چه فیلمی. چه فیلمی.
مجسمههای بلورین زیر اقیانوس و غارهای یخی و نوترینوها و صدای جیغ سازهای الکترونیک که بعد میفهمی صدای فوکهای دریایی است و تاریکی و دهانهٔ آتشفشان و پنگوئنی که سر به کوه میگذارد و آدمهایی که از دریا گذاشتهاند برای رسیدن به رویاهایشان. فیلمی دربارهٔ زبانشناسان در سرزمین بیزبان، دانشمندانی که زیر سقفی از یخ غواصی میکنند و آدمهایی که دیوانهٔ ماجراجویی و سفر هستند و در انتهای جهان همدیگر را پیدا کردهاند.
فیلم «ملاقات در انتهای جهان» (Encounters at the End of the World) ساختهٔ ورنر هرتزوگ با پرواز به قطب جنوب آغاز میشود در حالی که راوی (هرتزوگ) هشدار میدهد اگر چه برای ساخت فیلم از او دعوت شده اما قرار نیست فیلمی دربارهٔ پنگوئنهای مامانی بسازد. انصافا هم وعدهاش را عملی کرد و حدود دو ساعت مست و محسورم کرد طوری که بارها دهانم بیاختیار به حیرت و تحسین باز شد.
هرتزوگ از همان ابتدای فیلم و ورود به شهرک (سایت) نازیبای مکموردو (McMurdo) مسیر خود را از مستندهای مرسوم جدا میکند. به تدریج که او (و ما) با محیط و آدمهایش مانوستر میشود به سراغ دانشمندی میرود که از راه رفتن بر فراز B-15 که نام بخشی جدا شده از قطب جنوب است سخن میگوید. B-15 یک کوه یخی بزرگ است که:
… نه تنها از تایتانیک بلکه از کشوری که تایتانیک را ساخت هم بزرگتر است و از قطب جنوب جدا شده و همانطور که به سمت شمال میرود فریاد میکشد و من همانطور که روی آن ایستادهام صدای حرکتش را به سمت شمال از طریق پاهایم میشنوم. این رویای من است…. 50 متر آن از آب بیرون است و بیش از 300 متر آن زیر آب. مقدار آبی که در خود دارد به اندازهٔ 75 سال جریان رود نیل کافی است. من این کوههای یخی را مطالعه میکنم… اینقدر بزرگند که آدم نوعا میترسد.
دوربین هرتزوگ همه جا میرود. روی آب، زیر آب، روی کوه، توی کوه، روی برف، زیر برف، نطقهٔ صفر قطب جنوب چه روی زمین و چه زیرزمین یخ زدهٔ آن که دمایش هنگام فیلمبرداری منهای هفتاد درجه سانتیگراد است. هرتزوگ اعتقادی به فیلمبرداری از راه دور و استفاده از تصاویر دست دوم و سوم ندارد (مگر برای قسمتهایی محدود که میخواهد روایتش را تکمیل کند). برای تولید تصاویر دست اول، او با ساکنان قطب دوست میشود و با آنها زندگی میکند. در نتیجه مثلا او میتواند دوربینش را همراه با زیستشناسانی که سوراخی کوچک در میان دریای یخ زده ایجاد کردهاند به زیر آب ببرد و صحنههایی باورنکردنی از زیبایی طبیعت و حیات آنجا را ثبت کند. راوی توضیح میدهد که غواصها که لباس میپوشند با هم حرف نمیزنند و به کشیشانی میمانند که خود را برای عبادت آماده میکنند. و در آغوش گرفتن این حس سکوت و تاریکی و زیبایی خیرهکننده و خطر گمکردن راه بازگشت که غواصها زیر آب دارند و با صدای فوکها که به جیغهای الکترونیک سازهای مدرن میمانند همراه شده است، تجربهای منحصر به فرد است. اگر فیلم را میخواهید ببینید آنرا در سکوت و با سیستم صوتی خوب ببینید تا متوجه شوید چه میگویم.
جای دیگر فیلم آتشفشانی را نشان میدهد که یکی از سه آتشفشان در جهان است که ماگمای باز در دهانهٔ خود دارند و در نتیجه از لحاظ مطالعات زمینشناختی جالب هستد. به خاطر عدم ثبات سیاسی کشورهای دو آتشفشان دیگر که در آفریقا هستند، مناسبتترین محل جهان برای مطالعهٔ این آتشفشان در قطب جنوب است. هرتزوگ دانشمندانی را نشان میدهد که به قصد مطالعهٔ آتشفشان با طناب از دهانهٔ آن پایین میروند در حالی که دریاچهٔ ماگما که هر لحظه ممکن است بترکد و به بالا بپاشد زیر پاهایشان قرار دارد. یکی از آنها توضیح میدهد که اگر دیدی ماگماها ترکیدند به آن پشت نکن، بلکه با چشمهای باز مسیر حرکت تکههای ماگما را ببین و اگر دیدی به سمت تو میآید جا خالی بده. فقط تصور کنید که ماگماها ترکیده باشند و تکههای گذازه به سوی شما بیاید و شما همانطور که خونسرد ایستادهاید مسیر سقوط آنها را دنبال کنید. اینجا دقیقا جایی است که «عقل عافیتاندیش» متوقف میشود و فقط عشق و ایمان باقی میماند. کدام «عقل» میتواند یک دانشمند را وادار کند که جانش را به خطر بیاندازد و وارد دهانهٔ یک آتشفشان فعال شود و کدام «استدلال» میتواند او را از پذیرفتن چنین خطری دور کند؟
در جای دیگر، وقتی که زیستشناسان از میان نمونههایی که نتیجهٔ آخرین غوصشان بوده سه گونهٔ جدید چندسلولی را کشف میکنند هرتزوگ صادقانه میپرسد «آیا این یک لحظهٔ مهم تاریخی است؟» و این را با یک طنز ملایمی که در سراسر فیلم استادانه به کار گرفته شده میگوید. دانشمند کمی فکر میکند و با تردید پاسخ میدهد «احتمالا بله. هرگاه به دایرهٔ دانش بشر چیزی افزوده شود، یک لحظهٔ مهم تاریخی است». هرتزوک به شکل متقاعد کنندهای به ما نشان میدهد که ما آدمها در این نقطه از زمین (انتها) به دنبال نشانههایی میگردیم که آغاز جهان را توضیح دهد (مثل آن فیزیکدانهایی که در جستجوی ثبت جریان نوترینو از طریق نمونهگیری از استراتوسفر بودند) و یا به دنبال نشانههایی هستیم که آغاز حیات بر زمین را بفهمیم. انگار این دانشمندان به آمدن به انتهای کرهٔ زمین راضی نیستند و میخواهند به انتها (ابتدا؟)ی زمان حیات و کیهان نیز سفر کنند.
چند مثال از قسمتهای به یاد ماندنی فیلم:
در جایی زیستشناسی که موجودات تکسلولی اقیانوس را مطالعه میکند توضیح میدهد که یکی از این تکسلولیها چنان در جذب مواد اطراف و ساختن پوستهٔ محافظی برای خود استاد است که خصوصیتهای او تقریبا «با هر تعریفی که از هوش داریم هماهنگی دارد».
در جای دیگر، یکی از این دانشمند-مسافر-ماجراجو-دیوانههای مستقر در آنجا که رانندهٔ یک اتوبوس غولپیکر است از یک فیلسوف نقل قول میکند که «جهان از طریق چشمهای ما آدمها، زیباییها و پیچیدگیهای خودش را مشاهده میکند».
در صحنهای مسحور کننده، هرتزوک پنگوئن تنهایی را نشان میدهد که به دریا پشت کرده و به سوی سرزمین اصلی قطب در حرکت است. او با داشتن 5000 کیلومتر پیش روی خود به سمت مرگ محتومی میرود و دانشمندان توضیحی برای این رفتار استثنایی انگشتشماری از پنگوئنها ندارند. آیا پنگوئنها هم مانند آدمها گاهی دیوانه میشوند و سر به کوه و بیابان میگذارند؟
…
فیلم خیلی بیشتر از اینهاست و فکر میکنم توصیف کردن ابعاد شاعرانه و در عین حال فلسفی آن با کلمات ممکن نیست. در کنار همهٔ آثار ورنر هرتزگ (که تا آنجا که من دیدهام همه تجربهٔ منحصر به فردی را برای بیننده ایجاد میکنند) دیدن فیلم مستند «ملاقات در انتهای جهان» را اکیدا توصیه میکنم.
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
بامدادی ممنون از این که این فیلم رو پیشنهاد کردی حالا فیلم آخر هرتزوگ خیلی مورد بحث ست و این فیلم های قبلی رو تحت شعاع قرار می دهد امیدوارم این فیلم جدید غار رویاهای فراموش شده را هم مورد بحث قرار بدهی چون پتانسیل های زیادی دارد. من حتما این فیلم رو می بینم با این توصیفات که کردی خیلی مشتاق شدم.
لایکلایک