تا حالا به این موضوع فکر کردهاید که بیاخلاقی یعنی چه و به چه کسی میتوانیم بگوییم «بیاخلاق»؟
به این موضوع نگرشهای مختلفی میتوان داشت. فرضا ابتدا باید دستگاه ارزشی-اخلاقی (value system) مورد نظر را تعریف کرد و بعد گفت هر کس این مجموعه قواعد را رعایت نکند چنین است و چنان است و در شرایط ویژه کسی که بیش از حد قوانین این دستگاه ارزشی را رعایت نکند بیاخلاق است.
اما اجازه دهید موقتا از محتوای دستگاه اخلاقی دور شویم و اصلا کار نداشته باشیم که در مورد کدام مجموعه از قوانین اخلاقی یا ارزشی صحبت میکنیم. خود به خود از بحث کلیشهای ولی مهم نسبی یا مطلق بودن اخلاق (که در آینده درباره آن مینویسم) نیز فعلا بگذریم. آیا به صورت انتزاعیتر و کلیتر میتوانیم تصویری کلی از یک فرد «اخلاقمدار» ارائه دهیم؟ تصویری که به خوبی «بیاخلاقی» را از «خطاکاری» تفکیک کند. چرا که خطاکاری لزوما معادل بیاخلاقی نیست.
این یک بحث اکادمیک نیست و صرفا میخواهم این مدل فکری-تجربی را که درست کردهام با شما به اشتراک بگذارم.
من حقوق فرد را به دو حوزه مختلف خرد و کلان تفکیک میکنم. هر کدام از این حقوق میتواند به میزانهای مختلف در وجوه خصوصی یا عمومی زندگی فرد وجود داشته باشد و یا در زندگی فردی یا اجتماعی او نقش بازی کند. توجه داشته باشید که بحث من چندان روی محتوای این دستگاههای خرد و کلان حقوقی (حقوق به معنای عامتر از حقوق رسمی (قانون) مورد نظر من است یعنی مجموعه ارزشهایی که فرد به کمک آنها قوام و بقای شخصی یا اجتماعی مییابد) مانور نمیدهم و بیشتر روی مفهوم انتزاعی این دستهبندی تاکید دارم.
حوزه کلان حقوق رسمی یا غیررسمی یک فرد شامل مواردی میشود که شالوده و بنیاد زندگی او را تشکیل میدهند و از آن حفاظت میکنند. حوزه کلان شامل اساسیترین و زیربناییترین حقوقی است که هر انسان به صرف انسان بودن از آن برخوردار است. این حقوق تنوع زیادی ندارند و در یک سیستم حقوقی-ارزشی معین برای فردفرد افراد جامعه تقریبا مشابهاند.
حوزه خرد اما به ناحیههایی مربوط میشود که فرد با دیگران وارد نوعی ساز و کار یا رابطه میشود. این ساز و کارها میتوانند موقت باشند (مثل رابطه همکار بودن یک فرد با یک فرد دیگر در یک سازمان خاص) یا دائمی (مثل رابطه مادر و فرزند). همینطور این ساز و کارها میتوانند کوتاه مدت باشند (مثل همسفر بودن با مسافر بغلی در یک سفر داخل شهری با تاکسی) یا میانمدت یا بلند مدت. این ساز و کارها میتوانند خصوصیتر باشند (مثل رابطه پنهانی دو عاشق جوان) یا عمومیتر (مثل رابطه زناشویی دو نفر) همینطور ممکن وجه فردی غالبی داشته باشند (مثل دوچرخه سواری فرد در یک محیط عمومی و ناشناس) یا وجه اجتماعی آنها غالب باشد (مثل رابطهای که یک معلم با شاگردانش دارد).
صرفنظر از اینکه فرد در چه حوزههای خردی با سایر افراد جامعه مشغول ساز و کار است او از نظرگاه حقوق کلان (دایره بزرگ) حقوقمند است. فرضا یک فرد چه مجرد باشد چه متاهل، چه مسافر تاکسی باشد و چه عابر پیاده، چه همکار کسی باشد یا نباشد از حقوق اساسی تعریف شده در حوزه کلان برخوردار است یعنی حق زندگی دارد، حق آزادی دارد، حق امنیت دارد و غیره. به عبارت دیگر فرد به صرف انسان بودنش (و عضوی از یک جامعه مشخص در یک زمان مشخص بودنش) دارای حقوقی است.
اما حقوق خرد متغیر و متکثر هستند و بسته به اینکه فرد با چه فرد یا افرادی درگیر چه نوع ساز و کاری باشد فرق میکنند. مثلا فردی که همسر یک فرد دیگر است حقوق خرد متفاوتی دارد نسبت به فردی که ده دقیقه با یک فرد دیگر در یک تاکسی همسفر میشود. هر دوی این موارد در شمار حوزههای خرد هستند و افراد مادامی که در ساز و کارهای مربوط به آن درگیر باشند از حقوق خرد مورد توافق در آن حوزه برخوردارند. فرضا زن و شوهر نسبت به یکدیگر به صورت خاص حقوق و تعهداتی را احساس میکنند یا فرد مسافر نسبت به مسافر بغل دستیاش حقوق و تعهداتی را احساس میکند (فرضا به او تکیه نمیدهد، ممکن است توی ماشین و فضای بسته سیگار نکشد و غیره).
نمودار زیر به صورت ساده ولی گویایی آنچه گفته شد را نشان میدهد:
حالا با توجه به آنچه گفتم چند نکته را در نظر بگیرید:
تخلف فرد در یک حوزه خرد، حقوق او را در حوزه کلان مخدوش نمیکند بلکه در چارچوب قوانین همان حوزه خرد با او برخورد میشود. به عنوان مثال اگر فرد در داخل یک تاکسی سیگار بکشد ممکن است با اعتراض سایر مسافران مواجه شود. او حقوق مربوط به حوزه خرد همسفر بودن در تاکسی را رعایت نکرده و در نتیجه با اعتراض سایر افرادی که در همان حوزه با او در تعامل هستند مواجه شده است. اگر شدت این تخلف زیاد باشد ممکن است فرد به کل از آن ساز و کار خرد طرد شود (فرضا راننده تاکسی او را از تاکسی پیاده کند). نکته مهم اما اینجاست که تخلف فرد در حوزه خورد حقوق کلان (حقوق اساسی) او را تحت شعاع قرار نمیدهد. یعنی مسافران دیگر نمیتوانند حق حیات یا حق آزادی فرد متخلف (کشیدن سیگار) را از او بگیرند.
و این مقدمه نسبتا طولانی برگردیم سر سوال اصلی. بیاخلاقی یعنی چه و چه کسی بیاخلاق است؟
جواب این سوال در مدل تجربی-ذهنی من این است:
بیاخلاقی یعنی خلط آگاهانه و عامدانه حوزههای خرد با کلان.
بیاخلاق کسی است که در ساز و کار خردی که با فرد (یا افراد) دیگری دارد دچار اختلاف شود (فرضا به خاطر تخلف طرف مقابل از آن قوانین خرد) ولی به جای اینکه به برخورد در همان حوزه خرد اکتفا کند، به صورت آگاهانه و عامدانه به حقوق کلان یعنی بنیان حیات فردی و اجتماعی او حمله کند.
دو مثال میزنم که موضوع روشنتر شود:
مثال یک: آقای الف معلم مدرسه است و تعداد شاگرد جوان در کلاس خود دارد. آنها در ساز و کاری به نام کلاس درس در مدرسه و رابطه معلم و شاگردی تعامل میکنند. در این ساز و کار معلم میتواند به شاگردان آموزش بدهد، تذکر شفاهی یا کتبی بدهد، از آنها امتحان بگیرد و شاگردان هم موظف هستند نظم کلاس را رعایت کنند و غیره. تصور کنید در این کلاس یکی از دانشآموزان در کلاس بینظمی کند (مثلا با بغل دستی صحبت کند) و در واقع از حقوق خرد کلاس درس تخلف کند. معلم میتواند در چارچوب همان حقوق خرد با او برخورد کند (مثلا به او تذکر دهد و یا به صورت اصولی از نمره او بکاهد) و در این صورت فردی اخلاقگرا است. اما اگر همین معلم شاگرد را مورد ضرب و شتم قرار دهد و در زیرزمین مدرسه حبس کند به حقوق کلان و اساسی او تجاوز کرده و در نتیجه فرد بداخلاق یا بیاخلاق است.
.
مثال دو: خانم ب همسر آقای ج است. آنها در ساز و کار خردی به نام رابطه زناشویی قرار دارند و با یکدیگر تعامل میکنند. تا وقتی که آنها در چارچوب ساز و کار خرد زناشویی عمل کنند اخلاقگرا هستند حتی اگر تخلفی انجام دهند. به عنوان مثال فرض کنید آقای ج یکی از قوانین خرد نوشته شده در حوزه خرد زناشویی را رعایت نکند و از آن تخلف کند. مثلا با یک زن دیگر رابطه جنسی برقرار کند. خانم ب که همسر اوست پس از اینکه متوجه این موضوع میشود میتواند در چارچوب حوزه خرد زناشویی همسر خاطی (ولی نه لزوما بیاخلاق چرا که ممکن است مثلا رابطه زناشویی آندو گند و مزخرف بوده و غیره) را تنبیه کند (فرضا از او جدا شود و حقوقش را مطالبه کند) در این صورت آن خانم اخلاقی عمل کرده است. حال فرض کنید خانم به جای اینکار به حوزه کلان همسرش تجاوز کند. مثلا بدون اجازه و بدون اطلاع آن مرد به حساب بانکی مرد دسترسی پیدا کند و داراییهای همسرش را تصاحب کند یا اینکه با فریبکاری به آرشیو ایمیل همسرش دسترسی پیدا کند و نوشتههای خصوصی او را به دوستان و آشنایان و غیره نشان دهد. در این صورت این خانم اگر چه در حوزه خرد حق داشته (همسرش در این حوزه تخلف کرده) اما چون واکنشی فراتر از حوزه خرد مربوطه نشان داده و به حوزههای دیگر (خرد یا کلان) زندگی همسرش تجاوز کرده است (حوزههایی که طبق توافق خودشان در حوزه زناشوییشان نبوده) میتوان گفت حرکتی غیراخلاقی انجام داده است.
توضیح: در مثل مناقشه نیست. فرض کنید شرایط خاص در جامعه برقرار نیست و در هر دو مورد معلم یا آن خانم میتوانستهاند به راحتی و از طریق ساز و کار خرد (کلاس درس یا زناشویی) به حقوق تعریف شدهشان در آن ساز و کار خرد برسند.
خلاصهاش این میشود که هر آدمی ممکن است در حوزههای خرد مختلفی که در آنها درگیر است اشتباه کند یا از قوانین خرد حاکم در آن حوزه تخلف کند. اما تخلف در یک حوزه خرد فرد لزوما را به یک آدم بیاخلاق تبدیل نمیکند بلکه از او یک متخلف خرد میسازد. اما فردی که به هر دلیل (حسادت یا خشم یا نفرت، انتقامجویی، منفعت یا قدرت طلبی و …) به خودش اجازه دهد آگاهانه و عامدانه به حوزه کلان و حقوق اساسی آدمهای دیگر دستدرازی و تجاوز کند فقط یک متخلف خرد نیست بلکه یک فرد بیاخلاق، مجرم و یک موجود خطرناک است که یا باید درمان شود یا از جامعه طرد یا هر دو.
نمونه چنین بیاخلاقیهایی را هر روز و در زندگی روزمرهمان شاهدیم. کمی فکر کنید تا چند نمونه که در همین روزهای اخیر برایتان رخ داده بیابید.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
نظرتان خیلی کلی بود در عمل مشکل اصلی این است که هرکس مجازات را به اندازه دلخواه در نظر میگیرد و همین همه چیز را بهم میریزد مثلا در مورد خیانت شما میگویید اگر زن در همان حوزه خرد عمل کند عملش غیر اخلاقی نیست.اما فرض کنید زن در همان حوزه خرد مقابله به مثل کند وبه شوهرش خیانت کند.اخلاقی است یا نیست؟
لایکلایک
بله تصدیق می کنم که موضوع کلی است و البته هدف من همین بوده و کلیت آن تعمدی است. می خواستم مدلی ساده ولی پرکاربرد ارایه دهم که درگیر مصداق های اخلاقی نشود.
ببینید این جا بحث دقت در مجازات مطرح نشده. آدم ها حقوق دان یا قاضی نیسند و همه مجازات ها هم رسمی نیست در نتیجه به قول شما مجازات ها می تواند شخصی یا سلیقه ای باشد. بحث من در کمیت نیست و بیشتر در کیفیت است.
همسر آن مرد ممکن از تنظیم نوع مجازات همسرش به شکل های مختلفی کند. مثلا عصبانی شود، ناراحت شود، قهر کند، مخفیانه به قصد مقابله به مثل خیانت کند و غیره. اما او یک سری کارهایی را انجام نمی دهد و این یک سری کارهایی انجام ندادن است که باعث می شود ما به آن زن بگوییم آها… ما با یک انسان اخلاق مدار طرف هستیم که حتی وقتی آسیب دیده (در یک ساز و کار خرد) و محق است (در همان ساز و کار) به خودش اجازه نمی دهد یک سری خطوط قرمز را بشکند (مثلا به جسم یا دارایی یا آزادی یا …) همسرش تجاوز کند.
بحث این است که آیا ما مرز و حریم سیستم های خرد را می شناسیم یا نمی شناسیم. آیا حریم حوزه کلان افراد دیگر را رعایت می کنیم یا نمی کنیم. اگر نکردیم پس در واقع هیچ مرزی نداریم و انسانی که هیچ مرزی نداشته باشد بی اخلاق است.
لایکلایک
ببینید شما میگویید بی اخلاقی یعنی:خلط آگاهانه و عامدانه حوزههای خرد با کلان.
اما بنظرم این زیرمجموعه ای از انواع بی اخلاقی هاست.
یعنی ما در درون حوزه های خرد هم میتوانیم بی اخلاقی داشته باشیم بدون اینکه فرد به حوزه کلان فرد دیگر تجاوزی کرده باشد.
مثالی هم که زدم موید همین ادعا بود.
اگر زن این خیانت را مرتکب شود در درون همان حوزه خرد مقابله به مثل کرده اما این هم بی اخلاقی است.
حتی فرد میتواند در حق خودش کارهایی را انجام دهد که او را از مدار یک انسان با اخلاق خارج کند.
خلاصه بنظرم این مدل جامع نیست.
اما همان دسته از بی اخلاقیها را خیلی خوب توضیح میدهد.
لایکلایک
نُتِ من در گوگلریدر روی این مطلب:
نوشتهای ست خواندنی از صاحب یک ذهن خلاق و تحلیلگر. اما به نظرم بامدادی در انتخاب واژهها سهلانگاری کرده است. بامدادی در این نوشته نه «بیاخلاقی» را که «جرم» را تعریف کرده است. یعنی مشخص کرده است که به نظرش در چه مواردی به جز خود آن انسانی که از رفتار یک فرد آسیب دیده است، جامعه هم مجاز است که آن فرد را مجازات کند و در چه مواردی نیازی به ورود کردن جامعه نیست. مثلا کسی که دروغ میگوید در تمام دستگاههای ارزشگذاری اخلاقی (چه مدرن، چه سنتی) مرتکب عملی غیراخلاقی شده است، اما اگر این دروغگویی را در یک رابطهی شخصی مرتکب شده باشد (مثلا به یک دوست دروغ گفته باشد) فقط خود آن کسی که به او دروغ گفته است این حق را دارد که فرد دروغگو را مجازات کند (مثلا با آن فرد قطع رابطه کند) و جامعه برای مجازات این فرد مسئولیتی ندارد و نباید هم داشته باشد. اما اگر فردی دروغی بگوید که منافع یک جامعه را با خطر مواجه کرده باشد (مثلا به یک سیستم بانکی دروغ گفته باشد) در این صورت فراتر از اینکه مرتکب یک عمل غیراخلاقی شده است، مرتکب جرم هم شده است و سیستم قانونی جامعه میتواند و باید به آن واکنش نشان دهد. به عبارت دیگر، جامعه در برابر بیاخلاقیهایی واکنش نشان میدهد که در یک تعریف قانونی بتوان آنها را جرم نامید، اما این بدان معنا نیست که هر عملی که (از نظر جامعه) جرم نباشد غیراخلاقی هم نیست. جرم بودن و غیراخلاقی بودن یک عمل را باید از هم تفکیک کرد، وگرنه ملاکهای ما برای زندگی اخلاقی به بایدها و نبایدهای قانونی محدود میشوند و با چنین تعریفی، حوزهای از اخلاق که صریحا در قانون نیامده است (و نباید هم که میآمده است) بهکلی از دایرهی اخلاقیات حذف میشود. مترادف کردن بیاخلافی و جرم منجر به مترادف شدن اخلاق و قانون میشود و این چیزی نیست جز تقلیل تعریف اخلاق
لایکلایک