متن زیر را دوستی به نام احسان در نقد و پاسخ به مقالهی «اپوزیسیون خارج نشین و منافع ملی» نوشتهی مرجان که چندی پیش در بامدادی منتشر شده بود، نوشته است (لینک مطلب) که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
«منشا فساد در داخل خانه است، همین جا دنبالش بگردید».
اپوزیسیون در ایران تحت چه شرایطی تغییر ماهیت میدهند و مجبور به خروج از ایران و تبدیل به گروههای معاند میشوند؟ معنای دقیق از اپوزیسیون، انجیاوها و گروههای حقوق بشری چیست؟ آیا اینها واقعا وابسته به کشورهای متخاصم با ایران هستند؟ در شرایطی که تمامی سازمانهای مردم نهاد در داخل ایران زیر فشار و تهدید برخوردهای سخت حاکمیت هستند، ادعاهای غیر مستند از ارتباط این سازمانها با خارج از کشور چه هدفی را دنبال میکند؟ در مسیر تهدید نظامی ایران، اپوزیسیون خارج نشین تهدید بزرگتری است یا نابرابری و تبعیضهای داخلی بین اقوام و مذاهب و هواداران گروههای سیاسی؟ یا فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ناکارمدی دولت در ایجاد عدالت در کشور؟
آیا ایرانیان نگران از تهدیدهای خارجی جهت تحلیلها و بررسیهای خود را معطوف به مسائل داخل ایران هم میکنند؟
بخش اول. از اپوزیسیون که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
نویسنده در همان پاراگراف اول از نقد اپوزیسیون خارج از کشور شروع میکند. اپوزیسیون … بیایید همین جا مکثی کنیم و بپرسیم اپوزیسیون یعنی چه؟ معنای سادهاش میشود مخالف سیاسی. کسی که در سیاست ساز مخالف میزند. گروهی سازمان یافته یا غیر منسجم که برای اصلاح سیستم سیاسی یا تغییر آن تلاش میکند. اما این معنای کلی و تئوری برای اپوزیسون است. مطمئنا تعریف اپوزیسیون در نظامهای توتالیتر با معنای همان کلمه در دموکراسیهای اروپای غربی و آمریکای شمالی متفاوت است.
در دموكراسیهای كنونی، اپوزيسيون دلالت بر احزاب و گروههای سياسی سازمانيافتهای دارد كه مخالف حكومت مستقر میباشند و تحت حمايت قانون از آن انتقاد میكنند و در صورت كسب رأی اكثريت مردم در انتخابات آزاد، قدرت سياسی و اداره امور كشور را به دست میگيرند. اما در نظامهای اقتدارگرا، اپوزيسيون شامل نيروهای نسبتا سازماننيافتهای است كه مخالف پرسنل سياسی حاكم يا سياستهای جاری و حتی كل نظام سياسی میباشند و با آن به مبارزه برمیخيزند. به نقل از دولت عقل، حسین بشیریه، انتشارات علم نوین.
اما آنچه در فضای سیاسی ایران پس از انقلاب از واژه اپوزیسیون معنا میشود، عبارت است از گروهی که به وسیله نهادهای سیاسی نظامی حاکم و با روشهای سخت بطور کل از فضای رقابت سیاسی بیرون رانده شده یا دسترسیشان به مناصب سیاسی انتخابی محدود و به پستهای انتصابی کلا قطع شده است. روشن است که اپوزیسیون در این معنا، پدیدهای خاص سیستمهای سیاسی اقتدارگرا در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه است. این چنین است که در ایران گروههای اصلاح طلب حتی در دورانی که دو قوه از سه قوه اصلی کشور را در دست گرفته و حتی در پارلمان اکثریت مطلق را در اختیار داشتند، باز هم جزو اپوزیسیون به حساب میآمدند، گر چه بر اساس تعریف نظری اپوزیسیون در این دسته جای نمیگیرند. بر عکس نیروهای موسوم به اصولگرا در همان دوران محرومیت از دسترسی به نهادهای انتخابی هم جزو اپوزیسیون نبودند. پس هنگام صحبت درباره واژههایی مانند اپوزیسیون و عینیت دادن آن به شرایط فعلی کشور، باید به خاطر داشته باشیم که درباره یک سیستم سیاسی معیوب و انحصارگرا صحبت میکنیم. کشوری که در آن در 20 سال گذشته یک گروه و جناح سیاسی خاص همواره با در اختیار داشتن نهادهای قدرتمند انتصابی و به پشتیبانی در اختیار داشتن قوه قضائیه، نهادهای سیاسی رده بالا و دور از حیطه تاثیرگزاری مردمان (مثلا شورای نگهبان و غیره)، و با پشتیبانی نیروهای نظامی و انتظامی همواره در موضع قدرت بوده اند و احزاب دیگر حتی هنگام در دست داشتن «تمامی نهادهای انتخابی اعم از دولت، مجلس و شوراهای شهر و روستا» باز هم عملا و اسما نیروهای اپوزیسیون بشمار میآمدند!
و این وضعیت مضحک و تراژیک ادامه دارد وقتی درباره «اپوزیسیون خارج نشین» صحبت میکنیم. در تمامی دوران پس از انقلاب همواره افراد درون حاکمیت در ایران تبدیل به منتقد شدهاند، منتقدان تبدیل به مخالفان و اپوزیسیون داخل کشور شدهاند، و اپوزیسیون داخل کشور در اثر فشار و تهدید به خارج از ایران کوچ کرده و تبدیل شدهاند به اپوزیسیون خارج نشین! و این فرایند همواره ادامه داشته و خواهد داشت. در واقع بر خلاف آنچه که نویسنده سعی در تبلیغ آن دارد فرایند اپوزیسیونسازی (در معنایی که اینجا برداشت میشود) نه در خارج از کشور، که در داخل مرزهای ایران آغاز میشود. اپوزیسیونسازی حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت به هر فعالیت سیاسی اجتماعی خارج از کنترل و غیر دلخواه است. حاصل برخوردهای خشن با فعالان سیاسی اجتماعی و سوق دادن آنها به خروج از کشور و افتادن در دام افراطیگری است.
به نظرم هیچ کشور از نظر سیاسی توسعه نیافته توان این را ندارد که برای دموکراسیهای غربی (فارغ از اینکه موافق، مخالف یا منتقد آنها باشیم) اپوزیسیونسازی کند، در عین حال تقویت اپوزیسیون نظامهای سیاسی فاسد و توسعه نیافته کار چندان دشواری نیست. ایضاً ایران هرگز حتی با هزینه کردن میلیونها دلار و با برنامهای دقیق و طولانی مدت هم توان اپوزیسیونسازی برای دموکراسیهای غربی را ندارد (باز هم این حقیقت ارتباطی به این موضوع ندارد که منتقد و مخالف دموکراسیهای غربی باشیم یا نه). گر چه میتواند (به عنوان مثال) برای اپوزیسیون حاکمیت فعلی کشور بحرین نقش حمایتی ایفا کند. چرا؟ دلیلش روشن است: نظام سیاسی بحرین هم مانند ایران نظامی فاسد و ناکارامد است.
نمونه برای این ادعا زیاد است: آقای اکبر عطری مگر که بود؟ جز یک دانشجوی علاقهمند به مسائل سیاسی؟ که راه معمولی ورود به انجمن های اسلامی دانشجویان را برای کار سیاسی برگزیده بود؟ آقای علی افشاری که بود؟ یک دانشجوی مهندسی صنایع در دانشگاه صنعتی امیرکبیر، یک دانشجوی معمولی اهل ورزش و یکی از بنیانگذاران گروه کوهنوردی این دانشگاه، دانشجویی که مانند خیلی دیگر از دانشجویان ایرانی علاقهمند سیاست بود و وارد انجمن اسلامی پلیتکنیک و از آنجا دفتر تحکیم وحدت شد.
یا موردی دیگر: آقای احمد باطبی که بود؟ یک جوان بیست و چند ساله و دانشجوی تئاتر که در یکی از تجمعات دانشجوئی بعد از حمله نیروهای لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در 18 تیر 78 روی شانههای کس دیگری رفت و پیراهنی خونین را بلند کرد و خبرنگاری خارجی عکسی از او گرفت که بسیار زود منتشر و معروف شد. در هر نقطه دیگری از دنیا چنین کاری هیچ، مطلقا هیچ برخوردی در پی ندارد. اما باطبی را با همان عکس پیدا و محاکمه و ابتدا به اعدام، و سپس 15 و بعد به ده سال زندان محکوم کردند. بعد از دوران سخت زندان چندان عجیب نیست که کسی به امید جبران سالهای از دست رفته به خارج از کشور برود. و آنجا به دام سازمانهای سیاسی تندرو و افراطی بیفتد.
و مگر تمامی فعالین سیاسی، روزنامهنگارها و دیگران در طی چه پروسه ای مجبور به خروج از ایران شدند؟ اتفاقی که باز هم در آینده تکرار خواهد شد و از آن گریزی نیست.
البته اگر تعصبات سیاسی اجازه میداد مطمئنا این نکات از دید تیزبین خانم مرجان پنهان نمیماند. ایشان در نوشتهاش ادعا میکند که سازمان سیا با راه اندازی نهادهای موازی، و با حمایت مالی (و نه سرکوب و جنگ سخت) توانسته جنبشهای زنان و فعالین چپگرای آمریکا (حتی مثلا نوام چامسکی که اینقدر مطالب اش مورد توجه رسانههای دولتی ایران است!) را تحت کنترل خود در بیاورد. در عین حال (واقعا نمیدانم چرا؟) ظاهرا ایشان از تحلیل این نکته ساده ناتوان است که چرا در ایران این روند دقیقا برعکس طی میشود! یعنی نزدیکترین افراد به لایههای قدرت سیاسی در ایران تبدیل به منتقد و مخالف و حتی مهره دشمن میشوند. تا آنجا که در میان افراد «متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور»، از مشاور و معاون مقامات کشوری وجود دارد، تا وزیر و نماینده مجلس، تا نخست وزیر 8 ساله، رئیس جمهور 8 ساله و رئیس پارلمان 8 ساله! ایشان ریشههای بروز این اتفاق را نمیبیند و سادهانگارانه تنها به بررسی میوههای آن اکتفا میکند. مانند کسی که انتظار داشته باشد از درخت گز، میوههای سرسبز سیب بروید.
همچنین: اپوزیسیون باز در معنا به گروهی اطلاق میشود که سودای کسب قدرت سیاسی را دارند. اما در متن خانم مرجان اپوزیسیون معنای عامتری پیدا میکند: هر کسی که منتقد وضعیت موجود باشد اپوزیسیون تلقی میشود. آقای اکبر گنجی در مقاله قابل تحسین «لیبیائیزه کردن ایران» به درستی اشاره میکند که «روشنفکران اگر مخالف نظام سیاسی موجود باشند، باز هم اپوزیسیون نامیده نمیشوند، آنان را «روشنفکران ناراضی» میخوانند … مدافعان و فعالان حقوق بشر نیز با «فعال سیاسی» حزبی و سازمانی تفاوت دارند. مسأله گروه اول، فقط و فقط حقوق بشر است. آنها نمیخواهند وارد قدرت سیاسی یا دستهبندیهای سیاسی شوند. نقض حقوق بشر را در سطح محلی، منطقهای و بینالمللی، «بیطرفانه» گزارش میکنند. هیچ گاه خود را در نقش بدیل رژیم سیاسی موجود نمیبینند. اینها هم جزو اپوزیسیون هیچ حکومتی نیستند». حمله به نهادهای حقوق بشری و روشنفکران ِ تحت استنطاق همیشگی حکومت، به بهانه نقد اپوزیسیون خارج نشین عملی کاملا ریاکارانه و توجیهگر است.
پس تا همینجا بطور خلاصه تکرار کنیم که:
بخش دوم. مغالطهها، تشبیهات غلط و دروغهای این متن چه هستند؟
فارغ از میزان درست یا غلط بودن این گزاره، این هم مهم است که جمله ای کاملا غیردقیق و اثبات نشده است. و به نظر میرسد خود نویسنده هم اعتقاد چندانی به حرفش ندارد، چه در اینصورت اساسا چه نیازی به افشاگری پیرامون گروههای منزوی شده وجود دارد؟
همچنین باید پرسید منظور نویسنده از اپوزیسیون خارج نشین چیست؟ و کدام گروهها (اصلاحطلبها، چپها، مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها یا دیگران؟) را در بر میگیرد؟ چه مرزی میان اصلاحطلبان داخل و خارج از کشور وجود دارد؟ یعنی مثلا اصلاح طلبان داخل ایران پایگاه مردمی دارند و به محض خروج از کشور منزوی میشوند؟
تنها گروهی که ارتباط با آنها حکمی کمتر از مرگ دارد، احتمالا اصلاحطلبان هستند. در شرایط فعلی کشور چگونه میتوان منزوی شدن گروههایی که تبلیغ و فعالیتشان در ایران ممنوع و مستوجب مجازاتهایی در حد اعدام است را سنجید؟ نویسنده چقدر با تعدد و میزان پروندههائی که در نقاط مختلف ایران به منظور رسیدگی به اتهاماتی نظیر ارتباط با سازمانهای سیاسی خارج از ایران تشکیل میشود آشنائی دارد؟ به خصوص در استانهای مرزی چقدر این گزاره صحت دارد؟ «منزوی نشان دادن گروههای سیاسی خارج از کشور» نوعی تغافل نیست؟ چشم پوشی از آن چیزی که واقعا در حال وقوع است؟ کم اهمیت نشان دادن شکافهای قومی مذهبی که به طور آرام در سایه نابرابریها و اختلافات حل نشده سیاسی و فساد رو به گسترش مالی و مشکلات اقتصادی برای بخش زیادی از مردم حاشیهنشین در حال گسترش است خطر کمتری از حمایت دولتهای خارجی و بعضا همسایه از این گروهها دارد؟
سوال اول: مطمئنا امپراطوری آمریکا برای رسیدن به اهدافش از ابزار رسانه هم استفاده میکند. آیا این به این معنی است که رسانه ها کلا موجودات مضری هستند و باید با آنها سختترین برخورد صورت گیرد؟ (کار ندارم که عملا با همین توجیه، حاکمیت کنونی و نیز برخی از هوادارانش میل و اشتیاق عجیبی به انحصارگرایی رسانهای دارند. از منظر تئوریک میپرسم). فکر نمیکنم کسی آشکارا به این سوال جواب مثبت بدهد.
سوال دوم: کشورهای مورد اشاره در متن لینک شده کدامها هستند؟ فرانسه، ونزوئلا و هائیتی و خود آمریکا. خانم مرجان بطور مستقیم درباره چه کشوری سخن میگوید؟ ایران. یک سفسطه بسیار آشکار. متن انگلیسی درباره تشکیل انجیاوهایی در اروپا و آمریکای لاتین صحبت میکند، اما خانم مرجان با ذکر جمله اصلی، این موضوع را به ایران هم تسری میدهد. در شرایطی که از ابتدای روی کار آمدن آقای محمود احمدینژاد، و با همراهی قوه قضائیه، در سالهای گذشته سختترین برخوردها با اکثر انجیاوهای فعال در داخل ایران صورت گرفته، و فعالین «سازمانهای مردمنهاد» گرفتار مجازاتهایی سختگیرانه اعم از زندانهای طولانی مدت و محرومیت از ادامه تحصیل و تبعید به زندانهای مناطق بد آب و هوا شدهاند، چنین مغالطهای صرفا بکار توجیه برخوردهای مذکور میاید، و من فکر میکنم اساسا هم با همین هدف تهیه شده.
و دقیقا در راستای همین هدف خانم مرجان در متن مورد استناد هم دست میبرد و آن را تغییر میدهد: تاکید متن اصلی (انگلیسی) بر کارکرد ویژه و مثبت سازمان های غیر دولتی در زمینه مسائلی همچون کاهش فقر، بهبود آزادیهای مدنی و تلاش برای حفظ محیط زیست را نادیده میگیرد و در عوض انجیاو ها به تمامی، ابزار سلطه و خطری در ردیف سلاحهای کشتار جمعی تبلیغ میشود! به همین دلیل جمله «به جای به جای استفاده از نیروی صرفا نظامی» در متن اصلی، تغییر شکل میدهد به «در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی«!. چه لزومی است به تغییر کلمات و افزودن واژگان جدید؟ این را خود خانم مرجان پاسخ دهند بهتر است.
و البته دم خروس خیلی زود بیرون میزند. وقتی ایشان بلافاصله در پاراگراف بعدی صریحا انجیاو های ایرانی را به تجزیهطلبی منتسب میکنند: «به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند«. به همین راحتی؟! مشخصا کدام انجیاو ها؟ نویسنده نمیتواند این انجیاوهای تجزیهطلب را صراحتا معرفی کند؟ اسناد و مدارک این اتهام سنگین چه هستند؟ به کلمات ابتدایی این جمله نگاه کنید: «به عنوان نمونه» … . کدام نمونه؟ چطور میتوان به موضوع تشکیل انجیاوهای آمریکائی در فرانسه و هائیتی استناد کرد و سپس از آن نتیجه گرفت که در ایران هم مشابه این انجیاو های دست نشانده فعال هستند؟ بدون هیچ سندی؟
۶. باز برگردیم به انجیاو های ایرانی و فعالین آنها. خانم مرجان در جایی از نوشتهاش صراحتا انجیاوها را خطری در حد سلاحهای کشتار جمعی معرفی میکند و از آنها با نام «ابزارهای سلطه» نام میبرد. حتی در برداشتی به شدت غرضورزانه انجیاوها را عامل تشدید تحریمهای اقتصادی و حتی صادر کننده ترور معرفی میکند! نمیدانم علت خصومت هواداران حاکمیت جمهوری اسلامی با انجیاوها چیست. اما قبلا هم نوشتم که به نظرم این نوع ادبیات صرفا با هدف «توجیه» رویه موجود در برخورد شدید با انجیاو ها در داخل کشور تنظیم شده است؛ این ادبیات توجیهگر در نوشته خانم مرجان ادامه پیدا میکند وقتی که ایشان درباره خانم شیوا نظر آهاری چنین مینویسد: «اخیرا «زینب السواج» از طرف «کنگرهی اسلامی آمریکا» جایزهی «حقوق بشر» را به شیوا نظر آهاری تقدیم کرد. کسانی که به نقش السواج و «کنگرهی اسلامی آمریکا» به عنوان مهرههای سازمان سیا واقفاند از این جوایز متعجب نمیشوند زیرا میدانند این جوایز برای چه هدفی به انجیاوهای «حقوق بشر» در کشورهای هدف داده میشود«. باز هم کلی گویی. این «عدم تعجب» به خودی خود بیانگر چه چیزی است؟ این جوایز با چه هدفی اهدا میشود؟ خانم مرجان از کدام هدف صحبت میکند؟ ایشان باز هم ترجیح میدهد بجای نتیجهگیری صریح و روشن، تنها به بیانات کلیشهای، کلی و غیر شفاف اکتفا کند. بیایید به سبک جملهسازیهای خانم مرجان چند جمله مشابه سر هم کنیم: «آنهایی که از چگونگی روابط قدرت در میان مقامات رده بالای حکومت فعلی ایران آگاه هستند، از چگونگی انتخاب مقام ریاست جمهوری متعجب نمیشوند» … فرض کنید این جمله را در متنی ببینید که در پی اثبات تقلب در انتخابات 88 است. چه لقبی به نویسندهاش میدهید؟ یا این جمله: «کسانی که از منافع مالی تحریمها برای برخی افراد خاص آگاهی دارند، میدانند سرسختی حکومت ایران در پرونده هستهای با چه هدفی صورت میگیرد». باز فرض کنید این یکی در متنی به ظاهر تحلیلی درباره پرونده هسته ایران نوشته شود. تمامی این جملات، همچنین نحوه استدلالهای متن خانم مرجان حتما دلخواه عدهای متعصب خواهد بود که در پی شنیدن آن چیزی هستند که دلشان میخواهد. اما به هر نگاه تحلیلی و عمیقی به موضوعات ندارند.
آقای سهند آودیس اعتراض آقای تاجزاده به حمایت دولت ایران از رژیم سوریه را به معنای حمایت جنبش سبز از حمله نظامی به سوریه قلمداد میکند(!)، خانم مرجان با نظر تائیدی آن را نقل میکند و جمعی از جوانان اصولگرای فعال در فضای مجازی هم از آن استقبال میکنند. حال سوال من این است که سهند آودیس، خانم مرجان و دیگر همفکرانشان، چه برداشتی از حمایت فعال و علنی اسماعیل هنیه رهبر حماس از مخالفان دولت سوریه (در سخنرانیاش در دانشگاه الازهر مصر) دارند؟ حمایت دیگر مقامات حماس در غزه (صلاح بردویل، موسی ابومرزوق، و …) از معترضان سوری چه؟ آن هم مصداق حمایت از دخالت بشردوستانه در سوریه هست؟ یا اینجا دیگر دوستان جرات انجام چنین تحلیلی را ندارند؟
آرزو کردن که عیبی ندارد. دارد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
از نقد زیبای شما لذت بردم.
لایکلایک
خیلی خوب و به تفصیل. به نظر من، جدای نوع نگاه، آن چه که اهمیت اساسی دارد کشاندن گفتگوها به سمت نوعی گفتمانی است که ارجاع و نقل دقیق دارد، گزینشش دلبخواه نیست و قواعد اساسی منطق و استنتاج را نمیشکند.
یک نکته دیگر هم این وسط در مورد لفظ انجیاو بگویم. از بد روزگار این لفظ لقلقه زبان بعضی شده. انجیاو یا «سازمان مردم نهاد» خیلی ساده یعنی چند نفر دور هم جمع شوند تا کاری را در حوزه اطراف خود صورت بدهند. انجیاو میتواند یک هیات عزاداری، یک جمعیت دوستارگسترش آشپزی ایرانی، یک جمعیت علاقهمند به حفظ گونه خاصی از آویشن کوهی یا یک گروه مخالف مشق شب برای بچههای دبستانی باشد. انجیاو میةواند اهدافی خاصتر و با برعکس وسیعتری از موارد ذکر شده داشته باشد. در اصطلاح فنی اگر که انجیاو محدود به جمعیت خاصی باشد (مثل شورای پاکیزگی محله) معمولا به آن سیبیاو ( سازمان جمعیت نهاد) میگویند. مرز انجیاو با یک شرکت در بحث انتفاع و مالکیت و عضوگیری است و تفاوتشان با یک حزب عدم تلاش برای دستیابی به جایگاههای تعریف شده قدرت و عدم نظرمندی در همه موارد است.
این که کسی بیایید و نظر به این که چون انجیاو خاصی به زعم او منشاء دستنشاندگی از کسی دارد، و به فرض صحت مدعا، میباید کلا با مفهوم انجاو جنگید، مشابه این است که کسی فکر کند که چون آدم ناراست در جامعه وجود دارد پس باید کلا با کل جامعه جنگید! کسانی که چنین برداشتی دارند هم یا دچار چنین خطای مبحثی شدهاند یا کلا از این که چند نفر آدم برای احقاق منظوری در سطح جامعه، دور هم جمع بشوند ناخرسندند.
لایکلایک
امپریالیسم آمریکا برای آرایش نظم نوین و گسترش نفوذ خود در کشورهای مختلف نظیر ایران ، ونزوئلا، چین ، روسیه، کشورهای اسلامی ، اروپای شرقی ، لاتین آمریکا وآفریقا از نهاد ان جی او استفاده می کند. سالهاست که دولت های مختلف نقش آنان رازیر ذره بین گذاشته اند وفعالیت های آنان را با سوء ظن دنبال می کنند.
دولت های روسیه ، زیمباوه و اریتره قوانین جدیدی در رابطه با ان جی او ها وضع کرده اند که برطبق آن باید ثبت نام کنند. حتی بعضی از کشورهای اروپای شرقی، ان جی او های مربوط به جورج سوروس یعنی «جامعه باز» را از کشور اخراج کردند. ونزوئلا ان جی او های مربوط به NEDیعنی سازمان سیا را خائن خطاب کرد زیرا در سال 2002 دولت آمریکا با کمک آنان سعی کرد دولت چاوز را سرنگون کند که موفق نشد اما دول دیگر بخت و اقبال چاوز را نداشتند و سرنگون شدند.
بطور نمونه در سال 2004 رییس جمهور وقت اریستید با کمک NEDسرنگون شد و هایتی از همان شانس کوچک هم محروم گشت. قصه ی هایتی را همه می دانند.
In Venezuela the NED funded corrupt NGOs and trade unions that played a crucial role in the failed coup against President Chávez in 2002. In Haiti the NED core institutes were heavily involved in the 2004 coup against President Aristide resulting in the slaughter of thousands of women, children and men. The NED operates globally and has doubled its operating budget to prop up the occupation of Iraq
.
http://www.iefd.org/articles/dont_be_fooled.php
ان جی او یعنی Non-governmental Organization اما NGO ها بیشتر ازمهره های دولت آمریکا و دول غربی هستند زیرا این مراکز مانند «سازمان ملی برای تحقق دموکراسی» و «حقوق و دموکراسی» در کانادا توسط کنگره این دو کشور تأسیس شده اند و بیش از 85% از مخارج آن توسط دولت تأمین می شود. این بنیاد ها سیاست خارجی آمریکا و کانادا را پیاده می کنند. بنیادهایی کارنگی ، فورد، شورای سیاست خارجی ، موسسه واشینگتن ، خانه آزادی، جامعه باز و حقوق و دموکراسی در کانادا – که از روی NED کپی شده است – برای پیاده کردن سیاست خارجی این دو کشورفعالیت دارند.
بنابراین ان جی او در جهت سیاست های دولت آمریکا عمل می کند . منافع آمریکا لزوما» منافع ایران نیست.
خب، اگر ان جی اوها اینقدرمعصوم و مفید اند چرا کشورهای مختلف دست به وضع قوانین جهت کنترل فعالیت آنان زده اند و می زنند ؟
باید توجه داشت که با گفتن » جمهوری اسلامی هم ان جی او دارد» نمی توان امپراتوری را نادیده گرفت.
افراد دانا هرگز این دو کشور را با هم مقایسه نمی کنند چون 99 درصد سازمان های بین المللی زیر نفوذ آمریکا و همدستان آن قرار دارند که علیه دولت های هدف برنامه ریزی می کنند. در نتیجه ج. ا باید به حیله های دیگر دست زند تا زنده بماند. گوریل 1000 پوندی را هیچ فرد عاقلی با پروانه مقایسه نمی کند زیرا خردمندانه نیست.
اهداف آمریکا علیه حاکمیت ملی و منافع اقتصادی کشورهای هدف است. حالا ایرانیان حامی «حکومت جهانی» ممکنست به این امر بی تقاوت و شاید هم متمایل باشند و برای از بین بردن مرزها شادی کنند اما اکثر مردم ایران از مرزهای خود دفاع می کنند.
امروزاهداف بنیادها ، سازمان ها و انستیتوهای مستقر در واشنگتن و افراد مرتبط به آنان تا اندازه ای روشن شده است. ایران هم بعنوان یک کشور هدف، شناخت خود از این نهادها را بالا برده است. دوستان با پژوهش در اینترنت می توانند مقالاتی را که در این باره نوشته شده اند به زبان فارسی بخوانند.
آقای مایکل جیمز بارکر مقالات بیشماری در باره این بنیادها که زیر پوشش «بشردوستی» Philanthropy اهداف خود را پیاده می کنند نوشته است. خواندن این مقالات را به همه ی دوستان پیشنهاد می کنم.
http://michaeljamesbarker.wordpress.com/philanthropy/
ایشان مقالات زیادی هم در رابطه با ان ای دی نوشته اند:
http://michaeljamesbarker.wordpress.com/national-endowment-for-democracy-articles/
سئوالات طرح شده توسط آقای احسان نشان می دهد که ایشان اطلاع چندانی در باره نقش بنیاد ها در سیاست خارجی آمریکا ندارند. شاید هم داشته باشند اما بعلت همخوانی چارچوب فکری ایشان به حامیان آمریکا، نظیردست اندر کاران مجله مهرنامه ، به این توضیحات اعتقادی نداشته باشند.
جوآن روئلافز Joan Roelofs استاد علوم سیاسی از ایالت نیو همشایردر مورد ان جی اوها و نقش آنان چنین می نویسد:
{ان جی او ها وارث میسیونرها، که گاهی اوقات کارهای خوبی نظیر رساندن دارو به افراد بومی می کردند، هستند. اما همین میسیونرها نقش جاسوس راهم برای کمپانی ها و دولت های خود بمنظور مستعمره سازی انجام می دادند و بالطبع با افراد بومی جاه طلب ، بخصوص آنهایی که زبان استعمارگر را می دانستند، گره می زدند.}
http://www.counterpunch.org/2006/05/13/why-they-hate-our-kind-hearts-too/
امروز هم ان جی او ها بعنوان فعالین سازمان های بین المللی از جمله «حقوق بشر» در همه جا حضور دارند. کسانی که ان جی او ها را از لحاظ مالی تأمین می کنند مسئولیت هایی هم به آنان می سپارند که ممکنست اهداف پشت ان بخوبی روشن نباشد. این فعالیت ها زیر پوشش «جامعه مدنی» با حمایت مالی ، به فرض ، کارنگی کورپوریشن ، بنیاد فورد، دانشگاه هاروارد ، آکسفم ، پروژه توسعه سازمان ملل و غیره صورت می گیرد.
پروفسور روئلافز می گوید: ممکنست شناخت اهداف کمک ها ی مالی مشکل باشد اما شعاراین سازمانها و بنیادها، که «دموکراتیسیون» را تبلیغ می کنند بسیار پررنگ و روشن است. کشورثروتمند به ان جی او ها زیر پوشش «هدیه» grant، «جوایز» جور واجور از جمله «نوبل» کمک مالی می رساند و آنان را تشویق به همکاری می کند.
جرمی هاموند دارنده سایت اینترنتی مجله » سیاست خارجی» در مقاله ای تحت عنوان «آیا آمریکا در اعتراضات بعد ا زانتخابات ایران نقش داشت؟ » به افشای نقش ان جی اوها و » سازمان ملی برای تحقق دمکراسی» NED می پردازد. او می نویسد:
یکی از ابزارهایی که آمریکا برای دخالت در سیاست داخلی کشورها بکار می گیرد NED است که مخارج آن توسط کنگره وپول اشخاص ثروتمند تأمین می شود و هدف از تأسیس آن اینست که ازسازمان های خارجی طرفدار آمریکا پشتیبانی کند.
One mechanism by which the U.S. interferes in the internal political affairs of other nations is the National Endowment for Democracy (NED), a quasi-governmental agency with funding from both Congress and private individuals whose purpose is to support foreign organizations sympathetic to U.S. foreign policy goals.
او سپس به نام چند نفر از اپوزیسیون خارج نشین ایران و بنیاد های مربوط به آنان را که بخرج سازمان سیا راه اندازی شده اند اشاره می کند و مبالغ » اهدایی» سازمان سیا را برمی شمرد. او می نویسد:
سازمان ملی برای تحقق دموکراسی درسیاست ایران فعال است و صدها هزار دلار به اپوزیسیون داده است. طی سالهای 2005 تا 2007 سازمان ملی دموکراسی مبلغ 345000 دلار به بنیاد برومند داد. بنیاد عبدالرحمن برومند را که همه می شناسند.
NED is also active in Iran, granting hundreds of thousands of dollars to Iranian groups. From 2005 to 2007, NED gave $345,000 to the Abdorrahman Boroumand Foundation
پیام اخوان با کمک دیگر افراد از اپوزیسیون خارج نشین، مانند رامین احمدی ، رویا حکاکیان و خواهران برومند ، «مرکز اسناد حقوق بشر» را با هدیه یک میلیون دلاری سازمان سیا در نیوهیون – آمریکا تأسیس کرد.
جرمی هاموند ادامه می دهد:
دولت آمریکا مبلغ 25000 دلار در سال 2002، 64000 دلار در سال 2005 و 107000 دلار در سال 2006 به
Another recipient of NED grants is the National Iranian American Council (NIAC), which received $25,000 in 2002, $64,000 in 2005, and $107,000 in 2006. The 2002 grant was to carry out a “media training workshop” to train participants representing various civic groups in public relations. The 2005 money was given in part to “strengthen the capacity of civic organizations in Iran”, including by advising Iranian groups on “foreign donor relations.” The 2006 grant was similarly designed to “foster cooperation between Iranian NGOs and the international civil society community and to strengthen the institutional capacity of NGOs in Iran.”
» شورای ملی ایرانیان آمریکا» به ریاست تریتا پارسی اهدا کرد. در سال 2004 هادی قائمی از شورای ملی ایرانیان آمریکا کارگاهی در تهران با کمک «همیاران» بمنظور آموزش ان جی او برپا کرد. برای جزئیات از این کارگاه لطفن لینک زیر را کلیک کنید:
http://www.iranian-americans.com/2009/12/1663.html
آقای هادی قائمی از فعالین «حقوق بشر» و از اپوزیسیون خارج نشین بعد از اعتراضات انتخابات 1388 » اتحاد برای ایران» در سال 2009 را در آمریکا و کشورهای غربی سازماندهی داد که از لحاظ مالی سازمان سیا کمک کرد. برای آگاهی از این تظاهرات لینک زیر را کلیک کنید. نویسنده مقاله ، ران جیکوبز، به رابطه نزدیک بین NED و » United for Iran » به رهبری هادی قائمی اشاره می کند و سئوال می کند :
Should the US antiwar movement be attending rallies sponsored by the National Endowment for Democracy (NED) claiming to support the opposition movement in Iran?
An even closer connection between the NED funds and the group United for Iran is that of the apparent US organizer of the United for Iran rallies, Hadi Ghaemi. Mr. Ghaemi is is the director of the International Campaign for Human Rights in Iran. This group is a project of the Dutch Foundation for Human Security in the Middle East. More important as regards his NED connection is Ghaemi’s role as a former board member of the National Iranian American Council, which has received over a quarter million dollars in NED grants.
http://www.counterpunch.org/2009/07/14/protest-u-s-aggression
جرمی هاموند ادامه می دهد:
در فوریه 2006 ، وزیر خارجه وقت کاندالیزا رایس مبلغ 75 میلیون دلار اضافه بر ده میلیون دلار قبلی بمنظور پروپاگاندا علیه دولت ایران منظور داشت . مبالغ یاد شده برای نشر پروپاگاندا برای ترغیب ایرانیان به تحصیل در آمریکا و حمایت از گروههای حامی «دموکراسی» از طریق برنامه های رادیو ، تلویزیون منظور داشت.
In February, 2006, Secretary of State Condoleezza Rice requested emergency funding from Congress to the amount of $75 million, on top of a previously allocated $10 million, “to mount the biggest ever propaganda campaign against the Tehran government”, in the words of The Guardian. The money “would be used to broadcast US radio and television programmes into Iran, help pay for Iranians to study in America and support pro-democracy groups inside the country.”
http://www.foreignpolicyjournal.com/2009/06/23/has-the-u-s-played-a-role-in-fomenting-unrest-during-irans-election/
بنابراین برای شناخت سیاست خارجی آمریکا به عملکرد بنیادها ، سازمان ها و ان جی اوهای مربوط به آن که فعالیت شان زیرپوشش «بشردوستانه» و «خیر خواهانه » پیاده می شود باید توجه کنیم.
آقای احسان بطور کلی در جواب مقاله ، تعداد زیادی سئوال مطرح کرده اند که اغلب ربطی به تیتر مقاله ندارد. ندارد. بطور نمونه نوشته اند:
{اپوزیسیون در ایران تحت چه شرایطی تغییر ماهیت میدهند و مجبور به خروج از ایران و تبدیل به گروههای معاند میشوند؟ معنای دقیق از اپوزیسیون، انجیاوها و گروههای حقوق بشری چیست؟ آیا اینها واقعا وابسته به کشورهای متخاصم با ایران هستند؟ در شرایطی که تمامی سازمانهای مردم نهاد در داخل ایران زیر فشار و تهدید برخوردهای سخت حاکمیت هستند، ادعاهای غیر مستند از ارتباط این سازمانها با خارج از کشور چه هدفی را دنبال میکند؟ در مسیر تهدید نظامی ایران، اپوزیسیون خارج نشین تهدید بزرگتری است یا نابرابری و تبعیضهای داخلی بین اقوام و مذاهب و هواداران گروههای سیاسی؟ یا فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ناکارمدی دولت در ایجاد عدالت در کشور؟}
من از کلمه رایج برای مخالفین ج. ا یعنی «اپوزیسیون» استفاده کرده ام و سعی نموده ام اطلاعاتی در مورد اپوزیسیون خارج نشین و همکاری بعضی از آنان – که در همه ی گروها ، «چپ» ، راست و میانه ، وجود دارند – را نشان دهم نه اینکه شرایط اجتماعی «تغییر ماهیت» این گروه ها را بشکافم.
آقای احسان وقتی از مقالات آقایان حمید دباشی و اکبر گنجی نام می برند این سئوالات را در مورد آنان مطرح نمی کنند زیرا آنان هم از واژه اپوزیسیون استفاده می کنند بدون اینکه توضیحی دهند.
اکبرگنجی در مقاله «بمباران دموکراسی و اپوزیسیون همسو» فقدان «پایگاه اجتماعی» اپوزیسیون خارج نشین را اینگونه توضیح می دهد:
{مسأله ی اصلی این است که اپوزیسیون مقیم خارج فاقد «پایگاه اجتماعی» در داخل کشور است. یکی از دلایل این مدعا این است که قادر به «بسیج اجتماعی» مردم نیست. هیچ گاه اپوزیسیون مقیم خارج نتوانسته است حرکتی در داخل بیافریند. هرگاه فعالین داخل کشور حرکتی آفریده اند، مخالفان خارج از کشور هم به تبع آنها به جنب و جوش در آمده اند. هرگاه زلزله ای سیاسی داخل را دگرگون می سازد، تکان هایی هم به خارج از کشور می دهد. هیچ گاه شاهد حرکتی معکوس نبوده ایم. }
آقای احسان می نویسد:
{در تمامی دوران پس از انقلاب همواره افراد درون حاکمیت در ایران تبدیل به منتقد شدهاند، منتقدان تبدیل به مخالفان و اپوزیسیون داخل کشور شدهاند، و اپوزیسیون داخل کشور در اثر فشار و تهدید به خارج از ایران کوچ کرده و تبدیل شدهاند به اپوزیسیون خارج نشین! و این فرایند همواره ادامه داشته و خواهد داشت. در واقع بر خلاف آنچه که نویسنده سعی در تبلیغ آن دارد فرایند اپوزیسیونسازی (در معنایی که اینجا برداشت میشود) نه در خارج از کشور، که در داخل مرزهای ایران آغاز میشود. اپوزیسیونسازی حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت به هر فعالیت سیاسی اجتماعی خارج از کنترل و غیر دلخواه است. حاصل برخوردهای خشن با فعالان سیاسی اجتماعی و سوق دادن آنها به خروج از کشور و افتادن در دام افراطیگری است.}
این مغلطه بازی است که فرض کنیم اپوزیسیون خارج نشین «حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت» است زیرا افراد بسیاری از مخالفین خارج نشین قبل از انقلاب هم خارج نشین بودند و یک روز هم زیر فشار ج. ا زندگی نکرده اند. افرادی نظیر مهرزاد بروجردی، تریتا پارسی، حمید دباشی، نادر هاشمی ، پیام اخوان ، نیره توحیدی، علی سپاسی ، شیرین نشاط ، قندچی، عباس میلانی، یرواند آبراهامیان ، فرزین وحدت ، خانبابا تهرانی، مشایخی، کاوه احسانی ، فرهنگ ، بنو عزیزی ، نیرومند، هوشنگ امیر احمدی ، شهلا شفیق ، نازنین افشین جم ، محمد توکلی طرقی ، برادران صدری که مشتی از خروارند را می توان نام برد.
افرادی نظیر جهانبگلو ، بیشتر عمر خود را در خارج سپری کرده است و در آنجا بزرگ شده است و شهروند کاناداست ولی بعلت ماموریتی که داشت روانه ایران شد که به بن بست منجر گشت. همسر آقای حمید دباشی، گلبرگ باشی، هم از بچگی در خارج آب خنک می نوشیدند و حالا جزو اپوزیسیون اند. همسر اکبر عطری هم از بچگی در آمریکا بزرگ شده است و از وقتی دست راست را از چپ تمیز داده است برای منافع دولت آمریکا که کشورش باشد علیه ایران فعالیت داشته است.
بنابراین افراد بسیاری از اپوزیسیون خارج نشین یک روز هم تحت «فشار» ج. ا نبوده اند. افراد ایران دوست را هیچ فشاری نمی تواند به سوی دشمنان رهنمون کند. فقط افراد جاه طلب و بی حیا هستند که می خواهند از شرایط موجود که آمریکا برای تثبیت سلطه خود بوجود آورده است استفاده کنند و باصطلاح از اب گل آلود ماهی بگیرند. این مهره ها محدود به ایران نیستند و در همه کشورهای مستعد ،بخصوص اسلامی در این مقطح وجود دارند زیرا اسلام هدف است . غرب برای بزیر کشیدن کشورها اقتصاد را هدف قرار می دهد که از توسعه اقتصادی آن کشور جلوگیری کند. این شرایط وضع را برای شهروندان تنگ می کند و قشر تحصیل کرده را بسوی چند کشور غربی که از لحاظ اقتصادی در وضع بهتری هستند سوق می دهد. این انتخاب ربطی به «دموکراسی» غرب ندارد زیرا سرابی بیش نیست. این افراد ممکنست فردا برای وضع بهتر اقتصادی روانه چین شوند. فرار «مغزها» در بیشتر کشورها حتی کشورهای سرمایه داری پیشرفته جریان دارد. قشر تحصیلکرده اولین گروهی است که با یک باد از ریشه کنده می شود و برای فرصت های بهتر و امتیازات بیشتر کشور را ترک می کند.
تز جهانی و کمرنگ شدن مرزها هم بیشترین تأثیر را بر این قشر می گذارد. بهمین جهت در اولین فرصت بسوی مرزهای «پررنگ تر» سرازیر می شوند. افرادی نظیر آرش کمانگیر که وانمود می کند از ایران حمایت می کند غلو می کند. او از نظم نوین به سرکردگی آمریکا حمایت می کند، بهمین علت ،نظیر محسن سازگارا ، با جورج بوش پالوده می خورد و عکس یادگاری می گیرد و در اینترنت می گذارد.
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/november/23/article/-eda62254d2.html
درجایی دیگر می نویسند:
{و البته دم خروس خیلی زود بیرون میزند. وقتی ایشان بلافاصله در پاراگراف بعدی صریحا انجیاو های ایرانی را به تجزیهطلبی منتسب میکنند: «به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند«. به همین راحتی؟! مشخصا کدام انجیاو ها؟ نویسنده نمیتواند این انجیاوهای تجزیهطلب را صراحتا معرفی کند؟ اسناد و مدارک این اتهام سنگین چه هستند؟}
شما مثل اینکه از همه چیز بی خبرید. برای اطلاع از مهره های تجزیه طلب و خودفروش به لینک زیر
رجوع کنید:
http://www.aei.org/events/2005/10/26/the-unknown-iran-event/
http://www.aei.org/htmlpage/the-unknown-iran-page/
لایکلایک
خانم مرجان، جدا نا امید شدم. مطلب قبلی تان حداقل هائی ظاهری از منطق را دارا بود. این کامنت تان از آن هم بی بهره است. حرف شما تکرار همان مغالطه های قبلی است. «امپراطور از ان جی او استفاده میکند، پس ان جی او بد است». من هم ناچار به تکرار مکررات هستم.
امپریالیسم آمریکا برای گسترش نفوذ خود نه تنها از ان جی او، که از رسانه هم استفاده میکند. از اندیشمندان و محققان اجتماعی هم استفاده میکند. از ابزار اقتصادی هم استفاده میکند. از نیروی نظامی هم استفاده میکند. خب که چه؟ کدام عقل سالمی بر مبنای این موضوع حکم میدهد که چون امپریالیسم از رسانه یا ابزار اقتصادی استفاده میکند، پس رسانه ها و اقتصاد بد و خطرناک هستند؟
ان جی او اینجا آشکارا یک تشابه لفظی است. ان جی او یعنی نهاد غیر دولتی. سازمان مردم نهاد. این تعریف خیلی گسترده است. حتی گسترده تر از مفهومی مانند رسانه. هر جمع کوچکی که بدون دخالت دولت تشکیل هویت دهند تا در راستای خواسته ای فعالیت کنند یک ان جی او محسوب میشوند. ش حرف خوبی زد. جوانان مذهبی فعال در مساجد هم یک ان جی او هستند. گروه های دانشجویی که در حیطه دانشگاه فعالیت دارند هم نوعی از ان جی او هستند. گروه های فعال در مبارزه با فقر و بی سوادی هم ان جی او هستند. این یک سفسطه پردازی آشکار و بیشرمانه است که کسی ادعا کند چون امپریالیسم آمریکا در پیشبرد اهدافش از ان جی او استفاده میکند، پس ان جی او در ذات خطرناک و در راستای اهداف امپریالیسم آمریکا است. باطل بودن این ادعا اظهر من الشمس است.
بله، در ایران هم گروه هائی که فی نفسه ان جی او به شمار میامدند در خدمت اهداف حکومت ها قرار گرفته اند. نمونه بارزش پایگاه های بسیج مساجد است. گروهی که حول محوری به نام فعالیت مذهبی داوطلبانه و غیر دولتی جمع شدند، به مرور زمان تبدیل شدند به میلیشیا. به گروه های شبه نظامی کوچکی که نه تنها ابزار پیشبرد برنامه های حاکمیت و ابزار سرکوب هستند، که عملا مشغول به ایجاد مزاحمت و هراس هستند، که به شدت از موقعیت برتری که با حمایت های قضائی که برایشان وجود دارد از موقعیت خود سوءاستفاده میکنند. کسی میتواند ادعا کند که چون این ان جی او های مذهبی فعالیت شان در راستای آزار مردمان است، پس نهاد ان جی او و نهاد مذهب هر دو فی نفسه خطرناک و مضرند؟ اگر چنین کسی پیدا شود، احمق کمترین لقبی است که برازنده اش است.
دولت های روسیه و اریتره و زیمبابوه قوانینی در مورد ان جی او ها وضع کرده اند؟ خب که چه؟ تمامی کشورها قوانینی در مورد رانندگی هم وضع کرده اند. میخواهید نتیجه بگیرید رانندگی هم فی ذات خطرناک و بد است؟ آیا حاکمان ایران هم حاضر هستند به اندازه سیاستمداران اریتره و زیمبابوه ان جی او ها را به رسمیت شناخته و قوانینی در مورد آنها وضع کنند؟! یا نه، آنها را یکسر مخل کنترل مطلق دولت در عرصه های اجتماعی و سیاسی قلمداد میکنند و با سخت ترین روش با تشکیل هر نوع ان جی او برخورد میکنند؟
نوشته اید اگر ان جی او ها اینقدر معصوم اند فلان. معصوم؟ کسی ادعا کرد ان جی او ها معصوم هستند؟ این لفاظی ها را نمیخواهی رها کنی؟ از این نگاه صفر و صدی نمیتوانی بیرون بیایی؟ انجیاو ها یا معصوم و در رده قدیسین و انبیا هستند یا به تمامی ابزار امپریالیسم جهانی؟ حالتی بین این دو وجود ندارد؟! این مطلق انگاری را از کجا یاد گرفته اید که نمیخواهید آن را کنار بگذارید؟
گفتم که امپریالیسم از رسانه هم استفاده میکند. نحوه تفکر و استدلال شما قطعا باید به این نتیجه برسد که رسانه هم فی نفسه خطرناک است. لطفا عقیده تان در باب رسانه را هم بگوئید. آیا رسانه هم ذاتا ابزاری در دست امپریالیسم جهانی قلمداد میشود؟ البته روشن است که حاکمیت جمهوری اسلامی، با مشابه همین استدلال چه سرکوب و فشار شدید روی رسانه ها اعمال میکند. چنانچه تلویزیون و رادیو منحصرا در دست حاکمیت است، آمار بی رقیب توقیف صد و خورده ای روزنامه و نشریه در پانزده سال اخیر را به نام خود ثبت کرده و از نظر فیلترینگ سایت ها همه جهان را پشت سر گذاشته ایم. چنانچه مثلا استفاده از فیلتر شکن برای خواندن وبلاگ بامدادی هم در قوانین ایران جرم محسوب میشود! اما آیا یک عقل سالم حکم میکند که رسانه ذاتا خطرناک و مضر است؟ نظرتان را صریح بگوئید.
اگر میخواهید درباره وضعیت ان جی او ها در آمریکا صحبت کنید بکنید، مهم نیست. بکنید. اما استدلال ها، و لینک هائی که معرفی میکند هیچ ارتباطی به ایران ندارد. دولت در ایران ولع خاصی برای کنترل تمامی عرصه های فرهنگی اجتماعی اقتصادی سیاسی دارد، و نحوه مبارزه اش با ان جی او ها هم در همین چهارچوب تفسیر میشود.
این ادبیات توجیه گر، دقیقا در راستای حمایت از وضعیت دشوار موجود در ایران برای منتقدین و مخالفان دولت است: » دولت های روسیه و زیمبابوه قوانین در مورد ان جی او ها وضع کرده اند، پس حاکمیت پروانه مانند ایران حق دارد ان جی او های ایرانی را با شدیدترین شیوه ها سرکوب کند. هوگو چاوز ان جی او ها را همکار سازمان سیا خطاب کرده، پس فعالین حقوق بشر در ایران همکار سازمان سیا هستند، جوان رافلز استاد دانشگاه در ایالت نیوهمپشایر نوشته که ان جی او ها وارث میسیونر ها هستند، پس سازمان های غیر دولتی در ایران هم همکار سازمان سیا هستند و عجیب نیست اگر فعالین ایرانی حقوق زنان و حقوق بشر به زندان های طویل المدت محکوم شوند».
و البته خانم مرجان قطعا از خودش نمیپرسد چگونه است که در آمریکای جهانخوار گوریل مانند، یک استاد دانشگاه میتواند درباره سازمان سیا افشاگری کند، اما در ایران سالانه صدها دانشجوی منتقد حکومت حتی از ادامه تحصیل هم محروم میشوند. ایشان نمیپرسد که چگونه حاکمیت گوریل مانند در آمریکا از روش های موازی و حمایت های مالی برای کنترل منتقدان داخلیاش استفاده میکنند، اما پروانه های فعال در سازمان های اطلاعاتی ایران، برای مقابله با کوچکترین فعالیت غیر دلخواه، راهی جز دستگیری و محاکمه و زندان بلد نیستند.
ایشان مینویسد که افراد بی شماری از اپوزیسیون ایران یکروز هم زیر فشار جمهوری اسلامی نبوده اند. من متوجه نشدم که ایشان اصل فشار شدید جمهوری اسلامی بر مخالفانش را قبول دارد یا نه. اگر قبول دارد که بحثی نداریم. اگر هم قبول ندارد صریح این را اعلام کند. چون بحث اصلی همین جاست. بحث اصلی این است که اگر در داخل ایران شرایطی برای عرض اندام اپوزیسیون، تبلیغ عقاید و برابری و عدالتی وجود داشت، اصلا نیازی به افشاگری علیه اپوزیسون خارجی نمیبود. بحث اصلی همین است که انحصارطلبی جناح های موسوم به اصولگرا (که خانم مرجان هم احتمالا یکی از معتقدان راستین آنهاست) شرایطی را فراهم آورده که چرخش قدرتی در ایران وجود ندارد. اصلاح طلب ها حتی هنگام در اختیار داشتن تمامی نهادهای انتخابی در کشور هم اپوزیسیون بحساب میامدند. اصولگرا ها هم همیشه اصل نظام بوده اند! بحث همین جاست که اگر در داخل ایران فضایی برای عمل اپوزیسیون داخل نشین وجود داشت، اپوزیسیون خارج از کشور حرفی برای گفتن نمیداشت.
اکبر گنجی که هم ایشان و هم من برای اثبات حرف هایمان به نوشته هایش لینک میدهیم در ایران به حبسی 6 ساله محکوم شد و بعد از اعتصاب غذا تا پای مرگ رفت و برگشت. الان حداقل خارج از ایران زنده است! شانسی که هدی صابر از آن محروم شد. تقی رحمانی پس از بارها بازداشت و انفرادی از ایران خارج شد. همسرش نرگس رحمانی از این آزادی محروم است و در زندان روزگار میگذراند. عبداله مهاجرانی از ایران خارج شد و الان در آزادی روزگار میگذراند. بسیاری دیگر از اصلاح طلبان و مسئولان دولت محمد خاتمی الان در ایران در زندان هستند و باید به ملاقات های هفتگی دل ببندند.
رامین جهانبگلو در آخرین دستگیری اش در ایران، بعد از حضور در شو تلویزیونی اعتراف از زندان آزاد و از کشور خارج شد. خانم مرجان از چه ماموریتی خبر دارند که سربازان گمنام وزارت اطلاعات از آن بیخبر بودند؟ امیدوارم تز ایشان این نباشد که شهروند کانادا بودن باعث آزادی جهانبگلو شد. همه به خاطر داریم که یک خبرنگار ایرانی کانادایی دیگر در زندان بر اثر اصابت جسم سخت به سرش مرد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. کدام مسائل باعث شده این جاسوس از زندان های ایران آزاد شود؟ خانم مرجان دقیقا از کدام ماموریت حرف میزند؟ گفتم و تکرار کردم که ایشان پیرو خلف مکتب کیهان نشینان است. یک متوهم تمام عیار که همواره در پی کشف ارتباطات پنهان بین دشمنان ایران و منتقدان حاکمیت در ایران است.
خانم مرجان آشکارا از خیلی از اتفاقات جامعه ایران بر ندارد یا منافع، و وظایفی که برایش تعیین شده، حکم میکند که این وقایع را نبیند. ایشان ساده انگارانه مهاجرت نخبگان را صرفا معطوف به مسائل اقتصادی میبیند.
اول. اقتصاد در ایران همبستگی زیادی با شرایط سیاسی دارد. ارز ناشی از صادرات نفت در دوره 7 ساله رئیس جمهور فعلی بیش از تمام 25 سال قبل از آن بود. اما شرایط اقتصادی در ایران امروز به مرز بحران رسیده و بی کفایتی ها و فساد گسترده اقتصادی رایج در سازمان های دولتی، رانت خواری ها و سوء استفاده ها بزرگترین عامل این وضعیت است. سیاست های اشتباه خارجی، باج دادن های بسیار به کشورهای به ظاهر دوست مانند چین و روسیه، بی کفایتی سیاسی و تضعیف موقعیت چانه زنی در مبادلات اقتصادی، واردات گسترده انواع مواد و محصولات، از دسته بیل و چوب بستنی گرفته تا میوه و گوشت و مربا که عمدتا در انحصار الیگارشی داخلی است، ناتوانی در جذب سرمایه گذاری خارجی، سیاست های غلط اقتصادی و تضعیف تولید داخلی، بخشی از این دلایل هستند. بیکاری یک معضل جدی است. سیاست مداران برای کاهش نرخ بیکاری، تعریف را عوض میکنند: هر کس دو ساعت در هفته کار کند شاغل محسوب میشود. دو ساعت در هفته، ساعتی 5000 تومان، ماهی چهل هزار تومان. برای فارغ التحصیلان دانشگاه ها هم وضعیت همین است. اکثریت دوستان تحصیل کرده من شغل ثابتی ندارند. وضعیت مهندسی خوانده ها کمی بهتر است. دانشجویان علوم به سختی روزگار میگذرانند. فارغ التحصیلان علوم انسانی عملا زیر خط فقر هستند. اینجا هم رد پای سیاست دیده میشود. در حالیکه بسیاری از دانشجویان علوم انسانی و روزنامه نگاران منتقد بیکار هستند، ده ها سازمان با محوریت جنگ نرم و مقابله با ناتوی فرهنگی و غیره بطور سازمان یافته در حال پروارکردن فعالان رسانه ای و جوانان هوادار حاکمیت هستند، تا نقش تعریف شده را در توجیه رفتارهای حاکمیت، و فعالیت بنفع پروپاگاندای رسانه ای جمهوری اسلامی را به بهترین نحو انجام دهند. ابایی ندارم از اینکه آنهایی که این وضعیت را میبینند و به آن اعتراضی نمیکنند بیشرف و خائن خطاب کنم.
دوم. در دوره اصلاحات وضع اقتصادی، کمی بهتر از الان بود. ولی مهاجرت فارغ التحصیلان دانشگاه بر مبنای شهود شخصی من بسیار کمتر از میزان فعلی بود. بخش بزرگی از دلایل خروج فارغ التحصیلان از کشور، دلایل فرهنگی و اجتماعی است. بخش زیادی از مهاجران به خارج از کشور که عمدتا جزو طبقه متوسط هستند، به راحتی هر چه تمامتر بدنبال فضایی برای نفس کشیدن هستند. سطح فشارهای اجتماعی در داخل ایران به مرز انفجار رسیده. توقیف فیلم ها و نشریات و تعطیلی بنگاه های انتشاراتی و حمله پلیس به کنسرت موسیقی و ون های گشت ارشاد که در همین تهران و بر مبنای آمار پلیس روزانه صدها زن و دختر جوان را با بدترین برخورد ها دستگیر میکنند بخشی از این فشارها است. خانم مرجان ممکن است این اتفاقات را نبیند یا برایش اهمیتی قائل نباشد. حق دارد. ایدئولوژی مذهبی ایشان حکم میکند که برای تحمیل عقایدشان به تمامی افراد جامعه هر اعمال زور و فشاری را روا ببیند. اما فارغ التحصیلان دانشگاه ها مجبور به زندگی زیر این فشار و پذیرش ایدئولوژی تحمیل شده از سوی حاکمیت نیستند.
سوم. محدودیت های سیاسی را هم به دو مورد اول اضافه کنید. بخش عمده ای از منتقدان حکومت ایران حق چندانی برای تغییر شرایط سیاسی در ایران ندارند. صداسیمای دولتی با اخبار یکجانبه و مهوع اش سراسر در تلاش برای تحقیر منتقدان حاکمیت است. در سه سال گذشته حداقل سه فیلم سینمایی در جهت تحریف وقایع سال 88 ساخته شده و ده ها کتاب حاوی تحقیر ها و توهین های مختلف از سوی هواداران حاکمیت چاپ و منتشر شده. این گفتمان قطعا مورد قبول هواداران حاکمیت خواهد بود و ایشان به تمامی از آن لذت خواهند برد. اما منتقدان مجبور به تحمل صداهای بلند نیستند و حق دارند خروج از ایران را انتخاب کنند.
چهارم. فشار بر دانشجویان در دانشگاه ها بی سابقه است. در دانشگاه من، پلی تکنیک تهران، از پائیز 88 تا 90 شوراهای صنفی، انجمن های علمی و انجمن های کتاب و تئاتر و غیره به تعزیلی کامل کشانده شدند و حتی انجمن کوهنوردی دانشگاه با فشارهای حراست دانشگاه و پرونده سازی های اعضای بسیج دانشجویی منحل شد (حالا خوانندگان بهتر میتوانند اهداف مرجان در مضر معرفی کردن ان جی او ها را بفهمند!) و تمامی فعالیت های صنفی و علمی در اختیار بسیج دانشجویی قرار گرفته بود. تنها در سال اخیر کمی، فقط کمی فضا بازتر شده بود. برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و بالاتر، نه تنها اکثریت مطلق دانشجویان فعال در فعالیت های سیاسی از ادامه تحصیل منع شدند، بلکه دایره آنقدر تنگ شده که حتی محمد معینی نویسنده وبلاگ راز سر به مهر که جز وبلاگ نویسی هیچ، مطلقا هیچ فعالیت سیاسی دیگر هم ندارد جزو عناصر ناباب برای ادامه تحصیل بشمار آمد. بخشی از نخبگان منتقد حکومت اجازه تحصیل در ایران را ندارند.
پنجم. و البته برای خروج از ایران همین دلایل کاملا کافی است. اما فروکاست تمامی این موضوعات و تقلیل آنها به «سراب دموکراسی خواهی» ندیدن واقعیت و دروغی بی شرمانه است.
لایکلایک