امشب فیلم نارنجی پوش ساختهی آقای مهرجویی را دیدم. این نوشتهی کوتاه حاوی ضد حال (spoiler) است، پس اگر دوست دارید فیلم را ببینید به خواندن ادامه ندهید.
نارنجیپوش فیلم متوسطی است که حتی مهارتهای آقای مهرجویی نتوانسته سفارشی بودناش را پوشش دهد (ظاهرا فیلم به سفارش شهرداری تهران ساخته شده)، اما سوژهی جالبی دارد و دیدناش خالی از لطف نیست. صرفنظر از پیام اصلی فیلم که آشغال نریزیم و همه سعی کنیم روحیهی رفتگروار داشته باشیم و از پاکیزه نگاه داشتن یا پاکیزه کردن محیط زندگیمان لذت ببریم، داستان فیلم به خصوص در پایان که ظاهرا همه چیز با تصمیم نهال (لیلا حاتمی) به ماندن به خوبی و خوشی تمام میشود متقاعد کننده نیست و کل فیلم را به یک بیانیهی شعاری تقلیل میدهد: آشغال نریزید، مهاجرت به خارج از کشور بد است، خانواده خوب است و غیره.
اگر بخواهیم از دید مولف به فیلم نگاه کنیم، باید آثار دیگر آقای مهرجویی و طرز نگاه ایشان به مسائل اجتماعی را که در فیلمهای دیگرشان منعکس شده در نظر داشته باشیم. از این منظر، نارنجیپوش را باید ساختهی کارگردانی دانست که «فیلمهای ایرانی» میسازد، یعنی فیلمهایی که مضمون اجتماعی و بومی دارند که به راحتی قابل ترجمه شدن برای مخاطب خارجی نیستند. با در نظر گرفتن این مساله و اینکه آقای مهرجویی (و احیانا نویسندههای فیلمنامههایش) به عنوان یک مولف سینمایی در بسیاری از آثار خود از سمبولیسم و استعارههای سینمایی برای توصیف چشماندازهای وسیعتر اجتماعی استفاده کرده، سوالی که مطرح میشود این است که شخصیتهای این فیلم چه چشمانداز وسیعتر اجتماعیای را نمایندگی میکنند؟ یک برداشت آشکار میتواند این باشد:
ایران سرزمینی است که نیاز به پاکسازی دارد. همه جا را آشغال فرا گرفته است. چه در سطح فیزیکی و چه در سطح فرهنگی. باید آشغالها را پاک کرد. اما پاک کردن آشغالها کار هر کسی نیست و همه نمیتوانند یا نمیخواهند در آشغال زندگی کنند. عقل سلیم میگوید (مثل نهال که ریاضیدان است … عجب کلیشهای!) که باید از ایران رفت و به کشور آباد و خرمی (مثل نروژ) رفت. آنجا تمیز است و نیازی به پاکسازی نیست. میتوان درآمد خوبی داشت و زندگی پاکیزهای بنا کرد. اما همه این نظر را نمیپذیرند. کسانی هستند که دوست دارند بمانند. اینها کسانی هستند که دست کم دو خصوصیت داشته باشند: اول اینکه باید ایران را دوست داشته باشند و حوصلهی سر و کله زدن با آشغالها را داشته باشند و از آشغالزدایی و نظافتکردن هم لذت ببرند. البته چون اینکار (ماندن و تلاش برای تمیز کردن این همه نکبت) با عقل سلیم جور در نمیآید، لازم است که کمی هم پاکباخته و احیانا سرخوش باشند (مثل حامد (حامد بهداد) که نهال حتی وی را به نداشتن سلامتی روانی متهم کرد: او میخواهد این همه نکبت را پاک کند، حتما دیوانه است).
پس صرفنظر از اینکه آقای مهرجویی کار سفارش دهنده را راه انداخته و فیلمی داستانی (و تا حدی گیرا) دربارهی تمیز نگاه داشتن شهر و معضل زباله و همینطور نزدیکتر کردن مخاطب با قشر زحمتکش رفتگر ساخته است، کار خودش را هم کرده و به عنوان یک مولف سینمایی با دغدغههای اجتماعی چند پیام را هم در فیلم گنجانیده: اگر مرد (یا زن) پاکسازی و مبارزه با کثافت هستی بمان، اگر اهلش نیستی و در ضمن دست و پا و عقل کافی هم داری از ایران برو و دستکم زندگی خودت را بساز. البته با تصمیم نهال برای ماندن در ایران، یک پیام اخلاقی دیگر هم به فیلم اضافه میشود: حفظ همبستگی ملی مهم است.
در جمع: فیلمی با سوژهی خوب، داستان متوسط، ساخت متوسط و پایانی ضعیف.
نکته ۱: به نظر من اگر فیلم در آن نقطهای که حامد پسرش (شهاب) را همراه با نهال راهی سفر کیش میکند تمام میشد به مراتب بهتر از کار در میآمد. وقتی شب قبل از سفر حامد چمدان شهاب را میبست لحظهای مکث کرد و بعد عروسک کوچکی را که ظاهرا مورد علاقهی شهاب بود را نیز در چمدان گذاشت. برداشت من از نظر سینمایی این بود که حامد اگر چه در کل کل بین خود و نهال (از نظر عرفی و قانونی) پیروز شده بود، اما ته دلش مطمئن نبود که رفتن شهاب همراه با نهال به سود شهاب نخواهد بود. در واقع انگار او پذیرفته بود که این انتخاب را به نهال بدهد که همراه با شهاب به نروژ برود یا بازگردد و هر دوی این گزینهها را آگاهانه پذیرفته بود. در این صورت اگر فیلم اینطور تمام میشد پایان به مراتب بهتری میداشت.
نکته ۲: این را هم باید اضافه کنم که پایان ضعیف فیلم، شاید با در نظر گرفتن مخاطب هدف (که احتمالا اقشار محرومتر جامعه هستند) این فیلم بیشتر معنا پیدا کند. شاید آقای مهرجویی (یا سفارش دهنده) صلاح ندانسته است که فیلم به صورتی مبهم که القاگر تلخی انتخاب است تمام شود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
اون شیوهای که به مسالهی مهاجرت پرداخت برای من قابل درک نبود. به نظرم از این نظر خیلی کلیشهای شده بود.
لایکلایک
نظراتت رو در مورد فیلم کاملا قبول دارم
لایکلایک