گوگلریدر به زودی تعطیل میشود. در میان مطالبی که در طول سالها استفاده از گوگلریدر ستاره زدهام میچرخم. تاریخ خوانشهای خودم را میبینم. تاریخ نوشتههای آدمهایی که میخوانمشان. تاریخ عوض شدنها، موضوعات داغ روز، فلان تکنولوژی وب که آنروزها به انقلابی بنیادین میمانست اما امروز یک موضوع از رده خارج است که به خواندن عنوانش هم نمیارزد. بخش بزرگی از چیزهایی که ستاره زدهام به شکل باور نکردنیای از رده خارج شدهاند. انگار مال اعصار گذشتهاند. انگار نه انگار من آنها را ستاره زدهام. نه یادم هست کی آنها را خواندهام و نه باور میکنم که روزی آنها را مهم پنداشتهام… اما همهشان اینطور نیستند. نوشتههایی هستند که نباید خاک بخورند. باید همیشه رو باشند تا دوباره خوانده شوند. مثل کتاب شعر خوب، مثل یک سیدی موسیقی پر از خاطره…. باید دم دست باشند. اما وب شلوغ است و لایههای زمان و صفحهها روی نوشتههای خوب انباشته میشوند. باز گردیم به روزها و سالهای قبل. نوشتههای خوب را از زیر خاکها در بیاوریم و بازخوانیشان کنیم. بحث اصلا موافقت یا مخالفت نیست. بحث فقط بازخوانی است و بازخوانی و بازخوانی. اجازه دهید چند نمونه از این نوشتهها را با هم دوباره بخوانیم. لازم به توضیح نیست که اینها فقط بخشی از نوشتههای خوبی هستند که توی آرشیو ستارههایم هست. در ضمن بعضی از این نوشتهها در جاهای دیگر (مثل دلیشز یا دییگو و یا توی همین بامدادی در قسمت لینکهای روز) آرشیو شده. اما به هر حال این گزیده را برای مراجعهی آتی خودم و احتمالا شما بازنشر میکنم.
این یک پست طولانی است، کل آنرا میتوانید به صورت پیدیاف از اینجا دریافت کنید.
برچسب: آرشیو
وبلاگهایی که به بایگانی تبدیل میشوند
خواندن آخرین پست این وبلاگ که در آن یک روزنامهنگار و وبلاگنویس کانادایی خبر مرگ خودش را منتشر کرده منقلبم کرد. وبلاگش را دنبال نمیکردم و از طریق لینکها به آخرین پستش برخورده بودم؛ این بود که اول که خواندمش برای چند لحظه فکر کردم مربوط به ماهها قبل میشود و کمی احساس راحتی کردم، اما زود متوجه شدم که تاریخ پست مربوط به چند روز پیش است و آسودگی خاطری که از تصور دور بودن مرگش داشتم جایش را به اندوه و اضطراب داد. وبلاگ مفصلش را ورق میزنم. روزنامهنگار بوده و حرفهای نویس. از چهار سال پیش با سرطان دست به گریبان بوده اما همین اواخر سال 2010 فهمیده که سرطانش «قطعا» او را خواهد کشت و فقط چند ماه فرصت دارد:
شیمیدرمانی دیگر جواب نمیدهد و بعد از تقریبا چهار سال که روشهای مختلف درمان را امتحان کردام، دیگر روشی باقی نمانده که آزمایش نکرده باشم. … من در سال 2007 فهمیدم سرطان دارم و از همان اوایل 2008 برایم روشن بود که پرتودرمانی، جراحی، شیمیدرمانی و همهٔ معالجات دیگر نمیتوانند حریفش شوند. سرطان هیچوقت متوقف نشده و هر سیتی اسکن و آزمایش خونی که دادهام نشان داده که تعداد و اندازهٔ تومورهای متاستازیم به صورت آهسته و پیوستهای افزایش یافته است. جهت پیکان، مدتهاست که برای من، همسرم و دو دخترم روشن شده. … شیمیدرمانی هرگز ساده نیست. چند روز پیش تصادفا جایی دیدم که اولین بار در جنگ جهانی اول از آن به عنوان سلاح شیمیایی استفاده کرده اند، مثل گاز خردل. … برای من هم همین حس را داشته است.
در آخرین پستش نوشته:
خوب بالاخره رسید. من مردهام و این آخرین پست این وبلاگ است… از خانواده و دوستانم خواستم که هر وقت بدنم عاقبت به خاطر رنجهای سرطان خاموش شد، این نوشته را منتشر کنند – اولین مرحله از فرایندی که اینجا را از یک وبگاه فعال به یک بایگانی تبدیل میکند.
چیزی که خواندن این سطور را برایم خاص میکند نفس درگذشتن یک شخص ناشناس (دست کم تا قبل از خواندن وبلاگش) نیست، چرا که در همین مدتی که من این پست را نوشتم احتمالا صدها نفر در جهان مردهاند؛ بلکه مشاهدهٔ بازتاب درونیات آدمی است که دربارهٔ ترسناکترین دوران زندگیاش نوشته و جسورانه در معرض دید عموم قرار داده است. در واقع این نوشتهها بیش از حد من خواننده را به لحظههای مرگبار نویسنده نزدیک میکند و حایلهای مرسوم بین من و شخص درگذشته را حذف میکند. حایلهایی که به کمک آنها بهتر و سادهتر میتوانیم با پدیدهٔ مرگ دیگران رو به رو شویم و در نبود آنها «ما میمانیم و مرگ» که تجربهٔ ترسناکی است.
قبلا در «یابود دیجیتال شما کجاست؟» دربارهٔ حضور مجازی بعد از مرگ نوشته بودم. مطمئن باشید آقای درک میلر (Derek Miller) آخرین نفری نیست که بایگانی وبلاگش را به بنای یادبود خودش تبدیل میکند.
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
وقتی بیبیسی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم
این بخش دوم (و آخر) نوشتهی دوستم است که ترجمه میکنم. بخش اول را اینجا ببینید.
..
مرتبط:
- عکسهای این نوشته (بخش اول و دوم) از منابع عمومی موجود در اینترنت تهیه شدهاند.
- بیبیسی فارسی، “قیام ملی ۲۸ مرداد” و چند سوال از خوانندگان
- مقالهی واشنگتن پست که در بخش اول به آن اشاره شد.
| بامدادی | نجواها | یکعکاس | [silent-clicks] |
| با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. | |||
وقتی بیبیسی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش اول
این نوشتهی عالی را یکی از دوستان خوبم نوشته که به نظرم حیف است به فارسی ترجمه نشود. با هم بخوانیم.
همانطور که به سالگرد تاریخی و دردناک کودتای انگلیسی-آمریکایی در ایران نزدیک میشدیم، بیبیسی فارسی واقعه را مورد تاکید قرار داد و برنامههایی مرتبط با این لحظهی مهم از تاریخ معاصر ایران پخش کرد. جالب است که دولت ظاهرا ضدغرب ایران دربارهِی این سالروز سکوت اختیار کرد، چرا که این روز میتوانست فضای جدیدی برای به هم خوردن بیشتر رابطهی جنجالی میان ایران و غرب ایجاد کند. اما، دولت ملیگرا و مغرور ما ترجیح داد به این سالروز بیاعتنایی کند و لذت روایت کردن این لحظهی تاریخی را به شبکههای تلویزیونی خارجی و به خصوص بیبیسی فارسی واگذار کند. انصافا موسسهی بیبیسی فارسی هم کار و زمان قابل توجهی را به بازتعریف این سیاهچال تاریخ معاصر اختصاص داد.
چند روز قبل از سالروز کودتا (28 مرداد 1332 در تقویم ایرانی و 19 اوت 1953 تقویم میلادی)، بیبیسی فارسی برنامهی نوبت شما (بحث و گفتگو) را برگزار کرد و از مخاطبان ایرانی خواست که افکار و احساساتشان را دربارهی این کودتا بگویند. همزمان بیبیسی ادعای سلطنتطلبهای همدست با کودتا در ایران را که واقعه را «قیام ملی» خوانده بودند منعکس کرد. این عنوانگذاری تکاندهنده درست در کنار عنوان «کودتا» قرار گرفته بود که عنوانی است که در حافظهی جمعی ایرانیها به این بیعدالتی داده شده است. بنابراین برنامهی بیبیسی از ابتدا بحث را به چهارچوبی جدید کشانید: کودتا یا رستاخیز ملی؟ اگر چه این معادلگذاری بیسر و صدا و ظریف انجام شده بود، اما همه میتوانیم حدس بزنیم بیبیسی فارسی قرار است ما را به کجا ببرد.
اما، نهایت نادرستی بیبیسی در روایت وقایع در خود سالروز کودتا با پخش برنامهی مستندی که توسط کارکان بخش فارسی شبکهی تلویزیونی بیبیسی تهیه شده بود، آشکار شد. برای کسب اعتبار در روایت گذشته، برنامهی بیبیسی آراسته به صحنههای مستندی از آرشیو بود. در این نماها، تعداد زیادی عکس سیاه و سفید جدید از تظاهرات خیابانی، حضور ارتش در خیابان، عکسهای خصوصی و عمومی از شخصیتهای سیاسی مهم و غیره که شاید برای اولین بار منتشر میشدند وجود داشت. این مزیتی است که فقط بیبیسی میتواند از آن بهرهمند باشد، چرا که تلویزیون ملی ایران اسناد آرشیوی خود را پخش نمیکند و صحنهی اجرا را برای بیبیسی فارسی خالی گذاشته است.
ما، مخاطبان تشنه، نسلی که بیتابانه در جستجوی حقیقت بودهایم و بسیار گرسنهی دانستن هستیم، مجذوب این زنده شدن مجدد تصویرها، مکانها، اشیاء و در نهایت روایت مشکلدار و مصنوعی بیبیسی فارسی میشویم.

سوءروایت بیبیسی فارسی از تاریخ را باید در کنار سایر تلاشها برای نشان دادن کودتای 1953 به عنوان واکنش طبیعی مردم در مقابل ناکارائی دولت ضداستعماری مصدق ببینیم. روز چهارشنبه 18 اوت 2010، واشنگتن پست هم مقالهای منتشر کرد که در آن نقش سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) را در کودتا اغراق شده و آمیخته با اسطوره و افسانه (mythologized) دانسته بود و مدعی شده بود که ایرانیها خودشان باید مسئولیت این ناکامی را به عهده بگیرند. دنبال کردن این خط تفسیری جدید از کودتای 28 مرداد که توسط مخازن فکر (think tanks) این کشورها تولید شده است کار سادهای است: تلاشهایی که میخواهد نقش سیاست خارجی و سرویسهای جاسوسی آمریکا و انگلیس در این واقعه را تا جایی که امکان دارد کمرنگ کند.
به عنوان نمونه به چند مورد از سوءروایت و اطلاعات نادرست یا نادقیقی که در مستند بیبیسی فارسی آمده توجه کنید:
یک: در بازگویی رویدادهایی که در فاصلهی سرنوشتساز بین ملی شدن صنعت نفت و کودتا رخ داد، مستند بیبیسی به کلی عواقبی را که از دست دادن نفت ایران برای صنایع غرب به وجود آورد نادیده میگیرد و تلاش میکند نقش سفارت آمریکا و انگلیس در تهران را در رابطه با تهدید کمونیسم نشان دهد. مستند بیبیسی مدعی میشود که تنها دلیلی که این سفارتخانهها کودتا را طراحی و حمایت مالی کردند ترس آنها از افتادن ایران به دام کمونیسم بود. هیچ اشارهای به ناپایداری اقتصادیای که ملی شدن نفت ایران در بازارهای آن زمان آنها به وجود آورده بود نمیشود. گویی که آنها برای پس گرفتن نفت ایران هیچ تلاشی نکرده باشند. بنابراین، تصمیمها و برنامههایی که منجر به کودتا شد به صورت ازخودگذشتگیهایی قهرمانانه و اخلاقیمدار وانمود شده که دیپلماتهای غربی برای نجات همسایهی کماطلاع و سادهی شوروی انجام دادند. مستند بیبیسی به صورت غیرمستقیم میگوید که اگر دخالت سیا نبود، ایران مانند خیلی کشورهای دیگر پیرامون شوروی به دامان کمونیسم میافتاد.
دو: برای شرح آنچه واقعا رخ داد، چند شخصیت سیاسی معرفی میشوند. اما این معرفیها نادقیق و گمراه کننده است. به عنوان مثال، در دور اول اختلافها بین شاه و نخست وزیر ملی، مصدق استعفا میکند و شاه بلافاصله احمد قوام را جانشین او میکند. بیبیسی فارسی قوام را فقط و فقط به عنوان یک سیاستمدار باتجربه معرفی میکند. اما هیچ اشارهای به اینکه او یک شخصیت شاخص و شناخته شدهی طرفدار انگلیس بود نمیکند. روزنوشتهای احمد قوام که بعد از انقلاب در ایران منتشر شده به وضوح خدماتی که او برای دولت انگلیس انجام داده است را نشان میدهد. به همین ترتیب، فیلم نمیگوید که علت اصلی تظاهرات خیابانی بعد از به قدرت رسیدن قوام همین سابقهی سیاسی منفی قوام بوده که باعث سلب اعتماد مردم از او شده بود.
سیاستمدار دیگری که در برنامه ذکر میشود اسماعیل رشیدیان است که به عنوان رابط میان سفارت انگلیس و اراذل و اوباش خیابانی معرفی میشود. در روز کودتا، این گروه متشکل از لاتها و اراذل و اوباش خیابانها را در دفاع از شاه اشغال کردند و دوشادوش افسران ارتش، فضایی از ترس و ناامنی در جامعه ایجاد کردند. بیبیسی فارسی، رشیدیان را به مانند شخص مهربانی معرفی میکند که از قدرت گرفتن کمونیستم واهمه داشت و به خاطر همین هم با کودتا همکاری کرد. این ادعای بسیار مشکلداری است. رشیدیان شخصیت سیاسی پیچیدهای نداشت که بخواهد معادلات بینالمللی سیاسی را اینگونه ببیند. همچنین، اگر چه او احتمالا شناخت عمیقی از دنیای زیرزمینی تهران داشته، اما به عنوان کسی که دلارهای آمریکایی را میان لاتها تقسیم کرد این سوالها دربارهاش مطرح میشود: او چگونه این ارتباطها را ایجاد کرد؟ پولها چطور تقسیم میشد؟ سهم او به خاطر اجرای این خدمت چقدر بود؟
نکتهی مهم دیگر اینکه، مستند بیبیسی هیچ اشارهای به این نکته نمیکند که سیاستمداران یاد شده از اعضای فراماسونری بودند. مانند معمول بیبیسی دربارهی رابطهی میان تحولات سیاسی کشورهای در حال توسعه (جهان سوم در آن زمان) و نهاد فراماسونی صحبتی نمیکند.
سه: مستند بیبیسی روایتی ارائه میکند که آکنده از اشتباهات سادهانگارانه، استراتژیهای مشکوک، سکوتهای غیرقابل توضیح و رفتار غیرعقلانی دولت مصدق است. ما مخالف روایت صادق و عمیق از تاریخ که بتواند غبار ابهام را برای مخاطبان متعهد بزداید نیستیم. نگاهی چنین به تاریخ، به ما کمک میکند که از تکرار اشتباهات مشابه پرهیز کنیم و ما را در تلاش خود برای عدالت هدایت میکند. اما، این موضوع هدف مستند بیبیسی نیست. پذیرفتن روایت بیبیسی، به وضوح باور مخاطب به مصدق و جنبش ملی را دچار تردید میکند. این روایت، تصویر مردمان حامی او را میشکند و تلاش میکند فداکاریها، امیدها و آرزوهای آنها برای ایران آزاد را کم ارزش نشان دهد. بیبیسی فارسی کاری میکند که جنبش ملی شدن صنعت نفت و پایان آن، به صورت یک بحران قابل اجتناب، سناریویی احمقانه که با احساسات سطحی اجرا شد به نظر برسد.
به عنوان مثال، فیلم روی این نکته که مصدق از خطر کودتای آمریکایی بیاطلاع بود تاکید میکند. او سادهانگارانه به آمریکاییها اعتماد کرد و بنابراین در مواجهه با آنها به اندازهی کافی محتاط و آماده نبود. این یک نکتهی درست است. مصدق خطر سیاسی آنها را نادیده گرفت. اما چه کسی میتوانست پیشبینی کند که آمریکاییها با شعارهای ضداستعماریشان، ممکن است طرح یک جنبش مردمی و محبوب را در 1953 بریزند؟ در آن روزگار، آمریکاییها در ویتنام یا آمریکای لاتین یا خاورمیانه درگیر نشده بودند. آنها معصوم و پاک و ظفرمند از میان ویرانههای جنگ جهانی به در آمده بودند. ما میتوانیم شرایطی که باعث گمراه شدن مصدق شد را درک کنیم: هیچ سابقهای علیه آمریکاییها وجود نداشت و آنها مدعی بودند که ضد استعمار هستند. بنابراین، اینجا میتوانیم از تاریخ درس بگیریم. ما نباید به قدرتهایی که به نظر میرسد با چیزی که با آن مبارزه میکنیم مخالفند، اعتماد کنیم. دولتهایی که مخالف دولت فعلی ایران هستند، به راحتی میتوانند به جنبش سبز خیانت کنند، همانطور که آمریکا با مصدق کرد.

اما به جای استخراج یک درس تاریخی یا یک متودولوژی برای مقاومت، مستند بیبیسی به صورت غیرمستقیم به ما دربارهی شکست محتمل هشدار میدهد. به علاوه، مستند به مخاطبان خود اجازه نمیدهد که احترام خود به ارزشهای این تاریخ را حفظ کنند.غیرممکن است که بتوان به سیاستمدارانی چون دکتر فاطمی یا دکتر مصدق که عمرشان را برای این پروژه گذاشتند نازید. اگر به آنچه در مستند آمده اعتماد کنید، اگر تصویر ستودنی جنبش ملی شکسته شود، ما تبدیل به نسلی بدون پشتوانهی محکم مقاومت میشویم. بدون داشتن الگویی که به عنوان راهنمای کار برگزینیم، بدون امید، فاقد سرسختی و اعتماد به نفس جمعی، ما بسیار شکننده، پوک و میراثدار پرتردید اشتباهها، خیانتها و شکستها خواهیم بود و به فرودستانی تبدیل میشویم که بهتر است سکوت کنند و آنچه قدرتهای جهانی یا غیرقانونی برایشان تصمیم میگیرند را بپذیرند.
نکتههایی که در بالا آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بیطرف بیبیسی بر ضد جنبش ملی مصدق در سالروز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بیبیسی اینطور مصرانه میخواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهرهمندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانهاش برگزار کرد. فال مدعی میشود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آنها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تختخوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آنچه گفته میشود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماریای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث میشود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آنرا به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.
از این تردیدها که بگذریم، مستند بیبیسی خیرهکننده است. این برنامه لحظهها، گوشهها، اشیاء، مکانها، بدنها، لباسها، ماشینها، تانکها، لات و لوتها، نخست وزیر و دیپلماتهایی از تاریخ ما را نشان میدهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بیبیسی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوهای متناسب با منافعش را خواهد داشت.
پایان قسمت اول.
ادامه در «وقتی بیبیسی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم«
| بامدادی | نجواها | یکعکاس | [silent-clicks] |
| با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. | |||
