بی‌بی‌سی، اکثریت دردسر ساز شیعه و رژیم آپارتاید*

گزارش بی‌طرفانه بی‌بی‌سی درباره وقایع بحرین (اخبار بی‌بی‌سی، نقل از آقای فرانک گاردنر):

اکثریت شیعه قربانی تبعیض هستند، اما بقیه جمعیت از وقفه و تظاهرات مستمر خسته شده‌اند.

این جمله مرا به یاد استدلال مشابهی در دفاع از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی می‌اندازد:

اکثریت سیاه‌پوست قربانی تبعیض هستند، اما بقیه جمعیت از وقفه و تظاهرات مستمر خسته شده‌اند.

چندان جالب نیست. موافق نیستید؟ بی‌بی‌سی منافع اکثریت دردسرساز را در چارچوب موضوع مهم‌تری که عبارت از آسایش ظالمان باشد قرار می‌دهد.

* اصل مطلب را این‌جا بخوانید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسی بذر نسل‌کشی در رواندا را کاشت؟

چند وقت ‍‍پیش فیلم مستند جالبی دیدم که قسمتی از آن به موضوع نسل‌کشی در رواندا ‍پرداخت و به نکته‌ای اشاره کرد که تا قبل از آن برایم نامکشوف بود و آن نقش تاریخی استعمارگران اروپایی (به خصوص بلژیک) در ایجاد زمینه‌های بروز فاجعه در رواندا است.

تا اوایل قرن بیستم اقوام اصلی ساکن در رواندا یعنی توتسی‌ها (Tutsi)، هوتوها (Hutu) و تواها (Twa) در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند. به غیر از تواها که اقلیت محض بودند، توتسی‌ها با حدود ۱۴٪ جمعیت در اقلیت نسبی بودند اما این مانع از ادامه روابط اجتماعی‌ای که در طول قرن‌ها بین آن‌ها و هوتوها ایجاد شده بود نمی‌شد. ازدواج بین قومی بین توتسی‌ها و هوتوها رواج داشت و آن‌ها زبان و مذهب مشترکی داشتند. علم امروز نشان می‌دهد که تمایز بین هوتوها و توتسی‌ها بیشتر اجتماعی است تا نژادی. در واقعا مطالعات ژنتیکی نشان می‌دهد که توتسی‌ها و هوتوها از لحاظ ژنتیکی متمایز نیستند.

تا این‌که در اواخر دهه ۱۹۱۰ میلادی استعمارگران آلمانی‌ و بلژیکی‌ آمدند و از توتسی‌ها حمایت کردند و مناسبت‌های سنتی بین هوتوها و توتسی‌ها را به یک سیستم طبقاتی (class system) تبدیل کردند. یکی از دلایل این حمایت این بود که در آن زمان فکر می‌کردند که توتسی‌ها بومیان منطقه نیستند و مدت‌ها پیش از مصر یا مناطق ارو‍پایی به این منطقه در آفریقا کوچ کرده‌اند و در نتیجه آن‌ها بهترین گزینه برای همکاری با استعمارگران ارو‍پایی برای سرکوب و کنترل اکثریت بومی هستند. اروپاییان توتسی‌ها را از مزایای آموزش به شیوه غربی بهره‌مند کردند و آن‌ها را در اداره سیاسی حاکمیت استعماری مشارکت دادند و به کمک آن‌ها حاکمیت سیاسی خود را در منطقه تثبیت کردند. اما این ایده که «توتسی‌ها متعلق به این منطقه نیستند و بیگانگانی هستند که از جای دیگر به این منطقه آمده‌اند» در جامعه جا افتاد و کم کم به یک باور همگانی تبدیل شد.

در اواسط دهه ۱۹۲۰ میلادی بلژیکی‌ها این سیاست «تفکیک قومی» را به صورت سیستماتیک‌تری ‍پیاده کردند و تصمیم گرفتند یک سیستم ساده شناسایی و تفکیک نژادی-قومی بین توتسی‌ها و هوتوها و تواها ایجاد کنند. هر فرد می‌بایست به یکی از این اقوام تعلق می‌داشت. به این ترتیب که برای تک تک افراد منطقه کارت شناسایی صادر کردند که روی آن قومیت افراد ذکر شده بود و در اثر این سیاست افرادی که قرن‌ها در کنار هم زندگی کرده بودند و مناسبت‌های نژادی در ساختارهای اجتماعی آن‌ها جایگاهی نداشت با مرزبندی‌های نژادی آشنا شدند. از آن روز به بعد افراد با برچسب‌های رسمی و قانونی «هوتو» و «توتسی‌» و «توا» که روی کارت‌های شناسایی‌شان نوشته شده بود از یکدیگر متمایز شدند. بلژیکی‌ها این دسته‌بندی را به صورت به اصطلاح «علمی» انجام دادند. آن‌ها با توجه به معیارهای علمی نژادپرستانهٔ آن‌ زمان، شاخص‌های زیستی مثل ابعاد جمجمهَ، اندازه بینی افراد یا رنگ پوست (روشن‌ترها توتسی می‌شدند) و سایر مشخصات فیزیکی آن‌ها و همین‌طور شاخص‌های اقتصادی (میزان دارایی افراد) و اجتماعی معینی را در نظر می‌گرفتند تا مشخص کنند هر فرد به کدام قوم تعلق دارد. این سیستم تفکیک نژادی به صورت جامع در کشور پیاده شد و تبدیل به «قانون» گردید.

در این دوران معادلات سنتی و ساختارهای تاریخی جامعه و نوع نگاه هوتوها و توتسی‌ها به یکدیگر عوض شد. توتسی‌ها خود را قوم بهتر و بالاتر می‌دیدند (که ریشه‌های اروپایی داشت) و هوتوها به آن‌ها به دیده بیگانگانی که با قدرت اروپاییان به سرزمین‌شان هجوم آورده بودند می‌نگریستند.

در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، بلژیکی‌ها حمایت خود را به سمت هوتوها معطوف کردند (شاید به خاطر احساس گناه و عذاب وجدان تاریخی) اما تنش‌های خطرناک بین هوتوها و توتسی‌ها در حال شدت گرفتن بود. به تدریج که شورش هوتوها در کشور اوج گرفت و  بلژیکی‌ها از منطقه بیرون رفتند، جامعه از هم تفکیک شده که نفرت قومیتی در آن ریشه دوانیده بود، نمی‌توانست خلاء قدرت ناشی از رفتن بلژیکی‌ها را به صورت مسالمت‌آمیزی پر کند. سیاست‌های چندین ساله استعماری-نژادپرستانه بلژیکی‌ها بذر خطرناک نسل‌کشی و فاجعه انسانی را در جامعه کاشته بود. نتیجه این شد که هوتوها به «توتسی‌های» بیگانه و متجاوز به مانند دشمنانی تاریخی حمله‌ور شدند و فاجعه انسانی در رواندا رخ داد و کارت‌های شناسایی «علمی» بلژیکی به سند مرگ یا زندگی بسیاری از رواندایی‌ها تبدیل شد.

خلاصه وقایع‌نگاری فاجعه در رواندا را این‌جا ببینید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: آپارتاید به کودک اجازه‌ی متولد شدن نداد

  • افسر اسرائیلی اجازه‌ی عبور نداد، زن فلسطینی در حال زایمان به بیمارستان نرسید
    نه ضجه‌های زن، نه التماس‌های مرد و نه حتی خونی که در ماشین جاری شده بود. هیچ‌یک برای افسر اسرائیلی کافی نبود که به زن در حال زایمان اجازه‌ی عبور دهد. آن‌ها برای خرید نمی‌رفتند، برای تفریح نمی‌رفتند، مقصدشان تلاویو نبود. سفر مرگ و زندگی بود به مقصد یک بیمارستان. همین. و کودک زن از دست رفت.
  • بحران سرمایه‌داری و چپ
    بحران سرمایه‌داری از راه رسیده است. تئوری‌های سرمایه‌داری کازینویی تایید شده‌اند. دولت آمریکا به تناقض‌گویی افتاده است و اعتماد به نفس‌اش را به ستایش بازار آزاد از دست داده است. نئولیبرال‌ها آخرین زورشان را می‌زنند و تئوری‌های چپ تایید شده‌اند.  اما آیا چپ‌ باید خوشحال باشد؟ آيا برای رویارویی با چنین بحرانی آمادگی تئوریک یا عملی دارد؟ آیا می‌تواند راه‌حل‌های جایگزینی ارائه دهد برای هدایت موثر بحرانی که نتیجه‌اش چیزی جز ناامیدی، انزوا، بی‌کاری و فقر بیشتر مردم نیست؟
  • خاتمی بیاید که چه بشود « هزاران نقطه
    نظام جمهوری اسلامی عقل گریز است و خاتمی نماد حاکمیت عقل و قانون. سران دولت فعلی با وقاحت تمام هر چه می‌خواهند می‌کنند اما مقایسه کنید خاتمی نمی‌توانست شفاف ترین کارها را بکند. رئیس‌جمهور می‌رود سخنرانی بوش را هم نگاه می‌کند اما هیات آمریکایی در زمان سخنرانی او سالن را ترک می‌کنند. کلینتون و آلبرایت، رییس‌جمهوری و وزیر خارجه وقت آمریکا، سخنرانی خاتمی را گوش می‌دادند و دست آخر بلند می‌شدند و برای او کف می‌زدند. او بهتر از همه می‌توانست ما را به دنیا پیوند دهد، اما نگذاشتند. حالا که این یکی می‌خواهد، نه برای کشور که برای آینده سیاسی خودش، دیگر هیچ کس نمی‌خواهد.
  • آینده ایران، بن بست سیاسی و بمب اتمی « هزاران نقطه
    هزاران نقطه‌ در ابتدای این نوشته می‌گوید: «خوانندگان این وبلاگ گاه و بیگاه مطالب طولانی می بینند، اول عذر می خواهم، و بعد، باور کنید ارزشش را دارد. به محض این که شروع به خواندن کردم، فهمیدم این را باید ترجمه کرد تا همه با هم بخوانیم. کسی که این مطلب را نوشته‌ (کنث پولاک رییس بخش تحقیقات مرکز سیاست های خاورمیانه و کارشناس امنیت ملی، امور نظامی و خلیج فارس)، آدم تاثیرگذار و مهمی است. حداقل از واقع‌گرایان ترین تحلیل‌گران ایران که سراغ دارم.»
  • سیاوشون: معمای معماها
    پیدات کرده‌ام، نیلوپرک. همان‌طور هستی که باید باشی: سرد و بلند و پرت‌افتاده. این انگشت‌ها را که هر بار نزدیکت می‌آورم آهسته و پس می‌کشم، فقط کافی‌ست چند ثانیه‌ای نگه‌شان دارم روی تو، روی آهن‌های بدنت، روی این سرمای بی‌نهایتی که داری، تا از هر حرکتی خالی‌ام کنی. آرامش درست در همین سرماست، آرامش در همین بی‌جنبشی است که از دست‌هایم به من می‌دهی، وقتی که ثانیه‌هایی پیش از طلوع به سراغت آمده باشم…. (متن کامل این نوشته‌ی رویایی را از نویسنده‌ای صاحب فکر و خیال بخوانید)
  • پادکست: فرندفید و فصلی نو
    فرندفید از زبان جمعی از وبلاگ‌نویس‌ها و کاربران ایرانی. پادکست مفصلی که بچه‌ها کلی برای تهیه‌ی‌ آن زحمت کشیده‌اند و شنیدن صدای این همه دوست که خیلی‌هایشان را مستقیما نمی‌شناسم شخصا برای من خیلی جالب بود. تنها نکته‌ی که به نظرم برای بهبود پادکست‌های بعدی می‌شود در نظر گرفت این است که سعی شود ارائه‌ی پادکست خطی و یک‌نواخت نباشد تا مخاطبین را بیشتر به شنیدن آن ترغیب کند.
آپارتاید هنوز جان انسان‌ها را می‌گیرد.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی