لینک‌های روز: کدام عاشورا؟ کدام حسین؟

  • دموکراسی در کپنهاگ » واژه زمان
    خدا نکند که اصلا این حس درونت نباشد. وقتی که تو برآمده از دست و حس و رای مردم نباشی، وقتی که بدانی برای آمدن و ماندنت نباید به چشم آن‌ها نگاه کنی؛ آن وقت است که راحت واژه «مردم» را بیرون می‌گذاری و به جایش دولت و حزب و جناح و کشور می‌گذاری. آن وقت است که احمقانه‌ترین کار این می‌شود که خودت را در بازی کپنهاگ ملزم به این کنی که کمتر زمین و مردمانش را به پرتگاه گرمایش جهانی هل بدهی.
  • افسانه‌گويي براي آدم‌هايي كه سيصد روزست گرسنه‌اند » اين‌جا و اكنون
    به چشم‌هاي كارگران در عكس نگاه كنيد. ببينيد چطور پايين كشيدن پارچه نويس‌شان را نگاه مي‌كنند. چطور نگاه مي‌كنند كه وصف حالشان را پايين مي‌كشند تا خاطر آقاي عدالت پرور را نيازارد؛ آخر ايشان حرف‌هاي خيلي مهم‌تري از حرف آن‌ها دارد. وصف‌هاي خيلي جهاني و عالي دارد كه سخن گفتن از قرب يك سال گرسنگي اين كارگران در مقابل آن چيزي نيست. آخر او همين چند روز پيش گفته ما در ايران فقيري كه به نان شب محتاج باشد نداريم؛ اين كارگرها مگر حرفش را نشنيده‌اند!؟ اگر شنيده‌اند براي چه با آن پارچه‌ها به استقبال رفتند؟!
    آقاي عدالت‌پرور در عوض ايستاده جلوي اين پانصد شكم گرسنه و چشم‌هايي كه ديگر از شرم نگاه كردن در چشم زن و بچه حالت باخته‌اند و گفته كه غرامت جنگ جهاني را از «حلقوم» انگليس بيرون  مي‌كشيم. لابد بعد قرار است پول كارگرهاي مخابرات راه‌دور شيراز را با همين غرامت بدهند؟ پول كارگران واگن سازي پارس در اراك را هم؟ پول كارگران هفت تپه را هم؟ سنندج؟ سنقر؟ سقز؟ تهران؟ همه معطل غرامت جنگ دوم جهاني هستند كه در حلقوم انگليس گير كرده لابد.
  • وقتی حاکمیت زیر دوخم خودش را می گیرد » اردوان نوشت
    نه! شما اهل بیدار شدن از خواب نیستید. رفیقی داشتم در روزهای جنگ که آدم صاف و ساده ای بود. شب هایی که بنابود برای عملیات و تک می رفتیم زود ملت را بیدار می کرد و البته یک بار. از او می پرسیدم چرا دوبار صدا نمی زنی؟ می گفت: آدم خواب با یه صدا هم بلند می شه، اما آدمی که خودش رو به خواب می زنه با لگد هم بیدار نمی شه…
  • فیل‌های رسانه‌ای از نفس افتاده‌اند » مهدی جامی
    شهروند خبرنگار خبرنگار به معنای رسمی نیست اما قادر است نگاه تازه‌ای به اینکه خبر چیست و کجاست بیندازد. او به این اعتبار خبرنگار است که در برابر سان/سور می‌ایستد. او تابع بخشنامه و سیاست اداری نیست. خبرنگاری است که خبرهای مردمی را پوشش می دهد. خبرهایی که سازمانهای خبری رسمی ممکن است خبر ندانند یا عادت به پوشش آن نداشته باشند یا توانایی پوشش آن را فاقد باشند. اما شهروندی که موبایل دارد هر جا باشد می‌تواند خبر را تشخیص بدهد و انتخاب کند و پوشش دهد. می‌تواند در باره آن پیامکی بفرستد. می تواند همان پیامک را مستقیم در وبلاگی منتشر کند یا اصلا در وبلاگ‌اش بنویسد.
  • کدام عاشورا؟ کدام حسین؟ » تورجان
    اینکه عاشورا را بد بفهمی و همین بدفهمی را در زندگی پیاده کنی به اندازه صدها شمر و عمر سعد و یزید و حرمله و سنان می توانی به حسین صدمه بزنی! اینکه اختلافات سیاسی خود با رقیبانت را با اختلاف حسین و یزید یکسان بگیری و خودت را حسین بپنداری و اصلا به این فکر نکنی که این حسین نبود که در روز عاشورا جنگ را شروع کرد! این حسین نبود که به زنان و کودکان حمله کرد! این حسین نبود که آب را به روی مخالفانش بست! این حسین نبود که کشتار کرد! این حسین نبود که مخالفش را شورشی و خارجی و اخلالگر خواند! این حسین نبود که مخالفش را به بند کشید تا مجبور به عذرخواهی از خلیفه مسلمین بکند! این حسین نبود که …. !
    اصلا به اینها فکر نکنی ولی در عوض تا دلت بخواهد خودت را جای حسین بگذاری و مخالفت را جای یزید! هیچ چیزت به هیچ چیز حسین شبیه نباشد، دروغ بگویی، تهمت بزنی، مظلوم کشی بکنی، مظلوم آزاری بکنی، ظالم نوازی بکنی و در عوض بر سر و سینه ات بزنی و عزادار شهیدان کربلا باشی! به قول جلال آل احمد وقتی «سنت شهادت» را فراموش کنی و «سنت عزاداری» را پاس بداری تا ابد در عزای همیشگی خواهی ماند. بدتر از همه آنکه سنت شهادت را بد بفهمی و آن را ابزاری برای حذف رقیب فکری ات بکنی! مثل تروریست های القاعده  که به راستی هم سنت شهادت را پاس می دارند!!؟
  • شباهت‌های تاریخ و نعل وارونه‌ی قدرت » ملکوت
    عاشورای امسال، عاشورايی است تاریخی که هرگز از حافظه‌ی ملت ايران پاک نخواهد شد. تمام فضایلی که دستگاه رسانه‌ای قدرت مدعی داشتن‌شان است، از میان‌شان غايب است. مدعيان حرمت نهادن به آيت‌الله خمينی بر سر ماجرای مشکوکی پاره شدن عکس بنیان‌گذار انقلاب که هرگز معلوم نشد جزييات ماجرا چه بود، مخالفان‌اش را متهم کرد و حاصل‌اش سازمان دادن راهپيمایی ناکامی شد که خودشان هم از پوشش رسانه‌ای و تصویری آن ناتوان ماندند. اما همين رسانه‌ها، از حمله‌ی سبوعانه به حسينيه‌ی جماران و شکستن شيشه‌های حسينيه‌ی آيت‌الله خمينی چشم فرو بستند. شکی نیست که حتی اگر يک نفر از پیروان جنبش سبز شيشه‌ای از حسينیه‌ی جماران شکسته بود، اکنون گروهی کفن‌پوش خيابان‌های تهران را می‌پيمودند و تهدید به تيغ برداشتن و حلقوم بریدن می‌کردند!
  • قدردانی از آدمها »  اقتصاد خرد‌، بازار و خانوار
    چرا ارزش این آدمها را با تخیلات و اوهام خودمان  پائین می آوریم؟ تاسیس دانشگاه در کشوری عقب افتاده با ضریب بیسوادی بالای ایران قبل از جنگ جهانی دوم رستم دستان می طلبید. تاسیس نهادهای علمی چون مرکز زلزله شناسی و انجمن فیزیک در کشوری با یکی و نصفی دانشگاه ایمان قوی و اراده پولادین لازم داشت. چرا این دستاوردها را مهم نمی دانیم و ارزش آنها را اینقدر پائین می دانیم که از یک دست دادن با انیشتین یا عکس انداختن با او کمتر باشد؟

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – قسمت دوم

همه‌ی کمپین‌های حرفه‌ای سیاسی دارای چهار جزء اساسی هستند: نظرسنجی‌های سیاسی، پردازش داده، تصویرسازی و پول. نظرسنجی‌ها باورهای فعلی رای‌ دهندگان را شناسایی می‌کنند و پردازش اطلاعات اعماق ذهنیت‌ها و مواضع رای‌دهندگان را تفسیر و تحلیل می‌کند. پس از آن، تصویر نامزد سیاسی متناسب با خواست رای‌دهندگان طراحی و تنظیم می‌شود و کل این بسته‌بندی با صرف هزینه‌ی انبوه توسط رسانه‌های تبلیغاتی به خصوص تلویزیون [به رای دهندگان] فروخته می‌شود.
.
تا وقتی که بتوان فرد نامزد را به صورت موثری کنترل کرد، شخص او اهمیت چندانی ندارد. نامزد باید به اندازه‌ی کافی زیرک باشد تا بتواند از عهده‌ی اجرای برنامه‌های تبلیغاتی‌ای که برایش تنظیم شده برآید، اما در عین حال او نباید خیلی باهوش باشد، چراکه یک کاندیدای خیلی باهوش ممکن است عقاید و نظرات بحث‌برانگیز یا غیرمحبوب خودش را داشته باشد و در نتیجه موفقیت استراتژی کمپین سیاسی را که به دقت طراحی شده به خطر بیاندازد. — زولتون فرنسی، نامزد حزب دموکرات آمریکا، 1970

There are now four essential ingredients to a professionally managed political campaign: political polls, data processing, imagery, and money. The polls discover what the voter already believes, and data processing interprets and analyzes the depth of voters’ attitudes. After that, an image of the candidate is tailored to meet the voters’ demands and desires, and the whole package is then sold by massive expenditures of money in the advertising media, particularly television.

The candidate has become relatively unimportant as long as he can be properly managed. The candidate must be bright enough to handle the material furnished to him, but not too intelligent, because there is always the danger that an intelligent candidate may come up with unpopular or controversial ideas of his own, and thereby destroy a carefully contrived campaign strategy. — Zolton Ferency, chairman and gubernatorial candidate of the Democratic Party of Michigan, June 1970.


داستان «حزب محبوب و منفور توده»

من جوان هستم و عمرم به سختی به سال‌های قبل از انقلاب قد می‌دهد. اما همیشه نام «حزب توده ایران» را همراه با لعن و نفرین شنیده‌ام. از طرفی می‌دانم که همین «حزب توده ایران» روزگاری به عنوان یک نهاد پیشرو مورد توجه بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران بوده است. همیشه از خود می‌پرسیدم رمز این دوگانگی حزب توده چیست که از یک‌سو مورد توجه و استقبال جمعیت قابل توجهی از انسان‌های شریف و دلسوز قرار گرفت و از سوی دیگر توسط اغلب کسانی که فضای آن روزگار را تنفس کرده بودند محکوم و طرد شد؟

جان کلام را آقای «شاهرخ مسکوب»‌ در «کتاب مرتضی کیوان» گفته‌اند. این‌قدر این نوشته کامل و صادقانه و شفاف است که آن‌را عینا در این‌جا می‌آورم (به جز حذف چند پاراگراف جهت اختصار):

توجه: تاکید‌ها از من است.

در آن سال‌ها حزب توده کشتگاه آرزوهای بسیاری از زحمتکشان و روشنفکران سرزمین بلادیدهٔ ما بود که از بیداد اجتماعی به جان آمده بودند و به جان می‌کوشیدند تا چرخ را بر هم زنند و عالمی و آدمی دیگر بسازند. در ایرانی که فقر و جهل و ستم در آن جولان می‌داد و با مردمی آرزومند آزادی و بهتری، توده‌ای بودن به معنای مبارزه با ناکامی‌های اجتماعی بود و در افتادن با ستمکاران و در جبهه کار و آفرینش جای گرفتن!

از همه این‌ها گذشته عضویت در حزب توده به منزلهٔ پیوستن، همفکری و همراهی با «احزاب برادر» بود. از این راه ما در جنبشی پیشرو و همگانی، یعنی نهضت چپ جهانی جای می‌گرفتیم. و برای ما، مردمی ناتوان و نامراد، همراهی با چنین یارانی، تنها مایهٔ اطمینان خاطر به درستی راهی که می‌رفتیم نبود، بلکه همچنین هویت تازه و خودخواسته‌ای بود که ستمدیدگان را قوی‌دست و محکومان را از حاکمان خود نیرومندتر می‌کرد. برای همین در نظر ما «انترناسیونالیسم» منافاتی با «ناسیونالیسم» نداشت که هیچ، پشتیبان نیروبخش آن نیز بود. از برکت وجود چنین همبستگی بزرگی ملال ابتذال روزمره را از سر می‌گذراندیم و همدرد دلاوران جنگ‌های داخلی اسپانیا زندگی خود را زنده می‌کردیم. رفیق و همراه «الوار و آراگن، پابلو نرودا و گارسیا لورکا» و مانند «تورز» فرزند خلق بودیم…

و برای آزاد زیستن می‌پنداشتیم که مارکسیسم (آن هم آن خام و خشنی که ما شناخته بودیم) تنها راه و روش «علمی» و کارساز و دوای دردهای اجتماعی است. اعتقاد به یک نظام «عقلی» مستبد و خلاف عقل، که همه حال‌ها و جنبه‌های غیرعقلانی، عاطفی، غریزی، وجودی و ناشناختهٔ انسان را نادیده می‌گرفت و در عوض امیدی استوار به رستاخیزی این‌جهانی و رسیدن به بهشتی زمینی را نوید می‌داد، به صورت درمان دردهای اجتماعی و مرهم زخم‌های روانی ما درآمده بود.

و ما از آزادی تصوری ویژه خود داشتیم و «آزادی» برآمده از ایدئولوژی در کشورهای سوسیالیستی را نمی‌شناختیم. هنوز کمتر کسی از درون آن بهشت زمینی خبر داشت و ما باور نداشتیم که دستگاه رهبری و به دنبال آن سیاست حزب، وابسته به دیگران است و «دیگران» تنها سنگ خود را به سینه می‌زنند و به نام «انترناسیونالیسم» ، ناسیونالیسم خود را باد می‌کنند. از این دست هر چه می‌شنیدیم، همه را تبلیغ دشمن می‌دانستیم؛ درحقیقت چنان بود که گویی نمی‌شنیدیم. سیر پیچیده تحول اجتماعی را در روند «مبارزهٔ طبقاتی» ساده کرده بودیم و گمان داشتیم که راز و رمز پیشبرد تاریخ را یافته‌ایم… در حقیقت اسیر همان خطای ساده‌لوحانه در امر سیاست بودیم که نقش ایمان و فداکاری را دست بالا و نقش واقعیت و شعور را دست کم می‌گیرد!

البته در آن نخستین سال‌های «آزادی» پس از استبداد رضاشاهی، جوان‌هایی بدون هیچ تجربه اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمی‌پیوستند، بشر دوستی و میهن‌پرستی و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده می‌راند، نه دانش یا تجربه سیاسی! اختناق را پس از اختناق –رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را می‌دیدیم، سرود مستانهٔ قدرتمندان را می‌شنیدیم، در فقر و جهل و ظلم غوطه می‌خوردیم و می‌‌خواستیم این بساط بیداد را هر چه زودتر واژگون کنیم. ما برای این توده‌ای شده بودیم و خودمان را به آب و آتش می‌زدیم. نمی‌دانستیم و در آن سال‌ها بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علت‌هایی فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضت‌های چپ را، در چنبره استالینیسم نمی‌دانستند و عاقبت آن‌را نمی‌دیدند. سال‌های بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی می‌گفتند اینان گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره … و این را طوری می‌گفتند که گویی فدای ساده‌لوحی خود شدند. در حقیقت شکست یکی از بزرگ‌ترین و دردناک‌ترین تجربه‌های اجتماعی-فرهنگی صدسالِ اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و نیز ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود ساده‌لوحی بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.

در وطنی بی‌پناه و اجتماعی دشمن‌خو، حزب پناه‌گاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشت گرمی او به گفته مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود می‌رفتیم، در افق بی‌کرانهٔ پندارهایمان، همهٔ راه‌های جهان در چشم‌انداز ما گشوده می‌نمود و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمی‌گذشت. تا روزی که دیدم که «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها- گشت بی‌سود و ثمر».