اندازه‌ی گیری زمان با طناب، ریاضی دان کسل و دو معمای دیگر

۱

اندازه‌ی گیری زمان با طناب

دو قطعه طناب دارید. اگر هر کدام را از یک سر آن آتش بزنید (به مثابه یک فتلیه) دقیقا یک ساعت طول می‌کشد تا کامل بسوزد، منتها طناب‌ها به خاطر ناهماهنگی‌هایی که در ضخامت‌شان دارند یکنواخت نمی‌سوزند. مثلا بعد از گذشت نیم ساعت، ممکن است کمتر یا بیشتر از نصف طناب سوخته باشد.

علاوه بر طناب‌ها شما یک فندک و یک قیچی هم دارید. شما می‌خواهید زمانی معادل ۴۵ دقیقه را اندازه‌گیری کنید. چطور می‌توانید با استفاده از این دو طناب این کار را انجام دهید؟

در صورتی که به نظرتان لازم برسد، می‌توانید طناب‌ها را به هم گره بزنید یا به قطعات کوچک‌تر تقسیم کنیم. همچنین شما می‌توانید هر چند بار که خواستید از فندک و قیچی استفاده کنید. در ضمن فرض بر این است که دو طناب مشابه هم نیستند و تنها نکته‌ی مشترک‌شان در این است که دقیقا در ۱ ساعت می‌سوزند.

برای حل این مساله ۵ دقیقه وقت دارید. پاسخ را این‌جا ببینید.

۲

حداکثر مساحت با دو قطعه طناب

قطعه‌ طنابی به طول یک متر دارید (فرض کنید ضخامت آن ناچیز است). قصد داریم این طناب را از نقطه‌ای ببریم و به دو قسمت (نه لزوما مساوی) تقسیم کنیم و یکی از این قسمت‌ها را به شکل یک دایره و قسمت دیگر را به شکل یک مربع در بیاوریم. طناب را از کدام نقطه‌ی آن ببریم تا مساحتی که توسط مربع و دایره‌ تولید می‌شود حداکثر باشد؟

اگر طناب را از دو نقطه ببریم (به سه قسمت تقسیم کنیم) و قطعه‌ها را به دایره، مربع و مثلث تبدیل کنیم چطور؟ چطور می‌توانیم مساحت سه شکل تولید شده را حداکثر کنیم؟

برای حل این مساله ۵ دقیقه وقت دارید. پاسخ را این‌جا ببینید.

۳

استراتژی برنده در بازی دو نفره با سکه‌ها

دوست‌تان به شما پیشنهاد یک بازی دو نفره را داده است. تعداد کافی سکه‌‌ی کاملا مشابه در اختیار دارید و قرار است به نوبت هر کدام یک سکه را روی سطح میزی به شکل دایره قرار دهید. در آغاز سطح میز کاملا خالی است. بازیکن‌ها در نوبت خود می‌توانند سکه‌‌ی جدید را در هر قسمت از سطح میز که مایل هستند بگذارند، اما نمی‌توانند آن‌ را روی سکه‌های قبلی بگذارند یا این‌که سکه‌های قبلی (یا میز) را جا به جا کنند. در ضمن سکه‌ها نباید از سطح میز خارج شوند. بازیکنی که در نوبت خود نتواند سکه‌ی جدیدی به میز اضافه کند بازی را باخته است.

دوست‌تان به شما پیشنهاد می‌کند که بازی را شروع کنید. آیا باید قبول کنید که آغازگر بازی باشید؟ در صورتی که پذیرفتید چه تاکتیکی را باید در پیش بگیرید که بردتان قطعی باشد؟

برای حل این مساله ۵ دقیقه وقت دارید. پاسخ را این‌جا ببینید.

۴

ریاضی‌دان کسل و یازده زندانی

شما و ده نفر از دوستان‌تان توسط ریاضی‌دانی که حوصله‌اش سر رفته و دنبال هیجان می‌گردد به اسارت گرفته‌ شده‌اید و فقط به شرط آن‌که بتوانید معمایی که برای شما در نظر گرفته را به درستی حل کنید آزادتان خواهد کرد.

شما قرار است در اتاق‌های جداگانه (شماره‌ی یک تا یازده) زندانی شوید به گونه‌ای که هیچ راهی برای ارتباط برقرار کردن با هم نخواهید داشت و هیچ راهی هم برای فرار یا سرپیچی ندارید. ریاضی‌دان به صورت کاملا تصادفی و در زمان‌های پیش‌بینی‌ نشده یکی از شما زندانی‌ها را بدون این‌که سایر زندانی‌ها متوجه شوند به اتاق شماره‌ی دوازده می‌برد. در این اتاق یک لامپ و یک کلید وجود دارد. هر زندانی که وارد اتاق می‌شود می‌تواند هر تعداد که لازم دید وضعیت کلید را عوض کند (لامپ را خاموش یا روشن کند). در ضمن ریاضی‌دان هرگز به وضعیت لامپ و کلید دست نمی‌زند و فقط زندانی‌هایی که از اتاق بازدید می‌کنند حق دارند لامپ را خاموش یا روشن کنند. در ضمن فرض کنید لامپ و کلید هرگز خراب نمی‌شوند.

ریاضی‌دان بازدیدکننده‌های اتاق دوازده و همین‌طور زمان بازدید را به صورت تصادفی انتخاب می‌کند. او ممکن است یک سال تمام هیچ‌کس را به اتاق شماره‌ی دوازده نفرستد، و در عین حال ممکن است ظرف یک روز یک نفر را ۵۰ بار پشت سر هم به آن اتاق بفرستد. شما هیچ راهی برای این‌که حدس بزنید کدام‌‌یک و با چه تکثری به اتاق شماره‌ی دوازه خواهید رفت ندارید.

معمایی که برای شما در نظر گرفته شده این است که راهی پیدا کنید که بتوانید بفهمید کی همه‌ی شما دست کم یک‌بار به اتاق شماره‌ی دوازده رفته‌اید. در این صورت یکی از شما (هر کدام که خواستید) این نکته را به ریاضی‌دان اعلام خواهد کرد و در صورتی که درست باشد همه آزاد می‌شوید. اشکالی ندارد اگر این نکته با تاخیر اعلام شود اما نباید اشتباه باشد. یعنی اگر یکی از شما به ریاضی‌دان بگوید «حالا همه‌ی ما دست کم یک بار به اتاق دوازده رفته‌ایم» ولی حتی یکی از شما هنوز به اتاق نرفته باشد، شما شکست خورده‌اید و برای همیشه اسیر خواهید ماند.

در آغاز ریاضی‌دان به شما ۵ دقیقه فرصت می‌دهد تا با هم مشورت کنید تا راه‌حلی بیابید و برنامه‌تان را با هم هماهنگ کنید. بعد از این پنج دقیقه بازی شروع خواهد شد و شما به زندان‌های خود خواهید رفت.

نقشه‌ی شما چه خواهد بود؟ چطور می‌توانید از این زندان نجات پیدا کنید؟

(توضیح بیشتر: می‌توانید مساله‌ی بالا را به این صورت ببینید که زندانی‌ها از طریق مراجعه به اتاق شماره‌ی دوازده فقط یک بیت اطلاعات برای ارتباط برقرار کردن با هم دارند. زندانی‌ها امکان خارج کردن چراغ را از اتاق دوازده ندارند. روشن یا خاموش بودن چراغ فقط وقتی مشخص می‌شود که داخل اتاق باشید و از بیرون چیزی دیده نمی‌شود. ریاضی‌دان وضعیت آغازین چراغ را به زندانیان گفته است‌‌ و چراغ در ابتدا خاموش است. البته چنانچه وضعیت چراغ مشخص نباشد هم مساله راه حل دارد).

برای حل این مساله ۵ دقیقه وقت دارید. پاسخ را این‌جا ببینید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

فیس‌بوک به مثابه زندگی در یک سراسربین مجازی

real-panopticon

چطور می‌توانیم روزگاری را که بدون رسانه‌های اجتماعی زندگی می‌کردیم تصور کنیم؟ ظرف کمتر از ده سال، سرویس‌های رایگان آن‌لاین نظیر فیس‌بوک، توییتر و لینکداین شیوه‌ی کار، بازی و ارتباط برقرار کردن ما را به شکلی بارز تغییر داده‌‌اند. برای چند صد میلیون نفر از مردم جهان به اشتراک گذاشتن مطالب مختلف در رسانه‌های اجتماعی به یک بخش آشنای زندگی تبدیل شده است. با این وجود، درباره‌ی تاثیر روانی رسانه‌های اجتماعی بر افراد بسیار کم می‌دانیم. بسیاری از محققان در تلاش برای کشف تاثیر رسانه‌های اجتماعی بر شکل‌دهی فعالیت‌های اقتصادی، نهادها و آداب و رسوم‌های اجتماعی ما هستند. ما در حال یادگیری این هستیم که چطور این رسانه‌ها روی حس هویت فردی ما تاثیر می‌گذارند.

دیدگاه‌های فوکو که قبل از ظهور اینترنت درگذشت می‌تواند در این زمینه راه‌گشا باشد. مطالعات او در زمینه‌ی «تطبیق‌پذیری اجتماعی و شکل‌گیری هویت فردی در ارتباط با قدرت» به زندگی آن‌لاین نیز قابل تعمیم است. اگر از دید فوکو به رسانه‌های اجتماعی نگاه کنیم، این رسانه‌ها چیزی بیش از وسایل نقلیه‌ی حمل کننده‌ی اطلاعات هستند. رسانه‌های اجتماعی حامل‌هایی برای شکل دادن به هویت فردی‌اند. رسانه‌های اجتماعی شامل فرایند «سوژه‌سازی» (subjectivation) می‌شوند.

نگاه فوکویی به رسانه‌های اجتماعی (نظیر فیس‌بوک) مهم‌ترین عامل محرکه‌ی آن‌ها را نشانه می‌گیرد: به اشتراک گذاشتن (sharing) یا هم‌خوان کردن. هم‌خوان کردن در ذات رسانه‌های اجتماعی قرار دارد. اما هم‌خوان کردن فقط یک تبادل خنثای اطلاعات نیست. اغلب ما در حضور جمع مطالب‌ مختلفی را به اشتراک می‌گذاریم: آشکار و در معرض دید. به اشتراک گذاشتن یک نوع اجرا کردن است (performance) و تا حدی نیز حرکتی اجرایی (performative) است: یعنی آن‌چه که روی جهان تاثیر می‌گذارد. این نکته‌ی مهمی است. جنبه‌ی اجرایی به اشتراک گذاشتن منطق درونی و تجربه‌ی خود آن اجرا کردن را شکل می‌دهد.

در فرایند به اشتراک گذاری در فیس‌بوک یا توییتر یک ساختار خودانعکاسی وجود دارد. همان‌طور که بازی‌گر تئاتر می‌داند که توسط تماشاگران در حال نظاره شدن است و به همین دلیل رفتار خود را برای ایجاد بهترین تاثیر تنظیم می‌کند، استفاده‌ی موثر رسانه‌های اجتماعی نیز دلالت بر انتخاب و قاب‌گیری مناسب محتوای مطلبی که به اشتراک می‌گذاریم دارد تا مخاطب را راضی کند یا/و تحت تاثیر خود قرار دهد. ممکن است قصد ما این نباشد، اما به هر حال این در ذات هر گونه به اشتراک گذاشتن موفق است. به غیر از حالتی که ما به صورت ناشناس به اشتراک می‌گذاریم‌ (قطب رادیکال فرهنگ اینترنتی، ناشناس بودن و ناشناس ماندن را ترجیح می‌دهد)، مطالب ما با یک برچسب ذاتی مارک می‌خورند:

«من این را فرستادم. این بخشی از کار من است. شما من را از طریق کارهایم می‌شناسید».

از لحاظ روان‌شناسیک، فوکو راز تاثیر «به طور مداوم در معرض دید بودن» روی افراد را کشف کرده بود. او شیفته‌ی ایده‌ی معماری سراسربین (Panopticon) برای یک زندان ایده‌آل بود. مفهومی که از زمان ابداعش توسط جرمی بنتام (Jeremy Bentham) نه تنها در معماری زندان‌ها، بلکه در مدارس، بیمارستان‌ها، امکان کاری و فضاهای شهری تجسم یافته بود. معماری یک زندان سراسربین، متشکل از حلقه‌ای از سلول‌هاست که پیرامون یک برج مراقبت ساخته شده‌اند. زندانیان داخل سلول‌هایشان همواره در معرض نگاه زندان‌بانان مستقر در برج هستند، اما از آن‌جا که نمی‌توانند داخل برج را ببینید، هرگز نمی‌توانند مطمئن باشند که کسی آن‌ها را نمی‌پاید.

به عقیده‌ی فوکو، کارکرد اصلی سراسر بین آن است که به زندانیان مسئولیت تنظیم رفتار خودشان را واگذار می‌کند. زندانیانی که از عواقب سوءرفتار خود در زندان پرهیز داشته باشند، تلاش خواهند کرد که همواره‌ مطابق دستورالعمل نهاد زندان عمل کنند، چرا که احتمال می‌دهند تحت نظر باشند. کم‌کم که حس «تحت نظر بودن» به زیر پوست‌هایشان نفوذ می‌کند، زندانیان رفتار خود را مدیریت خواهند کرد، حتی اگر آزاد شوند و دیگر خبری از سراسربین نباشد.

فوکو مدعی است که این مهم‌ترین اثر سراسربین است: «القای وضعیت هوشیاری و پیوسته در معرض دید بودن در زندانی. وضعیتی که اعمال خودکار قدرت را تضمین می‌کند». [1]

«هوشیاری و پیوسته در معرض دید بودن»… ظاهرا این شالوده‌ی تفکر مارک زوکربرگ درباره‌ی رسانه‌های اجتماعی است. با در معرض دید جمع  قرار دادن رفتارها و هم‌خوان‌هایمان، رسانه‌های اجتماعی ما را در حوزه‌ی یک سراسربین مجازی قرار می‌دهد. موضوع فقط این نیست که فعالیت‌های ما به قصد تحلیل بازار یا فرستادن آگهی‌های هوشمند توسط این سرویس‌ها نظارت و ضبط می‌شود. در اغلب موارد می‌توانیم از این نوع داده‌کاوی‌ها بگذریم. آن‌ نوع نظارتی که ما را به صورت مستقیم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و رفتارمان را عوض می‌کند از سوی آدم‌هایی می‌آید که با آن‌ها به اشتراک می‌گذاریم.

در سراسربین مجازی فیس‌بوک هیچ زندان‌بان یا نگهبانی نیست. ما خود نگهبانان و زندان‌بانان خود هستیم، همدیگر را نگاه می‌کنیم و همان‌طور که به اشتراک می‌گذاریم به شیوه‌ای غیرمستقیم یکدیگر را قضاوت می‌کنیم. جمع هویتی را که از طریق به اشتراک گذاشتن‌هایمان ایجاد می‌کنیم قدر می‌نهد.

به اشتراک گذاشتن در فضاهای آن‌لاین فقط به نیاز ما به خود-تاییدی و یا خود-خلاقیت باز نمی‌گردد. برای بیشتر افراد، سائقه‌ی هم‌خوان کردن از نیاز صادقانه‌ی آن‌ها به قدرت بخشیدن و اطلاع‌رساندن به اعضای قبیله‌ یا اجتماع خود نشات می‌گیرد. ممکن است نیت خالصانه‌ی ما این باشد که خبری را منتشر کنیم، یا موضوعی را به گوش دیگری برسانیم یا این‌که فقط قصد ادامه‌ی گفتگویی را داشته باشیم: با کامنت‌ گذاری و یا لایک زدن زیر آن‌چه دیگران به اشتراک گذاشته‌اند. نکته این است، که ما همراه با انجام دادن هر فعلی یک بیانیه‌ی شخصی نیز صادر می‌کنیم: «من این را تایید می‌کنم؛ من این را به اشتراک می‌گذارم؛ من این را دوست دارم». ما درباره‌ی ترجیحات شخصی خود با جمع حرف می‌زنیم و هیچ‌چیز برای ما خوش‌آیندتر از آن نیست که جمع ترجیحات ما را در پاسخ تایید کند.

تردیدی نیست که این کار نیاز عمیق روانی ما را به تایید شدن برآورده می‌سازد. نیروی محرکه‌ی آن هر چه باشد، ما را به سوی اشتراک گذاشتن و اشتراک گذاشتن بیشتر می‌کشاند.

این مطلب توسط من ترجمه شده است. مرجع شماره‌ی [2].

[1] M. Foucault, Discipline and punish the birth of the prison. New York: Random House, 1977.
[2] “Foucault and social media: life in a virtual panopticon,” Philosophy for change. [Online]. Available: http://philosophyforchange.wordpress.com/2012/06/21/foucault-and-social-media-life-in-a-virtual-panopticon/. [Accessed: 13-Jun-2013].

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

بازخوانی یک پرونده: وقتی پرسیدن نظر مردم جرم می‌شود

این نوشته‌ را احسان تهیه کرده که در دسته‌ی «نویسنده میهمان» عینا منتشر می‌کنم. در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، احسان به شما پاسخ خواهد داد. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «نویسنده میهمان» منتشر کنم. این را هم بگویم که مطالب منتشر شده در این قسمت لزوما منعکس کننده نظرات من نیستند.

این روزها بحث درباره مذاکره و گفتگوی مستقیم با آمریکا دوباره بر سر زبان هاست. آیت الله  هاشمی رفسنجانی به ذکر خاطره ای در همین رابطه پرداخته و درعرض چند روز چنان سر و صدایی به پا خواسته که دبیر مجمع نیاز دیده تا تصریح کند که سخنان مزبور تنها بیان یک خاطره بوده و ارتباطی با وقایع امروز ندارد. از طرفی رسانه ها و اشخاص حامی جریان موسوم به اصولگرا هم تصمیم به مذاکره مستقیم با آمریکا را تنها در حیطه اختیارات رهبر میدانند و گر چه خودشان در نفی برقراری این رابطه سخن می‌گویند، در عین حال دفاع (صرفا نظری) از گفتگوی مستقیم با آمریکا را جزو خطوط قرمز و حیطه‌های ممنوعه میشمارند. این میان هیچ کسی هم نظر مردم در این‌باره را نمی‌پرسد. پاسخ احتمالا روشن است: آخرین کسانی که نظر مردم را پرسیدند به زندان انفرادی رفتند و جریمه مالی پرداختند و در دادگاه محاکمه و محکوم شدند.

در مهرماه سال 1381 رهبر جمهوری اسلامی ایران مذاکره با آمریکا را خیانت شمرده و علیه اصلاح طلبانی که حامی این موضوع بودند سخنرانی کرد. در اوایل آبان همان سال موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان نتایج نظرسنجی‌اش را منتشر کرده که ادعا میکرد ۷۵٪ از مردم ایران موافق مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا هستند. این نظرسنجی به سفارش موسسهٔ نظرسنجی گالوپ انجام شده بود. اما صحت نتایج این نظرسنجی مورد قبول حکومت واقع نشد. رهبر ایران نظرسنجی را ساختگی نامید و از آن‌روز سایر رسانه‌های متعلق به حاکمیت از لفظ «نظرسازی» برای آن استفاده کردند. قوه قضائیه نیز وارد موضوع شد. از روز 9 آبان دستگیری‌ها شروع شد. آقایان عباس عبدی، بهروز گرانپایه و حسین قاضیان مدیران موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان به همراه آقایان احمد بورقانی، وحید سینایی و چند نفر دیگر بازداشت شدند. طنز نه چندان نهفته ماجرا هم این بود که عباس عبدی دقیقا در روز 13 آبان بازداشت شد. روزی که 23 سال قبلش او و دیگر جوانان پیرو خط امام از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و باعث استعفای دولت بازرگان و قطع روابط ایران و آمریکا شدند. و حالا در زمره اتهامات عبدی دیدار و مناظره با آقای باری روزن آمریکایی (از گروگان‌های سابق) در مقر یونسکو هم به چشم می‌خورد.

اتهام متهمان جاسوسی و استفادهٔ نامشروع از اموال دولتی بود. مستندات اتهام جاسوسی، همکاری با موسسهٔ گالوپ (و در واقع منتقل کردن نتایج نظرسنجی به آنها) و مستندات استفاده از اموال دولتی، استفادهٔ موسسهٔ «آینده» از امکانات وزارت ارشاد مطرح شد. آقای «بهروز گرانپایه» در حالی به تصرف غیرمجاز در اموال دولتی متهم شده بود که از سوی وزیر ارشاد به مدیریت موسسهٔ ملی پژوهش افکار منصوب شده بود.

دادگاه متهمان به ریاست قاضی سعید مرتضوی آغاز شد. از میان متهمین آقایان عباس عبدی و حسین قاضیان به ترتیب به هشت و نه سال حبس محکوم شدند. این احکام در دادگاه‌های تجدید نظر تعدیل شد و هر کدام بعد از گذراندن مدتی از حکمشان از زندان آزاد شدند. عباس عبدی در نامه‌نگاری‌های بعد از آزادی‌اش ضمن خوب توصیف کردن رفتار بازجوها، قاضی مرتضوی را متهم به تهدید خانواده و اعمال فشارهای غیر قانونی کرد. عبدی همچنین در نامه‌ای به دیوان عالی کشور ادعا کرد آقای سعید مرتضوی نامه‌ای محرمانه را جعل کرده و کپی جعلی را به عنوان مستندات در پروندهٔ او قرار داده (پرونده موسوم به بند دال). حسین قاضیان نیز در نامه ای شروع بازداشتش را چنین توصیف کرد:

«در آغاز بازداشت بعد از پیاده کردنم از خودرویی که با دستبند و چشم بند من را سوار آن کرده بودند، بلافاصله پس از رسیدن به محوطه زندان اختصاصی داخل زندان اوین، چهار یا احتمالاً پنج نفر من را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در مراحل بازجویی نیز، سرکرده گروه بازجویان من را وادار کرد فاصله سلول خود تا اتاق بازجویی را چهار دست و پا و بسان حیوانات طی کنم. در سه شبانه روز اول بازجویی به من بیخوابی می‌داده و سرپا نگاهم می‌داشته‌اند، با یک لباس نازک در معرض سرما و هوای آزاد قرارم می‌داده‌اند. تهدید مکرر قاضی به اعدام و دستور به همکارانش برای فراهم آوردن مقدمات آن و تشکیل جلسه محاکمه صوری و اعدام با جرثقیل.»

اما سایر متهمان وضعیت دیگری داشتند. با وجود برگزاری دادگاه و اخذ آخرین دفاعیات هیچ حکمی صادر نشد و متهمان به قید وثیقه آزاد بودند. بالاخره در مهرماه 1388 بعد از 7 سال احکام سایر متهمان اعلام شد و قاضی سیدحسین حسینیان رئیس شعبه 1083 دادگاه عمومی جزایی تهران احکام سایر متهمان را بدین شکل صادر کرد . آقای بهروز گرانپایه مدیر وقت موسسه ملی پژوهش افکار عمومی به عنوان متهم ردیف اول به اتهام تصرف غیرمجاز در وجوه و اموال دولتی به پرداخت مبلغ 60 میلیون ریال جزای نقدی بدل از 60 ضربه شلاق تعزیری، تحمل سه ماه و یک روز حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی (گرانپایه همان سال 81 چند ماهی را در زندان انفرادی گذرانده بود) به اتهام استفاده غیرمجاز از آرم و طرح وزارت ارشاد (وزارت ارشاد در این پرونده شاکی نبود!) و پرداخت 15 میلیون ریال جزای نقدی در حق دولت برای جعل محکوم شد. برای آقای احمد بورقانی به دلیل فوت، قرار موقوفی تعقیب صادر شد، آقای وحید سینایی مسوول وقت دفتر سیاسی مرکز پژوهش های مجلس به هفت میلیون و هشتصد هزار ریال جزای نقدی بدل از سه ماه و یک روز حبس تعزیری برای معاونت در جعل و متهم ردیف پنجم نیز به پرداخت مبلغ 11 میلیون ریال جزای نقدی محکوم شدند. و بالاخره آقای مهدی عباسی راد دبیر وقت سرویس سیاسی ایرنا از اتهام نشر اکاذیب از طریق انتشار غیرقانونی نتیجه نظرسنجی و اقدام علیه سیاست خارجی کشور تبرئه شد.

آقای عباس عبدی در همان ایام گفته بود: «خجالت میکشم بگویم در کشوری زندگی میکنم که در آن کسب نظرات مردم جرم است». طبیعی بود که آیندگان از سرنوشت موسسه آینده درس بگیرند و بجای زندان رفتن و خجالت کشیدن اساسا از مقوله کسب نظرات مردم بگذرند و عطایش را به لقایش ببخشند. الان آیا کسی میداند نظر مردم ایران درباره مذاکره مستقیم با آمریکا چیست؟

 

 برای مطالعه بیشتر:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اعتصاب غذا کردن یا نکردن: مساله اصلی این نیست

چندی است که می‌خواهم درباره خبرهای غم‌انگیز درگذشت «ه» و «ه» یعنی هاله سحابی و هدی صابر و اعتصاب غذای چندین نفر از زندانیان سیاسی بنویسم. اما دستم به نوشتن نمی‌رود. هر چه می‌نویسم یا بی‌معنا می‌نماید یا فاقد حس همذات‌پنداری واقعی است و در نتیجه تصنعی و شعارگونه است. این است که نمی‌توانم بنویسم. بعد زمان می‌گذرد و می‌بینم چندین روز گذشته و هیچ ننوشته‌ام و باز احساس گناه می‌کنم که چرا نسبت به چنین رویداد مهمی ساکت (ولی نه بی‌تفاوت) مانده‌ام.

آیا من هرگز در زندان بوده‌ام؟ آیا هرگز می‌توانم موقعیت فردی که از سر یاس یا ایمان چنین تصمیمی می‌گیرد را درک کنم؟ آیا باید از اعتصاب‌ غذای آن‌ها حمایت کنم؟ هر کار که کنم و هر موضعی که اتخاذ کنم دچار نوعی پارادوکس می‌شوم. از اعتصاب غذای این افراد حمایت کنم که اهدافشان محقق شود به قیمت نابودی تن و جانشان؟ هرگز. حرکت و تصمیم‌شان را محکوم کنم به خاطر این‌که حق ندارند به خودشان آسیب برسانند حتی اگر در شرایط تاریک و یاس‌آلودی قرار گرفته باشند و این آخرین روش برای اعلام خواسته‌شان باشد؟ هرگز. سکوت کنم و هیچ واکنشی نشان ندهم انگار نه انگار چند انسان از سر ناچاری و به خاطر رساندن صدایشان به گوش خلایق جانشان را کف دستشان گذاشته‌اند؟ هرگز.

این‌جا به خوبی این سرگیجه را که ما ناظران از حاشیه‌های امن خود به آن دچاریم توضیح می‌دهد. دغدغه من یک دغدغه تجملاتی و یک مشکل از سر بی‌مشکلی است. تا وقتی که این دغدغه در حد تجمل و بی‌مشکلی باقی بماند چاره‌ای ندارم جز این‌که بایستم به احترام تصمیم این افراد برای بیان خواسته‌هایشان. کاری که این دوستان انجام می‌دهند نه قابل تایید است و نه قابل رد. یک تصمیم گروهی است که تک تک این افراد به صورت جداگانه و فردی اتخاذ کرده‌اند. هر تصمیمی که بگیرند به یکسان محترم است. اگر اعتصاب غذا نکنند یا اعتصاب غذا بکنند و اعتصابشان را یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا تا لحظه مرگ ادامه دهند به اندازه یکسانی قابل احترام است، اگر چه مشخص است که درجه سختی این تصمیم‌ها برای آن افراد یکسان نیست. در واقع مساله اصلی در این‌جا این نیست که باید از اعتصاب غذا حمایت کنیم یا نکنیم چرا که هر دوی این تصمیم‌ها به یک اندازه قابل احترام هستند. مساله اصلی محکوم کردن این واقعیت است که چرا اصولا باید کسی به جرم انتقاد از ساخت سیاسی کشورش در زندان باشد؟ چرا اصولا باید مفهومی به نام زندانی سیاسی مصداق عینی داشته باشد؟

پس:

به احترام همه زندانیان سیاسی که تصمیم گرفتند اعتصاب غذا نکنند و به احترام همه زندانیان سیاسی که تصمیم گرفتند اعتصاب غذا کنند و  به احترام همه زندانیان سیاسی در ایران از جای خود بلند می‌شوم و همان‌طور که ایستاده‌ام این پست را می‌نویسم و منتشر می‌کنم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مردسالار حقیری که منم

  • نامه چهارم محمد نوری‌زاد به رهبر – این بار از زندان » آق بهمن
    شما، امروز رهبر کدام مردمید؟ من مردم فراوانی برای شما نمی‌بینم. رهبری، آن هم بر حداقل مردم، که غرورآفرین نیست. مبادا من و شما را ازدحام مردمی که به استقبال یک مسئول و یا خود جنابعالی می‌آیند، بفریبد. شما اگر به دیگر افراد مشهور هم اجازه سخنرانی و حضور در کشورتان بدهید، غوغای مردمان ما فزونی خواهد گرفت. اجتماع فراوان این مردم، هیچ‌گاه قابل استناد نبوده و نیست. امروز شما بر کشوری رهبری می‌کنید که مردمش از دست رفته است. کشوری که در گردونه چه کنم‌های بسیاری گرفتار است. کشوری که اتحاد و یکپارچگی‌اش، به دست خود شما و اطرافیان شما، به حاشیه رفته است و نگرشی قلیل و تنگ به میدان آمده. نمی‌دانم امسال را سال چه نامیده‌اید. شنیده‌ام که به کوشش و تلاش در آن اشاره شده است. این نام‌گذاری، نشان می‌دهد که بعضاً مشاوران شما، افراد صادق و کارآمدی نیستند. من و همه، آنجا به شما آفرین می‌گفتیم که امسال را سال آشتی ملی می نامیدید و خود برای این پیوند مبارک اما دشوار و سخت، پیشقدم می‌شدید.
  • برای شما که مادرید هر چند غیر نمونه » پیاده رو
    یچکدام از ما خروج از واژن مادرمان را بخاطر نداریم. حتی طعم شیرش را هم بیاد نمی آوریم. یادمان نیست چند بار بین پایمان در نوزادی عرق سوز شده است. نمی دانیم غذاهایی که خوردیم فریزری بوده یا تازه . ولی پیاده روی با مادرمان در خیابان را یادمان می آید. آب بازی در حمام را. عصرانه حتی جلو تلویزیون را و بغلش را که گرم بود و خواب آور. این تبلیغ بیش از حد برای مادر نمونه بودن ، برای زایمان طبیعی ، برای شیر مادر دادن ، برای تهیه غذای تازه، برای گذراندن زمان مشخصی در روز با بچه و هزار مسئولیت  دیگر از یادمان می برد که ما باید مادری هم بکنیم. برای مادر بودن باید گاهی وقت برای خودمان هم داشته باشیم. باید لباس خوب بپوشیم. باید از خودمان راضی باشیم. باید روابط عاشقانه هم داشته باشیم. یادمان بماند نمیریم اگر یک جایش مطابق برنامه پیش نرفت. بچه های شیر خشک هم زنده مانده اند و زندگی کرده اند.  یادمان باشد که هنوز هستیم و تا مدتها باید باشیم. پراز انرژی و شاد . و از همه مهمتر زنده.
  • نسل آوینی، نقد آوینی » نقد فرهنگ
    بنده‌ی نوعی البته تقریبا از اول دبیرستان (سال ١٣٧١) تصمیم خود برای ادامه تحصیل در رشته‌های علوم انسانی را گرفته بودم. دبیرستان ما در اصفهان یکی از بهترین‌ها بود و طبعا همه دانش‌آموزان آن یا قرار بود دکتر بشوند و یا مهندس. یک روز دبیر علوم اجتماعی‌مان – که مرد شریف و فهیم و خوشفکری بود – سر کلاس یک سؤال پرسید. گفت: «شما بچه‌های باهوش و درسخوان که همه‌تان می‌خواهید یا پزشک شوید یا مهندس، هیچ فکر کرده‌اید چه کسانی قرار است در این مملکت اقتصاددان و جامعه‌شناس و صاحب‌نظر سیاسی و فرهنگی بشوند»؟ بعد از مکثی خودش جواب داد: «معلوم است دیگر. آنهایی که نمره‌ی لازم برای پزشکی و مهندسی را نمی‌آورند! آن وقت نگویید چرا وضع فرهنگ و اقتصاد و جامعه‌مان درست نمی‌شود ها!» اولین جرقه را در خرمن ما همان دبیر انداخت [٣]. با همین سوال ساده‌اش. البته سالها طول کشید که بفهمم چه کلاهی سرمان رفته است. چون بعدها دیدم که اتفاقا اداره‌ی جامعه و سیاست و فرهنگ و اقتصاد هم در تیول مهندسان و پزشکان – و حتی دامپزشکان – است. و چه بسا پاره‌ای از مشکلات موجود هم ریشه در برخی نگاه‌های مهندسی و پزشکی و دامپزشکی به عالم جامعه و سیاست و فرهنگ داشته باشد!
  • فعالیت حقوق زنان یا آب بازی های کودکانه؟ » مجمع دیوانگان
    دیدگاه خانم صدر مدعی تلاش برای رفع تبعیض علیه زنان است و در عین حال مدعی می شود که با همه مردان ایرانی باید مبارزه کرد. اصولا در این دیدگاه، جبهه نبرد از «متحجرین و متجددین» به سمت «زنان و مردان» کشیده می شود. گویی دارندگان چنین دیدگاهی هیچ گاه نمی خواهند از خود بپرسند که اگر صرف زن بودن به معنای همراهی با دیدگاهشان باشد پس پدیده هایی چون «فاطمه رجبی» را چگونه باید توجیه کرد؟ در نقطه مقابل اگر بپذیریم که هیچ مردی (تمام مردان ایرانی) قادر به حضور در جبهه مدافعین حقوق زنان و تلاش برای رفع تبعیض علیه زنان نیستند، پس آیا اساسا نباید به هسته اصلی ادعاهای برابری خواهانه شک کرد؟ نکند به واقع خانم صدر و موافقان دیدگاه ایشان به هیچ عنوان به رفع تضاد میان زنان و مردان باور ندارند و تنها هدفشان عوض کردن جای ظالم و مظلوم است؟
  • مردسالار حقیری که منم » ترسا و قیلوله اش
    در همین اعتراضات اخیر ببینید نسبت آسیب‌دیده‌گان٬ زندانیان٬ و کشته‌شده‌گان مرد به زن را. مقایسه کنید پوشش خبری را که قتل ندا می‌گیرد با پوشش خبری دیگر از‌دست‌رفته‌گان وقایع بعد از انتخابات. این همان غلبه‌ی ذهنی ارزش‌های بطئی مردسالارانه است که می گوید جان زن از جان مرد ارزشمندتر است، که ادعا می‌کنم بذرش را از کودکی در ذهن همه‌ی ما پاشیده‌اند. پیش از این هم بارها گفته‌ام ٬به زعم من٬ مردان از کودکی٬ در دوران تحصیل٬ طی دوره‌ی خدمت نظام وظیفه٬ و سپس در عرصه‌ی اجتماعی چنان هدف خشونت قرار می‌گیرند که از ایشان موجودات پارادوکسیکال می‌سازد؛ ترسو و درعین حال متوحش٬ صلب و متعصب و در عین حال هرهری مذهب٬ ماجوران بی‌ارج و بی‌شان. احقاق حقوق زن در چنین جامعه‌ای مستلزم عوامل مختلف است و یکیش هم احیای شان انسانی مرد. وقتی اخلاق غالب در جامعه‌ای اخلاق زور باشد٬ هرکس زورش بچربد و تیغش بیشتر ببرد زور می‌گوید و می‌برد. هر مرد در ناخودآگاه خویش می‌داند ٬در شرایط برابر٬ آسان‌تر از یک زن هزینه می‌دهد٬ طعن می‌شنود٬ کتک می‌خورد٬ و شکنجه و کشته می‌شود. هر مردی می‌داند که قربانی نخست ارزش‌های مردسالارانه خود اوست مگر خلافش ثابت شود.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به ف.ی.ل.ت.ر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

زندانی که کوچک‌تر می‌شود

به خاطر ممنوعیت ورود خبرنگاران به غزه، خیلی از اخبار و اطلاعات درست به دست مردم نمی‌رسد. با این‌حال «امیر حاص» روزنامه‌نگار اسرائیلی در هاآرتص می‌نویسد:
ارتش [اسرائیل] در حال راندن ساکنان منطقه‌های پرجمعیت به سمت داخل غزه است و قسمت‌های بیرونی غزه – زمین‌های کشاورزی و همچنین نقاط مسکونی- را از مردم «پاک‌سازی» می‌کند. ارتش با محاصره‌ی مردم آن‌ها را پیوسته در منطقه‌ی محدودتری محصور میکند.
امیدوارم حدسم اشتباه باشد. اما این‌طور به نظر می‌رسد که یکی از اهداف اسرائیل این است که یک ناحیه‌ی امنیتی «عاری از مردم» در حاشیه‌ی غزه ایجاد کند و پس از پایان تهاجم غزه نیز، قوای نظامی خود را در آن حفظ کند. شبیه این کار را بارها و بارها در کرانه‌ی باختری رود اردن انجام داده: به زور مردم را راندن و بعد اشغال سرزمین‌های بیشتر.
آیا اسرائیل قصد دارد «زندان غزه» را از آن‌چه که هست «کوچک‌تر» کند؟

.

اسرائیل موفق می‌شود

مونا ال‌فرا در «از غزه با عشق» موفقیت‌های ارتش ظفرنمون اسرائیل را این‌طور خلاصه می‌کند:

روز هشتم ژانویه؛ سیزدهمین روز حمله‌ی اسرائیل به غزه
720 کشته شامل 215 کودک، 89 زن، 12 امدادرسان
بیش از 3000 مجروح که بسیاری از آن‌ها جراحت‌های جدی دارند.
11 آمبولانس در «حین انجام وظیفه» مورد حمله قرار گرفته و نابود شده‌اند.
امدادرسان‌ها اجازه‌ی انتقال بسیاری از مجروحان را ندارند، در بسیاری از موارد تیم پزشکی «سوختگی‌های متفاوتی» را در مجروحان مشاهده می‌کند. این احتمال وجود دارد که اسرائیل از فسفر سفید علیه شهروندان استفاده کرده باشد. «تحقیقات فوری در این زمینه ضروری است»…
43 نفر در مدرسه‌ی سازمان ملل کشته شده‌اند، کسانی که به مدرسه پناه برده بودند، چرا که خانه‌هایشان زیر آتش توپ‌ها نابود شده بود. سازمان ملل خواستار «بررسی فوری» ماجرا شده و اسرائیل هم رد کرده و ادعا کرده که «مردان مسلح» در مدرسه بودند [ادعایی که بعد توسط ارتش اسرائیل تکذیب شد].
غزه برق ندارد.
80 درصد مناطق بدون آب هستند چرا که سیستم لوله‌کشی آب نابود شده است.
70 درصد مخابرات نابود شده است.
برای ما دعا کنید!

دستگیری حسین درخشان و احتمال‌هایش

شخصا فکر می‌کنم امکانش را ندارم که بدانم ظاهر و باطن ماجرای دستگیری حسین درخشان (حودر) چیست. فقط می‌توانم چند تا حدس کلی بزنم. این حدس ها را هم می‌زنم که حرف توی دلم نمانده باشد و گرنه می‌دانم که به احتمال زیاد هیچ‌کدام از این حدس‌ها به تنهایی درست نیست. احتمالا واقعیت جایی آن وسط‌هاست شاید هم ترکیبی از همه‌ی آن‌ها باشد. شاید هم به کل چیز دیگری باشد. به قول بزرگی واقعیت آن قدر شگفت نیست که ما فکر می‌کنیم، گاهی واقعیت آنقدر شگفت‌انگیز است که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم.

همین‌جا هم بر این نکته تاکید می‌کنم که امیدوارم حسین درخشان خیلی زود صحیح و سالم آزاد شود و خودش تعریف کند ماجرا چه بوده.

در این جا چهار حالت کلی را ذکر می کنم. حالت ها بر اساس مفهوم صداقت یا عدم صداقت نوشته شده‌اند. منظور از صداقت (یا عدم صداقت) هم این است که ماجرای پنهانی که متفاوت از آن چه در دید عموم قرار گرفته در جریان نباشد (یا باشد).

حالت اول. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
بیچاره حسین درخشان. آدمی صاف و ساده که یک مدتی از این ور بام افتاد و یک مدتی هم از آن ور بام افتاد. دستگیر کننده‌هایش هم در کمال صداقت و شفافیت دستگیرش کردند آن هم به خاطر آن حودر سال‌های قبل؛ حرف‌هایی که زده بود و حتی رفته بود اسرائیل. حسین در این یکی دو سال اخیر هم رفتار و هم گفتارش به حاکمیت ایران نزدیک‌ شده بود. پس اگر مشکلی بوده مربوط به سال‌های قبل است.

حالت دوم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
عجب آدم زرنگی است این حسین درخشان. دیده بود چند وقتی است که حنایش رنگ چندانی ندارد و چندان مورد توجه و اقبال نیست و به فکر افتاده بود چطور می‌تواند فصل کاملا جدیدی از شهرت را برای خودش آغاز کند. درس‌اش که در انگلستان تمام شد به این نتیجه رسید چه چیزی بهتر از بازگشت به ایران. با توجه به این‌که تابعیت ایران و کانادا را همزمان دارد نوعی مصونیت خواهد داشت. پس تصمیم گرفت به ایران بازگردد تا سیستم امنیتی صاف و ساده‌ی ایران دستگیرش کند. چه چیزی بهتر از این برای مشهور شدن جهانی در حدی که حالا دیگر نیویورک تایمز هم درباره‌اش بنویسد و عکس‌اش را چاپ کند؟
حسین از بس زرنگ است، خوب حدس زده که ایران هیچ کاری نمی تواند با او بکند. نهایتا مدتی رسمی یا غیررسمی بازداشت‌اش کنند و ازش حرف بکشند. آخرش چه؟ او شهروند کاناداست و به هر حال شهرتی دارد به عنوان یکی از قدیمی‌ترین وبلاگ‌نویسان ایرانی (حالا پدر یا پدرخوانده بودنش بماند). بر و بچه‌های اطلاعاتی سادگی کرده‌اند؛ اول دستگیر می‌کنند بعد از چند ماه متوجه می شوند که  مجبورند آزادش کنند. حالا این وسط شهرتش می ماند برای آقای حودر.

حالت سوم. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش هفت‌خط‌ند
بیچاره حسین صاف و ساده. نمی داند سیستم امنیتی یک کشور اگر لازم باشد سرهای خیلی بزرگ تر از او را زیر آب می کند. حالا چه این سر یک کانادایی باشد چه یک اسرائیلی، چه یک وبلاگ‌نویس گردن باریک. آقا حودر صاف و ساده که با کمال صداقت یک مدتی اصلاح طلب بود؛ بعد یک مدتی زد به مسیر افراط و خواست اسرائیل را با ایران آشتی دهد؛ بعد هم به تدریج  مواضعش تغییر کرد و بدل گشت به یک وبلاگ‌نویس طرف‌دار جمهوری اسلامی و منتقد جنبش زنان و اصلاح‌طلبان. شاید حسین در همه‌ی این مراحل واقعا صادق بوده است و الان هم قربانی سادگی خودش شده باشد. در این حالت باید برای حودر نگران شد.

حالت چهارم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش
هفت‌خط‌ند
در این حالت ماجرا پیچیده می‌شود و داستان علمی-تخیلی! اگر حودر آدم هفت‌خطی باشد و اگر دستگیرکننده‌گانش هم زرنگ وهفت‌خط باشند هر احتمالی را می‌توان متصور شد. می‌توان فرض کرد که اصلا همه‌ی این ماجرا، بازی حودر و اطلاعاتی‌هاست برای این که نشان دهند رابطه‌ی میان‌شان خراب است. یا می‌توان فرض کرد حسین برای نئو‌کان‌ها کار می‌کند و خودش را نزدیک به حکومت ایران نشان داده و حالا که ایران آمده دستش رو شده و بچه‌های اطلاعاتی دستگیرش کرده‌اند، شاید هم دستش رو نشده کاملا و اصولا قرار بوده که در همین حد لو برود تا بیشتر نفوذ کند. یا می‌توان فرض کرد که حسین وانمود کرده که وابسته به حکومت ایران است که وقتی ایران آمد بگیرندش و وقتی گرفتندش به آن‌ها پیشنهاد همکاری بدهد …

راستش این حالت چهارم را نمی شود کاملا باز کرد. چون اگر هر دو طرف ماجرا هفت‌خط باشند؛ دقیقا هر چیزی از دل این داستان برآید باورکردنی خواهد بود.

در همین رابطه هم بخوانید:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

بزرگ‌ترین زندان جهان

تصویر زیر از سمت چپ به راست و از بالا به پایین مراحل پیشرفت یا اشغال سرزمین‌های فلسطینی را از 1946 تا 2000 نشان می‌دهد. تصویر سوم مرزهای قبل از سال 1967 را نشان می‌دهد و الان همه صحبت‌ها این است که اسرائیل آن‌را به رسمیت بشناسد.

فکر می‌کنم گسترش پیوسته سرزمین‌های اسرائیلی نشان دهنده عمق فاجعه انسانی است که در فلسطین رخ داده است (می‌دهد).

اگر خوب دقت کنید چیزی که امروز به عنوان «سرزمین‌های فلسطینی» می‌شنویم در واقع یک زندان بزرگ است: «بزرگترین زندان جهان»

palastinian-borders-history

اول خواستم فقط لینک بدهم دیدم بهتر است این‌جا بیاورم. تصویر خیلی واضح و گویا است و فقط چیدمانش را اصلاح کرده‌ام.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک سناریوی ساده برای زندانی شدن

prison

اگر پیش نویس قانون مجازات جرایم رایانه‌ای را مطالعه کنید به مواردی بر خواهید خورد که اگر شاخ روی سرتان سبز نشود، دست‌کم دهانتان به مدت چند ساعت (و بلکه چند روز) نیمه باز می‌ماند. در نقد و موشکافی این قانون عجیب و غریب که مثل جانوری به هیبت شتر-گاو-پلنگ تهیه گردیده است اینجانب نه توانایی فنی (چرا که حقوقدان نیستم) و نه فرصت (چرا که حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود) نقد تفصیلی آن را دارم. بسنده می‌کنم به یک نمونه کوچک به مصداق مشت نمونه خروار:

سناریوی ساده:

شما مسئول فنی بانک‌اطلاعاتی متعلق به یک نهاد دولتی هستید. سایت شما توسط گروهی ناشناس (دشمن) هک می‌شود و اطلاعات نازنین آن (مثلا جزئیات وام‌هایی که حضرات از ما بهتران اداره شما در سال گذشته گرفته‌اند) لو می‌رود. با توجه به اینکه مملکت دارای صاحب بوده و به خصوص پس از تصویب قانون مجازات جرایم رایانه‌ای همه چیز سر جای خودش قرار گرفته است، شما به عنوان مسئول فنی سایت این اداره محترم توسط یک اداره محترم‌تر مورد بازجویی و پرسش قرار می‌گیرید:

  • سئوال: آیا شما اصول حفاظتی را رعایت کرده بودید؟
  • جواب: تا آنجایی که دانش و امکاناتم اجازه می‌داد پیش‌بینی‌های امنیتی را کرده بودم. اما موضوع حفاظت شبکه موضوع گستزده و پیچیده‌ای است و صرف‌نظر از این‌که چه تدابیری اندیشیده باشید، همیشه راه‌های مفصل‌تر و پیچیده‌تر جهت بهبود حفاظت وجود دارد.
  • نظر بازجو: دروغ می‌گویی!! تو مخصوصا کاری کردی که سیستم امنیتی سایت این ادراه ضعیف باشد که دشمن بتواند در آن رخنه کند.

پس از اتمام بازجویی:

مطابق با ماده 6 قانون جرایم اینترنتی و به جرم بی‌احتیاطی، بی‌مبالاتی و یا عدم رعایت اصول حفاظتی که سبب دسترسی اشخاص فاقد صلاحیت به داده‌‌ها گردیده است شما به دو سال حبس یا پرداخت جزای نقدی بیست میلیون ریال و محرومیت از خدمات دولتی تا پنج سال محکوم گردید‌ه اید.

مبارک است!!

prison

در همین راستا بخوانید:

1. جرایم اینترنتی – همشهری {+}
2. قانون جرایم رایانه‌ای سرانجام تدوین شد {+}
3. تعریف جرم رایانه‌ای از زبان ویکی‌پدیا {+}
4. وب‌سایت جرایم اینترنتی {+}