معرفی کتاب: شکست مفتضحانه

خواندن کتاب «شکست مفتضحانه» یا «ناکامی» (Fiasco) نوشته استانیسلاو لم را تمام کردم. نمی‌دانم کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه*، من ترجمهٔ انگلیسی‌اش را با کیندل (Kindle) خواندم.

این اولین داستان بلندی بود که از لم می‌خواندم. البته فیلم سولاریس را دیده بودم و آشنایی من با لم به‌‌ همان سولاریس بر می‌گردد. خواندن متن اما به نویسنده نزدیک‌تر است و در واقع خواندن «ناکامی» و مقایسه آن با آثار علمی-تخیلی دیگری که خوانده بودم (از کلارک، آسیموف و برادبری و متفرقه‌هایی از دیگران) به من ثابت کرد که نگاه لم به داستان‌های علمی-تخیلی به آنچه من از این نوع داستان‌ها انتظار دارم نزدیک‌تر است و در واقع لم نویسندهٔ علمی-تخیلی مورد علاقه من است.

متن مملو از اصطلاحات علمی و توضیح دربارهٔ جزییات فنی‌ای است که کمتر در نوشته‌های علمی-تخیلی می‌توان پیدا کرد. به طوری که خواندن متن بدون استفاده مکرر از فرهنگ لغت برای من ناممکن بود. این اشاره زیاد به جزییات از یک طرف کیفیت و باورپذیربودن داستان را بالا می‌برد و از طرف دیگر مقصود اصلی نویسنده که پیچیده و عظیم نشان دادن دنیای اطراف در مقابل کوچکی و ناتوانی انسان است را بهتر نشان می‌دهد. شدت و کیفیت بحث‌ها و جزییات فنی‌ای که در داستان به کار برده شده به حدی است که درک همهٔ فرایندهایی که در داستان رخ می‌دهد برای من ناممکن بود و احتمالا هدف لم هم از آوردن این جزییات فنی و دقیق این بوده که‌‌ همان تاثیری که گفتم را در مخاطب بگذارد.

تم اصلی داستان تلاش برای ایجاد اولین برخورد نزدیک با موجودات هوشمند غیرزمینی است که از طریق سفری طولانی در کهکشان انجام می‌شود. به تدریج که داستان به پیش می‌رود فرستادگان زمین با ناشناخته‌های بیشتری از تمدن هدف مواجه می‌شوند که نویسنده از طریق بحث‌های مفصلی که در سفینه میان دانشمندان در می‌گیرد ابعاد روان‌شناختی و فلسفی آن را بیشتر باز می‌کند. هر چه داستان بیشتر جلو می‌رود ناتوانی فرستادگان زمین از درک خصوصیات و انگیزه‌های تمدن هدف بیشتر روشن می‌شود و عاقبت تماس با موجودات ناشناخته به مفتضحانه‌ترین شکست (Fiasco) ختم می‌شود.

در یکی از نقاط داستان، هنگامی که فضانوردان بعد از مواجه شدن با رفتارهای غیرقابل توضیح تمدن بیگانه از کامپیوتری که در سفینه حاضر بود راهنمایی می‌گیرند با حیرت متوجه می‌شوند که الگوریتم‌های کامپیو‌تر هم مانند خود آنان به شدت در «دایره تفکر بشری» محصور است. یکی از دانشمندان با تعجب می‌گوید (نقل به مضمون):

 

ما آمده بودیم تا به کمک کامپیوتر‌هایمان تمدن بیگانه را بشناسیم، اما چیزی که فهمیدیم این بود که ما به کامپیوتر‌هایمان چقدر شبیهیم.

 

لایهٔ دیگری از داستان برخورد فرهنگی بین فرستادگان زمینیان و ساکنان سیارهٔ کوینتا (Quinta) روایت برخوردهای فرهنگی تمدن‌های داخل زمین هم هست. مرحله مرحله در داستان هنگامی که تلاش‌های فضانوردان در برقراری تماس با کوینتایی‌ها شکست می‌خورد و سفینهٔ فضایی دست به اقدامات خشونت آمیز علیه ساکنان سیاره می‌زند داستان را به صورت استعاره‌ای از برخوردهای فرهنگی مشابه در زمین خودمان می‌دیدم. فرستادگان زمین تصورات خاص بشری خود را از ساکنان کوینتا انتظار داشتند و این پیش فرض‌های ریشه دار در فرهنگ و زبان و علم و شیوه تفکر و حتی تخیلات آن‌ها منجر به تفسیر رفتارهای کوینتانی‌ها به شیوهٔ بشری می‌شد. تفسیرهایی که بعضا برخوردهای قهرآمیز با آن‌ها را توجیه می‌کرد. آیا در تاریخ کهن و معاصر کرهٔ زمین شاهد چنین برخوردهای فرهنگی در سیارهٔ خودمان نبوده‌ایم که با نیت مثبت (برقراری تماس) شروع شده باشد و به سرعت به خشونت گراییده باشد؟

سیاره کوینتا همچنین وضعیتی شبیه دوران جنگ سرد و فلج شدن طرفین درگیر در یک رقابت تسلیحاتی غیرقابل خروج را تداعی می‌کند. کوینتا به دنبال رقابت‌های تسلیحاتی به یک ماشین نظامی تبدیل شده است که سرنوشت محتوم آن نابودی است. تمام تلاش‌های فرستادگان زمین برای برقراری تماس با کوینتا شکست می‌خورد چرا که حتی اگر از ناتوانی طرفین به درک متقابل بگذریم، وضعیت تعادل ناپایداری که در کوینتان میان رقبای درگیر ایجاد شده است به حدی شکننده است که هر طرفی که اولین تماس را با قدرت بر‌تر (سفینه زمینی) برقرار کند تعادل را به سود خود به هم خواهد زد. در نتیجه همه طرفین تلاش می‌کنند تا تماسی برقرار نشود. استعارهٔ زیبای خانه‌ای از جنس ورق‌های بازی (house of cards) که در داستان به کار رفته و طرح روی جلد (بالای همین پست) هم به آن اشاره می‌کند همین وضعیت تعادل ناپایدار و شکنندهٔ سیاره‌ای که اسیر رقابت‌های فلج کننده تسلیحاتی و نظامی شده است را نشان می‌دهد.

داستان ناکامی نوشته استانیسلاو لم یک داستان علمی-تخیلی چند وجهی، چند لایه، غنی و پیچیده است که خواندنش را به همه توصیه می‌کنم.

 

* با تشکر از آذین که توی کامنت ها اشاره کرد که کتاب به فارسی ترجمه شده است. به نام شکست در کوئینتا

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسی از شمال به جنوب نگاه می‌کند؟

جنگ‌افزارهای مدرن کاربرد دیگری نیز برای تصاویر ایجاد کردند. وقتی که نبرد هوایی به یک واقعیت مهم در جنگ جهانی دوم تبدیل شد، دولت آمریکا در واکنش به این تغییرات در آسیب‌پذیری ملی، اقدام به تهیه‌ی نقشه‌های جدیدی نمود. این نقشه‌‌ها که جهان را از دیدگاه ناظری که در قطب شمال ایستاده است نشان می‌دادند به چارت‌ رسمی نیروی هوایی آمریکا تبدیل شدند و قسمت‌های شمالی آفریقا، ایران، هندوستان و قسمت‌های شمالی‌تر نیم‌کره‌ی شمالی را نشان می‌دادند اما در آن‌ها خبری از نیم‌کره‌ی جنوبی یا آمریکای لاتین نبود. قسمت‌های حذف شده‌ی جهان نه از نظر تصویری مهم بودند،‌ نه از نظر استراتژیکی. در یک گزارش رسمی دولتی آمده بود «استراتژیست‌ها ناحیه‌ی بین مدارهای 30 و 65 درجه را ناحیه‌ای کلیدی می‌دانند چرا که تمام جنگ‌های مدرن از این ناحیه‌ آغاز شده است.»

از آغاز جنگ سرد، سرزمین‌های آمریکای شمالی و شوروی سابق عملا بخش بزرگی از این ناحیه را پوشش می‌دادند. آموزنده است اگر این توصیف ظاهرا طبیعی و از نظرگاه جغرافیای سیاسی دوقطبی را با پرچم سازمان ملل که به صورت رسمی در همان روزها و در دسامبر 1946 انتخاب شد مقایسه کنیم. پرچم سازمان ملل نیز زمین را از منظر قطب شمال نشان می‌دهد، اما زمین اندکی پهن‌تر شده است تا قسمت بزرگی از نیم‌کره‌ی جنوبی شامل استرالیا در آن‌ گنجانیده شود. {+}

مثال بالا، استعاره‌ای از سلطه‌ی ارزش‌ها و دیدگاه‌های انسانِ شمال در حوزه‌هایی است که مردمان جهان (از جمله مردمان جنوب) را تحت تاثیر قرار می‌دهد. هیچ فکرش را کرده بودید لوگوی سازمان ملل، جهان را از منظر انسانِ شمال نشان می‌دهد؟ این‌جا بحث عمدی بودن یا نبودن این انتخاب نیست، نکته‌ی اصلی سازگاری خیره‌ی کننده‌ی این استعاره با واقعیت جهان ماست که «محصولات یا ارزش‌های انسانِ شمال» از «زاویه‌ی دید انسان شمال» توسط «انسان‌ِ شمال» به نام «علم جهانی» به مردمان جهان دیکته می‌شود.

مطالعات علم و تکنولوژی  (Science and Technology Studies) به بررسی چگونگی تاثیرگذاری ارزش‌های سیاسی-فرهنگی-اجتماعی در فرایند تولید علم، تحقیقات و نوآوری‌های تکنولوژیک می‌پردازد. احساس می‌کنم باید از اول دبستان از نو شروع کنم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

شصت هزار تریلیون نفر، حد نهایی جمعیت کره‌ی زمین!

اگر محدودیت آب و غذا وجود نداشته باشد و نرخ رشد جمعیت با نرخ فعلی [سال نوشته شدن مقاله 1964] ثابت بماند جمعیت جهان هر 37 سال دوبرابر می‌شود. به این ترتیب جمعیت جهان ظرف مدت حدود 900 سال به 60000 تریلیون نفر (60 میلیون میلیارد نفر) می‌رسد. در این زمان کل کره‌ی زمین یک شهر بزرگ خواهد بود. سطح همه‌ی خشکی‌ها، قطب‌ها که مدت‌ها پیش کاملا ذوب شده‌اند و همین‌طور سطح سراسر اقیانوس‌ها پوشیده از ساختمان خواهد بود. برای جا دادن جمعیت، سرتاسر زمین باید از آسمان‌خراش‌هایی به ارتفاع 2000 طبقه پوشیده شده باشد و در این صورت هر نفر فضایی در حدود 7 متر مربع برای زندگی خواهد داشت. هزار طبقه برای سکونت و هزار طبقه‌ی دیگر برای تولید غذا، تجهیزات خنک کننده و غیره. غذا به صورت مایع از طریق لوله به خانه‌ها منتقل می‌شود و احتیاجی هم به لباس نیست.

60000 تریلیون نفر حد نهایی و مطلق جمعیت در کره‌ی زمین است. شهرِ زمین به خاطر حرارت تولید شده توسط آدم‌ها و تاسیسات بسیار داغ خواهد بود و باید به طریقه‌ای انرژی حرارتی تولید شده را دفع کند. حتی اگر ماشین‌های خنک‌ کننده‌ی کارآمدی ساخته شود، باز هم باید حرارت را به جایی منتقل کرد. این حرارت را شاید بتوان با طراحی سقفی بزرگ برای کل زمین و با استفاده از پمپ‌های حرارتی ویژه‌ای به صورت تابشی به فضا فرستاد. چنین سقفی باید بتواند دمایی در حدود 2000 (یا حتی 5000) درجه‌ی سانتی‌گراد را تحمل کند.

گزینه‌ی صادر کردن جمعیت به فضا در نظر گرفته نشده چون عملی نیست. اما بر فرض هم که لحاظ شود چندان فرقی نمی‌کند. سیاره‌های نزدیک زمین بر فرض که همه‌ی شرایط برای زندگی جمعیت کثیر در آن‌ها فراهم باشد فقط 37 سال فرصت بیشتر ایجاد می‌کنند و بعد از 37 سال چگالی جمعیتی مشابه زمین خواهند داشت.

مواد خام چندان مشکل‌زا نخواهند بود. کل بستر اقیانوس‌ها و دست‌کم ده کیلومتر از پوسته‌ی زمین در دسترس خواهد بود. کلیه‌ی عنصرهای لازم برای حیات به اندازه‌ی کافی در پوسته‌ی زمین، هوا و دریا وجود دارد. {+}

نوشته‌ی بالا شوخی علمی نیست، بلکه خلاصه‌ای از مقاله‌ی آقای جان فرملین (John Fremlin) فیزیکدان انگلیسی است که در سال 1964 در نشریه‌ی نیوساینتیست منتشر شده است و نمونه‌ای است از بعضی از افراطی‌ترین نگاه‌هایی که در محافل علمی آن روزگار وجود داشت.

در حال خواندن‌ مقاله‌ای درباره‌ی توسعه هستم که بخش‌هایی از آن به شرح بحران جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم می‌پردازد. در آن روزگار نگرانی‌های عمده‌ای در رابطه با انفجار جمعیت وجود داشت و بازار آینده‌پردازها (Futurist) از عالم سیاست گرفته تا علم و دانش گرم بود. رشد سریع جمعیت در طول فقط چند دهه بسیاری را متقاعد ساخته بود که جمعیت جهان به زودی به مرزهای غیرقابل تصور و انفجاری خواهد رسید.

از یک طرف مالتوس‌گرا‌های جدید (neo-Malthusians) مهم‌ترین بحران آینده‌ی بشر را کمبود غذا (و سایر منابع) می‌دانستند و نگران رشد تصاعدی جمعیت بودند و بعضی از تندروهایشان برای حل بحران راه‌حل‌های عجیب و غریب پیشنهاد می‌کردند. از سوی دیگر تکنولوژیست‌های افراطی بودند که با ایمانی مذهبی‌وار به علم، راهِ ‌حل همه‌ی مشکلات بشر را در دانش و فن‌آوری می‌دیدند. به گمان این‌ها علم می‌توانست همه‌ی مشکلات بشر را حل کند، حتی در سیاره‌ای که هیچ درخت و جانوری در آن نیست و همه‌جا از دریاها گرفته تا اوج آسمان‌ها لبریز از آدم شده است.

این نوع نگاه‌ها اگر چه در درجه‌ی اول روی‌کرد تب‌آلود و هذیانی سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم را نسبت به مشکلات جهان آن روز نشان می‌دهد، می‌تواند هشداری باشد برای امروز که دقت کنیم چگونه ممکن است بحرانی که تبدیل به مُد زمانه شده است باعث شود روی‌کردهای عمیق و جامع‌نگر توسط نگاه‌های افراطی و کم‌عمق به حاشیه رانده شوند یا آن‌طور که باید مورد توجه قرار نگیرند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: اصلن شايد همين‌جوری‌هاست

  • مسعود علی‌محمدی » مسیر یک ذره
    صفحه وب مقاله‌‌هایش را نگاه می‌کنم و حسرتم بیشتر می‌شود. نه فقط از این که معلوم است آدم باسوادی بوده، بلکه با همان یک نگاه می‌فهمم آدم باشعوری هم بوده. هر کس در ایران کار پژوهشی کرده‌باشد می‌داند که دسترسی به مقاله‌ها دشوار است. دکتر علی‌محمدی فایل بیشتر مقاله‌هایش را هم برای دانلود گذاشته‌ است. آدم باشعور. روانش شاد باشد. کشتنش برای عوام یک مفهوم دارد (همان دانشمند هسته‌ای و این اراجیف) و برای دانشگاه پیام دیگری دارد. آنها می‌کشند و اهمیتی نمی‌دهند چه کسی را می‌کشند. به همین سادگی می‌کشند. با بمب هم می‌کشند که پیامشان واضح باشد، دیگر تصادف رانندگی و سالاد قرص‌آلود در کار نیست. با این‌ها چه باید کرد؟
  • مگر جنگ در دانشگاه است که استاد دانشگاه ترور می شود؟ » جامعه ایرانی – مدرنیته ی ایرانی
    اینکه دعوای در حوزه نظامی بین صاحبان سلاح باشد قابل انتظار است. ولی کسی که اسلحه اصلی‌اش کتاب و قلم و کلاس است و آنقدر در زندگی اهل اداب و فرهنگ شده است که در صورت دزدیده شدن شناسنامه‌اش نیز نمی‌داند که به چه کسی مراجعه کند، چرا می‌بایستی قربانی بحرانی مهم شود. این بحران چرا نمی‌بایستی در حوزه سیاسی باقی بماند و به دیگر عرصه‌ها سرایت نکند. چرا سیاست‌مداران کشور در این زمینه آنقدر شجاعت و صداقت ندارند که به حل مسئله بپردازند و از مردم و دانشمندان و صالحان و مدعیان اخلاق و اعتدال انتقام می‌گیرند. هر وقتی که صدایی در جامعه برپا می‌شود فوری به سراغ کلاس درس استاد می‌آیند و او را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهند این‌بار هم به منزل استادی رفته و او را قربانی می‌کنند. اینکه گفته شده است استاد فیزیک هسته ای بوده و به دلیل دانش و کار در این زمینه قربانی جور ظالم و دشمن شده است جای شبهه دارد. اول می‌بایستی ثابت شود که او دانشمند هسته‌ای بوده است و به دلیل درگیری با این حوزه به دست مخالفان توسعه دانش هسته‌ای ایران کشته شده است. شواهد نشان از امری دیگر است. به نظر می‌آید فرصت برای بسیاری برای انتقام‌گیری از حوزه علم و دانشگاه بدست آمده است. اینکه چه کسی قربانی شود تعیین نشده است. اولین مسئله ایجاد ترس در میان اساتید دانشگاه است. دومین مسئله طیف‌بندی -مخالف و موافق – در دانشگاه‌ها می‌باشد. و سومین مسئله، توسعه فضای بحرانی کشور از حوزه سیاسی و مدیریتی و اداری به فرهنگی و علمی و اقتصادی است. این ترور اولین گام در انتقال بحران از حوزه سیاسی به حوزه‌ی علمی و دانشگاه است.
  • یک قانون، یک لایحه، یک برنامه » IRPD ONLINE JOURNAL
    بنا به تجربۀ برنامه‌های اقتصادی در ایران و اکثر کشورهای در حال توسعه، به نظرم بخش دوم، یعنی پرداخت نقدی یارانه‌ها، تا چند سال به طور ناقص اجرا و بعد رها خواهد شد. در این چند سال مقادیری پول به برخی خانوارها داده خواهد شد و بسیاری دیگر بی‌نصیب خواهند ماند. دلیل این امر این است که مهمترین سؤالی که همواره در برابر توزیع نقدی یارانه‌ها وجود داشت، یعنی نحوۀ شناسایی افراد و خانوارها و تفکیک آنها بر حسب درآمد، بی‌پاسخ مانده است [حاشیه: پرسشنامه‌های توزیع شده هم بیشتر به شوخی می‌ماند]. احتمالاً گروه‌هایی که می‌توانند صدای خود را به حاکمیت برسانند، مانند کارمندان دولت، روش‌هایی را پیدا خواهند کرد که بوسیلۀ آنها جبران کاهش قدرت خرید را بکنند. کارگران بخش خصوصی و روستاییان، مانند همیشه، بازندگان اصلی خواهند بود.
  • تصاویر: يادی از خاطرات كودكی
    مجموعه‌ی عکس که بدجوری حال و هوای روزهای دبستان را تداعی می‌کند. از آن مدادپاک‌کن‌های پلیکان که به نظرم بوی خوبی می‌دادند و ذوق می‌کردم که جوهر پاک کن هم دارند بگیر تا آن سکه‌ها که یکی یا دوتایش پول تو جیبی یک روزم بود.
  • که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست » آهومه اصن، بی‌که حلزون باشم
    که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست که فيلم‌های اروپايی، که زن‌های فيلم‌های اروپايی با سينه‌های کوچک و پوست کک‌ومک‌دار و اندام نامتناسب و چهره‌های رنگ‌پريده و چشم‌های بی‌آرايش اين‌جوری به دلِ آدم می‌نشينند. بس‌که از جنس خودِ زندگی‌اند. بس‌که نزديک‌اند به لايه‌ی واقعیِ زندگی. بس‌که آدم‌های فيلم‌های اروپايی، همان‌جور صبح از خواب بيدار می‌شوند که ما؛ بی‌آرايش و بی‌اتوکشيده‌گی و همان‌جور که هست. بس‌که می‌شود اين زن‌ها را، اين آدم‌ها را باور کرد، شناخت‌شان، دوست‌شان داشت، با تمام نقص‌های انسانی و کژی‌ها و دوست‌ندارم‌ها و خوشم نمی‌آيدها و زشتی‌ها و بدخلقی‌ها و بدبويی‌ها و تمام …هايی که آدم‌ها توی خلوت خودشان دارند. برخلافِ ورسيون‌های هاليوودی، که يک عمر تصوير زن‌های مرمرينِ بی‌نقصِ خوش‌آب‌ورنگ‌شان تو را از آينه پرهيز می‌داد. اعتماد به نفست را زير سؤال می‌برد. هيچ زنی توی فيلم زشت نبود و بدهيکل نبود و شکم نداشت و باسن تخت نداشت و سينه‌های دفرمه و چشم‌های معوج و ابروهای کم‌پشت نداشت. که حتا توی حمام و وسط گريه و ميان هم‌آغوشی هم ترکيب آرايش‌شان به هم نمی‌خورد، خوش‌لباسی و خوش‌بويی و طنازی‌شان سر جای خودش بود. بعد اما زن‌های اروپايی که پای‌شان به فيلم‌ها باز شد، دنيا جای بهتری شد. حالا می‌شد آدم‌ها را با پيژامه ببينی، همان‌جور که توی زندگیِ واقعی. که اصلن دوست‌داشتنِ آدم‌ها، عاشقی‌هاشان انسانی‌تر شد، نسبی‌تر شد، از آن عوالم آرمانی و مرمری و توی قصه‌ها بوده‌گی درآمد، شد مثل همين دو کوچه پايين‌ترِ خودمان، شد مثل همين چار خيابان آن‌طرف‌ترِ خودمان. شدند آدم‌هايی که هم‌ديگر را همه‌جوره ديده‌اند، همه‌جوره دوست دارند. که بوی عرق تن و ملافه‌های مانده و نمِ اتاق و ظرف‌های نشسته و شورتِ عوض‌نکرده گره خورد با آدم‌هايی که دوست‌شان داشتيم. شد عينِ زندگیِ واقعی. همان‌جور که بود. همان‌جور که هست.
  • سرانجام جنبش ما – بخش هفتم – فراموش کرده ایم » مجمع دیوانگان
    من گمان می کنم جنبش سبز دو نقطه قوت مهم خود را از دست داده است. اولی تقسیم کاری بود که به قصد جلب نظر اقشار مختلف مردم انجام می شد. این روزها تمام چهره های باقی مانده از رهبران جنبش سبز تنها حاکمیت را خطاب قرار می دهند و تنها در خواسته هایی نظیر احترام به قانون، آزادی زندانیان و در بالاترین حالت مجازات متخلفان محدود شده اند. دومین نقطه قوت بیان دغدغه های اقشار مختلف مردم به عنوان شعارها و مطالبات واقعی است. اگر بخش عمده ای از زنان کشور با قوانین تبعیض آمیز مشکل داشتند این مسئله بلافاصله به یک شعار بدل می شد. اگر بخش عمده ای از جامعه زیر بار گرانی روز افزون کمر خم کرده بود این مسئله هر روز باید مورد تاکید قرار می گرفت. اما این روزها دیگر تمام دغدغه های مردم مورد توجه چهره های شاخص جنبش سبز قرار ندارد. دیگر کسی سنگ کارگر بیکار شده را به سینه نمی زند. کسی از نابودی تولید ملی سخن نمی گوید. دیگر کسی از مسافرتش به شالیزارهای شمال خاطره تعریف نمی کند؛ کسی برای آذری زبان ها پیام آذری نمی فرستد؛ کسی برای احقاق حقوق اقلیت های قومی و مذهبی وعده نمی دهد و …
  • چند نکته براي بھبودِ شیوه‌ی نگارشِ فارسی » داریوش آشوری
    با كمي دقت در ساختارِ جمله و چیرگی بر برخى عادت‌ھای دیرینه در نوشتن، با نگاهِ سنجش‌گرانه به نوشته‌ی خود و دیگران، می‌توان از نابسامانی‌ھا کاست و بر رساییِ نوشته‌ھا افزود. آن‌چه در این جستار مى‌آید عمومى‌ترین و فراوان‌یاب‌ترین مسائلِ این گونه متن‌ھاست.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یک قطره فلسفه – دو

گزاره‌ی «فردا خورشید طلوع نمی‌کند» از گزاره‌ی «فردا خورشید طلوع می‌کند» غیرعقلانی‌تر نیست و هیچ چیز بیشتری را تایید یا رد نمی‌کند.
.
بنابراین تلاش ما برای نشان دادن نادرستی‌ این گزاره بیهوده خواهد بود. [چرا که] اگر نادرستی‌اش قابل اثبات می‌بود، حاوی تناقض می‌بود و ذهن می‌توانست به وضوح نادرستی‌اش را تشخیص دهد.
.
در نتیجه، هیچ استدلال تجربی‌ای نمی‌تواند، شباهت‌های [یا تکرارها] گذشته‌ در آینده را ثابت کند؛ چرا که همه‌ی چنین استدلال‌هایی فرض را بر «شبیه بودن» آینده و گذشته گرفته‌اند. بنابراین همه‌ی استقراءهای مبتنی بر تجربه «عادتی» هستند نه «برهانی».
.
— دیوید هیوم

.


.

The sun will not rise tomorrow is no less intelligible a proposition, and implies no more contradiction than the affirmation, that it will rise.
.
We should in vain, therefore, attempt to demonstrate its falsehood. Were it demonstratively false, it would imply contradiction, and could be distinctly conceived by the mind.
.
It is impossible, therefore, that any arguments from experience can prove this resemblance of the past to the future; since all these arguments are founded on the supposition of that resemblance. All inferences from experience, therefore, are effects of custom, not of reasoning.
.
— David Hume
.

پس‌قطره1: هیوم می‌گوید ما برپایه‌ی غریزه‌ی طبیعی‌مان پدیده‌هایی که تکرار می‌شوند را به آینده تعمیم می‌دهیم [استقرای تجربی] و نه برپایه‌ی استدلال منطقی. ما به کمک غریزه‌ی ذاتی‌ای که داریم گزاره‌های زیر را به هم وصل می‌کنیم و به کمک استقرای تجربی آینده را پیش‌بینی می‌کنیم:

  1. در گذشته هر روز خورشید طلوع کرده است.
  2. با توجه به شناختی که از مکانیسم خورشید و زمین داریم، هیچ شواهدی مبنی بر این‌که خورشید به طلوع کردن‌اش ادامه نخواهد داد در دست نداریم.
  3. پس نتیجه می‌گیریم [استقرای تجربی] که خورشید فردا نیز طلوع خواهد کرد.

انتظارات ما از چنین پدیده‌هایی به وابستگی میان علت و معلول باز می‌گردد. غریزه‌ی طبیعی ما به ما می‌گوید این نوع استدلال کردن درست است و می‌توانیم به این‌که فردا خورشید طلوع خواهد کرد استناد کنیم. اما چنین استدلالی برپایه‌ی منطق نیست، بلکه بر پایه‌ی استقرای تجربی است.

نکته‌ی تکان دهنده این است که استقرای تجربی بر خلاف استقرای ریاضی «محکم و قابل اعتماد» نیست. هیوم پایه‌های شناخت استقرایی ما از جهان پیرامون را زیر سئوال می‌برد.


پس‌قطره2: شاید این توضیح و مثال که چند بار در جاهای مختلف دیدم (مثلا این‌جا)  روشن‌گر باشد:

هیوم بر این باور بود که استقرا[ی تجربی] یک فرایندِ صرفاً روانی است. نه منطقاً و نه بطورِ تجربی نمی‌توان استقرا را موجه جلوه داد:

بطورِ منطقی: این که تاکنون هر روز خورشید طلوع کرده است منطقاً هیچ ارتباطی به این امر ندارد که فردا هم طلوع کند. همان‌طور که یک جوجه ممکن است فکر کند که زن مزرعه‌دار هر روز به او غذا می‌دهد، اما بعد از چند سال یک روز زن مزرعه‌دار مثل هر روز سر برسد با این تفاوت که این بار سر جوجه را ببرد. استقرا صرفاً یک فرایندِ روانی ناموجه است.

بطورِ تجربی: شاید ادعا شود که می‌توان استقرا را با تجربه موجه نمود. می‌توانیم بگوییم که دانشمندانِ علوم طبیعی از استقرا[ی تجربی] استفاده نموده و می‌نمایند و این کار بسیار برایِ علم مفید بوده است، پس استقرا مفید و موجه است. اما اگر یک بار دیگر این استدلال را تحلیل کنیم می‌بینیم که دچار «دُور» است زیرا در خودِ آن از استقرا[ی تجربی] استفاده شده است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: عشق‌بازی با وطن در وبلاگستان

  • سلطان و شبان، عشقبازی با وطن « هزاران نقطه
    «شبان» ساده‌انگار هم نیست. خیلی تحقیق می‌کند و زحمت می‌کشد. همه چیز را گوش می‌دهد و از همه چیز نت برمی‌دارد. بیل او رایلی، مجری یکی از برنامه‌های فاکس‌نیوز، پیش از جنگ عراق در چند میزگرد گفت: «ملت عراق با نرخ تورم دو رقمی و فقر چندین سال است گرفتارند. مردمی که این وضعیت را قبول می‌کنند، دیگر صلاحیت تصمیم‌گیری بر آینده خود را ندارند و حالا آمریکا باید این مردم را از دیکتاتوری صدام، خلاص کند.»
    «شبان» هم در دفتر خود نوشت: نرخ دو رقمی تورم. از این رو بود که یکی از نوشته‌ها برای برنامه‌ی طولانی مدت خود را این گونه آغاز کرد: «برای کشوری [ایران] با نرخ تورم دو رقمی، تغییر رژیم دیگر موضوعی حتمی است که زمان اَن سر نرسیده است.»
  • جهان‌بینی آماری، جهان‌بینی اخلاقی « رونوشت
    اگر بپذیریم جهان‌نگری بر مبنای آمار و ارقام درست است، اقدام هیتلر در سربه‌نیست کردن انسان‌های معلول یا پیر و یا کودکان چه ایرادی دارد؟ آیا واقعا در یک دستگاه فکری «آماری» اینان «مصرف‌کننده‌های بدون تولید» نیستند؟ فکر می‌کنم جواب این یک سوال ساده گویای تفکر ما باشد درباره دوگانه‌ی «آمار در برابر اخلاق» ( گاهی این دو کاملا دربرابر هم قرار می‌گیرند).
  • این نوشته‌ی صمیمانه‌ی سارا و به خصوص آن قسمتی که درباره‌ی علم و مذهب (به جای مذهب بگذارید جهان‌بینی، اخلاق، هر چه) می‌نویسد را باید بارها و بارها خواند
    چیزی که ضد مذهبیون نمی‌فهمند اینست که مذهب یک انتخاب است، همانطور که کافر شدن و ضد خدا شدن هم یک انتخاب است. علم نه مذهب را تایید و نه رد می کند. علم با گزاره های درست و غلط سروکار دارد. در محدوده آزمایشاتش می تواند بگوید که چه چیزی می تواند از تئوری به در آید و قانون شود و چه چیزی نمی تواند. علم بسیار فروتن است چرا که می داند که فرق بین تئوری و قانون چیست. می داند که حساب احتمالات چیست. علم به بایدها و نبایدها هم کاری ندارد. هیچ خط قرمز و کار درست و غلطی هم از آن در نمی آید. علم فقط فرآیند و پیامدهای یک واقعه را می تواند تعریف کند. اما مذهب را میتوان بوجود آورد، یک مذهب لازم نیست که حتما قائم به ذات خودش باشد.
  • آمریکا به اسرائیل بمب‌های ضدسنگر می‌فروشد
    مخصوص نابود کردن تجهیزات یا تاسیساتی که زیر سنگرهای بتونی پنهان شده‌اند. حدس بزنید کاربردش کجاست؟
  • امکان راست به چپ نوشتن در جی‌میل فراهم شد
    مدت‌ها بود منتظر این امکان ساده ولی مهم بودیم.
ریاکار کیست؟ آن‌کس که قلب و چهره‌اش هم‌آوا نباشند.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (01-09-2008)

  • چرا این‌جا سیاه است؟
    این وبلاگ سیاه پوش شده است، بخاطر شصت کودک افغانی که چند روز پیش در حمله‌ی هوایی آمریکا قتل عام شدند. من عزادارم بخاطر اینکه هیچکس حرفی از اینها نمی‌زند. این سکوت یعنی مرگ اندر مرگ.
  • پیاده‌روها؛ پیاده‌روهای عاشق
    مثل بیشتر نوشته‌هایش ساده، غم‌انگیز و خواندنی
  • سوسک: غذای آینده
    تحقیقات نشان می‌دهد حشرات نسبت به گوشت گاو و مرغ هم ارزش غذایی بیشتری دارند و هم تولید آن‌ها به محیط زیست آسیب کمتری می‌رساند. بنابراین به نظر می‌رسد در آینده، خوردن حشرات در بیشتر نقاط جهان متداول شود. (آفرین به پسر فهمیده، چرا که گفتن برخی از حرف‌ها جسارت می‌خواهد، حتی اگر منطقی و علمی باشند).
  • سیستم مدیریت محتوای شرکت بلومبرگ باعث مرگ آقای استیو جابز شد
    استیو جابز بزرگ درگذشت. اما نه، صبر کنید، ظاهرا اشتباهی شده است!
چه کسی مسئول خون بی‌گناه کودکان افغانی و عراقی است که هر روز به زمین ریخته می‌شود؟ پاسخ منحصر به «تجارت‌پیشگان جنگ» نمی‌شود. تک‌تک کسانی که در همین وبلاگستان (اسم نمی‌آورم) در توجیه طبیعی‌ بودن بی‌عدالتی، توجیه طبیعی بودن جنگ، طبیعی‌ بودن تخریب محیط زیست به بهانه‌ی سرمایه‌داری و یک کلام طبیعی بودن سیستمی که «خواه ناخواه و بر اساس نهادی‌ترین اصولش» منجر به چنین جنایت‌هایی می‌شود قلم‌فرسایی می‌کنند، ناخواسته در این گناه شریک هستند.

دانش بدون نظریه

به یک مقاله جالب برخوردم به نام «روش علمی گوگل». اول به نظرم رسید درباره‌ی گوگل است و اتفاقا چند مثال هم از گوگل دارد، ولی به کمک مثال‌ها به مفهومی فراتر از گوگل می‌رسد که بسیار جالب و خواندنی است.

قسمت‌هایی از آن‌را ترجمه‌ی آزاد کردم ولی اگر به موضوع علاقه‌مند شدید اصل آن را از دست ندهید که مفصل‌تر است.

گروهی بر این باورند که با ظهور بانک‌های اطلاعاتی خیلی خیلی بزرگ، شیوه‌ی یادگیری ما (به عنوان نوع انسان) کاملا دگرگون می‌شود. روش علمی کلاسیک بر اساس ساخت فرضیه و مدلی که رویدادهای تجربی را توصیف کند، پایه‌گذاری شده است. اما ما اکنون به اندازه‌ی کافی داده از مشاهداتمان داریم که بتوانیم بدون این‌که مدل یا فرضیه‌ای داشته باشیم، رویدادها یا مشاهدات بعدی را پیش‌بینی کنیم (کاری که علم انجام می‌دهد: قدرت پیش‌بینی).

غلط‌گیر املایی گوگل

وقتی در گوگل جستجو می‌کنید گوگل غلط‌های املایی‌ شما را در نوشتن کلیدواژه‌ها اصلاح می‌کند و به شما پیشنهاداتی می‌دهد. گوگل برای این‌کار از هیچ تئوری یا مدلی که قوانین درست نوشتن را شرح دهد استفاده نمی‌کند. به جای آن، گوگل روی مجموعه‌ی بزرگی از داده کار می‌کند که متشکل از عبارت‌هایی مانند این است:‌ «x نفر به این سئوال که آیا منظورتان y بود پاسخ بله داده‌اند» استفاده می‌کند. این الگورتیم هیچ تصوری از املای صحیح لغت‌ها در زبان انگلیسی ندارد و فقط به آمار مراجعه می‌کند و می‌تواند غلط‌های املایی را در همه‌ی زبان‌ها اصلاح کند (به شرطی که داده‌ به اندازه‌ی کافی به آن زبان وجود داشته باشد).

ابزار ترجمه‌‌ی گوگل

گوگل از فلسفه‌ی مشابهی برای ترجمه‌ از یک زبان به زبان دیگر استفاده می‌کند. ابزار ترجمه‌ی گوگل می‌تواند متن‌های آلمانی را به چینی یا انگلیسی را به فرانسوی ترجمه کند و این‌کار را با تطبیق‌دهی «عبارت شما» با مجموعه‌ها‌ی عظیم ترجمه‌هایی که توسط انسان انجام شده انجام می‌دهد. برای نمونه، گوگل موتور ترجمه‌ی انگلیسی/فرانسوی خود را با تغذیه‌ی متن‌های کانادایی که معمولا دوزبانه هستند تربیت کرده است. گوگلی‌ها برای این‌کار از هیچ تئوری نحوی زبانی یا الگوریتم هوش مصنوعی استفاده نکرده‌اند. آن‌ها فقط میلیاردها «نکته» و «لینک» دارند که می‌گوید «این آن است» یا به عبارتی «این» در زبان اول «آن» در زبان دوم است. آقای پیتر نورویگ رئیس بخش تحقیقات گوگل با اشاره‌ی پنهان به تجربه‌ی فکری اتاق چینی در نظریه‌ی هوش مصنوعی می‌گوید:

هیچ‌یک از اعضای تیمی که روی موتور ترجمه‌ی چینی گوگل کار می‌کردند، چینی صحبت نمی‌کرد.

دانش بدون نظریه

اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه انگلیسی، غلط‌های املایی عبارت‌های نوشته شده‌ی انگلیسی را گرفت، یا اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه چینی، متون انگلیسی را به چینی ترجمه کرد، سئوالی که مطرح می‌شود این است که دیگر چه چیزهایی را می‌توان بدون داشتن فرضیه یا مدل دریافت؟

آقای کریس‌آندرسن در وایرد (Wired) می‌نویسد:

به کمک ریاضیات کاربردی و با داشتن میزان به اندازه‌ی کافی بزرگ داده (data) از رفتار انسان‌های مختلف، می‌توانیم با دقت کافی رفتار آدم‌ها را پیش‌بینی کنیم. کسی چه می‌داند چرا افراد این‌گونه رفتار می‌کنند، مهم این است که این‌کارها را می‌کنند و ما می‌توانیم آن‌را پیش‌بینی کنیم (معادل این‌که بگوییم: برای چه کسی مهم است که من چینی نمی‌دانم یا می‌دانم، مهم این است که من به اندازه‌ی کافی داده دارم که حدس بزنم ترجمه‌ی این عبارت به چینی چه می‌شود).

پتابایت‌های (هزاران ترابایت) داده کافی هستند که بگوییم هبستگی (correlation) ‌کافی است. می‌توانیم به کمک الگوریتم‌های آماری و محاسبه‌ی خوشه‌ای (cluster computing)، حجم بسیار بزرگی از داده را تحلیل کنیم و نتایج کاربردی و مفید بگیریم، بدون این‌که فرضیه‌ای داشته باشیم که به ما بگوید این‌ها چه معنایی دارند.

دانشمندان علوم مختلف مانند اخترشناسی، فیزیک، ژنتیک، زبان‌شناسی و زمین‌شناسی در حال گردآوری و تولید پیوسته‌ی داده هستند که حجم آن امروز به پتابایت‌ها می‌رسد و در کمتر از یک دهه‌ی دیگر به سطح اکسابایت (exabyte = 1000 petabyte) خواهد رسید. به کمک روش‌های «یادگیری ماشین» (Machine Learning) ماشین‌ها می‌توانند از این دریای اطلاعات الگوهایی استخراج کنند که هیچ انسانی هرگز نمی‌تواند کشف کند. این‌ها الگوهای هبستگی هستند و ممکن است سببی (Causative) باشند یا نباشند،‌ اما به کمک آن‌ها می‌توانیم چیزهای جدید یاد بگیریم. بنابراین آن‌ها کاری را که علم انجام می‌دهد انجام می‌دهند؛ اگرچه نه به شیوه‌ی سنتی.

همیشه اگر همبستگی به اندازه‌ی کافی باشد قابل قبول است. بخش بزرگی از علم پزشکی این‌گونه پیشرفت کرده. پزشک شاید نداند علت اصلی بروز خیلی از بیماری‌ها چیست، اما می‌تواند نشانه‌های آن را تشخیص دهد و مسیر بیماری را پیش‌بینی کند. در واقع مدل درمانی او بر اساس همبستگی تعداد زیادی بیماری با خصوصیات مشابه شکل گرفته است.

نکته‌ی مهم این است که این روش در حال ظهور به یک ابزار جدید در «روش علمی» تبدیل می‌شود و قرار نیست جای‌گزین آن شود.

در همین‌رابطه:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی