بازخوانی یک پرونده: وقتی پرسیدن نظر مردم جرم می‌شود

این نوشته‌ را احسان تهیه کرده که در دسته‌ی «نویسنده میهمان» عینا منتشر می‌کنم. در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، احسان به شما پاسخ خواهد داد. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «نویسنده میهمان» منتشر کنم. این را هم بگویم که مطالب منتشر شده در این قسمت لزوما منعکس کننده نظرات من نیستند.

این روزها بحث درباره مذاکره و گفتگوی مستقیم با آمریکا دوباره بر سر زبان هاست. آیت الله  هاشمی رفسنجانی به ذکر خاطره ای در همین رابطه پرداخته و درعرض چند روز چنان سر و صدایی به پا خواسته که دبیر مجمع نیاز دیده تا تصریح کند که سخنان مزبور تنها بیان یک خاطره بوده و ارتباطی با وقایع امروز ندارد. از طرفی رسانه ها و اشخاص حامی جریان موسوم به اصولگرا هم تصمیم به مذاکره مستقیم با آمریکا را تنها در حیطه اختیارات رهبر میدانند و گر چه خودشان در نفی برقراری این رابطه سخن می‌گویند، در عین حال دفاع (صرفا نظری) از گفتگوی مستقیم با آمریکا را جزو خطوط قرمز و حیطه‌های ممنوعه میشمارند. این میان هیچ کسی هم نظر مردم در این‌باره را نمی‌پرسد. پاسخ احتمالا روشن است: آخرین کسانی که نظر مردم را پرسیدند به زندان انفرادی رفتند و جریمه مالی پرداختند و در دادگاه محاکمه و محکوم شدند.

در مهرماه سال 1381 رهبر جمهوری اسلامی ایران مذاکره با آمریکا را خیانت شمرده و علیه اصلاح طلبانی که حامی این موضوع بودند سخنرانی کرد. در اوایل آبان همان سال موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان نتایج نظرسنجی‌اش را منتشر کرده که ادعا میکرد ۷۵٪ از مردم ایران موافق مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا هستند. این نظرسنجی به سفارش موسسهٔ نظرسنجی گالوپ انجام شده بود. اما صحت نتایج این نظرسنجی مورد قبول حکومت واقع نشد. رهبر ایران نظرسنجی را ساختگی نامید و از آن‌روز سایر رسانه‌های متعلق به حاکمیت از لفظ «نظرسازی» برای آن استفاده کردند. قوه قضائیه نیز وارد موضوع شد. از روز 9 آبان دستگیری‌ها شروع شد. آقایان عباس عبدی، بهروز گرانپایه و حسین قاضیان مدیران موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان به همراه آقایان احمد بورقانی، وحید سینایی و چند نفر دیگر بازداشت شدند. طنز نه چندان نهفته ماجرا هم این بود که عباس عبدی دقیقا در روز 13 آبان بازداشت شد. روزی که 23 سال قبلش او و دیگر جوانان پیرو خط امام از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و باعث استعفای دولت بازرگان و قطع روابط ایران و آمریکا شدند. و حالا در زمره اتهامات عبدی دیدار و مناظره با آقای باری روزن آمریکایی (از گروگان‌های سابق) در مقر یونسکو هم به چشم می‌خورد.

اتهام متهمان جاسوسی و استفادهٔ نامشروع از اموال دولتی بود. مستندات اتهام جاسوسی، همکاری با موسسهٔ گالوپ (و در واقع منتقل کردن نتایج نظرسنجی به آنها) و مستندات استفاده از اموال دولتی، استفادهٔ موسسهٔ «آینده» از امکانات وزارت ارشاد مطرح شد. آقای «بهروز گرانپایه» در حالی به تصرف غیرمجاز در اموال دولتی متهم شده بود که از سوی وزیر ارشاد به مدیریت موسسهٔ ملی پژوهش افکار منصوب شده بود.

دادگاه متهمان به ریاست قاضی سعید مرتضوی آغاز شد. از میان متهمین آقایان عباس عبدی و حسین قاضیان به ترتیب به هشت و نه سال حبس محکوم شدند. این احکام در دادگاه‌های تجدید نظر تعدیل شد و هر کدام بعد از گذراندن مدتی از حکمشان از زندان آزاد شدند. عباس عبدی در نامه‌نگاری‌های بعد از آزادی‌اش ضمن خوب توصیف کردن رفتار بازجوها، قاضی مرتضوی را متهم به تهدید خانواده و اعمال فشارهای غیر قانونی کرد. عبدی همچنین در نامه‌ای به دیوان عالی کشور ادعا کرد آقای سعید مرتضوی نامه‌ای محرمانه را جعل کرده و کپی جعلی را به عنوان مستندات در پروندهٔ او قرار داده (پرونده موسوم به بند دال). حسین قاضیان نیز در نامه ای شروع بازداشتش را چنین توصیف کرد:

«در آغاز بازداشت بعد از پیاده کردنم از خودرویی که با دستبند و چشم بند من را سوار آن کرده بودند، بلافاصله پس از رسیدن به محوطه زندان اختصاصی داخل زندان اوین، چهار یا احتمالاً پنج نفر من را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در مراحل بازجویی نیز، سرکرده گروه بازجویان من را وادار کرد فاصله سلول خود تا اتاق بازجویی را چهار دست و پا و بسان حیوانات طی کنم. در سه شبانه روز اول بازجویی به من بیخوابی می‌داده و سرپا نگاهم می‌داشته‌اند، با یک لباس نازک در معرض سرما و هوای آزاد قرارم می‌داده‌اند. تهدید مکرر قاضی به اعدام و دستور به همکارانش برای فراهم آوردن مقدمات آن و تشکیل جلسه محاکمه صوری و اعدام با جرثقیل.»

اما سایر متهمان وضعیت دیگری داشتند. با وجود برگزاری دادگاه و اخذ آخرین دفاعیات هیچ حکمی صادر نشد و متهمان به قید وثیقه آزاد بودند. بالاخره در مهرماه 1388 بعد از 7 سال احکام سایر متهمان اعلام شد و قاضی سیدحسین حسینیان رئیس شعبه 1083 دادگاه عمومی جزایی تهران احکام سایر متهمان را بدین شکل صادر کرد . آقای بهروز گرانپایه مدیر وقت موسسه ملی پژوهش افکار عمومی به عنوان متهم ردیف اول به اتهام تصرف غیرمجاز در وجوه و اموال دولتی به پرداخت مبلغ 60 میلیون ریال جزای نقدی بدل از 60 ضربه شلاق تعزیری، تحمل سه ماه و یک روز حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی (گرانپایه همان سال 81 چند ماهی را در زندان انفرادی گذرانده بود) به اتهام استفاده غیرمجاز از آرم و طرح وزارت ارشاد (وزارت ارشاد در این پرونده شاکی نبود!) و پرداخت 15 میلیون ریال جزای نقدی در حق دولت برای جعل محکوم شد. برای آقای احمد بورقانی به دلیل فوت، قرار موقوفی تعقیب صادر شد، آقای وحید سینایی مسوول وقت دفتر سیاسی مرکز پژوهش های مجلس به هفت میلیون و هشتصد هزار ریال جزای نقدی بدل از سه ماه و یک روز حبس تعزیری برای معاونت در جعل و متهم ردیف پنجم نیز به پرداخت مبلغ 11 میلیون ریال جزای نقدی محکوم شدند. و بالاخره آقای مهدی عباسی راد دبیر وقت سرویس سیاسی ایرنا از اتهام نشر اکاذیب از طریق انتشار غیرقانونی نتیجه نظرسنجی و اقدام علیه سیاست خارجی کشور تبرئه شد.

آقای عباس عبدی در همان ایام گفته بود: «خجالت میکشم بگویم در کشوری زندگی میکنم که در آن کسب نظرات مردم جرم است». طبیعی بود که آیندگان از سرنوشت موسسه آینده درس بگیرند و بجای زندان رفتن و خجالت کشیدن اساسا از مقوله کسب نظرات مردم بگذرند و عطایش را به لقایش ببخشند. الان آیا کسی میداند نظر مردم ایران درباره مذاکره مستقیم با آمریکا چیست؟

 

 برای مطالعه بیشتر:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جعفر پناهی: آیا کسی در این دادگاه یادش هست؟

دوباره و دوباره باید این متن را خواند… از دفاعیات «سینمای مستقل» در دادگاه.

تاریخ گواهی می‌­ دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحلیل­گر جامعه­‌اش است. با اندوخته­ ی تاریخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقایع جاری جامعه‌اش است. آن­را می‌­ بیند، تحلیل می‌­ کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می‌­ گذارد که حتی راه‌گشای اهل سیاست نیز هست. آیا آن­چه در ذهن هنرمند می‌­ گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ آیا بازداشت من، همکاران و خانواده­‌ام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانه­‌ای است برای همه­ٔ اهل فرهنگ و هنر این کشور که: «هر آن­که مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشه‌گی هنری نباشد، جایش در زندان است؟»

در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می‌­ دهد و آن خشکاندن ریشه­‌های اندیشه و بی­ ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه­ ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است. و قدرت‌نمایی برای اینکه: هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی‌­ کند، محکوم است.

من یک سینماگرم. دور از سیاست و جنجال­‌های قدرت. تمامی دوران فیلمسازیم را در این کشور فیلم ساخته­‌ام. با بازداشت و محاکمه­ ی من، نه‌تن‌ها منِ فیلمساز، که سینما را به عنصری سیاسی تبدیل کرده­‌اید. این تنها محکمه­ ی من نیست. محکمه­ ی هنر و هنرمندان این کشور است. گواه تاریخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمین است. پس هر حکمی که در این دادگاه داده شود، حکمی است برای همه­ ی هنرمندان، بخصوص همه­ ی سینماگران این سرزمین. و حتی حکمی است برای جامعه­ ی ایران که سال­هاست مخاطب این سینما هستند. نهال من و همه­ ی هنرمندان ایران در خاک این کشور ریشه دوانده و میوه­ ی درخت هنر ما، حاصل زیبایی­‌ها و زشتی­های این سرزمین است. پس هر حکمی که به من و اندیشه­ ی من می‌­دهید، حکمی است که به مردم این کشور داده می‌­ شود.

تاریخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشید برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظه­ ی خود پاک نمی‌­ کند. شما هر رأیی که بدهید به من نمی‌دهید به سینمای مستقل ایران می‌دهید. سینمای ایران در این سی سال آبروی ایران و هنر این سرزمین بوده، شما به این آبرومندی رأی می‌دهد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به این چاردیواری نخواهد شد. باور کنید در آینده هرگز از این دادگاه به عنوان محکمة جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان «محکمة سینما و هنر ایران» یاد خواهند کرد. پس یادآوری می‌­کنم تا یادمان نرود.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست ۹ سال پیش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنواره­‌ای در آمریکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهید در بدو ورود به خاک آمریکا از من انگشت­ نگاری کنید، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنواره­‌هایی را در آرژانتین و اروگوئه پذیرفت و راهی آن کشور‌ها شد، هنگام تعویض هواپیما در فرودگاه نیویورک، ماموران فرودگاه به خاطر ایرانی بودن او و به دلیل قانون مبارزه با تروریست او را برای مراحل تحقیرآمیز انگشت­ نگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دلیل مقاومت به غل و زنجیر کشیده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تن دادن به انگشت­ نگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غیرفرهنگی و غیرانسانی با هنرمند ایرانی را به گوش جهانیان رساند که حمایت­‌های گسترده­ ی شخصیت­های فرهنگی، هنری و سینمایی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بی‌عدالتی در تمامی این کره خاکی است. و چون به هیچ قدرتی وابسته نیست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سیاست‌بازی‌ها اعلام می‌دارد. آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست روزی در کشور خودش هم بازداشت می‌­ شود و دست­بند به دست، راهی زندان اوین خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گیرد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی ۵ سال است امکان فیلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پیش مجوز ساختن فیلم «بازگشت» را که درباره­ ی جنگ بود به او ندادند و فیلم‌هایش، بامجوز و بی‌مجوز، امکان نمایش نداشته‌اند؟

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقیف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوع‌الخروجی همراه دو سینماگر ممنوع­ الخروج دیگر در یادداشتی اعلام کرد: «ما سینماگریم. در تمام طول فعالیت فرهنگی­مان می‌­ توانستیم پاسپورت دیگری داشته باشیم؛ اما خواست و اراده­ ی­ ما بر ایرانی بودن و ایرانی ماندن بوده است…»؟ آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتیش عقاید و غیره را نیز به همراه دارد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست غرفه­ٔ جوایز جعفر پناهی در موزه­ٔ سینما، بسیار بزرگ­‌تر از سلول انفرادی­‌اش در ایام بازداشت­‌اش بود؟ تمامی جوایز این غرفه­ گنجینه‌ای است ارزشمند برای تاریخ سینمای ایران. جوایزی همچون: شیر طلای ونیز، خرس نقره­‌ای برلین، دوربین طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلایی شیکاگو، خوشه­ ی طلایی والادولید اسپانیا، پلاک طلایی سائوپولوی برزیل، پرمدئوس طلایی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتین، جایزهٔ بزرگ توکیو، جایزهٔ بزرگ منتقدین جهان، جایزه­ ی بزرگ اروگوئه و ده­‌ها جایزه­ ی بزرگ و کوچک دیگر از پنج قاره­ که حاصل بیش از دویست بار حضور در بیش از صد جشنواره از پنجاه دو کشور جهان است… در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد…، بگذریم.

چه یادمان باشد، چه یادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه­ ی این بی­ مهری­‌ها باز هم اعلام می‌­کنم که ایرانی­‌ام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداخته‌ام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فیلم­‌هایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی می‌­دانم، پس تأکید می‌­کنم که از هیچ کس کینه­ و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجو‌هایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئول­‌ایم. مسئول­‌ایم این سرزمین را بدون کوچک‌ترین گزند تحویل نسل بعد دهیم.

تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر می‌گذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما می‌خواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چنددسته­ گی و از مخاطراتی است که در آینده بروز می‌کند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می‌­ خواستم و همچنان می‌­ خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزاده­ گی، برابری و برادری از ما می‌­ آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتری‌جویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینه‌توزی میان آن‌ها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویداد‌ها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیب‌پذیر و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی می‌سر می‌­شود که کینه­‌هایمان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزین­‌اش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می‌­ کند.

«راهی است راه عشق، که هیچش کرانه نیست…»

با تشکر
فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چگونه نسبت به حکم‌ اعدام واکنش نشان دهیم؟ – قسمت اول

به لطف وجود رسانه‌های اجتماعی و همین‌طور تمرکز سیاسی و رسانه‌ای جهانی‌ای که بر اوضاع ایران وجود دارد کم و بیش هر روز یا هر هفته در جریان حکم اعدامی که در ایران صادر یا اجرا می‌شود قرار می‌گیریم. لحن رسانه‌های غربی بیشتر این را تداعی می‌کند که این احکام عموما ظالمانه و وحشیانه هستند و بر هر فرد آزاده و انسان‌دوستی است که در دل یا زبان آن‌ها را محکوم کند. برای من (و آدم‌هایی مثل من) که حقوق‌دان نیستیم و دسترسی به منابع حقوقی از جمله پرونده و روند دادرسی متهمان هم نداریم هر گونه اظهار نظر جدی درباره‌ی ارزش حقوقی یک حکم خاص غیرممکن است. چگونه من می‌توانم بدون داشتن کمترین زمینه‌ی اطلاعاتی وتخصصی درباره‌ی حکم متهمی که به صورت رسمی توسط سیستم قضایی صادر شده، اظهار نظر کنم؟ از طرفی به عنوان کسی که دغدغه‌ی انسانیت دارد، نمی‌توانم این احتمال را که فردی مجازاتی به مراتب بیشتر از جرم خود دریافت کند نادیده بگیرم.

پس راه حل چیست؟ اگر بحث موافقت یا مخالفت با اصل مجازات اعدام را کنار بگذاریم (موقتا)، برای واکنش نشان دادن نسبت به احکام قضایی در ایران سه روی‌کرد اصلی می‌توانم داشته باشم:

روی‌کرد اول: کل سیستم قضایی را زیر سوال ببرم و بدون این‌که دغدغه‌ی تحلیل کارشناسی مورد به مورد احکام قضایی را داشته باشم، همه را صرفا چون سیستم قضایی را قبول ندارم رد کنم.

من این روش را مفید نمی‌دانم. درست است که می‌توان ایرادهای فراوانی از سیستم قضایی ایران گرفت، اما نمی‌توان واقعیت عینی، مرجعیت و قدرت اجرایی آن‌را نادیده گرفت. دستگاه قضایی در ایران «وجود» دارد و بستن چشم‌ها به روی آن و قطع تعامل با آن فقط «من» را منزوی می‌کند و فایده‌ای به حال متهمانی که مورد ظلم قضایی واقع شده‌اند نخواهد داشت. 

روی‌کرد دوم: سیستم قضایی به صورت کل را قبول داشته باشم و احتمال بروز خطای جدی در صدور احکام شدید (مانند اعدام) را چنان اندک بدانم که جای اعتراض نداشته باشد. در واقع به دقت و درستی احکام صادر شده اعتماد داشته باشم.

این حالت را هم نمی‌توانم بپذیرم. موارد بسیاری بوده‌اند که روند قضایی به صورت قانونی یا دقیق اجرا نشده و در نتیجه احکام صادر شده بحث برانگیز بوده‌اند. این گونه موارد نشان می‌دهد که دستگاه قضایی مصون از خطاهای جدی (و حتی مکرر)‌ نیست و در نتیجه اعتماد کامل به دقت و سلامت آن ساده‌انگاری است.

روی‌کرد سوم: سیستم قضایی به صورت کل را قبول داشته باشم، اما احتمال دهم که خطاهایی در آن رخ می‌دهد و در نتیجه باید با انجام دادن کار کارشناسی و تحلیل حقوقی پرونده‌ی متهمان در هر مورد‌، اظهار نظر کنم. با توجه به این‌که من حقوق‌دان نیستم در این نوع موارد در درجه‌ی اول به اظهارات وکیل متهم توجه می‌کنم و در درجه‌ی دوم به اظهارات سایر حقوق‌دانان.

این گزینه‌ی من است. اما متاسفانه کار را برای اظهار نظر سخت می‌کند. در این حالت من اگر چه کارشناس نیستم باید اخبار و تحلیل‌های مربوط به کارشناسان و دست‌کم وکیل یا وکلای متهم را به دقت مطالعه کنم و ضمن این‌که به آن‌ها اعتماد می‌کنم بر اساس آن در مورد ارزش حقوقی یک حکم صادره تصمیم بگیرم.

فرض کنید مجازات اعدامی به صورت غیرمتناسبی با جرم صادر شده باشد. این عدم تناسب را چه کسی می‌تواند تشخیص دهد؟ کسی که اولا با قوانین حقوقی ایران آشنا باشد، ثانیا رویه‌های رسمی و غیررسمی قضایی را بشناسد و ثالثا در جریان روند دادرسی این پرونده‌ی خاص بوده باشد. چنین شخصی معمولا باید یک حقوق‌دان تمام و عیار و درگیر در پرونده باشد. فرضا وکیل متهم. اما اگر متهم وکیل نداشته باشد چطور؟ یا وکیل او دستگیر شده باشد؟ در این صورت جای شبهه‌ی جدی در صحت و سلامت روند قانونی دادرسی و حکم صادره خواهد بود. اما اگر وکیل داشته باشد و روند قضایی را تایید کند چه؟ در این صورت من جای اعتراض جدی‌ای خواهم داشت؟ خلاصه‌ این‌که به جز اطلاعاتی که از طرف وکیل متهم در رسانه‌ها منتشر می‌شود، من به عنوان یک فرد غیرکارشناس در بهترین حالت فقط می‌توانم از سیستم قضایی بخواهم رویه‌ی قضایی را به درستی اجرا کند و فرضا نمی‌توانم بدون دانستن جزییات پرونده حکم صادره را تایید یا رد کنم.

مثال: دو حکم اعدام اخیر 1. دانشجوی کرد 2. متهم میدان کاج

در خبرهای این روزها آمده که یک دانشجوی کرد به اعدام محکوم شده است. به عنوان یک فرد غیرکارشناس اما دغدغه‌مند، اولین کاری که می‌کنم جستجو کردن درباره‌ی اظهارات وکیل این پرونده است. متاسفانه تقریبا هیچ کدام از سایت‌های رسمی یا خبرگزاری‌های مهم چندان اشاره‌ای به اظهارات وکیل این پرونده نکرده‌اند و در نتیجه اطلاعات مربوطه را فقط می‌توان از سایت‌های زیرزمینی یا فیلتر شده یا غیرمتعبر (یا همه باهم!) پی‌گیری کرد. اما با مقداری صرف وقت و مقایسه متن خبرها با هم می‌توان فهمید که وکیل این پرونده از روند دادرسی راضی نیست و اشکالاتی به آن وارد کرده و در نتیجه حکم صادره را صحیح نمی‌داند. مثلا:

ما از ابتدا یک ایرادی به این پرونده ها داریم از این بابت که در قانون اخیرالتصویب دادگاه های عمومی و انقلاب (سال ۸۳) موضوعاتی که مجازاتش مرگ یا اعدام باشد در صلاحیت دادگاه کیفری استان است یعنی باید با حضور ۵ قاضی رسیدگی بشود ولی درمواردی که در صلاحیت دادگاه انقلاب است با حضور یک قاضی رسیدگی می کنند. ما معتقدیم که مجازات اعدام نتیجه یک اتهامی هست باید در دادگاه پنج نفره رسیدگی بشود نه دادگاه یک نفره. این اشکال بر این پرونده وارد است. بعدش برای مدتی احکام اعدامی که در دادگاه انقلاب صادر می شد مرجع تجدیدنظرش همان مرکز استان بود که به این هم ایراد داشتیم که الان دیگر آن نیست و دیوان عالی کشور است. پس از آنجا که باید قانون را به نفع متهم تفسیر کرد، بله، دادگاهی که ایشان را محاکمه کرده صلاحیت ندارد به لحاظ اینکه نتیجه دادگاه اعدام است و باید برود در دادگاه کیفری استان رسیدگی شود مرجع تجدید نظر هم نمی تواند دادگاه تجدید نظر استان باشد. آن هم باید بیاید در دادگاه دیوان عالی کشور.

علاوه بر موارد دیگری که وکیل مطرح می‌کند، ایراد وارده ظاهرا بسیار جدی است و در نتیجه وکیل درخواست مهلت بیشتر کرده است. درخواستی که خوشبختانه پذیرفته می‌شود.

در خبر دیگری آمده که متهم قتل‌ میدان کاج به اعدام محکوم شد. در این مورد به خاطر غیرسیاسی بودن و همین‌طور اهمیت اجتماعی موضوع اطلاعات بیشتری در اینترنت پیدا می‌شود. مثلا سایت تابناک مشروح دادگاه پرونده را آورده که به راحتی قابل یافتن است. با خواندن قسمت دفاعیات وکیل متهم پیچدگی بحث‌های قضایی بیشتر روشن می‌شود. در میان دلایل مختلف در دفاع از متهم، وکیل می‌گوید:

آنچه كه موكل صريحا اقرار كرده است آن است كه مجني عليه را با ضربه چاقو زده‌ام اما اينكه نوعا اين عمل منجر به قتل شده يا نه جاي بررسي دارد. وي افزود: ضرباتي كه متهم وارد كرده 4 ضربه سطحي بوده است و به نظر مي‌رسد مقتول به علت خونريزي فوت كرده نه با ضربات چاقو و آنچه قابل بررسي است اين است كه آيا عمل موكل به نوعي بوده كه مجني عليه را به بيمارستان منتقل كند يا خير. وي ادامه داد: مجني عليه به علت خونريزي فوت كرده و عمل موكل به نوعي نبوده كه دست و پاي نيروي انتظامي و ديگران بسته شود. در واقع ما معتقديم عمل موكل ايراد ضرب با چاقو است نه قتل.

بحث‌ها مفصل‌تر از این‌هاست و من که به قوانین حقوقی آشنا نیستم فقط بیشتر سردرگم می‌شوم. بالاخره متهم جرم قتل را مرتکب شده یا فقط مقتول را زخمی کرده و تعلل نیروی انتظامی و ناظران بوده که این زخم را به مرگ تبدیل کرده است؟ نمی‌دانم. باز هم سعی می‌کنم اظهارات وکلای مدافع را بعد از اعلام حکم اعدام بخوانم. جستجو می‌کنم و چیزی پیدا نمی‌کنم. شاید هنوز موضع‌گیری خاصی نکرده‌اند، شاید هم حکم صادره را تایید می‌کنند.

من به عنوان یک ناظر غیرکارشناس علاقه‌مند با دو حکم اعدام مواجه هستم. اولی حکم اعدام یک «جوان» «دانشجوی» «کرد» به دلایل «سیاسی/امنیتی» و دومی یک «مرد» «معامله‌گر املاک» «تهرانی» به دلایل «جنایی/اجتماعی». هر دو متهم به اعدام محکوم شده‌اند. اگرروی‌کرد اول را در نظر بگیرم هر دوی این احکام باطل هستند چون اصولا مگر ممکن است سیستم قضایی ایران حکم درست هم صادر کند؟ اگر روی‌کرد دوم را داشته باشم هر دوی این احکام درست هستند، چون احتمال این‌که سیستم قضایی ایران خطا کند بسیار ناچیز است. اگر روی‌کرد سوم را در پیش بگیرم، در مورد اولی به این نتیجه‌ی مقطعی می‌رسم که حکم صادره اشکال دارد و باید بیشتر بررسی شود و در مورد دومی به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسم چون نظر هیچ کارشناس یا وکیلی که در جریان پرونده بوده باشد را نخوانده‌ام.

 

این بحث ادامه دارد.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: عروجِ مسعود

  • لاش و تلاش » خون و دلقک
    ایران، رو به افغانستان پیش می‌رود و افغانستان جای دوری نیست! افغانستان جغرافیایی همین‌جا بیخ گوش ماست در شمال شرقی ایرانمان و افغانستان سرنوشتی آفتاب فردای ما که از مشرق آینده‌مان طلوع خواهد کرد! افغانستان سرنوشت جامعه‌ای است که در آن تلاش‌های وحدت آفرین به مهر محتوم بیهودگی داغ شوند، سرنوشت ملتی‌ست که فریادهای مسالمت‌جویانه و آشتی‌طلبانه در گلو خفه شوند، افغانستان آینده‌ی کشوری‌ست که در آن همه‌ی راه‌ها به اعمال خشونت علیه همدیگر ختم شود، افغانستان جایی‌ست که فتواهای دینی بر ارتداد و طرد و لعن دیگری رقم خورد، افغانستان جایی‌ست که سرنوشت‌ها در کف خیابان‌ها تعیین می‌شود، افغانستان جایی‌ست که همه بر حقند! افغانستان جایی‌ست که طرف مقابل تو باید کشته شود، باید به زندان برود، باید اعدام شود، باید خرخره‌اش جویده شود، باید آتش بگیرد، باید …
    افغانستان جای دوری نیست !
  • قصه تکراری است؛ ولی ما دو نوع مردم داریم! » ملکوت
    وزارت خارجه به سرعت متهم و قاتل را پیدا می‌کند و می‌گويد کار، کار آمریکا و اسراييل است. تمام اين روندِ کشفِ حقیقت در يک نيم‌روز رخ می‌دهد. دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و پليس هنوز سرنخِ مشخصی ندارند که چه کسی این کار را انجام داده ولی وزارت خارجه‌، يعنی نامربوط‌ترین دستگاه قانونی برای کشف حقیقت و یافتنِ مجرم، پیشاپيش مجرم را شناسایی می‌کند. سؤال اين است: چطور در ماجرای کهریزک که زیر چشم نظام رخ داده است هنوز کسی نمی‌تواند متهم را پيدا کند و به دادگاه بکشاند آن هم بعد از چند ماه، ولی در يک نيم‌روز می‌توان آمران قتل يک استاد دانشگاه را پيدا کرد و بلافاصله انگشت اتهام را به سویی نشانه رفت که هنوز سندی دال بر آن یافت نشده (البته مسؤولان هم‌اکنون مشغول تولید سند هستند!).
  • طرزکارصحیح با کیبورد و ماوس » هفت شهر عشق
    استفاده نادرست از «كيبورد» و «ماوس» كامپيوتر موجب بروزعارضه‌ئی موسوم به «سندرم تونل كارپال» می‌شود. اين عارضه بسيار آزار دهنده و دردناك بوده و درمان و جراحی دشواری دارد. در زير چند عكس از عمل جراحی اين عارضه و همينطور تكنيك هاي  صحيح استفاده از اين دو ابزار و نيز چند نرمش ساده دست آمده، اميد است شما نیز اين اطلاعات را نشر داده و در اختیار دیگران قرار دهید.
  • آقای قاضی پیرعباس ! شما منتقد بودن را دلیل مجرم بودن بهمن دانسته اید! » ژیلا بنی‌یعقوب
    با خبر شدم شما برای محکومیت بهمن همین دفاعیات وکیل مدافعش را مورد استناد قرار داده و نوشته اید :همین که به همه دولت ها انتقاد می کرده نشان می دهد که مغرض است [و لابد مجرم!] (نقل به مضمون ) آقای قاضی پیرعباس !شما واقعا منتقد بودن را دلیل مجرم بودن می گیرید؟ ایا شما می دانید که وظیفه اصلی روزنامه نگاران نظارت بر قدرت و نقد آن است .روزنامه نگار با انداختن روشنایی بر نقاط تاریک جامعه تلاش می کند به اصلاح امور کمک کند.این یک اصل پذیرفته شده و بدیهی در جهان امروز است که اگر جامعه ای به اصل مترقى نقد پاي بند نباشد و نقدهاى ديگران را برنتابد، جامعه پویایی نخواهد بود .حتما شما هم بارها جملاتی با این مضمون را شنیده اید که اگر برنتابيدن نقد ديگران تبديل به فرهنگ یک جامعه شده باشد، آن جامعه مسیری جر تحجر و پسرفت را طی نخواهد کرد.
  • درباره مسعود علی‌محمدی؛ استاد دانشگاه تهران که ترور شد » آق بهمن
    آشنایی با  سوابق آکادمیک و گرایش سیاسی آقای علی‌محمدی.
  • آواتار، ظاهر زمخت فن‌آوری و باطن زيبای دعوت به درك روح جهان‌ » مصلوب
    يك نكته جالب اين فيلم آن بود كه «سالي جيك» وقتي می‌خواست به دنيای زيبای پاندورا برود به خواب می‌رفت و وقتي به دنيای زشت هم جنس‌های خودش باز می‌گشت، هوشيار می‌شد؛ اين حالت مرا به ياد اين شعر مولانا انداخت كه: در شهر يكی كس را هشيار نمی‌بينم … هريك بتر از ديگر صد عاقل و فرزانه
  • بیانیه ۵۰ چهره دانشگاهی در حمایت از بیانیه ۱۷ موسوی » آق بهمن
    بیانیه هفدهم بسیار بهنگام صادر شده و توانسته، دست کم برای مدتی، در بلوک قدرت شکاف ایجاد کند و پروژه خشونت‌ورزانه آنها را به تعویق اندازد.
  • عروج  مسعود » احمد شيرزاد
    در آستانه ی منزل جنازه ی خونین مسعود روی زمین بود و پارچه ای روی آن کشیده بودند. اطراف پر از خرده شیشه بود و مردم جمع بودند. چشمم به ایمان افتاد. در آغوشش گرفتم و بغضم ترکید. بوسیدمش و سرش را بر سینه ام فشردم. آن سوتر خانم مسعود بود، دخترش، مادر بیمارش که به عصای چارپایه تکیه داده بود و خواهر مسعود که بی تاب بود و خود را به در و دیوار می کوفت. قیامتی بود. آشنایان و همسایگان بهت زده بودند. همسر مسعود ناباورانه می گفت: صبح تا دم در بدرقه اش کردم، ماشین اش را از پارکینگ خانه خارج کرد و در را بست و لحظه ای نگذشت که دیدم باران شیشه بر خانه بارید و پنجره ها یکباره پایین ریخت. سراسیمه خود را به بیرون رساندم و دیدم که مسعود به حالت چمباتمه بر زمین افتاده است، او را برگرداندم و دیدم مغزش متلاشی شده است… می گفت و می گریید و آتش به حاضران می زد. شیون می کرد و می گفت: من دیدم، خودم دیدم، مغز متلاشی شده ی شوهرم را دیدم….
    خدایا این چه روزگار است که بر ما می گذرد.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.