بازنگری سبز: چرا باید پیش‌فرض‌های سیاسی-اجتماعی خود را مورد بازبینی قرار دهیم؟

صرف‌نظر از گرایش‌های سیاسی افراد، احتمالا کمتر کسی پیدا می‌شود که اهمیت سال 1388 را به عنوان سالی ویژه و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران انکار کند. بررسی ریشه‌ها و علل وقوع بسیاری از رویداد‌های سال گذشته که تاثیر آن‌ها تا به امروز هم ادامه دارد بی‌تردید کار ساده‌ای نیست. از طرف دیگر به نظر من همه باید تا حد توان و امکان سعی کنیم نگاه جامع‌تری به این وقایع جریان‌ساز داشته باشیم.

اما هرگونه تلاش ما برای تحلیل و شناخت جریان‌ها و رویدادهای سیاسی-اجتماعی سال گذشته (تا امروز) بدون تردید از پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن خود داریم تاثیر می‌گیرد. این پیش‌فرض‌های اولیه که به صورت الگوهای ذهنی «تقریبا بدیهی» درآمده‌اند به ما کمک می‌کنند تا دستگاه استدلالی و تحلیلی خود را روی آن‌ها بنیاد کنیم. به عبارت دیگر این‌ها سنگ بنای نگاه توصیف‌گرایانه (و یا تحول‌خواهانه) ما به سیستم سیاسی-اجتماعی ایران امروز هستند.

این پیش‌فرض‌ها یا الگو‌های ذهنی پایه، در صورتی که نادرست یا نادقیق باشند می‌توانند نگرش و نگاه کلی‌ ما را به وضعیت سیاسی-اجتماعی امروز ایران مخدوش کنند و تحلیل‌ها و برداشت‌هایمان را به سمتی سوق دهند که وهم جای واقعیت را بگیرد و در نتیجه به راحتی بازیچه‌ی دست سیاست‌گردانان قرار گیریم. نباید هرگز فراموش کنیم که نگاه سیاسی-اجتماعی اغلب ما بر مبنای همین پیش‌فرض‌ها شکل گرفته است و در همان راستا است که تحلیل‌ها را می‌خوانیم یا می‌نویسیم. این تحلیل‌ها اگر چه در نگاه اول ممکن است موضوعی حاشیه‌ای و کم اهمیت جلوه کنند، اما به دلایل مختلف بازنگری آن‌ها و تلاش برای پالایش و تناقض‌زدایی از آن‌ها لازم است. مهم‌ترین این دلایل این است: در دراز مدت تنها استراتژی پیروزی برای جنبش سبزبالا بردن دائمی سطح آگاهی بدنه‌ی جنبش و به دنبال آن تعیین، تثبیت و تعمیق خواسته‌های آن از طریق واقع‌گرایی و پرهیز از توهمات و تاکید مداوم بر عقل‌گرایی است.

پس اجازه دهید از برخی از متداول‌ترین بدیهیات سیاسی-اجتماعی‌مان در ماه‌های اخیر شروع کنیم و سعی کنیم درستی یا دقت این الگوهای ذهنی را مورد بازبینی قرار دهیم. حتی درستی یا نادرستی گزاره‌هایی مانند «در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 تقلب صورت گرفت.» که ارزش آن امروزه برای بسیاری از ما بدیهی می‌نماید را باید دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم. این گزاره‌ و بسیاری گزاره‌های مشابه آن هنوز قدیمی یا کهنه نشده‌اند و در واقع امروز شاید بهترین زمان برای ارزیابی مجدد آن‌هاست.

این را هم همین اول کار بگویم که می‌دانم ارائه‌ی تحلیل یا تصویر دقیق از واقعیت سیاسی-اجتماعی ایران امروز کار ساده‌ای نیست و من هم ادعا نمی‌کنم که می‌توانم چنین تصویری ارائه دهم. نکته‌ی مهم‌ اما این است که معتقدم باید برای درک و فهم واقعیت سیاسی-اجتماعی امروز کشورمان تلاش کنیم، هر کدام از ما به شیوه‌ی خود و در حد درک و توان خود.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: کودتاچی ناکام و رهبر کارآزموده

  • پیامی برای تداوم زندگی در جنبش سبز » جمهور
    پیام میر حسین موسوی از نظر سادگی و همه فهمی نیاز به کمترین تفسیر و توضیح را دارد و دقیقن این نقطه قوت اوست. پیامی که احتمالن بر خلاف آنچه که در روزهای آینده از رهبران حاکمیت مستقر خواهیم شنید خالی از لفاظی ها و صحنه سازی هاست. درست ساده و روشن و صادقانه مانند سفره هفت سین پشت سرش و عکسی از آیت الله خمینی که در کناره سفره خود نمایی می کند. میرحسین هویت خود را هیچگاه مخی نکرده است و روشن و مستقیم سخن می گوید. به همین دلیل حتی آنان که با وی همسو نیستند «کلام حق» را تصدیق می کنند و صداقت و استقامت وی در راهی که انتخاب نموده را تحسین.
  • کودتاچی ناکام و رهبر کارآزموده » قاضی نوشته‌ها
    در کوتاه مدت، بلوای سال 88 هیچ فاتح مطلقی نداشت. تمامی ساختار سیاسی و مدنی جامعه، آسیب دید. علیرغم آنکه در جریان 9 ماه کشمکش، هالهء تقدسی که در طی سالیان، پیرامون ولایت فقیه تنیده گشته بود، در هم شکست، اما به سبب مدیریتی که شخص ولی فقیه در طول این 9 ماه اعمال کرد، بدون شک بازندهء اصلی این داستان نه رهبر که اصولگرایی افراطی بود که از پوسته خویش به درآمد اما به مراد نرسید.‌ از آن سو جریان وابسته به هاشمی بیش از گذشته تضعیف گشت اما توانست بقای خویش را بیمه کند. ساختار سیاسی احزاب اصلاح طلب، با آسیب جدی مواجه گشت. نظریهء اصلاح طلبی در چارچوب قوانین و رویه های موجود با چالش جدی مواجه شد. فضای فعالیت برای افراطیون هر دو جناح فراهم تر گشت و بدنهء اجتماعی اصلاحات، هزینهء گزافی پرداخت نمود.‌ اما در بلند مدت، رهبری با دردسرهای فراوانی از برای حفظ این توازن شکنندهء سیاسی روبروست.
  • آقاي كارمند بي‌بي‌سي و من وبلاگ‌نويس » ساز مخالف
    ايميل بلندبالايي از بي‌بي‌سي آمده كه پروژه‌اي دارند به نام «اينترنت، قدرت برتر» و در چارچوب اين پروژه از چند وبلاگ‌نويس (از جمله من) خواسته‌اند يك نوشته وبلاگي خود را براي انتشار به سايت بي‌بي‌سي بدهند. آقاي كارمند بي‌بي‌سي به خودش زحمت نداده متن ايميل را به فارسي بنويسد و نامه به زبان انگليسي است. مي‌توانم حدس بزنم كه اين كارمند محترم حوصله نداشته متن ثابتي را كه براي سرويسهاي مختلف بي‌بي‌سي تهيه شده بوده به فارسي ترجمه و تايپ كند. پيش‌فرضش هم اين بوده كه مگر مي‌شود كسي وبلاگ بنويسد و انگليسي نداند. احتمالا حتي حوصله هم نداشته دنبال وبلاگهاي متفاوتي بگردد و آدم‌هايي پيدا كند كه كمي با اين تصوير كليشه‌اي رسانه‌پسند از وبلاگستان ايراني تفاوت داشته باشند. نتيجه‌اش اين مي‌شود كه من و چند وبلاگ‌نويس ديگر كه خيلي فرقي با هم نداريم و مدام به هم لينك مي‌دهيم و قربان صدقه هم مي‌رويم براي بي‌بي‌سي فارسي مي‌شويم نمادهاي وبلاگستان! جالب نيست كه اغلب وبلاگهاي مهمان بي‌بي‌سي در اين پروژه نويسندگان‌شان در ايران زندگي نمي‌كنند؟ طبيعي است كه مثلا آقاي قباد ياري ده‌يار روستاي تاج آباد سفلي همدان كه پدرش در مي‌آيد تا يك كتابخانه در روستايش راه‌بياندازد در حلقه وبلاگهاي مهمان بي‌بي‌سي جاي نمي‌گيرد.
  • انتخاب آزاد » ایمــــایان
    از این گفته‌های هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش( در رابطه با انقلاب اسلامی) چیز دیگری برداشت می‌شود؛ بخوانید.
  • معبد هسته ای » احمد شيرزاد
    نيروگاه بوشهر با تمام مشكلاتي كه در 50-40 سال گذشته براي كشور به وجود آورده است، اگر راه بيفتد، فقط دو و نیم درصد برق كشور را تامين مي كند. ولي همين نيروگاه براي تامين سوختش نياز به 50 هزار دستگاه سانتريفيوژ دارد. در حال حاضر نه تنها سانتريفيوژهاي كافي در دسترس نيست، بلكه همين سانتريفيوژها هم قديمي و ناكارامدند و انرژي زيادي مصرف مي كنند. و حال اگر كل انرژي كه اين نيروگاه مصرف مي كند را محاسبه كنيم و مقايسه كنيم كه آيا از اين نيروگاه، انرژي به دست مي آوريم و يا انرژي مي دهيم؟ فكر كنم به احتمال زياد انرژي از دست مي دهيم و اقتصادي نيست.
  • قصه ظهر جمعه » خاطرات دهه شصت
    قصه ظهر جمعه را در همه حال می شد گوش داد، چه هنگام پائین آمدن از دربند و توچال، چه زمان انتظار در استادیوم برای شروع بازی، چه زیریک درخت در پیک نیک ، چه هنگام مسافرت در ماشین و اتوبوس،  چه هنگام لم دادن توی خانه، چه در خط مقدم جبهه و چه در ظهرهای دلگیر جمعه در سربازی. قصه ظهر جمعه شاید به تنهایی خاطره خاصی نباشد اما در دل تعداد بیشماری از خاطرات دهه شصت تنیده شده است.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: بازخوانی یک نقطه به نام عطف

  • همسر مناسب (به اندازه کافی خوب) و یا همسر ایده‌آل؟ » آوای موج
    خانم ورمولن معتقد است احساسات عاشقانه چیزی بیش از یک رقص هورمون‌های مغز ما نیست و هیچ چیز آگاهانه‌ای در باره عشق وجود ندارد. ایشان در ادامه یک‌سری اطلاعات بیولژیکی راجع به تغییرات هورمونی بدن به هنگام احساس عشق ارائه می‌دهد (ناگفته نماند که خانم ورمولن بیولژیست نیست) و می‌گوید که این رابطه جنسی است که عشق را به وجود می‌آورد؛ نه تجربه و نه گذر زمان، هیچیک فرمول شیمیایی عشق را تغییر نمی‌دهند.
  • جریان سبز در پایان سال 1388، چشم انداز آینده » كلاشينـكـف ديـجيتال
    نکته دیگری که می توان نتیجه گرفت این است که ظرف زمانی «9 ماه» تقریبا تمام ظرفیت نقش آفرینی جنبش خرده بورژواتیک شهری در ایران، انرژی و توان طبقه متوسط شهری در معادلات سیاسی ایران بود،به نظر می رسد به دلیل خصلت های اجتماعی و اقتصادی و شرایط موجود،طبقه متوسط ( که طبقه ای تحصیل کرده، جوان و مرتبط با نهادهای بورکراسی حاکمیت است) دیگر توان ادامه بازی را ندارد.
  • اندر ستایش گزارش و تحلیل و نقد » واژه زمان
    من هیچ از یک از این نویسندگان را از دور یا نزدیک نمی‌شناسم. وبلاگ‌هایشان را بار اول است که می‌بینم. دانش کوهپیمایی من در حد یک آدم معمولی است و توان اظهار نظر در مورد آن گزارش و آن تحلیل را ندارم. نمی‌دانم که در پشت هر یک از این دو گزارش و تحلیل صداقت محض بوده و یا چیزهای دیگری هم در این میان هست. من فقط یک حدس می‌توانم بزنم و آن این است که در پس یک حادثه غم‌بار، یک اتفاق خجسته رخ داده است. این داستان که با هزینه جان باختن ۸ نفر رخ داده بود و می‌توانست خبری برای فراموشی باشد حالا تبدیل به یک داستان ماندگار و قابل بازرسی و یک case شده است. گزارش و تحلیل هر دو در فضای اینترنتی سالها قابل دسترس خواهند بود. هر کس که بخواهد فردا در مورد بهمن و خطرات آن چیزی بداند ممکن است که به یک یا هر دو این گزارش‌ و تحلیل هم سری بزند. این گزارش و تحلیل به فضای دانش کوهنوردی و ایمنی سرزمین ارزش افزوده اضافه کرده‌اند. اگر فردا روزی بهمن آمد و کسی جان نباخت و جمعی برای از دست دادن عزیزی پریشان نشد، شاید که کار این دو نویسنده سهمی از این خیر و صواب داشته باشد.
  • گوشواره‌هایم مال تو، کفش‌هایم نه » روشنائی‌های شهر
    اشتباهی است که این هفته‌ها زیاد تکرار کرده‌ام. هی خیال کرده‌ام که این صدای دخترکوچکی است که دارد مامان‌بازی می کند، یواشکی رفته سرکمد، لباس‌ها را ریخته بیرون و الآن است که دامن های بلندی که روی هم پوشیده زیرپاهایش گیر کنند و او را بزنند زمین. هی فکر کرده ام الآن می روم آن اتاق و دستهای کوچکی را می بینم که در آستین بلند بلوزها گم شده‌اند و می‌خندم و بلوز را درمی‌آورم و انگشتهای گمشده را می بوسم. بعد تا خواسته‌ام بروم توی اتاق تا مواظب باشم پیراهن‌های بلند، طفلکی را زمین نزنند، ناگهان دیده‌ام دخترنوجوانی با لباسهای اندازه از در آمده بیرون. دختری که دیگر انگشتهایش در آستین های من گم نمی شوند.
  • دو نکته درباره تفکیک جنسیّتی » ایمــــایان
    متأسّفانه اینجا هم ما مانند بسیاری از مسائل، تک‌بعدی به قضیّه نگاه می‌کنیم به جای اینکه انسان و مطالعات انسانی را چند وجهی لحاظ کیم. سؤال اصلی این نیست که توفیق درسی در یک دانشگاه تک‌جنسیّتی بالاتر است یا دانشگاه مختلط؟ سؤال این است که بهتر است دانشگاهی با معدّل بسیار بالا و شاگردانی ناتوان از ارتباط با جنس متفاوت داشته باشیم که در ازدواج و زندگی مشترک آینده‌شان نتیجه‌ی این ناتوانی و نشناختن طرف مقابل را ببینند یا دانشگاهی با معدّل درسی پایینتر که افرادی تحویل دهد که شناخت بیشتری از جنس دیگر دارند و می‌توانند همزیستی مناسبی با آنها چه به عنوان شریک زندگی و چه به عنوان افرادی که در زندگی اجتماعی، خواه‌ناخواه با آنان سروکار دارند داشته باشند؟
  • بازخوانی یک نقطه‌ به نام عطف » دوربین
    تصمیم گرفته شده بود. زمان قرار بود در چند شبانه‌روز بعد متوقف باشد. هیچ گریزی نبود. میزگرد مدت‌ها بود به پوچی رسیده بود و من در آستانه‌ی در داشتم با دست‌های کلیشه‌ای و لبخندهای بدرقه‌ی از سر ادب کلنجار می‌رفتم. اما زمان ایستاده بود. در تمام لحظاتی که من داشتم ماشین را روشن می‌کردم و آینه را تنظیم می‌کردم… کمربند ایمنی را می‌بستم یا راهنمای حرکت را می‌زدم، زمانی در کار نبود. لحظه‌ها همان‌طور متوقف مانده بودند برای تو که آن حرف‌ها را به من زده بودی و می‌دانستی که از آن لحظه به بعد من خودم را چنان که بودم شناخته بودم. تو دانسته بودی که ساعت‌ها برای من خواهند ایستاد و من در نظمی ساعت‌وار مسیری از پیش تعیین شده را خواهم پیمود. شاید برای همین است که کل آن لحظه‌ها، همه‌ی ساعت‌ها و روزهایی که طبق تقویم می‌بایست گذشته باشند و آن همه مسیر و خیابان و بعد سیر گریز ناپذیر  وقایعی که برای من و تو رقم خورده بود را من در یک فریم ایستا درست مثل یک عکس، به خاطر می‌آورم. یک فریم نه بیش و نه کم. تمام آن لحظه‌ها چنان بی‌زمان گذشته بودند که به راحتی امکان داشت کل‌شان را در یک جستار بینایی-بویایی-شنوایی-ذهنی ثبت کرد.
  • چیزی که یادم دادی » ترسا و قیلوله اش
    لوله را فرستادم توی بینی. پیشانیم بابت اولین پروسیجر زندگی حرفه‌ای خیس عرق شده بود. گیر می‌کرد لوله‌ی لعنتی. من بی‌رحمانه فشار می‌دادم. چشمان پیرزن پر از اشک بود. عق می‌زد و به ملحفه چنگ می‌انداخت. ناگهان رد شد. انگار قلبم داشت از ضربان می‌ایستاد. شادی بود؛ از آن شادی‌هایی که بکر نیست٬ به خاطر وقوع یک اتفاق خوب نیست٬ به خاطر کمتر شدن مصیبتی ست که تا لحظه‌ای پیش گریبانت را گرفته بود. اصلن نبودم توی دنیا. یک جایی دورتر از در و دیوار فیروزگر ٬در یک فضای برزخ‌گون٬ غوطه می‌خوردم. نمی‌دیدم. فقط حس کردم دست‌ راستم دارد گرم می‌شود. نگاه کردم. پیرزن نگاهش دیگر ترس نداشت. مهربانی موج می‌زد توی چشمش. دستم را محکم گرفته بود و می‌بوسید؛ غرق بوسه‌اش کرد. من تا آن روز نمی‌دانستم بوسیده شدن دست چه حسی دارد. یاد گرفتم چطور لوله‌ی معده بگذارم. یاد گرفتم وقتی «دوستت دارم» قدش کوتاه‌تر از احساسی ست که دارم هیچ نگویم؛ مهربان نگاهش کنم و دستش را آرام بگیرم و نرم ببوسم.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: کدام عاشورا؟ کدام حسین؟

  • دموکراسی در کپنهاگ » واژه زمان
    خدا نکند که اصلا این حس درونت نباشد. وقتی که تو برآمده از دست و حس و رای مردم نباشی، وقتی که بدانی برای آمدن و ماندنت نباید به چشم آن‌ها نگاه کنی؛ آن وقت است که راحت واژه «مردم» را بیرون می‌گذاری و به جایش دولت و حزب و جناح و کشور می‌گذاری. آن وقت است که احمقانه‌ترین کار این می‌شود که خودت را در بازی کپنهاگ ملزم به این کنی که کمتر زمین و مردمانش را به پرتگاه گرمایش جهانی هل بدهی.
  • افسانه‌گويي براي آدم‌هايي كه سيصد روزست گرسنه‌اند » اين‌جا و اكنون
    به چشم‌هاي كارگران در عكس نگاه كنيد. ببينيد چطور پايين كشيدن پارچه نويس‌شان را نگاه مي‌كنند. چطور نگاه مي‌كنند كه وصف حالشان را پايين مي‌كشند تا خاطر آقاي عدالت پرور را نيازارد؛ آخر ايشان حرف‌هاي خيلي مهم‌تري از حرف آن‌ها دارد. وصف‌هاي خيلي جهاني و عالي دارد كه سخن گفتن از قرب يك سال گرسنگي اين كارگران در مقابل آن چيزي نيست. آخر او همين چند روز پيش گفته ما در ايران فقيري كه به نان شب محتاج باشد نداريم؛ اين كارگرها مگر حرفش را نشنيده‌اند!؟ اگر شنيده‌اند براي چه با آن پارچه‌ها به استقبال رفتند؟!
    آقاي عدالت‌پرور در عوض ايستاده جلوي اين پانصد شكم گرسنه و چشم‌هايي كه ديگر از شرم نگاه كردن در چشم زن و بچه حالت باخته‌اند و گفته كه غرامت جنگ جهاني را از «حلقوم» انگليس بيرون  مي‌كشيم. لابد بعد قرار است پول كارگرهاي مخابرات راه‌دور شيراز را با همين غرامت بدهند؟ پول كارگران واگن سازي پارس در اراك را هم؟ پول كارگران هفت تپه را هم؟ سنندج؟ سنقر؟ سقز؟ تهران؟ همه معطل غرامت جنگ دوم جهاني هستند كه در حلقوم انگليس گير كرده لابد.
  • وقتی حاکمیت زیر دوخم خودش را می گیرد » اردوان نوشت
    نه! شما اهل بیدار شدن از خواب نیستید. رفیقی داشتم در روزهای جنگ که آدم صاف و ساده ای بود. شب هایی که بنابود برای عملیات و تک می رفتیم زود ملت را بیدار می کرد و البته یک بار. از او می پرسیدم چرا دوبار صدا نمی زنی؟ می گفت: آدم خواب با یه صدا هم بلند می شه، اما آدمی که خودش رو به خواب می زنه با لگد هم بیدار نمی شه…
  • فیل‌های رسانه‌ای از نفس افتاده‌اند » مهدی جامی
    شهروند خبرنگار خبرنگار به معنای رسمی نیست اما قادر است نگاه تازه‌ای به اینکه خبر چیست و کجاست بیندازد. او به این اعتبار خبرنگار است که در برابر سان/سور می‌ایستد. او تابع بخشنامه و سیاست اداری نیست. خبرنگاری است که خبرهای مردمی را پوشش می دهد. خبرهایی که سازمانهای خبری رسمی ممکن است خبر ندانند یا عادت به پوشش آن نداشته باشند یا توانایی پوشش آن را فاقد باشند. اما شهروندی که موبایل دارد هر جا باشد می‌تواند خبر را تشخیص بدهد و انتخاب کند و پوشش دهد. می‌تواند در باره آن پیامکی بفرستد. می تواند همان پیامک را مستقیم در وبلاگی منتشر کند یا اصلا در وبلاگ‌اش بنویسد.
  • کدام عاشورا؟ کدام حسین؟ » تورجان
    اینکه عاشورا را بد بفهمی و همین بدفهمی را در زندگی پیاده کنی به اندازه صدها شمر و عمر سعد و یزید و حرمله و سنان می توانی به حسین صدمه بزنی! اینکه اختلافات سیاسی خود با رقیبانت را با اختلاف حسین و یزید یکسان بگیری و خودت را حسین بپنداری و اصلا به این فکر نکنی که این حسین نبود که در روز عاشورا جنگ را شروع کرد! این حسین نبود که به زنان و کودکان حمله کرد! این حسین نبود که آب را به روی مخالفانش بست! این حسین نبود که کشتار کرد! این حسین نبود که مخالفش را شورشی و خارجی و اخلالگر خواند! این حسین نبود که مخالفش را به بند کشید تا مجبور به عذرخواهی از خلیفه مسلمین بکند! این حسین نبود که …. !
    اصلا به اینها فکر نکنی ولی در عوض تا دلت بخواهد خودت را جای حسین بگذاری و مخالفت را جای یزید! هیچ چیزت به هیچ چیز حسین شبیه نباشد، دروغ بگویی، تهمت بزنی، مظلوم کشی بکنی، مظلوم آزاری بکنی، ظالم نوازی بکنی و در عوض بر سر و سینه ات بزنی و عزادار شهیدان کربلا باشی! به قول جلال آل احمد وقتی «سنت شهادت» را فراموش کنی و «سنت عزاداری» را پاس بداری تا ابد در عزای همیشگی خواهی ماند. بدتر از همه آنکه سنت شهادت را بد بفهمی و آن را ابزاری برای حذف رقیب فکری ات بکنی! مثل تروریست های القاعده  که به راستی هم سنت شهادت را پاس می دارند!!؟
  • شباهت‌های تاریخ و نعل وارونه‌ی قدرت » ملکوت
    عاشورای امسال، عاشورايی است تاریخی که هرگز از حافظه‌ی ملت ايران پاک نخواهد شد. تمام فضایلی که دستگاه رسانه‌ای قدرت مدعی داشتن‌شان است، از میان‌شان غايب است. مدعيان حرمت نهادن به آيت‌الله خمينی بر سر ماجرای مشکوکی پاره شدن عکس بنیان‌گذار انقلاب که هرگز معلوم نشد جزييات ماجرا چه بود، مخالفان‌اش را متهم کرد و حاصل‌اش سازمان دادن راهپيمایی ناکامی شد که خودشان هم از پوشش رسانه‌ای و تصویری آن ناتوان ماندند. اما همين رسانه‌ها، از حمله‌ی سبوعانه به حسينيه‌ی جماران و شکستن شيشه‌های حسينيه‌ی آيت‌الله خمينی چشم فرو بستند. شکی نیست که حتی اگر يک نفر از پیروان جنبش سبز شيشه‌ای از حسينیه‌ی جماران شکسته بود، اکنون گروهی کفن‌پوش خيابان‌های تهران را می‌پيمودند و تهدید به تيغ برداشتن و حلقوم بریدن می‌کردند!
  • قدردانی از آدمها »  اقتصاد خرد‌، بازار و خانوار
    چرا ارزش این آدمها را با تخیلات و اوهام خودمان  پائین می آوریم؟ تاسیس دانشگاه در کشوری عقب افتاده با ضریب بیسوادی بالای ایران قبل از جنگ جهانی دوم رستم دستان می طلبید. تاسیس نهادهای علمی چون مرکز زلزله شناسی و انجمن فیزیک در کشوری با یکی و نصفی دانشگاه ایمان قوی و اراده پولادین لازم داشت. چرا این دستاوردها را مهم نمی دانیم و ارزش آنها را اینقدر پائین می دانیم که از یک دست دادن با انیشتین یا عکس انداختن با او کمتر باشد؟

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: سیاست در خیابان

  • هشدار کارکنان وزارت کشور نسبت به دستکاری در آرای مردم
    نگران.
  • فیس‌آف ویژه انتخابات
    تنها ۴ روز تا انتخابات ریاست جمهوری دور دهم جمهوری اسلامی ایران وقت باقیست. بعنوان یک ویژه نامه در فیس آف، از ۴ وبلاگ نویس حامی ۴ کاندیدای ریاست جمهوری خواسته ایم تا ضمن اعلام دلائل شان برای حمایت از کاندیدای مشخص، سه سوال از سایر نمایندگان بپرسند و به سوالات پرسیده شده دیگران پاسخ دهند.
  • آقای احمدی نژاد من شما را دوست دارم » جامعه‌شناسي و زندگي روزمره در ايران
    آقای رئیس جمهور من خیلی ناراحت شدم وقتی متوجه شدم شما تفاوت روزنامه اعتماد و روزنامه اعتماد ملی را نمی دانید. خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم که آن تصویری که گفتید از همسرتان در روزنامه کروبی چاپ شده متعلق به آقای کروبی نبوده است. من جلوی میلیونها آدم خجالت کشیدم که رئیس جمهوری که ادعا می کند باید کارشناس ارشد باشد این تفاوتهای ناچیز را نمی داند پس از تفاوتهای بزرگ چگونه می تواند آگاهی داشته باشد. آیا واقعا در مورد مابقی چیزها هم همین گونه مستند سخن گفته اید؟ کاش کارشناس ارشد نبودید و به حرفهای کارشناسان خود گوش می کردید.
    آقای احمدی نژاد! من شما را دوست دارم. شما را به خدا دیگر از آمار و ارقام صحبت نکنید. دیشب آقای مهندس موسوی جلوی میلیونها ادم آمارهایی را نشان داد و صریحا شما را درغگو خطاب کرد. تا بحال در هیچ دوره ای از انتخابات در ایران بعد از انقلاب سابقه نداشته است که یک رئیس جمهور تا این اندازه مورد بی حرمتی قرار گیرد.
  • پینگ پنگ سیاسی جذاب رضایی-احمدی نژاد/ محمود غافلگیر شد! » كلاشينـكـف ديـجيتال
    می توان با اطمنیانی نسبی گفت که محسن رضایی، «آماده ترین نامزد در مواجهه با احمدی نژاد بود و این به دلیل آشنایی بهتر و بیشترش با مشی و خلق و خوی رئیس دولت نهم و هم جناحی بودن رضایی و احمدی نژاد بازمی گشت.
    احمدی نژاد در مناظره های قبلی خود با میرحسین موسوی و مهدی کروبی، با ادبیات غیرقابل پیش بینی و بازی پسا قواعدی خود، آنها را غافلگیر کرده بود، رئیس دولت نهم در مناظره با محسن رضایی هم سعی کرد او را غافلگیر کند که در اکثر دقایق موفق به این کار نشد و حتی می توان گفت در لحظاتی از مناظره، این محسن رضایی بود که احمدی نژاد را به اصطلاح «آچمز» می کرد و زمین بازی را به او تحمیل می کرد.
  • اين جا تهران است يا نيروي انتظامي تشكر تشكر يا اين واقعن شبيه دموكراسي بود » سی و پنج درجه
    در مسير راه‌ آهن، از ميدان فاطمي كه رد مي‌شديم، با يكي از عجيب‌ترين و بي سابقه‌ترين صحنه‌ها‌ي دوكراسي در ايران مواجه شديم، يك دسته حدودن 200 نفري از سبزها به سمت كردستان مي‌رفت و شعار مي‌داد،‌ خيلي منظم و مرتب و شكيل. بعد دو صف از مامورين پليس در دوطرف دسته را اسكورت مي‌كرد، درست عين خارج، عين اروپا! پليس‌ها مهربان و غير عصبي بودند و مردم هم با حضورشان هيچ مشكلي نداشتند.
  • لنگه کفش کرمی تنها » ژابیژ
    نگاهم به صفحه‌ی گوشی بود. سرم را که بالا آوردم، دیدم دخترکی چادری دارد عرض خیابان را طی می‌کند. اصلا حواسش به این طرف نبود. فکر کردم راننده‌ سرعتش را کم می‌کند تا او رد شود ولی برعکس، سرعتش را زیادتر کرد. عجیب بود. تاکسی وقتی ترمز کرد که به دخترک زده بود. سریع از تاکسی پریدیم بیرون. دخترک کنار جدول‌های وسط بلوار افتاده بود و با صدای ضعیفی ناله می‌کرد. بلافاصله جمعیت دور ماشین را گرفت. در عقب را باز کردند و راننده‌ی مضطرب، در حالی که با خود می‌گفت: «آخه چرا یه دفعه میایید وسط خیابون»، دخترک را بلند کرد و روی صندلی عقب خواباندش. کارت ورود به جلسه‌ی امتحان دخترک روی زمین افتاده بود. یک نفر آن را به دست راننده داد. راننده به سرعت سوار شد. ماشین را روشن کرد و گفت: «یکی‌تون با من بیاد.»
  • قامتی که قیامت شد » جامعه‌شناسي و زندگي روزمره در ايران
    حادثه ای عجیبی بود حادثه امروز و امشب تهران. شگفتا که این همه انرژی از کجا آزاد شده است؟ این همه شور و نشاط بر سر یک هدف مشترک چگونه در برهه ای پدید آمده است؟
  • اصلا چه معلوم که علف هرز مفیدتر از ریحان نباشد » شهر سالم
    آقای دکتر؛ علف هرز هم سبز است، هم زنده و هم از ملزومات ادامه حیات زمین. حتی پیش از آفرینش انسان هم سبز خلق شده بود. و ما غافلیم از اینکه پیش از پیدایش واژه توسط بشر نه علف هرز را هرز می نامیدند، نه گل سرخ را سرخ. هر چه بود یک دست طبیعت بود و باید می بود تا زمین زنده و بالنده بماند. و راستی که اصلا چه معلوم که علف هرز مفیدتر از ریحان نباشد.
  • سياست در خيابان » اين‌جا و اكنون
    شايد هر كس ديگري خيلي زود دچار ترس از عوارض افزايش روز افزون جمعيت خياباني مي‌شد. موسوي اما حضور اين جمعيت را نه تنها در سخنراني‌هايش ستود و در فيلم‌هاي تبيلغاتي‌اش و گفت و گوهاي زنده‌اش از مردم خواست تا به اين موج دامن بزنند، بلكه در آخرين حضور زنده در تلويزيون – در گفت و گوي خبري ويژه شبكه دو در 19 خرداد – گفت كه زنجير 18 كيلومتري انساني در خيابان وليعصر ، او را به ياد «روزهاي انقلاب» انداخته است (بالاخره اين پاره خط با طول ثابت چند كيلومتر است؟). موسوي با اين تعبير، بيش‌ترين اهميتي را كه مي‌توانست به اين حضور مردمي بخشيد، و در كل تا جايي كه مي‌توانست به آن دامن زد.
  • متن کامل نامه‌ی آقای هاشمی رفسنجانی به رهبر
  • متن کامل نامه‌ی میرحسین موسوی به رهبر
    ابراز نگرانی و همچنین اعتراض آقای موسوی نسبت به تخلفات در انتخابات.
  • یازده توصیه ستاد مهندس موسوی برای جلوگیری از تخلفات احتمالی در روز رای گیری

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون …

اگر تا همین هفته‌ی پیش تردیدهایی در من بود، امروز دیگر نیست. من به آقای میرحسین موسوی رای می‌دهم و این‌کار را نه از روی مصلحت‌‌اندیشی که با کمال میل و با افتخار انجام می‌دهم.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون او آسمانی‌نما و مقدس‌نما نیست و از همین زمین خودمان است. تپق می‌زند و «چیز» می‌گوید و در مواجهه با بی‌شرمی دست و پایش را گم می‌کند و در عین حال مناعت طبع و نجابت‌اش را تا حد امکان حفظ می‌کند و در شرایط عادی هم خوب،‌ متین، دقیق و صادقانه صحبت می‌کند.  خیلی مهم است که رئیس‌جمهور قابل نقد باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون هیکل‌اش زیاد کوچک نیست که توی لباس ریاست‌جمهوری گم شود و هی مجبور باشیم بگردیم پیدایش کنیم. لباس فاخر ریاست‌جمهوری بر تن میرحسین گشادی نمی‌کند. خیلی مهم است که قامت رئیس‌جمهور متناسب با لباس‌اش باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم،‌ چون حرف‌های خوب و قشنگی که خودش هم به آن‌ها باور قلبی نداشته باشد نمی‌زند. مثلا نمی‌آید دم از دفاع از همه‌ی شهروندان ایران از جمله دگراندیشان بزند و دو دقیقه‌ی بعد انگار که به کل ادعاهایش را فراموش کرده باشد، یکی از همین شهروندان دگراندیش را متهم به کمو/نیست بودن بکند و با تحقیر از او یاد کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور به حرف‌هایی که می‌زند اعتقاد داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون به دقت و وسواس بسیار برنامه‌ها و حرف‌هایش را گوش داده‌ام و با اطمینان می‌گویم هم برنامه‌هایش از همه‌ی کاندیداهای دیگر زیربنایی‌تر و غیرشعاری‌تر است و هم حرف‌ها و مواضع‌اش از همه صادقانه‌تر. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور غیرشعاری و زیربنایی برنامه‌ریزی کند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چرا که اگرچه «امیر» خوانده می‌شود، حرص و طمع قدرت ندارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور عقده‌ی قدرت نداشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون حرف‌های انقلابی ولی غیرعملی و شعاری نمی‌زند و قرار نیست تمام انرژی‌های محدود جنبش مردم را به پای موضوعات حاشیه‌ای مانند تغییر قانون اساسی یا حذف حجاب اجباری هدر دهد و در عوض می‌دانم که تمرکز‌ش را بر کلیدی ترین و زیربنایی‌ترین مشکلات امروز ایران یعنی «از هم گسیختگی مدیریت اقتصادی» و «سیاست‌پرتنش خارجه‌ی ایران» می‌گذارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور تمام انرژی و توان‌اش را صرف امورات زیربنایی و اصلی کند و درگیر حاشیه‌های جذاب نشود.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون برای اولین بار در تاریخ ایران، دست همسرش را با افتخار گرفت و جلوی دوربین‌ها و چشم‌های میلیون‌ها ایرانی ظاهر شد. او از این‌که زن‌اش «هم‌-سر» و هم‌ردیف او باشد احساس ننگ نمی‌کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور «هم-سر» داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون او را از همه‌ی کاندیداهای دیگر پخته‌تر و حرفه‌ای‌تر در سیاست می‌دانم و چه خوب و شگفت که این حرفه‌ای‌تر بودن‌ به معنای شارلاتان‌تر بودن‌اش نیست. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور پخته باشد و بازی نخورد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون موج‌های سبز مردم را به چشم دیده‌ام و می‌دانم مردم ممکن است احساساتی یا هیجان‌زده شوند اما وقتی شوری این‌چنین آن‌ها را فراگیرد امکان ندارد قوه‌ی سنجش‌شان اشتباه کرده باشد. خیلی مهم است که پشت سر رئیس‌جمهور یک موج عظیم مردمی ایستاده باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون گاهی وقت‌ها از بعضی چیزها خجالت می‌کشد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور بتواند گاهی خجالت بکشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون همیشه تاکید می‌کند که خیلی از وعده‌هایش کار یک رئیس‌جمهور یا چند سال نیست. او از برنامه‌ریزی بلندمدت صحبت می‌کند، حرف‌هایی می‌زند که فراتر از دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش هستند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور فراتر از نوک دماغ چهارساله‌اش را ببیند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون احساس خطر کرده است. او نگران نظام است. به عبارت دیگر، او نگران «جمهوری» اسلامی ایران است. خیلی مهم است رئیس‌جمهور نگران نظام باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون می‌توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم این رئیس‌جمهور کشور من است. خیلی مهم است که آدم رویش بشود به دیگران بگوید رئیس‌جمهور کشورش کیست. .یب یب


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا حق دارم نسبت به پیام نوروزی آقای اوباما خوش‌بین نباشم؟

دوست‌تر می‌داشتم اگر آقای اوباما به جای پیام نوروزی قشنگ و محترمانه‌ای که خطاب به ملت و دولت ایران دادند:

  • تحریم‌های یک‌جانبه و غیرمنصفانه‌ی اقتصادی که از سال 1995 از سوی آمریکا علیه «مردم ایران» اعمال شده است را لغو می‌کردند.
  • محدودیت صدور روادید برای ایرانیان که بخش قابل‌توجهی از فرهیخته‌ترین‌هایشان «به جبر زمانه» در آمریکا زندگی می‌کنند را بر طرف می‌کردند.
  • تحریم سیستم‌های بانکی ایران را که وزنه‌ی سنگین و طاقت‌فرسایی بر دوش اقتصاد گردن‌شکسته‌ی ایران است را بر می‌داشتند.
  • تحریم یک‌جانبه‌ی شرکت کشتی‌رانی جمهوری اسلامی ایران را که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران است را برمی‌داشتند.
  • نیروهای نظامی گسترده‌ی آمریکا در خاورمیانه که برای چندصد بار نابود کردن ایران کافی هستند را کمتر می‌کردند.
  • بودجه‌ی چهارصد میلیون‌دلاری‌ای که «رسما و علنن» برای ناپایدارسازی و انجام عملیات نظامی پنهانی داخل خاک ایران تصویب شده است را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی رسمی از مردم ایران به خاطر حمله‌‌ی ناو آمریکایی به هواپیمای غیرنظامی ایرانی و کشتار بی‌رحمانه‌ی سرنشینان بی‌گناه آن، تحریم‌ صنایع‌ هواپیمایی ایران از سوی آمریکا را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی از مردم ایران به خاطر حمایت آمریکا از صدام و صدامیان و فروش صنایع‌ بمب‌های شیمیایی به این کشور و همه‌ی مصائبی که به خاطر چنین حمایت‌هایی بر مردم رنج‌دیده‌ی ایران رفته است، به مردم ایران «تضمین» می‌دادند که رفتار آمریکا در قبال مردم این سرزمین برای همیشه عوض خواهد شد.
  • از مردم ایران به خاطر توصیف کشورشان به عنوان «محور شرارت» و «حامی تروریست» عذر خواهی می‌کردند.
  • دارایی‌های مسدود شده‌ی ایران در آمریکا را «آزاد» می‌کردند.
  • به حمایت آمریکا از گروهک‌های شبه‌نظامی یا تروریستی مخالف ایران پایان می‌دادند.
  • رسما از مردم ایران به خاطر سازمان‌دهی و حمایت از کودتای نظامی علیه حکومت مردمی مصدق عذر خواهی می‌کردند.
  • به پرواز هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی که از سال 2003 تا امروز بر فراز آسمان ایران ادامه دارد خاتمه می‌دادند.
  • به اتهامات واهی علیه ایران در قبال برنامه‌ی هسته‌ای صلح‌آمیز این کشور خاتمه می‌دادند و رسما از حق ایران برای دستیابی به هرگونه فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای حمایت می‌کردند.
  • یازده دیپلمات‌ و شهروند ایرانی‌ای که به اتهامات نامعلوم هنوز در اسارت نیروهای آمریکایی هستند را آزاد می‌کردند.
  • شاید مهمترین آن: رسما پایان تلاش‌های آمریکا برای ناپایداری سازی ایران را اعلام می‌کردند و تاکید می‌کردند که آمریکا «هرگز» علیه ایران دست به اقدام نظامی نخواهد زد. سایه‌ی سیاه این تهدید بیش از هر چیز باعث بسته بودن فضای داخلی ایران شده است. ترس و واهمه‌ی حاکمیت از ناپایداری داخلی و یا جنگ یکی از مهم‌ترین عوامل رشد بنیادگرایی و بسته شدن فضای سیاسی و سرکوب مخالفان بوده است و سبک‌تر شدن این فشارها بر ایران از سوی آمریکا می‌تواند به بازتر شدن فضای داخل ایران و نفس کشیدن مخالفان سیاسی کمک کند.

پیام آقای اوباما که این‌چنین سر و صدایی به پا کرده، اتفاق «ماهوا» جدیدی نیست. در واقع کاخ سفید هر سال مشابه چنین پیام‌هایی را خطاب به مردم یا دولت ایران صادر می‌کند (صرف‌نظر از این‌که لحن این بیانه‌ها چقدر قشنگ و نازنین بوده یا نبوده). اما با توجه به آن‌چه در بالا گفته شد، تا وقتی که گامی هر چند کوچک ولی «قابل اندازه‌گیری» (tangible) از طرف آمریکا برداشته نشود، می‌توانیم نسبت به ارزش واقعی این‌گونه پیام‌ها «خوش‌بین» نباشیم.

پی‌نوشت کامنتی و جوابی:

سلام آقای بامدادی
به نظر من مطالب به حقی رو اشاره کردید ولی به نظر شما چطور می شود یهو همه اینها رو کناری گذاشت؟
قطعا با مذاکراتی و به تدریج اینها قابل حل است و در این سطج هم به نظر من در قالب یه پیام نوروزی می تونه مقدمه خوبی باشه برای ارتباط بیشتر و حل مسائل فی مابین.
————————————————————————————————————
بامدادی: متوجه نظر شما هستم. منظور من هم این نبود که همه‌ چیز یک شبه انجام شود. اما بهتر می‌بود دست‌کم درباره‌ی یکی از این موارد اقدامی صورت گرفته می‌شد و به عنوان هدیه‌ی نوروزی به مردم ایران تقدیم می‌شد. حتی یک مورد کوچک عملی بهتر از صدها سخن زیبا می‌توانست برای گره‌گشایی کارساز باشد.