
این نوشته در ادامهی بحثهای قبلی که با کمانگیر آغاز کرده بودم است. مضمون این بحثها مخالفت من با جنگ در سطح زیربنایی یا اخلاقی است (نه لزوما در سطح علمی یا آماری). همچنین من حتی مخالف داشتن تردید دربارهی خوبیهای احتمالی جنگ برای مردم ایران هستم و اصلا علت شروع بحث هم از اینجا بود. چرا که به اعتقاد من مخالفت با جنگ اینقدر زیربنایی است که نیازی به آمار و ارقام ندارد، اگر چه وقتی مخالفش بودیم، میتوانیم با آمار و ارقام موضعمان را تحکیم کنیم.
در ادامهی همین بحثها و در دفاع از «روش علمی»، «کهندیارا» مطلب جدیدی نوشته است. او با این فرض پیش رفته که انگار جهانبینی برای من چیزی ثابت و مطلق است و روش علمی یا تحقیق را هم قبول ندارم یا انکار کردهام. «کهندیارا» طوری از جنگ حرف میزند (به صورت غیر مستقیم چون بحث اصلی من و کمانگیر دربارهی جنگ است) انگار داریم دربارهی روش کشف علمی یا اختراع مهندسی صحبت میکنیم.
جالب اینجاست که من با ستایش از «روش علمی» و «دقت و اهمیت آن» در شناخت پدیدهها موافق هستم و اصولا بحث ما این نبوده و نیست. مشکل من در نوع کاربردی است که از توصیف علم شده است، یعنی اینکه یک سری گزارههای درست دربارهی نگرش علمی را وصل کنیم به بحث و سعی کنیم بحث اخلاقی من را در قالب «حلقهی مدلسازی علمی» بگنجانیم. اگر همهی دنیای شناخت در چارچوب «شناخت توسط علم تجربی» میگنجید که حرفی نبود، واقعا هم برای حرکت در مسیر علمی روش «سنجش+آمار+مدلسازی+فیدبک» حلقهای مستمر، بیپایان و کارآمد است.
اما ظاهرا چون درس علم و مهندسی خواندهایم و از سوار شدن بر هواپیما هم لذت میبریم و مست فرود بشر بر کرهی ماه هستیم، فراموش کردهایم که این علم نیست که ما را از «کشتن و خوردن همدیگر» باز میدارد. اخلاق است و همبستگی اجتماعی و رشد فرهنگی که نیمهی روشن انسانیمان را زنده نگاه داشته است. نیمهی روشن انسانیای که اگر تشویق و کنترلش نکنیم، میدان را به آن نیمهی دیگر خواهد داد که هدیهاش احتمالا «زمستان هستهای و پایان حیات برای بشریت» است.
انگار فراموش کردهایم، «علم برای علم» به تنهایی وزن ندارد. علم میتواند «دانش آن پزشکی باشد که در اردوگاههای نازی توصیههای بهبود تکنیکهای شکنجه میکند»، علم البته میتواند دانش «لویی پاستور» باشد. هر دو علم هستند، فرق آنها در جهانبینیهای پشتشان است.
اینکه بحث جهانبینی به معنای فلسفهی زندگی انسان را بکشانیم به مدلسازی علمی و بعد هم نتیجه بگیریم که «هر کس گفت موضوعاتی وجود دارند که فراتر از حیطهی شناخت علم هستند مصداق ارتجاع قرونوسطایی است» بحث را به مغالطه کشاندن است.
بدیهی است که من با جمود فکری و مطلقگرایی مخالفم و اصولا بر هر چه ارتجاع و انجماد فکری است لعنت میفرستم. اما اینجا بحث «مخالفت ارتجاع جامد فکری با گالیله نیست»، اینجا بحث «نگاه ما به انسانیت و اخلاق» است. یک دانشمند ممکن است به دلیل فلسفهی اخلاق شخصیای که دارد (نه لزوما برآمده از دین یا نظم سازمانی یا بینیازی از نظر رفاهی) نخواهد در پروژهی تحقیق ساخت یک بمب شیمیایی جدید مشارکت کند. چنین دانشمندی را نمیتوان با آمار و ارقام متقاعد کرد که این کار را بکند. چرا که اصولا حیطهی این تصمیمش خارج از ساز و کار شناخت علمی بوده است.
از این دیدگاه است که باید به مثالهایی که من زدم نگاه کنیم. آمار به ما میگوید «فلان شاخصهای اجتماعی فلان درصد در عراق بالا رفتند یا پایین رفتند»، یکی با دیدگاه اخلاقگرایی شخصیای که دارد میگوید «خوب طبیعی است، تغییرات دارد در جامعه اتفاق میافتد و این تلفات اجتناب ناپذیر است»، یکی دیگر با دیدگاه اخلاقگرای شخصی متفاوتی که دارد میگوید «این تلفات پذیرفته نیست، چون ما نمیتوانیم به بهانهی توسعه (اگر همین بهانه را فرض کنیم که واقعی است) چنین هزینههایی را بر گردن نسلی بیاندازیم.». اینجا اختلاف در داشتن یا نداشتن آمار نیست، در قدرت درک و تحلیل آمار هم نیست. هر دو نفر آمار را میبینند و میفهمند، هر دونفر ممکن است در تحقیقات علمی خود، به روش علمی معتقد باشند. اما:
یکی سفارش تحقیق روی پروژهی تولید بمب شیمیایی جدید را قبول میکند، یکی قبول نمیکند.
یکی میشود «لوییپاستور»، یکی هم میشود پزشکی که خدمات مشاورهی «صد در صد علمی» به نازیها برای بهبود روشهای شکنجه میدهد.
فرق اینها در رویکرد علمیشان نیست. اینها درس «روش علمیشان» را خوب بلدند. هر دو میدانند چگونه «فرضیه بدهند، آمار گردآوری کنند، الگوشناسی و مدلسازی کنند، سیستم تحلیلی بسازند و …». اما همه چیز در حیطهی شناخت علم نمیگنجد. علم البته روز به روز گسترش پیدا میکند، ممکن است خیلی از بحثهای امروزی فلسفه یا اخلاق، روزی در حیطهی شناخت علمی وارد شوند، اما ما دربارهی امروز صحبت میکنیم. دربارهی اینکه در برخورد با پدیده های امروز جهان باید چگونه موضعگیری کنیم. برای «محکوم کردن بمباران کردن یک کشور برای رسیدن به دموکراسی» (فرض کنیم واقعا هم قرار باشد که برسد) به چیزی ورای مدلسازی علمی نیاز است. فلسفهی شخصی افراد یا جهانبینی آنها نسبت به اخلاق و ارزش جان آدمهاست که موضع ما را مشخص میکند.
شما ممکن است صفحههای طولانی و زیبایی در ستایش از مدلسازی علمی و شناخت تجربی و غیره بنویسید. من هم با شما هستم. من از ستایشگران علم هستم و بزرگترین قهرمانان زندگی من از کودکی تاکنون، مردان علم و دانش بودهاند و هستند. اما فراموش نکنیم آدمها (همهی آدمها) در درون ذهن خود یک نوع قطبنمای شخصی دارند که در اثر نوع تجربه، پرورش یا آموختههایشان در طول زندگیشان به آن رسیدهاند . حالا یا مثل فیلسوفها به هندسهی آن آشنایند یا مثل اکثر مردم عادی به ساز و کارش ناآشنا هستند. این قطبنمای درونی به آنها میگوید در تصمیمات روزمرهی خود در زندگی چگونه رفتار کنند. این قطبنمای درونی است که نامش را میگذاریم جهانبینی شخصی، فلسفهی شخصی یا هر چه که دوست دارید آن را بنامید.
تلاش «کهندیارا» در توصیف اهمیت نگرش علمی مبتنی بر «سنجش، آمار، مدلسازی، بازخورد» قابل قبول است، اما آنجا که سعی میکند موضوعاتی مانند جهانبینی، فلسفه، اخلاق و مانند آن را هم در پیراهن آمار و مدلسازی علمی بگنجاند و بعد هم با یک مثال مغالطهآلود از ارتجاع کلیسای کاتولیک قرون وسطی، قیاس معالفارق میکند، اختلاف نظر جدی ما شروع میشود.
دست بر قضا من هم همان سئوالی را که «کهندیارا» در پایان پرسیده میپرسم: «کدام جهانبینی»؟ من جهانبینی «لویی پاستور» را انتخاب میکنم. او هم مدلسازی بلد بود و اهل آمار و تجربه بود، اما «عشقاش به انسان و زندگی» فراتر از این حرفها بود. اگر شخصی جهانبینی دیگری (از نظر سمبولیک دیگر، یعنی از لحاظ مبنایی کاملا متفاوت) داشته باشد، اختلاف من با او چنان مبنایی است که اصولا نمیتواند به مرحلهی بحث و آمار برسد.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی
پاراف 4، سطر آخر، اگه است رو از گیومه خارج کنید فکر کنم بهتر باشه 🙂
لایکلایک
و این تفاوت در جهانبینی، حتی در داخل کشور و در بین معتقدین به یک جهانبینی کلی، هم وجود دارد.
منتهی من فکر می کنم به خاطر جامع بودن ذات «جهانبینی» است که افراد حضورش را در زندگی و اظهار نظراتشان حس نمی کنند. مثل هوا که درش زندگی می کنیم.
تاثیرات محیطی و تبلیغاتی هم که در این روزها ساده تر از آنچه که بشود فهمید ایدئولوژی خودشان را بر عامه قالب می کنند. اینجوری می شود که ممکن است یک آمریکایی فقط زمانی احساسات مخالف جنگ درش انگیخته شود که فرزندش در جنگ کشته شود. در مورد مردم ما هم صادق است البته.
لایکلایک
این بحث خیلی عقلانی تر از این است که بخواهد بیش از پیش بر آن تکیه شود. یکبار فخررازی که از اساتید مکتب شکاکین بود،با چند تن از شاگردانش وارد بحث شد تا بگوید حوضی که مقابل آن ها پر از آب است، در واقع خالی است. حوض به واقع پر از آب بود اما هیچ شاگردی در بازی کلام به استاد نمی رسید. دست آخر یک شاگرد او را گرفت و در آب انداخت. استاد خیس از حوض خارج شد و شاگرد گفت: حالا ثابت کنید که در حوض آب نیست.
حالا این بحث عقلانیت و جنبه های آن کاملن مشخص است و دیگر این بحث که یکی هی به آن کش می دهد، نه جهانبینی است و نه آگاهی اضافه می کند. بیشتر یک نوع کوری خواندن است که یعنی حق با من است یا این من هستم که درست می گویم. ادامه این بحث و گفت وگو جنبه ای عقلانی در خود ندارد. کما این که این حضرات تحصیل کرده اگر کتاب شاخص هانا آرنت به نام Banality of Evil که می شود«خیریت شر» را خوانده بودند، این سخنان را بر زبان نمی آورند. این کتاب جریان دادگاه آیشمن است که آرنت در آن حضور داشته است. آیشمن در جریان دفاع خود می گوید، من خیریت کار خود را در نظر می گرفتم، من به ملت آلمان، نژاد برتر، رایش و آینده بشر خدمت می کردم و هیچ گاه شر بودن آن برایم نه معنا داشت نه مطرح بود.
بگذرید از این بحث.
لایکلایک
ممنون که بحث را ادامه می دهی.
لایکلایک
این عبارتت دقیقا» حرف دلم بود: نیمهی روشن انسانیای که اگر تشویق و کنترلش نکنیم، میدان را به آن نیمهی دیگر خواهد داد که هدیهاش احتمالا «زمستان هستهای و پایان حیات برای بشریت» است.
قبلا» هم گفتم آقای کمانگیر اینجا زندگی نمی کنن که این مسائل براشون مهم باشه فوقش یک سری آدم می میرن دیگه! به ایشون که آسیبی نمی رسه!
بامداد جان از اخلاق حرف زدن برای بعضی ها بی فایده است.
خوبه اگه ایشون واقعا» دنبال آمار هستند یک نگاه به آمار جانبازهای شیمیایی و زنها و دخترهایی که در سوسنگرد بهشون تجاوز شد زمان جنگ با عراق بیندازند!
لایکلایک
بامدادی عزیز، در مورد تیترت باید بیشتر حرف زد، اما گفته ای:
«این علم نیست که ما را از «کشتن و خوردن همدیگر» باز میدارد. اخلاق است و همبستگی اجتماعی و رشد فرهنگی که نیمهی روشن انسانیمان را زنده نگاه داشته است»
نکته اینجاست که علم لزوما ریاضی و مهندسی نیست. ریچارد داوکینز در کتاب پندار خدا، پاسخ جالبی به کسانی میده که میگن اگه دین نبود اخلاق هم قابل تعریف شدن نبود. سوال تو راجع به دین نیست که راجع به جهان بینی است، اما در بحث تو این دو شباهت های خوبی به هم دارند. ریچارد داوکینز ادعا میکنه (تا اونجا که من یادم میاد) که تکامل فقط در موجودات به طور خاص اتفاق نیفتاده، بلکه در جامعه ای از موجودات مثل انسان، یا حیوانات خاصی هم وجود دارد. به عبارت دیگه ما تعریف میکنیم که همدیگر رو نخوریم چون در غیر اینصورت این جامعه ناپایدار خواهد بود و در تنازع بقا از بین میرود.
قصدم این نیست که ایراد ملالغتی بگیرم، ولی برخی مثالهایی که میزنی، جای بحث دارند.
خوش باشی
لایکلایک
jaleb bood.
لایکلایک
بامداد جان
نوشته قبلی ات یک مقدار گنگ بود. به طوری که آزاده گفته بود منم فکر کردم منظور تو یک تفکر غیر علمی به دنیاست. خوشحالم که با توضیاتی که توی این نوشته دادی همه چیز برطرف شد برای من. واقعا هم درست میگی. گزاره «جنگ بد است» پیش از اینکه با آمار قابل اثبات باشه یک مفهوم ارزشی و اخلاقیه.
چی بگم.. فقط می تونم تایید کنم. حق ملطب رو هزاران نقطه ادا کرد و ما مثل همیشه باید بهش بگیم «دمت گرم.»
لایکلایک
بنده این کامنت رو زیر مطلب کذایی آقای کهن دیارا نوشتم. گفتم شما هم بخونی. باید بگم من برخی مواضع شما رو نمی پسندم ولی در این یک زمینه بدجور حامی شمام. ضمنا با اینکه شاید ادبیات من به مذاق شما خوش نیاد خواهش می کنم محض آزادی بیان تاییدش کنید
<<دوست عزیز
وارونه نشون دادن نظر بامدادی به نظرم توی نوشته شما با قصد داره انجام میشه. این رو هم میشه به راحتی از روابط دوستی شما با آقای کمانگیر فهمید. شما اصلا موظف نبودید بنا بر خواهش کمانگیر به میرزا بنویس اون تبدیل بشید. این رو به حساب نقد مولف به جای نقد تالیف نگذارید ولی باور کنید بوی حمایت جانبدارانه از کمانگیر کاملا از این نوشته حس میشه. شما هیچ موضع مستقلی توی این نوشته نگرفتی. فقط به خاطر تقاضای دوستت خودت رو مقید کردی که به قول معروف «یک حالی بهش بدی.» باور کن اون بخش از نوشته ات که نوشته دوم کمانگیر رو «متواضعانه» خونده بودی بدجور بوی ذوب شدگی در کمانگیر میداد. شما کافی بود یک انتقاد کوچیک از کمانگیر و استدلال ها- به نظر من- مسخره و غیر حرفهایش می کردی. شما بحث رو از استدلال بی اساس کمانگیر که خودتم به شکلی ضمنی توی این نوشته گفتی باهاش مخالفی کشوندی به اینکه بامدادی «جهان بینی ایرانی» داره. وات دٍ هک؟ آخه کجای نوشته بامدادی همچین چیزی رو میگفت؟ واقعا نفهمیدی منظورش رو یا سعی نکردی بفهمی یا ما رو دست انداختی؟ واقعا به نظر من باید قدر امثال بامدادی رو دونست که وقت میگذاره جواب افرادی مثل شما رو که حتی معنی جهان بینی رو نمی فهمید بده. من تا امروز فکر میکردم آدم کم اطلاعاتی هستم ولی باور کن امروز با خوندن مطلب احساس می کنم فیلسوفم. عزیز منٰ! منظور بامدادی این بود که توی جهان بینی اون جنگ در هر صورت و حتی در صورت مفید بودن اشتباهه. این حرف ایشون هم بر خلاف گفته شما نیست و توسط خیلیهای دیگه در بسیاری نقاط دنیا مورد قبول. جان من تا حالا لغاتی مثل Pacifism و Activism به گوشت نخورده؟ یعنی میخوای بگی اینا همش از ایران اومده؟ برو یک مقدار از روشنفکرای غربی بخون و تا اون موقع به نظر من دیگه اظهار نظر نکن. دو نکته رو از من داشته باش: 1) هیچ جنایتی توی تاریخ بدون توجیه جنایتکار انجام نشده. هیچ آغازگر جنگی هم هدف جنگشو ویرانی بیان نمی کنه2) قلمت رو حتی خرج رفاقتت نکن
زد زیاد
کورش>>
لایکلایک
اگه بخوايم ساده بگيم زندگي ما آدمها خيلي شبيه بازي سيمس مي مونه، توي بهترين شرايط هم كه عناصر انساني قضيه رو حذف كنيم
نتيجش نابوديه و از طرف ديگه فرق عمده اين دوتا آدم به نظرم در همون چيزيه كه ما بهش مي گيم نيت، كه همه چيز رو از ابزارها گرفته تا نتايج تحت الشعاع قرار ميده.
لایکلایک
این شد یه چیزی
لایکلایک
بامداد جان با صحبت هایت موافقم. این ها حقیقت محض هستند و به قول خودت نمیتوان منکر روز بودن شد درحالی که روز است!
لایکلایک
اصلا» موافق نيستم! خوب و بد ارزشهايي هستند كه بشر در طول زندگيش از آغاز تاكنون براي ديگري مناسب با روحييات خودش وضع كرده است. سياه و سفيد، زشت و زيبا، جنگ و صلح هركدام در بطن زندگي نهفته هستند و مورد نياز. چه بسيار مواقع كه جنگ و كشتن عامل رهايي و صعود بوده. چرا اصرار داريم اينقدر به اخلاقيات بها بديم؟ خوب هرآن چيزيست كه انسان را به تكامل و قدرت نزديكتر كند بدون در نظر گرفتن پيامدهاي فرعي آن و اين بدون علم بي اخلاق ممكن نيست. اخلاق سديست در راه پيشرفت علم و تكامل انسان.شبيه سازي سلولها علمي است كه اخلاق آنرا نمي پسندت اما دانشي است بنيادي در راه تكامل انسان. هرآن چيزي كه تاكنون در راه اكتشافات و اختراعات انجام شده با همه هزينه هاي هنگفتش و تمام نتايج بدست آمده از آنها لازم و ضروري بوده اند براي رسيدن بشر به اين نقطه از پيشرفت علمي كه ديگر آفريننده بودن را ناممكن نمي بيند! ما برآمده از طبيعت هستيم و طبيعت نشان دهنده راهمان، به من بگو بامدادي عزيز كجا در طبيعت نشاني از اخلاق يافته اي؟ آيا بي رحم تر و خروشنده تر از طبيعت چيزي مي شناسي؟
لایکلایک
دوستان …
از قدیم گفتن که دو صد گفته را چو نیم کردار نیست.
وقت عمل منم خبر کنین با اینکه راهمون جدا و برعکس همه.
لایکلایک
سلام
اولا شرمنده که پای برهنه هی وسط حرف شما میدویم ها!
دوما دوست عزیز بیا بجای بحثهای پیچیده و به رخ کشیدن فن سخنوری رک و راست صحبت کنبم. جنگ در ظاهر چیز بدی است. قبول. ما هم دوست نداریم به کشور ما حمله شود. این هم قبول.
اما هر جنگی جنگ بدی به حساب نمی آید هر چند در تمام جنگها بدی و خرابی و کشتار هست.
اگر مومن به دین اسلامی سراسر قران از ((قاتلوا … قاتلوا…) پر است. این همه بکش بکش برای چه؟ چون قرآن معتقد است بعضی وقتها دیگر چاره ای جز نبرد باقی نمیماند.امام علی 5 سال حکومت کرد سه جنگ بزرگ داشت!
اگر آدم سکولاری هستی بگو تکلیف ما با دزدان و اشرار و غارتگران و متجاوزان چیست؟ چون جنگ بد است و سخت است و خرابی دارد و ممکن است کشته شویم بگذاریم هرکسی هر کاری خواست بکند؟ نگو که دفاع با جنگ فرق دارد این به قول فرنگی ها simply being coy است!
در کشور عراق ظالمی بر کار بود که جز به نبرد راه دیگری برای سرنگونیش نبود. ظالم دیگری برای منافع خودش او را نابود کرد( این سنت الهی است که ظالمان به دست ظالمان و گاهی نیکان نابود شوند) اکنون این بر مردم عراق است که چگونه خود را نجات دهند.
تکلیف ما:
ما هم اگر خودمان توانستیم مملکت خود را از این وضع فعلی و حکومت بدکاران که در آن ((هنر خوار و جادویی ارجمند شده)) برهانیم که فبها المراد! اگر نه سرنوشتی جز نابودی در انتظار مان نیست. بی خیال این جهان بینی بازی شو جان برادر. کنه مطلب را بچسب.
لایکلایک
به نظر من حرفت کاملاً درسته و اصلاً این کامنت گذاشتن من هم غیر ضروریه. ولی در عین درستی همیشه گفتن حرف حق یک کمی جیگر می خواد که تو داری. این کمانگیر و مشابهاتش تجسم همان Banality of Evil است که یکی از دوستان همینجا اشاره کرده است. برای جنایتکار بودن واقعاً لازم نیست آدم هیولا باشد. با چند تا تکنیک ساده می شود همه را راضی کرد به جنایت. یکیش تقسیم کار است. یکی دیگش نگاه آبجکتیوه. یعنی به انسانها به صورت شیئ نگاه کنی. حالا این شیو می خواد عدد و آمار باشه یا مولکول و سلول. به قول ژیژک آنهایی که کابل را بمباران می کنند آن را کابل نمی بینند بلکه دارند روی K-A-B-U-L بمب می ریزند. نکته مهم دیگر این است که این ها به علم تجربی دقیقاً به شکل یک ایدئولوژی نگاه می کنند. همه اش هم حرف از پیشرفت است. وقتی تو حرف از خوب و بد می زنی می گویند خوب و بد و اخلاق یعنی چی؟ اما خودشان توضیح نمی دهند که پیشرفت یعنی چی که ما باید به خاطرش این همه آدم را بکشیم یا بدبخت کنیم. آدمهایی هم هستند که هشت سال دفاع شرافتمندانه ما را با جنایتکاری مثل صدام یا اسرائیل یا آمریکا مقایسه می کنند. من هنوز یادم نرفته که تا مدتها خمینی نگذاشت به شهرهای عراق بمب و موشک زده شود حتی به بهانه مقابله به مثل.هیچ وقت ما از سلاح شیمیایی استفاده نکردیم. هیچ وقت سربازان ما به زنهای عراقی تجاوز نکردند و لخت روی تانک نبستند و توی شهر نچرخاندند. هیچ وقت سربازان ما اسرا را لخت مادرزاد روی هم کپه نکردند که عکس یادگاری بگیرند. اقای کمانگیر حیا کن!!
موشک شهاب 3 که تا به حال کسی را نکشته و فقط توی مانور استفاده شده هزار بار شرف دارد نه فقط به تانک مرکاوا که به بولدوزر کاترپیلار که صدها هزار خانه فلسطینی را با آدمهای توش با خاک یکی کرده. حالا لابد می پرسد شرف یعنی چه؟ شرف را با چه واحدی اندازه می گیرند؟
لایکلایک
کاملا منطقی است نفس اخلاق را نمی توان با هیچ آمار و ارقام ابزار مهندسی سنجید ، ما نمی توانیم بگویم اگر کسی را با اره کشتیم چون به 8 قطعه مساوی تقسیم شده بد است اما اگر یک بمب خوشه ای انداختیم بر سر مردمی که قبلا هم شاید کمی بدبخت بودهاند اما الان 100% بدبخت هستند کار خوبی است .
لایکلایک
انگار فراموش کردهایم، «علم برای علم» به تنهایی وزن ندارد.
با کلیت حرفتون موافقم . دکتر شریعتی از قول نیچه می گه :
هنر برای هنر ، علم برای علم و شعر برای شعر فریبی است برای پوشاندن نعش بودن هنرمند یا دانشمند و آبرومندانه جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیت های اجتماعی .
دوست خوب من آقای بامدادی بنظر من بین این بحثی که بین شما و آقای کمانگیر در حال انجام هست ( با توجه به دو نقطه کلیدی بحث : آمار و ارقام و جهان بینی و اخلاقیات ) چیزی که می تونه سوء تفاهم های احتمالی رو حل کنه همین عنوان مسئولیت های اجتماعیه . توضیح خلاصه اینکه کسیکه از نگاهی صرف علمی به قضایا نگاه می کنه و تصمیم می گیره لزوما بی توجه به جهان بینی نیست ( اخلاقیات فقط بخشی از جهان بینی می تونه باشه ) بلکه سعی در توجیه خودش برای فرار کردن از مسئولیت های اجتماعی داره . و حتی ممکنه برای این کار از نوعی جهان بینی خاص خودش هم استفاده کنه . مثل همین بحث کمانگیر در مورد هیروشیما و ناکازاکی . که ممکنه نوعی جهان بینی از منظر کامنگیر باشه ولی جهانبینی برای راضی کردن خودش برای کشته شدن صدها هزار انسان ( نفس ) .
امیدوار خوب توضیح داده باشم .
لایکلایک
@ میم:
اینقدر این کامنتت عالی بود که دستکم 5 بار خوندمش. الان دوباره بعد از یک شبانه روز برگشتم و خوندمش. دلم نمیاد این گوشهی کامنت دونی خاک بخوره، احتمالا دربارهی همین مضمون البته با شیوهی نوشتاری خودم خواهم نوشت.
اگر نشانی ایمیلت رو به من میدادی که عالی میشد. دوست داشتم بیشتر صحبت کنیم. البته اگر افتخار بدهی.
لایکلایک
@ modir:
مدیر عزیز، درست گفتی. بحث مسئولیتهای اجتماعی رو من هم به زباندیگهای مطرح کردم در همین نوشته. آنجا که میگویم علم جلوی کشتار و خوردن همدیگر را نمیگیرد بلکه همبستگی اجتماعی و فرهنگ است که مانع است.
همینطور من موافق هستم که جهانبینیها متفاوته، و به تعداد آدمها جهانبینی داریم. برای همین هم هست که گفتم اول جهانبینی بعد علم و آمار. قبل از اینکه بخواهیم بر سر شیوهی علمی و تحقیق گفتگو کنیم باید ببینیم طرفین گفتگو چگونه جهانبینیای دارند. آیا به حداقل صیانت اخلاقی آنطور که آقای چامسکی میگوید اعتقاد مشترک دارند؟ اگر بود این حداقل اشتراک در بستر گفتگو میتوان بحث جدی کرد و جلو رفت.
سپاس و ارادت
لایکلایک