چهار کلمه از زبان دیگران: جان پیلجر، نشان تجاری، بزرگ‌ترین دروغ، اوباما

نوشته‌ی جان پیلجر (John Pilger) به مناسبت فرارسیدن «صد روز اول اوباما»:

صد روز اول ریاست جمهوری باراک اوباما او را یک مدیر بازرگانی رویایی، یک «مرد مارلوبورویی» برای نسل دهه‌ی 2000 (a Marlboro Man for the Noughties) و کمی چیزهای دیگر نشان داده است.

یکی از برنامه‌های بی‌بی‌سی در آمریکا به نام «مردان دیوانه» (Mad Men) نگاه نادری دارد به قدرت «تبلیغات شرکتی» (corporate advertising). تبلیغات «سیگار» که نیم قرن پیش توسط مردان «باهوش خیابان مادیسون» (Madison Avenue) [قلب صنعت تبلیغات در آمریکا] انجام شد به مرگ تعداد غیرقابل شماری انجامید. [به این ترتیب] تبلیغات (advertising) و خواهر دوقلویش روابط عمومی (public relations)، به ابزار فریب‌کارانه‌ی کسانی تبدیل شد که فروید را خوانده بودند و روان‌شناسی جمعی را در هر چیزی از [فروش] سیگار گرفته تا سیاست به کار می‌گرفتند تا درست همان‌گونه که می‌شود «مرد مارلبرو» (Marlboro Man) را به عنوان سمبل سلامتی مردانه معرفی کرد، سیاست‌مداران را نیز بتوان نشان تجاری زد، بسته‌بندی کرد و فروخت.

بیش از صد روز از انتخاب باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده‌ی آمریکا می‌گذرد. نشریه‌‌ی «عصر تبلیغات» «نشان تجاری اوباما» (Obama brand) را به عنوان بهترین بازاریاب سال 2008 انتخاب می‌کند که به راحتی کامپیوترهای اپل را پشت سر گذاشته است. دیوید فنتون (David Fenton) کمپین انتخاباتی اوباما را «سازمان‌دهی اقشار جامعه توسط گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش توصیف می‌کند که هرگز پیش از این نظیرش دیده نشده است و در نتیجه نیروی بسیار بسیار قدرتمندی است»*.

با استفاده‌ی سیستماتیک از اینترنت و کاربرد شعار «بله ما می‌توانیم!» که برگرفته از شعار چزار چاوز (César Chávez) -از رهبران جنبش‌های کارگری – بود «گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش» نشان تجاری‌شان را برای پیروز شدن در کشوری که از دست جورج بوش مستاصل بود تبلیغ کردند.

هیچ کس نمی‌دانست این «نشان تجاری» جدید واقعا نماینده‌ی چه چیزی بود. بازاریابی آن‌چنان ماهرانه و با موفقیت انجام شد (رکورد پرداخت هفتاد و پنج میلیون دلار فقط برای یک برنامه‌ی تبلیغاتی تلویزیونی) که بسیاری از آمریکایی‌ها واقعا باور کردند که اوباما در مخالفت با جنگِ بوش با آن‌ها هم عقیده است. اما در واقع، اوباما بارها از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی بوش و بودجه‌های کنگره‌ در این زمینه طرف‌داری کرده بود. همین‌طور بسیاری از آمریکایی‌ها باورکردند که او میراث‌دار گرایشات ضداستعماری (anti-colonialism) مارتین لوتر کینگ است. با این وجود صرف‌نظر از شعار بی‌معنای «تغییری که می‌توانیم آن‌ را باور داشته باشیم»، اوباما اگر یک تم سیاسی می‌داشت، دغدغه‌ی احیای آمریکا به عنوان یک گردن‌کلفت حریص مسلط بود، همان‌طور که مرتب تکرار می‌کرد «ما باید قوی‌ترین باشیم».

شاید تاثیرگذارترین بخش تبلیغات «نشان تجاری اوباما» به صورت رایگان توسط روزنامه‌نگارانی انجام شد که همچون ندیمان یک سیستم سفاک شوالیه‌های بالیاقت را ستایش می‌کردند. آن‌ها از او سیاست‌زدایی (depoliticised) کردند، سخنرانی‌های عادی و عاری از اصالت‌اش را دست به دست و دهان به دهان چرخاندند و … او را به عنوان یک مسیحا، از آن دسته موجودات کمیابی که … در واقع … کمک خواهند کرد تا نوع جدیدی از «بودن» در سیاره‌ی ما ایجاد شود، معرفی کردند.  [این قسمت نقل قول بود و آن‌را خلاصه کردم].

در صد روز اول ریاست جمهوری‌اش،‌ اوباما توجیهات و عذر شکنجه‌‌گران را پذیرفته، با حذف «دستگیری متهمان بدون حکم دادگاه» مخالفت کرده و خواستار پنهان‌کاری بیشتر دولت شده است. او گولاگ‌ (اردوگاه‌های زندانیان) جورج بوش را که دست‌کم 17000 نفر در آن دور از دسترس عدالت زندانی هستند دست نخورده باقی نگاه داشته است. در 24‌ام آوریل، وکیل او توانست در دعوای حقوقی‌ای‌ پیروز شود که حکم ‌داد «زندانیان خلیج گوانتانامو «شخص» نبوده‌اند و در نتیجه در برابر شکنجه شدن مصونیت نداشته‌اند». رئیس امنیت و جاسوسی ملی (Director of National Intelligence) او، آدمیرال دنیس بلیر (Dennis Blair) می‌گوید اعتقاد دارد شکنجه موثر است. یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ی اطلاعاتی اوباما در آمریکای لاتین متهم به پنهان‌کردن ماجرای شکنجه‌ی یک راهبه‌ی آمریکایی در گواتمالا در 1989 شده است، یکی دیگر از مشاوران او مدافع پینوشه است. همان‌طور که دانیل السبرگ (Daniel Ellsberg) می‌گوید، آمریکا شاهد یک کودتای نظامی توسط جورج بوش بود که وزیر «دفاع» همان کابینه‌ یعنی رابرت گیتس (Robert Gates) همراه با سایر مقامات جنگ‌طلب دیگر در کابینه‌ی اوباما ابقا شدند.

در سراسر جهان، تهاجم خشونت‌بار آمریکا علیه مردم بی‌گناه، چه به صورت مستقیم و چه توسط عوامل واسط شدت گرفته است. سیمور هرش (Seymour Hersh) گزارش می‌دهد که در جریان قتل عام اخیر در غزه، «تیم اوباما به همه فهماند که مشکلی با کاروان «بمب‌های هوشمند» و سایر سلاح‌های پیش‌رفته که در حال ارسال شدن به اسرائیل بود و برای قصابی کردن کودکان و زنان استفاده می‌شد ندارد». در پاکستان، تعداد غیرنظامیانی که توسط موشک‌های آمریکایی که «هواپیمای بدون سرنشین» (drones) نامیده می‌شوند کشته شده‌اند از زمان آمدن اوباما به دفتر کارش دو برابر شده است.

در افغانستان، «استراتژی» آمریکا برای کشتار مردمان قبایل پشتون («طالبان») توسط اوباما گسترش بافته تا به پنتاگون فرصت دهد که در این کشور ویران شده پایگاه‌های دائمی‌ای تاسیس کند که بنا به گفته‌ی وزیر دفاع رابرت گیتس، نیروهای آمریکایی برای همیشه در آن‌ها باقی خواهند ماند. سیاست‌گذاری اوباما -سیاستی که از زمان جنگ سرد تغییر نکرده است- مرعوب ساختن روسیه و چین است که امروز رقبای امپراتوری‌اش هستند. او رفتار تحریک‌آمیز جورج بوش برای استقرار موشک در مرزهای غربی روسیه را به بهانه‌ی مقابله با ایران که اوباما شیادانه آن را «یک خطر واقعی» برای اروپا و آمریکا می‌خواند، ادامه داده است. در 5 آوریل 2009 در پراگ، او سخنرانی‌ای کرد که به عنوان «ضد هسته‌ای» (anti-nuclear) گزارش شده است. اما این سخنرانی به هیچ‌وجه چنین چیزی نبود. در چهارچوب «برنامه‌ی پنتاگون برای تعویض کلاهک‌های هسته‌ای به منظور بالابردن ضریب اطمینان» (Pentagon’s Reliable Replacement Warhead programme) ایالات متحده‌ی آمریکا در حال ساخت سلاح‌های هسته‌‌ای تاکتیکی جدید است تا مرز میان سلاح‌های متعارف و سلاح‌های هسته‌ای را مبهم کند [و درنتیجه کاربرد سلاح‌های هسته‌ای را عملی‌تر کند].

شاید بزرگ‌ترین دروغ اوباما — به بزرگی دروغ سیگار کشیدن برای شما خوب است — وعده‌ی خروج نیروهای آمریکایی از عراق، کشوری که به یک رودخانه‌ی خون تقلیل یافته، بود. اما به گفته‌ی طراحان نظامی بی‌شرم ارتش آمریکا بیش از 70000 نیروی نظامی برای «15 تا 20 سال آینده» در عراق باقی خواهند ماند. در 25 آوریل، هیلاری کلینتون، وزیر امورخارجه‌ی او نیز این مساله را تایید کرد. چندان عجیب نیست که نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند تعداد روزافزونی از آمریکاییان به این نتیجه می‌رسند که فریب خورده‌اند. به خصوص که می‌بینند اقتصاد کشور به همان کلاه‌بردارانی سپرده شده که مسئول نابودی‌اش بوده‌اند. لاورنس سامرز (Lawrence Summers)، مشاور ارشد اقتصادی اوباما، سه تریلیون دلار پول را جلوی پای همان بانک‌هایی می‌ریزد که سال گذشته به او بیش از 8 میلیون دلار پرداخت کردند که 135000 دلار آن برای یک سخنرانی بود. تغییری که می‌توانید به آن باور داشته باشید (Change you can believe in).

بخش بزرگی از سیستم حاکم بر آمریکا (American Establishment) از جورج بوش و دیک چنی به خاطر این‌که «طرح بزرگ» (grand design) را — آن‌گونه که هنری کسینجر، جنایت‌کار جنگی و مشاور اوباما آن‌را می‌نامد– در معرض دید عموم قرار دادند و به خطر انداختند، متنفر هستند. در ادبیات بازاریابی، بوش «شکست یک نشان تجاری» (brand collapse) بود در حالی که اوباما، با آن لبخندهای شبیه آگهی‌های خمیردندان و کلیشه‌های درست‌کارانه‌اش، یک هدیه‌ی خداوندی است. او با یک حرکت، مخالفت عمومی مردم آمریکا با جنگ را تسکین داد و در سراسر آمریکا چشم‌ها را لبریز از اشک شوق کرد. او مرد بی‌بی‌سی است، مرد سی‌ان‌ان است، و مرد مورداک است، و مرد وال‌استریت است، و مرد سیا است. مرد تبیلغات [The Madmen به اول نوشته مراجعه کنید] خوب عمل کرده است..


* برای ترجمه‌ی این جمله محبور شدم از یک دوست خوب و همین‌طور چندین نفر از دوستان دیگر کمک فکری بگیرم. اصل آن این است:

David Fenton of MoveOn.org describes Obama’s election campaign as “an institutionalised mass-level automated technological community organising that has never existed before and is a very, very powerful force”.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

20 دیدگاه برای «چهار کلمه از زبان دیگران: جان پیلجر، نشان تجاری، بزرگ‌ترین دروغ، اوباما»

  1. وقتی بودجه نظامی امریکا را می بینیم واضح است که تغییری در سیاست امریکا رخ نخواهد داد. مقاله بسیار جالبی بود ممنون از معرفی و ترجمه آن برای من که انگلیسی ام خوب نیست.

    لایک

  2. ممنون بابت این مطلب خیلی خوب ، بیاری نوشته های خوب شما و دوستان دیگر جدیدا احساس می کنم وقتی با دیگران صحبت می کنم می تونم ذهن بازتری داشته باشم.

    لایک

  3. من دوست ناشناس شما هستم که با برجسته کردن بخش‌هایی از نوشته‌ام مرا به ترور و تحدید آزادی‌تان متهم کرده‌اید. بامدادی عزیز! نوشته‌ی من واضح و روشن است. گیرم طنزآلود و کنایه‌آمیز باشد ولی مسلما تحدیدکننده‌ و تروریستی نیست. من بر اساس نوشته‌هایی که در وبلاگ‌تان وجود دارد، آن مطلب را نوشتم. شما به احتمال قریب به یقین یک وبلاگ‌نویس ایرانی هستید. حق دارید و می‌توانید راجع به هر چه دوست دارید، بنویسید و صد البته که می‌توانید به احساس رضایت‌مندی از خود به واسطه‌ی نوشته‌های‌تان دست پیدا کنید. من در آن نوشته شما را به چیزی متهم نکردم. نیت‌خوانی هم نکرده‌ام. اگر کسی نیت‌خوانی کرده، شما هستید. هر چند نیت‌خوانی، ترور شخصیت و محدود کننده‌ی آزادی نیست. من بر اساس نوشته‌های شما مطلبی نوشتم اما شما متن من را شخم زده و در واقع عمدا یا سهوا نخواسته‌اید، به کلیت متن من توجه کنید. من در آن نوشته، گفته‌ام که شما در برخی شیوه ها به طور نسبی موفق بوده‌اید. آن شیوه ها را هم در این دو مورد خلاصه کرده‌ام: یک: انتقاد از استعمارگران غربی. دو: عدم انتقاد از حاکمان داخلی. آیا این نیت‌خوانی است یا وبلاگ‌خوانی؟! البته در توضیحاتم نوشته‌ام که کسانی که از این شیوه‌ها استفاده می‌کنند، می‌توانند در انتظار منافع آن هم باشند، حالا شما نمی‌خواهید از همه یا بخشی از آن منافع استفاده کنید، حرف دیگری است. من قبول دارم که آن نوشته‌، کمی کنایه‌آمیز و طنزآلود بود ولی شما را متهم به چیزی نمی‌کرد. باید بگویم آن نوشته تنها نوشته‌ای از سر دردمندی بود، برای کسی که در عرصه‌ی وبلاگ نویسی، دارد مطرح می‌شود و از قضا، یکی از وبلاگ‌نویسان مورد علاقه‌ی من است.
    شما وقتی مطرح شدید، چه بخواهید و چه نخواهید دیگران درباره‌ی شما قضاوت می‌کنند. قضاوت دیگران بر اساس نوشته‌های شماست. شما اگر قصد دارید، تنها درباره‌ی مسائل خارج از ایران بنویسید و یا اگر به هر دلیلی دوست ندارید وارد مسائل حکومتی ایران بشوید، مسلما اشکالی ندارد ولی به نظر من در عنوان یا زیر عنوان وبلاگ‌تان این مطلب را به هر نحوی که خودتان می‌پسندید، اضافه کنید. مشخص است که این یک باید نیست ولی برای شما که نسبت به قضاوت و نیات دیگران حساس هستید، می‌تواند بهترین روش باشد. اگر این کار را نکردید، شما نمی‌توانید انتظاراتی از این دست را که: دیگران شما را انسانی شجاع بدانند، شما را انسانی صادق بدانند، شما را انسانی منصف بدانند و یا شما را اجیر ندانند، داشته باشید.
    در پایان اگر باعث رنجش شما شده‌ام، از شما عذرخواهی می‌کنم. می‌توانستم، چیزی ننویسم کما این‌که خیلی وقت‌ها نمی‌نویسم. از این‌که به کامنت من پاسخ دادید، تشکر می‌کنم. این که پاسخ مرا داده‌اید، نشان دهنده‌ی میل شما به گفتگو و تعامل است.

    لایک

    1. سلام. حال شما؟

      ببینید شما نیت‌خوانی کرده‌اید یا سعی کرده‌اید که چنین کنید و این همان تفتیش عقاید است. محدود کننده‌ی آزادی من نیست، چرا که شما دشنه و شمشیر به دست نگرفته‌اید که به زور تفتیش عقاید کنید و متوجه شوید نیت‌ها و اهداف من چه بوده است، ولی کارتان به اندازه‌ی کلماتی که به کار می‌برید محدود کننده‌ی آزادی من هست. درست است که شدت کمی دارد، ولی ماهیتا که همان است، نیست؟

      حتما که نباید شما کلیسا باشید و من جوردانو برونو که به تقتیش عقاید شما بشود ایراد گرفت. نه عزیز من، قبل از این‌که مرا در آتش بسوزانید، در همین پله‌ی اول من به شما ایراد می‌گیرم. متوقف‌اش کنید. ایرادی اگر هست به اعمال من (که در این وبلاگ می‌شود همان متن‌ها یا عکس‌های من) بگیرید، نه به نیت‌ها و اهداف من. این نوع ادبیات خسته‌تان نکرده است که آدم‌ها را نه به خاطر نوشته‌هایشان که به خاطر اهداف و نیت‌هایشان می‌کوبند؟

      +++++++++++++++++++++++++++++++++++++

      در مورد این که نوشتید که من «عمدا یا سهوا نخواسته‌ام به کلیت کلام شما توجه کنم». حرفتان را قبول ندارم. چون من همان اول نوشتم که حرف شما درست است. یعنی این روشی که شما توضیح دادید کار می‌کند و چیزی نیست که من بتوانم آن‌را رد کنم.

      شما گفته‌اید هر کسی که در جستچوی نتیجه‌ی «ب» باشد باید روش «الف» رادر پیش بگیرد. من می‌گویم، قبول، اما از کجا می‌دانید من در جستجوی «ب» هستم؟ شما حق ورود به این قلمرو رو ندارید حتی اگر این‌طور به نظر برسد.

      ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

      ببینید صداقت یا منصف بودن به این سادگی‌ها زیر سئوال نمی‌رود. وقتی زیر سئوال می‌رود که من موضع‌گیری چرندی بکنم و بر اساس آن موضع‌گیری‌ها غیرمنصف شوم. وگرنه من خبرگزاری نیستم که اگر اخبار غزه را بیشتر از اخبار دارفور پوشش دادم بشود من را به جهت‌گیری سیاسی و غیرمنصف بودن متهم کرد. من یک وبلاگ دارم که در آن از هر آن‌چه که 1. بیشتر برایم جالب باشد یا 2. اطلاعات بهتری داشته باشم یا 3. بحران شدت یا عمق بیشتری داشته باشد می‌نویسم. اگر قرار باشد وبلاگ‌ها را به خاطر پوشش ندادن انواع و اقسام وقایع متهم به غیرمنصف بودن کنیم که خوب همه‌ی وبلاگ‌ها غیر منصف هستند. من به سختی فرصت می‌کنم پاسخ کامنت‌های این وبلاگ رو درست و حسابی بدهم، چه برسد که بخواهم بی‌طرفانه در مورد انواع و اقسام وقایع ایران و جهان تحقیق و بررسی کنم، آن‌هم با وسواسی که من توی نوشتن یا انتخاب مطلب دارم!

      دیگر این‌که ببینید بحث بر سر شجاعت هم نیست. این چه انتظاری است که از وبلاگ‌نویس‌های گردن‌باریک دارید که حتما باید سر و کارشان به زندان بیفتد تا آدم حسابشان کنید؟ آقا اجازه دهید مردم زندگی‌شان را بکنند. من هم مثل شما آدم هستم، نگران کارم هستم، نگران شغلم هستم. نگران آینده‌ام هستم. به خانواده و خودم و گذشته‌ام و آینده‌ام فکر می‌کنم. حالا اگر هوس کردم یک گوشه‌ای برای خودم توی این دنیای خراب شده‌ی مجازی درست کنم و سر خودم را گرم کنم و البته تا حد وسواس (مطمئن باشید در این حد وسواس به اندازه‌ی انگشتان دستتان توی کل وبلاگستان پیدا نخواهید کرد) به کیفیت و سندیت نوشته‌هایم دقت کنم آیا باید متهم به زبون بودن و ترسو بودن بشوم؟

      نه آقا جان. نه دوست من. این‌طور نیست که هر کس خودش را انداخت وسط خیابان و شروع کرد به شعار دادن جسور باشد. این‌طور نیست. همه که یک‌جور مبارزه نمی‌کنند. من اعتقاد دارم جسارت در بی‌کلگی نیست، جسارت در این است که آرام و زیربنایی و بدون هیجان زده شدن کار تئوریک انجام شود، تلاش کوچکی شود که رشد فرهنگی خودمان و مردم‌مان بالاتر برود. جسارت در ماندن و آرام آرام ساختن است. نظر شما را نمی‌دانم البته برایم محترم است، اما خودم فکر می‌کنم این وبلاگ در نوع خودش خیلی هم جسور است. خیلی زیاد. فقط ظاهر اولیه‌اش نشان نمی‌دهد. به نوع و محتوای مطالبی که منتشر می‌شود نه به صورت یک جزء بلکه به صورت یک کل که نگاه کنید متوجه خواهید شد که اساسی‌ترین ارزش‌های انسانی در آن تبلیغ می‌شود.

      نه رنجیده نشدم. در موضع دفاعی قرار گرفتم. شما به من حمله کردید. شما با من بحث نکردید. البته من حمله‌ی شما را با همان بحث جواب دادم. قانون مقابل به مثل می‌گوید من می‌توانستم روش مشابهی در پیش بگیرم و دست به ترور شخصیت بزنم. ولی من این حق را به خودم نمی‌دهم. مطمئن هستم شما هم نیت‌تان این نبوده و حمله‌ای که لایه‌های خصوصی و ذهنی من کردید صرفا به خاطر عادتی است که ما (همه‌ی ما) در ادبیات روزمره‌مان به این نوع ادبیات کرده‌ایم و به آن خو گرفته‌ایم. با آن باید مبارزه کنیم. کار ساده‌ای نیست بحث کردن و همزمان پرهیز کردن از هرگونه تفتیش عقاید.

      دوستار شما
      بامداد

      لایک

      1. سلام دوست خوب
        اول از همه بگویم که این طور فکر نمی‌کنم که هر چه من ‌می‌گویم درست است. داریم حرف می‌زنیم و قسمت خوبش این است که فکر می‌کنم نه شما و نه من اهل فحش دادن نیستیم. موافقید که؟ اما قسمت نه‌چندان خوبش این است که اهل موجه جلوه دادن خودمان هستیم. البته من سعی می‌کنم این‌گونه نباشم، گاهی می‌شود گاهی نمی‌شود. می‌دانید که می‌شود با کلمات بازی کرد، می‌شود درست و نادرست را با هم مخلوط کرد و می‌شود به طرفندهای مختلف برای تایید خود مغالطه کرد. کم‌تر کسی را دیده‌ام که اشتباه خود را بپذیرد. اکثرا فکر می‌کنیم، اگر بپذیریم که فلان قسمت از حرف‌مان اشتباه بوده، شخصیت‌مان زیر سوال می‌رود. شعار نمی‌خواهم بدهم، خود من هم گاهی این‌گونه‌ام. حالا من دارم به چیزی که برای شما نوشتم و جواب شما و بعد به جواب من به جواب شما و متقابلا جواب شما به آن نگاه می‌کنم. و سعی می‌کنم با صداقت نظرم را بگویم.
        یک: کاملا با سه پاراگراف اول قسمت آخری که نوشته‌اید، موافقم و اتفاقا انتظار همین پاسخ را از شما داشتم. این که پیشنهاد دادم در عنوان یا زیر عنوان وبلاگتان این مسئله را به نحوی عنوان کنید، ناظر به همین بود. نیت من در مورد شما همینی بود که گفتید، خوشحالم که به همان چیزی که در مورد شما فکر می‌کردم اذعان کرده‌اید. اما حرف انصاف و شجاعت را از زبان خودم نگفتم. به واقعیتی اشاره کردم که وجود دارد و انتظاری که شما نمی‌توانید (یعنی دست شما نیست) که داشته باشید که بخشی از آن به خاطر همان عادتی است که شما به آن اشاره کرده‌اید و آن عادت هم بی‌دلیل به وجود نیامده است یعنی تاریخی که تا امروز داشته‌ایم ما را دچار عادت بدبینی کرده. پس به نظر من لازم است شرایط موجود را در نظر بگیریم و به مخاطبان‌مان هم کمی حق بدهیم و تا جایی که امکان دارد، سعی در شفافیت بیشتر داشته باشیم.
        دو: با قسمت‌های اول و دوم و قسمت آخر پاراگراف آخر پاسخ شما نمی‌توانم موافق باشم. چون هر چند که شما ظاهرا از یکی از موارد اتهامی‌تان دست برداشته‌اید ( تحدید آزادی) ولی کماکان مرا به ترور متهم می‌کنید و اتهام تازه‌‌ی تفتیش عقاید و مشی قرون وسطایی داشتن را هم به من نسبت می‌دهید. این اتهامات شما به من باعث نمی‌شود شما را تروریست بدانم. فقط می‌گویم به نظرم، شما در اشتباه هستید. بببینید بامدادی عزیز! من متنم را جوری نوشتم که اتهامی متوجه شخص شما نکرده باشم. چیزی که به شما نسبت دادم و شما خودتان هم حتما تصدیق می‌کنید، این بود که شما در نقد سیاست غربیان و عدم نقد حاکمان داخلی موفق بوده‌اید. گفتم این شیوه‌ها می‌تواند منافعی داشته باشد، نگفتم شما به آن منافع می‌خواهید برسید یا رسیده‌اید. اما اگر اصرار دارید که نیت‌خوانی کرده‌ام و به شما نسبتی ناروا داده‌ام، در آن صورت هم این مورد وبلاگی نمی‌تواند ترور شخصیت باشد. بنا به این دلایل: یک: شما می‌توانستید نظر مرا منتشر نکنید. دو: می‌توانستید هم‌زمان با درج نظر من آن را جواب بدهید. (کما این‌که در یک پست جداگانه از خودتان دفاع کردید و مرا تروریست و مفتش و دیکتاتور دانستید.) سه: اصولا این‌که کسی حق نداشته باشد با توجه به مشی دیگران درباره‌ی اهداف‌شان اظهار نظر کند، آن طور دگم که شما گفته‌اید، نیست. مسلما کسی از شما نمی‌خواهد مانند یک خبرگزاری عمل کنید ولی این‌که شما به عنوان یک ایرانی وبلاگ‌نویس اصلا اشاره‌ای به وضعیت ایران نکنید و دائما از آمریکا انتقاد کنید، دیگران را می‌تواند به این سمت که شما موافق عمل‌کرد حکومت یا عامل حکومت هستید، سوق دهد. مثلا اگر چامسکی از یکی از دولت‌های آمریکا انتقاد نکند، می‌توان گفت که او با مشی آن دولت حداقل تا حدودی موافق است.
        نکته‌ی دیگر درباره‌ی نیت‌خوانی این‌که: نمی‌دانم طبق چه فرهنگی شما نیت‌خوانی را مترادف تفتیش عقاید می‌دانید. لطفا اگر از فرهنگ لغت خاصی استفاده می‌کنید، معرفی کنید تا ما هم محروم نمانیم. من در بدبینانه‌ترین حالت به شما گفته‌ام : بذار حدس بزنم چی فکر می‌کنی و شما هم جواب داده‌اید تو غلط می‌کنی که حدس می‌زنی، تروریست دیکتاتور!. من که شما را در یک اتاق خالی روی یک صندلی ننشانده‌ام، که بگو در این مورد چه فکری می‌کنی؟
        اما در پایان باید بگویم چرا آن‌ متن را ‌نوشتم. صادقانه بگویم یک دلیل داشت: احساسی شدم. پست‌های متعدد و پشت سر هم شما درباره‌ی رفتار سیاست‌مداران آمریکایی با توجه به حجم بالای تبلیغات ضد آمریکایی حکومت ایران (که به نظرم ریاکارانه است) این احساس را در من به وجود آورد و منجر به نوشتن آن متن شد. (شاید نباید وبلاگ شما را بخوانم!) اما این نکته را هم باید بگویم که بلافاصله که آن متن را برای‌تان فرستادم، پشیمان شدم. امیدوارم بودم که ارسال نشده باشد. چون خودم هم احساسی عمل کردن را نمی‌پسندم. هر چند که باز هم تاکید می کنم متن من شما را متهم به چیزی نمی‌کرد و اگر هم می‌کرد شما می‌توانستید منتشرش نکنید یا به آن پاسخ دهید همان طور که دادید (البته با مقدار متنابهی از اتهامات).
        باز هم ممنون از توجه‌تان.

        لایک

        1. ممنون از ادامه دادن بحث. خوب به نظر می‌رسه که بحث کمی همگرا داره می‌شه و این نشانه‌ی خوبیه. نه شما اون‌طور مثل نوشته‌ی اول کنایی حرف می‌زنید و نه من سعی می‌کنم شما را به تلاش برای ذهن‌خوانی و تفتیش عقاید متهم کنم.

          فقط در مورد تفتیش عقاید این را بگویم، که تلاش برای خواندن ذهن و نیت‌های آدم‌ها می‌شود. من کلمه‌‌ای اختراع نکردم، این کلمه به این معنا به کار رفته است. اما تصدیق می‌کنم که مصداق‌اش بیشتر در مواردی است که تلاش برای خواندن افکار و نیت‌ها به نوعی سرکوب یا تحدید آزادی یا حقوق شهروندی هم ختم شود. یعنی اگر چه از نظر لغوی «تفتیش عقاید»‌ به هرگونه تلاش برای خواندن عقیده‌ها گفته می‌شود، از نظر معنای تاریخی این کلمه یک مرحله بیشتر می‌رود: سرکوب مخالف به عقیده‌اش.

          پس آن‌جا که نیت‌خوانی را با تفتیش عقاید یکی دانستم، از نظر لغوی درست نوشتم، از نظر تاریخی و معنای عرفی این کلمه ولی نه.
          🙂

          لایک

      2. ببخشید نگاه کردم به متنم دیدم «ترفند»م دسته‌دار است! البته ترفندها معمولا هم دسته‌دارند.

        لایک

  4. اگر می شه مطالب مشابه در مورد وضعیت کشور خودمون هم بنویسید.

    🙂
    فکر نمی کنم جناب بامدادی این امکان را داشته باشند به چند دلیل:
    1- تمام بدبختی های ما زیر سر آمریکاست. امام خمینی
    2- نوشتن از مشکلات کشور خودمان کلیشه شده است.
    3- نوشتن از مشکلات کشور خودمان دردسر دارد.
    4- به این وسیله ما می توانیم بی لیاقتی و بی عرضگی خود و حاکمانمان از فتحعلی شاه قاجار گرفته تا سید علی خامنه ای را به گردن آمریکا بیاندازیم.
    5- تمام بدبختی های ما زیر سر آمریکاست. امام خمینی
    6- کار کار اینگیلیس هاست!
    7- آدم خاک هم سرش می ریزد٬ بهتر است از جای بلند بریزد. بنابراین آدم عاقل وقتش را صرف مبارزه با خرافات یا سعید مرتضوی یا تبعیض های موجود بر علیه زنان یا … در کشورش خودش نمی کند. مخالفت با آمریکا و مخصوصا اوباما یک کمی شیک هم هست. صادقانه می گویم٬ منظورم جناب بامدادی نیست. مخالفت با یک برند موفق اقتصادی هم خودش نوعی بازاریابی است. جناب جان پیلجر٬ جایزه‌ی اسکار سینمای مستند از آمریکا گرفته است. اگر این جناب خیلی از آمریکا و سیاستهایش (مخصوصا سیاستهای فرهنگی آن) ناخشنود است٬ میتوانست این جایزه را رد کند.
    8 – تمام بدبختی های ما زیر سر آمریکاست. امام خمینی
    9- آزادی بیان موجود در جامعه‌ی غرب٬ برای گمراه کردن ما و رد گم کردن است و پیشرفت غرب (پیشرفتی که موجب استیلای آنها به دنیا شده و از آن سوٓ استفاده هم می کنند) هیچ ارتباطی با آزادی بیان ندارد. بنابراین هیچ اهمیتی ندارد که این حرفها توسط خود آمریکاییان نیز بیان شود. تمام اینها توطئه‌ی بسیار بزرگی است طراحی شده توسط صهیونیزم جهانی. (عجالتا نام دیگر این صهیونیزم جهانی خدا نیست؟)
    10- تمام بدبختی های ما زیر سر آمریکاست. امام خمینی

    لایک

    1. ممنون.
      کاملا متوجه شدم. کل مشکلات ما را آمریکایی ها به دستور صهیونیزم جهانی ایجاد کرده اند و کل ماجرا یک توطئه بزرگ جهانی بر علیه ملت آگاه، باهوش و باخدای ایران اسلامی است چرا که به ما حسادت می کنند و می خواهند نفت و منابع طبیعی ما بجای فلسطین و … به آنها داده شود.
      زیر سایه رهبری و ریاست جمهوری آگاه و با تدبیر همه این نقشه ها ناکام خواهد ماند.

      لایک

    2. چرا این‌طور فکر می‌کنی؟ آیا واقعا همه‌ی مشکلات ما زیر سر آمریکاست؟ آیا واقعا هر اتفاقی در ایران بیفتد کار انگلیسی‌هاست؟

      از شما بعیده. نمی‌دونم این استدلال‌ها رو از کجا آوردین!!

      لایک

  5. درود!

    مي بخشيد كه سوال بي ربط مي پرسم.

    خيي مشتاقم بدونم حضرتعالي چگونه ويژگي Filed in ( كه tag پست را به wordpress.com ارتباط مي دهد) فعال كرده ايد؟

    با پوزش دوباره

    لایک

    1. یادم نمیاد چیزی رو فعال کرده باشم. فکر کنم خود به خود امکانش هست. هر وقت پستی را می‌نویسید، توی قسمت category موضوع دسته‌بندی پست را انتخاب کنید یا اگر موضوعی وجود ندارد، عنوان جدیدی همان‌جا درست کنید.

      لایک

  6. آقای بامدادی عزیز
    خیلی جالب بود.من کاملا موافقم. به جمله آخر می‌شه «مرد تبلیغات علیه نژادپرستی» رو هم اضافه کرد. قاعدتا امریکاییها در شرایط عادی زیاد تمایلی به داشتن رییس جمهور رنگین پوست ندارند، اما به قول تو سرمایه‌گذاران در این تبلیغات بزرگ در جوی که دنیا (به خاطر جریان عراق و افغانستان) علیه آمریکا بوده و هستند، سعی کردند کمی مردم رو آرام و راضی کنند. بنابراین روی یک سیاه ‌پوست با شعار تبلیغات کردند.

    لایک

    1. مممنون بهناز جان. توی سیستم روابط عمومی، همه‌ی عوامل تا حدی که جا داشته باشه به صورت نکته‌های بازاریابی برای بالابردن جذابیت «کالای سیاسی» استفاده می‌شن.

      لایک

  7. اگر ما درک صحیحی از عوامل مهم دنیایی که در آن زندگی می کنیم نداشته باشیم صرفا انتقاد یا نوشتن درباره هزاران مشکل کوچک و بزرگی که در ایران داریم دردی را دوا نمی کند.
    خبرنگار مطرح شده در این مقاله خبرنگاری است که Pinter برنده جایزه نوبل ادبیات او را به عنوان یکی از بهترین خبرنگاران موجود معرفی می کند. آیا خواند نظریه چنین فردی به فارسی – تا به حال ترجمه ای از او را جایی شخصا ندیده ام – جای کسی را تنگ کرده است؟
    وبلاگستان برای همه جا دارد و هرکس می تواند مطالبی که برایش جالب است را ارائه کند و وبلاگستان ایران را غنی کند.
    اتفاقا اولین اعتراض من در ایران هم همین است: چرا با عقیده متفاوت با داد و قال برخورد می شود؟
    برخی از نظرات به تفتیش عقاید شبیه تراست تا یک تبادل منتطقی و صادقانه.
    همگی موفق باشید.

    لایک

من همه‌ی کامنت‌های وارده را می‌خوانم. اما ‌لطفا توجه داشته باشید که بنا به برخی ملاحظات شخصی از انتشار و پاسخ دادن به کامنت‌‌هایی که (۱) ادبیات تند، گستاخانه یا بی‌ادبانه داشته باشند، یا (۲) در ارتباط مستقیم با موضوع پستی که ذیل آن نوشته شده‌اند نباشند و یا (۳) به وضوح با نشانی ای‌میل جعلی نوشته شده باشند معذور هستم. در صورتی که مطلبی دارید که دوست دارید با من در میان بگذارید، از صفحه‌ی تماس استفاده کنید. با تشکر از توجه شما به بامدادی.

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: