به اعتقاد من رای دادن آقای خاتمی در انتخابات اخیر اهمیت ویژه و راهبردیای پیدا کرده است (حتی اگر هدف اولیهاش این نبوده باشد) که به مراتب فراتر از اهمیت رای دادن یا ندادن یک شخصیت مشهور سیاسی است. ابتدا اجازه دهید بین دو مفهوم زیر تفکیک قائل شوم:
جریان اصلاحطلبی موجود: جریانات مختلف سیاسی که تحت عنوان اصلاحطلبان در ایران فعالیت کردند/میکنند. شامل جریانات مختلف، بخش قابل توجهی از جنبش سبز دارای ملغمهای از نگرشهای مختلف از مذهبی و لائیک گرفته تا لیبرال و چپ و برانداز و منتقد و غیره.
جریان اصلاحطلبی واقعی: افراد و جریانات دارای نگرش اصلاحطلبانه به معنای فلسفی آن. یعنی نگاه غیررادیکال، غیرانقلابی به فعالیت سیاسی، نگاه انتقادی به نظام سیاسی در عین حمایت از آن و پرهیز از مطالبات در راستای تغییر رژیم.
اهمیت رای دادن آقای خاتمی را باید از نوع واکنشهایی که از سوی بخشهایی از اصلاحطلبان موجود نسبت به آن دیدیم حدس بزنیم. این واکنشها نشان از آن دارد که جنبش اصلاحطلبی موجود در ایران به آمیختهای از تفکرات انتقادی و براندازانه تبدیل شده است که بخش براندازانه آن که گرایش به رادیکالیسم دارد قصد دارد بخش انتقادی جنبش را به محاق ببرد و به نظر میرسد تا حد قابل توجهی هم موفق شده است. به خصوص که جریان رادیکالسازی توسط دست کم دو بردار نیرو تقویت میشود: (۱) بخشهایی از حامیان نظام که دوست دارند جریان اصلاحطلبی واقعی را ضعیف کنند و اینکار را با رادیکالیزه کردن فضا و ریزش اصلاحطلبان به سمت براندازان انجام میدهند و (۲) جریانات وابسته به کشورهای رقیب ایران در منطقه (و جهان) که این کار را به کمک ابزارهای رسانهای متعدد با خط مشی اصلی نشر تفکر براندازانه و رادیکالسازی انجام میدهند. و چقدر جالب است که دشمنان اصلاحطلبی واقعی در ایران (یعنی حامیان بیقید شرط نظام و براندازان) از این لحاظ همراستا و همصدا هستند!
پس در شرایطی که مرز میان منتقدان و براندازان غیرشفاف شده است (چه بسا خیلی از مخالفان که میاندیشند منتقدند اما به چیزی کمتر از تغییر رژیم راضی نمیشوند) و بیم آن میرود که کل جریان اصلاحطلبی برچسب برانداز گرفته و به محاق رود، یافتن راه حلی که براندازان را از قطار اصلاحطلبی واقعی پیاده کند و فضای کنش سیاسی و مطالبات جنبش را شفافتر کند از اهمیت حیاتی برخوردار است.
رای دادن آقای خاتمی در راستای چنین هدفی عمل میکند و درست از همین دیدگاه است که میتواند دارای اهمیت راهبردی باشد. چرا که این رای دادن به مثابه سنگ محک شفافسازی عمل میکند تا منتقدان و براندازان نظام، در درجه اول نسبت به وضعیت فلسفی سیاسی خود آگاه گردند (تکلیفشان با خودشان روشن شود که برانداز هستند یا منتقد حامی نظام) و در درجه دوم راه خود را به صورت اجتنابناپذیری از یکدیگر جدا کنند. چنانچه این راهبرد موفق شود باعث احیاء جنبش اصلاحطلبی واقعی خواهد شد (به خصوص در خارج از حکومت) و به این ترتیب جریان اصلاحطلبی واقعی با طناب براندازان نظام به چاه نیستی سیاسی سقوط نخواهد کرد.
نوشته زیر از آقای عباس عبدی که سه سال پیش نوشته شده است همین موضوع را با بیانی دیگر شرح میدهد. موضوع نوشته درباره فشارهایی است که در آن دوران بر آقای خاتمی جهت نامزد شدن یا نشدن در انتخابات ریاستجمهوری وارد میشد. درست است که بحث این روزها نه نامزدی که رای دادن آقای خاتمی است، اما موضوع از منظری که گفتیم کاملا مشابه است. دقت کنید که آقای عبدی تاکید میکند که فعالان سیاسی نباید فرد (در اینجا آقای خاتمی) را «در موقعيتي قرار دهند كه يا اتهام خيانت به آرمانهاي ملت را پذيرا شود و از اين حيث خودكشي سياسي كند، يا در مقابل، با اقدامي شجاعانه، به سوي شهادت گام بردارد». محدود کردن فرد به اتخاذ چنین گزینههای سیاه و سفیدی دقیقا همان وضعت رادیکال است که عرصه را بر جریان اصلاحطلبی واقعی تنگ میکند.
به عبارت دیگر پیام راهبردی رای دادن آقای خاتمی این است: «طرفداران تغییر رژیم در ایران! از قطار اصلاحطلبی پیاده شوید» یا «سرخها! از قطار سبز پیاده شوید!»
متن زیر را بخوانیم، تاکیدها از من است:
فشار به خاتمی عملی غیر اخلاقی
نوشته عباس عبدی
آنان که اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه خورشیدی را به یاد دارند، میدانند که چرا و چگونه ذهنیت رادیکال در میان جوانان آن دوران شکل گرفت؟ جوانان با گرایش مذهبی یا غیر مذهبی چنان به استقبال مرگ میرفتند که گویی اصلاح وضع کشور جز از طریق ریختن خون آنان یا دشمنان خلق بر سنگفرشهای خیابان محقق نخواهد شد، و این باور چنان عمیق و پذیرفته شده بود که هر کس وارد این میدان میشد، از پیش؛ عمر خود را خاتمه یافته میدانست، چرا که در بهترین حالت متوسط عمر چریک 2 سال برآورد شده بود. کسانی که امروز به آن سیاست نگاه میکنند، علیرغم احترامی که برای آن افراد از حیث انگیزهها و شجاعت آنان قایل هستند، در عین حال آن را سیاستی بسیار زیانبار میدانند، که دود آن به چشم همه رفت. چریکیسم ابعاد متعددی داشت، اما مهمترین ویژگی آن را قدم گذاشتن در راهی بود که امکان بازگشت از آن وجود نداشت و این ویژگی چون زهری کشنده در سیاست، اعم از مدرن و سنتی است، و قاتل عقلانیت ابزاری است.
اگر رفتار آن جوانان پر شور در آن دوران از روی صدق و خلوص بود و اگر آن رفتار قابل درک بود و تجربههای شکست خورده پیشین نیز در انبان جامعه سیاسی نبود تا از آن درس بگیرند، اما رفتار امروز برخی از دوستان را در ادامه این راه چگونه میتوان تحلیل کرد؟ فشارهای اجتماعی و روانی شدیدی که این روزها به آقای خاتمی وارد میکنند، تا ناچار از پذیرش نامزدی در انتخابات شود، مصداق بارز چریکیسم سیاسی است، تا فرد را در موقعیتی قرار دهند که یا اتهام خیانت به آرمانهای ملت را پذیرا شود و از این حیث خودکشی سیاسی کند، یا در مقابل، با اقدامی شجاعانه، به سوی شهادت گام بردارد. این رفتار ضد عقلانی که بیشتر به درد دستاندرکاران ثبتنام عملیات استشهادی در جبهه مقابل اصلاحات میخورد، اگر در هر عرصه دیگر هم قابل اجرا باشد، قطعاً در سیاست و آن هم حوزه انتخابات به کلی فاقد اعتبار است. اگر آقای خاتمی را دعوت به عملیات عاشورایی در انتخابات کنیم، خدمتی به عقلانیت سیاسی نکردهایم، و سیاست را دهها گام به عقب راندهایم. این دعوت در حالی و در موضوعی صورت میگیرد که اگر آنان و آقای خاتمی اهل این رفتار بودند، باید در زمانی که در قدرت بودند و مسئولیت اخلاقی و حقوقی برعهده آنان بود چنین رفتاری را برحسب وظیفه انجام میدادند (آن هم نه به این شدت، بلکه مقاومت حداقل را هم انجام ندادند، چه رسد به عملیات عاشورایی!).
تقاضا برای انجام این رفتار حتی اگر برحسب صداقت صورت گیرد، مطابق چارچوب اصلاحی نیست، و بیشتر با الگوی فکری جناح حاکم انطباق دارد. آقای خاتمی بارها و بارها با شعار مرگ بر فلان و بهمان در سخنرانیهای خود مخالفت میکرد و خواهان سر دادن شعار زندگی بود، اما چگونه است که اکنون ایشان را برای شرکت در یک فعالیت مدنی باید میان دو گزینه شهادت یا خودکشی مخیر کرد تا یکی را انتخاب کند؟ از اینجا میتوان به غیر اخلاقی بودن این فشارهای سیاسی برای محدود کردن قدرت انتخاب عقلانی رسید. اگر حضور یک نفر در انتخابات واجد مبانی عقلانی و منطقی باشد، نیازی به اعمال فشار احساسی و فضاسازی سیاسی نیست و اگر چنین مبنایی وجود نداشته باشد، فردی که میخواهد تصمیم بگیرد، راساً و خارج از فشارهای روانی و هنجاری و در فضایی منطقی و به این نتیجه برسد، تا در آینده هم مسئولیت تصمیم خود را عهدهدار شود، و آمادگی مواجهه با موقعیتهای مختلف را دارا باشد، در غیر این صورت هنگام مواجهه با اولین مشکل تقصیر متوجه منبع فشار میشود، و هر کس از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند. نگرش راه بنداز و جا بنداز رفتاری دیمی است که در سیاست اصلاحطلبانه جایگاهی ندارد. البته هر کس که تصمیم به نامزدی در انتخابات گرفت، برای بسیج مردم و همراه کردن آنان و به عقب نشاندن رقبا، باید سیاست را به عرصه عمومی بکشاند، و از همه ابزارهای مشروع برای پیروزی در این رقابت استفاده کند، اما برای اصل ورود به انتخابات نمیتوان دیگران را در فشار اخلاقی و احساسی قرار داد. اگر جوانان چهار دهه پیش به دلیل سیاستهای حکومت و فقدان تجربه مفید قبلی، راهی را رفتند که دو راهی یا مرگ یا آزادی بود، امروز نه تنها چنین ضرورتی نیست، بلکه تجربه قبلی هم پیش چشم ماست، از همه مهمتر که آنان جوانانی بودند که زندگی خود را برای عرضه در طبق اخلاص گذاشته بودند و هیچگاه هم رسیدن به پست و مقام و وزارت و وکالت به مخیله آنان راه نمیافتاد و در بند دنیا و مادیات هم نبودند، اما آیا امروز هم وضعیت دستاندرکاران این سیاست چنین است؟
عقبنشینی از راهی که نهایت آن بنبست است، نه تنها خودکشی نیست، که عین عقلانیت است، نه تنها ناشی از ترس نیست که عین شجاعت است. شهادتطلبی مرگی آگاهانه و انتخابی است، و نه از سر اجبار و بیاراده راه رفتن. حتی اگر عقبنشینی خودکشی باشد، خودکشی یک نفر یا یک جمع محدود است، و این صد بار ترجیح دارد بر گام گذاشتن در راهی که موجب خسارت برای یک ملت و یک راه میشود. راه را باید باز نگهداشت، در این صورت رهروان آن پیدا خواهند شد. اما به نظر میرسد که عده ای آگاهانه یا ناآگاهانه خود و راه را یکی میشمارند. متأسفانه برخی از افراد آقای خاتمی را از قضاوت تاریخی میترسانند، اما فراموش کردهاند که قضاوت تاریخی برخلاف قضاوت سیاسی و مقطعی، از خلوص منطقی بیشتری برخوردار است و از احساسات کمتر تأثیر میپذیرد. از این رو تردیدی نباید داشت که هر حرکتی که برمبنای فشار احساسی و درخواست و خواهش و تمنا و گریه و زاری شکل بگیرد، حتی اگر در قضاوت سیاسی و مقطعی مردود نشود، در قضاوت تاریخی به سرعت محکوم خواهد شد، گرچه به نظر میرسد که وضعیت کنونی جامعه به نحوی است که چنین رفتاری حتی در قضاوت سیاسی نیز محکوم خواهد شد. اظهارات بسیاری از دوستان و علاقهمندان به آقای خاتمی نمونه بسیار مناسبی برای این قضاوت سیاسی است. میترسم رفتار انتخاباتی در این مورد به جایی برسد که تنها یک قضاوت بماند، ترس از خودکشی و عشق به صندلی، و چنین مباد که اتلاف سرمایه سیاسی است.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
به دو دلیل استدلال شما از اساس غلط است که عرض می کنم.
1 – سنگ محک اصلاح طلبی رای دادن خاتمی نیست. رای ندادن میرحسین موسوی است.
اساسی که شما استدلالتان را بر آن سوار کرده اید این است که اصلاح طلبی را معادل عقب نشینی از آرمان ها و کوتاه آمدن به هر قیمتی تعریف می کنید. بعد، نتیجه می گیرید سنگ محک خاتمی است. چرا که او تنها کسیست که سریع از مواضعش کوتاه می آید و برایش مهم نیست که چه شعاری داده و چه هدفی داشته و چه مواضعی تایین کرده بوه. کافیست احساس کند بخش هایی از حاکمیت از وضعیت موجود ناراضیند. متاسفانه این نگاه، نگاه شما و نگاه آقای خاتمی، نارضایتی بخش هایی از حاکمیت را معادل براندازی می داند. در حالی که اینطور نیست. یعنی این تعبیر، هیچ بنیان و سندیتی ندارد. بسیاری از جنبش های اصلاح طلبی که توانسته اند به هدف اصلاحات دست بیابند، جنبش هایی بوده اند به دور از خشونت، مخالف با براندازی، با حضوری پررنگ در خیابان و محکم ماندن بر سر مواضع. نمونه هاش هم کم نیست. مثل جنبش اصلاح طلبی سیاه پوستان آمریکا. به رهبری مارتین لوترکینگ. که اتفاقا، حاکمیت را هم بسیار آزرده خاطر کرده بودند. ولی هرگز به این فکر نکردند که کوتاه بیایند. سازش کنند. بیخیال شوند. نه. ایستادند و اصلاحات مورد نظرشان را جلو بردند. غیر از این بود، اصلاح طلب نبودند. محافظه کار منتقد بودند.
2- حتا هدف خاتمی هم این نبوده که راه اصلاح طلبی خاتمی وار را از راه اصلاح طلبی جنبش سبزی میرحسین وار( به زعم شما برانداز ) جدا کند. چرا که اگر اینطور بود، مخفیانه نمی رفت در روستایی رای بدهد و بعد هم هی تایید کنند و تکذیب کنند و در نهایت، بعد از اتمام رای گیری بگوید بنا به مصالحی پا روی بیانیه هام گذاشتم و شرکت کردم. اگر معتقد به برداشت شما بود، خودش یک هفته قبل اعلام می کرد که اصلاح طلبی دارد رادیکال می شود، به همین خاطر من در انتخابات شرکت می کنم تا سنگ محک باشم. شما هم اگر اصلاح طلبید، شرکت کنید.
اصلا اینطور ننوشته. دو پهلو صحبت کرده. گفته چیزهایی هست که شما نمی دانید. مصالح را در نظر گرفتم. امیدوارم بفهمید. و از این حرف ها.
لایکلایک
خوب من نظرم را نوشتم و قبول دارم که ممکن است اشتباه باشد. به هر حال دلایل من به این شرح هستند.
۱) ببینید رای ندادن نمی تواند سنگ محک اصلاحطلبی باشد. دلیلش هم این است که رای ندادن چیزی را نشان نمیدهد مگر آن که شخص به وضوح موضعگیری رسمی کند و اعلام کند به این دلیل رای نمی دهد که نگرش براندازانه دارد و در جستجوی تغییر رژیم است. چنین موضعگیری را از اقای موسوی ندیدهایم و اگر هم در ذهن ایشان چنین بگذرد صرفا با رای ندادن چنین برداشتی از آن نمیشود. مضاف بر اینکه ما حتی نمیدانیم آقای موسوی اگر در شرایط حبس خانگی نمیبود آیا رای میداد یا خیر.
خیر. من اصلاح طلبی را از لحاظ فلسفی تعریف کردم و در جزییات جای بحث و تفسیر را باز گذاشتم. گفتم آنکه در جستجوی تغییر نظام نیست (مطالبات رادیکال) ولی منتقد جدی وضع موجود نیز هست. حالا این که شخصیت الف یا ب کجای این تعریف بایستد بحث دیگری است اما ضروری است که ما بحث اصلاح طلبی واقعی را از انواع دیگر نگرش ها تفکیک کنیم. اتفاقا مثال هایی که از جنبش های اصلاح طلبی موفق دیده می شود هم همین طور بوده اند. در جستجوی تغییر رژیم نبوده اند اما روی بحث مورد نظر خود فوکوس کرده اند و با پیگیری مطالبات خود (و پرهیز از تلاش برای تغییر رژیم و دستیابی به قدرت) به هدف خود نزدیک شده اند.
اما آخرین کلمه که به کار بردید جالب است و جای تفکر دارد: محافظه کار منتقد.
من از این اصطلاح خوشم آمد. اما در نظر داشته باشید که تعریف کلی ای که از اصطلاح طلبی واقعی ارائه دادیم می تواند این طیف را نیز شامل شود. یعنی آن دسته از منتقدانی که در جستجوی تغییر رژیم نیستند اما بر برخی از اصول پافشاری می کنند.
ولی آیا حتی با این تعریف شخصی مانند اقای خاتمی محافظه کار منتقد تلقی نمی شود؟ ایشان به برخی از اصول نظام باور دارد و در شرایطی که تصمیم یا موضع گیری اش برایش بهای زیادی دارد نیز بر آن پا می فشارد. چنین فردی محافظه کار منتقد نیست؟
۲) بله بحث هدف اقای خاتمی نیست چرا که خواه ناخواه الان رای دادن ایشان چنین مومنتومی را ایجاد کرده است. اما به هر حال توجه داشته باشید که در شرایط فعلی کاملا محتمل است که آقای خاتمی آگاهانه تصمیم به اتخاذ چنین روشی گرفته باشد. چرا که اگر ایشان قبل از انتخابات اعلام می کرد رسما در انتخابات رای خواهد داد امتیاز زیادی به حامیان نظام می داد که به نوعی مطالبات اصلی اصلاح طلبان را نادیده گرفته بودند. اما اگر ایشان قبل از انتخابات اعلام می کرد رسما که در انتخابات رای نخواهد داد نیز امتیاز بزرگی به طیف های رادیکال و طرفدار تغییر رژیم داده می شود. شیوه ای که آقای خاتمی در پیش گرفت به خوبی خط مشی اصلاح طلبی ایشان (یعنی اعتقاد به نظام و در عین حال نقد آن) را نشان می دهد. رای می دهد (تایید نظام) اما سرد و دور و بی سر و صدا (نشانه ناراضی بودن).
لایکلایک
به نظر من منتقد قلمداد کردن آقای خاتمی هم زیادی است. دقیقن چه جور انتقادی؟ ایشان حرف (حرف به معنی باد هوا. بدون هیچ تعهدی برای پایبندی) هم میزنند بعدن یا انکار میکنند یا عدول! عمل کردن پیشکش. با این تعریف اصلاح طلبی، آفای مطهری اصلاح طلب نسبتن تند رو ایست. چی میگم! خود آقای خامنه ای اصلاح طلب دو آتشه است چون به بخشهایی از نظام انتقاد دارند (مثل دانشگاهها یا وزارت ارشاد یا فساد اقتصادی). اتفاقن آقای خامنه ای عملگرای قهاری هم هست.
لایکلایک
ببینید همین که آقای خاتمی منش لیبرال مآبانه ای نسبت به سیاست دارد و فعالیت های سیاسی و اجتماعی اش (سخنرانی ها ؛ مجله (که تعطیل شد) ، دوستان و اطرفیان و همراهان و غیره ، شعارها و …) اش به صورت نسبی رنگ و لعابی از آزادی گرایی دارد خودش نوعی انتقاد و اصلاح طلبی است. حالا من هم قصد ندارم بگویم عملکرد آقای خاتمی بی نقص بوده. به نظر من ایشان به عنوان یک وزنه مهم در دنیای اصلاح طلبی در ایران حرکت استراتژیکی انجام داده برای نوعی آشتی و خروج از بن بست با حاکمیت.
لایکلایک
آهان! اینو محض مزاح بگم. این اصلاح طلبی خاتمی گاری هم نیست چه برسه به قطار. بالاخره باید به «قایق نظام» بیاد دیگه
لایکلایک
🙂
لایکلایک
بهترین سخن , حرف جنتی (من )است که حقیقت را گفتم: رای خاتمی سیلی محکمی به موسوی بود!
از اينكه وبلاگ خود را با من ( جنتي) هماهنگ و همسو كرديد ممنونيم. البته هنوز بايد زياد تر كار كني كه از فيلتر در بياريمت.!
تلاشتو كن جوون
لایکلایک