خاتمی خطاب به براندازان: از قطار اصلاح‌طلبی پیاده شوید

به اعتقاد من رای دادن آقای خاتمی در انتخابات اخیر اهمیت ویژه‌ و راهبردی‌ای پیدا کرده است (حتی اگر هدف اولیه‌اش این نبوده باشد) که به مراتب فراتر از اهمیت رای دادن یا ندادن یک شخصیت مشهور سیاسی است. ابتدا اجازه دهید بین دو مفهوم زیر تفکیک قائل شوم:

جریان اصلاح‌طلبی موجود: جریانات مختلف سیاسی که تحت عنوان اصلاح‌طلبان در ایران فعالیت کردند/می‌کنند. شامل جریانات مختلف، بخش قابل توجهی از جنبش سبز دارای ملغمه‌ای از نگرش‌های مختلف از مذهبی و لائیک گرفته تا لیبرال و چپ و برانداز و منتقد و غیره.

جریان اصلاح‌طلبی واقعی: افراد و جریانات دارای نگرش اصلاح‌طلبانه به معنای فلسفی آن. یعنی نگاه غیررادیکال، غیرانقلابی به فعالیت سیاسی، نگاه انتقادی به نظام سیاسی در عین حمایت از آن و پرهیز از مطالبات در راستای تغییر رژیم.

اهمیت رای دادن آقای خاتمی را باید از نوع واکنش‌هایی که از سوی بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان موجود نسبت به آن دیدیم حدس بزنیم. این واکنش‌ها نشان از آن دارد که جنبش اصلاح‌طلبی موجود در ایران به آمیخته‌ای از تفکرات انتقادی و براندازانه تبدیل شده است که بخش براندازانه آن که گرایش به رادیکالیسم دارد قصد دارد بخش انتقادی جنبش را به محاق ببرد و به نظر می‌رسد تا حد قابل توجهی هم موفق شده است. به خصوص که جریان رادیکال‌سازی توسط دست کم دو بردار نیرو تقویت می‌شود: (۱) بخش‌هایی از حامیان نظام که دوست دارند جریان اصلاح‌طلبی واقعی را ضعیف کنند و این‌کار را با رادیکالیزه کردن فضا و ریزش اصلاح‌طلبان به سمت براندازان انجام می‌دهند و (۲) جریانات وابسته به کشورهای رقیب ایران در منطقه (و جهان) که این کار را به کمک ابزارهای رسانه‌‌ای متعدد با خط مشی اصلی نشر تفکر براندازانه و رادیکال‌سازی انجام می‌دهند. و چقدر جالب است که دشمنان اصلاح‌طلبی واقعی در ایران (یعنی حامیان بی‌قید شرط نظام و براندازان) از این لحاظ هم‌راستا و هم‌صدا هستند!

پس در شرایطی که مرز میان منتقدان و براندازان غیرشفاف شده است (چه بسا خیلی از مخالفان که می‌اندیشند منتقدند اما به چیزی کمتر از تغییر رژیم راضی نمی‌شوند) و بیم آن می‌رود که کل جریان اصلاح‌طلبی برچسب برانداز گرفته و به محاق رود، یافتن راه حلی که براندازان را از قطار اصلاح‌طلبی واقعی پیاده کند و فضای کنش سیاسی و مطالبات جنبش را شفاف‌تر کند از اهمیت حیاتی برخوردار است.

رای دادن آقای خاتمی در راستای چنین هدفی عمل می‌کند و درست از همین دیدگاه است که می‌تواند دارای اهمیت راه‌بردی باشد. چرا که این رای دادن به مثابه سنگ محک شفاف‌سازی عمل می‌‌کند تا منتقدان و براندازان نظام، در درجه اول نسبت به وضعیت فلسفی سیاسی خود آگاه گردند (تکلیف‌شان با خودشان روشن شود که برانداز هستند یا منتقد حامی نظام) و در درجه دوم راه خود را به صورت اجتناب‌ناپذیری از یکدیگر جدا کنند. چنانچه این راهبرد موفق شود باعث احیاء جنبش اصلاح‌طلبی واقعی خواهد شد (به خصوص در خارج از حکومت) و به این ترتیب جریان اصلاح‌طلبی واقعی با طناب براندازان نظام به چاه نیستی سیاسی سقوط نخواهد کرد.

نوشته زیر از آقای عباس عبدی که سه سال پیش نوشته شده است همین موضوع را با بیانی دیگر شرح می‌دهد.  موضوع نوشته درباره فشارهایی است که در آن دوران بر آقای خاتمی جهت نامزد شدن یا نشدن در انتخابات ریاست‌جمهوری وارد می‌شد. درست است که بحث این روزها نه نامزدی که رای دادن آقای خاتمی است، اما موضوع از منظری که گفتیم کاملا مشابه است. دقت کنید که آقای عبدی تاکید می‌کند که فعالان سیاسی نباید فرد (در این‌جا آقای خاتمی) را  «در موقعيتي قرار دهند كه يا اتهام خيانت به آرمان‌هاي ملت را پذيرا شود و از اين حيث خودكشي سياسي كند، يا در مقابل، با اقدامي شجاعانه، به سوي شهادت گام بردارد». محدود کردن فرد به اتخاذ چنین گزینه‌های سیاه و سفیدی دقیقا همان وضعت رادیکال است که عرصه را بر جریان اصلاح‌طلبی واقعی تنگ می‌کند.

به عبارت دیگر پیام راهبردی رای دادن آقای خاتمی این است: «طرفداران تغییر رژیم در ایران! از قطار اصلاح‌طلبی پیاده شوید» یا «سرخ‌ها! از قطار سبز پیاده شوید!»

متن زیر را بخوانیم، تاکیدها از من است:

 فشار به خاتمی عملی غیر اخلاقی

نوشته عباس عبدی

آنان که اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه خورشیدی را به یاد دارند، می‌دانند که چرا و چگونه ذهنیت رادیکال در میان جوانان آن دوران شکل گرفت؟ جوانان با گرایش مذهبی یا غیر مذهبی چنان به استقبال مرگ می‌رفتند که گویی اصلاح وضع کشور جز از طریق ریختن خون آنان یا دشمنان خلق بر سنگفرش‌های خیابان محقق نخواهد شد، و این باور چنان عمیق و پذیرفته شده بود که هر کس وارد این میدان می‌شد، از پیش؛ عمر خود را خاتمه یافته می‌دانست، چرا که در بهترین حالت متوسط عمر چریک 2 سال برآورد شده بود. کسانی که امروز به آن سیاست نگاه می‌کنند، علی‌رغم احترامی که برای آن افراد از حیث انگیزه‌ها و شجاعت آنان قایل هستند، در عین حال آن را سیاستی بسیار زیانبار می‌دانند، که دود آن به چشم همه رفت. چریکیسم ابعاد متعددی داشت، اما مهم‌ترین ویژگی آن را قدم گذاشتن در راهی بود که امکان بازگشت از آن وجود نداشت و این ویژگی چون زهری کشنده در سیاست، اعم از مدرن و سنتی است، و قاتل عقلانیت ابزاری است.

اگر رفتار آن جوانان پر شور در آن دوران از روی صدق و خلوص بود و اگر آن رفتار قابل درک بود و تجربه‌های شکست خورده پیشین نیز در انبان جامعه سیاسی نبود تا از آن درس بگیرند، اما رفتار امروز برخی از دوستان را در ادامه این راه چگونه می‌توان تحلیل کرد؟ فشارهای اجتماعی و روانی شدیدی که این روزها به آقای خاتمی وارد می‌کنند، تا ناچار از پذیرش نامزدی در انتخابات شود، مصداق بارز چریکیسم سیاسی است، تا فرد را در موقعیتی قرار دهند که یا اتهام خیانت به آرمان‌های ملت را پذیرا شود و از این حیث خودکشی سیاسی کند، یا در مقابل، با اقدامی شجاعانه، به سوی شهادت گام بردارد. این رفتار ضد عقلانی که بیشتر به درد دست‌اندرکاران ثبت‌نام عملیات استشهادی در جبهه مقابل اصلاحات می‌خورد، اگر در هر عرصه دیگر هم قابل اجرا باشد، قطعاً در سیاست و آن هم حوزه انتخابات به کلی فاقد اعتبار است. اگر آقای خاتمی را دعوت به عملیات عاشورایی در انتخابات کنیم، خدمتی به عقلانیت سیاسی نکرده‌ایم، و سیاست را ده‌ها گام به عقب رانده‌ایم. این دعوت در حالی و در موضوعی صورت می‌گیرد که اگر آنان و آقای خاتمی اهل این رفتار بودند، باید در زمانی که در قدرت بودند و مسئولیت اخلاقی و حقوقی برعهده آنان بود چنین رفتاری را برحسب وظیفه انجام می‌دادند (آن هم نه به این شدت، بلکه مقاومت حداقل را هم انجام ندادند، چه رسد به عملیات عاشورایی!).

تقاضا برای انجام این رفتار حتی اگر برحسب صداقت صورت گیرد، مطابق چارچوب اصلاحی نیست، و بیشتر با الگوی فکری جناح حاکم انطباق دارد. آقای خاتمی بارها و بارها با شعار مرگ بر فلان و بهمان در سخنرانی‌های خود مخالفت می‌کرد و خواهان سر دادن شعار زندگی بود، اما چگونه است که اکنون ایشان را برای شرکت در یک فعالیت مدنی باید میان دو گزینه شهادت یا خودکشی مخیر کرد تا یکی را انتخاب کند؟ از اینجا می‌توان به غیر اخلاقی بودن این فشارهای سیاسی برای محدود کردن قدرت انتخاب عقلانی رسید. اگر حضور یک نفر در انتخابات واجد مبانی عقلانی و منطقی باشد، نیازی به اعمال فشار احساسی و فضاسازی سیاسی نیست و اگر چنین مبنایی وجود نداشته باشد، فردی که می‌خواهد تصمیم بگیرد، راساً و خارج از فشارهای روانی و هنجاری و در فضایی منطقی و به این نتیجه برسد، تا در آینده هم مسئولیت تصمیم خود را عهده‌دار شود، و آمادگی مواجهه با موقعیت‌های مختلف را دارا باشد، در غیر این صورت هنگام مواجهه با اولین مشکل تقصیر متوجه منبع فشار می‌شود، و هر کس از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کند. نگرش راه بنداز و جا بنداز رفتاری دیمی است که در سیاست اصلاح‌طلبانه جایگاهی ندارد. البته هر کس که تصمیم به نامزدی در انتخابات گرفت، برای بسیج مردم و همراه کردن آنان و به عقب نشاندن رقبا، باید سیاست را به عرصه عمومی بکشاند، و از همه ابزارهای مشروع برای پیروزی در این رقابت استفاده کند، اما برای اصل ورود به انتخابات نمی‌توان دیگران را در فشار اخلاقی و احساسی قرار داد. اگر جوانان چهار دهه پیش به دلیل سیاست‌های حکومت و فقدان تجربه مفید قبلی، راهی را رفتند که دو راهی یا مرگ یا آزادی بود، امروز نه تنها چنین ضرورتی نیست، بلکه تجربه قبلی هم پیش چشم ماست، از همه مهمتر که آنان جوانانی بودند که زندگی خود را برای عرضه در طبق اخلاص گذاشته بودند و هیچگاه هم رسیدن به پست و مقام و وزارت و وکالت به مخیله آنان راه نمی‌افتاد و در بند دنیا و مادیات هم نبودند، اما آیا امروز هم وضعیت دست‌اندرکاران این سیاست چنین است؟

عقب‌نشینی از راهی که نهایت آن بن‌بست است، نه تنها خودکشی نیست، که عین عقلانیت است، نه تنها ناشی از ترس نیست که عین شجاعت است. شهادت‌طلبی مرگی آگاهانه و انتخابی است، و نه از سر اجبار و بی‌اراده راه رفتن. حتی اگر عقب‌نشینی خودکشی باشد، خودکشی یک نفر یا یک جمع محدود است، و این صد بار ترجیح دارد بر گام گذاشتن در راهی که موجب خسارت برای یک ملت و یک راه می‌شود. راه را باید باز نگهداشت، در این صورت رهروان آن پیدا خواهند شد. اما به نظر می‌رسد که عده ای آگاهانه یا ناآگاهانه خود و راه را یکی می‌شمارند. متأسفانه برخی از افراد آقای خاتمی را از قضاوت تاریخی می‌ترسانند، اما فراموش کرده‌اند که قضاوت تاریخی برخلاف قضاوت سیاسی و مقطعی، از خلوص منطقی بیشتری برخوردار است و از احساسات کمتر تأثیر می‌پذیرد. از این رو تردیدی نباید داشت که هر حرکتی که برمبنای فشار احساسی و درخواست و خواهش و تمنا و گریه و زاری شکل بگیرد، حتی اگر در قضاوت سیاسی و مقطعی مردود نشود، در قضاوت تاریخی به سرعت محکوم خواهد شد، گرچه به نظر می‌رسد که وضعیت کنونی جامعه به نحوی است که چنین رفتاری حتی در قضاوت سیاسی نیز محکوم خواهد شد. اظهارات بسیاری از دوستان و علاقه‌مندان به آقای خاتمی نمونه بسیار مناسبی برای این قضاوت سیاسی است. می‌ترسم رفتار انتخاباتی در این مورد به جایی برسد که تنها یک قضاوت بماند، ترس از خودکشی و عشق به صندلی، و چنین مباد که اتلاف سرمایه سیاسی است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

من حامی نظام هستم و در انتخابات شرکت خواهم کرد

موضوع انتخابات یا به قول بعضی از دوستان که تاکید دارند آن‌را داخل گیومه بگذارند «انتخابات» مدت طولانی‌ست که ذهنم را به خود مشغول کرده. طبعا اولین و مهم‌ترین دغدغه‌ام هم این بوده که در انتخابات شرکت کنم یا خیر؟ اگر چه مدت‌هاست تصمیم گرفته‌ام در انتخابات شرکت کنم، اما فرصت نشده بود آن‌طور که دلم می‌خواهد درباره‌اش بنویسم ولی با توجه به نزدیکی انتخابات مجلس دیگر جایی برای تعلل نیست و بهتر است نظرم را بگویم، شاید روی یک نفر تاثیر بگذارد. حرف‌هایم را به صورت فهرستی می‌گویم:

۱) من شرکت در انتخابات را تبلیغ نمی‌کنم. اگر چه شاید نوشتن این پست خودش نوعی تبلیغ شرکت در انتخابات باشد. هدف من از نوشتن این پست این است که فرایند ذهنی‌ای را که برای تصمیم به شرکت در انتخابات طی کرده‌ام شرح دهم. شاید فرایند مشابهی به شمای احیانا مردد کمک کند که به سمت رای دادن یا ندادن تصمیم سیستماتیک‌تری بگیرید.

۲) انتخابات را موضوع چندان مهمی نمی‌بینم. انتخابات را روزی برای تعیین سرنوشت ملت نمی‌بینم، بلکه بیشتر روزی برای خوانش چیدمان قدرت در جامعه می‌بینم. در واقع انتخابات پیش از آن‌که چیزی را تعیین کند، بیشتر چیزی را می‌خواند. نگاهم جبرگرایانه است؟ تا حدی شاید، اما به هر حال نمی‌توانم بر این نکته تاکید نکنم که انتخابات قرار نیست منجر به تغییر ساختار در سیستم سیاسی کشور شود. در نتیجه اهمیت روز انتخابات را بیشتر از روزها و ماه‌های منجر به انتخابات نمی‌بینم. روزها و ماه‌هایی که طی آن‌ها موازنه قدرت در جامعه یا دست کم در الیگارشی حاکم آرام آرام تغییر می‌کند و به نقطه‌ای می‌رسد که برایند آن در روز انتخابات خوانده خواهد شد (ولی در آن روز تغییر نخواهد کرد).

۳) قبلا توضیح داده‌ام که در شرایط عادی روی‌کرد ما نسبت به ساخت سیاسی موجود می‌تواند یکی از این حالت‌ها باشد (۱) حمایت و طرف‌داری بدون نقد جدی، (۲) ضدیت و رویکرد براندازانه، (۳) انفعال و بی‌تفاوتی و یا (۴) حمایت کلی اما داشتن نقد جدی و نشان دادم که چطور در شرایط رادیکالیزه عرصه برای گزینه (۴) کاهش می‌یابد و افراد وادار می‌شوند به گزینه‌های (۱) الی (۳) اکتفا کنند. به این ترتیب منتقدان مصلح دیروز وادار می‌شوند به طرف‌داران، براندازان یا بی‌تفاوت‌های امروز تبدیل شوند.

(۴) من فکر می‌کنم شرایط امروز حاکم بر جامعه ایران و همین‌طور سیستم سیاسی تا حد زیادی رادیکالیزه شده است. یعنی عرصه برای حامیان منتقد نظام کم شده است. به این ترتیب، بخش بزرگی از منتقدان حامی نظام به ناچار به منفعلان، حامیان و یا براندازان تبدیل شده‌اند. در این‌جا البته مفهوم حامی یا برانداز به معنای کسی نیست که عملا و رسما و علنن در راستای حمایت یا براندازی وارد صحنه شده باشد بلکه بیشتر به معنای نوعی نگرش ذهنی است که شخص نسبت به سیستم سیاسی دارد. کسی که می‌خواهد نظام سیاسی سر به تنش نباشد و ریشه‌کن شود و یا کسی که می‌خواهد ساخت سیاسی سرجای خودش بماند و اگر چه در شرایط فعلی امکان نقد آن به صورت جدی وجود ندارد، اما هنوز به صورت کلی خواستار حفظ و بقای آن است. چرا فضای سیاسی جامعه رادیکالیزه شده است؟ دلایل آن می‌توانند متعدد باشند اما به هر حال بدون در نظر گرفتن این دلایل، آن‌چه مشاهده می‌کنم وضعیتی است که در آن عرصه فعالیت و حضور برای منتقدان حامی نظام کم شده و این تعریف من از شرایط رادیکالیزه است.

(۵) من نمی‌توانم منفعل یا بی‌تفاوت باشم. این به خصوصیت‌های شخصی من باز می‌گردد که خواه ناخواه دغدغه‌‌اش را دارم و نمی‌توانم به خودم بقبولانم که «هر چه شد شد» و «همه سر و ته یک کرباس هستند» و «همه چیز علی السویه است». برای من شرایط تحریم یا جنگ با شرایط غیر تحریم و صلح فرق می‌کند. برای من افزایش آزادی‌های اجتماعی و حقوق شهروندی با شرایط بسته‌تر اجتماعی فرق می‌کند و غیره پس بی‌تفاوت نیستم. از آن طرف اگر چه ذاتا آدمی هستم شکاک و حتی شاید بدبین، اما نسبت به تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران که در نتیجه کنش فردی من (و ما) ایجاد شود دلسرد نیستم، پس منفعل هم نمی‌توانم باشم.

(۶) حالا که شرایط رادیکالیزه شده و باید انتخاب کنم و در عین حال نمی‌توانم منفعل یا بی‌تفاوت باشم تنها چاره‌ام این است که بین «حمایت از نظام» و یا «براندازی نظام» یکی را انتخاب کنم. به دلایل مختلف من گزینه «حمایت از نظام» را انتخاب می‌کنم. اولا که من فکر می‌کنم نظام سیاسی در ایران علی‌رغم آسیب‌های جدی‌ای که به مشروعیت آن وارد شده است، هنوز مشروعیت سیاسی و حقوقی دارد. ثانیا این‌که شرایط ایران را بسیار خاص می‌بینم و زهر تحریم‌ها و خطر جنگ را به گونه‌ای می‌بینم که سرنوشت بخش بزرگی از مردم ایران را به سرنوشت ساخت سیاسی (یا همان نظام) گره زده است و از آن‌جا که طرفدار نظریه «کمترین عارضه و خطر برای عموم مردم» هستم باز هم به انتخاب گزینه «حمایت از نظام» متمایل می‌شوم.

(۷) اگر من حامی نظام هستم (و منفعل هم نیستم) پس برای من چاره‌ای نمی‌ماند جز آن‌که در راستای تقویت نظام (دست کم به معنای کلی آن و نه لزوما تقویت قسمت‌های قابل نقد آن) حرکت کنم. من فکر می‌کنم حضور مردم در انتخابات به افزایش مشروعیت آسیب دیده نظام کمک می‌کند و در نتیجه ارکان آن‌را تقویت می‌کند. به اعتقاد من نظام تقویت شده بهتر می‌تواند ثبات و پایداری و امنیت را در کشور فراهم کند و به صورت کلی بهتر می‌تواند از بحران‌های جدی تحریم یا تهدید عبور کند.

(۸) پس آیا من وجود زندانیان سیاسی، حجاب اجباری و اقتدارگرایی در عرصه سیاسی و اجتماعی، ارتجاع فرهنگی، فساد اداری، نخبه گریزی و ضعف مدیریت را در لایه‌های مختلف نظام فراموش کرده‌ام؟ خیر. اما همان‌طور که گفتم در شرایط رادیکالیزه فعلی چاره‌ای جز این نمی‌بینم که به یک حامی نظام تبدیل شوم (ولی موقتا) و امیدوار باشم که این دوران رادیکال به سرعت سپری شود و با بازگشت شرایط عادی‌تر به فضای سیاسی جامعه بتوانم نقش سیاسی مورد علاقه‌ام یعنی «حامی کلی نظام اما منتقد جدی آن» را مجددا عهده‌دار شوم.

 شما چه تصمیمی می‌گیرید؟ ییشنهاد می‌کنم شما هم از خودتان این سوال‌ها را بپرسید و ببینید موضع شما چیست. به هر حال این حق شماست که به هر نتیجه‌ای که می‌خواهید برسید و تصمیم به مشارکت یا تحریم انتخابات یا «انتخابات» بگیرید. شاید گزینه نهایی فقط دو حالت باشد (رای بدهید یا ندهید) اما مسیرهای بسیار متنوعی برای رسیدن به این یا آن گزینه وجود دارد. ممکن است شما منفعل یا بی‌تفاوت باشید و رای ندهید یا بدهید. ممکن است شما مخالف نظام باشید، اما به دلایل دیگر حاضر شوید در انتخابات شرکت کنید. در هر حال چیزی که برای من و شما باید مهم باشد این است که فرایند ذهنی‌یی که ما را به این یا آن نتیجه می‌رساند اندیشیده و سنجیده باشد.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

حمایت بی‌قید و شرط از حکومت ایران و یا نگاه براندازانه؟

من در زمینه اوضاع سیاسی ایران یک مشکل بزرگ دارم که شاید مشکل شما هم باشد. با شما مطرح می‌کنم هم به صورت متن و هم به صورت خلاصه شده در یک نمودار که پایین هست (نسخه پی دی اف آن هم برای مشاهده با وضوح بیشتر قابل دریافت است).

هر ساخت سیاسی آدم‌های جامعه‌ را به چند دسته تقسیم می‌کند. عده‌ای کاملا با آن موافق هستند و در واقع حامیان آن تلقی می‌شوند؛ عده‌ای کاملا با آن مخالف هستند و می‌خواهند سر به تنش نباشد (اگر موقعیت دست دهد) و در نتیجه خواستار براندازی ساخت سیاسی هستند؛ عده‌ای منفعل یا بی‌تفاوت هستند و هر اتفاقی که بیفتد چندان برایشان مهم نیست؛ اما عده‌ای هم هستند که در عین این‌که با ساخت سیاسی موافق هستند و کلیت آن را قبول دارند (خواستار براندازی‌اش نیستند) اما به صورت جدی با آن مشکل دارند و منتقد آن هستند. این عده نسبت به وضعیت بی‌تفاوت نیستند، برانداز نیستند، حامی و سرسپرده‌ حکومت هم نیستند یعنی در عین حالی که می‌خواهند باشد و به صورت کلی حامی‌اش هستند اما در بسیاری از موارد منتقد جدی آن هم هستند. به افراد این دسته «حامی منتقد» می‌گوییم که نوعی کنش‌گر سیاسی است که در حوزه مشترک «حمایت و مخالفت» همزمان قرار گرفته‌ است.

خوب. ظاهرا مشکلی نیست و تکلیف این جناب «حامی منتقد» روشن است. اما اجازه دهید بیشتر توضیح دهم. این شرح شرایط عادی بود. یعنی در یک وضعیت عادی او می‌تواند چنین موضعی داشته باشد. یعنی در سپهر فعالیت یا انفعال سیاسی جایی برای او وجود دارد که در آن بتواند اندیشه‌های «حامی منتقد ساخت سیاسی‌‌اش» را فکر کند، بنویسد و به صورت کلی فعل (practice) کند.

مشکل از جایی شروع می‌شود که وضعیت از حالت عادی خارج شود و به حالت رادیکال درآید. در چنین وضعیتی آن سه دسته که گفتم کاملا از هم دور می‌شوند و آن حوزه مشترک «حمایت و مخالفت» کم کم کوچک و کوچک‌تر می‌شود تا این‌که روزی سطح آن به حداقل می‌رسد. در چنین شرایطی او یعنی کنش‌گر دیروز ما که «حامی منتقد بود» احساس می‌کند که جایش در حال تنگ شدن است و اگر روند فعلی همین‌طور ادامه یابد ممکن است به زودی هیچ جایی برای فعالیت در حوزه «حمایت و نقد» برایش باقی نماند. در این صورت او نگران می‌شود و این سوال برایش پیش می‌آید که در چنین شرایطی تکلیف او چه خواهد بود؟

برای درک بهتر موضوع لطفا به نمودار زیر توجه کنید (روی عکس کلیک کنید تا واضح تر دیده شود. یا این‌که نسخه پی‌دی‌اف آن را دریافت کنید).

در سمت چپ که وضعیت عادی را نشان می‌دهد برای یک شهروند ایرانی این امکان وجود دارد که به حامی و سرسپرده حکومت تبدیل شود (۱)، به ضدیت و نگاه براندازانه روی آورد (۲)، منفعل و بی‌تفاوت شود (۳) و یا این‌که به «حامی منتقد» تبدیل شود. وقتی شرایط رادیکالیزه می‌شود (نمودار دست راست) آن سه دسته دیگر چندان مشکلی در تصمیم‌گیری ندارند. حامیان حکومت کماکان می‌توانند حامی حکومت باقی بمانند (۱)، براندازان می‌توانند براندازانه فکر و عمل کنند (۲) و منفعلان هم که کماکان منفعل و بی‌تفاوت می‌مانند (۳). اما فضای حوزه «حامیان منتقد» تنگ‌تر می‌شود و افراد بیشتری که تا دیروز متعلق به این حوزه بودند باید تصمیم خودشان را بگیرند و حوزه جدید کنش‌گری خودشان را انتخاب کنند. یا باید بی‌خیال شوند و به انفعال روی آورند (که برای یک دلسوز ایران کار بسیار دردناکی است) یا باید به ضدیت و رویکرد براندازانه روی آورند ( که با توجه به وضعیت خطرناک فعلی که ممکن است عواقب آن به ضرر میلیون‌ها فرد ایرانی تمام شود تصمیم بسیار دردناکی است) و یا این‌که به حمایت و طرفداری بدون قید و شرط ساخت سیاسی بپردازند (که با توجه به عملکرد اقتدارگرایانه و بسیار تنگ‌نظرانه آن در حوزه‌های مختلف تصمیم دردناکی است).

ناگهان کنش‌گر سیاسی صادق و با حسن نظر ما که تا دیروز فضایی داشت که می‌توانست در آن با در نظر گرفتن مصالح عمومی و عام کشور و حفظ کیان و امنیت آن به نقد حکومت بپردازد، با شرایطی مواجه شده است که هیچ تصمیم درستی برایش باقی نمانده. در واقع امروز او هر تصمیمی که بگیرد اشتباه است و برایش دردناک خواهد بود. او در یک وضعیت «باخت قطعی» (با توجه به باورها و اعتقاداتش) گرفتار شده و نگران است که در نبود فضا برای فعالیت «حامیان منتقد» روز به روز فضا رادیکالیزه‌تر شود. او نگران است که این پارادوکس حل نخواهد شد مگر با یک تراژدی ملی و یا یک معجزه.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.