سیب چیست؟

– شروع کن!

– سیب!

– سیب چیه؟

– سیب نوعی میوه‌اس.

– میوه چیه؟

– میوه بخشی از گیاهه که دونه‌هاش توش قرار دارن.

– دونه چیه؟ گیاه چیه؟

– گیاه نوعی موجود زنده‌اس. مثل درخت، گل، جلبک. گیاه چون زنده‌اس تولید مثل می‌کنه و این کار رو معمولا به کمک دونه‌هاش انجام می‌ده.

– موجود چیه؟ زنده چیه؟ تولید مثل یعنی چی؟

– یکی یکی بپرس. این قانون بازیه. اوکی؟

– باشه. موجود چیه؟

– موجود رو سخت می‌شه توضیح داد. موجود یعنی هر آن‌چه که «هست» یا به عبارتی متضاد «هیچ». هر آن‌چه که «هیچ نباشد» موجود است.

– خیلی مبهم حرف می‌ِزنی. کلی سوال برام ایجاد شد. اما فعلن یه سوال اصلی دارم. زنده چیه؟

– زنده یعنی هر موجودی که حیات‌مند باشه یعنی دارای کیفیت «حیات» باشه. متاسفانه چه از نظر فلسفی و چه از نظر علمی تعریف جامع و مانعی از «حیات» در دست نداریم که همه موجودات زنده رو شامل بشه و درعین حال هیچ موجود غیرزنده‌ای رو هم در برنگیره. حیات یه پدیده مشخص و معین نیس که بشه راحت تعریفش کرد. حیات یه فراینده و مشکل بشه مرزهای این فرایند رو مشخص کرد. به خصوص که تعریف حیات باید آن‌قدر جامع باشه که همه‌ٔ انواع احتمالی اون رو هم شامل بشه. خلاصه این‌که تعریف حیات در یک یا چند جمله کار ساده‌ای نیس. شاید زیربنایی‌ترین و جهانی‌ترین خصوصیت موجودات حیات‌مند این باشه که اونا سیستم‌های بازی هستن که به صورت خود انگیخته نظم درونیشون را به قیمت کاهش نظم محیط اطرافشون افزایش می‌دن.

– این تعریف شامل همه ماشین‌ها مثلا یک یخچال ساده هم می‌شه. هر ماشینی نظم درونیش را به قیمت کاهش نظم محیط اطراف افزایش می‌ده.

– نه به صورت خودانگیخته. ماشین رشد نمی‌کنه و نمی‌تونه سوخت و مواد مورد نیازش رو از محیط اطراف بگیره.

– تولید مثل چیه؟

– تولید مثل نوعی تکثیر خودانگیخته‌اس یعنی بازتکرار شدن یک یا دو موجود زنده به صورت خودانگیخته. فرایند تولید مثل یک فرایند زیستیه (حیات‌مند)  که در اون یک یا چند موجود زنده (والدین) یک موجود زنده مستقل جدید تولید می‌کنن (فرزند). تولید مثل می‌تونه از طریق جنسی یا غیرجنسی انجام بشه. در تولید مثل جنسی دو موجود زنده از جنس متضاد که هر دو از یک گونه (یا دو گونهٔ نزدیک) باشند لازم هستن اما در تولید مثل غیرجنسی فرزند مستقیما از یک موجود زنده ایجاد می‌شه. موجودات زندهٔ تک‌سلولی این‌طوری تکثیر می‌شن. خیلی از گیاه‌ها و حتی بعضی از حشرات هم این توانایی را دارن که به صورت غیرجنسی تولید مثل کنن. در تولید مثل جنسی فرزندها از نظر خصوصیت‌های زیستی با والدین‌شون تفاوت دارن اما در تولید مثل غیرجنسی فرزند مشابه والدش می‌شه.

– هیچ چیه؟

– هیچ یک نوع بودن نیس بلکه یک حالت یا کیفیت انتزاعیه که کاربردش بیشتر جنبه عمل‌گرایانه داره. تجربه‌ای نداریم که بتونه وجود داشتن یا نداشتن «هیچ» را نشون بده، چرا که هر تجربه‌ای نیازمند تجربه‌گره و تجربه‌گر به وضوح وجود داره و وجود داشتنش باطل‌کننده «هیچه».  «هیچ» خارج از حوزه تجربه‌اس.

– تجربه چیه؟

– برای امروز دیگه کافیه. بعدا بازی رو ادامه می‌دیم و این‌بار نوبت منه که سوال کنم و تو باید جواب بدی.

– باشه… باشه…


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یک گام به پیش به سوی آشکار شدن منشاء حیات در کره‌ی زمین

از زمان نوجوانی که کتاب «حیات: طبیعت، منشا و تکامل آن*» نوشته‌ی «الکساندر اوپارین» (Alexander Oparin) را خواندم، موضوع آغاز حیات در کره‌ی زمین به صورت یک کنجکاوی و دغدغه‌ی همیشگی من‌ در آمده است. البته من هیچ‌وقت زیست‌شناس نشدم اما حیات و چیستی آن همیشه به صورت یکی از پرسش‌های زندگی من باقی ماند. در تمام این سال‌ها این علاقه، گاه و بی‌گاه خودش را در بحث‌های دوستانه‌ و یا مطالعات پراکنده‌ نشان می‌داده است. خلاصه‌ این‌که از میان دوستان و آشنایان من، تقریبا هیچ محقق علوم زیستی یا آزمایشگاهی (و بعضا پزشکی) باقی نمانده که از گزند سوال‌های بی‌پایان من در این زمینه در امان مانده باشد.

با توجه به این‌که رشته و کار من هیچ‌گاه زیست‌شناسی نبود، طبعا موضوعی که بیشتر برای من جذابیت داشت بدنه‌ی دانش زیست‌شناسی و پیچیدگی‌های سرسام‌آور سلول‌ها و چگونه‌گی حیات‌مندی امروزین آن‌ها نبود، بلکه بیش‌تر از هر چیز به منشاء و چیستی حیات علاقه داشتم. حیات چه بود و چگونه در کره‌ی زمین به وجود آمد؟

آن‌طور که از کتاب اوپارین یادم مانده، یکی از مهم‌ترین جلوه‌های حیات (گونه‌ای از آن که ما می‌شناسیم) شیوه‌ی بازتولید پروتئین‌هاست. این توصیف اگر چه تعریف کاملی از حیات نیست، اما یکی از روشن‌گرانه‌ترین شیوه‌های نگریستن به آن است. احتمالا «یک سیستم حیاتمند پایه» چیزی بیشتر از مجموعه‌ی فرایندهایی که به تولید چرخه‌‌وار و پایدار پروتئین‌ها می‌انجامند نیست.

.

.

شکل بالا** مراحل تکامل مولکولی منجر به پیدایش حیات را از دید اوپارین نشان می‌دهد. روندی که می‌بایست در فاصله‌ی زمانی بین «قدیمی‌ترین سنگ‌ها و مولکول‌های کربن‌دار» و «اولین سنگواره‌های سلولی کشف شده» اتفاق افتاده باشد (یعنی بین 3.9 تا 3.6 میلیارد سال قبل). اوپارین (و بسیاری بعد از او) تکامل مولکولی را حلقه‌ی وصل کننده‌ی دنیای بی‌جان‌ ماقبل حیات و اولین شکل‌های حیات می‌دانند. روندی که در سه مرحله‌ی پیدایش مجموعه‌‌های مولکولی (کلوئیدی-شیمیایی) دارای قابلیت خودتکرارسازی (self-replication)، به وجود آمدن آنزیم‌ها (enzymes) و پیدایش حیات ماقبل‌سلولی (precellular life) اتفاق افتاده است.

اوپارین اثر مشهورش «منشاء حیات» (The Origin of Life) را که در سال 1924 نوشت، با این جملات خاتمه می‌دهد:

What we do not know today we shall know tomorrow. A whole army of biologists is studying the structure and organization of living matter, while a no less number of physicist and chemists are daily revealing to us new properties of dead things. Like two parties of workers boring from the two opposite ends of a tunnel, they are working towards the same goals. The work has already gone a long way and very, very soon the last barriers between the living and the dead will crumble under the attack of patient work and powerful scientific thought.

یا:

آن‌چه را که امروز نمی‌دانیم، فردا خواهیم دانست. لشگر بزرگی از زیست‌شناسان در حال مطالعه‌ی ساختمان و نظام موجودات زنده هستند، در حالی که همین تعداد فیزیک‌دان و شیمی‌دان روز به روز خصوصیت‌های بیشتری از مواد بی‌جان را کشف می‌کنند. مانند دو گروه از کارگران که در حال حفر یک تونل از دو جهت مختلف باشند هر دوی این گروه‌ها به سمت هدف واحدی حرکت می‌کنند. بخش بزرگی از کار انجام شده است و خیلی خیلی زود، «تلاش پی‌گیر» و «تفکر عمیق علمی» آخرین دیوارهای موجود بین [طبیعت] زنده و بی‌جان را فرو خواهد ریخت.

این روزها با انتشار خبر تولید اولین سلول مصنوعی (synthetic cell)، به نظر می‌رسد که یکی از آخرین‌ دیوارهای میان جهان بی‌جان و جان‌دار فرو ریخته باشد. همان‌طور که اوپارین پیش‌بینی کرده بود، فضای بین «زنده» و «بی‌جان»، قلمرویی غیرمادی و غیرقابل ‌دسترسی‌ نیست. این درست برخلاف تصور «انسانِ تاریخی» است که همواره تمایل داشته است که این قلمرو را ناحیه‌ای مقدس و متعلق به عوامل اثیری بداند.

برخلاف روی‌کرد بیشتر مطبوعات تاثیر ساخت اولین سلول مصنوعی را بسیار فراتر از بهبود تولید «سوخت‌های زیستی»‌ (biofuel) یا ساخت واکسن‌های جدید می‌دانم. بیشترین تاثیر این روی‌داد روی فلسفه‌ی پیدایش یا خلق حیات بر زمین است. اگر امروز می‌توانیم حیات مصنوعی تولید کنیم، پس چرا نتوانیم تصور کنیم که در آن سوپ ماقبل‌ تاریخ (Primordial Soup) و صرف زمان بیش از چند صد میلیون سال اولین گونه‌های حیات در زمین به وجود نیامده باشند؟

.

____________________

* اپارین، آ. ای، حیات: طبیعت، منشا و تکامل آن، ترجمه هاشم بنی طرفی، سازمان کتاب‌های جیبی، تهران ۱۳۵۰

** Luisi, Pier Luigi. “About Various Definitions of Life.” Origins of Life and Evolution of Biospheres 28, no. 4 (October 1, 1998): 613-622.

مطالعه‌ی بیشتر:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مجازات‌های زمینی – چهار

من فکر می‌کنم نهادِ «مجازاتِ مرگ» این تصور که حاکمیت مالک حیات مردم است را تقویت می‌کند. چیزهای مختلفی بر ضد مجازات مرگ می‌توان گفت، اما یکی از مرتبط‌ترین نکته‌ها به بحث ما این است که قدرت حاکمیت برای نابود کردن عامدانه‌ی زندگی‌ بی‌خطر (حتی گناه‌کار) ابراز این خواسته‌ی پنهان است که به حکومت اجازه داده شود هرکاری که دلش می‌خواهد با «زندگی» انجام دهد.  بی‌رحمی موجود در مجازات مرگ مشابه سبعیت جنگ است.

— جورج کیتب، اقیانوس درون: فردگرایی و فرهنگ دموکراتیک

.

I also think that the institution of capital punishment strengthens the sentiment that the state owns the lives of the people. Many things can be said against capital punishment, but one of the most relevant in our context is that the state’s power deliberately to destroy innocuous (though guilty) life is a manifestation of the hidden wish that the state be allowed to do anything it pleases with life. The ruthlessness of capital punishment is of a piece with that of war.

— George Kateb, The Inner Ocean: Individualism and Democratic Culture

.
.
.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ویدئوی روز: آیا ماشین می‌تواند از ما انسان‌تر باشد؟

خبر داغ یا جدیدی نیست، اما این ویدئوی کوتاه بدجوری من را تحت تاثیر قرار داده و به فکر فرو برده. دیدن آن چشم‌های سرد و بی‌روح و آن حالت مصنوعی روبات که روی صحنه ایستاده است و بعد هم اگر چه ناشیانه، صدایی انسانی و آشنا از ویلون در می‌آورد تکان دهنده است. همین چشم‌های سرد و بی‌حالت از خیلی از «ما» نوع انسان‌ که نشان داده‌ایم می‌توانیم از هر ماشینی بی‌روح‌تر و از هر حیوانی وحشی‌تر باشیم، بااحساس تر به نظر نمی‌رسند؟

داستان بی‌نظیر «انسان دو قرنی» را احتمالا خوانده‌اید. آسیموف اگر زنده بود چه می‌گفت؟


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لحظه تسلیم

چندی پیش توی کانال دیسکاوری مستندی را دیدم درباره حیات وحش منطقه‌ای در آفریقا. داستان خشکسالی‌ بود و این‌که دسته‌های فیل به علت نبود آب مجبور بودند برای نوشیدن آب مسافتی طولانی را طی کنند و به برکه‌ای که در آن شیرها در کمین‌شان بودند بروند. شیرها می‌دانستند فیل‌ها خواهند آمد و گوش به زنگ بودند که فیلی از دسته جدا بیفتد و به او دسته جمعی حمله کنند.

121depression2 شاید تکان دهنده‌ترین بخش فیلم قسمتی بود که در آن حمله 5 یا 6 شیر به یک فیل را نشان داد. شیرها به چالاکی از گرده و سر و کول فیل بالا رفتند و چنگال‌ها و دندان‌های تیزشان را در گوشت نرم و آسیب‌پذیر فیل فرو کردند. فیل تکان‌های مهیبی به خودش می‌داد و سعی می‌کرد از دست این مزاحمان درنده فرار کند، اما شیرها زیاد بودند و می‌دانستند فیل به زودی خسته خواهد شد. همینطور شیرها مواظب بودند که در تقلای شیر آسیبی نبینند و به ویژه زیر پاهای سنگین فیل له نشوند.

فیل جوان بود و پر انرژی. تکان می‌خورد و تلاش چشمگیری می‌کرد اما اندک اندک خسته می‌شد و تقلایش آهسته‌تر و نعره‌هایش آرام‌تر می‌شدند. زانوهایش زیر وزن درد خم می‌شد و به سختی می‌توانست سرش را بالا نگاه دارد. مسافت کوتاهی خودش و مهاجمینش را روی زمین کشید و زیر وزن شیرهای مهاجم آخرین تقلایش را کرد. بعد ناگهان گردنش شل شد و روی زمین دراز کشید.

انگار سرنوشتش را پذیرفته بود. تا آن موقع امیدوار بود و فکر می‌کرد می‌تواند با تلاش و مبارزه بر مرگ پیروز شود و شیرهای مهاجم را طرد کند. نیروی زندگی و غریزه به او گفته بود مبارزه کند تا پیروز شود. اما سرانجام لحظه‌ای فرا رسید که سرنوشتش بر او آشکار شد. دانست که این پایان کار است و دیگر گریزی از مرگ نیست. سر تعظیم فرود آورد و تسلیم سرنوشت محتومش شد. مرگ از راه رسیده بود و او تسلیمش شده بود.

فیل با چمشانی بی‌امید به جلادانش نگاه می‌کرد که مشغول مکیدن شیره گرم زندگی از بدنش بودند. لحظاتی بیش طول نمی‌کشید که چشمان قربانی نظاره‌گر خورده شدش توسط جلادان می‌بود. چشمهایی که دیگر بی‌حالت و بی‌امید بودند. دیگر نور امید یا آرزو در آن‌ها نمی‌درخشید.

اگر چه فیل تا مدتی بعد هم زنده بود و ناظر تلاش مشتاقانه جلادانش در تقسیم گوشت و خونش بود، اما می‌توان گفت او از همان لحظه‌ای که امیدش را از دست داد و دست از تقلا برداشت و سرنوشتش را پذیرفت مرده بود.