چه وقت‌هایی جهل خوب است؟

آیا دانستن همیشه بهتر از ندانستن است؟ آیا جهل همیشه یک وضعیت منفی است؟ آیا می‌توانیم ادعا کنیم که «جهل همیشه بد است؟».

به این فکر می‌کردم که موقعیت‌هایی هست که در آن‌ها «جهل» نسبت به موضوعی به وضوح وضعیت بهتری نسبت به «علم» به آن موضوع ایجاد خواهد کرد (برای فرد جاهل یا برای اطرافیان یا برای همه، بسته به مورد). اما به جای تلاش برای فرمول‌بندی فلسفی (که کار ساده‌ای نیست) به عالم مثال رو می‌آورم. دو مثال اصلی می‌زنم و چندین مثال خلاصه. این‌ها مواردی هستند که جهل (دست کم جهل از نوع خرد یعنی جهل نسبت به موضوع خاص) می‌تواند وضعیتی مطلوب و چه بسا مفید باشد. دو مثالی که می‌زنم به دو دسته بزرگ تعلق دارند: جهل نسبت به دیگری و جهل نسبت به خود:

مثال یک (جهل نسبت به دیگری): معلمی را در نظر بگیرید که می‌خواهد برگه امتحانی دانش‌آموز (یا دانش‌جو)هایش را تصحیح کند. این معلم نسبت به حیطه درسی خودش اطلاعات و دانش کافی دارد و طبعا جهل در آن زمینه به ضرر رسالت معلمی‌اش عمل می‌کند. اما جهل نسبت به نام دانش‌آموزی که در حال صحیح کردن برگه‌ امتحانی‌اش است چطور؟ آیا اگر معلم بداند یک برگه خاص را فلان دانش‌آموز نوشته ممکن نیست حب و بغض شخصی‌ای که نسبت به آن دانش‌آموز داشته (و چه بسا به کیفیت درسی آن دانش‌آموز هم مربوط نمی‌شده) در نوع تصحیح کردن او تاثیر بگذارد؟ جهل مصحح از هویت دانش‌آموز برای بی‌طرف ماندن و در نتیجه عادلانه‌تر تصحیح کردن برگه‌های امتحانی دانش‌آموزان وضعیت بهتری است. به همین دلیل هم هست که بسیاری از امتحانات مهم (چه در ایران و چه در کشورهای دیگر) به صورت «هویت ناشناس» تصحیح می‌شود.

مثال دو (جهل نسبت به خود): نمونه دیگری که در آن جهل می‌تواند به صلاح باشد وضعیت فرضی «حجاب جهل» (Veil of Ignorance) است. مجلسی را در نظر بگیرید که افراد آن می‌خواهند در مورد اخلاقی بودن یا نبودن یک موضوع خاص تصمیم بگیرند (یا فرضا می‌خواهند قانون‌گذاری کنند). در این محفل همه افراد نسبت به موقعیت خود در جامعه جاهل هستند، یعنی هیچ‌کدام نمی‌دانند در جامعه فردی ثروتمند یا فقیر، باهوش یا معمولی، زن‌ یا مرد، یا  غیره هستند. در چنین وضعیتی افراد مجبور مي‌شوند موضع اخلاقی‌شان (یا نگاهشان به قانون) را به گونه‌ای تنظیم کنند که به زیان ضعیف‌ترین اقشار جامعه نباشد (چرا که ممکن است پس از برداشته شدن حجاب جهل، خود از میان کسانی باشند که آسیب‌پذیرند).

چند مثال دیگر: موارد متعددی را می‌توان تصور کرد که در آن‌ها جهل نسبت به موضوعی خاص می‌تواند مفید باشد (اگر چه جهان‌شمول بودن هر کدام از این موارد را می‌توان به چالش کشید). در نظر داشته باشید که موارد زیر لزوما مستقل از هم نیستند و بعضا هم‌پوشانی دارند:

  • شخصی که نسبت به نوع و زمان و مکان مرگ خودش در آینده جاهل است و در نتیجه با انگیزه زندگی می‌کند.
  • بیماری که نسبت به بیماری خود جهل دارد و در نتیجه با حفظ روحیه می‌تواند بر بیماری غلبه کند.
  • همسری که نسبت به خیانت همسر خود جهل دارد و در نتیجه عمری را با آرامش و خوشبختی در کنار همسرش سپری می‌کند.
  • فردی که نسبت به یک سری اطلاعات سری جهل دارد و در نتیجه حتی زیر شکنجه هم نمی‌تواند اطلاعاتی که می‌تواند به زیان کشورش باشد را لو دهد.
  • فردی که نسبت به عاقبت تصمیمی که می‌گیرد جهل دارد و در نتیجه می‌تواند جسورانه اقدام به تصمیم‌گیری کند.
  • فردی که انتهای داستان یا نمایشنامه یا فیلم را نمی‌داند و در نتیجه با علاقه و هیجان آن‌را تا پایان دنبال می‌کند.
  • فرد گرسنه‌ای که در بیابان به یک درخت میوه برخورد می‌کند و نمی‌داند که درخت یک مالک دیوانه دارد که هر کس را که به درخت دست بزند می‌کشد. او با لذت میوه‌های درخت را می‌خورد و از منطقه دور می‌شود.
  • فردی که نسبت به مفهوم معینی از خوشحالی یا لذت جهل دارد و در نتیجه از زندگی سگی فعلی‌اش لذت می‌برد.
  • فردی که نسبت به موضوع خاصی جهل دارد و بعد از تخلف یا آسیب رساندن به دیگری به همین عذر از سرزنش یا مجازات می‌گریزد (مثلا بیماری که فرد دیگری را ناخواسته به بیماری ایدز مبتلا کند).
  • مدیری که نسبت به تخلف بزرگ زیردستش جهل دارد و به این ترتیب مورد مواخذه قرار نمی‌گیرد.
  • فردی که نسبت به تناقض‌های فلسفی‌ای که در ذهن‌اش وجود دارد جهل دارد و در نتیجه با آرامش و بی‌جنجال درونی زندگی می‌کند.
  • فردی که نسبت به وقایع غم‌انگیز و وحشتناکی که در جای دیگری در حال رخ دادن است جهل دارد و در نتیجه می‌تواند آرامش زندگی خودش و اطرافیانش را حفظ کند.
  • دانشمندی که نسبت به کشف یا اختراعی که دانشمند دیگری در گوشه دیگری از جهان انجام داده جهل دارد و در نتیجه با تلاش و پشتکار به تحقیقات علمی خود ادامه می‌دهد.
  • فردی که نسبت به افکار درونی و قضاوت‌های اطرافیان نسبت به خودش جهل دارد و در نتیجه می‌تواند با آن‌ها همکاری کند.
  • فردی که نسبت به موضوعی خاص جهل دارد و در نتیجه می‌تواند لذت به دست آوردن شناخت نسبت به آن موضوع را تجربه ‌کند.
  • فردی که نسبت به بیماری روانی خود جهل دارد و در نتیجه در دنیای شیرین خیالی خود غرق در لذت است.
  • فردی که نسبت به اتفاقی که برایش مهم است جهل دارد و در نتیجه از انجام وظیفه در آن راستا معاف می‌شود.
  • فردی که نسبت به زندگی خصوصی آدم‌های ناشناس جاهل است و در نتیجه به حریم خصوصی آن‌ها تجاوز نکرده است.
  • انتخاباتی که در آن قانون‌گذار نسبت به هویت رای‌دهندگان جاهل است.
  • فرایند انتقادی که در آن شخص مورد نقد قرار گرفته نسبت به هویت منتقدان جاهل است و در نتیجه بی حب و بعض می‌تواند به انتقادها توجه کند.

به نظر می‌رسد این مثال‌ها چالش بزرگی برای این گزارش باشند که «جهل همیشه بد است». نظر شما چیست؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دانش در سازمان‌ها چگونه تولید می‌شود؟

از آن‌جایی که من علاقه‌ی ویژه‌ای به دسته‌بندی و طبقه‌بندی کردن موضوعات و مفاهیم دارم، احتمالا می‌توانید تصور کنید که این دسته‌بندی و مدل‌سازی از «دانش یا معرفت» (Knowledge) چقدر برایم جالب بود. شاید شما هم مثل من فکر کنید.

از زاویه‌های مختلف می‌توان «دانش» را دسته‌بندی کرد. دانش را بر اساس قابلیت انتشار و انتقال آن توسط کلمات یا علامت‌ها می‌توان به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد: دانش صریح (Explicit Knowledge) و دانش ضمنی (Tacit Knowledge).

دانشی را که بتوان به راحتی به کلمات تبدیل کرد و توسط رسانه‌ای ثبت و ضبط کرد و به صورت قابل فهمی به دیگران منتقل نمود دانش صریح خوانده می‌شود. مثلا نشانی سینما فرهنگ در شهر تهران یک دانش صریح است. چرا که شما می‌توانید به راحتی به کمک کلمات و علامت‌ها (مثلا کروکی) این دانش را به مخاطب منتقل کنید.

اما دانشی که نتوان به راحتی آن‌را در غالب کلمات یا علامت‌ها درآورد و توسط رسانه‌ای به دیگران منتقل کرد دانش ضمنی نام دارد. مثلا توانایی راندن یک ماشین یا صحبت کردن به یک زبان (مثلا فرانسوی صحبت کردن) یا قابلیت حل مساله‌های جبر یک دانش ضمنی است؛ چرا که این مهارت‌ها به راحتی قابل ثبت و انتقال نیستند و تبدیل آن‌ها به کلمات و علامت‌ها به گونه‌ای که به راحتی قابل انتقال و درک باشد کار ساده‌ای نیست.

به عبارت دیگر دانش ضمنی شامل آن دانش‌ها‌ (معلومات، مهارت‌ها، تجربه‌ها) می‌شود که اولا جنبه‌ی شخصی و درونی (subjective) دارند و ثانیا پیش‌نیازهای‌ آن‌ها چنان متنوع و مبهم است که به درستی نمی‌توان آن‌ها را شناسایی کرد. تبدیل دانش ضمنی به دانش صریح (و برعکس) کار بسیار دشواری است و البته کاری بسیار مهم! از چه نظر مهم؟

از نظر بحث مدیریت دانش (Knowledge Management)، چرا که بخش قابل توجهی از کسب دانش سازمانی (Organizational Knowledge Learning) به صورت دانش ضمنی است و اگر روشی برای شناسایی مکانیسم‌های تولید، نگهداری و تبدیل آن به دانش صریح پیدا نشود این خطر وجود دارد که این بخش از دانش سازمانی به تدریج در اثر تحولات درون‌سازمانی نابود شود.

برای روشن‌‌تر شدن آن‌چه گفته شد چند دانشمند آمدند و مدلی برای نمایش روند تولید دانش در یک سازمان (Organizational Knowledge Creation) طراحی کردند. مدل ساده شده فرایند تولید دانش را به یک پیچه به نام «پیچه‌ی دانش» (Knowledge Sprial) تشبیه می‌کند که دانش مدام از ضمنی به صریح و از صریح به ضمنی تبدیل می‌شود منتها این تغییر و تحولات هر بار در سطحی بالاتر انجام می‌شود و در نتیجه پیکان دانش به جلو حرکت می‌کند (دانش تولید می‌شود).

.
پیچه‌ی دانش: فرایند تولید دانش از طریق تبدیل مداوم دانش ضمنی به دانش صریح و برعکس

.

آقای نوناکا (Ikujiro Nonaka) در مدل کامل‌تری چهار فرایند تولید دانش سازمانی را از هم تفکیک کرده است:

  1. فرایند تبدیل دانش ضمنی به دانش ضمنی یا «اجتماعی کردن» (Socialization)
    افراد سازمان با به اشتراک گذاشتن تجربه‌هایشان (دانش ضمنی)، دانش ضمنی بیشتری تولید می‌کنند. مثل آموزشی که یک کارگر باتجربه به یک کارگر تازه‌کار بدهد و فوت و فن کاری را به او یاد بدهد.
  2. فرایند تبدیل دانش ضمنی به دانش صریح یا «برونی سازی» (Externalization)
    انتزاعی‌ کردن دانش ضمنی و قابل بیان و ثبت کردن آن که در واقع آن‌را تبدیل به دانش صریح می‌کند. مثل استعاره‌ها، مفهوم‌ها، فرضیه‌ها، مدل‌ها، نوشته‌ها و …
  3. فرایند تبدیل دانش صریح به دانش صریح یا «ترکیب کردن» (Combination)
    دانش سیستمی. دست‌کاری کردن دانش صریح موجود از طریق بازچینی و مرتب‌کردن، اضافه کردن، ترکیب کردن. مثل ارائه‌ی آموزش رسمی.
  4. فرایند تبدیل دانش صریح به دانش ضمنی یا «درونی سازی» (Internalization)
    دانش عملیاتی یا یاد گرفتن در حین اجرا کردن برای به دست آوردن مدل‌های ذهنی مشترک و مهارت‌های فنی.

فرایندهای بالا در واقع مراحل جزئی‌تر همان پیچه‌ی دانش که قبلا اشاره کردم را تشکیل می‌دهند. پیچه‌ی دانش با در نظر گرفتن این چهار مرحله شبیه به این می‌شود:

.

در نمودار بالا پیکان‌های آبی عواملی هستند که ادامه یافتن و پایداری سیستم تولید دانش را تضمین می‌کنند: «گفتگو» (برای عبور از مرحله‌ی یک به دو)، «اتصال دانش صریح» (برای عبور از مرحله‌ی دو به سه)، «آموختن» (برای عبور از مرحله‌ی سه به چهار) و «توسعه‌ی میدان» (برای عبور از مرحله‌ی چهار به یک) . استمرار سالم این عوامل منجر به بالا رفتن در پیچه‌ی دانش (تولید دانش) می‌شود.

خلاصه‌ی پاراگراف بالا در نمودار زیر بهتر نمایان است:

.

محور افقی (هستی‌شناسیک) بزرگ شدن میدان را نشان می‌دهد (فرد –> گروه –> سازمان –> فراسازمان یا بین سازمانی) که در واقع نشان‌گر بزرگ شدن دامنه‌ی پیچه‌ی دانش است. محور عمودی (معرفت‌شناسیک) نوع دانش را نشان می‌دهد (ضمنی/صریح).

نکته‌ی جالب این است که در همه‌ی شرایط (صرف نظر از این که چقدر دانش سازمانی جمع شده باشد) دانش صریح و ضمنی هر دو تولید می‌شوند و فرایند تولید دانش را کامل می‌کنند.

.

منابع و مطالعه‌ی بیشتر {1}، {2}، {3}، {4}، {5}

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقاحت

وقاحت و اقیانوس

وقاحت اقیانوسی است که انتهایی ندارد.

.

وقاحت و چماق

وقاحت برنده‌ترین شمشیر و موثرترین چماق است.

.

وقاحت و فتح

وقیح فاتح است. فاتح بوده است. فاتح خواهد بود.

.

وقاحت و دروغ

وقاحت حداکثر دروغ‌گویی و دروغ‌گویی نهایت وقاحت است.

.

وقاحت و اعتماد به نفس

وقاحت اعتماد به نفس می‌آورد، هر چه وقیح‌تر، با اعتماد به نفس‌تر.

.

وقاحت و شرم

وقیح از هیچ‌چیز شرم ندارد.

.

وقاحت و آینده

آینده متعلق به وقیح است، همان‌گونه که گذشته ازآن اوست.

.

وقاحت و تاریخ

تاریخ توسط وقیح‌ترین فاتحان بازنویسی می‌شود.

.

وقاحت و فصاحت

وقاحت و بی‌شرمی، گوینده را فصیح می‌کند.

.

وقاحت و ریاکاری

یک وقیح بزرگ، یک ریاکار حرفه‌ای نیز هست.

.

وقاحت و رفاقت

وقیح با وقیح رفیق می‌شود.

.

وقاحت و قدرت

وقیح به سمت قدرت جذب می‌شود و قدرت وقیح‌ را به سوی خود فرا می‌خواند.

.

وقاحت و شرافت

شب و روز.

.

وقاحت و هوش

وقیح باهوش‌ترین زیرک‌ها و همزمان احمق‌ترین احمق‌هاست.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

فرق بین دانشجو و دانش‌-جو چیست؟

نوشته‌ی زیر فرق میان «دانشجو» و «دانش-‌جو» است. جمله‌ها ترتیب معینی ندارند و باید به صورت یک کل خوانده شوند. اگر چیزی از قلم افتاده لطفا پیشنهاد دهید تا اضافه کنم.

این نوشته هیچ ارتباطی به وقایع امروز یا دیروز ایران ندارد. تنها دلیلی که آن‌را می‌نویسم گفتگوی مجازی با یک دوست بود که بحث به این‌جا کشیده شد.

فرق  بین دانشجو و دانش‌-جو چیست؟

با باطل شدن کارت دانشجویی، دوران دانشجویی دانشجو تمام می‌شود. اما دانش‌-جو تا پایان عمر دانش‌-جو است.

دانشجو به امورات دانشجویی علاقه دارد. دانش-‌جو به یادگرفتن و جستجو کردن علاقه دارد.

دانشجو عاشق دانشگاه است. دانش-‌جو عاشق دانش است.

دانشجو تحصن می‌کند، شعار می‌دهد، هیجان‌زده می‌شود، قرمز می‌شود و آمپر می‌چسباند. دانش-‌جو با دقت و پشتکار مطالعه می‌کند و از درک شگفتی‌های جامعه و جهان حیرت می‌کند.

دانشجو بازیچه‌ی دست گروه‌های این‌وری یا آن‌وری یا داخلی یا خارجی قرار می‌گیرد و بعد هم سرکوب می‌شود. دانش‌-جو بازیچه‌ی دست کسی نمی‌شود و سرکوب هم نمی‌شود.

دانشجو روز دوم خرداد فکر می‌کند ایران تبدیل به سوئیس شده و چهار سال بعد فکر می‌کند ایران تبدیل به عربستان سعودی شده. دانش-‌جو اما می‌داند که نه آن تحول بود و نه این. برخلاف دانشجو، آن‌روزها دانش‌-جو هیجان‌زده نشده بود تا امروز نامید شده باشد.

دانشجو همیشه توی حس است. هر جا می‌رود می‌گوید من دانشجو هستم و هی کارت دانشجوی‌اش را نشان می‌دهد. دانش-‌جو فروتن و آرام است و کارت دانش-‌جویی هم ندارد چرا که دانش‌-جو بودن کارت یا ثبت‌نام لازم ندارد.

دانشجو راحت جَوزده می‌شود؛ جو شلوغ‌بازی، جو هول شدن، جو ناگهان همه چیز را عوض کنیم، جو ما مبارزیم، جو انقلاب، جو اصلاحات، جو تندروی، جو رادیکالیسم این‌وری یا آن‌وری، جو مد، جو روشن‌فکری، جو همه گاوند و فقط ما می‌فهمیم… اما دانش‌-جو را هیچ‌وقت هیچ‌جوی نمی‌گیرد.

دانشجو به رشته‌اش می‌نازد، به رتبه‌اش می‌نازد، به معدل‌اش می‌نازد، به دانشگاه‌اش می‌نازد. دانش-‌جو به علاقه‌‌هایش، توانایی‌هایش و هدف‌هایش می‌نازد.

دانشجو خود را موجودی چند بعدی می‌داند. چرا که هم درس می‌خواند، هم تحصن می‌کند، هم کتاب می‌خواند هم سینما می‌رود. دانش‌-جو اما می‌داند برای چندبعدی شدن باید یک عمر دود چراغ بخورد و استخوان خرد کند.

دانشجو به در و دیوار دانشگاه خیلی حساس است. مثلا این‌که در سردر دانشگاه دستگاه ورود و خروج نصب کنند رگ غیرتش را کلفت می‌کند. دانش-‌جو اما به درها و دیوارها کار ندارد و مثلا بیشتر به این حساس است که اگر فلان استاد در فلان دانشگاه درس می‌دهد به صورت مستمع‌آزاد از او بهره ببرد.

دانشجو به زمین و آسمان دانشگاه حساس است و مثلا از این‌که «گروه‌هایی» در حریم دانشگاه پیکرشهدا را دفن کنند شاکی می‌شود. این موضوع اهمیت چندانی برای دانش-‌جو ندارد چرا که دفن شهدا در دانشگاه منافاتی با دانش-‌گاه و دانش-جو بودن‌ ندارد.

دانشجو می‌خواهد در طول چند سال دوران دانشجویی‌اش ایران را آباد کند و مدرکش را هم که گرفت همه چیز یادش می‌رود و می‌رود سراغ کسب و کار و خانواده‌داری، دانش-‌جو اما می‌خواهد در این چند سال کمی سواد  و شعورش را زیاد کند تا شاید بتواند نقش کوچک ولی واقعی و مثبتی در تحولاتی که دیشب شروع نشده‌اند و احتمالا تا چند صد سال دیگر نیز ادامه دارند بازی کند.

دانشجو سطحی و میان‌مایه است و بر سطحی‌ بودن‌اش هم اصرار دارد. دانش-‌جو از میان‌مایگی گریزان است و تلاش می‌کند عمیق و دقیق باشد.

دانشجو پس از دوران دانشجویی دیگر دانشجو نیست بلکه همکار، همسر، پدر یا مادر است. دانش-‌جو همیشه دانش‌-جو است حتی اگر همکار، همسر، پدر یا مادر شده باشد.

دانشجو فکر می‌کند تحولات جامعه را دانشجوها انجام می‌دهند. دانشجو فکر می‌کند انقلاب مشروطه کار دانشجوها بوده، دانشجو فکر می‌کند انقلاب ایران را دانشجوها به ثمر رساندند، دانشجو فکر می‌کند دانشجوها خیلی کارها کرده‌اند. دانش‌-جو اما می‌داند که انقلاب‌ها، اصلاحات و اصولا همه‌ی تحولات از ریشه‌های جامعه قدرت می‌گیرند و مثلا در ایران تحولات همواره توسط روحانیت مبارز و همین‌طور روشن‌فکران منتقد قدرت، رهبری و هدایت شده است و نقش دانشجوها در بهترین حالت به اندازه‌ی نمکی است که روی غذایی پاشیده شود.

دانشجو مطمئن است. دانش‌-جو تردید علمی دارد.

دانشجو به محض این‌که کارت دانشجوی‌اش صادر شد جامعه‌شناس، کارشناس امور سیاسی، حقوق‌دان و اصولا صاحب‌نظر می‌شود. دانش-‌جو اما معمولا ده‌ها سال طول می‌کشد تا در یک یا دو زمینه صاحب‌نظر شود.

با کمی زرنگی و زبان‌بازی می‌توان دانشجو را وادار کرد که حتی درب اتاق استادش را هم بشکند یا از دیوار بالا برود.  دانش‌-جو را با زبان‌بازی وادار به هیچ‌کاری نمی‌توان کرد.

دانشجو را هیچ‌کس بیست سال دیگر به خاطر نمی‌آورد. اما دانش-‌جو احتمالا استاد شده یا یک محقق برجسته با دامنه‌ی تاثیرگذاری بسیار گسترده.

اگر در دو سمت دانشگاه یک طرف کنفرانس علمی باشد و آن ‌طرف برنامه‌ی تحصن. دانشجو در تحصن شرکت می‌کند و دانش‌-جو در کنفرانس علمی. اگر یک طرف تحصن باشد و یک طرف شیشه شکستن، دانشجو شیشه می‌شکند و دانش‌-جو از هر دو پرهیز می‌کند. کلن هر چه هیجان‌بیشتر باشد دانشجو بیشتر حال می‌کند. دانش‌-جو از هر گونه هیجان (غیر از احتمالا ورزش یا روابط خصوصی) پرهیز می‌کند.

دانشجو فکر می‌کند سیاست بازی و شوخی است. دانش‌-جو می‌داند سیاست خیلی جدی است و قوانین خودش را دارد.

دانشجو بازی دست گروه‌های مختلف می‌شود و خیلی وقت‌ها هم قربانی خشونت. دانش-‌جو بازی دست کسی نمی‌شود و قربانی پوچ چیزی هم نمی‌شود.

دانشجو زود به زود نظرش عوض می‌شود چون نظرش احساسی است و حرف هایش هم از خودش نیست. دانش-‌جو اما دهن‌بین نیست و تا دانش کافی نداشته باشد نظری نمی‌دهد. بنابراین دانش‌-جو نظرش دستخوش باد حوادث و سخن‌های این و آن نیست و مواضع پایدارتر و متین‌تری دارد.

دانشجو ساده است و راحت آلت دست قرار می‌گیرد بنابراین بدون که بخواهد یا نیت بدی داشته باشد گاه و بی‌گاه در حرکت‌هایی مشارکت می‌کند که به ضرر جامعه‌ است. دانش-‌جو اما چون هوشیار و دقیق است نه آلت‌دست قرار می‌گیرد و نه هرگز شرمسار تاریخ می‌شود.

دانشجو چون احساساتی و سطحی است درست در مهمترین برهه‌های تاریخی با مردم قهر میکند و در کوران مبارزه‌ی اجتماعی حتی از بی‌سوادترین و محروم‌ترین اقشار جامعه هم عقب‌تر می‌ماند. دانش-‌جو نه احساساتی است، نه قهرو و اگر انتخابش این باشد همیشه کنار مردم می‌ماند.

دانشجو بدون این که بداند چه خبر است در شلوغی‌هایی که «دیگران» طراحی کرده‌اند شرکت می‌کند و چون حواسش نیست و ساده است اولین کسی است که قربانی می‌شود. بعد مظلومانه می‌گوید، ای داد و بیداد دیدید چقدر مظلوم بودم؟ دانش-جو اما هرگز در بازی‌ای که قواعدش را درست یاد نگرفته و بازی‌گردان‌هایش را هم نمی‌شناسد شرکت نمی‌کند.

دانشجو غر می‌زند و بهانه می‌گیرد. دانش‌-جو تحلیل می‌کند.

دانشجو عاشق آدم‌هایی است که خوب بلدند به زبان دانشجوها حرف بزنند و فوری دنبال این نوع آدم‌ها راه می‌افتد. دانش‌-جو از زبان‌بازها گریزان است اما سعی می‌کند آن‌ها و اهدافشان را مطالعه کند.

دانشجو یا زیادی امیدوار است یا آخر ناامیدی. دانش‌-جو روشن‌بین است.

دانشجو سرش برای دردسر درد می‌کند. دانش‌-جو به دردسر اعتقادی ندارد.

دانشجو برای جامعه نسخه می‌پیچید. دانش-‌جو جامعه را مطالعه می‌کند.

دانشجو کوچک می‌ماند. دانش-جو بزرگ می‌شود.

دانشجو وقتی اشتباه می‌کند دیگران را مقصر می‌داند. دانش‌-جو وقتی اشتباه می‌کند کم‌سوادی و محدودیت ذهنی خودش را سرزنش می‌کند.

دانشجو توهم استادی دارد. دانش‌-جو استاد می‌شود.

پی‌نوشت: توضیحات تکمیلی


الگوریتم گوگل در خدمت شناسایی مقاله‌های مهم علمی

اهمیت و ارزش یک مقاله‌ی عملی  را چطور می‌شود به کمک یک الگورتیم ارزیابی کرد؟ اولین راهی که به ذهن می‌رسد این است که تعداد دفعاتی که به آن مقاله در سایر منابع علمی اشاره (استناد) شده را بشماریم. در واقع این روش کلاسیک مدت‌هاست که برای سنجش اعتبار مقاله‌های علمی به کار می‌رود. اما این روش چند اشکال دارد:

  1. همه‌ی ارجاع‌ها ارزش یکسانی ندارند. اگر یک مقاله‌ی مهم به مقاله‌ای ارجاع دهد خیلی فرق می‌کند تا یک مقاله‌ی فرعی نامش را ذکر کند. (مثلا تصور کنید به نام یک دانشمند در این مقاله ارجاع داده شود!)
  2. دانشمندان در حوزه‌های مختلف ارجاع‌هایشان را به شیوه‌های مختلفی می‌دهند. مثلا به طور میانگین به یک مقاله‌ در حوزه‌ی علوم حدود شش بار ارجاع داده می‌شود، در فیزیک سه بار و در ریاضیات حدود یک بار.
  3. به مقاله‌های نوآورانه در حوزه‌های جدید ممکن است زیاد ارجاع داده نشود، چون حوزه‌ای مورد بحث هنوز کوچک است و قرار است در آینده بزرگ شود.
  4. به مقاله‌های خیلی مهم بعد از مدتی دیگر ارجاع داده نمی‌شود، چون به عنوان اصول اساسی وارد کتاب‌های درسی و دانشگاهی می‌شوند.

شیوه‌ی ارجاع دادن مقاله‌ها به یکدیگر تشکیل یک شبکه‌ی پیچیده می‌دهد که بی‌شباهت به شبکه‌ی اینترنت نیست. چند محقق آمده‌اند و الگوریتمی شبیه سیستم رتبه‌بندی گوگل یا پیج‌رنک (PageRank) را برای مقاله‌ها و محققان به کار برده‌اند. بر اساس روش پیج‌رنک صفحه‌ها (یا مقاله‌ها) بر اساس تعداد لینک‌هایی که به آن‌ها داده شده امتیاز بندی می‌شوند و «وزن» لینک‌ها هم در محاسبه‌ها منظور می‌شود. یعنی لینک گرفتن از سایت (مقاله‌) با پیج‌رنک بالاتر امتیاز بیشتری دارد.

الگوریتم تعداد 353,268 مقاله که کل مقاله‌های متنشر شده توسط انجمن فیزیک آمریکا از سال 1893 است را بررسی و 3,110,839 لینک (ارجاع) بین این مقاله‌ها را شناسایی کرد. در مرحله‌ی بعد هم با توجه به امتیازها فهرست مقاله‌های برتر استخراج شد.

برای بخش قابل توجهی از مقاله‌ها، امتیاز کلاسیک مبتنی بر تعداد ارجاعات (citation indices) و امتیاز گوگل‌رنک با هم هم‌خوانی داشت. اما استثناهایی هم پیدا شدند: مقاله‌هایی که با وجود داشتن پیج‌رنک بسیار بالا، در فهرست‌های کلاسیک جایگاه بارزی نداشتند. {+} این مقاله‌ها انگار توسط الگوریتم «کشف» شده بودند.

نگاهی به فهرست ده مقاله‌ی اول هم جالب است. بیشتر مولفان این فهرست جایزه‌ی نوبل برده‌اند، اما چیزی که عجیب‌تر است این که مولف مقاله‌ی اول فهرست نیکلا کابیبو (Nicola Cabibbo) جایزه‌ی نوبل نبرده، در حالی که دو دانشمندی (Makoto Kobayashi and Toshihide Maskawa) که جایزه‌ی نوبل فیزیک 2008 را برده‌اند کارهای تحقیقاتی‌شان به شدت مبتنی بر کارهای تحقیقاتی آقای کابیبو بوده. آیا این نوعی «پیش‌بینی» است؟

pagerankings-graph

البته این روش بی‌عیب هم نیست. محققانی که این روش را بررسی کرده‌اند هشدار داده‌اند که روش‌های جستجوی کلاسیک برای یاقتن مقاله‌های علمی باید کماکان مورد استفاده قرار بگیرد، چون استفاده از روش پیج‌رنک دو خطر دارد:

  1. یک مقاله‌ی معمولی که ممکن است به طور موقت در صدر فهرست پیج‌رنک قرار بگیرد به طور غیرمتناسبی ارجاع کسب خواهد کرد و این تعداد ارجاعات باعث می‌شوند که حتی ارجاعات بیشتری کسب کند و واقعا تبدیل به یک مقاله‌ی خیلی مهم شود (self-fulfilling prophecy).
  2. امکان امتیاز ویژه داده شدن به یک سری مقاله‌های خاص نسبت به بقیه‌ی مقاله‌ها وجود دارد. جای‌گاه‌ها ممکن است فروخته شوند (مشابه لینک‌های حمایت شده در گوگل) یا این‌که به خاطر نوسانات ذاتی الگوریتم ناگهان یک مقاله‌ی معمولی در بالاها ظاهر شود.

از دو ایراد بالا که بگذریم (یعنی حواسمان به آن‌ها باشد) با استفاده از الگوریتمی که مشابه الگوریتم پیج‌رنگ گوگل است، «احتمالا» می‌توان مقاله‌های مهم و یا ارزشمندی که به دلایل مختلف چندان به چشم نیامده‌اند را شناسایی کرد. یا با داده‌کاوی مفصل‌تر روی تعداد بیشتری مقاله و احتمالا تعداد متنوع‌تری حوزه‌ی علمی، شاید بتوان دانشمندان یا ایده‌های در حال ظهور را به سرعت شناسایی کرد، حتی قبل از آن‌که شهرت جهانی بیابند! به قول این وبلاگ‌نویس «الگوریتم گوگل برندگان جایزه‌ی نوبل را پیش‌بینی می‌کند!»

پی‌نوشت: دنبال اصل مقاله‌ گشتم، اما رایگان پیدا نکردم. خوش به حال کسانی که در دانشگاه‌ها دسترسی کامل و رایگان به هر متن علمی که «اراده» کنند دارند.

پی‌نوشت تکمیلی: مقاله را یکی از دوستان برایم فرستاد (با سپاس). یکی دیگر از دوستان پیشنهاد داد که بفرستد (با سپاس) و خودم هم توی اینترنت پیدا کردم (با سپاس از خودم)!

ذهن جهانی

این نوشته به مناسبت آزمایش تاریخی دانشمندان در سرن منتشر می‌شود. آن را تقدیم می‌کنم به همه‌ی آدم‌های کنجکاو.

کودکی: تولد
نمی‌توانست آغاز را به خاطر بیاورد. تلاش بی‌انجامش برای بازخوانی زنجیره‌ی بی‌پایان خاطرات و تراکنش‌های زندگی‌اش به چیزی جز غبار و رویا ختم نمی‌شد. خطی بود بی‌آغاز که تا بی‌نهایت کشیده شده بود. به واقع می‌توانست مفهوم ریاضی یک نامعین یا یک بی‌نهایت یا یک نقطه‌ی تعریف نشده باشد. چرا که ممکن بود اصولا چیزی به این مفهوم وجود نداشته باشد، اگر چه احتمالا کرانه‌ای داشت.

تلاش برای رسیدن به آن لحظه‌های کهن ابتدایی همیشه به غایت طاقت‌فرسا و دشوار بود. عرق‌ریزانی که ذهن و روحش را چنان با چالش می‌کشید که سیاه‌چاله ذرات و ثانیه‌ها را. دلش می‌خواست آن‌قدر به عقب برود که بتواند آن روزهایی که هنوز آفتاب نبود و چشم‌هایش فاصله‌ها را گم می‌کردند بازخوانی کند. روزگاری که بو‌ها و صدا‌ها تنها رسانه‌ی ارتباطی‌اش با جهان پیرامون بودند. همچنان که به عقب می‌رفت حس می‌کرد ذهنش در حاشیه‌های خود گم می‌شود و بدون اینکه اراده‌ای در کار باشد از راه و بیراهه‌های بی‌شمار به نقاط دیگر گریز می‌زند. اگر با تلاش بی‌اندازه و با تمرکزی که نهایت توانش بود از همه‌ی این مخاطرات اجتناب می‌کرد، آن‌وقت بود که به نقطه‌هایی می‌رسید که فاقد هرگونه معنایی بودند. این‌ها برخی از کهن‌ترین بازخوانی‌هایی بودند که توانسته بود با کلنجار بی‌اندازه زیاد به آنها دست یابد. نمی‌توانست آن‌ها را توصیف کند، چرا که حتی دارای طرح و رنگ یا اندازه و مقیاس قابل ادراک نبودند. بازخوانی‌شان تجربه‌ای بود به غایت ترد و شکننده که به سادگی یک پلک‌ برهم‌زدن دور می‌شد و نقطه‌ی تمرکز، ناگهان چنان پرشی می‌کرد که برگشتن به نقطه‌ی قبلی یک مبارزه‌ی تمام و عیار دیگر را می‌طلبید. نتوانسته بود از این عقب‌تر برود.

مثل کودکی که حس کنجکاوی‌اش هستی‌اش را به مخاطره می‌افکند، گاه چنان در تلاش برای بازخوانی و شناخت نقطه‌های آغازین حیاتش غوطه‌ور می‌شد که انگار از دنیای پیرامونش کنده شده باشد. در این حال به موجودی سرگشته می‌مانست که بدیهی‌ترین ماجراهای اطرافش را نمی‌تواند ببیند یا حس کند.

روی همه‌ی موجودی ذهنش حساس و دقیق شده بود. می‌توانست میلیون‌ها اتفاق بی‌اهمیت و ناچیز را تک به تک به خاطر بیاورد. حوادثی که مانند تصویر‌های ساکن و بی‌حرکتی بایگانی شده بودند. برخی در هاله‌ای از عطر و صوت پیچیده شده بودند و بازخوانی‌شان بیش از حد هیجان‌انگیز بود. برخی دیگر فقط تصاویر محو شده و کمرنگی بودند که مثل عکس‌های قدیمی که به سختی می‌شود رنگ‌ها و خطوط را در آنها تشخیص داد فقط تقریب ناقصی از تجربه‌ای بودند که خالقشان بود. برخی به یکدیگر متصل بودند و بازخوانی‌شان یک حس منحصر به فرد قصه‌وار بود. قصه‌های کوتاه و بلندی که مبتنی بر اتفاقات واقعی روح و جانش بودند. اما به طور کلی، بخش بزرگی از بایگانی‌اش را نقاط منفصل و دور از هم تشکیل می‌دادند.

کودکی: تولد دوباره

مدت‌ها پیش بود که دلش خواسته بود این بایگانی عظیم را به هم وصل کند. این جزیره‌های کوچک بی‌شمار که نه توالی زمانی و مکانی‌شان معلوم بود و نه می‌شد ارتباطشان را با حس مکاشفه‌ای که در لحظه‌ی خود ایجاد کرده بودند تعیین کرد. می‌دانست این میراث، بزرگترین اندوخته‌ای است که در زندگی دارد. همچنین می‌دانست که وصل کردن همه یا بخش بزرگی از این سلول‌های اطلاعاتی به یکدیگر، کاری است اگر نه ناممکن که بسیار دشوار.

پشتکار عجیبی داشت. کسی «نمی‌دانست» و «نمی‌توانست بداند» او چه تلاش بزرگی می‌کرد که خود را بشناسد. هیچ ناظری نبود که بتواند شاهد این تلاش حیرت‌انگیز عظیم باشد. دانشمند گرم کار بود. می‌خواست جهان خودش را بشناسد.

دستاوردهایش را که خود اطلاعات جدیدی بودند، معمولا به کمک ابزار‌هایی که ساخته بود ثبت می‌کرد. اطلاعات جدید خود بر پایه‌ی شناخت و طبقه‌بندی اطلاعات دیگر تولید شده بودند. به این ترتیب لایه‌های مختلفی از اطلاعات ایجاد کرده بود. برخی که در لایه‌های پایین‌تر بودند بیش از همه به تجربه‌های مستقیمش از دنیای پیرامون نزدیک بودند و دارای ساختار طبیعی‌تر و پراکنده‌تری بودند. به تدریج لایه‌های بالاتر ساختارمندتر و یکپارچه‌تر و در عوض از تجربه های مستقیم دورتر بودند. این روند که مدت‌های مدید طول کشیده بود به کمک ابزارهایی که به تدریج برای شناخت و ثبت اطلاعات تولید کرده بود سرعت می گرفت.

کودکی: تولد دوباره
کم‌کم لحظه‌ای فرا رسید که سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی اطلاعات» (فرا-اطلاعات) با سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی تجربیات مستقیم» برابر شد و خیلی زود از آن پیشی گرفت. این لحظه که بعدها در تاریخ زندگی‌اش از آن به عنوان یک لحظه‌ی مهم و سرنوشت ساز یاد می‌کرد، چنان تاثیرات شگرفی بر زندگی‌اش گذاشت که حتی می‌توانست از آن به عنوان نوعی تولد دوباره یاد کند. این یک انقلاب واقعی بود. تغییری در ساختار، در پایه‌های توانایی‌اش. انقلابی که می‌رفت همه‌ی مناسبت‌هایی را که به طور سنتی از طریق آنها با جهان اطراف داد و ستد می‌کرد تغییر دهد.

حجم اطلاعات نوع جدید یا «فرا-اطلاعات» به سرعت زیاد می‌شد. این ساختار هندسی-ریاضی عظیم به تدریج همه‌ی انبوه گسترده‌ی داده‌های پراکنده‌ای را که در طول زمان‌ها و مکان‌ها پخش شده بودند در برگرفت و هر یک را در جای خود قرار داد. هم‌زمان به مدل‌های کامل‌تر و دقیق‌تری برای شناخت پیرامونش دست می‌یافت. به کمک این مدل‌ها که روز به روز کامل‌تر می‌شدند، می‌توانست تجربه‌های درونی‌اش را سازمان دهد. این‌گونه شد که ساختارهای بی‌شماری بر اساس ساختارهای زیربنایی تر بنا کرد و مدل‌هایی که خود مدل‌هایی بر اساس مدل‌های دیگر بودند پرداخت. به این ترتیب «فرا-ساختارها» و «فرا-مدل‌ها» ایجاد شدند. دینامیسم غریبی به دست آورده بود. هیچ مدلی به خودی خود ارزشی نداشت. مدل‌های ناقص به سادگی از سیستم حذف می‌شدند و مدل‌های کامل‌تر جایگزینش می‌شدند. تنها شرط مهم برای بقاء یک مدل، توانایی پیش‌بینی دقیق‌تر و روشن‌تر رفتار محیط پیرامون و یا خودش بود.

کودکی: تولد دوباره

حس می‌کرد این توانایی را که بتواند رفتار دنیای پیرامون و حتی خودش را پیش‌بینی کند بهتر از همیشه به دست می‌آورد. پرسش‌های قدیمی که همیشه ذهنش را به خود مشغول کرده بود اندک‌اندک رنگ می‌باختند و جای خود را به پرسش‌های دیگری می‌دادند که اگر چه پیچیده بودند اما ذهن و روحش را به چالش نمی‌کشیدند. می‌توانست ساختار بی‌نهایت پیچیده‌ای که از به هم متصل کردن بی‌شمار نقطه‌ی اطلاعاتی ایجاد شده بود را در ابعادی که هرگز هیچ تجربه‌ی مستقیمی در آنها نداشت امتداد دهد و نتایجی را استنتاج کند که قبلا هرگز نمی‌توانست دریابد.

یکی از این قلمروها که به تدریج به کمک توسعه و استنتاج می‌توانست آفتاب ادراک بر آن بتاباند موضوع آغازش بود. مسلما او هرگز نمی‌توانست چیزی مانند آغاز خود را به خاطر بیاورد. اما به کمک طراحی مدلی که پیچیده‌ترین چیزی بود که تا به حال ساخته یا پرداخته بود می‌توانست رفتار جهان را قبل از اینکه حتی خودش به وجود آمده باشد توضیح دهد.

مجموعه‌ی عظیم و درهم تنیده‌ی «فرا-مدل‌ها»، «فرا-ساختارها» و «فرا-اطلاعات» که بر اساس مدل‌ها، ساختارها و اطلاعاتی که خود مبتنی بر تجربیات مستقیم و حسی‌اش بودند، همچون دریایی همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌های حیاتش را در برگرفت. این مجموعه‌ی به هم پیوسته که همه‌ی «جهان منفصل کهن» را در خود گرفته بود چنان چون ذهنی سنتز شده از دل همه‌ی آن‌چه تاکنون آفریده بود بیرون می‌آمد. این یک معجزه‌ی تمام و عیار بود، محصول دست‌ها و ذهن خلاق و کنجکاو دانشمند.

«ذهن جهانی» متولد می‌شد و عزم اکتشاف قلمروهای ناشناخته‌ی جدید داشت.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

دانش بدون نظریه

به یک مقاله جالب برخوردم به نام «روش علمی گوگل». اول به نظرم رسید درباره‌ی گوگل است و اتفاقا چند مثال هم از گوگل دارد، ولی به کمک مثال‌ها به مفهومی فراتر از گوگل می‌رسد که بسیار جالب و خواندنی است.

قسمت‌هایی از آن‌را ترجمه‌ی آزاد کردم ولی اگر به موضوع علاقه‌مند شدید اصل آن را از دست ندهید که مفصل‌تر است.

گروهی بر این باورند که با ظهور بانک‌های اطلاعاتی خیلی خیلی بزرگ، شیوه‌ی یادگیری ما (به عنوان نوع انسان) کاملا دگرگون می‌شود. روش علمی کلاسیک بر اساس ساخت فرضیه و مدلی که رویدادهای تجربی را توصیف کند، پایه‌گذاری شده است. اما ما اکنون به اندازه‌ی کافی داده از مشاهداتمان داریم که بتوانیم بدون این‌که مدل یا فرضیه‌ای داشته باشیم، رویدادها یا مشاهدات بعدی را پیش‌بینی کنیم (کاری که علم انجام می‌دهد: قدرت پیش‌بینی).

غلط‌گیر املایی گوگل

وقتی در گوگل جستجو می‌کنید گوگل غلط‌های املایی‌ شما را در نوشتن کلیدواژه‌ها اصلاح می‌کند و به شما پیشنهاداتی می‌دهد. گوگل برای این‌کار از هیچ تئوری یا مدلی که قوانین درست نوشتن را شرح دهد استفاده نمی‌کند. به جای آن، گوگل روی مجموعه‌ی بزرگی از داده کار می‌کند که متشکل از عبارت‌هایی مانند این است:‌ «x نفر به این سئوال که آیا منظورتان y بود پاسخ بله داده‌اند» استفاده می‌کند. این الگورتیم هیچ تصوری از املای صحیح لغت‌ها در زبان انگلیسی ندارد و فقط به آمار مراجعه می‌کند و می‌تواند غلط‌های املایی را در همه‌ی زبان‌ها اصلاح کند (به شرطی که داده‌ به اندازه‌ی کافی به آن زبان وجود داشته باشد).

ابزار ترجمه‌‌ی گوگل

گوگل از فلسفه‌ی مشابهی برای ترجمه‌ از یک زبان به زبان دیگر استفاده می‌کند. ابزار ترجمه‌ی گوگل می‌تواند متن‌های آلمانی را به چینی یا انگلیسی را به فرانسوی ترجمه کند و این‌کار را با تطبیق‌دهی «عبارت شما» با مجموعه‌ها‌ی عظیم ترجمه‌هایی که توسط انسان انجام شده انجام می‌دهد. برای نمونه، گوگل موتور ترجمه‌ی انگلیسی/فرانسوی خود را با تغذیه‌ی متن‌های کانادایی که معمولا دوزبانه هستند تربیت کرده است. گوگلی‌ها برای این‌کار از هیچ تئوری نحوی زبانی یا الگوریتم هوش مصنوعی استفاده نکرده‌اند. آن‌ها فقط میلیاردها «نکته» و «لینک» دارند که می‌گوید «این آن است» یا به عبارتی «این» در زبان اول «آن» در زبان دوم است. آقای پیتر نورویگ رئیس بخش تحقیقات گوگل با اشاره‌ی پنهان به تجربه‌ی فکری اتاق چینی در نظریه‌ی هوش مصنوعی می‌گوید:

هیچ‌یک از اعضای تیمی که روی موتور ترجمه‌ی چینی گوگل کار می‌کردند، چینی صحبت نمی‌کرد.

دانش بدون نظریه

اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه انگلیسی، غلط‌های املایی عبارت‌های نوشته شده‌ی انگلیسی را گرفت، یا اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه چینی، متون انگلیسی را به چینی ترجمه کرد، سئوالی که مطرح می‌شود این است که دیگر چه چیزهایی را می‌توان بدون داشتن فرضیه یا مدل دریافت؟

آقای کریس‌آندرسن در وایرد (Wired) می‌نویسد:

به کمک ریاضیات کاربردی و با داشتن میزان به اندازه‌ی کافی بزرگ داده (data) از رفتار انسان‌های مختلف، می‌توانیم با دقت کافی رفتار آدم‌ها را پیش‌بینی کنیم. کسی چه می‌داند چرا افراد این‌گونه رفتار می‌کنند، مهم این است که این‌کارها را می‌کنند و ما می‌توانیم آن‌را پیش‌بینی کنیم (معادل این‌که بگوییم: برای چه کسی مهم است که من چینی نمی‌دانم یا می‌دانم، مهم این است که من به اندازه‌ی کافی داده دارم که حدس بزنم ترجمه‌ی این عبارت به چینی چه می‌شود).

پتابایت‌های (هزاران ترابایت) داده کافی هستند که بگوییم هبستگی (correlation) ‌کافی است. می‌توانیم به کمک الگوریتم‌های آماری و محاسبه‌ی خوشه‌ای (cluster computing)، حجم بسیار بزرگی از داده را تحلیل کنیم و نتایج کاربردی و مفید بگیریم، بدون این‌که فرضیه‌ای داشته باشیم که به ما بگوید این‌ها چه معنایی دارند.

دانشمندان علوم مختلف مانند اخترشناسی، فیزیک، ژنتیک، زبان‌شناسی و زمین‌شناسی در حال گردآوری و تولید پیوسته‌ی داده هستند که حجم آن امروز به پتابایت‌ها می‌رسد و در کمتر از یک دهه‌ی دیگر به سطح اکسابایت (exabyte = 1000 petabyte) خواهد رسید. به کمک روش‌های «یادگیری ماشین» (Machine Learning) ماشین‌ها می‌توانند از این دریای اطلاعات الگوهایی استخراج کنند که هیچ انسانی هرگز نمی‌تواند کشف کند. این‌ها الگوهای هبستگی هستند و ممکن است سببی (Causative) باشند یا نباشند،‌ اما به کمک آن‌ها می‌توانیم چیزهای جدید یاد بگیریم. بنابراین آن‌ها کاری را که علم انجام می‌دهد انجام می‌دهند؛ اگرچه نه به شیوه‌ی سنتی.

همیشه اگر همبستگی به اندازه‌ی کافی باشد قابل قبول است. بخش بزرگی از علم پزشکی این‌گونه پیشرفت کرده. پزشک شاید نداند علت اصلی بروز خیلی از بیماری‌ها چیست، اما می‌تواند نشانه‌های آن را تشخیص دهد و مسیر بیماری را پیش‌بینی کند. در واقع مدل درمانی او بر اساس همبستگی تعداد زیادی بیماری با خصوصیات مشابه شکل گرفته است.

نکته‌ی مهم این است که این روش در حال ظهور به یک ابزار جدید در «روش علمی» تبدیل می‌شود و قرار نیست جای‌گزین آن شود.

در همین‌رابطه:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

خبرگزاری مردم جهان

با اصطلاح «رسانه‌های ارتباط جمعی» (Mass Media) یا «رسانه‌های گروهی» که حتما آشنا هستید. رسانه‌های گروهی در واقع همان رسانه‌های سنتی مانند روزنامه، رادیو، تلویزیون و وب‌گاه‌های خبری هستند که از طریق شبکه خبرگزاری‌های جهان تغذیه می‌شوند و سلطان بی‌رقیب عرصه اطلاع‌رسانی و سرگرمی در سال‌های قرن بیستم بودند (و تا حد زیادی هنوز هم هستند).به تدریج و با ظهور اینترنت و تعمیق فن‌آوری و گسترش ضریب نفوذ کاربرد آن شاهد ظهور گونه جدیدی از رسانه‌ها هستیم که از آن به عنوان رسانه‌های نوین (New Media) یا «رسانه‌های اجتماعی» (Social Media) یاد می‌کنند.

هزار چهره و یک باطن:

مفهوم «رسانه‌ اجتماعی» لزوما محدود به عرصه خبر نمی‌شود و به طور کلی شامل هرگونه استفاده از فن‌آوری‌های شبکه‌ است که با استفاده از «ارتباطات اجتماعی» به «تولید متن، تصویر، فیلم، … » بپردازد.

ْSocialMedia

همچنین شبکه‌های اجتماعی (Social Networking) مانند FaceBook یا Orkut فقط یکی از انواع رسانه‌های اجتماعی هستند. رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به صورت وب‌لاگ‌ها، ویکی‌ها، وب‌گاه‌های اشتراک تصویر و فیلم مانند flickr یا YouTube، اشتراک وضعیت لحظه‌ای کاربران مانند twitter، اشتراک خبر مانند بالاترین، اشتراک وقایع و قرارها مانند Upcoming، اشتراک بوک‌مارک‌ها مانند del.ico.us و ده‌ها صورت دیگر جلوه‌گر شوند.

social_media

صورت‌های مختلف رسانه‌های اجتماعی (Social Media)

با وجود اختلاف ظاهری میان انواع مختلف «رسانه‌های اجتماعی، آن‌ها در یک خصوصیت مهم مشترک هستند و آن «به اشتراک گذاشته شدن اطلاعات» و «تولید اطلاعات به صورت گروهی» است.

خصوصیات (برتری‌های) رسانه‌های اجتماعی:

  • قابلیت به‌روز رسانی سریع: یک روزنامه چاپ شده نمی‌تواند محتوای خود را عوض کند یا اخبار جدید را به سرعت منتشر کند. در صورتی‌که یک وب‌لاگ (یکی از سمبل‌های رسانه‌های اجتماعی)‌ می‌تواند به سرعت به روزرسانی شود.
  • قابلیت کامنت‌گذاری و ارتباط متقابل: خواننده‌گان روزنامه یا شنونده‌گان رادیو نمی‌توانند نظرات خود را ذیل مطالب مختلف بیان کنند (دست‌کم در اغلب موارد)، حال‌ آن‌که این امکان در وب‌لاگ‌ها وجود دارد. (قابل بحث…)
  • سنجش محبوبیت مطالب: برخلاف رسانه‌های سنتی، نویسنده یک وب‌لاگ می‌تواند از میزان نسبی محبوبیت نوشته (یا عکس، …) خود آگاه شود. مثلا تعداد خواننده‌گان یک مطلب خاص، تعداد کامنت‌ها، تعداد دیگ‌ها و …
  • دسترسی کامل به بایگانی: فن‌آوری‌های «رسانه‌های اجتماعی» امکان دسترسی کاربران به بایگانی مطالب را فراهم می‌کنند. چنین امکانی در مورد مطالب رسانه‌های سنتی مانند روزنامه‌های چاپی یا رادیو وجود ندارد.

social media

  • مطالب ترکیبی به کمک متن، صوت، تصویر، فیلم، …: در یک روزنامه فقط متن و تصویر قابل ارائه است. در رادیو فقط صوت. اما در یک رسانه اجتماعی مانند وب‌لاگ می‌توان مطالب را به صورت ترکیبی از متن، صوت، تصویر، فیلم و انیمیشن ارائه کرد.
  • آزادی عمل مولف: برخلاف رسانه‌های جمعی کلاسیک که مولفین قبل از انتشار مطالب خود باید از «سردبیر» یا رئیس خود اجازه کسب کنند، مولفین رسانه‌های اجتماعی مختارند هر مطلبی را که تمایل داشتند در زمان دلخواه و با فرم مورد نظرشان منتشر کنند. تصور کنید روزی شما وارد دفتر شبکهCNN شوید و بگویید: «سلام! من یک ویدئوی جالب دارم. لطفا آن‌را پخش کنید!»
  • ارزان بودن، فراگیر بودن: راه‌اندازی یک شبکه تلویزیونی یا روزنامه نیازمند سرمایه و انرژی زیادی است که از عهده بیشتر افراد جامعه حتی کسانی که حرف زیادی برای گفتن دارند بر نمی‌آید. اما «رسانه‌های نوین» ارزان و ساده هستند و هر فردی که دارای «سواد شبکه‌ای» باشد می‌تواند «شبکه نوین» خود را راه‌اندازی کند و «صدایش» را به گوش دیگران برساند.
  • نامحدود بودن از نظر زمان ارائه و حجم مطالب: این یکی از مهم‌ترین خصوصیات رسانه‌های اجتماعی است. «رسانه‌های گروهی» سنتی جمله‌گی دارای محدودیت‌های ویژه‌ای از نظر زمان یا حجم مطالب ارائه شده دارند. مثلا یک شبکه تلویزیونی محدود به 24 ساعت شبانه روز است، اما شما می‌توانید بیشتر از 24 ساعت فیلم در یک شبانه‌روز در YouTube منتشر کنید. به این ترتیب رسانه‌های نوین در حال عوض کردن زیربنایی مفهوم «زمان رسانه‌ای» هستند.
  • قابلیت تکثیر، دسترسی، استفاده مجدد و ارجاع: رسانه‌های نوین قابل لینک‌دهی هستند و به راحتی می‌توان از مطالب آن‌ها استفاده مجدد کرد. به عنوان مثال من می‌توانم به کمک یک لینک ساده شما را به هر مطلبی که مایل باشم ارجاع دهم (چه صوتی باشد چه متنی چه تصویری،‌…). همچنین مطالب را می‌توانم به صورت خوراک منتشر یا تکثیر کنم. امکانی که در رسانه‌های سنتی وجود ندارد. نویسنده‌گان وب‌لاگ‌های دیگر می‌توانند در صورت تمایل به مطالب من ارجاع دهند یا در مورد آن‌ها در وب‌لاگ خود بنویسند. امکانی که در رسانه‌های سنتی وجود ندارد.

social media - world of mouth in the digital age

رسانه‌های اجتماعی‌‌: نوعی خبرگزاری دهان به دهان هستند که به ساده‌گی محدود نمی‌شود!

  • قابلیت شبکه‌سازی و دریافت اطلاعات از سرویس‌های دیگر: این هم یکی از خصوصیت‌های بنیادی و بسیار مهم رسانه‌های نوین یا رسانه‌های اجتماعی است. رسانه‌های نوین می‌توانند مطالب یا اطلاعات را از منابع مختلف و به صورت همزمان ارائه دهند. مثلا مطالب ستون سمت راست وب‌لاگ من از سرویس‌های مختلفی مانند Google، del.ico.us یا AideRSS ارائه می‌شود.
  • غیرمتمرکز بودن منابع خبری نوین: رسانه‌های اجتماعی و نوین امکان ابراز عقیده بخش بزرگ‌تری از مردم جامعه را ایجاد می‌کند. اگر در رسانه‌های سنتی فقط عده محدودی مولف یا خبرنگار اجازه نشر افکار و عقاید خود را دارند، در رسانه‌های نوین این پتانسیل وجود دارد که همه مردم افکار و عقاید خود را منتشر کنند. اگر در دهه‌های قبل مردم برای کسب اخبار و اطلاعات مربوط به جنگ ویتنام مجبور بودند به تعداد انگشت‌شماری رسانه جمعی «اعتماد» کنند (خبررسانی متمرکز)، امروز می‌توانند اخبار مربوط به عراق یا افغانستان را مستقیما از طریق متن یا تصویری که «مردم عادی» این کشورها در وب‌لاگ‌ها یا صفحه‌های شخصی خود منتشر می‌کنند دنبال کنند (خبررسانی غیرمتمرکز).
  • خبرگزاری دهان به دهان، همه چیز را همه‌گان می‌دانند: رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به صورت نوعی خبرگزاری عمل کنند که می‌توان به آن عنوان «خبرگزاری دهان به دهان» داد. تصور کنید نویسنده یک وب‌لاگ به موضوع جالب توجهی برخورد می‌کند و آن را در وب‌لاگ خود منتشر می‌کند. خواننده‌گان وب‌لاگ او مطلب را به اشتراک می‌گذارند، یا در مورد آن می‌نویسند، یا به آن در وب‌لاگ خود لینک می‌دهند. خواننده‌گان این وب‌لاگ‌ها به نوبه خود به آن لینک می‌دهند یا در وب‌لاگ‌های خود می‌نویسند. به این ترتیب خبر به صورت دهان به دهان (بخوانید وب‌لاگ به وب‌لاگ!) پخش می‌شود. این شیوه خبرپراکنی به صورت ذاتی با شیوه خبرپراکنی سنتی که اخبار از مراکز رسمی و مشخص منتشر می‌شود فرق دارد.ممکن است گروهی «به درستی» کیفیت یا سندیت این‌گونه خبررسانی را به پرسش گیرند. هرچه باشد ممکن است اخبار یا مطالب دروغ یا چرند نیز به صورت دهن به دهن منتشر شود. اما نباید فراموش کرد وجود این شبکه اطلاع‌رسانی مردمی و غیرمترکز و غیررسمی می‌تواند در بسیاری از موارد «اتفاقات مهمی» را که «مراکز قدرت و رسانه» سعی در پنهان کردن آن از مردم دارند افشا کند و به این ترتیب می‌تواند مانند یک اهرم فشار اجتماعی از سوی مردم برای وادار کردن «حاکمیت» به «پاسخ‌گویی بیشتر» تبدیل شود.

wom

رسانه‌های نوین «خبرگزاری همه مردم جهان» هستند.

خبرگزاری مردم جهان

بدون تردید در حال مشاهده پدیده نوظهوری در عالم ارتباطات هستیم که از چند دهه پیش آغاز شد و احتمالا تا چند دهه دیگر به اوج خود خواهد رسید. پدیده‌ای که قرن‌های بعد به عنوان «دوره‌ای سرنوشت‌ساز و کلیدی» از آن یاد خواهند کرد. برای اولین بار در تاریخ «ممکن» است «مردم» ابزاری را به دست بیاورند که بتواند با ابزارهای «کنترل فکر دستگاه‌های قدرت» رقابت کند. به امید روزی که «خبرگزاری نوظهور مردم جهان» درب دکان دروغ و سودجویی «اقتدارگرایان غیرپاسخگو» را در سراسر جهان تخته کند.


مطالب این وب‌لاگ را از طریق خوراک‌خوان دنبال کنید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی