فاجعه‌ی نفتی در خلیج مکزیک و چند کلمه‌ درباره‌ی بریتیش پترولیوم و بی‌بی‌سی فارسی

نشت بیشتر از چند لیتر نفت خام به محیط اطراف (اعم از خشکی یا دریا) سانحه‌ای قابل ثبت تلقی می‌شود که در شرکت‌های نفتی مورد تحقیق قرار می‌گیرد. توجه کنید : چند لیتر.

حالا می‌توانید ابعاد فاجعه‌ی نشت 5000 بشکه نفت در روز (حدود هشتصد هزار لیتر در روز یا 9 لیتر در ثانیه) را تصور کنید؟ اگر چه ده روز از آن گذشته، اما برای درک و شناسایی ابعاد این فاجعه هنوز خیلی زود است. تصویرهای ماهواره‌ای ناسا از لکه‌ی عظیم نفتی نشان می‌دهد که طول آن دست کم به 50 کیلومتر می‌رسد. ظاهرا نشت نفت هنوز ادامه دارد.

به سختی می‌شود فاجعه‌ی زیست‌محیطی هولناک‌تر از این تصور کرد. (عکس از ناسا)

من روی دکل‌های نفتی دریایی زیاد کار کرده‌ام. با این وجود امکان ندارد بتوانم تصور کنم هنگام فوران خارج از کنترل نفت و گاز از چاه (blowout) و انفجار و آتش‌سوزی در دکل چه بر پرسنل حاضر در دکل گذشته است. تمرین‌های روتین‌ آتش‌سوزی و تخلیه‌ی دکل کجا و این‌که در واقعیت با چنین وضعیتی مواجه شوی کجا… حتی تصورش برایم هولناک است.

عکس از خبرگزاری فرانسه

و اما بی‌بی‌سی فارسی:

خواندن پوشش خبری اولیه‌ی بی‌بی‌سی فارسی هم خالی از لطف نیست. در این خبر تنها اشاره‌ای که به بی‌پی (BP) شده این بوده (تاکیدها از من است):

گارد ساحلی آمریکا و شرکت نفتی بریتیش پترولیوم، بی پی که بریتانیایی است روز چهارشنبه با استفاده از دوکشتی و با به کارگیری توری مخصوص لکه نفتی حاصل از نشت نفت را جمع آوری کردند و سپس آن را به صورت کنترل شده به آتش کشیدند.

گروه های طرفدار محیط زیست می گویند دود آتش سوزی به جانوران ساکن منطقه آسیب می زند ولی بهتر از پوشیده شدن آنها به وسیله نفت خام است.

در صورت موفقیت آمیز بودن این اقدام، شرکت نفتی بی پی به این کار ادامه خواهد داد.

گارد ساحلی آمریکا هشدار داده است که نشت نفت ممکن است چند ماه طول بکشد.

سکوی نفتی آسیب دیده در اجاره شرکت بی پی بود.

و گزارش بعدی از این هم جالب‌تر است. نام بی‌پی فقط دوبار در گزارش آمده است. یک‌بار :

شرکت نفت بریتیش پترولیوم با استفاده از خودروهای کنترل از راه دور در حال بررسی اندازه این لکه نفتی است.

و یک بار در انتهای گزارش که تکرار شده که «سکوی نفتی آسیب دیده در اجاره شرکت بی‌پی بود». در این گزارش با این‌که به گفته‌های آقای باراک اوباما در این رابطه اشاره شده، اثری از موضع رسمی دولت آمریکا که  «تمام هزینه‌‌های مربوط به  پاک‌سازی متوجه بی‌پی است» نیست.

جمله‌ی آخر هر دو گزارش البته درست است: سکو در اجاره‌ی بی‌پی بوده. اما فقط همین؟!

خوب اجازه دهید کمی بیشتر توضیح دهم. دکل حفاری همین‌طوری وسط آب نمی‌رود. معمولا یک شرکت نفتی اکتشاف، توسعه‌ یا بهره‌برداری یک میدان نفتی را به عهده می‌گیرد (حالا یا به صورت قرارداد ارائه‌ی خدمات به دولت یا شرکت دیگری و یا نوعی از مالکیت/شراکت) و در نتیجه معمولا مسئولیت کل فرایندهایی که در این عملیات رخ می‌دهد در درجه‌ی اول متوجه شرکت نفتی اپراتور (operator) است:

در این‌جا اپراتور بی‌پی است و فقط خدا می‌داند چه طوفان مالی و حقوقی عظیمی  در انتظار این شرکت است. اما با خواندن گزارش بی بی‌سی، خواننده‌ اگر زیاد کنجکاوی نکند ممکن است این‌طور برداشت کند که بی‌پی نه تنها مسئولیت اصلی ماجرا را نداشته بلکه به کمک گارد ساحلی آمریکا آمده است تا در یک حرکت داوطلبانه‌ مشارکت کند.

در این مورد خاص به خاطر بزرگی روز افزون فاجعه احتمالا همه می‌دانیم یا خواهیم دانست که پای بی‌پی بدجوری گیر است اما اگر موضوع کم‌ اهمیت‌تر بود چه؟ آن‌وقت همین شیوه گزارش بی‌بی‌سی فارسی کافی بود تا مسئولیت بی‌پی در ذهن خوانندگان کم اهمیت جلوه کند و موضوع به بایگانی سپرده شود. من حق دارم بدانم بی‌پی دقیقن در قلب این داستان قرار دارد. هر چه باشد شاید من یک سهام‌دار خرد باشم و بخواهم سهام بی‌پی‌ام را بفروشم!

آیا این مصداق راست گفتن و همزمان (به کمک حذف) واقعیت را تحریف کردن نیست؟ به قول جورج اورول: حذف کردن، قدرتمندترین نوع دروغ است.

در همین رابطه:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

شصت هزار تریلیون نفر، حد نهایی جمعیت کره‌ی زمین!

اگر محدودیت آب و غذا وجود نداشته باشد و نرخ رشد جمعیت با نرخ فعلی [سال نوشته شدن مقاله 1964] ثابت بماند جمعیت جهان هر 37 سال دوبرابر می‌شود. به این ترتیب جمعیت جهان ظرف مدت حدود 900 سال به 60000 تریلیون نفر (60 میلیون میلیارد نفر) می‌رسد. در این زمان کل کره‌ی زمین یک شهر بزرگ خواهد بود. سطح همه‌ی خشکی‌ها، قطب‌ها که مدت‌ها پیش کاملا ذوب شده‌اند و همین‌طور سطح سراسر اقیانوس‌ها پوشیده از ساختمان خواهد بود. برای جا دادن جمعیت، سرتاسر زمین باید از آسمان‌خراش‌هایی به ارتفاع 2000 طبقه پوشیده شده باشد و در این صورت هر نفر فضایی در حدود 7 متر مربع برای زندگی خواهد داشت. هزار طبقه برای سکونت و هزار طبقه‌ی دیگر برای تولید غذا، تجهیزات خنک کننده و غیره. غذا به صورت مایع از طریق لوله به خانه‌ها منتقل می‌شود و احتیاجی هم به لباس نیست.

60000 تریلیون نفر حد نهایی و مطلق جمعیت در کره‌ی زمین است. شهرِ زمین به خاطر حرارت تولید شده توسط آدم‌ها و تاسیسات بسیار داغ خواهد بود و باید به طریقه‌ای انرژی حرارتی تولید شده را دفع کند. حتی اگر ماشین‌های خنک‌ کننده‌ی کارآمدی ساخته شود، باز هم باید حرارت را به جایی منتقل کرد. این حرارت را شاید بتوان با طراحی سقفی بزرگ برای کل زمین و با استفاده از پمپ‌های حرارتی ویژه‌ای به صورت تابشی به فضا فرستاد. چنین سقفی باید بتواند دمایی در حدود 2000 (یا حتی 5000) درجه‌ی سانتی‌گراد را تحمل کند.

گزینه‌ی صادر کردن جمعیت به فضا در نظر گرفته نشده چون عملی نیست. اما بر فرض هم که لحاظ شود چندان فرقی نمی‌کند. سیاره‌های نزدیک زمین بر فرض که همه‌ی شرایط برای زندگی جمعیت کثیر در آن‌ها فراهم باشد فقط 37 سال فرصت بیشتر ایجاد می‌کنند و بعد از 37 سال چگالی جمعیتی مشابه زمین خواهند داشت.

مواد خام چندان مشکل‌زا نخواهند بود. کل بستر اقیانوس‌ها و دست‌کم ده کیلومتر از پوسته‌ی زمین در دسترس خواهد بود. کلیه‌ی عنصرهای لازم برای حیات به اندازه‌ی کافی در پوسته‌ی زمین، هوا و دریا وجود دارد. {+}

نوشته‌ی بالا شوخی علمی نیست، بلکه خلاصه‌ای از مقاله‌ی آقای جان فرملین (John Fremlin) فیزیکدان انگلیسی است که در سال 1964 در نشریه‌ی نیوساینتیست منتشر شده است و نمونه‌ای است از بعضی از افراطی‌ترین نگاه‌هایی که در محافل علمی آن روزگار وجود داشت.

در حال خواندن‌ مقاله‌ای درباره‌ی توسعه هستم که بخش‌هایی از آن به شرح بحران جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم می‌پردازد. در آن روزگار نگرانی‌های عمده‌ای در رابطه با انفجار جمعیت وجود داشت و بازار آینده‌پردازها (Futurist) از عالم سیاست گرفته تا علم و دانش گرم بود. رشد سریع جمعیت در طول فقط چند دهه بسیاری را متقاعد ساخته بود که جمعیت جهان به زودی به مرزهای غیرقابل تصور و انفجاری خواهد رسید.

از یک طرف مالتوس‌گرا‌های جدید (neo-Malthusians) مهم‌ترین بحران آینده‌ی بشر را کمبود غذا (و سایر منابع) می‌دانستند و نگران رشد تصاعدی جمعیت بودند و بعضی از تندروهایشان برای حل بحران راه‌حل‌های عجیب و غریب پیشنهاد می‌کردند. از سوی دیگر تکنولوژیست‌های افراطی بودند که با ایمانی مذهبی‌وار به علم، راهِ ‌حل همه‌ی مشکلات بشر را در دانش و فن‌آوری می‌دیدند. به گمان این‌ها علم می‌توانست همه‌ی مشکلات بشر را حل کند، حتی در سیاره‌ای که هیچ درخت و جانوری در آن نیست و همه‌جا از دریاها گرفته تا اوج آسمان‌ها لبریز از آدم شده است.

این نوع نگاه‌ها اگر چه در درجه‌ی اول روی‌کرد تب‌آلود و هذیانی سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم را نسبت به مشکلات جهان آن روز نشان می‌دهد، می‌تواند هشداری باشد برای امروز که دقت کنیم چگونه ممکن است بحرانی که تبدیل به مُد زمانه شده است باعث شود روی‌کردهای عمیق و جامع‌نگر توسط نگاه‌های افراطی و کم‌عمق به حاشیه رانده شوند یا آن‌طور که باید مورد توجه قرار نگیرند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

راه‌اندازی اولین نیروگاه تولید برق به کمک نیروی نمک در جهان

احتمالا این خبر برای شما هم جالب باشد: اولین نیروگاه تولید برق مبتنی بر فرایند اسمزی جهان آغاز به کار کرد.  این نیروگاه توسط شرکت برق دولتی نروژ استات‌کرافت (Statkraft) راه‌اندازی شده است. استات‌کرافت بزرگ‌ترین تولید کننده‌ی برق بر اساس انرژی‌های بازگشت‌پذیر در ارو‍پاست.

برق اسمزی (Osmosic Power) یکی از روش‌های تولید انرژی به شیوه‌ی بازگشت‌پذیر (renewable) است که گاز گل‌خانه‌ای هم تولید نمی کند یعنی فرایندی بالقوه پایدار (sustainable) است. خلاصه‌ی روش‌اش بر پایه‌ی این واقعیت است که اگر یک غشای نیمه‌تراوا (semi-permeable membrane) را بین دو منبع مختلف آب با درجه‌ی شوری مختلف مثلا آب شور (دریا) و آب شیرین (رودخانه) قرار دهیم آب شیرین مایل است از غشا عبور کند و با آب شور مخلوط شود تا درجه‌ی شوری آن‌را کاهش دهد. این فرایند باعث ایجاد جریانی از آب شیرین به سمت آب شور می‌شود (از طریق عبور تدریجی از درون غشا) و در نتیجه حجم قسمت شورتر افزایش می‌یابد. این افزایش حجم منجر به افزایش فشار می‌شود و هر نوع اختلاف فشاری می‌تواند کار (یا انرژی) تولید کند (اختلاف فشار می‌تواند منجر به جابه‌جایی شود مثلا  پیستونی را حرکت دهد و متناسب با آن کار انجام دهد).

در مناطقی که مقدار زیادی آب شیرین در کنار آب شور به صورت طبیعی وجود دارد (مثل نروژ) این روش می‌تواند به کار گرفته شود. البته دانش این رشته هنوز خیلی ابتدایی است اما نکته‌ی مهمی که دارد این است که برخلاف منابع انرژی خورشیدی یا باد ثبات تولید دارد، یعنی نوسانات آن در زمان‌های مختلف کمتر است و در نتیجه یکی از مهمترین نقاط ضعف انرژی‌های بازیافت‌پذیر عمده (خورشیدی و بادی) را ندارد.

.

انرژی اسمزی: آب شیرین محفظه‌ی سمت چپ تمایل دارد از غشا عبور کرده و درجه‌ی شوری آب محفظه‌ی سمت راست را کاهش دهد.  (منبع عکس)

فیلم آموزشی کوتاه در سایت استات‌کرافت


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

موج‏سواری طولانی و عالی در دریا یا چگونه می‏شود در خشکی توی یک استکان آب غرق شد

تاریخ گاهی وقت‏ها موج‏‏هایی به راه می‏اندازد و این موج‏ها فاتحانی دارد و مغلوبانی. گروهی بالا می‏روند و گروهی زمین میخورند. گروه فاتح اگر زرنگ باشند یارکشی می‏کنند، پیر و جوان و سرخ و سیاه و سبز و سپید را دور خود جمع می‏کنند، چپ و راست را هماهنگ و همدل می‏کنند، نخبگان و تحصیل‏‏کردگان را تطمیع می‏کنند و خلاصه سیاست‏مداری می‏کنند تا نیرومند شوند. زیرکی می‏کنند و تدبیر از خود نشان می‏دهند تا دشمنانشان را بی‏طرف، بی‏طرفان را دوست و دوستانشان را فدایی کنند.

راهبرد اساسی‏شان اتحاد و دوست‏یابی است.

این است استراتژی بقای فاتحان مدبر.

اما فاتحان ابله و کوته‏نظر این‏گونه نیستند. موج تاریخی آمده و  بدون آن‏که خود خواسته باشند یا درک و نظرشان دامنه و عمق موج را درک کرده باشد فاتح شده‏اند. اما از بس تنگ‏نظر و کوته‏بین هستند فکر می‏کنند موج همان چند قطره‏ای است که دور و برشان را گرفته و گمان می‏کنند خارج از دریا هم می‏شود موج‏سواری کرد. غافل می‏شوند از این نکته‏ی کلیدی که برای موج‏سواری کردن دریا لازم است و گرده‏ای که بشود از آن کولی گرفت!

این‏ها مغرور از پیروزی یک‏شبه‏ی خود شروع می‏کنند به دشمن‏تراشی. فدایی‏هایشان را تبدیل می‏کنند به دوست. دوستانشان را به ناظرانی بی‏طرف، بی‏طرف‏ها را به دشمن و دشمنان را به مهاجمان! گروه‏های مختلف را دانه به دانه از خود طرد می‏کنند. این گروه بد است، آن گروه خوب نیست، این یکی تند است، آن یکی کند است، یکی زیادی باهوش است، یکی زیادی باسواد است، یکی زیادی لیبرال است، یکی زیادی سوسیالیست است، یکی زیادی مردمی است، یکی زیادی صادق است؛ یکی زیادی حرفه‏ای است… خلاصه تک تک گروه‏ها و دسته‏ها را از خودشان می‏رانند. آدم حسابی‏‏ها قهر می‏کنند و می‏روند. آن‏ها که می‏مانند طرد می‏شوند.

راهبرد اساسی‏شان خودبینی و دشمن‏تراشی است.

این است استراتژی فاتحان تنگ‏نظر یک شبه.

یک سال و دو سال و چند سال و چند دهه می‏گذرد. کم کم کار به جایی می‏رسد که به جان خودشان هم می‏افتند و دیگر خودشانی‏ها هم بو می‏دهند و باید طرد شوند. هر چه بیشتر طرد می‏کنند تنهاتر می‏شوند و هر چه تنهاتر می‏شوند مجبور می‏شوند بیشتر دست به دامان چاپلوسان و جاهلان چماق‏ به دست شوند.

روزی می‏رسد که ناگهان متوجه می‏شوند حتی یک دانه آدم حسابی دور و برشان باقی نمانده. مانده‏اند یک مشت لات بی‏سواد و بی‏سر و پای فرصت‏طلب و فرصت‏سوز. ناگهان متوجه می‏شوند که ای دل غافل، به این لات و لوت‏ها هم که نمی‏شود اعتماد کرد. کافی است تقی به توقی بخورد که همین‏‏ها بریزند و زنده زنده بخورندشان! کی تا حالا توانسته به لات و لمپن جماعت اعتماد کند و ضربه نخورد که الان دومیش باشد؟

اما دیگر دیر شده است. همه‏‏ی آدم حسابی‏‏ها و کسانی که سرشان به تنشان می‏‏ارزد را  رانده‏اند و دل‏چرکین کرده‏اند. دوستان سابق را کرده‏اند دشمن و دشمنان را هم تا دندان خشمگین و آماده‏ی حمله. بر و بچه‏های کافه‏ی لات‏خانه هم که فقط اسمشان دوست است ولی در واقع کسانی هستند که به خاطر یک دست چلو کباب حاضرند سر ببرند! کافی است یک لحظه حواسشان پرت شود؛ کافی است جیره و مواجب لات‏ها را یک روز با تاخیر پرداخت کنند! کافی است یک نفر پیدا شود و جیره و مواجب چرب‏‏$تری به این بی‏مخ‏های چماق‏ به دست بدهد.

آی که آن وقت عجب وضعیتی خواهد شد. حتی دلم نمی‏آید توصیف‏اش کنم! ولی بگذارید خلاصه‏ کنم:

فاتحان می‏توانند با در پیش گرفتن استراتژی اول روی موج‏های عظیم و نیرومند دریا تا مدت‏های مدید موج‏سواری کنند و حظ‏اش را ببرند. یا این‏که با در پیش گرفتن استراتژی دوم خودشان را توی خشکی توی یک استکان آب غرق کنند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

درباره‌ی الی، دختری که دوبار قربانی شد

اگر فیلم «درباره‌ی الی» ساخته‌ی ‌آقای اصغر فرهادی را هنوز ندیده‌اید حواستان باشد که این نوشته حاوی ضدحال (spoiler) است. بنابراین پیشنهاد می‌کنم اول فیلم را ببینید بعد این نوشته را بخوانید.

این یک نقد منسجم و کامل نیست. چند نکته‌ی پراکنده است که می‌نویسم.

  • فیلم با مسافرت تفریحی و پرسر و صدای گروهی مرد و زن و کودک به یک ویلا در شمال آغاز می‌شود. در بین این جمع یک مرد مجرد (احمد) و یک زن مجرد (الی) هم هستند که قرار است در طول سفر با هم آشنا شوند. حدود یک ساعت اول فیلم، صرف معرفی گروهی شخصیت‌ها می‌شود و این‌کار با تاکید روی سرخوشی جمعی که گاه به هزل‌گویی می‌رسد انجام می‌شود. ما متقاعد می‌شویم که این یک جمع خوش است که در این چند روز تعطیلی به کل از جهان اطراف بریده است. کارگردان (آقای اصغر فرهادی) این شخصیت‌پردازی جمعی را به خوبی انجام داده است و به همین دلیل، نیمه‌ی دوم فیلم یعنی بعد از حادثه‌ی الی بسیار پرتعلیق و پراضطراب می‌شود.
  • بازی‌ هنرپیشه‌ها روی هم رفته خوب و طبیعی است. همین‌طور متن دیالوگ‌ها و فضای معرفی شده در فیلم همه باورکردنی و طبیعی هستند. نکته‌ای که متاسفانه در فیلم‌های ایرانی به ندرت رعایت می‌شود. خانم گلشیفته‌ی فراهانی (سپیده) فوق‌العاده است، ترانه‌ی علی‌دوستی (الی) نه چندان خوب. از کودکان بازی خوبی گرفته شده است. در مجموع بازیگری‌ها خوب هستند.
  • در نبود موسیقی،‌کارگردان استفاده‌ی مطلوبی از صدای زمینه و همین‌طور دیالوگ کرده است. مثلا صدای دریا که گاه حتی وقت‌هایی که دوربین نمایی دیگر را نشان می‌دهد چنان بلند و واضح به گوش می‌رسد که هول و اضطرابی پنهان در دل ببینده ایجاد می‌کند. انگار می‌خواهد بگوید، دریا این‌جاست، همین نزدیکی‌ها، فراموش نکنید… دریا بزرگ است و وحشی و خطرناک … و وقتی در همان ابتدای فیلم کودک‌ها به سمت دریا می‌دوند، صدای دریا چنان گوش‌ها را پر می‌کند که هیچ دیالوگی به گوش نمی‌رسد. بیننده به خود می‌گوید، وای این‌جا آبستن یک فاجعه است و توی دلش خالی می‌شود.
  • فیلم‌برداری با انرژی آقای حسین جعفریان و تدوین بسیار پویای خانم هایده صفی‌یاری یکدیگر را به خوبی تکمیل می‌کنند. به عنوان مثال در صحنه‌هایی که سپیده و احمد در دریا در جستجوی الی غرق شده هستند، دوربین نمای نزدیک و بسیار بسته‌ای از دریا و موج‌هایش را نشان می‌دهد، مدام به زیر آب می‌رود و روی آب می‌آید، روی صورت شناگر کات می‌شود و دوباره همان صحنه‌ی ناامید کننده‌ی نمای نزدیک و بسته از دریا. ما همراه با شناگر خسته می‌شویم، نفس‌نفس می‌زنیم، هایپرترمیا می‌گیریم و دندان‌هایمان می‌لرزد، ناامید می‌شویم. الی غرق شده، ما نمی‌توانیم او را پیدا کنیم.
  • فیلم‌نامه‌ی فیلم (آقای اصغر فرهادی) حرفه‌ای و بسیار خوب نوشته شده است. فیلم داستان کاملا خطی و ساده‌ای دارد، اما داستان‌پردازی بسیار خوب انجام می‌شود. شروع فیلم ساده است، بسط فیلم ساده است،‌‍ پایان فیلم ساده است. اما در مجموع روایت فیلم گیرا و پر از تعلیق ست.
  • خیره‌کننده‌ترین،‌ زیباترین و استادانه‌ترین قسمت فیلم، سکانس هوا کردن بادبادک توسط الی است. این صحنه چنان قوی و عالی است که به راحتی با قوی‌ترین صحنه‌های سینمایی تاریخ جهان رقابت می‌کند. الی بادبادک را به دست می‌گیرد و شروع به دویدن می‌کند. همان‌طور که می‌دود می‌خندد و به آسمان (بادبادک) نگاه می‌کند اما دوربین صورت او را دنبال می‌کند و نه هیچ چیز دیگری را. الی می‌دود، می‌دود، می‌دود، دوربین صورتش را نشان می‌دهد،‌ نما پیوسته است و فقط صورت الی و شادی خلسه‌وار و معصومانه‌ی او نشان داده می‌شود، انگار الی دارد از چیزی دور می‌شود… این حس در بیننده القا می‌شود که پس کودکان چه شدند؟ الی فراموششان کرد؟ الی چرا حواسش به محیط اطراف نیست؟ الی همه‌ی حواسش به بادبادک است، از محیط اطراف بریده است. از دنیا بریده است… بادبادک هوا شده است. دوربین کات می‌کند و بادبادک را آرام در آسمان آبی نشان می‌دهد. دوربین دیگر هرگز صورت الی را نشان نخواهد داد. الی از این دنیا رفته است.
    یک سکانس بی‌نظیر و شگفت‌انگیز. سینمای ایران سال‌ها بود این‌طور نفسم را در سینه حبس نکرده بود. آفرین به آقای اصفر فرهادی. آفرین. آفرین.
  • اگر چه داستان فیلم از نظر روایی به صورت خطی ادامه دارد، اما زمینه‌ی معنایی داستان بعد از حادثه‌ی الی چرخشی اساسی می‌کند. اگر تا پیش از حادثه، تاکید روی شخصیت‌پردازی گروهی بود، بعد از حادثه تاکید روی شخصیت‌پردازی موقعیت همراه با پرداخت‌های روان‌شناسیک می‌شود. آدم‌ها تحت فشار عصبی هستند، از پذیرفتن فاجعه شوکه شده‌اند و نمی‌توانند آن‌را بپذیرند. خودشان را سرزنش می‌کنند و یکدیگر را سرزنش می‌کنند و روش‌های دفاعی مذبوحانه‌ای در پیش می‌گیرند. مادری که الی به خاطر نجات کودک‌اش به دریا رفته بود دلش می‌خواهد ثابت کند که الی دختر بدی بوده. انگار اگر الی بد بوده باشد، گناه او به عنوان مادر کودکی که الی به خاطرش قربانی شده کم می‌شود. سپیده می‌خواهد آبروی الی را در حضور نامزدش حفظ کند، اما اگر چنین کند، خودش قربانی خواهد بود. چرا که او بود که در حالی که می‌دانست الی نامزد دارد برای آوردنش اصرار کرده بود.
    این قسمت‌های فیلم استادانه ساخته شده است. موقعیت بحرانی آدم‌ها باورکردنی است. لباس‌ها باورکردنی هستند، نگاه‌ها،‌ پرخاش‌ها، هیجانات،‌ گریه‌ها عادی هستند. عادی یعنی واقعی، یعنی کارستان!
  • در نیمه‌ی دوم فیلم، گروه متلاشی می‌شود و تضادهای درونی آدم‌ها عریان می‌شود. بعد که گروه اندکی خودش را پیدا می‌کند، تصمیم می‌گیرد شخص دیگری را قربانی کند و فیلم که به صورت یک فیلم داستانی ساده آغاز شده بود به یک تراژدی سیاه تبدیل می‌شود.
  • سپیده که نماد روشن‌گری و انسانیت گروه بود، الی را قربانی می‌کند (با دروغ گفتن شرافت و آبروی الی را نابود می‌کند، یعنی انگار دوباره او را می‌کشد). او با دروغی که می‌گوید، نه تنها الی از دست رفته را مجددا قربانی می‌کند که نامزد الی را نیز در هم می‌شکند. گروه برای زنده ماندن، بیگناهان را قربانی می‌کند.
  • اگر مرگ الی یک حادثه‌ی تاسف‌بار بود، قربانی کردن او توسط گروه یک حرکت آگاهانه و عمدی بود و سیاهی فیلم‌نامه در این‌جاست. گروه (به نمایندگی سپیده) با دروغ گفتن درباره‌ی الی (نگفتن این واقعیت که او نخواسته بود به این سفر بیاید چون نامزد داشت) مرتکب قتل عمد می‌شود. گروه با قتل الی دیگر معصوم نیست و زوال اخلاقی‌ای که تا قبل به صورت تضادهایی پراکنده خودش را نشان داده بود، عریان و پیروز می‌شود. ناگهان الی به نماد همان چیزی تبدیل می‌شود که گروه از دست داده است: «معصومیت».
    به این ترتیب ما‌ که تا این لحظه از فیلم با همین گروه همذات پنداری کرده‌ایم، با آن‌ها دست به جنایت می‌زنیم چرا که حاضر شده‌ایم برای عبور از فاجعه، دیگری را قربانی کنیم. ما همراه با آدم‌های گروه، زوال اخلاقی خودمان را شاهد هستیم. ما همراه با سپیده از دست رفتن معصومیت‌مان را به سوگ می‌نشینیم.

درباره‌ی الی یک فیلم عالی است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سوژه‌ی بزرگ

art_blueeyes

یک‌بار دیگر ساعتش را نگاه کرد. فقط دو دقیقه مانده بود.

ابرها شکل همیشگی‌شان، طرح‌های مبهمی که پیوسته تکرار می‌شوند را نداشتند. به نظرش می‌آمد طرح ناآشنایی شده بودند که گرچه مثل همیشه امکان نداشت بتوان برایش همتایی پیدا کرد، اما در قالب و فرمی باورنکردنی شکل گرفته بودند.

ذهن‌اش آن‌قدر سریع و شفاف شده بود که می‌توانست همه‌ی لحظه‌هایی را که در زندگی‌اش سپری کرده بود به سرعت مرور کند. می‌توانست چشم‌هایش را ببندد و آفتاب را که به آرامی می‌درخشید حس کند. خوشحال بود که آفتاب هم‌چون شاهدی حضور داشت؛ در لحظه‌ای که به سرعت نزدیک می‌شد.

دریا به قدری آرام بود که غیرممکن بود بتواند بداند چگونه دو دقیقه‌ی دیگر جان‌اش را خواهد گرفت. فقط می‌دانست دو دقیقه‌ی دیگر فرا خواهد رسید. همان‌طور که چشم‌هایش را بسته بود، صدای نوازش‌گر برخورد آرام موج‌ها با ماسه‌های مرجانی ساحل را می‌شنید. این نمی‌توانست لحظه‌ی مرگ باشد. راستی چگونه می‌بود؟ آرام و سرد و بی‌خیال؟ یا تند و گرم و پرشور؟

به خود گفت مرگ هرگز تجربه نشده است. چرا که تجربه‌ای که تکرارپذیر نباشد، تجربه نیست. بعد دوباره به خود گفت چون مرگ تجربه نشده است، هیچ قانون تجربی هم در مورد آن یافت نشده است و نخواهد شد. و بعد نتیجه گرفت به همین دلیل است که این لحظه‌های قبل از مرگ به نظرش عجیب می‌آمدند. چرا که در هاله‌ای از ناشناختگی مطلقِ باشکوه فرو رفته بودند.

دلش می خواست در این دو دقیقه‌ی باقی‌مانده از زندگی‌اش به هیچ چیز فکر نکند. نمی‌خواست به مرگ اجازه دهد در این لحظه‌های آخر چیزی مهم مانند اندیشیدن را از او بگیرد. اندیشیدن را خودش باید از خودش می‌گرفت. نباید به مرگ اجازه می‌داد که این‌قدر گستاخ باشد که اندیشه‌اش را هم از او بگیرد.

به این فکرش خندید. چون تلاش آگاهانه‌اش برای نیندیشیدن خود به اندیشیدنی منجر شده بود. فکرش نمی‌توانست آرام باشد. بدون این‌که بخواهد جنب و جوش محیط اطراف در ذهنش رسوخ می‌کرد و انهدام جهان‌گستری که در شرف وقوع بود بر اضطرابش می‌افزود.

چرا این‌جا بود؟ کنار پهنه‌ی دریا؟ از خود می‌پرسید. آغوش دریا امنیت داشت. امنیتی که هرگز در خشکی یافت نشده بود. آرامشی به عمق ابدیت. زنجیره‌ی طولانی و شگرفی که به حیات او انجامیده بود، از همین‌جا آغاز شده بود. آغازی دریایی که احتمالا به میلیاردها سال پیش بر می‌گشت. حادثه‌ی حیات‌اش به خطی ممتد می‌مانست که ابتدایش کمرنگ و محو شده باشد و نتوان مرزهای آغازین‌اش را یافت. اما برای این خط طولانی و مهم که «او» بود پایان واضح و معینی رقم خورده بود. خط در یک نقطه‌ی موجز ساده متوقف می‌شد: دو دقیقه‌ی دیگر.

انگشت‌هایش می‌توانستند گرمای آب را حس کنند. همین‌طور گرمای آفتاب را. و وزش ملایم باد را که به گونه‌هایش می‌خورد. این جهان بود که توسط او احساس می‌شد. چه کسی می‌دانست که وقتی او، یعنی «سوژه‌ی بزرگ» پدیده‌های جهان را احساس نکند، آن‌ها وجود خواهند داشت یا نه. آیا این خورشید، این آسمان، این باد و این اقیانوس اگر توسط «او» احساس نشوند وجود خواهند داشت؟ از آن هم فراتر، بدون حضور «سوژه‌ی بزرگ» چه اهمیتی داشت که وجود داشته باشند یا نداشته باشند؟

مرگ نزدیک می‌شد و جهان می‌رفت که در سیاهی جاودان گم شود. کدام مرجع در جهان می‌توانست ادعا کند از او به پایان‌اش داناتر است؟

دزدان دریایی سومالی از کجا آمدند؟

خبر کشته شدن سه راهزن دریایی و آزاد شدن کاپیتان آمریکایی که مثل بمب خبری در تمام رسانه‌های مهم دنیا منتشر شد را می‌بینیم و می‌خوانیم و می‌شنویم. به من بگویید بدبین. اما وقتی می‌بینم آزاد شدن یک گروگان بخش قابل توجهی از زمان پخش خبر شبکه‌های مهم خبری را اشغال می‌کند (به عنوان مثال دیشب «بی‌بی‌سی جهان» تقریبا اخبارش را منحصر کرده بود به موضوع این بنده‌ی خدا که آزاد شده، مصاحبه با خانواده‌اش، تلگراف رئیس‌اش، گفتگوی فرمانده‌ی نیروی دریایی و …) به خودم می‌گویم: چه خبر است؟ باز چه حقیقت بزرگی را قرار است پشت حقیقتی کوچک پنهان کنند؟

علت توجه نسبتا ناگهانی دولت‌های بزرگ جهان به مساله‌ی دزدان دریایی در سومالی شاید به راحتی قابل تحلیل نباشد. مسلما یکی از این دغدغه‌ها امنیت ناوگان تجاری دریایی‌شان است. اما آیا فقط همین؟ پاسخ به این سادگی نیست.

ایندیپندنت در مطلبی در ستون عقایدش با عنوان «به شما درباره‌ی دزدان دریایی دروغ گفته‌اند» توضیح می‌دهد که آب‌های ساحلی سومالی سال‌هاست محل دفن زباله‌های سمی (حتی هسته‌ای) کشورهای غربی (و آسیایی) است. از طرف دیگر، این کشورها در آب‌‌های ساحلی این کشور دست به ماهی‌گیری‌های گسترده‌ی صنعتی می‌زنند و این‌کار ماهی‌گیران محلی سومالیایی‌ را دچار مشکل کرده چون‌که ماهی‌گیری غیرقانونی و بی‌رویه‌ی کشتی‌های مدرن روز به روز تعداد ماهی‌های منطقه را کمتر کرده است. این روند سال‌هاست که وجود داشته اما از سال 1991 که دولت سومالی سقوط کرد بحرانی‌تر شده. در نتیجه به همه‌ی این مواردسیستم فروپاشیده‌ی کشور سومالی که باعث شده عده‌ی بیشتری از مردم تا آستانه‌ی مرگ و زندگی فقیر و گرسنه شوند را باید افزود.

مردم سومالی که صدایی ندارند، اما صدای کارشناسان سازمان ملل هم به جایی نمی‌رسد. مثلا:

چون دولتی در سومالی وجود ندارد، به میزان گسترده‌ای ماهیگیری غیرقانونی توسط کشورهای اروپایی و آسیایی در آب‌های سومالی انجام می‌شود… من متقاعد شده‌ام که در آب‌های سومالی زباله‌های شیمیایی و احتمالا هسته‌ای دفع می‌شود… — الود عبدالله فرستاده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل در سومالی (2008)

یا:

موج‌های تسونامی احتمالا منجر به انتشار زباله‌های هسته‌ای‌‌ و سایر زباله‌های سمی‌ای که در آب‌های سومالی دفع شده‌اند خواهد شد.  منظور من مواد شیمیایی رادیواکتیو، فلزات سنگین، زباله‌های بیمارستانی و موارد مشابه است. — نیک نوتال (Nick Nuttall) سخن‌گوی محیط‌زیستی سازمان ملل (2005)

دزد، ماهی‌گیر، نگهبان، …

در این بستر است که «دزدان دریایی» ظهور می‌کنند. بسیاری از ماهی‌گیرهای سومالیایی با قایق‌های تندروشان قصد متوقف کردن (یا دست‌کم گرفتن مالیات از نظر خودشان!) کشتی‌هایی را دارند که زباله‌های سمی در آب‌های کشورشان دفع می‌کنند یا به صورت غیرقانونی ماهی‌گیری می‌کنند. آن‌ها خودشان را «گارد ساحلی داوطلب سومالی» (Volunteer Coastguard of Somaliaes) می‌خوانند و جالب است بدانید که بنا به گفته‌ی یک سایت محلی مستقل خیلی از مردم عادی سومالی این نوع دزدی دریایی را نوعی دفاع ملی تلقی می‌کنند. شکی نیست که هیچ‌‌کدام این مواردی که گفته شد گروگان‌گیری یا راهزنی دریایی را توجیه نمی‌کند، اما ابعاد پیچیده‌تر و علل ظهور آن‌را نشان می‌دهد. یکی از همین راهزنان این‌طور گفته:

ما خودمان را دزد دریایی نمی‌دانیم. به نظر ما دزدان دریایی کسانی هستند که به طور غیرقانونی در دریاهای ما ماهیگیری می‌کنند و زباله‌هایشان را در آن می‌ریزند.

آیا واقعا کشورهای صنعتی انتظار دارند سواحل کشور بخت‌برگشته‌ای مثل سومالی را با سمی‌ترین مواد شیمیایی آلوده کنند و منابع غذایی‌شان را به یغما ببرند و با هیچ واکنشی رو به رو نشوند؟ آلوده کردن دریا و غارت منابع دریایی جرم نیست؟ وقتی عده‌ای راهزن (یا شاید هم ماهیگیر) کانال ترانزیت حدود 20 درصد از نفت جهان را دچار اختلال می‌کنند ناگهان نیروی دریایی بزرگ‌ترین کشورهای جهان به منطقه ارسال می‌شود و همه از «خطربزرگی» که از طرف این ناحیه متوجه جهان است سخن می‌گویند.

این مجموعه‌ی عکس گوشه‌ای از این خطر بزرگ و ناوگان‌هایی که برای مبارزه با آن اعزام شده‌اند را نشان می‌دهد.

ناوگانت را به من نشان بده تا بگویم چکاره هستی!

چند وقت پیش حکایت دزد دریایی و امپراطور را نوشته بودم:

روزی یک دزد دریایی‌ را که به تازگی دستگیر شده بود به حضور اسکندر کبیر امپراطور روم یونان آوردند.

اسکندر پرسید: چطور جرات می‌کنی خصمانه ادعای مالکیت دریاها را داشته باشی؟

دزدِ دریایی گفت: من یک قایق کوچک دارم بنابراین دزددریایی هستم. تو یک ناوگان عظیم از کشتی‌های بزرگ داری پس امپراطور خوانده می‌شوی!

پی‌نوشت: این را یادم رفت بنویسم که بعد از طوفان سونامی‌، برخی انواع بیماری‌ها در سواحل سومالی دیده شده که احتمالا از عوارض ناشی از انتقال مواد سمی به سواحل این کشور هستند.

نظرسنجی: دوست‌تر دارید کدام باشید؟

این نوشته هم یک نظرسنجی بسیار جدی است و هم آزمایش امکان جدید وردپرس دات کام!
لطفا خودتان را از استفاده از این امکان عالی و من را از بهره‌مند شدن از پاسخ‌هایتان محروم نکنید.

سئوال بسیار ساده است. اگر صفت‌های انسانی به «آسمان»، «دریا»، «خشکی» و «جنگل» بدهیم، شما کدام «بودن» را دوست دارید؟

اگر دوست دارید «دیگرگونه» باشید، جای نوشتن انتخاب پنجم آزاد است.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

نگاه استراتژیک‌: روسیه در جستجوی تهدید دسترسی دریایی آمریکا

این نوشته، چهارمین مطلب از سری پست‌هایی است که تحت عنوان «نگاه استراتژیک» نگاشته می‌شود. در «نگاه استراتژیک» سعی می‌کنم کوتاه بنویسم تا مطالب راحت‌تر خوانده شوند، همین‌طور در این نوشته‌ها از بیان نظرات شخصی‌ام پرهیز می‌کنم و نقل قول می‌کنم از مطالب تهیه‌ شده توسط تحلیل‌گران حرفه‌ای و بی‌طرف. بنابراین این نوشته‌ها قبل از این‌که نظرات من باشند، نتیجه‌ی تحلیل حرفه‌ای‌ترین موسسات دنیا هستند و در میان انبوه اطلاعات و تفسیرهای «غیردقیق» یا «غیرمستند» یا «تحریف شده» یا «ایدئولوژیک»، خواندن آن‌ها می‌تواند بسیار روشن‌گر باشد.

اولین سری مجموعه‌ی نگاه استراتژیک با استفاده از مقاله‌ها و تحلیل‌های «استراتفور» که گاه و بی‌گاه به دستم می‌رسد نوشته شده است. اصل مقاله‌ها اغلب طولانی هستند، بنابراین آن‌ها را به قسمت‌های کوتاه‌تر تفکیک می‌کنم و سعی می‌کنم هر کدام استقلال معنایی خود را حفظ کند.

خلاصه‌ی قسمت‌های قبل

در قسمت‌‌های قبل دیدیم که ریشه‌ی تضاد منافع آمریکا و روسیه به اختلاف اساسی میان استراتژی‌های این دو کشور باز می‌گردد. آمریکا متمایل به حفظ برتری «کنترل قاره‌ای» است و به این منظور با استراتژی گسترش‌طلبانه‌‌ی روسیه که تلاش دارد با بلعیدن کشورهای همسایه‌‌ی خود یک لایه‌ی حایل دفاعی پیرامون خود به وجود آورد مقابله می‌کند. همین‌طور دیدیم که کشورهای آمریکای لاتین به تنهایی نمی‌توانند تهدیدی برای آمریکا محسوب شوند، اما در صورت حضور یک قدرت از نیمکره‌ی شرقی می‌توانند به اهرم فشار خطرناکی بر ضد منافع آمریکا تبدیل شوند. به این ترتیب روسیه برای خنثی کردن قدرت فرامرزی آمریکا تلاش می‌کند بحران‌هایی دور از مرزهای خود برای آمریکا به وجود آورد و با توجه به سیستم‌ جاسوسی قدرتمند خود، بخش قابل توجهی از تلاش‌هایش را در منطقه‌ی آمریکایی لاتین متمرکز کرده است و خواهد کرد.

مثلث قدرت هوایی چیست و چرا آمریکا از تشکیل آن می‌ترسد؟

شاید کهن‌سال‌ترین و دائمی‌ترین دغدغه‌ی سیاست‌گذاران آمریکایی موضوع «محدودیت دسترسی دریایی» (Naval Interdiction) بوده است. از لحاظ تاریخی پس از این‌که ایالات متحده‌ی آمریکا کنترل زمینی نواحی آمریکای شمالی را به دست آورد، مهم‌ترین تلاشش را بر کنترل همه‌ی شاه‌راه‌های دریایی‌ای که به آمریکایی شمالی منتهی می‌شوند متمرکز کرد. کلیدی‌ترین سیاست در این استراتژی، خنثی کردن «کوبا» بود. داشتن بزرگ‌ترین یا قدرتمندترین حضور دوربرد دریایی معنای بسیار اندکی دارد، اگر کوبا همزمان یک کشور متخاصم باشد و به پایگاه یکی از قدرت‌های نیمکره‌ی شرقی هم تبدیل شده باشد.

نواحی ساحلی ایالات متحده‌ی‌ آمریکا در خلیج مکزیک، نه تنها قلب صنعت انرژی این کشور هستند، بلکه به آمریکا اجازه می‌دهد که به عنوان یک عامل سیاسی و اقتصادی منسجم (unified polity and economy)  عمل کند. حوزه‌ی آب‌ریز رودهای اوهایو، میسوری و می‌سی‌سی‌پی به نیواورلئان و خلیج مکزیک منتهی می‌شود. قدرت اقتصادی این حوزه‌ها وابسته به دسترسی آن‌ها به کشتی‌رانی اقیانوسی (oceanic shipping) است. یک قدرت متخاصم مستقر در کوبا به سادگی می‌تواند «تنگه‌ی فلوریدا» (Straits of Florida) و کانال یاکاتان (Yucatan Channel) را ببندد، و خلیج مکزیک را به یک دریاچه‌ی بزرگ تبدیل کند.

با در نظر گرفتن واهمه‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا از «محدودیت دسترسی دریایی»، شوروی سابق متوجه یک گنج استراتژیک دیگر در منطقه شده بود که بی‌تردید از دید روسیه نیز غافل نخواهد ماند: «کانال پاناما».

هم به دلایل اقتصادی و هم به دلایل نظامی، برای آمریکاییان به شدت سهل‌تر است که محبور به دور زدن قاره‌ی آمریکای جنوبی نباشند، به خصوص این‌که قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا بر پایه‌ی «دسترسی و قدرت دریایی» (maritime power and access) بنا شده است.

روسیه در جستجوی ایجاد مثلث قدرت هوایی

در دوران جنگ سرد، روس‌ها روابط دوستانه‌ای با نیکاراگوئه برقرار کرده بودند. آن‌ها برای تحولات سیاسی متمایل به منافع خود در جزیره‌ی گرانادا واقع در دریای کارائیب نیز برنامه‌ریزی کرده بودند. مانند کوبا، این دو منطقه به تنهایی دارای اهمیت استراتژیک چندانی نیستند. اما آن‌ها (کوبا، گرانادا، نیکاراگوئه) را با هم در نظر بگیرید و به هر کدام یک پایگاه هوایی شوروی اضافه کنید و به مثلث قدرت هوایی شوروی/روسیه (triangle of Soviet airpower) می‌رسید که می‌تواند دسترسی به کانال پاناما را به مخاطره بیاندازد و همین‌طور دسترسی خلیج مکزیک به اقیانوس اطلس را تهدید کند.

این مثلث در تاریخ جنگ سرد هرگز به مرحله‌ی تشکیل و تثبیت نرسید و روسیه‌ی امروز هم می‌داند ایجاد آن شاید هرگز عملی نباشد. اما مطمئنا حرکت یا برنامه‌ریزی برای ایجاد آن را به عنوان تاکتیک موثری برای پخش کردن قدرت آمریکا و ضعیف‌تر ساختن تمرکز قدرت این کشور در منطقه‌ی اوراسیا و به خصوص مرزهای روسیه، در دستور کار قرار خواهد داد. تلاش روسیه برای برقراری ارتباطات صمیمانه با ونزوئلا یا کوبا و خبرهایی مانند «فرود بمب‌افکن‌های راهبردی روسیه در ونزوئلا» که ممکن است در نگاه اول چندان معنی‌دار به نظر نرسند را باید در راستای همین تاکتیک روسیه تحلیل کرد.

در ادامه‌ی بحث‌های نگاه استراتژیک، دو تاکتیک مهم دیگر روسیه در منطقه‌ی آمریکا لاتین به منظور پخش/تضعیف قدرت دوربرد آمریکا در پیرامون مرزهای روسیه را بررسی خواهیم کرد. پس از آن نگاهی خواهیم انداخت به گرایش‌های امروز منطقه‌ی آمریکای لاتین در قبال روسیه.

ایجاد مثلث قدرت هوایی روسیه می‌تواند دو شاهرگ مهم اقتصاد و قدرت آمریکا را به مخاطره بیاندازد: دسترسی خلیج مکزیک به اقیانوس اطلس و امنیت کانال پاناما

مطالعه‌ی دقیق نوشته‌های قبلی به درک بهتر این نوشته کمک می‌کند:

  1. روسیه به مثابه یک قلب تپنده
  2. آمریکا: تلاشی مستمر برای حفظ کنترل قاره‌ای
  3. چگونه روسیه می‌تواند هژمونی آمریکا را هدف قرار دهد؟

با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی