لینک‌های روز: حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا؟

  • تنها چیزی که می‌توانید در جهان تغییر دهید جای بالش زیر سرتان است » مانی ب
    این نوع ادبیات حماسی که دلاوری برخیزد و قدم در راه بگذارد و ما هم پشت سرش مانند گله‌ای گوسفند اشك‌ريزان خروش برآوریم و مناسبات را تغییر دهیم٬ برای شهروند امروز بخشی از ادبیات گذشته است. ذهنیتی که در این‌گونه ادبیات نهفته است ذهنیتی ارتجاعی است. تبلیغ و ترویج چنین ذهنیتی چیزی جز تحمیق و جلوگیری از دیدن واقعیت ملموس پیش روی‌مان نیست٬ و بدون دیدن واقعیت و فراهم ساختن ابزار مناسبی برای ایجاد تغییر در آن٬ و بدون درک از توانایی‌های واقعی آدم‌های امروز و پذیرش آن به عنوان یک اصل مسلم٬ نمی‌توان به تغییرات مناسبی رسید.
  • در باره منش روشنفکران: احمد شاملو: غولی که گاه ادای کوتوله ها را در می آورد » احمد سیف
    در این نوشتار می خواهم به اختصار از منش روشنفکران سخن بگویم و همین جا بگویم که بر خلاف مرحوم آل احمد که در هر چیز و همه چیز، حتی در منش روشنفکران، نشانی از توطئه می دید و «غرب زدگی»، من بر آن سرم که وارسیدن نقش روشنفکران بدون وارسیدن فرهنگ استبدادی حاکم موثر و مفید نیست.
  • اوباما و اورول: زبان امپراتوری و زبان جديد » دومنيکو لوزوردو
    تحلیل وقایع لیبی
  • لیبی و تبلیغات جنگ » آن مورلی ، ترجمهٔ حمید محوی
    تحلیل وقایع لیبی
  • جريان تکفيری، مهرۀ بازی کثيف امپرياليسم در ليبی! » عدالت
    و در رأس همه، و بهت‌انگيزترين آن‌ها، صحنه‌سازی ناتو با کمک دوحه و قطر بود که همانند صحنه‌‌پردازان هاليوود، چيزی را که شبيه «ميدان سبز» طرابلس به نظر می‌رسيد، طراحی کردند. ساختمان‌های «ميدان سبز» خيلی قديمی هستند، برخی از آن‌ها به امپراتوری روم برمی‌گردند- اما آن‌ها در دوحه نسخه بدل آن را ساختند. اگر در اينترنت نگاه کنيد مقايسه جالبی وجود دارد که «ميدان سبز» واقعی را در کنار «نسخه جعلی» آن قرار داده و اين خيلی شبيه اصل است، اما تفاوت‌های زيادی وجود دارند که جعلی بودن آن را نشان می‌دهند. از اينرو، اين يک کارزار عظيم شست‌و‌شوی مغزی و جنگ روانی است و تأثير خيره‌کننده‌ای داشته است.
  • لیبی، سیبی که رسیده تر به دامان استعمار افتاد » یونگه ولت، ترجمه رضا نافعی
    مروری بر تاریخ معاصر لیبی
  • دهمین سال آغاز بلاگستان فارسی و یادی از وبلاگ نویسانی که دیگر کنارمان نیستند » اشکان منفرد
    هدفم از این نوشته، یادی ست از وبلاگ نویسانی که دیگر کنارمان نیستند. آنهایی که به قول خواجه شیراز: دوامشان با قلم شان بر جریده عالم ثبت شد. افسوس که آمار دقیقی از اهالی فوت شده بلاگستان در دست نیست تا بشود حق مطلب را ادا کرد. بنابراین نگارنده تنها به دانسته خود و اطلاع از آنچه می داند می پردازد.
  • خط و نشان بی‌بی‌سی » مسعود برجیان
    برنامه‌ی جدیدی که بی‌بی‌سی، زیر نام یک مستند ساخته است، آشکارا نشان از یک چرخش رویکرد ریشه‌ای در روابط بی‌بی‌سی و بریتانیا (و حتی غرب) با ایران دارد.
  • قدافی در دوزخ یا دستمالی که به دور انداخته شد! » ناصر فکوهی
    قذافی کشته شد، و سران قدرت های بزرگ، این «پیروزی» را به خود و به مردمانشان تبریک گفتند و از نیروهای نظامی خود برای هدایت عملیات در این جهت تشکر کردند. اما آنچه روشن نشد و شاید هرگز روشن نشود، چیزی بسیار ساده تر است: چه کسی به جز این جنایتکار پیش پا افتاده و کمابیش دیوانه، باید پاسخگوی چهل سال دیکتاتوری او و پذیرش این دیکتاتوری به مثابه یم «دولت ملی» در نظام جهانی باشد؟ چه کسی یا کسانی، چه  ایدئولوژی و چه فرایندهای سیاسی و اقتصادی و  نظامی ای در جهان باید پاسخگوی میلیون ها انسانی باشند که در تمام این سال ها، به صورت های مختلف از  قتل و شکنجه تا زندان و تبعید،  فدای این جنایتکار شدند؟
  • قذافی و وال استریت، دو روی سکه نظام سرمایه داری » احمد نادری
    ناتو که به عنوان بازوی نظامی سرمایه داری مدرن عمل کرده و در راستای سیاست های استثماری غرب تاکنون عملیات های متعددی در تسخیر سرزمین های ثروتمند و سرشار از نفت خاورمیانه انجام داده است، با حمایت چندین ماهه از به اصطلاح انقلابیون لیبیایی، بازی موش و گربه ای را با قذافی و طرفدارانش به راه انداخته بود تا به وقتش، از این بازی نهایت استفاده را ببرد.  بنا بر ادعای سازمان اطلاعاتی آلمان (BND)، ناتو از محل دقیق اختفای قذافی خبر داشته است، ولذا به آسانی می توانسته است وی را دستگیر کرده و یا در همان ابتدا بکشد. اما کشته شدن قذافی در این برهه زمانی، بیش از آنکه امری اتفاقی باشد، واقعیتی دیگر را در پشت خود دارد. خبر مرگ قذافی، و پخش آن در رسانه ها در این برهه زمانی، جدای از اینکه امری فراواقعی بوده و ریشه در فراواقعیتی مدرن دارد،  پیش و بیش از هر چیز،  یک واقعیت را به تصویر می کشد و آن، اینست که انتشار این خبر، برای انحراف اذهان عمومی مردم دنیا از جنبش وال استریت است.
  • حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا؟ » اکبر گنجی
    من به صراحت همیشه گفته ام که مخالف اپوزیسیون سازی توسط دولت آمریکا و دول غربی هستم. منظورم چیزی است که در عراق و خصوصاً لیبی روی داد. این که دول غربی مخالفان را گرد هم جمع کنند، و از آنها در پروژه هایی چون پروژه ی لیبی استفاده کنند، بد و خطرناک است. گذار ایران از نظام استبدادی سرکوبگر به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و دموکراسی، وظیفه ی ایرانیان است، نه دولت آمریکا یا دیگر دول غربی. من موافق تشکیل «جبهه ی مستقل دموکراسی خواهان ایران که پایبند به حقوق بشرند»، هستم، اما صد در صد مخالف تبدیل ایرانیان مخالف به «پیاده نظام» پروژه های آمریکایی و دول غربی هستم.
  • نگاهی دیگر: لیبیائیزه کردن ایران؟ » اکبر گنجی
    زمانی آرمان و سنت هایی وجود داشت که هیچ کس خود را مجاز به تخطی از آنها نمی دانست. اینک فرد به خود اجازه می دهد که از آمریکا و دول غربی بخواهد که همان بلایی را سر ایران بیاورند، که بر سر لیبی آوردند. به زبان بی زبانی اعلام می شود که آمریکا و دول غربی می تواند از ما به همان نحوی که از کسانی در لیبی استفاده کرد، استفاده کند. گویی پیروزی ناتو در لیبی، خاطره تلفات و هزینه های سنگین عراق و افغانستان را به فراموشی سپرده است. اما داوری درباره لیبی هنوز بسیار زود است.
  • در مصر چه گذشت؟ » ب-حکومت
    امروز مبارک رفته است اما دستگاه هایی که دیکتاتوری او بر روی آنها بنا شده بود همچنان پابرجا هستند. نیروهای مسلح در قالب شورای عالی نظامی قدرت مطلق را در اختیار دارند. نیروهای مسلح مصر چگونه باید ارزیابی شوند و چه نقشی را امروزه ایفا خواهند کرد؟.

*بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

خروج از مغازهٔ کادوفروشی

تا همین اخیرا اطلاعات من از هنر خیابانی (street art) به گرافیتی‌های روی دیوارها و کرکرهٔ مغازه‌ها محدود می‌شد. تا وقتی که با بنکسی (Banksy) آشنا شدم. بنسکی یه هنرمند انگلیسیه که به خاطر آثاری که روی دیوارها و اماکن عمومی خلق می‌کنه شهرت جهانی پیدا کرده. کارهای بنکسی نمونه‌های شاخصی از قدرت تاثیرگذاری هنر خیابانی (و زیرزمینی) هستن. خیلی از کارهاشو توی لندن و شهرهای بزرگ دیگه می‌کشه، مثل این گرافیتی مشهور که دو پلیس رو در حال بوسیدن نشون می‌ده:

کارهای بنکسی رو توی جاهای حساس‌تری هم می‌شه دید. مثلا این طرح که روی طرف فلسطینی دیوار آپارتاید بین کرانهٔ باختری رود اردن و اسرائیل کشیده رو ببینید:

بنکسی به خوبی هویت اصلی خودش رو از عموم مردم پنهان نگه داشته و به هیچ عنوان نگاه ضداقتدارگراشو (antiauthoritarian) توی آثارش پنهان نمی‌کنه. او استاد پنهان‌کاریه و به نمایش‌های عجیب علاقه داره. مثلا توی نمایشگاه‌هایی که برگزار می‌کنه موش، خوک یا فیل‌ زنده رها می‌کنه یا مخفیانه توی موزه‌های بزرگ لندن و نیویورک کارهای خودشو میون آثار هنری رسمی و مشهور نصب می‌کنه که گاهی تا ساعت‌ها از چشم مسئولان پنهان می‌مونه.

اما علت اصلی نوشتن این پست معرفی بنکسی نبود و در واقع می‌خواستم فیلمی رو که تازه دیدم بهتون معرفی کنم: اگه می‌خواین با هنر خیابانی آشنا بشین و پشت صحنهٔ فعالیت خیلی از هنرمندای خیابانی مشهور جهان مثل خود بنکسی یا Invader رو ببینید فیلم مستند «خروج از مغازهٔ کادوفروشی» (Exit Through the Gift Shop) به کارگردانی خود بنکسی رو توصیه می‌کنم.

لینک مشاهده فیلم


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وعدهٔ دیدار در انتهای جهان

چه فیلمی. چه فیلمی.

مجسمه‌های بلورین زیر اقیانوس و غارهای یخی و نوترینوها و صدای جیغ سازهای الکترونیک که بعد می‌فهمی صدای فوک‌های دریایی است و تاریکی و دهانهٔ‌ آتشفشان و پنگوئنی که سر به کوه می‌گذارد و آدم‌هایی که از دریا گذاشته‌اند برای رسیدن به رویاهایشان. فیلمی دربارهٔ زبان‌شناسان در سرزمین بی‌زبان، دانشمندانی که زیر سقفی از یخ غواصی می‌کنند و آدم‌هایی که دیوانهٔ ماجراجویی و سفر هستند و در انتهای جهان همدیگر را پیدا کرده‌اند.

فیلم «ملاقات در انتهای جهان» (Encounters at the End of the World) ساخته‌ٔ ورنر هرتزوگ با پرواز به قطب جنوب آغاز می‌شود در حالی که راوی (هرتزوگ) هشدار می‌دهد اگر چه برای ساخت فیلم از او دعوت شده اما قرار نیست فیلمی دربارهٔ پنگوئن‌های مامانی بسازد. انصافا هم وعده‌اش را عملی کرد و حدود دو ساعت مست و محسورم کرد طوری که بارها دهانم بی‌اختیار به حیرت و تحسین باز شد.

هرتزوگ از همان ابتدای فیلم و ورود به شهرک (سایت) نازیبای مک‌موردو (McMurdo) مسیر خود را از مستندهای مرسوم جدا می‌کند. به تدریج که او (و ما) با محیط و آدم‌هایش مانوس‌تر می‌شود به سراغ دانشمندی می‌رود که از راه رفتن بر فراز B-15 که نام بخشی جدا شده از قطب جنوب است سخن می‌گوید. B-15 یک کوه یخی بزرگ است که:

… نه تنها از تایتانیک بلکه از کشوری که تایتانیک را ساخت هم بزرگ‌تر است و از قطب جنوب جدا شده و همان‌طور که به سمت شمال می‌رود فریاد می‌کشد و من همان‌طور که روی آن ایستاده‌ام صدای حرکتش را به سمت شمال از طریق پاهایم می‌شنوم. این رویای من است…. 50 متر آن از آب بیرون است و بیش از 300 متر آن زیر آب. مقدار آبی که در خود دارد به اندازهٔ 75 سال جریان رود نیل کافی است. من این کوه‌های یخی را مطالعه می‌کنم… این‌قدر بزرگند که آدم نوعا می‌ترسد.

دوربین هرتزوگ همه جا می‌رود. روی آب، زیر آب، روی کوه، توی کوه، روی برف، زیر برف، نطقهٔ صفر قطب جنوب چه روی زمین و چه زیرزمین یخ زدهٔ آن که دمایش هنگام فیلم‌برداری منهای هفتاد درجه سانتی‌گراد است. هرتزوگ اعتقادی به فیلم‌برداری از راه دور و استفاده از تصاویر دست دوم و سوم ندارد (مگر برای قسمت‌هایی محدود که می‌خواهد روایتش را تکمیل کند). برای تولید تصاویر دست اول، او با ساکنان قطب دوست می‌شود و با آن‌ها زندگی می‌کند. در نتیجه مثلا او می‌تواند دوربینش را همراه با زیست‌شناسانی که سوراخی کوچک در میان دریای یخ زده ایجاد کرده‌اند به زیر آب ببرد و صحنه‌هایی باورنکردنی از زیبایی طبیعت و حیات آن‌جا را ثبت کند. راوی توضیح می‌دهد که غواص‌ها که لباس می‌پوشند با هم حرف نمی‌زنند و به کشیشانی می‌مانند که خود را برای عبادت آماده می‌کنند. و در آغوش گرفتن این حس سکوت و تاریکی و زیبایی خیره‌کننده و خطر گم‌کردن راه بازگشت که غواص‌ها زیر آب دارند و با صدای فوک‌ها که به جیغ‌های الکترونیک سازهای مدرن می‌مانند همراه شده است، تجربه‌ای منحصر به فرد است. اگر فیلم را می‌خواهید ببینید آن‌را در سکوت و با سیستم صوتی خوب ببینید تا متوجه شوید چه می‌گویم.

جای دیگر فیلم آتشفشانی را نشان می‌دهد که یکی از سه آتشفشان‌ در جهان است که ماگمای باز در دهانهٔ خود دارند و در نتیجه از لحاظ مطالعات زمین‌شناختی جالب هستد. به خاطر عدم ثبات سیاسی کشورهای دو آتشفشان دیگر که در آفریقا هستند، مناسبت‌ترین محل جهان برای مطالعهٔ این آتش‌فشان در قطب جنوب است. هرتزوگ دانشمندانی را نشان می‌دهد که به قصد مطالعهٔ آتش‌فشان با طناب از دهانهٔ آن پایین می‌روند در حالی که دریاچهٔ ماگما که هر لحظه ممکن است بترکد و به بالا بپاشد زیر پاهایشان قرار دارد. یکی از آن‌ها توضیح می‌دهد که اگر دیدی ماگماها ترکیدند به آن‌ پشت نکن، بلکه با چشم‌های باز مسیر حرکت تکه‌های ماگما را ببین و اگر دیدی به سمت تو می‌آید جا خالی بده. فقط تصور کنید که ماگماها ترکیده باشند و تکه‌های گذازه به سوی شما بیاید و شما همان‌طور که خونسرد ایستاده‌اید مسیر سقوط آن‌ها را دنبال کنید. این‌جا دقیقا جایی است که «عقل عافیت‌اندیش» متوقف می‌شود و فقط عشق و ایمان باقی می‌ماند. کدام «عقل» می‌تواند یک دانشمند را وادار کند که جانش را به خطر بیاندازد و وارد دهانهٔ‌ یک آتش‌فشان فعال شود و کدام «استدلال» می‌تواند او را از پذیرفتن چنین خطری دور کند؟

در جای دیگر، وقتی که زیست‌شناسان از میان نمونه‌هایی که نتیجهٔ آخرین غوص‌شان بوده سه گونهٔ جدید چندسلولی را کشف می‌کنند هرتزوگ صادقانه می‌پرسد «آیا این یک لحظهٔ مهم تاریخی است؟» و این را با یک طنز ملایمی که در سراسر فیلم استادانه به کار گرفته شده می‌گوید. دانشمند کمی فکر می‌کند و با تردید پاسخ می‌دهد «احتمالا بله. هرگاه به دایرهٔ دانش بشر چیزی افزوده شود، یک لحظهٔ مهم تاریخی است». هرتزوک به شکل متقاعد کننده‌ای به ما نشان می‌دهد که ما آدم‌ها در این نقطه از زمین (انتها) به دنبال نشانه‌هایی می‌گردیم که آغاز جهان را توضیح دهد (مثل آن فیزیک‌دان‌هایی که در جستجوی ثبت جریان نوترینو از طریق نمونه‌گیری از استراتوسفر بودند) و یا به دنبال نشانه‌هایی هستیم که آغاز حیات بر زمین را بفهمیم. انگار این دانشمندان به آمدن به انتهای کرهٔ زمین راضی نیستند و می‌خواهند به انتها (ابتدا؟)ی زمان حیات و کیهان نیز سفر کنند.

چند مثال از قسمت‌های به یاد ماندنی فیلم:

در جایی زیست‌شناسی که موجودات تک‌سلولی اقیانوس را مطالعه می‌کند توضیح می‌دهد که یکی از این تک‌سلولی‌ها چنان در جذب مواد اطراف و ساختن پوستهٔ محافظی برای خود استاد است که خصوصیت‌های او تقریبا «با هر تعریفی که از هوش داریم هماهنگی دارد».

در جای دیگر، یکی از این دانشمند-مسافر-ماجراجو-دیوانه‌های مستقر در آن‌جا که رانندهٔ یک اتوبوس غول‌پیکر است از یک فیلسوف نقل قول می‌کند که «جهان از طریق چشم‌های ما آدم‌ها، زیبایی‌ها و پیچیدگی‌های خودش را مشاهده می‌کند».

در صحنه‌ای مسحور کننده، هرتزوک پنگوئن تنهایی را نشان می‌دهد که به دریا پشت کرده و به سوی سرزمین اصلی قطب در حرکت است. او با داشتن 5000 کیلومتر پیش روی خود به سمت مرگ محتومی می‌رود و دانشمندان توضیحی برای این رفتار استثنایی انگشت‌شماری از پنگوئن‌ها ندارند. آیا پنگوئن‌ها هم مانند آدم‌ها گاهی دیوانه می‌شوند و سر به کوه و بیابان می‌گذارند؟

فیلم خیلی بیشتر از این‌هاست و فکر می‌کنم توصیف کردن ابعاد شاعرانه و در عین حال فلسفی آن با کلمات ممکن نیست. در کنار همهٔ آثار ورنر هرتزگ (که تا آن‌جا که من دیده‌ام همه تجربهٔ منحصر به فردی را برای بیننده ایجاد می‌کنند) دیدن فیلم مستند «ملاقات در انتهای جهان» را اکیدا توصیه می‌کنم.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم

این بخش دوم (و آخر) نوشته‌ی دوستم است که ترجمه می‌کنم. بخش اول را این‌جا ببینید.
نکته‌هایی که در بخش اول این نوشته آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.
.
از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.
.
اما، این نکته را از یاد نبریم که آرشیو بی‌بی‌سی از جنس تصویر است و تصویر ایهام دارد. در آینده ممکن است هزاران تفسیر دیگر به غیر از آن‌چه اختراع بی‌بی‌سی فارسی است، متولد شود. اما ما آرشیوی داریم که بسیار بزرگ‌تر از آرشیو بی‌بی‌سی است. اگر به اطرافتان نگاه کنید هنوز می‌توانید افرادی را پیدا کنید که می‌توانند روزهای سال 1953 را به خوبی به یاد آورند. آن‌ها تجربه‌های شخصی‌شان از سیاست، رادیو، روزنامه‌ها، آن‌چه در مدرسه‌ها، بازارها و اداره‌ها رخ داد را برای‌تان می‌گویند. مادر من در روزهای ملی شدن صنعت نفت دو سال داشت و دایی‌اش او را به تظاهرات برده بود. مادربزرگم آن‌چه را که در خیابان‌های آبادان، قلب صنعت نفت ایران در آن روزها، دیده تعریف کرده است. چگونه هزاران نفر از مردم به کارگران صنعت نفت پیوستند و به میدان‌های نفتی رفتند و خطوط لوله را بستند. به این ترتیب روایت ما حتی می‌تواند روایت بی‌بی‌سی فارسی که تاریخ‌چه‌ای متمرکز بر تهران و شاه است را از مرکزیت خارج کند. آیا حافظه‌ی جمعی ما از دست رفته است؟ آیا ایرانی‌ها به راحتی فراموش کردند که به چه چیزهایی امید داشته‌اند و به خاطرش رنج کشیدند؟ آن همه عشق و شور برای استقلال کجا رفت؟
.
در واقع دریچه‌ی شخصی من به حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها از روزهای سال 1953، ادبیات بوده است. امیدها، دردها و رنج‌های آن دوره‌ی تاریخی در داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و شعرهای ما به خوبی منعکس شده است. احمد شاملو، شاعر پیش‌رو درباره‌ی جان‌فشانی‌های مردم در دوران جنبش نوشته است. جو تاریک، افسرده، بی‌حرکت، پراضطراب و کشنده‌ی کشوری که توسط قدرت‌های بیگانه و همکاران داخلی‌شان اداره می‌شد توسط نویسندگانی چون ابراهیم گلستان، غلام‌حسین ساعدی، شهرنوش پارسی‌پور، احمد محمود به دقت ثبت شده است. ما مالک آرشیو خیره‌کننده‌ای هستیم که از آرشیو بی‌بی‌سی غنی‌تر، صادق‌تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
.
در لحظات کودتا چه اتفاقی برای ایران، مردم کوچه و بازار، روشن‌فکران، افسرها، زن‌های خیابانی، کارگران، سربازان، حزب‌ها و میتینگ‌ها افتاد؟ کودتا با غرور و شور و هیجان آن روزها چه کار کرد؟ اجازه دهید بی‌بی‌سی فارسی را فراموش کنیم و فیلم «زنان بدون مردان» ساخته‌ی شیرین نشاط (برپایه‌ی رمانی از شهرنوش پارسی‌پور) را تماشا کنیم.
.

..

مرتبط:


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش اول

این نوشته‌ی عالی را یکی از دوستان خوبم نوشته که به نظرم حیف است به فارسی ترجمه نشود. با هم بخوانیم.

همان‌طور که به سال‌گرد تاریخی و دردناک کودتای انگلیسی-آمریکایی در ایران نزدیک می‌شدیم، بی‌بی‌سی فارسی واقعه را مورد تاکید قرار داد و برنامه‌هایی مرتبط با این لحظه‌ی مهم از تاریخ معاصر ایران پخش کرد. جالب است که دولت ظاهرا ضدغرب ایران درباره‌ِ‌ی این سال‌روز سکوت اختیار کرد، چرا که این روز می‌توانست فضای جدیدی برای به هم خوردن بیشتر رابطه‌ی جنجالی میان ایران و غرب ایجاد کند. اما، دولت ملی‌گرا و مغرور ما ترجیح داد به این سال‌روز بی‌اعتنایی کند و لذت روایت کردن این لحظه‌ی تاریخی را به شبکه‌های تلویزیونی‌ خارجی و به خصوص بی‌بی‌سی فارسی واگذار کند. انصافا موسسه‌ی بی‌بی‌سی فارسی هم کار و زمان قابل توجهی را به بازتعریف این سیاه‌چال تاریخ معاصر اختصاص داد.

چند روز قبل از سال‌روز کودتا (28 مرداد 1332 در تقویم ایرانی و 19 اوت 1953 تقویم میلادی)، بی‌بی‌سی فارسی برنامه‌ی نوبت‌ شما (بحث و گفتگو) را برگزار کرد و از مخاطبان ایرانی خواست که افکار و احساساتشان را درباره‌ی این کودتا بگویند. هم‌زمان بی‌بی‌سی ادعای سلطنت‌طلب‌‌های همدست با کودتا در ایران را که واقعه را «قیام ملی» خوانده بودند منعکس کرد. این عنوان‌گذاری تکان‌دهنده درست در کنار عنوان «کودتا» قرار گرفته بود که عنوانی است که در حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها به این بی‌عدالتی داده شده است. بنابراین برنامه‌ی بی‌بی‌سی از ابتدا بحث را به چهارچوبی جدید کشانید: کودتا یا رستاخیز ملی؟ اگر چه این معادل‌گذاری بی‌سر و صدا و ظریف انجام شده بود، اما همه می‌توانیم حدس بزنیم بی‌بی‌‌سی فارسی قرار است ما را به کجا ببرد.

اما، نهایت نادرستی بی‌بی‌سی در روایت وقایع در خود سال‌روز کودتا با پخش برنامه‌ی مستندی که توسط کارکان بخش فارسی شبکه‌ی تلویزیونی بی‌بی‌سی تهیه شده بود، آشکار شد. برای کسب اعتبار در روایت گذشته، برنامه‌ی بی‌بی‌سی آراسته به صحنه‌های مستندی از آرشیو بود. در این نماها، تعداد زیادی عکس سیاه و سفید جدید از تظاهرات خیابانی، حضور ارتش در خیابان‌، عکس‌های خصوصی و عمومی از شخصیت‌های سیاسی مهم و غیره که شاید برای اولین بار منتشر می‌شدند وجود داشت. این مزیتی است که فقط بی‌بی‌سی می‌تواند از آن بهره‌مند باشد، چرا که تلویزیون ملی ایران اسناد آرشیوی خود را پخش نمی‌کند و صحنه‌ی اجرا را برای بی‌بی‌سی فارسی خالی گذاشته است.

ما، مخاطبان تشنه، نسلی که بی‌تابانه در جستجوی حقیقت بوده‌ایم و بسیار گرسنه‌ی دانستن هستیم، مجذوب این زنده شدن مجدد تصویرها، مکان‌ها، اشیاء و در نهایت روایت مشکل‌دار و مصنوعی بی‌بی‌سی فارسی می‌شویم.

سوءروایت بی‌بی‌سی فارسی از تاریخ را باید در کنار سایر تلاش‌ها برای نشان دادن کودتای 1953 به عنوان واکنش طبیعی مردم در مقابل ناکارائی دولت ضداستعماری مصدق ببینیم. روز چهارشنبه 18 اوت 2010، واشنگتن پست هم مقاله‌ای منتشر کرد که در آن نقش سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) را در کودتا اغراق‌ شده و آمیخته با اسطوره و افسانه (mythologized) دانسته بود و مدعی شده بود که ایرانی‌ها خودشان باید مسئولیت این ناکامی را به عهده بگیرند. دنبال کردن این خط تفسیری جدید از کودتای 28 مرداد که توسط مخازن فکر (think tanks) این کشورها تولید شده است کار ساده‌ای است: تلاش‌هایی که می‌خواهد نقش سیاست خارجی و سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس در این واقعه را تا جایی که امکان دارد کمرنگ کند.

به عنوان نمونه به چند مورد از سوءروایت و اطلاعات نادرست یا نادقیقی که در مستند بی‌بی‌سی فارسی آمده توجه کنید:

یک: در بازگویی رویداد‌هایی که در فاصله‌ی سرنوشت‌ساز بین ملی شدن صنعت نفت و کودتا رخ داد، مستند بی‌بی‌سی به کلی عواقبی را که از دست دادن نفت ایران برای صنایع غرب به وجود آورد نادیده می‌گیرد و تلاش می‌کند نقش سفارت آمریکا و انگلیس در تهران را در رابطه با تهدید کمونیسم نشان دهد. مستند بی‌بی‌سی مدعی می‌شود که تنها دلیلی که این سفارت‌خانه‌ها کودتا را طراحی و حمایت مالی کردند ترس آن‌ها از افتادن ایران به دام کمونیسم بود. هیچ اشاره‌ای به ناپایداری اقتصادی‌ای که ملی شدن نفت ایران در بازارهای آن زمان آن‌ها به وجود آورده بود نمی‌شود. گویی که آن‌ها برای پس گرفتن نفت ایران هیچ تلاشی نکرده‌ باشند. بنابراین، تصمیم‌ها و برنامه‌هایی که منجر به کودتا شد به صورت ازخودگذشتگی‌هایی قهرمانانه‌ و اخلاقی‌مدار وانمود شده که دیپلمات‌های غربی برای نجات همسایه‌ی کم‌اطلاع و ساده‌‌ی شوروی انجام دادند. مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم می‌گوید که اگر دخالت سیا نبود، ایران مانند خیلی کشورهای دیگر پیرامون شوروی به دامان کمونیسم می‌افتاد.

دو: برای شرح آن‌چه واقعا رخ داد، چند شخصیت‌ سیاسی معرفی می‌شوند. اما این معرفی‌ها نادقیق و گمراه‌ کننده است. به عنوان مثال، در دور اول اختلاف‌ها بین شاه و نخست وزیر ملی، مصدق استعفا می‌کند و شاه بلافاصله احمد قوام را جانشین او می‌کند. بی‌بی‌سی فارسی قوام را فقط و فقط به عنوان یک سیاست‌مدار باتجربه معرفی می‌کند. اما هیچ اشاره‌ای به این‌که او یک شخصیت شاخص و شناخته شده‌ی طرف‌دار انگلیس بود نمی‌کند. روزنوشت‌های احمد قوام که بعد از انقلاب در ایران منتشر شده به وضوح خدماتی که او برای دولت انگلیس انجام داده است را نشان می‌دهد. به همین ترتیب، فیلم نمی‌گوید که علت اصلی تظاهرات خیابانی بعد از به قدرت رسیدن قوام همین سابقه‌ی سیاسی منفی قوام بوده که باعث سلب اعتماد مردم از او شده بود.

سیاست‌مدار دیگری که در برنامه ذکر می‌شود اسماعیل رشیدیان است که به عنوان رابط میان سفارت انگلیس و اراذل و اوباش خیابانی معرفی می‌شود. در روز کودتا، این گروه متشکل از لات‌ها و اراذل و اوباش خیابان‌ها را در دفاع از شاه اشغال کردند و دوشادوش افسران ارتش، فضایی از ترس و ناامنی در جامعه ایجاد کردند. بی‌بی‌سی فارسی، رشیدیان را به مانند شخص مهربانی معرفی می‌کند که از قدرت گرفتن کمونیستم واهمه داشت و به خاطر همین هم با کودتا همکاری کرد. این ادعای بسیار مشکل‌داری است. رشیدیان شخصیت سیاسی پیچیده‌ای نداشت که بخواهد معادلات بین‌المللی سیاسی را این‌گونه ببیند. همچنین، اگر چه او احتمالا شناخت عمیقی از دنیای زیرزمینی تهران داشته، اما به عنوان کسی که دلارهای آمریکایی را میان لات‌ها تقسیم کرد این سوال‌ها درباره‌اش مطرح می‌شود: او چگونه این ارتباط‌ها را ایجاد کرد؟ پول‌ها چطور تقسیم می‌شد؟ سهم او به خاطر اجرای این خدمت چقدر بود؟

نکته‌ی مهم دیگر این‌که، مستند بی‌بی‌سی هیچ اشاره‌ای به این نکته نمی‌کند که سیاست‌مداران یاد شده از اعضای فراماسونری بودند. مانند معمول بی‌بی‌سی درباره‌ی رابطه‌ی میان تحولات سیاسی کشورهای در حال توسعه (جهان سوم در آن زمان) و نهاد فراماسونی صحبتی نمی‌کند.

سه: مستند بی‌بی‌سی روایتی ارائه می‌کند که آکنده از اشتباهات ساده‌انگارانه، استراتژی‌های مشکوک، سکوت‌های غیرقابل توضیح و رفتار غیرعقلانی دولت مصدق است. ما مخالف روایت صادق و عمیق از تاریخ که بتواند غبار ابهام را برای مخاطبان متعهد بزداید نیستیم. نگاهی چنین به تاریخ، به ما کمک می‌کند که از تکرار اشتباهات مشابه پرهیز کنیم و ما را در تلاش خود برای عدالت هدایت می‌کند. اما، این موضوع هدف مستند بی‌بی‌سی نیست. پذیرفتن روایت بی‌بی‌سی، به وضوح باور مخاطب به مصدق و جنبش ملی را دچار تردید می‌کند. این روایت، تصویر مردمان حامی او را می‌شکند و تلاش می‌کند فداکاری‌ها، امیدها و آرزوهای آن‌ها برای ایران آزاد را کم ارزش نشان دهد. بی‌بی‌سی فارسی کاری می‌کند که جنبش ملی شدن صنعت نفت و پایان آن، به صورت یک بحران قابل اجتناب، سناریویی احمقانه که با احساسات سطحی اجرا شد به نظر برسد.

به عنوان مثال، فیلم روی این نکته که مصدق از خطر کودتای آمریکایی بی‌اطلاع بود تاکید می‌کند. او ساده‌انگارانه به آمریکایی‌ها اعتماد کرد و بنابراین در مواجهه با آن‌ها به اندازه‌ی کافی محتاط و آماده نبود. این یک نکته‌ی درست است. مصدق خطر سیاسی آن‌ها را نادیده گرفت. اما چه کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که آمریکایی‌ها با شعارهای ضداستعماری‌شان، ممکن است طرح یک جنبش مردمی و محبوب را در 1953 بریزند؟ در آن روزگار، آمریکایی‌ها در ویتنام یا آمریکای لاتین یا خاورمیانه درگیر نشده بودند. آن‌ها معصوم و پاک و ظفرمند از میان ویرانه‌های جنگ جهانی به در آمده بودند. ما می‌توانیم شرایطی که باعث گمراه شدن مصدق شد را درک کنیم: هیچ سابقه‌ای علیه آمریکایی‌ها وجود نداشت و آن‌ها مدعی بودند که ضد استعمار هستند. بنابراین، این‌جا می‌توانیم از تاریخ درس بگیریم. ما نباید به قدرت‌هایی که به نظر می‌رسد با چیزی که با آن مبارزه می‌کنیم مخالفند، اعتماد کنیم. دولت‌هایی که مخالف دولت فعلی ایران هستند، به راحتی می‌توانند به جنبش سبز خیانت کنند، همان‌طور که آمریکا با مصدق کرد.

اما به جای استخراج یک درس تاریخی یا یک متودولوژی برای مقاومت، مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم به ما درباره‌ی شکست محتمل هشدار می‌دهد. به علاوه، مستند به مخاطبان خود اجازه نمی‌دهد که احترام خود به ارزش‌های این تاریخ را حفظ کنند.غیرممکن است که بتوان به سیاست‌مدارانی چون دکتر فاطمی یا دکتر مصدق که عمرشان را برای این پروژه گذاشتند نازید. اگر به آن‌چه در مستند آمده اعتماد کنید، اگر تصویر ستودنی جنبش ملی شکسته شود، ما تبدیل به نسلی بدون پشتوانه‌ی محکم مقاومت می‌شویم. بدون داشتن الگویی که به عنوان راهنمای کار برگزینیم، بدون امید، فاقد سرسختی و اعتماد به نفس جمعی، ما بسیار شکننده، پوک و میراث‌دار پرتردید اشتباه‌ها، خیانت‌ها و شکست‌ها خواهیم بود و به فرودستانی تبدیل می‌شویم که بهتر است سکوت کنند و ‌آن‌چه قدرت‌های جهانی یا غیرقانونی برایشان تصمیم می‌گیرند را بپذیرند.

نکته‌هایی که در بالا آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.

از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.

پایان قسمت اول.

ادامه در «وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم«


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسانی از تحریک احساسات مردم سود می‌برند؟ تحلیلی از یک سناریوی بازنشر خشونت

این نوشته به بهانه‌ی انتشار فیلم-سند-خبر تاریخی و مهم حمله‌ی نیروهای انتظامی-امنیتی به کوی دانشگاه تهران نوشته می‌شود. به نظر من انتشار این فیلم فوق‌العاده مهم است. برای درک اهمیت نفوذ و تاثیر این فیلم در شرایط امروز ایران اجازه دهید خلاصه‌ای از روی‌داد‌های سیاسی-اجتماعی ایران را در ماه‌های اخیر (بعد از انتخابات) بنویسم. تحلیل و اطلاعات ارائه شده در این نوشته بر اساس گمانه‌زنی‌ها و تحلیل‌های شخصی من و همین‌طور اطلاعات پراکنده‌ای است که در اختیار عموم قرار دارد. مسلما بدون دسترسی به اطلاعات کلیدی و خارج از دسترس، احتمال دقیق بودن این تحلیل‌ اندک است؛ اما شاید بهترین تصویری باشد که بتوانیم از این پازل پراکنده و مغشوش تشکیل دهیم.

الف.

سناریوی انتخابات توسط محافلی قدرت‌مند در داخل کشور طراحی و اجرا می‌شود. سناریو با واکنش شدید مردم به خصوص در شهرهای بزرگ رو به رو می‌شود. حاکمیت چاره‌ای جز تصمیم‌گیری ندارد. یا باید با اعتراف به سناریویی اجرا شده عملا تن به یک عقب‌نشینی سازمانی بدهد یا این‌که برخورد سرکوبی در پیش بگیرد. گروه‌های قدرتمند تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت روش دوم را انتخاب می‌کنند. سرکوب شدت می‌گیرد و به طبع آن فضای امنیتی و خفقان تجویز می‌شود.

ب.

به تدریج دامنه‌ی اعتراضات شدت می‌گیرد و سطح مطالبات معترضان متنوع‌تر می‌شود و در بسیاری موارد از انتخابات فراتر می‌رود و برجک‌های کلیدی‌تری را نشانه‌ می‌گیرد. گروه‌های قدرتمند و تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت که به خاطر موقعیتی که دارند از توانایی «سنجش شرایط» خوبی برخوردار هستند نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها می‌دانند که این شرایط خطرناک است و حتی اگر به صورت موقت بتوان آن‌را «جمع‌» کرد با شدتی بزرگ‌تر در آینده‌ای نه چندان دور باز خواهد گشت. از طرف دیگر آن‌ها می‌دانند که زیر فشار شدید اجتماعی که به صورت دینامیک و اکتیو در خیابان‌ها و حتی در بدنه‌ی حاکمیت حضور دارد نمی‌توانند کوتاه بیایند. کوتاه آمدن در شرایطی که جنبش معترضان در اوج نشاط و روحیه است به معنای تشدید آن (و نه مهار آن) و فراهم آوردن زمینه‌ی خطرناکی برای نابود شدن خودشان است.

ج.

اختلافات در میان مردان قدرت شدت می‌گیرد. تا دیروز بحث «تنظیم انتخابات» و اندکی بحران بود. قرار نبود کار به سرکوب مستقیم مردم در خیابان‌ها و خون‌ریزی‌های آشکار برسد. قرار نبود که بحران این قدر دامنه دار و طولانی شود. شخص، اشخاص و گروه‌های میانه‌رو در حاکمیت روز به روز نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها سعی می‌کنند گروه‌های تندروتر را اندکی مهار کنند. اما انگار مشکلی پیش آمده است. گروه‌های اقتدارگرای تندرو مهار شدنی نیستند! ظاهرا این گروه‌ها به خاطر برخورداری از امکانات نامحدود نظامی-امنیتی و فعالیت چشم‌گیر در زمینه‌ی اقتصادی بیش از حد نیرومند شده‌اند. کسی را یارای مهار و کنترل آن‌ها نیست. آن‌ها دستور می‌دهند. آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند. آن‌ها ریش و قیچی را به دست گرفته‌اند.

د.

گروه‌های میانه‌رو بنا به مصلحت تلاش می‌کنند به رهبران معترضان نزدیک‌تر شوند. اما تندروها چنان میانه را به دست گرفته‌اند که صحبت از وحدت و تعدیل فضای امنیتی به راحتی امکان‌پذیر نیست. به هر حال گروه‌های میانه‌رو به نمایندگی آقای علی مطهری نماینده‌ی تهران با فرستادن سیگنال‌های مختلف به رهبران معترض، به خصوص به نیرومندترین و مهم‌ترین‌شان یعنی آقای میرحسین موسوی ندا می‌دهند. برنامه این است که اجازه داده شود تا جنبش سبز مدتی آرام‌تر شود و حاکمیت خودی نشان دهد و موضع قدرت بگیرد تا بتوانند در شرایط مناسب‌تری زمینه را برای مهار نیروهای افسارگسیخته‌ی امنیتی-نظامی فراهم کنند. نیروهایی که کم مانده کل نظام را ببلعند.

ه.

مذاکرات غیرمستقیم کم‌کم نشانه‌هایی از پیشرفت از خود نشان می‌دهد. در نقطه‌ی اوج این روند، آقای موسوی بیانیه‌ی کلیدی شماره‌ی هفدهم خود را صادر می‌کند. بیانیه‌ای که در آن ضمن پذیرش دی‌فاکتوی دولت فعلی راه‌کار «ما عجله نداریم و شما هم نیازی نیست اعتراف به شکست کنید» را پیش پای حاکمیت می‌گذارد. زمینه‌ها در حال فراهم شدن است و ائتلاف‌های مهمی که احتمالا «شخص» خیلی مهمی هم در آن حضور غیرمستقیم دارد شکل می‌گیرد. برخورد بسیار تند آقای هاشمی رفسنجانی با آقای محمد یزدی و عقب‌نشینی و سکوت ایشان در این روزها گویای شکل گرفتن جبهه‌های ائتلافی کاملا جدید است. به نظر می‌رسد آقای رفسنجانی یاران مهمی را با خود هم‌نوا کرده است. آقای موسوی دیگر بیانیه نمی‌دهد، اما در مصاحبه‌ای مواضع محکم و بسیار قاطعی می‌گیرد و ندا می‌دهد که خواسته‌های اصلی جنبش را فراموش نکرده است.

و.

آرام شدن اوضاع و نزدیک شدن به وحدت داخلی در حاکمیت اصلا به صلاح کارتل‌های امنیتی-نظامی-اقتصادی نیست. تا حد امکان بحران‌سازی ادامه می‌یابد. اعدام ناگهانی دو جوان که پیش از انتخابات دستگیر شده بودند از این جمله است. اتفاقات ریز و درشت بسیار می‌افتد تا از یک سو بحران ادامه یابد، صدای طیف‌های معتدل‌تر کم‌تر به گوش کسی برسد و از سوی دیگر گروه‌های تندروی اصلاح‌طلبان و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» نیرومندتر شوند. اما ائتلاف میانه‌رویی که شکل گرفته نیرومند است و عناصر هوشیار و با نفوذی مثل آقای رفسنجانی آن‌را مدیریت می‌کنند. همزمان با اوج گرفتن بحران‌ها، ائتلاف وحدت حاکمیت نیز پروژه‌ی خودش را پیش می‌برد و روز به روز یارکشی‌های مهم‌تری انجام می‌دهد.

ز.

مهم‌ترین بخش این سناریوی آرام‌سازی در بیست و دوم بهمن‌ماه طراحی و اجرا می‌شود. برنامه‌ی بیست و دوم بهمن تقریبا همان‌طوری اجرا می‌شود که باید می‌شد و تقریبا به همان هدفی می‌رسد که نیت طراحان‌اش بوده است. ایجاد حس ناامیدی، پراکندگی و شکست در طیف‌های مختلف جنبش سبز. بلافاصله حاکمیت با انتشار پروپاگاندای قوی در سطوح مختلف رسانه‌ای اعلام اقتدار و پیروزی می‌کند. طیف‌های تندروی مخالف و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» و «اسب تروا» اعتبار قبلی‌شان را از دست می‌دهند و طیف میانه‌روتر مخالفان میدان می‌گیرند. از آن طرف به خاطر وضعیت برتر و موقعیت پیروز و مقتدر حاکمیت حالا این فرصت پیش می‌آید تا زمینه برای مهار و کنترل نیروهای تندرو و افسار گسیخته‌ی داخل حاکمیت که عرصه را حتی بر خود اصول‌گرایان تنگ کرده‌اند فراهم شود.

ح.

کم‌کم عضلات نیرومند ولی غیرفعالی در درون حاکمیت به حرکت در می‌آیند. رای‌زنی‌های طولانی و سبک و سنگین‌کردن‌های مختلف همراه با یارکشی‌ها و اهداف مشترک کم‌کم طیف‌های مختلفی از اصلاح‌طلبان معتدل و اصول‌گرایان میانه‌رو را به هم نزدیک‌تر کرده است. هدف مهار گروه جوان و نیرومندی است که به زرادخانه‌ی نظامی-امنیتی ایران تکیه زده و از مونوپولی‌های اقتصادی کشور تغذیه می‌کند.  در همین روزها خبر طرح اصلاح قانون انتخابات که در دستور کار مجمع تشخیص مصلحت قرار گرفته است منتشر می‌شود. مردم جدی نمی‌گیرند. اما خیلی‌ها از جمله آقای کیهان موضوع را جدی قلمداد می‌کند. احتمالا خیلی‌های دیگر هم موضوع را جدی و خطرناک می‌دانند. موازنه انگار در حال به هم خوردن است. وضعیت گروه‌هایی که می‌خواهند شرایط بحرانی جامعه ادامه یابد تا بتوانند تسویه‌ حساب‌های داخلی و همین‌طور سلطه‌ی امنیتی-نظامی-اقتصادی خودشان را تکمیل کنند اصلا خوب نیست. کار به جایی رسیده که فرمانده‌ی نیروی انتظامی را هم برکنار کرده‌اند. باید کاری کرد!

ط.

چه کاری بهتر از ایجاد بحرانی جدید! بهترین سناریو نشت یکی از محرمانه‌ترین اسناد رسانه‌ای ماه‌های اخیر است. سندی که باید از طریق یک رسانه‌ی معتبر خارجی و در یک زمان کلیدی منتشر شود. زمانی که بتواند بیشترین هجمه‌ و شوک روانی را ایجاد کند، بیشترین اینرسی خبری را به خود بگیرد و بتواند موج احساسات میلیون‌ها ایرانی را برانگیزاند. خبر باید بتواند چنان شوری در مردم و جنبش معترضان ایجاد کند تا دوباره فضا برای تندروترین مخالفان سبز فراهم شود تا بتوانند با خونی تازه و گرم مشغول تبلیغ سناریوهای‌ «روز نهایی» شوند. خبر باید چنان به دقت انتخاب شود و چنان به موقع پخش شود که بتواند برایند خطرناکی که در داخل حاکمیت به زیان گروه‌های تندروی امنیتی-نظامی-اقتصادی ایجاد شده است را خنثی کند.

سند-خبر مورد نظر انتخاب می‌شود: فیلم حمله‌ی نیروهای انتظامی و لباس شخصی به کوی دانشگاه تهران!

زمان نشت خبر هم انتخاب می‌شود: درست در شرایطی که طرح اصلاح قانون انتخابات در حال مطرح شدن است. درست فردای روزی که فرمانده‌ی نیروی انتظامی برکنار شده است!

رسانه‌ی مورد نظر هم انتخاب می‌شود: بی‌بی‌سی فارسی. اولا رسانه‌ا‌ی در خارج از کشور است و محدودیت‌های پخش رسانه‌های داخلی را ندارد و ثانیا معتبر است و مثل رسانه‌های لوس‌آنجلسی و واشنگتنی نیست که بین نخبگان برش اندکی داشته باشد.

ی.

بی‌بی‌سی فیلم-سند-خبر را منتشر می‌کند. برادران مسلح باتوم به دست شبانه به خانه‌ی نوجوانان مظلوم تجاوز می‌کنند. خانه. خانه. خانه. این مفهوم مقدس. فرزند فرزند فرزند… این مفهوم عزیز… این تجاوز به خانه‌ی فرزندان ماست. وای… مادرها و پدرها داغ می‌شوند. اشک‌های خشم و رنج و اندوه پای تلویزیون‌ها بر گونه‌های مردان و زنان این مرز و بوم می‌نشیند. موج احساسات طبیعی و معصومانه‌ی مردم شور تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد. داغ‌ها تازه شده است. خشم‌های سرخورده و نفرت‌های مهار شده سر باز می‌کند. آن‌ها به خانه‌ی فرزندان بی‌دفاع ما تجاوز کردند. …

از فردا موج جدیدی از شور و شوق مردمی آغاز خواهد شد. تندروهای «اکسیون نهایی» از تریبون‌های جهانی‌شان سناریوهای جدید «اسب‌های تروا» را تبلیغ خواهند کرد. یک بار دیگر کارتل‌های اقتصادی-نظامی-امنیتی ایران به هدف خود می‌رسند.

بحرانی جدید آغاز شده است و نیروهای معتدل‌ روزهای سختی پیش رو خواهند داشت.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

تیرباران کودکان افغان و توضیحات تکمیلی

دیروز در مورد خبر قتل عام کودکان افغان توسط نیروهای آمریکایی نوشتم و چند تا از دوستان به حق و به درستی خواستار معرفی منبع رسمی برای این خبر شدند. البته من یکی از منابع را همان‌جا ذکر کرده بودم. اما شاید منظور از منابع رسمی چیز دیگری باشد. راستش را بخواهید در دنیایی که دولت‌ها توی روز روشن دروغ می‌گویند من دیگر نمی‌دانم منظور از منبع رسمی چیست و اصولا تا چه حدی می‌شود به کدام منبع رسمی اعتماد کرد. به هر حال:

  • اگر منظور از منبع رسمی گزارش بازرسان سازمان ملل باشد که اصولا داستان از همان‌جا شروع شد که چنین گزارش مقدماتی‌ای توسط بازرس ویژه‌ی سازمان ملل مطرح شد.
  • اگر منظور از منبع رسمی، سخن‌گوی دولت‌‌ها باشد که آقای کرزای رئیس‌جمهور افغانستان در این مورد واکنش نشان داده و خواستار تحویل نظامیان جنایت‌کار شده است، این هم خبر از سایت رسمی رئیس‌جمهور افغانستان.
  • اگر منظور روزنامه‌های تحت وب باشد که تایمز‌آن‌لاین دست‌کم در دو مورد به این موضوع پرداخته. این‌جا و این‌جا.
  • و اگر منظور روزنامه‌های کثیرالانتشار و مشهور باشد که نیویورک‌تایمز این‌جا و این‌جا در موردش نوشته، اگر چه طوری خبر را در مقایسه با توجیهاتی مانند حمله به تروریست‌ها و عملیات ضدطالبان بی‌اهمیت جلوه داده که باید با میکروسکوپ آن‌را پیدا کنید. اما اگر دقت کنید پیدایش می‌کنید. روزنامه‌ی جروسلم‌پست هم در این زمینه خبری دارد.
  • اگر منظور رای و حکم قانونی دادگاه باشد که هنوز دادگاهی تشکیل نشده است و صادقانه بگویم فکر می‌کنم همان‌قدر تشکیل شود که دادگاه جنایت‌های جنگی ارتش آمریکا و ارتش‌های کشورهای قدرتمند دیگر در شصت سال اخیر تشکیل شده است.
  • اگر منظور وبلاگ‌ها و منابع شخصی باشند که دیگر بی‌شمارند و با یک جستجوی ساده توی گوگل قابل دسترسی.

اما حالا بگذارید کمی هم نتیجه‌گیری کنیم.

صرف‌نظر از اصل خبر که بخش کوچکی از تراژدی انسانی‌ای که در افغانستان در حال رخ دادن است را به ما نشان می‌دهد، نکته‌ی غم‌انگیز دیگر این است که اگر این خبر جور دیگری، مثلا خبر کشته شدن سه سرباز اسیر آمریکایی در خواب توسط نیروهای طالبان بود، به احتمال زیاد وضعیت کاملا فرق می‌کرد.

اولا که به جای چند منبع رسمی در حاشیه‌ی خبرها،‌ هزاران روزنامه و خبرگزاری و شبکه‌ی تلویزیونی به صورت 24 در 7 گزارش و تفسیر و مقاله تهیه می‌کردند تا هیچ جای تردیدی باقی نماند که حتی مرغ‌های توی آسمان و ماهی‌های زیر آب در سراسر کره‌ی زمین هم این خبر را بشنوند.

ثانیا «من» یعنی من استریوتایپ‌زده‌ که بخش قابل توجهی از ذهنیتم از دنیایی دورتر از خانه‌ و شهرم را پارادیم رسانه‌ای غربی شکل داده است حتی به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که بپرسم، اِ کشتند؟ سرباز اسیر کشتند؟ مدرکش کو؟ منبعش کو؟ کدام خبرگزاری رسمی در موردش نوشته؟ آیا سازمان ملل بیانیه داده؟ گزارشش‌ کو؟ نه… از این جور سوال ها به ذهنم هم خطور نمی‌کرد. چون با استریوتایپ ذهنی-رسانه‌ای من سازگار بود. خوب طالبان‌اند دیگر. یک مشت وحشی. کشته‌اند، می‌کشند و این طبیعی است. حتما خبر درست است. مگر می‌شود درست نباشد.

اما وقتی خبر جنایت آشکار و تابلوی سربازان غربی را می‌شنوم چون با استریوتایپ ذهنی من از انسان غربی سازگار نیست، کنجکاوی و حساسیت منطقی‌ام بیشتر خودش را نشان می‌دهد. به خودم می‌گویم، نه نمی‌تواند درست باشد. غربی هستند بابا! این‌جوری نیستند که. این‌جوری نمی‌کشند.  تازه گیرم که بکشند، این‌طوری که نمی‌کشند. انسان غربی معمولا تمیز و عام و سیستماتیک و پست‌مدرنی می‌کشد. انسان غربی که نمی‌آید کودک‌های دوازده ساله را در خانه‌شان تیرباران کند… پس لابد جایی از خبر می‌لنگد. دروغ است. پروپاگاناست…

حالا اشتباه برداشت نشود. منظورم این نیست تا خبری بر ضد غرب یا آمریکا بود آن را بپذیریم. برعکس. کلن تاکید من این است که روی اعتبار همه‌‌ی خبرها به یک اندازه موشکاف و حساس باشیم. این را در مورد همین داخل ایران خودمان هم در نظر داشته باشیم. حتما شما بهتر از من می‌دانید که خیلی از این ای‌میل‌ها و خبرهایی که به ظاهر طرفدار جنبش سبز هستند و دست به دست می‌شوند بی‌مبنا، غیرمستند، غیردقیق یا دست‌کاری شده (یا همه‌ی این‌ها باهم) هستند؟ آیا در مورد آن‌ها هم موشکافی می‌کنیم و سر و ته منبع‌هایشان را در می‌آوریم یا تا یکی از این‌جور خبرهای آن‌چنانی سبز به دستمان می‌رسد فوری توی ای‌میل و فیس‌بوک و این‌جا و آن‌جا برای همه‌ی دوستان و آشنایان فورواردش می‌کنیم؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: از خون‌ریزی بپرهیز

  • آزادی‌های پیش پا افتاده » واژه دلتنگ سكوت
    غروب آفتاب بر رودخانه ی تایمز
    از غروب های زاینده رود که سهل است،
    از غروب در انتهای بزرگراه نیایش حتی
    ……………………………….. ذره ای زیباتر نیست.
  • دو نوشته‌ از محمد نوری‌زاد: اولی نامه‌ی سرگشاده به رهبر که نوشته‌ی فوق‌العاده تکان‌دهنده‌ای است و دومی نوشته‌ی از آن سوی : رو به اندرون در رابطه با خریداری سهام عمده‌ی شرکت مخابرات ایران توسط سپاه.
  • وای، چه بر سر روحانیت امده است؟ » هزاردستان چمن
    حالا حساب اعتراض های بعضی روحانیون به حضور چاوز در حرم امام رضا است اینها عکس العملی که شابسته باشد در قبال قتل و خون بی گناهانی که روی زمین و سنگ فرش های کهریزک و اوین ریخته شده است نشان نداده اند ولی برای حضور چاوز در حرم امام رضا فریاد وا اسلاما سر می دهند. وای چه بر سر روحانیت امده است! انچه آبروی اسلام را بر باد داد نه حضور چاوز در حرم امام رضا بلکه قتل شهید ترانه موسوی و شهید سعیده پوراقایی و باقی بود.
  • ویدئو: مستند ایاک والدما – از خون‌ریزی بپرهیز
    فیلم مستند ایاک والدما – از خونریزی بپرهیز، که برخی شایعات تولید آن‌را زیر نظر آقای ابراهیم حاتمی‌کیا می‌دانند. اگر سرعت اینترنت‌تان اجازه می‌دهد حتما ببینید.
  • موتور جستجوی کتاب‌های دیجیتال رایگان
    با تشکر از نیما اکبرپور به خاطر معرفی
  • رنگ آقا » مسیر یک ذره
    به سختی ممکن است کسی بتواند به خوبی نویسنده‌ی این وبلاگ حرف دل من را درباره‌ی مجید مجیدی و فیلم‌هایش بزند.
  • خصوصي چيست؟ » اين‌جا و اكنون
    تيتر زده‌اند كه «مخابرات در 35 دقيقه خصوصي شد». مبارك باشد، اما معني‌اش اين است كه شركتي كه چند دهه با سرمايه‌گذاري ملي ساخته شد، شركتي كه با فروش سيم كارت‌هاي يك ميليون توماني در دهه 1370 براي توسعه خيز برداشت، شركتي كه به طور انحصاري تلفن‌هاي ثابت را در اختيار داشته و دارد، ظرف 35″ دقيقه» مالكيت بيش از نيمي از آن، و به تبع قدرت تصميم‌گيري در مورد آن، به «مالك خصوصي» واگذار شده است؛ بدون اين كه از صاحبان اصلي، يعني همه مردم، اجازه‌اي گرفته شده باشد.
  • مشروعیت و رهبری » فلُّ سَفَه
    اقتضای طبیعت این نیست که ناخدا از سرنشینان کشتی تقاضا کند که سکان کشتی را به او بسپارند یا «دانشمندان به در خانۀ توانگران بروند». هرکه چنین ادعایی کرده است، دروغ گفته، زیرا طبیعت خلاف این را اقتضا می‌کند: بیمار، خواه توانگر باشد و خواه تنگدست، باید به در خانۀ پزشک برود و آنکه نیازمند رهبری است باید دست تقاضا به سوی کسی دراز کند که در رهبری استاد است. بنابراین کسی هم که شایستگی زمامداری دارد نباید از دیگران تقاضا کند که به فرمان وی گردن بنهند [باید منتظر باشد تا دیگران به سراغ او آیند و او را به رهبری برگزینند]. (افلاطون، جمهوری، ۱۰۹۴/۴۸۹)
  • آق بهمن: خواهش عمومی
    آق‌بهمن به دنبال فلفلی شدن وبلاگش پیشنهاد کرده که همه مشترک فید (خوراک) وبلاگش بشوید. اگر خواننده‌ی این وبلاگ خوب هستید مشترک فید آن شوید. این‌جاhttp://feeds.feedburner.com/bahmanagha
  • حالا می‌توانیم با انگشت نشان بدهیم و بگوییم ایناهاش: «خصوصی‌سازی» » همه می‌دانند
    «عقب افتاده‌هایی که در این سالهای بعد از برنامه‌ی سوم توسعه هر جا مخالفتی با خصوصی‌سازی شنیدند و خواندند مثل عجوزه‌‌ها ــ از هر دو جنس ــ گیس کشیدند که ناموس قیاس‌آبادی لیبرالیسم به فنا رفت، حالا چاره‌ای ندارند جز اینکه همه‌ی آن حرف‌هایی که به تدریج با زبان خوش نفهمیدند را در عرض سی و پنج دقیقه شیرفهم شوند، با واگذاری مخابرات به سپاه (این خصوصی‌سازی در عرض سی و پنج دقیقه هم دست کمی از هشتاد و پنج صدم درصد کروبی ندارد).»

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: پوپولیست‌ها چگونه مردم را فریب می‌دهند؟

  • باید پزشک باشی » شهر سالم
    لب می گزی وقتی می بینی 83 هزار نفر در کشورت آلوده به HIV هستند و تو هنوز در صدا و سیما باید بگویی» به روابط خانوادگی پایبند باشید»، غافل از اینکه بسیاری مجردند و باید به آنها گفت » پیشگیری ساده است، در روابط جنسی تان با افرادی که چند شریک جنسی دارند از کاندوم استفاده کنید» .
    چشمانت را به هم می فشاری تا شیوع ابتلا به مننژیت را نادیده بیانگاری و به روی خودت هم نیاوری که آخر مننژیت چطور اینطوری می شود؟
  • نشریه‌ی اکترونیکی نوبهار
    منتشر شد. عنوان نشریه به یاد ملک‌الشعراء بهار که روزگاری نشریه‌ای به همین عنوان داشت انتخاب شده است.
  • بيانيه‌ی شماره‌ی ۱۱ ميرحسین موسوی » دیوان اصلاح
    این متن کلیدی و مهم را باید چندین بار خواند تا همه‌ی ابعادش روشن‌ شود.
  • مگر سقوط شاخ و دم دارد؟ » راز سر به مُهر
    مطهری که در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» اش از لزوم تدریس مبانی مارکسیسم در دانشکده های الهیات «جمهوری اسلامی» توسط استاد معتقد به مبانی مارکسیسم، یعنی توسط یک لامذهب، سخن گفته و نوشته بود: «يگانه دانشكده‌ای كه صلاحيت دارد يك كرسی را اختصاص بدهد به ماركسيسم همين دانشكده الهيات است ولي نه اينكه ماركسيسم را يك استاد مسلمان تدريس كند بلكه استادی كه واقعاً ماركسيسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد و مخصوصاً به خدا اعتقاد نداشته باشد و بايد به هر قيمتي شده از چنان فردی دعوت كرد تا در اين دانشكده مسائل ماركسيسم را تدريس كند»، چگونه می توانست تحمل کند نوبرانه ای به اسم …
  • فیلم مستند قضیه‌ شکل اول شکل دوم
    اولین فیلم به کارگردانی کیارستمی بعد از انقلاب 1357 محصول 1358 با موضوع و پرداختی جذاب و قابل تامل.
  • فیس‌آف ویژه : هشتمین سالروز تولد بلاگستان فارسی
    فیس‌آف به مناسبت هشتمین سال‌روز تولد وبلاگستان فارسی از زبان چند وبلاگ‌نویس.
  • پوپوليست‌ها چگونه مردم را فريب می‌دهند؟‌ » مصلوب
    تحلیل پدیده‌ی پوپولیسم و چندین مثال دیدنی/خواندنی از سیاست‌مداران جهان و ایران.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پنج در برابر صد و یازده: بمب خوشه‌ای ادامه دارد

111 کشور جهان در اجلاس دوبلین رسما ممنوعیت کاربرد بمب‌‌های خوشه‌ای را تصویب کردند و متعهد شدند ظرف مدت 8 سال زرادخانه‌های خود را از بمب‌های خوشه‌ای عاری سازند. (متن معاهده‌نامه). موفقیت در این طرح که به ابتکار نروژ آغاز شده بود یک دستاورد  تاریخی و بزرگ برای بشریت محسوب می‌شود.

آمریکا، روسیه،اسرائیل، پاکستان و هند از پذیرفتن این معاعده‌نامه سرباز زدند. این کشورها بزرگترین تولیدکنندگان و ذخیره‌کنندگان بمب‌های خوشه‌ای در جهان هستند.

در همین رابطه در بامدادی {1} و {2}

1_249187_1_9

یک بمب‌ خوشه‌ای اسرائیلی شامل حدود 600 بمبک عمل نکرده که در سال 2006 بر لبنان انداخته شده است.

cluster-bomb-feet1

بمبک‌های عمل‌نکرده‌ی خوشه‌ای در افغانستان.

food-bombs

به گزارش سازمان ملل از سال 1991 میلادی تاکنون بیش از 55 میلیون بمبک خوشه‌ای روی عراق ریخته شده که این کشور را به آلوده‌ترین منطقه‌ی جهان به مواد منفجره عمل نکرده تبدیل کرده است. {+}

تصویر بالا خانم سینتیا مک‌کینی (از نماینده‌گان کنگره آمریکا) را نشان می‌دهد که در حال شرح فرق بمبک‌های خوشه‌ای و بسته‌های غذایی که ارتش آمریکا روی سر کودکان گرسته می‌ریزد است. به عبارت دیگر کودکان باید غذایشان را از همان کسانی که بمب‌خوشه‌ای برسرشان می‌ریزند دریافت کنند؛ البته و صد البته باید توجه کرد بمبک‌ها به اندازه‌ی کافی از بسته‌های خوشمزه‌ی غذا متمایز باشند.

lebanon-cluster-bomb-sites

بنا به برآورد سازمان ملل حدود یک میلیون بمبک خوشه‌ای عمل‌نکرده در جنوب لبنان وجود دارد که باقی‌مانده‌ی بمب‌های خوشه‌ای ریخته شده توسط اسرائیل هستند.

مستند «بمب‌خوشه‌ای سلاحی خارج از کنترل» از دیدبان حقوق‌بشر (HRW)

بمبک‌های خوشه‌ای از مین‌ نیز خطرناک‌تر هستند. چرا که حتی با «وزش باد» ممکن است منفجر شوند.

بنا بر برآورد سازمان ملل اسرائیل حدود 4 میلیون بمبک خوشه‌ای را در مدت سه روز روی لبنان فروریخت؛ دوبرابر میزان بمبک‌هایی که آمریکا ظرف سه هفته روی عراق ریخت.

فیلم هواپیمای اف-شانزده در حال انداختن بمب‌خوشه‌ای

آمریکا با فاصله چشم‌گیری از کشورهای دیگر جهان، رکورددار استفاده از بمب‌های خوشه‌ای است. این کشور تنها در طول جنگ ویتنام از ده‌ها میلیون بمبک خوشه‌ای استفاده کرد. آمریکا هم اکنون نیز مخالف ممنوعیت استفاده از بمب‌های خوشه‌ای است و با توجه به نفوذی که در جهان امروز داراست ممکن است یک تنه موفقیت معاعده‌نامه 111 کشور جهان در دوبلین را به مخاطره بیاندازد.

b1_3 Web Large

بمب‌‌های‌خوشه‌ای از هولناک‌ترین سلاح‌های غیرهسته‌ای محسوب می‌شوند. با این‌حال

به نقل از آقای تام کیسی‌ (Tom Casey) یک مقام عالی‌رتبه‌ی دولت آمریکا:

بمب‌های خوشه‌ای ارزش‌ ویژه‌ی نظامی خود را نشان داده‌اند و حذف آن‌ها از زرادخانه‌های آمریکا می‌تواند جان سربازان ما یا متحدان ما را به خطر بیاندازد.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لحظه تسلیم

چندی پیش توی کانال دیسکاوری مستندی را دیدم درباره حیات وحش منطقه‌ای در آفریقا. داستان خشکسالی‌ بود و این‌که دسته‌های فیل به علت نبود آب مجبور بودند برای نوشیدن آب مسافتی طولانی را طی کنند و به برکه‌ای که در آن شیرها در کمین‌شان بودند بروند. شیرها می‌دانستند فیل‌ها خواهند آمد و گوش به زنگ بودند که فیلی از دسته جدا بیفتد و به او دسته جمعی حمله کنند.

121depression2 شاید تکان دهنده‌ترین بخش فیلم قسمتی بود که در آن حمله 5 یا 6 شیر به یک فیل را نشان داد. شیرها به چالاکی از گرده و سر و کول فیل بالا رفتند و چنگال‌ها و دندان‌های تیزشان را در گوشت نرم و آسیب‌پذیر فیل فرو کردند. فیل تکان‌های مهیبی به خودش می‌داد و سعی می‌کرد از دست این مزاحمان درنده فرار کند، اما شیرها زیاد بودند و می‌دانستند فیل به زودی خسته خواهد شد. همینطور شیرها مواظب بودند که در تقلای شیر آسیبی نبینند و به ویژه زیر پاهای سنگین فیل له نشوند.

فیل جوان بود و پر انرژی. تکان می‌خورد و تلاش چشمگیری می‌کرد اما اندک اندک خسته می‌شد و تقلایش آهسته‌تر و نعره‌هایش آرام‌تر می‌شدند. زانوهایش زیر وزن درد خم می‌شد و به سختی می‌توانست سرش را بالا نگاه دارد. مسافت کوتاهی خودش و مهاجمینش را روی زمین کشید و زیر وزن شیرهای مهاجم آخرین تقلایش را کرد. بعد ناگهان گردنش شل شد و روی زمین دراز کشید.

انگار سرنوشتش را پذیرفته بود. تا آن موقع امیدوار بود و فکر می‌کرد می‌تواند با تلاش و مبارزه بر مرگ پیروز شود و شیرهای مهاجم را طرد کند. نیروی زندگی و غریزه به او گفته بود مبارزه کند تا پیروز شود. اما سرانجام لحظه‌ای فرا رسید که سرنوشتش بر او آشکار شد. دانست که این پایان کار است و دیگر گریزی از مرگ نیست. سر تعظیم فرود آورد و تسلیم سرنوشت محتومش شد. مرگ از راه رسیده بود و او تسلیمش شده بود.

فیل با چمشانی بی‌امید به جلادانش نگاه می‌کرد که مشغول مکیدن شیره گرم زندگی از بدنش بودند. لحظاتی بیش طول نمی‌کشید که چشمان قربانی نظاره‌گر خورده شدش توسط جلادان می‌بود. چشمهایی که دیگر بی‌حالت و بی‌امید بودند. دیگر نور امید یا آرزو در آن‌ها نمی‌درخشید.

اگر چه فیل تا مدتی بعد هم زنده بود و ناظر تلاش مشتاقانه جلادانش در تقسیم گوشت و خونش بود، اما می‌توان گفت او از همان لحظه‌ای که امیدش را از دست داد و دست از تقلا برداشت و سرنوشتش را پذیرفت مرده بود.