آواز قوی چپ‌های اسرائیلی

مطلب زیر نوشته‌ی «اودی الونی» (Udi Aloni)‌ فیلم‌ساز و نویسنده‌ی آمریکایی-اسرائیلی (سازنده‌ی فیلم درخشان ”بخشش» (Forgiveness, 2006)) است که در پاسخ به مطلبی از نویسنده‌ی اسرائیلی «اجار کرت» (Etgar Keret) که در هارتص و لوس‌آنجلس تایمز منتشر شده نوشته است اما این روزنامه از انتشار آن سرباز زد. اصل این مطلب را به زبان انگلیسی می‌توانید این‌جا بخوانید.

Etgar Keret (Photo: Yanai Yechiel)

آواز قوی چپ‌های اسرائیلی

لا به لای خطوط نوشته‌ی اخیر اجار کرت درباره‌ی درگیری‌ خاورمیانه که در لوس‌آنجلس تایمز منتشر شده می‌توان صدای آواز قوی چپ‌های یهودی-اسرائیلی را شنید. {آواز قو کنایه از آخرین نمایش قبل از مرگ است}

ایده‌ی کرت در ظاهر خلاقانه به نظر می‌رسد. او معتقد است که «چپ» به جای این‌که ساده‌انگارانه درخواست صلح کند باید «اراده‌ی سازش» (will to compromise) داشته باشد. چپ به جای تمایلات مسیحایی‌اش باید به سیاست واقعی (realpolitik) بپردازد. اما از کی اردوگاه صلح اسرائیلی مسیحایی بوده است؟ این اردوگاه در سراسر دوران حیاتش شدیدا شبیه به حزب غالب و فرصت‌طلب کارگر در اسرائیل بوده است. از نظرگاه تاریخی روایت «اردوگاه صلح» اجرای نمایش «بکش و بعد گریه کن» بوده است.

اولین اصطلاحی که به کمک آن می‌توان جوهر گفتمان صهیونیست‌های چپ‌ اسرائیلی بعد از ۱۹۶۷ را توصیف کرد «سازش ارضی» (territorial compromise) است. این گفتمان درباره‌ی «دلجویی و ترمیم بی‌عدالتی تاریخی» یا «مبارزه برای عدالت» یا «تقاضای بخشش» یا «اعطای حق بازگشت آواره‌ها به وطن» نیست و هیچ چیز درباره‌ی «پرداخت خسارت» به خاطر تصفیه‌ی قومی فلسطینی‌ها که موسوم به نکبت (Nakba) است نمی‌گوید. این گفتمان هیچ اشاره‌ای به «همزیستی» یا «برابری» ملت‌ها نمی‌کند. چپ‌های اسرائیلی هیچ پیشنهاد صادقانه‌ای برای زندگی اشتراکی بر پایه‌ی برابری دو ملت نمی‌دهند. اما به جای همه‌ی موارد ذکر شده آن‌ها از «سازش ارضی» صحبت می‌کنند.

دقیقا به کمک همین کلمات یعنی «سازش ارضی» بود که چپ‌های اسرائيلی زیربنای آیین راست‌گرایان اسرائیلی را شکل دادند: «این سرزمین از آن ما و فقط ما است». این طور به نظر می‌رسد که چپ‌های صهیونیست هم معتقدند خداوند این سرزمین را به ما یهودی‌ها اعطا کرده است. تنها تفاوت چپ‌های صهیونیست با راست‌ها در این است که چپ‌ها حاضرند بخش کوچکی از این سرزمین را به «بومی‌‌ها»‌ بازگردانند – اما از قضا هدف‌هایشان مشابه راست‌ها است: جلوی اعتراض و مبارزه‌ی فلسطینی‌ها را بگیرند.

و به این ترتیب است که ما چپ‌ها همان‌طور که سرگشته‌ی هزارتوی آیین سکولار خودمان شده‌ایم در مقابل خود رقبای سیاسی‌ای داریم که غرق در ایدئولوژی هستند. متاسفانه این رقبا مردانی دارای اصول و بینش هستند، کسانی که می‌توانند یک ملت را به دنبال خود و در جستجوی مسیحا به بلندای «پرتگاه باثبات» (steadfast precipice ترجمه‌ی مستقیم نام عملیات فعلی اسرائیل در غزه) بکشانند تا گام بزرگی به سوی خودکشی بردارد. چپ اما هرگز مجهز به حقیقت‌ درونی‌ای که بتواند این رژه‌ی مهیب را متوقف کند نبوده است. هر آن‌چه تاکنون دیده‌ایم و شنیده‌ایم «آیین سازش» بوده است.

کرت می‌گوید ما نیاز به «سازش» داریم. اما مخاطب او کیست؟ آیا اهالی «اردوگاه صلح» که تسلیم سازش شده‌اند مورد نظر او هستند؟ یا این‌که مخاطب او «سازش نکردگان» هستند: یهودی-اسرائیلی‌های راست‌گرا، فاشیست‌های سرمستی که دیوانه‌وار می‌دوند و نوجوان فلسطینی را زنده زنده آتش می‌زنند؟

اگر چه استعداد کرت قابل احترام است اما او از همان بیماری‌ای رنج می‌برد که اغلب چپ‌های یهودی-اسرائیلی‌ به آن مبتلا هستند: «آن‌ها فلسطینی‌ها را به عنوان سوژه‌ی مبارزه نمی‌بینند، آن‌ها فقط خودشان را می‌بینند».

حتی استاد دانشگاهی مانند «اوا ایلوز» (Eva Illouz) که برخلاف کرت معتقد به «مبارزه برای صلح» است نیز گرفتار همین سندرم است. او درگیری در خاورمیانه را با جنگ‌های داخلی آمریکا به منظور آزادسازی برده‌ها مقایسه می‌کند، انگار که تلاش‌‌ها در منطقه‌ی ما را می‌توان به مبارزه بین یهودی-اسرائیلی‌های جناح چپ و یهودی-اسرائیلی‌های جناح‌ راست، یا بین نژادپرست‌های سفیدپوست و انسان‌گراهای سفیدپوست تقلیل داد. انگار که فلسطینی‌ها در این جنگ ایدئولوژیک بین اسرائیلی‌ها چیزی بیش از اشیایی منفعل نیستند. اما باور کنید این‌جا در اسرائیل-فلسطین هیچ درگیری واقعی‌ای بین یهودی‌های راست‌گرا و یهودی‌های چپ‌گرا وجود ندارد؛ «راست» همه چیز را کاملا تحت کنترل خود دارد. در حال حاضر آن‌چه ما واقعا با آن رو به رو هستیم کشمکش میان «یهودی-اسرائیلی‌های ظالم» و «فلسطینی‌های مظلوم» است. اکنون وقت آن رسیده است که ما چپ‌ها – هر چقدر هم که شکسته و از هم گسیخته باشیم – خودمان را جمع و جور کنیم و هویت‌مان را از نو اختراع کنیم.

خوشمان بیاد یا نه ما یعنی همین چپ از هم گسیخته‌ی اسرائیلی، بخشی از یک ملت اشغال‌گر هستیم. به همین دلیل است که وقتی برای اولین بار درباره‌ی مقاله‌ی کرت شنیدم امیدوار بودم که او استعداد خود را برای این‌که جان تازه‌ای به آن‌چه از چپ باقی مانده است بدهد به کار گرفته باشد؛ تا شاید به تدریج تکه‌های ناامیدی به جرقه‌های حیات تبدیل شوند؛ تا به ما یهودی‌ها مسئولیت‌مان را در قبال فلسطینی‌ها و خودمان یادآوری کند. امیدوار بودم که او به ما نیرو بدهد، چرا که کاملا محتمل است در آینده‌ی خیلی نزدیک لازم باشد ما عرب‌ها را از دست شبه‌نظامیان وابسته به سیاست‌مداران راست‌گرای جنگ‌طلب مانند نفتالی بنت (Naftali Bennett)، آیلت شاکد (Ayelet Shaked) و آویجور لیبرمان (Avigdor Lieberman) که می‌خواهند آن‌ها را دستگیر و در میدان مرکزی شهر جمع کنند در خانه‌های خود پنهان کنیم.

خشونت‌ورزی مظلومان گاهی توجیه‌پذیر است، اما همیشه ضروری نیست. وظیفه‌ی ما نیروهای چپ این است که تلاش کنیم فضای رادیکالی بسازیم که در آن مظلوم‌ها نیازی به دست یازیدن به خشونت نداشته باشند. ما باید تمام قد در پیوند برادری با مظلومان بایستیم و راه حل متفاوتی ارائه دهیم که در آن عشق به اسرائیل و عشق به فلسطین در یکدیگر تلفیق شوند. من امیدوار بودم که کرت چپ‌‌های اسرائیلی را ترغیب کند که از مشارکت در حمله به غزه خودداری کنند. امیدوار بودم او پیشنهاد دهد که ما از بدن‌هایمان برای جلوگیری از تخریب خانه‌های عرب‌ها در شهرهای مختلط اسرائيلی استفاده کنیم. امیدوار بودم که او به عنوان یک یهودی ممتاز در این شرایط دشوار کنار شهروندان فلسطینی اسرائیل بایستد– حتی اگر او کاملا با آن‌ها موافق نمی‌بود – و شهرت و موقعیت شخص خودش را به خاطر حقیقت به خطر بیاندازد.

«سازش بر سر زمین» چیزی است که به کسانی که رویای صلح را در سر می‌پرورند پیشنهاد شده است، آن‌هم در شرایطی که حماس پیشنهاد معاهده‌ی بلندمدت داده است. مشکل این است که میان ما اسرائیلی‌ها هیچ‌کس دیگر رویای صلح ندارد و هیچ‌کس رویای عدالت ندارد. آن‌ها که هنوز رویایی در سر دارند، به تصفیه‌ی نژادی می‌اندیشند و هیچ‌کس آن‌جا نیست که ما را از این کابوس بیدار کند.

بنابراین من به دنبال «سازش» نیستم. من در جستجوی «حرمت» و «تقدس» زندگی هستم. و چپ به ویژه به خاطر ضعف‌‌اش، امروز بیش از هر وقت دیگری نیاز به شعله‌های مسیحایی دارد.

پی‌نوشت مولف: هشت سال پیش من فیلم «بخشش» (Forgiveness) را ساختم. عنوان فیلم به عبری (Mechilot) دارای معنایی دوپهلوست: «بخشش» و «تونل‌های زیرزمینی». روش بهتری برای این‌که بتوانم کیفیت تجربه‌ام را از واقعیت امروز اسرائیل-فلسطین به اشتراک بگذارم نمی‌شناسم. واقعیتی که محصول خود-کلنجار رفتن بلندمدت آسیب ملی-روانی یهودی‌های اسرائيلی (psycho-national trauma of the Israeli Jews) است. آسیبی که خود را از ۱۹۴۸ تاکنون تکرار می‌کند. همچون گردابی که به سوی نابودی اخلاقی و ذهنی روح یهودیان اسرائیل شتاب می‌گیرد. امروز در حالی که ما فلسطینی‌ها را از سرزمین‌های خود به تونل‌های زیرزمینی می‌رانیم و وادارشان می‌کنیم که به «اجسادی زنده» تبدیل شوند، تصمیم گرفتم «بخشش» را به مدت یک ماه به صورت رایگان در اختیار شما قرار دهم. امیدوارم هم‌خوانش کنید، با آن فکر کنید و با آن حس کنید.

پی‌نوشت من: علاوه بر لینک بالا در یوتیوب که حدود یک ماه فعال خواهد بود فیلم «بخشش» را در این لینک نیز قرار داده‌ام که می‌توانید دانلود کنید.

پی‌نوشت ۲: اسرائیل یک معلول است. او چپ خود را از دست داده اما وقتی در آینه نگاه می‌کند دچار این توهم می‌شود که چپ دارد. اسرائيل! به تحمیق خود پایان بده و جهان با تو همراه خواهد شد. (از یک کامنت پای پست به زبان اصلی)


<

p style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

برای صلح؛ برای فلسطین

این بیانیه را گروهی از فعالان چپ در واکنش به کمپینی که از سوی برخی از فعالان سیاسی اسرائیل در مخالفت با حمله نظامی به ایران به راه افتاده نوشته‌اند و به نقد آن و حرکت‌های مشابه آن پرداخته‌اند. متن بیانیه را دوستی برایم ارسال کرد و از من خواست اگر با آن موافقم به جمع امضا کنندگان آن ملحق شوم. متن را خواندم و اگر چه با کلیت آن موافق هستم (بیانیه حاوی نکته‌های بسیار مهمی است)، اما به خاطر چند نکته نمی توانم آن‌را امضا کنم (فرضا در جایی در پایان به حاکمیت نامشروع ایران اشاره شده که من با آن موافق نیستم. از نظر من نظام سیاسی در ایران علی‌رغم همه ضعف‌هایی که دارد هنوز مشروع است و روی این «هنوز» هم البته تاکید می‌کنم، یعنی مشروعیت نظام را چیزی مطلق نمی‌دانم). به هر حال بهتر دیدم به جای این که به کلی بیانیه را نادیده بگیرم، آن را بازنشر کنم و تایید یا رد محتوای آن‌را به عهده شما بگذارم.

«برای صلح؛ برای فلسطین»

این روزها که بر طبل حمله‌ی نظامی به ایران کوبیده می‌شود، گروهی از مردم اسرائیل کمپینی را در مخالفت با جنگ احتمالی دولت‌مردان اسرائیلی و آمریکایی علیه ایران آغاز کرده و به واسطه‌ی آن پیام‌های حاوی دوستی و احترام خود را برای مردم ایران می‌فرستند؛ البته از موقعیتی فرادست و با این پیام که ما «هرگز به ایران حمله نخواهیم کرد». گروهی از ایرانیان نیز متقابلاً پیام دوستی و احترام به مردم اسرائیل فرستاده، و ضمن اعلام برائت از جنگ‌طلبیِ دولت‌شان، با حمله‌ی نظامی به ایران مخالفت کرده‌اند. ناگفته نماند که گروهی از سازمان‌دهندگانِ اولیه‌ی کمپینِ طرف ایرانی، از فعالان سیاسی دست راستی هستند که اتفاقاً پیش از این موافقت خود را با حمله‌ی نظامی به ایران در بوق و کرنا کرده بودند، تا جایی که رسانه‌ها پر بود از موافقت‌شان با تحریم‌های اقتصادی و جنگ؛ تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه» در ایران. اگرچه کمپین ضد جنگ و دوستیِ متقابل از سوی شهروندان کشورها مستقل از دولت‌هایشان یک اقدام مثبت به شمار می‌رود، با این وجود نادیده گرفتن رنج مردم ایران در سی سال گذشته و مسأله‌ی مردم فلسطین از بخش‌های مهم فراموش‌شده در این کمپین هستند.

به باور ما، جنبش‌های مردمیِ ضد جنگ بایستی به شکلی نمادین مرزهای بین کشورها – جایی که نمود اعمال قدرت دولت‌ها محسوب می‌شود – را از بین برده و در پی ایجاد همبستگیِ هرچه بیشتر بین مردم کشورهای درگیر باشند. «کمپین ضد جنگ» در اسرائیل، بایستی از نقد و نفیِ «دیوار جدایی» که حائلی است بین مردم اسرائیل و باقی مردم دنیا موجودیت آغاز کند. هیچ کمپین ضد جنگی از اسرائیل نمی‌تواند پیام صلح و دوستی به هیچ نقطه‌ای از جهان بفرستد بی آن که آن پیام از بدن‌های به فقر کشانیده‌شده و بی حق مردم فلسطین عبور کند. مردم اسرائیل نمی‌توانند با جنگ علیه ایران مبارزه کنند پیش از آن که متوجه این امر مهم بشوند که در حال حاضر جنگی علیه مردم فلسطین و ایران در جریان است که این جنگ البته از بی عدالتی‌های سیاسی-اقتصادی در اسرائیل و دیگر نقاط جهان مستقل نیست.

تهدید به مداخله‌ی نظامی و خطر اعلان جنگ به ایران در شرایطی اوج گرفته که مبارزات و مقاومت‌های مردمی در ایران طی سه سال گذشته توجه رسانه‌ها و فعالین سیاسی را از برنامه‌ی هسته‌ای به سمت خواسته‌های سیاسی و اقتصادی مردم ایران معطوف کرده است. درست زمانی که حکومت تحت فشار عظیم نارضایتی سیاسی-اقتصادی و مقاومت مردم در ایران قرار دارد، تهدید به جنگ به کمک حکومت ایران آمده است تا توجه را از موضوعات داخلی این کشور منحرف ساخته و دست‌یابی به رویاهای سیاسی را برای مردم ایران به تأخیر بیاندازد؛ آن هم در شرایطی که بسیاری از مردم در ایران به خاطر همین رویاها در زندان به سر می‌برند. چنین شرایطی در بحبوحه‌ی مبارازت پس از انقلاب ۵۷ درست زمانی که صدام حسین از سوی آمریکا و اروپا به جنگ با ایران تشویق شد، در جریان بود. جنگ عراق علیه ایران، مردم ایران را مجبور کرد که به جای این که انقلاب به سرقت رفته‌شان را از دست نیروهای سرکوب‌گر بازپس بگیرند، از زندگی و کشورشان دفاع کنند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم ایران، تهدید به جنگ علیه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی بیشترین ضعف را از خود نشان می‌دهد.

بیش از سی سال است که مردم ایران نه تنها به تناوب از تهدید حمله به کشورشان رنج برده‌اند، که همواره قربانی تحریم‌های اقتصادیِ یک‌جانبه شده و هر ساله تعداد کثیری از آن‌ها، در نتیجه‌ی این تحریم‌ها، در سوانح هوایی کشته می‌شوند. آثار غیر قابل انکار تحریم‌ها بر سامانه‌ی ارائه‌ی خدمات سلامت در ایران، حوزه‌ی بهداشت و درمان کشورمان را در موقعیتی بحرانی فرو برده است. این تحریم‌ها و تهدیدها به ایجاد بازار زیرزمینی و تشدید فساد اقتصادی توسط لایه‌هایی از حکومت کمک کرده است. به وضوح می‌توان دید که تحریم‌های اقتصادی و تهدید به جنگ، فشارهایی نیستند که تنها بر حکومت ایران تحمیل می‌شوند، بلکه پیکره‌ی اقتصادی-سیاسی در ایران، مبارزات مردم و امید آن‌ها برای رسیدن به آینده‌ای بهتر برای کشورشان را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند. مردمی که رنج یک کودتای انگلیسی-آمریکایی را کشیده‌اند و تا همین امروز نیز تبعات آن را متحمل شده و مبارزات‌شان اغلب با تهدید قدرت‌های جهانی به جنگ پس زده شده است، دلایل بی‌شماری دارند که به لحاظ سیاسی احساس ناامیدی و سرخوردگی نسبت به در دست گرفتن سرنوشت‌شان کنند. شک و تردید برای چنین مردمی نه جزئی از یک تئوری توطئه، بلکه یک نتیجه‌گیریِ عقلانی از تاریخ است.

افزون بر این، ما معتقدیم در صورتی این کمپین ضد جنگ می‌تواند از نهادهای قدرت اعلام استقلال کرده و مخاطب را مجاب کند که صرف نظر از قومیت‌ها و ملیت‌ها خواستار عدالت است، که دربرگیرنده‌ی مردم فلسطین بوده و نشان دهد که رابطه‌ی میانِ موضوعِ فلسطین و تهدید جنگ علیه ایران را درک کرده است. مسأله‌ی فلسطین تنها محدود به فلسطینیان نمی‌شود. همبستگی میان مردمان ستم‌دیده از این رو لازم است که مسأله‌ی یک گروه از آنها ابزاری برای استثمار گروهی دیگر نشود. در حالی که فعالین کارگری همچون «رضا شهابی» و «شاهرخ زمانی» به خاطر فعالیت‌هایشان در زمینه‌ی دفاع از حقوق فرودستان برای سال‌ها در زندان نگه داشته می‌شوند، طرح مسأله‌ی فلسطین از سوی حکومت ایران نمونه‌ای از بهره‌برداری مضحک دولت‌ها است تا خود را به عنوان سردمدار دفاع از حقوق ستم‌دیدگانِ جهان جا بزند. حکومت ترکیه نیز، که کردهای ساکن این کشور را به خاطر برپایی مراسم سال جدیدشان سرکوب می‌کند، یا یک دانشجو را به دلیل استفاده از شال فلسطینی به زندان می‌افکند، به نحو دیگری مسأله‌ی فلسطین را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد تا خود را مدافع عدالت برای مظلومان جهان معرفی کند.

برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت می‌خواهند ما بدان باور داشته باشیم، حکومت اسرائیل و حکومت ایران و سوریه، دشمن یکدیگر نیستند، بلکه هریک از آن‌ها به مثابه نیروی مکملی در پاسخ به نیاز دیگری عمل می کند. حکومت اسرائیل بدون استفاده‌ی ابزاری از حکومت ایران برای پرت کردن حواس رسانه‌ها و مردم دنیا چطور می‌توانست با اعتصاب غذای «حنا الشلبی»، ظلم سیستماتیک علیه مردم فلسطین و تظاهرات گسترده‌ی مردمی در اسرائیل، دست به مقابله بزند؟ حکومت ایران در حالی که تمام تلاش خود را به کار بسته تا مقاومت کارگران، فعالان مدنی، دانشجویان و روزنامه‌نگاران ایرانی را سرکوب کند، بدون کمک حکومت اسرائیل در ایجاد خطر جنگ، چگونه می‌توانست در مقابل مقاومت مردمی در ایران بایستد؟

به باور ما، در چنین پس‌زمینه‌ای که کمپین ضد جنگ و احترام متقابل میان مردم اسرائیل و ایران در آن شکل گرفته، اعتراض به جنگ باید در پیوند تنگاتنگی با حمایت از حقوق مردم فلسطین و مبارزه با حکومت‌های خودکامه و نامشروعی همچون ایران، اسرائیل، سوریه، ترکیه و … باشد که از مسأله‌ی مردم فلسطین برای سرپوش گذاشتن بر کاستی‌ها و قصورشان در عرصه‌ی داخلی و به انقیاد کشیدن بخش‌های مختلف مردم در کشورهایشان سوء استفاده می‌کنند. همین‌طور مردم فلسطین باید در نظر داشته باشند که عدالت برای فلسطین از طریق حمایت حکومت‌های مستبد عملی نمی‌شود، چرا که این حکومت‌ها صرفاً برای سرپوش گذاشتن بر ظلم‌های داخلی‌شان از حقوق مردم فلسطین دفاع می‌کنند.‬


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: لیبی، تاریخ، حقوق بشر، چپ جنگ‌طلب

آن‌چه تهاجم آمریکا-ناتو به لیبی را تکان‌دهنده‌تر می‌کند، حمایت گستردهٔ احزاب «چپ لیبرال» و اقشار مرفه طبقهٔ متوسط – که بخش عمدهٔ خاستگاه اجتماعی آن‌ها را تشکیل می‌دهند- از این جنگ است. با وجودی که برافراشتن پرچم «حقوق بشر» برای توجیه جنگی توسعه‌طلبانه عملی فریب‌کارانه و مزورانه است، «چپ لیبرال» چنان با علاقه به استقبال آن رفته است که گویی این جنگ را متعلق به خود می‌داند. انگار که این اولین بار در تاریخ است که امپراطورگرایی، منافع یغماگرانه‌اش را پشت نقاب دموکراسی و حقوق بشر پنهان می‌کند.

«چپ لیبرال» در توجیه بمباران لیبی توسط آمریکا-ناتو سرشار از واکنش خشم‌آلود علیه سرهنگ قذافی می‌شود، اما تقریبا هیچ تحلیلی از منافع و انگیزه‌های نیروهایی که در داخل لیبی و یا در سطح بین‌المللی به دنبال سرنگونی وی هستند ارائه نمی‌کند. این مدافعان جنگ چنان سخن می‌گویند و می‌نویسند که انگار به جماعت نسیان‌زدگان تعلق دارند. در نوشته‌های آن‌ها «تاریخ» وجود ندارد. هیچ یک از وقایع و رویدادهای «گذشته» یا حتی «امروز» به خاطر آورده نمی‌شود. رذیلت‌های اخلاقی و سابقهٔ قتل عام توسط استعمار امپریالیستی نادیده گرفته می‌شود. در نوشته‌های آن‌ها، هیچ اشاره‌ای به تندروی‌های  استعمارگران ایتالیایی که نزدیک به نیمی از جمعیت لیبی را در دوران اشغال این کشور در سال‌های بین 1911 تا 1940 به کام مرگ فرستاد نمی‌شود. آن‌ها همچنین یادآور نمی‌شوند که آخرین عملیات نظامی مشترک فرانسه-انگلیس در شمال آفریقا؛ تهاجم به مصر در پاییز 1956 بود. عملیاتی که با همراهی اسرائیل به قصد سرنگونی دولت ملی‌گرای یک سرهنگ دیگر عرب، جمال عبدالناصر و کنترل مجدد کانال سوئز که توسط او ملی اعلام شده بود انجام شد. آن حمله با دخالت ایالات متحده که برنامهٔ دیگری برای منطقه داشت (تمایلی به شکل‌گیری مجدد امپراطوری مستعمراتی اروپاییان نداشت) شکست خورد و فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها عقب‌نشینی تحقیرآمیزی کردند.

آن‌هایی که حمله به لیبی را به عنوان یک پیروزی برای جنبش حقوق بشر جشن می‌گیرند ظاهرا هیج خاطره‌ای از دخالت‌های هولناک ایالات متحده در کشورهای مختلف (در راستای منافع استراتژیک سیاسی یا اقتصادی خود) ندارند. آن‌ها نه تنها «دیروز» را فراموش کرده‌اند (ویتنام، جنگ وحشیانه کنتراس در نیکاراگوئه، برانگیختن و تحریک جنگ داخلی در آنگولا و موزامبیک، سرنگونی و قتل لومومبا در کنگو، حمایت بلندمدت از رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی و تهاجم به عراق)، که «امروز» را نیز به کلی نادیده می‌گیرند. چپ جنگ‌طلب به ایالات متحده ماموریت می‌دهد که قذافی را به خاطر کشتار مردم لیبی برکنار کند، در حالی که هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی هر روز بر سر افغان‌ها و پاکستانی‌ها موشک می‌بارند و آدم می‌کشند.

{ادامه و متن کامل }

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

 

گفتگو با اسلاوُی ژیژک: زندگی در انتهای زمان

مردی که انگار چیزی را گم کرده بود زیر نور یکی از چراغ‌های خیابان را جستجو می‌کرد. یک نفر که از آن جا رد می‌شد پرسید:

– دنبال چیزی می‌گردی؟

– آره. دستهٔ کلیدم را گم کرده‌ام.

– این‌جا زیر این چراغ گم کردی؟

– نه. آن طرف توی میدان. توی تاریکی.

– خوب چرا آن‌جا را نمی‌گردی؟

– آخر آن‌جا تاریک است و چشمانم نمی‌بیند. این‌جا روشن‌تر است.

ویدئوی زیر روش خوبی برای آشنا شدن با دیدگاه‌های اسلاوُی ژیژک (Slavoj Žižek) دربارهٔ اوضاع جهان امروز، بحران اقتصادی، لیبرال دموکراسی، سرمایه‌داری و … است. این برنامه توسط یکی از شبکه‌های تلویزیونی هلند تهیه شده و روش جالبی دارد که آن را شبیه به یک نیمه-مناظره کرده است. به این صورت که ویدئوهای کوتاهی از تصاویر آرشیوی مشهور می‌شود که موقعیت‌های چالش‌ برانگیزی را ایجاد می‌کنند و بعد اسلاوُی به چالش‌های مطرح شده پاسخ می‌دهد. نوعی مناظره که یک طرف آن تصاویر آرشیوی است و طرف دیگر اسلاوُی. ویدئوی جدیدی نیست اما من تازه دیدمش.

لطیفه‌ُ بالا قسمت کوتاهی از این برنامه است. جایی که اسلاوُی با طنز خاص خودش می‌خواهد توضیح دهد که آمریکا در افغانستان در جستجوی چیست!

.

.

{لینک ویدئو در یوتیوب}



با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آقای مخملباف شما سخن‌گوی من نیستید

شکی نیست که رویدادهای چند ماه اخیر از دیدگاه‌های مختلف قابل بررسی است. اما در این میان دو نکته ی  مهم به نظر من می‌رسد: تحولات اخیر از یک‌سو مرزبندی‌ها را واضح و شفاف کرده و از سوی دیگر مرزها را مبهم و تاریک کرده است.

۱. مرز بندی‌های گروه‌های داخل حکومت شفاف شد

وقایع اخیر هویت واقعی خیلی از شخصیت‌های سیاسی یا فرهنگی را برای بسیاری از مردم روشن کرد. اگر تا دیروز طیف پیچیده ی سیاست داخلی ایران باعث شده که گرایش‌ بسیاری از افراد چندان روشن و مشخص نباشد، امروز به سادگی می‌توان تشخیص داد که به قول معروف کی به کی است. درست مثل این‌که یک خط تمیز کشیده باشند و آدم‌ها قشنگ در دو طرف این خط قرار گرفته باشند. حتی پرده‌پوش‌ترین و محافظه‌کارترین شخصیت‌های سیاسی ایران «مجبور» شده‌اند موضع خود را کم و بیش مشخص کنند. یعنی اعلام کنند که بالاخره این‌وری هستند یا‌ آن‌وری.

۲. مرزبندی‌های گروه‌های بیرون از حکومت مبهم شد

هرقدر که مرزبندی‌ها و تضاد افکار و مواضع و منافع گروه‌ها و افراد ریز  و درشت  داخل حکومت شفاف و واضح‌تر شد به همان نسبت مرزبندی‌ها و گرایش‌های افراد و گروه‌های خارج از دایره‌ی حکومت مبهم شد. تا پیش از این هزار جور گرایش منتقد حاکمیت داشتیم از گروه‌های برانداز گرفته تا اصلاح‌طلب، مذهبی و  سکولار، تندرو و ملایم، مستقل یا وابسته و … همه حضور کم و بیش متفاوتی داشتند و تا حدی می‌شد بین آن‌ها تمایز و تفکیک قائل شد. این تفاوت چه در محتوای مواضع این افراد و گروه‌ها (مثلا کسانی که برانداز بودند یا کسانی که منتقد اصلاح‌طلب بودند) و چه در ادبیاتی که به کار می‌بردند تا حدی زیادی قابل تشخیص بود.

اما جریانات و تحولات چند ماه اخیر وضعیت را عوض کرد. ناگهان هرکسی که رنگ و بویی از انتقاد و مخالفت با حاکمیت ایران در منش و کردار خود داشت تبدیل شد به یک نوع منتقد جدید به نام «سبز». تا دیروز اگر کسی می‌خواست حکومت ایران را نقد کند می‌شد از او پرسید «شما از چه موضعی نقد می‌کنید؟ متعلق به کدام گروه و نهاد هستید؟ مستقل هستید یا به سازمان یا حزب یا دولت خاصی وابسته‌اید؟ چپ هستید یا راست؟ نگاه براندازانه دارید یا اصلاحی؟ در چارچوب قانون اساسی نقد می‌کنید یا اصلا به کل مخالفید؟» اما ناگهان دیگر این سئوال‌ها بی‌معنا شد. همه شدند «سبز»! یک شبه سلطنت‌طلب‌های دیروز شدند سبز امروز، طرف‌داران جریان غالب سرمایه‌داری شدند سبز، اصلاح‌طلب‌ها شدندسبز، براندازها شدند سبز، در کنار هزاران و میلیون‌ها نفر مردمان شریف و عادی خدا می‌داند وابستگان کدام سیستم امنیتی و اطلاعاتی کدام کشورهای کوچک و بزرگ هم خودشان را در این مفهوم مبهم بزرگ «سبز» جا زدند. هر کس از هر مسلک و طرز فکر و گرایشی که داشت کافی بود از  شهادت مظلومانه‌ی ندا آقاسلطان یا سایر قربانیان اخیر بگوید تا همه بگویند «آها این هم با ماست» و فوری مریدان بی‌شماری پیدا می‌کرد و اگر از یکی از مریدانش می‌پرسیدی خوب چرا ایشان با ماست؟ پاسخ می‌داد نمی‌بینی از شهادت ندا آقاسلطان حرف می‌زند؟

این وضعیت خطرناک است. همان‌قدر که حرکت عظیم و مردمی و ریشه‌دار و سبز ایرانیان را تحسین می‌کنم و به آن امیدوارم از پراکندگی و سطحی شدن و نفوذ افراد و عناصر رنگارنگی که بدون هیچ ارزیابی تحلیلی توسط شعارهای تحریک‌کننده و تند (که کاملا خلاف توصیه‌های شخص آقای موسوی در راستای پرهیز از احساس‌گرایی و تندروی است) اقدام به سوءاستفاده از احساسات جریحه‌دار شده‌ی مردم مظلوم ایران می‌کنند تا برای خود مرید جذب کنند و فقط خدا می‌داند که چه هدف‌های انشاءالله خوب و خدای نکرده خطرناکی هم در سر دارند احساس نگرانی می‌کنم.

مثال: آقای محسن مخملباف

قصدم آوردن اسم نبود. اما انگار لازم است که دست کم یک مثال بزنم. دلیلم هم این است که این روزها به لطف حضور ضعیف صدا و سیمای دولتی ایران و حضور پررنگ و تقریبا انحصاری شبکه‌های غربی فارسی‌زبان در خانه‌های مردم ناگهان ده‌ها و صدها رهبر جنبش  و رهبر فکری پیدا کرده‌ایم. بگذارید حالا که این همه جوال‌دوز  به دیگران می‌زنیم یک سوزن هم به این رهبران سبز خارج‌نشین بزنیم وگرنه همان‌طور که گفتم آقای مخملباف فقط یک مثال از آن‌ها است.

تا دیروز آقای مخلمباف یک کارگردان متوسط به بالا (حالا شاید هم از نظر خیلی‌ها درجه‌ی اول) ایرانی بود. ولی از فردای انتخابات ناگهان خود را سخن‌گوی آقای موسوی و مردم ایران نامید (که تا جایی که می‌دانم نه تایید شده و نه تکذیب) و شروع به فعالیت شدید سیاسی و رسانه‌ای و حتی بین‌المللی کرد. مواضع ایشان تا آن‌جا که من چندبار خواندم و شنیدم تند بود تا جایی که تندترین مواضع آقای موسوی در برابر موضع ایشان ملایم و محافظه‌کارانه جلوه می‌کرد. آقای مخلملباف یک شبه خود را در موضع رهبری مردم ایران یافت. انگار او خود را نماینده‌ی بدون مجوز مردم ایران یافته بود تا جایی که به خود اجازه می‌داد با مقامات کشورهای مختلف ملاقات کند و از سوی مردم ایران صحبت کند یا این‌که به رئیس‌جمهور آمریکا نامه بنویسد و از سوی مردم ایران عذرخواهی کند. حتی آقای موسوی خود را نماینده‌ی مردم ایران نمی‌داند و در هیچ‌کدام از بیانیه‌های درخشان‌اش ادعای رهبری یا نمایندگی مردم ایران را نکرده است!

حرف من در این نیست که اشغال سفارت آمریکا توسط انقلابیون ایران درست بوده یا نادرست؛ موضوعی است که می‌توان جداگانه در مورد آن صحبت کرد. بحث من این است که آقای مخلمباف از طرف چه کسی نماینده‌ی مردم ایران شده است و به خود اجازه می‌دهد ‌چنین موقعیت رهبری و راهبردی‌ای را برای خود تصور کند؟ تا آن‌جا که یادم هست در هیچ انتخاباتی به آقای مخملباف رای نداده‌ام پس دست‌کم آقای مخملباف نماینده‌ی من نیست. آیا آقای مخلمباف در ارزیابی جایگاه واقعی خود دچار اشتباه نشده است؟

آقای مخملباف می‌تواند از طرف خانواده‌ی مخملباف صحبت کند. ایشان می‌تواند به عنوان یک هنرمند یا سینماگر یا فعال اجتماعی یا فعال سیاسی یا ناظر یا تحلیل‌گر یا مولف یا شهروند یا ایرانی خارج‌نشین صحبت کند. ایشان می‌تواند در صورتی که نهادها، موسسه‌ها یا انجمن‌های سینمایی ایران به ایشان وکالت بدهند، از طرف سینماگران ایران صحبت کند. اما تا وقتی که از طرف «من» ایرانی رسما و قانونا یا دست‌کم عرفا وکلاتی دریافت نکرده نباشد حق ندارد از طرف «من» جایی صحبت کند.

شاید هم آقای مخملباف نماینده‌ی رسمی آقای موسوی است؟ نمی‌دانم. به هر حال این مثال نشان می‌دهد اوضاع چقدر در خارج از حکومت مبهم شده است. مرزبندی‌های فکری و سیاسی منتقدان حکومت مبهم و تاریک شده و انگار سبز بودن کافی شده است، صرف‌نظر از این‌که حرف حساب طرف اصولا چه هست!

سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست!

این روزها روزهای بحران و حساسیت است. از یک سو این وضعیت همبستگی و اتحاد فارغ از گرایش‌ها و اختلافات جزئی را می‌طلبد و از سوی دیگر جنبش سبز مردم ایران باید هوشیار باشد تا به خاطر حضور تندروانه‌ یا منفعت‌جویانه‌ی جناح‌ها و گروه‌ها و افراد مختلف از جاده‌ خارج نشود.

همیشه به خودمان یادآوری کنیم:

  • هر کس که دست‌بند سبز به دست زده باشد، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس از شهادت مظلومانه‌ی ندا و سایر قربانیان وقایع اخیر صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که از حقوق مردم، از آزادی بیان، از حقوق شهروندی، از مخالفت با شکنجه و سرکوب صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که توی هر تلویزیونی ظاهر شود و حرف‌های تندروانه و جذاب بزند، لزوما دوست ما نیست.
  • سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: جنبش‌های معیشتی از مسببین جنبش سبزاند

  • یک گمانه‌زنی در مورد پی‌آیند اعطای جایزه صلح نوبل به اوباما برای ایران » واژه زمان
    بررسی چند احتمال.
  • دانلود کل آلبوم «آخ» آخرین کار محسن نامجو
    چند روز بعد محسن نامجو در یک پیام ویدئویی‌‌‌ اعلام کرد که پخش و استفاده از آهنگ برای شهروندان داخل ایران آزاد است ولی مبلغ معادل آن را به موسسه‌ی محک‌ (حمایت از کودکان سرطانی) اهدا کنید.
  • کشیدن و نکشیدن چارپایه اعدام آنقدرمهم نیست که چطور کشیدنش » آیرونیک ایرانیان
    اعدام بهنود شجاعی بکمک قانون قصاص خیلی دردناک بود ولی استدلال های حقوق بشری مخالفان اعدام او به اندازه کافی خشونت قضیه را آشکار نمی کرد. معترضان اکثرا از موضع عدم پایبندی قوه قضاییه به مفاد کنوانسیون های بین المللی به انتقاد  پرداخته بودند.  ولی خشونتی که من می بینم در این داستان باید فراتر از کم و کاستی های یک دستگاه اداری تحلیل و نقد بشود. مسیله فقط این نیست که اعدام مذموم است خصوصا اعدام کودکان. بلکه باید دید که اعدام یک قاتل چه کودک چه بزرگسال  چه نسبت پنهانی دارد با خشونتی که مردم تحت لفافه قانون علیه هم بکار می برند تا  نص قانون مامنی نشود برای هیولای گنگ خشونت.
  • کشف » شور و شر
    یافتم، بالاخره یافتم ترکیب آن معجون سکرآوری را که هنگام گفت‌وگو باید نوشید. همین سه‌تاست: صداقت، حسن‌نیت و درگیر شدن با تمام وجود. هر کدام از این سه‌ نباشد یا ناخالص و زنگارگرفته باشد، گفت‌وگو دیگر آن غنا و درخشندگی ماندگار در ذهن را نخواهد داشت و هیچ بعید نیست تبدیل شود به یک وراجی‌ بیهوده و از سر ملال.
  • مرورگر فایرفاکس به زبان فارسی به صورت رسمی منتشر شد
    مرورگر فایرفاکس به زبان فارسی را از این نشانی دانلود کنید. وقتش است که با تنبل‌خانِ مایکروسافت بای‌بای کنید.
  • هارمونی‌ طرح و صدای دیجیتال
    توضیح دادنش مشکله. فکر می‌کنم بهتره این بیست واریاسیون ساده و جذاب و متفاوت رو خودتون ببینید و بشنوید.
  • جنبش‌های معیشتی از مسببین جنبش سبزاند » هزاردستان چمن
    حکومت جمهوری اسلامی از بدو تولد دو خصیصه‌اش را از جنبش‌های چپ قبل از انقلاب وام گرفته یا دزدیده است: یکی حمایت از مردم فلسطین و دیگری مواضع ضد امپریالیسم (البته امپریالیسم غربی نه شرقی!). همین دو خصیصه‌ی وام گرفته شده تمام فعالین سیاسی با گرایش چپ یا حتی لیبرال را خام کرده و همچنان می‌کند بطوری که عده‌ای از فعالین با گرایش چپ همچنان نمی‌دانند که چه موضعی در مقابل جمهوری اسلامی بگیرند حتی وقتی در روز روشن شهروندان بی‌گناه ایران مورد ظلم واقع می‌شوند.
  • نفی ترور جدا از حماقت های مرگبار است » لویاتان
    آیا واقعا انتظار است این همه گروه خرابکار و تروریست و قاچاقچی، دست روی دست بگذارند تا مسائل داخلی حل شود؟ آنها در بهشت خود زندگی می کنند. در افغانستان، طالبان می جنگد و اوضاع را به نفع خود برگردانده است. در پاکستان دولت با شبه نظامیان درگیر است و در ایران هم که اوضاع این گونه. از قضا هر سه کشور هم با مسئله مشروعیت مسئله دارند.
    باز هم تاکید می کنم نفی خشونت، امری بدیهی است نیازی به تایید و تکرار مکررات ندارد. اما کسانی دامن به کشته شدن افراد می زنند که هیچ چیز برای دفاع نگذاشته اند. خوی وحشیگری و خون طلبی را در جامعه دامن می زنند و خود به جان ملت خود افتاده اند. آنوقت از عبدالمالک ریگی انتظار می رود که چه کند؟  دستان کسانی که مشام خون را به کوسه ها می فرستند، آلوده است. این، آن‌ها هستند که باید جواب‌گو باشند. اگر مجلس ما مجلس بود، باید وزیر اطلاعات و فرمانده سپاه را به صلابه می کشید که چگونه حفاظت و اطلاعاتی دارند که نتوانسته یک ارزیابی بدهد و بگوید این سفر به صلاح نیست و یا با چه اقدامات امنیتی، سران خود را به چنین جایی بفرستید.
  • هیچ نماد و کنایه‌یی » شمس لنگرودی
    شعری از ۲۲ مرثیه در تیر ماه

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: آپارتاید به کودک اجازه‌ی متولد شدن نداد

  • افسر اسرائیلی اجازه‌ی عبور نداد، زن فلسطینی در حال زایمان به بیمارستان نرسید
    نه ضجه‌های زن، نه التماس‌های مرد و نه حتی خونی که در ماشین جاری شده بود. هیچ‌یک برای افسر اسرائیلی کافی نبود که به زن در حال زایمان اجازه‌ی عبور دهد. آن‌ها برای خرید نمی‌رفتند، برای تفریح نمی‌رفتند، مقصدشان تلاویو نبود. سفر مرگ و زندگی بود به مقصد یک بیمارستان. همین. و کودک زن از دست رفت.
  • بحران سرمایه‌داری و چپ
    بحران سرمایه‌داری از راه رسیده است. تئوری‌های سرمایه‌داری کازینویی تایید شده‌اند. دولت آمریکا به تناقض‌گویی افتاده است و اعتماد به نفس‌اش را به ستایش بازار آزاد از دست داده است. نئولیبرال‌ها آخرین زورشان را می‌زنند و تئوری‌های چپ تایید شده‌اند.  اما آیا چپ‌ باید خوشحال باشد؟ آيا برای رویارویی با چنین بحرانی آمادگی تئوریک یا عملی دارد؟ آیا می‌تواند راه‌حل‌های جایگزینی ارائه دهد برای هدایت موثر بحرانی که نتیجه‌اش چیزی جز ناامیدی، انزوا، بی‌کاری و فقر بیشتر مردم نیست؟
  • خاتمی بیاید که چه بشود « هزاران نقطه
    نظام جمهوری اسلامی عقل گریز است و خاتمی نماد حاکمیت عقل و قانون. سران دولت فعلی با وقاحت تمام هر چه می‌خواهند می‌کنند اما مقایسه کنید خاتمی نمی‌توانست شفاف ترین کارها را بکند. رئیس‌جمهور می‌رود سخنرانی بوش را هم نگاه می‌کند اما هیات آمریکایی در زمان سخنرانی او سالن را ترک می‌کنند. کلینتون و آلبرایت، رییس‌جمهوری و وزیر خارجه وقت آمریکا، سخنرانی خاتمی را گوش می‌دادند و دست آخر بلند می‌شدند و برای او کف می‌زدند. او بهتر از همه می‌توانست ما را به دنیا پیوند دهد، اما نگذاشتند. حالا که این یکی می‌خواهد، نه برای کشور که برای آینده سیاسی خودش، دیگر هیچ کس نمی‌خواهد.
  • آینده ایران، بن بست سیاسی و بمب اتمی « هزاران نقطه
    هزاران نقطه‌ در ابتدای این نوشته می‌گوید: «خوانندگان این وبلاگ گاه و بیگاه مطالب طولانی می بینند، اول عذر می خواهم، و بعد، باور کنید ارزشش را دارد. به محض این که شروع به خواندن کردم، فهمیدم این را باید ترجمه کرد تا همه با هم بخوانیم. کسی که این مطلب را نوشته‌ (کنث پولاک رییس بخش تحقیقات مرکز سیاست های خاورمیانه و کارشناس امنیت ملی، امور نظامی و خلیج فارس)، آدم تاثیرگذار و مهمی است. حداقل از واقع‌گرایان ترین تحلیل‌گران ایران که سراغ دارم.»
  • سیاوشون: معمای معماها
    پیدات کرده‌ام، نیلوپرک. همان‌طور هستی که باید باشی: سرد و بلند و پرت‌افتاده. این انگشت‌ها را که هر بار نزدیکت می‌آورم آهسته و پس می‌کشم، فقط کافی‌ست چند ثانیه‌ای نگه‌شان دارم روی تو، روی آهن‌های بدنت، روی این سرمای بی‌نهایتی که داری، تا از هر حرکتی خالی‌ام کنی. آرامش درست در همین سرماست، آرامش در همین بی‌جنبشی است که از دست‌هایم به من می‌دهی، وقتی که ثانیه‌هایی پیش از طلوع به سراغت آمده باشم…. (متن کامل این نوشته‌ی رویایی را از نویسنده‌ای صاحب فکر و خیال بخوانید)
  • پادکست: فرندفید و فصلی نو
    فرندفید از زبان جمعی از وبلاگ‌نویس‌ها و کاربران ایرانی. پادکست مفصلی که بچه‌ها کلی برای تهیه‌ی‌ آن زحمت کشیده‌اند و شنیدن صدای این همه دوست که خیلی‌هایشان را مستقیما نمی‌شناسم شخصا برای من خیلی جالب بود. تنها نکته‌ی که به نظرم برای بهبود پادکست‌های بعدی می‌شود در نظر گرفت این است که سعی شود ارائه‌ی پادکست خطی و یک‌نواخت نباشد تا مخاطبین را بیشتر به شنیدن آن ترغیب کند.
آپارتاید هنوز جان انسان‌ها را می‌گیرد.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی