ای‌میل وارده مهم است،‌ اما پاسخ‌اش شاید وقتی دیگر!

دیروز سر میز ناهار گفتگوی مفصلی داشتم با همکار سوئدی‌ام که هماهنگ کننده‌ی برنامه‌های یک مرکز تحقیقاتی است. گفتگوی زیر بازسازی تقریبی این گفتگو است.

– از این‌که بخش قابل توجهی از وقتم صرف کارهای کم‌ارزش می‌شود خسته شده‌ام. به خصوص رفتار ای‌میلی همکارها و اعضای مرکز آزارم می‌دهد.

– چطور؟

– موضوعات مختلفی هست. اما بیشترش به این بر می‌گرده که من همیشه در یک وضعیت عدم قطعیت هستم نسبت به چند و چون برنامه‌ها. چیزی که آزارم می‌ده اینه که افراد به موقع پاسخ ای‌میل‌های مهم‌ام را نمی‌دهند. من ای‌میل زیاد نمی‌فرستم، اما وقتی ای‌میل می‌فرستم معمولا اهمیت سازمانی بالایی داره. مثلا برای این‌که بدانم در فلان گردهم‌آیی داخلی چند نفر شرکت می‌کنند یک ای‌میل ساده‌ی گروهی برای پنجاه نفر می‌فرستم و از آن‌ها می‌خواهم که شرکت کردن یا نکردن خود را اعلام کنند. از میان این پنجاه نفر، پنج نفر بلافاصله و ظرف چند ساعت جواب می‌دهند، ده نفر ظرف چند روز جواب می‌دهند و باقی بسیار دیر یا حتی هرگز! انگار نه انگار من ای‌میلی فرستاده بودم!

– خوب اگر فرض کنید کسانی که جواب نمی‌دهند پاسخ‌شان منفی بوده چطور؟

– خوب آزار دهنده‌ است. من باید برنامه‌ریزی کنم و مطمئن هستم خیلی از این افراد که حضورشان در گردهم‌آیی کلیدی است دیر یا زود پاسخ خواهند داد. معمولا اگر یکی از این افراد را تصادفی در راهرو یا جای دیگر ببینم و به آن‌ها یادآوری کنم می‌گویند «اوه بله! وای… حتما. من حتما شرکت می‌کنم!» خوب زن یا مرد حسابی. اگر قرار است شرکت کنی ای‌میل دعوت را پاسخ بده! دلیل‌اش می‌دونی چیه؟ براشون مهم نیست. به هیچ می‌گیرن.

– شاید… اما فکر نمی‌کنم همه‌اش به این خاطر باشه. به نظرم دلایل دیگه‌ای هم داره.

-‌ ؟

– اگر چه تقریبا همه‌ی ما از ابزارهای آی‌تی مثل ای‌میل استفاده می‌کنیم و از بسیاری جهات ارتباطات ای‌میلی به یک نهاد سازمانی تبدیل شده، اما فرهنگ استفاده از ای‌میل هنوز خیلی شخصی و متغیره. به عبارت دیگه خیلی از ما هنوز تکلیف‌مون با اطلاعات دیجیتال از جمله ای‌میل و این‌که چطور می‌شه حجم زیادی از اطلاعات شامل ای‌میل‌های مهم و غیرمهم رو مدیریت و سازمان‌دهی کرد روشن نیست.

– آره این رو قبول دارم. من هنوز آدم‌هایی رو می‌بینم که توی این‌باکس‌شون (inbox) صدها یا هزاران ای‌میل بعضا خوانده نشده دارن. در برخورد با این آدم‌ها من فقط می‌تونم سکوت کنم. چون نمی‌دونم اگه قرار باشه حرفی بزنم از کجا باید شروع کنم؛ از بیگ‌بنگ یا آفرینش انسان یا جای دیگه! چطور ممکنه کسی بتونه نسبت به داشتن یه همچین این‌باکس نامنظم و در هم برهمی که یک کاروان شتر توش گم می‌شه غیرحساس باشه؟!

– منم زیاد دیدم. فکر می‌کنم خیلی‌ها این‌طور باشن. خوب تو همچین وضعیتی فرض کن ای‌میل شما هم وارد می‌شه. طرف چه بسا اصلا نمی‌بینه‌اش چون میون ای‌میل‌های دیگه گم می‌شه: میان ۳۸۲۳ ای‌میل نخوانده یا ۳۸۲۴ ای‌میل نخوانده چندان تفاوتی نیست! اما بعضی‌ها هستن که سیستم شلوغ رو دوست دارن و معمولا ای‌میل‌های جدید رو می‌بینن. اما حالا سوال بعدی پیش میاد. با این ای‌میل باید چکار کنن؟

– خوب جوابش رو بدن دیگه. هر کسی می‌دونه که می‌تونه یا می‌خواد در فلان تاریخ در فلان برنامه شرکت کنه یا نه.

– اوم… [با لبخند] معلومه شما برنامه‌ریز خوبی هستین. اما من به عنوان آدمی که تا حد زیادی برنامه‌هام در دقیقه‌ی ۹۰ مشخص می‌شن به خودم اجازه می‌دم که از زبون خیلی‌ها بگم که خیر! خیلی وقت‌ها در همون لحظه‌ی دریافت ای‌میل مشخص نیست که شما می‌خواین و می‌تونید در فلان برنامه شرکت کنید یا خیر. در نتیجه شما ای‌میل رو می‌خونید، بعد نمی‌دونید که چه جوابی باید بدین. چون حتی خودتون هم جوابش رو ندارید. در نتیجه به خودتون می‌گین «اوم… این خیلی ای‌میل مهمیه. حتما باید بعدا جوابش رو بدم». برای این‌که این‌ ای‌میل مهم میون هزاران ای‌میل دیگه گم نشه بهش یه علامت ستاره، رنگ قرمز، یا پرچم یا نظیر اون می‌زنید و می‌فرستینش کنار چند ده یا چند صدتا ای‌میل مهم دیگه‌ای که روزها و چه بسا هفته‌هاست منتظرن جوابشون رو بدین! نتیجه مشخصه. احتمالا خیلی از این‌ ای‌میل‌ها با تاخیر پاسخ داده می‌شن.

– خوب این خیلی بده. من می‌تونم بفهمم که خیلی وقت‌ها آدم زمان لازم داره که برنامه‌اش رو مشخص کنه. خوب در این صورت نباید کلن بی‌خیال بشه. بهترین روش اینه که همون موقع که ای‌میل رو خوند، یه پاسخ کوتاه بده مثلا بگه «ملاحظه شد» یا «ملاحظه شد، در زودترین زمان ممکن به شما پاسخ خواهم داد». در این صورت من می‌فهمم که طرف زنده است، ای‌میل من رو خوانده و درک کرده و در آینده‌ی نزدیک یا دور به من پاسخ خواهد داد. این خیلی بهتر از اینه که من رو توی تاریکی نگه داره و این حس رو به من منتقل کنه که براش مهم نیست و موضوع رو به هیچ‌ گرفته.

– درسته. این روش بدی نیست. اما مشکل اینه که همه مثل شما فکر نمی‌کنن. خیلی از افراد از این‌که مدام ای‌میل دریافت کنن که توش نوشته باشه «ملاحظه شد» شاکی می‌شن. به خصوص کسانی که ای‌میل‌های مهم گروهی زیاد می‌فرستن. مثلا ما یک مسئول اداری داریم که همیشه توی جلسه‌های گروه یادآوری می‌کنه لطفا وقتی دعوت‌نامه‌ی تقویم یا مشابه دریافت می‌کنید و پاسخ‌اش رو می‌دین من رو نوتیفای (notify) نکنید! حالا فکر کنید نه تنها طرف رو موقع پاسخ اصلی نوتیفای کنیم، بلکه یه ای‌میل اضافه هم قبلش بفرستیم که «هی! من در چند روز آینده شما را نوتیفای خواهم کرد!».

– هه هه! می‌دونم. پس راهش اینه که آدم این‌باکسش رو جمع و جور و مرتب نگه داره و ظرف یکی دو روز هم ای‌میل‌های مهم رو جواب بده.

– به عبارت دیگه آخرش به این بر می‌گرده که آدم نظم ای‌میلی داشته باشه و از اون بالاتر نظم دیجیتال. موضوعی که متاسفانه فرهنگ‌اش هنوز جا نیفتاده. حتی آدم‌هایی که اتاق یا میزکارشون خیلی منظمه، گاهی وقت‌ها وقتی فولدرهای کامپیوترشون رو نگاه می‌کنی نمی‌دونی بخندی یا گریه کنی. اما یه مشکل دیگه هم هست!

– دیگه چی؟

– بعضی از آدم‌های درون‌گرا در پاسخ دادن به ای‌میل‌ها،‌ تلفن‌ها یا بازدیدها تنبل هستند. این‌جور آدم‌ها همیشه به بهانه‌های مختلف ارسال یک ای‌میل، تلفن زدن یا برنامه‌ی ملاقات رو عقب می‌اندازند. هیچ‌وقت هم نیت‌شون این نیست که کلا بی‌خیال بشن. خیلی ساده می‌گن: «مهمه. اما الان حوصله‌اش رو ندارم. فردا یه کاریش می‌کنم!».

– این رو دیگه باید چکارش کرد؟

– درمون نداره [با لبخند]! شاید بهترین راهش این باشه که قبول کنیم دنیای امروز برای آدم‌های درون‌گرا جای خیلی بدی شده. فضاهای شخصی، یعنی جاهایی که آدم‌های درون‌گرا بهش احتیاج دارن برای نفس کشیدن و انرژی گرفتن داره روز به روز کمرنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شه. دنیای اطراف داره روز به روز برای آدم‌های برون‌گرا طراحی و بهینه می‌شه. تا حالا توی شهرای بزرگ سوار مترو یا قطار شدین؟ محیط ظاهرا عمومیه اما بیشتر آدم‌ها هدفون گذاشتن و سعی می‌کنن از فرصت معدودی که برای تنهایی واقعی دارن استفاده کنن. واقعا عجیبه که این‌روزها یکی از معدود جاهایی که هنوز می‌شه توش تا حدی تنها بود توی این‌جور جاهاست. راستش من با این‌که تنها زندگی می‌کنم، حتی توی خونه‌ی خودم هم احساس تنهایی کامل نمی‌کنم. رادیو هست، تلویزیون، اینترنت، تلفن، موبایل که باید هر لحظه گوش به زنگش باشم و مسئول پاسخ دادن بهش باشم… گاهی که پاسخ پیامک رو چند ساعت بعد می‌دم، دوست‌هام شاکی شدن که یعنی چی؟! چرا جواب نمی‌دی، نگران شدیم! دیگه چه برسه به این‌که موبایلم رو خاموش کنم. تازه اگه همه‌ی این‌ها رو خاموش کنم نویز زمینه‌ی شهر هست. تا وقتی توی بیابون یا جنگل نری متوجه نمی‌شی چقدر آلودگی صوتی توی گوش‌هام ونگ ونگ می‌کنه، ۲۴ ساعت شبانه‌روز و ۷ روز هفته!

– موافقم. اما فکر می‌کنم داشتن فضای امن و آرام حتی برای آدم‌های برون‌گرا هم مهمه. چون روندها به گونه‌ای است که حتی برون‌گراترین آدم‌ها هم در رویارویی با این وضعیت خصوصیت‌های درون‌گرایانه از خودشون نشون می‌دن. به عبارت دیگه در این وضعیت «در معرض بودگی همیشگی» حتی برون‌گراها هم درون‌گرا می‌شن! منتها خیلی‌هاشون الان متوجه نیستن و وقتی هم که متوجه بشن دیگه خیلی دیره چون تا اون موقع مدت‌هاست که آدم‌های درون‌گرا نسل‌شون منقرض شده!

– خلاصه این‌که شاید باید به آدم‌هایی که دیر ای‌میل رو پاسخ می‌دن حق داد… چکار کنن بیچاره‌ها… خسته هستن… خسته هستن از این که باید مدام در تعامل باشن با دنیای اطراف. اون‌هم تعامل سریع. پیامک و تلفن همراه و ای‌میل خیلی سریع هستن. خیلی از آدم‌ها بدون این‌که نسبت بهش آگاه باشن از این همه اجبار برای پیوسته در دسترس بودن‌، پیوسته پاسخ دادن، پیوسته گوش به زنگ بودن، … این وضعیت آماده‌باش دائمی دیجیتالی خسته هستند. از این منظر که نگاه کنیم، شاید باید در برابر این هجوم بی‌رحمانه مقاومت کرد. شاید واقعا لازم است که گاهی وقت‌ها رادیو و تلویزیون و کامپیوتر و تبلت و تلفن‌های همراه را خاموش کرد، به پیامک‌ها و تماس‌ها بی‌توجهی کرد و در رویارویی با ای‌میل مهم وارده گفت: ای‌میل شما مهم است، اما پاسخ آن شاید وقتی دیگر!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

برادر بزرگ‌تر و مدل‌سازی بلوکی

این مقاله* در سال 1983 نوشته شده و فارغ از برخی اصطلاحات، بعد از گذشت حدود سی سال هنوز خواندنی و کلیدی است. اگر این سی سال پیش است، تصور این‌که فن‌آوری‌های امروز چه الگوهایی را می‌توانند از انبوه اطلاعات عادی افراد استخراج کنند و این تفسیرها در چه مواردی ممکن است به کار برده شود ترسناک است.

همین‌طور که به سال 1984 نزدیک می‌شویم، انقلابی آرام در زمینهٔ کامپیوتر و گردآوری اطلاعات ممکن است ما را بیش از آن‌چه می‌پنداریم به دولت تمامیت‌گرای اوشنیای (Oceania) جورج اورول نزدیک کند. توجه افکار عمومی به هکرهای نوجوانی معطوف است که به سیستم‌های حساس کامپیوتری دسترسی پیدا می‌کنند. اما ترس واقعی ما باید از فن‌آوری‌هایی باشد که شرکت‌ها، سازمان‌های غیرانتفاعی و دولت‌ها به صورت روزافزونی به کار می‌گیرند تا با پردازش داده‌های ظاهرا بی‌اهمیت اداری، نسبت به ترفیع دادن و یا اخراج کردن کارمندان خود تصمیم بگیرند.

یکی از نام‌های این بازی کامپیوتری جدید «مدل‌سازی بلوکی» (block modeling) است. نوعی تکنیک که با تحلیل روابط کارمندان با سایر کارمندان نشان می‌دهد آن‌ها چقدر با چارچوب‌های سازمان هماهنگ هستند. آخرین تحقیقات در این زمینه توسط نهادهای مستقل و متنوعی مانند لابراتوارهای بل، ای.بی.سی، مدرسهٔ وارتون و حتی موسسهٔ مدیریت اجتماعی در بلغارستان انجام شده است.

این سازمان‌ها در حال توسعهٔ روش‌های کامپیوتری پیشرفته‌ای هستند که می‌تواند جمعیت‌های پیچیده (مثلا صدها مدیر میانی در یک سازمان بزرگ) را تحلیل کند و الگوهای ساختاری حاکم بر تعامل‌ها و ارتباطات بین آن‌ها را استخراج کند. اگر چه بی‌شک این فن‌آوری‌ها کاربردهای متعدد مفیدی دارند، اما این خطر وجود دارد که برای «تشخیص گناه‌کاری از روی نوع رابطه‌» (guilt by association) به کار گرفته شوند و مورد سوءاستفاده قرار بگیرند.

حیاتی‌ترین نکته‌ها دربارهٔ این تکنیک این است که می‌تواند از اطلاعات روزمره‌ٔ افراد عادی استفادهٔ تجاری کند؛ برای تحلیل نامحسوس سازمان‌ها به منظور شناساسی جهت‌گیری‌ها و گروه‌بندی‌های داخلی شکل گرفته در آن‌ها به کار رود؛ از پیش‌داوری‌های افراد (به خصوص مدیران) در رابطه با سایر کارمندان بهره‌برداری کند؛‌ یا این‌که برای مشکلات بعضا پیچیدهٔ کارمندان راه‌حل‌های منطقی و ساده ارائه دهد.

به صورت کلی، مدل‌سازی بلوکی احتیاجی به داشتن اطلاعات خاص یا حساس مانند سابقهٔ پزشکی یا مالیاتی افراد ندارد. بلکه می‌تواند از اطلاعات پیش‌پاافتاده و سینرژی قدرمند انبوه داده‌های به هم مرتبط که در بایگانی سازمان‌ها دفن شده‌اند بهره‌برداری کند. چند مثال‌ از اطلاعاتی که می‌تواند برای چنین مدل‌سازی‌ای مفید باشد عبارتند از: با چه افرادی در شرکت صحبت می‌کنید؟؛ با چه افرادی تماس مجدد تلفنی برقرار نمی‌کنید؟؛ با چه کسانی ناهار میل می‌کنید؟؛ با چه کسانی کار می‌کنید؟؛ به کدام افراد لطف کرده‌اید و مدیون شما هستند؟؛ نامه‌ها یا یادداشت‌های خود را به کدام افراد رونوشت می‌کنید؟؛ با چه کسی غروب‌ها در کلوپ بازی وقت‌تان را می‌گذرانید؟. انتظار می‌رود که با پیشرفت سریع کامپیوترها در آیندهٔ نزدیک شاهد رشد روزافزون گردآوری و ذخیره‌سازی مستمر چنین اطلاعاتی باشیم.

اگر به صورت تفکیک شده نگاه کنیم، به ندرت رابطهٔ میان دو نفر می‌تواند اطلاعات چندانی در بر داشته باشد. اما به تدریج که تعداد رابطه‌ها زیاد می‌شود، مدل‌سازی بلوکی می‌تواند الگوهای خیره‌کننده و تکان‌دهنده‌ای از میان انبوه اطلاعات استخراج کند. علی‌رغم این‌که مدل‌سازی بلوکی نیازمند به کار بردن ریاضیات پیشرفته و انجام محاسبات گسترده‌ است، نتیجهٔ حاصل از آن معمولا بسیار ساده است. مدل بلوکی یک ساختار اجتماعی، گروه‌های اجتماعی را به بلوک‌های مختلف تجزیه می‌کند. همان‌طور که جاستیس داگلاس روزی گفته بود «فرد با چک‌هایی که امضا می‌کند توصیف می‌شود». به همین ترتیب، افرادی که به یک بلوک‌ مشابه در شبکهٔ روابط خود تعلق دارند محتمل است که در زمینه‌هایی که برای سازمان اهمیت دارد رفتارهای مشابهی از خود نشان دهند و در نتیجه داوطلب دریافت برخوردهای مشابهی باشند.  بلوک‌ها ممکن است (البته نه لزوما همیشه) نشان دهندهٔ گروه‌هایی باشند که اعضای آن‌ها با یکدیگر پیوند قوی دارند؛ این هم ممکن است که افرادی که همدیگر را اصلا نمی‌شناسند به خاطر نشان دادن الگوهای مشابه در روابط خود با افراد دیگر به یک بلوک تعلق بگیرند.

در اواسط دههٔ 1970 ما بخشی از یک تیم تحقیقاتی در هاروارد بودیم که اولین مقاله در زمینهٔ کاربردهای اجتماعی مدل‌سازی بلوکی را ارائه داد. واکنش‌ها به مقاله جالب توجه بود. موسساتی مثل مراکز بازپروری روانی در لیتوانی [در آن دوران بخشی از شوروی] به سرعت از ما درخواست نسخهٔ‌ چاپی کردند. شاید آن‌ها مدل‌سازی بلوکی را به عنوان روش مناسبی برای شناسایی ناراضیان تشخیص داده بودند. بعدها از طرف سویسی‌ها و آلمان غربی‌ها درخواست‌هایی دریافت کردیم که جزییات سوال‌هایشان خیره کننده بود. بعد از آن توجه به تحقیق ما مدتی افت کرد تا این‌که در چند سال اخیر مجددا موج جدیدی به راه افتاده و شرکت‌ها و کسب‌ و کارهای مختلف نسبت به تحقیق ما ابراز علاقه می‌کنند.

مدل‌سازی بلوکی به غیر از این‌که می‌تواند برای تصمیم‌گیری برای ترفیع یا اخراج کارمندان یک سازمان به کار گرفته شود کاربردهای دیگری هم می‌تواند داشته باشد. به عنوان مثال:

  • شناسایی هسته‌های مخالفت و اعتراض که پس از خرید خصمانه (hostile takeover) ممکن است در یک شرکت ایجاد شوند.
  • تعیین شاخص‌هایی برای قرار دادن «چیزهای خوب» در یک سازمان از قبیل افزایش دستمزدها، ترفیع‌ها، تخصیص بودجه و تعیین اعتبارها، استخدام کارمندان جدید، و سایر مزایای سازمانی.
  • هشدار زودهنگام در مورد کانون‌های مشکل‌ساز که می‌توانند منجر به ایجاد بحران‌های عمیق در سازمان شوند، به عنوان مثال وقتی تنش‌های داخلی از کنترل خارج می‌شود ممکن است موجی از اخراج و استعفا در سازمان به راه افتد.

یکی از اولین کاربردهای این روش کلاسه‌بندی به اواخر دهه 1960 باز می‌گردد که به صورت موفقیت آمیزی در یک صومعه کاتولیک رومی که در آستانهٔ فروپاشی سازمانی بود به کار گرفته شد. مدل بلوکی سه گروه‌بندی مختلف «وفاداران»، «ترک‌های جوان» و «منزوی‌ها» را شناسایی کرد که عضویت در آن‌ها می‌توانست سرنوشت سازمان را پیش‌بینی کند. مدل بلوکی نه تنها با موفقیت گروه «منزوی‌ها» (که اعضای آن اخراج شدند) را شناسایی کرد بلکه موفق شد نمونه‌های مختلفی از تخصیص نامناسب وظایف به افراد را هم در گوشه و کنار سازمان بیابد.

کاربرد این روش‌ها در صورتی که با احتیاط کامل اجرا شوند می‌تواند قابل قبول، اخلاقی و سازنده باشد. به هر حال سازمان‌ها باید این حق را داشته باشند که به نوعی رفتار کارمندان خود را بررسی کنند. اما روند تکامل نهادهای حمایتی قانونی معمولا بسیار آهسته‌ است و به راحتی ممکن است از رشد سریع تکنولوژی «اعلام گناه بر اساس نوع رابطه» عقب بیافتند.

یک کارمند متعارف (شاید یک مدیر میانی) را در نظر بگیرید که سرپرست یک خانواده است، وام‌های مختلفی گرفته و سال‌هاست که در شرکت «فلان» کار می‌کند. اگر مدل بلوکی او را در بلوک «الف» که مطلوب است قرار دهد او طبق قانون «بی‌گناهی بر اساس نوع رابطه‌ها» (innocence by association) تبرئه خواهد شد و همه چیز خوب خواهد بود. اما اگر نام او در بلوک «ب» که فرضا بنا به تحلیل آماری افرادی را نشان می‌دهد که مدت طولانی در شرکت نمی‌مانند و بعد از مدتی استعفا می‌دهند و به شرکت رقیب می‌پیوندند (نامطلوب) در آید اوضاع برایش چندان مطلوب نخواهد بود و احتمالا ترفیع دیگری نخواهد گرفت.

بدون شک، این فن‌آوری‌ها شبکهٔ حساس و پیچیده‌ای از مشکلات مختلف در زمینهٔ مدیریت، حریم شخصی، دسترسی به اطلاعات، کنترل اجتماعی و مسئولیت‌های حقوقی ایجاد خواهند کرد. در پایان، تهدید واقعی 1984 نه در ذات روش‌ها و فن‌آوری‌های کامپیوتری، بلکه در واکنش کند جوامع ما نسبت به رشد سریع چنین تکنولوژی‌هایی نهفته است.

* اصل مقاله: Boorman, S.A. & Leavitt, P.R., 1983. Big brother and block modeling. The New York Times, p.3

یادداشت مترجم: این کلیدواژه‌ها هم به این موضوع بی‌ارتباط نیستند: social network analysis, network analysis, clustering, cluster analysis


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

معرفی کتاب: شکست مفتضحانه

خواندن کتاب «شکست مفتضحانه» یا «ناکامی» (Fiasco) نوشته استانیسلاو لم را تمام کردم. نمی‌دانم کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه*، من ترجمهٔ انگلیسی‌اش را با کیندل (Kindle) خواندم.

این اولین داستان بلندی بود که از لم می‌خواندم. البته فیلم سولاریس را دیده بودم و آشنایی من با لم به‌‌ همان سولاریس بر می‌گردد. خواندن متن اما به نویسنده نزدیک‌تر است و در واقع خواندن «ناکامی» و مقایسه آن با آثار علمی-تخیلی دیگری که خوانده بودم (از کلارک، آسیموف و برادبری و متفرقه‌هایی از دیگران) به من ثابت کرد که نگاه لم به داستان‌های علمی-تخیلی به آنچه من از این نوع داستان‌ها انتظار دارم نزدیک‌تر است و در واقع لم نویسندهٔ علمی-تخیلی مورد علاقه من است.

متن مملو از اصطلاحات علمی و توضیح دربارهٔ جزییات فنی‌ای است که کمتر در نوشته‌های علمی-تخیلی می‌توان پیدا کرد. به طوری که خواندن متن بدون استفاده مکرر از فرهنگ لغت برای من ناممکن بود. این اشاره زیاد به جزییات از یک طرف کیفیت و باورپذیربودن داستان را بالا می‌برد و از طرف دیگر مقصود اصلی نویسنده که پیچیده و عظیم نشان دادن دنیای اطراف در مقابل کوچکی و ناتوانی انسان است را بهتر نشان می‌دهد. شدت و کیفیت بحث‌ها و جزییات فنی‌ای که در داستان به کار برده شده به حدی است که درک همهٔ فرایندهایی که در داستان رخ می‌دهد برای من ناممکن بود و احتمالا هدف لم هم از آوردن این جزییات فنی و دقیق این بوده که‌‌ همان تاثیری که گفتم را در مخاطب بگذارد.

تم اصلی داستان تلاش برای ایجاد اولین برخورد نزدیک با موجودات هوشمند غیرزمینی است که از طریق سفری طولانی در کهکشان انجام می‌شود. به تدریج که داستان به پیش می‌رود فرستادگان زمین با ناشناخته‌های بیشتری از تمدن هدف مواجه می‌شوند که نویسنده از طریق بحث‌های مفصلی که در سفینه میان دانشمندان در می‌گیرد ابعاد روان‌شناختی و فلسفی آن را بیشتر باز می‌کند. هر چه داستان بیشتر جلو می‌رود ناتوانی فرستادگان زمین از درک خصوصیات و انگیزه‌های تمدن هدف بیشتر روشن می‌شود و عاقبت تماس با موجودات ناشناخته به مفتضحانه‌ترین شکست (Fiasco) ختم می‌شود.

در یکی از نقاط داستان، هنگامی که فضانوردان بعد از مواجه شدن با رفتارهای غیرقابل توضیح تمدن بیگانه از کامپیوتری که در سفینه حاضر بود راهنمایی می‌گیرند با حیرت متوجه می‌شوند که الگوریتم‌های کامپیو‌تر هم مانند خود آنان به شدت در «دایره تفکر بشری» محصور است. یکی از دانشمندان با تعجب می‌گوید (نقل به مضمون):

 

ما آمده بودیم تا به کمک کامپیوتر‌هایمان تمدن بیگانه را بشناسیم، اما چیزی که فهمیدیم این بود که ما به کامپیوتر‌هایمان چقدر شبیهیم.

 

لایهٔ دیگری از داستان برخورد فرهنگی بین فرستادگان زمینیان و ساکنان سیارهٔ کوینتا (Quinta) روایت برخوردهای فرهنگی تمدن‌های داخل زمین هم هست. مرحله مرحله در داستان هنگامی که تلاش‌های فضانوردان در برقراری تماس با کوینتایی‌ها شکست می‌خورد و سفینهٔ فضایی دست به اقدامات خشونت آمیز علیه ساکنان سیاره می‌زند داستان را به صورت استعاره‌ای از برخوردهای فرهنگی مشابه در زمین خودمان می‌دیدم. فرستادگان زمین تصورات خاص بشری خود را از ساکنان کوینتا انتظار داشتند و این پیش فرض‌های ریشه دار در فرهنگ و زبان و علم و شیوه تفکر و حتی تخیلات آن‌ها منجر به تفسیر رفتارهای کوینتانی‌ها به شیوهٔ بشری می‌شد. تفسیرهایی که بعضا برخوردهای قهرآمیز با آن‌ها را توجیه می‌کرد. آیا در تاریخ کهن و معاصر کرهٔ زمین شاهد چنین برخوردهای فرهنگی در سیارهٔ خودمان نبوده‌ایم که با نیت مثبت (برقراری تماس) شروع شده باشد و به سرعت به خشونت گراییده باشد؟

سیاره کوینتا همچنین وضعیتی شبیه دوران جنگ سرد و فلج شدن طرفین درگیر در یک رقابت تسلیحاتی غیرقابل خروج را تداعی می‌کند. کوینتا به دنبال رقابت‌های تسلیحاتی به یک ماشین نظامی تبدیل شده است که سرنوشت محتوم آن نابودی است. تمام تلاش‌های فرستادگان زمین برای برقراری تماس با کوینتا شکست می‌خورد چرا که حتی اگر از ناتوانی طرفین به درک متقابل بگذریم، وضعیت تعادل ناپایداری که در کوینتان میان رقبای درگیر ایجاد شده است به حدی شکننده است که هر طرفی که اولین تماس را با قدرت بر‌تر (سفینه زمینی) برقرار کند تعادل را به سود خود به هم خواهد زد. در نتیجه همه طرفین تلاش می‌کنند تا تماسی برقرار نشود. استعارهٔ زیبای خانه‌ای از جنس ورق‌های بازی (house of cards) که در داستان به کار رفته و طرح روی جلد (بالای همین پست) هم به آن اشاره می‌کند همین وضعیت تعادل ناپایدار و شکنندهٔ سیاره‌ای که اسیر رقابت‌های فلج کننده تسلیحاتی و نظامی شده است را نشان می‌دهد.

داستان ناکامی نوشته استانیسلاو لم یک داستان علمی-تخیلی چند وجهی، چند لایه، غنی و پیچیده است که خواندنش را به همه توصیه می‌کنم.

 

* با تشکر از آذین که توی کامنت ها اشاره کرد که کتاب به فارسی ترجمه شده است. به نام شکست در کوئینتا

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

شصت هزار تریلیون نفر، حد نهایی جمعیت کره‌ی زمین!

اگر محدودیت آب و غذا وجود نداشته باشد و نرخ رشد جمعیت با نرخ فعلی [سال نوشته شدن مقاله 1964] ثابت بماند جمعیت جهان هر 37 سال دوبرابر می‌شود. به این ترتیب جمعیت جهان ظرف مدت حدود 900 سال به 60000 تریلیون نفر (60 میلیون میلیارد نفر) می‌رسد. در این زمان کل کره‌ی زمین یک شهر بزرگ خواهد بود. سطح همه‌ی خشکی‌ها، قطب‌ها که مدت‌ها پیش کاملا ذوب شده‌اند و همین‌طور سطح سراسر اقیانوس‌ها پوشیده از ساختمان خواهد بود. برای جا دادن جمعیت، سرتاسر زمین باید از آسمان‌خراش‌هایی به ارتفاع 2000 طبقه پوشیده شده باشد و در این صورت هر نفر فضایی در حدود 7 متر مربع برای زندگی خواهد داشت. هزار طبقه برای سکونت و هزار طبقه‌ی دیگر برای تولید غذا، تجهیزات خنک کننده و غیره. غذا به صورت مایع از طریق لوله به خانه‌ها منتقل می‌شود و احتیاجی هم به لباس نیست.

60000 تریلیون نفر حد نهایی و مطلق جمعیت در کره‌ی زمین است. شهرِ زمین به خاطر حرارت تولید شده توسط آدم‌ها و تاسیسات بسیار داغ خواهد بود و باید به طریقه‌ای انرژی حرارتی تولید شده را دفع کند. حتی اگر ماشین‌های خنک‌ کننده‌ی کارآمدی ساخته شود، باز هم باید حرارت را به جایی منتقل کرد. این حرارت را شاید بتوان با طراحی سقفی بزرگ برای کل زمین و با استفاده از پمپ‌های حرارتی ویژه‌ای به صورت تابشی به فضا فرستاد. چنین سقفی باید بتواند دمایی در حدود 2000 (یا حتی 5000) درجه‌ی سانتی‌گراد را تحمل کند.

گزینه‌ی صادر کردن جمعیت به فضا در نظر گرفته نشده چون عملی نیست. اما بر فرض هم که لحاظ شود چندان فرقی نمی‌کند. سیاره‌های نزدیک زمین بر فرض که همه‌ی شرایط برای زندگی جمعیت کثیر در آن‌ها فراهم باشد فقط 37 سال فرصت بیشتر ایجاد می‌کنند و بعد از 37 سال چگالی جمعیتی مشابه زمین خواهند داشت.

مواد خام چندان مشکل‌زا نخواهند بود. کل بستر اقیانوس‌ها و دست‌کم ده کیلومتر از پوسته‌ی زمین در دسترس خواهد بود. کلیه‌ی عنصرهای لازم برای حیات به اندازه‌ی کافی در پوسته‌ی زمین، هوا و دریا وجود دارد. {+}

نوشته‌ی بالا شوخی علمی نیست، بلکه خلاصه‌ای از مقاله‌ی آقای جان فرملین (John Fremlin) فیزیکدان انگلیسی است که در سال 1964 در نشریه‌ی نیوساینتیست منتشر شده است و نمونه‌ای است از بعضی از افراطی‌ترین نگاه‌هایی که در محافل علمی آن روزگار وجود داشت.

در حال خواندن‌ مقاله‌ای درباره‌ی توسعه هستم که بخش‌هایی از آن به شرح بحران جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم می‌پردازد. در آن روزگار نگرانی‌های عمده‌ای در رابطه با انفجار جمعیت وجود داشت و بازار آینده‌پردازها (Futurist) از عالم سیاست گرفته تا علم و دانش گرم بود. رشد سریع جمعیت در طول فقط چند دهه بسیاری را متقاعد ساخته بود که جمعیت جهان به زودی به مرزهای غیرقابل تصور و انفجاری خواهد رسید.

از یک طرف مالتوس‌گرا‌های جدید (neo-Malthusians) مهم‌ترین بحران آینده‌ی بشر را کمبود غذا (و سایر منابع) می‌دانستند و نگران رشد تصاعدی جمعیت بودند و بعضی از تندروهایشان برای حل بحران راه‌حل‌های عجیب و غریب پیشنهاد می‌کردند. از سوی دیگر تکنولوژیست‌های افراطی بودند که با ایمانی مذهبی‌وار به علم، راهِ ‌حل همه‌ی مشکلات بشر را در دانش و فن‌آوری می‌دیدند. به گمان این‌ها علم می‌توانست همه‌ی مشکلات بشر را حل کند، حتی در سیاره‌ای که هیچ درخت و جانوری در آن نیست و همه‌جا از دریاها گرفته تا اوج آسمان‌ها لبریز از آدم شده است.

این نوع نگاه‌ها اگر چه در درجه‌ی اول روی‌کرد تب‌آلود و هذیانی سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم را نسبت به مشکلات جهان آن روز نشان می‌دهد، می‌تواند هشداری باشد برای امروز که دقت کنیم چگونه ممکن است بحرانی که تبدیل به مُد زمانه شده است باعث شود روی‌کردهای عمیق و جامع‌نگر توسط نگاه‌های افراطی و کم‌عمق به حاشیه رانده شوند یا آن‌طور که باید مورد توجه قرار نگیرند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دو به علاوه‌ی یک خبر: مونیتور سه‌بعدی، الگوریتم کوانتومی و نت‌بوک‌‌های گوگل

سه خبر را داشته باشید. دو تا از این خبرها احتمالا مهم‌تر هستند.

یک: برای اولین بار گوگل از محاسبات کوانتومی در الگوریتم‌هایش استفاده می‌کند

گزارش اخیر نیوساینتیست رسما فک خواننده را می‌اندازد (ببخشید اصطلاح دیگری سراغ دارید؟). گوگل بر اساس تراشه‌های ساخت یک شرکت کانادایی که مدعی است از محاسبات کوانتومی استفاده می‌کند در الگوریتم‌های جستجوی تصویر و فیلم خود استفاده می‌کند. این الگوریتم‌ها به صورت ذاتی سریع‌تر از الگوریتم‌های معمولی هستند.

مثلا یک کامپیوتر کلاسیک برای پیدا کردن یک توپ که داخل یک کشو از میان یک میلیون کشوی دیگر پنهان شده است باید حدود نیم میلیون آزمایش (باز کردن کشو و دیدن داخل آن) انجام دهد. اما کامپیوتری که از ساختار کوانتومی استفاده می‌کند می‌تواند همین کار را با 1000 آزمایش انجام دهد. علت این اختلاف سرعت به زیربنایی‌ترین واحد ذخیره‌ یا نمایش اطلاعات بر می‌‌گردد که در کامپیوترهای معمولی دودویی (binary) است و مصداق آن بیت (bit) است در حالی‌که در یک کامپیوتر کوانتومی کوبیت یا کیوبیت (qubit) است. متاسفانه شرح اختلاف این‌دو دانشی فراتر از سطح سواد بنده می‌طلبد، اما تا دلتان بخواهد در موردش مطلب هست. موضوع عجیب این است که محاسبات کوانتومی بیشتر سوژه‌ی مربوط به آینده‌ به نظر می‌رسد و دیدن این‌که دانش آن به مرحله‌ی عملی رسیده واقعا شگفت‌آور است.

دو: مونیتور سه بعدی اپل ؟

ممکن است فکر کنید که باز هم یکی از آن اختراع‌های تخیلی که تا عمل خیلی فاصله دارد. شاید این‌طور باشد اما این فیلم کوتاه نشان می‌دهد که چنین تکنولوژی‌هایی دست کم در سطح آزمایشگاهی وجود دارد. اشیای نمایش داده شده در مونتیور کاملا سه بعدی به نظر می‌رسند و اندازه و شکل آن‌ها بستگی به زوایه‌ی دید و فاصله‌ی شما از مونیتور دارد. این فیلم مربوط به اپل نیست، اما اپل درخواست ثبت یک اختراع (patent) را کرده که نشان می‌دهد خبرهایی هست.

این هم خبر دوم. اما خبر دو به علاوه ی یکم:

دو به علاوه‌ی یک: نِت‌بوک‌ با نشان تجاری گوگل

کمتر از یک ماه دیگر تلفن‌های همراه با نشان تجاری گوگل به بازار می‌آیند. همین‌طور بعضی منابع مدعی هستند اطلاعاتی به دست آورده‌اند که نشان می‌دهد گوگل در آینده نزدیک (کمتر از یک سال) نِت‌بوک‌های (Netbook) خودش را هم عرضه خواهد کرد.

تلفن‌ها با سیستم‌ عامل آندرویید و نِت‌بوک‌ها با سیستم‌ عامل کروم، هر دو از سر تا پا متعلق به گوگل!

قصد و توان پیش‌گویی ندارم اما باور کنید این سرعت رشد گوگل یا منجر به سقوط ناگهانی و فروپاشی‌اش می‌شود و یا یک انحصار هولناک در زمینه‌ی فن‌آوری‌های اطلاعاتی و شبکه‌ای ایجاد خواهد کرد و هیچ‌کس که نداند من و شمای ایرانی خوب می‌دانیم انحصار یعنی چه.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: این عکس تاریخی است

  • فیلم ترانه‌ای که سوزان بویل خواند و میلیون‌ها نفر را حیرت‌زده کرد
    معجزه‌ی شبکه‌های اجتماعی. ویدئوی اجرای خیره‌کننده‌ی او حدود پنجاه میلیون بار ظرف چند هفته در یوتیوب دیده شده.
  • وب‌سايت ارتش اسراييل و ملاحظات كايزر شوزه » Dear Enemy
    يكي از بزرگترين نقطه ضعف‌های ما آدم ها در مقابل پروپاگاندا ايمانی است كه به هوش طراحان پروپاگاندا داريم. اين معنی‌اش چيست؟
    يعني تصور من و تو اين است كه هيچ‌كس آنقدر ابله نخواهد بود كه در روز روشن به ما دروغ بگويد. مثلا بگويد ماست، سياه است. يا اينكه شب، روز است. يا اينكه سربازها آدم نمی كشند، آدم ها را زنده مي كنند.
  • جزئیات اعدام دلارا دارابی » اردوان نوشت
    چرا دلارا اینگونه اعدام شد. به یکی از دوستان گفتم که صدام را هم اینگونه اعدام نکردند. چرا؟
  • کاریکاتور روز » ٤دیواری
    عزیزم حالا حتما باید در موردش حرف بزنیم؟
  • پوپولیسم روشنفکری اینترنتی » حرف حساب
    ظاهرا نباید پوپولیسم و روشنفکری با هم جمع شوند ولی به نظر می رسد در جامعه ی مجازی چنین اتفاقی در حال شکل گرفتن است. مثلا به نظر می رسد که وبلاگ نویسان نامدارتر (اغلب خارج نشین) هر نوع مخالفت با رفتارهای جمهوری اسلامی را برابر با روشن اندیشی می گیرند. درست که شمار زیادی از کنشگران و یا وبلاگ نویسان سیاسی بدرستی از حکومت جمهوری اسلامی رضایت ندارند ولی این عدم رضایت گاهی باعث شده عده ای فراموش کنند که به هر حال زندگی روزمره ی 70 میلیون ایرانی ساکن کشور مستقیما به همین رفتارهای جمهوری اسلامی بستگی دارد.
  • فيلم: بوش، دو دقيقه قبل از آغاز جنگ عراق در كاخ سفيد » Dear Enemy
    خيلي ترسناك است؛ لحظه اي كه مي فهمي دشمنت اصلا به آن باهوشي كه تو خيال مي كردي نيست. وقتي مي فهمي كه او هم، به طرز خطرناكي، آدم است.
  • قدر این عکس را بدانید: این عکس تاریخی است » حرف حساب
    هنگامی که گشت ارشاد دختران و پسران را به جرم دست هم دیگر گرفتن دستگیر می کند (و حتی توصیه می کنند زن و شوهرها نیز از این کار دوری کنند)، هنگامی که موسوی می گوید گشت های ارشاد را جمع می کند، و هنگامی که تا بحال همسر هیچ رییس دولتی (و یا نامزد ریاست جمهوری یی) این گونه دست در دست همسرش (پرفسور زهرا رهنورد) در برابر مردم و دوربین ها ظاهر نشده است آن وقت ارزش اثر گذارانه این عکس بیشتر از پیش مشخص می شود. این عکس بارها و بارها به نمایش خواهد آمد. تاریخ این عکس را به خاطر خواهد سپرد.
  • زهرا رهنورد » Critic
    دلایل خوبی برای حمایت از آقای موسوی در این انتخابات وجود دارد که یکی از آنها-یکی از مهمترین آنها دست کم برای من- حضور خانم دکتر رهنورد و همراهی او با مهندس موسوی است که تحولی شگفت انگیز در جنس حضور زنان در این دوره از انتخابات ایجاد کرده است.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

خورشید دنیای انفورماتیک غروب می‌کند

شرکت سان (Sun Microsystems) که تا روزگاری نه چندان دور، بدون نام‌اش حتی نمی‌شد کلمه‌ی «کامپیوتر» را درست و دقیق توصیف کرد در آستانه‌ی سقوط، توسط شرکت اوراکل خریداری می‌شود. بدون شک غروب این خورشید، غروب انفورماتیک نیست، اما نشان‌دهنده‌ی فراز و نشیب‌های شگرف این علم/صنعت نوین است.

سان شاید خاموش شود، اما این شعار همیشگی‌اش که عصاره‌ی جامعه‌ی اطلاعاتی در حال ظهور را به نبوغ‌آمیزترین و موجزترین شکل ممکن در چند کلمه آورده زنده خواهد ماند:


شبکه همان کامپیوتر است. — جان گیج

The Network is the Computer. — John Gage


پی‌نوشت: سان، مالک سیستم مدیریت بانک اطلاعات MySQL است، اما اوراکل اعلام کرده که تمایلی به خرید (یا ادامه‌ی) MySQL ندارد. شرکت‌هایی مانند گوگل یا وردپرس (و خیلی شرکت‌های دیگر) برپایه‌ی این سیستم بانک اطلاعاتی کار می‌کنند. بنیان‌گذار وردپرس توضیح می‌دهد که وضعیت بانک‌های اطلاعاتی این شرکت‌ها چگونه خواهد شد.

ایده‌های مهندسی خیلی خیلی کوچولو – سه

در این مجموعهایده‌های ساده و در عین حال ارزشمندی را که دیده‌ام معرفی می‌کنم. مصداق عملی اکثر این ایده‌ها را «با چشم‌های خودم» دیده‌ام ولی برای تمرکز بیشتر بر نفس ایده‌ها، از ذکر محل مشاهده‌ی آن‌ها و سایر جزییات خودداری کرده و به ذکر انتزاعی آن‌ها اکتفا می‌کنم.

می‌توان در سایت‌های اینترنتی که کاربران باید برای ورود به حساب کاربری شخصی «نام کاربری» (username) و «کلمه‌ی عبور» (password) خود را وارد کنند، به جای این‌که از کاربران خواست اطلاعات حساسی مانند کلمه‌ی کاربری‌شان را تایپ کنند از روش تصویری و هوشمندانه‌تری استفاده کرد.

در روش سنتی اطلاعات کاربران به صورت کامل توسط صفحه‌کلید تایپ می‌شود. چون کلمه‌ی عبور به صورت کامل وارد می‌شود در صورتی که سیستم نرم‌افزاری کاربر به روز نباشد ممکن است این اطلاعات به سرقت رود [از طریق سرقت کوکی‌ها و یا نرم‌افزارهای هولناک «ثبت‌-هرآن‌چه-تایپ-‌می‌شود» (KeyLogger)]. مثلا در بیشتر سایت‌های سرویس رایگان ای‌میل هنوز از این روش قدیمی و بالقوه خطرناک استفاده می‌شود:

traditional-login

اما در روش تصویری اطلاعاتی مانند کلمه‌ی عبور تایپ نمی‌شود. در ضمن فقط بخشی از کلمه‌ی عبور از کاربر پرسیده می‌شود و از او خواسته می‌شود که مثلا حرف شش‌ام، حرف یکی‌مانده به آخر و حرف آخر از کلمه‌ی عبورش را با موش (mouse) روی صفحه‌ی کلید تصویری انتخاب کند. دفعه‌ی بعدی ممکن است ترکیب دیگری از کلمه‌ی عبور کاربر خواسته شود:

modern-login

دقت کنید که کاربر اطلاعات مهم را تایپ نمی‌کند و فقط بخشی از آن را به سیستم می‌دهد. البته برای امنیت بالاتر این روش می‌تواند تعداد بیشتری از حروف کلمه‌ی عبور را سئوال کند یا این‌که با سیستم قبلی ترکیب شود، یعنی کماکان از کاربر خواسته می‌شود اطلاعات دیگری را وارد کند (مثلا پاسخ به یک سئوال امنیتی یا غیره).


لینک‌های روز: هفتان هم تحمل نشد

internet-cartoon

علت خیلی از فی.لترشدن‌ها (یا نشدن‌ها) را می‌توانم حدس بزنم، اما برایم سئوال است که سایتی مثل هفتان چرا تحمل نشد؟
  • آشنایی به کامپیوترهای کوانتومی
    انصافا پریزنتیشن ساده و مفیدی است. با تشکر از یک‌پزشک که در  یکی از پست‌هایش معرفی کرده بود.
    .
  • ریچارد فالک: برد و باخت در غزه »» ترجمه توسط خرچنگ‌زاده
    اکنون که آتش‌بس در غزه برقرار شده است ، سوالی که در این میان به وجود می‌آید این است که اسراییل چه چیزی را در این معرکه به دست آورده است. به طور قطع آمار و ارقام تلفات و هم چنین برتری و چیرگی ارتش اسراییل از او یک پیروز میدان جنگ ساخته است اما ارزیابی‌ای تحت عنوان «ماموریت به انجام رسید»، به مانند آنچه که در عراق شاهد بودیم یک ارزیابی شتاب‌زده و گمراه کننده  است. اگرچه حماس نتوانست در مقابل قدرت و زورمندی نیروهای مسلح اسراییل زور آزمایی و همتایی کند، اما ممکن است یک نبرد بزرگ و کلان را در میان قلب‌ها و اذهان فلسطینیان پیروز شده باشد.
    .
  • من تبلیغ می‌کنم »»‌ توکای مقدس
    من برای هر نمایشگاه خوبی تبلیغ می‌کنم، برای هر فیلم خوبی تبلیغ می‌کنم، برای تئاتر تبلیغ می‌کنم، برای کتاب تبلیغ می‌کنم، برای رستوران خوب و کافه‌ی خوب و رفیق خوب و قهوه‌ی خوب تبلیغ می‌کنم، برای هر روزنامه‌نگاری که سرش به تنش بیارزد- و به آن متصل باشد- تبلیغ می‌کنم. و …
    .
  • همه‌ی مشاوران رییس‌جمهور – آشنایی با تیم مشاور اوباما در کاخ سفید »» نون والقلم
    آشنایی بیشتر با والری جَرِت، سوزان رایس، رم امانوئل، جیمز جونز، تیموتی جیت‌نر و اسکات گریشن
    .
  • مدارس غزه باز شدند، دانش آموزانش اما پيش خدايند
    یک عکس خیلی عادی که خشونت پنهانش کشنده است.
    .
  • خبرنگاری بدون توهم و جوگیری
    داستان مصاحبه‌ی تاریخی دیوید فراست با نیکسون بعد از رسوایی واترگیت.
    .
  • یک تجربه‌ی عجیب و مهم
    احساس عجیبی بود ورق زدن ماهیچه های شکمش، ماهیچه های دست و پاش دقیقا شبیه عکس هایی بود که در کتابهای آناتومی میشه دید، منظم، زیاد و محکم. ریه عین اسفنج بود یا اسکاچ ظرفشویی. معده خیلی کوچیکتر از اونی بود که فکرش رو میکردم. شکمش نامنظم بود و لایه لایه. روده بزرگ رو که میگرفتی و باز میکردی شبیه یه دامن تمام کلوش بود.
    .
  • آن‌جا که حقيقت دروغ می‌گويد
    می‌گويد يک‌بار بنشينيد خصوصی‌ترين و پنهان‌ترين حس‌تان را بنويسيد. با همان کلماتی که بايد، بی‌ايهام بی‌استعاره بی‌پروا. بنشينيد يک‌بار رازی که از آشکار شدن‌اش می‌ترسيد را به تمامی بنويسيد. با همه‌ی لايه‌های درونی‌ش. با همه‌ی واژگان آب‌نکشيده‌ای که همان لحظه به ذهن‌تان می‌رسد. می‌نويسيد؟ می‌توانيد که بنويسيد؟ بلند بخوانيدش. می‌خوانيد؟ می‌توانيد که بخوانيد؟ برای محرم اسرارتان بخوانيد، برای صميمی‌ترين دوست‌تان، برای هم‌رازتان. می‌خوانيد؟
    می‌بينی؟ اين‌جاست که راه توی نويسنده از آن ديگری جدا می‌شود….
    .
  • سخنی با فی.لتر کنندگان: انتقادی سازنده و یک پیشنهاد »» آوای موج
    چند پیشنهاد عالی برای فی.‌لترکنندگان عزیز. حالا که فیل.تر می‌کنید دست‌کم مفید و کاربردی این کار را بکنید!

منبع: طرح از IHT.

سادگی، بالاترین پیچیدگی است

سادگی، بالاترین پیچیدگی است.

لئوناردو داوینچی

خوب پاسخ پرسش «سادگی چیست» را همان اول کار لئوناردو به شیوه ایجاز داد! اما اجازه دهید بیشتر مطلب را باز کنیم.

بیشتر فلاسفه و دانشمندان بر این باور هستند که در شرایط برابر، نظریه‌های ساده‌تر بهتر هستند. در این‌جا سادگی یک نظریه به معنی استفاده از پیش‌فرض‌ها یا بدیهیات کمتر در مقایسه با نظریه‌های مشابه است؛ یعنی «پدیده‌ها باید با کمترین پیش‌فرض‌های ممکن توصیف شوند». در همین رابطه «اصل یا تیغ اُکام» مشهور است: «در شرایط مساوی، ساده‌ترین راه‌حل بهترین راه‌حل است.» در واقع اصل اُکام مانند یک تیغ عمل می‌کند و پیش‌فرض‌های اضافی را از نظریه‌های مختلف حذف می‌کند.

Simple is Better

شاید «سادگی اصل اُکام» به نظرتان پیش‌پا افتاده و بدیهی برسد. حتی اگر این‌طور باشد، چیزی از اهمیت آن در علم و فلسفه کاسته نمی‌شود. حتی در زندگی روزمره‌مان نیز کاربرد‌های این اصل را می‌توانیم تشخیص دهیم. مثلا ضرب‌المثل «لقمه را از پشت سر توی دهان گذاردن» به نوعی بیان‌گر همین اصل سادگی است. یعنی برای حل یک مشکل احتیاجی به اضافه‌ کردن بی‌دلیل شاخ و برگ و پیچیده‌سازی آن نیست.

Occum's Razor1 اصل اُکام:

اگر چند راه حال مختلف برای حل یک مشکل داری، ساده‌ترین راه‌حل را انتخاب کن!

«اصل سادگی» از پایه‌های اساسی «روش علمی» می‌باشد. «آلبرت اینشتین» در این‌باره می‌گوید: «هدف نهایی همه علوم توصیف منطقی بیشترین حقایق تجربی با استفاده از کمترین پیش‌فرض‌ها است».

which-one-is-simpler-hence-better

در شرایط برابر ساده‌ترین روش معمولا بهترین روش است. به نظر شما این‌طور نیست؟

احمق ساده نگهش دار!kiss

افرادی که از دست پیچیده‌سازی‌های بیهوده ذله شده‌اند، ناراحتی و نفرت خود را نسبت به این‌ نوع پیچیده‌سازی‌ها با عبارت بالا نشان می‌دهند! قانون «احمق ساده نگهش دار!» که همان KISS یا !Keep It Simple Stupid است با «لحنی بی‌شیله‌پیله و ساده» به ما حالی می‌کند که باید از پیچیدگی‌های بیهوده پرهیز کنیم!

    در زبان فارسی البته گفتن «احمق!» کار چندان «ساده»ای نیست و این عبارت خودش را نقض می‌کند. شاید بهتر باشد در فارسی از عبارت‌هایی مانند «خوشگله! ساده نگهش دار!»، «خنگ! ساده‌اش بهتره!»، «آی‌کیو! ساده باشه بهتر نیس؟»، «هی! ادعا! الکی پیچیدش نکن!» و مانند این‌ها استفاده کنیم!

    داستان فضانوردان

    می‌گویند دانشمندان ناسا مدت‌ها درپی ‌حل مشکل «نوشتن» در فضا بودند. خودکارهای موجود به درد محیط «جاذبه-صفر» نمی‌خورد، چون جاذبه‌ای وجود نداشت که جوهر را حرکت دهد. پس از صرف میلیون‌ها دلار و انجام تحقیقات گسترده، عاقبت دانشمندان ناسا موفق شدند خودکاری اختراع کنند که با آن می‌شد در همه محیط‌ها به ویژه در فضا که جاذبه صفر است نوشت.

    در تمام این مدت فضانوردان روس‌ از مداد استفاده می‌کردند!

    سادگی و دنیای کامپیوتر

    قوانین حاکم بر دنیای نرم‌افزار و اینترنت نیز چندان تفاوتی با قوانین حاکم بر فیزیک یا فلسفه ندارند. به‌ویژه در مرحله طراحی که رعایت «اصل سادگی» می‌تواند تکلیف موفقیت یا شکست یک پروژه را روشن کند. به عنوان مثال یکی از ارکان اصلی «فلسفه یونیکس» از زمان تولدش تا هم‌ اکنون که از طریق لینوکس میان جامعه «متن‌آزاد» گسترش یافته است قاعده KISS و رعایت سادگی می‌باشد. آقای «دنیس ریچی» خالق زبان C و یکی از بنیان‌گذاران سیستم‌ عامل یونیکس» می‌گوید:

    یونیکس ساده است. اما فقط یک نابغه می‌تواند سادگی‌اش را درک کند.

    ساده، اما نه ساده‌تر!

    فراموش نکنیم برای ساده‌سازی موضوعات، همیشه مرزی وجود دارد که اگر از آن عبور کنیم از قله «ساده‌گرایی» به دره «ساده‌انگاری» و «کوته‌بینی» سقوط خواهیم کرد.

    همه چیز را تا جایی که امکان دارد ساده کنید، اما نه ساده‌تر!

    آلبرت انیشتین

    توجه:‌ این نوشته تالیف، ترجمه و گردآوری از منابع مختلف می‌باشد.