ایرانی‌ها گوگل‌ریدر اشتراکی را قبضه کرده‌اند

ReadBurner_1200654787500
اگر فرض را بر این بگیریم که معمولا ایرانی‌ها از بالاترین و دودردو فارسی استفاده می‌کنند و لینک‌‌های ارسال شده در آن‌ها را در گوگل‌ریدر به اشتراک می‌گذارند، آمار وب‌گاه ریدبرنر در زمینه حضور ایرانیان در گوگل‌ریدر اشتراکی خیره کننده است! البته راستش این آمار ظاهرا مربوط به کسانی می‌شود که فید خود را درریدبرنر ثبت کرده‌اند و ظاهرا به لطف حضور دکترهای وبلاگستان فارسی جناب مزیدی و یک پزشک ، ایرانی‌ها از این محصول بیشتر استفاده می‌کنند.

کاربران غیرایرانی که باید پذیرفت تعدادشان به مراتب بیشتر از کاربران ایرانی‌ست، ظاهرا از امکان «به اشتراک گذاشتن» در گوگل‌ریدر و عضویت در ریدبرنر چندان استفاده نمی‌کنند. برخلاف کاربران ایرانی. نه اجازه دهید بگویم «کاربرمولف‌های ایرانی». با توجه به ضریب نفوذ اندک اینترنت در ایران،‌ حضور پر رنگ ایرانیان در «تولید گروهی» جالب توجه است (من به اشتراک گذاشتن لینک‌ها را نوعی همکاری و تولید گروهی می‌دانم).

در همین زمینه:

حتما از وب‌گاه ReadBurner استفاده کنید. در این‌‌ وب‌گاه می‌توانید از آخرین وضعیت پست‌های به اشتراک‌ گذاشته شده توسط گوگل‌ریدر باخبر شوید. قسمت فارسی آن نیز جالب توجه تر است: پست‌های فارسی محبوب روز، پست‌های فارسی محبوب هفته، پست‌های فارسی محبوب همه دوران!

همچنین وب‌گاه SharedReader نیز همین کار را انجام می‌دهد. البته راستش من تا الان که داشتم تستش می‌کردم هنوز مشکل داشت و نتوانستم درست و حسابی واردش بشوم. به هر حال فلسفه‌اش مثل همان ریدبرنر است و لینک‌های اشتراکی در گوگل‌ریدر را تعقیب می‌کند.

مهاجرین ِ اخراج شدهٔ افغانی یخْ نمی‌زنند

هفته‌ای نمی‌گذرد که خبر اخراج تعداد بیشتری از مهاجرین (بهتر است بگوییم پناه‌جویان) ‌افغان از ایران را نشنویم. این‌بار هم اخبار تلخ، حکایت از اخراج 400 نفر از مهاجرین افغان می‌کند:

به گفته مقامات محلی، شمار مهاجران اخراج شده از ایران، در روزهای اخیر، اکنون به هشتصد تن رسیده است. اخراج جمعی مهاجرین افغان از ایران، در حالی صورت می‌گیرد که ولایت هرات، در روزهای اخیر، شاهد بارش برف سنگین و سرمای مرگباری بوده است. به علت مسدود بودن راه اسلام‌قلعه به هرات، مهاجران اخراج شده در مرز گیر کرده‌اند و هیچ‌گونه امکاناتی برای انتقال آنها به شهر هرات یا ارسال کمک به آنها وجود ندارد. رئیس اداره مهاجرین هرات گفت: «ایران این مهاجران را در هوای سرد و برفی به کام مرگ فرستاده است».

shepehrd3

در شرایطی که سرما در مناطق مختلف ایران و افغانستان بی‌داد می‌کند، این‌همه تعجیل در اخراج این مردم بی‌شهر و کاشانه برای چیست؟ دست‌کم اگر «جهان‌وطن» نیستیم و دلمان نمی‌خواهد این مردم بی‌نوا در کشور ما زندگی کنند، «انسان» باشیم و تا فصل گرمسیر در اخراج آن‌ها تعلل کنیم.

تک‌تک افرادی که در اخراج این افراد نقش داشته‌اند، درقبال «هرگونه آسیب جسمی و روحی مهاجرین اخراج شده» مسئول هستند.

پی‌نوشت: ظاهرا اعتراضات رسمی و غیررسمی گسترده  نتیجه داد و به دستور رئیس‌جمهور ایران اخراج‌ها «به طور موقت» متوقف شده است.

خبر ظاهرا خوب برای ایران

سایت آلترنت می‌نویسد گزارش سازمان اطلاعاتی [آمریکا] فاش کرد هشدارهای چنی و بوش در مورد ایران فریب‌کارانه بوده است. خلاصه مهمترین نکات گزارش مرکز ملی ارزیابی اطلاعاتی آمریکا (NIE) به نقل از همین نوشتار:

  • ما اعتقاد داریم ایران برنامه نظامی هسته‌ای خود را در پاییز 2003 متوقف کرد.
  • ما ارزیابی می‌کنیم (با ضریب اطمینان متوسط) که ایران برنامه نظامی هسته‌ای خود را دست کم تا اواسط سال 2007 مجددا آغاز نکرده است.
  • ما اطلاعات کافی در مورد نیت ایران مبنی بر تمایل بر مسکوت گذاشتن برنامه نظامی هسته‌ای خود تا آینده نامشخص نداریم.
  • ما اعتقاد داریم (با ضریب اطمینان متوسط)‌ که ایران احتمالا از لحاظ فنی قادر خواهد بود بین سال‌های 2010 تا 2015 اورانیوم بسیار غنی شده [مناسب جهت ساخت بمب هسته‌ای] تولید کند.
  • ما اعتقاد داریم (با ضریب اطمینان بالا) که ایران از لحاظ فنی قادر نخواهد بود پولوتونیوم مورد نیاز جهت ساخت یک بمب هسته‌ای را تا قبل از سال 2015 تولید کند.
  • با توجه به این نتایج، گزارش NIE در پایان تاکید می‌کند که تصور نمی‌کند ایران قصد دستیابی به سلاح هسته‌ای داشته‌ باشد.

نیوروک تایمز ضمن انتشار گزارش NIE می‌نویسد:

ارزیابی جدید توسط سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا نتیجه‌گیری می‌کند که ایران برنامه نظامی هسته‌ای خود را در سال 2003 متوقف کرده است و تا به امروز نیز این برنامه متوقف مانده است. این موضوع در تضاد با نتیجه‌گیری دو سال اخیر است که گفته بود ایران با جدیت در تلاش برای ساخت بمب هسته‌ای می‌باشد.

نتایج این گزارش جدید می‌تواند موجب تغییر شکل سیاست‌های کابینه بوش در آخرین سال خود باشد. کابینه‌ای که متوقف ساختن برنامه نظامی هسته‌ای ایران را محور سیاست امور خارجه خود قرار داده بود.

ُ‌ُجان دی پاو در سایت دموکراسی ِ آزاد از وضعیت پیچیده پرونده هسته‌ای ایران می‌گوید:

او در این مقاله توضیح می‌دهد علی‌رغم این‌که گزارش اخیر سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا خطر بروز جنگ با ایران را کاهش داده است، هنوز پیچیدگی‌های این پرونده به قوت خود باقی است و راه درازی تا آرام شدن اوضاع در پیش است.

داستان «حزب محبوب و منفور توده»

من جوان هستم و عمرم به سختی به سال‌های قبل از انقلاب قد می‌دهد. اما همیشه نام «حزب توده ایران» را همراه با لعن و نفرین شنیده‌ام. از طرفی می‌دانم که همین «حزب توده ایران» روزگاری به عنوان یک نهاد پیشرو مورد توجه بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران بوده است. همیشه از خود می‌پرسیدم رمز این دوگانگی حزب توده چیست که از یک‌سو مورد توجه و استقبال جمعیت قابل توجهی از انسان‌های شریف و دلسوز قرار گرفت و از سوی دیگر توسط اغلب کسانی که فضای آن روزگار را تنفس کرده بودند محکوم و طرد شد؟

جان کلام را آقای «شاهرخ مسکوب»‌ در «کتاب مرتضی کیوان» گفته‌اند. این‌قدر این نوشته کامل و صادقانه و شفاف است که آن‌را عینا در این‌جا می‌آورم (به جز حذف چند پاراگراف جهت اختصار):

توجه: تاکید‌ها از من است.

در آن سال‌ها حزب توده کشتگاه آرزوهای بسیاری از زحمتکشان و روشنفکران سرزمین بلادیدهٔ ما بود که از بیداد اجتماعی به جان آمده بودند و به جان می‌کوشیدند تا چرخ را بر هم زنند و عالمی و آدمی دیگر بسازند. در ایرانی که فقر و جهل و ستم در آن جولان می‌داد و با مردمی آرزومند آزادی و بهتری، توده‌ای بودن به معنای مبارزه با ناکامی‌های اجتماعی بود و در افتادن با ستمکاران و در جبهه کار و آفرینش جای گرفتن!

از همه این‌ها گذشته عضویت در حزب توده به منزلهٔ پیوستن، همفکری و همراهی با «احزاب برادر» بود. از این راه ما در جنبشی پیشرو و همگانی، یعنی نهضت چپ جهانی جای می‌گرفتیم. و برای ما، مردمی ناتوان و نامراد، همراهی با چنین یارانی، تنها مایهٔ اطمینان خاطر به درستی راهی که می‌رفتیم نبود، بلکه همچنین هویت تازه و خودخواسته‌ای بود که ستمدیدگان را قوی‌دست و محکومان را از حاکمان خود نیرومندتر می‌کرد. برای همین در نظر ما «انترناسیونالیسم» منافاتی با «ناسیونالیسم» نداشت که هیچ، پشتیبان نیروبخش آن نیز بود. از برکت وجود چنین همبستگی بزرگی ملال ابتذال روزمره را از سر می‌گذراندیم و همدرد دلاوران جنگ‌های داخلی اسپانیا زندگی خود را زنده می‌کردیم. رفیق و همراه «الوار و آراگن، پابلو نرودا و گارسیا لورکا» و مانند «تورز» فرزند خلق بودیم…

و برای آزاد زیستن می‌پنداشتیم که مارکسیسم (آن هم آن خام و خشنی که ما شناخته بودیم) تنها راه و روش «علمی» و کارساز و دوای دردهای اجتماعی است. اعتقاد به یک نظام «عقلی» مستبد و خلاف عقل، که همه حال‌ها و جنبه‌های غیرعقلانی، عاطفی، غریزی، وجودی و ناشناختهٔ انسان را نادیده می‌گرفت و در عوض امیدی استوار به رستاخیزی این‌جهانی و رسیدن به بهشتی زمینی را نوید می‌داد، به صورت درمان دردهای اجتماعی و مرهم زخم‌های روانی ما درآمده بود.

و ما از آزادی تصوری ویژه خود داشتیم و «آزادی» برآمده از ایدئولوژی در کشورهای سوسیالیستی را نمی‌شناختیم. هنوز کمتر کسی از درون آن بهشت زمینی خبر داشت و ما باور نداشتیم که دستگاه رهبری و به دنبال آن سیاست حزب، وابسته به دیگران است و «دیگران» تنها سنگ خود را به سینه می‌زنند و به نام «انترناسیونالیسم» ، ناسیونالیسم خود را باد می‌کنند. از این دست هر چه می‌شنیدیم، همه را تبلیغ دشمن می‌دانستیم؛ درحقیقت چنان بود که گویی نمی‌شنیدیم. سیر پیچیده تحول اجتماعی را در روند «مبارزهٔ طبقاتی» ساده کرده بودیم و گمان داشتیم که راز و رمز پیشبرد تاریخ را یافته‌ایم… در حقیقت اسیر همان خطای ساده‌لوحانه در امر سیاست بودیم که نقش ایمان و فداکاری را دست بالا و نقش واقعیت و شعور را دست کم می‌گیرد!

البته در آن نخستین سال‌های «آزادی» پس از استبداد رضاشاهی، جوان‌هایی بدون هیچ تجربه اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمی‌پیوستند، بشر دوستی و میهن‌پرستی و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده می‌راند، نه دانش یا تجربه سیاسی! اختناق را پس از اختناق –رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را می‌دیدیم، سرود مستانهٔ قدرتمندان را می‌شنیدیم، در فقر و جهل و ظلم غوطه می‌خوردیم و می‌‌خواستیم این بساط بیداد را هر چه زودتر واژگون کنیم. ما برای این توده‌ای شده بودیم و خودمان را به آب و آتش می‌زدیم. نمی‌دانستیم و در آن سال‌ها بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علت‌هایی فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضت‌های چپ را، در چنبره استالینیسم نمی‌دانستند و عاقبت آن‌را نمی‌دیدند. سال‌های بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی می‌گفتند اینان گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره … و این را طوری می‌گفتند که گویی فدای ساده‌لوحی خود شدند. در حقیقت شکست یکی از بزرگ‌ترین و دردناک‌ترین تجربه‌های اجتماعی-فرهنگی صدسالِ اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و نیز ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود ساده‌لوحی بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.

در وطنی بی‌پناه و اجتماعی دشمن‌خو، حزب پناه‌گاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشت گرمی او به گفته مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود می‌رفتیم، در افق بی‌کرانهٔ پندارهایمان، همهٔ راه‌های جهان در چشم‌انداز ما گشوده می‌نمود و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمی‌گذشت. تا روزی که دیدم که «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها- گشت بی‌سود و ثمر».

استیضاح برای صلح

peaceFlag

روز به روز «راه‌های دیپلماتیک» برای رفع اختلافات میان آمریکا و ایران محدودتر می‌شود. بی‌طرفانه که بخواهیم قضاوت کنیم، بیشتر خط‌دهی ماجرا به سوی به بن‌بست رسیدن گزینه‌های دیپلماتیک از سوی آمریکا و متحدانش صورت می‌گیرد. ایران در طول یک سال اخیر به صورتی مستمر و پی‌گیر از مواضع خود کوتاه آمده است و اگر چه دست خودش را کاملا خالی نکرده، به صورت قابل توجهی سعی بر آرام کردن اوضاع و در واقع جلوگیری از اقدام نظامی بر علیه ایران کرده است.

در شرایطی که مقامات دولت عراق مستقیما از دولت ایران به خاطر همکاری‌ در برقراری امنیت عراق تشکر می‌کنند (تا جایی که مورد شماتت رئیس جمهور آمریکا قرار می‌گیرد)، آمریکا به صورت فزاینده‌ای ایران را متهم به ارسال سلاح و تربیت گروه‌های تروریستی بر ضد نیروهای آمریکایی می‌کند. {+}

همین سرنوشت در انتظار «آژانس بین‌المللی انرژی اتمی» است. مواضع رئیس این آژانس که به صورت محسوسی حکایت از روند مثبت پرونده ایران و شفاف بودن فعالیت‌های هسته‌ای صلح‌آمیز ایران می‌کند مورد برخورد تند مقامات آمریکایی قرار می‌گیرد تا جایی که وزیر امور خارجه آمریکا مستقیما گوشزد می‌کند که آژانس بهتر است وارد موضوعات سیاسی نشود و سیاست را به سیاست‌مداران بسپارد! {+}

تقریبا واضح به نظر می‌رسد که دولت فعلی آمریکا علاقه چندانی به حل مشکل ایران توسط شیوه‌های دیپلماتیک ندارد و مصمم و پی‌گیر مشغول زمینه‌سازی برای حمله نظامی به ایران می‌باشد. در همین راستا بخش بزرگی از «ارکستر رسانه‌ای» غرب مشغول «هیولاسازی» از ایران و مقامات ایرانی هستند. متاسفانه برخی از مقامات ایران در چند سال اخیر با مواضع غیرسیاسی و بعضا غیرکارشناسانه، لقمه راحت‌الحلقومی در اختیار ارکستر رسانه‌ای غرب قرار داده‌اند تا به سادگی با تیتر کردن برخی از جملات قصار ایشان، از ایران و مقامات آن هیولا بسازند.

در این شرایط به شدت بحرانی مقامات ایرانی باید بسیار هوشیار باشند. حرکت‌های غیرمستقیم سیاسی و ارسال انواع چراغ‌سبز به دولت آمریکا اگر قراربود نتیجه بخش باشد «نامه بسیار مهم مقامات ایرانی در سال 2003» که به مقامات همین دولت فعلی در آمریکا نوشته شده بود و در آن دعوت شده بود کلیه موضوعات مورد اختلاف ایران و آمریکا بررسی و رفع شود بدون پاسخ نمی‌ماند.

با توجه به این‌که بخش قابل توجهی از «ارکستر رسانه‌ای هیولاساز» بر روی یک «شخصیت خاص در ایران» متمرکز شده است{+}، شاید یکی از بهترین راه حل‌های ممکن برای خنثی کردن (دست کم موقتی) این تبلیغات و عوض کردن جلوه ایران در میان افکار عمومی آمریکا که به طرز خطرناکی بر علیه ایران شستشوی مغزی داده شده است، استیضاح و برکناری دولت فعلی از سمت خود باشد.

ایران باید به صورت سمبولیک هم که شده به جهانیان و افکار عمومی مردم آمریکا نشان دهد که با عراق فرق می‌کند. نهادهای جمهوریت در ایران فعلی بسیار ریشه‌دارتر و واقعی‌تر از نهادهای جمهوریت در عراق بعثی هستند.

با استیضاح دولت فعلی و برگزاری انتخابات مجدد و همچنین حمایت کلیه جناح‌های موجود در حاکمیت از یک شخصیت میانه‌رو و خبره سیاسی می‌توان امیدوار بود که تلاش‌ها برای تهاجم نظامی به ایران دست کم برای مدت زمان غیرقابل پیش‌بینی خنثی گردد. به این ترتیب جهانیان خواهند دید که ایران دیکتاتوری نظامی نیست و مردم یا نمایندگان آنها می‌توانند در صورت نیاز دست به تغییرات بنیادین در حاکمیت بزنند.

استیضاح دولت فعلی و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شاید چیزی را در ساختارهای درونی حاکمیت ایران عوض نکند، اما حرکت سمبولیک چشم‌گیری خواهد بود که از یک‌سو ارکستر رسانه‌ای غرب را خدشه‌دار خواهد ساخت و از سوی دیگر به مردم جهان این پیام را می‌رساند که ایران، عراق بعثی نیست.

برای اولین بار در زندگیم بازداشت شدم

ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود که به همکارم فاضل گفتم گرسنه هستم و پیشنهاد کردم چیزی بخوریم. امروز اولین روز اقامت من در الخبر عربستان سعودی در ناحیه ظهران بود.

با فاضل بیرون رفتیم. اول گمان کردم همان نزدیکی‌های دفتر شرکت و با پای پیاده خواهیم رفت، اما فاضل به سمت ماشینش که یک شورولت سیاه بود رفت. فاضل که شیعه بود رادیوی ایران را گرفت که برنامه تواشی به زبان عربی پخش می‌کرد. فاضل طوری در مورد ایران صحبت می‌کرد که انگار کعبه آمال و آرزوهای بشریت و سمبل آزادی و دموکراسی است. شاید هم حق داشت. چند ساعت بعد به او حق دادم!handcuffs

از یک خیابان درندشت گذشتیم و وارد بلوار مانندی شدیم که یک طرفش تا چشم کار می‌کرد دیوار سفیدی کشیده شده بود. فاضل گفت: اینجا پایگاه نظامی آمریکا در ظهران است.

به خودم گفتم عجب! حالا چرا برای ناهار خوردن من بیچاره را از کنار دیوار پایگاه آمریکا عبور می‌دهی. حق هم داشتم!

چند ده متر جلوتر یک ماشین گشتی گارد ملی سعودی جلویمان را گرفت. افسر جوان مدارک شناسایی فاضل را گرفت و از من خواست که پاسپورتم را بدهم. من پاسپورتم را معمولا همراهم جایی نمی‌برم و در هتل و در گاوصندوق نگهداری می‌کنم. اما کپی پاسپورت را نشانش دادم. کافی نبود! کارت اقامت کشور … را نشانش دادم. بعد کارت هوشمند شرکت … را نشانش دادم. بعد گواهی نامه رانندگی کشور … را نشانش دادم. همه را گرفت، اما باز هم کافی نبود!

نگاهی به فاضل انداختم. رنگش پریده بود و چشمهایش درشت شده بود، اما مدام به من می‌گفت نگران نباشم‌، این‌جور کنترل‌ها در سعودی عادی است.

افسر همه کارت‌های مرا با خود برد و شروع کرد به بی‌سیم زدن. موج آدرنالین را که در بدنم تزریق شد حس کردم که آرام آرام بالا آمد و در دست‌ها و پاهایم به صورت لرزه‌های خفیف ترس ظاهر شد. فکرش را بکن! دو نفر شیعه، یکی ایرانی بدون پاسپورت و دیگری از اقلیت محکوم شده شیعه عربستان زیر دیوار پایگاه نظامی عمو سام عزیز. کارم تمام بود!

فاضل به عربی چیزهایی بلغور کرد و طرف بهش گفت که ساکت باشد. من خیلی محترمانه توضیح دادم که پاسپورتم توی هتل است و می‌توانم آن‌را نشان بدهم. سرش را تکان داد و با عصبانیت گفت که انگلیسی بلد نیست! از آن نظامی‌های ایده‌ال روزگار بود: زبان نفهم و خشن.

15 دقیقه بعد یک ماشین شاسی بلند سر رسید. گفتم شاید این‌یکی مافوق باشد و زبان آدم حالیش بشود. اما کار بالاتر گرفت. فاضل تقریبا سکته کرده بود. خود من هم دست کمی از او نداشتم.

آرام توی ماشین نشسته بودم و سعی می‌کردم زیاد تکان نخورم که به نظر گناهکار نیایم. فوری کانال رادیوی ایران را هم عوض کردم. روی این‌حساب که اگر کار بیخ پیدا کند از این‌که بفهمند رادیوی عربی ایران را گوش می‌دهم سودی عایدم نخواهم شد. نگاهی گذرا به عکس‌هایی که با موبایلم گرفته بودم انداختم و هول هولکی چندتاشان را که از مکان‌های عمومی بود پاک کردم. فکرم به این رفته بود که شاید محتویات موبایل را چک کنند و عکس‌های اماکن عمومی را به عنوان سند جاسوسی ضمیمه پرونده‌ام کنند.

همینطور که با مظلومانه‌ترین قیافه‌ای که در سراسر زندگیم به خاطر دارم توی ماشین نشسته بودم، افسر به سمت ماشین آمد و درب را باز کرد. فاضل به عربی التماس می‌کرد اما افسر با لحنی عصبانی مدام چیزهایی می‌گفت که کلمه جواز! جواز! را از توی آن تشخیص دادم. منظورش همان جواز سفر عربی یا گذرنامه فارسی یا پاسپورت فرنگی بود!

munch-screamاز ماشین که پیاده شدم دل خالی شده‌ام کامل فروریخت. چرا که افسر مرا به قسمت عقب ماشین شاسی بلند هدایت کرد. جایی که اتاقکی داشت با یک پنجره کوچک میله‌ای! فاضل مدام به من می‌گفت نگران نباشم! شماره اتاقم را در هتل و شماره رمز گاوصندوق را بهش دادم و گفتم که عجله کند اما نه آنقدر زیاد که تصادف کند و من برای همیشه در زندان بمانم! نمی‌دانم شوخی تلخ مرا متوجه شد یا نه، اما قیافه‌اش که تغییری نکرد و همانطور سفید و مضطرب باقی ماند.

داخل اتاقک که شدم افسر درب را بست و دنیای بیرون همراه با همه آزادی‌های محدودی که توی این چند سال داشتم را قاب تیره و سیاهی فرا گرفت. ناگهان بدبینی عجیبی به سراغم آمده بود. مطمئن بودم که موضوع به این سادگی‌ها ختم نخواهد شد. از خشونت و وحشی‌گری پلیس سعودی بسیار شنیده بودم. به این نتیجه رسیدم که باید خودم را آماده کنم که چندین روز یا چندین هفته در سیاه‌چال بمانم، ضرب و شتم شوم. باید خودم را آماده می‌کردم که فردا تلویزیون سی‌ان‌ان اعلام کند که یک ایرانی وابسته به گروهک‌های تروریستی در حال تردد مشکوک در اطراف پایگاه نظامی آمریکا در ظهران عربستان دستگیر شد. جایی که چند سال قبل هم انفجار مهیبی رخ داده بود! دولت ایران مطابق معمول کاری از دستش ساخته نمی‌بود و فقط منوچهر متکی این حرکت را ناشی از ضعف آمریکا در منطقه می‌دانست.

سعی کردم کمی به خودم مسلط بشوم. به خودم گفتم که این‌همه آدم دستگیر و شکنجه می‌شوند. این همه مبارز یا روزنامه‌نگار در زندان‌ها پوسیدند. حالا که چیزی نشده و فقط یک بازداشت کوچولو شده‌ای! فکر کنم من انسان ضعیفی هستم! این حرف‌ها اصلا کمکی بهم نکرد! نگران بودم و افکار عجیب و غریب منفی همه ذهنم را گرفته بود.

ماشین وارد یک مجموعه نظامی شد. کمی خوشحال شدم که مرا مستقیم به پایگاه آمریکایی‌ها نبرد. دست‌کم افسر ذره‌ای انصاف توی کله‌اش بود. ماشین توی حیاط بزرگ دو دور زد. به خودم گفتم احتمالا مردد است که مرا توی کدام قسمت ببرد. مستقیم ببرد به بازداشت‌گاه تحویلم دهد یا این‌که اول کارهای دیگری هم باید انجام شود. ماشین را به حالت کج نگاه داشت. چند لحظه مکث کرد و بعد پایین آمد و درب اتاقک عقب ماشین را باز کرد. نگاه معصومانه‌ای بهش کردم که باور کند من تروریست نیستم اما اعتنایی نکرد و اشاره کرد دنبالش بروم.

یک مرد نسبتا مسن پشت میزی نشسته بود که قیافه‌اش کمی مهربان به نظر می‌رسید. برایش توضیح دادم که قضیه از چه قرار است و همکارم رفته که پاسپورتم را بیاورد. برخوردش عادی بود، اما ناگهان کمی آرام شدم. وزن سنگینی که تا چند لحظه پیش داشت دیوانه‌ام می‌کرد از روی ذهنم برداشته شد. کم‌کم باورم شد که واقعا موضوع فقط پاسپورت است و به زود آزاد خواهم شد.

prison_corridorحدود 2 ساعت را در میان 10 کارگر پاکستانی که به صورت غیرقانونی وارد عربستان شده بودند گذراندم. بعدا فهمیدم که آن‌ها از ابتدا غیرقانونی نبوده‌اند. اما برگه اقامت خود را در ازای دریافت 2000 دلار فروخته‌اند!

فاضل مگر می‌آمد! خیلی طولش داد. دقیقه‌ها مثل ساعت می‌گذشتند و ساعت‌ها مثل سال. فکر کنم دوسالی را توی آن اتاق با پاکستانی‌های خرده خلاف‌کار سپری کردم. کم‌کم نگران شدم که بلایی سر فاضل آمده باشد. مثلا تصادف کرده باشد و مرده باشد و پاسپورت من هم توی ماشین آتش گرفته باشد! دیگر فقط خود خدا مگر می‌آمد و مرا از توی زندان سعودی در‌می‌آورد. این‌جور وقت‌ها موتور بدبینی worst case scenario من بدجوری روشن می‌شود!

عاقبت فاضل آمد و پاسپورت من را آورد. دقایقی بعد آزادیم را که احساس کرده بودم از دست رفته مجددا به دست آوردم. فاضل مدام معذرت‌خواهی می‌کرد و می‌گفت مرا به خاطر این رفتار سعودی‌ها ببخش.

اولین روز من در کشور سعودی این‌گونه گذشت. تقدیر چنین بود که اولین تجربه بازداشت شدنم را در کشوری به دست بیاورم که اقلیت شیعه‌اش نه تنها باید مانند سنی‌ها بدون مهر نماز بخوانند بلکه حتی حق ندارند اسم مهر را هم بیاورند. این موضوع را ظهر امروز وقتی از فاضل در مورد این‌که چرا بدون مهر نماز می‌خواند و ناگهان مرا با انگشتانش به سکوت وادار کرد فهمیدم.

برای این‌که بفهمید حاکمیت ایران یکی از مهربان‌ترین، دموکرات‌ترین و آزاداندیش‌ترین حکومت‌های منطقه است لطفا به سعودی سفر کنید. نه برای زیارت حج. نه با یک تور که چهار تا موزه و تخته سنگ به شما نشان بدهد. آن وقت است که در کوچه پس کوچه‌های محله‌های فقیر شرق عربستان خفقان و تبیض گلویتان را خواهد فشرد…

Saudi-Arabia_2005_136_Emblem-of-Saudi-Arabia

وقتی جنگ‌طلب‌ترین کشور جهان سپاه پاسداران را تروریست بداند

دولت آمریکا ممکن است برای اولین بار در تاریخ این کشور نیروهای نظامی یک کشور دیگر را در ردیف سازمان‌های تروریستی قرار دهد. تهدیدی که در صورت عملی شدن، یک چرخش جدی دیگر به سوی رویارویی محتمل با ایران تلقی خواهد گردید{+}. قرار دادن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست سازمان‌های تروریستی برای دولت آمریکا دست‌کم دو کارکرد خواهد داشت:

  1. از یک‌سو کمک به آرام کردن نسبی و دست‌کم موقتی سگ‌های جنگ در آمریکا که مصرانه در تلاش برای دیدن فرو ریختن بمب‌های آمریکایی بر فراز ایران هستند.
  2. از سوی دیگر حرکت دیگری برای منزوی کردن هر چه بیشتر ایران و فشار بر کشورهای دارای حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل جهت اجرای تحریم‌های شدیدتر علیه ایران.

برای لحظه‌ای نه به عنوان یک ایرانی، بلکه به عنوان یک ناظر بی‌طرف (تا حدی که امکان دارد) به این موضوع نگاه کنید. آیا موضوع خنده دار به نظر نمی‌رسد؟ کشوری که نیروهای نظامیش بعد از جنگ جهانی دوم تقریبا در چهارگوشه جهان به صورت مستمر درگیر جنگ‌های مستقیم و غیرمستقیم بوده است، چطور از نظر اخلاقی به خود اجازه می‌دهد اصولا چنین موضوعاتی را پیش بکشد؟ آیا باید یک بار دیگر شاهد مرگ اخلاق سیاسی باشیم و باور کنیم که چیزی جز وقاحت سیاسی در دنیای امروز باقی نمانده است؟

جایی خواندم در پاپان جنگ جهانی دوم قاضی دادگاه نورنبرگ با استفاده از اصل اخلاقی «هر چه برای خودم می‌خواهم برای تو می‌خواهم» متهمین نازی را از اتهامات مربوط به استفاده از سلاح‌های شیمیایی تبرئه کرد. چرا که به اعتقاد وی همه طرف‌های درگیر از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده بودند و از لحاظ اخلاق حقوقی کسی که خود مرتکب عملی شده باشد، حق ندارد شخص دیگری را به دلیل ارتکاب به همان عمل محکوم کند. کشور آمریکا جنگ‌طلب ترین کشور جهان در نیمه‌دوم قرن بیستم بوده است. به همان دلیلی که قاضی دادگاه نورنبرگ پس از جنگ جهانی دوم جنایت‌کاران نازی را از اتهامات مربوط به استفاده از سلاح‌های شیمیایی تبرئه کرد، آمریکا یا هیچ کشور جنگ‌طلب دیگری در جهان حق ندارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به بهانه مشارکت پنهانی در حمایت از سازمان‌های تروریستی و یا مداخلات نظامی مستقیم یا غیرمستقیم مورد مواخذه قرار دهد.

هشدار: هستند ایرانیانی که به خاطر وضعیت بحرانی و تشدید فشارهای داخلی حاکمیت تندروی ایران ناگهان به سیاست‌های آمریکا احساس نزدیکی می‌کنند. فراموش نکنید که خطر آمریکا برای مردم ایران میلیون‌ها بار بزرگ‌تر از خطری است که حکومت فعلی ایران ممکن است برای مردم داشته باشد. آمریکا می‌تواند از ایران جهنمی بسازد که قابل مقایسه با عراق امروز باشد. امیدوار هستم مثبت‌اندیشان ساده‌دل سیاسی که معمولا حافظه تاریخی اندکی هم دارند این موضوع را فراموش نکنند! در ضمن قبل از این‌که این‌جانب را به حمایت از خفقان سیاسی و ضدیت با دموکراسی‌خواهی محکوم کنید لازم می‌دانم تاکید کنم که من از منتقدین جدی وضعیت موجود در ایران هستم، اما خطری که از سوی آمریکا ایران و ایرانیان را تهدید می‌کند آن‌قدر بزرگ است که به هیچ عنوان حاضر نیستم به خاطر فرار از وضعیت موجود، به دامن دیو پناه ببرم.

اما یکHoward Zinn مطلب کوتاه هم می‌نویسم به نقل از تاریخ‌دان، دانشمند علوم سیاسی و منتقد اجتماعی برجسته آمریکایی آقای هوارد زین (Howard Zinn). ایشان از دهه 1960 به صورت فعال در جنبش‌های ضد جنگ در آمریکا حضور داشته است. وی چندین بار در نوشته‌هایش دوران معاصر را عصر کنایه‌های گزنده (Age of Irony) نام نهانده است. آقای زین با اشاره به سخترانی جورج بوش در آغاز عملیات نظامی علیه افغانستان که تاکید کرده بود آمریکا یک ملت صلح‌دوست است در کتاب جنگ و تروریسم می‌نویسد:

شما نمی‌توانید به سرخ‌پوستان آمریکا بگویید ما مردمان صلح‌دوستی هستیم، در حالیکه در سراسر آمریکا درگیر صدها نبرد خونین با آنها هستید.

در بیست سال اول قرن بیستم ایالات متحده دست‌کم در بیست برخورد نظامی در منطقه دریای کارائیب درگیر بود. از زمان جنگ جهانی دوم تا امروز نیز ما شاهد زنجیره پیوسته و بی‌پایانی از جنگ و دخالت‌های نظامی از سوی آمریکا بوده‌ایم.

فقط 5 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم؛ ما در حال جنگ با کره بودیم. تقریبا بلافاصله بعد از آن در ایندوچین با تامین 80 درصد تجهیزات نظامی مورد نیاز فرانسوی‌ها به آنها کمک می‌کردیم و خیلی زود ما نیز در آسیای جنوب شرقی درگیر شدیم. ما نه تنها ویتنام، بلکه کامبوج و لائوس را نیز بمب‌باران کردیم.

zinnدر دهه 1950، همچنین ما مشغول انجام عملیات متعدد سری بودیم و دولت‌های ایران و گواتمالا را سرنگون کردیم. تقریبا به محض اینکه در ویتنام درگیر شدیم، نیروهایمان را به جمهوری دومینیکن فرستادیم. در همان دوران ما مقادیر عظیمی کمک در اختیار دولت اندونزی قرار دادیم در حمایت از دیکتاتوری سوهارتو که مشغول انجام عملیات نظامی بر علیه مخالفین داخلیش بود که منجر به کشته شدن چندصد هزار نفر شد. پس از آن و از سال 1975 دولت ایالات متحده آمریکا کمک‌ شایانی به برنامه گسترده اندونزی جهت سرکوب مردم تیمور شرقی کرد، که در طی آن صدها هزار نفر دیگر کشته شدند.

در دهه 1980، بلافاصله پس از ورود ریگان به کاخ سفید ما جنگ‌های پنهانی را در منطقه آمریکای مرکزی در ال‌سالوادور، هندوراس، کوستاریکا و به خصوص در نیکاراگوا آغاز کردیم. این کار به کمک تشکیل نیروی ضد انقلاب کنتراس که ریگان مبارزان آزادی خطابش می‌کرد انجام می‌شد. در 1978 حتی قبل از اینکه روس‌ها وارد افغانستان شده باشند، ما به صورت پنهانی تسلیحات برای نیروهای شورشی در افغانستان می‌فرستادیم، یعنی مجاهدین. بعضی از این افراد بعدها تحت عنوان طالبان شناخته شدند. کسانی که ناگهان دشمن ما شدند! مشاور امنیت ملی کارتر، برژینسکی گفت که می‌دانسته است کمک‌های آمریکا نهایتا به دخالت نظامی شوروی در افغانستان خواهد انجامید. و در واقع همین اتفاق هم افتاد و جنگی در افغانستان آغاز شد که ده سال طول کشید. جنگی که برای مردم افغانستان نابودگر بود و کشور را به ویرانه‌‌ تبدیل کرد. درست لحظه‌ای که جنگ در افغانستان تمام شد (بر علیه شوروی) آمریکا بلافاصله از افغانستان خارج شد. کسانی که ما از آنها حمایت کرده بودیم، یعنی بنیادگرایان تندرو،‌ قدرت را در افغانستان به دست گرفتند و رژیم خود را برپا ساختند.

تقریبا به محض این‌که جورج بوش پدر در 1989 به ریاست‌جمهوری رسید، جنگی را بر علیه پاناما به راه انداخت که شاید چندین هزار کشته بر جای نهاد. دو سال بعد ما در خلیج‌فارس بودیم تا با استفاده از بهانه تهاجم عراق به کویت حضور نظامی خود را در منطقه تشدید کنیم و نیروهایمان را در عربستان سعودی قرار دهیم. موضوعی که از مهمترین دلایل تحریک اسامه بن‌لادن و ملی‌گرایان سعودی بر علیه ما شد. پس از آن در زمان دولت کلینتون ما مشغول بمباران افغانستان، سودان، یوگوسلاوی و مجددا عراق بودیم.

پس برای اینکه جورج بوش ما را یک ملت صلح‌دوست خطاب کند، لازم است بخش بسیار بزرگی از تاریخ را فراموش کنیم. شاید کل این تاریخ بیش از حد درک جورج بوش باشد، اما حتی بخش کوچکی از آن هم به ما می‌گوید بهتر است بگوییم از زمان جنگ‌جهانی دوم هیچ ملتی جنگ‌طلب تر از آمریکا در جهان نبوده است.

machiavelli

جای نیکولو ماکیاولی خالی است
نیکولو ماکیاولی به عنوان یکی از بی اخلاق ترین تئوریسین‌های علوم سیاسی شناخته می‌شود، اما شهامت وی در بیان صریح عقایدش از او اسطوره‌ای ساخته است که پیروان زبون امروزی‌‌اش مگر فقط خوابش را ‌بینند. چند جمله از او:

  1. قبل از همه دیگران، مسلح باش.
  2. یک شریف‌زاده هرگز برای آوردن دلایل قانونی برای شکستن قولش دچار مشکل نمی‌شود.
  3. امنیت بیشتر را وقتی داری که از تو بترسند تا اینکه دوستت داشته باشند.
  4. فریب دادن فریب‌کار دوچندان لذت‌بخش است.
  5. فریبکار همیشه کسانی را که آماده گول‌خوردن هستند می‌یابد.
  6. سیاست هیچ ارتباطی به اخلاقیات ندارد.
  7. هیچ راه گریزی از جنگ نیست، فقط می‌توان آن را به سود دیگران به تعویق انداخت.

آیا این‌ جملات الگوی سیاست خارجی (و چه بسا داخلی) کشورهای بزرگ و به خصوص جنگ‌طلب ترینشان یعنی آمریکای عزیز نیست؟ واقعا جای ماکیاولی خالی که ببیند آموزه‌هایش سرفصل استراتژی کلان بزرگان قرار گرفته است.

یک سناریوی ساده برای زندانی شدن

prison

اگر پیش نویس قانون مجازات جرایم رایانه‌ای را مطالعه کنید به مواردی بر خواهید خورد که اگر شاخ روی سرتان سبز نشود، دست‌کم دهانتان به مدت چند ساعت (و بلکه چند روز) نیمه باز می‌ماند. در نقد و موشکافی این قانون عجیب و غریب که مثل جانوری به هیبت شتر-گاو-پلنگ تهیه گردیده است اینجانب نه توانایی فنی (چرا که حقوقدان نیستم) و نه فرصت (چرا که حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود) نقد تفصیلی آن را دارم. بسنده می‌کنم به یک نمونه کوچک به مصداق مشت نمونه خروار:

سناریوی ساده:

شما مسئول فنی بانک‌اطلاعاتی متعلق به یک نهاد دولتی هستید. سایت شما توسط گروهی ناشناس (دشمن) هک می‌شود و اطلاعات نازنین آن (مثلا جزئیات وام‌هایی که حضرات از ما بهتران اداره شما در سال گذشته گرفته‌اند) لو می‌رود. با توجه به اینکه مملکت دارای صاحب بوده و به خصوص پس از تصویب قانون مجازات جرایم رایانه‌ای همه چیز سر جای خودش قرار گرفته است، شما به عنوان مسئول فنی سایت این اداره محترم توسط یک اداره محترم‌تر مورد بازجویی و پرسش قرار می‌گیرید:

  • سئوال: آیا شما اصول حفاظتی را رعایت کرده بودید؟
  • جواب: تا آنجایی که دانش و امکاناتم اجازه می‌داد پیش‌بینی‌های امنیتی را کرده بودم. اما موضوع حفاظت شبکه موضوع گستزده و پیچیده‌ای است و صرف‌نظر از این‌که چه تدابیری اندیشیده باشید، همیشه راه‌های مفصل‌تر و پیچیده‌تر جهت بهبود حفاظت وجود دارد.
  • نظر بازجو: دروغ می‌گویی!! تو مخصوصا کاری کردی که سیستم امنیتی سایت این ادراه ضعیف باشد که دشمن بتواند در آن رخنه کند.

پس از اتمام بازجویی:

مطابق با ماده 6 قانون جرایم اینترنتی و به جرم بی‌احتیاطی، بی‌مبالاتی و یا عدم رعایت اصول حفاظتی که سبب دسترسی اشخاص فاقد صلاحیت به داده‌‌ها گردیده است شما به دو سال حبس یا پرداخت جزای نقدی بیست میلیون ریال و محرومیت از خدمات دولتی تا پنج سال محکوم گردید‌ه اید.

مبارک است!!

prison

در همین راستا بخوانید:

1. جرایم اینترنتی – همشهری {+}
2. قانون جرایم رایانه‌ای سرانجام تدوین شد {+}
3. تعریف جرم رایانه‌ای از زبان ویکی‌پدیا {+}
4. وب‌سایت جرایم اینترنتی {+}

چرا از مایکروسافت متنفرم؟

اگر عبارت «i hate microsoft» به معنی من از مایکروسافت متنفر هستم را در گوگل جستجو کنید با 77300 نتیجه جستجو مواجه خواهید شد. کمی وقت صرف کنید و چندتا از این 77300 صفحه را بخوانید(به خصوص این را). خیلی زود متوجه خواهید شد مایکروسافت توسط بسیاری از کاربران حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای محصولات نرم‌افزاری متهم به انحصار‌طلبی، برخورد زورگویانه و غیرحرفه‌ای با رقبایش به خصوص جنبش‌های کدباز و نرم‌افزارهای رایگان، داشتن نگرش محدود و مصرف‌گرایانه و همچنین ارائه محصولاتی با کیفیت پایین می‌باشد. متهم کنندگان مایکروسافت با دقت و بی‌رحمی مثال زدنی پاشنه آشیل این شرکت را نشانه گرفته‌اند و به قول معروف پته‌اش را رو کرده‌اند.

box-firefox

بنا به دلایل تقریبا مشابهی من نیز از منتقدین جدی مایکروسافت بوده‌ام، خوب دقت کنید تکرار می‌کنم من منتقد مایکروسافت بودم! اما درست چند لحظه پیش اتفاقی افتاد که باعث شد با تمام وجودم از مایکروسافت متنفر شوم. در واقع به عنوان یک ایرانی احساس می‌کنم مایکروسافت به من توهین کرده است.

شرح ماجرا:
داستان خیلی ساده است. تصمیم گرفتم در windows live سرویس جدید مایکروسافت که کلی هم تبلیغات و سر و صدا در موردش به راه انداخته است یک اکانت ناقابل باز کنم. با کمال تعجب متوجه شدم اثری از ایران در میان لیست کشور‌ها نیست! باور نمی‌کنید؟ خودتان این صفحه را باز کنید و ببینید. در ضمن من تصویر آن را هم اینجا گذاشته‌ام:

NO IRAN

 

NO IRAN2

برای شرکت مایکروسافت واقعا خفت‌بار است که در شرایطی که همه شرکت‌های رقیب یک‌صدا و یک‌پارچه در راستای جهانی‌سازی محصولات خود حرکت می‌کنند، حتی حاضر نیست اسم کشور ایران را در فهرست کشورهای خود قرار دهد. توجه داشته باشید که این موضوع هیچ ارتباطی به مشکلات ایران با آمریکا ندارد. تقریبا همه شرکت‌های بزرگ آمریکایی رقیب مایکروسافت ایران را در فهرست خود دارند. پس موضوع چیز دیگری است. موضوع تبعیض نژادی و ارتجاع است که توسط مایکروسافت و امثال آن در دنیای نرم‌افزار اعمال می‌شود.

gates_bullets

 

بیل گیتس بنیان‌گذار مایکروسافت درباره مزایای محصول جدید Windows Live توضیح می‌دهد. یکی از این خدمات جدید توجه به افراد است. سئوالی که باید از آقای بیل گیتس پرسید این است:‌‌ آیا به نظر شما ایرانیان حقوق انسانی ندارند و جزو اشخاص محسوب نمی‌شوند؟

بیایید با هم یک‌صدا شویم و بگوییم: به عنوان یک ایرانی از مایکروسافت متنفر هستم، چرا که مایکروسافت با وقاحت هر چه تمام‌تر نام کشور من را از میان فهرست کشور‌های جهان حذف کرده است!

چکار کنیم که مایکروسافت بسوزد:
چند نمونه از مواردی که هر کاربری حتی آن‌هایی که دانش کامپیوتری اندکی دارند می‌تواند برای ضربه زدن به مایکروسافت انجام دهد:

  1. به جای Internet Explorer از FireFox یا Opera استفاده کنیم.
  2. به جای جستجو در سایت msn و live از سرویس‌های شرکت Google استفاده کنیم.
  3. به جای msn live , msn messenger از Yahoo Messenger, GTalk و غیره استفاده کنیم.
  4. به جای سرویس ای‌میل HotMail از Gmail یا Yahoo Mail استفاده کنیم.
  5. به جای OutLook از ThunderBird استفاده کنیم.
  6. به جای استفاده از Encarta از Wikipedia استفاده کنیم.
  7. به جای استفاده از محصولات Office از محصولات OpenOffice استفاده کنیم.
  8. مهمتر از همه، اگر امکانش را دارید به جای Windows از لینوکس یا Apple استفاده کنید.
  9. و موارد بی‌شمار دیگر که مطمئن هستم با کمی اندیشه و تفحص می‌توانید پیدا کنید‌ (برای نمونه به این سایت جالب بروید و نشان‌گر موش خود روی عکس محصولات مایکروسافت در بالای صفحه قرار دهید تا نرم‌افزارهای جایگزین به شما معرفی شود.)

در سطح تخصصی هم که نیازی به راهنمایی من نیست، چون خود دوستان کامپیوترکار بهتر از من می‌دانند که جایگزین نرم‌افزارهای تخصصی مایکروسافت چیست.

microsoft

 

Technorati Tags:

دروغ‌گویی از نوع پرشین‌بلاگ

persianblog

همانطور که می‌دانید چندی پیش به دنبال ادعای کذایی مبنی بر هک شدن برخی سایت‌های سرویس دهنده وب‌لاگ در ایران این سایت‌ها به دومین‌های ir منتقل گردیند. حرف و حدیث‌های زیادی پیرامون ماجرای پشت پرده در وب‌لاگستان زده شد و کار به جایی رسید که همه شک کردند موضوع اصلا هیچ ربطی به امنیت سایت یا هک شدن آن توسط هکرهای بدجنس عراقی نداشته است. قضیه از جای دیگری آب می‌خورده است و گویا دست از ما بهتران در کار بوده. (در این جا قصد تکرار کل داستان را ندارم،‌ این لینک‌ها را بخوانید [1] [2])

اگر لطف بفرمایید و این لینک را ببنید متوجه خواهید شد در آدرس قبلی اولین سرویس دهنده ایرانی وب‌لاگ فارسی نه تنها به صورت خودکار از persianblog.com به persianblog.ir هدایت نمی‌شوید،‌ بلکه محض رضای خدا حتی یک دانه لینک یا توضیح درباره نشانی جدید پرشین‌بلاگ در این صفحه وجود ندارد. از آن هم بالاتر، در این سایت نوشته شده است که persianblog.com به صورت کاملا قانونی از یک گروه عراقی خریداری شده است!!! بابا دیگه هر چیزی حدی داره!!!

بر فرض که این سایت توسط هکرهای عراقی هک شده باشد و این داستان آبکی را انگار که یک فیلم‌نامه بالیودی یا هالیودی باشد بپذیریم، کماکان این سوال بدون جواب باقی می‌ماند که مالکیت دومین چرا واگذار شده است؟ یکی از مهمترین سرویس‌دهنده وب‌لاگ در ایران چقدر ارزش دارد و چگونه از یک عراقی به صورت کاملا قانونی خریداری شده است؟

گردانندگان persianblog.com و عوامل پشت‌پرده این ماجرا که بوی گند آن کم‌کم در کل فضای وبلاگستان فارسی پیچیده است یا بی‌شرمانه فکر می‌کنند که مردم خیلی احمق هستند و یا اینکه خودشان را به نفهمی زده‌اند. ما که از داستان پشت‌پرده خبر نداریم،‌ اما هر چه که هست بوی خیلی بدی می‌دهد.

این را هم بگویم که من هیچ قضاوتی نمی‌خواهم بکنم که به کسی بر بخورد. صرفا احساس می‌کنم جایی از این داستان می‌لنگد. همین! مطمئن هستم صاحبان قبلی persianblog هم شاید دستشان آنقدر باز نیست که همه واقعیت را رو کنند.

در این رابطه:

ادامه نوشته »

سهمیه‌بندی هوش با کارت‌های سوختمند: چگونه قانون دوم ترمودینامیک یادم داد فحش بدهم

no-fossile-fuel

رابطه قانون دوم ترمودینامیک و فحش
درست چند روز بعد از اعلام سهمیه‌بندی بنزین برنامه مسافرتی پیش‌ آمد به غرب ایران. ما 3 نفر بودیم و تصمیم گرفتیم که علاوه بر من که صاحب ماشین بودم و کارت سوخت خودم را داشتم، یکی دیگر از دوستان هم کارت سوخت ماشین پدرش را بیاورد. واحد شمارشمان هم باک بود. حساب کرده بودیم که کل سفر حدود 4 باک بنزین لازم دارد و قرار شد که من 3 باکش را از کارت خودم بدهم و باقی را دوستم از کارت پدرش. راه افتادیم. اما به جای اینکه وقت و انرژی‌مان صرف خوش گذراندن و چشیدن لذت‌های سفر شود؛ ماشین من تبدیل شده بود به سمینار مصرف بهینه سوخت همراه با کارگاه آموزشی. حضرات مهندسی که خودمان بودیم ضمن ثبت آمار مصرف ماشین در هر 100 کیلومتر سخت مشغول تهیه فهرست بلند‌بالایی از تدابیری که می‌توان به کمک آن‌ها با سوخت کمتری حرکت کرد شده بودیم. در راس فهرست هم عدم استفاده از کولر ماشین بود. همانطور که می‌دانید کولر ماشین به ازای خنک کردن داخل ماشین جهان پیرامون را گرم می‌کند و این یعنی سوزاندن سوخت بیشتر! طبیعتا زور ما که به قانون دوم ترمودینامیک نمی‌رسید اما می‌توانستیم کولر ماشین را روشن نکنیم. همین هم شد. مسافرت را ادامه دادیم اما بدون کولر!

باید اعتراف کنم که من شخصا نفرت عجیبی از هوای گرم دارم و یکی از سئوالات بزرگ زندگی‌ام هم این است که چطور ممکن است کسی حاضر باشد پول بدهد و با اراده خود داخل حمام سونا بشود. فکر می‌کنم نفرت من از گرما یک موضوع ژنتیکی باشد چون پدرم هم همینطور است و تحمل هوای گرم را ندارد. بر عکس من هیچ مشکلی با سرما ندارم و ترجیح می‌دهم از سرما یخ بزنم تا اینکه از فرط گرما سنکوب کنم. حالا می‌توانید حدس بزنید که با توجه به حساسیت ویژه اینجانب به گرما، برای من کولر ماشین از مهمترین اجزا آن محسوب می‌شود یعنی حتی از سیستم صوتی یا شیشه پنجره هم مهمتر! به هر حال عرق‌ریزان و با پاهای لرزان که مبادا ماشین بیش از حد نیاز گاز بخورد و بنزین بی‌بها بیشتر از حد سوخته شود مسیر را طی کردیم. تکرار می‌کنم بدون کولر!

در طول مسیر حدودا هر 5 دقیقه یک‌بار به کسانی که بنزین فروش آزاد اعلام نکردند فحش می‌دادیم. به گمانم همه فحش‌هایی که در طول زندگی یاد گرفته بودیم را دست‌کم یک‌بار حواله این برادران و خواهران دست‌اندر کار کردیم. باور کنید حواله کردن فحش‌های آب‌دار ناموسی توی هوای گرم داخل ماشین خیلی حال می‌داد و خنک‌مان می‌کرد (یک بار امتحان کنید!) . نکته جالب این است که فحش دادن دقیقا مانند کولر ماشین کار می‌کند. خودت را خنک می‌کند و کسانی را که بهشان فحش می‌دهی داغ! البته مطابق با قانون دوم ترمودینامیک جز این هم نمی‌تواند باشد.

سهمیه‌بندی هوش به کمک کارت سوختمند هوش :

در ادامه گفتگو‌ها به نظرمان رسید که طرح سهمیه‌بندی بنزین اگرچه در نفس خود اجتناب‌ناپذیر بود اما حضرات از ما بهتران برای این‌که دمب مردم را کماکان توی دست خودشان نگه‌ دارند بنزین آزاد اعلام نکردند. حالا نوبت بنزین بود که تبدیل شود به یک اهرم فشار داخلی جدید. بنزین هم شد چماقی که هر وقت لازم باشد بتوان با آن زد توی سر این مردم بی‌نوا. بنزین هم رفت جا خوش کرد کنار سایر ابزار‌های کنترلی مثل رسانه‌ملی و لشکر ذوب‌شدگان خیابانی (متخصص کشیدن گیس دختران) و … شاید بی‌دلیل نباشد که سوتی یکی از دوستان که اشتباها به جای کارت هوشمند سوخت گفت کارت سوختمند هوش فوری به دل همه نشست. چون هر چه نگاه می‌کنیم و چشم می‌گردانیم اثری از هوش و هوشمندی در این طرح نمی‌بینیم. واقعا این مملکت در سطح مدیر به بالا از کمبود شدید هوش رنج می‌برد. به نظر من یکی از بهترین راه حل‌ها برای حل مشکلات کشور برنامه ریزی و مدیریت مصرف هوش است. مثلا چه خوب که آقای رئیس‌جمهور به دنبال حرکت موثر و بسیار مفید سهمیه‌بندی بنزین،‌ قبل از خروج از کاخ ریاست جمهوری طرح سهمیه بندی هوش را هم در دستور کار خود قرار دهند. طبیعی است که کارت‌های سوختمند هوش در مرحله اول برای آن دسته از هموطنان عزیزی که به هوش نیاز مبرم و ضروری دارند صادر خواهد گردید. این طرح عظیم و مهم به عنوان یک حرکت اساسی و انقلابی در جهان مثل توپ صدا خواهد کرد و دیگر هرگز مدیران کشور با کمبود هوش مواجه نخواهند شد.alternative-fuel-7

بنزین مصرف نکنید: راه حل‌های دیگر هم هست!

همانطور که مقامات آگاه چندین بار تاکید کردند راه حل نهایی مشکل بنزین مصرف نکردن آن است. با توجه به اینکه دانش بشری امروز خیلی پیشرفت کرده است و متاسفانه دولت هم هیچ کمکی به تحقیقات در زمینه سوخت‌های جایگزین و انرژی‌های نو نمی‌نماید پیشنهاد می‌شود مردم ایران خود دست به دست هم داده و مساله سوخت جایگزین را یک بار و برای همیشه برای ایران و همه بشریت حل نمایند. این حقیر چند راه حل به ذهنم رسید که اینجا عرض می‌کنم باقی به عهده دانشمندان این مرز و بوم:

1. استفاده از ماشین‌های برقی (سوخت برق):

alternative-fuel-5

توضیح: فراموش نکنید شارژر ماشین‌تان را با خود ببرید.

2. استفاده از خودروهای بیومکانیکی (موتور بیولوژیکی و سوخت طبیعی)

alternative-fuel-1

توضیح: قابل توجه مناطق محروم کشور

3. استفاده از دوچرخه و سه چرخه (سوخت طبیعی)

alternative-fuel-3

توضیح: قابل توجه شهر‌های کوچک

4. استفاده از پیاده‌روی به عنوان یک ورزش مفرح که بنزین هم مصرف نمی‌کند (سوخت طبیعی)

alternative-fuel-6

توضیح: قابل توجه برادران ذوب‌شده. لازم به توجه است که در صورتی که پا‌ها خسته شدند، مالیدن کمی نشادر به برخی مناطق خیلی به راه رفتن و حتی دویدن کمک می‌‌کند.

5. استفاده از موشک برای مسیر‌های بین‌شهری (سوخت هیدروژن مایع)

alternative-fuel-6
توضیح: قابل توجه دبیرستان‌های دخترانه. لطفا بعد از کشف انرژی اتمی کمی هم به کشف فضا کمک کنید.

6. خودکشی (احتیاجی به سوخت ندارد)

alternative-fuel-2

توضیح: اگر بچه شما مریض بود و بنزین‌تان هم تمام شده بود و جایی بودید که کسی به شما سواری نداد (از ترس تمام شدن بنزینش) تنها راهی که دارید خودکشی است چون عرضه بنزین آزاد در دستور کار دولت خدمتگذار نیست!)

7. استفاده از حمل و نقل اتمی (سوخت هسته‌ای)

alternative-fuel-4

توضیح: بر منکرش لعنت!

کیهان نوشت: همه توقیف شدند

شرق

دوشنبه هم‌میهن نوشت: شرق توقیف شد.

سه‌شنبه آفتاب‌یزد نوشت: ‌هم‌میهن توقیف شد.

چهارشنبه اعتماد نوشت: ‌آفتاب‌یزد توقیف شد.

پنج‌شنبه ایران نوشت: اعتماد توقیف شد.

شنبه همشهری نوشت: ایران توقیف شد.

یک‌شنبه کیهان نوشت: همه توقیف شدند.

فاتحه مع الاصلوات!

  • روز مرگ شرق
    مهدی رحمانیان مدیر مسئول روزنامه شرق در پاسخ به این سئوال که آیا شرق پس از رفع توقیف دوباره منتشر می‌شود یا نه؟ گفت: از نظر من امروز روز مرگ شرق است و شرق را باید تمام شده دانست. (اینجا)
  • وب‌سایت و وب‌لاگ ساقی قهرمان

متن مصاحبه شرق با ساقي قهرمان – این مصاحبه از سایت روزنامه شرق برداشته شده است (برای خواندن کل متن لینک زیر را بزنید).

ادامه نوشته »

سایه شوم تهدید‌های آمریکا: سرکوب و خفقان روزافزون در ایران

سایه شوم آمریکا بر ایران

در طول چند سال اخیر پیوسته فشار آمریکا و متحدان ریز و درشتش بر ایران بیشتر گردیده است. فشارهایی که مستقیما به زیان جنبش دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر در ایران منجر می‌گردد. تهدید نظامی و یا تلاش برای تقویت گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی در خارج از ایران و ابراز علنی سران آمریکا مبنی بر تلاش برای تضعیف و براندازی حاکمیت فعلی ایران و تصویب بودجه 75 میلیون دلاری در این راستا صرف نظر از بودجه‌ها یا برنامه‌های محرمانه‌ای که ممکن است در دست اجرا باشد، سیستم جمهوری اسلامی را به واکنش طبیعی وادار کرده است. واکنش طبیعی چیست؟ بسته‌تر کردن هر بیشتر فضای داخلی کشور، سرکوب شدیدتر صداهای مخالف و نیمه‌نظامی کردن نقاط تماس حاکمیت و مردم.

جمهوری اسلامی ایران از لحظه شکل گیری‌اش به عنوان دشمن شماره یک آمریکا در منطقه خاورمیانه شناخته شد. کشوری با مشخصات ژئوپولیتیکی ایران که دارای ذخایر عظیم انرژی بوده و کنترل شاهراه مهم هرمز را نیز دردست دارد حق ندارد دم از استقلال و استقلال طلبی بزند. برای سردمداران آمریکا تصمیم‌گیری در مورد سیاست این کشور در قبال ایران جدید آسان بود: ایران باید ضعیف می‌گردید و در صورت امکان تحت سلطه (متاسفانه انجام کودتایی نظیر 28 مرداد 32 ممکن نبود اگر چه تلاش‌هایی برای آن شد.). اگر سیاست خارجی آمریکا و خیل عظیم کشور‌های غربی و نوچه‌های منطقه‌ای‌ آمریکا را در قبال ایران در سه دهه اخیر مرور کنید،‌ می‌توانید به یک الگوی آشنا و شاخص در میان این همه فراز و نشیب ظاهری برسید: تضعیف جنبش استقلال‌طلبی و ملی ایران به هر شیوه ممکن. به اعتقاد من سیاست‌های آمریکا در طول دهه‌های گذشته در قبال ایران برخلاف آنچه که سردمدارانش ادعا می‌کنند به سود جنبش دموکراسی‌خواهی در ایران نبوده و فقط به گسترش بنیادگرایی و توتالیتراسیم در ایران کمک کرده است.

با افزایش روزافزون تهدید‌های آمریکا بر علیه ایران و به خصوص موج جدید مسلح‌سازی کشور‌های عربی و اسرائیل بر ضد ایران، احتمالا باید منتظر افزایش فشار‌های سیاسی و اجتماعی از سوی حاکمیت در داخل کشور باشیم. این فشار‌ها متاسفانه در سطح خاص با برخورد‌های خشونت‌بار با دانشجویان و نخبگان دگراندیش کشور صورت می‌گیرد و در سطح عام نیز با ایجاد رعب و وحشت گسترده در سطح مردم به طوری که همگان حساب کار خود را بکنند. خفقان روزافزون ماه‌های اخیر به ویژه برخوردهای شدید حاکمیت با دانشجویان یا منتقدین حاکمیت همراه با موج عظیم اعدام‌ها که در منظر عموم و همراه با تبلیغات گسترده انجام می‌گردد کارکردی جز امنیتی کردن فضای کشور برای مقابله با تحرکات آمریکا بر ضد ایران ندارد.

اوضاع امروز ایران بسیار بحرانی‌ و تب‌آلود است. از یک سو خطر تحریم‌های اقتصادی سنگین یا حمله هوایی گستره به کشور جان، مال و امنیت روانی مردم را تهدید می‌کند و از سوی دیگر همین تهدید‌ها باعث تشدید فشارهای داخلی و خفقان بیشتر می‌گردد. در این برهه انگار معجزه‌ای کم نظیر باید رخ دهد که مردم ایران را از این چرخه منفی و شوم خارج کند.

مذاکرات ایران و آمریکا: گامی دیگر به سوی جنگ؟

از پوشش محدود و توجه اندکی که به مذاکرات ایران و آمریکا در عراق می‌شود تعجب نمی‌کنید؟ آیا دقت کرده‌اید که این مذاکرات همیشه در حاشیه اخبار رسانه‌های آمریکایی قرار داشته است و هر اشاره‌ رسمی‌ای هم که به آن شده فقط در جهت تاکید نقش ایران در ناامنی‌های عراق بوده است؟

آمریکا این مذاکرات را کاملا از موضع بالادست و در حالی‌که کارت‌های برنده بازی را در دست دارد به پیش می‌برد. از یک‌سو ایران محاصره شده توسط نیروهای نظامیش را به یک متهم ردیف اول در جامعه جهانی تبدیل کرده است که سایه تحریم‌های سنگین اقتصادی و به دنبال آن دخالت‌های نظامی بر سرش سنگینی می‌کند و از سوی دیگر آن‌چنان سناریوی مفصل و رنگینی در رسانه‌های جهانی جهت انسانیت‌زدایی از ایران و ایرانیان به راه انداخته است که شاید بتوان آن را با سناریوی انسانیت‌زدایی از عراق و عراقیان مقایسه کرد. اما پیش‌بینی مراحل بعدی این بازی شوم چندان هم دشوار نیست. در واقع خطوط اصلی این سناریو چندین و چند بار در سال‌های اخیر تکرار شده است:

1. انتخاب هدف:
هدف را از میان کشورهایی انتخاب می‌کند که دارای حاکمیت ضعیف یا شکست خورده که فاقد محبوبیت مردمی است بوده و از نظر بین‌المللی نیز کم و بیش منزوی است. مثال: کره شمالی،‌ افغانستان، یوگوسلاوی ،عراق، ایران، سودان،‌ …

2. بهانه گیری و منزوی کردن کشور هدف:
با توجه به نوع هدف انتخاب شده به راحتی نقاط ضعف مهم و حساسیت‌برانگیزی مانند حقوق بشر، دموکراسی، سلاح‌های کشتار جمعی، برنامه‌های هسته‌ای غیر‌صلح‌آمیز،‌ نسل‌کشی، حمایت از محافل تروریستی، … پیدا می‌کند و رسانه‌ها نیز آنها را در بوق و کرنا می‌کنند.

3. انسانیت‌زدایی از کشور هدف از طریق بزرگ‌نمایی بدی‌ها و نشان ندادن چهره واقعی:
با استفاده از تکنیک تبلیغاتی تکرار-تکرار-تکرار مردم جهان و به خصوص آمریکا را متقاعد می‌کند که کشور هدف چیزی جز حکومت آن نیست و حکومت آن هم جز بدی چیزی نیست. همانگونه که مردم در اثر تکرار متقاعد شده‌اند کوکاکولا نوشیدنی خوبی است، کم‌کم متقاعد می‌شوند میلوسویچ یا صدام یا احمدی‌نژاد مظهر و سمبل شرارت و بدی هستند و کشورهای هدف نیز کانون شرارت و فتنه.

4. مهر تایید توسط قانونی:
با فشار آوردن به سازمان‌های بین‌المللی و کشور‌های دیگر موضوع به سازمان‌های بین‌المللی کشانیده می‌شود و کشوری که از قبل چهره‌ای منفی و کریه در سطح افکار عمومی پیدا کرده بود از نظر قوانین بین‌المللی نیز محکوم می‌شود. به عبارت دیگر بهانه‌گیری‌ها دیگر جنبه شایعه یا ادعا ندارند، بلکه لباس قانون بین‌الملل نیز به تنشان پوشانیده شده است.

5. چند مذاکره فرمایشی انجام می‌شود (فقط برای اینکه ثابت شود اینها اصلا حرف حالیشان نیست!):
تلاش فرمایشی جهت نشان دادن اینکه همه راه‌های صلح‌آمیز به به بن بست رسیده است و اصولا کشور هدف از بس بد است که نمی‌توان به هیچ عنوان با آن به هیچ نتیجه عقلانی‌ رسید. در این چند مذاکره تشریفاتی که خبر آن در رسانه‌های مهم پخش می‌شود اما محتوای آن کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد صحبت‌ها، درخواست‌ها یا حتی پیشنهادات مصالحه یا عقب‌نشینی طرف مقابل با بی‌توجهی و سردی روبه‌رو می‌شود.

6. حالا همه می‌دانند و توجیه شده‌اند که راه حل نظامی تنها راه حل ممکن است، تلاش رسانه‌ای برای نشان دادن خطر روز افزون کشور هدف برای امنیت آمریکا تشدید شده است. هر روز اخبار هولناک‌تری از هیولایی که ساخته و پرداخته دست هنرمند رسانه‌هاست به گوش مردم می‌رسد. در این میانه حاکمیت ضعیف و ناکارآمد کشور هدف نیز با رفتار ناشیانه خود مهر تاییدی به ادعاهای قبلی آمریکا می‌زند. (مثلا: سرکوب دانشجویان و دگراندیشان ایران مهر تاییدی است به چهره‌ای که آمریکا از ایران به عنوان «یک کشور بد که همه چیز در آن بد است» به جهانیان نشان داده است.)

7. یک کاتالیزور تصادفا رخ می‌دهد. اگر هم رخ ندهد عمدا طراحی و پیاده‌سازی می‌شود (11 سپتامبر، حمله صدام به کویت، …)
یک حمله تروریستی مفصل در آمریکا کافی است که انگشت‌ها همه به سمت ایران نشانه رود. تصور کنید یک حمله تروریستی هسته‌ای در آمریکا اتفاق بیفتد. همه باور خواهند کرد که کار ایران بوده و بنگ!!!!

8. بدون هیچ بررسی و تحقیقاتی در رسانه‌ها اعلام می‌شود که کارکار فلانی بوده است. همه چیز آماده است و افکار عمومی هم باور می‌کند. همانطور که باور کرد صدام مرتبط با بن‌لادن‌ بوده است. حمله پیشگیرانه به منظور دفاع بر حق شخصی (حمله به افغانستان) هم که حق مسلم ابرقدرت نظامی و اقتصادی جهان است. بنگ!!

9. پس از حمله نظامی، ناگهان موضوع صحبت رسانه‌ها عوض می‌شود. تا به حال بحث بر سر خطرات کشور هدف برای امنیت آمریکا بود. اما موضوع بحث الان بازسازی و پیاده‌سازی دموکراسی است.

××××××××

وضعیت ایران و آمریکا در سناریوی بالا مرحله 5 می‌باشد. موج‌های اولیه مرحله 6 نیز کم‌کم در حال اوج گرفتن است و زمزمه‌هایش از گوشه و کنار به گوش می‌رسد.

اما آیا واقعا سناریوی شوم فوق در ایران تکرار خواهد شد؟

داستان دانشگاه تهران: از اولین نماز جمعه تا امروز

لابد شما هم این لطیفه مشهور را شنیده‌اید که روزی یک تازه مسلمان خارجی به ایران آمد و نشانی مسجد را پرسید جهت اقامه نماز جمعه. پاسخ شنید که نماز جمعه در مسجد برگزار نمی‌شود و دانشگاه محل نماز است. پرسید اگر دانشگاه محل نماز است پس دانشجو‌ها کجا هستند؟ پاسخ شنید دانشجوها در زندان هستند. پرسید پس دزدها و مجرمین کجا هستند؟‌ پاسخ شنید زیاد سئوال نکن، وگرنه سرت را به باد می‌دهی!

دانشگاه تهران

درست 28 سال پیش یعنی روز 5 مرداد سال 1358 اولین نماز جمعه تهران در دانشگاه تهران برگزار شد‌ (به امامت آقای طالقانی). دانشگاه تهران به عنوان قلب علمی و سیاسی کشور از آن روز به بعد هر هفته شاهد برگزاری مراسم عبادی-سیاسی نماز جمعه بوده است. به جز عده معدودی که می‌دانستند چکار دارند می‌کنند، هیچ‌کس آن‌روز پیش‌بینی نمی‌کرد که سرنوشت دانشگاه و دانشگاهیان 28 سال بعد چنین باشد که امروز هست: دانشجویان سرکوب و تحقیر شده یا در گوشه زندان در انتظار سرنوشت خود باشند یا از شدت خشمی سرخورده در حال جویدن ناخن‌های خود.

اما چرا دانشگاه و چرا دانشگاه تهران باید جهت برگزاری نماز جمعه انتخاب می‌شد؟
سئوالی‌ که بارها از خودم پرسیده‌ام و تنها پاسخی که یافته‌ام نیاز حاکمیت غیردموکراتیک به حضور نزدیک و از درون در محیط دانشگاه‌هاست. از روز 5 مرداد سال 1358 تا به امروز من و شما و همه دانشجویان «عادی» این مرز و بوم شانه به شانه «برادران حاکمیت» سر کلاس‌های دانشگاه نشسته‌ایم. در تمام این سال‌ها «حاکمیت از درون» در دانشگاه‌ها حضور داشته و هر هفته نیز با صدایی بلند و رسا از تربیون‌های خود رسما حضور دانشگاهی خود را به همه مردم ایران اعلام کرده است. حضوری که هدفی جز جهت دهی و کنترل نیروی فکری و سیاسی دانشجو و دانشگاه نداشته و ندارد و نخواهد داشت. چه کسی‌است که نداند نقش نمایندگی حاکمیت در دانشگاه‌ها در دهه اول انقلاب توسط برادران انجمن‌های اسلامی و از آن به بعد توسط برادران متعهد و از جان گذشته بسیج ایفا گردیده است؟ داستانی که تا به امروز هم ادامه دارد.

بسیاری از ما ایرانیان مانند همان توریست خارجی که به دنبال مسجد می‌گشت، به دنبال مسجدی گشته‌ایم که فارغ از دغدغه‌های سیاسی در آن نماز بخوانیم. همچنین سال‌های جوانی و پرشور زندگی خود را به دنبال دانشگاهی گشته‌ایم که فارغ از دغدغه‌های سیاسی در آن درس بخوانیم و همیشه انتظار داشته‌ایم که زندان‌های کشورمان جایگاه مجرمین و دزدها باشد. شاید ما نیز زیاد سئوال می‌پرسیم و حقمان است که سرمان را به باد بدهیم! شاید ما اصلا صاحبخانه نیستیم و مهمان ناخوانده‌ای هستیم بر سر این سفره نفت و این خاک و این آسمان که انگار از آن ما نیست؟ شاید ما فقط بیگانگانی هستیم که هر چه بگوییم و هر چه فکر کنیم و هر چه بنویسیم در راستای تشویش افکار و امنیت عمومی و آب به آسیاب دشمنان ریختن است؟

دانشگاه تهران

هر چه بزرگتر می‌شویم، بیشتر تاریخ پر فراز و نشیب و پر از فریب ایرانمان را می‌بینیم و پی می‌بریم به راز فلسفه رندان شاعرمان. هر چه باشد آسمان سیاسی ایران قرن‌هاست که ابری و غبارآلود است…

مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

از کانال سوئز تا معادن مس شیلی

سال 1956 در چنین روزی، جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر کانال سوئز را که به صورت تاریخی در اختیار انگلستان و سایر کشورهای اروپایی بود ملی اعلام کرد. این حرکت به این معنی بود که زان‌پس دولت مصر از کشتی‌هایی که از کانال عبور می‌کردند تعرفه دریافت می‌نمود و بنا بود که عایدی آن صرف ساخت سد اسوان گردد. این اقدام مصر تقریبا بدون درنگ با پاسخ تند انگستان، فرانسه و اسرائیل روبه‌رو شد و این کشورها به بهانه آزاد سازی کانال به مصر حمله نظامی کردند. با توجه به ضعف نظامی مصر دربرابر نیروهای متجاوز، این کشور به عنوان پاسخگویی 40 فروند کشتی را در کانال سوئز غرق کرد به طوری که این کانال استراتژیک کاملا مسدود گردید! با پادرمیانی سازمان ملل و حمایت آمریکا آتش‌بس برقرار گردید و کانال در آوریل 1957 (حدود 6 ماه بعد) مجددا باز گردید و نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل در شبه‌جزیره سینا مستقر شدند.

اهمیت ملی شدن کانال سوئز برای مردم مصر شاید قابل مقایسه با ملی شدن صنعت نفت در ایران به رهبری دکتر محمد مصدق یا ملی شدن صنایع مس شیلی به رهبری سالوادور آلنده باشد. دولت وقت هر دو کشور با کودتای حمایت شده توسط کشورهای قدرتمند جهان سرنگون شد! برخورد کشورهای قدرتمند جهان با حرکات ملی و استقلال جویانه کشورهای به اصطلاح جنوب جالب توجه است:‌ حمله نظامی به مصر، کودتا در ایران، کودتا در شیلی!

سه کشور مصر، ایران و شیلی از جمله پویاترین و تحویل یافته ترین کشورهای منطقه‌های خود هستند (چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ اقتصادی). کشورهایی که مهد جنبش‌ها و تحولات بزرگ بوده و در صورتی که مجال نفس کشیدن بیابند می‌توانند رهبری فکری و سیاسی کشورهای منطقه‌ خود را به دست بگیرند. متاسفانه برخورد و رویکرد خشن و سودجویانه‌ کشورهای قدرتمند (مدعی دموکراسی و حقوق‌بشر) با امثال مصر یا شیلی، بزرگترین آسیب را به رشدجنبش آزادی‌خواهی و دموکراسی خواهی در این کشورها می‌زند.

همه می‌دانیم که ایران امروز هنوز زخم کودتای 28 مرداد 1332 را به سینه دارد. خفقان و ارتجاع حاکم امروز تحفه‌ای است که از صدقه‌سر حامیان ثروتمند حقوق بشر داریم. چه بسا اگر رخ نمی‌داد کودتای 28 مرداد 1332 و به دنبال آن سرکوب گسترده جنبش رو به رشد دموکراسی و جمهوریت که باعث منزوی شدن روزافزون نخبگان فکری و فرهنگی کشور گردید، سالهای بعد شعبان‌های جعفری و خاندان حلال‌زاده‌شان ارکان سرنوشت مردم را به دست نمی‌گرفتند.

منابع: ویکی‌پدیا، انکارتا

شاملو زنده است

توی بالاترین لینک رو دیدم و ناگهان یادم افتاد. امروز سالروز مرگ شاملو است!

اجازه بدین یه چیزی رو از همین الان بگم. من توی مراسم عزاداری و ختم و این جور چیزا معمولا شرکت نمی‌کنم. اما در مورد شاملو اوضاع فرق می‌کرد. من به سمت بیمارستان ایران‌مهر کشیده شدم. چیزی نبود که بخوام در موردش فکر کنم یا تصمیم بگیرم.

هیچ وقت شور و همبستگی و نزدیکی که مردم در آن روز داشتند رو فراموش نمی‌کنم. آقای زرافشان روی یک وانت آبی رفته بود و با هیجان مخصوص خودش شعر «هرگز از مرگ نهراسیده ام…» رو فریاد می زد. مردم دسته دسته و آرام راه می رفتن و سرود «ای ایران…» می‌خوندن. هر سمتی رو که نگاه می‌کردی گوشه‌ای از جامعه روشنفکری ایران رو می‌دیدی. انگارمثل یک چتر بزرگ همه جور آدمی با افکار و اعتقادات مختلف رو کنار هم جمع کرده بود. این آقای شاملو…

روز عجیبی بود! جالب این بود که اصلا احساس نمی کردم که شاملو رفته. شاملویی که از وقتی پسر‌بچه‌ای بیش نبودم شعراش رو توی گوشم شنیده بودم و سالهای بعد هم چه دورانی که حس و شور سیاسی داشتم و چه در دورانی که سودای عشق به سرم بود با شعرهاش زندگی کرده بودم. واقعا هم شاملو خیلی به من نزدیک بود. اما این شخص شاملو نبود که به من نزدیک بود. شعرهاش بود! شاید به همین دلیل بود که آن روز تابستانی که توی خیابان شریعتی همراه با هزاران نفر دیگه از دوستاران شاملو راه می رفتم احساس فقدان نمی کردم. شاملویی که من می شناختم و باهاش مانوس بودم زنده بود. توی کتابخانه من، توی حافظه من و توی حافظه همه کسانی که اونقدر دوستشون داشتم که حاظر شده بودم براشون شاملو بخونم.

البته هستند کسانی توی این ممکلت (حضرات اسمشونو نبر) که از ترس حتی مرده امثال شاملو هم تنبونشون قهوه ای رنگ می‌شه. ما توی کشوری زندگی می کنیم که اگر کسی بخواهد صرفا قانونمند و مطابق با برنامه‌ریزی درسی مدارس و دانشگاه‌ حرکت کند ممکن است دکترای ادبیات بگیرد بدون اینکه حتی یکبار نام احمد شاملو یا فروغ فرخزاد به گوشش بخورد. باور نمی کنید؟ همین الان کتاب‌های درسی اول دبستان تا پیش‌دانشگاهی را بردارید و صفحه به صفحه ورق بزنید. آیا کلمه‌ای از احمد شاملو می بینید؟ آیا کلمه‌ای از فروغ فرخزاد می بینید؟ علت وحشت حضرات اسمشونو نبر از احمد شاملو چیست؟ پاسخ این سئوال را همه ما می‌دانیم. شعر شاملو مثل نفتی بود که توی لانه سوسک‌ها بریزند. موجود لجوج و خطرناکی بود که نواله ناگزیر را گردن کج نمی‌کرد.

شاملو هنوز هم برای من زنده است و فکر می‌کنم تا وقتی مردم این مملکت فارسی بفهمند زنده خواهد بود.

زنده باد‍!

آقای مزیدی – بازی ویکی پدیای فارسی – توسعه پایدار در وب فارسی

یکی از پرکارترین وبلاگ نویس‌های ایران آقای دکتر مزیدی در نوشته اخیر خود می‌گوید:

هرگاه وقتی با انگشت مي‌خواهم ماه را در اسمان به كسي نشان دهم و او محو نوك انگشتم مي‌شود، اوج ياس و استيصال را تجربه مي‌كنم. در ان لحظه از خودم متنفر مي‌شوم كه چقدر توانایی من كم است كه نمي‌توانم توجه او را به ان ماه زيبا در آسمان جلب كنم.

اولا که چقدر این اصطلاح (یا داستانک) به دلم نشست. واقعا هیچ چیز دلسرد کننده‌تر از این نیست که آدم با شور و علاقه بخواد چیزی رو که واقعا فکر می‌کنه زیبا یا مهم یا جالب هست به دیگری توضیح بده و بعد متوجه بشه که طرف نه تنها نکته را نگرفته بلکه حتی برداشت 180 درجه متفاوتی از موضوع کرده.

آقای مزیدی در نوشته‌های فراوانشان همیشه تاکید بر گروه‌گرایی، همبستگی، سازمان‌دهی و تقویت ارتباطات میان کاربران ایرانی دارند. من هم شخصا همیشه از خواندن نظریات و نوشته‌های ایشان استفاده برده‌ام. اما متاسفانه به دلیل مشغله کاری بیشتر خواننده هستم تا نویسنده و بیشتر مراجعه‌کننده هستم تا کامنت گذار.

چون فکر می‌کنم آدمهایی مثل آقای مزیدی باید توسط سایر کاربران حمایت شوند، به نوبه خود در این وبلاگ حقیر به دعوت ایشان به بازی ویکی‌پدیای فارسی پاسخ مثبت می‌دهم.

حالا چرا فکر می‌کنم آدمهایی مثل آقای مزیدی باید حمایت شوند؟ در این‌باره در نوشته دیگری توضیح خواهم داد. اما همین را بگویم که گرایشات و افکار آدم‌هایی مشابه آقای مزیدی از نوعی است که به تحولات پایدار خدمت می‌کند. شاید حرکت کوچکی باشد، ولی به هر حال ماهیت حرکت مهم است. من از ماهیت پیشنهاد آقای مزیدی در مورد تاکید بر ویکی‌پدیای فارسی حمایت می‌کنم چون به رشد و توسعه پایدار در جامعه اینترنتی ایران و به دنبالش جامعه ایران کمک می‌کند.

افتخار دارم اعلام كنم كه ويكی‌پديای فارسی از هم‌اكنون به ليست دوستان من اضافه شده است.اميدوارم اين كمك ناچيز، منجر به تقويت زبان و فرهنگ فارسي در دنياي ديجيتال شود.دست‌ ياری به سوی دوستانم دراز مي‌كنم تا همگی در افتخار اعتلای زبان فارسي باهم شريك باشيم.

اما در مورد دعوت از پنج نفر ترجيح مي‌دهم دايره را گسترده‌تر سازم و به تبعیت از الدفشن آن را تبديل به «دعوت عام» از خوانندگان گرامي اين وبلاگ كنم تا با مطالعه اصل دعوت، در صورت تمايل، به هر شكلي كه دوست دارند در اين حركت فرهنگي مشاركت و به ادامه‌اش كمك كنند…

نژادپرستی پنهان در ایران! مراقب باشیم

فکر نمی کنم هیچ انسان صلح دوست و شریفی پیدا شود که در نفی تفکر و کنش نژادپرستانه تردیدی از خود نشان دهد. موضوعاتی مانند نژادپرستی و خطرات هولناک آن برای جامعه بشری کاملا شناخته شده هستند و مسبب جنایت‌های هولناکی در طول تاریخ بشریت بوده‌اند. در جامعه‌ی ایرانی و بسیاری از جوامع شرقی دیگر، نژادپرستی به آن گونه‌ای که در غرب شاهد هستیم (بودیم) وجود ندارد. دست کم در جوامعی مانند ایران، کمتر شاهد نژادپرستی سیستماتیک که مورد تایید فرهنگ و قدرت رسمی باشد بوده‌ایم، و اگر هم نمونه‌هایی وجود داشته (مانند تراژدی ارامنه در ترکیه عثمانی) در این گفتار به آن نمی‌پردازم.

در اینجا فقط اشاره ای گذرا می‌کنم به پدیده‌ی نژادپرستی پنهان یا غیرمستقیم که درجوامعی مانند ایران بیشتر به چشم می‌خورد و در واقع خطر اصلی نژادپرستی در ایران است. نژادپرستی پنهان، به آن‌گونه تفکر یا رفتار نژادپرستانه می‌گوییم که شخص (فاعل) بدون اینکه خود بداند مرتکب فکر یا کنش نژادپرستانه می‌شود علی رغم اینکه حتی ممکن است مخالف نژادپرستی باشد.

توجه داشته باشید این نوشته در حد یک تلنگر کوچک و یادآوری دوستانه است و به نوعی از تجربه شخصی من فراتر نمی‌رود . واقعیت این است که اینترنت تقریبا تنها منبع در دسترس من به آمار و اطلاعات است و با کمی جستجو در آن متوجه فقر اطلاعاتی گسترده در مورد موضوع نزادپرستی پنهان در ایران شدم. احتمالا درتحقیقات تحصیلات تکمیلی و یا دنیای کتاب‌ها مطالب بیشتری در این زمینه وجود داشته باشد، و خوشحال می شوم در صورتی که کسی از دوستان مرجع خوبی را می شناسد معرفی کند. در دانشنامه ویکی‌پیدیای انگلیسی هم هیچ مطلبی در مورد نژادپرستی غیرمستقیم یا پنهان وجود ندارد (اینجا را نگاه کنید) و در منابع اینترنتی فارسی اوضاع تقریبا ناامید کننده است.

اغلب ما خود را نژادپرست نمی‌دانیم. این کلمه اصولا در فرهنگ ما (و اغلب فرهنگ های دیگر) به شدت نکوهیده و منفی است. اما باید توجه داشت که موضوع اصلی عنوان‌ها یا واژه‌ها نیستند بلکه باید دید واقعیت اندیشه و عمل ما چگونه است. نژادپرستی پنهان بی‌آنکه بخواهیم یا بدانیم روی موضع‌گیری‌ها و تحلیل‌هایمان درباره‌ی محیط پیرامون تاثیر می‌گذارد و در سطح اجتماعی نیز می‌تواند پناسیل ایجاد نتایج فاجعه‌آمیز را داشته باشد.

من به عنوان یک ایرانی، اگر چه به ندرت صورت‌های مستقیم نژادپرستی را در جامعه‌ی ایرانی مشاهده کرده‌ام، اما به کرات و تقریبا به صورت بسیار گسترده‌ای شاهد انواع نژادپرستی‌های پنهان یاغیرمستقیم بوده‌ام. متاسفانه باید این حقیقت را پذیرفت که اختلافات زبانی – فرهنگی – مذهبی – قومی از سوی برخی از ما ایرانیان به عنوان پدیده‌هایی طبیعی و انسانی تلقی نمی‌شود و بعضا با تحقیر، دوری‌جویی یا بی‌اعتنایی همراه است.

و اما چند مثال از تجربه های شخصی خودم در مورد برخی نمودهای نژادپرستی پنهان در ایران. تکرار می‌کنم اینها فقط نمونه‌‌ی تجربه‌های شخصی من هستند، ولی روزمره بودن یا دم‌دست بودن این نوع تجربه‌ها نشان دهنده بی‌اعتبار بودن آنها نیست. مسلما برای بررسی دامنه‌ی گسترش و ابعاد این موضوع یک کار گسترده‌ی دانشگاهی لازم است.

1. گروه‌های غیرمسلمان در ایران: یادم هست از روزهای دانشجویی‌ام که نزدیک دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران در امیرآباد شمالی، یک ساندویج فروشی ارمنی بود (هنوز هم هست) به اسم مارتین. خیلی از دانشجوها و دوستان روزهایی که از غذای سلف سرویس دانشگاه خوششان نمی‌آمد از مارتین غذا می‌گرفتند. پس از مدتی متوجه شدم بعضی از دوستان دانشجو از خوردن غذاهای مارتین پرهیز می‌کنند و بعد که بیشتر بررسی کردم علت آن را در مسائل مذهبی یافتم. این دوستان اعتقاد داشتند که نباید غذایی را که دست نامسلمان به آن خورده تناول کرد. (فکر می کنم همه می‌دانند من در مورد چه چیز صحبت می‌کنم). نمونه‌ی این جور وسواس‌های مذهبی را در میان نسل‌های گذشته زیاد دیده بودیم، ولی دیدن آن در میان طبقه‌ی دانشجوی معاصر تعجب‌برانگیز است.

حتی اختلافات و تعصبات میان اقلیت‌های مذهبی مسلمان هم قابل توجه است. یکی از دوستان صمیمی من که مسلمان شیعه است برای اینکه بتواند با دختری که دوست داشت ازدواج کند حدود شش سال با خانواده و بستگان دور و نزدیکش مبارزه کرد، چرا که دختر از یک خانواده مسلمان سنی بود. این موضوع در شهر تهران و در یک خانواده‌ی تحصیل کرده اتفاق افتاد. نمونه‌های حادتر این نوع تعصبات در نقاط کمتر توسعه یافته‌ی ایران نیز به چشم می‌خورد.

2. اختلافات زبانی – قومی در مناطقی که زیستگاه چند فرهنگ مختلف است: در منطقه‌ی خوزستان مردمانی از فرهنگ های عرب – بختیاری و قشقایی در کنار یکدیگر زندگی می کنند. تفاوت‌های زبانی و فرهنگی مسلما طبیعی است و کسی در آن شکی ندارد. اما برخورد تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیزی که از سوی اعضای یک گروه زبانی نسبت به گروه دیگر می‌شود پدیده‌ای است که به نظر من از مصادیق نژادپرستی پنهان در خوزستان به شمار می‌رود. برخی از فارس‌زبانان خوزستانی عملا نسبت به عرب‌های خوزستان موضع‌گیری نژادپرستانه دارند. یک بار با یکی از همین دوستان در مورد مسائل عراق صحبت می‌کردم و بحث به بمب‌گذاری ها و ناآرامی‌های شدید عراق رسید. پاسخی که شنیدم حیرت‌انگیز بود. وی گفت عراقی‌ها هم عرب هستند و من عرب‌ها را خوب می‌شناسم، آنها اصولا حرف حساب سرشان نمی‌شود و …

نمونه‌ی این گونه طرز تفکرها در سایر منطقه‌هایی که گروهایی با فرهنگ یا زبان مختلف در کنار هم زندگی می‌کنند نیز وجود دارد. نمونه‌ی فارس-عرب در خوزستان شاید یکی از بارزترین آنها باشد.

3. گروه های مهاجر که از نظر فرهنگی و زبانی متفاوت هستند: در تهران و بسیاری از شهرهای بزرگ فارس‌زبان، نگاهِ به اعتقاد من تحقیرآمیزی نسبت به ایرانیانی که از سایر مناطق مهاجرت کرده‌اند وجود دارد. به عنوان نمونه ایرانیان آذری از قدیمی‌ترین اقوام ساکن در ایران زمین هستند، ولی به صورت تاریخی تمرکز جمعیتی آنها در نقاط مرکزی ایران کمتر بوده است. تحولات صده‌ی گذشته همراه با مرکزیت تهران به عنوان قطب سیاسی – اقتصادی کشور جمعیت قابل توجهی از مردمان آذری تبار را به تهران کشانید (همینطور ایرانیان کرد، بختیاری و اقوام دیگر از مناطق دیگر ایران) که به هر حال به نوعی مهاجران به تهران تلقی می‌شدند. متاسفانه برخورد ساکنین فارس‌زبان این مناطق با گروه‌هایی که به تازگی مهاجرت کرده بودند همیشه دوستانه نبوده است. به عنوان یک مثال توجه کنید به این واقعیت اجتماعی که تعداد لطیفه یا جوک‌هایی که در آن هوش و فرهنگ آذری مورد تحقیر واقع می‌شود شاید بزرگترین سهم را در میان فرهنگ طنز عامه‌ی ایرانی (به نوعی ایران مرکزی، یا ایران مهاجر پذیر) داشته باشد.

اگر برخورد با هموطنان ایرانی که فرضا از شهری به شهر دیگر مهاجرت کرده‌اند همراه با برخوردهای تبعیض آمیز بوده است، می‌توانید تصور کنید که برخورد با مهاجران غیرایرانی بهتر نخواهد بود. من شخصا شاهد برخوردهای تبعیض‌آمیز و تحقیرکننده نسبت به مهاجرین افغانی در ایران بوده‌ام، که خواه‌ناخواه باید بپذیریم نمونه‌ای از نژادپرستی پنهان (و حتی در مواردی کاملا صریح و آشکار) است.

4. سنت ها و رسوبات فرهنگی: برخی از ریشه‌های نژادپرستی پنهان را باید در لابه‌لای سنت‌ها و میراث گذشتگانمان جستجو کنیم. به عنوان مثال با وجودی‌که به صورت تاریخی و جغرافیایی در منطقه‌ی ایران زمین سیاه‌پوست نداریم، در فرهنگ ما آدمهای با پوست سفید دارای مزیت هستند و این موضوع بعضا در بحث‌های مربوط به انتخاب همسر خودش را نشان می‌دهد. بسیاری از خانواده‌ها هنوز اشخاص با پوست روشن را در برابر اشخاصی که پوست سبزه یا تیره‌تر دارند دارای مزیت ویژه می‌دانند.

اگر به این موضوع اعتقاد داریم که نژادپرستی پدیده‌ای خطرناک و نکوهیده است، باید مراقب انتشار و گسترش آن حتی در زوایای پنهان فرهنگی و شکل‌های غیرمستقیم آن نیز باشیم. به اعتقاد من صورت‌های پنهان و غیر مستقیم نژادپرستی هم به همان اندازه‌ی اشکال بارز و مستقیم آن خطرناک هستند. خطر نژادپرستی پنهان این است که مانند یک بیماری پنهان در درون جامعه رشد می‌کند و به تدریج فضای صلح و همبستگی اجتماعی را به سوی تنش و بحران‌های درازمدت اجتماعی سوق می‌دهد. فراموش نکنیم در صورت بروز بحران‌های اجتماعی -که در تاریخ ایران نیز کم نبوده و احتمالا نخواهند بود- وجود زمینه‌های نژادپرستی و نفرت‌های انباشته‌ شده‌ی دیرینه، می‌تواند زمینه‌ساز خشونت‌های هولناک بین فرقه‌ای یا قومی در ایران گردد.

کاری که اکبر گنجی به ضرر جامعه ایران انجام داد

دوران نه چندان دوری که روزنامه های پرخواننده و با انرژی جامعه، صبح امروز، نشاط و سایر روزنامه های به اصلاح زنجیره ای اصلاح طلبان منتشر می شد را حتما به خاطر دارید. روزهایی که شاید پرخواننده ترین و جذاب ترین آثار ژورنالیستی دوران اخیر را در ستون های مربوط به کسانی مانند عباس عبدی، ابراهیم نبوی و از همه شاخص تر اکبر گنجی می دیدیم.

بارها و بارها و در همان دوران می شنیدم که اطرافیان که اغلب از طیف دانشجو یا طبقات تحصیل کرده کشور بودد افکار و انتقادات آتشین گنجی را تحسین می کردند و به همان نسبت از روش و منش ملایم و مداراجویانه خاتمی انتقاد می کردند و وی را مورد شدیدترین انتقادها قرار می دادند. تا جایی که گاه خاتمی متهم به کم کاری، بی خاصیتی، ترسو بودن، آلت دست بودن و حتی مهره شطرنج بودن در بازی از پیش طراحی شده سیاست ایران می شد.

آن روزها گذشت. هم اکنون نه خاتمی رئیس جمهور ماست و نه روزنامه جامعه ای هست و نه اکبر گنجی در محیط روزنامه نگاری ایران قلم می زند. جنبش اصلاح طلبی ایران با همه خوبی ها یا بدی های که داشت از سوی مردم رانده و از سوی حاکمیت مطرود شد. بنیادگرایی جان دوباره ای گرفت و حضور شبه نظامی و امنیتی اش در سراسر زاویه های سیاسی – اجتماعی کشور سایه انداخت. قوای مجریه ، مقننه و قضاییه به حداکثر یک دستی و وفاق در دوران پس از انقلاب رسیدند و تاریک خانه ای که برای مدت کوتاهی به آن نور پاشیده شده بود، بار دیگر در تاریکی محض فرو رفت.

پرسش اساسی این است که آیا نقش رهبران فکری اصلاحات و به ویژه قهرمانانی مانند اکبر گنجی در این میانه مثبت بود؟ منظورم از مثبت بودن، نه ایجاد لذت آنی در مخاطبان و تحریک حس مبارزه جویی و آزاد اندیشی خوانندگان، بلکه تاثیر ماندگار و دراز مدت بر ذهن و روان مخاطبان از طریق بالابردن توانایی تجزیه و تحلیل و گسترش فرهنگ تحمل و مدارا است. آیا نوع انتقاد گنجی که مبتنی بر افشاگری های بی پروا و تندروانه و حمله مستقیم به ارباب قدرت بود، به ایجاد تحولات پایدار در ایران کمک کرد؟

برای ما امروز ساده است که حرکات و جمله های رئیس جمهور فعلی ایران را نقد کنیم و یا هم صدا با رسانه های غربی به او کنایه و پوزخند بزنیم. اما آیا فراموش کرده ایم که عملا خود ما بودیم که از یک سو با تندروی های مقطعی و کوتاه مدت و انتظارات بیش از حد (که امثال اکبر گنجی البته در شکل گیری آن نقش مهم داشتند) که فراتر از ظرفیت زمانی و مکانی جامعه ایران بود و از سوی دیگر با دلسرد شدن زودهنگام و کناره گیری و انفعال کاری کردیم که ردایی که روزی بر تن خاتمی کوچک بود، اکنون بر تن آقای احمدی نژاد گشاد باشد؟

فراموش نکنیم نقد و اصلاح و انقلاب و تغییر و توسعه در قالب ظرفیت ها و پتانسیل های اجتماعی و سیاسی یک جامعه رخ می دهد و هیجانات مقطعی منجر به تحولات ماندگار نمی شوند. اصلاحات وقتی ارزش دارد که پایدار باشد. واقع گرایی و تحمل و انتقاد مستمر ولی هوشمندانه و در چارچوب محدودیت های سیاسی – اجتماعی آسان نیست.

با همه احترامی که برای همه دل سوختگان و رنج کشیدگان این مرز و بوم و به ویژه کسانی مانند اکبر گنجی که از سلامتی و امنتیت شخصی خود برای اهداف نیک خود مایه گذاشتند قایل هستم ولی این طور فکر می کنم که ثمره رفتاری فعالانی مانند اکبر گنجی، نوشته هایشان و یا محکومیت و زندانی که تحمل کردند (می کنند) به سود ملت ایران تمام نمی شود. بلکه اضافه می شود بر بسیاری عوامل دیگر که مانند هیزم هستند بر آتشی که افروخته شده است تا نهال اصلاح طلبی واقعی و پایدار را در ایران بسوزاند.

PDF

سوال اساسی: آیا باید از حق ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای دفاع کرد؟

در طی ماه های گذشته فشارهای بین المللی به رهبری و هدایت آمریکا بر ایران برای کنار گذاشتن برنامه هسته ای خود به طور روزافزونی رو به افزایش گذاشته است. فشار به ایران در طی مذاکرات متناوبی که فی مابین ایران و اروپاییان انجام شد ادامه یافت و به دنبال امتناع ایران از متوقف کردن برنامه غنی سازی خود، کار به شورای امنیت سازمان ملل رسید که طی آن تاکنون دو قطعنامه بر ضد ایران صادر شده است. فطعنامه اول به شماره 1737 مورخ 31 آگوست 2006 را به عنوان آخرین مهلت ایران برای متوقف ساختن برنامه غنی سازی اعلام کرد و تحریم هایی را در مورد همکاری های بین المللی در زمینه فن آوری هسته با ایران قائل شد. به دنبال امتناع ایران، قطعنامه دوم به شماره 1747 مورخ 24 مارس 2007 از سوی شورای امنیت سازمان ملل صادر گردید که تحریم های پیشین را گسترش داده و صادرات تسلیحاتی ایران را نیز محدود نمود و مهلت دیگری برای ایران در نظر گرفته است.

ایران از سال 1970 تعهدنامه منع گسترش سالهای هسته ای یا همان NPT مشهور را امضا کرده است. مطابق با این تعهدنامه مهم اولا کلیه کشورهایی که دارای فناوری هسته ای نیستند از حق برخورداری از آن جهت استفاده صلح آمیز برخوردار می شوند و ثانیا کشورهایی که دارای سلاح هسته ای می باشند هرگونه گسترش و تولید سلاح های هسته ای را متوقف کرده و در راستای نابود سازی آنها گام برمی دارند.

متاسفانه هیچ یک از دو بند مهم NPT توسط کشورهای بزرگ جهان و به ویژه آمریکا مورد توجه و اجرای جدی قرار نگرفته است. آمریکا برنامه های تحقیقاتی خود را در زمینه گسترش سلاح های هسته ای متوقف ننموده است و به صورت پیوسته ای به دنبال طراحی و حتی استفاده از سلاح های هسته ای با قدرت انفجاری کمتر بوده است. تاکید بر تولید سلاحهای هسته با قدرت تخریبی کمتر و پر رنگ کردن نقش آنها در سیاسی خارجی آمریکا به دلایل مختلف صورت می گیرد. اولا این سلاح ها بر خلاف سلاح های هسته ای استراتژیک قابل استفاده هستند، چون استفاده از آنها از نظر نظریه پردازان نظامی آمریکا کم خطر است. ثانیا این سلاح ها در چهار چوب پیمان های کنترل تسلیحاتی که بین روسیه و آمریکا به امضا رسیده است قرار نمی گیرند. این سیاست توسط سایر کشورهایی هسته ای که بعضا حتی NPT را امضا نیز نکرده اند مانند هندوستان، پاکستان و اسرائیل پی گیری شده است. همچنین در مواردی مانند ایران، می بینیم که رویکردی دوگانه (double standard) با کشورهای مختلف می شود. به این ترتیب کشورهایی که مورد حمایت آمریکا نمی باشند از حق برخورداری از فن آوری هسته ای صلح آمیز محروم می گردند، حتی اگر هیچ گونه مدرکی از سوی آزانس بین المللی انرژی اتمی در مورد فعالیت های نظامی و یا غیر صلح آمیز ارائه نشده باشد.

از سوی دیگر در داخل ایران، موضوع دستیابی به فن آوری هسته ای توسط حاکمیت ایران به عنوان یک موضوع مناسب جهت برانگیختن حس وطن دوستی و غرور ملی ایرانیان تشخیص داده شده است و به طور خلاصه یه یک اهرم نیرومند تبلیغاتی مبدل شده است.

نقش مردم، طبقه تحصیلکرده و به ویژه آزاداندیشان ایرانی در این میان بسیار دشوار است. از یک سو مطابق با قوانین بین المللی تثبیت شده، این حق ایران است که به فن آوری هسته ای با مصارف صلح آمیز دست بیابد. از سوی دیگر با توجه به نگاه انتقادی که نسبت به عملکرد حاکمیت ایران وجود دارد نمی توانند به راحتی اجازه دهند که موضوع هسته ای ایران به عنوان یک موضوع تبلیغاتی داغ جهت برانگیختن عواطف ملی مورد استفاده قرار گیرد.

باز هم نباید فراموش کرد که اگر چه در یک جهان برابر و آزاد، این حق ایران است که به فن آوری صلح آمیز هسته ای دست بیابد و فطعنامه های شورای امنبت می بایست بر ضد مثلا اسرائیل صادر می گردید، ولی به هر حال واقعیت جهان امروز این است که حتی سازمان های بین المللی مانند شورای امنیت نمی توانند نگاه بی طرفانه و عادلانه ای به موضوعات روز جهان داشته باشند و خواه نا خواه سمت و سویی به طرف کشورهای غالب خواهند گرفت. در سابه چنین واقعیتی است که هم اکنون دو قطعنامه بر ضد ایران صادر شده است. صدور این دو قطعنامه بر ضد ایران را به هیچ عنوان نباید دست کم گرفت. چرا که همانطور که در بسیاری از تحلیل ها هم ذکر شده است، این قطعنامه ها زمینه ساز حرکات های خطرناک نظامی بر علیه ایران از سوی آمریکا و متحدانش خواهند شد. به طوریکه آمریکا به جهانیان نشان خواهد داد که همه تلاش های دیپلماتیک ، از جمله اعمال تحریم ها علیه ایران به شکست انجامیده است و تنها راه حل نظامی به عنوان آخرین گزینه باقی مانده است.

من شخصا فکر می کنم، حتی اگر ایران از مواضع هسته ای خود به شدت کوتاه بیاید به احتمال زیاد شاهد حمله آمریکا با ایران خواهیم بود. اما در صورتی که ایران به قطعنامه ناعدالانه اما به هر حال از لحاظ حقوقی الزام آور شورای امنبت تن در دهد، دست کم تا آینده غیر غابل پیش بینی بهانه ها و توجیهات آمریکا را جهت حمله نظامی به ایران پوچ خواهد کرد.

در درجه اول به عنوان یک ایرانی که در ایران زندگی می کند، و در درجه دوم به عنوان یک انسان که در این حباب خاکی کوچک زندگی می کند، امیدوار هستم که حاکمیت ایران جهت اجتناب از جنگ غریب الوقوع که بلایایش تا سالهای سال دامن مردمان ایران و کشورهای اطراف را خواهد گرفت به قطعنامه شورای امنیت تن در دهند. امیدوار هستم برخی جریانات جنگ طلب داخلی که حمله نظامی آمریکا به ایران را عامل تقویت و تثبیت خود در داخل ایران می دانند زمام تصمیم گیری در مورد چنین موضوع مهمی را به دست صاحبان خرد و دوراندیشی پسپارند که شاهد ادامه صلح و امنیت در ایران عزیزمان باشیم.

اگر ایران کوتاه بیاید

بیایید تصور کنیم ایران فردا رسما اعلام کند که کلیه فعالیت های صلح آمیز یا غیر صلح آمیز هسته ای خود را متوقف می کند و هرگز هم هیچ گونه ادعا و یا تلاشی برای شروع مجدد برنامه هسته ای خود نخواهد کرد. همچنین کلیه سایت های هسته ای ایران چه آنهایی که قبلا توسط بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی مورد بازرسی قرار گرفته اند و چه آنها که تا کنون مخفی بوده اند مورد بازرسی دائمی آژانس های بین المللی و ناظران سازمان ملل قرار بگیرد. همچنین ایران برای اینکه ایجاد حسن نیت کرده باشد، به سازمان های بین المللی و بازرسان آن اجازه بازرسی هر نقطه ای از خاک ایران را بدهد. به عنوان مثال حسن نیت ایران به حدی باشد که حتی منازل خصوصی سران جمهوری اسلامی ایران نیز مورد بازرسی قرار بگیرد. در این صورت به نظر شما ایران از بحران فعلی که آن را به آستانه تهدیدات نظامی از سوی آمریکا کشانده است خارج خواهد شد؟

بیایید به حافظه خود مراجعه کنیم. اما نه، اجازه دهیم به جای مراجعه به حافظه که در بسیاری از موارد ثابت کرده است چندان قابل اطمینان نیست به نوشته ها و خبر های سالهای نه چندان دور مراجعه کنیم. به نمونه زیر به عنوان مشتی از خروار توجه فرمایید (این را من در صفحه اول نتیجه جستجو در گوگل پیدا کردم):

دانلد رامسفلد وزیر دفاع وقت آمریکا: کمبود شواهد وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق نشان دهنده این است که عراق چیزی را پنهان کرده است. (ژانویه – 2003)

این در حالی است که چند خط پایین تر ازهمان خبر می خوانید که بازرسین سازمان ملل کاخ های صدام حسین رو تفتیش کرده اند. می توانید تصور کنید دولت وقت عراق قبل از اینکه اجازه بازرسی کاخ های صدام را بدهد، اجازه بازدید بسیاری از مراکز کم اهمیت تر را داده است.

توجه کنید به منطق نهفته در این نوع استدلال، اگر اصولا بشود نام منطق به آن داد. به نظر می رسد وقتی بنا به دلایل استراتژیک و بر اساس اهداف بلند مدت، گروه حاکمیت در آمریکا به نتیجه ای رسیده باشد، -مثلا حمله نظامی به عراق- به هر حال دلایل کافی برای پشتیبانی از برنامه اش را خواهد یافت و اگر دلایلی هم پیدا نشد، حدس بدبینانه و احتمالاتی که بر پایه هیچ گونه مدرک مستندی نیستد را هم به عنوان توجیه عملکردش کافی خواهد دانست.

اگر این روزها به سرفصل روزنامه ها و خبرگزاری عمده جهانی نگاه کنید، رنگ و بوی حاکم بر نوشته ها و نوع استدلالات و توصیف هایی که از ایران و حاکمیت آن می شود به طور آزار دهنده ای شباهت به آنهایی دارد که 4 سال قبل در مورد عراق بود.