لطفا من را نقد کنید…. ما نماینده‌ی کدام آرمان هستیم؟

به نظر من نقد «منتقدان قدرت» اگر مهم‌تر از نقد «نمایندگان قدرت» نباشد، کم اهمیت‌تر از آن نیست. برای یک علاقه‌مند به سرنوشت جامعه، نقد قدرت امری بدیهی و واضح است. قدرت نماینده‌ی شرایط «اکنون» است و چه کسی می‌تواند «نقد امروز» را کم اهمیت بشمارد؟ اما «منتقد قدرت» نماینده‌ی «فرداست». و این‌که بدانیم «امروز» را برای رسیدن به «کدام فردا» نقد می‌کنیم بسیار مهم است. این یعنی نقد منتقدان قدرت یا نقد تحول‌خواهان یا تحول‌خواهی. این یعنی مبارزه با چشم‌های باز. این یعنی پرهیز از تکرار اشتباهات. این یعنی با نگاه به آینده امروز را نقد کردن.

به عنوان مثال جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم. ماهیت این نظام و فرایند شکل‌گیری و تحولات آن به گونه‌ای بوده است که مستحق نقدهای جدی است. چه از موضع اقلیت‌هایی از جامعه که به هر دلیل مورد ظلم این سیستم متکثر و پیچیده قرار گرفته‌اند و چه از موضع صلاح و رفاه عمومی جامعه‌ ایران و حتی جوامع اطراف که تحت تاثیر آن قرار می‌گیرند. چه از سر دلسوزی برای بهتر شدن نظام جمهوری اسلامی ایران و چه از موضع مخالفت و معاندت با آن، نقد نظام جمهوری اسلامی ایران برای همه‌ی انواع تحول‌خواهی با هدف‌های مختلفی که ممکن است داشته باشند لازم است.

اما نقد خود این تحول‌خواهان چطور؟ اگر نظام جمهوری اسلامی ایران به شیوه‌ی مطلوب خیلی از انقلابیون تکوین نیافت و تبدیل به چیزی شد که شد، نتیجه‌ی آن است که انقلابیون که تحول‌خواهان دهه‌های ۴۰ و ۵۰ جامعه‌ی ایران بودند خودشان را به اندازه‌ی کافی نقد نمی‌کردند. آن‌ها می‌دانستند که نظام پهلوی را نمی‌خواهند و بی‌رحمانه نقدش می‌کردند، حال آن‌که نسبت به نقد خود، روش‌های خود، افکار خود و تفکرهایی که برای آینده داشتند کم‌کاری می‌کردند. صرف‌نظر از این‌که شاید از لحاظ بلوغ اجتماعی لازمه‌ی چنین نقد و خودانعکاسی‌ای کمتر احساس می‌شد، بودند کسانی که استدلال می‌کردند «فعلن صلاح نیست خودمان را نقد کنیم. آن‌چه نقدش می‌کنیم بسیار قوی‌ است و ما نباید با نقد خودمان، باعث شویم ضعیف شویم. نقد خودمان بماند برای وقتی که پیروز شدیم. فعلن وقت مبارزه است».

به نظر من این اتفاق نباید مجددا رخ دهد. قرار نیست چرخ‌ را هر روز از نو اختراع کنیم. اگر قرار است برای رسیدن به فردایی بهتر مبارزه کنیم، باید شیوه‌ی نقد و مبارزه‌ی خود را نیز زیر ذره‌بین داشته باشیم. این حتی از خود مبارزه مهم‌تر است!

من امروز، شما خوانندگان و دوستانم را به یک نقد دعوت می‌کنم. در یکی دو روز اخیر پیش واقعه‌ای رخ داد که فرصتی ایجاد کرد برای نقد خودم و نقد خودمان. من شرح ماوقع را برای شما تعریف می‌کنم، و از شما می‌خواهم آیینه‌ای باشید برای انعکاس آن‌چه انجام داده‌ام، آن‌چه شنیده‌ام و آن‌چه گذشته است. از شما می‌خواهم آیینه‌ای نقاد باشید. که من و ما بتوانیم رفتار خود را در آن ببینیم و با تکیه بر خرد اجتماعی خود را بهتر نقد کنیم.

نویسنده‌ی وبلاگ «مجمع دیوانگان» آقای آرمان امیری در صفحه‌ی گوگل پلاس خود مطلبی را همراه با یادداشت خود هم‌خوان کردند. این یادداشت در رابطه با صحبت‌های اخیر آقایان زیباکلام و کوشکی (قسمت اول و دوم) بود که به مناسبت سالروز ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایرانی توسط نیروی دریایی آمریکا در خلیج فارس انجام شده بود. یادداشت آقای امیری هم در راستای نقدهایی بود که به آقای زیباکلام به خاطر حرف‌هایی که زده بود وارد کرده بودند.

با مشارکت عده‌ای از کاربران گوگل‌پلاس ذیل این یادداشت کامنت‌هایی گذاشته شد و گفتگوهایی شکل گرفت. در این گفتگوها، آقای امیری هم حضور داشتند و در ادامه‌ی یادداشت ایشان و همین‌طور کامنت‌هایی که نوشته بودند من نیز با ایشان وارد صحبت مستقیم شدم (از طریق لینک دادن به نام ایشان، با ایشان وارد یک گفتگوی کامنتی شدم). به نظر من این گفتگو به شیوه‌ی خوبی پیش نرفت. صرف نظر از این‌که مواضع من یا آقای امیری در مورد واقعه‌ی مذکور یا موضوعات مختلف دیگر چیست، آقای امیری پاسخ اولین کامنت من را با لحنی تند دادند که در آن من به این متهم شدم که نه تنها «ادبیات کیهانی»  به کار برده‌ام بلکه آن‌را «به خوبی اجرا کرده‌ام»، دارای ذهنی «توطئه‌پندار» هستم و این‌که فارسی صحبت نمی‌کنم و «باید بتوانم به زبان فارسی صحبت کنم» تا حرف‌های ایشان را بفهمم (من در کامنت اول از  واژه‌ی کول استفاده کرده بودم. شبیه این واژه‌ها را گاهی در چت‌ها و بحث‌های غیررسمی استفاده می‌کنم. اما باقی مطلب همه فارسی بود). البته در کنار این لحن نامناسب و به نظر من زشت، ایشان نکته‌های درستی را هم یادآور شده بودند و به فکت‌هایی اشاره کرده بودند که من چون با مراجعه به حافظه کامنت اول را نوشته بودم دقیق منعکس نشده بود.

من از لحن ایشان جا خوردم. چرا که انتظار مخالفت یا تبادل نظر داشتم و نه برخوردی چنین. برخوردی که با توجه به انتظار عمومی‌ای که از منش طرف مقابلم به عنوان یک نویسنده اجتماعی و یک منتقد سیاسی در فضای وب داشتم، توهین‌آمیز تلقی می‌شد. آقای امیری در قامت یک وبلاگ‌نویس فعال ظاهر شده‌اند و مطالب متعددی در راستای جنبش تحول‌خواهی، جنبش سبز و نقد نظام جمهوری اسلامی ایران می‌نویسند و تصور می‌کنم که دوستان زیادی هم مطالب ایشان را دنبال می‌کنند. تصور و انتظار من این بود که با کسی طرف هستم که می‌تواند یک گفتگوی متین و منطقی را پیش ببرد، حتی اگر صد در صد با من مخالف باشد. به هر حال من پاسخ دادم که اگر این رویه‌ را عوض نکنند نمی‌توانم به صحبت کردن با ایشان ادامه دهم. با این حال به عنوان احترام به گفتگو، در ادامه‌ی کامنت  تایید کردم که فکت‌های ارائه شده توسط آقای امیری درست است اما در کلیت استدلالی که آورده‌ام تغییری ایجاد نمی‌کند. بحث من این بود که مسئولیت ارتباط برقرار کردن با خلبان هواپیمای مسافربری ایرانی با ناو مهاجم بوده در حالی که این ناو حتی دستگاه‌هایی که از طریق آن بتواند مکالمات عادی هواپیما با برج مراقبت را دریافت کند نداشته است و به همین خاطر حتی وقتی روی کانال غیرنظامی (نکته‌ای که آقای امیری به درستی اشاره کردند که ناو روی کانال غیرنظامی هم ۳ بار هشدار فرستاده که پاسخی دریافت نکرده) هم هشدار ارسال کرده از نظر کاپیتان ایرانی خطاب به هواپیمای دیگری بوده و نادیده گرفته شده است. در ضمن توضیح دادم که ناو آمریکایی بنا به گزارش‌های رسمی موجود در آب‌های ایران بوده و «شائبه‌ی» ستیزه‌جویی فرمانده‌ی ناو جدی است. این شائبه اگر جدی گرفته شود می‌تواند به معنای تخطی از پروتوکل‌های نظامی ارتش آمریکا و حتی ارتکاب به جنایت جنگی باشد. از آقای امیری خواستم آن‌جا که ادعا کرده‌اند من مثل کیهان می‌نویسم و فارسی صحبت نمی‌کنم را اصلاح کنند و نسبت به روشی که در کامنت قبلی در پیش گرفته‌اند عذرخواهی کنند.

آقای امیری در پاسخ کامنتی نوشت که صرف نظر از محتوای بحث، سراسر حمله‌ی شخصی به من بود. ایشان نوشتند (تاکیدها از من است):

این موضع ادب و مظلومیت برازنده شما نیست. با آن همه مسخره‌بازی که وسط یک بحث جدی وارد کرده‌اید و ابتدا و انتهای کامنت‌تان را به این تعابیر لوس و مضحک کودکانه تذهیب کرده‌اید چه هدفی جز بر هم زدن فضای منطقی گفت و گو داشتید؟ من زشت صحبت می‌کنم یا شما گفت و گو را با تیکه انداختن‌های خیابانی اشتباه گرفته‌اید؟ ادبیات «خودشان هم اعتراف کردند» دقیقا ادبیات کیهانی است و تکرار آن نه نشان‌دهنده ساده‌لوحی گوینده، که نشان دهنده احمق فرض کردن مخاطب و توهین به اوست.

در مورد این همه متن انگلیسی که اینجا نوشتید همان‌طور که گفتم دروغ نگفتید، اما مساله را «کامل» طرح نکردید که خودش کم از فریب مخاطب ندارد. اتفاقا همینکه هفت پیام را بر روی فرکانس مخصوص جنگنده‌ها ارسال می‌کنند نشان می‌دهد که تصور آن ها کاملا مواجهه با یک جنگنده بوده. در مورد فرکانس ۱۲۱.۵ مگاهرتز هم همان‌طور که گفتم طبق دستور «ایران‌ایر» تمام هواپیماهای مسافربری باید در منطقه خلیج فارس روی این فرکانس گوش به زنگ باشند که هنوز مشخص نیست چرا خلبان هشدارهای این فرکانس را نگرفته و یا پاسخی نداده.

اینکه «خلبان ایرانی مجنون نبوده» استدلال نیست. قال کردن است. ممکن است خلبان «اشتباه» کرده باشد.

در مورد درگیری ایران و آمریکا باز هم ادعایی مطرح کردید که گویا شیوه معمول شما در گفت و گو است و تکرار آن من را متقاعد می‌کند که با سوءنیت قصد فریب مخاطب خود را دارید. این ادعای شما که من «درگیری میان آمریکا و ایران را توجیهی برای طبیعی دانستن حمله به هواپیمای مسافربری» دانستم تماما دروغ و کذب است. شما یا نمی‌توانید اول متن را بخوانید و بعد جواب بدهید یا آشکارا دروغ‌گو هستید و قصد دارید به هر قیمتی که شده حرف نادرست خودتان را به کرسی بنشانید. من درگیری مستقیم ایران و آمریکا را صرفا دلیلی برای «عذرخواهی نکردن» آمریکا دانستم و نه حمله به یک هواپیمای مسافربری.

ثانیا شما همچنان زدن به صحرای محشر و کاملا نامربوط به این بحث است. ناو آمریکایی در آب‌های ایران بوده چون آمریکا در آن زمان به ایران حمله کرده است. اینکه آمریکا بیجا کرده به ایران حمله کرده و متجاوز بوده بحثی کاملا نامربوط به بحث حاضر است. وقتی در مورد استفاده عراق از سلاح شیمیایی داریم حرف می‌زنیم اینکه اصلا عراق چرا به ایران حمله کرده یک بحث انحرافی است که برای به حاشیه راندن موضوع اصلی مطرح می‌شود. این حرف شما هم فقط بحث را از موضوع اصلی این نوت که در موردش هیچ حرف منطقی و مستدلی ندارید دور می‌کند تا با روضه‌خوانی پیرامون مظلومیت ایران در هنگام حمله عراق یا آمریکا یک بحث کاملا مجزا را بدیهی قلمداد کنید.

«خودشان می‌گویند» در توصیف یک کشور ۳۰۰ میلیونی یا شیوه بحث آنانی است «نمی‌دانند» یا اینکه «مخاطب خودشان را نادان» فرض می‌کنند. این شما هستید که باید دست از شیوه تماما دروغ‌پردازانه و موضع تماما نفرت پراکن و توطئه پندار خود بردارید و سپس به ازای تک تک دروغ‌هایی که به من منتسب کردید عذرخواهی کنید. با پیش‌دستی در موضع مظلوم‌نمایی حقانیتی در نگاه من ایجاد نمی کنید.

من نمی‌دانم شما چه انتظاری از من داشته‌اید. اما دلیل ناراحتی شما اگر این است که حرفی خلاف میل‌تان شنیده‌اید که توانایی رد و انکار منطقی آن را ندارید ناراحتی نابجایی است. بهتر است بروید و در دیدگاهتان تجدید نظر کنید. البته تغییر همواره دردناک و گاه ناراحت‌کننده است اما نتیجه‌اش می‌تواند خوب باشد.

طبعا من پاسخی به این کامنت ندادم و نخواهم داد. از نظر من گفتگو با آقای امیری به پایان رسیده است. مساله اصلا این نیست که نظرات آقای امیری درست یا نادرست هستند یا با آن‌ها موافقم یا مخالفم. ایشان با این روش نوشتن عملا کانال گفتگو با من را بسته‌اند و من دلیلی برای ادامه‌ی این گفتگو نمی‌بینم. اما از منظری دیگر، موضوع کماکمان برای من باز است. من در یک وضعیت شوک و ناراحتی عمیق به سر می‌برم. این بار نه به خاطر این‌که آقای امیری با «من» این طور حرف زدند‌ (الان که ساعت‌های زیادی از آن زمان گذشته دیگر به صورت خاص ناراحت یا عصبی نیستم) بلکه از این ناراحتم که چند سوال در ذهنم هستند که مطمئن نیستم پاسخ‌های شخصی من به آن‌ها منصفانه باشد. نمی‌توانم بفهمم چرا باید گفتگویی که می‌توانست یک گفتگوی سازنده باشد به این شکل ادامه یابد؟

بهتر دیدم که فرایند ذهنی‌ام را به صورت فردی ادامه ندهم. امیدوارم در ارتباط با موضوع ذکر شده و همین‌طور سوال‌های زیر بتوانم از شما بازخورد (فیدبک) دریافت کنم.

۱) تا چه حد اتهام‌هایی که آقای امیری به من زدند وارد است؟ کجا باید نقاط کور خودم را ببینم و نسبت به آن‌ها بازنگری کنم؟
۲) خط مشی فعلی من این بوده که اگر کسی گفتگوی بی‌منطق یا غیرمنصفانه‌ای را پیش ببرد از گفتگو خارج می‌شوم، اگر چندین بار تکرار شود و امری مداوم باشد او را دنبال نمی‌کنم یا از حلقه‌ی دوستانم خارج می‌کنم، اگر به مغالطه‌ی حمله‌ی شخصی و یا توهین به من دست بزند، حتی ممکن است او را بلاک کنم. اگر اتهام‌هایی که آقای امیری به من زدند وارد باشد، آیا لحن ایشان توهین‌آمیز است؟ آیا شایسته‌ی یک گفتگوی سازنده و تحول‌خواهانه است؟ اگر نیست خط مشی من در رویارویی با برخورد ایشان چه باید باشد؟
۳) اگر من یا آقای امیری، نماینده‌ی بخشی از جنبش تحول‌خواهی در ایران هستیم، چه نوع آینده‌ای قرار است از دل منش و روش ما به در آید؟ ما کدام «آینده» را نوید می‌دهیم؟ تا چه حد باید نگران باشیم و دست به نقد خودمان بزنیم؟ به عبارت دیگر، من نگران جواب این سوال هستم: ما نماینده‌های کدام آرمان هستیم؟

ضمیمه:

من متن کامل گفتگوها را که عینا از گوگل‌پلاس کپی کرده‌ام این‌جا با فرمت پی‌دی‌اف گذاشته‌ام. لینک مطلب اصلی در گوگل پلاس هم این‌جاست.

پی‌نوشت:

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

چرا ساندیس‌خورها در جنبش‌ سبز جایی ندارند؟

یکی از سمبلیک‌ترین اصطلاحاتی که در فضاهای موسوم به سبز مکررا به کار برده می‌شود اصطلاح «ساندیس‌خور» است. در این دیدگاه ساندیس‌خور کیست؟ ساندیس‌خور کسی‌ست که برای خوردن چند ساندیس حاضر می‌شود در راه‌پیمایی‌های حکومتی شرکت کند. به نظر من چنین آدمی باید به احتمال زیاد فقیر باشد. منظورم فقیر فرهنگی هم حتی نیست، بلکه فقر اقتصادی عریان. از موارد استثنایی که بگذریم تصور من این است که آدم‌های مرفه‌ به خاطر خوردن یک ساندیس چنین کاری نمی‌کنند. ممکن است یک آدم مرفه به خاطر باورها یا منافع‌ بزرگ‌تری که دارد در یک راه‌پیمایی فرضی شرکت کند و ساندیسی هم بخورد، اما این او را ساندیس‌خور نمی‌کند. ساندیس‌خور آن طور که در فضاهای مختلف رسمی یا غیررسمی موسوم به سبز به کار برده می‌شود بار تحقیرآمیزی دارد. یعنی آدمی که به خاطر یک ساندیس از حکومت حمایت می‌کند. دقت کنید که ساندیس‌خور در خود مفاهیمی مثل گردن‌کلفت، جلاد، رانت‌خوار، فاسد و نظایر آن را ندارد. در قلب استعاره‌ی ساندیس‌خور آدمی که خودش را به خاطر یک ساندیس به حکومت فروخته است قرار گرفته دارد. بر اساس چنین دیدگاهی:

  • ساندیس‌خور آدم قابل تحقیرشدنی است. چون فقط به خاطر یک ساندیس حاضر شده در راه‌پیمایی حکومتی شرکت کند یا خودش را حامی حکومت بداند. برداشت پنهانی که می‌شود از این مفهوم ساندیس‌خور بودن کرد این است که حقارت وی به خاطر این است که خودش را ارزان فروخته. فرضا اگر به خاطر یک رانت میلیاردی در چنین راه‌پیمایی‌ای شرکت می‌کرد در حوزه‌ی شمول تحقیر اصطلاح ساندیس‌خور قرار نمی‌گرفت.
  • بر اساس این تصویرسازی، کسی که ساندیس را می‌خورد تحقیر می‌شود. نه کسی که مناسبت‌هایی را به وجود آورده که جماعت محروم (بخشی از آن‌ها را دست کم) را به بهانه جاذبه‌هایی نظیر یک ساندیس به میدان سیاسی می‌کشاند. ساندیس‌خور تحقیر می‌شود اما توزیع‌کننده‌ی ساندیس خیر.

این یک تصویر سازی مرفه‌-محور از مناسبت‌های اجتماعی است. تا جایی که من می‌دانم این تصویر سازی با آن‌چه افرادی مثل آقای موسوی در نظر دارند نه تنها متفاوت است که اختلاف بنیادین دارد. طرح زیر را نگاه کنید. ساندیس خور از جیب مردم  (و احتمالا اقشار گردن باریک آن) می خورد. آیا این تصویر جنبش اجتماعی‌ای مورد نظر من را نمایندگی می‌کند؟‌ خیر. تصویر زیر ساندیس‌خور را نشان می‌دهد و از این نظر شاید قصد دارد بگوید ساندیس‌خور قربانی نیست که قلدر و زورگوی این داستان است. به همین خاطر ممکن است بگویید در این تصویرسازی، ساندیس‌خور استعاره‌ی همان آدم‌های گردن‌کلفت و رانت‌خواری است که گلوی جامعه را می‌فشارند. من به هیچ عنوان چنین برداشتی از این استعاره نمی‌کنم. کجای مفهوم ساندیس‌خور بودن زورگویی را به ما القا می‌کند؟ ساندیس‌خور بنا به تعریف محروم و به حاشیه رانده شده است. ساندیس‌خور یک اصطلاح خطرناک است. چرا که نقیض آن‌چیزی است که ادعایش را دارد. ادعا می‌کند انقلابی یا اصلاحی است برای رسیدن به ساز و کارهای اجتماعی و سیاسی‌ای برابرگراتر و مردمی‌تر، اما بخش‌های به حاشیه‌رانده شده و بزرگی از جامعه را به عنوان ساندیس‌خور تحقیر می‌کند.

از من می‌پرسید چطور می‌شود از آقای موسوی و دیدگاه‌هایش حمایت کنم و خودم را بخشی از جنبش سبز ندانم؟  دقیقا به خاطر همین چیزها. من حاضر نیستم عضو جنبشی باشم که توسط کسانی که نگاه تحقیرآمیز به توده‌های محروم جامعه دارند مصادره شده است. اگر جنبش سبز شما این است ارزانی خودتان. من متعلق به آن جنبشی هستم که در متن و قلب آن ساندیس‌خورها جا داشته باشند. حتی ساندیس‌خورهایی که به خاطر مناسبت‌هایی که هدف نقد همان جنبش است دست به باتوم و اسلحه می‌شوند.

sandiskhorha-touka nistani


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بازنگری سبز: بعضی وقت‌ها توطئه وجود دارد

در گفتار اول بازنگری سبز به ضرورت نگاه انتقادی به بعضی از پیش‌فرض‌های مرسوم سیاسی-اجتماعی‌ اشاره کردم. این پیش‌فرض‌ها زیربنای نگاه ما به وقایع امروز سیاسی-اجتماعی ایران را تشکیل می‌دهند.

بعضی وقت‌ها توطئه وجود دارد؛ یا چگونه ترس از توهم توطئه باعث ‌شد فکر کنم هیچ‌وقت توطئه‌ای در کار نبوده است!

یکی از آفت‌های فکری کمتر شناخته شده‌ی نخبگان معاصر، ترس از بیماری «توهم توطئه» است. ترس از بیماری «توهم توطئه» یعنی این‌که از ترس متهم شدن به «توهم توطئه» از آن سوی بام بیفتیم و شواهد و قرائن موجود را نادیده بگیریم و با نگاهی تقلیل‌گرایانه به وضعیت‌هایی که نیازمند مدل‌های پیچیده‌تری هستند، سناریوهای ساده‌انگارانه ارائه دهیم.

به لطف ده‌ها سال کار فرهنگی و رسانه‌ای و کتاب‌های تاثیرگذاری مانند «دائی‌جان ناپ‍لئون» آقای «ایرج پزشکزاد»، بدنه‌ی نخبه‌ی کشور کم و بیش با آفت‌های فکری «توهم توطئه» و «توطئه انگاری» آشنا شده‌اند تا حدی که «توهم توطئه» به صفت نکوهیده‌ و آشنایی تبدیل شده است که هر تحلیل‌گر جدی‌ای تلاش می‌کند به آن متهم نشود.

به راستی هم همه‌ی ما کم و بیش با «توهم توطئه» آشنا هستیم. «توهم توطئه» یعنی بدون داشتن مدارک صریح یا ضمنی به سناریوهای غیرمحتمل رو آوردن. این یعنی «اصل اکام» را نادیده گرفتن. «اصل اکام» که قبلا درباره‌اش نوشته‌ام اصلی در فلسفه است که می‌گوید در صورتی که شواهد یا قرائن کافی برای افزودن ‍پیچیدگی به یک مدل فرضی وجود نداشته باشد، باید ساده‌ترین مدل را انتخاب کرد.

اصل اُکام:

اگر چند راه حال مختلف برای حل یک مشکل داری، ساده‌ترین راه‌حل را انتخاب کن!

تخطی از «اصل اکام» در عالم سیاست می‌تواند زمینه‌ساز به دام «توهم توطئه» افتادن گردد: «توهم توطئه» یعنی افزودن پیچیدگی به مدل‌های توصیف‌گر وقایع سیاسی-اجتماعی بدون این‌که  نشانه‌ها یا دلایل قابل قبولی مبنی بر محتمل بودن (با احتمال غیرقابل چشم‌‍پوشی)  چنین ‍‍پیچیدگی‌هایی وجود داشته باشد.

ساده، اما نه ساده‌تر!

فراموش نکنیم برای ساده‌سازی موضوعات، همیشه مرزی وجود دارد که اگر از آن عبور کنیم از قله «ساده‌گرایی» به دره «ساده‌انگاری» و «کوته‌بینی» سقوط خواهیم کرد. به بیان دیگر اگر به دام «توهم توطئه» افتادن (افزدون پیچیدگی به مدل‌ها بدون داشتن مستندات یا نشانه‌ها) خطرناک است، به دام «توهم عدم توطئه» افتادن (حذف پیچیدگی‌ و نادیده گرفتن مستندات یا نشانه‌ها) هم به همان اندازه خطرناک است..

آلبرت انیشتین:

همه چیز را تا جایی که امکان دارد ساده کنید، اما نه ساده‌تر!

حرکت روی یک مرز ظریف

تحلیل کردن و تلاش برای شناخت ‍پ‍دیده‌های سیاسی-اجتماعی نیازمند حرکت روی یک مرز ظریف است. از یک سو باید احتیاط کرد که به ورطه‌ی توهم‌گرایی و گرایش به سناریوهایی وهم‌آلود و غیرواقعی که شواهد و مستنداتی برای دفاع از درستی آن‌ها وجود ندارد سقوط نکرد و از طرف دیگر باید مراقب بود که مستندات و حقایق مهم و کلیدی نادیده گرفته نشود و مدل بیش از حد ساده نشود.

متاسفانه گاه شاهد این هستیم که تحلیل‌گرانی که سعی می‌کنند شواهد و قرائن موجود (و انکار ناپذیر) را در تحلیل‌های خود لحاظ کنند و به حسب ضرورت مدل‌های پیچیده‌تری از واقعیت ارائه دهند، به راحتی متهم به داشتن بیماری توهم توطئه می‌شوند و به خاطر ظاهر عوام فریب این اتهام (که گوش مخاطب با آن‌ آشناست) صدای آن‌ها به راحتی خاموش می‌شود.

در رویارویی با چنین تضادهایی بهترین روی‌کرد برای ما این است که  گفته‌های گوینده را به دقت واکاوی کنیم تا ببینیم آیا بر اساس توهمات و حدسیات مبهم و شخصی سناریو می‌بافد یا حرف‌هایی که می‌زند مبتنی بر شواهد و نشانه‌های واقعی است؟ در حالت اول که طبیعتا می‌توانیم استدلال او را که آلوده به توهم توطئه است کم‌ارزش تلقی کرده و به کناری نهیم اما در حالت دوم بهتر است بیشتر تعمق کنیم، شاید حرف‌های او حاوی نکته‌ای کلیدی و مدلی روشن‌گرانه باشد.

شاید مثال زیر روشن‌گرتر باشد (برای وضوح بیشتر روی تصویر کلیک کنید یا فایل پی‌دی‌اف را دریافت کنید). فرض کنید ما می‌خواهیم شکل خورشید را توصیف کنیم. «الف» واقعیت خورشید است که ما به آن دسترسی نداریم ولی می‌خواهیم نزدیک‌ترین حدس را درباره‌ی آن بزنیم. «ب» اطلاعات و نشانه‌هایی است که با دانش فعلی‌مان از خورشید داریم. «ج» طرحی است که یک دانشمند مبتلا به بیماری توهم توطئه از خورشید داده است. او بدون وجود شواهد کافی به مدل خورشید ‍پیچیدگی‌های غیرضروری اضافه کرده است. طرح «د» را یک دانشمند مبتلا به بیماری توهم عدم توطئه ارائه کرده. او شواهد موجود در «ب» را نادیده گرفته و مدلی بیش از حد ساده‌گرایانه‌ از خورشید ارائه داده. طرح «ه» را یک دانشمند واقع‌بین ارائه داده است. او از تمام اطلاعات موجود در «ب» استفاده کرده و با توجه به فرض تقارن و بدون اضافه کردن پیچدگی‌های تخیلی و بی‌پایه، شبیه‌ترین و عقلانی‌ترین مدل را از خورشید ارائه کرده است.

جمع‌بندی

اجازه دهید این گفتار را  این‌طور خلاصه کنیم:

از پیچیده کردن بیش از حد واقعیت‌های سیاسی-اجتماعی ( توهم توطئه) و مهم‌تر از آن، از ساده کردن بیش از حد واقعیت‌های سیاسی-اجتماعی ( توهم عدم توطئه) ‍پرهیز کنیم.

لطفا این نکته‌ی سبز را به خاطر داشته باشید. در گفتارهای آینده از آن استفاده خواهیم کرد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بازنگری سبز: چرا باید پیش‌فرض‌های سیاسی-اجتماعی خود را مورد بازبینی قرار دهیم؟

صرف‌نظر از گرایش‌های سیاسی افراد، احتمالا کمتر کسی پیدا می‌شود که اهمیت سال 1388 را به عنوان سالی ویژه و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران انکار کند. بررسی ریشه‌ها و علل وقوع بسیاری از رویداد‌های سال گذشته که تاثیر آن‌ها تا به امروز هم ادامه دارد بی‌تردید کار ساده‌ای نیست. از طرف دیگر به نظر من همه باید تا حد توان و امکان سعی کنیم نگاه جامع‌تری به این وقایع جریان‌ساز داشته باشیم.

اما هرگونه تلاش ما برای تحلیل و شناخت جریان‌ها و رویدادهای سیاسی-اجتماعی سال گذشته (تا امروز) بدون تردید از پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن خود داریم تاثیر می‌گیرد. این پیش‌فرض‌های اولیه که به صورت الگوهای ذهنی «تقریبا بدیهی» درآمده‌اند به ما کمک می‌کنند تا دستگاه استدلالی و تحلیلی خود را روی آن‌ها بنیاد کنیم. به عبارت دیگر این‌ها سنگ بنای نگاه توصیف‌گرایانه (و یا تحول‌خواهانه) ما به سیستم سیاسی-اجتماعی ایران امروز هستند.

این پیش‌فرض‌ها یا الگو‌های ذهنی پایه، در صورتی که نادرست یا نادقیق باشند می‌توانند نگرش و نگاه کلی‌ ما را به وضعیت سیاسی-اجتماعی امروز ایران مخدوش کنند و تحلیل‌ها و برداشت‌هایمان را به سمتی سوق دهند که وهم جای واقعیت را بگیرد و در نتیجه به راحتی بازیچه‌ی دست سیاست‌گردانان قرار گیریم. نباید هرگز فراموش کنیم که نگاه سیاسی-اجتماعی اغلب ما بر مبنای همین پیش‌فرض‌ها شکل گرفته است و در همان راستا است که تحلیل‌ها را می‌خوانیم یا می‌نویسیم. این تحلیل‌ها اگر چه در نگاه اول ممکن است موضوعی حاشیه‌ای و کم اهمیت جلوه کنند، اما به دلایل مختلف بازنگری آن‌ها و تلاش برای پالایش و تناقض‌زدایی از آن‌ها لازم است. مهم‌ترین این دلایل این است: در دراز مدت تنها استراتژی پیروزی برای جنبش سبزبالا بردن دائمی سطح آگاهی بدنه‌ی جنبش و به دنبال آن تعیین، تثبیت و تعمیق خواسته‌های آن از طریق واقع‌گرایی و پرهیز از توهمات و تاکید مداوم بر عقل‌گرایی است.

پس اجازه دهید از برخی از متداول‌ترین بدیهیات سیاسی-اجتماعی‌مان در ماه‌های اخیر شروع کنیم و سعی کنیم درستی یا دقت این الگوهای ذهنی را مورد بازبینی قرار دهیم. حتی درستی یا نادرستی گزاره‌هایی مانند «در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 تقلب صورت گرفت.» که ارزش آن امروزه برای بسیاری از ما بدیهی می‌نماید را باید دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم. این گزاره‌ و بسیاری گزاره‌های مشابه آن هنوز قدیمی یا کهنه نشده‌اند و در واقع امروز شاید بهترین زمان برای ارزیابی مجدد آن‌هاست.

این را هم همین اول کار بگویم که می‌دانم ارائه‌ی تحلیل یا تصویر دقیق از واقعیت سیاسی-اجتماعی ایران امروز کار ساده‌ای نیست و من هم ادعا نمی‌کنم که می‌توانم چنین تصویری ارائه دهم. نکته‌ی مهم‌ اما این است که معتقدم باید برای درک و فهم واقعیت سیاسی-اجتماعی امروز کشورمان تلاش کنیم، هر کدام از ما به شیوه‌ی خود و در حد درک و توان خود.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.