رقصِ شکسته در غزه

گروه کمپز بریکرز (CampsBreakerz) یا اردوگاه شکن‌‌ها یک گروه موسیقی فلسطینی است که اعضای آن در نوار غزه زندگی می‌کنند. آن طور که این‌جا نوشته‌اند برخی از هدف‌هایشان شامل این است که رقص شکسته (break dance) را در غزه به شهرت برسانند، به دنیا نشان دهند که علی‌رغم شرایط ویژه‌ای که بر غزه حاکم است این هنر در آن‌جا وجود دارد، به همه نشان دهند که فلسطین کشور خوبی است و به صورت عملی علاقه فلسطینی‌ها را به صلح نشان دهند، وضعیت زندگی مردم فلسطین را در غزه در ویدئوها و کلیپ‌هایشان نشان دهند و باشگاهی جهت تمرین جوان‌ها ایجاد کنند.

«انقلاب بریک دنس در غزه» (Breakdance Revolution In GAZA) عنوان کلیپ معرفی این گروه در سال ۲۰۱۲ است. چیزی که برای من جالب است نه تنها موسیقی و رقص آن، بلکه پس‌زمینه و چشم‌اندازهاست:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا در ایران حفظ تمامیت ارضی و آزادی‌خواهی در تعارضند؟

توی گوگل‌پلاس درباره مطلب «برنامه هسته‌ای و ارادوکس ایرانی» بحث‌هایی درگرفته بود و سوال‌هایی مطرح شده بود که دیدم بهتر است با تفصیل بیشتری این‌جا در موردش بنویسم.

بحث کلی در مورد این ایده بود که گفته بودم در ایران به خاطر تکثر و تفکیک خاصی که بین قومیت‌ها (و مذاهب) مختلف وجود دارد، حفظ انسجام ملی به تشکیل نوعی حکومت مرکزی با روی‌کرد اقتدارگرایانه منجر می‌شود. به بیان دیگر لیبرالیسم سیاسی و انسجام ملی هر دو در ایران جمع نمی‌شوند یا دست‌کم جمع آمدن آن‌ها با هم دشوار است. این تضاد بخشی از پارادوکس ایرانی را تشکیل می‌دهد.

اما سوال‌هایی که مطرح شده بود (متن سوال‌ها از من نیست و عینا تکرار شده):

1. سیستم نظامی و امنیتی محکم چه ارتباطی به اقتدارگرایی دارد؟ مگر سایر کشورها مثلا همان کشورهای اروپای شمالی و مرکزی سیستم امنیتی محکم و کارامد ندارند؟

بله این دو تا لزوما یک چیز نیستند و حرف درستی است. اما شرایط بنیادی حاکم بر کشورهای اروپای شمالی و کشورهایی نظیر ایران را نباید یکی دانست. شاید یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها در وضعیت جغرافیایی این دو منطقه باشد. از لحاظ جغرافیایی امکان عبور و مرور و آمد و شد ساده بین منطقه‌های مختلف ایران وجود ندارد. مناطق کوهستانی و کویری قسمت‌های مختلف ایران را از هم تفکیک کرده‌ و این باعث شده است که اقوام مختلفی که در نقاط مختلف ایران وجود دارند در گذر زمان چندان با یکدیگر تعامل نداشته باشند و با هم تلفیق نشوند. نتیجه این می‌شود که کنار هم نگاه داشتن این اقوام تحت عنوان یک «ملت واحد» موضوعی است که نیاز به علت کافی دارد و به صورت خود به خودی و ارگانیک رخ نمی‌دهد. این علت می‌تواند دلایل اقتصادی باشد و یا دلایل نظامی و امنیتی. یعنی این مجموعه ناهمگون را یا باید با پیوندهای عمیق اقتصادی به هم پیوند زد و یا با زور. طبعا مسائل دیگر نظیر همبستگی‌های دینی یا فرهنگی هم دخیل هستند و نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. اما به هر حال نباید فراموش کنیم که چنین تفکیک و وضعیت جزیره‌واری در تک تک کشورهای اروپای شمالی وجود ندارد. منطقه اروپای شمالی یک منطقه بسیار وسیع بدون کوهستان است که یکی از سه منطقه جهان از لحاظ تعدد رودخانه‌های قابل کشتی‌رانی نیز هست و ضمن دسترسی راحت به اقیانوس‌ها، نداشتن مانع طبیعی جدی، خاک حاصل‌خیز و آب و هوا و شرایط اقلیمی مناسبی جهت کشاورزی نیز دارد (این‌جا در موردش توضیح داده). نتیجه این است که در این منطقه اولا تلفیق فرهنگی به میزان بالایی (در مسیر رودها و کانال‌ها) ایجاد شده و همین‌طور تولید سرمایه با درجه بالاتری رخ می‌دهد که باعث توسعه سریع و شکل‌گیری انواع پیوندهای عمیق اقتصادی و زیربنایی می‌شود. به خاطر همین مساله هم مفهوم ملیت در خیلی از کشورهای اروپایی یک مفهوم طبیعی‌ است که از بستر همان «امکان تلفیق در طول قرن‌ها» شکل گرفته. در نتیجه شاید کشوری مثل آلمان بتواند صرفا با تکیه یر یک سیستم نظامی یا امنیتی کارآمد امنیت و یکپارچگی خود را حفظ کند، در حالی که حکومت کشوری مثل ایران که به آن معنا پدیده‌ای به نام ملیت در آن شکل تاریخی ندارد (به جای آن قومیت‌ها وجود دارند) خواه ناخواه باید دست به دامن روش‌های اقتدارگرایانه‌تری شود. چون گروه‌های ناهمگونی که در ایران وجود دارند به اندازه کافی با پیوندهای اقتصادی به هم متصل نیستند (فرضا در صورتی که حکومت مرکزی دست از اقتدارگرایی بردارد، کردستان ایران به کردستان عراق می‌تواند نزدیک‌تر باشد یا به تهران؟)

بحث من به هیچ عنوان دفاع از اقتدارگرایی نیست. سیستم سیاسی مطلوب من برای ایران طبعا حق رشد و توسعه و شهروندیت را به همه ساکنان ایران اعم از کافر تا شیخ از همه مسلک‌ها (و همه مهاجران قانونی یا غیرقانونی به یک اندازه) می‌دهد. اما صرف‌نظر از این آرمان شخصی، من سعی دارم چرایی وجود اقتدارگرایی در ایران را درک کنم و توضیح دهم. این‌جا خواسته من و شما مطرح نیست بلکه بیشتر صحبت از این است که «چرا این چنین است» و «چرا آن چنان نیست».

2. این ارتباط شامل دوران پیش از انقلاب هم میشود؟ به هر حال آن زمان هم تنوع قومی و مذهبی بوده. اقتدارگرا و غیر دموکراتیک بودن حکومت پهلوی هم به علت همین موضوع بوده؟ طبیعی بوده؟ ناشی از شرایط خاص ایران و به اجبار بوده؟ یا آن زمان فرق میکرده؟

پاسخ این سوال را به صورت خرد نمی‌دانم. اما به صورت کلی فکر می‌کنم این وضعیت تقریبا همیشه بر ایران حاکم بوده است. دلیلش هم این است که بعضی از مهم‌ترین معیارها (مثلا جغرافیای تشویق کننده تفکیک و عدم تلفیق و همین‌طور نامناسب برای توسعه زیرساخت‌) چیزهایی نیستند که بشود آن‌ها را به سادگی عوض کرد. در نتیجه دست کم در آن دوران‌هایی از تاریخ که ما ایران را به عنوان ایران می‌شناسیم و نه آن دوران‌هایی که ایران مجمع الجزایری از امرا و پادشاهان محلی بوده است ماجرا همین بوده که هست. آیا در زمان پهلوی توجه جدی به رشد و توسعه مناطق مرزی ایران می‌شده است؟ یا این‌که برعکس، سعی می‌شده این مناطق با ضرب و زور و به کمک سیاست‌های شدید و اقتدارگرایانه به قلب ایران چسبیده بمانند؟

پاسخ این سوال این است که دست کم از این لحاظ نیروهایی که برایندشان حکومت مرکزی را به سمت اقتدارگرایی سوق می‌دهد در زمان پهلوی نیز بر ایران حاکم بوده است و تازه به جرات می‌توانم بگویم که این وضعیت در دهه‌های اخیر کمرنگ‌تر هم شده است (آگر دخالت‌ها و تحریک‌های رقبای منطقه‌ای و بازیگران جهانی را بگذاریم کنار).

پس فرق این دوران با فرضا دویست سال پیش چیست؟ فرق مهم‌اش این است که دویست سال پیش ما پارادوکس نداشتیم چون فقط یک بردار مهم وجود داشت: حکومت مرکزی لازم است تا با اعمال زور ایران را به هم بچسباند و کم و بیش همه هم این موضوع را طبیعی می‌دانستند و برایشان امری جا افتاده بود. اما در دوران معاصر، به خاطر رشد آگاهی‌های شهروندان و همین‌طور قدرت‌گرفتن پدیده فردگرایی و ریشه دواندن ارزش‌های جدیدی مانند آزادی و حقوق شهروندی بردار جدیدی هم در تضاد با بردار اصلی قدیمی ایجاد شده است. در کشور ایران برخلاف بسیاری از کشورهای اروپای شمالی این دو بردار در خلاف جهت هم اعمال نیرو می‌کنند و در نتیجه قدرت گرفتن یکی به معنای تضعیف دیگری است!

3. چه میزان از اقتدارگرایی برای حفظ انسجام ملی لازم است؟ اقتدارگرایی و محدود کردن آزادی ها تا چه مقدار باشد کفایت میکند برای حفظ انسجام ملی؟ در چه چهارچوبی میتوان اعمال زور و اجبار کرد به بهانه حفظ امنیت و استقلال و وحدت؟

واقعا نمی‌دانم. فکر می‌کنم شاید خیلی از سران سیاسی ایران هم پاسخ دقیق این سوال را نمی‌دانند. دلیلش هم این است که اولا آن چشم‌اندازی که در پاسخ سوال ۱ عرض کردم این‌طور آگاهانه و ارادی عمل نمی‌کند که مثلا چهار نفر بنشینند و تصمیم بگیرند که اقتدارگرا باشیم یا نباشیم. به نظر من قضیه برعکس است. یعنی آدم‌هایی که می‌رسند آن بالا اگر اقتدارگرا نباشند آن‌جا باقی نمی‌مانند. چون آن چشم‌اندازی که ذکر کردم اقتدارگرایی را به آن‌ها دیکته می‌کند. شاید بدبینانه‌اش بشود همان که نامجو هم گفته بود: جبر جغرافیایی.

حالا که این جبر جغرافیای که در چشم‌انداز تاریخی و جغرافیایی ایران وجود دارد به امروز رسیده دیگر بحث این‌که من دولت‌مرد تصمیم آگاهانه بگیرم که جور دیگری عمل کنم بی‌معناست. چرا که حتی اگر هم چنین دولت‌مردی پیدا شود و چنین رفتاری از خودش نشان دهد چون همراستا با آن چشم‌انداز نیست عملا راه به جایی نمی‌برد و قدرتش به سرعت برف در آفتاب تموز محو می‌شود در نتیجه دیگر دولت‌مردی باقی نمانده که بخواهیم در مورد اقتدارگرایی یا آزادمنشی‌اش صحبت کنیم. پس خود به خود کسانی باقی می‌مانند که این نکته را خوب دریافته‌اند که ایران را با چسب قدرت می‌شود یکپارچه نگه داشت و وقتی به این نتیجه برسند هم کمی حاشیه امنیت چاشنی‌اش می‌کنند و خلاصه نتیجه این‌ می‌شود که این سیاست اعمال زور و قدرت از نظر خیلی از ماها زیاد است.

در مورد این انسجام ملی هم باید صحبت کنیم. می‌دانم که این اصطلاح را خیلی می‌شنویم و من هم به کار برده‌ام اما به هر حال باید این نکته را در نظر داشته باشیم. ببینید برای این‌که انسجام ملی داشته باشیم اول باید ملت داشته باشیم. متاسفانه یا خوشبختانه مفهوم ملت در ایران مفهوم جدید و ضعیفی است. اگر کمی اغراق کنیم، اصلا ملتی در کار نیست یا اگر هست آن معنای همه ایران را ندارد و بیشتر همان صحبت از فارس‌ها و شاید اندکی آذری‌های ایران باشد. عمر مفهوم ملیت در ایران شاید کمتر از یک قرن باشد که آن هم به نوعی یک مفهوم وارداتی است از اروپای بعد از عصر روشن‌گری و ظهور ناسیونالیسم مدرن و دولت-ملت در اروپا (که جایگزین سیستم‌های فئودالی و امپراطوری‌های اروپایی شدند). خلاصه این‌که ملتی در کار نیست که انسجامش را بخواهیم حفظ کنیم. بر عکس، هدف این بوده و هست و خواهد بود که ملت ایجاد کنیم! یک قرن یا بیشتر است که همه تلاش می‌کنند این مفهوم ملیت را جا بیاندازند در این ملغمه قومیت‌ها در ایران و آخرش هم کرد خودش را بیشتر کرد می‌داند و بلوچ هم بیشتر بلوچ و … حالا هی توی رسانه‌ها بگویند ملت ملت… البته چسب ملت مسلمان شاید تنها چسبی باشد که بشود با آن یک مفهوم یکپارچه از ملت ساخت اما خوب جا افتادن آن بحث دیگری است. چیزی که بستر تاریخی ندارد را که نمی‌شود به این سادگی از توی تلویزیون و بلندگو ایجاد کرد که، آن‌هم چیزی که بر خلاف همان چشم‌انداز که عرض کردم است.

شاید بهتر باشد به جای انسجام ملی بگوییم، حفظ تمامیت ارضی که اصطلاح خشن‌تر اما دقیق‌تری است. بله ملت و این‌ها را بگذاریم کنار و از همان حفظ خاک حرف بزنیم. یعنی وجب به وجب این مجموعه خاک و سنگ و علف که ایران امروزین می‌دانیمش به هم چسبیده بماند زیر کنترل رسمی و قانونی یک حکومت مرکزی. خودتان قضاوت کنید، وقتی ملت (آدم‌ها) را گذاشتیم کنار و صحبت از ارض کردیم، دیگر اقتدارگرایی و اعمال خشن و گاه وحشیانه زور چندان چیز عجیبی هم نیست چون سوژه دیگر انسجام ملی نیست که تمامیت ارضی است و زور گفتن به خاک هم برخلاف زور گفتن به آدم‌ها دردناک نیست!

آن چارچوبی که از آن نام می‌برید را من اسمش را می‌گذارم توسعه غیرمتمرکز اقتصادی. هر چه توسعه اقتصادی (به خصوص زیرساخت‌های ارتباطی فیزیکی مثل کشتی‌رانی داخل کشور (که خوب محال است) و راه‌آهن و جاده) به صورت پراکنده‌تر و در نقاط محروم‌تر یا دورتر از مرکز بیشتر انجام شود، تلفیق فرهنگی بیشتر خواهد شد و وقتی هم که تلفیق فرهنگی بیشتر شد، امکان اعمال زور در مناطق دور از مرکز کمتر می‌شود و وقتی که امکان زور در مناطق دور از مرکز کمتر شود خود به خود امکان زور در مناطق مرکزی هم کمتر می‌شود و اصولا دیگر نیاز به اعمال زور کمرنگ‌تر می‌شود. در شرایط ایران فعلی ما یک وضعیت بینابین اما نسبتا ضعیف (در مقایسه با اروپای شمالی) را داریم از لحاظ همین توسعه زیرساخت‌ها. اما همین توسعه ضعیفی هم که در ایران وجود دارد باعث شده است که سیاست‌های اعمال زور ضعیف‌تر از فرضا صد سال پیش شده باشد که همین شبکه حمل و نقل ریلی را هم نداشتیم.

4. در نقطه مقابل میتوان کسانی را که در صدد افزایش آزادی و آزاداندیشی هستند متهم کرد به خدشه دار کردن انسجام ملی؟ نه اتهام قضایی. صرفا اتهام لفظی. یعنی الان از نظر شما تلاش برای محدود کردن اقتدارگرایی حکومت، به انسجام ملی ضربه میزند؟

دارید وارد قلب پارادوکس می‌شوید. پاسخ شما هم بله است و هم خیر و اگر می‌پرسید یعنی چه باید بگویم خوب اگر جواب داشت که دیگر اسمش را پارادوکس نمی‌گذاشتم.

بله، به خاطر همان چشم‌اندازی که خدمت‌تان عرض کردم هر کس دم از لیبرالیسم و آزادی‌خواهی در ایران بزند به نوعی در مسیر تضعیف تمامیت ارضی گام بر می‌دارد. از طرف دیگر، آزادی‌خواهی حق تک تک شهروندان ایرانی است و نمی‌توان این حق ذاتی و اساسی را از آن‌ها گرفت یا به سادگی با برچسب‌های منفی عجین کرد.

وضعیت بسیار بغرنج و ظاهرا لاینحلی ایجاد می‌شود.

از یک سو شهروندانی که به هر دلیل خواستار افزایش آزادی‌گرایی در ایران هستند حکومت را به جزم‌گرایی، دیکتاتوری، خشونت‌گرایی و اقتدارگرایی متهم می‌کنند. حکومتی که دشمن آزادی است و حق اولیه و ساده شهروندان مبنی بر حرکت به سوی آزادی را به رسمیت نمی‌شناسند.

از آن سو حکومت هم که به خاطر همان چشم‌انداز تاریخی خودش را در اعمال زور محق می‌بیند شهروندان را به زیاده‌خواهی، غرب‌دوستی، بی‌بصیرتی و در حالت شدید به خدشه دار کردن انسجام ملی و تمامیت ارضی متهم می‌کند. این وسط و در کوتاه یا میان‌مدت البته دست حکومت بازتر است و  در نتیجه او دیکته می‌کند و معترضان تحمل می‌کنند.

به این پارادوکس، موش دوانی رقبای ایران در منطقه و جهان را هم اضافه کنید تا متوجه شوید اوضاع چقدر پیچیده است و چرا چنین می‌شود که می‌شود.
 

5) فرض کنیم اقتدار گرایی موجب انسجام ملی بشه. خود این انسجام چقدر مطلوبه اصلا؟ اگه زمانی اکثریت ترک ها قصد استقلال داشته باشند چرا باید به خاطر حفظ انسجام سرکوبشون کرد؟ از طرف خودم حرف می زنم. به نظر من هیچ چیز مهمتر از حق انسان ها در تعیین سرنوشتشون نیست. اگر گروهی استقلال می خوان نتیجه رو باید صندوق رای تعیین کنه نه قدرت سرنیزه.

برای من پاسخ این سوال از همه سوال‌ها دشوارتر است. از یک سو، حفظ تمامیت ارضی را به معنای برقراری امنیت و جلوگیری از فتنه متجاوزان یا رقبای منطقه‌ای یا جهانی ایران می‌بینم. حفظ تمامیت ارضی و با صلابت جلوی آتش‌افروزی و زیاده‌خواهی رقبا را گرفتن باعث جلوگیری از جنگ، بدبختی و ضعف می‌شود. چیزی که می‌تواند کابوس شبانه همه ما باشد.

از سوی دیگر با خاک‌پرستی و ناسیونالیسم هم میانه‌ای ندارم. اگر فرضا به روش کاملا مسالمت‌آمیز و بدون جنگ و دعوا و خون‌ریزی بشود سرنوشت فلان قوم یا منطقه از ایران را به دست خودشان سپرد، خوب چرا که نه؟ اصلا چرا باید آدم‌ها به خاطر یک مشت خاک کشته شوند و هزینه بپردازند (فکر کنم دارم از واقع‌گرایی دور می‌شوم…)

باز کردن این بحث مفصل می‌شود و از سواد و حوصله من فاصله می‌گیرد. ببینید، حکومتی که مشروع باشد (legitimate) حق دارد مصداق‌های قانونی نهادهایی مثل آزادی‌های فردی، حق مالکیت و حق حیات شهروندان خود را تعیین کند. فرضا حکومت مشروع می‌تواند تعیین کند که تحت چه شرایطی می‌توان یک شهروند را زندانی کرد (آزادی او را محدود کرد). در شرایطی که حکومت مشروع باشد (بحث این‌که مشروعیت از کجا می‌آید هم مفصل می‌شود و بماند) یک شهروند منفرد «مجبور» است به خواست و اراده حکومت تن دهد. چنین حکومتی اگر تصمیم بگیرد که تمامیت ارضی کشور باید به این قیمت یا آن قیمت حفظ شود یک شهروند باید به چنین خواسته‌ای تن دهد.

پس در پاسخ به سوال شما، اصلا فرض که از لحاظ ریاضی یا فلسفی یا حس شخصی به این نتیجه برسیم که حفظ تمامیت ارضی کشور چندان مهم نیست و این موضوع را باید افراد هر منطقه از کشور خودشان تعیین کنند و اگر دلشان خواست هم مستقل شوند. اگر خواست و اراده حکومت مشروع چیز دیگری باشد، چه باید کرد جز تابعیت از آن؟

ممکن است بگویید چنین حکومتی دیگر مشروع نیست. خیر. به این سادگی نیست. ممکن است حکومتی مشروع باشد ولی فرضا اراده‌اش چنین باشد که فلان استان که ۲ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد از کشور جدا نشود. در این صورت خواست حکومت مشروع به همه شهروندان دیکته خواهد شد و لازم‌الاجراست.

ممکن است بگویید این وقتی است که حکومت مشروع باشد و حکومت ایران مشروع نیست و در نتیجه چرا تفسیر و قانون و اراده‌اش لازم‌الاجرا باید باشد؟ پاسخ من این است که من فکر می‌کنم حکومت ایران در حال حاضر مشروع است (اگر چه مشروعیت آن ضربه دیده است) و در نتیجه خواه ناخواه تفسیر آن از بحث‌هایی مثل تمامیت ارضی لازم الاجراست. چه به صورت فردی دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم.

احساس می‌کنم به جای جمع و جور شدن بحث، با این حرف‌ها تازه صدها شاخه به آن اضافه کردم و فقط خدا می‌داند اگر شما بخواهید بیشتر و عمیق‌تر سوال کنید دفاع کردن از این گستره ایده‌ها و مطالب دیگر کار من نیست!

حرف می‌زنیم…

پروپاگاندا: موفقیت

روزی که همهٔ باورهای مردم اشتباه باشد، ما خواهیم فهمید که موفق شده‌ایم.

— ویلیام جی. کیسی (رئیس ادارهٔ مرکزی اطلاعات آمریکا در سال‌های 1981 تا 1987)

.

We will know that we have succeeded when everything the public believes is false.
— William J. Casey (Director of US Central Intelligence from 1981 to 1987)

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: ده اسفند در تهران

این نامه را یکی از خوانندگان بامدادی نوشته است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید.

می‌خوام براتون از دیروز بنویسم تا بدونین اوضاع اینجا واقعا چطوریه. دیروز تا ظهر هیچ خبری نبود اما از حدود ساعت دو نیروهاشون داشتند جمع می‌شدن و بیشتر هم به سمت انقلاب و آزادی می‌رفتن. من حدود ساعت پنج که از تخت طاووس رد می‌شدم فقط در تقاطع ولی‌عصر که چهار راه اصلیه کلی نیرو دیدم. البته حس می‌کردم نیروهای اطلاعاتی پر هستن و مردم رو زیر نظر دارن. من و همسرم بعد از بررسی خبرها و پرس و جو از آدم‌هایی که نزدیک به محل تجمع بودن به این نتیجه رسیدیم که خبر خاصی نیست و تو امیرآباد هم مثل دفعهٔ پیش تعداد اون‌قدر زیاد نبود. راستش این دفعه جو ناامید کننده بود و حس می‌کردی تعداد نیروهای اونا خیلی زیاده. خیلی خیلی بیشتر از مردم بودن و همین‌طور مردم هم به نظر من بیشتر می‌ترسیدن. خود من هم نسبت به دفعات قبل با توجه به اتفاق دفعه پیش، این دفعه بیشتر ترسیده بودم. خیلی‌ها هم بی‌خیال شدن و رفتن سراغ تماشای فوتبال.

.
ما ساعت شش عصر خونه بودیم و من از همه خبر داشتم وخیالم راحت بود. وقتی در حال تماشای تلویزیون بودیم داییم زنگ زد و خبر داد که مامان، بابا، زن دائیم و پسر دائیم رو گرفتن. راستش خشکم زده بود. آخه برام عجیب بود آدم‌هایی به سن و سال مامان بابام رو بگیرن و بعد نگرانی و استرس جای تعجب روگرفت. ظاهرا زن دائیم می‌تونست با موبایل تماس بگیره و به دائیم گفته بود هر چهارتاشونو در نزدیکی‌های انقلاب گرفتن و اول باهم بودن اما بعد زن‌ها و مردها رو جدا کردن و حالا در اتوبوس نشستن. ما تا حدود ده شب کاملا ازشون بی خبر بودیم (موبایل‌های هر چهارتاشون خاموش بود) و من داشتم دیوانه می‌شدم چون درسته که به سن و سال دارها کاری ندارن اما ازاین جانورها هیچی بعید نیست. در ضمن پسر دائی من تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده و سن کمی داره و اونا به این‌جور جوونها خیلی گیر میدن. ما ساعت ده متوجه شدیم که مامان اینا رو بردن وزرا و بابا و پسردائیم رو به پلیس امنیت(!) در خیابان شریعتی. دائیم رفت سراغ بابام اینا. ما هم سریع رفتیم روبه‌روی وزرا و دیدیم حدود 70 نفر اونجا جمع شده اند (البته سمت دیگر خیابان می‌شد بایستیم نه جلوی در) و یک موجود خیلی وحشی که نمی دونم بسیجی بود، پاسدار بود ولی هرچی که بود بسیار بی‌ادب و بد دهن بود و خیلی دوست داشت دعوا راه بندازه و توهین می‌کرد؛ قیافه هم که کاملا طالبان .حتی یه بار خانمی باهاش بحث کرد و گریان پرسید: «به من بگید بچه‌ام رو کجا بردین؟» و اون موجود وحشی جواب داد: «به من چه؟ من چه‌ می‌دونم. غلط کرد اومد تو خیابون. همه‌تون غلط کردین با اون …هایی که  بهتون خط ‌می‌دن» که در این‌جا مردم باهم گفتن: «اونا رو که گرفتین!» بعد درحالی که چهره‌اش خیلی عصبی بود اضافه کرد:» پدرمون دراومد از دست شماها، از هشت صبح تو خیابوناییم». اینجاش خیلی برام امیدوار کننده بود.

.

نمی‌تونم با نوشتن براتون بگم که چقدر این آدم لات و لمپن بود. ما بعد از پرس و جو متوجه شدیم حدود 200 تا خانم و دختر در این بازداشتگاه هستن که دارن ازشون تعهد می‌گیرن و دونه دونه آزاد می‌کنن. خیلی جالب بود، سن و سال خانم‌ها اکثرا مثل مامان من یا بیشتر بود و تیپ‌های معمولی و حتی چادری. البته دختر جوان هم بود اما کمتر. هرکس که آزاد می‌شد مامورها با داد و بیداد ازش می‌خواستن با بقیه حرف نزنه و نگه اون تو چه خبره. به ما هم هی می‌گفتن زیاد نباید جلب توجه کنیم و نیایم تو خیابون و همون کنار بایستیم. بعد از حدود یک ساعت و نیم مامان و زن دائیم رو آزاد کردن. ظاهرا ازشون پرسیده بودن چرا اومده بودین بیرون و فرمی داده بودن که پر کنن و توش سوالات مزخرفی از قبیل: ماهواره دارین؟ چه شعارهایی امروز در تجمع میدادین؟ انتظاراتتون از دولت جمهوری اسلامی چیه؟ و …

.

حالا می‌تونستم کمی از حال کسانی رو که خانواده‌هاشون تو این جریانات دستگیر شده بودند، درک کنم. خیلی سخته. ما زن دائیم و مامانم رو رسوندیم. اما هنوز هیچ خبری از بابام و پسر دائیم نبود. ظاهرا تو پلیس امنیت کسی رو نیاورده بودن و مردها رو برده بودن جایی در خیابان انقلاب. خلاصه بابام و پسر دائیم هم نصف شب (حدود دو ونیم-سه) آزاد کرده بودن و من صبح که صدای بابام رو شنیدم خیالم راحت شد. اما هنوز اونو ندیدم ونمی‌دونم چی بهش گذشته، چون پشت تلفن اصلا نمیشه حرف زد.در کل دیروز سعی کرده بودن تا می‌تونن آدمها رو بگیرن و تو دل خانواده‌ها رعب و وحشت ایجاد کنن تا سه‌شنبه‌های دیگه تعداد کمتر و کمتر بشه.

.

نمی‌دونم چی پیش میاد اما این بگیر و ببندها هیچ‌وقت جواب نداده.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از شما هیچ انتظاری ندارم، فقط یک آرزو دارم

همه‌ی دوستان نزدیک و دور ما را رنجاندید، طرد کردید، تبعید کردید، فرسودید، دستگیر کردید، زخمی و ناکار کردید. هر روز باید خبر تلخ جدیدی بخوانیم چرا که شما همه‌ی ما را دشمن خود می‌دانید.

تا کی می‌خواهید ادامه دهید؟ به جان ما افتاده‌اید. دردهای تاریخی‌مان کم بود شما دیگر چه بودید که به جان این سرزمین افتادید؟ این مردم چه گناهی کرده‌اند که باید تاوان‌های دنیوی و اخروی را هم‌زمان بدهند. چه درد لاعلاجی هستید آخر شما؟ آدم می‌ماند حیران.

خدا را که می‌دانم باور ندارید. به انسان هم که اعتقادی ندارید. اهل دانش و علم هم نیستید که قسم‌تان بدهم به رازهای جهان. آزاده هم نیستید که بخواهم دست به دامن شرافت و آزادگی‌تان شوم. رحم و مروت هم ندارید که بخواهم ازتان خواهش کنم دلتان به رحم بیاید. چه هستید شما؟ چه طاعونی هستید؟

هر که اهل فکر و قلم و شرافت باشد را دشمن می‌دانید. به شما حق می‌دهم. به شما حق می‌دهم هر آن‌که ذره‌ای شرف داشته باشد و فرق «انسانِ فرهنگی» و «حیوانِ زیستی» را در گفتار و رفتار و پندارش نشان دهد دشمن خود بپندارید. واقعا هم این‌ها دشمن شما هستند.

از شما نمی‌خواهم که علی معظمی و دیگر روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی یا سیاسی اسیر را‌ آزاد کنید. از شما هیچ انتظاری ندارم. فقط یک آرزو دارم و آن این است که شرتان برای همیشه از سر این مردم مظلوم کم شود و من بتوانم آن روز را با چشم‌های خودم ببینم.

به امید آن روز.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز

  • در اندوه مرگ خالق ناتور دشت » پرده ناتمام
    سلینجر برای من و خیلی‌ از دوستان رمان‌خوانی که می‌شناسم یکی از محبوب‌ترین رمان‌نویس‌های معاصر بود. «ناتور دشت»اش را بارها خوانده بودم و قطعا تا آخر عمرم باز هم چند باری می‌خوانمش. با هولدن کالفید و سرگشتگی‌هایش مدت‌ها دست‌ به گریبان بودم. بعد از من هم خواهرم. نسل به نسل، دست به دست می‌شود این کتاب انگار. دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتمش، فرانی و زوئی‌اش که فیلم پری داریوش مهرجویی روایتی بود از همان داستان…  چه باید نوشت در سوگ یک نویسنده یا شاعر؟ وقتی همه‌ی زندگی آدم با شعرها یا داستان‌های یک نفر گره می‌خورد و بعد آن آدم یک‌هو بی‌خبر می‌میرد، آدم انگار از همه چیز تهی می‌شود.
  • چگونه به یک وبلاگ نويس موفق تبدیل شویم؟! » توصیه‌های یک اقتصاددان
    تفاوت اصلی میان وبلاگ‌نویسان و روزنامه‌نگاران حرفه‌ای آن است که هنگامی که روزنامه‌نگاران تمایل دارند که به یک مقاله خبری، به عنوان پایان یک جریان روزنامه‌نگاری، بیاندیشند، وبلاگ‌نویسان تازه در پی آنند که به عنوان شروع یک مکالمه، به یک پست جدید وبلاگ فکر کنند و دلیل اینکه چرا تواضع اهمیت دارد این است که: روزنامه‌نگاران از اینکه به دیگران اعتبار ببخشند متنفرند، در صورتی که وبلاگ‌نویسان به آن عشق می‌ورزند.
  • قصاص » سه روز پيش
    یا از هواپیما پیاده می‌شدید و عطای سفر تفریحی به اروپا را به لقایش می‌بخشیدید. یا وقت رنگ کردن دیوارهای خانه، سطل رنگ را می‌پاشیدید توی صورتش و می‌رفتید توی آشپزخانه برای خودتان چای می‌ریختید. یا وقت بریدن نان‌ها با چاقوی نان‌بری، چاقو را تا دسته توی شکمش فرو می‌کردید و می‌کشیدید بیرون و به بریدن نان‌ها ادامه می‌دادید. یا اگر همان لحظه به خواب می‌رفت بالش را می‌گذاشتید روی سرش آن‌قدر فشار می‌دادید که از دست و پا زدن بیفتد و متواری می‌شدید.
  • عکاسی از مردم » سام جوان‌روح
    عکاسی خیابانی درباره‌ی کسرهایی از ثانیه‌‌ است. درست در همان لحظه که فکر می‌کنی باید عکس را بگیری. در واقع اگر دقیق‌تر صحبت کنیم؛ عکس را باید درست یک لحظه قبل بگیری. عکاس‌های خوب آینده‌ی صحنه را پیش‌بینی می‌کنند.
  • مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز » ۴دیواری
    تحلیل مفصل، خواندنی و مهم مانی ب. درباره‌ی مفهوم مبارزه‌ی بدون خشونت.
  • مشق شب هزارباره » بلوط
    بعضی شعرها را باید هزارباره بخوانیم…
  • این‌که بگوییم عامل تمام وقایع بیگانگان هستند تبرئه کردن است!؟ » سعید مدنی
    باید بین جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید تفاوت قائل شد، جنبش‌های قدیم با شکل سازمان سلسله مراتبی بود که به یک رهبری کاریزماتیک ختم می‌شد که بر کل جنبش و اعضای آن سیطره داشت و همه‌ی بدنه‌ی اجتماعی جنبش منتظر دستور رهبر بود برای حرکت یا ایستادن؛ ولی جنبش‌های جدید مدیر دارند نه رهبر و شبکه‌ی روابط در آن هرمی نیست و افقی است؛ مثلا بسیار هوشیارانه مهندس موسوی می‌گوید چون شما از من برای حضور در نمازجمعه دعوت می‌کنید من می‌آیم و با همین هوشیاری هم در صف اول نمازجمعه قرار نمی‌گیرد و بین مردم می‌رود تا این‌که به این بدنه اجتماعی هویت ببخشد، در واقع این جنبش بی سر نیست بلکه سر جنبش وظایفش عوض شده است. به نظر من مهندس موسوی بر این واقف است که بنا نیست رهبر یک سازمان هرمی باشد بلکه با این بدنه بده و بستان دارد و پیام‌هایی به آن می‌دهد و پیام‌هایی می‌گیرد، همان‌طور که بدنه‌ی اجتماعی خودش را با سران جنبش هماهنگ می‌کند، مهندس موسوی هم خودش را با بدنه هماهنگ و تنظیم می‌کند و در عین حال تلاش می‌کند با مدیریت، نظم بیشتری به آن بدهد و سیاست‌های جنبش را مشخص کند نه راهکارهای جزئی و تاکتیک‌ها را؛ همان‌طور که ماکس وبر می‌گوید کاریزما بودن جنبش مقدمتا ناشی از این نیست که یک رهبر روحانی و قدرتمند در راس جنبش است بلکه ناشی از آن است که جنبش بر مواضع و دیدگاه‌های خود تا چه اندازه استوار است، هر چقدر یک جنبش بر مواضع و تحقق مطالبات خود استوار باشد کاریزماتر است. در جنبش‌های اعتراضی قدیم نمود این مقاومت رهبری بود، در جنبش‌های جدید کل جنبش چنین ایستادگی و پایداری را دارد. در چشم بدنه‌ی جنبش مهندس موسوی به عنوان یک رهبر مافوق نیست ولی مقاوم و شجاع است و همین‌طور در چشم مهندس موسوی، بدنه‌ی اجتماعی مقاوم است و بر سر مواضع خودش پایدار است و تا آخر ایستاده.
  • برای خودم می نویسم، که قرار نیست انقلاب کنم! » بر ساحل سلامت
    ین یکی دو روز مدام نوشته‌ها را می‌خوانم. یکی به گفته‌ی کروبی ایراد می‌گیرد، دیگری نامه‌ی خاتمی را سرزنش می‌کند و آن دیگری بیانیه‌ی موسوی را مثال می‌زند. و من مانده‌ام در تعجب از فضایی که ایجاد شده که حتی من نوعی هم جرات نمی‌کنم بیایم و بنویسم که من مشکلی با هیچ‌کدام از این سه تا  و اصل حرفشان نداشته‌ام. در ذهنم و در حرفم هم نمی‌خواهم مانند بسیاری قضایا را ماسمالی کنم و آن‌طور که خود می‌خواهم تعبیر و تفسیر نمایم. شک ندارم که هیچ‌کدام از این آقایون و بسیاری از مردمی که تا امروز آمده‌اند و خواهان اصلاح و تغییر هستند، قصدشان هیچ‌گونه فروپاشی ساختاری نیست. من عکس‌العمل های این آقایان را در واقع متصل کردن جنبش سبز به مردمی می‌دانم که به هیچ‌وجه به تندی جریان رادیکال نیستند. مردمی که می‌خواهند زندگی کنند و می‌خواهند خوب زندگی کنند و نه سیاست‌مدارند و نه  علاقمندند سیاست همیشه عنصر اساسی زندگیشان باشد.  موسوی و خاتمی و کروبی خواستشان اصلاح «نظام جمهوری اسلامی» است و هیچ‌کدام از ما در این شک هم نداریم. گاهی وقتی نوشته‌ها را می‌خوانم و عکس‌العمل‌ها را می‌بینم شک می‌کنم به شناخت خودم از افراد.
  • یک عکس یک برداشت » بارون نگار
    دلم نیومد شما را از دیدن این عکس محروم کنم. ذوق هنرمندانه را در این عکس می‌بینید؟ دیگر چه برداشتی می‌شود داشت؟ سکوت می کنم و محو زیبایی و خلاقیت نهفته در عکس می‌شوم.
  • ویدئو: وقتی اوباما نمی‌تواند پاسخ یک سوال عادی را بدهد
    دختر جوانی از اوباما سوال می‌کند چرا آمریکا موارد نقض حقوق بشر اسرائیل را نقض نمی‌کند؟ اوباما به شکل رقت‌انگیزی از پاسخ مناسب طفره می‌رود و در واقع پاسخ را می‌بافد. ‌باورکردنی نیست رئیس‌جمهور نیرومندترین کشور جهان این‌قدر در رابطه با موضوع اسرائیل محدودیت داشته باشد که حتی نتواند دو جمله‌ی پیش پا افتاده درباره‌ی آن بگوید.
  • به سادگی زدن چوب روی سر جلبک – جنبش سبز و توهم های فاصله » کمانگیر
    در این نظریه گفته می شود که افزایش فاصله ی سرباز از قربانی به سرباز در کشتن قربانی کمک می کند. اینجا فاصله صرفا فاصله ی فیزیکی نیست (هرچند نشان داده شده است آنچه در جنگ خلیج فارس به نام «جنگ نینتندو» مشهور شد، جنگی که به بازی کامپیوتری شبیه است، در افزایش رغبت سربازان به کشتن دشمن نقش موثری دارد). سه معیار مهم فاصله، فاصله ی اجتماعی، فاصله ی فرهنگی و فاصله ی اخلاقی هستند. برای ایجاد فاصله ی اجتماعی لازم است سرباز قربانی را عضو طبقه ی پست تری از انسان ها بداند. در فاصله ی فرهنگی مهم است که شخصیت انسانی قربانی در نظر سرباز نابود شود (Dehumanize شود). و در نهایت لازم است بین سرباز و قربانی فاصله ی اخلاقی ایجاد شود، یعنی سرباز متقاعد شود که به لحاظ اخلاقی بر قربانی برتری دارد.
  • مسلخ اندیشه » مجمع دیوانگان
    هیچ گاه تا کنون (دست کم تا جایی که من به یاد دارم) هیچ دادگاهی صراحتا داشتن یک عقیده را از اتهامات افراد معرفی نکرده بود تا اینکه «دادگاه» رسیدگی به اتهامات دستگیر شدگان روز عاشورا، اولین اتهام متهم ردیف سوم خود را «برخورداری از گرایشات کمونیستی موسوم به چپ نواندیش» اعلام کرد. من گمان نمی کنم حتی در دادگاه های فرمایشی استالینی هم صرف «برخورداری از گرایش های دست راستی» به تنهایی اتهام کسی ذکر شده باشد

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: جمهوری سوم

  • کتاب: خرد جمعی، یا چرا همه ی ما از همه ی ما باهوش تر هستیم » کمانگیر
    زنبوری که ناحیه ی با کیفیتی پیدا کرده است به کندو برمی گردد و به کمک یک سیستم ارتباطی ِ بدوی دیگران را به سمت چیزی که پیدا کرده است دعوت می کند. اگر این زنبور به اندازه ی کافی انگیزه برای این کار داشته باشد، و اگر کسی دیگران را با انگیزه ی خیلی بیشتری دعوت نکند، زنبور مورد نظر موفق می شود و چند نفر* دیگر به سمت ناحیه ی یافته شده پرواز می کنند و این یعنی در دور ِ بعد به جای یک زنبور، یک دسته زنبور دیگران را به سمت آن ناحیه ترغیب می کنند و بالاخره این همه یعنی بخشی از نیروی کار کندو به سمت این ناحیه کشانده می شود. شبیه همین فرایند زمانی که ناحیه ارزش خود را از دست می دهد اتفاق می افتد. این نمونه ای از حل مساله به روش همکاری Cooperation است. مثالی که در بالا زدیم، طول اتوبوس، یک مساله ی شناختی Cognition بود. در مسایل شناختی برخلاف مسایل همکاری یک جواب نهایی وجود دارد که یک ناظر بیرونی، در صورت وجود، می تواند بداند. در مسایل همکاری چنین جوابی وجود ندارد، یا دقیق تر بگوییم، مساله چند جوابی است.
  • با هیجان در «تله» » راز سر به مُهر
    همزمان با انتشار خبر اعدام دو تن از زندانیان سیاسی، موجی از احساسات و تحریک احساسات علیه این اقدام شروع شده. به چند دلیل معتقدم احساساتی شدن در این برهه، افتادن در یک دام است.
  • چرا مشاورین موسوی را گرفتند؟ » دوستدار سقراط
    تحلیل من این است که حکومت تصور می کند موسوی همانند خاتمی گرفتار اطرافیانش است و خودش فرد خوبی است اما اطرافیان بدی دارد که وی را به سمت نادرستی سوق می دهند. در زمان اصلاحات نیز تلاش شد تا با ترور حجاریان و کنار زدن مشاورین خود خاتمی را جذب کنند و وی را در مقابل کسانی که از دید آنها تندرو بودند قرار دهند و البته تا حدی به اینکار موفق شدند. اکنون نیز می خواهند همین پروژه را در مورد موسوی اجرا کنند که به نظرم در این جهت ناموفق خواهند بود.
  • امیرکبیر و میرزا آقاخان نوری »  اقتصاد خرد‌، بازار و خانوار
    میرزا آقاخان نوری می نویسد: «هوا سرد است ممکن است به وجود مبارک صدمه ای برسد. دو تا خانم بردارید ببرید به ارغونیه عیش کنید. آنجا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمایید.»
  • راه حل رفسنجانی یا جمهوری سوم » سيبستان
    رفسنجانی در جمهوری اول که با قانون اساسی اول شکل گرفت نقش نداشت. اما از پایه گذاران جمهوری دوم بود و به اصلاح قانون اساسی همت گماشت. او چند سالی است که به جمهوری سوم فکر می کند. این روزها بیش از هر زمان دیگری. به نظر رفسنجانی راه حل بقای نظام به شکلی امروزین و مردم مدار تنها از راه درونی کردن جمهوریت در اسلام حکومتی ممکن است. راه حلی که طبعا بدون تغییر در قوانین اساسی و عادی ممکن نیست.
  • انقلاب (کپی رایت محفوظ است) » کمانگیر
    مساله کنار هم گذاشتن «ضد انقلابی» و «ساختارشکنانه» است. تا جایی که من متوجه می شوم، ساختارشکنی دقیقا یک اقدام انقلابی است. اینکه من و تو ممکن است با انقلاب مساله داشته باشیم اینجا مهم نیست. مساله این است که جمله ی اطلاعیه دادسرا تناقض درونی دارد. این البته با این فرض است بعد از «انقلاب» یک C با یک دایره دورش نباشد.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: عروجِ مسعود

  • لاش و تلاش » خون و دلقک
    ایران، رو به افغانستان پیش می‌رود و افغانستان جای دوری نیست! افغانستان جغرافیایی همین‌جا بیخ گوش ماست در شمال شرقی ایرانمان و افغانستان سرنوشتی آفتاب فردای ما که از مشرق آینده‌مان طلوع خواهد کرد! افغانستان سرنوشت جامعه‌ای است که در آن تلاش‌های وحدت آفرین به مهر محتوم بیهودگی داغ شوند، سرنوشت ملتی‌ست که فریادهای مسالمت‌جویانه و آشتی‌طلبانه در گلو خفه شوند، افغانستان آینده‌ی کشوری‌ست که در آن همه‌ی راه‌ها به اعمال خشونت علیه همدیگر ختم شود، افغانستان جایی‌ست که فتواهای دینی بر ارتداد و طرد و لعن دیگری رقم خورد، افغانستان جایی‌ست که سرنوشت‌ها در کف خیابان‌ها تعیین می‌شود، افغانستان جایی‌ست که همه بر حقند! افغانستان جایی‌ست که طرف مقابل تو باید کشته شود، باید به زندان برود، باید اعدام شود، باید خرخره‌اش جویده شود، باید آتش بگیرد، باید …
    افغانستان جای دوری نیست !
  • قصه تکراری است؛ ولی ما دو نوع مردم داریم! » ملکوت
    وزارت خارجه به سرعت متهم و قاتل را پیدا می‌کند و می‌گويد کار، کار آمریکا و اسراييل است. تمام اين روندِ کشفِ حقیقت در يک نيم‌روز رخ می‌دهد. دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و پليس هنوز سرنخِ مشخصی ندارند که چه کسی این کار را انجام داده ولی وزارت خارجه‌، يعنی نامربوط‌ترین دستگاه قانونی برای کشف حقیقت و یافتنِ مجرم، پیشاپيش مجرم را شناسایی می‌کند. سؤال اين است: چطور در ماجرای کهریزک که زیر چشم نظام رخ داده است هنوز کسی نمی‌تواند متهم را پيدا کند و به دادگاه بکشاند آن هم بعد از چند ماه، ولی در يک نيم‌روز می‌توان آمران قتل يک استاد دانشگاه را پيدا کرد و بلافاصله انگشت اتهام را به سویی نشانه رفت که هنوز سندی دال بر آن یافت نشده (البته مسؤولان هم‌اکنون مشغول تولید سند هستند!).
  • طرزکارصحیح با کیبورد و ماوس » هفت شهر عشق
    استفاده نادرست از «كيبورد» و «ماوس» كامپيوتر موجب بروزعارضه‌ئی موسوم به «سندرم تونل كارپال» می‌شود. اين عارضه بسيار آزار دهنده و دردناك بوده و درمان و جراحی دشواری دارد. در زير چند عكس از عمل جراحی اين عارضه و همينطور تكنيك هاي  صحيح استفاده از اين دو ابزار و نيز چند نرمش ساده دست آمده، اميد است شما نیز اين اطلاعات را نشر داده و در اختیار دیگران قرار دهید.
  • آقای قاضی پیرعباس ! شما منتقد بودن را دلیل مجرم بودن بهمن دانسته اید! » ژیلا بنی‌یعقوب
    با خبر شدم شما برای محکومیت بهمن همین دفاعیات وکیل مدافعش را مورد استناد قرار داده و نوشته اید :همین که به همه دولت ها انتقاد می کرده نشان می دهد که مغرض است [و لابد مجرم!] (نقل به مضمون ) آقای قاضی پیرعباس !شما واقعا منتقد بودن را دلیل مجرم بودن می گیرید؟ ایا شما می دانید که وظیفه اصلی روزنامه نگاران نظارت بر قدرت و نقد آن است .روزنامه نگار با انداختن روشنایی بر نقاط تاریک جامعه تلاش می کند به اصلاح امور کمک کند.این یک اصل پذیرفته شده و بدیهی در جهان امروز است که اگر جامعه ای به اصل مترقى نقد پاي بند نباشد و نقدهاى ديگران را برنتابد، جامعه پویایی نخواهد بود .حتما شما هم بارها جملاتی با این مضمون را شنیده اید که اگر برنتابيدن نقد ديگران تبديل به فرهنگ یک جامعه شده باشد، آن جامعه مسیری جر تحجر و پسرفت را طی نخواهد کرد.
  • درباره مسعود علی‌محمدی؛ استاد دانشگاه تهران که ترور شد » آق بهمن
    آشنایی با  سوابق آکادمیک و گرایش سیاسی آقای علی‌محمدی.
  • آواتار، ظاهر زمخت فن‌آوری و باطن زيبای دعوت به درك روح جهان‌ » مصلوب
    يك نكته جالب اين فيلم آن بود كه «سالي جيك» وقتي می‌خواست به دنيای زيبای پاندورا برود به خواب می‌رفت و وقتي به دنيای زشت هم جنس‌های خودش باز می‌گشت، هوشيار می‌شد؛ اين حالت مرا به ياد اين شعر مولانا انداخت كه: در شهر يكی كس را هشيار نمی‌بينم … هريك بتر از ديگر صد عاقل و فرزانه
  • بیانیه ۵۰ چهره دانشگاهی در حمایت از بیانیه ۱۷ موسوی » آق بهمن
    بیانیه هفدهم بسیار بهنگام صادر شده و توانسته، دست کم برای مدتی، در بلوک قدرت شکاف ایجاد کند و پروژه خشونت‌ورزانه آنها را به تعویق اندازد.
  • عروج  مسعود » احمد شيرزاد
    در آستانه ی منزل جنازه ی خونین مسعود روی زمین بود و پارچه ای روی آن کشیده بودند. اطراف پر از خرده شیشه بود و مردم جمع بودند. چشمم به ایمان افتاد. در آغوشش گرفتم و بغضم ترکید. بوسیدمش و سرش را بر سینه ام فشردم. آن سوتر خانم مسعود بود، دخترش، مادر بیمارش که به عصای چارپایه تکیه داده بود و خواهر مسعود که بی تاب بود و خود را به در و دیوار می کوفت. قیامتی بود. آشنایان و همسایگان بهت زده بودند. همسر مسعود ناباورانه می گفت: صبح تا دم در بدرقه اش کردم، ماشین اش را از پارکینگ خانه خارج کرد و در را بست و لحظه ای نگذشت که دیدم باران شیشه بر خانه بارید و پنجره ها یکباره پایین ریخت. سراسیمه خود را به بیرون رساندم و دیدم که مسعود به حالت چمباتمه بر زمین افتاده است، او را برگرداندم و دیدم مغزش متلاشی شده است… می گفت و می گریید و آتش به حاضران می زد. شیون می کرد و می گفت: من دیدم، خودم دیدم، مغز متلاشی شده ی شوهرم را دیدم….
    خدایا این چه روزگار است که بر ما می گذرد.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: از باتلاق فاصله می‌گیریم

  • خودت را توصیف کن » پیاده رو
    از وقتی همان بچه دو ماهه آمده دیگر تنها نیستم. دایم کسی هست. همین بچه دایم هست. نباید جلوش گریه بکنم. تازه وارد است. زیر دوش گریه می کنم. یا سر چاه مستراح.
  • داشتن و نداشتن » ترجمه و نوشته‌های امیرمهدی حقیقت
    آن قدیم‌ندیم‌ها چند موسسه‌ی بزرگ انتشاراتی بود مثل فرانکلین که وظیفه‌اش انتخاب آثار خوب دنیا بود و انتخاب مترجم خوب و ویراستار خوب. در جریان این فرایند بسیار مترجمان و ویراستاران زیر دست بزرگ‌ترها و استخوان‌خرد کرده‌ها کار یاد می‌گرفتند و تجربه کسب می‌کردند. ما الان چنین جاهایی را اصلا نداریم یا تقریبا نداریم. همه دارند برای خودشان کار می‌کنند.
  • از باتلاق فاصله می گیریم » لویاتان
    نمی توانیم چشم ببندیم و به بیراهه برویم. راه ما به باتلاق طرف مقابل فرو افتادن و یا حتی باتلاق شدن نیست. راه ما، جنبش مسالمت آمیز مدنی است. از این همه جریانی و جنبش و حرکت و تظاهرات و درگیری هایی که از زمان انتخابات به بعد رخ داده، هیچ یک به شکوه و عظمت نخستین گردهمایی آرام در میدان آزادی نبوده و یا به اندازه راهپیمایی سکوت هفت تیر تا ولی عصر صلابت نداشته است. هر قدر به سمت درگیری رفته، بدتر شده است. اما سندهای رشد مردم و جنبش هم جلوی چشم همه ماست اگر بخواهیم آن را ببینیم. زنان و مردانی که جلوی نیروهای پلیس ایستادند تا کتک نخورند، نهایت انسانیت هستند.
  • حکومتی نگران از پارگی » حباب
    دیگر چه انتظاری می‌توان داشت از حکومتی که قبح روزه‌خواری برایش بیشتر از آدم‌کشی است، قبح پاره کردن عکس فردی بیشتر از  پاره‌کردن و تجاوز به خود یک فرد است و شعار برایش مهم‌تر از شعور است.
  • اعدام هم دوای دردتان نیست! » همینجوری
    نمی دانم محارب کیست و مفسد فی الارض یعنی چه! اما یک چیز را خوب می دانم. آدمی که به قتل رسید زنده نمی شود. اگر کسی را کشتی نمی توانی با پول نفت و حمایت کشورهای غیر متعهد و فتوای علما و راهپیمایی های خودجوش به زندگانی برگردانی اش. فایل کامپیوتر نیست که اگر delete شد به راحتی recover شود، نمره امتحان نیست که اگر کم دادی بتوانی اضافه کنی، شیشه پنجره نیست که اگر شکستی بتوانی درستش کنی. داستان، داستان یک چیز یگانه و بی بازگشت است.
    گیرم که بپذیریم در جایی هم حکم اعدام لازم است. کسی که می خواهد حکم اعدام بدهد باید دقت زیادی داشته باشد، باید که خطا در کارش نباشد، باید که ذهنش مخدوش حاشیه ها و حب و بغض ها نباشد، باید که…
    خیلی چیزها لازم دارد صدور حکم اعدام و من این چیزها را در دستگاه قضایی مان نمی بینم. احساس نمی کنم که با وسواس و دقت کافی به پرونده های سیاسی و امنیتی رسیدگی شده باشد و این یعنی اینکه رفتن به سراغ رویه سال 57 در سال 88 می تواند فاجعه بار باشد.
  • هیاهوی خاموش » تظاهر
    ما بيشتر اوقات در حال تظاهر هستيم .تظاهر به انسانيت و حتي تظاهر به بالاتر از انسانيت. در حاليكه اكثرا در سطحي پايينتر از انسان زندگي ميكنيم .تلاش ميكنيم كه همه خواسته هاي حيواني خود را پنهان و سركوب كنيم .
  • نشانی جدید وبلاگ ۴دیواری
    خیلی بد شد. ظاهرا سیاست زبونانه‌ی بستن وبلاگ‌ها توسط بلاگفا زیاد جواب نداد!
  • راه‌کارهای آقای کروبی برای خروج از بحران » سحام‌نیوز
    حوادث بازداشتگاهها و ماجرای کهریزک و خشونت به زنان و دستگیری های فله ای و دادگاههای فرمایشی و ارعاب تئوریزه شده کم بود که دست آقایان به خون مردم در روز عاشورای حسینی نیز آغشته شد. طنز ماجرا اما آنجاست که طلبکار هم می شوند. دست پیش می گیرند مبادا که پس بیافتند. شب عاشورا به حسینیه جماران یورش می برند و با این حال از شکسته شدن حرمت امام و عاشورا نیز سخن می گویند. با چاقو و قمه به جان مردم در تهران و مشهد می افتند و بعد حکم محاربه برای دیگران صادرمی کنند. مواجب بگیران را به جان مردم می اندازند و مردم را فریب خورده و مزدور اجنبی می خوانند. منتقدان خود را منافق می نامند و کسی را روانه زندان می کنند که پدرش شهید مظلوم آیت اله بهشتی، قربانی منافقین بوده است. او را بازداشت می کنند آن هم در دانشگاه و در سر کلاس درس. البته آقایان حرمتی نیز برای دانشجو و دانشگاه باقی نگداشته اند و دانشگاه را پادگان کرده اند. دیدیم که چگونه در شانزدهم آذر ماه به دانشگاه قشون کشی کردند و دانشجویان را روانه زندان ساختند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: آن‌کس که نداند و نداند که نداند

  • مباد که آنها شویم » در گلستانه
    به این دو تصویر نگاه کنید.  دیروز وقتی تصویر دوم [مربوط به وقایع روز عاشورا در تهران] را دیدم یاد  نقاشی اول افتادم. تابلوی «میانجی‌گری زنان سابین» نقاشی محبوب من است، به شکلی غریبی دوستش دارم.
  • طرح سه ماده‌ای خوشبختی کجاست؟ » حضور خلوت انس
    اصرار و تأکيد دارم که «مردم از من و شما آگاه‌تر و باهوش‌ترند». باور کنيد در سرمقاله‌ی اولين شماره‌ی گردون در سال 1369 اين را گفته بودم، و به اين ايمان دارم. بنابراين لطف کنيد و همراه من اين شش صيغه را به عنوان مشق صرف کنيد؛ هرچه باشد سال‌ها معلم ادبيات بوده‌ام.
    من می‌دانم چه اتفاقی افتاده / تو می‌دانی چه اتفاقی افتاده / او می‌داند چه اتفاقی افتاده / ما می‌دانيم چه اتفاقی افتاده / شما می‌دانيد چه اتفاقی افتاده / آنها می‌دانند چه اتفاقی افتاده…
    مردم شعور دارند، و می‌خواهند مثل همه‌ی ملت‌های دنيا خوشبخت زندگی کنند؛ خوشبخت و آزاد و ايرانی.
  • در مذمت خشونت و در ستایش دفاع سبز » علی علیزاده
    آنانی که در  نابرابرانه‌ترین نبرد تاریخ معاصر،  یعنی۶۰ سال نابودی سیستماتیک ملتی به نام فلسطین، ژست صلح‌طلبی و  نفرت از خشونت می‌گیرند و فقط به صورت کلی خشونت را برای هر دو طرف به یکسان محکوم می‌کنند نه فقط مفهوم خشونت را نفهمیده‌اند بلکه در چنین خشونتی شریکند. آنها احتمالا در صحرای کربلا هم  در بین خشونت ماشین نظامی امپراطوری عظیم «اسلامی» و دفاع گروهی اندک تفاوتی نمی‌بینند. عاشورای ۸۸ نقطه‌ای شد بی‌بازگشت  به یمن  شجاعت درخشان مردمی که نشان دادند تنها هراسشان باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد رادان‌ها  و مرتضوی‌ها از آزادی آدمی افزون باشد. صدای هل من ناصر ینصرنی این مردم را اکنون نه عفو بین‌الملل و سازمان‌های حقوق بشر غربی که دیگر مردمان همین سرزمین باید بشنوند. آنها که تا به حال یا مردد بوده‌اند یا ترجیح داده‌اند که برای  سکوت خود دروغ‌های حاکمان را باور کنند.
  • آنکس که نداند و نداند که نداند » مجمع دیوانگان
    از یادداشت جناب علی‌زاده [همین بالا به آن لینک داده‌ام] این بهره را می برم تا به بهانه آن به ایشان و تمامی دوستان هم رایشان یک نکته را یادآوری کنم: مسئله مخالفت با خشونت، مسئله به محاکمه کشاندن فلان جوان باتوم خورده ای که در دفاع از خود یک سیلی به گوش دشمن زده نیست؛ مسئله تلاش برای احتراز از ورطه هولناکی است که امثال شما با تقدس بخشیدن به این خشونت جنبش را به سویش روانه می سازید. از انقلاب 57 گفتید پس از همان جا جواب بشنوید؛ خشونت‌های پس از انقلاب از آنجایی شروع نشد که یک انقلابی سنگی را به سوی سرباز گارد شاهنشاهی پرتاب کرد؛ بلکه از آنجا شروع شد که امثال شما «شجاعت»، «شهامت»، «آزادگی» و در یک کلام «انقلابی‌گری» را در همین سنگ‌پرانی ها خلاصه کردید؛ نتیجه آن شد که هرکس بیشتر سنگ بزند پس بیشتر شجاع است؛ هرکس به جای سنگ پراندن تیر شلیک کند قهرمان است.
  • شهروندان معمولی، ویدئوهایی فوق‌العاده » عصيان
    موج نوی خبرنگاری شهروندی در یوتیوب. به نقل از وبلاگ رسمی گوگل-یوتیوب، ترجمه‌ توسط بهرنگ تاج‌دین و انتشار توسط عصیان.
  • تودۀ مردم در انقلاب ایران » نقل از مقاله‌ی یرواند آبراهامیان
    جنبش‌های اجتماعی صد سالۀ اخیر در ایران از جملۀ مواردی است که این فرضیه را تایید نمی‌کند. تمامی این جنبشها، از نهضت تنباکو، تا جنبش مشروطه، تا جنبش نهضت ملی شدن نفت و تا انقلاب سال 1357، جنبش‌های خیابانی بوده اند، به این معنا که تودۀ مردم در آن نقش مستقیم داشته‌اند. در هیچ‌یک از این حرکتها خشونتی که فرضیه های موجود پیش بینی می کنند دیده نمی شود. در این میان رفتار تودۀ مردم در انقلاب سال 57، به دلیل تعداد قابل توجه افرادی که در آن شرکت داشته اند، قابل توجه است. رفتار تودۀ مردم در تمامی ماه‌های منتهی به بهمن 57، با چند مورد استثنا، کاملاً عقلایی و صلح آمیز بوده است. رفتارهای خشونت آمیز مردم هم بیشتر متوجه داراییها بوده است تا افراد. {+}
  • قرار نبود اینجوری کنیم » طنزنوشته های رویا صدر
    قرار نبود حرکت را رادیکالیزه کنیم و بنا بود آرام و مدنی و روادارانه اعتراض کنیم ولی وقتی گارد ویژه به طرف ما آمد،ما با خشونت و قساوت هر چه تمام‌تر، آسفالت‌های خیابانها را لگد کردیم و به آسفالت کوچه‌های اطراف هم رحم نکردیم. حتی بعضی از ما، برای جلوگیری از حمله گارد ویژه و دیگر نیروهای ریز و متوسط و درشت و تنومند، میله‌های وسط خیابان‌ها را از جا کندیم با این که گاندی، هیچ‌گاه میله‌های وسط خیابان‌ها را نکند و به آن میله‌های نازنین و پیام‌آوران عطوفت و رحم همیشۀ تاریخ وفادار ماند و آن‌ها را برای فردای خیابان‌های هند به کار گرفت. ما، با خشونت و بی‌رحمی هر چه تمام‌تر سیگارها و روزنامه‌ها را به آتش کشیدیم و دود آن را با وقاحت جلوی صورتمان گرفتیم، تا اشک نریزیم. در حالی‌که مسیح هیچ‌گاه روزنامه آتش نزد و دود سیگار توی چشم حواریون فوت نکرد و لایۀ ازن سوراخ ننمود. ما، وقتی از بالای پل کالج روی سرمان سنگ ریختند و زخمی‌مان کردند و دوستانمان را از بالای پل به زیر افکندند، به جای مدارا و نشستن بوداوار زیر درخت‌های انجیر حاشیه خیابان، به شیوه‌ی پوپولیستی عصبانی شدیم و شعارهای تند دادیم در حالی که مارتین لوترکینگ هیچگاه زیر پل حافظ شعار تند و تحریک کننده نداد.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پیروزی سرخ نه، پیروزی سبز آری

برای ما پیروزی آسان است. خیلی خیلی ساده. کافی است همه دیوانه شویم. کافی است همه کوکتل‌مولوتوف به دست بگیریم و ظرف یک هفته تمام ساختمان‌ها و اداره‌ها و ارتش‌ها و سپاه‌ها و لباس‌شخصی‌ها و یونیفورم‌پوش‌ها را متلاشی کنیم. مطمئن باشید وقتی میلیون‌ها نفر دیوانه شوند، هیچ ارتش منظم و غیرمنظمی نمی‌تواند جلویشان را بگیرد. ما نیرومند هستیم. مگر در این‌که می‌توانیم پیروز شویم شکی هم هست؟

اما آیا پیروزی کافی است؟ این سوالی است که تک تک ما باید از خود بپرسیم.

ما می‌دانیم خشونت یعنی چه. ما وحشت و خشونت دهه‌ها‌ی پنجاه و چهل و دهه‌های قبل و دهه‌های بعد را فراموش نکرده‌ایم. ما نه جنایت‌های صدامیان را فراموش کرده‌ایم و نه خشونت تاریخ‌سوز مغول‌ها را. ما تاریخ پر از خشونت‌ و مظلومیت‌مان را فراموش نکرده‌ایم. ما خشونت را با پوست و خون‌مان حس کرده‌ایم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم.

هر لحظه باید به خودمان یادآوری کنیم. اگر سلاح و فرمان در درست دیوانگانِ مستِ لات است ما که دیوانه نیستیم. باید آرام باشیم. باید از خشونت پرهیز کنیم. باید از رادیکالیزه شدن و هیجان‌زده شدن و فرصت را سپردن به فرصت‌طلبانی جدید که بر موج احساسات و هیجانات پاک مردم سوار می‌شوند پرهیز کنیم.

ما در برابر باتوم‌زن‌های بی‌مخ، چماق به دست نمی‌گیریم. در برابر چاقوکش‌های لات، چاقو به دست نمی‌گیریم. در برابر کلت‌های کمری آدم‌کش‌های مزدور، اسلحه به دست نمی‌گیریم. ما جایی را آتش نمی‌زنیم و کوکتل‌مولوتوف به سمت ماشین‌های مقدس پرتاب نمی‌کنیم. آتش زدن بانک‌ها و اتوبوس‌ها، دیوانه شدن و شیشه شکستن و آسمان و زمین را قرمز کردن و منفجرکردن تار و پود شبکه‌ای دولت عدالت‌پرور ما را البته که پیروز می‌کند، اما ما این نوع پیروزی را نمی‌خواهیم، چون می‌دانیم که این نوع پیروزی‌ها چیزی جز شکست‌های تاریخی نیستند.

فراموش نمی‌کنیم که پیروزی مهم نیست، چطور پیروز شدن مهم است. ما پیروزی سرخ نمی‌خواهیم، اجازه دهید سبز بمانیم و سبز پیروز شویم.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: کدام عاشورا؟ کدام حسین؟

  • دموکراسی در کپنهاگ » واژه زمان
    خدا نکند که اصلا این حس درونت نباشد. وقتی که تو برآمده از دست و حس و رای مردم نباشی، وقتی که بدانی برای آمدن و ماندنت نباید به چشم آن‌ها نگاه کنی؛ آن وقت است که راحت واژه «مردم» را بیرون می‌گذاری و به جایش دولت و حزب و جناح و کشور می‌گذاری. آن وقت است که احمقانه‌ترین کار این می‌شود که خودت را در بازی کپنهاگ ملزم به این کنی که کمتر زمین و مردمانش را به پرتگاه گرمایش جهانی هل بدهی.
  • افسانه‌گويي براي آدم‌هايي كه سيصد روزست گرسنه‌اند » اين‌جا و اكنون
    به چشم‌هاي كارگران در عكس نگاه كنيد. ببينيد چطور پايين كشيدن پارچه نويس‌شان را نگاه مي‌كنند. چطور نگاه مي‌كنند كه وصف حالشان را پايين مي‌كشند تا خاطر آقاي عدالت پرور را نيازارد؛ آخر ايشان حرف‌هاي خيلي مهم‌تري از حرف آن‌ها دارد. وصف‌هاي خيلي جهاني و عالي دارد كه سخن گفتن از قرب يك سال گرسنگي اين كارگران در مقابل آن چيزي نيست. آخر او همين چند روز پيش گفته ما در ايران فقيري كه به نان شب محتاج باشد نداريم؛ اين كارگرها مگر حرفش را نشنيده‌اند!؟ اگر شنيده‌اند براي چه با آن پارچه‌ها به استقبال رفتند؟!
    آقاي عدالت‌پرور در عوض ايستاده جلوي اين پانصد شكم گرسنه و چشم‌هايي كه ديگر از شرم نگاه كردن در چشم زن و بچه حالت باخته‌اند و گفته كه غرامت جنگ جهاني را از «حلقوم» انگليس بيرون  مي‌كشيم. لابد بعد قرار است پول كارگرهاي مخابرات راه‌دور شيراز را با همين غرامت بدهند؟ پول كارگران واگن سازي پارس در اراك را هم؟ پول كارگران هفت تپه را هم؟ سنندج؟ سنقر؟ سقز؟ تهران؟ همه معطل غرامت جنگ دوم جهاني هستند كه در حلقوم انگليس گير كرده لابد.
  • وقتی حاکمیت زیر دوخم خودش را می گیرد » اردوان نوشت
    نه! شما اهل بیدار شدن از خواب نیستید. رفیقی داشتم در روزهای جنگ که آدم صاف و ساده ای بود. شب هایی که بنابود برای عملیات و تک می رفتیم زود ملت را بیدار می کرد و البته یک بار. از او می پرسیدم چرا دوبار صدا نمی زنی؟ می گفت: آدم خواب با یه صدا هم بلند می شه، اما آدمی که خودش رو به خواب می زنه با لگد هم بیدار نمی شه…
  • فیل‌های رسانه‌ای از نفس افتاده‌اند » مهدی جامی
    شهروند خبرنگار خبرنگار به معنای رسمی نیست اما قادر است نگاه تازه‌ای به اینکه خبر چیست و کجاست بیندازد. او به این اعتبار خبرنگار است که در برابر سان/سور می‌ایستد. او تابع بخشنامه و سیاست اداری نیست. خبرنگاری است که خبرهای مردمی را پوشش می دهد. خبرهایی که سازمانهای خبری رسمی ممکن است خبر ندانند یا عادت به پوشش آن نداشته باشند یا توانایی پوشش آن را فاقد باشند. اما شهروندی که موبایل دارد هر جا باشد می‌تواند خبر را تشخیص بدهد و انتخاب کند و پوشش دهد. می‌تواند در باره آن پیامکی بفرستد. می تواند همان پیامک را مستقیم در وبلاگی منتشر کند یا اصلا در وبلاگ‌اش بنویسد.
  • کدام عاشورا؟ کدام حسین؟ » تورجان
    اینکه عاشورا را بد بفهمی و همین بدفهمی را در زندگی پیاده کنی به اندازه صدها شمر و عمر سعد و یزید و حرمله و سنان می توانی به حسین صدمه بزنی! اینکه اختلافات سیاسی خود با رقیبانت را با اختلاف حسین و یزید یکسان بگیری و خودت را حسین بپنداری و اصلا به این فکر نکنی که این حسین نبود که در روز عاشورا جنگ را شروع کرد! این حسین نبود که به زنان و کودکان حمله کرد! این حسین نبود که آب را به روی مخالفانش بست! این حسین نبود که کشتار کرد! این حسین نبود که مخالفش را شورشی و خارجی و اخلالگر خواند! این حسین نبود که مخالفش را به بند کشید تا مجبور به عذرخواهی از خلیفه مسلمین بکند! این حسین نبود که …. !
    اصلا به اینها فکر نکنی ولی در عوض تا دلت بخواهد خودت را جای حسین بگذاری و مخالفت را جای یزید! هیچ چیزت به هیچ چیز حسین شبیه نباشد، دروغ بگویی، تهمت بزنی، مظلوم کشی بکنی، مظلوم آزاری بکنی، ظالم نوازی بکنی و در عوض بر سر و سینه ات بزنی و عزادار شهیدان کربلا باشی! به قول جلال آل احمد وقتی «سنت شهادت» را فراموش کنی و «سنت عزاداری» را پاس بداری تا ابد در عزای همیشگی خواهی ماند. بدتر از همه آنکه سنت شهادت را بد بفهمی و آن را ابزاری برای حذف رقیب فکری ات بکنی! مثل تروریست های القاعده  که به راستی هم سنت شهادت را پاس می دارند!!؟
  • شباهت‌های تاریخ و نعل وارونه‌ی قدرت » ملکوت
    عاشورای امسال، عاشورايی است تاریخی که هرگز از حافظه‌ی ملت ايران پاک نخواهد شد. تمام فضایلی که دستگاه رسانه‌ای قدرت مدعی داشتن‌شان است، از میان‌شان غايب است. مدعيان حرمت نهادن به آيت‌الله خمينی بر سر ماجرای مشکوکی پاره شدن عکس بنیان‌گذار انقلاب که هرگز معلوم نشد جزييات ماجرا چه بود، مخالفان‌اش را متهم کرد و حاصل‌اش سازمان دادن راهپيمایی ناکامی شد که خودشان هم از پوشش رسانه‌ای و تصویری آن ناتوان ماندند. اما همين رسانه‌ها، از حمله‌ی سبوعانه به حسينيه‌ی جماران و شکستن شيشه‌های حسينيه‌ی آيت‌الله خمينی چشم فرو بستند. شکی نیست که حتی اگر يک نفر از پیروان جنبش سبز شيشه‌ای از حسينیه‌ی جماران شکسته بود، اکنون گروهی کفن‌پوش خيابان‌های تهران را می‌پيمودند و تهدید به تيغ برداشتن و حلقوم بریدن می‌کردند!
  • قدردانی از آدمها »  اقتصاد خرد‌، بازار و خانوار
    چرا ارزش این آدمها را با تخیلات و اوهام خودمان  پائین می آوریم؟ تاسیس دانشگاه در کشوری عقب افتاده با ضریب بیسوادی بالای ایران قبل از جنگ جهانی دوم رستم دستان می طلبید. تاسیس نهادهای علمی چون مرکز زلزله شناسی و انجمن فیزیک در کشوری با یکی و نصفی دانشگاه ایمان قوی و اراده پولادین لازم داشت. چرا این دستاوردها را مهم نمی دانیم و ارزش آنها را اینقدر پائین می دانیم که از یک دست دادن با انیشتین یا عکس انداختن با او کمتر باشد؟

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مردم ما امروز رهبرانند

بسم الله الرحمن الرحیم

در تاریخ معاصر ما سیزدهم آبان یادآور سه حادثه است. در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت. رژیم شاه پس از به دست آوردن چنین نتیجه‌ای باید خود را شماتت کرده باشد که چرا این راه حل ساده را پیش از آن به کار نبست. یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحول‌خواهی باقی نماند. آیا به راستی امام خمینی در حرکتی که آغاز کرد تنها بود؟ هرگز چنین نبود، زیرا هرگز چنین نیست که یک فرد بتواند به تنهایی در صحنه جامعه تحولات نمایان ایجاد کند. پیروان او بسیار بودند، اما آنان شبیه به یارانی نبودند که سال‌ها بعد پیرامونش را گرفتند، آن زمانی که گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است …»

دومین سیزدهم آبان روز رهبران سیزده ساله است؛ دانش‌آموزانی که برای تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده بودند و مورد یکی از سبعانه‌ترین کشتارها قرار گرفتند. تجربه رژیم از حوادث دهه چهل بود که موجب چنین حرکات خونینی شد. تصور بر آن بود که اگر با همان قاطعیت گذشته عمل کنند از نو به همان نتایج خیره‌کننده دست می‌یابند، حال آن که زمینه اجتماعی کاملا تغییر کرده بود؛ زمین تغییر کرده بود و زمان تغییر کرده بود و مهمتر از آن جان انسان‌ها تغییر کرده بود. دیگر حکومت شاهنشاهی با یک امام تنها روبرو نبود. این بار کسانی گرد او جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمی‌شناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند؛ آنها همچون پدرانشان برای به راه ‌افتادن لازم نبود که پی‌درپی شماتت شوند.

درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهرا این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام می‌خواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود. قطعا هیچ‌یک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت. حتی خود دانشجویان تصور می‌کردند بعد از چند روز حادثه تمام می‌شود و به خانه‌هایشان باز می‌گردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد می‌داند که جامعه‌ای شکل‌یافته از چوب‌های فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه‌ای ندارد. او مردم را رهبر می‌پسندید، زیرا می‌دانست که گذر از یک گردنه تاریخ برای سعادت هیچ ملتی کافی نیست. آنان باید از چنان خودانگیختگی و بصیرتی برخوردار شوند که در هر عصری و نسلی بتوانند راه را از بیراهه بشناسند و بپیمایند. مردم ما امروز رهبرانند و این همان آرزوی بزرگی است که امام برای آنان داشت. او ما را دعوت ‌کرد به سوی آن چیزی که ما را زنده می‌کرد.

آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست داده‌ایم، و اگر چنین نباشد این نشانه‌ای از ریشه‌های انقلابی ماست. ما به اتکای این ریشه‌هاست که سبز شده‌ایم، ریشه‌هایی که اگر از آنها دور شویم به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو می‌کنند. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاط‌آمیز داشته باشیم.

حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش نفع نمی‌برد، و اگر برخی دولت‌های بیگانه بر ترویج چنین تمایلاتی اصرار دارند شاید در این کار سودی ملاحظه می‌کنند. آنها اگر لازم باشد با وجدانی آرام بر سر جنبش امروز ایرانیان پشت میز معامله می‌نشینند و به همان مقدار آزادی و توسعه سیاسی که در کشورهای همسایه‌ وجود دارد برای ملت ما قناعت می‌کنند و در این قناعت قابل سرزنش نیستند. این ما هستیم که اگر مصالح خود را به درستی تشخیص ندهیم باید ملامت ‌‌شویم.

این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ چه چیز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پیش می‌اندازد؟ و چه چیز آن را کمال می‌بخشد؟ تمامی وجود ما دعا و سوال است و وعده خداوند که فرمود هر آنچه مسئلت کنیم مقداری از آن را اجابت خواهد کرد. و آتاکم من کل ما سالتموه. (و از هرآنچه از او خواستید به شما داد). همین که خواسته‌ای در جامعه متولد می‌شود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولت‌ها تنها می‌توانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.

آیا ما هم می‌توانیم بر این مقادیر اثر داشته باشیم؟ آری. المعروف بقدر المعرفه؛ انسان‌ها به قدری که بصیرت و آگاهی از خود به نمایش می‌گذارند در خور نیکویی‌ها قرار می‌گیرند. کما این که در این چند ماه مردم ما بیش از آن که از رنج‌های خود گنج به دست آورده باشند از برکات خردمندی خود بهره‌مند شده‌اند.

راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟

دولتمردان نه مشکلات جهان را حل کردند و نه بر حقوق تردیدناپذیر ملت خود تاکید نمودند، که با گشاده‌دستی از این حقوق عقب نشستند. آنها نشان دادند که حتی در تسلیم شدن و کرنش کردن افراط‌گرند. حتی اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای جلوگیری شود از عواقب افراط و تفریط‌های دولتمردان ایمن نشده‌ایم، زیرا رفتارهای آنان زمینه را برای اجماع بین المللی جهت اعمال تحریم‌ها و فشارهای بیشتر به ملت ما فراهم کرده است.

چیزی که ما می‌توانیم از این ماجرا بیاموزیم آن است که خود دچار افراط نشویم. دیر یا زود – بلکه به امید خدا بسیار زود – مخالفان مردم صحنه را ترک می‌کنند. آیا آن روز باید کشوری تخریب شده برای ملت باقی بماند؟ آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلی‌اش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم. باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم.

تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم. و هر آنچه از آرمان‌ها و خواسته‌هایمان که جا بماند با زندگی‌های خود آن را به دست می‌آوریم، زیرا ساختار ظاهری هرگز تمام آن چیزی، بلکه قسمت اصلی آن چیزی نیست که در جامعه واقعیت دارد. بخش اصلی این واقعیت زندگی‌های ماست. دستگاه ظاهری می‌تواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباس‌های تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند و مردم می‌توانند با نگاهشان از آنان قهرمان بسازند و به آنان افتخار کنند. در این رودررویی کدامیک برنده‌اند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند آنان را در دادگاه‌های نمایشی محکوم کند و نگاه مردم می‌تواند آنان را در پیشگاه وجدان خویش حاکم بداند. به راستی کدامیک از این دو در واقعیت جامعه حکومت می‌کنند؟ دستگاه ظاهری با برخوردهای توهین‌آمیز خود خانواده‌های آنان را سرافکنده و خوارشده می‌خواهد و نگاه‌های مردم آنان را در عین تلخ‌کامی‌هایی که می‌چشند سربلند می‌بیند. کدامیک از این دو نگاه بر احساس این خانواده‌ها چیره است؟ دقت کنید که تنها در نگاه مردم این همه قدرت وجود دارد و تا اینجای کار هنوز حرفی از دیگر توانایی‌های آنان نگفته‌ایم. دستگاه ظاهری می‌تواند برای این خانواده‌ها تنهایی و عسرت تدارک ببیند و مردم می‌توانند آنان را در آغوش بگیرد؟ به راستی کدامیک از این دو بر کار خود غالبند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند دانشجویان غریب را به جرم ابراز عقیده از خوابگاه محروم کند و معیشت آنان را در تنگنا قرار دهد و شبکه‌های اجتماعی می‌توانند با حمایت‌‌های خود از آنان پشتیبانی کنند. تاثیر اقدام کدامیک از آنها بیشتر است؟ به راستی کدامیک از آنها قدرتمندتر است؟ بلکه اساسا تقابلی میان این دو وجود ندارد؛ یکی هست و دیگری نیست، زیرا این زندگی‌های ماست که به هر امری در نظم ظاهری جامعه معنا می‌بخشد. ما در چند ماه گذشته نه با شکستن این نظم، که با تغییر معنا دادن به آن از راه زندگی‌هایمان صحنه جامعه را تغییر دادیم. ما چه نیازی به شکستن این نظم داریم در حالی که در هر شرایطی این ما هستیم که با زندگی‌های خود به آن جهت می‌دهیم.

بعد از این نیز راه ما این است. در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بی‌محابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار می‌آید اگر زندگی‌های ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگی‌های واضح بود ما تنها در صورتی می‌توانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح می‌کردیم و این کار را با زندگی‌های خود انجام می‌دادیم.

البته بسیارند ملت‌هایی که این توانایی خود را به جا نمی‌آورند و ترجیح می‌دهند قدرت را به قدرتمندان وابگذارند. آنها در جامعه خود پیشوا نیستند، ولی مردم ما هستند.

سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک می‌گویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیت‌های بلندشان آرزو می‌کنم.

میر حسین موسوی

عکس روز: یادمان که نرفته؟ – قسمت اول

این عکس‌ها ما را به یاد روزهای تاریخی و بسیار مهمی می‌اندازند. آن روزها، ساعت‌ها و دقیقه‌هایش را که فراموش نکرده‌ایم؟

bamdadi.com_we-remember-1

تهران – خرداد هشتاد و هشت

برای مشاهده‌ی عکس با وضوح بیشتر روی آن کلیک کنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

منتظر روز عاشورا هستم

شاید کمی زود باشد. اما چقدر دلم می‌خواهد زودتر روز عاشورا فرا برسد. فراگیرترین، ریشه‌دارترین و پررنگ‌ترین مظهر آزادی‌خواهی مردم ایران.

مطمئن هستم خیلی‌ها امسال دلشان عاشورا نمی‌خواهد. احتمالا بعضی‌ها هم هستند که از عاشورا می‌ترسند. آن همه شور، آن همه مظلومیت، آن همه آزادی‌خواهی، آن همه دشمنی با استبداد… از همه بدتر،‌ آن همه مردم!

کاش می‌توانستند این یک برگ را از توی تقویم بکنند و مچاله کنند و توی سطل آشغال بیاندازند. کاش می‌توانستند قایمش کنند،‌ اعلامش نکنند،‌ شکلش را عوض کنند، اصلا بگویند نیست، خبری نبوده، صدایش را درنیاورند. کاش می‌توانستند…

اما عاشورا خواهد آمد و مردم آزادی‌خواه ایران با صدای مهیبی که کاخ‌های دشمنان امام حسین را خواهد لرزاند «یا‌ حسین» خواهند گفت.

فقط 166 روز مانده. تا چشم به هم بزنی می‌گذرد…

راستی نکند امسال «یا حسین» گفتن هم ….


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سکوت فعال، یک استراتژی حیرت‌انگیز است

نکته‌ای که حرکت اعتراضی مردم در این روزهای اخیر را منحصر به فرد می‌کند و من (و دیگران) را شوکه کرده است، رفتار نسبتا پخته، آرام و عقلانی‌ای است که توده‌های مردم از خود نشان می‌دهند. شاید در روزهای اول (مثلا شنبه، 23 خرداد) حرکت مردم پراکنده، غیر متمرکز، تند و احساسی بود. اما این روند با سرعت عجیبی عوض شده است.

مردم آرام‌تر می‌شوند. نه این‌که دلسرد شوند یا گوشه‌گیری کنند. برعکس، حضورشان فراگیرتر می‌شود. اما دیگر شعارهای تند نمی‌دهند و اگر کسی از میان جمع شعار تندی بدهد به آرامش دعوتش می‌کنند (مثلا در روز دوشنبه، 25 خرداد در خیابان آزادی)  این پدیده‌ای نوین است و کاملا خلاف آموزه‌هایی است که درباره‌ی روان‌شناسی توده‌ها خوانده‌ایم. توده‌ها وقتی گردهم می‌آیند تمایل دارند به سمت واکنش‌های گله‌وار و فاقد ادراک (حرکت‌های عاطفی) حرکت کنند، به خصوص در شرایط ویژه‌ای که محرک‌های احساسی‌ای مانند خشم، هیجان، اندوه، سرخوردگی و امید با هم ترکیب شده باشند.

اما مردمی که من می‌بینم، به سرعت در حال کنترل کردن رفتارهایشان هستند و هوشمندانه و هم‌بسته استراتژی «سکوت فعال» را پیشه ساخته‌اند. روز سه‌شنبه (26 خرداد) در خیابان ولی‌عصر سکوت مردم کامل بود. دیگر کسی «هیس» نمی‌گفت و علت «سکوت و آرامش» را به دیگری توضیح نمی‌داد. همه ساکت بودند. پلاکاردها در دست و گاه و بی‌گاه دست‌ها به نشانه‌ی پیروزی بالا و حرکت مواج و آرام. امروز (چهارشنبه، 27 خرداد، خیابان کریم‌خان) این روند حتی از سه‌شنبه هم بالغ‌تر شده بود. مردم به سرعت در حال شکل‌دادن استراتژی اعتراض خودشان هستند: سکوت فعال.

اما موضوع حتی از این هم فراتر می‌رود. میزان این کنترل و شعور جمعی به حدی بالاست که از میان خود جمعیت گروه‌هایی به کنترل ترافیک می‌پردازند. این افراد در تقاطع‌هایی که خودروها پشت صفوف فشرده‌ی مردم در انتظار هستند مردم را به توقف دعوت می‌کنند. مردم با توافقی شگفت‌انگیز و بدون سر و صدا و هول دادن (که بی‌تعارف در خیلی از جمع‌های ایرانی عادی است!) می‌ایستند و مسیری برای عبور خودروها باز می‌کنند. بعد از چند دقیقه، مردم به راه‌پیمایی آرام خود ادامه می‌دهند.

در این روزها متوجه نمایش حیرت‌انگیز آگاهی اجتماعی و شعور سیاسی مردم شده‌ام. اعتراف می‌کنم که از دیدن این صحنه‌ها شگفت‌زده می‌شوم و همان‌قدر که از وضعیت موجود کشورم نگران هستم، با دیدن رفتار عقلانی، آرام و گروهی مردم به آینده‌ امیدوار می‌شوم.

نکته‌: مدعی نیستم که مردم ایران یک شبه ره صدساله رفته‌اند. البته که هنوز در میان همین مردم گرایش‌های تندرو یا افراطی وجود دارند و البته که این تحولات متعلق به یک شب و یک سال نیست که نتیجه‌ی تاریخ انقلاب مردم ایران است.

تردید ندارم که حضور اعتراضی میلیونی، فعال و خاموش مردم یک حرکت تاریخی و خیره کننده است. باور کنید تاریخ ایران چنین چیزی را به خاطر ندارد ولی برای همیشه آن‌را به خاطر خواهد سپرد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وعده‌ی دیدار فردا اول وقت پای صندوق‌های رای

1. حال و هوای این‌روزها و شب‌های تهران (و ایران) بی‌سابقه است. «مردم»، همه نوع مردم، توی خیابان‌ها و میدان‌ها هستند. همانقدر که به نظر احساساتی یا هیجان‌زده به نظر می‌رسند هوشیار هم هستند. این‌را وقتی توی جمع‌های پراکنده و بزرگ‌شان هستی متوجه می‌شوی. این روزها حتی با روزهای دوم خرداد هم قابل مقایسه نیست. شاید با هیچ «روزهای دیگری» در ده‌ها سال اخیر قابل مقایسه نباشد.

2. فضای سیاسی کشور متشنج به نظر می‌رسد و پشت‌پرده حوادثی رخ می‌دهد که مطمئنا همه‌ی آن‌ها به دست من و شما نمی‌رسد. اما همین‌هایی که به دست ما می‌رسد نگران کننده هستند. مثلا چند روز پیش برخی از کارمندان وزارت کشور نسبت به خطر تقلب در انتخابات هشدار دادند و هنوز پس‌ضربه‌های آن خبر داشت اینترنت را می‌لرزاند که نامه‌ی تند آقای هاشمی رفسنجانی به رهبر (در پاسخ به موج حملات صریح رئیس‌جمهور علیه برخی از سران نظام)  منتشر شد. مکاتبه‌ی رئیس مجلس خبرگان و یکی از بانفوذترین شخصیت‌های تاریخ انقلاب با عالی‌ترین مقام سیاسی کشور بدون شک به یکی از مهم‌ترین سندهای تاریخ معاصر ایران تبدیل خواهد شد. اگر این تنش‌های سیاسی به بحران خارج از کنترلی منجر نشود، احتمالا نتیجه‌ برگزاری سالم‌تر انتخابات خواهد بود.

3. جنجالی‌ترین و شاید پربازدیدترین برنامه‌های تاریخ صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مناظره‌های زنده بین نامزدهای ریاست‌ جمهوری بود که به نظر می‌رسد تاثیری متناسب با انتظارات اولیه‌ی حامیان دولت فعلی برجا نگذاشتند. با توجه به این‌که این برنامه‌ها از ظرفیت‌های موجود در صدا و سیما بسیار فراتر رفتند، به نظرم می‌رسد که کسانی که آن‌ها را پیشنهاد کردند (یا با برگزاری آن‌ها موافقت کردند) از قدرت مناظره و پشتوانه‌ی استدلالی رئیس‌جمهور مطمئن بودند. آن‌ها فکر می‌کردند فاتح مطلق این مناظره‌ها رئیس‌جمهور خواهد بود. اما چنین نشد. مناظره‌ها به سرعت تبدیل به دادگاه‌هایی شدند که در آن تک‌تک نامزدها در حضور هیات‌منصفه‌ای متشکل از ده‌ها میلیون ایرانی «محاکمه»‌ شدند. نتیجه‌ شگفت‌انگیز بود و فکر می‌کنم به شدت به زیان رئیس‌جمهور تمام شد.

مناظره‌ها تابوها و حریم‌هایی را شکست که بازسازی آن‌ها غیرممکن است. این وسط مطمئنا «عده‌ای» سیاست‌مدار ضرر کرده‌اند، اما برنده بی‌شک مردم بوده‌اند. مردمی که برخلاف برخی تحلیل‌ها، به قوه‌ی تشخیص و شعورشان اعتماد دارم و می‌دانم «شب» را از «روز» به خوبی تمیز می‌دهند.

4. در میان اطرافیان من، تقریبا هیچ تحریمی دیگری باقی نمانده است. «همه» بدون استثنا در انتخابات شرکت می‌کنند و به این نتیجه رسیده‌اند که «انتخابات» معنا دارد و به خصوص این انتخابات سرنوشت‌ساز است. «خواب» از چشم‌ها رفته است. ساعت 4 صبح، دوستی زنگ می‌زند و نظرم را درباره‌ی فلان سطر نامه‌ی آقای هاشمی ‌می‌پرسد. حق هم دارند.

وقت برای خواب زیاد خواهیم داشت، الان وقت بیدار بودن است.

5. مردم نگران هستند. من نیز. این نگرانی‌ها فقط و فقط با حضور من و تو از بین خواهد رفت. حضور داشته باشیم، این‌قدر زیاد و همبسته و ‌میلیونی که هیچ‌کس جرات نکند به «رای‌هایمان» نگاه چپ بیاندازد. اگر مردم حضور داشته باشند هیچ‌کس جرات انجام آن کارهای دیگر را ندارد. هیچ‌‌کس جرات ندارد با مردمی که میلیونی در خیابان‌ها یا پای صندوق‌ها حضور دارند، رو در رو شود.

وعده‌ی دیدار فردا اول وقت پای صندوق‌های رای..


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت سوم

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.قسمت‌های اول و دوم همین گزارش تصویری

_MG_3628

_MG_3619

_MG_3613

_MG_3605

_MG_3603

_MG_3698

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت دوم

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.قسمت اول همین گزارش تصویری

_MG_3675

_MG_3672

_MG_3665

_MG_3663

_MG_3656

_MG_3636

_MG_3633
.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت اول

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.

_MG_3738

_MG_3735

_MG_3732

_MG_3730

_MG_3722

_MG_3716

_MG_3714

_MG_3706

_MG_3699

_MG_3688


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

من رای می‌دهم، چون خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام

khoramshahr-liberation

امروز، سومین روز ماه خرداد، سال‌روز آزادسازی خرم‌شهر است. روزی که مردم ایران علی‌رغم همه‌ی شرایط دشواری که در آن روزها بر ایران حاکم بود بار دیگر ثابت کردند که با چنگ و دندان از آزادی و استقلال خودشان دفاع می‌کنند. آزادی‌ و استقلالی که هرگز و در هیچ کجای جهان آسان به دست نیامده است و هرگز هم ارزان حفظ نمی‌شود.

آزادسازی خرم‌شهر اولین باری نبود که مردم ایران به خاطر پاس‌داشت ارزشمندترین دستاوردهایشان به پا ‌خواستند و بی‌شک آخرین بار هم نبوده است…

من خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام و درست به خاطر «همان» دلایل، به خاطر حمایت و پاس‌داشت از آزادی و استقلالی که هزاران ایرانی به خاطر آن تا آخرین قطره‌ی خون‌شان را فدا کرده‌اند در انتخابات بیست و دوم خرداد ماه امسال شرکت می‌کنم.

تاریخ را فراموش نکنیم و اجازه ندهیم آزادی، استقلال و جمهوریت کشورمان مصادره شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – یازده

طبیعی است که مردم عادی جنگ نمی‌خواهند، نه در روسیه، نه انگلیس، نه در آمریکا و نه در آلمان. این کاملا قابل فهم است. اما هر چه باشد، این رهبران هستند که سیاست‌های کشور را تعیین می‌کنند؛ و متقاعد کردن مردم هم همیشه کار ساده‌ای است، [مهم نیست کشور] دموکراسی باشد یا دیکتاتوری فاشیستی، حکومت پارلمانی باشد یا دیکتاتوری کمونیستی ….

فرقی نمی‌کند مردم صدایی داشته باشند یا نه، در نهایت همیشه می‌توان آن‌ها را به پیروی از رهبران وادار کرد. کار ساده‌ای است. تنها کاری که لازم است انجام دهید این است که بگویید به آن‌ها حمله شده است و افراد صلح‌طلب‌ را به خاطر به خطر انداختن کشور و نداشتن حس وطن‌پرستی سرزنش کنید. این روش در همه‌ی کشورها نتیجه می‌دهد..

هرمان گورینگ (فرمانده‌ی نیروی هوایی هیتلر) – دادگاه نورمبرگ

.


.

Naturally, the common people don’t want war; neither in Russia nor in England nor in America, nor for that matter in Germany. That is understood. But, after all, it is the leaders of the country who determine the policy and it is always a simple matter to drag the people along, whether it is a democracy or a fascist dictatorship or a Parliament or a Communist dictatorship. …
.
voice or no voice, the people can always be brought to the bidding of the leaders. That is easy. All you have to do is to tell them they are being attacked, and denounce the pacifists for lack of patriotism and exposing the country to danger. It works the same way in any country.
.
– Herman Goering (commander of the Luftwaffe) at the Nuremberg trials

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – نه

طراح و مجری پروپاگاندا سالن اجاره می‌کند، ایستگاه رادیویی در اختیار می‌گیرد، استادیوم بزرگی را پر از آدم می‌کند، یک میلیون‌ یا دست‌کم تعداد زیادی آدم را در تظاهرات‌ رژه می‌برد. او از نشانه‌ها، رنگ‌ها، موسیقی، حرکت‌ و همه‌ی هنرهای نمایشی استفاده می‌کند. او ما را وادار می‌کند تا نامه بنویسیم، تلگرام بفرستیم و در جنبش او مشارکت کنیم. او به خواسته‌ای که در بیشتر ما مشترک است دست می‌اندازد: «هم‌رنگ جماعت شدن»*.

از آن‌جا که مبلغ می‌خواهد ما هم‌رنگ جماعت شویم و جماعت را توده‌وار دنبال کنیم، خواسته‌اش را به گروه‌هایی که پیوندهای مشترکی با یکدیگر دارند وصل می‌کند: پیوندهای ملی، مذهبی، نژادی، جنسیتی یا صنفی.

بنابراین مبلغی که برای حمایت یا نقد برنامه‌ای تلاش می‌کند به ما به عنوان کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها یا یهودی‌ها نزدیک می‌شود… به عنوان کشاورزان یا معلم‌های مدرسه؛ به عنوان زن‌های خانه‌دار یا کارگران معدن. او از همه‌ی ابزارهای پروپاگاندا و ترفندهای چاپلوسی استفاده می‌کند تا از ترس‌ها، نفرت‌ها، تعصب‌ها و پیش‌داوری‌ها، ارزش‌ها و آرمان‌های مشترکی که بین اعضای یک گروه مشترک‌اند استفاده کند. بنابراین هیجانی تولید می‌شود که ما را به عنوان عضوی از گروه به سوی «همرنگ با باقی اعضای گروه شدن» می‌کشاند و هل می‌دهد… همه دارند همین کار را می‌کنند، و تو نیز باید! — موسسه‌ی بررسی‌های پروپاگاندا

* «هم‌رنگ جماعت شدن» را معادل «از قطار جا نماندن» ترجمه کرده‌ام.

.


.

The propagandist hires a hall, rents radio stations, fills a great stadium, marches a million or at least a lot of men in a parade. He employs symbols, colors, music, movement, all the dramatic arts. He gets us to write letters, to send telegrams, to contribute to his cause. He appeals to the desire, common to most of us, to follow the crowd.

Because he wants us to follow the crowd in masses, he directs his appeal to groups held together already by common ties, ties of nationality, religion, race, sex, vocation.

Thus propagandists campaigning for or against a program will appeal to us as Catholics, Protestants, or Jews…as farmers or as school teachers; as housewives or as miners. With the aid of all the other propaganda devices, all of the artifices of flattery are used to harness the fears and hatreds, prejudices and biases, convictions and ideals common to a group. Thus is emotion made to push and pull us as members of a group onto a Band Wagon… Everyone else is doing it, and so should you! — Institute for Propaganda Analysis, 1938.

.

پروپاگاندا – هشت

هدف پروپاگاندا پرت کردن حواس جوانان شکم‌سیر نیست، بلکه هدف آن متقاعد کردن توده‌های مردم است. اما توده‌های مردم آهسته حرکت می‌کنند و همیشه زمان طولانی‌ای‌ لازم دارند تا متوجه موضوعی بشوند. اما وقتی ایده‌های ساده‌‌، هزاران بار برای‌شان تکرار شوند، عاقبت آن‌ها را به خاطر خواهند سپرد. — آدولف هیتلر

.


.

Propaganda ist jedoch nicht dazu da, blasierten Herrchen laufend interessante Abwechslung zu verschaffen, sondern zu überzeugen, und zwar die Masse zu überzeugen. Diese aber braucht in ihrer Schwerfälligkeit immer eine bestimmte Zeit, ehe sie auch nur von einer Sache Kenntnis zu nehmen bereit ist, und nur einer tausendfachen Wiederholung einfachster Begriffe wird sie endlich ihr Gedächtnis schenken.  — Adolf Hitler

.


.

The purpose of propaganda is not to provide interesting distraction for blase young gentlemen, but to convince, and what I mean is to convince the masses. But the masses are slow moving, and they always require a certain time before they are ready even to notice a thing, and only after the simplest ideas are repeated thousands of times will the masses finally remember them. — Adolf Hitler

.

ساعت زمین: شصت دقیقه به یاد زمین باشیم

در یک حرکت عظیم جهانی، مردم سراسر جهان از جمله من و شما (بله شما!) دعوت شده‌اند تا هر سال در روز بیست و هشتم مارس (هشتم فروردین)  در یک ساعت معین به وقت محلی، به مدت یک ساعت چراغ‌های غیرضروری خانه‌ها و محل‌های کارشان را خاموش کنند. این یک ساعت اصطلاحا «ساعت زمین»  (Earth Hour) نامیده می‌شود. حدود 80 کشور و 2100 شهر جهان اعلام کرده‌اند که رسما «ساعت زمین» سال 2009 را جشن خواهند گرفت.

earth-hour-logo

از ساعت هشت و سی الی نه و سی دقیقه‌ی شام‌گاه روز شنبه هشتم فروردین چراغ‌ها را خاموش ‌کنیم تا شصت دقیقه به یاد زمین باشیم.


پروپاگاندا – قسمت اول

تبلیغات (پروپاگاندا) ممکن است به روش‌های پنهانی و موذیانه‌ای انجام شود. به عنوان مثال، می‌توان در سیستم آموزشی کشور اطلاع‌رسانی نادرست و نگرش منفی درباره‌ی تاریخ بعضی گروه‌ها یا کشورها را تحمل یا تشویق کرد. از آن‌جایی که عده‌ی معدودی از افراد، سندیت مطالبی را که در مدرسه یاد می‌گیرند مورد تحقیق و تفحص قرار می‌دهند، این اطلاعات غلط توسط روزنامه‌نگارها و همین‌طور پدرها و مادرها در سطح جامعه تکرار می‌شود و در نتیجه اطلاعات نادرست و جهت‌دار اولیه واقعا به صورت «واقعیت‌های شناخته شده و معتبر» در می‌آید؛ حتی اگر هیچ‌کدام از کسانی که این افسانه‌ها را تکرار می‌کنند نتوانند منبع مستند و دقیقی برای آن‌ها‌ بیاورند. به این ترتیب بدون این‌که به دخالت مستقیم دولت در رسانه‌ها نیازی باشد، این اطلاعات نادرست در رسانه‌ها و سیستم‌ آموزشی بازتولید می‌شود. این گونه تبلیغات نفوذی و فرا‌گیر می‌تواند برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار بگیرد: مثلا با دادن تصور نادرست به شهروندان درباره‌ی کیفیت‌ها یا سیاست‌های کشورشان آن‌ها را تشویق کند تا ایده‌های معینی را رد کنند، یا نسبت به برخی گفته‌ها یا تجربه‌های دیگران بی‌تفاوت باشند. {+}

Propaganda may be administered in insidious ways. For instance, disparaging disinformation about the history of certain groups or foreign countries may be encouraged or tolerated in the educational system. Since few people actually double-check what they learn at school, such disinformation will be repeated by journalists as well as parents, thus reinforcing the idea that the disinformation item is really a «well-known fact», even though no one repeating the myth is able to point to an authoritative source. The disinformation is then recycled in the media and in the educational system, without the need for direct governmental intervention on the media. Such permeating propaganda may be used for political goals: by giving citizens a false impression of the quality or policies of their country, they may be incited to reject certain proposals or certain remarks or ignore the experience of others. {+}

بزرگ‌ترین درس انقلاب ایران

سی سال پیش در ایران یک اتفاق «خیلی مهم» رخ داد توسط مردمی که تاریخ‌شان پر از اتفاق‌های مهم است. اتفاقی که به صورت سمبلیک در یک روز رخ داد، اما از ده‌ها سال قبل شروع شده بود و تاثیراتش تا ده‌ها سال بعد ادامه یافت. مردم ایران «یک بار دیگر» به خودشان و «به آن‌ها که خود را اربابان ملت می‌دانند» ثابت کردند که تبعیض، خفقان و زورگویی را تحمل نمی‌کنند و در صورت لزوم خوب بلدند مشت‌هایشان را گره‌ کنند. من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین درس انقلاب همین نکته بوده است.

پی‌نوشت: درست در همین روزهاست که خاتمی آمدن قطعی‌اش را اعلام می‌کند. خوش‌حال هستم همان‌قدر که در دوم خرداد «1376» خوشحال بودم. نه این‌که فکر کنید الان زیاد خوشحالم، آن موقع هیجان‌زده نشده بودم. خاتمی معجزه نمی‌کند، آدم‌های زمینی معجزه‌گر نیستند.


پنتاگون در حال ساختن امپراطوری رسانه‌ای

وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) در سال 2009 حدود 27,000 نفر را برای امور مربوط به سربازگیری، تبلیغات و روابط عمومی استخدام می‌کند. این تعداد تقریبا به اندازه‌ی کل پرسنل 30,000 نفری وزارت امور خارجه‌ی آمریکاست. {+}

تحقیقی که توسط آسوشیتدپرس انجام شده نشان می‌دهد که در 5 سال گذشته، سرمایه‌ای که توسط ارتش آمریکا برای فتح قلب‌ها و ذهن‌های مردم که در  اصطلاح نظامی آن‌را حوزه‌ی عملیات انسانی (the human terrain) می‌نامند صرف شده حدود 63 درصد افزایش یافته و امسال به رقم خیره کننده‌ی 4.7 میلیارد دلار می‌رسد. البته همان تحقیق تاکید می‌کند که بودجه‌ی اصلی احتمالا بسیار بیشتر از این‌هاست، چرا که بخش قابل توجهی از بودجه‌های نظامی «محرمانه» هستند و در دسترس محققین قرار ندارند.

به تدریج که «جنگ» محبوبیت خود را از دست می‌دهد، تلاش‌ برای جذاب‌تر کردن آن در داخل (و خارج) از آمریکا شدت می‌گیرد. حدس زدن نوع رویکرد دیپلماتیک دولتی که رشد بازاریاب‌های نظامی آن در یک سال به اندازه‌ی کل پرسنل وزارت امور خارجه‌اش باشد چندان سخت نیست.

و ای کاش فقط تبلیغات می‌بود. باور کنید این تبلیغات با آگهی‌های معمولی یخچال و آی‌فون فرق می‌کنند. این‌بار «جنگ کسب و کار من است*» و کالایی که به فروش می‌رود علنا و عملا و بدون هیچ‌پرده‌پوشی «جنگ» برای مردم یک کشور و «نابودی» برای مردمان کشورهای دیگر است.

* کتابی به نام «مرگ کسب و کار من است» به فارسی ترجمه شده است.

مردمانی یک‌جانبه

در خبرها آمد که اسرائیل به طور «یک‌جانبه» (unilateral) آتش‌بس را پذیرفت. اما جیلاد آتسمون به ما یادآوری می‌کند که پذیرفتن آتش‌بس تنها کاری نیست که اسرائیلی‌ها به صورت یک‌جانبه انجام می‌دهند.
آن‌ها «یک‌جانبه» عقب‌نشینی می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» آتش‌بس می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» حمله می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» پیروز می‌شوند.
آن‌ها «یک‌جانبه» نابود می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» قتل‌عام می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» در خون حمام می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» فسفرسفید می‌پراکنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» زن‌ها و کودکان را می‌کشند.
آن‌ها «یک‌جانبه» بمب می‌اندازند.
آن‌ها «یک‌جانبه» در زمین‌های دزدیده‌شده زندگی می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» رهبران آدم‌کش خود را حمایت می‌کنند.
آن‌ها «یک‌جانبه» «دولت صرفا یهودی»شان را حمایت می‌کنند.
دموکراسی آن‌ها «یک‌جانبه» است.
آن‌ها خودشان را هم «یک‌جانبه» دوست دارند.
آن‌ها مردمی «یک‌جانبه» هستند.
که در پشت دیوارهای بتنی نفرت و جهالت زندگی می‌کنند.
آن‌ها هنوز هم‌قول و متحد از دوست داشتن همسایه‌های خود عاجز مانده‌اند.


طفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

یک گام کوچک به سوی خبرگزاری مردم جهان

قبلا در این وبلاگ‌ از «خبرگزاری مردم جهان»‌ و «کهکشانی پر از مردم» گفته بودم. از رسانه‌های اجتماعی و قدرت شگفت‌انگیز و روزافزون آن‌ها نوشته بودم. از پدیده‌ی «کاربران مولف» گفته بودم که مرز میان مصرف‌کننده و تولیدکننده‌ی «محتوا» را روز به روز کمرنگ‌تر می‌کند. اما گاهی وقت‌ها «اتفاقاتی کوچک» ولی «از لحاظ سمبولیک بسیار مهمی» در این فضای مجازی بی‌مرز، بی‌مکان و بی‌زمان می‌افتد که شوکه می‌شوم و ساعت‌ها و بلکه روزها به فکر فرو می‌روم.

چند روز پیش وقتی وارد فرندفید شدم، این جملات را خواندم که دوست خوبم از حساب توییتر خودش به فرندفید گزارش کرده بود:

بیست دقیقه‌ی دیگر، مناظره‌ی اوباما و مک‌کین، هزاران نقطه لحظه به لحظه مناظره را توییت می‌کند. {+}

و بعد از چند دقیقه انگار که به خواننده امان ندهد، گزارش‌ یک «کاربر مولف» به نام «هزاران نقطه» شروع شد:

مناظره با سخنان اوباما شروع شد. {+}

باورم نمی‌شد. گزارش «لحظه‌به‌لحظه به زبان فارسی» در یک شبکه‌ی اجتماعی. پدیده‌ای که برای اولین بار آن را از نزدیک و به صورت زنده حس می‌کردم.

اوباما با اشاره به اوضاع بحرانی اقتصاد آمریکا سخنان خود را آغاز کرد. {+}

متاسفانه من دیر رسیده بودم، ولی هنگام خواندن توییت‌هایش نفسم در سینه حبس شده بود. این صدای زنده‌‌ی سی‌ان‌ان نبود، این رویترز نبود، این بی‌بی‌سی نبود، این صدای هیچ قدرتی نبود. صدای یک کاربر معمولی بود با یک کی‌برد و یک اتصال ساده‌ی اینترنت که به صورت زنده برای «ما» گزارش می‌کرد.

سوال: فرق سیاست اوباما و مک‌کین برای خروج از بحران اقتصادی چیست؟ {+}

مک کین: ما جمهوری‌خواهان آمدیم که واشینگتن را عوض کنیم اما واشینگتن ما را عوض کرد… {+}

اوباما: مالیات نود و پنج درصد مردم که درآمد کم دارند را کم می‌کنم، مالیات شرکت‌های بزرگ را افزایش می‌دهم. {+}

شاید این اولین بار در زندگی‌ام بود که این‌چنین بی‌واسطه و از نزدیک قدرت رسانه‌های اجتماعی را به زبان مادری‌ام می‌خواندم و با چشم‌های خودم می‌دیدم. توییت‌ها می‌آمدند، آن پشت‌ خبری از تشکیلات عظیم کافکایی رسانه‌ای نبود. آن پشت صدای دستگاه‌های میلیون‌ها دلاری ضبط و پخش صدا نبود تا «صدا» فقط متعلق به «قدرت‌مند‌ها» باشد. این صدای یک کاربر ساده بود و من صدایش را می‌شنیدم، واضح و رسا، به زبان مادریم. این صدای «خبرگزاری مردم جهان»‌ بود که برای «کهکشانی پر از مردم» پخش می‌شد.

بدون مرز، در فراسوی همه‌ی قدرت‌ها و همه‌ی «فی…ل…ت…ر‌ها» خبرنگار ساده‌ی ما گزارش می‌دهد. دیواری نیست،‌ مرزی نیست. همزمان این صدا به من می‌گوید توییتر فقط برای تفریح نیست، فرندفید فقط برای خنده نیست. می‌خوانم و با تمام وجودم قدرت رسانه‌ای که در حال ظهور است را حس می‌کنم. «رسانه‌ی مردم»، رسانه‌ی من،‌ رسانه‌‌ی تو، رسانه‌ی ما.

و خبرنگار ساده‌ی ما از پشت کیبردش ادامه می‌دهد:

سوال از دو کاندیدا: چقدر آمریکا از ویتنام و عراق درس گرفته است؟  {+}

اوباما: نمی گذارم ایران به بمب اتمی برسد {+}

اوباما: ایران خطرناک است اما باید مستقیم با آن ها حرف زد. {+}

اوباما: احمدی نژآد تصمیم گیرنده نیست. {+}

دوستان عزیز، من هنوز نفسم در سینه حبس شده است. آیا شما هم صدای پای آمدن «کهکشانی پر از مردم» را می‌شنوید؟ آیا صدای پای آمدن «خبرگزاری مردم جهان» را می‌شنوید؟

مناظره تمام شد. {+}

گزارش زنده‌ی «خبرنگار ساده‌ی ما»، این «کاربر مولف ساده» از پشت «کیبرد و صفحه‌ی نقره‌ایش» تمام شد. اما باور کنید این تازه آغاز است. هنوز خیلی آغاز راه است. پنج یا ده سال دیگر را تصور کنید. من نیروهای «نیمه‌انسانی-نیمه‌خدایی» پیش‌بینی آینده را ندارم، ولی دلم می‌خواهد این‌طور فکر کنم که «خبرگزاری مردم جهان»‌ در راه است. دلم می‌خواد باور کنم روزی فرا خواهد رسید که صدای من، صدای تو، صدای ما دیگر گم نخواهد شد.

پی‌نوشت: به دنبال این حادثه‌ی کوچک ولی سمبلیک و مهم، اتاق «پخش زنده»‌ در فرندفید مخصوص پخش‌زنده‌ی رویدادها به زبان فارسی تشکیل شد. دوست دارید خبرنگار خبرگزاری مردم جهان شوید؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز: درست 35 سال پیش ویکتور خارا برای آخرین بار خواند

  • باستان‌شناسان روسی پایتخت گمشده‌ی دولت یهود را کشف کردند
    پایتخت گمشده‌ی پادشاهی «خزر» (تمدنی باستانی، که در قرن‌های‌ هشتم تا دهم میلادی مذهب رسمی دولتش آیین یهود بود) واقع در شمال دریای خزر کشف شد.  صهیونیست‌ها معتقدند فلسطین سرزمین ملت یهود است،  به قول «آنتونی لوینشتاین» اما، حالا که سرزمین تاریخی «دولت یهود» کشف شده، شاید بهتر باشد  دست از سر فلسطینی‌ها بردارند و به خانه‌ی واقعی خود بروند (لطفا این عبارت را سمبولیک برداشت کنید نه لفظی)
    با تشکر از کمانگیر که این «اشتباه‌ِ دیگر من» را گوشزد کرد و باعث شد متن بالا را اصلاح کنم.
  • برای خاطر کتاب‌ها: کاش این‌ها را نخرید، نخوانید
    همانطور که یکی از بهترین کارهایی که یک وبلاگ‌نویس می‌تواند انجام دهد معرفی کتاب است، معرفی‌ کتاب‌هایی که بد ترجمه‌ یا تالیف شده‌اند و ارزش خواندن ندارند هم خیلی مفید است!
  • فشار اقتصادی به قصد انزوای کامل ایران « هزاران نقطه
    نوشته‌های سیاسی هزاران نقطه نیازی به معرفی ندارند. دانش و اطلاعات سیاسی بسیار دست اول و به‌روزی دارد و حرفه‌ای و کامل می‌نویسد. این هم یکی از نوشته‌های جامع و مستند او درباره‌ی برنامه‌‌ی سیستماتیک و حساب‌شده‌ای است که برای انزوای کامل ایران ریخته‌اند.
  • برای ویکتور خارا
    به یاد صدای ماندگار مردم شیلی که وحشیانه سرکوب شد. نویسنده‌ی وبلاگ «آقا اجازه» صفحه‌ی تاثیرگذاری به همین یاد درسته کرده و چند تا از ترانه‌های ویکتور خارا را هم از اسپانیولی به فارسی ترجمه کرده.

    برای خواندن نیست که می‌خوانم
    و نه برای صدایی خوب،
    می‌خوانم چون گیتار پر احساسم
    قلبی زمینی دارد
    و بال‌هایی چون کبوتری کوچک.
    و چون آب مقدس
    است،
    که دردها و شادی‌ها را تعمید می‌دهد…

پیشنهاد می‌کنم متن کامل این‌ ترجمه‌های زیبا را بخوانید.

اینجا آمریکای جنوبی است، حیاط خلوت ایالات متحده‌ی آمریکا. سازمان جاسوسی سیا، شرکت‌های بزرگ بین‌المللی و بانک‌های بزرگ از آن‌طرف دنیا در اینجا دولت مردمی سالوادور آلنده را سرنگون کرده و حکومت فاشیستی ژنرال پینوشه را سرکار آورده‌اند. اکنون زمان تصفیه حساب است. روز 15 سپتامبر 1973 است. ویکتور خارا را شکنجه کرده‌اند و او روی زمین افتاده است. دنده‌هایش و دستهایش را با تبر شکسته‌اند. رییس زندان استادیوم سرمست از پیروزی نزد ویکتور خارا می‌آید. چه اشتباهی! دیکتاتورها همواره احمق هستند: «دوست داری برای دوستانت گیتار بزنی و بخوانی؟» ویکتور جواب مثبت می‌دهد. رییس زندان دستور می‌دهد گیتارش را بیاورند. ویکتور خارا با دستهای شکسته و خونین گیتارش را در آغوش می‌گیرد و سرود اتحاد را می‌خواند. (متن از وبلاگ «آقا اجازه»)

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

فرمولی برای روشن‌ کردن ذهن در یک هفته

باورکردنش برای خودم یا بسیاری از شما مشکل است، اما وجود دارند ایرانی‌هایی که از حمله‌ی نظامی آمریکا (یا اسرائیل) به ایران حمایت می‌کنند و مثلا آن‌را راه حل مشکلات یا انتقاداتشان از سیستم سیاسی حاکم بر ایران می‌دانند. آدم صبور و خودداری هستم، ولی راستش را بخواهید در مواجهه با این دسته افراد،  کنترل کلامی و حفظ ادب و احترام برایم دشوار می‌شود.

ممکن است بگویید «حالا چند نفر توی بالاترین کامنت بی‌ربط گذاشته‌اند که نباید زیاد جدی بگیری». خوب، برای این‌که ببینم توی وبلاگستان چه خبر است، فقط 10 ثانیه توی گوگل جستجو کردم. تکرار می‌کنم، واقعا بیشتر از 10 ثانیه برای این تحقیق وقت صرف نکردم، اولین کلید واژه‌هایی که به ذهنم رسید را نوشتم و لینک سوم، از یک وبلاگ‌نویس مشهور چنین آمد. نوشته‌ای که تازه نوشته نشده، ولی من برای اولین بار «با چشمانی از حیرت گرد شده» خواندمش:

آیا حمله‌ نظامی به ایران خیلی چیز بدیه؟ مسلما در یک حمله آدمهای زیادی کشته می شن که ربطی به ماجرا ندارن. نسلی نابود می شه در اثر حمله. اما مگه جمهوری اسلامی چند نسل رو نابود نکرده؟ چه فرقی می کنه با کراک و تصادف و گرسنگی کشته بشیم یا با موشک؟ آمریکا به ایران حمله نمی کنه برای اینکه دموکراسی به ایران صادر کنه. حمله می کنه برای نفت و کنترل خلیج فارس. موضوع مثل اینه: توی محل دوتا لات هستن. جز راه جنگ با هردو که حاصلی نداره جز مرگ خودت، دو راه داری، یا این یا اون. برای ما یکی احمدی نژاد و سیستم سیاسی مبتنی بر اسلام جنگ طلبه و دیگری نوکر آمریکا شدن. رشادت و غیرت و اینا کلمه های قشنگین اما خیلی اوقات راه حلهای عملی کثیفن و بدبو. گاهی چاره ای نیست.

با کمال احترام و بدون این‌که قصد اهانت به کسی را داشته باشم، خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن را متصور می‌شوم و فرض می‌کنم این افراد (که احتمالا اگر بیشتر از 10 ثانیه وقت صرف جستجو کنید نمونه‌های بیشتری از آن‌ها را خواهید یافت) به خاطر «ناآگاهی» چنین حرف‌هایی می‌زنند. برای همین هم برای این‌که تلنگری به ذهنشان بزنم، یک دستورالعمل ساده تهیه کرده‌ام که اجرای آن فقط یک هفته طول می‌کشد. با اجرای دقیق و مو به موی مراحل این دستورالعمل ساده، احتمالا نظرشان درباره‌ی جنگ کاملا عوض خواهد شد.

این زن عراقی دیوانه نیست. جنگ و اضطرار او را وادار کرده از آب آلوده برای شستشو استفاده کند.

برای درک عوارض واقعی جنگ برای مردم، پیشنهاد می‌کنم:

  1. به مدت یک هفته از سیستم آب لوله‌کشی شهری استفاده نکنند و آب جوب بنوشند.
  2. به مدت یک هفته حمام نروند یا در صورت تمایل در همان جوب‌ها استحمام کنند.
  3. به مدت یک هفته غذا نخورند، یا در صورت تمایل گوشت و غذای فاسد شده بخورند.
  4. به مدت یک هفته از هیچ وسیله‌ی برقی یا ارتباطی استفاده نکنند.
  5. به مدت یک هفته از هیچ وسیله‌ی نقلیه‌ای که احتیاج به سوخت داشته باشد استفاده نکنند.

همانطور که گفتم، امیدوارم ایرانیان طرفدار جنگ، یا ایرانیانی که «جنگ را چندان هم متفاوت از وضعیت فعلی ایران نمی‌دانند» پس از اجرای دقیق دستورالعمل بالا، حس بسیار محدودی از نوع زندگی‌ای که جنگ با آمریکا برای مردم ایران به ارمغان می‌آورد به دست بیاورند و به این فکر بیفتند که یک بازنگری اساسی روی طرز فکرشان انجام دهند.

در تبت چه خبر است؟

به بهانه سرکوب و کشتار مردم در تبت کنجکاو شدم کمی در این‌باره بیشتر بدانم چون اطلاعات خودم در مورد تبت و چین محدود است و مایل بودم تصویر روشن‌تری از آن‌چه امروز در تبت می‌گذرد داشته باشم. ادعا نمی‌کنم با خواندن این چند خط خواننده با تبت آشنا می‌شود اما اگر «ایده‌ محدودی» از تاریخ پر فراز و نشیب این منطقه «با اهمیت» و وضعیت معاصرش بگیرد باز از نوشتن این مطالب راضی خواهم بود. مطالبی که این‌جا آورده‌ام مجموعه جستجو در منابع مختلف آنلاین و نتیجه‌گیری‌های شخصی خودم از اطلاعات به دست آمده است. اگر موردی به نظرتان اشتباه آمد لطفا خبر دهید.

تبت کجاست؟China-Tibet

ناحیه تبت از نظر جغرافیایی یک فلات بزرگ در آسیای مرکزی است که میانگین ارتفاع آن از سطح دریا 4900 متر است. این ناحیه بلندترین منطقه جهان است و به «بام دنیا» شهرت دارد.

از لحاظ جغرافیای سیاسی «منطقه خودمختار تبت» بخشی از خاک جمهوری خلق چین است (صرف‌نظر از اختلافات موجود) واز لحاظ وسعت دومین استان بزرگ چین محسوب می‌شود ولی جمعیت نسبتا اندکی دارد (حدود 2.7 میلیون نفر). پایتخت تبت شهر «لهاسا» است.

ساکنین فلات تبت شامل ناحیه خودمختار تبت، بوتان، نپال، شمال هند به «زبان‌ تبتی» سخن می‌گویند که از دسته زبان‌های تبتی-برمه‌ای است که خود از خانواده بزرگ زبان‌های چینی-تبتی محسوب می‌شود. پراکنده‌گی خانواده‌ زبانی تبتی-چینی و سایر خانواده‌های زبانی جهان را ببینید.

تبت در تاریخ

روزگاری تبت از قدرت‌های بزرگ آسیا محسوب می‌شده است. در قرن نهم میلادی تبت امپراطوری بزرگی در کنار چین و اسلام بوده است.

World_820_tibet

نقشه جهان در سال 820 میلادی (تصویر از ویکی‌پدیا)

اما در قرن‌های اخیر تقریبا همیشه تبت تحت سلطه چین (و مغول‌ها) بوده است. با این وجود هنوز بر سر مرزها و مالکیت آن بین چین و هندوستان اختلافاتی وجود دارد. وضعیت ادعاها به این صورت است:

Tibet-claims

نقشه از ویکی‌پدیا، زیرنویس از بامدادی

دالای لاما کیست؟

«دالای لاما» به معنی لغوی «پیشوای روحانی» بر خلاف تصور عمومی یک «نام خاص» نیست و در واقع «عنوانی» است که تبتی‌ها به رهبر و پیشوای روحانی (بودایی) خود می‌دهند. در حال حاضر آقای «تنزین گیاتسو» دالای لامای چهاردهم و رهبر مردم تبت است.

دالای لامای، مخالفت با خشونت و آپارتاید در تبتDalai_Lama

«دالای لاما» مخالف اعمال خشونت است. در سال 1989 رهبر روحانی و سیاسی تبت یا «دالای لاما» به خاطر «مخالفت دائمی با اعمال خشونت در جریان مبارزاتش برای دست‌یابی مردم تبت به خودمختاری» جایزه صلح نوبل دریافت کرد. وی در سال 1991 خبر از تبعیض نژادی یا جدایی‌خواهی نژادی (آپارتاید) که توسط چینی‌های مهاجر در تبت ایجاد شده است داد:

چینی‌های مهاجری که در تبت سکنی گزیده‌اند جامعه جداگانه‌ای برای خود تشکیل داده‌اند. آپارتاید چینی که حقوق اجتماعی و اقتصادی تبتی‌ها را در سرزمین مادری‌شان نادیده می‌گیرد و این خطر وجود دارد که با زیاد شدن جمعیت آن‌ها جامعه تبتی کاملا جذب و حل شود.

نژادپرستی‌ای که «دالای لاما» هشدارش را می‌دهد، البته در میان برخی از چینی‌ها دیده می‌شود. به عنوان نمونه یک وب‌لاگ نویس چینی‌ (هان) خطاب به تبتی‌ها می‌نویسد:

اگر رفتار خوبی داشته باشید ما از فرهنگ و منافع شما محافظت خواهیم کرد. اگر رفتار خوبی نداشته باشید، ما باز هم از فرهنگ شما محافظت خواهیم کرد البته با قرار دادن آن در موزه‌ها.

«دالای لاما» مخالف کاربرد روش‌های خشونت‌آمیز است و همواره معتقد بوده است راه حل «میانه‌‌ای» برای دست‌یابی تبت به خودمختاری حقیقی وجود دارد. وی بارها تاکید کرده خواستار جدا شدن تبت از چین نیست، بلکه خودمختاری تبت و جلوگیری از مهاجرت گسترده چینی‌ها به تبت را طالب است. با توجه به جمعیت اندک تبت و نگاه اقتدارگرایانه و تمامیت‌خواه حاکمیت مرکزی چین به ناحیه تبت، دغدغه‌های «دالای لاما» غیرمنطقی به نظر نمی‌رسد.

تاریخ‌چه مشکلات تبت:

مشکلات تاریخی اصلی تبت به قرن 19 هم و رقابت شدید امپراطوری روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا بر سر کنترل آسیای مرکزی باز می‌گردد که در نهایت به حمله نظامی واشغال تبت توسط نیروهای انگلیسی انجامید. بعدها قرارداد صلحی میان سران تبت و انگلستان امضا شد که بسیاری از تاریخ‌دانان تبتی آن‌را نشانه هویت مستقل کشور تبت می‌دانند‌. امپراطوری چین از حضور انگلستان در تبت ناخرسند بود ولی به علت ضعف تاریخی وادار شد به روش‌های دیپلماتیک اکتفا کند و از آن پس نیز همواره از لحاظ سیاسی بر مالیکت تبت تاکید کرده است.

  • قرن 7 تا 11 میلادی: امپراطوری تبت
  • قرن 13: اشغال توسط مغول‌ها
  • قرن‌ 16 و 17: مغول‌های حاکم بر تبت به آیین بودا روی می‌آورند و عنوان «دالای لاما» به رهبران مذهبی مغول-تبت اطلاق ‌می‌شود.
  • قرن 19: گسترش قلمرو امپراطوری‌های انگلستان (شبه قاره هند و افغاستان) و روسیه تزاری ‌در آسیای مرکزی.
  • 1904: ارتش انگستان تبت و لهاسا را اشغال می‌کند.
  • 1906: در توافقی انگلستان به چین تعهد می‌دهد که در امور تبت دخالت نکند و در مقابل چین مانع دخالت و نفوذ دولت‌های دیگر (به خصوص روسیه) در تبت شود. در این معاهده انگلستان تبت را تحت‌الحمایه‌ چین می‌شناسد.
  • 1950: به فرمان مائو ارتش آزادی‌بخش خلق چین، تبت را آزاد می‌کند (یا اشغال می‌کند بسته به این‌که از چه زاویه‌ای نگاه کنید). در این دوران نخبگان و رهبران تبت از دخالت چین حمایت می‌کنند.
  • 1959: تبتی‌ها قیام می‌کنند (به علت اختلافاتی که برسر اصلاحات ارضی و مخالف با آیین بوداییت دولت خلق چین پیش آمده بود) که سرکوب می‌شود. هزاران نفر کشته می‌شوند و رهبر تبتی‌ها یا «دالای لاما» با هشتاد هزار نفر از طرفدارانش به هندوستان می‌گریزد و تشکیلات مرکزی تبت (CTA) یا دولت درتبعید تبت را تشکیل می‌دهد)
  • 1965: منطقه خودمختار تبت تشکیل می‌شود [به عنوان بخشی از خاک چین]
  • 1966: آغاز انقلاب فرهنگی در چین. «گارد سرخ تبت» مجسمه بودا را خراب و معابد را تعطیل می‌کند.
  • 1972: ریچارد نیکسون از چین بازدید می‌کند و برنامه آموزش مبارزه چریکی تبتی‌ها علیه دولت چین را (که توسط سازمان سیا انجام می‌شد) متوقف می‌کند.
  • 1989: حکومت نظامی در لهاسا برقرار می‌شود. دانشجویان به شدت در میدان تیانانمن سرکوب می‌شوند.
  • 1990: پایان حکومت نظامی. دالای لاما دولت در تبعید را منحل می‌کند.
  • 1994: دالای لاما مذاکرات با دولت چین را به حال تعلیق در می‌آورد (به دلیل عدم پیشرفت مذاکرات)
  • مارس 1999: چین اعلام می‌کند دالای لاما در صورتی که بپذیرد تبت بخشی از خاک چین است، می‌تواند باز گردد.
  • دسامبر 1999: دالای لاما ضمن اعلام راضی بودن تبت به داشتن حاکمیت خودگردان، چین را به «نسل کشی» و «قتل عام نژادی» متهم می‌کند.
  • جولای 2006: گروه‌های تبتی، چین را متهم به شتاب بخشیدن به ورود چین‌های «هان» (Han) به منطقه تبت می‌کنند.
  • مارس 2008: شورش ضد چین در لهاسا در سال‌روز گرامی‌داشت سرکوب سال 1959

ناآرامی‌های اخیر چرا به وجود آمد؟

tibet-womanمطمئنا همه عوامل دست‌اندرکار ایجاد ناآرامی‌های اخیر بر ما آشکار نیست و معمولا ناآرامی‌های این‌چنین معلول یک علت نیستند. اما مهم‌ترین و واضح‌ترین دلیل را باید در روی‌کرد تمامیت‌گرا و اقتدارگرایانه دولت مرکزی چین نسبت به مردم تبت جستجو کرد. با وجودی‌که رهبر تبت اندیشه و منش ضد خشونت دارد و همواره عدم توسل به هرگونه خشونت را به مردم تبت توصیه کرده، اما مردمی که مدت‌ها در شرایط فشار و تبعیض تاریخی زنده‌گی کرده‌اند آستانه تحریک پایین‌تری دارند و هر حادثه‌ ناچیزی ممکن است خشم نهفته آن‌ها را منفجر کند، مانند جرقه‌ای که در انبار باروت افتد.

دولت چین معارضین تبتی را به اعمال خشونت متهم می‌کند اما رفتار تبعیض‌آمیز و گاه وحشیانه‌اش با مردم تبت را که زمینه‌ساز این خشونت شده‌، نادیده می‌گیرد. دموکراسی همین حالا! می‌نویسد (با تلخیص):

ناآرامی‌های اخیر تبت به دنبال راه‌پیمایی روز 10 مارس روحانیان بودایی در لهاسا به مناسبت سالروز سرکوب «قیام سال 1959 مردم تبت علیه سلطه چین» آغاز شد. این تظاهرات توسط نیروهای امنیتی چین سرکوب شد و در جریان آن ده‌ها نفر کشته و صدها نفر دستگیر شدند. دولت چین گزارش‌دهی خبرنگاران خارجی را از ماجراهای لهاسا به شدت محدود کرده است [در واقع به بسیاری از خبرنگاران خارجی ویزا نمی‌دهد]

«دالای‌لاما» رهبر معنوی تبت، دولت چین را به «قتل‌عام فرهنگی» مردم تبت متهم کرده و تهدید کرده که در صورت ادامه خشونت‌ها از مقام خود به عنوان رهبر سیاسی تبت کناره گیری خواهد کرد. دولت چین نیز بالاخره اعتراف کرد که ناآرامی‌های چند روز اخیر به سرعت در حال گسترش است و به نقاط دیگر تبت کشیده شده است. [کناره‌گیری دالای لاما از مقام رهبری مردم تبت می‌تواند باعث تشدید ناآرامی‌ها شود]

راه‌پیمایی روحانیان تبت در 10 مارس 2008 بنا بود یک راه‌پیمایی آرام و صلح‌آمیز باشد (دالای لاما مخالف روش‌های خشونت‌آمیز است) اما دولت چین با آن‌ها برخورد خشن و سرکوبی کرد. سرکوب این روحانیان باعث خشم مردم تبت شد. جرا که این مردم به شدت تحت فشار بوده‌اند: دولت چین تاکنون 3 تا 5 میلیون‌ مهاجر چینی به تبت ارسال کرده، به مردم و روحانیون فشار آورده که از «دالای لاما» رو بگردانند و به دقت مراقب جزییات حرکت آن‌ها بوده است. در واقع دولت چین آشکارا از مردم تبت خواسته است که «دیگر تبتی نباشند».

بازی‌های المپیک

200px-Beijing2008GamesOverlogoچین امسال میزبان بازی‌های المپیک است که قرار است به عنوان یک رویداد مهم و محبوب بین‌المللی، تصویر حاکمیت چین را در ذهن مردم جهان بهبود بخشد. به عبارت دیگر خوب و با شکوه برگزار شدن «بازی‌های المپیک 2008 چین» برای حاکمیت آن اهمیت حیاتی دارد. آخرین چیزی که دولت چین می‌خواهد شورش و ناآرامی و کشت و کشتار است که «شیرینی و ملاحت» بازی‌های المپیک را «تلخ» کند. شاید همانگونه که «دولت در تبعید» تبت از کشورهای جهان خواسته تحریم «بازی‌های المپیک چین» از سوی کشورهای جهان به دولت چین برای پایان اعمال خشونت فشار آورد. آقای «واسلاو هاول» در کامنت‌آزاد می‌نویسد:

درخواست کردن از دولت چین برای خودداری از برخورد وحشیانه با مردم تبت کافی نیست و عامل بازدارنده بسیار ضعیفی است. جامعه جهانی باید رفتار وحشیانه دولت چین را محکم‌تر و قاطعانه‌تر محکوم کند. سازمان ملل و به دنبالش اتحادیه اروپا و آسیا و کشورهای دیگر باید از همه ابزارهایی که در توان دارند برای اعمال فشار به دولت چین استفاده کنند و آن را وادار کنند که:

  1. اجازه حضور خبرنگاران و رسانه‌های خارجی را در تبت و استان‌های مجاور بدهد. با این‌کار امکان تحقیقات بی‌طرفانه‌تر اوضاع وجود خواهد داشت.
  2. همه دستگیرشده‌گانی که در تظاهرات صلح‌آمیز شرکت داشتند و از حق مسلم خود برای اعتراض مسالمت‌آمیز استفاده می‌کردند آزاد کند.
  3. تضمین به عدم استفاده از شکنجه دهد و برای کلیه متهمین دادگاه بی‌طرف و صالح تشکیل دهد.
  4. در صورتی‌که موارد فوق توسط دولت چین تامین نگردد کمیته بین‌المللی بازی‌های المپیک باید به طور جدی تحریم چین را در نظر بگیرد.

کشت و کشتار و خشونت و سرکوب می‌تواند «تبلیغ موفقیت سرمایه‌داری به شیوه چینی» را به «ضد تبلیغ دولت اقتدارگرای تمامیت‌گرا» تبدیل کند. به نظر می‌رسد حتی صحبت از تحریم بازی‌های المپیک دولت چین را به شدت نگران می‌کند: دولت چین دیروز اعلام کرد دالای لاما «بازی‌های المپیک» را به گروگان گرفته است!

در همین رابطه در بامدادی: خشونت‌ورزی تقریبا مانند خودکشی است.

چند خبر:

مطالعه بیشتر:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

از هر پنج عراقی یک نفر شب‌ها خارج از خانه خود می‌خوابد

پنج سال از اشغال عراق توسط آمریکا و دوستان نزدیک‌اش می‌گذرد. به نقل از رویترز حدود 2.7 میلیون نفر از مردم عراق از خانه‌های خود رانده شده‌اند (IDP یا Internally Displaced Person) و 2.4 میلیون نفر دیگر از کشور گریخته‌اند.iraqi-27refugees.190 این افراد که به کشورهای سوریه، اردن، لبنان، مصر و ترکیه پناه جسته‌اند شرایط بهتری ندارند و اجازه کار و فعالیت قانونی به آن‌ها داده نمی‌شود.

تعداد کل افراد جابه‌جا یا آواره شده از آغاز جنگ تا امروز 5.1 میلیون نفر تخمین زده می‌شود که در حدود 20 درصد جمعیت قبل از جنگ عراق است (حدود 27 میلیون نفر). اگر این عدد را با جمعیت آمریکا بسنجیم (حدود 300 میلیون نفر) مشابه از خانه رانده شدن حدود 55 میلیون آمریکایی خواهد بود. مجسم کردن عمق  و ابعاد فاجعه انسانی که پشت این اعداد پنهان شده غیر ممکن است.

شرایط زنده‌گی آواره‌گان عراقی روز به روز بدتر می‌شود. تقریبا از هر پنج عراقی یک تن در خانه خود زنده‌گی نمی‌کند. 4 میلیون از عراقی‌هایی که هنوز در خانه‌های خود هستند در شرایط بحران غذایی به سر می‌برند و نیازمند کمک‌رسانی غذایی برای «سالم» یا« زنده» ماندن هستند.

با وجودی‌ که حمله به عراق از سال‌ها قبل همراه با تحریم‌های مخوف غیرانسانی آغاز شده بود، اما درست پنج سال پیش در چهارشنبه 20 مارس 2003 آقای بوش دستور حمله به عراق را صادر کرد و در پیامی به مردم آمریکا گفت:

به دستور من نیروهای ائتلاف حمله به نقاط حساس نظامی را آغاز کرده‌اند تا امکان جنگ‌افروزی را از «صدام حسین» بگیرند. این تازه پیش‌درآمد یک برنامه‌ گستره و هماهنگ است.

6 هفته بعد جورج بوش از عرشه یک ناوجنگی در خلیج فارس «پایان موفقیت‌آمیز ماموریت» و «پیروزی در جنگ» را اعلام کرد. موفقیتی دیگر برای آقای بوش و حامیان غول‌پیکرش یعنی «سرمایه‌داری  افسارگسیخته شرکت‌های فراملیتی».

mission-accomplished

از آن زمان حدود 5 سال می‌گذرد و موفقیت آقای بوش و دوستان‌اش روز به روز چشمگیرتر می‌شود. چرا که ماموریت موفقیت‌آمیز آقای بوش چیزی نبود جز نابودی یک کشور به معنایی که احتمالا فقط «چنگیز خان» می‌تواند خوب درک کند. با این تفاوت که چنگیز خان ادعای تمدن و آزادی نداشت و صادقانه گردن می‌زد و شهرها را به آتش می‌کشید. آقای رئیس‌جمهور جورج بوش به نماینده‌گی «باند شرکا» به «موفقیتی» اشاره می‌کرد که در واقع آواره شدن حدود 20 درصد مردم عراق بود. شاید هم ایشان به «موفقیت» کشورش در کشتار مستقیم یا غیرمستقیم حدود «یک میلیون» عراقی اشاره می‌کرد.

کشتاری که هنوز نیز ادامه دارد.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

در اینترنت چه خبر است

تک کرانچ از وضعیت اینترنت آمارهای جالبی را به صورت نمودار ارائه کرده که این‌جا می‌آورم و ذیل بعضی از آن‌ها هم توضیحات خودم را اضافه کرده‌ام. متن اصلی را این‌جا بخوانید.

نکته: چند نمودار و اطلاعات جالب بیشتر را هم در وب‌لاگ کمانگیر ببینید که به نام «در اینترنت چه خبر است» چند روز پیش منتشر کرده.

در سال 1996 دو سوم کل کاربران اینترنت از آمریکا بودند در حالی‌که در پاییز 2007 این وضعیت کاملا برعکس شد (یک سوم از آمریکا ، دو سوم باقی جهان). هنوز تعداد کاربران آمریکا از همه بیشتر است اما چین به سرعت در حال رسیدن است.

تعداد کاربران اینترنت در کشورهای مختلف (بر حسب میلیون نفر):

comscore-dw-country

چینی‌ها، روس‌ها،‌کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها موتورهای جستجوی جستجوی محلی خودشان را به گوگل و یاهو و مایکروسافت ترجیح می‌دهند:

(برای بزرگ‌تر دیدن روی تصویر کلیک کنید)

comscore-global-leaders

اما شاید جالب‌ترین نمودار این یکی باشد که وضعیت محبوبیت سرویس‌ها یا موضوعات مختلف را در اینترنت در یک‌سال گذشته نشان می‌دهد. محور عمودی نشان دهنده ضریب نفوذ (چند درصد کاربران اینترنت از یک سرویس یا موضوع خاص استفاده می‌کنند) و محور افقی نشان دهنده درصد رشد (منفی نشان دهنده کاهش است) کاربران یک سرویس یا موضوع خاص است.

نمودار نشان می‌دهد سرویس‌هایی مانند «پرتال‌ها»،‌ «موتورهای جستجو»، «سرگرمی» و «ای‌میل» بیشترین تعداد کاربران را در اینترنت دارند، اما سرویس‌هایی نظیر «شبکه‌های اجتماعی» همانطور که انتظارش را هم داشتیم به سرعت در حال محبوب شدن هستند (57٪ افزایش تعداد کاربران ظرف یک‌سال) اگر چه هنوز ضریب نفوذ کاربری آن‌ها بیشتر از 40٪ نیست. سرویس‌هایی مانند «مدیریت عکس آنلاین»، «مراجع» (مانند ویکی‌پدیا) و «بازی‌های آن‌لاین» نیز به سرعت در حال گسترش هستند:

(برای بزرگ‌تر دیدن روی تصویر کلیک کنید)

comscore-quadrant

رشد شبکه‌های اجتماعی فوق‌العاده سرعت گرفته است. خط قرمز FaceBook است، سرعت رشدش خیره کننده است و احتمالا به زودی از لحاظ تعداد کاربران ا MySpace پیشی می‌گیرد:

(برای بزرگ‌تر دیدن روی تصویر کلیک کنید)

comscore-dw-social-networks

گوگل با 62٪ کل سهم جهان سلطان بی‌رقیب عرصه جستجو است:

(برای بزرگ‌تر دیدن روی تصویر کلیک کنید)

comscore-search-share

گوگل توی کشورهای جهان بیشتر از خود آمریکا طرف‌دار دارد (به خصوص اروپا و آمریکای لاتین):

comscore-search-countries

آمار بازدهی آگهی‌های آنلاین که در کنار نتایج جستجو نمایش داده می‌شوند نیز جالب است. گوگل در مقابل حدود نیمی از نتایج جستجوی خود آگهی نشان می‌دهد اما یاهو و مایکروسافت مخاطبین خود را با تبلیغات بیشتری بمباران می‌‌کنند (در 73 تا 75 درصد نتایج جستجو آگهی پخش می‌شود). پس از نرمال کردن تعداد کلیک‌های درآمدزا (Paid Clicks) به نسبت تعداد آگهی‌های نمایش داده شده ASK.com و AOL و Google که هر سه از سرویس گوگل استفاده می‌کنند بازدهی بیشتری نسبت به یاهو و مایکروسافت دارند.

comscore-paid-clicks

و اما از بازار آگهی‌هایی که مستقیم نمایش داده می‌شود یعنی آگهی‌هایی که در صفحات مختلف سایت‌ها نمایش داده می‌شود (نه لزوما در نتایج جستجو) MySpace و یاهو بیشترین سهم را دارند. جالب است که گوگل هیچ سهمی در این‌نوع آگهی‌ها ندارد که البته به فلسفه گوگل بازمی‌گردد که اعتقادی به این نوع آگهی‌ها ندارد.

(برای بزرگ‌تر دیدن روی تصویر کلیک کنید)

comscore-search-share

یاهو و مایکروسافت

در صورتی که مایکروسافت و یاهو با هم ادغام شوند 10 درصد کل صفحات بازدید شده در وب، 32 درصد کل جستجوهای انجام شده و 24 درصد کل آگهی‌های نمایش داده شده را دارا خواهند شد. وضعیت از لحاظ خطر انحصار به خصوص در عرصه ای‌میل بحرانی می‌شود:

comscore-webmail

شرکت ادغام شده مایکروسافت-یاهو حدود 520 میلیون کاربر ای‌میل خواهد داشت در برابر گوگل با حدود 90 میلیون کاربر. چنین تمرکز و انحصار روزافزونی اگر چه شاید خبر خوبی برای مایکروسافت باشد، اما مسلما خبر خوبی برای «مردم» نخواهد بود.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

امروز رای می‌دهم و فردا هم با هیچ‌کس قهر نمی‌کنم

امروز جمعه‌ 24 اسفند است و هنوز فرصت هست برای رای دادن، برای این‌که تلاشی هر چند محدود کنیم برای شکل دادن سرنوشت کشورمان. برای این‌که دست از خیال‌پردازی و توهم برداریم و امیدواری‌های بی‌پایه را دور بریزیم.

من رای می‌دهم نه به این امید واهی که فردا یا سال دیگر در ایران دموکراسی برقرار شود و ایران بهشت برین شود. من رای می‌دهم اما نه به این امید واهی که در انتخابات بعدی تورم و بی‌کاری و فقرفرهنگی و فقرمادی و فساد اداری و تمرکزقدرت و تعصب فردی و اجتماعی از بین برود.  من به این امیدهای واهی رای نمی‌دهم که فردا بخواهم از عملی نشدن آرزوهایم زانوی غم بغل کنم و روترش کنم و با خودم و آینده‌ام قهر کنم. نه! رای من قرار نیست معجزه کند. این برگه کاغذی که رویش چند تا اسم می‌نویسم «مهم» و «سرنوشت‌ساز» است، اما معجزه نمی‌کند.

من دنبال معجزه‌های یک شبه نیستم. من رای می‌دهم چون به «اصلاحات پایدار» اعتقاد دارم که جز با صبر و حوصله و آرامش و هوش‌یاری به دست نمی‌آیند. رای می‌دهم چون می‌دانم عمر من در قیاس با تاریخ خیلی کوتاه است و ساده‌انگاری است اگر انتظار داشته باشم ظرف چندسال ناچیز تحولات بزرگی در جامعه‌ام ببینم.  من رای می‌دهم چون «قلبم» به من می‌گوید سکوت و انفعال و دلسردی سیاسی من دقیقا همان چیزی است که «دشمنان آزادی و رفاه» من می‌خواهند. من با خودم دشمن نیستم و با سکوت و انفعال‌ام به دشمنان‌ام خدمت نخواهم نکرد.

من امروز رای می‌دهم و فردا یا چند ماه یا سال دیگر هم با هیچ‌کس قهر نخواهم کرد.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

فقط برای ثبت در تاریخ

این پست را می‌نویسم که این‌جا ثبت شود و بماند.  امروز روز انتخابات مجلس شورای اسلامی در ایران است و بسیاری از ما ایرانیان هنوز مصمم هستیم در صحنه انتخابات حاضر نشویم به قول معروف انتخابات را تحریم کنیم.این‌جا می‌نویسم که تاکید کرده باشم موافق حضور مردم در عرصه انتخابات هستم. می‌نویسم که اگر روزی روزگاری در آینده، اوضاع کشورمان از این که الان است بدتر شود، اگر روزی روزگاری خفقان و تباهی و سکوت و سرکوب بر گلوی مردمان طوری چنگ بیاندازد که این روزها  همچون رویایی بهشتی به نظرمان برسد، دست کم این‌جا حرف آخرم را زده باشم.

1. واقع‌بین باشیم و صبور
جامعه ایران را با فنلاند و نروژ مقایسه نکنید. باور کنید کسانی که این کار را می‌کنند دنبال دموکراسی در ایران نیستند و حسن نیت ندارند یا این‌که نادان‌اند. توزیع قدرت در جامعه یک‌شبه حاصل نمی‌شود، صبور باشید و بگذارید این سنگ‌سخت را آرام آرام صیقل دهیم.

2. نگذاریم اقتدارگرایان آسوده همه قدرت را در دست بگیرند و پله‌کان دموکراسی را خراب کنند
اقتدارگرایان در جستجوی متمرکز کردن قدرت در دست‌های خود هستند. عدم حضور ما در انتخابات بی‌تردید به پیروزی کامل اقتدارگرایان منجر خواهد شد. اگر اقلیت مخالفی (هر چند ضعیف) در مجلس نباشد،‌این خطر وجود دارد که اکثریت مطلق اقتدارگرا هر قانونی که دلش می‌خواهد تصویب کند و صدای کسی هم در نیاید و هیچ‌کس هم خبردار نشود. اجازه ندهید کسانی که مدت‌هاست محو «جمهوریت» را خواستار هستند آن‌را به شیوه قانونی و از طریق مجلس شورای اسلامی حذف کنند. آن‌وقت واقعا هیچ‌روش مسالمت‌آمیزی برای ترقی و رشد این کشور باقی نخواهد ماند.iz110033

3. شرکت نکردن ما کمکی به گسترش دموکراسی نمی‌کند
اگر در جستجوی تحریم انتخابات هستید که مثلا حاکمیت اقتدارگرا مشروعیت خود را از دست دهد سخت در اشتباهید. اولا که اصولا حاکمیت‌های اقتدارگرا در هیچ‌کجای جهان در جستجوی مشروعیت عام نیستند و مشروعیت‌خود را از قدرت مترکز خود و حمایت اقلیت هم‌فکرشان کسب می‌کنند. ثانیا تعداد قابل توجهی از مردم ایران به مشروعیت جمهوری اسلامی ایران اعتقاد دارند و این واقعیت را باید بپذیرید. اگر در انتخابات شرکت نکنید، دیگران به جای شما انتخاب می‌کنند. چه بهتر که در شکل دادن این انتخاب سهیم باشیم. راه دموکراسی از صندوق‌های رای می‌گذرد.

4. نگران امنیت ایران باشیم
ایران در وضعیت بسیار بحرانی از نظر بین‌المللی قرار دارد. به این فکر کنید که عدم حضور مردم در انتخابات و پیروزی گروه‌های تندرو می‌تواند باعث ادامه یا افزایش تنش‌های موجود در عرصه بین‌المللی شود. به این فکر کنید که این احتمال وجود دارد که به ایران حمله نظامی شود. به این فکر کنید که ممکن است ایران به خاک و خون کشیده شود، جنگ داخلی و خدا می‌داند فاجعه‌ای که کسی نمی‌تواند ابعاد یا عواقبش را پیش‌بینی کند. دست‌کم به خاطر محدود کردن تندروی گروه‌های اقتدارگرا هم که شده، در انتخابات شرکت کنیم.

election_invitation_card

شرایط خطرناک و بحرانی ایران

خسته‌ام و از خواندن وب‌لاگ‌ها و فضای نسبتا سردی که بر جامعه ایران حاکم است نیز تا حدی دل‌زده شده‌ام. البته احساس می‌کنم در این روزهای اخیر فضای عمومی طبقه متوسط نسبت به انتخابات اندکی مثبت‌تر شده، ولی اصولا وفاق و همبستگی لازم وجود ندارد. این خطرناک است، چرا که در سایه انفعال سیاسی گروه‌های نخبه و تحصیل‌کرده، گروه‌های اقتدارگرا که در ارگان‌های نظامی و شبه‌نظامی نیز نفوذ دارند منظم‌تر و سازمان‌یافته‌تر عمل می‌کنند. تجربه‌اش را البته در چند انتخابات مهم اخیر داشته‌ایم. مرده‌گی و وامانده‌گی نخبه‌گان فکری جامعه از یک‌سو و دلسردی و بی‌تفاوتی بدنه جامعه از سوی دیگر همراه با کاتالیزور فکری عناصر ضدمردمی که در واقع گرگانی در لباس بره هستند  و بر فراز همه این‌ها سایه شوم جنگ که امنیت من و شما و خانواده‌هایمان را هر لحظه تهدید می‌کند شرایط امروز ایران را از «بحرانی» به «خطرناک» ارتقا داده است.

نیازی به تاکید نیست. نگران آینده خودم و شما هستم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

علی سنتوری بر ضد خفقان: خانه‌هایمان را سینما می‌کنیم

مردم همیشه راهی برای سوزاندن بینی (و احتمالا نقاط دیگر) کسانی که حق‌شان برای آزاد بودن را به رسمیت نمی‌شناسند پیدا می‌کنند.

ali-santooriاقتدارگرایان تنگ‌نظر به فیلم «علی سنتوری» اجازه اکران در سینماها را ندادند و دست‌های ناشناسی هم فیلم را به صورت قاچاق در بازار پخش کردند، اما می‌توانیم کاری کنیم که چاه کن‌ها خودشان به چاه بیفتند.

اگر سالن‌های سینماها را به روی «علی سنتوری» بسته‌اند، خانه‌هایمان را «سینما» می‌کنیم. فیلم را از کامپیوتر به کامپیوتر و از سی‌دی به سی‌دی و از دست به دست تکثیر می‌کنیم و در خانه‌هایمان به «کوری چشم دشمنان آزادی» می‌ببینیم و پول‌اش را هم به حساب آقای مهرجویی واریز می‌کنیم (1000 تا 1500 تومان):

شماره حساب: 0116407795 (بانك تجارت، شعبه چهارراه پارك، كد 032) به نام «فرامرز فرازمند» و داريوش مهرجويي»

در همین رابطه در «هنوز» بخوانید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

کسانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند، بعدها حق اعتراض و انتقاد ندارند

ما در شهرکی در تهران زندگی می‌کنیم که از بلوک‌های مختلف تشکیل شده است. هر کدام از این بلوک‌ها متشکل از 200 تا 400 خانه است و نگهداری و مدیریت آن هم توسط هیات مدیره‌ی انتخاب شده توسط ساکنین انجام می‌شود. طبیعتا برای انتخاب اعضای هیات مدیره و به خصوص رئیس‌هیات مدیره به صورت دوره‌ای «مجمع‌های عمومی» تشکیل می‌شود. روش کار هم به این صورت است که ساکنین برای انتخاب «هیات مدیره» یا تصمیمات مهم به «مجمع عمومی» دعوت می‌شوند. اگر مجمع عمومی اول به حدنصاب لازم نرسد مجمع دیگری تشکیل می‌شود تا این‌که در نهایت مجمع تشکیل، انتخابات انجام و اعضای هیات مدیره انتخاب شوند. ballot box-262x196بعد هیات مدیره انتخابی شروع به اداره بلوک می‌کند و به شیوه‌ی مورد نظرش و البته در چارچوب ضوابطی که از قبل مدون شده است فعالیت می‌کند. ممکن است هزینه شارژ ماهیانه‌ی خانه‌ها را افزایش دهد یا برای پارکینگ یا فضای سبز نگهبان یا باغبان استخدام کند و …

روزی شخصی که سال‌ها به عنوان رئیس هیات مدیره بلوک ما انتخاب شده بود تعریف کرد یکی از ساکنین که خانمی هم بود به دفتر هیات مدیره آمده بود و شروع کرده بود به بد و بیراه گفتن به اعضای هیات مدیره و به خصوص رئیس هیات مدیره. وی که رئیس هیات مدیره بود جلو رفته بود و از ایشان پرسیده بود که رئیس هیات مدیره بلوک چه کسی است. خانم پاسخ داده بود که نمی‌داند و در جلسات عمومی شرکت نمی‌کند ولی در عین حال از عمل‌کرد او شاکی است.

رئیس هیات مدیره هم به درستی به ایشان متذکر شده بود کسی که به خودش زحمت و همت شرکت در مجامع عمومی بلوک و مشارکت در انتخاب اعضای هیات مدیره را نمی‌دهد، چندان حقی برای انتقاد کردن از عمل‌کرد هیات مدیره‌ای که سایر ساکنین انتخاب کرده‌اند ندارد. کسی که حق خود مبنی بر انتخاب کردن به رسمیت نمی‌شناسد،‌ حق خود را برای انتقاد کردن نیز به نوعی زیر سئوال برده است. نه این‌که حق انتقاد از لحاظ قانونی از او گرفته شده باشد، بلکه این حق از نظر عرفی یا اخلاقی از او گرفته شده و در واقع خود فرد این حق را از خودش گرفته است.

بحث انتخابات در ایران هم بی‌شباهت به این موضوع نیست. چند سال پیش و در آستانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری (قبل از آن‌هم شوراهای شهر) عده‌ای بودند که می‌گفتند «همه چیز مثل هم است»، «هر جناحی بیاید فرقی نمی‌کند»، «این‌ها همه بازی حاکمیت است»، «این انتخابات آزاد نیست چون عده‌ای رد صلاحیت شده‌اند»، «انتخابات سالم برگزار نمی‌شود و هرکه را خودشان بخواهند سرکار می‌آورند» و جمله‌هایی مشابه این‌ها. طبیعتا این افراد شرکت در انتخابات را بیهوده می‌دانستند و بسیاری از وابستگان فکری خود را نیز از شرکت در آن منصرف کردند.

اما ماه‌ها و سال‌ها بعد مدام شاهد شنیدن صدای اعتراض این افراد بودیم که چرا آقای رئیس‌جمهور چنین می‌کند و چنان می‌گوید. این چه لباسی است که می‌پوشد، فلان حرف را چرا زد. چرا این‌قدر عوام‌فریبی می‌کند، چرا این‌گونه است و چرا آن‌گونه. ناگهان نقل قول سخنان قصار رئیس‌جمهور با افزودن رگه‌هایی از طنز به مدروز حضرات تبدیل گردید، انگار از این طریق منتقدین سیاسی بزرگی می‌شدند و با گفتن این هجویات و جوک‌های بی‌مزه مسئولیت‌ سیاسی-اجتماعی‌شان را در برابر خود و مردمشان انجام می‌دادند. 4tibo01

کسی نبود به این خانم‌ها و آقایان منتقد بگوید اگر انتقادی دارید در فرصت انتخابی (هر چند محدودی) که داشتید منعکس می‌کردید. کسی که شیر و ببر و مورچه و مار و درخت و فیل برایش یکی است حق ندارد از مضرات شیر بگوید و در مدح گربه بسراید. کسی که فرقی میان آقای خاتمی و آقای احمدی‌نژاد (به عنوان مثال) قایل نیست و در انتخابات هم شرکت نکرده که دست کم مخالفت‌اش را با آقای احمدی‌نژاد اعلام کند، به چه حقی به خود اجازه می‌دهد از ایشان انتقاد کند؟

آیا وقت آن نرسیده است به جای جوک تعریف کردن و حرف‌های خاله‌زنکی سیاسی زدن کمی به آینده کشورمان جدی‌تر فکر کنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است به جای ژست منتقد روشن‌فکر ولی در واقع غرغرو و منفعل را گرفتن آستین‌مان را بالا بزنیم و واقع‌گرایانه‌تر و منطقی‌تر به اوضاع ایران و منطقه‌ی خاورمیانه و بحرانی که گریبان‌گیر آن شده است نگاه کنیم؟

به «رسانه انتخابات» باور داشته باشیم. رای دادن از فحاشی کردن یا غرغر کردن سازنده‌تر است، هرچند هیجان‌اش کم است و آدم را زیاد خنک نمی‌کند، اما ماندگارتر است و پایدارتر. باور داشته باشیم که «رسانه همان پیام است». جامعه‌ای که در آن تلویزیون و رادیو وجود دارد با جامعه‌ای که در آن تلویزیون و رادیو وجود ندارد فرق می‌کند. به همین ترتیب جامعه‌ای که در آن رسانه انتخابات (حتی محدود، حتی کنترل شده) وجود دارد و برگزار می‌شود با جامعه‌ای که در آن «رسانه انتخابات» وجود ندارد فرق می‌کند. باور کنید. باور کنید…

election day II

به این خانم جسور و شجاع نگاه کنید. نه ژست قهرمانی به خودش گرفته و نه دنبال ثابت کردن چیزی است و نه در حال مضحکه و جوک تعریف کردن است. او دارد «حق خودش مبنی بر انتخاب کردن را به رسمیت می‌شناسد». مثل او باشیم.

عکسی با موضوع انتخابات که متاسفانه عکاسش را پیدا نکردم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

خبرگزاری مردم جهان

با اصطلاح «رسانه‌های ارتباط جمعی» (Mass Media) یا «رسانه‌های گروهی» که حتما آشنا هستید. رسانه‌های گروهی در واقع همان رسانه‌های سنتی مانند روزنامه، رادیو، تلویزیون و وب‌گاه‌های خبری هستند که از طریق شبکه خبرگزاری‌های جهان تغذیه می‌شوند و سلطان بی‌رقیب عرصه اطلاع‌رسانی و سرگرمی در سال‌های قرن بیستم بودند (و تا حد زیادی هنوز هم هستند).به تدریج و با ظهور اینترنت و تعمیق فن‌آوری و گسترش ضریب نفوذ کاربرد آن شاهد ظهور گونه جدیدی از رسانه‌ها هستیم که از آن به عنوان رسانه‌های نوین (New Media) یا «رسانه‌های اجتماعی» (Social Media) یاد می‌کنند.

هزار چهره و یک باطن:

مفهوم «رسانه‌ اجتماعی» لزوما محدود به عرصه خبر نمی‌شود و به طور کلی شامل هرگونه استفاده از فن‌آوری‌های شبکه‌ است که با استفاده از «ارتباطات اجتماعی» به «تولید متن، تصویر، فیلم، … » بپردازد.

ْSocialMedia

همچنین شبکه‌های اجتماعی (Social Networking) مانند FaceBook یا Orkut فقط یکی از انواع رسانه‌های اجتماعی هستند. رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به صورت وب‌لاگ‌ها، ویکی‌ها، وب‌گاه‌های اشتراک تصویر و فیلم مانند flickr یا YouTube، اشتراک وضعیت لحظه‌ای کاربران مانند twitter، اشتراک خبر مانند بالاترین، اشتراک وقایع و قرارها مانند Upcoming، اشتراک بوک‌مارک‌ها مانند del.ico.us و ده‌ها صورت دیگر جلوه‌گر شوند.

social_media

صورت‌های مختلف رسانه‌های اجتماعی (Social Media)

با وجود اختلاف ظاهری میان انواع مختلف «رسانه‌های اجتماعی، آن‌ها در یک خصوصیت مهم مشترک هستند و آن «به اشتراک گذاشته شدن اطلاعات» و «تولید اطلاعات به صورت گروهی» است.

خصوصیات (برتری‌های) رسانه‌های اجتماعی:

  • قابلیت به‌روز رسانی سریع: یک روزنامه چاپ شده نمی‌تواند محتوای خود را عوض کند یا اخبار جدید را به سرعت منتشر کند. در صورتی‌که یک وب‌لاگ (یکی از سمبل‌های رسانه‌های اجتماعی)‌ می‌تواند به سرعت به روزرسانی شود.
  • قابلیت کامنت‌گذاری و ارتباط متقابل: خواننده‌گان روزنامه یا شنونده‌گان رادیو نمی‌توانند نظرات خود را ذیل مطالب مختلف بیان کنند (دست‌کم در اغلب موارد)، حال‌ آن‌که این امکان در وب‌لاگ‌ها وجود دارد. (قابل بحث…)
  • سنجش محبوبیت مطالب: برخلاف رسانه‌های سنتی، نویسنده یک وب‌لاگ می‌تواند از میزان نسبی محبوبیت نوشته (یا عکس، …) خود آگاه شود. مثلا تعداد خواننده‌گان یک مطلب خاص، تعداد کامنت‌ها، تعداد دیگ‌ها و …
  • دسترسی کامل به بایگانی: فن‌آوری‌های «رسانه‌های اجتماعی» امکان دسترسی کاربران به بایگانی مطالب را فراهم می‌کنند. چنین امکانی در مورد مطالب رسانه‌های سنتی مانند روزنامه‌های چاپی یا رادیو وجود ندارد.

social media

  • مطالب ترکیبی به کمک متن، صوت، تصویر، فیلم، …: در یک روزنامه فقط متن و تصویر قابل ارائه است. در رادیو فقط صوت. اما در یک رسانه اجتماعی مانند وب‌لاگ می‌توان مطالب را به صورت ترکیبی از متن، صوت، تصویر، فیلم و انیمیشن ارائه کرد.
  • آزادی عمل مولف: برخلاف رسانه‌های جمعی کلاسیک که مولفین قبل از انتشار مطالب خود باید از «سردبیر» یا رئیس خود اجازه کسب کنند، مولفین رسانه‌های اجتماعی مختارند هر مطلبی را که تمایل داشتند در زمان دلخواه و با فرم مورد نظرشان منتشر کنند. تصور کنید روزی شما وارد دفتر شبکهCNN شوید و بگویید: «سلام! من یک ویدئوی جالب دارم. لطفا آن‌را پخش کنید!»
  • ارزان بودن، فراگیر بودن: راه‌اندازی یک شبکه تلویزیونی یا روزنامه نیازمند سرمایه و انرژی زیادی است که از عهده بیشتر افراد جامعه حتی کسانی که حرف زیادی برای گفتن دارند بر نمی‌آید. اما «رسانه‌های نوین» ارزان و ساده هستند و هر فردی که دارای «سواد شبکه‌ای» باشد می‌تواند «شبکه نوین» خود را راه‌اندازی کند و «صدایش» را به گوش دیگران برساند.
  • نامحدود بودن از نظر زمان ارائه و حجم مطالب: این یکی از مهم‌ترین خصوصیات رسانه‌های اجتماعی است. «رسانه‌های گروهی» سنتی جمله‌گی دارای محدودیت‌های ویژه‌ای از نظر زمان یا حجم مطالب ارائه شده دارند. مثلا یک شبکه تلویزیونی محدود به 24 ساعت شبانه روز است، اما شما می‌توانید بیشتر از 24 ساعت فیلم در یک شبانه‌روز در YouTube منتشر کنید. به این ترتیب رسانه‌های نوین در حال عوض کردن زیربنایی مفهوم «زمان رسانه‌ای» هستند.
  • قابلیت تکثیر، دسترسی، استفاده مجدد و ارجاع: رسانه‌های نوین قابل لینک‌دهی هستند و به راحتی می‌توان از مطالب آن‌ها استفاده مجدد کرد. به عنوان مثال من می‌توانم به کمک یک لینک ساده شما را به هر مطلبی که مایل باشم ارجاع دهم (چه صوتی باشد چه متنی چه تصویری،‌…). همچنین مطالب را می‌توانم به صورت خوراک منتشر یا تکثیر کنم. امکانی که در رسانه‌های سنتی وجود ندارد. نویسنده‌گان وب‌لاگ‌های دیگر می‌توانند در صورت تمایل به مطالب من ارجاع دهند یا در مورد آن‌ها در وب‌لاگ خود بنویسند. امکانی که در رسانه‌های سنتی وجود ندارد.

social media - world of mouth in the digital age

رسانه‌های اجتماعی‌‌: نوعی خبرگزاری دهان به دهان هستند که به ساده‌گی محدود نمی‌شود!

  • قابلیت شبکه‌سازی و دریافت اطلاعات از سرویس‌های دیگر: این هم یکی از خصوصیت‌های بنیادی و بسیار مهم رسانه‌های نوین یا رسانه‌های اجتماعی است. رسانه‌های نوین می‌توانند مطالب یا اطلاعات را از منابع مختلف و به صورت همزمان ارائه دهند. مثلا مطالب ستون سمت راست وب‌لاگ من از سرویس‌های مختلفی مانند Google، del.ico.us یا AideRSS ارائه می‌شود.
  • غیرمتمرکز بودن منابع خبری نوین: رسانه‌های اجتماعی و نوین امکان ابراز عقیده بخش بزرگ‌تری از مردم جامعه را ایجاد می‌کند. اگر در رسانه‌های سنتی فقط عده محدودی مولف یا خبرنگار اجازه نشر افکار و عقاید خود را دارند، در رسانه‌های نوین این پتانسیل وجود دارد که همه مردم افکار و عقاید خود را منتشر کنند. اگر در دهه‌های قبل مردم برای کسب اخبار و اطلاعات مربوط به جنگ ویتنام مجبور بودند به تعداد انگشت‌شماری رسانه جمعی «اعتماد» کنند (خبررسانی متمرکز)، امروز می‌توانند اخبار مربوط به عراق یا افغانستان را مستقیما از طریق متن یا تصویری که «مردم عادی» این کشورها در وب‌لاگ‌ها یا صفحه‌های شخصی خود منتشر می‌کنند دنبال کنند (خبررسانی غیرمتمرکز).
  • خبرگزاری دهان به دهان، همه چیز را همه‌گان می‌دانند: رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به صورت نوعی خبرگزاری عمل کنند که می‌توان به آن عنوان «خبرگزاری دهان به دهان» داد. تصور کنید نویسنده یک وب‌لاگ به موضوع جالب توجهی برخورد می‌کند و آن را در وب‌لاگ خود منتشر می‌کند. خواننده‌گان وب‌لاگ او مطلب را به اشتراک می‌گذارند، یا در مورد آن می‌نویسند، یا به آن در وب‌لاگ خود لینک می‌دهند. خواننده‌گان این وب‌لاگ‌ها به نوبه خود به آن لینک می‌دهند یا در وب‌لاگ‌های خود می‌نویسند. به این ترتیب خبر به صورت دهان به دهان (بخوانید وب‌لاگ به وب‌لاگ!) پخش می‌شود. این شیوه خبرپراکنی به صورت ذاتی با شیوه خبرپراکنی سنتی که اخبار از مراکز رسمی و مشخص منتشر می‌شود فرق دارد.ممکن است گروهی «به درستی» کیفیت یا سندیت این‌گونه خبررسانی را به پرسش گیرند. هرچه باشد ممکن است اخبار یا مطالب دروغ یا چرند نیز به صورت دهن به دهن منتشر شود. اما نباید فراموش کرد وجود این شبکه اطلاع‌رسانی مردمی و غیرمترکز و غیررسمی می‌تواند در بسیاری از موارد «اتفاقات مهمی» را که «مراکز قدرت و رسانه» سعی در پنهان کردن آن از مردم دارند افشا کند و به این ترتیب می‌تواند مانند یک اهرم فشار اجتماعی از سوی مردم برای وادار کردن «حاکمیت» به «پاسخ‌گویی بیشتر» تبدیل شود.

wom

رسانه‌های نوین «خبرگزاری همه مردم جهان» هستند.

خبرگزاری مردم جهان

بدون تردید در حال مشاهده پدیده نوظهوری در عالم ارتباطات هستیم که از چند دهه پیش آغاز شد و احتمالا تا چند دهه دیگر به اوج خود خواهد رسید. پدیده‌ای که قرن‌های بعد به عنوان «دوره‌ای سرنوشت‌ساز و کلیدی» از آن یاد خواهند کرد. برای اولین بار در تاریخ «ممکن» است «مردم» ابزاری را به دست بیاورند که بتواند با ابزارهای «کنترل فکر دستگاه‌های قدرت» رقابت کند. به امید روزی که «خبرگزاری نوظهور مردم جهان» درب دکان دروغ و سودجویی «اقتدارگرایان غیرپاسخگو» را در سراسر جهان تخته کند.


مطالب این وب‌لاگ را از طریق خوراک‌خوان دنبال کنید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

انگار که نیورک‌تایمز را با همه شماره‌های آن تعطیل کنند…

نمی‌دانم با وب‌گاه بی‌نظیر wikileaks آشنا هستید یا نه. این وب‌گاه محل مشارکت همگانی برای گردآوری اسناد و مدارک افشاگرانه‌ای است که از دست مقامات در می‌رود و هدف آن افشای «حرکت‌های غیرقانونی یا غیراخلاقی مقامات دولتی یا شرکت‌های بزرگ» است.

images-4

اخیرا و به دنبال شکایت یک بانک سویسی از این وب‌گاه به اتهام انتشار اسناد محرمانه، یک قاضی در ایالت کالیفرنیای آمریکا دستور بسته شدن کامل این وب‌گاه را صادر کرده است و به دنبال این حکم نشانی اصلی آن‌ یعنی http://wikileaks.org هم بسته شده است. این اولین بار در تاریخ است که یک دادگاه آمریکایی دستور «تعطیلی کامل یک وب‌گاه» را به جرم انتشار برخی اسناد یا مدارک می‌دهد.

free_speech_cartoonسازمان خبرنگاران بدون مرز می‌نویسد: «چرا دادگاه به حذف اسناد مربوطه از این وب‌گاه اکتفا نکرده و دستور بستن کامل این وب‌گاه را داده است؟»

به نقل از جولی‌ ترنر (وکیل) این حکم مشابه این است که «تمام شماره‌های نشریه نیویورک تایمز در کل تاریخ انتشار آن توقیف شود، ساختمان آن پلمپ شود و به صاحب آن نیز گفته شود اجازه ورود هیچ‌کس را به ساختمان ندهد».

آزاد‌اندیشان آمریکایی، از مدت‌ها پیش نسبت به خطر روزافزونی که «آزادی بیان» و «دموکراسی» بزرگترین دموکراسی جهان را تهدید می‌کند هشدار داده بودند. اما این به عهده مردم است که بیش از پیش هوشیار باشند: «مردم آمریکا» و «مردم جهان».


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

نیم‌میلیارد بار فایرفاکس – نیم‌میلیارد دانه برنج

ترجمه از صفحه ویژه موزیلا به مناسبت نیم‌میلیارد بار دانلود فایرفاکس توسط کاربران و دعوت موزیلا به مشارکت در بازی «دانه برنج» برای کمک به مردمان گرسنه جهان.

فایرفاکس به 500,000,000 اُمین دانلود خود رسید. بدون شک این یک دست‌آورد مهم برای فایرفاکس است. تصور واقعی این عدد شاید کمی دشوار باشد:

  • 10000 بار بیشتر از تعداد تماشاگرانی که در کولوسیوم رم جا می‌شدند.
  • جرم 8500 هواپیمای بوینگ 747 به کیلوگرم.
  • با این مقدار دلار می‌توانید همراه با 15 نفر از دوستانتان به ایستگاه فضایی بین‌المللی سفر کنید…

شاید هم بتوانید 15 نفر از دوستان خود را به یک بازی دعوت کنید و به 25000 نفر غذا بدهید. با کمک شما ما می‌توانیم امروز یک رکورد دیگر در «برنج رایگان» بشکنیم: نیم‌میلیارد دانه برنج در یک روز. تصور کنید در حال بازی کردن با لغت‌ها به سیر کردن عده‌ای آدم گرسنه کمک کنید!


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

قصه نمازمصلحتی و چند تعمیم ساده

من دوست دارم بعضی از داستان‌ها را که می‌شنوم بنویسم، کلیدواژه‌هایش را دربیاورم، آن‌ها را تعمیم دهم و بعد با آن‌ها «واژه‌سازی» یا «ایده‌پردازی» کنم. از این رهگذر گاهی «جرقه‌های» جالبی نصیبم می‌شود.این داستان واقعی را شخصی برایم گفت که عینا نقل می‌کنم و بعد هم کمی با آن کلنجار می‌رویم.

داستان

روزی 4 مسافر در راهی بودند. یکی از آن 4 نفر پیشنهاد داد برای خواندن نماز در مسجد سر راه توقف کنند. همه قبول کردند.

یکی از مسافران در ماشین منتظر ماند و آن سه‌ی دیگر نمازشان را خواندند و برگشتند. وقتی راه افتادند، شخصی که در ماشین منتظر مانده بود گفت: «سه نفر امروز نماز خواندند، اولی از روی اعتقاد، دومی از روی عادت و سومی از روی مصلحت».

همه با خنده و تعجب حرفش را تایید کردند. انگار هر‌یک خوب می‌دانست چرا «نماز» می‌خواند.

کلیدواژه‌ها

  • اعتقاد، عادت، مصلحت (حالت‌ها)
  • نماز (عمل‌)
  • 3 فرد نماز خوان (افراد)smiley

تعمیم‌دهی

تعمیم1: تعمیم «حالت‌ها» به منفعت، ترس، اجبار، تعصب، حماقت و … علاوه بر اعتقاد، عادت، مصلحت.

تعمیم2: تعمیم «نماز» به مذهب، دوستی، شغل، صله رحم، سیاست، مسئولیت‌های شخصی و اجتماعی، رفتار سیاسی، رفتار اجتماعی، نوشتن، ترجمه‌کردن و …

تعمیم3: تعمیم «سه نفر» به افراد جامعه، مسئولین مملکتی، روشن‌فکران، دانش‌جویان، تحصیل‌کرده‌ها، مردم عادی کوچه و بازار، همسایه، خودم، شما، او و …

واژه‌سازی یا ایده‌پردازی

حالا می‌توانیم با استفاده از تعمیم‌های فوق واژه سازی کنیم. مثلا «نماز مصلحتی»، «دوستی از روی عادت»، «مردم مصلحت‌گرا»، «عشق از روی عادت»، «مذهب منفعتی»، «تجارت از روی ترس»، «سیاست‌مدار معتقد»، «سیاست‌گذار مصلحتی»، «جامعه‌شناسی از روی اجبار»، «صله رحم از روی حماقت»، «آرایش متعصبانه»، «مدیریت اجباری»، «مترجم منفعتی»، «نویسنده احمق»، «روشن‌فکر متعصب»، «دانش‌جوی مصلحتی» و …

این فهرست را می‌توان تا صدها خط ادامه داد. عجیب نیست که برخی از این «واژه‌های» تخیلی خیلی خیلی آشنا به نظر می‌رسند؟!!!

ulcer_color


مطالب این وب‌لاگ را از طریق خوراک‌خوان دنبال کنید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

کسانی که خواب ندارند؛ کسانی که نان ندارند

داستان همیشگی تاریخ بشر: مبارزه مردمانی که «نان» ندارند علیه کسانی که نان آن‌ها را گرفته‌اند ولی از ترس نمی‌توانند راحت «بخوابند».

نقل قول آزاد کرده‌ام از حافظه و از کتاب «جغرافیای گرسنگی» نوشته «خوزه دوکاسترو» که سال‌ها پیش خوانده‌ام. دیشب با دوستی گفتگو می‌کردبم و به این موضوع اشاره شد.

تکلیف «مردم بدون نان» مشخص است: آن‌ها باید برای گرفتن حقوق خود مبارزه کنند. تکلیف «گروه بدون خواب» هم مشخص است: آن‌ها باید مواظب باشند مردم بساط امپراطوری را بر سرشان خراب نکنند.

بلاتکلیف و منگ و مست و ناامید و منفعل و خسته می‌مانند «گروه میانه» که نقش جماعت هُرهُری مذهب «چوخْ‌بختیار» را بازی می‌کنند. «تازه به دوران رسیده‌گان فکری» یا به قول جلال «منوّرالفکران» که ناخواسته خائنین تاریخی به مردم بوده و هستند و خواهند بود.

راه مردم اما راهی جدا از این‌هاست.

_MG_0750-workers

کارگران شهرداری – شهرری (عکس از بامدادی)


مطالب این وب‌لاگ را از طریق خوراک‌خوان دنبال کنید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک کهکشان پر از مردم

همانطور که در این بلاگ قبلا نوشته‌ام و باز هم خواهم نوشت، وب در حال گذر از وب «مولف‌ها» به وب «کاربران ِ مولف‌»ست. یعنی من و شمایی که تا دیروز فقط می‌توانستیم مطالب را بخوانیم و به اصطلاح فقط کاربر بودیم، کم‌کم نقش پررنگ‌تری در «تولید محتوی» در وب بازی می‌کنیم. این یعنی نابودی قابل پیش‌بینی «انحصار رسانه‌ای» که حق مردم جهان برای دسترسی آزاد و درست به اخبار و حقایق را زیر سئوال برده است. این یعنی چشم‌انداز نزدیک‌تری به صلح و آرامش در سطح جهان چرا که مهمترین بسترساز «ماشین‌ اقتصادی-نظامی» اقلیت حاکم بر جهان همین «انحصار رسانه‌ای» است. این یعنی افق روشن‌تر برای مردم جهان که تشنه صلح و آرامش هستند.

media-monoply

همه ما می‌توانیم کاربرمولف باشیم

گمان نکنید برای «تولید محتوی» کردن حتما باید نویسنده بلاگ باشیم، چند نمونه از نحوه «تولید محتوی» در «وب نوین»:

1. خواندن خوراک وب‌گاه‌ها یا بلاگ‌های دیگر
2. به اشتراک گذاشتن خوراک‌ها با دیگران در گوگل‌ریدر یا نظیر آن
3. ارسال لینک‌های جالب به بالاترین، خوشمزه‌ها، دیگ و …
4. ارسال فیلم‌ها یا عکس‌هایی که از موضوعات مختلف می‌گیرید به وب‌گاه‌هایی نظیر YouTube یا Flickr
5. مشارکت در «نظر سنجی‌های تحت وب»
6. نوشتن کامنت پای مطالب جالب
7. ایجاد ارتباطات مجازی و تشکیل شبکه‌های اجتماعی تحت وب در سایت‌هایی مانند فیس‌بوک، مای‌سپیس، ارکات و …
8. اکتفا نکردن به منابع خبری تجاری و استفاده روزافزون از منابع خبری دیگر (alternative media) برای دسترسی «واقع‌بینانه‌تر» و «انسانی‌تر» به رویدادها و اخبار جهان.
9. استفاده از امکانات روزافزون «وب» برای ارتباط با «آدم‌های دیگر»، «فرهنگ‌های دیگر»، «رنگ‌های دیگر»، «زبان‌های دیگر» برای گسترش و تعمیق دیدگاه و جهان‌بینی انسانی‌مان.
10. شما بگویید…
100. شما بگویید…
1000. شما بگویید…

دهکده جهانی یک کهکشان پر از مردم

در کل می‌توان گفت هرگونه ورودی (input) از طرف شما در وب، به نوعی «تولید توسط شما» محسوب می‌شود. با همکاری و مشارکت بیشتر با یکدیگر، حرکت به سوی «وب نوین» و «وب کاربران مولف» را سرعتglobalvillage بخشیم. به این امید که روزی طاعون انحصار رسانه‌ای گریبان جامعه بشری را رها کند.

این یک کار گروهی عظیم است که به اعتقاد من می‌رود که آینده بشریت را عوض کند، همانطور که روزگاری اختراع صنعت چاپ و ظهور «کهکشانِ گوتنبرگ» سرنوشت بشریت را تغییر داد. سال‌ها بعد «اینترنت» به درستی اغلب پیش‌بینی‌های مک‌لوهان درباره «دهکدهٔ جهانی» را محقق ساخت. آیا ظهور «وب نوین» تعمیم این مفهوم به «کهکشانِ کاربرانِ مولف» نیست؟

با تشکر از یک‌فتحی عزیز که مرا هول داد که بنویسم. چون امروز کمی خسته بودم…

مطالب «بامدادی» را از طریق خوراک‌خوان دریافت کنید.

چرا عاشورا خطرناک است

در ارتباط با تلخ‌نوشته شاتوت و تحلیل کوتاه سارای عزیز

مراسم سوگواری برای «امام حسین» در فرهنگ ایران و ایرانیان بسیار ریشه‌دار است و در گذر زمان به صورت یک آیین فراگیر مردمی درآمده است. علت ریشه‌دار بودنش هم مظلومیت ملت ایران در طول تاریخ پر فراز و نشیب آن است که به صورت سوگواری برای شخصیتی که سمبل «آزادگی» و «مظلومیت» می‌دانندش تجلی کرده است. ahura-down-with-shah

و دقیقا علت این‌که حاکمیت با تمام وجود می‌خواهد این مراسم را تحت کنترل خود داشته باشد همین است. چون به هیچ عنوان مایل نیست این آیین عمیقا ریشه‌دار مردمی رنگ‌بویی فراتر از «سینه‌زنی» و «اطعام» به خود بگیرد و به فریادی برای آزادی‌خواهی تبدیل شود.

در کشور ما که یک سیستم «اقتدارگرا» بر آن حاکم است،‌ «عاشورا» هم مثل آیین‌های فراگیر دیگر نباید «مردمی» باشد. چرا که هیچ چیز به اندازه یک سنت ریشه‌دار و بسیار فراگیر که در بطن خود نیز «آزادی‌خواهی» آن‌هم به شیوه مظلومانه و دفاعی «امام حسین» را نهفته داشته باشد و از«کنترل» نیز خارج شده باشد، «خطرناک» نیست.

حتی «تکیه‌ها»،‌«دسته‌ها» و «مداح‌ها» که سابقا به صورت کاملا «خودجوش» و «مردمی» تشکیل می‌شدند این روزها توسط «گروه برگزیده» هدایت و مدیریت می‌شوند (به ویژه در مناطق شهری و پر جمعیت‌تر که «خطر مردم» بیشتر است.)

عاشورا «خطرناک» است بنابراین باید زیر نظر «اقلیت حاکم» و وابستگان آن‌ها برگزار شود. باید از پایگاه‌ها و مراکز «ویژه» و با «چیدمان» معین و مشخص کنترل و محدود شود، نکند این شور گرم و دامن‌گیر آزادی‌خواهی ناگهان به انفجار خشم یک ملت سرکوب شده تبدیل شود.

«عاشورا» شاید محدود و کنترل شود. «آزادی‌خواهی» و «مظلومیت» مردم ایران اما «فراموش» نخواهد شد. فراموش نکنیم تاریخ فراز و نشیب بسیار دارد و مردم مظلوم این سرزمین نیز «گرگ باران دیده‌‌اند».

برای صرفه‌جوی در مصرف گاز نیازی به فیلسوف بودن نیست

سرما و یخبندان کم‌سابقه آمده و به هزار دلیل مختلف «گاز» در کشور کم آمده است. یعنی یکی از منابع مهم «انرژی» در کشور کم آمده است، یعنی به «اندازه کافی» وجود ندارد. یعنی به «همه» نمی‌رسد. یعنی «کافی» نیست.  یعنی بعضی از مردم نمی‌توانند «خانه‌هایشان» را گرم کنند،‌ یعنی…

زیاد پیچیده نیست، باید صرفه‌جویی کنیم! نیازی به فلسفه و منطق و تحلیل ندارد. این‌که فلان مقام مملکتی «شکر» خورده و «فلان» حرف بی‌ربط را زده چه ارتباطی به این واقعیت دارد که الان در حال حاضر گاز کم است و من و شما که در تهران گاز داریم، باید بخاری خانه‌مان را خاموش کنیم تا شاید گاز به تعداد بیشتری از «آدم‌ها» برسد.

در دمای «18 درجه» و «10 درجه» هم می‌توان «راحت» بود. کافی‌است کمی لباس بیشتری بپوشیم.

این‌قدر به حرف‌های این و آن گوش ندهیم و به جای این همه «فلسفه‌بافی» که چه می‌شود و چه نمی‌شود، درجه بخاری یا شوفاژ را کم کنیم، یا برای ساعتی کلا خاموشش کنیم. مصرف برق را کم کنیم یا اگر امکانش هست کلا خاموشش کنیم. کمی دورتر از خودمان و خانواده‌مان را ببینیم. «خیلی» سخت نیست.

در همین رابطه:

صرفه جویی یعنی چی؟! شما وقتی خونت سرده چیکار می کنی؟؟ چه معنی داره که وقتی مصرف کمی زیاد میشه که مطمئنا دلیلش نیاز بیشتر مردمه گاز را به روی ما می بندین!

در همین رابطه:

می گن اسراف نکنین، صرفه جویی کنین، به فکر هم وطن هایی باشین که دارن یخ می زنن و یکی یکی می میرن!، میرن بهشت دیگه، نه؟ یکی نیست بگه آخه چجوری!؟ ما که همینجوریش خودمون داریم یخ می زنیم !

در همین رابطه کمی وب‌لاگستان را جستجو کنید…

کار سخت حضور داشتن است، تحریم همیشه آسان بوده و هست

در رابطه با پست «نیک‌آهنگ» عزیز.

سابقه انتخابات در ایران نشان داده است که هر بار «مردم» و به ویژه طبقه متوسط تحصیل‌کرده انتخابات را تحریم کرده و یا نسبت به آن منفعلانه عمل کرده است، جناح «تندرو» و «اقتدارگرا» پیروز قطعی بوده است.

حتی اگر همه انتقادها مبنی بر آزاد نبودن واقعی انتخابات و تردیدهایی در مورد صحت شمارش آراء و غیره درست باشد، باز هم دست روی دست گذاشتن و عملا کشور را به دست «تندروی‌های اقتدارگرا» سپردن راه حل درستی به نظر نمی‌رسد (راه حل بهتری می‌شناسید؟)

iran-elections

همه چیز را باید نسبی دید و دموکراسی را هم باید در بستر اجتماعی و سیاسی واقعی جامعه ارزیابی کرد و نه تخیلات و آرزوها. معیار دموکراسی در ایران با معیار دموکراسی در فنلاند فرق می‌کند، همانگونه که زیرساخت‌های اجتماعی و بنیادهای سیاسی ایران با فنلاند فرق می‌کند.

در پاسخ به همه دوستانی که طرفدار دکترین‌های تحریم و خروج هستد، فقط یک جمله به ذهنم می‌رسد. هر کس باید از خودش بپرسد، آیا «ایران احمدی‌نژاد» مساوی با «ایران خاتمی» است؟ اگر واقعا فکر می‌کنید فرقی ندارد که هیچ. اما

اگر اعتقاد دارید با همه محدودیت‌های موجود درایت، وجهه و توان فکری نمایندگان مجلس یا رئیس‌جمهور بی‌اهمیت نیست، همت کنید و کار سخت را انجام دهید. کار سخت، «حضور داشتن» است و فرار و گوشه‌گیری همیشه ساده‌ترین گزینه بوده و خواهد بود.