چگونه رسانه‌های آمریکایی از رسانه‌های اسرائیلی هم اسرائیلی‌تر شدند؟ (استراتژی‌های پروپاگاندای اسرائیل)

حتما متوجه شده‌اید که پوشش خبری رسانه‌های جریان اصلی غربی، به خصوص آمریکایی در مورد اخبار مربوط به خاورمیانه و به خصوص فلسطین/اسرائیل جهت‌گیری و برایند آزاردهنده‌ای به سود سیاست‌های اسرائیل دارد. سوالی که طبعا در ذهن ایجاد می‌شود این است که «چطور چنین چیزی ممکن است؟»

به عبارت دیگر، چطور ممکن است در کشوری مثل آمریکا که از بسیاری جهت‌ها در شمار آزادترین جوامع جهان به حساب می‌آید، رسانه‌های جریان اصلی این‌طور یک‌صدا و هماهنگ با دولت آمریکا و اسرائیل عمل کنند؟‌ نگاهی به پوشش اخبار خاورمیانه در رسانه‌های اصلی اروپایی  نشان می‌دهد که اگر چه این ایراد تا حد زیادی به رسانه‌های اروپایی هم وارد است، اما یک‌جانبه‌نگری و حمایت بی‌دریغ آن‌ها از طرف اسرائیلی قابل مقایسه با نمونه‌های آمریکایی نیست. پاسخ به سوال «چطور چنین چیزی ممکن است؟» فقط به درک رابطه‌ی آمریکا و اسرائیل کمک نمی‌کند، بلکه از آن طریق می‌توان نکته‌های مهمی را درباره‌ی ساز و کارهای رسانه‌ای و مکانیسم‌های تولید و نشر خبرهای جهت‌دار درباره‌ی کشورمان ایران نیز آموخت.

یک پاسخ ممکن به سوال بالا این است که این در ذات بازار عرضه و تقاضای رسانه‌ای است و رسانه‌ها آن‌چه را نمایش می‌دهند که جامعه‌ی مخاطب‌شان انتظار دریافت آن را دارد. در این دیدگاه رسانه‌ها دنباله‌روی افکار عمومی هستند و چون افکار عمومی آمریکا بیشتر از اروپا طرف‌دار اسرائیل است، رسانه‌های آمریکایی هم برای این‌که کسب و کار موفقی داشته باشند بیشتر از اسرائیل طرف‌داری می‌کنند.

شخصا هرگز نتوانسته‌ام این پاسخ را بپذیرم. اولا که این استدلال با بسیاری از شواهد میدانی جور در نمی‌آید. در بسیاری از موارد نگاه عمومی در جامعه مخالف نگاهی است که در رسانه‌ها نشر داده می‌شود. دوم این‌که در همان بازار هم تنوع مصرف و سلیقه وجود دارد و این هماهنگی در حمایت از اسرائیل نمی‌تواند صرفا منعکس کننده‌ی خواست مخاطبان باشد. سوم این‌که این نگرش نقش مهم رسانه‌ها را به عنوان عامل فرهنگ‌سازی و کنترل جمعی کم اهمیت می‌بیند، در حالی که این یکی از مهم‌ترین کارکردهای رسانه‌هاست که در اغلب موارد از سوددهی مستقیم آن‌ها مثلا از طریق فروش آگهی یا اشتراک مهم‌تر است، چرا که یک رسانه حتی اگر مستقیما سودآور نباشد می‌تواند به شیوه‌های پیچیده‌تر و موثرتری به سود جریان مالک یا حامی آن عمل کند.

اما پاسخ دیگری که به سوال بالا می‌توان داد این است که گروه‌های ذی‌نفع (آمریکایی یا اسرائيلی) شریان‌های اصلی انتخاب، تولید و توزیع خبر در آمریکا (و تا حد کمتری در جهان) را کنترل می‌کنند. یعنی مکانیسم‌هایی وجود دارد که گروه‌های طرف‌دار اسرائیل از طریق آن می‌توانند با درجه‌ی اندکی خطا، مطمئن شوند که اخبار نامطلوب از نظر آن‌ها در رسانه‌های جریان اصلی آمریکا منتشر نمی‌شود.

فیلم مستند زیر با عنوان «صلح، پروپاگاندا و سرزمین موعود» (Peace, Propaganda & the Promised Land) که دیدن آن‌ را به همه‌ی کسانی که مایل هستند «سواد رسانه‌ای» خود را بالا ببرند توصیه می‌کنم به خوبی این فرایند را شرح داده است. موضوع به صورت خاص، سیستم‌های کنترل اخبار خاورمیانه در رسانه‌های آمریکا است و در این مستند روش‌های پروپاگاندا یا کلمه‌ی مودبانه‌ترش یعنی روابط عمومی (Public Relations یا PR) شرح داده می‌شود. در طول مشاهده‌ی این مستند حدودا ۸۰ دقیقه‌ای، نه تنها با فرایند تمامیت‌خواه و خطرناک کنترل خبر در آمریکا آشنا می‌شوید، بلکه با ابعاد سیاست‌های نژادپرستانه و خطرناک اسرائیل نیز بیشتر آشنا می‌شوید. به خصوص که در این فیلم شخصیت‌های دانشگاهی یهودی و حتی روحانیون یهودی (rabbi) نیز در نقد سیاست‌های اسرائیل و پوشش خبری اخبار فلسطین در آمریکا صحبت می‌کنند.

خلاصه‌ی بخش‌هایی از مستند بین دقایق ۱۰:۳۰ تا ۱۶:۰۰ را این‌جا ذکر می‌کنم:

به دنبال حمله‌ی اسرائیل به لبنان در ۱۹۸۲ و قتل‌عام صبرا و شتیلا چهره‌ی اسرائیل آسیب جدی دید. مقامات اسرائیلی از خود پرسیدند: مشکل از کجا بود؟ و پاسخ آن‌ها این بود: روابط عمومی ما به اندازه‌ی کافی خوب نبوده است. به دنبال آن در ۱۹۸۳، پروژه‌ی هاسبارا (hasbara) شروع شد که هدف آن تربیت دیپلمات‌های آموزش‌دیده‌ای بود که قرار بود مطمئن شوند خبرنگاران آمریکایی اخبار مطلوب اسرائیل را پوشش می‌دهند.

مهم‌ترین فیلتر خبری در سطح تولید خبر توسط خود اسرائیل انجام می‌شود. همزمان دفتر خبری اسرائیل به صورت روزانه به تولید خبر می‌پرداخت که با توجه به تخصص آن‌ها در تکنیک‌های روابط عمومی و همین‌طور عدم وجود دسترسی آسان خبرنگاران به منابع فلسطینی این خبرها از موقعیت بهتری برای گزارش شدن بهره‌مند بودند. پس بیشتر خبرها، از همان لحظه‌ی تولید جهت‌گیری مطلوب اسرائیل را دارند. این ماشین پروپاگندا آن‌چنان موثر است که فضای انتقادی نسبت به سیاست‌های اسرائیل در رسانه‌های داخل خاک اسرائیل به مراتب بازتر و آزادتر از رسانه‌های آمریکایی است.

به صورت کلی پوشش خبر توسط رسانه‌های اصلی آمریکایی تحت تاثیر مجموعه‌ی پیچیده‌ای از روابط ساختاری (complex set of institutional relationships) است. این ساختارها را می‌توان به صورت مجموعه‌ای از فیلترها تصور کرد که برای این‌که خبری بتواند با موفقیت به مرحله‌ی «انتشار» برسد باید بتواند از تمام آن‌ها عبور کند. این فیلترها به شکل زیر عمل می‌کنند:

(۱) اولین فیلتر مهم مربوط به الگوهای مالکیت رسانه‌های اصلی آمریکا (Owners of US media firms) می‌شود. منافع مالکان رسانه‌های اصلی در آمریکا به منافع نخبگان سیاسی در این کشور نزدیک است.

(۲) دومین فیلتر به گروهی از نخبگان سیاسی (political elites) مربوط می‌شود. این افراد قدرت دسترسی به و تاثیرگذاری بر رسانه‌های اصلی را دارند و بخشی از سیستمی هستند که به شدت تحت تاثیر پول شرکت‌های بزرگ و منافع تجاری هستند.

(۳) سومین فیلتر به تلاش‌های دولت اسرائیل مربوط می‌شود. دولت اسرائیل از خدمات برخی از بزرگ‌ترین شرکت‌های روابط عمومی آمریکا را به عنوان مشاور تولید تصویر (image consultants) بهره می‌گیرد. به عنوان مثال شرکت‌های

  • Ruder Finn
  • Weill Associates
  • NYPR
  • Leyden Communications
  • Rubenstein Associates
  • Morris, Carrick & Guma

به دولت اسرائیل خدمات تخصصی برای مدیریت بهینه‌ی کمپین‌های سیاسی و رسانه‌ای مورد نظرش می‌دهند. در کنار این موسسه‌های حرفه‌ای، ۹ کنسول‌گری اسرائیل در ایالت‌های کلیدی آمریکا با زیر نظر گرفتن پوشش‌ خبری رسانه‌های آمریکا و ایجاد رابطه با خبرنگاران به اجرا شدن کمپین‌های روابط عمومی که توسط دولت اسرائیل و مشاورانش طراحی شده کمک می‌کنند.

در ضمن تعداد زیادی از موسسه‌های خصوصی آمریکایی (مسیحی و یهودی) مانند:

  • Americans for a Safe Israel
  • Americans Friends of Likud
  • Christian Coalition
  • Christian Broadcasting Network
  • American Jewish Congress
  • Christian Friends of Israel
  • American Israeli Friendship League
  • Friends of Israel
  • Intercessors for Israel
  • Jewish National Fund
  • Israel My Beloved
  • Labor Zionist Alliance
  • Jews for Jesus
  • Messianic Jewish Alliance of America
  • Focus on Jerusalem
  • Jewish Voice Ministries
  • AIPAC یا American Israeli Public Affairs Committee که از همه‌ی موارد یاد شده مهم‌تر است و اغلب به عنوان نیرومندترین لابی خارجی در واشنگتن شناخته می‌شود.

هستند که روایت‌های رسمی دولت اسرائیل (و آمریکا) را تکرار می‌کنند و تظاهرات و اعتراضات مردمی اعتراض‌آمیز علیه هر پوشش خبری‌ای که به صلاح اسرائیل نباشد را سازمان‌دهی می‌کنند.

این چارچوب نهادی و تشکیلاتی (institutional framework) متشکل از منافع تجاری و سیاسی آمریکا و سیاست‌های روابط عمومی اسرائیل پوشش خبری عمومی رسانه‌ها درباره‌ی خاورمیانه را شکل می‌دهد. این در حالی است که دیدگاه‌ها و افکار مربوط به سازمان‌های مترقی مخالف سیاست‌های اسرائیل به ندرت موفق می‌شوند از سد این فیلترها عبور کنند:

  • American Arab Anti-discrimination Committee
  • Christian Peacemaker Teams
  • Churches for Middle Ease Peace
  • Not in My Name
  • Tikkun Committee
  • Fellowship of Reconcilliation
  • Global Exchange
  • Muslim Peace Forum
  • Jewish Friends of Palestine
  • American Muslims for Jerusalem
  • Peace Action
  • Search of Peace
  • Jewish Peace Fellowship
  • Foundation for Middle East Peace
  • Women in Black
  • United for Peace and Justice
  • Just Peace Technologies
  • Muslim Peace Fellowship
  • United Religions Initiative
  • Jews Against the Occupation
  • Americans for Peace Now

(۴) اگر یک خبر منتقد سیاست‌های اسرائیل موفق شود از فیلترهای ذکر شده عبور کند و از طریق رسانه‌های آمریکایی منتشر شود، تعداد زیادی از گروه‌های ناظر بر رسانه (Media Watchdog Groups) وجود دارند که خروجی رسانه‌های آمریکایی را زیر نظر دارند و خبرنگاران و دبیران و سردبیران آن‌ها را تحت فشار قرار می‌دهند:

  • Anti-Defamation League
  • Palestinian Media Watch
  • Eye on the Post
  • Honest Reporting
  • CAMERA یا Committee for Accuracy in Middle East Reporting in America که از مهم‌ترین این نوع سازمان‌ها به شمار می‌رود.

این سازمان‌ها که فعال رسانه‌ای محسوب می‌شود به صورت بسیار موثری بر فعالیت‌های رسانه‌ای نظارت می‌کنند و با تحت فشار قرار دادن روزنامه‌نگارها و دبیرهای خبری اطمینان می‌یابند که اخبار پوشش داده شده «بی‌طرفانه» است، یعنی طرفدار اسرائیل است.

فیلم در ادامه به شرح مفصل تاکتیک‌های پروپاگاندای اسرائیل که در رسانه‌های آمریکایی نیز به خوبی اجرا می‌شود می‌پردازد. اما بیشتر از این توضیح نمی‌دهم و اکیدا توصیه می‌کنم مستند «صلح، پروپاگاندا و سرزمین موعود» (Peace, Propaganda & the Promised Land) محصول ۲۰۰۳ بنیاد آموزش رسانه‌ای (Media Education Foundation) را تماشا کنید. در ضمن در صورت تمایل می‌توانید آن‌را از طریق این لینک دانلود کنید.


<

p style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

ای‌میل وارده مهم است،‌ اما پاسخ‌اش شاید وقتی دیگر!

دیروز سر میز ناهار گفتگوی مفصلی داشتم با همکار سوئدی‌ام که هماهنگ کننده‌ی برنامه‌های یک مرکز تحقیقاتی است. گفتگوی زیر بازسازی تقریبی این گفتگو است.

– از این‌که بخش قابل توجهی از وقتم صرف کارهای کم‌ارزش می‌شود خسته شده‌ام. به خصوص رفتار ای‌میلی همکارها و اعضای مرکز آزارم می‌دهد.

– چطور؟

– موضوعات مختلفی هست. اما بیشترش به این بر می‌گرده که من همیشه در یک وضعیت عدم قطعیت هستم نسبت به چند و چون برنامه‌ها. چیزی که آزارم می‌ده اینه که افراد به موقع پاسخ ای‌میل‌های مهم‌ام را نمی‌دهند. من ای‌میل زیاد نمی‌فرستم، اما وقتی ای‌میل می‌فرستم معمولا اهمیت سازمانی بالایی داره. مثلا برای این‌که بدانم در فلان گردهم‌آیی داخلی چند نفر شرکت می‌کنند یک ای‌میل ساده‌ی گروهی برای پنجاه نفر می‌فرستم و از آن‌ها می‌خواهم که شرکت کردن یا نکردن خود را اعلام کنند. از میان این پنجاه نفر، پنج نفر بلافاصله و ظرف چند ساعت جواب می‌دهند، ده نفر ظرف چند روز جواب می‌دهند و باقی بسیار دیر یا حتی هرگز! انگار نه انگار من ای‌میلی فرستاده بودم!

– خوب اگر فرض کنید کسانی که جواب نمی‌دهند پاسخ‌شان منفی بوده چطور؟

– خوب آزار دهنده‌ است. من باید برنامه‌ریزی کنم و مطمئن هستم خیلی از این افراد که حضورشان در گردهم‌آیی کلیدی است دیر یا زود پاسخ خواهند داد. معمولا اگر یکی از این افراد را تصادفی در راهرو یا جای دیگر ببینم و به آن‌ها یادآوری کنم می‌گویند «اوه بله! وای… حتما. من حتما شرکت می‌کنم!» خوب زن یا مرد حسابی. اگر قرار است شرکت کنی ای‌میل دعوت را پاسخ بده! دلیل‌اش می‌دونی چیه؟ براشون مهم نیست. به هیچ می‌گیرن.

– شاید… اما فکر نمی‌کنم همه‌اش به این خاطر باشه. به نظرم دلایل دیگه‌ای هم داره.

-‌ ؟

– اگر چه تقریبا همه‌ی ما از ابزارهای آی‌تی مثل ای‌میل استفاده می‌کنیم و از بسیاری جهات ارتباطات ای‌میلی به یک نهاد سازمانی تبدیل شده، اما فرهنگ استفاده از ای‌میل هنوز خیلی شخصی و متغیره. به عبارت دیگه خیلی از ما هنوز تکلیف‌مون با اطلاعات دیجیتال از جمله ای‌میل و این‌که چطور می‌شه حجم زیادی از اطلاعات شامل ای‌میل‌های مهم و غیرمهم رو مدیریت و سازمان‌دهی کرد روشن نیست.

– آره این رو قبول دارم. من هنوز آدم‌هایی رو می‌بینم که توی این‌باکس‌شون (inbox) صدها یا هزاران ای‌میل بعضا خوانده نشده دارن. در برخورد با این آدم‌ها من فقط می‌تونم سکوت کنم. چون نمی‌دونم اگه قرار باشه حرفی بزنم از کجا باید شروع کنم؛ از بیگ‌بنگ یا آفرینش انسان یا جای دیگه! چطور ممکنه کسی بتونه نسبت به داشتن یه همچین این‌باکس نامنظم و در هم برهمی که یک کاروان شتر توش گم می‌شه غیرحساس باشه؟!

– منم زیاد دیدم. فکر می‌کنم خیلی‌ها این‌طور باشن. خوب تو همچین وضعیتی فرض کن ای‌میل شما هم وارد می‌شه. طرف چه بسا اصلا نمی‌بینه‌اش چون میون ای‌میل‌های دیگه گم می‌شه: میان ۳۸۲۳ ای‌میل نخوانده یا ۳۸۲۴ ای‌میل نخوانده چندان تفاوتی نیست! اما بعضی‌ها هستن که سیستم شلوغ رو دوست دارن و معمولا ای‌میل‌های جدید رو می‌بینن. اما حالا سوال بعدی پیش میاد. با این ای‌میل باید چکار کنن؟

– خوب جوابش رو بدن دیگه. هر کسی می‌دونه که می‌تونه یا می‌خواد در فلان تاریخ در فلان برنامه شرکت کنه یا نه.

– اوم… [با لبخند] معلومه شما برنامه‌ریز خوبی هستین. اما من به عنوان آدمی که تا حد زیادی برنامه‌هام در دقیقه‌ی ۹۰ مشخص می‌شن به خودم اجازه می‌دم که از زبون خیلی‌ها بگم که خیر! خیلی وقت‌ها در همون لحظه‌ی دریافت ای‌میل مشخص نیست که شما می‌خواین و می‌تونید در فلان برنامه شرکت کنید یا خیر. در نتیجه شما ای‌میل رو می‌خونید، بعد نمی‌دونید که چه جوابی باید بدین. چون حتی خودتون هم جوابش رو ندارید. در نتیجه به خودتون می‌گین «اوم… این خیلی ای‌میل مهمیه. حتما باید بعدا جوابش رو بدم». برای این‌که این‌ ای‌میل مهم میون هزاران ای‌میل دیگه گم نشه بهش یه علامت ستاره، رنگ قرمز، یا پرچم یا نظیر اون می‌زنید و می‌فرستینش کنار چند ده یا چند صدتا ای‌میل مهم دیگه‌ای که روزها و چه بسا هفته‌هاست منتظرن جوابشون رو بدین! نتیجه مشخصه. احتمالا خیلی از این‌ ای‌میل‌ها با تاخیر پاسخ داده می‌شن.

– خوب این خیلی بده. من می‌تونم بفهمم که خیلی وقت‌ها آدم زمان لازم داره که برنامه‌اش رو مشخص کنه. خوب در این صورت نباید کلن بی‌خیال بشه. بهترین روش اینه که همون موقع که ای‌میل رو خوند، یه پاسخ کوتاه بده مثلا بگه «ملاحظه شد» یا «ملاحظه شد، در زودترین زمان ممکن به شما پاسخ خواهم داد». در این صورت من می‌فهمم که طرف زنده است، ای‌میل من رو خوانده و درک کرده و در آینده‌ی نزدیک یا دور به من پاسخ خواهد داد. این خیلی بهتر از اینه که من رو توی تاریکی نگه داره و این حس رو به من منتقل کنه که براش مهم نیست و موضوع رو به هیچ‌ گرفته.

– درسته. این روش بدی نیست. اما مشکل اینه که همه مثل شما فکر نمی‌کنن. خیلی از افراد از این‌که مدام ای‌میل دریافت کنن که توش نوشته باشه «ملاحظه شد» شاکی می‌شن. به خصوص کسانی که ای‌میل‌های مهم گروهی زیاد می‌فرستن. مثلا ما یک مسئول اداری داریم که همیشه توی جلسه‌های گروه یادآوری می‌کنه لطفا وقتی دعوت‌نامه‌ی تقویم یا مشابه دریافت می‌کنید و پاسخ‌اش رو می‌دین من رو نوتیفای (notify) نکنید! حالا فکر کنید نه تنها طرف رو موقع پاسخ اصلی نوتیفای کنیم، بلکه یه ای‌میل اضافه هم قبلش بفرستیم که «هی! من در چند روز آینده شما را نوتیفای خواهم کرد!».

– هه هه! می‌دونم. پس راهش اینه که آدم این‌باکسش رو جمع و جور و مرتب نگه داره و ظرف یکی دو روز هم ای‌میل‌های مهم رو جواب بده.

– به عبارت دیگه آخرش به این بر می‌گرده که آدم نظم ای‌میلی داشته باشه و از اون بالاتر نظم دیجیتال. موضوعی که متاسفانه فرهنگ‌اش هنوز جا نیفتاده. حتی آدم‌هایی که اتاق یا میزکارشون خیلی منظمه، گاهی وقت‌ها وقتی فولدرهای کامپیوترشون رو نگاه می‌کنی نمی‌دونی بخندی یا گریه کنی. اما یه مشکل دیگه هم هست!

– دیگه چی؟

– بعضی از آدم‌های درون‌گرا در پاسخ دادن به ای‌میل‌ها،‌ تلفن‌ها یا بازدیدها تنبل هستند. این‌جور آدم‌ها همیشه به بهانه‌های مختلف ارسال یک ای‌میل، تلفن زدن یا برنامه‌ی ملاقات رو عقب می‌اندازند. هیچ‌وقت هم نیت‌شون این نیست که کلا بی‌خیال بشن. خیلی ساده می‌گن: «مهمه. اما الان حوصله‌اش رو ندارم. فردا یه کاریش می‌کنم!».

– این رو دیگه باید چکارش کرد؟

– درمون نداره [با لبخند]! شاید بهترین راهش این باشه که قبول کنیم دنیای امروز برای آدم‌های درون‌گرا جای خیلی بدی شده. فضاهای شخصی، یعنی جاهایی که آدم‌های درون‌گرا بهش احتیاج دارن برای نفس کشیدن و انرژی گرفتن داره روز به روز کمرنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شه. دنیای اطراف داره روز به روز برای آدم‌های برون‌گرا طراحی و بهینه می‌شه. تا حالا توی شهرای بزرگ سوار مترو یا قطار شدین؟ محیط ظاهرا عمومیه اما بیشتر آدم‌ها هدفون گذاشتن و سعی می‌کنن از فرصت معدودی که برای تنهایی واقعی دارن استفاده کنن. واقعا عجیبه که این‌روزها یکی از معدود جاهایی که هنوز می‌شه توش تا حدی تنها بود توی این‌جور جاهاست. راستش من با این‌که تنها زندگی می‌کنم، حتی توی خونه‌ی خودم هم احساس تنهایی کامل نمی‌کنم. رادیو هست، تلویزیون، اینترنت، تلفن، موبایل که باید هر لحظه گوش به زنگش باشم و مسئول پاسخ دادن بهش باشم… گاهی که پاسخ پیامک رو چند ساعت بعد می‌دم، دوست‌هام شاکی شدن که یعنی چی؟! چرا جواب نمی‌دی، نگران شدیم! دیگه چه برسه به این‌که موبایلم رو خاموش کنم. تازه اگه همه‌ی این‌ها رو خاموش کنم نویز زمینه‌ی شهر هست. تا وقتی توی بیابون یا جنگل نری متوجه نمی‌شی چقدر آلودگی صوتی توی گوش‌هام ونگ ونگ می‌کنه، ۲۴ ساعت شبانه‌روز و ۷ روز هفته!

– موافقم. اما فکر می‌کنم داشتن فضای امن و آرام حتی برای آدم‌های برون‌گرا هم مهمه. چون روندها به گونه‌ای است که حتی برون‌گراترین آدم‌ها هم در رویارویی با این وضعیت خصوصیت‌های درون‌گرایانه از خودشون نشون می‌دن. به عبارت دیگه در این وضعیت «در معرض بودگی همیشگی» حتی برون‌گراها هم درون‌گرا می‌شن! منتها خیلی‌هاشون الان متوجه نیستن و وقتی هم که متوجه بشن دیگه خیلی دیره چون تا اون موقع مدت‌هاست که آدم‌های درون‌گرا نسل‌شون منقرض شده!

– خلاصه این‌که شاید باید به آدم‌هایی که دیر ای‌میل رو پاسخ می‌دن حق داد… چکار کنن بیچاره‌ها… خسته هستن… خسته هستن از این که باید مدام در تعامل باشن با دنیای اطراف. اون‌هم تعامل سریع. پیامک و تلفن همراه و ای‌میل خیلی سریع هستن. خیلی از آدم‌ها بدون این‌که نسبت بهش آگاه باشن از این همه اجبار برای پیوسته در دسترس بودن‌، پیوسته پاسخ دادن، پیوسته گوش به زنگ بودن، … این وضعیت آماده‌باش دائمی دیجیتالی خسته هستند. از این منظر که نگاه کنیم، شاید باید در برابر این هجوم بی‌رحمانه مقاومت کرد. شاید واقعا لازم است که گاهی وقت‌ها رادیو و تلویزیون و کامپیوتر و تبلت و تلفن‌های همراه را خاموش کرد، به پیامک‌ها و تماس‌ها بی‌توجهی کرد و در رویارویی با ای‌میل مهم وارده گفت: ای‌میل شما مهم است، اما پاسخ آن شاید وقتی دیگر!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

همه‌ی رازهای ادوارد اسنودن حقیقت‌گو

در این نوشته‌ی کوتاه فرض را بر این می‌گیرم که همه‌ی شما کم یا بیش اخبار مربوط به افشاگری اسنودن-گرین‌والد را دنبال کرده‌اید و تا حدی از کم و کیف آن باخبرید. خلاصه‌اش این است که یک نفر از کارکنان قراردادی آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) به نام آقای ادوارد اسنودن (Edward Snowden) یک‌سری از اسناد محرمانه‌ی این سازمان را به صورت غیرقانونی خارج کرده و بعد هم در اختیار چند روزنامه‌نگار و به صورت مشخص، آقای گلن‌ گرین‌والد (Glenn Greenwald) (این‌جا) قرار می‌دهد. او در برخی از مکالمه‌های ای‌میلی که با روزنامه‌ها برقرار کرد اسم مستعار حقیقت‌گو (Verax) را برای خود انتخاب کرده بود. خلاصه این‌که این‌ها یک تیم تشکیل می‌دهند و با همکاری یکدیگر با نهایت دقت و هدف‌مندی به صورت گزینشی قسمت‌هایی از این اسناد را افشا می‌کنند که تا به حال در چند قسمت مختلف در روزنامه‌های مختلف به خصوص در گاردین و نیویورک‌تایمز منتشر شده و احتمالا در آینده نیز اسناد بیشتری منتشر خواهد شد. این ماجرا نه تنها سر و صدای سیاسی،‌ اجتماعی و رسانه‌ای زیادی به پا کرده بلکه منجر به مطرح شدن پرسش‌های متنوعی درباره‌ی موضوعاتی نظیر مرزهای حقوق و امنیت شهروندی (آیا دولت‌های مشروع حق دارند مرزهای حریم شخصی شهروندان خود را پیوسته تنگ‌تر تعریف کنند؟)، مرز خاکستری بین رعایت یا شکستن قانون (آیا اسنودن کار غیرقانونی اما اخلاقی‌ای انجام داده است؟)، توانایی دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی در محافظت از اطلاعات مهم خود (این اطلاعات مهم چطور در دسترس یک کارمند قراردادی بوده و چطور توانسته با آن‌ها بگریزد؟)، قدرت گرفتن دولت‌های اقتدارگرا و سلطه‌جو حتی در کشورهایی که نهادهای مدنی و آزادی در آن‌ها ریشه‌دار است، نقش خبرنگارهای تحقیقی در مراقبت و نقد قدرت و ضعف روزافزون نهاد روزنامه‌نگاری آن‌هم در دموکراسی‌های بزرگ غربی که زنگ خطری برای همه‌ی جهانیان به خصوص قسمت استبدادزده‌ و مصیبت‌زده‌ی آن باید باشد، حد و مرز تحرکات جاسوسی و تجسسی درباره‌ی کشورهای متحد (تجسس در مورد شهروندان،‌ سازمان‌های اقتصادی و یا سیاست‌مداران کشورهای متحد تا چه حد مجاز است؟) و …

اما اگر فهرستی که در بالا آوردم به هیچ‌عنوان توجه شما را به خود جلب نکرده، اجازه دهید موضوع را به صورت یک امر رازآلود (mysterious) نگاه کنیم. شاید موضوعات رازآلود و پرابهام برای شما جذابیت بیشتری داشته باشد. موضوع این است که چرا پرونده‌ی آقای اسنودن این قدر بزرگ شده و این قدر مهم به نظر می‌رسد؟ مگر نه این است که نمونه‌ی نشت‌های اطلاعاتی (information leaks) را کم و بیش در جاهای مختلف دنیا می‌بینیم؟ تازه مگر نه این است که خیلی از این نشت‌ها به دلایل مختلف احتمالا توسط خود نهادهای دولتی یا امنیتی انجام می‌شوند تا برنامه‌های خاصی را پیش ببرند و اصطلاحا در شمار نشت‌های به دقت کنترل شده (carefully controlled leaks) محسوب می‌شوند؟ پس چه چیزی این نشت‌های اخیر را خاص یا مهم می‌کند؟

روزهای اولی که خبر مربوط به این نشت‌ها به رسانه‌ها کشیده شد و سر و صدا کرد از خودم پرسیدم این همه جنجال برای چیست؟ تا آن‌جا که در آن خبرهای اولیه خوانده می‌شد، خبر جدیدی فاش نشده بود. این نکته که آژانس امنیت ملی آمریکا سال‌هاست که ارتباطات الکترونیک «کل» شهروندان آمریکا را رصد و ضبط می‌کند ماه‌ها قبل فاش شده بود و خیلی‌ها از جمله آقای جولیان آسانژ نسبت به ظهور دولت‌های نئواورولی مجهز به مخوف‌ترین ابزارهای نظارت و کنترل اطلاعات (Internet Surveillance State Dystopia) نه تنها هشدار داده بودند که کتاب هم منتشر کرده بودند. پس افشاگری اسنودن چه نکته‌ای داشت که ارزش این همه سر و صدا داشته باشد؟ در ضمن از تلاش برای دستگیری شخص آقای اسنودن که بگذریم، دولت‌های آمریکا و انگلیس در تلاش برای دسترسی به اطلاعاتی هستند که او در اختیار گلن‌گرین‌والد و همکارش دیوید میراندا گذاشته است.

چند سوال مهم برای من مطرح است:

۱) آقای اسنودن چه اطلاعات مهمی در اختیار دارد که پرونده‌ی او را منحصر به فرد می‌کند (در مقایسه با نشت‌های قبل و یا نشت‌هایی که تاکنون توسط او و یاران رسانه‌ای‌اش انجام شده است)؟

۲) چرا سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس در تلاش برای دسترسی به اطلاعاتی هستند که او در اختیار دارد و یا در اختیار خبرنگارها قرار داده است؟ مگر این نیست که آن‌ها خود صاحبان اصلی این اطلاعات هستند؟ چرا این اطلاعات تکراری برای آن‌ها مهم است؟

۳) با توجه به حمله‌ی مقامات امنیتی انگلیس به دفتر روزنامه‌ی گاردین و همین‌طور بازداشت چند ساعته‌ی آقای میراندا، اطلاعات مذکور مجددا در اختیار دولت انگلیس (و احتمالا دولت آمریکا) قرار گرفته است. اما این اطلاعات آن‌طور که آقای گرین‌والد توضیح داده توسط بهترین روش‌های ممکن رمزگذاری شده‌اند. آیا سازمان‌های مجهز اطلاعاتی و تجسسی انگلیس و آمریکا قادر به رمزگشایی این اطلاعات هستند یا خیر؟

۴) تاثیر ماجرای آقای اسنودن بر تقویت روزنامه‌نگاری تحقیقی (Investigative journalism & Watchdog journalism) در مقابل روزنامه‌نگاری فرمایشی و مجیزگوی ساختارهای قدرت چه خواهد بود؟

برای سوال‌های بالا پاسخ قطعی‌ای ندارم اما برخی از گمانه‌های خودم را می‌نویسم.

در مورد سوال اول:

فکر می‌کنم دلیل حساسیت دولت‌های آمریکا و انگلیس نسبت به پرونده‌ی اسنودن این است که او اطلاعات بسیار مهم و استراتژیکی را با خود از NSA خارج کرده که به مراتب از افشاگری‌های اولیه‌ی او مبنی بر گستره‌ی تجسس دولتی بر شهروندان کلیدی‌تر است و به روابط بین دولت‌ها، رقابت‌های سیاسی و اقتصادی و موضوعات عمیق‌تر ژئوپولیتیک مربوط می‌شود. به عنوان مثال، در سری‌های بعدی افشاگری اسنودن مشخص شد که سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا تلفن‌های مقامات سیاسی کشورهای متحد خود نظیر آلمان یا فرانسه را شنود می‌کرده‌اند. یا مشخص شد که دامنه‌ی فعالیت‌های جاسوسی به حوزه‌ی جاسوسی‌های اقتصادی و صنعتی (Industrial and economic espionage) نیز کشیده شده که جاسوسی از پتروبراس شرکت نفت و گاز برزیل از این دست است. این نوع فعالیت‌ها «به شدت» حساسیت‌برانگیز هستند تا این حد که می‌توانند روابط استراتژیک بین دولت‌های متحد را به خطر بیاندازند. پس آن‌چه پرونده‌ی اسنودن را مهم می‌کند، آ‌ن‌چه افشا کرده است (یا کرده بود) نیست، بلکه آن‌چه در اختیار دارد و می‌تواند علنن در رسانه‌های عمومی و یا به صورت مخاطب محدود منتشر کند است. اگر این فرض درست باشد، باید از خودمان سوال کنیم آیا افشاگری مربوط به شنود مکالمات تلفنی مقامات ارشد کشورهای اروپایی، شنود فله‌ای شهروندان اروپایی نظیر اسپانیا و تجسس اقتصادی و صنعتی از شرکت‌هایی مثل پتروبراس مهم‌ترین اطلاعاتی بود که در اختیار ادوارد اسنودن قرار داشت؟ شواهد نشان می‌دهد که او اطلاعات مهم دیگری نیز در اختیار دارد که احتمالا در آینده‌ی نامعلوم منتشر خواهد کرد.

در مورد سوال دوم:

درست است که این اطلاعات از دل سازمان‌‌های اطلاعاتی آمریکا خارج شده است، اما احتمالا گستردگی، تنوع و کم و کیف آن‌ها برای NSA نامعلوم است. با توجه به اهمیت کلیدی اطلاعاتی که به صورت بالقوه می‌تواند در اختیار آقای اسنودن و متحدانش باشد، فهمیدن کم و کیف اطلاعاتی که در اختیار اسنودن است حیاتی است. بسته به این که چه اطلاعات کلیدی دیگری از NSA خارج شده باشد، دولت‌های آمریکا و انگلیس (و ظاهرا دولت کانادا که اجازه دهید فعلن در موردش چیزی نگویم، چون ظاهرا کلن به اشغال صهیونسیت‌ها در آمده!) می‌توانند استراتژی خود در مدیریت بحران  را بهتر تنظیم کنند. تا وقتی به این اطلاعات دسترسی پیدا نکنند،‌ مجبور خواهند بود بدترین حالت را در نظر بگیرند و تصور کنند که سری‌تری اطلاعات این کشورها ممکن است در اختیار خطرناک‌ترین رقبایشان قرار بگیرد. تصوری که مثل یک کابوس فلج‌کننده عمل خواهد کرد.

در مورد سوال سوم:

بستگی دارد. طبعا امکانات و ظرفیت سازمان‌های اطلاعاتی انگلیس و آمریکا در رمزگشایی اطلاعات رمزگذاری شده بسیار بالا و احتمالا بی‌نظیر است. آن‌طور که متوجه شدم، رمزگذاری اسناد مربوطه (‌ده‌ها هزار سند) توسط نرم‌افزار متن‌آزاد TrueCrypt انجام شده که آن‌طور که یکی از همکارهایم که اطلاعات زیادی در این زمینه دارد توضیح می‌داد در شمار بهترین‌هاست. اما حتی استفاده از بهترین نرم‌افزارهای رمزگذاری در صورتی که بدون نقص و با در نظر گرفتن همه‌ی نکته‌های ریز و درشت فنی و تجربی انجام نشده باشد نمی‌تواند جلوی NSA و GCHQ را بگیرد. باید دید تیم ماجراجویان جسور تا چه حد فرایند رمز‌گذاری اطلاعات مذکور را بی‌نقص انجام داده‌اند.

در مورد سوال چهارم:

نمی‌دانم و نظر خاصی ندارم. این اتفاق باعث تقویت و تضعیف بردارهای نیروی آشکار و پنهان مختلفی می‌شود که به نظرم به هیچ‌وجه نمی‌شود درباره‌ی برایند آن‌ها نظر داد. اما تا همین حد می‌دانم که این اتفاق دست کم از این نظر که میلیون‌ها نفر از شهروندان بی‌اطلاع جهان را نسبت به عظمت خطری که حقوق اولیه‌ی شهروندی آن‌ها را تهدید می‌کند آگاه‌تر کرد بسیار مهم و مفید بود. حالا آدم‌های خیلی بیشتری اخبار مربوط به دخالت روزافزون دولت‌ها در حریم شخصی‌شان را دنبال می‌کنند و با حساسیت بیشتری نسبت به نهادینه شدن ساختارهای نظارتی و کنترلی پلیس-اینترتی نشان می‌دهند. اخیرا گلن‌گرید والد از گاردین استعفا داد تا به دنبال کاری برود که آن را «یک فرصت استثنایی برای یک خبرنگار تلقی می‌کند که ممکن است فقط یک‌بار در سراسر عمر حرفه‌ایش ایجاد شود»: تاسیس یک رسانه‌ی خبری با مدیریت خود که تا این لحظه دست کم ۲۵۰ میلیون‌دلار سرمایه‌ برای ایجاد آن گردآوری کرده است. همان‌طور که قبلا نوشتم، چنان‌چه این پروژه با موفقیت انجام شود «شاهد تولد اولین رسانه‌ حرفه‌ای مستقل جهانی تاریخ بشر خواهیم بود». دوستی نوشته بود مگر می‌توان این‌قدر خوش‌بین بود؟ در پاسخ به او می‌گویم من هیچ‌گاه در زندگی‌ام نسبت به امور جهان این‌قدر بدبین (cynical) نبوده‌ام، اما اجازه دهید در اوج بدبینی، به آینده امیدوار باشم. اگر دوست دارید اسمش را بگذارید بدبینی امیدوارانه!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

فیس‌بوک به مثابه زندگی در یک سراسربین مجازی

real-panopticon

چطور می‌توانیم روزگاری را که بدون رسانه‌های اجتماعی زندگی می‌کردیم تصور کنیم؟ ظرف کمتر از ده سال، سرویس‌های رایگان آن‌لاین نظیر فیس‌بوک، توییتر و لینکداین شیوه‌ی کار، بازی و ارتباط برقرار کردن ما را به شکلی بارز تغییر داده‌‌اند. برای چند صد میلیون نفر از مردم جهان به اشتراک گذاشتن مطالب مختلف در رسانه‌های اجتماعی به یک بخش آشنای زندگی تبدیل شده است. با این وجود، درباره‌ی تاثیر روانی رسانه‌های اجتماعی بر افراد بسیار کم می‌دانیم. بسیاری از محققان در تلاش برای کشف تاثیر رسانه‌های اجتماعی بر شکل‌دهی فعالیت‌های اقتصادی، نهادها و آداب و رسوم‌های اجتماعی ما هستند. ما در حال یادگیری این هستیم که چطور این رسانه‌ها روی حس هویت فردی ما تاثیر می‌گذارند.

دیدگاه‌های فوکو که قبل از ظهور اینترنت درگذشت می‌تواند در این زمینه راه‌گشا باشد. مطالعات او در زمینه‌ی «تطبیق‌پذیری اجتماعی و شکل‌گیری هویت فردی در ارتباط با قدرت» به زندگی آن‌لاین نیز قابل تعمیم است. اگر از دید فوکو به رسانه‌های اجتماعی نگاه کنیم، این رسانه‌ها چیزی بیش از وسایل نقلیه‌ی حمل کننده‌ی اطلاعات هستند. رسانه‌های اجتماعی حامل‌هایی برای شکل دادن به هویت فردی‌اند. رسانه‌های اجتماعی شامل فرایند «سوژه‌سازی» (subjectivation) می‌شوند.

نگاه فوکویی به رسانه‌های اجتماعی (نظیر فیس‌بوک) مهم‌ترین عامل محرکه‌ی آن‌ها را نشانه می‌گیرد: به اشتراک گذاشتن (sharing) یا هم‌خوان کردن. هم‌خوان کردن در ذات رسانه‌های اجتماعی قرار دارد. اما هم‌خوان کردن فقط یک تبادل خنثای اطلاعات نیست. اغلب ما در حضور جمع مطالب‌ مختلفی را به اشتراک می‌گذاریم: آشکار و در معرض دید. به اشتراک گذاشتن یک نوع اجرا کردن است (performance) و تا حدی نیز حرکتی اجرایی (performative) است: یعنی آن‌چه که روی جهان تاثیر می‌گذارد. این نکته‌ی مهمی است. جنبه‌ی اجرایی به اشتراک گذاشتن منطق درونی و تجربه‌ی خود آن اجرا کردن را شکل می‌دهد.

در فرایند به اشتراک گذاری در فیس‌بوک یا توییتر یک ساختار خودانعکاسی وجود دارد. همان‌طور که بازی‌گر تئاتر می‌داند که توسط تماشاگران در حال نظاره شدن است و به همین دلیل رفتار خود را برای ایجاد بهترین تاثیر تنظیم می‌کند، استفاده‌ی موثر رسانه‌های اجتماعی نیز دلالت بر انتخاب و قاب‌گیری مناسب محتوای مطلبی که به اشتراک می‌گذاریم دارد تا مخاطب را راضی کند یا/و تحت تاثیر خود قرار دهد. ممکن است قصد ما این نباشد، اما به هر حال این در ذات هر گونه به اشتراک گذاشتن موفق است. به غیر از حالتی که ما به صورت ناشناس به اشتراک می‌گذاریم‌ (قطب رادیکال فرهنگ اینترنتی، ناشناس بودن و ناشناس ماندن را ترجیح می‌دهد)، مطالب ما با یک برچسب ذاتی مارک می‌خورند:

«من این را فرستادم. این بخشی از کار من است. شما من را از طریق کارهایم می‌شناسید».

از لحاظ روان‌شناسیک، فوکو راز تاثیر «به طور مداوم در معرض دید بودن» روی افراد را کشف کرده بود. او شیفته‌ی ایده‌ی معماری سراسربین (Panopticon) برای یک زندان ایده‌آل بود. مفهومی که از زمان ابداعش توسط جرمی بنتام (Jeremy Bentham) نه تنها در معماری زندان‌ها، بلکه در مدارس، بیمارستان‌ها، امکان کاری و فضاهای شهری تجسم یافته بود. معماری یک زندان سراسربین، متشکل از حلقه‌ای از سلول‌هاست که پیرامون یک برج مراقبت ساخته شده‌اند. زندانیان داخل سلول‌هایشان همواره در معرض نگاه زندان‌بانان مستقر در برج هستند، اما از آن‌جا که نمی‌توانند داخل برج را ببینید، هرگز نمی‌توانند مطمئن باشند که کسی آن‌ها را نمی‌پاید.

به عقیده‌ی فوکو، کارکرد اصلی سراسر بین آن است که به زندانیان مسئولیت تنظیم رفتار خودشان را واگذار می‌کند. زندانیانی که از عواقب سوءرفتار خود در زندان پرهیز داشته باشند، تلاش خواهند کرد که همواره‌ مطابق دستورالعمل نهاد زندان عمل کنند، چرا که احتمال می‌دهند تحت نظر باشند. کم‌کم که حس «تحت نظر بودن» به زیر پوست‌هایشان نفوذ می‌کند، زندانیان رفتار خود را مدیریت خواهند کرد، حتی اگر آزاد شوند و دیگر خبری از سراسربین نباشد.

فوکو مدعی است که این مهم‌ترین اثر سراسربین است: «القای وضعیت هوشیاری و پیوسته در معرض دید بودن در زندانی. وضعیتی که اعمال خودکار قدرت را تضمین می‌کند». [1]

«هوشیاری و پیوسته در معرض دید بودن»… ظاهرا این شالوده‌ی تفکر مارک زوکربرگ درباره‌ی رسانه‌های اجتماعی است. با در معرض دید جمع  قرار دادن رفتارها و هم‌خوان‌هایمان، رسانه‌های اجتماعی ما را در حوزه‌ی یک سراسربین مجازی قرار می‌دهد. موضوع فقط این نیست که فعالیت‌های ما به قصد تحلیل بازار یا فرستادن آگهی‌های هوشمند توسط این سرویس‌ها نظارت و ضبط می‌شود. در اغلب موارد می‌توانیم از این نوع داده‌کاوی‌ها بگذریم. آن‌ نوع نظارتی که ما را به صورت مستقیم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و رفتارمان را عوض می‌کند از سوی آدم‌هایی می‌آید که با آن‌ها به اشتراک می‌گذاریم.

در سراسربین مجازی فیس‌بوک هیچ زندان‌بان یا نگهبانی نیست. ما خود نگهبانان و زندان‌بانان خود هستیم، همدیگر را نگاه می‌کنیم و همان‌طور که به اشتراک می‌گذاریم به شیوه‌ای غیرمستقیم یکدیگر را قضاوت می‌کنیم. جمع هویتی را که از طریق به اشتراک گذاشتن‌هایمان ایجاد می‌کنیم قدر می‌نهد.

به اشتراک گذاشتن در فضاهای آن‌لاین فقط به نیاز ما به خود-تاییدی و یا خود-خلاقیت باز نمی‌گردد. برای بیشتر افراد، سائقه‌ی هم‌خوان کردن از نیاز صادقانه‌ی آن‌ها به قدرت بخشیدن و اطلاع‌رساندن به اعضای قبیله‌ یا اجتماع خود نشات می‌گیرد. ممکن است نیت خالصانه‌ی ما این باشد که خبری را منتشر کنیم، یا موضوعی را به گوش دیگری برسانیم یا این‌که فقط قصد ادامه‌ی گفتگویی را داشته باشیم: با کامنت‌ گذاری و یا لایک زدن زیر آن‌چه دیگران به اشتراک گذاشته‌اند. نکته این است، که ما همراه با انجام دادن هر فعلی یک بیانیه‌ی شخصی نیز صادر می‌کنیم: «من این را تایید می‌کنم؛ من این را به اشتراک می‌گذارم؛ من این را دوست دارم». ما درباره‌ی ترجیحات شخصی خود با جمع حرف می‌زنیم و هیچ‌چیز برای ما خوش‌آیندتر از آن نیست که جمع ترجیحات ما را در پاسخ تایید کند.

تردیدی نیست که این کار نیاز عمیق روانی ما را به تایید شدن برآورده می‌سازد. نیروی محرکه‌ی آن هر چه باشد، ما را به سوی اشتراک گذاشتن و اشتراک گذاشتن بیشتر می‌کشاند.

این مطلب توسط من ترجمه شده است. مرجع شماره‌ی [2].

[1] M. Foucault, Discipline and punish the birth of the prison. New York: Random House, 1977.
[2] “Foucault and social media: life in a virtual panopticon,” Philosophy for change. [Online]. Available: http://philosophyforchange.wordpress.com/2012/06/21/foucault-and-social-media-life-in-a-virtual-panopticon/. [Accessed: 13-Jun-2013].

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

چرا از تعطیل شدن گوگل ریدر خوشحال شدم

اتفاقی که چندان هم دور از انتظار نبود (دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت) بالاخره افتاد. گوگل از چند ماه دیگر ارائه سرویس گوگل ریدر را متوقف می‌کند. اگر نمی‌دانید گوگل ریدر یا فیدخوان چیست توضیح دادنش کار این پست کوتاه نیست. اما می‌توانید چند تا لینک اول این یا این را بخوانید. برخلاف خیلی از دوستانی که این  موضع را اتفاقی ناگوار و غیرقابل جبران می‌بینند، به نظرم موضوع کم اهمیت و شاید خوبی باشد. دلایلم را این‌جا ذکر می‌کنم:

1) گوگل ریدر مدت‌هاست جنبه‌ی اجتماعی و تبادل نظر بین کاربران خود را از دست داده است. این اتفاق در واقع از زمانی افتاد که گوگل تصمیم گرفت لایه‌ی اجتماعی گوگل ریدر را حذف کند و کاربران را تشویق کند که چنین کارهایی را در گوگل پلاس انجام دهند. بعد از آن، گوگل ریدر تبدیل به یک ابزار فردی شد که می‌شد به کمک آن فید سایت‌های مختلف را دنبال کرد.

2) خوب حالا که گوگل ریدر به یک ابزار فردی (یعنی مصرف فردی دارد) تبدیل شده با این‌که انصافا ابزار خوبی هم بوده، اما از دست رفتن‌اش موضوع ناگوار یا غیرقابل جبرانی نیست. مگر این‌که فرض کنیم پایان گوگل ریدر به معنای پایان فید و فیدخوانی باشد. تا وقتی که فید وجود داشته باشد ابزارهای فیدخوان هم خواهند بود و علاقه‌مندان می‌توانند به راحتی صدها یا هزارها سایت خبری را دنبال کنند.

3) ممکن است بگویید ابزارهای فیدخوان دیگر به خوبی گوگل ریدر نیستند. اولا که من مطمئن نیستم همین حالا هم ابزارهای خوب دیگری وجود نداشته باشند که زیر سایه‌ی گوگل ریدر تا امروز پنهان نمانده باشند. ثانیا بر فرض هم که فعلن ابزار مناسب جایگزینی وجود نداشته باشد، با سکوت گوگل ریدر فضای خوبی ایجاد می‌شود که ابزارهای بهتر و قوی‌تر تولید شوند. گوگل ریدر دیگر دینامیک و پویا نبود. تبدیل شده بود به یک دایناسور گنده که چه بسا امکان نوآوری و ظهور ابزارهای مشابه بهتر را گرفته بود. از شما چه پنهان از این نظر، خوشحال شدم که خبر تعطیل شدن گوگل‌ریدر را شنیدم.

در این پست قصد ندارم ابزار جایگزینی به شما معرفی کنم (چون هنوز به نتیجه‌ی قطعی نرسیده‌ام). همین را بگویم که من از همین حالا در حال تست کردم چند فیدخوان دیگر هستم و تقریبا مطمئن هستم که به زودی ابزارهای بهتری به بازار خواهد آمد. دنیای وب (چه در جامعه‌ی متن آزاد و چه در محیط‌های مبتنی بر کسب و کار﴾ سرشار از پتانسیل برای نوآوری است. رفتن گوگل‌ریدر بهترین اتفاقی است که برای ظهور ایده‌ها و ابزارهای جدید در عرصه‌ی فیدخوان می‌تواند بیفتد.

جایگزین گوگل ریدر باید خصوصیت‌های زیر را داشته باشد:

  • آنلاین باشد و احتیاجی به نصب نرم‌افزار یا ترجیحا افزونه نداشته باشد.
  • امکان ورودی و خروجی گرفتن داشته باشد.
  • مستقل از گوگل‌ریدر عمل کند (یعنی برای کار کردن به موتور گوگل‌ریدر احتیاج نداشته باشد).
  • فارسی و چیدمان از راست به چپ را همزمان با متون لاتین پشتیبانی کند.
  • سیستم جا افتاده و بالغی باشد (یا چشم‌انداز تبدیل شدن به آن را داشته باشد).

بعضی از دوستان از گوگل خرده گرفته‌اند که با این‌کار شعار خودش یعنی بدجنس نباش را زیر پا گذاشته. خطاب به این دسته از دوستان خوبم عرض کنم که از این نگاه لطیفی که به مسائل دارید خوشحالم، اما متاسفانه باید عرض کنم که آدرس را عوضی گرفته‌اید. سیستم‌های نظارت و کنترلی که با استفاده از ابزارهای اطلاعاتی و وب در سراسر جهان پیشرفته در حال شکل گرفتن هستند چنان شبکه‌ی نیرومند و انحصاری‌ای هستند که گوگل نه تنها نمی‌تواند بخشی از آن نباشد بلکه با همه‌ی بدجنسی‌هایش! تویش گم می‌شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روزی که سیستم کار نکند

توی صف غذا ایستاده‌ام. صف نسبتا طولانی است. دانشجوها و کارمندان (بیشتر جوان و بعضی هم میان‌سال) منتظرند که صف جلو برود و مراحل سلف ‌سرویس را طی کنند. اول باید سینی و لیوان و کارد و چنگال بردارند، بعد بروند به سمت قسمت سالادها و بعد هم غذا بکشند،‌ سس و نمکش را بزنند و پول پرداخت کنند. در این حین متوجه می‌شوم چند نفری که جلوتر از من هستند رفتارشان عوض شده است. سر در گم به نظر می‌رسند و اندکی مضطرب. متوجه می‌شوم که سینی تمام شده است و خط تولید سلف سرویس متوقف شده است. راه حل‌اش چیست؟ خیلی ساده است: یکی از کسانی که در سلف کار می‌کند باید تعدادی سینی شسته شده از ظرف‌شوی‌خانه‌ی سلف بیاورد و در قسمت مخصوص سینی‌ها قرار دهد تا ماشین سلف مجددا راه بیفتد. سرم را بر می‌گردانم. اتفاقا همین هم هست و دخترخانمی که روپوش کار به تن دارد با یک گاری دستی که پر از سینی و لیوان است در چند قدمی ما ایستاده اما به خاطر ازدحام جمعیت نمی‌تواند نزدیک شود. آدم‌هایی که توی صف هستند باید کنار بروند و راه باز کنند تا او بتواند سینی‌های جدید را برساند،‌ اما به ذهن‌شان نمی‌رسد که باید مسیر را خالی کنند که سینی‌ها بتوانند بیایند، چون انتظار نبودن سینی در جایگاه مخصوص سینی را ندارند و دستپاچه شده‌اند. دختر هم نمی‌تواند داد بزند که بروید کنار،‌ چون داد زدن در سوئد تقریبا تعریف نشده است. شرایط به نظر کمیک می‌رسد. مشکل و راه حل آن در فاصله‌ی چند قدمی هم قرار دارند، اما آدم‌ها طوری هنگ کرده‌اند که عملا مانع حل مشکل شده‌اند.

تا این‌جا شرح واقعه بود، از این‌جا به بعد حدس و فرضیه است:

تصور می‌کنم اگر در تهران چنین چیزی رخ می‌داد اوضاع چطور پیش می‌رفت. اولا که آدم‌های توی صف از این‌که سینی تمام شود تعجب نمی‌کردند. ما به این‌که چیزها سرجای خودشان نباشند و یا ماشین‌ها درست کار نکنند عادت داریم و برای رویارویی با این جور شرایط آبدیده هستیم. احتمالا همان نفر اولی که متوجه می‌شد سینی تمام شده، با صدای بلند به مسئولان سلف اعلام می‌کرد که سینی لازم است. بعد هم که خانم یا آقای حامل سینی می‌آمد و فرضا می‌دید که مسیر به خاطر جمعیت بسته است، با صدای بلند می‌گفت «بفرمایید کنار» و مسیرش را باز می‌کرد.

احتمال رخ دادن این نوع اتفاق‌های ظاهرا ساده در جوامعی که «خیلی از چیزهایشان سرجایش است»‌ بیشتر است. در این جوامع آدم‌ها عادت کرده‌اند همه چیز را سر جایش ببینید و سطح انتظاراتشان از سیستم بالاست (به آن عادت کرده‌اند) و اگر چیزی سر جابش نباشد سردرگم و دست‌پاچه می‌شوند. در یک جامعه‌ی صنعتی یا فوق صنعتی (بسته به تعریف‌تان دارد) و منظم و امن و آرام که در آن اتوماسیون و نظم سیستمی به حداکثر رسیده است، فاصله‌ی آدم‌ها با فرایندها کم شده است (و با آن‌چه پشت فرایندها قرار دارد زیاد)‌ و بسیاری از فرایندها به تسهیلاتی بدیهی تبدیل شده‌اند. بدیهیاتی که همه انتظار دارند درست کار کنند و فقط وقتی مشکلی پیش می‌آید متوجه نبودن آن می‌شوند.

شاید این نوع دستپاچه شدن‌ها خصوصیت مشترک همه‌ی شرایطی باشد که در آن سرویس‌هایی که به نظرمان کاملا بدیهی و عادی می‌رسد دچار مشکل می‌شوند. این مساله در هر جامعه‌ای می‌تواند رخ دهد. فرضا در تهران، اگر زباله‌ها چند روز جمع نشوند احتمالا خیلی‌ها دستپاچه می‌شوند: راستی اگر سیستم جمع زباله از کار بیفتد باید چکار کنیم؟! یا از آن بدتر، اگر آب تصفیه شده‌ی شهری قطع شود… یا برق… یا سیستم خدمات درمانی (به خصوص اورژانس‌ها) یا خیلی چیزهای دیگر. در جوامع مدرن کم و بیش وضع همین است. شهروندان چنان به وجود خدمات مختلف عادت کرده‌اند که ایجاد وقفه در آن‌ها می‌تواند بحران جدی در جامعه ایجاد کند. این بحران هر چه جامعه‌ صنعتی‌تر باشد عمیق‌تر خواهد بود چون رفته رفته با بالا رفتن ضریب اطمینان سرویس‌ها و خدمات مختلف، شهروندان به وجود داشتن آن‌ها و کار کردن‌شان بیشتر اعتماد می‌کنند و فرایندهای جایگزین کم کم ضعیف می‌شود. به عنوان مثال در جامعه‌ای که ۳۰ سال است کسی قطع برق ندیده،‌ دلیلی ندارد در هر خانه فانوس نفتی نگه داشته شود. در نتیجه اگر برق قطع شود‌، کمتر کسی آمادگی رویارویی با آن را دارد. ممکن است بگویید در یک جامعه‌ی پیشرفته پیش‌بینی وضعیت‌های خطرناک می‌شود و به شهروندان آموزش‌های لازم داده می‌شود. اما اگر دقت کنید همین هم یکی از مواردی است که باعث می‌شود شهروندان بیشتر از خلاقیت آنی خود به سیستم اعتماد کنند:‌ ایمنی در شرایط بحران هم به فرایندی سیستمی تبدیل شده است. هر چه جامعه صنعتی‌تر و منظم‌تر می‌شود،‌ وابستگی شهروندان به زیرساخت‌های نرم و سخت بیشتر می‌شود و به همان نسبت هم آسیب‌پذیریشان به شرایطی که آن زیرساخت‌ها از کار بیفتند.

[دوستی را می‌شناسم که به سختی می‌تواند بدون راهنمای جی‌پی‌اس نشانی خوار و بار فروشی محله‌شان را پیدا کند. خود من نمی‌توانم تصور کنم چطور می‌توان بدون اینترنت و کامپیوتر تحقیق کرد.]

به همین خاطر، در مواقع بروز بحران، در شرایطی که «سیستم» درست کار نکند،‌ جوامعی که نزدیکی بیشتری به فرایندهای محلی و سنتی دارند سریع‌تر و کارآمدتر واکنش نشان خواهند داد. در ایران اگر حادثه‌ای رخ دهند و آمبولانسی در کار نباشد، این وظیفه‌ی ناظران است (از آن‌ها انتظار می‌رود) که بدوند، ماشین چپ شده را برگردانند، مجروحان را نجات دهند و آن‌ها را به نزدیک‌ترین بیمارستان برسانند چون «سیستم ممکن است کار نکند… کو تا آمبولانس برسد… ای بابا دلت خوشه‌ها… بذار با ماشین ببریمشون». اما در کشوری مانند سوئد اگر حادثه‌ای رخ دهد شهروندان به صورت مستقیم برای مدیریت آن اقدام نمی‌کنند. در بهترین حالت گزارش حادثه به پلیس یا امدادگران داده می‌شود و آن‌ها در محل حاضر می‌شوند. کسی از شما انتظار ندارد (چه بسا ممنوع هم باشد) که اگر یک حادثه‌ی رانندگی دیدید به سمت‌اش بدوید، قربانیان را از ماشین در آورید و به تیمار آن‌ها بپردازید.  این چیزها وظیفه‌ی «سیستم» است. اما بترسیم از روزی که سیستم‌هایی که به آن‌ها عمیقا وابسته‌ایم و وجود داشتن و بی‌نقص کار کردنشان را «طبیعی» فرض می‌کنیم، از کار بیفتند.

اگر لازم است بگویم که امیدوارم کسی از خواندن این متن برداشت ضدصنعتی شدن یا ضدمدرن شدن نکند که به هیچ عنوان منظورم نبوده.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اینترنت تهدیدی برای تمدن بشری است

از کتاب اخیر آقای جولیان آسانژ (کتاب را با فرمت PDF از این‌جا دریافت کنید):

این کتاب یک بیانیه‌ نیست. برای این‌کارها وقت نیست. این کتاب زنگ خطر است.

جهان در حال لغزش که نه، در حال تاختن به سوی یک دستوپیای (dystopia) فراملیتی است. این تحولات خارج از گفتمان‌های مربوط به «امنیت ملی» چنان که باید شناخته نشده است. این فرایند توسط تلاش برای محرمانه نگاه داشتن و همین‌طور پیچیدگی و مقیاسی که دارد از چشم‌ها پنهان مانده است. اینترنت، بزرگ‌ترین ابزار رهایی ما، به خطرناک‌ترین ابزار توسعه‌ی انحصارگرایی که تا کنون شاهد آن بوده‌ایم تبدیل شده است. اینترنت تهدیدی برای تمدن بشری است.

این تحولات بی سر و صدا رخ داده‌اند، چرا که آن‌ها که می‌دانند در صنعت شنود و نظارت (surveillance) جهانی «چه خبر است» انگیزه‌ای برای حرف زدن درباره‌اش ندارند. اگر به این فرایند اجازه داده شود که مسیر فعلی خود را ادامه دهد، پس از چند سال تمدن جهانی به یک دیستوپیای شنود و نظارت تبدیل خواهد شد که فرار از آن برای همه به جز معدودی از افراد متخصص ناممکن خواهد بود. در واقع، شاید ما هم‌اکنون نیز وارد این مرحله شده باشیم.

نویسندگان بسیاری که درباره‌ی معنای اینترنت برای جامعه‌ی جهانی اندیشیده‌اند در اشتباه هستند. آن‌ها در اشتباه هستند چرا که به بینشی که ناشی از تجربه‌ی مستقیم باشد  دست نیافته‌اند. آن‌ها در اشتباهند چون هرگز دشمن را ملاقات نکرده‌اند.

هیچ توصیفی از جهان از شر اولین برخورد با دشمن در امان نمی‌ماند.

ما دشمن را ملاقات کرده‌ایم.

ادامه به انگلیسی.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ارتش آمریکا مخفیانه شبکه‌های اجتماعی را دستکاری می‌کند

اگر روزی روزگاری برایتان پیش آمد که در فضای وبلاگ‌ها یا گوگل‌پلاس یا شبکه‌های اجتماعی دیگر دچار بحث با شخصی شدید که به نظرتان کمی بیش از حد متعارف طرف‌دار سیاست‌های نظامی‌گرایانه‌ آمریکا در خاورمیانه و سایر نقاط جهان بود، انرژی خودتان را بی‌جهت صرف بحث کردن نکنید چرا که احتمالا طرف شما یک کارمند پنتاگون است که به کمک یک نرم‌افزار مخصوص که به او اجازه می‌دهد ده‌ها شخصیت تقلبی در فضای شبکه‌های اجتماعی را همزمان مدیریت کند در حال نشر و پخش افکار «ضد تروریستی» و «پروپاگاندای طرف‌دار سیاست‌های آمریکایی» است.

همان‌طور که امیدی به اصلاح مزدوران وطن‌فروش ندارید، وقت خودتان را صرف متقاعد کردن سربازان ارتش آمریکا نیز نکنید. هر چه باشد هر دو گروه دست کم یک هدف مشترک را دنبال می‌کنند!

ارتش آمریکا مخفیانه شبکه‌های اجتماعی را دستکاری می‌کند

به این نرم‌افزار که قرار است در خاورمیانه و آسیای مرکزی مورد استفاده قرار گیرد «سرویس آن‌لاین مدیریت شخصیت‌» (online persona management service) می‌گویند. منتقدان آن می‌گویند نرم‌افزارهای این‌چنینی به ارتش آمریکا این اجازه را می‌دهد که «وفاق دروغین» در بحث‌های آن‌لاین ایجاد کند، ایده‌ها و نظرات نامطلوب را در محاق قرار دهد و یا تحلیل‌ها و گزارش‌هایی که با اهداف مورد نظرش نمی‌خوانند را مخدوش جلوه دهد.

مطابق قراردادی که فی‌مابین سنت‌کام (Centcom) (ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا) و یک شرکت آمریکایی بسته شده هر شخصیت تقلبی در فضای مجازی باید تا حد قابل قبولی واقعی به نظر برسد (سابقه متقاعد کننده‌ای داشته باشد همراه با جزییات تکمیلی). به این ترتیب حدود ۵۰ فرد کنترل‌کننده از داخل آمریکا می‌توانند بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن‌ با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت کنند.

این تکنولوژی همین‌طور امکان فعالیت وبلاگی محرمانه در وبلاگ‌هایی که به زبان‌های خارجی (غیر انگلیسی) نوشته می‌شوند را فراهم می‌کند و به سنت‌کام اجازه می‌دهد که با تندروهای خشن و پروپاگاندای دشمن در خارج از آمریکا مقابله کند. بنا به گفته سخنگوی سنت‌کام، هیچ‌کدام از این دخالت‌ها به زبان انگلیسی نخواهد بود و شهروندان آمریکایی نیز مورد خطاب قرار نخواهند گرفت. زبان‌های مورد استفاده عبارتند از عربی، فارسی، اردو و پشتو.

این نرم‌افزار به پرسنل آمریکایی اجازه می‌دهد که در یک محل مشخص به تعداد بسیار زیادی از مکالمه‌ها پاسخ دهند. آن‌ها می‌توانند هر تعداد که لازم باشد پیام، پست وبلاگی، مطالب داخل چت‌روم‌ها و اتاق‌های گفتگو و غیره منتشر کنند. مطابق قرارداد شخصیت‌های تقلبی باید افراد واقعی از نقاط مختلف جهان به نظر برسند.

در این گزارش ادعا شده که شبکه‌های اجتماعی فیس‌بوک و توییتر هدف این برنامه نیستند. اما به گفته ژنرال جیمز ماتیس فرمانده سنت‌کام عملیات صدای صادق (Operation Earnest Voice) همه نوع فعالیت مرتبط با تضعیف گفتمان دشمن، شامل دخالت در فضای وب و توانایی توزیع محصولات در فضای وب را پوشش می‌دهد.

توضیحات بیشتر را این‌جا یا این‌جا بخوانید.

نکته: این خبر مربوط به دست کم ۹ ماه پیش است. شاید هم اکنون انبوهی از شخصیت‌های تقلبی طرف‌دار آمریکا در فضای وبلاگ‌ها و رسانه‌های جمعی فارسی حضور داشته باشند!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسانی آرزوی کشته‌شدن خبرنگار ایرانی را کردند؟

به نظر شما کسی که این مطلب را نوشته و کسانی که آن را لایک زده‌اند (در صورتی که قصد شوخی بی‌جا و چرندی را نداشته‌اند) مجرم نیستند و نباید مورد پی گرد عرفی و اخلاقی قرار بگیرند؟

ننگ بر همه شان.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ما، رویدادهای مهم و نامه‌های سرگشاده‌

دنیای شلوغ و در هم برهمی است و به سختی می‌توان حرف‌ها و نوشته‌ها و مواضع افراد مختلف را دنبال کرد و به خاطر سپرد و دقت کرد که چه کسی چکار می‌کند و چه موضعی می‌گیرد و پشت کدام سیاست ایستاده است. به خصوص که مواضع اصلی هم که طبعا علنی نمی‌شود و آدم‌ها به هزار دلیل جور واجور حرف‌ها و مواضع‌شان را با حاشیه‌های قشنگ تزیین می‌کنند و در این در هم بازار وب و رسانه‌ها مخاطب معمولا رشتهٔ کار دستش نمی‌آید به جز خطوط کلی و خبرهای اصلی. چیزی که معمولا از چشم‌های مخاطبان دور می‌ماند مواضعی است که اشخاص و شخصیت‌های مختلف در مورد موضوعات مختلف ایران و جهان اتخاذ می‌کنند. دولت‌ها یا نهادهای مجهز به امکانات مالی و تخصصی البته به راحتی می‌توانند مواضع و عمل‌کرد اشخاص و افراد مختلف را زیر نظر بگیرند و یک بانک اطلاعاتی جامع تشکیل دهند که چه کسی چه گفته و کی کجا ایستاده است تا به قول معروف آمار آدم‌ها دستشان باشد و این است که خیلی راحت است برایشان که رو دست نخورند و کسی که تا دیروز می‌گفته «اوهوم اوهوم اوهوم» را به عنوان متخصص «آهان آهان آهان» قبول نکنند.

اما آدم‌های عادی مثل من و شما چکار کنیم؟ ما که دولت نیستیم و دسترسی به منابع اطلاعاتی نداریم و توی این بازار مکاره وب و رسانه که هر ثانیه هزار جور خبر و موضع‌گیری منتشر می‌شود که نمی‌توانیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم. از طرفی برایمان مهم است که خبرها و تحلیل‌ها را دنبال کنیم و دوست داریم بدانیم دنیا دست چه کسی است و چه کسی دارد چه کاری می‌کند. ما چکار کنیم؟ از کجا بفهمیم «کی به کیه؟».

یک راه نسبتا عملی‌اش این است که به بیانیه‌ها، نامه‌های سرگشاده و اعلامیه‌های امضاداری که در مورد موضوعات بسیار مهم منتشر می‌شوند بیشتر دقت کنیم و نکته‌های زیر را در مورد آن‌ها در نظر بگیریم:

۱) بیانیه در ارتباط با کدام موضوع مهم ایران یا جهان صادر شده است؟

۲) بیانیه خطاب به چه شخص یا نهادی نوشته شده است؟

۳) در بیانیه چه درخواست‌هایی از شخص یا نهاد مذکور شده است؟

۴) چه کسانی ذیل بیانیه را امضا کرده‌اند؟

بیانیه‌ها منابع «شخصیت‌شناسی سیاسی» بسیار غنی و معتبری هستند. با مطالعه یک بیانیه و تحلیل آن از نظر این چهار موردی که گفتم شما می‌توانید اطلاعات جالب و مستند زیادی به دست بیاورید. به خصوص این‌که می‌توانید به سادگی این اطلاعات و فهرست آدم‌ها را در جایی توی کامپیوترتان (مثلا توی یک فایل اکسل) ذخیره کنید و رو به روی هر اسم هم بنویسید که فلانی در چه موردی و در چه بیانیه‌ای و خطاب به چه کسی و در کدام تاریخ «کدام موضع را گرفت» و «از کدام سیاست دفاع کرد؟». این طوری است که بعدها، مثلا سال‌ها بعد که فلان موضوع کاملا از خاطره‌های عمومی محو شده و آقا یا خانم «فلان» در یک شبکهء تلویزیونی ظاهرا می‌شود و برایتان مواضع «آبی» می‌گیرد شما دیگر حساب کار دستتان است. فایل اکسل تمیزتان را باز می‌کنید و می‌گویید « نه دیگه نشد. شما همین سه سال پیش توی فلان ماجرا که خیلی هم مهم بود موضع مغزپسته‌ای گرفته بودی. حالا نیا یهو واسه من ژست‌های آبی‌دوستانه بگیر!». این طوری می‌شود که شما با صرف وقت و هزینه اندک می‌توانید تصوری از این که «کی به کیه؟» داشته باشید. خلاصه این‌که حتی اگر وقت کمی را برای خواندن خبرها و تحلیل‌ها صرف می‌کنیم نباید از «بیانیه‌ها و نامه‌های سرگشاده‌‌ای که خطاب به نهادها یا شخصیت‌های مختلف دربارهٔ وقایع مهم ایران، منطقه یا جهان نوشته می‌شود» سرسری بگذریم و به خصوص باید حواسمان به «اسامی که آن‌ها را امضا کرده‌اند» باشد.

حالا این قصه را گفتم و بگذارید یک مثال بارزش را هم بزنم.

نامه سرگشاده‌ای حدود هفت ماه پیش خطاب به رییس جمهور آمریکا نوشته شد [که هنوز هم جهت امضا کردن باز است] و در آن ضمن حمایت از مواضع او در قبال تحولات کشورهای عربی (به خصوص مصر و تونس) درخواست شده بود که اقدام قاطع و سریع در زمینه‌های زیر انجام شود: (۱) برقراری منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی و از کار انداختن نیروی هوایی آن کشور؛ (۲) همراهی با فرانسه در به رسمیت شناختن دولت موقت مستقر در بنغازی به عنوان تنها دولت قانونی لیبی؛ (۳) مذاکره فوری با دولت موقت برای تصمیم‌گیری در مورد نحوهٔ حمایت انسان‌دوستانه و نظامی از آن؛ (۴) همکاری برای ایجاد اختلال در سیستم‌های مخابراتی نیروهای قذافی و (۵) دادن اولتیماتوم جدی به افسران نظامی و مزدوران حامی قذافی در مورد پیگرد قانونی‌ به جرم مشارکت در جنایت علیه بشریت و دادن مصونیت به افسران عالیرتبه‌ای که ترک خدمت کنند.

در پایان این نامه ذکر شده بود که حمایت از دموکراسی باید قاطع و سریع باشد چرا که چنین حمایتی نه تنها ایستادن در سمت درست تاریخ است بلکه برای منافع بلندمدت این کشور [آمریکا] حیاتی است.

شخصیت‌های مختلفی این نامه را امضا کردند که نام بعضی از آن‌ها بارها به گوش ما خورده است. افرادی با نام‌هایی شبیه اسامی ایرانی مانند آرش نراقی، نیره توحیدی، مهرداد بروجردی، عباس میلانی، علی افشار، رضا افشاری، احمد صدری، علی بنوعزیزی، فرزین وحدت، گلی تهرانی، فائقه شیرازی، آزاده کیان، نادر هاشمی، فرهاد خسرو خاور، رضا براهنی و …

ممکن است بگویید حالا کی به این نامه گوش داده و مگر دولت آمریکا منتظر است که این نامه نوشته شود تا دست به اقدام نظامی بزند. بله حرفی است متین و درست. اما کارکرد این جور نامه‌ها چیز دیگری است و بیشتر جنبهٔ فرستادن یک پیام مشخص، برای نهادهایی مشخص در یک لحظه‌ کلیدی تاریخ دارد، یعنی نوعی نشان دادن همراهی یا سمپاتی یا بیعت با یک جریان یا تفکر مهم. این جور نامه‌ها به جز کارکرد شخصی (مثلا فردی واقعا به خاطر درد وجدان و ساده‌دلی به این نتیجه می‌رسد که باید چنین نامه‌ای را بنویسد یا امضا کند) پیام‌های مشخصی را برای گیرنده‌های مختلفی می‌فرستند. اما نکته مهم این است که به هر حال و به صورت اجتناب‌ناپذیری «گوش‌ها و چشم‌های وابسته به مراکز قدرت» پیام این نوع اسناد را می‌گیرند و جایی توی سیستم‌هایشان ثبت می‌کنند که این آدم‌ها مواضعشان چیست و متناسب با آن اعتبار و اهمیت شخصیت‌های مختلف سیاسی-اجتماعی را کم یا زیاد می‌کنند. در نتیجه فعال سیاسی یا متخصص شناخته‌شده‌ای که چنین نامه‌ای را امضا می‌کند قطعا می‌داند که حتی اگر مخاطبان عام آن‌را فراموش کنند، بایگانی دیجیتال سیستم‌های دولتی یا امنیتی دور و نزدیک عالم آن‌را فراموش نخواهند کرد. پس امضای خود را  بی‌مطالعه و بی‌آگاهی از ابعاد و عواقب ناشی از آن پای هر نوشته‌ای نمی‌گذارد. و درست به همین دلیل است که چنین بیانیه‌ها یا نامه‌هایی برای من و شما باید اهمیت زیادی داشته باشند. نه به خاطر تاثیری که در سیاست‌های فلان کشور بزرگ جهان می‌گذارند (که احتمالا تاثیر محسوسی هم ندارند) بلکه به عنوان سندهایی محکم و جدی مبنی بر نوع دیدگاهی که امضا کننده‌هایشان داشته‌اند.

پس بد نیست جایی در دفتر یادشت‌ها یا وبلاگ‌ها یا فایل‌های اکسل‌ توی کامپیوترمان اضافه کنیم که این افراد روزی نه چندان دور به ریس‌ جمهور ابرقدرت جهان نامه‌ای نوشتند و مداخلهٔ نظامی آن کشور را  در کشور لیبی خواستار شدند.

متن کامل نامه سرگشاده و فهرست کامل امضا کنندگان تا این لحظه با فرمت پی‌دی‌اف.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برادر بزرگ‌تر و مدل‌سازی بلوکی

این مقاله* در سال 1983 نوشته شده و فارغ از برخی اصطلاحات، بعد از گذشت حدود سی سال هنوز خواندنی و کلیدی است. اگر این سی سال پیش است، تصور این‌که فن‌آوری‌های امروز چه الگوهایی را می‌توانند از انبوه اطلاعات عادی افراد استخراج کنند و این تفسیرها در چه مواردی ممکن است به کار برده شود ترسناک است.

همین‌طور که به سال 1984 نزدیک می‌شویم، انقلابی آرام در زمینهٔ کامپیوتر و گردآوری اطلاعات ممکن است ما را بیش از آن‌چه می‌پنداریم به دولت تمامیت‌گرای اوشنیای (Oceania) جورج اورول نزدیک کند. توجه افکار عمومی به هکرهای نوجوانی معطوف است که به سیستم‌های حساس کامپیوتری دسترسی پیدا می‌کنند. اما ترس واقعی ما باید از فن‌آوری‌هایی باشد که شرکت‌ها، سازمان‌های غیرانتفاعی و دولت‌ها به صورت روزافزونی به کار می‌گیرند تا با پردازش داده‌های ظاهرا بی‌اهمیت اداری، نسبت به ترفیع دادن و یا اخراج کردن کارمندان خود تصمیم بگیرند.

یکی از نام‌های این بازی کامپیوتری جدید «مدل‌سازی بلوکی» (block modeling) است. نوعی تکنیک که با تحلیل روابط کارمندان با سایر کارمندان نشان می‌دهد آن‌ها چقدر با چارچوب‌های سازمان هماهنگ هستند. آخرین تحقیقات در این زمینه توسط نهادهای مستقل و متنوعی مانند لابراتوارهای بل، ای.بی.سی، مدرسهٔ وارتون و حتی موسسهٔ مدیریت اجتماعی در بلغارستان انجام شده است.

این سازمان‌ها در حال توسعهٔ روش‌های کامپیوتری پیشرفته‌ای هستند که می‌تواند جمعیت‌های پیچیده (مثلا صدها مدیر میانی در یک سازمان بزرگ) را تحلیل کند و الگوهای ساختاری حاکم بر تعامل‌ها و ارتباطات بین آن‌ها را استخراج کند. اگر چه بی‌شک این فن‌آوری‌ها کاربردهای متعدد مفیدی دارند، اما این خطر وجود دارد که برای «تشخیص گناه‌کاری از روی نوع رابطه‌» (guilt by association) به کار گرفته شوند و مورد سوءاستفاده قرار بگیرند.

حیاتی‌ترین نکته‌ها دربارهٔ این تکنیک این است که می‌تواند از اطلاعات روزمره‌ٔ افراد عادی استفادهٔ تجاری کند؛ برای تحلیل نامحسوس سازمان‌ها به منظور شناساسی جهت‌گیری‌ها و گروه‌بندی‌های داخلی شکل گرفته در آن‌ها به کار رود؛ از پیش‌داوری‌های افراد (به خصوص مدیران) در رابطه با سایر کارمندان بهره‌برداری کند؛‌ یا این‌که برای مشکلات بعضا پیچیدهٔ کارمندان راه‌حل‌های منطقی و ساده ارائه دهد.

به صورت کلی، مدل‌سازی بلوکی احتیاجی به داشتن اطلاعات خاص یا حساس مانند سابقهٔ پزشکی یا مالیاتی افراد ندارد. بلکه می‌تواند از اطلاعات پیش‌پاافتاده و سینرژی قدرمند انبوه داده‌های به هم مرتبط که در بایگانی سازمان‌ها دفن شده‌اند بهره‌برداری کند. چند مثال‌ از اطلاعاتی که می‌تواند برای چنین مدل‌سازی‌ای مفید باشد عبارتند از: با چه افرادی در شرکت صحبت می‌کنید؟؛ با چه افرادی تماس مجدد تلفنی برقرار نمی‌کنید؟؛ با چه کسانی ناهار میل می‌کنید؟؛ با چه کسانی کار می‌کنید؟؛ به کدام افراد لطف کرده‌اید و مدیون شما هستند؟؛ نامه‌ها یا یادداشت‌های خود را به کدام افراد رونوشت می‌کنید؟؛ با چه کسی غروب‌ها در کلوپ بازی وقت‌تان را می‌گذرانید؟. انتظار می‌رود که با پیشرفت سریع کامپیوترها در آیندهٔ نزدیک شاهد رشد روزافزون گردآوری و ذخیره‌سازی مستمر چنین اطلاعاتی باشیم.

اگر به صورت تفکیک شده نگاه کنیم، به ندرت رابطهٔ میان دو نفر می‌تواند اطلاعات چندانی در بر داشته باشد. اما به تدریج که تعداد رابطه‌ها زیاد می‌شود، مدل‌سازی بلوکی می‌تواند الگوهای خیره‌کننده و تکان‌دهنده‌ای از میان انبوه اطلاعات استخراج کند. علی‌رغم این‌که مدل‌سازی بلوکی نیازمند به کار بردن ریاضیات پیشرفته و انجام محاسبات گسترده‌ است، نتیجهٔ حاصل از آن معمولا بسیار ساده است. مدل بلوکی یک ساختار اجتماعی، گروه‌های اجتماعی را به بلوک‌های مختلف تجزیه می‌کند. همان‌طور که جاستیس داگلاس روزی گفته بود «فرد با چک‌هایی که امضا می‌کند توصیف می‌شود». به همین ترتیب، افرادی که به یک بلوک‌ مشابه در شبکهٔ روابط خود تعلق دارند محتمل است که در زمینه‌هایی که برای سازمان اهمیت دارد رفتارهای مشابهی از خود نشان دهند و در نتیجه داوطلب دریافت برخوردهای مشابهی باشند.  بلوک‌ها ممکن است (البته نه لزوما همیشه) نشان دهندهٔ گروه‌هایی باشند که اعضای آن‌ها با یکدیگر پیوند قوی دارند؛ این هم ممکن است که افرادی که همدیگر را اصلا نمی‌شناسند به خاطر نشان دادن الگوهای مشابه در روابط خود با افراد دیگر به یک بلوک تعلق بگیرند.

در اواسط دههٔ 1970 ما بخشی از یک تیم تحقیقاتی در هاروارد بودیم که اولین مقاله در زمینهٔ کاربردهای اجتماعی مدل‌سازی بلوکی را ارائه داد. واکنش‌ها به مقاله جالب توجه بود. موسساتی مثل مراکز بازپروری روانی در لیتوانی [در آن دوران بخشی از شوروی] به سرعت از ما درخواست نسخهٔ‌ چاپی کردند. شاید آن‌ها مدل‌سازی بلوکی را به عنوان روش مناسبی برای شناسایی ناراضیان تشخیص داده بودند. بعدها از طرف سویسی‌ها و آلمان غربی‌ها درخواست‌هایی دریافت کردیم که جزییات سوال‌هایشان خیره کننده بود. بعد از آن توجه به تحقیق ما مدتی افت کرد تا این‌که در چند سال اخیر مجددا موج جدیدی به راه افتاده و شرکت‌ها و کسب‌ و کارهای مختلف نسبت به تحقیق ما ابراز علاقه می‌کنند.

مدل‌سازی بلوکی به غیر از این‌که می‌تواند برای تصمیم‌گیری برای ترفیع یا اخراج کارمندان یک سازمان به کار گرفته شود کاربردهای دیگری هم می‌تواند داشته باشد. به عنوان مثال:

  • شناسایی هسته‌های مخالفت و اعتراض که پس از خرید خصمانه (hostile takeover) ممکن است در یک شرکت ایجاد شوند.
  • تعیین شاخص‌هایی برای قرار دادن «چیزهای خوب» در یک سازمان از قبیل افزایش دستمزدها، ترفیع‌ها، تخصیص بودجه و تعیین اعتبارها، استخدام کارمندان جدید، و سایر مزایای سازمانی.
  • هشدار زودهنگام در مورد کانون‌های مشکل‌ساز که می‌توانند منجر به ایجاد بحران‌های عمیق در سازمان شوند، به عنوان مثال وقتی تنش‌های داخلی از کنترل خارج می‌شود ممکن است موجی از اخراج و استعفا در سازمان به راه افتد.

یکی از اولین کاربردهای این روش کلاسه‌بندی به اواخر دهه 1960 باز می‌گردد که به صورت موفقیت آمیزی در یک صومعه کاتولیک رومی که در آستانهٔ فروپاشی سازمانی بود به کار گرفته شد. مدل بلوکی سه گروه‌بندی مختلف «وفاداران»، «ترک‌های جوان» و «منزوی‌ها» را شناسایی کرد که عضویت در آن‌ها می‌توانست سرنوشت سازمان را پیش‌بینی کند. مدل بلوکی نه تنها با موفقیت گروه «منزوی‌ها» (که اعضای آن اخراج شدند) را شناسایی کرد بلکه موفق شد نمونه‌های مختلفی از تخصیص نامناسب وظایف به افراد را هم در گوشه و کنار سازمان بیابد.

کاربرد این روش‌ها در صورتی که با احتیاط کامل اجرا شوند می‌تواند قابل قبول، اخلاقی و سازنده باشد. به هر حال سازمان‌ها باید این حق را داشته باشند که به نوعی رفتار کارمندان خود را بررسی کنند. اما روند تکامل نهادهای حمایتی قانونی معمولا بسیار آهسته‌ است و به راحتی ممکن است از رشد سریع تکنولوژی «اعلام گناه بر اساس نوع رابطه» عقب بیافتند.

یک کارمند متعارف (شاید یک مدیر میانی) را در نظر بگیرید که سرپرست یک خانواده است، وام‌های مختلفی گرفته و سال‌هاست که در شرکت «فلان» کار می‌کند. اگر مدل بلوکی او را در بلوک «الف» که مطلوب است قرار دهد او طبق قانون «بی‌گناهی بر اساس نوع رابطه‌ها» (innocence by association) تبرئه خواهد شد و همه چیز خوب خواهد بود. اما اگر نام او در بلوک «ب» که فرضا بنا به تحلیل آماری افرادی را نشان می‌دهد که مدت طولانی در شرکت نمی‌مانند و بعد از مدتی استعفا می‌دهند و به شرکت رقیب می‌پیوندند (نامطلوب) در آید اوضاع برایش چندان مطلوب نخواهد بود و احتمالا ترفیع دیگری نخواهد گرفت.

بدون شک، این فن‌آوری‌ها شبکهٔ حساس و پیچیده‌ای از مشکلات مختلف در زمینهٔ مدیریت، حریم شخصی، دسترسی به اطلاعات، کنترل اجتماعی و مسئولیت‌های حقوقی ایجاد خواهند کرد. در پایان، تهدید واقعی 1984 نه در ذات روش‌ها و فن‌آوری‌های کامپیوتری، بلکه در واکنش کند جوامع ما نسبت به رشد سریع چنین تکنولوژی‌هایی نهفته است.

* اصل مقاله: Boorman, S.A. & Leavitt, P.R., 1983. Big brother and block modeling. The New York Times, p.3

یادداشت مترجم: این کلیدواژه‌ها هم به این موضوع بی‌ارتباط نیستند: social network analysis, network analysis, clustering, cluster analysis


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اینترنت و آینده: ستاره‌ٔ دریایی یا عنکبوت؟

کتاب «ستارهٔ دریایی و عنکبوت» به موضوع رهبری سازمانی (organizational leadership) می‌پردازد و برای این‌کار از استعارهٔ عنکبوت و ستارهٔ دریایی برای توصیف سازمان‌های دارای رهبری متمرکز (centralized) یا غیرمتمرکز (uncentrealized) استفاده می‌کند. عنکبوت از این لحاظ شبیه یک سازمان با رهبری مترکز است که همهٔ خصوصیت‌های کلیدی مربوط به مدیریت و تصمیم‌گیری آن در مغز یا سر آن اتفاق می‌افتد و فرامین از مغز به سایر قسمت‌های بدن که به خودی خود کارایی رهبری ندارند ارسال می‌شود. با آسیب دیدن مغز یا مختل شدن راه ارتباطی بین مغز و سایر اعضای بدن، عنکبوت عملا کارایی خود را از دست می‌دهد و از بین می‌رود. از طرف دیگر ستارهٔ دریایی هیچ مرکز مشخصی برای تصمیم‌گیری ندارد و در واقع با همهٔ بدن‌اش تصمیم می‌گیرد. هر کدام از پاهای ستارهٔ دریایی در صورتی که از بدنهٔ اصلی جدا شوند به تنهایی می‌توانند به حیات خود ادامه دهند و حتی ممکن است به یک ستارهٔ دریایی  کامل تبدیل شوند. کتاب به خصوصیت‌های هر کدام از این دو نوع سازمان می‌پردازد و شاخص‌هایی را برای تشخیص میزان تمرکز یا عدم تمرکز در رهبری سازمانی معرفی می‌کند و غیره. در کل خواندنش خالی از لطف و ایده نیست، ولی این‌جا فقط یکی از مثال‌هایش را که به بحث من مربوط می‌شود ذکر می‌کنم.

تاریخ تحولات صنعت موسیقی را در نظر بگیرید. در اواخر قرن نوزدهم، صنعت موسیقی عملا در سلطهٔ هنرمندان بود و آن‌ها محصولات خود را مستقیما به مخاطبان عرضه می‌کردند و یک وضعیت رهبری سازمانی غیرمتمرکز وجود داشت، اگر چه ارتباط میان اجزاء این سازمان ضعیف بود. در اوسط قرن بیستم این شرکت‌های ضبط و پخش موسیقی بودند که موسیقی را به مخاطبان عرضه می‌کردند و تعداد آن‌ها کمتر از هنرمندان بود و سازمان صنعت موسیقی هم متمرکزتر از قبل شده بود. در اواخر قرن بیستم توزیع موسیقی به حالت نزدیک به انحصاری رسید و در کنترل چند شرکت انگشت‌شمار بزرگ پخش موسیقی بود که اوج تمرکز سازمانی را هم در صنعت موسیقی ایجاد کرده بودند. با ظهور نپستر (Napster) که این امکان را به افراد می‌داد تا فایل‌های موسیقی خود را از طریق یک سرور مرکزی در دسترس دیگران قرار دهند نوعی سازمان نیمه‌متمرکز در صنعت موسیقی ایجاد شد. این روند تمرکززدایی با فراگیر شدن تکنولوژی‌های نقطه-به-نقطه (Peer to Peer) که نیازمند سرور مرکزی اصلی نبودند به اوج خود رسید. (عکس زیر. اگر واضح نیست رویش کلیک کنید)

اما موضوعی که مدت‌هاست ذهنم را به خود مشغول کرده این است. آیا ظهور فن‌آوری‌های شبکه‌ای و انقلاب انفورماتیک موجب تمرکززدایی فرایندهای تولید و توزیع اطلاعات (و بالطبع سایر فرایندهای شکل دهندهٔ سازمان اجتماعی بشر) مي‌شود یا آن‌را متمرکزتر می‌کند یا بسته به شرایط هر دو حالت ممکن است؟ همین مثال موسیقی را در نظر بگیریم. آیا واقعا صنعت موسیقی در سال 2006 سازمانی غیرمتمرکزتر از سال 2000 داشته است؟ آیا ظهور بازی‌گران بزرگ جدید در عرصهٔ توزیع موسیقی «لزوما» به معنای غیرمتمرکزتر شدن سازمان صنعت موسیقی است؟ بله. درست. کاربران امروز می‌توانند با نصب نرم‌افزارهای رایگان در کامپیوترهای شخصی خود تقریبا هر قطعه موسیقی‌ای را که اراده کنند دریافت کنند. اما از آن‌طرف شاهد ظهور روزافزون بازیگران جدیدی مثل صاحبان بانک‌های موسیقی عظیم مثل Apple iTunes یا شرکت‌هایی نظیر Spotify هستیم که ساختارهای متمرکزی را برای توزیع موسیقی ارائه می‌دهند. هیچ دلیلی وجود ندارد که صرف وجود داشتن تکنولوژی‌هایی نظیر P2P و حتی فراگیر بودن آن‌ها بتواند تضمین‌گر ایجاد ساختار سازمانی غیرمتمرکز در صنعت موسیقی شود.

پاسخ به این دغدغه‌ها ساده نیست. شکی نیست که ظهور جامعهٔ شبکه‌ای پتانسیل‌های زیادی برای تمرکززدایی در ابعاد مختلف سازمان‌های اجتماعی ما ایجاد می‌کند اما آیا این تمرکززدایی نتیجه‌ای «غیرقابل اجتناب‌» و «حتمی» است یا این‌که گزینه‌های دیگری هم می‌توانند ماحصل انقلاب شبکه‌ای باشند؟

به نقل آزاد از ژاک الول:

توهم‌آمیز خواهد بود اگر تصور کنیم از دل همهٔ گزینه‌های مختلف پیش روی یک جامعهٔ شبکه‌ای، «حتما» تحولات خوب و مفید خارج خواهد شد. کامپیوتر و دستگاه‌های انفورماتیکی وارد نظم‌ جاری جامعه می‌شوند و عاقبت این سیستم‌ها به سمت تمرکز و فشرده شدن پیش خواهند رفت. شهروند عادی به اطلاعات دسترسی خواهد داشت، اما نخواهد دانست کجا دنبال خواسته‌اش بگردد یا از کدام بانک اطلاعاتی آن‌را دریافت کند. مزایای اجتماعی روزافزونی نصیب صاحبان بانک‌های اطلاعاتی، نخبگان، گروه‌ها و موسسات فشار و هر کسی که به منابع اطلاعاتی دسترسی داشته باشد خواهد شد… عاقبت دو لایه اطلاعات خواهیم داشت. اول اطلاعاتی که وارد بانک‌های اطلاعاتی عمومی می‌شود و دوم که مهم‌تر هم هست اطلاعاتی است که در دسترس عموم قرار نخواهد گرفت و فقط کسانی که کنترل این بانک‌ها را در دست دارند از آن‌ها مطلع خواهند بود. این موضوع یکی از بزرگ‌ترین خطرهایی است که آزادی ما را در آینده تهدید می‌کند. [1]

اسلاوی ژیژک، نگرانی مشابهی دارد و تکنولوژی‌‌های نوین ذخیره‌سازی و محاسبه ابری (cloud storage and computing) را به خودی خود برهم زننده ساختارهای متمرکز موجود نمی‌داند، بلکه آن‌‌ها را در ادامهٔ روند متمرکز شدن کنترل در فضای مجازی می‌بیند:

در این‌جا دو کلیدواژهٔ مهم را باید به خاطر داشته باشیم: انتزاع و کنترل. برای مدیریت یک ابر، به یک سیستم نظارتی نیاز داریم که عمل‌کرد ابر را زیر نظر داشته باشد. چنین سیستمی بنا به تعریف باید خارج از دید کاربران باشد. اما پارادوکسی که ایجاد می‌شود این است که هر چه این ابزار جدید (تلفن همراه هوشمند یا کامپیوتر جیبی)  که در دست‌های من قرار گرفته شخصی‌تر، ساده‌تر و دارای کارایی «شفاف‌تر» باشد، سازمان کلی آن بیشتر و بیشتر وابسته به اموراتی می‌شود که در «جای دیگری» رخ می‌دهند. این «جای دیگر» مجموعهٔ مدارها و ماشین‌هایی هستند که تجربهٔ کاربر را هماهنگی می‌کنند. به بیان دیگر، برای این‌که تجربهٔ کاربران شخصی‌تر و از آن‌ها دور و بی‌گانه نباشد، باید آن‌را توسط شبکه‌ای بیگانه و غیرشخصی مدیریت و کنترل کرد…. همه چیز در دسترس خواهد بود، اما فقط از طریق کمپانی‌ای که مالک آن است چه سخت‌افزار و چه نرم‌افزار و چه محتوی… هر چقدر دسترسی یک کاربر مشخص به فضای عمومی (اطلاعات) جهانی‌تر شود، مالکیت آن‌‌ فضا خصوصی‌تر خواهد بود… این درست است که محاسبات ابری انتخاب‌های زیادی را در اخیار کاربران قرار می‌دهد، اما آیا این آزادی انتخاب توسط انتخاب اولیهٔ سرویس‌دهنده ممکن نشده است؟ و آیا آزادی عمل ما نسبت به انتخاب‌هایی که او (سرویس‌دهنده) می‌کند روز به روز کمتر نمی‌شود؟   [2]

به نظر شما کدام دیدگاه درست‌تر است؟ نگاه خوشبینانهٔ کسانی که فکر می‌کنند ظهور جامعهٔ شبکه‌ای به شکسته‌ شدن ساختارهای سنتی تمرکز و کنترل در جامعه منجر می‌شود یا نگاه بدبینانهٔ آن‌ها که فکر می‌کنند این فن‌آوری‌ها در ذات خود «غیرتمرکزگرا» نیستند و بسته به مجموعهٔ انتخاب‌ها و تصمیم‌هایی که «بگیریم» ممکن است به هر نوع سازمان اجتماعی‌ای ختم شوند و چه بسا جامعه‌ٔ شبکه‌ای آینده بسیار متمرکزتر از هر آن‌ چیزی باشد که در تاریخ بشر شاهد آن بوده‌ایم. شکی نیست که همیشه ترکیبی از این دو وجود خواهد داشت، اما منظور من وجه غالب آن است. کدام مدل در آینده غالب خواهد بود؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گوگل پلاس و آن‌چه در فیس‌بوک منتشر نمی‌شود

قبلا جایی گفته بودم که یکی از مهم‌ترین خصوصیت‌های شبکه اجتماعی نوظهور گوگل+ این است که روابط در گوگل+ یک جانبه هستند. یعنی عنصر رابطه (کوچترین رابطه ممکن) یک پیکان یک طرفه است از کاربر «الف» به کاربر «ب». این موضوع در شبکه‌های اجتماعی مهم دیگر نظیر فیس‌بوک یا لینکداین ذاتا دوجانبه است. یعنی در این شبکه‌های اجتماعی عنصر پایه رابطه یک پیکان دوجانبه است و کاربر الف برای این‌که بتواند چنین رابطه‌ای را با کاربر ب ایجاد کند نیازمند تایید اختصاصی کاربر ب است.  به عبارت دیگر روابط در گوگل+ ذاتا نامتقارن‌اند، در حالی که روابط در فیس‌بوک ذاتا متقارن‌اند.

اما اهمیت این اختلاف در چیست؟

غلبه روابط دوجانبه و عاطفی در فیس‌بوک

همان‌طور که این نوشته به درستی اشاره کرده، عامل عاطفی در روابط فیس‌بوک نقش مهمی را باز می‌کند. یعنی پیش‌فرض یک رابطه در فیس‌بوک «دوستی» (friendship) است و دو نفر در فیس‌بوک با رابطه‌ای «دوستانه» یا «عاطفی» (emotional glue) با هم لینک می‌شوند. پس روابط فیس‌بوک بنا به تعریف و پیش‌فرض «عاطفی دوجانبه» هستند. برخلاف تویتتر (یک شبکه نامتقارن دیگر) در فیس‌بوک یک نفر نمی‌تواند فقط بر اساس «کنجکاوی» یا «علاقه» (interest glue) به دیگری «لینک» شود. همین‌طور برخلاف لینکداین دونفر نمی‌توانند بر اساس اشتراک حرفه‌ای (professional glue) به هم لینک شوند. در توییتر چسبی که افراد را به هم وصل می‌کند از جنس «علاقه یک جانبه» (unidirectional interest) است در حالی که در فیس‌بوک این چسب از جنس «عاطفه دوجانبه» (bidirectional emotion) است.

غلبه مطالب عاطفی و عام در فیس‌بوک

نتیجه این می‌شود که فیس‌بوک برای انتشار «اخبار غیرمحبوب از نظر اکثریت» بستر مناسبی را فراهم نمی‌کند. یک کاربر فیس‌بوک معمولا اخباری را در دیوار فیس‌بوک خودش منتشر می‌کند که احتمال دهد از نظر عاطفی اکثریت دوستان (رابطه‌های عاطفی دوجانبه‌ای که دارد) را تحت تاثیر قرار می‌دهد و به همان ترتیب دوستان او فقط به شرطی آن‌را بازنشر می‌کنند که احتمال دهند دوستان‌شان (دوستان دوستان شخص اول) از نظر عاطفی با مطلب رابطه برقرار خواهند کرد. این مساله عامل محدود کننده بزرگی در تعیین نوع اخباری است که در فیس‌بوک شانس بازانتشار وسیع دارند.

این یک نکته کلیدی است: «جلب توجه عاطفی» عامل اصلی نشر و بازنشر اخبار در فیس‌بوک است. فقط مطالبی به صورت گسترده در فیس‌بوک بازنشر می‌شوند که مورد توجه عاطفی بخش بسیار بزرگی از جمعیت فیس‌بوک قرار گرفته باشند. در نتیجه فقط تعداد بسیار اندکی از مطالب شانس این را خواهند یافت که در فیس‌بوک به صورت گسترده بازنشر شوند و باقی مطالب به عنوان مطالب جدی، تخصصی، کسل کننده و غیره از بازنشر شدن در فیس‌بوک محروم می‌مانند.

ترکیب علاقه و عاطفه در گوگل+

اما گوگل+ به مدد روابط یک‌جانبه و نامتقارن (شبیه توییتر) که بدون اجازه دیگران هم قابل ایجاد شدن است (من می‌توانم بدون اجازه مستقیم کاربر ایکس او را به حلقه خودم اضافه کنم) و ساختار شبکه اجتماعی با امکانات تعاملی شبیه فیس‌بوک در واقع هر دوی این‌ها را با هم ایجاد می‌کند. حلقه‌های مختلف گوگل+ در واقع ترکیب جالبی از «چسب عاطفه» و «چسب علاقه» هستند. افراد می‌توانند یک بحث جدی را برای حلقه‌ای از افراد که به آن بحث جدی «علاقه‌‌مند» هستند منتشر کنند.

به زبان بازار که صحبت کنیم، فیس‌بوک انگار هیچ بازار هدف ویژه‌ای ندارد و در نتیجه مطالب غیرعام (از نظر عاطفی) در آن نفوذ شبکه‌ای پیدا نمی‌کنند، در حالی که در گوگل‌+ امکان عرضه کالاهای خاص برای بازارهای جاویژه (niche market) فراهم است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دوست دارم یا موافقم؟

این درست که در هر دوست داشتنی جلوه‌هایی از منطق هم وجود دارد اما نمی‌توان انکار کرد که «دوست داشتن» یک فعل حسی است؛ یعنی با گفتن «این را دوست دارم» گرایش و توجه عاطفی خود را نسبت به «این» اعلام می‌کنیم. شبکه‌های اجتماعی فیس‌بوک (Facebook) و گوگل‌خوان (Google Reader) این امکان را به کاربران خود می‌دهند که به کمک فشردن دکمهٔ‌«دوست داشتن» یا لایک (Like) محتوای مورد علاقهٔ خود را نشانه‌گذاری کنند و بگویند که مطلب مورد بحث از لحاظ «حسی» مورد توجه آن‌ها بوده است. اما در صورتی که مطلبی بیشتر از لحاظ «منطقی» مورد تایید یا توجه بود چطور؟ در حال حاضر کاربران چاره‌ای ندارند که باز هم دست به دامن همان دکمهٔ لایک بشوند، منتها این‌بار نه به معنای «دوست دارم»‌ که به معنای «موافقم» یا «تایید می‌کنم».

سران فیس‌بوک و گوگل که این‌جا را نمی‌خوانند، اما پیشنهاد من این است که این دو مفهوم از هم تفکیک شوند. یعنی اگر مطلبی را از لحاظ حسی پسندیدیم دکمهٔ‌ لایک (Like) را بزنیم و اگر برایمان از نظر منطقی جالب توجه بود دکمهٔ‌ «موافقم» (Agree) را.

«دوست داشتن» چیزی لزوما به معنای «موافق بودن» با آن نیست. موافق نیستید؟
.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ادبیات نژادپرستانه‌ی استعماری در خبررسانی ما چه می‌کند؟

من روزنامه‌نگار نیستم اما تا آن‌جا که می‌دانم یکی از مهم‌ترین چیزهایی که نویسندگان خبری باید رعایت کنند پرهیز از به کار بردن کلمات توهین‌آمیز یا اصطلاحاتی است که بار تبعیض‌آمیز قومیتی یا ملیتی دارند. البته از بعضی از منابع خبری داخلی که انتظاری ندارم، اما دیدن تیتری مانند زیر در سایت خبری‌ای مانند خبرآنلاین ناراحت کننده است:

در این‌جا تنظیم کننده‌ی خبر به جای صفت «پاکستانی» از اصلاح «پاکی» استفاده کرده است که به نظر می‌رسد همان paki در فرهنگ انگلیسی است که برای توصیف تحقیرآمیز شخصی که اهل پاکستان است به کار برده می‌شود. به نقل از لغت‌نامه‌ی آزاد اصطلاح پاکی محصول دوران بعد از استعمار است (تاکیدها از من است):

The abbreviation Paki acquired offensive connotations in the 1960s when used by British tabloids to refer to subjects of former colony states in a derogatory and racist manner. In modern British usage «Paki» is typically used in a derogatory way as a label for all South Asians, including Indians, Afghans and Bangladeshis. To a lesser extent, the term has been applied as a racial slur towards Arabs and other Middle Eastern-looking groups who may resemble South Asians. During the 60’s many emigrants were also dubbed as «black» to further segregrate them from the white community. Some would say such a division still exists in parts of England.

سوال این‌جاست که چرا واژه‌هایی چنین سخیف و تبعیض‌آمیز نسبت به فرهنگ‌های آسیایی که ریشه در استعمار کهن و مدرن دارند باید به سطح خبررسانی رسمی ما راه یابند؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. 

آیا راستی راستی وب در حال مردن است؟

اگر حوصله دارید این نوشته را کامل مطالعه کنید تا با تغییر پارادایمی که در دنیای اینترنت در حال رخ دادن است دقیق‌تر آشنا شوید. اما اگر فرصت کافی یا حوصله ندارید (و علاقه دارید!)، مقدمه‌ی داستان و چند فراز از آن را برایتان تعریف می‌کنم.

وب یا شبکه‌ی جهان‌گستر وب (World Wide Web) که علامت اختصاری‌اش (www) را در ابتدای نشانی بسیاری از سایت‌ها می‌بینیم در حال زوال نسبی است یا دست‌کم برخی آمارها چنین نشان می‌دهد. در واقع امروز مقدار اطلاعاتی که از طریق مرورگر خود می‌بینید (عمدتا با فرمت html تحت پروتکل http روی پورت 80) کمتر از یک چهارم حجم ترافیک اینترنت است و این سهم در حال کمتر شدن است.

جامعه‌ی آماری تحقیق بالا، کل ترافیک اینترنتی آمریکاست که جامعه‌ی آماری مناسبی برای دیدن وضعیت سهم وب از اینترنت به نظر می‌رسد. وب از زمان پیدایش‌اش تا حدود سال 2000 در حال رشد نسبی بود (یعنی روز به روز سهم بیشتری از ترافیک اینترنت را به خود اختصاص می‌داد). وب در دوران اوج خودش بیش از نیمی از ترافیک اینترنتی را به خود اختصاص داد. اما این روند از حدود سال 2000 به این طرف به روند کاهشی تبدیل شد و تا سال 2005 فقط 23% ترافیک اینترنت از آن وب بود که این روند کاهشی تا امروز ادامه دارد (بنا به تخمین‌ها).

وب رو به زوال، وب باز (open web) یا قابل دسترسی توسط موتورهای جستجو و عموم مردم است. اما کاربران به تدریج به پلات‌فورم‌های نیمه‌بسته (semi-closed platforms) علاقه‌مند می‌شوند که اگرچه از بستر اینترنت برای انتقال داده استفاده می‌کنند اما لزوما از مرورگر برای نمایش محتوی استفاده نمی‌کنند. مثل فیلم یا موسیقی‌ای‌ که از طریق اینترنت به گوشی تلفن همراه شما منتقل شده و توسط برنامه‌هایی (apps) که روی آن نصب کرده‌اید پخش گردد بدون این‌که مرورگر سهمی در این فرایند داشته باشد. این محیط پخش، خارج از حوزه‌ی html است و گوگل یا موتورهای جستجوی کوچک‌تر به بخش بزرگی از آن دسترسی ندارند. قلمرویی فراتر از وب سنتی که روز به روز بزرگ‌تر می‌شود.

  • تا پنج‌سال دیگر، تعداد کاربرانی که از طریق گوشی تلفن خود به اینترنت وصل می‌شوند از تعداد کاربرانی که از طریق کامپیوترهای شخصی‌شان به اینترنت وصل می‌شوند پیشی خواهد گرفت. به این رقم دسترسی به اینترنت توسط محصولاتی مانند iPad و iPod و کتاب‌خوان‌ها را اضافه کنید.
  • تصویر آینده‌ی اینترنت برای کاربران: کمتر درباره‌ی مرور کردن صفحه‌های وب و بیشتر درباره‌ی دریافت کردن اطلاعات (less about browsing and more about getting) خواهد بود.
  • در سال 2001، ده درصد کل بازدید از صفحات وب در آمریکا متعلق به ده سایت اول وب بود. این آمار در سال 2006 به 40% و در سال 2010 به 75% رسید… امروز بعضی از این وب‌سایت‌ها آن ‌قدر بزرگ شده‌اند که دیگر نمی‌توان با مشخصات وب کلاسیک در مورد آن‌ها صحبت کرد و خود مانند اکوسیستم‌های نوینی عمل می‌کنند. مثلا  فیس‌بوک با 500 میلیون‌ نفر کاربر بزرگ‌ترین وب‌سایت تاریخ وب است، این‌قدر بزرگ است که دیگر نمی‌توان وب‌سایت تلقی‌اش کرد. جالب این‌که فیس‌بوک بخشی از وب آزاد (open web) نیست و قدرت و جذابیت فیس‌بوک در ایجاد کردن محیطی استاندارد، نیمه‌بسته و کنترل شده است که سوار بر بستر اختصاصی (platform) یک شرکت است.
  • وب همیشه دو رویه داشته است. از یک طرف، ظهور اینترنت به معنای شکست ساختارهای سنتی کسب و کار و قدرت بود و از سوی دیگر محیط جدیدی برای کسب قدرت و ایجاد انحصار. پایان این رقابت برای انحصار در کنترل وب به سود گوگل تمام شد. گوگل با کنترل ترافیک و تبلیغات تحت وب عملا شرایطی را به وجود آورد که به سختی می‌توان بازی‌گر جدی دیگری را در این عرصه تصور نمود. این بود که سایر باز‌ی‌گران تصمیم گرفتند موفقیت گوگل در حوزه‌ی وب را در حوزه‌های دیگری بازتولید کنند: چالش اصلی آن‌ها این بود که جایگزینی برای وب ایجاد کنند.
  • در حالی که گوگل همواره سعی کرده از کنترل و مالکیت محتوی (content) پرهیز کند، استراتژی رقبایی مانند اپل درست بر عکس بوده است. در حالی که گوگل شاید کنترل ترافیک و فروش آگهی‌ در وب را در دست داشته باشد، اپل محتوی را کنترل می‌کند. اپل کنترل مطلقی بر تمام برنامه‌هایی که برای آی‌فون نوشته می‌شوند دارد و شکل و ظاهر و نوع تجربه‌ی کاربری آن‌ها را کنترل می‌کند. اپل با iTunes سیستم انتقال محتوی (content-delivery system) را دست دارد و همزمان کنترل دستگاه‌های پخش محتوی را نیز در اختیار دارد: iPods, iPhones, iPads و جالب این‌که در این فرایند هر اتفاقی که بیفتد سهمی از سود حاصله را دارد (برنامه‌ای تولید شود، محتوایی خریده‌ شود، محتوایی پخش شود).
  • شما ممکن است با spotify آهنگ گوش دهید، با netflix فیلم ببینید، اخبار روز را به کمک برنامه‌ای که روی تلفن‌ همراه‌تان دارید بخوانید (توجه کنید نه داخل مرورگر)، توی فیس‌بوک ساعت‌ها بچرخید، به آخرین پادکست‌هایی که روی تلفن‌تان دانلود شده گوش دهید، با اسکایپ با دیگران صحبت کنید، با XBox Live بازی کنید و خلاصه ممکن است تمام روز را در اینترنت سپری کنید بی‌آن‌که حتی یک‌بار به وب سر زده باشید!

آیا وب کاملا محو خواهد شد؟ البته که نه. صفحات وب احتمالا همیشه وجود خواهند داشت. مگر نه این‌که ما هنوز از تلگراف و کارت پستال استفاده می‌کنیم؟ اما صفحات وب دیگر مرکز ثقل رسانه‌ای نخواهند بود، چرا که این مرکزیت به محیطی ورای ‌وب (post-html environment) منتقل خواهد شد.

اما وب که در حال بزرگ شدن است!

آن‌چه در بالا گفته شد همه‌ی داستان نیست. مثلا در نقد تحلیل فوق، این‌جا نمای دیگری از آمار ترافیک اینترنت را ارائه می‌دهد: وضعیت اندازه‌ی مطلق ترافیک وب:

سهم نسبی وب از ترافیک اینترنت در حال کاهش شدید است در حالی که اندازه‌ی مطلق ترافیک وب در حال رشد نمایی است و هیچ نشانی از کند شدن روند رشد آن دیده نمی‌شود. پس برخلاف آن‌چه در بالا آمده، شاید اوضاع آینده‌ی وب چندان هم بد نباشد.

این معما را چگونه حل می‌کنید؟

به نظرم در این جور موارد، آمار نسبی بیشتر بیان‌گر روندها هستند. وب در حال بزرگ شدن است، اما رقبای آن با سرعت بیشتری بزرگ می‌شوند. سرنوشت نهایی وب را اندازه‌ی مطلق آن تعیین نمی‌کند. تصور کنید وب همین‌طور به بزرگ شدن ادامه دهد، اما سهم آن کاهش یابد تا حدی که به میزان ناچیزی (مثلا یک درصد ترافیک اینترنتی) برسد. در صورت فرا رسیدن چنین روزی، آیا نمی‌توانیم با یک تقریب قابل قبول بگوییم: راستی‌راستی وب مرده است؟


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کهکشان تیم‌برنرز لی: اولین کتاب خود را کی منتشر می‌کنید؟

نام مجموعه‌ی «کهکشان تیم برنرز لی» را با الهام از مفهوم «کهکشان گوتنبرگ» انتخاب کرده‌ام و تا آن‌جا که می‌دانم تاکنون جایی از این اصطلاح استفاده نشده است.

همه‌ی خوانندگان ویکی‌پدیا می‌توانند از صفحات و مقاله‌های موجود در آن کتاب الکترونیکی (ebook) درست کنند. در حال حاضر این امکان برای کاربرانی که حساب کاربری (رایگان) ایجاد کرده‌اند وجود دارد. اما به زودی ویکی‌پرس این امکان را برای همه کاربران و مراجعه کنندگان فراهم می‌کند.

کتاب دارای صفحه‌بندی و جلد و مقدمه (نوشته‌ی خودتان) خواهد بود و می‌توانید آن‌را در فروشگاه‌ دیجیتال ویکی‌پرس بفروشید. مردم می‌توانند نسخه‌ی چاپ شده‌ی آن‌را (درست مثل یک کتاب معمولی) سفارش دهند. ده درصد درآمد فروش آن‌هم به بنیاد ویکی تعلق خواهد داشت.

من حدود پنج دقیقه وقت گذاشتم و اولین کتاب دیجیتال خودم را منتشر کردم. کتاب‌خانه‌ی کتاب‌هایی که توسط دیگر کاربران هم تولید شده را هم می‌توانید این‌جا ببینید.  راستی شما کی اولین کتاب دیجیتال خود را منتشر می‌کنید؟

یا اجازه دهید سوالم‌ را کامل‌تر کنم:

اولین کتاب خود را کی منتشر می‌کنید؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امکان جدید گوگل: هر وب‌سایتی که می‌خواهید را دنبال کنید

در جریان امکان جدید گوگل‌ریدر (GoogleReader) که هستید؟ از این به بعد گوگل‌ریدر به شما این امکان را می‌دهد تا تغییرات هر وب‌سایتی که را که می‌خواهید حتی اگر خوراک یا فید نداشته باشد دنبال کنید. کاری که البته سایت‌هایی مانند page2rss هم انجام می‌دهند اما امکان گوگل همه‌ی تغییرات یک صفحه را برای شما دنبال می‌کند و به صورت بخش لاینفکی از تجربه‌ی خوراک‌خوانی شما در می‌آید.

برای استفاده از این سرویس کافی است نشانی یک صفحه‌ی دلخواه وب را در قسمت Add a Subscription اضافه کنید. از این به بعد نه تنها مطالب جدید، بلکه هر تغییری در آن صفحه ایجاد شود شما متوجه خواهید شد.

پیش‌فرض: فرض کرده‌ام که با خوراک یا فید(feed) آشنا هستید و می‌توانید هزاران وبلاگ و سایت را در چند دقیقه مرور کنید. اگر با فید (Feed) و روش خواندن آن‌ آشنا نیستید که خوب … پیشنهاد می‌کنم اول با آن آشنا شوید.

h’v.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دو به علاوه‌ی یک خبر: مونیتور سه‌بعدی، الگوریتم کوانتومی و نت‌بوک‌‌های گوگل

سه خبر را داشته باشید. دو تا از این خبرها احتمالا مهم‌تر هستند.

یک: برای اولین بار گوگل از محاسبات کوانتومی در الگوریتم‌هایش استفاده می‌کند

گزارش اخیر نیوساینتیست رسما فک خواننده را می‌اندازد (ببخشید اصطلاح دیگری سراغ دارید؟). گوگل بر اساس تراشه‌های ساخت یک شرکت کانادایی که مدعی است از محاسبات کوانتومی استفاده می‌کند در الگوریتم‌های جستجوی تصویر و فیلم خود استفاده می‌کند. این الگوریتم‌ها به صورت ذاتی سریع‌تر از الگوریتم‌های معمولی هستند.

مثلا یک کامپیوتر کلاسیک برای پیدا کردن یک توپ که داخل یک کشو از میان یک میلیون کشوی دیگر پنهان شده است باید حدود نیم میلیون آزمایش (باز کردن کشو و دیدن داخل آن) انجام دهد. اما کامپیوتری که از ساختار کوانتومی استفاده می‌کند می‌تواند همین کار را با 1000 آزمایش انجام دهد. علت این اختلاف سرعت به زیربنایی‌ترین واحد ذخیره‌ یا نمایش اطلاعات بر می‌‌گردد که در کامپیوترهای معمولی دودویی (binary) است و مصداق آن بیت (bit) است در حالی‌که در یک کامپیوتر کوانتومی کوبیت یا کیوبیت (qubit) است. متاسفانه شرح اختلاف این‌دو دانشی فراتر از سطح سواد بنده می‌طلبد، اما تا دلتان بخواهد در موردش مطلب هست. موضوع عجیب این است که محاسبات کوانتومی بیشتر سوژه‌ی مربوط به آینده‌ به نظر می‌رسد و دیدن این‌که دانش آن به مرحله‌ی عملی رسیده واقعا شگفت‌آور است.

دو: مونیتور سه بعدی اپل ؟

ممکن است فکر کنید که باز هم یکی از آن اختراع‌های تخیلی که تا عمل خیلی فاصله دارد. شاید این‌طور باشد اما این فیلم کوتاه نشان می‌دهد که چنین تکنولوژی‌هایی دست کم در سطح آزمایشگاهی وجود دارد. اشیای نمایش داده شده در مونتیور کاملا سه بعدی به نظر می‌رسند و اندازه و شکل آن‌ها بستگی به زوایه‌ی دید و فاصله‌ی شما از مونیتور دارد. این فیلم مربوط به اپل نیست، اما اپل درخواست ثبت یک اختراع (patent) را کرده که نشان می‌دهد خبرهایی هست.

این هم خبر دوم. اما خبر دو به علاوه ی یکم:

دو به علاوه‌ی یک: نِت‌بوک‌ با نشان تجاری گوگل

کمتر از یک ماه دیگر تلفن‌های همراه با نشان تجاری گوگل به بازار می‌آیند. همین‌طور بعضی منابع مدعی هستند اطلاعاتی به دست آورده‌اند که نشان می‌دهد گوگل در آینده نزدیک (کمتر از یک سال) نِت‌بوک‌های (Netbook) خودش را هم عرضه خواهد کرد.

تلفن‌ها با سیستم‌ عامل آندرویید و نِت‌بوک‌ها با سیستم‌ عامل کروم، هر دو از سر تا پا متعلق به گوگل!

قصد و توان پیش‌گویی ندارم اما باور کنید این سرعت رشد گوگل یا منجر به سقوط ناگهانی و فروپاشی‌اش می‌شود و یا یک انحصار هولناک در زمینه‌ی فن‌آوری‌های اطلاعاتی و شبکه‌ای ایجاد خواهد کرد و هیچ‌کس که نداند من و شمای ایرانی خوب می‌دانیم انحصار یعنی چه.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

خداحافظ ماشین حساب مهندسی، سلام آقای ولفرام!

هشدار: اگر به ریاضیات علاقمند هستید ممکن است این پست شما را دیوانه کند!

شما را نمی‌دانم اما آشنایی با سایت ولفرام آلفا (Wolfram Alpha) برای من فوق‌العاده هیجان‌انگیز بود. این سایت شاید یکی از شاخص‌ترین و جذاب‌ترین مصداق‌های پدیده‌ی محاسبات ابری (Cloud Computing) در دنیای علم و دانش باشد. در صفحه‌ی توضیحات این سایت آمده که ولفرام آلفا یک موتور جستجو نیست بلکه یک موتور محاسباتی دانش (Computational Knowledge Engine) است. یعنی برای پاسخ دادن به سوال شما چیزی را در وب جستجو نمی‌کند بلکه پاسخ شما را محاسبه می‌کند. بگذارید به جای توضیح یک مثال بزنم تا موضوع روشن‌تر شود. فرض کنید می‌خواهید انتگرال معین (یا نامعین) یک تابع را حساب کنید و بنا به دلایلی در حل آن گیر کرده‌اید. کافی است تابع را توی ولفرام آلفا بزنید. فرض کنید تابع ما این باشد:

\int_{0}^{+\infty}x^{5}e^{-\frac{x^2}{2} }\ dx

در صفحه‌ی اول ولفرام آلفا تابع را می‌نویسیم. نیازی به استفاده از فرمت یا دستور خاصی نیست. همان‌طور ساده می‌نویسیم و کلید enter را فشار می‌دهیم. نتیجه خیره کننده است و محض نمونه همه‌ی آن را این‌جا به صورت تصویر می‌آورم:

نتیجه را می‌توانید به صورت PDF هم دریافت کنید. توجه داشته باشید همه چیز محاسبه می‌شود و هیچ اطلاعاتی به صورت آماده به شما تحویل داده نشده است. خوب، تا همین‌جا نمودار، ریشه‌ها، بسط آن حول نقطه‌ی صفر، مشتق اول و انتگرال نامعین و معین، نقاط اکسترمم و مقادیر تابع در آن‌ها، مقدار حدی تابع در بی‌نهایت، شکل‌های مختلف نمایش تابع، سه نوع مختلف نمایش تابع به صورت سری و همین‌طور نمایش انتگرالی تابع را نشان داده است.

حالا برای این که اعصابتان کاملا به هم بریزد، آن‌جایی که نتیجه انتگرال نامعین را نشان داده لینکی هست به نام show steps. رویش کلیک کنید:

مراحل محاسبه انتگرال را همراه با شرح و توضیح مکفی نشان می‌دهد. باور کنید این جور وبسایت‌ها نابوده کننده وقت و اعصاب و روان مردم بی‌نوا هستند. توی همین یک سایت آدم می‌تواند عمرش را به کل هدر دهد و باز ویر بازی با فرمول‌ها و کوچه و پس کوچه‌های زیبای ریاضی‌اش ننشیند.

موضوع فقط این نیست که بتوانیم این عبارت‌ها را به سادگی محاسبه کنیم چون که این نوع محاسبات را کم و بیش با نرم‌افزارهایی مانند Matlab یا Mathematica یا Maple هم می‌شد انجام داد. موضوع این است که دیگر خبری از نرم‌افزارهای سنگین و گران‌قیمت که نیاز به نصب شدن داشته باشند ندارید. همه چیز تحت وب اجرا می‌شود. تصور کنید چنین امکان رایگان و در دسترسی چقدر می‌تواند برای دانش‌آموزان، دانش‌جویان یا عموم مردم جنبه‌ی آموزشی و کاربردی داشته باشد.

چند نمونه‌ی پیشنهادی:

  1. توابع خاص، مثلا تابع گاما (که همیشه عاشق خواص عجیب و غریب اش بوده ام)
    \Gamma (x)
  2. تابع بازگشتی دلخواه
    f(n) =  \frac{n}{f(n-1)} \ ,\ f(1)=1
  3. فراکتال‌های دلخواه، مثلا فراکتال منحنی هیلبرت با چهار تکرار، یا فراکتال مندلبرات با یک نقطه شروع دلخواه
  4. انواع اتوماتای سلولی (cellular automaton)

ولفرام آلفا فقط برای محاسبات ریاضی نیست. چیزهایی مثل تاریخ یک روز خاص، بارکد یا کدهای ISBN، محاسبه یک سال سیاره مشتری، اطلاعات مربوط به کوه دماوند، مقایسه خصوصیات آب و آمونیاک و اسید کلریدریک (یا هر عنصر و ماده دیگری)، نسبت فامیلی دختر خواهر عموی عمویتان با شما یا تعداد کاربران اینترنت در اروپا را هم می توانید در آن پیدا کنید. فکر کنم صرف‌نظر از کاربردهای جدی، همین گالری مثال‌های ولفرام آلفا می‌تواند به اندازه‌ی چندین ساعت (روز و هفته و …) شما را سرگرم کند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ترجمه‌ی خودکار متن‌های فارسی به انگلیسی و برعکس توسط سرویس جدید گوگل

در جریان باشید که سرویس ترجمه‌ی گوگل امکان ترجمه از فارسی به زبان‌های دیگر (و برعکس) را اضافه کرده است. یک ابزار بسیار مهم برای همه‌ی کسانی که با زبان فارسی سر و کار دارند.

کار کردن با آن بسیار ساده است. به این صفحه بروید، زبان مبدا و مقصد مورد نظرتان را انتخاب کنید و متن را در قسمت سمت چپ بنویسید:

Text and Web - Google Translate_1245391632058

انگلیسی به فارسی هم کار می‌کند:

Text and Web - Google Translate_1245392841546

ترجمه به وضوح اشکال دارد، اما در حد قابل فهمی به فارسی ترجمه شده است.  این سرویس فعلن در مرحله‌ی نسخه‌ی‌ آزمایشی اولیه (آلفا) است.

نکته:

حتی می‌توانید کل یک صفحه‌ی اینترنتی را مستقیما به فارسی ترجمه کنید. کافی است در قسمت سمت چپ، به جای متن، نشانی سایت مورد نظرتان را بدهید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کهکشان تیم برنرز لی – یک

نام مجموعه‌ی «کهکشان تیم برنرز لی» را با الهام از مفهوم «کهکشان گوتنبرگ» انتخاب کرده‌ام و تا آن‌جا که می‌دانم تاکنون جایی از این اصطلاح استفاده نشده است.

مایکروسافت اعلام کرد که فروش سی‌دی‌های دایره‌المعارف انکارتا (Encarta) که «پرفروش‌ترین دایره‌المعارف نرم‌افزاری در هشت سال گذشته» بوده است را متوقف خواهد کرد و وب‌سایت آن هم سال دیگر تعطیل خواهد شد.

ظهور غول کوچکی به نام ویکی‌پدیا (Wikipedia) که بارها از هر آن‌چه انکارتا می‌توانست باشد بزرگ‌تر است و غول بزرگ‌تری به نام «وب فهرست شده توسط گوگل» جایی برای حیات دایره‌العارف‌هایی مانند انکارتا که به صورت سنتی و به طریقه‌ی دستی و خط به خط و صفحه به صفحه به روزرسانی می‌شوند باقی نگذاشته است. خلاصه بگویم:

انکارتا نتوانست با وب رقابت کند.

آیا سرنوشت مشابهی در انتظار بریتانیکا و دایره‌المعارف‌های کلاسیک دیگر است؟ شاید بتوانید حدس بزنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یادبود دیجیتال شما کجاست؟

این ایده به نظرم جالب رسید.

فکرش را بکنید شرکتی بیاید و از افراد علاقه‌مند مبلغی پول دریافت کند و به ازای آن بعد از مرگ آن‌ها برای‌شان قبر مجازی یا نوعی «یادبود مجازی» (virtual remembrance یا online memorial) درست کند. یعنی در واقع آن‌ها را در یک «قبرستان مجازی» (virtual cemetery) با شکوه و جلال کافی دفن کند. همین‌طور از طرف فرد مرحوم، خدمات شبکه‌ای خاصی ارائه دهد مثلا سال‌گرد درگذشت‌اش را با ای‌میل به اقوام و دوستان یادآوری کند و در کل کاری کند که فرد درگذشته، حضور حداقلی در دنیای مجازی داشته باشد.

به این ترتیب کسانی که دوست دارند بعد از مرگ‌شان هم اثری از آثارشان در دنیای وب باقی بماند خیال‌شان راحت خواهد شد. اگر کسی نام‌شان را جستجو کند، صفحه‌ی یادبودش را خواهد دید. چندین شرکت در این زمینه فعالیت می‌کنند اما تا جایی که جستجو کردم هنوز هیچ شرکت بزرگ معتبری وارد این قلمرو نشده است.

به نظر شما اگر یک شرکت معتبر بیاید و چنین سرویسی ارائه دهد و مثلا به ازای آن 100 دلار کارمزد دریافت کند، چند نفر مشتری خواهد داشت؟ راستی یادبود دیجیتال من و شما کجاست؟

فیلم‌های ورنر هرتزوگ را در یوتیوب به صورت کامل تماشا کنید

برای دوستانی که خط اینترنت پرسرعت دارند. هشت تا از فیلم‌های ورنر هرتزوگ (Werner Herzog) کارگردان مورد علاقه‌ی من (و شما؟) در سینمای آلمان به صورت کامل و با کیفیت خوب قابل دیدن در یوتیوب هستند.

فیلم‌های هرتزوگ عموما عالی هستند، اما آن‌هایی را که خودم شخصا دیده‌ام تضمین می‌کنم. این‌هم لینک‌هایشان:

فیلم‌ها در کانال یک شرکت توزیع‌کننده‌ی ویدئویی قرار داده شده‌ که یکی از شرکت‌های حمایت کننده‌ی حرکت یوتیوب برای پخش رایگان فیلم‌های سینمایی است. کانال این شرکت در یوتیوب را دنبال کنید تا فیلم‌های سینمایی دیگر را هم که به تدریج اضافه می‌شوند داشته باشید.

بجنبید تا نظر صاحبانش عوض نشده!

خورشید دنیای انفورماتیک غروب می‌کند

شرکت سان (Sun Microsystems) که تا روزگاری نه چندان دور، بدون نام‌اش حتی نمی‌شد کلمه‌ی «کامپیوتر» را درست و دقیق توصیف کرد در آستانه‌ی سقوط، توسط شرکت اوراکل خریداری می‌شود. بدون شک غروب این خورشید، غروب انفورماتیک نیست، اما نشان‌دهنده‌ی فراز و نشیب‌های شگرف این علم/صنعت نوین است.

سان شاید خاموش شود، اما این شعار همیشگی‌اش که عصاره‌ی جامعه‌ی اطلاعاتی در حال ظهور را به نبوغ‌آمیزترین و موجزترین شکل ممکن در چند کلمه آورده زنده خواهد ماند:


شبکه همان کامپیوتر است. — جان گیج

The Network is the Computer. — John Gage


پی‌نوشت: سان، مالک سیستم مدیریت بانک اطلاعات MySQL است، اما اوراکل اعلام کرده که تمایلی به خرید (یا ادامه‌ی) MySQL ندارد. شرکت‌هایی مانند گوگل یا وردپرس (و خیلی شرکت‌های دیگر) برپایه‌ی این سیستم بانک اطلاعاتی کار می‌کنند. بنیان‌گذار وردپرس توضیح می‌دهد که وضعیت بانک‌های اطلاعاتی این شرکت‌ها چگونه خواهد شد.

نظر سنجی روز: کدام سیاست فیل/ترینگ را برای ایران بهترین می‌دانید؟

از طرف دو دوست (واژگون و بلاگ‌نوشت) دعوت شده‌ام که در بازی وبلاگی نامه به عمو فیل/ترباف شرکت کنم. دیدم بیشتر حرف‌ها را دوستان دیگر به شیوه‌های مختلف و از زاویه‌دید‌های مختلف زده‌اند، بنابراین اجازه دهید یک نظر سنجی کوچک بکنیم که به خاطر تعداد کم رای‌ها نتیجه‌ را تفسیر خاصی نمی‌توان کرد، جز این‌که بدانیم نظر آن دسته از خوانندگان بامدادی که دراین نظرسنجی شرکت کرده‌اند چه بوده است.

دانستن همین هم برای من جالب است، برای شما چطور؟ اگر برای‌تان جالب است که حتما شرکت کنید، اگر هم نیست به خاطر من شرکت کنید!

نظرسنجی روز: لطف کنید بگویید بهترین گزینه از نظر شما کدام است (معنای کامل‌ هر گزینه در پایین توضیح داده شده است):

منظورم از گزینه‌ها این است:

  1. کنترل کامل: همه چیز کنترل شود و فقط سایت‌های کاملا بی‌خطر/بی‌ضرر و مطالب عمومی آزاد باشد.
  2. کنترل نسبی – شدید: سایت‌های غیراخلاقی یا سایت‌هایی که نگاه انتقادی به حاکمیت دارند کنترل شوند.
  3. کنترل نسبی – متوسط: سایت‌های غیراخلاقی یا سایت‌هایی که نگاه براندازانه‌ به حاکمیت دارند کنترل شوند.
  4. کنترل نسبی – ضعیف: فقط سایت‌های غیراخلاقی کنترل شوند.
  5. کنترل نباشد: همه چیز آزاد باشد.

پی‌نوشت کامنتی: با توجه به سوال دوستی که مفهوم «دقیق» اخلاق و غیراخلاق را پرسیده بودند این چه این نکته را اضافه می‌کنم:

به جز مفاهمیم انتزاعی ریاضی (آن‌هم احتمالا) هیچ پدیده‌ای رو نمی‌شه «دقیقا» تعریف کرد یا توضیح داد. اخلاق در بهترین حالت به صورت «تقریبی از عرف عمومی که زیاد هم مخالف خواست و نظر طبقه‌ی قدرتمند جامعه نباشد تعریف می‌شود» و در نتیجه هر چیزی که خلاف آن باشد (باز هم به صورت تقریبی) غیر اخلاقی تلقی می‌شود که البته ممکن است معیارهای فردایش با امروز فرق کند.


نظرسنجی قبلی: بامدادی از نظر شما چگونه بوده است؟ و نتایج آن.

وبلاگ‌خوانی سرگرمی ویژه‌ی ساعت‌های کاری؟

برخلاف انتظار در این روزهای اخیر (نوروز) متوجه افت نسبی آمار مراجعه‌کنندگان وبلاگم شده‌ام. بیشتر خوانندگان من از ایران هستند و این روزها ایران در تعطیلات نوروزی به سر می‌برد. افت آماری نسبی‌ای را هم معمولا در روزهای جمعه‌ شاهد بوده‌ام. آیا این افت آمار به «روزهای تعطیل» در ایران بستگی دارد؟ آیا وبلاگ‌خوان‌ها بیشتر ترجیح می‌دهند در ساعت‌های کاریشان وبلاگ بخوانند؟ نمی‌دانم.

در همین رابطه چشم‌ام خورد به این نوشته‌ی وبلاگ «اقتصاد خرد، بازار و خانوار»:

“در روزهای تعطیل تعداد مراجعه‌کنندگان به وبلاگ حقیر کاهش پیدا می‌کند” تحلیل اقتصادی این قضیه می‌تواند چیزی شبیه این باشد: خوانندگان محترم وقتی وبلاگ می‌خوانند که  سرگرمی دیگری ندارند. در نتیجه در ایام تعطیل، که سرگرمی‌های متنوعی دارند، کمتر و در روزهای کاری بیشتر از ایام تعطیل وبلاگ می‌خوانند (البته دسترسی به اینترنت هم مهم است). چون در روز کاری مطلوبیت حاصل از خواندن وبلاگ بیشتر از سایر کارهای ممکن است. (می توان بفرمایید اشتباه می کنم)  لطفا تعمیم ندهید که حالا همه‌ دوستان وقت کار  در دفاتر و ادارات وبلاگ می‌خوانند. برای چنین نتیجه‌ای باید نمونه آماری بزرگتری داشت و تعداد خوانندگان چند ده وبلاگ را ثبت کرد. اما این حکم درباره این وبلاگ می تواند درست باشد که دوستان آنرا سرکار می خوانند!

همان‌طور که دوست‌مان هم اشاره کرده تا بررسی آماری و تحلیلی گسترده‌ای انجام نشود نمی‌توان به رابطه‌ی احتمالی بین «زمانی که خوانندگان برای خواندن وبلاگ می‌گذارند» و «روزهای تعطیل/کاری در ایران» رسید. اما دست‌کم حدس اولیه‌ی جالبی است.

سئوال طلایی: آيا ما در ساعت‌های کاری بیشتر وبلاگ می‌خوانیم و در روزهای تعطیل کارهای مهم‌تری داریم؟


بالاترین یک رسانه‌ی برون‌گراست، مته به خشخاش درون‌اش نگذارید

یکی از مهمترین اتفاقات رسانه‌ای این روزهای اخیر هک شدن سایت بالاترین توسط اشخاص نامعلوم است. تا این لحظه هیچ شخص یا گروهی مسئولیت این کار را به عهده نگرفته و در نتیجه تلاش برای حدس زدن این‌که واقعا چه کسی این کار را انجام داده است محدود به «حدس و گمان» خواهد بود. اما بحث من این نیست…

واکنش جامعه‌ی مجازی به این اتفاق چه بوده است؟
آمار دقیقی ندارم، اما به وضوح در فضاهای مجازی مخلتف، مثلا فرندفید یا وبلاگ‌‌ها می‌بینم که بسیاری از کاربرها از این اتفاق شوکه و ناراحت هستند. به نظرشان بالاترین با همه‌ی ایرادهایی که به آن «احتمالا» وارد بوده، رسانه‌ای مهم بوده است. این گروه امیدوار هستند هر چه سریع‌تر بالاترین به کار خود ادامه دهد.
همین‌طور هستند دوستانی که از تعطیل شدن بالاترین «خوشحال» شده‌اند. دلیل اصلی آن‌ها هم این است که در بالاترین کاربران به آن‌ها توهین می‌کردند، یا این‌که ارزش‌های آن را زیر سئوال می‌بردند. استدلال نادرستی نیست و هر کس که در محیطی به او یا باورهایش توهین شود، حق دارد نسبت به آن محیط منفی فکر کند.

تاثیر بالاترین برونی است، نه درونی

فرق رسانه‌ای مثل یک وبلاگ با رسانه‌ای مثل بالاترین چیست؟ صرف‌نظر از اختلاف‌های واضح مانند تنوع تعداد کاربران، تنوع منابع و مانند آن به نظر من مهمترین فرق این‌دو در «برایند بردار رسانه‌ای» آن‌هاست.

رسانه‌ای مثل یک وبلاگ (یا حتی سایت‌های خبری یا تحلیلی)، به داخل خود نظر دارد. وبلاگ یک حریم است، یک اتاق که اتسفر خودش را دارد. بوی خودش را می‌دهد. در واقع برایند بردار یک وبلاگ به سمت «داخل» است. یعنی محتوای تولید شده در آن وبلاگ، نوع بحث‌ها، کامنت‌ها و لینک‌هایی که در آن منتشر و مطرح می‌شود همیشه «مُهر وبلاگ» را روی خود دارد. از این نظر وبلاگ یک رسانه‌ی «درون‌گرا» است. یک وبلاگ خوب، وبلاگی است که دارای «سبک» است، یعنی «خودآگاهی» دارد، به خودش «آگاه» است، «درون‌گراست».

اما در مورد رسانه‌ای مثل بالاترین وضعیت این‌گونه نیست. بالاترین یک پُرتال است، یک ترمینال مجازی. در بالاترین، بردارهای گوناگونی با جهت‌ها و اندازه‌های مختلف وجود دارند اما «برایند این بردارها» به سمت بیرون از «بالاترین» است. یعنی بالاترین یک رسانه‌ی «برون‌گرا» است. یک رسانه‌ی برون‌گرای خوب را نباید با میزان «خودآگاهی‌اش» بسنجیم، بلکه باید میزان کارآمدی‌اش را در راهنمایی کاربران به فضاهایی هر چه وسیع‌تر و متنوع‌تر در «خارج از خودش» بسنجیم. از این لحاظ «بالاترین» خیلی باارزش است، چرا که تعداد بسیار زیادی از کاربران را با سایت‌ها و وبلاگ‌های «دیگر» آشنا کرده است.

اشتباه خواهد بود اگر در تحلیل‌هایمان برای سنجش ارزش یا میزان تاثیر‌گذاری بالاترین، به کامنت‌ها و یا نوع لینک‌هایی که در آن مطرح می‌شود نگاه کنیم. چرا که ارزش بالاترین در بحث‌هایی که زیر یک لینک می‌شود و یا مثلا این‌که چه لینکی چه امتیازی بیاورد، صفحه‌ی اول برود یا نرود، داغ بشود یا نشود نیست. این‌ها بازی هستند برای جذابیت بیشتر، همین. بالاترین «فوروم نیست» که برای خواندن کامنت‌ها یا نظر کاربران به آن برویم. درست است که این امکان در بالاترین وجود دارد که کاربران زیر لینک‌ها کامنت بگذارند و یا «متاسفانه» به هم اهانت کنند، اما جوهر بالاترین در «کامنت‌هایش» نیست. ارزش بالاترین برون‌گرایی رسانه‌ای آن است. مثل یک هاب، تعداد زیادی کاربر وارد آن می‌شوند و از طریق آن به «بیرون» از آن هدایت می‌شوند. بالاترین محیطی برای «ماندن» یا «گفتگو کردن» نیست، بلکه محیطی برای «نماندن و خارج شدن و اکتشاف جاهای دیگر» است. اگر وبلاگ‌ که ماهوا درون‌گراست سعی در اکتشاف «خود» را دارد، بالاترین سعی در اکتشاف «بیرون از خود» را دارد.

بالاترین جایی برای ماندن نیست، مسیری برای رفتن است

بیشتر کسانی که از بالاترین «دل‌آزرده» هستند، کسانی هستند که بیش از حد «داخل» بالاترین «مکث‌» کرده‌اند. بالاترین اصلا محیط خوبی برای مکث کردن نیست، همان‌طور که ترمینال مسافربری جای خوبی برای اقامت کردن و هم‌صحبت شدن با دیگران نیست. ما برای بحث و گفتگوی جدی به ترمینال مسافربری نمی‌رویم، بلکه به روزنامه‌ها، مجله‌ها، کتاب‌خانه‌ها و دانشگاه‌ها سر می‌زنیم. به همین ترتیب اشتباه است اگر در بالاترین به بحث و تبادل نظر بر سر موضوعات مهم مثل اعتقادات و ارزش‌هایمان بپردازیم.

ترمینال مسافربری را به خاطر این‌که چهار تا لات ممکن است با آدم سرشاخ شوند تعطیل نمی‌کنند. ترمینال مسافربری برای این ساخته شده، که سریع سوار اتوبوس یا قطار بشوی و بروی به مقصدی که می‌خواهی بروی. بالاترین هم همین است.

رسانه‌های برون‌گرا را نباید با «محتوایشان» ارزیابی کرد. بلکه باید با شناخت از ماهیت برون‌گرایانه‌‌شان با آن‌ها برخورد کرد. بالاترین به شدت برون‌گراست. تعداد بسیار زیادی از وبلاگ‌ها و سایت‌ها از طریق بالاترین به جامعه‌ی کاربران «معرفی» شده‌اند. بالاترین محلی است که کاربران به آن وارد می‌شوند و در آن‌جا با تعداد زیادی «علامت راهنما» مواجه می‌شوند: این‌جا را دیدی؟ این‌جا را دیدی؟ این‌جا را دیدی؟ …

بالاترین برون‌گرایانه‌ترین رسانه‌ی امروز فارسی زبان است. امیدوار باشیم بازگردد. قوی‌تر از قبل.


الگوریتم گوگل در خدمت شناسایی مقاله‌های مهم علمی

اهمیت و ارزش یک مقاله‌ی عملی  را چطور می‌شود به کمک یک الگورتیم ارزیابی کرد؟ اولین راهی که به ذهن می‌رسد این است که تعداد دفعاتی که به آن مقاله در سایر منابع علمی اشاره (استناد) شده را بشماریم. در واقع این روش کلاسیک مدت‌هاست که برای سنجش اعتبار مقاله‌های علمی به کار می‌رود. اما این روش چند اشکال دارد:

  1. همه‌ی ارجاع‌ها ارزش یکسانی ندارند. اگر یک مقاله‌ی مهم به مقاله‌ای ارجاع دهد خیلی فرق می‌کند تا یک مقاله‌ی فرعی نامش را ذکر کند. (مثلا تصور کنید به نام یک دانشمند در این مقاله ارجاع داده شود!)
  2. دانشمندان در حوزه‌های مختلف ارجاع‌هایشان را به شیوه‌های مختلفی می‌دهند. مثلا به طور میانگین به یک مقاله‌ در حوزه‌ی علوم حدود شش بار ارجاع داده می‌شود، در فیزیک سه بار و در ریاضیات حدود یک بار.
  3. به مقاله‌های نوآورانه در حوزه‌های جدید ممکن است زیاد ارجاع داده نشود، چون حوزه‌ای مورد بحث هنوز کوچک است و قرار است در آینده بزرگ شود.
  4. به مقاله‌های خیلی مهم بعد از مدتی دیگر ارجاع داده نمی‌شود، چون به عنوان اصول اساسی وارد کتاب‌های درسی و دانشگاهی می‌شوند.

شیوه‌ی ارجاع دادن مقاله‌ها به یکدیگر تشکیل یک شبکه‌ی پیچیده می‌دهد که بی‌شباهت به شبکه‌ی اینترنت نیست. چند محقق آمده‌اند و الگوریتمی شبیه سیستم رتبه‌بندی گوگل یا پیج‌رنک (PageRank) را برای مقاله‌ها و محققان به کار برده‌اند. بر اساس روش پیج‌رنک صفحه‌ها (یا مقاله‌ها) بر اساس تعداد لینک‌هایی که به آن‌ها داده شده امتیاز بندی می‌شوند و «وزن» لینک‌ها هم در محاسبه‌ها منظور می‌شود. یعنی لینک گرفتن از سایت (مقاله‌) با پیج‌رنک بالاتر امتیاز بیشتری دارد.

الگوریتم تعداد 353,268 مقاله که کل مقاله‌های متنشر شده توسط انجمن فیزیک آمریکا از سال 1893 است را بررسی و 3,110,839 لینک (ارجاع) بین این مقاله‌ها را شناسایی کرد. در مرحله‌ی بعد هم با توجه به امتیازها فهرست مقاله‌های برتر استخراج شد.

برای بخش قابل توجهی از مقاله‌ها، امتیاز کلاسیک مبتنی بر تعداد ارجاعات (citation indices) و امتیاز گوگل‌رنک با هم هم‌خوانی داشت. اما استثناهایی هم پیدا شدند: مقاله‌هایی که با وجود داشتن پیج‌رنک بسیار بالا، در فهرست‌های کلاسیک جایگاه بارزی نداشتند. {+} این مقاله‌ها انگار توسط الگوریتم «کشف» شده بودند.

نگاهی به فهرست ده مقاله‌ی اول هم جالب است. بیشتر مولفان این فهرست جایزه‌ی نوبل برده‌اند، اما چیزی که عجیب‌تر است این که مولف مقاله‌ی اول فهرست نیکلا کابیبو (Nicola Cabibbo) جایزه‌ی نوبل نبرده، در حالی که دو دانشمندی (Makoto Kobayashi and Toshihide Maskawa) که جایزه‌ی نوبل فیزیک 2008 را برده‌اند کارهای تحقیقاتی‌شان به شدت مبتنی بر کارهای تحقیقاتی آقای کابیبو بوده. آیا این نوعی «پیش‌بینی» است؟

pagerankings-graph

البته این روش بی‌عیب هم نیست. محققانی که این روش را بررسی کرده‌اند هشدار داده‌اند که روش‌های جستجوی کلاسیک برای یاقتن مقاله‌های علمی باید کماکان مورد استفاده قرار بگیرد، چون استفاده از روش پیج‌رنک دو خطر دارد:

  1. یک مقاله‌ی معمولی که ممکن است به طور موقت در صدر فهرست پیج‌رنک قرار بگیرد به طور غیرمتناسبی ارجاع کسب خواهد کرد و این تعداد ارجاعات باعث می‌شوند که حتی ارجاعات بیشتری کسب کند و واقعا تبدیل به یک مقاله‌ی خیلی مهم شود (self-fulfilling prophecy).
  2. امکان امتیاز ویژه داده شدن به یک سری مقاله‌های خاص نسبت به بقیه‌ی مقاله‌ها وجود دارد. جای‌گاه‌ها ممکن است فروخته شوند (مشابه لینک‌های حمایت شده در گوگل) یا این‌که به خاطر نوسانات ذاتی الگوریتم ناگهان یک مقاله‌ی معمولی در بالاها ظاهر شود.

از دو ایراد بالا که بگذریم (یعنی حواسمان به آن‌ها باشد) با استفاده از الگوریتمی که مشابه الگوریتم پیج‌رنگ گوگل است، «احتمالا» می‌توان مقاله‌های مهم و یا ارزشمندی که به دلایل مختلف چندان به چشم نیامده‌اند را شناسایی کرد. یا با داده‌کاوی مفصل‌تر روی تعداد بیشتری مقاله و احتمالا تعداد متنوع‌تری حوزه‌ی علمی، شاید بتوان دانشمندان یا ایده‌های در حال ظهور را به سرعت شناسایی کرد، حتی قبل از آن‌که شهرت جهانی بیابند! به قول این وبلاگ‌نویس «الگوریتم گوگل برندگان جایزه‌ی نوبل را پیش‌بینی می‌کند!»

پی‌نوشت: دنبال اصل مقاله‌ گشتم، اما رایگان پیدا نکردم. خوش به حال کسانی که در دانشگاه‌ها دسترسی کامل و رایگان به هر متن علمی که «اراده» کنند دارند.

پی‌نوشت تکمیلی: مقاله را یکی از دوستان برایم فرستاد (با سپاس). یکی دیگر از دوستان پیشنهاد داد که بفرستد (با سپاس) و خودم هم توی اینترنت پیدا کردم (با سپاس از خودم)!

تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی آمد، خوشحال باشیم اما هیجان‌زده نشویم

بالاخره شبکه‌ی تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی راه‌اندازی شد. به دو دلیل این موضوع برای فارسی‌زبان‌ها یک اتفاق مهم رسانه‌ای است:

  1. شیکه‌های تلویزیونی فارسی‌زبان سطح‌ پایین لوس‌آنجلسی و صدای آمریکا را از انحصار خارج می‌کند و از این به بعد فارسی‌زبان‌هایی که دوست دارند به منابع خارج از ایران دسترسی داشته باشند، مجبور نیستند سلامت روانی خود را پای این شبکه‌ها به مخاطره بیاندازند.
  2. صدا و سیمای ایران (و احتمالا تاجیکستان و افغانستان) که تا امروز به لطف نداشتن رقیب جدی و انحصار حکومتی با خیال راحت هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد مجبور می‌شود کیفیت تولید و پخش برنامه‌های خود را بالاتر ببرد و نمک ایدئولوژیک‌اش را هم که دیگر به شوری زده است کم کند.

اما صرف‌نظر از این دو مورد بسیار مهم، نباید راه‌اندازی شبکه‌ی تلویزیونی فارسی زبان بی‌بی‌سی را «بیش از حد» بزرگ کرد و مطابق عادت همیشگی‌ ما ایرانی‌ها هیجان‌زده و ملتهب شد و یا اقدام به پرستش بی‌بی‌سی فارسی کرد!

فراموش نکنیم این شبکه‌ از کجا دارد پخش می‌شود، و بد نیست همان‌طور که نکات مثبت این تحول را در نظر داریم «همواره» نیم‌نگاهی هم به تاریخ داشته باشیم. تاریخ معاصر ایران (و کشورهایی مانند ایران) به ما می‌گوید در اعتماد بیش از حد کردن به رسانه‌های خارجی -حتی اگر بی‌بی‌سی باشد- محتاط باشیم:

یک رسانه‌ی فوق حرفه‌ای مانند بی‌بی‌سی، با جذابیت گرافیکی و صوتی عالی و همین‌طور تنوع و کیفیت بالای برنامه‌ها و حفظ بی‌طرفی «حرفه‌ای» در پوشش خبری وقایع روزمره، به سرعت اعتماد مخاطبان «تشنه‌ی ایرانی» را به خود جلب می‌کند. وقتی اعتمادها جلب شد و رسانه در عمق خانه‌ها و قلب‌ها نفوذ کرد، مخاطبان در برابر تزریق نامحسوس گرایش‌ها و خط‌دهی‌هایی که «لزوما» در راستای منافع مردم ایران نیستند آسیب‌پذیر می‌شوند.

بیشتر ما جوان‌ترها که بزرگ‌شده‌ی دوران بعد از انقلاب هستیم، بی‌بی‌سی را به عنوان یک نام معتبر می‌شناسیم. خود من اسم بی‌بی‌سی که می‌آید یاد برنامه‌های مستند شگفت‌انگیز علمی می‌افتم و یا سریال‌های داستانی یا تاریخی کم‌نظیر. اما فراموش نکنیم بی‌بی‌سی خبری با بی‌بی‌سی فیلم‌های مستند و یا بی‌بی‌سی سریال‌های تلویزیونی فرق می‌کند و باور بفرمایید مهم‌ترین دلیل راه‌اندازی این شبکه‌ی تلویزیونی به زبان فارسی پوشش خبری/تحلیلی آن بوده نه این‌که خواسته باشند یک کانال تلویزیونی عالی پر از از فیلم‌های حیات وحش یا سریال داستانی به مردم ایران هدیه دهند.

خلاصه این‌که کانال فارسی بی‌بی‌سی بدون شک بسیار «حرفه‌ای» و از نظر فنی کم‌نقص خواهد بود و آمدنش هم به آن دو دلیل که در بالا گفتم بسیار مهم است، اما درست به همان دو دلیلی که بالا ذکر شد، ظهور آن می‌تواند خطرناک نیز باشد:

  1. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، حتی اگر اراده کند و هزار و یک جور محدودیت قدرتی و عقیدتی هم (بر فرض) از گرده‌اش برداشته شود باز هم نمی‌تواند با یک شبکه‌ی تلویزیونی فوق حرفه‌ای مانند بی‌بی‌سی رقابت کند.
  2. به خاطر خلا رسانه‌ای در بین فارسی‌زبانان، این خطر وجود دارد که تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی به سرعت اعتبار و محبوبیت بسیار بالایی پیدا کند و در این صورت دستکاری کردن افکار عمومی مردم ایران در راستای منافع انگلستان و متحدانش راحت‌تر می‌شود.

پس پیشنهاد می‌کنم از آمدن تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی خوشحال باشیم، اما هیجان‌زده نشویم.


در همین‌ رابطه پیشنهاد می‌کنم:

لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

چگونه یخچال‌های خانگی می‌توانند جلوی گرم شدن زمین را بگیرند؟

بهینه‌ کردن مصرف الکتریسیته در کم کردن انتشار گازهای گل‌خانه‌ای بسیار موثر است، چون تولید برق معمولا با سوزاندن سوخت‌های فسیلی همراه است. روش‌های مرسوم بهینه‌سازی هم بیشتر حول حوش جایگزین کردن منابع انرژی (انرژی خورشید یا باد) یا تولید تجهیزات کم‌مصرف‌تر می‌چرخد.
.
اما یک روش جالب دیگر هم وجود دارد و آن مدیریت هوشمند دستگاه‌های مصرف کننده است. در این روش به کمک یک شبکه‌ی هوشمند کنترلی، دستگاه‌های برقی‌ای را که به روشن بودن مداوم احتیاجی ندارند (مثل دستگاه‌های تهویه، کولر، بخاری‌،  یخچال و …) در مواقعی که مصرف انرژی به پیک رسیده خاموش می‌کنیم. به این کار می‌گویند «مصرف پویا» (Dynamic Demand).
.
فرض کنید،‌ تعدادی دستگاه برقی داریم که در خانه‌های مردم به صورت همزمان کار می‌کنند. همین‌طور فرض کنید این دستگاه‌ها توسط یک شبکه‌ی هوشمند کنترلی+ یک سیستم کنترل مرکزی روشن یا خاموش شدن هستند. حالا مرکز هوشمند، می‌تواند به صورت سیستماتیک و طبق قاعده‌ی خاصی دستگاه‌ها را خاموش و روشن کند، به طوری که اولا کارکرد عادی دستگاه‌ها مختل نشود (یخچال کماکان غذاها را خنک نگاه دارد) و ثانیا مجموعه‌ی سیستم برق کمتری مصرف کند.
.
برای واضح شدن مطلب، با پاورپوینت (خدا پدر و مادر طراح‌اش را بیامرزد) این دیاگرام را کشیدم:
dynamic-demand-bamdadi_com
فرض کنید در شهری زندگی می‌کنیم که فقط پنج خانه دارد. در هر خانه «یک یخچال» وجود دارد که مجهز به سیستم کنترلی است که از یک مرکز کنترل می‌شود. در زمان‌های فرضی 1 و 2 که مصرف برق عادی است همه‌ی یخچال‌ها به صورت عادی کار می‌کنند و مصرف برق بالاست، اما از زمان فرضی 3 به بعد (فرض کنید پیک مصرف برق در کشور از این‌جا به بعد باشد)، سیستم مدیریت پویا روشن می‌شود و به نوبت یخچال‌ها را خاموش و روشن می‌کند. به این ترتیب مصرف برق کل سیستم کمتر شده، و پیک مصرف نیز متعاقبا کم می‌شود. البته واحد زمانی (مثلا فاصله‌ی زمانی بین 3 تا 4) باید حساب شده باشد. اگر زیادی طولانی باشد، کارکرد دستگاه‌ها مختل می‌شود و اگر زیاد کوتاه باشد عمر دستگاه‌ها را کم می‌کند.
.
میلیون‌ها دستگاه برقی مانند یخچال یا بخاری در هر کشور وجود دارند. با ایجاد شبکه‌ی «مصرف پویا» می‌توان  به مقدار قابل ملاحظه‌ای مصرف برق (و تولید گازهای گل‌خانه‌ای) را کاهش داد.
.
این ایده برای اولین بار در انگلستان به طور آزمایشی در حال پیاده‌سازی است، برای شروع با 300 یخچال هوشمند.

غزه‌ تحریف شده در لنز رسانه‌ها

برخی از دوستان «به درستی» از پست قبلی من انتقاد کرده‌اند که چرا به جای توضیح دادن و منطقی گفتگو کردن، با عصبانیت و خشم برخورد کرده‌ام. در پاسخ انتقاد درست ایشان باید بگویم که من هم آدم هستم و آستانه‌ی تحملی دارم. من هم مثل هر آدم دیگری حق دارم گاهی «از کوره در بروم» و «آمپر بچسبانم» و البته باور کنید سعی می‌کنم عصبانیت‌ام را هرگز از دایره‌ی نوشتن خارج نکنم و حتی‌المقدور منصف و مودب باقی بمانم. اما قبول کنید دیدن و شنیدن حرف‌های بعضی از «ما»ها که نمونه‌هایش را هم در همان پست قبلی آورده‌ام، اعصاب پولادین می‌خواهد.

اما در تایید حرف درست دوستان منتقد، مانند کامنت این دوست نادیده‌ام که از خواندن‌اش هم لذت بردم و هم درس گرفتم، این متن کوتاه را از میان «میلیون‌ها» متن خوب که در وبلاگ‌ها، سایت‌ها و منابع انگلیسی‌زبان به راحتی قابل پیدا کردن هستند ترجمه می‌کنم. ترجمه تقریبا آزاد است و خلاصه هم شده است، اما باور کنید برای کسی که بخواهد بداند، «میلیون‌ها» صفحه نظیر این در وب وجود دارد.

در عصر اطلاعات، نداشتن «حداقل» اطلاعات عمومی از اوضاع جهان پیرامون‌مان «توجیهی» ندارد. حتی اگر صدا و سیمای ما اهل سا.ن.س.ور یا هوچی‌گری باشد، حتی اگر منتقد جمهوری اسلامی باشیم، باور کنید «حق نداریم» نابینا بمانیم. در عصر اطلاعات، خودمان را از «اطلاعات» محروم نکنیم. به قول مانی‌ ب. «جمهوری اسلامی نمی‌تواند همیشه غرامت یک‌سویه‌نگری و بی‌فکری ما را بپردازد».

غزه‌ تحریف شده در لنز رسانه‌ها

فلسطینی‌ها بهای کارهایی که ما در غرب کرده‌ایم را می‌پردازند، و همین‌طور بهای کارهایی که نکرده‌ایم. اسرائیل و حامیان آن، تاریخ را در همان حال که رخ می‌دهد بازنویسی می‌کنند، البته با همکاری رسانه‌ها و سیاست‌مداران ما [درغرب].

اگر یک ببینده‌ی عادی تلویزیون یا یک خواننده‌ی معمولی روزنامه فکر کند این فلسطینی‌ها بودند که آتش‌بس میان اسرائیل و فلسطین را بر هم زدند و پرتاب موشک‌ به شهرهای اسرائیل را دلیل قانع کننده‌ای برای حمله‌ی نابودگرانه و همه‌جانبه‌ی نظامی علیه غزه بداند، می‌توان او را بخشید. [چرا که او «تاریخ بازنویسی شده» را دیده یا مطالعه کرده است.]

اما، روزنامه‌ی اسرائیلی «هارتز» به ما یادآوری می‌کند:

شش ماه پیش، اسرائیل درخواست آتش‌بس کرد و حماس هم با آتش‌بس موافقت کرد. اما اسرائیل با حمله به تونل حماس در غزه، به طور یک‌جانبه آتش‌بس را نقض کرد و در همان حال از مصر خواست که به حماس فشار بیاورد تا آتش‌بس را ادامه دهد.

با چنین سوءاطلاع‌رسانی‌ سیستماتیکی (systematic misinformation) نمی‌توان به حقیقت صلح و عدالت میان اسرائیل و فلسطین دست یافت. اسرائیل مانع از ورود روزنامه‌نگاران خارجی به غزه می‌شود و رسانه‌های ما در گزارش کردن عمق فاجعه‌ی انسانی‌ای که در غزه رخ می‌دهد کوتاهی می‌کنند.

علی‌رغم درخواست صلیب‌سرخ و دستور سازمان ملل، اسرائیل اجازه‌ی ورود قطعات یدکی مورد نیاز برای تعمیر ژنراتوری که برق چراغ‌ها، تهویه و مونیتورهای بیمارستان شفا در غزه را تامین می‌کند نمی‌دهد. همان‌گونه که رئیس بیمارستان شفا دکتر حسنیه می‌گوید: حتی مجهزترین بیمارستان جهان نیز نمی‌تواند در این زمان کوتاه پاسخ‌گوی درمان این همه مجروح باشد.

اگر چه بی‌تردید پرتاب موشک از سوی غزه به اسرائیل جرمی محکوم کردنی‌ است، خسارت‌های محدود ناشی از آن را نمی‌توان با پاسخ غیرمتناسب اسرائیل مقایسه کرد. اسرائیل غزه را «ناحیه‌ی نظامی ویژه» اعلام کرده است، دسته‌بندی‌ای که فقط یک مرحله از «جنگ کامل» (total war) فاصله دارد.

بر خلاف آن‌چه لابی اسرائیل و رسانه‌های هم‌نوا با آن منعکس می‌کنند، این فلسطینی‌ها نبودند که جنگ‌افروزی کردند؛ و واقعیت چیز دیگری است. فلسطینی‌ها در شرایط بسیارهولناکی به آتش‌بس پای‌بند مانده بودند، شرایطی که با محاصره‌ی کامل غزه از سوی اسرائیل لحظه به لحظه بحرانی‌تر می‌شد. محاصره‌ای که کمبود نان، سوخت، جوهر، کاغذ و چسب مورد نیاز برای چاپ کتاب‌های درسی کودکان، دارو و باقی مایحتاج ضروری برای «زنده ماندن» را در غزه باعث شده بود.

شهرک‌نشینی‌های گسترده‌ی اسرائیل در مناطق «کرانه‌ی باختری رود اردن» که بر اساس توافق مهم سال 1967 زمین‌های فلسطینی محسوب می‌شوند، دیوار جداکننده‌، ویران کردن خانه‌ها و تنبیه دسته‌جمعی مردم غزه همه و همه جرائم نقض کننده‌ی مصوبات کنواسیون ژنو هستند. مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، تنها احتمال رسیدن به راه حل دو کشوره (two-state solution) که جامعه‌ی یهودیان مدام از آن طرفداری می‌کنند، توسط گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین در سرزمین‌های فلسطینی در کرانه‌ی باختری رود اردن از بین رفته است.

آقای وبلاگ‌نویس، وبلاگ‌نویسان را دست‌کم نگیر

دوستی می‌نویسد:

مصاحبه با وبلاگنویسان
نظر وبلاگنویسان در مورد …
وبلاگنویسان فجایع غزه را محکوم کردند.
انجمن وبلاگنویسان مسلمان
مجمع وبلاگنویسان شاخدار
بیانیه بانوان وبلاگ‌نویس…

و بلافاصله می‌پرسد: «آیا جملات بالا با جملات زیر تفاوت ماهوی دارند؟»

مصاحبه با شناسنامه‌داران
نظر کفش‌پوشان در مورد …
پاسپورت‌داران فجایع غزه را محکوم کردند.
انجمن کسانی که تا به حال یک کتاب خوانده‌اند.
مجمع از جلوی روزنامه فروشی رد شوندگان….
بیانیه روی بینی جوش‌داران در مورد…

اما اجازه دهید اگر «خیلی واضح نیست»، فرق صفتی مانند «وبلاگ‌نویس» با  صفت‌های بی‌معنا و بی‌شکلی مانند «کسی که پاسپورت دارد» یا «کسی که از روبه‌روی روزنامه‌فروشی عبور می‌کند» را بگویم:

وبلاگ‌نویس تولید کننده‌ی محتوای دیجیتال است و به این معنا، وبلاگ نویس همزمان «کاربر و مولف» است. وبلاگ‌نویس (حتی اگر زردنویس باشد) موج‌سوار دریای نوظهور «جامعه‌ی اطلاعاتی»ست که «ایران» و «جهان» را در بر می‌گیرد. وبلاگ‌نویس امروز، درست مثل آن معدود آدم‌هایی است که در همان سال‌های بعد از اختراع صنعت چاپ، با آن امکانات سنگ و سربی کتاب منتشر می‌کردند. اگر آن آدم‌ها آن روز «بشریت را به کهکشان گوتنبرگ هول دادند» و ذهنیت‌ش را برای همیشه دیگرگون ساختند، این آدم‌ها هم امروز دارند «بشر را به کهکشان دیجیتال» هول می‌دهند تا بار دیگر ذهنیتش را برای همیشه دیگرگون سازند.  وبلاگ‌نویس حتی اگر زردنویس باشد فرهنگی را در جامعه گسترش می‌دهد و تابوهایی را می‌شکند که لرزه به پشت «گردن‌کلفت‌های سنتی قدرت» انداخته است و خواهد انداخت. وبلاگ‌نویس تهیه‌کننده و سردبیر رسانه‌‌های اجتماعی نوظهور است.

باز هم بگویم؟

پس «وبلاگ‌نویس» از لحاظ ماهوی با «کسی که از روبه‌روی روزنامه‌فروشی رد می‌شود» فرق می‌کند.

دوست عزیز وبلاگ‌نویس، «لطفا» وبلاگ‌نویسان و نقش تاریخ‌ساز آن‌ها را دست‌کم نگیر.

در همین رابطه:

  • «وبلاگ‌نویسی»، صنف؟ صفت؟ سِمَت؟
  • من یک وبلاگ نویس هستم – روند یک بحث
  • وبلاگ نویس
  • وبلاگ‌نویس،یک صفت معنی‌دار است!
    اما نخست: آیا خود محکوم کردن حادثه‌ی تروریستی هند، یک شعر‌کپی‌کن را به یک وبلاگنویس مؤلف که نظر خود را منتشر می‌کند، نزدیک نمی‌کند؟
    دوم: آیا همه‌ی شعر‌کپی‌کن‌ها در وبلاگشان به حوادث و فجایع واکنش نشان می‌دهند؟ نه.پس وقتی می‌گویند نظر وبلاگنویس‌ها، منظورشان وبلاگ‌نویس‌هایی است که توان اعتراض کردن و نظر دادن را دارند، از خود دارای نظر هستند، و این همان فصل مشترکی است که وبلاگنویس‌ها را به یک صنف نزدیک می‌کند. وبلاگ‌نویس صفت هم باشد، یک صفت بی‌معنی نیست!

لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
ہنجواها

وقتی خانه‌ها و گلدان‌ها هم به سخن در ‌‌آیند

به  سه کاربرد جالب از «توییتر» (Twitter) برخورد کرده‌ام که خوب است به شما معرفی کنم، چون  واقعا خلاقانه هستند. چیزی که این ایده‌ها را برای من جالب کرده «متفاوت بودن» آن‌هاست. تاکنون بیشتر درباره‌ی قدرت توییتر در «خبررسانی توسط مردم عادی» و نقش آن به عنوان یک رسانه‌ی اجتماعی در رقابت با رسانه‌های سنتی شنیده بودیم، اما انگار ابعاد کابرد توییتر بسیار گسترده‌تر است…

خانه‌ای که مصرف انرژی‌اش را به شما گزارش می‌کند

twitter-andy_house_1228818669497

یکی از مهندسان شرکت آی‌بی‌ام در خانه‌اش سنسورهای مختلفی نصب کرده  و به کمک آن‌ها پارامترهایی مانند میزان مصرف آب روزانه، وضعیت روشن یا خاموش بودن چراغ‌ها و غیره را اندازه‌گیری می‌کند. بعد این اطلاعات به طور خودکار از طریق یک واسط سخت‌آفزاری و یک کامپیوتر«توییت» می‌شود:

  • بخاری برقی حمام خاموش شد. {+}
  • امروز تا این لحظه 100 لیتر آب مصرف شده است. {+}
  • چراغ‌های خارج از خانه روشن شدند {+}
  • تلفن زنگ می‌زند. {+}
  • مصرف برق به طور غیرمترقبه‌ای زیاد شده است. {+}
  • خوانش کنتور برق: «فلان مقدار» کیلووات‌ساعت. {+}

هدف آقای اندی استانفورد کلارک از طراحی چنین سیستمی این بوده که به همه‌ نشان دهد «واقعا» برای کاستن مصرف انرژی خانه‌اش تلاش می‌کند.

با توییتر تجهیزات خانه‌ی خود را کنترل کنید

و اما کاربرد هوشمندانه‌ی دومی که از توییتر دیدم و به نظرم جالب رسید که معرفی کنم. یک نفر پیدا شده و یک واسط سخت‌آفزاری میان کامپیتورش و چراغ‌های خانه‌اش طراحی کرده. بعد هم یک سری دستورات ساده (بعضی کلیدواژه‌های خاص) برای خودش وضع کرده و هر وقت آن‌ها را توییت می‌کند، دستور صادره از طریق اینترنت به آن دستگاه منتقل می‌شود و باعث می‌شود به کلید چراغ تا آن‌را قطع یا وصل کند.

مثلا او توییت می‌کند «چراغ اتاق‌ نشیمن خاموش» («living room lights off»). کامپیوتری که در خانه قرار دارد این دستور را گرفته و به واسط سخت‌آفزاری منتقل می‌کند که به نوبه‌ی خود منجر به خاموش کردن چراغ خانه می‌شود. پیاده‌سازی چنین سیستمی ظاهرا چندان گران نیست.

این امکان الان فقط برای روشن یا خاموش کردن چراغ‌هاست، اما با کمی تخیل ساده می‌توان آن‌را به سایر تجهیزات منزل تعمیم داد. با این کار او می‌تواند «خانه‌اش» را از دوردست  و از طریق تلفن همراه، حتی وقتی که در کشور دیگری است کنترل کند!

plant_twitter

گلدان‌هایی که هر وقت تشنه شدند به شما می‌گویند

حالا که خانه می‌تواند وضعیت مصرف انرژی‌اش را توییت کند، چرا گلدان‌ها نتوانند؟ یک شرکت خلاق آمده و سنسور  و خرت‌ و پرت‌های لازم را برای همین منظور طراحی کرده. این سنسوردر خاک گلدان‌های خانه‌ نصب می‌شود و میزان رطوبت خاک را اندازه‌گیری می‌کند و هر وقت خاک گلدان‌ها از حد معینی خشک‌تر شد، از طریق واسط سخت‌آفزاری و یک کامپیوتر که همیشه به اینترنت وصل است موضوع را توییت می‌کند. این هم یک نمونه‌اش:

  • فوری! به من آب بده! {+}
  • لطفا به من آب بده! {+}
  • ممنون از این‌که به من آب دادی! {+}

پی‌نوشت: اگر تا به حال از توییتر استفاده نکرده‌اید پیشنهاد می‌کنم شروع کنید:  ساده و در عین حال خیره‌کننده است.
این هم نشانی من در توییتر.


لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

مانیفستی برای آهسته وبلاگ‌ نوشتن

دنیای دیجیتال روز به روز بزرگ‌تر و سریع‌تر می‌شود و این توهم را به ما القا می‌کند که برای بهتر بودن باید سریع‌تر، پرکمیت‌تر، پرفرکانس‌تر و روزآمدتر بنویسیم. این توهم اساسا نادرست است و به اضطراب و سطحی شدن می‌انجامد.

یک کلمه گاهی دریچه‌ای می‌شود به یک دنیا. از یک وبلاگ‌ به یک روزنامه و  از یک کلیدواژه‌ به چندین صفحه‌ی دیگر رسیدم که یکی از آن‌ها را که از هم شسته‌رفته‌تر بود به عنوان نمونه انتخاب کرده‌ام. ترجمه نسبتا آزاد است ولی اگر جایی مطلب به درستی منتقل نشده لطفا راهنمایی کنید.

.

صحبت از «وبلاگ‌نویسی آهسته» یا «آهسته‌نویسی»  (Slow Blogging) است. باز هم در ابن‌باره خواهم نوشت.

RF242663

بیانیه‌ی «وبلاگ‌نویسی آهسته»

1. «وبلاگ‌نویسیِ آهسته» یا «آهسته‌نویسی» انکار اضطرار و فوریت است. تاییدی است بر این نکته که مطالبی که ارزش خوانده شدن دارند با عجله نوشته نشده‌اند و اصولا بیشتر ایده‌ها و افکار اگر با تامل و صرف زمان کافی پردازش شوند بهتر ارائه خواهند شد.
.

1. Slow Blogging is a rejection of immediacy. It is an affirmation that not all things worth reading are written quickly, and that many thoughts are best served after being fully baked and worded in an even temperament.


2. «آهسته نویسی» یعنی سخن گفتن به گونه‌ای که مهم باشد. این که اجازه دهیم وقایع روزمره از کنار ما عبور کنند بدون این که لزوما پای آن ها کامنتی بگذاریم. «وبلاگ‌نویسی آهسته»، تعمدا کُند و آرام است و تعجیل و شتاب را حتی برای موضوعات اضطراری تشویق نمی‌کند.
.
2. Slow Blogging is speaking like it matters, like the pixels that give your words form are precious and rare. It is a willingness to let current events pass without comment. It is deliberate in its pace, breaking its unhurried stride for nothing short of true emergency. And perhaps not even then, for slow is not the speed of most emergencies, and places where beloved, reassuring speed rules the day will serve us best at those times.

3. «آهسته نویسی» معکوس کردن روش مرسومی است که ایده‌ها و افکار اولیه‌ی ما را از هم می‌پراکند؛ تک‌جمله‌ها یا عبارت‌هایی که در واقع سرچشمه‌ی ایده‌ها و افکار درخشان آینده‌ی ما هستند. «وبلاگ‌نویسی آهسته» فرایندی است که به این جرقه‌های فکری آنی که در لحظه‌ رخ می‌دهند اجازه می‌دهد دوباره به پستوهای ذهن ما بازگردند تا بخشی از تصویری بزرگ‌تر گردند. آهسته‌نویسی به ما می‌گوید «بر روی بوم اثیری یا جاودانه‌ چیزی ننویس مگر این‌که در گذر زمان تاثیری ماندگار بر شکل دادن افکار و ایده‌هایت داشته باشد».
.
3. Slow Blogging is a reversal of the disintegration into the one-liners and cutting turns of phrase that are often the early lives of our best ideas. Its a process in which flashes of thought shine and then fade to take their place in the background as part of something larger. Slow Blogging does not write thoughts onto the ethereal and eternal parchment before they provide an enduring worth in the shape of our ideas over time.

4. «وبلاگ‌نویسی آهسته» تمایل به ساکت ماندن است در میانه‌ی طغیان‌ها و هیجانات روزمره‌ای که چیزی جز یک لحظه‌ی گذرا از زمان را پر نمی‌کنند و بین ابتذال و شادی جنون‌آمیز در لابه‌لای سرفصل‌ها سر در گم‌اند. حرفی را که دوست داشتی هفته‌ی پیش بگویی، می‌توانی ماه آینده بگویی یا حتی سال بعد. تنها فرقش این است که باهوش‌تر به نظر خواهی رسید.
.
4. Slow Blogging is a willingness to remain silent amid the daily outrages and ecstasies that fill nothing more than single moments in time, switching between banality, crushing heartbreak and end-of-the-world psychotic glee in the mere space between headlines. The thing you wished you said in the moment last week can be said next month, or next year, and you’ll only look all the smarter.

5. «وبلاگ‌نویسی آهسته» پاسخی است به سیستم رتبه بندی سایت‌ها (PageRٔank) یا پِیج‌رَنک و در واقع آن را رد و طرد می‌کند. پِیج‌رَنک، این غولِ زیبایِ زشت که پشت اتاق‌های تو در توی گوگل پنهان شده است، تصمیم می‌گیرد نتایج جستجوی شما چه باشد. در شمار وبلاگ‌نویسان قدیمی‌ باش؛ مرتب و مداوم بنویس و گوگل به تو پاداش می‌دهد. تسلیم فرکانس نهانی گوگلی شو تا گوگل تو را بپرستد؛ تو همه جا پدیدار خواهی بود: در صفحه‌ی نخستین نتایج جستجو. اما از آهنگ و فرکانس طبیعی و درونی‌ات پیروی کن تا ببینی که کارهایت هرگز دیده نمی‌شوند. به پیج‌رنک و الطافش پشت کن تا نوشته‌های تو در اعماق اقیانوس گمنام نتایج جستجوغرق شود. پیج‌رنک دشمن هولناکی است که اجازه نمی‌دهد مطابق ریتم و گام شخصی‌مان که برای حس کردن روزها و درک میراث‌شان به آن نیاز داریم حرکت کنیم.
.
5. Slow Blogging is a response to and a rejection of Pagerank. Pagerank, the ugly-beautiful monster that sits behind the many folded curtains of Google, deciding the question of authority and relevance to your searches. Blog early, blog often, and Google will reward you. Condition your creative self to the secret frequency, and find yourself adored by Google; you will appear where everybody looks – in the first few pages of results. Follow your own pace and find your works never found; refuse Pagerank its favours and your work is pulled as if by riptide into the deep waters of undifferentiated results. Its twisted idea of the common good has made Pagerank a terrifying enemy of the commons, setting a pace that forbids the reflection that is necessary to move past the day to day and into legacy.

6. «وبلاگ‌نویسی آهسته» بازسازی دستگاهی است که بیان‌گرایی و احساس انسان را نمایندگی می‌کند، به جای این‌که اسیر قالب و هیجان برای سرعت‌گرایی شود. «وبلاگ‌نویسی آهسته» توقف داوطلبانه‌ی روش‌های موفق وب‌لاگ‌نویسی مرسوم است. تصدیق وجود لحظه‌هایی است که برای رقابت کردن با کامپیوتر تند تایپ نمی‌کنیم، جایی که سرعت دسترسی به اطلاعات ذخیره شده، سرعت مصرف اطلاعات را به ما دیکته نمی‌کند؛ آن‌جا که آثار خوب و بد با هم خلق می‌شوند هر کدام با صرف زمان مقتضی‌شان.
.
6. Slow Blogging is the re-establishment of the machine as the agent of human expression, rather than its whip and container. It’s the voluntary halting of the light-speed hamster wheel dictated in rules of highly effective  blogging. It is an imposition of asynchronous temporalities, where we do not type faster to keep up with the computer, where the speed of retrieval does not necessitate the same pace of consumption, where good and bad works are created in their own time.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

داده‌کاوشی و سیستم پیش‌اخطار گوگل

مبحث داده‌کاوُشی (Data Mining) یکی از جالب‌ترین موضوعات علوم کامپیوتر است. ایده‌ این است که با تحلیل بانک‌هایِ اطلاعاتی بزرگ شامل داده‌های خام می‌توان به الگوها یا اطلاعات نوینی دست یافت که شاید در نگاه اول هیچ‌گونه همبستگی آشکاری با موضوع اصلی بانک اطلاعاتی نداشته باشند. مثلا فرض کنید با داده‌کاوی روی اطلاعات فروش یک فروشگاه زنجیره‌ای بتوان الگوهای خرید گروه‌های مختلف سنی یا جنسیتی مشتریان را شناسایی کرد و با توجه به این الگوها چیدمان یا حتی قیمت‌های اجناس داخل فروشگاه را اصلاح نمود.

یک مصداق دیگر داده‌کاوی را توی خبرها دیدم و به نظرم جالب رسید چون یک نمونه‌ی شاخص داده‌کاوُشی است از نوعی که شاید اصلا به ذهن نرسد. این بار «گوگل شیوع آنفلوانزا را در منطقه‌های مختلف پیش‌بینی می‌کند!»

در واقع ایده همان داده‌کاوُشی روی بانک اطلاعاتی است. گوگل تک‌تک کلید‌واژه‌های کاربران را هنگام جستجو ذخیر و نگهداری می‌کند، همین‌طور موقعیت جغرافیایی کاربران را. بعد گوگل در این سایت جدید خود، با توجه به آمار جستجوهای مربوط به این بیماری (مثلا درد، مسکن، تب، سرفه و …) و اوج گرفتن موضعی آن‌ها شیوع این بیماری را در ناحیه‌ی معینی از آمریکا پیش‌بینی می‌کند و به این ترتیب به کاربرانی که در آن ناحیه زندگی می‌کنند هشدار می‌دهد که در معرض خطر ابتلا به آنفلوانزا هستند. این نوع پیش‌اخطار (Early Warning) در عمل می‌تواند بسیار موثر باشد. مردم و همین‌طور پزشکان با علم به این‌که اِپیدمی آنفلوانزا در راه است می‌توانند تدابیری بیاندیشند تا سرعت رشد آن‌ را کاهش دهند.

flu

این جور سرویس‌ها را پیش از آن‌که بخواهیم کاربردی ببینیم باید به عنوان نمونه‌های جالبی از تلاش برای دستیابی به روش‌ها و تکنیک‌های داده‌کاوشی در نظر بگیریم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک گام کوچک به سوی خبرگزاری مردم جهان

قبلا در این وبلاگ‌ از «خبرگزاری مردم جهان»‌ و «کهکشانی پر از مردم» گفته بودم. از رسانه‌های اجتماعی و قدرت شگفت‌انگیز و روزافزون آن‌ها نوشته بودم. از پدیده‌ی «کاربران مولف» گفته بودم که مرز میان مصرف‌کننده و تولیدکننده‌ی «محتوا» را روز به روز کمرنگ‌تر می‌کند. اما گاهی وقت‌ها «اتفاقاتی کوچک» ولی «از لحاظ سمبولیک بسیار مهمی» در این فضای مجازی بی‌مرز، بی‌مکان و بی‌زمان می‌افتد که شوکه می‌شوم و ساعت‌ها و بلکه روزها به فکر فرو می‌روم.

چند روز پیش وقتی وارد فرندفید شدم، این جملات را خواندم که دوست خوبم از حساب توییتر خودش به فرندفید گزارش کرده بود:

بیست دقیقه‌ی دیگر، مناظره‌ی اوباما و مک‌کین، هزاران نقطه لحظه به لحظه مناظره را توییت می‌کند. {+}

و بعد از چند دقیقه انگار که به خواننده امان ندهد، گزارش‌ یک «کاربر مولف» به نام «هزاران نقطه» شروع شد:

مناظره با سخنان اوباما شروع شد. {+}

باورم نمی‌شد. گزارش «لحظه‌به‌لحظه به زبان فارسی» در یک شبکه‌ی اجتماعی. پدیده‌ای که برای اولین بار آن را از نزدیک و به صورت زنده حس می‌کردم.

اوباما با اشاره به اوضاع بحرانی اقتصاد آمریکا سخنان خود را آغاز کرد. {+}

متاسفانه من دیر رسیده بودم، ولی هنگام خواندن توییت‌هایش نفسم در سینه حبس شده بود. این صدای زنده‌‌ی سی‌ان‌ان نبود، این رویترز نبود، این بی‌بی‌سی نبود، این صدای هیچ قدرتی نبود. صدای یک کاربر معمولی بود با یک کی‌برد و یک اتصال ساده‌ی اینترنت که به صورت زنده برای «ما» گزارش می‌کرد.

سوال: فرق سیاست اوباما و مک‌کین برای خروج از بحران اقتصادی چیست؟ {+}

مک کین: ما جمهوری‌خواهان آمدیم که واشینگتن را عوض کنیم اما واشینگتن ما را عوض کرد… {+}

اوباما: مالیات نود و پنج درصد مردم که درآمد کم دارند را کم می‌کنم، مالیات شرکت‌های بزرگ را افزایش می‌دهم. {+}

شاید این اولین بار در زندگی‌ام بود که این‌چنین بی‌واسطه و از نزدیک قدرت رسانه‌های اجتماعی را به زبان مادری‌ام می‌خواندم و با چشم‌های خودم می‌دیدم. توییت‌ها می‌آمدند، آن پشت‌ خبری از تشکیلات عظیم کافکایی رسانه‌ای نبود. آن پشت صدای دستگاه‌های میلیون‌ها دلاری ضبط و پخش صدا نبود تا «صدا» فقط متعلق به «قدرت‌مند‌ها» باشد. این صدای یک کاربر ساده بود و من صدایش را می‌شنیدم، واضح و رسا، به زبان مادریم. این صدای «خبرگزاری مردم جهان»‌ بود که برای «کهکشانی پر از مردم» پخش می‌شد.

بدون مرز، در فراسوی همه‌ی قدرت‌ها و همه‌ی «فی…ل…ت…ر‌ها» خبرنگار ساده‌ی ما گزارش می‌دهد. دیواری نیست،‌ مرزی نیست. همزمان این صدا به من می‌گوید توییتر فقط برای تفریح نیست، فرندفید فقط برای خنده نیست. می‌خوانم و با تمام وجودم قدرت رسانه‌ای که در حال ظهور است را حس می‌کنم. «رسانه‌ی مردم»، رسانه‌ی من،‌ رسانه‌‌ی تو، رسانه‌ی ما.

و خبرنگار ساده‌ی ما از پشت کیبردش ادامه می‌دهد:

سوال از دو کاندیدا: چقدر آمریکا از ویتنام و عراق درس گرفته است؟  {+}

اوباما: نمی گذارم ایران به بمب اتمی برسد {+}

اوباما: ایران خطرناک است اما باید مستقیم با آن ها حرف زد. {+}

اوباما: احمدی نژآد تصمیم گیرنده نیست. {+}

دوستان عزیز، من هنوز نفسم در سینه حبس شده است. آیا شما هم صدای پای آمدن «کهکشانی پر از مردم» را می‌شنوید؟ آیا صدای پای آمدن «خبرگزاری مردم جهان» را می‌شنوید؟

مناظره تمام شد. {+}

گزارش زنده‌ی «خبرنگار ساده‌ی ما»، این «کاربر مولف ساده» از پشت «کیبرد و صفحه‌ی نقره‌ایش» تمام شد. اما باور کنید این تازه آغاز است. هنوز خیلی آغاز راه است. پنج یا ده سال دیگر را تصور کنید. من نیروهای «نیمه‌انسانی-نیمه‌خدایی» پیش‌بینی آینده را ندارم، ولی دلم می‌خواهد این‌طور فکر کنم که «خبرگزاری مردم جهان»‌ در راه است. دلم می‌خواد باور کنم روزی فرا خواهد رسید که صدای من، صدای تو، صدای ما دیگر گم نخواهد شد.

پی‌نوشت: به دنبال این حادثه‌ی کوچک ولی سمبلیک و مهم، اتاق «پخش زنده»‌ در فرندفید مخصوص پخش‌زنده‌ی رویدادها به زبان فارسی تشکیل شد. دوست دارید خبرنگار خبرگزاری مردم جهان شوید؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

ذهن جهانی

این نوشته به مناسبت آزمایش تاریخی دانشمندان در سرن منتشر می‌شود. آن را تقدیم می‌کنم به همه‌ی آدم‌های کنجکاو.

کودکی: تولد
نمی‌توانست آغاز را به خاطر بیاورد. تلاش بی‌انجامش برای بازخوانی زنجیره‌ی بی‌پایان خاطرات و تراکنش‌های زندگی‌اش به چیزی جز غبار و رویا ختم نمی‌شد. خطی بود بی‌آغاز که تا بی‌نهایت کشیده شده بود. به واقع می‌توانست مفهوم ریاضی یک نامعین یا یک بی‌نهایت یا یک نقطه‌ی تعریف نشده باشد. چرا که ممکن بود اصولا چیزی به این مفهوم وجود نداشته باشد، اگر چه احتمالا کرانه‌ای داشت.

تلاش برای رسیدن به آن لحظه‌های کهن ابتدایی همیشه به غایت طاقت‌فرسا و دشوار بود. عرق‌ریزانی که ذهن و روحش را چنان با چالش می‌کشید که سیاه‌چاله ذرات و ثانیه‌ها را. دلش می‌خواست آن‌قدر به عقب برود که بتواند آن روزهایی که هنوز آفتاب نبود و چشم‌هایش فاصله‌ها را گم می‌کردند بازخوانی کند. روزگاری که بو‌ها و صدا‌ها تنها رسانه‌ی ارتباطی‌اش با جهان پیرامون بودند. همچنان که به عقب می‌رفت حس می‌کرد ذهنش در حاشیه‌های خود گم می‌شود و بدون اینکه اراده‌ای در کار باشد از راه و بیراهه‌های بی‌شمار به نقاط دیگر گریز می‌زند. اگر با تلاش بی‌اندازه و با تمرکزی که نهایت توانش بود از همه‌ی این مخاطرات اجتناب می‌کرد، آن‌وقت بود که به نقطه‌هایی می‌رسید که فاقد هرگونه معنایی بودند. این‌ها برخی از کهن‌ترین بازخوانی‌هایی بودند که توانسته بود با کلنجار بی‌اندازه زیاد به آنها دست یابد. نمی‌توانست آن‌ها را توصیف کند، چرا که حتی دارای طرح و رنگ یا اندازه و مقیاس قابل ادراک نبودند. بازخوانی‌شان تجربه‌ای بود به غایت ترد و شکننده که به سادگی یک پلک‌ برهم‌زدن دور می‌شد و نقطه‌ی تمرکز، ناگهان چنان پرشی می‌کرد که برگشتن به نقطه‌ی قبلی یک مبارزه‌ی تمام و عیار دیگر را می‌طلبید. نتوانسته بود از این عقب‌تر برود.

مثل کودکی که حس کنجکاوی‌اش هستی‌اش را به مخاطره می‌افکند، گاه چنان در تلاش برای بازخوانی و شناخت نقطه‌های آغازین حیاتش غوطه‌ور می‌شد که انگار از دنیای پیرامونش کنده شده باشد. در این حال به موجودی سرگشته می‌مانست که بدیهی‌ترین ماجراهای اطرافش را نمی‌تواند ببیند یا حس کند.

روی همه‌ی موجودی ذهنش حساس و دقیق شده بود. می‌توانست میلیون‌ها اتفاق بی‌اهمیت و ناچیز را تک به تک به خاطر بیاورد. حوادثی که مانند تصویر‌های ساکن و بی‌حرکتی بایگانی شده بودند. برخی در هاله‌ای از عطر و صوت پیچیده شده بودند و بازخوانی‌شان بیش از حد هیجان‌انگیز بود. برخی دیگر فقط تصاویر محو شده و کمرنگی بودند که مثل عکس‌های قدیمی که به سختی می‌شود رنگ‌ها و خطوط را در آنها تشخیص داد فقط تقریب ناقصی از تجربه‌ای بودند که خالقشان بود. برخی به یکدیگر متصل بودند و بازخوانی‌شان یک حس منحصر به فرد قصه‌وار بود. قصه‌های کوتاه و بلندی که مبتنی بر اتفاقات واقعی روح و جانش بودند. اما به طور کلی، بخش بزرگی از بایگانی‌اش را نقاط منفصل و دور از هم تشکیل می‌دادند.

کودکی: تولد دوباره

مدت‌ها پیش بود که دلش خواسته بود این بایگانی عظیم را به هم وصل کند. این جزیره‌های کوچک بی‌شمار که نه توالی زمانی و مکانی‌شان معلوم بود و نه می‌شد ارتباطشان را با حس مکاشفه‌ای که در لحظه‌ی خود ایجاد کرده بودند تعیین کرد. می‌دانست این میراث، بزرگترین اندوخته‌ای است که در زندگی دارد. همچنین می‌دانست که وصل کردن همه یا بخش بزرگی از این سلول‌های اطلاعاتی به یکدیگر، کاری است اگر نه ناممکن که بسیار دشوار.

پشتکار عجیبی داشت. کسی «نمی‌دانست» و «نمی‌توانست بداند» او چه تلاش بزرگی می‌کرد که خود را بشناسد. هیچ ناظری نبود که بتواند شاهد این تلاش حیرت‌انگیز عظیم باشد. دانشمند گرم کار بود. می‌خواست جهان خودش را بشناسد.

دستاوردهایش را که خود اطلاعات جدیدی بودند، معمولا به کمک ابزار‌هایی که ساخته بود ثبت می‌کرد. اطلاعات جدید خود بر پایه‌ی شناخت و طبقه‌بندی اطلاعات دیگر تولید شده بودند. به این ترتیب لایه‌های مختلفی از اطلاعات ایجاد کرده بود. برخی که در لایه‌های پایین‌تر بودند بیش از همه به تجربه‌های مستقیمش از دنیای پیرامون نزدیک بودند و دارای ساختار طبیعی‌تر و پراکنده‌تری بودند. به تدریج لایه‌های بالاتر ساختارمندتر و یکپارچه‌تر و در عوض از تجربه های مستقیم دورتر بودند. این روند که مدت‌های مدید طول کشیده بود به کمک ابزارهایی که به تدریج برای شناخت و ثبت اطلاعات تولید کرده بود سرعت می گرفت.

کودکی: تولد دوباره
کم‌کم لحظه‌ای فرا رسید که سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی اطلاعات» (فرا-اطلاعات) با سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی تجربیات مستقیم» برابر شد و خیلی زود از آن پیشی گرفت. این لحظه که بعدها در تاریخ زندگی‌اش از آن به عنوان یک لحظه‌ی مهم و سرنوشت ساز یاد می‌کرد، چنان تاثیرات شگرفی بر زندگی‌اش گذاشت که حتی می‌توانست از آن به عنوان نوعی تولد دوباره یاد کند. این یک انقلاب واقعی بود. تغییری در ساختار، در پایه‌های توانایی‌اش. انقلابی که می‌رفت همه‌ی مناسبت‌هایی را که به طور سنتی از طریق آنها با جهان اطراف داد و ستد می‌کرد تغییر دهد.

حجم اطلاعات نوع جدید یا «فرا-اطلاعات» به سرعت زیاد می‌شد. این ساختار هندسی-ریاضی عظیم به تدریج همه‌ی انبوه گسترده‌ی داده‌های پراکنده‌ای را که در طول زمان‌ها و مکان‌ها پخش شده بودند در برگرفت و هر یک را در جای خود قرار داد. هم‌زمان به مدل‌های کامل‌تر و دقیق‌تری برای شناخت پیرامونش دست می‌یافت. به کمک این مدل‌ها که روز به روز کامل‌تر می‌شدند، می‌توانست تجربه‌های درونی‌اش را سازمان دهد. این‌گونه شد که ساختارهای بی‌شماری بر اساس ساختارهای زیربنایی تر بنا کرد و مدل‌هایی که خود مدل‌هایی بر اساس مدل‌های دیگر بودند پرداخت. به این ترتیب «فرا-ساختارها» و «فرا-مدل‌ها» ایجاد شدند. دینامیسم غریبی به دست آورده بود. هیچ مدلی به خودی خود ارزشی نداشت. مدل‌های ناقص به سادگی از سیستم حذف می‌شدند و مدل‌های کامل‌تر جایگزینش می‌شدند. تنها شرط مهم برای بقاء یک مدل، توانایی پیش‌بینی دقیق‌تر و روشن‌تر رفتار محیط پیرامون و یا خودش بود.

کودکی: تولد دوباره

حس می‌کرد این توانایی را که بتواند رفتار دنیای پیرامون و حتی خودش را پیش‌بینی کند بهتر از همیشه به دست می‌آورد. پرسش‌های قدیمی که همیشه ذهنش را به خود مشغول کرده بود اندک‌اندک رنگ می‌باختند و جای خود را به پرسش‌های دیگری می‌دادند که اگر چه پیچیده بودند اما ذهن و روحش را به چالش نمی‌کشیدند. می‌توانست ساختار بی‌نهایت پیچیده‌ای که از به هم متصل کردن بی‌شمار نقطه‌ی اطلاعاتی ایجاد شده بود را در ابعادی که هرگز هیچ تجربه‌ی مستقیمی در آنها نداشت امتداد دهد و نتایجی را استنتاج کند که قبلا هرگز نمی‌توانست دریابد.

یکی از این قلمروها که به تدریج به کمک توسعه و استنتاج می‌توانست آفتاب ادراک بر آن بتاباند موضوع آغازش بود. مسلما او هرگز نمی‌توانست چیزی مانند آغاز خود را به خاطر بیاورد. اما به کمک طراحی مدلی که پیچیده‌ترین چیزی بود که تا به حال ساخته یا پرداخته بود می‌توانست رفتار جهان را قبل از اینکه حتی خودش به وجود آمده باشد توضیح دهد.

مجموعه‌ی عظیم و درهم تنیده‌ی «فرا-مدل‌ها»، «فرا-ساختارها» و «فرا-اطلاعات» که بر اساس مدل‌ها، ساختارها و اطلاعاتی که خود مبتنی بر تجربیات مستقیم و حسی‌اش بودند، همچون دریایی همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌های حیاتش را در برگرفت. این مجموعه‌ی به هم پیوسته که همه‌ی «جهان منفصل کهن» را در خود گرفته بود چنان چون ذهنی سنتز شده از دل همه‌ی آن‌چه تاکنون آفریده بود بیرون می‌آمد. این یک معجزه‌ی تمام و عیار بود، محصول دست‌ها و ذهن خلاق و کنجکاو دانشمند.

«ذهن جهانی» متولد می‌شد و عزم اکتشاف قلمروهای ناشناخته‌ی جدید داشت.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

بلاگفا، جراح و جلاد

موضوعات بسیاری برای نوشتن دارم که فرصت تحقیق و بررسی‌شان را ندارم و دوست هم ندارم نخوانده و ندانسته دست به کیبورد شوم (مثلا ماجرای تهاجم روسیه به گرجستان، اعدام تروریست یا وبلاگ‌نویس ایرانی‌، دکترای قلابی وزیر، المپیک پکن، وضعیت پرونده‌ی هسته‌ای ایران و جنجال اخیر بلاگفا).

شاید درباره‌ی همه‌ی این موارد سکوت کرده باشم،‌ اما دوست دارم چند خط درباره‌ی این‌ آخری بنویسم. نه به خاطر بلاگفا، که به خاطر احترام به ارزش نقد و حرمت منتقد. چرا که فکر می‌کنم بعضی از ما راه انتقاد را گم کرده‌ایم.

گاهی وقت‌ها مراجعه به اصول و اندکی تئوری ضروری است. اجازه دهید نگاهی کنیم به «تعریف انتقاد سازنده و انتقاد مخرب» و بعد هم کمی به خودمان نگاه کنیم.

انتقاد سازنده چیست؟
انتقاد سازنده ذهنیت و نگاه مشفقانه به سمت شخصی است که شایستگی مورد انتقاد واقع شدن را دارد. شخصی که انتقاد می‌کند دارای تجربه‌، استعداد، احترام یا دانش بیشتر در یک زمینه‌ی خاص است و همین‌طور از توانایی متقاعد کردن برخوردار است. او می‌خواهد باعث رشد و بالندگی طرف مقابل از لحاظ مادی، اخلاقی، عاطفی یا روحانی شود.

Constructive criticism

Constructive criticism is a compassionate attitude towards the person qualified for criticism. Having higher experience, gifts, respect, knowledge in specific field and being able to verbally convince at the same time, this person is intending to uplift the other person materially, morally, emotionally or spiritually.

انتقاد مخرب چیست؟

انتقاد مخرب به قصد آسیب رساندن، تحقیر کردن یا نابود کردنِ محصول، اعتبار، شهرت یا عزت نفس طرف مقابل (با شدت‌ها یا مدارج مختلف) انجام می‌شود. این عمل ممکن است تعمدی یا به صورت ناخواسته و از سر نادانی یا حماقت انجام شود. انتقاد مخرب ممکن است پشت ماسک انتقاد سازنده پنهان شود تا در حالی که آسیب می‌رساند بیشتر دردناک باشد. یکی از بهترین روش‌های محک زدن نیت واقعی یک منتقد این است که از او بخواهیم انتقادش را ثابت کند یا این‌که نشان دهد که می‌خواهد کمک کند یا این‌که اصولا نشان دهد قصد کمک کردن دارد. معمولا انتقاد مخرب از سوی کسانی انجام می‌گیرد که حسود و بی‌رحم هستند و در زمینه‌های که متعلق به آن‌ها نیست دست به قضاوت می‌زنند.
Destructive criticism
Destructive criticism is intended to harm someone, derogate and destroy someone’s creation, prestige, reputation and self-esteem on whatever level it might be. This may be done intentionally or out of sheer ignorance and foolishness. Hence the word destructive is used. In practical life destructive criticism may be disguised as constructive to be more painful while harming. Valid examination of intention of critic is when asked to prove, to help or to be somewhat useful at all. Often destructive criticism comes from persons who are envious, cruel and those who judges in fields which are not their own.

آیا بلاگفا را به طور سازنده نقد کرده‌ایم؟
وقتی به بعضی از نقدهایی که در طول چند سال گذشته درباره‌ی سرویس‌های ایرانی و به طور خاص بلاگفا نوشته شده‌اند نگاه می‌کنم، بوی تند و زننده‌ی انتقاد مخرب به مشامم می‌رسد. انگار برخی از دوستان می‌خواهند سر به تن بلاگفا نباشد، انگار بلاگفا یا سرویس‌دهندگان وطنی به جرم نانوشته‌ی کمبود امکانات و مواجهه با هزاران محدودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و خطوط قرمز پنهان و آشکاری که در فضای جامعه‌ی ما موج می‌زند، در دادگاهی از جنس «من از محصولات مجهز غربی خوشم می‌آید پس می‌خواهم سر به تن هر آنچه وطنی است نباشد» محکوم شده‌اند.

جراح یا جلاد؟
مخاطب من دوستان عزیزی که همواره از اهالی ولایت دوست‌داشتنی انصاف و انتقاد سازنده بوده‌اند، نیست. بیشتر روی سخنم با دوستانی است که خواسته یا ناخواسته به ورطه‌ی انتقاد مخرب افتاده‌اند:
اگر بلاگفا را شایسته‌ی انتقاد خود می‌دانید،‌ آیا خوبتر، شایسته‌تر و زیباتر نخواهد بود اگر نقد خود را همچون تیغ شفابخش یک استاد جراح به کار برید و نه همچون دشنه‌ی پر از نفرت یک جلاد؟ قبل از این‌که زبان به نقد بگشاییم آیا بهتر نیست این سئوال اساسی را از خودمان بپرسیم که «آیا می‌خواهیم جراح باشیم؟» یا «دوست داریم جلاد باشیم؟»
نکته‌ی ضروری: قصد من دفاع کردن یا محکوم کردن بلاگفا نیست. دغدغه‌ی من فقط یک چیز است: منصف باشیم و نقد سازنده کنیم و از انتقاد مخرب پرهیز کنیم.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

امکانات جدید وردپرس برای حرفه‌ای‌تر نوشتن

از این دو امکان جدید و نفس‌گیر وردپرس غافل نباشید:

1. از این به بعد می‌توانید زیر عکس‌هایتان «زیرنویس یا شرح» (Caption) اضافه کنید و وردپرس به صورت خودکار توضیح شما را زیر عکس قرار می‌دهد. مدت‌ها حسرت چنین امکانی را می‌خوردم. البته همیشه امکانش بود که به صورت دستی توضیحات را زیر عکس اضافه کرد، ولی روش دستی وقت‌گیر و ناکارآمد بود. با وردپرس حالا می‌توانید به سادگی پست‌های وبلاگتان را حرفه‌ای و ژورنالیستی کنید.

امکان جدید وردپرس به شما اجازه می‌دهد زیر عکس‌هایتان به صورت خودکار توضی� اضافه کنید.
امکان جدید وردپرس به شما اجازه می‌دهد زیر عکس‌هایتان به صورت خودکار توضیح اضافه کنید.

2. امکان دیگر وردپرس اضافه کردن «تاریخ‌چه‌ی تغییرات پست‌ها» (Post Revisions) است. یعنی اگر مطلبی را تغییر دهید و ذخیره کنید، نسخه‌های قدیمی‌تر هنوز وجود دارند و می‌توانید نوشته‌ی فعلی را با تک‌تک آن‌ها مقایسه کنید یا مجددا به نسخه‌ی قدیمی‌تر بازگردانید.

از این به بعد وردپرس نسخه‌های قدیمی‌تر یک پست را هم نگهداری می‌کند. دیگر نگران از دست دادن مطالب در اثر اشتباه یا غفلت نباشید.
از این به بعد وردپرس نسخه‌های قدیمی‌تر یک پست را هم نگهداری می‌کند. دیگر نگران از دست دادن مطالب در اثر اشتباه یا غفلت نباشید.

این امکان برای وبلاگ‌هایی که چند نویسنده دارند جالب است، چون به خوبی معلوم می‌شود چه کسی چه تغییراتی داده است و وبلاگ‌های وردپرس را به نوعی ویکی‌ساده یا ویکی‌بلاگ تبدیل می‌کند. اما این امکان برای وبلاگ‌هایی که تک‌مولف هستند هم مفید است. تصور کنید به اشتباه یک پاراگراف را حذف کنید و دکمه‌ی ذخیره (Save) را هم فشار دهید. نگران نباشید! پاراگراف شما هنوز از بین نرفته است و به راحتی می‌توانید آن‌را در نسخه‌های قدیمی‌تر بازیابی کنید. یکی از سئوال‌هایی که در آخرین فیس‌آف از من شده بود این بود که چرا به وردپرس دات کام علاقه دارم. فکر می‌کنم دلیلش به اندازه‌ی کافی واضح باشد: «وردپرس بی‌نظیر است».


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

نگذارید این صدا خاموش شود

پای مطلب «آزادی بیان یا خشونت کلامی» می‌نویسد (تاکید‌های برجسته شده از من است):

جناب بامدادی […] اعتراضی به شما دارم:

وبلاگ شما شروعش با اخبار آی‌تی بود که کم‌کم گرایشات سیاسی به خود گرفت با تحلیل‌های نه چندان خوب. بهتر بگویم شما ناکارشناس و نابلد هستید و شروع به بیان نظرات شخصی خودتان کردید و در 90% مواقع حمایت خودتان را از دولت جمهوری‌اسلامی اعلام می‌کردید[…]. با مطلب آخری هم که در خصوص دانشگاه زنجان نوشتید ارادت برخی وبلاگ‌نویسان را نسبت به خودتان پایین آوردید. از صبر حرف زدید و اگر نظرتان را هم می‌پرسیدند آن دختر بدبخت را محکوم به سنگسار می‌کردید. گاهی به شخصیت واقعی شما شک می‌کنم. گاهی مطمئن می‌شوم که شما یکی از افراد دولت دیکتاتوری اسلامی هستید و جالب است هنوز نمی‌دونید که دولت یک کشور از خود یک کشور جداست. اگر در پستی به انتقاد در مورد آمریکا در خصوص عدم همکاری می‌نوشتید ذکر می‌کردید عدم همکاری با ایران نه عدم همکاری با جمهوری‌اسلامی. کسی که از دولتی که تنها چیزی که برایش بهایی ندارد جان انسان است حمایت می‌کند، باید منتظر هرگونه حمله باشد. البته که شما هم آزادید هر چه دوست دارید بگویید، شاید به مزاج من و برخی خوش نیاید.
گاهی به ویزای سوییسی که گرفتید فکر می‌کنم. الان تقریبا به درصد خیلی کمی ویزا می‌دهند، مگر اینکه شخص ثروتمند یا نامی یا سیاسی ایران باشید.

گاهی وقت‌ها بهترین پاسخ سکوت است. اما دوست دارم این‌یکی را محض نمونه هم که شده پاسخ دهم، شاید حرف بعضی از دوستان دیگر هم باشد:

محراب عزیز،
شعار وبلاگ من همانی هست که از اول بوده: «فرش ایرانی از تار و پود فرهنگ، سیاست و جامعه‌ی اطلاعاتی». البته نه این‌که صد در صد مطالب من در این چارچوب بگنجد، ولی اگر به صورت آماری نگاه کنیم بخش بزرگی از نوشته‌های من مرتبط با فرهنگ، سیاست یا جامعه‌ی اطلاعاتی (یا نوعی آی‌تی با نگرش فرهنگی-انسانی) می‌شوند. مطالب من از همان اول هم با همین دغدغه‌های امروزم نوشته می‌شد، مثلا اولین نوشته‌های وبلاگ من «اگر ایران کوتاه بیاید»، «سوال اساسی: آیا باید از حق ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای دفاع کرد؟»، «کاری که اکبر گنجی به ضرر جامعه ایران انجام داد»، «نژادپرستی پنهان در ایران! مراقب باشیم»، «از تاشکند تا واشنگتن – تلاش برای قانونی کردن شکنجه» همگی سیاسی هستند.

در مورد تحلیل‌های سیاسی من. من کارشناس علوم سیاسی نیستم و ادعایی هم ندارم. اما برای تحلیل کردن اوضاع، آن‌گونه که می‌خوانم و می‌بینم و کنار هم قرار دادن قطعات پازل لزوما نباید تحصیلات علوم سیاسی داشت. اگر تحلیل‌های من به نظر شما ناکارشناسانه می‌آید، می‌توانید مرا راهنمایی کنید که کجا تحلیل بی‌ربط یا خام کرده‌ام و با کمال میل و گوش جان نظرات شما را می‌شنوم. من معمولا تحلیل‌هایم را با مطالعه و گردآوری اطلاعات از منابع مختلف انجام می‌دهم و حاضر به دفاع کردن از تک‌تک آن‌ها هستم. فقط دقت کنید، هر کجا مخالف با صدای عمومی وبلاگستان یا منتقدان عوام‌گرا یا رسانه‌های به شدت قطبی‌شده‌ی غربی بودم، نوشته‌هایم را با دقت بیشتری بخوانید. درست همان‌جاهاست که ما به صداهای دقیق و بی‌‌طرف نیاز داریم.

در مورد دانشگاه زنجان، هنوز هم حرفم همان است که نوشتم. زمان نسبتا زیادی گذشته ولی کلیت حرف من همان است. گفتم نباید عجله کرد و هیجان زده شد و زود قضاوت کرد. یادم نمی‌آید جایی دختر قربانی (یا هیچ‌کس دیگر) را محکوم کرده باشم یا حتی کوچک‌ترین کنایه‌ای به شخصیت‌اش زده باشم. لطفا اتهامی که به من زده‌اید را مستند کنید. نوشته‌ی من هنوز توی وبلاگم هست. در مورد این‌که اگر نظرم را می‌پرسیدند چه حکمی برای آن دختر بی‌نوا صادر می‌کردم،اتهام شما صد در صد بی‌پایه (حتی خنده‌دار) است.

در مورد حمایت از جمهوری اسلامی یا بخش‌های اقتدارگرا و تندروی حاکمیت:
باز هم جایی سراغ ندارم (حتی در حد یک خط یا یک کلمه)‌ که یک‌جانبه قضاوت کرده باشم، کورکورانه و بی‌دلیل سیستمی را کوبیده باشم یا از آن حمایت کرده باشم یا رفتار اقتدارگرایانه و بعضا خشن جمهوری اسلامی را تایید یا حمایت کرده باشم. از سوی دیگر همیشه سعی کرده‌ام دقیق و واقع‌بینانه مسائل را ببینم و هر جا غیر از این بوده می‌توانید اشاره کنید.

انتقاد از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی آمریکا به معنای حمایت از جمهوری اسلامی نیست. از طرفی دیگر انتقاد عمیق و درست کردن هم با جوک سیاسی گفتن، مترصد اشتباهات این یا آن مقام شدن، دو تا فحش به فلان روزنامه‌ی تندروی ایرانی دادن و گه‌گاهی هم یک عکس سوتی‌دار از فارس‌نیوز چاپ کردن فرق می‌کند. انتقاد عمیق کردن خیلی فرق می‌کند با همصدایی با سطحی‌ترین و قشری‌ترین نواهای منتقد دولت. نه خیر جانم! در شرایطی که امنیت من و تو و مردم کشورمان را خطری بزرگ و باورنکردنی از خارج تهدید می‌کند و انتقادهای قشری گرایانه و سطحی امثال من و تو فقط به سود همان نئوکان‌های تندرو تمام می‌شود، من علاقه‌ای ندارم با تربیون‌های ضد ایرانی آن‌ها همصدا بشوم.

به دام این مغالطه‌ی بسیار مرسوم نیفتید. اگر من از آمریکا انتقاد می‌کنم به این دلیل است که خطر قدرت متمرکز و افسار گسیخته‌ی آن را برای مردم ایران (و مردم خود آمریکا و اصولا مردم همه‌ی جهان) زیاد می‌دانم و به خصوص فکر می‌کنم بسیاری از مردم ما در فقر اطلاعاتی وحشتناکی در این زمینه به سر می‌برند و ذهنشان به خاطر تبلیغات ضد‌آمریکایی سطحی حکومت ایران نسبت به این مساله شرطی شده است تا حدی که گاه واقعیت‌های خیلی خیلی بدیهی را هم نمی‌خواهند بشوند. باید بنویسیم و باز کنیم که آمریکا و سایر قدرت‌های متمرکز بزرگ (منظور سیستم سرمایه‌داری افسارگسیخته‌ی جهانی است و نه مردم آمریکا یا غرب) چه خطر بزرگی برای امنیت ایران و جهان محسوب می‌شوند.

در مورد ویزای سویس یا اروپا یا هر جای دیگر که گرفته‌ام هم می‌توانید هر طور دوست دارید فکر کنید، ولی حق ترور شخصیت من را ندارید. محض اطلاع شما من نه ثروتمند هستم و نه نامدار و نه سیاست‌مدار. اگر بودم روزانه بیش از 14 ساعت و بدون هیچ‌تعطیلی گاه تا 70 روز پیاپی در گرمای 55 درجه‌ی‌ سانتی‌گراد دور از خانواده و دوستان و وطن کار نمی‌کردم و روش‌های ساده‌تری را برای زندگی انتخاب می‌کردم.

توصیه می‌کنم به کسی اتهام نزنید، ولی اگر اصرار دارید متهم کنید لطفا بیشتر در اتهام زدن‌هایتان احتیاط کنید. گاهی وقت‌ها ممکن است بهترین دوستانتان، کسانی که دلشان برای شما، همه‌ی مردم ایران و همه‌ی مردم جهان می‌تپد و به صلح به معنای جهانی آن فکر می‌کنند و تلاش می‌کنند اسیر تبلیغات و ضدتبلیغات ایرانی یا جهانی نباشند، را بکوبید. کاری نکنید یک‌وقت همین آدم‌های دلسوز، بی‌طرف و بسیار معدودی که دور و برتان باقی مانده‌اند هم برای همیشه خاموش شوند. این صدا خیلی ضعیف است، تقویت‌اش کنید با انتقاد سازنده و مورد به مورد. نکوبیدش که خودتان ضرر می‌کنید. باور کنید، همه ضرر می‌کنیم.

دوستار شما،
بامداد


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

حلیم بخوریم اما توی دیگ نیفتیم

دوستانی که گاه و بی‌گاه نوشته‌های این حقیر را در بامدادی دنبال می‌کنند متوجه علاقه و اعتقاد و توجه من به پدیده‌ی «رسانه‌های اجتماعی» (Social Media) و زیرمجموعه‌های آن مانند «وبلاگ‌ها» (blogs)، «شبکه‌های اجتماعی» (Social Networks) و انواع «سیستم‌های پیشنهاد‌دهنده»‌ که با گردآوری اطلاعات از کاربران مطالب برگزیده پیشنهاد می‌کنند، هستند.

اما این روزها جی‌میل من پر شده از دعوت‌نامه‌های فله‌ای به سایت‌هایی مثل Yaari و البته نه فقط آن، چندین سایت دیگر هم هست که اسم نمی‌آورم. به هیچ‌وجه مخالفت نوآوری و استفاده از امکانات جدید شبکه‌ای نیستم، اما حرف من این است که باید از این ابزارها هوشمندانه استفاده کنیم: برای رشد ارتباطات اجتماعی مجازی یا حقیقی‌مان با سایر آدم‌ها، برای شناختن فضاها یا افق‌های جدید، برای گسترش وسعت ذهن و افق اندیشه و یادگرفتن و یاد دادن و داشتن تریبونی که صدایمان را به گوش دیگران برسانیم.

گاهی انگار فراموش می‌کنیم این‌ها ابزار هستند و نه هدف. پرستیدن ابزار یا بیش از حد به آن بها دادن همان‌قدر خطرناک است که یکسره رها کردن تحولات و فن‌آوری‌های جدید و اسیر ماندن در حباب عادت‌های قدیم.

من از Orkut  استفاده می‌کردم و بعد هم از Facebook با کمال میل. توییتر منحصر به فرد و فوق‌العاده است و ارزش حضور و ماندن را دارد. فرندفید هم به خاطر خاصیت گردآوری کننده‌ای که دارد جالب است و ارزش دارد که در آن حضور داشته باشیم. اما تا کجا؟ چند تا سایت؟

گیرم که همه‌‌ی این سایت‌های جدید باحال و پرامکانات باشند. وقت و انرژی ما چطور؟ محدودیتی ندارد؟ بهایی ندارد؟ آیا نباید جایی مرزی برای خودمان بگذاریم و به جای بازی کردن و چرخیدن بی‌حاصل در سایت‌های جدید، به استفاده‌ی مفید کردن از همین‌هایی که عضو هستیم توجه کنیم؟

شخصا اگر خیلی پرکار باشم و وقت آزاد زیادی داشته باشم و پر از خلاقیت و شعور و دانش باشم خیلی هنر کنم بتوانم حضورم را در فیس‌بوک، ارکات، توییتر، فرندفید و وبلاگستان حفظ کنم. یعنی حضور مفید یا خلاقانه‌ام را. پس در شرایطی که همین شبکه‌های اجتماعی فعلی را هم به سختی می‌توانم مفید نگاه‌دارم، چرا باید دنبال این باشم که توی ده‌ها شبکه‌ی اجتماعی جدید که هر روز و هر شب مثل قارچ سبز می‌شوند عضو شوم؟

این عضویت‌های بی‌فایده و بی‌ثمر در این همه شبکه‌ی اجتماعی «خالی از کاربر» و «خالی از خلاقیت» و «خالی از مطلب» چه خاصیتی برای من دارد؟ سوادم را زیاد می‌کند؟ روابط اجتماعیم را بیشتر و سازنده‌تر می‌کند؟ درک و بینشم را عمیق‌تر می‌کند؟ شعور انسانی‌ام را بیشتر می‌کند؟ یا فقط یک وقت‌تلف‌کنی بی‌حاصل به برنامه‌ی روزانه‌ام -که همین‌جوری هم کاملا پر است- اضافه می‌کند؟ باور کنید ولگردی توی این‌همه سایت پراکنده حتی سرگرم‌ کننده هم نیست. بخواهم سرگرم شوم همان فرندفید برای ساعت‌ها و روزها سرگرم شدن کافی است.

چه چیزی را می‌خواهیم ثابت کنیم؟ نوعی رکورد شکستن است یا جایزه‌ای چیزی درکار است که من بی‌خبرم؟

حلیم بخوریم، اما توی دیگ حلیم نیفتیم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

وردپرس خود را توربو کنید

همین چند ساعت پیش، وردپرس دات کام امکان جدیدی اضافه کرد به نام «توربو» که به کمک آن می‌توانید سرعت وردپرس خودتان را بالا ببرید. در واقع وردپرس در حالت توربو با استفاده از Google Gears،‌ بخشی از برنامه‌ی پردازش و نگهداری اطلاعات خودش را به کامپیوتر شخصی کاربر منتقل می‌کند و با این‌کار محیط مدیریتی وردپرس سریع‌تر اجرا می‌شود و به پنهای باند اینترنت کمتری نیاز دارد.

این امکان جدید به خصوص برای کاربران ایرانی که معمولا سرعت اینترنتشان کم است به درد می‌خورد.

فعال کردن آن هم ساده است. کافی است توی محیط مدیریت وردپرس دات کام، قسمت بالا سمت راست لینک Turbo را بزنید و مراحلی را که به شما می‌گوید انجام دهید:

دست آخر که همه‌ی کارها را انجام دادید دوباره روی همین لینک کلیک کنید. باید به شما پیامی مانند زیر نشان بدهد، اگر فعال نشده بود، همان‌جا می‌توانید فعالش کنید:

نتیجه‌ی کار بلافاصله محسوس است! حتما امتحان کنید.

نکته: من این را از داخل ایران تست نکرده‌ام. لطفا اگر مشکلی توی دانلود گوگل‌گیرز بود به من اطلاع دهید.

پی‌نوشت:

نرم‌افزار GoogleGears را این‌جا قرار دادم. دریافت و نصب کنید، شاید از این طریق بشه داخل ایران راهش انداخت.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

دانش بدون نظریه

به یک مقاله جالب برخوردم به نام «روش علمی گوگل». اول به نظرم رسید درباره‌ی گوگل است و اتفاقا چند مثال هم از گوگل دارد، ولی به کمک مثال‌ها به مفهومی فراتر از گوگل می‌رسد که بسیار جالب و خواندنی است.

قسمت‌هایی از آن‌را ترجمه‌ی آزاد کردم ولی اگر به موضوع علاقه‌مند شدید اصل آن را از دست ندهید که مفصل‌تر است.

گروهی بر این باورند که با ظهور بانک‌های اطلاعاتی خیلی خیلی بزرگ، شیوه‌ی یادگیری ما (به عنوان نوع انسان) کاملا دگرگون می‌شود. روش علمی کلاسیک بر اساس ساخت فرضیه و مدلی که رویدادهای تجربی را توصیف کند، پایه‌گذاری شده است. اما ما اکنون به اندازه‌ی کافی داده از مشاهداتمان داریم که بتوانیم بدون این‌که مدل یا فرضیه‌ای داشته باشیم، رویدادها یا مشاهدات بعدی را پیش‌بینی کنیم (کاری که علم انجام می‌دهد: قدرت پیش‌بینی).

غلط‌گیر املایی گوگل

وقتی در گوگل جستجو می‌کنید گوگل غلط‌های املایی‌ شما را در نوشتن کلیدواژه‌ها اصلاح می‌کند و به شما پیشنهاداتی می‌دهد. گوگل برای این‌کار از هیچ تئوری یا مدلی که قوانین درست نوشتن را شرح دهد استفاده نمی‌کند. به جای آن، گوگل روی مجموعه‌ی بزرگی از داده کار می‌کند که متشکل از عبارت‌هایی مانند این است:‌ «x نفر به این سئوال که آیا منظورتان y بود پاسخ بله داده‌اند» استفاده می‌کند. این الگورتیم هیچ تصوری از املای صحیح لغت‌ها در زبان انگلیسی ندارد و فقط به آمار مراجعه می‌کند و می‌تواند غلط‌های املایی را در همه‌ی زبان‌ها اصلاح کند (به شرطی که داده‌ به اندازه‌ی کافی به آن زبان وجود داشته باشد).

ابزار ترجمه‌‌ی گوگل

گوگل از فلسفه‌ی مشابهی برای ترجمه‌ از یک زبان به زبان دیگر استفاده می‌کند. ابزار ترجمه‌ی گوگل می‌تواند متن‌های آلمانی را به چینی یا انگلیسی را به فرانسوی ترجمه کند و این‌کار را با تطبیق‌دهی «عبارت شما» با مجموعه‌ها‌ی عظیم ترجمه‌هایی که توسط انسان انجام شده انجام می‌دهد. برای نمونه، گوگل موتور ترجمه‌ی انگلیسی/فرانسوی خود را با تغذیه‌ی متن‌های کانادایی که معمولا دوزبانه هستند تربیت کرده است. گوگلی‌ها برای این‌کار از هیچ تئوری نحوی زبانی یا الگوریتم هوش مصنوعی استفاده نکرده‌اند. آن‌ها فقط میلیاردها «نکته» و «لینک» دارند که می‌گوید «این آن است» یا به عبارتی «این» در زبان اول «آن» در زبان دوم است. آقای پیتر نورویگ رئیس بخش تحقیقات گوگل با اشاره‌ی پنهان به تجربه‌ی فکری اتاق چینی در نظریه‌ی هوش مصنوعی می‌گوید:

هیچ‌یک از اعضای تیمی که روی موتور ترجمه‌ی چینی گوگل کار می‌کردند، چینی صحبت نمی‌کرد.

دانش بدون نظریه

اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه انگلیسی، غلط‌های املایی عبارت‌های نوشته شده‌ی انگلیسی را گرفت، یا اگر می‌شود بدون دانستن حتی یک کلمه چینی، متون انگلیسی را به چینی ترجمه کرد، سئوالی که مطرح می‌شود این است که دیگر چه چیزهایی را می‌توان بدون داشتن فرضیه یا مدل دریافت؟

آقای کریس‌آندرسن در وایرد (Wired) می‌نویسد:

به کمک ریاضیات کاربردی و با داشتن میزان به اندازه‌ی کافی بزرگ داده (data) از رفتار انسان‌های مختلف، می‌توانیم با دقت کافی رفتار آدم‌ها را پیش‌بینی کنیم. کسی چه می‌داند چرا افراد این‌گونه رفتار می‌کنند، مهم این است که این‌کارها را می‌کنند و ما می‌توانیم آن‌را پیش‌بینی کنیم (معادل این‌که بگوییم: برای چه کسی مهم است که من چینی نمی‌دانم یا می‌دانم، مهم این است که من به اندازه‌ی کافی داده دارم که حدس بزنم ترجمه‌ی این عبارت به چینی چه می‌شود).

پتابایت‌های (هزاران ترابایت) داده کافی هستند که بگوییم هبستگی (correlation) ‌کافی است. می‌توانیم به کمک الگوریتم‌های آماری و محاسبه‌ی خوشه‌ای (cluster computing)، حجم بسیار بزرگی از داده را تحلیل کنیم و نتایج کاربردی و مفید بگیریم، بدون این‌که فرضیه‌ای داشته باشیم که به ما بگوید این‌ها چه معنایی دارند.

دانشمندان علوم مختلف مانند اخترشناسی، فیزیک، ژنتیک، زبان‌شناسی و زمین‌شناسی در حال گردآوری و تولید پیوسته‌ی داده هستند که حجم آن امروز به پتابایت‌ها می‌رسد و در کمتر از یک دهه‌ی دیگر به سطح اکسابایت (exabyte = 1000 petabyte) خواهد رسید. به کمک روش‌های «یادگیری ماشین» (Machine Learning) ماشین‌ها می‌توانند از این دریای اطلاعات الگوهایی استخراج کنند که هیچ انسانی هرگز نمی‌تواند کشف کند. این‌ها الگوهای هبستگی هستند و ممکن است سببی (Causative) باشند یا نباشند،‌ اما به کمک آن‌ها می‌توانیم چیزهای جدید یاد بگیریم. بنابراین آن‌ها کاری را که علم انجام می‌دهد انجام می‌دهند؛ اگرچه نه به شیوه‌ی سنتی.

همیشه اگر همبستگی به اندازه‌ی کافی باشد قابل قبول است. بخش بزرگی از علم پزشکی این‌گونه پیشرفت کرده. پزشک شاید نداند علت اصلی بروز خیلی از بیماری‌ها چیست، اما می‌تواند نشانه‌های آن را تشخیص دهد و مسیر بیماری را پیش‌بینی کند. در واقع مدل درمانی او بر اساس همبستگی تعداد زیادی بیماری با خصوصیات مشابه شکل گرفته است.

نکته‌ی مهم این است که این روش در حال ظهور به یک ابزار جدید در «روش علمی» تبدیل می‌شود و قرار نیست جای‌گزین آن شود.

در همین‌رابطه:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

با خوراک‌هایتان چت کنید

سایت IMFeeds خوراک‌های شما را به صورت پیام به سرویس چت شما ارسال می‌کند (خبر این‌جا). این برای کسانی خوب است که می‌خواهند به صورت لحظه‌ به لحظه در صحنه‌ی وب و مطالب تولید شده در آن حضور داشته باشند.  شیوه‌ی ثبت‌نام در آن هم منحصر به فرد و جالب است. ثبت‌نام از طریق خود سرویس چت شما انجام می‌شود!

نکته: با این روش قبل از گوگل‌ریدر از خوراک‌های به روز شده با خبر می‌شوید.

1. اگر از یاهومسنجر استفاده می‌کنید imfeeds را به فهرست دوستان خود اضافه کنید. در مورد گوگل‌تاک هم imfeeds@gmail.com را به دوستان خود اضافه کنید. (فهرست کامل این‌جا)

2. توی سرویس چت تایپ کنید join.

بالافاصله به شما لینکی می‌دهد که با کلیک روی آن می‌توانید حساب خود را ایجاد کنید:

3. بعد از تشکیل حساب، تنها کاری که می‌ماند معرفی خوراک‌هایی است که دوست دارید به شما ارسال شود. این‌کار را هم از طریق سایت خودش می‌توانید انجام دهید، هم به روش ساده‌تر زیر:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

گفتگوی زیبایی که خاموش می‌شود

توییتر را دوست دارم، جمله‌هایی که باید در 140 حرف جایشان داد و به سرعت برای دوستانی که تو رو دنبال می‌کنند منتشر می‌شود و پاسخ‌هایی که به همان شیوه‌ی خلاصه‌گویی به تو می‌دهند. زیبایی توییتر در سادگی و کاربردی بودنش است و در قدرت «لحظه‌نگاریش» که در همان لحظه هم پاسخ می‌گیری. یک گفتگوی چند جانبه‌ی لحظه‌ای که پیوسته ادامه دارد: در هر لحظه در سراسر جهان؛ هزاران نفر توییت می‌کنند. اما شواهد نشان می‌دهد که این گفتگوی زیبا محکوم به خاموشی است. توییتر اهداف جاه‌طلبانه‌ای دارد ولی به خاطر دست‌کم گرفتن پیچیدگی کار محکوم به خاموشی است؛ دست‌کم اگر در رویه‌‌ی فعلی‌اش تغییر اساسی ایجاد نکند.

دشواری‌ توییتر چیست؟

سرورهای توییتر پاسخ‌گوی تعداد روزافزون کاربران «توییت‌کن» نیستند. روزی (و اخیرا ساعتی) نمی‌گذرد که دچار اختلال نشوند و زیر بار انبوه پیام‌ها کمر خم نکنند. مشکل اصلی توییتر را اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم می‌شود:

پیام‌رسانی گروهی (Group Messaging) در مقیاس بزرگ کار بسیار پیچیده‌ای است.

توییتر یک سیستم پیام‌رسان بزرگ است (این‌جا را ببینید). هر پیامی که می‌نویسید به تعداد مشخصی کاربر به طور همزمان ارسال می‌شود. پاسخ‌های هر کدام از آن‌ها هم به همه‌ی کسانی که آن‌ها را فالو می‌کنند ارسال می‌شود. ارسال (و دریافت) تعداد زیادی پیام برای تعداد زیادی کاربر کار ساده‌ای نیست. در واقع اصلا گول ظاهر ساده‌ی توییتر را نخورید: کاری که توییتر انجام می‌دهد بسیار پیچیده و سنگین است.

عده‌ای اعتقاد دارند، به ازای هر کاربری که در توییتر اضافه می‌شود، حجم عملیات محاسباتی لازم  به صورت نمایی (Exponential) افزایش می‌یابد. وضعیتی که رویارویی با آن دست‌کم با معماری فعلی توییتر به مرزهای «غیر ممکن» نزدیک شده است.

شبکه‌های اجتماعی هم مشکل مشابهی دارند؛ ولی معمولا با پیچیدگی کمتر، چرا که بیشتر پیام‌های کاربران به یک کاربر خاص ارسال می‌شود، برخلاف توییتر که در آن همه‌ی پیام‌ها برای همه‌ی مخاطبان یک کاربر یا یک گروه از پیش تعریف شده ارسال می‌شود. با این‌حال شبکه‌های اجتماعی هم سال‌ها دست به گریبان حل مشکل پیام‌رسانی گروهی بودند. راه‌حل برخورد با مساله‌ای چنین پیچیده، باید نوآورانه و متناسب با مقیاس کار باشد. کاری که مثلا گوگل در برخوردش با حجم عظیم اطلاعات و پردازش لحظه‌ای انجام داد.

هیچ‌ ارزانی‌ای بی‌حکمت نیست

توییتر از چارچوب «روبی روی ریل» (RubyOnRails) استفاده می‌کند که اگر چه برای محصولات شبکه‌ای با تعداد کاربران محدود یا پیچیدگی کمتر مناسب است، احتمالا برای نرم‌افزار سنگین و پرمحاسبه‌ای مانند توییتر انتخاب بهینه‌ای نبوده است. «روبی روی ریل» به طراحان توییتر اجازه داد که محصول خود را خیلی زود و ارزان به بازار عرضه کنند، اما برای کاری در این مقیاس نمی‌تواند با معماری‌های مبتنی بر جاوا یا C رقابت کند. سرنوشت توییتر به ما یادآوری می‌کند که «هیچ ارزانی‌ای بی‌حکمت نیست».

چند روزی است که برای حل موقتی مشکل، تیم فنی توییتر سرویس پاسخ (Reply) را خاموش می‌کنند. این یک اشتباه بزرگ است و نه تنها راه حل نیست،‌ بلکه کاربران را از توییتر به رقیب قدرتمند و تازه‌نفس‌اش فرندفید می‌راند. حل مشکل توییتر راه‌کار اساسی می‌طلبد.

توییتر محبوب‌ترین سرویس میکروبلاگینگ یا لحظه‌نگاری است. اما برای این‌که زنده بماند باید معماری خود را به طور زیربنایی عوض کند و برای این‌کار به مدیریت جذب سرمایه نیاز دارد. در بازار پر رقابت امروز، اگر توییتر نجنبد، چندی نخواهد گذشت که برای همیشه خاموش خواهد شد.

با استفاده از: {1}، {2}، {3}

پی‌نوشت:

درباره‌ی بحث این‌که مشکل توییتر به چارچوب روبی‌روی‌ریل برمی‌گردد یا خیر این مطالب را ببینید: {4}، {5}، {6}


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک پیشنهاد اینترنتی: ایجاد پسوند دامنه‌‌ی اختصاصی برای وب‌لاگ‌ها

با توجه به این‌که روز به روز تعداد پسوند دومین‌ها (Top Level Domains or TLD) در اینترنت زیادتر می‌شود، به نظرتان مناسب نیست یک پسوند دومین مخصوص برای وبلاگ‌ها ایجاد شود؟ مثلا دات بلاگ؟

به نظر من با توجه به اهمیت «رسانه‌های اجتماعی» و نقش پررنگ‌‌شونده‌ی وبلاگ‌های شخصی در شکل‌دهی محتوای اینترنت، از این حرکت استقبال زیادی خواهد شد. این پسوند دامنه می‌تواند در کنار «پسوندهای عمومی حفاظت نشده»‌ی دیگر که در دسترس عموم هستند (مثل com ، net ، edu ، org ، name و غیره) قرار گیرد.

تصورش را بکنید، نشانی وبلاگ‌ها چنین چیزی خواهد شد: http://www.blogname.blog  (مثلا بامدادی می‌شود http://www.bamdadi.blog)!

نظرتان چیست؟ اصولا چنین درخواستی جای مطرح شدن با ICANN را دارد؟ شاید هم با این خبر بی‌ارتباط نباشد. ظاهرا قرار است صدها و بلکه هزارها پسوند دامنه‌ی جدید (بیشتر برای شرکت‌هایی که توی زمینه‌های خاص فعالیت می‌کنند) ظرف چند ماه آینده اضافه کنند. آیا دات بلاگ هم یکی از این پسوندهای جدید خواهد بود؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

وبلاگستان فارسی در سال 1386 از دید تحقیق انجام شده توسط وزارت ارشاد

دفتر مطالعات و توسعه‌ی رسانه‌ها وابسته به وزارت ارشاد تحقیقی را توسط آقای حمید ضیایی‌پور در رابطه با وبلاگستان فارسی در سال 1386 انجام داده است که در این‌جا اشاره‌‌ای به آن می‌کنم. توصیه می‌کنم متن اصلی مقاله را از نشانی‌های زیر دریافت و مطالعه کنید. این تحقیق بر روی جامعه‌ی آماری متشکل از 200 وبلاگ سیاسی و اجتماعی فارسی در سال 1386 انجام شده است. (تشکر ویژه‌ از وبلاگ گزیده‌ی ارتباطات آن‌لاین به خاطر پوشش اخبار رسانه‌ای)

این تحقیق چکیده‌ی نتایج خود را این‌چنین ذکر می‌کند (تاکید‌های ایتالیک از من است)

از لحاظ شکلی

  1. وبلاگستان فارسی به سمت انتشار وبلاگ‌های با هویت مشخص‌تر و تعریف شده تر در حال حرکت است.
  2. وبلاگستان فارسی در سال 86 به نسبت سال 85 بطور محسوسی سیاسی‏تر شده است . البته این گرایش در وبلاگ‌های با گرایش‌های سیاسی متفاوت، مختلف می‌باشد .
  3. مقایسه میانگین کامنت‌های 4 گروه از وبلاگ‌نویسان با گرایش‌های مختلف نشان می‌دهد که وبلاگ‌های اصولگرا با میانگین 64 درصد برای کامنتهای زیاد ، بالاتر از سایر گرایش های وبلاگی قرار گرفته‌اند.
  4. از نظر کمی، تعداد مطالب تولیدی وبلاگ نویسان در سالهای اخیر روند کاهشی را طی می کند و وبلاگستان فارسی هر سال نسبت به سال قبل کم‏کارتر می شود.
  5. وبلاگستان فارسی علی رغم کاهش حجم مطالب منتشره ، روندی کیفی در ارتباط با مخاطب را طی می کند و هر روز پخته‏تر می‏شود.
  6. رکورد بیشترین وبلاگ فاقد سیستم شمارنده به گروه وبلاگ‌های منتقد با 84 درصد اختصاص دارد.
  7. رکورد بالاترین میزان انتشار در داخل کشور متعلق به وبلاگ نویسان اصولگرا با شاخص 100 درصد و رکورد بالاترین میزان انتشار در خارج کشور متعلق به وبلاگ نویسان منتقد با 58 درصد است .
  8. بیشتر وبلاگ‌های اصولگرا در سال 86 ترجیح داده اند با نام اصلی و با هویت واقعی خود مطلب بنویسند.
  9. وبلاگ‌های با گرایش اصولگرا ( 38 درصد ) سیاسی‌تر از میانگین کل وبلاگ‌ها ( 24.5 درصد ) در سال 86 می‏باشد.
  10. وبلاگ‌های اصولگرا دارای سطح بالاتری از تعامل با مخاطب در بین وبلاگ‌های بررسی شده است.
  11. میانگین وبلاگ‌های اصولگرای فاقد سیستم کانترینگ با 74 درصد از میانگین همین شاخص در کل وبلاگ‌ها با 54 درصد بالاتر است .
  12. تمام وبلاگهاي اصولگراي مورد بررسي در تحقيق حاضر از داخل ايران به روز رساني شده‏اند.
  13. وبلاگ‏نويسان اصلاح طلب به وبلاگ نويسي با نام مستعار يا بدون ذكر نام بیشتر گرایش دارند.
  14. وبلاگ‌های اصلاح طلب در کنار وبلاگ‌های اصولگرا سیاسی‌ترین وبلاگ‌های فارسی به شمار می‏روند.
  15. وبلاگ‌های اصلاح طلب گرایش بیشتری به پنهان کردن تعداد بازدید کنندگانشان نشان داده‏اند.
  16. از نظر کشور محل انتشار ، شاهد هیچ تفاوت محسوسی در بین وبلاگ‌های اصلاح طلب در سال‏های اخیر نیستیم.
  17. گرایش سیاسی – اجتماعی نویسی توامان در وبلاگ‌های منتقد با 58 درصد از سایر گروه‌های وبلاگی با متوسط 49.5 درصد قوی‌تر است .
  18. تعامل وبلاگ‌های منتقد با مخاطبانشان در طول این دو سال (1385 و 1386) نسبتاً ثابت باقی مانده و اندکی افزایش یافته است.
  19. گرایش به درج نام واقعی در میان وبلاگ‌های بی طرف بسیار شدید بوده و اکثر وبلاگ‌های مورد بررسی در این گروه دارای نام واقعی وبلاگ نویس می‏باشند.
  20. بیشتر وبلاگ‏نویسان بی‌طرف نوشتن در زمینه مسایل اجتماعی را به سیاسی نویسی ترجیح داده‏اند و وبلاگ‏نویسان بی‏طرف رکورد بالاترین میزان وبلاگ‌نویسی با گرایش صرفاً اجتماعی را دارا می‏باشند.

از لحاظ محتوایی

با بررسی محتوایی وبلاگستان در سال 1386 می‏توان خطوط القا و دیدگاه‏های زیر را استنباط کرد:

  1. ضرورت حمایت قاطعانه از دولت عدالت طلب احمدی نژاد
  2. افشای روابط پشت پرده اصلاح طلبان با مافیای ثروت
  3. انتقاد به شخصیتهای اصلاح طلب
  4. حمایت از سفرهای استانی رئیس‏جمهور
  5. راه اندازی حرکتهای وبلاگی در دفاع از اصول انقلاب و ارزشهای اسلامی
  6. حمایت از طرح امنیت اجتماعی
  7. انتقاد به خاتمی و گروه‌های اصلاح‏طلب تندرو
  8. انتقاد به طرح سهمیه بندی بنزین و برخی دیگر از سیاست‏های دولت
  9. انتقاد و اعتراض به فیلم ضد ایرانی 300
  10. اعتراض به سخنرانی رئیس‏جمهور در دانشگاه کلمبیا
  11. پرداختن به موضوع زنان ، فمینیسم ، روابط دختر و پسر
  12. پرداختن انتقادی به موضوع انتخابات مجلس هشتم
  13. انتقاد به روند انتخاب سرمربی تیم ملی فوتبال
  14. طرح این موضوع که زنان ، تفریحات سالم ندارند
  15. پرداختن به موضوع ازدواج مجدد در جامعه به بهانه پخش سریال الیاس و هستی و حاج‌آقا فتوحی
  16. انتقاد به توقیف روزنامه شرق
  17. انتقاد به قطع گاز مردم برخی شهرهای کشور در زمستان
  18. تشویق مردم به حضور فعالانه در انتخابات
  19. انتقادات شدید از سیاستهای دولت احمدی نژاد
  20. لزوم جدایی دین از سیاست
  21. انتقاد به حزب اعتماد ملی و کروبی به خاطر جدایی از اصلاح طلبان
  22. انتقاد به روند فعال شدن نظامیان در امور سیاسی
  23. انتقاد به بسته شدن فضای سیاسی در دانشگاهها
  24. انتقاد به محدود شدن آزادی رسانه ها و اینترنت
  25. القا این نکته که: «انگار فرقی می‏کند که من رأی بدهم یا تو رأی بدهی آخر سر همان می شود که باید بشود».
  26. القا این نکته که : «نیازی به هوش فراوان و توان تحلیل فوق العاده نیست تا حس کرد که خطر جنگ چه اندازه به ایران نزدیک است و شبح لعنتی نفرت انگیز حمله نظامی چطور بالای سرمان در حرکت است».
  27. انتقاد به وضعیت مدیریت هواپیماها و فرودگاهها
  28. این پست وبلاگی به خوبی بیانگر خطوط القا در وبلاگ‌های منتقد و مخالف نظام است : « ایران چندین مقام اولی در جهان دارد. مقام اول پیوند کلیه در جهان، مقام اول جراحی زیبایی بینی، مقام اول تورم در خاورمیانه، مقام اول تصادفات جاده‌ای و هوایی، مقام اول روزنامه‌نگاران زندانی در خاورمیانه، مقام اول تعطیلی روزنامه‌ها و مجلات رسمی کشور، مقام اول فراری دادن دانشجو‌ها و مغزها از کشور، مقام اول برگزاری انتخابات در خاورمیانه، مقام اول زندانی و محروم از تحصیل کردن دانشجویان منتقد، مقام اول روزهای تعطیل سال، مقام اول تذکر و ارشاد شهروندان، مقام اول مصرف تریاک، مقام اول کورشدن شهروندان به علت مصرف الکل دست‌ساز خانگی، مقام اول آتش گرفتن خودرو‌های ساخت وطن و سوختن شهروندان در ماشین، مقام اول توهین به ملیت توسط سیاستمداران، با افتخارآمیز خواندن بیانیه‌ای که سه جزیره‌ ایرانی را اشغالی نامیده است، مقام اول خودکشی شدن زندانیان در زندان، مقام اول امضا کردن پتیشن و بیانیه توسط کاربران اینترنتی .»
  29. بیان خاطرات زندگی در خارج از کشور
  30. راهنمایی در باره نحوه اخذ پناهندگی یا پذیرش دانشگاهی در خارج
  31. حمایت از آزادی بیان و سبک زندگی
  32. انتقاد به گرانی مسکن و سایر خدمات و کالاها
  33. ارایه آموزشهای اجتماعی در باره مسایل مبتلا به مردم و جوانان
  34. ارایه کارکردهای آموزشی و علمی در زمینه مسایل اجتماعی و زندگی روزمره
  35. انتقاد به صدا و سیما به خاطر فقدان برنامه ریزی درست برای پر کردن اوقات فراغت جوانان

چند نمودار

نمودار وبلاگ‏ها بر مبنای نام نويسنده:

clip_image002

نمودار وبلاگ‏ها بر مبنای زمينه نگارش:

clip_image002[5]

نمودار وبلاگ‏ها بر مبنای گرايش:

clip_image002[7]

نمودار وبلاگ‌ها برمبنای فراواني پست در ماه:

clip_image002[9]

نمودار وبلاگ‌ها برمبنای فراواني بازدید کننده در ماه:

clip_image002[11]

نمودار وبلاگ‌ها برمبنای کشور محل انتشار:

clip_image002[13]

در این تحلیل به صورت تفکیکی آمار و نمودارهایی برای وبلاگ‌ها با گرایش سیاسی مختلف (اصول‌گرا، اصلاح‌طلب، منتقد، بی‌طرف)‌ ارائه شده که جالب توجه است. به عنوان مثال بیشتر وبلاگ‌های اصول‌گرا و اصلاح‌طلب با نام اصلی و از داخل ایران نوشته می‌شوند، حال آن‌که وضعیت وبلاگ‌های متنقد کاملا متفاوت است.

نکته 1: یکی از مهمترین روش‌های تعیین میزان اعتبار این تحقیق بررسی جامعه‌ی آماری انتخاب شده برای انجام این تحقیق است. هر چقدر این 200 وبلاگ انتخاب شده نماینده‌ی دقیق‌تری از واقعیت وبلاگستان فارسی باشند، نتیجه‌ی تحقیق نیز دقیق‌تر است.

نکته 2: مقایسه نتایج این تحقیق با تحقیق دانشگاه هاروارد درباره‌ی وبلاگستان فارسی (در قسمت‌هایی که با هم همپوشانی دارند) جالب است.

پی‌نوشت: حتما انتقادات کمانگیر را به روش علمی این تحقیق و میزان اعتبار آن ببینید.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

خوابگرد یک فراوبلاگ است

وبلاگ خوابگرد را می‌شناسید؟ مشترک خوراک‌اش هستید؟ نکند خودتان را از خواندن خوابگرد محروم کرده باشید؟

این نوشته را به بهانه‌ی گفتگویی که نشریه‌ی هفت‌سنگ با آقای «سید رضا شکراللهی» نویسنده‌ی وبلاگ «خوابگرد» انجام داده می‌نویسم.

گفتگو توسط آقایان محسن حاتمی، جلال سمیعی و محمدمهدی مولایی انجام شده است. توصیه می‌کنم حتما بخوانید:

گفتگوی هفت‌سنگ با خوابگرد: پدرخوانده‌ای که داخل «گیومه» اتفاق افتاد

همین‌طور چند وبلاگ‌نویس خوب دیگر هم درباره‌ی خوابگرد نوشته‌اند. لینک‌ها را این‌جا می‌آورم:

اما نظر خودم را هم در مورد «خوابگرد» خیلی کوتاه بگویم. به نظر من خوابگرد یک «فراوبلاگ» است (فراتر از وب‌لاگ). فراوبلاگ نه لزوما به معنی برتر بودن (که البته خصوصیت‌های یک وبلاگ برتر را واقعا دارد)‌، بلکه به معنای «بیشتر از یک وبلاگ بودن». خوابگرد انگار یک وب‌گاه مفصل و حجیم است با لایه‌های مختلف و پستوهای تودرتو. از یک دیدگاه شاید «خوابگرد» یک نشریه‌ی آنلاین باشد که یک‌تنه نوشته می‌شود؛ اما خوابگرد فقط یک نشریه‌ی آنلاین نیست،‌ چون به شکل بارزی خُلق و خو و زندگی شخصی نویسنده‌اش بر آن سایه انداخته است. در لابه‌لای این وب‌گاه-نشریه؛ وبلاگی هم گنجانیده شده؛ اما نه به صورت واضح و آشکار که مثلا با /khabgard/blog مرزبندی شده باشد. وبلاگ خوابگرد در لابه‌لای سطرهای خوابگرد پنهان است و خواننده‌های مستمر می‌توانند آن را از سایر قسمت‌های «خوابگرد» تمیز دهند.

اجازه دهید همان اصطلاح خودم را دوباره به کار ببرم که به نظرم بهتر از پاراگراف بالا «خوابگرد» را توصیف می‌کند:

خوابگرد یک فراوبلاگ است.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

فیس‌بوک دیگر دوم نیست

خبر به اندازه‌ی کافی مهم بود که یک پست را به آن اختصاص بدهم: آینده‌ی شبکه‌های اجتماعی و به نوعی آینده‌ی وب در دست‌های این سرویس پرتوان و نوآور است.

در همین رابطه: فیس‌بوک اول شد


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی