مانیفستی برای عده‌ای سگ ولگرد خیابانی

قسمت‌هایی از نوشته‌ی اخیر مانی‌ب که در ارتباط با بحثی که قبلا در گوگل‌پلاس در گرفته بود نوشته است. اما در کنار آن،دوست دارم آن را مانیفست‌گونه‌ای از شیوه‌ی وبلاگ‌نویسی یا گفتگو کردن مورد علاقه‌ام ببینم.

نام مستعار «مانی ب» را از معکوس‌خوانی کلمه «بی‌نام» ساخته‌ام. یعنی تا وقتی که لازم باشد/ نیرو، حوصله و میل نوشتن داشته باشم، چیزهایی را که به نظرم بایستی گفته شوند، آن‌طور که دلم می‌خواهد و درست می‌دانم، و به سبکی که خوشم می‌آید می‌نویسم، و روزی که به نظرم لزومی برای نوشتن نیست، و دیگر نیرو، حوصله و میل به نوشتن به اندازه کافی موجود نباشد، از این کار دست می‌کشم. آنوقت دیگر چیزی که «می‌ماند» مطالب مندرج در این وبلاگ است، و شما که نمی‌دانم چه کسی هستید، چطور فکر و زندگی می‌کنید، با چه مسائل، مشکلات، رنج‌هایی دست به گریبان هستید، خوشی‌ها و ناخوشی‌ها آرزوهای شما کدام است. این وسط مانی‌ب، نام اختراعی من مثل بخار به جامانده روی شیشه‌ پنجره، خودبخود محو می‌شود.

مستعارنویسی همیشه بوده است، اما امروز به پدیده‌ای معمولی تبدیل شده است. تکنولوژی جدید مستعارنویسی را ممکن ساخته است و آن را مجاز می‌داند.

تنها تعهدی که من در این وبلاگ‌نویسی حس می‌کنم، پایبندی به معیارهایی است که عقلا و وجدانا آن‌ها را درست می‌پندارم. من در این ۴دیواری نه دنبال جمع‌کردن آدم هستم، نه می‌خواهم چیزی به کسی بفروشم (اصولا چیزی برای فروش ندارم)، نه اصرار دارم کسی این یا آن ادعا را باور کند، یا نکند. نه از کسی طلب‌کارم و نه به کسی بدهکار. و فکر می‌کنم بی‌حسابی شرط اولیه تعامل سالم است.

شاید پیشترها یک‌بار هشدار داده‌ام که خودم را با آدم‌هایی طرف می‌بینم که در انتخاب‌های خود از عقل، شعور و قوت تمیز خود پیروی می‌کنند و با شک و تردیدی لازم موضوعات را مستقلا می‌سنجند. برای من شخصا هیچ‌چیز ترسناک‌تر از این نیست که کسی ادعایی را به صرف این‌که من آن را مطرح کرده‌ام صحیح بپندارد یا بپذیرد. این یک مسئولیت بزرگی است که من توانایی و قابلیت حمل آن را ندارم. من اگر یک چنین مسئولیتی را حس کنم، قادر به نوشتن نیستم، و نمی‌نویسم. همین‌طور، خودم را دور، بسیار دور از موقعیتی می‌بینم که بخواهم به دیگری راه درست را نشان بدهم. من تنها راهی را که می‌شناسم، راهی است که خودم رفته‌ام و آن هم طوری که پیداست آخرش به نظر نمی‌رسد خوش باشد. به عبارتی دیگر خودم در هزارویک مسئله گیرکرده‌ام. با تضادهایی مواجه‌ام که گاهی اوقات فقط قرص می‌تواند مرا از جرخورن حفظ کند. همین امروز، گاهی که به پست‌های آرشیو نگاه می‌کنم، شاهد سهل‌انگاری‌ها، تندروی‌های نابجا و خطاهای ریزودرشت در نحوه برخورد با این یا آن موضوع/ با این یا آن فرد/ با این یا آن رفتار هستم. با چنین اوضاعی آدم باید خیلی نادان یا دیوانه باشد که از دیگران اعتماد بطلبد، و چنین مسئولیت سنگینی را آزادانه بپذیرد.

علت انزجار من از اشخاصی که با خواندن چندکتاب وجودشان به نور حقیقت روشن شده‌ است، به کمک انبوه سفله‌گان بی‌فکر زیردست‌منش از نردبان ترقی در آن مملکتی که هیچ چیزش سرجای خود نیست بالا رفته‌اند و کمر به هدایت و رهبری «مردم» بسته‌اند، همین است.

نه. به محض این‌که موضوعی به نظر مخاطب «درست» رسید، مسئولیت و عواقب این انتخاب به عهده خود اوست، و در صورتی که نوشته‌ای در این وبلاگ او را خدای ناکرده به سمت فاجعه هدایت کند(!)، این را من به حساب سهل‌انگاری و فقدان تردید سالم و کافی نزد او می‌گذارم. [یکی از خوانندگان این وبلاگ مدت‌ها پیش ایمیلی برای من نوشته بود به این مضمون که «مانی ب، من از شما بیزارم و اعصابم از نوشته‌های شما خرد می‌شود، و در عین حال نمی‌توانم از سرزدن به ۴دیواری بگذرم»! تعامل با یک چنین فردی برای من ایدآل است. این آدم چیزها را زیر ذره‌بین می‌گذارد، و کسی نمی‌تواند او را به سادگی سیاه کند!] بی این‌که این حرف به معنی ساقط شدن وظیفه پاسخ‌گویی به انتقادات باشد. کما این‌که همین پست، نوعی پاسخ‌گویی است.

… یک دلتنگی قدیمی در من جان گرفت: ایجاد صفحه‌ای که بتوانم عده‌ای آدم تک‌افتاده اما مستقل و بی‌اعتنا به سلیقه، داوری و نظرات حاکم در عرصه هنری را دور هم جمع کنم. عده‌ای که از لفظ «من» استفاده می‌کنند ولی خودخواه نیستند. آدم‌هایی که هم‌عرض هم باشند، نه بالا و پایین همدیگر. عده‌ای سگ ولگرد خیابانی. بی‌قلاده. و آماده برای گازگرفتن مزخرفاتی که به ضرب تبلیغ و ذائقه عامیانه، و تأییدات و تکذیبات «مراجع» و زرنگ‌های صاحب نام که از چهارپایه‌ها بالا رفته‌اند. یک فضای تعامل آزاد، در درجه اول بین/ و برای آدم‌های حاشیه‌ای، و در درجه دوم برای مخاطب فرضی.

متن کامل را در وبلاگ مانی‌ب بخوانید.

کدام‌ وبلاگ‌نویسان مشهور ایرانی با ارتش آمریکا همکاری می‌کنند؟

در پست قبلی‌ نوشتم که ارتش آمریکا به کمک سیستم نرم‌افزاری ویژه‌ای در فضای رسانه‌های اجتماعی فارسی (و چند زبان دیگر) حضور دارد و در آن دخالت می‌کند:

این تکنولوژی همین‌طور امکان فعالیت وبلاگی محرمانه در وبلاگ‌هایی که به زبان‌های خارجی (غیر انگلیسی) نوشته می‌شوند را فراهم می‌کند و به سنت‌کام اجازه می‌دهد که با تندروهای خشن و پروپاگاندای دشمن در خارج از آمریکا مقابله کند. بنا به گفته سخنگوی سنت‌کام، هیچ‌کدام از این دخالت‌ها به زبان انگلیسی نخواهد بود و شهروندان آمریکایی نیز مورد خطاب قرار نخواهند گرفت. زبان‌های مورد استفاده عبارتند از عربی، فارسی، اردو و پشتو.

این نرم‌افزار به پرسنل آمریکایی اجازه می‌دهد که در یک محل مشخص به تعداد بسیار زیادی از مکالمه‌ها پاسخ دهند. آن‌ها می‌توانند هر تعداد که لازم باشد پیام، پست وبلاگی، مطالب داخل چت‌روم‌ها و اتاق‌های گفتگو و غیره منتشر کنند. مطابق قرارداد شخصیت‌های تقلبی باید افراد واقعی از نقاط مختلف جهان به نظر برسند.

از وقتی این مطلب را خواندم و نوشتم یک فکر از ذهنم بیرون نمی‌رود و آن این است که این افراد که از طرف ارتش آمریکا استخدام می‌شوند تا در فضای وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی افکار آمریکایی‌ (بخوانید از نوع پنتاگونی‌اش) را نشر دهند چه کسانی باید باشند؟

تصور من این است که این افراد ترجیحا باید با زبان جامعه هدف آشنا باشند و به خصوص فرهنگ و خصوصیت‌های نسل امروز ایرانی حاضر در فضای وب را بشناسند. در نتیجه به نظر می‌رسد بهترین کاندید برای چنین شغلی یک ایرانی باشد که در ایران هم بزرگ شده. اما بخش قابل توجهی از ایرانی‌های مقیم آمریکا که در ایران هم بزرگ شده باشند به خاطر ادامه تحصیل به این کشور رفته‌اند و با توجه به این‌که ادامه تحصیل معمولا امکان درگیر شدن در جامعه از طریق کار را به افراد می‌دهد کمتر احتمال می‌دهم ایرانیان جوانی که به قصد ادامه تحصیل به آمریکا رفته‌اند جذب پنتاگون شده باشند. بیشترین احتمال آدم‌هایی هستند که به دلایل مشکلات امنیتی یا سیاسی از ایران رفته‌اند (به ناچار برای تضمین امنیت خود که در داخل نداشتند). درست است که این افراد در آمریکا امنیت جانی‌ دارند اما از نظر معیشتی در وضعیت بسیار نامناسبی قرار دارند (منظورم آن‌هایی‌ست که پشتوانه مالی شخصی یا خانوادگی بالایی هم ندارند). این آدم‌ها به خصوص به شدت از سیستم سیاسی در ایران سرخورده شده‌اند (هر چه باشد جلای وطن و از دست دادن زندگی‌‌شان در ایران را از چشم آن می‌بینند). طبیعی است که خیلی از این افراد با وجود اوضاع معیشتی بحرانی و همین‌ٰطور بحرانی که توسط حکومت ایران برایشان ایجاد شده حاضر نیستند به هیچ عنوان با نهادهای ضدایرانی و به خصوص جایی مثل پنتاگون همکاری کنند. اما می‌توانم تصور کنم که عده‌ای از این افراد از نظر فکری یا نظری ابایی از کار کردن بر ضد حکومت ایران نداشته باشند و چه بسا حاضر شوند با نهادهای وابسته به پنتاگون همکاری کنند.

تصور کنید فرد جوانی را که :

۱) از کانال‌های عادی (مثلا برای ادامه تحصیل) به آمریکا نرفته و فرضا مجبور به فرار مخفیانه از کشور شده باشد (به خاطر مشکلات سیاسی با حکومت در ایران).

۲) به همان دلیل که گفته شد امکان بازگشت به ایران را ندارد (یا گمان می‌کند که اگر بازگردد امنیت جانی ندارد)

۳) از نظر معیشتی در عسرت است و پایگاه اجتماعی مناسبی هم در آمریکا ندارد.

۴) جوان است و شناخت خوبی از فرهنگ و زبان جامعه معاصر ایرانی دارد و به خصوص با وب آشناست. احتمالا وبلاگی داشته و در شبکه‌های اجتماعی هم حضور فعال دارد و خلاصه اوضاع رسانه‌های جمعی روز دستش است.

۵) به شدت از حکومت در ایران متنفر است و حاضر است با هر نهادی که در راستای تضعیف یا تخریب آن حرکت کند همکاری کند. به خصوص اگر احساس کند این همکاری به هیچ عنوان افشا نخواهد شد و به تثبیت جایگاه اجتماعی‌اش در آمریکا هم کمک می‌کند.

این فرد شدیدا مستعد آن است که در صورت ارايه پیشنهاد از سوی پنتاگون برای همکاری در پروژه یاد شده، به آن پاسخ مثبت دهد.

آیا ما این افراد را می‌شناسیم؟ به احتمال زیاد آری. حدس من این است که به احتمال زیاد این افراد از شخصیت‌های شناخته شده در فضای مجازی وبلاگستان باید باشند. چرا؟ چون با عقل بیشتر جور در می‌آید که پنتاگون برای این کار که نیاز به سر و کله زدن با جماعت وب‌نشین جوان ایرانی را دارد سراغ آدم‌های وارد و اصطلاحا کار بلد در وب فارسی برود. توی قرارداد ذکر شده که «این افراد بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن» با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت می‌کنند:

مطابق قراردادی که فی‌مابین سنت‌کام (Centcom) (ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا) و یک شرکت آمریکایی بسته شده هر شخصیت تقلبی در فضای مجازی باید تا حد قابل قبولی واقعی به نظر برسد (سابقه متقاعد کننده‌ای داشته باشد همراه با جزییات تکمیلی). به این ترتیب حدود ۵۰ فرد کنترل‌کننده از داخل آمریکا می‌توانند بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن‌ با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت کنند.

چرا باید شناخته شدن این افراد توسط دشمن (فرضا ما ایرانی‌ها) خطرناک باشد؟ این‌که چند تا سرباز آمریکایی یک جایی توی آمریکا بنشینند و چند تا کامنت فارسی بگذارند چرا باید امنیت آن‌ها را مخاطره بیاندازد؟ این همه سرباز در ارتش آمریکا وجود دارد… دو دلیل آن می‌تواند این باشد که احتمالا این افراد (۱) از جامعه هدف هستند، فرضا ایرانی هستند و ثانیا (۲) آدم‌های نسبتا یا قطعا شناخته شده‌ای هستند و لو رفتن اسم‌شان می‌تواند برایشان گران تمام شود.

به هیچ عنوان قصد ندارم در ذهن خودم یا شما ترس بی‌خود ایجاد کنم. اما فکرش را بکنید که ده یا بیست نفر آدم مثل من و شما (جوان، ایرانی، اهل وب) هستند که «اسم‌هایشان برای ما آشناست» و چه بسا وبلاگ‌هایشان را هم می‌خوانیم و خوانده‌ایم. آن‌ها جایی در آمریکا نشسته‌اند و به صورت سیستماتیک بر ضد ما و مردم ما «فعالیت تحت وب» انجام می‌دهند.

ناخودآگاه کنجکاوم بدانم «این افراد کدام یک از این اسامی آشنا در فهرست اشتراک‌هایم هستند؟» یا به عبارت دیگر خیلی دوست دارم بدانم «کدام‌یک از وبلاگ‌نویسان مشهور ایران با ارتش آمریکا همکاری می‌کنند؟».


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ارتش آمریکا مخفیانه شبکه‌های اجتماعی را دستکاری می‌کند

اگر روزی روزگاری برایتان پیش آمد که در فضای وبلاگ‌ها یا گوگل‌پلاس یا شبکه‌های اجتماعی دیگر دچار بحث با شخصی شدید که به نظرتان کمی بیش از حد متعارف طرف‌دار سیاست‌های نظامی‌گرایانه‌ آمریکا در خاورمیانه و سایر نقاط جهان بود، انرژی خودتان را بی‌جهت صرف بحث کردن نکنید چرا که احتمالا طرف شما یک کارمند پنتاگون است که به کمک یک نرم‌افزار مخصوص که به او اجازه می‌دهد ده‌ها شخصیت تقلبی در فضای شبکه‌های اجتماعی را همزمان مدیریت کند در حال نشر و پخش افکار «ضد تروریستی» و «پروپاگاندای طرف‌دار سیاست‌های آمریکایی» است.

همان‌طور که امیدی به اصلاح مزدوران وطن‌فروش ندارید، وقت خودتان را صرف متقاعد کردن سربازان ارتش آمریکا نیز نکنید. هر چه باشد هر دو گروه دست کم یک هدف مشترک را دنبال می‌کنند!

ارتش آمریکا مخفیانه شبکه‌های اجتماعی را دستکاری می‌کند

به این نرم‌افزار که قرار است در خاورمیانه و آسیای مرکزی مورد استفاده قرار گیرد «سرویس آن‌لاین مدیریت شخصیت‌» (online persona management service) می‌گویند. منتقدان آن می‌گویند نرم‌افزارهای این‌چنینی به ارتش آمریکا این اجازه را می‌دهد که «وفاق دروغین» در بحث‌های آن‌لاین ایجاد کند، ایده‌ها و نظرات نامطلوب را در محاق قرار دهد و یا تحلیل‌ها و گزارش‌هایی که با اهداف مورد نظرش نمی‌خوانند را مخدوش جلوه دهد.

مطابق قراردادی که فی‌مابین سنت‌کام (Centcom) (ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا) و یک شرکت آمریکایی بسته شده هر شخصیت تقلبی در فضای مجازی باید تا حد قابل قبولی واقعی به نظر برسد (سابقه متقاعد کننده‌ای داشته باشد همراه با جزییات تکمیلی). به این ترتیب حدود ۵۰ فرد کنترل‌کننده از داخل آمریکا می‌توانند بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن‌ با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت کنند.

این تکنولوژی همین‌طور امکان فعالیت وبلاگی محرمانه در وبلاگ‌هایی که به زبان‌های خارجی (غیر انگلیسی) نوشته می‌شوند را فراهم می‌کند و به سنت‌کام اجازه می‌دهد که با تندروهای خشن و پروپاگاندای دشمن در خارج از آمریکا مقابله کند. بنا به گفته سخنگوی سنت‌کام، هیچ‌کدام از این دخالت‌ها به زبان انگلیسی نخواهد بود و شهروندان آمریکایی نیز مورد خطاب قرار نخواهند گرفت. زبان‌های مورد استفاده عبارتند از عربی، فارسی، اردو و پشتو.

این نرم‌افزار به پرسنل آمریکایی اجازه می‌دهد که در یک محل مشخص به تعداد بسیار زیادی از مکالمه‌ها پاسخ دهند. آن‌ها می‌توانند هر تعداد که لازم باشد پیام، پست وبلاگی، مطالب داخل چت‌روم‌ها و اتاق‌های گفتگو و غیره منتشر کنند. مطابق قرارداد شخصیت‌های تقلبی باید افراد واقعی از نقاط مختلف جهان به نظر برسند.

در این گزارش ادعا شده که شبکه‌های اجتماعی فیس‌بوک و توییتر هدف این برنامه نیستند. اما به گفته ژنرال جیمز ماتیس فرمانده سنت‌کام عملیات صدای صادق (Operation Earnest Voice) همه نوع فعالیت مرتبط با تضعیف گفتمان دشمن، شامل دخالت در فضای وب و توانایی توزیع محصولات در فضای وب را پوشش می‌دهد.

توضیحات بیشتر را این‌جا یا این‌جا بخوانید.

نکته: این خبر مربوط به دست کم ۹ ماه پیش است. شاید هم اکنون انبوهی از شخصیت‌های تقلبی طرف‌دار آمریکا در فضای وبلاگ‌ها و رسانه‌های جمعی فارسی حضور داشته باشند!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یکی از خانه‌های این شهر: وبلاگ ۹۱۳۳

در هر یک از پست‌های این مجموعه، یک «وبلاگ» از «وبلاگستان» معرفی و پیشنهاد می‌شود. عرصه‌ی معرفی وبلاگ مثل پرواز با گلایدر است: هم هیجان دارد و هم خطرناک است! پس این معرفی‌ها را با در نظر گرفتن این چهار نکته‌ انجام می‌دهم: یکم این‌که این معرفی‌ها لزوما به معنای تایید همه‌‌ی نظرات یا نوشته‌های نویسنده‌ی وبلاگ معرفی شده نیست و در واقع من معمولا نویسنده‌ی این وبلاگ‌ها را اصلا نمی‌شناسم. دوم این‌که صرفا وبلاگ‌هایی را معرفی می‌کنم که به نظرم «ارزش» خوانده شدن دارند. سوم این‌که (بدیهی) معرفی وبلاگ‌ها در این مجموعه به آن معنا نیست که وبلاگ‌هایی که این‌جا معرفی نمی‌شوند به نظرم ارزش خوانده شدن ندارند! چهارم این‌که اگر روزی روزگاری وبلاگ نویس «الف» و «ب» را معرفی کردم که خواسته یا ناخواسته دشمن خونی هم از آب درآمدند امیدوارم خودشان یا دیگران از من دل‌گیر نشوند که چرا هر دو را معرفی کرده‌ام!

وبلاگ ۹۱۳۳

تصدیق می‌کنم که نویسندهٔ وبلاگ ۹۱۳۳ عنوان عجیبی را برای وبلاگش انتخاب کرده. در واقع اگر بخواهم دقیق‌تر صحبت کنم باید بگویم که ایشان هیچ عنوانی را انتخاب نکرده و اسم وبلاگ و عموم نوشته‌هایش بدون عنوان (untitled) است. موضوعی که مسلما توی ذوق می‌زند و به مخاطب می‌گوید که به خودش زحمت ندهد و مطالب طولانی و بدون عنوان این وبلاگ را نخواند. این استدلال البته درست می‌بود اگر محتوای این وبلاگ «عالی» نبود.

بخواهم خلاصه کنم، وبلاگ ۹۱۳۳ یک وبلاگ درست و درمان آموزشی در زمینه اقتصاد است (یا دست کم با نگاهی با آرشیو مفصلش می‌توان گفت که اخیرا این طور شده است). وبلاگ است، چون لحن خودمانی و نسبتا غیررسمی دارد و مثل مطالب روزنامه یا مجله‌های تخصصی برای خواننده غیرآشنا با علم اقتصاد کسل کننده یا پیچیده نیست. یعنی نویسنده‌اش می‌داند وبلاگ با مجله یا صفحات ویکی‌پدیا باید یک فرقی داشته باشد. از طرف دیگر درست و درمان است چون مفاهیم پیچیده و متنوع اقتصادی را به زبان ساده بازگو می‌کند. نویسنده بدون شک یک دانشجو، یک معلم و یک نویسندهٔ خوب است، چرا که نشان داده که می‌تواند به راحتی موضوعات مختلف پیچیده را به زبان ساده بیان کند، مثال‌های نظری یا عملی متعدد بزند و در عین حال به دام قلم‌فرسایی یا مغلق‌گویی یا پیچیده‌نویسی هم نیفتد.

با توجه به آن‌چه گفتم وبلاگ ۹۱۳۳ یک وبلاگ اقتصادی منحصر به فرد است. از من می‌پرسید معطل نکنید و مشترک وبلاگ ۹۱۳۳ شوید. کافی است روی تصویر زیر کلیک کنید:

وبلاگ بدون عنوان یا ۹۱۳۳



با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وبلاگ‌هایی که به بایگانی تبدیل می‌شوند

خواندن آخرین پست این وبلاگ که در آن یک روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس کانادایی خبر مرگ خودش را منتشر کرده منقلبم کرد. وبلاگش را دنبال نمی‌کردم و از طریق لینک‌ها به آخرین پستش برخورده بودم؛ این بود که اول که خواندمش برای چند لحظه فکر کردم مربوط به ماه‌ها قبل می‌شود و کمی احساس راحتی کردم، اما زود متوجه شدم که تاریخ پست مربوط به چند روز پیش است و آسودگی خاطری که از تصور دور بودن مرگش داشتم جایش را به اندوه و اضطراب داد. وبلاگ مفصلش را ورق می‌زنم. روزنامه‌نگار بوده و حرفه‌ای نویس. از چهار سال پیش با سرطان دست به گریبان بوده اما همین اواخر سال 2010 فهمیده که سرطانش «قطعا» او را خواهد کشت و فقط چند ماه فرصت دارد:

شیمی‌درمانی‌ دیگر جواب نمی‌دهد و بعد از تقریبا چهار سال که روش‌های مختلف درمان را امتحان کرد‌ام، دیگر روشی باقی نمانده که آزمایش نکرده باشم. …  من در سال 2007 فهمیدم سرطان دارم و از همان اوایل 2008 برایم روشن بود که پرتودرمانی‌، جراحی‌، شیمی‌درمانی و همهٔ معالجات دیگر نمی‌توانند حریفش شوند. سرطان هیچ‌وقت متوقف نشده و هر سی‌تی‌ اسکن و آزمایش خونی که داده‌ام نشان داده که تعداد و اندازهٔ تومورهای متاستازیم به صورت آهسته و پیوسته‌ای افزایش یافته است. جهت پیکان، مدت‌هاست که برای من، همسرم و دو دخترم روشن شده. …  شیمی‌درمانی هرگز ساده نیست. چند روز پیش تصادفا جایی دیدم که اولین بار در جنگ جهانی اول از آن به عنوان سلاح شیمیایی استفاده کرده اند، مثل گاز خردل. … برای من هم همین حس را داشته است.

در آخرین پستش نوشته:

خوب بالاخره رسید. من مرده‌ام و این آخرین پست این وبلاگ است…   از خانواده‌ و دوستانم خواستم که هر وقت بدنم عاقبت به خاطر رنج‌های سرطان خاموش شد، این نوشته را منتشر کنند – اولین مرحله از فرایندی که این‌جا را از یک وب‌گاه فعال به یک بایگانی تبدیل می‌کند.

چیزی که خواندن این سطور را برایم خاص می‌کند نفس درگذشتن یک شخص ناشناس (دست کم تا قبل از خواندن وبلاگش) نیست، چرا که در همین مدتی که من این پست را نوشتم احتمالا صدها نفر در جهان مرده‌اند؛ بلکه مشاهدهٔ بازتاب درونیات آدمی است که دربارهٔ ترس‌ناک‌ترین دوران زندگی‌اش نوشته و جسورانه در معرض دید عموم قرار داده است. در واقع این نوشته‌ها بیش از حد من خواننده را به لحظه‌های مرگ‌بار نویسنده نزدیک می‌کند و حایل‌های مرسوم بین من و شخص درگذشته را حذف می‌کند. حایل‌هایی که به کمک آن‌ها بهتر و ساده‌تر می‌توانیم با پدیدهٔ مرگ دیگران رو به رو شویم و در نبود آن‌ها «ما می‌مانیم و مرگ» که تجربهٔ ترسناکی است.

قبلا در «یابود دیجیتال شما کجاست؟» دربارهٔ حضور مجازی بعد از مرگ نوشته بودم. مطمئن باشید آقای درک میلر (Derek Miller) آخرین نفری نیست که بایگانی وبلاگش را به بنای یادبود خودش تبدیل می‌کند.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا خنک شدن در هر شرایطی مجاز است؟

یادم هست چند سال پیش که در یک دوره‌ٔ آموزشی «بین فرهنگی» شرکت کرده بودم یکی از نکاتی که خیلی روی آن تاکید داشتند این بود که وقتی درکشور دیگری کار یا زندگی می‌کنید با مردم آن کشور و به خصوص آدم‌هایی که نمی‌شناسید درباره‌ٔ فرهنگ و آداب و رسومشان شوخی نکنید و از آن بدتر سعی کنید تا می‌توانید از مسخره کردن یا توهین کردن تاریخ، فرهنگ، یا تمدن آن‌ها پرهیز کنید. آن روزها این نکته را شنیدم و به بایگانی سپردم اما به تدریج در گذر سال‌ها درستی و عمق آن برایم ثابت شد. امروز من واقعا به این نتیجه رسیده‌ام که اگر در کشور دیگری کار یا زندگی می‌کنم در مراوداتم با آدم‌های اهل آن کشور نسبت به تاریخ یا فرهنگ‌شان محتاط‌تر برخورد کنم. در واقع سعی کنم در گفتار و رفتارم دقت کنم که اختلاف‌های فرهنگی ناخواسته توهین‌آمیز تلقی نشود چه برسد به این‌که عمدا و آگاهانه بخواهم نکته‌ٔ تلخ یا گزنده‌ای را به قصد کنایه یا تحقیر به آن‌ها دربارهٔ خودشان گوشزد کنم.

این محافظه‌کاری نیست. این در درجه‌ٔ اول نوعی احترام ساده به مردم کشوری است که در آن کار یا زندگی می‌کنم و در درجهٔ دوم در نظر گرفتن این نکته است که من در آن کشور غریبه و ناآشنا هستم و بنابراین بهتر است مسئولیت نقد فرهنگی را به آدم‌های آشنا به تاریخ و فرهنگ همان کشور بسپارم. خلاصه این‌که من در خیابان‌های آمریکا دوران برده‌داری یا کشتار سرخ‌پوست‌ها را به رخ یک شهروند غریبه‌ٔ آمریکایی نمی‌کشم یا در اتوبوس‌های ژاپن وحشی‌گری‌های ارتش این کشور در آسیای جنوب شرقی در جنگ‌های جهانی را به یک ناشناس ژاپنی گوشزد نمی‌کنم.

به صورت کلی، توهین یا تحقیر کردن مردم یک کشور را با کنایه زدن نسبت به تاریک‌ترین گوشه‌های تاریخ‌شان کار درستی نمی‌بینم چه برسد که من خود میهمان یا مسافر مردم آن کشور نیز باشم…  بنابراین احتمالا می‌توانید تصور کنید که از خواندن این سطور از وبلاگ‌نویسی که درک و شعور انسانی‌اش را می‌ستایم چقدر باید شوکه شده باشم‌ (مطلب عینا و کامل نقل شده و تاکیدها از من است):

حسرت به دلم موند یک‌شنبه بتونم مثل آدم بخوابم. از سر صبح این ناقوس مزخرف گوش‌خراش کلیسا شروع می‌کنه…دنگ دنگ دنگ دنگ …ناهنجار و مزخرف و اعصاب‌خردکن …ول هم نمی کنه. یک‌بار تایم گرفتم درست نیم ساعت تمام کوبید. د بمیرید همتون. از ممد در رفتم، عیسا حالا نمی‌کشه بیرون ازم.

بعد این آلمانی‌ها بای‌دیفالت از حقوق همه مالیات کلیسا برمی‌دارند!! یعنی باید قیافه منو می‌دیدید روزی که اولین فیش حقوقم رسید و دیدم کنار هزارجور مالیات دولت و کار و حق بازنشستگی و بیمه و الخ، برداشتند مالیات کلیسا کم کردند!!

کفش آهنین به پا کرده، رفتم دنبال اینکه من عمرن مالیات کلیسا بدم. خلاصه دیدم راه داره و فقط راه بورکراسی اعصاب خردکنی هست، اما افتادم دنبالش. عمرن من یک‌قرون تو حلق هیچ نهاد مذهبی بریزم. بعد اون روز رفتم شهرداری یک سری فرم پرکنم که من نمی‌خوام مالیات کلیسا بدم، صد و دوبار تو متن پرسیده آیا من غسل تعمید داده شدم؟ نوشتم بابا من ایرانی‌ام، غسل تعمید نمنه؟ بعد می‌پرسه چرا نمی‌خوای مالیات کلیسا بدی؟ جواب روتین‌اش اینه که چون مسیحی نیستم و الخ، ولی من نوشتم چون دلم نمی‌خواد به نهاد مذهبی پول بدم، هرچی می‌خواد باشه.

بعد گفتم اینا تو فرم همه چی از مذهبت می‌پرسند. از فرم استخدام و ویزا گرفته تا فرم بیمه!!! من هم تو هیچ کدوم این فرم‌ها این سوال را جواب ندادم، هربار هم مسئولان مربوطه گیر که ما خیلی ممنون می‌شیم اگه دین خودت را ذکر کنی. من هم هربار گفتم آره؟ من خوشحال نمی‌شم ولی و ننوشتم. بعد دوباره اینجا زنه گیر داد که خب نمی خوای مالیات کلیسا بدی چون مسلمانی؟ گفتم خیر! چون دلم نمی‌خواد! گفت خب یعنی به مسجد می‌خوای کمک مالی کنی؟ گفتم خانم! نیگاه نوشتم دلم نمی‌خواد به هیچ نهاد مذهبی پول بدم. مسجد و کلیسا و کنیسیه و معبد بودایی هم نداره.

بعد چشم و ابرو نازک کرده که من الان تو سیستم می‌بینم مذهب شما هیچ‌جا ثبت نشده و تو هیچ فرمی ننوشتید مذهبتون چیه. چرا؟ منو میگی؟ دیگه شاکی شدم. گفتم بله! چون آخرین‌باری که تو این کشور مذهب همه رو به دقت ثبت کردید، یک عده زیادی تبدیل به خاکستر و خاکسترشون تبدیل به صابون شد. ملتفت هستید که با اون سابقه درخشانتون در برخورد با مذاهب دیگر، آدم دلش نخواد شما بدونی مذهبش چیه! یعنی همچین دیگه ساکت شد که فکر کنم تا ده سال دیگه اینجا از من نپرسند مذهبت چیه. راضی‌ام.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: بازخوانی یک نقطه به نام عطف

  • همسر مناسب (به اندازه کافی خوب) و یا همسر ایده‌آل؟ » آوای موج
    خانم ورمولن معتقد است احساسات عاشقانه چیزی بیش از یک رقص هورمون‌های مغز ما نیست و هیچ چیز آگاهانه‌ای در باره عشق وجود ندارد. ایشان در ادامه یک‌سری اطلاعات بیولژیکی راجع به تغییرات هورمونی بدن به هنگام احساس عشق ارائه می‌دهد (ناگفته نماند که خانم ورمولن بیولژیست نیست) و می‌گوید که این رابطه جنسی است که عشق را به وجود می‌آورد؛ نه تجربه و نه گذر زمان، هیچیک فرمول شیمیایی عشق را تغییر نمی‌دهند.
  • جریان سبز در پایان سال 1388، چشم انداز آینده » كلاشينـكـف ديـجيتال
    نکته دیگری که می توان نتیجه گرفت این است که ظرف زمانی «9 ماه» تقریبا تمام ظرفیت نقش آفرینی جنبش خرده بورژواتیک شهری در ایران، انرژی و توان طبقه متوسط شهری در معادلات سیاسی ایران بود،به نظر می رسد به دلیل خصلت های اجتماعی و اقتصادی و شرایط موجود،طبقه متوسط ( که طبقه ای تحصیل کرده، جوان و مرتبط با نهادهای بورکراسی حاکمیت است) دیگر توان ادامه بازی را ندارد.
  • اندر ستایش گزارش و تحلیل و نقد » واژه زمان
    من هیچ از یک از این نویسندگان را از دور یا نزدیک نمی‌شناسم. وبلاگ‌هایشان را بار اول است که می‌بینم. دانش کوهپیمایی من در حد یک آدم معمولی است و توان اظهار نظر در مورد آن گزارش و آن تحلیل را ندارم. نمی‌دانم که در پشت هر یک از این دو گزارش و تحلیل صداقت محض بوده و یا چیزهای دیگری هم در این میان هست. من فقط یک حدس می‌توانم بزنم و آن این است که در پس یک حادثه غم‌بار، یک اتفاق خجسته رخ داده است. این داستان که با هزینه جان باختن ۸ نفر رخ داده بود و می‌توانست خبری برای فراموشی باشد حالا تبدیل به یک داستان ماندگار و قابل بازرسی و یک case شده است. گزارش و تحلیل هر دو در فضای اینترنتی سالها قابل دسترس خواهند بود. هر کس که بخواهد فردا در مورد بهمن و خطرات آن چیزی بداند ممکن است که به یک یا هر دو این گزارش‌ و تحلیل هم سری بزند. این گزارش و تحلیل به فضای دانش کوهنوردی و ایمنی سرزمین ارزش افزوده اضافه کرده‌اند. اگر فردا روزی بهمن آمد و کسی جان نباخت و جمعی برای از دست دادن عزیزی پریشان نشد، شاید که کار این دو نویسنده سهمی از این خیر و صواب داشته باشد.
  • گوشواره‌هایم مال تو، کفش‌هایم نه » روشنائی‌های شهر
    اشتباهی است که این هفته‌ها زیاد تکرار کرده‌ام. هی خیال کرده‌ام که این صدای دخترکوچکی است که دارد مامان‌بازی می کند، یواشکی رفته سرکمد، لباس‌ها را ریخته بیرون و الآن است که دامن های بلندی که روی هم پوشیده زیرپاهایش گیر کنند و او را بزنند زمین. هی فکر کرده ام الآن می روم آن اتاق و دستهای کوچکی را می بینم که در آستین بلند بلوزها گم شده‌اند و می‌خندم و بلوز را درمی‌آورم و انگشتهای گمشده را می بوسم. بعد تا خواسته‌ام بروم توی اتاق تا مواظب باشم پیراهن‌های بلند، طفلکی را زمین نزنند، ناگهان دیده‌ام دخترنوجوانی با لباسهای اندازه از در آمده بیرون. دختری که دیگر انگشتهایش در آستین های من گم نمی شوند.
  • دو نکته درباره تفکیک جنسیّتی » ایمــــایان
    متأسّفانه اینجا هم ما مانند بسیاری از مسائل، تک‌بعدی به قضیّه نگاه می‌کنیم به جای اینکه انسان و مطالعات انسانی را چند وجهی لحاظ کیم. سؤال اصلی این نیست که توفیق درسی در یک دانشگاه تک‌جنسیّتی بالاتر است یا دانشگاه مختلط؟ سؤال این است که بهتر است دانشگاهی با معدّل بسیار بالا و شاگردانی ناتوان از ارتباط با جنس متفاوت داشته باشیم که در ازدواج و زندگی مشترک آینده‌شان نتیجه‌ی این ناتوانی و نشناختن طرف مقابل را ببینند یا دانشگاهی با معدّل درسی پایینتر که افرادی تحویل دهد که شناخت بیشتری از جنس دیگر دارند و می‌توانند همزیستی مناسبی با آنها چه به عنوان شریک زندگی و چه به عنوان افرادی که در زندگی اجتماعی، خواه‌ناخواه با آنان سروکار دارند داشته باشند؟
  • بازخوانی یک نقطه‌ به نام عطف » دوربین
    تصمیم گرفته شده بود. زمان قرار بود در چند شبانه‌روز بعد متوقف باشد. هیچ گریزی نبود. میزگرد مدت‌ها بود به پوچی رسیده بود و من در آستانه‌ی در داشتم با دست‌های کلیشه‌ای و لبخندهای بدرقه‌ی از سر ادب کلنجار می‌رفتم. اما زمان ایستاده بود. در تمام لحظاتی که من داشتم ماشین را روشن می‌کردم و آینه را تنظیم می‌کردم… کمربند ایمنی را می‌بستم یا راهنمای حرکت را می‌زدم، زمانی در کار نبود. لحظه‌ها همان‌طور متوقف مانده بودند برای تو که آن حرف‌ها را به من زده بودی و می‌دانستی که از آن لحظه به بعد من خودم را چنان که بودم شناخته بودم. تو دانسته بودی که ساعت‌ها برای من خواهند ایستاد و من در نظمی ساعت‌وار مسیری از پیش تعیین شده را خواهم پیمود. شاید برای همین است که کل آن لحظه‌ها، همه‌ی ساعت‌ها و روزهایی که طبق تقویم می‌بایست گذشته باشند و آن همه مسیر و خیابان و بعد سیر گریز ناپذیر  وقایعی که برای من و تو رقم خورده بود را من در یک فریم ایستا درست مثل یک عکس، به خاطر می‌آورم. یک فریم نه بیش و نه کم. تمام آن لحظه‌ها چنان بی‌زمان گذشته بودند که به راحتی امکان داشت کل‌شان را در یک جستار بینایی-بویایی-شنوایی-ذهنی ثبت کرد.
  • چیزی که یادم دادی » ترسا و قیلوله اش
    لوله را فرستادم توی بینی. پیشانیم بابت اولین پروسیجر زندگی حرفه‌ای خیس عرق شده بود. گیر می‌کرد لوله‌ی لعنتی. من بی‌رحمانه فشار می‌دادم. چشمان پیرزن پر از اشک بود. عق می‌زد و به ملحفه چنگ می‌انداخت. ناگهان رد شد. انگار قلبم داشت از ضربان می‌ایستاد. شادی بود؛ از آن شادی‌هایی که بکر نیست٬ به خاطر وقوع یک اتفاق خوب نیست٬ به خاطر کمتر شدن مصیبتی ست که تا لحظه‌ای پیش گریبانت را گرفته بود. اصلن نبودم توی دنیا. یک جایی دورتر از در و دیوار فیروزگر ٬در یک فضای برزخ‌گون٬ غوطه می‌خوردم. نمی‌دیدم. فقط حس کردم دست‌ راستم دارد گرم می‌شود. نگاه کردم. پیرزن نگاهش دیگر ترس نداشت. مهربانی موج می‌زد توی چشمش. دستم را محکم گرفته بود و می‌بوسید؛ غرق بوسه‌اش کرد. من تا آن روز نمی‌دانستم بوسیده شدن دست چه حسی دارد. یاد گرفتم چطور لوله‌ی معده بگذارم. یاد گرفتم وقتی «دوستت دارم» قدش کوتاه‌تر از احساسی ست که دارم هیچ نگویم؛ مهربان نگاهش کنم و دستش را آرام بگیرم و نرم ببوسم.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مشقت نوشتن

  • بدون آگاهی گسترده در سطح جامعه، امکان تغییر وجود ندارد » ۴دیواری
    به نظر شما از میان سه عنوان زیر که هرسه از مصاحبه‌ی میرحسین موسوی استخراج شده‌اند٬ کدام‌یک باب پسند بی‌بی‌سی است؟
    میرحسین موسوی: دوست داریم خود حاکمیت انتخابات‌های آزاد را تضمین کند.
    میرحسین موسوی: اقدام حاکمیت جهت احقاق حقوق مردم راعلامت ضعف حاکمیت نخواهیم شمرد.
    میرحسین موسوی: دل خوش نکنند که همه چیز تمام شده است.
  • سبز بودن به رفتار و اخلاق است » راز سر به مُهر
    خلاصه‌ی مهم‌ترین بخش‌های مصاحبه‌ی اخیر میرحسین موسوی با سایت کلمه.
  • ورود به مرحله تثبیت گفتار سبز » سيبستان
    میرحسین در هر جمله خود ضمن برشمردن انحرافات حاکمیت از قانون و رفتار مدنی راه حل خود را نیز ارائه می کند: در مقابل «انحراف شدید صدا و سیما و یکطرفه شدن آن و بسته شدن روزنامه های کشور و زندانی شدن ده ها روزنامه نگار» و در غیاب «تشکیلاتی که بتواند چهره های مؤثر را دور هم گردآورد تا به صورت آشکار و در چارچوب قانون اساسی کار را به پیش ببرند» او به استراتژی کلان خود توجه می دهد: «به اعتقاد اینجانب راهبرد «هر شهروند، یک رسانه» و همچنین گسترش فعالیت های شبکه اجتماعی در جهت گسترش آگاهی های سیاسی و اجتماعی، یک ضرورت است و جایگزینی برای آن وجود ندارد.»  او با نگاهی معمارانه شبکه اجتماعی مدرن را در کنار سنتی ترین شبکه مدنی ایران یعنی بازار می گذارد که «تعداد زیادی مغازه، حجره، تیمچه، مسجد، قهوه خانه و غیره را به هم متصل می کند و علیرغم تنوع آدم ها و حجره ها، مفهوم بازار یک ساختار به هم پیوسته از واحدها را تداعی می کند.»
  • مشقت نوشتن »  ‫رتوریک‬
    این پناه آوردن به رسانه های اینترنتی چیزی شبیه دست فروشی است. البته هرچند دست فروشان ممکن است بازارشان بزرگ شود حتی کاسبی سوپر مارکت هم تحت تاثیر قرار دهند، اما بلاخره بازار دست فروشی است و قواعد خاص خودش را دارد. باید کالایت ارزان باشد. باید بلد باشی جار بزنی و با جملاتی جذاب مشتری به سمت بساط خودت جذب کنی. دست فروشی چون کاری بی نام نشانی است ظاهرا مشتری ها اگرچه نیازهاشون رو از دست فروش برآورده می کنند اما همیشه با بی اعتمادی و احتیاط کالای او را می خرند.
  • «آقاي فيلم‌ساز» و «مستر پرزيدنت» » عبدالله شهبازی
    آیا آقای مخملباف تاکنون کتابی را درباره تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا عمیقاً مطالعه کرده است؟ آیا او می‌داند در آمریکا سیاست خارجی چگونه تعیین می‌شود؟ آیا او فکر می‌کند چنین سیاست‌هایی را واقعاً رئیس‌جمهور آمریکا تعیین می‌کند؟ آیا او باور دارد چون رنگ پوست پرزیدنت اوباما تیره و ضریب هوشی او، در مقایسه با رئیس‌جمهور قبلی، بیش‌تر است، سیاست آمریکا در قبال ایران تغییری خواهد کرد؟ آیا او تاکنون درباره مؤسسات و لابی‌هایی که سیاست خارجی آمریکا را می‌سازند مطالعه کرده است؟ آیا او می‌داند دوستان آمریکا در خاورمیانه چه کسانی هستند؟ آیا می‌تواند از میان آن‌ها یک «دمکرات» را با اسم معرفی کند؟ چرا او فکر می‌کند ایالات متحده، با آن تاریخ بسیار تاریک در خاورمیانه به‌ویژه در ایران، می‌تواند برای ایران دمکراسی به ارمغان آورد یا حتی از آن حمایت کند؟
  • تعریف نیوزویک از تروریست
    نوشته‌ای عالی از گلن گرین‌والد.
  • المپیک ونکوور به روایت تصویر
    مجموعه‌ی عکس

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
  • مجموعه‌ی عکس

لینک‌های روز: بهایِ زیستن

  • چه آشی میل دارید؟ » ۴دیواری
    این‌جا آتشی به راه٬ و دیگی سربار است. هرکسی از راه می‌رسد چیزی درآن می‌ریزد و نمک‌فلفل خودش را به آن اضافه می‌کند. عده‌ای آتش اجاق را تند می‌کنند/ عده‌ی دیگری سعی در خاموش کردن آن دارند. این که مزه‌ی نهایی این آش درهم‌جوش چگونه خواهد بود٬ به هیچ وجه معلوم نیست٬ اما یک چیز را از همین الان صددرصد می‌توانیم بدانیم و آن این‌که: این ما  و فرزندان‌مان هستیم که باید آن را بخوریم. اگر می‌خواهیم نیم‌پز نباشد/ بوی سوختگی ندهد٬ باید در کوتاه کردن دست کسانی که قصد خاموش‌کردن آتش را دارند/ و آن‌هایی که نفت روی آن می‌پاشند بکوشیم. اگر شوری٬ بی‌نمکی٬ تندی و ترشی به مزاجمان سازگار نیست٬ اگر نمی‌خواهیم ناگهان آشی جلوی ما گذاشته شود که یک وجب روغن روی آن است٬ امروز است که باید کاری انجام داد٬ فردا یقینا دیر است.
  • درباره‌ی الی، آینه‌ای که باید شکست » قلم انداز
    تصمیم زشتی است و ما هم که قرار نیست زشتی را دوست داشته باشیم پس راه حل مناسب پاک کردن صورت مسئله هست که بهترین و ساده‌ترین راه است! و این اجتماعِ «دوفرهنگی» از همین جاهاست که شروع می‌شود. و از این‌جاست که «الی» تبدیل می‌شود به یک ناشناس، به یک گناهکار، یک مشکوک، یک معلوم ‌الحال که حتی کسی آماده نیست خبر مرگش را به خانواده‌اش بدهد و جنازه‌اش بی صاحب می‌ماند. دسته جمعی جمع می‌شویم و «الی» را به لجن می‌کشیم، تلاش می‌کنیم حتی خاطره‌اش را ازبین ببریم. و بعد با خیالِ راحت به ادامه‌ی زندگش مشغول می‌شویم.
  • نمایش «لینکده‌ی خوابگرد» در وبلاگ‌های دیگر » خوابگرد
    راهنمای قرار دادن تازه‌ترین لینک‌های لینکده‌ی خوابگرد در وبلاگ خودتان.
  • ترانه: آهنگ فولکلور گیلکی به نام جمعه بازار
    از شیلا نهرور
  • فیلم کوتاه: بهای زیستن
    فیلم کوتاه، مدت 35 دقیقه، ساخته‌ی آقای لوید نیوسان (Lloyd Newson)، محصول 2004، انگلستان.
  • طرح: روتوش کردن عکس
    طراح والدو لی (Waldo Lee)
  • گفت و گو با میرحسین موسوی پیرامون مسایل مهم کشور » کلمه
    بنده امروز به شهادت رسیدن مردانی چون بهشتی و مطهری و دیگر شهدای انقلاب اسلامی را ناشی از ادامه‌ی ریشه‌های استبداد شاهی می‌دانم که هنوز بطور کامل از کشور ما ریشه کن نشده بود. به همین دلیل بنده اعتقاد ندارم که انقلاب به اهداف خود رسیده است. بزرگداشت دهه‌ی فجر که هر ساله برگزار می‌شود در حقیقت برای هشیاری و برای تمدید قوا جهت برخورد با باقیمانده ریشه‌های استبداد است. امروز مردم برای نیل به عدالت و آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود در صحنه حضور دارند و باید بدانیم که ملت ما در این راه صدها هزار شهید داده است.
  • خلاص شدیم  » گفت و چای
    خیلی زور زدم تا دوقطره اشک بریزم، بلکه دلش به رحم بیاید…نشد که نشد… روزگار، دلمان را سنگ کرده و اشکمان هم دیگر در نمی‌آید… قاضی سرش را کرد توی پرونده‌ام و گفت که چون خلاف دیگری نکرده ای، میتوانی به جای پول، بروی یک جای عام‌المنفعه ۱۲ ساعت کار کنی… گفتم چه کار؟ گفت بسته به تخصصی که داری…از مستراح شوری شروع میشود تا ریاست… گفتم خدا خیرت بدهد…پرونده را فرستاد پیش منشی… منشی هم لیست جاهایی که میتوانم بروم را داد دستم… ته ماجرا هم منشی گفت وای به حالت اگر تا دو ماه دیگر گواهی کارکرد نیاوری… تمام پولش را از حلقومت بیرون میکشیم… تازه ۱۸ روز حبس هم توی شاخش است…
  • روی کاغذ ز کسی، وطن‌اش را نتوانند گرفت » ملکوت (شعر از سایه)
    زندگی، زندگی
    ……………..اما، نه بدينگونه که هست
    نه بدينگونه پليد
    نه بدينگونه که اکنون به ديار من و توست،
    به دياری که فرو می‌شکنند
    شبچراغی چو تو گيتی‌افروز
    وز سپهر وطنش می‌رانند
    اختری چون تو، پيام‌آور روز.
    ليک، ناظم حکمت!
    روی کاغذ زکسی
    وطنش را نتوانند گرفت.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز

  • در اندوه مرگ خالق ناتور دشت » پرده ناتمام
    سلینجر برای من و خیلی‌ از دوستان رمان‌خوانی که می‌شناسم یکی از محبوب‌ترین رمان‌نویس‌های معاصر بود. «ناتور دشت»اش را بارها خوانده بودم و قطعا تا آخر عمرم باز هم چند باری می‌خوانمش. با هولدن کالفید و سرگشتگی‌هایش مدت‌ها دست‌ به گریبان بودم. بعد از من هم خواهرم. نسل به نسل، دست به دست می‌شود این کتاب انگار. دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتمش، فرانی و زوئی‌اش که فیلم پری داریوش مهرجویی روایتی بود از همان داستان…  چه باید نوشت در سوگ یک نویسنده یا شاعر؟ وقتی همه‌ی زندگی آدم با شعرها یا داستان‌های یک نفر گره می‌خورد و بعد آن آدم یک‌هو بی‌خبر می‌میرد، آدم انگار از همه چیز تهی می‌شود.
  • چگونه به یک وبلاگ نويس موفق تبدیل شویم؟! » توصیه‌های یک اقتصاددان
    تفاوت اصلی میان وبلاگ‌نویسان و روزنامه‌نگاران حرفه‌ای آن است که هنگامی که روزنامه‌نگاران تمایل دارند که به یک مقاله خبری، به عنوان پایان یک جریان روزنامه‌نگاری، بیاندیشند، وبلاگ‌نویسان تازه در پی آنند که به عنوان شروع یک مکالمه، به یک پست جدید وبلاگ فکر کنند و دلیل اینکه چرا تواضع اهمیت دارد این است که: روزنامه‌نگاران از اینکه به دیگران اعتبار ببخشند متنفرند، در صورتی که وبلاگ‌نویسان به آن عشق می‌ورزند.
  • قصاص » سه روز پيش
    یا از هواپیما پیاده می‌شدید و عطای سفر تفریحی به اروپا را به لقایش می‌بخشیدید. یا وقت رنگ کردن دیوارهای خانه، سطل رنگ را می‌پاشیدید توی صورتش و می‌رفتید توی آشپزخانه برای خودتان چای می‌ریختید. یا وقت بریدن نان‌ها با چاقوی نان‌بری، چاقو را تا دسته توی شکمش فرو می‌کردید و می‌کشیدید بیرون و به بریدن نان‌ها ادامه می‌دادید. یا اگر همان لحظه به خواب می‌رفت بالش را می‌گذاشتید روی سرش آن‌قدر فشار می‌دادید که از دست و پا زدن بیفتد و متواری می‌شدید.
  • عکاسی از مردم » سام جوان‌روح
    عکاسی خیابانی درباره‌ی کسرهایی از ثانیه‌‌ است. درست در همان لحظه که فکر می‌کنی باید عکس را بگیری. در واقع اگر دقیق‌تر صحبت کنیم؛ عکس را باید درست یک لحظه قبل بگیری. عکاس‌های خوب آینده‌ی صحنه را پیش‌بینی می‌کنند.
  • مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز » ۴دیواری
    تحلیل مفصل، خواندنی و مهم مانی ب. درباره‌ی مفهوم مبارزه‌ی بدون خشونت.
  • مشق شب هزارباره » بلوط
    بعضی شعرها را باید هزارباره بخوانیم…
  • این‌که بگوییم عامل تمام وقایع بیگانگان هستند تبرئه کردن است!؟ » سعید مدنی
    باید بین جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید تفاوت قائل شد، جنبش‌های قدیم با شکل سازمان سلسله مراتبی بود که به یک رهبری کاریزماتیک ختم می‌شد که بر کل جنبش و اعضای آن سیطره داشت و همه‌ی بدنه‌ی اجتماعی جنبش منتظر دستور رهبر بود برای حرکت یا ایستادن؛ ولی جنبش‌های جدید مدیر دارند نه رهبر و شبکه‌ی روابط در آن هرمی نیست و افقی است؛ مثلا بسیار هوشیارانه مهندس موسوی می‌گوید چون شما از من برای حضور در نمازجمعه دعوت می‌کنید من می‌آیم و با همین هوشیاری هم در صف اول نمازجمعه قرار نمی‌گیرد و بین مردم می‌رود تا این‌که به این بدنه اجتماعی هویت ببخشد، در واقع این جنبش بی سر نیست بلکه سر جنبش وظایفش عوض شده است. به نظر من مهندس موسوی بر این واقف است که بنا نیست رهبر یک سازمان هرمی باشد بلکه با این بدنه بده و بستان دارد و پیام‌هایی به آن می‌دهد و پیام‌هایی می‌گیرد، همان‌طور که بدنه‌ی اجتماعی خودش را با سران جنبش هماهنگ می‌کند، مهندس موسوی هم خودش را با بدنه هماهنگ و تنظیم می‌کند و در عین حال تلاش می‌کند با مدیریت، نظم بیشتری به آن بدهد و سیاست‌های جنبش را مشخص کند نه راهکارهای جزئی و تاکتیک‌ها را؛ همان‌طور که ماکس وبر می‌گوید کاریزما بودن جنبش مقدمتا ناشی از این نیست که یک رهبر روحانی و قدرتمند در راس جنبش است بلکه ناشی از آن است که جنبش بر مواضع و دیدگاه‌های خود تا چه اندازه استوار است، هر چقدر یک جنبش بر مواضع و تحقق مطالبات خود استوار باشد کاریزماتر است. در جنبش‌های اعتراضی قدیم نمود این مقاومت رهبری بود، در جنبش‌های جدید کل جنبش چنین ایستادگی و پایداری را دارد. در چشم بدنه‌ی جنبش مهندس موسوی به عنوان یک رهبر مافوق نیست ولی مقاوم و شجاع است و همین‌طور در چشم مهندس موسوی، بدنه‌ی اجتماعی مقاوم است و بر سر مواضع خودش پایدار است و تا آخر ایستاده.
  • برای خودم می نویسم، که قرار نیست انقلاب کنم! » بر ساحل سلامت
    ین یکی دو روز مدام نوشته‌ها را می‌خوانم. یکی به گفته‌ی کروبی ایراد می‌گیرد، دیگری نامه‌ی خاتمی را سرزنش می‌کند و آن دیگری بیانیه‌ی موسوی را مثال می‌زند. و من مانده‌ام در تعجب از فضایی که ایجاد شده که حتی من نوعی هم جرات نمی‌کنم بیایم و بنویسم که من مشکلی با هیچ‌کدام از این سه تا  و اصل حرفشان نداشته‌ام. در ذهنم و در حرفم هم نمی‌خواهم مانند بسیاری قضایا را ماسمالی کنم و آن‌طور که خود می‌خواهم تعبیر و تفسیر نمایم. شک ندارم که هیچ‌کدام از این آقایون و بسیاری از مردمی که تا امروز آمده‌اند و خواهان اصلاح و تغییر هستند، قصدشان هیچ‌گونه فروپاشی ساختاری نیست. من عکس‌العمل های این آقایان را در واقع متصل کردن جنبش سبز به مردمی می‌دانم که به هیچ‌وجه به تندی جریان رادیکال نیستند. مردمی که می‌خواهند زندگی کنند و می‌خواهند خوب زندگی کنند و نه سیاست‌مدارند و نه  علاقمندند سیاست همیشه عنصر اساسی زندگیشان باشد.  موسوی و خاتمی و کروبی خواستشان اصلاح «نظام جمهوری اسلامی» است و هیچ‌کدام از ما در این شک هم نداریم. گاهی وقتی نوشته‌ها را می‌خوانم و عکس‌العمل‌ها را می‌بینم شک می‌کنم به شناخت خودم از افراد.
  • یک عکس یک برداشت » بارون نگار
    دلم نیومد شما را از دیدن این عکس محروم کنم. ذوق هنرمندانه را در این عکس می‌بینید؟ دیگر چه برداشتی می‌شود داشت؟ سکوت می کنم و محو زیبایی و خلاقیت نهفته در عکس می‌شوم.
  • ویدئو: وقتی اوباما نمی‌تواند پاسخ یک سوال عادی را بدهد
    دختر جوانی از اوباما سوال می‌کند چرا آمریکا موارد نقض حقوق بشر اسرائیل را نقض نمی‌کند؟ اوباما به شکل رقت‌انگیزی از پاسخ مناسب طفره می‌رود و در واقع پاسخ را می‌بافد. ‌باورکردنی نیست رئیس‌جمهور نیرومندترین کشور جهان این‌قدر در رابطه با موضوع اسرائیل محدودیت داشته باشد که حتی نتواند دو جمله‌ی پیش پا افتاده درباره‌ی آن بگوید.
  • به سادگی زدن چوب روی سر جلبک – جنبش سبز و توهم های فاصله » کمانگیر
    در این نظریه گفته می شود که افزایش فاصله ی سرباز از قربانی به سرباز در کشتن قربانی کمک می کند. اینجا فاصله صرفا فاصله ی فیزیکی نیست (هرچند نشان داده شده است آنچه در جنگ خلیج فارس به نام «جنگ نینتندو» مشهور شد، جنگی که به بازی کامپیوتری شبیه است، در افزایش رغبت سربازان به کشتن دشمن نقش موثری دارد). سه معیار مهم فاصله، فاصله ی اجتماعی، فاصله ی فرهنگی و فاصله ی اخلاقی هستند. برای ایجاد فاصله ی اجتماعی لازم است سرباز قربانی را عضو طبقه ی پست تری از انسان ها بداند. در فاصله ی فرهنگی مهم است که شخصیت انسانی قربانی در نظر سرباز نابود شود (Dehumanize شود). و در نهایت لازم است بین سرباز و قربانی فاصله ی اخلاقی ایجاد شود، یعنی سرباز متقاعد شود که به لحاظ اخلاقی بر قربانی برتری دارد.
  • مسلخ اندیشه » مجمع دیوانگان
    هیچ گاه تا کنون (دست کم تا جایی که من به یاد دارم) هیچ دادگاهی صراحتا داشتن یک عقیده را از اتهامات افراد معرفی نکرده بود تا اینکه «دادگاه» رسیدگی به اتهامات دستگیر شدگان روز عاشورا، اولین اتهام متهم ردیف سوم خود را «برخورداری از گرایشات کمونیستی موسوم به چپ نواندیش» اعلام کرد. من گمان نمی کنم حتی در دادگاه های فرمایشی استالینی هم صرف «برخورداری از گرایش های دست راستی» به تنهایی اتهام کسی ذکر شده باشد

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌هایِ روز: بازنده‌ی یک جدال خود ساخته شدید

  • ویدئوی روز: هارپ، زلزله ی هاییتی، و باقی قضایا » کمانگیر
    حرفهای زیادی زده می شود که زلزله ی هاییتی در اثر دخالت انسانی اتفاق افتاده است. ویدئوی بالا از شبکه ی تاریخ History Channel پخش شده و در مورد استفاده ی تسلیحاتی از آب و هوا از جنگ جهانی دوم تا ویتنام و کاترینا و بعد از آن حرف می زند. اشاره  هایی به احتمال ایجاد زلزله توسط امواج الکترومغناطیسی با فرکانس پایین و همین طور قضایای مرتبط در زمان جنگ سرد دارد. اینطور بگوییم، این خیلی ساده انگاری است که فرض کنیم کشوری احتمال استفاده از آب و هوا، یا هرچیز دیگری، بعنوان سلاح، تدافعی یا تهاجمی، را نادیده می گیرد. این هم ساده انگاری است که فرض کنیم همه ی اتفاقات دنیا سررشته در این کشور یا آن قدرت دارند. مستند را ببینید.
  • افسانه : یک داستان کوتاه »  لویاتان
    داستان کوتاه افسانه (Fable)، اثر مارک توین که لویاتان به فارسی ترجمه کرده.
  • برای آق‌بهمن » ساز مخالف
    صادقانه بگويم در اين ماه‌ها – با توجه به گستردگي فيلترها و آشفته بازار خبري خارج از كشور – اصلي‌ترين منبع خبري من در اينترنت وبلاگ بهمن دارالشفايي بوده‌است. كار بي‌اجر و مزدي كه بهمن كرده به نظر من در تاريخ وبلاگهاي فارسي بي‌نظير بوده است. كاركرد جديدي از وبلاگ كه او ارائه كرده و اعتباري كه براي آن آفريده قطعا شايسته تحسين و تمجيد است.
  • اخراج استادی که تشییع جنازه رفت! » بر ساحل سلامت
    در علت این نامه اخراج اینطور آمده است که  دکتر عباس کاظمی در تشییع جنازه آیت الله منتظری در بین جمعیت دیده شده و البته ادعا شده است که شعار هم می داده اند. به همین دلیل حکم اخراج یا همان لغو قراردادش را در خانه اش فرستاده اند.
  • دست مريزاد به اين قدرت بالاي تحليل » صندوقک
    ا مردمي هستيم كه با يك برنامه و يك مكالمه دو سه ساعته يك نفر در تلويزيون، از او قهرمان مي سازيم، به اوج مي بريمش و اي ول مي گوييم. از آن طرف وقتي كسي كه ماهها سعي كرده از مردم حمايت كند ، يك جمله مي گويد كه به مذاق ما خوش نمي آيد ، بيكباره همه خوبيهايش در حقمان را از ياد برده، او را با بدترين القاب خطاب مي كنيم، ترسو مي خوانيمش و ديگر نمي خواهيم صدايش را بشنويم.
  • در سالگرد فیل.ترشدن هفتان، خوابگرد هم فیل.تر شد » خوابگرد
    این‌جا خوابگرد است، صدای زین‌پس فیل.ترشده‌ی من؛ سیدرضا شکراللهی. برای شنیدن صدای خوابگرد یا به گوگل‌ریدر بپیوندید یا بشکنید.
    آدرس فید مطالب خوابگرد به صورت کامل:  http://www.khabgard.com/rss.asp
  • برای تمام «آرش سیگارچی»های سبز: بازنده یک جدال خود ساخته شدید » مجمع دیوانگان
    به سیاست ورزی «ایمان» ندارید. باور ندارید در چنین جنبش گسترده ای هرکس کارکرد، توانایی و در نتیجه وظیفه ویژه ای دارد. فراموش می کنید که اگر قرار بر تقسیم کار باشد (که باید باشد) گروهی نیز باید به مذاکره بپردازند. اگر یک گروه باید در خیابان فریاد بزنند و کتک بخورند و خونین و مالین شوند و دم بر نیارند، گروه دیگری هم باید باشند که بیانیه های معتدلی بدهند و حتی به جرات می گویم که در باغ سبز نشان دهند. نپذیرفته اید که چماق و هویج می توانند مکمل یکدیگر باشند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یکی از خانه‌های این شهر – سه

در هر یک از پست‌های این مجموعه، یک «وبلاگ» از «وبلاگستان» معرفی و پیشنهاد می‌شود. عرصه‌ی معرفی وبلاگ مثل پرواز با گلایدر است: هم هیجان دارد و هم خطرناک است! پس این معرفی‌ها را با در نظر گرفتن این چهار نکته‌ انجام می‌دهم: یکم این‌که این معرفی‌ها لزوما به معنای تایید همه‌‌ی نظرات یا نوشته‌های نویسنده‌ی وبلاگ معرفی شده نیست و در واقع من معمولا نویسنده‌ی این وبلاگ‌ها را اصلا نمی‌شناسم. دوم این‌که صرفا وبلاگ‌هایی را معرفی می‌کنم که به نظرم «ارزش» خوانده شدن دارند. سوم این‌که (بدیهی) معرفی وبلاگ‌ها در این مجموعه به آن معنا نیست که وبلاگ‌هایی که این‌جا معرفی نمی‌شوند به نظرم ارزش خوانده شدن ندارند! چهارم این‌که اگر روزی روزگاری وبلاگ نویس «الف» و «ب» را معرفی کردم که خواسته یا ناخواسته دشمن خونی هم از آب درآمدند امیدوارم خودشان یا دیگران از من دل‌گیر نشوند که چرا هر دو را معرفی کرده‌ام!

ترجمه و نوشته‌های امیرمهدی حقیقت

آقای امیرمهدی حقیقت احتمالا برای خیلی از ما دیگر شناخته شده است. او مترجمی جوان است که تا به حال چند کتاب ترجمه یا منتشر کرده، مثل «خاک غریب»، «خوبی خدا»، «فانگلیش» (گردآوری به زبان انگلیسی) و غیره.

او در وبلاگش کم و بیش درباره‌ی دغدغه‌ها و چالش‌هایی که در کار ترجمه با آن‌ها رو به رو می‌شود می‌نویسد. او نه تنها بسیار دقیق و جذاب و می‌نویسد بلکه ما را با دنیایی ورای ترجمه آشنا می‌کند. در لا به لای پست‌های او می‌توانید پیچیدگی‌ها، ظرافت‌های فرهنگی و بومی‌ و آن بخش «غیر قابل ترجمه»ی زبان‌ را بهتر لمس کنید.

مثلا این پست این وبلاگ به نام «بوپیپ کوچولو» را که چند ماه پیش خواندم هنوز از ذهنم بیرون نرفته است. راستی چند وبلاگ را می‌شناسید که پستی داشته باشند که بعد از چند ماه هنوز از ذهن‌تان بیرون نرفته باشد و دقیقا بدانید آن‌را کجا خوانده‌اید؟

او حتی وقتی می‌خواهد چیزی را معرفی کند یا از جایی نقل قول کند این کار را به شیوه‌ای جذاب و مفید انجام می‌دهد. مثلا ببینید چطور این آدم با نثری ساده و جذاب و آوردن چند مثال و نقل قول ما را متوجه اهمیت «کتاب مستطاب آشپزی» و آثار آقای نجف دریابندری می‌کند.

از من می‌پرسید معطل نکنید و مشترک وبلاگ آقای امیرمهدی حقیقت شوید. کافی است روی تصویر زیر کلیک کنید:

وبلاگ ترجمه و نوشته‌های امیرمهدی حقیقت
.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: از باتلاق فاصله می‌گیریم

  • خودت را توصیف کن » پیاده رو
    از وقتی همان بچه دو ماهه آمده دیگر تنها نیستم. دایم کسی هست. همین بچه دایم هست. نباید جلوش گریه بکنم. تازه وارد است. زیر دوش گریه می کنم. یا سر چاه مستراح.
  • داشتن و نداشتن » ترجمه و نوشته‌های امیرمهدی حقیقت
    آن قدیم‌ندیم‌ها چند موسسه‌ی بزرگ انتشاراتی بود مثل فرانکلین که وظیفه‌اش انتخاب آثار خوب دنیا بود و انتخاب مترجم خوب و ویراستار خوب. در جریان این فرایند بسیار مترجمان و ویراستاران زیر دست بزرگ‌ترها و استخوان‌خرد کرده‌ها کار یاد می‌گرفتند و تجربه کسب می‌کردند. ما الان چنین جاهایی را اصلا نداریم یا تقریبا نداریم. همه دارند برای خودشان کار می‌کنند.
  • از باتلاق فاصله می گیریم » لویاتان
    نمی توانیم چشم ببندیم و به بیراهه برویم. راه ما به باتلاق طرف مقابل فرو افتادن و یا حتی باتلاق شدن نیست. راه ما، جنبش مسالمت آمیز مدنی است. از این همه جریانی و جنبش و حرکت و تظاهرات و درگیری هایی که از زمان انتخابات به بعد رخ داده، هیچ یک به شکوه و عظمت نخستین گردهمایی آرام در میدان آزادی نبوده و یا به اندازه راهپیمایی سکوت هفت تیر تا ولی عصر صلابت نداشته است. هر قدر به سمت درگیری رفته، بدتر شده است. اما سندهای رشد مردم و جنبش هم جلوی چشم همه ماست اگر بخواهیم آن را ببینیم. زنان و مردانی که جلوی نیروهای پلیس ایستادند تا کتک نخورند، نهایت انسانیت هستند.
  • حکومتی نگران از پارگی » حباب
    دیگر چه انتظاری می‌توان داشت از حکومتی که قبح روزه‌خواری برایش بیشتر از آدم‌کشی است، قبح پاره کردن عکس فردی بیشتر از  پاره‌کردن و تجاوز به خود یک فرد است و شعار برایش مهم‌تر از شعور است.
  • اعدام هم دوای دردتان نیست! » همینجوری
    نمی دانم محارب کیست و مفسد فی الارض یعنی چه! اما یک چیز را خوب می دانم. آدمی که به قتل رسید زنده نمی شود. اگر کسی را کشتی نمی توانی با پول نفت و حمایت کشورهای غیر متعهد و فتوای علما و راهپیمایی های خودجوش به زندگانی برگردانی اش. فایل کامپیوتر نیست که اگر delete شد به راحتی recover شود، نمره امتحان نیست که اگر کم دادی بتوانی اضافه کنی، شیشه پنجره نیست که اگر شکستی بتوانی درستش کنی. داستان، داستان یک چیز یگانه و بی بازگشت است.
    گیرم که بپذیریم در جایی هم حکم اعدام لازم است. کسی که می خواهد حکم اعدام بدهد باید دقت زیادی داشته باشد، باید که خطا در کارش نباشد، باید که ذهنش مخدوش حاشیه ها و حب و بغض ها نباشد، باید که…
    خیلی چیزها لازم دارد صدور حکم اعدام و من این چیزها را در دستگاه قضایی مان نمی بینم. احساس نمی کنم که با وسواس و دقت کافی به پرونده های سیاسی و امنیتی رسیدگی شده باشد و این یعنی اینکه رفتن به سراغ رویه سال 57 در سال 88 می تواند فاجعه بار باشد.
  • هیاهوی خاموش » تظاهر
    ما بيشتر اوقات در حال تظاهر هستيم .تظاهر به انسانيت و حتي تظاهر به بالاتر از انسانيت. در حاليكه اكثرا در سطحي پايينتر از انسان زندگي ميكنيم .تلاش ميكنيم كه همه خواسته هاي حيواني خود را پنهان و سركوب كنيم .
  • نشانی جدید وبلاگ ۴دیواری
    خیلی بد شد. ظاهرا سیاست زبونانه‌ی بستن وبلاگ‌ها توسط بلاگفا زیاد جواب نداد!
  • راه‌کارهای آقای کروبی برای خروج از بحران » سحام‌نیوز
    حوادث بازداشتگاهها و ماجرای کهریزک و خشونت به زنان و دستگیری های فله ای و دادگاههای فرمایشی و ارعاب تئوریزه شده کم بود که دست آقایان به خون مردم در روز عاشورای حسینی نیز آغشته شد. طنز ماجرا اما آنجاست که طلبکار هم می شوند. دست پیش می گیرند مبادا که پس بیافتند. شب عاشورا به حسینیه جماران یورش می برند و با این حال از شکسته شدن حرمت امام و عاشورا نیز سخن می گویند. با چاقو و قمه به جان مردم در تهران و مشهد می افتند و بعد حکم محاربه برای دیگران صادرمی کنند. مواجب بگیران را به جان مردم می اندازند و مردم را فریب خورده و مزدور اجنبی می خوانند. منتقدان خود را منافق می نامند و کسی را روانه زندان می کنند که پدرش شهید مظلوم آیت اله بهشتی، قربانی منافقین بوده است. او را بازداشت می کنند آن هم در دانشگاه و در سر کلاس درس. البته آقایان حرمتی نیز برای دانشجو و دانشگاه باقی نگداشته اند و دانشگاه را پادگان کرده اند. دیدیم که چگونه در شانزدهم آذر ماه به دانشگاه قشون کشی کردند و دانشجویان را روانه زندان ساختند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌هایِ روز: تجربه‌هایِ تاریخی‌مان را فراموش نکنیم

  • نکاتی درباره بیانیه هفدهم موسوی؛ چیزی میان اتمام حجت و مانیفست » دبش
    بیانیه شماره 17 موسوی یکی از زیرکانه ترین بیانه‌های اوست. موسوی در حالی این بیانیه را می‌نویسد که تقریبا تمام مشاوران و اطرافیان او دستگیر شده‌اند و حکومت تمام برگه‌هایش برعلیه او را رو کرده است.
  • تجربه‌های تاریخی‌مان را فراموش نکنیم » عزت‌الله سحابی
    اینک نباید به هیچ وجه به شبیه‌سازی حوادث کنونی ایران با دوران انقلاب پرداخت. افراد آگاه و ناظران باتجربه و عمق‌نگر به خوبی می‌دانند که الان نه سال 42 است که حاکمیت بتواند جنبش اعتراض مسالمت‌آمیز مردم را سرکوب و نابود کند و نه سال 56 است که مردم و جامعه از یک سو و دولت و حاکمیت از سوی دیگر در شرایط یک انقلاب قرار داشته باشند. بنابراین دوستان عزیز نصیحت و انذار و هشدار این برادر پیرتان را بپذیرید و در آن تأمل کنید که نباید با دادن تحلیل‌های تند و اغراق‌آمیز و احساسی بر تنور احساسات آتش بریزید و حرف‌ها و کارهای بی‌پشتوانه را تشویق کنید.
  • درباره روشنفکری دینی و روحانیت » تورجان
    درباره نقش روحانیت در جنبش های آزادیخواهانه نباید دچار افراط و تفریط شد. تریبون های رسمی همواره سعی کرده اند در سی سال گذشته با بزرگنمایی نقش روحانیت در انقلاب اسلامی و حتی جنبش های پیش از انقلاب ۵۷ به نوعی مشروعیت زایی برای سیستم حاکم دست بزنند و طیف های دیگر اثرگذار در این تحولات را به دلیل آنکه در سیستم کنونی از منتقدان و مخالفان شمرده می شده اند نادیده بگیرند. از سوی دیگر شاهد بوده ایم طیف های گوناگون اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز در ورطه تفریط افتاده و کمترین نقش را به روحانیت داده اند تا به نوعی از رقیب و مخالف سیاسی خود مشروعیت زدایی تاریخی کرده باشند.
  • مهاجرت به راحتی ممکن است آدم رو کله پوک کند » وبلاگ بدون عنوان
    این ایرانی که اینجا هست نظر به اینکه هویتش روی هوا است مجبور می‌شود مدام روی مولفه‌های ایرانی اش ناکید کند تا کمتر احساس پوچی بکند اما ایرانی در ایران در آن هویت کذایی تا گلو فرو رفته و اصلا علاقه ندارد حالا بیاید و برجسته اش کند. معمولا هم وقتی میایی روی این ایرانی بودنت تکیه کنی می‌روی سراغ جنبه‌های دم دستی و متواتر فرهنگ ایرانی. همین که قرمه سبزیت را بخوری و سفره هفت سینت را بچینی و خبرهای جنبش سبز را بخوانی خوشجالی. البته بیشتر از این هم از تو بر نمی آید. در ننیجه تویی که اگر در ایران بودی صد سال هم سراغ این مقولات نمی‌رفتی و کاملا به دور از مرکز در لاک خودت چرا می‌کردی ناگهان حودت را در مرکز میراث بالنده ایرانی پیدا میکنی.
  • کریسمس خود را چگونه گذراندید؟ »  یک مهندس خسته
    روز ششم – تعطیلات طولانی مدت، امتحان رابطه زناشویی هست. کمتر دیده ام زوجی از این امتحان سربلند بیرون بیایند. از روز سوم به بعد زوجین هر کدام به مثابه یک تانکر هجده چرخ هستند، بار زده اند تا بیخ گلو، یکی با نیتروژن مایع و دیگری با بنزین هواپیما، با همدیگر کورس انداخته اند چراغ خاموش توی سر پایینی چالوس. جرقه غیر قابل اجتناب هست.
  • باور کردنش سخت است » سیاوشون
    من همه‌ی کافه‌های این شهر را بلدم. و می‌دانم که همه‌ی آن نوشته‌های «سیگار کشیدن ممنوع» را از ترس «اماکن» چسبانده‌اند به دیوارهای‌شان. وگرنه این‌جا همه چیز آزاد است، سیگار کشیدن آزاد است، ساعت پرسیدن آزاد است، ساعت مچی داشتن آزاد است، خواب دیدن آزاد است، تنها این من هستم که ساعت مچی ندارم، و متاسفم، باور کردنش سخت است، من هیچ‌وقت ساعت مچی نداشته‌ام.
  • چند جوک در مورد اتحاد شوروی سابق! » كلاشينـكـف ديـجيتال
    به برژنف یک توپ فوتبال هدیه کردند،او گفت: از شما برای این هدیه متشکرم، اما نمی توانم قبولش کنم، چون خیلی به خروشچف (رهبر معزول شده شوروی) شبیه است!
  • واكنش‌ها به بيانيه هفدهم موسوي » اين‌جا و اكنون
    به نظرم، خطي كه در نقل قول بالا پر رنگ كردم قسمت اصلي جواب به شخص رضايي است، و از آن به بعد، شايد نوعي جواب به همه كساني در اردوگاه راست باشد كه ممكن است بخواهند با استدلالي مشابه ولي نه از راهي كه رضايي اقدام كرده، عمل كنند – راهي كه در ابتداي سرمقاله مورد تخطئه شريعتمداري قرار گرفته. سرمقاله اخير اگرچه لحن معمول شريعتمداري را دارد، اما به نظرم به دليل موقعيتي كه در آن هستيم، آن را بايد بسيار جدي گرفت. شايد يكي از مهم‌ترين نوشته‌هاي آقاي شريعتمداري در ماههاي اخير باشد.
  • شوخی اشک آور مسلمانی » كافه ناصری
    مسجد قبا را در شیراز که محل نماز جماعت آیت الله دستغیب است به خاطر مخالفت های ایشان با آقایان تخلیه و پلمپ کرده اند. هیچ کس فکرش را می کرد در جمهوری اسلامی روزی مسجد پلمپ کنند؟ خدائیش جهان از این بامزه تر ممکن است بشود؟
  • مجله بخوانیم » تلخ، مثل عسل
    بیست و چهار. اولین شماره اش را دیروز خریدم و رفیق بی خوابی و بد خوابی دیشبم شد. مرا یاد سری اول مجله ی نقد سینما انداخت، قبل از آنکه نقد سینما توسط گروه جدید قبضه شود و از هویت تهی: تهی تهی. حداقل فایده  بیست و چهار این بود که خیالم آسوده شد فقط من نیستم که هر چه در همشهری کین می گردم فیلمی در حد برترین اثر تاریخ سینما نمی یابمش.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سال گذشته امروز چه نوشتید؟ – راهنمای قدم به قدم

اگر عمر وبلاگ شما از یک‌سال بیشتر باشد احتمالا به خودتان گفته‌اید ای کاش روش ساده و عملی‌ای پیدا می‌شد که بشود نوشته‌های شما در سال‌ یا سال‌های گذشته را در همین تاریخ امروز نمایش دهد. یک جور تقویم تاریخ منتها فقط برای وقایع داخل وبلاگ خودتان: امروز در تاریخ وبلاگ من چه اتفاقی افتاد؟ که به راحتی هم قابل عرضه و انتقال باشد.

این کار البته برای کسانی که از سرویس‌های شخصی یا سرویس‌هایی که امکان اجرای جاوااسکریپت به آن‌ها می‌دهد شدنی است. اما به نظر من تمیزترین و بهترین روش استفاده از یاهوپایپ برای ساختن یک خوراک (feed) مخصوص است که به کمک آن بتوانید تاریخ‌چه وبلاگتان را محدود کنید به تاریخ امروز منتها در سال‌های گذشته. یعنی یک خوراک بسازید که اگر امروز 19 دسامبر 2009 است، تمام پست‌های شما را در 19 دسامبرهای سال‌های قبل 2008، 2007 و غیره بدهد.

این‌کار را من امروز به صورت ساده انجام دادم. تصدیق می‌کنم که می‌شود خیلی کامل‌ترش کرد. مثلا نشانی سایت را از کاربر به صورت پارامتر دریافت کند و سال‌ها را هم خودکار تشخیص دهد. من این‌کار را در متن خود پایپ انجام داده‌ام اما شما می‌توانید پایپ من را تکثیر (کلون) کنید و خودتان اسم سایت خودتان را در آن بزنید.

کار بسیار ساده است. اکانت یاهو که رایگان است و همه تقریبا دارند. به ترتیب زیر عمل کنید:

  1. به حساب یاهو خود داخل شوید.
  2. این پایپ را کلون کنید و به آن عنوان دلخواه بدهید. کلون کردن به سادگی کلیک کردن روی دکمه‌ی کلون انجام می‌شود. و بعد باید گزینه‌ی ویرایش پایپ (Edit Source) را انتخاب کنید.
  3. حالا شما داخل پایپ هستید. پایپ به این صورت کار می‌کند: تاریخ امروز را توسط ماژول «تاریخ‌ساز» (Date Builder) در نظر می‌گیرد و خروجی آن را به «نشانی‌ساز» (Url Builder) می‌دهد. از این ماژول‌های نشانی‌ساز به تعداد سال‌های تاریخ وبلاگتان احتیاج دارید. هر کدام از این ماژول‌ها سال معینی را منتها در همان روز و ماه مشابه تاریخ امروز در نظر می‌گیرد و یک نشانی خوراک تولید می‌کند که بسته به وبلاگتان ممکن است فرق کند اما معمولا ساختار معینی دارد. در مورد من دو تا کافی بوده که برای تاریخ‌چه‌ی بامدادی در 2007 و 2008 به کار می‌رود. خروجی خوراک سال‌های مختلف به ماژول «خوراک‌ها را بگیر» (Fetch Feed) تحویل داده می‌شود که آن‌هم خوراک‌ها را می‌خواند و روی خروجی قرار می‌دهد. پس شما اگر وبلاگتان از دو سال بیشتر قدمت دارد ماژول‌های تاریخ‌ساز بیشتری اضافه کنید و بعد هم باید نشانی‌سازها را متناسب با فرم خوراک‌ساز سرویس وبلاگتان طراحی کنید. برای کاربران وردپرس دات کام کار خیلی خیلی ساده است و فقط باید نشانی سایت‌شان را آن بالا عوض کنند.
  4. وقتی خوراک ساخته شد کار شما تمام است. اما بهتر است برای تمیزی بیشتر کار یک خوراک جدید در فیدبرنر درست کنید و بعد آن نشانی خوراک جدید (مثل این) را در وبلاگتان در قسمت سایدبار نمایش دهید.

برای نمونه حاصل کار سایدبار بامدادی را نگاه کنید. در تاریخ بامدادی در 19 دسامبر (امروز) دو نوشته وجود دارد که به صورت خودکار شناسایی و آورده شده‌اند:

این روش چنان ساده و رها از قید و بندهای مختلف نرم‌افزاری یا زبانی است (فقط RSS تولید می‌کند) که حتی آن‌را به دوستانی که از میزبان‌های شخصی استفاده می‌کنند توصیه می‌کنم.

امیدوارم بتوانید از این راه تاریخ‌چه‌ی وبلاگتان را راحت‌تر بازتولید کنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یکی از خانه‌های این شهر – دو

در هر یک از پست‌های این مجموعه، یک «وبلاگ» از «وبلاگستان» معرفی و پیشنهاد می‌شود. عرصه‌ی معرفی وبلاگ مثل پرواز با گلایدر است: هم هیجان دارد و هم خطرناک است! پس این معرفی‌ها را با در نظر گرفتن این چهار نکته‌ انجام می‌دهم: یکم این‌که این معرفی‌ها لزوما به معنای تایید همه‌‌ی نظرات یا نوشته‌های نویسنده‌ی وبلاگ معرفی شده نیست و در واقع من معمولا نویسنده‌ی این وبلاگ‌ها را اصلا نمی‌شناسم. دوم این‌که صرفا وبلاگ‌هایی را معرفی می‌کنم که به نظرم «ارزش» خوانده شدن دارند. سوم این‌که (بدیهی) معرفی وبلاگ‌ها در این مجموعه به آن معنا نیست که وبلاگ‌هایی که این‌جا معرفی نمی‌شوند به نظرم ارزش خوانده شدن ندارند! چهارم این‌که اگر روزی روزگاری وبلاگ نویس «الف» و «ب» را معرفی کردم که خواسته یا ناخواسته دشمن خونی هم از آب درآمدند امیدوارم خودشان یا دیگران از من دل‌گیر نشوند که چرا هر دو را معرفی کرده‌ام!

یکی از خانه‌های این شهر – وبلاگ خاطرات دهه‌ی شصت

این وبلاگ به سرعت تبدیل به یکی از وبلاگ‌های مورد علاقه‌ی من شد. وبلاگی که به گفته‌ی نویسنده‌اش مخاطبین اصلی‌اش «آنانی که از دهه شصت چیزی نمی دانند یا آن را به یاد ندارند» است و مجموعه‌ی گوناگون و جذابی از وقایع فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دهه‌ی شصت را تعریف می‌کند که تا جایی که می‌دانم در وبلاگستان فارسی در نوع خود منحصر به فرد است.

در مورد میزان سندیت یا دقت مطالبش تحقیقات جامعی انجام نداده‌ام (چطور می‌شود تحقیق کرد؟) اما بیشتر مطالبی که در آن می‌خوانم با تجربه‌ و خاطرات شخصی من از آن دوران هماهنگی دارد. به هر حال قضاوتش با خود شما.

در ستون سمت راست وبلاگ جملاتی آمده که توجه خواننده را جلب می‌کند (تاکیدها از من):

… مدتی است وقتی برای جوان‌ترها از جوانیم و شرایط روزگار آن دوران می‌گویم، با نگاه‌های ناباورانه و پرسش‌های از سر تردید مواجه می‌شوم. جالب‌تر این‌که برخی از هم‌دوره‌های من هم دچار فراموشی گشته‌اند و همین بیست، سی سال پیش را از یاد برده‌اند.
این وبلاگ فقط به یادآوری آن روزها می‌پردازد و بس.
قصد توهین به هیچ‌کس و عقیده‌ای را ندارم، اما می‌دانم یادآوری آن روزگار برای کسانی توهین‌آمیز است!!!

خوب چرا معطلید؟ فورا دست به کار شوید و مشترک خوراک (فید) این وبلاگ خواندنی شوید. کافی است روی تصویر زیر کلیک کنید:

وبلاگ خاطرات دهه‌ی شصت


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روش نوشتن متن برنامه‌ها در وردپرس

این را نوشتم محض امتحان امکان جدید وردپرس. قبلا هم می‌شد متن یا کدهای (Code) برنامه‌نویسی را داخل پست وبلاگ‌های وردپرس دات‌کام منتشر کرد اما به این خوشگلی و کاملی نبود. الان این‌قدر قوی شده که حتی می‌توانید خط‌های مورد نظرتان را با رنگ دیگری نشان دهید (highlight).

حتما توجه دارید که نوشته‌ی زیر به صورت تصویر نیست. یعنی کماکان خاصیت متنی را دارد و می‌شود به راحتی کپی و پیست‌اش کرد. اصل ماجرا هم همین است! روش‌اش را این‌جا توضیح داده.

// this is the comment!
class TestWordpress {
// I highlighted this line. honestly isn't it cool?
   public static void main(String args[]) {
      System.out.println("wow.. it works!");
      }
   }
}

پی‌نوشت: یکی از دوستان یادآوری کردند که احتمالا متن بالا در گوگل‌ریدر درست نمایش داده نمی‌شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: یارانه‌ها به صندوق دولت، به اختیار دولت

  • حسین تو را باید کشت » مجموعه مقالات
    از این جمع بی قراران، اول از همه تو کشف کردی و تو به ما رساندی که دنیا، مجازی شده است، شفاف شده، ریائی نیست. و شیرجه زدی در این دنیا. هیچ فکر نکردی ما که مانده ایم در ریاهایمان، ما که رنگ هایمان را می پوشانیم، ما که آموخته ایم چون به خلوت رفت باید آن کار دیگر کرد، تابت نمی آوریم. هیچ فکر نکردی دارت می زنیم. وقتی عریان می شوی، هر چه در کله پوچت هست را به دنیای مجازی می سپاری. آن وقت هم پلیس مرزی نیویورک و هم هر مامور دیگری پشت خط نگهت می دارند. و تو چه لقمه آسان هضمی شده ای، همه چیزت آشکارست، خطا ها که کرده ای، یاوه ها که گفته ای، بدها که نوشته ای. و در یک لحظه جهان پر می شود از قدیسان که گویا هرگز تقصیری نکرده اند، همه پاکدامنان که انگار هزار ساله به جهان پا گذاشته اند.
  • روی لبه‌ی ولی‌عصر» سیاوشون
    شعر
  • نشانی جدید وبلاگ اين‌جا و اكنون
    اگر امکان دسترسی به این وبلاگ مهم را ندارید از نشانی جدید آن استفاده کنید. یا این‌که مشترک فید (خوراک) آن شوید.
  • آن مرد، معمار است! » ملکوت
    ساختن اين جنس بيانيه‌ها، کار معمارانه است. حتی لزومی ندارد لفظ به لفظ اين‌ها را شخص ميرحسين نوشته باشد (هر چند هيچ نشانه‌ای نداريم که خودِ او اين‌ها را ننوشته باشد يا نتواند بنويسد). مهم برون‌دادِ چيزی است که به نام «بيانيه‌ی ميرحسين موسوی» در جامعه‌ی سبز (و سياه) ايرانی منتشر می‌شود. اين‌ها معمارانه است. کنار هم چيدن عناصر مختلف و ميناگری کردن نتيجه‌اش می‌شود جملاتی که گاهی به شعر می‌مانند و الهام. اين يعنی جوشش از درون. يعنی منافذِ‌ چشمه‌ای در رخدادهای اين خرداد گشوده شده‌اند که پيوسته اين‌ نکات حکيمانه، پخته و سنجيده از آن‌ها برون می‌تراود، گويی اين ماه‌ها،‌ ميرحسين ديگری را بيدار کرده است. من در اين ترديدی ندارم که ميرحسين هم، هم‌چون بسياری از ما، از نو متولد شده است و آدمِ دگری شده و «چيز دگر»ش آمده است. و اين همان «چيز» است که هم‌او گفته (با همان طنز و لطافت‌اش) و هم مولوی می‌گفت!
  • نامه دوم محمد نوری زاد به رهبر جمهوری اسلامی ایران » گاه نوشت محمد نوری زاد
    پدرعزیز، برای اولین بار در تاریخ سی ساله عمر انقلاب، و در مراسم روز قدس و سیزده آبان امسال،  نه اسراییل از ما ترسید  و نه آمریکا، و البته  کشوری که بسیار ترسید، کشور خود ما بود.  با آ‌ن‌همه تسلیحات رسمی و غیررسمی که برای مقابله احتمالی مردم معترض به خیابان‌ها آورده بودیم.  این هشداری است برای همه ما که خواهان فردایی بهتر و شایسته‌تر برای این نظامیم.
  • میراث جنبش سبز و نمایندگی خارج‌نشینان » آرش غفوری
    در میان آنچه که به نام جنبش سبز و میراث آن نامیده می شود، این جنبش دارای یک رویه خارجی نیز هست. رویه ای که در ورای مرزهای ایران در شاخص ترین وجه خود شامل بخشی از اصلاح طلبان دیروز و ناراضیان سیاسی امروز است.
  • يارانه‌ها به صندوق دولت، به اختيار دولت » اين‌جا و اكنون
    به اين ترتيب، دولت مجاز است كه از فرداي تصويب اين لايحه، نه تنها يارانه سوخت، كه هر سوبسيد ديگري را هم كه در شمول لايحه آمده است – آب، برق، نان… – حذف كند و وجوه آن را برداشت كند.
    اگر يادمان باشد، دولت پيش از اين اجازه يافته بود كه يارانه نقدي را به هر ترتيبي كه خواست و با «تشخيص» خود به هر كس كه خواست – مستقل از دهك درآمدي، منتها بر اساس درآمد! – بدهد.
    پرسشي كه مي‌ماند اين است كه با دادن پول سوبسيدها به دولت از فرداي تصويب لايحه، و با دادن اختيار هزينه كردن آن به تشخيص دولت، ديگر معني «هدفمند كردن يارانه‌ها» چيست؟ كدام هدف؟
  • گزارش تصویری: دیوار برلین بیست سال بعد از سقوط
    بیست و سال و یک ماه پیش چند نفراز مردم برلین فکر می‌کردند دیوار آهنین خفقان شوروی یک ماه بعد فرو خواهد پاشید؟
  • و لایبقی مع‌ال؟ » چهاردیواری
    نظامی استوارتر و قدرت‌مندتر است که در سیستم قضایی آن مجازات اقدام علیه حکومت و امنیت ملی یک تا ده سال زندان است٬ یا نظامی که زندگی امثال احسان فاتحیان را نابود می‌کند؟
  • آقا ما فهمیدیم چکار کردی » همه می‌دانند [به مناسبت درگذشت مهدی سحابی]
    داشتم از دقت سحابی و تطبیق ترجمه‌‌ی این کتاب حجیم با بهترین ترجمه‌های ایتالیایی و انگلیسی می‌گفتم و تلاشی که برای نزدیک کردن ترجمه به متن اصلی کرده، خواستم نمونه‌ای نشانش بدهم. یکی از هشت جلد «در جستجو..» را همینطوری‌ از کتابخانه بیرون آوردم و یکی از توضیحاتش را الی‌الله برایش خواندم…

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.

 


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: با کدام عضومان می‌نویسیم و فکر می‌کنیم؟

  • آهسته‌تر برانید » امیرمهدی حقیقت
    آهای داستان‌نویس‌های جهان!
    می‌شود کمی دست نگه دارید؟ می‌شود پا را از روی گاز بردارید؟ می‌دانید چپ و راست از همه‌جای دنیا دارد کتاب می‌بارد؟ می‌دانید سر جمع، در ماه چند هزار جلد کتاب می‌نویسید؟ می‌دانید هر روز توی دنیا از قلم شما و همکارانتان چند جلد کتاب داستانی خوب در می‌آید؟
  • زنان کویتی بدون مجوز شوهر گذرنامه می‌گیرند » بی‌بی‌سی
    عالی‌ترین دادگاه کویت در حکم جدید خود اعلام کرد که قانونی پنجاه ساله که به موجب آن زنان نیازمند رضایت شوهر برای به دست آوردن گذرنامه و مجوز سفر بودند، ناقض قانون اساسی است. طبق این قانون، شوهر هر زن می بایست ورقه های صدور گذرنامه او را امضاء می کرد. این دادگاه گفت که این قانون شأن انسانی زنان را پایمال کرده است.
  • خطاطی و خوشنویسی نستعلیق آنلاین تحت وب
    اگر چه با قلم نستعلیق هم می‌شود نوشت، اما این‌جا تحت وب است و نیازی به نصب قلم ندارد. نتیجه به سرعت به صورت یک تصویر که می‌توانید آن‌را در صفحات وب قرار دهید به شما تحویل داده می‌شود.
  • برای سهیلا غدیری بی پناه ترین ایرانی » محمد مصطفایی
    از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد.
  • راه هسته‌ای شدن از اورشلیم می‌گذرد » لویاتان
    مشروعیت؟ با آمریکا مذاکره می کنیم.
    خبری نشد؟ با اسراییل مذاکره می کنیم. اصلا راه مشروعیت از اورشلیم می گذرد.
  • با کدام عضومان می‌نویسیم و فکر می‌کنیم؟ » پیاده‌رو
    چند وبلاگ‌نویس خواسته‌اند که برویم و در نظرسنجی » وبلاگ‌های برتر بانوان و کودکان» شرکت کنیم. چرا؟
    چرا چنین مسابقه‌ای وجود دارد و چرا از بودنش حمایت می‌کنید؟ مگر وب‌لاگ نوشتن قوای جسمی یا فیزیک خاصی را می‌طلبد که مرزبندی‌های جنسیتی شاملش شده است؟ پرتاب دیسک که نیست؟ مگر ما نوبل ادبیات زنانه و مردانه داریم؟ فکر جنسیت ندارد. جنسیت زده‌اش نکنید.
  • وقتی پرنده‌ها پلاستیک بخورند چه بلایی بر سرشان می‌آید؟
    مجموعه‌ی عکس از پرنده‌های مظلوم
  • تغییر واحد پول‌ » حسین عباسی
    هزینۀ تغییر واحد پول ایران در خوشبینانه ترین حالت در حدود نیم درصد تولید سالانۀ کشور است. بر مبنای در آمد صادرات نفت، که با نفت 60 دلاری چیزی در حدود 60 میلیارد دلار است، هزینۀ تغییر پول در ایران در حدود چهار درصد آن خواهد بود. اگر قرار است این هزینه پرداخت شود، باید در زمانی باشد که تورم کنترل شده باشد.
  • عماد باقی در نامه‌ای خطاب به آیت‌الله لاریجانی: حق اولیای دم رافع اختیار و مسئولیت حكومت نیست » پارلمان نیوز
    آقای باقی از موضع حقوقی و اسلامی به نقد اعدام کودکان یا نوجوانان می‌پردازد.
  • این پست مخاطب خاص دارد » تزاد
    تصحیح کنید اگر اشتباه می گویم، اما فکر نمی کنید نوشته هایی که مخاطب خاص دارند بهتر است ایمیل شوند به جای اینکه در وبلاگ تان نوشته شوند؟ برای درک میزان خورد شدن اعصاب آدم فرض کنید که شما در ایستگاه اتوبوس وایستاده اید و من با یک اتوبوس خالی میام ترمز می زنم و داد می زنم: » شرمنده اتوبوس خصوصیه. حسن آقا شما فقط بپر بالا»

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یکی از خانه‌های این شهر – یک

در هر یک از پست‌های این مجموعه، یک «وبلاگ» از «وبلاگستان» معرفی و پیشنهاد می‌شود. عرصه‌ی معرفی وبلاگ مثل پرواز با گلایدر است: هم هیجان دارد و هم خطرناک است! پس این معرفی‌ها را با در نظر گرفتن این چهار نکته‌ انجام می‌دهم: یکم این‌که این معرفی‌ها به معنای تایید نظرات یا نوشته‌های نویسنده‌ی وبلاگ معرفی شده نیست و در واقع من معمولا نویسنده‌ی این وبلاگ‌ها را اصلا نمی‌شناسم. دوم این‌که صرفا وبلاگ‌هایی را معرفی می‌کنم که به نظرم «ارزش» خوانده شدن دارند. سوم این‌که (بدیهی) معرفی وبلاگ‌ها در این مجموعه به آن معنا نیست که وبلاگ‌هایی که این‌جا معرفی نمی‌شوند به نظرم ارزش خوانده شدن ندارند! چهارم این‌که اگر روزی روزگاری وبلاگ نویس «الف» و «ب» را معرفی کردم که خواسته یا ناخواسته دشمن خونی هم از آب درآمدند امیدوارم خودشان یا دیگران از من دل‌گیر نشوند که چرا هر دو را معرفی کرده‌ام!

یکی از خانه‌های این شهر – وبلاگ دشمن عزیز (Dear Enemy)

وبلاگ «دشمن عزیز»‌ (Dear Enemry) خودش را به صورت «نامه‌های عاشقانه‌ای از یک جنگ» توصیف میکند. آقای حسین شریف () نویسنده‌ی این وبلاگ، در کار مستندسازی (تدوین و فیلم‌نامه) است و گاهی وقت‌ها نمونه‌ی کارهایش را هم معرفی می‌کند. او درباره‌ی طیف متنوعی از موضوعات می‌نویسد، اما بیشتر از همه نکته‌ سنجی‌اش درباره‌ی رسانه‌ها و نقل قول‌هایی که از منابع مختلف می‌کند برایم جالب بوده است (مثلا همین پست اخیرش).

خوب قرار نیست پست‌های این مجموعه زیادی طولانی شوند. اگر نظر من را می‌پرسید، معطل‌اش نکنید و

مشترک وبلاگ «دشمن عزیز» شوید : این‌جا!

لینک‌های روز: جستجوپذیری و پروفایل شخصی در گوگل

لینک‌های روز: یک بشقاب پر از جوجه کباب

وبلاگ‌خوانی سرگرمی ویژه‌ی ساعت‌های کاری؟

برخلاف انتظار در این روزهای اخیر (نوروز) متوجه افت نسبی آمار مراجعه‌کنندگان وبلاگم شده‌ام. بیشتر خوانندگان من از ایران هستند و این روزها ایران در تعطیلات نوروزی به سر می‌برد. افت آماری نسبی‌ای را هم معمولا در روزهای جمعه‌ شاهد بوده‌ام. آیا این افت آمار به «روزهای تعطیل» در ایران بستگی دارد؟ آیا وبلاگ‌خوان‌ها بیشتر ترجیح می‌دهند در ساعت‌های کاریشان وبلاگ بخوانند؟ نمی‌دانم.

در همین رابطه چشم‌ام خورد به این نوشته‌ی وبلاگ «اقتصاد خرد، بازار و خانوار»:

“در روزهای تعطیل تعداد مراجعه‌کنندگان به وبلاگ حقیر کاهش پیدا می‌کند” تحلیل اقتصادی این قضیه می‌تواند چیزی شبیه این باشد: خوانندگان محترم وقتی وبلاگ می‌خوانند که  سرگرمی دیگری ندارند. در نتیجه در ایام تعطیل، که سرگرمی‌های متنوعی دارند، کمتر و در روزهای کاری بیشتر از ایام تعطیل وبلاگ می‌خوانند (البته دسترسی به اینترنت هم مهم است). چون در روز کاری مطلوبیت حاصل از خواندن وبلاگ بیشتر از سایر کارهای ممکن است. (می توان بفرمایید اشتباه می کنم)  لطفا تعمیم ندهید که حالا همه‌ دوستان وقت کار  در دفاتر و ادارات وبلاگ می‌خوانند. برای چنین نتیجه‌ای باید نمونه آماری بزرگتری داشت و تعداد خوانندگان چند ده وبلاگ را ثبت کرد. اما این حکم درباره این وبلاگ می تواند درست باشد که دوستان آنرا سرکار می خوانند!

همان‌طور که دوست‌مان هم اشاره کرده تا بررسی آماری و تحلیلی گسترده‌ای انجام نشود نمی‌توان به رابطه‌ی احتمالی بین «زمانی که خوانندگان برای خواندن وبلاگ می‌گذارند» و «روزهای تعطیل/کاری در ایران» رسید. اما دست‌کم حدس اولیه‌ی جالبی است.

سئوال طلایی: آيا ما در ساعت‌های کاری بیشتر وبلاگ می‌خوانیم و در روزهای تعطیل کارهای مهم‌تری داریم؟


بالاترین یک رسانه‌ی برون‌گراست، مته به خشخاش درون‌اش نگذارید

یکی از مهمترین اتفاقات رسانه‌ای این روزهای اخیر هک شدن سایت بالاترین توسط اشخاص نامعلوم است. تا این لحظه هیچ شخص یا گروهی مسئولیت این کار را به عهده نگرفته و در نتیجه تلاش برای حدس زدن این‌که واقعا چه کسی این کار را انجام داده است محدود به «حدس و گمان» خواهد بود. اما بحث من این نیست…

واکنش جامعه‌ی مجازی به این اتفاق چه بوده است؟
آمار دقیقی ندارم، اما به وضوح در فضاهای مجازی مخلتف، مثلا فرندفید یا وبلاگ‌‌ها می‌بینم که بسیاری از کاربرها از این اتفاق شوکه و ناراحت هستند. به نظرشان بالاترین با همه‌ی ایرادهایی که به آن «احتمالا» وارد بوده، رسانه‌ای مهم بوده است. این گروه امیدوار هستند هر چه سریع‌تر بالاترین به کار خود ادامه دهد.
همین‌طور هستند دوستانی که از تعطیل شدن بالاترین «خوشحال» شده‌اند. دلیل اصلی آن‌ها هم این است که در بالاترین کاربران به آن‌ها توهین می‌کردند، یا این‌که ارزش‌های آن را زیر سئوال می‌بردند. استدلال نادرستی نیست و هر کس که در محیطی به او یا باورهایش توهین شود، حق دارد نسبت به آن محیط منفی فکر کند.

تاثیر بالاترین برونی است، نه درونی

فرق رسانه‌ای مثل یک وبلاگ با رسانه‌ای مثل بالاترین چیست؟ صرف‌نظر از اختلاف‌های واضح مانند تنوع تعداد کاربران، تنوع منابع و مانند آن به نظر من مهمترین فرق این‌دو در «برایند بردار رسانه‌ای» آن‌هاست.

رسانه‌ای مثل یک وبلاگ (یا حتی سایت‌های خبری یا تحلیلی)، به داخل خود نظر دارد. وبلاگ یک حریم است، یک اتاق که اتسفر خودش را دارد. بوی خودش را می‌دهد. در واقع برایند بردار یک وبلاگ به سمت «داخل» است. یعنی محتوای تولید شده در آن وبلاگ، نوع بحث‌ها، کامنت‌ها و لینک‌هایی که در آن منتشر و مطرح می‌شود همیشه «مُهر وبلاگ» را روی خود دارد. از این نظر وبلاگ یک رسانه‌ی «درون‌گرا» است. یک وبلاگ خوب، وبلاگی است که دارای «سبک» است، یعنی «خودآگاهی» دارد، به خودش «آگاه» است، «درون‌گراست».

اما در مورد رسانه‌ای مثل بالاترین وضعیت این‌گونه نیست. بالاترین یک پُرتال است، یک ترمینال مجازی. در بالاترین، بردارهای گوناگونی با جهت‌ها و اندازه‌های مختلف وجود دارند اما «برایند این بردارها» به سمت بیرون از «بالاترین» است. یعنی بالاترین یک رسانه‌ی «برون‌گرا» است. یک رسانه‌ی برون‌گرای خوب را نباید با میزان «خودآگاهی‌اش» بسنجیم، بلکه باید میزان کارآمدی‌اش را در راهنمایی کاربران به فضاهایی هر چه وسیع‌تر و متنوع‌تر در «خارج از خودش» بسنجیم. از این لحاظ «بالاترین» خیلی باارزش است، چرا که تعداد بسیار زیادی از کاربران را با سایت‌ها و وبلاگ‌های «دیگر» آشنا کرده است.

اشتباه خواهد بود اگر در تحلیل‌هایمان برای سنجش ارزش یا میزان تاثیر‌گذاری بالاترین، به کامنت‌ها و یا نوع لینک‌هایی که در آن مطرح می‌شود نگاه کنیم. چرا که ارزش بالاترین در بحث‌هایی که زیر یک لینک می‌شود و یا مثلا این‌که چه لینکی چه امتیازی بیاورد، صفحه‌ی اول برود یا نرود، داغ بشود یا نشود نیست. این‌ها بازی هستند برای جذابیت بیشتر، همین. بالاترین «فوروم نیست» که برای خواندن کامنت‌ها یا نظر کاربران به آن برویم. درست است که این امکان در بالاترین وجود دارد که کاربران زیر لینک‌ها کامنت بگذارند و یا «متاسفانه» به هم اهانت کنند، اما جوهر بالاترین در «کامنت‌هایش» نیست. ارزش بالاترین برون‌گرایی رسانه‌ای آن است. مثل یک هاب، تعداد زیادی کاربر وارد آن می‌شوند و از طریق آن به «بیرون» از آن هدایت می‌شوند. بالاترین محیطی برای «ماندن» یا «گفتگو کردن» نیست، بلکه محیطی برای «نماندن و خارج شدن و اکتشاف جاهای دیگر» است. اگر وبلاگ‌ که ماهوا درون‌گراست سعی در اکتشاف «خود» را دارد، بالاترین سعی در اکتشاف «بیرون از خود» را دارد.

بالاترین جایی برای ماندن نیست، مسیری برای رفتن است

بیشتر کسانی که از بالاترین «دل‌آزرده» هستند، کسانی هستند که بیش از حد «داخل» بالاترین «مکث‌» کرده‌اند. بالاترین اصلا محیط خوبی برای مکث کردن نیست، همان‌طور که ترمینال مسافربری جای خوبی برای اقامت کردن و هم‌صحبت شدن با دیگران نیست. ما برای بحث و گفتگوی جدی به ترمینال مسافربری نمی‌رویم، بلکه به روزنامه‌ها، مجله‌ها، کتاب‌خانه‌ها و دانشگاه‌ها سر می‌زنیم. به همین ترتیب اشتباه است اگر در بالاترین به بحث و تبادل نظر بر سر موضوعات مهم مثل اعتقادات و ارزش‌هایمان بپردازیم.

ترمینال مسافربری را به خاطر این‌که چهار تا لات ممکن است با آدم سرشاخ شوند تعطیل نمی‌کنند. ترمینال مسافربری برای این ساخته شده، که سریع سوار اتوبوس یا قطار بشوی و بروی به مقصدی که می‌خواهی بروی. بالاترین هم همین است.

رسانه‌های برون‌گرا را نباید با «محتوایشان» ارزیابی کرد. بلکه باید با شناخت از ماهیت برون‌گرایانه‌‌شان با آن‌ها برخورد کرد. بالاترین به شدت برون‌گراست. تعداد بسیار زیادی از وبلاگ‌ها و سایت‌ها از طریق بالاترین به جامعه‌ی کاربران «معرفی» شده‌اند. بالاترین محلی است که کاربران به آن وارد می‌شوند و در آن‌جا با تعداد زیادی «علامت راهنما» مواجه می‌شوند: این‌جا را دیدی؟ این‌جا را دیدی؟ این‌جا را دیدی؟ …

بالاترین برون‌گرایانه‌ترین رسانه‌ی امروز فارسی زبان است. امیدوار باشیم بازگردد. قوی‌تر از قبل.


نظرسنجی‌ روز: بامدادی از نظر شما چگونه بوده است؟

این نظرسنجی را چند روزی هست که توی سایدبار بامدادی گذاشته‌ام، اما اگر از طریق خوراک‌خوان بامدادی را پی‌گیری کرده باشید احتمالا آن‌را تا الان ندیده‌اید.
دوست دارم نظرتان را درباره‌ی نوشته‌های من در بامدادی بدانم:

لینک‌های روز: تلاش اسرائیل برای پیروزی در جنگ تبلیغاتی

  • هزارتوی جهانی شدن، اسراييل و معضلات اخلاقی
    ناديده گرفتن مناسبت اقتصادی و سياسی کشورهای جهان و ناگهان دنیا را تنها در دو جبهه‌ی حق و باطل خلاصه کردن، تنها ما را به نتايج نادقيق و بعضاً نادرست می‌رساند، هر چند ظاهراً نيت‌مان خيلی هم اخلاقی و انسانی باشد. دولت اسراييل غاصب و جنايت‌کار است. در ظلم و ستم هم نبايد معاونت کرد. اما راه‌اش اين تحريم‌های عاطفی  و خودزنی‌های احساسی نيست. درست است که اسراييل ظالم و غاصب است. درست است که اسراييل حقوق بشر را زير پا می‌گذارد و بسياری از غير مسلمان‌ها و کشورهای غربی هم بدان معترف و معترض هستند. اما اين‌ها دليل نمی‌شود که تا به گوش‌مان خورد که فرد «الف» يا شرکت «ب» با اسراييل منافع مشترک دارد يا به آن کمک می‌کند، به سادگی و بدون تحقيق و تفحص تنها به اقتضای مخالفت‌مان با اسراييل، عقل را عجالتاً بفرستیم مرخصی تا لگدی هم به اسراييل وحشی و غاصب زده باشيم.
    .
  • درسی که وردپرس دات کام به کارآفرین‌ها می‌دهد: آمار چشم‌گیر مهم نیست، آمار دقیق مهم است
    خبر شاید ارزش کاربری نداشته باشد، اما ارزش تامل دارد. امروز در وبلاگ وردپرس دات کام دیدم که وردپرس از این به بعد آمار وبلاگ‌هایی که در صفحه‌ی اصلی‌اش نشان می‌دهد را به شیوه‌ی متفاوتی محاسبه می‌کند.  به این ترتیب مدیران وردپرس دات‌کام آمار پنج‌میلیون و خرده‌ای «تعداد وبلاگ‌هایی که در وردپرس دات کام ثبت شده‌اند» را با عدد ناقابل صد و هفتادهزار «وبلاگ‌هایی که در چند وقت اخیر به روز شده‌اند» عوض می‌کنند، چرا که اعتقاد دارند اطلاعات دقیق به خواننده دادن بهتر از دادن «آمارهای چشم‌گیر» ولی بی‌ارزش است.
    .
  • وبلاگ: داستان نگفته‌ی نوار غزه
    یک وبلاگ‌نویس 23 ساله‌ی فلسطینی که از داخل غزه گزارش می‌کند. او تا به حال چندین بار به خاطر مطالبی که می‌نویسد تلفنی تهدید به مرگ شده استک.
    .
  • شماره‌ی پنج و شش نشریه اینترنتی شماها
    چندین مصاحبه با مدیران سرویس‌های وبلاگی ایرانی پرشین‌بلاگ، بلاگ‌اسکای، میهن‌بلاگ، پارسی‌بلاگ و همین‌طور حرکتی نو: مصاحبه با مَت مولِن‌وِگ مدیر سرویس وردپرس دات کام.
    .
  • گالری عکس: وقایع اخیر در اسرائیل – غزه
    عکس‌ها از رویترز یا آسوشیتدپرس
    .
  • چند گردان؟ — ترجمه‌ای بسیار خواندنی از مانی ب
    باز هم یک انتخاب و ترجمه‌ی عالی از مانی ب.  نوشته آغازی خیره کننده دارد:
    هفتادسال پیش در طول جنگ‌جهانی دوم جنایت نفرت‌انگیزی در لنینگراد رخ داد. یک گروه تندرو بیشتر از هزار روز میلیون‌ها شهروند غیرنظامی را به گروگان گرفته و از میان آن‌ها٬ ارتش آلمان را تحریک می‌کردند. طوری که برای ارتش آلمان راهی جز بمباران مردم غیرنظامی و محاصره کامل شهر که به کشته‌شدن صدهاهزار نفر منجر شد٬ نماند. گروه تندروی یادشده ارتش سرخ نام داشت.هنوز مدت زیادی نگذشته است که در انگستان نیز یک چنین جنایتی رخ داد. اعضای باند چرچیل خود را میان ساکنین لندن مخفی کرده و به این وسیله میلیون‌ها شهروند را به سپر دفاعی خود تبدیل کرده بودند. و آلمان‌ها مجبور شدند با استفاده از نیروی هوایی خود لندن را به تلی از خاکستر تبدیل کنند.

    این‌ها حکایاتی هستند که امروز در کتاب‌های تاریخ جای داشتند٬ در صورتی که هیتلر در جنگ پیروز شده بود.

  • خاتمی: من یا میر حسین موسوی نامزد انتخابات می شویم
    شاید مهمترین خبر داخلی کاندید شدن خاتمی باشد. البته هنوز هم صد در صد آمدنش را اعلام نکرده. به زودی معلوم می‌شود.
    .
  • غزه، دور باطل خشونت و بن بست «مساله یهود» — ناصر فکوهی
    اگر فاشیسم هیتلری تا مرزهای نابودی فیزیکی یهودیت پیش رفت و «راه حل نهایی» اش برای «مسئله یهود»، هولوکاست بود؛ فاشیسم اسرائیلی امروز در حال نابودن کردن یهودیت به مثابه یک دین ابراهیمی است. فلسطین و اعراب منطقه که بیش از دو هزار سال در این پهنه بزرگ ساکن بوده اند، نیازی به آن ندارند که در خاکی که خود ساخته اند ریشه کنند، زیرا ریشه های طبیعی شان همواره در این خاک بوده است، اما اسرائیل برای این ریشه کردن ابتدا باید ریشه های اخلاقی خود را تا به نهایت یعنی تا نابودی یهودیت برای ایجاد یک نظام آپارتاید فاشیستی بسوزاند. بهای ساختن دولتی ملی می تواند بسیار گزاف باشد و تازه چنین دولتی آنگاه که ساخته شود، نیز چاره ای جز استحاله در منطقه ای عربی- اسلامی نخواهد داشت. شاید اگر اسرائیلی ها می توانستند به جای تن دادن به منطق خشونت و نظامی گری و ویران کردن سقف خانه های مردمان بیگناه بر سر آنان، اندکی به ریشه های اخلاقی یهود باز گردند، قادر بودند عمق فاجعه را زودتر درک کنند و هولوکوستی را که فاشیسم هیتلری آغاز کرد اما در اتمام آن موفق نبود، به دست خود تا پایان منطقی اش یعنی  تا نابودی احتمالی یا تا حاشیه ای شدن کامل فرزانگی، اخلاق و دین یهودی به پیش نبرند.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند – قسمت سوم
    در ادامه‌ی مجموعه‌ی عالی و مفید خود، نون والقلم مفهوم دفاع مشروع را از نظر حقوق عمومی و همین‌طور بین‌المللی شرح می‌دهد.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند – قسمت چهارم
    استراتژی دفاعی/امنیتی اسرائیل چیست؟ چرا اسرائیل از سلاح‌های ممنوع مانند فسفرسفید یا بمب‌های جدید خوشه‌ای استفاده می‌کند؟
    .
  • گاردین: نقشه‌ی روز به روز درگیری‌ها در غزه
    همراه با شرح عملیات نظامی انجام شده در هر روز بر روی نقشه
    .
  • چرا آدمی می‌جنگد؟ چه فرقی‌ست بین جنگ‌های عصر حجر تا جنگ‌های سازمان‌ یافته عصر ما؟
    سیستم‌های اجتماعی‌ای که حقوق اولیه و نیازهای اولیه (چه جسمی و چه روحی)  شهروندان خود را نادیده می‌گیرند در آنها خشم تولید می‌کنند. اما این خشم از زاویه دیدِ  رهبران صاحب قدرت جامعه مفید هم می‌تواند باشد به این معنا که اگر درست هدایت شود در واقع سوخت موتور جنگ طلبی رهبران را فراهم می‌کند. خشم بشدت قابل جابجا شدن است و این غالباً ناخودآگاه انجام می‌شود.
    .
  • اسرائیل در جنگ تبلیغاتی »» ٤دیواری (باز هم ترجمه‌ای خواندنی از مانی ب.)‌‌
    رسانه‌های بین‌المللی هر کشور دیگری را که بی‌اعتنا به قربانی‌شدن غیرنظامیان به همسایه‌ی کوچک خود حمله نظامی کرده بود٬ کباب می‌کردند. در مورد اسرائیل فرق می‌کند. در روزهای اول جنگ اسرائیل از نظر پروپاگاندا جلوتر بود. این تصادفی نیست٬ زیرا هیچ کشور دیگری مانند اسرائیل طرح موضوعات مربوط به امنیت و ارتش خود را در افکار عمومی این‌چنین حرفه‌ای اداره نمی‌کند. اما وقتی رسانه‌ها پر از تصاویر مادرانی شدند که کودکان مرده‌ی خود را در آغوش داشتند٬ ماجرا ورق خورد.

    با برخی از روش‌های تبلیغاتی اسرائیل آشنا شوید…
    .

  • عکس روز یک‌عکاس: تنهایی
    جدیدترین دوربین‌نوشته‌ی من در یک‌عکاس
murdoch-announces-latest-takeover-to-world-press
سخن‌گو:  اول آن‌ها حمله کردند. ما قربانی هستیم.
رسانه‌های بین‌المللی: اول آن‌ها حمله کردند، سخن‌گو قربانی است.

لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

لینک‌های روز: روزی روزگاری همه خواب بودند

mencao1-alessandro-gatto1

روزی روزگاری همه خواب بودند و مردمانی اسیر، زیر زنجیر تانک‌ها له شدند.

.
اولین مجموعه‌ی لینک‌های روز بامدادی در سال 2009، کلکسیونی از اندوه است:
  • اقتصاد امریکا، کسری بودجه و بحران جهانی
    نگاهی تحلیلی به وضعیت اقتصادی آمریکا و موضوع کسری بودجه و عوارض آن بر اقتصاد
    .
  • اسراییل را بایکوت کنیم
    تصور کنید یکهو کشوری را(حالا اگر شده اول ذره ذره زمین بخرند درش…) را بگیرند بگویند » اینجا چند هزار سال پیش مال ما بوده . حالا می‌خواهیم‌اش.» این با کجای منطق پراگماتیستی دنیای امروز جور در میاید؟ که تورات و تلمود را بگردانند، بگذارند جلویت و بگویند» ببین راست می گوییم اینجا مال ما بوده ، خود خدا گفته.» از کی در این دنیای کاپیتالیستی حرف خدا از کاغذ و سند مهم‌تر شده؟ کاش ما هم قرآن را برداریم نشان‌شان دهیم که اینجا مال ماست، ببینید قبله اول! با این منطق‌شان قبول باید بکنند دیگر.
    .
  • تحلیل هارتز: حماس از حمله‌ی زمینی اسرائیل استقبال خواهد کرد
    اگر اسرائیل حمله‌ی زمینی نکند، حماس اعلام می‌کند که ما پیروز شدیم چون هنوز داریم موشک شلیک می‌کنیم و اسرائیل کم آورده، اگر اسرائیل حمله‌ی زمینی کند،‌ حماس به این امید که مانند جنگ لبنان بتوانند تلفات قابل توجهی به نیروهای اسرائیل وارد کنند خواهد نشست.
    .
  • دستنوشته‌ها: اعدام و اهدای عضو
    یک نوشته و صدها پرسش در ذهن
    .
  • معرفی وبلاگ: یک مادر از غزه
    من یک فلسطینی هستم از غزه. من یک مسلمان هستم. من یک روزنامه‌نگار هستم. من یک مادر هستم. این وبلاگ درباره‌ی تلاش من برای بزرگ کردن بچه‌هایم در میان فضاها و هویت‌هاست – غزه، آمریکا، لبنان، حیفا و همین‌طور درباره‌ی شغلم به عنوان یک روزنامه‌نگار …
    .
  • آیا اینها هم جزو جمهوری اسلامی هستند؟
    در ماجرای غزه، عده ای احتمالا به دلیل مخالفت با سیاستها و موضعگیری های دولت ایران، اسراییل را بی تقصیر و حماس را مقصر می دانند. بیایید عینک تعصب و لجاجت را از چشم برداریم. قضیه خیلی بالاتر از  جملات نغز فلانی یا هر کس دیگری است. سازمان ملل اسراییل را به نقض حقوق بشر متهم می کند (این را بی بی سی گفته، صداوسیما نگفته) و  یوتیوب، کانال ویدئویی وزارت جنگ اسراییل را به دلیل نقض قوانین و نمایش وحشی گری مسدود می کند، آیا اینها هم جزو جمهوری اسلامی هستند؟
    .
  • افغانی… به همین راحتی
    متن این شوخی منتشر شده در یک نشریه‌ی دانشجویی را ببینید. وقتی متنی اینقدر فاشیستی و توهین آمیز در یک نشریه «دانشجویی» چاپ شود خودتان بفهمید که در کوچه و خیابان چه خبر است. در کلانتری‌ها چه خبر است. در کارگاه‌های ساختمانی چه خبر است. در مدرسه چه خبر… آه گفتم مدرسه؟ نه در این یکی خبری نیست، مگر نمی‌دانید بچه‌های افغانی حق تحصیل ندارند. مگر نمی‌دانید حتی اگر قانونی به ایران مهاجرت کرده‌باشند هم ایرانی‌ها عارشان می‌آید بچه‌هایشان کنار بچه‌های افغانی‌ها بنشینند. مگر نمی‌دانید ما از نژاد پاک آریایی و همخون با آلمانی ها هستیم!
    .
  • چرا و چطور درباره فلسطین بنویسیمفکر می‌کنم ما که از غزه می‌نویسیم وظیفه داریم در کنار اعتراض به فاجعه‌ای که در فلسطین می‌گذرد روشن کنیم که به سیاست‌های غلط جمهوری اسلامی و دیگران در این منطقه هم معترضیم.ما در مساله فلسطین گرچه در کنار مردم فلسطین هستیم اما روبه روی جمهوری اسلامی هستیم. منافع سیاسی جمهوری اسلامی ایجاب می‌کند که آتش در غزه مدام روشن باشد ما باید به این سیاست غلط و ضد انسانی معترض باشیم، چنانکه به سکوت غیرانسانی رهبران عرب معترضیم و چنان‌که به زیاده‌خواهی اسرائیل معترضیم و چنان‌که سیاست‌های صهیونیستی غرب را ناپسند و غیرانسانی می‌دانیم.
    .
  • کنسیل حقوق‌بشر سازمان ملل درباره فجایع غزه
    حمله‌ به نوار غزه به سه دلیل اصلی «کیفر جمعی»، «حمله به غیرنظامیان» و «واکنش نظامی غیرمتناسب» اقدامی شدید علیه حقوق بشر بین‌المللی است.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند… روایت یک تجاوز – بخش اول
    تحلیلی بسیار خواندنی با سبکی هیجان‌انگیز و گزارش‌گونه درباره‌ی اثبات ضعف هاي آشكاري است كه نيروهاي حماس در مواجهه با ارتش اسراييل با آن دست و پنجه نرم مي كنند. اما اين سخن بدان معني نيست كه برنده قطعي اين جنگ نيروهاي اسراييل باشند زيرا  اسرائیل از سال 1967 که بیت المقدس را گرفت، تا کنون در هیچ جنگ شهری پیروز نشده است و از جنگ سال تا کنون نیز هیچ جنگی را با پيروزي به پايان نرسانده است.حمله سال 1978 اسراييل به لبنان شكست خورد ، حمله 1982 آنها نیز يك اشتباه استراتژيك بود و در هیچ یک از بمباران های سال 1993 و نه حتی بمباران های سال 1996 لبنان نيز دستاورد نظامي قابل اعتنايي نداشته است  اما سوال اين است كه با اين اوصاف چرا اسراييل به دنبال شعله ور كردن جنگي ديگر است؟

لینک‌های روز: در دفاع از آزادی بیان

  • بی‌اخلاقی ژورناليسم ايرانی درتبعيد
    اصلاً اخلاق روزنامه‌نگاری به شما اجازه می‌دهد که اين همه شک کنيد؟ مگر حق شماست اين شک کردن‌ها؟ کجای دنيا روزنامه نگارها تئوری توطئه می‌بافند که شما می‌بافيد؟ با همين مبنی تئوری توطئه می‌شود گفت که چون فلانی می‌خواهد حسین درخشان را بدون سر و صدا بدون هزينه نگاه دارد، تمام اين سکوت شما در مسير برنامه اوست. خوب اين استدلال‌های شما شمشير دو لبه است. گيرم همه اينها بازی باشد، گيرم که ماجرا عوض شد. شما نمی‌توانيد خبر را اين بار با تحولات جدیدش چاپ کنيد؟ مگر شما اصلاً حق قضاوت داريد در اين موقعيت؟ کی شما را در مقام قاضی قرار داده است؟
    .
  • فراموش نکنیم که هنوز زن یعنی ناموس!
    خیلی سال گذشته از روزگاری که در مدرسه درس می خواندم. اما به ذهنم فشار می آورم که ببینم تصاویر زنان در کتابهایم چه بوده است. تصویر کوکب خانم زن باسلیقه با نیمرو و ماست سنتی اش به ذهنم می آید. تصویر زن مهربانی که حیوانات را از زیر باران به خانه راه می دهد و برایشان غذا و جای گرم تهیه می کند.بعضی روایات هم بود. اینکه مادر را غذا می دادند، در بستر بیماری. یا مادر از کسی راضی باید می بود. زنانه ترین هایش هم چند شعر پروین اعتصامی بود که قرار نبود اتفاقا زنانه باشد. کودک یتیم و پادشاه یا پیاز و دیگر میوه ها، نهایت زنانگی های شاعر زنمان بود. در کتاب های ما از فروغ و دیگران خبری نبود.آنقدر زنان تحصیلم کمرنگند که بسیار باید فکر می کردم ، تا بخاطر بیاورمشان! هرچه تصویر به یاد می آورم قرار است یادم دهند که باید مادر باشم. تنها زن را حمایت کننده و خدمت رسان مردان می یابم و بس!
    .
  • واقعیت‌های محاصره غزه « رونوشت
    با گوشه‌هایی از شیوه‌های آپارتاید به کار رفته در آفریقای جنوبی و اسرائیل آشنا شوید.
    .
  • نویسندگی‌ در امریکای لاتین- نویسندگی در ایران
    راز پیش‌تازی نویسندگان آمریکای لاتین در ادبیات چیست؟ این نوشته را بخوانید تا دستگیرتان شود.
    .
  • توکای مقدس – هیچ نسلی نسوخت
    پای درد دل آدم‌ها که بنشینید می‌بینید نظریه‌ی «سوختگی نسل»ها میان متولدین دهه‌ها‌ی بیست تا شصت طرفدارانی دارد که سرسختانه بر این باورند که فقط نسل آن‌ها سوخته و برای اثبات این مدعا جای سوختگی را به دقت نشان می‌دهند:…
    .
  • می شود کسی تعریف قتل را بگوید؟
    اگر کارشناسی دقیقا بداند و مطمئن باشد که آلودگی هوا به مرز بحرانی رسیده و رسما و علنن اعلام کند که هوا پاکیزه و خوب است و در عمل به بیماران قلبی اجازه‌ی خروج از منزل بدهد، اگر اسم این کار قتل از نوع عمد نیست پس چیست؟ اما ظاهرا برخی از مسئولین دقیقن همین‌کار را می‌کنند!
    .
  • نجواها به «نجواها دات کام» اسباب‌کشی کرد
    نجواها، آن نیمه‌ی دیگر من در دنیای مجازی است که از امروز در نشانی‌ جدید منتشرش می‌کنم: www.najvaha.com
    اشتراک خوراک نجواها :  http://feeds.feedburner.com/najvaha
    .
  • در دفاع از آزادی بیان – نامه‌ی سرگشاده‌ی گروهی از وبلاگ‌نویسان در اعتراض به دستگیری حسین درخشان
    در صورت تمایل شما هم با گذاشتن پیام می‌توانید به جمع معترضان اضافه شوید.

hoder1

متن نامه‌ی اعتراضی گروهی از وبلاگ‌نویسان در اعتراض به دستگیری حسین درخشان
ما امضا کنندگان ذیل، شرایط  دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم.  ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست. جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است.  از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران،  بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند.  این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.

متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند.  بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.

مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند.  با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.

بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.


We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities› arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying.  Derakhshan’s disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities› failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.
.
The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world.  From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.
.
Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained.  Derakhshan’s detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.
.
Derakhshan’s own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him.  This, however, doesn’t change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.
.
We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan’s arrest and detention and demand his immediate release.

لینک‌های روز: ساده‌تر از حقیقت

  • افزایش طول عمر با آب سنگین
    ایزوتوپ‌های سنگین‌تر هیدروژن یا کربن در بدن فرایندهای شیمیایی را کند می‌کنند و مقاومت سلول‌ها را دربرابر رادیکال‌های آزاد بالاتر می‌برند که «ممکن» است منجر به طول عمر بیشتر شود.
  • وبلاگ خبرگزاری نیست
    «وبلاگ تفاوت‌اش با خبرگزاری اینه که وظیفه ی خبررسانی نداره و یه رسانه ی کاملن تک نفره است با همه ی محدودیت ها و توانایی های یک دونه آدم! آدمی هم که داره وبلاگ می نویسه توانایی این رو نداره که تمام خبرهای عالم روگزارش کنه و برای همه ی ماجراهای غمگین دنیا مطلب بنویسه و یا پایین همه ی بیانیه های عدالت طلبانه امضا بزنه و یا در رثای همه ی مرده های زمین شعر بگه.»
  • نوآم چامسکی در 80 سالگی، کماکان وجدان ناراحت دیگران
    «در سال 1995 زمانی که در مونترال کانادا بودم، چامسکی برای سخنرانی به دانشگاه مونترال آمده بود. چنان جمعیتی در ساختمان سالن سخنرانی و پیرامون آن گردآمده بود که جای سوزن انداختن نبود و ما نتوانستیم حتی وارد ساختمان شویم و سخنرانی را با مونیتورهای بیرون پی گیری کردیم. آن شب پس از سخنرانی در تمام کانال های تلویزیونی مونترال گشتیم و فردایش روزنامه های شهر را خواندیم و کوچک ترین خبری پیرامون این رویداد نیافتیم. در حالی که اگر کسی با کسی در خیابان دعوایش شده بود، یا یک ساندویچ دزدیده بود، در اخبار فیلم آن را نیز می شد به تفصیل دید. چامسکی در رسانه های مهم آمریکایی وجود خارجی ندارد و از سوی آنها نادیده گرفته می شود و با این وجود پر مرجع ترین دانشمند جهان است. همین برای تمسخر آنها کافی است.»
  • چرا گفتار باید ساده‌تر از حقیقت باشد
    «تصور کنید که یک نقشه‌ی یک در یک چقدر بیهوده است.»
  • باراک حسین و رَم اسرائیل و شهریار ماکیاول…
    «باراک اوباما یک نام میانه دارد-حسین- که از آن استفاده نمی کند. دلیلش هم روشن است آن نام ریشه و سابقه ی مسلمانی او را به یاد می آورد. رم امانوئل که توسط اوباما به عنوان رئیس اداره ی کاخ سفید انتخاب شده است، او نیز یک نام میانه دارد: اسرائیل! هر چه اوباما می کوشد نام میانه اش را پنهان کند، نام میانه رم مثل شتر بر بالای مناره آشکار است. چرا اوباما در نخستین انتخاب چنین نشانه ای را به آمریکا و اسرائیل و مسلمانان و همه جهان نشان داد؟ چه ضرورتی داشت که او موقعیت کلیدی مدیریت کاخ سفید را به یک یهودی صهیونیست واگذار کند؟»
  • حق فنی داروخانه و خبرنگار عوضی
    تحلیل یک خبر با یک تیتر گول‌زنک و تحریک‌کننده: داروخانه‌ها سالانه 217 میلیارد تومان حق فنی از بیماران می‌گیرند.

chomsky_noam

انسان‌هایی چون نوآم چامسکی در کشورهایی چون چین، ایران، سوریه، عربستان سعودی یا سنگاپور،
خائن به منافع ملی، دشمن امنیت، جاسوس بیگانه و دیگر چیزها هستند و زنده نمی‌مانند.
اما چامسکی در آمریکا بدون هیچ‌گونه هراسی زندگی می‌کند، یکی از مشهورترین دانشمندان
آنجاست و در بهترین دانشگاه آنجا تدریس و پژوهش کرده است. آنهایی که در ایران و دیگر
جاها برای او به خاطر آن که بسیار قوی‌تر و بهتر از آنها به آمریکا انتقاد می‌کند، سرودست می‌شکنند،
خود کسانی چون او را به دادگاه کشانده، به زندان انداخته و یا اعدام می‌کنند.چامسکی خار چشم آنها
و وجدان ناراحت همه‌ی سرکوب‌گران است.وجود کسی چون چامسکی نفی آنهاست.
(نقل از وبلاگ آقا اجازه، لینک شده در همین پست)


لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

مانیفستی برای آهسته وبلاگ‌ نوشتن

دنیای دیجیتال روز به روز بزرگ‌تر و سریع‌تر می‌شود و این توهم را به ما القا می‌کند که برای بهتر بودن باید سریع‌تر، پرکمیت‌تر، پرفرکانس‌تر و روزآمدتر بنویسیم. این توهم اساسا نادرست است و به اضطراب و سطحی شدن می‌انجامد.

یک کلمه گاهی دریچه‌ای می‌شود به یک دنیا. از یک وبلاگ‌ به یک روزنامه و  از یک کلیدواژه‌ به چندین صفحه‌ی دیگر رسیدم که یکی از آن‌ها را که از هم شسته‌رفته‌تر بود به عنوان نمونه انتخاب کرده‌ام. ترجمه نسبتا آزاد است ولی اگر جایی مطلب به درستی منتقل نشده لطفا راهنمایی کنید.

.

صحبت از «وبلاگ‌نویسی آهسته» یا «آهسته‌نویسی»  (Slow Blogging) است. باز هم در ابن‌باره خواهم نوشت.

RF242663

بیانیه‌ی «وبلاگ‌نویسی آهسته»

1. «وبلاگ‌نویسیِ آهسته» یا «آهسته‌نویسی» انکار اضطرار و فوریت است. تاییدی است بر این نکته که مطالبی که ارزش خوانده شدن دارند با عجله نوشته نشده‌اند و اصولا بیشتر ایده‌ها و افکار اگر با تامل و صرف زمان کافی پردازش شوند بهتر ارائه خواهند شد.
.

1. Slow Blogging is a rejection of immediacy. It is an affirmation that not all things worth reading are written quickly, and that many thoughts are best served after being fully baked and worded in an even temperament.


2. «آهسته نویسی» یعنی سخن گفتن به گونه‌ای که مهم باشد. این که اجازه دهیم وقایع روزمره از کنار ما عبور کنند بدون این که لزوما پای آن ها کامنتی بگذاریم. «وبلاگ‌نویسی آهسته»، تعمدا کُند و آرام است و تعجیل و شتاب را حتی برای موضوعات اضطراری تشویق نمی‌کند.
.
2. Slow Blogging is speaking like it matters, like the pixels that give your words form are precious and rare. It is a willingness to let current events pass without comment. It is deliberate in its pace, breaking its unhurried stride for nothing short of true emergency. And perhaps not even then, for slow is not the speed of most emergencies, and places where beloved, reassuring speed rules the day will serve us best at those times.

3. «آهسته نویسی» معکوس کردن روش مرسومی است که ایده‌ها و افکار اولیه‌ی ما را از هم می‌پراکند؛ تک‌جمله‌ها یا عبارت‌هایی که در واقع سرچشمه‌ی ایده‌ها و افکار درخشان آینده‌ی ما هستند. «وبلاگ‌نویسی آهسته» فرایندی است که به این جرقه‌های فکری آنی که در لحظه‌ رخ می‌دهند اجازه می‌دهد دوباره به پستوهای ذهن ما بازگردند تا بخشی از تصویری بزرگ‌تر گردند. آهسته‌نویسی به ما می‌گوید «بر روی بوم اثیری یا جاودانه‌ چیزی ننویس مگر این‌که در گذر زمان تاثیری ماندگار بر شکل دادن افکار و ایده‌هایت داشته باشد».
.
3. Slow Blogging is a reversal of the disintegration into the one-liners and cutting turns of phrase that are often the early lives of our best ideas. Its a process in which flashes of thought shine and then fade to take their place in the background as part of something larger. Slow Blogging does not write thoughts onto the ethereal and eternal parchment before they provide an enduring worth in the shape of our ideas over time.

4. «وبلاگ‌نویسی آهسته» تمایل به ساکت ماندن است در میانه‌ی طغیان‌ها و هیجانات روزمره‌ای که چیزی جز یک لحظه‌ی گذرا از زمان را پر نمی‌کنند و بین ابتذال و شادی جنون‌آمیز در لابه‌لای سرفصل‌ها سر در گم‌اند. حرفی را که دوست داشتی هفته‌ی پیش بگویی، می‌توانی ماه آینده بگویی یا حتی سال بعد. تنها فرقش این است که باهوش‌تر به نظر خواهی رسید.
.
4. Slow Blogging is a willingness to remain silent amid the daily outrages and ecstasies that fill nothing more than single moments in time, switching between banality, crushing heartbreak and end-of-the-world psychotic glee in the mere space between headlines. The thing you wished you said in the moment last week can be said next month, or next year, and you’ll only look all the smarter.

5. «وبلاگ‌نویسی آهسته» پاسخی است به سیستم رتبه بندی سایت‌ها (PageRٔank) یا پِیج‌رَنک و در واقع آن را رد و طرد می‌کند. پِیج‌رَنک، این غولِ زیبایِ زشت که پشت اتاق‌های تو در توی گوگل پنهان شده است، تصمیم می‌گیرد نتایج جستجوی شما چه باشد. در شمار وبلاگ‌نویسان قدیمی‌ باش؛ مرتب و مداوم بنویس و گوگل به تو پاداش می‌دهد. تسلیم فرکانس نهانی گوگلی شو تا گوگل تو را بپرستد؛ تو همه جا پدیدار خواهی بود: در صفحه‌ی نخستین نتایج جستجو. اما از آهنگ و فرکانس طبیعی و درونی‌ات پیروی کن تا ببینی که کارهایت هرگز دیده نمی‌شوند. به پیج‌رنک و الطافش پشت کن تا نوشته‌های تو در اعماق اقیانوس گمنام نتایج جستجوغرق شود. پیج‌رنک دشمن هولناکی است که اجازه نمی‌دهد مطابق ریتم و گام شخصی‌مان که برای حس کردن روزها و درک میراث‌شان به آن نیاز داریم حرکت کنیم.
.
5. Slow Blogging is a response to and a rejection of Pagerank. Pagerank, the ugly-beautiful monster that sits behind the many folded curtains of Google, deciding the question of authority and relevance to your searches. Blog early, blog often, and Google will reward you. Condition your creative self to the secret frequency, and find yourself adored by Google; you will appear where everybody looks – in the first few pages of results. Follow your own pace and find your works never found; refuse Pagerank its favours and your work is pulled as if by riptide into the deep waters of undifferentiated results. Its twisted idea of the common good has made Pagerank a terrifying enemy of the commons, setting a pace that forbids the reflection that is necessary to move past the day to day and into legacy.

6. «وبلاگ‌نویسی آهسته» بازسازی دستگاهی است که بیان‌گرایی و احساس انسان را نمایندگی می‌کند، به جای این‌که اسیر قالب و هیجان برای سرعت‌گرایی شود. «وبلاگ‌نویسی آهسته» توقف داوطلبانه‌ی روش‌های موفق وب‌لاگ‌نویسی مرسوم است. تصدیق وجود لحظه‌هایی است که برای رقابت کردن با کامپیوتر تند تایپ نمی‌کنیم، جایی که سرعت دسترسی به اطلاعات ذخیره شده، سرعت مصرف اطلاعات را به ما دیکته نمی‌کند؛ آن‌جا که آثار خوب و بد با هم خلق می‌شوند هر کدام با صرف زمان مقتضی‌شان.
.
6. Slow Blogging is the re-establishment of the machine as the agent of human expression, rather than its whip and container. It’s the voluntary halting of the light-speed hamster wheel dictated in rules of highly effective  blogging. It is an imposition of asynchronous temporalities, where we do not type faster to keep up with the computer, where the speed of retrieval does not necessitate the same pace of consumption, where good and bad works are created in their own time.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

دستگیری حسین درخشان و احتمال‌هایش

شخصا فکر می‌کنم امکانش را ندارم که بدانم ظاهر و باطن ماجرای دستگیری حسین درخشان (حودر) چیست. فقط می‌توانم چند تا حدس کلی بزنم. این حدس ها را هم می‌زنم که حرف توی دلم نمانده باشد و گرنه می‌دانم که به احتمال زیاد هیچ‌کدام از این حدس‌ها به تنهایی درست نیست. احتمالا واقعیت جایی آن وسط‌هاست شاید هم ترکیبی از همه‌ی آن‌ها باشد. شاید هم به کل چیز دیگری باشد. به قول بزرگی واقعیت آن قدر شگفت نیست که ما فکر می‌کنیم، گاهی واقعیت آنقدر شگفت‌انگیز است که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم.

همین‌جا هم بر این نکته تاکید می‌کنم که امیدوارم حسین درخشان خیلی زود صحیح و سالم آزاد شود و خودش تعریف کند ماجرا چه بوده.

در این جا چهار حالت کلی را ذکر می کنم. حالت ها بر اساس مفهوم صداقت یا عدم صداقت نوشته شده‌اند. منظور از صداقت (یا عدم صداقت) هم این است که ماجرای پنهانی که متفاوت از آن چه در دید عموم قرار گرفته در جریان نباشد (یا باشد).

حالت اول. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
بیچاره حسین درخشان. آدمی صاف و ساده که یک مدتی از این ور بام افتاد و یک مدتی هم از آن ور بام افتاد. دستگیر کننده‌هایش هم در کمال صداقت و شفافیت دستگیرش کردند آن هم به خاطر آن حودر سال‌های قبل؛ حرف‌هایی که زده بود و حتی رفته بود اسرائیل. حسین در این یکی دو سال اخیر هم رفتار و هم گفتارش به حاکمیت ایران نزدیک‌ شده بود. پس اگر مشکلی بوده مربوط به سال‌های قبل است.

حالت دوم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
عجب آدم زرنگی است این حسین درخشان. دیده بود چند وقتی است که حنایش رنگ چندانی ندارد و چندان مورد توجه و اقبال نیست و به فکر افتاده بود چطور می‌تواند فصل کاملا جدیدی از شهرت را برای خودش آغاز کند. درس‌اش که در انگلستان تمام شد به این نتیجه رسید چه چیزی بهتر از بازگشت به ایران. با توجه به این‌که تابعیت ایران و کانادا را همزمان دارد نوعی مصونیت خواهد داشت. پس تصمیم گرفت به ایران بازگردد تا سیستم امنیتی صاف و ساده‌ی ایران دستگیرش کند. چه چیزی بهتر از این برای مشهور شدن جهانی در حدی که حالا دیگر نیویورک تایمز هم درباره‌اش بنویسد و عکس‌اش را چاپ کند؟
حسین از بس زرنگ است، خوب حدس زده که ایران هیچ کاری نمی تواند با او بکند. نهایتا مدتی رسمی یا غیررسمی بازداشت‌اش کنند و ازش حرف بکشند. آخرش چه؟ او شهروند کاناداست و به هر حال شهرتی دارد به عنوان یکی از قدیمی‌ترین وبلاگ‌نویسان ایرانی (حالا پدر یا پدرخوانده بودنش بماند). بر و بچه‌های اطلاعاتی سادگی کرده‌اند؛ اول دستگیر می‌کنند بعد از چند ماه متوجه می شوند که  مجبورند آزادش کنند. حالا این وسط شهرتش می ماند برای آقای حودر.

حالت سوم. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش هفت‌خط‌ند
بیچاره حسین صاف و ساده. نمی داند سیستم امنیتی یک کشور اگر لازم باشد سرهای خیلی بزرگ تر از او را زیر آب می کند. حالا چه این سر یک کانادایی باشد چه یک اسرائیلی، چه یک وبلاگ‌نویس گردن باریک. آقا حودر صاف و ساده که با کمال صداقت یک مدتی اصلاح طلب بود؛ بعد یک مدتی زد به مسیر افراط و خواست اسرائیل را با ایران آشتی دهد؛ بعد هم به تدریج  مواضعش تغییر کرد و بدل گشت به یک وبلاگ‌نویس طرف‌دار جمهوری اسلامی و منتقد جنبش زنان و اصلاح‌طلبان. شاید حسین در همه‌ی این مراحل واقعا صادق بوده است و الان هم قربانی سادگی خودش شده باشد. در این حالت باید برای حودر نگران شد.

حالت چهارم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش
هفت‌خط‌ند
در این حالت ماجرا پیچیده می‌شود و داستان علمی-تخیلی! اگر حودر آدم هفت‌خطی باشد و اگر دستگیرکننده‌گانش هم زرنگ وهفت‌خط باشند هر احتمالی را می‌توان متصور شد. می‌توان فرض کرد که اصلا همه‌ی این ماجرا، بازی حودر و اطلاعاتی‌هاست برای این که نشان دهند رابطه‌ی میان‌شان خراب است. یا می‌توان فرض کرد حسین برای نئو‌کان‌ها کار می‌کند و خودش را نزدیک به حکومت ایران نشان داده و حالا که ایران آمده دستش رو شده و بچه‌های اطلاعاتی دستگیرش کرده‌اند، شاید هم دستش رو نشده کاملا و اصولا قرار بوده که در همین حد لو برود تا بیشتر نفوذ کند. یا می‌توان فرض کرد که حسین وانمود کرده که وابسته به حکومت ایران است که وقتی ایران آمد بگیرندش و وقتی گرفتندش به آن‌ها پیشنهاد همکاری بدهد …

راستش این حالت چهارم را نمی شود کاملا باز کرد. چون اگر هر دو طرف ماجرا هفت‌خط باشند؛ دقیقا هر چیزی از دل این داستان برآید باورکردنی خواهد بود.

در همین رابطه هم بخوانید:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز: جانم را نمی‌دهم تا تو ناسزا بگویی

سومین شماره‌ی نشریه‌ی شماها منتشر شد

مصاحبه‌ی نشریه‌ی شماها با من - این لوگو را بر اساس یکی از عکس‌های من در «یک‌عکاس» طراحی کرده‌اند که به نظرم جالب شده‌.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک گام کوچک به سوی خبرگزاری مردم جهان

قبلا در این وبلاگ‌ از «خبرگزاری مردم جهان»‌ و «کهکشانی پر از مردم» گفته بودم. از رسانه‌های اجتماعی و قدرت شگفت‌انگیز و روزافزون آن‌ها نوشته بودم. از پدیده‌ی «کاربران مولف» گفته بودم که مرز میان مصرف‌کننده و تولیدکننده‌ی «محتوا» را روز به روز کمرنگ‌تر می‌کند. اما گاهی وقت‌ها «اتفاقاتی کوچک» ولی «از لحاظ سمبولیک بسیار مهمی» در این فضای مجازی بی‌مرز، بی‌مکان و بی‌زمان می‌افتد که شوکه می‌شوم و ساعت‌ها و بلکه روزها به فکر فرو می‌روم.

چند روز پیش وقتی وارد فرندفید شدم، این جملات را خواندم که دوست خوبم از حساب توییتر خودش به فرندفید گزارش کرده بود:

بیست دقیقه‌ی دیگر، مناظره‌ی اوباما و مک‌کین، هزاران نقطه لحظه به لحظه مناظره را توییت می‌کند. {+}

و بعد از چند دقیقه انگار که به خواننده امان ندهد، گزارش‌ یک «کاربر مولف» به نام «هزاران نقطه» شروع شد:

مناظره با سخنان اوباما شروع شد. {+}

باورم نمی‌شد. گزارش «لحظه‌به‌لحظه به زبان فارسی» در یک شبکه‌ی اجتماعی. پدیده‌ای که برای اولین بار آن را از نزدیک و به صورت زنده حس می‌کردم.

اوباما با اشاره به اوضاع بحرانی اقتصاد آمریکا سخنان خود را آغاز کرد. {+}

متاسفانه من دیر رسیده بودم، ولی هنگام خواندن توییت‌هایش نفسم در سینه حبس شده بود. این صدای زنده‌‌ی سی‌ان‌ان نبود، این رویترز نبود، این بی‌بی‌سی نبود، این صدای هیچ قدرتی نبود. صدای یک کاربر معمولی بود با یک کی‌برد و یک اتصال ساده‌ی اینترنت که به صورت زنده برای «ما» گزارش می‌کرد.

سوال: فرق سیاست اوباما و مک‌کین برای خروج از بحران اقتصادی چیست؟ {+}

مک کین: ما جمهوری‌خواهان آمدیم که واشینگتن را عوض کنیم اما واشینگتن ما را عوض کرد… {+}

اوباما: مالیات نود و پنج درصد مردم که درآمد کم دارند را کم می‌کنم، مالیات شرکت‌های بزرگ را افزایش می‌دهم. {+}

شاید این اولین بار در زندگی‌ام بود که این‌چنین بی‌واسطه و از نزدیک قدرت رسانه‌های اجتماعی را به زبان مادری‌ام می‌خواندم و با چشم‌های خودم می‌دیدم. توییت‌ها می‌آمدند، آن پشت‌ خبری از تشکیلات عظیم کافکایی رسانه‌ای نبود. آن پشت صدای دستگاه‌های میلیون‌ها دلاری ضبط و پخش صدا نبود تا «صدا» فقط متعلق به «قدرت‌مند‌ها» باشد. این صدای یک کاربر ساده بود و من صدایش را می‌شنیدم، واضح و رسا، به زبان مادریم. این صدای «خبرگزاری مردم جهان»‌ بود که برای «کهکشانی پر از مردم» پخش می‌شد.

بدون مرز، در فراسوی همه‌ی قدرت‌ها و همه‌ی «فی…ل…ت…ر‌ها» خبرنگار ساده‌ی ما گزارش می‌دهد. دیواری نیست،‌ مرزی نیست. همزمان این صدا به من می‌گوید توییتر فقط برای تفریح نیست، فرندفید فقط برای خنده نیست. می‌خوانم و با تمام وجودم قدرت رسانه‌ای که در حال ظهور است را حس می‌کنم. «رسانه‌ی مردم»، رسانه‌ی من،‌ رسانه‌‌ی تو، رسانه‌ی ما.

و خبرنگار ساده‌ی ما از پشت کیبردش ادامه می‌دهد:

سوال از دو کاندیدا: چقدر آمریکا از ویتنام و عراق درس گرفته است؟  {+}

اوباما: نمی گذارم ایران به بمب اتمی برسد {+}

اوباما: ایران خطرناک است اما باید مستقیم با آن ها حرف زد. {+}

اوباما: احمدی نژآد تصمیم گیرنده نیست. {+}

دوستان عزیز، من هنوز نفسم در سینه حبس شده است. آیا شما هم صدای پای آمدن «کهکشانی پر از مردم» را می‌شنوید؟ آیا صدای پای آمدن «خبرگزاری مردم جهان» را می‌شنوید؟

مناظره تمام شد. {+}

گزارش زنده‌ی «خبرنگار ساده‌ی ما»، این «کاربر مولف ساده» از پشت «کیبرد و صفحه‌ی نقره‌ایش» تمام شد. اما باور کنید این تازه آغاز است. هنوز خیلی آغاز راه است. پنج یا ده سال دیگر را تصور کنید. من نیروهای «نیمه‌انسانی-نیمه‌خدایی» پیش‌بینی آینده را ندارم، ولی دلم می‌خواهد این‌طور فکر کنم که «خبرگزاری مردم جهان»‌ در راه است. دلم می‌خواد باور کنم روزی فرا خواهد رسید که صدای من، صدای تو، صدای ما دیگر گم نخواهد شد.

پی‌نوشت: به دنبال این حادثه‌ی کوچک ولی سمبلیک و مهم، اتاق «پخش زنده»‌ در فرندفید مخصوص پخش‌زنده‌ی رویدادها به زبان فارسی تشکیل شد. دوست دارید خبرنگار خبرگزاری مردم جهان شوید؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز: بحث‌های وبلاگی، مسئولیت در قبال نوشته‌ها و ناراحتی

  • اخلاقیات ِ گفتگو – پایان یک بحث
    کمانگیر ظاهرا از این بحث‌های اخیر و حاشیه‌هایش دلگیر شده. اگر چه من شخصا متوجه نشدم چرا؟ مگر نه این است که ما مسئول نوشته‌هایمان هستیم؟ چرا باید از این‌که جایی نوشته‌ یا افکار ما نقد شود ناراحت شویم؟ چرا باید از این‌که «بامداد» به نوشته‌ای که نوشته‌ی ما را نقد کرده لینک بدهد ناراحت شویم؟
    به نظر من جایی برای دلگیری در این بحث نبوده، کمانگیر نوشته‌هایی داشته و بحث‌هایی هم درباره‌ی آن‌ها شده، حالا یا درست یا نادرست. یا آدم کوتاه می‌آید و قبول می‌کند که اشتباه کرده یا این‌که تاکید می‌کند بر نظراتش و می‌گوید اشتباه نکرده. دیگر جای ناراحت شدن این وسط نمی‌دانم کجاست؟نوشته‌ی خود کمانگیر در روزانه‌ها را بخوانید، کامنت‌های من و سایر دوستان هم شاید روشن‌گر باشد.
  • و اما جنگ – رفع یک سوتفاهم کمانگیرانه
    این نوشته‌ی کمانگیر البته شاید 180 درجه با آن نوشته‌ی اول او که بحث من با او به خاطر آن شروع شد و در آن از کراک و کشته شدن ایرانی‌ها در جاده  و این‌که چه فرق می‌کند معتاد باشیم یا به ایران حمله‌ی نظامی شود، صحبت کرده بود فرق می‌کند. اگر از همان اول بر آن موضعش پافشاری نکرده بود، این همه بحث پیش نمی‌آمد که آخرش هم بخواهد خودش ناراحت شود. به هر حال هر چه که است، این نوشته‌اش نشان از تلاش او برای رفع این سوءتفاهم‌هاست و امیدوارم در آینده هم کمتر از این سوءتفاهم‌ها پیش بیاید. شاید یک راهش این باشد که بیشتر موقع نوشتن به معنای نوشته‌هایمان دقت کنیم و مسئولیت چیزی را که می‌نویسیم بیشتر بپذیریم و دست‌کم  چیزی بنویسیم که تا حدی بتوانیم از آن دفاع کنیم. همه چیز که یک گپ ساده نیست.
  • آرمان‌گرایان و دنیایی پر از واقعیت « رونوشت
    وجود «آرمانگرایان» در هر جامعه‌ای لازم و ضروری است. برچسب واقع‌گرا نبودن بر آنها زدن نیز بی‌اساس است. بسیاری از آنها آخرین اخبار و تحلیل‌های روز را می‌خوانند و درباره‌‌اش می‌نویسند. همین نشان می‌دهد که در عین  آرمان‌گرا بودن و به مشروعیت نشناختن روابط سرمایه‌دارانه حاکم بر دنیا، در عالمی از «رویا» زندگی نمی‌کنند و شاید بیش‌تر از اتهام‌زنان می‌فهمند در دنیای سرشار از «واقعیت» چه خبر است. با این حال دوست ندارند رویایشان را فدای محتومیت حقایق تلخ جاری در عالم کنند.
  • آق بهمن: فقط در تهران می‌شود
    باور کنید راست می‌گوید. از ته قلبم حس می‌کنم این کلمات را: «که از خانه دوستی بیرون بیایی و غم ملویی هم روی دلت باشد و شریعتی را از سر طالقانی همین جورر بی‌هدف بالا بروی تا خود تجریش و بعد تصمیم بگیری که کله پاچه بخوری و سر خر را کج کنی و بروی تا یوسف‌آباد. ضبط ماشین را هم روشن کنی و بگذاری هر چی که هست بخواند و اتفاقاً روی هایده باشد و سه چهار تا آهنگ مشتی برایت بخواند.
    زبان و بناگوش را بزنی و برگردی از وزرا و گاندی بیایی بالا و هایده هم همین‌جوری بخواند. شاید وقتی برسی خانه، هنوز غم ملو همراهت باشد، اما با همان غم ملو حال این یک ساعت را برده‌ای.»
  • وردپرس دات کام امن می‌شود
    با این امکان جدید و بسیار زیربنایی و مهم، همه‌ی صفحه‌های مدیریت وردپرس را می‌توانید با ارتباط «رمزگذاری‌شده» (encrypted)  باز کنید و به این ترتیب خطر سرقت اطلاعات مهم مدیریتی وبلاگ‌تان را کاهش دهید.
درست است که این‌جا فقط یک وبلاگ است، اما همین محیط شخصی، یک رسانه‌ی اجتماعی نیز هست. بهتر است وقتی درباره‌ی موضوعاتی چون جنگ یا امنیت مردم ایران یا «اصولا درباره‌ی یک ملت» می‌نویسیم لحن محترمانه‌ی خود را حفظ کنیم و مسئولیت نوشته‌های خود را نیز بپذیریم. همه چیز که یک «گپ» ساده نیست.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (28-08-2008)

از این به بعد «لینک‌های روز» به یک عکس مرتبط با یکی از لینک‌ها مزین می‌شود.

1984 - کتابی که نه تنها کهنه نشده، که روز به روز تازه‌تر می‌شود

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

بلاگفا، جراح و جلاد

موضوعات بسیاری برای نوشتن دارم که فرصت تحقیق و بررسی‌شان را ندارم و دوست هم ندارم نخوانده و ندانسته دست به کیبورد شوم (مثلا ماجرای تهاجم روسیه به گرجستان، اعدام تروریست یا وبلاگ‌نویس ایرانی‌، دکترای قلابی وزیر، المپیک پکن، وضعیت پرونده‌ی هسته‌ای ایران و جنجال اخیر بلاگفا).

شاید درباره‌ی همه‌ی این موارد سکوت کرده باشم،‌ اما دوست دارم چند خط درباره‌ی این‌ آخری بنویسم. نه به خاطر بلاگفا، که به خاطر احترام به ارزش نقد و حرمت منتقد. چرا که فکر می‌کنم بعضی از ما راه انتقاد را گم کرده‌ایم.

گاهی وقت‌ها مراجعه به اصول و اندکی تئوری ضروری است. اجازه دهید نگاهی کنیم به «تعریف انتقاد سازنده و انتقاد مخرب» و بعد هم کمی به خودمان نگاه کنیم.

انتقاد سازنده چیست؟
انتقاد سازنده ذهنیت و نگاه مشفقانه به سمت شخصی است که شایستگی مورد انتقاد واقع شدن را دارد. شخصی که انتقاد می‌کند دارای تجربه‌، استعداد، احترام یا دانش بیشتر در یک زمینه‌ی خاص است و همین‌طور از توانایی متقاعد کردن برخوردار است. او می‌خواهد باعث رشد و بالندگی طرف مقابل از لحاظ مادی، اخلاقی، عاطفی یا روحانی شود.

Constructive criticism

Constructive criticism is a compassionate attitude towards the person qualified for criticism. Having higher experience, gifts, respect, knowledge in specific field and being able to verbally convince at the same time, this person is intending to uplift the other person materially, morally, emotionally or spiritually.

انتقاد مخرب چیست؟

انتقاد مخرب به قصد آسیب رساندن، تحقیر کردن یا نابود کردنِ محصول، اعتبار، شهرت یا عزت نفس طرف مقابل (با شدت‌ها یا مدارج مختلف) انجام می‌شود. این عمل ممکن است تعمدی یا به صورت ناخواسته و از سر نادانی یا حماقت انجام شود. انتقاد مخرب ممکن است پشت ماسک انتقاد سازنده پنهان شود تا در حالی که آسیب می‌رساند بیشتر دردناک باشد. یکی از بهترین روش‌های محک زدن نیت واقعی یک منتقد این است که از او بخواهیم انتقادش را ثابت کند یا این‌که نشان دهد که می‌خواهد کمک کند یا این‌که اصولا نشان دهد قصد کمک کردن دارد. معمولا انتقاد مخرب از سوی کسانی انجام می‌گیرد که حسود و بی‌رحم هستند و در زمینه‌های که متعلق به آن‌ها نیست دست به قضاوت می‌زنند.
Destructive criticism
Destructive criticism is intended to harm someone, derogate and destroy someone’s creation, prestige, reputation and self-esteem on whatever level it might be. This may be done intentionally or out of sheer ignorance and foolishness. Hence the word destructive is used. In practical life destructive criticism may be disguised as constructive to be more painful while harming. Valid examination of intention of critic is when asked to prove, to help or to be somewhat useful at all. Often destructive criticism comes from persons who are envious, cruel and those who judges in fields which are not their own.

آیا بلاگفا را به طور سازنده نقد کرده‌ایم؟
وقتی به بعضی از نقدهایی که در طول چند سال گذشته درباره‌ی سرویس‌های ایرانی و به طور خاص بلاگفا نوشته شده‌اند نگاه می‌کنم، بوی تند و زننده‌ی انتقاد مخرب به مشامم می‌رسد. انگار برخی از دوستان می‌خواهند سر به تن بلاگفا نباشد، انگار بلاگفا یا سرویس‌دهندگان وطنی به جرم نانوشته‌ی کمبود امکانات و مواجهه با هزاران محدودیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و خطوط قرمز پنهان و آشکاری که در فضای جامعه‌ی ما موج می‌زند، در دادگاهی از جنس «من از محصولات مجهز غربی خوشم می‌آید پس می‌خواهم سر به تن هر آنچه وطنی است نباشد» محکوم شده‌اند.

جراح یا جلاد؟
مخاطب من دوستان عزیزی که همواره از اهالی ولایت دوست‌داشتنی انصاف و انتقاد سازنده بوده‌اند، نیست. بیشتر روی سخنم با دوستانی است که خواسته یا ناخواسته به ورطه‌ی انتقاد مخرب افتاده‌اند:
اگر بلاگفا را شایسته‌ی انتقاد خود می‌دانید،‌ آیا خوبتر، شایسته‌تر و زیباتر نخواهد بود اگر نقد خود را همچون تیغ شفابخش یک استاد جراح به کار برید و نه همچون دشنه‌ی پر از نفرت یک جلاد؟ قبل از این‌که زبان به نقد بگشاییم آیا بهتر نیست این سئوال اساسی را از خودمان بپرسیم که «آیا می‌خواهیم جراح باشیم؟» یا «دوست داریم جلاد باشیم؟»
نکته‌ی ضروری: قصد من دفاع کردن یا محکوم کردن بلاگفا نیست. دغدغه‌ی من فقط یک چیز است: منصف باشیم و نقد سازنده کنیم و از انتقاد مخرب پرهیز کنیم.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

امکانات جدید وردپرس برای حرفه‌ای‌تر نوشتن

از این دو امکان جدید و نفس‌گیر وردپرس غافل نباشید:

1. از این به بعد می‌توانید زیر عکس‌هایتان «زیرنویس یا شرح» (Caption) اضافه کنید و وردپرس به صورت خودکار توضیح شما را زیر عکس قرار می‌دهد. مدت‌ها حسرت چنین امکانی را می‌خوردم. البته همیشه امکانش بود که به صورت دستی توضیحات را زیر عکس اضافه کرد، ولی روش دستی وقت‌گیر و ناکارآمد بود. با وردپرس حالا می‌توانید به سادگی پست‌های وبلاگتان را حرفه‌ای و ژورنالیستی کنید.

امکان جدید وردپرس به شما اجازه می‌دهد زیر عکس‌هایتان به صورت خودکار توضی� اضافه کنید.
امکان جدید وردپرس به شما اجازه می‌دهد زیر عکس‌هایتان به صورت خودکار توضیح اضافه کنید.

2. امکان دیگر وردپرس اضافه کردن «تاریخ‌چه‌ی تغییرات پست‌ها» (Post Revisions) است. یعنی اگر مطلبی را تغییر دهید و ذخیره کنید، نسخه‌های قدیمی‌تر هنوز وجود دارند و می‌توانید نوشته‌ی فعلی را با تک‌تک آن‌ها مقایسه کنید یا مجددا به نسخه‌ی قدیمی‌تر بازگردانید.

از این به بعد وردپرس نسخه‌های قدیمی‌تر یک پست را هم نگهداری می‌کند. دیگر نگران از دست دادن مطالب در اثر اشتباه یا غفلت نباشید.
از این به بعد وردپرس نسخه‌های قدیمی‌تر یک پست را هم نگهداری می‌کند. دیگر نگران از دست دادن مطالب در اثر اشتباه یا غفلت نباشید.

این امکان برای وبلاگ‌هایی که چند نویسنده دارند جالب است، چون به خوبی معلوم می‌شود چه کسی چه تغییراتی داده است و وبلاگ‌های وردپرس را به نوعی ویکی‌ساده یا ویکی‌بلاگ تبدیل می‌کند. اما این امکان برای وبلاگ‌هایی که تک‌مولف هستند هم مفید است. تصور کنید به اشتباه یک پاراگراف را حذف کنید و دکمه‌ی ذخیره (Save) را هم فشار دهید. نگران نباشید! پاراگراف شما هنوز از بین نرفته است و به راحتی می‌توانید آن‌را در نسخه‌های قدیمی‌تر بازیابی کنید. یکی از سئوال‌هایی که در آخرین فیس‌آف از من شده بود این بود که چرا به وردپرس دات کام علاقه دارم. فکر می‌کنم دلیلش به اندازه‌ی کافی واضح باشد: «وردپرس بی‌نظیر است».


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (11-07-2008)

در جستجوی آزادی

نوشته‌ی زیر را خانم دکتری به نام «مونا ال‌فرا» در وبلاگش به نام «از غزّه با عشق» نوشته است. وبلاگش را همیشه می‌خوانم. گفتم ترجمه کنم یک بار هم که شده با هم بخوانیم.

غزه‌ی آن‌روزها؛‌ نه سوخت، نه برق، نه گاز
کار خوبی نکردم که مدتی توی وبلاگم ننوشتم تا به شما درباره‌ی غزه بگویم. اما می‌دانم که شما درک می‌کنید، به خصوص که می‌دانید نوشتن برای من بیان واقعیت‌ِ بودنم است، بیان درونی‌ترین احساساتم. من می‌نویسم چرا که می‌خواهم شما حقیقت را درباره‌ی غزه بدانید و حس کنید که من هنوز زنده هستم و به یک «عدد» یا «شیء» تبدیل نشده‌ام. من می‌نویسم که ارتباط بین خودم و دنیای بیرون را حفظ کنم؛ «دنیای طبیعی و عادی بیرون». با این حال می‌دانم «من» مانند همه‌ی «ما» در غزه هستم: «ما به این دنیا دیگر تعلق نداریم.» ما به این دنیای ساکت‌ِ بی‌تفاوت تعلق نداریم. از وقتی که من تبدیل شدم به یک گزارش خبری، یک تکه‌ی خیلی کوچک از یک گزارش خبری که برای مدتی کوتاه‌ حس همدردی و توجه مردم جهان را به خود جلب می‌کند و حمله همچنان ادامه دارد، و جنایت علیه انسانیت هر روز ادامه دارد، و مجازات دسته‌جمعی مردم توسط نیروههای اشغال‌گر هر روز ادامه دارد، و ما فلسطینی‌ها نمی‌‌توانیم دره‌ی بین حماس و فتح (دو حزب بزرگ در فلسطین) را به هم وصل کنیم تا توافقی حاصل شود که بتوانیم در برابر اشغال مبارزه کنیم و به روش‌های مقاومت غیرخشونت‌آمیز متوسل شویم، تا به هدف ملی‌مان یعنی آزادی و عزت نفس برسیم. تا صلح مبتنی بر عدالت پیروز شود.

درباره‌ غزه شنیدن، با این‌که در غزه زندگی کنی،‌ خیلی فرق می‌کند.

بگذارید یک روز خودم در غزه را برایتان توصیف کنم.
چهارشنبه 11 جون 2008
امروز خیلی راضی و خوشحال هستم، انگار که تمام دنیا را به من داده باشند؛ چون بالاخره توانستم باک ماشینم را با 10 لیتر بنزین پر کنم. خدای من، آرزوها و هدف‌های ما به چه چیزهای بدیهی و ساده‌ای تقلیل پیدا کرده است! آخرین باری که بنزین گیرم آمده بود حدود 3 ماه پیش بود؛ بنابراین مطمئنم علت شادی کودکانه‌ی مرا درک می‌کنید.

خوب اما مشکل این بود که باید تصمیم می‌گرفتم با این سرمایه‌ی ارزشمند، این بنزین نایاب کجا باید بروم؟ به دیدن خواهرم که  در خان‌یونس زندگی می‌کند بروم؟ اما آن‌جا خیلی دور است (22 کیلومتر)،‌ حیف است همه‌ی بنزینم را مصرف کنم.
بروم به جبلیه؟ مرکز عصریه؟ بیمارستان الاودا؟ جمعیت هلال احمر غزه؟ …
عاقبت تصمیم گرفتم از ماشین استفاده نکنم و آن‌را برای روز مبادا نگهدارم. قدم‌زنان به سمت جمعیت هلال احمر غزه به راه افتادم. ماسکی هم روی صورتم کشیدم تا بوی روغن سرخ‌کردنی که این روزها خیابان‌های غزه را پر کرده حس نکنم.

برگشت به خانه
قدم زنان به آپارتمانم بازگشتم. پیاده‌روی مثلا باید کار لذت‌بخشی باشد، اما نه توی یک روز داغ تابستانی!!!
من گاز برای پخت و پز در آپارتمانم ندارم و نمی‌دانم چقدر دیگر طول خواهد کشید تا بتوانم یک کپسول گاز پُر گیر بیاورم. البته من خوشبختم چون یک خوراک‌پز برقی در خانه دارم. اما وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم برق قطع شده است.
کم‌کم هوا تاریک می‌شد و حوصله‌ام سر می‌رفت، هوا داغ بود و احساس خستگی و فرسودگی می‌کردم. تصمیم گرفتم شمع روشن نکنم و زود بخوابم. به این امید که رویاهای شیرین ببینم و نه کابوس…

اما چقدر من خوش‌خیالم. چطور می‌توانم رویای خوب ببینم وقتی همه‌ی شرایط می‌گویند که نمی‌توانم؟

صبح شده است
وقتی صبح بیدار شدم به خودم گفتم: آن‌ها هرگز نمی‌توانند اراده و تحمل مرا در هم بشکنند. آن‌ها هرگز نمی‌توانند ذهن و اراده‌ی من را برای این‌که بخشی باشم از تغییری که می‌خواهم در جهان و نه فقط در فلسطین ببینم، بشکنند. با این احساسات مثبت به جمعیت هلال احمر رفتم برای پی‌گیری ورود دارو به غزه از طرف MECA هدیه‌ای خوب از سوی مردم آمریکا که در رویای صلح و عدالت هستند و سخت تلاش می‌کنند که آن روز فرا برسد.

ارادتمند شما برای
بازگشت آزادی
صلح
عدالت
حقیقت

مونا


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

یک پیشنهاد اینترنتی: ایجاد پسوند دامنه‌‌ی اختصاصی برای وب‌لاگ‌ها

با توجه به این‌که روز به روز تعداد پسوند دومین‌ها (Top Level Domains or TLD) در اینترنت زیادتر می‌شود، به نظرتان مناسب نیست یک پسوند دومین مخصوص برای وبلاگ‌ها ایجاد شود؟ مثلا دات بلاگ؟

به نظر من با توجه به اهمیت «رسانه‌های اجتماعی» و نقش پررنگ‌‌شونده‌ی وبلاگ‌های شخصی در شکل‌دهی محتوای اینترنت، از این حرکت استقبال زیادی خواهد شد. این پسوند دامنه می‌تواند در کنار «پسوندهای عمومی حفاظت نشده»‌ی دیگر که در دسترس عموم هستند (مثل com ، net ، edu ، org ، name و غیره) قرار گیرد.

تصورش را بکنید، نشانی وبلاگ‌ها چنین چیزی خواهد شد: http://www.blogname.blog  (مثلا بامدادی می‌شود http://www.bamdadi.blog)!

نظرتان چیست؟ اصولا چنین درخواستی جای مطرح شدن با ICANN را دارد؟ شاید هم با این خبر بی‌ارتباط نباشد. ظاهرا قرار است صدها و بلکه هزارها پسوند دامنه‌ی جدید (بیشتر برای شرکت‌هایی که توی زمینه‌های خاص فعالیت می‌کنند) ظرف چند ماه آینده اضافه کنند. آیا دات بلاگ هم یکی از این پسوندهای جدید خواهد بود؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (23-06-2008)


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

چرا خودتان را دوست ندارید؟

یک سئوال همیشه توی ذهنم بوده، اما از پرسیدن‌اش خودداری کرده‌ام. اما امروز با دیدن داشبورد جدید وردپرس احساس می‌کنم باید بپرسم. یک سئوال ساده دارم از همه دوستان عزیزی که از وردپرس یا وردپرس دات کام استفاده نمی‌کنند: «چرا خودتان را دوست ندارید؟»

wordpress.com

خودتان را دوست داشته باشید؛ به خودتان فرصت بدهید

اگر خودتان را دوست دارید فقط 5 دقیقه داخل وردپرس دات کام شوید. یک نام کاربری و یک وب‌لاگ آزمایشی درست کنید و یک پست آزمایشی بنویسید. فقط 5 دقیقه!


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی