مواضعِ عملیِ ترامپ، رئيس جمهورِ جنجالیِ آمریکا، روز به روز نسبت به ایران تندتر میشود و تصمیمِ اخیرِ او دربارهٔ برجام نیز مؤید چنین روندی است. ترامپ در فرمانِ اخیرِ خود تعهدِ ایران به برجام را تأیید نکرد؛ ولی در اقدامی که احتمالاً از آن هم مهمتر است، با اشاره به فرمانِ اجرایی ۱۳۲۲۴، کلیتِ سپاهِ پاسداران را یک سازمانِ تروریستی قلمداد نمود. این اقدامی کاملاً خصمانه و خطرناک است، چرا که اولاً بنیادِ معاهدههایِ بینالمللیِ ناظر بر جنگها و حقوقِ اسیرانِ جنگی را بیش از پیش متزلزل میسازد و ثانیاً ایران را به واکنشی تند ترغیب میکند. فرضاً ایران ممکن است به طورِ متقابل ارتش یا نیروهایِ ویژهٔ آمریکا را تروریستی اعلام کند و با توجه به حضورِ گستردهٔ این نیروها در منطقهٔ خاورمیانه، با آنها همانندِ گروههایی نظیرِ داعش یا القاعده برخورد کند. برایِ چنین کاری لازم نیست ایران حتماً مستقیماً واردِ عمل شود، بلکه میتواند از طریق سازمانها و گروههایِ نیابتیِ گستردهٔ خود اقدام کند. در صورتِ چنین رویکردی، آمریکا نیز وادار به واکنش خواهد شد و زنجیرهٔ این واکنشها میتواند به درگیریِ مستقیمِ نظامی بیانجامد.
طبیعی است که وارد شدنِ جنگِ مستقیم با آمریکا میتواند بسیار خطرناک و با عواقبِ غیرِ قابلِ پیشبینی باشد. دامنه و مقیاسِ چنین جنگی غیرِقابلِ مهار کردنِ خواهد بود و از نظرِ زمانی، وسعتِ نواحیِ درگیری، نوعِ درگیری و همینطور گروهها یا دولتهایی که مستقیم یا غیرمستقیم درگیر میشوند گسترده خواهد بود. تنها نتیجهٔ قطعیِ آن نیز تلفاتِ جانی، مالی و زیستمحیطیِ فراوان خواهد بود، اما احتمالاً هیچ حاصلِ قابلِ پیشبینیِ دیگری نخواهد داشت. حملهٔ نظامی به ایران قابلِ مقایسه با جنگها یا درگیریهای دو دههٔ اخیرِ آمریکا در افغانستان، عراق، لیبی، پاکستان، سومالی و یمن نخواهد بود و علیرغم همهٔ سروصداها و اقداماتِ خصمانهای که علیهٔ ایران انجام میشود، فکر نمیکنم در آمریکا ارادهٔ تأثیرگذاری برای ایجادِ چنین جنگی وجود داشته باشد. اما این به این معنی نیست که ظرفیت و امکانِ چنین جنگی وجود ندارد: هر اقدامِ خصمانهای که علیهِ ایران صورت میگیرد، خواهناخواه گامی به سویِ جنگ است. به همین دلیل هم هست که برنامهریزیهایِ دفاعی و سیاسیِ ایران باید به گونهای طراحی شود که تا حدِ امکان وقوعِ چنین جنگی را پرهزینه و دور کند.
علیرغمِ هجمهٔ عظیمی که علیهِ ایران در منطقه و جهان وجود داشته و دارد، سیاستِ ایران—تا امروز—برایِ ایجادِ بازدارندگی به صورتِ نسبی موفق بوده است. البته ما در همه جا به یک اندازه موفق نبودهایم و در حوزههایی اشتباهاتی جدی کردهایم و همینطور با مشکلاتِ بزرگی رو به رو هستیم. به نظرِ من سیاستِ بازدارندگیِ ایران را میتوانیم به درختی شبیه بدانیم که «یک تنه» و «پنج شاخهٔ اصلی» دارد. این پنج شاخه به ترتیبِ اهمیت عبارتند از (۱) مشروعیتِ داخلی مبتنی بر مردمسالاریِ بومی، (۲) گسترش، تعمیق و تقویتِ دوستیِ فرهنگی با جوامعِ منطقه، (۳) گسترش، تعمیق و تقویتِ دیپلماسیِ عمومی با دولتهایِ منطقه و جهان، (۴) گسترشِ توانمندیِ نظامی، شبهنظامی و دفاعیِ بومی و (۵) ایجادِ سازمانها و نهادهایِ نظامی و سیاسیِ نیابتی و دارایِ پیوندهایِ ارگانیک با ایران در منطقه.
اما تنهٔ درخت که پنج شاخهٔ آن را به هم وصل میکند و به آنها توان و نیرو و ثمر میبخشد «نظامِ اقتصادی پویا و پایایی» است که هم بتواند پاسخگویِ نیازهایِ متکثرِ جامعه باشد و هم با شرایطِ اقلیمی و زیستمحیطی سازگاری بلندمدت داشته باشد.
انتخاباتِ امسال در سایهی حصر نیست، اما بخشِ قابلِ توجهی از دینامیکِ موجود در آن از وقایعِ ۸۸ و امتدادِ حصرِ میرحسینِ موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی انرژی میگیرد. سیاستِ حذف یا به حاشیهرانیِ هزاران نفر از چهرههای اصلاحطلب و اصولگرا، شاملِ فعالان سیاسی، مسئولان و کارشناسان که با هدفِ ضعیف کردنِ «فتنهی ۸۸» انجام شد شکستِ قاطعی خورده است؛ به این معنا که برخوردِ حذفی، اگر چه بدنهی سیاسی و مدیریتی کشور را دچارِ خسرانِ جدی کرده، اما نه تنها سوالِ مطرح شده در اعتراضاتِ ۸۸ را پاک نکرده، بلکه آنرا به موضوعی همیشگی و مهم در حیاتِ اجتماعی-سیاسیِ تودههایِ روز به روز وسیعتری تبدیل کرده است. نتیجهی این موضوع را میتوان در رشدِ محبوبیتِ آقایان خاتمی یا رفسنجانی یا حتی شخصیتهایی نظیرِ علی لاریجانی یا ناطقِ نوری که رفتارِ حکیمانهتری داشتند و افتِ شدیدِ مشروعیت و محبوبیتِ اقلیتِ قدرتمند و سازمانیافتهی تندرو در نظام مشاهده کرد. سیاستِ تحدیدِ آقایِ خاتمی به جایِ اینکه نقشِ او را در جامعه کمرنگتر کند، محبوبیت و نفوذِ او را به حدی بالا برده که میلیونها ایرانی معیارِ کنشِ مدنی و سیاسیِ خود را با شاخصِ «باید ببینیم نظرِ خاتمی چیست» تنظیم میکنند. اما صرفِ نظر از این موضوع، جامعه و نظام مسیرِ خودشان را دنبال کردهاند و اینطور به نظر میرسد که خدشهای که در انتخابات ۸۸ به اعتمادِ عمومی به نظام وارد شد تا حدِ زیادی در انتخاباتِ ۹۲ و همینطور ۹۴ (همین فردا!) ترمیم شده است. پس آیا میرحسینِ موسوی اشتباه کرد؟ آیا بهتر نمیبود اگر او پیغامها و پیشنهادهایِ دهها ریشسفید و عالیمقام که از او خواستند اعتراضاتِ ۸۸ را خاتمه دهد و «با نظام راه بیاید» را میپذیرفت؟ آیا موسویِ خارج از حصر، ولو محدود شده از لحاظِ سیاسی، نقشِ پررنگتری در تحولاتِ اجتماعی و سیاسیِ ایران بازی نمیکرد؟ مگر نه این است که خاتمیِ تحدید شده، اما آزاد، تأثیرگذاریِ جدیِ خود را بر تحولات حفظ کرده است؟ آیا منطقیتر نمیبود اگر موسوی «سیاسی» عمل میکرد و سختگیرانه و لجبازانه بر اعتراضِ خود پای نمیفشرد؟
۲
شاید بتوانیم در سیاست از قانونی به نامِ «قانونِ ۹۹ درصد» نام ببریم. این یک قانونِ شهودی و بسیار ساده است که آنرا اینطور خلاصه میکنم: «در تعاملِ سیاسی با یک نظامِ سیاسی-اجتماعیِ مشروع و مستقر، باید انعطافپذیر بود؛ در اغلبِ موارد، دربارهی بیشترِ موضوعها و در رابطه با اکثرِ افراد و گروهها. در واقع منطقِ سیاست مذاکره و انعطافپذیری را ایجاب میکند، دستِ کم در ۹۹٪ موارد.» معنایِ این قانون این است که یک سیاستمدار به خوبی میداند که عرصهی سیاست انعطافپذیری، یارکشی، چانهزنی، بازیگری، برنامهریزی و در مجموع «رفتارِ معقولِ سیاسی» میطلبد. در این چارچوب، میتوان اصولگراتر یا اصلاحطلبتر بود، راستتر بود یا چپتر، بالاتر بود یا پایینتر، مذهبیتر بود یا سکولارتر، اما به هر حال باید به خاطر داشت که یک سیاستمدارِ موفق و تأثیرگذار، «همیشه» آمادهی مذاکره و تعامل —به معنایِ جاریِ آن— با نظامِ سیاسیِ مستقر است. یک سیاستمدار ِ موفق بنا به تعریف همیشه «بازیِ سیاسی» میکند.
فرض کنیم این قانون صادق باشد. در این صورت یا موسوی در اعتراضاتِ ۸۸ اشتباهِ سیاسی کرده، یعنی در یک وضعیتِ معمولی، یکی از ۹۹٪ درصدها، از قانونِ بالا پیروی نکرده و با نظام تعامل نکرده، یا اینکه با یک وضعیتِ استثنایی، یکی از آن «یک درصدها»، یعنی شرایطی که باید منطقِ پذیرفتهی سیاسی را به هم زد و غیرسیاستمدارانه قاعدهی بازی را عوض کرد رو به رو شده است. پاسخها متفاوت است. اگر از کسانی که موسوی را «فتنهگر» میخوانند بگذریم، احتمالاً حتی خیلی از همفکرانِ او هم معتقدند که او اگر چه محق بوده، اما در عدمِ تعاملش با نظام اشتباه کرده و به این ترتیب خسارتهایی به خود، جریانِ اصلاحطلبی، نظام و جامعه وارد کرده که در صورتِ تعامل به مراتب کمتر میبودند. اغلبِ این افراد از دریچهی سیاستِ واقعی و عملی به رفتارِ موسوی نگاه میکنند. در حالی که این احتمال را در نظر نمیگیرند که این تنها خطکشی نیست که میتوان به کمکِ آن رفتارِ یک سیاستمدار را سنجید. اگر شرایطِ حاکم بر ماههایِ بعد از انتخابات ۸۸ از جنسِ آن یک درصد که گفتم بوده باشد، در این صورت میتوان از انعطافناپذیری و استحکامِ رفتاریِ موسوی دفاع کرد.
۳
سیاستمداران دو نوعاند. نوعِ اول که در اقلیتِ محض قرار دارند آنهایی هستند که چندان علاقهای به رقابتِ سیاسی و قواعدِ مرسومِ آن ندارند و کنشِ سیاسیشان تابعِ رفتارِ مرسوم و حرفهای سیاسی نیست. نوعِ دوم، همهی دیگرِ سیاستمداران هستند. در شرایطِ معمولی، یعنی در ۹۹٪ مواقع و موارد، رفتارِ این دو نوع سیاستمدار چندان فرقی با هم ندارد (فرق دارد، اما تشخیصِ آن نیازمندِ دقتِ ویژه است). هر دو ظاهراً درگیرِ بازیِ سیاسی هستند، قواعد و آدابِ سیاست را میدانند، معامله میکنند، چانه میزنند، برنامهریزی و سازماندهی میکنند و … اما چون شخصیت و انگیزهی این دو نوع سیاستمدار عمیقاً با هم متفاوت است، رفتارِ آنها در شرایطِ استثنایی، یعنی آن یک درصدِ یاد شده، کاملاً با هم فرق میکند. سیاستمدارِ نوعِ دوم راهی برایِ تعامل و کنشِ سیاسی پیدا میکند (نرم میشود) در حالی که سیاستمدارِ نوعِ اول رفتاری غیرمعمول و غیرطبیعی از خود نشان میدهد که تعجب و انتقادِ همهی کسانی که سیاست را به معنایِ متدوالِ آن بازی میکنند بر میانگیزاند.
برایِ درکِ رفتارِ موسوی در ۸۸ باید در نظر داشته باشید که او سیاستمداری از نوعِ اول است. او که بعد از ۲۰ سال به عرصهی عملیِ سیاست بازگشته بود شرایط را خاص میدید، اما شاید پیشبینیِ اینکه شرایطِ خاص به شرایطی بسیار استثنایی (یک درصدی) تبدیل شود را نکرده بود. بداخلاقیهایِ سیستماتیک و حمایتشدهای که در انتخابات ۸۸ رخ داد باعث شد که او در یک موقعیتِ یک درصدی قرار بگیرد و چون سیاستمداری از نوعِ اول بود نمیتوانست بر سرِ آنچه که به باورِ او یک موضوعِ اساسی بود «معاملهی سیاسی» کند. عدهای میگویند موسوی در اعتراضاتِ ۸۸ «تندروی» کرد. اما آنچه موسوی انجام داد کمتر از جنسِ تندروی و بیشتر از جنس انعطافناپذیری بود. او معتقد بود که باید احترامِ حقالناس و صندوقهایِ رأی حفظ شود و بر سرِ اعتقادش محکم ایستاد. نتیجه این شد که خود، یارانش، و بسیاری از همفکرانش به صورتِ مستقیم یا غیرمستقیماش هزینههایِ زیادی پرداخت کردند، اما رفتارِ خارج از عقلِ مرسومِ سیاسیِ او به مثابهِ یک شوک، یک الگو، یک مثال، یا یک شهادت در تاریخِ معاصر و ذهنِ میلیونها ایرانی باقی ماند. رفتارِ او به معنایِ واقعیِ کلمه انقلابی بود (و از این نظر چقدر از تفکر اصلاحطلبانه دور به نظر میرسد)، منتها نه انقلابی جدید، بلکه از جنسِ امتدادِ همان انقلابی که در سالِ ۵۷ پیروز شده بود. موسوی به نوعی به مردم و حاکمیت یادآوری کرد که انقلاب یک فرایندِ زنده و انتهاباز است و روزمرگیها و حرفهایگریهایِ معیشت و سیاست نباید آنها را دچار این توهم کند که «انقلاب تمام» شده است. به نظرِ من پیامی که موسوی در ۸۸ به مردم و حاکمیت داد به خوبی شنیده شد. اولین نتیجهی آن افزایشِ اعتماد به نفسِ عمومی نسبت به اهمیتِ انتخابات و نقشی که میتوانند در آن بازی کنند بود. بسیاری از کسانی که تا آن روزها انتخابات را امری معمولی یا بیهوده میدانستند، امروز جورِ دیگری میاندیشند. از نظرِ آنها حالا دیگر انتخابات در ایران آنقدر جدی و کلیدی شده است که میتواند اتفاقاتی در حدِ اعتراضاتِ ۸۸ را رقم بزند و آدمهایی هم هستند که به خاطرِ آن محکم میایستند، حتی اگر به قیمت بر هم زدنِ بازیِ مرسومِ سیاست و تحملِ هزینههایِ کلانِ شخصی و خانوادگی باشد. این اتفاقِ کمی نیست، بلکه ادامهی کامل شدنِ بلوغِ سیاسی جامعهی ایران است. از طرفِ دیگر، حاکمیت نیز پیامِ موسوی ۸۸ را شنید، اگر چه در ظاهر به نشنیدن وانمود کرد. معلوم نیست اگر موسوی در سالِ ۸۸ «سیاستمدارانه» عمل کرده بود و به نوعی تفاهم با نظام دست مییافت، انتخاباتِ ۹۲ به آن شکل انجام میشد یا امروز هم شاهدِ این حرکتِ شورانگیزِ عمومی برایِ مشارکت در انتخابات میبودیم.
۴
در ارتباط با انتخابات، دو حرکتِ تأثیرگذار را نباید فراموش کنیم. اولی رأیِ محمدِ خاتمی در انتخابات مجلسِ نهم در سالِ ۹۰ (رأی او در دماوند) و دیگری درخواستِ امروزِ مهدی کروبی برایِ ارسالِ صندوقِ سیارِ به خانهاش تا او بتواند در شرایطِ حصرِ خانگی در انتخابات شرکت کند. هر دویِ این حرکتها تاریخی، مهم و آموزنده هستند. بعد از بحرانِ ۸۸ و حصرِ خانگیِ موسوی و یارانش، تصمیمِ محمدِ خاتمی به رأی دادن بسیار کلیدی و شجاعانه بود. او جنبشِ سبز و جبههی اصلاحات را از یک بنبستِ قطعی خارج کرد و نشان داد که جوهرِ اعتراضاتِ ۸۸ نه دربارهی قهر با انتخابات، بلکه اساساً دربارهی مهم شمردنِ آن بوده است. میزانِ احترامِ من برایِ محمدِ خاتمی از زمانِ آن تکرأی به مراتب افزایش یافته است و بر این باورم که منش، صداقت، تدبیر و دیدِ بلندِ او در تاریخِ معاصرِ سیاستِ ایران اگر بینظیر نباشد، قطعاً کمنظیر است. اما درخواستِ مهدیِ کروبی چطور؟ چرا این تصمیم اتفاقِ تأثیرگذار و مهمی است؟
این تصمیمِ به ظاهر ساده چنان چندجانبه و بیعیب است که فقط به واسطهی زیباییاش میتواند تحسینبرانگیز باشد. اما اجازه دهید به پیامهایِ چندوجهی آن اشاره کنم:
کروبی یادآوری میکند که مانندِ همهی شهروندانِ دیگر حقِ رأی دارد. در ضمن او به صورتِ غیرمستقیم به حقوقِ اساسیِ شهروندیاش اشاره میکند که سالهاست به صورتِ غیرانسانی و غیرقانونی از او سلب شده است. (حقوقی که حتی از زندانیانِ رسمی سلب نمیشود)
کروبی به من و شما، صرفِ نظر از اینکه به موسوی یا کروبی رأی داده باشید یا خیر، یادآوری میکند که به واسطهی دفاع از روحِ انتخابات بیش از پنج سال در حصر است.
در همین راستا، کروبی با درخواست به رأی دادن، ذرهای تردید در دلهایِ معترضانِ ۸۸ باقی نمیگذارد که باید در انتخابات شرکت کنند.
کروبی به نظام یادآوری میکند که اگر امروز انتخاباتِ پرشوری در کار است، او و یارانش با محکم ایستادنشان بر سرِ دفاع از نهادِ انتخابات در شکل گرفتنِ آن نقش داشتهاند.
کروبی به نظام یادآوری میکند که اعتراضهایی که در انتخاباتِ ۸۸ داشته (و هنوز دارد) به معنایِ قهر با نظام نیست.
کروبی همهی مردمِ ایران را به شرکت در انتخابات دعوت میکند.
کروبی با یک حرکتِ ساده تمامِ پیامهایِ بالا را ارسال میکند، بدونِ اینکه اقدامش کوچکترین جنبهی منفی یا قابلِ نقدی داشته باشد. به سختی میتوان اقدامی سیاسی یافت که اینچنین «کامل» باشد.
۵
خیلی از دوستان نگرانِ نتیجهی انتخاباتِ جمعه (فردا) هستند. نگرانیِ بهجایی است، اما نباید به ناچیز شمردنِ آنچه در بلندمدت مهمتر از ترکیبِ نمایندگانِ مجلس است بیانجامد: افزایشِ بلوغِ سیاسی و اعتمادِ به نفسِ بالایِ بخشهایِ روزافزونی از جامعه نسبت به خلاقیتها و تواناییهایِ مدنیِ خود. دوستی میگفت اشتباهِ موسوی این بود که به مردمِ کفِ خیابان اعتماد کرد. به اعتقادِ او به مردمِ کفِ خیابان نمیتوان اعتماد کرد، بلکه سیاست نیازمندِ حرکتِ سازمانی و همکاری با سیاستمدارانِ حرفهای است. در ۹۹٪ موارد حرفِ ایشان درست است، اما وقتی صحبت از «بزنگاههایِ تاریخ» میشود داستان فرق میکند. آنجا که سیاستمدارانِ حرفهای آچمز میشوند، مردمِ کف خیابان هستند که حماسه خلق میکنند.
توافقِ هستهای رویدادی ضروری و مهم است. امیدوارم منتقدان توجه داشته باشند که به احتمالِ زیاد هر امتیازی که در این توافق داده باشیم، از هزینههایی که در مسیر غیرازتوافق میپرداختیم کمتر خواهد بود. بدون شک باید به تیمِ مذاکره کننده (به خصوص آقای ظریف) و حامیانِ آنها در دولت و خارج از دولت دست مریزاد گفت.
۲.
شکی نیست که تیمِ مذاکره کنندهی ایران از توانایی بسیار بالایی برخوردار هستند، موضوعی که بارها به شهادتِ خاص و عام در داخل و خارج از ایران نیز رسیده است. این توانمندی چندین وجه دارد. وجهی از آن به آشنایی تیم مذاکره کننده با فرهنگِ غرب مربوط میشود که باعث شده «غربیها» بهتر بتوانند با آنها گفتگو کنند. وجه دیگر به شناخت آنها از فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران باز میگردد که به آنها این اجازه را میدهد که با خونسردی و پختگی موجهای انتقادی واقعی یا ساختگی در ایران را مدیریت کنند. علاوه بر این، نباید فراموش کرد که تیم مذاکره کننده از تواناییهایی حرفهای بالایی نیز برخوردار هستند. آقای ظریف دیپلماتی باتجربه است که مأموریتِ سیاسی خود را با در نظر گرفتنِ اصولِ حرفهای و تجربههای پیشین خود پیش میبرد. فرق زیادی است بین کسی که مذاکراتی در این سطح را به عنوان موقعیتی تمرینی و فرصتی برای کسب تجربهی دیپلماتیک میبیند و دیپلماتی که آنرا به مثابه آزمونی برای پیادهکردن تجربهها و مهارتهایی که پیش از آن کسب کرده است. فرق زیادی بین چیرهدستی یک استاد و تکبر لغزان یک تازهکار هست.
۳.
بدون اینکه بخواهیم به دیسکورسِ امپریالیستی «حقوقبشردوستهای حرفهای» بیفتیم، اجازه دهید با خودمان روراست باشیم. اوضاع در ایران خراب است! با منتقدان سیاسی، وکلای منتقدان سیاسی، فعالان کارگری و اجتماعی، وکلای فعالان کارگری و اجتماعی و …. چطور رفتار میکنیم؟ علاوه بر آن، یادمان نرفته که آقایان موسوی و کروبی هنوز در حبس خانگی هستند. بدون شک این موضوع در کنارِ وضعیت سایر منتقدان سیاسی و اجتماعی باید مایهی شرمساری ملی باشد.
حبسِ آقایان موسوی و کروبی مسألهای نه تنها غیراخلاقی، بلکه زخمی عمیق بر پیکر «دموکراسی بومی» در ایران نیز هست. یادمان باشد که ضعیف شدن دموکراسی بومی فقط به یک معناست: قدرت گرفتن «شیوههای قرون وسطایی حکمرانی» و یا قدرت گرفتن «دموکراسی ظاهری و وارداتی غربی». علاوه بر آن ادامهی حبس خانگی این افراد مضحک نیز هست. چرا که آنها در فکر و عمل در شمار دلسوزترین و منصفترین منتقدان سیاسی ایران هستند! به مراتب دلسوزتر و منصفتر از برخی شخصیتهای سیاسی که نه تنها آزاد و در امنیت هستند، بلکه امنیت و آزادی بسیاری نیز در دستهای آنهاست.
حالا که نشان دادهایم به این خوبی و مهارت میتوانیم با قدرتمندترین کشورهای جهان مذاکره کنیم و به نتیجه برسیم، آیا شایسته و نیکو نیست که این مهارت را در داخل کشور نیز به کار ببندیم؟ آیا مذاکره کردن و تعامل با منتقدان نیکسرشتِ بومی دشوارتر از مذاکره و تعامل با قدرتهای جهانی است؟
۳.
«ارتجاع و فساد سیهکاران ظالم در داخل» و «فتنهانگیزی ارتش فرهنگی-رسانهای فارسزبان در خارج» فضا را آنچنان دوقطبی کرده که کوچکترین حرف انتقادی صادقانهای میتواند با یکی از این قطبهای نامطلوب هماهنگ شود. اما حالا که توافق حاصل شده میتوانم با خیال راحتتری صحبت کنم.
حدس من این است که انگیزهی اصلی برنامهی هستهای ایران ایجاد نوعی اهرم فشار برای چانهزنی بر سر امنیت ایران در منطقه بوده است. در نتیجه امیدوارم کسی جداً دنبال گسترشِ تولید برق هستهای نبوده باشد. به هر حال، به نظر من برنامهی تولید انرژی هستهای باید به کلی تعطیل شود. اجازه دهید ظرفیتهای ایران در همان حد فعلی (غنیسازی آن هم به منظور داشتنِ نوعی بازدارندگی غیرمستقیم) باقی بماند. سرمایهگذاری در انرژی هستهای برای ایران به یک جوک میماند که اگر موضوعی اینقدر جدی نبود میتوانستیم ساعتها به آن بخندیم. ایران باید به جای سرمایهگذاری بیشتر در تکنولوژی گران، خطرناک، ناپایا و عملاً از رده خارج «برق هستهای»، به اتخاذ استراتژیهای گذار به انرژیهای تجدیدپذیر، به ویژه انرژی خورشیدی فکر کند. ایران میتواند طی یک برنامهریزی ۲۰ ساله به یکی از قطبهای انرژی خورشیدی در جهان تولید شود. کشوری که نه تنها انرژی مورد نیاز خود را از خورشید تهیه میکند، بلکه برق خورشیدی و فنآوریهای مربوط به آنرا به کشورهای همسایه صادر میکند. ایران باید همهی مازادی که به واسطهی رفع تحریمها از قبل صادرات نفت به دست میآورد را صرف گسترش توان بومی در عرصهی انرژیهای تجدیدپذیر (و انواع راهحلهای سیستمی پیرامون آن) کند. ایران باید به بستری برای رشد و شکوفایی هزاران دانشمند، کارشناس و کارآفرین تبدیل شود که بتوانند نقشی مهم در گذار جامعه از انرژی فسیلی به انرژیهای تجدیدپذیر بازی کنند. خلاصه بگویم، حالا که به درستی و با چنگ و دندان از حق مسلم هستهایمان دفاع کردهایم، جا دارد این حق مسلم را در قفسهای بگذاریم و به این فکر کنیم که چطور میتوانیم یک اقتصاد مبتنی بر انرژیهای تجدیدپذیر و به ویژه انرژی خورشیدی گذر کنیم.
در شرایطی که جامعهی ایران یکی از بزرگترین قربانیان گرمایش جهانی و پدیدهی تغییر اقلیم (climate change) خواهد بود (به واسطهی گرمتر شدن و خشکسالیهای گسترده و طولانی)، آیا این نکته که ما خود یکی از بزرگترین تولید کنندگان و صادرکنندگان نفت و گاز در جهان هستیم یک طنزِ تلخ نیست؟ آیا هیچ مسئولیتی نسبت به سرنوشت اجتماعیمان نداریم؟ آیا نسبت به امتداد یافتن با عزت جامعهای که هزاران سال در این منطقه زندگی کرده است احساس مسئولیت نمیکنیم؟ حتی اگر نگاهمان صرفاً اقتصادی و سودمحور باشد، ایران به عنوان کشوری که بیشترین آسیبها را از تغییر اقلیم میبیند، باید به یکی از کشورهای پیشرو در عرصهی فسیلزدایی تبدیل شود. و این تازه وقتی است که فقط اقتصادی و سودمحورانه به این مقوله نگاه کنیم. در نگاهی اخلاقی و انسانی، ما باید نسبت به سرنوشت سایر جوامع بشری و همینطور اکوسیستم زمین که در اثر انتشار گازهای گلخانهای ناشی از مصرف سوختهای فسیلی به مخاطره افتاده است حساس باشیم.
۵.
توافق هستهای که امیدوارم در نهایت به پایان تحریمهای ظالمانه و غیرمنصفانه علیه ایران منجر شود پایان مشکلات ما نیست. برخی از روندهای اصلی موجود در جامعهی ما بسیار خطرناک و بدونِ تردید رو به سوی زوال اجتماعی هستند. یکی از این مشکلات، فروپاشی اخلاق سیاسی و اجتماعی است که به طور همزمان عامل و معلول فرایند از بین رفتن سرمایههای اجتماعی شامل اعتماد، حس همکاری، حس مسئولیت و حس برادری و برابری است. اما مشکل زیربناییتر شاید به نگرشی فراگیر بازگردد که نامِ آنرا توسعه به مثابه مصرفگرایی میگذارم. به اعتقاد من، توسعه به مثابه مصرفگرایی بزرگترین دشمن ماست، دشمنی به مراتب بزرگتر از داعش و همپیمانانِ منطقهای آن. به طور خلاصه، توسعه به مثابه مصرفگرایی به منظومهای از باورها و سیاستها اشاره دارد که بر اساس آن افزایش وابستگی به مصرف کالاها و خدمات (معمولاً وارداتی) به خودبسندگی بومی (در روستاها و شهرستانها) ترجیح داده میشود.
توسعه به مثابه مصرفگرایی یعنی اولویت دادن مصرف کالاهای پرزرق و برق وارداتی به محصولات سنتی یا بومی، یعنی اولویت دادن رستوران و کنسرو به غذای طبخ خانه، یعنی اولویت دادن استامینوفن و پنیسیلی به سیستمِ ایمنی بدن، یعنی اولویت دادن ماشین به پیادهروی و دوچرخهسواری (در برنامهریزی شهری و همینطور عرف شهروندی)، یعنی ترجیح دادن دلار به ریال، یعنی ترجیح دادن واردات یخچال و خودرو و مرغ به ریاضتِ ملی برای افزایش کارآمدی بومی، یعنی ترجیح دادن خانههای بزرگ و پر مصرف به خانههای کوچک و کم مصرف، یعنی با ارزش شمردن شیوههای زندگی پر مصرف و پرزباله به زندگیهای کم مصرف و قناعتواری که فرهنگ ایرانی طی قرنها یاد گرفته است. توسعه به مثابه مصرفگرایی، یعنی برتر شمردن زندگی در غرب به زندگی در ایران، برتر شمردن زندگی در تهران به زندگی در شهرستان، برتر شمردن زندگی در شهرستان به زندگی در روستا. توسعه به مثابه مصرفگرایی یعنی برتر شمردن اشتغال در شهر به معیشت در روستا، فرایندی که روز به روز شهرهای ما را چاق و پرمصرف و روستاهای ما را لاغر و ضعیف میکند. توسعه به مثابه مصرفگرایی یعنی ترجیح دادن رشد اقتصادی بادکنکی به انقباض اقتصادی و ریاضت ملی به منظور حفظِ منابع زیست محیطی. توسعه به مثابه مصرفگرایی یعنی تبدیل منابع مشترک به درآمدهای زودگذر؛ فرقی هم نمیکند این درآمدهای زودگذر صرف رفاهِ عمومی شوند یا نصیب فرصتطلبیهای اقلیتی فاسد. بزرگترین دشمن ما در خانه است.
آیا در شرایطی که خاص و عام، چپ و راست، حزباللهی و لائیک، شهری و روستایی تشنهی توسعه به مثابه مصرفگرایی هستند، نباید نگران این باشیم که برداشته شدن تحریمها به سرعت گرفتن فرایند خود تخریبییی که در پیش گرفتهایم ختم شود؟ آیا نباید نگران باشیم که از این پس، زمینهای عمیقتری در جستجوی نفت و گاز خراشیده شوند و نفت و گاز بیشتری تولید و توزیع و مصرف و صادر شود؟ آیا نباید نگران این باشیم که درآمدهای ملی به جای اینکه صرف برنامهریزی برای گذار از اقتصادی فسیلی و مصرفی به اقتصاد تجدیدپذیر و غیرمصرفی شوند، صرف وارد کردن خودرو و مرغ و آدامس بیشتری شوند؟ آیا جنگلهای بیشتری را به ویلا و مزرعه و بیابان تبدیل نخواهیم کرد؟ آیا در تلاش برای رسیدن به ناکجاآباد «توسعه»، زیرساختهای فرهنگی و بومی بیشتری را تخریب نخواهیم کرد؟ آیا پایانِ تحریمهای بینالمللی علیه ایران، پایان مسیر خطرناکی که جامعهی ایران به سوی زوال اکولوژیک در پیش گرفته نیز خواهد بود یا خدای نکرده سرعتِ آنرا افزایش خواهد بخشید؟
۶.
اگر این توافق به معنای یک نقطهی عطف در رابطهی ایران با کشورهای قدرتمند جهان باشد، این سوال برای من مطرح میشود که گامهای بعدی چه باید باشند. فرض کنید بتوانیم آیندهای که در آن ایران به یکی از بازیگرانِ عادی عرصهی جهانی تبدیل شده را به راحتی تصور کنیم. آیا توافق هستهای میتواند به فرصتی تبدیل گردد که نگاهمان را به شیوهای غیرامنیتی و جدی به داخل کشور هم متمرکز کنیم؟ حالا که تضمین امنیتی را از آمریکا و قدرتهای جهانی گرفتیم (فرض کنیم گرفتهایم)، آیا دیگر بهانهای برای ادامهی فضای امنیتی و محدود کردن حقوق شهروندی در داخل داریم؟ آیا وقت آن نرسیده است که سیاست را امنیتیزدایی کنیم و اجازه دهیم عرصه و میدان برای انواع فعالیتهای مدنی، انتقادهای اجتماعی و سیاسی و خلاقیتهای شهروندی باز شود؟
آیا دیگر بهانهای برای برنامهریزی کوتاه مدت «ماه به ماه» و «سال به سال» و پرهیز از برنامهریزی کلان برای دههها و نسلهای آتی داریم؟ آیا عادی شدن حضور ایران در جهان را نباید به عنوان آغاز نگاه جدی به مدیریت داخلی ببینیم؟ آیا وقت آن نرسیده که سیاستهای زیست محیطی و فرهنگی را به موضوعات اقتصادی، و موضوعات اقتصادی را به موضوعات سیاسی و موضوعات سیاسی را به موضوعات امنیتی اولویت دهیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که از اقتدارگرایی، شعارگرایی و رقابتمحوری دور شویم و مثل یک جامعهی بالغ مسئولیت زندگی اجتماعیمان را به عهده بگیریم؟
مقالهی زیر نوشتهی گرت پورتر (Gareth Porter) روزنامهنگار تحقیقی آمریکایی است که به فارسی ترجمه کردهام. او در سال ۲۰۱۲ جایزهی مارتا گلهورن (Martha Gellhorn Prize for Journalism) را دریافت کرده است. این جایزه به شیوهای از گزارشگری اعطا میشود که خصوصیت بارز مارتا گلهورن بود: به بیان خودش «زاویهی دید میدانی». این یعنی روایت داستانی انسانی که از روایتهای پذیرفته شده از وقایع عبور کند و روشنگر نیازهای عاجلی باشد که به خاطر رویههای مرسوم تولید خبر در حاشیه قرار گرفتهاند. به گفتهی بنیاد مارتا گلهورن «ما از برندهی این جایزه انتظار داریم که حقیقت گزنده را بگوید، برای تایید آن مستندات معتبر و قدرتمند ارائه کند و عملکرد نظام غالب [سیاسی و اقتصادی] و پروپاگاندای آن یا آنگونه که مارتا میگفت «یاوهگوییهای رسمی» را افشا کند».
چنانچه این مطلب را قابل توجه میدانید «لطفا آنرا در شبکههای اجتماعی مختلف بازنشر» کنید.
چرا اوباما به توافق با ایران دست نخواهد یافت؟
همهی کسانی که مذاکرات بر سر برنامهی هستهای و پایان تحریمهای اقتصادی علیه ایران را دنبال کردهاند قبول دارند که دولت اوباما خواستار رسیدن توافق با ایران است. چنین توافقی با منافع واقعی ایالات متحدهی آمریکا همخوانی خواهد داشت و مسیر را برای همکاری دو کشور علیه دشمن مشترک یعنی تروریستهای سنی داعش باز خواهد کرد. علاوه بر این میتواند به یکی از مهمترین دستاوردهای اوباما طی دو دورهی ریاست جمهوریاش تبدیل شود.
اما شواهد نشان میدهند که دولت اوباما به آن اندازه که برای رسیدن به توافق جامع با ایران لازم است از خواستههای خود عدول نخواهد کرد. از یک طرف، سیستم قانونی و سیاسی آمریکا طی بیش از دو دههی اخیر به شدت با منافع اسرائیل گره خورده است. این یعنی موانعی که اوباما برای برداشتن تحریمها علیه ایران پیش روی خود میبیند به مراتب بزرگتر از آنهایی هستند که او برای لغو تحریمهای کوبا پیش رو داشت.
از سوی دیگر، علیرغم اختلاف نظرهایی که بین اوباما و بنجامین نتانیاهو بر سر مذاکرات وجود دارد، واقعیت این است که دولت اوباما به «روایت نادرستی» (false narative) که از برنامهی هستهای سری نظامی ایران نقل شده و اتهام «دغلکاری هستهای» (nuclear deception) که اسرائیل مدتها مروج آن بوده است باور دارد. در اکتبر ۲۰۱۳، وندی شرمن (Wendy Sherman) مذاکره کنندهی ارشد آمریکا با ایران (وندی شرمن دست پروردهی وارن کریستوفر وزیر امور خارجهی کابینهی بیل کلینتون است. او همچنین معاون هیلاری کلینتون در دوران وزارتش بود) به کمیتهی نمایندگان کنگره (Congressional committee) گفت که به ایران اعتماد ندارد چرا که «میدانیم فریبکاری بخشی از DNA است» (we know deception is part of the DNA).
از این مهمتر اما شواهدی است که نشان میدهند دولت اوباما چندان انگیزهای برای رسیدن به توافق نهایی با ایران ندارد، چرا که وضعیت موجود (status quo) اغلب خواستههای آنرا تامین میکند.
گاهی آنچه گفته نمیشود بهتر و اساسیتر از آنچه گفته میشود میتواند طرز فکر مقامات سیاسی را به ما نشان دهد. جان کری، وزیر امور خارجهی آمریکا در توضیحاتی که دربارهی تمدید فرصت مذاکرات داد گفت: «ما باید نادان باشیم که به این وضعیت که در آن فاصلهی ایران تا دستیابی به سلاح هستهای بیشتر و نه کمتر شده و جهان به خاطر این مذاکرات به محلی صلحآمیزتر تبدیل شده پشت کنیم». واضح است که منظور او «برنامهی اقدام مشترک» (JPOA یا Joint Program Of Action) است که در نوامبر ۲۰۱۳ به امضای کشورهای ۱+۵ و ایران رسیده بود. بنا بود این توافقنامه به مثابه پلی موقتی برای دستیابی به توافق جامع آتی عمل کند.
میتوان گفت که آقای کری به نکتهای واضح اشاره میکرد. اما آنچه او نگفت این بود که بدون دستیابی به یک توافق جامع نهایی، همهی این موفقیتهای موقتی از دست خواهند رفت. این حذف در بیانات آقای کری این سوال واضح را ایجاد میکند که آیا برنامهی دولت آمریکا این نیست که برنامهی اقدام مشترک را به وسیلهی برای امتداد مذاکرات تبدیل کند تا وقتی که ایران با شرایط آمریکا همراه شود؟ به نظر میرسد پاسخ این سوال این است که دولت اوباما بر این باور است که ایران نهایتا مجبور خواهد شد بیشتر کوتاه بیاید و خواستههایی که واشنگتن مطرح کرده را بپذیرد و یا در غیر این صورت، مذاکرات برای دو سال دیگر ادامه یابد.
گزارش نشریهی پولیتیکو (Politico) دربارهی تصمیمگیری برای تمدید مذاکرات، مفصلا نوع تفکر محاسبهگر مقامات آمریکا را توضیح میدهد. بنا به این گزارش این مقامات «به شدت با این اتهام که کری وقتش را تلف میکند و یا تمدید مذاکرات به معنای ناامیدی است مخالفند»، چرا که به اعتقاد آنها برنامهی هستهای ایران «در جای خود منجمد شده است» و «توافق نوامبر ۲۰۱۳ که شامل آسان شدن محدود تحریمهای بین المللی ایران نیز بود رشد آن را متوقف کرده است». علاوه بر این آنها معتقدند که زمان به سود مذاکره کنندههای آمریکایی است «چرا که ادامهی تحریمها، در حال خرد کردن اقتصاد ایران است».
این نگرش باعث پیشنهاد استراتژی طول دادن مذاکرات تا وقتی که امکان آن وجود داشته باشد میشود. با این باور که ایران نهایتا مجبور خواهد شد خواستههای آمریکا را دربارهی غنیسازی بپذیرد و دست از خواستههای خود مبنی بر لغو تحریمها بکشد.
یک روز بعد [از انتشار مقالهی پولیتیکو]، دیوید ایگناتیوس (David Ignatius) ستوننویس واشنگتنپست که به خاطر تحلیلهایش از طرز فکر مقامات عالیرتبهی آمریکا در حوزهی امنیت ملی (او از قدیم با مقامات ارشد سیاسی تماس نزدیک دارد)، خبر از استراتژی مشابهی داد. او که دیدگاه یک مقام ناشناس دولت اوباما (که مورد استناد پولوتیکو قرار گرفته بود) را منعکس میکرد نوشت که به نظر میرسد فشار اقتصادی بر ایران «به سود غرب عمل میکند»، حتی در شرایطی که مذاکره کنندههای ایرانی هنوز آزادی عمل کافی برای پذیرش شرایط آمریکا را ندارند.
ایگناتیوس وضعیت گفتگوها با ایران را با نوعی از مذاکرات کار (labour negotiation) مقایسه کرد که در آن هر دو طرف یعنی کارگران و مدیران گزینهی توافق یا شکست مذاکرات را بسیار پرهزینه میدانند و در نتیجه همینطور «بدون قرارداد» به مذاکره ادامه میدهند. دو طرف (هر یک بنا به دلایل خاص خود) بر سر این مساله توافق دارند که «هیچ توافقی بهتر از یک توافق بد است، مادامی که دو طرف در حال مذاکره باشند».
جان کری در کنفرانس مطبوعاتی اخیرش به نکتهی ویژهای اشاره کرد. او گفت آمریکا «کارت نهاییاش» (ultimate card) – نظام تحریمها علیه ایران – را تا وقتی که ایران شرایط آمریکا را نپذیرد در دست خود نگاه خواهد داشت: «ما فقط وقتی تحریمها را برخواهیم داشت که توافقی حاصل شده باشد».
جان کری به کلیدیترین واقعیت این مذاکرهها اشاره میکند. دولت آمریکا میتواند به دستاوردهای «برنامهی اقدام مشترک» خوش باشد و در عین حال دست بالا را در چانهزنی با ایران حفظ کند.
این تاکتیک بر پایهی این تصور بنا شده که ایران امکان ترک میز مذاکرات را ندارد. ۶ هفته قبل از مهلت ۲۴ نوامبر (November 24 cut-off date) رابرت آینهورن (Robert Einhorn) که تا ژانویهی ۲۰۱۳ مسئول امور منع گسترش سلاحهای هستهای در وزارت امور خارجهی دولت اوباما بود – و قبلا مفصلا طرز فکر کابینهی آمریکا را دربارهی کلیدیترین مباحث مربوط به مذاکره تا اوایل ۲۰۱۴ شرح داده بود – خطاب به لوس آنجلس تایمز گفت که استراتژی تمدید مذاکرات (rollover strategy) جایگزین قابل قبولی برای توافق نهایی است، چرا که ایران با آن کنار خواهد آمد: «گزینهی ترک میز و اعلام شکست مذاکرات برای هیچ یک از طرفین گفتگو جذاب نیست». او چند روز بعد گزینهی تمدید مذاکرات را اعلام کرد.
مدتها قبل از این، یعنی در دسامبر ۲۰۱۳، گاری سامور (Gary Samore) که قبلا مشاور ارشد اوباما دربارهی موضوع هستهای ایران بود (او در ژانویهی ۲۰۱۳ کابینه را ترک کرد) در نشست امنیت منطقهای (regional security summit) در منامهی بحرین پیشبینی کرد که محتملترین نتیجهی تمدید ۶ ماههی مذاکرات، توافق نهایی نخواهد بود، بلکه «یک توافقنامهی موقتی دیگر» خواهد بود. به اعتقاد او این فرایند «تمدید توافقهای موقتی» میتواند تا پایان دور دوم ریاست جمهوری اوباما ادامه یابد.
سامور، مدیر اجرایی تحقیقات (Executive Director for Research) «مرکز بلفور هاروارد در امور علمی و روابط بینالملل» (Harvard’s Belfer Center on Science and International Affairs) و رئیس سازمانی به نام «اتحاد علیه ایران هستهای» (United Against Nuclear Iran) است (مواضع این سازمان دربارهی پروندهی هستهای ایران منافع اسرائیل را منعکس میکند). بنابراین این که او در اکتبر ۲۰۱۴ خطاب به نیویورک تایمز علنا از تمدید مذاکرات صحبت میکند و میگوید: «ما تمدید مذاکرات را ترجیح میدهیم چرا که تمدید، برنامهی هستهای ایران را منجمد نگاه میدارد» جالب توجه است.
بیانات سامور و اینهورن دلالت مستقیم بر این دارند که کابینهی اوباما انگیزهی زیادی برای پافشاری بر خواستههای سختگیرانهی خود مبنی بر کاهش شدید تواناییهای غنیسازی ایران دارد. خواستهای که بعید است ایران آنرا بپذیرد. و این تازه مربوط به قبل از سقوط قیمت نفت است. حالا که قیمت نفت پایین آمده و فشار بیشتری به اقتصاد ایران وارد میشود، دولت آمریکا بیش از پیش از رویهی دیپلماتیکی که در پیش گرفته اطمینان خاطر مییابد. تصور اینکه دولت اوباما طرز فکر خود را نسبت به خواستههای سختگیرانهی خود تغییر دهد اندک است. مگر اینکه (و تا آن لحظه که) ایران میز مذاکرات را در پایان مهلت تمدید شدهی فعلی ترک کند و تهدید کند که به توسعهی تواناییهای غنیسازیاش ادامه خواهد داد. اقدامی که به صورت داوطلبانه و با هدف اعتماد سازی متوقف کرده بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
صدام حسین را یادتان هست؟ هشت سال جنگ تحمیلی به جامعهی ایران و عراق را چطور؟
اگر دولت را به معنای عام به معنای کل نظام سیاسی حاکم بر یک کشور بدانیم میتوانیم مدعی شویم که دولتهای موفق دارای استراتژی کلان (grand strategy) هستند که با جغرافیای سیاسی کشوری که در آن حکمرانی میکنند هماهنگی دارد. اما استراتژی کلان ایران چیست؟ آیا ایران استراتژی کلان دارد؟
دربارهی استراتژی کلان ایران (آن طور که هست یا آن طور که باید باشد) میشود جداگانه صحبت کرد. اما به نظر من در استراتژی کلان ایران باید یک بند مهم «همیشه» حضور داشته باشد:
«ایران نباید اجازه دهد تهدید یا جنگ دیگری از ناحیهی عراق به ایران تحمیل شود».
هر دولتی که این استراتژی را نادیده بگیرد به جامعهی ایران خیانت کرده است. این ربطی به این موضوع ندارد که در ایران حکومت شاهنشاهی داشته باشیم یا لیبرال دموکراسی یا آنچه امروز داریم. هر حکومتی که در ایران حاکم باشد «باید» این نکته را در نظر داشته باشد که ایران از نظر ژئوپولیتیک از ناحیهی مرزهایش با عراق آسیبپذیر است:
جلگهی خوزستان که مجموعا از نظرهای (۱) تاریخی-فرهنگی و جمعیتشناسیک، (۲) ذخایر نفت و گاز و صنایع مربوط به بهرهبرداری از آنها و (۳) ذخایر آب کافی و خاک مناسب برای کشاورزی یکی از کلیدیترین استانهای کشور محسوب میشود (به واقع کلیدیترین) در مجاورت با عراق قرار دارد و برخلاف سایر قسمتهای ایران که مانند دژی مستحکم بر فراز کوه (فلات ایران) یا در پناه کویر یا دریا قرار دارند ناحیهای مسطح و بدون هیچ مانع طبیعی است. پاشنهی آشیل دولتهای مدرن ایرانزمین (ایران زمین را منظومهی فرهنگی-سیاسی-اقتصادی میدانیم که به تقریب در چند هزار سال اخیر در این قسمت از کرهی خاک حیات فعال اجتماعی داشته است) خوزستان است و حکومت متخاصم در عراق میتواند آنرا با تیری زهراگین هدف قرار دهد. چنانچه صدام حسین ملعون چنین کرد.
اما این استراتژی را با تاکتیکهای زیر میتوان حاصل کرد:
تاکتیک اصلی یک: ایران باید با دولتهایی که در عراق شکل میگیرند رابطهی دوستانه داشته باشد و پیوندهای سیاسی-اقتصادی-فرهنگی خود با این کشور را تقویت کند.
تاکتیک اصلی دو: ایران باید هر آنچه در توان دارد انجام دهد تا دولتهای متخاصم با ایران در عراق شکل نگیرند.
درست است که حملهی نظامی آمریکا به عراق رژیم صدام حسین را سرنگون کرد اما متاسفانه منجر به نابودی گستردهی سرمایههای سختافزاری و نرمافزاری جامعهی عراق نیز شد. نقش ایران در شکلگیری دولت بعد-از-صدام عراق کلیدی بوده است و از این منظر حرکت ایران در عراق نه تنها به ایجاد ثبات نسبی در این کشور کمک کرده بلکه با استراتژی کلان ایران نیز هماهنگی دارد. اما نکتهی مهم که نباید آنرا فراموش کرد این است که خوب یا بد دولت فعلی عراق منتخب جامعهی عراق است و از این نظر منافع ایران در عراق با روح دموکراسی در این کشور هماهنگی داشته است. این یک فرصت تاریخی است که منافع خارجی ایران در رابطه با یک کشور با روح دموکراسی در آن کشور هماهنگی داشته باشد و از این نظر وضعیت عراق برای ایران حاوی پارادوکسهای اخلاقی کمتری است. اما داستان ایران و عراق همیشه به این سادگی نیست. همانطور که منافع ایران ایجاب میکند چیدمان سیاسی در عراق به گونهای باشد که تهدیدی علیه ایران ایجاد نکند، قدرتهای مختلف جهانی و منطقهای هم مقاصد دیگری را در ناحیهی عراق دنبال میکنند. این مقاصد لزوما همگرا نیستند و به خصوص میتوانند با استراتژی مورد نظر ایران در عراق در تضاد باشند.
تحولات اخیر عراق و به چالش کشیده شدن قدرت دولت مرکزی این کشور از سوی گروههایی نظیر داعش مستقیما به امنیت ملی ایران مربوط میشود. به خصوص اگر منجر به تضعیف دولت فعلی و جا به جایی آنی یا تدریجی قدرت و ظهور «نظام سیاسی نو-صدامی» در عراق شود. با توجه به نقش پررنگ بازیگران جهانی و متحدان منطقهای آنها در تحولات عراق اشتباه خواهد بود اگر بخواهیم ریشه و محرک تحولات عراق را فقط در داخل عراق جستجو کنیم.
نقش بازیگران منطقهای روشنتر است اما بریتانیا و آمریکا به عنوان بازیگران جهانیای که در دوران معاصر در این منطقه نقش موثری بازی کردهاند چطور؟ آنچه تا امروز شاهد آن بودهایم سیاست «ظاهرا ملایم» دولتهای غربی و به ویژه آمریکا و بریتانیا نسبت به تروریسم آشکار داعش است. در جبههی سیاسی این کشورها ظهور داعش به بیکفایتی دولت منتخب و قانونی عراق منسوب میشود و در جبههی رسانهایشان جنگ ژئوپولیتیک داعش با دولت عراق «دعوای طبیعی قومی و فرقهای، فرضا جنگ شیعه-سنی» تصویر میشود {چند مثال همراه با شرح از نحوهی پوشش اخبار عراق توسط بیبیسی فارسی: +، +، +، +، +، + ، +، +، +، +، +، +، +).
اما سوال اساسی این است که ایران باید چکار کند که در عین حال که منجر به بدتر شدن اوضاع برای جامعهی بینوای عراق نمیشود امنیت ملی ایران را در چارچوب استراتژی تضمین امنیت جبههی عراق-خوزستان به صورت بلندمدت تامین کند؟ ایران باید چکار کند تا در درجهی اول به خاطر خود ایران و در درجهی بعدی به خاطر عراق و منطقه «صدامیانی» دیگر بر عراق حاکم نشوند؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
به نظر من مجموعهی تلویزیونی پایتخت میتواند در شمار بهترین آثاری که در چند سال گذشته از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده قرار بگیرد. من این مجموعهی خوشساخت را با علاقه دنبال کردم و از تماشای آن لذت بردم. شخصیتهای پایتخت باورکردنی هستند. بعد از سالها (برای اولین بار، دست کم برای من) یک برنامهی تلویزیونی در ساعت پربیننده (primetime) به جای نشان دادن تصاویر آدمهای مصنوعی خرده فرهنگهای متعلق به معلوم نیست کجای تهران، آدمهایی را نشان میدهد که در خانهشان کرسی نصب میکنند، سادگی، صداقت و شیطنتهای آشنا دارند و در عین حال هوای یکدیگر را دارند و به شیوهای بومی و باورکردنی مرام و غیرت سرشان میشود. رویکرد صمیمانه با پرداخت قابل توجه به جزییات، بازیگریهای خوب، متن جذاب و کمدی موقعیت جذابتر، فضای مفرح و نگاه طبیعی به آدمهایی که شبیه خیلی از ما هستند این مجموعه را به یک مجموعهی خوب و موفق تبدیل میکند.
در عین حال تماشای سه فصل این مجموعه برای من یک تجربهی یکدست نبوده است. برخی جنبههای آنرا دوست نداشتهام. در برخی موارد نگاه تبلیغی و پروپاگاندایی فیلم توی ذوقزن بوده و در برخی موارد دیگر امکان تفسیرهایی را باز گذاشته که مورد نقد من است و لازم میدانم به صرف وجود داشتن امکان چنین تفسیرهایی در موردشان صحبت کنم. این پست در مورد نقاط قوت پایتخت نیست، که تاکید میکنم بسیار زیاد هستند اما به جز آنچه در بالا گفتم چیز بیشتری ندارم که اضافه کنم. بیشتر دوست دارم در مورد نکتههایی که کمتر دوست داشتهام بنویسم، به خصوص در مورد نقش احتمالیای که این مجموعهی تلویزیونی به عنوان شاخهی سرگرمی پروپاگاندای سیاسی و اقتصادی نهادهای حاکم بر ایران بازی کرده است. این نوشته قرار نیست نقد جامعی باشد، اما سعی کردهام با تکیه بر حافظهام نکتههای اصلیای که مورد نظرم بوده است را بگویم.
۲
در برخورد با یک اثر هنری موفق، یعنی اثری که موفق شده همذاتپنداری بخش کوچک یا بزرگی از جامعه را برانگیزد، باید دست کم به دو نکتهی مهم توجه کنیم. نکتهی اول این است که آثار هنری محصول انحصاری خالق یا خالقان آنها نیستند که بعد از تولید شدن پروندهی تحول و تکوین آنها بسته شود. بلکه فرهنگی که این آثار هنری در آنها تولید و نشر میشود در شکلگیری هویت و تاثیر آنها نقش پویایی بازی میکند. این نقش هم به صورت مستقیم و پیشینی قابل تحلیل است -فرضا از طریق دنبال کردن ردپای فرهنگ در شخصیت مولفان اثر قبل و حین تولید آن- و هم به صورت غیرمستقیم و پسینی از طریق دنبال کردن اینکه اثر هنری چگونه در جامعه ترجمه و تفسیر میشود. نکتهی دوم این است که آثار هنری خوب چند وجهی و چند لایه هستند. در نتیجه در برخورد با آنها هم باید به سطح بیرونیشان مثل داستان یا طرز پرداخت و ارائه توجه کرد و هم به لایههای درونیتر مثل ارتباط و بازی متقابل مجموعهی نمادها و استعارههای به کار گرفته شده در آن با مجموعهی نمادها و استعارههای عامتر حاضر در جامعهی مخاطب. در سطح بیرونی، عناصر سرگرمکننده و مفرح اثر هنری بیشتر به چشم میخورند، حال آنکه عناصر جدیتر را با دقت در تار و پود استعاری آن بهتر میتوان شناخت.
با توجه به دو نکتهی بالا، وارد شدن به این بحث که «آیا کارگردان یا نویسنده از گنجاندن فلان صحنه در فیلم منظوری داشته یا خیر» کمکی به درک بهتر اثر هنری نمیکند. محصولات هنری به خصوص آثار سینمایی تا حد زیادی محیطهای کنترلشدهای هستند و در این لابراتوار کنترل شده کمتر چیزی تصادفی یا دست کم بدون رضایت مولفان اثر رخ میدهد. پس تقریبا همیشه میتوانیم مطمئن باشیم که مولفان در مورد سوالهایی نظیر «چرا نام این مجموعه پایتخت است و نه فرضا علی آباد؟» دلایلی داشتهاند. در ضمن به همان دلایلی که در پاراگراف قبل ذکر کردم، چندان اهمیتی ندارد که در ذهن مولف چه میگذشته است. مهم این است که اثر هنری در برخورد با جامعه به صورت مداوم بازتفسیر و تعبیر میشود که تفسیرها و تعبیرها هم بخشی از همان اثر هنری محسوب میشوند.
مجموعهی تلویزیونی پایتخت به خصوص در فصلهای دوم و سوم رگههایی از «پروپاگاندای سیاسی و اقتصادی» را از خود نشان میدهد که بدون اینکه وارد جزییات شوم، چند نمونه که به نظرم بارزتر بوده است را ذکر میکنم.
۳
مجموعهی تلویزیونی پایتخت فصل ۳ دربارهی رابطهی تجاری این مجموعه با شرکت اطلس ایرانیان صریح است. در واقع سریال محبوب پایتخت ۳، عملا یک آگهی تجاری طولانی، جذاب و موثر برای پروژهی اطلسمال در نیاوران تهران است. این آگهی در سراسر داستان گنجانیده شده است. آگهی روی بدنهی تریلی ارسطو که حتی در تیتراژ هم روی آن تاکید میشود، ماجرای تیرخوردن بهبود و کشتی گرفتن نقی و شغل ارسطو، همه در ارتباط مستقیم با اطلس ایرانیان هستند که گاه به ظرافت و گاه به زمختی و بیدقتی به مخاطب یادآوری میشود.
شاید بعضی از دوستان دست اندرکار تبلیغات، قرار دادن پرچم ایران در کنار پرچم شرکت اطلس ایرانیان را در مراسم رونمایی از پیراهن تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی آتی کاری مرسوم یا هوشمندانه تلقی کنند. اما از نظر من این کار دست کم در عرصهی رسانهی ملی «صادقانه وقیح» است. در نمای زیر مخاطب ایرانی از طریق رسانهای که در انحصار قدرت سیاسی است (اگر کسی این را فراموش کرده باشد مشاهدهی لوگوی صدا و سیما در کنار شعار سیاسی سال این نکته را به او یادآوری میکند) شاهد «همسری» نشان ملی و مذهبی کشورش (پرچم ایران) با نشان نمایندهی طبقهی قدرتمند اقتصادی (پرچم اطلس ایرانیان) است.
البته این را هم باید گفت که اطلس ایرانیان به عنوان سازنده و فروشندهی «خانه و مغازهی لوکس» نمایندهی بهتری برای اقتصاد ایران است تا فرضا یک تولیدکنندهی صنعتی.
اما شاید ضعیفترین نمونهی این تلاشها قسمتی است که ارسطو به همراه نقی و پنجعلی به دفتر اطلس ایرانیان میروند تا او چک وام ازدواج خود را دریافت کند. در این قسمت که چندین دقیقه طول میکشد، ما انگار که در یک بنگاه معاملات ملکی نشسته باشیم از جزییاتی نظیر اینکه این پروژه ۱۹ طبقه است، روبهروی پارک نیاوران است و چشمانداز خوبی دارد، طراحی یکپارچه دارد و فضای داخلی سبز آن قابل توجه است، به اتوبانهای اصلی تهران دسترسی دارد و غیره آگاه میشویم. در ضمن درست در همان لحظه، از طریق تماس تلفنی منشی شرکت متوجه میشویم که اطلس ایرانیان اسپانسر تیم ملی کشتی پیشکسوتان نیز هست و سخنرانی ارسطو نیز به ما اطمینان میدهد که بیدقتترین مخاطبها هم در جریان این موضوع قرار بگیرند. فهمیدن این نکته که تقریبا هیچ چیز در داستان این سریال باقی نمانده که آگهی تجاری نبوده باشد به این شکل تجربهی خوشایندی نیست!
پرچم ایران و نشان الله در دفتر شرکت اطلس ایرانیان در حالی که خانم منشی در تلفن دربارهی اسپانسری شرکت اطلس ایرانیان از کشتی صحبت میکند و ارسطو منتظر گرفتن چک وام ازدواجش از این شرکت است حضور دارد. اطلس ایرانیان حامی پلنگ ایرانی، تیم ملی کشتی و فوتبال ایران و اسپانسر امر مقدس ازدواج. شاید بیخود نیست که پرچم آن کنار پرچم ایران افراشته میشود!
مرا ضدسرمایهدار یا هر چیزی که دوست دارید خطاب کنید، اما حتی اگر با نگاهی سازشکارانه بپذیرم که رسانهی ملی برای اخذ درآمد خود به پخش آگهیهای تجاری نیاز دارد، نمیتوانم بپذیرم که میلیونها مخاطب ایرانی بدون اینکه حق انتخابی داشته باشند (جز اینکه تلویزیون را خاموش کنند، که البته اغلب بهترین استراتژی است!) شاهد پخش آگهیهای درونی شده (embedded) باشند. نمونهی این چنین گستاخی را حتی در خصوصیترین اقتصادهای دنیا نیز کمتر شاهد بودهام. اینکار به مراتب از جاسازی کالا به مثابه آگهی (Product placement) فراتر میرود و نوعی قاچاق آگهی است. این مصداق تلفیق انحصار سهگانهی «رسانه، سیاست، اقتصاد» است که شیوهی معینی از زندگی اجتماعی را نیز تبلیغ میکند.
در نتیجه من با آقای مقدم که معتقدند «در سریال پایتخت حضور اسپانسر در قصه تنیده شده و آزار دهنده نیست و به زور کالایی را تبلیغ نمیکنیم» موافقم نیستم. چرا که حضور اسپانسر در این سریال نه تنها آزاردهنده است بلکه مصداق واقعی تبلیغ به زور است چرا که ببینده میتواند به راحتی چشم از آگهیهای تجاری مستقیم بردارد، اما این نوع از تبلیغات حق انتخابی به مخاطب نمیدهند، مگر اینکه یکسره از تماشای مجموعه چشم بپوشد.
۴
اما تبلیغ شرکت مالک پروژهی اطلسمال تنها آگهیای نیست که به میلیونها مخاطب ایرانی بیدفاع تحمیل میشود.
اگر مجتمع تجاری لوکس و گرانقیمت اطلسمال مخاطب مرفه دارد، مجموعهی تلویزیونی پایتخت برای مخاطبان با درآمد متوسط جامعه نیز پیامی تجاری دارد که به صورت پنهانتری در تار و پود آن گنجانیده شده است: «جنسهای چینی مرغوب هستند».
در این مجموعه «تصویر ذهنی» مخاطب ایرانی از «چین» که سالهاست به عنوان صادر کنندهی اجناس ارزان و فاقد کیفیت جای خود را در فرهنگ ایرانی باز کرده است با یک بانوی جذاب و باهوش که فارسی حرف میزند و مسلمان است و عاشق فرهنگ ایرانی است جایگزین میشود. این تصویر روی تصویر قبلی مینشیند تا دیگر «چین» و «محصولات چینی» صرفا با اجناس بنجل همردیف نباشند، بلکه با مفاهیمی نظیر هوش، لطافت و کیفیت همنشین شوند.
کنجکاوم بدانم وارد کنندگان محصولات چینی به ایران تا چه حد از این انتخاب نویسندهگان پایتخت ۳ خوشنود هستند و احتمالا تا چه حد روی آن تاثیر گذاشتهاند یا از آن تاثیر خواهند گرفت!
۵
پول در مجموعهی پایتخت به شکلهای مختلفی ظاهر میشود. حاشیههایی که با توجه به ترکیب خوب متن و تصویر اغلب به شیوهای طبیعی و قانعکننده در داستان گنجانده شدهاند. به عنوان مثال در همین سریال پایتخت بارها به ما نشان داده شده که چک به عنوان وجه پرداختی مورد قبول عرفی عمومی جامعه نیست و افراد «نقد» را به «چک» ترجیح میدهند. علت اصلی چنین بیاعتمادیای البته ناشناس بودن یا کماعتبار بودن صادرکنندهی چک است، وگرنه اگر کسی اطمینان داشته باشد که چک مورد نظر از طرف شخص یا نهاد معتبری صادر شده است، از پذیرش آن پرهیزی ندارد. مثلا چکهای بانکی به راحتی به عنوان وجه نقد پذیرفته میشوند.
به دنبال نامهی «آقای مهندس!»ارسطو مبلغ وام خود را به صورت چک تاریخدار از اطلس ایرانیان دریافت میکند. اما برخلاف چکهای دیگری که در فصل ۱ و ۲ این مجموعه دیدهایم، این چک خاصیتی جادویی دارد. بیمارستان آنرا به عنوان وجه پذیرش بیمار (بهبود فریبا) میپذیرد!
چک اطلس ایرانیان مایهی برکت و گشایش است: ازدواج یا درمان. در ضمن در مقام پیام پنهانی و تبلیغی این داستان برای اطلسمال که یک شرکت تجاری عمرانی است چنین است: چکهای شرکت اطلس ایرانیان در سطح جامعه نقد میشوند، درست مثل چکهای بانک مرکزی. اطلس ایرانیان یک شرکت قابل اعتماد است و خیال صدها یا هزاران شخص یا شرکتی که در پروژهی اطلسمال مبالغ دریافتی خود را نه به صورت نقد، که به صورت چک مدتدار دریافت میکنند باید راحت باشد!
باید اعتراف کنم که به غیر از بانکها، تا امروز آگهی تجاریای که اعتبار آگهیدهنده در صدور چک را تبلیغ کرده باشد ندیده بودم!
۶
اما نگاهی کلی به همهی فصلهای مجموعهی پایتخت نکات دیگری را در مورد ازدواج ارسطو به من میگوید. ارسطوی فصل ۱ و ۲ جوانکی است که به سختی میتواند چند جملهی معقول کنار هم قرار دهد و با وجود زحمتکش و با مرامبودنش «خز» به نظر میرسد. او به دخترهایی علاقهمند میشود که امروزیتر (دارای فرهنگ کلانشهری؟) هستند. آنها دارای تحصیلات عالیه هستند و نوع پوشش و طرز حرف زدنشان به گونهای است که باور کردن اینکه به درخواست ازدواج مردی مثل ارسطو پاسخ مثبت دهند دشوار است. اما ظاهرا از نظر نویسندهی مجموعهی پایتخت «مرد» از هر جایگاه و موقعیت اجتماعیای که باشد میتواند هر زنی را هر چند به وضوح از او با فرهنگتر بنماید نشان کند. در یک تصویر مثبتاندیشانه میتوان تصور کرد که این تبلیغ نوع نگاه برابرخواهانه نسبت به مرد و زن و طبقهی اجتماعی آنهاست، اما برداشت من چنین نیست.
به هر دلیل ارسطو موفق نمیشود با هیچیک از این دخترها ازدواج کند. اما در فصل سوم متوجه میشویم او با یک دختر چینی ازدواج کرده است. با توجه به اینکه در فرهنگ ایرانی، کالاهای چینی معمولا به عنوان بدل درجهی دوم کالای اصلیتر شناخته میشوند، به سختی میتوان از این استعاره گریخت که ارسطو به دنبال شکست در رسیدن به کالای اصلی که گران و دور از دسترسش است (دختر ایرانی) دست به دامن نسخهی بدلی که ارزان و قابل دسترسی (دختر چینی) است نرفته باشد.
۷
نگاه مجموعهی تلویزیونی پایتخت به «زن» در نوع خود جالب است. در این مجموعه یک زن چینی با یک مرد ایرانی ازدواج میکند. به عبارت دیگر، در این مجموعه این زن غیرایرانی است که با مرد ایرانی ازدواج میکند. اما این همهی داستان نیست. با توجه به اینکه «مرد محور» است، این زن خارجی است که دین خود را به دین مرد ایرانی تغییر میدهد. این زن خارجی است که محل زندگی خود را به محل زندگی مرد ایرانی تغییر میدهد. چقدر همه چیز طبیعی به نظر میرسد. تصور کنید اگر برعکس آن رخ داده بود. کمتر سریال ایرانیای میشناسم که در آن زن ایرانی با مرد غیرایرانی ازدواج کرده باشد و دو طرف این طور مثبت تصویر شده باشند.
علاوه بر این زن خارجی است که از او خواسته میشود تا هویت ملی خود را باید فراموش کند، به حدی که باید «برای پیروزی کشتی ایران بر چین دعا بخواند!». سمبولیسم داستان و مقایسه «کالا/زن، چین/تجارت» تکان دهنده است. زن چینی وارد ایران میشود تا با مرد ایرانی ازدواج کند (کالای چینی وارد ایران میشود). برای پذیرفته شدن در فرهنگ ایرانی، او دین خود را با شرایط تطبیق میدهد (بومی سازی استراتژیهای مارکتینگ و فروش). او تا مرز فراموش کردن ملیت خود پیش میرود و از او خواسته میشود که در مسابقهی کشتی به جای چین، طرف ایران را بگیرد (بازار ایران را میخواهی، منعطف باش!). اما پیروزی ایران در این مسابقه فقط یک پیروزی ساده نیست. بلکه پیروزی اصلی ازآن اسپانسر مسابقات یعنی اطلس ایرانیان است که چک عروسی ارسطو و زن را نیز صادر کرده است. شکست کشتی، یعنی شکست اطلس ایرانیان و به معنای دور شدن زن از ارسطو است. در نتیجه زن چینی باید همه چیز خود را رها میکند تا برای پیروزی اطلس ایرانیان دعا کند!
۸
اما مهمترین وجهی که پایتخت را به یک پروژهی پروپاگاندای سیاسی تبدیل میکند مربوط به پایتخت ۲ است. در این مجموعه، یک گنبد با دو گلدسته که نماد مذهب شیعه است از شمال تا جنوب ایران عبور میکند و ضمن عبور از تهران در جزیرهی قشم مورد استقبال فوج فوج شهروندان این جزیره قرار میگیرد. پایتخت ضمن به رخ کشیدن امنیت حاکم بر کشور و تکیه بر تمامیت ارضی ایران، مهر «پایتخت سیاسی ایران شیعه» را بر خلیج فارس و جزیرههای واقع در آن می زند. در قسمت پایانی این مجموعه گنبد و گلدسته یاد شده بر فراز جزیرهی قشم و به گونهای سمبولیک بر فراز خلیج فارس نصب میشود.
صرفنظر از اینکه موضع نظری ما در قبال گنجانیدن چنین پروپاگاندای میهنی پررنگی در یک مجموعهی هنری تفریحی با مخاطب عام چیست، نباید نسبت به غیرصادقانه بودن آنچه سریال پایتخت تصویر میکند سکوت کنیم. بخش قابل توجهی از جمعیت قشم اهل تسنن هستند، در حالی که تصویری که در مجموعهی پایتخت نشان داده میشود چیز دیگری را به مخاطب القا میکند و یکسره وجود مذهب ساکنان بومی این جزیره را نادیده میگیرد.
اگر پایتخت ۳ مبلغ قدرتمندترین بازیگران اقتصادی ایران است، پایتخت ۲ قدرتمندترین بازیگران سیاسی کشور را تبلیغ میکند.
۹
در مجموعهی پایتخت نکات آموزشی و تبلیغی مختلفی نیز گنجانیده شده است که قرائت معینی از فرهنگ سالم را ترویج میکند. به عنوان مثال و بدون این که وارد جزییات شوم نکات زیر به شیوههای مستقیم و غیرمستقیم در مجموعهی سه فصل پایتخت گنجانیده شدهاند:
به پایتخت مهاجرت نکنید. جایی باشکوه و پرمکر است و بد نیست سفری چند روزه به آن داشته باشید، اما همان شهرستان برای زندگی مناسبتر است.
ازدواج امری خوب بلکه ضروری است.
تیپیکال ایرانی بودن، یعنی مسلمان شیعه بودن.
نیروی پلیس (به خصوص پلیس راه) مجهز، مودب، حرفهای و دقیق است.
رعایت انضباط حین رانندگی در جاده مهم است.
زنها چه بزرگ چه کودک نباید جلفبازی کنند، اما اینکار ظاهرا برای مردها آزاد است.
جایگاه اصلی زن همسر بودن به معنای مادر و بشور و بپز است، حتی اگر تحصیلات عالی داشته باشد. در عین حال در صورت نیاز زن هم میتواند به اندازهی مرد اقتصاد خانواده را اداره کند.
این زن است که تقریبا تحت هر شرایطی باید از مرد فرمانبری داشته باشد.
از پدر و مادری که از کار افتاده میشوند باید مراقبت کرد و همیشه با آنها با نیکویی برخورد کرد. به خصوص قابل توجه عروس خانمها.
چهارشنبه سوری دست کم به شیوهای که در تهران شاهد آن هستیم خطرناک است.
…
۱۰
در پایان تاکید میکنم که به غیر از مواردی که مثالهایش را بالا ذکر کردم، در مجموع مجموعهی پایتخت را یک اثر خوشساخت و موفق تلویزیونی میدانم. به خصوص فصل اول این مجموعه که موفقترین و خوشساختترین فصل آن بود. در این فصل داستان خوب با مضمون اجتماعی، طنز خلاقانه، شخصیتپردازیهای واقعی و موقعیتهای باورکردنی سرمایهای ایجاد کرد که مجموعهی پایتخت متاسفانه در دو فصل بعد چیزی به آن نیافزود.
برای اینکه این پست را با نگاه مثبت تمام کرده باشم به دو نمونه از «طنزهای خلاقانه» پایتخت در فصل اول اشاره میکنم.
نقی که از بروکراسی بیهدف و ظاهرا بیپایان و در عین حال از بیخیالی «مردمان پایتخت» به ستوه آمده است تصمیم میگیرد مستقیما سراغ قبرکن برود تا فرایند دفن شدن متوفی و در نتیجه آزاد شدن ملکی که خریده است را تسریع کند. اما او با قبرکنی موجه میشود که خود بخشی از همان سیستم بروکراتیک و بیخیال است. اینجاست که آستینش را بالا میزند و خودش قبر را میکند در حالیکه قبرکن چای مینوشد و نظارهگر اوست.
با توجه به گره خوردن کار خانه، نقی تصمیم میگیرد گوسفندی که با خود از علیآباد آورده بودند تا مقابل منزل جدید قربانی کنند را بفروشد. او کنار اتوبان میایستد و تکهای مقوا که رویش نوشته «گوسفند زنده» دستش میگیرد. چند جوانک که او را با فروشندهی مواد مخدر اشتباه گرفتهاند توقف میکنند و از او «پشگل میخواهند که بترکانند». وقتی متوجه میشوند اشتباه گرفتهاند، برای او صدای «بع» در میآورند و گاز ماشین را میگیرند و میروند. در همین حال، گوسفند وارد کادر میشود و پاسخ آنها را با یک «بع» میدهد.
________________________________________
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
چندان عجیب نیست که گاه و بیگاه اخباری نظیر «۱۴مرزبان نیروی انتظامی ایران در سیستان و بلوچستان کشته شدند» را در خبرها ببینیم. اما معمولا این خبرها موج اجتماعی و احساسی عظیمی ایجاد نمیکنند. در عوض خبرهایی نظیر «کشته شدن یکی از گروگانهای مرزبان ایرانی تایید شد» با واکنش گستردهی اجتماعی رو به رو میشوند. به نظر من آنچه این دو رویداد را از هم متمایز میکند به کمیت یا کیفیت خود این رویدادها مربوط نمیشود که فرضا اگر میتوانستیم از منظر یک دانای کل به آنها نگاه کنیم متوجه اختلافهایشان شویم. قربانیهای هر دو گروه کم و بیش در یک وضعیت هستند. جوانهایی از مظلومترین و بیصداترین اقشار جامعه که اگر چنین خاستگاهی نمیداشتند احتمالا به واسطهی انواع روشهای رسمی و غیررسمی کارشان به ماموریتهای خطرناک مرزی نمیرسید. اما آنچه قربانی شدن دستهی اول و دستهی دوم را در منظر جامعه کاملا متفاوت میکند «رسانه» است. کشته شدن سربازی که عضو گروه اول است رسانهای نیست، بلکه بخشی عادی از ماموریتهای خطرناک نظامی یا انتظامی به شمار میرود. در حالی که سرباز گروه دومی در عرصهای علنی قربانی میشود: طی فرایندی مناسکوار که باعث جلب توجه بخش بزرگی از جامعه میشود. او قبل از قربانی شدن، ابتدا تبدیل به یک «هویت اجتماعی» میشود که از طریق آن هزاران و بلکه میلیونها نفر به یکدیگر متصل میشوند و بعد که این همبستگی گروهی و انرژی عظیم اجتماعی حول «سرباز اسیر» شکل گرفت مناسک با قربانی کردن او پیش چشم همگان به اوج میرسد. انرژی عظیمی که جمع شده است به یاس، نفرت، ترس و نامیدی تبدیل میشود. در سناریوی خوشبینانهتر، این انرژی عظیم تبدیل به ابزار چانهزنی گروگانگیرها میشود.
در مورد اول ما وقتی از ماجرا خبردار میشویم که کار از کار گذشته است. سربازها کشته شدهاند و خبر مرگ آنها یک رویداد عادی در میان صدها حادثهی طبیعی و غیرطبیعی دیگر است. تعداد معدودی از افراد جامعه برای سربازی که کشته شده است دل میسوزانند. چرا که از نظر خیلیها یک سرباز مرده، بایدیفالت خبری قدیمی محسوب میشود: البته حیف شد، افسوس، کسی از کشته شدن سرباز وطن خوشحال نیست، اما خوب او کارش این بوده. یک سرباز از میان هزاران سرباز دیگر. حین ایفای وظیفه کشته شد. داستان نهایتا با اعطای درجهی شهادت به سرباز مرحوم ختم میشود و خبری هم از موجهای اجتماعی نیست.
اما در مورد دوم ما ماجرا را از لحظهی به اسارت گرفته شدن سربازها دنبال میکنیم. سربازها هنوز زنده هستند، یعنی اتفاق تلخ قربانی شدن سربازها هنوز رخ نداده است و یک احتمال مربوط به آینده است. احتمال کشته شدن این سربازها به این معنی است که یک سرباز اسیر «خبر» است. چرا که این طور به نظر ما میرسد که هنوز کار از کار نگذشته است و میتوان کاری کرد: هنوز امکان پرهیز از فاجعه وجود دارد. هر کسی که خبر اسارت سربازها را میخواند در دل به خود میگوید «هنوز فرصت هست. شاید بتوان کاری کرد» و این یعنی امید، هر چند که کوچک باشد. اما جمع میلیونها امید کوچک، امیدی بزرگ است. کسی که سربازها را به گروگان گرفته است این را میداند و با رسانهای کردن ماجرا، از امید میلیونها نفر برای خود اهرمی نیرومند میسازد. این طور است که کشته شدن «جمشید داناییفر» فاجعهای غیرقابل تصور به نظر میرسد، در حالیکه کشته شدن ۱۴ مرزبان نیروی انتظامی عادی و تحملپذیر.
۲
اما دولت (به معنای عام منظور کل حاکمیت است) چه کارهایی میتواند بکند؟ یک دسته از کارها مربوط به اتخاذ روشهای پیشگیرانه هستند. سیاستهایی که طبعا در درازمدت بسیار مهم و موثر هستند، اما در رویارویی با این اتفاق به خصوص چه کارهایی میتوان کرد؟
بعضی از دوستان طرفدار نظریهی دخالت نظامی نیروهای رزمی ایران در خاک پاکستان هستند. موضوعی که احتمالا هرگز انجام نخواهد شد. اولا که این موضوع به رابطهی ایران و پاکستان به شدت آسیب خواهد رساند. این امر در شرایط فعلی به هیچ عنوان مطلوب رهبران سیاسی ایران نیست. ثانیا دخالت نظامی ایران در پاکستان به گونهای محدود و هدفمند که کمترین ترکشهای سیاسی را به دنبال داشته باشد مستلزم این است که از محل نگهداری گروگانها اطلاع دقیقی وجود داشته باشد و طی عملیاتی ظریف و جراحانه به مقر گروگانگیرها حمله شود. اما بر فرض که ایران حاضر باشد ریسک تخریب رابطهی خود با پاکستان را بپذیرد، معلوم نیست که چنین اطلاعات دقیقی را در اختیار داشته باشد. در ضمن دلیلی ندارد که گروگانگیرها اسرا را در نزدیکی مرز ایران و پاکستان نگهداری کرده باشند. در واقع منطقیترین گزینه برای آنها این است که گروگانها را یکجا نگهداری نکنند و تا حد امکان به نقاطی دور از هم و حتیالمقدور واقع در استان ها یا کشورهای مختلف ببرند. در نتیجه حتی اگر امکان و عزم دخالت نظامی از سوی ایران وجود داشته باشد، معلوم نیست که این دخالت باید در کجا و با چه ابعادی انجام شود. خلاصه اینکه دخالت نظامی نه تنها مفید نیست بلکه موثر هم نخواهد بود.
اما گزینههای دیگر چطور؟ آیا دولت میتواند با این گروهک موسوم به «ارتش عدالت» مذاکره کند و به توافق برسد؟ پاسخ مشخصی برای این سوال ندارم، اما دو نکته در این زمینه قابل توجه است. اول اینکه این یک گروهک خودانگیخته نیست که مثلا عدهای ناراضی و انقلابی بومی برای رسیدن به آرمانهایشان دست به اسلحه برده باشد. طبعا این گروه (و حامیان آن) تلاش میکند که به حرکت خود نوعی بار انقلابی و ارزشی بدهد، مثلا دفاع از قومیتها یا مذاهب در حاشیه قرار گرفته در ایران. اما خاستگاه اصلی نظایر این گروه به احتمال زیاد حمایت دولتهای رقیب ایران در منطقه است که به صورت غیرمستقیم قصد اعمال فشار بر ایران را دارند. از این منظر که به داستان نگاه کنیم، مذاکره با این گروه کاری بیمعنا خواهد بود چرا که اصولا عاملیتی از خود ندارد و مزدوری بیش نیست. نکتهی دوم این است که حتی اگر بپذیریم که مذاکره با این گروه فایدهای دارد و ایران با برآورده کردن خواستهی آنها میتواند زمینهی آزادی این چند سرباز را فراهم کند، باز هم معلوم نیست استراتژی مذاکره با آنها مناسب باشد. چرا که برآورده کردن خواست آنها عملا به این معناست که آنها میتوانند در آینده به گروگانگیریهای مشابهی دست بزنند و امتیازهای دیگری طلب کنند. به بیان سادهتر، کوتاه آمدن دولت ایران به معنای تایید عملی موثر بودن این نوع اقدامات است. لازم به توجه است که این مورد با مواردی که گروگانگیرها انگیزههای مالی دارند فرق میکند (مثلا گروگانگیریهایی که بعضا توسط راهزنان دریایی در سومالی انجام میشود). برخلاف خواستههای مالی که معمولا محدود و قابل دسترسی هستند، خواستههای سیاسی و رقابت میان دولتها به راحتی قابل مهار کردن نیست. در نتیجه دولت ایران البته میتواند و باید به صورت مستقیم یا غیرمستقیم وارد مذاکره با این گروه شود اما در اینکه امکان این را داشته باشد که به خواستههای آن تن دهد تردید جدی دارم.
پس اگر امکان دخالت نظامی نیست، امکان توافق با خود گروه هم نیست، چه راه حلی باقی میماند؟ شاید ترکیبی از روشهای زیر:
اولین راه حل مذاکره با دولتی که این گروه را تجهیز کرده است با هدف رسیدن به توافقی که منجر به کاهش خصومتها شود. این موضوع علاوه بر اینکه به کانالهای فعال و قابل اعتماد مذاکرهی دوجانبه نیاز دارد، نیازمند تغییراتی در جهتگیریهای منطقهای و جهانی کشور خواهد بود که به نوبهی خود منجر به ایجاد همکاریها و رقابتهای جدیدی خواهد شد که باید به دقت سنجیده شوند. کاری که در یک بازهی زمانی کوتاه مثلا در یک فرصت چند هفتهای که نگران سرنوشت این سربازها هستیم به سختی انجام خواهد شد.
دومین راه حل این است که دولت این سربازها را از همین حالا به صورت غیررسمی شهید تصور کند و تلاش اصلی دولت به مدیریت رسانهای بحران منعطف باشد. فرضا در عرصهی عمومی مواضع درست حفظ شود که «تلاشها برای آزادی سربازها ادامه دارد» و غیره اما در عمل تلاش معناداری انجام نشود یا اگر هم شود با علم به بیاثر بودن آنها انجام شود، به دلایلی که بالا ذکر کردم. اگر به هر دلیل سربازها سالم آزاد شدند که چه بهتر و دولت میتواند موفقیت «تلاشهای» یاد شده را با قدرت تکرار کند، اما در غیر این صورت چیزی از دست نرفته است، «چند سرباز به دست دشمن جنایتکار شهید شدهاند علیرغم همهی تلاشهایی که مسئولان نظام انجام دادند». شاید به نظرتان برسد که این راه حل ظالمانه است. شاید اینطور باشد، اما در آن حقیقتی تلخ نهفته است: به این نکته توجه کنید که نمونهی این سربازها هر روز در مناطق پرخطر مرزی انجام وظیفه میکنند و کشته شدن آنها حین حملهی اشرار اگر چه برای همه غمانگیز است، اما در نگاه دولت مرکزی جان چند سرباز موضوعی نیست که به خاطر آن سیاستهای کشور عوض شود. هر چه باشد تا تاریخ بوده سربازها به خاطر دفاع از مرزهای کشور کشته شدهاند. منتقدان البته میتوانند بگویند «اما این سربازها آموزش ندیده و مظلوم بودند». حرفی است درست و شخصا امیدوارم به تدریج زمینهی پایان سربازگیری اجباری فراهم شود و به تدریج تمام نیروهای نظامی و انتظامی کشور به نیروهای حرفهای کادری تبدیل شوند. اما به هر حال این موضوع راهحلی برای نجات این سربازهای به خصوص ارائه نمیکند و در ضمن ما را در مقابل این سوال قرار خواهد داد که چنانچه چند سرباز حرفهای توسط گروهکی مشابه به گروگان گرفته شوند چطور؟ در آن صورت نمیتوانیم به اینکه سربازها آموزش ندیده و مظلوم بودند تکیه کنیم، و با این حال نظاره کردن اسارت و اعدام سربازان حتی اگر حرفهای باشند، غریب است.
۳
یک دستگاه سیاسی موفق به کمک ابزارهای فرهنگی، آموزشی و رسانهای خود این باور را در اذهان عمومی جامعه ایجاد میکند که «ما میدانیم داریم چکار میکنیم، اوضاع تحت کنترل است، نگران نباشید». اما فرایندهای واقعی پیچیده، چند وجهی و اغلب غیرقابل مهار هستند. در بسیاری از موارد رهبران سیاسی هم مثل سایر شهروندان در وضعیتهایی قرار میگیرند که «نمیدانند کار درست کدام است». فرایندهای چند وجهی، موازی و در همتنیده چنان عمل میکنند که حتی یک دولت موفق و قدرتمند هم ممکن است به این نتیجه برسد که «ما کنترل چندانی روی این فرایند نداریم» و «اوضاع واقعا نگران کننده است!». اما یک دستگاه سیاسی موفق با استفاده از روشهای مستقیم (مثل فن بیان، یا تولید و پوشش خبر) و یا روشهای غیرمستقیم (مثل نهادهای آموزشی، فرهنگی و رسانهای) به ساخته شدن و بقای تصویری عمومی از آگاهی، کنترل و امنیت کمک میکند. به این ترتیب است که بخش بزرگی از تودههای مردم در سراسر جهان و در همهی کشورهایی که سیستمهای سیاسی کم و بیش موفقی دارند تا حد زیادی متقاعد شدهاند که دولتهایشان میدانند چکار میکنند، اوضاع را تحت کنترل خود دارند و جای نگرانی نیست. اما گاهی اتفاقهایی رخ میدهد که میتواند این باور عمومی را خدشهدار کند. آنوقت است که دولتمردان نگران میشوند. چرا که شکسته شدن این تصویر عمومی میتواند شیرازهی امنیت سیاسی کشور را از هم بگسلد. در این موارد است که دولتمردان سعی خواهند کرد اقدامهایی انجام دهند که تصویر خدشهدار شده مجددا ساخته شود.
مثلا حادثهی یازدهم سپتامبر از این دست موارد بود. تصور عمومی جامعهی آمریکا از اینکه همه چیز تحت کنترل است، دولتمردان میدانند چه خبر است و جای نگرانی نیست توسط تصاویر گرافیکی برخورد هواپیما به برجهای دوقلوی نیویوریک شکسته شد. وحشت و بحران سراسر جامعهی آمریکا و سایر نقاط جهان که چشم به رهبری آمریکا دوخته بودند را فرا گرفت. اینجا بود که دولت آمریکا دست به اقداماتی زد که نشان دهد «اوضاع را تحت کنترل خود دارد»…
در مقیاسی دیگر، گروگانگیریهای اخیر هم یکی از این دست موارد «تصور شکن» است. بخش بزرگی از تودههای مردم در زندگی روزمرهشان به خطراتی که از ناحیهی مرزها ایران را تهدید میکند هوشیار نیستند. به لطف دستگاههای پروپاگاندای سیاسی موفق نظام سیاسی ایران، اغلب جامعه متقاعد شده است که «اوضاع تحت کنترل است». در نتیجه ما میتوانیم با خیال راحت به امورات شخصی خود بپردازیم. از فرزندان خود مراقبت کنیم و به آیندهی خانوادهی خود خوشبین باشیم. اما ناگاه تصویری گرافیکی از سربازهایی اسیر که به فرزندان ما میمانند به گوشیهای تلفن و صفحههای فیسبوک راه پیدا میکند و یکی از آنها پیش چشمان نگران و وحشتزدهی ما اعدام میشود و بقیه هم ممکن است به چنین سرنوشتی دچار شوند… تصویر عمومی ترک میخورد: به نظر میرسد «اوضاع تحت کنترل نیست». باید نگران باشیم!
موثرترین روش به چالش کشیدن یک دستگاه سیاسی، لزوما حملهی نظامی یا اقتصادی به آن نیست. در یک سطح انتزاعیتر، برای تخریب یک دستگاه سیاسی، هیچچیز موثرتر از آن نیست که تصویری که او در جامعه از «توانایی خود برای کنترل اوضاع به شیوهای مطلوب» ساخته است را تخریب کنیم. دولتی که بخش بزرگی از جامعه را قانع کرده باشد که «نگران نباشید، من اوضاع را تحت کنترل خود دارم» دولتی قدرتمند و موفق خواهد بود، حتی اگر جامعه در بدترین شرایط جنگی یا اقتصادی به سر ببرد. برعکس، دولتی که بخش بزرگی از جامعه به بیکفایتی آن متقاعد شده باشند، حتی اگر شرایط امنیتی و اقتصادی جامعه معمولی باشد، ناموفق و ضعیف خواهد بود. به عبارت دیگر، چنانچه تصویر عمومی «توانایی دولت در کنترل اوضاع» نزد جامعه شکسته شود، دولت سرشکسته و ناموفق جلوه خواهد کرد. به این ترتیب، در اغلب موارد جریانات تروریستی با هدف به چالش کشیدن دولت هدف در عرصهی نظامی یا امنیتی انجام نمیشود. بلکه هدف اصلی آنها ایجاد ترور و وحشت است تا به واسطهی آن بتوانند جامعهی هدف را متقاعد کنند که «دولت شما نمیتواند اوضاع را کنترل کند». معمولا تخریب اعتمادی که مردم به یک دولت دارند راحتتر از تخریب ارتش آن دولت است. در سطحی دیگر، روشهای رسانهای و فرهنگی مثلا شبکههای تلویزیونی سرگرم کننده یا خبری به زبان فارسی که با بودجهی دولتهای رقیب برای جامعهی ایرانی پخش میشوند (یا برعکس، شبکههای عربی زبان که توسط دولت ایران برای مخاطبان عرب کشورهای مجاور پخش میشوند) هم اغلب با هدف تخریب تدریجی اعتماد جامعه به «کفایت دولت در کنترل اوضاع به شیوهی مطلوب» انجام میشود.
از این منظر که به داستان نگاه کنیم، هدف گروگانگیرها از به اسارت گرفتن سربازهای ایرانی چانهزنی و اخذ امتیازهای معین نیست. هدف آنها (یا در واقع هدف حامیان آنها) ایجاد حادثهای است که دولت ایران را پیش چشم جامعهی خود بیکفایت (یا اگر دوست دارید بیکفایتتر) کند. اگر این درست باشد، چانه زدن با تروریستها به آب در هاون کوبیدن میماند. البته اگر راهی پیدا شود و سربازها نجات پیدا کنند دولتمردان واقعا خوشحال خواهند شد، اما عرصهی تنگ مانور سیاسی راهحلهای اندکی برای نجات سربازها پیش روی سیاستمداران گذاشته است. از طرف دیگر، در رویارویی با چنین بحرانی، مهمترین دغدغهی دستگاه سیاسی مدیریت تصویر خود در جامعه است و دست سیاستمدارها در این زمینه نسبتا بازتر است.
به این ترتیب است که سربازها اگر چه بخشی از این داستان هستند، اما موضوع آن نیستند. موضوع این داستان تلاش دست کم دو سیستم سیاسی است. یکی سیستم سیاسی حاکم بر ایران که نیاز دارد پیش چشم جامعهی ایران موفق به نظر برسد، یعنی حکومتی که اوضاع را به شیوهی مطلوبی تحت کنترل خود دارد. دیگری سیستم سیاسی رقیبی که میخواهد نظام سیاسی ایران را از طریق تخریب تصویر آن نزد جامعهی ایران تضعیف کند.
________________________________________
<
p dir=»RTL» style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
یک آقایى میره نتیجه آزمایش پزشکى خانمش رو بگیره. دکتر میگه متأسفانه نتیجه آزمایش خانم شما با یک خانم دیگه قاطى شده، و خانمتان یا آلزایمر داره یا ایدز.
آقا مى پرسه خب من چیکار کنم؟ دکتر میگه: خانمت رو ببر توى خیابون ول کن، اگه راه برگشتن به خونه رو پیدا کرد طلاقش بده.
[راه حلهاى مسوولین مملکتى رو که میشنوم به شدت یاد این جوک مى افتم.]
میگویند آدم باید جنبهی شوخی داشته باشد. به خصوص توصیه میشود که اصولا جوک را نباید جدی گرفت، انداختش زیر تیغ جراحی و کالبد شکافیاش کرد. جوک خراب میشود و آدم را ضدحال خطاب خواهند کرد. این درست… من هم همیشه آمادهی لبخند زدن به یک طنز خوب هستم، اما نمیتوانم نظیر به اصطلاح جوکهای بالا را بامزه یا حتی قابل تحمل بیابم.
چرا؟
چون از خرده فرهنگی که این متن بیرحم و خطرناک را تولید کرده است و از آن لذت میبرد گریزان هستم. برای نمونه:
۱. در این جوک تصمیم گیرنده مرد است. زن صدایی ندارد و همینطور ارادهای برای تصمیم گیری. مرجع مرد است که باید تصمیم بگیرد و زن مثل یک شیء از آن تصمیم پیروی خواهد کرد.
۲. آلزایمر بیماری فراموشی است و کسی که به آن مبتلا میشود نه تنها مقصر نیست بلکه نیازمند توجه و محبت بیشتری نیز خواهد بود. اما دکتر، که در این داستان نه تنها کارشناس امور پزشکی، بلکه مشاور امور خانواده و اخلاق هم هست چه رویکردی را به مرد که همسرش به بیماری آلزایمر دچار شده پیشنهاد میکند؟ «نه تنها از او مراقبت نکن، نه تنها او را ترک کن، بلکه کاری کن که وی در خیابان برای همیشه گم شود!»
۳. تنها راه ابتلا به بیماری ایدز رابطهی جنسی خارج از ازدواج نیست. اما حتی در این صورت هم این امکان وجود دارد که این مرد باشد که با روابط متعدد جنسیای که داشته به بیماری ایدز مبتلا شده و همسرش از او گرفته باشد. اما این نکته برای دکتر که میتوانید مطمئن باشید یک مرد است اهمیتی ندارد. از نظر او اگر زن به بیماری ایدز مبتلا شده باشد از دو حال خارج نیست: یا رابطهی جنسی خارج از ازدواج داشته و به پیوند زناشوییاش خیانت کرده و در نتیجه مرد باید او را طلاق دهد، یا اینکه او از طریق دیگری به این بیماری مبتلا شده که اگر چه بیگناه است اما به هر حال یک زن بیمار دردسر زیادی برای مرد خواهد داشت و در نتیجه باز هم بهتر است که مرد او را طلاق دهد.
۴. دنیای این جوک یک دنیای سراسر مردمحور است. دنیایی که در آن مردها (مرد و دکتر که قاعدتا مرد است) از وجود زنهای سالم و وفادار (با تعریف خودشان) بهرهمند میشوند و به محض آنکه زن از جادهی سلامتی و وفاداری خارج شد به خود اجازه میدهند که به جایش تصمیم بگیرند، مسخره و تحقیرش کنند یا رهایش کنند.
شما را نمیدانم، اما فکر میکنم با جوکهایی نظیر این نمونه که پوسیدهترین لایههای فرهنگ مردمحور (در واقع مرد مسلمان شیعهی فارس زبان محور) در جامعهی ایران را بازتولید و تقویت میکنند باید مقابله کرد. چگونه؟
برای اینکار تقریبا همیشه به اسلحه نیاز دارید. اما تعجب نکنید. بهترین اسلحهی شما لبخند نزدن و جدی گرفتن این نوع جوکهاست.
پینوشت۱: دوستی که جوک را از قول او نقل کردم در گوگلپلاس این توضیح را داده است:
تحليل جالبى بود! من در اصل جوك كه خارجى است دو تغيير دادم. در اصل جوك نقش اول رو زن بازى ميكنه. و توصيه نهايى دكتر هم اينه: اگه به خونه برگشت هيچ وقت باهاش سكس نكن. دليل تغيير اول: كمى فكر كردم كه كدام فاعل (مرد يا زن) براى مخاطب جذاب تره. به اين نتيجه رسيدم كه اگر فاعل زن باشه جذاب تره (براى جذب + و ريشير بهتر جواب ميده). منتهى ميخواستم ته جوك اون كنايه سياسى رو بنويسم (راه حل خانم ابتكار براى خروج از تهران مدنظرم بود). براى نشان دادن پوسيدگى ماجرا بهتر بود يك روايت مردسالار ازش ميساختم كه تقريبا اكثر افراد قبول دارن پوسيده است. دليل تغيير دوم: صرفا رعايت يكسرى خطوط قرمز اخلاقى در نوشته هام كه خودم براى خودم وضع كرده ام. يك نكته جالب هم اينكه وقتى اينو مى نوشتم اصلا قضيه «خيانت زن» برام مطرح نبود. احساس ميكردم همين كه طرف ايدز داره دليل كافى براى طلاق دادنش هست. ضمنا براى من كه ادعاى فمينيست بودن دارم اين تحليل تان جالب بود!
پینوشت ۲: واضح است که منظور من از «مرد مسلمان شیعهی فارس زبان محور» اشاره به یک طیف غالب فرهنگی است و منظور همهی مردهای مسلمان شیعهی فارس زبان نیست. همانطور که وقتی از فرهنگ پدرسالار یا مردمحور صحبت میکنیم منظور تکتک پدرها یا مردها نیست.
________________________________________ با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
یادداشت زیر را آقای خسرو در پاسخ به نوشتهی خانم افسانه «زنها مقصر نیستند، مردها نیز (یادداشت وارده)» که چند روز پیش در بامدادی منتشر شد ارسال کردهاند که عیناً (به غیر از ویراستاری) منتشر میکنم. انتشار این مطلب در بامدادی به معنای موافقت یا مخالفت من با درونمایهی این نوشته نیست. در صورتی که ذیل همین پست کامنت بگذارید، آقای خسرو در صورت تمایل به کامنتهای شما پاسخ خواهند داد.
حدس می زنم که اگر شروع به نوشتن کنم، کار به تفصیل بی حاصلی می کشد اما به امید آگاهی بخشی به قلیلی از خوانندگان، این متن مغشوش با عنوان «زنها مقصر نیستند، مردها نیز (یادداشت وارده)» را مرور می کنم. موضوع بحث دربارهی این جمله است که قبلا در بامدادی منتشر شده بود:
«بحران زنهایی هستند که نمیخواهند مسئولیت قبول کنند، اگر سر کار بروند درآمدشان خرج خودشان میشود و مسئولیتی هم در خانه نمیپذیرند. و حتی کسانی هم که شاغل نیستند، باز از انجام… حداقل بعضی امور منزل سر باز میزنند با این استدلال که در شأنشان نیست.»
نویسنده پس از شرح غیرلازمی درباره اصول عقاید خود زنان را به سه دسته تقسیم میکند:1- عدهای از خانمها که خود را سرتر، بهتر و … از همسر و خانوادهشان میدانند و بسیاری کارها را در شأن خود نمیدانند 2- آنها که تمام روز در آرایشگاه و باشگاه هستند و» این دسته تمام توانایی، هوش و استعداد خود را خرج کرده و میکنند تا همسری ثروتمند بیابند.» 3- «زنان عادی که کار می کنند و درآمد خود را در خانه خرج نمی کنند».
این دسته بندی کاملا بیمعنی است چون یک نفر میتواند در همهس این دستهبندیها باشد و یا در هیچکدام نباشد. احساس سرتری یا بهتری در هر کسی میتواند باشد، کار کردن با آرایشگاه و باشگاه رفتن تنافری ندارد چرا که بقیه هم میروند، شوهر پولدار داشتن به معنی نبودن این مشکل در زندگی نیست و در نهایت تعبیر «زنان عادی که کار میکنند». ظاهرا هدف نویسنده، جدا کردن خانمهای نجیب و کار کن و زحمتکش ولی پول خرج نکن در خانه مثل خودشان از دو گروه «غیر عادی» دیگر است در حالی که همهی این خانمها یک گروه و به شدت در هم تنیدهاند و اگر آفتی میبینیم در همه هست و این جدا کردنها، خدعهی منزهطلبان است.
در مورد دستهی اول خانم نویسنده «قویا اعتقاد» دارند که اینها قبل از ازدواج هم اینگونه بودهاند! نکته اینجاست که اعتقاد شما هر چقدر هم قوی باشد دلیلی بر درستی حرف شما نیست. رفتار بسیاری از خانمها و آقایان در قبل و بعد از ازدواج متفاوت است. اتفاقا تظاهر به مدرن بودن و همراه بودن و اعتقاد نداشتن به مهریه و… یک مرض شایع در دوران آشنایی است که در ادامه و بعد از اطمینان از کوبیده شدن میخ، چهرهی واقعی «گربه لوس» و «پرتوقع» و «ناز کردنهای افراطی» نمایان میشود. اصولا چنین گروه مجزایی بین خانمها نداریم و رفتارهای دوگانه، ابزاری است که هر کسی اعم از مرد و زن ممکن است بدان متوسل شود.
در مورد دستهی دوم که ایشان لحن تحقیرآمیزی دربارهشان به کار برده، نکته اینجاست که هر مرد و زنی در زمان ازدواج وضعیت مالی طرف مقابل را میسنجد و به عنوان یک گزینه در امر انتخاب استفاده میکند. اگر وزن این معیار برای بعضی بالاتر است اشکالی بر آن وارد نیست. اتفاقا خانمهایی که دنبال پول طرف میروند احتمال صادق بودنشان بیشتر است از کسانی که یک جوان تحصیل کرده از خانوادهای متوسط را هدف قرار میدهند اما در ادامه، پول پساندازی از حقوق اظهار نشده را با دروغ و دغل به همسرشان قرض میدهند! این خاصیت پول دوستی نیز گروه مجزایی که مورد نظر خانم نویسنده است را نمیسازد چون همهی آدم ها به قدرت پول واقف بوده و آن را دوست دارند. اصولا همهی آن «خانمهای عادی» هم دعوایشان سر پول است و همین نوشتهی خانم نویسنده هم درباره پول و حق نگهداری و خرج کردن آن است.
در مورد دستهی سوم «زنان عادی»، خانم نویسنده بدون اینکه قصد «مناقشه» داشته باشند در ابتدا سوالات متعددی دربارهی «همراهان شاکی» این گروه مطرح میکنند.» آیا بلد است ماشین لباسشویی را روشن کند؟ آیا میداند در فریزر چه مواد غذایی دارد؟ آیا بلد است آشپزی کند؟ … » و ایشان از قضا جواب را هم میدانند «حداقل از انجام ۹۰ درصد این کارها با کیفیت مناسب عاجز است». این نمونهی کامل یک قضاوت ناعادلانه است از این جهت که شکایت شونده و قاضی و جلاد همه یک نفرند. بر خلاف نظر ایشان، جواب این سوالها برای همهی آقایان یکسان نیست و بسیاری از آقایان ممکن است برخی یا اغلب این موارد را به خوبی انجام دهند و با این وجود بسیاری از خانمهای عادی هنوز هم به مخفی کردن پولها ادامه میدهند.
قسمت بعدی نوشتهی ایشان دو موضوع در هم آمیخته است، توضیح درباره اینکه اگر هم خانمی در هزینههای خانه مشارکت نکند در نهایت درآمد خود را صرف امور خانواده خواهد کرد و سپس بحث قوانین اسلامی و احتمال طلاق و نیاز خانمها به داشتن پشتوانهی مالی. اگر بخشی از این نوشته ارزش شنیدن داشته باشد قاعدتا همین قسمت است اما حتی این هم نیست. اول این که مساله بر سر محل خرج آن درآمد نیست بلکه مساله بر عدم همراهی و مسئولیتناپذیری و سست کردن بنیان رابطه و خانواده است. و این نکتهی مهم که بارها ذکر شده، اگر به قوانین اسلامی و ایرانی انتقادی دارید جای مبارزه با آن در داخل خانه و روبروی همسرتان نیست. شما در چهارچوب همین قوانین غلط میتوانسته اید توافق بهتری در زمان ازدواج داشته باشید و علاوه بر آن تغییر قوانین از راه مبارزه و مشارکت سیاسی و حرکتهای اجتماعی میسر است. ایشان با آوردن مثالهایی قصد اثبات حرف خود را دارند در حالی که این روش از سستترین پایهها در یک بحث منطقی است چرا که گفتن نقیض آن به همان سادگی است.
ایشان همچنین نرخ باروری پایین را دلیل کم بودن روابط جنسی میدانند که پوچ بودن آن در «عصر جلوگیری» نیازی به توضیح ندارد و سپس در اوج احساسات ناشی از احساس داشتن درک عمیق از مساله، سوالات معمول آقایان و خانمها دربارهی وضعیت شغلی و درآمدی یکدیگر در دوران آشنایی را نیز بخشی از بحران میدانند.همچنین سعی کردهاند به روش اغلب متاخرین، پاراگرافی در مذمت هر دو گروه آقایان و خانمها نوشته و به شکلی که نه سیخ بسوزد و نه کباب، مطلب را جمع کنند. این میانمایگی، هر چند خریداران بسیار دارد اما با آن بندهای اولیه و ثانویه که تماما در دفاع از «خانمهای عادی» است همخوانی ندارد.
شخصا به حسن ظن بسیاری از خانمهای عادی و غیرعادی و مشارکت صادقانهی آنها در بزنگاههای زندگی شکی ندارم و بارها شاهد آن بودهام، با این وجود چیزی که خانم نویسنده راجع به آن صحبت یا تامل کافی نکرده، اصل دعواست. اصل دعوا بر سر «قدرت» و کنترل و کسب محبوبیت است و این که شما در «زمانی که لازم است» چقدر توان چانهزنی و امتیازگیری و جلوهگری داشته باشید. این احتکار پول با برچسب کذایی «پسانداز خانواده » و نیز بازی کردن نقش منجی در بزنگاهها مثل خریدن خانه یا پرداختن هزینهی تحصیل فرزند و امثال آن هم در نهایت بازی قدرت و محبوبیت است. خانمها و آقایان ایرانی مثل همهی همتایان خارجی خود درگیر این بازی شدهاند اما مشکل خاص ما ایرانیها در این است که ما دوران گذار از سنت به مدرنیته را طی میکنیم و هر کسی میتواند از این وضعیت به نحوی سوء استفاده کند تا قدرت خود را بالا برد. زنی که سبک زندگیاش در دنیای مدرن عوض شده و پا به پای همسرش کار میکند، به حق توقع همراهی از همسرش در امورات منزل را دارد با این وجود در بخش مربوط به اشتراک منافع حاصل از کار، هنوز به نتیجهی درست نرسیده و برای این عدم همراهی مخرب و تلاش قدرتطلبانه، هزار و یک دلیل بیمبنا میتراشد. در مقابل مردی که همهی درآمد همسر را به انحای مختلف از او میگیرد و با تراشیدن مخارج کذایی و پنهان کردن بخشی از داراییها، عملا همسرش را وادار به خرج کردن درآمدش میکند حاضر به هیچ شکلی از همکاری در امور خانه نیست و حتی از پهن کردن سفرهی غذا دریغ میکند. این «مرد قوی» خوشحال است که همسرش امکان هیچ مانور و عمل مخالف نظر او را ندارد و «کنترل امور زندگی» از دستش خارج نشده است و برای این فریبکاری هزار و یک توجیه غیرمنطقی میسازد. با این وجود اگر خوب دقت کنیم، ریشهی هر دوی این رفتارها در ترس است. مخربترین اثر این رویکرد اما، نهادینه کردن دروغ در روابط اعضای خانواده است که به نسل بعد نیز منتقل میشود و همان کسانی که قرار است از این بازیهای قدرت بیشترین استفاده را ببرند، بیشترین خسارت را خواهند دید.
ما نیاز داریم که تغییر کنیم، با فرود آمدن از فرازهای پوشالی پرداختهی سنت و با بیرون آمدن از حصار تنگ اندیشههای کهنه. مسلما ما مردها به دلیل امتیازات نامعقولی که یک جامعهی مرد-سالار سنتی عقب مانده به ما داده و ضعف طبیعی بشر در میل به سوء استفاده و تنپروری و بهرهکشی کوتاهی بیشتری کردهایم، رنج بیشتری تحمیل کردهایم و مسولیت بزرگتری داریم. ما به عنوان یک جامعه اعم از زن و مرد باید نو شویم و این نو شدن نباید مشروط باشد، اگر آگاهانه و در سمت درست تغییر کنیم، دنیای ما به همان سمت تغییر خواهد کرد. تلاش کنیم که آدمهای بهتری شویم.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
یادداشت زیر را خانم افسانه در پاسخ به نوشتهی «از تهران چه خبر؟ (مشاهدات یک ایرانی در تهران)» که دیروز در بامدادی منتشر کردم ارسال کردهاند که عیناً (به غیر از ویراستاری) در بامدادی منتشر میکنم. انتشار این مطلب در بامدادی به معنای موافقت یا مخالفت من با درونمایهی این نوشته نیست. در صورتی که ذیل همین پست کامنت بگذارید، خانم افسانه در صورت تمایل به کامنتهای شما پاسخ خواهند داد.
یکی از بندهای نوشته آخر شما با عنوان «از تهران چه خبر؟ (مشاهدات یک ایرانی در تهران)»، شدیداً برای من سوال برانگیز بود. مخصوصاً که همین حرف را قبلاً هم جایی دیگر و از قول شخصی دیگر شنیده بودم. گفتید دوست یا همصحبتی، اظهار کرده که بحران زنهایی هستند که خود نمیخواهند مسئولیت قبول کنند، اگر سر کار بروند درآمدشان خرج خودشان میشود و مسئولیتی هم در خانه نمیپذیرند با این تفکر که شاغل هستند و حتی کسانی هم که شاغل نیستند، باز از انجام امور منزل یا حداقل بعضی امور منزل سر باز میزنند با این استدلال که در شأنشان نیست.
اول از همه اینکه من علیرغم زن بودنم، فمینیست نیستم و فمینیستها را دوست هم ندارم، یعنی حتی اگر این استدلال برقرار باشد که بین مرد و زنی با هوش و توانایی برابر، زن باید زحمت بیشتری برای داشتن موقعیتی برابر با مرد بکشد، من ترجیح میدهم این زحمت را تقبل کنم اما حمایتی به خاطر زن بودن از من صورت نگیرد و البته این ترجیح شخصی من است. در این هم شک ندارم که عدهای از خانمها (معمولاً بدون دلیل و نمود بیرونی) خود را سرتر، بهتر و … از همسر و خانوادهشان میدانند، بسیاری کارها را در شأن خود نمیدانند و … اما در کنار این موضوع قویاً اعتقاد دارم که این دسته از زنان، قبل از ازدواج هم، رفتارهای اینچنینی داشتهاند، مثلاً در دورهی دوستی یا نامزدی (یا هر عنوان دیگر، بنا به عرف فرهنگی خانوادهها) توقعهای زیاد، لوس شدنها و ناز کردنهای افراطی، قهر و آشتیهای مکرر و رفتارهای لوس و لوندانهای داشتهاند خیلی از همسران این دسته از زنان اصلا جذب همین رفتار شدهاند. جذب زنی که مانند گربه لوس، پر توقع، معمولاً ظریف و زیبا (و یا حداقل دارای رفتار لوندانه و جذاب) بوده و همین جذابیت، آنها را ترغیب به ازدواج و دائمی کردن رابطه کرده است. حالا اگر این دسته از آقایان عزیز و محترم، از زنی که با این شرایط انتخاب کردهاند، توقع دارند از فردای ازدواج تبدیل به زنی مدیر، مدبر، آشپزی قابل و فردی توانا در ادارهی امور منزل شود مسلماً مشکل از آقایان عزیز است نه؟ از قول کسی در همین وبلاگستان خواندم (که اسمشان متاسفانه یادم نیست) کسانی که شکایت میکنند که مردان همه خائن یا دروغ گویند یا زنان همه تنبل، خائن و پول دوست هستند، معمولاً خودشان مشکل اخلاقی یا رفتاری دارند که این دسته آدمها را به خود جذب میکنند وگرنه هیچ وقت یک خصوصیت، آنهم یک خصوصیت منفی، بین تمام اعضای یک جنس مشترک نبوده و نخواهد بود.
دستهی دیگری از زنان هم هستند که تمام روزشان، یا در آرایشگاه یا باشگاه یا خیاط یا ماساژور پوست یا پاساژ میگذرد. فکر میکنم شما هم مثل من قبول دارید این دسته از زنان حتی تصور همسری با کسی که شما از وی نوشتهاید را نمیکنند، این دسته تمام توانایی، هوش و استعداد خود را خرج کرده و میکنند تا همسری ثروتمند بیابند، بعضاً حتی به همسری مردی همسن پدرشان یا مردی زندار هم راضیاند تنها اگر پول کافی و بیشتر از کافی برای پرداخت هزینهها داشته باشد.
اما دستهی عمومیتر، زنان عادی هستند که کار میکنند، معمولاً درآمد خود را در خانه خرج نمیکنند و معمولاً هم از همسر خود توقع همراهی در امور منزل را دارند، چون بعضاً دیرتر یا همزمان با همسر به خانه میرسند. نمیخواهم فعلاً در مورد این موضوع مناقشه کنم که تا چه حد این توقع برآورده میشود؟ حتی نمیخواهم بگویم از این همراه شاکی خود (که اعتقاد دارد زنان امروزی خودشان، خود را وسیلهی اتاق خواب کردهاند) میپرسیدید که آیا بلد است ماشین لباسشویی را روشن کند؟ آیا میداند در فریزر چه مواد غذایی دارد؟ آیا بلد است آشپزی کند؟ اگر همسرش منزل نباشد، آیا بلد است غذایی قابل خوردن برای خودش تهیه کند و آشپزخانه هم کثیف و به تدریج پر از سوسک نشود؟ آیا بلد است لباسهای شخص خودش کجاست؟ آیا میتواند آنها را اتو کند؟ آیا میداند در کیف مدرسه یا مهد کودک بچه چه لوازمی باید باشد؟ آیا برنامهی کلاسی و امتحانی کودکش را بلد است؟ آیا صبحها به تنهایی و بدون کمک همسر میتواند بچه را بیدار کرده آماده کرده و سروقت به مدرسه برساند؟ طبیعتاً اگر کمکی را که اینهمه از آن شاکی است به همسرش میکرد جواب این سوالها مثبت بود، اما من به شما اطمینان میدهم حداقل از انجام ۹۰ درصد این کارها با کیفیت مناسب عاجز است. چون نمیخواهیم در مورد این قسمت صحبت کنیم، تصور میکنیم همسر این آشنای شما شاغل است، درآمدش را در خانه خرج نمیکند و از همسرش توقع کمک در کار خانه دارد و کمک هم دریافت میکند. میشود بپرسم این خانم درآمدش را چکار میکند؟ هر آدم منصفی میداند که هیچکس تمام درآمدش را صرف خرید لوازم غیر ضروری یا آرایش و پیرایش خود نمیکند (لوازم ضروری، مثل لباسهای لازم، آرایشگاه و لوازم آرایش در حد نرمال و … حتی اگر زن شاغل نباشد، توسط شوهر تامین میشود). حداکثر حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد درآمد صرف خرجهایی میشود که میتوانست نشود (باز هم به این نمیپردازم که مردان خرجهای اینچنینی دارند یا نه؟) بقیه آنچه در بانک بماند، چه تبدیل به طلا و اوراق بهادار شود یا دلار و هر چیز دیگر، حکم پسانداز را دارد. این پسانداز در صورت به بنبست رسیدن زندگی مال زنی خواهد بود که قوانین اسلامی، حق و حقوق مادی را برای وی قایل نیستند (فکرتان هم به سمت مهریه نرود که شوخی روی کاغذ است و در موثرترین حالت، جایگزین حق طلاق خواهد بود) اگر در خرید خانهای که در آن زندگی میکند مشارکت کرده باشد و به اتکای زندگی خانوادگی، سهم قانونی و رسمی نخواسته باشد، در هر سن و سالی که بخواهد یا مجبور به جدایی شود، باید به خانهی پدری برگردد. خودتان زنی را تصور کنید که چندین سال کار کرده و حالا دوباره، به مثابه یک دختر ۲۰ ساله در خانه پدر است. فکر میکنید چند درصد ازدواجها، اگر زن، تنها خانهای (یا به قول ویرجینیا ولف فقط اتاقی) از آن خود داشت، از هم میپاشید؟ یعنی زن در زندگی مانده، چون جایی برای رفتن ندارد؟ دیدن همین نمونهها، که کم هم نیستند، به نسلی که تازه در حال ازدواج است، نشان داده حتی در روزهای اوج عاشقی که همه چیز عالی و مطمئن به نظر میرسد باید در مورد وضعیت مالی خود و آیندهای که با افول احتمالی این عشق در انتظارش خواهد بود هوشیار باشد، به هر حال مردان زیادی مانند بند اول نوشتهی شما هستند که اعتقاد دارند طبیعت مرد هرزگی است، باید حواست باشد وقتی خواستی از همسر طبیعتاً هرزهات جدا شوی، جایی برای ماندن داشته باشی وگرنه یا باید سرزنش و دلسوزی خانواده را بپذیری یا از همسرهای متعدد همسرت پذیرایی کنی! در صورت به بنبست نرسیدن زندگی هم مال همان خانوادهای خواهد بود که مرد آن تا این حد از همسرش شاکی است!! مادر من دبیر آموزش و پرورش بود، هیچوقت حقوقش در خانه خرج نشد، حالا هم که بازنشسته است، وضع بر همین منوال است تمام این پولها در طی سالها اگر خرج اضطراری نبود (مثل خرج بیماری، یا سفری لازم) تبدیل به انواع طلا شد، از دید ناظری مثل همراه شما، مادر من هم جزو آن دسته زنانی است که درآمد خود را در خانه خرج نمیکنند و توقع همراهی هم دارند. اما تمام طلاها در دو مقطع زمانی فروخته و برای پول پیش خرید خانه خرج شد. حالا هم اگر کسی مانند همراه شما، مادر من را ببیند احتمالاً فکر میکند با این سن و سال هم هر ماه به فکر طلا خریدن است، بیچاره همسرش!! این الگو تقریبا در مورد تمام اطرافیان، همکاران و دوستان من صادق است. (مادر دوستم که پسانداز خودش را در موقع نیاز، با این عنوان که از همکارانش قرض گرفته به همسرش میداد و با رفع مشکل با جدیت تمام دوباره پس میگرفت، کل پسانداز هم در آخر تبدیل به آپارتمان برای پسرشان شد که زندگیاش به دلیل مشکلات مالی در شرف فروپاشی بود).
بحران این نیست که زنان، خود را تبدیل به وسیلهی اتاق خواب که فقط کارکرد جنسی دارد کردهاند چون این کار را نکردهاند. نرخ باروری ۱/۸ ( آنهم در کل ایران، یعنی حتی روستاها و شهرهای کوچک که هنوز هم تعداد فرزندان و بارداریها بالاست در این آمار لحاظ شدهاند) دیگر این حرفها را ندارد! ازدواجها هم اگر قبلاً ندرتاً به طلاق میرسید، الان خصوصاً در شهرهای بزرگ، ندرتاً دائمی هستند. بحران تخم بدبینی است که در این چند دهه، با قوانین به شدت نابرابر، بین زنان و مردان پاشیده شده است و از دید و با عینک هر دسته که نگاه کنی، حق را به همان دسته میدهی. بحران این است که زنان و مردان همدیگر را نه به چشم نیمهی دیگر، نه به چشم همراه، که به چشم دشمنی که از بودن در کنارش گریزی نداری نگاه میکنند. بحران اینجاست که هر دو دسته، باور کردهاند نیش زدن فطرت دستهی دیگر است، باید حواست را جمع کنی تا نیش نخوری. بحران آنجاست که مردی، روز اول آشنایی، پشت تلفن تاکید کند که ماشین ندارد و در مقابل تعجب از تاکید این موضوع وقتی هنوز حرفهای اصلی زده نشده بگوید «برای خیلی خانمها مهمه». بحران آنجاست که همین آقا قبل از پرسیدن و دانستن در مورد اخلاق و انتظارات طرف مقابل یا گفتن از توقعات خودش، از نوع قرارداد کاری و میزان حقوق جویا شود.
طبیعتاً من در مورد تجربیات خودم نوشتم، سابقهی دوازده سال کار در شرکتی بزرگ با کارکنان زیاد و شغلهای فرعی مختلف، امکان آشنایی با آدمهای زیادی را به من داده است. هر چند مسلماً نمایندهی تمام مردم ایران و یا تهران نیستم، اما محیط آشنایانم چندان محدود به خانواده و دوستان گزینش شده هم نبوده است.
پینوشت: این مطلب با عنوان «زن و مرد، بازیهای کهنه و خروج از بحران (یادداشت وارده)» در پاسخ به این نوشته منتشر شده است. ________________________________________ با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
مثل خیلی از ایرانیهایی که در ایران زندگی نمیکنند از تعطیلات آخر سال مسیحی استفاده کردم برای سفری نسبتا کوتاه به ایران. در درجهی اول برای دیدن خانواده و دوستان و خویشاوندان نزدیک و در درجهی دوم هم به خاطر اینکه دوست دارم ارتباطم با ایران دچار وقفه نشود. زندگی کردن در خارج از ایران هر چند موقتی باشد به اندازهی کافی آدم را از پیوستگی تجربهی روزمره در ایران دور میکند. دوست ندارم این شکاف را با دیر سفر کردن به ایران عمیقتر کنم. آنچه مینویسم چند یادداشت کوتاه است که در همین سفر نوشتهام. بعضی از این یادداشتها را در لحظه توی موبایلم نوشتهام و برخی دیگر را در ذهنم یادداشت کردم که بعدا دربارهشان بنویسم. ساده هستند و کوتاه. جامع نیستند و همینها را هم میشد بیشتر بسط داد، اما ارزش آنها در بیواسطه بودنشان است. تجربههای شخصی من هستند که با چشمها و گوشهای خودم دیدهام و شنیدهام. اینکه چقدر میتوان آنها را تعمیم داد یا نداد دغدغهی فوری من نیست. من نمایندهی نوعی شیوهی زندگی شهری و خرده فرهنگ هستم و در نتیجه نوع معاشرتهایم، منطقهی ترددم در شهر و همینطور فضاهای عمومیای که در آنها سیر میکنم با بسیاری از افرادی که شیوهی زندگی و خرده فرهنگ مشابهی با من دارند بیگانه نیست. ورای این نکته فعلن نمیخواهم چیزی بگویم.
۱ بحث به اینجا رسید که خیانت در روابط زناشویی انگار به موضوعی عادی تبدیل میشود. او که خود فردی متاهل بود معتقد بود که این مساله برای مردها قابل توجیه است. گفتم چطور؟ پاسخش این بود که نیاز جنسی مردها از احساس و عاطفهشان متمایز است و در نتیجه یک مرد میتواند با هر زنی که مایل بود بخوابد بدون آنکه از نظر حسی درگیر شود. اما زنها فرق میکنند. برای آنها رابطهی جنسی حتما همراه با گرایش عاطفی است. نتیجه آنکه، زن نمیتواند بدون آنکه به طرفش خیانت کند با فرد دیگری رابطهی جنسی داشته باشد اما مرد میتواند. گفتم اما این شیوهی استدلال یعنی چک سفید دادن به مرد برای انجام هر گونه هرزگی. مخالف بود. این هرزگی نیست، طبیعت مردهاست!
۲ – اما در رابطهشون هیچ عقلانیتی دیده نمیشه. احساس نمیکنم هیچ برنامهی بلند مدتی داشته باشن یا اینکه حضور یکدیگر رو درک کنن. انگار فقط با هم هستن زیر یک سقف و زیر یک امضا. اما هیچ تجربهی هوشیارانهای با هم ندارن و به عبارتی نسبت به رابطهشون و پتانسیلهای اون خودآگاه نیستن. هر کدام برای خود زندگی میکنن و به یک سری قواعد و مناسک هم تن میدن. از نظر اقتصادی و مسئولیتهای روزمره به یک توافق (نانوشته شاید) رسیدهاند که کارها را چطور تقسیم کنند. لزوما به هم خیانت نمیکنن (مطمئن نیستم) و همین. چیزی بیش از این وجود نداره یا دست کم من نمیتونم ببینماش. – فکر میکنی رابطهشون دوام بیاره؟ فقط چند سال از زندگی مشترکشون گذشته. – بعید میدونم. این رابطه بعیده ادامه پیدا کنه!
۳ – من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که رابطهی آزاد داشته باشیم. یعنی من با هر کسی دلم بخواد باشم و اون هم با هر کسی که دلش خواست. اما زن و شوهریم هنوز. – چرا جدا نمیشید؟ – راحتیم. دنبال درد سر نیستیم. تازه این بچه هم هست. برای اون بهتره که ما با هم باشیم.
۴ دربست گرفته بودم. برای مسیری که مقصدش یک سازمان شناخته شده بود. نزدیک شده بودیم اما راننده نشانی را نمیتوانست پیدا کند. تلفن زدم و نشانی شهودی را پرسیدم و مشکل حل شد. پرسیدم چقدر میشه جناب؟
– ده تومن.
به نظرم کمی زیاد رسید. اما باور کردم. بالا شهر بود و تاکسیهای دربست هم گران شده بودند. داشتم میشمردم که راننده گفت:
– در واقع شش تومان میشه. اما چون آدرس رو پیدا نکردین ده تومن!
این حرفش زور داشت. نگاهی بهش انداختم. شش تومن بهش دادم و دو تا دوهزارتومانی که توی دستم بود را ریز ریز پاره کردم و پرت کردم توی صورتش. گفتم بفرمایید!
نه. اینکارو نکردم. همون اول ده هزار تومن رو بهش دادم. اگه قرار بود رفتار تندی با کسی یا چیزی بکنم، جاهای مهمتری وجود داشت که میتونستن از خشم من بهرهمند بشن.
۵ حرف نمیزد. گفت داغونم امروز. سیگاری درآورد و آتش کرد. تک زده بود به دیوار و به جایی دور نگاه میکرد. ازش چند تا عکس گرفتم.
۶ یک رانندهی تاکسی که این اقبال را داشتم که تنها مسافرش باشم در طول مسیر به این نکته اشاره کرد که زمستانها هر روز یا دست کم هفتهای سه بار کلهپاچه میخورد. وقتی تعجب مرا دید توضیح داد بین اعضای بدن گوسفند و بدن انسان یک رابطهی تقریبا یک به یک وجود دارد و بدن گوسفند از بسیاری جهات مشابه بدن انسان است. به همین دلیل هر قسمتی از بدن گوسفند را که بخوری، همان قسمت در بدن انسان تقویت میشود. مثلا خوردن چشم باعث بهتر شدن دید آدم میشود، خوردن پاچه باعث میشود استخوانهای پا محکمتر شوند و خوردن دل و جگر هم به قلب و کبد کمک میکند. میگفت روی خودش هم به خوبی جواب داده. ظاهرا دستش چند سال پیش شکسته و از آن به بعد خودش را بسته به پاچه و اگر چند روز پاچه نخورد دستش درد میگیرد.
این را قبلا از هم از زبان بیبی حکیمهای فامیل شنیده بودم اما این دوست ما علمیتر صحبت میکرد و ادبیات مدرنی داشت. حدس زدم احتمالا از تحصیلات دانشگاهی نیز بهرهمند است. در پاسخ به سوال من که مایل بودم بدانم با توجه به تفاوت سیستم گوارش انسان و گوسفند، سیراب شیردون برای کجای بدن انسان مفید است سکوت کرد.
۷ – شکلات گلاسه لطفا. آها راستی. شکلات گلاسه رو با کاکائو درست میکنید یا مایع آماده بهش میزنید؟ … … پس شکلات گلاسه رو عوض کنید، کافه گلاسه میخورم. اما لطفا کافه گلاسه رو با نسکافه نزنید، اسپرسو باشه. شکر هم بهش نزنین. یه شات اسپرسو و یه مقدار بستنی. دست شما درد نکنه.
چند دقیقهای با مدیر کافیشاپ مشورت کرد. یکبار دیگر آمد و پرسید: تلخ میشهها. اشکال نداره؟
– بزن. دستت درد نکنه… اصلش همونه!
۸ برای اولین بار رفتم و از موزهی ملی جواهرات ایران دیدن کردم. جالب بود. مرتب بود، بازدید کننده زیاد داشت و چندین راهنمای حرفهای هم به صورت رایگان تمام موزه را که متشکل از یک اتاق بزرگ و چندین ویترین بود برای بازدیدکنندهها شرح میدادند. خانم راهنما داشت تاجها و سرویسهایی را نشان میداد که بنا به گفتهشان مورد استفادهی فرح پهلوی بودهاند. یکی از خانمهایی که در میان بازدید کنندهها بود گفت: کاش یکی از اینا هم مال من بود!
خانم راهنما گفت: خانم جان اینها هم همهاش مال شماست. فقط اینجا توی موزه ما برای شما نگهداریشون میکنیم. اینها اگر در خانهی شما بودند مدام نگران امنیتشان میبودید.
حرف حسابی بود. موقع بیرون آمدن مجموعهی کارت پستالهای موزه را خریدم. ۴۸ کارت پستال به قیمت ۵۰۰۰ تومان. فروشنده میگفت چاپ قدیم است و امروز دیگر به این قیمت چاپ مجدد نخواهد شد. توی تاکسی متوجه شدم تمام کارتها توضیح کوتاهی هم دارند در شرح نوع جواهرهای به کار رفته و اینکه توسط کدام پادشاه یا ملکه مورد استفاده قرار گرفته است. جالب بود که در همهی توضیحها هیچ اشارهای به خاندان پهلوی نشده بود در حالی که تا انتهای سلسلهی قاجار اسم پادشاه آورده شده بود. حدسم این است که احتمالا یک مدیر سلطنتطلب با حذف نام فرح و پدر و پسر پهلوی از کارت پستالهای چاپ بانک مرکزی جمهوری اسلامی زندگی پر تجمل شاهان پهلوی را از تاریخ حذف کرده است. زودی بگردین پیداش کنین!
۹ – به جای اینکه اتوبانها را دو طبقه کنن، باید خطهای مترو رو بیشتر کنن. معلوم نیست این ایدهها از کجا به ذهن حضرات میرسه. فروش تراکم در تهران… همین الان اگه توی شهر بگردین متوجه میشید که پروژههای عظیم ساختمانی داخل شهر در جریانه. چرا؟ آیا این شهر جای جمعیت بیشتر داره؟ جای ماشین بیشتر داره؟ – یعنی بهتر نشده؟ – چطوری باید بهتر بشه؟ شهر به بنبست رسیده و حضرات دارن اتوبانها رو بیشتر میکنن. مشکل تهران اتوبان نیست، نبود زیرساخت حمل و نقل عمومیه.
توی یک از محلههای نزدیک تجریش بودیم، در حال عبور از یک کوچهی باریک. سمت راست یک برج مسکونی ده یا پانزده طبقه در حال ساخت بود و تا جایی که چشم من میتوانست تشخیص دهد حتی یک متر مربع حیاط یا فضای سبز نداشت، اما به راحتی چندین طبقه پارکینگ زیرزمینیاش را میتوانستم تجسم کنم!
۱۰ سالها پیش وقتی در مورد نقش ماهوارهها با او صحبت میکردم نگاهش کاملا مثبت بود. ماهواره، نمایندهی دنیای آزاد و ثروتمند غرب بود. هر چه بیشتر، بهتر. اما امسال احساس کردم نگاهش نه تنها انتقادی شده، بلکه تا حد زیادی رادیکال هم شده بود. معتقد بود کانالهای ماهوارهای مثل GEM و نظائر آن که سریالهای ظاهرا درپیتی اما برای عموم جذاب ترکی و کلمبیایی نشان میدهند به شدت مخرب هستند. به خصوص سریالهای ترکی، چرا که فرهنگی مشابه و نزدیک با ما دارند ولی شیوهی زندگی خطرناکی را به ما معرفی میکنند. شیوهی زندگیای که در آن کار، تولید و مسئولیتپذیری تقریبا نشان داده نمیشود و فرهنگ مصرفگرایی توسط ستارههایی خوشتیپ و خوشپوش که ظاهرا کاری جز پرسه زدن در ساحلها و گاز دادن با ماشینهای 4WD ندارند ترویج میشود. به اعتقاد او هر چه خانوادههای ایرانی بیشتر پای تماشای این سریالها مینشینند، فساد و خیانت در روابط خانوادگی نیز افزایش مییابد.
۱۱ در مورد شیرینی فروشیای که اخیرا افتتاح شده صحبت میکرد.
– شیرینیهایش عالیه… خیلی خوبه… از صاحبش پرسیدم آقا شما چطوری این شیرینیهای خوب رو میپزین؟ راز شما چیه؟ گفت ما یه روغن مخصوص از فنلاند وارد میکنیم و با اون روغن شیرینیهامون رو میپزیم.
نپرسیدم که چرا فروشنده نگران این نیست که افشای این نکته که شیرینیهایش با روغنی که هزاران کیلومتر حمل شده است طبخ شدهاند بازارش را کساد کند.
۱۲ – خعلی آدم قالتاقیه. هفتهای نیست که دو سه تا دختر به دفتر کارش نیاره و …. زنش اصلا خبر نداره. روحش خبر نداره. چون یه زن ساده و مهربون گرفته. خوب میدونسته داره چکار میکنه. یه زن چشم و گوش بسته، یه زندگی خانوادگی آرام و مطمئن و یه زندگی کاری پر هیجان! – به نظرم زنش میدونه. زنها همیشه این چیزها رو میفهمن. اما گاهی ترجیح میدن به روی خودشون نیارن.
۱۳ – باید حتما ناهار بیایید خونهی ما. – ببینید، من واقعا نمیرسم. بعد از ظهر یه سر میزنم. – نه… باید ناهار بیایید. ناهار… ناهار! – متوجه هستین که من تا بعد از ظهر درگیر هستم. اصلا معلوم نیست کارم کی تموم بشه. شاید خیلی دیر. – ما منتظر میمونیم. ناهار بیایید.
۱۴ از آن خریدهای سریع و السیر بود: خروج از خانه، ورود به بازارچه. ورود به اولین بوتیکی که ویترین معقولی داشته باشد. امتحان یک یا دو شلوار. پرسیدن قیمت. یک چانه زدن کوتاه که به تیری در تاریکی انداختن میماند و معمولا هم جواب نمیدهد (فروشنده خنگ نیست) و پرداخت و خروج از مغازه. از اول تا آخرش یک ربع هم طول نمیکشد!
توی بوتیک بودم و تازه یکی از شلوارهایی که فروشنده آورده بود را پرو کرده بودم که فروشنده گفت: شما ایران زندگی نمیکنید!
– ببخشید؟! از کجا حدس زدین؟ – آخه آروم و شمرده حرف میزنید.
۱۵ بحث به حقوق زنها در زندگیهای ایرانی رسید. داشتم سخنرانی طولانیای در مورد نگاه بالا به پایین مردها به زنها میکردم و اینکه وظیفهی زن پخت و پز و ماندن در آشپزخانه نیست. آقای میزبان گفت: ببین، حرفت درسته. اما یه نکته رو فراموش نکن. خیلی از دخترها این روزها هیچ مسئولیتی رو نمیخوان به عهده بگیرن. خانم کار نمیکنه، یا اگه کار بکنه حقوقش واسه تفریح و آرایش خودشه و اقتصاد خونه عملا روی دوش مرده. بعد خانم از صبح تا شب میچرخه برای خودش. اگه بهش بگین خانم کار کن، در مسئولیت اقتصادی خانه سهیم شو، یا غذا بپز، رخت بشور و خونه رو مرتب کن میگه مگه من کلفتام؟ حتی مورد میشناسم، که دختره حاضر نیست پوشک پچهاش رو عوض کنه، چون این کارها رو در شان خودش نمیبینه. کسی نیست بگه، مگه شوهر شما حماله که داره بیرون از خونه کار میکنه؟ ایشون مدرن شدن به این معنا که مسئولیتهای سنتیشون رو طرد کردن. اما در عین حال حاضر نیستن مسئولیتهای مدرن یک زن رو به عهده بگیرن. نتیجه میشه یه موجود بیهویت و بیمسئولیت که تنها نقش واقعیاش عملیات جنسی تو اتاق خوابه. این بحرانه!
۱۶ ما جامعهای هستیم که بدون کار به رفاه رسیدیم. بدون صنعتی شدن شهری و مرفه شدیم. ما یک جامعهی نفتی هستیم. توقع ما به اندازهی کالاهای پیشرفتهای است که با صادرات نفت میخریم اما واقعیت این است که ما یک جامعهی تولیدی نیستیم و آن قسمتهایی از جامعه نیز که واقعا فرهنگ تولید داشتند را نیز هر روز تحقیر و تضعیف میکنیم (مثل کشاورزی). فرهنگ کار، تولید و مسئولیت در جامعهی ما به شوخی شبیه است.
۱۷ برایم تعریف میکرد. جایی میهمان بوده. سر و صدای تلویزیون اجازه نمیداده راحت با صاحبخانه حرف بزند. ظاهرا هم کسی تلویزیون تماشا نمیکرده، اما صاحبخانه بنا به عادت آنرا روشن گذاشته تا صدا و تصویر آن به مثابه مهمترین میهمان خانه حضوری رسا داشته باشد.
– آیا تلویزیون مزاحم آرامش شما در خانه نمیشود؟ – تصمیم دارم دورش را برای همیشه خط بکشم. – دور تلویزیون رو؟ – خیر. دور آرامش.
۱۸ – فقط دو ساله که رفته اروپا، اما تونسته اقامت بگیره. چطوری میشه؟ – نمیدونم. یا با یه اروپایی دوست شده و رابطهشون رو ثبت کردن، یا اینکه از روشهای غیرمتعارف استفاده کرده. – مثلا چه روشهایی؟ – دیناش رو عوض کرده و گفته من تو ایران امنیت ندارم یا موفق شده به مقامات ثابت کنه همجنسگراست. راههای دیگه هم هست که وکلا بهتر میدونن!
۱۹ رستوران بوفهی نایب در خیابان وزرا غذاهایش را چندین بار گرم میکند تا حدی که از طعم آنها میتوان حدس زد که نه تنها آنقدر تازه نیستند که به آن قیمت گزافی که رستوران میگیرد بیارزند بلکه حتی ممکن است دچار فساد غذایی نیز شده باشند. وقتی این نکته را به کارکنان رستوران گفتیم، اولین سوالشان این بود: رمز کارت! پول که پرداخت شد گفتند مدیر رستوران نیست! موقع خروج خبری از «خوش آمدید»هایی که موقع ورود به رستوران حوالهمان کرده بودند نبود.
باید این نکته را میگفتم!
۲۰ نکتهی بیستم، جای خالی صدها نکتهی ریز و درشت دیگر است که فرصت آن نیست که همه را بنویسم و خیلیهایشان هم قابل نوشتن نیستند چون از جنس لحظه هستند، مثل حالت نگاه گذرایی که یک لحظه از کنار تو رد میشود و ظاهرا داستانی ندارد و نمیشود از آن عکس گرفت و با این حال در ذهن یک تصویر خرد و ماندگار باقی میگذارد.
فکر میکنم تعطیلات آخر سال مسیحی زمان مناسبی برای رفتن به تهران نیست. یعنی اگر قرار باشد یکبار در سال به ایران بروید، فکر میکنم بهتر است آن یکبار وقت دیگری باشد. نوروز یا تابستان بهتر است. نه آسمان اینقدر دودآلود است و نه مردم اینقدر غبارآلوده. اگر لحن و حال و هوای این نوشته اندکی خاکستری است شاید به این موضوع بیارتباط نباشد. دیماه یا غیردیماه، دل کندن از تهران و کسانی که بینهایت دوستشان داری کار سادهای نیست. شاید هم راستی راستی به خاطر این باشد که ضدحالها کم نبودهاند. مثلا یکی از فضاهای سبزی که به نوعی ملک مشاع ما و همسایههایمان به حساب میآید و سالهای قبل فضای سبز و محل بازی و پیادهروی ما بود امروز به یک خوابگاه سیمانی عظیم تبدیل شده و کنارش هم تا چشم کار میکند پارکومترهای شهرداری نصب شده تا علاوه بر دانشجوهایی که با ماشین شخصی به خوابگاه میآیند بازدیدکنندههای فروشگاه عظیمی که سال گذشته افتتاح شده بتوانند راحتتر برای ماشینهایشان جای پارک پیدا کنند. خوب این غم انگیز است. به خصوص که من درست زیر همان جایی که الان آجر و سیمان گذاشتهاند خاطرههای خاص دارم.
البته تهران توی همین چند روز برف هم داشت و مثل یک شهر زیبای کوهپایهایی دلبری هم کرد… این برداشت را میکنم که تهران شهری زیباست که زیر دود و غبار پنهان شده و اگر برف هم نیاید چون نیک بنگری سرشار از زندگی و فعالیت است. مثلا در همین تهران دودزدهی دیماه آدمی را میشناسم که هر پنجشنبه یا جمعه ساعت سه یا چهار و نیم صبح از خواب بیدار میشود و صبحانهاش را در ایستگاه پنج توچال میخورد… و در همین تهران دود گرفتهی دی ماه آدمی را میشناسم که با نامهنگاریهای مبتنی بر منطق و متانت که چند سال طول کشید(!) آدمهایی را که ظاهرا حوصله یا عزم بررسی درخواست به حقاش را نداشتند سر عقل آورد… و در همین تهران دودگرفتهی دیماه کافهداری را میشناسم که نوشیدنیهای جعلی ایتالیایی و فرانسویای که در خود ایتالیا و فرانسه وجود خارجی ندارند را به مشتریهایش نمیاندازد و در عوض برای تو پیانوی بیمنت اجرا میکند… و … و…
خواه ناخواه آدم وقتی به شهر خودش میرود هر کاری کند نمیتواند یک ناظر بیطرف باشد. یا عصبانی میشود، یا خوشحال میشود، یا بغض میکند و اشک توی چشمهایش حلقه میزند. همه را نمیشود توضیح داد. همه چیز را نمیشود نوشت. اما اجازه دهید اینرا بنویسم که تجربهی سفر کوتاه من به تهران مجموعهای از لحظههای پررنگ بود، رنگهایی که همهشان خاکستری نبودند و سرخ و سفید و آبی و سبز هم میانشان پیدا میشد! ________________________________________ با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
ایرانیهای زیادی در نقاط مختلف جهان زندگی میکنند. آنها در حضور موقت یا دائمی خود در جامعههای مختلف از یک امکان عالی برخوردار هستند: امکان نزدیک شدن یا شناخت «شیوهی آن جامعه». کنجکاوی دربارهی شیوهی جامعههای مختلف و نوشتن دربارهی آنها به زبان فارسی میتواند سینرژیهای مثبتی ایجاد کند که اهمیت آن به مراتب فراتر از اهمیت تک تک آن نوشتهها خواهد بود. اما چطور میتوانیم به شیوهی جامعهای که در آن زندگی میکنیم نزدیک شویم؟ چطور میتوانیم از زندگی روزمرهی خود به عنوان سکویی مهم استفاده کنیم برای تولید مطالبی کوچک اما ارزشمند که در کنار هم معنا و اهمیتی بزرگ داشته باشند؟ برای اینکار چه راههایی داریم؟ آنچه اینجا مینویسم پیشنهاد (فعلی) من در این رابطه است. به جای سوئد میتوانید نام هر جامعهای که در آن زندگی میکنید را قرار دهید.
در حال حاضر در سوئد زندگی میکنم. گاه و بیگاه از خودم میپرسم: «آیا میشود از شیوهی سوئدی چیزی آموخت؟ چگونه؟». پاسخ سوال اول قطعا مثبت است، اما پاسخ سوال دوم کاملا روشن نیست. شاید قبل از اینکه از شیوهی سوئدی چیزی بیاموزم، باید شیوهی سوئدی را آنطور که تجربه میشود بشناسم یا دقیقتر بگویم، با تجربهی سوئدی و روایت سوئدی آشنا شوم. اما من سرگرم زندگی و کار خودم هستم و نمیتوانم به صورت خاص و حرفهای برای مطالعهی شیوهی سوئدی وقت صرف کنم. از طرف دیگر، من ۲۴ ساعت شبانهروز و هفت روز هفته را در این جامعه سپری میکنم و خواه ناخواه با افراد، سازمانها و نهادهای اجتماعی مختلف در تماس روزمره هستم. اگر «نیک» بنگرم این تماس دائمی سرچشمهای غنی برای نزدیک شدن به تجربهی سوئدی خواهد بود.
اما چطور؟ برای اینکار چند رویکرد در نظر گرفتهام. آنها را جداجدا معرفی میکنم و در هر مورد یک یا چند مثال که قبلا در بامدادی منتشر کردهام ارائه میکنم (به صورت لینک). اما هیچکدام از مثالها محصول پیگیری یک رویکرد معین به تنهایی نیستند. همیشه تلفیقی از همهی این رویکردها وجود دارد. در ضمن فرایند رسیدن من به این رویکردها هم یک فرایند مکانیکی نبوده و به صورت ارگانیک توسعه یافته و خواهد یافت. نکتهی مهم و مشترک در همهی این رویکردها تاکید بر «مشاهدهها و تجربهها در زندگی روزمره» و همینطور «امور ملموس و جزئی» است.
رویکرد اول
برای اینکه به یک روایتگر تقلیلگرا تبدیل نشوم، بهتر است سعی کنم به جای اینکه از تجربههای خودم در رابطه با شیوهی سوئدی بگویم، آنرا تا حد امکان از زبان خود سوئدیها روایت کنم. تجربهی یک سوئدی از شیوهی سوئدی مبناییتر و عمیقتر است تا تجربهی من به عنوان یک تازه وارد. گفتگوهای سر ناهار با همکارها و همینطور معاشرت با دوستهای سوئدیام یکی از بهترین روشهای نزدیکتر شدن به تجربهی سوئدی است. این نوع گفتگوها علاوه بر اینکه جذاب و سرگرم کننده هستند، معمولا حاوی نکات جالبی از تجربهی دست اول فرد راوی از شیوهی سوئدی هستند. هیچ دلیلی ندارد که سعی کنم گفتگوها را به مصاحبههایی رسمی با موضوعی خاص تبدیل کنم، اما در عین حال میتوانم با حفظ کنجکاوی لازم سعی کنم مسیر بحث را به موضوعاتی بکشانم که از نظر من جذابیت و اهمیت بیشتری دارند.
رویکرد دیگر این است که سعی کنم پیوندهایم را با امور جزئی و روزمره حفظ کنم و سعی کنم در تفسیرهایم از تجربهی سوئدی تا حد امکان به عالم انتزاع و کلیگویی سفر نکنم. مثلا اگر به یک امر جزئی برخورد میکنم سعی کنم تا حد امکان آنرا آنگونه که میبینم ثبت کنم، مثلا از آن عکس بگیرم، یادداشتی توصیفی دربارهاش بنویسم یا دربارهاش مستقیما پرس و جو و کنکاش کنم تا بتوانم تفسیرم را (اگر تفسیری دارم) به واقعیت قابل لمس آن شیء یا آن چیدمان یا آن طرح خاص وصل کنم. چنانچه اینکار را با تکثر و در رابطه با امورات جزئی زیادی انجام دهم، این شانس را خواهم داشت که بدون آنکه دچار تقلیلگرایی شوم به تجربهی سوئدی نزدیکتر شوم. برای اینکار «حداکثر کنجکاوی و صبر» و «حداقل قضاوت و نتیجهگیری» لازم است.
رویکرد دیگر از طریق شناخت نهادهای اجتماعی است. در اینجا منظورم از نهاد اجتماعی، هر ساختار یا فرایند رسمی و قانونی، غیررسمی و عرفی، سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی است که آهنگ تغییر آن بسیار کند باشد و بتوان آنرا نوعی عامل پیوستگی و ثبات اجتماعی تلقی کرد. مثلا در سوئد در کنار نهاد ازدواج قانونی، نهاد دیگری تحت عنوان «زندگی مشترک بدون ازدواج» که خود سوئدیها به آن (Samboförhållande) میگویند وجود دارد. به خاطر وجود این نهاد اجتماعی و سایر نهادهای اجتماعی مرتبط با آن است که افراد بالغ در سوئد میتوانند از پارتنر و همخانهی خود (sambo) فرزند داشته باشند بدون آنکه محدودیت عرفی یا قانونی خاصی بر آنها یا فرزندشان تحمیل شود.
کنجکاوی دربارهی نهادهای اجتماعی، به خصوص آنگونه که خود را در روزمرگیهای عملی زندگی نشان میدهند دست کم از دو جهت جالب و مهم است. اول آنکه خود آن نهادها میتوانند حاوی نکاتی باشند که بتوان از آنها چیزی آموخت. دوم اینکه شناخت نهادها میتواند دریچهای باشد برای شناخت بهتر چشماندازهای اجتماعی و فرهنگیای که به واسطهی دینامیک پیچیدهی آنها چنین نهادهایی شکل گرفتهاند.
روش دیگر نزدیک شدن به تجربهی سوئدی از طریق محصولات رسانهای و فرهنگی است. آثار ادبی و هنری، آگهیهای تجاری و اخبار از این دست هستند. این محصولات رسانهای و فرهنگی به شیوهای غیرجبرگرایانه اما غیرقابلانکار بازتاب دهندهی شیوهی سوئدی هستند. رابطهی بین محصولات رسانهای و فرهنگی و شیوهی یک جامعه معمولا بسیار پیچیده، غیرخطی و چندلایه است و به ناچار باید در قلمرو محدود و سطحیتری با آنها برخورد کنم. جدای از این، این رویکرد برای من دشوارتر از روش قبلی است، چرا که برای بهرهمند شدن از آن ابتدا باید از لایهی محتوایی عبور کنم، لایهای که معمولا نیاز به درک عمیقتری از زبان سوئدی دارد.
طبیعی است که تماس و تلفیق «تجربهی شخصی من به عنوان یک تازهوارد» با «تجربهی اجتماعی یک سوئدی» (با در نظر گرفتن تکثر و ناهمگونیهایی که اصطلاح «یک سوئدی» در خود دارد) همواره منحصر به فرد خواهد بود و از این نظر قابلیت تعمیمدهی اندکی دارد. اما این نکته به آن معنا هم نیست که تلاشهای من برای توصیف و تفسیر این «تماسها و تلفیقها» یکسره عاری از معنایی فراتر از همان مشاهده یا تجربهی خاص هستند. به این نوع مشاهدهها و تجربهها باید با هوشیاری نزدیک شد و به آنها به عنوان «نقاط تماسی» جدی و قابل اعتماد نگاه کرد که اگر فرمولی جهانی از «تجربهی سوئدی» به دست نمیدهند، اما قطعا به آن متصل هستند و از طریق تکثر و تکرار میتوانند چشماندازی خلق کنند که روشنگر است، اما لزوما جامع یا بیطرف نیست.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
از کمی بعد از انقلاب یکی از بزرگترین چالشها و نگرانیهای نظام جمهوری اسلامی ایران مسالهی تضمین بقاء و امنیت خود و به واسطهی آن امنیت کشور بوده است. این نگرانی با توجه به ضدیت با ابرقدرت جهان (صرف نظر از ریشههای شکلگیری آن) قابل درک است. در همین راستا رویدادهایی که سران حکومت را نگران کنند کم نبودهاند: افزایش تنشها بعد از اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری، ماجرای طبس، تجاوز رژیم صدام به ایران و جانبداری نسبی آمریکا از عراق، پروژهی اپوزیسیونسازی با بودجه و فکر سازمانهای اطلاعاتی و رسانهای آمریکا، وضع تحریمها علیه ایران در زمان کلینتون، محور شرارت خواندن ایران توسط جورج بوش، لشگرکشی گستردهی نیروهای آمریکایی به افغانستان و عراق و افزایش حضور نظامی آنها در اطراف ایران، افزایش عملیات محرمانه در خاک ایران و برنامهریزی احتمالی برای ناپایدارسازی کشور، افزایش فلجکنندهی تحریمهای اقتصادی و اخیرا هم تحولات سوریه.
ایران در دو دههی اخیر و به امید اینکه فاجعهای شبیه جنگ تحمیلی تکرار نشود دست به اقدامات مختلفی زد. فرضا میتوان افزایش توان موشکی، تقویت حزبالله، اتحاد با سوریه، افزایش توانایی دریایی در حدی که امکان بستن تنگهی هرمز ایجاد شود و برنامهی هستهای را تلاشهایی در این مسیر کلی دید. امید این بود که با افزایش قدرت ایران در منطقه سیاست آمریکا در قبال ایران که ظاهرا «تهدید و تحدید ایران به قصد تغییر رژیم احتمالی» بود منجر به شکست شود و آمریکا به این نتیجه برسد که حکومت ایران یک واقعیت سیاسی محکم و غیرقابل انکار است که برای منافع خودش هم که شده بهتر است با آن تعامل کند. ایران سیاستهای یاد شده را پیش برد اما متاسفانه به خاطر بیکفایتی دولتهای نهم و دهم و اشتباهات استراتژیک در سطوح عالی، دعواها و حذفهای سیاسی درون نظام، برگزاری انتخابات مسالهدار ۱۳۸۸ و سرکوب معترضان و ماجراجویی شخص رئيسجمهور که ظاهرا به چیزی جز پیشبرد افکار و اهداف مقطعی خود نمیاندیشید هزینهای غیرقابل جبران بر کشور تحمیل شد. کار به جایی رسید که بسیاری از تحلیلگران سیاست «تهدید و تحدید به قصد تغییر رژیم احتمالی» را موفق میدیدند و مخالفان جمهوری اسلامی برای رسیدن «لحظهی نهایی» روزشماری میکردند.
۲
اما تقلیل مشروعیت نظام به دنبال عدم توانایی در اقناعسازی معترضان انتخابات ۸۸ و بدتر از آن برخورد سرکوبی و وحشیانه با مردم در خیابان، دستگیریهای گستردهی فعالان سیاسی و رسانهای و حبس خانگی نامزدهای محبوب و انقلابی آقایان موسوی و کروبی اگر کافی نبود در عوض لگدزدنها، ریخت و پاشها و ماجراجوییهای دولت دروغ و بیکفایتی کافی بود تا کشور به وضعیتی رقتبار دچار شود. همزمان با حضور دنکیشوتهای لات پشت تریبونهای داخلی و روی نردههای سفارت انگلیس کاغذپارههای ظاهرا بیارزش اما خطرناک پشت سر هم علیه مردم ایران امضا میشد تا جایی که به سعی و کوشش حضرات نظام اجتماعی و اقتصادی کشور در آستانهی فروپاشی قرار گرفت. متاسفانه کند و از سر اجبار، اما خوشبختانه شاید نه کاملا دیر، بر سران نظام معلوم شد که این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و ظاهرا اینبار سنبهی حریف پرزور است و خزانهی مشروعیت نظام هم بیش از حد خالی. اما آیا راه خروجی وجود داشت؟
۳
ظاهرا بله. یک انتخابات حماسی و پرشور میتوانست کیمیای خیلی از مشکلات باشد. از این نظر انتخابات ۱۳۹۲ به دلایل مختلف اهمیت داشت. مهمترین دلیل آن استقبال عمومی و مشارکت و حمایت مردم از این انتخابات بود اما نباید عواملی مانند دخالت رهبری و تلاش برخی چهرههای دارای نفوذ سیاسی برای اجرای درست و باشکوه انتخابات را نیز نادیده گرفت. در کنار اینها حضور و پیروزی شخص آقای روحانی به خاطر سابقهی اجرایی و امنیتی در عالیترین سطوح حاکمیت و توانایی شخصیتی ویژهی ایشان در اجماعسازی و مانور دادن در کوچه و پسکوچههای طایفهنشینان سیاست در ایران اهمیت ویژه داشت. در مجموع انتخابات ۱۳۹۲ صرفنظر از ایجاد شوق و امید داخلی یک پیام قوی برای جهانیان و به خصوص آمریکا ارسال کرد: حکومت ایران قرار نیست جایی برود و سیاست تهدید و تحریم درست است که ایران را ضعیف میکند اما اولا منجر به تغییر رژیم نخواهد شد و ثانیا تحریمکنندهی بزرگ یعنی آمریکا را نیز از چیدن میوههای شیریناش محروم میکند.
۴
اما این میوههای شیرین کجا هستند؟
درخت ایران، کشوری که بزرگترین منابع نفت و گاز کلاسیک جهان را داراست، در دو دههی اخیر جامعهاش روز به روز آمریکاییدوستتر شدهاند، به خاطر تحریمها اغلب شرکتهای اروپایی و بینالمللی در آن حضور ندارند و بازاری بکر و مستعد است، ۷۰ میلیون نفر جمعیت دارد و در قلب ژئوپولیتیک و فرهنگی خاورمیانه قرار دارد میوههای درشت و لذیذی دارد که عقل سلیم میگوید اگر دستت امروز به سادگی به آنها نمیرسد درخت را قطع نکن به این امید که فردا به وصال میوههایش برسی. همانطور که یک تحلیلگر آمریکایی سالها پیش گفت: «ایران برای آمریکا مهمتر از آن است که حملهی نظامی به آن به صلاح باشد». پس سیاست درست در مقابل چنین گنجینهای این است که اولا مواظب باشی رقبا دستشان به آن نرسد و ثانیا تخریباش نکنی به این امید که دست خودت به میوههایش برسد.
۵
اما بشنویم از این طرف و داستان ایران را پیبگیریم. گفتیم که انتخابات ۱۳۹۲ به دلایل مختلف انتخاباتی ویژه بود. به این ترتیب حدود صد روز پیش آقای روحانی به ریاست جمهوری رسید. شخصیت سیاسی آقای روحانی و سابقهی ایشان به گونهای است که رهبر میتوانست و میتواند به آن اعتماد کند. منظورم از اعتماد این است که رهبر میداند آقای روحانی به اندازهی کافی پخته و اهل سیاست هست که اعتبار و شهرت حاصله از شکستن تابوی رابطه با آمریکا و ترک انداختن در رژیم تحریم را برای خود بر ندارد و اصطلاحا سعی نکند رهبری را دور بزند. اگر دقت کنید همکاری دوجانبهی آقای روحانی با رهبر از مدتها پیش محسوس بود و ایشان گام به گام که پیش میرفت تایید رهبری را میگرفت و نقش او را در موفقیت مذاکرات موکد میکرد. به این ترتیب با اشارهی رهبری سکوت نسبی سیاسی در داخل برقرار شد و اختیار عمل کامل به آقای روحانی و تیم مذاکره کنندهاش داده شد تا بتوانند ایران را از مسیر خطرناکی که در آن قرار داشت خارج کنند. در واقع ترکیبی از ناچاری، احساس خطر و همینطور فرصت مناسبی که انتخابات اخیر ایجاد کرده بود این امکان را به سیستم سیاسی ایران داد تا دست به یک بازی بزرگ بزند. بازی با امپراطوری که ایران را محاصرهی نظامی، سیاسی و اقتصادی کرده است.
۶
در یک دنیای سیاسی-اقتصادی-نظامی تک قطبی به سر میبریم. یعنی سلطهی سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریکا در جهان امروز به حدی است که اگر با توافقی مخالف باشد آن توافق شکل نخواهد گرفت. ایرانیها به خوبی میدانستند که باید با آمریکا صحبت کنند و گپ زدنهای طولانی با اروپاییها و روسها و چینیها کار به جایی نمیبرد. اوضاع بحرانی بود و عزم و ارادهی سیاسی در داخل ایران برای گفتگو با نمایندگان امپراطور نیز وجود داشت. منتها به دلایل مختلف این گفتگوها باید پنهانی انجام میشد. از حدود هشت ماه پیش (اگر نه بیشتر) مذاکرات پنهانی بین ایرانیها و آمریکاییها در جریان بوده است، احتمالا بر سر موضوعاتی که برنامهی هستهای فقط یکی از آنها بوده است. حدس من این است که به احتمال زیاد در این گفتگوها توافقهای اساسی بین ایران و آمریکا شکل گرفته و امتیازهایی نیز داد و ستد شده است. اهمیت این توافقهای (احتمالی) اگر چه پنهانی و غیررسمی بودهاند در این بوده که به ایران و آمریکا امکان ادامهی علنی بازی را در محضر سایر رقبا و متحدان خود میدادند. یک دلیل عصبانیت اسرائيل، عربستان یا فرانسه میتواند این باشد که احساس میکنند دور زده شدهاند و ایران با امپراطور «زد و بند» کرده است. مدیریت رقبا و شرکا فقط یکی از دلایل پنهانکاری اولیهی ایرانیها و آمریکاییها بوده است. دلایل دیگر را باید در فضای سیاسی داخل این کشورها جستجو کرد و نباید فراموش کرد که هم در ایران و هم در آمریکا جریانهای متعدد و رقیب با دیدگاهها و منافع متفاوت حضور دارند که کم و بیش میتوانند روی سیاستهای در حال شکلگیری دولتهای کشورشان اعمال نفوذ کنند.
۷
اوباما به وضوح سیاستمداری جاهطلب است. ممکن است بگویید رئیسجمهور آمریکا دیگر چه جاهطلبیای میتواند داشته باشد؟ جاهطلبی از نوع تاریخی! اگر به چشمهای بیحالت و ماهیوار جورج بوش و عملکرد تیم فاسدش به سردستگی امثال رامسفلد نگاه کرده باشید متوجه میشوید که این دار و دسته انگار جاهطلبی تاریخی نداشتند. در انتقاد از اوباما زیاد میتوان نوشت، اما نمیتوان انکار کرد که او سیاستمداری زیرک و دارای جاهطلبی تاریخی است. اینکه میگویم اوباما جاهطلبی تاریخی دارد به این معناست که او میخواهد در تاریخ آمریکا از او به عنوان یک رئیسجمهور ویژه دارای خصوصیتها و دستاوردهای منحصر به فرد یاد شود و نه یکی مانند جورج بوش. او از بسیاری جهات از بوش تندروتر است، اما ملایمتر و سنجیدهتر صحبت میکند. در زمان او حوزهی قدرت رئيسجمهور تا حدی گسترش یافت که او میتواند فرمان قتل یا بازداشت نامحدود شهروندان آمریکایی را بدون رویهی قضایی صادر کند و همزمان با امضای فرمان حملهی هواپیماهای بدون سرنشین به روستاهای پاکستانی و فرمان گسترش حضور نظامی آمریکا در تقریبا سراسر آفریقای شمالی، از اخلاق و مسئولیت صحبت میکند و مراقب است چهرهی عمومیاش با حرفی بیربط یا ضعیف خدشهدار نشود. اوباما جایزهی صلح نوبل را نیز دریافت کرده است و برای خود ماموریتی قائل است که او را به یک رئیسجمهور کمی بیشتر از عادی در آمریکا تبدیل میکند. جاهطلبی اوباما از نوعی است که چند صد میلیوندلار سعودی به سختی میتواند آنرا خریداری کند و هوشیاریاش به حدی است که خاندان سعودی را در جایگاه واقعی خودشان بازتعریف میکند: دستنشاندهای حلقه به گوش نگاهبان مخازن نفت امپراطور. این جایگاه در زمان بوش به خاطر فساد تیم بوش انگار عوض شده بود و خانوادهی سعودی برای لحظهای خود را نه سگهای نگهبان که اربابهایی ثروتمند فرض کرده بودند.
نکتهی دیگر این است که در حال حاضر آقای اوباما دورهی دوم ریاستجمهوری خود را میگذراند. در دورهی دوم، او که نگران انتخابات آتی نیست میتواند با اقتدار عمل بیشتری رفتار کند و برنامههای جاهطلبانهاش را بر اساس بینش سیاسی خود با استحکام بیشتری پیش ببرد. شاید اگر اتفاقات اخیر سال گذشته رخ داده بود اوباما هرگز نمیتوانست ریسک آغاز پروژهی تعامل با ایران را بخرد.
۸
سوریه قربانی رقابتهای منطقهای و جاهطلبیهای ترکیه، عربستان و قطر شد. اما چنین جاهطلبیهایی بدون اجازه و چه بسا حمایت امپراطور نمیتوانست انجام شود. به این ترتیب سوریه قربانی شد تا ایران تحدید شود. اما جنگ داخلی در سوریه به گونهای پیش رفت که منجر به سقوط رژیم اسد نشد. شاید هم آمریکا و چه بسا روسیه هیچکدام مایل به سقوط رژیم اسد نبودند چون جایگزینی که منافع آنها را تضمین کند برایش متصور نبودند. در نتیجه هر کدام از منظری وضعیت جنگ دائمی و آچمز را به از دست دادن سوریه یا افتادن آن به دست اراذل و تروریستهای مزدور ترجیح میدادند. از نظر آنها شاید یک اسد ضعیف شده به مراتب بهتر از تروریستهایی است که بر کرسی صدارت و وزارت نشسته باشند. به این ترتیب هم روسیه راضی است که سوریه را از دست نداده است و هم آمریکا راضی است که سوریه ضعیف اما قابل مهار باقی مانده است.
۹
و اما روسیه. غولی پیر و خسته که هنوز به اندازهای که اوکراین و بلاروس و گرجستان را خفه کند و ایران و ترکیه را دچار مخمصه کند و هر از چندگاهی بلوفی در سطح بینالمللی بزند و مویی از تن خرس آمریکایی بکند توانمندی دارد. سیاست روسیه در قبال ایران بسیار متغیر است و وابسته به روابط این کشور با اروپا، چین، ژاپن و آمریکا و خدا میداند لابد گرینلند است. اما تقریبا همیشه تابع یک اصل طلایی است: ایران نباید نیرومند شود و به خصوص هرگز نباید به قدرتی نظیر آمریکا بیش از حد نزدیک شود. در نتیجه اگر بنا را بر این بگیریم که ایران و آمریکا ممکن است به هم نزدیک شوند علاوه بر اسرائیل و عربستان که جیغشان به هوا میرود، روسیه ممکن است پتک زنگ زده اما سنگیناش را به ملاج ایران بکوبد. در صورت نزدیک شدن ایران به آمریکا، روسیه خواهناخواه امتیازی از ایران خواهد گرفت، مثلا شما فرض کنید باقیماندهی دریای خزر را هم آرام آرام قیچی کنند و وصلهای کنند روی قبای کهنهی روسی!
ترس اسرائیل شکل دیگری دارد. اسرائیل بازوی کوچکی از اندام ورزیدهی صهیونیسم جهانی است و از طریق آن نفوذ شگرفی بر شاهراههای رسانهای و سیاستگذاری آمریکا و بسیاری از نقاط دیگر جهان دارد. اما این نفوذ مطلق و دائمی نیست. در آمریکا جریانهای لیبرال و وطنپرستانه نیز وجود دارند. کابوس اسرائیل این است که با باز شدن کانالهای گفتگوی رسمی و رسانهای میان ایران و آمریکا، این بخشها از تار و پود قدرت در آمریکا که حتی ممکن است ازینکه گند و کثافت اسرائیل مدام گریبان آمریکا را گرفته نیز خسته شده باشند فعال شوند. در این صورت ممکن است حمایت بدون قید و شرط آمریکا از اسرائیل به پرسش گرفته شود و در معرض دیالوگ عمومی قرار بگیرد که در آن صورت هرگز شانسی نخواهد داشت. در عوض ممکن است از دل این تحولات ایران با چهرهای منطقی و به عنوان متحدی مناسب و مهم در منطقه برای آمریکا بیرون آید که اصلا شباهتی به هیولایی که از آن تصویر شده بود ندارد. به عبارت دیگر، کابوس اسرائیل این است که با باز شدن کانالهای گفتگو بین ایران و آمریکا، پروژهی هیولاسازی از ایران که به کمک عوامل نفوذی در ایران و عوامل رسانهای در سراسر جهان سالها روی شکلگیریاش سرمایهگذاری کردهاند شکسته شود و این موضوع دینامیزم جدیدی ایجاد کند که به طبع آن به تدریج اسرائیل به یک متحد درجهی دوم آمریکا و لاجرم به کفی روی دریای نفرت اعراب منطقه تبدیل شود و در عوض ایران سوگلی آمریکا در منطقه شود. این شاید دور از ذهن به نظر برسد، اما به هر حال کابوسها همیشه مستندگونه نیستند!
۱۰
از حرکت حرفهای و پختهی تیم مذاکره کنندهی ایران بگذریم. سوال اصلی این است که چه خواهد شد؟ در چند ماه آینده شاید هر اتفاقی بتواند رخ دهد. راستش را بخواهید از منفی هزار تا مثبت هزار را میتوانم تصور کنم و البته که دوست دارم مثبت فکر کنم. فرضا امیدوارم معاملهی بین ایران و آمریکا به این معنا باشد که امپراطور به ایران به شکل یک واقعیت منطقهای و یک جزیرهی ثبات نگاه میکند که میتوان با آن همکاری کرد و چه بسا به آن نزدیک شد، نه اینکه آنرا به عنوان حلقهی بعدی در زنجیرهی کشورهایی که باید قربانی طرحهایی نظیر خاورمیانهی بزرگ شوند در نظر بگیرد. از آن طرف امیدوارم کشورهایی که از نزدیک شدن آمریکا و ایران بیشترین آسیب را میبینند از جمله عربستان، اسرائیل، روسیه، ترکیه و حتی قطر به صورت آشکار یا نهان به این روند آشتیجویی و اعتمادسازی ضربهای مرگبار وارد نکنند. دوست دارم به این فکر کنم که روابط کشورهای شمال و جنوب را مناسبتهای شبه استعماری یا پسااستعماری شکل نمیدهند یا دست کم ایران با مجموعهی شرایطی که امروز دارد از این قاعدهها مستثناست. دوست دارم امیدوار باشم که تغییر روندی که آغاز شده است منجر به کشیدن دندانهای ایران به منظور ادامهی پروژههای ناپایدارسازی و تجزیه و جنگ نخواهد شد. دوست دارم باور کنم که نظام سیاسی حاکم بر ایران از پرداختن هزینههای کمر شکن از جیب مردم پشیمان است و آماده میشود تا با عزمی راسخ و با تکیه بر پشتوانهی مردمی نه از سر ضعف و بیکفایتی که از موضع مشروعیت و کارآمدی با قدرتهای منطقهای و جهانی تعامل کند …
برای پیشبینی بسیار زود است. اما اجازه دهید خوشبین باشیم. با چشمهای باز. راستی، یادمان نرود که فکر کردن مجاز است، مثل خطا کردن!
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
مهمترین خبر این روزها برای بیشتر ایرانیها توافق ایران و کشورهای ۵+۱ بر سر برنامهی هستهای است. طبعا وضعیت ایران اصلا به گونهای نبود که امکان مانوردهی زیادی در این مذاکرات داشته باشد ولی با اینحال توافق به دست آمده نقطهی آغاز خوبی است بدون آنکه حقوق اساسی ایران قربانی شده باشد. مهمترین نکته اما آغازِ پایانِ مسیر خطرناک قبلی است که سرنوشتی جز انزوای بیشتر یا جنگ و ویرانی در آن نبود. در نتیجه این یادداشت کوتاه در راستای زیر سوال بردن اهمیت توافق حاصله نیست، بلکه قصد دارم دربارهی نقش بیش از حد اغراقشدهی برنامهی هستهای ایران صحبت کنم و اهمیت آنرا هم به عنوان عامل و هم به عنوان حلال مشکلات بین ایران و غرب زیر سوال ببرم.
این را مینویسم چون ظاهرا این تصور برای بعضی از دوستان به وجود آمده که ریشهی مشکلات بین ایران و غرب برنامهی هستهای و جاهطلبیهای هستهای حکومت ایران بوده و برای حل مشکلات هم ایران باید دست از این جاهطلبیها بکشد. درست است که در سطح دیپلماسی عمومی و عرصهی رسانهای این تز زیاد مطرح شده اما تحلیل واقعبینانهای از شرایط به دست نمیدهد. برخلاف آنچه غالبا تصور میشود، اصلا واضح نیست که همهی های و هویها واقعا بر سر برنامهی هستهای ایران بوده باشد که همهی تصمیمگیران مهم سیاسی در سراسر جهان (مطمئن باشید همه) میدانند برنامهی هستهای ایران نظامی نیست و به هیچ تهدید نظامیای نیز منجر نخواهد شد. با اینحال فشارها به ایران ادامه یافت به بهانهی برنامهی هستهای که اگر این بهانه نبود بهانههای دیگری مورد استفاده قرار میگرفت. به نظر من باید سیاست تهدید و تحدید ایران (صرفنظر از سوء مدیریتها و اشتباهات داخلی) را در چارچوب روندهای تاریخی و رقابتهای جهانی و منطقهای دید. از این منظر برنامهی هستهای ایران ریشهی سیاست تحدید و تهدید ایران نبوده و نیست بلکه ریشهی اصلی را باید در تلاش قدرتهای فرامنطقهای در ایجاد تعادل قدرت در منطقه و همینطور تلاشهای رقبای ایران برای بهرهبرداری حداکثری از تحدید ایران دید. برنامهی هستهای ایران صرفا یک برنامهی سیاسی و از جنس چانهزنی بوده و هست. چه از سوی ایران و چه از سوی غرب ریشههای تضاد را باید در چیز دیگری جستجو کرد. به همانترتیب که امروز هم ریشههای روند به اصطلاح رو به بهبود را باید در تغییر مناسبتهای ریشهای تری دید.
طبعا نقش سیاستهای داخلی را در این نمیتوان نادیده گرفت یا کم اهمیت شمرد. شکی نیست که وجود سیاستمداران بیکفایت که منافع ملی را قربانی هیجانات قبیلهای خود میکنند میتواند سیاست تهدید و تحریم ایران را که از سوی دولت آمریکا و متحدانش در منطقه دنبال میشد را تسهیل کند. اما از آن طرف نمیتوان اصل موضوع را فراموش کرد و نادیده گرفت که چنین سیاستی وجود دارد و علت پیدایش آن معادلات کلانتری است که ریشههای آن را باید در تاریخ منطقه و رقابتهای ژئوپولیتیک دید.
اما سوال این است که اگر برنامهی هستهای ایران بهانهی سیاسی و ابزار چانهزنی (و نه علت) تنشها بین ایران و غرب است پس این مذاکرهها چه فایدهای دارد و چطور میتواند به نتیجه برسد؟ پاسخ این است که امتیازهای اصلی و داد و ستدهای مهمتر احتمالا بین ایران و آمریکا انجام شده است (کمااینکه از مدتها پیش مذاکرات پنهانی بین ایرانیها و آمریکاییها در جریان بوده) و مذاکرات ژنو بیشتر جنبهی رسمی و علنی دارد و به خصوص از این لحاظ مهم است که متحدان و رقبای آمریکا از نتیجه راضی باشند. تحولات سوریه را به هیچ عنوان نمیتوان نادیده گرفت و این نکته که به هر حال اتفاقاتی افتاد که آمریکا به این کشور حملهی نظامی نکرد. هنوز برای قضاوت کردن بسیار زود است اما تحولات کلانی هم در سطح جهانی در حال رخ دادن است. بزرگترین اقتصاد جهان که ابرقدرت نظامی و سیاسی نیز هست از واردکنندهی نفت، به صادر کنندهی نفت و گاز تبدیل میشود. این موضوع به معنای کم اهمیت شدن خاورمیانه نیست، اما نشان میدهد که در دینامیسم دنیای جدیدی که در آن ابرقدرت اقتصادی و نظامی و سیاسی به صادر کنندهی نفت و گاز تبدیل شده است چیدمان و آرایش نیروها هم به تناسب تغییر خواهد کرد. دوستی میگفت برخلاف چند دههی قبل (مثلا دهه ۳۰ یا ۴۰) این روزها جامعهی ایران به مراتب آمریکاییدوستتر (آمریکوفیل) شده است و برعکس جوامع کشورهای عربی (مثلا جامعهی مصر) به مراتب ضدآمریکاییتر شدهاند. این برایند عظیم اجتماعی که در ایران به سود آمریکا ایجاد شده موضوعی است که سیاستمداران و استراتژیستهای آمریکایی هم در شکلگیری و تقویت آن نقش بازی کردهاند و هم تلاش میکنند که از آن نهایت بهرهبرداری را ببرند.
خلاصه اینکه به نظر من هم دور شدن و هم معامله و نزدیک شدن ایران و آمریکا روندهایی فرا-هستهای بودهاند و هستند. برنامهی هستهای همه چیز را شکل نمیدهد اگر چه لنزهای رسانهای و بلندگوهای دیپلماسی عمومی ممکن است این تصور را ایجاد کنند که محوریت مشکلات و راهحلها در برنامهی هستهای است. معادلات منطقهای و جهانی پیوسته در حال تغییر هستند و دور شدن یا نزدیک شدن کشورها به یکدیگر بیشتر تابع تحولات زیربنایی و همینطور رقابتها و همکاریهاست.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
فضاپیمای وویجر۱ اولین شیء ساخت بشره که از منظومهی شمسی خارج شده و در حال حاضر در فضای بینستارهای قرار گرفته. توی این صفحه شرح داده شده که داخل این سفینه یه سری نشانه و علامت و محصولات فرهنگی و هنری و غیره از تمدنهای زمینی جاسازی شده که در صورتی که روزی روزگاری در آیندهی احتمالا دور موجودات هوشمند دیگری بهش دست یافتن بتونن اطلاعاتی در مورد زمین و زمینیها به دست بیارن. البته فکر میکنم بر فرض احتمال نزدیک به صفر که این اتفاق بیفته، اون موجودات بیشترین اطلاعات رو از بررسی خود سفینه به دست خواهند آورد چون اصلا معلوم نیست تا چه حد توانایی استخراج و درک مثلا یک شعر یا یک قطعهی موسیقایی زمینی رو داشته باشن. به هر حال اینجا شرح داده شده که در میان پیامهایی که به ۵۵ زبان مختلف در این فضاپیما قرار داده شده پیامی هم به زبان فارسی هست به صورت زیر:
درود بر ساکنین ماوراء آسمانها، بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند، چو عضوی بدرد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
پیام بدی نیست و شعر سعدی هم زیبا و معناداره. اما مشکلش اینه که خیلی انسان محوره. توجه کنید این شعر برای ما قشنگ و معناداره که اهل زمین و از بنی آدم هستیم. اما خطاب به یه موجود غیرزمینی به غیر از اون درود اولش، در مورد صلح و دوستی بنی آدم حرف میزنه. اما موجودات فضایی که از بنی آدم نیستن! به نظر من بهتر میبود اگه این پیام به جای اینکه از آفرینش بنیآدم و اینکه هوای هم رو دارن (دارن؟) صحبت کنه، یک پیام جهانیتری میداشت. نمیشد؟
اجازه بدین یه لحظه از سطح سمبولیک داستان دور بشیم و به سطح کاربردی اون توجه کنیم. فرض کنیم این پیام به دست موجودات هوشمند برسه و اونها بتونن اون رو بخونن. حالت بدبینانهترش رو در نظر بگیرید. از میان همهی آنچه در سفینه قرار داده شده، این پیام تنها چیزیه که سالم به دست اونها میرسه یا اونها موفق میشن رمزگشاییاش کنن. فرض کنید کرهی زمین و انسانها هم هزاران سال پیش از بین رفتن. خلاصه تنها چیزی که از زمین باقی مونده همین قسمت فارسی این مجموعه پیامها باشه و باقی همه پوسیده شده باشه و غیرقابل خوانده شدن. اون وقته که به نظرشون میاد با تمدنی طرف هستن که با وجودی که سفینه به اعماق کهکشان پرتاب کرده (گیرم دهها یا صدها هزار سال قبل) اما کاملا روی خودش متمرکز بوده.
شاید بگین مگه میشه انسانمحور نبود؟ درسته که ما محدود به زبان و فرهنگ و مختصات انسانی هستیم، اما توی پیامی که به موجودات هوشمند احتمالی دیگه میفرستیم میتونیم سعی کنیم «اونها رو هم ببینیم و کمتر خودمحور باشیم». نگاهی به ترجمهی فارسی سایر پیامها انداختم که ببینم کدامیک از اونها کمتر انسانمحور هستند. متاسفانه پیام فارسی با همهی زیباییای که شعر سعدی داره، شاید انسانمحورترین پیامی باشه که توی این مجموعه قرار داده شده. اگر این پیام فقط به آن جملهی اول منحصر میشد شبیه خیلی از پیامهای دیگر میشد که به سلام و درود و امثال آن اکتفا کردهاند. اما شعر سعدی آن را زمینی و انسانمحور میکند، بدون کوچکترین نشانهای از وجود موجودی هوشمند به غیر از بنیآدم. اگه قرار باشه اون موجودات فرضی کذایی شخصیت اقوام زمینی رو از روی پیامهاشون حدس بزنن، احتمالا به این نتیجه میرسن که فارسیزبانها خودخواهترین قوم زمین هستن (البته پیام ترکی هم اوضاش زیاد جالب نیست چون از انسانمحور هم بالاتره، ترکزبان محوره!). در ضمن نمیدونم شما هم این برداشت رو دارید یا خیر، اما پیام فارسی از یه جهت دیگه هم با پیامهای دیگه فرق میکنه. یه ذره انگار ادعاش میشه!
بخونید و خودتون قضاوت کنید:
سومری: امیدوارم همه خوب باشند
یونانی باستان: درود بر تو،هرکه هستی. ما با نیت دوستی آمدیم، برای آنانکه دوست هستند.
پرتغالی: آرامش و شادی به همه
کانتونیز: چطورید؟ برای شما آرامش، شادی و سلامتی آرزومندم
اکدی: امیدوارم همه خوب باشند
روسی: سلام! من به شما خوشآمد میگویم!
تایلندی: سلام دوستان دوردست. ما از اینجا به شما درود میفرستیم
عربی: سلام به دوستان ما در ستارهها. شاید زمان ما را به یکدیگر برساند
رومانیایی: درود به همه
فرانسوی: سلام به همگی
برمهای: خوب هستید
عبری: شالوم
اسپانیایی: سلام و درود به همگی
اندونزیایی: عصربخیر خانمها و آقایان. بدرود تا دیداری دیگر
کچوا: سلام به همگی از زمین، به زبان کچوا
پنجابی: به خانه خوش آمدید. دیدار شما باعث خوشحالیست
هیتی: درود
بنگالی: سلام! بگذارید آرامش و صلح در همه جا حکمفرما باشد
لاتین: درود بر تو،هرکسی که هستی؛ ما با نیت خوب آمدهایم و با خود صلح را به فضا آوردهایم
آرامی: سلام
هلندی: درود صمیمانه به همه
آلمانی: درود صمیمانه به همه
اوردو: آرامش و صلح بر شما. ما ساکنان زمین بر شما درود میفرستیم
ویتنامی: درود صمیمانه به شما
ترکی: دوستان ترکزبان عزیز، باشد که احترام صبحگاهی بر سرتان باشد
ژاپنی: سلام. خوب هستید؟
هندی: سلام از سوی ساکنان این دنیا
ویلزی: سلامتی برای شما، اکنون و همهوقت
ایتالیایی: درود و آرزوهای بسیار
سینهالی: زنده باشید
نگونی (زولو): به شما درود میگوییم، ای بزرگان. و زندگی درازی برای شما آرزومندیم
سوتو (سسوتو): سلام بر شما، ای بزرگواران
وو: بهترین آرزوها برای همه شما
ارمنی: درود، به تمام کسانی که در جهان هستند
اسپرانتو: ما میکوشیم که با صلح و آرامش با تمام مردم دنیا و جهان زندگی کنیم
کرهای: چطورید؟
لهستانی: خوش آمدید ای موجودات فراسوی جهان
نپالی: برای شما از زمین آینده خوبی را آرزومندیم
چینی ماندارین: چطورید؟ ما خیلی دوست داریم شما را ببینیم. اگر میتوانید بیایید و ما را ببینید.
ایلا (زامبیا): ما برای همه خوبی آرزومندیم
سوئدی: سلامی از سوی یک برنامهنویس کامپیوتر از دانشگاه شهر کوچک ایتاکا در زمین
نیانجا: چطورید ای مردمان سیارههای دیگر؟
گجراتی: سلامی از سوی یک آدم ساکن سیاره زمین. با ما تماس بگیرید
اوکراینی: ما از جهان خود به شما درود میفرستیم و برای شما شادی، سلامتی، خوبی و زندگی طولانی آرزومندیم
فارسی: درود بر ساکنین ماورای آسمانها. بنیآدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند. چون عضوی بهدرد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار.
صربی: ما برای شما بهترینها را آرزومندیم، از سیاره زمین
اوریه: درود به ساکنان جهان از زمین، سومین سیاره منظومه شمسی
گاندا (لونادا): سلام به تمام مردم جهان. خدا به همه آرامش و صلح دهد
مراتی: درود. مردم زمین برای شما آرزوهای خوب میفرستند و برای شما امید آینده خوبی را دارند
آموی (لهجه مین): دوستاین فضایی، چطورید؟ آیا غذا خوردهاید؟ بیایید و به ما سر بزنید اگر میتوانید
مجاری: ما به زبان مجاری به تمام موجودات دوستدار صلح در جهان درود میفرستیم
تلگو: درود. بهترین آرزوها از سوی تلگو زبانان زمین
چکی: دوستان عزیز، ما بهترینها را برای شما آرزومندیم
کانارا: درود. از سوی کانارا زبانان، بهترین آرزوها
راجستانی: سلام به همگی. ما اینجا شادمانیم، شما نیز آنجا خوشحال باشید
انگلیسی: سلامی از سوی کودکان سیاره زمین
پینوشت: پیام فارسی چه میتوانست باشد؟ پیشنهاد ادبیای دارید که جهانی باشد؟
پینوشت: دوستی در کامنت تاکید کردهاند که ترجمهی فارسی پیام ترکی دقیق نیست. ترجمهی دقیقتر به این صورت است: «دوستان عزیزی که ترکی متوجه میشید…» که دراین صورت مشکل یاد شده در بالا را نخواهد داشت.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
یکی از خصوصیتهای غالب فرهنگی مردم سوئد پرهیز از ایجاد تنش در تعاملهای روزمرهشان با سایر افراد است. اگر با کسی اختلاف نظر جدی داشته باشند و احساس کنند بیان این اختلاف نظر ممکن است به بحث و تنش کشیده شود ترجیح میدهند با سکوت از کنار آن عبور کنند. مگر اینکه جایی به خاطر حفظ منافع خود مجبور به اظهار نظر شوند، در غیر این صورت خیلی بعید است که مخالفتشان را علنا یا شدیدا نشان دهند. به عبارت دیگر کم پیش میآید یک سوئدی را ببینید که در حالی که رگ گردنش از هیجان بیرون زده در حال متقاعد کردن یا تخطئهی طرف مقابل به چیزی باشد. به همین دلیل برایم خیلی جالب بود که یکی از سوئدیهایی که میشناسم (همکارم است) در جلسهای که بیش از ده نفر در آن حضور داشتند حرفهایش را با ابراز مخالفت جدی با تفکری خاص شروع کرد. وقتی فهمیدم او قصد دارد شدیدا با موضوعی مخالفت کند گوشهایم تیز شد. میدانستم قرار است حرفهایی را بشنوم که از نظر او کلیدی و حیاتی هستند.
روز قبل، در مورد موضوعی سخنرانی کرده بود و به دنبال آن پرسش و پاسخ و گفتگوی آزاد با حضار. موضوع سخنرانیاش بازتاب نتایج تحقیقات علمی در حوزهی انرژیهای نو در سیاستهای جاری کشور بود و اینکه چطور در بسیاری از زمینهها سیاستهای فعلی دولت سوئد دستاوردهای مهم علمی را دربر نمیگیرند. بیشتر حضار در این نکته اتفاق نظر داشتند که محققان باید تلاش بیشتری برای لابی کردن در محافل سیاسی از خود نشان بدهند و از این طریق سعی کنند روی فرایند قانونگذاری تاثیر بیشتری بگذارند. اما ظاهرا فردی در میان جمع بوده که مدام از فساد سیستم سیاسی-اقتصادی صحبت میکرده و اینکه سیاستمدارها به دنبال رای جمع کردن هستند و سیاستهایی را ترجیح میدهند که نتیجهی فوری داشته باشند و گوششان به حرفهایی که تاثیر درازمدت دارند بدهکار نیست. همکار سوئدی من مدام اصرار میکرده که این چالشی است که ما یعنی اهالی دانشگاه باید بتوانیم برای رویارویی با آن چارهای بیاندیشیم اما ظاهرا آن فرد نگاهش به عالم سیاست خیلی منفیتر از اینها بوده.
همکارم خطاب به ما ادامه داد که:
دیدگاه این فرد درست نقطهی مقابل دیدگاه من است تا حدی که با هیچکس نمیتوانم بیشتر از این مخالف باشم. چطور میشود نگاه ما به سیاستمدارها اینطور منفی و دفعی باشد و بعد از آنها انتظار داشته باشیم با ما یعنی جماعت دانشگاهی همراهی کنند و به حرفهای جدی و پیچیدهی ما گوش دهند؟ اگر قرار است چیزی تغییر کند سهلترین و کم هزینهترین راهش این است که از طریق همین سیاستمدارها تغییر کند و ما باید همیشه به دنبال راههایی باشیم که با آنها تعامل داشته باشیم و صدای مشاورهایمان را به گوششان برسانیم و روی سازوکارهایی که جهتگیریهای آنها را شکل میدهد تاثیر بگذاریم. اگر آنها را به عنوان «یک مشت فاسد» به کلی طرد کنیم، مشکل هیچوقت حل نخواهد شد و آنها به هر حال تصمیمهای سیاسیشان را خواهند گرفت.
از آن روز که همکارم این حرفها را در آن جلسه زد چند روز گذشته اما مدام به حرفهایش فکر میکنم. اینجا یک نفر سوئدی دارد با من از مهمترین تجربههای زندگی فردی (و اجتماعیاش) صحبت میکند. این حرف برای من چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مثالهای زیادی به ذهنم میآیند و سعی میکنم از پنجرهی این تجربهی سوئدی به هر مورد نگاه کنم…. خواه ناخواه خیلی از مثالهایم از ایران است و تلاش فردی و اجتماعی ما برای رسیدن به جامعهای بهتر. به مواضع آدمهایی فکر میکنم که حاکمیت سیاسی را به مثابه یک کلیت فاسد و مستبد طرد میکنند و در عین حال از همین حاکمیت انتظار دارند که نسبت به دغدغههای آنها حساس باشد. سوال این است که این فاصله چگونه قرار است پر شود؟ فاصلهی بین این کل فاسد و مستبد و دغدغههای ما؟ آیا میتوانیم از حاکمیت هیولایی غیرقابل انعطاف، یک کل همگن و غیرقابل تغییر بسازیم و همزمان انتظار داشته باشیم به حرفهای ما گوش دهد؟ همکار سوئدی من میگوید: خیر نمیتوانیم. اگر حاکمیت آنچه که میخواهیم نیست، باید آن را بشکافیم (deconstruction) و به جای رد کلیت آن (مثلا هیولاسازی)، با اجزاء آن تعامل کنیم تا جایی که به تدریج رفتار سازمانی آن به شیوهای مطلوبتری شکل بگیرد.
همین حرف را در مورد رابطهی ایران با آمریکا (یا غرب) و به صورت کلیتر درمورد رابطهی کشورهای ضعیف با کشورهای نیرومند میتوان گفت. چطور میتوانیم صبح تا شب به آمریکا و انگلیس (یا چین و روسیه مثلا) فحش بدهیم و آنها را به صورت یک کل همگن مورد لعن و نفرین خود قرار دهیم و در عین حال انتظار داشته باشیم که بازیگران سیاسی این کشورها نسبت به دغدغههای ما حساس باشند و به حرفهای ما گوش بدهند؟
به نظر من برای پرهیز از حماقت سیستماتیک* (organized stupidity)، داشتن نگاه انتقادی (critical) بسیار مهم و حتی شاید «لازم» است. نگاههای مرسوم مبتنی بر اخلاق متعارف یک نمونه از این نگرشهای انتقادی هستند. اما از بین نگرشهای تحلیلی دو نمونه در ایران بیشتر شناخته شده هستند (یا تاثیرگذار بودهاند): رویکردهای مارکسیستی که ریشههای سلطه و نابرابری را در مناسبتهای اقتصادی ردیابی میکنند و نگرشهای پسااستعماری که ریشههای سلطه را در مناسبتهای سیاسی و فرهنگی به ارث رسیده از استعمار جستجو میکنند. اما آیا داشتن نگاه انتقادی «کافی» است؟ به اعتقاد من خیر. چرا که حدس من این است که نگاه صرفا انتقادی به خصوص وقتی که به طرد کلیت سیستم مورد نقد تبدیل شود (مثلا جمهوری اسلامی کلن غیرقابل تعامل است… یا غرب کلن غیرقابل تعامل است و …) هم میتواند به حماقت سیستماتیک منجر شود.
به نظرم نگاه انتقادی باید در کنار نگاه سازنده و تعاملی قرار بگیرد تا بتواند پرواز کند. نگاه سازنده همان است که همکار سوئدی من به آن اشاره کرد که شاید بتوانیم آنرا نوعی مثبتاندیشی و عملگرایی (pragmatism) بدانیم. یعنی تلاش مداوم برای ایجاد کانالهای ارتباطی و تاثیرگذاری بر اجزاء سیستمی که میخواهیم به شیوهی مطلوبتری عمل کند و افزایش ظرفیت سازمانی آن و باور داشتن به اینکه چنین چیزی اساسا امکانپذیر و مطلوب است. در مورد تجربهی اجتماعی ما در ایران هم میتوانیم موضوع را اینطور ببینیم. نگاه انتقادی داشته باشیم تا چشمهایمان به روی خاستگاههای انواع تبعیضها، سلطهها و جفاها باز باشد و نگاه سازنده داشته باشیم تا بتوانیم شکاف بین «وضعیت موجود» و «وضعیت مورد نظر»مان را از طریق تعامل مثبت با حکومت (به عنوان بازیگر مهم داخلی) و با کشورهای نیرومند منطقه و جهان (به عنوان بازیگرهای مهم خارجی) به تدریج پرکنیم و به امکان پر شدن تدریجی چنین شکافی باور داشته باشیم.
بله ساده نیست. ظرفیتهای سازمانی سیستمی که نقش میکنیم لزوما نگاه انتقادی را بر نمیتابد و جادههایی که از طریق آنها بتوان با آن تعامل سازنده کرد نیز شاهراههای آسفالت شده نیستند و چه بسا جنگلهای انبوه یا درههای عمیق نیز سر راه وجود داشته باشد. در ضمن من یا شما تنها کسانی نیستیم که قصد داریم روی سیستم مورد نظرم (حکومت ایران، یا غرب) تاثیر بگذاریم. صداهای دیگر هم هست و رقابتهای آشکار و نهان هم در جریان است. اما این چالشها را نمیتوان با پاک کردن صورت مساله از میان برد. هیچکس نمیتواند مطمئن باشد که رویکردی انتقادی-سازنده با حکومت ایران/نظام سیاسی اقتصادی غرب لزوما به نتیجهای خوشآیند ختم میشود اما «اگر تجربهی همکار سوئدیام درست باشد» میتوانیم بگوییم که رویکردهای دیگر «مطمئنا» به جایی نمیرسند.
* حماقت سیستماتیک اصطلاحی است که در اینجا با تعریف خودم از آن استفاده میکنم. یعنی سیستمی که اجزای آن نشانههای بارزی از معرفت و حکمت دارند اما در کلیت سازمانی خود به شیوهای عمل میکند که بیفایده و بیمعناست. یک بیمارستان فرضی را در نظر بگیرید که همهی اجزاء آن آموزش دیده هستند اما توان آنها به جای اینکه در غالب یک کلیت سازمانی به درمان موثر بیماران منجر شود، صرف کاغذبازی و فعالیتهای بیهوده میشود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
آدم میترسد. من میترسم. از چه؟ از خودمان. دقیقتر بگویم … از برخی از افرادی که نمونههایشان را در فضاهای مجازی مثل گوگلپلاس یا فیسبوک میتوانیم ببینیم.
از یک سو لشگر ایرانیهای-هالیوودی را میبینم. بعضی از این دوستان که ظاهرا در شکوه و عظمت ناوهای آمریکایی ذوب شدهاند چنان از حرکت مخلصانهی آمریکا و عربستان برای نجات مردم مظلوم سوریه و آوردن دموکراسی در این کشور دفاع میکنند (در حالی که رگهای گردنشان موقع صحبت کردن کلفت شده است) که آدم وحشت میکند اگر روزی روزگاری اینها در کشور کارهای شوند امثال این حقیر که مخالف چنین حملهای بودیم را به هیچستان تبعید کنند.
میترسم و پناه میبرم به آن سوی داستان که مثلا تعادل و آرامشی بیابم. اما میرسم به لشگر ایرانیهای-بالیوودی. کسانی که با نفرتی که بیشباهت به رگهای گردن گروه هالیوودیها نیست رجز میخوانند و حرفهای آقای حسن نصرالله را در گوش هم تکرار میکنند که حمله کنید تا کار اسرائیل را تمام کنیم و خودشان را مشتاق جنگ نشان میدهند (دقت کنید موضوع این نیست که کسی بگوید اگر به کشورم حمله شد از آن دفاع میکنم. موضوع لذت بردن از جنگ است ظاهرا!). صفحههای این دوستان پر است از نقلقولها و مبارزهجوییها و حماسههای بالیوودی و بعضا تخیلی. اینها هم قوم ترسناکی هستند، البته انصافا از این دسته نسبت به اولیها کمتر میترسم.
احساسات نوجوانی است؟ اگر چنین باشد میتوانم آن را بفهمم. نوجوانهای ۱۴ یا ۱۶ ساله که رشد جسمیشان به مراتب از رشد ذهنیشان سریعتر است به شیوهی خاص خود دنیا را نگاه میکنند. نوجوان در معجزهی رشد و بلوغ گم است و طول میکشد تا خود را پیدا کند. بسیاری از نوجوانان ایرانی-هالیوودی تصویرهای ذهنیشان با فیلمهایی نظیر «تاپگان» (Top Gun) و «دروغهای حقیقی» (True Lies) ساخته شده است. آنها با دیدن یک هواپیمای F-16 هیجانزده میشوند و توی چشمهای نوجوانشان هر کس هواپیمای خوشگلتری داشته باشد و موشکهای اسمارتتری محقتر، دموکراتیکتر، پیشرفتهتر و متمدنتر به نظر میرسد. از آن طرف نوجوانهای ایرانی-بالیوودی را داریم که تصویر ذهنیشان قایقهای موتوری انتحاریای است که صدتا صدتا به سمت ناوهای آمریکایی میروند و در جنگی نامتقارن امپراطور اقیانوسها را به زانو در میآورند و چه بسا از دل این حمله با کمک موشکهای حزبالله حماسهی فتح تلاویو و چه بسا چند تا جای دیگر هم خلق شود!
اما این نوجوانان عزیز که ظاهرا در دو سوی اقیانوس نظری و عقیدتی و ظاهری نشستهاند نکات مشترکی هم با هم دارند:
۱) اولین خصوصیت مشترک این دوستان هالیوودی و بالیوودی این است که برای هر دو شکست بیمعناست. هالیوودیها هرگز شکست نمیخورند چون خودشان را در طرف قدرتمند قرار دادهاند و در نتیجه خیالشان راحت است که پیروز میشوند. در دعوای اسرائیل-غزه آنها طرف اسرائیل هستند پس خیالشان راحت است که پیروز هستند. در دعوای بین طالبان-خانوادههای دهاتی پاکستانی و آمریکا نیز آنها طرف آمریکاییها و پهپادهایشان هستند که آنهم خیلی تمیز پیروز میشود. فرضا اگر در حادثهای، جنگی، درگیریای چیزی، یکی از این نوجوانان غیور هالیوودی توسط بمبهای آمریکایی کشته شود خوشحال از این میمیرد که توسط بمبهای هوشمند (اسمارت!) یک کشور متمدن کشته شده و نه توسط باتوم و گاز اشکآور یک کشور عقبمانده. اما بالیوودیهای غیور ما به گونهای دیگر همیشه پیروز هستند. از نظر آنها اگر نیمی یا بیشتر از ایران هم قتلعام شوند و کشور به ویرانهای تبدیل شود که در آن میتوان گندم کاشت هم پیروزی ازان آنهاست، چرا که آنها در سمت حق ایستادهاند و مگر حق میتواند ببازد؟ به خصوص در دنیایی که ساز و کار عادلانهی آن توسط نیروهای ماوراء قدرت بشر تضمین شده است. در چنین دنیایی خیال همهی آنها که در سمت حق ایستادهاند راحت است که همیشه پیروز خواهند بود، چرا که حق همیشه پیروز است.
۲) صرف نظر از اینکه در مورد دخترها یا پسرها صحبت کنیم، دومین خصوصیت آنها رگههای نگاه اصطلاحا مردانه (masculine) به مسائل است. در این نوع نگرش رقابت کردن (در مقابل همکاری کردن)، خشن و ضمخت بودن (در مقابل لطیف و نرم بودن)، قلدری و برتریجویی (در مقابل کوتاه آمدن و برابرگرایی)، بیعیبی و تمیز بودن (در مقابل پذیرفتن نقص و آلودگی)، نگاه کمی (در مقابل نگاه کیفی)، نگاه مکانیکی و مهندسی جبرگرایانه و خوشبینی تکنولوژیک (در مقابل نگاه غیرجبرگرایانه و واقعبینی)، ایجاد دوگانههای مشخص و شسته رفته (Dichotomy) و اتخاذ موضع ارزشی نسبت به یکی از آنها و … قابل تشخیص است. نوجوان هالیوودی یا بالییودی ما در این خصوصیتها غرق است و یا آنها را میستاید و یا قبول ندارد که اینگونه است.
۳) نگاه بازتابی (reflexive) به موضوعات مختلف از جمله باورهایش، خصوصیتهایش و جامعهاش ندارد. پدیدهها و پیشفرضها همانی هستند که به او ارائه شدهاند (given) نه بیش و نه کم. سوالی اگر هست و کنجکاوی اگر ایجاد میشود دربارهی آنچه بعد از این میآید است. مثل کسی که عینکی رنگی به چشم میزند و دربارهی جهان کنجکاوی میکند، در حالی که نسبت به رنگ عینک خود واکنشی آگاهانه از خود نشان نمیدهد. هر دو گروه در فضایی توهمآلود و برساخته زندگی میکنند. فضایی که شاید به همان فضای توی فیلمها بیشتر شبیه باشد تا واقعیتهای زندگی اجتماعی و جغرافیای سیاسی.
۴) جایی میخواندم که یکی از مهمترین عوامل محرکه در نوجوانان، تمایل به عضویت در گروه همسن و سالهای مشابه است. نوجوان به خاطر اینکه مشابه دوستان خود باشد ممکن است به مصرف سیگار یا مواد مخدر یا الکل رو بیاورد، به بازیهای معینی علاقهمند شود، افکار مشخصی بیابد، پوشش معینی داشته باشد و یا از مجموعهی مشخصی از ارزشها و ایدهها دفاع کند (یا برعکس، طرد کند). نوجوانهای هالیوودی و بالیوودی هم از این قاعده مستثنا نیستند. اینها هم گروههای هالیوودی و بالیوودی خودشان را دارند و برای عضویت در این گروهها افکار و عقایدشان را هر چه بیشتر صیقل میدهند.
اما آیا همهی این دوستان هالیوودی و بالییودی نوجوان هستند؟ فکر نمیکنم. بخش قابل توجهی از این دوستان ظاهرا به دوران جوانی (یا بالاتر) پا گذاشتهاند و بزرگسال هستند از آنها انتظار عقل و تدبیر میرود. عقل و تدبیری که یا وجود ندارد، یا عقل ناقص من از تشخیص آن عاجز است. درست است که اطلاعی از تعداد و گستردگی آنها در سطح جامعه ندارم، اما حضور نسبتا پررنگشان را در فضای مجازی مشاهده میکنم و از شما چه پنهان میترسم. میترسم از اینکه صدای هالیوودیها و بالیوودیهای بزرگسال بیشتر از صدای عقلانیت و شعور در جامعه باشد/شود.
پینوشت:
نه این نوشته در مورد تو دوست عزیز من نیست. این یک نوشتهی کلی است که خیلی از جاهایش هم قابل نقد است و چرا که نباشد؟. اما اگر تو از خواندن این نوشته ناراحت شدهای، شاید باید به این فکر کنی که چرا فکر میکنی این نوشته ممکن است در مورد تو باشد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
حتما تا الان شنیدهاید. کمتر از یک ساعت پیش در حالی که کنفرانس خبری آقای حسن روحانی به عنوان رئیسجمهور تازه منتخب ایران تقریبا به انتها رسیده بود ناگهان یک نفر از میان جمع با صدایی رسا فریاد زد: «روحانی یادت باشه، میرحسین باید باشه!»
از آن اتفاقهایی بود که هر چند سال یک بار در صدا و سیما شاهدش هستیم. اما از آن هم بالاتر بود و در واقع عالی بود. دقت کنید چقدر این جمله مناسب است: کنایهآمیز نیست و قصد تحقیر کسی را ندارد، مثبت است، رو به آینده دارد اما به قول دوستی اشارتی هم به گذشته میکند «یادت باشد قبل از انتخابات چه وعدههایی دادی». از همه مهمتر با تحکم است. «یادت باشه!». جملهای امری که با آن فریاد رسا به یک دستور میماند. دستوری که انگار از سوی میلیونها شهروند ایرانی صادر شده است. همینطور هم باید باشد.
از یک طرف دوست دارم اینطور مطالبات به صورت متینتری پیگیری شوند تا زمینه برای سوءاستفاده و تندرویهای جدید و خدشهدار شدن حماسهی انتخاباتی اخیر ایجاد نشود (چرا که ممکن است منجر به ایجاد موانع بیشتری برای آزادی زندانیان سیاسی از جمله آقای میرحسین موسوی شود). از طرف دیگر این فریاد را نشانهی این میبینم که «نمیشود به این راحتیها صدای میلیونها نفر را خاموش کرد». از این نظر این فریاد یک حرکت تصادفی و فردی نیست. بلکه ریشه در مطالبات و مناسبتهایی دارد که سالهاست انکار و سرکوب میشوند و خیلی از «از ما بهتران» حتی از اینکه خوابشان را هم ببینید به خود میلرزند.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
راه سبز امید امروز شروع نشده است و امروز هم نباید خاتمه یافته تلقی شود. انتخابات اخیر «بسیار مهم» بود. ابعاد آنرا نمیتوانم هنوز هضم کنم. شاید کسی نتواند. افکارم را مینویسم… دوباره و دوباره و دوباره باید دربارهاش بنویسم و بنویسیم. هیچچیز تمام نشده است.
۱
اولین و مهمترین نکته. حواسمان باشد نیمی از رایدهندگان و بیش از نیمی از واجدین شرایط رای دادن به آقای روحانی رای ندادهاند. فراموش نکنیم این افراد همانقدر مردم هستند که کسانی که به آقای روحانی رای دادند. اینها همانقدر خس و خاشاک نیستند که آن میلیونها نفری که در خرداد ۱۳۸۸ فریاد زدند «رای ما کجاست؟» خس و خاشاک نبودند. حواسمان باشد که دستاورد این انتخابات در کاهش شکافهای اجتماعی باید باشد نه افزایش آن. حواسمان باشد. حواسمان باشد. حواسمان باشد.
۲
به نظر من پیام این انتخابات و آقای روحانی پیش از هر چیزی «آشتی ملی» است. آشتی ملی یعنی نزدیک کردن نظام به مردم یا بخشهایی از جامعه که دلخور و سرخورده شدهاند. آشتی ملی یعنی پایان دادن به باندبازی و یارکشیهای جناحی و رقابتهای کور فرقهای به قیمت منافع ملی و امنیت کشور و مصالح عمومی. آشتی ملی یعنی همکاری نزدیک رئیسجمهور و رهبری و سایر قوای نظام از جمله مجلس که برخلاف برخی اظهارنظرهای مشکوک در راس امور هست و باید باشد. آشتی ملی یعنی پایان دادن به حصرها و بازداشتهای غیرقانونی و همینطور عفو و آزادی زندانیان سیاسی به خصوص آنهایی که جز نقد نظام کاری نکردهاند. آشتی ملی یعنی این انتخابات را به معنای بازی برد-باخت نبینیم و به تحقیر گروههای دیگر و ایجاد شکافهای جدید دامن نزنیم.
۳
این انتخابات «حماسهی سیاسی» است. محصول تدبیر رهبری نظام که در مدیریت مسیر پیچیدهای که به این حماسه انجامید محکم و هوشیارانه عمل کرد. شخصا همیشه به تدبیر ایشان معتقد بودهام، اگر چه به نظرم در سالهای اخیر چند اشتباه بزرگ مرتکب شدند. اما یک سیاستمدار هوشمند و مسئول در موقعیت ایشان به شرایط جامعه و جهان حساس است و بیآنکه با نشان دادن ضعف موقعیت کشور را با مخاطرهی بیشتر رو به رو کند با تدبیر از اشتباهات خود درس می گیرد و عامل مهمی میشود در شکلگیری چنین حماسهی عظیمی. چند نکتهی مهم در این رابطه: (۱) تشخیص شرایط بحرانی کشور از نظر وضعیت بینالمللی و به شدت پرهزینه شدن مسیر فعلی سیاست خارجهی کشور (۲) تشخیص عمق شکاف اجتماعی، سست شدن مشروعیت نظام بعد از ١٣٨٨ و قهر نخبگان و فرهیختگان (۳) تشخیص فعالیت باندها و مافیاهایی که در بسیاری از زمینهها نظام را آچمز میکنند تا راهکار خود را پیش ببرند و این بار نیز تلاشهایی برای «صحنهآرایی خطرناک» برای تخریب انتخابات کردند. (۴) عزم راسخ برای ایجاد حماسهی سیاسی از طریق انتخابات (۵) تلاش برای نیامدن آقایان خاتمی و هاشمی که حضور آنها در فهرست نهایی نامزدها با توجه به شرایط تحت فشار جامعه ممکن بود به شرایط انفجاری و خطرناک اجتماعی منجر شود و در ضمن با یک طرفه کردن علنی و شدید جبههها شاید ناخواسته مانعی برای خلق حماسهی سیاسی و آشتی ملی میشد. در عوض تلاش برای ایجاد یک فضای کنترل شده ولی واقعی انتخاباتی و برخورد با زمزمهها و برنامههای برخی جریانهای نیرومند برای صحنهآرایی علیه انتخابات (۶) تایید حقوقی و رسمی منتقدان نظام و اینکه این افراد حق شهروندی دارند و میتوانند به خاطر کشورشان در انتخابات شرکت کنند.
۴
مواظب آقای روحانی باشیم. چطور؟ با نقد کردن او و سیاستهایش. به قول دوستی نباید اجازه دهیم «هالهی نور» دور سر کسی ایجاد شود. به نام مردم و به خاطر صلاح خود ایشان، بهتر است از امروز به منتقد او تبدیل شویم. به خصوص باید به ایشان یادآوری کنیم که چه شعارهایی دادند و رای آوردن ایشان باید به معنای حداکثر تلاش برای تعمیق پروژهی آشتی ملی باشد و نه به معنای موج جدیدی از باندبازیها و مهرهچینیها. اولین کسی باشیم که جناحبازی و باندبازی را نقد میکنیم. دست به دست هم دهیم و به هم اعتماد کنیم در نقد قدرت که هم نظام به آن احتیاج دارد (برای سالم ماندن) و هم ما. دوستی میگفت جناحبازی و باندبازی امری طبیعی است چرا که جواب های، هوی است. اما من با این دیدگاه مخالفم. آدمها نیت و قدرت تصمیمگیری دارند. جواب های میتواند هوی نباشد. بلکه سطح بالاتری از شعور سیاسی باشد. دست کم در میان ما مردم که باید منقد دائمی قدرت باشیم.
۵
ما نباید از رای آوردن آقای روحانی خوشحال باشیم. البته اگر طرفدار ایشان هستید خوشحالیتان امری است طبیعی. اما آنچه عمیقتر و مهمتر است ترمیم اعتماد ملی به ساز و کار نظام است. حتی اگر نامزد دیگری در انتخابات پیروز میشد، اما معجزهوار تودههای شکاک همین حس اعتماد امروز را نسبت به ساز و کار نظام دوباره به دست میآوردند باید همانقدر خوشحال میشدیم. اما فکر میکنم در شرایط امروز جامعه، هر نامزد دیگری چنین رایی میآورد، میلیونها شهروند رنجیدهخاطر و شکاک نسبت به سلامت انتخابات تردید میکردند و حماسهی ملی رخ نمیداد. یعنی حماسهی ملی در رای آوردن آقای روحانی نیست، بلکه در این است که مردم رای آوردن ایشان را به نشانهی سلامت نظام میبینند.
۶
این حماسه را مدیون میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی هستیم. به این فکر میکنم که میر حسین چکار کرد. او در حصر چند ساله است و حضورش در خیابانها و خانهها پررنگتر از همیشه است. او ساکت است و میلیونها نفر حرفهایش را در گوش هم نجوا میکنند. سایهی سنگین او و بیانیههای صمیمانه و روشنگرش چنان فشاری بر نظام سیاسی وارد کرد و چنان پالسهای هشدار مستمری فرستاد که شاید بدون آن هرگز زمینه و عزم لازم برای رخ دادن چنین حماسهای ایجاد نمیشد. به نظر من بعد از این حماسه، زمینه برای آزادی آقایان کروبی و موسوی و سایر زندانیان سیاسی سالهای اخیر فراهم میشود، چون آنها جز تایید عظمت حماسهی اخیر و نقد سازنده فرایندهای آتی آن هیچ نخواهند گفت که اصلا حرف آنها هم از آغاز همین بود.
۷
این حماسه را مدیون حضور هوشمندانهی جامعهی ایران هستیم. مردمی که خیلی از به اصطلاح روشنفکران بصیرت آنها را در مواقع بحرانی تاریخ دستکم میگیرند اما نشان دادهاند که دود از کنده بلند میشود. این پیروزی مال همه است. همهی آنهایی که در انتخابات شرکت کردند و به نامزدهای مختلف رای دادند. اصولگرایان که با وجود اختلافات داخلی و عدم توافق بر سر یک نامزد ائتلافی اخلاق و شعور سیاسی را پاس داشتند، تک تک آن افرادی که در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ پرسیدند «رای من کجاست؟» و امروز نشان دادند خس و خاشاک آنهایی هستند که منافع ملی را قربانی باندبازیهای حقیر قبیلهای خود میکنند. این پیروزی مال خانوادههای قربانیان و زندانیان سیاسی و میرحسین موسوی و مهدی کروبی است . این پیروزی ملی مذهبی هاست. این پیروزی جریان اصلاحطلبی است که با درایت و سعهی صدر سیاسی در این انتخابات مشارکت نقش کلیدی بازی کرد. این پیروزی اصولگرایان ارزشی و معتقد به اخلاق و شرف است. این پیروزی رهبر است، این پیروزی همه مردم هوشمند و صبور ایران است.
۸
این انتخابات یک پیام جهانی نیز دارد: نظام حکومتی ایران محبوب و مشروع است، رهبرانی شعورمند و هوشیار دارد متکی به مردمی حساس به شرایط و حاضر در لحظههای مهم تاریخی. این مردم و این نظام با اقتدار از حقوق خود دفاع میکنند. والسلام.
۹
این حماسه رو به آینده دارد و باید چنین باقی بماند. درست است که تک تک افراد یا جریاناتی که در جریان بحرانهای سالهای اخیر آسیب دیدهاند حق دارند حقوق پایمال شدهی خود را دنبال کنند، اما نباید پیگیری به حق این مطالبات باعث شود پیام مهم این حماسهی ملی در رابطه با آشتی ملی و فرصتی که برای گشایش و اعتماد ایجاد شده خدشهدار شود. خیر نباید فراموش کرد که در سال ۱۳۸۸ چه اتفاقاتی رخ داد و چه گونه با این مردم نجیب و شریف برخورد شد. اما پیشنهاد من این است که آگاهانه «فعلن» از آن عبور کنیم به سوی آیندهای بهتر. با فراهم شدن شرایط بهتر اجتماعی و سیاسی، البته که باید به تدریج تک تک آن فجایع مورد تحقیق قضایی و جدی قرار بگیرند.
۱۰
شک نکنید، امروز انقلاب مردم ایران که یک فرایند همیشگی و بیتوقف بوده و باید باشد جانی دوباره گرفت. درود به آینده که این تازه آغاز آینده است.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همّت مجنونان
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد، هم کیسهی قارون شد
همکاسهی سلطان شد، تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا
بر روح بر افزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا
خاموش که سر مستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا
محمد مولوی
با سلام و تبریک به شما و به همه ملت ایران. زنده باد اراده همیشه بیدار مردم ایران
هیجان دارم. نمیتوانم بنویسم. این شعر هدیهای بود به من از طرفی دوستی بزرگوار. شاید همین بهترین کلام باشد. درود به همهتان.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
با درخواست سران اصلاحات آقای عارف کناره گیری کرد. به نظرم اینکه اصلاحطلبان پشت آقای روحانی ایستادند و آقای عارف را وادار به کنارهگیری کردند «احتمالا» استراتژی مناسبی نبوده است. اولا آقای روحانی در مقایسه با آقای عارف اصلاحطلب نیستند و نبودهاند و یک چهرهی اصولگرا تلقی میشوند. ایستادن اصلاحطلبان پشت ایشان در نگاهی خوشبینانه میتواند به معنای تصمیمی عملگرایانه و کوتاه آمدن از درخواستهای تند قبلی (مثلی آزادی آقایان موسوی و کروبی و…) تلقی شود. اما این خطر وجود دارد که این تصمیم جور دیگری تعبیر شود: خیز برداشتن برای پیروزی در انتخابات. ممکن است بگویید که چه اشکالی دارد، مگر قرار نیست همه خیز بردارند برای پیروزی در انتخابات؟ پاسخ من «خیر» است. کسی باید برای پیروزی در انتخابات خیز بردارد که از قدرت سیاسی میدانی کافی برخوردار باشد. اصلاحطلبان قدرت میدانی اندکی در عرصهی سیاست امروز ایران دارند و اینکه بخواهند چنین سهمخواهی بزرگی از طریق صندوق رای بکنند واقعگرایانه و عملگرایانه نیست. من ادعا نمیکنم که به اندازهی سران اصلاحات شرایط را میدانم، اما به صورت یک گمانه مطرح میکنم که در صورتی که اصلاحطلبان روی آقای عارف زوم می کردند دستاوردهای کوتاهمدت کمتری را نشانه میگرفتند اما ریسک کمتری را در دراز مدت میپذیرفتند. توجه داشته باشید که اصلاحطلبان باید مراقب سرمایهی سیاسی خود باشند و آن را که به شدت تضعیف شده است به دقت خرج کنند. اهمیت زیادی دارد که در دراز مدت صدای اصلاحطلبی در سیستم سیاسی ایران باقی بماند. با این کار یعنی حمایت از آقای روحانی و خیز برداشتن برای رفتن به دور دوم و کسب احتمالی مقام ریاست جمهوری دو اتفاق ممکن است رخ دهد: یا واقعا می توانند رای بیاورند که ممکن است با صحنهآرایی خطرناک مراکز قدرت مواجه شوند و … و یا اینکه رای نمیآورند که در آن صورت قامت رنجور اصلاحطلبی حکومتی را رنجورتر کردهاند.
اوضاع نگران کننده است. امیدوار باشیم اتفاق تندی رخ ندهد.
۲
اما حالا که ائتلاف رخ داده و آقای روحانی به صورت یک طرفه به نمایندهی جناح اصلاحطلب تبدیل شده است چطور؟ باید خوشبین بود و نگاه رو به جلو داشت. نگاهی میاندازم به ۶ نامزد باقیمانده و نظر شخصیام را مطرح میکنم و با یک ابراز امیدواری خاتمه میدهم.
– آقایان رضایی و غرضی را به دلایل مختلف از جمله نداشتن قدرت اجماعسازی مناسب نمیبینم. این افراد پشتوانهی قوی جناحی ندارند و حتی با بهترین برنامهها هم که بیایند نمیتوانند تاثیرگذار باشند.
– همینطور آقای جلیلی را یک گزینهی پر ریسک هم برای نظام و هم برای جامعه میبینم. مشکل آقای جلیلی جدای از نداشتن قدرت کلام و تک مخاطب بودن و برخی نظرات شخصیای که به گوش طبقههای سکولار شهری تیز و نامطلوب میرسد، در نداشتن توانایی اجماعسازی است و اینکه چون جوان و کم تجربه هستند دولتشان به محلی برای رخنهی عناصری که شناخت کمتری از آنها داریم تبدیل خواهد شد. این یعنی ریسک زیاد. البته کماکان ایشان شانس بالایی برای رفتن به دور دوم دارد (بسته با توافقها و روند آرایشها و ائتلافها)
– آقای قالیباف، گزینهی بهتری هستند اما قدرت تاثیر گذاری در سیاست خارجه را ندارند و اگر چه در بسیاری زمینهها ایشان را صادق در خدمت به جامعه میبینم، هنوز آن پختگی سیاسی و جامعیت نگاه لازم را از ایشان ندیدهام. خلاصه اینکه برایند سابقهی ایشان در نیروی انتظامی و شهرداری و مناظرههای اخیر، ایشان را در حد یک وزیر اجرایی موفق نشان داده است. و البته ایشان کماکان شانس اول رفتن به دور دوم است. (بسته با توافقها و روند آرایشها و ائتلافها)
– آقایان روحانی و ولایتی تنها نامزدهایی هستند که وزن و توانایی این را دارند که روی سیاست خارجهی بحرانزدهی ایران تاثیر مثبت بگذارند. این افراد از نظر سیاسی پخته هستند، از حمایت جناحی برخوردارند و توانایی ایجاد اجماعسازی بینجناحی را نیز دارند. امیدوارم اصولگرایان سنتی و معتدل بتوانند روی آقای ولایتی اجماع کنند یا دست کم ایشان وادار به کنارهگیری نشود و معادلات دروننظام و سطح جامعه به سویی رود که شاهد به دور دوم رفتن یکی از آقایان ولایتی و روحانی (یا هر دوی آنها) باشیم. این دو نفر خصوصیتهای مثبت و مشترک زیادی دارند که میتواند شانس آنها را برای پیروزی در دور دوم زیاد کند. در ضمن صرف نظر از اینکه کدام پیروز شوند ممکن است کابینهشان اشتراکاتی نیز با هم داشته باشد.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
به صورت کلی این را بگویم که دیدگاه من در مورد انتخابات این است که انتخابات در ایران بیش از حد بزرگنمایی میشود. انتخابات سرچشمهی تغییرهای فوری و اساسی نیست. پس خطاب به کسانی که به شدت برای رای دادن تبلیغ میکنند و کسانی که به شدت برای رای ندادن تبلیغ میکنند میگویم: زیاد جدی نگیرید!
با این حال به عنوان یک انتخاب شخصی در این شرایط، من تصمیم دارم در صورت امکان در این انتخابات شرکت کنم. حتی اگر شخصا امکان رای دادن برایم فراهم نشود (به خاطر شرایط محل زندگی) باز هم از منظر تئوریک توصیه به شرکت در انتخابات میکنم. آنچه برای خودم صلاح میدانم را اینجا مینویسم و با شما در میان میگذارم. حرفهایم را به صورت شش سوال مطرح میکنم. همانطور که پایینتر هم اشاره کردهام، معتقد نیستم این سوالها جواب قطعی و شسته رفتهای دارند، بلکه سوالهایی هستند باز با پاسخهایی باز.
۱ آیا نامزدها اصلا فرقی با هم دارند؟
نامزدها را یکسان نمیبینم و بین این افراد نامزدهایی هستند که انتخاب آنها به ریاستجمهوری میتواند روی آیندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور تاثیر مثبت یا منفی (از نظر خودم) بگذارد. پس اگر رای من شمرده شود، انتخاب من معنا خواهد داشت. اما اگر رای من شمرده نشود (به کلیترین معنای آن) چطور؟ اینکه عدهای میگویند رای ندهیم چون این انتخابات سالم نیست، یا رایها شمرده نمیشود، یا اینکه هر کسی که خودشان بخواهند را از صندوق در میآورند یا … چه کنم؟ اگر چه بعد از انتخابات ۱۳۸۸ و وقایع بعد از آن، اعتماد من به سلامت نهاد انتخابات به شدت خدشهدار شده، اما نسبت به اینکه این نهاد به کلی بیمعنا شده باشد کاملا مطمئن نیستم. شما را نمیدانم، اما به جز گزارهی معروف «من میاندیشم پس هستم» تقریبا گزارهی دیگری را نمیشناسم که بتوانم نسبت به آن ۱۰۰٪ مطمئن باشم. چه رسد به گزارهی «در این انتخابات تقلب خواهد شد»! بعد از آن همه رد صلاحیت و پرداخت هزینه و تلاش برای ایجاد یک «انتخابات کنترلشده»، واقعگرایانه به نظر میرسد که دست کم احتمال ضعیفی بدهم که رای من در این انتخابات تاثیرگذار خواهد بود.
۲ ولی اگر رای دادم و رایام بیتاثیر بود چه؟
ممکن است بگویید به هر حال احتمال زیادی دارد که رای من بی تاثیر باشد. فرض کنیم من رای بدهم و رای من به هر دلیل بیمعنا شود (مثلا اگر تقلب شود یا رایها شمرده نشود یا …). در آن صورت من دقیقا چه چیزی را از دست دادهام؟
آن چه از دست میدهم عبارت خواهد بود از (۱) وقت و انرژیای که برای رای دادن صرف میکنم و اینکه (۲) آنهایی که تقلب کردهاند به حماقتم خواهند خندید.
وقت و انرژیای که برای رای دادن من لازم است ناچیز است و در ضمن برایم چندان مهم نیست حضرات به من بخندند یا نخندند، چون در نهایت انتخابات بخش کوچک (اما مهمی) از نقاط تماس من با حکومت است. روی هم رفته رای دادن برای من هزینهی ناچیزی دارد. من نگران جامعهام هستم و حتی اگر سر سوزنی احتمال دهم رای من تاثیری میتواند داشته باشد، حاضرم این بهای ناچیز را بپردازم.
۳ اگر رای ندادم ولی رای من میتوانست تاثیرگذار باشد چه؟
اما حالت دیگر برای من بسیار ناگوار خواهد بود. یعنی رای ندهم، در حالی که شرایط به گونهای میبود که رای من محسوب میشد. در آن صورت در دادگاه شخصی خودم محکوم خواهم بود. چون با وجودی که بعضی نامزدها را بین این ۸ نفر اصلح میدیدم، حاضر نشدم هزینهی ناچیزی را بپردازم و به او رای دهم. در آن صورت من به نهاد ضعیف شدهی انتخابات در ایران ضربهی دیگری وارد کردهام و عملا آن را به سوی بیمعنا شدن هل دادهام. در آن صورت من به بستهتر شدن فضای گفتگو و تبادلنظر بین مردم و حکومت کمک کردهام، فضایی که در ایام انتخابات به وضوح جان میگیرد. هیچ دوست ندارم بعدها خودم را به عنوان کسی که «بیش از حد مغرور بود» یا «دست روی دست گذاشت» بشناسم. چون هر اتفاق ناگواری که در آیندهی ایران رخ دهد، خودم را سرزنش خواهم کرد.
۴ اصلا فرض کنیم انتخابات درست برگزار شود، آیا رای دادن از نظر اخلاقی درست است؟
عدهای ممکن است از موضع اخلاقی وارد شوند و بگویند صرف نظر از سلامتی یا عدم سلامتی انتخابات، در شرایطی که هنوز نظام نسبت به رفتارهای سوالبرانگیز خود در برخورد با بحران انتخابات سال ۱۳۸۸ و آسیبهایی که به جسم و جان و حقوق شهروندی بسیاری از ایرانیان وارد شد هیچ نشانهای از ندامت نشان نمیدهد، بلکه کم و بیش به روند قبلی خود نیز ادامه میدهد شرکت در انتخابات تایید این وضع موجود است و اخلاقی نیست. آیا در شرایطی که عدهی زیادی قربانی شدند یا آسیبهای غیرقابل جبران دیدند و عدهی بیشتری هم هنوز در حبس و زندان هستند، درست است در انتخابات شرکت کنیم؟
به نظر من سوال درست مطرح نشده است. اگر اینطور به مسائل نگاه کنم، نگاهی تقلیلگرایانه به حکومت داشتهام. در این نگاه حکومت یک ماهیت بیرونی و سوای جامعه تصور میشود که مثل یک جعبهی سیاه که ساز و کارش به کل ناشناخته است به صورت مستقل کار میکند. نوع تعامل ما با این جعبهی سیاه یک رابطهی مکانیکی است. در پشت این نگاه همینطور نوع دیگری از تقلیلگرایی قرار گرفته: نگاه خطی و جبرگرایانه به فرایندهای اجتماعی. منظورم از نگاه خطی این است که ما یک تصوری از مراحل تحول فرایندهای اجتماعی داریم که به صورت (۱) و (۲) و (۳) و … است و هر مرحله عنوانی دارد با شروع و پایان مشخص در زمان و مکان. تا وقتی مرحلهی (۱) تمام نشده، نمیشود سراغ مرحلهی (۲) رفت و الی آخر. نگاه جبرگرایانه یعنی نگاهی که نقش جامعه را در شکلگیری و جهتگیری آنچه حکومت مینامیمش دست کم میگیرد و مسیر جامعه را مقهور جبر مکانیکی حکومت میبیند. در این نوع نگرشها، درهمریختگی (messiness) واقعیت اجتماعی و غیرخطی بودن تحولات اجتماعی و برساخته بودن حکومت نادیده گرفته میشود و یک کلِ غیرقابلِ تقلیل به جزیی ساده شده تقلیل مییابد. سوالهای مکانیکیای پرسیده میشوند که جوابهای شسته و رفته و «ته بسته» (close-ended) دارند.
نگاه من اما این است که ما با یک پدیدهی هایبرید (hybrid) مواجه هستیم. حکومت یک جعبهی سیاه نیست، بلکه مثل مهی است که ما را احاطه کرده است. بالای سر ماست و زیرپای ماست و پیرامون ماست. حکومت چیزی نیست که مثل یک کوه یا درخت هویتی بیرونی و مستقل از ما داشته باشد که بتوانیم آن را به عنوان یک شخص مخاطب قرار دهیم یا با او قهر کنیم. فرایندهای اجتماعی و مطالبات مختلف نیز به صورت خطی و مرحلهای (linear and sequential) رخ نمیدهند و یک ارادهی فردی هم پشت ساز و کار جامعه نیست که مثلا با او مذاکره کنیم تا رفتارش را بهتر کند. آن اراده اگر وجود داشته باشد، یک ماهیت برساخته (constructed) است (به شکلهای مختلف توسط جامعه). برای تغییر ساختار آن باید افراد جامعه در سطوح مختلف همهی حرفها را در همهی زمانها بگویند و همهی حرکتها و خواستها و مطالباتشان را در همهی سطوح و به شکلهای مختلف و به صورت مکرر و پیوسته دنبال کنند. دنبال سوال و جوابهای شسته و رفته نباید رفت، چون چنین سوال و جوابهایی تصویر درستی از واقعیت اجتماعی به ما نمیدهد. واقعیت اجتماعی یک کل درهمریخته است که آنرا با سوالهای «ته باز» (open-ended) بهتر میتوان شناخت. شناخت و تغییر یک فرایند دائمی است. حکومت خوب را نمیشود مثل یک گوشی آیفون خرید و از توی زرورق باز کرد. حکومت و جامعه در هم تنیدهاند. عمیقتر که نگاه کنیم، به سختی میتوانیم ساز و کار حکومتی را از ساز و کار غیرحکومتی تفکیک کنیم، چون با هایبریدی مواجه هستیم که همزمان هر دو را دارد (به شکلها یا میزانهای مختلف). کسانی که به خاطر آسیبهایی که به آنها وارد شده است شرکت در انتخابات را اخلاقی نمیدانند، میتوانند به هزاران موردی که در زندگی روزمرهشان با ساز و کار مختلف سیاسی، قانونی، اقتصادی و رسمی جامعه تعامل دارند نیز فکر کنند. آیا این تعاملهای ارگانیک نیز غیراخلاقی است؟ این خط استدلالی به انزوا و طرد فرد یا گروه از جامعه منجر میشود. نتیجهای که مطمئنا وضعیت ناگوارتری را ایجاد خواهد کرد.
آیا نمیتوان معترض بود و از ظرفیتهای مختلف موجود نیز برای تاثیرگذاری استفاده کرد؟
۵ کدام نامزد اصلح است؟
در نبود کار تشکیلاتی مفصل و احزاب و سازمانهایی که برنامههای تدوین شده داشته باشند که بعدها بتوان با روشهای مدنی مسیر آنها را دنبال کرد یا به چالش کشید، انتخابها بیشتر روی شخص افراد است و به همان نسبت هم داستان به خریدن تخممرغ شانسی میماند. کسانی که رویه و سابقه و به خصوص تیم شناختهشدهتری دارند کمتر به تخم مرغ شانسی میمانند. برای همین وقتی میگویم اصلح، بیشتر منظورم این است که کدام نامزد کمتر «تخم مرغ شانسی» میزند. احتمالا خیلی از افراد آخرین باری که تخم مرغ شانسی خریدند و از تویش چیزی در آمد که توی تک تک مناظرهها به آن اشاره میشود را فراموش نکردهاند!
با توجه به شرایط خاص جامعه، هم ایجابی و هم سلبی به انتخابات نگاه میکنم. هم اصلح انتخاب میکنم که با رایام او را انتخاب کنم، و هم نامناسبترین را انتخاب میکنم که با رایام او را انتخاب نکنم.
علاوه بر شهود کلیام در برخورد با نامزدها، نظیر این معیارها را در انتخاب مناسبترین (و غیر مناسبتترین) به کار میگیرم:
۱) رئیسجمهور باید قدرت بیان، توانایی ایجاد ارتباط با مخاطب خاص و عام، ریسکپذیری و اعتماد به نفس، شخصیت نیرومند و کاریزماتیک دارای توانایی رهبری بالا داشته باشد. همین شرط خود به خود نیمی یا بیشتر از نامزدها را از انتخابهایم به عنوان اصلح حذف میکند.
۲) رئيسجمهور باید از نظر اخلاقی و فکری محکم باشد. غیرمنصف نباشد، دروغگو و فرصتطلب نباشد، قبیلهای رفتار نکند و ملی بیاندیشد، در رقابتها از برچسب زدن، تهدید کردن و تندروی پرهیز کند. دولتی که رئیسجمهور آن از نظر اخلاقی و فکری ضعیف باشد سازمانی میشود برای ترویج فرصتطلبها، چاپلوسها، افراد فاسد یا بیکفایت و انواع و اقسام پارازیت و انگل.
۳) رئيسجمهور باید امکان ایجاد هماهنگی و تعامل را با بخشهای مختلف جامعه و سیستم سیاسی کشور داشته باشد. داشتن سابقهی سیاسی قوی و موفق یک نشانهی داشتن چنین تواناییای میتواند باشد.
۶ برای پیروز شدن رای بدهم یا برای حرف زدن؟
فرض کنیم به کمک شرطهای بالا یک نامزد اصلح انتخاب کرده باشم. اما بر اساس نظرسنجیهای مختلف احساس کنم او شانسی برای انتخاب شدن ندارد. در ضمن بین دو یا سه نامزدی که به نظر میرسد رقابت جدیتری با هم دارند، یکی را به بقیه ترجیح دهم، اگر چه هیچکدام نامزد مورد نظر من نیستند. در این صورت سوالی که برایم مطرح میشود این است که به کدام نامزد رای بدهم؟ به کسی که مناسبترین میدانمش یا به کسی که تا حدی مناسب میدانمش اما میدانم شانس رای آوردن بیشتری دارد؟ به عبارت دیگر آیا رای من باید کاملا بر اساس نظر شخصیام به صندوق انداخته شود، یا آنکه باید وضعیت نظرسنجیها و اینکه رقابتها به کدام سمت رفته است را در نظر داشته باشم و رای خودم را نسوزانم؟
آیا رای میدهم به قصد پیروزی نامزدم؟ یا رای میدهم به قصد اینکه حرفم را در حمایت از نامزدم زده باشم؟
در یک شرایط معمولی شاید همیشه بهتر باشد با رویکرد دوم رای دهم. یعنی در انتخاباتی که رایها معنیدار هستند و نامزدها منعکس کنندهی خواست و نظر گروههای مختلف اجتماعی با برنامهها و ایدههای مختلف برای ادارهی کشور هستند، رایهای بازنده هم اهمیت دارد و اگر من به کسی که اصلح میدانم رای ندهم و رایام را به یکی از دو یا سه رقیب پررای بدهم به ضعیفتر کردن صدایی که طرفدارش هستم کمک کردهام. فرض کنید از طریق نظرسنجیها بدانیم نامزد «الف» شانسی برای پیروزی در انتخابات ندارد و به همین خاطر کسی به او رای ندهد. در این صورت تعداد رایهای او بسیار کمتر از آنچه او نمایندگی میکند خواهد شد. آنگاه در عرصهی چانهزنی سیاسی، حتی در یک فضای ایدهآل دموکراتیک، این صدا ضعیفتر خواهد بود. از طرف دیگر، اگر افراد با وجودی که میدانند نامزدی شانس پیروزی ندارد به او رای دهند، آن صدا به صورت واقعی در فضای سیاسی کشور منعکس میشود و حضورش حس خواهد شد. گیرم که برای پیروزی در انتخابات نباشد. مگر همه میتوانند در انتخابات پیروز شوند؟
طبعا شرایط واقعی با ایدهآل فرق میکند. من هر دو گزینه را لحاظ خواهم داشت. در درجهی اول هدفم این خواهد بود که به نامزدی که اصلح میدانم رای بدهم. با دقت مناظرهها و اخبار انتخابات را دنبال میکنم تا از میان این ۸ نفر، نامزد اصلح را بیابم. از طرفی نامناسبترین نامزد یا نامزدها را نیز انتخاب خواهم کرد. اگر ببینم نامزد اصلح من شانس اندکی برای رای آوردن دارد، در حالی که رقابت اصلی بین نامزدهایی است که از نظر من متوسط هستند اما خطر انتخاب شدن یک نامزد خیلی نامناسب وجود دارد، آن وقت ممکن است رایام را به صورت سلبی در صندوق بیاندازم. یعنی سعی کنم بین همان دو سه نفر پررای کسی را انتخاب کنم که به انتخاب نشدن فرد نامناسب کمک کرده باشم.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
مطلب زیر توسط یکی از دوستان (آقای ابراهیم) در گفتگویی که از طریق ایمیل داشتیم ارسال شده است که با کمی ویرایش در قسمت «به قلم دیگران» منتشر میکنم. سعی کردهام لحن نوشتاری گوینده تا حد امکان حفظ شود و ویرایش محدود به نقطهگذاری و نیمفاصله و از این دست باشد. توجه داشته باشید که انتشار این نوشته در بامدادی به معنای موافقت یا مخالفت من با نکات و نظرات مطرح شده در آن نیست. در صورتی که پاسخ یا نکتهای دارید همینجا به صورت کامنت مطرح کنید، ابراهیم به شما پاسخ خواهد داد. چنانچه شما هم نوشتهای دارید که به هر دلیلی دوست دارید اینجا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «به قلم دیگران» منتشر کنم.
آقای حسن روحانی را از زمانی که دبیر شورای امنیت ملی بود میشناسم. آدم وزینی است و موضعگیریهایش او را در ردیف محافظهکاران معتدل خردگرا و نزدیک به اصلاحطلبان قرار میدهد. من تا به حال از ایشان هیچ نکتهی منفی و یا رفتار نامناسبی مشاهده نکردهام. البته او سالهاست که در حاشیه به سر میبرد و ما شناخت زیادی از او نداریم ولی بنا به مواردی که ذکر شد، من از او خوشم میآید. موضعگیریهای خوبی دارد. به نظرم به عنوان یک عنصر فرهنگی از نظر پارامترهای سیاسی و اجتماعی و نیازهایی که مردم ما به ویژه مردم متوسط شهری و طبقات تحصیل کرده در فضای اجتماعی امروز دارند نسبت به آقای قالیباف ارجحیت دارد. اما خیلیها میگویند از نظر اقبال عمومی شانس زیادی ندارد. ۱- چنانچه در روزهای آینده در یک ائتلاف ضروری و البته بسیار محتمل، فرضا آقای عارف به نفع روحانی کنار برود، در آن صورت شانس موفقیت روحانی بیشتر خواهد شد. ۲- چنانچه بزرگان اصلاحطلب مانند آقایان خاتمی و هاشمی هم از روحانی اعلام حمایت کنند شانس موفقیت او بازهم بیشتر خواهد شد. اما قالیباف یک مدیر اجرایی خوب است. همه اقدامات خوب او را در کلان شهر تهران دیدهاند. در دوران او نه فقط تهران به یک شهر زیبا و تمیز تبدیل شده است، بلکه در این شهر به توسعهی زیرساختهای شهری هم توجه جدی شده است. قالیباف اهل حرف نیست، اهل عمل است زیرا میداند برای اینکه در اذهان مردم جلوه کند (یا بر اساس باورهای دینی و میهنی به وظیفهاش عمل کند)، نیازی به آوازهگری ندارد. مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید! یا به قول سعدی،
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی … چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم
البته در این خصوص کمی توضیح لازم است. یک شهردار خوب الزاما یک رئیسجمهور خوب نیست. او در مقام شهردار پایتخت از قدرت ابتکار و آزادی عمل فراوانی برخوردار است. در حالیکه در مقام رئیسجمهور با محدودیتهای فراوانی مواجه است که او هم اکنون با آنها مواجه نیست. بخش زیادی از ثروتهای جامعه در تهران متمرکز شده است که این امر میتواند زیربنای محکمی برای موفقیت یک شهردار باشد. او در این شهر به راحتی میتواند از مردم پول بگیرد (فرضاً تراکم بفروشد) و دوباره آن را برای همین شهر هزینه کند. اما در مقام رئیسجمهور نمیتواند این کار را انجام دهد. درآمد او محدود و مشکلات کشور نامحدود است. او باید بتواند با درآمد محدود مشکلات و نیازهای نامحدود جامعه را به بهترین نحو مدیریت کند. او اگر شهردار نیویورک هم بشود شاید شهردار موفقی باشد. پول فراوانی به دست میآورد و حاتموار خرج میکند. امروز هیچکس او را به افزایش تورم متهم نمیکند، در حالیکه مالکینی که امروز به قیمت گزاف تراکم میخرند، فردا آن را با چند برابر قیمت به نیازمندان جامعه میفروشند. اگر محاسبات آماری درستی در کار باشد معلوم خواهد شد که چه میزان از افزایش قیمت مسکن و به تبع آن اجاره بهاء ناشی از فروش میلیاردی تراکم توسط شهرداری ناشی شده است. و البته این سیاستی است که در چند سال گذشته توسط شورای شهر با اعضای محافظه کارش اعمال شده و شهردار همسو با آنان نیز اجرا نموده است. اینگونه سیاستها سیاست مناسبی برای یک کشور در حال توسعه زیر فشار تحریم و همراه با توزیع نابرابر ثروت و درآمد سرانه و رشد اقتصادی نازل نیست. متأسفانه نگاه شورای شهر و شهردار کنونی در شهری مانند تهران که فقط ۱۰ درصد جمعیت کشور را شامل میشود ولی درصد بالایی از ثروت کشور در آن متمرکز شده است، مانند مدیر یک هتل پنج ستاره میباشد که با پولی که از مشتریهای پولدار میگیرد، خدمات خوبی هم به آنها ارائه میدهد. غافل از اینکه همهی شهروندان تهرانی، مسافران هتل پنج ستاره نیستند. مردم زیادی در این شهر زندگی میکنند که از رفاه، آسایش و آرامش مناسب و درخور شأن انسانیشان برخوردار نمیباشند و از بد حادثه در این شهر گرفتار شدهاند.
ما را فکند حادثهای ورنه هیچگاه … گوهر چو سنگ ریزه نیفتد به برزنی
میخواهم بگویم این سیاست، سیاست جوامع سرمایهداری است که اعمال آن برای جامعهی ایران عوارض دارد و فیدبک آن تشدید چالشها و بحرانهای اقتصادی موجود است. فقط حسنش این است که در اذهان، از آقای شهردار یک مدیر موفق میسازد. تصور نشود که من با زیباسازی شهر و چیزهای مشابه آن مخالفم، بلکه فقط یک سوال دارم و آن این است که: من نوعی مستأجر، وقتی مجبور شوم از شهر زیبای تهران که به همت جناب شهردار و با صرف میلیاردها تومان پولی که به صورت غیر مستقیم از جیب من نوعی پرداخت شده، به خاطر افزایش سرسام آور اجاره بهاء خارج شده و به مناطق حاشیهای با استانداردهای سکونتی بسیار نازل رانده شوم، آنوقت این همه فضای سبز و گل و گیاه تهران به چه درد من میخورد؟
تهران امروز به پایتختهای کشورهای پیشرفتهی اروپایی شبیه است، در حالیکه اگر یک قدم از تهران دورتر شویم دیگر هیچ چیز اینجا با هیچ چیز آن جا شبیه نیست. در هر صورت اگر آقای قالیباف بخواهد با این ذهنیت و با این نگرش رئیسجمهور شود، رئیسجمهور موفقی نخواهد بود. مگر آنکه او با شایستگیهای ذاتیای که دارد با استفاده از مشاوران آگاه و کارآمد بتواند مشکلات کشور را به درستی مدیریت کند.
از همهی اینها که بگذریم بار فرهنگیای که آقای روحانی دارد، آقای قالیباف ندارد. او تکیهگاه محکم و استواری برای نیازهای فرهنگی و اجتماعی جامعهی امروز ایران نیست. در مواردی هم از او بداخلاقیهایی مشاهده کردم که خوش آیندم نبوده است. ولی از روحانی چنین بداخلاقیهایی ندیدهام، به همین دلیل از نظر من روحانی شایستهتر است. چرا که او را با منش ایرانیان اصیل فرضاً فرهنگ فردوسی در شاهنامه نزدیکتر میبینم، با این وجود در حال حاضر مرددم که به کدامشان رأی بدهم. زیرا در این لحظه شانس او را زیاد نمیبینم و مثل خیلیهای دیگر میترسم رأیم بسوزد. احتمالا در ده دوازده روز آینده پاسخ آن را خواهم یافت.
در صورتیکه روحانی شانس پیروزی نداشته باشد، در آن صورت قالیباف بهترین گزینه است.
همانطوریکه قبلا هم گفتم در جامعهی ما به دلیل وجود یک بیماری اجتماعی مزمن و خطرناک، متأسفانه مردمی که با آمدن شخصی مانند روحانی هم قرابت ذهنی بیشتری دارند و هم با آمدن او به لحاظ موقعیت اجتماعیای که دارند در همهی سطوح شرایط بهتری برایشان فراهم خواهد شد، منفعل هستند و به دلایل واهی از شرکت در انتخابات خودداری میکنند. از نظر این گروه از مردم، آقای هاشمی، دیروز عالیجناب سرخپوش بود اما حالا که رد صلاحیت شده دنیا آخر شده است. اصلاً آقای هاشمی، امیرکبیر، مصدق، گیرم که ایشان هم زبانم لال در ۷۵ سالگی مرحوم شده بودند. من فکر میکنم باید آنقدر بلا سرمان بیاید تا یاد بگیریم که جهان بر محور یک فرد یا چند فرد خاص نمیچرخد. یاد بگیریم تا به موقع و به جا و درست و بدون لجبازی، از منافع ملی و سرنوشت خودمان دفاع کنیم. نه اینکه برویم خانه و بنشینیم تا محافظهکاران افراطی (در یک طیف وسیع از طالبانیستها گرفته تا محافظهکاران افراطی و بعضا نیمه افراطی)، در غیاب نیروهای متوسط شهری و تحصیلکردهها و همهی طبقات اجتماعی ناراضی از عملکرد محافظهکاران، با لابیهای آشکار و پنهانی که در اختیار دارند، عوامل خودشان را برای هشت سال دیگر بر ما و بر کشور تحمیل کنند. به یاد بیاوریم، اگر این درآمد باد آوردهی نفتی نبود که بیزبان اینگونه ناعادلانه تقسیم شود، آنوقت همهی آنانی که نه از روی شایستگی بلکه به ناحق از این درآمد باد آورده سهم بیشتری نصیبشان شده است امروز بایستی فرضاً مثل مردمان کشورهایی که از این ثروت بیبهرهاند یا در مزارع کار میکردند و یا به نوع دیگری نان از عمل خویش میخوردند. آنوقت از مرکب این همه تفرعنهای لمپنی خویش فرود میآمدند و فروتنانه بر جایگاه واقعی خویش مینشستند، در آن صورت هم آنها شادتر بودند و هم ما وضعیت اجتماعی مطلوبتری را شاهد بودیم. والسلام.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
دوستی میگوید اتفاقی که دیروز افتاد (رد صلاحیت آقای هاشمی) احتیاج به پرداختن دارد. بله درست است. اما مگر همه در این زمینه باید اظهار نظر کنند و تحلیل و نظر داشته باشند؟ من اخبار و مطالب مختلف را میخوانم و فرایند انتخابات برایم اهمیت زیادی دارد، در موردش هم با دوستهای حقیقی یا مجازی زیاد صحبت میکنم اما حرف چندان جدید یا مهمی ندارم که به حرفهایی که زده میشود اضافه کنم. با این حال این پست را به عنوان بخشی از بازتاب خودم به عنوان یک شهروند از اوضاع مینویسم.
۱
هر چقدر که رد صلاحیت شدن آقای هاشمی رفسنجانی دور از ذهن بود، اما به نظرم با منطق داستان بیشتر میخواند. مرکزیت نظام سیاسی که بیشترین اهرمهای قدرت را نیز در دست دارد (نیروهای نظامی و انتظامی و شبهنظامی، قوهی قضاییه، صدا و سیما و …) چطور میتوانست به بازی انتخاباتیای تن دهد که در آن نامزدهای خودش شانسی برای پیروزی نداشتند؟ بر فرض هم که چنین چیزی را میپذیرفت ساختار سیاسیای که در اثر بیش از ده سال فشار و تخریب علیه جریان هاشمی شکل گرفته است چطور میتوانست حضور او را در راس دولت بپذیرد؟ خلاصه اینکه بحث بر سر این نیست که رد صلاحیت آقای هاشمی سخت بود یا آسان، موضوع این است که حضرات چندان چارهای جز این نداشتند و این شاید کم هزینهترین راهی بود که پیش رویشان قرار داشت. به خاطر تغییرات اساسی در ساز و کار نظام، آمدن هاشمی حتی اگر به میانهروی هم شهره باشد، یک حرکت رادیکال بود. حرکتی که واکنش رادیکالی را نیز در پی داشت: او را به روشهای غیرانتخاباتی حریف شدند.
۲
ما در ایران با سیستم سیاسیای رو به رو هستیم که حساسیت خود را نسبت به پایگاههای مردمی واقعی خود از دست میدهد و اگر هم حساسیتی وجود داشته باشد بیشتر سطحی، کوتاه مدت و ابزاری (instrumental) است. فکر نمیکنم موضوع چندان به یک یا چند فرد مربوط باشد. بیشتر به یک رفتار سازمانی میماند که فقط تا حد معینی تابع افراد است و به عوامل ساختاری و فرافردی بیشتر وابسته است. علتش هر چه باشد، از دست رفتن این حساسیت به زیان خود سیستم سیاسی عمل میکند ولی بیشتراز آن به زیان عموم مردم است. آقای هاشمی در بدنهی جامعه دارای میزان قابل توجهی رای بود. یعنی از میان طیفهای مختلف جامعه، از اصناف و بازاریها گرفته تا بخشهای سنتیتر جامعه و همینطور تکنوکراتها و بعضا شخصیتهای فقهی و مذهبی حامیانی داشت. اینکه این حامیان چقدر بودند جای بحث دارد ولی به هر حال کسی نمیتواند منکر وجود این حامیان شود و با توجه به واکنش شورای نگهبان به نظر میرسد تعداد این حامیان زیاد حدس زده میشده. خیلی از این حامیان گرایش به جنبش سبز هم ندارند و تعداد قابل توجهی از آنها از میان طیفهای اصولگرا هستند. در نتیجه نظامی سیاسی ایران با رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی این دسته از افراد را نیز از خود دلسرد میکند. این یعنی ریزش بیشتر… دفع بیشتر. احتمالا نظام برای ادامهی اقتدار و همبستگی خود وادار خواهد شد این ریزش بیشتر طرفدارانش را با توسل به ابزارهای سخت و بستهتر کردن فضای سیاسی و اجتماعی کشور جبران کند.
۳
اما از بحث یک کاندیدای خاص که بگذریم، به صورت عمومی رقابت نامزدهای انتخاباتی را که میبینم با وضعیت نگرانکنندهای رو به رو میشوم. گفتمان بین نامزدها و حامیان و رقبایشان نشان زیادی از اخلاق و متانت و فرهیختگی ندارد. ذهنیت و ادبیات مسلط بیشتر مادی است و کوتاهمدت و فرصتطلبانه. یکی میگوید فلان نامزد آمده جیبهایش را پر کند. آن یکی از چماق به دست گرفتن یا نگرفتن صحبت میکند. آقایان و خانمها، آیا سطح گفتگوی به اصطلاح رجال سیاسی و حامیانشان باید در تایید یا رد موضوعاتی مثل پر کردن جیب و چماق به دست گرفتن باشد؟ نامزدها به جای اینکه از برنامههای فرهنگی، اقتصادی و مدیریتی معنادار و اندیشیده شده بگویند و مردم را مخاطب قرار دهند، از این محفل قدرت به آن محفل قدرت میروند و در تلاش برای هماهنگ نشان دادن خود با آن از همدیگر سبقت میگیرند. این را به صورت یک حس کلی گفتم و به نظرم تا حدی هم آیینهی وضعیت جامعه است. وضعیتی که در آن سطح اعتماد اجتماعی بسیار پایین آمده، زرنگی، سودجویی و فرصتطلبی به پارادایمهای اصلی زندگی حتی شهروندی تبدیل شده و متانت، صداقت و اخلاق به سادهلوحی و حماقت تعبیر میشود.
۴
عدهای دوست دارند انتخابات را به عنوان عرصهی زورآزمایی و ایجاد تغییرات جدی در ساختار قدرت ببینند. این تا حدی درست است اما نباید نقش آنرا بیش از حد بزرگ کرد (به خصوص در ایران امروز). نگاه دیگر (که من بیشتر به آن معتقدم) نگاه سنجشی است. انتخابات یک سنجه است. سنجهای از اینکه اوضاع در جامعهی عمومی و سیاسی کشور چگونه است. به بیان دیگر، انتخابات چیزی را تعیین نمیکند، اما به ما نشان میدهد که تعادل قدرت به چه شکلی است. مثل یک دما سنج که دمای آب را چندان عوض نمیکند، اما با تقریب خوبی آنرا اندازه میگیرد. اگر از این دیدگاه به انتخابات نگاه کنیم، آنوقت حذف آقای هاشمی، ادبیات حاکم بین رقبای اصلی و اینکه در روزهای آتی وفاق جناحهای مختلف روی کدام شخص متمرکز شود شاخصی خواهد بود از وضعیت نظام سیاسی در ایران. این شاخص به من میگوید، نظام سیاسی ایران اراده (یا ظرفیت) ترمیم آسیبهایی که در وقایع ۱۳۸۸ به پایههای مشروعیتاش خورد را ندارد (چون در این صورت اجازهی حضور آقای هاشمی را در انتخابات میداد)، از خاستگاههای مذهبی و اخلاقی خود فاصله میگیرد و بیشتر به یک نظام اقتدارگرای سکولار با رویکردی ماکیاولیستی نزدیک میشود که حتی در عرصهی ظاهری گفتمان سیاسی هم چندان در قید و بند رعایت متانت و اخلاق نیست (دعواهای سیاسی و اینکه طرفین هم را به چه متهم میکنند را ببینید)، چه برسد به فرهیختگی.
۵
برای اینکه کاملا منفی صحبت نکرده باشم، دو نکتهی مثبت هم بگویم. آنتونی گیدنز یکی از مهمترین شاخصهای جامعهی مدرن را میزان حساسیت عمومی جامعه نسبت به سنتها و ارزشهای جدید یا قدیم میبیند. موضوعی که او از آن به عنوان بازتابندگی (reflexivity) نام میبرد. به نظر من، جامعهی ایران با همهی خسارتها و آسیبهایی که متحمل شده و میشود، یک مسیر آشکار را در راستای تقویت بازتابندگی خود طی کرده است. یک جامعهی بازتابنده لزوما یک جامعهی غیرسنتی نیست، اما جامعهای است که هر چه بیشتر نیاز به متقاعد شدن دارد، حتی نسبت به سنتیترین مفاهیم و ارزشها. یعنی فرضا یک مقام سیاسی نمیتواند هر حرفی را به یک جامعهی بازتابنده بزند و انتظار تبعیت محض داشته باشد. چون آن حرف در سطح جامعه منعکس میشود: نسبت به آن واکنش نشان داده میشود، در مورد آن اختلاف نظر ایجاد میشود و به شکلهای مختلف بازتاب میکند. این بازتاب اگر چه پراکنده و ضعیف باشد، اما نیرویی پیوسته است و به خاطر همین پیوستگی میتواند سختترین ساختارهای سیاسی اجتماعی را به تدریج (بدون اینکه ارادهای در کار باشد) تغییر دهد. نظام سیاسی در ایران نشان داده که چندان علاقهای به این روند ندارد، اما روند بازتابندگی جامعه را نمیتوان با محدود کردن اینترنت یا انحصاری کردن رسانههای جمعی مثل رادیو و تلویزیون متوقف کرد. به خاطر همین روند بازتابندگی در جامعه است که دعواها و رقابتهای بین اغلب نامزدهای ریاستجمهوری در آیینهی چشم خیلی از ماها نازل مینمایاند (در شان گفتمان ریاستجمهور به نظر نمیرسد). آنها چه بخواهند و چه نخواهند دیده میشوند و قضاوت میشوند. یعنی سیاست جیب و چماقشان گریزی از قضاوت جامعهی بازتابنده ندارد.
۶
نکتهی مثبت بعدی به داخل خود نظام مربوط میشود. نظام جمهوری اسلامی ایران طی یک یا دو دههی اخیر تحولات اساسی داشته است. اما میبینیم که هنوز پتانسیلهای دموکراتیک قابل توجهی در عرصهی سیاسی دارد. ممکن است بپرسید که من از کدام پتانسیل دموکراتیک صحبت میکنم وقتی چنین نظامی خودیترین افراد سیاسیاش را که مسئول تشخیص مصلحتاش هستند را هم صالح نمیبیند؟ حق با شماست. من هم برای همین گفتم پتانسیل. یعنی کمی (فقط کمی) که از لایههای مرکزی قدرت که با صرف نیرو و اعمال قدرت فراوان سعی میکنند اوضاع را تحت کنترل (منظور تکصدایی است) نگاه دارند، متوجه میشویم اوضاع متکثر و چندصدایی میشود. نامزدهای مختلف (حتی آنها که داخل نظام هستند) با هم رقابت میکنند، بر علیه هم تندترین حرفها را میزنند و چه بسا یکدیگر را حذف میکنند. بعضی جریانات نشان میدهند که اگر چه در عمل تابع قدرت هستند، اما به محض اینکه قدرت مرکزی اندکی ضعیف شود، برای آن تره هم خرد نمیکنند. اینها پتانسیل دموکراتیک اند یا پتانسیل فروپاشی و بحران؟ به نظر من هر دو با هم.
بازتابندگی روزافزون جامعهی ایران و پتانسیلهای دموکراتیکی که هنوز کاملا خاموش نشدهاند در شمار نقاط روشنی هستند که باعث میشوند چشمانداز خاکستری پیش روی جامعهی ایران یکسره تاریک نباشد.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلامانع است.
امروز از آن روزهاست که بیتاب هستم. بیتابی شخصی نه، بیتابی از نوع کنجکاوی خبری. که هر پنج دقیقه تیتر سایتهای خبری را نگاه کنم در انتظار اخبار جدید. توی فیسبوک و گوگلپلاس بیصدا چرخ بزنم و واکنشها، گمانهزنیها، جوکها و دغدغهها را بخوانم. به دوستانم زنگ بزنم و در مورد اخباری که هر لحظه میرسد گپ بزنم. با اینکه اخبار ماهها و هفتههای اخیر را کامل و دقیق دنبال نکردهام، اما بعضی مشاهدات اخیرم را مینویسم:
رئیس قوهی مجریه هنگام ثبت نام یکی از کاندیداهای ریاستجمهوری (آقای مشایی) همراه با او به وزارت کشور میرود. این حرکت عادی نیست. قوهی مجریه مسئولیت اجرای سالم و بیطرفانهی انتخابات را دارد و این حرکت رئیس قوهی مجریه اگر چه غیرقانونی نیست، اما خارج از عرف سیاسی است و احتمالا بازتاب مثبتی نخواهد داشت. رئیس قوهی مجریه از اعتبار حقوقی خود برای تقویت جایگاه یکی از نامزدها استفاده میکند و به سایر رقبا و بازیگران سیاسی (نظیر شورای نگهبان) این علامت را میدهد که رد صلاحیت احتمالی او به معنای رد صلاحیت دولت خواهد بود.
چندین نفر از روحانیون ارشد (شامل چند مرجع تقلید و همینطور روحانیونی که اگر چه مرجع تقلید نیستند اما پایگاه سیاسی قدرتمندی دارند) در پیامهایی که شباهت به فتوای دینی دارد از یکی از کاندیداها (آقای هاشمی) میخواهند که نامزد انتخابات شود. تا آنجا که به یاد دارم این حرکت عادی نیست. نقش روحانیت سنتی در انتخابات معمولا اینطور مستقیم و علنی نبوده است.
شیوهی وارد شدن آقای هاشمی به کارزار انتخابات عادی نبود. با توجه به سن و جایگاه سیاسی ایشان، طبیعی است که جزو اولین کسانی که در انتخابات ثبت نام میکنند نباشد. رسم داریم که بزرگ مجلس آخر وارد میشود. اما از زمان دیرهنگام ثبت نام ایشان که بگذریم (در دقایق پایانی مهلت ثبت نام) مجموعهی حرفها و حدیثها و پیغامهایی که از طرف خود او، اطرافیان نزدیک و همینطور بازیگران سیاسی و اجتماعی و دینی مختلف شنیده میشد، نشان از خاص بودن وضعیت و اینکه تصمیم نهایی مبنی بر آمدن یا نیامدن از قبلها اخذ نشده و یک فرایند واقعی تصمیمگیری در جریان است داشت. فرایند تصمیمگیریای که نتیجهی آن فقط با نزدیک شدن به ساعتهای پایانی ثبتنام و با در نظر گرفتن معادلات سیاسی و اینکه آرایش سیاسی نیروها به کدام سو خواهد رفت میتوانست مشخص شود. خواه ناخواه، این دیرآمدن و حرف و حدیثهای پیرامونش یک موج تبلیغاتی وسیعی هم ایجاد کرد. کمتر محفل ایرانی را میدیدی که در مورد آمدن یا نیامدن ایشان صحبت نکند. این در حالی است که تا همین چند ماه پیش کل بحث شرکت در انتخابات برای منتقدان سیستم جای تردید داشت. این موج تبلیغاتی که به صورت طبیعی ایجاد شد باعث شد که آمدن آقای مشایی که روزگاری هر حرکتی میکرد در صدر اخبار قرار میگرفت (متخصص اینکار هستند) کاملا تحت شعاع اخبار مربوط به آقای هاشمی قرار بگیرد. از طرفی فکر میکنم در مجموع و به دلایل مختلف آقای مشایی این حالت همزمانی ثبت نام با آقای هاشمی را ترجیح میداد.
آقای هاشمی میداند که این حرکت (نامزد شدن و برنده شدن یا نشدن در انتخابات) ممکن است آخرین حرکت سیاسیاش باشد. به نظر من او دست کم به دو چیز فکر میکند. اول شرایط کشور و اینکه آیا آمدن او میتواند به بهتر شدن اوضاع (و یا بدتر نشدن آن) کمک کند یا خیر. آمدن ایشان طبعا به این معناست که ایشان به این نتیجه رسیده که باید بیاید و این آمدن به سود کشور است. نکتهی دیگری که آقای هاشمی به آن فکر میکند خوشنام ماندن یا شدن (بسته به دیدگاهی که دارید) در قضاوت امروز و تاریخی جامعه است. شیوهی آمدن آقای هاشمی که به نظر میرسید تحت فشارهای زیاد از طرف عوامل سیاسی و اجتماعی مختلف به ایشان انجام شد، باعث شد که آمدن ایشان به نوعی با عزت انجام شود و این معنا را داشته باشد که: شما خواستید بیایم و من هم با در نظر گرفتن شرایط بحرانی کشور ایثار کردم و آمدم در حالی که خودم و خانوادهام دوست داشتیم شرایط به گونهای میبود که وادار به آمدن نمیشدم.
روند بازی سیاسی در ایران به گونهای بوده که روز به روز از تعداد بازیگران با وزن سیاسی زیاد کاسته شده و به تعداد بازیگران با وزن سیاسی متوسط افزوده شده (اینکه این موضوع چه معنایی میدهد بماند برای بحث دیگری). آقای هاشمی از معدود سیاستمداران وزندار حساب میشود که هنوز داخل سیستم هستند. بنابراین او در شمار تک-نفرهایی است که توانایی تاثیرگذاشتن بر سیستم سیاسی داخلی یا حتی بینالمللی را دارند. از آن طرف او میداند که این احتمالا آخرین حرکت سیاسی اوست و جز بهتر شدن اوضاع و خوشنام شدن/ماندن دغدغهی دیگری هم ندارد. پس آقای هاشمی با شرایطی که دارد چیز زیادی برای از دست دادن ندارد. مجموعهی این خصوصیتهاست که باعث میشود آمدن ایشان بیش از هر شخص دیگری در فضای سیاسی امروز ایران با حساسیت سیستم سیاسی بسته اما متکثر مواجه شود. او این پتانسیل را دارد که بدون واهمه از چیزی وزن سیاسی خود را در راستای تغییر در سیستم سیاسی به کار گیرد. به عبارت دیگر، آمدن آقای هاشمی در این دوره، حرکتی انقلابی و حتی رادیکال است و از این نظر شبیه آمدن آقای موسوی در انتخابات قبلی است. خواه نظر آقای هاشمی این باشد یا نباشد، چنانچه نفس آمدن ایشان چنین پیامی را به سمت تودههای زخمخورده ارسال کند میتواند باعث ایجاد شور اجتماعی قابل توجهی شود.
با دوستی در مورد افراد مختلفی که نامزد شدهاند صحبت میکردم و بحث به اینجا رسید که چرا بعضی از نامزدهایی که ظاهرا تجربهی سیاسی زیادی هم دارند در این چند هفتهی اخیر حرکتهای ناپخته انجام میدهند و به نظر میرسد به این در و آن در میزنند. نکتهای که گفت جالب بود: شما برای اینکه به این در و آن در نزنید باید دارای یک فلسفهی سیاسی و قوام فکری باشید. آدمی که فلسفهی سیاسی و قوام فکری دارد، پخته عمل میکند و هر کجا میرود به کانون توجه سیاسی یا رقابت سیاسی تبدیل میشود، اما کسی که بیفلسفه است مجبور است دست به دامن این یا آن شود و هر لحظه به یک ساز برقصد. هر ایرادی که بشود به آقای هاشمی گرفت، این را باید تایید کرد که ایشان دارای فلسفهی سیاسی و نظر است و به همین خاطر هم همیشه هر جا که رفته و بوده در کانون توجه بوده است و دیگران دورش جمع میشوند تا او بخواهد دور کسی خوش رقصی کند.
به نظر من اینکه آقای هاشمی رای بیاورد و یا پیروز انتخابات شود قطعی نیست. او سابقهی پر فراز و نشیبی دارد و در ذهن خیلی از افراد جامعه نقاط تاریک و علامت سوالهایی نسبت به شخصیت سیاسی ایشان وجود دارد. در نتیجه او ممکن است حتی در یک رقابت سالم هم بازی انتخابات را به نیروهای تازهنفسی که حامیان نیرومندی هم دارند واگذار کند. در شرایط غیرمتعارف انتخاباتی هم که هر اتفاقی ممکن است رخ دهد. اما در هر صورت حریف آسانی برای هیچکدام از رقبای سیاسیاش نخواهد بود، چه آنهایی که میخواهند در صندوق انتخابات او را شکست دهند و چه آنهایی که وسوسه میشوند به روشهای غیر-انتخاباتی حریفش شوند.
هر چه شود، هفتههای هیجانانگیز و مهمی پیش رو داریم، هر چند از بیشتر ما کاری جز نظاره کردن کنجکاوانه بر نمیآید.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلامانع است.
الان دیگر خیلی دور به نظر میرسد. روزی که میرحسین موسوی در حالی که دست همسرش را در دست داشت وارد صحنهی عمومی سیاست ایران شد. همه تعجب کرده بودیم. مگر میشود در عرصههای رسمی سیاست ایران مردی دست همسرش را بگیرد؟ مگر قرار نیست نگاه به زن در سیاست ایران در بهترین حالت چیزی در حد شعار و یک پست درجهی دوم در کابینه باشد؟ این آدم نمیترسد؟ نمیترسد بخشهای سنتی جامعه یا اصلا همان سیاسیها نسبت به او واکنش منفی نشان دهند؟ پس حتما باید خیلی عوض شده باشد. شاید زده تو کانال غرب. نکند مثل این سیاستمدارهای فلهای باشد که یا اهل به میخ و نعل زدن هستند یا خیلی سنتی و یا منتظر-فرار-به-غرب. اما صدایی داشت خوب و دلنشین که هیچ کدام نبود. به نعل و به میخ نمیزد، مرتجع نبود، غربزده و بیریشه نبود، برای مصاحبه با بیبیسی و ویاوای لهله نمیزد، حرفهایش بوی نگاه از بالا به پایین نمیداد، چاپلوس نبود، مرید و مرادپرور نبود، اخمو نبود، بدلباس نبود، جلف و قرتی نبود، عقدهای نبود، حریص نبود، حیز نبود، بیشرم و گستاخ و دریده و بیادب نبود، خجالتی نبود، هلو برو تو گلو نبود، بیبصیرت نبود، از زور بصیرت بیرحم نبود، منقلی و بنگی نبود، فسیل و ماوفنگی نبود، با هنر بیگانه نبود، با تحصیلکردهها دشمن نبود، اهل کنایه و توهین نبود، با بسیجیها دشمن نبود، به تودههای مردم به چشم یک مشت رعیت نگاه نمیکرد، لباس هیچ مقامی برایش بزرگ نبود، حصر و زندان و مرگ برایش تهدیدی نبود، رئیس نبود، رئیس نمیخواست، محکم بود… محکم بود… محکم بود و در عین حال ادعایی نداشت، از ما بود و بیما نبود. او کنار ما ایستاده بود.
به خودم گفتم این فرق میکند. این فرق خواهد کرد. این نمیتواند مثل قبل باشد. و همینطور هم بود. فرق میکرد. فرق میکند. فرق خواهد کرد.
درود بر همهی میرحسینها.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
در خیلی از فرهنگهای دنیا از جمله فرهنگ خیلی از ما در ایران، احساسات در جایگاه پایینتری نسبت به منطق و عقلانیت قرار گرفته است. ما دوست نداریم «گفتگوهایمان به سطح احساسی تنزل پیدا کند» یا ممکن است به دوستی که به وضوح دچار «احساسات تند» شده تذکر دهیم که «عاقلانه رفتار کن، این حرکتهای احساسی چیه که انجام میدی؟». من این طبقهبندی را قبول ندارم و در زندگی شخصیام هم خیلی وقتها خلافش عمل کردهام و گاه احساساتم را بالاتر از منطقم یا شهودم را بالاتر از عقلم قرار دادهام (منظورم این نیست که شهود و احساسات دقیقا دو پدیدهی یکسان هستند). در واقع در حالی که جایگاه تحلیل و نگرش عقلانی به مسائل را ویژه و مهم میبینم، نمیتوانم منکر این نظریه شوم که تکیه بر نوعی دستگاه اخلاقی که از احساس (یا شهود) آنی و درونی ما جوانه زده باشد یکی از راههای مهمی است که از طریق آن میتوانیم «درست» یا «غلط» را از هم تمیز دهیم و به نوعی شناخت اخلاقی برسیم (بعضی حتی میگویند این نهادینهترین نوع شناخت اخلاقی است).
با این حال هر چقدر که تکیه بر احساس به عنوان یک ابزار شناخت فلسفی و محک اخلاقی برایم مهم است، نمیتوانم همزمان منتقد استفادهی خام و منفعتگرایانه از «احساس» خود یا مخاطبم نباشم. اهمیت احساس و رجوع به آن به عنوان یک مرجع مهم اخلاق به این معنا نیست که باید با تحریک احساسات مخاطب به منظور پیشبرد اهداف خرد خود موافقت کنیم (چیزی که معمولا به آن به بازی گرفته شدن احساس خود یا مخاطب میگوییم). چرا؟ دقیقا به خاطر همین اهمیت احساس است که اگر کسی بتواند احساسات مخاطب را به بازی بگیرد، در واقع قدرت سنجش خوب یا بد او را به بازی گرفته است. احساس درونیترین و غریزیترین عاملی است که از طریق آن به یک «حیوان اخلاقگرا» تبدیل میشویم (شاید به همین دلیل باشد که برخی از حیوانهایی که قوهی احساس پیچیدهتری دارند از خود نوعی رفتار اخلاقی نشان میدهند) و به بازی گرفتن آن به معنای به بازی گرفته شدن قطبنمای اخلاقی ماست. شاید به خاطر این جنبه از احساسات است که در خیلی از فرهنگها احساس را در سطح نازلتری از عقل و منطق قرار میدهند. یعنی آنچه در سطح نازلتری قرار میگیرد «نهاد احساس به مثابه یک عامل مهم شناخت اخلاقی نیست» بلکه «به بازی گرفته شدن آن به منظور دستیابی به اهداف خرد» است. پس اگر کسی بخواهد «نهاد احساس» را در من تقویت کند دستهایش را به نشانهی قدردانی میبوسم، اما اگر بخواهد «احساسات مرا به بازی بگیرد» به عنوان دزد یا مهاجمی که قصد دارد مهمترین چیزی که دارم (ابزار درونی تشخیص خوب یا بد) را از من بگیرد با او برخورد خواهم کرد.
اما احساسات ما چطور میتواند توسط کسی به بازی گرفته شود؟ بدون اینکه بخواهم از نظر تئوری پاسخ این سوال را بدهم (کاری که از عهدهی من خارج است) میتوانم از میان تجربههای روزمرهام مثالهای متعددی را انتخاب کنم که مصداق چنین چیزی باشند. طبعا، احساسات من فقط وقتی میتواند به بازی گرفته شود که «یک عامل دارای قصد و نیت» در فرایند آن نقش داشته باشد وگرنه تحریک شدن احساسات در اثر فرایندهای تصادفی یا طبیعی هر چقدر هم که ناگوار باشد نمیتواند «بازی گرفته شدن» احساس من نامیده شود (مثلا اگر فرد عزیزی را از دست بدهم). اما اگر با یک اثر هنری یا فعالیت سیاسی مواجه شوم که در آن مولف (یا مولفها) به روشهای مختلف سعی در تحریک احساسات من کرده باشد میتوانم چنین چیزی را «تلاش برای به بازی گرفتن احساساتم» بنامم. به دلیلی که گفته شد در بیشتر موارد نسبت به چنین تلاشی واکنش منفی نشان میدهم.
خلاصه تا اینجا: تاکید روی احساسات و تقویت آن خوب چون باعث رشد شعور اخلاقی من میشود…. به بازی گرفتن احساسات بد، چون یکی از مهمترین ابزارهای ما برای شعورمند بودن را به مخاطره میاندازد.
اما «احساسات چطور تقویت میشوند؟» و «احساسات چطور به بازی گرفته میشوند؟». این باورهای عمومی تا چه حد درستاند که «همهی آثار هنری احساسات ما را تقویت میکنند؟» و «همهی سیاستمدارها احساسات ما را به بازی میگیرند؟»
برای هیچ کدام از این نوع سوالها پاسخ قطعیای وجود ندارد اما به عنوان یک قاعدهی کلی میتوانم بگویم «هر وقت دیدید شخصی (خواه طرف بحث شما باشد، خواه یک مولف هنری، خواه خبرنگار یک رسانه، و خواه یک سیاستمدار) دست روی موضوعی گذاشته یا از روشی استفاده میکند که احساسات شما را به شدت تحریک میکند، بسیار شکاک و هوشیار شوید و سعی کنید بفهمید ادامهی تعامل با وی یا محصول وی به تعالی و رشد احساس شما کمک میکند یا اینکه احساس شما قرار است وسیلهای شود برای رسیدن وی به هدفش». [حالت سومی هم هست که طرف بدون اینکه قصد خاصی داشته باشد صرفا از روی ناآگاهی در حال به بازی گرفتن احساسات شماست. در این حالت هم هوشیار بودن شما نه تنها ضرری ندارد بلکه برای جلوگیری از به وجود آمدن وضعیت خطرناک مست و دیوانه لازمتر هم میشود!].
همهی اینها را نوشتم که مقدمهای باشد برای حرف اصلیام که کوتاه عرض میکنم.
چند کودک که صرفنظر از سنشان در شمار مظلومترین آدمهای این سرزمین هستند در اثر بداندیشی سیستماتیک «ما یا گروهی از ما» سوختهاند و آسیبهای جدی دیدهاند و یکی از آنها هم فوت شده است. موضوعی که در کنار بحثهای عقلانی اتفاقا حتما «باید» از موضع احساسی هم مورد توجه قرار گیرد تا با درگیر کردن این درونیترین و فراگیرترین عامل اخلاقی که خوشبختانه به صورت طبیعی در تک تک ما وجود دارد بتواند به عاملی برای رشد اجتماعی ما تبدیل شود تا بتوانیم احتمال رخ دادن فاجعههای مشابه را بکاهیم. اما در عین حال، حادثهی مذکور به خاطر قدرت تاثیرگذاری شگرفی که میتواند روی اکثر ما داشته باشد میتواند به ابزاری برای فرصتطلبان (هنری، سیاسی، فرهنگی …) تبدیل شود تا «احساسات ما را برای اهداف فردی یا گروهی خود به بازی بگیرند».
روی صحبت من فقط با «آنها» نیست. من در مورد «خودم» هم حرف میزنم. چطور میتوانم بدون اینکه سعی کنم «احساسات مخاطب را به بازی بگیرم» (با هر نیتی که دارم) سعی کنم با «حرف زدن با احساسات مخاطب» که «صدای اخلاق» او نیز هست به رشد اخلاقی خودم یا طرف مقابلم کمک کنم؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
حتما در جریان هستید که چند روز پیش (۲۵ اکتبر) روزنامهی گاردین خبری را منتشر کرد که در آن عنوان شده بود که دولت انگلیس به درخواست آمریکا برای استفاده از پایگاههای نظامیاش برای حمله به ایران پاسخ منفی داده است {اصل خبر}. سایت بیبیسی فارسی خبر را در روز ۲۶ اکتبر (دو روز پیش) منتشر کرد: «پاسخ منفی بریتانیا به آمریکا برای استفاده از پایگاههای نظامیاش» که اسنپشات آنرا در پایین میبینید.
همان روز اما (روز ۲۶ اکتبر)، خبر جدیدی منتشر شد (به گزارش گاردین که در آسوشیتدپرس و روزنامههای متعددی نیز منتشر شد) که موضع دولت انگلیس را در ارتباط با درخواست آمریکا بهتر نمایش میداد. اینبار نه از زبان یک مقام ارشد دولت انگلیس، بلکه به نقل از دفتر نخستوزیری انگلیس: «بریتانیا و آمریکا در حال برنامهریزی برای گزینههای مختلف در رابطه با ایران هستند که شامل امکان استفادهی نیروهای آمریکایی از پایگاههای بریتانیا نیز میشود.»
با گذشت بیش از دو روز هنوز این خبر مهم در سایت بیبیسی فارسی منتشر نشده است. بیبیسی فارسی خبرهایش را چگونه انتخاب میکند؟ آیا این مثال که به وضوح از تلاش بیبیسی فارسی برای نشان دادن تصویر مثبتی از دولت انگلیس در ارتباط با ایران خبر میدهد تصادفی بوده است؟
چند روز قبل (۲۲ اکتبر) در وبلاگ سردبیران بیبیسی مطلبی منتشر شد تحت عنوان «چرا بی بی سی خبر اعدام متهم به قاچاق مواد مخدر را منتشر کرد؟» که در آن مطالبی در مورد شیوهی انتخاب خبر در بیبیسی فارسی نوشته شده بود. به عنوان مثال (تاکیدها از من است):
از امیر عظیمی سردبیر اتاق خبر تلویزیون فارسی بی بی سی همین را پرسیدم که آیا این اصلا خبر آنقدر مهم بود که در تلویزیون فارسی بی بی سی به آن پرداخته شود؟
او می گوید، معمولا روند قضایی برای رسانه ها خبر است، به خصوص اگر شدیدترین حکم برای محکوم صادر می شود.
او در پاسخ این سئوال که فرق این مورد که با برادر محکوم به اعدام صحبت کردید با صدها نفر دیگری که با همین اتهام هرسال اعدام می شوند چه بود، گفت: در این مورد خانواده این فرد می گویند که او بدون رسیدگی لازم به مرگ محکوم شده، بنابراین درمورد حکم اختلاف نظر هست. البته بی بی سی بقیه اعدامهایی که در طول سال صورت می گیرد، را هم اعلام می کند، چه اعدام به دلیل مسائل سیاسی و قومی باشد چه به دلیل قاچاق مواد مخدر.
امیر عظیمی می گوید: ما در بی بی سی ارزش گذاری روی افراد نمی کنیم، در مورد آنها قضاوت نمی کنیم، ما خبر را منتقل می کنیم، مخاطب با دانستن جوانب ماجرا، تصمیم گیری می کند.
آقای امیر عظیمی معتقد است که روندهای قضایی نظیر اخبار اعدام و مشابه آن برای بیبیسی فارسی «خبر» است. آنها در بیبیسی فارسی خبر را منتقل میکنند (البته بعد از انتخاب کردن اینکه کدام خبر منتشر شود و کدام منتشر نشود) و مخاطب با دانستن جوانب ماجرا تصمیمگیری میکند.
سوال من از آقای امیرعظیمی و سایر سردبیران بیبیسی فارسی این است که آیا رویدادهای مربوط به همکاری دولت انگلیس و آمریکا برای حملهی نظامی به ایران ( مثلا استفاده از پایگاههای نظامی انگلیس برای حمله به خاک ایران)، برای بیبیسی فارسی «خبر» هستند یا خیر؟
سوال من از «ایرانیهای شریفی» که در بیبیسی فارسی کار میکنند یا با علاقه و اشتیاق (احتمالا با باور به نقش مثبت بیبیسی فارسی در راستای اعتلای ایران) با آن در راستای پیشبرد سیاستهایش همکاری میکنند: آیا شما مسئولیت شغلی که دارید را پذیرفتهاید؟ آیا امکان این را دادهاید که شغل شما مستقیما به اقدامات خصمانهی دولت انگلیس علیه ایران «گره» خورده باشد؟ آیا فکر میکنید با حضورتان در بیبیسی فارسی میتوانید رویکرد کلی این رسانه را عوض کنید؟ آیا به این احتمال فکر کردهاید که حضور شما نمیتواند سیاستهای اصلی این رسانه را عوض کند؟ آیا از نظر ذهنی و عقیدتی به اندازهی کافی مجهز هستید که بتوانید اگر خدای نکرده روزی شاهد بمباران مردم ایران توسط هواپیماهای آمریکایی از طریق پایگاههای انگلیسی باشیم پاسخ خودتان را بدهید؟
میدانم (و مطمئنم) که بیشتر شما آدمهای شریفی هستید. فقط خواستم دوستانه چیزی را به شما یادآوری کرده باشم.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
درسته که در برزخ شخصی به سر میبرم، اما اخبار ایران به هر حال در زندگیام حضور داره و خواه ناخواه بهش فکر میکنم. جمعبندی اطلاعات و اخبار ایران و منطقه و ایجاد طرحی معنادار ازشون کار سادهای نیست. از یه طرف به نظرم واضحه که تحریمها روی ایران تاثیر جدی گذاشته و خواهد گذاشت و اثراتش رو به شکلهای مختلف میبینیم و بیشترش رو هم در آینده خواهیم دید. از طرف دیگه احساس میکنم بعضی از وقایع یا نشانههایی که نشان از موفقیت تحریمها دارند نیز کاذب هستن. شاید یکی از مهمترین این نشانهها سقوط ارزش ریال و نرخ برابری آن با دلار باشه. بخش قابل توجهی از تحریمهای اعمال شده علیه ایران با هدف محدود کردن دسترسی ایران به دلار (و یورو) اعمال شدن. به احتمال زیاد واقعا هم در نتیجهی این تحریمها، دسترسی ایران به ارز محدودتر شده و ایران برای تامین نیازهای ارزیاش چهار راهکار داره:
۱) از روشهای مختلف برای دور زدن تحریمها استفاده کنه و سعی کنه ارز مورد نیازش رو به شیوههای غیرمتعارف تامین کنه. مثلا فروش نفت با پرچم کشورهای دیگه، فروش قاچاقی نفت از طریق کانالهای عراق و غیره.
۲) نیاز خود به ارز را کاهش دهد و همزمان سیاست ریاضتی ارزی پیشه کند (ارز کمتر مصرف کند). مثلا واردات کالاهای غیراساسی را کاهش دهد، معاملهی پایاپای کند یا از ارزهایی مثل دلار یا یورو استفاده نکند و غیره.
۳) مانع از فرار ارز از کشور شود و حتی ورود ارز به کشور را تشویق کند. (در این مورد پایین مینویسم)
۴) از ذخایر ارزی خود استفاده کند.
به نظرم منطقیه که ایران (۱) هر چهار استراتژی را به صورت همزمان دنبال کنه و فرض میکنم با عملیاتی شدن تحریمهای ارزی علیه ایران (یا با پیشبینی رخ دادن اونا حتی از ماههای قبل)، همهی این استراتژیها همزمان در دستور کار الیت سیاسی قرار گرفته باشه. طبعا اتخاذ این چهار استراتژی موفقیت حکومت رو در تامین نیازهای ارزی کشور تضمین نمیکنه ولی میتونه تاثیر منفی تحریمهای ارزی را تا حدی مهار کنه یا به تعویق بندازه. اما سوال اینه که این سیاستها چقدر موفق هستن؟ بنا به برخی تحلیلها ایران هنوز بیش از ۶۰ میلیارد دلار ذخیرهی ارزی داره. پس ارز کافی برای پاسخگویی نیازهای کشور تا شاید حدود یک سال دیگه وجود داشته باشه. اما اگر ارز کافی وجود دارد، پس چرا دولت/حکومت (۱) برای کنترل بهای ارز و کنترل ارزش ریال دخالت نمیکنه؟ به نظرم تلاش میکنه، منتها این تلاش لزوما در راستای کاهش قیمت ارز نیست. چون ذخایر ارزی محدوده و محدودیت برداشت از آن خود به خود روی بهای ارز تاثیر میگذاره. دلیل دیگرش هم میتونه این باشه که افت ارزش ریال به استراتژی ۳ کمک میکنه. یعنی باعث ورود ارز بیشتر به ایران میشه و انگیزه برای خروج ارز رو کاهش دهد. این البته در کنار محدودیتهای قانونی برای خروج عمدهی ارز از کشور عمل میکنه.
اما سوالی که برام مطرح میشه اینه که اگه بهای ریال در برابر دلار بیشتر از حد واقعیاش سقوط کنه چه اتفاقی میافته؟ یعنی فرض کنیم ارزش ریالی هر دلار قبل از تحریمها ۱۰۰۰ تومان بوده باشه و الان ۲۰۰۰ تومان شده باشه اما به صورت کاذب ۳۰۰۰ تومان یا بیشتر بشه. منظورم از کاذب، یعنی با دخالت عوامل غیررسمی ولی وابسته به الیگارشی حاکم بر ایران بهای ارز بالاتر از آنچه که هست بشه. این کار دو نتیجهی مثبت داره:
یکی این که تاثیر تحریمها بر ایران به مراتب جدیتر به نظر خواهد رسید و این میتونه لابیهایی که برای تحریمهای بیشتر علیه ایران فعالیت میکنن را تضعیف کنه. درسته که این لابیها معذوریت اخلاقی خاصی در رابطه با اعمال تحریمهای فلج کننده بر ایران ندارن، اما در صورتی که ایران نشون بده که در حال بیچاره شدنه، اون وقت دیگه نمیتوانن (یا سختتر میتونن) ارادهی سیاسی برای اعمال تحریمهای بیشتر علیه ایران ایجاد کنن. با این کار ایران زمان میخره. حالا با این زمان میخواد چکار کنه بحث دیگهایه (تحولات داخلی یا منطقهای میتونه زمان بر باشه، به سود یا زیان ایران) اما نکته اینجاس که ایران نباید از کانالهای رسمی اعلام کنه که بیچاره شده. چون آنوقت افکار عمومی داخلی یا خارجی تفسیر متفاوتی از اون میگیرن و حتی میتونه روی قدرت چانهزنی ایران هم به شدت تاثیر منفی بذاره. اما وقتی این صدای «تحریمها ما را بیچاره کرد» از روشهای غیررسمی اما گویا از نظر اقتصادی (مثلا ارزش ریال) اعلام بشه اون وقت معناش اینه که تحریمها اصلا روی حکومت تاثیری نداشته و فقط داره مردم رو بیچاره میکنه. تشدید تحریمهایی که روی حکومت تاثیری نذاشته ولی مردم رو بیچاره کرده کار دشوارتریه (از نظر بسیج سیاسی).
تاثیر مثبت دیگهی بالا بردن کاذب ارزش دلار اینه که ورود ارز به ایران تشویق میشه. من نمیدونم این مساله چقدر عملی شده باشه، اما همانطور که از دور و نزدیک از چندین نفر از بچههای مقیم خارج از کشور که درآمد ارزی دارن شنیدم، «الان وقتشه که دلار بفرستیم ایران» چون با این قیمت بالای دلار در ایران میشه سرمایهگذاری خوبی انجام داد (مثلا روی ملک). پس بالا رفتن قیمت بالای دلار میتونه نه تنها نرخ فرار ارز از کشور رو کاهش بده، بلکه حتی میتونه باعث بشه ارز بیشتری به کشور وارد بشه.
از طرفی بازی با قیمت ارز تاثیرات منفی هم داره. مثلا کسب و کارهایی که مرتبط با واردات هستن. باید چند نکته رو در نظر داشته باشیم. اولا که به نظر میرسه بخش بزرگی از واردات و صادرات کشور حالت انحصاری داره (در انحصار نهادهای وابسته به حاکمیت) هست و تجار خرد نقش کلیدیای ندارن. ثانیا در صورت نیاز همیشه میشه از کانالهای غیررسمی به آن دسته از تجاری که به صورت شخصی یا صنفی قدرت لابی دارن ارز دولتی داد. تاثیر منفی قیمت بالای ارز روی اقشار دیگه هم خواهد بود ولی مادامی که کالاهای اساسی در ایران در دسترس عموم باشه، بازی با قیمت ارز روی تودههای مردم در داخل کشور تاثیر چندانی نخواهد گذاشت. یا دست کم تاثیری که حکومت نتونه مهارش بکنه رو نخواهد گذاشت. بالا رفتن قیمت ارز بیشترین ضربه رو به دانشجویان خارج از کشور (در واقع به خانوادههاشون در ایران که پشتوانهی مالیشون هستن) میزنه به خصوص که ظاهرا دیگه ارز دانشجویی در اختیارشون قرار نمیگیره (به غیر از اونهایی که بورسیه هستن). اما متاسفانه سرنوشت این گروه برای تصمیمگیرندگان سیاسی در ایران احتمالا چندان مهم نیست و جنبهی حاشیهای داره. به خصوص که این گروه هم امکان اعتراض به شیوهای که حکومت نتونه مهارش بکنه رو ندارن.
ممکنه بگین بالا رفتن قیمت ارز روی بنگاههای تولیدی یا روی اقتصاد کشور به صورت عمومی تاثیر منفی میذاره. مسلما اینطور خواهد بود. اما با توجه به شرایط تحریم، به نظرم تصمیمگیرندگان سیاسی کشور (۱) دو رویه رو در پیش گرفتن: اولا سعی کردن تا حد امکان شریانهای اصلی اقتصادی رو انحصاری کنن و توی دست خودشون یا عوامل وابسته به خودشون نگه دارن و ثانیا سرنوشت شریانهای فرعی اقتصادی کشور براشون چندان مهم نیست (دست کم در کوتاه مدت).
از طرف دیگه این تز کلی رو باید در نظر داشته باشیم که در ایران جناحهای مختلف رقیب در قدرت حضور دارن که هر کدوم سعی میکنن با بازی روی مسائل کلیدی (فرض کنید قیمت ارز) بهرهبرداری سیاسی کنن (اگر چه برای پیدا کردن مصداقهاش باید خردهسیاست ایران رو دنبال کنیم). این تز اولا به ما میگه که سیستم سیاسی حاکم بر ایران آنطور که خیلی از نیروهای اپوزیسیون مایل هستند نشون بدن یک سیستم دیکتاتوری همگن نیست که مثلا توش یک فرد یا گروه هر کاری دلش خواست بتونه انجام بده. از طرف دیگه نباید فراموش کنیم که علیرغم همهی این تضادها و رقابتهای درونی، هنوز وزنهی اصلی قدرت به سود جناحیه که به نظرم سیاست خارجه، برنامهی هستهای و خیلی از سیاستهای کلان و راهبردی کشور را رهبری میکنه. تعامل ایران و آمریکا شاید یکی از کلیدیترین این سیاستها باشه که بسیاری از کنشها و واکنشهای ایران (چه در داخل و چه در منطقه) را هم باید در همون راستا تفسیر کرد. موضوعی که نه تنها روی سرنوشت سیاسی ایران در منطقه بلکه روی سرنوشت سیاسی گروههای رقیب داخلی هم تاثیر جدی میذاره. تحولات سوریه، نقش ایران در عراق، بازی ایران و ترکیه، بازی ایران و مصر، بازی ایران و عربستان، بازی ایران و اسرائیل و خیلی از بازیهای دیگر را هم باید در همین راستا ببینیم. تحلیل همهی این بازیها شاید غیرممکن باشه، اما اولا تشخیص بردارهای اصلی و ثانیا زیر نظر گرفتن شاخصهای مهم (مثلا وضعیت سوریه که به نظر میرسد دست ایران در آن قویتر از آنچه قبلا به نظر میرسید هست و فعلن به حالت آچمز رسیده. در موردش باید جدا صحبت کنیم) میتونه روشنگر باشه.
(۱) آیا در ایران اصولا تصمیمگیریهای کلان گرفته میشه یا همه چیز به صورت گلهای و فلهای و بدون فکر انجام میشه؟ من فکر میکنم هر دو. یعنی توی خیلی زمینهها اکتورهای پراکنده بسته به منافع گروهی و آنی خودشون تصمیم میگیرن و اجرا میکنن. اما در عین حال توی برخی زمینهها تصمیمگیریها به صورت مرکزی و راهبردی انجام میشه. حالا اینکه این مراکز تصمیمگیری کیا هستن و نقش واقعیشون چقدره رو من نمیدونم و دست کم برای این بحثی که اینجا میکنم مهم هم نیست. شما بسته به اینکه موضعتون چیه اسمش رو از میون یکی یا چند تا از اینا انتخاب کنید: دولت، رهبری، سپاه، الیت سیاسی حاکم بر کشور، مافیای رانتخوار سیاسی و اقتصادی، رژیم ایران یا غیره.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
نوشتهی زیر را یکی از خوانندگان بامدادی به نام شبنم برای من فرستاده که عینا (با قدری ویرایش) منتشر میکنم. در مورد نوشتهی زیر ذکر چند نکته را لازم میدانم:
۱) مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد. ۲) من تمام لینکها، روابط، ترجمهها و اسناد موجود در متن را شخصا بررسی و راستآزمایی نکردهام، اما فکر میکنم موضوع کلیای که در آن مطرح شده است بسیار مهم است (ساده بگیم، ایجاد زمینهسازی برای تکرار سناریوی عراق، لیبی، سوریه یا تلفیقی از آنها یا چیزی شبیه به آنها در ایران) و تلاش مولف برای گردآوری مطالب و کنار هم قرار دادن آن را قابل توجه میبینم و در نتیجه ۳) موقع خواندن این نوشته سعی کنید به پیام اصلی آن و ادلهی ارائه شده توجه کنید و اجازه ندهید برخی اطلاعات موجود در آن که شاید با شناختی که از وقایع دارید سازگار نیستند (حالا یا واقعا سازگار نیستند یا دست کم در لحظهی اول سازگار نیستند) شما را از اصل موضوع منحرف کند. این را نوشتم، چون شاهد بودهام که چند هفته برای نوشتن این مطلب وقت صرف شده و خود من هم چندین ساعت روی ویرایش آن وقت گذاشتهام. امیدوارم مورد توجه شما قرار بگیرد. (این مقاله را به صورت PDF دانلود کنید)
آقای پیام اخوان سالهاست برای تغییر رژیم در ایران با گروههای مختلف از جمله لابی اسراییل همکاری دارد. برای این منظور، ایشان با کمک افرادی نظیر ایروین کوتلر، وزیر دادگستری قبلی کانادا که در حال حاضر عضو پارلمان کبک (Quebec) است، بیانیههای تحریکآمیز برای اهریمن سازی و منزوی کردن ایران در راستای محکومیت این کشور به جرم «خطر علیه صلح جهانی» را امضاء و تأیید کرده است. بیانیههای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ تحت عنوان «خطر هستهای، قومکشی و نقض حقوق در ایران: پذیرش مسئولیت برای جلوگیری از خطر» از این نوع بود
The Danger of Nuclear, Genocidal and Rights-violating Iran: The responsibility to Prevent Petition
برای دیدن کامل گزارش ۲۰۱۰ و «نقشهی راه» لینک زیر را کلیک کنید.
ایروین کوتلر (Erwin Cotler) برای وضع تحریمهای بیشتر علیه ایران فعالیت میکند. برای همین نیت ایشان با آقای بان کی مون دبیر کل سازمان ملل و رهبران دولت و پارلمان آمریکا، آلمان، اتریش، اسراییل و چند کشوردیگر ملاقات کرد و از آنان خواست قدمهای موثرتری علیه ایران بردارند.
امضاء کنندگان این بیانیه ایروین کوتلر، فواد عجمی، سعدالدین ابراهیم، نازنین افشین جم، پیام اخوان، عباس میلانی، الی ویزل، لادن برومند، آلن دورشوویتز، رامین جهانبگلو و تعدادی از نئوکانهای جنگ طلب هستند.
جلوگیری از واردات بنزین و فراودههای نفتی تصفیه شده به ایران
تحریم بانک مرکزی ایران
تحریم کالاهایی که استفادهی دو جانبه دارد [حتمن کتاب فیزیک و میکروب شناسی هم جزو آن می شوند!]
جلوگیری از ورود اشیاء حساس
تحریمهای «هوشمندانه» علیه پاسداران، که حدود ۸۰ درصد از تجارت خارجی، ساختمانی، بانکی و ارتباطات را کنترل میکند. ایروین کوتلر پاسداران را «منشاء خطرها» معرفی کرد.
تحریم فروش سلاح به ایران و تعلیق کامل برنامهی موشکی ایران.
ندادن اجازهی لنگرگیری به کشتیهای ایرانی و هواپیماها برای فرود آمدن در کشورهای مختلف
کشورها موظفند این تحریمها را به طور کامل اجرا کنند و برای اطمینان از اجرای این حکم باید تجارت خود را شفافسازی کنند. لطفن «نقشهی راه» را در لینک زیر مشاهده کنید.
ایروین کوتلر از سخنان و پیشنهادات افرادی نظیر آقایان و خانمها پیام اخوان، لادن برومند، رامین جهانبگلو، عباس میلانی، نازنین افشین جم و شیرین عبادی که به عنوان شاهد در جلسات مختلف پارلمان کانادا شرکت داشتند، برای تهیهی گزارش ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ کمک گرفته است. پیام اخوان در این جلسات با معرفی خود به عنوان شهروند کانادایی، پیشنهاداتی برای تحریم بیشترایران به این کمیته تقدیم کرد که در «نقشهی راه» ۲۰۱۰ گنجانده شده است. او در پارلمان کانادا گفت:
به عنوان یک کانادایی، مفتخرم که میبینم اعضاء پارلمان برای یک هدف مشترک کار میکنند. …. من به این کمیته برای گزارش خوب و پیشنهادات آن که درسال ۲۰۱۰ منتشر شد تبریک میگویم.
آقای هوارد گالگانوف (Howard Galganov)، ایروین کوتلر را اینگونه معرفی میکند : «کسی که بدون هیچ شرمساری از اسرائیل حمایت و دفاع میکند.»
“A totally unabashed defender and supporter of Israel”
درضمن ایروین کوتلر همراه با آلن دورشوویتزز و الی ویزل، سازمان تروریستی مجاهدین را که با موساد و سازمان سیا همکاری دارد حمایت میکنند. آقای کوتلر با وجود قدرت سیاسی و اقتصادی یهودیان در کانادا، آمریکا و دیگر کشورهای غربی هنوز از وجود «آنتی سمیتزیم» [ضدیت با مردمان سامی که در ادبیات صهیونیستی معمولا به عنوان ضدیت با قوم یهود به کار برده میشود] در این جوامع شکایت دارد. بر مبنای همین اصل، کوتلر علاوه بر عضویت در پارلمان کانادا، سمت هیات اجرائی ائتلاف پارلمانی کارزار «آنتی سمیتیزم» را هم بر عهده دارد.
در جشنی که به مناسبت امضای لایحهی «آنتی سمیتیزم» برپا شده بود، کوتلر طی سخنرانی خود جملات زیر را بیان داشت:
بالاخره ما شاهد ظهور دوبارهی تهمتهای کلاسیک به یهودیان هستیم که «آنتی سمیتزم» نام دارد، مانند تهمت کنترل اقتصاد توسط یهودیان، تهمت توطئه، تهمت نسبت دادن پروتوکال به یهودیان، تهمت نفی هولوکوست، تهمت مقایسه اعمال یهودیان با نازیها و حتی تهمت هولوکاست فلسطینیها توسط یهودیان.
با نگاهی به این جملات افراد متوجه میشوند که چرا این شخص شیفتهوار در راستای دیگرگونسازی واقعیت و به نوعی سانسور عقاید و آزادی بیان در کانادا و غرب به نفع اسراییل آپارتاید فعال است. او سخنان آقای احمدی نژاد علیه صهیونیزم را به «قوم کشی یهود» تقلیل میدهد که علیه رئیس جمهور و دولت ایران جنجال به راه اندازد و از دولت کانادا و کنگرهی آمریکا میخواهد که ایشان را به این جرم محکوم کنند.
متاسفانه، آقای پیام اخوان دادستان ارشد تریبونال ایران با او در این مورد همکاری دارد و با امضاء بیانیههای تحریکآمیز تحت عنوان «ایران هستهای و قوم کش»، به اهریمنسازی از ایران کمک میرساند.
آقای ایروین کوتلر در بیست و سوم سپتامبر ۲۰۰۸ در کنفرانس لابی اسرائیل تحت عنوان «با دولتی که قوم کشی را تحریک میکند چه باید کرد؟» در واشینگتن دی سی شرکت کرد. ایشان در این کنفرانس دوباره از «خطر» ایران سخن گفت و به ایران هراسی پرداخت. این کنفرانس با حمایت «مرکز جروسلم برای روابط عمومی» ، «کنفرانس سران سازمانهای یهودی» ، «جامعهی بینالمللی پژوهشگران دربارهی قوم کشی» و دانشگاه ییل بخش آنتی سمیتزم – که کوتلر به آن علاقه دارد برپا شده بود.
آقای فینکلاشتاین روشنفکر یهودی ضد صهیونیزم و نویسندهی کتاب معروف «دکان هولوکوست»، ایروین کوتلر امضاء کننده این بیانیه را «دیوانه» (Lunatic) خواند.
آقای کیم پیترسون سردبیر نشریهی اینترنتی دسیدنت ویس (dissidentvoice) در مورد ایروین کوتلر نوشت:
«کوتلر عضو پارلمان کبک کانادا در تاریخ بیست و هفتم فوریه ۲۰۱۱ در کنیسهی یهودیان در کوت سنت لوک (Beth Zion Synagogue in Cote St. Luc) سخنرانی کرد و از دولت کانادا خواست هرچه زودتر علیه خطر ایران اقدام کند.»
او گفت: «لازم است خطر هستهای، خطر تحریک به قوم کشی، خطر تروریزم و خطر رژیم علیه مردم را تبلیغ کنیم. کوتلر این تبلیغات را برای شکل دادن به اذهان عمومی مردم کانادا بیان کرد.» در پایان سخنرانی، فیلم تبلیغاتی «ایرانیوم» به نمایش در آمد. فیلم «ایرانیوم» برای تحریک مردم غرب به ایران ستیزی توسط «صندوق کلاریون» ساخته شد. صندوق کلاریون توسط یک فیلم ساز اسراییلی – کانادایی در سال ۲۰۰۶ تأسیس شد که پروپاگاندای صهیونیستها، آیش هاتورات (Aish HaTorah)، که با اسرائیلیهای شهرک نشین در رابطهاند را پوشش رسانهای دهد.
این فیلم برمبنای «بمب اتم خیالی» خطر ایران هستهای به منظور اهریمن سازی ایران را به تصویر میکشد. آقای علی قریب درمورد فیلم «ایرانیوم» مینویسد: «فیلم یک ساعته مستند «ایرانیوم»، بیش و کم به نئوکانها و همدستان آنان اجازه میدهد برای عملیات جنگطلبانه علیه جمهوری اسلامی تبلیغ کنند.»
جالب است بدانیم که «فعالان حقوق بشر» نظیر آقایان پیام اخوان، جهانبگلو و خانم لادن برومند تاکنون هیچ اعتراضی به این فیلم تبلیغاتی برای هولوکاست اتمی ایران نکردهاند. اما پیام اخوان، رامین جهانبگلو و سعید رهنما به محض اطلاع از کنفرانس «بیداری معاصر و افکار امام خمینی» مورخ دوم ژوئن ۲۰۱۲ در دانشگاه کارلتون کانادا، بیانیهای علیه این کنفرانس امضا کردند و خواهان سانسور این کنفرانس شدند. رئیس دانشگاه کارلتون، خانم روزن اوریلی رونته (Roseann O’Reilly Runte)، در جواب آنان نوشت: «از نامهی اخیر شما متشکرم. دانشگاه کارلتون مبتکر این کنفرانس نیست». سخنگوی دانشگاه هم اضافه کرد: «دانشگاه کارلتون میزبان برنامههای گوناگون است که بعضی از آنها ممکن است بحثانگیز باشد، اما این دانشگاه مانند دانشگاههای دیگر کانادا مشوق بحث و گفتگو است».
باید توجه داشت که سخنرانی ایروین کوتلر در مورد «خطرایران» تحت تأثیر گفتههای شاهدان جلسات پارلمان قرار داشت. تبلیغات اهریمنسازی و ایران هراسی که بر دروغ استوار است میتواند جرمی بزرگ باشد و افراد دست اندر کار آن باید معرفی و مورد تعقیب قرار گیرند.
آقای کیم پیترسون شهروند کانادا پس از اطلاع از سخنرانی کوتلر با کمال تعجب از او میپرسد: «تهدید دولت به قوم کشی؟ اسراییل بیش از ۶۰ سال مشغول قوم کشی مردم فلسطین است. کدام «خطر تروریزم» مد نظر آقای کوتلر است؟ تروریزم اصلی توسط موساد در ایران پیاده میشود. شما دربارهی ضرب و شتم علیه مردم ایران صحبت میکنید؟ آیا کشت و کشتار فلسطینیها در زمینهای اشغالی توسط پلیس و افراد نظامی اسرائیل را مد نظر دارید؟ شما به عنوان یک صهیونیست ایدئولوگ چگونه میتوانید چنین حرفهایی را بر زبان بیاورید در حالی که این گفتهها زیبندهی اسرائیل است. اسرائیل سلاح هستهای دارد در حالیکه ایران را به «تلاش برای دست یافتن به سلاح هستهای» متهم میکنند.»
لازم به یادآوری است که شانزده سازمان اطلاعاتی ملی آمریکا در نوامبر ۲۰۰۷ به دنیا اعلام کردند که ایران برنامهی سلاح هستهای ندارد. این ارزیابی در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ هم تکرار شد که همچنان بر قوت خود باقی است. افزون بر این، با وجود اینکه، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی سازمان ملل، آقای آمانو، تحت فشار آمریکا و اسرائیل مجبور به تهیهی گزارش تندتری شد، اما سازمانهای اطلاعاتی آمریکا همچنان بر این باورند که ایران به سوی ساخت سلاح اتمی پیش نرفته است.
آیا اپوزیسیون خارج نشین و خانوادههای شهدای زندانیان سیاسی دههی ۱۳۶۰ میتوانند از کسی که همراه با لابی اسرائیل در تحریک اذهان عمومی به «قوم کشی ایرانیان» فعالیت میکند بخواهند دادستان ارشد تریبونال ایران شود و «عدالت» را برای آنان به ارمغان بیاورد؟ آیا پیام اخوان که در پیشنهاد تحریمهای خانمانسوز علیه ملت ایران با صهیونیست ایدئولوگ – ایروین کوتلر – همکاری داشته است میتواند بیطرفانه حقایق را ببیند؟ آیا این خود مغرضانه نیست؟ لطفن بار دیگر به تیتر گزارش ۲۰۱۰ که به امضاء پیام اخوان، ایروین کوتلر، آلن دورشوویتزو الی ویزل، از لابی اسراییل رسیده است توجه کنید:
«خطر هستهای، قوم کشی و نقض حقوق در ایران: پذیرش مسئولیت برای جلوگیری از خطر»
آیا اپوزیسیون و خانوادههای شهدا میتوانند به کسی که برنامهی هستهای قانونی ایران را به سلاحی علیه ملت ایران تبدیل کرده است و آن را به «حقوق بشر» گره زده است ولی با بیش از ۱۰۰۰۰ بمب اتم آمریکا و اسرائیل کاری ندارد اعتماد کنند؟
کیم پیترسون خطاب به کوتلر میگوید:
«شما به عنوان یک وکیل میدانید که قبل از محکوم کردن افراد، آنها باید بیگناه محسوب شوند. ایران «متهم» است میخواهد به سلاح هستهای دست یابد، در حالی که اسرائیل دههها است که غیرقانونی دست به ساخت سلاح هستهای زده است و در زرادخانهی خود انبار کرده است. [در ضمن] شما اشارهای به این موضوع نکردهاید که ایران خواهان یک خاورمیانهی تهی از سلاح هستهای است.»
گفتههای آقای کیم پیترسون را باید واژه به واژه برای حقوقدانان در خدمت امپراتوری و حامیان سازمان تروریستی مجاهدین، ایروین کوتلر و پیام اخوان تکرار کرد، زیرا این اولین بار نیست که پیام اخوان برای کمک به اهداف امپراتوری از «اسناد» مشکوک استفاده میکند.
طی سالیان گذشته، به خصوص ازاوایل سال ۲۰۰۷ به این طرف، جلساتی در پارلمان کانادا تشکیل شد که پیام اخوان، هاله برومند، نازنین افشین جم، رامین جهانبگلو، شیرین عبادی و عباس میلانی به عنوان شاهد در این جلسات شرکت کردند. در طی این جلسات، بحثهایی در زمینهی حقوق بشر، تحریم ایران به منظور جا انداختن «ایران هستهای و ناقض حقوق: تحریک به قوم کشی یهودیان و نابودی اسراییل» با حضور افراد نامبرده در گرفت که حاصل آن گزارش ۲۰۰۸ و سپس ۲۰۱۰ بود که به امضا این افراد و نئوکانهای جنگ طلب رسید.
در نشست نخست سی و نهمین جلسهی پارلمان کانادا، که در بیست و هفتم مارس ۲۰۰۷ تشکیل شد، آقای جیسون کنی (Jason Kenney) به عنوان گردانندهی جلسه، با پیام اخوان و نازنین افشین جم به عنوان شاهد، و عدهای دیگر از شهروندان کانادا به بحث نشستند و این افراد پیشنهادات خود مبنی بر فشار بیشتر بر ایران از طریق «تحریمهای هدفمند»، تحریم دیپلماتیک، تشویق دولت کانادا به حمایت مالی از انجیاوها (NGO) در بین زنان، جوانان، کارگران ایران و ایرانیان در کانادا، حمایت از انقلاب مخملی در ایران، تشویق و تحریک ایرانیان به ترک کشور و مهاجرت به کانادا (افشین جم) و اتهام دروغین «تحریک به قوم کشی و نابودی اسراییل» (پیام اخوان)، گره زدن برنامه هستهای قانونی به «حقوق بشر» (پیام اخوان)، تلاش برای محکومیت ایران با جرم «جنایت علیه بشریت» (پیام اخوان)، راهاندازی کمیسیونهای «حقیقت یاب» جهت جا انداختن ایران به عنوان «خطر علیه صلح جهان» (پیام اخوان) که دروغی بیش نیست، مورد بحث قرار گرفت.
طنز تلخ در این است که حقوقدانان امپراتوری نظیر پیام اخوان نتایج نظرسنجیهای مختلفی که در نقاط مختلف جهان انجام شده است را به پشیزی بها نمیدهند و آنها را به بوتهی فراموشی میسپارند. برای اطلاع این حقوقدانان باید گفت که نظرسنجیهای مختلف مردم جهان بارها نشان دادهاند که آمریکا با داشتن محکومیت جنایت علیه بشریت و بیش از ۴۰ درصد از سلاحهای کشتار جمعی جهان ، تجاوز به کشورهای مختلف با دلایل دروغین، قتل عام میلیونها نفر از شهروندان بیگناه ، استفاده از سلاحهای کشتار جمعی از جمله بمب اتم در ژاپن، استفاده از سلاحهای ضدزره دارای اورانیوم رقیق شده (DU) در عراق، استفاده از تروریزم برای پیشبرد اهداف، برپایی بیش از ۹۰۰ پایگاه نظامی در کشورهای مختلف که بیشتر پایگاهها در خاورمیانه ایران را محاصره کردهاند و جان ملت ایران را هدف قرار دادهاند و اعمال شکنجه و تجاوز جنسی به شهروندان کشورهای اشغالی در پایگاههای نظامی، بدون شک بزرگترین خطر علیه صلح جهان است.
در نظر سنجی اکتبر ۲۰۰۳ مردم کشورهای اتحادیهی اروپا از لیست ۱۵ کشور ارائه شده، اسرائیل با ۵۹ درصد به عنوان بزرگترین خطر علیه صلح جهان به دنیا معرفی شد. نظرسنجی بینالمللی زاگبی در سال ۲۰۱۰ نشان داد که ۸۰ درصد از مردم عرب، اسرائیل را بزرگترین خطر علیه صلح جهان میدانند. در همان نظرسنجی، ۷۷ درصد از مردم عرب از برنامهی هستهای ایران حمایت کردند.
با وجود این، حقوقدانان امپراتوری در صددند ایران را با کمک تریبونال ایران و «مرکز اسناد» که توسط سازمان سیا در نیوهیون (New Haven) تأسیس شد به عنوان بزرگترین «خطر علیه صلح جهان» در دنیا جا بیاندازند تا به اهداف امپراتوری کمک برسانند. در نتیجه حقوقدانان کمیسیون «حقیقت یاب» با همکاری حقوقدانان دیگر این تریبونال، از جمله اریک دیوید، سعی دارند سازمان تروریستی مجاهدین را با محکوم کردن ایران در این تریبونال غسل دهند تا بتوانند چهرهی این سازمان را بزک کنند و برای تجاوز به ایران مورد بهره برداری قرار دهند. آیا خانوادههای شهدا و اپوزیسیون همراه با امپریالیسم از وقایع ده سال اخیر هم بی اطلاع اند؟ آیا آنها از هشدار ژنرال ولزلی کلارک که گفت: «دولت آمریکا برنامه دارد در عرض ۵ سال هفت کشور، که ایران هم جزو آنست، را به زیر کشد و تجزیه کند» بی خبرند؟ یا خدای نکرده میخواهند در صف تجزیه طلبان جا بگیرند؟ حامیان تریبونال باید پاسخ بدهند.
آیا خون صدها هزار ایرانی و عراقی در جنگی که عراق با پشتیبانی غرب (و شرق) به رهبری آمریکا و حمایت مالی سران مرتجع دول عرب بر ایران تحمیل کردند و دست کم ۶۰۰۰۰۰ نفر را به کشتن دادند، کم رنگتر از خون عزیزان خانوادههای شهدا حاضر در این تریبونال است؟ آیا خون دانشمندان ایران که توسط موساد با همکاری مجاهدین خلق ریخته شد و هواداران این سازمان امروز از سخنگویان اصلی این تریبونال غیر مردمی هستند کم بهاتر از خون عزیزان شهدای حاضر در این تریبونال است؟ سازمان مجاهدین خلق سالهاست با اسرائیل و نئوکانهای جنگطلب همکاری دارد . مقالات متعددی دربارهی نقش موساد و سازمان مجاهدین در ترور دانشمندان ایرانی نوشته شده است. آقای اریک دیوید رئیس مرکز حقوق بینالملل دانشگاه بروکسل و یکی از حقوقدانان دست اندرکار تریبونال، در یک قضاوت حقوقی نظر داد که نام سازمان مجاهدین میتواند از لیست تروریستی خارج شود و با این کار کمک بزرگی به اسرائیل کرد. نظر حقوقی اریک دیوید در بیرون آوردن نام این سازمان از لیست تروریستی کشورهای اتحادیهی اروپا حیاتی بوده است. شگفتانگیز نیست که هواداران مجاهدین و لابی تجزیهطلبان (برومند) از سخنگویان اصلی این تریبونال باشند.
آقای پیام اخوان درجلسات پارلمان کانادا با ترسیم دولت ایران به عنوان دولتی اقتدارگرا، غیرمسئول و ایدئولوگ که با غرب سازش ندارد و آمریکا ستیز و اسرائیل ستیزاست صحبت خود را شروع کرد. او در حقیقت تمام فساد سیستم اقتصادی و سیاسی حاکم بر جهان به رهبری زرسالاران که لقب «رهبر جوان جهان» برای قدردانی از خدمات آقای اخوان به ایشان دادهاند را به «ذات» رژیم ایران گره زد.
پیام اخوان، ایران را به دو شقه تقسیم کرد. شقهی اول، ایران رادیکال با نقشآفرینی آقای محمود احمدینژاد و حامیان او و شقهی دوم ایرانی که با جنبشهای گوناگون از جمله زنان (حتمن جنبش فعالانی نظیر خانم شادی صدر!) به یک جامعهی پویا که برای تقویت «جامعهی مدنی» تلاش میکند را ترسیم کرد. او گفت:
«کانادا باید در نظر داشته باشد که این واقعیت، یک سیاست خارجی ظریف را میطلبد که از یک طرف رادیکالهایی که مقابل خواستههای اکثر مردم ایران ایستادهاند را ایزوله کند و همزمان به قوی کردن جامعهی مدنی کمک رساند تا در دراز مدت منافع جامعه بینالمللی از لحاظ ثبات منطقه و خواستهی مردم ایران تأمین شود.»
منظور آقای پیام اخوان از «رادیکالها» افرادی نظیر آقای محمود احمدی نژاد است که در انتخابات ۲۰۰۹ با بیش از ۶۱ درصد آراء برای بار دوم بر مسند ریاست جمهوری نشست. پیام اخوان، یکی از حامیان موج سبز که شهروند کاناداست علیه «کودتای انتخاباتی» با همکاری شیرین عبادی، نازنین افشین جم و هادی قائمی تظاهراتی در کشورهای مختلف غرب برپا کرد و به سخنرانی علیه دولت ایران پرداخت. ایشان، اما، برای اثبات «تقلب انتخاباتی» تاکنون سندی ارائه نداده است.
او یادآور شد که غرب تا به حال به حقوق بشر «توجه» لازم نکرده است، اما اکنون این فرصت مهیا شده است. سپس پیشنهادات خود مبنی بر «سیاست خلاق» در رابطه با ایران را بدین گونه شرح داد:
«معتقدم که ما همزمان به تحریمهای «هدفمند»، که اجزاء و افراد بخصوصی از رژیم را مد نظر میگیرد و در ضمن به جامعهی مدنی ایران هم قدرت میدهد نگاه داشته باشیم.»
پیام اخوان در مورد اعمال سیاستهای ویژه چنین گفت: «دولت کانادا باید پروندهی زهرا کاظمی را دنبال کند». او یادآوری کرد که نخست وزیر کانادا عالیجناب استیون هارپر که شهامت بینظیری در این موارد دارد دستور دستگیری فرد درگیر در این پرونده را داد که هم از لحاظ پرنسیپ بسیار مهم بود و هم سر و صدای زیادی در ایران کرد، اما تاکنون کسی دنبال این کار را نگرفته است. اخوان گفت: «بعضی از افراد معتقدند یکی از عللی که کانادا این جریان را دنبال نکرده است این است که دسترسی به اسناد و مدارک این پرونده را ندارد». او گفت معتقدم این بحث بیهوده است. اسناد بسیاری در خارج از کشور دربارهی این پرونده موجود هست و ادامه داد که «شهادت دکترهای دستاندر کار پروندهی کاظمی که به کانادا پناهنده شدهاند موجود هست.»
در اینجا باید یادآوری کرد که عدهای از ایرانیان به دلایل مختلف (که ممکن است گرفتن ویزا و اجازهی اقامت در غرب!) دست به هر کاری میزنند. بطور نمونه، عدهای از خبرنگاران «حقوق بشر» دروغ «ترانهی موسوی» را در رسانههای غربی تبلیغ کردند. لطفن برای اطلاع بیشتر لینک زیررا کلیک کنید.
خانم نازنین افشین جم در مقابل سئوال یکی از حاضرین در جلسه که چرا مذاکره با ایران سودی ندارد میگوید:
«من دوست ندارم مانند اروپائیان با حقهی مذاکرات بیشتر اما در حقیقت برای کسب «خشنودی» دولت ایران تلاش کنم.»
خانم افشین جم که از زمان طفولیت به کانادا رفته و در آنجا بزرگ شده است، اکنون در کنار وزیر دفاع کانادا – که در قتل عام اخیر مردم لیبی از طریق ناتو شرکت داشت و بیش از ۵۰۰۰۰ نفر از مردم لیبی، از جمله خانوادهی قذافی را از صحنهی روزگار محو کرد- قرار گرفته است و وقاحت را تا به آنجا میرساند که خود را به عنوان نمایندهی غیر رسمی مردم ایران معرفی میکند و به خود اجازه میدهد که در امور یک کشور مستقل با بیش از چند هزار سال تمدن دخالت کند و برای آن نقشهی راه بکشد. خانم افشین جم سپس میگوید: «تنها راه حل این است که از مبارزات مردم ایران برای حقوق مدنی دفاع کنیم و از «جنبش زنان» و «جوانان» بخواهیم برای ایرانی دموکراتیک دست به اعتراضات خیابانی بزنند. ما قبلن شبیه این نوع انقلابات رنگی و مخملی را در اروپای شرقی، آفریقای جنوبی و آمریکای لاتین تجربه کرده ایم». (حتما منظور ایشان هائیتی و ونزوئلا است که انجیاوهای این کشورها تحت حمایت مالی کانادا علیه رهبران این دو کشور فعالیت داشتند که غیرقانونی است. کانادا و آمریکا سعی کردند با کمک انجیاوهای مورد حمایت موسسهی NED (که بنا بر برخی شواهد مهم همان سازمان سیاست، و کارهایی که سازمان سیا نمیتواند انجام دهد از طریق آن انجام میشود) «تغییر رژیم» صورت دهند و چاوز را از سمت خود ساقط کنند اما موفق نشدند.)
یادتان باشد این پیشنهادات در مارچ سال ۲۰۰۷ قبل از اعتراضات خیابانی انتخابات ۲۰۰۹ ارائه شد. این مساله به خودی خود چیزی را نشان نمیدهد. دلایل داخلی متعددی در بروز ناآرامیهای سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹) در ایران وجود داشت. اما نمیتوان نقش خارجی عواملی که نمونههایش در بالا ذکر شد در تشدید ناآرامیها و خارج کردن آن از مسیر طبیعی خود (اعتراض به انتخابات به سمت تغییر رژیم) را نادیده گرفت.
خانم افشین جم مانند آقای پیام اخوان از تحریمهای غیرانسانی علیه ملت ایران دفاع میکند. در ضمن پیشنهاد میدهد که روابط اقتصادی ایران – کانادا زیر نظر گرفته شود و سرمایهگذاری در ایران را متوقف کنند و در کانادا محدود، تا اقتصاد ایران فلج شود و پروسهی تغییر رژیم صورت گیرد. افکار خانم افشین جم به ایدههای لابی اسراییل مانند آقای استیون هارپر نزدیکی زیادی دارد.
«Then we should engage in track two diplomacy, providing funding for political dissidents, labour unions and human rights activists, and grants to different NGOs here in Canada, to work alongside with NGOs in Iran. It would be great to provide funding to those in Iran, but again, I add the side note that we need to be careful, because if they receive money from abroad, they could be deemed spies and be imprisoned. It has to be very, very carefully done. Also Canada should provide educational scholarships, fellowships, exchanges, and offers of workshops to Iranian people to come here to Canada. We should allow more refugees from Iran into the country, and we should orchestrate a team of observers with other UN members to investigate and inspect prisons and the treatment of prisoners in Iran.»
این «فعال حقوق بشر» سپس به حاضرین حکم میکند «کانادا نباید در ایران سرمایهگذاری کند چون سقوط رژیم بسیار نزدیک است.» ایشان در نظر نمیگیرد که شکم گرسنه و ویرانی اقتصادی دموکراسی به ارمغان نمیآورد، با این حال به خود اجازه میدهد برای یک کشور مستقل «نقشهی راه» بکشد.
از طرف دیگر ایروین کوتلر وارد بحث میشود. او هم نظیر پیام اخوان و افشین جم عاشق تحریمهای «هدفمند» علیه اقتصاد و برنامهی هستهای قانونی ایران است و میخواهد بداند پیام اخوان چه تحریمهایی را در نظر دارد. آقای کوتلر در پایان، موضوع دلخواه خود یعنی دروغ «تحریک رهبران ایران برای کشتن قوم یهود» را دوباره تکرار میکند.
پیام اخوان برای شرح موانع بیشتر علیه اقتصاد ایران و برنامهی هستهای – که ایران جزو امضا کنندگان معاهده منع گسترش سلاح هستهای است (ان پی تی) – میگوید: «در مورد تحریمهای «هدفمند» علیه برنامهی هستهای، باید بگویم که هم اکنون فکرها روی منع سفر افراد دولتی و بستن حسابها و اعتبارها متمرکز شده است.»
لازم به یادآوری است که اسرائیل از امضا کردن «انپیتی» سر باز میزند و در حدود ۲۰۰ تا ۳۵۰ بمب اتمی دارد و به موسسات نظارتی بینالمللی نیز اجازه نمیدهد از تأسیسات هستهای این کشور بازدید کنند و آن را زیر نظر بگیرند. در ضمن اسرائیل ناقض اکثر قطعنامههای سازمان ملل است و قوانین بینالمللی را به سخره گرفته است، اما حقوقدانان حاضر در تریبونال ایران که قصد دارند ایران را محکوم کنند، نه تنها در مقابل جنایتهای اسرائیل و آمریکا علیه ایران ساکت نشستهاند بلکه از تخصص خود برای پیاده کردن اهداف امپراتوری در کشورهایی نظیر یوگسلاوی، سودان، رواندا و اکنون ایران کمک میگیرند.
آقای پیام اخوان در مورد شرایط مناسب برای محکومیت دستاندرکاران پروندهی خانم کاظمی میگوید: همان طوری که همکارم آقای جارد جنسر (Jared Genser) توصیه کرد، میتوانیم این بحث را در سازمان ملل تقویت کنیم و در شورای امنیت شروع کنیم به وصل کردن مسالهی هستهای به وضع «حقوق بشر» ایران. در ضمن میتوانیم آنها را در امر تحریمهای «هدفمند» بیشتر، ممنوعیت سفر و بستن حسابها و داراییها تشویق کنیم و آن را شامل آن بخش از حکومت که مرتب جنایت علیه بشریت شده است نیز بکنیم.
«We can encourage the discussions in the United Nations, including my colleague Mr. Genser’s recommendation that in the Security Council we begin to link the nuclear issue to the human rights situation within Iran and encourage the extension of targeted sanctions, travel bans, and asset freezes to also include elements of the leadership implicated in crimes against humanity.»
پیام اخوان پیش از این «نسل کشی در دافور» همراه با «نجات دارفور» – یک سازمان اسرائیلی – علیه البشیر رییس جمهور سودان به نفع اهداف غرب تبلیغ کرد. اخوان تعداد کشته شدگان به دست قوای البشیر را ۳۰۰۰۰۰ نفر تخمین زد
و دادگاه لاهه بر مبنای نسل کشی برگه دستگیری البشیر را صادر کرد. این در حالی است که پروفسور محمود ممدانی استاد دانشگاه کلمبیا با استفاده از آمار و ارقام دولت آمریکا و سازمان بهداشت تعداد کشته شدگان را به مراتب کمتر (حدود ۶۰۰۰۰) تخمین میزند
که از این تعداد مرگ ۸۰ درصد در اثر سیاستهای غلط تقسیم زمین توسط امپراتوری انگلیس در اوایل قرن بیستم، تغییرات آب و هوا و تبدیل زمینهای قابل کشت به کویر و در نتیجه قحطی بوده است نه نسل کشی (با انگیزههای قومیتی) که پیام اخوان و «نجات دارفور» تبلیغ میکردند. ۲۰ درصد بقیه هم شامل کشته شدگان از هر دو طرف بودند (شورش و ضد شورش) یعنی شامل نیروهای امنیتی دولتی و قوای شورشیان.
پخش افسانهی «نسل کشی» توسط پیام اخوان، ایروین کوتلر و سازمان «نجات دارفور» برای محکومیت البشیر صورت گرفت. سودان یکی از هفت کشور مورد هدف آمریکا است که باید به نفع غرب واسراییل کنترل و تجزیه شود. چارلز جیکوبز از یهودیان صهیونیست بیثباتی سودان را با کارزار «بردهداری کودکان» شروع کرد که منجر به تجزیهی جنوب این کشور شد. سودان جنوبی امروز با اسرائیل روابط دیپلماتیک دارد و تعداد زیادی از اسرائیلیان در جنوب سودان – نظیر شمال عراق – به «فعالیتهای اقتصادی» مشغولند. آمریکا و اسرائیل اکنون با کمک «ستارگان سازمان سیا» و حقوقدانان خود برای تجزیهی دافور فعالیت دارند.
بنابراین، این اولین بار نیست که آقای پیام اخوان برای فریب اذهان عمومی به وارونه نشان دادن حقایق دست میزند.
حالا همین افراد در نقاط مختلف دنیا سعی دارند با پروپاگاندا، جنگی دیگر علیه ایران راه اندازند تا تغییر رژیم صورت بدهند. آنها برای پیاده کردن چنین طرحی سالهاست برنامهریزی میکنند و با شرکت در جلسات پارلمانی، کنفرانسها و گردهماییهای فوروم امنیتی هالیفاکس، که در نشست سال ۲۰۱۰ جنگ علیه ایران را امکانپذیر معرفی کردند، در کنار افرادی نظیر جان مک کین، ایهود براک، پیام اخوان، رامین جهانبگلو و لئون پانهتا به تبادل نظر مینشینند.
فوروم هالیفاکس بخش کانادا برای امنیت «نظم جهان»، توسط دولت کانادا حمایت مالی میشود که در سال ۲۰۱۱ بیش از ۷.۵ میلیون دلار کمک مالی از دولت کانادا دریافت کرد.
در جلسهی نوامبر ۲۰۱۰ فوروم امنیتی هالیفاکس، افرادی نظیر کاندالیزا رایس، مک کین، ایهود باراک و لیندزی گراهام از کنگرهی آمریکا شرکت داشتند. گراهام یکی از جمهوریخواهان جنگ طلب حامی اسرائیل است که به لایحههای کنگره که اغلب توسط لابی اسرائیل علیه ایران دیکته میشوند رأی مثبت داده است.
سازمان سیا با تأسیس «مرکز اسناد» و سپردن آن به پیام اخوان و خواهران برومند، رویا حکاکیان و شوهرش رامین احمدی پروسهی «سندسازی» را سرعت داد تا «خطر ایران علیه صلح جهان» با استفاده از اهریمنسازی ایران به نفع «نظم نوین» که «اسرائیل بزرگ» را هم در بر دارد پیاده شود. ملت ایران از خود میپرسد چرا پارلمان کانادا که روی «حقوق بشر» و «قوم کشی» در ایران این طور تاکید میکند، در مقابل از جنایت علیه بشریت کشورهایی مثل آمریکا یا اسرائیل با پروندهی سیاهی که دارند شکایتی ندارد؟
ملت ایران بیش از این نمیتواند به افرادی نظیر ایروین کوتلر حامی سازمان تروریستی مجاهدین و همکاران او پیام اخوان دادستان ارشد تریبونال ایران و گردانندهی «مرکز اسناد» ، خواهران برومند و سخنگویان تریبونال با بهانهی «حقوق بشر» در امر بیثباتسازی ایران به امپراتوری کمک رسانند. این افراد حقوق بشر کشورهای محل زندگی خود و متحدان این دول نظیر اسرائیل، بحرین، عربستان سعودی، ترکیه (که بنا به برخی فهرستها بالاترین رقم ژورنالیستهای زندانی در دنیا را از آن خود کرده است) را رها کردهاند و با تبلیغات دروغ به ایران هراسی و اهریمنسازی برای بیثباتی کشور دامن میزنند.
این در جایی است که آمریکا و ناتو، که کانادا و ترکیه عضو آن هستند، روزانه افراد بیگناه را به بهانهی مبارزه با «القاعده» ترور میکنند اما پیام اخوان و سخنگویان این تریبونال همچنان ساکتاند. این افراد حتی ترور دانشمندان ایرانی توسط اسرائیل که کانادا از حامیان این کشور است و اخیرا وزیر دفاع آن، پیتر مک کی، گفت که امنیت اسراییل را امنیت کانادا میداند که منجر به اعتراض عدهای از شهروندان کانادا مانند کیم پیترسون (Kim Petersen) سردبیر روزنامه اینترنتی دسیدنت ویس Dissidentvoice شد را هم به بوتهی فراموشی میسپارند.
آقای کیم پیترسون در تاریخ بیست و سوم ژوئن ۲۰۱۲ در مقالهی خود علیه پیتر مک کی و سیاست صهیونیستی کانادا مبنی بر حمایت از اسرائیل تحت عنوان «دربارهی خطر علیه اسراییل و کانادا» نوشت:
«کدام کشور خطر اصلی در خاورمیانه است؟ ایا لبنان به اسرائیل حمله میکند یا اسرائیل است که به لبنان حمله کرده است؟ آیا سوریه به اسرائیل حمله میکند یا اسرائیل به سوریه حمله میبرد؟ آیا غزه به اسرائیل حمله میکند یا اسرائیل است که به غزه حمله کرده است؟ آیا عراق به اسرائیل حمله کرد یا اسرائیل بود که عراق را مورد حمله قرار داد؟ آیا ایران هرگز به اسرائیل حمله کرده است یا اسرائیل است که ایران را مورد حمله قرارداده است؟»
حقوقدانان کانادایی نظیر پیام اخوان و ایروین کوتلر با نادیده گرفتن این نکته از دولت کانادا میخواهند تحریمهای بیشتر علیه ایران اعمال کند و از ورود رهبران ایران به کانادا جلوگیری به عمل آورد.
فراموش نکنیم کابینهی آقای بیل کلینتون با استفاده از سیاست «مهار دو گانه» که توسط مدیر اجرائی آیپک (AIPAC)، مارتین ایندیک، علیه ایران و عراق طرح شده بود، تحریمهای ضد انسانی با بهانهی «سلاحهای کشتار جمعی» صدام حسین که دروغی بیش نبود را به اجرا در آورد که منجر به مرگ بیش از ۶۵۰۰۰۰ نفر از مردم عراق شد. اکثر قربانیان تحریمها کودکان پنج سال به پایین بودند. سپس وزیر خارجهی کابینهی آقای کلینتون، خانم مادلین آلبرایت، در مه ۱۹۹۶ طی مصاحبهای در برنامهی «۶۰ دقیقه» کانال سیبیاس در مقابل این سوال که آیا نابودی بیش از پانصد هزار نفر از مردم عراق بر اثر تحریمهای غیرانسانی ارزش دارد؟ با بی اعتنایی پاسخ داد: بله، ارزش دارد. چرا حقوقدانان امپراتوری در مورد سلاحهای کشتار جمعی اسرائیل و آمریکا که در غزه و ژاپن، عراق و بسیاری جاهای دیگر مورد استفاده قرار گرفت هیچ اعتراضی ندارند اما در مقابل برنامه هستهای قانونی ایران جبهه گرفتهاند و تحریمهای مرگآور پیشنهاد میدهند؟
پیام اخوان مانند مادلین آلبرایت از سیاستهای غرب از جمله تحریمهای غیر انسانی، که خود جنایت علیه بشریت است، بدون هیچ تأملی حمایت کرده و میکند و به همین سبب در تهیهی بیانیهی مغرضانهی ۲۰۱۰ با تحریمهای «هدفمند» با همکاری ایروین کوتلر و نازنین افشین جم شرکت داشت. او از تحریمهای بیانیه پشتیبانی کرد و با امضاء خود آن را تأیید نمود.
بخشی از اپوزیسیون خارج نشین اصرار دارد پیام اخوان تحریمهای تحمیلی علیه ملت ایران را محکوم کند. باید گفت: آیا از کسی که تحریمها را پیشنهاد داده و با امضاء خود آن را تأیید کرده است و سپس در پارلمان کانادا از دست اندرکاران آن تشکر کرده است میتوان انتظار داشت آنها را محکوم کند؟ ما تاکنون چنین عملی را حتی از یک «دیوانهی روانی» هم ندیدهایم!
نقد بیانیه توسط سازمان کاناداییهای حامی عدل و صلح در خاورمیانه
در تاریخ نهم دسامبر ۲۰۰۸ نسخهی اول بیانیه به نام:
“The Danger of a Genocidal and Nuclear Iran: A responsibility to Prevent Petition”
«خطر ایران قوم کش و هستهای: پذیرش مسئولیت برای جلوگیری از خطر» منتشر شد که به امضاء نئوکانهای حامی اسراییل، نظیر بیانیه ۲۰۱۰، رسید. محتوای این بیانیه بر مبنای پروپاگاندای دروغ تنظیم شده بود.
اما پیام اخوان و همدستانش همچنان به تبلیغات دروغ این بیانیه علیه ایران با کمک سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، کانادا، انگلیس و هلند ادامه میدهند. سازمان CJPME در مقدمهی این نقد نوشت:
بیانیهی «خطر ایران قوم کش و هسته ای: پذیرش مسئولیت برای جلوگیری از خطر» کارزاری است یک جانبه که برای اهریمن سازی و منزوی کردن ایران به نثر کشیده شده است. این بیانیه با تضعیف گفتمان، روشهای رادیکال و غیر مسئولانه را تشویق میکند و با سادهنگری به پیچیدهگیهای ژئوپولیتیک، مسائل را مبهم ارائه میدهد تا از هر گونه بحث خردمندانه جلوگیری کند. این بیانیه برمبنای منابع غیرموثق و مشکوک، تکیه بر ترجمههای نادرست، مطالب عوام فریب و تحریف حقایق نوشته شده است. در نتیجه کسی نمی تواند آن را جدی یا غیر مغرضانه بداند.
این نقد، سپس با استفاده از مثالهایی از متن اصلی نکات آورده شده در مقدمه را به اثبات میرساند. برای نمونه این سازمان مینویسد: یکم، این بیانیه برای اثبات مطالب خود از منابع مشکوک استفاده میکند. دوم، برای اثبات دلایل ذکر شده از ترجمههای ناموثق کمک میگیرد. سپس ادامه میدهد:
معمولا منابع اصلی به منابعی گفته میشوند که از شاهد یا مطالب اصلی استفاده کرده باشد. در نتیجه، متن پیاده شده باید شرح اتفاقات و بیان واژه به واژه نامهها، مصاحبهها و غیره باشد. آقای اروین کوتلر برای اثبات اتهام خود مبنی بر «قوم کشی یهودیان و نابودی اسراییل» توسط رهبران ایران، از مطالب مقالهای تحت عنوان «حماس اعلام قوم کشی میکند» که توسط دیوید لیتمن (David G. Littman) در مجلهی بینهایت دست راستی «فرانت پیچ» (FrontPage) منتشر شده بود کمک میگیرد. آقای کوتلر نقل قولی را که در این مقاله به رهبر ایران نسبت داده شده است از نقل قول شخص دیگری بنام پاتریک دونی (Patrick Deveny) (که در همین مجله دست راستی در زمانی دیگر چاپ شده بود) گرفته است که او هم این نقل قول را از روزنامه «دیلی تلگراف » تاریخ اول ژانویه ۲۰۰۰ بازگو کرده است و آن را برای محکوم کردن رهبران ایران بکار میگیرد. اروین کوتلر در حقیقت از کسی نقل قول میآورد که خود نقل قول را از کسی دیگر، که آن شخص هم از منبع نامشخص دیگری که در سال ۲۰۰۰ انتشار یافته بود گرفته است. آقای کوتلر برای اثبات صحت مطالب خود مبنی بر قصد رهبران ایران برای «قوم کشی مردم یهود و نابودی اسراییل» از منابع سازمانهایی که حامی اسرائیلاند و برای اسرائیل لابیگری می کنند نظیر مجمع ضد افترا (Anti Defamation League) و موسسهی تحقیقاتی مدیای خاورمیانه «ممری» (MEMRI) که رسانههای عرب و پارسی را برای یافتن مطالب ضد اسرائیلی دنبال میکنند، به عنوان منابع اصلی ارائه میدهد. همینطور از مجلهی بینهایت دست راستی «فرانت پیچ» برای این منظور کمک میگیرد.
منتقد این بیانیه مینویسد: آقای کوتلر بیست بار از ترجمههای ناموثق «ممری» برای اثبات نظر خود یاری گرفته است. دارندهی موسسهی ممری فردی است بنام ایگال کارمن (Yigal Carmon) که اسرائیلی است و ۲۲ سال در سرویس اطلاعاتی ارتش اسراییل خدمت کرده است. ممری به دنبال مطالب تحریککننده یا نفرتانگیز در جهان اسلام است که آنها را ترجمه و برای تیره کردن چهرهی مسلمانان به طور گسترده در جهان پخش کند. آقای ایگال کارمن مسلما بیطرف نیست. اما این رسانه مطالب تحریک کننده یا نفرتانگیزی که اسرائیلیان یا یهودیان علیه اعراب و مسلمانان میگویند را پوشش نمیدهد.
نقد را دنبال می کنیم: این بیانیه انتقادات رهبران ایران از صهیونیزم را معادل حمله علیه اسرائیل معرفی میکند و آن را به حساب اهریمنسازی اسرائیل و یهودیان برای «قوم کشی یهود» میگذارد. شاید حقهی آقای کوتلر و امضاکنندگان این بیانیه برای خوانندگان بیاطلاع از حساسیتهای خاورمیانه موثر باشد، اما افراد با اطلاع میدانند که مساوی قراردادن صهیونیزم – که یک ایدئولوژی است – با اسرائیل و قوم یهود مغالطه است.
پیام اخوان و امضاکنندگان چنین بیانیههایی که پروسهی اهریمنسازی و انزوای ایران را دنبال میکنند طبق استدلال خودشان، در راستای آماده کردن جو بینالمللی برای «قوم کشی ایرانیان» حرکت میکنند که باید محکوم گردد.
در اینجا باید یادآور شد که عدهای از امضاکنندگان این بیانیه مانند الی ویزل، مورتیمر زاکرمن، ایروین کوتلر، خوزه ماریا ازنار (نخست وزیرقبلی اسپانیا و راستگرا) عضو هیات مشورتی موسسهی میدیای خاور میانه «ممری» هستند.
در پایان باید بگویم که ایروین کوتلر از حامیان گروه تروریستی مجاهدین است. کوتلر و دیگر امضا کنندگان این بیانیه مانند آلن دورشوویتز و الی ویزل (نوام چامسکی لقب شیاد را به القاب او اضافه کرده است)، همراه با رودی جولیانی و دیگران به نفع خارج کردن نام مجاهدین از لیست تروریستی فعالیت میکنند. باید به آقای پیام اخوان تبریک گفت.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
یک شبکهی تلویزیونی ایرانی (پرس تیوی) برنامهای مربوط به نوع خاصی از ورزشهای رزمی (نینجاتسو) پخش میکند که در میان زنان ایرانی محبوبیتی رو به افزایش دارد. این نشان میدهد که:
۱) زنان ایرانی دارای حقوقی هستند.
۲) زنان ایرانی میتوانند به حوزههای عمومی دسترسی داشته باشند.
۳) زنان ایرانی در ورزشهای عمومی دارای سازماندهی مشارکت میکنند.
۴) شبکهی تلویزیونی حکومت ایران با هیچکدام از موارد یاد شده مشکلی ندارد.
رسانههای غرب در مواجهه با چنین «فکتهایی» دستپاچه میشوند: بعضی شبکههای خبری به استریوتایپهایی نظیر زن ایرانی به مثابه زنی دارای پوشش یا دارای روحیهای طرفدار شبهنظامیان رو میآورند. دیگران تصویری کودکوار از او نمایش میدهند: زنانی که رنج میکشند و به عنوان تنها راه گریز از این رنج و فشار مجبورند به ورزشهای رزمی رو بیاورند. آیا میتوانید تصور کنید هیچ گزارشگر متین و منصف غربیای بیاید و مثلا محبوبیت کاراته در حومهی لوس آنجلس را به آمار بالای آزار و اذیت جنسی در آمریکا ربط دهد؟ {تفسیر نادرست فمینیسم وحقوق زنان در تهران: ورای نینجاتسو و چادر و فانتزیهای سکولار}
راه سوم:
در مورد چرایی اهمیت دنیایی که عکسهایی نظیر عکس بالا از ایران و زن ایرانی نشان میدهند شاید بد نباشد این جملات آقای ژیژک را بازخوانی کنیم:
اسلاوی ژیژک دربارهی جنبش سبز و میرحسین موسوی٬ میگوید: «ما بین دو قرص گیر کردیم: یا بنیادگراییِ اسلامی یا لیبرالیسم غربی. من فکر میکنم هر روز روشنتر میشود که این دو هر روز یکدیگر را تقویت میکنند. جستوجوی من برای قرص سوم٬ علت اصلی حمایت من از افرادی است که در انتخابات ایران٬ رایشان دزدیده شد. برای من٬ موسوی٬ نمایندهی «قرص سوم» است. آنها از یک طرف در مقابل بنیادگراییِ اسلامیِ رایج ایستادهاند٬ از آن طرف لیبرال سادهلوح غربی هم نیستند. آگاه هستند که سنت دینیشان ابهامات و امکانات زیادی دارد و اینطور نیست که الزامن سدی در مقابل حرکتشان باشد یا چون سنت جامعه است٬ باید برای آن احترام قایل بود. حواسشان هست که همان سنتها چه ظرفیتی دارند که امکان بدهند به رغم سرمایهداری خشن جهانی٬ آدم به دنبال جامعهی عادلانهتری برود». {از مصاحبهی ژیژک با علی علیزاده برای تلویزیون فارسی بیبیسی}
زن نینجاتسوکار (عکس بالا، فیلم پایین)، نه در قالبهای «زن سنتی ایرانی» یا «زن بنیادگرای اسلامی» میگنجد و نه کپی مضحکی از «زن مدرن غربی» است. به قول ژیژک، او نمایندهای از «راه سوم» است.
برنامهی پرس تیوی در مورد زنان نینجاتسو کار:
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
روزی روزگاری در آیندههای شاید دور، مردمانی که به مطالعات تاریخی علاقهمند هستند داستان این روزهای ایران را مرور خواهند کرد. گروهی با حیرت و گروهی با پوزخند آنچه بر این سرزمین گذشته را خواهند خواند و با ناباوری به خود میگویند: آیا واقعا این وقایع در ایران رخ داده است؟
روزگاری که در آن:
بیکفایتی و فساد زاویههای آشکار و پنهان سیاست و اقتصاد کشور را در آغوش گرفته بود، به گونهای که دیگر کار از رانتخواری گذشته بود و مافیای فساد عملا به اقتصاد و جامعه تجاوز میکرد.
فرهنگ ارتجاع و قشریگری و فرقهگرایی از تریبونهای رسمی و عالیترین سطوح نظام سیاسی ترویج میشد، و از آن سو فرهنگ فرصتطلبی و فرار از مسئولیت در تار و پود جامعهی قشری و نخبه کشور ریشه دوانده بود.
شکافهای عمیق روزافزون حیات اجتماعی را به مرز فروپاشی و شکست رسانده بود، و جامعه به گروههایی تقسیم شده بود که هر کدام فکر میکردند خود «مردم» هستند و باقی «آدم» نیستند.
نخبگان و شایستگان کشور به صورت سیستماتیک تحقیر و طرد میشدند تا در کشور خود غریب و در خارج آواره و منزوی باشند.
رقبای منطقهای و جهانی شمشیر را علیه مردم از رو بسته بودند و از سیاست دیرینهشان مبنی بر تحریم و تحدید و تحقیر ایرانیان گذشته و کار را به رویارویی مستقیم با آنها رسانده بودند.
منتقدان شریف و دوستاران عزت و امنیت و پایداری ایران خرد و خسته و تحقیر شده و در عوض عرصه و میدان اعتراض به دست لاتها و لمپنها و اپوزیسیون شبهنظامی تمامیتخواه افتاده بود که حاضر بودند هر بهایی را از جیب مردم ایران بپردازند تا به اهداف غربگرایانهی خود برسند.
در حالیکه نهادهای مهم اجتماعی بیش از پیش طرد و تضعیف میشدند، اساسیترین داراییهای ملی و اجتماعی کشور قربانی خرده رقابتهای سیاسی مشتی تنگنظر شده بود که یا مشغول پر کردن جیبهایشان بودند یا ذهنهای تهی از بصیرتشان.
و …
و …
و …
با اینحال در همان روزها، گروههایی در این کشور بودند که با چراغ سبز عالیترین لایههای سیاسی-نظامی کشور به کراوات مردها و روسری زنها گیر میدادند.
روزی روزگاری در آیندههای شاید دور، مشتاقان مطالعات تاریخی، از این همه بحرانی که به خاطر سلطهی فراگیر بیکفایتی، کوتهنظری و فساد در کشور به وجود آمده بود و به خصوص از منش و شیوهی فرماندهان سیاسی کشور برای حل این بحرانها، بسیار حیرتزده خواهند شد و چه بسا از فرط تعجب، سرگرم نیز شوند. به خصوص، آنها از این همه «غلفت» حیرت میکنند و از خود میپرسند: چگونه ارباب سیاست در کشوری که در آستانهی فروپاشی اجتماعی-اقتصادی بود موفق شدند اینقدر کوتهبین باشند؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
نوشتهی زیر به قلم آقای «علی مزروعی» است که در وبلاگ خود منتشر کرده است. این مطلب عینا بازنشر میشود و تاکیدها از من است .{لینک مطلب اصلی در وبلاگ آقای مزروعی}
در جریان دادگاه مصدق پس از کودتای آمریکایی انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که از جمله اتهاماتش تلاش برای برقراری «جمهوری دموکراتیک» بود، وی چنین پاسخ میدهد : «من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم. چون تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود و تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند، کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت. چه بسیار ممالکی که رژیمشان جمهوری است ولی آزادی ندارند و چه بسیار ممالکی که سلطنت مشروطه دارند و از آزادی و استقلال کامل بهرهمندند. برای من و کسانی مثل من، بیگانه بیگانه است، در هر مرام و مسلکی که باشد. ولی چه می توان کرد که هر دسته از عمال بیگانه میخواهند ارباب خود را به این مملکت مسلط کنند و کسانی مثل من را از بین ببرند.»( خاطرات و تالمات، دکتر مصدق، ص 273)
بیش از نیم قرن از این گفتهی مصدق در دادگاه رژیم کودتایی پهلوی میگذرد و مردم ایران با انجام انقلاب اسلامی این رژیم را ساقط و «جمهوری اسلامی» را به جای آن نشاندند اما هنوز این سخن مصدق روایی کامل دارد که «تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود و تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند، کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت.» به عبارتی روشن تا زمانی که در جامعهی ما «توزیع آگاهی» به صورتی انجام نگیرد که «ملتی دانا و رجالی توانا» بسازد تغییر و تحولات حتی از نوع تغییر رژیم نیز چارهساز نخواهد بود، همانگونه که تاکنون نبوده است!
در اینجا ممکن است افرادی معترض این گزاره شده و مدعی شوند که ملت دانا و رجال توانا داریم و با استناد به شاخصهایی همچون سواد، شهرنشینی، ارتباطات،… در صدد اثبات این مدعا برآیند اما به نظر من ما وقتی از سطح به عمق برویم دچار شک و تردید در اینباره میشویم و قطعا اگر ملت ما به اندازهی لازم دانایی و به میزان کافی رجال توانا داشت اینگونه استبداد هر از گاهی و حتی پس از انقلابی مردمی چندباره قد نمیکشید و با رنگ و لعابی تازه همچون بختک بر سر جامعه هوار نمیشد و دانایان و توانایان اندک جامعه را به بند و سرکوب نمیکشاند و «نخبهکشی» سنت رایج تاریخ ما نمیشد.
برای اینکه غیر مستند سخن نگفته باشم میتوانم به میزان متوسط مطالعهی افراد در هر شبانهروز اشاره کنم یا میزان متوسط کار مفید کارکنان دولت یا بخش خصوصی در روز و بهرهوری آنها که هر از گاهی اخبارش در رسانهها آنهم از طرف مراجع رسمی منتشر میشود. برای دقت بیشتر یادآور میشوم که در سالهای گذشته هر ساله گزارشی از نتیجهی آزمون شرکتکنندگان در کنکور سراسری به لحاظ نمرهای که در این آزمون آوردهاند، به صورت میانگین و در سطح کشوری توسط مراجع مربوطه منتشر میشد، با رجوع به این گزارش دریافت میشد که میانگین نمرات افراد شرکتکننده در غالب موضوعات از جمله زبان فارسی و معلومات عمومی کمتر از ده است (از نمرهی حداکثر ۲۰)، و معنای این گزارش این است که نظام آموزش و پرورش ما در «توزیع آگاهی» نقش خود را به خوبی انجام نداده است. اینکه چقدر نظام دانشگاهی ما میتواند به رفع این نقیصه و تربیت افراد دانا و توانایی برای ایفای نقش در ادارهی کشور بپردازند خود بحث دیگری است که فکر نمیکنم بشود پاسخی درخور برای آن یافت.
بر پایهی مطالعات و تجربیات من افراد سیاسی در کشورمان یا همان دانایان و توانایانی که مصدق نامبرده و انتظارشان را داشته، غالبا خودساخته و برآمده از شرایط زمانه بودهاند. فقدان نظام حزبی و حتی تشکلهای مدنی، که آنهم از زائدههای نظام استبدادی است؛ موجب شده است که جریان «توزیع آگاهی» در جامعهی ما به صورت مدون و تعریف شده و سازمانیافته برای کادرسازی و تربیت افراد دانا و توانا برای اداره کشور انجام نگیرد و تا زمانی که این خلا رفع و پر نشود هرگونه تغییری چارهساز استبداد در سرزمین ما نخواهد بود. اینکه میرحسین موسوی در پیامی اعلام کرد : «آگاهی چشم اسفندیار خود کامگان است» را باید در چارچوب چنین نگاهی دید و عملیاتی کرد.
به نظرم افراد جنبش سبز اگر به راستی به اهداف و پیروزی آن باور دارند باید از فرصت جاری برای «توزیع آگاهی» در جامعه استفادهی تام و تمام نمایند، و صد البته اینکار ابتدا باید با خودآگاهی و خودسازی و آنگاه با دگرسازی صورت گیرد. هر یک از ما در هر سطحی از آگاهی باشیم نیاز به آگاهی و دانش بیشتر داریم و باید همانقدر از آگاهی و دانشی که داریم به دیگران منتقل نمائیم، و البته اگر بتوانیم اینکار را در قالب کار جمعی و حتی جمعهای کوچک سامان و سازمان دهیم، بهرهوری بیشتری خواهد داشت. برای دستیابی به آزادی و دموکراسی دانایی و توانایی و تمرین لازم است و در این پروسه «توزیع آگاهی» را میتوان بصورت نظری و عملی پی گرفت.
نکتهی آخر اینکه دستیابی به یک نظام سیاسی مردمسالار با «حکمرانی خوب» و «عادلانه » جز در سایهی «توزیع آگاهی» ممکن نیست. زیرساخت «عدالت» با هر تفسیر و نگاهی «آگاهی» است، و اینکه جامعهی ایران به رغم بیش از صد سال تلاش و مبارزه برای عدالتخانه و هزینه دادن فراوان و قربانیهای بسیار همچنان در حسرت «عدالت» میسوزد، جز به فقدان «توزیع آگاهی» در سطح مکفی باز نمیگردد. و اگر انتظار داریم و میرود که جنبش سبز پایان بخش این روند باشد باید آگاهی بخشی با همه توان و نیرو سرلوحه کار افراد جنبش بوده و به همهی لوازم و مقتضیاتش پایبند باشیم.
چطور است که حالا «رویترز» رهبر سازمان تروریستی مجاهدین خلق را که حتی اگر نه به خاطر وقایع اوایل انقلاب، که دست کم به خاطر حملهی نظامی سازمان متبوعشان دوشادوش صدام حسین به ایران، طرد شدهی سیاسی و منفور خاص و عام در ایران هستند را «رهبر معترضان ایرانی» خطاب میکند؟ {+}
نمیدانم آیا من تنها هستم، یا شما هم احساس نگرانی میکنید. این کدام تصویری از ایران است که به خرد جهانیان میدهند که در آن خانم «مریم رجوی» رهبر معترضان ایرانی است؟!
سوال: این «شورای ملی مقاومت ایران» که رویترز این چنین اعتباری به آن میدهد شما را به یاد «شورای ملی سوریه» نمیاندازد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
در هفتهها و ماههای اخیر شاهد دورهای مختلف مذاکرات هستهای بین ایران و کشورهای موسوم به 5+1 هستیم (دور سوم این مذاکرات اخیرا در مسکو انجام شد و دور بعدی هم در استانبول برگزار خواهد شد). بدون شک، آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی بیرقیب، مهمترین عامل تعیین مسیر این مذاکرات است و برای اینکه بدانیم موضع و هدف «غرب» در رابطه با مذاکرات هستهای با ایران چگونه است، باید به خواست و اراده این «مهمترین» عامل توجه ویژه داشته باشیم.
عدهای بارها ایران را متهم کردهاند که در مذاکرات هستهای «بهانهگیری» میکند و در جستجوی اتلاف وقت است تا بتواند در مسیر رسیدن به «مقاصد هستهای مشکوک» خود پیشرفت حاصل کند. گزینهی دیگر اما این است که این دقیقا کاری است که «آمریکا» در حال انجام دادن آن است.
پیشبرد سیاستهای خصمانه و تقابلی در عمل و همزمان حفظ ظاهر قضیه از طریق انجام مذاکرات، دست کم ۵ مزیت کلیدی برای آمریکای آقای اوباما (و متحدانش) خواهد داشت:
انتخابات ریاست جمهوری با دغدغه و بحران کمتری انجام شود و شانس پیروزی مجدد آقای اوباما افزایش یابد. از یک سو او با ایران به تعامل نکرده است و جناحهای طرفدار تقابل با ایران نمیتوانند او را به خاطر چنین سازشی تخریب سیاسی کنند. از سوی دیگر، او فوری دست به اسلحه نشده است تا رقبایش بتوانند او را متهم کنند که بدون در نظر گرفتن شرایط ویژهی اقتصادی-سیاسی حاکم بر اروپا (و جهان) جنگی دیگر راه انداخته است.
عملیات سری و آشکار نظامی-امنیتی-تروریستی-سایبری-رسانهای-فرهنگی علیه ایران (به بهانهی برنامهی هستهای) ادامه یابد و بیشتر اثر کند.
زمان کافی به تحریمهای «نیمه» فلجکنندهی نفتی و مالی علیه ایران داده شود تا با تضعیف ایران، زمینه برای سناریوهای تندروانهتر تقابلی (با هدف تغییر رژیم نهایی در ایران) فراهم شود.
زمان کافی به آمریکا، اروپا، ترکیه و متحدان سنی-عربشان در منطقه داده شود تا از طریق تغییر رژیم در سوریه، حکومت ایران را تضعیف کنند.
خطوط لوله نفت زمینی که اجازه صادرات نفت شبه جزیره عربستان را از مسیری به غیر از تنگهی هرمز را بدهد تکمیل شود. (نکته: امروز یکی از این خطوط بین امارات-خلیج عمان راه اندازی شد با ظرفیت حداکثر ۲ میلیون بشکه نفت در روز {+}). پیشرفت این پروژه، تهدید واقعی ایران (بستن تنگهی هرمز) را کم خطرتر میکند.
بر اساس این دیدگاه، هدف اصلی «آمریکا» در مذاکرات هستهای با ایران، رسیدن به راهحل سیاسی و در نتیجه «تعامل» با ایران نیست. بلکه، سیاست اصلی آمریکا در رابطه با ایران سیاست «تقابل» با هدف «تغییر رژیم» است. در نتیجه این مذاکرات باید:
با خوشبینی و حسن نیت ظاهری آغاز شود و ادامه یابد تا کسی غرب را متهم به این نکند که از آغاز بیانگیزه و بدبین بود.
امتیاز مهمی به ایران داده نشود تا رژیم سیاسی حاکم بر این کشور امکان این را نیابد تا با خاطری آسوده به توسعهی داخلی و افزایش قدرت خود در منطقه ادامه دهد. به عنوان مثال، تحریمهای ایران برداشته نمیشود، یا تضمینی به ایران داده نمیشود که رفتار تقابلی آمریکا با ایران به رفتار خنثی یا دوستانه تبدیل شود (مثلا آمریکا تضمین دهد که تلاشهایش برای ناپایدارسازی ایران را خاتمه میدهد و در تلاش برای تغییر رژیم در ایران نیست).
در مقابل اعطای امتیازهای ناچیز به ایران، مطالبات اساسی از این کشور خواسته شود که با قطعیت بالایی با پاسخ منفی ایران مواجه شود. انجام مذاکرات اولا این رویکرد «تقابلی» آمریکا با ایران را در اذهان عمومی کمرنگ میکند و مشروعیت بیشتری به رویکردهای خصمانهی آتی نسبت به ایران میدهد. چرا که دیگر کسی نمیتواند بگوید «آمریکا گزینههای دیپلماتیک را امتحان نکرد». از طرفی این احتمال (هر چند ضعیف) وجود دارد که ایران پیشنهادهای یکسویهی غرب را بپذیرد و فرضا یکسره از حق خود برای غنیسازی اورانیوم چشمپوشی کند که در این صورت نیز غرب بدون آنکه امتیازی به ایران داده باشد، امتیاز بزرگی به دست آورده است و تازه دلیلی هم ندارد که نتواند به بهانههای دیگر، سیاست تقابل با ایران را ادامه ندهد (مثلا حقوق بشر یا دخالت در منطقه یا غیره).
خلاصه آنکه، آمریکا با ایران مذاکره میکند، نه به خاطر اینکه در جستجوی «تعامل» با این کشور است (تعامل با ایران خود به خود به معنای این است که آمریکا سیاست تغییر رژیم در ایران را ترک کرده است)، بلکه به خاطر اینکه در شرایط فعلی، کار بهتری جز مذاکرههای بیثمر نمیتوان انجام داد، تا شرایط برای رویکردهای عریانتر تقابلی فراهم شود…
پینوشت: یک نکته مهم دیگر را فراموش کردم که بنویسم. در این فاصله، یکسری توافقها و لابیهایی در عالیترین سطوح قدرت در آمریکا نیز در حال انجام شدن است که برخورد نظامی با ایران به بهانهی «جلوگیری از دستیابی ایران به توانایی تولید سلاح هستهای» را مجاز میشمارد. توجه کنید، که بر اساس این لابیها، آمریکا مجاز است ایران را نه به جرم «دسترسی به سلاح هستهای»، بلکه به جرم «داشتن توانایی تولید سلاح هستهای» مورد حمله نظامی قرار دهد. {+}
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
نوشتهی زیر را یکی از خوانندگان بامدادی به نام مرجان برای من فرستاده که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
عدهای از حقوقدانان بینالمللی «برای رسیدگی به اعدامهای دسته جمعی اوائل دهه ۱۳۶۰ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷» در مقر عفو بینالمللی (لندن) دور هم گرد آمدهاند تا به شکایت خانوادههای کشتهشدگان طی پنج روز آینده یعنی روزهای 18 تا 22 ژوئن رسیدگی کنند. {+}
پیش از این در سال ۱۹۶۷ برای اولین بار برتراند راسل با همکاری ژان پل سارتر، در کشورهای سوئد و دانمارک دادگاهی علیه جنایتهای جنگی دولت آمریکا در ویتنام برگزار کرد و دولت آمریکا را طی آن به جنایت علیه بشریت محکوم نمود. این دادگاه ائتلافی بود از نیروهای چپ، روشنفکران برجسته و سرشناس، نیروهای مترقی و دموکرات که برای اعتراض و محکوم کردن جنایات جنگی امپریالیسم، دور هم جمع شده بودند. محکومیت از طریق دادگاه بینالمللی جنبهی سمبولیک دارد و از لحاظ حقوقی قابل اجرا نیست، اما از لحاظ تأثیر بر افکار عمومی بسیار مهم و قابل توجه است.
دشمنان ایران و دستاندرکاران این دادگاه بر جنبهی تبلیغاتی آن به منظور پیاده کردن اهداف غیر انسانی خود حساب باز کردهاند. افزون برآن، هیچ فرد بیغرضی نمیتواند قتل عام گسترده مردم شهرها و روستاهای ویتنام برای بیش از ۱۹ سال با استفاده از بمبهای شیمیائی و کشنده توسط جنایتکاران آمریکایی را به کشتار اوائل سالهای شصت در ایران تشبیه کند. در نتیجه، یاد کردن از این تریبونال به نام دادگاه راسل شایسته نیست.
اکثر مردم ایران معتقدند که دستاندرکاران جنایات دههی شصت بدون تردید باید در دادگاهی بیطرف با حضور بازماندگان خانوادههای داغدار محاکمه شوند و افراد در گیر مجازات شوند. اما این دادگاه بدون شک بیطرف نیست و دست سازمان سیا بیشتر شرکت کنندگان از جمله آقای دکتر پیام اخوان و خواهران برومند (موسسین بنیاد عبدالرحمن برومند که با منابع مالی سازمان سیا راه اندازی و حمایت مالی شد. {+، +، +}) را نوازش داده است.
تلاش دستاندرکاران برای ایجاد زمینههای برگزاری چنین دادگاهی از سالها قبل آغاز شد و بعد از تبادل نظرهای بیشمار سرانجام تشکیل آن را در روز جهانی حقوق بشر (دهم دسامبر ۲۰۰۹) به اطلاع عموم رساندند. در تاریخ یازده فوریه ۲۰۱۰ نخسین کنفرانس حقوقی برای تنظیم پیشنویس این دادگاه با شرکت سه تن حقوقدان از بلژیک، آلمان و کانادا برگزار شد و در مارچ ۲۰۱۰ طرح دادگاه کنونی ریخته شد.
آقای پیام اخوان از گردانندگان اصلی این دادگاه، در گفتگوی سال ۲۰۰۶ در دانشگاه مک گیل در جواب سوال «آیا ممکن است این پرونده به آی سی سی (ICC)، دادگاه لاهه فرستاده شود؟» گفت: «از آنجایی که آی سی سی در جولای ۲۰۰۲ تأسیس شده است مشروعیت رسیدگی به اعدام های ۱۳۶۷ را ندارد زیرا امضا کنندگان اساسنامه نمیخواستند که مشروعیت آن عطف به ماسبق بشود، اما امکان برقراری یک تریبونال بینالمللی وجود دارد.»
مصاحبه کننده سپس درمورد تریبونال بین المللی سئوال کرد: «اشکال عملی چنین تریبونالی برای متهمان به «جنایت علیه بشریت» در ایران چگونه خواهد بود؟»
اقای پیام اخوان درجواب گفت: «یک راه تشکیل چنین مرجعی شورای امنیت سازمان ملل است که در حال حاضر راه آن هموار نیست. اما ما میتوانیم بر این روند تأثیر بگذاریم». او ادامه داد:
برای مثال ایران را به عنوان تهدید برای امنیت مطرح کنیم. ما میتوانیم این تهدید و طبیعت ضد حقوق بشری رژیم ایران را به نمایش بگذاریم. {+}
ایرانیان باید توجه داشته باشند که سلطهگران برای تغییر رژیم در ایران سالهاست با کمک مهرههای خود، نظیر آقای پیام اخوان، علیه ایران دسیسه میچیند. به همین منظور آمریکا سعی دارد با کمک آقایان پیام اخوان و شهید احمد، دولت ایران را به عنوان «تهدید» علیه صلح در جهان جا اندازد. این در جایی است که مردم جهان به دفعات از طریق سنجش عقاید، آمریکا و اسراییل را خطر اصلی علیه صلح جهان معرفی کردهاند.
در این رابطه پیام اخوان همراه با عدهای در سال ۲۰۱۰ گزارش دویست و یک صفحهای زیر عنوان «خطر ایران هستهای ، قومکش و ناقض حقوق بشر» را انتشار داد. این گزارش همراه با بیانیهای تحت عنوان «پذیرفتن مسئولیت برای جلوگیری» توسط نئوکانهای جنگطلب و حامیان اسرائیل آپارتاید همچون آقایان و خانمها فوأد عجمی، نازنین افشین جم، پیام اخوان، اروین کولتر و الن دورشویتز (از جنگطلبان حامی اسراییل)، رامین جهانبگلو، سعدالدین ابراهیم (از استادان مصری فارغ التحصیل انایدی)، ارشاد منجی (اسلام ستیز کانادایی)، عباس میلانی، الی ویزل، مورتیمر زاکرمن و دیگران به امضاء رسید. لطفا برای خواندن این گزارش غیر واقعی و تحریک کننده اینجا را ببینید.
در کنار آن سازمان سیا جهت جا انداختن «خطر ایران» علیه صلح جهان، در سال ۲۰۰۴ «مرکز اسناد حقوق بشر ایران» در نیوهیون (واقع در ایالت کنیتیکت) را با کمک آقایان و خانمها پیام اخوان، لادن برومند، رویا حکاکیان و شوهرش رامین احمدی تأسیس کرد و مبلغ یک میلیون دلار برای شروع آن منظور داشت. هدف از تأسیس این مرکز جمع آوری «اسناد» برای ترسیم ایران به عنوان «خطر» جهانی زیر پوشش نقض حقوق بشر است که همچنان ادامه دارد.
میدانیم که سازمان سیا در سال ۱۹۵۳ همراه با اینتلیجس سرویس انگلیس ام آی 6، آقای محمد مصدق نخست وزیر محبوب که توسط مردم ایران به عنوان رهبری کاردان و دموکرات حمایت میشد را طی کودتایی خونین سرنگون کرد و مردم را دل شکسته ساخت. آیا باید امروز باور کنیم همان سازمان سیا که مصدق را سرنگون کرد و رژیم دیکتاتوری محمد رضا شاه پهلوی را برای منافع غرب ۲۵ سال دیگر تثبیت نمود خواهان عدالت و دموکراسی برای مردم ایران شده است؟ آیا میتوان کشتار و بدبختیهای مردم ایران را در خلاء و در غیاب بازیهای قدرت هژمونطلب دید؟ آیا میتوان دسیسههای بیشمار دشمنان جهت بیثباتی ایران را نادیده گرفت؟ آیا میتوان تحمیل هشت سال جنگ و کشتار یک میلیون جوان و شهروند ایرانی و هزاران نفر زخمی را بر جامعه بیاثر دانست؟ آیا میتوان تجاوز صدام با چراغ سبز آمریکا و کمک نظامی غرب همراه با حمایت مالی سران عرب را در این دادگاه از نظر دور داشت؟ آیا تهدید مکرر آمریکا و اسراییل به حملهی نظامی، جنگ روانی از طریق پروپاگاندا، ترور دانشمندان هستهای، حملههای سایبری، «ملت سازی»های ساختگی به منظور بیثبات کردن ایران را سرسری گرفت؟
در این تربیونال حقوقدانانی چون پروفسور جان کوپر، پروفسور ریچارد فالک، سر جفری نایس، پروفسور اریک دیوید، دکتر نانسی هورماشیا، دکتر هدایت متین دفتری به سرپرستی دکتر پیام اخوان شرکت دارند.
پروفسور اریک دیوید (Eric David) رییس مرکز حقوق بینالملل دانشگاه بروکسل قبلا به عنوان مشاور حقوقی سازمان ملل در امور مربوط به رواندا و دولت بلژیک کار کرده است. علاوه بر آن قضاوت حقوقی پروفسور اریک دیوید دربارهی سازمان مجاهدین کمک بزرگی به خارج شدن نام مجاهدین از لیست تروریست در اتحادیهی اروپا کرد. انگلیس نام سازمان مجاهدین را در سال ۲۰۰۸ از لیست تروریستها خارج کرد و اکنون دولت کانادا و آمریکا در راهی مشابه قدمهای موثری برداشتهاند. {+}
آقای اریک دیوید در اینباره نوشت:
عملیات مسلحانهی مجاهدین در گذشته میتواند زیر پوشش تعریف ویژهای از تروریسم قرار بگیرد. با توجه به وضعیت ایران، عملیات مسلحانه مجاهدین میتواند عملیات جنگی، نه تروریستی، محسوب شود.
اریک دیوید استدلال کرد:
رژیم ایران یکی از بزرگترین نقض کنندگان حقوق بشر در دنیاست که دهها هزار نفر را کشته و شکنجه داده است. دهها هزار نفر را زندانی کرده است. باید گفت، این رژیم افرادی را که زیر بار نمیروند ستیزهجویانه از بین میبرد. روی این اصل مبارزات مجاهدین در حقیقت جنگ مسلحانه بوده است و نمیتواند به عنوان اقدامات تروریستی طبقهبندی شود.
معلوم نیست چگونه پروفسورهای حاضر در این تربیونال تاکنون در مورد عملیات جنایتکارانهی آمریکا و ناتو همچنان ساکت نشستهاند و دادگاه بینالمللی برای جنگهای غیر قانونی که تا به حال میلیونها قربانی گرفتهاند برگزار نکردهاند؟
آقای ولفگانگ کالک (Wolfgang Kaleck) حقوقدان آلمانی فعال در زمبنهی حقوق بشر قبل از خارج شدن نام مجاهدین از لیست گفت:
من فکر میکنم نظر حقوقی پروفسور دیوید کمک ارزندهای به این بحث میکند و ارزش دارد که مطالعه شود. {+}
خب، اکنون پروفسور اریک دیوید در کنار دکتر پیام اخوان و پروفسور ریچارد فالک در این دادگاه نشسته است.
پروفسور ریچارد فالک (Richard Falk) به علت انتقاد از رفتار اسراییل علیه فلسطینیها در میان «مترقیون» جایی برای خود باز کرده است. اما ایشان هم نظیر پروفسور اریک دیوید نظر خوبی نسبت به دولت ایران ندارد و از آن با صفت ظالم (brutal) در مقالاتش یاد میکند. در کنار این مساله ریچارد فالک انتخابات رییس جمهوری ۱۳۸۸ ایران را – مانند دولت آمریکا – تقلبی میخواند و در مقالاتش بر آن تأکید دارد. بکارگیری مکرر صفت «تقلبی» در مقالاتش باعث شد که سردبیر مجله اینترنتی «سیاست خارجی» ، جرمی هاموند (Jeremy Hammond)، از او بخواهد واژه «تقلبی» را از مقالاتی که به آن مجله میفرستد حذف کند زیرا آقای جرمی هاموند برطبق شواهد، که خود مطالعه کرده است و درباره آن چندین مقاله نوشته است، مدرکی که بر اساس آن انتخابات ریاست جمهوری ایران تقلبی بوده باشد را نیافته است.
پروفسور ریچارد فالک در ضمن عضو «شورای روابط خارجی» آمریکاست. این شورا در سیاست خارجی آمریکا بسیار تأثیرگذار است و شخص باید حامی سیاستهای خارجی آمریکا باشد که بتواند در این شورا دوام بیاورد.
اخیرا پروفسور ریچارد فالک در مقالهای تحت عنوان «چه کاری در مورد سوریه میتوان انجام داد، تراژدی یا ناتوانی؟» نوشت که دربارهی قتل عام کودکان الحوله بود. ایشان قتل عام کودکان را بدون هیچ مدرکی، نظیر دولت متبوعش آمریکا و آقای پیام اخوان، به دولت بشار اسد نسبت میدهد و مینویسد: {+}
این قتل عام توسط شبیحه، شبه نظامیان دولتی، علیه کودکان در الحوله پیاده شد.
چگونه ممکن است یک حقوقدان، بدون داشتن مدرک موثق به این روش غیر اخلاقی تن در دهد؟
اما به نظر میآید در مواقع «حساس» که اذهان عمومی باید آماده برای عملیات متجاوزانهی دیگری شود، اعضای شورای خارجی هم باید اذهان عمومی را آماده سازند. در نتیجه این دادگاه هم به دنبال ابزاری است که بتواند اذهان مردم جهان را بیش از پیش علیه دولت ایران بشوراند و ایران را بعنوان «خطر» در جهان جا بیاندازد و از آن برای تغییر رژیم و تجزیهی ایران استفاده کند.
ایرانیان و مردم آگاه باید صدای خود علیه این دادگاه وابسته را به گوش جهانیان برسانند.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
متن زیر را دوستی به نام احسان در نقد و پاسخ به مقالهی «اپوزیسیون خارج نشین و منافع ملی» نوشتهی مرجان که چندی پیش در بامدادی منتشر شده بود، نوشته است (لینک مطلب) که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
«منشا فساد در داخل خانه است، همین جا دنبالش بگردید».
اپوزیسیون در ایران تحت چه شرایطی تغییر ماهیت میدهند و مجبور به خروج از ایران و تبدیل به گروههای معاند میشوند؟ معنای دقیق از اپوزیسیون، انجیاوها و گروههای حقوق بشری چیست؟ آیا اینها واقعا وابسته به کشورهای متخاصم با ایران هستند؟ در شرایطی که تمامی سازمانهای مردم نهاد در داخل ایران زیر فشار و تهدید برخوردهای سخت حاکمیت هستند، ادعاهای غیر مستند از ارتباط این سازمانها با خارج از کشور چه هدفی را دنبال میکند؟ در مسیر تهدید نظامی ایران، اپوزیسیون خارج نشین تهدید بزرگتری است یا نابرابری و تبعیضهای داخلی بین اقوام و مذاهب و هواداران گروههای سیاسی؟ یا فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ناکارمدی دولت در ایجاد عدالت در کشور؟
آیا ایرانیان نگران از تهدیدهای خارجی جهت تحلیلها و بررسیهای خود را معطوف به مسائل داخل ایران هم میکنند؟
بخش اول. از اپوزیسیون که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
نویسنده در همان پاراگراف اول از نقد اپوزیسیون خارج از کشور شروع میکند. اپوزیسیون … بیایید همین جا مکثی کنیم و بپرسیم اپوزیسیون یعنی چه؟ معنای سادهاش میشود مخالف سیاسی. کسی که در سیاست ساز مخالف میزند. گروهی سازمان یافته یا غیر منسجم که برای اصلاح سیستم سیاسی یا تغییر آن تلاش میکند. اما این معنای کلی و تئوری برای اپوزیسون است. مطمئنا تعریف اپوزیسیون در نظامهای توتالیتر با معنای همان کلمه در دموکراسیهای اروپای غربی و آمریکای شمالی متفاوت است.
در دموكراسیهای كنونی، اپوزيسيون دلالت بر احزاب و گروههای سياسی سازمانيافتهای دارد كه مخالف حكومت مستقر میباشند و تحت حمايت قانون از آن انتقاد میكنند و در صورت كسب رأی اكثريت مردم در انتخابات آزاد، قدرت سياسی و اداره امور كشور را به دست میگيرند. اما در نظامهای اقتدارگرا، اپوزيسيون شامل نيروهای نسبتا سازماننيافتهای است كه مخالف پرسنل سياسی حاكم يا سياستهای جاری و حتی كل نظام سياسی میباشند و با آن به مبارزه برمیخيزند. به نقل از دولت عقل، حسین بشیریه، انتشارات علم نوین.
اما آنچه در فضای سیاسی ایران پس از انقلاب از واژه اپوزیسیون معنا میشود، عبارت است از گروهی که به وسیله نهادهای سیاسی نظامی حاکم و با روشهای سخت بطور کل از فضای رقابت سیاسی بیرون رانده شده یا دسترسیشان به مناصب سیاسی انتخابی محدود و به پستهای انتصابی کلا قطع شده است. روشن است که اپوزیسیون در این معنا، پدیدهای خاص سیستمهای سیاسی اقتدارگرا در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه است. این چنین است که در ایران گروههای اصلاح طلب حتی در دورانی که دو قوه از سه قوه اصلی کشور را در دست گرفته و حتی در پارلمان اکثریت مطلق را در اختیار داشتند، باز هم جزو اپوزیسیون به حساب میآمدند، گر چه بر اساس تعریف نظری اپوزیسیون در این دسته جای نمیگیرند. بر عکس نیروهای موسوم به اصولگرا در همان دوران محرومیت از دسترسی به نهادهای انتخابی هم جزو اپوزیسیون نبودند. پس هنگام صحبت درباره واژههایی مانند اپوزیسیون و عینیت دادن آن به شرایط فعلی کشور، باید به خاطر داشته باشیم که درباره یک سیستم سیاسی معیوب و انحصارگرا صحبت میکنیم. کشوری که در آن در 20 سال گذشته یک گروه و جناح سیاسی خاص همواره با در اختیار داشتن نهادهای قدرتمند انتصابی و به پشتیبانی در اختیار داشتن قوه قضائیه، نهادهای سیاسی رده بالا و دور از حیطه تاثیرگزاری مردمان (مثلا شورای نگهبان و غیره)، و با پشتیبانی نیروهای نظامی و انتظامی همواره در موضع قدرت بوده اند و احزاب دیگر حتی هنگام در دست داشتن «تمامی نهادهای انتخابی اعم از دولت، مجلس و شوراهای شهر و روستا» باز هم عملا و اسما نیروهای اپوزیسیون بشمار میآمدند!
و این وضعیت مضحک و تراژیک ادامه دارد وقتی درباره «اپوزیسیون خارج نشین» صحبت میکنیم. در تمامی دوران پس از انقلاب همواره افراد درون حاکمیت در ایران تبدیل به منتقد شدهاند، منتقدان تبدیل به مخالفان و اپوزیسیون داخل کشور شدهاند، و اپوزیسیون داخل کشور در اثر فشار و تهدید به خارج از ایران کوچ کرده و تبدیل شدهاند به اپوزیسیون خارج نشین! و این فرایند همواره ادامه داشته و خواهد داشت. در واقع بر خلاف آنچه که نویسنده سعی در تبلیغ آن دارد فرایند اپوزیسیونسازی (در معنایی که اینجا برداشت میشود) نه در خارج از کشور، که در داخل مرزهای ایران آغاز میشود. اپوزیسیونسازی حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت به هر فعالیت سیاسی اجتماعی خارج از کنترل و غیر دلخواه است. حاصل برخوردهای خشن با فعالان سیاسی اجتماعی و سوق دادن آنها به خروج از کشور و افتادن در دام افراطیگری است.
به نظرم هیچ کشور از نظر سیاسی توسعه نیافته توان این را ندارد که برای دموکراسیهای غربی (فارغ از اینکه موافق، مخالف یا منتقد آنها باشیم) اپوزیسیونسازی کند، در عین حال تقویت اپوزیسیون نظامهای سیاسی فاسد و توسعه نیافته کار چندان دشواری نیست. ایضاً ایران هرگز حتی با هزینه کردن میلیونها دلار و با برنامهای دقیق و طولانی مدت هم توان اپوزیسیونسازی برای دموکراسیهای غربی را ندارد (باز هم این حقیقت ارتباطی به این موضوع ندارد که منتقد و مخالف دموکراسیهای غربی باشیم یا نه). گر چه میتواند (به عنوان مثال) برای اپوزیسیون حاکمیت فعلی کشور بحرین نقش حمایتی ایفا کند. چرا؟ دلیلش روشن است: نظام سیاسی بحرین هم مانند ایران نظامی فاسد و ناکارامد است.
نمونه برای این ادعا زیاد است: آقای اکبر عطری مگر که بود؟ جز یک دانشجوی علاقهمند به مسائل سیاسی؟ که راه معمولی ورود به انجمن های اسلامی دانشجویان را برای کار سیاسی برگزیده بود؟ آقای علی افشاری که بود؟ یک دانشجوی مهندسی صنایع در دانشگاه صنعتی امیرکبیر، یک دانشجوی معمولی اهل ورزش و یکی از بنیانگذاران گروه کوهنوردی این دانشگاه، دانشجویی که مانند خیلی دیگر از دانشجویان ایرانی علاقهمند سیاست بود و وارد انجمن اسلامی پلیتکنیک و از آنجا دفتر تحکیم وحدت شد.
یا موردی دیگر: آقای احمد باطبی که بود؟ یک جوان بیست و چند ساله و دانشجوی تئاتر که در یکی از تجمعات دانشجوئی بعد از حمله نیروهای لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در 18 تیر 78 روی شانههای کس دیگری رفت و پیراهنی خونین را بلند کرد و خبرنگاری خارجی عکسی از او گرفت که بسیار زود منتشر و معروف شد. در هر نقطه دیگری از دنیا چنین کاری هیچ، مطلقا هیچ برخوردی در پی ندارد. اما باطبی را با همان عکس پیدا و محاکمه و ابتدا به اعدام، و سپس 15 و بعد به ده سال زندان محکوم کردند. بعد از دوران سخت زندان چندان عجیب نیست که کسی به امید جبران سالهای از دست رفته به خارج از کشور برود. و آنجا به دام سازمانهای سیاسی تندرو و افراطی بیفتد.
و مگر تمامی فعالین سیاسی، روزنامهنگارها و دیگران در طی چه پروسه ای مجبور به خروج از ایران شدند؟ اتفاقی که باز هم در آینده تکرار خواهد شد و از آن گریزی نیست.
البته اگر تعصبات سیاسی اجازه میداد مطمئنا این نکات از دید تیزبین خانم مرجان پنهان نمیماند. ایشان در نوشتهاش ادعا میکند که سازمان سیا با راه اندازی نهادهای موازی، و با حمایت مالی (و نه سرکوب و جنگ سخت) توانسته جنبشهای زنان و فعالین چپگرای آمریکا (حتی مثلا نوام چامسکی که اینقدر مطالب اش مورد توجه رسانههای دولتی ایران است!) را تحت کنترل خود در بیاورد. در عین حال (واقعا نمیدانم چرا؟) ظاهرا ایشان از تحلیل این نکته ساده ناتوان است که چرا در ایران این روند دقیقا برعکس طی میشود! یعنی نزدیکترین افراد به لایههای قدرت سیاسی در ایران تبدیل به منتقد و مخالف و حتی مهره دشمن میشوند. تا آنجا که در میان افراد «متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور»، از مشاور و معاون مقامات کشوری وجود دارد، تا وزیر و نماینده مجلس، تا نخست وزیر 8 ساله، رئیس جمهور 8 ساله و رئیس پارلمان 8 ساله! ایشان ریشههای بروز این اتفاق را نمیبیند و سادهانگارانه تنها به بررسی میوههای آن اکتفا میکند. مانند کسی که انتظار داشته باشد از درخت گز، میوههای سرسبز سیب بروید.
همچنین: اپوزیسیون باز در معنا به گروهی اطلاق میشود که سودای کسب قدرت سیاسی را دارند. اما در متن خانم مرجان اپوزیسیون معنای عامتری پیدا میکند: هر کسی که منتقد وضعیت موجود باشد اپوزیسیون تلقی میشود. آقای اکبر گنجی در مقاله قابل تحسین «لیبیائیزه کردن ایران» به درستی اشاره میکند که «روشنفکران اگر مخالف نظام سیاسی موجود باشند، باز هم اپوزیسیون نامیده نمیشوند، آنان را «روشنفکران ناراضی» میخوانند … مدافعان و فعالان حقوق بشر نیز با «فعال سیاسی» حزبی و سازمانی تفاوت دارند. مسأله گروه اول، فقط و فقط حقوق بشر است. آنها نمیخواهند وارد قدرت سیاسی یا دستهبندیهای سیاسی شوند. نقض حقوق بشر را در سطح محلی، منطقهای و بینالمللی، «بیطرفانه» گزارش میکنند. هیچ گاه خود را در نقش بدیل رژیم سیاسی موجود نمیبینند. اینها هم جزو اپوزیسیون هیچ حکومتی نیستند». حمله به نهادهای حقوق بشری و روشنفکران ِ تحت استنطاق همیشگی حکومت، به بهانه نقد اپوزیسیون خارج نشین عملی کاملا ریاکارانه و توجیهگر است.
پس تا همینجا بطور خلاصه تکرار کنیم که:
۱. هنگام نام بردن از اپوزیسیون، باید به خاطر داشته باشیم درباره یک نظام سیاسی به شدت فاسد و انحصارطلب صحبت میکنیم که امکان هرگونه اصلاح در ساختار و همچنین تغییر در سطوح مختلف قدرت را از بین برده است.
۲. گروههای حقوق بشری، گروههای دانشجویی که اساسا امکان ورود به ساخت قدرت را بطور مستقیم ندارند، روشنفکران، نویسندگان و اندیشمندان منتقد حکومت، و مردمان عادی در جستجوی برابری و عدالت در زمره اپوزیسیون قرار نمیگیرند.
۳. همچنین اپوزیسیونسازی نه در خارج از ایران، که دقیقا در داخل مرزهای جغرافیایی ایران و در اثر برخوردهای شدید امنیتی با کوچکترین فعالیت سیاسی غیر دلخواه صورت میگیرد.
۴. صلحجوترین افراد اپوزیسیون داخل کشور نه تنها از فرصت برابر در برخورداری از آزادی عمل سیاسی و حق تبلیغ عقاید و امکانات مساوی در عرصه رسانهای برخوردار نیستند بلکه پیاپی در معرض سرکوب و زندان و شکنجه و تبعید قرار دارند. در چنین حالتی عجیب نیست که بر تعداد اپوزیسیون خارج از کشور روز به روز افزوده شود، به طوریکه لازم شود درباره ارتباطات این اپوزیسیون و تاثیرش بر منافع ملی اطلاعرسانی صورت گیرد.
بخش دوم. مغالطهها، تشبیهات غلط و دروغهای این متن چه هستند؟
۱. «اپوزیسیون خارج نشین فاقد ریشه در درون کشور و بیش از پیش منزوی شده است«.
فارغ از میزان درست یا غلط بودن این گزاره، این هم مهم است که جمله ای کاملا غیردقیق و اثبات نشده است. و به نظر میرسد خود نویسنده هم اعتقاد چندانی به حرفش ندارد، چه در اینصورت اساسا چه نیازی به افشاگری پیرامون گروههای منزوی شده وجود دارد؟
همچنین باید پرسید منظور نویسنده از اپوزیسیون خارج نشین چیست؟ و کدام گروهها (اصلاحطلبها، چپها، مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها یا دیگران؟) را در بر میگیرد؟ چه مرزی میان اصلاحطلبان داخل و خارج از کشور وجود دارد؟ یعنی مثلا اصلاح طلبان داخل ایران پایگاه مردمی دارند و به محض خروج از کشور منزوی میشوند؟
تنها گروهی که ارتباط با آنها حکمی کمتر از مرگ دارد، احتمالا اصلاحطلبان هستند. در شرایط فعلی کشور چگونه میتوان منزوی شدن گروههایی که تبلیغ و فعالیتشان در ایران ممنوع و مستوجب مجازاتهایی در حد اعدام است را سنجید؟ نویسنده چقدر با تعدد و میزان پروندههائی که در نقاط مختلف ایران به منظور رسیدگی به اتهاماتی نظیر ارتباط با سازمانهای سیاسی خارج از ایران تشکیل میشود آشنائی دارد؟ به خصوص در استانهای مرزی چقدر این گزاره صحت دارد؟ «منزوی نشان دادن گروههای سیاسی خارج از کشور» نوعی تغافل نیست؟ چشم پوشی از آن چیزی که واقعا در حال وقوع است؟ کم اهمیت نشان دادن شکافهای قومی مذهبی که به طور آرام در سایه نابرابریها و اختلافات حل نشده سیاسی و فساد رو به گسترش مالی و مشکلات اقتصادی برای بخش زیادی از مردم حاشیهنشین در حال گسترش است خطر کمتری از حمایت دولتهای خارجی و بعضا همسایه از این گروهها دارد؟
۲. بازیهای زبانی به شکلی گسترده در متن خانم مرجان رواج دارد. هنگامی که خانم مرجان مینویسد: «امپراتوری آمریکا برای استقرار «حکومت جهانی» از انجیاوها کمک میگیرد» و در انتهای همان پاراگراف: «آمریکا در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی … از طریق تشکیل یا حمایت برخی انجیاوهای برگزیده در کشورهای مختلف پیادهسازی اهداف خود را تسهیل میکند«. و البته خانم مرجان لینکی هم بعنوان منبع این ادعاها معرفی کرده.
سوال اول: مطمئنا امپراطوری آمریکا برای رسیدن به اهدافش از ابزار رسانه هم استفاده میکند. آیا این به این معنی است که رسانه ها کلا موجودات مضری هستند و باید با آنها سختترین برخورد صورت گیرد؟ (کار ندارم که عملا با همین توجیه، حاکمیت کنونی و نیز برخی از هوادارانش میل و اشتیاق عجیبی به انحصارگرایی رسانهای دارند. از منظر تئوریک میپرسم). فکر نمیکنم کسی آشکارا به این سوال جواب مثبت بدهد.
سوال دوم: کشورهای مورد اشاره در متن لینک شده کدامها هستند؟ فرانسه، ونزوئلا و هائیتی و خود آمریکا. خانم مرجان بطور مستقیم درباره چه کشوری سخن میگوید؟ ایران. یک سفسطه بسیار آشکار. متن انگلیسی درباره تشکیل انجیاوهایی در اروپا و آمریکای لاتین صحبت میکند، اما خانم مرجان با ذکر جمله اصلی، این موضوع را به ایران هم تسری میدهد. در شرایطی که از ابتدای روی کار آمدن آقای محمود احمدینژاد، و با همراهی قوه قضائیه، در سالهای گذشته سختترین برخوردها با اکثر انجیاوهای فعال در داخل ایران صورت گرفته، و فعالین «سازمانهای مردمنهاد» گرفتار مجازاتهایی سختگیرانه اعم از زندانهای طولانی مدت و محرومیت از ادامه تحصیل و تبعید به زندانهای مناطق بد آب و هوا شدهاند، چنین مغالطهای صرفا بکار توجیه برخوردهای مذکور میاید، و من فکر میکنم اساسا هم با همین هدف تهیه شده.
و دقیقا در راستای همین هدف خانم مرجان در متن مورد استناد هم دست میبرد و آن را تغییر میدهد: تاکید متن اصلی (انگلیسی) بر کارکرد ویژه و مثبت سازمان های غیر دولتی در زمینه مسائلی همچون کاهش فقر، بهبود آزادیهای مدنی و تلاش برای حفظ محیط زیست را نادیده میگیرد و در عوض انجیاو ها به تمامی، ابزار سلطه و خطری در ردیف سلاحهای کشتار جمعی تبلیغ میشود! به همین دلیل جمله «به جای به جای استفاده از نیروی صرفا نظامی» در متن اصلی، تغییر شکل میدهد به «در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی«!. چه لزومی است به تغییر کلمات و افزودن واژگان جدید؟ این را خود خانم مرجان پاسخ دهند بهتر است.
و البته دم خروس خیلی زود بیرون میزند. وقتی ایشان بلافاصله در پاراگراف بعدی صریحا انجیاو های ایرانی را به تجزیهطلبی منتسب میکنند: «به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند«. به همین راحتی؟! مشخصا کدام انجیاو ها؟ نویسنده نمیتواند این انجیاوهای تجزیهطلب را صراحتا معرفی کند؟ اسناد و مدارک این اتهام سنگین چه هستند؟ به کلمات ابتدایی این جمله نگاه کنید: «به عنوان نمونه» … . کدام نمونه؟ چطور میتوان به موضوع تشکیل انجیاوهای آمریکائی در فرانسه و هائیتی استناد کرد و سپس از آن نتیجه گرفت که در ایران هم مشابه این انجیاو های دست نشانده فعال هستند؟ بدون هیچ سندی؟
۳. و اتفاقا این یکی دیگر از مغالطه های (انصافا هوشمندانه) خانم مرجان است. سراسر متن پر است از انواع لینکها به منابع انگلیسی زبان (البته هفتاد درصد این لینکها به سایت ویکی پدیا است! مثلا خانم مرجان مینویسد: «علی افشاری و اکبر عطری با نئوکانهای جنگطلب نظیر جو لیبرمن (Joe Lieberman) و سناتور ریک سنتورم (Rick Santorum)، یکی از کاندیداها برای ریاست جمهوری آمریکا و مدافع جنگ علیه ایران همکاری دارند» و بعد لینکهائی که در دل این جمله نهاد شده دو لینک به صفحات ویکی پدیای ریک سنتورم و جو لیبرمن است. و نه هیچ لینک و منبعی درباره چگونگی این ارتباط !). لینکهائی درباره کمکرسانی بعضی انجیاو ها به دولت آمریکا در آمریکای لاتین، درباره سازمان ملی تحقق دموکراسی و انایدی و خانه آزادی، درباره نفوذ و کنترل سازمان سیا بر فعالان حقوق زنان و چپ گراهای آمریکایی مانند نوام چامسکی و همفکرانش، لینکهائی درباره کنترل سازمانهای کارگری توسط نهادهای امنیتی وابسته به دولت آمریکا (البته به وسیله ایجاد تشکیلات موازی و حمایتهای مالی، و نه از طریق آنچه در ایران مرسوم است یعنی برخوردهای امنیتی و قضائی و زندانهای طولانی مدت و شکنجه و عدم درمان و غیره. به قول دوستان فتامل!)، درباره تلاش دولت آمریکا بر اثرگذاری بر انجیاو های آمریکائی در داخل کشور آمریکا، و نام بردن از سایر سازمانها و نهادهای آمریکائی که بنا بر ادعای نویسنده عامل دست امپراطوری آمریکا هستند. همه اینها با لینک به منابع انگلیسی زبان بیان میشود و بسیاری از آنها هم ارتباط روشنی با موضوع اصلی مطلب ندارد؛ انگار فقط معرفی شدهاند تا متن به ظاهر محکم و مستدل بنظر بیاید. اما به محض رسیدن به موضوع ایران، به محض شروع صحبت درباره انجیاو های ایرانی، به ناگهان تمامی این منابع ناپدید میشود: هیچ سند و مدرکی عرضه نمیشود، هیچ منبعی معرفی نمیشود. همه چیز بر پایه اتهامات کلی و غیر شفاف است: «تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند … امروز تعداد زیادی از انجیاوهای ایرانی با پوشش «فعالین حقوق بشر» اما متاسفانه علیه منافع ملی ایران با این مراکز همکاری دارند … ایرانیان متعددی با این مراکز مرتبط بودهاند یا هستند… در برههای از زمان به داشتن نوعی ارتباط با این مراکز معترف بودهاند» و تمامی اینها بدون حتی یک منبع مشخص. و البته بیانصاف نباشیم: یک جا خانم مرجان هنگامی که آقایان علی افشاری و اکبر عطری را نیروهای نفوذی سازمان سیا در داخل دفتر تحکیم وحدت در دوران اصلاحات (هنگامیکه آنها هنوز در ایران بودند) معرفی میکند به یک جا لینک میدهد: یک وبلاگ ثبت شده در سیستم بلاگفا! وبلاگی که مثلا تحلیلاش از علت خروج افشاری از ایران چنین چیزی است: «علي افشاري كه بعد از اجراي غائله 18تير 78 مأموريت خود را در ايران پايان يافته ميديد و ميرفت كه به نيروي سوختهاي در داخل تبديل شود، به كمك عناصر نفوذي ديگر در دولت اصلاحطلب خاتمي، همراه با تعدادي ديگر از عناصر نفوذي سازمان سيا به بهانه ادامه تحصيل، جمهوري اسلامي را ترك كرد و رسماً در آمريكا در مراكز خبري سازمان سيا شروع به لجنپراكني عليه انقلاب اسلامي كرد«.
۴. و اینجا یک تناقض دیگر در متن خانم مرجان به چشم میخورد: در چند جا از متن آقایان علی افشاری و اکبر عطری مهرههائی معرفی میشوند که به درون جنبش دانشجوئی و جنبش سبز «نفوذ» کردهاند. اما در سراسر بخشهائی که از آقایان افشاری و عطری بعنوان همفکران نئوکانهای طرفدار مداخله بشردوستانه و حامی جنگ یاد میشود، افشاری و عطری آئینه تمامنمای اپوزیسیون خارج از کشور معرفی میشوند. و نویسنده از این هم فراتر میرود و نه تنها کلیت اپوزیسیون خارج از کشور، بلکه جنبش سبز را در دو نفر، یعنی آقایان علی افشاری و اکبر عطری خلاصه میکند (مطلب سهند آودیس هم گرفتار همین کوتهبینی است).
۵. و این سفسطه ها ادامه پیدا میکند وقتی که خانم مرجان از ارتباط ایرانیان زیادی با «این مراکز» نام میبرد، بدون اینکه ذکر کند دقیقا چه نوع ارتباطی وجود داشته و دارد. یک جمله خبری کلی بدون هیچ جزئیات بیشتر و حتی نتیجهگیری مشخصی. از کسانی که نام میبرد جالب توجهتر از همه رامین جهانبگلو است. ایشان حتما به خاطر دارد که جهانبگلو یکبار طی یکی از این عملیات سرگرمکننده سازمانهای اطلاعاتی داخلی به همراه هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش دستگیر شد، بعد از چند هفته زندان مجبور به حضور در برابر دوربین صدا و سیمای دولتی و اعتراف به جاسوسی شد و نهایتا بدون هیچ محاکمهای آزاد و از کشور خارج شد. کیان تاجبخش البته گر چه آزاد شد اما اجازه خروج از کشور را پیدا نکرد و بار دیگر در حوادث بعد از انتخابات 88 دستگیر شد، برابر دوربین صداسیما نشانده و مجبور به اعتراف و سپس دوباره آزاد شد و الان هم با اینکه اتهامی متوجهش نیست حق خروج از کشور را ندارد، افرادی مانند جهانبگلو و تاجبخش و غیره در داخل ایران زیاد هستند، کسانی که مانند گوشت قربانی و یک بازیچه برای سرگرمی و بازیهای کودکانه نهادهای اطلاعاتی هستند؛ هر از چند گاهی متهم میشوند، دستگیر میشوند، جلوی دوربین اعتراف میکنند و سپس آزاد میشوند. این اتهامات و ادعاهای خانم مرجان هم ارزش و اصالتاش برای من چیزی در حد همان اتهامات بیاساس نهادهای اطلاعاتی داخلی است. و نه بیشتر. این جمله «ایرانیان متعددی با این مراکز مرتبط بودهاند» برای من چیزی در حد نیمه پنهاننویسیهای آن روزنامه معروف است که در بیست سال گذشته بسیاری از افراد و سازمانها و نهادها را به همکاری و ارتباط با «بیگانگان» متهم کرده است. از دکتر زرینکوب گرفته تا نهاد شهر کتاب، از مرحوم فروهر گرفته تا کانون نویسندگان ایران همه با «یک جاهایی» در ارتباط بودهاند. اجازه دارم خانم مرجان را ادامه دهنده برحق مسیر کیهاننشینان قلمداد کنم؟!
۶. باز برگردیم به انجیاو های ایرانی و فعالین آنها. خانم مرجان در جایی از نوشتهاش صراحتا انجیاوها را خطری در حد سلاحهای کشتار جمعی معرفی میکند و از آنها با نام «ابزارهای سلطه» نام میبرد. حتی در برداشتی به شدت غرضورزانه انجیاوها را عامل تشدید تحریمهای اقتصادی و حتی صادر کننده ترور معرفی میکند! نمیدانم علت خصومت هواداران حاکمیت جمهوری اسلامی با انجیاوها چیست. اما قبلا هم نوشتم که به نظرم این نوع ادبیات صرفا با هدف «توجیه» رویه موجود در برخورد شدید با انجیاو ها در داخل کشور تنظیم شده است؛ این ادبیات توجیهگر در نوشته خانم مرجان ادامه پیدا میکند وقتی که ایشان درباره خانم شیوا نظر آهاری چنین مینویسد: «اخیرا «زینب السواج» از طرف «کنگرهی اسلامی آمریکا» جایزهی «حقوق بشر» را به شیوا نظر آهاری تقدیم کرد. کسانی که به نقش السواج و «کنگرهی اسلامی آمریکا» به عنوان مهرههای سازمان سیا واقفاند از این جوایز متعجب نمیشوند زیرا میدانند این جوایز برای چه هدفی به انجیاوهای «حقوق بشر» در کشورهای هدف داده میشود«. باز هم کلی گویی. این «عدم تعجب» به خودی خود بیانگر چه چیزی است؟ این جوایز با چه هدفی اهدا میشود؟ خانم مرجان از کدام هدف صحبت میکند؟ ایشان باز هم ترجیح میدهد بجای نتیجهگیری صریح و روشن، تنها به بیانات کلیشهای، کلی و غیر شفاف اکتفا کند. بیایید به سبک جملهسازیهای خانم مرجان چند جمله مشابه سر هم کنیم: «آنهایی که از چگونگی روابط قدرت در میان مقامات رده بالای حکومت فعلی ایران آگاه هستند، از چگونگی انتخاب مقام ریاست جمهوری متعجب نمیشوند» … فرض کنید این جمله را در متنی ببینید که در پی اثبات تقلب در انتخابات 88 است. چه لقبی به نویسندهاش میدهید؟ یا این جمله: «کسانی که از منافع مالی تحریمها برای برخی افراد خاص آگاهی دارند، میدانند سرسختی حکومت ایران در پرونده هستهای با چه هدفی صورت میگیرد». باز فرض کنید این یکی در متنی به ظاهر تحلیلی درباره پرونده هسته ایران نوشته شود. تمامی این جملات، همچنین نحوه استدلالهای متن خانم مرجان حتما دلخواه عدهای متعصب خواهد بود که در پی شنیدن آن چیزی هستند که دلشان میخواهد. اما به هر نگاه تحلیلی و عمیقی به موضوعات ندارند.
۷. این ذکر جملات خبری بدون نتیجهگیری مشخص باز هم ادامه پیدا میکند. وقتی خانم مرجان مینویسد که «کاندولیزا رایس وزیر خارجهی کابینهی جورج بوش در سال 2006 بیش از 75 میلیون دلار برای بیثباتی ایران به منظور تغییر رژیم زیر لوای «دموکراسی» و با حمایت سناتور سنتورم و لیبرمن برای اپوزیسیون ایران در نظر گرفت«. خب بعد چه؟ این پول بعد از تصویب کجا خرج شده؟ به کدام اپوزیسیون داده شده؟ سازمان مجاهدین خلق یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی؟! تبدیل به چمدانهای دلار شده و مثلا برای کمک به مطبوعات منتقد دولت به ایران فرستاده شده؟ 925 میلیون دلار هم بعدا رویش گذاشتهاند و تبدیل به آن یک میلیارد دلار معروف اهدائی به رهبران جنبش سبز شده؟! بین معترضان به نتیجه انتخابات به طور دستی پخش شده تا برای آشوب به خیابان بیایند؟ خب اینها همه بخشی از افسانههای رایج این چند سال است. اصلا این علاقه دن کیشوت وار به کشف توطئه عادت بسیاری از نظامهای سیاسی انحصارگرا است. ولی نویسنده چه نتیجهای از ادعای تخصیص 75 میلیون دلار به گروههای اپوزیسیون میگیرد؟ در اشتباه هستید اگر فکر میکنید نویسنده اساسا قصد نتیجهگیری دارد. این هم یک جمله خبری کلی است که قرار است در بین انبوهی از جملات خبری (و غیر تحلیلی) دیگر چنین القا کند که هر آنچه که در درون اپوزیسیون حاکمیت در ایران رخ میدهد (همان اپوزیسیونی که همیشه و در همه حال اپوزیسیون است حتی اگر دولت و پارلمان ایران را هم همزمان در دست داشته باشد!) با کمک مالی مستقیم خارجی صورت میگیرد. بد نیست به خانم مرجان یادآوری کنم مجلس ایران هم یک کمک 20 میلیون دلاری جهت کمک به جنبش های آزادی خواهانه در آمریکا تصویب کرده است. به نظر ایشان این مبلغ قابل توجه (البته اگر بوسیله بعضی مقامات فاسد در دولت ایران و با بهانههایی مانند برگزاری همایش و سفرهای تبلیغی(!) به آنور آب و به منظور دیدن صحنه از نزدیک حیف و میل نشود) خرج چه اموری خواهد شد؟ چه نتیجهای از تصویب این کمک میشود گرفت؟! اصلا کسی به این نوع کارهای بلاهتآمیز کوچکترین اعتنایی میکند؟ برای کسی مهم است؟ در داخل آمریکا کسی هست که مثلا نتیجه بگیرد هاتداگهائی که در پارک زاکوتی برای معترضان سرو میشود با کمکهای اهدائی دولت متخاصم (یعنی ایران) خریداری شده، پس فلان؟ کسی درباره ارتباط پنهانی فمینیست ها و همجنسگراهای فعال در جنبش وال استریت با دولت ایران مقالهای مینویسد؟ نه جدا برایم سوال است؛ خانم مرجان، کسی مشابه چنین تحلیلهائی مینویسد؟
۸. و بالاخره ایشان پا را فراتر گذاشته و با شکستن مرزهای اخلاق، فردی را که در انتظار اجرای حکم طولانی مدت زندان خود است (و از برکت آزادی مطلق ادعایی آقای رئیس جمهور، دسترسی به رسانه و فرصت دفاعی هم ندارد) در شمار «خود فروخته«هائی خطاب میکند که «به هر خفتی تن در دادهاند«. چرا؟ چون این جوایز «بیارزش» را دریافت کردهاند و مانند سارتر از اجرای آن سر باز نزدهاند. از ایشان صریحا میپرسم: توکل کرمان، الن جانسون سیرلیف، وانگاری ماتای، نلسون ماندلا، مارتین لوترکینگ، دزموند توتو، محمد یونس و همه کسان دیگری که از دریافت جایزه صلح نوبل (این بزرگ ِ جوایز بیارزش و خفتبار!) امتناع نکردهاند، خود فروخته هستند؟ و تنها فرد مورد قبول ایشان ژان پل سارتر است؟! این اشتیاق کودکانه به کشف و جستجوی روابط پنهان و مشکوک از میان اخباری مانند جوایز مختلف بینالمللی زیادی آشنا نیست؟ توهمی دائی جان ناپلئونی و تکراری نیست؟ و دیگر اینکه من هم حق دارم به تبعیت از ادبیات خود ایشان، خانم مرجان را «خودفروش» خطاب کنم؟ یکی از «مزدورانی» که در پی توجیه احکام و برخوردهای صورت گرفته با سازمانهای مردمنهاد ایرانی است؟ یا اگر چنین کنم بیاخلاقی است؟
۹. سخن طولانی شد. به بخشهای انتهائی متن خانم مرجان بپردازیم. ایشان چند جا صحبتهای آقایان عطری و افشاری در حمایت از تغییر رژیم در ایران و حمایتشان از جنگهای افغانستان و عراق را ذکر میکند، و نهایتا متنش را با نقل قولی از آقای سهند آودیس (اصلا کی هست؟!) مبنی بر حمایت جنبش سبز ایران از دخالت بشر دوستانه در سوریه به پایان میبرد. کل برداشت سهند آودیس از موضع جنبش سبز نسبت به «دخالت بشر دوستانه» نقل قولهای آقای علی افشاری است. البته یکجا هم اعتراض آقای مصطفی تاجزاده به حکومت ایران بابت «دفاع از رژیم بشار اسد و هشدار نسبت به عواقب آن یعنی گسترش نفرت در خاورمیانه و همچنین پیشتازی ترکیه بعنوان سمبل زمامداری احزاب مسلمان در منطقه» را یکی دیگر از مستندات این اتهام نقل میکند! من سهند آودیس را نمیشناسم و نمیدانم احتمالا تبار ایرانی دارد یا نه و زبان فارسی بلد هست یا نه. در هر حال در خوشبینانهترین حالت ایشان اطلاع کافی نسبت به موضعگیریهای سایر سبزها نسبت به حمله نظامی به سوریه ندارد. و نیز احتمالا سلسله مقالات آقای اکبر گنجی درباره نفی دخالت بشر دوستانه در سوریه از جمله «جباریت منحط یا استبداد سکولار«، «دشمن دشمن من، دوست من«، و «ربایش بهار عرب» و «کلنگی کردن یمن، لیبی و سوریه» را هرگز نخوانده و البته آخرین مقاله گنجی با نام «اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی«. دقت کنید که احتمال بدبینانهتری هم وجود دارد. باز نمیدانم از بیاطلاعی سهند آودیس نسبت به مسائل ایران است یا غرضورزیشان، که گمان میکند علی افشاری از آمریکا و از فاصلهای ده هزار کیلومتر میتواند در تهران بعد از انتخابات آشوب راه بیندازد یا آن را مدیریت کند. در هر صورت متن نقل شده از ایشان بسیار ضعیف و یکجانبه نوشته شده است. البته مهم هم نیست. دنیا پر است از نادانهایی که در جهت منافع دولت های الیگارشیک و مستبد قلم میزنند.
آقای سهند آودیس اعتراض آقای تاجزاده به حمایت دولت ایران از رژیم سوریه را به معنای حمایت جنبش سبز از حمله نظامی به سوریه قلمداد میکند(!)، خانم مرجان با نظر تائیدی آن را نقل میکند و جمعی از جوانان اصولگرای فعال در فضای مجازی هم از آن استقبال میکنند. حال سوال من این است که سهند آودیس، خانم مرجان و دیگر همفکرانشان، چه برداشتی از حمایت فعال و علنی اسماعیل هنیه رهبر حماس از مخالفان دولت سوریه (در سخنرانیاش در دانشگاه الازهر مصر) دارند؟ حمایت دیگر مقامات حماس در غزه (صلاح بردویل، موسی ابومرزوق، و …) از معترضان سوری چه؟ آن هم مصداق حمایت از دخالت بشردوستانه در سوریه هست؟ یا اینجا دیگر دوستان جرات انجام چنین تحلیلی را ندارند؟
۱۱. هیچکس نمیتواند بطور قطع پیشبینی کند که خطر جنگ خارجی، مشابه آنچه در عراق رخ داد، و یا جنگ داخلی مشابه آنچه در سوریه در حال وقوع است چقدر برای ایران محتمل است. اما در عین داشتن امید به نرسیدن آنروز، پرداختن به کدام آسیبها و خطرها در اولویت است؟ پرداختن به اپوزیسیون منزوی، بیهواخواه و کم اثر خارجی، یا پرداختن به آن چیزی که در داخل مرزهای ایران رخ میدهد؟ خانم مرجان سخن سهند آودیس را نقل میکند که علی افشاری چشم به آشوب های مشابه سال 88 دارد. تحلیل ایشان از خطر جنگ داخلی در ایران چیست؟ فکر میکند جنگ داخلی از مرکز گسترش مییابد؟ یا به مانند سوریه از مرزها، از جانب مردمان حاشیننشین و نقاط دور از پایتخت کلید زده میشود؟ کدام یک از این افراد دلسوز (مانند خانم مرجان) تا به حال اثرات ناشی از شکافهای قومی مذهبی به خصوص در نقاط مرزی را بررسی کرده؟ کدامشان درباره فساد اقتصادی آشکار و روزافزون رایج در بخشهای دولتی کشور، ناکارآمدی اقتصادی و فشار مالی وارد بر طبقات فرودست اجتماع تحقیقی کرده؟ حتی فکر کرده؟! خانم مرجان ار مردمان گرسنه و وحشتزده مینویسد. ایشان برای ثانیهای به دلایل این گرسنگی و وحشتزدگی هم اندیشیده؟ یا پرداختن به آن، مستوجب نقد سیاستهای دولت ایران است و شیفتگی ایشان نسبت به حاکمیت، اجازه چنین جسارتی را به ایشان نمیدهد؟ کدامشان حتی یک مقاله در بررسی تحقیرها و فشارهای اجتماعی وارد بر بخشی از مردم مانند گشتهای ارشاد، جوانان لباس شخصی فعال در ایستهای بازرسی و عمل و نحوه رفتارشان با مردم، توقیف فیلم و کتاب و مطبوعات و انتشارات و غیره و بررسی نفرت و انشقاق اجتماعی حاصل از این اعمال نوشته؟ کدامشان نابرابریهای سیاسی رایج در این سالها را زیر ذره بین برده؟ و نقد کرده؟ کدامشان میداند سالانه دهها و شاید صدها نفر از دانشجویان دانشگاههای ایران در معرض تعلیق و اخراج قرار گرفته و حتی صراحتا از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر از کارشناسی محروم میشوند؟ اثرات این فشارها و آزار ها بر جنبش دانشجویی و نارضایتیهای حاصل از آن بیاهمیتتر از شام خوردن آقای اکبر عطری با آقای ریک سنتورم است؟! کدام یک از این ایراندوستان نگران مردم ایران، از اعمال گسترده، و نهادینه کردن سیاست شهروند خودی _ غیر خودی در ایران آگاه است؟ یا برایشان اهمیتی دارد؟! تصور اینها از جامعه ایران چگونه است؟ اصلا در این جامعه زندگی میکنند؟ در همین هوا نفس میکشند؟ پس چرا نمیبینند؟
۱۲. باشد که ایشان و بسیاری دیگر از دوستان، در کنار صدها جوالدوز زدن به مخالفان و منتقدان و اپوزیسیون حکومت ایران، گاهی، فقط گاهی یک سوزن هم به قدرت، و فساد و انحراف موجود در حاکمیت فعلی در ایران بزنند.
آرزو کردن که عیبی ندارد. دارد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
به نظر شما ایران دقیقا باید چکار کند تا تحریمهای آمریکا (و متحدان و توابعش) علیه آن برداشته شود؟ اگر به متن قانون آمریکایی تحریمها نگاه کنیم متوجه میشویم که مفاد آن چندان به برنامهی هستهای ایران مربوط نیست و بیشتر به دنبال خواستههایی از جنس «تغییر رژیم» در ایران است. به عنوان مثال تحریمها فقط در صورتی برداشته میشوند که رئیس جمهور آمریکا کنگره را متقاعد کند که دولت ایران:
۱) همه زندانیان و بازداشتیهای سیاسی را آزاد کرده است.
۲) رویه خشونتآمیز و سوءاستفادهگرایانه علیه شهروندان ایرانیای که فعالیت سیاسی صلحآمیز دارند را متوقف کرده است.
۳) تحقیقات شفافی در زمینه موارد منجر به فوت یا سوءرفتار علیه فعالان سیاسی صلحآمیز انجام شده و مسئولان مجرم تحت پیگرد قانونی قرار گرفتهاند.
۴) در راستای تشکیل یک سیستم قضایی مستقل پیشرفت کرده است.
اگر هم ایران شاهکار کند و به موارد بالا دست یابد، باز هم برای برداشته شدن تحریمها کافی نیست، چون رئیسجهمور آمریکا باید ثابت کند که:
۵) دولت ایران حمایت از تروریسم بینالمللی را متوقف کرده است و دیگر در چهارچوب کشورهای حامی تروریسم نمیگنجد.
۶) ایران تلاش برای دستیابی و توسعه سلاحهای هستهای، بیولوژیکی، شیمیایی و بالیستیک را متوقف کرده است.
این در حالی است که خیلی از متحدان آمریکا همین شرایط را تامین نمیکنند. یعنی اگر همه این موارد توسط ایران اجرا شود، باز هم تفسیر آن توسط طرف آمریکایی سلیقهای خواهد بود. در نتیجه اینکه با این شرایط سنگینی که برای برداشته شدن تحریمها گذاشته شده و متاسفانه به صورت قانون هم در آمده است، بعید به نظر میرسد چیزی جز تغییر رژیم در ایران از سوی قانونگذار آمریکایی مد نظر باشد.
حال اگر سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر رژیم باشد، سوالی که مطرح میشود این است که در این میان پس نقش مذاکرات هستهای چیست؟ وقتکشی، رد کامل گزینهی دیپلماتیک قبل از برخوردهای سختتر یا …؟!
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
پروژه اپوزیسیونسازی علیه ایران که افراد گوناگون نسبت به آن هشدار دادهاند چیست؟ اپوزیسیونسازی یک حرکت کوچک و پنهانی نیست. موجی است که بسیاری از افراد را به شیوههای مختلف تحت تاثیر خود قرار میدهد. خواه آنهایی که به دلیل دفع یا تضاد با نظام سیاسی ایران به صورت آگاهانه جذب پروژههای اپوزیسونسازی میشوند، و خواه آنها که به دلیل نیازهای متعدد معیشتی به صورت غیرآگاهانه به آن میپیوندند. نوشتهی زیر دربارهی جریان اپوزیسیونسازی علیه ایران است که یکی از خوانندگان بامدادی به نام مرجان برای من فرستاده که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
اپوزیسیون خارج نشین و منافع ملی
اپوزیسیون خارج نشین به علت نداشتن ریشه در درون کشور و بین مردم، بیش از پیش منزوی شده است. اغلب آنان خود را «فعال حقوق بشر» یا در واقع انجیاو (NGO) معرفی میکنند. بعضی از آنان برای گرفتن نقش چلبی، کنعان مکیه یا زینب السواج در رقابت دائم با یکدیگر بسر میبرند.
برخی از ناظران سیاسی (از جمله اینجانب) معتقدند امپراتوری آمریکا برای استقرار «حکومت جهانی» از انجیاوها کمک میگیرد. به گفته این افراد انجیاو ها پس از جنگ جهانی دوم رفته رفته جایگزین میسیونرهای مسیحی شدند که امر خطیر «تمدن سازی» و گسترش سیستم سرمایهداری را به نفع غرب به جلو کشند. به همین جهت آمریکا در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی از نهاد انجیاو استفاده میکند و از طریق تشکیل یا حمایت برخی انجیاوهای برگزیده در کشورهای مختلف پیادهسازی اهداف خود را تسهیل میکند. {+}
به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند. غرب در این راه با «ملیت سازی» و حمایت از افراد فرصتطلب، برای تغییر نقشه منطقه در راستای تشکیل «حکومت جهانی» که «اسراییل بزرگ» را هم در بر دارد، از این امر پشتیبانی میکند.
مهمترین سازمان دولتی که حداقل نود درصد (90%) از بودجهی آن توسط کنگرهی آمریکا تأمین میشود، انایدی (NED) یا «سازمان ملی برای تحقق دموکراسی» نام دارد که انجیاوهای فراوانی را پرورش داده است. این سازمان در اوایل دهه 1980 تأسیس شد که حاصل اندیشهی آقای آلن وین اشتاین (Allen Weinstein) استاد دانشگاه جورج تاون و براون و دبیر ارشد مجله «واشینگتن کوارترلی» – وابسته به مرکز استراتژیک و مطالعات بینالمللی دانشگاه جورج تاون – و عضو هیات سردبیری روزنامهی «واشینگتن پست» بود.
اولین رئیس انایدی، آقای کارل گیرشمن (Carl Gershman)، اقرار کرد که این سازمان پوششی است برای فعالیتهای سازمان سیا. علت اینکه سازمان سیا به چنین سازمانی احتیاج داشت این بود که برخی از فعالیتهای سازمان سیا در سالهای 1970 نظیر ترور سران کشورهای خارجی، بیثبات کردن کشورهای گوناگون به منظور براندازی دولتها و تجسس از شهروندان آمریکایی افشا شده بود، و این امر منجر به تشکیل کمیتههایی برای رسیدگی به این فعالیتهای غیرقانونی گردید. معروفترین کمیته برای رسیدگی به این موضوع «کمیته چرچ» به رهبری سناتور فرانک چرچ– دموکرات از ایالت آیداهو بود. آقای آلن واینتین در سال ۱۹۹۱ در گفتگو با واشنگتن پست گفت: «بخش اعظم آنچه ما امروز در انایدی انجام میدهیم، ۲۵ سال پیش به صورت سری توسط سیا انجام میگرفت».
آقای کارل گیرشمن معتقد بود که این سازمان نباید پنهانی کار کند، زیرا موقعیت مهرههای مرتبط به این سازمان را به خطر خواهد انداخت. او اینگونه استدلال میکرد که فعالیتهای «آشکار» این سازمان میتواند برای جذب نیروی فعال مفید باشد.
آمریکا پس از تشکیل این سازمان به حمایت مالی از گروههایی پرداخت که منافع آمریکا را پشتیبانی میکردند که همچنان نیز ادامه دارد. برای نمونه، این سازمان بین سالهای 1983 تا 1984 در فرانسه برای جلوگیری از نشر تفکرات رادیکال چپ در میان اتحادیهی استادان و دانشجویان به حمایت مالی از کنفرانسها، کتب، پوسترها و نشریات یک اتحادیهی فرمایشی پرداخت که مانع نشر افکار چپی شود.
دولت آمریکا در اواسط دهه 1990 هدیهای به مبلغ دو و نیم میلیون دلار به «موسسه آمریکایی برای توسعه اتحادیههای مستقل کارگری» که پوششی برای فعالیتهای سازمان سیا علیه نشر افکار مترقی بین اتحادیههای کارگری بود تقدیم کرد. امروز میبینیم بیشتر اتحادیهها در اثر سیاستهای دولت آمریکا به نابودی کشانده شدهاند.
سازمان سیا قبلا، در اوائل سالهای هفتاد میلادی، با کمک یکی از افراد وابسته به خود به نام خانم گلوریا استاینم (Gloria Steinem)، سعی کرد جلوی رادیکالیزه شدن جنبش زنان آمریکا بایستد. با این نیت، خانم استاینم در سال 1973 با پشتیبانی مالی سازمان سیا بنیاد Ms و مجلهی مربوط به این بنیاد (که به همین نام خوانده میشود) را برای کنترل جنبش زنان آمریکا راهاندازی کرد که همچنان به حیات خود ادامه میدهد. بنیاد Ms اکنون به رسانه های دیگر اینترنتی نظیر Zmag، که آقای نوام چامسکی و همفکرانش در آن فعالیت دارند، کمک مالی میرساند. برای اطلاع بیشتر از رسانههای اینترنتی «مترقی» و «چپ» که از سازمان سیا و بنیادهای مربوط به آن کمک مالی میگیرند، اینجا را ببینید. برای اطلاعات دقیقتر این مقاله با جزییات بیشتری رابطه مالی بین برخی از سازمانها و موسسات به اصطلاح چپ و پیشرو را با سازمان سیا و بنیادهای مربوط به آن نشان میدهد (دانلود مقاله با فرمت پیدیاف).
خانم گلوریا استانیم فمینیست، نه تنها الگویی برای شخصیت های سیاسی ای مانند هیلاری کلینتون و سوزان رایس شد بلکه جنبشهای زنان در کشورهای دیگر را هم تحتالشعاع قرار داد که نفوذ آن امروز در مقالات «مدرسه فمینیستی» مبنی بر نفی امپریالیسم را میتوان به خوبی مشاهده کرد.
سازمان فعال دیگر در این زمینه «خانهی آزادی» (Freedom House) نام دارد و در سال 1941 تأسیس شده است. امروز تعداد زیادی از انجیاوهای ایرانی با پوشش «فعالین حقوق بشر» اما متاسفانه علیه منافع ملی ایران با این مراکز همکاری دارند. این سازمان همراه با بنیادها و سازمانهای دیگر برای گسترش اهداف امپراتوری آمریکا در جهان و برپایی «حکومت جهانی» همکاری میکنند.
آقای دیوید کریمر (David Kramer)، حامی منافع اسراییل و عضو بلند پایهی بنیاد «پروژهی آمریکا برای قرن جدید» که توسط نئوکانها هدایت میشود، رئیس «خانهی آزادی» است.
ایرانیان متعددی با این مراکز مرتبط بودهاند یا هستند. به عنوان نمونه میتوان از آقایان و خانم ها رامین جهانبگلو، آذر نفیسی، سیامک نمازی، فرنگلیس کار، محسن سازگارا، خواهران برومند کرد، برادران صدری، اکبر عطری، علی افشاری، حسین بشیریه، پیام اخوان، رویا حکاکیان، رامین احمدی، شهرنوش پارسی پور، عباس میلانی، نیره توحیدی، کامران تلاطف و مهرداد درویشپور نام برد که برخی نمونههای شاخص از این میان هستند. در جامعه مجازی (وبلاگستان فارسی) نیز، وبلاگنویسان شناخته شدهای مانند آقای آرش کمانگیردر برههای از زمان به داشتن نوعی ارتباط با این مراکز معترف بودهاند.
آقایان علی افشاری و اکبر عطری دو عضو سابق «تحکیم وحدت» زیر لوای دموکراسی نقش «انجیاو»هایی را بازی میکنند که این سازمانها از آنان برای پروپاگاندا علیه ایران جهت فریب مردم آمریکا استفاده میکنند که علیه منافع ملت ایران است. برای نمونه آقایان علی افشاری و اکبر عطری با نئوکانهای جنگطلب نظیر آقای جو لیبرمن (Joe Lieberman) و سناتور ریک سنتورم (Rick Santorum)، یکی از کاندیداها برای ریاست جمهوری آمریکا و مدافع جنگ علیه ایران همکاری دارند. آنها در سال 2004 به آمریکا رفتند و در سال 2006 در میزگردی که توسط آقایان جو لیبرمن و ریک سنتروم در کنگرهی آمریکا علیه ایران ترتیب داده شده بود شرکت کردند و خواهان تحریمهای بیشتر علیه ملت ایران برای تحقق «دموکراسی» شدند. این دو نفر از «دخالت بشر دوستانه» در لیبی و اکنون سوریه، همچون آقایان جو لیبرمن و مک کین، پشتیبانی میکنند.
عده ای از ایرانیان این نوع تحرکات آقایان علی افشاری و اکبر عطری را مشکوک قلمداد کردهاند و حتی تا آنجا پیش رفتهاند که آنها را از عاملین نفوذی سازمان سیا در بخشی از جنبش دانشجویی ایران (دفتر تحکیم وحدت) در دوره اصلاحات معرفی کردهاند و میگویند این اشخاص از حمایت مالی، رسانهای و تبلیغاتی غرب به ویژه آمریکا و انگلیس برخوردار بودند که جنبش دانشجویی را به انحراف بکشند.
«کمیتهی خطر کنونی» (Committee on the Present Danger)یکی دیگر از مخازن اندیشهی (think tank) نزدیک به نئوکانهاست که در سال 2004 علیه اسلام و ایران شکل گرفت و اکبر عطری عضو آن است. این کمیته با تبلیغات و پروپاگاندا تنور «جنگ علیه ترور» را همچنان گرم نگه داشته است.
کمیتهی خطرکنونی، توسط بازماندگان جنگ سرد که منافع اسراییل را منافع آمریکا به حساب میآورند و اغلب در بین نئوکانها جای دارند هدایت میشود. آقایان جورج شولتز وزیر خارجهی کابینهی ریگان، جیمز وولزی رئیس پیشین سازمان سیا، جان کایل سناتور جمهوریخواه و جوزف لیبرمن سناتور دموکرات و اکنون «مستقل» نمونهای از خروارند. اعضای افتخاری این کمیته، لیبرمن و کایل، وظیفهی خود میدانند که در مورد «خطر» ایران و «تروریستهای اسلامی» اطلاعات لازم را به کنگره برسانند تا کنگره بتواند تصمیمات «مناسب» علیه ایران و به نفع «جنگ علیه ترور» اتخاذ کند. این دو سناتور از اظهارات آقایان علی افشاری و اکبر عطری در سال 2006 در کنگره برای فشار بیشتر علیه ایران استفاده کردند. بنابراین کمک «اپوزیسیون» و مهرههایی که به جنبش سبز نفوذ کردند برای گرم نگاه داشتن «خطر ایران» ضروری است.
سایت «کمیتهی خطر کنونی» از قول عطری نوشت: «تروریسم آخرین حربهی دشمنان آزادی و دموکراسی در کشورهای غیر دموکراتیک و توسعه نیافته است. بسط دموکراسی همراه با آزادی، توسعهی اقتصادی و کاهش فقر را به دنبال خواهد آورد که از ابزار مهم جنگ علیه ترور است.»
باید به این افراد گفت که معلوم نیست کشورهای «توسعه نیافته»، که اغلب زیر فشار تحریمهای اقتصادی و ترور صادره از واشنگتن با کمک انجیاوها و سایر ابزارهای اعمال سلطه هستند چگونه میتوانند به تحقق دموکراسی کمک رسانند؟ آیا اولویت مردم گرسنه و وحشتزده در درجه اول «دموکراسی» آمریکایی است؟
نئوکانها از طریق رسانههای عمومی و مراکز مخرن اندیشه در برپایی جنگ علیه عراق بسیار فعال بودند و از آن پشتیبانی کردند. امروز هم همان تبلیغات دروغ را علیه ایران پخش میکنند و اپوزیسیون خارجنشین هم دروغها را رونویسی میکند و در سایت میگذارد.
آقای اکبر عطری در مارس 2006 در «کنسرت آزادی ایران» در دانشگاه هاروارد که به مناسبت ورود آقای اکبر گنجی به آمریکا ترتیب داده شده بود حضور یافت. این کنسرت از طرف بنیاد عبدالرحمان برومند – یعنی خواهران برومند کرد نزدیک به سازمان سیا – حمایت شده بود. درضمن «کنگرهی اسلامی آمریکا» از سازمان دهندگان این کنسرت بود. یکی از تأمین کنندگان مخارج کنسرت، انستیتوی سیاست– وابسته به مدرسه کندی دانشگاه هاروارد بود.
آقای اکبر عطری در این شب نشینی – در زمانی که بیش از هفتاد درصد از مردم آمریکا مخالف جنگ افغانستان و عراق بودند، با حرارت از تجاوز آمریکا به عراق و افغانستان دفاع کرد و آن را برای تحقق دموکراسی ضروری خواند.
این حمایت در حالی صورت میگرفت که گردانندگان «کنسرت آزادی ایران» در سایت رسمی خود نوشته بودند: «این سازمان نظری در مورد تجاوز خارجی ندارد».
آقای علیرضا دوستدار دانشجوی دکترا در هاروارد در روزنامهی این دانشگاه، «هاروارد کریمسون» دربارهی سخنان آقای عطری نوشت: «اینگونه اظهار نظر در بهترین حالت، جاعلانه و در بدترین حالت مغرضانه است، گرچه دانشجویان برپاکنندهی این کنسرت ممکن است غرضی نداشته باشند اما نمیتوان گفت که سازمان دهندگان اصلی این برنامه بدون غرض بودهاند.»
آقای دوستدار ادامه داد: این کنسرت، مطابق گفتهی سایت، با راهنمایی و حمایت «کنگرهی اسلامی آمریکا» سازماندهی شده است. ممکن است حامیان این کنسرت متعجب شوند اگر بدانند «کنگره اسلامی آمریکا» از حامیان علنی حمله به عراق بود. خانم زینب السواج دبیر اجرایی این کنگره در سال 2002 با آقایان بوش و دیک چنی برای جنگ علیه عراق همکاری کرد و به کسانی که خواهان جنگ نبودند گفت:
«سوال اصلی این نیست که عراق باید آزاد شود یانه. سوال این است که چرا تاکنون آن را انجام نداده ایم».
افزون بر آن خانم السواج در روزنامهی لوس آنجلس نوشت: «از طرف عراقیهایی که آزادانه نمیتوانند با روزنامهنگاران صحبت کنند یا جانشان را در راه آزادی عراق باختهاند باید به طور روشن بگویم: آمریکا، انگلیس و سربازان کشورهای متفق مظهر امید و آزادیاند». خانم زینب السواج همیشه از تجاوز آمریکا به عراق پشتیبانی کرده است و آن را «آزاد سازی» عراق خوانده است، حتی زمانی که پوچی این «آزاد سازی» بر همگان روشن شده بود. این خانم نظیر آقای کنعان مکیه، هیچ وقت از مردم عراق برای قتل عام بیش از یک میلیون عراقی بیگناه عذرخواهی نکرد {+}.
در نشستی که خانم السواج با حامیان اسراییل در موسسهی هادسون داشت، او به تبلیغات خلاف واقع علیه مسلمانان پرداخت و آنان را متهم کرد که خیال تصرف جهان را در سر دارند. او گفت: اسلامگرایان میخواهند «خلافت» را بر جهان تحمیل کنند. این «فعال حقوق بشر» اهداف امپریالیسم یعنی تلاش برای برپایی «حکومت جهانی» که مورد بحث برخی محافل غربی است را به کلی نادیده گرفته و به جای آن ادعای نادرست «خلافت» را تکرار کرد. لطفا» برای اطلاع بیشتر ویدئوی زیر را تماشا کنید.
اخیرا» خانم زینب السواج از طرف «کنگرهی اسلامی آمریکا» جایزهی «حقوق بشر» را به خانم شیوا نظر آهاری تقدیم کرد. کسانی که به نقش خانم السواج و «کنگرهی اسلامی آمریکا» به عنوان وابستگان سازمان سیا واقفاند از این جوایز متعجب نمیشوند زیرا میدانند این جوایز برای چه هدفی به انجیاوهای «حقوق بشر» در کشورهای هدف داده میشود. {+}
آقای ژان پل سارتراز پذیرفتن نوبل ادبیات سال 1964 که به او تعلق گرفته بود خودداری کرد زیرا او روشنفکری معترض به جنایات آمریکا در ویتنام بود. امروز مهرههای خودفروخته برای کسب جوایز بیارزش به هر خفتی تن در دادهاند.
آقای دوستدار گفت: آقای اکبر عطری همین چند هفته پیش، قبل از برپایی این کنسرت بعنوان «نمایندهی دانشجویان» اصلاحطلب در کنگرهی آمریکا حضور یافت و «تغییر رژیم» را خواهان شد. بنابراین آقای عطری کاملا خود را از اعتبار ساقط کرده است.
خانم کاندالیزا رایس وزیر خارجهی کابینهی جورج بوش در سال 2006 بیش از 75 میلیون دلار برای بیثباتی ایران به منظور تغییر رژیم زیر لوای «دموکراسی» و با حمایت سناتور سنتورم و آقای لیبرمن برای اپوزیسیون ایران در نظر گرفت. در ضمن همان سال در کنگره آقایان علی افشاری و اکبر عطری، به عنوان «دانشجویان معترض» در کنار آقایان لیبرمن و سنتورم قرار گرفتند و از آنان «دموکراسی» را برای ایران گدایی کردند. آقایان علی افشاری و اکبر عطری رییس جمهور ایران – آقای احمدی نژاد – را «جنگ طلب» معرفی کردند و مخالفت خود علیه برنامه *قانونی* انرژی هستهای ایران را به گوش جنگطلبان رساندند و با سیاستهای مغرضانهی آنان هم قدم شدند. این دو نفر گفتند که دولت ایران برای سرپوش نهادن بر روی نارضایتیهای مردم ایران خواهان جنگ است {+}.
در ژانویه امسال آقای سهند آودیس «Sahand Avedis» مقالهای تحت عنوان «اپوزیسیون سبز دخالت بشردوستانهی امپریالیسم در سوریه را تأیید میکند» نوشت که لینک آن در زیر گذاشته شده است. در این مقاله ایشان به همکاری آقای علی افشاری از جنبش سبز اشاره دارد و به مردم هشدار میدهد که آقای علی افشاری برای برپایی اعتراضات خیابانی با استفاده از دلایل ساختگی نظیر انتخابات «تقلبی» 1388 روزشماری میکند و امید خود را به انتخابات آینده ایران بسته است.
این روزها سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر است. درود به شجاعت و شرف همه آن کسانی در آن روزها به قصد دفاع از من و شما دست به سلاح بردند و جانفشانی کردند. نوشته زیر به صورت مستقیم به آزادسازی خرمشهر مربوط نمیشود، اما آنرا در کنار وقایع مهم دیگر در چارچوب فراز و نشیبهای متعددی میبیند که نظام جمهوری اسلامی ایران در طول حیات بیش از سه دههای خود طی کرده است. من این فراز و نشیبهای تاریخ معاصر ایران (تاریخ بعد از انقلاب) را به پنج دسته تقسیم میکنم. در نظر داشته باشید، این دستهبندیها تقریبی است و اتصال آنها به یکدیگر نیز یک شبه رخ نداده و یک فرایند تدریجی بوده است. در ضمن فکر نمیکنم لازم به گفتنش باشد، اما به هر حال میگویم. متن زیر یک متن مستند تاریخی نیست و این دستهبندی صرفا جمعبندی فعلی من از تاریخ معاصر ایران است و بیشتر جنبه «تلنگر فکری» دارد تا یک جمعبندی اکادمیک.
فصلهای پنجگانه تاریخ پس از انقلاب اسلامی ایران
۱) دوران انقلابی
بازه تقریبی: از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸
در این دوره که از لحظه پیروزی انقلاب تا کمی بعد از پایان جنگ تحمیلی به طول انجامید، انقلابیون با همه تکثری که داشتند در تلاش برای به دست گرفتن کنترل اوضاع و به حاشیه راندن رقبای دیگر انقلابی خود بودند. حوادث مهم و تاریخسازی مانند اشغال سفارت آمریکا و ماجرای گروگانگیری و ماجرای طبس، اولا خیال همسایه نیرومند شمالی ایران را راحت کرد که تا دههها رابطه ایران و آمریکا به حالت عادی (چه رسد به دوستانه) باز نخواهد گشت و ثانیا عرصه را برای گروههای میانهرو و لیبرال تنگ کرد. بعد هم انقلابیون تا آمدند به خودشان بجنبند و عمق بحرانی را که به خاطر ماجرای اشغال سفارت و گروگانگیری در آن فرو رفته بودند را هضم کنند، با حمله نظامی عراق بعثی به ایران مواجه شدند که شرایط کشور را از ویژه هم ویژهتر کرد و دیگر تقریبا هیچ جایی برای حضور حتی حداقلی نیروهای معتدلتر و سکولار در حکومت باقی نماند.
۲) دوران میانهروی و احتیاط
بازه تقریبی: ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶
از کمی بعد از پایان جنگ تا انتخابات سال ۱۳۷۶، فاصله زمانیای داریم در حدود ۸ سال که آنرا به عنوان دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی میشناسیم. این دوران را میتوانیم به تقریب دوران میانهروی و احتیاط بنامیم. دوران انقلابیگری و به دنبال آن جنگ، یعنی دوران وضعیت اضطراری سپری شده بود و عرصه مدیریت سیاسی کشور نیازمند رویکردی از لحاظ سیاسی میانهرو و از نظر اقتصادی فعال داشت. به این ترتیب دوران موسوم به سازندگی را میتوانیم تقریبا دورانی محتاط از نظر سیاسی که بدون درگیریهای شدید سیاسی سپری شد بدانیم که تمرکز اصلی آن روی ترمیم ساختارهای آسیبدیده اقتصاد در دوران جنگ بود.
۳) دوران چرخش به سوی ارزشهای لیبرالی و رشد پوپولیسم طبقههای میانی
بازه تقریبی: ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴
با آمدن آقای محمد خاتمی فصل جدیدی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران رقم خورد که آنرا به نام عصر اصلاحات میشناسیم (حدود ۸ سال). در این دوران عملکرد اقتصادیای که در دوران سازندگی آغاز شده بود ادامه یافت، اما جناح حاضر در عرصه نمایش سیاسی ایران (جریان اصلاحطلبی) گامهای بلندی در راستای باز کردن فضای سیاسی و اجتماعی کشور در راستای مطالبات لیبرالی برداشت. این دوران که با استقبال شدید آحاد مختلف مردم به خصوص اقشار شهری و تحصیلکرده که خسته از رکود دوران جنگ (دوره یک) و سکون سیاسی دوران سازندگی (دوره دوم) بودند رو به رو شد. به لطف فضای باز شده سیاسی و حمایت انبوه در میان اقشار تحصیل کرده جامعه، تریبونهای رسانهای اصلاحطلبان چنان قوی و موثر عمل کردند که هستههای اصلی نظام احساس کردند اگر اوضاع همینطور ادامه یابد، به زودی نظام لیبرالی جایگزین نظام جمهوری اسلامی خواهد شد. در این دوران به لطف فعالیت روشنفکران رسانهمند سطح انتظارات و توقعات بخش بزرگی از اقشار جامعه به حدی بالا رفت که از دولت اصلاحات انتظار داشتند شرایطی شبیه دموکراسیهای سکولار اروپای شمالی در ایران فراهم کند. رقبای جریان اصلاح به دو طریق بر علیه آن عمل کردند: (۱) از طریق تضعیف پایههای رسانهای و حذف تدریجی شخصیتهای کلیدی آن و (۲) از طریق دامن زدن به انتظارات و توهمات «ایران باید اروپای شمالی شود ظرف یک دهه». نتیجه این شد که با پیشرفت سیاست اول، عامل دوم منجر به گسترش ناامیدی و فترت سیاسی در جامعه شد تا حدی که در سالهای پایان دوران اصلاحات، در برخی محافل طرفداران سابق اصلاحات حتی اجازه صحبت کردن به رئیس جمهور خاتمی را نمیدادند و جو عمومی جماعت احساسی و متوهم این شد که «نتوانست ایران را نروژ کند. بیخاصیت بود».
۴) دوران فاصله گرفتن از ارزشهای لیبرالی و رشد پوپولیسم طبقههای فرودست
بازه تقریبی: ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲
دست کم چهارعامل اصلی شامل (۱) سیاستهای ضعیف و کوتهنظرانه و ضعف تئوریک و همینطور قدرتطلبی طیفهای کثیری از اصلاحطلبان، (۲) نیرومند شدن رقبای جریان اصلاحطلبی در داخل نظام، (۳) شرایط بحرانی منطقه و همینطور بیتوجهی غرب (آمریکا) نسبت به سرنوشت بخشهای عقلانی و معتدل اصلاحطلبی و (۴) انتظارات و توقعات شدت گرفته در جامعه که به سرعت به دلسردی و رکود سیاسی فراگیر تبدیل شد باعث شدند که عرصه سیاست در ایران چرخشی به سمت پوپولیسم از نوعی که مخاطبان اصلی آن طبقههای محروم و فرودستتر جامعه (و نه طبقههای متوسط شهری) بکند. در سایه سکوت و انفعال سیاسی طبقههای تحصیل کرده و نسبتا مرفه جامعه، نیروهای تازه نفس سیاسی به نمایندگی آقای محمود احمدینژاد چنان قدرتی گرفتند که تا مدتها همه ناظران سیاسی و حتی نیروهای مرکزی نظام را به حیرت فرو بردند. این نیروها تقریبا در تمامی عرصههای اقتصادی و سیاسی کشور ریشه دوانیدند و همزمان با سیاستها و شعارهای پوپولیستی تودهگرا، بیشترین هزینههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را بر اقشار متوسط و شهری تحمیل کردند به گونهای که در این دوران مشروعیت نظام اگر چه نزد طبقات فرودست افزایش نسبی یافت، اما نزد اقشار میانی جامعه به حداقلی تاریخی رسید. در این دوران شکافهای اجتماعی افزایش یافت، شکافهای داخلی نظام تقویت و آشکار شد، فشارهای بینالمللی بر ایران دو چندان شد و به تدریج وضعیت نظام سیاسی در ایران از «پر تنش» به «بحرانی» و از «بحرانی» به «خطرناک» و از «خطرناک» به «بسیار خطرناک» تبدیل گردید.
۵) دوران عبور از وضعیت خطرناک و تثبیت نظام
بازه تقریبی: از ۱۳۹۲ به بعد
این دوران مربوط به آینده است و در نتیجه نمیشود در مورد آن با قطعیت صحبت کرد. اما میتوان تصور کرد که مغزهای متفکر نظام سیاسی در ایران، نهایت تلاش خود را بکنند تا نظام را از وضعیت بسیار خطرناک فعلی به سلامت به درآورند بدون آنکه هزینههای کلانی مانند زیر سوال رفتن تمامیت ارضی کشور و یا به خطر افتادن صلح و امنیت عمومی به جامعه تحمیل شود. نمونه عزم نظام برای حرکت به سوی تحقق چنین سناریویی، صحبتهای آقای محمدباقر قالیباف شهردار تهران -از شخصیتهای کلیدی و به شدت حفاظت شده نظام- در تلویزیون ملی ایران در روزهای قبل از انتخابات اسفند ماه۱۳۹۰ دوره نهم مجلس شورای اسلامی بود (نقل به مضمون) که به احتمال زیاد به صورت فیالبداهه و بدون هماهنگی با مراکزعالی تصمیمگیری در نظام گفته نشده است:
«مردم من از شما عاجزانه خواهش میکنم اشتباهات قالیباف را به پای نظام نگذارید و در انتخابات شرکت کنید. ما هم قول میدهیم از این به بعد سعی و خطا نکنیم و اشتباهات گذشتهمان را تکرار نکنیم.»
و در این زمینه حرف و سخن بسیار است…
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
توجه داشته باشید، این طرح نه تایید شده و نه رد، بلکه تصمیمگیری در مورد آن به آینده موکول شده است. تایید این طرح با توجه به عدم تمایل کشورهایی مثل امارات یا قطر به قدرت گرفتن عربستان و همینطور ترس از واکنش ایران دور از ذهن به نظر میرسد، از طرفی مخالفت رسمی با آن به معنای اعلام تفرقه و عدم هماهنگی بین اعضای این شوراست که یک امتیاز مثبت به سود ایران خواهد بود. در نتیجه، مسکوت گذاشتن آن منطقیترین گزینه بوده است.
تقریبا همزمان با رویداد یک، دولت آمریکا اعلام کرد سلاحهایی که تحویل آنها به بحرین را به دلیل سرکوب اعتراضات بلوکه کرده بود، به این کشور تحویل خواهد داد (سلاحهای کنترل جمعیت البته فروخته نخواهد شد). این موضوع میتواند نشانه دو سیگنال آمریکا به کشورهای منطقه باشد: ۱) آمریکا مایل به ادامه جدی بحث اتحاد بحرین و عربستان نیست، پس ایران نباید نگران باشد ۲) آمریکا به حمایت خود از متحدان خود در شورای همکاری خلیج فارس ادامه میدهد، پس کشورهای عضو شورا نباید نگران باشند.
بنا به یک مطلب «نشت کرده» به روزنامه واشنگتن پست، آمریکا با فروش سلاحهای ضدتانک (از طرف آمریکا یا کشورهای شورای همکاری خلیج فارس) به معترضان سوری موافقت کرده است. صرف انتشار چنین خبری، صرفنظر از اینکه معنای عملی آن تا چه حد واقعی باشد (واقعا سلاح ضد تانک به معترضان سوری تحویل داده شود یا خیر) به معنای افزایش سطح دخالت آمریکا در سوریه و در نتیجه افزایش فشار بر ایران است.
بنا به این خبر، فرمانده سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل در سفر محرمانه خود به آمریکا، مقامات این کشور را از ارزیابی جدید اسرائیل نسبت به تحولات سوریه مطلع کرده است: اسرائیل به این نتیجه رسیده که تغییر رژیم در سوریه به سود اسرائیل است. تا پیش از این اسرائیل نسبت به تحولات سوریه بیشتر موضع سکوت و احتیاط را پیشه کرده بود، چرا که این کشور با بشار اسد به نوعی توافق (ولو غیررسمی) استراتژیک دست یافته بود که امنیت اسرائیل در آن لحاظ شده بود، در نتیجه اسرائیل نسبت به سودمند بودن تغییر رژیم در سوریه با احتیاط برخورد میکرد. به نظر میرسد این ارزیابی اکنون تغییر کرده است. به دنبال این تغییر سیاست اسرائیل، احتمالا شاهد افزایش فشار بر سوریه از طریق تقویت معترضان خواهیم بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
(۱) این کار آقای شاهین نجفی را دیدم و گوش دادم و برای اینکه مطمئن شوم چیز مهمی از قلم نیفتاده متناش را هم با یک گوگل ساده پیدا کردم و خواندم. کاری نیست که چیزی جز اجبار حاصل از کنجکاوی مرا به حتی یکبار شنیدناش وادار کند، اما انتظار داشتم خیلی تندتر از اینها باشد و کنایه و توهین به مقدسات در آن به وفور یافت شود که اینطور نبود. خوب البته نظرها فرق میکند و میتوانم تصور کنم که حرفهایی در همین سطح هم میتواند خیلی از دوستان مومن را برنجاند که ظاهرا هم رنجانده است. اما به همین دوستان مومن میتوان این نکته را هم گفت که اگر ما عادتها و مقدسات «موسی وار» را داریم، صداقتها و درد و دلهای «شبانوار» را هم داریم و نباید تنها مجرای درد و دل کردن با سمبلهای دین را به کانالهای رسمی آشنای خودتان محدود کنید و هر چه خارج از آن شد را کفر تلقی کنید. یک ذره تحمل و مدارا و داشتن وسعت نظر جای دوری نمیرود، از من گفتن!
(۲) من علاقهای به سبک هنری آقای نجفی ندارم و کارهای ایشان را هم به جز یکی دو مورد استثنایی دنبال نکردهام و هیچ کدام از کارهایشان را هم توی مجموعه موسیقاییام ندارم. از طرف دیگر، ضمن احترام و اعتقاد به مفهوم نسبی «آزادی بیان»، معتقد نیستم که به هر حرفی که «بیان» شود باید به عنوان یک «نظر» احترام گذاشت. خیر. بعضی نظرها هستند که نه تنها قابل احترام نیستند بلکه گوینده آنها هم ممکن است به حق در معرض بازخواست عرفی یا قانونی قرار گیرد. حالا اینکه مصداقهای چنین محدودیتهایی در آزادی بیان چه هست یا باید باشد بحث حقوقدانهاست، اما هر جامعهای با توجه به مناسبتهای خاص حاکم بر آن محدودیتهای خاص خود را به «آزادی بیان» شهروندانش تحمیل میکند. این دو نکته را نوشتم که واضح باشد به خاطر «طرفداری از سبک هنری آقای شاهین نجفی» یا «اعتقاد به آزادی بیان بدون مرز» نیست که بند یک را نوشتم.
(۳) یادم هست توی یکی از شبکههای اجتماعی لینکهای همخوان شده توسط دوستی را میدیدم که گاه و بیگاه مطلب طنزی را با اشاره به نام یکی از ائمه شیعیان نقل میکرد. تا جایی که میدانم این دوست من آدم مذهبیای نبود ولی آدم خورده شیشه داری هم نبود و احساس کردم این لینکها را همخوان میکند چون واقعا به نظرش خندهدار آمدهاند. برایش به صورت خصوصی پیام فرستادم که اینکه شما مذهبی نیستید به جای خود محترم، اما این طور هزل و مسخره کردن «شخصیتها» یا «مفاهیمی» که برای میلیونها نفر پشتوانه امید هستند کاری نیست که در شان شما باشد. پاسخی نداد، اما من حرفم را زده بودم.
(۴) اولین باری که به حرم امام رضا رفتم (غیر از دوران خردسالی) را هیچ وقت فراموش نمیکنم. منظورم کل فرایند حرکت به سمت ضریح و عبور از رواقها یا صحنهای مختلف نیست (که واقعا هم قبل از رسیدن به ضریح مدتی در آنها گشتم و مفتون معماری آنها شدم)، بلکه منظورم دقیقا آن لحظهای است که میخواستم وارد روضه منوره شوم. صحنهای که پیش رویم دیدم با انتظارات من متفاوت بود و مرا بهتزده کرد. فضا مملو از جمعیت فشرده شده بود که در سکوتی نسبی موجوار در هم تنیده بودند و در تلاش بودند که به ضریح برسند. چهرهها، لباسها، دستها متعلق به مردمانی بود که در شهر من زندگی نمیکردند. حضور فقر آنچنان پررنگ بود که بیننده تهرانیای را که من بودم منکوب کرد. شنیده بودم خیلی از زائران حرم امام رضا «با پای پیاده» از روستاها یا شهرهای خود به اینجا میآیند اما آنچه میدیدم فقری ورای تصور من را نشان میداد. برای دقایقی طولانی همانجا ایستادم تا بتوانم میزان امید مظلومانهای را که در آن گونهها و دستهای ملتمسی که میخواستند به ضریح برسند وجود داشت درک کنم. ضریحی که به مثابه روزنهای از نور که قرار بود به زمینه تاریک فقرشان بتابد در میان پژمردگی صورتها و لباسهایشان میدرخشید.
(۵) فقط در آن لحظه بود که معنای واقعی این جمله را که عزیزی فرزانه روزی به من گفته بود دریافتم: «هیچکس نمیتواند ادعا کند تودههای مردم را دوست دارد، بدون آنکه امام رضا را دوست داشته باشد». آن موقع که این حرف را گفته بود، گذاشته بودمش به حساب پیشینههای سنتی و مذهبی گویندهاش. اما در آن لحظه شهود، جلوه دیگری از عمق حقیقتی که در آن جمله وجود داشت بر من آشکار شد. نمیتوانم مدعی دوست داشتن صاحبان این دستهای محروم، این چهرههای خشک شده از آفتاب و فقر و این دلهای سادهدل معصوم باشم و به شاید مهمترین و آخرین دستاویزشان برای زیستی معنادار در این دنیا بیاعتنایی کنم، چه رسد که به آن بیاحترامی کنم!
(۶) روزگاری نه چندان دور که آتش چپهای استالینیستی در ایران هنوز داغ بود، در یکی از نقاط محروم ایران شیخی به منبر میرود و خطاب به عوام شنونده میگوید: مردم میدونین کمونیستها چی میگن؟ به زبان روسی «کمون» یعنی خدا و در واقع اینا میگن «خدا نیست»!
کار ندارم این ماجرا خاطره است یا لطیفه، اما حاوی نکته جالبی است. به نظر شما فردی که دوستار تودههای مردم ساکن در یک منطقه بسیار محروم و دور افتاده است، چطور میتواند عشق واقعیاش را به آنها نشان دهد؟ (۱) برود و پرچم «خدا نیست» دستش بگیرد؟ یا اینکه (۲) به آنها یاد دهد قبل از غذا دستهایشان را با صابون بشویند؟ ظاهرا خیلی از «رفقا» روش اول را انتخاب کرده بودند، چون هم هیجاناش بیشتر بود و هم «روشنفکرپسندتر» و «حزبپسندتر» بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
این پست را به بهانه نوشته دوستی مینویسم که به نظرم بیش از حد نسبت به روندهای سیاسی و نتیجه مذاکرات خوشبین است. این نوشته پاسخ آن نوشته نیست، ولی به هر حال خواندن آن باعث شد که این را بنویسم.
دور اول مذاکرات هستهای ظاهرا خوب پیش رفته و طرفین ایرانی و غربی هم از روند مذاکرات ابراز خشنودی کردهاند. از صمیم قلب آرزو میکنم همه چیز خوب و صحیح ادامه یابد و آفتاب صلح و امنیت از داخل و خارج روی سر من و شما بتابد!
اما از شما چه پنهان، من به هیچ وجه نسبت به نتیجه مثبت گرفتن از این مذاکرات خوشبین نیستم. یعنی حتی اگر این مذاکرات هستهای به خوبی و خوشی تمام شود، بعید میدانم به تغییر جدی در رابطه ایران و غرب (برای سادگی زین پس بخوانید آمریکا) منجر شود. اگر دوست دارید مرا بدبین خطاب کنید، اشکالی ندارد، اما دلایلم برای این «بدبینی» چنین است:
اگر حتی یکی از طرفین (ایران یا آمریکا) واقعا در جستجوی تعامل واقعی با طرف مقابل نباشد، که خود به خود حرف من صادق است و رابطه معناداری شکل نخواهد گرفت. اما اگر فرض کنیم سیاست رسمی آمریکا نسبت به ایران خواهان تغییر رژیم در ایران نیست و ایران هم صمیمانه علاقه دارد با آمریکا ارتباط رسمی برقرار کند و منتظر به وجود آمدن شرایط مناسب است، باز هم موانع زیر که یک شبه هم شکل نگرفتهاند که بخواهند یک شبه از میان بروند حرکت به سمت یک رابطه سالم و پایدار بین ایران و آمریکا را دور از دسترس میکنند:
۱) در درون الیگارشی چندقطبی، نامنظم و بحرانزده حاکم بر ایران، گروهها و جریانهایی هستند که خواستار دوستی یا حتی برقراری روابط عادی بین ایران و آمریکا نیستند. این جریانها یا کلن وضعیت تضاد با غرب را ترجیح میدهند یا اینکه تمایل دارند پل ارتباطی میان ایران و غرب از حیاط خلوت خانه آنها عبور کند و چون قدرت مسلط حاکم بر ایران نیستند، چارهای ندارند جز آنکه مانع از شکلگیری هر گونه رابطه معنادار بین ایران و آمریکا شوند.
در اینجا به دنبال دلایل چنین تمایلی نیستم. اما چند احتمال کلی وجود دارد که ممکن است یکی یا چندتا از آنها (بسته به گروه یا جناح) همزمان درست باشند: الف) رقابتهای شدید داخلی، ب) سمپاتی یا وابستگی برخی گروهها به قدرتهای رقیب غرب مانند روسیه که خواستار شکل گرفتن همسایه جنوبیای نیرومند و نزدیک با آمریکا نیست و ج) سمپاتی یا وابستگی برخی گروهها به جناحهایی در غرب یا منطقه که خواستار تغییر رژیم در ایران هستند.
۲) آن دسته از رقبای ایران در منطقه که مایل به مشاهده خاورمیانه ایرانی (ایرانی نیرومند نزدیک با غرب) نیستند هر چه در توان دارند خرج خواهند کرد که رابطه میان ایران و غرب خوب نشود و برعکس پروژه تهدید و تحدید ایران از سوی غرب ادامه یابد تا این کشور پتانسیل تبدیل شدن به یک هژمون منطقهای را پیدا نکند.
باز هم قصد ندارم موضوع را باز کنم. اما چند مثال: الف) جریان مسلط حاکم بر ترکیه علاقهای به قدرت گرفتن ایران در حوزههای سنتی اعمال قدرت ترکیه (مانند سوریه، لبنان، عراق و غیره) ندارد، ب) سرسختترین دشمن ایران در منطقه یعنی عربستان سعودی که در نبود عراق، تعادل قوا در منطقه را شدیدا به سود ایران و به زیان خود میبیند تمایل دارد ایران با تحریم و تهدید به شدت ضعیف شود، ج) و اسرائیل که بنا به دلایل مختلف گروههای حاکم بر آن از هیولاسازی از دشمن واقعی یا موهومی (که در حال حاضر ایران است) بهرهجویی سیاسی میکنند.
۳) در درون الیگارشی چندقطبی حاکم بر آمریکا، گروهها و جریانهایی نیرومند وجود دارند که خواستار دوستی یا حتی برقراری روابط عادی بین ایران و آمریکا نیستند و البته تمایلی هم ندارند که ایران به سوی شرق کشیده شود. بهترین گزینه برای این گروهها تحدید شدید ایران و در صورت امکان اقدام نظامی علیه این کشور است.
درست است که جریانهای متکثر و پراکنده اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور دارای نظم سازمانی، انسجام تئوریک و پشتوانه مردمی در داخل کشور نیستند، اما به هر حال جمعیت قابل توجهی را تشکیل میدهند که در صورت تمایل هر کدام از جناحهای حاکم بر آمریکا میتواند از میان آنها به شیوه دلخواه سربازگیری کند. جریانها و گروهکهای فرهنگی، سیاسی یا حتی نظامی/تروریستی که در طول سالها تنش بین ایران و غرب پر و بال گرفتهاند و نه تنها شاخههای رسانهای قابل توجهی در اختیار آنها قرار گرفته است بلکه بدون شک کار نفوذ به حلقه سیاستگذاری و اجرایی الیگارشی بیدر و پیگر جمهوری اسلامی را برای دستگاههای اطلاعاتی غرب راحتتر کردهاند (و اصلا علت پارانویای نظام ایران که به دست راست و چپ خودش هم اعتماد ندارد همین است! اما این بحث دیگری است.)
همه ابنها را بگذارید کنار عامل چهارم که شاید مهمترین باشد:
۴) با توجه به «دیوار بلند بیاعتمادی» که میان ایران و آمریکا (و غرب) وجود دارد هر گونه شکلگیری جدی روابط بین ایران و آمریکا نیازمند صرف وقت، داشتن حوصله و ظرافت دیپلماتیک، اعتمادسازی تدریجی و هدفمند از سوی دو طرف است. این دیوار بلند که آجرچینی آن ذست کم چند دهه به طول انجامیده است یک شبه ویران نخواهد شد و بهتر هم هست که نشود. چرا که دیوار بلند بیاعتمادی در صورتی که ویران شود روی سر من و شمای ایرانی آوار خواهد شد. برای پرهیز از فاجعهای بزرگتر (زیر آوار ماندن!) تنها گزینه این است که دو طرف خیلی آهسته و با ظرافت دانه به دانه آجرهای چیده شده را بردارند و روی زمین بگذارند تا این دیوار بلند کم کم و بی دردسر محو شود و اعتماد و تعامل بین ایران جمهوری اسلامی و غرب امروز شکل گیرد.
متاسفانه صبر و حوصله دیپلماتیک در هر دو طرف (به خصوص در غرب که دموکراتیکتر است و قدرتهای حاکم بر آن بیشتر به افکار عمومیاش نظر دارند و در نتیجه بیشتر نیازمند غوغاسازی به هنگام انتخابات هستند) به دلایل سیاسی و بازیهای روز و انتخابات و فرصتهای کوتاه مقامات درگیر به شدت اندک است. از طرف دیگر دشمنان شکلگیری رابطه جدی میان ایران و غرب دستشان در ایجاد بحران و دامن زدن به بیاعتمادی عمیق موجود باز است. این طرف باید ماهها و سالها وقت صرف کند و بدون در نظر گرفتن ملاحظات روز سیاسی و بحرانهایی که مخالفان رابطه ایجاد میکنند، مذاکره و اعتمادسازی را دنبال کند در حالی که مخالفان رابطه کافی است یک اظهار نظر جنجالی کنند (در داخل ایران) یا اینکه اطلاعات جاسوسی ساختگی در اختیار مقامات یا رسانههای غربی قرار دهند (در خارج از ایران) یا یک اقدام تروریستی (ساختگی) را به پای ایران بنویسند تا آنچه در مذاکرات و فرایند شکننده اعتمادسازی رشته شده است پنبه شود.
به هیچ وجه قصد ندارم بگویم هیچ امیدی به برقراری ارتباط سازنده و جدی بین ایران و آمریکا نیست. فقط میخواهم تاکید کنم که بحران موجود جدی است، قدیم است، ریشه در تاریخ و جغرافیای منطقه دارد و موافقان و مخالفان نیرومندی دارد. در نتیجه سادهانگاری است اگر انتظار داشته باشیم بحران و بیاعتمادی موجود به سادگی ظرف چند هفته یا ماه یا حتی سال محو شود؛ حتی در صورت عزم و اراده طرفین و در بهترین حالت!
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
تهدیدهای شفاهی و عملی علیه ایران شدت بیسابقهای گرفته است و حتی عدهای مذاکرات هستهای آتی بین ایران و کشورهای 5+1 را در شمار آخرین فرصتهای موجود برای حل مسالمتآمیز بحران میان ایران و غرب تلقی میکنند.
با فرض اینکه هدف ایران تقابل با غرب نیست و تعامل سازنده را به شرط برآورده شدن نیازهای اساسیاش ترجیح میدهد، اجازه دهید دو دیدگاه غالب را به صورت خلاصه بررسی کنیم:
نظریه 1: غرب در جستجوی اخذ امتیازهایی است که از طریق تعامل با رژیم فعلی ایران قابل دستیابی هستند
بر اساس این نظریه، غرب مشکل اساسی با رژیم سیاسی حاکم بر ایران ندارد و تنها در جستجوی اخذ امتیازهایی معین است. در صورتی که این امتیازها از سوی ایران در اختیار غرب قرار داده شود، دشمنیها پایان خواهد یافت و روابط به سمت عادی شدن حرکت خواهد کرد. در این صورت تحرکات خصمانه زنجیرهای علیه ایران (مانند تحریمها یا دیپلماسی تهدیدگر) رو به کاهش خواهد گذاشت و راه تعامل بیشتر میان ایران و غرب گشوده میشود.
اگر این دیدگاه با واقعیت سیاسی غرب بیشتر همخوانی داشته باشد، در آن صورت حکومت ایران برای پرهیز از تقابل با غرب، چارهای ندارد جز آنکه تا حد امکان امتیاز بدهد. چرا که اگر هدف طرف مقابل نابودی نظام سیاسی در ایران نباشد، هر امتیازی که به طرف مقابل داده شود گامی به سمت صلح، و یک گام دور شدن از تقابل سخت خواهد بود. در این صورت استراتژی برنده رژیم سیاسی در ایران، تلاش برای تعامل بیشتر از طریق اعطای امتیازهای مختلف (تا آستانه قابل قبول ایران) به غرب خواهد بود.
نظریه 2: غرب در جستجوی اخذ امتیازهایی است که صرفا با تغییر رژیم در ایران قابل دستیابی هستند
بر اساس این نظریه غرب (منظور آمریکا و متحدان آن است) با هدف بلندمدت و راهبردی تغییر رژیم در ایران حرکت میکند و موضوعاتی مانند برنامه هستهای ایران (بحث داغ امروز) یا وضعیت حقوق بشر یا حمایت ایران از تروریسم بهانههایی بیش نیستند که به وسیله آنها بتوان بر ایران فشار بیشتری اعمال کرد تا در نهایت به هدف غایی تغییر رژیم دست یافت. اگر این نظریه درست باشد، مذاکرات هستهای صرف نظر از اینکه ایران چه رفتاری از خود نشان و چه امتیازهایی را به غرب بدهد، نه تنها بیفایده خواهد بود بلکه عملا گامی به جلو در راستای تغییر رژیم خواهد بود. چرا که طرف مذاکره کننده در جستجوی جلو بردن مذاکرات نیست و در هر حالت مذاکرات را شکست خورده اعلام میکند و علت آن را هم همکاری نکردن ایران اعلام خواهد کرد که با توجه به قدرت لابی و رسانهای که دارد موجه هم جلوه خواهد کرد.
اگر این دیدگاه با واقعیت سیاسی غرب بیشتر همخوانی داشته باشد، در آن صورت حکومت ایران چارهای ندارد جز آنکه تا حد امکان از دادن امتیاز به غرب پرهیز کند. چرا که اگر هدف طرف مقابل نابودی نظام سیاسی در ایران باشد، هر امتیازی که به طرف مقابل داده شود نه گامی به سمت صلح، بلکه گامی به سوی اضمحلال رژیم ایران خواهد بود. در این صورت استراتژی برنده رژیم سیاسی در ایران، تلاش برای افزایش توان مقابله با غرب و بالابردن هزینه سیاست تغییر رژیم در ایران تا به حدی است که طرف غربی از آن منصرف شود.
سایر نظریهها
نظریههای دیگری هم در این زمینه وجود دارند که آنها را کمتر جدی میدانم. مثلا مجموعه نظریههایی که خواست نظام سیاسی حاکم بر ایران را در رویارویی با غرب میبیند. به اعتقاد من نظام سیاسی در ایران متمایل به داشتن رابطه حسنه با غرب است، منتها به شرطی که احساس کند این تعامل منجر به تغییر رژیم در ایران نمیشود و در آن راستا حرکت نمیکند.
نظریه دیگر این است که ایران مذاکره کردن بلد نیست چون یک سیستم عقلانی نیست. بر اساس این نظریه، ایرانیها دلشان تعامل با غرب را میخواهد و غرب هم در جستجوی تغییر رژیم در ایران نیست و تنها مشکلی که وجود دارد این است که ایرانیها درست رفتار نمیکنند و مذاکره بلند نیستند و هی کارشکنی میکنند. این نظریه را ضعیف و غیر محتمل میدانم.
نظریه دیگر این است که غرب نیرومند است و ایران ضعیف و ایران باید نسبت به سیاستهای غرب تسلیم باشد چرا که قد علم کردن در مقابل کشورهای نیرومندی مانند آمریکا و متحدان آن دیوانگی است. بر اساس این دیدگاه، باید دید خواست طرف مقابل چیست و همانکار را انجام داد. فرضا اگر طرف مقابل در جستجوی تغییر رژیم در ایران است، نظام سیاسی در ایران خود باید از قدرت کنارهگیری کند و سرنوشت سیاسی ایران را به دست گروههای جدیدی که با غرب هماهنگی بیشتری دارند بسپارد. این نظریه را هم حتی با فرض پذیرفتن پیشفرضهایش (ضعف مطلق ایران و قدرت مطلق غرب) با توجه به اینکه عملی نیست (چطور میتوان تصور کرد نظام سیاسی ریشهدار و پیچیده ایران دست به خودبراندازی صلحآمیز بزند؟!) قابل اعتنا نمیبینم.
تحلیل
مدافعان یا منتقدان هر کدام از این نظریهها دلایلی در دفاع از موضع خود میآورند. طرفداران نظریه 1، معتقدند ایران با سیاست تنشزا و تندروانه خود در موارد حساسی مانند اسرائیل که غرب روی آن بسیار حساس است، باعث شده بدبینی غربیها نسبت به رفتار و نیتهای ایرانیها دوچندان شود. آنها معتقدند اگر چه ایرانیها در چندین مرحله سعی کردهاند حسن نیت خود را نسبت به برنامه صلحآمیز هستهای خود به غربیها نشان دهند (مثلا غنیسازی داوطلبانه به مدت 3 سال از سوی ایران) اما این امتیازها برای ترمیم بیاعتمادیهای ایجاد شده در طرف غربی کافی نبوده و لازم است ایران امتیازهای بیشتری به غرب بدهد تا کم کم غرب نیز لبخند به لب (و نه شمشیر به دست) جلو بیاید.
اما طرفداران نظریه 2، معتقدند ایران به اندازه کافی به غرب چراغ سبز نشان داده است (همکاری با آمریکا در شکست طالبان، توقف داوطلبانه غنیسازی، نامه به دولت آمریکا و وعده مصالحه در همه زمینههای مورد اختلاف که با بی توجهی رو به رو شد و غیره) ولی در پاسخ غرب حلقه محاصره و اعمال فشار را بر ایران تنگتر کرده است. طرفداران نظریه 2 همچنین اشاره میکنند که در ضمن تحرکات براندازانه غرب نسبت به ایران مستمر و قدیم است (فرضا جنگ ایران و عراق یک نمونهاش). آنها به نگاه سلطهجویانه غربیها به ایران و رویکرد از سر بیحوصلگی آنها نسبت به راهحلهای بلندمدت و آهسته دیپلماتیک ارجاع میدهند و معتقدند دادن امتیازهای بیشتر به غربیها اشتباه است، چرا که هر چه ایران دست خود را از کارتهای برنده بیشتر خالی کند، طرف مقابل که هدف تغییر رژیم در ایران دارد با آسودگی خاطر بیشتری سیاستهای خود را پیش خواهد برد.
پیشبینی
پیشبینی سرنوشت این مذاکرات و اینکه روند تقابل/تعامل بین ایران و غرب به کجا خواهد رفت کار سادهای نیست. اما به هر حال حدس شخصی من این است که در این مذاکرات ایران با امید به صحت نظریه 1، امتیازهای مهمی را به غرب پیشنهاد خواهد کرد و در ازای آن خواستار کاهش فشار بر ایران میشود. غرب امتیازها را کافی نخواهد دانست و مطالبات بیشتری درخواست میکند. جناحهایی در ایران که نسبت به نظریه 2 متمایل هستند، این رفتار غرب را تاییدی بر دیدگاه خود خواهند دانست و امتیازهای بیشتری به غرب نمیدهند و آز آن سو طرف غرب هم که راضی نشده ایران را به کارشکنی و پنهانکاری متهم خواهد کرد. پنهانکاری ایران البته توسط طرف غربی هرگز اثبات نمیشود ولی به هر حال قدرت لابی و رسانه کار خودش را میکند و ایران کارشکن غیرمنطقی مذاکرات خواهد شد که دیپلماسی سرش نمیشود و سر جنگ دارد. به این ترتیب بازی خطرناک بین ایران و غرب بعد از این مذاکرات نیز با شدت و حدت قبل ادامه خواهد یافت.
از ته دل امیدوارم این پیشبینی درست نباشد!
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
دوست خوبم «خیزران» دعوت کرده که درباره نامگذاری سال ۱۳۹۱ توسط رهبر به عنوان «سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه داخلی» بنویسیم و خودش هم به چند راهکار مختلف اشاره کرده. نوشتن کارشناسی درباره روشهای افزایش تولید ملی بدون تردید نیازمند داشتن تخصص در زمینههایی است که من از آنها کمبهرهام. از طرفی پیشنهاد خیزران را به فال نیک میگیرم تا در مورد این موضوع مهم تعمق و مطالعه شخصی کنم. در نتیجه این نوشته را بیشتر به عنوان ادامه گفتگو و تبادل نظر مینویسم.
بدون اینکه قصد وارد شدن به نقد نوشته خیزران را داشته باشم، باید بگویم که با کلیات مواردی که نوشته موافقم و چیزهایی نیستند که به سادگی بشود آنها را رد کرد. اما ترجیح شخصی من این است که کمی انتزاعیتر به موضوع نگاه کنم و ارائه راه حل را به عهده کارشناسان امر بگذارم:
1) به جای دادن پیشنهادهای مستقیم جهت افزایش تولید ملی، به زمینههایی که میتواند منجر به عملی شدن چنین پیشنهادهایی شوند اشاره کنم
2) میان نقش گروههای مختلف ذینفع (stakeholder) و دامنه اختیارات و مسئولیتهای آنها تفکیک قايل شوم
با توجه به دو نکته بالا، زمینههای لازم برای توسعه تولید داخلی را با در نظر گرفتن اختیارات و مسْولیتهای گروههای ذینفع به چهار دسته تقسیم میکنم (بدون اولیت معینی):
دسته اول: مصرف کنندهها و عموم مردم چکار کنند تا تولید ملی تقویت شود؟
مصرف کنندهها اگر چه از نظر کمی بخش قابل توجهی از جامعه را تشکیل میدهند، اما نقش کلیدی در شکل دادن الگوهای تولید یا مصرف (production or consumption patterns) جامعه ندارند. سیستمهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی-صنعتی آنچنان ریشهدار و در هم تنیده هستند که فرد اغلب چارهای ندارد جز آنکه تابع شرایط حاکم بر آنها باشد. این سیستمها که بعضا به آنها سیستمهای سوشیوتکنیکال (socio-technical systems) میگویند، مجموعه درهم تنیدهای شامل فنآوری (technology)، بازار و رفتارهای کاربران (markets and users practices)، سیاستگذاریهای عمومی و قوانین (public policies and regulations) و زیرساختها (infrastructures) است. هزینهای که یک فرد باید برای ایجاد تغییری بسیار ناچیز در این سیستمها بپردازد چنان گزاف است (گاه به قیمت طرد شدن او از سیستم و مختل شدن حیات اجتماعی وی) که معمولا افراد، حتی نخبهترین و آگاهترین آنها ترجیح میدهند از قوانین کلی حاکم بر سیستمهای موجود تبعیت کنند و به جز در مواردی محدود که بیشتر جنبه سمبولیک دارد تا تاثیرگذار خواست و اراده خود را در راستای تغییر سیستم نشان ندهند. با اینحال نمیتوان اهمیت خواست و اراده تودههای مصرف کننده جامعه را نادیده گرفت. مهمترین کاری که از دست یک فرد مصرفکننده بر میآید این است که با درک شرایط حاکم بر کشور و حفظ روحیه مثبت وظایفی را که در خانه یا محل کار به او محول شده با دقت و کیفیت انجام دهد و نسبت به محصولات تولید شده در ایران با ارفاق برخورد کند.
دسته دوم: کارآفرینها و سرمایهگذارها و صاحبان کسب و کار چگونه میتوانند از تولید ملی حمایت کنند؟
اگر بخواهیم از پند و اندرزهای حکیمانهای مانند «سرمایهگذار باید غرور ملی داشته باشد و پولش را در داخل کشور سرمایهگذاری کند» پرهیز کنیم، متوجه میشویم که سرمایهگذار و کارآفرین هم لزوما امکان مانور زیادی ندارند. شکوفا شدن کسب و کار در بخشهای مختلف صنعتی در درجه اول به همان چشماندازهای سوشیوتکنیکال (socio-technical landscapes) مربوط میشود و تا وقتی آن چشماندازها مناسب نباشند، بازارهای جاویژه (niche markets) و فرصتهایی که در زمینههای مختلف به وجود میآیند نمیتوانند شکوفا شوند. از طرف دیگر، با توجه به دو نکته زیر، سرمایهگذاران و کارآفرینهای داخلی به یک فرصت تاریخی برای راهاندازی یا توسعه کسب و کار در ایران مواجه هستند:
۱) ایران یک کشور در حال توسعه با جمعیتی بیش از ۷۰ میلیون نفر است که در زمینههای مختلف نیازمند خدمات و کالاهای صنعتی است.
۲) ایران هدف تحریمهای فلجکننده مختلف قرار گرفته که واردات خدمات و کالا را دشوارتر کرده است.
با توجه به دو نکته بالا، میتوان حدس زد که خلاء ایجاد شده (کاهش عرضه خارجی، افزایش تقاضای داخلی) در بازارهای مختلف، منجر به ایجاد تعداد زیادی بازارهای جاویژه داخلی خواهد شد. این بازارهای جاویژه دقیقا همان منطقههایی هستند که یک کارآفرین یا سرمایهگذار فرضی میتواند روی آنها مانور دهد و کسب و کار خود را بر اساس نفوذ در آنها شکل دهد. در نتیجه علیرغم وجود چشماندازهای خطرناک و بحرانی موجود، نمیتوان از این مساله غافل ماند که شرایط امروز ایران برای کارآفرینها و سرمایهگذاران زیرک عاری از فرصتهای طلایی نیست.
دسته سوم: دستاندرکاران و سیاستگذاران چگونه میتوانند از تولید ملی حمایت کنند؟
به نوعی میتوان گفت نقش جمعی این گروه بیواسطهتر و احتمالا تاثیرگذارتر از سایر گروههاست. تصویب یک قانون جدید میتواند به نقطه عطفی در رشد یا رکود یک صنعت تبدیل شود. ساده است همه مشکلات ایران امروز را به گردن حاکمیت سیاسی انداختن و من نمیخواهم توی این چاله بیفتم. اما نمیتوانیم چشمهایمان را به روی این واقعیت ببندیم که نظام سیاسی حاکم بر ایران با وجود همه دستاوردهایی که داشته، دارای مشکلات جدیای مانند (1) نخبهگریزی و جذب افراد بیکفایت و بیتوجهی و حتی عناد با شایستهسالاری (2) ضعف مدیریتی و فساد اداری در سطوح مختلف که برخورد جدی با این ضعفها و فسادها را اگر نه غیرممکن که بسیار دشوار میکند، (3) نداشتن نگاه بلندمدت و کلان به مفاهیمی مانند توسعه زیرساختهای ارتباط و تولید در کشور و اشتغالزایی پایا و تخصیص غیرمتناسب منابع در اموراتی که اولویت ملی پایینی دارند، (4) نگاه تنگنظرانه و بخشنامهای به مقوله علم و دانش و تحقیقات که به علوم انسانی و اجتماعی نیز بهای اندکی میدهد و رشد علمی را منحصر به بخشهای سخت مانند علوم تجربی یا فنی میکند، (5) نگاه بیش از حد امنیتی و محدودکننده به شاهراههای تولید و دسترسی اطلاعات مانند انواع رسانههای سنتی، رسانههای الکترونیک و اینترنت و (6) محدودیتهای اجتماعی غیرقابل توجیه و دخالت نهادهای مختلف رسمی و غیررسمی در حریم شخصی افراد که هم موجب نارضایتی داخلی میشود و هم جذب توریست را مشکلتر میکند و (7) بیتوجهی به شکافهای اجتماعی (قومی-نسلی-فرهنگی-اقتصادی) روزافزون موجود در کشور که بیم آن میرود جامعه ایرانی را چند پاره کند.
طبعا هر حرکت جدی در راستای حمایت از تولید داخلی باید فکری هم به حال مشکلاتی که ذکر کردم بکند که کاری هم نیست که بشود توی یکسال انجام داد. یک ایده شاید این باشد که در سال 1391 اولا تلاش شود زمینههای اولیه برای شکلگیری یک نگاه دورنگر و عمیقتر فراهم شود. کارهایی که میتوان انجام داد فرضا شامل: الف) ابقا یا استقرار مدیران عالیرتبه شایسته و قوی با اختیار عمل بالا و حمایت ویژه از سوی عالیترین مقامات نظام در پستهای کلیدی کشور و در عوض برکناری (و نه جا به جایی از پستی به مقامی دیگر!) مجموعهای از مدیران ارشد فاسد و بیکفایت در سطوح مختلف مدیریت کلان کشور ب) آشتی با نخبگان دانشگاهی و فرهنگی در زمینههای مختلف علوم انسانی و مدیریت و بهرهگیری روزافزون از نظرات این افراد در سیاستگذاری کلان کشور ج) تمرکز بر کمینه کردن فساد اداری و سازمانی (منظور خرده فساد نیست!) و برخورد قاطع و بیتبعیض با ریخت و پاش کنندگان، رانتخواران و قانونشکنان بزرگ د) بازگشایی سازمان برنامه و بودجه یا سازمانی مشابه آن با هدف سیاستگذاری کلان در عرصه تخصیص منابع و تدوین چشمانداز بلند مدت و همینطور برنامههای 5 ساله میانمدت در عرصههای مختلف اقتصادی کشور که با حمایت جدی و عزم ویژه نیز پیگیری و اجرا شود ه) تلاش برای کاستن شکافهای عمیق اجتماعی موجود که میتواند طیفهای از هم فاصله گرفته اجتماعی را بیشتر به هم نزدیک کرده و انگیزه و اراده جمعی را برای تولید تقویت کند و … و … و …
دسته چهارم: ناٰظران، تحلیلگران، کارشناسها و الیت علمی و فرهنگی جامعه چگونه میتوانند از تولید ملی حمایت کنند؟
نقش این دسته از افراد بیشتر غیرمستقیم است اما به هیچ عنوان کم اهمیت نیست. این افراد در درجه اول باید از داشتن رویکرد «اوضاع خراب است، کاری نمیشود کرد» پرهیز کنند و سعی کنند با حفظ روحیه مثبت به ترویج فرهنگ نخبهگرایی، کار درست و دقیق، نگاه بلندنظرانه و عمیق به مسايل و پرهیز از سطحینگری و راهحلهای کوتاه مدت در جامعه بپردازند.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
آقای هانس بلیکس (Hans Blix) از شخصیتهای شناخته شده در زمینه سلاحهای کشتار جمعی و فعالیتهای هستهای است که مسئولیتهای مهمی نظیر وزارت امورخارجه سوئد، ریاست هیات بازرسی سلاحهای کشتار جمعی سازمان ملل و ریاست آژانس انرژی هستهای داشته است. او مشکلات و اشتباهات موجود بین طرفین بحران هستهای ایران را بر میشمارد، مقایسههایی با اشتباهاتی که در عراق شد میکند و پیشنهادهایی برای خروج از بحران ارائه میدهد. متن زیر ترجمه کامل مصاحبه ایشان با الجزیره نیست اما سعی کردهام برخی نکتههای مهم را بنویسم. این را هم بگویم که ترجمه صحبتهای ایشان در اغلب سایتهای فارسی بسیار ناامید کننده بود. چند جمله از حرفهای ایشان را ترجمه کردهاند و به هم چسباندهاند که وقتی میخوانید احساس میکنید با یک رادیکال ضدغرب طرف هستید! خلاصه اینکه بهترین حالتش این است که مصاحبه نیم ساعته را خودتان مشاهده کنید.
آژانس هستهای اطلاعات مختلفی دریافت میکند (به ویژه از منابع آمریکایی و اسرائیلی) که موضوع بدی نیست. اما مساله این است که آژانس باید بین اطلاعات و مدرک تفاوت قایل شود. یعنی باید سندیت و اعتبار اطلاعات ارائه شده را به دقت ارزیابی کند تا اشتباهی مثل عراق تکرار نشود… اگر نسبت به اعتبار اطلاعات ارائه شده تردیدی وجود دارد، آژانس نباید مهر تایید خود را روی آنها بزند.
اطلاعات ارائه شده هیچ نشان نمیدهد که ایران در حال ساخت بمب است. این اطلاعات حتی نشان نمیدهد که تصمیمی مبنی بر ساخت بمب هستهای گرفته شده است. از طرفی ایران فقط دو نیروگاه هستهای و تعدادی مرکز تحقیقاتی هستهای دارد و ساختن صنعت مفصل غنیسازی به خاطر این کاربردهای محدود شک اطرافیان را بر میانگیزد.
سایت پارچین یک سایت نظامی است، با این حال بازرسان بینالمللی چندین بار از آن بازدید کرده اند. ولی به همه چیزهایی که خواستهاند ببیند دسترسی نداشتهاند. همه کشورها نسبت به در معرض بازرسی قرار گرفتن سایتهای نظامیشان تردید نشان میدهند و به نوعی ایران درباره فعالیتهای هستهایاش از خیلی کشورهای دیگر بازتر عمل کرده است.
وقتی می شنوم نخست وزیر اسرائیل آقای نتانیاهو می گوید (حمله به ایران) صحبت چند روز یا هفته نیست اما صحبت چند سال هم نیست، به نظرم یک تهدید خیلی هولناک می رسد.
در ارتباط به تهدیدهایی که علیه ایران میشود و حتی خود ایرانیها هم در موردش صحبت میکنند باید بگویم که برنامه غنیسازی آنها تنشهای زیادی ایجاد کرده است و به نظر من ایران احتیاجی به غنیسازی هستهای ندارد. اما باید توجه داشته باشیم که در دهه ۸۰ غرب از ایرانیها پول دریافت کرد اما اورانیوم غنیشده مورد نیاز آنها را در اختیارشان قرار نداد و پولشان را هم پس نداد و این شاید یکی از دلایل بیاعتمادی ایران و تمایل آن به داشتن فنآوری غنیسازی بومی است. از طرفی میبینیم کشورهایی مثل روسیه (چین یا ژاپن) اعلام کردهاند که میتوانند اورانیوم غنیشده مورد نیاز ایران را در اختیار آن قرار دهند. در نتیجه فکر میکنم موضوع اصلی غرور ملی است. قدرتهای غربی به گونهای با ایران برخورد می کنند که بسیار غیرعاقلانه بوده است. آنها می گویند ایران باید درست رفتار کند انگار دارند با یک کودک برخورد می کنند. بهتر است آنها با ایران از موضع برابر مذاکره کنند آن طور که شایسته گفتگو با کشور بالغ با فرهنگ کهن است.
بلیکس گفت با توجه به مواضع سخت شده طرفین بعید است که دو طرف (آمریکا و ایران) بتوانند بیشتر از میزان اندکی از مواضع خود عقبنشینی کنند چون در افکار عمومی داخلیشان محکوم خواهند شد. اما ایران میتواند تاکید کند که مقاصد صلحآمیز دارد، به تعهداتش پایبند میماند، به بازرسان امکان حضور مستمر میدهد و حتی فرضا بگوید غنیسازی ۲۰٪ برای مقاصد تحقیقاتی بوده و حالا دیگر به اندازه کافی ۲۰٪ دارند و از این به بعد به ۴٪ اکتفا خواهند کرد. این قدم خوبی میتواند باشد. از آن طرف غربیها و روسیه و چین هم میتوانند کمتر تهدیدآمیز برخورد کنند و نشان دهند که اهل مذاکره هستند و انتظارشان این نیست که تهران پیش پایشان زانو بزند. آنها میتوانند نشان دهند که در مقابل توقف غنیسازی میتوانند امتیازهای مختلفی به ایران بدهند، فرضا از خواست ایران مبنی بر ورود به سازمان تجارت جهانی حمایت کنند و به برنامه هستهای غیرنظامی این کشور کمک کنند. اگر بتوانند اینرا به صورت مصممی نشان دهند گام مهمی خواهد بود.
در رابطه با اینکه ایران بخواهد به خاطر تضمین امنیت خود سراغ بمب اتمی برود یا عاملی که میتواند ایران را به سمت بمب اتمی سوق دهد. در نظر داشته باشید که در دهه ۸۰ آنها جنگ هولناکی با عراق داشتند و شواهد هم نشان میداد که صدام به سمت سلاح هستهای میرفته است، پس این میتوانست دلیل خوبی برای رفتن ایران به سوی سلاح هستهای باشد. اما تهدید عراق عاقبت حذف شد و ایران از سوی همسایههای دیگرش نیز تهدید نظامی نمیشود. از طرفی ایرانیها میدانند که از سوی اسرائیل و آمریکا هم مورد حمله قرار نخواهد گرفت، مگر در ارتباط با شکاکیتهایی که در ارتباط با سلاح هستهای وجود دارد. پس دلیلی وجود ندارد که ایران را به سمت ساخت سلاح هستهای هول دهد.
آما آیا حمله به ایران میتواند قانونی باشد؟ بر اساس منشور سازمان ملل تنها از دو طریق میتوان به صورت قانونی به یک کشور حمله کرد. (۱) در پاسخ به حمله نظامی این کشور به کشور دیگری و (۲) قطع نامه شورای امنیت (فصل ۷ از منشور) از شعارها که بگذریم، ایران حمله نظامی به هیچ کشوری انجام نداده است. همچنین اگر پرونده ایران به شورای امنیت برود، اکثریت قاطع مخالف حمله نظامی به این کشور خواهند بود. در نتیجه هر گونه حمله نظامی به ایران مخالف منشور سازمان ملل و غیرقانونی خواهد بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
من تقریبا با بیشتر دیدگاههای آقای عباس عبدی درباره انتخابات اخیر، موضع اصلاحطلبان و اهمیت رای دادن آقای خاتمی موافقم (تلخیص و تاکید از من است):
در مورد سیاست تحریم انتخابات:
– در این انتخابات چیزی به نام تاثیر تحریم وجود خارجی نداشت. یعنی اگر انتخابات از سوی عده ای از گروههای سیاسی تحریم هم نمی شد، باز هم درصد مشارکت مردم همین درصد فعلی بود. یعنی کسی هم که در این انتخابات رای نداده است، نه به دلیل ترویج ایده تحریم از سوی گروههای مخالف حکومت، بلکه به دلیل عدم تمایل خودش به شرکت در انتخابات، در آن شرکت نکرده است.
– شکست خوردن سیاست تحریم یعنی اینکه شما شعاری می دهید که تاثیری عملی ندارد. معنای شکست سیاست تحریم این است. درصد شرکت کنندگان در این انتخابات، کمابیش در حد مجلس هشتم بود. این امر نشانه آن است که هواداران تحریم انتخابات، که می خواستند درصد مشارکت مردم در انتخابات مجلس نهم نسبت به مجلس هشتم کاهش یابد، به هدف خود نرسیدند.
– شما اگر یک هفته قبل از انتخابات از من سوال می کردید، می گفتم که با رد صلاحیت طرفداران دولت ، امکان شکل گیری جریانی که منتسب به دولت بوده و در کل کشور هم فعال باشد و شعارهای دولت را مطرح کند، از بین رفت. تنها گروهی که می توانست این شعارها را مطرح کند، همین جریان منتسب به دولت بود نه آن دو سه جریان اصولگرای دیگر.
– به طور کلی برداشت من این است که نتیجه این انتخابات موازنه روحیه نیروهای داخلی و خارجی را خیلی به هم نزد. یعنی نه اپوزیسیون را خیلی خوشحال کرد و نه حکومت را. البته طرفداران تحریم در مجموع بیشتر ضربه خوردند.
در مورد دیدگاه اصلاحطلبان نسبت به انتخابات:
– اگر انتخابات را مسابقه ای می دانیم که باید به صورت کاملاً منصفانه و بی طرفانه برگزار شود، نه این انتخابات مصداق چنان مسابقهای بود و نه انتخابات سال 88. اگر کسانی با این نگاه وارد انتخابات 88 شدند، از ابتدا خطا کردند. اگر شما چنین نگاهی به انتخابات دارید، بنابراین باید پیشاپیش دموکراتیک بودن سیستم برگزار کننده انتخابات را نیز تایید کنید. در این صورت شما دیگر حق ندارید اپوزیسیون این سیستم باشید بلکه فقط باید در درون سیستم وارد فرایند رقابت شوید. کسانی که فکر می کنند انتخابات ما هم مثل جام جهانی فوتبال است و همه وارد رقابت می شوند و هر کسی هم تیم محبوبش را انتخاب و تشویق می کند و خطاهای داوری هم سیستماتیک نیست، باید بپذیرند که در ایده آل ترین سیستم سیاسی به سر می برند. در این صورت دیگر اصلاً معلوم نیست دعوای آنها بر سر چیست و به کجا می خواهد برسد؟ اما اگر انتخابات را مثل جام جهانی نمی دانند، نه فقط در این انتخابات بلکه در انتخابات سال 88 و 84 و … هم نباید با هدف پیروزی شرکت می کردند. شاید هم اصلاح طلبان بگویند انتخابات قبلی مثل جام جهانی بود اما این یکی نیست، در این صورت باید توضیح دهند که چرا چنین تحلیلی دارند. در این باره هم توضیحی داده نمی شود. انتخابات در یک جامعه کاملاً دموکراتیک طریقیت دارد اما برای ما موضوعیت دارد؛ چرا که موجب می شود تشکل ها و احزاب گوناگون در ویترین سیاسی جامعه قرار گیرند. این یکی از مصادیق موضوعیت داشتن انتخابات است. … پیروزی در انتخابات سال 88 برای من اولویت نداشت. مساله من چیزهای دیگری بود. چرا؟ زیرا انتخابات در ایران موضوعیت دارد. بنابراین دوستانی که در انتخابت این دوره شرکت نکردند، باید توضیح دهند که اگر انتخابات قبلاً برایشان موضوعیت داشت، چرا دیگر الان موضوعیت ندارد. اما اگر معقتدند که انتخابات در ایران طریقیت دارد، در این صورت در اشتباهند؛ چرا که قبلاً هم انتخابات، طریقیت نداشت.
در مورد رویگردانی اصلاح طلبان از صندوق های رای:
– رفتار اصلاح طلبان اشکال مهمتری دارد و آن هم عدول از دموکراسی است. اصلاح طلبان الان به هیچ وجه در فضای آزاد و دموکراتیک بحث نمی کنند. فرض کنید کسی از شرکت در انتخابات دفاع کند. همه به او هجوم می آورند و به او انگ می زنند. آن بیانیه ای که قبل از انتخابات به نام زندانیان منتشر شد و شرکت در انتخابات را تحریم کرده بود، مصداق یک فعل کاملاً غیردموکراتیک بود. اولاً آن بیانیه متعلق به زندانیان نبود و دیگران بدون اجازه و در خارج از زندان آن را نوشته بودند. شاید شما بگویید چرا زندانیان سیاسی آن بیانیه را تکذیب نکردند؟ به دلیل همین مصلحت سنجی هایی که بعضی از آدم های توتالیتر هم به آن استناد میکنند. برخی از زندانیان هم از آن بیانیه عصبانی اند ولی هیچ یک از آنان تا کنون به طور رسمی آن بیانیه را تکذیب نکردهاند. … البته من نمی گویم که تمام زندانیان اصلاح طلب مخالف تحریم انتخابات بودند که در آن بیانیه مطرح شده بود. حرف من این است که آن بیانیه را آنها ننوشتند. دیگران نوشتند و آنها هم مصلحت ندیدند آن را تکذیب کنند. حالا به غیر از این، شما به محتوای این بیانیه نگاه کنید. در بیانیه بطور ضمنی گفته شده است هر کسی که رای بدهد، خائن است. نتیجه آن بیانیه این است که آقای خاتمی که رای داد، خائن است. این ادیبات، شبیه ادبیات مجاهدین خلق است.
– این مشکل، مشکل کل جنبشی است که در دو سال اخیر شکل گرفته است. رای دادن و رای ندادن اهمیت ثانوی دارد. یکی دوست دارد در انتخابات شرکت کند و یکی هم دوست ندارد. مهم این است که همه بتوانند بحث آزاد کنند و دلایلشان را در موافقت و مخالفت با شرکت در انتخابات، بیان کنند. اما اگر من مخالف شرکت در انتخابات باشم و شما را که موافق رای دادن هستید، خائن بخوانم و به شما انگ بزنم و حق حرف زدن شما را سلب کنم، این می شود همان ادبیات و مشی مجاهدین خلق.
– به نظر من همه حق دارند درباره رفتار سیاسی خودشان تصمیم بگیرند ولی این ادبیات، ادبیاتی است که مشکلات اصلی ما را نشان می دهد. به همین دلیل است که وقتی آقای خاتمی در انتخابات رای داد، دوباره یک عده از مخالفان شرکت در انتخابات، از این طرف بام افتادند و با همان منطق قبلی، از خاتمی دفاع کردند. من با این منطق و این شیوه رد و ابرام مشکل دارم نه با رای دادن و رای ندادن. به نظر من، باید اجازه داد در فضای آزاد درباره شرکت در انتخابات بحث شود. حالا ممکن است کسی به این نتیجه برسد که باید رای داد و کسی هم به نتیجه مخالف برسد. اما به قائلان هر دو نظر باید احترام گذاشت و به کسی نباید انگ زد و با ادبیات غیر دموکراتیک و با دروغ و جعل نامه بر او تاخت.
علت شرکت در انتخابات:
– من برای رای دادن به آقای مطهری در انتخابات شرکت نکردم. برای من نفس شرکت در انتخابات مهم بود. چرا؟ چون شرکت در انتخابات را یکی از عوامل رفع تهدیدات خارجی علیه کشورم می دانم (هر چند به سیاستهای موجود کشورم هم اعتراض دارم و تا حد زیادی آنها را میگویم). ولی رای دادن من به معنای تایید وضعیت موجود نیست. من از فردا همچون گذشته به سیاست های غلط اعتراض خواهم کرد؛ سیاست هایی که تهدید خارجی را تشدید می کند. اگر این انتخابات فقط عرصه اختلافات اصولگریان بود، شرکت در انتخابات هیچ ربطی به من پیدا نمی کرد. اما وقتی که بحث حمله نظامی به کشورم در میان است، شرکت در انتخابات به من مربوط می شود.
رای دادن آقای خاتمی به معنای جدایی منش اصلاحطلبی از جنبش سبز بود:
– کسی کنار آبشار نیاگارا ایستاده بود و می گفت عجیب است که این همه آب از آن بالا می ریزد پایین. کس دیگری به او گفت عجیب است که این همه آب از بالا نریزد پایین! رای دادن آقای خاتمی چیز عجیبی نبود؛ هم به دلایل فکری و هم به دلایل شخصیتی. آقای خاتمی، نه رای دادنش بلکه رفتار سه سال گذشته اش برای من عجیب بود.
– هر چند که جنبش سبز از دل اصلاحات درآمد اما لزوماً در ادامه اصلاحات نیست. این جنبش مسیر خودش را رفت. حالا کاری ندارم این مسیر کنترل شده و طراحی شده بود یا نه. به هر حال جنبش سبز و اصلاحات خیلی وقت است که از هم جدا شده اند. رای دادن خاتمی هم جدایی نمادین این دو پدیده سیاسی از یکدیگر بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
یکی از مهمترین موضوعاتی که درک وقایع سیاسی داخلی یا خارجی را دشوار میکند شعارها، ادعاها، بلوفها و اظهار نظرهای مختلف و بعضا ضد و نقیض یا غیر دقیقی است که شخصیتهای حقیقی و حقوقی سیاسی در رابطه با موضوعات مختلف بیان میکنند که لزوما منعکس کننده سیاستهای راهبردی آنها نیست. برای درک بهتر شرایط همیشه باید سیاستهای جدی و استراتژیها را از بازیهای کلامی و شعارگونه تفکیک کرد (البته تا حد امکان).
دیروز، وزیر امور خارجه آمریکا از طریق وزیر خارجه روسیه به ایران پیام داد که مذاکرات ماه آینده که در رابطه با موضوعات هستهای ایران انجام میشود آخرین فرصت ایران برای پرهیز از اقدام نظامی علیه تاسیسات هستهای این کشور خواهد بود.
این تهدید که شاید به خاطر بدون قید و شرط بودنش جدیترین و رسمیترین تهدیدی باشد که در چند سال اخیر علیه ایران انجام شده است در صفحه اول سایتهای خبری فارسیزبان تیتر نشد. اما شیوه ارسال آن (انتخاب کانال رابط و لحن آن) که نشان میدهد پیام «مخاطب خاص» دارد و به قصد تهییج افکار عمومی آمریکا یا ایران یا غیره انجام نشده است نشان از آن دارد که بخش شعارگونه این خبر چندان مهم نیست و این یک تهدید اندیشیده و راهبردی به شمار میرود.
اما چیزی که در این تهدید مشخص نشده این است که دقیقا ایران باید چه کاری انجام دهد تا بتواند از این «آخرین فرصت» به خوبی استفاده کند؟ سوال اساسی در ذهن حاکمان سیاسی ایران این است که آیا اصولا میتوانند با دادن چند امتیاز مختلف به آمریکا به مصالحه با این کشور (و غرب) برسند یا اینکه آمریکا به چیزی کمتر از تغییر رژیم در ایران راضی نیست.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
بخش قابل مشاهده (و شاید قابل توجهی) از دوستان سبز از شنیدن خبر رای دادن آقای محمد خاتمی (و برخی دیگر از چهرههای سیاسی) ابراز تعجب فراوان کردهاند. به گونهای که دنبال کردن واکنشهای این افراد به محض شنیدن این خبر حاکی از این بود که بعضی از آنها نتوانستهاند خبر را باور کنند و احتمال قوی دادهاند که این خبر کذب بوده و شایعه عاملان نظام است. بسیاری هم او را به خیانت و غیره متهم کردند:
من علت تعجب این دسته از دوستان را داشتن نوعی توهم میبینم. این دوستان به دلایل مختلف تصمیم گرفتهاند به اردوگاه براندازان نظام (آنها که خواهان تغییر رژیم هستند) بپیوندند اما به نادرستی گمان میکنند افرادی مانند آقای محمد خاتمی، آقای رفسنجانی و حتی آقایان موسوی و کروبی نیز مانند آنها به اردوگاه براندازان نظام تعلق دارند. این نگرش نادرست است که باعث شده نوع انتظارات این افراد از رفتار سیاسی این شخصیتهای سیاسی به سمتی برود که هر حرکتی که از آنها در راستای تایید نظام انجام گیرد عجیب و باورنکردنی (و خیانتآمیز) تلقی خواهد شد.
این نگرش کاذب و نادرست از کجا ایجاد شده است؟ سوال خوبی است که باید در مورد آن بیشتر فکر کنیم. اگر چه میتوانیم حدسهایی بزنیم.
خلاصه بگویم. رای دادن آقای خاتمی فقط برای آنهایی عجیب است که دو خصوصیت زیر را به صورت همزمان دارند (توجه کنید هر دو خصوصیت باید باهم باشد):
1) نگاه براندازانه به نظام داشته باشد یعنی خواستار تغییر رژیم باشد.
2) در این گمان باشد که آقای خاتمی (و سایر رهبران جنبش سبز) نیز مانند ایشان نگاه براندازانه به نظام دارند.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
در نوشته قبلی نگاهی برونی به بحث انتخابات داشتم. یعنی اساسا به بحث مربوط به «شرکت کردن» یا «شرکت نکردن» در انتخابات پرداختم و توضیح دادم که در شرایط خاصی که بر کشور حاکم است «من» خواه ناخواه متمایل به گزینه «حامی نظام و امیدوار به عادیتر شدن شرایط و در نتیجه بازگشت به وضعیت حامی و منتقد نظام» شدهام و توضیح دادم که این انتخاب مرا به سمت شرکت در انتخابات و رای دادن سوق میدهد.
اما اگر بحث بالا برای شرکت شما در انتخابات قانع کننده نیست، اجازه دهید نگاهی درونی (درون نظامی) هم به بحث انتخابات داشته باشیم. اصلا اجازه دهیم یک لحظه بحث حمایت، انتقاد، براندازی یا انفعال را بگذاریم کنار و با نگاهی عملگرایانه به انتخابات ببینیم آیا در این انتخابات چیز معناداری وجود دارد که اصلا بخواهیم شرکت کردن در آنرا مورد بررسی قرار دهیم؟
ببینید اگر وقایع سالهای اخیر را خوب و با دقت مرور کنیم متوجه چند روند مهم در داخل نظام جمهوری اسلامی ایران میشویم. یکی از این روندها حذف یا تضعیف شدید گروههای موسوم به اصلاحطلب در داخل حکومت بوده است که موضوعی است مفصل اما آشکار. اما درست در موقعیتی که بسیاری گمان میبردند با حذف اصلاحطلبان سیستم سیاسی در ایران همگن و یککاسه شده است، اختلافهای عمیق بین گروههای اصولگرای باقیمانده در عرصه سیاسی علنی شد. چرا میگویم علنی، چون معتقدم این اختلافها از قبل وجود داشته و فقط منتظر شرایطی بوده که رو شود. به هر حال این اختلافها و رقابتها در دو سال اخیر علنی شدند. برای سادگی اجازه دهید موضوع را ساده کنیم و فرض کنیم دو جناح جدید (و جدی) در این میان آشکارا به رقابت سیاسی با هم پرداختند که از قضا اختلاف دیدگاههایشان در مورد موضوعات مختلف سیاسی و اجتماعی کاملا جدی است به گونهای که به نظر میرسد هر دو میخواهند به طور کامل طرف مقابل را حذف کنند (در صورت توان).
این رقابت (یکی برای کسب قدرت بیشتر و دیگری برای پس زدن رقیب و بقاء سیاسی) بسیار جدی و عمیق شد و کار به جایی رسید که دو طرف از امکانات خود برای ضربه زدن و محدود کردن طرف مقابل استفاده کردند. انتخابات مجلس یکی از مهمترین عرصههای رقابت بین این دو گروه است برای افزایش قدرت رسمی در حاکمیت.
من فکر میکنم دست کم به دو دلیل انتخابات پیش رو، انتخاباتی معنادار و جدی و سالم است:
۱) دست کم دو جناح واقعی و نیرومند در حال رقابت بر سر به دست آوردن دست بالا در مجلس هستند.
۲) وقتی دو رقیب نیرومند که هر دو هم امکانات کافی در مراکز قدرت دارند در حال نظارت بر هم هستند مسلما انتخابات سالمی در پیش خواهیم داشت.
به این دو دلیل (احتمالا) انتخابات سالم و جدیای پیش رو خواهیم داشت. این رقابت جدی است و بدون رای من و شما هم کار خودش را خواهد کرد و به هر حال یکی از این جناحها دست بالا را در مجلس خواهد گرفت. حالا سوالی که من و شما باید از خودمان بپرسیم این است که آیا واقعا بین جناح «الف» و جناح «ب» تفاوتی در اداره کشور نمیبینیم؟ آیا واقعا متوجه رویکرد تمامیتخواه، حذفی، آشوبگرایانه، بحرانساز و ماجراجویانه یکی از این جناحها نیستیم که به نظر میرسد برای پیشبرد مقاصد خود حاضر است هر چیزی را (از جیب رقیب یا مردم) هزینه کند؟
تصمیم با شماست.
پینوشت:
برای اینکه بحث از هسته اصلی آن خارج نشود اجازه دهید خودم از پیش به انتقادهای احتمالی پاسخ دهم:
بله میدانم این انتخابات به آن معنایی که مورد قبول من یا شما باشد آزاد نیست و خیلی از نامزدها امکان حضور در رقابت را ندارند. اما همانطور که گفتم از دید عملگرایانه تحلیل کردهام، یعنی آنچه در عمل در حال اتفاق افتادن است و نه آنچه دوست دارم رخ دهد.
بله میدانم انتخابات قبلی بسیار مسالهدار بود و خود من هم از کسانی بودم و هستم که نسبت به رویکرد حاکمیت در آن دوران معترض و منتقد بودم و هستم. اما با توجه به آن دو موردی که گفتم، این انتخابات را سالم و جدی میدانم.
بله میدانم شرکت من و شما در انتخابات باعث میشود که نظام از آن بهرهبرداری تبلیغاتی کند. خوب بهرهبرداری تبلیغاتی کند؟ چه اشکالی دارد و چه ارتباطی به تحلیل من و شما زا شرایط دارد؟ نهادهای سیاسی به هر حال همیشه دست به دامن رسانه و پروپاگاندای سیاسی هستند ولی این مساله نباید برای من و شما مهم باشد. من سعی میکنم هیچ وقت ادعاها و شعارهای سیاسی را در تصمیم سیاسی خودم دخالت ندهم و رویکردم بیشتر بر اساس تحلیلهای خودم باشد تا مواضع عاطفی و واکنشی به این یا آن موضوع.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.