چطور اسرائیل با استفاده از آمریکا تشکیل شد؟ (معرفی خانم آلیسون وایر)

خانم «آلیسون وایر» (Alison Weir) می‌گوید که در سنین میان‌سالی‌اش به تدریج متوجه شده که سیستمی پیچیده و مفصل از سانسور و پنهان‌کاری وجود دارد که حقایق اسرائیل-فلسطین را از مردم پنهان نگاه می‌دارد و یا بدتر از آن، به سود اسرائیل مخدوش و تحریف می‌کند. او کنجکاوتر می‌شود و هر چه جلوتر می‌رود بیشتر شگفت‌زده می‌شود. او به یک فعال سیاسی و اجتماعی تبدیل می‌شود چرا که خیرخواهانه معتقد است اگر مردم آمریکا واقعا بدانند با پول مالیات آن‌ها چه جنایت‌هایی توسط اسرائیل انجام می‌شود مانع از ادامه‌ی حمایت آمریکا از اسرائیل خواهند شد. او موسسه‌ای به نام «اگر آمریکایی‌ها می‌دانستند» (If Americans Knew) را تاسیس می‌کند و سعی می‌کند اطلاعات مهمی که از آمریکایی‌ها مخفی نگاه داشته شده را به شیوه‌ای مستند ولی عامه‌فهم در اختیار آن‌ها قرار دهد. مشابهت اسمی او با یک تاریخ‌دان بریتانیایی که ظاهرا ترول‌های طرفدار اسرائیل با این تصور که خانم وایر منتقد اسرائیل است او را تحت فشار قرار داده‌اند باعث دردسر تاریخ‌دان شده است. آلیسون وایر در صفحه‌ی اول سایت خود نوشته:

من تاریخ‌دان بریتانیایی نیستم. همان‌طور که گفتم من مولف کتاب‌های مربوط به تاریخ بریتانیا نیستم. آن یکی آلیسون وایر که انگلیسی است به من می‌گوید که مورد آزار و تهدید قرار گرفته چرا که عده‌ای او را با من اشتباهی گرفته‌اند. این افراد برای او دردسر زیادی ایجاد کرده‌اند تا حدی که او تور تبلیغی کتابش به آمریکا را از ترس تهدیدها لغو کرده است. پارتیزان‌های اسرائیلی! لطفا او را راحت بگذارید. اگر می‌خواهید کسی را تهدید به مرگ کنید تا حقایق مربوط به اسرائیل-فلسطین ناگفته و پنهان باقی بمانند آن شخص من هستم.

سخنرانی زیر که چند روز پیش انجام شده است (۳۰ جولای ۲۰۱۴) یک نمونه‌ی عالی از شیوه‌ی ایشان است. او مستند، منطقی، متین، شفاف و متقاعدکننده حرف می‌زند. او سعی می‌کند به این سوال اساسی پاسخ دهد: چه شد که آمریکا حامی بی‌قید و شرط اسرائیل شد؟ ریشه‌ی این داستان کجاست و چطور ادامه یافته است؟

او از پوشش مخدوش رسانه‌ای در آمریکا شروع می‌کند و به آغاز صهیونیسم در اواخر قرن ۱۹ و طی قرن ۲۰ و فعالیت‌های آن‌ها در آمریکا می‌پردازد. ۳۰ دقیقه‌ی اول به وضعیت مخدوش رسانه‌ای می‌پردازد و ۳۰ دقیقه‌ی دوم به تاریخ فتح سیاسی آمریکا توسط جنبش صهیونیسم. … روایتی کمتر شنیده شده از تحولاتی مهم و عمیق و تراژیک که برای من بسیار جدید و جالب بود.

ایشان مولف کتابی با همین مضمون نیز هست. توصیه می‌کنم صفحه‌ی مربوط به گزارش‌های تحقیقی درباره‌ی پوشش خبری رسانه‌های جریان اصلی آمریکایی را هم ببینید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

روزی روزگاری در آینده‌های شاید دور

روزی روزگاری در آینده‌های شاید دور، مردمانی که به مطالعات تاریخی علاقه‌مند هستند داستان این روزهای ایران را مرور خواهند کرد. گروهی با حیرت و گروهی با پوزخند آن‌چه بر این سرزمین گذشته را خواهند خواند و با ناباوری به خود می‌گویند: آیا واقعا این وقایع در ایران رخ داده‌ است؟

روزگاری که در آن:

  • بی‌کفایتی و فساد زاویه‌های آشکار و پنهان سیاست و اقتصاد کشور را در آغوش گرفته بود، به گونه‌ای که دیگر کار از رانت‌خواری گذشته بود و مافیای فساد عملا به اقتصاد و جامعه تجاوز می‌کرد.
  • فرهنگ ارتجاع و قشری‌گری و فرقه‌گرایی از تریبون‌های رسمی و عالی‌ترین سطوح نظام سیاسی ترویج می‌شد، و از آن سو فرهنگ فرصت‌طلبی و فرار از مسئولیت در تار و پود جامعه‌ی قشری و نخبه کشور ریشه دوانده بود.
  • شکاف‌های عمیق روزافزون حیات اجتماعی را به مرز فروپاشی و شکست رسانده بود، و جامعه به گروه‌هایی تقسیم شده بود که هر کدام فکر می‌کردند خود «مردم» هستند و باقی «آدم» نیستند.
  • نخبگان و شایستگان کشور به صورت سیستماتیک تحقیر و طرد می‌شدند تا در کشور خود غریب و در خارج آواره و منزوی باشند.
  • رقبای منطقه‌ای و جهانی شمشیر را علیه مردم از رو بسته‌ بودند و از سیاست دیرینه‌شان مبنی بر تحریم و تحدید و تحقیر ایرانیان گذشته و کار را به رویارویی مستقیم با آن‌ها رسانده بودند.
  • منتقدان شریف و دوستاران عزت و امنیت و پایداری ایران خرد و خسته و تحقیر شده و در عوض عرصه و میدان اعتراض به دست لات‌ها و لمپن‌ها و اپوزیسیون شبه‌نظامی تمامیت‌خواه افتاده بود که حاضر بودند هر بهایی را از جیب مردم ایران بپردازند تا به اهداف غرب‌گرایانه‌ی خود برسند.
  • در حالی‌که نهادهای مهم اجتماعی بیش از پیش طرد و تضعیف می‌شدند، اساسی‌ترین دارایی‌های ملی و اجتماعی کشور قربانی خرده رقابت‌های سیاسی مشتی تنگ‌نظر شده بود که یا مشغول پر کردن جیب‌هایشان بودند یا ذهن‌های تهی از بصیرت‌شان.
  • و …
  • و …
  • و …

با این‌حال در همان روزها، گروه‌هایی در این کشور بودند که با چراغ سبز عالی‌ترین لایه‌های سیاسی-نظامی کشور به کراوات مردها و روسری زن‌ها گیر می‌دادند.

روزی روزگاری در آینده‌های شاید دور، مشتاقان مطالعات تاریخی، از این همه بحرانی که به خاطر سلطه‌ی فراگیر بی‌کفایتی، کوته‌نظری و فساد در کشور به وجود آمده بود و به خصوص از منش و شیوه‌ی فرماندهان سیاسی کشور برای حل این بحران‌ها، بسیار حیرت‌زده خواهند شد و چه بسا از فرط تعجب، سرگرم نیز شوند. به خصوص، آن‌ها از این همه «غلفت» حیرت می‌کنند و از خود می‌پرسند: چگونه ارباب سیاست در کشوری که در آستانه‌ی فروپاشی اجتماعی-اقتصادی بود موفق شدند این‌قدر کوته‌بین باشند؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دشوارترین معمای منطقی همه دوران‌ها

همان‌طور که وب‌گردی می‌کردم عنوان «دشوارترین* معمای منطقی همهٔ دوران‌ها» توجهم را جلب کرد. معما جنبهٔ آکادمیک دارد و توسط یک ریاضی‌دان بدشانس** آمریکایی به نام آقای جورج بولوس طراحی شده و صورت کامل‌تری از یک سلسله معماهای قدیمی‌تر است. طرح بومی‌سازی شدهٔ معما به این صورت است:

شما با سه سیاست‌مدار حرفه‌ای طرف هستید که بدون هیچ ترتیب معینی آن‌ها را اولی، دومی و سومی می‌نامیم. یکی از این سیاست‌مدارها «راست‌گو» است، دیگری «دروغ‌گو» است و آخری هم «تصادفی» است یعنی گاهی «راست‌‌گو» است و گاهی «دروغ‌گو». ماموریت شما این است که با پرسیدن سه سوال از نوع «بله یا خیر» (هر سوال باید دقیقا از یک سیاست‌مدار ‍پرسیده شود) هویت این سیاست‌مداران را تشخیص دهید. هر سه سیاست‌مدار فارسی می‌فهمند اما سوال‌ها را به زبان خودشان پاسخ می‌دهند که در آن معادل «بله» یا «خیر» یکی از واژه‌های «آهان» یا «اوهوم» می‌شود و شما نمی‌دانید کدام یعنی «بله» و کدام یعنی «خیر».

نکته‌های زیر را هم جهت شفاف‌سازی‌ در نظر داشته باشید:

  • این امکان وجود دارد که از بعضی از سیاست‌مداران بیشتر از یک سوال ‍پرسیده شود و از بعضی دیگر هیچ  سوالی پرسیده نشود.
  • این امکان وجود دارد که سوال دوم و این‌که از کدام سیاست‌مدار پرسیده شود بستگی به پاسخ سوال اول داشته باشد. همین قانون در مورد سوال سوم هم صادق است.
  • در مورد سیاست‌مدار «تصادفی» این‌طور فکر کنید که این سیاست‌مدار داخل ذهنش یک سکه پنهانی دارد و هر بار که از او سوال می‌شود سکه را می‌اندازد. اگر سکه شیر آمد تصمیم می‌گیرد «راست» بگوید و اگر خط آمد «دروغ» خواهد گفت.
  • سیاست‌مدار تصادفی هم مثل بقیه سیاست‌مداران پاسخ هر سوال بله-خیر را به صورت «آهان» و «اوهوم» می‌دهد.

کمی راهنمایی: حتما شما هم مثل من یکی از روایت‌های قدیمی و ساده‌تر این معما را شنیده‌اید. همان‌که بزرگ‌مهر حکیم در زندانی است که دو دروازهٔ خروجی دارد: یکی «آزادی» و دیگری «مرگ». دو نگهبان از این دروازه‌ها پاسداری می‌کنند. یکی از این نگهبان‌ها راست‌گو و دیگری دروغ‌گوست. بزرگ‌مهر باید با پرسیدن فقط یک سوال از یکی از این نگهبان‌ها دروازهٔ آزادی را تشخیص دهد. پاسخ این چندان دشوار نیست. نکته این است که بزرگ‌مهر باید با پرسیدن سوالی که از فیلتر هر دو نگهبان عبور می‌کند به «دروغ» قطعی برسد. راست-دروغ یا دروغ-راست هر دو دروغ است. در نتیجه بزرگ‌مهر کافی است یکی از دروازه‌ها را نشان کند و از هر کدام از نگهبان‌ها که دلش خواست سوال کند: «اگر من از آن یکی نگهبان بپرسم آیا این دروازه‌ آزادی است چه پاسخی به من خواهد داد؟» نگهبان هر پاسخی دهد بزرگ‌مهر باید آن را معکوس کند.

«دشوارترین معمای منطقی همه دوران‌ها» شاید سخت‌ترین معمای همهٔ دوران‌ها نباشد اما به هر حال می‌توانید مطمئن باشید برای حل کردن آن (یا حتی درک پاسخ آن) به مقدار قابل توجهی علاقه، فسفر و زمان نیاز دارید.

پاسخ را می‌توانید این‌جا بخوانید.

* به نظر من هیچ ضدتبلیغی موثرتر از چسباندن صفت «ترین» به انتهای موضوع مورد تبلیغ نیست.
** اولین خط صفحهٔ معرفی آقای جورج بولوس با این جمله شروع می‌شود: «با جورج بول» اشتباه نشود. در ضمن ایشان به فاصلهٔ چند ماه از انتشار مقاله‌اش درگذشت.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: لیبی، تاریخ، حقوق بشر، چپ جنگ‌طلب

آن‌چه تهاجم آمریکا-ناتو به لیبی را تکان‌دهنده‌تر می‌کند، حمایت گستردهٔ احزاب «چپ لیبرال» و اقشار مرفه طبقهٔ متوسط – که بخش عمدهٔ خاستگاه اجتماعی آن‌ها را تشکیل می‌دهند- از این جنگ است. با وجودی که برافراشتن پرچم «حقوق بشر» برای توجیه جنگی توسعه‌طلبانه عملی فریب‌کارانه و مزورانه است، «چپ لیبرال» چنان با علاقه به استقبال آن رفته است که گویی این جنگ را متعلق به خود می‌داند. انگار که این اولین بار در تاریخ است که امپراطورگرایی، منافع یغماگرانه‌اش را پشت نقاب دموکراسی و حقوق بشر پنهان می‌کند.

«چپ لیبرال» در توجیه بمباران لیبی توسط آمریکا-ناتو سرشار از واکنش خشم‌آلود علیه سرهنگ قذافی می‌شود، اما تقریبا هیچ تحلیلی از منافع و انگیزه‌های نیروهایی که در داخل لیبی و یا در سطح بین‌المللی به دنبال سرنگونی وی هستند ارائه نمی‌کند. این مدافعان جنگ چنان سخن می‌گویند و می‌نویسند که انگار به جماعت نسیان‌زدگان تعلق دارند. در نوشته‌های آن‌ها «تاریخ» وجود ندارد. هیچ یک از وقایع و رویدادهای «گذشته» یا حتی «امروز» به خاطر آورده نمی‌شود. رذیلت‌های اخلاقی و سابقهٔ قتل عام توسط استعمار امپریالیستی نادیده گرفته می‌شود. در نوشته‌های آن‌ها، هیچ اشاره‌ای به تندروی‌های  استعمارگران ایتالیایی که نزدیک به نیمی از جمعیت لیبی را در دوران اشغال این کشور در سال‌های بین 1911 تا 1940 به کام مرگ فرستاد نمی‌شود. آن‌ها همچنین یادآور نمی‌شوند که آخرین عملیات نظامی مشترک فرانسه-انگلیس در شمال آفریقا؛ تهاجم به مصر در پاییز 1956 بود. عملیاتی که با همراهی اسرائیل به قصد سرنگونی دولت ملی‌گرای یک سرهنگ دیگر عرب، جمال عبدالناصر و کنترل مجدد کانال سوئز که توسط او ملی اعلام شده بود انجام شد. آن حمله با دخالت ایالات متحده که برنامهٔ دیگری برای منطقه داشت (تمایلی به شکل‌گیری مجدد امپراطوری مستعمراتی اروپاییان نداشت) شکست خورد و فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها عقب‌نشینی تحقیرآمیزی کردند.

آن‌هایی که حمله به لیبی را به عنوان یک پیروزی برای جنبش حقوق بشر جشن می‌گیرند ظاهرا هیج خاطره‌ای از دخالت‌های هولناک ایالات متحده در کشورهای مختلف (در راستای منافع استراتژیک سیاسی یا اقتصادی خود) ندارند. آن‌ها نه تنها «دیروز» را فراموش کرده‌اند (ویتنام، جنگ وحشیانه کنتراس در نیکاراگوئه، برانگیختن و تحریک جنگ داخلی در آنگولا و موزامبیک، سرنگونی و قتل لومومبا در کنگو، حمایت بلندمدت از رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی و تهاجم به عراق)، که «امروز» را نیز به کلی نادیده می‌گیرند. چپ جنگ‌طلب به ایالات متحده ماموریت می‌دهد که قذافی را به خاطر کشتار مردم لیبی برکنار کند، در حالی که هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی هر روز بر سر افغان‌ها و پاکستانی‌ها موشک می‌بارند و آدم می‌کشند.

{ادامه و متن کامل }

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

 

دیکتاتور و اخلاق سرکوب

دیکتاتورهای جهان در مهار یا سرکوب جنبش‌های اعتراضی روز به روز دست به وحشی‌گری‌های خلاقانه‌تری می‌زنند؛ اما حمله به مردم معترض  لیبیایی توسط هواپیماهای جنگی آن‌هم در پایتخت کشور خود کاری است که حتی صدام حسین هم به ذهنش نرسیده بود. واقعا امیدوارم این خبر نادرست بوده باشد، چون بمباران غیرنظامیان معترض در پایتخت یک کشور که قاعدتا چگالی جمعیتی نسبی بالایی دارد وحشتناک به نظر می‌رسد. قاعدتا خواندن این خبر باید حسابی من را شوکه می‌کرد، اما انگار چندان تعجب نکرده‌ باشم؛ انگار که اصلا انتظارش را می‌داشتم. در واقع خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم خبر اصلا حیرت‌آور نیست. چرا باید باشد؟ آیا حریمی شکسته شده که از یک دیکتاتور خونخوار انتظار داشتم آن را نشکند؟ آیا از او انتظار داشتم در کشتن یا نابود کردن شهروندان خودش «تردید» کند یا مثلا در انتخاب شیوه و ابزار کشتار «وسواسی» متمدنانه از خود نشان دهد؟ انصافا اگر چنین انتظاری داشته باشم، بسیار ساده‌لوحم.

نه، من توقع «مراعات» حتی حداقلی از خطوط قرمز را از تو «جناب دیکتاتور» ندارم. پس به قصابی‌هایت ادامه بده. هلی‌کوپتر، تانک، هواپیما و موشک بیار و به جان مردم بیفت. تاریخ زمین تا بوده همین بوده، و البته تو نیز «تاریخ مصرفی» داری که نمی‌تواند زیاد دور باشد.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جعفر پناهی: آیا کسی در این دادگاه یادش هست؟

دوباره و دوباره باید این متن را خواند… از دفاعیات «سینمای مستقل» در دادگاه.

تاریخ گواهی می‌­ دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحلیل­گر جامعه­‌اش است. با اندوخته­ ی تاریخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقایع جاری جامعه‌اش است. آن­را می‌­ بیند، تحلیل می‌­ کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می‌­ گذارد که حتی راه‌گشای اهل سیاست نیز هست. آیا آن­چه در ذهن هنرمند می‌­ گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ آیا بازداشت من، همکاران و خانواده­‌ام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانه­‌ای است برای همه­ٔ اهل فرهنگ و هنر این کشور که: «هر آن­که مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشه‌گی هنری نباشد، جایش در زندان است؟»

در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می‌­ دهد و آن خشکاندن ریشه­‌های اندیشه و بی­ ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه­ ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است. و قدرت‌نمایی برای اینکه: هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی‌­ کند، محکوم است.

من یک سینماگرم. دور از سیاست و جنجال­‌های قدرت. تمامی دوران فیلمسازیم را در این کشور فیلم ساخته­‌ام. با بازداشت و محاکمه­ ی من، نه‌تن‌ها منِ فیلمساز، که سینما را به عنصری سیاسی تبدیل کرده­‌اید. این تنها محکمه­ ی من نیست. محکمه­ ی هنر و هنرمندان این کشور است. گواه تاریخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمین است. پس هر حکمی که در این دادگاه داده شود، حکمی است برای همه­ ی هنرمندان، بخصوص همه­ ی سینماگران این سرزمین. و حتی حکمی است برای جامعه­ ی ایران که سال­هاست مخاطب این سینما هستند. نهال من و همه­ ی هنرمندان ایران در خاک این کشور ریشه دوانده و میوه­ ی درخت هنر ما، حاصل زیبایی­‌ها و زشتی­های این سرزمین است. پس هر حکمی که به من و اندیشه­ ی من می‌­دهید، حکمی است که به مردم این کشور داده می‌­ شود.

تاریخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشید برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظه­ ی خود پاک نمی‌­ کند. شما هر رأیی که بدهید به من نمی‌دهید به سینمای مستقل ایران می‌دهید. سینمای ایران در این سی سال آبروی ایران و هنر این سرزمین بوده، شما به این آبرومندی رأی می‌دهد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به این چاردیواری نخواهد شد. باور کنید در آینده هرگز از این دادگاه به عنوان محکمة جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان «محکمة سینما و هنر ایران» یاد خواهند کرد. پس یادآوری می‌­کنم تا یادمان نرود.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست ۹ سال پیش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنواره­‌ای در آمریکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهید در بدو ورود به خاک آمریکا از من انگشت­ نگاری کنید، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنواره­‌هایی را در آرژانتین و اروگوئه پذیرفت و راهی آن کشور‌ها شد، هنگام تعویض هواپیما در فرودگاه نیویورک، ماموران فرودگاه به خاطر ایرانی بودن او و به دلیل قانون مبارزه با تروریست او را برای مراحل تحقیرآمیز انگشت­ نگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دلیل مقاومت به غل و زنجیر کشیده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تن دادن به انگشت­ نگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غیرفرهنگی و غیرانسانی با هنرمند ایرانی را به گوش جهانیان رساند که حمایت­‌های گسترده­ ی شخصیت­های فرهنگی، هنری و سینمایی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بی‌عدالتی در تمامی این کره خاکی است. و چون به هیچ قدرتی وابسته نیست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سیاست‌بازی‌ها اعلام می‌دارد. آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست روزی در کشور خودش هم بازداشت می‌­ شود و دست­بند به دست، راهی زندان اوین خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گیرد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی ۵ سال است امکان فیلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پیش مجوز ساختن فیلم «بازگشت» را که درباره­ ی جنگ بود به او ندادند و فیلم‌هایش، بامجوز و بی‌مجوز، امکان نمایش نداشته‌اند؟

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقیف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوع‌الخروجی همراه دو سینماگر ممنوع­ الخروج دیگر در یادداشتی اعلام کرد: «ما سینماگریم. در تمام طول فعالیت فرهنگی­مان می‌­ توانستیم پاسپورت دیگری داشته باشیم؛ اما خواست و اراده­ ی­ ما بر ایرانی بودن و ایرانی ماندن بوده است…»؟ آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتیش عقاید و غیره را نیز به همراه دارد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست غرفه­ٔ جوایز جعفر پناهی در موزه­ٔ سینما، بسیار بزرگ­‌تر از سلول انفرادی­‌اش در ایام بازداشت­‌اش بود؟ تمامی جوایز این غرفه­ گنجینه‌ای است ارزشمند برای تاریخ سینمای ایران. جوایزی همچون: شیر طلای ونیز، خرس نقره­‌ای برلین، دوربین طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلایی شیکاگو، خوشه­ ی طلایی والادولید اسپانیا، پلاک طلایی سائوپولوی برزیل، پرمدئوس طلایی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتین، جایزهٔ بزرگ توکیو، جایزهٔ بزرگ منتقدین جهان، جایزه­ ی بزرگ اروگوئه و ده­‌ها جایزه­ ی بزرگ و کوچک دیگر از پنج قاره­ که حاصل بیش از دویست بار حضور در بیش از صد جشنواره از پنجاه دو کشور جهان است… در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد…، بگذریم.

چه یادمان باشد، چه یادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه­ ی این بی­ مهری­‌ها باز هم اعلام می‌­کنم که ایرانی­‌ام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداخته‌ام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فیلم­‌هایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی می‌­دانم، پس تأکید می‌­کنم که از هیچ کس کینه­ و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجو‌هایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئول­‌ایم. مسئول­‌ایم این سرزمین را بدون کوچک‌ترین گزند تحویل نسل بعد دهیم.

تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر می‌گذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما می‌خواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چنددسته­ گی و از مخاطراتی است که در آینده بروز می‌کند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می‌­ خواستم و همچنان می‌­ خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزاده­ گی، برابری و برادری از ما می‌­ آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتری‌جویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینه‌توزی میان آن‌ها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویداد‌ها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیب‌پذیر و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی می‌سر می‌­شود که کینه­‌هایمان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزین­‌اش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می‌­ کند.

«راهی است راه عشق، که هیچش کرانه نیست…»

با تشکر
فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا خنک شدن در هر شرایطی مجاز است؟

یادم هست چند سال پیش که در یک دوره‌ٔ آموزشی «بین فرهنگی» شرکت کرده بودم یکی از نکاتی که خیلی روی آن تاکید داشتند این بود که وقتی درکشور دیگری کار یا زندگی می‌کنید با مردم آن کشور و به خصوص آدم‌هایی که نمی‌شناسید درباره‌ٔ فرهنگ و آداب و رسومشان شوخی نکنید و از آن بدتر سعی کنید تا می‌توانید از مسخره کردن یا توهین کردن تاریخ، فرهنگ، یا تمدن آن‌ها پرهیز کنید. آن روزها این نکته را شنیدم و به بایگانی سپردم اما به تدریج در گذر سال‌ها درستی و عمق آن برایم ثابت شد. امروز من واقعا به این نتیجه رسیده‌ام که اگر در کشور دیگری کار یا زندگی می‌کنم در مراوداتم با آدم‌های اهل آن کشور نسبت به تاریخ یا فرهنگ‌شان محتاط‌تر برخورد کنم. در واقع سعی کنم در گفتار و رفتارم دقت کنم که اختلاف‌های فرهنگی ناخواسته توهین‌آمیز تلقی نشود چه برسد به این‌که عمدا و آگاهانه بخواهم نکته‌ٔ تلخ یا گزنده‌ای را به قصد کنایه یا تحقیر به آن‌ها دربارهٔ خودشان گوشزد کنم.

این محافظه‌کاری نیست. این در درجه‌ٔ اول نوعی احترام ساده به مردم کشوری است که در آن کار یا زندگی می‌کنم و در درجهٔ دوم در نظر گرفتن این نکته است که من در آن کشور غریبه و ناآشنا هستم و بنابراین بهتر است مسئولیت نقد فرهنگی را به آدم‌های آشنا به تاریخ و فرهنگ همان کشور بسپارم. خلاصه این‌که من در خیابان‌های آمریکا دوران برده‌داری یا کشتار سرخ‌پوست‌ها را به رخ یک شهروند غریبه‌ٔ آمریکایی نمی‌کشم یا در اتوبوس‌های ژاپن وحشی‌گری‌های ارتش این کشور در آسیای جنوب شرقی در جنگ‌های جهانی را به یک ناشناس ژاپنی گوشزد نمی‌کنم.

به صورت کلی، توهین یا تحقیر کردن مردم یک کشور را با کنایه زدن نسبت به تاریک‌ترین گوشه‌های تاریخ‌شان کار درستی نمی‌بینم چه برسد که من خود میهمان یا مسافر مردم آن کشور نیز باشم…  بنابراین احتمالا می‌توانید تصور کنید که از خواندن این سطور از وبلاگ‌نویسی که درک و شعور انسانی‌اش را می‌ستایم چقدر باید شوکه شده باشم‌ (مطلب عینا و کامل نقل شده و تاکیدها از من است):

حسرت به دلم موند یک‌شنبه بتونم مثل آدم بخوابم. از سر صبح این ناقوس مزخرف گوش‌خراش کلیسا شروع می‌کنه…دنگ دنگ دنگ دنگ …ناهنجار و مزخرف و اعصاب‌خردکن …ول هم نمی کنه. یک‌بار تایم گرفتم درست نیم ساعت تمام کوبید. د بمیرید همتون. از ممد در رفتم، عیسا حالا نمی‌کشه بیرون ازم.

بعد این آلمانی‌ها بای‌دیفالت از حقوق همه مالیات کلیسا برمی‌دارند!! یعنی باید قیافه منو می‌دیدید روزی که اولین فیش حقوقم رسید و دیدم کنار هزارجور مالیات دولت و کار و حق بازنشستگی و بیمه و الخ، برداشتند مالیات کلیسا کم کردند!!

کفش آهنین به پا کرده، رفتم دنبال اینکه من عمرن مالیات کلیسا بدم. خلاصه دیدم راه داره و فقط راه بورکراسی اعصاب خردکنی هست، اما افتادم دنبالش. عمرن من یک‌قرون تو حلق هیچ نهاد مذهبی بریزم. بعد اون روز رفتم شهرداری یک سری فرم پرکنم که من نمی‌خوام مالیات کلیسا بدم، صد و دوبار تو متن پرسیده آیا من غسل تعمید داده شدم؟ نوشتم بابا من ایرانی‌ام، غسل تعمید نمنه؟ بعد می‌پرسه چرا نمی‌خوای مالیات کلیسا بدی؟ جواب روتین‌اش اینه که چون مسیحی نیستم و الخ، ولی من نوشتم چون دلم نمی‌خواد به نهاد مذهبی پول بدم، هرچی می‌خواد باشه.

بعد گفتم اینا تو فرم همه چی از مذهبت می‌پرسند. از فرم استخدام و ویزا گرفته تا فرم بیمه!!! من هم تو هیچ کدوم این فرم‌ها این سوال را جواب ندادم، هربار هم مسئولان مربوطه گیر که ما خیلی ممنون می‌شیم اگه دین خودت را ذکر کنی. من هم هربار گفتم آره؟ من خوشحال نمی‌شم ولی و ننوشتم. بعد دوباره اینجا زنه گیر داد که خب نمی خوای مالیات کلیسا بدی چون مسلمانی؟ گفتم خیر! چون دلم نمی‌خواد! گفت خب یعنی به مسجد می‌خوای کمک مالی کنی؟ گفتم خانم! نیگاه نوشتم دلم نمی‌خواد به هیچ نهاد مذهبی پول بدم. مسجد و کلیسا و کنیسیه و معبد بودایی هم نداره.

بعد چشم و ابرو نازک کرده که من الان تو سیستم می‌بینم مذهب شما هیچ‌جا ثبت نشده و تو هیچ فرمی ننوشتید مذهبتون چیه. چرا؟ منو میگی؟ دیگه شاکی شدم. گفتم بله! چون آخرین‌باری که تو این کشور مذهب همه رو به دقت ثبت کردید، یک عده زیادی تبدیل به خاکستر و خاکسترشون تبدیل به صابون شد. ملتفت هستید که با اون سابقه درخشانتون در برخورد با مذاهب دیگر، آدم دلش نخواد شما بدونی مذهبش چیه! یعنی همچین دیگه ساکت شد که فکر کنم تا ده سال دیگه اینجا از من نپرسند مذهبت چیه. راضی‌ام.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم

این بخش دوم (و آخر) نوشته‌ی دوستم است که ترجمه می‌کنم. بخش اول را این‌جا ببینید.
نکته‌هایی که در بخش اول این نوشته آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.
.
از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.
.
اما، این نکته را از یاد نبریم که آرشیو بی‌بی‌سی از جنس تصویر است و تصویر ایهام دارد. در آینده ممکن است هزاران تفسیر دیگر به غیر از آن‌چه اختراع بی‌بی‌سی فارسی است، متولد شود. اما ما آرشیوی داریم که بسیار بزرگ‌تر از آرشیو بی‌بی‌سی است. اگر به اطرافتان نگاه کنید هنوز می‌توانید افرادی را پیدا کنید که می‌توانند روزهای سال 1953 را به خوبی به یاد آورند. آن‌ها تجربه‌های شخصی‌شان از سیاست، رادیو، روزنامه‌ها، آن‌چه در مدرسه‌ها، بازارها و اداره‌ها رخ داد را برای‌تان می‌گویند. مادر من در روزهای ملی شدن صنعت نفت دو سال داشت و دایی‌اش او را به تظاهرات برده بود. مادربزرگم آن‌چه را که در خیابان‌های آبادان، قلب صنعت نفت ایران در آن روزها، دیده تعریف کرده است. چگونه هزاران نفر از مردم به کارگران صنعت نفت پیوستند و به میدان‌های نفتی رفتند و خطوط لوله را بستند. به این ترتیب روایت ما حتی می‌تواند روایت بی‌بی‌سی فارسی که تاریخ‌چه‌ای متمرکز بر تهران و شاه است را از مرکزیت خارج کند. آیا حافظه‌ی جمعی ما از دست رفته است؟ آیا ایرانی‌ها به راحتی فراموش کردند که به چه چیزهایی امید داشته‌اند و به خاطرش رنج کشیدند؟ آن همه عشق و شور برای استقلال کجا رفت؟
.
در واقع دریچه‌ی شخصی من به حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها از روزهای سال 1953، ادبیات بوده است. امیدها، دردها و رنج‌های آن دوره‌ی تاریخی در داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و شعرهای ما به خوبی منعکس شده است. احمد شاملو، شاعر پیش‌رو درباره‌ی جان‌فشانی‌های مردم در دوران جنبش نوشته است. جو تاریک، افسرده، بی‌حرکت، پراضطراب و کشنده‌ی کشوری که توسط قدرت‌های بیگانه و همکاران داخلی‌شان اداره می‌شد توسط نویسندگانی چون ابراهیم گلستان، غلام‌حسین ساعدی، شهرنوش پارسی‌پور، احمد محمود به دقت ثبت شده است. ما مالک آرشیو خیره‌کننده‌ای هستیم که از آرشیو بی‌بی‌سی غنی‌تر، صادق‌تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
.
در لحظات کودتا چه اتفاقی برای ایران، مردم کوچه و بازار، روشن‌فکران، افسرها، زن‌های خیابانی، کارگران، سربازان، حزب‌ها و میتینگ‌ها افتاد؟ کودتا با غرور و شور و هیجان آن روزها چه کار کرد؟ اجازه دهید بی‌بی‌سی فارسی را فراموش کنیم و فیلم «زنان بدون مردان» ساخته‌ی شیرین نشاط (برپایه‌ی رمانی از شهرنوش پارسی‌پور) را تماشا کنیم.
.

..

مرتبط:


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش اول

این نوشته‌ی عالی را یکی از دوستان خوبم نوشته که به نظرم حیف است به فارسی ترجمه نشود. با هم بخوانیم.

همان‌طور که به سال‌گرد تاریخی و دردناک کودتای انگلیسی-آمریکایی در ایران نزدیک می‌شدیم، بی‌بی‌سی فارسی واقعه را مورد تاکید قرار داد و برنامه‌هایی مرتبط با این لحظه‌ی مهم از تاریخ معاصر ایران پخش کرد. جالب است که دولت ظاهرا ضدغرب ایران درباره‌ِ‌ی این سال‌روز سکوت اختیار کرد، چرا که این روز می‌توانست فضای جدیدی برای به هم خوردن بیشتر رابطه‌ی جنجالی میان ایران و غرب ایجاد کند. اما، دولت ملی‌گرا و مغرور ما ترجیح داد به این سال‌روز بی‌اعتنایی کند و لذت روایت کردن این لحظه‌ی تاریخی را به شبکه‌های تلویزیونی‌ خارجی و به خصوص بی‌بی‌سی فارسی واگذار کند. انصافا موسسه‌ی بی‌بی‌سی فارسی هم کار و زمان قابل توجهی را به بازتعریف این سیاه‌چال تاریخ معاصر اختصاص داد.

چند روز قبل از سال‌روز کودتا (28 مرداد 1332 در تقویم ایرانی و 19 اوت 1953 تقویم میلادی)، بی‌بی‌سی فارسی برنامه‌ی نوبت‌ شما (بحث و گفتگو) را برگزار کرد و از مخاطبان ایرانی خواست که افکار و احساساتشان را درباره‌ی این کودتا بگویند. هم‌زمان بی‌بی‌سی ادعای سلطنت‌طلب‌‌های همدست با کودتا در ایران را که واقعه را «قیام ملی» خوانده بودند منعکس کرد. این عنوان‌گذاری تکان‌دهنده درست در کنار عنوان «کودتا» قرار گرفته بود که عنوانی است که در حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها به این بی‌عدالتی داده شده است. بنابراین برنامه‌ی بی‌بی‌سی از ابتدا بحث را به چهارچوبی جدید کشانید: کودتا یا رستاخیز ملی؟ اگر چه این معادل‌گذاری بی‌سر و صدا و ظریف انجام شده بود، اما همه می‌توانیم حدس بزنیم بی‌بی‌‌سی فارسی قرار است ما را به کجا ببرد.

اما، نهایت نادرستی بی‌بی‌سی در روایت وقایع در خود سال‌روز کودتا با پخش برنامه‌ی مستندی که توسط کارکان بخش فارسی شبکه‌ی تلویزیونی بی‌بی‌سی تهیه شده بود، آشکار شد. برای کسب اعتبار در روایت گذشته، برنامه‌ی بی‌بی‌سی آراسته به صحنه‌های مستندی از آرشیو بود. در این نماها، تعداد زیادی عکس سیاه و سفید جدید از تظاهرات خیابانی، حضور ارتش در خیابان‌، عکس‌های خصوصی و عمومی از شخصیت‌های سیاسی مهم و غیره که شاید برای اولین بار منتشر می‌شدند وجود داشت. این مزیتی است که فقط بی‌بی‌سی می‌تواند از آن بهره‌مند باشد، چرا که تلویزیون ملی ایران اسناد آرشیوی خود را پخش نمی‌کند و صحنه‌ی اجرا را برای بی‌بی‌سی فارسی خالی گذاشته است.

ما، مخاطبان تشنه، نسلی که بی‌تابانه در جستجوی حقیقت بوده‌ایم و بسیار گرسنه‌ی دانستن هستیم، مجذوب این زنده شدن مجدد تصویرها، مکان‌ها، اشیاء و در نهایت روایت مشکل‌دار و مصنوعی بی‌بی‌سی فارسی می‌شویم.

سوءروایت بی‌بی‌سی فارسی از تاریخ را باید در کنار سایر تلاش‌ها برای نشان دادن کودتای 1953 به عنوان واکنش طبیعی مردم در مقابل ناکارائی دولت ضداستعماری مصدق ببینیم. روز چهارشنبه 18 اوت 2010، واشنگتن پست هم مقاله‌ای منتشر کرد که در آن نقش سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) را در کودتا اغراق‌ شده و آمیخته با اسطوره و افسانه (mythologized) دانسته بود و مدعی شده بود که ایرانی‌ها خودشان باید مسئولیت این ناکامی را به عهده بگیرند. دنبال کردن این خط تفسیری جدید از کودتای 28 مرداد که توسط مخازن فکر (think tanks) این کشورها تولید شده است کار ساده‌ای است: تلاش‌هایی که می‌خواهد نقش سیاست خارجی و سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس در این واقعه را تا جایی که امکان دارد کمرنگ کند.

به عنوان نمونه به چند مورد از سوءروایت و اطلاعات نادرست یا نادقیقی که در مستند بی‌بی‌سی فارسی آمده توجه کنید:

یک: در بازگویی رویداد‌هایی که در فاصله‌ی سرنوشت‌ساز بین ملی شدن صنعت نفت و کودتا رخ داد، مستند بی‌بی‌سی به کلی عواقبی را که از دست دادن نفت ایران برای صنایع غرب به وجود آورد نادیده می‌گیرد و تلاش می‌کند نقش سفارت آمریکا و انگلیس در تهران را در رابطه با تهدید کمونیسم نشان دهد. مستند بی‌بی‌سی مدعی می‌شود که تنها دلیلی که این سفارت‌خانه‌ها کودتا را طراحی و حمایت مالی کردند ترس آن‌ها از افتادن ایران به دام کمونیسم بود. هیچ اشاره‌ای به ناپایداری اقتصادی‌ای که ملی شدن نفت ایران در بازارهای آن زمان آن‌ها به وجود آورده بود نمی‌شود. گویی که آن‌ها برای پس گرفتن نفت ایران هیچ تلاشی نکرده‌ باشند. بنابراین، تصمیم‌ها و برنامه‌هایی که منجر به کودتا شد به صورت ازخودگذشتگی‌هایی قهرمانانه‌ و اخلاقی‌مدار وانمود شده که دیپلمات‌های غربی برای نجات همسایه‌ی کم‌اطلاع و ساده‌‌ی شوروی انجام دادند. مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم می‌گوید که اگر دخالت سیا نبود، ایران مانند خیلی کشورهای دیگر پیرامون شوروی به دامان کمونیسم می‌افتاد.

دو: برای شرح آن‌چه واقعا رخ داد، چند شخصیت‌ سیاسی معرفی می‌شوند. اما این معرفی‌ها نادقیق و گمراه‌ کننده است. به عنوان مثال، در دور اول اختلاف‌ها بین شاه و نخست وزیر ملی، مصدق استعفا می‌کند و شاه بلافاصله احمد قوام را جانشین او می‌کند. بی‌بی‌سی فارسی قوام را فقط و فقط به عنوان یک سیاست‌مدار باتجربه معرفی می‌کند. اما هیچ اشاره‌ای به این‌که او یک شخصیت شاخص و شناخته شده‌ی طرف‌دار انگلیس بود نمی‌کند. روزنوشت‌های احمد قوام که بعد از انقلاب در ایران منتشر شده به وضوح خدماتی که او برای دولت انگلیس انجام داده است را نشان می‌دهد. به همین ترتیب، فیلم نمی‌گوید که علت اصلی تظاهرات خیابانی بعد از به قدرت رسیدن قوام همین سابقه‌ی سیاسی منفی قوام بوده که باعث سلب اعتماد مردم از او شده بود.

سیاست‌مدار دیگری که در برنامه ذکر می‌شود اسماعیل رشیدیان است که به عنوان رابط میان سفارت انگلیس و اراذل و اوباش خیابانی معرفی می‌شود. در روز کودتا، این گروه متشکل از لات‌ها و اراذل و اوباش خیابان‌ها را در دفاع از شاه اشغال کردند و دوشادوش افسران ارتش، فضایی از ترس و ناامنی در جامعه ایجاد کردند. بی‌بی‌سی فارسی، رشیدیان را به مانند شخص مهربانی معرفی می‌کند که از قدرت گرفتن کمونیستم واهمه داشت و به خاطر همین هم با کودتا همکاری کرد. این ادعای بسیار مشکل‌داری است. رشیدیان شخصیت سیاسی پیچیده‌ای نداشت که بخواهد معادلات بین‌المللی سیاسی را این‌گونه ببیند. همچنین، اگر چه او احتمالا شناخت عمیقی از دنیای زیرزمینی تهران داشته، اما به عنوان کسی که دلارهای آمریکایی را میان لات‌ها تقسیم کرد این سوال‌ها درباره‌اش مطرح می‌شود: او چگونه این ارتباط‌ها را ایجاد کرد؟ پول‌ها چطور تقسیم می‌شد؟ سهم او به خاطر اجرای این خدمت چقدر بود؟

نکته‌ی مهم دیگر این‌که، مستند بی‌بی‌سی هیچ اشاره‌ای به این نکته نمی‌کند که سیاست‌مداران یاد شده از اعضای فراماسونری بودند. مانند معمول بی‌بی‌سی درباره‌ی رابطه‌ی میان تحولات سیاسی کشورهای در حال توسعه (جهان سوم در آن زمان) و نهاد فراماسونی صحبتی نمی‌کند.

سه: مستند بی‌بی‌سی روایتی ارائه می‌کند که آکنده از اشتباهات ساده‌انگارانه، استراتژی‌های مشکوک، سکوت‌های غیرقابل توضیح و رفتار غیرعقلانی دولت مصدق است. ما مخالف روایت صادق و عمیق از تاریخ که بتواند غبار ابهام را برای مخاطبان متعهد بزداید نیستیم. نگاهی چنین به تاریخ، به ما کمک می‌کند که از تکرار اشتباهات مشابه پرهیز کنیم و ما را در تلاش خود برای عدالت هدایت می‌کند. اما، این موضوع هدف مستند بی‌بی‌سی نیست. پذیرفتن روایت بی‌بی‌سی، به وضوح باور مخاطب به مصدق و جنبش ملی را دچار تردید می‌کند. این روایت، تصویر مردمان حامی او را می‌شکند و تلاش می‌کند فداکاری‌ها، امیدها و آرزوهای آن‌ها برای ایران آزاد را کم ارزش نشان دهد. بی‌بی‌سی فارسی کاری می‌کند که جنبش ملی شدن صنعت نفت و پایان آن، به صورت یک بحران قابل اجتناب، سناریویی احمقانه که با احساسات سطحی اجرا شد به نظر برسد.

به عنوان مثال، فیلم روی این نکته که مصدق از خطر کودتای آمریکایی بی‌اطلاع بود تاکید می‌کند. او ساده‌انگارانه به آمریکایی‌ها اعتماد کرد و بنابراین در مواجهه با آن‌ها به اندازه‌ی کافی محتاط و آماده نبود. این یک نکته‌ی درست است. مصدق خطر سیاسی آن‌ها را نادیده گرفت. اما چه کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که آمریکایی‌ها با شعارهای ضداستعماری‌شان، ممکن است طرح یک جنبش مردمی و محبوب را در 1953 بریزند؟ در آن روزگار، آمریکایی‌ها در ویتنام یا آمریکای لاتین یا خاورمیانه درگیر نشده بودند. آن‌ها معصوم و پاک و ظفرمند از میان ویرانه‌های جنگ جهانی به در آمده بودند. ما می‌توانیم شرایطی که باعث گمراه شدن مصدق شد را درک کنیم: هیچ سابقه‌ای علیه آمریکایی‌ها وجود نداشت و آن‌ها مدعی بودند که ضد استعمار هستند. بنابراین، این‌جا می‌توانیم از تاریخ درس بگیریم. ما نباید به قدرت‌هایی که به نظر می‌رسد با چیزی که با آن مبارزه می‌کنیم مخالفند، اعتماد کنیم. دولت‌هایی که مخالف دولت فعلی ایران هستند، به راحتی می‌توانند به جنبش سبز خیانت کنند، همان‌طور که آمریکا با مصدق کرد.

اما به جای استخراج یک درس تاریخی یا یک متودولوژی برای مقاومت، مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم به ما درباره‌ی شکست محتمل هشدار می‌دهد. به علاوه، مستند به مخاطبان خود اجازه نمی‌دهد که احترام خود به ارزش‌های این تاریخ را حفظ کنند.غیرممکن است که بتوان به سیاست‌مدارانی چون دکتر فاطمی یا دکتر مصدق که عمرشان را برای این پروژه گذاشتند نازید. اگر به آن‌چه در مستند آمده اعتماد کنید، اگر تصویر ستودنی جنبش ملی شکسته شود، ما تبدیل به نسلی بدون پشتوانه‌ی محکم مقاومت می‌شویم. بدون داشتن الگویی که به عنوان راهنمای کار برگزینیم، بدون امید، فاقد سرسختی و اعتماد به نفس جمعی، ما بسیار شکننده، پوک و میراث‌دار پرتردید اشتباه‌ها، خیانت‌ها و شکست‌ها خواهیم بود و به فرودستانی تبدیل می‌شویم که بهتر است سکوت کنند و ‌آن‌چه قدرت‌های جهانی یا غیرقانونی برایشان تصمیم می‌گیرند را بپذیرند.

نکته‌هایی که در بالا آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.

از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.

پایان قسمت اول.

ادامه در «وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم«


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بی‌بی‌سی فارسی، «قیام ملی ۲۸ مرداد» و چند سوال از خوانندگان

به نقل از بی‌بی‌سی فارسی:

پژواک: ۲۸ مرداد؛ زمينه ها و پيامدهای سقوط دولت دکتر مصدق

… نه تنها هواداران محمد مصدق، بلکه تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی، فارغ از گرايش‌های فکری و سياسی خود از وقايع ۲۸ مرداد به عنوان يک «کودتای انگليسی- آمريکايی» ياد کرده‌اند و در مقابل، طرفداران نظام سلطنتی، حوادث ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را «قيام ملی» خوانده‌اند.

.

گذشته از اختلاف نظر شديد بر سر تفسير و تحليل ۲۸ مرداد، کسی در اهميت اين روز و پيامدهايش ترديد نکرده است.

اما چند سوال:

  • آیا تنها «هواداران محمد مصدق و تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی» بوده‌اند که به وقايع ۲۸ مرداد عنوان «کودتای انگلیسی-آمریکایی» داده‌اند؟ آیا نظر اغلب مردم ایران (وجهان) و مورخان مستقل چیز دیگری است؟
  • طرف‌داران نظام سلطنتی که این واقعه را «قیام ملی» خوانده‌اند در معادلات امروز ایران چه نقشی دارند که نظر آن‌ها این‌طور هم‌وزن و هم‌ردیف با «هواداران محمد مصدق و تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی» بیان می‌شود؟
  • آیا واقعا «اختلاف نظر شدید بر سر تفسیر و تحلیل کودتای ۲۸ مرداد» وجود دارد؟!

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بازنگری سبز: چرا باید پیش‌فرض‌های سیاسی-اجتماعی خود را مورد بازبینی قرار دهیم؟

صرف‌نظر از گرایش‌های سیاسی افراد، احتمالا کمتر کسی پیدا می‌شود که اهمیت سال 1388 را به عنوان سالی ویژه و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران انکار کند. بررسی ریشه‌ها و علل وقوع بسیاری از رویداد‌های سال گذشته که تاثیر آن‌ها تا به امروز هم ادامه دارد بی‌تردید کار ساده‌ای نیست. از طرف دیگر به نظر من همه باید تا حد توان و امکان سعی کنیم نگاه جامع‌تری به این وقایع جریان‌ساز داشته باشیم.

اما هرگونه تلاش ما برای تحلیل و شناخت جریان‌ها و رویدادهای سیاسی-اجتماعی سال گذشته (تا امروز) بدون تردید از پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن خود داریم تاثیر می‌گیرد. این پیش‌فرض‌های اولیه که به صورت الگوهای ذهنی «تقریبا بدیهی» درآمده‌اند به ما کمک می‌کنند تا دستگاه استدلالی و تحلیلی خود را روی آن‌ها بنیاد کنیم. به عبارت دیگر این‌ها سنگ بنای نگاه توصیف‌گرایانه (و یا تحول‌خواهانه) ما به سیستم سیاسی-اجتماعی ایران امروز هستند.

این پیش‌فرض‌ها یا الگو‌های ذهنی پایه، در صورتی که نادرست یا نادقیق باشند می‌توانند نگرش و نگاه کلی‌ ما را به وضعیت سیاسی-اجتماعی امروز ایران مخدوش کنند و تحلیل‌ها و برداشت‌هایمان را به سمتی سوق دهند که وهم جای واقعیت را بگیرد و در نتیجه به راحتی بازیچه‌ی دست سیاست‌گردانان قرار گیریم. نباید هرگز فراموش کنیم که نگاه سیاسی-اجتماعی اغلب ما بر مبنای همین پیش‌فرض‌ها شکل گرفته است و در همان راستا است که تحلیل‌ها را می‌خوانیم یا می‌نویسیم. این تحلیل‌ها اگر چه در نگاه اول ممکن است موضوعی حاشیه‌ای و کم اهمیت جلوه کنند، اما به دلایل مختلف بازنگری آن‌ها و تلاش برای پالایش و تناقض‌زدایی از آن‌ها لازم است. مهم‌ترین این دلایل این است: در دراز مدت تنها استراتژی پیروزی برای جنبش سبزبالا بردن دائمی سطح آگاهی بدنه‌ی جنبش و به دنبال آن تعیین، تثبیت و تعمیق خواسته‌های آن از طریق واقع‌گرایی و پرهیز از توهمات و تاکید مداوم بر عقل‌گرایی است.

پس اجازه دهید از برخی از متداول‌ترین بدیهیات سیاسی-اجتماعی‌مان در ماه‌های اخیر شروع کنیم و سعی کنیم درستی یا دقت این الگوهای ذهنی را مورد بازبینی قرار دهیم. حتی درستی یا نادرستی گزاره‌هایی مانند «در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 تقلب صورت گرفت.» که ارزش آن امروزه برای بسیاری از ما بدیهی می‌نماید را باید دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم. این گزاره‌ و بسیاری گزاره‌های مشابه آن هنوز قدیمی یا کهنه نشده‌اند و در واقع امروز شاید بهترین زمان برای ارزیابی مجدد آن‌هاست.

این را هم همین اول کار بگویم که می‌دانم ارائه‌ی تحلیل یا تصویر دقیق از واقعیت سیاسی-اجتماعی ایران امروز کار ساده‌ای نیست و من هم ادعا نمی‌کنم که می‌توانم چنین تصویری ارائه دهم. نکته‌ی مهم‌ اما این است که معتقدم باید برای درک و فهم واقعیت سیاسی-اجتماعی امروز کشورمان تلاش کنیم، هر کدام از ما به شیوه‌ی خود و در حد درک و توان خود.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از شما هیچ انتظاری ندارم، فقط یک آرزو دارم

همه‌ی دوستان نزدیک و دور ما را رنجاندید، طرد کردید، تبعید کردید، فرسودید، دستگیر کردید، زخمی و ناکار کردید. هر روز باید خبر تلخ جدیدی بخوانیم چرا که شما همه‌ی ما را دشمن خود می‌دانید.

تا کی می‌خواهید ادامه دهید؟ به جان ما افتاده‌اید. دردهای تاریخی‌مان کم بود شما دیگر چه بودید که به جان این سرزمین افتادید؟ این مردم چه گناهی کرده‌اند که باید تاوان‌های دنیوی و اخروی را هم‌زمان بدهند. چه درد لاعلاجی هستید آخر شما؟ آدم می‌ماند حیران.

خدا را که می‌دانم باور ندارید. به انسان هم که اعتقادی ندارید. اهل دانش و علم هم نیستید که قسم‌تان بدهم به رازهای جهان. آزاده هم نیستید که بخواهم دست به دامن شرافت و آزادگی‌تان شوم. رحم و مروت هم ندارید که بخواهم ازتان خواهش کنم دلتان به رحم بیاید. چه هستید شما؟ چه طاعونی هستید؟

هر که اهل فکر و قلم و شرافت باشد را دشمن می‌دانید. به شما حق می‌دهم. به شما حق می‌دهم هر آن‌که ذره‌ای شرف داشته باشد و فرق «انسانِ فرهنگی» و «حیوانِ زیستی» را در گفتار و رفتار و پندارش نشان دهد دشمن خود بپندارید. واقعا هم این‌ها دشمن شما هستند.

از شما نمی‌خواهم که علی معظمی و دیگر روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی یا سیاسی اسیر را‌ آزاد کنید. از شما هیچ انتظاری ندارم. فقط یک آرزو دارم و آن این است که شرتان برای همیشه از سر این مردم مظلوم کم شود و من بتوانم آن روز را با چشم‌های خودم ببینم.

به امید آن روز.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سبز بودید، اما به زبان جهانی ما توهین کردید

هیچ چیز مقدس نیست.

هیچ‌چیز. هیچ‌چیز.

حتی موسیقی.

اما اگر بنا باشد از مجموعه‌ی دستاوردهای بشری، یکی، دست‌کم یکی را انتخاب کنیم آیا چیزی جز موسیقی می‌تواند باشد؟ جهانی‌ترین هنر. هنری که گیاه و حیوان آن‌را حس می‌کنند و جنایت‌کاران جنگی و شاعران نیز از آن لذت می‌برند. انتزاعی‌ترین هنر، بافته شده در تار و پود ژنتیکی ما آدم‌ها که از ورای همه‌ی زبان‌ها و همه‌ی نژادها و همه‌ی جنسیت‌ها و همه‌ی مذهب‌ها و همه‌ی گرایش‌ها و همه‌ی سابقه‌ها و همه‌ی گناه‌ها و همه‌ی جنایت‌ها و همه‌ی عطوفت‌ها و همه‌ی تاریخ بشر برای ما می‌نوازد.

هنری که ما را می‌بخشد و نوید رستگاری می‌دهد.

وقتی این خبر را خواندم دلم شکست…

+ ویدئو

+ ویدئو

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌هایِ روز: تجربه‌هایِ تاریخی‌مان را فراموش نکنیم

  • نکاتی درباره بیانیه هفدهم موسوی؛ چیزی میان اتمام حجت و مانیفست » دبش
    بیانیه شماره 17 موسوی یکی از زیرکانه ترین بیانه‌های اوست. موسوی در حالی این بیانیه را می‌نویسد که تقریبا تمام مشاوران و اطرافیان او دستگیر شده‌اند و حکومت تمام برگه‌هایش برعلیه او را رو کرده است.
  • تجربه‌های تاریخی‌مان را فراموش نکنیم » عزت‌الله سحابی
    اینک نباید به هیچ وجه به شبیه‌سازی حوادث کنونی ایران با دوران انقلاب پرداخت. افراد آگاه و ناظران باتجربه و عمق‌نگر به خوبی می‌دانند که الان نه سال 42 است که حاکمیت بتواند جنبش اعتراض مسالمت‌آمیز مردم را سرکوب و نابود کند و نه سال 56 است که مردم و جامعه از یک سو و دولت و حاکمیت از سوی دیگر در شرایط یک انقلاب قرار داشته باشند. بنابراین دوستان عزیز نصیحت و انذار و هشدار این برادر پیرتان را بپذیرید و در آن تأمل کنید که نباید با دادن تحلیل‌های تند و اغراق‌آمیز و احساسی بر تنور احساسات آتش بریزید و حرف‌ها و کارهای بی‌پشتوانه را تشویق کنید.
  • درباره روشنفکری دینی و روحانیت » تورجان
    درباره نقش روحانیت در جنبش های آزادیخواهانه نباید دچار افراط و تفریط شد. تریبون های رسمی همواره سعی کرده اند در سی سال گذشته با بزرگنمایی نقش روحانیت در انقلاب اسلامی و حتی جنبش های پیش از انقلاب ۵۷ به نوعی مشروعیت زایی برای سیستم حاکم دست بزنند و طیف های دیگر اثرگذار در این تحولات را به دلیل آنکه در سیستم کنونی از منتقدان و مخالفان شمرده می شده اند نادیده بگیرند. از سوی دیگر شاهد بوده ایم طیف های گوناگون اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز در ورطه تفریط افتاده و کمترین نقش را به روحانیت داده اند تا به نوعی از رقیب و مخالف سیاسی خود مشروعیت زدایی تاریخی کرده باشند.
  • مهاجرت به راحتی ممکن است آدم رو کله پوک کند » وبلاگ بدون عنوان
    این ایرانی که اینجا هست نظر به اینکه هویتش روی هوا است مجبور می‌شود مدام روی مولفه‌های ایرانی اش ناکید کند تا کمتر احساس پوچی بکند اما ایرانی در ایران در آن هویت کذایی تا گلو فرو رفته و اصلا علاقه ندارد حالا بیاید و برجسته اش کند. معمولا هم وقتی میایی روی این ایرانی بودنت تکیه کنی می‌روی سراغ جنبه‌های دم دستی و متواتر فرهنگ ایرانی. همین که قرمه سبزیت را بخوری و سفره هفت سینت را بچینی و خبرهای جنبش سبز را بخوانی خوشجالی. البته بیشتر از این هم از تو بر نمی آید. در ننیجه تویی که اگر در ایران بودی صد سال هم سراغ این مقولات نمی‌رفتی و کاملا به دور از مرکز در لاک خودت چرا می‌کردی ناگهان حودت را در مرکز میراث بالنده ایرانی پیدا میکنی.
  • کریسمس خود را چگونه گذراندید؟ »  یک مهندس خسته
    روز ششم – تعطیلات طولانی مدت، امتحان رابطه زناشویی هست. کمتر دیده ام زوجی از این امتحان سربلند بیرون بیایند. از روز سوم به بعد زوجین هر کدام به مثابه یک تانکر هجده چرخ هستند، بار زده اند تا بیخ گلو، یکی با نیتروژن مایع و دیگری با بنزین هواپیما، با همدیگر کورس انداخته اند چراغ خاموش توی سر پایینی چالوس. جرقه غیر قابل اجتناب هست.
  • باور کردنش سخت است » سیاوشون
    من همه‌ی کافه‌های این شهر را بلدم. و می‌دانم که همه‌ی آن نوشته‌های «سیگار کشیدن ممنوع» را از ترس «اماکن» چسبانده‌اند به دیوارهای‌شان. وگرنه این‌جا همه چیز آزاد است، سیگار کشیدن آزاد است، ساعت پرسیدن آزاد است، ساعت مچی داشتن آزاد است، خواب دیدن آزاد است، تنها این من هستم که ساعت مچی ندارم، و متاسفم، باور کردنش سخت است، من هیچ‌وقت ساعت مچی نداشته‌ام.
  • چند جوک در مورد اتحاد شوروی سابق! » كلاشينـكـف ديـجيتال
    به برژنف یک توپ فوتبال هدیه کردند،او گفت: از شما برای این هدیه متشکرم، اما نمی توانم قبولش کنم، چون خیلی به خروشچف (رهبر معزول شده شوروی) شبیه است!
  • واكنش‌ها به بيانيه هفدهم موسوي » اين‌جا و اكنون
    به نظرم، خطي كه در نقل قول بالا پر رنگ كردم قسمت اصلي جواب به شخص رضايي است، و از آن به بعد، شايد نوعي جواب به همه كساني در اردوگاه راست باشد كه ممكن است بخواهند با استدلالي مشابه ولي نه از راهي كه رضايي اقدام كرده، عمل كنند – راهي كه در ابتداي سرمقاله مورد تخطئه شريعتمداري قرار گرفته. سرمقاله اخير اگرچه لحن معمول شريعتمداري را دارد، اما به نظرم به دليل موقعيتي كه در آن هستيم، آن را بايد بسيار جدي گرفت. شايد يكي از مهم‌ترين نوشته‌هاي آقاي شريعتمداري در ماههاي اخير باشد.
  • شوخی اشک آور مسلمانی » كافه ناصری
    مسجد قبا را در شیراز که محل نماز جماعت آیت الله دستغیب است به خاطر مخالفت های ایشان با آقایان تخلیه و پلمپ کرده اند. هیچ کس فکرش را می کرد در جمهوری اسلامی روزی مسجد پلمپ کنند؟ خدائیش جهان از این بامزه تر ممکن است بشود؟
  • مجله بخوانیم » تلخ، مثل عسل
    بیست و چهار. اولین شماره اش را دیروز خریدم و رفیق بی خوابی و بد خوابی دیشبم شد. مرا یاد سری اول مجله ی نقد سینما انداخت، قبل از آنکه نقد سینما توسط گروه جدید قبضه شود و از هویت تهی: تهی تهی. حداقل فایده  بیست و چهار این بود که خیالم آسوده شد فقط من نیستم که هر چه در همشهری کین می گردم فیلمی در حد برترین اثر تاریخ سینما نمی یابمش.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سال گذشته امروز چه نوشتید؟ – راهنمای قدم به قدم

اگر عمر وبلاگ شما از یک‌سال بیشتر باشد احتمالا به خودتان گفته‌اید ای کاش روش ساده و عملی‌ای پیدا می‌شد که بشود نوشته‌های شما در سال‌ یا سال‌های گذشته را در همین تاریخ امروز نمایش دهد. یک جور تقویم تاریخ منتها فقط برای وقایع داخل وبلاگ خودتان: امروز در تاریخ وبلاگ من چه اتفاقی افتاد؟ که به راحتی هم قابل عرضه و انتقال باشد.

این کار البته برای کسانی که از سرویس‌های شخصی یا سرویس‌هایی که امکان اجرای جاوااسکریپت به آن‌ها می‌دهد شدنی است. اما به نظر من تمیزترین و بهترین روش استفاده از یاهوپایپ برای ساختن یک خوراک (feed) مخصوص است که به کمک آن بتوانید تاریخ‌چه وبلاگتان را محدود کنید به تاریخ امروز منتها در سال‌های گذشته. یعنی یک خوراک بسازید که اگر امروز 19 دسامبر 2009 است، تمام پست‌های شما را در 19 دسامبرهای سال‌های قبل 2008، 2007 و غیره بدهد.

این‌کار را من امروز به صورت ساده انجام دادم. تصدیق می‌کنم که می‌شود خیلی کامل‌ترش کرد. مثلا نشانی سایت را از کاربر به صورت پارامتر دریافت کند و سال‌ها را هم خودکار تشخیص دهد. من این‌کار را در متن خود پایپ انجام داده‌ام اما شما می‌توانید پایپ من را تکثیر (کلون) کنید و خودتان اسم سایت خودتان را در آن بزنید.

کار بسیار ساده است. اکانت یاهو که رایگان است و همه تقریبا دارند. به ترتیب زیر عمل کنید:

  1. به حساب یاهو خود داخل شوید.
  2. این پایپ را کلون کنید و به آن عنوان دلخواه بدهید. کلون کردن به سادگی کلیک کردن روی دکمه‌ی کلون انجام می‌شود. و بعد باید گزینه‌ی ویرایش پایپ (Edit Source) را انتخاب کنید.
  3. حالا شما داخل پایپ هستید. پایپ به این صورت کار می‌کند: تاریخ امروز را توسط ماژول «تاریخ‌ساز» (Date Builder) در نظر می‌گیرد و خروجی آن را به «نشانی‌ساز» (Url Builder) می‌دهد. از این ماژول‌های نشانی‌ساز به تعداد سال‌های تاریخ وبلاگتان احتیاج دارید. هر کدام از این ماژول‌ها سال معینی را منتها در همان روز و ماه مشابه تاریخ امروز در نظر می‌گیرد و یک نشانی خوراک تولید می‌کند که بسته به وبلاگتان ممکن است فرق کند اما معمولا ساختار معینی دارد. در مورد من دو تا کافی بوده که برای تاریخ‌چه‌ی بامدادی در 2007 و 2008 به کار می‌رود. خروجی خوراک سال‌های مختلف به ماژول «خوراک‌ها را بگیر» (Fetch Feed) تحویل داده می‌شود که آن‌هم خوراک‌ها را می‌خواند و روی خروجی قرار می‌دهد. پس شما اگر وبلاگتان از دو سال بیشتر قدمت دارد ماژول‌های تاریخ‌ساز بیشتری اضافه کنید و بعد هم باید نشانی‌سازها را متناسب با فرم خوراک‌ساز سرویس وبلاگتان طراحی کنید. برای کاربران وردپرس دات کام کار خیلی خیلی ساده است و فقط باید نشانی سایت‌شان را آن بالا عوض کنند.
  4. وقتی خوراک ساخته شد کار شما تمام است. اما بهتر است برای تمیزی بیشتر کار یک خوراک جدید در فیدبرنر درست کنید و بعد آن نشانی خوراک جدید (مثل این) را در وبلاگتان در قسمت سایدبار نمایش دهید.

برای نمونه حاصل کار سایدبار بامدادی را نگاه کنید. در تاریخ بامدادی در 19 دسامبر (امروز) دو نوشته وجود دارد که به صورت خودکار شناسایی و آورده شده‌اند:

این روش چنان ساده و رها از قید و بندهای مختلف نرم‌افزاری یا زبانی است (فقط RSS تولید می‌کند) که حتی آن‌را به دوستانی که از میزبان‌های شخصی استفاده می‌کنند توصیه می‌کنم.

امیدوارم بتوانید از این راه تاریخ‌چه‌ی وبلاگتان را راحت‌تر بازتولید کنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یکی از خانه‌های این شهر – دو

در هر یک از پست‌های این مجموعه، یک «وبلاگ» از «وبلاگستان» معرفی و پیشنهاد می‌شود. عرصه‌ی معرفی وبلاگ مثل پرواز با گلایدر است: هم هیجان دارد و هم خطرناک است! پس این معرفی‌ها را با در نظر گرفتن این چهار نکته‌ انجام می‌دهم: یکم این‌که این معرفی‌ها لزوما به معنای تایید همه‌‌ی نظرات یا نوشته‌های نویسنده‌ی وبلاگ معرفی شده نیست و در واقع من معمولا نویسنده‌ی این وبلاگ‌ها را اصلا نمی‌شناسم. دوم این‌که صرفا وبلاگ‌هایی را معرفی می‌کنم که به نظرم «ارزش» خوانده شدن دارند. سوم این‌که (بدیهی) معرفی وبلاگ‌ها در این مجموعه به آن معنا نیست که وبلاگ‌هایی که این‌جا معرفی نمی‌شوند به نظرم ارزش خوانده شدن ندارند! چهارم این‌که اگر روزی روزگاری وبلاگ نویس «الف» و «ب» را معرفی کردم که خواسته یا ناخواسته دشمن خونی هم از آب درآمدند امیدوارم خودشان یا دیگران از من دل‌گیر نشوند که چرا هر دو را معرفی کرده‌ام!

یکی از خانه‌های این شهر – وبلاگ خاطرات دهه‌ی شصت

این وبلاگ به سرعت تبدیل به یکی از وبلاگ‌های مورد علاقه‌ی من شد. وبلاگی که به گفته‌ی نویسنده‌اش مخاطبین اصلی‌اش «آنانی که از دهه شصت چیزی نمی دانند یا آن را به یاد ندارند» است و مجموعه‌ی گوناگون و جذابی از وقایع فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دهه‌ی شصت را تعریف می‌کند که تا جایی که می‌دانم در وبلاگستان فارسی در نوع خود منحصر به فرد است.

در مورد میزان سندیت یا دقت مطالبش تحقیقات جامعی انجام نداده‌ام (چطور می‌شود تحقیق کرد؟) اما بیشتر مطالبی که در آن می‌خوانم با تجربه‌ و خاطرات شخصی من از آن دوران هماهنگی دارد. به هر حال قضاوتش با خود شما.

در ستون سمت راست وبلاگ جملاتی آمده که توجه خواننده را جلب می‌کند (تاکیدها از من):

… مدتی است وقتی برای جوان‌ترها از جوانیم و شرایط روزگار آن دوران می‌گویم، با نگاه‌های ناباورانه و پرسش‌های از سر تردید مواجه می‌شوم. جالب‌تر این‌که برخی از هم‌دوره‌های من هم دچار فراموشی گشته‌اند و همین بیست، سی سال پیش را از یاد برده‌اند.
این وبلاگ فقط به یادآوری آن روزها می‌پردازد و بس.
قصد توهین به هیچ‌کس و عقیده‌ای را ندارم، اما می‌دانم یادآوری آن روزگار برای کسانی توهین‌آمیز است!!!

خوب چرا معطلید؟ فورا دست به کار شوید و مشترک خوراک (فید) این وبلاگ خواندنی شوید. کافی است روی تصویر زیر کلیک کنید:

وبلاگ خاطرات دهه‌ی شصت


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: با رمز یا مسیح کسی را کتک زدید؟


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: کیفرخواستی علیه دانایی

  • پنج چیزی که باید درباره این جنبش بدانیم » مراد فرهادپور
    حتما خواندنی
    .
  • صدا و سیمای دولت ایران بر چه اساسی کار می‌کند و با آن باید چه کرد » باران در دهان نيمه باز
    رسانه‌های دروغ‌پرداز هرگز در پی آن نیستند تا دست کم اندکی از شاخدار بودن دروغ‌هایشان بکاهند، بلکه به عکس تعمدا و در نهایت روداری بر غیرقابل هضم کردن آنها اصرار دارند چرا که آنها فقط به یک طرف قضیه که «باوراندن دروغ به آنهایی که باور می‌کنند» باشد نظر ندارند بلکه بیش از آن به «تخریب روانی آنهایی که باور نمی‌کنند» توجه دارند.
    .
  • چپ دوزاری » همه می‌دانند
    دوزاری‌ها وانمود می‌کنند که تفکر تاریخی دارند در صورتی که آلوده به تاریخ هستند. آدم‌ها را هم  نمی‌توانند از تاریخ‌شان پاک کنند. به طور مشخص فرقی بین میرحسین موسوی قبل از 22 خرداد 88 با میرحسین موسوی بعد از 22 خرداد 88 نمی‌بینند.
    تا پیش از شب شمارش آرا توی تلویزیون و پوسترهایی که در خیابان دست سبزها بود مردی را می‌دیدم که پروژه‌ی پاکسازی کارخانه‌ها از کارگران سندیکالیست/کمو.نیست را اجرا کرد و قدرت صنفی را با زور اسلحه از آنها گرفت و به اعضای شاخه کارگری حزب جمهوری اسلامی تقدیم کرد، که در دوره‌ی نخست وزیری‌اش پیش‌نویس اولیه‌ی قانون کار با اجاره‌ای فرض کردن نیروی کار نوشته شد، که در چهار سال نخست‌وزیری او حقوق کارگران علی‌رغم رشد تورم جنگ افزایش پیدا نکرد.
    حالا مردی را می‌بینم که تمام قد مقابل یک ظلم آشکار ایستاده، معامله هم نمی‌کند، وقتی بزرگان نظام ملتمس و مفلوک در خانه‌اش جمع می‌شوند دور از چشم هواداران‌اش زیر و رو نمی‌کشد، مصلحت‌اندیشی کاسبکارانه در حرف‌هایش نمی‌بینم. دقیقاً موسوی باید چکار کند؟ چکار کند تا پاک شدن او را از تاریخ‌‌اش ببینیم؟ چپ بودن که نه یعنی ندیدن.
    .
  • ایران ای سرای امید » مکتوبِ عطاءالله مهاجرانی
    دیروز به دیدن ابراهیم گلستان رفته بودم. آرام و اندوهگین پرسید: چرا حکومت ایران همان اشتباه شاه را تکرار می کند. همان حکومتی که شعبان جعفری ستاره نجات دهنده اش شد.
    سال ها پیش دکتر یزدی ملاقاتش با آقای هاشمی رفسنجانی را روایت کرده بود:
    «درآن ملاقات (اوايل انقلاب) ما با انتقاد از توقيف مطبوعات و تحديد احزاب گفتيم كه «آقايان! شما تجربه شاه را تكرار نكنيد» در پاسخ ما، آقاي رفسنجاني گفت كه بله. ما تجربه شاه را تكرار نمي كنيم. چون ديديم كه او وقتي در اواخر حكومت خود، فضا را باز كرد، حكومتش فروپاشيد.»
    .
  • هفت
    کاریکاتورهای وحید نیک‌گو را از دست ندهید. مثلا «اعتراف!» و «هوای تازه می‌خواستیم».
    .
  • کیفرخواستی علیه دانایی » دیده‌بان
    جالب است. در کشوری که بیش از ۹۰ درصد مردم آن (لااقل به گواه شناسنامه‌هایشان) مسلمان هستند و حکومتش با صفت اسلامی توصیف شده، آگاهی‌رسانی و گسترش دانایی، جرم محسوب می‌شود. دینی که پیامبرش می‌گوید: «اطلبوا العلم ولو بالصين، فإن طلب العلم فريضة على كل مسلم» (دانش را بجویید؛ حتی اگر در چین باشد. همانا که جست و جوی دانش، وظیفه هر مسلمانی است) اکنون با حکومتی مواجه است که به نام همین دین، آموزش زبان خارجی و نیز فراهم آوردن امکان تحصیل در مقاطع عالی را جرم و توطئه می‌داند.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی که زنده بود، وقتی که زنده‏اش کردند

هشتاد و اندی سال سن دارد و بیشتر از 60 سال است که در متن تحولات اجتماعی-سیاسی ایران بوده است. او داستان آخرین سال‏های زندگی یکی از کلیدی‏ترین شخصیت‏های معاصر ایران را این‏طور خلاصه می‏کند:

تا زنده بود در خانه‏اش زندانی‏‏اش کرده بودند. وقتی که مُرد در بهشتِ زهرا زنده‏اش کردند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: نشان دادن پشت تصویر

  • کاش بیشتر خوابیده بودی » امیرمهدی حقیقت
    این حکایت را تقدیم می‌کنم به کسی که در روزگاران سلطنتش مارکز و هدایت و گلستان و ایشی‌گورو و تریسی شوالیه و باقی پو.رن‌نویسان همگی سربزنگاه ساکت شدند و جا باز شد برای کافه‌پیانوجات که به آموزش مفاهیم اخلاقی و ارزش‌های اصیل انسانی پرداخته‌اند.
    به کسی که در دوران حکمرانیش تخم فیلم‌های ضدارزشی مثل مادر و مهر مادری و دلشدگان و لیلا و روسری آبی و برج مینو و پرده‌ی آخر را ملخ خورد و سینما سرشار شد از فیلم‌هایی متعالی همچون چارچنگولی و اخراجی‌ها و هوو و شاخ گلی برای عروس و مادرزن سلام و ده رقمی.
  • اگر اعتراف کردم…
    «… تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.»

    نقل از مهندس مهدی بازرگان در آخرین جلسه‌ی دوره‌ی اوّل مجلس شورای اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰ اردیبهشت

  • اين‌جا و اكنون: نشان دادنِ پشت تصوير
    نفرت نازيسم از امثال اريش ازر و برشت هم به همين دليل بود. آن‌ها به نسبت ديگر روشنفكران، يك قدم نزديك‌تر به مردمي ايستاده بودند كه ديگرگونه انديشيدن‌شان، ديگرگونه خواستن‌شان، و ديگرگونه بودن‌شان مي‌توانست «واقعيت» سياسي را تغيير دهد.
  • مقایسه‌ی تعابیر رهبری برای 3 رییس جمهور در 6 حکم تنفیذ
    مقایسه‌ی این عبارات و ويژگی‌ها بیانگر نكات ظریفی است.
  • طرح شناسایی اغتشاشگران در مسجد » كلاشينـكـف ديـجيتال
    و شاید این‏جا تنها جایی نیست که چهره‏ها شناسایی می‏شوند.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

صدور فرمان مشروطه اول ماجرا بود

به مناسبت چهاردهم مرداد؛ سالروز صدور فرمان مشروطیت در ایران.

با افزایش فشارها، شاه موافقت اولیه با تشکیل مجلس را اعلام کرد و عین الدوله از صدراعظمی استعفا داد. سرانجام در روز چهاردهم مردادماه 1285 مظفرالدین شاه فرمان تشکیل مجلس شورای ملی و مشروطیت سلطنت ایران را صادر کرد. صدور فرمان مشروطه، تشکیل مجلس نمایندگان و نوشتن قانون اساسی سرآغاز جریانی بود که با مرگ مظفرالدین شاه و سلطنت محمد علی شاه سمت و سوی دیگری پیدا کرد. بسیاری از آنچه به «انقلاب مشروطه» می‏شناسیم، (وقایعی چون به توپ بستن مجلس، فتح تهران و خلع محمدعلی شاه) پس از صدور این فرمان رخ داد که خود داستان دیگری است. {+}

محمدعلی شاه که از زمان مرگ پدرش (مظفرالدین شاه‌) مایل به هیچ‏گونه سازش و مماشات با رهبران نهضت مشروطه نبود، عملاً روبه‏روی مردم‌، مشروطه‏خواهان و نمایندگان مجلس قرار گرفت‌. او پس از 2 سال مقاومت در برابر مشروطه‌، سرانجام در خرداد 1287 برنامه خود را برای سرکوب مشروطه‌خواهان به اجرا درآورد. وی یکی از درباریان ـ مشیرالسلطنه ـ را که کاملاً مطیعش بود به صدراعظمی برگزید. مقام وزارت جنگ را نیز به میرزاحسین پاشاخان امیربهادر سپرد و لیاخوف ـ سردار روسی ـ را به فرمانداری نظامی تهران منصوب کرد. با این انتصاب در اولین روزهای تابستان 1287، نقاط حساس تهران به تصرف نظامیان قزاق تحت فرماندهی افسران روسی درآمد. اطراف میدان بهارستان و مدرسه سپهسالار محاصره شد و توپخانه و سواره‌نظام در مقابل مجلس مستقر شدند. تمام روزنامه‌ها توقیف شدند و جنگ بین قوای قزاق و مشروطه خواهان آغاز شد. روز دوم تیر 1287 که ساختمان مجلس به توپ بسته شد، اوج جنگ بود. این جنگ که در ساعات ظهر فروکش کرد، 300 تا 500 کشته و زخمی به جای گذاشت. بسیاری از بازداشت‏شدگان در باغ‏شاه تهران به زنجیر کشیده شدند و تعدادی از وعاظ، روزنامه‌نگاران‌، نمایندگان مجلس و سیاسیون به قتل رسیدند و تعدادی از آنان نیز به سفارت‏خانه‌های خارجی پناهنده شدند. حادثه دوم تیر سبب انحلال مجلس اول و به هم ریختن اوضاع تهران شد، ولی قیام‏هایی در تبریز، گیلان‌، اصفهان‌، مشهد و نقاط دیگر رخ داد. با این همه‌، استبداد صغیر دوامی نداشت و در کمتر از یک‏سال عمر حکومت محمدعلی شاه قاجار به پایان رسید. روز 25 تیر 1288 تهران به تصرف مخالفان محمدعلی شاه درآمد و در پی این واقعه شاه به اتفاق اعضای خانواده و صدها قزاق مسلح به باغ سفارت روسیه در زرگنده پناهنده شد وشورای 22 نفره‌ای که بعدها تشکیل شد، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد. {+}

bamdadi-1


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا شاه با خبر بود؟ — از زبان روزنامه‏‏ی کیهان

این نوشته در تاریخ 24 شهریور 1386 در روزنامه‏ی کیهان شماره 18899 منتشر شده است. قسمت‏هایی از آن را با هم بخوانیم.

اولین سؤالی که در ذهن مورخین و یا افراد علاقمند به تاریخ متبادر می شود این است که آیا محمدرضا شاه از جریاناتی که در کشور و خصوصاً کمیته مشترک اتفاق می‏افتاد مطلع بود و یا این که عده‏ای خودسرانه دست به هر اعمالی که می‏خواستند می‏زدند و باز این سؤال مطرح است که اگر او از جریان مطلع می‏گردید آیا با افراد خاطی برخورد می‏کرد و با معرفی آنها به افکار عمومی مانع از تکرار این گونه اعمال می‏گردید؟ برای روشن شدن این موضوع به کاوش برخی از اخبار مندرج در مطبوعات آن زمان و بازبینی گزارشات و اسناد موجود در پرونده‏های ساواک می‏پردازیم:

در ساواک و بویژه در کمیته‏ها رسم بر این بود که اگر شخصی دستگیر و یا به فعالیت گروهی خاتمه داده می‏شد چگونگی کشف گروه، تعداد افراد دستگیر شده و مدارک به دست آمده طی بولتن ویژه‏ای که نوشته می‏شد، به سلسله مراتب اداری داده می‏شد و بعداً به اطلاع شاه جلاد خائن می‏رسید.

شما چطور می توانید قبول کنید که در یک سازمان اداری با سازمان رسمی دارای سلسله مراتب اداری، کارمندی جرأت کند عملی بر خلاف نظریه مستقیم و سلسله مراتب خود، آنهم جرم بزرگی چون شکنجه دادن انجام دهد و رؤسای او از عمل آن کارمند بی اطلاع باشند و یا اگر مطلع شدند و موافق عملش نبودند، اجازه دهند همچنان به کار شنیع خود یعنی شکنجه دادن ادامه دهند. نعمت اله نصیری نه تنها از طریق بولتن‏هایی که همه هفته دوبار، در روزهای دوشنبه و پنجشنبه از کمیته مشترک ضد خرابکاری به او داده می‏شد در جریان شکنجه‏ها، دستگیری‏ها و شهادت‏های مبارزین و مجاهدین قرار داشت، بلکه خود عامل و ناظر سختگیری و شکنجه‏های بیشتر به آنها بود.


برای آنکه شاه خائن هم بداند دستوراتش درمورد شکنجه رعایت می‏شود، معمولاً در بولتن‏ها نوشته می‏شد، سرانجام متهم پس از مقاومت سرسختانه اعتراف نمود که فلان و این عبارت که در بولتن‏های کمیته مشترک ضد خرابکاری نوشته می‏شد به آن معنی بود که متهم در شرایط عادی و انسانی اعتراف نکرده بلکه این دژخیمان ساواک بوده‏اند که با کابل و انواع و اقسام وسائل شکنجه، زبان او را باز کرده‏اند. و یا در بولتن‏های شهربانی زمانی که شهربانی خود مستقلاً کمیته‏ای داشت، نوشته می‏شد، متهم پس از بازجوئیهای فنی اعتراف کرد فلان و این عبارت و بخصوص کلمه فنی به این معنی بود که شاه خائن بداند کارمندان و افراد مأمور خدمت در کمیته و شهربانی هم در شکنجه دادن شاید دست کمی از ساواک ندارند و سپهبد صدری رئیس وقت شهربانی که ضمناً اولین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری بود هم مانند نصیری خدمتگذار و نوکر آستان است.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

موج‏سواری طولانی و عالی در دریا یا چگونه می‏شود در خشکی توی یک استکان آب غرق شد

تاریخ گاهی وقت‏ها موج‏‏هایی به راه می‏اندازد و این موج‏ها فاتحانی دارد و مغلوبانی. گروهی بالا می‏روند و گروهی زمین میخورند. گروه فاتح اگر زرنگ باشند یارکشی می‏کنند، پیر و جوان و سرخ و سیاه و سبز و سپید را دور خود جمع می‏کنند، چپ و راست را هماهنگ و همدل می‏کنند، نخبگان و تحصیل‏‏کردگان را تطمیع می‏کنند و خلاصه سیاست‏مداری می‏کنند تا نیرومند شوند. زیرکی می‏کنند و تدبیر از خود نشان می‏دهند تا دشمنانشان را بی‏طرف، بی‏طرفان را دوست و دوستانشان را فدایی کنند.

راهبرد اساسی‏شان اتحاد و دوست‏یابی است.

این است استراتژی بقای فاتحان مدبر.

اما فاتحان ابله و کوته‏نظر این‏گونه نیستند. موج تاریخی آمده و  بدون آن‏که خود خواسته باشند یا درک و نظرشان دامنه و عمق موج را درک کرده باشد فاتح شده‏اند. اما از بس تنگ‏نظر و کوته‏بین هستند فکر می‏کنند موج همان چند قطره‏ای است که دور و برشان را گرفته و گمان می‏کنند خارج از دریا هم می‏شود موج‏سواری کرد. غافل می‏شوند از این نکته‏ی کلیدی که برای موج‏سواری کردن دریا لازم است و گرده‏ای که بشود از آن کولی گرفت!

این‏ها مغرور از پیروزی یک‏شبه‏ی خود شروع می‏کنند به دشمن‏تراشی. فدایی‏هایشان را تبدیل می‏کنند به دوست. دوستانشان را به ناظرانی بی‏طرف، بی‏طرف‏ها را به دشمن و دشمنان را به مهاجمان! گروه‏های مختلف را دانه به دانه از خود طرد می‏کنند. این گروه بد است، آن گروه خوب نیست، این یکی تند است، آن یکی کند است، یکی زیادی باهوش است، یکی زیادی باسواد است، یکی زیادی لیبرال است، یکی زیادی سوسیالیست است، یکی زیادی مردمی است، یکی زیادی صادق است؛ یکی زیادی حرفه‏ای است… خلاصه تک تک گروه‏ها و دسته‏ها را از خودشان می‏رانند. آدم حسابی‏‏ها قهر می‏کنند و می‏روند. آن‏ها که می‏مانند طرد می‏شوند.

راهبرد اساسی‏شان خودبینی و دشمن‏تراشی است.

این است استراتژی فاتحان تنگ‏نظر یک شبه.

یک سال و دو سال و چند سال و چند دهه می‏گذرد. کم کم کار به جایی می‏رسد که به جان خودشان هم می‏افتند و دیگر خودشانی‏ها هم بو می‏دهند و باید طرد شوند. هر چه بیشتر طرد می‏کنند تنهاتر می‏شوند و هر چه تنهاتر می‏شوند مجبور می‏شوند بیشتر دست به دامان چاپلوسان و جاهلان چماق‏ به دست شوند.

روزی می‏رسد که ناگهان متوجه می‏شوند حتی یک دانه آدم حسابی دور و برشان باقی نمانده. مانده‏اند یک مشت لات بی‏سواد و بی‏سر و پای فرصت‏طلب و فرصت‏سوز. ناگهان متوجه می‏شوند که ای دل غافل، به این لات و لوت‏ها هم که نمی‏شود اعتماد کرد. کافی است تقی به توقی بخورد که همین‏‏ها بریزند و زنده زنده بخورندشان! کی تا حالا توانسته به لات و لمپن جماعت اعتماد کند و ضربه نخورد که الان دومیش باشد؟

اما دیگر دیر شده است. همه‏‏ی آدم حسابی‏‏ها و کسانی که سرشان به تنشان می‏‏ارزد را  رانده‏اند و دل‏چرکین کرده‏اند. دوستان سابق را کرده‏اند دشمن و دشمنان را هم تا دندان خشمگین و آماده‏ی حمله. بر و بچه‏های کافه‏ی لات‏خانه هم که فقط اسمشان دوست است ولی در واقع کسانی هستند که به خاطر یک دست چلو کباب حاضرند سر ببرند! کافی است یک لحظه حواسشان پرت شود؛ کافی است جیره و مواجب لات‏ها را یک روز با تاخیر پرداخت کنند! کافی است یک نفر پیدا شود و جیره و مواجب چرب‏‏$تری به این بی‏مخ‏های چماق‏ به دست بدهد.

آی که آن وقت عجب وضعیتی خواهد شد. حتی دلم نمی‏آید توصیف‏اش کنم! ولی بگذارید خلاصه‏ کنم:

فاتحان می‏توانند با در پیش گرفتن استراتژی اول روی موج‏های عظیم و نیرومند دریا تا مدت‏های مدید موج‏سواری کنند و حظ‏اش را ببرند. یا این‏که با در پیش گرفتن استراتژی دوم خودشان را توی خشکی توی یک استکان آب غرق کنند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: ملت ایران، ایالات متحده، آب گل‏آلود، منشور حقوق

از صحبت‏های آقای حمید دباشی (Hamid Dabashi) ایران‏‏شناس و استاد دانشگاه کلمبیا در جمع ایرانیان حاضر در روبه‏روی سازمان ملل:

ما این‏جا هستیم که به تصمیم‏گیرندگان در کنگره‏ی ایالات متحده بگوییم که از تدبیر رئیس‏جمهور اوباما یاد بگیرند و سعی نکنند از شرایطی که ممکن است به نظرشان آب گل‏آلود برسد ماهی بگیرند. ریشه‏ها و جنبش خودجوش حقوق بشر در ایران آب گل‏آلود نیست. بلکه بسیار شفاف، سالم و زیباست. این جنبش هیچ احتیاجی به حمایت کنگره‏ی آمریکا ندارد، لطفا فقط به آن آسیب نرسانید. یک نقل قول حکیمانه از مارتین لوتر کینگ* یا تئودور پارکر مبارز طرفدار لغو برده‏داری در قرن نوزدهم که «منحنی اخلاق جهانی اگر چه طولانی است، اما به سمت عدالت می‏رود» به اندازه‏ی کافی لطف مردم آمریکا را برای تشویق ما به ثابت قدم ماندن در مسیرمان نشان خواهد داد.

نه به تغییر رژیم مهندسی شده توسط آمریکایی‏ها، نه به پروژه‏‏های دموکراسی اتاق‏‏‏های فکر (think tank)، نه به بودجه‏هایی که از طرف بنیاد ملی دموکراسی (National Endowment for Democracy) آمده باشد، نه به تحریم‏های اقتصادی، نه به محاصره‏های زمینی یا دریایی و صد در صد نه به حمله‏ی نظامی.

لطفا همان‏جا آرام روی صندلی‏ها بنشینید و کاری نکنید و اجازه دهید روحیه‏ی شکست‏ناپذیر ملت ایران به شما تلاش‏های مشابه خودتان را برای رسیدن به عدالت، برابری، حاکمیت قانون، احترام به کرامت انسان، حقوق بشر، حقوق شهروندی و حقوق زنان یادآوری کند. لطفا فقط تماشا کنید و اگر مایل بودید چند کلمه‏ی فارسی هم یاد بگیرید.

به دقت به ما نگاه کنید: چرا که ما هم از تاریخ شما الهام گرفته‏ایم و در حال نوشتن منشور حقوق (Bill of Rights) خودمان هستیم.

* اشاره به این جمله‏ی مارتین لوتر کینگ: ما می‏توانیم کوهی از ناامیدی را به تخته سنگی از امید تبدیل کنیم.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقاحت

وقاحت و اقیانوس

وقاحت اقیانوسی است که انتهایی ندارد.

.

وقاحت و چماق

وقاحت برنده‌ترین شمشیر و موثرترین چماق است.

.

وقاحت و فتح

وقیح فاتح است. فاتح بوده است. فاتح خواهد بود.

.

وقاحت و دروغ

وقاحت حداکثر دروغ‌گویی و دروغ‌گویی نهایت وقاحت است.

.

وقاحت و اعتماد به نفس

وقاحت اعتماد به نفس می‌آورد، هر چه وقیح‌تر، با اعتماد به نفس‌تر.

.

وقاحت و شرم

وقیح از هیچ‌چیز شرم ندارد.

.

وقاحت و آینده

آینده متعلق به وقیح است، همان‌گونه که گذشته ازآن اوست.

.

وقاحت و تاریخ

تاریخ توسط وقیح‌ترین فاتحان بازنویسی می‌شود.

.

وقاحت و فصاحت

وقاحت و بی‌شرمی، گوینده را فصیح می‌کند.

.

وقاحت و ریاکاری

یک وقیح بزرگ، یک ریاکار حرفه‌ای نیز هست.

.

وقاحت و رفاقت

وقیح با وقیح رفیق می‌شود.

.

وقاحت و قدرت

وقیح به سمت قدرت جذب می‌شود و قدرت وقیح‌ را به سوی خود فرا می‌خواند.

.

وقاحت و شرافت

شب و روز.

.

وقاحت و هوش

وقیح باهوش‌ترین زیرک‌ها و همزمان احمق‌ترین احمق‌هاست.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – قسمت اول

تبلیغات (پروپاگاندا) ممکن است به روش‌های پنهانی و موذیانه‌ای انجام شود. به عنوان مثال، می‌توان در سیستم آموزشی کشور اطلاع‌رسانی نادرست و نگرش منفی درباره‌ی تاریخ بعضی گروه‌ها یا کشورها را تحمل یا تشویق کرد. از آن‌جایی که عده‌ی معدودی از افراد، سندیت مطالبی را که در مدرسه یاد می‌گیرند مورد تحقیق و تفحص قرار می‌دهند، این اطلاعات غلط توسط روزنامه‌نگارها و همین‌طور پدرها و مادرها در سطح جامعه تکرار می‌شود و در نتیجه اطلاعات نادرست و جهت‌دار اولیه واقعا به صورت «واقعیت‌های شناخته شده و معتبر» در می‌آید؛ حتی اگر هیچ‌کدام از کسانی که این افسانه‌ها را تکرار می‌کنند نتوانند منبع مستند و دقیقی برای آن‌ها‌ بیاورند. به این ترتیب بدون این‌که به دخالت مستقیم دولت در رسانه‌ها نیازی باشد، این اطلاعات نادرست در رسانه‌ها و سیستم‌ آموزشی بازتولید می‌شود. این گونه تبلیغات نفوذی و فرا‌گیر می‌تواند برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار بگیرد: مثلا با دادن تصور نادرست به شهروندان درباره‌ی کیفیت‌ها یا سیاست‌های کشورشان آن‌ها را تشویق کند تا ایده‌های معینی را رد کنند، یا نسبت به برخی گفته‌ها یا تجربه‌های دیگران بی‌تفاوت باشند. {+}

Propaganda may be administered in insidious ways. For instance, disparaging disinformation about the history of certain groups or foreign countries may be encouraged or tolerated in the educational system. Since few people actually double-check what they learn at school, such disinformation will be repeated by journalists as well as parents, thus reinforcing the idea that the disinformation item is really a «well-known fact», even though no one repeating the myth is able to point to an authoritative source. The disinformation is then recycled in the media and in the educational system, without the need for direct governmental intervention on the media. Such permeating propaganda may be used for political goals: by giving citizens a false impression of the quality or policies of their country, they may be incited to reject certain proposals or certain remarks or ignore the experience of others. {+}

زندگی در زمان عاریه‌ای و در سرزمین مسروقه

وبلاگ چهاردیواری مانی‌ب. به سرعت در آن بالاهای فهرست «حتما باید خوانده شود» من جا خوش کرد. امروز دیدم مطلبی را از یک هنرمند و نویسنده‌ی متولد اسرائیل به نام جیلاد آتسمون ترجمه کرده که در یک کلام «فوق العاده» است (در طول خواندن آن حتی یک بار هم پلک نزدم). برای درک این‌که نگاه مردم اسرائیل نسبت به «خودشان» و «تاریخ شان» چگونه است و در نتیجه فهم بهتر تاریخ سراسر خشونت اسرائیل خواندن این نوشته «ضروری» است.

دیدم لینک دادن کفایت نمی‌کند، از مانی‌ب. کسب اجازه کردم تا کل ترجمه‌ی شیوایش را در بامدادی قرار دهم. اصل نوشته به زبان‌های انگلیسی و  آلمانی هم در دسترس است.

نویسنده‌ی این مقاله جیلاد آتسمون٬ متولد ۱۹۶۳ در اسرائیل است. امروز به عنوان موزیسین جاز٬ نوازنده‌ی ساکسفون و نویسنده در لندن ٬ شهری که آن را تبعیدگاه خود می‌داند٬ زندگی می‌کند. نوشته‌های او خواننده‌های زیادی دارد و دو رمان به قلم او به بیست‌وچهار زبان ترجمه شده است.

زندگی در زمان عاریه‌ای و در سرزمین مسروقه

صحبت با اسرائیلی‌ها می‌تواند آدم را گیج کند. حتی حالا که نیروی هوایی در روز روشن صدها غیرنظامی را به قتل می‌رساند٬ اسرائیلی‌ها می‌توانند به خود بقبولانند که قربانیان واقعی این ماجرای خوفناک خود آن‌ها هستند.

کسانی که اسرائیلی‌ها را خوب می‌شناسند می‌دانند که آن‌ها در باره دلایل چالشی که زندگی آن‌ها را تعیین می‌کند مطلقا بی‌اطلاع هستند. آن‌ها اغلب استدلالاتی ارایه می‌کنند که در چهارچوب گفتمان داخلی اسرائیل شاید معنا داشته باشد٬ اما خارج از دیدگاه یهودی کاملا بی‌معناست. مثلا گزاره‌هایی مانند این: «چرا فلسطینی‌ها اصرار دارند که در سرزمین ما زندگی کنند؟ چرا برای زندگی‌کردن به مصر٬ سوریه٬ لبنان یا یک کشور عربی دیگر نمی‌روند؟». یکی دیگر از این حکمت‌های عبری این است: «این فلسطینی‌ها را چه می‌شود؟ ما آب٬ برق٬ مدرسه٬ امکان تحصیل می‌دهیم و آن‌ها همه هم‌وغم خود را گذاشته‌اند که ما را به دریا بریزند».

تعجب‌آورتر این است که حتی  به اصطلاح «چپ»‌های اسرائیلی٬ حتی چپ‌های باسواد٬ نمی‌فهمند فلسطینی‌ها چه کسانی هستند٬ از کجا می‌آیند و چه می‌خواهند. درک نمی‌کنند که فلسطین وطن فلسطینی‌ها است. به طرز معجزه‌آسایی نمی‌فهمند که اسرائیل جایی تأسیس شد که روستاها٬ شهرها٬ کشتزارها و باغ‌های فلسطینی‌ها بوده است. اسرائیلی‌ها این واقعیت را نمی‌بینند که فلسطینی‌های ساکن کمپ‌های پناهندگی منطقه همان‌هایی هستند که سلب مالکیت شده٬ و از [شهرها و نواحی] برشیو٬ یافو٬ تل‌کبیر٬ شیخ٬ مونیز٬ لود٬ حیفا٬ اورشلیم و شهرهای بسیار دیگر رانده شده‌اند. پاسخ به این پرسش که چرا اسرائیلی‌ها تاریخ خود را نمی‌شناسند٬ ساده است: برای آن‌ها تاریخ هرگز روایت نشده است. مناسباتی که به معضل اسرائیل و فلسطین منجر شده است در فرهنگ اسرائیل پنهان است. همه‌ی آثار و نشانه‌های تمدن فلسطینی پیش از سال ۱۹۴۸ نابود شده‌اند. نه تنها «نکبۃ» [نامی که فسطینی‌ها به رانده‌شدن از سرزمین‌های خود داده‌اند] یا ماجرای پاکسازی قومی ساکنین فلسطین در سال ۱۹۴۸ بخشی از تاریخ اسرائیل نیست٬ بلکه در فاروم رسمی آکادمیک اسرائیل نیز از آن سخنی به میان نمی‌آید.

قتل‌عام‌های فراموش شده

تقریبا در مرکز هر آبادی در اسرائیلی یک «یادبود» هست. یادبودی به شکلی خیلی عجیب٬ تقریبا یک مجسمه‌ی آبستراکت که دارای یک «لوله‌» است. این لوله «داویدکا» نام دارد و درواقع یک خمپاره‌انداز اسرائیلی است که در سال ۱۹۴۸ به کار برده می‌شد.

جالب این که داویدکا یک اسلحه‌ی نامؤثر بود. گلوله‌های آن بیشتر از سیصدمتر پرتاب نمی‌شدند و خسارت بسیار کمی ایجاد می‌کردند. با این‌که داویدکا نسبتا بی‌آزار بود صدای زیادی داشت. بنا بر تاریخ رسمی اسرائیل عرب‌ها – منظور فلسطینی‌ها هستند- همین‌که صدای داویدکا بلند می‌شد٬ از ترس مرگ پابه‌فرار می‌گذاشتند. در روایت اسرائیلی‌ها٬ یهودیان٬ یعنی اسرائیلی‌های جدید٬ یک «ترقه‌بازی» کوچک راه می‌انداختند و عرب‌های ترسو مثل احمق‌ها فرارمی‌کردند. در تاریخ رسمی اسرائیل از قتل‌عام‌های سازماندهی‌شده توسط ارتش نوتأسیس اسرائیل و گروه‌های شبه‌نظامی نامی برده نمی‌شود.  هم‌این طور از قوانین نژادپرستانه‌ای که مانع بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین و خانه‌های خود می‌شد.

اهمیت این یادآوری‌ها واضح است. اسرائیلی‌ها از مسائل فلسطینی‌ها هیچ چیز نمی‌دانند. به این دلیل مبارزه فلسطینی‌ها را عملی غیرعقلانی و نوعی جنون آدم‌کشی می‌فهمند. در جهان صمیمانه‌ و یهودی‌مرکز اسرائیل٬ اسرائیلی قربانی بی‌گناهی است و فلسطینی چیزی از یک قاتل مخوف کم ندارد.

این وضعیت دارای نتایجی جدی است: این وضعیت٬ اسرائیلی‌ها را در رابطه با گذشته‌ی آن‌ها در تاریکی رها می‌کند و هرگونه امکان آشتی در آینده را نابود می‌سازد. از آن‌جایی که یک اسرائیلی هیچ فهمی از معضل موجود ندارد٬ نمی‌تواند درباره راه حلی ممکنی غیر از کشتار و تارومارکردن «دشمن» فکر کند. همه‌ی چیزی که یک اسرائیلی حق دارد بداند٬ یک سری روایت‌های خیالی از رنج یهودیان است. رنج فلسطینی‌ها برای گوش‌های اسرائیلی چیزی مطلقا بیگانه است. حق بازگشت فلسطینی‌ها به وطن خود برای آنان یک ایده‌ی مضحک است. حتی مترقی‌ترین «انسان‌گراهای اسرائیلی» حاضر نیستند کشور را با ساکنان محلی قسمت کنند. برای فلسطینی‌ها امکانات زیادی٬ جز این‌که علیه همه‌ی موانع برای آزادی خود مبارزه کنند نمی‌ماند. و در طرف اسرائیل آشکارا شریک گفتگوی خوبی برای مذاکرات صلح وجود ندارد.

در این هفته همه‌ی ما در باره توانایی بالیستیک حماس بیشتر آموختیم. پیش از این٬ حماس در مدتی نسبتا طولانی در برابر اسرائیل به وضوح خودداری پیشه کرده بود. این سازمان دامنه‌ی چالش را به کل جنوب اسرائیل گسترش نداد. به نظرم آمد که باران موشک‌های قسام که گاه‌گاه روی سدروت و اشکلون فرومی‌آمد٬ چیزی نبود جز پیامی از فلسطینی‌های محاصره‌شده. از یک طرف پیامی بود به سرزمین دزدیده شده٬ خانه‌ها٬ کشتزارها و باغ‌ها: «سرزمین عزیز! ما تو را فراموش نکرده‌ایم. هنوز این‌جا هستیم و برای تو مبارزه می‌کنیم. دیر یا زود بازخواهیم گشت و کارها را از آن‌جایی که مجبور به قطع آن شده بودیم٬ دوباره شروع خواهیم کرد. هم‌زمان پیامی روشن بود برای اسرائیلی‌ها: «آهای ساکنین سدروت٬ شوا٬ اشکلون٬ اشدود٬ تل‌آویو و حیفا! شما در سرزمین دزدی زندگی می‌کنید. می‌خواهید بفهمید می‌خواهید نفهمید٬ بهتر است وسایل خود را جمع کنید٬ زیرا وقت شما تمام شده است. صبرو تحمل ما به پایان رسیده است. ما ملت فلسطین چیزی برای از دست دادن نداریم».

واقعیت را تصور کنیم: اگر واقع گرایانه نگاه کنیم موقعیت برای اسرائیل جدی است. دوسال پیش موشک‌های حزب‌اله در شمال اسرائیل فرومی‌آمدند٬ در این‌هفته حماس جای تردید نگذاشت که می‌تواند جنوب اسرائیل را با ضربه‌های بالیستیکی بنوازد. اسرائیل در هیچ‌یک از این دو مورد پاسخ نظامی ندارد. می‌تواند غیرنظامیان را بکشد٬ اما در موقعیتی نیست که شلیک راکت‌ها را متوقف کند. ارتش اسرائیل ابزار حفاظت از اسرائیل را ندارد٬ حداقل تازمانی که ایده‌ی یک سقف بتونی روی اسرائیل راه‌حلی واقعی باشد.

پایان رویای صهیونیسم

تازه این پایان ماجرا نیست. در واقع آغاز آن است. هر متخصص خاورنزدیک‌شناس می‌داند که حماس می‌تواند در  ظرف چند ساعت کنترل کرانه‌ی باختری رود اردن را در اختیار بگیرد. واقعیت این است که کنترل نیروهای الفتح و تشکیلات خودگردان روی کرانه‌ی باختری  رود اردن به کمک ارتش اسرائیل برقرار است. در صورتی که حماس کنترل کرانه‌ی باختری رود اردن را بدست گیرد٬ شهرهای بزرگ اسرائیل مغلوب نیت خیر حماس می‌گردند. برای کسانی که این موضوع را درک نمی‌کنند: این به معنی پایان حکومت یهودی اسرائیل است. این اتفاق شاید امروز روی‌دهد٬ شاید سه ماه دیگر٬ شاید پنج سال دیگر. سؤال این نیست که این اتفاق می‌افتد یا نمی‌افتد٬ بلکه این است که چه وقت روی‌‌می‌دهد. در این صورت کل اسرائیل در برد موشک‌های حماس و حزب‌اله قرارمی‌گیرد. جامعه‌ی مدنی اسرائیل درهم ‌خواهد شکست و اقتصاد آن نابود خواهد شد. قیمت یک ویلای لوکس در شمال تل‌آویو اندازه‌ی قیمت یک آلونک در کیریات٬ شمون یا سدروت خواهد شد. در چنین موقعیتی تنها اصابت یک راکت به تل‌آویو می‌تواند به معنی پایان رویای صهیونیزم باشد.

ژنرال‌ها و رهبران اسرائیل به این مسئله واقف هستند. به همین دلیل جنگ علیه فلسطینی‌ها را به جنگی نابودکننده تبدیل کردند. اسرائیلی‌ها در غزه چیزی گم نکرده‌اند و واقعا قصد اشغال غزه را ندارند. همه‌ی آن‌چیزی که می‌خواهند به پایان رساندن «نکبۃ» است. آن‌ها روی سر فلسطینی‌ها بمب می‌ریزند که آن‌ها را نابود کنند. می‌خواهند که فلسطینی‌ها منطقه را ترک کنند. و آشکار است که این عمل ناممکن است. فلسطینی‌ها خواهند ماند. نه تنها خواهند ماند٬ بلکه حال که اسرائیل همه‌ی تاکتیک‌های مرگ‌آور خود را تماما به کار می‌گیرد٬ روز بازگشت آن‌ها به وطن خود نزدیک‌تر می‌شود. و دقیقا همین‌جا است که ویژگی «فرار از واقعیت» اسرائیلی‌ها خود را نشان می‌دهد. اسرائیل از نقطه‌ای گذشته‌ است که از آن‌جا راه بازگشتی نیست. سرنوشت اسرائیل با هر بمبی که روی سر فلسطینی‌ها می‌اندازد محتوم‌تر می‌شود. برای این‌که اسرائیل خود را نجات دهد٬ هیچ راهی نیست. استراتژی عقب‌نشینی وجود ندارد. مذاکرات راه چاره نیست٬ زیرا نه اسرائیلی‌ها ونه رهبران آن‌ها پارامترهایی را که تعیین‌کننده‌ی این معضل است٬ نمی‌فهمند. اسرائیل فاقد قدرت نظامی‌ای است که کشتار را خاتمه دهد. شاید همان‌طور که سال‌هاست این کار را می‌کند٬ رهبران جنبش فلسطین را بکشد٬ اما مقاومت فلسطینی‌ها به جای تقلیل افزایش خواهد یافت. طوری که یکی از ژنرال‌های سازمان سری اسرائیل زمان اولین انتفاضه گفته بود:« فلسطینی‌ها برای فاتح شدن لازم نیست هیچ کاری بکنند٬ زنده‌ماندن کافی است». و آن‌ها زنده خواهند ماند و پیروز خواهند شد. رهبران اسرائیل این چیزها را می‌دانند. اسرائیل همه‌ی راه‌ها را امتحان کرد. تخلیه‌ی یک‌طرفه٬ گشنگی دادن فلسطینی‌ها و حالا نابودکردن آن‌ها. … این پایداری فلسطینی‌ها به صورت سیاست حماس است که آینده‌ی منطقه را تعیین خواهد کرد.

سرنوشت نامعلوم

تنها کاری که برای اسرائیلی‌ها می‌ماند این است که برای جاخالی‌دادن به سرنوشت تکان‌دهنده و سنگین خود که هم اینک نشانه‌های آن دیده می‌شود٬ به نابینایی و دوری خود از واقعیت بچسبند. آن‌ها در تمام طول سقوط خود سرودی آشنا را سرخواهند داد که در آن خود آن‌ها قربانی‌های واقعی هستند. از آن‌جایی که مطلقا متمرکز به خود و اسیر تصورات نژادپرستانه‌ی خود هستند٬ در رنج خود عمیقا غرق خواهند بود٬ و هم‌زمان در برابر رنجی که به دیگران داده‌اند مطلقا کور.

جالب است که اسرائیلی‌ها وقتی که قرار است روی دیگران بمب بریزند با توافق جمعی رفتار می‌کنند و هم‌زمان٬ همین‌که خود جراحت کوچکی برمی‌دارند به تجسم معصومیت آسیب‌پذیر تبدیل می‌شوند. این سوءتفاهم بین تصویری که آن‌ها از خود دارند و طوری که ما آن‌ها را می‌بینیم است  که اسرائیل را به یک ماشین نابودکننده غول‌آسا تبدیل می‌کند. این تضاد است که نمی‌گذارد اسرائیلی‌ها تاریخ خود را درک کنند٬ و همین تضاد است که مانع آن‌ها می‌شود که تلاش مکرر خود را برای نابودی حکومت خود بفهمند. این سوءتفاهم است که مانع فهم هلوکاست نزد آن‌ها می‌شود و اجازه نمی‌دهد از تکرار آن جلوگیری کنند. این سوءتفاهم است که نمی‌گذارد اسرائیلی‌ها بخشی از بقیه‌ی بشریت باشند.

و دوباره یهودیان به سوی سرنوشت نامعلوم خود پیش می‌روند. خود من به طریقی سفر خود را مدتی پیش آغاز کرده‌ام.


پی‌نوشت 1: با تشکر از مانی ب. که اجازه داد این نوشته‌ی وبلاگش را در این‌جا منتشر کنم.

پی‌نوشت 2:  پست‌های «وقتی همه خواب بودند قسمت اول» و «وقتی همه خواب بودند قسمت دوم» را خوانده‌اید؟

ذهن جهانی

این نوشته به مناسبت آزمایش تاریخی دانشمندان در سرن منتشر می‌شود. آن را تقدیم می‌کنم به همه‌ی آدم‌های کنجکاو.

کودکی: تولد
نمی‌توانست آغاز را به خاطر بیاورد. تلاش بی‌انجامش برای بازخوانی زنجیره‌ی بی‌پایان خاطرات و تراکنش‌های زندگی‌اش به چیزی جز غبار و رویا ختم نمی‌شد. خطی بود بی‌آغاز که تا بی‌نهایت کشیده شده بود. به واقع می‌توانست مفهوم ریاضی یک نامعین یا یک بی‌نهایت یا یک نقطه‌ی تعریف نشده باشد. چرا که ممکن بود اصولا چیزی به این مفهوم وجود نداشته باشد، اگر چه احتمالا کرانه‌ای داشت.

تلاش برای رسیدن به آن لحظه‌های کهن ابتدایی همیشه به غایت طاقت‌فرسا و دشوار بود. عرق‌ریزانی که ذهن و روحش را چنان با چالش می‌کشید که سیاه‌چاله ذرات و ثانیه‌ها را. دلش می‌خواست آن‌قدر به عقب برود که بتواند آن روزهایی که هنوز آفتاب نبود و چشم‌هایش فاصله‌ها را گم می‌کردند بازخوانی کند. روزگاری که بو‌ها و صدا‌ها تنها رسانه‌ی ارتباطی‌اش با جهان پیرامون بودند. همچنان که به عقب می‌رفت حس می‌کرد ذهنش در حاشیه‌های خود گم می‌شود و بدون اینکه اراده‌ای در کار باشد از راه و بیراهه‌های بی‌شمار به نقاط دیگر گریز می‌زند. اگر با تلاش بی‌اندازه و با تمرکزی که نهایت توانش بود از همه‌ی این مخاطرات اجتناب می‌کرد، آن‌وقت بود که به نقطه‌هایی می‌رسید که فاقد هرگونه معنایی بودند. این‌ها برخی از کهن‌ترین بازخوانی‌هایی بودند که توانسته بود با کلنجار بی‌اندازه زیاد به آنها دست یابد. نمی‌توانست آن‌ها را توصیف کند، چرا که حتی دارای طرح و رنگ یا اندازه و مقیاس قابل ادراک نبودند. بازخوانی‌شان تجربه‌ای بود به غایت ترد و شکننده که به سادگی یک پلک‌ برهم‌زدن دور می‌شد و نقطه‌ی تمرکز، ناگهان چنان پرشی می‌کرد که برگشتن به نقطه‌ی قبلی یک مبارزه‌ی تمام و عیار دیگر را می‌طلبید. نتوانسته بود از این عقب‌تر برود.

مثل کودکی که حس کنجکاوی‌اش هستی‌اش را به مخاطره می‌افکند، گاه چنان در تلاش برای بازخوانی و شناخت نقطه‌های آغازین حیاتش غوطه‌ور می‌شد که انگار از دنیای پیرامونش کنده شده باشد. در این حال به موجودی سرگشته می‌مانست که بدیهی‌ترین ماجراهای اطرافش را نمی‌تواند ببیند یا حس کند.

روی همه‌ی موجودی ذهنش حساس و دقیق شده بود. می‌توانست میلیون‌ها اتفاق بی‌اهمیت و ناچیز را تک به تک به خاطر بیاورد. حوادثی که مانند تصویر‌های ساکن و بی‌حرکتی بایگانی شده بودند. برخی در هاله‌ای از عطر و صوت پیچیده شده بودند و بازخوانی‌شان بیش از حد هیجان‌انگیز بود. برخی دیگر فقط تصاویر محو شده و کمرنگی بودند که مثل عکس‌های قدیمی که به سختی می‌شود رنگ‌ها و خطوط را در آنها تشخیص داد فقط تقریب ناقصی از تجربه‌ای بودند که خالقشان بود. برخی به یکدیگر متصل بودند و بازخوانی‌شان یک حس منحصر به فرد قصه‌وار بود. قصه‌های کوتاه و بلندی که مبتنی بر اتفاقات واقعی روح و جانش بودند. اما به طور کلی، بخش بزرگی از بایگانی‌اش را نقاط منفصل و دور از هم تشکیل می‌دادند.

کودکی: تولد دوباره

مدت‌ها پیش بود که دلش خواسته بود این بایگانی عظیم را به هم وصل کند. این جزیره‌های کوچک بی‌شمار که نه توالی زمانی و مکانی‌شان معلوم بود و نه می‌شد ارتباطشان را با حس مکاشفه‌ای که در لحظه‌ی خود ایجاد کرده بودند تعیین کرد. می‌دانست این میراث، بزرگترین اندوخته‌ای است که در زندگی دارد. همچنین می‌دانست که وصل کردن همه یا بخش بزرگی از این سلول‌های اطلاعاتی به یکدیگر، کاری است اگر نه ناممکن که بسیار دشوار.

پشتکار عجیبی داشت. کسی «نمی‌دانست» و «نمی‌توانست بداند» او چه تلاش بزرگی می‌کرد که خود را بشناسد. هیچ ناظری نبود که بتواند شاهد این تلاش حیرت‌انگیز عظیم باشد. دانشمند گرم کار بود. می‌خواست جهان خودش را بشناسد.

دستاوردهایش را که خود اطلاعات جدیدی بودند، معمولا به کمک ابزار‌هایی که ساخته بود ثبت می‌کرد. اطلاعات جدید خود بر پایه‌ی شناخت و طبقه‌بندی اطلاعات دیگر تولید شده بودند. به این ترتیب لایه‌های مختلفی از اطلاعات ایجاد کرده بود. برخی که در لایه‌های پایین‌تر بودند بیش از همه به تجربه‌های مستقیمش از دنیای پیرامون نزدیک بودند و دارای ساختار طبیعی‌تر و پراکنده‌تری بودند. به تدریج لایه‌های بالاتر ساختارمندتر و یکپارچه‌تر و در عوض از تجربه های مستقیم دورتر بودند. این روند که مدت‌های مدید طول کشیده بود به کمک ابزارهایی که به تدریج برای شناخت و ثبت اطلاعات تولید کرده بود سرعت می گرفت.

کودکی: تولد دوباره
کم‌کم لحظه‌ای فرا رسید که سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی اطلاعات» (فرا-اطلاعات) با سرعت تولید «اطلاعات بر پایه‌ی تجربیات مستقیم» برابر شد و خیلی زود از آن پیشی گرفت. این لحظه که بعدها در تاریخ زندگی‌اش از آن به عنوان یک لحظه‌ی مهم و سرنوشت ساز یاد می‌کرد، چنان تاثیرات شگرفی بر زندگی‌اش گذاشت که حتی می‌توانست از آن به عنوان نوعی تولد دوباره یاد کند. این یک انقلاب واقعی بود. تغییری در ساختار، در پایه‌های توانایی‌اش. انقلابی که می‌رفت همه‌ی مناسبت‌هایی را که به طور سنتی از طریق آنها با جهان اطراف داد و ستد می‌کرد تغییر دهد.

حجم اطلاعات نوع جدید یا «فرا-اطلاعات» به سرعت زیاد می‌شد. این ساختار هندسی-ریاضی عظیم به تدریج همه‌ی انبوه گسترده‌ی داده‌های پراکنده‌ای را که در طول زمان‌ها و مکان‌ها پخش شده بودند در برگرفت و هر یک را در جای خود قرار داد. هم‌زمان به مدل‌های کامل‌تر و دقیق‌تری برای شناخت پیرامونش دست می‌یافت. به کمک این مدل‌ها که روز به روز کامل‌تر می‌شدند، می‌توانست تجربه‌های درونی‌اش را سازمان دهد. این‌گونه شد که ساختارهای بی‌شماری بر اساس ساختارهای زیربنایی تر بنا کرد و مدل‌هایی که خود مدل‌هایی بر اساس مدل‌های دیگر بودند پرداخت. به این ترتیب «فرا-ساختارها» و «فرا-مدل‌ها» ایجاد شدند. دینامیسم غریبی به دست آورده بود. هیچ مدلی به خودی خود ارزشی نداشت. مدل‌های ناقص به سادگی از سیستم حذف می‌شدند و مدل‌های کامل‌تر جایگزینش می‌شدند. تنها شرط مهم برای بقاء یک مدل، توانایی پیش‌بینی دقیق‌تر و روشن‌تر رفتار محیط پیرامون و یا خودش بود.

کودکی: تولد دوباره

حس می‌کرد این توانایی را که بتواند رفتار دنیای پیرامون و حتی خودش را پیش‌بینی کند بهتر از همیشه به دست می‌آورد. پرسش‌های قدیمی که همیشه ذهنش را به خود مشغول کرده بود اندک‌اندک رنگ می‌باختند و جای خود را به پرسش‌های دیگری می‌دادند که اگر چه پیچیده بودند اما ذهن و روحش را به چالش نمی‌کشیدند. می‌توانست ساختار بی‌نهایت پیچیده‌ای که از به هم متصل کردن بی‌شمار نقطه‌ی اطلاعاتی ایجاد شده بود را در ابعادی که هرگز هیچ تجربه‌ی مستقیمی در آنها نداشت امتداد دهد و نتایجی را استنتاج کند که قبلا هرگز نمی‌توانست دریابد.

یکی از این قلمروها که به تدریج به کمک توسعه و استنتاج می‌توانست آفتاب ادراک بر آن بتاباند موضوع آغازش بود. مسلما او هرگز نمی‌توانست چیزی مانند آغاز خود را به خاطر بیاورد. اما به کمک طراحی مدلی که پیچیده‌ترین چیزی بود که تا به حال ساخته یا پرداخته بود می‌توانست رفتار جهان را قبل از اینکه حتی خودش به وجود آمده باشد توضیح دهد.

مجموعه‌ی عظیم و درهم تنیده‌ی «فرا-مدل‌ها»، «فرا-ساختارها» و «فرا-اطلاعات» که بر اساس مدل‌ها، ساختارها و اطلاعاتی که خود مبتنی بر تجربیات مستقیم و حسی‌اش بودند، همچون دریایی همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌های حیاتش را در برگرفت. این مجموعه‌ی به هم پیوسته که همه‌ی «جهان منفصل کهن» را در خود گرفته بود چنان چون ذهنی سنتز شده از دل همه‌ی آن‌چه تاکنون آفریده بود بیرون می‌آمد. این یک معجزه‌ی تمام و عیار بود، محصول دست‌ها و ذهن خلاق و کنجکاو دانشمند.

«ذهن جهانی» متولد می‌شد و عزم اکتشاف قلمروهای ناشناخته‌ی جدید داشت.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (21-08-2008)

  • 28 مرداد و اتفاقی که افتاد و نیفتاد
    شاید اگر شامگاه ۲۸ مرداد شامگاه متفاوتی بود، ما امروز در یک روز و روزگار به اساس متفاوتی (نه الزاما آن طور که دلمان می‌خواهد) زندگی می‌کردیم.
  • 29 درصد کاربران اینترنت از طریق آگهی‌هایی هرز (اسپم) خرید می‌کنند.
    یعنی حدودا از هر 3 نفر، یک نفر از طریق اسپم خرید می‌کند! وقتی وضعیت کاربرها این باشد چه انتظاری از فرستندگان اسپم داریم؟
  • سه مانع غول‌پیکر بر سر حمله‌ی نظامی آمریکا به ایران
    تحلیل مواضع چین، روسیه و هند در قبال موضع‌گیری نظامی علیه ایران
  • قمار ایران بر سر گرجستان
    سکوت سیاسی ایران و حتی طفره رفتن روزنامه‌ها و رسانه‌های داخلی از ارائه‌ی تحلیل‌های عمیق که ممکن است باعث خشم روسیه شود، راه حل نیست. تنش‌های موجود در گرجستان می‌تواند به سرعت دامن‌گیر ایران شود، چه از طریق تسهیل حمله‌ی نظامی غرب به ایران و چه از طریق گسترش رویارویی مسکو-غرب به حوزه‌ی ایران.
  • محاصره‌ی دریایی ایران مصداق جنگ است.
    مانور دریایی عظیم آمریکا، انگلیس، برزیل و ایتالیا در اقیانوس اطلس شمالی و بنا بر اخبار غیررسمی ارسال همان ناوگان به خلیج‌فارس و دریای سرخ. آیا طرح محاصره‌ی دریایی ایران جدی‌تر شده؟
  • عملیات گوگرد: همه‌ی کشتی‌ها به سوی ایران
    مقاله‌ی تحقیقات جهانی درباره‌ی «لشگر‌کشی دریایی بزرگ آمریکا و متحدانش به خاورمیانه»، «مانور دریایی بزرگ اخیر در اقیانوس اطلس تحت عنوان عملیات گوگرد»، رابطه‌ی احتمالی «جنگ در گرجستان برای درگیر کردن روسیه»  با «طرح محاصره  و حمله به ایران» و … و … و …
  • زندگی در عراق از دید یک عراقی
    با وجودی که اخبار عراق را از طریق رسانه‌ها مرتب پی‌گیری می‌کردم، وقتی در سال 2007 وارد عراق شدم طوری شوکه شدم که نمی‌توانستم جلوی ریزش اشک‌هایم را بگیرم.  اوضاع واقعی عراق را فقط کسانی که در عراق زندگی می‌کنند می‌دانند.
  • چطور برادر بزرگ حرکت‌های ما را زیر نظر دارد؟
    یک جامعه‌ی مدرن امروزی مثل بریتانیا را در نظر بگیریم. به طور متوسط اطلاعات یک شهروند بریتانیایی، «460 بار در روز» در بانک‌های اطلاعاتی مختلف  ذخیره می‌شود: یعنی تقریبا 20 بار در ساعت، یا هر 3 دقیقه یک بار! این اطلاعات معمولا شامل موقعیت مکانی یا نوع فعالیتی که فرد انجام می‌دهد می‌شود. تصور این‌که روزی شخص یا گروهی بخواهد و بتواند از این اطلاعات سوءاستفاده کند دیوانه کننده است.

مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (27-06-2008)


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (31-05-2008)


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (28-05-2008)


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

لینک‌های روز (09-04-2008)


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

تقویم تاریخ

یکی از روش‌های خوب برای آشنا شدن با وقایع جهان و تاریخ مراجعه روزانه به فهرست اتفاقاتی است که در یک روز خاص تقویمی در تاریخ رخ داده است. متاسفانه تعداد وب‌گاه‌هایی که تاریخچه روز یا به قول رادیو ایران «تقویم تاریخ» ارائه می‌دهند بسیار زیاد است و همه آن‌ها هم مستند و با کیفیت یا جامع نیستند و در کل باعث سردرگمی می‌شود.

images_Logo1یکی از برنامه‌های مورد علاقه من برنامه «تقویم تاریخ رادیو» بود. در واقع قبل از این‌که من آلبوم «زمان» پینک‌فلوید را بشناسم قسمت آغازین آن‌را از طریق برنامه تقویم تاریخ بارها شنیده بودم. متاسفانه تقویم تاریخ (به دلایل واضح) تاریخ را به شیوه بی‌طرفانه نقل نمی‌کند و حتی برخی اتفاقات مهم را نیز یکسره گزارش نمی‌کند.

در این‌جا یک روش خوب و ساده را معرفی می‌کنم که کارتان را راحت می‌کند. با صرف روزانه 10 دقیقه در دانش‌نامه ویکی‌پدیا که یک مرجع بی‌طرف و نسبتا معتبر است می‌توانید دانش خود را از وقایع جهان بالاتر ببرید. برای این‌کار کافی است تاریخ امروز را به صورت میلادی در انتهای نشانی ویکی‌پدیا بنویسید. مثلا:

today

یا این‌که تاریخ مربوطه را در خود ویکی‌پدیا جستجو کنید، یا روی لینک‌های زیر کلیک کنید:

January   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
February   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
March   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
April   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
May   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
June   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
July   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
August   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31
September   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30  
October   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 29 31
November   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30  
December   1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31

مرور اتفاقات تاریخی دانش و بینش جالبی به آدم می‌دهد. از طرف دیگر بعضی وقایع هستند که اگرچه آن‌ها را می‌دانیم ولی تکرار آن‌ها در وب‌خوانی‌های هرروزه اهمیت‌شان را یادآوری می‌کند.

پی‌نوشت: همانطور که بالا هم اشاره کردم و آقای منیری هم تاکید کردند برنامه «تقویم تاریخ» رادیو ایران روزنگار تاریخ فارسی دارد. یک وب‌گاه دیگر را هم آقای منیری معرفی کردند به نام «امروز در تاریخ ایرانیان». اهمیت این دو وب‌گاه از لحاظ فارسی بودنشان است و محوریت تاریخ ایران. از آقای منیری عزیز برای این معرفی ممنونم.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

دموکراسی خوب است اگر و تنها اگر مردم درست انتخاب کنند

توجه: این نوشته در مورد انتخابات ایران نیست، ولی در نگاهی کلان‌تر بی‌ارتباط با آن نیست.

شاید بیش از حد واضح باشد و بزرگان در این زمینه نوشته‌اند و می‌نویسند ولی دلم نمی‌آید به سهم ناچیز خودم ننویسم و تاکید نکنم که آمریکا بزرگ‌ترین پشتیبان و حامی «دموکراسی و انتخابات آزاد» در جهان است به شرطی که مردم کشورها «درست» انتخاب کنند، یعنی به شخص یا گروهی که ارباب می‌پسندد رای دهند. در غیر این‌صورت «مردم» باید تنبیه شوند و اصولا «انتخاباتی» در کار نبوده است.

بزرگترین جرم مردم فلسطین در چند سال اخیر این بوده که در انتخابات سال 2006، با اکثریت آراء به «حماس» رای دادند و به نقل از واشنگتن پست کار پیشرفت صلح در خاورمیانه را مشکل کردند.

بلافاصله پس از انتخابات «ارگانیسم غول‌پیکر رسانه‌ای» دست به کار می‌شود و با دقتی حیرت‌انگیز که بی‌شباهت به پیش‌بینی‌های آن آزاده مرحوم در رمان 1984 نیست،‌تاریخ را بازنویسی می‌کند: اصولا انتخاباتی در فلسطین در کار نبوده است! کلمه مقدس «انتخابات» از صفحه‌های تاریخ حذف و عبارت «حماس کنترل دولت را به دست گرفت»  (انگار که کودتا کرده باشد) جایگزین آن می‌شود. کسی نداند ممکن است فکر کند حماس به زور تفنگ و بمب قدرت را به دست گرفت. واقعیت این است که حماس سال 2006 را دوباره هل دادند به سوی خشونت و بنیادگرایی، چون مایل نبودند دموکراسی و آرامش در فلسطین شکل گیرد.

no-elections-in-gaza

صفحه اختصاصی «غزه» در کتاب‌چه حقایق جهان CIA از به کار بردن کلمه Elections یا انتخابات برای بازنویسی تاریخ و توصیف آن‌چه در ژانویه 2006 در فلسطین رخ داد اکراه دارد.

no-election

حتما توجه دارید که عبارت «نتوانست یک بستر قابل قبول سیاسی به جامعه جهانی ارائه دهد» در واقع به معنی «نتوانست یک بستر قابول سیاسی به آمریکا و متحدانش ارائه دهد» است.

در این‌جا اصلا کاری به جهت‌داری آشکاری که توی همین یک وجب نوشته به خواننده تلقین شده ندارم. هدف‌ام فقط نشان دادن یک نمونه از کار «هنرمندانه و دقیقی‌است» که س.ا.ن.س.و.ر.چیان حرفه‌ای رسانه‌های سرمایه‌داری در تحریف واقعیت و تاریخ می‌کنند. کلمه «انتخابات» از تاریخ مردم مظلوم فلسطین باید حذف ‌شود اما تا آن‌جایی که به خاطر دارم کسی مثل آقای «پرویز مشرف» که غیر ممکن است یک بار نامش را بدون لقب «پرزیدنت» از رسانه‌های «خودشانی» بشنوید با کودتای نظامی سرکار آمده است. لابد آقای «پرویز مشرف» موفق شده «یک بستر قابل قبول سیاسی به جامعه جهانی ارائه دهد»…

palestinian-elections2006

مسخره کردن انتخاب «مردم فلسطین» توسط همان کسانی که با بستن همه راه‌های دموکراتیک وادارشان می‌کنند دست به اسلحه ببرند.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

چه کسی بی‌نظیر را کشت؟

همیشه در پاسخ به دوستانی که اوضاع سیاسی ایران را نابسامان توصیف کرده‌اند مثال پاکستان را زده‌ام. کشوری که علی‌رغم به یدک کشیدن عنوان «جمهوری اسلامی» از بسیاری جهات با «جمهوری اسلامی ایران» فرق می‌کند. در واقع مهمترین تفاوت پاکستان با ایران، اوضاع سیاسی به شدت متشنج آن است و این واقعیت که این کشور دارای سلاح‌های هسته‌ای است. این به این معنی است که هرگونه بحران جدی و یا جنگ داخلی در آن می‌تواند منجر به فاجعه‌ای جهانی گردد. برخلاف عنوان نوشته، واقعا قصد آن را ندارم دنبال قاتل اصلی «بوتو» بگردم. چون در نبود اطلاعات کافی فقط حدس و گمان می‌توان زد. اما ترور دیروز بهانه‌ای شد برای این‌ که کمی در اوضاع و احوال تاریخ معاصر پاکستان وب‌گردی کنم و بدک ندیدم خلاصه‌ای از خوانده‌هایم را این‌جا بیاورم.

BhuttoEPA3008_468x342

پاکستان ششمین کشور پرجمعیت دنیا و دومین کشور پرجمعیت مسلمان است. این کشور در سال 1947 پس از جدایی از هند تحت رهبری محمد علی جناح تشکیل گردید و از سال 1956 به «جمهوری اسلامی پاکستان» تغییر نام داد. در آغاز پیدایش و به دلیلی ترجیحات استعماری پاکستان از دو قسمت کاملا جدا -از لحاظ جغرافیایی- تحت عنوان پاکستان غربی (پاکستان فعلی) و پاکستان شرقی (بنگلادش فعلی) تشکیل شده بود. در سال 1971 پاکستان شرقی به کشور مستقل «بنگلادش» تبدیل گردید.

تاریخی سرشار از کودتاهای نظامی

پاکستان در تاریخ 60 ساله خود، شاهد چهار کودتای موفق بوده است. در کودتای سال 1977، خانم بی‌نظیر بوتو پدرش «ذوالفقار بوتو»، رئیس جمهور وقت پاکستان را از دست داد. کوران سیاسی پاکستان، دیروز جان خود وی را گرفت.

فهرست کودتاهای «موفق» انجام شده در تاریخ پاکستان از آغاز تا امروز:

  • 1958: کودتای «ژنرال ایوب خان» و سرنگونی حکومت «اسکندر میرزا»
  • 1970: کودتای «ژنرال یحیی‌ خان» و سرنگونی حکومت «ایوب خان»
  • 1977: کودتای «ژنرال محمد ضیاالحق» و سرنگونی حکومت «ذوالفقار علی بوتو» (کودتا با حمایت آمریکا انجام شد و ذوالفقار علی بوتو پس از کودتا محاکمه و اعدام شد.)
  • 1999: کودتای «ژنرال پرویز مشرف» و سرنگونی حکومت «نواز شریف»

625px-Major_ethnic_groups_of_Pakistan_in_1980

نیمه شمالی پاکستان را اقلیت‌های پشتون تشکیل می‌دهند که از لحاظ قومی و مذهبی با گروه‌های قومی جنوب افغانستان نزدیکی بسیار دارند. در این مناطق است که نیروهای محلی و شبه‌نظامیان زیرزمینی قوای طالبان را حمایت می‌کنند. خانم «بوتو» تاکید کرده بود در صورت رسیدن به قدرت با گروه‌های حامی طالبان به شدت برخورد خواهد کرد.

«بی‌نظیر بوتو» که بود؟
«بی‌نظیر بوتو» (متولد 1953) در چند دهه اخیر از شخصیت‌های ‌سیاسی مهم پاکستان به شمار می‌رفت. بی‌نظیر در یک خانواده سیاسی بزرگ شد. پدرش «ذوالفقار علی بوتو» رئیس جمهور محبوب پاکستان در سال‌های 1971 تا 1973 بود که به دنبال کودتای نظامی سرنگون و اعدام شد. به عنوان دبیرکل «حزب مردم پاکستان» وی اولین زنی بود که در یک کشور مسلمان به مقام نخست وزیری ‌رسید. وی دوبار در سال‌های 1988 و 1993 به مقام نخست وزیری رسید و هر دوبار هم به اتهام رشوه‌خواری و فساد از سمت خود برکنار شد. بوتو از سال 1998 به تبعید خودخواسته‌‌ای در کشور امارات متحده عربی تن داد و اواخر مهرماه امسال به پاکستان بازگشت تا در عرصه سیاسی پاکستان مجددا نقش بازی کند.

چه کسانی از مرگ بوتو سود می‌برند؟

پاسخ سوال چه کسی بوتو را کشت به احتمال زیاد هرگز در تاریخ مشخص نخواهد شد و حرف و حدیث از حد گمانه‌زنی سندیت بیشتری نخواهد یافت. اما به هر حال مثل هر ماجرای جنایی دیگری باید متهمین را در میان گروه‌ها و یا افرادی جستجو کرد که از کشته شدن «بوتو» نفع می‌برند.

  • طالبان و القاعده
    نباید این احتمال را از نظر دور داشت که خانم «بوتو» تاکید کرده بود در صورتی که به قدرت برسد با گروه‌های حامی «طالبان» و «القاعده» در شمال پاکستان به شدت برخورد خواهد کرد. وی حتی تا حدی پیش رفته بود که گفته بود «در صورتی که نیروهای نظامی پاکستان برای برخورد با پایگاه‌های طالبان در پاکستان کافی نباشد دست نیروهای آمریکایی را برای انجام عملیات نظامی داخل خاک پاکستان باز خواهد گذاشت.» این احتمال وجود دارد که گروه‌های پشتیبان طالبان دست به کار شده و کار را قبل از این‌که دیر شود تمام کرده باشند. به خصوص این‌که تعدادی از رهبران این گروه‌ها نیز بارها قول داده بودند که «بوتو» را ترور کنند. یکی از مقامات «القاعده» در در افغانستان ادعا کرده که ترور «بوتو» کار «القاعده» بوده است. البته این ادعا به خودی خود چیزی را ثابت نمی‌کند ولی احتمال دخالت «القاعده» را دست کم در لایه اجرایی ترور بسیار بالا می‌برد. القاعده قبلا هم برای کشتن بوتو دست به ترور(های) ناموفق زده بود.
  • ژنرال پرویز مشرف
    خوب این یکی شاید خیلی واضح باشد که مشرف از حذف رقیب محبوبش نباید چندان ناراضی باشد. بخش قابل توجهی از مردم پاکستان (همینطور چند نفر از همکاران من که پاکستانی هستند) همه بدون این‌که تردیدی به خود راه دهند باور دارند که دست «ژنرال مقتدر» و «دموکراسی دوست» در ماجرای ترور «بی‌نظیر» در کار بوده است. دست کم می‌توان گفت، حتی اگر ژنرال مستقیما در ترور اخیر نقشی نداشته، تلاشی هم برای جلوگیری از بروز آن نکرده است. جالب است بدانید خانم بوتو در ای‌میلی که درخواست کرده بود در صورت کشته شدنش منتشر شود پرویز مشرف را به خاطر پوشش ضعیف امنیتی متهم کرده بود. وی تاکید کرده بود در صورتی که آسیبی به وی در پاکستان وارد شود، ژنرال مشرف را مسئول آن می‌داند.
    از طرف دیگر می‌توان تحلیل‌ کرد ‌که مشرف از مرگ بوتو متضرر شده است چون آشوب و تنش در پاکستان موقعیش را تضعیف خواهد کرد. بنابراین بعید است که نقش مستقیمی در ترور وی داشته باشد. فکر می‌کنم هنوز برای نتیجه‌گیری در این زمینه زود است و شاید هرگز هم مشخص نشود.
  • گروه‌های محلی و تندرو داخلی پاکستان
    اختلافات فرقه‌ای و قومی در مناطق مختلف پاکستان که هریک وابستگی‌های مستقیم و غیرمستقیمی با قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی دارند داستان ترور خانم بوتو را پیچیده‌تر می‌کند. واقعیت این است که بوتو همانطور که طرفداران زیادی داشت، دشمنان متنوع و گسترده‌ای نیز داشت که برخی از آن‌ها حتی از این‌که در مطبوعات او را به ترور کردن تهدید کنند ترسی نداشتند. از نظر بسیاری از گروه‌های تندرو داخلی «بی‌نظیر» یک سیاست‌مدار غرب‌زده و سکولار و خیانت‌کار به کشور و دین بود. گروه‌هایی نیز مانند جیش المحمد و حزب‌الله مجاهدین و … که توسط سازمان‌های امنیتی-اطلاعاتی پاکستان جهت انجام عملیات در منطقه کشمیر تجهیز شده‌اند، رسما و علنا بوتو را خائن به کشور می‌دانستند.

Benazir-Bhutto

بسیاری از دشمنان فرقه‌ای بوتو، او را یک سکولار غرب‌زده می‌دانستند.

  • رقبای سیاسی دیگر
    در این میان رقبای سیاسی «حزب مردم پاکستان» و خانم بوتو که از محبوبیت ویژه‌ای هم برخوردار بود از لحاظ سیاسی از حذف رقیب خود خوشنود خواهند شد. «نواز شریف» نخست‌وزیر سابق پاکستان و رهبر شاخه‌ای از حزب «لیگ مسلمانان پاکستان» پس از این‌که توسط مشرف سرنگون شد به عربستان سعودی پناه برد. وی چند ماه پیش جهت شرکت در انتخابات به پاکستان بازگشت.
    او در اعتراض به ترور اخیر اعلام کرد که انتخابات را تحریم می‌کند و از مشرف خواست به خاطر عدم تامین امنیت بی‌نظیر بوتو از سمت خود استعفا دهد.
  • ناشناس، ناشناس، ناشناس!
    شخص «بی‌نظیر بوتو» بارها هشدار داده بود که گروه‌ها و اشخاص متعددی در پاکستان و خارج از پاکستان وجود دارند که خواستار کشتن او می‌باشند. بدون داشتن اطلاعات کافی از ماجراهای پنهان، بیماری توهم و توطئه‌نگری جایگزین استدلال منطقی می‌شود. مثل اکثر ترورهای سیاسی در سطح جهان، عاملان این ترور نیز احتمالا هرگز مشخص نخواهند شد و در بهترین حالت تحقیقات در سطح عوامل اجرایی و روسای مستقیم آن‌ها متوقف خواهد گردید. تاریخ دراین‌باره قضاوت خواهد کرد…

برخی لینک‌های مرتبط:

داستان «حزب محبوب و منفور توده»

من جوان هستم و عمرم به سختی به سال‌های قبل از انقلاب قد می‌دهد. اما همیشه نام «حزب توده ایران» را همراه با لعن و نفرین شنیده‌ام. از طرفی می‌دانم که همین «حزب توده ایران» روزگاری به عنوان یک نهاد پیشرو مورد توجه بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران بوده است. همیشه از خود می‌پرسیدم رمز این دوگانگی حزب توده چیست که از یک‌سو مورد توجه و استقبال جمعیت قابل توجهی از انسان‌های شریف و دلسوز قرار گرفت و از سوی دیگر توسط اغلب کسانی که فضای آن روزگار را تنفس کرده بودند محکوم و طرد شد؟

جان کلام را آقای «شاهرخ مسکوب»‌ در «کتاب مرتضی کیوان» گفته‌اند. این‌قدر این نوشته کامل و صادقانه و شفاف است که آن‌را عینا در این‌جا می‌آورم (به جز حذف چند پاراگراف جهت اختصار):

توجه: تاکید‌ها از من است.

در آن سال‌ها حزب توده کشتگاه آرزوهای بسیاری از زحمتکشان و روشنفکران سرزمین بلادیدهٔ ما بود که از بیداد اجتماعی به جان آمده بودند و به جان می‌کوشیدند تا چرخ را بر هم زنند و عالمی و آدمی دیگر بسازند. در ایرانی که فقر و جهل و ستم در آن جولان می‌داد و با مردمی آرزومند آزادی و بهتری، توده‌ای بودن به معنای مبارزه با ناکامی‌های اجتماعی بود و در افتادن با ستمکاران و در جبهه کار و آفرینش جای گرفتن!

از همه این‌ها گذشته عضویت در حزب توده به منزلهٔ پیوستن، همفکری و همراهی با «احزاب برادر» بود. از این راه ما در جنبشی پیشرو و همگانی، یعنی نهضت چپ جهانی جای می‌گرفتیم. و برای ما، مردمی ناتوان و نامراد، همراهی با چنین یارانی، تنها مایهٔ اطمینان خاطر به درستی راهی که می‌رفتیم نبود، بلکه همچنین هویت تازه و خودخواسته‌ای بود که ستمدیدگان را قوی‌دست و محکومان را از حاکمان خود نیرومندتر می‌کرد. برای همین در نظر ما «انترناسیونالیسم» منافاتی با «ناسیونالیسم» نداشت که هیچ، پشتیبان نیروبخش آن نیز بود. از برکت وجود چنین همبستگی بزرگی ملال ابتذال روزمره را از سر می‌گذراندیم و همدرد دلاوران جنگ‌های داخلی اسپانیا زندگی خود را زنده می‌کردیم. رفیق و همراه «الوار و آراگن، پابلو نرودا و گارسیا لورکا» و مانند «تورز» فرزند خلق بودیم…

و برای آزاد زیستن می‌پنداشتیم که مارکسیسم (آن هم آن خام و خشنی که ما شناخته بودیم) تنها راه و روش «علمی» و کارساز و دوای دردهای اجتماعی است. اعتقاد به یک نظام «عقلی» مستبد و خلاف عقل، که همه حال‌ها و جنبه‌های غیرعقلانی، عاطفی، غریزی، وجودی و ناشناختهٔ انسان را نادیده می‌گرفت و در عوض امیدی استوار به رستاخیزی این‌جهانی و رسیدن به بهشتی زمینی را نوید می‌داد، به صورت درمان دردهای اجتماعی و مرهم زخم‌های روانی ما درآمده بود.

و ما از آزادی تصوری ویژه خود داشتیم و «آزادی» برآمده از ایدئولوژی در کشورهای سوسیالیستی را نمی‌شناختیم. هنوز کمتر کسی از درون آن بهشت زمینی خبر داشت و ما باور نداشتیم که دستگاه رهبری و به دنبال آن سیاست حزب، وابسته به دیگران است و «دیگران» تنها سنگ خود را به سینه می‌زنند و به نام «انترناسیونالیسم» ، ناسیونالیسم خود را باد می‌کنند. از این دست هر چه می‌شنیدیم، همه را تبلیغ دشمن می‌دانستیم؛ درحقیقت چنان بود که گویی نمی‌شنیدیم. سیر پیچیده تحول اجتماعی را در روند «مبارزهٔ طبقاتی» ساده کرده بودیم و گمان داشتیم که راز و رمز پیشبرد تاریخ را یافته‌ایم… در حقیقت اسیر همان خطای ساده‌لوحانه در امر سیاست بودیم که نقش ایمان و فداکاری را دست بالا و نقش واقعیت و شعور را دست کم می‌گیرد!

البته در آن نخستین سال‌های «آزادی» پس از استبداد رضاشاهی، جوان‌هایی بدون هیچ تجربه اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمی‌پیوستند، بشر دوستی و میهن‌پرستی و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده می‌راند، نه دانش یا تجربه سیاسی! اختناق را پس از اختناق –رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را می‌دیدیم، سرود مستانهٔ قدرتمندان را می‌شنیدیم، در فقر و جهل و ظلم غوطه می‌خوردیم و می‌‌خواستیم این بساط بیداد را هر چه زودتر واژگون کنیم. ما برای این توده‌ای شده بودیم و خودمان را به آب و آتش می‌زدیم. نمی‌دانستیم و در آن سال‌ها بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علت‌هایی فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضت‌های چپ را، در چنبره استالینیسم نمی‌دانستند و عاقبت آن‌را نمی‌دیدند. سال‌های بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی می‌گفتند اینان گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره … و این را طوری می‌گفتند که گویی فدای ساده‌لوحی خود شدند. در حقیقت شکست یکی از بزرگ‌ترین و دردناک‌ترین تجربه‌های اجتماعی-فرهنگی صدسالِ اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و نیز ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود ساده‌لوحی بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.

در وطنی بی‌پناه و اجتماعی دشمن‌خو، حزب پناه‌گاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشت گرمی او به گفته مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود می‌رفتیم، در افق بی‌کرانهٔ پندارهایمان، همهٔ راه‌های جهان در چشم‌انداز ما گشوده می‌نمود و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمی‌گذشت. تا روزی که دیدم که «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها- گشت بی‌سود و ثمر».

پسرکوچولوی آمریکایی دست‌کم 70 هزار نفر را در هیروشیما کشت، آیا بشریت درس عبرت گرفت؟

هیروشیما

53 سال پیش در 6 آگوست سال 1945 (یعنی امروز!) آمریکا به ژاپن حمله هسته‌ای کرد. بمب‌هسته‌ای آمریکایی تحت عنوان پسرکوچولو به دستور ترومن رئیس جمهور آمریکا بر فراز شهر هیروشیما انداخته شد و دست کم 70000 نفر در دم جان سپردند و تلفات و عوارض جانبی آن تا به امروز نیز ادامه دارد. اگر چه بشریت جنایت‌هایی به مراتب بزرگتر از حمله هسته‌ای به هیروشیما و ناکازاکی مرتکب شده است (مانند حمله هوایی نیروهای متفقین به شهر بی دفاع درسدن در آلمان در سال 1945 که حدود 100000 کشته به جای گذاشت) اما هیچ‌کدام از آن‌ها به اندازه سلاح‌های هسته‌ای و کاربرد آنها برای حیات بشری در کره زمین خطرناک نبوده‌اند.

با سرپیچی آشکار کشورهای عضو باشگاه هسته‌ای به رهبری آمریکا از پیمان منع تولید و گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) بشریت روی یک بمب ساعتی بزرگ نشسته‌ است که زمان انفجار آن فقط وابسته به تقدیر می‌باشد. یک اشتباه کوچک در سیستم‌های دفاعی کشورهای هسته‌ای باعث پرتاب اولین موشک هسته‌ای خواهد گردید و پرتاب اولین موشک هسته‌ای بازی دومینوی هسته‌ای را آغاز خواهد کرد که هیچ انسانی زنده نخواهد ماند که پایان آن را ببیند.

timebomb

حرکت‌های گسترش‌طلبانه و به اصلاح امپریالیستی آمریکا و متحدانش در جهان، کشورهای دیگر را به روی آوردن به مسابقه تسلیحاتی و گسترش حتی بیشتر سلاح‌های هسته‌ای ترغیب می‌کند. کافی است فقط یکی از بمب‌های هسته‌ای حتی از نوع بسیار کوچک آن دست یک گروه تروریستی بیفتد. تصور کنید یک بمب هسته‌ای کوچک در متروی شهر نیویورک منفجر شود! اگر حملات 11 سپتامبر بهانه کافی به جنگ‌طلبان آمریکا داد که افغانستان را اشغال کنند و عراق را به خاک و خون بکشند، پاسخ آنها به حمله تروریستی هسته‌ای به آمریکا فقط یک چیز خواهد بود. حمله هسته‌ای به کشوری که بیشتر از هر کشور دیگری در رسانه‌های جهانی خطرناک معرفی شده است: یعنی ایران! و این نه فقط به معنی بروز یک تراژدی بزرگ انسانی دیگر است بلکه احتمال وقوع واکنش‌های زنجیره‌ای به سوی بروز جنگ هسته‌ای در مقیاس جهانی خواهد بود:‌ نابودی کامل همه بشریت!

مردم ایران همراه با همه مردم جهان خواستار جهانی عاری از سلاح‌های هسته‌ای می‌باشند. مهمترین تهدید برای صلح،‌ آرامش و حیات بشریت در کره زمین از سوی کشور‌هایی است که زرادخانه‌های عظیم هسته‌ای دارند و در تاریخ 6 و 9 اگوست 1945 نیز به جهانیان نشان دادند که از به کار بردن سلاح‌های هسته‌ای ابایی ندارند.

آیا بشریت از فاجعه‌ای که پسرکوچولو در سال 1945 به بار آورد به اندازه کافی درس نگرفته است؟

no-nuclear

داستان دانشگاه تهران: از اولین نماز جمعه تا امروز

لابد شما هم این لطیفه مشهور را شنیده‌اید که روزی یک تازه مسلمان خارجی به ایران آمد و نشانی مسجد را پرسید جهت اقامه نماز جمعه. پاسخ شنید که نماز جمعه در مسجد برگزار نمی‌شود و دانشگاه محل نماز است. پرسید اگر دانشگاه محل نماز است پس دانشجو‌ها کجا هستند؟ پاسخ شنید دانشجوها در زندان هستند. پرسید پس دزدها و مجرمین کجا هستند؟‌ پاسخ شنید زیاد سئوال نکن، وگرنه سرت را به باد می‌دهی!

دانشگاه تهران

درست 28 سال پیش یعنی روز 5 مرداد سال 1358 اولین نماز جمعه تهران در دانشگاه تهران برگزار شد‌ (به امامت آقای طالقانی). دانشگاه تهران به عنوان قلب علمی و سیاسی کشور از آن روز به بعد هر هفته شاهد برگزاری مراسم عبادی-سیاسی نماز جمعه بوده است. به جز عده معدودی که می‌دانستند چکار دارند می‌کنند، هیچ‌کس آن‌روز پیش‌بینی نمی‌کرد که سرنوشت دانشگاه و دانشگاهیان 28 سال بعد چنین باشد که امروز هست: دانشجویان سرکوب و تحقیر شده یا در گوشه زندان در انتظار سرنوشت خود باشند یا از شدت خشمی سرخورده در حال جویدن ناخن‌های خود.

اما چرا دانشگاه و چرا دانشگاه تهران باید جهت برگزاری نماز جمعه انتخاب می‌شد؟
سئوالی‌ که بارها از خودم پرسیده‌ام و تنها پاسخی که یافته‌ام نیاز حاکمیت غیردموکراتیک به حضور نزدیک و از درون در محیط دانشگاه‌هاست. از روز 5 مرداد سال 1358 تا به امروز من و شما و همه دانشجویان «عادی» این مرز و بوم شانه به شانه «برادران حاکمیت» سر کلاس‌های دانشگاه نشسته‌ایم. در تمام این سال‌ها «حاکمیت از درون» در دانشگاه‌ها حضور داشته و هر هفته نیز با صدایی بلند و رسا از تربیون‌های خود رسما حضور دانشگاهی خود را به همه مردم ایران اعلام کرده است. حضوری که هدفی جز جهت دهی و کنترل نیروی فکری و سیاسی دانشجو و دانشگاه نداشته و ندارد و نخواهد داشت. چه کسی‌است که نداند نقش نمایندگی حاکمیت در دانشگاه‌ها در دهه اول انقلاب توسط برادران انجمن‌های اسلامی و از آن به بعد توسط برادران متعهد و از جان گذشته بسیج ایفا گردیده است؟ داستانی که تا به امروز هم ادامه دارد.

بسیاری از ما ایرانیان مانند همان توریست خارجی که به دنبال مسجد می‌گشت، به دنبال مسجدی گشته‌ایم که فارغ از دغدغه‌های سیاسی در آن نماز بخوانیم. همچنین سال‌های جوانی و پرشور زندگی خود را به دنبال دانشگاهی گشته‌ایم که فارغ از دغدغه‌های سیاسی در آن درس بخوانیم و همیشه انتظار داشته‌ایم که زندان‌های کشورمان جایگاه مجرمین و دزدها باشد. شاید ما نیز زیاد سئوال می‌پرسیم و حقمان است که سرمان را به باد بدهیم! شاید ما اصلا صاحبخانه نیستیم و مهمان ناخوانده‌ای هستیم بر سر این سفره نفت و این خاک و این آسمان که انگار از آن ما نیست؟ شاید ما فقط بیگانگانی هستیم که هر چه بگوییم و هر چه فکر کنیم و هر چه بنویسیم در راستای تشویش افکار و امنیت عمومی و آب به آسیاب دشمنان ریختن است؟

دانشگاه تهران

هر چه بزرگتر می‌شویم، بیشتر تاریخ پر فراز و نشیب و پر از فریب ایرانمان را می‌بینیم و پی می‌بریم به راز فلسفه رندان شاعرمان. هر چه باشد آسمان سیاسی ایران قرن‌هاست که ابری و غبارآلود است…

مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

از کانال سوئز تا معادن مس شیلی

سال 1956 در چنین روزی، جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر کانال سوئز را که به صورت تاریخی در اختیار انگلستان و سایر کشورهای اروپایی بود ملی اعلام کرد. این حرکت به این معنی بود که زان‌پس دولت مصر از کشتی‌هایی که از کانال عبور می‌کردند تعرفه دریافت می‌نمود و بنا بود که عایدی آن صرف ساخت سد اسوان گردد. این اقدام مصر تقریبا بدون درنگ با پاسخ تند انگستان، فرانسه و اسرائیل روبه‌رو شد و این کشورها به بهانه آزاد سازی کانال به مصر حمله نظامی کردند. با توجه به ضعف نظامی مصر دربرابر نیروهای متجاوز، این کشور به عنوان پاسخگویی 40 فروند کشتی را در کانال سوئز غرق کرد به طوری که این کانال استراتژیک کاملا مسدود گردید! با پادرمیانی سازمان ملل و حمایت آمریکا آتش‌بس برقرار گردید و کانال در آوریل 1957 (حدود 6 ماه بعد) مجددا باز گردید و نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل در شبه‌جزیره سینا مستقر شدند.

اهمیت ملی شدن کانال سوئز برای مردم مصر شاید قابل مقایسه با ملی شدن صنعت نفت در ایران به رهبری دکتر محمد مصدق یا ملی شدن صنایع مس شیلی به رهبری سالوادور آلنده باشد. دولت وقت هر دو کشور با کودتای حمایت شده توسط کشورهای قدرتمند جهان سرنگون شد! برخورد کشورهای قدرتمند جهان با حرکات ملی و استقلال جویانه کشورهای به اصطلاح جنوب جالب توجه است:‌ حمله نظامی به مصر، کودتا در ایران، کودتا در شیلی!

سه کشور مصر، ایران و شیلی از جمله پویاترین و تحویل یافته ترین کشورهای منطقه‌های خود هستند (چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ اقتصادی). کشورهایی که مهد جنبش‌ها و تحولات بزرگ بوده و در صورتی که مجال نفس کشیدن بیابند می‌توانند رهبری فکری و سیاسی کشورهای منطقه‌ خود را به دست بگیرند. متاسفانه برخورد و رویکرد خشن و سودجویانه‌ کشورهای قدرتمند (مدعی دموکراسی و حقوق‌بشر) با امثال مصر یا شیلی، بزرگترین آسیب را به رشدجنبش آزادی‌خواهی و دموکراسی خواهی در این کشورها می‌زند.

همه می‌دانیم که ایران امروز هنوز زخم کودتای 28 مرداد 1332 را به سینه دارد. خفقان و ارتجاع حاکم امروز تحفه‌ای است که از صدقه‌سر حامیان ثروتمند حقوق بشر داریم. چه بسا اگر رخ نمی‌داد کودتای 28 مرداد 1332 و به دنبال آن سرکوب گسترده جنبش رو به رشد دموکراسی و جمهوریت که باعث منزوی شدن روزافزون نخبگان فکری و فرهنگی کشور گردید، سالهای بعد شعبان‌های جعفری و خاندان حلال‌زاده‌شان ارکان سرنوشت مردم را به دست نمی‌گرفتند.

منابع: ویکی‌پدیا، انکارتا