جنگ توسط رسانه‌ها و پیروزی پروپاگاندا (صحبت‌های جان پیلجر در سمپوزیوم روزنامه‌نگاری تحقیقی)

صحبت‌های جان پیلجر در سمپوزیوم لوگان (Logan Symposium) مورخ ۵ دسامبر ۲۰۱۴. این سمپوزیوم مجموعه‌ای از مستقل‌ترین روزنامه‌نگاران جهان را گرد هم آورده است تا جبهه‌ی متحدی علیه پنهان‌کاری، نظارت و سانسور تشکیل دهند و وابسته به مرکز روزنامه‌نگاری تحقیقی (The Centre for Investigative Journalism) است. متن سخنرانی را از این نسخه ترجمه کرده‌ام. فیلم سخنرانی را هم این‌جا (یا در همین پست) می‌توانید تماشا کنید. چنانچه این متن را مناسب دیدید، لطفا آمادگی خود را برای ترجمه‌ی گروهی متن‌های مشابه به من اعلام کنید. در صورتی که مطلب زیر را مفید یافتید لطفا آن‌را «بازنشر» کنید تا بیشتر خوانده شود. با تشکر.

جنگ توسط رسانه‌ها و پیروزی پروپاگاندا

چرا روزنامه‌نگاری تا این حد تسلیم پروپاگاندا شده است؟ چرا سانسور و تحریف به رویه‌ی استاندارد ژورنالیسم تبدیل شده است؟ چرا بی‌بی‌سی به منادی قدرتِ درنده‌خو تبدیل شده است؟ چرا نیویورک‌ تایمز و واشنگتن پست خوانندگان خود را فریب می‌دهند؟

چرا به روزنامه‌نگاران جوان مهارت‌های ضروری آموزانده نمی‌شود تا آن‌ها بتوانند «دستورِ کار» رسانه‌ها را بفهمند و ادعاهایی که از سوی مراکز قدرت مطرح می‌شود و تعریف‌های سطحی و پوشالی از «بی‌طرفیِ ژورنالیستی» را به چالش بکشند؟ چرا آن‌ها یاد نمی‌گیرند که جوهر اصلی آن‌چه به آن «رسانه‌های جریان اصلی» می‌گوییم «اطلاعات» نیست بلکه «قدرت» است؟

این‌ها پرسش‌هایی عاجل هستند. چشم انداز پیش روی جهان، جنگی عظیم (و شاید جنگ هسته‌ای) است: ایالات متحده به وضوح مصمم است که روسیه و در نهایت چین را منزوی و تحریک کند. این واقعیت توسط روزنامه‌نگارها، از جمله آن‌هایی که دروغ‌هایی که در سال ۲۰۰۳ منجر به حمام خون در عراق شد را ترویج کردند، کاملا وارونه و از درون خالی می‌شود.

زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم آن‌چنان خطرناک است و تصور عموم مردم از آن آن‌چنان مخدوش است که پروپاگاندا دیگر آن‌چنان که اِدوارد برنیز (Edward Bernays) آن‌را «دولت نامرئی» خواند نیست. پروپاگاندا تبدیل به دولت شده است. پروپاگاندا بی واهمه از به چالش کشیده شدن حکمرانی می‌کند و هدف اصلی آن پیروزی بر ماست: بر ادراکِ ما از دنیا و توانایی‌مان در تفکیک واقعیت‌ها از دروغ‌ها.

عصر اطلاعات در واقع عصر رسانه‌ها است. جنگ و سانسور و هیولاسازی و مجازات و منحرف کردن توجه‌ها توسط رسانه‌ها انجام می‌شود. کارخانه‌ای سورِئال که کلیشه‌های رام و پنداشت‌های نادرست تولید می‌کند.

شکل گرفتن این قدرت که می‌تواند «واقعیت جدید» تولید کند مدتی دراز طول کشیده است. ۴۵ سال پیش، کتابی تحت عنوان «سبز کردن آمریکا»‌ (The Greening of America) سر و صدا به پا کرد. روی جلد کتاب چنین نوشته شده بود: «انقلابی در پیش است که شبیه انقلاب‌های پیشین نخواهد بود. این انقلاب با «فرد» آغاز می‌شود.».

در آن زمان من به عنوان گزارش‌گر در آمریکا مشغول بودم. یادم هست که ارج و قرب نویسنده که جوانی به نام چالرز رایش (Charles Reich) و یک آکادمیک از دانشگاه ییل بود به سطح مرشد افزایش یافت. پیام او این بود که «حقیقت‌گویی و کنش‌ سیاسی شکست خورده است و تنها «فرهنگ» و درون‌نگری است که می‌تواند دنیا را تغییر دهد.».

طی مدت چند سال، فرقه‌ی «من-محوری» (me-ism) که نیرویش را از سودآوری می‌گرفت همه چیز را فتح کرد و بر درک ما از اهمیت کنشِ گروهی، عدالتِ اجتماعی و جهان‌ وطنی غلبه کرد. طبقه، جنسیت و نژاد از هم تفکیک شد. امر شخصی (the personal) همان امر سیاسی (the political) بود، رسانه همان پیام بود.

در سال‌های آغازین جنگ سرد، ساختن جعلی «تهدید»های جدید، سردرگمی سیاسی آن‌هایی را که تنها بیست سال پیش امکان آن‌را داشتند تا اعتراض‌هایی پرشور را سازمان‌دهی کنند تکمیل کرد.

در سال ۲۰۰۳ در واشنگتن، فیلمی از مصاحبه‌ با چارلز لِویس (Charles Lewis) روزنامه‌نگار تحقیقی سرشناس آمریکایی تهیه کردم. ما درباره‌ی حمله به عراق که چند ماه پیش از تاریخ مصاحبه انجام شده بود حرف زدیم. از او پرسیدم: «چه می‌شد اگر آزادترین رسانه‌های جهان، جورج بوش و دونالد رامسفِلد را با جدیت به چالش کشیده بودند و به جای این‌که به کانالی برای نشر ادعاهای آن‌ها که بعدا معلوم شد پروپاگانایی خام بیش نبوده تبدیل شوند، درباره‌شان تحقیق می‌کردند؟»

او پاسخ داد که «اگر ما روزنامه‌نگارها کارمان را درست انجام داده بودیم شانس خیلی خیلی خوبی وجود داشت که ما به جنگ با عراق نمی‌رفتیم».

این بیانیه‌ای تکان دهنده است. مشابه همین پاسخ را چندین روزنامه‌نگار سرشناس دیگر نیز به من دادند. دَن رادِر (Dan Rather) که قبلا در شبکه‌ی سی‌بی‌اس کار می‌کرد همین پاسخ را به من داد. پاسخ دیوید رُز (David Rose) از آبزِروِر (The Observer) و چندین روزنامه‌نگار و تهیه‌ی کننده‌ی با سابقه‌ی بی‌بی‌سی (که ترجیح دادند نامشان ذکر نشود) نیز همین بود.

به عبارت دیگر، چنان‌چه روزنامه‌نگارها کارشان را انجام داده بودند، اگر به جای تقویت و بزرگ‌نماییِ پروپاگاندا، آن‌را به پرسش گرفته بودند و درباره‌اش تحقیق کرده بودند، شاید صدها و هزاران مرد، زن و کودک امروز زنده می‌بودند، میلیون‌ها نفر از خانه‌های خود رانده نشده بودند، آتش جنگ فرقه‌ای بین سنی و شیعه شعله‌ور نشده بود و دولت رسوای اسلامی (داعش) امروز وجود نمی‌داشت.

حتی همین حالا، با وجود اعتراض وقت میلیون‌ها نفر که در خیابان‌ها حاضر شدند، اکثریت مردم در کشورهای غربی تصور بسیار محدودی از مقیاس عظیم جنایتی که دولت‌های ما در عراق مرتکب شده‌اند دارند. حتی تعداد بسیار کمتری از آن‌ها به این نکته آگاه هستند که ۱۲ سال پیش از حمله به عراق، دولت‌های آمریکا و بریتانیا با محروم کردن جمعیت غیرنظامی عراق از مایحتاج اولیه‌ی زندگی، هولوکاستی را سازمان دادند.

این‌ها بیانات یک مقام ارشد بریتانیایی است. کسی که مسئول برقراری تحریم‌ علیه عراق (محاصره‌ای قرون وسطایی که موجب مرگ نیم میلیون کودک زیر ۵ سال شد) در دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. نام این شخص کارن رُز (Carne Ross) است، کسی که در آن روزها در ساختمان وزارت خارجه در لندن به «آقای عراق» شهرت داشت. امروز اما او درباره‌ی دروغ‌های دولت افشاگری می‌کند و توضیح می‌دهد چطور روزنامه‌نگاران وقت داوطلبانه دروغ‌ها را در جامعه پخش می‌کردند: «ما شبه-حقیقت‌هایی (factoid) حاوی اطلاعات به دقت بررسی شده را در اختیار روزنامه‌نگارها قرار می‌دادیم و آن‌ها منتشرشان می‌کردند، در غیر این‌صورت ما آن‌ها را ایزوله (we’d freeze them out) می‌کردیم.».

یکی از مهم‌ترین رسواکنندگان (whistleblower) آن روزهای هولناک سکوت، دنیس هالیدی (Denis Halliday) بود. او که در آن‌روزها معاون دبیرکل سازمان ملل و نماینده‌ی ارشد این سازمان در عراق بود به جای این‌که سیاست‌هایی را که به گفته‌ی او «قتلِ عام مآبانه» (genocidal) بودند اجرا کند، از سِمَت خود استعفا داد. بنا به برآورد او تحریم‌ها موجب کشته شدن بیش از یک میلیون عراقی شد.

آن‌چه بر سر هالیدی آمد آموزنده است. او را پاک (airbrushed) کردند. او را متهم کردند. جرمی پاکسمَن (Jeremy Paxman) که مجری برنامه‌ی نیوزسایت بی‌بی‌سی (BBC’s Newsnight) بود سرش داد کشید: «آیا شما چیزی جز یک توجیه‌گر و مدافع صدام حسین هستید؟». اخیرا گاردین این ماجرا را به عنوان یکی از لحظه‌های به یادماندنی پاکسمَن توصیف کرد. هفته‌ی پیش، پاکسمَن یک قرارداد کتاب به ارزش یک میلیون پوند امضا کرد.

خدمه‌های سلطه کارشان را خوب انجام داده اند. نتیجه‌ی کارشان را ببینید. بنا به یک نظر سنجی که در سال ۲۰۱۳ توسط کام‌رِس (ComRes) انجام شد، اکثر مردم در بریتانیا معتقدند که تعداد قربانیان جنگ عراق کمتر از ۱۰۰۰۰ نفر بوده است، که فقط کسر کوچکی از میزان واقعی است. کسانی موفق شده‌اند رد خونی را که از عراق به سوی لندن کشیده شده است به خوبی پاک کنند.

می‌گویند روپرت مورداک (Rupert Murdoch) پدرخوانده‌ی اراذل و اوباش رسانه‌ای است و کسی نباید درباره‌ی قدرت روزافزون روزنامه‌های او (همه‌ی ۱۲۷ تایشان که مجموعا تیراژی ۴۰ میلیونی دارند) و شبکه‌ی فاکس (Fox network) تردیدی به خرج دهد. اما نفوذ امپراطوری مورداک بزرگ‌تر از بازتاب آن در حوزه‌ی گسترده‌تری از رسانه‌ها نیست.

موثرترین پروپاگاندا را نه در سان (Sun) یا فاکس‌ نیوز (Fox New)، بلکه باید پس پشت هاله‌ی قدسیِ رسانه‌هایِ لیبرال جستجو کرد. وقتی نیویورک‌تایمز این ادعا را که صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد منتشر کرد، شواهدی ساختگی‌ که ارائه شده بود باور شد، چرا که این فاکس نیوز نبود، بلکه نیویورک تایمز بود.

همین نکته درباره‌ی واشنگتن پست و گاردیَن نیز صادق است. هر دوی این روزنامه‌ها نقشی کلیدی در آماده سازی مخاطبان برای پذیرفتن جنگ سردی جدید و خطرناک داشته‌اند. هر سه روزنامه‌ی لیبرال حقایق مربوط به رویدادهای اوکراین را به غلط به عنوان حرکت خبیثانه‌ی روسیه وانمود کرده‌اند، در حالی‌ که در واقع کودتای فاشیست‌ها در اوکراین کار آمریکایی‌ها و با همکاری آلمان و ناتو بود.

این وارونه‌سازی واقعیت آن‌چنان فراگیر است که محاصره‌ی نظامی و تهدید روسیه توسط واشنگتن، هیچ بحث و گفتگویی ایجاد نمی‌کند. این مساله حتی خبر محسوب نمی‌شود، بلکه در پشت کمپینی از افترا و وحشت‌ پراکنی، از آن گونه که من در دوران اولین جنگ سرد با آن بزرگ شدم، پنهان شده است.

یک بار دیگر، امپراطوری شیطان به رهبری استالینی دیگر یا هیتلری جدید به سراغ ما می‌آید. هیولای مورد علاقه‌ی خود را انتخاب کنید و اجازه دهید بدرد.

سرکوب حقیقت درباره‌ی اوکراین یکی از کامل‌ترین سانسورهای خبری‌ (news blacked out) است که به خاطر می‌آورم. از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون، حضور نیروهای نظامی غرب در قفقاز و اروپای شرقی هرگز به اندازه‌ی امروز عظیم نبوده است و با این حال این رویداد مهم کاملا سانسور شده است. کمک‌های سری واشنگتن به کیف (Kiev) و گردان‌های نئونازی که مسئول ارتکاب جنایت‌های جنگی علیه جمعیت ساکن در شرق اوکراین هستند سانسور شده است. شواهدی که این پروپاگاندا را که «روسیه مسئول ساقط کردن هواپیمای مسافری خطوط هوایی مالزی بود» به چالش می‌کشند سانسور شده‌اند.

و مجددا، رسانه‌های ظاهرا لیبرال خودِ «سانسور» هستند. به هیچ فَکتی ارجاع داده نمی‌شود، هیچ مدرک و شاهدی ارائه نمی‌شود، یک روزنامه‌نگار، یکی از رهبران طرفدار روسیه را به عنوان مردی که هواپیما را سرنگون کرد معرفی نمود. او نوشت که این مرد به «هیولا» شهرت داشت و خیلی مهیب بود به گونه‌ای که روزنامه‌نگار از او ترسیده بود. این سطح مدارکی است که توسط این روزنامه‌ها ارائه شده است.

خیلی از کسانی که در رسانه‌های غربی کار می‌کنند به سختی در تلاش بوده‌اند که جمعیت روس‌تبار اوکراین را به عنوان خارجی‌هایی در کشور خود نشان دهند. این جمعیت هرگز به عنوان اوکراینی‌هایی که خواستار برقراری حکومت فدرال داخل اوکراین هستند و شهروندان اوکراینی‌ای که در برابر کودتایی که از خارج علیه دولت منتخب آن‌ها سازمان‌دهی شده مقاومت می‌کنند تصویر نمی‌شوند.

آن‌چه رئیس جمهور روسیه در این باره می‌گوید کوچکترین اهمیتی ندارد. او فرد رذلی است که پانتومیم بازی می‌کند و بدون ترس از مجازات می‌توان به او تعرض کرد. یک ژنرال آمریکایی که رئیس ناتو است و انگار مستقیما از توی فیلم دکتر استرِنج‌ لاو (Dr. Strangelove) بیرون آمده – ژنرال برییدلاو (General Breedlove) – مرتب مدعی تجاوزهای روسیه به اوکراین می‌شود بدون آن‌که کوچکترین شواهدی ارائه کند. او به خوبی نقش ژنرال جَک ریپِر (General Jack D. Ripper) را در فیلم استنلی کوبریک بازی می‌کند!

به گفته‌ی ژنرال بریدلاو، چهل‌ هزار نفر روس (Ruskies) پشت مرزهای اوکراین جمع شده‌ بودند. این برای نیویورک تایمز، واشنگتن‌ پست و آبزرور کافی بود (این آخری همان‌طور که دیوید رُز فاش کرد، قبلا خودش را با انتشار دروغ‌ها و ادعاهایی که بلر را در حمله به عراق حمایت کرد متمایز کرده بود).

ماجرا تقریبا به شور و شوق (joi d’esprit) یک همبستگی طبقاتی می‌ماند. طبل‌ نوازان واشنگتن پست دقیقا همان سرمقاله‌‌نویس‌هایی هستند که روزگاری مدعی شدند وجود سلاح‌های کشتار جمعی صدام حسین حقیقتی محکم (hard facts)‌ است.

رابرت پری (Robert Parry) نوشت، چنانچه در این فکر هستید که چطور ممکن است جهان به سوی جنگ جهانی سوم خزیده شود – نظیر حدود یک قرن قبل که به سوی جنگ جهانی اول کشیده شد – کافی است نگاهی به جنونی که تقریبا سراسر ساختار رسانه‌ای/سیاسی آمریکا را پیرامون اوکراین گرفته نگاه کنید. جایی که روایت نادرست کلاه‌ سفیدها علیه کلاه سیاه‌ها خیلی زود جا افتاده و نشان داده که استدلال و شواهد را به آن راهی نیست.

رابرت پری، روزنامه‌ نگاری که ماجرای ایران – کنترا (Iran-Contra) را فاش کرد – یکی از معدود کسانی بود که درباره‌ی نقش کلیدی رسانه‌ها در این «جوجه بازی» (game of chicken) – آن‌گونه که وزیر امور خارجه‌ی روسیه آن‌را نامید – تحقیق کرد. اما آیا این واقعا یک بازی است؟ همین الان که در حال نوشتن این خطوط هستم، کنگره‌ی آمریکا به قطع‌نامه‌ی ۷۵۸ رای می‌دهد که به صورت خلاصه می‌گوید: اجازه دهید برای جنگ با روسیه آماده شویم.

یکی از نویسندگان قرن ۱۹ به نام الکساندر هِرتزِن (Alexander Herzen) لیبرالیسم سکولار را «مذهب نهایی» نامید، «اگر چه کلیسای این مذهب در آن دنیا قرار ندارد، بلکه این جهانی است». امروز، این حق الهی به مراتب خشن‌تر و خطرناک‌تر از هر آن‌چه که جهان اسلام بتواند تولید کند است، اگر چه شاید بزرگ‌ترین پیروزی آن توهم جریان آزاد و باز اطلاعات باشد.

در خبرها، کاری می‌شود که بعضی کشورها به کلی ناپدید می‌شوند. عربستان سعودی، سرچشمه‌ی افراطی‌گری و ترور مورد حمایت غرب، روایت خبری نیست، مگر وقتی که قیمت نفت را پایین ببرد. یمن بیش از ۱۲ سال حملات پهپادهای آمریکا را تاب آورده است. چه کسی می‌داند؟ چه کسی اهمیت می‌دهد؟

در سال ۲۰۰۹، دانشگاه وست انگلند نتیجه‌ی یک تحقیق ۱۰ ساله بر روی پوشش خبری بی‌بی‌سی از ونزوئلا را منتشر کرد. از ۳۰۴ گزارش خبری، فقط ۳ تا از آن‌ها به سیاست‌های مثبتی که توسط دولت هوگو چاوز پیاده شده بود اشاره کرده بودند. بزرگ‌ترین برنامه‌ی سوادآموزی در تاریخ بشر فقط اشاره‌ای مختصر دریافت کرده‌ بود.

در اروپا و آمریکا، میلیون‌ها خواننده و بیننده تقریبا هیچ چیز درباره‌ی تحولات چشم‌گیر و زندگی‌سازی که در آمریکای لاتین رخ داده نمی‌دانند. تحولاتی که خیلی از آن‌ها با الهام گرفتن از هوگو چاوز رخ داده است. مشابه بی‌بی‌سی، گزارش‌های نیوریوک‌تایمز، واشنگتن پست، گاردین و سایر رسانه‌های معتبر غربی نیز به شکلی رسوا منفی بودند. چاوز حتی در بستر مرگ نیز مورد تمسخر قرار گرفته بود. من در عجبم که چطور در مدرسه‌های روزنامه‌نگاری می‌توان این پدیده را توضیح داد.

چرا میلیون‌ها نفر از مردم بریتانیا متقاعد شده‌اند که مجازات دسته‌جمعی تحت عنوان «ریاضت اقتصادی» (austerity) ضروری است؟

به دنبال بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۸، سیستمی پوسیده عریان شد. برای کسری از ثانیه، بانک‌دارها به عنوان کلاه‌بردارانی که در برابر عموم مسئول بودند به صف کشیده شدند. عمومی که آن‌ها به ایشان خیانت کرده بودند.

اما ظرف مدت چند ماه، به جز چند نک و ناله‌ای که درباره‌ی «پاداش‌های» بیش از حد مدیران شنیده شد، پیام عوض شد. عکس‌های بازداشتی‌ها (mugshots) یعنی بانکدارهای مجرم از صحنه‌ی رسانه‌ها حذف شد و به جای آن چیزی به نام «ریاضت اقتصادی» به معضل میلیون‌ها شهروند عادی تبدیل شد. آیا هرگز تردستی‌ای به این بی‌شرمی وجود داشته است؟ (امیدوارم معادل اصطلاح «Was there ever a sleight of hand as brazen» را درست آورده باشم)

امروز، حوزه‌های متعددی از زندگی متمدنانه در بریتانیا اوراق می‌شود تا با پول آن قرض‌های شیادانه پرداخته شود – قرض‌های کلاه‌ بردارها. می‌گویند صرفه‌جویی‌های ناشی از «ریاضت اقتصادی» بالغ بر ۸۳ میلیارد پوند می‌شود. این تقریبا معادل مالیاتی است که همان بانک‌ها و موسسه‌ها نظیر آمازون و شبکه‌ی خبری مورداک در بریتانیا (Murdoch’s News UK) از پرداختش مصون مانده‌اند. علاوه بر این، بانک‌های کلاه‌ بردار یارانه‌ی سالانه‌ای به ارزش ۱۰۰ میلیارد پوند دریافت می‌کنند (در غالب بیمه و گارانتی‌های رایگان)، عددی که می‌تواند کل سیستم سلامت کشور (National Health Service) را تامین مالی کند.

بحران اقتصادی پروپاگاندای خالص است. سیاست‌های تندروانه‌ای امروز بر بریتانیا، آمریکا، اغلب اروپا، کانادا و استرالیا حکم می‌راند. چه کسی طرف اکثریت را می‌گیرد؟ چه کسی روایت آن‌ها را نقل می‌کند؟ چه کسی حساب‌ها را درست نگاه می‌دارد؟ آیا این کاری نیست که روزنامه‌نگارها باید انجام دهند؟

در سال ۱۹۷۷، کارل برنشتاین (Carl Bernstein) (شهرت به خاطر افشای واترگیت) افشا کرد که بیش از ۴۰۰ روزنامه‌نگار و مدیر خبری برای سازمان سیا کار می‌کرده‌اند. این تعداد شامل عده‌ای از روزنامه‌نگارهای نیویورک‌ تایمز، تایم و شبکه‌های تلویزیونی نیز می‌شد. در سال ۱۹۹۱، ریچارد نورتون تِیلُر (Richard Norton Taylor) از گاردین افشاگری مشابهی درباره‌ی بریتانیا داشت.

اما امروز به هیچ کدام از این‌ها نیازی نیست. من بعید می‌دانم هیچ‌ نهادی به روزنامه‌نگارهای واشنگتن پست و بسیاری از رسانه‌های اصلی دیگر پول داده باشد که ادوارد اسنودن (Edward Snowden) را به همکاری با تروریسم متهم کنند. برای من واضح است که علت این که جولیان آسانژ (Julian Assange) این همه زهر، نفرت و حسادت به سوی خودش جذب کرده این است که ویکی‌ لیکس (WikiLeaks) حجاب نخبگان فاسد سیاسی را پاره کرد. حجابی که سال‌ها توسط روزنامه‌نگاران برپا نگاه داشته شده بود. نمایش افشاگرانه و خارق‌العاده‌ او که دروازه‌بانان رسانه‌ای (media’s gatekeepers) را شرم‌سار کرد، برایش دشمن‌های زیادی درست کرد. حتی در روزنامه‌هایی که داستان او را منتشر کردند. او نه تنها یک هدف، که غازی طلایی شد.

قراردادهای پرسود برای نشر کتاب و تولید فیلم هالیوودی بسته شد، بسیاری به مدارج شغلی بالاتر دست یافتند و کسب و کارهای جدید بر شانه‌های ویکی‌لیکس و بنیان‌گذار آن بنا نهاده شد. خیلی‌ها از قبل ویکی‌لیکس پول زیادی در‌آوردند، در حالی که ویکی‌ لیکس برای بقاء خود دست و پا می‌زد.

اما به هیچ کدام از این‌ها در اول دسامبر در استکهلم اشاره‌ای نشد. وقتی که سردبیر گاردین، آلن روس‌بریجِر (Alan Rusbridger) جایزه‌‌ی صلح نوبل آلترناتیو (Right Livelihood Award) را با ادوارد اسنودن سهیم شد. آن‌چه درباره‌ی این واقعه تکان دهنده بود این بود که آسانژ و ویکی‌لیکس کاملا سانسور شده بودند. آن‌ها وجود نداشتند. آن‌ها غیرمردم (unpeople) بودند.

هیچ‌کس درباره‌ی مردی که اولین پیشرو در عرصه‌ی افشاگری دیجیتالی (digital whistleblowing) بود و یکی از بزرگ‌ترین سوژه‌های خبری تاریخ را در اختیار گاردین قرار داد سخن نگفت. علاوه بر آن، این آسانژ و تیم ویکی‌لیکس او بودند که در عمل – و به شیوه‌ای خیره کننده – ادوارد اسنودن را در هنگ کنگ نجات دادند و رهسپار جایی امن کردند. حتی یک کلمه درباره‌ی او گفته نشد.

آن‌چه این سانسور و حذف را این چنین کنایه‌آلود، غم‌ انگیز و شرم آور می‌کند  این است که این مراسم در پارلمان سوئد برگزار شده بود. پارلمانی که سکوت بزدلانه‌اش درباره‌ی پرونده‌ی آسانژ با این سقط جنین بزرگ عدالت در استکهلم تبانی داشت.

یِوگِنی یفتوشنکو (Yevgeny Yevtushenko) نویسنده‌ی معترض دوران شوروی می‌گوید «وقتی که حقیقت با سکوت عوض شده است، سکوت دروغ است.».

این نوع سکوت است که باید توسط ما روزنامه‌نگارها شکسته شود. ما باید در آینه نگاه کنیم. باید مسئولیت را به رسانه‌های بی‌مسئولیتی که در خدمت قدرت و جنونی که جهان را به خطر جنگ تهدید می‌کند هستند برگردانیم.

در قرن ۱۸ام، اِدموند بورک (Edmund Burke)، نقش مطبوعات را به مثابه قدرت چهارم (Fourth Estate) برای مهار قدرتمند توصیف کرد. آیا هیچ وقت این ایده عملی شده است؟ شکی نیست که دیگر رنگ و رویی ندارد. آن‌چه ما به آن احتیاج داریم قدرت پنجم است: ژورنالیسمی که رصد کند، واسازی کند (deconstructs) و پروپاگاندا را به چالش بگیرد و به جوانان بیاموزد که نماینده‌ی مردم باشند و نه قدرت. ما به آن چه روس‌ها به آن «پرسترویکا» (perestroika) می‌گفتند نیاز داریم: طغیان دانش مقهور شده. من اسمش را می‌گذارم «ژورنالیسم حقیقی».

۱۰۰ سال از زمان نخستین جنگ جهانی می‌گذرد. آن روزها گزارش‌‌گرها برای سکوت و تبانی‌شان پاداش دریافت می‌کردند. در اوج دوران کشتار و قساوت، دیوید لوید جورج (David Lloyd George) نخست وزیر بریتانیا این نکته را با سی پی اسکات (C.P. Scott) سردبیر گاردین منچستر درمیان گذاشت: «اگر مردم واقعا [حقیقت] را می‌دانستند، جنگ فردا تمام می‌شد، اما البته که آن‌ها نمی‌دانند و نمی‌توانند بدانند.».

وقت آن رسیده است که آن‌ها بدانند.

کالبد شکافی یک خبر (چگونه پروپاگاندای اسرائیلی دست نخورده از لا به لای خبرها عبور می‌کند؟)

نوشته‌ی زیر کالبدشکافی خط به خط یا پاراگراف به پارگراف یک نمونه از خبرها یا تحلیل‌های منتشر شده در بی‌بی‌سی فارسی در مورد تحولات غزه است. جمله‌های برجسته شده نقل قول مستقیم از مطلب بی‌بی‌سی است و جمله‌های داخل ‍{} توضیحات من. متن خبر را به صورت کامل نقد کرده‌ام به این معنا که هیچ‌ جمله‌ یا عنوان یا عکسی حذف نشده است و ترتیب مطالب نیز حفظ شده است. اما پاراگراف‌ها را بسته به موضوع بازتنظیم کرده‌ام. در هر مورد سعی کرده‌ام از لایه‌ی سطحی عبور کنم و به عمق جملات دست یابم و بر اساس آن تعادل جملات را ارزیابی کنم: آیا در هر پاراگراف پوشش خبری به سود اسرائیل است یا بی‌طرفانه و حرفه‌ای؟ آیا به سود فلسطینی‌هاست؟ در پایان جمع‌بندی خود را می‌نویسم و دوست دارم قضاوت شما را هم درباره‌ی این‌که آیا برایند مطلب منتشر شده به سود اسرائیل است یا خیر بدانم.

عنوان خبر: ادامه درگیری غزه علیرغم درخواست شورای امنیت
به روز شده:  21:46 گرينويچ – شنبه 12 ژوئيه 2014 – 21 تیر 1393
{اولا اسمی از اسرائیل در عنوان برده نشده است. درگیری غزه به چه معناست؟ آیا غزه‌ای ها با خود درگیر هستند یا با یک عامل بیرونی می‌جنگند؟ ثانیا اطلاق لفظ درگیری به حمله‌ی اسرائیل به اردوگاهی که تحت محاصره‌ی نزدیک به مطلق اقتصادی و نظامی و اجتماعی و سیاسی قرار دارد تخفیف «تجاوزی یکسویه» به «جنگی دوجانبه» است. آیا فلسطینی‌ها می‌توانند سلاح و تجهیزات نظامی دریافت کنند؟ آیا آن‌ها می‌توانند همچون اسرائیل از خود دفاع کنند؟ خیر. آن‌ها چنین امکانی ندارند. در نتیجه اقدام نظامی علیه غزه تجاوز و قتل عام است و نه جنگ و نه درگیری. انتخاب عنوان می‌تواند با دقت و توازن بیشتری انجام شود.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

با وجود درخواست شورای امنیت سازمان ملل متحد برای برقراری آتش‌بس در نوار غزه، جنگ هوایی اسرائیل و حماس ادامه دارد و به نظر می رسد قدری شدیدتر شده باشد.
{اولا که همان‌طور که گفته شد این جنگ نیست چرا که حق دفاع از خود از یک طرف سلب شده است و ثانیا غزه نیروی هوایی ندارد که بتواند جنگ هوایی کند! کاربرد نادقیق اصطلاح جنگ هوایی در ادبیات نظامی به درگیری میان جنگ‌افزارهای هوابرد نظامی (Aerial warfare) اطلاق می‌شود. هواپیماهای جنگنده‌ی فلسطینی را مجسم کنید که در آسمان‌ها با هواپیماهای اسرائیلی درگیر هستند. تصویری که به وضوح نادرست است و مورد نظر تنظیم کننده‌ی خبر هم نبوده اما با بی‌دقتی یا بی‌خیالی در متن خبر کار شده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

ارتش اسرائیل طی شب منزل رئیس پلیس غزه را بمباران کرد.
{ارتش اسرائیل طی شب (و روزها و شب‌های قبل) نقاط دیگری را نیز بمباران کرد که هویت همه‌ی آن‌ها بر ما آشکار نیست (اسرائیل در روزهای اخیر ۱۰۰۰ نقطه را در غزه هدف قرار داده است). ارتش اسرائیل ادعا می‌کند که فقط اهداف نظامی و شبه‌نظامی را هدف قرار می‌دهد. این ادعایی است که توسط منابع غیراسرائیلی راست‌آزمایی نشده است. اما این‌که از میان تمامی آن اهداف فقط به حمله به رئیس پلیس غزه اشاره شود به سود پروپاگاندای ارتش اسرائیل است که مدعی است فقط اهداف نظامی و شبه نظامی را هدف قرار می‌دهد. از سوی دیگر پلیس یک نیروی انتظامی است که در خدمت برقراری قانون و نظم قرار دارد و نیروهای آن از نظر قوانین جنگی غیرنظامی تلقی می‌شوند مگر آن‌که ثابت شود این نیروها در عملیات نظامی نقش داشته‌اند. اسرائیل همه‌ی نیروهای پلیس غزه را نظامی تلقی می‌کند. چنانچه در این خبر ذکر می‌شد که حمله به پلیس با حمله به واحدهای نظامی یا شبه نظامی فرق می‌کند ارزیابی این خبر متوازن می‌شد، اما چون متن خبر این نکته را ناگفته گذاشته است برداشت غالب توسط مخاطب کم اطلاع فرضی احتمالا همان است که عرض کردم: «اسرائیل به اهداف غیرنظامی حمله نمی‌کند».

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

دست کم ۱۷ نفر از اعضای خانواده و بستگان وی کشته شده اند.
{حتی اگر بتوانیم حمله به منزل رئیس پلیس غزه را به عنوان حمله به هدف نظامی توجیه کنیم کشتن اعضای خانواده و بستگان او نمی‌تواند قابل پذیرش باشد. گزارش کشته شدن این غیرنظامیان در چارچوب وظایف خبررسانی است. در نتیجه جمله‌ی بالا بی‌طرفی خبری را نقض نکرده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

این حمله پس از آن انجام شد که گردان های عزالدین قسام، شاخه نظامی حماس، چند راکت به سوی تل آویو پرتاب کرده بودند.
{این نوع برش وقایع تاریخی به شیوه‌ای که تحرکات اسرائیل را واکنش به رفتار تحریک‌آمیز فلسطینی‌ها نشان می‌دهد در واقع همصدایی با پروپاگاندای اسرائیل است که ”ما فقط دفاع می‌کنیم“ در حالی که نگاهی به تاریخ چند سال اخیر در منطقه نشان می‌دهد که اسرائیل در سراسر ماه‌های اخیر مشغول حمله‌ی نظامی به غزه و کشتن فلسطینی‌ها بوده است که با کم‌توجهی چشمگیر رسانه‌ای مواجه شده است. به عنوان مثال فقط در سه ماه اول  ۲۰۱۴ تلفات ناشی از حملات هواپیماها و توپخانه‌ی اسرائیل به غزه ۱۸ کشته و ۱۱۰زخمی بوده است. بی‌طرفی رسانه‌ای حکم می‌کند که سعی شود تاریخ تا حد امکان بریده نشود و دست کم در چند جمله چشم‌انداز تاریخی منطقه ذکر شود یا اگر به جبر محدودیت فضا در متن خبر قرار است تاریخ بریده شود با در نظر گرفتن آمار کشتار و تجاوز و تحریم روزمره‌ی اسرائیل علیه مردم غزه رفتار امروز فلسطینی‌ها واکنش دفاعی به حملات اسرائیل تلقی شود و نه بر عکس. به نقل از نوآم چامسکی:

”محاصره‌ و بمباران غزه، ارتباطی با دفاع دولت اسرائیل از خود یا مبارزه با حماس یا دست‌یابی به صلح ندارد. استفاده‌ی اسرائیل از سلاح‌های مرگ‌بار علیه فلسطینیان، بخشی از تلاش‌های چند دهه‌ی اسرائیل برای پاک‌سازی نژادی فلسطینیان بی‌دفاع است. دولت اسرائیل از جنگنده‌ها و کشتی‌های پیش‌رفته برای بمباران مردمی استفاده می‌کند که نه نیروی هوایی دارند، نه کشتی جنگی، نه سلاح سنگین، نه ارتش پیشرفته، نه فرمانده‌ی نظامی. اسرائیل نام این نبرد نابرابر را جنگ گذاشته‌است. اما این جنگ نیست. کشتار است. دولت اسرائیل ادعا می‌کند که قصد «دفاع» از خود را دارد. خب بله. هر اشغال‌گری باید از خودش در برابر مردمی که به آن‌ها ظلم می‌کند محافظت کند. اما وقتی سرزمین دیگران را به زور اسلحه اشغال کرده‌اید، نمی‌توانید ادعا کنید که دارید از خودتان «دفاع» می‌کنید. اسم این دفاع نیست. هر اسم دیگری دوست دارید رویش بگذارید. اما نام‌ش دفاع نیست.“ (ترجمه به فارسی از علی عبدی، لینک به انگلیسی)

اما جمله‌ی بالا از زاویه‌ی دیگری نیز به سود اسرائیل است. یکی از پروپاگانداهای اسرائیل این است که حماس که گروه منتخب مردمی حاکم بر غزه است را افراطی جلوه دهد و مسئول همه‌ی راکت‌پرانی‌ها از غزه به اسرائیل: ”غزه یعنی حماس که آن‌هم بی‌منطق و وحشی است و به ما حمله می‌کند“. در حالی که سپهر سیاسی غزه مثل اغلب سپهرهای سیاسی دیگر متکثر است و گروه‌ها و گرایش‌های دیگری نیز در این منطقه حضور دارند. گروه‌هایی که اگر چه به محبوبیت حماس نیستند اما به هر حال در عرصه و میدان جامعه‌ی غزه فعال هستند و چنانچه مورد حمله‌ی اسرائیل قرار بگیرند ممکن است سرخود دست به اقداماتی بزنند که لزوما مورد قبول حماس نیست. حتی در برخی موارد حماس جلوی راکت‌اندازی یا اقدامات تحریک‌آمیز این گروه‌ها را گرفته است. اما پروپاگاندای اسرائیل روی محبوب‌ترین جریان غزه فوکوس کرده است تا آن‌را تندرو و بی‌منطق و نامطلوب نشان دهد. در صورتی که اسرائیل علاقه‌مند به کاهش تهدید راکت‌های غزه‌ بدون اقدام نظامی باشد می‌تواند با نمایندگان حماس از طریق واسطه‌هایی نظیر مصر یا تشکیلات خودگردان گفتگو کند اما متاسفانه این مسیری نیست که مورد تمایل سیاست‌گذاران این کشور باشد. به هر حال جمله‌ی بالا حتی اگر به صورت خرد درست باشد (این راکت‌های اخیر را حماس پرتاب کرده باشد) تایید این کلیشه است که مسئولیت هر آن چه در غزه رخ می‌دهد با حماس است که آن هم گروهی تندرو و بی‌منطق است که دیپلماسی نمی‌فهمد و در نتیجه راهی جز عملیات نظامی باقی نمی‌ماند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

شبکه تلویزیونی الاقصی وابسته به گروه حماس گزارش داده است که تیسیر بطش، رئیس پلیس غزه در بمباران منزلش به شدت زخمی شده است. منابع فلسطینی می گویند که در این حمله حداقل ۱۷ غیرنظامی از جمله دو نوجوان ۱۱ و ۱۲ ساله کشته و بیش از ۳۰ نفر دیگر مجروح شدند. از سوی دیگر، اسرائیل می گوید کماندوهای نیروی دریایی اش در نواحی شمالی غزه با نیروهای حماس درگیر شده اند. بنا بر این گزارش، چهار سرباز اسرائیلی در این حمله زخمی شده اند که جراحت آنها شدید نبوده است.

{استفاده از منابع خبری رسمی یا غیررسمی ولی معتبر و متکثر. در این مورد روایت منابع فلسطینی و اسرائیلی هر دو مورد استناد قرار گرفته است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}


درگیری حماس و اسرائیل یکشنبه وارد ششمین روز خود می شود.

{قبلا اشاره شد که محدود کردن تاریخ به ۶ روز اخیر در راستای پروپاگاندای اسرائیل است و چشم‌انداز کوتاه‌مدت و بلندمدت تجاوز و کشتار فلسطینی‌ها توسط اسرائیل را نادیده می‌گیرد. نکته‌ی دیگر همان‌طور که قبلا عرض کردم این است که حماس تنها نیروهای سیاسی اجتماعی یا نظامی حاضر در غزه نیست ولی حتی اگر چنین می‌بود حمله‌ی اسرائیل به غزه فقط علیه حماس نیست بلکه علیه کل مردم غزه است که به صورت گروهی تنبیه شده‌اند و می‌شوند. البته ارتش اسرائیل دوست دارد حریف خود را حماس جلوه دهد.

در ضمن اگر قرار باشد با استانداردهای موجود در بی‌بی‌سی فارسی صحبت کنیم ممکن است نخواهیم این درگیری را بین حماس و اسرائیل بدانیم. تنظیم کننده‌های خبر بی‌بی‌سی فارسی در پوشش خبری خود از تحولات عراق (به عنوان مثال) از به کار بردن اصطلاحاتی نظیر «دولت شیعه‌ی عراق» پرهیزی ندارند در حالی که به ندرت اصطلاحات قوم‌گرایانه‌ یا فرقه‌ای (sectarian) نظیر «دولت یهود اسرائیل» را به کار می‌برند. حمله‌ی اسرائیل به فلسطینی‌ها جنگ یهود علیه مسلمانان تلقی نمی‌شود در حالی که کوچکترین نقد رفتار دولت اسرائیل یهودی‌ستیزی تلقی می‌شود که این خود یک تاکتیک دیگر در منظومه‌ی پروپاگاندای اسرائیل است که ”اسرائیل از نگاه قوم‌گرایانه بری است اما خود قربانی این نگاه است“.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

اسرائیل می گوید کماندوها برای حمله به یک مرکز پرتاب راکت دوربرد وارد نواحی شمالی غزه شده بودند. این در حالیست که حماس می گوید نیروهایش مانع از ورود کماندوهای نیروی دریایی به ساحل غزه شده اند.
{روایت ماوقع از زبان طرفین.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

طی شب، آژیر خطر در نواحی مختلف اسرائیل از جمله نواحی مرکزی این کشور به صدا درآمد.
{به صدا در آمدن آژیر خطر در مقایسه با انجام عملیات نظامی گسترده قاعدتا ارزش خبری ویژه‌ای ندارد. اخبار مربوط به اصابت راکت‌های حماس به اسرائیل می‌تواند خبر باشد، اما گزارش کردن آژیر خطر در مناطق مختلف اسرائیل توجه غیرمتوازن به سمت اسرائیلی ماوقع است. بعید است اتفاق مشابه در نوار غزه ﴿فرضا آژیر خطر به صدا در بیاید بدون این که حمله‌ای در کار باشد﴾ خبر تلقی شود چرا که غزه زیر بمباران شدید قرار دارد و آژیر خطر ارزش خبری ندارد. این در حالی است که ظاهرا در غزه آژیر قرمزی به صدا در نمی‌آید چون فلسطینی‌ها مجهز به سیستمی که بتواند حمله‌ی قریب‌الوقوع هوایی را ‍پیش‌بینی کند نیستند.

جمله‌ی بالا در راستای پروپاگاندای اسرائیل عمل می‌کند: ”به ما حمله می‌کنند ما به آن‌ها حمله می‌کنیم. به ما آسیب می‌رسانند ما به آن‌ها آسیب می‌رسانیم. توازن برقرار است“. در این نوع خبرها به شکل رقت‌انگیزی سعی می‌شود توازن ظاهری حفظ شود. به این ترتیب جزییاتی نظیر به صدا در آمدن آژیر خطر یا اضطراب القا شده به توده‌های اسرائیلی با برخورد چند راکت پراکنده به اهداف اغلب کم‌ارزش همردیف با خسارتی که اسرائیل به جان و مال و زیرساخت‌ها و نهادهای مدنی جامعه‌ی فلسطینی در غزه می‌زند ارائه می‌شود. این موضوع باعث می‌شود که وزن یک‌جانبه بودن اعمال خشونت نظامی اسرائیل علیه فلسطینی‌ها کمرنگ‌تر به نظر برسد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

حماس روز شنبه دست کم سه راکت به سوی تل آویو شلیک کرد که ارتش اسرائیل می گوید پدافند هوایی‌اش معروف به «گنبد آهنین» آنها را در هوا نابود کرد. اسرائیل می گوید که یک راکت دیگر نیز حوالی شهر ریشون لتسیون اصابت کرد که تلفات جانی و خسارات مالی برجای نگذاشت.
{جمله‌های بالا تعداد راکت‌های حماس را به دقت بازخوانی و شمارش می‌کند: چهار عدد که هیچ کدام تلفات یا خساراتی به بار نیاورده‌اند. پوشش‌های خبری مشابه در توصیف تعداد راکت‌ها٬ موشک‌ها٬ بمب‌ها و توپ‌هایی که توسط ارتش اسرائیل به نوار غزه شلیک می‌شود خست به خرج می‌دهند و معمولا به ذکر اصطلاحات کلی‌ای مانند «حمله‌ی هوایی به چندین هدف مختلف» اکتفا می‌کنند. این نوع خبرها به ندرت با همان وسواسی که تعداد راکت‌های حماس یا خسارت‌های وارد شده (یا وارد نشده) توسط آن‌ها را توصیف می‌کنند به شمارش تعداد پرتابه‌های (projectiles) اسرائیلی و شرح خسارت‌هایی که به بار می‌آورند علاقه نشان می‌دهند. به عبارت دیگر پوشش خبری مربوط به پرتابه‌های نظامی اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها به شدت و به زیان فلسطینی‌ها یک‌جانبه است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

بنا بر گزارش ها، دو راکت نیز از لبنان به سوی شمال اسرائیل پرتاب شده که به نواحی غیرمسکونی بیرون شهر نهاریا اصابت کرده است. توپخانه ارتش اسرائیل متقابلا مواضعی را در نواحی مرزی لبنان هدف قرار داده است.
گزارش معمولی.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

شاخه نظامی حماس یکشنبه رسما اعلام کرد که تل آویو واقع در نواحی مرکزی اسرائیل، را هدف قرار می دهد.
{این یک تهدید متجاوزانه و خلق‌الساعه نیست بلکه احتمالا عبارت‌های حماس در چارچوب اصل دفاع از خود تنظیم شده‌اند. در شرایط عکس یعنی در شرایطی که خبر تهدید غزه به حمله‌ی نظامی از سوی مقامات اسرائیلی ذکر می‌شود تنظیم کننده‌ی خبر به احتمال قوی نقل قول دقیق‌تری ارائه می‌داد مبنی بر این‌که مقامات اسرائیلی غزه را در پاسخ به حملات فلسطینی‌ها تهدید می‌کنند. اما تنظیم کننده‌ی خبر در پوشش مواضع حماس وسواس مشابهی ندارد و به این نکته بی‌اعتناست. در نتیجه او فقط قسمتی که حماس اسرائیل را تهدید می‌کند را نقل قول می‌کند. این به پروپاگاندای اسرائیلی کمک می‌کند که «آن‌ها به ما حمله می‌کنند. ما فقط از خودمان دفاع می‌کنیم».

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

تا به حال کسی در اسرائیل در اثر حملات راکتی حماس کشته نشده اما کشته‌های فلسطینی‌ها حداقل ۱۵۷ نفر بوده است. مقام‌های فلسطینی می‌گویند از آغاز تهاجم جدید اسرائیل به غزه حداقل ۱۵۷ فلسطینی کشته و بیش از یک هزار نفر زخمی شده‌اند. به گفته سازمان ملل متحد، بیش از سه چهارم کشته‌شدگان در غزه غیرنظامی هستند.
{فکر می‌کنم اشاره‌ی جملات بالا به گزارش‌های روزانه‌ی سازمان ملل است که در آخرین گزارش خود اعلام کرده از روز ۷ جولای تا ۱۳ جولای ۱۶۸ فلسطینی کشته شده‌اند که۸۰٪ آن‌ها غیرنظامی و ۲۰٪ آن‌ها کودک بوده‌اند. به چندین پاراگراف اخیر در متن خبر دقت کنید. همه درباره‌ی تهدیدهای حماس یا حملات حماس هستند. اما ناگهان این جا با آمار یک‌جانبه‌ی تلفات انسانی رو به رو می‌شویم. «فاعل» کجاست؟ به نظر می‌رسد تنظیم کننده‌ی خبر آن‌جا که مربوط به تهدیدها یا خسارت‌های وارد شده به اسرائیل است در استفاده از فعل‌های معلوم دست و دلباز عمل می‌کند اما از به کار بردن فعلن‌های معلوم درباره‌ی خسارت‌هایی که اسرائیل به بار می‌آورد پرهیز دارد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عنوان: درخواست آتش بس

شورای امنیت سازمان ملل متحد روز شنبه از دو طرف اسرائیلی و فلسطینی خواست که برای برقراری آتش‌بس در نوار غزه توافق کنند.

{نقل قول از یک مرجع معتبر است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

راکت های حماس در بخش های جنوبی اسرائیل خسارت هایی به بار آورده است
{چرا باید بلافاصله بعد از جمله‌ی درخواست آتش بس توسط شورای امنیت شرایط به راکت‌های حماس و خسارت‌هایی که در جنوب اسرائیل به بار آورده است اشاره شود؟ به خصوص که این‌جا اشاره‌ای به خسارت‌های واقعی حملات اسرائیل به سراسر غزه نمی‌شود. ممکن است این شائبه ‍پیش می‌آید که شورای امنیت به خاطر خسارت‌هایی که حماس به اسرائیل می‌زند درخواست آتش‌بس کرده. این نکته باز در هماهنگی با ‍پروپاگاندای «اسرائیل دفاع می‌کند» است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

این نخستین بیانیه شورای امنیت پس از آغاز حملات اسرائیل به نوار غزه است.

{اشاره به یک نکته‌ی مهم.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

پیشتر منابع بیمارستانی در غزه اعلام کردند در حمله هوایی تازه اسرائیل به ساختمان متعلق به یک بنیاد خیریه در شهر بیت لاهیا، دو نوجوان معلول کشته شدند.
{اشاره‌ی محدود به خسارت‌هایی که در غزه ایجاد شده است. توازن ظاهری بین خسارت‌های راکت‌های حماس در جنوب اسرائیل و حمله‌ی هوایی تازه‌ی اسرائیل به یک بنیاد خیریه حفظ شده است. در حالی ‌که چنانچه قرار باشد استانداردی مشابه با نوع گزارش کردن خسارت‌هایی در حد آن‌چه راکت‌های حماس در اسرائیل به بار می‌آورند را در مورد غزه نیز رعایت کنیم باید صفحه‌ها در مورد خسارت‌هایی که در غزه ایجاد شده است بنویسیم. در چنین وضعیت نامتوازنی بی‌طرفی حرفه‌ای ایجاب می‌کند که وضعیت نامتوازن خسارت‌ها به گونه‌ای نوشته شود که برای مخاطب کاملا گویا باشد. حتی استفاده‌ از منابع خبری فلسطینی در این‌جا کمکی به طرفی این خبر نمی‌کند چرا که اصولا جای آن این‌جا نیست: علت این‌که شورای امنیت درخواست آتش بس کرده این حملات محدود نبوده است (خسارت موشک‌های حماس و حمله به بنیاد خیریه توسط اسرائيل) بلکه علت اصلی خسارت‌های گسترده‌ و غیرمتناسبی است که توسط ارتش قدرتمند اسرائیل به شهروندان غزه تحمیل می‌شود. همان‌طور که قبلا ذکر شد حملات پراکنده از سوی اسرائیل و پاسخ‌های محدودتر از سوی حماس قبلا هم در جریان بوده بدون این‌که واکنش شورای امنیت را برانگیزد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

حملات هوایی اسرائیل به غزه شش روز پیش شروع شد. گفته می شود در سازمان ملل متحد مذاکرات فشرده‌ای برای برقراری آتش‌بس در جریان است.

{گزارش معمولی اخبار.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، روز جمعه گفت تا زمانی که حماس موشک‌پرانی به خاک اسرائیل را متوقف نکند، به حملات خود به فلسطینی‌ها ادامه خواهد داد. او گفت: «هیچ فشار بین‌المللی نمی‌تواند باعث شود که ما با تمام قوا وارد عمل نشویم.» آقای نتانیاهو گفت که اسرائیل از سه‌شنبه تاکنون بیش از هزار هدف در نوار غزه را مورد حمله قرار داده است.
{جملات بالا با نقل موضع مقام عالی‌رتبه‌ی سیاسی اسرائیل شروع می‌شود. استفاده از واژه‌ی «هدف» (target) توسط آقای نتانیاهو حساب شده است چرا که در ذهن مخاطبان «هدف نظامی» را تداعی می‌کند و همین‌طور دقت در حملات اسرائیل را مورد تاکید قرار می‌دهد: یعنی «حملات ما هدف‌مند هستند برخلاف حملات فلسطینی‌ها که بی‌هدف هستند. وقتی حمله می‌کنیم می‌دانیم چه می‌خواهیم و به کجا حمله می‌کنیم. برخلاف فلسطینی‌ها که کورکورانه و بی‌هدف حمله می‌کنند. چون ما اهداف نظامی را می‌زنیم اگر هم تلفات غیرنظامی رخ دهد غیرعمدی و حاشیه‌ای است در حالی که فلسطینی‌ها هر خسارتی به غیرنظامیان ما بزنند عمدی است». این موضع آقای نتانیاهو در سطرهای بعد (پایین‌تر را ببینید) توسط کمیسرعالی حقوق بشر سازمان ملل به چالش کشیده می‌شود اما وزن ‍پروپاگاندای اسرائیلی کماکان احساس می‌شود: ”حملات هدف‌مند دفاعی ما در مقابل حملات بی‌هدف تهاجمی آن‌ها“.

راه حل چه می‌بود؟ پروپاگاندای اسرائیل می‌تواند با اشاره به تحریم همه‌ جانبه‌ی غزه که شامل تحریم‌های تسلیحاتی نیز می‌شود شکسته شود. اسرائیل با همکاری نیروهای مسلط جهانی حق تعیین سرنوشت را از مردم فلسطین گرفته‌ است و به آن‌ها امکان دفاع از خود نمی‌دهد. توازن خبری حکم می‌کرد که این نکته‌‌ به مخاطب یادآوری می‌شد یا این‌که دست کم در برابر موضع نخست وزیر اسرائیل موضع مقامات ارشد فلسطینی در غزه نیز همین‌جا ذکر می‌شد.

نتیجه این است که با وجودی که در سطور بعد انتقاد کمسیر عالی سازمان ملل نقل شده است اما کوچکترین تلاشی برای شکستن پروپاگاندای اصلی اسرائیل مبنی بر ”ما هدف مند حمله می‌کنیم شما کورکورانه…. ما غیرعمدی می‌کشیم شما عمدی“ انجام نشده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

پیشتر، ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد از اسرائیل خواسته بود غیرنظامیان فلسطینی را هدف موشک قرار ندهد. خانم پیلای در اطلاعیه‌ای گفت افزایش شمار کشته‌شدگان فلسطینی این شبهه را به وجود آورده که آیا عملیات نظامی اسرائیل مطابق قوانین بین‎المللی است، یا نه. وی همچنین گفت که تجهیزات نظامی نباید در مناطق مسکونی قرار بگیرد. اسرائیل، گروه حماس را متهم می‌کند که موشک‌ها را از داخل خانه‌های شهروندان پرتاب می‌کند.
{در این‌جا هم رد پای پروپاگاندای اسرائیلی به چشم می‌خورد: ”ما اهداف نظامی را می‌زنیم اما چکار کنیم که فلسطینی‌ها اهداف نظامی را نزدیک یا درون اهداف غیرنظامی قرار می‌دهند؟ ما بی‌تقصیریم. مقصر آن‌ها هستند“. در این‌جا دو موضع ذکر شده است. موضع ناوی پیلای و موضع اسرائیل٬ اما جای موضع طرف فلسطینی خالی است. می‌شد تصور کرد که موضع طرف فلسطینی هم به این صورت در خبر کار شود: «اسرائیل، گروه حماس را متهم می‌کند که موشک‌ها را از داخل خانه‌های شهروندان پرتاب می‌کند. اما حماس این اتهام را طرد می‌کند چرا که غزه یک ناحیه‌ی پرتراکم مسکونی است و در ضمن بسیاری از اهداف مورد نظر اسرائیل اصولا نظامی نیستند و اسرائیل آن‌ها را سهل‌انگارانه نظامی تلقی می‌کند».

به عبارت دیگر در این‌جا اتهام اسرائیل علیه حماس ذکر شده است اما دفاع حماس در برابر این اتهام  ذکر نشده است. ممکن است بگویید خوب شاید حماس در این‌باره موضعی نگرفته باشد. این سوال ما را به نکته‌ای بسیار مهم می‌رساند: باید توجه داشت که اسرائیل در شرایط ثبات و قرار نسبی به سر می‌برد به این معنا که ارکان اداری و مدنی و رسانه‌ای این جامعه برقرار هستند و تحت تاثیر مستقیم حملات اخیر قرار ندارند. در نتیجه برای کسی که اخبار این «درگیری» را تنظیم می‌کند یافتن منابع خبری اسرائیلی بسیار راحت‌‌تر است. مقامات سیاسی اسرائیلی نظر می‌دهند، مخالفان و موافقان جنگ در روزنامه‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و تریبون‌های اسرائیلی اظهار نظر می‌کنند و … این در حالی است که وضعیت طرف فلسطینی این طور نیست. از محاصره‌ی بلندمدت غزه که بگذریم، «هزار هدفی» که اسرائیل در چند روز گذشته در غزه نابود کرده است احتمالا بخش قابل توجهی از زیرساخت‌های لازم برای داشتن یک ساز و کار اجتماعی اداری و رسانه‌ای در غزه را از کار انداخته است. در نتیجه تولید خبر توسط رسانه‌های فلسطینی و مقامات آن به مراتب محدودتر خواهد بود و یافتن نقل قول‌های مناسب از طرف فلسطینی برای کسی که متن خبر بی‌بی‌سی فارسی را تهیه می‌کند دشوارتر است. در چنین شرایطی که اطلاعات درباره‌ی یکی از طرفین درگیری به مراتب محدودتر است توازن خبری حکم می‌کند که تهیه‌ کننده‌ی خبر وسواس‌ بیشتری در تنظیم منابع به خرج دهد و سعی کند مولفه‌های پروپاگاندای یکی از طرفین را تشخیص دهد و چنانچه لازم به نقل آن‌ها می‌بیند با نقل قول از سازمان‌ها یا اشخاص منتقد آن‌را خنثی کند.

متاسفانه در خبر بالا انتخاب نقد ناوی پیلای کافی نیست و نتوانسته است پروپاگاندای ذکر شده را خنثی کند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عکس‌ها:

{در متن این خبر بی‌بی‌سی فارسی چند عکس کار شده است همراه با عنوان زیر نویس.‌ آن‌ها را این‌جا تکرار می‌کنم و نظرم را درباره‌شان می‌نویسم.}

عکس اول: شاخه نظامی حماس اعلام کرد تل آویو را هدف قرار می دهد

140707185556_hamas_304x171__nocredit

{حماس تهدید می‌کند. چه در حرف و چه در هیبت مردان مسلح نقاب‌پوش. اسرائیل نیاز به دفاع دارد. حماس فاعل است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عکس دوم: سازمان ملل می گوید اکثر کشته های فلسطینیان غیرنظامی هستند

140712134804_gaza_wounded_child_304x171_afp

{گزارش خبر. البته باز هم اشاره‌ای به فاعل نشده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

عکس سوم: نقشه بدون زیرنویس

140710120023_gaza_border_persian_624

{گزارش خبر.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

عکس چهارم: راکت های حماس در بخش های جنوبی اسرائیل خسارت هایی به بار آورده است

140703114130_sderot_304x171_ap_nocredit

{گزارش خبر. حماس فاعل است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

مجموعه‌ی عکس‌ها با هم

{ارزیابی عکس‌ها را به صورت منفرد نوشتم. اما چنانچه همه‌ی عکس‌ها را با هم ارزیابی کنیم چطور؟ عکس اول و آخر مربوط به تهدید یا حمله‌ی حماس به اسرائیل است (تایید پروپاگاندای اسرائیل نیاز به دفاع دارد) در حالی که عکس دوم که مربوط به قربانیان غیرنظامی فلسطینی است فاعل ندارد. دو عکس مربوط به حماس تصویر تهاجمی کاملی را ارائه می‌کنند: «حماس تهدید می‌کند، حماس حمله می‌کند، حماس تخریب می‌کند». در حالی که عکس یا عکس‌های مربوط به اسرائیل تصویر تهاجمی کاملی را ارائه نمی‌کنند: «خبری از تهدید اسرائیل نیست٬ خبری از حمله‌های اسرائیل نیست٬ خبر مستقیمی از تخریب‌های اسرائیلی نیست چرا که کشتار غیرنظامیان به صورت مجهول به اسرائیل نسب داده شده است و نه معلوم». در مجموع تصاویر به سمت رفتار تهاجمی حماس و رفتار دفاعی حماس بایاس دارند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

کل خبر حاوی عنوان‌ها، متن خبر٬ عکس‌ها و زیرنویس عکس‌ها

{اگر فرض بایاس عمدی را نادیده بگیریم، تنظیم کننده‌ی خبر به صورتی سطحی سعی در ارائه‌ی تصویری متوازن از وقایع اسرائیل-غزه کرده است اما در مجموع موفق عمل نکرده است. نتیجه این تلاش سطحی این بوده که خطوط اصلی پروپاگاندای اسرائیل بدون خدشه‌ی جدی از لا به لای سطور عبور کرده‌اند. مثل یک تور ماهیگیری که به اندازه‌ی کافی ظریف نیست که بتواند ماهی‌های ریز و چابک ولی پر تعداد را شکار کند. تنظیم کننده‌ی خبر احتمالا نسبت به ایدئولوژی‌ای که تحت تاثیر آن قرار گرفته بینا نیست یا اگر هست تلاش اندکی در نقد آن می‌کند. به این ترتیب مجموعه‌ی این خبر که برای مخاطبی که سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد به شکل گول‌زننده‌ای مستند و متوازن جلوه می‌کند در حالی که چنین نیست. این گونه است که مخاطب با سواد رسانه‌ای اندک یا متوسط در برخورد روزمره و پرشمار با خبرهایی که ظاهرا مستند و متوازن هستند اما در عمق خود نسبت به پروپاگاندای اسرائیل نابینا یا غیرنقادانه هستند بی‌دفاع است.

تحلیل بالا از علت بایاس این خبر (و خبرهای مشابه) خوش‌بینانه اما احتمالا صادق‌تر است. تحلیل‌های بدبینانه‌تر اما احتمالا کمتر صادق می‌تواند مدعی نقش عامدانه‌ی تنظیم کننده‌های خبر بی‌بی‌سی فارسی و رسانه‌های مشابه در دفاع از اسرائیل شوند. من دوست دارم این‌طور فکر کنم که اگر از موارد شرارت‌های احتمالی فردی به دلایل نگرش‌های تند فردی بگذریم٬ بی‌بی‌سی فارسی هم مثل بسیاری از رسانه‌های جریان اصلی (فرقی نمی‌کند داخلی یا خارجی٬ غربی یا شرقی) به صورت سازمانی و عامدانه شرور نیست. شرارت ظاهری این رسانه‌ها حتی وقتی ظاهرا تلاش در حفظ بی‌طرفی می‌کنند ولی در عمل از یک طرف دفاع می‌کنند به خاطر نگاه غیرنقادانه و سطحی آن‌ها به مسائل است. اغلب کسانی که خبرها را تنظیم می‌کنند اگر چه دست اندر کار تولید و تنظیم خبر هستند سواد رسانه‌ای متوسطی دارند و نمی‌توانند مولفه‌های ایدئولوژیک موجود در خبرهایی که به دستشان می‌رسد را تشخیص دهند یا این‌که به دلایل حرفه‌ای امکان صرف وقت و انرژی لازم برای دسترسی به منابع متکثر را ندارند. در سطحی عام‌تر قواعد و اصول خبررسانی حرفه‌ای به گونه‌ای شکل گرفته‌اند که نسبت به اصول ایدئولوژیک حاکم بر چشم‌اندازهای اجتماعی و مراکز قدرت غیرحساس و غیرنقادانه هستند.

فصل تمایز رسانه‌های معتبر غربی مانند بی‌بی‌سی با رسانه‌های غیرمعتبری مانند کیهان یا فاکس‌نیوز در این است. بی‌بی‌سی فارسی ظاهرا و در سطح بی‌طرف است در نتیجه مخاطبی که تشنه‌ی کسب اخبار مهم درباره‌ی حیات اجتماعی خود و دیگر جوامع جهان است ولی سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد را بی‌دفاع باقی می‌گذارد. در حالی که کیهان یا فاکس‌نیوز در سطح بی‌طرف نیستند و مخاطبی که سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد می‌تواند آن‌ها را به جای خود نقد کند و در نتیجه در برابر آن‌ها بی‌دفاع نیست. «آقای کیهان و خانم فاکس‌نیوز من بایاس‌های شما را تشخیص می‌دهم… اما تشخیص بایاس‌های تو برای من دشوار است… با شما هستم خانم بی‌بی‌سی فارسی!». بایاس در رسانه‌های معتبر و حرفه‌ای همچون بی‌بی‌سی فارسی درست به همین دلیل که پنهان‌تر و ظریف‌تر است (و در عمق بیشتری قرار دارد) از بایاس در رسانه‌های غیرمعتبر و کمتر حرفه‌ای «موثرتر یا خطرناک‌تر» است. به همان‌ نسبت (۱) مسئولیت تنظیم کننده‌های خبر در آن بیشتر است و (۲) مخاطب باید در برخورد با آن‌ها دقت بیشتری کند و سواد رسانه‌ای بالاتری را به کار برد.

در نتیجه خروجی‌های رسانه‌های جریان اصلی معتبر مانند بی‌بی‌سی فارسی اغلب (۱) نسبت به پروپاگانداهای غالب غیرحساس یا نابینا هستند٬ (۲) پوشش خبری‌شان سطحی است٬ (۳) نسبت به پارادایم‌های غالب جریان اصلی که توسط مراکز قدرت شکل‌ می‌گیرد غیرنقادانه هستند و در نتیجه (۴) این طور به نظر می‌رسد که در عمل با فعالیت خود آن‌ها را تقویت می‌کنند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

داعشی‌ها خیلی هم افراطی نیستند (بی‌بی‌سی فارسی به مثابه شاخه‌ی رسانه‌ای ناتو)

پروپاگاندای شاخه‌ی رسانه‌ای ناتو به زبان فارسی (بی‌بی‌سی فارسی!) این روزها خیلی فعال است. خطوط اصلی این پروپاگاندا درباره‌ی تحولات عراق به این قرار است: (۱) داعش خاستگاه مردمی دارد و یک حرکت بومی در عراق است و از سوی کشورهای منطقه‌ای یا قدرت‌های غربی حمایت نمی‌شود، (۲) همه‌ی سنی‌ها موافق داعش هستند و اصولا این یک جنگ شیعه-سنی است، (۳) ظهور داعش به خاطر بی‌کفایتی دولت منتخب عراق است چون این دولت بی‌کفایت بوده و به مردم سنی عراق ظلم کرده. اما شاید از امروز خط چهارم این پروپاگندا هم کلید می‌خورد: (۴) داعشی‌ها خیلی هم افراطی نیستند!

تحلیل تاریخی زیر را که در سایت بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده با هم بخوانیم. متن عینا منتقل شده (به غیر از چند پاراگراف آخر تحت عنوان اتحاد آزمایشی). شماره‌گذاری پاراگراف‌ها و جمله‌های داخل [] از من هستند. جمله‌های داخل [] نتیجه‌ی منطقی جمله‌های بی‌بی‌سی فارسی نیستند اما می‌توان تصور کرد (arguably) خوانش جمله‌هایی نظیر آن‌چه در این مطلب منتشر شده (و گزاره‌هایش کم و بیش به زبان‌های مختلف تکرار می‌شود و تکرار می‌شود و تکرار می‌شود تا تبدیل به «فکت» شود) نتایجی شبیه آن‌چه نوشته‌ام را در ذهن بسیاری از مخاطبانی که اعتبار ویژه‌ای برای پوشش خبری و تحلیلی بی‌بی‌سی فارسی قائل هستند القا کند.

داعشی‌ها چقدر افراطی هستند؟ (منتشر شده در بی‌بی‌سی فارسی)

۱

در شرایطی که با پیشروی سریع «دولت اسلامی عراق و شام» موسوم به گروه «داعش»، عراق گرفتار گرداب خشونت و بی‌ثباتی شده، یکی از مهمترین سوالات این است که این گروه را که از زمان حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ مهم‌ترین خطر برای عراق محسوب می‌شود، چه کسانی تشکیل می‌دهند. شواهد دقیقی وجود دارد که داعش از شخصیت‌های مستقلی تشکیل شده که توانسته‌اند با موفقیت، توانایی نظامی، سیاسی و مذهبی را ترکیب کنند و نیروی قدرتمندی به وجود آورند که بتواند سربازان عراقی را فراری بدهد. آن عده که فرار نکردند با مجازات اعدام روبرو شدند.

[آیا داعش از شخصیت‌های مستقل تشکیل شده است یعنی کسانی که وابستگی به جایی یا کشوری یا سازمانی ندارند؟ شاید این شخصیت‌های مستقل مبارزانی هستند که برای آزادی و عقیده‌ می‌جنگند؟ در ضمن آیا داعش فقط سربازانی که فرار می‌کنند را با مجازات اعدام مواجه می‌کند؟ نویسنده ظاهرا فیلم‌ها و گزارش‌هایی که منسوب به داعش هستند را ندیده است یا این‌که دوست دارد تصور کند که آن‌ها را ندیده است.]

۲

چنین روشی به اضافه اجرای احکام و قوانین شرعی و از جمله کارهای عجیبی مثل قطع برق برای اینکه مردم تلویزیون تماشا نکنند، چهره ترسناکی از داعش پدید آورده است.

[آیا کارهای وحشتناک (!) داعشی‌ها به امثال اجرای احکام شرعی یا قطع کردن برق محدود می‌شود؟ آیا جدا از این اعمال وحشتناک مناسب نمی‌بود اگر از اعمال معمولی‌تر (!) داعش مثل اعدام ۱۷۰۰ جوانک دانشکده‌ی افسری عراق که احتمالا اغلب زیر ۲۰ سال داشته‌اند هم چیزی نوشته می‌شد؟]

۳

به علاوه داعش با استفاده گسترده از تبلیغات و شبکه‌های اجتماعی توانسته الهام‌بخش افراطیون از گروههای متعدد برای جنگ در سوریه و عراق باشد و پیروان جدیدی جذب کند.

[آیا شیوه‌ی سربازگیری داعش بر اساس الهام‌بخشی و فعالیت در سایت‌هایی نظیر فیس‌بوک و توییتر است یا از طریق پرداخت پول‌ و استخدام مزدور؟ آیا داعش به مانند یک رهبر اجتماعی «پیرو» جذب می‌کند، یا از طریق جذب سربازانی که استخدام می‌شوند یا مزدورانی که اجیر می‌شوند؟ دلایل افراطیون داعش برای اعمال تروریسم و آدم کشی چیست؟ ظاهرا از نظر نویسنده این‌ها تروریست یا مزدور یا نظایر آن نیستند بلکه پیکارجویان افراطی سنی‌ای هستند که شدیدا با شیعه‌ها و ایرانی‌ها دشمنند.]

۴

دانستن اینکه این گروه واقعا تا چه اندازه اعضای جهادی متعهد و افراطی دارد، کارسختی است؛ ولی می‌توانیم بگوییم مشخصه‌های یک گروه جهادی در داعش کمتر از آن است که خیلی‌ها تصور می‌کنند. در سوریه شاهد بودیم خیلی از افراد مستقل از پیوستن گروههای افراطی و تعهد به آداب و منش آنها برای مقاصد بلندپروازانه سیاسی خودشان استفاده می‌کنند. وضعیت درعراق تفاوت چندانی با سوریه ندارد. افرادی با انگیزه‌ها و خواست‌های متفاوت به جهاد پیوسته‌اند و زیر پرچم داعش گردهم آمده‌اند.

[به غیر از تعدادی پیکارجوی افراطی بدنه‌ی داعش یک بدنه‌ی معتدل و مستقل است (مراجعه شود به همان شخصیت‌ها که در بالا ذکر شد!)]

۵

در حالیکه بی‌ثباتی در عراق ربط مستقیم به اتفاقات همسایه‌اش سوریه دارد و خیلی از افراد که برای داعش در سوریه جنگیده‌اند حالا در عراق هستند، شورش در عراق بیشتر روی سیاست از هم گسیخته عراق متمرکز است. این تفاوت عمده هدف این گروه در مقایسه با سایر گروههای جهادی است.

[آن‌چه در عراق رخ می‌دهد شورش است و نه تجاوز نظامی عربستان و شرکا به عراق و فرایندی که ذاتا ژئوپولیتیک و فرا-عراق است. در ضمن این شورش به خاطر بی‌کفایتی دولت منتخب عراق رخ داده است و نباید دنبال علت دیگری باشید. در ضمن این گروه‌های جهادی با گروه‌های جهادی جاهای دیگر فرق می‌کنند.]

۶

شیخ احمد الدباش، یکی از اعضای قبیله سنی البطه و رهبر ارتش اسلامی عراق، اخیرا در مصاحبه‌ای با روزنامه دیلی‌تلگراف گفت، همه گروههای سنی علیه نوری مالکی، نخست‌وزیر، متحد شده‌اند.

[این یکی از اعضای قبیله‌ی سنی البطه اگر استراتژی ارتش اسلامی عراق را تکرار نکند چه بگوید؟ مگر قرار نیست ارتش ایشان دست در دست حامیان نظامی و رسانه‌ای‌اش جنگ ژئوپولیتیک در عراق را به عنوان جنگ سنی علیه شیعه جلوه دهند؟]

۷

نظامیان، بعثی‌های دوران حکومت صدام حسین، روحانیون و هر کسی که در این سالها تحت فشاربوده و صدایش خاموش شده در میان این مخالفان هستند.

[نظامیان و بعثی‌های دوران حکومت صدام در این سال‌ها تحت فشار بوده‌اند و نمی‌توانستند راحت حرف‌شان را بزنند. شاید از نظر نویسنده آن‌ها در اعتراض خود محق هستند؟]

۸

نارضایتی گسترده

اگر بحران عراق را هیجانات دیوانه‌وار عده ای متعصب افراطی تعریف کنیم به آن معنا خواهد بود که نابرابری‌های اجتماعی در عراق را نادیده گرفته‌ایم. در سفر به عراق از میزان فسادی که در سالهای گذشته مردم در شهرهای مختلف با آن روبرو بوده‌اند شوکه شدم. جنگجویانی که به سرعت در شهرهای مختلف عراق نفوذ کردند و به شصت کیلومتری پایتخت رسیدند فقط یک گروه نهیلیستی جهادی نیستند که در پی به راه انداختن یک امارات اسلامی باشند. این بیشتر یک قیام همگانی است توسط گروه بزرگی از ناراضیان در شمال غرب عراق، و محصول سالها محرومیت اجتماعی، دولت داری ضعیف و فساد دولت عراق است.

[حرکت داعش نه تجاوز تروریستی عربستان و شرکا به عراق که یک جنبش اصیل مردمی و قیام همگانی است که در اعتراض به نابرابری‌های موجود در شمال غرب عراق به واسطه‌ی بی‌کفایتی دولت نوری مالکی شکل گرفته است. با آن‌ها همدردی کنید: آن‌ها محروم هستند.]

۹

از لحاظ نظامی یکی ازدلایل اصلی پیشرفت داعش حضور پررنگ این گروه در مقابل نیروهای نظامی دولتی است و اینکه از آنها قوی‌تر ظاهر شده‌اند. مقامات پیشمرگه کرد که با آنها صحبت کردم می‌گویند گروه داعش خیلی پیشرفته است و پیشمرگه‌ها با دشواری توانسته‌اند کنترل نقاط کلیدی کرکوک را به دست بگیرد.

[اما دلیل اصلی این یکی از دلایل چیست؟ فکر شما نباید به سمت پول و تجهییزات عربستان و شرکا، حضور نیروهای سری کشورهای منطقه و غربی جهت آموزش نیروهای داعش و در اختیار آن‌ها قرار دادن اطلاعات امنیتی (intelligence) برود. بیشتر به این فکر کنید که عده‌ای بعثی همراه با حمایت مردم قسمت‌های محروم عراق عامل اصلی این موفقیت هستند.]

۱۰

[در تحلیل بالا که در بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده چند عکس کار شده است. توضیح زیر عکس‌ها مربوط به خصوصیت‌های داعش، خاستگاه آن‌ها و موفقیت عمل‌کردشان است، فرضا: «نیروهای داعش به صورت پی درپی عملکرد بهتری نسبت به نیروهای ارتش عراق از خود نشان داده‌اند.» به انتخاب عکس‌ها دقت کنید. آیا در این عکس‌ها نشانی از اعدام‌های دسته‌جمعی و فوتبال بازی کردن با سر بریده‌ی قربانیان و رگبار بستن اختیاری ماشین‌های شخصی در جاده‌ها می‌بینید؟]


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

ایرانی‌های هالیوودی،‌ ایرانی‌های بالیوودی

آدم می‌ترسد. من می‌ترسم. از چه؟‌ از خودمان. دقیق‌تر بگویم … از برخی از افرادی که نمونه‌هایشان را در فضاهای مجازی مثل گوگل‌پلاس یا فیس‌بوک می‌توانیم ببینیم.

از یک سو لشگر ایرانی‌های-هالیوودی را می‌بینم. بعضی از این دوستان که ظاهرا در شکوه و عظمت ناوهای آمریکایی ذوب شده‌اند چنان از حرکت مخلصانه‌ی آمریکا و عربستان برای نجات مردم مظلوم سوریه و آوردن دموکراسی در این کشور دفاع می‌کنند (در حالی که رگ‌های گردن‌شان موقع صحبت کردن کلفت شده است) که آدم وحشت می‌کند اگر روزی روزگاری این‌ها در کشور کاره‌ای شوند امثال این حقیر که مخالف چنین حمله‌ای بودیم را به هیچستان تبعید کنند.

می‌ترسم و پناه می‌برم به آن سوی داستان که مثلا تعادل و آرامشی بیابم. اما می‌رسم به لشگر ایرانی‌های-بالیوودی.  کسانی که با نفرتی که بی‌شباهت به رگ‌های گردن گروه هالیوودی‌ها نیست رجز می‌خوانند و حرف‌های آقای حسن نصرالله را در گوش هم تکرار می‌کنند که حمله کنید تا کار اسرائیل را تمام کنیم و خودشان را مشتاق جنگ نشان می‌دهند (دقت کنید موضوع این نیست که کسی بگوید اگر به کشورم حمله شد از آن دفاع می‌کنم. موضوع لذت بردن از جنگ است ظاهرا!). صفحه‌های این دوستان پر است از نقل‌قول‌ها و مبارزه‌جویی‌ها و حماسه‌های بالیوودی و بعضا تخیلی. این‌ها هم قوم ترسناکی هستند، البته انصافا از این دسته نسبت به اولی‌ها کمتر می‌ترسم.

احساسات نوجوانی است؟ اگر چنین باشد می‌توانم آن را بفهمم. نوجوان‌‌های ۱۴ یا ۱۶ ساله که رشد جسمی‌شان به مراتب از رشد ذهنی‌‌شان سریع‌تر است به شیوه‌ی خاص خود دنیا را نگاه می‌کنند. نوجوان در معجزه‌ی رشد و بلوغ گم است و طول می‌کشد تا خود را پیدا کند. بسیاری از نوجوانان ایرانی-هالیوودی تصویرهای ذهنی‌شان با فیلم‌هایی نظیر «تاپ‌گان» (Top Gun) و «دروغ‌های حقیقی» (True Lies) ساخته شده است. آن‌ها با دیدن یک هواپیمای F-16 هیجان‌زده می‌شوند و توی چشم‌های نوجوان‌شان هر کس هواپیمای خوشگل‌تری داشته باشد و موشک‌های اسمارت‌تری محق‌تر، دموکراتیک‌تر، پیشرفته‌تر و متمدن‌تر به نظر می‌رسد. از آن طرف نوجوان‌‌های ایرانی-بالیوودی را داریم که تصویر ذهنی‌شان قایق‌های موتوری انتحاری‌ای است که صدتا صدتا به سمت ناوهای آمریکایی می‌روند و در جنگی نامتقارن امپراطور اقیانوس‌ها را به زانو در می‌آورند و چه بسا از دل این حمله با کمک موشک‌های حزب‌الله حماسه‌ی فتح تلاویو و چه بسا چند تا جای دیگر هم خلق شود!

اما این نوجوانان عزیز که ظاهرا در دو سوی اقیانوس نظری و عقیدتی و ظاهری نشسته‌اند نکات مشترکی هم با هم دارند:

۱)‌ اولین خصوصیت مشترک این دوستان هالیوودی و بالیوودی این است که برای هر دو شکست بی‌معناست. هالیوودی‌ها هرگز شکست نمی‌خورند چون خودشان را در طرف قدرتمند قرار داده‌اند و در نتیجه خیالشان راحت است که پیروز می‌شوند. در دعوای اسرائیل-غزه آن‌ها طرف اسرائیل هستند پس خیالشان راحت است که پیروز هستند. در دعوای بین طالبان-خانواده‌های دهاتی پاکستانی و آمریکا نیز آن‌ها طرف آمریکایی‌ها و پهپادهایشان هستند که آن‌هم خیلی تمیز پیروز می‌شود. فرضا اگر در حادثه‌ای، جنگی، درگیری‌ای چیزی،‌ یکی از این نوجوانان غیور هالیوودی توسط بمب‌های آمریکایی کشته شود خوشحال از این می‌میرد که توسط بمب‌های هوشمند (اسمارت!) یک کشور متمدن کشته شده و نه توسط باتوم و گاز اشک‌آور یک کشور عقب‌مانده. اما بالیوودی‌های غیور ما به گونه‌ای دیگر همیشه پیروز هستند.  از نظر آن‌ها اگر نیمی یا بیشتر از ایران هم قتل‌عام شوند و کشور به ویرانه‌ای تبدیل شود که در آن می‌توان گندم کاشت هم پیروزی ازان آن‌هاست، چرا که آن‌ها در سمت حق ایستاده‌اند و مگر حق می‌تواند ببازد؟‌ به خصوص در دنیایی که ساز و کار عادلانه‌ی آن توسط نیروهای ماوراء قدرت بشر تضمین شده است. در چنین دنیایی خیال همه‌ی آن‌ها که در سمت حق ایستاده‌اند راحت است که همیشه پیروز خواهند بود، چرا که حق همیشه پیروز است.

۲)‌ صرف نظر از این‌که در مورد دخترها یا پسرها صحبت کنیم، دومین خصوصیت آن‌ها رگه‌های نگاه اصطلاحا مردانه (masculine) به مسائل است. در این نوع نگرش رقابت کردن (در مقابل همکاری کردن)،‌ خشن‌ و ضمخت بودن (در مقابل لطیف و نرم بودن)،‌ قلدری و برتری‌جویی (در مقابل کوتاه آمدن و برابر‌گرایی)، بی‌عیبی و تمیز بودن (در مقابل پذیرفتن نقص و آلودگی)، نگاه کمی (در مقابل نگاه کیفی)، نگاه مکانیکی و مهندسی جبرگرایانه و خوش‌بینی تکنولوژیک (در مقابل نگاه غیرجبرگرایانه و واقع‌بینی)، ایجاد دوگانه‌های مشخص و شسته رفته (Dichotomy) و اتخاذ موضع ارزشی نسبت به یکی از آن‌ها و  … قابل تشخیص است. نوجوان هالیوودی یا بالییودی ما در این خصوصیت‌ها غرق است و یا آن‌ها را می‌ستاید و یا قبول ندارد که این‌گونه است.

۳) نگاه بازتاب‌ی  (reflexive) به موضوعات مختلف از جمله باورهایش، خصوصیت‌هایش و جامعه‌اش ندارد. پدیده‌ها و پیش‌فرض‌ها همانی هستند که به او ارائه شده‌اند (given) نه بیش و نه کم. سوالی اگر هست و کنجکاوی‌ اگر ایجاد می‌شود درباره‌ی آن‌چه بعد از این می‌آید است. مثل کسی که عینکی رنگی به چشم می‌زند و درباره‌ی جهان کنجکاوی می‌کند، در حالی که نسبت به رنگ عینک خود واکنشی آگاهانه از خود نشان نمی‌دهد. هر دو گروه در فضایی توهم‌آلود و برساخته زندگی می‌کنند. فضایی که شاید به همان فضای توی فیلم‌ها بیشتر شبیه باشد تا واقعیت‌های زندگی اجتماعی و جغرافیای سیاسی.

۴) جایی می‌خواندم که یکی از مهم‌ترین عوامل محرکه در نوجوانان، تمایل به عضویت در گروه همسن و سال‌‌های مشابه است. نوجوان به خاطر این‌که مشابه دوستان خود باشد ممکن است به مصرف سیگار یا مواد مخدر یا الکل رو بیاورد، به بازی‌های معینی علاقه‌مند شود‌،‌ افکار مشخصی بیابد، پوشش معینی داشته باشد و یا از مجموعه‌ی مشخصی از ارزش‌ها و ایده‌ها دفاع کند (یا برعکس، طرد کند). نوجوان‌های هالیوودی و بالیوودی هم از این قاعده‌ مستثنا نیستند. این‌ها هم گروه‌های هالیوودی و بالیوودی خودشان را دارند و برای عضویت در این گروه‌ها افکار و عقایدشان را هر چه بیشتر صیقل می‌دهند.

اما آیا همه‌ی این دوستان هالیوودی و بالییودی نوجوان هستند؟ فکر نمی‌کنم.  بخش قابل توجهی از این دوستان ظاهرا به دوران جوانی (یا بالاتر) پا گذاشته‌اند و بزرگ‌سال هستند از آن‌ها انتظار عقل و تدبیر می‌رود. عقل و تدبیری که یا وجود ندارد، یا عقل ناقص من از تشخیص آن عاجز است. درست است که اطلاعی از تعداد و گستردگی آن‌ها در سطح جامعه ندارم،  اما حضور نسبتا پررنگ‌شان را در فضای مجازی مشاهده‌ می‌کنم و از شما چه پنهان می‌ترسم. می‌ترسم از این‌که صدای هالیوودی‌ها و بالیوودی‌های بزرگ‌سال بیشتر از صدای عقلانیت و شعور در جامعه باشد/شود.

پی‌نوشت:
نه این نوشته در مورد تو دوست عزیز من نیست. این یک نوشته‌ی کلی است که خیلی از جاهایش هم قابل نقد است و چرا که نباشد؟. اما اگر تو از خواندن این نوشته ناراحت شده‌ای، شاید باید به این فکر کنی که چرا فکر می‌کنی این نوشته ممکن است در مورد تو باشد؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

آخر بازی در سوریه

مطلب زیر آخرین تحلیل استراتفور از تحولات سوریه است که به غیر از چند قسمت کوتاه تقریبا کامل ترجمه کرده‌‌ام. این مطلب برای اولین بار در استریم من در گوگل پلاس در ۸ قسمت منتشر شد (لینک) که این‌جا یک‌جا بازنشر می‌کنم. به خاطر خستگی و همین‌طور اهمیت موضوع، مطلب سریع ترجمه شده و با ویراستاری اندک، ایرادهایش را به بزرگی خودتان ببخشید.

آخر بازی در سوریه

رژیم آقای اسد با خطر فروپاشی رو به روست. ترک خدمت‌ها در ماه اخیر شدت گرفته بود، اما بزرگی این مشکل وقتی خودش را نشان داد که ژنرال طلاس بانفوذ علنا اعلام برائت از رژیم اسد کرد. این مساله زنگ خطری بود به گروه‌های سنی مختلفی که تاکنون و در طی ۴۰ سال اخیر به حفظ رژیم اسد کمک کرده‌اند.

ضربه‌ی بعدی بمب گذاری در مرکز امنیت ملی در دمشق بود که چندین مقام ارشد امنیتی سوری را از بین برد. این افراد مهم‌ترین مظنون‌ها برای اجرای کودتا علیه آقای اسد بودند. سرنوشت برادر آقای اسد که فرمانده‌ی گارد جمهوریت و بخش مهمی از ارتش است معلوم نیست اما نیروهای او هنوز بدون نشان دادن علائم ضعف فرماندهی در حال جنگیدن هستند.

نشانه‌های مبهمی وجود دارد مبنی بر این که بمب‌گذاری اخیر تلاشی از سوی طرفداران آقای اسد بوده تا پیش‌دستی کرده و افراد مظنون به کودتا را از میان ببرند. چه این اتفاق حرکت عمدی‌ای از سوی رژیم اسد بوده باشد، یا نشانه‌ای مبنی بر افزایش چشم‌گیر توانایی شورشیان در نفوذ به رژیم، بمب‌گذاری اخیر نشان دهنده‌ی ترک خوردن رژیم اسد است.

با توجه به تعداد زیاد ترک خدمت‌ها، دست‌گیری‌ها و اعدام‌ها هیچ‌کدام از وابستگان رژیم اسد نمی‌توانند از آینده‌ی خود در رابطه با اسدها مطمئن باشند. وقتی اطمینان خاطر از میان برود، اتحاد نیز می‌شکند. رئیس جمهور سوریه دو گزینه‌ی سخت پیش رو دارد: او می‌تواند قبل از آن‌که امنیت شخصی‌اش به خطر بیفتد از مهلکه خارج شود یا آن‌که تلاش کند که کنترل اوضاع  را مجددا به دست بگیرد. آخرین نمایش او در تلویزیون سوریه در حضور وزیر دفاع جدید نشان می‌دهد که او گزینه‌ی دوم را برگزیده است اما اعتقاد استراتفور این است که وی موفق نخواهد شد. خطر ماندن در کنار «طایفه‌ی اسد» روز به روز بیشتر می‌شود و وقت آن رسیده است که اعضای رژیم به جستجوی سایر گزینه‌ها رو بیاورند.

نقش ذی‌نفعان خارجی

آن چه تعیین کننده‌ی اصلی شکل و شمایل «آخر بازی در سوریه» است نه نیروهای رزمنده شورشی در سوریه بلکه سیاست خارجه‌ی کشورهای مختلف در سوریه خواهد بود. استراتفور پیش‌بینی می‌کند رقابت سختی بین ذی‌نفعان خارجی بر سر حفاظت از منافع خود و سهم خواهی (با درجات مختلف) از آینده‌ی سوریه در خواهد گرفت.

ایرانی‌ها احتمالا بیشترین منافع را برای از دست دادن دارند. در چند دهه‌ی اخیر، ایران حجم بزرگی از کمک‌های مالی، نظامی و اطلاعاتی را در اختیار رژیم اسد قرار داده تا بتواند حضور استراتژیک خود در منطقه‌ی شام را مستمر کند. علاوه بر این، ایران از نظر قومی-مذهبی در محاصره است. حکومت اقلیت علوی در سوریه و امتداد آن در لبنان برای دسترسی ایران به مدیترانه کلیدی است. چنان‌چه عزم منطقه‌ای آمریکا، ترکیه و عربستان مبنی بر روی کار آوردن رژیم سنی‌محور در سوریه به منظور مهار و کاهش سرمایه‌ی ژئوپولیتیک ایران در منطقه که طی دهه‌ی اخیر به دست آورده است نبود، شورشیان سوری هرگز نمی‌توانستند تا این مرحله پیش روند.

ایران از به دست آوردن جای‌گاه تضمین شده در میز چانه‌زنی بر سر سوریه ناامید می‌شود…. استراتفور معتقد است که حرکت‌های تروریستی قبرس یا بلغارستان نشانه‌ی فرستادن این پیام از سوی ایران است که هزینه‌ی حذف ایران از آینده‌ی سوریه بسیار گران خواهد بود. استراتفور این را پیش از آن‌که نشانه‌ی اعتماد به نفس ببیند، نشانه‌ی ناامیدی تهران می‌داند.

اسرائیل خودش را برای بدترین سناریو آماده می‌کند اما بعید است که به صورت نظامی در شمال درگیر شود. در حال حاضر ارتش این کشور در حالت آماده باش است و دولت در حال بررسی گزینه‌های پاسخ دادن به حمله‌ی تروریستی اخیر به توریست‌هاست. ایران ممکن است تلاش کند بین حزب‌الله و اسرائیل درگیری‌ای ایجاد شود تا ضمن دور کردن توجه‌ها از موضوع، راه خود را به میز مذاکره بر سر سوریه باز کند اما هم حزب‌الله و هم اسرائیل تمایلی به درگیر شدن ندارند… شواهد نشان می دهد که ایران نمی تواند روی حزب الله به عنوان نماینده ای قابل اطمینان (در این بحران) حساب کند چرا که حزب الله در نبود حامی سوری خود در حال ارزیابی مجدد و تنظیم وضعیت خود در لبنان است.

ترکیه، آمریکا، عربستان سعودی و فرانسه تلاش خواهند کرد رژیم جایگزینی ایجاد کنند که منافع آن‌ها را علیه ایران تضمین کند. هنوز معلوم نیست کدام فرد در میان باقیماندگان رژیم اسد و شورشیان خواهد توانست ارتش ترک خورده در اثر اختلافات فرقه‌ای را یکپارچه کند و با مهار کردن  گروه‌های جهادی  شبه‌نظامیان متکثر کشور را به ثبات بازگرداند. چندین تن از مقاماتی که ممکن بود توسط این کشورها به عنوان کاندید در نظر گرفته شوند (یا شده بودند) در بمب‌گذاری اخیر از بین رفته‌اند. همچنین اختلاف نظر عمیق میان حامیان شورشیان  در مورد این که تغییر رژیم چگونه باید پیش رود وجود دارد. در وضعیت فعلی سرعت متلاشی شدن رژیم اسد از روند برنامه‌ریزی برای تغییر رژیم پیشی گرفته است.

اهمیت روسیه

کشور کلیدی‌ای که باید زیر نظر گرفت روسیه است. این کشور در عین حالی که نشان داده از رژیم آقای اسد حمایت می‌کند سیگنال‌هایی مبنی بر آمادگی برای معامله بر سر برخی آلترناتیوها نیز ارسال کرده است. همزمان با وتو کردن قطع‌نامه‌های شورای امنیت در رابطه با تحریم‌های بیشتر علیه سوریه، روسیه با گروه‌های معترض ملاقات می‌کند و بعضا حمایت نظامی خود از رژیم اسد را کاهش می‌دهد. روسیه بر این باور بود که می‌تواند بحران سوریه را طولانی‌تر کند و آمریکا را مشغول آن نگاه دارد اما مانند همه‌ی ذی‌نفعان دیگر روسیه نیز برای تصمیم‌گیری تحت فشار زمان قرار گرفته است.

مسکو می‌بیند رژیم اسد در حال از بین رفتن است و نمی‌خواهد فرصت‌های خود را در فرایند انتقال قدرت از دست بدهد. به دلایل مختلف روسیه می‌خواهد در سوریه موثر باقی بماند. این کشور احتیاج به دسترسی به آب‌های گرم مدیترانه دارد (بدون آن که مجبور باشد از تنگه‌های تحت کنترل ترکیه عبور کند) و سوریه هفتمین خریدار سلاح‌های تولید شده توسط صنایع نظامی روسی است.

سومین و مهمترین دلیل روسیه برای تمایل به دخیل ماندن در سوریه شرایط ژئوپولیتیک منطقه است. محور سوریه-ایران ابزار مهمی جهت معامله با آمریکا به روسیه داده است. از طریق رابطه‌اش با این کشورها، روسیه می‌تواند آمریکا را تحت فشار قرار دهد یا درها را برای مذاکره باز کند (بسته به وضعیت آمریکا و روسیه در شرایط مختلف).  روسیه نمی‌خواهد این اهرم را از دست دهد، بنابراین باید راهی بیابد و از تغییر قدرت در سوریه به شیوه‌ای استفاده کند که آمریکا نیازمند همکاری روسیه در منطقه باقی بماند.

روسیه نفوذ اطلاعاتی عمیقی در سوریه دارد که از زمان جنگ سرد حفظ شده است. استراتفور انتظار دارد روسیه از روابط خود در زمینه‌ی حضور اطلاعاتی‌اش در سوریه استفاده کند و گزینه‌های «بعد از اسد» را شکل دهد. نخست وزیر ترکیه، رئیس جمهور فرانسه و رئیس جمهور آمریکا جملگی در هفته‌ی اخیر با رئیس جمهور روسیه بر سر سوریه مذاکره کرده‌اند. واضح است که این کشورها معتقدند روسیه نقش مهمی در فرایند انتقال قدرت در سوریه بازی می‌کند: از تصمیم‌گیری در مورد سرنوشت آقای اسد تا به هم چسباندن و شکل دادن رژیم جدید.

روسیه ممکن است نگاه دیگری نسبت به مسیر پیشرفت تحولات داشته باشد اما باید خود را «غیر قابل جایگزین شدن» در این فرایند نشان دهد تا بتواند موقعیت قوی چانه‌زنی خود با آمریکا را حفظ کند. فشار بر روسیه این است که راهی بیابد و «غیر قابل جایگزین بودن» خود را نشان دهد. البته با این فرض که خواست ذی نفعان خارجی تحت شعاع آشوب در حال رشد در سوریه قرار نگیرد.

در همین رابطه:

نقشه‌ی قومی-مذهبی-دینی-فرقه‌ای سوریه (نقشه از استراتفور)

میدان جنگ سوریه (نقشه از استراتفور)


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برای صلح؛ برای فلسطین

این بیانیه را گروهی از فعالان چپ در واکنش به کمپینی که از سوی برخی از فعالان سیاسی اسرائیل در مخالفت با حمله نظامی به ایران به راه افتاده نوشته‌اند و به نقد آن و حرکت‌های مشابه آن پرداخته‌اند. متن بیانیه را دوستی برایم ارسال کرد و از من خواست اگر با آن موافقم به جمع امضا کنندگان آن ملحق شوم. متن را خواندم و اگر چه با کلیت آن موافق هستم (بیانیه حاوی نکته‌های بسیار مهمی است)، اما به خاطر چند نکته نمی توانم آن‌را امضا کنم (فرضا در جایی در پایان به حاکمیت نامشروع ایران اشاره شده که من با آن موافق نیستم. از نظر من نظام سیاسی در ایران علی‌رغم همه ضعف‌هایی که دارد هنوز مشروع است و روی این «هنوز» هم البته تاکید می‌کنم، یعنی مشروعیت نظام را چیزی مطلق نمی‌دانم). به هر حال بهتر دیدم به جای این که به کلی بیانیه را نادیده بگیرم، آن را بازنشر کنم و تایید یا رد محتوای آن‌را به عهده شما بگذارم.

«برای صلح؛ برای فلسطین»

این روزها که بر طبل حمله‌ی نظامی به ایران کوبیده می‌شود، گروهی از مردم اسرائیل کمپینی را در مخالفت با جنگ احتمالی دولت‌مردان اسرائیلی و آمریکایی علیه ایران آغاز کرده و به واسطه‌ی آن پیام‌های حاوی دوستی و احترام خود را برای مردم ایران می‌فرستند؛ البته از موقعیتی فرادست و با این پیام که ما «هرگز به ایران حمله نخواهیم کرد». گروهی از ایرانیان نیز متقابلاً پیام دوستی و احترام به مردم اسرائیل فرستاده، و ضمن اعلام برائت از جنگ‌طلبیِ دولت‌شان، با حمله‌ی نظامی به ایران مخالفت کرده‌اند. ناگفته نماند که گروهی از سازمان‌دهندگانِ اولیه‌ی کمپینِ طرف ایرانی، از فعالان سیاسی دست راستی هستند که اتفاقاً پیش از این موافقت خود را با حمله‌ی نظامی به ایران در بوق و کرنا کرده بودند، تا جایی که رسانه‌ها پر بود از موافقت‌شان با تحریم‌های اقتصادی و جنگ؛ تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه» در ایران. اگرچه کمپین ضد جنگ و دوستیِ متقابل از سوی شهروندان کشورها مستقل از دولت‌هایشان یک اقدام مثبت به شمار می‌رود، با این وجود نادیده گرفتن رنج مردم ایران در سی سال گذشته و مسأله‌ی مردم فلسطین از بخش‌های مهم فراموش‌شده در این کمپین هستند.

به باور ما، جنبش‌های مردمیِ ضد جنگ بایستی به شکلی نمادین مرزهای بین کشورها – جایی که نمود اعمال قدرت دولت‌ها محسوب می‌شود – را از بین برده و در پی ایجاد همبستگیِ هرچه بیشتر بین مردم کشورهای درگیر باشند. «کمپین ضد جنگ» در اسرائیل، بایستی از نقد و نفیِ «دیوار جدایی» که حائلی است بین مردم اسرائیل و باقی مردم دنیا موجودیت آغاز کند. هیچ کمپین ضد جنگی از اسرائیل نمی‌تواند پیام صلح و دوستی به هیچ نقطه‌ای از جهان بفرستد بی آن که آن پیام از بدن‌های به فقر کشانیده‌شده و بی حق مردم فلسطین عبور کند. مردم اسرائیل نمی‌توانند با جنگ علیه ایران مبارزه کنند پیش از آن که متوجه این امر مهم بشوند که در حال حاضر جنگی علیه مردم فلسطین و ایران در جریان است که این جنگ البته از بی عدالتی‌های سیاسی-اقتصادی در اسرائیل و دیگر نقاط جهان مستقل نیست.

تهدید به مداخله‌ی نظامی و خطر اعلان جنگ به ایران در شرایطی اوج گرفته که مبارزات و مقاومت‌های مردمی در ایران طی سه سال گذشته توجه رسانه‌ها و فعالین سیاسی را از برنامه‌ی هسته‌ای به سمت خواسته‌های سیاسی و اقتصادی مردم ایران معطوف کرده است. درست زمانی که حکومت تحت فشار عظیم نارضایتی سیاسی-اقتصادی و مقاومت مردم در ایران قرار دارد، تهدید به جنگ به کمک حکومت ایران آمده است تا توجه را از موضوعات داخلی این کشور منحرف ساخته و دست‌یابی به رویاهای سیاسی را برای مردم ایران به تأخیر بیاندازد؛ آن هم در شرایطی که بسیاری از مردم در ایران به خاطر همین رویاها در زندان به سر می‌برند. چنین شرایطی در بحبوحه‌ی مبارازت پس از انقلاب ۵۷ درست زمانی که صدام حسین از سوی آمریکا و اروپا به جنگ با ایران تشویق شد، در جریان بود. جنگ عراق علیه ایران، مردم ایران را مجبور کرد که به جای این که انقلاب به سرقت رفته‌شان را از دست نیروهای سرکوب‌گر بازپس بگیرند، از زندگی و کشورشان دفاع کنند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم ایران، تهدید به جنگ علیه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی بیشترین ضعف را از خود نشان می‌دهد.

بیش از سی سال است که مردم ایران نه تنها به تناوب از تهدید حمله به کشورشان رنج برده‌اند، که همواره قربانی تحریم‌های اقتصادیِ یک‌جانبه شده و هر ساله تعداد کثیری از آن‌ها، در نتیجه‌ی این تحریم‌ها، در سوانح هوایی کشته می‌شوند. آثار غیر قابل انکار تحریم‌ها بر سامانه‌ی ارائه‌ی خدمات سلامت در ایران، حوزه‌ی بهداشت و درمان کشورمان را در موقعیتی بحرانی فرو برده است. این تحریم‌ها و تهدیدها به ایجاد بازار زیرزمینی و تشدید فساد اقتصادی توسط لایه‌هایی از حکومت کمک کرده است. به وضوح می‌توان دید که تحریم‌های اقتصادی و تهدید به جنگ، فشارهایی نیستند که تنها بر حکومت ایران تحمیل می‌شوند، بلکه پیکره‌ی اقتصادی-سیاسی در ایران، مبارزات مردم و امید آن‌ها برای رسیدن به آینده‌ای بهتر برای کشورشان را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند. مردمی که رنج یک کودتای انگلیسی-آمریکایی را کشیده‌اند و تا همین امروز نیز تبعات آن را متحمل شده و مبارزات‌شان اغلب با تهدید قدرت‌های جهانی به جنگ پس زده شده است، دلایل بی‌شماری دارند که به لحاظ سیاسی احساس ناامیدی و سرخوردگی نسبت به در دست گرفتن سرنوشت‌شان کنند. شک و تردید برای چنین مردمی نه جزئی از یک تئوری توطئه، بلکه یک نتیجه‌گیریِ عقلانی از تاریخ است.

افزون بر این، ما معتقدیم در صورتی این کمپین ضد جنگ می‌تواند از نهادهای قدرت اعلام استقلال کرده و مخاطب را مجاب کند که صرف نظر از قومیت‌ها و ملیت‌ها خواستار عدالت است، که دربرگیرنده‌ی مردم فلسطین بوده و نشان دهد که رابطه‌ی میانِ موضوعِ فلسطین و تهدید جنگ علیه ایران را درک کرده است. مسأله‌ی فلسطین تنها محدود به فلسطینیان نمی‌شود. همبستگی میان مردمان ستم‌دیده از این رو لازم است که مسأله‌ی یک گروه از آنها ابزاری برای استثمار گروهی دیگر نشود. در حالی که فعالین کارگری همچون «رضا شهابی» و «شاهرخ زمانی» به خاطر فعالیت‌هایشان در زمینه‌ی دفاع از حقوق فرودستان برای سال‌ها در زندان نگه داشته می‌شوند، طرح مسأله‌ی فلسطین از سوی حکومت ایران نمونه‌ای از بهره‌برداری مضحک دولت‌ها است تا خود را به عنوان سردمدار دفاع از حقوق ستم‌دیدگانِ جهان جا بزند. حکومت ترکیه نیز، که کردهای ساکن این کشور را به خاطر برپایی مراسم سال جدیدشان سرکوب می‌کند، یا یک دانشجو را به دلیل استفاده از شال فلسطینی به زندان می‌افکند، به نحو دیگری مسأله‌ی فلسطین را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد تا خود را مدافع عدالت برای مظلومان جهان معرفی کند.

برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت می‌خواهند ما بدان باور داشته باشیم، حکومت اسرائیل و حکومت ایران و سوریه، دشمن یکدیگر نیستند، بلکه هریک از آن‌ها به مثابه نیروی مکملی در پاسخ به نیاز دیگری عمل می کند. حکومت اسرائیل بدون استفاده‌ی ابزاری از حکومت ایران برای پرت کردن حواس رسانه‌ها و مردم دنیا چطور می‌توانست با اعتصاب غذای «حنا الشلبی»، ظلم سیستماتیک علیه مردم فلسطین و تظاهرات گسترده‌ی مردمی در اسرائیل، دست به مقابله بزند؟ حکومت ایران در حالی که تمام تلاش خود را به کار بسته تا مقاومت کارگران، فعالان مدنی، دانشجویان و روزنامه‌نگاران ایرانی را سرکوب کند، بدون کمک حکومت اسرائیل در ایجاد خطر جنگ، چگونه می‌توانست در مقابل مقاومت مردمی در ایران بایستد؟

به باور ما، در چنین پس‌زمینه‌ای که کمپین ضد جنگ و احترام متقابل میان مردم اسرائیل و ایران در آن شکل گرفته، اعتراض به جنگ باید در پیوند تنگاتنگی با حمایت از حقوق مردم فلسطین و مبارزه با حکومت‌های خودکامه و نامشروعی همچون ایران، اسرائیل، سوریه، ترکیه و … باشد که از مسأله‌ی مردم فلسطین برای سرپوش گذاشتن بر کاستی‌ها و قصورشان در عرصه‌ی داخلی و به انقیاد کشیدن بخش‌های مختلف مردم در کشورهایشان سوء استفاده می‌کنند. همین‌طور مردم فلسطین باید در نظر داشته باشند که عدالت برای فلسطین از طریق حمایت حکومت‌های مستبد عملی نمی‌شود، چرا که این حکومت‌ها صرفاً برای سرپوش گذاشتن بر ظلم‌های داخلی‌شان از حقوق مردم فلسطین دفاع می‌کنند.‬


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آخرین فرصت ایران؟

یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که درک وقایع سیاسی داخلی یا خارجی را دشوار می‌کند شعارها، ادعاها، بلوف‌ها و اظهار نظرهای مختلف و بعضا ضد و نقیض یا غیر دقیقی است که شخصیت‌های حقیقی و حقوقی سیاسی در رابطه با موضوعات مختلف بیان می‌کنند که لزوما منعکس کننده سیاست‌های راهبردی آن‌ها نیست. برای درک بهتر شرایط همیشه باید سیاست‌های جدی و استراتژی‌ها را از بازی‌های کلامی و شعارگونه تفکیک کرد (البته تا حد امکان).

دیروز، وزیر امور خارجه آمریکا از طریق وزیر خارجه روسیه به ایران پیام داد که مذاکرات ماه آینده که در رابطه با موضوعات هسته‌ای ایران انجام می‌شود آخرین فرصت ایران برای پرهیز از اقدام نظامی علیه تاسیسات هسته‌ای این کشور خواهد بود.

این تهدید که شاید به خاطر بدون قید و شرط بودنش جدی‌ترین و رسمی‌ترین تهدیدی باشد که در چند سال اخیر علیه ایران انجام شده است در صفحه اول سایت‌های خبری فارسی‌زبان تیتر نشد. اما شیوه ارسال آن (انتخاب کانال رابط و لحن آن) که نشان می‌دهد پیام «مخاطب خاص» دارد و به قصد تهییج افکار عمومی آمریکا یا ایران یا غیره انجام نشده است نشان از آن دارد که بخش شعارگونه این خبر چندان مهم نیست و این یک تهدید اندیشیده و راهبردی به شمار می‌رود.

اما چیزی که در این تهدید مشخص نشده این است که دقیقا ایران باید چه کاری انجام دهد تا بتواند از این «آخرین فرصت» به خوبی استفاده کند؟ سوال اساسی در ذهن حاکمان سیاسی ایران این است که آیا اصولا می‌توانند با دادن چند امتیاز مختلف به آمریکا به مصالحه با این کشور (و غرب) برسند یا این‌که آمریکا به چیزی کمتر از تغییر رژیم در ایران راضی نیست.

پی‌نوشت: سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا گفت این کشور هیچ هشداری از طریق روسیه برای ایران نفرستاده است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ایران، اسرائیل و آمریکا: لغزش به سوی جنگ

 

نوشته زیر به قلم آقای کان هالینان (Conn Hallinan) (ترجمه از من) روزنامه‌نگار مسقل و از همکاران اتاق فکر «فارین پولیسی این فوکوس» (Foreign Policy In Focus) است. این اتاق فکر در زمینه سیاست‌گذاری بین‌المللی آمریکا تحلیل و مشاوره ارائه می‌دهد. خواندن این نوع نوشته‌ها (حتی اگر با بعضی از گزاره‌های آن موافق نباشیم) می‌تواند ما را با نگرش سیاست‌گذاران آمریکایی نسبت به ایران آشناتر کند.

جنگ‌ها جنگیده می‌شوند چون بعضی افراد چنین تشخیص می‌دهند که جنگیدن در راستای منافعشان است. جنگ جهانی اول نه به خاطر ترور آرکیدوک فردیناند شروع شد و نه به خاطر شیوه تیم‌بندی متحدین. شاید یک «حادثه» بتواند باعث آغاز شدن جنگی شود، اما هیچ‌کس به شلیک کردن ادامه نمی‌دهد مگر این‌که فکر کند «ایده خوبی است». جنگ بزرگ جهانی شروع شد، چون کشورهای درگیر در آن تشخیص دادند که از آن بهره می‌برند. نتیجه جنگ نشان داد که این فرض چقدر توهم‌آلود بوده است.

موقع بررسی این‌که آیا «جنگی با ایران در خواهد گرفت یا خیر» خوب است نکته فوق‌الذکر را در نظر داشته باشیم. خلاصه‌اش این است که (۱) منافع مدافعان چنین جنگی چیست؟ و (۲) آیا مدافعان جنگ به اندازه کافی در کشورهایشان اهمیت دارند که باعث شوند گام‌هایی مصمم به سوی آشوب میدان جنگ برداشته شود؟

در درجه اول، چون پای نفت و گاز در میان است، جنگ با ایران می‌تواند تاثیرات جهانی در پی داشته باشد. ایران حدود ۱۵ درصد نفت چین و ۱۰ درصد نفت هند را تامین می‌کند و یکی از مهم‌ترین صادرکنندگان نفت به اروپا، ترکیه، ژاپن و کره جنوبی است. این کشور همچنین سومین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز دنیا را در اختیار دارد. حدود ۱۷ میلیون بشکه نفت در روز از تنگه هرمز عبور می‌کند که بخش بزرگی از انرژی مصرفی در جهان است.

به طور خلاصه، بازی‌گران این عرصه، بسیار گسترده و منافع آن‌ها به مانند ملیت‌هایشان متکثر است.

به نقل از نخست‌وزیر اسرائیل آقای بنجامین نتانیاهو، ایران در حال ساخت سلاح‌های هسته‌ای است که تهدیدی برای بقای اسرائیل (existential threat) به شمار می‌رود. در عمل، هیچ‌کس این امر را باور ندارد، حتی جامعه نظامی و امنیتی تل‌آویو. همان‌طور که فرمانده سابق ستاد مشترک ارتش اسرائیل آقای دان هالوتس اخیرا گفت، ایران خطری برای بقای اسرائیل نیست. هیچ مدرکی وجود ندارد که ایران در حال ساخت بمب اتمی باشد و تمام تاسیسات این کشور به صورت شبانه‌روزی تحت کنترل رژیم‌های نظارتی سازمان ملل قرار دارند.

اما اسرائیل از این‌که خاورمیانه را به صورت منطقه‌ای از هم گسیخته نگاه دارد بهره می‌برد. منطقه‌ای پاره شده توسط شکاف‌های فرقه‌ای و زیر سلطه حکومت‌های اقتدارگرا و پادشاهی‌های فئودالی. اگر اسرائیل یک درس از اربابان بریتانیایی سابقش گرفته باشد، سیاست «نفاق بیانداز و حکومت کن» است. در میان نزدیک‌ترین متحدان اسرائیل دیکتاتوری‌های مصر و تونس قرار داشتند و امروز نیز خود را با پادشاهی‌های مرتجع شورای همکاری‌ خلیج‌فارس یعنی عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی، بحرین، قطر و عمان همسو می‌بیند.

ایران یک تهدید نظامی علیه اسرائیل نیست، اما یک مشکل سیاسی برای این کشور است. از نظرگاه تل‌آویو، ملی‌گرایی و استقلال‌ پی‌گیرانه تهران از آمریکا و اروپا یک کارت بازی خطرناک به شمار می‌رود. ایران همچنین با دشمنان مهم اسرائیل در منطقه (سوریه که هنوز به صورت رسمی در وضعیت جنگ با اسرائیل قرار دارد، جریان شیعه حزب‌الله در لبنان، حماس در غزه و دولت عراق با اکثریت شیعه) متحد است.

در تحلیل دولت آقای نتانیاهو، ضربه زدن به ایران می‌تواند با هزینه اندکی، دشمنان منطقه‌ای اسرائیل را تضعیف کند. سناریوی تل‌آویو شامل حمله شوک و بهت (shock and awe attack) به ایران است که با قطع‌نامه سازمان ملل به آتش‌بس ختم خواهد شد و نهایتا ۵۰۰ نفر تلفات اسرائیلی خواهد داشت. بر اساس این سناریو، ایرانی‌ها ظرفیت اندکی جهت پاسخ‌گویی متقابل خواهند داشت، اما حمله به مراکز شهری اسرائیل یا تلاش برای بستن تنگه هرمز آمریکا را وارد بازی خواهد کرد.

البته این سناریو کمی بیشتر از خوش‌بینانه است. ایران احتمالا با آتش‌بس موافقت نخواهد کرد (ایران ۸ سال با عراق جنگید) و جنگ این عادت را دارد که بهترین برنامه‌ریزی‌ها را نیز از مسیر خارج کند. در عمل، این جنگ طولانی و همراه با خون‌ریزی بسیار خواهد بود و ممکن است به سراسر منطقه گسترش یابد.

رهبران ایران نسبت به تنبیه اسرائیل در صورت حمله به ایران با صدای بلند صحبت می‌کنند، اما در کوتاه مدت، آن‌ها ابتکار عمل زیادی نخواهند داشت، به خصوص با در نظر گرفتن خطوط قرمزی که واشنگتن کشیده است. نیروی هوایی ایران قدیمی و رده خارج است و تکنولوژی اسرائیلی‌ها می‌تواند بخش بزرگی از سیستم رادار و پدافند سایت‌های مختلف ایران را از کار بیاندازد. ایران برای متوقف ساختن ترکیب حملات هوایی، موشک‌های کروز شلیک شده توسط زیردریایی و همین‌طور موشک‌های بالیستیک جریشو کار چندانی نمی‌تواند انجام دهد.

در کنار صحبت‌هایی نظیر «همه گزینه‌ها روی میز است» به نظر می‌رسد کابینه آقای اوباما تلاش می‌کند تا از جنگ پرهیز کند. اما با توجه به نزدیکی به انتخابات سال ۲۰۱۲، آیا واشنگتن در حاشیه خواهد ماند؟ «بله» چون نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آمریکایی‌ها تمایل چندانی به جنگ جدیدی در خاورمیانه ندارند. «خیر» چون مجموعه متحدی از جمهوری‌خواهان، نومحافظه‌کاران و لابی اسرائیل در آمریکا (آیپاک) در حال اعمال فشار جهت رویارویی با ایران هستند.

منابع اسرائیلی می‌گویند که نتانیاهو ممکن است به این نتیجه برسد که در آستانه رقابت‌های انتخاباتی آمریکا در سال جاری، حمله اسرائیل به ایران عملا کابینه اوباما را وادار خواهد کرد تا یا وارد جنگ شود و یا شانس پیروزی مجدد خود را کاهش دهد. این‌که دو رهبر چندان رابطه خوبی با یکدیگر ندارند نکته پنهانی نیست.

اما آمریکا نیز در این میان درگیری‌هایی دارد که چندان متمایز از منافع اسرائیل نیست. خصومت بین ایران و آمریکا به دوران ملی شدن صنعت نفت و مصادره شدند دارایی‌های نفتی بریتانیا در ۱۹۵۱ باز می‌گردد. سازمان سیا به براندازی دولت مردمی ایران در سال ۱۹۵۳ کمک کرد و حکومت دیکتاتوری شاه را احیا کرد. آمریکا همچنین در دوران جنگ ایران و عراق، از صدام حسین حمایت کرد. این کشور همچنین سابقه تخاصم دیرین با سوریه دارد و با حزب‌الله یا حماس مذاکره نمی‌کند. خلاصه این‌که دشمنان منطقه‌ای اسرائیل دشمنان منطقه‌ای واشنگتن نیز هستند.

وقتی که پادشاهی‌های خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ شورای همکاری‌ خلیج‌فارس را تاسیس کردند، هدف اصلی آن مقابله با نفوذ ایران در خاورمیانه بود. با استفاده از اهرم اختلافات مذهبی، این شورا در لبنان، عراق و سوریه بنیادگراهای سنی را به جنگ با شیعیان تشویق کرده است و  مانع از گسترش «بهار عربی» به حوزه‌ خود شده است. وقتی که شیعیان در بحرین نسبت به فقدان دموکراسی و دستمزدهای پایین اعتراض کردند، این شورا به آن‌ها حمله کرد و تظاهرات آن‌ها را سرکوب نمود. در رابطه با فلسطین، شورای همکاری خلبج‌فارس با اسرائیل و آمریکا کاملا همسو نیست (اگر چه مراقب است که تل‌آویو و واشنگتن را آزرده‌خاطر نسازد) اما در مورد تحولات سوریه، لبنان و ایران با آن‌ها هماهنگی کامل دارد.

اتحادیه اروپا به تحریم‌های ایران پیوسته است، اگر چه فرانسه و آلمان صریحا اقدام نظامی علیه ایران را رد کرده‌اند. انگیزه‌ اروپاییان شامل خواسته‌های تک‌کشوری مانند تمایل فرانسه برای بازپس‌گیری نفوذ سابق خود در لبنان تا نیاز کلی اروپا بر کنترل شاهرگ‌ انرژی جهان است. به طور کلی موضع اروپا نسبت به ایران خلاصه در نفت و گاز نیست، اما بخش بزرگی از آن به نفت و گاز مربوط می‌شود. علاوه بر این، همان‌طور که این‌جا ذکر شده، شرکت‌های نفتی از کاهش تولید نفت و صعود قیمت آن استقبال می‌کنند. جنگ با ایران می‌تواند هر دو هدف را تامین کند.

در این بازی، ایران قربانی خواهد شد، اما گروه‌هایی هم در داخل ایران هستند که ممکن است از جنگ بهره ببرند. حمله به ایران می‌تواند کشور را متحد کند و محبوبیت حاکمیت را که خدشه‌دار شده است ترمیم کند. سیستم‌های نظامی می‌توانند معترضان را راحت‌تر سرکوب کنند و دولت فعلی می‌تواند سیاست‌های حذف یارانه‌‌ها در مورد حمل و نقل، مسکن و غذا را تکمیل کند. جنگ می‌تواند موجب افزایش یا تحکیم قدرت جناح‌های مرتجع‌تر حکومت فعلی شود.

بازی‌گران دیگری نیز در این عرصه وجود دارند: چین، روسیه، هند، ترکیه و پاکستان که هیچ‌کدام طرف‌دار جنگ نیستند، اما میزان نفوذ آن‌ها روی روند وقایع نامشخص است. به هر حال، این احتمال وجود دارد که اسرائیل به این نتیجه برسد که آغاز جنگ در راستای منافعش است و آمریکا نیز ممکن است به خاطر اشتراکات زیاد با او همراه شود. شاید هم، همه این‌ها های و هوی باشد و نشان‌ دهنده هیچ عزم جدی‌ای نباشد.

موضوع نگران کننده اما این است که سه بازی‌گر نیرومند این عرصه یعنی اسرائیل، آمریکا و متحدان اروپایی‌اش و شورای همکاری خلیج‌فارس منافع مشترک زیادی با هم دارند و در این باور  کلی نیز که استفاده از نیروی نظامی روش موثری برای رسیدن به هدف‌ است هم نظرند.

بر اساس چنین توهم‌هایی است که تراژدی‌ها شکل می‌گیرند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هدف گلوله‌ی تک‌تیرانداز اسرائیلی قرار گرفتم

«وقتی در بغداد هستی، احساس این‌که در یک جامعه در هم شکسته حضور داری تو را در خود غرق می‌کند. هر که را می‌بینی دوست یا خویشاوندی را از دست داده است: تک تک افراد. وقتی درباره مقیاس خون‌ریزی فکر می‌کنی، نفس‌ات در سینه حبس می‌شود. جنگ تمام شده، اما تمام نشده است. میراث آن به پایان نرسیده است… ما دست کم تا یک نسل هرگز نخواهیم دانست چه بر سر عراق آورده‌ایم و تازه این نگاهی خوش‌بینانه است.»

— آنتونی شدید (۱۹۶۸ – ۲۰۱۲)

آنتونی شدید (Anthony Shadid) خبرنگار نیویورک‌تایمز و برنده جایزه پولیتزر در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۱۰ دو روز پیش در سوریه درگذشت (در اثر بیماری تنفسی). او در سال ۲۰۰۲ وقتی که در حال گزارش از رام‌الله بود توسط یک تک‌تیرانداز اسرائیلی مورد هدف گلوله قرار گرفت. اما نیویورک تایمز در خبری که به مناسبت درگذشت او منتشر کرده است، ترجیح می‌دهد واقعه را با لطافت بیشتری شرح دهد (تاکیدها اضافه شده است):

آنتونی با جراحت، مورد آزار قرار گرفتن و بازداشت شدن بیگانه نبود. در سال ۲۰۰۲ او از طرف نشریه  گلوب به رام‌الله واقع در کرانه باختری رود اردن که توسط اسرائیل اشغال شده است رفته بود. او در حال راه رفتن در یک خیابان مورد هدف گلوله قرار گرفت و از ناحیه کتف مجروح شد.

این‌جا می‌توانید مصاحبه‌ای که توسط رادیو متن‌آزاد (radio opensource) با او انجام شده را گوش دهید (الان که دارم تایپ می‌کنم در حال گوش دادن به آن هستم). عنوان این پست نیز از همین مصاحبه انتخاب شده است*.

حدود یک ماه پیش وقتی که از او درباره وقایع «بهار عرب» و سوریه پرسیده شد چنین پاسخ داد (تاکیدها از من است):

س: آیا شما درباره وقایع خاورمیانه بیشتر یا کمتر از آن‌چه گزارش می‌کنید خوش‌بین هستید؟

ج: من به شکل‌های مختلف بسیار بدبین و افسرده از عراق بیرون آمدم. فکر می‌کنم، مصر، یک نوش‌دارو برایم بود، تماشا کردن آن‌چه در رابطه با انقلاب رخ داد امیدوار کننده بود. دست‌ کم آن‌چه شما دیدید این بود که امیدی برای رستگاری در منطقه وجود دارد و این نوع امید است که به شما به عنوان یک روزنامه‌نگار انگیزه می‌دهد. به اعتقاد من آن‌چه شما در بسیاری از این شرایط می‌بینید سایه‌ روشن‌های خاکستری رنگ هستند. هر چه بیشتر از این یا آن دور شوید، بهتر می‌توانید این کشورها و منطقه را به صورت کلی بشناسید. هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید (درگیری میان شرق و غرب، میان آمریکا و جهان عرب) شما نمی‌توانید به سادگی از این واقعیت بگریزید که این منطقه دست کم به طول یک نسل (نسل من) در بحران بوده است. بنابراین هر بحرانی که رخ می‌دهد، مقداری انسانیت‌زدایی نیز با آن می‌آید. و به عنوان یک خبرنگار، نویسنده یا روزنامه‌نگار بسیار مهم است که انسانیت را به روایت‌ها بازگردانیم.

 ‌پی‌نوشت: صحبت‌های آنتونی در تد ایکس تاک:

*در این پست از ایده مطرح شده در این‌جا استفاده و نقل قول شده است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ستون پنجمِ پسامدرن

این مطلب که توسط آقای حمید دباشی نوشته شده ابتدا در وب‌گاه انگلیسی الجزیره منتشر شد. ترجمه فارسی آن (که در زیر می‌خوانید) توسط آقای داریوش محمدپور در وب‌گاه جرس و بعد در وبلاگ شخصی‌شان منتشر شد. با توجه به اهمیت زیاد موضوع و محتوای این نوشته به خصوص برای فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی خارج از کشور، مطلب ترجمه شده را در این‌جا بازنشر می‌کنم. توضیحات بیشتر به قلم مترجم را در این‌جا مطالعه کنید.

ستون پنجمِ پسامدرن

ایرانيانی که از حمله‌ی نظامی عليه کشور خودشان حمايت می‌کنند، بی‌شرم و رياکارند.

حميد دباشی

نيويورک – گويا اصطلاح «ستون پنجم» در سال ۱۹۳۶ توسط اميلیو مولا ای ويدال (۱۸۸۷-۱۹۳۷)، که ژنرالی ملی‌گرا در جنگ‌های داخلی اسپانيا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) بود،‌ وضع شده است. هنگامی که چهار ستون از لشکريان او به مادريد نزدیک می‌شدند، او گفت که يک «ستون پنجم» در داخل شهر به آن‌ها خواهد پيوست. کتاب «ستون پنجم و چهل و نه داستان اول» (۱۹۳۸) ارنست همينگوی ادای دینی است به ابداع اين اصطلاح.

اين اصطلاح از آن زمان تطور پیدا کرده است و معنای‌ حاميان ستیزه‌جوی دشمنی را یافته است که در حال نزدیک شدن است و آن‌ها، هنگام وارد شدن به مقصدِ هدف، به یاری و همدستی به او می‌پردازند – یا چنان‌که ماده‌ی سوم بخش سه قانون اساسی آمریکا در تعریف «خيانت» آورده است، به آن‌ها «ياری و‌ آسايش» می‌رسانند.

در عصر امپرياليسم جهانی‌شده و اختراع هو‌س‌ناکانه‌ای به نام «مداخله‌ی بشردوستانه»، گويا به مفهوم و معنای تازه‌ای از «ستون پنجم»‌رسيده‌ايم که می‌توان آن را «پسامدرن» ناميد. مسأله‌ای که اين اصطلاح ايجاد می‌کند اين است که مخالفت شرافت‌مندانه با یک رژيم مستبد و ستمگر دقيقاً کجا متوقف می‌شود و همکاری خائنانه با جنگ‌طلبان مهاجم عليه ملتِ خودِ آدمی کجا آغاز می‌شود.

سه حادثه‌ی متوالی و پرغوغا – يعنی حمله‌ی نظامی ناتو به ليبی که منجر به سقوط قذافی شد، جنگ‌طلبی و ستيزه‌جويی تازه‌ی اسراييل در برابر جمهوری اسلامی ایران، و چرخشی که آمريکا و اسراييل به گزارش آژانس بين‌المللی انرژی اتمی درباره‌ی برنامه‌ی هسته‌ای ايران دادند – کنار هم واقع شده‌اند تا اسباب برآمدن اين وضعيت تازه‌ی «ستون پنجم پسامدرن» شوند که اکنون مدام چشمک می‌زند و دلبری می‌کند تا آمريکا و اسراييل را تحريک و تشویق به حمله به ايران کند.

اين طايفه‌ی نوپديد از ستون پنجمی‌های ايرانی خام‌ترين اشارات‌شان را از دو مصاحبه‌ی پی در پی وزیر خارجه‌ی آمريکا، هيلاری کلينتون، با صدای آمريکا و بی‌بی‌سی فارسی در اکتبر ۲۰۱۱ گرفتند که در آن او گفته بود که آمريکا در صورت درخواست جنبش سبز به ياری آن‌ها می‌شتافت. اين ستون پنجمی‌ها که از مداخله‌ی نظامی ناتو در ليبی دهان‌شان آب افتاده بود، از اين ايده به گرمی استقبال کردند و زود دست به کار پروژه‌ی خود شدند.

بعضی از بی‌شرم‌ترين و رياکارترين افراد اين گروه آشکار از آمريکا خواستند که به ايران حمله شود (يکی از آن‌ها ادعا کرده بود که ترافيک ساليانه و حتی آمار سرطان در ایران از قربانيان جنگی بالقوه کمتر خواهد بود و ديگری از حسابداری خلاقانه در شمارش تعداد اندک قربانيان غیرنظامی در ليبی سخن می‌گويد)، و عده‌ای دیگر هم از زبان اختراعی نيواسپيک اُروِلی آن هم از خام‌دستانه‌ترين نوع‌اش استفاده می‌کنند به این اميد که خيانت‌شان را پنهان کنند. برای آن‌ها که آشکارا مانند وضعيت ليبی عليه سرزمين خودشان خواستار حمله‌ی نظامی شده‌اند (بخوانيد «مداخله‌ی بشردوستانه»)، اميدی نيست. درباره‌ی آن‌ها حرفی برای گفتن ندارم چون تاريخ، خودْ داوری خشن و بی‌رحم است. این گروه دوم – يعنی متکلمان به زبان نيواسپیک ارولی – است که، وقتی از «ستون پنجمی‌های پسامدرن» سخن می‌گويم، مد نظر من هستند.

خلط مفاهيم

اين ستون پنجمی‌های پسامدرن برای اين‌که مأموریت‌شان را به انجام برسانند کاری که انجام می‌داده‌اند، شُل کردن پيچ‌های استوار و محکم بعضی از مفاهيم کليدی بوده است و از اعتبار انداختن و غيرقابل اتکاتر کردن آن‌ها. آن‌ها در ذهن مردمی که هدف‌شان قرار می‌گیرند، از طريق هموار کردن راه برای حمله‌ی نظامی عليه ايران، ايجاد سرآسيمگی و آشفتگی می‌کنند و آن را به مثابه‌ی چيزی خوب و رهايی‌بخش معرفی می‌کنند: نه حمله‌ی نظامی، بلکه «مداخله‌ی بشردوستانه». آن‌ها می‌‌گويند که نخست در ليبی و سپس در سوريه و بعد («شايد، نه من دقیقاً اين را نگفتم و اگر گفتم و شرايط‌اش ايجاب کرد، خوب بله، چرا که نه») ايران. شيوه‌ی بيان‌شان البته پيشا-ارولی است و کاملاً از جنس سخنانی است که لرد پولونيوس خطاب به رينالدو می‌گويد و او را راهنمایی می‌کند که چگونه جاسوسی فرزندن خودش لِرتس را بکند بدون اين‌که کارش جاسوسی به نظر برسد: «اکنون بنگر / طعمه‌ی نادرستی تو این ماهی درستی را می‌گيرد: / و ما هم با حکمت و دست‌اندازی چنین می‌کنیم / با چرخ‌های چاه و عيارهای تعصب و جانب‌داری / از طريق نشانی‌های غلطی که نشانی‌ها را پيدا می‌کنند…»

اگر خامی عبارات‌شان را بر آن‌ها ببخشاييد و سياست و نثر مبتذل‌شان را تحمل کنيد، آن‌چه که می‌گويند و می‌کنند تکرار کابوس ارولی است از سرِ نو: آن‌ها بیانيه‌ای صادر می‌کنند و نام‌اش را «ضد جنگ» می‌نهند، اما در واقع همان بيانيه راه را برای جنگ هموار می‌کند. چنان‌که ارول می‌گوید: «جنگ صلح است، آزادی بردگی، جهالت قدرت» – و مو به مو عين بينش و بصیرت است با روح پيشگويی ارول!

زبان نيواسپیک ارولی چرخش تازه‌ای به واقعيت در نثر و سياست‌شان می‌دهد. در بيانيه‌ای که علیه جنگ صادر کرده‌اند، در واقع دارند می‌گويند که تهدید جنگ جدی نيست و هر گونه هشداری علیه جنگ خيانت نسبت به اصل آزادی‌خواهی در ایران است. و اين کار را با حق به جانبی انجام می‌دهند. چنان که سايم می‌گويد: «اين ويرانی کلمات، چيز زيبايی است».

لفاظی و سخن‌پردازی آن‌ها، گفتار دوگانه‌شان، و معیارهای دوگانه داشتن‌شان، البته از نگاه خوانندگان دقیق و حساسی که مو به مو مواضع‌شان را می‌شکافند و ریاکاری‌شان را افشا می‌کنند، دور نمی‌ماند. آن‌ها همان ورد را تکرار می‌کنند که ايران تهديدی علیه صلح جهانی به شمار می‌آيد، که تنها خط دستگاه تبليغاتی اسراييل است، انگار اسراييل خودش تنها سرچشمه‌ی صلح و آرامش اين جهان است. در عين‌حال، بر طبل جنگ عليه ايران می‌کوبند و باز هم بيانيه‌شان را «ضد جنگ» می‌خوانند. زبان نيواسپکي ارولی ديگر این‌جا صرفاً مستهجن نيست، بلکه پريشان‌دماغی است.

يک مثال کلیدی ماجرا اين است که این ستون‌پنجمی‌های پسامدرن با ايده‌ی امپرياليسم به لاس زدن برخاسته‌اند: اصرار آن‌ها اين است که دیگر هيچ امپرياليسمی وجود ندارد. این «گفتمانی کهنه» است (آن‌ها عاشق کاربرد این اصطلاح «گفتمان» شده‌اند چندان‌که از فرط به کار بردن‌اش، ديگر از آن سوء استفاده می‌کنند و آن را نابه‌جا هم به کار می‌برند). امپرياليسم امری بود متعلق به گذشته و تنها چپ‌گرايان عقب‌مانده هم‌چنان بی‌هيچ فايده و خاصیتی به بازتوليد آن می‌پردازند. در همان حال، بعضی از این ستون‌‌پنجمی‌ها خودشان در روزگار جوانی استالينیست‌هايی ستيزه‌جو بودند.

اما حالا که از تهران به تهرانجلس مهاجرت کرده‌اند، امپرياليسم به چشم‌شان قدیمی می‌آيد و از مد افتاده: ارتش آمريکا در افغانستان، عراق، پاکستان، يمن، ليبی، سومالی و سراسر جهان فقط مشغول گذراندن دوره‌ی مرخصی است. آمريکا حدود ۷۰۰ پايگاه نظامی در سراسر جهان دارد، چنان‌که زنده‌ياد چالمرز جانسون با دقت آن را مستند کرده بود، از جمله ۲۳۴ ميدان گلف دارد که در سراسر جهان پخش است و فقط برای اهداف تفریحی از آن‌ها استفاده می‌شود. خيلی ساده، خروار خروار کتاب و مقاله‌ای که جزييات مشخص خطوط امپرياليسم آمريکا را – اخيراً در سه جلدی «Blowback Trilogy» چالمرز جانسون – ناديده می‌گیرند چون «جهالت قدرت است».

از آن سو نکته‌ی ديگری که پيوندی تنگاتنگ با اين نفی و طرد شتاب‌ناکانه‌ی امپرياليسم به مثابه‌ی يک پديده‌ی جهانی دارد، اين است که اين ستون پنجمی‌های پسامدرن اين را نیز می‌گويند که «حاکميت ملی» و «استقلال» ديگر هيچ معنايی ندارند. آن‌ها می‌گويند بيدار شويد و اين گُل‌های پسامدرنِ جهانی‌شده را ببوييد. کشورهايی مثل ایران (يا عراق، افغانستان، ليبی) ديگر ادعايی بر تماميت ارضی خودشان به مثابه‌ی مکانی برای مقاومت بالقوه در برابر سرمايه‌داری شکارگر ندارند. آن‌ها اصرار دارند که ملی‌گرايی قبيله‌گرايی است و اين قبيله‌گرايی از «غرب» هيولايی ساخته است.

ساکنان مفلوک این کشورها با شورش در برابر مستبدان خانگی (بدون اين‌که خودشان بدانند و فقط با کشف اين پسامدرن‌های تهرانجلسی) هر گونه ادعايی را نسبت به حاکميت بر سرزمين خودشان را هم از دست داده‌اند. آن‌ها در کنار بورگوندی در برابر اين کوردليای‌های ملت‌های بيچاره می‌گويند که «پس ببخشید، شما پدرتان را از دست داده‌ايد و حالا بايد شوهرتان را هم از دست بدهيد». اگر دموکراسی را به آن شکلی که موقوفه‌ی ملی دموکراسی آمريکا (NED) تصويب کرده‌اند، نداشته باشند، هيچ ادعايی نسبت به حاکميت ملی هم نخواهند داشت.

بعضی از «استعمارگری» لولوخورخوره‌ای می‌سازند و اين کلمه‌ای است که اين استادان دانشگاهی ايرانی خارج‌نشين که در خودروهای اس‌-یو-وی‌شان از يک کالج دانشگاه در کاليفرنيا به کالجی دیگر می‌روند، هميشه دوست دارند داخل گیومه به کارش ببرند. پس نه، استعمارگری هم دیگر وجود ندارد. فلسطینی‌ها با مداخله‌ی بشردوستانه‌ی صهيونيست‌ها در اتاق خواب‌شان ذوق می‌کنند. نه آقا، از فانون تا سعيد و اسپيواک، از خوزه مارتی تا و. اي. ب. دوبوآ تا مالکوم اکس، از مهاتما گاندی تا اِمه سزر و لئوپولد سدار سنگور: همه‌ی اين‌ها لولوخورخوره‌هایی بودند که تو دل مردم را خالی می‌کردند. «جهالت قدرت است»؟ نه آقا، جهالت نعمت است.

هيچ استعمار و امپريالیسمی و هيچ حاکميت ملی‌ای وجود ندارد – اين‌ها همه تخيل‌هايی است که «چپی‌های قديمی» جعل کرده‌اند.

هورا برای مداخله‌ی بشردوستانه

اين ستون پنجمی‌های پسامدرن برای این‌که تاجی از اين جواهرات کمیاب بسازند، ايده‌ی «مداخله‌ی بشردوستانه» را ارج می‌نهند. نه، آن‌ها اصرار دارند که اين حمله‌ی نظامی نيست و امپرياليسم هم نيست. اين «مداخله‌ی بشردوستانه» است – همان‌طور که آمریکا و ناتو می‌گويند، که این آدم‌های خوب خط مشی‌شان را از آن می‌گيرند. ارتباط ميان دانش و قدرت هیچ وقت اين‌قدر به ضرب اسلحه نبوده است.

نه این‌که اين جماعت اصلاً اهميت بدهند به اين‌که جز بيانيه‌های خودشان هم چيز دیگری بخوانند – اما در عین حال: در کتاب «خواندن مداخله‌ی بشردوستانه: حقوق بشر و استفاده از زور در قانون بین‌المللی» (۲۰۰۷)، اَن اُرفورد به دهه‌ی ۱۹۹۰ باز می‌گردد که تقریباً دو دهه قبل از خیزش‌های ليبی است و «مداخله‌ی بشردوستانه» برای اولین بار به مثابه‌ی حرکتی ورای امپرياليسم و حاکميت ملی مطرح شد. اَن اُرفورد با تفصیلی شيوا نشان می‌دهد که اين «مداخله‌ی بشردوستانه» در واقع چگونه خدعه‌ای و پوششی برای يک طرح امپرياليستی بسيار کهنه در کسوتی تازه بود. اُرفورد با به کار بستن نظريه‌های فمينيستی، پسااستعماری، حقوقی و تحليل روانی، تصور کاذب «مداخله‌ی بشردوستانه» را بر مبنای حقوقی و سياسی زیر سؤال برد.

محمود ممدانی هم در «منجيان و بازماندگان: دارفور، سياست و جنگ علیه ترور» (۲۰۰۹) بحران دارفور را به بستر تاريخ سودان بازگردانيد که تنش و درگيری در واقع به صورت جنگی داخلی (۱۹۸۷-۱۹۸۹) ميان قبایل صحرانشين و روستايي آغاز شد و جرقه‌اش را خشکسالی شديدی زد که به گسترش صحرای خشک منطقه انجاميد. ممدانی این درگیری را به جايی بر می‌گرداند که مقامات استعماری بريتانيایی دارفور را به طور مصنوعی قبيله‌ای کردند و جمعيت‌اش را به قبايل «بومی» و «مهاجر» تقسيم کردند – که بسيار شبيه الگويی است که نیکولاس دِرْکْسْ در «کاست‌های ذهنی»‌اش نشان می‌دهد که بريتانيايی‌ها نظام کاستی را در راستای منافع استعماری خودشان از نو آفريدند.

مداخله‌ی احزاب مخالف سودانی سلسله‌جنبان دو جنبش شورشی شد که منجر به قيام و ضد-قيامی بی‌رحمانه شد. جنگ سرد باعث وخيم‌تر شدن جنگ داخلی در کشور همسايه‌شان، چاد، شد و باعث رويارويی ميان قذافی و اتحاد شوروری از يک سو و دولت ريگان در کنار فرانسه و اسراييل از سوی ديگر شد که وارد دارفور شدند و با خشونت بسيار باعث وخيم‌تر شدن درگیری شدند.

ممدانی نشان می‌دهد که تا سال ۲۰۰۳، نيروهای ملی، منطقه‌ای و جهانی در اين جنگ درگیر بودند از جمله آمريکا و اروپا که اکنون درگيری را به عنوان بخشی از «جنگ عليه ترور»‌می‌دید و خواستار حمله‌ی نظامی در پوشش «مداخله‌ی بشردوستانه» بود. همه‌ی اين واقعيت‌های تاریخی داخل ميدان جنگ يکسره تحت عنوان فوريت پرهياهوی «مداخله‌ی بشردوستانه» تطهير شدند. فيلم «سگ را تکان بده» (Wag the dog) استنلی ماتسس/داستين هافمن (۱۹۹۷) اين سناريو را بهتر از اين نمی‌توانست با اين همه ولخرجی توليد کند.

حتی اوباما وقتی که به دفاع از حمله‌ی نظامی عليه ليبی بر می‌خاست، وقتی که بحرين و يمن (به عنوان نمونه‌هايی درخشان) با صدای بلند خواستار مقايسه می‌شدند، متوجه رياکاری مندرج در قلب اين عمليات بود. آقای اوباما می‌خواست اين گيلاس چيدن را بر حسب تلاقی «ارزش‌ها»ی آمريکايی با «منافع» آمريکايی توضيح دهد. اما اين «مداخله‌جویانی بشردوستانه»‌ی ايرانی از رييس جمهور آمریکا هم کُندذهن‌ترند که هيچ تعارض و تناقض درونی در رياکاری‌شان نمی‌بينند.

اگر اين روزها سوار اتوبوس‌های نیويورک شويد، شايد از پنجره‌ی اتوبوس‌تان متوجه شويد که اخيراً روی تاکسی‌های نیويورک تبليغ‌هايی ديده می‌شود که می‌گويد «عروسک‌های نيويورکی» در «کلوب‌های مردان» موجودند. چیزی در فضا می‌چرخد: چرا وقتی می‌شود فاحشه‌خانه‌ها را «کلوب مردان» بنامند، آن‌ها را روسپی‌خانه صدا بزنند؟ روسپی‌خانه و امپرياليسم در واقع «گفتمان‌ها»یی بسیار قديمی و مبتذل هستند – «کلوب مردان» و «مداخله‌ی بشردوستانه» بسيار ملايم‌تر و مهربانانه‌تر از نيواسپيک‌ها هستند.

از ايران تا جمهوری اسلامی

يکی ديگر از ترفندهای ستون پنجمی‌ها اين است که مخالفان‌شان را با زدن انگ عامل جمهوری اسلامی بودن به آن‌ها خاموش کنند – که شايد فکر کنيد ترفند چندان خلاقانه‌ای نيست، اما با اين وجود گويا در حلقه‌ی پر ازدحام جامعه‌های تبعيدی سخت مؤثر می‌افتد. اگر جسارت کنيد و لب تر کرده و چيزی عليه بيهودگی‌ها و ترهاتی که می‌بافند بگوييد، ناگزير بايد عامل جمهوری اسلامی باشيد.

این‌که کسانی که به ترهات آن‌ها اعتراض می‌کنند به دفعات در زندان و سياهچال‌های جمهوری اسلامی افتاده‌اند، و تا آستانه‌ی مرگ رفته‌اند و از دل اعتصاب غذای‌شان به زندگی برگشته‌اند، عليه رهبر یا مقامات جمهوری اسلامی در زندان اوین مطلب نوشته‌اند و اين‌که مردمانی در ميان مخالفان این جنگ‌طلبی‌ها هستند که به دشواری از جوخه‌های اعدام جمهوری اسلامی جان به در برده‌اند و کسانی که والدين‌شان به دست عاملان جمهوری اسلامی قصابی شده‌اند با آن‌ها مخالف‌اند، هيچ تفاوتی در وضع اين راکبانِ جسوری که در ميدان دوپونت و بزرگراه‌های لس آنجلس می‌تازند، ايجاد نمی‌کند.

اکبر گنجی اخيراً در مصاحبه‌ای گفته است: «بعضی از اين افراد حتی در عمرشان يک سيلی هم نخورده‌اند». اکبر گنجی شايد برجسته‌ترين فعلل خقوق بشری باشد که مخالف جنگ عليه ایران است. هم‌او می‌گويد که: «و درست همين آدم‌ها به کسی مثل من می‌گويند عامل جمهوری اسلامی».

اکبر گنجی بعد از شيفتگی دوران جوانی‌اش به انقلابيون مسلمان در اواخر دهه‌ی ۷۰ میلادی، تبديل به روزنامه‌نگاری شجاع و محقق و فعالی حقوق بشری در ميان نسل خود شد که فجايع جنايت‌آميز جمهوری اسلامی را افشا کرد و به خاطر آن دو بار به مدت شش سال به محبس حکومت دينی افتاد و بعد از اعتصاب غذايی طولانی تا آستانه‌ی مرگ رفت که خودش و خانواده‌اش هنوز هزينه‌ی گزاف آن را دارند می‌پردازند.

هر آن‌چه که اين مدافعان جنگ (ببخشيد – مدافعان «مداخله‌ی بشردوستانه») در مشروعیت نمادين‌شان کم داشتند، وال استريت ژورنال با خرسندی برای‌شان به سرعت توليد کرد و صداهای مخالف در داخل ايران را با انگشت نشان‌شان داد – و این ترفند چندان هم مؤثر واقع نشد چون اکبر گنجی سطر به سطر مواضع خاص صداهای مخالف داخل ايران (که بعضی‌شان هم‌اکنون محبوس زندان بدنام اوین‌اند) برای‌شان گوشزد کرد که مخالف مداخله‌ی نظامی‌اند. حتی قبل از اکبر گنجی، رييس جمهور سابق ايران، محمد خاتمی هم به طور مشخص گفته بود که اگر حمله‌ای نظامی رخ بدهد، اصلاح‌طلبان و غير اصلاح‌طلبان در برابر هر صدمه‌ای که به ایران بخورد متحد خواهند شد – و اين نکته‌ای است که حتی هاآرتص پيش روی خوانندگان اسرايیلی‌اش نهاده بود ولی همين نکته از چشم جنگ‌طلبان دور مانده بود.

تفاوتی شگرف و انکارناپذیر ميان مخالف بودن با فجايع جنايت‌آمیز جمهوری اسلامی و ستون پنجم توطئه‌ی آمريکا/اسرايیل علیه ایران شدن وجود دارد. ستون پنجمی‌های پسامدرن اين دو را با هم خلط کرده‌اند و از منزلت و شرافت يکی به خیانت‌ ديگری فرو غلتيده‌اند.

سرکوب‌های گسترده‌ی مخالفان، سلطانيسمی تهاجمی و بسياری دلايل ديگر نشان می‌دهند که این رژيم کريه به سوی زباله‌دان تاريخ می‌رود. و در عین حال، با نخستين بمبی که در ايران فرود بيايد، تمام این ملت زير آن بمب‌ها متحد خواهند شد، دقیقاً در همان اوقاتی که اين ستون پنجمی‌های پسامدرن واشينگتنی و لس آنجلسی سوار اس‌-یو‌-وی‌های‌شان می‌شوند و به نزدیک‌ترين بزرگراه‌ها در جست‌وجوی پناهگاهی می‌گریزند. چه کسی الآن کنعان مکیه، احمد چلبی و فؤاد عجمی را به خاطر دارد؟ نام‌های نانجیبِ آن‌ها که تحریک‌گر خشونت علیه عراق بود، اکنون پيداست و به حق روشن است که چرا از ياد رفته‌اند.

شايد پرتوان‌ترین پاسخ به این «مداخله‌‌جويان بشردوستانه» از یکی از چهره‌های شجاع مخالف به نام عابد توانچه صادر شده است که ديری نشده است که از زندان‌های جمهوری اسلامی بیرون آمده است. او در مصاحبه‌ای در شهر اراک ايران، بعد از اين‌که خوانده بود که جنگ‌طلبان ايرانی مستقر در واشينگتن از حوادث ليبی به ذوق آمده‌اند، نوشت که:

«من می خواهم زندگی کنم و اگر هم قرار باشد برای چیزی بمیرم، هوشمندانه و از روی اراده ی مختار برای آرمانهایم بمیرم و تاکید می کنم که فقط برای جان خودم تعیین تکلیف می کنم نه برای مرگ ۲۵ نفر به ازای هر ۱۰۰۰ نفر ایرانی [تخمينی از اين‌که در صورت وقوع حمله‌ی نظامی چند نفر کشته خواهند شد]. من می خواهم بدانم برای چه و برای که می میرم. نه آمریکا، نه ناتو، نه هر ائتلافی دیگری با هر تعداد پرچم و با مجوز هیچ نهادی، حق اعمال زورکی «دخالت بشر دوستانه» به من به عنوان یک ایرانی ساکن ایران را ندارد. بمب ها را می خواهد لیزر هدایت کند می خواهد خود خدا هدایت کند، من ریسک ۲۵ در هزار را برای مردن قبول نمی کنم و شماهم [خطاب به مداخله‌جويانی ستيزه‌جوی نظامی که از موقوفه‌ی ملی دموکراسی سخن می‌گويند] شما هم لطفا تا وقتی که ریسک مردنتان در حمله ی نظامی آمریکابه ایران _ به دلیل اینکه در واشنگتن هستید و از هر طرف با ایران یک اقیانوس و یکی-دو تا قاره فاصله دارید _ دقیقا برابر صفر است راجع به مرگ بنده و امثال بنده که ساکن ایران هستیم  اظهار نظر نفرمائید و هیزم زیر آتش «حمله ی خارجی» نریزید.»

پوست انداختن

سر برآوردن ستون پنجمی‌های پسامدرن در واقع تحول مثبتی برای آينده‌ی دموکراسی در ايران است – چون در واقع همه‌ی توهمات يکپارچگی دروغين ميان معترضان در داخل و خارج ایران رنگ می‌بازد و شکاف‌های روشن‌تری پديدار می‌شوند. چهره‌های برجسته‌ای که نام‌شان با مؤسسه‌ی واشنگتن برای سياست خاور دور، مؤسسه‌ی بوش، و موقوفه‌ی ملی دموکراسی، گره خورده است اکنون پرچم‌داران ائتلافی استوار با نيروهای صهيونيست-نئوکان داخل ايالات متحده هستند حتی تا مرز تحریک آن‌ها به حمله به ايران می‌روند تا ايران را برای‌شان آزاد کنند.

ما بنيادی مستحکم داریم (جسارت اين رؤيا را دارم) برای پديد آمدن يک چپ جديد از خاکسترهای جنبش اصلاحی دهه‌ی ۱۹۹۰، که بعضی نيروهای پيشرو از دل آن رسته‌اند. بقیه‌ی آن‌ها یا به عرفان‌شان برگشته‌اند يا به ستون پنجمی‌ها پيوسته‌اند يا همه‌ی اعتراض‌های‌شان را وانهاده‌اند و به صف چپِ نوپديد پيوسته‌اند. این شکاف‌ها صداهای معترض را ضعیف نخواهد کرد. اين رخداد در واقع باعث تقويت آينده‌ی دموکراتيک جمهوری‌ای خواهد شد که خواهی-نخواهی جانشين اين حاکميت دينی متجاوز خواهد شد.

فرهنگ سياسی ايران در حال پوست انداختن است.

تنها توصيه‌ی من به اعضای فعال بريگاد ستون پنجم اين است که نگاهی به سرنوشت کنعان مکیه (مشهور به سمیر الخليل) بيندازند که به همان اندازه، اگر نگويیم بيشتر، اصرار به تشویق آمریکا به حمله به عراق برای آزادسازی آن کشور داشت. پنج سال بعد، در سال ۲۰۰۷، وطن او ویرانه بود و صدها هزار نفر از هم‌وطنان عراقی‌اش نابود شده بودند، کنعان مکیه در رنج و تعب بود و هنگامی که نيویورک تايمز از او خواست درباره‌ی نقش‌اش در حمله‌ی به عراق به رهبری آمريکا سخن بگويد، از اشتباهات هول‌ناک خود سخن گفت: تايمز گزارش می‌کند که: «مکیه، در روزهای پيش از جنگ عراق، بيش از هر چهره‌ی ديگری از حمله دفاع کرد چون این کارِ درستی بود – که رژيمی اهريمنی را نابود کنند و ملتی را از کابوس وحشت و رنج برهانند.»

حتی در همان سال ۲۰۰۷، وقتی که مقياس عظيم کشتار و خون‌ریزی‌های عراق هنوز آشکار نشده بود، نيويورک تايمز نتيجه گرفته بود که: «البته، حالا اين رؤیاها به باد رفته‌اند، و بر روی موجی از خون نابود شده‌اند. مصيبت عراق تصور تغيیری دموکراتيک در خاورميانه را از بنياد تضعیف کرده است. اين ماجرا، اين تصور را که قدرت نظامی آمريکا می‌تواند به اهداف و مقاصدی بشردوستانه برسد، به کلی مخدوش کرده است. و باعث شده است که مکيه و کسان ديگری چون او که توجيه‌گر حمله بودند خيره‌سر و ساده‌لوح به نظر برسند.» البته عده‌ای ديگر ممکن است اوصافی دقيق‌تر از «خیره‌سر و ساده‌لوح» را به کار ببرند. برای نسخه‌ی ايرانی کنعان مکيه، من سخاوت‌مندانه، در حال حاضر، عنوان «ستون پنجمی‌های پسامدرن» را به کار برده‌ام.

بدرود

با تمام اين اوصاف، منصفانه و دقیق نيست که همه‌ی کسانی را که پای «مداخله‌ی بشردوستانه»‌ را امضاء می‌کنند، جنگ‌طلبانی سنگ‌دل بناميم که هيچ دل‌شان برای وطن‌شان نمی‌تپد. بيش از سه دهه ارعاب و حکومت دينی جنايت‌آميز بدون کمترين شرافت انسانی باعث شده است که بسياری از ايرانی‌ها به راه‌هايی از سر استيصال بيندیشند. هزاران ايرانی سنگ‌دلانه در سياه‌چال‌های جمهوری اسلامی به قتل رسيده‌اند، صدها هزار نفر در جنگی طولانی و بی‌ثمر از ميان رفته‌اند، ميلیون‌ها نفر ناگزير به ترک وطن‌شان و به جان خریدن ذلت تبعيد شده‌اند و کل يک ملت به استخفاف تسليم در برابر استبدادی خبیث، پوسيده و فروتر از شأن انسانی کشانده شده است.

دو سال پيش،‌ توده‌های عظيمی از ايرانيان به خيابان‌ها ريختند تا آزادی‌های مدنی‌شان را مطالبه کنند – و با روگردانی خبيثانه و وقيحانه‌ای از شرافت انسانی مواجه شدند. ميليون‌ها ایرانی در سراسر جهان، که به هويت خويش مفتخر هستند، می‌خواهند به وطن‌شان برگردند و در کنار خانواده‌های‌شان در ایران باشند و آينده‌ای بهتر را برای فرزندان‌شان بسازند – ولی طاعونی به نام «جمهوری اسلامی» مثل بختکی بر سر اين ملت سايه انداخته است.

اما دقیقاً به همین دليل است که شتابيدن به سوی گزينه‌ای نظامی – تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه»، که ایرانيان در تبعيد مطلقاً‌ هيچ کنترلی روی آن ندارند، پاسخ مسأله نيست چون، از هر جهتی که تصور کنيد، پيامدهايی مصيبت‌بار دارد. ليبی ليبی است و ايران، ایران – اين دو کشور تا امروز برای آزادی‌شان کوشش کرده‌اند و خواهند کرد آن هم بر مبناهایی که هم میان هر دو مشترک است و هم برآمده از تاريخ‌های متفاوت خودشان است. هیچ کشوری الگويی برای کشوری ديگر نيست.

اما اگر جنگ پاسخ اين مسأله نيست، پس چه راهی باید جست؟

پاسخ در جعبه‌ی چوبین عطاری نیست. پاسخ در روحیه‌ی نوپديد آزادی‌خواهی نهفته است که اکنون از يک کرانه‌ی جهان به کرانه‌ی ديگر رسیده است و دیر يا زود باز هم به ایران باز خواهد گشت.

در قيام‌های اجتماعی و انقلابی، کنش‌گران تجمل و تنعم انتخاب الگو را ندارند تا مثلاً الگوی لیبی را در برابر الگوی تونس اختيار کنند. منطق جنبش‌های اجتماعی در متن ريشه‌های تاريخی آن‌ها تنيده شده است. یک نفر کارمند موقوفه‌ی ملی دموکراسی يا مؤسسه‌ی واشنگتن یا موسسه‌ی بوش يا استادی گمنام در کالجی در کاليفرنيا در مقام و موقعیتی نیست که آن الگوی خيزش دموکراتيک را از آن سوی کره‌ی زمین برای آن‌ها انتخاب و اختیار کند. حتی افرادی که بيشترین قرابت را با خیزش‌های اجتماعی دارند و رنج زندان‌های جمهوری اسلامی را کشيده‌اند – و حتی کروبی و موسوی که رأی میليون‌ها ايرانی به نام‌شان ثبت شده است – نمی‌توانند تصمیم بگيرند و تعيين کنند که خيزش دموکراتيک ایران به چه جهتی بايد برود.

آن خيزش دموکراتیک – آن خيزش ریشه‌دار، واقعی، پايدار و مصمم به پیروزی – راه خودش را خواهد يافت. وظيفه‌ی ما تحمیل روش به آن نيست، بلکه کشف و برانگيختن منطق درونی آن است. شرمندگی (و در واقع شرمساری) هميشگی با کسانی خواهد ماند که به این منطق گوش نمی‌دهند و آن را نمی‌آموزند و می‌خواهند تمايلات و مطلوبات خودشان را، هر اندازه که شريف يا خيانت‌آمیز باشند، به آن‌ها تحمیل کنند.

نه جمهوری اسلامی و نه هيچ دولت استبدادی – يا حتی دموکراتيک – ديگری حق توليد سلاح‌های کشتار جمعی را ندارد که به خاطرشان دنیای شکننده‌ی ما در ترس و لرز به سر می‌برد. اما ترکيب و صحنه‌آرايی فعلی قدرت منطقه‌ای و جهانی از هيچ اتوریته‌ی اخلاقی‌ای برخوردار نيست که به جمهوری اسلامی بگوید سلاح هسته‌ای نسازد. جمهوری اسلامی نهايتاً به نحوی به توانايی هسته‌ای تسلیحاتی خواهد رسيد – و دولت پادگانی و آپارتاید اسرايیلی که خودش روی صدها بمب هسته‌ای نشسته و حتی از امضای معاهده‌ی عدم تکثير سلاح‌های هسته‌ای هم امتناع می‌کند، هيچ کاری برای جلوگيری از آن نمی‌تواند بکند. هر کاری که اسرايیل و متحدان آمريکايی و اروپایی‌اش بکنند، در واقع باعث سرعت بخشيدن به اين امر محتوم خواهد شد. اگر جمهوری اسلامی را به حال خود رها کنند، به این توانايی نزديک‌تر خواهد شد. اگر به آن حمله کنند – و نشانه‌هایی هست که در نبرد فيزيکی و سايبری این اتفاق هم‌اکنون آغاز شده است – ايران اين پروژه را بيشتر پيش خواهد برد.

اين پارادوکس تنها زمانی حل خواهد شد که رياکاری عظیم اسراييل و آمريکا که انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی به خاطر برنامه‌ی هسته‌ای‌اش می‌گيرند، حل شود. جمهوری اسلامی و دولت يهودی اکنون درست مانند دو گاوچران اوباش به هم زُل زده‌اند – و سرنوشت يکی بسته به سرنوشت ديگری است. وزير دفاع اسراييل، ايهود باراک، اسراييلی را تصور می‌کند که «ويلایی در جنگل» باشد (مضامين نژادپرستانه‌ی تشبیه محبوب او ديوانه‌کننده است). اما از منظر بوميانِ آن «جنگل»، هم دولت يهودی و هم جمهوری اسلامی دو پادگانی به نظر می‌رسند که محکوم به منحل و مضمحل کردن يکديگرند – برای هميشه و به سود ايرانی‌ها و اسراييلی‌ها، فلسطينی‌ها و عرب‌ها، مسلمان‌ها و کل بشريت.

چه اين پارادکس حل شود و چه نشود، نه دولت یهودی، نه جمهوری اسلامی و نه در واقع امپراتوری مسيحی‌ای که بر هر دوی آن‌ها نظارت دارد، نخواهد توانست از نيروی تاريخ که در راه آن‌هاست جان به در ببرد. ممکن است اسم اين را انتفاضه در فلسطين بگذاريم، انقلاب خیمه‌ای در اسراييل، جنبش سبز در ايران، بهار عرب در جهان عرب، اينديگنادوها در اروپا، يا اشغال وال استريت در آمريکا و سراسر جهان، اما همه‌ی پارادکس‌ها و رياکاری‌ها دير يا زود در برابر اين نيرو فرو خواهند پاشيد.

زيست‌بوم طبیعی مردم عادی که در برابر همه‌ی انواع بی‌عدالتی و استبداد قيام می‌کنند، موضعی اخلاقی است نه نظامی. کسانی که جنگ را با ارایه‌ی توجيه سياسی برای آن تشویق می‌کنند، این موضع اخلاقی را از بن ترک گفته‌اند. آن‌ها به ياری و کمک اعمال خشونت‌آميز رفته‌اند که آماج اين اعمال زندگی توده‌های ميلیونی بی‌گناهان و انسان‌های بی‌دفاعی است که آن‌ها خود هيچ کنترلی بر آن ندارند و در برابرش هيچ حفاظی ندارند – و در عین حال، همین افراد بايد ورای اين اعمال، جهانی بهتر و عادلانه‌تر را تصور کرده و به آن برسند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هوشیار باشیم: حمله به ایران نمی‌تواند محدود باشد و با تحریم‌ شروع می‌شود

جسته و گریخته توی کامنت‌ها، توی رسانه‌ها، توی فضاهای مجازی و فضاهای واقعی گاه به گاه می‌شنوم یا می‌خوانم که ایرانی‌ها صحبت از «حمله محدود نظامی» می‌کنند و این‌که ما با حمله به ایران مخالفیم اما «اگر حمله نظامی فقط به تاسیسات هسته‌ای» باشد چندان هم موضوع ناجوری نیست.

اما بنا به چند دلیل که این‌جا ذکر خواهم کرد باید توجه داشته باشیم که هر گونه حمله نظامی به ایران نمی‌تواند محدود به چند سایت نظامی یا هسته‌ای باشد و دودش به چشم همهٔ جمعیت ایران خواهد رفت، بدون شک. منظورم از جنگ محدود جنگی است که دامنهٔ جغرافیایی خیلی محدودی داشته باشد، از نظر زمانی بسیار کوتاه باشد (در حد چند دقیقه یا نهایتا چند ساعت) و تلفات غیرنظامی هم تقریبا نداشته باشد. به نظر من هر گونه جنگ علیه ایران «نمی‌تواند محدود» باشد، با آن تعریفی که گفتم. اما چرا حمله نظامی به ایران نمی‌تواند محدود باشد؟ برای روشن شدن این موضوع به موارد زیر در مورد سناریوهای حمله به ایران توجه کنید:

(۱) برتری نظامی کلاسیک ایران در مقایسه با همسایگانش (به غیر از ترکیه و پاکستان) و به خصوص توان دفاعی و موشکی قابل توجه.

ایران کشوری است با وسعت و جمعیت قابل توجه که از نظر توان نظامی کلاسیک یک قدرت منطقه‌ای محسوب می‌شود، به خصوص در مقایسه با همسایگان جنوبی‌اش. در ضمن ایران به خاطر شرایط ناپایدار منطقه‌ای و همین‌طور احساس خطری که کرده است به تکنولوژی‌های موشکی دفاعی و تهاجمی (مثلا انواع موشک زمین به هوا و زمین و زمین و غیره) که به نسبت قیمت‌شان توان بازدارنده بالایی را ایجاد می‌کنند رو آورده است.  اما موشک‌ فن‌آوری عجیبی است. اولا سکوهای پرتاب آن متعدد و گسترده و بعضا متحرک اند، ثانیا قطعات آن در کارخانه‌های متعدد تولید می‌شود و به راحتی می‌توان تعداد زیادی از آن‌ها را به صورت پراکنده تولید و تجمیع کرد، ثالثا حتی یک موشک مجهز به کلاهک‌های ویژه که به نقطه‌ٔ حساسی بخورد می‌تواند بسیار مخرب باشد. خلاصه این‌که با توجه به این‌ توان موشکی و برد موثر بالا که اسرائیل و بسیاری از کشورهای بالقوه متخاصم منطقه را در بر می‌گیرد هر گونه اقدام نظامی موثر علیه ایران می‌بایست پس از نابود کردن کامل توان موشکی ایران انجام بگیرد. اما با توجه به آن‌چه گفته شد، نابود کردن توان موشکی ایران به گونه‌ای که امکان شیلیک چند تا موشک را هم نداشته باشد مستلزم نابود کردن کلیه سکوهای پرتاب ثابت و متحرک ریز و درشت و همین‌طور کارخانه‌های تولید کننده قطعات ریز و درشت آن و همین‌طور کانال‌های ارتباطی نرم و سخت از مخابرات و مدیریت گرفته تا جاده‌های ارتباطی و غیره است. آن‌هم با سرعتی بسیار زیاد و به گونه‌ای کاملا غافل‌گیر کننده که امکان واکنش را به کمترین حد برساند.

این اولین دلیل برای این‌که حمله به ایران حتی اگر با هدف نابود کردن چند سایت هسته‌ای انجام شود نمی‌تواند محدود باشد، چون همین ماموریت به ظاهر ساده دقیقا مساوی است با نابود کردن کلیه توان دفاعی ایران که در سراسر کشور پراکنده است و اساسا امکان تفکیکش با زیرساخت‌های غیرنظامی هم وجود ندارد. ممکن است بگویید ایران احمق نیست و در وصورتی که به آن حمله شود واکنش موشکی نشان نخواهد داد. حرفی است متین، اما نکته‌اش این است که کشور متخاصم نمی‌تواند هرگز چنین ریسکی را بپذیرد و در نتیجه اطمینان حاصل خواهد کرد که ابتدا توان موشکی ایران را خنثی کرده و بعد به سایت‌های هسته‌ای حمله کند.

(۲) نفوذ ایران در کشورهای مختلف منطقه و امکان گسترده شدن دامنه جنگ به کشورهای دیگر

 ایران در کشورهای منطقه به خصوص سوریه، لبنان، عراق و افغانستان . غیره نفوذ دارد و این نفوذ کردن به صورت یک سیاست استراتژیک بازدارنده از سال‌ها پیش دنبال شده و رویش حسابی سرمایه‌گذاری کرده است. در صورت نیاز، ایران می‌تواند پتانسیل‌هایش را در این کشورها فعال کند و دامنه جنگ (کلاسیک یا غیرکلاسیک) را به سرعت گسترش دهد به گونه‌ای که امکان مهار زودگذر و کم‌ هزینه‌اش غیرممکن شود.

به این ترتیب حمله به ایران «باید» به گونه‌ای باشد که توان قدرت مرکزی در ایران را کاملا از آن بگیرد تا به این ترتیب قدرت هر گونه مانور در سطح منطقه‌ای را نیز از آن بگیرد. این به معنای این است که اولا توان نظامی کلاسیک ایران باید کاملا تضعیف شود و ثانیا قدرت مرکزی حاکمیت نیز به شدت کاهش یابد. اما برای کاهش توان نظامی کلاسیک ایران (که نیروی نظامی کلاسیک بزرگی دارد) یک حمله هوایی گسترده و طولانی لازم است و ضعیف کردن حکومت مرکزی هم مستلزم نابود کردن کلیه اهرم‌های مدیریت و خدمات کشور شامل دولت و همه نهادهای اجرایی و عملیاتی‌ حیاتی‌اش است. کاری که خود به خود به یک کمپین هوایی طولانی و شدید علیه هر آن‌چه امکان مدیریت به یک مدیر دهد احتیاج دارد.

(۳) تنگه هرمز که بخش قابل توجهی از نفت صادراتی جهان از آن عبور می‌کند در مجاورت ایران قرار دارد و آمریکا و متحدانش به هیچ عنوان نمی‌توانند ریسک بسته شدن تنگه هرمز بیشتر از چند روز را بپذیرند.

این هم یک دلیل دیگر که آمریکا و متحدانش باید مطمئن باشند که ایران فرصت و توان واکنش حتی در حدی که یک تنگه چند ده کیلومتری را مین‌گذاری کند نخواهد داشت. خود همین یک نکته نشان می‌دهد که هر گونه حمله به سایت‌های هسته‌ای ایران ابتدا باید توان موشکی و دریایی ایران را در خلیج فارس به کلی منهدم کند و کلیه خطوط تدارکاتی آن را نیز قطع کند. به خصوص که خلیج فارس آب‌راه نسبتا باریکی است و ناوگان آمریکا هم در آن قرار دارد که می‌تواند نسبت به حمله موشکی توسط قایق‌های تندرو آسیب‌پذیر باشد. خلاصه این‌که این‌ها یعنی بمباران کلیه مناطق ساحلی ایران و نابود ساختن کلیه تاسیسات نظامی و غیرنظامی ساحلی و همین طور کلیه معبرهای ارتباطی به این منطقه به صورت بسیار سریع و شدید باید اولین کاری باشد که علیه ایران انجام می‌شود.

(۴) پراکنده بودن تاسیسات هسته‌ای ایران و محافظت عالی از آن‌ها
سایت‌های هسته‌ای ایران متعدد و پراکنده هستند و به خوبی هم حفاظت می‌شوند (در بیشتر موارد زیرزمینی هستند) که این کار حمله موفقیت‌آمیز و نابودی آن‌ها در زمان کوتاه را دشوار یا حتی غیرممکن می‌کند.

چون تاسیسات هسته‌ای ایران پراکنده و محافظت شده هستند، حمله به آن‌ها مستلزم داشتن «خیال راحت» از موارد گفته شده است. کشور متخاصم فقط وقتی می‌تواند با خیال راحت به این تاسیسات حمله کند که مطمئن باشد (۱) ایران توانایی بستن تنگه هرمز را ندارد (۲) ایران امکان واکنش موشکی علیه اهداف مختلف در منطقه را ندارد (۳) حاکمیت مرکزی ایران به شدت ضعیف شده به گونه ای که امکان گسترش جنگ به خارج از ایران را ندارد.

همه این‌ها را همین‌طور سردستی و خلاصه نوشتم فقط برای این‌که تاکید و روشن کرده باشم که:

(۵) حمله به ایران با توجه به نکاتی که گفته شد توان نظامی و پشتیبانی لازم دارد که فقط از عهده آمریکا بر می‌آید. در نتیجه اسرائیل به تنهایی هرگز به ایران حمله نخواهد کرد. هر گونه سناریوی حمله به ایران بدون شک با بازی‌گری اصلی آمریکا باید باشد.

(۶) چیزی به نام «حمله محدود به ایران» دست کم در شرایط فعلی وجود ندارد و این تصور که ما در خانه‌هایمان بنشینیم و فردا در اخبار بخوانیم که چهار تا سایت نظامی یا هسته‌ای را زدند و تمام یک تصور بسیار ساده‌انگارانه و خطرناک است.

(۷) این را هم بگویم که همه آن‌چه گفته شد یک معنای دیگر هم دارد. حمله به کشوری با مختصات ایران در شرایط فعلی بسیار خطرناک و پرهزینه است. حتی برای قدرتی مانند آمریکا. دلیلش این نیست که آمریکا نمی‌تواند ایران را زیر و رو کند… خیر. دلیلش این است که زیر و رو کردن ایران در شرایط فعلی ریسک زیادی دارد و ممکن است پای قدرت‌های دیگر را به منطقه باز کند و به یک جنگ منطقه‌ای یا حتی جهانی تبدیل شود. درست به همین دلیل، حمله‌ای رخ نخواهد داد مگر بعد از تضعیف حساب شده ایران. این موضوع هم عمدتا به وسیله تحریم‌های مختلف اقتصادی و نظامی (و در کنار آن انجام عملیات سری برای ناپایدار سازی داخلی که بحث دیگری است) مهیا می‌شود. به همین ترتیب ایرانیان باید به دقت مراقب بحث‌های مربوط به تحریم باشند و حواسشان باشد که این تحریم‌ها اگر چه شرط کافی برای یک جنگ تمام و عیار و ویران‌گر علیه ایران نیست اما «مسلما» یک شرط لازم برای آن هست. به این ترتیب برای جلوگیری از خطر جنگ بهترین روش این است که به هیچ عنوان اجازه ندهیم «شرط لازم» آن‌ یعنی تحریم‌های روز افزون و فلج کننده علیه ایران تحقق یابد. به هیچ عنوان گول کسانی که می‌گویند «ما با جنگ مخالفیم اما تحریم برای فشار آوردن به حکومت ایران خوب است» را نخوریم. به هیچ عنوان. به هیچ عنوان. به هیچ عنوان. این وظیفه تاریخی همه ماست که امروز تمام قد با هر گونه تحریم و اعمال فشار بر ایران که جاده را برای عملیات ویران‌گر بعدی صاف می‌کند مخالفت کنیم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران

این تحلیل‌ از استراتفور را حدود دو سال پیش در سه قسمت ترجمه و منتشر کرده بودم. خیلی از مفاهیمی که در آن ذکر شده مبنایی هستند و به جغرافیای سیاسی منطقه باز می‌گردند و در نتیجه هنوز قابل ملاحظه‌اند. در این تحلیل گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان بررسی شده است (با توجه به اوضاع همان موقع یعنی اواخر سال ۲۰۰۹). با توجه به اهمیت این بحث و این‌که این روزها مجددا مطرح شده است، مجددا آن‌را منتشر می‌کنم. هنگام خواندن توجه کنید که مطلب حدود دو سال پیش نوشته شده است. کدام‌یک از نکته‌های اشاره شده در این تحلیل امروز بیشتر قابل لمس هستند؟ کدام‌یک کمتر؟

بحث عمومی درباره‌ی حمله‌ی احتمالی به تاسسیات هسته‌ای ایران دوباره در حال اوج گرفتن است. این موضوع تازه‌ای نیست و قبلا هم رخ داده است. در موارد متعدد، نشت اطلاعات محرمانه درباره‌ی احتمال حمله‌ی هوایی به ایران، جو عمومی را به سمت جنگ قریب‌الوقوع برده بوده است. این نوع نشت‌های اطلاعاتی معمولا همزمان با ابتکارعمل‌های دیپلماتیک صورت می‌گرفت و هدف اصلی آن‌ها ترساندن ایرانی‌ها بود تا شرایط برای توافق‌های مناسب با خواست آمریکا و اسرائیل فراهم‌تر شود. این نوع روی‌کردهای دیپلماتیک بارها شکست خورده‌‌اند، بنابراین عقلانی خواهد بود اگر این موج روزافزون [درباره‌ی خطر جنگ] را مرتبط با تحریم‌ها و تلاش برای افزایش فشار بر ایران به منظور تغییر سیاست (policy shift) یا بهره‌برداری از اختلافات درونی رژیم سیاسی ببینیم.

اولین برداشت ما [استراتفور] این بود که به بحث‌های جنگ بی‌اعتنایی کنیم و آن‌‌ها را صرفا دور جدیدی از جنگ روانی علیه ایران بدانیم. جنگ روانی‌ای که این بار از اسرائیل منشاء گرفته است. بیشتر گزارش‌ها از قریب‌الوقوع بودن حمله‌ی اسرائیل به ایران می‌گویند. از نظرگاه جنگ‌افزار روانی (psychological-warfare)‌، این یک رویه‌ی پلیس خوب، پلیس بد (good-cop/bad-cop routine) است. اسرائیلی‌ها نقش یک سگ هار و دیوانه را بازی می‌کنند که به سختی توسط آمریکایی‌های عاقل‌تر مهار شده است و آمریکایی‌ها به کمک واسطه‌هایی به ایرانی‌ها فشار می‌آورند که امتیازهایی بدهند و از جنگ پرهیز کنند. همان‌طور که قبلا گفتیم، این وضعیتی است که تا این لحظه بارها تکرار شده است و البته بی‌نتیجه بوده است.

در عرصه‌ی تجسس و کار اطلاعاتی (intelligence) بزرگ‌ترین گناه دست روی دست گذشتن و قناعت کردن به تحلیل‌های روتین است. این باور که چون اتفاقی قبلا چندین بار رخ داده است (یا رخ نداده است) پس این‌بار هم رخ می‌دهد (یا نمی‌دهد). اما بهتر است که هر بار وضعیت را با در نظر گرفتن اطلاعات و سنجه‌های جدید به دقت مورد ارزیابی قرار داد و از دنبال کردن پیش‌فرض‌های به ظاهر درست پرهیز کرد. به صورت تناقض‌واری، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که همین دور جدید بحث‌های جنگ ممکن است به این نیت اوج گرفته باشد که ایرانی‌ها را متقاعد کند جنگی درکار نیست [و مثل قبل‌ها فقط تهدید روانی است] در حالی که عملیات جنگ به صورت نهانی در جریان باشد. در واقع ممکن است حمله‌‌ی نظامی به ایران قریب‌الوقوع باشد، اما به هر حال اطلاعاتی که در معرض عموم قرار دارد نه آن‌را تایید می‌کند و نه احتمالش را رد می‌کند.

تاریخ‌چه‌ی ارزیابی وضعیت حمله‌ی نظامی ایران

ارزیابی استراتفور از احتمال وقوع جنگ در ایران تا امروز سه مرحله را طی کرده است:

تا قبل از جولای 2009 (تابستان 88)، موضع استراتفور این بود که اگر چه ایران در تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای است، اما میزان پیشرفت این روند را نمی‌تواند از روی مقدار اورانیوم غنی‌سازی شده حدس زد. ساخت یک سلاح هسته‌ای، علاوه بر انفجار آزمایشی زیرزمینی،  نیاز به فن‌آوری‌های پیچیده‌ای برای کوچک کردن حجم و وزن و افزایش استحکام دارد. علاوه بر آن سلاح هسته‌ای نیازمند سیستم بسیار قابل اعتماد حمل (delivery system) که بتواند سلاح هسته‌ای را به هدف برساند خواهد بود. به نظر ما، ایران اگر چه ممکن است در حال نزدیک شدن به ساخت یک سلاح‌ آزمایشی باشد، اما فاصله‌ی زیادی با توسعه‌ی سیستم حمل سلاح دارد. بنابراین ما بحث جنگ را در آن زمان مردود دانستیم و چنین استدلال کردیم که فشار معنی‌دار کافی‌ای برای حمله به ایران وجود نداشت.

اما ما نگرش فوق را در جولای 2009، به دنبال انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران و تظاهرات و ناآرامی‌های بعد از آن، اصلاح کردیم. ما اگر چه اهمیت این تظاهرات را کم دانستیم [از نظر به خطر انداختن سیستم سیاسی حاکم] اما متوجه شکل‌گیری همکاری نزدیک بین ایران و روسیه شدیم. بنابراین این‌طور به نظر می‌رسید که هیچ تحریم موثری نمی‌توان علیه ایران اعمال کرد و منتظر نتیجه‌ی تحریم‌ها شدن بی‌فایده است و در نتیجه احتمال حمله‌ی نظامی به ایران افزایش یافت. اما حمایت روسیه از ایران نیز افت کرد و ما مجددا به تحلیل قبلی خود بازگشتیم [یعنی غیرمحتمل دانستن حمله به ایران] و تحلیل خود را با ارزیابی پاسخ‌های بالقوه‌ی ایران در مقابل حمله‌ی هوایی تکمیل کردیم. ما به سه پاسخ بالقوه‌ی ایران اشاره کردیم: فعال کردن گروه‌های شبه‌نظامی شیعه (به صورت شاخص حزب‌الله لبنان)، ایجاد بحران و آشوب در عراق و بستن تنگه‌ی هرمز که 45 درصد صادرات نفت جهان از آن عبور می‌کند. از بین این سه گزینه‌، آخرین گزینه بیش از همه جدی و خطرناک است. ایجاد اختلال در صادرات نفت از کشورهای منطقه‌ی خلیج فارس می‌تواند بهای نفت را به صورت چشم‌گیری بالا ببرد که قطعا روند آرام بهبود یافتن اقتصاد جهانی را دچار اخلال خواهد کرد. ایران این گزینه را دارد که دنیا را به یک رکود جهانی یا وضعیتی بدتر سوق دهد.

درباره‌ی این‌که آیا ایران از این گزینه [بستن تنگه‌ی هرمز] استفاده می‌کند یا خیر و همین‌طور این که آیا نیروی دریایی آمریکا می‌تواند به سرعت مین‌های دریایی را از تنگه‌ی هرمز جمع کند یا نه بحث‌های مفصلی در جریان بوده است. به احتمال زیاد، دولت ایران برای بقای خود نمی‌تواند نسبت به تهاجم به ایران بی‌تفاوت بماند و باید به شیوه‌ای حمله‌ی هوایی به این کشور را پاسخ‌ دهد. از طرف دیگر درس تاریخی دردناکی هم وجود دارد که می‌گوید اعتماد به نفس یک ارتش لزوما نمی‌تواند منجر به موفق بودن آن شود. پس حتی در خوشبینانه‌ترین حالت، این احتمال وجود دارد که ایرانی‌ها موفق شوند تنگه‌ی هرمز را مسدود کنند و این به معنای عواقب ویران‌گر اقتصادی در سطح جهان خواهد بود. احتمال موفقیت ایرانی‌ها در بستن تنگه‌ی هرمز ناشناخته است و در نتیجه مواجه شدن با آن ریسک بسیار بزرگی دارد که به اعتقاد ما پذیرفتن آن از توان آمریکا خارج است، به خصوص که سایر پاسخ‌های ایران را هم به این سناریو اضافه کنیم. بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم که ایالات متحده‌ی آمریکا به ایران حمله نمی‌کند.

ما در این‌که اسرائیل هرگز به تنهایی به ایران حمله نمی‌کند تردیدی نداشته‌ایم. اولا در مقایسه با آمریکایی‌ها، احتمال موفقیت اسرائیلی‌ها با توجه به اندازه‌‌ی قوا و فاصله‌ی جغرافیایی از ایران و این نکته که باید از حریم هوایی ترکیه، عراق یا عربستان سعودی عبور کنند، بسیار کمتر است. از این مهم‌تر، اسرائیل توان مهار کردن عواقب چنین حمله‌ای را ندارد، یعنی هرگونه اقدام نظامی از سوی اسرائیل، باید با هماهنگی با آمریکا انجام شود تا این کشور بتواند به موقع تجهیزات و نیروهای مین‌روبی، ضد زیردریایی و ضد موشکی خود را آماده و مستقر کند. در واقع اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران بدون هماهنگی کامل با آمریکا می‌تواند منجر به کلید خوردن بحران اقتصادی در سطح جهان شود که اسرائیل به هیچ‌وجه نمی‌تواند عواقب سیاسی آن را کنترل کند. بنابراین ما نتیجه گرفتیم که حمله‌ی هوایی اسرائیل به ایران بدون دخالت آمریکا، بسیار دور از ذهن است.

ارزیابی جدید از احتمال حمله‌ی نظامی به ایران

بر اساس دیدگاه فعلی ما، در اختیار داشتن مقدار کافی اورانیوم غنی‌شده برای ساخت سلاح هسته‌ای، به معنای آن نیست که ایرانی‌ها به ساختن سلاح هسته‌ای نزدیک هستند. به علاوه، خطر‌هایی که در ذات حمله‌ی هوایی علیه‌ی تاسیسات هسته‌ای ایران مستتر است از مزایای آن بیشتر است، حتی اگر تصور کنیم که کل صنایع هسته‌ای ایران با یک حمله‌ی هوایی منهدم می‌شوند (نتیجه‌ای که در خوش‌بینانه‌ترین حالت هم قطعی نیست). علاوه بر این ممکن است بسیاری از پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی توانایی‌های نظامی آمریکا یا ایران نادقیق باشد. مثلا ممکن است این باور که آمریکایی‌ها به راحتی می‌توانند تهدید مین‌های دریایی را مهار کنند یا تصورات ما از میزان توسعه‌یافتگی سلاح‌های ایران درست نباشد. به همین علت، محاسبات مبهم و غبارآلود می‌شوند و تحلیل‌گران ممکن است این‌طور نتیجه بگیرند که دور جدید تهدیدها علیه ایران، فقط لاف‌زنی‌های سیاسی توسط دولت‌های درگیر است.

اما نکته‌ی بسیار مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور داشت. واقعیت این است که فارغ از نوع پاسخ ایران در برابر تهدیدها، نابود کردن توانایی‌های هسته‌ای آن چالش‌های استراتژیکی که این کشور ایجاد کرده را از بین نخواهد برد. ایران (به غیر از آمریکا) بزرگ‌ترین ارتش در منطقه‌ی خلیج فارس را دارد و آمریکا نیز مشغول عقب‌نشینی از عراق است که توانایی این کشور در مهارکردن ایران را کاهش می‌دهد. بنابراین، حمله‌ی هوایی موضعی به تاسیسات هسته‌ای ایران (surgical strike) همراه با ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از عراق، منطقه‌ی خلیج فارس را با یک بحران استراتژیک عمیق مواجه خواهد کرد.

[برخلاف تصور معمول] کشوری که بیشترین دغدغه‌ را نسبت به ایران دارد اسرائیل نیست، بلکه عربستان سعودی است. سعودی‌ها نتیجه‌ی آخرین عدم‌تعادل قدرت (imbalance) در منطقه را هنوز به خاطر می‌آورند، هنگامی که عراق بعد از صلح با ایران به کویت حمله کرد و این امکان را به وجود آورد که به مناطق نفت‌خیز واقع در شمال شرق عربستان سعودی حمله کند. در آن زمان، آمریکا دخالت کرد [و مانع از ادامه‌ی اشغال و تهدیدهای بیشتر از سوی عراق شد] اما با توجه به عقب‌نشینی فعلی نیروهای‌ آمریکا از عراق، ممکن است دخالت نظامی جدید (بلافاصله همزمان با عقب‌نشینی) از نظر سیاسی دشوار باشد، مگر این‌که تهدیدها علیه آمریکا بسیار واضح باشد.علاوه بر این، ایران از نظر نظامی این قابلیت را دارد که برخلاف صدام حسین که در پی حمله به کویت در این کشور توقف کرد [در واقع با این‌کار به سعودی‌ها هدیه‌ی زمان را داد]، از این کشور عبور کرده و بدون وقفه تهاجم را به سمت عربستان ادامه دهد.

البته در شرایط واقعی برای بهره‌برداری از مزایای چنین اقدامی، لازم نیست ایرانی‌ها دست به عملیات نظامی‌ علیه عربستان سعودی بزنند.  نفس عدم توازن قوا در منطقه‌ی خلیج‌فارس [به سود ایران] می‌تواند سعودی‌ها و دیگران را به یافتن روش‌های سیاسی‌ای برای مهار ایران ترغیب کند. سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارسی لزوما با اشغال نظامی حاصل نمی‌شود، همان‌گونه که آمریکایی‌ها در چهل سال اخیر نشان داده‌اند می‌توان بدون اشغال مستقیم نظامی، این منطقه را به صورت موثری تحت کنترل داشت. داشتن «توانایی» اجرای چنین عملیاتی، برای سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارس کافی است.

در نتیجه در مقایسه با اسرائیلی‌ها، سعودی‌ها به مراتب بی‌سر و صداتر و در عین حال عجولانه‌تر از آمریکا خواسته‌اند تا در مورد ایران چاره‌ای بیاندیشد. سعودی‌ها قطعا مایل به خروج آمریکا از عراق نیستند. آن‌ها خواستار ادامه‌ی حضور نظامی آمریکا در عراق هستند چون اولا این حضور را به عنوان عامل بازدارنده‌ی ایران می‌بینند و ثانیا این حضور گسترده‌ی نظامی خارج از مرزهای عربستان واقع می‌شود. واضح است که سعودی‌ها از تلاش‌های هسته‌ای ایران خشنود نیستند، اما آن‌ها تهدید کلاسیک یا هسته‌ای را اجزاء یک تهدید واحد می‌بینند. به عبارت دیگر، از بین رفتن تعادل قدرت بین ایران-عراق [در اثر حمله‌ی آمریکا] شبه جزیره‌ی عربستان را در موقعیت آسیب‌پذیری قرار داده است.

چند هفته‌ی پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد-حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت، ناگهان در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

مهار شدن نفوذ ایران بر حزب‌الله

چند هفته پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله ناگهان بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

حذف اهرم ایران در تنگه‌ی هرمز

همان‌طور که قبلا هم گفتیم، ابتکار عمل ایران در پاسخ به حمله‌ی احتمالی آمریکا به سه مورد اصلی خلاصه می‌شود. یکی حزب‌الله لبنان است که از دید آمریکایی‌ها ضعیف‌ترین گزینه‌ی ایران محسوب می‌شود. دو گزینه‌ی دیگر عراق و تنگه‌ی هرمز هستند. اگر عراقی‌ها بتوانند دولتی تشکیل دهند که به طور نسبی بتواند جناح‌های طرف‌دار ایران را مهار کند (شبیه آن‌چه به صورت مقدماتی در مورد حزب‌الله در لبنان انجام شده است) گزینه‌ی دوم ایران در پاسخ‌گویی به آمریکا نیز تضعیف خواهد شد. در این صورت فقط موضوع اصلی باقی می‌ماند: تنگه‌ی هرمز.

مشکل آمریکا در تنگه‌ی هرمز این است که این کشور نمی‌تواند هیچ‌ ریسکی را در این منطقه بپذیرد. تنها راه کنترل کامل ریسک، نابود کردن کامل توانایی‌های دریایی ایران قبل از اقدام هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای این کشور است. از آن‌جا که بسیاری از تجهیزات مین‌گذاری ایران قایق‌های کوچک هستند،‌ نابود کردن توان دریایی ایران به معنای حمله‌ی هوایی گسترده و عملیات ویژه علیه بنادر ایران خواهد بود تا بتواند  همه چیز شامل کلیه‌ی قایق‌ها و شناورهایی که بتوانند مین‌گذاری کنند، همه‌ی انبارهای مین، تاسیسات پدافند موشکی ضدکشتی، زیردریایی‌ها و هواپیماها را به طور کامل نابود کند. به زبان ساده، همه‌ی ساختمان‌ها و سازه‌های کاربردی تا شعاع چندین کیلومتر از هر بندر باید منهدم شود. آمریکا نمی‌تواند کنترل ریسک مربوط به تنگه‌ی هرمز را به بعد از حمله به تاسیسات هسته‌ای موکول کند. در نتیجه در صورت تصمیم به تهاجم، حتما می‌بایست قبل از حمله به تاسیسات هسته‌ای به موضوع تنگه‌ی هرمز بپردازد و خسارتی که به توان نظامی ایران وارد می‌کند نیز می‌بایست بسیار چشم‌گیر و گسترده باشد.

این استراتژی دو سود برای آمریکا خواهد داشت. اول این‌که تاسیسات هسته‌ای جایی نمی‌روند. نابود کردن تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم و یا تولید سلاح نسبت به نابود کردن اورانیومی که تا این لحظه غنی شده است اولویت دارد و بخش بزرگی از این تاسیسات بعد از حمله به تاسیسات دریایی ایران جا به جا نخواهند شد. بی‌شک پرسنل کلیدی از این سایت‌ها فرار خواهند کرد، اما در صورت «حمله‌ی اول» (first strike) به تاسیسات هسته‌ای هم به هر حال پرسنل کلیدی و دانشمندان هسته‌ای در همان چند دقیقه‌ی اول مناطق خطر را تخلیه می‌کردند. با وجودی که توان تهاجمی نیروی هوایی آمریکا خوب است، اما نمی‌تواند به صدها هدف هم‌زمان حمله کند و در نتیجه ایران به هر حال فرصت کافی برای تخلیه‌ی نیروهای کلیدی را خواهد داشت. در نتیجه حمله‌ی اول به تاسیسات هسته‌ای چندان مزیتی نسبت به حمله به آن‌ها بعد از نابود کردن توان دریایی ایران نخواهد داشت.

اما مزیت دوم. حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران،‌ مشکل زیربنایی‌تر آمریکا با ایران که قدرت نظامی این کشور در منطقه است را حل نمی‌کند. اما در صورت اجرای سناریوی گفته شده، آمریکا به ناچار به مراکز فرماندهی نظامی، تاسیسات و تجهیزات دفاعی و تهاجمی هوایی (نیروی هوایی) و همین‌طور توان دریایی ایران (نیروی دریایی) حمله خواهد کرد. به دنبال چنین تهاجمی، حمله به تاسیسات هسته‌ای انجام خواهد شد که می‌تواند به یک عملیات طولانی‌ هوایی علیه نیروهای زمینی ایران نیز تعمیم یابد.

آمریکا در به دست آوردن سلطه‌ی هوایی و تهاجم به نیروهای نظامی کلاسیک بسیار خوب عمل می‌کند (مثلا یوگوسلاوی 1999). توانایی‌های هوایی استراتژیک این کشور بسیار بالاست و برخلاف بیشتر قسمت‌های ارتش آمریکا که در نقاط مختلف جهان درگیر هستند، در حاضر چندان  درگیر و تحت فشار نیست. آمریکا نیروی هوایی قابل توجهی در منطقه دارد که همراه با تیم‌های عملیات ویژه که برای نفوذ کردن، هدف گرفتن، گریختن و تجسس ماهواره‌آی آموزش دیده‌اند در اطراف ایران مستقر هستند. برای آمریکا، حمله هوایی به نیروهای نظامی کلاسیک ایران به مراتب راحت‌تر از کاری است که در افغانستان کرد. چنین حمله‌ای، نه نیاز به حضور نیروهای زمینی دارد و نه اصولا احتیاجی به پیاده کردن سرباز در خاک ایران وجود دارد. اجرای یک عملیات گسترده‌  هوایی و بمباران کامل مراکز یاد شده برای رسیدن به هدف آمریکا کافی است. هدف اصلی چنین حمله‌ای تضعیف رژیم سیاسی در ایران است، اما چنان‌چه منجر به تغییر رژیم سیاسی هم شود نتیجه‌ی مطلوب‌تری برای آمریکا حاصل شده است.

این استراتژی (حمله به توان دریایی ایران و بعد حمله به تاسیسات هسته‌ای) تنها گزینه‌ی نظامی‌ای است که می‌تواند منجر به نابودسازی توانایی‌های هسته‌ای ایران شده و در عین حال مانع از پاسخ ایران گردد. چنین حمله‌ای توان نظامی کلاسیک ایران را نابود خواهد کرد و به تهدیدهای کوتاه‌مدت این کشور علیه شبه‌جزیره‌ی عربستان خاتمه خواهد داد. چنین حمله‌ای، در صورتی که به خوبی اجرا شود، بدترین سناریو برای ایران خواهد بود و به نظر ما، تنها روشی است که حمله‌ی گسترده‌ی هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای ایران قابل اجراست.

همان‌طور که سلطه‌ی ایران در خلیج‌ فارس، به توانایی این کشور در اجرای عملیات نظامی مربوط می‌شود و نه این‌که چنین عملیاتی واقعا انجام شود، عکس آن نیز صادق است. صرف وجود توانایی و اراده‌‌ی کافی برای اجرای عملیات گسترده‌ی نظامی علیه ایران کافی است تا محاسبات و تصمیم‌گیری‌ ایرانی‌ها را شکل دهد. تا وقتی که تهدیدها مترکز بر تاسیسات هسته‌ای ایران باشد و توان نظامی کلاسیک ایران دست نخورده باقی بماند و دست تصمیم‌گیرندگان را در پاسخ‌گویی باز، ایرانی‌ها استراتژی خود را تغییر نخواهند داد. اما وقتی که گزینه‌های متقابل ایران یکی پس از دیگری حذف شوند و کلیت توان نظامی این کشور در معرض ریسک قرار بگیرد، ایران باید محاسبات خود را عوض کند.

در این سناریو، اسرائیل بازیگری حاشیه‌ای و آمریکا تنها بازی‌گر اصلی میدان خواهند بود. آمریکا احتمالا فقط به خاطر موضوع هسته‌ای به ایران حمله نخواهد کرد. جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران موضوع چندان مهمی برای آمریکا نیست. موضوع مهم برای آمریکا، ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهایش از عراق و توان نظامی کلاسیک ایران است. طبعا نابود کردن تاسیسات هسته‌ای ایران یک مزیت اضافه‌ی چنین حمله‌ای است.

با توجه به دخالت سعودی‌ها در سیاست لبنان، چنین سیاستی نیازمند تغییرات اساسی در عراق است: تشکیل سریع دولت و محدود کردن نفوذ ایران د رعراق. نکته‌ی جالب این است که ما اخیرا از بیانات اخیر مقامات دولتی [آمریکا] این‌طور برداشت کرده‌ایم که از نفوذ ایران در عراق واقعا هم به شدت کاسته شده است. این موضوع در حال حاضر چندان واضح به نظر نمی‌رسد و تا حدی آمیخته با پروپاگانداست، اما در صورت عینیت یافتن گزینه‌های تهاجمی آمریکا علیه ایران جدی‌تر خواهند بود.

تنش‌های داخلی در تهران

در این وضعیت، ما انتظار داریم که شاهد بازنگری ایرانی‌ها در مواضع‌شان باشیم و برخی از روحانیان حاضر در عرصه‌ی سیاسی ایران شرایط متغیر پیش آمده در لبنان را به موجی علیه رئیس‌جمهور تبدیل کنند. در واقع نشانه‌های تنش‌های داخلی هم به چشم می‌خورد که اگر چه هدف نهایی آن برای ما روشن نیست، اما روند آن در حال شدت گرفتن است.

ساخت سیاسی حاکم بر ایران نگران تحریم‌ها نیست و نابود شدن توان هسته‌ای ایران را هم موضوعی ناخوشایند ولی نه چندان حیاتی تلقی می‌کند. اما نابود شدن توان نظامی کلاسیک ایران، نه تنها اهداف منطقه‌ای بلکه پایداری داخلی سیستم حاکم را نیز به خطر خواهد انداخت. این موضوعی نیست که ساخت سیاسی بتواند تحت هیچ شرایطی بپذیرد و در نتیجه در صورت واقعی بودن تهدیدها مجبور به تغییر استراتژی خواهد شد.

از دید ایرانی‌ها (و همین‌طور از دید ما) نیت‌های‌ واشنگتن شفاف نیست. اما با در نظر گرفتن:

  • موضع دولت آمریکا مبنی بر ضرورت خروج از عراق
  • فشار سعودی‌ها بر آمریکا برای ماندن در عراق مادامی که ایران تهدید نیرومندی به شما می‌رود
  • حرکت سعودی‌ها به سمت حزب‌الله برای ایجاد فاصله بین سوریه و ایران
  • فشار اسرائیل بر آمریکا برای حل کردن تهدیدهای هسته‌ای ایران

کم‌کم پازل تشکیل دهنده‌ی استراتژی نوین آمریکا در منطقه حل می‌شود. ایرانی‌ها بدون شک نگران هستند و صرف وجود تهدیدهای جدی در استراتژی جدید آمریکا ممکن است باعث تغییر مواضع‌شان شود. در غیر این‌صورت، منطق و ملاحضات [ژئوپولیتیک] حکم می‌کند که راه‌حل گسترده‌تری برای حل مشکلی که توان نظامی ایران ایجاد کرده است اتخاذ شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا؟

  • تنها چیزی که می‌توانید در جهان تغییر دهید جای بالش زیر سرتان است » مانی ب
    این نوع ادبیات حماسی که دلاوری برخیزد و قدم در راه بگذارد و ما هم پشت سرش مانند گله‌ای گوسفند اشك‌ريزان خروش برآوریم و مناسبات را تغییر دهیم٬ برای شهروند امروز بخشی از ادبیات گذشته است. ذهنیتی که در این‌گونه ادبیات نهفته است ذهنیتی ارتجاعی است. تبلیغ و ترویج چنین ذهنیتی چیزی جز تحمیق و جلوگیری از دیدن واقعیت ملموس پیش روی‌مان نیست٬ و بدون دیدن واقعیت و فراهم ساختن ابزار مناسبی برای ایجاد تغییر در آن٬ و بدون درک از توانایی‌های واقعی آدم‌های امروز و پذیرش آن به عنوان یک اصل مسلم٬ نمی‌توان به تغییرات مناسبی رسید.
  • در باره منش روشنفکران: احمد شاملو: غولی که گاه ادای کوتوله ها را در می آورد » احمد سیف
    در این نوشتار می خواهم به اختصار از منش روشنفکران سخن بگویم و همین جا بگویم که بر خلاف مرحوم آل احمد که در هر چیز و همه چیز، حتی در منش روشنفکران، نشانی از توطئه می دید و «غرب زدگی»، من بر آن سرم که وارسیدن نقش روشنفکران بدون وارسیدن فرهنگ استبدادی حاکم موثر و مفید نیست.
  • اوباما و اورول: زبان امپراتوری و زبان جديد » دومنيکو لوزوردو
    تحلیل وقایع لیبی
  • لیبی و تبلیغات جنگ » آن مورلی ، ترجمهٔ حمید محوی
    تحلیل وقایع لیبی
  • جريان تکفيری، مهرۀ بازی کثيف امپرياليسم در ليبی! » عدالت
    و در رأس همه، و بهت‌انگيزترين آن‌ها، صحنه‌سازی ناتو با کمک دوحه و قطر بود که همانند صحنه‌‌پردازان هاليوود، چيزی را که شبيه «ميدان سبز» طرابلس به نظر می‌رسيد، طراحی کردند. ساختمان‌های «ميدان سبز» خيلی قديمی هستند، برخی از آن‌ها به امپراتوری روم برمی‌گردند- اما آن‌ها در دوحه نسخه بدل آن را ساختند. اگر در اينترنت نگاه کنيد مقايسه جالبی وجود دارد که «ميدان سبز» واقعی را در کنار «نسخه جعلی» آن قرار داده و اين خيلی شبيه اصل است، اما تفاوت‌های زيادی وجود دارند که جعلی بودن آن را نشان می‌دهند. از اينرو، اين يک کارزار عظيم شست‌و‌شوی مغزی و جنگ روانی است و تأثير خيره‌کننده‌ای داشته است.
  • لیبی، سیبی که رسیده تر به دامان استعمار افتاد » یونگه ولت، ترجمه رضا نافعی
    مروری بر تاریخ معاصر لیبی
  • دهمین سال آغاز بلاگستان فارسی و یادی از وبلاگ نویسانی که دیگر کنارمان نیستند » اشکان منفرد
    هدفم از این نوشته، یادی ست از وبلاگ نویسانی که دیگر کنارمان نیستند. آنهایی که به قول خواجه شیراز: دوامشان با قلم شان بر جریده عالم ثبت شد. افسوس که آمار دقیقی از اهالی فوت شده بلاگستان در دست نیست تا بشود حق مطلب را ادا کرد. بنابراین نگارنده تنها به دانسته خود و اطلاع از آنچه می داند می پردازد.
  • خط و نشان بی‌بی‌سی » مسعود برجیان
    برنامه‌ی جدیدی که بی‌بی‌سی، زیر نام یک مستند ساخته است، آشکارا نشان از یک چرخش رویکرد ریشه‌ای در روابط بی‌بی‌سی و بریتانیا (و حتی غرب) با ایران دارد.
  • قدافی در دوزخ یا دستمالی که به دور انداخته شد! » ناصر فکوهی
    قذافی کشته شد، و سران قدرت های بزرگ، این «پیروزی» را به خود و به مردمانشان تبریک گفتند و از نیروهای نظامی خود برای هدایت عملیات در این جهت تشکر کردند. اما آنچه روشن نشد و شاید هرگز روشن نشود، چیزی بسیار ساده تر است: چه کسی به جز این جنایتکار پیش پا افتاده و کمابیش دیوانه، باید پاسخگوی چهل سال دیکتاتوری او و پذیرش این دیکتاتوری به مثابه یم «دولت ملی» در نظام جهانی باشد؟ چه کسی یا کسانی، چه  ایدئولوژی و چه فرایندهای سیاسی و اقتصادی و  نظامی ای در جهان باید پاسخگوی میلیون ها انسانی باشند که در تمام این سال ها، به صورت های مختلف از  قتل و شکنجه تا زندان و تبعید،  فدای این جنایتکار شدند؟
  • قذافی و وال استریت، دو روی سکه نظام سرمایه داری » احمد نادری
    ناتو که به عنوان بازوی نظامی سرمایه داری مدرن عمل کرده و در راستای سیاست های استثماری غرب تاکنون عملیات های متعددی در تسخیر سرزمین های ثروتمند و سرشار از نفت خاورمیانه انجام داده است، با حمایت چندین ماهه از به اصطلاح انقلابیون لیبیایی، بازی موش و گربه ای را با قذافی و طرفدارانش به راه انداخته بود تا به وقتش، از این بازی نهایت استفاده را ببرد.  بنا بر ادعای سازمان اطلاعاتی آلمان (BND)، ناتو از محل دقیق اختفای قذافی خبر داشته است، ولذا به آسانی می توانسته است وی را دستگیر کرده و یا در همان ابتدا بکشد. اما کشته شدن قذافی در این برهه زمانی، بیش از آنکه امری اتفاقی باشد، واقعیتی دیگر را در پشت خود دارد. خبر مرگ قذافی، و پخش آن در رسانه ها در این برهه زمانی، جدای از اینکه امری فراواقعی بوده و ریشه در فراواقعیتی مدرن دارد،  پیش و بیش از هر چیز،  یک واقعیت را به تصویر می کشد و آن، اینست که انتشار این خبر، برای انحراف اذهان عمومی مردم دنیا از جنبش وال استریت است.
  • حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا؟ » اکبر گنجی
    من به صراحت همیشه گفته ام که مخالف اپوزیسیون سازی توسط دولت آمریکا و دول غربی هستم. منظورم چیزی است که در عراق و خصوصاً لیبی روی داد. این که دول غربی مخالفان را گرد هم جمع کنند، و از آنها در پروژه هایی چون پروژه ی لیبی استفاده کنند، بد و خطرناک است. گذار ایران از نظام استبدادی سرکوبگر به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و دموکراسی، وظیفه ی ایرانیان است، نه دولت آمریکا یا دیگر دول غربی. من موافق تشکیل «جبهه ی مستقل دموکراسی خواهان ایران که پایبند به حقوق بشرند»، هستم، اما صد در صد مخالف تبدیل ایرانیان مخالف به «پیاده نظام» پروژه های آمریکایی و دول غربی هستم.
  • نگاهی دیگر: لیبیائیزه کردن ایران؟ » اکبر گنجی
    زمانی آرمان و سنت هایی وجود داشت که هیچ کس خود را مجاز به تخطی از آنها نمی دانست. اینک فرد به خود اجازه می دهد که از آمریکا و دول غربی بخواهد که همان بلایی را سر ایران بیاورند، که بر سر لیبی آوردند. به زبان بی زبانی اعلام می شود که آمریکا و دول غربی می تواند از ما به همان نحوی که از کسانی در لیبی استفاده کرد، استفاده کند. گویی پیروزی ناتو در لیبی، خاطره تلفات و هزینه های سنگین عراق و افغانستان را به فراموشی سپرده است. اما داوری درباره لیبی هنوز بسیار زود است.
  • در مصر چه گذشت؟ » ب-حکومت
    امروز مبارک رفته است اما دستگاه هایی که دیکتاتوری او بر روی آنها بنا شده بود همچنان پابرجا هستند. نیروهای مسلح در قالب شورای عالی نظامی قدرت مطلق را در اختیار دارند. نیروهای مسلح مصر چگونه باید ارزیابی شوند و چه نقشی را امروزه ایفا خواهند کرد؟.

*بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ما، رویدادهای مهم و نامه‌های سرگشاده‌

دنیای شلوغ و در هم برهمی است و به سختی می‌توان حرف‌ها و نوشته‌ها و مواضع افراد مختلف را دنبال کرد و به خاطر سپرد و دقت کرد که چه کسی چکار می‌کند و چه موضعی می‌گیرد و پشت کدام سیاست ایستاده است. به خصوص که مواضع اصلی هم که طبعا علنی نمی‌شود و آدم‌ها به هزار دلیل جور واجور حرف‌ها و مواضع‌شان را با حاشیه‌های قشنگ تزیین می‌کنند و در این در هم بازار وب و رسانه‌ها مخاطب معمولا رشتهٔ کار دستش نمی‌آید به جز خطوط کلی و خبرهای اصلی. چیزی که معمولا از چشم‌های مخاطبان دور می‌ماند مواضعی است که اشخاص و شخصیت‌های مختلف در مورد موضوعات مختلف ایران و جهان اتخاذ می‌کنند. دولت‌ها یا نهادهای مجهز به امکانات مالی و تخصصی البته به راحتی می‌توانند مواضع و عمل‌کرد اشخاص و افراد مختلف را زیر نظر بگیرند و یک بانک اطلاعاتی جامع تشکیل دهند که چه کسی چه گفته و کی کجا ایستاده است تا به قول معروف آمار آدم‌ها دستشان باشد و این است که خیلی راحت است برایشان که رو دست نخورند و کسی که تا دیروز می‌گفته «اوهوم اوهوم اوهوم» را به عنوان متخصص «آهان آهان آهان» قبول نکنند.

اما آدم‌های عادی مثل من و شما چکار کنیم؟ ما که دولت نیستیم و دسترسی به منابع اطلاعاتی نداریم و توی این بازار مکاره وب و رسانه که هر ثانیه هزار جور خبر و موضع‌گیری منتشر می‌شود که نمی‌توانیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم. از طرفی برایمان مهم است که خبرها و تحلیل‌ها را دنبال کنیم و دوست داریم بدانیم دنیا دست چه کسی است و چه کسی دارد چه کاری می‌کند. ما چکار کنیم؟ از کجا بفهمیم «کی به کیه؟».

یک راه نسبتا عملی‌اش این است که به بیانیه‌ها، نامه‌های سرگشاده و اعلامیه‌های امضاداری که در مورد موضوعات بسیار مهم منتشر می‌شوند بیشتر دقت کنیم و نکته‌های زیر را در مورد آن‌ها در نظر بگیریم:

۱) بیانیه در ارتباط با کدام موضوع مهم ایران یا جهان صادر شده است؟

۲) بیانیه خطاب به چه شخص یا نهادی نوشته شده است؟

۳) در بیانیه چه درخواست‌هایی از شخص یا نهاد مذکور شده است؟

۴) چه کسانی ذیل بیانیه را امضا کرده‌اند؟

بیانیه‌ها منابع «شخصیت‌شناسی سیاسی» بسیار غنی و معتبری هستند. با مطالعه یک بیانیه و تحلیل آن از نظر این چهار موردی که گفتم شما می‌توانید اطلاعات جالب و مستند زیادی به دست بیاورید. به خصوص این‌که می‌توانید به سادگی این اطلاعات و فهرست آدم‌ها را در جایی توی کامپیوترتان (مثلا توی یک فایل اکسل) ذخیره کنید و رو به روی هر اسم هم بنویسید که فلانی در چه موردی و در چه بیانیه‌ای و خطاب به چه کسی و در کدام تاریخ «کدام موضع را گرفت» و «از کدام سیاست دفاع کرد؟». این طوری است که بعدها، مثلا سال‌ها بعد که فلان موضوع کاملا از خاطره‌های عمومی محو شده و آقا یا خانم «فلان» در یک شبکهء تلویزیونی ظاهرا می‌شود و برایتان مواضع «آبی» می‌گیرد شما دیگر حساب کار دستتان است. فایل اکسل تمیزتان را باز می‌کنید و می‌گویید « نه دیگه نشد. شما همین سه سال پیش توی فلان ماجرا که خیلی هم مهم بود موضع مغزپسته‌ای گرفته بودی. حالا نیا یهو واسه من ژست‌های آبی‌دوستانه بگیر!». این طوری می‌شود که شما با صرف وقت و هزینه اندک می‌توانید تصوری از این که «کی به کیه؟» داشته باشید. خلاصه این‌که حتی اگر وقت کمی را برای خواندن خبرها و تحلیل‌ها صرف می‌کنیم نباید از «بیانیه‌ها و نامه‌های سرگشاده‌‌ای که خطاب به نهادها یا شخصیت‌های مختلف دربارهٔ وقایع مهم ایران، منطقه یا جهان نوشته می‌شود» سرسری بگذریم و به خصوص باید حواسمان به «اسامی که آن‌ها را امضا کرده‌اند» باشد.

حالا این قصه را گفتم و بگذارید یک مثال بارزش را هم بزنم.

نامه سرگشاده‌ای حدود هفت ماه پیش خطاب به رییس جمهور آمریکا نوشته شد [که هنوز هم جهت امضا کردن باز است] و در آن ضمن حمایت از مواضع او در قبال تحولات کشورهای عربی (به خصوص مصر و تونس) درخواست شده بود که اقدام قاطع و سریع در زمینه‌های زیر انجام شود: (۱) برقراری منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی و از کار انداختن نیروی هوایی آن کشور؛ (۲) همراهی با فرانسه در به رسمیت شناختن دولت موقت مستقر در بنغازی به عنوان تنها دولت قانونی لیبی؛ (۳) مذاکره فوری با دولت موقت برای تصمیم‌گیری در مورد نحوهٔ حمایت انسان‌دوستانه و نظامی از آن؛ (۴) همکاری برای ایجاد اختلال در سیستم‌های مخابراتی نیروهای قذافی و (۵) دادن اولتیماتوم جدی به افسران نظامی و مزدوران حامی قذافی در مورد پیگرد قانونی‌ به جرم مشارکت در جنایت علیه بشریت و دادن مصونیت به افسران عالیرتبه‌ای که ترک خدمت کنند.

در پایان این نامه ذکر شده بود که حمایت از دموکراسی باید قاطع و سریع باشد چرا که چنین حمایتی نه تنها ایستادن در سمت درست تاریخ است بلکه برای منافع بلندمدت این کشور [آمریکا] حیاتی است.

شخصیت‌های مختلفی این نامه را امضا کردند که نام بعضی از آن‌ها بارها به گوش ما خورده است. افرادی با نام‌هایی شبیه اسامی ایرانی مانند آرش نراقی، نیره توحیدی، مهرداد بروجردی، عباس میلانی، علی افشار، رضا افشاری، احمد صدری، علی بنوعزیزی، فرزین وحدت، گلی تهرانی، فائقه شیرازی، آزاده کیان، نادر هاشمی، فرهاد خسرو خاور، رضا براهنی و …

ممکن است بگویید حالا کی به این نامه گوش داده و مگر دولت آمریکا منتظر است که این نامه نوشته شود تا دست به اقدام نظامی بزند. بله حرفی است متین و درست. اما کارکرد این جور نامه‌ها چیز دیگری است و بیشتر جنبهٔ فرستادن یک پیام مشخص، برای نهادهایی مشخص در یک لحظه‌ کلیدی تاریخ دارد، یعنی نوعی نشان دادن همراهی یا سمپاتی یا بیعت با یک جریان یا تفکر مهم. این جور نامه‌ها به جز کارکرد شخصی (مثلا فردی واقعا به خاطر درد وجدان و ساده‌دلی به این نتیجه می‌رسد که باید چنین نامه‌ای را بنویسد یا امضا کند) پیام‌های مشخصی را برای گیرنده‌های مختلفی می‌فرستند. اما نکته مهم این است که به هر حال و به صورت اجتناب‌ناپذیری «گوش‌ها و چشم‌های وابسته به مراکز قدرت» پیام این نوع اسناد را می‌گیرند و جایی توی سیستم‌هایشان ثبت می‌کنند که این آدم‌ها مواضعشان چیست و متناسب با آن اعتبار و اهمیت شخصیت‌های مختلف سیاسی-اجتماعی را کم یا زیاد می‌کنند. در نتیجه فعال سیاسی یا متخصص شناخته‌شده‌ای که چنین نامه‌ای را امضا می‌کند قطعا می‌داند که حتی اگر مخاطبان عام آن‌را فراموش کنند، بایگانی دیجیتال سیستم‌های دولتی یا امنیتی دور و نزدیک عالم آن‌را فراموش نخواهند کرد. پس امضای خود را  بی‌مطالعه و بی‌آگاهی از ابعاد و عواقب ناشی از آن پای هر نوشته‌ای نمی‌گذارد. و درست به همین دلیل است که چنین بیانیه‌ها یا نامه‌هایی برای من و شما باید اهمیت زیادی داشته باشند. نه به خاطر تاثیری که در سیاست‌های فلان کشور بزرگ جهان می‌گذارند (که احتمالا تاثیر محسوسی هم ندارند) بلکه به عنوان سندهایی محکم و جدی مبنی بر نوع دیدگاهی که امضا کننده‌هایشان داشته‌اند.

پس بد نیست جایی در دفتر یادشت‌ها یا وبلاگ‌ها یا فایل‌های اکسل‌ توی کامپیوترمان اضافه کنیم که این افراد روزی نه چندان دور به ریس‌ جمهور ابرقدرت جهان نامه‌ای نوشتند و مداخلهٔ نظامی آن کشور را  در کشور لیبی خواستار شدند.

متن کامل نامه سرگشاده و فهرست کامل امضا کنندگان تا این لحظه با فرمت پی‌دی‌اف.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

انقلاب ناتو و رسانه‌هایش در لیبی

در لا به لای خبرهای انبوهی که در حال جشن گرفتن پیروزی آزادی و دموکراسی در لیبی هستند در جستجوی اخبار مستقل هستم. خبرهایی که زیر حجم عظیم پروپاگاندا دفن شده‌اند. چند روز پیش حدود 200 نفر از نخبگان و فعالان سیاسی و اجتماعی اتحادیهٔ‌ آفریقا در بیانیه‌ای سوء استفاده از نهاد شورای امنیت به منظور تحرک متجاوزانه و استعمارگرایانه در لیبی را محکوم کردند. به نقل از یک خانم خبرنگار (لیزی فلین) در تریپولی، دولت قانونی لیبی (دولت قذافی) هنوز سقوط نکرده و قبیله‌های حامی قذافی به حمایت از دولت برخواسته‌اند و اعلام پیروزی توسط ناتو و رسانه‌های طرفدار آن زود بوده است. از سوی دیگر این خبرها چیزی از وحشی‌گری‌های به اصطلاح انقلابیون اجیر شده‌ٔ ناتو کم نمی‌کند. کسانی که تا چند ماه پیش ٰ«هزار نفر» بیشتر نبودند و زیر چتر حمایتی هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی و هلی‌کپترهای ناتو که هزاران نفر را در چند ساعت کشتند، وارد پایتخت شدند تا «انقلاب ناتو» پیروز شود. خبرنگاران مستقل مستقر در تریپولی در وضعیت بسیار خطرناکی قرار دارند و در چندین مورد هدف قرار گرفته‌اند.

تیری میسان (خبرنگار): حمام خون ناتو در تریپولی… هلی‌کپترها مردم توی خیابان را رگبار بستند تا راه ورود جهادی‌ها باز شود…

لیزی فیلن (خبرنگار): کشتاری که فقط در دو روز در تریپولی انجام شد از تعداد کشته‌های مردم غزه در طول سه هفته‌ حملهٔ اسرائیل به غزه بیشتر بود.

پپه اسکوبار (روزنامه‌نگار): انقلابی که از بنغازی شروع شد و به عنوان یک جنبش محبوب به همگان معرفی شد یک افسانه بود. تا دو ماه پیش نفرات این لشگر مسلح «انقلابیون» به سختی به هزار نفر می‌رسیدو راه‌حل ناتو این بود: لشگری از مزدوران مسلح بسازد (شامل اعضای جوخه‌های اعدام کلمبیایی تا افرادی از قطر و امارات متحده، بیکاران تونسی و افرادی از قبیله‌های مخالف قذافی). همهٔ این‌ها در کنار جوخه‌های مزدور سازمان سیا (سلفی‌ها در بنغازی؛ درنا و تیم‌ سعودی‌ها، دار و دستهٔ اخوان‌المسلمین)..

«انقلاب» خونین ناتو و رسانه‌هایش در لیبی ادامه دارد…


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

استعمارگری عریان یا حمایت از قذافی!

می‌گوید: کاش ایتالیایی‌ها دخالت نمی‌کردند. تا همین شصت سال پیش آخر لیبی مستعمره‌شان بود. احساس گناه نکردند؟

می‌گویم: معادلات سیاسی کجا تابع اخلاق بوده که الان باشد. من از حامیان بی‌دریغ استعمار شاکی هستم وگرنه معادلات سیاسی که جای غر زدن ندارند.

هر دو به یک چیز فکر می‌کنیم: دیگر حتی سعی نمی‌کنند رنگ و لعاب باورپذیرتری به استراتژی‌های استعمارگرایانه‌شان بزنند. استعمار عریان قرن نوزدهم و بیستم و بیست و یکم. تاریخ عوض نشده است. همان است که بود. اما چقدر تلخ که روش‌های پوسیدهٔ تبلیغاتی استعمارگران این‌چنین طرف‌داران خاص و عامی دارد. دیگر حتی نمی‌شود از این استعمارگری عریان و تلخ ایراد گرفت چون هر گونه انتقاد از آن به معنای حمایت از هیولاهایی به نام صدام و قذافی تعبیر می‌شود. فقط دو گزینه برایمان باقی گذاشته‌اند:‌ حمایت چشم بسته از سیاست‌های عریان استعمارگران یا در آغوش گرفتن دیکتاتور.

به هم نگاه می‌کنیم و لبخند تلخی می‌زنیم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا: جنگ

هرگاه جنگی فرا می‌رسد -یا حتی قبل از این‌که فرا برسد- نه به عنوان جنگ که به عنوان دفاع شخصی در برابر یک دیوانهٔ آدم‌کش به دیگران معرفی می‌شود.

— جورج اورول

.

Every war when it comes, or before it comes, is represented not as war but as an act of selfdefence against a homicidal maniac.

George Orwell

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: لیبی، تاریخ، حقوق بشر، چپ جنگ‌طلب

آن‌چه تهاجم آمریکا-ناتو به لیبی را تکان‌دهنده‌تر می‌کند، حمایت گستردهٔ احزاب «چپ لیبرال» و اقشار مرفه طبقهٔ متوسط – که بخش عمدهٔ خاستگاه اجتماعی آن‌ها را تشکیل می‌دهند- از این جنگ است. با وجودی که برافراشتن پرچم «حقوق بشر» برای توجیه جنگی توسعه‌طلبانه عملی فریب‌کارانه و مزورانه است، «چپ لیبرال» چنان با علاقه به استقبال آن رفته است که گویی این جنگ را متعلق به خود می‌داند. انگار که این اولین بار در تاریخ است که امپراطورگرایی، منافع یغماگرانه‌اش را پشت نقاب دموکراسی و حقوق بشر پنهان می‌کند.

«چپ لیبرال» در توجیه بمباران لیبی توسط آمریکا-ناتو سرشار از واکنش خشم‌آلود علیه سرهنگ قذافی می‌شود، اما تقریبا هیچ تحلیلی از منافع و انگیزه‌های نیروهایی که در داخل لیبی و یا در سطح بین‌المللی به دنبال سرنگونی وی هستند ارائه نمی‌کند. این مدافعان جنگ چنان سخن می‌گویند و می‌نویسند که انگار به جماعت نسیان‌زدگان تعلق دارند. در نوشته‌های آن‌ها «تاریخ» وجود ندارد. هیچ یک از وقایع و رویدادهای «گذشته» یا حتی «امروز» به خاطر آورده نمی‌شود. رذیلت‌های اخلاقی و سابقهٔ قتل عام توسط استعمار امپریالیستی نادیده گرفته می‌شود. در نوشته‌های آن‌ها، هیچ اشاره‌ای به تندروی‌های  استعمارگران ایتالیایی که نزدیک به نیمی از جمعیت لیبی را در دوران اشغال این کشور در سال‌های بین 1911 تا 1940 به کام مرگ فرستاد نمی‌شود. آن‌ها همچنین یادآور نمی‌شوند که آخرین عملیات نظامی مشترک فرانسه-انگلیس در شمال آفریقا؛ تهاجم به مصر در پاییز 1956 بود. عملیاتی که با همراهی اسرائیل به قصد سرنگونی دولت ملی‌گرای یک سرهنگ دیگر عرب، جمال عبدالناصر و کنترل مجدد کانال سوئز که توسط او ملی اعلام شده بود انجام شد. آن حمله با دخالت ایالات متحده که برنامهٔ دیگری برای منطقه داشت (تمایلی به شکل‌گیری مجدد امپراطوری مستعمراتی اروپاییان نداشت) شکست خورد و فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌ها عقب‌نشینی تحقیرآمیزی کردند.

آن‌هایی که حمله به لیبی را به عنوان یک پیروزی برای جنبش حقوق بشر جشن می‌گیرند ظاهرا هیج خاطره‌ای از دخالت‌های هولناک ایالات متحده در کشورهای مختلف (در راستای منافع استراتژیک سیاسی یا اقتصادی خود) ندارند. آن‌ها نه تنها «دیروز» را فراموش کرده‌اند (ویتنام، جنگ وحشیانه کنتراس در نیکاراگوئه، برانگیختن و تحریک جنگ داخلی در آنگولا و موزامبیک، سرنگونی و قتل لومومبا در کنگو، حمایت بلندمدت از رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی و تهاجم به عراق)، که «امروز» را نیز به کلی نادیده می‌گیرند. چپ جنگ‌طلب به ایالات متحده ماموریت می‌دهد که قذافی را به خاطر کشتار مردم لیبی برکنار کند، در حالی که هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی هر روز بر سر افغان‌ها و پاکستانی‌ها موشک می‌بارند و آدم می‌کشند.

{ادامه و متن کامل }

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

 

من خشم خداوند هستم

در حال دوره کردن آثار ورنر هرتزوگ هستم. بیشتر فیلم‌های بلندش را چند بار دیده‌ام، اما چون مربوط به سال‌ها پیش می‌شده تصمیم گرفتم دوباره ببینم.

دربارهٔ «آگیره،‌ خشم خداوند» زیاد گفته شده و من قصد ندارم حرف‌هایی را که دیگران بهتر از من گفته‌اند تکرار کنم. اما نکتهٔ جالب تاثیر متفاوتی بود که از دیدن فیلم گرفتم. دست کم دو علت مهم برای این تاثیر متفاوت متصور می‌شوم. اول این‌که «من» در طول این سال‌ها (فکر می‌کنم آخرین باری که آگیره را دیدم حدود ۸ سال پیش بود) عوض شده‌ام و نگاهم نسبت به جهان و فیلم تغییر کرده است. دوم این‌که این‌بار فیلم را با پردهٔ بزرگ دیدم که باعث می‌شود جزییات بیشتری از فیلم مشخص شود. جزییاتی که کارگردان و بازیگر نقش آگیره (کلاوس کینسکی) به دقت پرداخت کرده‌اند.

آگیره به عنوان یک انسان جاه‌طلب، بی‌رحم و متوهم در جستجوی فتح سرزمین‌های بزرگ ناشناخته است و در این مسیر هر آن‌چه دارد فدا می‌کند و تا آخرین لحظه نیز در هذیان خود غوطه‌ور است. طبیعت، درخت‌ها، رودخانه و حتی بومی‌ها و افرادش فقط «وسیله‌هایی» هستند برای رسیدن به هدفی نارسیدنی و وهم‌آلود. نگاه سرد و بی‌روحش، در کنار جاه‌طلبی و توهم‌اش او را به موجودی ترسناک تبدیل کرده است. او علی‌رغم قدرتش هرگز به محیط اطراف مسلط نیست؛ رودخانه و طبیعت وحشی پیوسته از او قربانی می‌گیرند و بومیان ناپیدا از پشت درختان جنگل تیرهای زهرآگین به سوی او و افرادش پرتاب می‌کنند اما او می‌اندیشد که «خداوند زمین» است و می‌تواند این همه را به زیر یوغ خود در آورد. او موجودی است که با تمام قدرت و توان مادی و معنوی‌اش به سوی رویایی پوچ (نیستی) حرکت می‌کند.

آگیره فقط نمایندهٔ انسان اسپانیایی استعمارگر قرن شانزدهم نیست؛ بلکه نمایندهٔ انسان جاه‌طلب، مغرور و متوهم امروزی نیز هست: انسانی که در زلزله‌خیزترین منطقه‌ٔ زمین بیش از ۵۰ نیروگاه هسته‌ای می‌سازد؛ انسانی که به خاطر رسیدن به هدفش حاضر است دنیا را به جنگ بکشد؛ انسان مصرف‌گرایی که تولید بیشتر را تنها راه رسیدن به «هدف» می‌داند و مغرورانه می‌اندیشد که می‌تواند زیست‌کره را مهار کند اما «هیچ زمین سفتی که بتواند وزنش را تحمل کند نمی‌یابد».

آگیره، خشم خداوند، تنها گونه‌ای در کرهٔ‌ زمین است که این توانایی را دارد تا برای رسیدن به رویاهایش، بی‌رحمانه خود و اطرافیانش را از هستی ساقط کند.

* عنوان این پست نقل قول از آگیره است که می‌گوید‌: «من خشم خداوند هستم»

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کاریکاتور روز: شیبِ لغزان

.

شیب لغزان*: «از ماموریت انسان‌دوستانه تا یک جنگ تمام و عیار»

.

.

* توضیح: شیب لغزان نوعی مغالطه (Slippery Slope Fallacy) است که در آن گوینده وانمود می‌کند که رخداد «ب» پیامد اجتناب‌ناپذیر رخداد «الف» است، بدون این‌که برای تببین چنین رابطه‌ای دلیلی ارائه دهد. در بیشتر موارد این مغالطه به صورت زنجیره‌ای از رخدادهای نزدیک به هم ارائه می‌شود که به تدریج «الف» را به «ب» تبدیل می‌کند. عنوان (و محتوای) این کاریکاتور به این مغالطه  اشاره می‌کند. تفسیر من از این کاریکاتور چنین است: برای متقاعد کردن یک مخاطب مخالف «جنگ» به حمایت کردن از «جنگ» می‌توان از یک موضوع مورد توافق عام مثل «انسان دوستی» شروع کرد و به تدریج (و بدون ارائهٔ دلیل) مخاطب را متقاعد کرد که نتیجهٔ اجتناب‌ناپذیر این «انسان‌دوستی» مشارکت در ب و ج و … است که در نهایت به یک «جنگ تمام و عیار» ختم می‌شود. به این ترتیب می‌توان بدون ارائهٔ مستندات و دلایل متقاعد کننده یک «انسان‌دوست» را به یک «طرفدار جنگ» تبدیل کرد.



با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بامزی و بمباران انسان‌دوستانه

با دوستی صحبت می‌کردم که طرف‌دار مداخلهٔ نظامی در لیبی بود. از او پرسیدم علت این‌که خودش را صلح‌گرا می‌داند و در عین حال از اقدام نظامی علیه لیبی حمایت می‌کند چیست؟ کمی صحبت کرد و من هم بیشتر گوش می‌دادم. در جایی از صحبت‌هایش به کودکی‌اش و کارتون محبوبش «بامزی» اشاره کرد. خرسی که با خوردن عسل چنان نیرومند می‌شد که می‌توانست کارهای خارق‌العاده بکند و از هیچ مانعی هم نهراسد. دوستم  به نقل از بامزی گفت:

وقتی قدرتمند باشی و کاری از عهده‌ات برآید باید انجام دهی… مثل بامزی.

حقیقتی است که می‌دانستم اما هیچ‌وقت این‌طور  صریح به مصداقش برخورد نکرده بودم: کارتون‌ها روی بچه‌ها و شکل‌گیری طرز فکر و شخصیت‌ آتی آن‌ها تاثیرهای زیربنایی می‌گذارند. شاید اگر این دوستم در دوران کودکی‌اش کارتون‌هایی مثل «بامزی» را که در آن‌ها «سوپر قهرمان‌های» خوش‌طینت (و احتمالا خشن؟) مدام دنیا را نجات می‌دهند ندیده بود امروز دربارهٔ «بمباران انسان‌دوستانه‌ کشورها» طور دیگری می‌اندیشید.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

 

امپراطور و حقوق بشر: روستایی که از نقشه پاک شد

نیروهای نظامی آمریکایی در تعقیب گروهی از شبه نظامیان (بخوانید مخالفان حضور نظامی آمریکا در افغانستان) یک روستا را با خاک یکسان کرده‌اند.

شدت خشونت و وحشی‌گری به کار گرفته شده در افغانستان نشان می‌دهد که مهار افغانستان به صورت مطلوب امپراطور پیش نرفته است. همانطور که قبلا نوشتم:

… اسناد ویکی‌لیکس جنگی را به تصویر می‌کشد که در آن نیروهای بسیار اندک آمریکایی در مقابل نیروهای توانا و مصمم طالبان که هیچ جایی هم قرار نیست بروند قرار دارند. طالبان می‌دانند که رمز پیروزی آن‌ها، شکست نخوردن است و آن‌ها می‌دانند که شکست نخواهند خورد. آمریکایی‌ها دیر یا زود خواهند رفت و تنها کاری که طالبان باید انجام دهند صبر کردن و آماده شدن است.

پاکستانی‌ها هم می‌دانند که آمریکایی‌ها می‌روند و طالبان یا ائتلافی شامل طالبان کنترل افغانستان را در دست خواهند گرفت. بنابراین آن‌ها قطعا روابط خوب خود را با طالبان حفظ خواهند کرد. همچنین آن‌ها این همکاری و حمایت از طالبان را تکذیب خواهند کرد چرا که آن‌ها نمی‌خواهند روابط‌شان با آمریکا، چه قبل از خروج آن از افغانستان چه بعد از آن، خدشه‌دار شود. آن‌ها نیازمند حامی‌ای هستند که منافع‌شان را در مقابل هند تضمین کند. از آن‌جا که ایالات متحده نه هندی یکه‌تاز در منطقه می‌خواهد و نه می‌خواهد که چین در نقش حامی اصلی پاکستان ظاهر شود (جای‌گزین آمریکا شود)، ریسک این‌که آمریکا بتواند چندان فشاری بر پاکستان وارد کند اندک است. با آگاهی به این موضوع، پاکستانی‌ها با آمریکا کنار می‌آیند: از یک سو به آمریکا کمک می‌کنند و از سوی دیگر به طالبان. قدرت، منافع و واقعیت شکل دهنده‌ی روابط بین کشورهاست و بسیار پیش می‌آید که گروه‌های مختلف داخل یک کشور برنامه‌های متضادی را دنبال کنند.

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: ایران کشور زیبایی‌ست

  • سی سال گذشته و سخت عجیب است » واژه زمان
    برایم عجیب است که نوجوانیِ آن سرباز‌ها را در تلویزیون می‌دیدم و تعجب نمی‌کردم. برایم عجیب است که قلک‌های شکل نارنجک را پر می‌کردیم و تعجب نمی‌کردم. برایم عجیب است که راه قدس از کربلا می‌گذشت و ما هر روز سر صبح‌گاه آن را برای خودمان وعالم تکرار می‌کردیم. برایم عجیب است یادآوری دود اسفند و آخرین آغوش دم اتوبوس برای رفتن این نوجوان و در آن‌سویش آن نوجوانی که حاضر می‌شد در زمستان به کوه و کمر بزند و از مرز رد شود و در تبعید‌گاه خودش فرود آید تا نرود. تصویر بی‌رنگ جوک‌های برنامه صبح جمعه با شما در مورد محتکرها، برایم عجیب است. باور نکردن فعالانه‌ی اخبار رادیو‌های غیر خودی برایم عجیب است. تکرار بی‌نهایت‌بار کارتون‌های تکراری دهه‌ی‌ هفتاد و مکرر شدن لذت ما برایم عجیب است. گذراندن درس آموزش نظامی در دوازده سالگی وقتی که تفنگ واقعا چیز سنگینیست برایم عجیب است. این که نقشه تهران را گرفته بودم و مناطق اصابت موشک را علامت گذاشته بودم برایم عجیب است.
  • جنگ علیه ایران: خوب، بد، زشت » آرش بهمنی
    پاسخ آرش بهمنی به نقد من و ایمایان به نوشته‌ی قبلی‌اش.
  • منفعت‌خواهی یا بشردوستی؟ » ایمایان
    پاسخ ایمایان به پاسخ آرش بهمنی به نقدهای قبلی
  • یه تار گندیده‌ی موی استاد شجریان شرف داره به صد تای تو بی‌غیرت » چهاردیواری
    افتخاری از اتفاقاتی حرف می‌زند که «ناخواسته» گرفتارش شده است. می‌فهمیم چه می‌گوید. این‌طور نیست؟ او ظاهرا در حالتی قرارگرفته است که به آن «جوگیر»شدگی می‌گوییم. یعنی وارد «وضعیت خاصی» شده و جو حاکم او را به سمت این رفتار سوق داده است. برای من خیلی پیش آمده است که در «جو» بخصوصی رفتاری از من سرزده است که با بازنگری آن در وضعیت عادی از رفتارم پشیمان/ از خودم متعجب٬ یا از دست خودم عصبانی شده‌ام. برای شما پیش نیامده است؟
  • ایران کشور زیبایی‌ست » چهاردیواری
    چرا «اداره دولتی زبان» به عنوان زیرمجموعه وزارت دفاع یک «راهنمای زبان فارسی» برای ارتش چاپ کرده است که کلمات موجود در آن به خصوص به ایران مرتبط است و حاوی فرمان‌های نظامی است؟ این سؤال یکی از نمایندگان چپ مجلس آلمان است از یکی از مقامات دولت به نام کریستین اشمیت. جواب کریستین اشمیت این است: فارسی زبانی است که در افغانستان هم صحبت می‌شود … و این کار در خدمت ارتقا «توانایی ارتباط» سربازان ما در افغانستان است. این جواب نماینده مذکور را قانع نمی‌کند. گمان او این است که ارتش آلمان خود را برای جنگی دیگری در خارج از مرزها مثلا در ایران آماده می‌کند. به جمله‌ای در جزوه راهنمای زبان اشاره می‌کند که به درد افغانستان نمی‌خورد. می‌گوید در جزوه یادشده این جمله آمده است که «ایران کشور زیبایی‌ست».
  • از شهروندان/ و از دیگران » چهاردیواری
    امروز صبح تاریک‌روشن توی رختخواب دوباره به یادم آمد. منظورم ماجرای سمانه و سمیه است که به همراه پدر خود یک کارگاه تولید ذغال در آمل راه‌انداخته‌اند. خبر آن را در گودر دیده بودم٬ به نظرم جالب رسید٬ اما این احساس را داشتم که چیزهای مهم‌تری هست. امروز صبح دیدم نه٬ این ماجرا مهم‌تر از این است لای خبرها گم شود. انگار در ویرانه‌ای یک بوته گل درآمده است٬ حیف است خاربوته آن را بپوشاند.
  • فساد و اخلاق » کشتی نوح
    اگر بخواهیم نگاهی به آنچه که در جامعه جریان دارد و فساد خوانده می‌شود بیندازیم (از رشوه و کلاهبرداری و اختلاس گرفته تا دروغ برای فرار از مالیات و غیره) می‌توان به یک نتیجه رسید و آن اینکه همه ی اینها مکانیسم‌هایی است که مردم به کار می‌گیرند تا از پس کار خود بر بیایند و گلیم خود را از آب بیرون بکشند. افرادی که دست به این کارها می‌زنند به جای اینکه سعی کنند تا مشکلی را به صورت ریشه‌ای و جمعی حل کنند، تلاش می‌کنند تا به شکل فردی از پس مشکلی که گریبان‌شان را می‌گیرد بر آیند. مثلا اگر کسی احساس کند مالیات ظلمی است که بر او وارد می‌شود و از گوشه و کنار می‌شنود که فلان آدم بانفوذ توانسته از مالیات بگریزد، او هم به نوبه خود سعی می‌کند با رشوه یا دروغ همین کار را بکند..

* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نه ایرانی که این‌ها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می‌کنند

بخش‌هایی از صحبت‌های میرحسین موسوی در دیدار با چند نفر از آزادگان (تاکیدها از من است):

این روزها در کنار این همه‌ی مشکلاتی که گریبان‌گیر کشور است سر و صداهایی در مورد نسبت اسلام و ایران بلند شده است. البته کاملا مشهود است که سر و صدا برای اهداف خاص سیاسی است. عده‌ای همان‌طور که صدها میلیارد دلار درآمد نفتی کشور را در سال‌های گذشته به چاه ویل سرازیر کرده‌اند امروز دنبال آن هستند که سرمایه‌های هویتی ملت را برای به دست آوردن منافع جناحی کوتاه مدت چوب حراج بزنند و گرنه همه ما می‌دانیم که برای رزمندگان ما در دفاع مقدس که از سرزمینمان دفاع می کردند بحثی به عنوان تقابل ایران و اسلام وجود نداشت.

در این جنگ نابرابر طولانی یک سانتی‌متر از خاک میهن عزیزمان واگذار نشد، در عین حال جبهه‌ها بالاترین جایگاه تجربیات عرفانی بود. در این جنگ، لحظه‌های عشق به میهن در مقابل عقاید مذهبی قرار نگرفت بلکه آنچه ما شاهد آن بودیم آمیختگی اسلام و ایران در یک هویت واحد فراگیر بود. اصولا هویت ملی اول انقلاب به نوعی تعریف شده بود که در راهپیمائی‌های منجر به پیروزی انقلاب، زرتشتیان و مسیحیان و کلیمیان در میان صفوف مسلمانان اعم از شیعه و سنی بودند و در جبهه‌ها هم کنار هم در کنار رزمندگان تکبیرگو رزمنده‌های اقلیت‌های دیگر نیز حضور داشتند و همیشه هم دارند.

آن زمان هیچ کس دنبال دوختن قبایی برای خود یا استفاده از سرمایه‌های ملی نبود. به همین دلیل اصلا نگرش دوگانه و رفتار متناقضی به نام ملت ایران و اسلام تعریف نمی‌شد. در بحث‌های اخیر متاسفانه طرح یک جنگ زرگری تازه برای خط‌ کشی‌های تازه دیده می‌شود و جالب است که امروز کسانی مدعی مکتب ایران شده‌اند که در کوتاه‌ترین زمان سازمان میراث فرهنگی کشور را متلاشی کردند. سازمانی که حافظ و نگهدارنده مظاهر هویت ملی ما باید باشد امروز شاهد آن هستیم که همان بلاهایی که بر سر سازمان برنامه آمد بر سر این سازمان نیز در حال فرود آمدن است.

در این جنگ زرگری از نگاه معاصر به اسلام و ایران طفره می‌روند. گفته نمی‌شود که کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید از آن دفاع شود. ایرانی با بالاترین آلودگی به اعتیاد، ایرانی با ۱۴٫۵درصد نرخ بیکاری و ۲۹درصد بیکاری در میان جوانان، ایرانی با زندان‌های پر از زندانیان سیاسی و دهان‌های دوخته و رسانه‌های خفه شده و حقوق بشر پایمال شده، ایرانی که به دلیل سیاست‌های خانمان‌برانداز فاصله‌اش با کشورهای همسایه رقیب بیشتر می‌شود. کسی در این جنگ زرگری نمی‌پرسد که کجا رفت سند چشم‌انداز بیست ساله برای ایران پیشرفته. وقتی در این دعوا اسلام هم مطرح می‌شود گفته نمی‌شود که با گسترش سلطه دروغ و ریا چه بر سر اسلام آمده است. آیا این اسلام، اسلام آن مرجع عالیقدری است که به دلیل حق‌گویی خانه‌اش ویران می‌شود یا اسلام امام جمعه‌ای است که بدون خم به ابرو آوردن تهمت یک میلیارد دلار پول از بیگانه گرفتن و منتظر ۵۰ میلیارد دلار دیگر ماندن را به رقبای سیاسی می‌زند. یا اسلامی که به بهانه آن توسط سران بالای امنیتی افسانه‌سرایی پر از تهمت و دروغ در جامعه پخش می‌شود و در آن به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدارگرایان سی سال گذشته انقلاب به زیر سوال می‌رود. وقتی ۷ چهره شاخص و با سابقه روشن ادعانامه‌ای بر علیه این افسانه‌سازی به قوه قضائیه تحویل می‌دهند خودشان به زندان اوین برگردانده می‌شوند. آیا در اسلامی که حضرت علی(ع) آن را معرفی می‌کنند امکان دارد به جای متهمان، شاکیان را زندانی کنند؟

نه ایرانی که اینها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می کنند و آن را ابزاری برای رسیدن به مطامع و منافع خود قرار می‌دهند.

ملت ما پیرو اسلامی است که مقتدایش علی (ع) است که وقتی یک عنصر غیر مسلمان جامعه، او را متهم می‌کند با او در یک ردیف در مقابل قاضی می‌نشیند و مختصر تبعیضی را که قاضی در حق او روا نمی‌دارد، بر نمی‌تابد. با تکرار این جمله که جامعه ما و حکومت ما اسلامی است چیزی ثابت نمی‌شود.اصل جواب به این سوال است که چرا در حکومتی با ادعای مسلمانی رئیس شورای نگهبان قانون اساسی در کنار یک مدیر شناخته شده سابق کشور در مقابل قاضی نمی‌نشیند تا به شکایتی که علیه او شده رسیدگی شود و در عوض آن مدیر را به زندان می‌برند.

امروز که کشور با مسائل و بحران‌های مختلفی در سطح خارجی و داخلی روبروست. یکی از راه‌های برون رفت از این بحران‌ها برچیدن دروغ از جامعه و متوقف کردن این موج سازی‌های کاذب است. به جای این جریان‌سازی‌ها و افسانه‌سرایی‌های بیهوده امنیتی باید با ملت صادق بود. و به جای طرح جنگ اسلامی-ایرانی باید به مردم گفته شود آیا حکومت حق ملت را در قانون اساسی قبول دارد یا نه و اگر قبول دارد چرا نه تنها آن اصول رعایت نمی‌شود بلکه خلاف آن در جامعه عمل می‌شود. به گونه‌ای که قانون‌گریزی نقض حقوق بنیادین و اصول اولیه عدالت نهادینه می‌شود. گفتن اینکه ایران آزادترین در جهان است در حالی که زندان‌های ما پر از زندانیان سیاسی است مشکل را حل نمی‌کند .انکار مشکلات اقتصادی نیز در حالی که مردم آثارآن را هر روز با پوست و گوشت خود حس می‌کنند چیزی را حل نمی‌کند.

از انحصارگری سرکوب وتخریب دست بردارید به مردم و داوری ملت اعتماد کنید صلح اجتماعی ایجاد کنید مشکلات به پشتوانه همت این ملت سر فراز حل می‌شود و بحران‌ها پشت سر گذاشته می‌شود. مشکل موقعی حل می‌شود که زمینه انتخابات‌های آزاد غیرگزینشی را فراهم آوریم و قوه قضائیه نشان دهد که از بازجوهای امنیتی فرمان نمی‌گیرد و مستقل است. بنده یقین دارم تشکیل یک دادگاه منصف و مستقل و علنی برای رسیدگی به همین شکایتی که هفت نفر از چهره‌های شناخته شده کشور تسلیم قوه قضائیه کرده‌اند بیش از توپ و تفنگ و موشک‌هایمان در برگرداندن امنیت به کشور می‌تواند موثر باشد.

همه باید بدانیم رفع خطرهای امنیتی برون مرزی، جلب قلب‌های مردم از طریق احقاق حقوق آنهاست. شما به مردم بازگردید آنگاه خواهید دید به سرعت دانه‌های این بحران جمع خواهد شد و نیاز به معاملات و مراودات غیر شفاف که لاجرم تامین کننده‌ی منافع ملی نیست و یا تحمیل درد و رنج بیهوده قابل اجتناب به مردم نخواهید داشت. البته برگشت به مردم مشکلاتی هم دارد که شاید سخت ترین آنها تن دادن به آرای مردم به جای آرای دولتیان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دخالت بشردوستانه: افسانه یا واقعیت؟

می‌خواستم درباره‌‌ی نوشته‌ی آقای «آرش بهمنی» که تحت عنوان «جنگ علیه ایران و وظیفه اپوزیسیون» در سایت روزآن‌لاین و همین‌طور وبلاگ شخصی‌اش منتشر شده بنویسم که دیدم وبلاگ ایمایان هم پاسخ خوب و کاملی داده. بنابراین سعی می‌کنم حرف‌هایم را خلاصه‌ بگویم.

آقای بهمنی معتقد است که تغییرات ماهوی و مهمی در جهان رخ داده (تغییر پارادایم) و در این پارادایم جدید «حق دخالت بشردوستانه» به رسمیت شناخته می‌شود که به کشورها اجازه می‌دهد با شرایط خاصی (که خود بعدا ذکر می‌کند) در امورات کشورهای دیگر مداخله -حتی از نوع نظامی- کنند:

پیش از این، بسیاری از روشنفکران، به راحتی قادر بودند در تقبیح جنگ، سخن‌ها بگویند و آن را بی‌محابا مورد حمله قرار دهند. به نظر می‌رسد اما در دنیای امروز، اوضاع دیگرگونه شده است. در جهانی که هر کشوری، می‌تواند تهدیدی برای امنیت جهانی باشد، مقوله ای به نام «حق دخالت بشردوستانه» به وجود آمده است. نمونه بارز این مساله، آنچه بود که در عراق اتفاق افتاد. حمله آمریکا ـ به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی جهان ـ به کشوری که سال ها بود دچار یک حکومت استبدادی بود و از سویی نظم جهانی را نیز به خطر می‌انداخت، پارادایمی نوین را در عرصه جهانی به وجود آورد. گرچه می‌توان حمله آمریکا را ناشی از منفعت طلبی های اقتصادی، جاه طلبی سیاسی، تسلط بر منابع و ذخایر انرژی و… دانست و یا به تلفات جنگ نیز اشاره کرد، اما بلاشک، پس از حمله آمریکا، مردم عراق دموکراسی را برای نخستین بار در چند دهه اخیر تجربه کرده اند، همسایگان عراق از  شر دیکتاتوری مزاحم ـ که طی یک دهه با دو کشور ایران و کویت درگیر شد ـ خلاص شده اند و مردم عراق، دیگر بستگان خود را در گورهای دسته جمعی نمی‌جویند. حمله آمریکا به عراق و افغانستان، افسانه این جمله که «دموکراسی از کوله پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» را نیز نقض کرده است.  (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در همین پاراگراف کوتاه چندین فرضیه و نتیجه‌گیری قابل تردید آورده شده است:

  • آیا روشن‌فکران امروز، نمی‌توانند به راحتی قبل در تقبیح جنگ (مثلا حمله‌ی نظامی به ایران) سخن بگویند؟
  • آیا در جهان امروز «هر کشوری» می‌تواند امنیت جهانی را تهدید‌ کند؟ کشورهایی که به سختی امکان اعمال نفوذ در حوزه‌ی داخلی یا منطقه‌ای خود را دارند چگونه می‌توانند تهدیدی علیه امنیت جهانی باشند؟
  • کشورهایی که حوزه‌ی نفوذ و قدرت تاثیرگذاری بسیار زیادی دارند چگونه نه تنها تهدیدی علیه امنیت جهانی نیستند که به عوامل و الگوهای بارز دخالت بشردوستانه تبدیل می‌شوند؟
  • دخالت بشردوستانه حق است یا وظیفه؟ هر دوی این مفاهیم در فلسفه‌ی سیاسی وجود دارد ولی نویسنده به «حق دخالت کردن» (right to interfere) اشاره می‌کند اگر چه در بندهای بعد بحث «وظیفه‌ی دخالت کردن» (duty to interfere) را مطرح می‌کند.
  • آیا حمله‌ی نظامی آمریکا به عراق واقعا نمونه‌ی بارز «حق دخالت بشردوستانه» بود؟ تا جایی که می‌دانیم در سطح رسانه‌ای علت حمله به عراق چیز دیگری عنوان شده بود.
  • حکومت عراق استبدادی بود، اما آیا نظم جهانی را به خطر می‌انداخت؟ و برفرض که چنین بود، آیا «حق دخالت بشردوستانه» شامل کشورهایی که نظم غالب جهانی را به خطر بیاندازند نیز می‌شود؟ (یعنی به موارد نقض شدید حقوق بشر محدود نمی‌شود؟)
  • آیا «بلاشک» پس از حمله‌ی آمریکا به عراق، مردم این کشور تجربه‌ی دموکراسی داشته‌اند؟
  • چگونه حمله‌ی آمریکا به عراق و افغانستان، مثال نقض جمله‌ی «دموکراسی از کوله‌پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» است؟

در ادامه، نویسنده شرایطی که در آن «حق دخالت بشردوستانه» به وجود می‌آید را توضیح می‌دهد:

البته نباید فراموش کرد که «حق دخالت بشردوستانه» مشروط به شرایطی است. هرگاه حقوق بنیادین انسان‌ها، به نحو سیستماتیک و گسترده توسط دولت‌ها یا توسط گروهی در جامعه نقض ‌شود، هر کسی که از این نقض گسترده‌ آگاه است، و می‌تواند در دفاع از این قربانیان اقدامی بکند، اخلاقا «موظف» است که در این زمینه اقدام بکند. به تعبیر دیگر، آن افراد یا نهادها حق (و بلکه وظیفه) دارند که در امور داخلی آن کشور دخالت کنند و آن دولت را از نقض حقوق اساسی آن انسان‌ها بازدارند و از قربانیان نقض حقوق بشر دفاع بکنند. اما این دخالت در صورتی مجاز است که دست کم چند شرط مهم احراز شده باشد: اول آنکه حقوق اساسی به نحو گسترده و سیستماتیک مورد نقض قرار گرفته باشد. دوم آنکه قربانیان از عهده‌ی دفاع از خویشتن برنیایند، یعنی به تنهایی توانایی مقابله و دفع آن مخاطرات را نداشته باشند. (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در این‌جا صحبت از حق دخالت به «وظیفه‌ی دخالت» (duty to interfere) رسیده و شبهه‌ی مهم جدیدی به وجود آمده و آن این است که در بیان شرط‌های ضروری برای مجاز بودن «دخالت بشردوستانه» اشاره‌ای به تبعیت از قوانین بین‌المللی نشده است. آیا مداخله‌‌ی نظامی در امورات یک کشور (صرف‌نظر از این‌که چه شرایطی بر آن حاکم باشد) بدون وفاق جهانی و خارج از نظم قانونی و ثبت شده‌ی بین‌المللی پذیرفته شده است؟ آیا چنین اقدامی (حمله‌ی نظامی به یک کشور دیگر خارج از چهارچوب قوانین بین‌المللی)، «حمله‌ی متجاوزانه» (war of aggression) و جرم بین‌المللی نیست؟ آیا چنین شرطی (وفاق بین‌المللی در چهارچوب نهادهای قانونی موجود) از اساسی‌ترین پیش‌نیازهای هرگونه مداخله‌ی نظامی علیه یک کشور فرضی نیست؟ چرا آقای بهمنی به این پیش‌شرط مهم اشاره نکرده است؟

آرش بهمنی در ادامه به ایران و موضع نیروهای منتقد در صورت اقدام نظامی علیه آن می پردازد. اولا که کنارهم نهی ایران امروز با عراق دوران صدام حسین جای تامل دارد. حکومت عراق که دست کم به ایران و کویت حمله‌ی متجاوزانه انجام داده بود را چطور می‌شود با ایرانی که خود قربانی تجاوز است مقایسه کرد؟ درست است که در سطح رسانه‌های وابسته به نهادهای قدرت در غرب، پروژه‌ی هیولاسازی از ایران مدت‌هاست که کلید خورده اما آیا در سطح واقع‌بینانه و تحلیلی چنین مقایسه‌ای وجاهت دارد؟ او در همین قسمت می‌نویسد:

بلاشک، استقرار حکومتی دموکراتیک که قواعد حقوق بشری را مدنظر قرار دهد، برای غرب می تواند بزرگ ترین تضمین برای نهادهای بین المللی و کشورهای غربی باشد که تلاش برای دست یابی سلاح‌های هسته‌ای و یا حتی دست‌یابی به آن از سوی حکومت مستقر در ایران، صلح و امنیت جهانی را در خطر نمی اندازد.

با در نظر گرفتن مقدمه‌ی بحث، برداشت من از جمله‌ی بالا این است:

  • احتمالا منظور نویسنده از «حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر» مصداق‌هایی شبیه نمونه‌های واقعا موجود غربی در جهان امروز است و نه تعریف آرمانی چنین حکومتی.
  • چنین حکومتی، اگر در جستجوی سلاح هسته‌ای باشد یا حتی به آن دست یابد، خطری برای صلح و امنیت جهانی نیست.
  • یا به عبارت واضح‌تر حکومت‌های شبیه غرب حق دارند سلاح هسته‌ای داشته باشند و  خطری برای صلح و امنیت جهانی نیستند.
  • از مقدمه‌ی نوشته‌ی آقای بهمنی و به کار بردن واژه‌ی «استقرار» برداشت می‌شود که با دخالت نظامی آمریکا (یا غرب) در ایران می‌توان چنین حکومتی را در ایران مستقر کرد (حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر).

حدود نیمی از زرادخانه‌ی هسته‌ای جهان در اختیار چنین کشورهایی است (دموکراسی غربی) که از قضا به شهادت تاریخ معاصر به شدت برای صلح و امنیت جهان هم خطرناک بوده‌اند و صرف‌نظر از این که در تاریخ معاصر هیچ مداخله‌ی نظامی‌ای منجر به استقرار حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر (با همان استانداردهای موجود در غرب) نشده است، معلوم نیست چرا چنین حکومتی حتی در صورت مستقر شدن برای جهان بی‌خطرتر خواهد بود.

اما قصد من نقد خط به خط این نوشته نبود که می‌شود همین‌طور ادامه داد. در شرایطی که ایران یکی از خطرناک‌ترین و بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ معاصرش را سپری می‌کند، نقش فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی باید کمی بیشتر از تکرار پیش‌فرض‌ها و الگوهای تولید شده توسط قدرتمندترین بازی‌گردانان جهانی باشد. متاسفانه، نوشته‌ی آقای آرش بهمنی فقط یک نمونه از حجم قابل توجه مطالبی است که خواسته یا ناخواسته با بدیهی انگاشتن این پیش‌فرض‌ها و الگوها، عملا به توجیه حرکت‌های توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه‌ی کشورهای بزرگ غربی می‌پردازند. این نگرش در بدترین حالت ممکن است شبیه پروپاگاندای برخی محافل جنگ‌طلب به نظر برسد و در بهترین حالت تحلیل‌هایی ضعیف و سطحی ارائه می‌کند که تصویری مغشوش و نادقیق از اوضاع ایران به مخاطبان می‌دهد.

مرتبط:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ویکی‌لیکس و جنگ در افغانستان

به دنبال فاش شدن تعداد بسیار زیادی از گزارش‌ها و اسناد طبقه‌بندی شده‌ مربوط به عملیات ارتش آمریکا در افغانستان متن زیر ترجمه‌ی آزاد (و تلخیص) از تحلیل استراتفور از واقعه است. به نظرم بسیار مهم است که بدانیم در همسایگی‌ کشور ما چه اتفاقی در حال افتادن است. به خصوص این‌که ماندن یا خارج شدن نیروهای آمریکایی از افغانستان می‌تواند روی وضعیت ایران و کشاکش آن با آمریکا تاثیر جدی بگذارد.

سعی کرده‌ام ترجمه دقیق و تلخیص حاوی همه‌ی نکات مهم باشد، اما طبیعتا پیشنهاد می‌کنم در صورت امکان متن کامل را به زبان انگلیسی مطالعه کنید.

حجم و گوناگونی اسناد افشا شده توسط وب‌گاه ویکی‌لیکس (WikiLeaks) بسیار قابل توجه است: از گزارش‌های تاکتیکی واحدهای نظامی کوچک گرفته تا تحلیل‌های راهبردی و کلید‌ی‌تر سیاسی-نظامی مربوط به روابط بین ایالات متحده‌ی آمریکا و پاکستان.

در نگاه اول تصور این‌که این طیف وسیع از اطلاعات امنیتی در یک بانک اطلاعاتی معین نگهداری شده باشد دشوار است. از سوی دیگر، تصور این‌که یک فرد به تنهایی به تعداد زیادی بانک اطلاعاتی پراکنده دسترسی داشته و توانسته باشد بدون دیده شدن مطالب مربوطه را گردآوری، انتخاب و منتشر کند نیز دشوار به نظر می‌رسد.

شایان ذکر است که اطلاعاتی که تا این لحظه توسط این مدارک فاش شده، چندان حساس و با اهمیت نیستند و در دسته‌ی «محرمانه» (secret) یا کمتر قرار دارند. به هر حال نکته‌ی مهم این است که مطالب منتشر شده تقریبا با آن‌چه درباره‌ی جنگ در افغانستان تصور می‌شود انطباق دارد.

اطلاعات افشا شده، احتمالا از منابع اطلاعاتی مختلفی گردآوری شده. چنان‌چه این افشاگری غیرعمدی بوده باشد (unauthorized leak) نشانه‌ی اشکال جدی در سیستم امنیتی است که قطعا این ضعف بزرگ امنیتی تا این لحظه باید شناسایی شده و دستگیری عامل این نشت خبری نیز اعلام شده باشد. از طرف دیگر تصور این‌که همه‌ی چنین اطلاعات متنوع و گوناگونی در یک نقطه و در دسترس یک یا چند نفر نگهداری شده باشد که بتوانند بدون دیده شدن آن‌ها را به خارج منتقل کنند نیز عجیب است.

افشای اسناد ویکی‌لیکس موجب ایجاد موجی از حیرت و شگفتی شده است، اما این حیرت و شگفتی بیشتر تصنعی است تا حقیقی. این اسناد اگر چه جزییات بسیاری را فاش می‌کنند، اما چندان با آن‌چه بیشتر مردم به آن باور داشتند متفاوت نیستند. جالب آن‌که این مطالب حتی با آن‌چه مقامات نظامی آمریکایی می‌گویند نیز مغایرت چندانی ندارد. هیچ‌کس نمی‌گوید اوضاع جنگ خوب است، اگر چه بعضی معتقدند که شاید با گذر زمان بهتر شود.

همین‌طور تصویر طالبان به عنوان یک نیروی جنگنده‌ی توانا نیز موضوعی دانسته و فراگیر است. اگر آن‌ها نیروهای توانایی نبودند که آمریکا در شکست دادن‌شان این‌چنین دچار مشکل نمی‌شد. این طور به نظر می‌رسد که اسناد ویکی‌لیکس حاوی دو ادعای استراتژیک مهم هستند: اول این‌که جنگجویان طالبان پیچیده‌تر از آن‌‌چه عموم مردم می‌پندارند هستند. مثلا این ادعا که طالبان بر ضد هواپیماهای آمریکایی از سیستم پدافندی قابل حمل توسط نفر (man-portable air defense systems) استفاده کرده است و ثانیا این سوال که طالبان این سلاح‌ها را از کجا تهیه می‌کند چرا که بدون شک خود تولید کننده‌ی آن‌ها نیست.

بحث مهم موضوع خطوط تامین (supply lines) و مناطق امن (sanctuaries) طالبان است. در اسناد ویکی‌لیکز مدارکی وجود دارد که پاکستانی‌ها را متهم به تامین منابع و در اختیار قرار دادن منطقه‌های امن به طالبان می‌کند و نشان می‌دهد که آن‌ها همزمان مانع از ورود نیروهای آمریکایی به پاکستان (جهت پاکسازی این منطقه‌های امن طالبان) می‌شوند و توانایی یا تمایلی هم برای اجرا عملیاتی بر ضد طالبان ندارند.

اگر چه شاید تکان دهنده به نظر برسد، اما این اتهام که اسلام‌آباد از نیروهای معاند با نیروهایی آمریکایی حمایت می‌کند موضوع جدیدی نیست. بعد از شکست شوروی در 1989 در افغانستان سیاست آمریکا در منطقه واگذاری عملیات افغانستان به پاکستان بود. استراتژی آمریکا این بود که از جهادگران اسلام‌گرا علیه شوروی‌ها استفاده کند اما برای تامین و ارتباط با آن‌ها از نفوذ یکی از زیر مجموعه‌های دستگاه امنیتی و اطلاعاتی پاکستان به نام (ISI) استفاده کند. هنگامی که شوروی‌ها و آمریکایی‌ها افغانستان را ترک کردند، دستگاه اطلاعاتی پاکستان تلاش کرد دولتی متشکل از متحدان خود را در افغانستان سرکار بیاورد، تا این‌که در 1996 طالبان قدرت را در کابل به دست گرفت. روابط بین ISI و طالبان (که به شکل‌های مختلف وارث مجاهدان ضدشوروی هستند) عموما شناخته شده است. اسناد ویکی‌لیکس مدعی هستند که رابطه‌ی دستگاه اطلاعاتی پاکستان و طالبان دست نخورده باقی مانده است. صرف‌نظر از نکته که پاکستانی‌ها این رابطه را انکار می‌کنند، مقامات نظامی و سیاسی آمریکایی بارها به صورت رسمی یا غیررسمی چنین اتهامی را مطرح کرده‌اند. در نتیجه افشای این موضوع توسط اسناد ویکی‌لیکس اگر چه جالب است، فقط می‌تواند کسانی را حیرت‌زده کند که دوست دارند حیرت‌ کنند.

ایالات متحده طالبان را از قدرت ساقط کرد، اما هرگز آن را شکست نداد و تلاش جدی‌ای هم برای شکست دادن آن انجام نداد، چرا که شکست دادن طالبان نیازمند منابع عظیمی است که در اختیار آمریکا نیست. افغانستان موضوع درجه‌ی اولی برای آمریکا نیست، و القاعده نیز در کشورهای دیگر به ویژه پاکستان حضور قوی دارد و در نتیجه اشغال افغانستان به منظور مقابله با القاعده بی‌معنی است.

اما افغانستان برای پاکستان ناحیه‌ای حاوی منافع استراتژیکی بنیادی است. پشتون‌ها مهم‌ترین قوم منطقه هستند که در سراسر مرز افغانستان-پاکستان گسترده‌اند. همچنین چنان‌چه نیروهای متخاصم در افغانستان حضور داشته باشند (مانند آن‌چه در زمان شوروی بود) پاکستان از دو سمت افغانستان در غرب و هند در شرق به مخاطره خواهد افتاد. بنابراین از لحاظ استراتژیکی برای پاکستان بسیار مهم است که افغانستان تحت کنترل و نفوذ این کشور باشد یا این‌که دست کم یک کشور بی‌خطر باقی بماند.

غیرمنطقی خواهد بود اگر از پاکستانی‌ها انتظار داشته باشیم همکاری خود را با نیروهایی که فکر می‌کنند بعد از خروج آمریکا بخش بزرگی از دولت آینده‌ی افغانستان را تشکیل می‌دهند قطع کنند. پاکستانی‌ها می‌دانند که حضور آمریکا در افغانستان موقتی است. آن‌ها می‌دانند که افغانستان برای آمریکا وسیله‌ای برای نزدیک شدن به یک هدف است و نه خود آن هدف. پاکستانی‌ها می‌دانند طالبان در افغانستان شکست نخواهد خورد و با توجه به این‌که آن‌ها در افغانستان آشوب نمی‌خواهند، بسیار منطقی است که از طالبان حمایت کرده و با آن همکاری نزدیک داشته باشند. البته واضح است که با توجه به این‌که ایالات متحده نیرومند است و تنها اهرم مهمی است که پاکستان علیه هند دارد، پاکستانی‌ها هرگز نمی‌توانند حمایت خود از طالبان را به سیاست رسمی خود تبدیل کنند. ایالات متحده‌ی آمریکا شرایطی را به وجود آورده که تنها سیاست عقلانی پاکستان در پیش‌ گرفتن یک روی‌کرد دو-رویه است: مخالفت ظاهری با طالبان و حمایت پنهانی از آن.

این موضوع فقط برای کسانی عجیب به نظر می‌رسند که بخواهند چشمان خود را بر واقعیت‌های پاکستان ببندند و آمریکایی‌ها هرگز این‌کار را نمی‌کنند. همان‌طور که اسناد ویکی‌لیکس هم نشان می‌دهد، مدارک فراوانی وجود دارد که نشان‌گر روابط پنهانی دستگاه اطلاعاتی پاکستان (ISI) با طالبان است. آمریکایی‌ها می‌دانند که نمی‌توانند این روابط را قطع کنند. آن‌ها از یک‌سو به خدماتی که پاکستان می‌تواند در اختیارشان قرار دهد راضی ماندند و از سوی دیگر آن‌ها را تحت فشار قرار دادند تا حمایت خود را از طالبان بکاهد تا جایی که کم‌کم این دلهره در آمریکا پیدا شد که ممکن است این فشارها منجر به ناپایدار شدن پاکستان شود. از آن‌جایی که برای آمریکا پایدار بودن پاکستان مهم‌تر از پیروزی در افغانستان است (پیروزی‌ای که به هر حال هرگز رخ نخواهد داد) – آمریکا فشارها را بر پاکستان کمتر و حمایت‌هایش را بیشتر کرد. اگر پاکستان از هم می‌پاشید، هند به تنها قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد که مطلوب آمریکا نیست.

اسناد ویکی‌لیکس جنگی را به تصویر می‌کشد که در آن نیروهای بسیار اندک آمریکایی در مقابل نیروهای توانا و مصمم طالبان که هیچ جایی هم قرار نیست بروند قرار دارند. طالبان می‌دانند که رمز پیروزی آن‌ها، شکست نخوردن است و آن‌ها می‌دانند که شکست نخواهند خورد. آمریکایی‌ها دیر یا زود خواهند رفت و تنها کاری که طالبان باید انجام دهند صبر کردن و آماده شدن است.

پاکستانی‌ها هم می‌دانند که آمریکایی‌ها می‌روند و طالبان یا ائتلافی شامل طالبان کنترل افغانستان را در دست خواهند گرفت. بنابراین آن‌ها قطعا روابط خوب خود را با طالبان حفظ خواهند کرد. همچنین آن‌ها این همکاری و حمایت از طالبان را تکذیب خواهند کرد چرا که آن‌ها نمی‌خواهند روابط‌شان با آمریکا، چه قبل از خروج آن از افغانستان چه بعد از آن، خدشه‌دار شود. آن‌ها نیازمند حامی‌ای هستند که منافع‌شان را در مقابل هند تضمین کند. از آن‌جا که ایالات متحده نه هندی یکه‌تاز در منطقه می‌خواهد و نه می‌خواهد که چین در نقش حامی اصلی پاکستان ظاهر شود (جای‌گزین آمریکا شود)، ریسک این‌که آمریکا بتواند چندان فشاری بر پاکستان وارد کند اندک است. با آگاهی به این موضوع، پاکستانی‌ها با آمریکا کنار می‌آیند: از یک سو به آمریکا کمک می‌کنند و از سوی دیگر به طالبان. قدرت، منافع و واقعیت شکل دهنده‌ی روابط بین کشورهاست و بسیار پیش می‌آید که گروه‌های مختلف داخل یک کشور برنامه‌های متضادی را دنبال کنند.

آن‌چه تاکنون از اسناد ویکی‌لیکس دیده‌ایم، جزییات بیشتری از همان قدرت، مناقع و واقعیت‌هایی را نشان می‌دهد که ما از قبل می‌دانستیم. آن‌ها واقعیت جدیدی را افشا نمی‌کنند. درباره‌ی این «افشاگری‌های تکان دهنده» بسیار گفته خواهد شد اما همان‌طور که گفتیم، این نکات فقط کسانی را شوکه خواهد کرد که دوست دارند شوکه شوند. جنگ در افغانستان درباره‌ی نیروهای ناکافی آمریکا و متحدانش در مقابل دشمنی تواناست که در خانه‌ی خود می‌جنگد و پاکستان موقعیت خود را با توجه به نتیجه‌ی محتوم جنگ (پیروزی طالبان) تعیین می‌کند. اسناد ویکی‌لیکس جزییات این داستان کلی را نشان می‌دهد.

و ما می‌مانیم و این معما که این مجموعه‌ی اسناد و مدارک توسط چه کسی گردآوری شده‌ است، و این‌که چه کسی به آن‌ها دسترسی داشته و زمان و امکانات کافی هم داشته که آشکارا کلیه‌ی روش‌های مرسوم حفاظتی را دور بزند و آن‌ها را به دنیای بیرون منتقل کند. تصویری که ما داریم یک فرد گمنام یا یک گروه کوچک است که تلاش دارند «واقعیت تکان ‌دهنده» را به گوش مردم برسانند. نکته اما این است که این واقعیت تکان دهنده نیست. صرف‌نظر از جزییات همه‌ی این واقعیت‌ها از پیش آشکار بود. چه کسی می‌خواهد جزییات واقعیتی را که همه می‌دانند بیان کند و به همه‌ی این اطلاعات هم دسترسی دارد و می‌تواند بدون لو رفتن آن‌ها را افشا کند؟ هر کس که هست، مهم‌ترین پرونده‌ برای خروج محتوم از افغانستان را ساخته و پرداخته است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پاک کردن صورت مساله: ارتشی که دشمن خود را تقویت می‌کند

در قسمت قبلی مجموعه‌ی «پاک کردن صورت مساله» درباره‌ی حل مشکل (problem solving) صحبت کردم و تاکید کردم که :

یک راه حل خوب نباید مشکل اولیه را با مشکل بزرگ‌تری جایگزین کند.

امروز به یک نمونه‌ی جالب از بهینه‌سازی جزئی‌نگر (sub-optimization) برخورد کردم که می‌تواند به بحث فوق مربوط باشد. تحقیقی که توسط کمیته‌ای زیر نظر کنگره‌ی آمریکا انجام شده نشان می‌دهد که ارتش آمریکا در سال‌های اخیر به صورت ناخواسته طالبان را تامین مالی می‌کرده است!

شرح داستان این است که نیروهای نظامی آمریکایی در افغانستان (مثل هر نیروی نظامی دیگری) احتیاج به منابع (سوخت، آذوقه، تجهیزات و …) دارند که توسط زنجیره‌ی تامین (supply chain)  ارسال می‌شود. بخش بزرگی از این پیمان‌کارها برای تامین امنیت محموله‌هایی که از داخل خاک افغانستان عبور می‌کنند از پیمان‌کارهای محلی استفاده می‌کنند که آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود از نیروهای محلی دیگری استفاده می‌کنند و در نتیجه دقیقا مشخص نیست هزینه‌ای که صرف انتقال سیورسات نیروهای آمریکایی می‌شود در نهایت به جیب چه گروه‌هایی می‌رود. در گزارش کمیته‌ی فوق آمده که درآمد طالبان از منابع آمریکایی (به شیوه‌ی فوق) بین 100 تا 400 میلیون دلار در سال است. این در حالی است که درآمد طالبان از طریق کشت تریاک حدود 300 میلیون دلار در سال است. یعنی این امکان وجود دارد که طالبان بیش از نیمی از درآمد خود را از جیب دشمن خود کسب کند!

معمولا هدف مدیران یا فرماندهان این است که فعالیت سیستم مورد نظرشان را بهینه کنند. اما مساله این است که هر سیستم (مثلا الف) بخشی از سیستمی بزرگ‌تر یا مادر (سیستم ب) است و در صورتی که دقت کافی به خصوصیت‌های سیستم‌ مادر و نوع ارتباط (نوع و شدت جریان‌های ورودی و خروجی) دو سیستم با یکدیگر نشود ممکن است تدبیرهایی که سیستم اصلی را بهینه می‌کنند، به غیربهنیه شدن سیستم مادر بیانجامند.

در این مثال می‌توان گفت یافتن ارزان‌ترین پیمان‌کاران محلی برای تامین امنیت محموله‌های مورد نیاز لشگرهای آمریکا در افغانستان شاید در سطح سیستم اصلی (زنجیره‌ی تامین منابع) بهینه و مناسب به نظر برسد (هزینه‌ی بالایی ندارد؛ ارسال محموله‌ها هم انجام می‌گیرد؛ …) اما در سطح سیستم مادر (میدان کارزار افغانستان به معنای بزرگ‌تر آن) غیر بهینه است چرا که منجر به تزریق پول به طالبان و در نتیجه تقویت آن می‌شود. در این جا «بهینه‌سازی جزئی‌نگر» رخ داده است. یعنی بهینه‌سازی در مقیاس کوچک انجام شده بدون این‌که به بهینه‌سازی سیستم بزر‌گ‌تر توجه شود.

بهینه‌سازی جزئی‌نگر می‌تواند به تغییر صورت مساله (problem shifting) منجر شود. برای یادآوری یک‌بار دیگر دیاگرام-مدل زیر را مرور کنیم:

(اگر تصویر واضح نیست روی آن کلیک کنید یا این‌که نسخه‌ی پی‌دی‌اف آن‌را دریافت کنید.)

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

منتقدِ جنگ‌طلب‌ترین کشورِ جهان درگذشت

.

هیچ پرچمی به حد کافی بزرگ نیست که بتواند شرمساری کشتن انسان‌های بی‌گناه را پوشش بدهد.  — هوارد زین *

.

آقای هوارد زین (Howard Zinn)، تاریخ‌دان، دانشمند علوم سیاسی و منتقد اجتماعی برجسته‌ی آمریکایی درگذشت. به همین مناسبت بخشی از یکی از نوشته‌هایم که  دو سال و نبم پیش منتشر شده بود را مجددا نقل می‌کنم. نوشته نقل از هوارد زین است که در نوشته‌هایش دوران معاصر را عصر کنایه‌های گزنده (Age of Irony) نام نهانده است. آقای زین با اشاره به سخترانی آن موقع جورج بوش در آغاز عملیات نظامی علیه افغانستان که تاکید کرده بود آمریکا یک ملت صلح‌دوست است در کتاب جنگ و تروریسم (Terrorism and War) می‌نویسد:

شما نمی‌توانید به سرخ‌پوستان آمریکا بگویید ما مردمان صلح‌دوستی هستیم، در حالیکه در سراسر آمریکا درگیر صدها نبرد خونین با آنها هستید.

در بیست سال اول قرن بیستم ایالات متحده دست‌کم در بیست برخورد نظامی در منطقه دریای کارائیب درگیر بود. از زمان جنگ جهانی دوم تا امروز نیز ما شاهد زنجیره پیوسته و بی‌پایانی از جنگ و دخالت‌های نظامی از سوی آمریکا بوده‌ایم.

فقط 5 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم؛ ما در حال جنگ با کره بودیم. تقریبا بلافاصله بعد از آن در ایندوچین با تامین 80 درصد تجهیزات نظامی مورد نیاز فرانسوی‌ها به آنها کمک می‌کردیم و خیلی زود ما نیز در آسیای جنوب شرقی درگیر شدیم. ما نه تنها ویتنام، بلکه کامبوج و لائوس را نیز بمب‌باران کردیم.

در دهه 1950، همچنین ما مشغول انجام عملیات متعدد سری بودیم و دولت‌های ایران و گواتمالا را سرنگون کردیم. تقریبا به محض اینکه در ویتنام درگیر شدیم، نیروهایمان را به جمهوری دومینیکن فرستادیم. در همان دوران ما مقادیر عظیمی کمک در اختیار دولت اندونزی قرار دادیم در حمایت از دیکتاتوری سوهارتو که مشغول انجام عملیات نظامی بر علیه مخالفین داخلیش بود که منجر به کشته شدن چندصد هزار نفر شد. پس از آن و از سال 1975 دولت ایالات متحده آمریکا کمک‌ شایانی به برنامه گسترده اندونزی جهت سرکوب مردم تیمور شرقی کرد، که در طی آن صدها هزار نفر دیگر کشته شدند.

در دهه 1980، بلافاصله پس از ورود ریگان به کاخ سفید ما جنگ‌های پنهانی را در منطقه آمریکای مرکزی در السالوادور، هندوراس، کاستاریکا و به خصوص در نیکاراگوئه آغاز کردیم. این کار به کمک تشکیل نیروی ضد انقلاب کنتراس که ریگان مبارزان آزادی خطابش می‌کرد انجام می‌شد. در 1978 حتی قبل از اینکه روس‌ها وارد افغانستان شده باشند، ما به صورت پنهانی تسلیحات برای نیروهای شورشی در افغانستان می‌فرستادیم، یعنی مجاهدین. بعضی از این افراد بعدها تحت عنوان طالبان شناخته شدند. کسانی که ناگهان دشمن ما شدند! مشاور امنیت ملی کارتر، برژینسکی گفت که می‌دانسته است کمک‌های آمریکا نهایتا به دخالت نظامی شوروی در افغانستان خواهد انجامید. و در واقع همین اتفاق هم افتاد و جنگی در افغانستان آغاز شد که ده سال طول کشید. جنگی که برای مردم افغانستان نابودگر بود و کشور را به ویرانه‌‌ تبدیل کرد. درست لحظه‌ای که جنگ در افغانستان تمام شد (بر علیه شوروی) آمریکا بلافاصله از افغانستان خارج شد. کسانی که ما از آنها حمایت کرده بودیم، یعنی بنیادگرایان تندرو،‌ قدرت را در افغانستان به دست گرفتند و رژیم خود را برپا ساختند.

تقریبا به محض این‌که جورج بوش پدر در 1989 به ریاست‌جمهوری رسید، جنگی را بر علیه پاناما به راه انداخت که شاید چندین هزار کشته بر جای نهاد. دو سال بعد ما در خلیج‌فارس بودیم تا با استفاده از بهانه تهاجم عراق به کویت حضور نظامی خود را در منطقه تشدید کنیم و نیروهایمان را در عربستان سعودی قرار دهیم. موضوعی که از مهمترین دلایل تحریک اسامه بن‌لادن و ملی‌گرایان سعودی بر علیه ما شد. پس از آن در زمان دولت کلینتون ما مشغول بمباران افغانستان، سودان، یوگوسلاوی و مجددا عراق بودیم.

پس برای اینکه جورج بوش ما را یک ملت صلح‌دوست خطاب کند، لازم است بخش بسیار بزرگی از تاریخ را فراموش کنیم. شاید کل این تاریخ بیش از حد درک جورج بوش باشد، اما حتی بخش کوچکی از آن هم به ما می‌گوید بهتر است بگوییم از زمان جنگ‌جهانی دوم هیچ ملتی جنگ‌طلب تر از آمریکا در جهان نبوده است.

* جمله‌ی آغازین این پست به نقل از وبلاگ هزاردستان چمن است.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مجازات‌های زمینی – چهار

من فکر می‌کنم نهادِ «مجازاتِ مرگ» این تصور که حاکمیت مالک حیات مردم است را تقویت می‌کند. چیزهای مختلفی بر ضد مجازات مرگ می‌توان گفت، اما یکی از مرتبط‌ترین نکته‌ها به بحث ما این است که قدرت حاکمیت برای نابود کردن عامدانه‌ی زندگی‌ بی‌خطر (حتی گناه‌کار) ابراز این خواسته‌ی پنهان است که به حکومت اجازه داده شود هرکاری که دلش می‌خواهد با «زندگی» انجام دهد.  بی‌رحمی موجود در مجازات مرگ مشابه سبعیت جنگ است.

— جورج کیتب، اقیانوس درون: فردگرایی و فرهنگ دموکراتیک

.

I also think that the institution of capital punishment strengthens the sentiment that the state owns the lives of the people. Many things can be said against capital punishment, but one of the most relevant in our context is that the state’s power deliberately to destroy innocuous (though guilty) life is a manifestation of the hidden wish that the state be allowed to do anything it pleases with life. The ruthlessness of capital punishment is of a piece with that of war.

— George Kateb, The Inner Ocean: Individualism and Democratic Culture

.
.
.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌هایِ روز: بازنده‌ی یک جدال خود ساخته شدید

  • ویدئوی روز: هارپ، زلزله ی هاییتی، و باقی قضایا » کمانگیر
    حرفهای زیادی زده می شود که زلزله ی هاییتی در اثر دخالت انسانی اتفاق افتاده است. ویدئوی بالا از شبکه ی تاریخ History Channel پخش شده و در مورد استفاده ی تسلیحاتی از آب و هوا از جنگ جهانی دوم تا ویتنام و کاترینا و بعد از آن حرف می زند. اشاره  هایی به احتمال ایجاد زلزله توسط امواج الکترومغناطیسی با فرکانس پایین و همین طور قضایای مرتبط در زمان جنگ سرد دارد. اینطور بگوییم، این خیلی ساده انگاری است که فرض کنیم کشوری احتمال استفاده از آب و هوا، یا هرچیز دیگری، بعنوان سلاح، تدافعی یا تهاجمی، را نادیده می گیرد. این هم ساده انگاری است که فرض کنیم همه ی اتفاقات دنیا سررشته در این کشور یا آن قدرت دارند. مستند را ببینید.
  • افسانه : یک داستان کوتاه »  لویاتان
    داستان کوتاه افسانه (Fable)، اثر مارک توین که لویاتان به فارسی ترجمه کرده.
  • برای آق‌بهمن » ساز مخالف
    صادقانه بگويم در اين ماه‌ها – با توجه به گستردگي فيلترها و آشفته بازار خبري خارج از كشور – اصلي‌ترين منبع خبري من در اينترنت وبلاگ بهمن دارالشفايي بوده‌است. كار بي‌اجر و مزدي كه بهمن كرده به نظر من در تاريخ وبلاگهاي فارسي بي‌نظير بوده است. كاركرد جديدي از وبلاگ كه او ارائه كرده و اعتباري كه براي آن آفريده قطعا شايسته تحسين و تمجيد است.
  • اخراج استادی که تشییع جنازه رفت! » بر ساحل سلامت
    در علت این نامه اخراج اینطور آمده است که  دکتر عباس کاظمی در تشییع جنازه آیت الله منتظری در بین جمعیت دیده شده و البته ادعا شده است که شعار هم می داده اند. به همین دلیل حکم اخراج یا همان لغو قراردادش را در خانه اش فرستاده اند.
  • دست مريزاد به اين قدرت بالاي تحليل » صندوقک
    ا مردمي هستيم كه با يك برنامه و يك مكالمه دو سه ساعته يك نفر در تلويزيون، از او قهرمان مي سازيم، به اوج مي بريمش و اي ول مي گوييم. از آن طرف وقتي كسي كه ماهها سعي كرده از مردم حمايت كند ، يك جمله مي گويد كه به مذاق ما خوش نمي آيد ، بيكباره همه خوبيهايش در حقمان را از ياد برده، او را با بدترين القاب خطاب مي كنيم، ترسو مي خوانيمش و ديگر نمي خواهيم صدايش را بشنويم.
  • در سالگرد فیل.ترشدن هفتان، خوابگرد هم فیل.تر شد » خوابگرد
    این‌جا خوابگرد است، صدای زین‌پس فیل.ترشده‌ی من؛ سیدرضا شکراللهی. برای شنیدن صدای خوابگرد یا به گوگل‌ریدر بپیوندید یا بشکنید.
    آدرس فید مطالب خوابگرد به صورت کامل:  http://www.khabgard.com/rss.asp
  • برای تمام «آرش سیگارچی»های سبز: بازنده یک جدال خود ساخته شدید » مجمع دیوانگان
    به سیاست ورزی «ایمان» ندارید. باور ندارید در چنین جنبش گسترده ای هرکس کارکرد، توانایی و در نتیجه وظیفه ویژه ای دارد. فراموش می کنید که اگر قرار بر تقسیم کار باشد (که باید باشد) گروهی نیز باید به مذاکره بپردازند. اگر یک گروه باید در خیابان فریاد بزنند و کتک بخورند و خونین و مالین شوند و دم بر نیارند، گروه دیگری هم باید باشند که بیانیه های معتدلی بدهند و حتی به جرات می گویم که در باغ سبز نشان دهند. نپذیرفته اید که چماق و هویج می توانند مکمل یکدیگر باشند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: اصلن شايد همين‌جوری‌هاست

  • مسعود علی‌محمدی » مسیر یک ذره
    صفحه وب مقاله‌‌هایش را نگاه می‌کنم و حسرتم بیشتر می‌شود. نه فقط از این که معلوم است آدم باسوادی بوده، بلکه با همان یک نگاه می‌فهمم آدم باشعوری هم بوده. هر کس در ایران کار پژوهشی کرده‌باشد می‌داند که دسترسی به مقاله‌ها دشوار است. دکتر علی‌محمدی فایل بیشتر مقاله‌هایش را هم برای دانلود گذاشته‌ است. آدم باشعور. روانش شاد باشد. کشتنش برای عوام یک مفهوم دارد (همان دانشمند هسته‌ای و این اراجیف) و برای دانشگاه پیام دیگری دارد. آنها می‌کشند و اهمیتی نمی‌دهند چه کسی را می‌کشند. به همین سادگی می‌کشند. با بمب هم می‌کشند که پیامشان واضح باشد، دیگر تصادف رانندگی و سالاد قرص‌آلود در کار نیست. با این‌ها چه باید کرد؟
  • مگر جنگ در دانشگاه است که استاد دانشگاه ترور می شود؟ » جامعه ایرانی – مدرنیته ی ایرانی
    اینکه دعوای در حوزه نظامی بین صاحبان سلاح باشد قابل انتظار است. ولی کسی که اسلحه اصلی‌اش کتاب و قلم و کلاس است و آنقدر در زندگی اهل اداب و فرهنگ شده است که در صورت دزدیده شدن شناسنامه‌اش نیز نمی‌داند که به چه کسی مراجعه کند، چرا می‌بایستی قربانی بحرانی مهم شود. این بحران چرا نمی‌بایستی در حوزه سیاسی باقی بماند و به دیگر عرصه‌ها سرایت نکند. چرا سیاست‌مداران کشور در این زمینه آنقدر شجاعت و صداقت ندارند که به حل مسئله بپردازند و از مردم و دانشمندان و صالحان و مدعیان اخلاق و اعتدال انتقام می‌گیرند. هر وقتی که صدایی در جامعه برپا می‌شود فوری به سراغ کلاس درس استاد می‌آیند و او را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهند این‌بار هم به منزل استادی رفته و او را قربانی می‌کنند. اینکه گفته شده است استاد فیزیک هسته ای بوده و به دلیل دانش و کار در این زمینه قربانی جور ظالم و دشمن شده است جای شبهه دارد. اول می‌بایستی ثابت شود که او دانشمند هسته‌ای بوده است و به دلیل درگیری با این حوزه به دست مخالفان توسعه دانش هسته‌ای ایران کشته شده است. شواهد نشان از امری دیگر است. به نظر می‌آید فرصت برای بسیاری برای انتقام‌گیری از حوزه علم و دانشگاه بدست آمده است. اینکه چه کسی قربانی شود تعیین نشده است. اولین مسئله ایجاد ترس در میان اساتید دانشگاه است. دومین مسئله طیف‌بندی -مخالف و موافق – در دانشگاه‌ها می‌باشد. و سومین مسئله، توسعه فضای بحرانی کشور از حوزه سیاسی و مدیریتی و اداری به فرهنگی و علمی و اقتصادی است. این ترور اولین گام در انتقال بحران از حوزه سیاسی به حوزه‌ی علمی و دانشگاه است.
  • یک قانون، یک لایحه، یک برنامه » IRPD ONLINE JOURNAL
    بنا به تجربۀ برنامه‌های اقتصادی در ایران و اکثر کشورهای در حال توسعه، به نظرم بخش دوم، یعنی پرداخت نقدی یارانه‌ها، تا چند سال به طور ناقص اجرا و بعد رها خواهد شد. در این چند سال مقادیری پول به برخی خانوارها داده خواهد شد و بسیاری دیگر بی‌نصیب خواهند ماند. دلیل این امر این است که مهمترین سؤالی که همواره در برابر توزیع نقدی یارانه‌ها وجود داشت، یعنی نحوۀ شناسایی افراد و خانوارها و تفکیک آنها بر حسب درآمد، بی‌پاسخ مانده است [حاشیه: پرسشنامه‌های توزیع شده هم بیشتر به شوخی می‌ماند]. احتمالاً گروه‌هایی که می‌توانند صدای خود را به حاکمیت برسانند، مانند کارمندان دولت، روش‌هایی را پیدا خواهند کرد که بوسیلۀ آنها جبران کاهش قدرت خرید را بکنند. کارگران بخش خصوصی و روستاییان، مانند همیشه، بازندگان اصلی خواهند بود.
  • تصاویر: يادی از خاطرات كودكی
    مجموعه‌ی عکس که بدجوری حال و هوای روزهای دبستان را تداعی می‌کند. از آن مدادپاک‌کن‌های پلیکان که به نظرم بوی خوبی می‌دادند و ذوق می‌کردم که جوهر پاک کن هم دارند بگیر تا آن سکه‌ها که یکی یا دوتایش پول تو جیبی یک روزم بود.
  • که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست » آهومه اصن، بی‌که حلزون باشم
    که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست که فيلم‌های اروپايی، که زن‌های فيلم‌های اروپايی با سينه‌های کوچک و پوست کک‌ومک‌دار و اندام نامتناسب و چهره‌های رنگ‌پريده و چشم‌های بی‌آرايش اين‌جوری به دلِ آدم می‌نشينند. بس‌که از جنس خودِ زندگی‌اند. بس‌که نزديک‌اند به لايه‌ی واقعیِ زندگی. بس‌که آدم‌های فيلم‌های اروپايی، همان‌جور صبح از خواب بيدار می‌شوند که ما؛ بی‌آرايش و بی‌اتوکشيده‌گی و همان‌جور که هست. بس‌که می‌شود اين زن‌ها را، اين آدم‌ها را باور کرد، شناخت‌شان، دوست‌شان داشت، با تمام نقص‌های انسانی و کژی‌ها و دوست‌ندارم‌ها و خوشم نمی‌آيدها و زشتی‌ها و بدخلقی‌ها و بدبويی‌ها و تمام …هايی که آدم‌ها توی خلوت خودشان دارند. برخلافِ ورسيون‌های هاليوودی، که يک عمر تصوير زن‌های مرمرينِ بی‌نقصِ خوش‌آب‌ورنگ‌شان تو را از آينه پرهيز می‌داد. اعتماد به نفست را زير سؤال می‌برد. هيچ زنی توی فيلم زشت نبود و بدهيکل نبود و شکم نداشت و باسن تخت نداشت و سينه‌های دفرمه و چشم‌های معوج و ابروهای کم‌پشت نداشت. که حتا توی حمام و وسط گريه و ميان هم‌آغوشی هم ترکيب آرايش‌شان به هم نمی‌خورد، خوش‌لباسی و خوش‌بويی و طنازی‌شان سر جای خودش بود. بعد اما زن‌های اروپايی که پای‌شان به فيلم‌ها باز شد، دنيا جای بهتری شد. حالا می‌شد آدم‌ها را با پيژامه ببينی، همان‌جور که توی زندگیِ واقعی. که اصلن دوست‌داشتنِ آدم‌ها، عاشقی‌هاشان انسانی‌تر شد، نسبی‌تر شد، از آن عوالم آرمانی و مرمری و توی قصه‌ها بوده‌گی درآمد، شد مثل همين دو کوچه پايين‌ترِ خودمان، شد مثل همين چار خيابان آن‌طرف‌ترِ خودمان. شدند آدم‌هايی که هم‌ديگر را همه‌جوره ديده‌اند، همه‌جوره دوست دارند. که بوی عرق تن و ملافه‌های مانده و نمِ اتاق و ظرف‌های نشسته و شورتِ عوض‌نکرده گره خورد با آدم‌هايی که دوست‌شان داشتيم. شد عينِ زندگیِ واقعی. همان‌جور که بود. همان‌جور که هست.
  • سرانجام جنبش ما – بخش هفتم – فراموش کرده ایم » مجمع دیوانگان
    من گمان می کنم جنبش سبز دو نقطه قوت مهم خود را از دست داده است. اولی تقسیم کاری بود که به قصد جلب نظر اقشار مختلف مردم انجام می شد. این روزها تمام چهره های باقی مانده از رهبران جنبش سبز تنها حاکمیت را خطاب قرار می دهند و تنها در خواسته هایی نظیر احترام به قانون، آزادی زندانیان و در بالاترین حالت مجازات متخلفان محدود شده اند. دومین نقطه قوت بیان دغدغه های اقشار مختلف مردم به عنوان شعارها و مطالبات واقعی است. اگر بخش عمده ای از زنان کشور با قوانین تبعیض آمیز مشکل داشتند این مسئله بلافاصله به یک شعار بدل می شد. اگر بخش عمده ای از جامعه زیر بار گرانی روز افزون کمر خم کرده بود این مسئله هر روز باید مورد تاکید قرار می گرفت. اما این روزها دیگر تمام دغدغه های مردم مورد توجه چهره های شاخص جنبش سبز قرار ندارد. دیگر کسی سنگ کارگر بیکار شده را به سینه نمی زند. کسی از نابودی تولید ملی سخن نمی گوید. دیگر کسی از مسافرتش به شالیزارهای شمال خاطره تعریف نمی کند؛ کسی برای آذری زبان ها پیام آذری نمی فرستد؛ کسی برای احقاق حقوق اقلیت های قومی و مذهبی وعده نمی دهد و …
  • چند نکته براي بھبودِ شیوه‌ی نگارشِ فارسی » داریوش آشوری
    با كمي دقت در ساختارِ جمله و چیرگی بر برخى عادت‌ھای دیرینه در نوشتن، با نگاهِ سنجش‌گرانه به نوشته‌ی خود و دیگران، می‌توان از نابسامانی‌ھا کاست و بر رساییِ نوشته‌ھا افزود. آن‌چه در این جستار مى‌آید عمومى‌ترین و فراوان‌یاب‌ترین مسائلِ این گونه متن‌ھاست.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مستند روز: شکستن سکوت

اگر خط اینترنت‌تان اجازه می‌دهد و پنجاه و یک دقیقه وقت برای تلف نکردن دارید پیشنهاد می‌کنم فیلم مستند زیر را تماشا کنید. الان که چندین سال از آن روزها گذشته شاید خیلی از نکاتی که در این فیلم نشان داده شده به نظر همه‌ی ما بدیهی برسد. اما باور کردن این‌که کارگردان/نویسنده/مصاحبه‌گر چطور مقامات سیاسی بلندپایه‌ی آمریکایی را در مصاحبه‌ی مستقیم به گونه‌ای به بن‌بست می‌رساند که مجبور می‌شوند همان‌طور که دوربین در حال ضبط کردن است آن‌را خاموش کنند خیره کننده است. کارگردان غیرممکن را ممکن کرده است: آیا می‌شود سیاست‌مدارهای ریاکار حرفه‌ای را وادار به اعتراف در مقابل دوربین کرد؟ بله می‌شود!

نمونه‌‌ای عالی از «روزنامه‌نگاری تحقیقی» (Investigative Journalism) فیلم «شکستن سکوت» (Breaking the Silence) ساخته‌ی جان پیلجر (John Pilger)


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نفرین بر شما و نفرین بر همه‌ی فاشیست‌های جهان

این خبر را بخوانید. مطلب مربوط به گروه‌های حقوق بشر یا چپ‌گرا نیست. سخن‌گوی حماس هم آن‌را نگفته، از بی‌بی‌سی جان است و می‌شود به پایش قسم خورد:

اسرائیل مانع دسترسی فلسطینیان به آب آشامیدنی می‌شود

عفو بین الملل اسرائیل را متهم کرده که فلسطینیان را از دسترسی به حداقل میزان از آب آشامیدنی محروم می کند. این سازمان حقوق بشری می گوید محدودیت های وضع شده از سوی اسرائیل بر سر منابع آبی، تبعیضی علیه فلسطینیان ساکن در کرانه غربی اشغالی است.
به گفته عفو بین الملل، محاصره غزه توسط اسرائیل باعث بروز بحران در سیستم آب و فاضلاب این منطقه شده است. اسرائیل مانع از آن می شود که مواد ساختمانی لازم برای تعمیر سیستم آب و فاضلاب غزه وارد این منطقه شود. این کشور می گوید حماس می تواند از این مواد برای انجام حملات به اسرائیل استفاده کند.
اسرائیل در واکنش به این گزارش، اتهامات طرح شده از سوی عفو بین الملل را رد کرده است. مارک رگف، سخنگوی دولت اسرائیل، این اتهامات را مضحک خواند و گفت فلسطینی ها منابع آبی خود را بد اداره کرده اند.

نفرین بر شما ای صهیونیست‌های جنایت‌کار. نفرین بر مردان و زنان شما، نفرین بر مادران و پدران شما. نفرین بر فرزندان شما، نفرین بر سیاست‌مداران شما، نفرین بر نظامیان شما، نفرین بر توجیه‌کنندگان شما، نفرین بر جیره‌خواران شما، نفرین بر مزدوران شما، نفرین بر تروریست‌های شما، نفرین بر حامیان شما، نفرین بر دوستان شما، نفرین بر بی‌تفاوتان نسبت به شما.

اصلا نفرین بر همه‌ی فاشیست‌ها، نفرین بر همه‌ی نژادپرست‌ها، نفرین بر همه‌ی جنایت‌کارها، نفرین بر همه‌ی خوک‌های گردن‌کلفت آدم‌خوار، نفرین بر همه‌ی هم‌فکران و هم‌مسلکان شما در سراسر جهان، در سراسر تاریخ.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جان بولتون: اسرائیل به ایران حمله‌ی هسته‌ای کند

جان بولتون نماینده‌ی سابق آمریکا در سازمان ملل در کنفرانسی در شهر شیکاگو:

مذاکرات شکست خورده است و همین‌طور تحریم‌ها… بنابراین ما در یک موقعیت خیلی ناراحت‌کننده قرار داریم — خیلی خیلی ناراحت‌کننده — و ایران در آینده‌ی نزدیک به سلاح‌ هسته‌ای دست خواهد یافت مگر این‌که اسرائیل آماده شده باشد علیه برنامه‌ی ایران از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کند.{+}

جان بولتون یک سخنران بی‌هدف نیست. او در قلب و روح تفکر نومحافظه‌کاران (نئوکان‌‌ها) جای دارد. آن‌ها جنگ می‌خواهند، حتی اگر به قیمت بمباران اتمی کشورمان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا اروپا به اوباما جایزه‌ی صلح داد؟

در مورد جایزه‌ی صلح نوبل امسال.

با تقدیم نهایت احترام به مبارزان راستین صلح و حقوق انسانی که البته شایستگی‌شان را از جایزه‌ی صلح نوبل نگرفته‌اند و نخواهند گرفت (مانند خانم شیرین عبادی یا آقایان نلسون ماندلا، مارتین لوتر کینگ، آلبرت شوایتزر و …)، باید بگویم من با این جایزه مشکل دارم و مشکل من با این جایزه بیشتر از همه عنوان آن است. صلح! از سفسطه و بازی با کلمات که بگذریم، فکر می‌کنم معنای صلح مشخص باشد: فقدان جنگ، نکشتن، جنایت نکردن و …

اگر عنوان این جایزه چیز دیگری مثلا «جایزه‌ی خبره‌ترین و خوش‌صحبت‌ترین سیاست‌مدار» بود مشکل من با آن حل می‌شد: به راستی آقای اوباما سیاست‌مدار خبره‌ و خوش‌صحبتی است. اما مرد صلح بودن‌اش اصولا ورای موقعیتی است که در آن قرار گرفته است. مرد صلح باید امکان صلح داشته باشد و به نظر می‌رسد آقای اوباما به عنوان رئیس‌جمهور جنگ‌طلب‌ترین کشور 60 سال اخیر جهان (به شهادت آمار) دست و بالی بسته‌تر از آن دارد که اصولا بتواند به مفهوم صلح حتی به صورت کنایی آن نزدیک شود.

من معمولا منطق یا انگیزه‌های هیات نروژی اهدا کننده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل «که اعضای آن را به ندرت خارج از نروژ می‌شناسند» را درک نمی‌کنم. صادقانه بگویم، در این یکی دو روز به غیر از چند مورد، نوشته یا تحلیلی که این انگیزه‌ها را بر من روشن کند نیز ندیدم. واکنش‌ها یا تند و منفی بوده (مثل واکنش خودم) و یا تاییدی و در هر دو حال سطحی.

اما شاید خواندن تحلیل اخیر استراتفور در این زمینه خالی از لطف نباشد. فرصت کم است، به مفهوم وفادار می‌مانم و نکات مهم متن را خلاصه می‌کنم.

  • بنا به وصیت آلفرد نوبل،‌ برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل هر سال بر خلاف سایر جایزه‌های نوبل توسط هیاتی از سیاست‌مداران نروژی تعیین می‌شود. این موضوع که جایزه‌ی صلح را سیاست‌مداران یک کشور حاشیه‌ای در عرصه‌ی سیاست بین‌المللی انتخاب می‌کنند حائز اهمیت است. همین‌طور این نکته که این کشور حاشیه‌ای یک کشور اروپایی است نیز مهم است.
  • این اولین باری نیست که برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل غیرمنتظره و دور از ذهن است. در واقع این روال معمول هیات نروژی است که جایزه را به کسی بدهند که کسی انتظارش را ندارد.
  • سئوالی که مطرح می‌شود این است: «چرا اروپایی‌ها در مورد اوباما خیلی خوب و مثبت می‌اندیشند؟» و البته نه همه‌ی اروپایی‌ها. روس‌ها و اروپای شرقی‌ها چندان در مورد او مثبت نیستند و انگلیسی‌ها هم در این زمینه تودارند. اما اروپای غربی‌ها عموما تصور بسیار مثبتی از او دارند و تصمیم هیات نروژی منعکس کننده‌ی این نگاه مثبت اروپایی‌ها به اوباما است.
  • اروپایی‌ها در قرن بیستم شاهد «فاجعه و بحران‌» بوده‌اند. دو جنگ جهانی نسل‌ها و اقتصاد این قاره را تکه‌تکه کرد. در سال‌های بعد از جنگ اروپایی‌ها به سختی توانستند استاندارد زندگی‌شان را کمی بالاتر از جهان سومی‌ها حفظ کنند. اروپایی‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند: علاوه بر میلیون‌ها نفر کشته آن‌ها امپراطوری‌ و مستعمره‌هایشان و حتی حق تعیین سرنوشت و مالکیت کشورهایشان را نیز از دست دادند. چرا که اروپای بعد از جنگ زیر سایه‌ی امنیتی آمریکا و شوروی رفته بود. قرن بیستم برای اروپایی‌ها در کلمه‌ی «فاجعه» خلاصه می‌شود و اروپایی‌ها می‌خواهند از آن رها شوند.
  • جنگ سرد به اروپایی‌ها این فرصت را داد تا وضعیت اقتصادی‌شان را بهبود بخشند. اما این در سایه‌ی اشغال و خطر بروز جنگ بین آمریکا و شوروی بود. نیم قرن اشغال اروپای شرقی توسط شوروی روح و جان اروپایی‌ها را خراشیده بود. در این سال‌ها باقی اروپا در تضاد میان «رشد و شکوفایی» و «خطر بروز جنگی قاره‌سوز» تقلا کرده بود. اروپایی‌ها نمی‌توانستند روی آمدن یا نیامدن جنگ کنترلی داشته باشند، یا حتی روی این‌که کجا و چگونه رخ دهد. بنابراین اروپا به دو قسمت تفکیک شد: یک اروپا، قسمت‌های تحت اشغال شوروی که هنوز در تلاش برای بهبود از کابوس شوم دو فاجعه (جنگ جهانی و اشغال بعد از آن) زندگی می‌کند. دومی (اروپای بزرگ‌تر) زیر سایه‌ی آمریکا زندگی می‌کند. به جبر تاریخ، اروپایی‌ها مجبور شده بودند برای داشتن امنیت دفاعی و ثبات اقتصادی به آمریکا تکیه کنند و در نتیجه‌ تسلیم اراده‌ی آمریکا باشند. بسته به این‌که رابطه‌ی روس‌ها و آمریکایی‌ها چگونه پیش می‌رفت، سرنوشت جنگ تعیین می‌شد و این‌که اروپایی‌ها چه می‌اندیشیدند چندان اهمیتی نداشت.
  • هر حرکت تهاجمی از سوی ایالات متحده (حتی اگر کوچک می‌بود) در ذهن اروپایی‌ها صدها برابر بزرگ جلوه می‌کرد. آن‌ها به شدت از واکنش شوروی بیم‌ناک بودند. در واقع آمریکا در اروپا بسیار منفعل بود، اما ترس اروپایی‌ها این بود که عملیات آمریکایی‌ها در سایر نقاط جهان (مثل کوبا، خاورمیانه، ویتنام) واکنش شوروی‌ را در اروپا به دنبال داشته باشد و آن‌ها هر چه ریسیده‌اند پنبه شود.
  • از دیدگاه اروپایی‌ها، آمریکایی‌های قبل از سال 1945 نجات‌دهنده بودند. بعد از 1945 آمریکایی‌ها محافظ و حامی بودند، اما حامی‌ای که به خاطر بی‌دقتی و خامی ممکن است جنگ دیگری به راه بیاندازد و در نتیجه قابل اعتماد نیست. طیف غالب در عرصه‌ی فکری اروپایی‌ها این بود که آمریکایی‌ها خیلی نیرومند، خیلی ناشی و خیلی تازه‌کارتر از آن هستند که بشود به آن‌ها اعتماد کرد. از دید آمریکایی‌ها اما، این همان اروپایی‌هایی بودند که از 1914 تا 1945 خودشان به دست خودشان در حال کشت و کشتار و جنایت بودند و از نظر آمریکایی‌ها سال‌های بعد از 1945 (دوران اروپای زیر سایه‌ی آمریکا) دوران بسیار باثبات‌تر و صلح‌آمیزتری بود. اما نگاه اروپایی‌ها بر اساس این واقعیت شکل گرفته بود که آن‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند و حتی کنترلی روی سرنوشت‌شان نداشتند و بنابراین برایشان دشوار بود به یک حامی نیرومند صد در صد اعتماد کنند.
  • در دوران بعد از جنگ، رابطه‌ی اروپایی‌ها با بعضی از رئیس‌جمهورهای آمریکا خوب بود (به دلایل مختلف) و با بقیه بد. رابطه‌ی اروپایی‌ها با بوش به شدت بد شد، چون اگر چه آن‌ها با آمریکایی‌ها در مورد حادثه‌ی یازده سپتامبر به شدت همدلی می‌کردند اما معتقد بودند که واکنش آمریکا بسیار عجولانه و شدید بوده است و می‌تواند حوزه‌ی نفوذ تروریسم را مستقیما به اروپا بکشاند. آن‌ها می‌ترسیدند که آمریکای بوش‌ بدون هیچ دلیل موجهی آن‌ها را به سمت دوران «شبه ‌جنگ سرد» دیگری می کشاند. در مورد دوران جنگ سرد آن‌ها می‌توانستند تلاش آمریکا را درک کنند (مقابله با شوروی) اما برای برخورد با عده‌ای جهادطلب چنین حرکت‌های گسترده‌ی نظامی و تحریک‌کننده‌ای را تصمیم‌‌های غیرموجهی تلقی می‌کردند که ممکن بود اروپا را درگیر جنگی دیگر کند. آمریکایی‌ها واکنش شدید و کنترل نشده (Overreacting) انجام داده بودند. چیزی که اروپایی‌ها همیشه از آن واهمه داشته‌اند.
  • تلقی اروپایی‌ها از «پول» با تلقی آمریکایی‌ها متفاوت است. برای آن‌ها پول به معنای بیشتر شدن و انباشتن نیست، برای آن‌ها پول به معنای «امنیت بیشتر داشتن» است. هدف اقتصادی آن‌ها این نیست که «ثروتمند» باشند، بلکه می‌خواهند «مرفه و راحت» باشند. اروپای امروز تا حدی به این هدف رسیده است، اما آمریکای بعد از یازده سپتامبر می‌رفت که این وضعیت دلنشین اروپاییان را به خطر بیاندازد. آن‌ها از جورج بوش به خاطر چنین چیزی متنفر بودند.
  • آن‌ها اوباما را از همان لحظه‌ی اول دوست داشتند. اوباما وعده داد که با اروپایی‌ها مشورت ‌کند یعنی به آن‌ها قدرت وتو بدهد‌ (بدون رضایت آن‌ها کار مهمی ‌نکند). ثانیا آن‌ها این برداشت را از منش اوباما کردند که او هم مانند کندی آدم ریسک‌کردن‌ عجولانه نیست. آن‌ها فکر می‌کنند اوباما، یک کلینتون دیگر است.
  • کلینتون، کلینتون بود نه بها خاطر طبیعت خودش، بلکه به خاطر زمانه‌ای که در آن به قدرت رسیده بود. فروپاشی شوروی فضای صلح‌آمیز و آرامی به وجود آورده بود که کلینتون اصولا نیازی نداشت امنیت و رفاه اروپایی‌ها را به بازی بکشاند. بوش اما در دوران دیگری حضور داشت که او را وادار می‌کرد درخواست‌های پرریسک و خطرناک بکند.
  • اوباما در دهه‌ی 1990 زندگی نمی‌کند. او با افغانستان و ایران و مجموعه‌ای از بحران‌های متعدد مانند روسیه‌ی در حال ظهور مواجه است که به شدت شبیه همان شوروی قدیم است. به سختی می‌توان تصور کرد، اوبامایی که با این خطرات مواجه است، چگونه می‌تواند تصمیمی بگیرد که با خواست اروپایی‌ها برای این که در حال آسایش خود رها شوند، تضاد نداشته باشد و حتی از آن بدتر که درخواست‌های پرخطر و چالش‌برانگیز از آن‌ها نداشته باشد. در واقع همین الان هم روابط آمریکا-آلمان چندان خوب نیست. اوباما از آلمان درخواست اعزام نیروهای کمکی نظامی به افغانستان کرده و آلمان این درخواست را رد کرده است. اوباما درخواست گسترش ناتو را کرده است که آلمان مخالف است.
  • هیات نروژی، جایزه را به اوباما داده چون فکر کرده که اوباما می‌تواند اروپایی‌ها را به حال خود رها کند تا در رفاه و آرامش خود باقی بمانند و از آن‌ها هیچ درخواست غیرمنطقی نخواهد کرد. این تعریف اروپایی‌ها از صلح است و به نظر می‌رسد اوباما وعده‌ی آن را داده است. اما انگار هیات نورژی جایزه‌ی صلح نوبل از وضعیت و روند رابطه‌ی آمریکا-آلمان با خبر نیستند، یا در مورد ایران و افغانستان چندان نمی‌دانند. شاید هم آن‌ها فکر می‌کنند اوباما می‌تواند در این دریای طوفانی چنان مانور دهد که نیازی به درگیر شدن با جنگی دیگر نداشته باشد. اگر این است، به سختی می‌توان تصور کرد که هیات نروژی چه برداشتی از گفتگوهای اخیر با ایران و برنامه‌ی آمریکا برای افغانستان دارند.
  • هیات نروژی جایزه را به رئیس‌جمهور رویایی‌شان داده‌اند و نه به رئیس‌جمهوری که در دنیای واقعی در چالش با ایران و افغانستان است. اوباما یک بازی‌گر آزاد نیست. او در واقعیتی که خود را در آن یافته است به دام افتاده است و این واقعیت او را به جایی بسیار دورتر از رویاهای نروژی خواهد راند.

پیشنهاد برای خواندن:

در همین نوشته به سه تحلیل دیگر استراتفور لینک داده‌ام. هر سه‌ی این تحلیل‌ها بسیار مهم هستند. یکی درباره‌ی رابطه‌ی آمریکا و آلمان است که به توصیف موقعیت کلیدی آلمان در معادلات اروپا و جهان پرداخته. به خصوص خطر نزدیک شدن بیشتر آلمان به سمت روسیه و … که خواندنی است. دومی درباره‌ی برنامه‌ی راه‌بردی آمریکا در افغانستان. و سومی تحلیلی نگران کننده از گفتگوهای اخیر هسته‌ای با ایران که نشان می‌دهد بحران جدی‌ است و اوباما بسیار بیشتر از آن‌چه به نظر می‌رسد به رویارویی نظامی با ایران نزدیک است (مجبور است که نزدیک شود).


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سربازی که شلیک نکرد

می‌گویند سربازی را به اتهام شلیک نکردن در کشاکش جنگ محاکمه می‌کنند و او در دفاع از خودش می‌گوید:

دستور داشتم به دشمن حمله کنم، ولی من دشمنی ندیدم؛ فقط آدم‌ها بودند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: ایسنا باید عذرخواهی کند

  • هادی طبسی – وبلاگ یک طراح و گرافیست جوان ایرانی
    به قول لگوماهی طرح‌های هادی خودشان به اندازه‌ی کافی قوی و گویا هستند و نیازی به توضیح اضافه نیست.
  • سایت برای ایران
    سایت جدیدی که توسط عده‌ای از دانشجویان دانشگاه شریف راه‌اندازه شده برای گردآوری لینک و دادن امتیاز به لینک‌ها توسط کاربران (شبیه بالاترین) ولی با تاکید بر رعایت مواردی که باعث محدودیت دسترسی به سایت برای عموم مردم نشود.
  • واکنشی ناخودآگاه » گـُوبـــاره
    ادبيات هر فرهنگ آينه آرزوهای دارندگان آن فرهنگ است و نه برتاباننده ارزش‏های آن. همانگونه که زندانی هماره در آرزوی آزدای‏ست، ادبيات مردم سرزمينی که خود را در بند می پندارند نيز، سرشار از ستايش آزادی و آزادگی‏ست. در فرهنگ فارسی تاکنون بيشتر نويسندگانی که در پی يافتن گواه تاريخی و پشتوانه ادبی برای بزرگ نمايی فرهنگ خود بوده‏اند، اين چگونگی را وارونه می پنداشته‏اند، يعنی که وجود موج‏های گران انسان دوستی و گذشت و مهرورزی و آزادانديشی درادبيات فارسی‏‏ را نشانه وجود اين ويژگی‏ها در فرهنگ ايرانيان دانسته‏اند. به گمان من اين اشتباهی بسيار بزرگ و گمراه کننده است زيرا که درآن «آرمان‏ها» بجای «واقعيت‏ها» پنداشته می شود.
  • روز جهانی مبارزه با ترس از همجنس‌خواهی
    فراموش نکنید که حدود ۷ تا ۱۰ درصد مردم همجنسگرا هستن و این ربط چندانی به جغرافیا و حکومت سیاسی و این حرفها هم نداره.
  • واژه زمان » نمایشگاه کتاب — خواندنی
    واقعا در اجتماع ما این همه مردمان فلسفه‌خوان وجود دارد؟ چقدر پژوهشگر و علاقه‌مند به مقولات مدرنیته و پست‌مدرنیته داریم و نمی‌دانستیم!
  • اين‌جا و اكنون: ايسنا بايد عذرخواهي كند
    كساني كه مسئوليت نوشتن و انتشار چنين مطلبي را داشته‌اند بايد معرفي و توبيخ شوند. با در نظر گرفتن كم‌ترين استانداردهاي توبيخ، سردبير اين بخش بايد بركنار شود.
  • اين‌جا و اكنون: با ايسنا تماس بگيريد
    من نمي‌دانم چند نفر در رسانه‌هاي ما ممكن است مثل ايشان فكر كنند. اما حتي يك نفر هم زياد است؛ حتي اين كه يك نفر خانم نويسنده در ايسنا هست كه اين‌طور فكر مي‌كند و مي‌نويسد و نوشته‌اش هم منتشر هم مي‌شود خيلي، خيلي زياد است.
    اين كه خانم نويسنده نمي‌تواند بفهمد كه مادر افغان هم همان‌قدر مادر است كه خود او، و فرزند آن مادر هم همانقدر حق انساني دارد كه فرزند او دارد، جاي تاسف است.
    بايد به ايشان گفت كه اين طرز فكرش نه تنها درست نيست، نه تنها غير انساني است، بلكه مي‌تواند به انسان‌هايي مثل خود او آسيب بزند.
    اين كه خانم نويسنده نمي‌تواند بفهمد كه مادر افغان هم همان‌قدر انسان و همان‌قدر مادر است كه خود او، و اين كه كه فرزند آن مادر هم همان‌قدر حق و حقوق دارد كه فرزند او، جاي تاسف است. اميدوارم هيچ وقت روزي نيايد كه اين چيزها را در عمل بفهمد…
  • برای تغییر: قاطعانه از کروبی حمایت می‌کنم « فرزام
    چند دلیل جالب برای حمایت از‌ آقای کروبی. یکی از بهترین نوشته‌هایی که درباره‌ی حمایت از آقای کروبی دیده‌ام.
  • آق بهمن: روزی که همه ایران خوشحال بود
    و غلام کویتی‌پور هم ترانه «ممد نبودی ببینی» را کرد نشان این روز عزیز.
    اجرای اصلی قدیمی را این‌جا بشنوید و اجرای جدید را که با ارکستر اجرا شده (و حال و هوای اجرای قدیمی را ندارد، اما در عوض چند بیت اضافه دارد که انصافاً زیبا هستند) این‌جا گوش کنید.
    حتماً همه‌تان می‌دانید که این ترانه برای محمد جهان‌آرا خوانده شده. جهان‌آرا از بچه‌های خرمشهر بود که وقتی عراقی‌ها می‌خواستند شهر را بگیرند ۴۵ روز در شهر و با چند تا از بچه‌های شهر ایستاد و از شهر دفاع کرد. دفاعی که به نتیجه نرسید و شهر سقوط کرد.
  • گفت‌وگوی اختصاصی با «نوآم چامسکی» – بدون اعمال ممیزی مدیرمسئول روزنامه » سیب گاززده
    یک کار جالب. متن مصاحبه را همراه با قسمت‌هایی که توسط روزنامه‌ی منتشر کننده حذف شده ( و با رنگ قرمز مشخص‌ شده‌اند) بخوانید تا متوجه شوید مطبوعات ما هنگام نقل قول از دیگران چه جور چیزهایی را حذف می‌کنند!

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

من رای می‌دهم، چون خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام

khoramshahr-liberation

امروز، سومین روز ماه خرداد، سال‌روز آزادسازی خرم‌شهر است. روزی که مردم ایران علی‌رغم همه‌ی شرایط دشواری که در آن روزها بر ایران حاکم بود بار دیگر ثابت کردند که با چنگ و دندان از آزادی و استقلال خودشان دفاع می‌کنند. آزادی‌ و استقلالی که هرگز و در هیچ کجای جهان آسان به دست نیامده است و هرگز هم ارزان حفظ نمی‌شود.

آزادسازی خرم‌شهر اولین باری نبود که مردم ایران به خاطر پاس‌داشت ارزشمندترین دستاوردهایشان به پا ‌خواستند و بی‌شک آخرین بار هم نبوده است…

من خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام و درست به خاطر «همان» دلایل، به خاطر حمایت و پاس‌داشت از آزادی و استقلالی که هزاران ایرانی به خاطر آن تا آخرین قطره‌ی خون‌شان را فدا کرده‌اند در انتخابات بیست و دوم خرداد ماه امسال شرکت می‌کنم.

تاریخ را فراموش نکنیم و اجازه ندهیم آزادی، استقلال و جمهوریت کشورمان مصادره شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امپراطور و حقوق بشر: دست‌های بسته

BBC NEWS - In Pictures - In pictures- Afghanistan attacks_1242046845907

در واکنش به اعتراضات دولت و مردم افغانستان نسبت به قتل عام غیرنظامیان در حملات ارتش آمریکا به طالبان:

ما نمی‌توانیم در حالی که یک دستمان را از پشت بسته‌ایم بجنگیم. — ژنرال جیمز جونز، مشاور امنیت ملی باراک اوباما
.
We can’t fight with one hand tied behind our back.  — General James Jones,  Barack Obama’s national security advisor {+}

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – یازده

طبیعی است که مردم عادی جنگ نمی‌خواهند، نه در روسیه، نه انگلیس، نه در آمریکا و نه در آلمان. این کاملا قابل فهم است. اما هر چه باشد، این رهبران هستند که سیاست‌های کشور را تعیین می‌کنند؛ و متقاعد کردن مردم هم همیشه کار ساده‌ای است، [مهم نیست کشور] دموکراسی باشد یا دیکتاتوری فاشیستی، حکومت پارلمانی باشد یا دیکتاتوری کمونیستی ….

فرقی نمی‌کند مردم صدایی داشته باشند یا نه، در نهایت همیشه می‌توان آن‌ها را به پیروی از رهبران وادار کرد. کار ساده‌ای است. تنها کاری که لازم است انجام دهید این است که بگویید به آن‌ها حمله شده است و افراد صلح‌طلب‌ را به خاطر به خطر انداختن کشور و نداشتن حس وطن‌پرستی سرزنش کنید. این روش در همه‌ی کشورها نتیجه می‌دهد..

هرمان گورینگ (فرمانده‌ی نیروی هوایی هیتلر) – دادگاه نورمبرگ

.


.

Naturally, the common people don’t want war; neither in Russia nor in England nor in America, nor for that matter in Germany. That is understood. But, after all, it is the leaders of the country who determine the policy and it is always a simple matter to drag the people along, whether it is a democracy or a fascist dictatorship or a Parliament or a Communist dictatorship. …
.
voice or no voice, the people can always be brought to the bidding of the leaders. That is easy. All you have to do is to tell them they are being attacked, and denounce the pacifists for lack of patriotism and exposing the country to danger. It works the same way in any country.
.
– Herman Goering (commander of the Luftwaffe) at the Nuremberg trials

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کاریکاتور روز: بمب‌ها و قلب‌ها

michael_leunig_love

طراح: مایکل لیونیگ (Michael Leunig). عنوان اصلی کار را پیدا نکردم.

* انتخاب یک کار از میان آثار لیونیگ کار ساده‌ای نیست. بنابراین احتمالا چند تا از کارهایش را به تدریج منتشر می‌کنم.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هنر رزم – سه

سان وو (Sun Wu) مشهور به سان تزو (Sun Tzu) ژنرال چینی قرن هشتم قبل از میلاد است که کتاب «هنر رزم» (The Art of War) به نام او شناخته می‌شود و در شمار کهن‌ترین آثار در زمینه‌ی استراتژی جنگ است. البته ارزش امروزی «هنر رزم» به مراتب فراتر از «استراتژی‌های نظامی» است و اصولا نگاه عمیق‌‌اش به مفهوم‌های استراتژی و تاکتیک می‌تواند در زمینه‌های مختلف از «زندگی شخصی» گرفته تا «تاکتیک‌های برنده در کسب و کار» یا «سیاست‌گذاری کلان کشور» مصداق و کاربرد داشته باشد. شاید یکی از گفتارهای خود سان‌ تزو به خوبی و زیبایی خودش را وصف کند، آن‌جا که می‌گوید:

««  دشمن را بشناس و خود را بشناس و می‌توانی بی‌هراس شکست، صدها نبرد را بجنگی.  »»

کتاب ارزشمند «هنر رزم» سان‌ تزو را از روی ترجمه‌ی انگلیسی «لیونل ژیل» ترجمه و به صورت سریالی منتشر می‌کنم. متن کامل این ترجمه‌ها را در این‌جا و پست‌های قبل را در این‌جا ببینید.

سان‌ تزو – هنر رزم
فصل دوم – گفتار اول
اعلان جنگ

1. سان ‌تزو گفت: برای لشگری متشکل از هزار ارابه‌ی چابک جنگی، هزار ارابه‌ی سنگین، یک‌صدهزار مرد زره‌پوش، آذوقه‌‌ی کافی برای طی مسیری به طول هزار لی [حدود 570 کیلومتر]، کل هزینه‌‌‌های پشتیبانی و خط مقدم، شامل سرگرمی میهمانان، اقلام کوچکی مانند رنگ و چسب، هزینه‌ی زره‌ها و پرداختی به سربازان به حدود یک‌هزار اونس (حدود 28 تا 30 کیلوگرم) نقره در روز می‌رسد.

.

2. هنگام درگیری واقعی در جنگ، اگر پیروزی دیر فرارسد، مردان خسته و سلاح‌ها کند می‌شوند و شورشان فرو خواهد نشست. اگر شهری را محاصره کنی، توان‌ات تحلیل خواهد رفت.

.

3. و اگر کارزار به طول انجامد، منابع دولت‌ات با فرسودگی‌ای که به آن تحمیل می‌شود برابری نخواهد کرد.

.

4. اکنون، هنگامی که سلاح‌هایت کند شده، شورت فرونشسته، نیرویت تحلیل رفته و خزانه‌ات خالی شده، سایر دشمنان برخواهند جست تا از ضعف تو بهره جویند. آن‌گاه هیچ مردی، هر چند هم که زیرک باشد، نخواهد توانست از تبعات محتوم ایمن بماند.

.

5. بنابراین، اگرچه از حماقت‌های تعجیل در کارزار زیاد شنیده‌ایم، هرگز خرد با طولانی شدن جنگ سازگار نبوده است.

.

6. هرگز هیچ کشوری از جنگی که به طول انجامیده باشد بهره نبرده است.

.

7. تنها آن‌کس که به اندازه‌ی کافی شومی‌های جنگ را بشناسد، می‌تواند آن‌را سودمندانه رهبری کند.

.

art-of-war1


«هنر رزم» نوشته‌ی سان‌ تزو است که به صورت سریالی ترجمه و منتشر می‌کنم. با من بمانید تا «هنر رزم» را از دست ندهید.

لینک‌های روز: مرگ بوشیسم و زنده شدن لوترکینگ

obama-mlk

حدود چهل سال پیش، در چهارم آوریل 1968، مارتین لوتر کینگ در راه آرمان‌های «تحول‌خواهانه‌ای» که داشت جان‌اش را از دست داد. بی‌شک پیروزی امروز باراک اوباما را باید در امتداد تلاش‌های لوتر کینگ در زمینه‌ی حقوق مدنی و به خصوص حقوق سیاه‌پوستان دید.

آخرین روز ریاست‌جمهوری «جورج بوش» آمریکا تعطیل رسمی بود: روز مارتین لوتر کینگ (سومین دوشنبه از ماه ژانویه). فردای جشن ملی «مارتین لوترکینگ» باراک اوباما به عنوان اولین رئیس‌جمهور سیاه‌پوست تاریخ آمریکا وارد کاخ سفید شد.

ایجاد تغییرات ساختاری در بافت قدرت حاکم بر آمریکا کاری در حد محال است. شاید باراک اوباما نخواهد به سرنوشت «مارتین لوتر کینگ» دچار شود. با این حال آرزو می‌کنم این تلاقی تاریخی مفاهیم و نشانه‌ها نشانه‌ی تحولات مثبتی باشد: امیدوارم رفتن بوش پایان تفکر بوشیسم باشد و آمدن اوباما زنده شدن خواست و اراده‌ی مارتین لوتر کینگ.

  • پدرسوختگی‌های راست پدرسوخته
    این روزها در حال خواندن «دکترین شوک» نوشته‌ی نوامی کلاین هستم و دهانم از شدت «شوک» همین‌طور باز مانده است. کتابی است که به نظرم خواندنش جزو واجبات است و اگر حرفم را قبول ندارید، دست‌کم این خلاصه‌ی آق‌بهمن را درموردش بخوانید، شاید نظرتان عوض شد.
    .
  • با 298 میلیون کاربر چینی‌ها پرتعدادترین جامعه‌ی اینترنتی شدند
    یک نقطه‌ی عطف تاریخی در اینترنت. تا آینده‌ی قابل‌پیش‌بینی پرتعدادترین کاربران اینترنت چینی خواهند بود و این در حالی است که امروز از هر چهار چینی، فقط یک نفر به اینترنت دسترسی دارد. طنز سیاه این واقعیت این است که پرتعدادترین کاربران اینترنت در کشوری زندگی می‌کنند که کارآمدترین سیستم‌های سان.سور  دولتی اینترنت را داراست.به وب چینی خوش آمدید!
    .
  • رادیو در بحران (آغاز تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی) : سیبستان
    آغاز به کار تلویزیون فارسی بی بی سی تمام رادیوهای موجود در خارج از ایران از جمله خود رادیو بی بی سی را وارد بحران می کند و وضع را برای رادیوهای کوچکتری مثل رادیو زمانه سخت دشوار خواهد کرد.
    هر رسانه تازه و جذابی که به میدان بیاید به طور طبیعی باعث می شود رسانه های دیگر برای متعادل شدن وضع بازار رسانه ای دست به کار تحولات و تغییراتی در شیوه کار خود شوند. مثلا وقتی روزنامه همشهری منتشر شد به دلیل استانداردهای تازه ای که از نظر ارتباط با مخاطب و سطح کار حرفه ای وارد بازار کرد رسانه های رقیب را دستخوش تحول کرد و آنها خواسته یا ناخواسته تن به تغییر در زبان و قطع و شیوه چاپ و نحوه انتخاب موضوع و مانند آن دادند. یک دهه بعد فضای مطبوعاتی ایران چنان همرنگ شده بود که دیگر در آن میان همشهری اتفاق تازه ای نباشد.
    ورود تلویزیون فارسی بی بی سی به بازار رسانه ای هم شوک تازه ای وارد بازار می کند که زمانی طول خواهد برد تا بازار این شوک را جذب کند و سیاست های تازه ای را برای متعادل سازی پیش بگیرد. وضع کنونی به نحو بازگشت ناپذیری تغییر کرده است و می توان اطمینان داشت که عمر دایناسورهای لوس آنجلسی به پایان رسیده و حتی غولهایی مثل صدای آمریکا هم ناگزیرند خانه تکانی کنند. تغییرات در ایران هم بزودی فرمول بندی خواهد شد اگر تا هم امروز نشده باشد.
    .
  • نون والقلم – رسانه ها و جنگ در غزه
    در اسراییل سه روزنامه‌ی «یدیعوت احرونوت» Yedioth Ahronoth ،«معاریو» Maariv و«هارتس» Haaretz (همگی دارای سایت دوزبانه عبری و انگلیسی) مهم‌تر و تاثیرگذارتر از دیگر روزنامه‌ها هستند. یدیعوت احرونوت، تیراژ بالایی دارد و به دلیل حضور دیدگاه‌هایی از طیف‌های مختلف،خوانندگان متنوعی دارد. معاریو، روزنامه‌ای راست‌گرا محسوب می‌شود اما در ماه‌های اخیر كمی معتدل‌تر شده است و هارتس نیز اگرچه تیراژ دو روزنامه پیشین را ندارد، اما اعتبار و تاثیری بیشتر از دو روزنامه دیگر دارد، زیرا خوانندگان این روزنامه را نخبگان سیاسی و اقتصادی تشكیل می‌دهند.
    .
  • چرا اسرائیل از غزه عقب نشست ؟
    در غیاب هر نوع دلیل قانع کننده برای توقف ناگهانی حمله اسرائیل، از شواهد امر میتوان چنین نتیجه گرفت که اسرائیل به این دلیل تصمیم گرفت تا جنگ را به پایان رساند که به خوبی متوجه بود که تصویر آن دولت در ذهن مردم دنیا با سرعتی غیر قابل تصور به یک نقطهٔ عطف «غیر قابل بازگشت» نزدیک میشد که پس از آن ترمیم چهره اسرائیل و بازگرداندن آن به یک چهره معمولی و قابل دوست داشتن تقریبا غیر ممکن مینمود.
    .
  • تک‌کرانچ خطاب به گوگل: فیدبرنر را فورا جمع و جور کن
    تک‌کرانچ بیش از دو میلیون خواننده دارد و این مساله برای ما قابل قبول نیست که مطالب ما به خاطر ضعف سیستم فیدبرنر دیر منتشر شود. همین‌طور در روزهای اخیر که فیدبرنر آمار مشترکین را هم اشتباه نشان می‌دهد (آمار تک‌کرانچ به صفر نفر رسید!) و به نظر می‌رسد اراده‌ی کافی در گوگل برای رفع این عیب‌ها وجود ندارد.
    پیام خیلی ساده است: اگر گوگل می‌خواهد به مدیریت فیدهای ما ادامه دهد، باید خیلی بهتر از این‌ها عمل کند. والسلام!
    .
  • اولین اشتباه مهم اوباما؟
    مسئله سر هیلاری کلینتون است و اینکه اوباما او را برای وزارت خارجه اش انتخاب کرد. باز هم روشنتر بگویم، مسئله ام سر دیدگاه و طرز فکری است که هیلاری کلینتون دارد در مورد خاور میانه، بخصوص در مورد ایران و در مورد مسئلهٔ اسرائیل.
    در اینکه به هر حال کلینتون از بوش و یا رایس مثبت تر است و دیدگاه بازتری نسبت به دنیا و نیز در مورد خاور میانه دارد به هر حال شکی نیست، ولی مسئله اینجاست که او به اندازه «کافی» متفاوت نیست که بتواند جوابگوی خط مشی سیاسی جدیدی باشد که اوباما دنبال آن است.

آیا اوباما می‌تواند دکترین جیمی کارتر را رها کند؟

آقای جیمی کارتر که به عنوان یکی از میانه‌روترین و صلح‌دوست‌ترین رئیس‌جمهورهای آمریکا شناخته می‌شود، در دوران ریاست‌جمهوری‌اش سیاست‌گذاری‌ها و بدعت‌گذاری‌های خطرناکی کرد که بعدها به نام «دکترین کارتر» شناخته شد. خلاصه‌اش را خود ایشان در سخنرانی‌ای که درست 29 سال پیش ایراد کرده این‌طور توضیح می‌دهد:

اجازه دهید موضع‌مان خیلی روشن باشد: هر گونه تلاش توسط هر قدرت خارجی برای به دست آوردن کنترل بر ناحیه‌ی خلیج‌فارس از نظر ما حمله‌ به منافع حیاتی ایالات متحد آمریکا تلقی می‌شود و بنابراین ما چنین حمله‌ای را به هر روشی که لازم باشد، از جمله استفاده از نیروی نظامی دفع خواهیم کرد. — جیمی کارتر، 23 ژانویه‌ی 1980 {+}


Let our position be absolutely clear: An attempt by any outside force to gain control of the Persian Gulf region will be regarded as an assault on the vital interests of the United States of America, and such an assault will be repelled by any means necessary, including military force. — Jimmy Carter {+}


به نظر شما آیا آقای اوباما می‌تواند سیاست خارجه‌ی آمریکا در خاورمیانه را از قید 30 ساله‌ی «دکترین خطرناک کارتر» رها کند؟ دکترینی که دست‌کم به درگیری آمریکا در سه جنگ بزرگ در این منطقه منجر شده و خطر درگیر شدن آمریکا در جنگ‌های بزرگ‌تر و ویران‌گرتر را نیز در این منطقه دارد؟ {+}
پی‌نوشت: اگر علاقمند به آشنایی بیشتر با میزان «غلظت صلح‌دوستی» آقای جیمی کارتر هستید، خواندن این نوشته که به مناسبت اعطای جایزه‌ی صلح نوبل 2002 به ایشان نوشته شده است از واجبات است.

همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید – تحلیل نوآم چامسکی از وقایع غزه – قسمت اول

به هیچ‌وجه قصد بزرگ‌نمایی ندارم اما فکر می‌کنم تحلیل‌گر سیاسی-اجتماعی در حد نوآم چامسکی (از نظر التزام به بدیهیات اخلاقی، مستند بودن کلام، جامع‌گرایی و روشن‌گری) که در حوزه‌ی عمومی هم فعال باشد، در جهان امروز نداریم.

او فیلسوف و زبان‌شناس است و به عنوان یک دانشمند و محقق علمی برجسته، تسلط عالی‌ای به روش‌ تحقیق، گردآوری مطالب، تشخیص الگوها و استنتاج کردن دارد و البته نکته‌ی مهم‌تر التزام او به بدیهیات اخلاق (مهم‌ترین‌اش پرهیز از نظریه‌هایی که استاندارد دوگانه در خود دارند) است. به این ترتیب وقتی چنین ذهن پویایی به عرصه‌ی نقد سیاسی وارد می‌شود با فرسنگ‌ها فاصله‌، خود را از اغلب تحلیل‌گران دیگر متمایز می‌کند.

نوشته‌ی زیر (که مدت‌ها منتظرش بودم) را آقای نوآم چامسکی درباره‌ی وقایع غزه نوشته است. مطابق معمول در نوشته‌هایش جابه‌جا ارجاع‌های* مختلف به طیف وسیعی از اشخاص و منابع می‌دهد و آن‌چنان تار و پودی از ارجاعات و استنادات همراه با استفاده از اصول بدیهی اخلاق (مثلا پرهیز از استاندارد دوگانه) خلق می‌کند که «چاره‌‌ای» جز پذیرفتن واقعیت هولناکی که پشت کلام او نهفته است باقی نمی‌ماند. خلاصه این‌که برای من خواندن نوشته‌های نوآم چامسکی، همیشه تجربه‌ای منحصر به فرد بوده است.

چون فرصتش را ندارم که این متن را یک‌جا ترجمه کنم و پست هم خیلی بزرگ خواهد شد، در چند مرحله ترجمه و منتشر می‌کنم تا این تحلیل روشن‌گرانه و جامع‌ در اختیار خواننده‌های فارسی زبان قرار گیرد‌. امیدوارم مشغله‌های آتی‌ام باعث بدقولی‌ام نشود و بتوانم همه‌ی این متن را ترجمه کنم. اگر از دوستان کسی مایل بود در ادامه‌ی این ترجمه به من کمک کند بسیار سپاسگزارش خواهم بود. (متن اصلی به انگلیسی)

* عبارت‌های داخل گیومه «» نقل قول مستقیم هستند و داخل «» تاکیدهای من.

«همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید» : غزه 2009

قسمت اول

روز شنبه 27 دسامبر، جدیدترین تهاجم «اسرائیلی-آمریکایی» به مردم بینوای فلسطین آغاز شد. با توجه به مطبوعات اسرائیل، تهاجم از شش ماه پیش با وسواس و دقت بسیار طراحی شده بود. طرح حمله دو بخش مهم داشت: نظامی و تبلیغاتی. آن‌هم بر اساس درسی که اسرائیل از تهاجم سال 2006 لبنان آموخته بود، حمله‌ای که از نظر بسیاری، طراحی ضعیفی داشت و خوب تبلیغ نشده بود. بنابراین، می‌توانیم تقریبا مطمئن باشیم که بیشتر آن‌چه در غزه اتفاق افتاد، از پیش طراحی شده و مطابق برنامه بود.

مسلما، طرح تهاجم، زمان شروع حمله را هم شامل می‌شد: کمی قبل از ظهر، وقتی بچه‌ها از مدرسه باز می‌گشتند و جمعیت در خیابان‌های غزه‌ی پرتراکم موج می‌زد. فقط چند دقیقه طول کشید تا بیش از 225 نفر کشته و 700 نفر زخمی شوند، یک افتتاحیه‌ی‌ خوش‌یمن برای قتل‌عام مردمی بی‌دفاع که در یک قفس کوچک محبوس بودند و جایی برای فرار نداشتند.

اتان برونر (Ethan Bronner)، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز، در تحلیل خود به نام «بررسی دست‌آوردهای جنگ غزه» این نکته را یکی از مهمترین دست‌آوردها می‌نامد. اسرائیل محاسبه کرده بود که اگر «رفتار دیوانه‌وار» (Go Crazy) داشته باشد و وحشتی بسیار بزرگ و غیرمتعارف ایجاد کند سود خواهد برد؛ دکترینی که به سال‌های دهه‌ی 1950 باز می‌گردد. برونر می‌نویسد «فلسطینی‌ها در غزه از همان روز اول پیام را دریافت کردند، وقتی که هواپیماهای نظامی اسرائیل چندین هدف را به طور همزمان قبل از نیم‌روز شنبه بمباران کردند. حدود 200 نفر فورا کشته شدند، حماس شوکه شد، در واقع کل غزه شوکه شد». برونر نتیجه‌ می‌گیرد که تاکتیک «رفتار دیوانه‌وار» موفقیت‌آمیز بوده است: «به نظر می‌رسد مردم غزه در این جنگ چنان رنجی را متحمل شده باشند که به دنبال مهار کردن حماس برخواهند آمد» — دولت منتخب حماس. این هم یکی دیگر از دکترین‌های قدیمی «دولت ترس» (State of Terror) است. تصادفا، من نمی‌توانم تحلیل نیویورک‌تایمز را درباره‌ی «بررسی دست‌آوردهای جنگ چچن» به خاطر بیاورم، اگر چه دست‌آوردهای آن جنگ هم ظاهرا بزرگ بوده‌اند.

احتمالا برنامه‌ریزی دقیق انجام شده زمان پایان حمله را نیز پیش‌بینی کرده بود: درست قبل از آغاز به کار اوباما؛ تا ریسک هر چند اندک شنیدن جمله‌ها‌ی انتقادی اوباما درباره‌ی این جنایت هولناک حمایت شده توسط آمریکا کاهش یابد.

دو هفته بعد از افتتاحیه‌ی تهاجم در روز سَبَّت (Sabbath) (شنبه، روز مقدس یهودیان) در حالی‌که بخش بزرگی از غزه تبدیل به ویرانه شده بود و آمار کشته‌‌ها به 1000 نزدیک می‌شد، آژانس امدادرسانی سازمان ملل (UNRWA)، که حیات بیشتر مردم غزه به آن وابسته است، اعلام کرد که ارتش اسرائیل مانع ارسال محموله‌های کمک به غزه شده است، چرا که در روز «سَبّت» معابر بسته است. به احترام این روز مقدس، فلسطینی‌ها در آستانه‌ی مرگ و زندگی می‌بایست از غذا و دارو محروم می‌شدند،‌ در حالی که همزمان صدها نفر در حال قصابی شدن توسط بمب‌افکن‌ها و هلی‌کپترهای آمریکایی بودند.

به این «نگرش دوگانه‌ به روز سَبّت» چندان توجهی نشد. البته قابل درک هم هست، چرا که در طومار بلند جرائم آمریکا-اسرائیل، چنین بی‌رحمی و نگرش تیره‌ای به سختی ارزشی بیش از یک پانویس ناچیز را دارد. اما این‌ها همه الگوهایی آشنا هستند. برای نمونه تهاجم اسرائیل به لبنان (با حمایت آمریکا) در ژوئن 1982 با بمباران اردوگاه آوارگان فلسطینی صبرا و شتیلا افتتاح شد، اردوگاهی که بعدها قتل‌عام هولناک دیگری زیر نظر «نیروهای «تدافعی» اسرائیل» (Israeli «Defense» Forces) نیز در همان‌جا اتفاق افتاد. در این بمباران یک بیمارستان محلی نیز هدف قرار گرفت و بنا به گزارش یک شاهدعینی (یک خاورمیانه‌شناس آمریکایی) بیش از 200 نفر را کشت. این کشتار پیش‌درآمد تهاجمی بود که منجر به قتل‌عام پانزده تا بیست‌هزار نفر و نابود شدن بخش عمده‌ی جنوب لبنان و بیروت شد و البته آمریکا حمایت نظامی و دیپلماتیک خود را یک لحظه قطع نکرد: وتوی قطع‌نامه‌ی شورای امنیت برای متوقف کردن حمله‌ی متجاوزانه‌ای که به بهانه‌ی دفاع از اسرائیل در برابر تهدیدات یک تشکیلات سیاسی آرام انجام شده بود. برخلاف داستان‌سازی‌های مرسوم درباره‌ی رنج اسرائیل از موشک‌باران‌های شدید، که فانتزی بهانه‌تراشان بود.

همه‌ی این‌ها عادی است و علنن در گفته‌های سران اسرائیلی مطرح می‌شود. سی سال پیش فرمانده موردخای گور (Mordechai Gur) گفت که از سال 1948 «ما در حال جنگیدن با مردمی بوده‌ایم که در روستاها و شهرها زندگی می‌کنند». سرشناس‌ترین تحلیل‌گر نظامی اسرائیل، زیف شیف (Zeev Schiff) گفته‌های وی را جمع‌بندی کرد «ارتش اسرائیل همواره جمعیت غیرنظامی را مورد هدف قرار داده است، عامدانه و آگاهانه… ارتش، هرگز میان اهداف غیرنظامی و نظامی فرقی قایل نشده است … [اما] عامدانه و آگاهانه به هدف‌های غیرنظامی حمله کرده است.» علت اتخاذ چنین سیاستی را دولت‌مرد مشهور ابا ابان (Abba Eban) چنین توصیف می‌کند: «هدف کاملا عقلانی‌ای وجود دارد: مردم آسیب‌دیده برای پایان دادن به دشمنی‌ها فشار خواهند آورد». مطابق برداشت ابان، این روش [کشتار عمدی غیرنظامیان] به اسرائیل اجازه می‌دهد که بدون مشکل چندانی برنامه‌های غیرقانونی توسعه‌ی زمین و سرکوب شدید را ادامه دهد. ابان این جملات را در انتقاد از بگین (Begin) می‌گفت، چرا که او [بگین] در دفاع از کشتار غیرنظامیان از ابان نقل قول کرده بود و اسرائیلی را تصویر کرده بود که «بی‌قیدانه از همه‌ی روش‌های قابل تصور کشتار و سرکوب مردم غیرنظامی بهره خواهد جست، آن‌هم به شیوه‌ای بسیار شبیه رژیم‌هایی که حتی آقای بگین هم جرات ندارد نام‌شان را به زبان بیاورد». ابان، البته از عمل‌کرد بگین انتقاد نمی‌کرد، فقط از این‌که بگین این نظریات را در ملاء عام مطرح کرده شاکی بود. صد البته برای آقایان ابان یا بگین یا طرفدارانشان مهم نبود که سیاست ‌«دولت ترور»شان واقعا هم شبیه عملکرد رژیم‌هایی بود که جرات نداشتند نام‌شان را به زبان بیاورند.

دلایل ابان برای سیاست دولت ترور، از نظر بسیاری متقاعد کننده است. در حالی که تهاجم اخیر به غزه در جریان بود، ستون‌نویس نیویورک‌تایمز آقای توماس فریدمن (Thomas Friedman) نوشت که تاکتیک‌های اسرائیل هم در حمله به غزه و هم در تهاجم 2006 به لبنان بر مبنای قاعده‌ی پذیرفته شده‌ی «تلاش برای درس دادن به حماس، از طریق تحمیل تلفات سنگین به شبه‌نظامیان حماس و رنج‌دادن مردم غزه» طراحی شده‌اند. این مساله از نظر عمل‌گرایانه پذیرفته است، همان‌طور که در لبنان جواب داد، «تنها راه‌حل بلندمدت برای متوقف کردن خطر آن‌ها، آوردن فشار کافی بر غیرنظامیان (خانواده‌ها و یا حامیان شبه‌نظامیان) است برای این‌که بتوان حزب‌الله را در آینده محدود نگاه داشت». با منطقی مشابه، تلاش بن‌لادن برای «درس دادن» به آمریکاییان در 9/11 بسیار ستودنی بود و یا حمله‌ی نازی‌ها به لیدایس و ارادور (Lidice and Oradour)، نابود کردن گروزنی توسط ولادیمیر پوتین و سایر تلاش‌های قابل ذکر برای «درس دادن».

اسرائیل برای این‌که تعهد خود را به این «اصول راهنما» نشان دهد رنج‌ها کشیده است. استفان ارلانگر (Stephen Erlanger‌) خبرنگار نیویورک‌تایمز گزارش می‌دهد که گروه‌های حقوق‌بشر اسرائیلی «با حمله‌ی هواپیماهای اسرائیلی به ساختمان‌هایی که باید در دسته‌بندی غیرنظامی قرار بگیرند مانند مجلس، ایستگاه‌های پلیس و کاخ ریاست‌جمهوری مخالف هستند» — و ما ممکن است اضافه کنیم روستاها، خانه‌ها، اردوگاه‌های پرتراکم آوارگان، شبکه‌ی آب و فاضلاب، بیمارستان‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، مساجد، تاسیسات امدادرسانی متعلق به سازمان ملل، آمبولانس‌ها و در واقع هر چیزی که بتواند مرهمی بر درد قربانیان بی‌اهمیت باشد. یک افسر ارشد جاسوسی اسرائیل گفت که «ارتش (IDF) به هر دو جنبه‌ی حماس حمله کرد، شاخه‌ی مقاومت یا نظامی آن و شاخه‌ی اجتماعی آن» که این دومی در واقع تعبیر مزورانه‌ای از جامعه‌ی غیرنظامی است. ارلانگر ادامه می‌دهد «او مدعی شد که حماس ماهیتی یک‌پارچه است و در جنگ، حمله کردن به تمامی ابزارهای سیاسی یا اجتماعی حماس همان‌قدر مجاز است که حمله به انبارهای راکت‌ آن». ارلانگر و سایر نویسندگانش درباره‌ی این حمایت آشکار و عملی از تروریسم گسترده‌ و هدف قرار دادن غیرنظامیان چیزی اضافه نمی‌کنند، بنابراین [این گونه] خبرنگاران و ستون‌نگاران سیگنال‌هایی مبنی بر تحمل کردن جنایت‌های جنگی و حتی حمایت مستقیم از آن  ارسال می‌کنند. با این‌حال برای پیروی از «نُرم»، ارلانگر فراموش نمی‌کند که تاکید کند موشک‌های حماس » به وضوح از نوع کشتار کور (indiscriminate) محسوب می‌شوند و بنابراین در تعریف کلاسیک تروریسم جای می‌گیرند».

مانند سایر کسانی که با اوضاع منطقه آشنا هستند، کارشناس خاورمیانه فواز جرجیس (Fawaz Gerges) معتقد است که «چیزی که مقامات اسرائیلی و متحدان نظامی آن‌ها در نظر نمی‌گیرند این است که حماس فقط یک سازمان نظامی نیست بلکه یک جنبش اجتماعی‌ست که پشتوانه‌ی مردمی بزرگی دارد و عمیقا در جامعه ریشه‌دار است». بنابراین وقتی آن‌ها صحبت از نابود کردن «شاخه‌ی اجتماعی حماس» می‌کنند، در واقع نابود کردن جامعه‌ی فلسطین را هدف خود قرار داده‌اند.

احتمالا جرجیس آدم خوش‌بینی است، چون بسیار دور از تصور است که مقامات آمریکایی و یا اسرائیلی — یا رسانه‌ها یا سایر نویسندگان‌ — از این واقعیت‌ها آگاه نباشند. بلکه، آن‌ها به صورت غیرمستقیم دیدگاه سنتی کسانی که ابزار خشونت را در انحصار خود دارند پذیرفته‌اند: مشت آهنین ما می‌تواند هر مخالفی را خرد کند، و اگر حمله‌ی سهمگین ما تلفات غیرنظامی زیادی هم داشت، چه بهتر، شاید بازماندگان‌شان درس خوبی بگیرند.

افسران ارتش اسرائیل به خوبی می‌دانند که یک جامعه‌ی غیرنظامی را نابود می‌کنند. اتان برونر از یک سرهنگ اسرائیلی نقل قول می‌کند که «جنگجوهای حماس چندان او و مردانش را تحت تاثیر قرار نداده‌اند». یک تفنگدار اسرائیلی سوار بر نفربر زرهی گفت که «آن‌ها بیشتر دهاتی‌هایی هستند که اسلحه به دست گرفته‌اند». آن‌ها شباهت بسیاری به قربانیان عملیات جنایت‌کارانه‌ی ارتش اسرائیل به نام «مشت آهنین» (iron fist) در نواحی اشغالی جنوب لبنان در سال 1985 دارند. عملیاتی که زیر نظر شیمون پرز (Shimon Peres)، یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان دوران «جنگ با تروریسم» زمان ریگان (Reagan’s War on Terror) انجام شد. در جریان این عملیات، فرماندهان و تحلیل‌گران استراتژیک اسرائیلی توضیح دادند که قربانیان «تروریست‌های دهاتی» بودند و نابود کردن آن‌ها دشوار بود چرا که «این تروریست‌ها با حمایت بیشتر مردم منطقه فعالیت می‌کردند». یک فرمانده‌ی اسرائیلی گلایه کرد که «تروریست‌… در این ناحیه چشم‌های بسیار دارد، چرا که او این‌جا زندگی می‌کند«. در همان‌حال خبرنگار جروسلم‌پست (Jerusalem Post) از مشکلات سربازان اسرائیلی در رویارویی با «مزدوران تروریست» (terrorist mercenary) و تندروهایی که جملگی این‌قدر متعصب بودند که خطر کشته شدن در برابر ارتش اسرائیل را به جان خریده بودند» می‌نویسد و معتقد است که «ارتش اسرائیل وظیفه دارد نظم و امنیت» را در نواحی اشغال‌شده‌ی جنوب لبنان برقرار سازد، علی‌رغم «بهایی که غیرنظامیان باید بپردازند». مشکل مشابهی را آمریکایی‌ها در ویتنام جنوبی، روس‌ها در افغانستان، آلمان‌ها در مناطق اشغالی اروپا و سایر مهاجمانی که در حال اجرا کردن دکترین گور-ابان-فریدمن بودند داشتند.

پایان قسمت اول /.


لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

لینک‌های روز: تلاش اسرائیل برای پیروزی در جنگ تبلیغاتی

  • هزارتوی جهانی شدن، اسراييل و معضلات اخلاقی
    ناديده گرفتن مناسبت اقتصادی و سياسی کشورهای جهان و ناگهان دنیا را تنها در دو جبهه‌ی حق و باطل خلاصه کردن، تنها ما را به نتايج نادقيق و بعضاً نادرست می‌رساند، هر چند ظاهراً نيت‌مان خيلی هم اخلاقی و انسانی باشد. دولت اسراييل غاصب و جنايت‌کار است. در ظلم و ستم هم نبايد معاونت کرد. اما راه‌اش اين تحريم‌های عاطفی  و خودزنی‌های احساسی نيست. درست است که اسراييل ظالم و غاصب است. درست است که اسراييل حقوق بشر را زير پا می‌گذارد و بسياری از غير مسلمان‌ها و کشورهای غربی هم بدان معترف و معترض هستند. اما اين‌ها دليل نمی‌شود که تا به گوش‌مان خورد که فرد «الف» يا شرکت «ب» با اسراييل منافع مشترک دارد يا به آن کمک می‌کند، به سادگی و بدون تحقيق و تفحص تنها به اقتضای مخالفت‌مان با اسراييل، عقل را عجالتاً بفرستیم مرخصی تا لگدی هم به اسراييل وحشی و غاصب زده باشيم.
    .
  • درسی که وردپرس دات کام به کارآفرین‌ها می‌دهد: آمار چشم‌گیر مهم نیست، آمار دقیق مهم است
    خبر شاید ارزش کاربری نداشته باشد، اما ارزش تامل دارد. امروز در وبلاگ وردپرس دات کام دیدم که وردپرس از این به بعد آمار وبلاگ‌هایی که در صفحه‌ی اصلی‌اش نشان می‌دهد را به شیوه‌ی متفاوتی محاسبه می‌کند.  به این ترتیب مدیران وردپرس دات‌کام آمار پنج‌میلیون و خرده‌ای «تعداد وبلاگ‌هایی که در وردپرس دات کام ثبت شده‌اند» را با عدد ناقابل صد و هفتادهزار «وبلاگ‌هایی که در چند وقت اخیر به روز شده‌اند» عوض می‌کنند، چرا که اعتقاد دارند اطلاعات دقیق به خواننده دادن بهتر از دادن «آمارهای چشم‌گیر» ولی بی‌ارزش است.
    .
  • وبلاگ: داستان نگفته‌ی نوار غزه
    یک وبلاگ‌نویس 23 ساله‌ی فلسطینی که از داخل غزه گزارش می‌کند. او تا به حال چندین بار به خاطر مطالبی که می‌نویسد تلفنی تهدید به مرگ شده استک.
    .
  • شماره‌ی پنج و شش نشریه اینترنتی شماها
    چندین مصاحبه با مدیران سرویس‌های وبلاگی ایرانی پرشین‌بلاگ، بلاگ‌اسکای، میهن‌بلاگ، پارسی‌بلاگ و همین‌طور حرکتی نو: مصاحبه با مَت مولِن‌وِگ مدیر سرویس وردپرس دات کام.
    .
  • گالری عکس: وقایع اخیر در اسرائیل – غزه
    عکس‌ها از رویترز یا آسوشیتدپرس
    .
  • چند گردان؟ — ترجمه‌ای بسیار خواندنی از مانی ب
    باز هم یک انتخاب و ترجمه‌ی عالی از مانی ب.  نوشته آغازی خیره کننده دارد:
    هفتادسال پیش در طول جنگ‌جهانی دوم جنایت نفرت‌انگیزی در لنینگراد رخ داد. یک گروه تندرو بیشتر از هزار روز میلیون‌ها شهروند غیرنظامی را به گروگان گرفته و از میان آن‌ها٬ ارتش آلمان را تحریک می‌کردند. طوری که برای ارتش آلمان راهی جز بمباران مردم غیرنظامی و محاصره کامل شهر که به کشته‌شدن صدهاهزار نفر منجر شد٬ نماند. گروه تندروی یادشده ارتش سرخ نام داشت.هنوز مدت زیادی نگذشته است که در انگستان نیز یک چنین جنایتی رخ داد. اعضای باند چرچیل خود را میان ساکنین لندن مخفی کرده و به این وسیله میلیون‌ها شهروند را به سپر دفاعی خود تبدیل کرده بودند. و آلمان‌ها مجبور شدند با استفاده از نیروی هوایی خود لندن را به تلی از خاکستر تبدیل کنند.

    این‌ها حکایاتی هستند که امروز در کتاب‌های تاریخ جای داشتند٬ در صورتی که هیتلر در جنگ پیروز شده بود.

  • خاتمی: من یا میر حسین موسوی نامزد انتخابات می شویم
    شاید مهمترین خبر داخلی کاندید شدن خاتمی باشد. البته هنوز هم صد در صد آمدنش را اعلام نکرده. به زودی معلوم می‌شود.
    .
  • غزه، دور باطل خشونت و بن بست «مساله یهود» — ناصر فکوهی
    اگر فاشیسم هیتلری تا مرزهای نابودی فیزیکی یهودیت پیش رفت و «راه حل نهایی» اش برای «مسئله یهود»، هولوکاست بود؛ فاشیسم اسرائیلی امروز در حال نابودن کردن یهودیت به مثابه یک دین ابراهیمی است. فلسطین و اعراب منطقه که بیش از دو هزار سال در این پهنه بزرگ ساکن بوده اند، نیازی به آن ندارند که در خاکی که خود ساخته اند ریشه کنند، زیرا ریشه های طبیعی شان همواره در این خاک بوده است، اما اسرائیل برای این ریشه کردن ابتدا باید ریشه های اخلاقی خود را تا به نهایت یعنی تا نابودی یهودیت برای ایجاد یک نظام آپارتاید فاشیستی بسوزاند. بهای ساختن دولتی ملی می تواند بسیار گزاف باشد و تازه چنین دولتی آنگاه که ساخته شود، نیز چاره ای جز استحاله در منطقه ای عربی- اسلامی نخواهد داشت. شاید اگر اسرائیلی ها می توانستند به جای تن دادن به منطق خشونت و نظامی گری و ویران کردن سقف خانه های مردمان بیگناه بر سر آنان، اندکی به ریشه های اخلاقی یهود باز گردند، قادر بودند عمق فاجعه را زودتر درک کنند و هولوکوستی را که فاشیسم هیتلری آغاز کرد اما در اتمام آن موفق نبود، به دست خود تا پایان منطقی اش یعنی  تا نابودی احتمالی یا تا حاشیه ای شدن کامل فرزانگی، اخلاق و دین یهودی به پیش نبرند.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند – قسمت سوم
    در ادامه‌ی مجموعه‌ی عالی و مفید خود، نون والقلم مفهوم دفاع مشروع را از نظر حقوق عمومی و همین‌طور بین‌المللی شرح می‌دهد.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند – قسمت چهارم
    استراتژی دفاعی/امنیتی اسرائیل چیست؟ چرا اسرائیل از سلاح‌های ممنوع مانند فسفرسفید یا بمب‌های جدید خوشه‌ای استفاده می‌کند؟
    .
  • گاردین: نقشه‌ی روز به روز درگیری‌ها در غزه
    همراه با شرح عملیات نظامی انجام شده در هر روز بر روی نقشه
    .
  • چرا آدمی می‌جنگد؟ چه فرقی‌ست بین جنگ‌های عصر حجر تا جنگ‌های سازمان‌ یافته عصر ما؟
    سیستم‌های اجتماعی‌ای که حقوق اولیه و نیازهای اولیه (چه جسمی و چه روحی)  شهروندان خود را نادیده می‌گیرند در آنها خشم تولید می‌کنند. اما این خشم از زاویه دیدِ  رهبران صاحب قدرت جامعه مفید هم می‌تواند باشد به این معنا که اگر درست هدایت شود در واقع سوخت موتور جنگ طلبی رهبران را فراهم می‌کند. خشم بشدت قابل جابجا شدن است و این غالباً ناخودآگاه انجام می‌شود.
    .
  • اسرائیل در جنگ تبلیغاتی »» ٤دیواری (باز هم ترجمه‌ای خواندنی از مانی ب.)‌‌
    رسانه‌های بین‌المللی هر کشور دیگری را که بی‌اعتنا به قربانی‌شدن غیرنظامیان به همسایه‌ی کوچک خود حمله نظامی کرده بود٬ کباب می‌کردند. در مورد اسرائیل فرق می‌کند. در روزهای اول جنگ اسرائیل از نظر پروپاگاندا جلوتر بود. این تصادفی نیست٬ زیرا هیچ کشور دیگری مانند اسرائیل طرح موضوعات مربوط به امنیت و ارتش خود را در افکار عمومی این‌چنین حرفه‌ای اداره نمی‌کند. اما وقتی رسانه‌ها پر از تصاویر مادرانی شدند که کودکان مرده‌ی خود را در آغوش داشتند٬ ماجرا ورق خورد.

    با برخی از روش‌های تبلیغاتی اسرائیل آشنا شوید…
    .

  • عکس روز یک‌عکاس: تنهایی
    جدیدترین دوربین‌نوشته‌ی من در یک‌عکاس
murdoch-announces-latest-takeover-to-world-press
سخن‌گو:  اول آن‌ها حمله کردند. ما قربانی هستیم.
رسانه‌های بین‌المللی: اول آن‌ها حمله کردند، سخن‌گو قربانی است.

لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

زندانی که کوچک‌تر می‌شود

به خاطر ممنوعیت ورود خبرنگاران به غزه، خیلی از اخبار و اطلاعات درست به دست مردم نمی‌رسد. با این‌حال «امیر حاص» روزنامه‌نگار اسرائیلی در هاآرتص می‌نویسد:
ارتش [اسرائیل] در حال راندن ساکنان منطقه‌های پرجمعیت به سمت داخل غزه است و قسمت‌های بیرونی غزه – زمین‌های کشاورزی و همچنین نقاط مسکونی- را از مردم «پاک‌سازی» می‌کند. ارتش با محاصره‌ی مردم آن‌ها را پیوسته در منطقه‌ی محدودتری محصور میکند.
امیدوارم حدسم اشتباه باشد. اما این‌طور به نظر می‌رسد که یکی از اهداف اسرائیل این است که یک ناحیه‌ی امنیتی «عاری از مردم» در حاشیه‌ی غزه ایجاد کند و پس از پایان تهاجم غزه نیز، قوای نظامی خود را در آن حفظ کند. شبیه این کار را بارها و بارها در کرانه‌ی باختری رود اردن انجام داده: به زور مردم را راندن و بعد اشغال سرزمین‌های بیشتر.
آیا اسرائیل قصد دارد «زندان غزه» را از آن‌چه که هست «کوچک‌تر» کند؟

.

اسرائیل موفق می‌شود

مونا ال‌فرا در «از غزه با عشق» موفقیت‌های ارتش ظفرنمون اسرائیل را این‌طور خلاصه می‌کند:

روز هشتم ژانویه؛ سیزدهمین روز حمله‌ی اسرائیل به غزه
720 کشته شامل 215 کودک، 89 زن، 12 امدادرسان
بیش از 3000 مجروح که بسیاری از آن‌ها جراحت‌های جدی دارند.
11 آمبولانس در «حین انجام وظیفه» مورد حمله قرار گرفته و نابود شده‌اند.
امدادرسان‌ها اجازه‌ی انتقال بسیاری از مجروحان را ندارند، در بسیاری از موارد تیم پزشکی «سوختگی‌های متفاوتی» را در مجروحان مشاهده می‌کند. این احتمال وجود دارد که اسرائیل از فسفر سفید علیه شهروندان استفاده کرده باشد. «تحقیقات فوری در این زمینه ضروری است»…
43 نفر در مدرسه‌ی سازمان ملل کشته شده‌اند، کسانی که به مدرسه پناه برده بودند، چرا که خانه‌هایشان زیر آتش توپ‌ها نابود شده بود. سازمان ملل خواستار «بررسی فوری» ماجرا شده و اسرائیل هم رد کرده و ادعا کرده که «مردان مسلح» در مدرسه بودند [ادعایی که بعد توسط ارتش اسرائیل تکذیب شد].
غزه برق ندارد.
80 درصد مناطق بدون آب هستند چرا که سیستم لوله‌کشی آب نابود شده است.
70 درصد مخابرات نابود شده است.
برای ما دعا کنید!

کاریکاتور روز: خودتان را به یک جای امن برسانید

carlos-lattuf

ارتش اسرائیل با ریختن اعلامیه‌ بر فراز غزه به شهروندان هشدار می‌دهد «برای ایمنی خودتان خانه‌هایتان را ترک کنید».

اما انگار فراموش کرده که در گتوی غزه جایی برای فرار وجود ندارد.

.

(طرح از کاریکاتوریست برزیلی کارل لاتوف)

لینک‌های روز: روزی که سکوت تبدیل به دروغ شود

وقتی سکوت جایگزین حقیقت شود، سکوت یک دروغ است. — یوگنی یوتوشنکو
.
When the truth is replaced by silence, the silence is a lie. — Yevgeny Yevtushenko

  • گزارش تصویری اشپیگل از کارگاه ساخت موشک‌های قسام در غزه
    ساختن موشک چه ساده به نظر می‌رسد.
    .
  • نون والقلم – وقتی همه خواب بودند :بخش دوم
    پر از اطلاعات جالب درباره‌ی درگیری‌های اخیر غزه و بسیار خواندنی
    .
  • ساموئل هانتینگتون: اروپا اتحاد و جنگ
    مقاله‌ای تحلیلی و بسیار خواندنی برای آشنایی با نظریات ساموئل هانتینگتون که مانی‌ ب. به فارسی ترجمه و تلخیص کرده است.
    .
  • کسی یک کرگدن ارزان نمی‌خواهد؟
    نقد نمایشنامه‌ی کرگدن نوشته‌ی اوژن یونسکو و همین‌طور نگاهی به اجرای اخیر آن توسط یک وبلاگ هنری-ادبی خوب.
    .
  • آنان که «هر دو طرف» را محکوم می کنند، پست تر از خود قاتلانند! — ترجمه‌ی مقاله‌ای از میشل وارشاوسکی
    سرانجام، روزی خواهد آمد که باراک، اولمرت، ليونی، و اشکنازی را همچون ديگر جنايتکاران جنگی، در برابر يک دادگاه عدالت بايستانند، و از آن ها بخواهند که پاسخگوی جناياتی باشند که مرتکب شده اند.
    وظيفه ی ما اين است که جهان را آنقدر از رفتار اينان آگاه کنيم که بتوانيم مطمئن باشيم که اينان بهای قتل عام هايی را که مرتکب شده اند خواهند پرداخت.
    اما علاوه بر اينان، يک نوع دوم از جنايتکاران هم وجود دارند. اين نوع دوّم احتمالاً می توانند از قرار داده شدن در برابر دادگاه ها فرار کنند.
    اين ها دست های خودشان را مستقيماً به خون مردمان نمی آلايند؛ اما برای قاتلان، مشروعيت روشنفکرانه فراهم می آورند. اين ها، در واقعيت امر، يگانی از دولت و ارتش آدمکشان را تشکيل می دهند.
    اين ها فراموش کرده اند که اسراييل، به زور، غزه و کرانه ی رود اردن را از يکديگر جدا کرد تا بتواند مردمان غزه را به جرم انتخاب کردن نمايندگان خود، در قرنطينه بگذارد و تنبيه کندشان. آخر، آن ها حق چنين انتخاب غلطی را نداشتند.
    اين ها، اول: شروع به پس و پيش کردن ترتيب زمانی وقايع کردند، و آن را مطابق ميل خود از نو نوشتند. و بعد: دست به دامان منطق قرينه سازی و همسنگ نمايی شدند: «خشونت، از هردو سو به کار رفته است، و ما شاهد قربانيان بی گناه در غزه و اسراييل ـ هر دو ـ هستيم. هر غير نظامی کشته شده، يک قربانی بی گناه است.».
    اما اينجا يک مشکل در کار است: در اين دليل تراشی و منطق بافی، نه ترتيب زمانی، و نه تناسب عددی، هيچکدام با واقعيّت، همخوانی ندارد.
    .
  • کودتای حماس در سال 2007؟ کانترپانچ
    باور کردن این‌که چطور تاریخ دقیقا به دلخواه اسرائیل بازنویسی می‌شود مشکل است. کارآمدترین دستگاه تبلیغاتی جهان کارش را خوب انجام می‌دهد. در این مقاله نشان داده شده است که این حماس نبود که در تابستان 2007 در غزه کودتا کرد، بلکه این فتح بود که با حمایت پنهانی اسرائیل و آمریکا برای تسلط کامل بر غزه و دور زدن حماس برای کودتا اقدام کرده بود. به قول مشاور دیک چنی، آقای دیوید وورمسر (David Wurmser) «به نظر من می‌رسد که اتفاقی که افتاد یک کودتا نبود بلکه واکنشی بر ضد کودتای فتح بود پیش از آن‌که محقق شود.»
    .
  • آتش‌بس را حماس شکست؟!
    باز هم یکی از دروغ‌های هیولای تبلیغاتی صهیونیسم که حتی در صفحات ویکی‌پدیا و لابه‌لای روزنامه‌های محلی جهان هم رسوخ کرده است. این حماس نبود که آتش‌بس را شکست، در واقع حماس حتی اعضای گروهک‌های «مشکوکی» را که چند مورد از آتش‌بس تخلف کرده بودند در داخل غزه «دستگیر» کرده بود. واقعیت این است که اسرائیل علاوه بر محاصره‌ که خود اقدام به جنگ (Act of Aggression) تلقی می‌شود، به طور یک‌جانبه اقدام به شکستن رسمی آتش‌بس کرد:‌ آن‌هم دوبار، یک‌بار در چهارم نوامبر (که شش فلسطینی را کشت) و بار دیگر در 17 نوامبر 2008 (که چهار فلسطینی را کشت).
    .
  • هولوکاستی که انکار می‌شود — جان پیلجر
    حمله‌ به غزه هیچ ارتباطی به حماس یا حتی حق اسرائیل برای وجود داشتن ندارد. آن‌ها که سکوت کرده‌اند خوب می‌دانند که این حق وجود داشتن فلسطینی‌هاست که 61 سال پیش پایان یافت. سال 1948:
    ژنرال یگال آلون خطاب به دیوید بن‌گورین اولین نخست‌وزیر اسرائیل: با عرب‌ها چکار کنیم؟
    بن‌گورین: همه را اخراج کنید.
    این دستور اخراج «یک کشور» بود، «بدون در نظر گرفتن سن» که اسحاق رابین آن‌را امضا کرد. اسحاق‌ رابین همان کسی است که در آینده‌ای نه چندان دور توسط کارآمدترین ماشین تبلیغاتی جهان «مرد صلح» لقب گرفت.
    نوشته‌ی مثل همیشه تکان‌دهنده مستندساز و خبرنگار تحلیلی برجسته جان پیلجر را از دست ندهید
    .

gaza3

رابرت فیسک – چرا آن‌ها این‌قدر از غرب متنفرند؟: یک بار دیگر اسرائیل دروازه‌های جهنم را به روی مردم فلسطین گشوده است. چهل  غیرنظامی پناه‌ جسته به مدرسه‌ی سازمان ملل در غزه کشته شدند، سه نفر در نقطه‌ای دیگر. به نظر می‌رسد ارتش «تمیز» اسرائیل شب موفقی را در غزه سپری کرده است.اما چرا ما باید تعجب کنیم؟آیا 17500 کشته -تقریبا همه غیرنظامی- حمله‌ی اسرائیل به لبنان (1982)؛ 1700 غیرنظامی فلسطینی کشته شده در قتل‌عام صبرا و شتیلا؛ قتل‌عام 106 آواره‌ی لبنانی در قانا (1996) که بیش از نیمی از آن‌ها کودک بودند و در یک پایگاه سازمان ملل پناه گرفته بودند؛ قتل‌عام 1000 نفر از آوارگان مرواحین که ابتدا توسط سربازان اسرائیلی از خانه‌هایشان اخراج و سپس توسط آتش‌بار یک هلی‌کپتر کشته شدند و یا حمله‌ی اسرائیل به لبنان (2006) را فراموش کرده‌ایم؟

عجیب این است که بسیاری از رهبران غرب؛ رئیس‌جمهورها، نخست‌وزیرها و متاسفانه بسیاری از روزنامه‌نگاران و سردبیران «دروغ قدیمی» اسرائیل را باور می‌کنند که «اسرائیل تمام تلاش خودش را می‌کند که مانع از تلفات غیرنظامیان شود.». تمام رئیس‌جمهورها و نخست‌وزیرهایی که همین دروغ اسرائیل را به عنوان توجیهی برای پرهیز از آتش‌بس تکرار کرده‌اند دست‌هایشان به خون قصابی‌های ششم ژانویه‌ی 2009 آغشته است. اگر جورج بوش، 48 ساعت قبل از آن، جسارت آن را داشت که خواستار آتش‌بس فوری شود، این 40 غیرنظامی، زنان سالمند و کودکان، احتمالا زنده می‌ماندند. چیزی که رخ می‌دهد فقط خجالت‌آور نیست، مایه‌ی ننگ است.

خانم‌ها و آقایان رئیس‌جمهور! دنیا با سکوت تغییر نمی‌کند

یک بار دیگر اسرائیل به قتل و نابودی در فلسطین مشغول شده است. غزه، بعد از این‌که از گرسنگی به آستانه‌ی مرگ رسید، از بی‌پناهی و فقدان دارو رنج برد و در تاریکی‌ شب‌های بی‌برقی نشست، حالا قربانی قتل عام شده است. واکنش دولت‌های بزرگ به جنایت‌هایی که قاعدتا می‌بایست چشم‌های جهان را پر اشک کند در این روزها آلوده به بحث «برابری اخلاقی» (moral equivalency) شده است، که یعنی این به آن در.

واقعیت‌هایی مانند این‌که «فلسطینی‌ها از زمان درگیری بین حماس-فتح در ژوئن 2007 به آتش‌بس وفادار مانده بودند ولی اسرائیل در پنجم نوامبر 2008 آن را شکست» هرگز در رسانه‌های مهم (mainstream media) مطرح نمی‌شود؛ وضعیتی درست مشابه زمانی که اسرائیل در سال 2006 به لبنان بی‌دفاع حمله کرده بود. راستی چه چیز اسرائیل را در برابر پی‌گرد قانونی جنایت‌هایی که به صورت زنده از تلویزیون‌های جهان پخش می‌شود مصون کرده است؟ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شاهد هستند و در چهارگوشه‌ی جهان به این جنایت‌ها اعتراض می‌کنند و «دولت‌های غرب» به این قضاوت رسمی اکتفا کرده‌اند که «اسرائیل تنها دارد نسبت به تهدید‌هایی که علیه امنیت ملی‌اش شده بود واکنش نشان می‌دهد».

پس از تبدیل نوار غزه به زندانی برای بیش از 1.4 میلیون انسان که خون‌گریه می‌کنند، تهاجم ارتش چندمیلیارد دلاری اسرائیل به آن‌ها از نظر غرب «دفاع برحق» (legitimate self defense) تلقی می‌شود. تنها به این جرم که مردم فلسطین جسارت به خرج دادند و به جای حزب «فتح» کنترل شده توسط اسرائیل، به حماس رای دادند. دموکراسی واقعی در این «تنها دموکراسی خاورمیانه» چنین است.

زمان همدردی برای اسرائیل، مدت‌هاست که سپری شده است. تایید جورج بوش، زبونی گوردون براون، نیکلاس سارکوزی و «فقط یک رئیس جمهور داریم و آن‌هم اوباماست»؛ سقوط راستین «قانون اخلاق» و پذیرش کشتار دسته جمعی است. از بوش و براون و سارکوزی البته جای تعجبی نیست، اما سکوت اوباما درباره‌ی این موضوع در مقایسه با سخنرانی‌های طولانی‌اش درباره‌ی «نگرش جدیدش برای آمریکا» (new vision for America)، چندان هم‌آوا با «تغییری» که جهان به آن دل بسته بود به نظر نمی‌رسد.

آقای اوباما وعده‌های تغییر شما با سکوت محقق نمی‌شود!

برآورد می‌شود هزینه‌ی حمایت ایالات متحده‌ی آمریکا از اسرائیل از سال 1973 تا به امروز حدود 1.6 تریلیون دلار شده باشد. حمایت‌ بی‌دریغ آمریکا از این «رژیم آپارتاید»، در واقع به نوعی آن‌را همدست جنایت‌های اسرائیل می‌کند. جرم آمریکا در این همدستی اگرچه از نظر اخلاقی واضح است، شاید به سادگی در دادگاه‌های بین‌المللی قابل اثبات نباشد.

اما داستان جرائم اسرائیل این‌گونه نیست.

همانگونه که آقای ریچارد فالک (Richard Falk) کارشناس برجسته‌ی سازمان ملل در امور حقوق بشر می‌گوید، اسرائیل دست کم در موارد زیر مرتکب تخلف از قوانین بین‌المللی در زمینه‌ی جنگ شده است:

  • مجازات دسته‌جمعی: کل جمعیت یک و نیم میلیون نفری غزه به خاطر عملکرد عده‌ی محدودی شبه نظامی تنبیه می‌شوند.
  • هدف قرار دادن غیرنظامیان: حملات هوایی به یکی از پرتراکم‌ترین منطقه‌های مسکونی جهان و بی‌تردید پرتراکم‌ترین منطقه‌ی مسکونی خاورمیانه.
  • پاسخ نظامی غیرمتناسب: حمله‌ی اسرائیل نه تنها پاسگاه‌های پلیس و دفاتر اداری دولت منتخب غزه را نابود کرد بلکه منجر به زخمی و کشته شدن تعداد زیادی از غیرنظامیان شد و «دست کم»‌ در یک مورد به دانشجویانی که در تلاش برای یافتن وسیله‌ی نقلیه برای رفتن به خانه‌هایشان بودند حمله‌ی هوایی شده است.
  • و …

(ترجمه‌ی فارسی گزارش ایشان در این‌جا)

از سال 1947 تاکنون قطع‌نامه‌های متعددی بر ضد اسرائیل صادر شده است، بدون این‌که هیچ‌کدام در عمل اجرا شده باشند. فهرست قطع‌نامه‌های زیر به سادگی نشان‌دهنده‌ی عدم توان کشورهای عضو سازمان ملل برای وادار کردن اسرائیل به تابعیت از پایه‌ای‌ترین قوانین بین‌المللی است {+}:
  • قطع‌نامه‌ی 636: از اخراج فلسطینیان توسط اسرائیل عمیقا ابراز ناراحتی (deeply regrets) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 641: با ادامه‌ی اخراج فلسطینیان توسط اسرائیل به شدت مخالفت (deplores) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 672: اعمال خشونت اسرائیل علیه فلسطینیان را محکوم (condemns) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 673: ناخشنودی خود را از عدم همکاری اسرائیل با سازمان ملل اعلام می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 681: ناخشنودی خود را از این‌که اسرائیل به اخراج و تبعید دسته‌جمعی فلسطینیان ادامه می‌دهد اعلام می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 694: ناخشنودی خود را از اخراج و تبعید فلسطینیان اعلام می‌کند و خواستار بازگشت فوری آن‌ها می‌شود.
  • قطع‌نامه‌ی 726: اخراج و تبعید فلسطینیان توسط اسرائیل را به شدت محکوم (strongly condemns) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 799: اخراج و تبعید 413 فلسطینی را به شدت محکوم (strongly condemns) می‌کند.

اما این قطع‌نامه‌‌های خفیف و کمرنگ که هرگز فشار جدی و عملی بر اسرائیل وارد نکردند نتیجه‌ی وتوهای قطعی و مکرر ایالات متحده‌ی آمریکا و ممانعت از تصویب هرگونه قطع‌نامه‌ی مسئولیت‌آور یا جدی علیه اسرائیل بوده است. ملاحظه‌ی فهرست پرتعداد قطع‌نامه‌هایی که به خاطر وتوی آمریکا هرگز تصویب نشدند در این زمینه بسیار روشن‌گر است.

در روزهای اخیر نیز – همان‌طور که انتظار می‌رفت – قطع‌نامه‌ی پیشنهادی چند کشور مختلف به شورای امنیت برای وادار کردن اسرائیل به توقف فوری تهاجم غزه توسط ایالات متحده‌ی آمریکا در نطفه خفه شد.

یک بار دیگر اسرائیل برای نابود کردن هر آن‌چه در مسیر خود می‌بیند «چراغ سبز» برادربزرگ را دربافت می‌کند.

obamadir_562

زمان انتخاب یک مسیر جدید برای آمریکا فرا رسیده است. یعنی این‌که من هیچ برنامه‌ی واقعی برای بهداشت و درمان عمومی ندارم. یعنی من دقیقا معلوم نیست در مورد عراق چکار قرار است انجام دهم، من مخالف حمله به ایران نیستم، من مخالف ازدواج همجنس‌گرایان هستم، من با هر کاری که اسرائیل بخواهد انجام دهد موافق هستم … وقتی می‌گویم «مسیر جدید» منظورم در واقع این است که «همان جهت قبلی»، فقط امیدوارم این حرف‌ها شور جدیدی در این آخرالزمانه ایجاد کند.


پی‌نوشت1: «چهاردیواری»  را می‌خوانید؟

پی‌نوشت2: «نون و القلم»  را می‌خوانید؟