من حامی نظام هستم و در انتخابات شرکت خواهم کرد

موضوع انتخابات یا به قول بعضی از دوستان که تاکید دارند آن‌را داخل گیومه بگذارند «انتخابات» مدت طولانی‌ست که ذهنم را به خود مشغول کرده. طبعا اولین و مهم‌ترین دغدغه‌ام هم این بوده که در انتخابات شرکت کنم یا خیر؟ اگر چه مدت‌هاست تصمیم گرفته‌ام در انتخابات شرکت کنم، اما فرصت نشده بود آن‌طور که دلم می‌خواهد درباره‌اش بنویسم ولی با توجه به نزدیکی انتخابات مجلس دیگر جایی برای تعلل نیست و بهتر است نظرم را بگویم، شاید روی یک نفر تاثیر بگذارد. حرف‌هایم را به صورت فهرستی می‌گویم:

۱) من شرکت در انتخابات را تبلیغ نمی‌کنم. اگر چه شاید نوشتن این پست خودش نوعی تبلیغ شرکت در انتخابات باشد. هدف من از نوشتن این پست این است که فرایند ذهنی‌ای را که برای تصمیم به شرکت در انتخابات طی کرده‌ام شرح دهم. شاید فرایند مشابهی به شمای احیانا مردد کمک کند که به سمت رای دادن یا ندادن تصمیم سیستماتیک‌تری بگیرید.

۲) انتخابات را موضوع چندان مهمی نمی‌بینم. انتخابات را روزی برای تعیین سرنوشت ملت نمی‌بینم، بلکه بیشتر روزی برای خوانش چیدمان قدرت در جامعه می‌بینم. در واقع انتخابات پیش از آن‌که چیزی را تعیین کند، بیشتر چیزی را می‌خواند. نگاهم جبرگرایانه است؟ تا حدی شاید، اما به هر حال نمی‌توانم بر این نکته تاکید نکنم که انتخابات قرار نیست منجر به تغییر ساختار در سیستم سیاسی کشور شود. در نتیجه اهمیت روز انتخابات را بیشتر از روزها و ماه‌های منجر به انتخابات نمی‌بینم. روزها و ماه‌هایی که طی آن‌ها موازنه قدرت در جامعه یا دست کم در الیگارشی حاکم آرام آرام تغییر می‌کند و به نقطه‌ای می‌رسد که برایند آن در روز انتخابات خوانده خواهد شد (ولی در آن روز تغییر نخواهد کرد).

۳) قبلا توضیح داده‌ام که در شرایط عادی روی‌کرد ما نسبت به ساخت سیاسی موجود می‌تواند یکی از این حالت‌ها باشد (۱) حمایت و طرف‌داری بدون نقد جدی، (۲) ضدیت و رویکرد براندازانه، (۳) انفعال و بی‌تفاوتی و یا (۴) حمایت کلی اما داشتن نقد جدی و نشان دادم که چطور در شرایط رادیکالیزه عرصه برای گزینه (۴) کاهش می‌یابد و افراد وادار می‌شوند به گزینه‌های (۱) الی (۳) اکتفا کنند. به این ترتیب منتقدان مصلح دیروز وادار می‌شوند به طرف‌داران، براندازان یا بی‌تفاوت‌های امروز تبدیل شوند.

(۴) من فکر می‌کنم شرایط امروز حاکم بر جامعه ایران و همین‌طور سیستم سیاسی تا حد زیادی رادیکالیزه شده است. یعنی عرصه برای حامیان منتقد نظام کم شده است. به این ترتیب، بخش بزرگی از منتقدان حامی نظام به ناچار به منفعلان، حامیان و یا براندازان تبدیل شده‌اند. در این‌جا البته مفهوم حامی یا برانداز به معنای کسی نیست که عملا و رسما و علنن در راستای حمایت یا براندازی وارد صحنه شده باشد بلکه بیشتر به معنای نوعی نگرش ذهنی است که شخص نسبت به سیستم سیاسی دارد. کسی که می‌خواهد نظام سیاسی سر به تنش نباشد و ریشه‌کن شود و یا کسی که می‌خواهد ساخت سیاسی سرجای خودش بماند و اگر چه در شرایط فعلی امکان نقد آن به صورت جدی وجود ندارد، اما هنوز به صورت کلی خواستار حفظ و بقای آن است. چرا فضای سیاسی جامعه رادیکالیزه شده است؟ دلایل آن می‌توانند متعدد باشند اما به هر حال بدون در نظر گرفتن این دلایل، آن‌چه مشاهده می‌کنم وضعیتی است که در آن عرصه فعالیت و حضور برای منتقدان حامی نظام کم شده و این تعریف من از شرایط رادیکالیزه است.

(۵) من نمی‌توانم منفعل یا بی‌تفاوت باشم. این به خصوصیت‌های شخصی من باز می‌گردد که خواه ناخواه دغدغه‌‌اش را دارم و نمی‌توانم به خودم بقبولانم که «هر چه شد شد» و «همه سر و ته یک کرباس هستند» و «همه چیز علی السویه است». برای من شرایط تحریم یا جنگ با شرایط غیر تحریم و صلح فرق می‌کند. برای من افزایش آزادی‌های اجتماعی و حقوق شهروندی با شرایط بسته‌تر اجتماعی فرق می‌کند و غیره پس بی‌تفاوت نیستم. از آن طرف اگر چه ذاتا آدمی هستم شکاک و حتی شاید بدبین، اما نسبت به تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران که در نتیجه کنش فردی من (و ما) ایجاد شود دلسرد نیستم، پس منفعل هم نمی‌توانم باشم.

(۶) حالا که شرایط رادیکالیزه شده و باید انتخاب کنم و در عین حال نمی‌توانم منفعل یا بی‌تفاوت باشم تنها چاره‌ام این است که بین «حمایت از نظام» و یا «براندازی نظام» یکی را انتخاب کنم. به دلایل مختلف من گزینه «حمایت از نظام» را انتخاب می‌کنم. اولا که من فکر می‌کنم نظام سیاسی در ایران علی‌رغم آسیب‌های جدی‌ای که به مشروعیت آن وارد شده است، هنوز مشروعیت سیاسی و حقوقی دارد. ثانیا این‌که شرایط ایران را بسیار خاص می‌بینم و زهر تحریم‌ها و خطر جنگ را به گونه‌ای می‌بینم که سرنوشت بخش بزرگی از مردم ایران را به سرنوشت ساخت سیاسی (یا همان نظام) گره زده است و از آن‌جا که طرفدار نظریه «کمترین عارضه و خطر برای عموم مردم» هستم باز هم به انتخاب گزینه «حمایت از نظام» متمایل می‌شوم.

(۷) اگر من حامی نظام هستم (و منفعل هم نیستم) پس برای من چاره‌ای نمی‌ماند جز آن‌که در راستای تقویت نظام (دست کم به معنای کلی آن و نه لزوما تقویت قسمت‌های قابل نقد آن) حرکت کنم. من فکر می‌کنم حضور مردم در انتخابات به افزایش مشروعیت آسیب دیده نظام کمک می‌کند و در نتیجه ارکان آن‌را تقویت می‌کند. به اعتقاد من نظام تقویت شده بهتر می‌تواند ثبات و پایداری و امنیت را در کشور فراهم کند و به صورت کلی بهتر می‌تواند از بحران‌های جدی تحریم یا تهدید عبور کند.

(۸) پس آیا من وجود زندانیان سیاسی، حجاب اجباری و اقتدارگرایی در عرصه سیاسی و اجتماعی، ارتجاع فرهنگی، فساد اداری، نخبه گریزی و ضعف مدیریت را در لایه‌های مختلف نظام فراموش کرده‌ام؟ خیر. اما همان‌طور که گفتم در شرایط رادیکالیزه فعلی چاره‌ای جز این نمی‌بینم که به یک حامی نظام تبدیل شوم (ولی موقتا) و امیدوار باشم که این دوران رادیکال به سرعت سپری شود و با بازگشت شرایط عادی‌تر به فضای سیاسی جامعه بتوانم نقش سیاسی مورد علاقه‌ام یعنی «حامی کلی نظام اما منتقد جدی آن» را مجددا عهده‌دار شوم.

 شما چه تصمیمی می‌گیرید؟ ییشنهاد می‌کنم شما هم از خودتان این سوال‌ها را بپرسید و ببینید موضع شما چیست. به هر حال این حق شماست که به هر نتیجه‌ای که می‌خواهید برسید و تصمیم به مشارکت یا تحریم انتخابات یا «انتخابات» بگیرید. شاید گزینه نهایی فقط دو حالت باشد (رای بدهید یا ندهید) اما مسیرهای بسیار متنوعی برای رسیدن به این یا آن گزینه وجود دارد. ممکن است شما منفعل یا بی‌تفاوت باشید و رای ندهید یا بدهید. ممکن است شما مخالف نظام باشید، اما به دلایل دیگر حاضر شوید در انتخابات شرکت کنید. در هر حال چیزی که برای من و شما باید مهم باشد این است که فرایند ذهنی‌یی که ما را به این یا آن نتیجه می‌رساند اندیشیده و سنجیده باشد.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ایران، اسرائیل و آمریکا: لغزش به سوی جنگ

 

نوشته زیر به قلم آقای کان هالینان (Conn Hallinan) (ترجمه از من) روزنامه‌نگار مسقل و از همکاران اتاق فکر «فارین پولیسی این فوکوس» (Foreign Policy In Focus) است. این اتاق فکر در زمینه سیاست‌گذاری بین‌المللی آمریکا تحلیل و مشاوره ارائه می‌دهد. خواندن این نوع نوشته‌ها (حتی اگر با بعضی از گزاره‌های آن موافق نباشیم) می‌تواند ما را با نگرش سیاست‌گذاران آمریکایی نسبت به ایران آشناتر کند.

جنگ‌ها جنگیده می‌شوند چون بعضی افراد چنین تشخیص می‌دهند که جنگیدن در راستای منافعشان است. جنگ جهانی اول نه به خاطر ترور آرکیدوک فردیناند شروع شد و نه به خاطر شیوه تیم‌بندی متحدین. شاید یک «حادثه» بتواند باعث آغاز شدن جنگی شود، اما هیچ‌کس به شلیک کردن ادامه نمی‌دهد مگر این‌که فکر کند «ایده خوبی است». جنگ بزرگ جهانی شروع شد، چون کشورهای درگیر در آن تشخیص دادند که از آن بهره می‌برند. نتیجه جنگ نشان داد که این فرض چقدر توهم‌آلود بوده است.

موقع بررسی این‌که آیا «جنگی با ایران در خواهد گرفت یا خیر» خوب است نکته فوق‌الذکر را در نظر داشته باشیم. خلاصه‌اش این است که (۱) منافع مدافعان چنین جنگی چیست؟ و (۲) آیا مدافعان جنگ به اندازه کافی در کشورهایشان اهمیت دارند که باعث شوند گام‌هایی مصمم به سوی آشوب میدان جنگ برداشته شود؟

در درجه اول، چون پای نفت و گاز در میان است، جنگ با ایران می‌تواند تاثیرات جهانی در پی داشته باشد. ایران حدود ۱۵ درصد نفت چین و ۱۰ درصد نفت هند را تامین می‌کند و یکی از مهم‌ترین صادرکنندگان نفت به اروپا، ترکیه، ژاپن و کره جنوبی است. این کشور همچنین سومین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز دنیا را در اختیار دارد. حدود ۱۷ میلیون بشکه نفت در روز از تنگه هرمز عبور می‌کند که بخش بزرگی از انرژی مصرفی در جهان است.

به طور خلاصه، بازی‌گران این عرصه، بسیار گسترده و منافع آن‌ها به مانند ملیت‌هایشان متکثر است.

به نقل از نخست‌وزیر اسرائیل آقای بنجامین نتانیاهو، ایران در حال ساخت سلاح‌های هسته‌ای است که تهدیدی برای بقای اسرائیل (existential threat) به شمار می‌رود. در عمل، هیچ‌کس این امر را باور ندارد، حتی جامعه نظامی و امنیتی تل‌آویو. همان‌طور که فرمانده سابق ستاد مشترک ارتش اسرائیل آقای دان هالوتس اخیرا گفت، ایران خطری برای بقای اسرائیل نیست. هیچ مدرکی وجود ندارد که ایران در حال ساخت بمب اتمی باشد و تمام تاسیسات این کشور به صورت شبانه‌روزی تحت کنترل رژیم‌های نظارتی سازمان ملل قرار دارند.

اما اسرائیل از این‌که خاورمیانه را به صورت منطقه‌ای از هم گسیخته نگاه دارد بهره می‌برد. منطقه‌ای پاره شده توسط شکاف‌های فرقه‌ای و زیر سلطه حکومت‌های اقتدارگرا و پادشاهی‌های فئودالی. اگر اسرائیل یک درس از اربابان بریتانیایی سابقش گرفته باشد، سیاست «نفاق بیانداز و حکومت کن» است. در میان نزدیک‌ترین متحدان اسرائیل دیکتاتوری‌های مصر و تونس قرار داشتند و امروز نیز خود را با پادشاهی‌های مرتجع شورای همکاری‌ خلیج‌فارس یعنی عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی، بحرین، قطر و عمان همسو می‌بیند.

ایران یک تهدید نظامی علیه اسرائیل نیست، اما یک مشکل سیاسی برای این کشور است. از نظرگاه تل‌آویو، ملی‌گرایی و استقلال‌ پی‌گیرانه تهران از آمریکا و اروپا یک کارت بازی خطرناک به شمار می‌رود. ایران همچنین با دشمنان مهم اسرائیل در منطقه (سوریه که هنوز به صورت رسمی در وضعیت جنگ با اسرائیل قرار دارد، جریان شیعه حزب‌الله در لبنان، حماس در غزه و دولت عراق با اکثریت شیعه) متحد است.

در تحلیل دولت آقای نتانیاهو، ضربه زدن به ایران می‌تواند با هزینه اندکی، دشمنان منطقه‌ای اسرائیل را تضعیف کند. سناریوی تل‌آویو شامل حمله شوک و بهت (shock and awe attack) به ایران است که با قطع‌نامه سازمان ملل به آتش‌بس ختم خواهد شد و نهایتا ۵۰۰ نفر تلفات اسرائیلی خواهد داشت. بر اساس این سناریو، ایرانی‌ها ظرفیت اندکی جهت پاسخ‌گویی متقابل خواهند داشت، اما حمله به مراکز شهری اسرائیل یا تلاش برای بستن تنگه هرمز آمریکا را وارد بازی خواهد کرد.

البته این سناریو کمی بیشتر از خوش‌بینانه است. ایران احتمالا با آتش‌بس موافقت نخواهد کرد (ایران ۸ سال با عراق جنگید) و جنگ این عادت را دارد که بهترین برنامه‌ریزی‌ها را نیز از مسیر خارج کند. در عمل، این جنگ طولانی و همراه با خون‌ریزی بسیار خواهد بود و ممکن است به سراسر منطقه گسترش یابد.

رهبران ایران نسبت به تنبیه اسرائیل در صورت حمله به ایران با صدای بلند صحبت می‌کنند، اما در کوتاه مدت، آن‌ها ابتکار عمل زیادی نخواهند داشت، به خصوص با در نظر گرفتن خطوط قرمزی که واشنگتن کشیده است. نیروی هوایی ایران قدیمی و رده خارج است و تکنولوژی اسرائیلی‌ها می‌تواند بخش بزرگی از سیستم رادار و پدافند سایت‌های مختلف ایران را از کار بیاندازد. ایران برای متوقف ساختن ترکیب حملات هوایی، موشک‌های کروز شلیک شده توسط زیردریایی و همین‌طور موشک‌های بالیستیک جریشو کار چندانی نمی‌تواند انجام دهد.

در کنار صحبت‌هایی نظیر «همه گزینه‌ها روی میز است» به نظر می‌رسد کابینه آقای اوباما تلاش می‌کند تا از جنگ پرهیز کند. اما با توجه به نزدیکی به انتخابات سال ۲۰۱۲، آیا واشنگتن در حاشیه خواهد ماند؟ «بله» چون نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آمریکایی‌ها تمایل چندانی به جنگ جدیدی در خاورمیانه ندارند. «خیر» چون مجموعه متحدی از جمهوری‌خواهان، نومحافظه‌کاران و لابی اسرائیل در آمریکا (آیپاک) در حال اعمال فشار جهت رویارویی با ایران هستند.

منابع اسرائیلی می‌گویند که نتانیاهو ممکن است به این نتیجه برسد که در آستانه رقابت‌های انتخاباتی آمریکا در سال جاری، حمله اسرائیل به ایران عملا کابینه اوباما را وادار خواهد کرد تا یا وارد جنگ شود و یا شانس پیروزی مجدد خود را کاهش دهد. این‌که دو رهبر چندان رابطه خوبی با یکدیگر ندارند نکته پنهانی نیست.

اما آمریکا نیز در این میان درگیری‌هایی دارد که چندان متمایز از منافع اسرائیل نیست. خصومت بین ایران و آمریکا به دوران ملی شدن صنعت نفت و مصادره شدند دارایی‌های نفتی بریتانیا در ۱۹۵۱ باز می‌گردد. سازمان سیا به براندازی دولت مردمی ایران در سال ۱۹۵۳ کمک کرد و حکومت دیکتاتوری شاه را احیا کرد. آمریکا همچنین در دوران جنگ ایران و عراق، از صدام حسین حمایت کرد. این کشور همچنین سابقه تخاصم دیرین با سوریه دارد و با حزب‌الله یا حماس مذاکره نمی‌کند. خلاصه این‌که دشمنان منطقه‌ای اسرائیل دشمنان منطقه‌ای واشنگتن نیز هستند.

وقتی که پادشاهی‌های خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ شورای همکاری‌ خلیج‌فارس را تاسیس کردند، هدف اصلی آن مقابله با نفوذ ایران در خاورمیانه بود. با استفاده از اهرم اختلافات مذهبی، این شورا در لبنان، عراق و سوریه بنیادگراهای سنی را به جنگ با شیعیان تشویق کرده است و  مانع از گسترش «بهار عربی» به حوزه‌ خود شده است. وقتی که شیعیان در بحرین نسبت به فقدان دموکراسی و دستمزدهای پایین اعتراض کردند، این شورا به آن‌ها حمله کرد و تظاهرات آن‌ها را سرکوب نمود. در رابطه با فلسطین، شورای همکاری خلبج‌فارس با اسرائیل و آمریکا کاملا همسو نیست (اگر چه مراقب است که تل‌آویو و واشنگتن را آزرده‌خاطر نسازد) اما در مورد تحولات سوریه، لبنان و ایران با آن‌ها هماهنگی کامل دارد.

اتحادیه اروپا به تحریم‌های ایران پیوسته است، اگر چه فرانسه و آلمان صریحا اقدام نظامی علیه ایران را رد کرده‌اند. انگیزه‌ اروپاییان شامل خواسته‌های تک‌کشوری مانند تمایل فرانسه برای بازپس‌گیری نفوذ سابق خود در لبنان تا نیاز کلی اروپا بر کنترل شاهرگ‌ انرژی جهان است. به طور کلی موضع اروپا نسبت به ایران خلاصه در نفت و گاز نیست، اما بخش بزرگی از آن به نفت و گاز مربوط می‌شود. علاوه بر این، همان‌طور که این‌جا ذکر شده، شرکت‌های نفتی از کاهش تولید نفت و صعود قیمت آن استقبال می‌کنند. جنگ با ایران می‌تواند هر دو هدف را تامین کند.

در این بازی، ایران قربانی خواهد شد، اما گروه‌هایی هم در داخل ایران هستند که ممکن است از جنگ بهره ببرند. حمله به ایران می‌تواند کشور را متحد کند و محبوبیت حاکمیت را که خدشه‌دار شده است ترمیم کند. سیستم‌های نظامی می‌توانند معترضان را راحت‌تر سرکوب کنند و دولت فعلی می‌تواند سیاست‌های حذف یارانه‌‌ها در مورد حمل و نقل، مسکن و غذا را تکمیل کند. جنگ می‌تواند موجب افزایش یا تحکیم قدرت جناح‌های مرتجع‌تر حکومت فعلی شود.

بازی‌گران دیگری نیز در این عرصه وجود دارند: چین، روسیه، هند، ترکیه و پاکستان که هیچ‌کدام طرف‌دار جنگ نیستند، اما میزان نفوذ آن‌ها روی روند وقایع نامشخص است. به هر حال، این احتمال وجود دارد که اسرائیل به این نتیجه برسد که آغاز جنگ در راستای منافعش است و آمریکا نیز ممکن است به خاطر اشتراکات زیاد با او همراه شود. شاید هم، همه این‌ها های و هوی باشد و نشان‌ دهنده هیچ عزم جدی‌ای نباشد.

موضوع نگران کننده اما این است که سه بازی‌گر نیرومند این عرصه یعنی اسرائیل، آمریکا و متحدان اروپایی‌اش و شورای همکاری خلیج‌فارس منافع مشترک زیادی با هم دارند و در این باور  کلی نیز که استفاده از نیروی نظامی روش موثری برای رسیدن به هدف‌ است هم نظرند.

بر اساس چنین توهم‌هایی است که تراژدی‌ها شکل می‌گیرند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نیویورک‌تایمز: بیچاره اسرائیل!

عرب خشمگین (که خواندن وبلاگش را توصیه می‌کنم، البته اگر می‌خواهید بدانید)  می‌نویسد:

اگر بخواهیم خلاصه کنیم، تیتر و متن خبر منتشر شده در نیویورک‌ تایمز می‌گوید: «بیچاره اسرائیل! برای بمباران ایران باید کلی کار انجام دهد.» مثل این است که بگوییم القاعده برای اجرای برنامه یازده سپتامبر باید کلی کار انجام دهد [و این را با لحنی همدلانه بگوییم]. وقتی نوبت تروریسم اسرائیلی* می‌رسد، نیویورک تایمز نگران تروریست‌هاست و نه قربانیانشان. به متن خبر نگاه کنید:

«اگر اسرائیل تصمیم بگیرد به ایران حمله کند، خلبان‌های اسرائیلی باید بیش از 1600 کیلومتر در مناطق غیردوستانه پرواز کنند، در حین پرواز سوخت‌گیری کنند، با پدافند هوایی ایران مقابله کنند، چندین سایت زیرزمینی را همزمان مورد حمله قرار دهند و دست کم 100 هواپیما به کار ببرند.»

لابد خواننده بعد از خواندن این جملات باید آهی بکشد و بگوید: آخی… بیچاره اسرائیل!

*این را هم من اضافه کنم که حمله نظامی به یک کشور دیگر را نمی‌توانیم به سادگی اقدامی تروریستی بدانیم. در واقع تجاوز (war of aggression) به یک کشور دیگر جرمی به مراتب هولناک‌تر است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چگونه باید با ایران تعامل کرد؟

 

متن زیر (منتشر شده در نشریه Foreign Affairs برگردان از من) نوشته آقای حسین موسویان، محقق دانشگاه پرینستون و سخنگوی سابق ایران در رابطه با پرونده هسته‌ای است. در این نوشته آقای موسویان توضیح می‌دهد که در دو دهه اخیر قدم‌های مهمی در راستای توسعه روابط با آمریکا از سوی ایران برداشته شده است که به دلایل مختلف تا امروز مورد توجه یا پذیرش آمریکا قرار نگرفته است. در پایان او پیشنهادهایی جهت خروج از وضعیت خطرناک فعلی ارائه می‌کند و معتقد است این گزینه هنوز «امکان‌پذیر» است.

از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹، دو نگرش عمده بر سیاست خارجه ایران تاثیر گذاشته است. بر اساس نگرش اول، ایران و ایالات متحده می‌توانند با در نظر گرفتن اصل احترام متقابل با یکدیگر تعامل کنند، در امور داخلی یکدیگر دخالت نکنند و در راستای منافع مشترک با هم همکاری کنند. آن‌ دسته از افرادی که پشتیبان چنین دیدگاهی هستند، تاریخ پر از دشمنی و اندوه روابط بین دو کشور را تایید می‌کنند، اما چنین باور دارند که عادی‌سازی روابط امکان‌پذیر است. نگرش دوم، بدبین‌تر است و عمیقا اعتمادی به ایالات متحده ندارد و باور دارد که واشنگتن آمادگی و عزم لازم برای حل اختلافات موجود بین دو کشور را ندارد.

روزی ‌که من وارد گفتگوهای مربوط به این دو دیدگاه شدم، بیش از ۳۰ سال بود که در دولت ایران و بیشتر از یک دهه بود که به عنوان معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی فعالیت می‌کردم (بخش اعظم سال‌های بین ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵). اولین تجربه من در این موارد به سال‌های پایانی دهه ۱۹۸۰ باز می‌گردد، هنگامی که موضوع مورد دغدغه آمریکا و اروپا آزادسازی گروگان‌های غربی در لبنان بود.

در آن دوران، ایران ده‌ها پیام از طرف واشنگتن دریافت کرد که خواست رئیس‌جمهور وقت آمریکا آقای جورج بوش (پدر) را که در سخنرانی آغاز به کار خود نیز مطرح کرده بود منعکس می‌کردند: «حسن نیت در برابر حسن نیت».

همان سال، بوش به رئیس‌جمهور ایران آقای هاشمی رفسنجانی پیشنهاد معامله‌ای را داد: اگر ایران جهت آزادسازی گروگان‌های آمریکایی و غربی در لبنان همکاری کند، با پاسخ مثبت ایالات متحده رو به رو خواهد شد. در پاسخ، تهران بر انتظاراتی که از آمریکا داشت تاکید کرد: آزادسازی و بازپرداخت میلیاردها دلار از دارایی‌های ایران که در آمریکا بلوکه شده بودند. در پایان مذاکرات رهبران ایران به این باور رسیده بودند که در مقابل آزادسازی گروگان‌های غربی، اسرائیل نیز گروگان‌های لبنانی را آزاد خواهد کرد، به خصوص شیخ عبدالکریم عبید، رهبر حزب‌الله.

دو مکتب فکری یاد شده وارد عمل شدند. آقای رفسنجانی باور داشت که این معامله می‌تواند باعث اعتمادسازی و منتهی به از سرگیری روابط شود. رهبر ایران، آیت‌الله خامنه‌ای علیه اعتماد کردن به ایالات متحده هشدار داد و معتقد بود این ساده‌انگاری است که انتظار داشته باشیم ایالات متحده پاسخ تلاش‌های ایران را به نیکی خواهد داد. ایشان در آن دوران (مانند امروز) معتقد بود که ایالات متحده در جستجوی چیزی کمتر از تغییر رژیم در ایران نیست. اما در نهایت، ایران تصمیم گرفت که نقش کلیدی‌ای در آزادسازی گروگان‌های غربی در لبنان بازی کند. اما ایالات متحده نه تنها دارایی‌های بلوک شده ایران را بازنگرداند، بلکه در راستای آزادسازی گروگان‌های لبنانی نیز قدمی برنداشت.

علی‌رغم مخالفت شفاهی، آیت‌الله خامنه‌ای در سال‌های بعد مانع از تلاش‌های آقایان رفسنجانی یا محمد خاتمی برای بهبود روابط با غرب نشد. به عنوان مثال ایران در سال ۱۹۹۷ «معاهده سلاح‌های شیمیایی» را امضا کرد و بر اساس آن قبول کرد تا سال ۲۰۱۲ کلیه سلاح‌های شیمیایی خود را نابود کند. در همان سال، ایران به «معاعده سلاح‌های بیولوژیکی» پیوست. از سال ۲۰۰۱ به بعد ایران به آمریکا کمک کرد تا در اغلب بخش‌های افغانستان بر طالبان چیزه شود و برای ۲۰ ماه متوالی بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همکاری کرد. بنا به درخواست آژانس، دولت ایران درهای مراکز نظامی متعددی را جهت بازرسی گشود، فعالیت‌های مربوط به غنی‌سازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد و بندهای مربوط به پروتوکل الحاقی را اجرا کرد.

اگرچه ایران انتظار داشت که این رفتار راهی برای ادامه برنامه هسته‌ای‌اش (که به عنوان یک امضا کننده پیمان منع تولید و گسترش سلاح‌های هسته‌ای مجوز چنین برنامه‌ای را دارد) بیابد، ایالات متحده و غرب به سادگی مجموعه جدیدی از شکایت‌ها را علیه ایران مطرح کردند. به عنوان مثال: سوالات مختلفی پیرامون برنامه‌ هسته‌ای ایران، نیات ایران در قبال اسرائیل و مخالفت و دشمنی با نقش نظامی آمریکا در منطقه به خصوص در عراق و افغانستان. ایالات متحده به جای این‌که به ایران به خاطر همکاری و تعاملش پاداش دهد، مجموعه‌ای از تحریم‌های جدید را علیه آن اعمال کرد و تلاش‌هایش را جهت افزایش فشارهای بین‌المللی بر تهران شدت بخشید.

آیت‌الله خامنه‌ای از رفتار واشنگتن متعجب نشد. در این دوران، او چندین بار مذاکره مستقیم با آمریکا را به قصد برقراری ارتباط رد کرد. او استدلال می‌کرد که آمریکا مایل است از موضع قدرت مذاکره کند و در نتیجه دست به تهدید، فشار و تحریم می‌زند تا ایران را بترساند و رام کند. واکنش خصمانه روزافزون غرب نسبت به آن‌چه که رهبر ایران سیاست‌های معتدل ایران می‌دانست، در نهایت دست بالا را در سیاست‌ داخلی کشور به گروه‌های رادیکال داد. که در نهایت به قدرت گرفتن آقای محمود احمدی‌نژاد منتهی شد.

دشوار است که به گذشته نگاه بیاندازیم و فهرست کاملی از کارهایی که هر یک از دو طرف می‌توانستند انجام دهند تا روند نزولی روابط بین دو کشور را معکوس کنند تهیه کنیم. بدون تردید، غرب و به خصوص ایالات متحده، فرصت‌های بزرگی را در دوران ریاست‌جمهوری افراد میانه‌رویی مانند آقایان رفسنجانی و خاتمی از دست دادند. اما با قطعیت بیشتر می‌توان گفت که هر دو طرف نیازمند عزم جدی‌تری برای عوض کردن نوع رابطه میان ایران و آمریکا بوده‌اند.

ريس‌جمهور آمریکا، آقای باراک اوباما در نطق آغاز به کار خود پیشنهاد فرصتی برای آغاز نوینی در روابط را داد. به محض ورود به کاخ سفید، او تمایل خود را برای مذاکره با جمهوری اسلامی ایران در زمینه‌های متعدد نشان داد که قرار بود به هدف از بین بردن بیش از ۳۰ سال دشمنی بین دو کشور انجام شود و «پیوندهای سازنده» بین دو کشور ایجاد کند. به اعتقاد من، اگر چه رهبر ایران هنوز درباره توانایی آقای اوباما در عوض کردن سیاست‌های تثبیت شده آمریکا تردید داشت، اما نیت‌های شخصی ایشان را باور کرد. به همین دلیل، رهبران ایران تصمیم گرفتند این امکان را آزمایش کنند و دست آقای احمدی‌نژاد را در مدیریت روابط با واشنگتن بازتر کردند.

بدون شک، بخش قابل توجهی از گفتمان سیاسی آقای احمدی‌نژاد درباره روابط با غرب تند بوده است. اما ایران چندین حرکت مثبت بی‌سابقه نیز انجام داد. همان‌طور که آقای محمد البرادعی رئیس سابق آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای در یادداشت‌های خود فاش ساخت، آقای احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور ایران تمایل خود را برای گفتگوی مستقیم با آمریکا و مذاکرات دوجانبه با این کشور بدون هیچ پیش‌شرطی ابراز کرده بود. گفتگوها بنا بود بر پایه احترام متقابل انجام شوند و ایران قبول می‌کرد که به آمریکا در افغانستان و سایر مناطق کمک کند. آقای اوباما پاسخی نداد.

از آن روز به بعد، تقریبا همه غربی‌ها تهران را به خاطر رد کردن موقعیت‌هایی که برای برقراری ارتباط ایجاد شده است سرزنش می‌کنند. آن‌ها به طرحی اشاره می‌کنند که بر اساس آن قرار بود ایران ذخیره اورانیوم با درجه غنی‌سازی بالای خود را با میله‌های سوخت که درجه غنی‌سازی کمتری دارند تعویض کند. این طرح را روسیه و آمریکا در ژنو در اکتبر ۲۰۰۹ پیشنهاد کردند. به فاصله اندکی بعد از آن جلسه، دولت ایران به آقای البرداعی گفت که تهران مایل است چنین معامله‌ای را مستقیما با آمریکا انجام دهد. واشنگتن پیشنهاد را رد کرد. ایران متعاقبا توافق‌نامه مشابهی را با برزیل و ترکیه امضا کرد که می‌توانست یک اقدام مهم در راستای اعتمادسازی تلقی شود، اما آمریکا آن را نیز رد کرد.

در دسامبر ۲۰۱۰، آمریکا برای نخستین بار تمایل خود را برای پذیرفتن حق مشروع ایران جهت غنی‌سازی اورانیوم به مقاصد صلح‌آمیز را اعلام کرد. وزیر امور خارجه آمریکا، خانم هیلاری کلینتون در مصاحبه با شبکه بی‌بی‌سی اعلام کرد که ایران می‌تواند به غنی‌سازی ادامه دهد به شرط آن‌که نشان دهد که می‌تواند این کار را به صورت مسولانه‌ای و در تطابق با تعهدات بین‌المللی‌اش انجام دهد. در پاسخ ایران گام‌های مثبت جدیدی را به سمت آمریکا برداشت. یک منبع موثق به من گفت که در جریان کنفرانسی در کشور سوئد که فوریه ۲۰۱۱ برگزار شد، یکی از مقامات ارشد وزارت خارجه ایران دعوت‌نامه رسمی به مارک گروس‌مان، نماینده ویژه آمریکا در افغانستان و پاکستان تقدیم کرد تا جهت گفتگو درباره همکاری در افغانستان به ایران سفر کند. واشنگتن این دعوت را رد کرد.

سپس در اکتبر ۲۰۱۱، ایران هیات آژانس انرژی اتمی را به رهبری مقام ارشد این سازمان آقای هرمان ناکرتس (Herman Nackaerts) به بازدید از مراکز تحقیقات آب سنگین و تاسیسات سانتریفیوژ خود دعوت کرد. یک منبع موثق به من گفت که در طی این بازدید، آقای فریدون عباسی-دوانی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران یک چک سفید به آژانس انرژی اتمی پیشنهاد کرد: اعطای شفافیت کامل، باز بودن همه درها جهت بازرسی و همکاری کامل با آژانس. او همچنین آقای ناکرتس را نسبت به تمایل ایران جهت قرار دادن برنامه هسته‌ای ایران تحت نظارت کامل آژانس و همین‌طور اعمال کامل پروتکل الحاقی به مدت ۵ سال به شرط برداشته شدن تحریم‌های اعمال شده علیه ایران مطلع کرد.

آقای احمدی‌نژاد که قصد داشت نیت مثبت ایران را شفاف‌تر کند، در سفر خود به نیویورک در سپتامبر ۲۰۱۱ اعلام کرد که دو رهنورد آمریکایی که در ایران بازداشت شده بودند آزاد خواهند شد. او همچنین آمادگی ایران برای توقف غنی‌سازی اورانیوم تا سقف ۲۰ درصد را به شرط این‌که آمریکا سوخت‌های هسته‌ای لازم برای راکتور حقیقاتی تهران بدهد اعلام کرد. این یک حرکت بسیار بزرگ جهت تامین خواسته‌های غرب بود و نشان می‌داد که ایران در جستجوی اورانیوم با درصد غنی‌سازی بالا نیست.

اما ایالات متحده مجددا پاسخ منفی داد. واشنگتن ایران را متهم به طرح نقشه ترور سفیر عربستان در آمریکا کرد. آمریکا همچنین روی محتوی و لحن گزارش آژانس که در ماه نوامبر منتشر شد تاثیر گذاشت به گونه‌ای که در این گزارش اتهام‌هایی نسبت به احتمال وجود داشتن ابعاد نظامی در برنامه‌ هسته‌ای ایران مطرح شده است. ماه گذشته، واشنگتن بانک مرکزی را تحریم کرد، عملا نفت علیه ایران را مورد تحریم قرار داد، قطع‌نامه سازمان ملل علیه ایران درباره با تروریسم را حمایت کرد و قطع‌نامه جدیدی نیز که وضعیت حقوق بشر در ایران را محکوم می‌کرد سازماندهی کرد.

اوباما سیاست‌اش در رابطه با ایران را در ژانویه ۲۰۱۲ در نیویورک توضیح داد و با افتخار اعلام کرد که توانسته است جهان را به حرکت وادار کند و رژیم تحریمی بی‌سابقه‌ای علیه ایران اعمال کند. اوباما گفت که تحریم‌هایی که توسط آمریکا رهبری می‌شوند اقتصاد ایران را به ویرانه‌ای تبدیل کرده است. فقط سه سال بعد از آن‌که کابینه اوباما سیاست تعامل با ایران را اعلام کرد، وزیر دفاع این کشور آقای لئون پانه‌تا ایران را یک کشور طرد شده خطاب کرد که یادآور توصیف کابینه‌های قبلی از ایران بود که ایران را عضو محور شرارت خوانده بودند. پانه‌تا همچنین یادآور شد که امیدوار است سیاست نوین اوباما رژیم ایران را تا آن پایه تضعیف کند که «وادار شوند تصمیم بگیرند که آیا می‌خواهند یک کشور طرد شده باقی بمانند یا به جامعه بین‌المللی ملحق شوند.»

این بیانات، نشانه‌های واضحی هستند که سیاست تعامل با ایران اوباما شکست خورده است. واقعیتی که ارزیابی آیت‌الله خامنه‌ای که گفته بود هدف اصلی سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر رژیم است را تایید می‌کند. درهای برقراری ارتباط در حال بسته شدن هستند. اگر بخواهیم مانع از به هم کوبیده شدن این درها شویم، ایالات متحده باید بدون هیچ قید و شرطی اعلام کند که به دنبال تغییر رژیم در تهران نیست. ورای آن، به رسمیت شناختن چندین اصل برای بهبود روابط ایران و آمریکا بعد از دست کم ۳۰ سال بحران ضروری است. برای شروع، هر دو دولت باید تمرین مدارا کنند و سعی کنند حسن نیت متقابل را نشان دهند.

هم ایران و هم آمریکا تمایل دارند بازی نهایی طرف مقابل را بفهمند. هر دو باید پیش‌نویس یک «برنامه اصلی» جهت مذاکره را آماده کنند که شامل موضوعات هسته‌ای و همه موضوعات مهم دوجانبه یا بین‌المللی و منطقه‌ای باشد. این پیش‌نویس باید هدف نهایی مذاکرات را معین کند و توضیح دهد عملی کردن آن‌ها چه عوایدی نصیب هر طرف خواهد کرد. ایران و آمریکا باید در زمینه ایجاد امنیت و پایداری در افغانستان و جلوگیری از بازگشت طالبان به قدرت، ایجاد امنیت و پایداری در عراق،  ایجاد یک سازمان در منطقه خلیج فارس به منظور تضمین پایداری منطقه‌ای، همکاری هنگام بروز حوادث و مواقع اصطراری در دریا، تضمین آزادی کشتی‌رانی و مبارزه با دزدان دریایی، تشویق توسعه در آسیای مرکزی و منطقه قفقاز، تشکیل گروه مشترک جهت مبارزه با گسترش سلاح‌های کشتار جمعی و تروریسم، و حذف سلاح‌های کشتار جمعی و ترافیک مواد مخدر در خاورمیانه. در نهایت دو کشور می‌توانند کارهای متعددی در زمینه افزایش روابط بین مردم خود انجام دهند مثل افزایش توریسم، افزایش روابط دانشگاهی و فرهنگی و تسهیل فرایند صدور روادید.

اشتباه بزرگی خواهد بود اگر آمریکا بخواهد از اختلافات موجود بین رهبران ایران بهره‌برداری کند. رهبران اصلی ایران اختلاف نظرهای مختلفی دارند (مثل سایر کشورها) اما آن‌ها در مقابل دخالت بیگانه و تهاجم متحد و یکپارچه هستند. هم تهران و هم واشنگتن باید به صورت روزافزونی ایجاد تهدید، رفتار خصمانه و روش‌های تنبیهی را کنار بگذارند و نشان دهند که در دوران تعامل در جستجوی روابط سالم‌تری هستند. سیاست تعامل باید همراه با گام‌های مثبت عملی باشد، نه فقط کلام.

من به اندازه کافی نسبت به خطراتی که در روند فعلی‌ای سیاست ایران و آمریکا نهفته است آگاه هستم که معتقد باشم تغییر ضروری است. یک مسیر صلح‌آمیز وجود دارد، مسیری که در آن اهداف ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها تامین شود و همزمان حق قانونی ایران در زمینه فن‌آوری هسته‌ای به رسمیت شناخته شود. واشنگتن و تهران باید این راه درست را به کمک یکدیگر پیدا کنند و علی‌رغم آن‌چه امروز در عرصه بین‌المللی در حال وقوع است، من معتقدم که آن‌ها می‌توانند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا در ایران حفظ تمامیت ارضی و آزادی‌خواهی در تعارضند؟

توی گوگل‌پلاس درباره مطلب «برنامه هسته‌ای و ارادوکس ایرانی» بحث‌هایی درگرفته بود و سوال‌هایی مطرح شده بود که دیدم بهتر است با تفصیل بیشتری این‌جا در موردش بنویسم.

بحث کلی در مورد این ایده بود که گفته بودم در ایران به خاطر تکثر و تفکیک خاصی که بین قومیت‌ها (و مذاهب) مختلف وجود دارد، حفظ انسجام ملی به تشکیل نوعی حکومت مرکزی با روی‌کرد اقتدارگرایانه منجر می‌شود. به بیان دیگر لیبرالیسم سیاسی و انسجام ملی هر دو در ایران جمع نمی‌شوند یا دست‌کم جمع آمدن آن‌ها با هم دشوار است. این تضاد بخشی از پارادوکس ایرانی را تشکیل می‌دهد.

اما سوال‌هایی که مطرح شده بود (متن سوال‌ها از من نیست و عینا تکرار شده):

1. سیستم نظامی و امنیتی محکم چه ارتباطی به اقتدارگرایی دارد؟ مگر سایر کشورها مثلا همان کشورهای اروپای شمالی و مرکزی سیستم امنیتی محکم و کارامد ندارند؟

بله این دو تا لزوما یک چیز نیستند و حرف درستی است. اما شرایط بنیادی حاکم بر کشورهای اروپای شمالی و کشورهایی نظیر ایران را نباید یکی دانست. شاید یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها در وضعیت جغرافیایی این دو منطقه باشد. از لحاظ جغرافیایی امکان عبور و مرور و آمد و شد ساده بین منطقه‌های مختلف ایران وجود ندارد. مناطق کوهستانی و کویری قسمت‌های مختلف ایران را از هم تفکیک کرده‌ و این باعث شده است که اقوام مختلفی که در نقاط مختلف ایران وجود دارند در گذر زمان چندان با یکدیگر تعامل نداشته باشند و با هم تلفیق نشوند. نتیجه این می‌شود که کنار هم نگاه داشتن این اقوام تحت عنوان یک «ملت واحد» موضوعی است که نیاز به علت کافی دارد و به صورت خود به خودی و ارگانیک رخ نمی‌دهد. این علت می‌تواند دلایل اقتصادی باشد و یا دلایل نظامی و امنیتی. یعنی این مجموعه ناهمگون را یا باید با پیوندهای عمیق اقتصادی به هم پیوند زد و یا با زور. طبعا مسائل دیگر نظیر همبستگی‌های دینی یا فرهنگی هم دخیل هستند و نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. اما به هر حال نباید فراموش کنیم که چنین تفکیک و وضعیت جزیره‌واری در تک تک کشورهای اروپای شمالی وجود ندارد. منطقه اروپای شمالی یک منطقه بسیار وسیع بدون کوهستان است که یکی از سه منطقه جهان از لحاظ تعدد رودخانه‌های قابل کشتی‌رانی نیز هست و ضمن دسترسی راحت به اقیانوس‌ها، نداشتن مانع طبیعی جدی، خاک حاصل‌خیز و آب و هوا و شرایط اقلیمی مناسبی جهت کشاورزی نیز دارد (این‌جا در موردش توضیح داده). نتیجه این است که در این منطقه اولا تلفیق فرهنگی به میزان بالایی (در مسیر رودها و کانال‌ها) ایجاد شده و همین‌طور تولید سرمایه با درجه بالاتری رخ می‌دهد که باعث توسعه سریع و شکل‌گیری انواع پیوندهای عمیق اقتصادی و زیربنایی می‌شود. به خاطر همین مساله هم مفهوم ملیت در خیلی از کشورهای اروپایی یک مفهوم طبیعی‌ است که از بستر همان «امکان تلفیق در طول قرن‌ها» شکل گرفته. در نتیجه شاید کشوری مثل آلمان بتواند صرفا با تکیه یر یک سیستم نظامی یا امنیتی کارآمد امنیت و یکپارچگی خود را حفظ کند، در حالی که حکومت کشوری مثل ایران که به آن معنا پدیده‌ای به نام ملیت در آن شکل تاریخی ندارد (به جای آن قومیت‌ها وجود دارند) خواه ناخواه باید دست به دامن روش‌های اقتدارگرایانه‌تری شود. چون گروه‌های ناهمگونی که در ایران وجود دارند به اندازه کافی با پیوندهای اقتصادی به هم متصل نیستند (فرضا در صورتی که حکومت مرکزی دست از اقتدارگرایی بردارد، کردستان ایران به کردستان عراق می‌تواند نزدیک‌تر باشد یا به تهران؟)

بحث من به هیچ عنوان دفاع از اقتدارگرایی نیست. سیستم سیاسی مطلوب من برای ایران طبعا حق رشد و توسعه و شهروندیت را به همه ساکنان ایران اعم از کافر تا شیخ از همه مسلک‌ها (و همه مهاجران قانونی یا غیرقانونی به یک اندازه) می‌دهد. اما صرف‌نظر از این آرمان شخصی، من سعی دارم چرایی وجود اقتدارگرایی در ایران را درک کنم و توضیح دهم. این‌جا خواسته من و شما مطرح نیست بلکه بیشتر صحبت از این است که «چرا این چنین است» و «چرا آن چنان نیست».

2. این ارتباط شامل دوران پیش از انقلاب هم میشود؟ به هر حال آن زمان هم تنوع قومی و مذهبی بوده. اقتدارگرا و غیر دموکراتیک بودن حکومت پهلوی هم به علت همین موضوع بوده؟ طبیعی بوده؟ ناشی از شرایط خاص ایران و به اجبار بوده؟ یا آن زمان فرق میکرده؟

پاسخ این سوال را به صورت خرد نمی‌دانم. اما به صورت کلی فکر می‌کنم این وضعیت تقریبا همیشه بر ایران حاکم بوده است. دلیلش هم این است که بعضی از مهم‌ترین معیارها (مثلا جغرافیای تشویق کننده تفکیک و عدم تلفیق و همین‌طور نامناسب برای توسعه زیرساخت‌) چیزهایی نیستند که بشود آن‌ها را به سادگی عوض کرد. در نتیجه دست کم در آن دوران‌هایی از تاریخ که ما ایران را به عنوان ایران می‌شناسیم و نه آن دوران‌هایی که ایران مجمع الجزایری از امرا و پادشاهان محلی بوده است ماجرا همین بوده که هست. آیا در زمان پهلوی توجه جدی به رشد و توسعه مناطق مرزی ایران می‌شده است؟ یا این‌که برعکس، سعی می‌شده این مناطق با ضرب و زور و به کمک سیاست‌های شدید و اقتدارگرایانه به قلب ایران چسبیده بمانند؟

پاسخ این سوال این است که دست کم از این لحاظ نیروهایی که برایندشان حکومت مرکزی را به سمت اقتدارگرایی سوق می‌دهد در زمان پهلوی نیز بر ایران حاکم بوده است و تازه به جرات می‌توانم بگویم که این وضعیت در دهه‌های اخیر کمرنگ‌تر هم شده است (آگر دخالت‌ها و تحریک‌های رقبای منطقه‌ای و بازیگران جهانی را بگذاریم کنار).

پس فرق این دوران با فرضا دویست سال پیش چیست؟ فرق مهم‌اش این است که دویست سال پیش ما پارادوکس نداشتیم چون فقط یک بردار مهم وجود داشت: حکومت مرکزی لازم است تا با اعمال زور ایران را به هم بچسباند و کم و بیش همه هم این موضوع را طبیعی می‌دانستند و برایشان امری جا افتاده بود. اما در دوران معاصر، به خاطر رشد آگاهی‌های شهروندان و همین‌طور قدرت‌گرفتن پدیده فردگرایی و ریشه دواندن ارزش‌های جدیدی مانند آزادی و حقوق شهروندی بردار جدیدی هم در تضاد با بردار اصلی قدیمی ایجاد شده است. در کشور ایران برخلاف بسیاری از کشورهای اروپای شمالی این دو بردار در خلاف جهت هم اعمال نیرو می‌کنند و در نتیجه قدرت گرفتن یکی به معنای تضعیف دیگری است!

3. چه میزان از اقتدارگرایی برای حفظ انسجام ملی لازم است؟ اقتدارگرایی و محدود کردن آزادی ها تا چه مقدار باشد کفایت میکند برای حفظ انسجام ملی؟ در چه چهارچوبی میتوان اعمال زور و اجبار کرد به بهانه حفظ امنیت و استقلال و وحدت؟

واقعا نمی‌دانم. فکر می‌کنم شاید خیلی از سران سیاسی ایران هم پاسخ دقیق این سوال را نمی‌دانند. دلیلش هم این است که اولا آن چشم‌اندازی که در پاسخ سوال ۱ عرض کردم این‌طور آگاهانه و ارادی عمل نمی‌کند که مثلا چهار نفر بنشینند و تصمیم بگیرند که اقتدارگرا باشیم یا نباشیم. به نظر من قضیه برعکس است. یعنی آدم‌هایی که می‌رسند آن بالا اگر اقتدارگرا نباشند آن‌جا باقی نمی‌مانند. چون آن چشم‌اندازی که ذکر کردم اقتدارگرایی را به آن‌ها دیکته می‌کند. شاید بدبینانه‌اش بشود همان که نامجو هم گفته بود: جبر جغرافیایی.

حالا که این جبر جغرافیای که در چشم‌انداز تاریخی و جغرافیایی ایران وجود دارد به امروز رسیده دیگر بحث این‌که من دولت‌مرد تصمیم آگاهانه بگیرم که جور دیگری عمل کنم بی‌معناست. چرا که حتی اگر هم چنین دولت‌مردی پیدا شود و چنین رفتاری از خودش نشان دهد چون همراستا با آن چشم‌انداز نیست عملا راه به جایی نمی‌برد و قدرتش به سرعت برف در آفتاب تموز محو می‌شود در نتیجه دیگر دولت‌مردی باقی نمانده که بخواهیم در مورد اقتدارگرایی یا آزادمنشی‌اش صحبت کنیم. پس خود به خود کسانی باقی می‌مانند که این نکته را خوب دریافته‌اند که ایران را با چسب قدرت می‌شود یکپارچه نگه داشت و وقتی به این نتیجه برسند هم کمی حاشیه امنیت چاشنی‌اش می‌کنند و خلاصه نتیجه این‌ می‌شود که این سیاست اعمال زور و قدرت از نظر خیلی از ماها زیاد است.

در مورد این انسجام ملی هم باید صحبت کنیم. می‌دانم که این اصطلاح را خیلی می‌شنویم و من هم به کار برده‌ام اما به هر حال باید این نکته را در نظر داشته باشیم. ببینید برای این‌که انسجام ملی داشته باشیم اول باید ملت داشته باشیم. متاسفانه یا خوشبختانه مفهوم ملت در ایران مفهوم جدید و ضعیفی است. اگر کمی اغراق کنیم، اصلا ملتی در کار نیست یا اگر هست آن معنای همه ایران را ندارد و بیشتر همان صحبت از فارس‌ها و شاید اندکی آذری‌های ایران باشد. عمر مفهوم ملیت در ایران شاید کمتر از یک قرن باشد که آن هم به نوعی یک مفهوم وارداتی است از اروپای بعد از عصر روشن‌گری و ظهور ناسیونالیسم مدرن و دولت-ملت در اروپا (که جایگزین سیستم‌های فئودالی و امپراطوری‌های اروپایی شدند). خلاصه این‌که ملتی در کار نیست که انسجامش را بخواهیم حفظ کنیم. بر عکس، هدف این بوده و هست و خواهد بود که ملت ایجاد کنیم! یک قرن یا بیشتر است که همه تلاش می‌کنند این مفهوم ملیت را جا بیاندازند در این ملغمه قومیت‌ها در ایران و آخرش هم کرد خودش را بیشتر کرد می‌داند و بلوچ هم بیشتر بلوچ و … حالا هی توی رسانه‌ها بگویند ملت ملت… البته چسب ملت مسلمان شاید تنها چسبی باشد که بشود با آن یک مفهوم یکپارچه از ملت ساخت اما خوب جا افتادن آن بحث دیگری است. چیزی که بستر تاریخی ندارد را که نمی‌شود به این سادگی از توی تلویزیون و بلندگو ایجاد کرد که، آن‌هم چیزی که بر خلاف همان چشم‌انداز که عرض کردم است.

شاید بهتر باشد به جای انسجام ملی بگوییم، حفظ تمامیت ارضی که اصطلاح خشن‌تر اما دقیق‌تری است. بله ملت و این‌ها را بگذاریم کنار و از همان حفظ خاک حرف بزنیم. یعنی وجب به وجب این مجموعه خاک و سنگ و علف که ایران امروزین می‌دانیمش به هم چسبیده بماند زیر کنترل رسمی و قانونی یک حکومت مرکزی. خودتان قضاوت کنید، وقتی ملت (آدم‌ها) را گذاشتیم کنار و صحبت از ارض کردیم، دیگر اقتدارگرایی و اعمال خشن و گاه وحشیانه زور چندان چیز عجیبی هم نیست چون سوژه دیگر انسجام ملی نیست که تمامیت ارضی است و زور گفتن به خاک هم برخلاف زور گفتن به آدم‌ها دردناک نیست!

آن چارچوبی که از آن نام می‌برید را من اسمش را می‌گذارم توسعه غیرمتمرکز اقتصادی. هر چه توسعه اقتصادی (به خصوص زیرساخت‌های ارتباطی فیزیکی مثل کشتی‌رانی داخل کشور (که خوب محال است) و راه‌آهن و جاده) به صورت پراکنده‌تر و در نقاط محروم‌تر یا دورتر از مرکز بیشتر انجام شود، تلفیق فرهنگی بیشتر خواهد شد و وقتی هم که تلفیق فرهنگی بیشتر شد، امکان اعمال زور در مناطق دور از مرکز کمتر می‌شود و وقتی که امکان زور در مناطق دور از مرکز کمتر شود خود به خود امکان زور در مناطق مرکزی هم کمتر می‌شود و اصولا دیگر نیاز به اعمال زور کمرنگ‌تر می‌شود. در شرایط ایران فعلی ما یک وضعیت بینابین اما نسبتا ضعیف (در مقایسه با اروپای شمالی) را داریم از لحاظ همین توسعه زیرساخت‌ها. اما همین توسعه ضعیفی هم که در ایران وجود دارد باعث شده است که سیاست‌های اعمال زور ضعیف‌تر از فرضا صد سال پیش شده باشد که همین شبکه حمل و نقل ریلی را هم نداشتیم.

4. در نقطه مقابل میتوان کسانی را که در صدد افزایش آزادی و آزاداندیشی هستند متهم کرد به خدشه دار کردن انسجام ملی؟ نه اتهام قضایی. صرفا اتهام لفظی. یعنی الان از نظر شما تلاش برای محدود کردن اقتدارگرایی حکومت، به انسجام ملی ضربه میزند؟

دارید وارد قلب پارادوکس می‌شوید. پاسخ شما هم بله است و هم خیر و اگر می‌پرسید یعنی چه باید بگویم خوب اگر جواب داشت که دیگر اسمش را پارادوکس نمی‌گذاشتم.

بله، به خاطر همان چشم‌اندازی که خدمت‌تان عرض کردم هر کس دم از لیبرالیسم و آزادی‌خواهی در ایران بزند به نوعی در مسیر تضعیف تمامیت ارضی گام بر می‌دارد. از طرف دیگر، آزادی‌خواهی حق تک تک شهروندان ایرانی است و نمی‌توان این حق ذاتی و اساسی را از آن‌ها گرفت یا به سادگی با برچسب‌های منفی عجین کرد.

وضعیت بسیار بغرنج و ظاهرا لاینحلی ایجاد می‌شود.

از یک سو شهروندانی که به هر دلیل خواستار افزایش آزادی‌گرایی در ایران هستند حکومت را به جزم‌گرایی، دیکتاتوری، خشونت‌گرایی و اقتدارگرایی متهم می‌کنند. حکومتی که دشمن آزادی است و حق اولیه و ساده شهروندان مبنی بر حرکت به سوی آزادی را به رسمیت نمی‌شناسند.

از آن سو حکومت هم که به خاطر همان چشم‌انداز تاریخی خودش را در اعمال زور محق می‌بیند شهروندان را به زیاده‌خواهی، غرب‌دوستی، بی‌بصیرتی و در حالت شدید به خدشه دار کردن انسجام ملی و تمامیت ارضی متهم می‌کند. این وسط و در کوتاه یا میان‌مدت البته دست حکومت بازتر است و  در نتیجه او دیکته می‌کند و معترضان تحمل می‌کنند.

به این پارادوکس، موش دوانی رقبای ایران در منطقه و جهان را هم اضافه کنید تا متوجه شوید اوضاع چقدر پیچیده است و چرا چنین می‌شود که می‌شود.
 

5) فرض کنیم اقتدار گرایی موجب انسجام ملی بشه. خود این انسجام چقدر مطلوبه اصلا؟ اگه زمانی اکثریت ترک ها قصد استقلال داشته باشند چرا باید به خاطر حفظ انسجام سرکوبشون کرد؟ از طرف خودم حرف می زنم. به نظر من هیچ چیز مهمتر از حق انسان ها در تعیین سرنوشتشون نیست. اگر گروهی استقلال می خوان نتیجه رو باید صندوق رای تعیین کنه نه قدرت سرنیزه.

برای من پاسخ این سوال از همه سوال‌ها دشوارتر است. از یک سو، حفظ تمامیت ارضی را به معنای برقراری امنیت و جلوگیری از فتنه متجاوزان یا رقبای منطقه‌ای یا جهانی ایران می‌بینم. حفظ تمامیت ارضی و با صلابت جلوی آتش‌افروزی و زیاده‌خواهی رقبا را گرفتن باعث جلوگیری از جنگ، بدبختی و ضعف می‌شود. چیزی که می‌تواند کابوس شبانه همه ما باشد.

از سوی دیگر با خاک‌پرستی و ناسیونالیسم هم میانه‌ای ندارم. اگر فرضا به روش کاملا مسالمت‌آمیز و بدون جنگ و دعوا و خون‌ریزی بشود سرنوشت فلان قوم یا منطقه از ایران را به دست خودشان سپرد، خوب چرا که نه؟ اصلا چرا باید آدم‌ها به خاطر یک مشت خاک کشته شوند و هزینه بپردازند (فکر کنم دارم از واقع‌گرایی دور می‌شوم…)

باز کردن این بحث مفصل می‌شود و از سواد و حوصله من فاصله می‌گیرد. ببینید، حکومتی که مشروع باشد (legitimate) حق دارد مصداق‌های قانونی نهادهایی مثل آزادی‌های فردی، حق مالکیت و حق حیات شهروندان خود را تعیین کند. فرضا حکومت مشروع می‌تواند تعیین کند که تحت چه شرایطی می‌توان یک شهروند را زندانی کرد (آزادی او را محدود کرد). در شرایطی که حکومت مشروع باشد (بحث این‌که مشروعیت از کجا می‌آید هم مفصل می‌شود و بماند) یک شهروند منفرد «مجبور» است به خواست و اراده حکومت تن دهد. چنین حکومتی اگر تصمیم بگیرد که تمامیت ارضی کشور باید به این قیمت یا آن قیمت حفظ شود یک شهروند باید به چنین خواسته‌ای تن دهد.

پس در پاسخ به سوال شما، اصلا فرض که از لحاظ ریاضی یا فلسفی یا حس شخصی به این نتیجه برسیم که حفظ تمامیت ارضی کشور چندان مهم نیست و این موضوع را باید افراد هر منطقه از کشور خودشان تعیین کنند و اگر دلشان خواست هم مستقل شوند. اگر خواست و اراده حکومت مشروع چیز دیگری باشد، چه باید کرد جز تابعیت از آن؟

ممکن است بگویید چنین حکومتی دیگر مشروع نیست. خیر. به این سادگی نیست. ممکن است حکومتی مشروع باشد ولی فرضا اراده‌اش چنین باشد که فلان استان که ۲ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد از کشور جدا نشود. در این صورت خواست حکومت مشروع به همه شهروندان دیکته خواهد شد و لازم‌الاجراست.

ممکن است بگویید این وقتی است که حکومت مشروع باشد و حکومت ایران مشروع نیست و در نتیجه چرا تفسیر و قانون و اراده‌اش لازم‌الاجرا باید باشد؟ پاسخ من این است که من فکر می‌کنم حکومت ایران در حال حاضر مشروع است (اگر چه مشروعیت آن ضربه دیده است) و در نتیجه خواه ناخواه تفسیر آن از بحث‌هایی مثل تمامیت ارضی لازم الاجراست. چه به صورت فردی دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم.

احساس می‌کنم به جای جمع و جور شدن بحث، با این حرف‌ها تازه صدها شاخه به آن اضافه کردم و فقط خدا می‌داند اگر شما بخواهید بیشتر و عمیق‌تر سوال کنید دفاع کردن از این گستره ایده‌ها و مطالب دیگر کار من نیست!

حرف می‌زنیم…

برنامه هسته‌ای و پارادوکس ایرانی

توی این مدتی که به مرخصی اجباری از وب فارسی رفته بودم دوستانی لطف کرده بودند و احوال پرسیده بودند و بعضا نگران شده بودند. جا دارد از این دوستان تشکر کنم و عذرخواهی کنم از این‌که خبر نداده بودم و موجب نگرانی‌شان شده بودم. امروز بعد از مدت‌ها داشتم انبوه مطالب خوانده نشده داخل گوگل‌ریدر را می‌خواندم که متوجه شدم نویسنده وبلاگ «ایمایان» چند وقت پیش مطلبی نوشته به نام «صورت‌بندی مسئله‌ی ایران اتمی، طرحی پیشنهادی برای فهم بهتر موضوع» که از من و چند دوست دیگر خواسته است که آن را بازبینی کنیم. با توجه به اهمیت موضوع من هم اگر چه خودم را به هیچ عنوان صاحب نظر یا حتی مطلع در این زمینه نمی‌دانم سعی می‌کنم به ادامه بحث کمک کنم و نظرات خودم را در این‌جا می‌نویسم. این نوشته نقد نوشته ایمایان یا دوستان دیگری که در پاسخ به فراخوان او نوشته‌اند نیست، بلکه صرفا بازتابی است از دیدگاه من نسبت به این موضوع. در پایان این نوشته لینک مطالبی که مرتبط با این نوشته منتشر شده را می‌آورم و تا چند هفته آینده نیز آن را به روز خواهم کرد. شما هم اگر مطلبی دارید که مرتبط با این بحث است لطفا اطلاع دهید تا لینک آن را در پایان اضافه کنم.

برای درک پرونده هسته‌ای ایران و موضوعات پیرامونی آن ابتدا باید یک سری پیش‌فرض‌های مهم را مرور کنیم. چرا که بدون در نظر گرفتن این نکته‌های مهم، به سختی می‌توانیم درک واقع‌گرایانه‌ای از اوضاع داشته باشیم. در نتیجه این گفتار را به صورت بند به بند جلو می‌برم. گزاره‌های مطرح شده در این نوشته متعدد هستند و شاید خیلی از آن‌ها را در اینجا باز نکنم و فقط به نتیجه اشاره کنم. در صورتی که فرصت و حوصله شما و من اجازه دهد در مورد جزییات بیشتر صحبت خواهیم کرد.

(۱) اوضاع ایران در منطقه

برخلاف اوضاع داخلی کشور که در یک نقطه حضیض (مینیمم) نسبی قرار دارد، وضعیت ایران در منطقه در یک نقطه اوج (ماکسیمم) نسبی قرار گرفته است. برای اولین بار در طی قرن‌ها، ایران رقیب خطرناکی در همسایه‌ غربی خود ندارد و با آسودگی نفوذ خود را در عراق عمق و گسترش داده است. نوار مرزی ایران و عراق که به خاطر حضور قدرت‌های محلی (عراق در زمان صدام)، منطقه‌ای (عراق در زمان عثمانی) یا جهانی (عراق در زمان اشغال توسط آمریکا) به مثابه خط قرمزی برای اعمال قدرت ایران به سوی غرب بود امروز تبدیل به یک ناحیه خالی از هر نوع قدرت جدی شده است که دست ایران در آن بازتر از هر کشور دیگری است. ممکن است بگویید اما روابط ایران با سایر همسایگانش به قهقهرا رفته و نمی‌توانیم مدعی شویم که ایران در یک وضعیت بهینه از نظر منطقه‌ای قرار دارد. پاسخی که به این ایراد می‌توانیم بدهیم این است که به دلیل ساختار خاص جغرافیایی ایران که در واقع یک منطقه محصور است (از شمال و غرب و جنوب غرب کوهستان‌های البرز و زاگرسِ از جنوب شرق و شرق ارتفاعات پراکنده و همین‌طور نواحی کویری) کمتر قدرت خارجی می‌تواند ایران را مستقیما مورد تهدید قرار دهد. خطراتی که ایران را تهدید می‌کند بیشتر از ناحیه جنوب غربی (خوزستان) است که منطقه کم ارتفاع و ثروتمندی است که موانع طبیعی و جدی‌ای در آن‌ وجود ندارد و در نتیجه آسیب‌پذیرترین منطقه ایران است که می‌تواند توسط قدرت غربی همسایه ایران مورد تجاوز قرار بگیرد. خوزستان پاشنه آشیل ایران است که صدام حسین نیز قصد داشت از همان نقطه ایران را از پای در آورد. به هر ترتیب، موضوع مهم این است که حتی اگر روابط ایران با کشورهای مختلف در وضعیت غیرایده‌آل باشد، نفوذ و بسط قدرت سیاسی و امنیتی ایران در عراق به معنای تضمین امنیت خوزستان و در نتیجه تضمین امنیت ایران است. از این منظر می‌توانیم درک کنیم که ایران با در مهار نگاه داشتن اوضاع در عراق چگونه در یک وضعیت نسبتا ایده‌آل از لحاظ منطقه‌ای به سر می‌برد.

درست در همین راستاست که می‌توانیم درک کنیم چرا رقبای منطقه‌ای ایران تحرکات خود را برای مهار کردن حوزه نفوذ ایران دو چندان کرده‌اند. فرضا مانورهای ترکیه و عربستان در سوریه را در این راستا ببینید. ایران دارای نفوذ در عراق که با سوریه نیز متحد باشد به یک نیروی تعیین کننده منطقه‌ای تبدیل می‌شود که مورد قبول عربستان و ترکیه نیست. از سوی دیگر چنین ایران نیرومندی، نگرانی اسرائیل را که نیرومندترین اما آسیب‌پذیرترین قدرت منطقه است را بر می‌انگیزد. خلاصه‌اش این که همزمان با بهبود شرایط منطقه به سود ایران فشارهای منطقه‌ای بر ایران از سوی رقبای منطقه‌اش (ترکیه، عربستان و اسرائیل) بیشتر می‌شود. اما این کشورها دارای متحدان نیرومندتری هستند که بدون شک مهم‌ترین آن‌ها آمریکاست که در منطقه منافع راهبردی و بلندمدت دارد.

(۲) اوضاع داخلی ایران

طبعا هیچ جامعه‌ای بدون مشکل نیست و شدت و ضعف مشکلات را هم نمی‌توان به صورت عینی اندازه‌گیری کرد. در نتیجه بسته به این‌که چکاره باشید و کجای ایران یا جهان ایستاده باشید و نوع و سطح انتظارات شما چه باشد ممکن است بحران‌های فعلی ایران را به صورت‌های مختلفی تفسیر کنید. اما به صورت کلی کمتر ایرانی‌ای را می‌شناسیم که اذعان نکند ایران از داخل دچار بحران است. پس اجازه دهید در همین حد داشته باشیم که ساخت سیاسی ایران در داخل کشور با بحران‌های جدی و روزافزون رو به روست و از این نظر در یک وضعیت ضعف نسبی قرار گرفته است. این ضعف نسبی دلایل و نشانه‌های مختلفی دارد و روی بسیاری از روندها و مسايل هم تاثیر می‌گذارد که می‌شود در جای خودش درباره‌شان صحبت کرد. یکی از دلایل مهم همان موضوع اشاره شده در بند (۱) است و البته دلایل مهم دیگری نیز دارد که به نظر مستقیما من به بحث هسته‌ای مربوط نمی‌شوند اگرچه به صورت غیرمستقیم به آن وابسته اند.

(۳) برتری نظامی ایران در منطقه 

پاکستان به دلیل قرار گرفتن در وضعیت آچمز با هند فعلن (تا آینده قابل پیش‌بینی) تهدیدی علیه ایران محسوب نمی‌شود. کشورهای شمالی ایران نیز به دلیل حضور روسیه هرگز به صورت مستقل تهدیدی علیه ایران محسوب نمی‌شوند (و برعکس). مرز ایران و ترکیه نیز تا چند صد کیلومتر در خاک ترکیه کوهستانی است. در نتیجه نه ایران تهدید نظامی جدی‌ای علیه ترکیه است و نه برعکس. ایران و ترکیه فقط به صورت غیرمستقیم می‌توانند با یکدیگر رویارویی کنند: فرضا در رقابت بر سر نفوذ در عراق یا سوریه یا تحرکات قومی، مذهبی و غیره. عراق تنها کشوری در منطقه است که این توانایی را دارد که بتواند ایران را به صورت جدی تهدید نظامی کند (و این کار را هم اخیرا انجام داده است). اما با حذف عراق به عنوان عامل مهم نظامی تاثیرگذار در منطقه و با صرف‌نظر کردن از حضور نظامی آمریکا و متحدانش در منطقه خلیج فارس، ایران قدرت بلامنازع نظامی منطقه است. این توان‌مندی نظامی در درجه اول از موقعیت جغرافیایی «حمله ناپذیر» ایران و همین‌طور جمعیت هفتاد-هشتاد میلیونی این کشور ناشی می‌شود و این‌ها عواملی نیستند که عربستان یا کشورهای کوچک‌تر منطقه خلیج فارس بتوانند چاره‌ای در برابر آن بیابند. تنها چاره این کشورها همان است که در عمل اتفاق می‌افتد: اتحاد نظامی با قدرت‌های فرامنطقه‌ای و تلاش برای اعمال فشار روزافزون به ایران.

به این ترتیب می‌رسیم به قلب تحلیل‌مان از پرونده هسته‌ای ایران. پرونده هسته‌ای ایران حتی اگر امروز به صورت کامل با عقب‌نشینی صد در صد ایران همراه باشد، به اندازه سرسوزنی شرایط موجود (برتری نظامی ایران در منطقه و تلاش کشورهای منطقه برای ضعیف کردن ایران) را عوض نمی‌کند. تنها چیزی که می‌تواند واقعا شرایط موجود را عوض کند ضعیف شدن ایران به حدی است که دیگر تهدیدی برای این کشورها در منطقه نباشد که آن هم فقط با ضعیف شدن شدید حاکمیت مرکزی ایران، از بین رفتن توان کلاسیک نظامی ایران و یا کاهش شدید جمعیت ایران میسر خواهد بود. اما این خود فاجعه دیگری برای ایران خواهد بود، چرا که در این صورت نخواهد توانست انسجام قومیتی خود را حفظ کند و چند پاره خواهد شد. این را هم اضافه کنم که ایران به خاطر ماهیت چندقومیتی و جغرافیای از هم گسسته و کوهستانی‌اش با یک پارادوکس همیشگی رو به روست: اگر بخواهد یکپارچه و منسجم باشد باید نیرومند و اقتدارگرا و دارای سیستم نظامی-امنیتی قوی باشد، اما اگر بخواهد آزادمنش و دموکراتیک (به آن معنا که در اروپای شمالی می‌بینیم) عمل کند دستخوش از هم گسیختگی قومی و مذهبی شده و یک‌پارچگی‌اش را از دست خواهد داد. با توجه به این وضعیت، هر ساخت سیاسی که در ایران مرکزی حکومت کند متمایل به بسط اقتدارگرایی و گسترش کنترل و مهار نظامی و امنیتی بر گسترده متکثر قومی و مذهبی در ایران خواهد بود. نتیجه‌ای که در تضاد آشکار با آرمان‌های مدرن لیبرال قرار دارد اما یک واقعیت تاریخی-جغرافیایی در ایران است. در نتیجه به جرات می‌توان گفت که «لیبرالیسم سیاسی» و «انسجام ملی» دو خصوصیتی هستند که همزمان در ایران رخ نخواهند داد.

(۴) آیا ایران به دنبال سلاح‌های هسته‌ای است؟

پاسخ تقریبی به این سوال‌ خیر است. ایران بنا به گزارش سازمان‌های اطلاعاتی خود غربی‌ها برنامه‌ نظامی هسته‌ای ندارد (اگر هم داشته تعطیل کرده) و منابع بین‌المللی هم جز تکرار بعضی نگرانی‌ها و تحرکات سیاسی هیچ مدرک مشخصی در این رابطه ارائه نداده‌اند. پس می‌توانیم با تقریب خوبی فرض کنیم که ایران در حال توسعه سلاح هسته‌ای نیست. اما سوال اساسی‌تر این است که «آیا ایران باید در جستجوی سلاح‌های هسته‌ای باشد؟»

برای پاسخ دادن به این سوال باید ببینیم ایران از دستیابی به سلاح‌ هسته‌ای چه سودی می‌برد؟ آیا صرف داشتن یک یا چند بمب هسته‌ای می‌تواند قدرت دفاع یا تهاجمی این کشور را به گونه‌ای که معادلات منطقه را عوض کند تغییر دهد؟ (فرضا تضمین کننده امنیت کشور باشد؟)

خیر.

اول این که داشتن سلاح هسته‌ای بدون امکان کوچک‌سازی آن به گونه‌ای که قابل نصب بر کلاهک یک موشک (به خصوص دوربرد) باشد اهمیتی ندارد و فقط برای پز سیاسی در مدارس خوب خواهد بود. یعنی بر فرض که ایران در چند سال آینده بتواند یک سلاح هسته‌ای آزمایش کند، این موضوع فاصله زیادی با این دارد که بتواند آن را به صورت قابل حمل روی موشک نصب کند (deploy). خلاصه این‌که درست به اهمیت ساختن و آزمایش کردن سلاح هسته‌ای، بحث امکان پرتاب آن (delivery) آن اهمیت دارد.

دوم این‌که ایران می‌داند توسعه جدی سلاح‌های هسته‌ای به هر حال نمی‌تواند تا نهایت سری باشد و در مرحله‌ای علنی خواهد شد. در بهترین حالت این علنی‌سازی در آستانه آزمایش هسته‌ای سلاح انجام خواهد شد. اما آزمایش هسته‌ای ایران بدون شک با حمله هوایی و گسترده (و چه بسا هسته‌ای) به ایران همراه خواهد بود. در نتیجه حاکمیت ایران می‌داند که هرگز نباید دست به آزمایش هسته‌ای سلاح (فرضا در حال توسعه) خود بزند و بدون آزمایش هسته‌ای هم بسیار بعید است که بتواند فن‌آوری نظامی جدی هسته‌ای را به دست بیاورد.

سوم این‌که برفرض ایران دو سه عدد سلاح هسته‌ای قابل حمل یا پرتاب هم بسازد. این موضوع چیزی به معادلات منطقه اضافه یا کم نمی‌کند. کشورهای رقیب ایران در منطقه یا خود دارای سلاح‌های هسته‌ای (با تعدادی به مراتب بیشتر از آن چه ایران بتواند در بهترین حالت تولید کند) هستند و یا با کشورهایی که دارای سلاح‌های هسته‌ای هستند متحد شده‌اند. در نتیجه دستیابی به سلاح هسته‌ای اگر چه هیجان ژورنالیستی داستان را زیاد می‌کند و ممکن است باعث شود آقای فلانی رای بیاورد و آقای بهمانی رای نیاورد، اما چیزی را در معادلات ژئواستراتژیک عوض نمی‌کند. سلاح‌های هسته‌ای ایران (برخلاف توان نظامی کلاسیک و امنیتی‌اش) تزیینی خواهند بود و حتی در صورتی که به این کشور حمله شود کاربردی نخواهند داشت چرا که استفاده از اولین سلاح هسته‌ای توسط ایران مجوز استفاده چند ده یا چند صد برابر سلاح‌های هسته‌ای علیه ایران را به کشورهایی مانند اسرائیل یا آمریکا یا غیره خواهد داد که به معنای پایان قطعی ایران خواهد بود. پس ایران حتی اگر چند عدد سلاح هسته‌ای قابل هم بسازد هم به هیچ عنوان امکان استفاده از آن‌ها را نخواهد داشت و تهدیدی که به هیچ عنوان امکان عملی سازی‌اش وجود نداشته باشد، تاثیری بر معادلات نظامی و سیاسی منطقه نخواهد گذاشت.

(۵) اگر ایران به دنبال سلاح‌های هسته‌ای نیست، پس چرا برنامه هسته‌ایش را با این سماجت پی می‌گیرد؟

همان‌طور که گفتم، ایران نمی‌تواند در جستجوی سلاح‌های هسته‌ای باشد و چنین حرکتی اولا به نتیجه نخواهد رسید (نخواهند گذاشت) و ثانیا تضمین‌گر امنیت ایران نیست (بلکه برعکس، امنیت این کشور را به مخاطره جدی خواهد انداخت). پس سوالی که مطرح می‌شود این است که پس چرا ایران به دنبال برنامه هسته‌ای به اصطلاح صلح‌آمیز است؟

اولا که این موضوع حق ایران و هر کشور دیگری است که انرژی هسته‌ای داشته باشد. اما ممکن است بپرسیم که خوب چرا ایران اصرار دارد که از این حق خود استفاده کند؟ فرضا چرا بی‌خیال این حق خود نمی‌شود؟

به نظر من علت اصرار ایران به توسعه فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای (در کنار اهداف مختلفی مانند تولید انرژی و یا کاربردهای دیگر صنعتی یا تحقیقاتی) به دست آوردن «امکان ساخت سلاح هسته‌ای» است و نه «ساخت سلاح هسته‌ای».  صرف داشتن «امکان» ساخت سلاح‌های هسته‌ای می‌تواند به صورت یک عامل بازدارنده مهم علیه رقبای منطقه‌ای و متحدان فرامنطقه‌ای آن‌ها عمل کند. ممکن است سوال کنید که این دیگر چه صیغه‌ای است که من می‌گویم دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده نیست اما «امکان» دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده است؟

توضیح‌اش این است که دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده نیست چون ایران هسته‌ای مجهز به برتری نظامی کلاسیک در منطقه بدون شک مورد هدف قدرت‌های بزرگ قرار خواهد گرفت. اما ایرانی که «ممکن است» سلاح هسته‌ای تولید کند اما در عمل هرگز آن را تولید نخواهد کرد رقبای منطقه‌ای را در یک وضعیت تهدید دائمی نگاه می‌دارد بدون این‌که توجیه کافی داشته باشند که هزینه فوق‌العاده زیاد حمله به ایران را بپردازند. به این ترتیب ایران هرگز بهانه کافی برای این‌که به این کشور حمله کنند را در اختیار رقبای منطقه‌ای و متحدان غربی‌شان قرار نخواهد داد (این بهانه می‌تواند ساختن سلاح هسته‌ای باشد) و از طرفی هرگز اطمینان کافی را نیز به این کشورها نمی‌دهد که برنامه‌ هسته‌‌ای‌اش صد در صد صلح‌آمیز است. به بیان دیگر، برد ایران در این است که سلاح هسته‌ای نسازد اما طرف را نیز از این امر مطمئن نکند.

(۶) آیا غربی‌ها این را نمی‌دانند؟

آن چه را که در بند ۵ گفتم، آیا تحلیل‌گران غربی نمی‌دانند؟ چرا البته که می‌دانند. خوب، سوالی که مطرح می‌شود این است که اگر می‌دانند پس چرا به برنامه هسته‌ای ایران گیر می‌دهند؟ دلیل‌اش را باید در آن چه در بند ۱ و ۳ گفتم جستجو کنید. ایران به دلیل تغییر تعادل قدرت در منطقه باید تحت فشار مضاعف قرار بگیرد و مهار شود. این مهار شدن و تحت فشار قرار گرفتن باید توجیه داشته باشد و مطمئنا در سطح سیاسی و رسانه‌ای هیچ کشوری نمی‌تواند ایران را به جرم داشتن جمعیت زیاد و یا توان نظامی کلاسیک بالا (به صورت نسبی) متهم کند. در نتیجه اعمال فشار بر ایران که یک راهبرد جدی است به بهانه‌های مختلف انجام می‌شود که نقش تعیین کننده ندارند و بیشتر جنبه سیاسی و تبلیغی دارند. نمونه این چنین بهانه‌هایی موضوعاتی شبیه «وضعیت حقوق بشر در ایران»، «ایران حامی تروریسم است» و یا «ایران در جستجوی سلاح هسته‌ای است» انجام می‌شود. هر سه این موارد اگر چه ممکن است بسته به زاویه دید شما درست باشند اما هیچ کدام نقش زیربنایی و کلیدی در راهبرد اصلی رقبای ایران و متحدان آن‌ها در قبال ایران که فشار بر ایران و تضعیف و مهار این کشور است ندارند.

(۷) ایران باید چکار کند؟

اگر راهبرد اصلی کشورهای رقیب ایران در منطقه (و متحدان آن‌ها) اعمال فشار بر ایران به هر بهانه و روش ممکن است، سوال مهم این است که پس راهکار ایران برای مقابله با چنین راهبردی چیست؟ آیا ایران نباید کوتاه بیاید و عقب نشینی کند؟ آیا نباید دست از برنامه هسته‌ایش بشوید؟

پاسخ این سوال ساده نیست و روز به روز یا ماه به ماه باید بازبینی شود، بسته به شرایط منطقه و جهان و اوضاع داخلی کشور. اما به صورت کلی این طور هم نیست که به سادگی معتقد باشیم مشکل ایران با عقب نشستن از برنامه هسته‌‌ای‌اش یا رو کردن کارت‌هایش حل می‌شود و رقبای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای ایران از در صلح وارد خواهند شد. نکته‌ای که نباید فراموش کنیم این است که مشکل اصلی آن‌ها با ایران توانمندی کلاسیک ایران (در خلاء عراق) است. تنها چیزی که ممکن است این مشکل را حل کند رخ دادن یک یا چند تا از تحولات زیر است:

الف) تیم بندی در منطقه عوض شود

آمریکا متحدان فعلی‌اش را رها کند و گروه‌بندی‌ جدیدی در منطقه شکل بگیرد. فرضا ایران با اسرائیل و آمریکا متحد شود و آمریکا به عربستان یا ترکیه پشت کند. این موضوع با توجه به پیوندهای عمیق آمریکا با ترکیه یا با عربستان در آینده نزدیک دور از ذهن به نظر می‌رسد.

ب) ایران از نظر توان نظامی کلاسیک تضعیف شود

با اعمال تحریم‌های سنگین علیه ایران، قطع اتحاد ایران با سوریه به کمک ایجاد آشوب در سوریه و تغییر رژیم در این کشور، مهار کردن نفوذ ایران در عراق و قدرت گرفتن حاکمیت مرکزی نیرومند در عراق که در تضاد با ایران باشد، ایجاد تحریکات و ناآرامی‌های قومی و مذهبی در ایران به دنبال تضعیف حکومت مرکزی و کاسته شدن کنترل امنیتی و نظامی آن بر اجزاء کشور و در شدیدترین حالت رویارویی نظامی با ایران. این وضعیت بدترین نتیجه ممکن برای ایران خواهد بود چرا که همان‌طور که در پاردوکس ایران ذکر کردم، ایرانی که از نظر حکومت مرکزی ضعیف باشد دستخوش تجزیه و پراکندگی خواهد شد و شرایط ملوک‌الطوایفی بر آن حکمفرما خواهد شد.

ج) ایران به عنوان قدرت منطقه‌ای پذیرفته شود

این وضعیت مطلوب‌ترین حالت برای ایران خواهد بود. به این ترتیب که کشورهای منطقه و متحدان آن‌ها ایران را به عنوان یک قدرت ظهوریافته  و تثبیت شده در منطقه بپذیرند و به جای تلاش برای تضعیف آن، به تعامل و همکاری با آن در امور مختلف بپردازند. این گزینه می‌تواند ایران را به قطب اقتصادی و نظامی منطقه تبدیل کند اما اولین و مهمترین شرط آن این است که چنین گزینه‌ای در سیاست‌های جهانی آمریکا بگنجد و با منافع راهبردی این کشور در آسیا در تضاد نباشد.

خوب حالا بازگردیم به این بحث که ایران باید چکار کند؟ ایران با چندین چالش رو به روست که حل کردن همه آن‌ها به نظر غیرممکن یا بسیار دشوار می‌رسد (پارادوکس‌گونه هستند). از یک طرف ایران می‌خواند یک‌پارچگی‌ ملی‌اش را حفظ کند. در نتیجه برای این کشور حیاتی است که توان نظامی کلاسیک و توان امنیتی‌اش را حفظ کند. ایران ممکن است به هر چیزی تن دهد (اتحاد با اسرائیل، کوتاه آمدن در برنامه هسته‌ای و غیره) اما خط قرمز این کشور از دست دادن توان نظامی کلاسیک و به دنبال آن تضعیف بازوی امنیتی‌اش در داخل و در منطقه (به ویژه عراق) خواهد بود. چرا که چنین وضعیتی به سرعت به تجزیه ایران و آشوب ختم خواهد شد. از طرف دیگر، حفظ چنین یک‌پارچگی به این معناست که حکومت در ایران نمی‌تواند چندان لیبرال مآبانه عمل کند و اقتدارگرایی نتیجه اجتناب‌ناپذیر آن است. رقبای ایران از این نقطه ضعف ایران به خوبی اطلاع دارند و تا حد توان روی آن مانور می‌دهند. از سوی دیگر خواسته‌های روزافزون طبقه متوسط و شهری ایرانی که خواستار شرایط سیاسی و اجتماعی‌ای نظیر آن چه در کشورهای اروپای مرکزی و شمالی (یا آمریکای شمالی) وجود دارد هستند نیز کار مدیریت شرایط را چندین بار دشوارتر ساخته است. این را بگذارید کنار سوء مدیریت، فساد اداری، ناکارآمدی و بی‌نظمی و رقابت‌های مافیایی موجود در ساختارهای سیاسی و مدیریتی کشور تا به این نتیجه برسید که آن چه در بند ۲ تحت عنوان اوضاع داخلی ایران بحرانی است نوشتم به شدت جدی است.

در این وضعیت به نظر می‌رسد تصمیم حکومت مرکزی فعلن این است که منابع محدود خود را با حفظ اولویت بر مهم‌ترین موضوع یعنی حفظ امنیت کشور و حفظ یکپارچگی ملی متمرکز کند. به این ترتیب هر چه فشارها بر ایران افزایش یابد، سیاست‌های اقتدارگرایانه و امنیتی تشدید خواهد شد و پارادوکس ایران پیچیده‌تر خواهد گشت. پارادوکسی که چند وجه دارد: وضعیت قوی در منطقه، وضعیت ضعیف در داخل، گرایش از بالا به سمت اقتدارگرایی به منظور حفظ یکپارچگی و خواست طبقات متوسط از پایین برای شکل‌گیری ارزش‌های لیبرال در سطوح سیاسی و اجتماعی کشور.

مطالب مرتبط در سایر وبلاگ‌ها:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ما و تهدیدها علیه ایران: خروج از گفتمان جنگ روانی و ورود به قلمرو تحلیل واقعیت‌ها

من درک نمی‌کنم بعضی از دوستان که از ایران انتظار دارند «اعتماد سازی» کند واقعا منظورشان چیست. شرایط زیر را در نظر بگیرید (این‌ها شعار و جنگ روانی نیستند، بلکه گزاره‌ هستند):

ایالات متحده مدت‌هاست که ایران را به محاصره خود در آورده است. اشغال افغانستان در مرز شرقی ایران، اشغال عراق در مرز غربی، ترکیه متحد او در ناتو در شمال غربی مترصد فرصت، همکاری نظامی نسبی آمریکا با ترکمنستان در شمال شرقی ایران، دولت‌های وابسته و بسیار نزدیک به آمریکا در ساحل مقابل ایران در خلیج فارس (کویت، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، بحرین و قطر) که پایگاه عظیم ناوگان پنجم آمریکا هم در این منطقه است. همچنین اسرائیل یا/و آمریکا در چندین مرحله (احتمالا تا حدی مشترک) نسبت به ایران اقدامات جنگ‌افروزانه جدی انجام داده‌اند مانند انفجارهای مختلف در خاک ایران، ترور دانشمندان هسته‌ای ایرانی که حتی همسر یکی از آن‌ها مورد هدف قرار گرفت و حمله‌های پیچیده سایبری علیه تاسیسات حساس و غیره. علاوه بر این مقامات سیاسی عالی‌رتبه آمریکایی مدام مصر هستند که فرقه مجاهدین خلق از فهرست سازمان‌های تروریستی خارج شود. در دهه گذشته آمریکا و/یا اسرائیل به کشورها یا منطقه‌های افغانستان، عراق، پاکستان، سومالی، لیبی، لبنان، سودان، سوریه، کرانه باختری رود اردن و نوار غزه تهاجم یا حمله هوایی کرده‌اند، یا آن‌ها را به اشغال خود در آورده‌اند. همین‌طور آن‌ها به صورت سیستماتیک رژیم جهانی اعمال شکنجه، زندان‌های مخفی که افراد در آن‌ها ناپدید می‌شوند و بازداشتگاه‌هایی در میانه دریای کاراییب که متهمان بدون محاکمه حدود ده سال در آن‌ها محبوس هستند ایجاد کرده‌اند. در همین مدت، ایران به هیچ کشوری حمله زمینی یا هوایی نکرده است و هیچ جایی را به اشغال خود در نیاورده است. بله، قطعا ایران یک سیستم سیاسی اقتدارگرا دارد، اما نه بیشتر (و در خیلی از موارد کمتر از) بسیاری از رژیم‌هایی که در طول همین دوران توسط ایالات متحده حمایت مالی، تسلیح و یا تقویت شده‌اند.

فهرست بالا البته به اعمال تحریم‌های یک جانبه یا چند جانبه از سوی آمریکا و متحدان یا تابعانش علیه مردم ایران هیچ اشاره‌ای نکرده است. تحریم‌هایی که معلوم نیست به کدام جرم کل مردم ایران را نشانه گرفته است؟ می‌دانستیم و امروز هم که دیگر رسما تایید شد که هواپیماهای نظامی آمریکا به حریم هوایی ایران تجاوز می‌کنند. عملی که بدون شک یک اقدام متجاوزانه است.

توی این شرایط بحرانی و حساس وظیفه من و شما به عنوان یک علاقه‌مند به سرنوشت ایران چیست؟ که توی شرایطی که ذکر شد بنشینیم و شعارهای جنگ روانی غرب علیه ایران را تکرار کنیم: «ایران باید اعتماد سازی کند». کدام اعتماد سازی؟ شوخی می‌فرمایید لابد. این یک بازی پوکر بسیار جدی و خطرناک است که این طرف (ایران) همه هستی‌اش در گرو است. آن وقت بیاید و دستش را رو کند (اعتماد سازی کند) که چه بشود؟  که طرف در یک طرفه همه دار و ندارش را ببرد؟ نه خیر جانم. سیاست پیچیده است و این طور نیست که همین‌طور بیایی و دستت را رو کنی و اسم این حرکت احمقانه را هم بگذاریم اعتماد سازی. اصلا اعتماد سازی یعنی چه در عالم ماکیاولیسم سیاسی؟ توی این شرایط که ایران را تا آستانه شکستن زیر فشار قرار داده‌اند لابد انتظار دارید که آن چند قلم عامل بازدارنده‌ای که سال‌هاست و به سختی برای خودش دست و پا کرده را هم تحویل دهد و بگوید بفرمایید این هم کارت‌های من که خیلی هم مالی نیستند و قیافه معصومانه به خودش بگیرد که حالا دیگر به من اعتماد کنید؟! به نظر من توی این وضعیت بحرانی ما باید از سطح شعار و جنگ روانی عبور کنیم و به واقعیت‌های سخت (hard facts) و تحولات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک در منطقه توجه کنیم. اما این واقعیت‌های سخت چه چیزهایی هستند؟ چند تا از آن‌ها را بالا ذکر کردم، اما شناخت علت‌ها و ریشه‌های آن‌ها و این‌که تحولات واقعی منطقه و جهان چگونه روی این فرایندها تاثیر می‌گذرند البته که نیاز به مطالعه و گفتگوی هدف‌مند و عمیق دارد. بسم الله!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کدام‌ وبلاگ‌نویسان مشهور ایرانی با ارتش آمریکا همکاری می‌کنند؟

در پست قبلی‌ نوشتم که ارتش آمریکا به کمک سیستم نرم‌افزاری ویژه‌ای در فضای رسانه‌های اجتماعی فارسی (و چند زبان دیگر) حضور دارد و در آن دخالت می‌کند:

این تکنولوژی همین‌طور امکان فعالیت وبلاگی محرمانه در وبلاگ‌هایی که به زبان‌های خارجی (غیر انگلیسی) نوشته می‌شوند را فراهم می‌کند و به سنت‌کام اجازه می‌دهد که با تندروهای خشن و پروپاگاندای دشمن در خارج از آمریکا مقابله کند. بنا به گفته سخنگوی سنت‌کام، هیچ‌کدام از این دخالت‌ها به زبان انگلیسی نخواهد بود و شهروندان آمریکایی نیز مورد خطاب قرار نخواهند گرفت. زبان‌های مورد استفاده عبارتند از عربی، فارسی، اردو و پشتو.

این نرم‌افزار به پرسنل آمریکایی اجازه می‌دهد که در یک محل مشخص به تعداد بسیار زیادی از مکالمه‌ها پاسخ دهند. آن‌ها می‌توانند هر تعداد که لازم باشد پیام، پست وبلاگی، مطالب داخل چت‌روم‌ها و اتاق‌های گفتگو و غیره منتشر کنند. مطابق قرارداد شخصیت‌های تقلبی باید افراد واقعی از نقاط مختلف جهان به نظر برسند.

از وقتی این مطلب را خواندم و نوشتم یک فکر از ذهنم بیرون نمی‌رود و آن این است که این افراد که از طرف ارتش آمریکا استخدام می‌شوند تا در فضای وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی افکار آمریکایی‌ (بخوانید از نوع پنتاگونی‌اش) را نشر دهند چه کسانی باید باشند؟

تصور من این است که این افراد ترجیحا باید با زبان جامعه هدف آشنا باشند و به خصوص فرهنگ و خصوصیت‌های نسل امروز ایرانی حاضر در فضای وب را بشناسند. در نتیجه به نظر می‌رسد بهترین کاندید برای چنین شغلی یک ایرانی باشد که در ایران هم بزرگ شده. اما بخش قابل توجهی از ایرانی‌های مقیم آمریکا که در ایران هم بزرگ شده باشند به خاطر ادامه تحصیل به این کشور رفته‌اند و با توجه به این‌که ادامه تحصیل معمولا امکان درگیر شدن در جامعه از طریق کار را به افراد می‌دهد کمتر احتمال می‌دهم ایرانیان جوانی که به قصد ادامه تحصیل به آمریکا رفته‌اند جذب پنتاگون شده باشند. بیشترین احتمال آدم‌هایی هستند که به دلایل مشکلات امنیتی یا سیاسی از ایران رفته‌اند (به ناچار برای تضمین امنیت خود که در داخل نداشتند). درست است که این افراد در آمریکا امنیت جانی‌ دارند اما از نظر معیشتی در وضعیت بسیار نامناسبی قرار دارند (منظورم آن‌هایی‌ست که پشتوانه مالی شخصی یا خانوادگی بالایی هم ندارند). این آدم‌ها به خصوص به شدت از سیستم سیاسی در ایران سرخورده شده‌اند (هر چه باشد جلای وطن و از دست دادن زندگی‌‌شان در ایران را از چشم آن می‌بینند). طبیعی است که خیلی از این افراد با وجود اوضاع معیشتی بحرانی و همین‌ٰطور بحرانی که توسط حکومت ایران برایشان ایجاد شده حاضر نیستند به هیچ عنوان با نهادهای ضدایرانی و به خصوص جایی مثل پنتاگون همکاری کنند. اما می‌توانم تصور کنم که عده‌ای از این افراد از نظر فکری یا نظری ابایی از کار کردن بر ضد حکومت ایران نداشته باشند و چه بسا حاضر شوند با نهادهای وابسته به پنتاگون همکاری کنند.

تصور کنید فرد جوانی را که :

۱) از کانال‌های عادی (مثلا برای ادامه تحصیل) به آمریکا نرفته و فرضا مجبور به فرار مخفیانه از کشور شده باشد (به خاطر مشکلات سیاسی با حکومت در ایران).

۲) به همان دلیل که گفته شد امکان بازگشت به ایران را ندارد (یا گمان می‌کند که اگر بازگردد امنیت جانی ندارد)

۳) از نظر معیشتی در عسرت است و پایگاه اجتماعی مناسبی هم در آمریکا ندارد.

۴) جوان است و شناخت خوبی از فرهنگ و زبان جامعه معاصر ایرانی دارد و به خصوص با وب آشناست. احتمالا وبلاگی داشته و در شبکه‌های اجتماعی هم حضور فعال دارد و خلاصه اوضاع رسانه‌های جمعی روز دستش است.

۵) به شدت از حکومت در ایران متنفر است و حاضر است با هر نهادی که در راستای تضعیف یا تخریب آن حرکت کند همکاری کند. به خصوص اگر احساس کند این همکاری به هیچ عنوان افشا نخواهد شد و به تثبیت جایگاه اجتماعی‌اش در آمریکا هم کمک می‌کند.

این فرد شدیدا مستعد آن است که در صورت ارايه پیشنهاد از سوی پنتاگون برای همکاری در پروژه یاد شده، به آن پاسخ مثبت دهد.

آیا ما این افراد را می‌شناسیم؟ به احتمال زیاد آری. حدس من این است که به احتمال زیاد این افراد از شخصیت‌های شناخته شده در فضای مجازی وبلاگستان باید باشند. چرا؟ چون با عقل بیشتر جور در می‌آید که پنتاگون برای این کار که نیاز به سر و کله زدن با جماعت وب‌نشین جوان ایرانی را دارد سراغ آدم‌های وارد و اصطلاحا کار بلد در وب فارسی برود. توی قرارداد ذکر شده که «این افراد بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن» با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت می‌کنند:

مطابق قراردادی که فی‌مابین سنت‌کام (Centcom) (ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا) و یک شرکت آمریکایی بسته شده هر شخصیت تقلبی در فضای مجازی باید تا حد قابل قبولی واقعی به نظر برسد (سابقه متقاعد کننده‌ای داشته باشد همراه با جزییات تکمیلی). به این ترتیب حدود ۵۰ فرد کنترل‌کننده از داخل آمریکا می‌توانند بدون خطر شناخته شدن توسط دشمن‌ با هویت‌های تقلبی متعدد فعالیت کنند.

چرا باید شناخته شدن این افراد توسط دشمن (فرضا ما ایرانی‌ها) خطرناک باشد؟ این‌که چند تا سرباز آمریکایی یک جایی توی آمریکا بنشینند و چند تا کامنت فارسی بگذارند چرا باید امنیت آن‌ها را مخاطره بیاندازد؟ این همه سرباز در ارتش آمریکا وجود دارد… دو دلیل آن می‌تواند این باشد که احتمالا این افراد (۱) از جامعه هدف هستند، فرضا ایرانی هستند و ثانیا (۲) آدم‌های نسبتا یا قطعا شناخته شده‌ای هستند و لو رفتن اسم‌شان می‌تواند برایشان گران تمام شود.

به هیچ عنوان قصد ندارم در ذهن خودم یا شما ترس بی‌خود ایجاد کنم. اما فکرش را بکنید که ده یا بیست نفر آدم مثل من و شما (جوان، ایرانی، اهل وب) هستند که «اسم‌هایشان برای ما آشناست» و چه بسا وبلاگ‌هایشان را هم می‌خوانیم و خوانده‌ایم. آن‌ها جایی در آمریکا نشسته‌اند و به صورت سیستماتیک بر ضد ما و مردم ما «فعالیت تحت وب» انجام می‌دهند.

ناخودآگاه کنجکاوم بدانم «این افراد کدام یک از این اسامی آشنا در فهرست اشتراک‌هایم هستند؟» یا به عبارت دیگر خیلی دوست دارم بدانم «کدام‌یک از وبلاگ‌نویسان مشهور ایران با ارتش آمریکا همکاری می‌کنند؟».


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ستون پنجمِ پسامدرن

این مطلب که توسط آقای حمید دباشی نوشته شده ابتدا در وب‌گاه انگلیسی الجزیره منتشر شد. ترجمه فارسی آن (که در زیر می‌خوانید) توسط آقای داریوش محمدپور در وب‌گاه جرس و بعد در وبلاگ شخصی‌شان منتشر شد. با توجه به اهمیت زیاد موضوع و محتوای این نوشته به خصوص برای فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی خارج از کشور، مطلب ترجمه شده را در این‌جا بازنشر می‌کنم. توضیحات بیشتر به قلم مترجم را در این‌جا مطالعه کنید.

ستون پنجمِ پسامدرن

ایرانيانی که از حمله‌ی نظامی عليه کشور خودشان حمايت می‌کنند، بی‌شرم و رياکارند.

حميد دباشی

نيويورک – گويا اصطلاح «ستون پنجم» در سال ۱۹۳۶ توسط اميلیو مولا ای ويدال (۱۸۸۷-۱۹۳۷)، که ژنرالی ملی‌گرا در جنگ‌های داخلی اسپانيا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) بود،‌ وضع شده است. هنگامی که چهار ستون از لشکريان او به مادريد نزدیک می‌شدند، او گفت که يک «ستون پنجم» در داخل شهر به آن‌ها خواهد پيوست. کتاب «ستون پنجم و چهل و نه داستان اول» (۱۹۳۸) ارنست همينگوی ادای دینی است به ابداع اين اصطلاح.

اين اصطلاح از آن زمان تطور پیدا کرده است و معنای‌ حاميان ستیزه‌جوی دشمنی را یافته است که در حال نزدیک شدن است و آن‌ها، هنگام وارد شدن به مقصدِ هدف، به یاری و همدستی به او می‌پردازند – یا چنان‌که ماده‌ی سوم بخش سه قانون اساسی آمریکا در تعریف «خيانت» آورده است، به آن‌ها «ياری و‌ آسايش» می‌رسانند.

در عصر امپرياليسم جهانی‌شده و اختراع هو‌س‌ناکانه‌ای به نام «مداخله‌ی بشردوستانه»، گويا به مفهوم و معنای تازه‌ای از «ستون پنجم»‌رسيده‌ايم که می‌توان آن را «پسامدرن» ناميد. مسأله‌ای که اين اصطلاح ايجاد می‌کند اين است که مخالفت شرافت‌مندانه با یک رژيم مستبد و ستمگر دقيقاً کجا متوقف می‌شود و همکاری خائنانه با جنگ‌طلبان مهاجم عليه ملتِ خودِ آدمی کجا آغاز می‌شود.

سه حادثه‌ی متوالی و پرغوغا – يعنی حمله‌ی نظامی ناتو به ليبی که منجر به سقوط قذافی شد، جنگ‌طلبی و ستيزه‌جويی تازه‌ی اسراييل در برابر جمهوری اسلامی ایران، و چرخشی که آمريکا و اسراييل به گزارش آژانس بين‌المللی انرژی اتمی درباره‌ی برنامه‌ی هسته‌ای ايران دادند – کنار هم واقع شده‌اند تا اسباب برآمدن اين وضعيت تازه‌ی «ستون پنجم پسامدرن» شوند که اکنون مدام چشمک می‌زند و دلبری می‌کند تا آمريکا و اسراييل را تحريک و تشویق به حمله به ايران کند.

اين طايفه‌ی نوپديد از ستون پنجمی‌های ايرانی خام‌ترين اشارات‌شان را از دو مصاحبه‌ی پی در پی وزیر خارجه‌ی آمريکا، هيلاری کلينتون، با صدای آمريکا و بی‌بی‌سی فارسی در اکتبر ۲۰۱۱ گرفتند که در آن او گفته بود که آمريکا در صورت درخواست جنبش سبز به ياری آن‌ها می‌شتافت. اين ستون پنجمی‌ها که از مداخله‌ی نظامی ناتو در ليبی دهان‌شان آب افتاده بود، از اين ايده به گرمی استقبال کردند و زود دست به کار پروژه‌ی خود شدند.

بعضی از بی‌شرم‌ترين و رياکارترين افراد اين گروه آشکار از آمريکا خواستند که به ايران حمله شود (يکی از آن‌ها ادعا کرده بود که ترافيک ساليانه و حتی آمار سرطان در ایران از قربانيان جنگی بالقوه کمتر خواهد بود و ديگری از حسابداری خلاقانه در شمارش تعداد اندک قربانيان غیرنظامی در ليبی سخن می‌گويد)، و عده‌ای دیگر هم از زبان اختراعی نيواسپيک اُروِلی آن هم از خام‌دستانه‌ترين نوع‌اش استفاده می‌کنند به این اميد که خيانت‌شان را پنهان کنند. برای آن‌ها که آشکارا مانند وضعيت ليبی عليه سرزمين خودشان خواستار حمله‌ی نظامی شده‌اند (بخوانيد «مداخله‌ی بشردوستانه»)، اميدی نيست. درباره‌ی آن‌ها حرفی برای گفتن ندارم چون تاريخ، خودْ داوری خشن و بی‌رحم است. این گروه دوم – يعنی متکلمان به زبان نيواسپیک ارولی – است که، وقتی از «ستون پنجمی‌های پسامدرن» سخن می‌گويم، مد نظر من هستند.

خلط مفاهيم

اين ستون پنجمی‌های پسامدرن برای اين‌که مأموریت‌شان را به انجام برسانند کاری که انجام می‌داده‌اند، شُل کردن پيچ‌های استوار و محکم بعضی از مفاهيم کليدی بوده است و از اعتبار انداختن و غيرقابل اتکاتر کردن آن‌ها. آن‌ها در ذهن مردمی که هدف‌شان قرار می‌گیرند، از طريق هموار کردن راه برای حمله‌ی نظامی عليه ايران، ايجاد سرآسيمگی و آشفتگی می‌کنند و آن را به مثابه‌ی چيزی خوب و رهايی‌بخش معرفی می‌کنند: نه حمله‌ی نظامی، بلکه «مداخله‌ی بشردوستانه». آن‌ها می‌‌گويند که نخست در ليبی و سپس در سوريه و بعد («شايد، نه من دقیقاً اين را نگفتم و اگر گفتم و شرايط‌اش ايجاب کرد، خوب بله، چرا که نه») ايران. شيوه‌ی بيان‌شان البته پيشا-ارولی است و کاملاً از جنس سخنانی است که لرد پولونيوس خطاب به رينالدو می‌گويد و او را راهنمایی می‌کند که چگونه جاسوسی فرزندن خودش لِرتس را بکند بدون اين‌که کارش جاسوسی به نظر برسد: «اکنون بنگر / طعمه‌ی نادرستی تو این ماهی درستی را می‌گيرد: / و ما هم با حکمت و دست‌اندازی چنین می‌کنیم / با چرخ‌های چاه و عيارهای تعصب و جانب‌داری / از طريق نشانی‌های غلطی که نشانی‌ها را پيدا می‌کنند…»

اگر خامی عبارات‌شان را بر آن‌ها ببخشاييد و سياست و نثر مبتذل‌شان را تحمل کنيد، آن‌چه که می‌گويند و می‌کنند تکرار کابوس ارولی است از سرِ نو: آن‌ها بیانيه‌ای صادر می‌کنند و نام‌اش را «ضد جنگ» می‌نهند، اما در واقع همان بيانيه راه را برای جنگ هموار می‌کند. چنان‌که ارول می‌گوید: «جنگ صلح است، آزادی بردگی، جهالت قدرت» – و مو به مو عين بينش و بصیرت است با روح پيشگويی ارول!

زبان نيواسپیک ارولی چرخش تازه‌ای به واقعيت در نثر و سياست‌شان می‌دهد. در بيانيه‌ای که علیه جنگ صادر کرده‌اند، در واقع دارند می‌گويند که تهدید جنگ جدی نيست و هر گونه هشداری علیه جنگ خيانت نسبت به اصل آزادی‌خواهی در ایران است. و اين کار را با حق به جانبی انجام می‌دهند. چنان که سايم می‌گويد: «اين ويرانی کلمات، چيز زيبايی است».

لفاظی و سخن‌پردازی آن‌ها، گفتار دوگانه‌شان، و معیارهای دوگانه داشتن‌شان، البته از نگاه خوانندگان دقیق و حساسی که مو به مو مواضع‌شان را می‌شکافند و ریاکاری‌شان را افشا می‌کنند، دور نمی‌ماند. آن‌ها همان ورد را تکرار می‌کنند که ايران تهديدی علیه صلح جهانی به شمار می‌آيد، که تنها خط دستگاه تبليغاتی اسراييل است، انگار اسراييل خودش تنها سرچشمه‌ی صلح و آرامش اين جهان است. در عين‌حال، بر طبل جنگ عليه ايران می‌کوبند و باز هم بيانيه‌شان را «ضد جنگ» می‌خوانند. زبان نيواسپکي ارولی ديگر این‌جا صرفاً مستهجن نيست، بلکه پريشان‌دماغی است.

يک مثال کلیدی ماجرا اين است که این ستون‌پنجمی‌های پسامدرن با ايده‌ی امپرياليسم به لاس زدن برخاسته‌اند: اصرار آن‌ها اين است که دیگر هيچ امپرياليسمی وجود ندارد. این «گفتمانی کهنه» است (آن‌ها عاشق کاربرد این اصطلاح «گفتمان» شده‌اند چندان‌که از فرط به کار بردن‌اش، ديگر از آن سوء استفاده می‌کنند و آن را نابه‌جا هم به کار می‌برند). امپرياليسم امری بود متعلق به گذشته و تنها چپ‌گرايان عقب‌مانده هم‌چنان بی‌هيچ فايده و خاصیتی به بازتوليد آن می‌پردازند. در همان حال، بعضی از این ستون‌‌پنجمی‌ها خودشان در روزگار جوانی استالينیست‌هايی ستيزه‌جو بودند.

اما حالا که از تهران به تهرانجلس مهاجرت کرده‌اند، امپرياليسم به چشم‌شان قدیمی می‌آيد و از مد افتاده: ارتش آمريکا در افغانستان، عراق، پاکستان، يمن، ليبی، سومالی و سراسر جهان فقط مشغول گذراندن دوره‌ی مرخصی است. آمريکا حدود ۷۰۰ پايگاه نظامی در سراسر جهان دارد، چنان‌که زنده‌ياد چالمرز جانسون با دقت آن را مستند کرده بود، از جمله ۲۳۴ ميدان گلف دارد که در سراسر جهان پخش است و فقط برای اهداف تفریحی از آن‌ها استفاده می‌شود. خيلی ساده، خروار خروار کتاب و مقاله‌ای که جزييات مشخص خطوط امپرياليسم آمريکا را – اخيراً در سه جلدی «Blowback Trilogy» چالمرز جانسون – ناديده می‌گیرند چون «جهالت قدرت است».

از آن سو نکته‌ی ديگری که پيوندی تنگاتنگ با اين نفی و طرد شتاب‌ناکانه‌ی امپرياليسم به مثابه‌ی يک پديده‌ی جهانی دارد، اين است که اين ستون پنجمی‌های پسامدرن اين را نیز می‌گويند که «حاکميت ملی» و «استقلال» ديگر هيچ معنايی ندارند. آن‌ها می‌گويند بيدار شويد و اين گُل‌های پسامدرنِ جهانی‌شده را ببوييد. کشورهايی مثل ایران (يا عراق، افغانستان، ليبی) ديگر ادعايی بر تماميت ارضی خودشان به مثابه‌ی مکانی برای مقاومت بالقوه در برابر سرمايه‌داری شکارگر ندارند. آن‌ها اصرار دارند که ملی‌گرايی قبيله‌گرايی است و اين قبيله‌گرايی از «غرب» هيولايی ساخته است.

ساکنان مفلوک این کشورها با شورش در برابر مستبدان خانگی (بدون اين‌که خودشان بدانند و فقط با کشف اين پسامدرن‌های تهرانجلسی) هر گونه ادعايی را نسبت به حاکميت بر سرزمين خودشان را هم از دست داده‌اند. آن‌ها در کنار بورگوندی در برابر اين کوردليای‌های ملت‌های بيچاره می‌گويند که «پس ببخشید، شما پدرتان را از دست داده‌ايد و حالا بايد شوهرتان را هم از دست بدهيد». اگر دموکراسی را به آن شکلی که موقوفه‌ی ملی دموکراسی آمريکا (NED) تصويب کرده‌اند، نداشته باشند، هيچ ادعايی نسبت به حاکميت ملی هم نخواهند داشت.

بعضی از «استعمارگری» لولوخورخوره‌ای می‌سازند و اين کلمه‌ای است که اين استادان دانشگاهی ايرانی خارج‌نشين که در خودروهای اس‌-یو-وی‌شان از يک کالج دانشگاه در کاليفرنيا به کالجی دیگر می‌روند، هميشه دوست دارند داخل گیومه به کارش ببرند. پس نه، استعمارگری هم دیگر وجود ندارد. فلسطینی‌ها با مداخله‌ی بشردوستانه‌ی صهيونيست‌ها در اتاق خواب‌شان ذوق می‌کنند. نه آقا، از فانون تا سعيد و اسپيواک، از خوزه مارتی تا و. اي. ب. دوبوآ تا مالکوم اکس، از مهاتما گاندی تا اِمه سزر و لئوپولد سدار سنگور: همه‌ی اين‌ها لولوخورخوره‌هایی بودند که تو دل مردم را خالی می‌کردند. «جهالت قدرت است»؟ نه آقا، جهالت نعمت است.

هيچ استعمار و امپريالیسمی و هيچ حاکميت ملی‌ای وجود ندارد – اين‌ها همه تخيل‌هايی است که «چپی‌های قديمی» جعل کرده‌اند.

هورا برای مداخله‌ی بشردوستانه

اين ستون پنجمی‌های پسامدرن برای این‌که تاجی از اين جواهرات کمیاب بسازند، ايده‌ی «مداخله‌ی بشردوستانه» را ارج می‌نهند. نه، آن‌ها اصرار دارند که اين حمله‌ی نظامی نيست و امپرياليسم هم نيست. اين «مداخله‌ی بشردوستانه» است – همان‌طور که آمریکا و ناتو می‌گويند، که این آدم‌های خوب خط مشی‌شان را از آن می‌گيرند. ارتباط ميان دانش و قدرت هیچ وقت اين‌قدر به ضرب اسلحه نبوده است.

نه این‌که اين جماعت اصلاً اهميت بدهند به اين‌که جز بيانيه‌های خودشان هم چيز دیگری بخوانند – اما در عین حال: در کتاب «خواندن مداخله‌ی بشردوستانه: حقوق بشر و استفاده از زور در قانون بین‌المللی» (۲۰۰۷)، اَن اُرفورد به دهه‌ی ۱۹۹۰ باز می‌گردد که تقریباً دو دهه قبل از خیزش‌های ليبی است و «مداخله‌ی بشردوستانه» برای اولین بار به مثابه‌ی حرکتی ورای امپرياليسم و حاکميت ملی مطرح شد. اَن اُرفورد با تفصیلی شيوا نشان می‌دهد که اين «مداخله‌ی بشردوستانه» در واقع چگونه خدعه‌ای و پوششی برای يک طرح امپرياليستی بسيار کهنه در کسوتی تازه بود. اُرفورد با به کار بستن نظريه‌های فمينيستی، پسااستعماری، حقوقی و تحليل روانی، تصور کاذب «مداخله‌ی بشردوستانه» را بر مبنای حقوقی و سياسی زیر سؤال برد.

محمود ممدانی هم در «منجيان و بازماندگان: دارفور، سياست و جنگ علیه ترور» (۲۰۰۹) بحران دارفور را به بستر تاريخ سودان بازگردانيد که تنش و درگيری در واقع به صورت جنگی داخلی (۱۹۸۷-۱۹۸۹) ميان قبایل صحرانشين و روستايي آغاز شد و جرقه‌اش را خشکسالی شديدی زد که به گسترش صحرای خشک منطقه انجاميد. ممدانی این درگیری را به جايی بر می‌گرداند که مقامات استعماری بريتانيایی دارفور را به طور مصنوعی قبيله‌ای کردند و جمعيت‌اش را به قبايل «بومی» و «مهاجر» تقسيم کردند – که بسيار شبيه الگويی است که نیکولاس دِرْکْسْ در «کاست‌های ذهنی»‌اش نشان می‌دهد که بريتانيايی‌ها نظام کاستی را در راستای منافع استعماری خودشان از نو آفريدند.

مداخله‌ی احزاب مخالف سودانی سلسله‌جنبان دو جنبش شورشی شد که منجر به قيام و ضد-قيامی بی‌رحمانه شد. جنگ سرد باعث وخيم‌تر شدن جنگ داخلی در کشور همسايه‌شان، چاد، شد و باعث رويارويی ميان قذافی و اتحاد شوروری از يک سو و دولت ريگان در کنار فرانسه و اسراييل از سوی ديگر شد که وارد دارفور شدند و با خشونت بسيار باعث وخيم‌تر شدن درگیری شدند.

ممدانی نشان می‌دهد که تا سال ۲۰۰۳، نيروهای ملی، منطقه‌ای و جهانی در اين جنگ درگیر بودند از جمله آمريکا و اروپا که اکنون درگيری را به عنوان بخشی از «جنگ عليه ترور»‌می‌دید و خواستار حمله‌ی نظامی در پوشش «مداخله‌ی بشردوستانه» بود. همه‌ی اين واقعيت‌های تاریخی داخل ميدان جنگ يکسره تحت عنوان فوريت پرهياهوی «مداخله‌ی بشردوستانه» تطهير شدند. فيلم «سگ را تکان بده» (Wag the dog) استنلی ماتسس/داستين هافمن (۱۹۹۷) اين سناريو را بهتر از اين نمی‌توانست با اين همه ولخرجی توليد کند.

حتی اوباما وقتی که به دفاع از حمله‌ی نظامی عليه ليبی بر می‌خاست، وقتی که بحرين و يمن (به عنوان نمونه‌هايی درخشان) با صدای بلند خواستار مقايسه می‌شدند، متوجه رياکاری مندرج در قلب اين عمليات بود. آقای اوباما می‌خواست اين گيلاس چيدن را بر حسب تلاقی «ارزش‌ها»ی آمريکايی با «منافع» آمريکايی توضيح دهد. اما اين «مداخله‌جویانی بشردوستانه»‌ی ايرانی از رييس جمهور آمریکا هم کُندذهن‌ترند که هيچ تعارض و تناقض درونی در رياکاری‌شان نمی‌بينند.

اگر اين روزها سوار اتوبوس‌های نیويورک شويد، شايد از پنجره‌ی اتوبوس‌تان متوجه شويد که اخيراً روی تاکسی‌های نیويورک تبليغ‌هايی ديده می‌شود که می‌گويد «عروسک‌های نيويورکی» در «کلوب‌های مردان» موجودند. چیزی در فضا می‌چرخد: چرا وقتی می‌شود فاحشه‌خانه‌ها را «کلوب مردان» بنامند، آن‌ها را روسپی‌خانه صدا بزنند؟ روسپی‌خانه و امپرياليسم در واقع «گفتمان‌ها»یی بسیار قديمی و مبتذل هستند – «کلوب مردان» و «مداخله‌ی بشردوستانه» بسيار ملايم‌تر و مهربانانه‌تر از نيواسپيک‌ها هستند.

از ايران تا جمهوری اسلامی

يکی ديگر از ترفندهای ستون پنجمی‌ها اين است که مخالفان‌شان را با زدن انگ عامل جمهوری اسلامی بودن به آن‌ها خاموش کنند – که شايد فکر کنيد ترفند چندان خلاقانه‌ای نيست، اما با اين وجود گويا در حلقه‌ی پر ازدحام جامعه‌های تبعيدی سخت مؤثر می‌افتد. اگر جسارت کنيد و لب تر کرده و چيزی عليه بيهودگی‌ها و ترهاتی که می‌بافند بگوييد، ناگزير بايد عامل جمهوری اسلامی باشيد.

این‌که کسانی که به ترهات آن‌ها اعتراض می‌کنند به دفعات در زندان و سياهچال‌های جمهوری اسلامی افتاده‌اند، و تا آستانه‌ی مرگ رفته‌اند و از دل اعتصاب غذای‌شان به زندگی برگشته‌اند، عليه رهبر یا مقامات جمهوری اسلامی در زندان اوین مطلب نوشته‌اند و اين‌که مردمانی در ميان مخالفان این جنگ‌طلبی‌ها هستند که به دشواری از جوخه‌های اعدام جمهوری اسلامی جان به در برده‌اند و کسانی که والدين‌شان به دست عاملان جمهوری اسلامی قصابی شده‌اند با آن‌ها مخالف‌اند، هيچ تفاوتی در وضع اين راکبانِ جسوری که در ميدان دوپونت و بزرگراه‌های لس آنجلس می‌تازند، ايجاد نمی‌کند.

اکبر گنجی اخيراً در مصاحبه‌ای گفته است: «بعضی از اين افراد حتی در عمرشان يک سيلی هم نخورده‌اند». اکبر گنجی شايد برجسته‌ترين فعلل خقوق بشری باشد که مخالف جنگ عليه ایران است. هم‌او می‌گويد که: «و درست همين آدم‌ها به کسی مثل من می‌گويند عامل جمهوری اسلامی».

اکبر گنجی بعد از شيفتگی دوران جوانی‌اش به انقلابيون مسلمان در اواخر دهه‌ی ۷۰ میلادی، تبديل به روزنامه‌نگاری شجاع و محقق و فعالی حقوق بشری در ميان نسل خود شد که فجايع جنايت‌آميز جمهوری اسلامی را افشا کرد و به خاطر آن دو بار به مدت شش سال به محبس حکومت دينی افتاد و بعد از اعتصاب غذايی طولانی تا آستانه‌ی مرگ رفت که خودش و خانواده‌اش هنوز هزينه‌ی گزاف آن را دارند می‌پردازند.

هر آن‌چه که اين مدافعان جنگ (ببخشيد – مدافعان «مداخله‌ی بشردوستانه») در مشروعیت نمادين‌شان کم داشتند، وال استريت ژورنال با خرسندی برای‌شان به سرعت توليد کرد و صداهای مخالف در داخل ايران را با انگشت نشان‌شان داد – و این ترفند چندان هم مؤثر واقع نشد چون اکبر گنجی سطر به سطر مواضع خاص صداهای مخالف داخل ايران (که بعضی‌شان هم‌اکنون محبوس زندان بدنام اوین‌اند) برای‌شان گوشزد کرد که مخالف مداخله‌ی نظامی‌اند. حتی قبل از اکبر گنجی، رييس جمهور سابق ايران، محمد خاتمی هم به طور مشخص گفته بود که اگر حمله‌ای نظامی رخ بدهد، اصلاح‌طلبان و غير اصلاح‌طلبان در برابر هر صدمه‌ای که به ایران بخورد متحد خواهند شد – و اين نکته‌ای است که حتی هاآرتص پيش روی خوانندگان اسرايیلی‌اش نهاده بود ولی همين نکته از چشم جنگ‌طلبان دور مانده بود.

تفاوتی شگرف و انکارناپذیر ميان مخالف بودن با فجايع جنايت‌آمیز جمهوری اسلامی و ستون پنجم توطئه‌ی آمريکا/اسرايیل علیه ایران شدن وجود دارد. ستون پنجمی‌های پسامدرن اين دو را با هم خلط کرده‌اند و از منزلت و شرافت يکی به خیانت‌ ديگری فرو غلتيده‌اند.

سرکوب‌های گسترده‌ی مخالفان، سلطانيسمی تهاجمی و بسياری دلايل ديگر نشان می‌دهند که این رژيم کريه به سوی زباله‌دان تاريخ می‌رود. و در عین حال، با نخستين بمبی که در ايران فرود بيايد، تمام این ملت زير آن بمب‌ها متحد خواهند شد، دقیقاً در همان اوقاتی که اين ستون پنجمی‌های پسامدرن واشينگتنی و لس آنجلسی سوار اس‌-یو‌-وی‌های‌شان می‌شوند و به نزدیک‌ترين بزرگراه‌ها در جست‌وجوی پناهگاهی می‌گریزند. چه کسی الآن کنعان مکیه، احمد چلبی و فؤاد عجمی را به خاطر دارد؟ نام‌های نانجیبِ آن‌ها که تحریک‌گر خشونت علیه عراق بود، اکنون پيداست و به حق روشن است که چرا از ياد رفته‌اند.

شايد پرتوان‌ترین پاسخ به این «مداخله‌‌جويان بشردوستانه» از یکی از چهره‌های شجاع مخالف به نام عابد توانچه صادر شده است که ديری نشده است که از زندان‌های جمهوری اسلامی بیرون آمده است. او در مصاحبه‌ای در شهر اراک ايران، بعد از اين‌که خوانده بود که جنگ‌طلبان ايرانی مستقر در واشينگتن از حوادث ليبی به ذوق آمده‌اند، نوشت که:

«من می خواهم زندگی کنم و اگر هم قرار باشد برای چیزی بمیرم، هوشمندانه و از روی اراده ی مختار برای آرمانهایم بمیرم و تاکید می کنم که فقط برای جان خودم تعیین تکلیف می کنم نه برای مرگ ۲۵ نفر به ازای هر ۱۰۰۰ نفر ایرانی [تخمينی از اين‌که در صورت وقوع حمله‌ی نظامی چند نفر کشته خواهند شد]. من می خواهم بدانم برای چه و برای که می میرم. نه آمریکا، نه ناتو، نه هر ائتلافی دیگری با هر تعداد پرچم و با مجوز هیچ نهادی، حق اعمال زورکی «دخالت بشر دوستانه» به من به عنوان یک ایرانی ساکن ایران را ندارد. بمب ها را می خواهد لیزر هدایت کند می خواهد خود خدا هدایت کند، من ریسک ۲۵ در هزار را برای مردن قبول نمی کنم و شماهم [خطاب به مداخله‌جويانی ستيزه‌جوی نظامی که از موقوفه‌ی ملی دموکراسی سخن می‌گويند] شما هم لطفا تا وقتی که ریسک مردنتان در حمله ی نظامی آمریکابه ایران _ به دلیل اینکه در واشنگتن هستید و از هر طرف با ایران یک اقیانوس و یکی-دو تا قاره فاصله دارید _ دقیقا برابر صفر است راجع به مرگ بنده و امثال بنده که ساکن ایران هستیم  اظهار نظر نفرمائید و هیزم زیر آتش «حمله ی خارجی» نریزید.»

پوست انداختن

سر برآوردن ستون پنجمی‌های پسامدرن در واقع تحول مثبتی برای آينده‌ی دموکراسی در ايران است – چون در واقع همه‌ی توهمات يکپارچگی دروغين ميان معترضان در داخل و خارج ایران رنگ می‌بازد و شکاف‌های روشن‌تری پديدار می‌شوند. چهره‌های برجسته‌ای که نام‌شان با مؤسسه‌ی واشنگتن برای سياست خاور دور، مؤسسه‌ی بوش، و موقوفه‌ی ملی دموکراسی، گره خورده است اکنون پرچم‌داران ائتلافی استوار با نيروهای صهيونيست-نئوکان داخل ايالات متحده هستند حتی تا مرز تحریک آن‌ها به حمله به ايران می‌روند تا ايران را برای‌شان آزاد کنند.

ما بنيادی مستحکم داریم (جسارت اين رؤيا را دارم) برای پديد آمدن يک چپ جديد از خاکسترهای جنبش اصلاحی دهه‌ی ۱۹۹۰، که بعضی نيروهای پيشرو از دل آن رسته‌اند. بقیه‌ی آن‌ها یا به عرفان‌شان برگشته‌اند يا به ستون پنجمی‌ها پيوسته‌اند يا همه‌ی اعتراض‌های‌شان را وانهاده‌اند و به صف چپِ نوپديد پيوسته‌اند. این شکاف‌ها صداهای معترض را ضعیف نخواهد کرد. اين رخداد در واقع باعث تقويت آينده‌ی دموکراتيک جمهوری‌ای خواهد شد که خواهی-نخواهی جانشين اين حاکميت دينی متجاوز خواهد شد.

فرهنگ سياسی ايران در حال پوست انداختن است.

تنها توصيه‌ی من به اعضای فعال بريگاد ستون پنجم اين است که نگاهی به سرنوشت کنعان مکیه (مشهور به سمیر الخليل) بيندازند که به همان اندازه، اگر نگويیم بيشتر، اصرار به تشویق آمریکا به حمله به عراق برای آزادسازی آن کشور داشت. پنج سال بعد، در سال ۲۰۰۷، وطن او ویرانه بود و صدها هزار نفر از هم‌وطنان عراقی‌اش نابود شده بودند، کنعان مکیه در رنج و تعب بود و هنگامی که نيویورک تايمز از او خواست درباره‌ی نقش‌اش در حمله‌ی به عراق به رهبری آمريکا سخن بگويد، از اشتباهات هول‌ناک خود سخن گفت: تايمز گزارش می‌کند که: «مکیه، در روزهای پيش از جنگ عراق، بيش از هر چهره‌ی ديگری از حمله دفاع کرد چون این کارِ درستی بود – که رژيمی اهريمنی را نابود کنند و ملتی را از کابوس وحشت و رنج برهانند.»

حتی در همان سال ۲۰۰۷، وقتی که مقياس عظيم کشتار و خون‌ریزی‌های عراق هنوز آشکار نشده بود، نيويورک تايمز نتيجه گرفته بود که: «البته، حالا اين رؤیاها به باد رفته‌اند، و بر روی موجی از خون نابود شده‌اند. مصيبت عراق تصور تغيیری دموکراتيک در خاورميانه را از بنياد تضعیف کرده است. اين ماجرا، اين تصور را که قدرت نظامی آمريکا می‌تواند به اهداف و مقاصدی بشردوستانه برسد، به کلی مخدوش کرده است. و باعث شده است که مکيه و کسان ديگری چون او که توجيه‌گر حمله بودند خيره‌سر و ساده‌لوح به نظر برسند.» البته عده‌ای ديگر ممکن است اوصافی دقيق‌تر از «خیره‌سر و ساده‌لوح» را به کار ببرند. برای نسخه‌ی ايرانی کنعان مکيه، من سخاوت‌مندانه، در حال حاضر، عنوان «ستون پنجمی‌های پسامدرن» را به کار برده‌ام.

بدرود

با تمام اين اوصاف، منصفانه و دقیق نيست که همه‌ی کسانی را که پای «مداخله‌ی بشردوستانه»‌ را امضاء می‌کنند، جنگ‌طلبانی سنگ‌دل بناميم که هيچ دل‌شان برای وطن‌شان نمی‌تپد. بيش از سه دهه ارعاب و حکومت دينی جنايت‌آميز بدون کمترين شرافت انسانی باعث شده است که بسياری از ايرانی‌ها به راه‌هايی از سر استيصال بيندیشند. هزاران ايرانی سنگ‌دلانه در سياه‌چال‌های جمهوری اسلامی به قتل رسيده‌اند، صدها هزار نفر در جنگی طولانی و بی‌ثمر از ميان رفته‌اند، ميلیون‌ها نفر ناگزير به ترک وطن‌شان و به جان خریدن ذلت تبعيد شده‌اند و کل يک ملت به استخفاف تسليم در برابر استبدادی خبیث، پوسيده و فروتر از شأن انسانی کشانده شده است.

دو سال پيش،‌ توده‌های عظيمی از ايرانيان به خيابان‌ها ريختند تا آزادی‌های مدنی‌شان را مطالبه کنند – و با روگردانی خبيثانه و وقيحانه‌ای از شرافت انسانی مواجه شدند. ميليون‌ها ایرانی در سراسر جهان، که به هويت خويش مفتخر هستند، می‌خواهند به وطن‌شان برگردند و در کنار خانواده‌های‌شان در ایران باشند و آينده‌ای بهتر را برای فرزندان‌شان بسازند – ولی طاعونی به نام «جمهوری اسلامی» مثل بختکی بر سر اين ملت سايه انداخته است.

اما دقیقاً به همین دليل است که شتابيدن به سوی گزينه‌ای نظامی – تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه»، که ایرانيان در تبعيد مطلقاً‌ هيچ کنترلی روی آن ندارند، پاسخ مسأله نيست چون، از هر جهتی که تصور کنيد، پيامدهايی مصيبت‌بار دارد. ليبی ليبی است و ايران، ایران – اين دو کشور تا امروز برای آزادی‌شان کوشش کرده‌اند و خواهند کرد آن هم بر مبناهایی که هم میان هر دو مشترک است و هم برآمده از تاريخ‌های متفاوت خودشان است. هیچ کشوری الگويی برای کشوری ديگر نيست.

اما اگر جنگ پاسخ اين مسأله نيست، پس چه راهی باید جست؟

پاسخ در جعبه‌ی چوبین عطاری نیست. پاسخ در روحیه‌ی نوپديد آزادی‌خواهی نهفته است که اکنون از يک کرانه‌ی جهان به کرانه‌ی ديگر رسیده است و دیر يا زود باز هم به ایران باز خواهد گشت.

در قيام‌های اجتماعی و انقلابی، کنش‌گران تجمل و تنعم انتخاب الگو را ندارند تا مثلاً الگوی لیبی را در برابر الگوی تونس اختيار کنند. منطق جنبش‌های اجتماعی در متن ريشه‌های تاريخی آن‌ها تنيده شده است. یک نفر کارمند موقوفه‌ی ملی دموکراسی يا مؤسسه‌ی واشنگتن یا موسسه‌ی بوش يا استادی گمنام در کالجی در کاليفرنيا در مقام و موقعیتی نیست که آن الگوی خيزش دموکراتيک را از آن سوی کره‌ی زمین برای آن‌ها انتخاب و اختیار کند. حتی افرادی که بيشترین قرابت را با خیزش‌های اجتماعی دارند و رنج زندان‌های جمهوری اسلامی را کشيده‌اند – و حتی کروبی و موسوی که رأی میليون‌ها ايرانی به نام‌شان ثبت شده است – نمی‌توانند تصمیم بگيرند و تعيين کنند که خيزش دموکراتيک ایران به چه جهتی بايد برود.

آن خيزش دموکراتیک – آن خيزش ریشه‌دار، واقعی، پايدار و مصمم به پیروزی – راه خودش را خواهد يافت. وظيفه‌ی ما تحمیل روش به آن نيست، بلکه کشف و برانگيختن منطق درونی آن است. شرمندگی (و در واقع شرمساری) هميشگی با کسانی خواهد ماند که به این منطق گوش نمی‌دهند و آن را نمی‌آموزند و می‌خواهند تمايلات و مطلوبات خودشان را، هر اندازه که شريف يا خيانت‌آمیز باشند، به آن‌ها تحمیل کنند.

نه جمهوری اسلامی و نه هيچ دولت استبدادی – يا حتی دموکراتيک – ديگری حق توليد سلاح‌های کشتار جمعی را ندارد که به خاطرشان دنیای شکننده‌ی ما در ترس و لرز به سر می‌برد. اما ترکيب و صحنه‌آرايی فعلی قدرت منطقه‌ای و جهانی از هيچ اتوریته‌ی اخلاقی‌ای برخوردار نيست که به جمهوری اسلامی بگوید سلاح هسته‌ای نسازد. جمهوری اسلامی نهايتاً به نحوی به توانايی هسته‌ای تسلیحاتی خواهد رسيد – و دولت پادگانی و آپارتاید اسرايیلی که خودش روی صدها بمب هسته‌ای نشسته و حتی از امضای معاهده‌ی عدم تکثير سلاح‌های هسته‌ای هم امتناع می‌کند، هيچ کاری برای جلوگيری از آن نمی‌تواند بکند. هر کاری که اسرايیل و متحدان آمريکايی و اروپایی‌اش بکنند، در واقع باعث سرعت بخشيدن به اين امر محتوم خواهد شد. اگر جمهوری اسلامی را به حال خود رها کنند، به این توانايی نزديک‌تر خواهد شد. اگر به آن حمله کنند – و نشانه‌هایی هست که در نبرد فيزيکی و سايبری این اتفاق هم‌اکنون آغاز شده است – ايران اين پروژه را بيشتر پيش خواهد برد.

اين پارادوکس تنها زمانی حل خواهد شد که رياکاری عظیم اسراييل و آمريکا که انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی به خاطر برنامه‌ی هسته‌ای‌اش می‌گيرند، حل شود. جمهوری اسلامی و دولت يهودی اکنون درست مانند دو گاوچران اوباش به هم زُل زده‌اند – و سرنوشت يکی بسته به سرنوشت ديگری است. وزير دفاع اسراييل، ايهود باراک، اسراييلی را تصور می‌کند که «ويلایی در جنگل» باشد (مضامين نژادپرستانه‌ی تشبیه محبوب او ديوانه‌کننده است). اما از منظر بوميانِ آن «جنگل»، هم دولت يهودی و هم جمهوری اسلامی دو پادگانی به نظر می‌رسند که محکوم به منحل و مضمحل کردن يکديگرند – برای هميشه و به سود ايرانی‌ها و اسراييلی‌ها، فلسطينی‌ها و عرب‌ها، مسلمان‌ها و کل بشريت.

چه اين پارادکس حل شود و چه نشود، نه دولت یهودی، نه جمهوری اسلامی و نه در واقع امپراتوری مسيحی‌ای که بر هر دوی آن‌ها نظارت دارد، نخواهد توانست از نيروی تاريخ که در راه آن‌هاست جان به در ببرد. ممکن است اسم اين را انتفاضه در فلسطين بگذاريم، انقلاب خیمه‌ای در اسراييل، جنبش سبز در ايران، بهار عرب در جهان عرب، اينديگنادوها در اروپا، يا اشغال وال استريت در آمريکا و سراسر جهان، اما همه‌ی پارادکس‌ها و رياکاری‌ها دير يا زود در برابر اين نيرو فرو خواهند پاشيد.

زيست‌بوم طبیعی مردم عادی که در برابر همه‌ی انواع بی‌عدالتی و استبداد قيام می‌کنند، موضعی اخلاقی است نه نظامی. کسانی که جنگ را با ارایه‌ی توجيه سياسی برای آن تشویق می‌کنند، این موضع اخلاقی را از بن ترک گفته‌اند. آن‌ها به ياری و کمک اعمال خشونت‌آميز رفته‌اند که آماج اين اعمال زندگی توده‌های ميلیونی بی‌گناهان و انسان‌های بی‌دفاعی است که آن‌ها خود هيچ کنترلی بر آن ندارند و در برابرش هيچ حفاظی ندارند – و در عین حال، همین افراد بايد ورای اين اعمال، جهانی بهتر و عادلانه‌تر را تصور کرده و به آن برسند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هوشیار باشیم: حمله به ایران نمی‌تواند محدود باشد و با تحریم‌ شروع می‌شود

جسته و گریخته توی کامنت‌ها، توی رسانه‌ها، توی فضاهای مجازی و فضاهای واقعی گاه به گاه می‌شنوم یا می‌خوانم که ایرانی‌ها صحبت از «حمله محدود نظامی» می‌کنند و این‌که ما با حمله به ایران مخالفیم اما «اگر حمله نظامی فقط به تاسیسات هسته‌ای» باشد چندان هم موضوع ناجوری نیست.

اما بنا به چند دلیل که این‌جا ذکر خواهم کرد باید توجه داشته باشیم که هر گونه حمله نظامی به ایران نمی‌تواند محدود به چند سایت نظامی یا هسته‌ای باشد و دودش به چشم همهٔ جمعیت ایران خواهد رفت، بدون شک. منظورم از جنگ محدود جنگی است که دامنهٔ جغرافیایی خیلی محدودی داشته باشد، از نظر زمانی بسیار کوتاه باشد (در حد چند دقیقه یا نهایتا چند ساعت) و تلفات غیرنظامی هم تقریبا نداشته باشد. به نظر من هر گونه جنگ علیه ایران «نمی‌تواند محدود» باشد، با آن تعریفی که گفتم. اما چرا حمله نظامی به ایران نمی‌تواند محدود باشد؟ برای روشن شدن این موضوع به موارد زیر در مورد سناریوهای حمله به ایران توجه کنید:

(۱) برتری نظامی کلاسیک ایران در مقایسه با همسایگانش (به غیر از ترکیه و پاکستان) و به خصوص توان دفاعی و موشکی قابل توجه.

ایران کشوری است با وسعت و جمعیت قابل توجه که از نظر توان نظامی کلاسیک یک قدرت منطقه‌ای محسوب می‌شود، به خصوص در مقایسه با همسایگان جنوبی‌اش. در ضمن ایران به خاطر شرایط ناپایدار منطقه‌ای و همین‌طور احساس خطری که کرده است به تکنولوژی‌های موشکی دفاعی و تهاجمی (مثلا انواع موشک زمین به هوا و زمین و زمین و غیره) که به نسبت قیمت‌شان توان بازدارنده بالایی را ایجاد می‌کنند رو آورده است.  اما موشک‌ فن‌آوری عجیبی است. اولا سکوهای پرتاب آن متعدد و گسترده و بعضا متحرک اند، ثانیا قطعات آن در کارخانه‌های متعدد تولید می‌شود و به راحتی می‌توان تعداد زیادی از آن‌ها را به صورت پراکنده تولید و تجمیع کرد، ثالثا حتی یک موشک مجهز به کلاهک‌های ویژه که به نقطه‌ٔ حساسی بخورد می‌تواند بسیار مخرب باشد. خلاصه این‌که با توجه به این‌ توان موشکی و برد موثر بالا که اسرائیل و بسیاری از کشورهای بالقوه متخاصم منطقه را در بر می‌گیرد هر گونه اقدام نظامی موثر علیه ایران می‌بایست پس از نابود کردن کامل توان موشکی ایران انجام بگیرد. اما با توجه به آن‌چه گفته شد، نابود کردن توان موشکی ایران به گونه‌ای که امکان شیلیک چند تا موشک را هم نداشته باشد مستلزم نابود کردن کلیه سکوهای پرتاب ثابت و متحرک ریز و درشت و همین‌طور کارخانه‌های تولید کننده قطعات ریز و درشت آن و همین‌طور کانال‌های ارتباطی نرم و سخت از مخابرات و مدیریت گرفته تا جاده‌های ارتباطی و غیره است. آن‌هم با سرعتی بسیار زیاد و به گونه‌ای کاملا غافل‌گیر کننده که امکان واکنش را به کمترین حد برساند.

این اولین دلیل برای این‌که حمله به ایران حتی اگر با هدف نابود کردن چند سایت هسته‌ای انجام شود نمی‌تواند محدود باشد، چون همین ماموریت به ظاهر ساده دقیقا مساوی است با نابود کردن کلیه توان دفاعی ایران که در سراسر کشور پراکنده است و اساسا امکان تفکیکش با زیرساخت‌های غیرنظامی هم وجود ندارد. ممکن است بگویید ایران احمق نیست و در وصورتی که به آن حمله شود واکنش موشکی نشان نخواهد داد. حرفی است متین، اما نکته‌اش این است که کشور متخاصم نمی‌تواند هرگز چنین ریسکی را بپذیرد و در نتیجه اطمینان حاصل خواهد کرد که ابتدا توان موشکی ایران را خنثی کرده و بعد به سایت‌های هسته‌ای حمله کند.

(۲) نفوذ ایران در کشورهای مختلف منطقه و امکان گسترده شدن دامنه جنگ به کشورهای دیگر

 ایران در کشورهای منطقه به خصوص سوریه، لبنان، عراق و افغانستان . غیره نفوذ دارد و این نفوذ کردن به صورت یک سیاست استراتژیک بازدارنده از سال‌ها پیش دنبال شده و رویش حسابی سرمایه‌گذاری کرده است. در صورت نیاز، ایران می‌تواند پتانسیل‌هایش را در این کشورها فعال کند و دامنه جنگ (کلاسیک یا غیرکلاسیک) را به سرعت گسترش دهد به گونه‌ای که امکان مهار زودگذر و کم‌ هزینه‌اش غیرممکن شود.

به این ترتیب حمله به ایران «باید» به گونه‌ای باشد که توان قدرت مرکزی در ایران را کاملا از آن بگیرد تا به این ترتیب قدرت هر گونه مانور در سطح منطقه‌ای را نیز از آن بگیرد. این به معنای این است که اولا توان نظامی کلاسیک ایران باید کاملا تضعیف شود و ثانیا قدرت مرکزی حاکمیت نیز به شدت کاهش یابد. اما برای کاهش توان نظامی کلاسیک ایران (که نیروی نظامی کلاسیک بزرگی دارد) یک حمله هوایی گسترده و طولانی لازم است و ضعیف کردن حکومت مرکزی هم مستلزم نابود کردن کلیه اهرم‌های مدیریت و خدمات کشور شامل دولت و همه نهادهای اجرایی و عملیاتی‌ حیاتی‌اش است. کاری که خود به خود به یک کمپین هوایی طولانی و شدید علیه هر آن‌چه امکان مدیریت به یک مدیر دهد احتیاج دارد.

(۳) تنگه هرمز که بخش قابل توجهی از نفت صادراتی جهان از آن عبور می‌کند در مجاورت ایران قرار دارد و آمریکا و متحدانش به هیچ عنوان نمی‌توانند ریسک بسته شدن تنگه هرمز بیشتر از چند روز را بپذیرند.

این هم یک دلیل دیگر که آمریکا و متحدانش باید مطمئن باشند که ایران فرصت و توان واکنش حتی در حدی که یک تنگه چند ده کیلومتری را مین‌گذاری کند نخواهد داشت. خود همین یک نکته نشان می‌دهد که هر گونه حمله به سایت‌های هسته‌ای ایران ابتدا باید توان موشکی و دریایی ایران را در خلیج فارس به کلی منهدم کند و کلیه خطوط تدارکاتی آن را نیز قطع کند. به خصوص که خلیج فارس آب‌راه نسبتا باریکی است و ناوگان آمریکا هم در آن قرار دارد که می‌تواند نسبت به حمله موشکی توسط قایق‌های تندرو آسیب‌پذیر باشد. خلاصه این‌که این‌ها یعنی بمباران کلیه مناطق ساحلی ایران و نابود ساختن کلیه تاسیسات نظامی و غیرنظامی ساحلی و همین طور کلیه معبرهای ارتباطی به این منطقه به صورت بسیار سریع و شدید باید اولین کاری باشد که علیه ایران انجام می‌شود.

(۴) پراکنده بودن تاسیسات هسته‌ای ایران و محافظت عالی از آن‌ها
سایت‌های هسته‌ای ایران متعدد و پراکنده هستند و به خوبی هم حفاظت می‌شوند (در بیشتر موارد زیرزمینی هستند) که این کار حمله موفقیت‌آمیز و نابودی آن‌ها در زمان کوتاه را دشوار یا حتی غیرممکن می‌کند.

چون تاسیسات هسته‌ای ایران پراکنده و محافظت شده هستند، حمله به آن‌ها مستلزم داشتن «خیال راحت» از موارد گفته شده است. کشور متخاصم فقط وقتی می‌تواند با خیال راحت به این تاسیسات حمله کند که مطمئن باشد (۱) ایران توانایی بستن تنگه هرمز را ندارد (۲) ایران امکان واکنش موشکی علیه اهداف مختلف در منطقه را ندارد (۳) حاکمیت مرکزی ایران به شدت ضعیف شده به گونه ای که امکان گسترش جنگ به خارج از ایران را ندارد.

همه این‌ها را همین‌طور سردستی و خلاصه نوشتم فقط برای این‌که تاکید و روشن کرده باشم که:

(۵) حمله به ایران با توجه به نکاتی که گفته شد توان نظامی و پشتیبانی لازم دارد که فقط از عهده آمریکا بر می‌آید. در نتیجه اسرائیل به تنهایی هرگز به ایران حمله نخواهد کرد. هر گونه سناریوی حمله به ایران بدون شک با بازی‌گری اصلی آمریکا باید باشد.

(۶) چیزی به نام «حمله محدود به ایران» دست کم در شرایط فعلی وجود ندارد و این تصور که ما در خانه‌هایمان بنشینیم و فردا در اخبار بخوانیم که چهار تا سایت نظامی یا هسته‌ای را زدند و تمام یک تصور بسیار ساده‌انگارانه و خطرناک است.

(۷) این را هم بگویم که همه آن‌چه گفته شد یک معنای دیگر هم دارد. حمله به کشوری با مختصات ایران در شرایط فعلی بسیار خطرناک و پرهزینه است. حتی برای قدرتی مانند آمریکا. دلیلش این نیست که آمریکا نمی‌تواند ایران را زیر و رو کند… خیر. دلیلش این است که زیر و رو کردن ایران در شرایط فعلی ریسک زیادی دارد و ممکن است پای قدرت‌های دیگر را به منطقه باز کند و به یک جنگ منطقه‌ای یا حتی جهانی تبدیل شود. درست به همین دلیل، حمله‌ای رخ نخواهد داد مگر بعد از تضعیف حساب شده ایران. این موضوع هم عمدتا به وسیله تحریم‌های مختلف اقتصادی و نظامی (و در کنار آن انجام عملیات سری برای ناپایدار سازی داخلی که بحث دیگری است) مهیا می‌شود. به همین ترتیب ایرانیان باید به دقت مراقب بحث‌های مربوط به تحریم باشند و حواسشان باشد که این تحریم‌ها اگر چه شرط کافی برای یک جنگ تمام و عیار و ویران‌گر علیه ایران نیست اما «مسلما» یک شرط لازم برای آن هست. به این ترتیب برای جلوگیری از خطر جنگ بهترین روش این است که به هیچ عنوان اجازه ندهیم «شرط لازم» آن‌ یعنی تحریم‌های روز افزون و فلج کننده علیه ایران تحقق یابد. به هیچ عنوان گول کسانی که می‌گویند «ما با جنگ مخالفیم اما تحریم برای فشار آوردن به حکومت ایران خوب است» را نخوریم. به هیچ عنوان. به هیچ عنوان. به هیچ عنوان. این وظیفه تاریخی همه ماست که امروز تمام قد با هر گونه تحریم و اعمال فشار بر ایران که جاده را برای عملیات ویران‌گر بعدی صاف می‌کند مخالفت کنیم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران

این تحلیل‌ از استراتفور را حدود دو سال پیش در سه قسمت ترجمه و منتشر کرده بودم. خیلی از مفاهیمی که در آن ذکر شده مبنایی هستند و به جغرافیای سیاسی منطقه باز می‌گردند و در نتیجه هنوز قابل ملاحظه‌اند. در این تحلیل گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان بررسی شده است (با توجه به اوضاع همان موقع یعنی اواخر سال ۲۰۰۹). با توجه به اهمیت این بحث و این‌که این روزها مجددا مطرح شده است، مجددا آن‌را منتشر می‌کنم. هنگام خواندن توجه کنید که مطلب حدود دو سال پیش نوشته شده است. کدام‌یک از نکته‌های اشاره شده در این تحلیل امروز بیشتر قابل لمس هستند؟ کدام‌یک کمتر؟

بحث عمومی درباره‌ی حمله‌ی احتمالی به تاسسیات هسته‌ای ایران دوباره در حال اوج گرفتن است. این موضوع تازه‌ای نیست و قبلا هم رخ داده است. در موارد متعدد، نشت اطلاعات محرمانه درباره‌ی احتمال حمله‌ی هوایی به ایران، جو عمومی را به سمت جنگ قریب‌الوقوع برده بوده است. این نوع نشت‌های اطلاعاتی معمولا همزمان با ابتکارعمل‌های دیپلماتیک صورت می‌گرفت و هدف اصلی آن‌ها ترساندن ایرانی‌ها بود تا شرایط برای توافق‌های مناسب با خواست آمریکا و اسرائیل فراهم‌تر شود. این نوع روی‌کردهای دیپلماتیک بارها شکست خورده‌‌اند، بنابراین عقلانی خواهد بود اگر این موج روزافزون [درباره‌ی خطر جنگ] را مرتبط با تحریم‌ها و تلاش برای افزایش فشار بر ایران به منظور تغییر سیاست (policy shift) یا بهره‌برداری از اختلافات درونی رژیم سیاسی ببینیم.

اولین برداشت ما [استراتفور] این بود که به بحث‌های جنگ بی‌اعتنایی کنیم و آن‌‌ها را صرفا دور جدیدی از جنگ روانی علیه ایران بدانیم. جنگ روانی‌ای که این بار از اسرائیل منشاء گرفته است. بیشتر گزارش‌ها از قریب‌الوقوع بودن حمله‌ی اسرائیل به ایران می‌گویند. از نظرگاه جنگ‌افزار روانی (psychological-warfare)‌، این یک رویه‌ی پلیس خوب، پلیس بد (good-cop/bad-cop routine) است. اسرائیلی‌ها نقش یک سگ هار و دیوانه را بازی می‌کنند که به سختی توسط آمریکایی‌های عاقل‌تر مهار شده است و آمریکایی‌ها به کمک واسطه‌هایی به ایرانی‌ها فشار می‌آورند که امتیازهایی بدهند و از جنگ پرهیز کنند. همان‌طور که قبلا گفتیم، این وضعیتی است که تا این لحظه بارها تکرار شده است و البته بی‌نتیجه بوده است.

در عرصه‌ی تجسس و کار اطلاعاتی (intelligence) بزرگ‌ترین گناه دست روی دست گذشتن و قناعت کردن به تحلیل‌های روتین است. این باور که چون اتفاقی قبلا چندین بار رخ داده است (یا رخ نداده است) پس این‌بار هم رخ می‌دهد (یا نمی‌دهد). اما بهتر است که هر بار وضعیت را با در نظر گرفتن اطلاعات و سنجه‌های جدید به دقت مورد ارزیابی قرار داد و از دنبال کردن پیش‌فرض‌های به ظاهر درست پرهیز کرد. به صورت تناقض‌واری، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که همین دور جدید بحث‌های جنگ ممکن است به این نیت اوج گرفته باشد که ایرانی‌ها را متقاعد کند جنگی درکار نیست [و مثل قبل‌ها فقط تهدید روانی است] در حالی که عملیات جنگ به صورت نهانی در جریان باشد. در واقع ممکن است حمله‌‌ی نظامی به ایران قریب‌الوقوع باشد، اما به هر حال اطلاعاتی که در معرض عموم قرار دارد نه آن‌را تایید می‌کند و نه احتمالش را رد می‌کند.

تاریخ‌چه‌ی ارزیابی وضعیت حمله‌ی نظامی ایران

ارزیابی استراتفور از احتمال وقوع جنگ در ایران تا امروز سه مرحله را طی کرده است:

تا قبل از جولای 2009 (تابستان 88)، موضع استراتفور این بود که اگر چه ایران در تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای است، اما میزان پیشرفت این روند را نمی‌تواند از روی مقدار اورانیوم غنی‌سازی شده حدس زد. ساخت یک سلاح هسته‌ای، علاوه بر انفجار آزمایشی زیرزمینی،  نیاز به فن‌آوری‌های پیچیده‌ای برای کوچک کردن حجم و وزن و افزایش استحکام دارد. علاوه بر آن سلاح هسته‌ای نیازمند سیستم بسیار قابل اعتماد حمل (delivery system) که بتواند سلاح هسته‌ای را به هدف برساند خواهد بود. به نظر ما، ایران اگر چه ممکن است در حال نزدیک شدن به ساخت یک سلاح‌ آزمایشی باشد، اما فاصله‌ی زیادی با توسعه‌ی سیستم حمل سلاح دارد. بنابراین ما بحث جنگ را در آن زمان مردود دانستیم و چنین استدلال کردیم که فشار معنی‌دار کافی‌ای برای حمله به ایران وجود نداشت.

اما ما نگرش فوق را در جولای 2009، به دنبال انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران و تظاهرات و ناآرامی‌های بعد از آن، اصلاح کردیم. ما اگر چه اهمیت این تظاهرات را کم دانستیم [از نظر به خطر انداختن سیستم سیاسی حاکم] اما متوجه شکل‌گیری همکاری نزدیک بین ایران و روسیه شدیم. بنابراین این‌طور به نظر می‌رسید که هیچ تحریم موثری نمی‌توان علیه ایران اعمال کرد و منتظر نتیجه‌ی تحریم‌ها شدن بی‌فایده است و در نتیجه احتمال حمله‌ی نظامی به ایران افزایش یافت. اما حمایت روسیه از ایران نیز افت کرد و ما مجددا به تحلیل قبلی خود بازگشتیم [یعنی غیرمحتمل دانستن حمله به ایران] و تحلیل خود را با ارزیابی پاسخ‌های بالقوه‌ی ایران در مقابل حمله‌ی هوایی تکمیل کردیم. ما به سه پاسخ بالقوه‌ی ایران اشاره کردیم: فعال کردن گروه‌های شبه‌نظامی شیعه (به صورت شاخص حزب‌الله لبنان)، ایجاد بحران و آشوب در عراق و بستن تنگه‌ی هرمز که 45 درصد صادرات نفت جهان از آن عبور می‌کند. از بین این سه گزینه‌، آخرین گزینه بیش از همه جدی و خطرناک است. ایجاد اختلال در صادرات نفت از کشورهای منطقه‌ی خلیج فارس می‌تواند بهای نفت را به صورت چشم‌گیری بالا ببرد که قطعا روند آرام بهبود یافتن اقتصاد جهانی را دچار اخلال خواهد کرد. ایران این گزینه را دارد که دنیا را به یک رکود جهانی یا وضعیتی بدتر سوق دهد.

درباره‌ی این‌که آیا ایران از این گزینه [بستن تنگه‌ی هرمز] استفاده می‌کند یا خیر و همین‌طور این که آیا نیروی دریایی آمریکا می‌تواند به سرعت مین‌های دریایی را از تنگه‌ی هرمز جمع کند یا نه بحث‌های مفصلی در جریان بوده است. به احتمال زیاد، دولت ایران برای بقای خود نمی‌تواند نسبت به تهاجم به ایران بی‌تفاوت بماند و باید به شیوه‌ای حمله‌ی هوایی به این کشور را پاسخ‌ دهد. از طرف دیگر درس تاریخی دردناکی هم وجود دارد که می‌گوید اعتماد به نفس یک ارتش لزوما نمی‌تواند منجر به موفق بودن آن شود. پس حتی در خوشبینانه‌ترین حالت، این احتمال وجود دارد که ایرانی‌ها موفق شوند تنگه‌ی هرمز را مسدود کنند و این به معنای عواقب ویران‌گر اقتصادی در سطح جهان خواهد بود. احتمال موفقیت ایرانی‌ها در بستن تنگه‌ی هرمز ناشناخته است و در نتیجه مواجه شدن با آن ریسک بسیار بزرگی دارد که به اعتقاد ما پذیرفتن آن از توان آمریکا خارج است، به خصوص که سایر پاسخ‌های ایران را هم به این سناریو اضافه کنیم. بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم که ایالات متحده‌ی آمریکا به ایران حمله نمی‌کند.

ما در این‌که اسرائیل هرگز به تنهایی به ایران حمله نمی‌کند تردیدی نداشته‌ایم. اولا در مقایسه با آمریکایی‌ها، احتمال موفقیت اسرائیلی‌ها با توجه به اندازه‌‌ی قوا و فاصله‌ی جغرافیایی از ایران و این نکته که باید از حریم هوایی ترکیه، عراق یا عربستان سعودی عبور کنند، بسیار کمتر است. از این مهم‌تر، اسرائیل توان مهار کردن عواقب چنین حمله‌ای را ندارد، یعنی هرگونه اقدام نظامی از سوی اسرائیل، باید با هماهنگی با آمریکا انجام شود تا این کشور بتواند به موقع تجهیزات و نیروهای مین‌روبی، ضد زیردریایی و ضد موشکی خود را آماده و مستقر کند. در واقع اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران بدون هماهنگی کامل با آمریکا می‌تواند منجر به کلید خوردن بحران اقتصادی در سطح جهان شود که اسرائیل به هیچ‌وجه نمی‌تواند عواقب سیاسی آن را کنترل کند. بنابراین ما نتیجه گرفتیم که حمله‌ی هوایی اسرائیل به ایران بدون دخالت آمریکا، بسیار دور از ذهن است.

ارزیابی جدید از احتمال حمله‌ی نظامی به ایران

بر اساس دیدگاه فعلی ما، در اختیار داشتن مقدار کافی اورانیوم غنی‌شده برای ساخت سلاح هسته‌ای، به معنای آن نیست که ایرانی‌ها به ساختن سلاح هسته‌ای نزدیک هستند. به علاوه، خطر‌هایی که در ذات حمله‌ی هوایی علیه‌ی تاسیسات هسته‌ای ایران مستتر است از مزایای آن بیشتر است، حتی اگر تصور کنیم که کل صنایع هسته‌ای ایران با یک حمله‌ی هوایی منهدم می‌شوند (نتیجه‌ای که در خوش‌بینانه‌ترین حالت هم قطعی نیست). علاوه بر این ممکن است بسیاری از پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی توانایی‌های نظامی آمریکا یا ایران نادقیق باشد. مثلا ممکن است این باور که آمریکایی‌ها به راحتی می‌توانند تهدید مین‌های دریایی را مهار کنند یا تصورات ما از میزان توسعه‌یافتگی سلاح‌های ایران درست نباشد. به همین علت، محاسبات مبهم و غبارآلود می‌شوند و تحلیل‌گران ممکن است این‌طور نتیجه بگیرند که دور جدید تهدیدها علیه ایران، فقط لاف‌زنی‌های سیاسی توسط دولت‌های درگیر است.

اما نکته‌ی بسیار مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور داشت. واقعیت این است که فارغ از نوع پاسخ ایران در برابر تهدیدها، نابود کردن توانایی‌های هسته‌ای آن چالش‌های استراتژیکی که این کشور ایجاد کرده را از بین نخواهد برد. ایران (به غیر از آمریکا) بزرگ‌ترین ارتش در منطقه‌ی خلیج فارس را دارد و آمریکا نیز مشغول عقب‌نشینی از عراق است که توانایی این کشور در مهارکردن ایران را کاهش می‌دهد. بنابراین، حمله‌ی هوایی موضعی به تاسیسات هسته‌ای ایران (surgical strike) همراه با ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از عراق، منطقه‌ی خلیج فارس را با یک بحران استراتژیک عمیق مواجه خواهد کرد.

[برخلاف تصور معمول] کشوری که بیشترین دغدغه‌ را نسبت به ایران دارد اسرائیل نیست، بلکه عربستان سعودی است. سعودی‌ها نتیجه‌ی آخرین عدم‌تعادل قدرت (imbalance) در منطقه را هنوز به خاطر می‌آورند، هنگامی که عراق بعد از صلح با ایران به کویت حمله کرد و این امکان را به وجود آورد که به مناطق نفت‌خیز واقع در شمال شرق عربستان سعودی حمله کند. در آن زمان، آمریکا دخالت کرد [و مانع از ادامه‌ی اشغال و تهدیدهای بیشتر از سوی عراق شد] اما با توجه به عقب‌نشینی فعلی نیروهای‌ آمریکا از عراق، ممکن است دخالت نظامی جدید (بلافاصله همزمان با عقب‌نشینی) از نظر سیاسی دشوار باشد، مگر این‌که تهدیدها علیه آمریکا بسیار واضح باشد.علاوه بر این، ایران از نظر نظامی این قابلیت را دارد که برخلاف صدام حسین که در پی حمله به کویت در این کشور توقف کرد [در واقع با این‌کار به سعودی‌ها هدیه‌ی زمان را داد]، از این کشور عبور کرده و بدون وقفه تهاجم را به سمت عربستان ادامه دهد.

البته در شرایط واقعی برای بهره‌برداری از مزایای چنین اقدامی، لازم نیست ایرانی‌ها دست به عملیات نظامی‌ علیه عربستان سعودی بزنند.  نفس عدم توازن قوا در منطقه‌ی خلیج‌فارس [به سود ایران] می‌تواند سعودی‌ها و دیگران را به یافتن روش‌های سیاسی‌ای برای مهار ایران ترغیب کند. سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارسی لزوما با اشغال نظامی حاصل نمی‌شود، همان‌گونه که آمریکایی‌ها در چهل سال اخیر نشان داده‌اند می‌توان بدون اشغال مستقیم نظامی، این منطقه را به صورت موثری تحت کنترل داشت. داشتن «توانایی» اجرای چنین عملیاتی، برای سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارس کافی است.

در نتیجه در مقایسه با اسرائیلی‌ها، سعودی‌ها به مراتب بی‌سر و صداتر و در عین حال عجولانه‌تر از آمریکا خواسته‌اند تا در مورد ایران چاره‌ای بیاندیشد. سعودی‌ها قطعا مایل به خروج آمریکا از عراق نیستند. آن‌ها خواستار ادامه‌ی حضور نظامی آمریکا در عراق هستند چون اولا این حضور را به عنوان عامل بازدارنده‌ی ایران می‌بینند و ثانیا این حضور گسترده‌ی نظامی خارج از مرزهای عربستان واقع می‌شود. واضح است که سعودی‌ها از تلاش‌های هسته‌ای ایران خشنود نیستند، اما آن‌ها تهدید کلاسیک یا هسته‌ای را اجزاء یک تهدید واحد می‌بینند. به عبارت دیگر، از بین رفتن تعادل قدرت بین ایران-عراق [در اثر حمله‌ی آمریکا] شبه جزیره‌ی عربستان را در موقعیت آسیب‌پذیری قرار داده است.

چند هفته‌ی پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد-حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت، ناگهان در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

مهار شدن نفوذ ایران بر حزب‌الله

چند هفته پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله ناگهان بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

حذف اهرم ایران در تنگه‌ی هرمز

همان‌طور که قبلا هم گفتیم، ابتکار عمل ایران در پاسخ به حمله‌ی احتمالی آمریکا به سه مورد اصلی خلاصه می‌شود. یکی حزب‌الله لبنان است که از دید آمریکایی‌ها ضعیف‌ترین گزینه‌ی ایران محسوب می‌شود. دو گزینه‌ی دیگر عراق و تنگه‌ی هرمز هستند. اگر عراقی‌ها بتوانند دولتی تشکیل دهند که به طور نسبی بتواند جناح‌های طرف‌دار ایران را مهار کند (شبیه آن‌چه به صورت مقدماتی در مورد حزب‌الله در لبنان انجام شده است) گزینه‌ی دوم ایران در پاسخ‌گویی به آمریکا نیز تضعیف خواهد شد. در این صورت فقط موضوع اصلی باقی می‌ماند: تنگه‌ی هرمز.

مشکل آمریکا در تنگه‌ی هرمز این است که این کشور نمی‌تواند هیچ‌ ریسکی را در این منطقه بپذیرد. تنها راه کنترل کامل ریسک، نابود کردن کامل توانایی‌های دریایی ایران قبل از اقدام هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای این کشور است. از آن‌جا که بسیاری از تجهیزات مین‌گذاری ایران قایق‌های کوچک هستند،‌ نابود کردن توان دریایی ایران به معنای حمله‌ی هوایی گسترده و عملیات ویژه علیه بنادر ایران خواهد بود تا بتواند  همه چیز شامل کلیه‌ی قایق‌ها و شناورهایی که بتوانند مین‌گذاری کنند، همه‌ی انبارهای مین، تاسیسات پدافند موشکی ضدکشتی، زیردریایی‌ها و هواپیماها را به طور کامل نابود کند. به زبان ساده، همه‌ی ساختمان‌ها و سازه‌های کاربردی تا شعاع چندین کیلومتر از هر بندر باید منهدم شود. آمریکا نمی‌تواند کنترل ریسک مربوط به تنگه‌ی هرمز را به بعد از حمله به تاسیسات هسته‌ای موکول کند. در نتیجه در صورت تصمیم به تهاجم، حتما می‌بایست قبل از حمله به تاسیسات هسته‌ای به موضوع تنگه‌ی هرمز بپردازد و خسارتی که به توان نظامی ایران وارد می‌کند نیز می‌بایست بسیار چشم‌گیر و گسترده باشد.

این استراتژی دو سود برای آمریکا خواهد داشت. اول این‌که تاسیسات هسته‌ای جایی نمی‌روند. نابود کردن تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم و یا تولید سلاح نسبت به نابود کردن اورانیومی که تا این لحظه غنی شده است اولویت دارد و بخش بزرگی از این تاسیسات بعد از حمله به تاسیسات دریایی ایران جا به جا نخواهند شد. بی‌شک پرسنل کلیدی از این سایت‌ها فرار خواهند کرد، اما در صورت «حمله‌ی اول» (first strike) به تاسیسات هسته‌ای هم به هر حال پرسنل کلیدی و دانشمندان هسته‌ای در همان چند دقیقه‌ی اول مناطق خطر را تخلیه می‌کردند. با وجودی که توان تهاجمی نیروی هوایی آمریکا خوب است، اما نمی‌تواند به صدها هدف هم‌زمان حمله کند و در نتیجه ایران به هر حال فرصت کافی برای تخلیه‌ی نیروهای کلیدی را خواهد داشت. در نتیجه حمله‌ی اول به تاسیسات هسته‌ای چندان مزیتی نسبت به حمله به آن‌ها بعد از نابود کردن توان دریایی ایران نخواهد داشت.

اما مزیت دوم. حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران،‌ مشکل زیربنایی‌تر آمریکا با ایران که قدرت نظامی این کشور در منطقه است را حل نمی‌کند. اما در صورت اجرای سناریوی گفته شده، آمریکا به ناچار به مراکز فرماندهی نظامی، تاسیسات و تجهیزات دفاعی و تهاجمی هوایی (نیروی هوایی) و همین‌طور توان دریایی ایران (نیروی دریایی) حمله خواهد کرد. به دنبال چنین تهاجمی، حمله به تاسیسات هسته‌ای انجام خواهد شد که می‌تواند به یک عملیات طولانی‌ هوایی علیه نیروهای زمینی ایران نیز تعمیم یابد.

آمریکا در به دست آوردن سلطه‌ی هوایی و تهاجم به نیروهای نظامی کلاسیک بسیار خوب عمل می‌کند (مثلا یوگوسلاوی 1999). توانایی‌های هوایی استراتژیک این کشور بسیار بالاست و برخلاف بیشتر قسمت‌های ارتش آمریکا که در نقاط مختلف جهان درگیر هستند، در حاضر چندان  درگیر و تحت فشار نیست. آمریکا نیروی هوایی قابل توجهی در منطقه دارد که همراه با تیم‌های عملیات ویژه که برای نفوذ کردن، هدف گرفتن، گریختن و تجسس ماهواره‌آی آموزش دیده‌اند در اطراف ایران مستقر هستند. برای آمریکا، حمله هوایی به نیروهای نظامی کلاسیک ایران به مراتب راحت‌تر از کاری است که در افغانستان کرد. چنین حمله‌ای، نه نیاز به حضور نیروهای زمینی دارد و نه اصولا احتیاجی به پیاده کردن سرباز در خاک ایران وجود دارد. اجرای یک عملیات گسترده‌  هوایی و بمباران کامل مراکز یاد شده برای رسیدن به هدف آمریکا کافی است. هدف اصلی چنین حمله‌ای تضعیف رژیم سیاسی در ایران است، اما چنان‌چه منجر به تغییر رژیم سیاسی هم شود نتیجه‌ی مطلوب‌تری برای آمریکا حاصل شده است.

این استراتژی (حمله به توان دریایی ایران و بعد حمله به تاسیسات هسته‌ای) تنها گزینه‌ی نظامی‌ای است که می‌تواند منجر به نابودسازی توانایی‌های هسته‌ای ایران شده و در عین حال مانع از پاسخ ایران گردد. چنین حمله‌ای توان نظامی کلاسیک ایران را نابود خواهد کرد و به تهدیدهای کوتاه‌مدت این کشور علیه شبه‌جزیره‌ی عربستان خاتمه خواهد داد. چنین حمله‌ای، در صورتی که به خوبی اجرا شود، بدترین سناریو برای ایران خواهد بود و به نظر ما، تنها روشی است که حمله‌ی گسترده‌ی هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای ایران قابل اجراست.

همان‌طور که سلطه‌ی ایران در خلیج‌ فارس، به توانایی این کشور در اجرای عملیات نظامی مربوط می‌شود و نه این‌که چنین عملیاتی واقعا انجام شود، عکس آن نیز صادق است. صرف وجود توانایی و اراده‌‌ی کافی برای اجرای عملیات گسترده‌ی نظامی علیه ایران کافی است تا محاسبات و تصمیم‌گیری‌ ایرانی‌ها را شکل دهد. تا وقتی که تهدیدها مترکز بر تاسیسات هسته‌ای ایران باشد و توان نظامی کلاسیک ایران دست نخورده باقی بماند و دست تصمیم‌گیرندگان را در پاسخ‌گویی باز، ایرانی‌ها استراتژی خود را تغییر نخواهند داد. اما وقتی که گزینه‌های متقابل ایران یکی پس از دیگری حذف شوند و کلیت توان نظامی این کشور در معرض ریسک قرار بگیرد، ایران باید محاسبات خود را عوض کند.

در این سناریو، اسرائیل بازیگری حاشیه‌ای و آمریکا تنها بازی‌گر اصلی میدان خواهند بود. آمریکا احتمالا فقط به خاطر موضوع هسته‌ای به ایران حمله نخواهد کرد. جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران موضوع چندان مهمی برای آمریکا نیست. موضوع مهم برای آمریکا، ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهایش از عراق و توان نظامی کلاسیک ایران است. طبعا نابود کردن تاسیسات هسته‌ای ایران یک مزیت اضافه‌ی چنین حمله‌ای است.

با توجه به دخالت سعودی‌ها در سیاست لبنان، چنین سیاستی نیازمند تغییرات اساسی در عراق است: تشکیل سریع دولت و محدود کردن نفوذ ایران د رعراق. نکته‌ی جالب این است که ما اخیرا از بیانات اخیر مقامات دولتی [آمریکا] این‌طور برداشت کرده‌ایم که از نفوذ ایران در عراق واقعا هم به شدت کاسته شده است. این موضوع در حال حاضر چندان واضح به نظر نمی‌رسد و تا حدی آمیخته با پروپاگانداست، اما در صورت عینیت یافتن گزینه‌های تهاجمی آمریکا علیه ایران جدی‌تر خواهند بود.

تنش‌های داخلی در تهران

در این وضعیت، ما انتظار داریم که شاهد بازنگری ایرانی‌ها در مواضع‌شان باشیم و برخی از روحانیان حاضر در عرصه‌ی سیاسی ایران شرایط متغیر پیش آمده در لبنان را به موجی علیه رئیس‌جمهور تبدیل کنند. در واقع نشانه‌های تنش‌های داخلی هم به چشم می‌خورد که اگر چه هدف نهایی آن برای ما روشن نیست، اما روند آن در حال شدت گرفتن است.

ساخت سیاسی حاکم بر ایران نگران تحریم‌ها نیست و نابود شدن توان هسته‌ای ایران را هم موضوعی ناخوشایند ولی نه چندان حیاتی تلقی می‌کند. اما نابود شدن توان نظامی کلاسیک ایران، نه تنها اهداف منطقه‌ای بلکه پایداری داخلی سیستم حاکم را نیز به خطر خواهد انداخت. این موضوعی نیست که ساخت سیاسی بتواند تحت هیچ شرایطی بپذیرد و در نتیجه در صورت واقعی بودن تهدیدها مجبور به تغییر استراتژی خواهد شد.

از دید ایرانی‌ها (و همین‌طور از دید ما) نیت‌های‌ واشنگتن شفاف نیست. اما با در نظر گرفتن:

  • موضع دولت آمریکا مبنی بر ضرورت خروج از عراق
  • فشار سعودی‌ها بر آمریکا برای ماندن در عراق مادامی که ایران تهدید نیرومندی به شما می‌رود
  • حرکت سعودی‌ها به سمت حزب‌الله برای ایجاد فاصله بین سوریه و ایران
  • فشار اسرائیل بر آمریکا برای حل کردن تهدیدهای هسته‌ای ایران

کم‌کم پازل تشکیل دهنده‌ی استراتژی نوین آمریکا در منطقه حل می‌شود. ایرانی‌ها بدون شک نگران هستند و صرف وجود تهدیدهای جدی در استراتژی جدید آمریکا ممکن است باعث تغییر مواضع‌شان شود. در غیر این‌صورت، منطق و ملاحضات [ژئوپولیتیک] حکم می‌کند که راه‌حل گسترده‌تری برای حل مشکلی که توان نظامی ایران ایجاد کرده است اتخاذ شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسانی هزینهٔ تغییر برای رسیدن به ایرانی بهتر را پرداخت می‌کنند؟

زیر نوشتهٔ قبلی‌‌ام که درآن با نشان دادن فاجعهٔ تحریم‌های عراق از دلسوزان برای ایران خواسته بودم تحریم، تحدید و تهدید ایران را محکوم کنند، دوستی کامنت گذاشته که :

ببین آقا! اصلا موضوع این نیست که تحریم ها چقدر هزینه دارد! موضوع این است که کسانی که شما بهشان می گویید بی عقل بی شرف، می فهمند که تحریم ها به مردم فشار می آورد. موضوع میزان هزینه ایست که برای تغییر باید پرداخت. البته شما خواهان تغییری نیستید ولی کسی که آرزوی ایرانی بهتر را دارد برایش این هزینه ها مهم نیست. چه کار باید کرد؟ انقلاب خونین که هزینه بیشتری دارد. حمله خارجی هم همینطور. اصلاحات هم با وضع کنونی ممکن نیست و سرکوب میشود. باید هزینه داد. این موضوع بدیهی ترین اصل برای هر تغییری ست. ‏

می‌خواستم به این دوست عزیز پیشنهاد کنم که حالا که شما برای رسیدن به ایرانی بهتر حاضرید هزینه‌ پرداخت کنید (تا حدی که نسبت به موارد گفته شده تحریم، تحدید و تهدید ایران موضع ملایم دارید) می‌توانید داوطلب کمک برای پاکسازی میدان‌های مین شوید که هنوز در منطقه‌های وسیعی از ایران هستند. به شما اطمینان می‌دهم ایران بدون این‌ مین‌ها بسیار ایران بهتری خواهد بود. جالب است بدانید که آدم‌های بسیاری در همین ایران خودمان مثل شما فکر می‌کنند و حاضرند برای رسیدن به ایرانی بهتر جانشان را به خطر بیاندازند. نمونه‌اش آقای عبدالرضا قربانعلی:

شهید «عبدالرضا قربانعلی» از بازنشستگان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در دوران دفاع مقدس که مدت ۶ سال در مناطق آلوده به مین مناطق جنگی در استان‌های کرمانشاه و خوزستان فعالیت کرده بود، امروز در حین انجام کار بر اثر انفجار یک «مین ضد تانک» به جا مانده از دوران دفاع مقدس در منطقه «چزابه» اهواز به درجه شهادت رسید. 

«عبدالرضا قربانعلی» مسئول کل تیم‌های نظارت مین‌برداری جنوب کشور ساعتی پیش در منطقه چزابه اهواز به شهادت رسید.

شهید «عبدالرضا قربانعلی» از بازنشستگان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در دوران دفاع مقدس بود که مدت ۶ سال در مناطق آلوده به مین مناطق جنگی در استان‌های کرمانشاه و خوزستان فعالیت کرده است.

به گزارش فارس، وی که ۵۵ بهار زندگی را پشت سر گذاشته است، ساعتی پیش در حین انجام کار بر اثر انفجار یک «مین ضد تانک» به جا مانده از دوران دفاع مقدس در منطقه «چزابه» اهواز به درجه شهادت رسید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اولین شبکهٔ خصوصی تلویزیونی در ایران

شما را نمی‌دانم، اما خواندن این خبر زیاد مرا متعجب نکرد:

با تصویب نهایی مجوز آغاز به کار شبکه موسیقی «ایرانیان» از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به نظر می رسد تریبون دار شدن خواننده های داخلی باعث کساد شدن روز افزون کار خواننده های آن ور آبی و به خصوص لس آنجلسی شود. این شبکه که به طور کامل از سوی بخش خصوصی اداره خواهد شد قرار است ویترینی برای ارائه آثار مجاز خواننده های داخلی شود تا هنرمندان داخل کشور بالاخره به آرزوی چندین و چند ساله شان برسند و بتوانند از شبکه ای رسمی و مجاز آثارشان را به مخاطبان داخلی و خارجی معرفی کنند. «ایرانیان» با وجود کسب مجوز نهایی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مرحله پیش تولید برنامه هایش قرار دارد و پیش بینی می شود تا سه ماه آینده بصورت رسمی آغاز به کار کند.

چرا تعجب نکردم؟‌ چون برایم بدیهی است که تحولات اجتماعی‌ای که شاهد آن هستیم باید به نوعی در ساختار سیاسی ایران منعکس شود. در صورتی که اولین شبکهٔ تلویزیونی خصوصی (آن‌هم در زمینهٔ‌ موسیقی!) در ایران راه‌اندازی شود یک اتفاق مهم تاریخی، اما کاملا منطقی و قابل پیش‌بینی در همین راستا خواهد بود. مساله دیگر به یک انتخاب ساده باز نمی‌گردد، بلکه ساخت سیاسی برای «بقاء خود» باید به نوعی به انحصار رسانه‌ای موجود در زمینهٔ‌ تلویزیون که از یک سو توسط رسانه‌های حکومتی و از سوی دیگر توسط رسانه‌های ماهواره‌ای ایجاد شده پایان دهد.

.

نکته: چرا اغلب سرویس‌های خبری فارسی‌زبان خارج از کشور، این خبر مهم را منتشر نکرده‌اند؟ مایهٔ شرم‌ساری است که بیشتر این رسانه‌ها این‌طور در پوشش دادن اخبار «مثبت»‌ و «امیدوار کننده» مربوط به ایران تعلل می‌کنند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اعتصاب غذا کردن یا نکردن: مساله اصلی این نیست

چندی است که می‌خواهم درباره خبرهای غم‌انگیز درگذشت «ه» و «ه» یعنی هاله سحابی و هدی صابر و اعتصاب غذای چندین نفر از زندانیان سیاسی بنویسم. اما دستم به نوشتن نمی‌رود. هر چه می‌نویسم یا بی‌معنا می‌نماید یا فاقد حس همذات‌پنداری واقعی است و در نتیجه تصنعی و شعارگونه است. این است که نمی‌توانم بنویسم. بعد زمان می‌گذرد و می‌بینم چندین روز گذشته و هیچ ننوشته‌ام و باز احساس گناه می‌کنم که چرا نسبت به چنین رویداد مهمی ساکت (ولی نه بی‌تفاوت) مانده‌ام.

آیا من هرگز در زندان بوده‌ام؟ آیا هرگز می‌توانم موقعیت فردی که از سر یاس یا ایمان چنین تصمیمی می‌گیرد را درک کنم؟ آیا باید از اعتصاب‌ غذای آن‌ها حمایت کنم؟ هر کار که کنم و هر موضعی که اتخاذ کنم دچار نوعی پارادوکس می‌شوم. از اعتصاب غذای این افراد حمایت کنم که اهدافشان محقق شود به قیمت نابودی تن و جانشان؟ هرگز. حرکت و تصمیم‌شان را محکوم کنم به خاطر این‌که حق ندارند به خودشان آسیب برسانند حتی اگر در شرایط تاریک و یاس‌آلودی قرار گرفته باشند و این آخرین روش برای اعلام خواسته‌شان باشد؟ هرگز. سکوت کنم و هیچ واکنشی نشان ندهم انگار نه انگار چند انسان از سر ناچاری و به خاطر رساندن صدایشان به گوش خلایق جانشان را کف دستشان گذاشته‌اند؟ هرگز.

این‌جا به خوبی این سرگیجه را که ما ناظران از حاشیه‌های امن خود به آن دچاریم توضیح می‌دهد. دغدغه من یک دغدغه تجملاتی و یک مشکل از سر بی‌مشکلی است. تا وقتی که این دغدغه در حد تجمل و بی‌مشکلی باقی بماند چاره‌ای ندارم جز این‌که بایستم به احترام تصمیم این افراد برای بیان خواسته‌هایشان. کاری که این دوستان انجام می‌دهند نه قابل تایید است و نه قابل رد. یک تصمیم گروهی است که تک تک این افراد به صورت جداگانه و فردی اتخاذ کرده‌اند. هر تصمیمی که بگیرند به یکسان محترم است. اگر اعتصاب غذا نکنند یا اعتصاب غذا بکنند و اعتصابشان را یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا تا لحظه مرگ ادامه دهند به اندازه یکسانی قابل احترام است، اگر چه مشخص است که درجه سختی این تصمیم‌ها برای آن افراد یکسان نیست. در واقع مساله اصلی در این‌جا این نیست که باید از اعتصاب غذا حمایت کنیم یا نکنیم چرا که هر دوی این تصمیم‌ها به یک اندازه قابل احترام هستند. مساله اصلی محکوم کردن این واقعیت است که چرا اصولا باید کسی به جرم انتقاد از ساخت سیاسی کشورش در زندان باشد؟ چرا اصولا باید مفهومی به نام زندانی سیاسی مصداق عینی داشته باشد؟

پس:

به احترام همه زندانیان سیاسی که تصمیم گرفتند اعتصاب غذا نکنند و به احترام همه زندانیان سیاسی که تصمیم گرفتند اعتصاب غذا کنند و  به احترام همه زندانیان سیاسی در ایران از جای خود بلند می‌شوم و همان‌طور که ایستاده‌ام این پست را می‌نویسم و منتشر می‌کنم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا انتخاب معناداری وجود دارد و در آن صورت انتخاب شما کدام است؟

با توجه به وقایع اخیر نکته‌های زیر را در نظر بگیرید:

1- پایان غیررسمی جنبش سبز

اجازه دهید از این بحث تاریخی که حرکت اعتراضی بخش‌هایی از مردم بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر چه ماهیتی داشت و آیا جنبش بود یا نبود یا غیره بگذریم و موضوعی مهم‌تر را مد نظر داشته باشیم: «جنبش سبز»‌ پایان یافته است. بدون شک پایان جنبش سبز به معنای پایان حرکت‌های اعتراضی و یا شکل‌گیری یا تحول اپوزیسیون داخلی یا خارجی نیست، بلکه فقط به این معناست که جنبش سبز حتی با همان تعاریف غیرصلب خویش دیگر وجود ندارد و البته ما می‌توانیم در فضای مجازی تا سال‌ها دربارهٔ اقتدار و بزرگی‌اش صحبت کنیم.

2- پارادایم سی ساله: «دین سیاسی» در ایران

اگر بخواهیم یکی از وجوه مهم (شاید مهم‌ترین وجه) جمهوری اسلامی ایران را متمایز کنیم تلاش برای برقراری یک «حکومت دینی و امروزی» است. جمهوری اسلامی «می‌خواسته است» و «می‌خواهد» دینی باشد و مدرن باشد و البته این استراتژی «دین سیاسی» به شکل‌های مختلف از زبان اصول‌گرایان یا اصلاح‌طلبان روایت شده است،‌ یعنی بسته به این‌که وزنه به کدام سوی «دین سنتی» و «سیاست روز» باشد. یکی معتقد به «سیاست دینی» است یعنی اعتقاد دارد که باید در عین نگاه داشتن ستون دین در حکومت، جنبه‌های «سیاست‌ورزی» حکومت را تقویت کرد و دیگری معتقد به این بوده که جنبهٔ دینی را باید محکم نگاه داشت و البته تا حد امکان سیاست‌ورزی هم کرد. این داستان کلی را با فراز و نشیب‌های مختلف در سراسر دوران بعد از انقلاب اسلامی داشته‌ایم، چه در دورانی که گفتمان‌های «دین سنتی» وجه غالب‌‌تر بوده‌اند و چه در دوران‌هایی که گفتمان‌های «سیاست روز» غالب بوده‌اند. به طور کلی می‌شود گفت در سه دههٔ اخیر «دین سیاسی» پارادایم غالب جمهوری اسلامی ایران بوده است و صداهایی خارج از این پارادایم در «ساختار قدرت رسمی» در ایران جایگاه بارزی نداشته‌اند.

3- آیا جنبش سبز از پارادایم جدیدی سخن می‌گفت؟

صحبت کردن از این که «جنبش سبز» از چه پارادایمی صحبت می‌کرد اشتباه و غلط‌ انداز است چرا که جنبش سبز آن‌چنان متکثر بود (یا شد) که دیگر صدای مشخصی نداشت و در نتیجه صحبت کردن از خط مشی و استراتژی جنبش سبز و از آن بالاتر تلاش برای یافتن پارادایمی که در آن تنفس می‌کرد بی معناست. اما دست کم می‌توانیم این‌طور بگوییم که بخشی از طیف‌هایی که خود را سبز می‌دانستند پارادایم جدیدی را دنبال می‌کردند: «پایان دین سیاسی» که عمدا می‌خواهم آن کلمهٔ «اسمش را نبر» را در توصیف آن به کار نبرم چرا که ساختار قدرت سنتی در ایران نشان داده است که اگر چه به شدت از گفتمان فلسفهٔ سیاسی غرب وام گرفته (و می‌گیرد) اما از کاربرد مستقیم ادبیات آن در توصیف خودش پرهیز دارد. این را هم ناگفته نگذاریم که بخش بزرگی از جنبش سبز، دست کم در سطح رهبری سیاسی داخل کشور آن (اگر بتوانیم آغاز کننده‌‌گان آن را رهبر آن خطاب کنیم، عنوانی که خود از به کار بردنش پرهیز داشتند) پارادایم جدیدی را نمی‌جستند و صرفا اختلافات تاکتیکی با استراتژی تثبیت شدهٔ نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران داشتند که همان «دین سیاسی» باشد.

4- آیا هیچ صدای رسمی‌ای در داخل ساختار سیاسی ایران وجود دارد که از پارادایم جدیدی دفاع کند؟

بله. نشانه‌های مختلفی وجود دارد که «تیم دولت» به نمایندگی رئیس‌جمهوری و به حمایت اطرافیان مشهورش در متن و حامیان نیرومندش در حاشیه گفتمان جدیدی را مطرح می‌کند که روز به روز آشکارتر می‌شود. این گفتمان هر چه باشد با گفتمان غالب «دین سیاسی» متفاوت است. به نظر می‌رسد که در گفتمان جدید سیاسی «تیم دولت» قرار است «دین سیاسی» به «دین سنتی» تبدیل شود و «سیاست دینی» به «سیاست روز». تضاد «تیم دولت» با نمایندگان و متولیان پارادایم غالب از این‌جا ناشی می‌شود. این تضاد به هیچ عنوان «تاکتیکی» نیست بلکه «استراتژیک»‌است و اشتباه است که این دعواها را به انتخابات آتی مجلس و یا انتخاب یک وزیر محدود کنیم.

5- امروز متولیان رسمی پارادایم «دین سیاسی» چه کسانی هستند؟

با روشن شدن حوزهٔ اختلافات داخل قدرت بهتر مشخص می‌شود چه کسانی متولی پارادایم جاری هستند. می‌توانیم این‌طور بگوییم که عالی‌ترین مقام رسمی نظام جمهوری اسلامی یعنی رهبری، عالی‌ترین و نیرومندترین نمایندهٔ پارادایم جاری در ساخت سیاسی فعلی است و طبعا دامنهٔ حضور طرف‌داران این پارادایم به بخش‌های مختلف حکومت چه در سطح و چه در عمق گسترش می‌یابد و از توانایی بالفعل بالایی برخوردار است، اما تحولات تاریخی و اجتماعی به تدریج سرمایهٔ آن را کاهش داده است و روز به روز توان مقابله با گفتمان‌های جدید را بیشتر از دست می‌دهد.

6- آیا پیروزی هر طیفی که از پارادایم جدیدی سخن می‌گوید خوب است؟

می‌توان از خود پرسید که اگر «تیم دولت» و متولیان دور و نزدیکش از پارادایم جدیدی سخن می‌گویند (و هیچ گروه جدی و مطرح در سطح سیاسی هم نداریم که از پارادایم جدیدی سخن بگوید) و به صورت استراتژیک با متولیان تاریخی نظام مشکل دارند و این تضاد روز به روز آشکارتر می‌شود تا به نقطهٔ اوج برسد (اگر از آن نقطه عبور نکرده باشد) آیا باید خوشحال باشیم؟ آیا غلبهٔ گفتمان جدید بر گفتمان‌های سنتی موجود در ساخت سیاسی ایران «حتما» مفید است؟

شاید. اما نباید فراموش کنیم که «تیم دولت» همزمان با پیش بردن گفتمان جدید در عرصهٔ حکومت به صورت «انحصارگرایانه»، «اقتدارگرایانه»  و «فراقانونی» عمل کرده است. شاید بگویید ساخت سیاسی سنتی در ایران هم همین‌طور اقتدارگرا و فراقانونی عمل کرده است و آن وقت است که نگاهی به تاریخ سی سالهٔ جمهوری اسلامی و مقایسه آن با عملکرد «تیم دولت» در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که ساختار سنتی حاکم بر ایران از صعهٔ صدر و تکثر بالاتری در داخل پارادایم سیاسی خود برخوردار بوده است.

7- آیا انتخاب معناداری وجود دارد و در آن صورت انتخاب ما کدام است؟

آیا انتخاب امروز ما (چنان‌چه انتخابی داشته باشیم) تاثیری بر روند «تغییر پارادایم» در ساختار سیاسی ایران می‌گذارد؟ بله. چرا که در غیر این صورت باید بپذیریم که جامعه در شکل‌دهی فرایندهای سیاسی بی‌تاثیر است که این‌طور نیست. پس این مهم است که تک تک ما به این موضوع فکر کنیم که بین

«ادامهٔ گفتمان غالب در جمهوری اسلامی»، یعنی گفتمان «دین سیاسی» به نمایندگی اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان و بخش بزرگی از روحانیان سیاسی و روشن‌فکران دینی و پرهیز از تغییرات غیرارگانیک و برخورداری از صعهٔ صدر سیاسی در چارچوب‌ این پارادایم

و

«آمدن گفتمان جدید» یعنی «پایان دین سیاسی» و آغاز «سیاست‌ورزی محض» توسط «تیم دولت» و حامیان آن و برخورداری از مزایای داخلی و خارجی برخورداری از چنین پارادایمی (فرضا آزادی بیشتر اجتماعی، مانورپذیری بیشتر در چانه‌زنی‌های داخلی و بین‌المللی و غیره) و در عوض پذیرفتن خطر تثبیت یک نظام به مراتب بسته‌تر از لحاظ سیاسی

یکی را انتخاب کنیم. به بیان دیگر، آیا انتخاب معناداری وجود دارد و در این صورت انتخاب شما کدام است؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برای ورود مشروبات الکلی تعرفه تعیین شد: گاف یا مضراب؟

این خبر را در نظر داشته باشید:

برای ورود مشروبات الکلی تعرفه تعیین شد

به گزارش “تجارت نیوز”، در صفحه 98 و 99 و در فصل 22 جدول تعرفه کتاب مقررات واردات و صادرات سال 90، به استثنای آب ، نوشابه های غیرالکلی و سرکه،مابقی کالاهای قیدشده در ارتباط با مشروبات الکلی است. در این بخش از کتاب مقررات صادرات و واردات، حقوق ورودی این مشروبات (آبجو،ویسکی،عرق،…) 4 درصد تعیین شده است. این درحالی است که در همان صفحه برای آب 60 درصد حقوق ورودی لحاظ شده در صورتی که ویسکی، آبجو و انواع عرق‌ها و مشروبات الکلی 4 درصد حقوق ورودی دارد.

قبلا از استراتژی سه گانهٔ «تیم دولت» در راستای افزایش عمق و دامنهٔ‌ قدرت خود نوشته بودم. به نظر شما آیا می‌توانیم این به اصطلاح «گاف» را که به نظر من اصلا هم گاف نبوده (چطور می‌شود چنین موضوع حساسی که چندین دهه است در ایران ممنوع است به صورت سهوی به کتاب تعرفه اضافه شود؟!) را به استراتژی سوم دولت یعنی «سیاست جذب طبقات متوسط جامعه: به کمک مشوق‌های فرهنگی مانند افزایش آزادی اجتماعی طبقات متوسط شهرنشین» ربط دهیم؟

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

در ستایش یک لحظهٔ عادی به نام نوروز

سال ۱۳۹۰ هم فرارسید و بیشتر ایرانی‌ها الان در کنار خانواده و دوستان نشسته‌اند. برای من هم سفرهٔ هفت‌سین امسال  به لطف سلیقه و درایت چند تن از دوستان شفیق فراهم شد. لحظهٔ تحویل سال و نوروز شاید چیزی جز یک لحظهٔ عادی در امتداد پیوستهٔ زمان نباشد اما چیزی که  این لحظه‌ٔ عادی را «منحصر به فرد» می‌کند همین با هم بودن‌های عزیز است. ما با هم هستیم حتی اگر مخالف هم باشیم یا از هم دور باشیم و تنها همین کیمیاست که جشن نوروز را قرن‌ها برای ما زنده نگاه داشته است و هر روز هم ارزش و اهمیت آن بیشتر می‌شود.

تا یاد دارم در این ساعت ها شوق گرفتن عیدی از بزرگ‌ترهایم را داشته‌ام. عیدی‌هایی که شیرین‌ترین‌هایشان همان ده‌ تومانی‌های نوی لای قرآن بود که بی‌بی‌ خانم به ما می‌داد که عطر بهار و برکت داشت مثل همهٔ بی‌بی خانم‌های ایران و همهٔ زن‌ها و مردهای شریف و بی‌ریای دیگر. تنها عیدی‌ای که می‌توانم به دوستان کوچکتر از خودم بدهم عکسی است که همین چند لحظه پیش از سفرهٔ هفت‌سین‌مان گرفته‌ام که تقدیم می‌شود.

درود بر همهٔ شما…. بهارتان مبارک!

.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جناب حضرت آیت‌الله! به موجی‌ها احترام بگذارید

من اعتقاد، عادت یا علاقه‌ای به واکنش نشان دادن به اظهارات دولت‌مردان ایرانی ندارم، اما در این مورد خاص نمی‌توانم سکوت کنم. این صحبت‌ها از تریبون رسمی نماز جمعه توسط امام جمعهٔ (موقت) تهران گفته شده است:

آیت‌الله جنتی: در لیبی واقعا یک دیوانه حاکم است، بنده همیشه فکر می‌کردم که مردم این کشور چطور یک موجی و دیوانه را می‌توانند تحمل کنند، البته خدا را شکر کاسه صبر آنها امروز لبریز شده و قیام کرده‌اند. ملت لیبی مردانه در مقابل دیکتاتوری ایستادگی کرده و از انقلاب اسلامی هم الگوگیری می‌کنند اما فاجعه دلخراش‌تر در بحرین اتفاق افتاده است.

جناب خطیب جمعهٔ تهران! ظاهرا فراموش کرده‌‌اید که در همین ایران هزاران نفر معلول جنگی و جانباز داریم که در دوران جنگ تحمیلی و توسط بمب‌های امضا شده توسط «صدام حسین» گرفتار موج انفجار شدند و به اصطلاح «موجی» شدند. به لطف جان‌فشانی همین «موجی‌هاست» که من و شما امروز امن و آسان در این کشور زندگی می‌کنیم.

جناب خطیب عالی‌جاه، چطور به خودتان اجازه دادید قربانیان مظلوم «دفاع مقدس» را با دیکتاتور لیبی مقایسه کنید؟ گوی و میدان دست شماست و آزادانه هر چه می‌خواهید می‌گویید و آن‌چه می‌خواهید می‌کنید؛ چرا به این مظلومان شریف از تریبون مقدس‌تان بی‌احترامی می‌کنید آخر؟!

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

استراتژی سوم تیم دولت و خبرنگار بی‌حجاب اسپانیایی

نمی‌توان به سادگی از کنار رویداد مصاحبه رئیس‌جمهور با خانم خبرنگار اسپانیایی  بدون حجاب عبور کرد. این اتفاق اگرچه جدید و تصادفی به نظر می‌رسد اما به نظر من نه جدید است و نه تصادفی و اتفاقا در راستای استراتژی «تیم دولت» برای افزایش تعداد «متحدان» خاص و عام خود است. این استراتژی به صورت خلاصه شامل سه فاز مهم است:

  1. سیاست جذب خواص: به کمک رانت‌های سنگین اقتصادی و سیاسی
  2. سیاست جذب طبقات پایین جامعه: به کمک مشوق‌های اقتصادی (حمایت چشم‌گیر و عملی حتی به شیوهٔ کوتاه‌مدت و پوپولیستی).
  3. سیاست جذب طبقات متوسط جامعه: به کمک مشوق‌های فرهنگی مانند افزایش آزادی اجتماعی طبقات متوسط شهرنشین.

تا امروز تیم دولت در اجرای مراحل یک و دوی این استراتژی نسبتا موفق عمل کرده است. به تدریج که رویارویی اصول‌گرایان سنتی با «تیم دولت» از حاشیه به متن حرکت می‌کند، چنین وقایعی را می‌توانیم به عنوان نشانه‌های جدی‌ای از فعال‌ سازی فاز سوم این استراتژی «تیم دولت» تلقی کنیم. استراتژی که در صورت موفقیت می‌تواند تهدید جدی‌ای برای هژمونی سنتی اصول‌گرایان مذهبی در ایران باشد.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جعفر پناهی: آیا کسی در این دادگاه یادش هست؟

دوباره و دوباره باید این متن را خواند… از دفاعیات «سینمای مستقل» در دادگاه.

تاریخ گواهی می‌­ دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحلیل­گر جامعه­‌اش است. با اندوخته­ ی تاریخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقایع جاری جامعه‌اش است. آن­را می‌­ بیند، تحلیل می‌­ کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می‌­ گذارد که حتی راه‌گشای اهل سیاست نیز هست. آیا آن­چه در ذهن هنرمند می‌­ گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ آیا بازداشت من، همکاران و خانواده­‌ام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانه­‌ای است برای همه­ٔ اهل فرهنگ و هنر این کشور که: «هر آن­که مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشه‌گی هنری نباشد، جایش در زندان است؟»

در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می‌­ دهد و آن خشکاندن ریشه­‌های اندیشه و بی­ ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه­ ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است. و قدرت‌نمایی برای اینکه: هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی‌­ کند، محکوم است.

من یک سینماگرم. دور از سیاست و جنجال­‌های قدرت. تمامی دوران فیلمسازیم را در این کشور فیلم ساخته­‌ام. با بازداشت و محاکمه­ ی من، نه‌تن‌ها منِ فیلمساز، که سینما را به عنصری سیاسی تبدیل کرده­‌اید. این تنها محکمه­ ی من نیست. محکمه­ ی هنر و هنرمندان این کشور است. گواه تاریخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمین است. پس هر حکمی که در این دادگاه داده شود، حکمی است برای همه­ ی هنرمندان، بخصوص همه­ ی سینماگران این سرزمین. و حتی حکمی است برای جامعه­ ی ایران که سال­هاست مخاطب این سینما هستند. نهال من و همه­ ی هنرمندان ایران در خاک این کشور ریشه دوانده و میوه­ ی درخت هنر ما، حاصل زیبایی­‌ها و زشتی­های این سرزمین است. پس هر حکمی که به من و اندیشه­ ی من می‌­دهید، حکمی است که به مردم این کشور داده می‌­ شود.

تاریخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشید برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظه­ ی خود پاک نمی‌­ کند. شما هر رأیی که بدهید به من نمی‌دهید به سینمای مستقل ایران می‌دهید. سینمای ایران در این سی سال آبروی ایران و هنر این سرزمین بوده، شما به این آبرومندی رأی می‌دهد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به این چاردیواری نخواهد شد. باور کنید در آینده هرگز از این دادگاه به عنوان محکمة جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان «محکمة سینما و هنر ایران» یاد خواهند کرد. پس یادآوری می‌­کنم تا یادمان نرود.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست ۹ سال پیش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنواره­‌ای در آمریکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهید در بدو ورود به خاک آمریکا از من انگشت­ نگاری کنید، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنواره­‌هایی را در آرژانتین و اروگوئه پذیرفت و راهی آن کشور‌ها شد، هنگام تعویض هواپیما در فرودگاه نیویورک، ماموران فرودگاه به خاطر ایرانی بودن او و به دلیل قانون مبارزه با تروریست او را برای مراحل تحقیرآمیز انگشت­ نگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دلیل مقاومت به غل و زنجیر کشیده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تن دادن به انگشت­ نگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غیرفرهنگی و غیرانسانی با هنرمند ایرانی را به گوش جهانیان رساند که حمایت­‌های گسترده­ ی شخصیت­های فرهنگی، هنری و سینمایی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بی‌عدالتی در تمامی این کره خاکی است. و چون به هیچ قدرتی وابسته نیست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سیاست‌بازی‌ها اعلام می‌دارد. آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست روزی در کشور خودش هم بازداشت می‌­ شود و دست­بند به دست، راهی زندان اوین خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گیرد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی ۵ سال است امکان فیلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پیش مجوز ساختن فیلم «بازگشت» را که درباره­ ی جنگ بود به او ندادند و فیلم‌هایش، بامجوز و بی‌مجوز، امکان نمایش نداشته‌اند؟

آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقیف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوع‌الخروجی همراه دو سینماگر ممنوع­ الخروج دیگر در یادداشتی اعلام کرد: «ما سینماگریم. در تمام طول فعالیت فرهنگی­مان می‌­ توانستیم پاسپورت دیگری داشته باشیم؛ اما خواست و اراده­ ی­ ما بر ایرانی بودن و ایرانی ماندن بوده است…»؟ آن زمان جعفر پناهی نمی‌­دانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتیش عقاید و غیره را نیز به همراه دارد.

آیا کسی در این دادگاه یادش هست غرفه­ٔ جوایز جعفر پناهی در موزه­ٔ سینما، بسیار بزرگ­‌تر از سلول انفرادی­‌اش در ایام بازداشت­‌اش بود؟ تمامی جوایز این غرفه­ گنجینه‌ای است ارزشمند برای تاریخ سینمای ایران. جوایزی همچون: شیر طلای ونیز، خرس نقره­‌ای برلین، دوربین طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلایی شیکاگو، خوشه­ ی طلایی والادولید اسپانیا، پلاک طلایی سائوپولوی برزیل، پرمدئوس طلایی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتین، جایزهٔ بزرگ توکیو، جایزهٔ بزرگ منتقدین جهان، جایزه­ ی بزرگ اروگوئه و ده­‌ها جایزه­ ی بزرگ و کوچک دیگر از پنج قاره­ که حاصل بیش از دویست بار حضور در بیش از صد جشنواره از پنجاه دو کشور جهان است… در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد…، بگذریم.

چه یادمان باشد، چه یادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه­ ی این بی­ مهری­‌ها باز هم اعلام می‌­کنم که ایرانی­‌ام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداخته‌ام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فیلم­‌هایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی می‌­دانم، پس تأکید می‌­کنم که از هیچ کس کینه­ و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجو‌هایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئول­‌ایم. مسئول­‌ایم این سرزمین را بدون کوچک‌ترین گزند تحویل نسل بعد دهیم.

تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر می‌گذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما می‌خواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چنددسته­ گی و از مخاطراتی است که در آینده بروز می‌کند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می‌­ خواستم و همچنان می‌­ خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزاده­ گی، برابری و برادری از ما می‌­ آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتری‌جویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینه‌توزی میان آن‌ها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویداد‌ها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیب‌پذیر و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی می‌سر می‌­شود که کینه­‌هایمان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزین­‌اش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می‌­ کند.

«راهی است راه عشق، که هیچش کرانه نیست…»

با تشکر
فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: ۲۵ بهمن در خیابان‌های تهران

این نامه را یکی از خوانندگان بامدادی نوشته است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «از زبان دیگران» منتشر کنم.

دیروز من و همسرم پیاده از چهارراه فاطمی رفتیم سمت جمال‌زاده که از اون‌جا وارد آزادی بشیم. اما اینو بگم که صبح اصلا هیچ نیرویی تو خیابونا نبود تا زمانی که جریان چهار راه قصر پیش اومد و اون پسره از جرثقیل بالا رفت. من از اونجا که داشتم بر می‌گشتم کلی از این ماشین‌های گارد ویژه دیدم و توش پر آدم بود و داشتن می‌رفتن مستقر بشن. خلاصه کل مسیر راهپیمایی و خیابون‌هایی رو که به خیابان آزادی و انقلاب می‌رسید، گرفته بودن که کسی نتونه وارد مسیر بشه. اما تمام خیابان‌های فرعی مثل جمال‌زاده پر پر بود. اما چیزی که من حس کردم این بود که اولا نیروهاشون این دفعه خیلی بیشتر از دفعه‌های پیش بود و در ضمن خشونت بسیار بسیار بیشتر بود. یک نکته دیگه اینکه لباس شخصی و اطلاعاتی در بین مردم پر بودن و با تیپ‌های خیلی امروزی بودن و ما از اسلحه یا بیسیم‌هاشون که گاهی معلوم می‌شد می‌فهمیدیم. توی جمال‌زاده ملت شعار می‌دادن و الله اکبر می‌گفتن که یهو می‌ریختن با موتور و به طور وحشیانه‌ای می‌زدن یا می‌گرفتن می‌بردن. ما با چند نفر دیگه داخل یه ساختمون فرار کردیم و یه لباس شخصی فهمید و چند نفر از اونا اومدن تو ساختمون و من و همسرم و یه آقاهه تو آسانسور قایم شدیم و بعدهم یه آقای مهربونی که شرکتش تو اون ساختمون بود یواشکی به ما گفت که بریم تو شرکت اون و ما یه نیم ساعتی اونجا قایم شدیم. بعد که جو آرام‌تر شد اومدیم بیرون و پیاده راه افتادیم سمت انقلاب. باز هم تو راه چند بار تعقیب و گریزداشتیم و کسایی که پشت سر ما بودن کلی باتوم و کتک خوردن. کلا تو پیاده رو‌ها پر از مردم بود و جمعیت (با وجود اینهمه خشونت) خیلی امیدوار کننده بود. این دفعه حتی به مردمی که برای تجمع نیومده بودن و داشتن سوار اتوبوس می‌شدن هم رحم نمی‌کردن و همه رو می‌زدن. در ضمن قیافه‌های اونا که اونهمه سلاح و امکانات داشتن و دچار ترس و استرس از حضور ما بودن خیلی دیدنی بود. همین برای من کافیه. تازه می‌دونم سرانشون هم این روز‌ها، روزهای خوبی ندارن و همین منو خوشحال می‌کنه.

با بقیه کسانی هم که رفته بودن صحبت کردم (مامان بابای خودم و مامان بابای همسرم و چند نفر دیگه از اعضای خانوادهٔ خواهرم) و همه گفتن خیابونا خیلی خیلی شلوغ بوده و خیلی‌ها اومده بود و اگه جلوگیری نمی‌کردن تظاهرات خیلی عظیمی می‌شده.

امیدوارم یه روز خوب بیاد.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چند بار باید کشته شود؟

محمد مختاری چند بار باید کشته شود؟

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

۲۵ بهمن و سال‌های بعد

امشب در یک گفتگوی آنلاین شرکت کرده بودم با حضور چندتن از دوستان و همین‌طور یک روزنامه‌نگار میهمان. البته من بیشتر گوش می‌دادم. بیشتر صحبت‌ها پیرامون راه‌پیمایی فردا، ۲۵ بهمن بود. کمتر به حاکمیت به عنوان یک بازی‌گر غیرهمگن و قابل تعامل توجه می‌شد و هر جا اسمی از حاکمیت می‌آمد به صورت یک عامل همگن منفی بود که شکل و تصمیم و هویت آن مشخص و قطعی شده است و موضع ما هم در برابر آن  باید از جنس طرد و نفی باشد. سوال می‌شد که آیا فردا عدهٔ زیادی به خیابان‌ها خواهند آمد؟ اگر نیامدند چه می‌شود؟ اگر آمدند بعدش چه می‌شود؟ پاسخ‌ها مبهم بود. می‌آییم که بگوییم جنبش زنده است. که بترسند. که حاکمیت را «کیش» را کنیم تا شاید بعدهای دور «مات» شود.

کسی نپرسید پس تضادهای داخل حکومت چه می‌شود؟ نقش جنبش سبز در انتخابات آینده و رقابت‌های سیاسی‌ای که از همین حالا برای انتخابات آتی در حال شکل گرفتن است چه می‌شود؟ خواسته‌های اصلی جنبش سبز سیاسی است یا اجتماعی؟ آیا حرکت سیاسی اجتماعی معترضان باید منفعلانه باشد یا فعالانه؟

یکی می‌گفت حتی اگر فردا عدهٔ کمی به خیابان‌ها بیایند ما پیروز هستیم. متوجه نشدم منظورش از پیروزی چیست. اگر تعداد زیادی به خیابان‌ها بیایند و فرضا سرکوب شدیدی هم صورت نگیرد چه پیروزی نصیب ما خواهد شد؟ روزهای بعد چه کار قرار است بکنیم؟ رفتار ما و نمایندگان ما با طیف‌های مختلف حکومت چگونه باید باشد؟ آیا همه را باید طرد کنیم یا باید با بخش‌هایی از آن ائتلاف کنیم؟ آیا می‌توانیم کلیهٔ‌ جناح‌ها و لایه‌ها و عوامل در راس یا بدنه،‌ متن یا حاشیهٔ‌ ساخت سیاسی را در یک کلمه «حکومت» خلاصه کنیم و بعد کل آن‌را در فرایند اعتراضی خود کنار بگذاریم؟

یکی می‌گفت حرف تحلیلی و واقع‌گرایانه نزنید. ملت الان نیاز به شور و شوق دارد که از جنگ روانی حاکمیت نترسد. معنای حرفش ظاهرا این بود که باید مردم را جری کرد که از «مشت آهنین» نترسند. اما توضیح نداد که این نترسیدن و ریختن میلیونی به خیابان قرار است دقیقا به کدام نتایج ختم شود؟

ما دقیقا چه می‌خواهیم؟ منظورم خارج از بحث‌های کلی مثل آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و این‌هاست. آیا می‌خواهیم ایران ناگهان از بستر تاریخی-جغرافیایی خود کنده شود و به کشوری خیالی در آینده در منطقه‌ای مصفا از جهان (مثلا اروپای شمالی) تبدیل شود؟ کدام یک از خواسته‌های ما عمل‌گرایانه و جدی است و کدام‌یک رویاپردازانه و دور از واقعیت؟ اولویت‌ها را چطور باید تنظیم کنیم؟

از زبان بهاره آروین بخوانیم:

برویم توی خیابان بگوییم حرف حساب‌مان چیست آخر؟ می‌خواهیم بگوییم هستیم؟ زنده‌ایم؟ ما را ببینید؟ شک داریم به خودمان یعنی؟ می‌خواهید بگویید بساط تشییع جنازه‌ی فتنه را آن‌چنان پر طول و تفصیل برگزار کرده‌اند که خودمان هم باورمان شده؟ نیاز داریم به شاهد؟ به اثبات؟ می‌خواهیم باز انبوه عکس و فیلم باشد که دست به دست می‌شود؟ که چه؟ آخرش که چه؟ این جنبش اعتراضی حرف حساب ندارد؟ مطالبه‌ی مشخص ندارد؟ «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی»؟ خب این‌که یک‌جور شعار پرطمطراق است، دهان پرکن الکی، مصداقش چیست؟ یعنی چه بشود ما راضی می‌شویم که قانون اساسی اجرای بدون تنازل یافته است؟ «انتخابات آزاد»؟ مصداقش چیست دقیقا؟ تایید صلاحیت یک عده‌ای؟ ناظران بین‌المللی؟ بعد برای دست‌یابی به این‌ها حتما باید بیاییم توی خیابان کتک بخوریم و کشته بدهیم؟ راه کم‌هزینه‌تری نیست؟ رقیب و حکومت و چه و چه به کنار، تکلیف‌مان را با خودمان می‌شود روشن کنیم؟ می‌شود یکی به من بگوید فردا می‌رود توی خیابان که چه بگوید؟ همه‌اش چون دلش خواسته؟ چون نوستالژیک شده؟ چون جوگیر مصر شده؟ یک‌جور حضور نمادین به اصطلاح؟ وسط این‌همه مطالبه‌ی واقعی به جان‌مان گذاشته‌اند برویم بابت هیجانات نوستالژیک و نمادین هزینه‌های واقعی بدهیم؟ می‌دانم، باز عصبانی شده‌ام، دارم عصبانی می‌نویسم، این‌همه هیاهوی شورانگیز عصبی‌ام می‌کند، از یاس بعدش است که می‌ترسم، از این‌که سر همین بهانه‌ی پوچ به اصطلاح نمادین یک عالم آدم دیگر گرفتار شوند و فضا بسته‌تر شود و آدم‌ها خسته‌تر، مایوس‌تر، چیزی در مایه‌های بیست و دوم بهمن پارسال که واقعیت آوار شد روی سر آدم‌ها، این‌که دیگر هیچ‌کس نیست انگار، توی خیابان‌ها نیست لااقل، بعد آدم‌ها شروع کردند به هم پریدن، همدیگر را مسخره کردن، بعد هی دادگاه پشت دادگاه، حکم پشت حکم، از بعدش است که می‌ترسم، از آن یاس احتمالی‌ای که بعد از این‌همه شور و شر فراگیر آوار می‌شود، از این‌که آدم‌ها یک‌دفعه ببرند، فکر کنند دیگر فایده ندارد، کاری نمی‌شود کرد، دیگر دنبال همان مطالبات کوچک واقعی هم نباشند، برای‌شان فرقی نکند، فکر کنند آب که از سر گذشت…از این‌که دیگر حتی خیال‌بافی‌های سفره‌ی هفت‌سین پررفیق را هم از خودشان دریغ کنند، از کمرنگ شدن، دور شدن، از یاد رفتن، از بر باد رفتن آرزوهای‌مان، خیال‌بافی‌های‌مان است که می‌ترسم.

چقدر به هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌های بعد فکر می‌کنیم و چقدر دل به شور و شوق‌های منفعلانهٔ رویایی لحظه‌ای می‌بندیم؟ آیا نباید از گذشته‌های دور و نزدیک خود درس بگیریم و به جای واکنش‌ سیاسی و خیالی در آسمان‌ها به کنش اجتماعی و واقعی روی زمین بپردازیم؟

 


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

 

 

قیام مصر از نگاه ایران: انقلاب اسلامی یا جنبش سبز؟

در نوشتهٔ قبلی سعی کردم موضع ایران را در قبال سرنوشت ناآرامی‌های مصر از روی بیانات مقامات عالی‌رتبهٔ ایرانی استخراج کنم. اما تحولات مصر از جنبهٔ دیگری نیز برای سیاست‌ورزان ایرانی اهمیت دارد: تاثیر آن بر معادلات سیاسی-اجتماعی داخل ایران.

زمینه‌ها و عواملی که منجر به اعتراضات و ناآرامی‌های شهری در ماه‌های بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر در ایران شد از میان نرفته است و سیاست‌ورزان ایرانی به خوبی می‌دانند که تا وقتی این زمینه‌ها و عوامل وجود داشته باشد، عقب‌نشینی طیف‌های مختلف معترض از خیابان‌ها به خانه‌ها به معنای پایان ماجرا نیست. در چنین شرایطی تحولات مصر می‌تواند جان دوباره‌ای به فرایندهای اعتراضی اجتماعی در ایران ببخشد و طیف‌های مختلف موسوم به سبز را از حاشیه به متن فراخواند. اتفاقی که مسلما مورد استقبال ساخت سیاسی‌ حاکم بر ایران قرار نخواهد گرفت.

از منظر یک شهروند ایرانی که می‌خواهد تحولات مصر را با ایران بسنجد دو دیدگاه زیر وجود دارد:

1- تحولات مصر از نوع انقلابی است؛ شبیه آن‌چه در انقلاب 57 ایران رخ داد. (یعنی اعتراض به حسنی مبارک همسنگ اعتراض به شاه تفسیر شود)

2. تحولات مصر از نوع اصلاحی است؛ شبیه آن‌چه به نام جنبش سبز در خیابان‌های تهران بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری 88 شکل گرفت. (یعنی اعتراض به حسنی مبارک همسنگ اعتراض به ساخت سیاسی موجود در ایران تفسیر شود)

ساخت سیاسی حاکم بر ایران تمایل دارد تفسیر اول در جامعه شایع شود چرا که چنین تفسیری نه تنها موج اعتراضی جدیدی علیه دستگاه مستقر سیاسی ایجاد نمی‌کند که به مشروعیت آن به عنوان نظامی که با انقلابی آزادی‌خواهانه  (مشابه مصر آینده) بر سر کار آمده است کمک خواهد کرد.  درست به همین دلیل ساخت سیاسی حاکم بر ایران از شیوع تفسیر دوم در جامعه که می‌تواند به سرعت به کاتالیزوری برای بسیج اجتماعی توده‌های معترض تبدیل شود بیم دارد.

اما طیف‌های معترض و رهبران جنبش سبز به تفسیر دوم بیشتر علاقه دارند. چرا که مطابق این دیدگاه، جنبش مردم مصر مشابه جنبش سبز ایرانی‌هاست و به این ترتیب با هزینه کردن از مشروعیت ساخت سیاسی حاکم بر ایران، شأن جنبش سبز را به عنوان پدر معنوی تحولات مصر بالا می‌برد و امید تازه‌ای به «جنبش دم در سینه حبس کرده» می‌بخشد.

طبیعی است که گرایش‌های مستقر و معترض تمام تلاش خود را برای «مصادره به مطلوب» برداشت ایرانیان از تحولات مصر می‌کنند. در همین راستا دنبال کردن واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های عالی‌ترین مقامات و فعالان سیاسی ایران چه در داخل ساخت سیاسی و چه در سطوح رهبری اعتراضات با «پدیده‌ٰ مصر» جالب و آموزنده است.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نسخه‌ی ایرانی، انقلاب مصری

به نظر شما حاکمیت ایران تمایل دارد چه نوع آینده‌ی سیاسی‌ای را در مصر شاهد باشد؟ نسخه‌ی ایرانی برای انقلاب محتمل مصر چیست؟

مصر (در کنار ایران و ترکیه) پرجمعیت‌ترین کشور خاورمیانه است و با توجه به بافت جمعیتی و دینی و مجاورت آن با اسرائیل و نقشی که خواه ناخواه در تحولات سیاسی منطقه بازی می‌کند باید در کانون‌ دغدغه‌ی حکومت ایران قرار داشته باشد. پس احتمال این‌که ایران نسبت به سرنوشت تحولات مصر بی‌تفاوت باشد بسیار اندک است و چنین سیاستی را می‌توان اشتباهی استراتژیک و مهلک تلقی کرد. از طرفی در تحلیل استراتژی ایران در قبال مصر باید چهار نکته‌ی مهم زیر را در نظر گرفت:

  1. غرب و اسرائیل نگران قدرت گرفتن نیروهای اسلام‌گرا در مصر هستند.
  2. نیروهای اسلام‌گرا نفوذ قابل توجهی در جامعه‌ی مصر دارند؛ در عین حال بخش غیرقابل انکاری از مردم مصر، مخالف شکل گرفتن یک حکومت اسلامی در کشورشان هستند.
  3. نگرش‌های مختلفی در میان طیف‌های سیاسی حاکم بر کشورهای تاثیرگذار وجود دارد. این اختلاف‌نظرها بر سر چگونه‌گی اعمال نفوذ در مصر با هدف پر کردن خلاء نسبی قدرت و مدیریت ناپایداری مقطعی ایجاد شده است.
  4. با توجه به زمینه‌های تاریخی و منطقه‌ای، احتمال قدرت گرفتن جریان سیاسی هم‌سو با ایران در مصر بسیار اندک است و «مصرِ آینده» حتی اگر اسلامی باشد یک «مصرِ ایرانی» یعنی شکل گرفته بر اساس الگوی حکومتی ایران نیست.

با در نظر گرفتن موارد بالا، می‌توانیم با تقریب موضع احتمالی حکومت ایران درباره‌ی تحولات مصر را به دو دسته‌ی کلی تقسیم کنیم:

فرض اول: ایران می‌خواهد تحولات مصر منجر به انقلاب اسلامی شود

آیا حکومت ایران تمایل دارد تحولات مصر به سمت نفوذ هر چه بیشتر گروه‌های اسلام‌گرا و شکل‌گیری حکومت اسلامی گرایش یابد؟

با در نظر گرفتن عوامل بالا، حمایت علنی و رسمی ایران از حرکت مصر به سمت انقلاب اسلامی، نه تنها به این تحول کمکی نمی‌کند که باعث افزایش حساسیت غرب و اسرائیل و اقشار سکولار جامعه‌ی مصر نسبت به موضوع شده و ضمن کمک کردن به ایجاد موج رسانه‌ای در قبال اسلامی شدن مصر به تقویت گرایش‌های غیراسلامی در داخل مصر و قدرت گرفتن سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ی تندروانه‌تر از سوی غرب منجر خواهد شد.

در نتیجه اگر ایران واقعا مایل به قدرت گرفتن جریان انقلاب اسلامی در مصر باشد، بهترین روش حمایت پنهانی از گرایش‌های اسلام‌گرا و رعایت بی‌طرفی ظاهری و حفظ ادبیات خنثی نسبت به نفوذ گرایش‌های اسلامی در جریانات تحول‌خواه است. چنین سیاستی نه آتش رسانه‌ای (و افکار عمومی) غرب و اسرائیل را به ضدیت با تحولات اسلام‌گرایانه  بر می‌افروزاند و نه بهانه‌ به دست سیاست‌ورزان مداخله‌گر افراطی غرب می‌دهد تا شدیدترین واکنش‌ها را در قبال جلوگیری از تشکیل یک مصر اسلامی در پیش گیرند. مشابه چنین سیاستی از سوی گروه‌های بارز اسلام‌گرای داخل مصر در پیش گرفته شده است.

به عنوان مثال جریان اخوان‌المسلمین با درک دقیق از حساسیت غرب و اسرائیل و طیف‌هایی از جمعیت مصر، با احتیاط و دقت فراوان سعی می‌کند خود را به مرکز رهبری ناآرامی‌ها و اعتراضات شکل گرفته شده در مصر نزدیک نکند و با تاکید بر گفتمان آشنای غربی (مانند برگزاری انتخابات با حضور همه‌ی جریان‌ها) بدون ایجاد واکنش مستقیم، به حضور موثر خود در شکل‌دهی جریانات ادامه دهد.

فرض دوم: ایران نمی‌خواهد تحولات مصر منجر به انقلاب اسلامی شود

اما اگر ایران نخواهد تحولات مصر به ایجاد یک حکومت اسلام‌گرا ختم شود چطور؟ در این صورت استراتژی ایران در قبال این تحولات چگونه باید باشد؟

ایران نمی‌تواند مستقیما خواست خود را مطرح کند یعنی رسما اعلام کند که مخالف شکل‌‌گیری انقلاب اسلامی در مصر است. چرا که این‌کار با تصویری که حکومت ایران در طول دهه‌ها از خود در افکار عمومی داخلی، منطقه‌ای و جهانی ساخته در تناقض است و تخریب چنین تصویری بدون داشتن دلایل موجه بی‌تدبیری است.

در ثانی مخالفت مستقیم ایران با شکل‌گیری انقلاب اسلامی در مصر به صورت غیرمستقیم به سود گروه‌های اسلام‌گرا تمام خواهد شد. چرا که آن‌ها می‌توانند با آسودگی و بدون جنجال و ایجاد حساسیت جهانی (با تشکر از ایران) استراتژی خود را مبنی بر حفظ ادبیات دموکراتیک در ظاهر و تلاش عملی برای برای خط‌دهی جریان‌ به سمت حکومت اسلام‌گرا ادامه دهند.

پس اگر ایران نمی‌تواند مستقیما با شکل گرفتن انقلاب اسلامی در مصر مخالفت کند چه روشی را باید در پیش بگیرد؟ با توجه به آن‌چه گفته شد، استراتژی ایران برای تضعیف جریان‌های اسلام‌گرا و تقویت جریان‌های سکولار می‌تواند با تاکید بر اسلامی‌ شدن مصر هماهنگ باشد. اگر ایران بر اسلامی شدن مصر تاکید کند کار گروه‌های اسلام‌گرای مصر در رسیدن به چنین هدفی واقعا دشوار می‌شود! چرا که آن‌ها کمک‌های مستقیمی از ایران دریافت نمی‌کنند ولی در کوران رسانه‌ای ایجاد شده و افزایش سطح نگرانی سکولارهای مصر و طیف‌های سیاسی تصمیم‌گیرنده در غرب و اسرائیل ناگهان در برابر خود لشگر منسجم و نیرومندی از نیروهای غیراسلامی خواهند دید. در چنین شرایطی ادامه‌ی استراتژی «ظاهرا دموکرات بودن و در عمل به سمت حکومت اسلام‌گرا رفتن» سخت‌تر می‌شود.

موضع ایران چیست؟

موضع طیف‌های سیاسی مختلف در حاکمیت ایران نسبت به سرنوشت سیاسی مصر متفاوت است. اما مهم‌ترین صدای رسمی‌ حکومت، مواضع عالی‌ترین مقام سیاسی ایران است که روز جمعه‌ی گذشته «قیام ملت مسلمان مصر» را «یك حركت اسلامی و آزادیخواهانه» خطاب کرد و از پیروزی انقلاب اسلامی  در مصر حمایت کرد. با توجه به آن‌چه گفته شد، این مواضع می‌تواند نشانه‌ای از عدم تمایل حکومت ایران به شکل‌گیری حکومت اسلامی در مصر باشد. موضوع جالب‌تر می‌شود اگر واکنش سریع اخوان‌المسلمین را در مخالفت با این مواضع (یا دست کم در مخالفت با آن‌چه ممکن است از آن برداشت شود) در نظر بگیریم.

اگر این نتیجه‌گیری احتمالی درست باشد این سوال مطرح می‌شود که چرا باید ایران از شکل‌گیری حکومت اسلام‌گرا در مصر ناخشنود باشد؟

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: در ایران چه می‌گذرد؟

این نوشته‌ی یکی از دوستان است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. به نظرتان کدام یک از دو دیدگاه مطرح شده در این نوشته اوضاع ایران را بهتر توصیف می‌کند؟

در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، امیر به شما پاسخ خواهد داد. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «از زبان دیگران» منتشر کنم.

.

در ایران چه می‌گذرد؟

نوشته‌ی امیر

با دوستی که به تازگی از ایران بازگشته بود و من همواره از مصاحبت با او لذت می‌برم، گپی‌ داشتم در غذاخوری دانشگاه. این روز‌ها به شدت دنبال کسب گزارش دست اول از وضعیت عمومی جامعه ایران هستم چرا که در ۳ سال گذشته به خواست خود از آن دور بوده‌ام، ۳ سالی‌ که با تحولات سریع و عمیق سیاسی، اقتصادی همراه بوده است. صحبت با این دوست از مزایا و اهمیت سفر مستمر به ایران به منظور آگاهی‌ واقع بینانه از فضای زندگی‌ اجتماعی مردم آغاز و به سرعت به تحلیل شرایط واقعا موجود سیاسی در میهنمان کشیده شد.

این عزیز می‌گفت به نظر می‌رسد طبقات بسیار فرودست جامعه از اجرای طرح حذف یارانه‌ها نه تنها ناراحت نیستند بلکه از آن استقبال هم کرده‌اند. بنابراین دولت احمدی‌نژاد موفق شده است حمایت این اقشار را به دست آورد. به اعتقاد این دوست، از سوی دیگر دولت به تدریج خود را به گفتمان‌های سکولار و غیر ایدئولوژیک نزدیک می‌کند و در تلاش است تا از این طریق حمایت طبقه متوسط مردم را نیز به خصوص در شهرهای بزرگ به دست آورد (اشاره به صحبت‌های مستمر رحیم مشأیی در این ارتباط و نیز دور شدن تدریجی‌ از روحانیت سنتی‌ و نظریات فقه شیعی به خصوص در عرصه فرهنگی‌). او همچنین به تلاشهای دولت (حاکمیت) برای نزدیکی‌ با غرب اشاره می‌کرد و نتیجه گرفت اگر دولت بتواند ثبات اقتصادی و امنیتی در جامعه حاکم کند حمایت اکثریت اقشار مردم را به دست خواهد آورد و دیگر کودتایی یا دیکتاتور بودن حاکمیت به موضوعی حاشیه‌ای تبدیل خواهد شد. به عقیده دوست من، گفتمان خط امامی و اسلام سیاسی و نظریه‌های روشنفکری دینی دوران اثر گذاریشان سپری شده و اکثریت جامعه (یا حداقل طبقه متوسط شهری) از آن عبور کرده‌اند. لذا شرایط جامعه تغییر کرده، جریانات و نیروهای جدید به صحنه آمده‌اند، و اساسا مقتضیات جدیدی بر جامعه حاکم شده است و مردم به آن تن خواهند داد، اگر ثبات اقتصادی و امنیتی تضمین شود.

من اما از سوی دیگر تاکنون بر این باور بوده‌ام که مردم ایران در مجموع یک سری مطالبات و آرمانهای جدی تاریخی‌ داشته‌اند (استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی) و همواره از طریق جنبش‌ها و انقلاب‌ها در صد سال اخیر آن‌ها را پیگیری و برای محقق شدنشان هزینه داده‌اند. به باور من جنبش سبز نیز در ادامه انقلاب ۵۷ و به دنبال همین مطالبات معوق تاریخی بوده است. به این دلیل من فکر می‌کنم گفتمان انقلابی (انقلاب ۵۷) همچنان در میان اکثریت جامعه (به بیانی در بین توده‌های مردم یا اقشار مستضعف) نیرومند است و مردم به انحراف از آن تن نخواهند داد و بنابرین افرادی چون میرحسین موسوی و خاتمی همچنان از محبوبیت بالایی‌ نزد آحاد مردم برخور دارند و در یک انتخابات منصفانه پیروز خواهند شد. به نظر من طرح حذف یارانه‌ها منجر به تشدید فقر و تضعیف طبقه متوسط خواهد شد و زمینه را برای شورش‌های اجتماعی آماده خواهد کرد. از سوی دیگر کنار آمدن حاکمیت با قدرت‌های غربی مستلزم و به معنی‌ تن دادن به نظام اقتصاد جهانی‌ (ورود کامل به سازمان تجارت جهانی‌)، اجرای نسخه‌های بانک جهانی‌ و تنظیم قرارداد‌های شبه استعماری و استثماری با کمپانی‌های غربی است که مقاومت مردم و جامعه ایران را در پی‌ خواهد داشت (نمونه‌های آن را در آمریکای لاتین، و اخیرا در تونس دیدیم).

بین من و آن دوست عزیز به ظاهر اختلاف نظر وجود دارد. ولی‌ من شخصاً می‌توانم این دو نگرش را به هم پیوند دهم و بر هر دو صحه بگذارم، به این ترتیب که دیدگاه اول حاوی نگاهی‌ عمل گرا و تبیین شرایط واقعا موجود است حال آنکه دیدگاه اخیر نگاهی‌ بلند مدت و تاریخی را نمایندگی می‌کند و سعی‌ دارد سرانجام رویداد‌های اخیر در جامعه ایران را پیش بینی‌ کند.

به نظر شما در ایران چه می‌گذرد به خصوص اگر به تازگی آنجا بوده‌اید؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا حکومت در ایران تبدیل به جعبه سیاه نشده است؟

Blackboxing is the way scientific and technical work is made invisible by its own success. When a machine runs efficiently, when a matter of fact is settled, one need focus only on its inputs and outputs and not on its internal complexity. Thus, paradoxically, the more science and technology succeed, the more opaque and obscure they become. — Bruno Latour

در فلسفه لاتوری (Latourian) اصطلاح «جعبه سیاه» (black box) کاربرد مشخصی دارد. جعبه سیاه چیزی است که ما به محتوای آن کار نداریم و دربارهٔ اجزاء تشکیل دهنده‌اش سوالی نمی‌پرسیم و فقط به ورودها و خروجی‌هایش توجه می‌کنیم. یک گوشی تلفن همراه از دید یک کاربر عادی یک جعبه سیاه است که خصوصیت‌ها و کارکردهای معینی دارد که ه‌مان‌ها هم برای کاربر مهم است و کاربر علاقه‌ای به اینکه تلفن همراه چگونه کار می‌کند ندارد. به عبارت دیگر کاربر ترجیح می‌دهد به تلفن همراه به صورت یک جعبه سیاه نگاه کند.

مطابق دیدگاه لاتور، فرایند جعبه سیاه شدن (black boxing) را می‌توان تقریبا در مورد هر «کنش سانی» (actant) به کار برد. یک اختراع تازه را در نظر بگیرید. تا وقتی که اختراع جدید در آزمایشگاه قرار دارد، محتویات آن برای مخترع یا افراد کنجکاو یا علاقه‌مند باز است و در نتیجه اختراع جدید جعبه سفید است. اما به تدریج که اختراع جدید در سطح جامعه کاربران پخش می‌شود و ایراد‌هایش در سطح انبوه شناسایی و اصلاح می‌شوند محتوای آن مبهم‌تر و مبهم‌تر می‌شود. تا جایی که اگر به مرحله‌ای برسد که توسط میلیون‌ها کاربر به صورت روزمره مورد استفاده قرار بگیرد و بی‌ایراد و درست و تمیز هم کار کند محتوای آن کاملا تاریک می‌شود و می‌توانیم بگوییم که فرایند جعبه سیاه سازی آن کامل شده است.

ماشین (machine) (باز هم در ادبیات لاتور) جعبه سیاهی است که خوب کار (runs by itself) می‌کند. کامپیو‌تر شخصی من یک جعبه سیاه است چون خوب کار می‌کند. اتوبوس شرکت واحد که گاهی سوارش می‌شوم یک جعبه سیاه است چرا که خوب کار می‌کند. پزشک دندان پزشک من یک جعبه سیاه است چون خوب کار می‌کند. به محض اینکه این ماشین‌ها دچار ایراد شوند یعنی کارکردی که از آن‌ها انتظار داریم را انجام ندهند ماشین فرو می‌ریزد و ما به عنوان کاربران عادی دیروز به افراد کنجکاوی تبدیل می‌شویم که می‌خواهیم درب جعبهٔ سیاه را باز کنیم و ببینیم توی آن چه خبر است. جعبه سیاه تا وقتی جعبه سیاه است که ماشین باشد، یعنی خوب و بی‌نقص کار کند. به محض اینکه خانم دندان پزشک آمپول را در نقطه نادرستی از دهان ما تزریق کند، جعبه سیاه دندان پزشکی و ادواتش برای ما فرو می‌ریزد و ما شروع می‌کنیم به سوال کردن دربارهٔ اینکه چرا و چگونه آمپول تزریق شده و آیا دندان پزشک به اندازهٔ کافی حاذق هست و چند سال سابقه کار دارد و از کدام دانشگاه فارغ التحصیل شده و دستگاهی که استفاده می‌کند خارجی است یا ایرانی و غیره… و بسته به تلاش و دانشمان جعبه سیاه دندان پزشک را باز می‌کنیم و تویش سرک می‌کشیم.

اما چرا فرایند جعبه سیاه شدن حکومت در ایران (دست کم در نیم قرن اخیر) هرگز تکمیل نشده است؟ چرا حکومت به یک جعبه سیاه بزرگ تبدیل نشده است که ما کاربران بی‌آنکه به محتوای آن و ساز و کار درونی‌اش علاقه‌مند باشیم از کارکردهای آن استفاده کنیم؟ پاسخ آنی این سوال این است که چون حکومت‌ها در ایران خوب کار نمی‌کنند و در نتیجه به کاربران (شهروندان) اجازه نمی‌دهند که نسبت به محتوای آن ها بی‌تفاوت شوند. به عبارت دیگر حکومت به معنای عام آن در ایران تبدیل به یک ماشین که خوب کار کند نشده است بلکه مثل خودرویی است که هر چند دقیقه یک بار ریپ می زند و خاموش می شود و راننده را وادار می کند که با چراغ قوه و آچار به جان موتور بیفتد بلکه ایراد آن را بیابد. تا وقتی که کارکرد خودرو از دید راننده بی‌نقص نباشد، چراغ قوه و آچار دست راننده خواهد بود. به همین ترتیب تا وقتی که سیستم سیاسی حاکم بر جامعه درست کار نکند افراد مختلف جامعه با چراغ قوه (کنجکاوی سیاسی) و آچار (فعالیت سیاسی) به کلنجار رفتن با محتویات جعبه خواهند پرداخت.

ما به جعبه سیاه اعتماد می‌کنیم‌‌ همان طور که به گوشی تلفن همراهی که کار می‌کند و جاده‌ای که دست انداز ندارد و دندان پزشکی که بی‌درد و تمیز مداوا می‌کند اعتماد می‌کنیم.‌‌ همان طور که شهروندان یک کشور فرضی در اروپای شمالی به جعبه سیاهی به نام ساخت سیاسی در کشورشان اعتماد می‌کنند، من نیز علاقه‌ای به محتوای گوشی تلفن همراهم ندارم و ترجیح می‌دهم از آن استفاده کنم. یک شهروند ممکن است علاقه‌ای به ساز و کار ساخت سیاسی حکومت در کشورش نداشته باشد و ترجیح دهد از خدمات آن استفاده کند: امنیت اجتماعی و ثبات ملی و منطقه‌ای وجود داشته باشد، نظم اجتماعی و اقتصادی بر قرار باشد، خدمات عمومی برقرار باشد، مدیریت کلان بر کشور حاکم باشد و خلاصه زیرساخت‌ها و ابزار لازم برای زیست اجتماعی فراهم باشد. اتفاقی که در بسیاری از کشورهای دنیا رخ داده است یعنی مردم به حکومت به صورت جعبه سیاهی نگاه می‌کنند که کار می‌کند و دلیلی برای کلنجار رفتن با محتوای آن نیست.

به نظر من دلیل اینکه بخش بزرگی از افراد جامعهٔ ما به تحلیل‌های سیاسی علاقه دارند جعبه سیاه نشدن حکومت است. یعنی حکومتی که خوب کار نمی‌کند و در نتیجه کاربران را از بزرگ و توانا گرفته تا کوچک و ناتوان ترغیب می‌کند که با چراغ قوه و آچار به جان آن بیفتند. سیاست مدار شدن یک شهروند عادی از جنس‌‌ همان فرایندی است که یک راننده معمولی یک خودروی سواری را به یک تعمیرکار (یا دست کم از راه مانده ای که تلاش می‌کند خودرو را راه بیاندازد) تبدیل می‌کند. همانطور که تلاش و دانش راننده برای تعمیر خودرویی که دیگر کار نمی‌کند لزوما کافی نیست، تلاش و دانش شهروندان برای تعمیر کردن ساختار سیاسی‌ای که آن طور که باید و شاید کار نمی‌کند نیز لزوما نتیجه نخواهد داد. و البته یک نکته مهم را نیز نباید فراموش کرد که حکومت جعبهٔ سیاهی نیست که شهروندان در حال باز کردن درب آن باشند بلکه حکومت دست کم در ایران معاصر هرگز به جعبه سیاه تبدیل نشده است…

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم

این بخش دوم (و آخر) نوشته‌ی دوستم است که ترجمه می‌کنم. بخش اول را این‌جا ببینید.
نکته‌هایی که در بخش اول این نوشته آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.
.
از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.
.
اما، این نکته را از یاد نبریم که آرشیو بی‌بی‌سی از جنس تصویر است و تصویر ایهام دارد. در آینده ممکن است هزاران تفسیر دیگر به غیر از آن‌چه اختراع بی‌بی‌سی فارسی است، متولد شود. اما ما آرشیوی داریم که بسیار بزرگ‌تر از آرشیو بی‌بی‌سی است. اگر به اطرافتان نگاه کنید هنوز می‌توانید افرادی را پیدا کنید که می‌توانند روزهای سال 1953 را به خوبی به یاد آورند. آن‌ها تجربه‌های شخصی‌شان از سیاست، رادیو، روزنامه‌ها، آن‌چه در مدرسه‌ها، بازارها و اداره‌ها رخ داد را برای‌تان می‌گویند. مادر من در روزهای ملی شدن صنعت نفت دو سال داشت و دایی‌اش او را به تظاهرات برده بود. مادربزرگم آن‌چه را که در خیابان‌های آبادان، قلب صنعت نفت ایران در آن روزها، دیده تعریف کرده است. چگونه هزاران نفر از مردم به کارگران صنعت نفت پیوستند و به میدان‌های نفتی رفتند و خطوط لوله را بستند. به این ترتیب روایت ما حتی می‌تواند روایت بی‌بی‌سی فارسی که تاریخ‌چه‌ای متمرکز بر تهران و شاه است را از مرکزیت خارج کند. آیا حافظه‌ی جمعی ما از دست رفته است؟ آیا ایرانی‌ها به راحتی فراموش کردند که به چه چیزهایی امید داشته‌اند و به خاطرش رنج کشیدند؟ آن همه عشق و شور برای استقلال کجا رفت؟
.
در واقع دریچه‌ی شخصی من به حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها از روزهای سال 1953، ادبیات بوده است. امیدها، دردها و رنج‌های آن دوره‌ی تاریخی در داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و شعرهای ما به خوبی منعکس شده است. احمد شاملو، شاعر پیش‌رو درباره‌ی جان‌فشانی‌های مردم در دوران جنبش نوشته است. جو تاریک، افسرده، بی‌حرکت، پراضطراب و کشنده‌ی کشوری که توسط قدرت‌های بیگانه و همکاران داخلی‌شان اداره می‌شد توسط نویسندگانی چون ابراهیم گلستان، غلام‌حسین ساعدی، شهرنوش پارسی‌پور، احمد محمود به دقت ثبت شده است. ما مالک آرشیو خیره‌کننده‌ای هستیم که از آرشیو بی‌بی‌سی غنی‌تر، صادق‌تر و آگاهی‌بخش‌تر است.
.
در لحظات کودتا چه اتفاقی برای ایران، مردم کوچه و بازار، روشن‌فکران، افسرها، زن‌های خیابانی، کارگران، سربازان، حزب‌ها و میتینگ‌ها افتاد؟ کودتا با غرور و شور و هیجان آن روزها چه کار کرد؟ اجازه دهید بی‌بی‌سی فارسی را فراموش کنیم و فیلم «زنان بدون مردان» ساخته‌ی شیرین نشاط (برپایه‌ی رمانی از شهرنوش پارسی‌پور) را تماشا کنیم.
.

..

مرتبط:


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش اول

این نوشته‌ی عالی را یکی از دوستان خوبم نوشته که به نظرم حیف است به فارسی ترجمه نشود. با هم بخوانیم.

همان‌طور که به سال‌گرد تاریخی و دردناک کودتای انگلیسی-آمریکایی در ایران نزدیک می‌شدیم، بی‌بی‌سی فارسی واقعه را مورد تاکید قرار داد و برنامه‌هایی مرتبط با این لحظه‌ی مهم از تاریخ معاصر ایران پخش کرد. جالب است که دولت ظاهرا ضدغرب ایران درباره‌ِ‌ی این سال‌روز سکوت اختیار کرد، چرا که این روز می‌توانست فضای جدیدی برای به هم خوردن بیشتر رابطه‌ی جنجالی میان ایران و غرب ایجاد کند. اما، دولت ملی‌گرا و مغرور ما ترجیح داد به این سال‌روز بی‌اعتنایی کند و لذت روایت کردن این لحظه‌ی تاریخی را به شبکه‌های تلویزیونی‌ خارجی و به خصوص بی‌بی‌سی فارسی واگذار کند. انصافا موسسه‌ی بی‌بی‌سی فارسی هم کار و زمان قابل توجهی را به بازتعریف این سیاه‌چال تاریخ معاصر اختصاص داد.

چند روز قبل از سال‌روز کودتا (28 مرداد 1332 در تقویم ایرانی و 19 اوت 1953 تقویم میلادی)، بی‌بی‌سی فارسی برنامه‌ی نوبت‌ شما (بحث و گفتگو) را برگزار کرد و از مخاطبان ایرانی خواست که افکار و احساساتشان را درباره‌ی این کودتا بگویند. هم‌زمان بی‌بی‌سی ادعای سلطنت‌طلب‌‌های همدست با کودتا در ایران را که واقعه را «قیام ملی» خوانده بودند منعکس کرد. این عنوان‌گذاری تکان‌دهنده درست در کنار عنوان «کودتا» قرار گرفته بود که عنوانی است که در حافظه‌ی جمعی ایرانی‌ها به این بی‌عدالتی داده شده است. بنابراین برنامه‌ی بی‌بی‌سی از ابتدا بحث را به چهارچوبی جدید کشانید: کودتا یا رستاخیز ملی؟ اگر چه این معادل‌گذاری بی‌سر و صدا و ظریف انجام شده بود، اما همه می‌توانیم حدس بزنیم بی‌بی‌‌سی فارسی قرار است ما را به کجا ببرد.

اما، نهایت نادرستی بی‌بی‌سی در روایت وقایع در خود سال‌روز کودتا با پخش برنامه‌ی مستندی که توسط کارکان بخش فارسی شبکه‌ی تلویزیونی بی‌بی‌سی تهیه شده بود، آشکار شد. برای کسب اعتبار در روایت گذشته، برنامه‌ی بی‌بی‌سی آراسته به صحنه‌های مستندی از آرشیو بود. در این نماها، تعداد زیادی عکس سیاه و سفید جدید از تظاهرات خیابانی، حضور ارتش در خیابان‌، عکس‌های خصوصی و عمومی از شخصیت‌های سیاسی مهم و غیره که شاید برای اولین بار منتشر می‌شدند وجود داشت. این مزیتی است که فقط بی‌بی‌سی می‌تواند از آن بهره‌مند باشد، چرا که تلویزیون ملی ایران اسناد آرشیوی خود را پخش نمی‌کند و صحنه‌ی اجرا را برای بی‌بی‌سی فارسی خالی گذاشته است.

ما، مخاطبان تشنه، نسلی که بی‌تابانه در جستجوی حقیقت بوده‌ایم و بسیار گرسنه‌ی دانستن هستیم، مجذوب این زنده شدن مجدد تصویرها، مکان‌ها، اشیاء و در نهایت روایت مشکل‌دار و مصنوعی بی‌بی‌سی فارسی می‌شویم.

سوءروایت بی‌بی‌سی فارسی از تاریخ را باید در کنار سایر تلاش‌ها برای نشان دادن کودتای 1953 به عنوان واکنش طبیعی مردم در مقابل ناکارائی دولت ضداستعماری مصدق ببینیم. روز چهارشنبه 18 اوت 2010، واشنگتن پست هم مقاله‌ای منتشر کرد که در آن نقش سیا (سازمان جاسوسی آمریکا) را در کودتا اغراق‌ شده و آمیخته با اسطوره و افسانه (mythologized) دانسته بود و مدعی شده بود که ایرانی‌ها خودشان باید مسئولیت این ناکامی را به عهده بگیرند. دنبال کردن این خط تفسیری جدید از کودتای 28 مرداد که توسط مخازن فکر (think tanks) این کشورها تولید شده است کار ساده‌ای است: تلاش‌هایی که می‌خواهد نقش سیاست خارجی و سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس در این واقعه را تا جایی که امکان دارد کمرنگ کند.

به عنوان نمونه به چند مورد از سوءروایت و اطلاعات نادرست یا نادقیقی که در مستند بی‌بی‌سی فارسی آمده توجه کنید:

یک: در بازگویی رویداد‌هایی که در فاصله‌ی سرنوشت‌ساز بین ملی شدن صنعت نفت و کودتا رخ داد، مستند بی‌بی‌سی به کلی عواقبی را که از دست دادن نفت ایران برای صنایع غرب به وجود آورد نادیده می‌گیرد و تلاش می‌کند نقش سفارت آمریکا و انگلیس در تهران را در رابطه با تهدید کمونیسم نشان دهد. مستند بی‌بی‌سی مدعی می‌شود که تنها دلیلی که این سفارت‌خانه‌ها کودتا را طراحی و حمایت مالی کردند ترس آن‌ها از افتادن ایران به دام کمونیسم بود. هیچ اشاره‌ای به ناپایداری اقتصادی‌ای که ملی شدن نفت ایران در بازارهای آن زمان آن‌ها به وجود آورده بود نمی‌شود. گویی که آن‌ها برای پس گرفتن نفت ایران هیچ تلاشی نکرده‌ باشند. بنابراین، تصمیم‌ها و برنامه‌هایی که منجر به کودتا شد به صورت ازخودگذشتگی‌هایی قهرمانانه‌ و اخلاقی‌مدار وانمود شده که دیپلمات‌های غربی برای نجات همسایه‌ی کم‌اطلاع و ساده‌‌ی شوروی انجام دادند. مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم می‌گوید که اگر دخالت سیا نبود، ایران مانند خیلی کشورهای دیگر پیرامون شوروی به دامان کمونیسم می‌افتاد.

دو: برای شرح آن‌چه واقعا رخ داد، چند شخصیت‌ سیاسی معرفی می‌شوند. اما این معرفی‌ها نادقیق و گمراه‌ کننده است. به عنوان مثال، در دور اول اختلاف‌ها بین شاه و نخست وزیر ملی، مصدق استعفا می‌کند و شاه بلافاصله احمد قوام را جانشین او می‌کند. بی‌بی‌سی فارسی قوام را فقط و فقط به عنوان یک سیاست‌مدار باتجربه معرفی می‌کند. اما هیچ اشاره‌ای به این‌که او یک شخصیت شاخص و شناخته شده‌ی طرف‌دار انگلیس بود نمی‌کند. روزنوشت‌های احمد قوام که بعد از انقلاب در ایران منتشر شده به وضوح خدماتی که او برای دولت انگلیس انجام داده است را نشان می‌دهد. به همین ترتیب، فیلم نمی‌گوید که علت اصلی تظاهرات خیابانی بعد از به قدرت رسیدن قوام همین سابقه‌ی سیاسی منفی قوام بوده که باعث سلب اعتماد مردم از او شده بود.

سیاست‌مدار دیگری که در برنامه ذکر می‌شود اسماعیل رشیدیان است که به عنوان رابط میان سفارت انگلیس و اراذل و اوباش خیابانی معرفی می‌شود. در روز کودتا، این گروه متشکل از لات‌ها و اراذل و اوباش خیابان‌ها را در دفاع از شاه اشغال کردند و دوشادوش افسران ارتش، فضایی از ترس و ناامنی در جامعه ایجاد کردند. بی‌بی‌سی فارسی، رشیدیان را به مانند شخص مهربانی معرفی می‌کند که از قدرت گرفتن کمونیستم واهمه داشت و به خاطر همین هم با کودتا همکاری کرد. این ادعای بسیار مشکل‌داری است. رشیدیان شخصیت سیاسی پیچیده‌ای نداشت که بخواهد معادلات بین‌المللی سیاسی را این‌گونه ببیند. همچنین، اگر چه او احتمالا شناخت عمیقی از دنیای زیرزمینی تهران داشته، اما به عنوان کسی که دلارهای آمریکایی را میان لات‌ها تقسیم کرد این سوال‌ها درباره‌اش مطرح می‌شود: او چگونه این ارتباط‌ها را ایجاد کرد؟ پول‌ها چطور تقسیم می‌شد؟ سهم او به خاطر اجرای این خدمت چقدر بود؟

نکته‌ی مهم دیگر این‌که، مستند بی‌بی‌سی هیچ اشاره‌ای به این نکته نمی‌کند که سیاست‌مداران یاد شده از اعضای فراماسونری بودند. مانند معمول بی‌بی‌سی درباره‌ی رابطه‌ی میان تحولات سیاسی کشورهای در حال توسعه (جهان سوم در آن زمان) و نهاد فراماسونی صحبتی نمی‌کند.

سه: مستند بی‌بی‌سی روایتی ارائه می‌کند که آکنده از اشتباهات ساده‌انگارانه، استراتژی‌های مشکوک، سکوت‌های غیرقابل توضیح و رفتار غیرعقلانی دولت مصدق است. ما مخالف روایت صادق و عمیق از تاریخ که بتواند غبار ابهام را برای مخاطبان متعهد بزداید نیستیم. نگاهی چنین به تاریخ، به ما کمک می‌کند که از تکرار اشتباهات مشابه پرهیز کنیم و ما را در تلاش خود برای عدالت هدایت می‌کند. اما، این موضوع هدف مستند بی‌بی‌سی نیست. پذیرفتن روایت بی‌بی‌سی، به وضوح باور مخاطب به مصدق و جنبش ملی را دچار تردید می‌کند. این روایت، تصویر مردمان حامی او را می‌شکند و تلاش می‌کند فداکاری‌ها، امیدها و آرزوهای آن‌ها برای ایران آزاد را کم ارزش نشان دهد. بی‌بی‌سی فارسی کاری می‌کند که جنبش ملی شدن صنعت نفت و پایان آن، به صورت یک بحران قابل اجتناب، سناریویی احمقانه که با احساسات سطحی اجرا شد به نظر برسد.

به عنوان مثال، فیلم روی این نکته که مصدق از خطر کودتای آمریکایی بی‌اطلاع بود تاکید می‌کند. او ساده‌انگارانه به آمریکایی‌ها اعتماد کرد و بنابراین در مواجهه با آن‌ها به اندازه‌ی کافی محتاط و آماده نبود. این یک نکته‌ی درست است. مصدق خطر سیاسی آن‌ها را نادیده گرفت. اما چه کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که آمریکایی‌ها با شعارهای ضداستعماری‌شان، ممکن است طرح یک جنبش مردمی و محبوب را در 1953 بریزند؟ در آن روزگار، آمریکایی‌ها در ویتنام یا آمریکای لاتین یا خاورمیانه درگیر نشده بودند. آن‌ها معصوم و پاک و ظفرمند از میان ویرانه‌های جنگ جهانی به در آمده بودند. ما می‌توانیم شرایطی که باعث گمراه شدن مصدق شد را درک کنیم: هیچ سابقه‌ای علیه آمریکایی‌ها وجود نداشت و آن‌ها مدعی بودند که ضد استعمار هستند. بنابراین، این‌جا می‌توانیم از تاریخ درس بگیریم. ما نباید به قدرت‌هایی که به نظر می‌رسد با چیزی که با آن مبارزه می‌کنیم مخالفند، اعتماد کنیم. دولت‌هایی که مخالف دولت فعلی ایران هستند، به راحتی می‌توانند به جنبش سبز خیانت کنند، همان‌طور که آمریکا با مصدق کرد.

اما به جای استخراج یک درس تاریخی یا یک متودولوژی برای مقاومت، مستند بی‌بی‌سی به صورت غیرمستقیم به ما درباره‌ی شکست محتمل هشدار می‌دهد. به علاوه، مستند به مخاطبان خود اجازه نمی‌دهد که احترام خود به ارزش‌های این تاریخ را حفظ کنند.غیرممکن است که بتوان به سیاست‌مدارانی چون دکتر فاطمی یا دکتر مصدق که عمرشان را برای این پروژه گذاشتند نازید. اگر به آن‌چه در مستند آمده اعتماد کنید، اگر تصویر ستودنی جنبش ملی شکسته شود، ما تبدیل به نسلی بدون پشتوانه‌ی محکم مقاومت می‌شویم. بدون داشتن الگویی که به عنوان راهنمای کار برگزینیم، بدون امید، فاقد سرسختی و اعتماد به نفس جمعی، ما بسیار شکننده، پوک و میراث‌دار پرتردید اشتباه‌ها، خیانت‌ها و شکست‌ها خواهیم بود و به فرودستانی تبدیل می‌شویم که بهتر است سکوت کنند و ‌آن‌چه قدرت‌های جهانی یا غیرقانونی برایشان تصمیم می‌گیرند را بپذیرند.

نکته‌هایی که در بالا آورده شد، فقط چند نمونه از انبوه ادعاهایی است که مستند به ظاهر بی‌طرف بی‌بی‌سی بر ضد جنبش ملی مصدق در سال‌روز کودتای 28 مرداد روایت کرد. این که بعد از نیم قرن، بی‌بی‌سی این‌طور مصرانه می‌خواهد افکار عمومی را گمراه کند جالب است. زخمی که مصدق بر پیکر سیاست خارجی انگلیس گذاشت هنوز تازه است. حتی بعد از کودتا، بعد از دستگیری و انزوای مصدق در تبعیدگاه، بعد از بیست و پنج سال بهره‌مندی از صنعت نفت (بین 1953 تا 1979)، سام فال (Sam Fall) (دیپلمات انگلیسی در تهران در روزگار مصدق)، فراموش نکرده است که در روزهای اوج جنبش ملی شدن صنعت نفت، مصدق در حالی که بسترش را ترک نکرد، یک دیدار رسمی در خانه‌اش برگزار کرد. فال مدعی می‌شود که مصدق تظاهر به بیماری و کهولت کرد. شاید ما بتوانیم علت این موضع آقای فال را حدس بزنیم: مصدق با حفظ شان و غرور آن‌ها را وادار کرد تحت شرایطی که او تعیین کرده بود مذاکره کنند. در شرایطی که خود در تخت‌خوابش بود و دیگران در اطراف، مانند شاگردانی که باید آن‌چه گفته می‌شود را بپذیرند. این چیزی است که هیچ قدرت استعماری‌ای هنوز فراموش نکرده است. این چیزی است که باعث می‌شود واشنگتن پست، جنبش ملی را به خاطر بیاورد و اهمیت آن‌را به این بهانه که آمیخته با اسطوره و افسانه است ناچیز جلوه دهد.

از این تردیدها که بگذریم، مستند بی‌بی‌سی خیره‌کننده است. این برنامه لحظه‌ها، گوشه‌ها، اشیاء، مکان‌ها، بدن‌ها، لباس‌ها، ماشین‌ها، تانک‌ها، لات‌ و لوت‌ها، نخست وزیر و دیپلمات‌هایی از تاریخ ما را نشان می‌دهد که برایمان تازگی دارد. جذابیت مستند بی‌بی‌سی فارسی از قدرت آرشیو آن است، هر کس که به آرشیو دسترسی داشته باشد، قدرت روایت کردن تاریخ به شیوه‌ای متناسب با منافعش را خواهد داشت.

پایان قسمت اول.

ادامه در «وقتی بی‌بی‌سی فارسی تاریخمان را برایمان تعریف کند – بخش دوم«


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بی‌بی‌سی فارسی، «قیام ملی ۲۸ مرداد» و چند سوال از خوانندگان

به نقل از بی‌بی‌سی فارسی:

پژواک: ۲۸ مرداد؛ زمينه ها و پيامدهای سقوط دولت دکتر مصدق

… نه تنها هواداران محمد مصدق، بلکه تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی، فارغ از گرايش‌های فکری و سياسی خود از وقايع ۲۸ مرداد به عنوان يک «کودتای انگليسی- آمريکايی» ياد کرده‌اند و در مقابل، طرفداران نظام سلطنتی، حوادث ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را «قيام ملی» خوانده‌اند.

.

گذشته از اختلاف نظر شديد بر سر تفسير و تحليل ۲۸ مرداد، کسی در اهميت اين روز و پيامدهايش ترديد نکرده است.

اما چند سوال:

  • آیا تنها «هواداران محمد مصدق و تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی» بوده‌اند که به وقايع ۲۸ مرداد عنوان «کودتای انگلیسی-آمریکایی» داده‌اند؟ آیا نظر اغلب مردم ایران (وجهان) و مورخان مستقل چیز دیگری است؟
  • طرف‌داران نظام سلطنتی که این واقعه را «قیام ملی» خوانده‌اند در معادلات امروز ایران چه نقشی دارند که نظر آن‌ها این‌طور هم‌وزن و هم‌ردیف با «هواداران محمد مصدق و تقريبا تمامی مخالفان محمد رضا شاه پهلوی» بیان می‌شود؟
  • آیا واقعا «اختلاف نظر شدید بر سر تفسیر و تحلیل کودتای ۲۸ مرداد» وجود دارد؟!

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نه ایرانی که این‌ها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می‌کنند

بخش‌هایی از صحبت‌های میرحسین موسوی در دیدار با چند نفر از آزادگان (تاکیدها از من است):

این روزها در کنار این همه‌ی مشکلاتی که گریبان‌گیر کشور است سر و صداهایی در مورد نسبت اسلام و ایران بلند شده است. البته کاملا مشهود است که سر و صدا برای اهداف خاص سیاسی است. عده‌ای همان‌طور که صدها میلیارد دلار درآمد نفتی کشور را در سال‌های گذشته به چاه ویل سرازیر کرده‌اند امروز دنبال آن هستند که سرمایه‌های هویتی ملت را برای به دست آوردن منافع جناحی کوتاه مدت چوب حراج بزنند و گرنه همه ما می‌دانیم که برای رزمندگان ما در دفاع مقدس که از سرزمینمان دفاع می کردند بحثی به عنوان تقابل ایران و اسلام وجود نداشت.

در این جنگ نابرابر طولانی یک سانتی‌متر از خاک میهن عزیزمان واگذار نشد، در عین حال جبهه‌ها بالاترین جایگاه تجربیات عرفانی بود. در این جنگ، لحظه‌های عشق به میهن در مقابل عقاید مذهبی قرار نگرفت بلکه آنچه ما شاهد آن بودیم آمیختگی اسلام و ایران در یک هویت واحد فراگیر بود. اصولا هویت ملی اول انقلاب به نوعی تعریف شده بود که در راهپیمائی‌های منجر به پیروزی انقلاب، زرتشتیان و مسیحیان و کلیمیان در میان صفوف مسلمانان اعم از شیعه و سنی بودند و در جبهه‌ها هم کنار هم در کنار رزمندگان تکبیرگو رزمنده‌های اقلیت‌های دیگر نیز حضور داشتند و همیشه هم دارند.

آن زمان هیچ کس دنبال دوختن قبایی برای خود یا استفاده از سرمایه‌های ملی نبود. به همین دلیل اصلا نگرش دوگانه و رفتار متناقضی به نام ملت ایران و اسلام تعریف نمی‌شد. در بحث‌های اخیر متاسفانه طرح یک جنگ زرگری تازه برای خط‌ کشی‌های تازه دیده می‌شود و جالب است که امروز کسانی مدعی مکتب ایران شده‌اند که در کوتاه‌ترین زمان سازمان میراث فرهنگی کشور را متلاشی کردند. سازمانی که حافظ و نگهدارنده مظاهر هویت ملی ما باید باشد امروز شاهد آن هستیم که همان بلاهایی که بر سر سازمان برنامه آمد بر سر این سازمان نیز در حال فرود آمدن است.

در این جنگ زرگری از نگاه معاصر به اسلام و ایران طفره می‌روند. گفته نمی‌شود که کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید از آن دفاع شود. ایرانی با بالاترین آلودگی به اعتیاد، ایرانی با ۱۴٫۵درصد نرخ بیکاری و ۲۹درصد بیکاری در میان جوانان، ایرانی با زندان‌های پر از زندانیان سیاسی و دهان‌های دوخته و رسانه‌های خفه شده و حقوق بشر پایمال شده، ایرانی که به دلیل سیاست‌های خانمان‌برانداز فاصله‌اش با کشورهای همسایه رقیب بیشتر می‌شود. کسی در این جنگ زرگری نمی‌پرسد که کجا رفت سند چشم‌انداز بیست ساله برای ایران پیشرفته. وقتی در این دعوا اسلام هم مطرح می‌شود گفته نمی‌شود که با گسترش سلطه دروغ و ریا چه بر سر اسلام آمده است. آیا این اسلام، اسلام آن مرجع عالیقدری است که به دلیل حق‌گویی خانه‌اش ویران می‌شود یا اسلام امام جمعه‌ای است که بدون خم به ابرو آوردن تهمت یک میلیارد دلار پول از بیگانه گرفتن و منتظر ۵۰ میلیارد دلار دیگر ماندن را به رقبای سیاسی می‌زند. یا اسلامی که به بهانه آن توسط سران بالای امنیتی افسانه‌سرایی پر از تهمت و دروغ در جامعه پخش می‌شود و در آن به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدارگرایان سی سال گذشته انقلاب به زیر سوال می‌رود. وقتی ۷ چهره شاخص و با سابقه روشن ادعانامه‌ای بر علیه این افسانه‌سازی به قوه قضائیه تحویل می‌دهند خودشان به زندان اوین برگردانده می‌شوند. آیا در اسلامی که حضرت علی(ع) آن را معرفی می‌کنند امکان دارد به جای متهمان، شاکیان را زندانی کنند؟

نه ایرانی که اینها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می کنند و آن را ابزاری برای رسیدن به مطامع و منافع خود قرار می‌دهند.

ملت ما پیرو اسلامی است که مقتدایش علی (ع) است که وقتی یک عنصر غیر مسلمان جامعه، او را متهم می‌کند با او در یک ردیف در مقابل قاضی می‌نشیند و مختصر تبعیضی را که قاضی در حق او روا نمی‌دارد، بر نمی‌تابد. با تکرار این جمله که جامعه ما و حکومت ما اسلامی است چیزی ثابت نمی‌شود.اصل جواب به این سوال است که چرا در حکومتی با ادعای مسلمانی رئیس شورای نگهبان قانون اساسی در کنار یک مدیر شناخته شده سابق کشور در مقابل قاضی نمی‌نشیند تا به شکایتی که علیه او شده رسیدگی شود و در عوض آن مدیر را به زندان می‌برند.

امروز که کشور با مسائل و بحران‌های مختلفی در سطح خارجی و داخلی روبروست. یکی از راه‌های برون رفت از این بحران‌ها برچیدن دروغ از جامعه و متوقف کردن این موج سازی‌های کاذب است. به جای این جریان‌سازی‌ها و افسانه‌سرایی‌های بیهوده امنیتی باید با ملت صادق بود. و به جای طرح جنگ اسلامی-ایرانی باید به مردم گفته شود آیا حکومت حق ملت را در قانون اساسی قبول دارد یا نه و اگر قبول دارد چرا نه تنها آن اصول رعایت نمی‌شود بلکه خلاف آن در جامعه عمل می‌شود. به گونه‌ای که قانون‌گریزی نقض حقوق بنیادین و اصول اولیه عدالت نهادینه می‌شود. گفتن اینکه ایران آزادترین در جهان است در حالی که زندان‌های ما پر از زندانیان سیاسی است مشکل را حل نمی‌کند .انکار مشکلات اقتصادی نیز در حالی که مردم آثارآن را هر روز با پوست و گوشت خود حس می‌کنند چیزی را حل نمی‌کند.

از انحصارگری سرکوب وتخریب دست بردارید به مردم و داوری ملت اعتماد کنید صلح اجتماعی ایجاد کنید مشکلات به پشتوانه همت این ملت سر فراز حل می‌شود و بحران‌ها پشت سر گذاشته می‌شود. مشکل موقعی حل می‌شود که زمینه انتخابات‌های آزاد غیرگزینشی را فراهم آوریم و قوه قضائیه نشان دهد که از بازجوهای امنیتی فرمان نمی‌گیرد و مستقل است. بنده یقین دارم تشکیل یک دادگاه منصف و مستقل و علنی برای رسیدگی به همین شکایتی که هفت نفر از چهره‌های شناخته شده کشور تسلیم قوه قضائیه کرده‌اند بیش از توپ و تفنگ و موشک‌هایمان در برگرداندن امنیت به کشور می‌تواند موثر باشد.

همه باید بدانیم رفع خطرهای امنیتی برون مرزی، جلب قلب‌های مردم از طریق احقاق حقوق آنهاست. شما به مردم بازگردید آنگاه خواهید دید به سرعت دانه‌های این بحران جمع خواهد شد و نیاز به معاملات و مراودات غیر شفاف که لاجرم تامین کننده‌ی منافع ملی نیست و یا تحمیل درد و رنج بیهوده قابل اجتناب به مردم نخواهید داشت. البته برگشت به مردم مشکلاتی هم دارد که شاید سخت ترین آنها تن دادن به آرای مردم به جای آرای دولتیان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دخالت بشردوستانه: افسانه یا واقعیت؟

می‌خواستم درباره‌‌ی نوشته‌ی آقای «آرش بهمنی» که تحت عنوان «جنگ علیه ایران و وظیفه اپوزیسیون» در سایت روزآن‌لاین و همین‌طور وبلاگ شخصی‌اش منتشر شده بنویسم که دیدم وبلاگ ایمایان هم پاسخ خوب و کاملی داده. بنابراین سعی می‌کنم حرف‌هایم را خلاصه‌ بگویم.

آقای بهمنی معتقد است که تغییرات ماهوی و مهمی در جهان رخ داده (تغییر پارادایم) و در این پارادایم جدید «حق دخالت بشردوستانه» به رسمیت شناخته می‌شود که به کشورها اجازه می‌دهد با شرایط خاصی (که خود بعدا ذکر می‌کند) در امورات کشورهای دیگر مداخله -حتی از نوع نظامی- کنند:

پیش از این، بسیاری از روشنفکران، به راحتی قادر بودند در تقبیح جنگ، سخن‌ها بگویند و آن را بی‌محابا مورد حمله قرار دهند. به نظر می‌رسد اما در دنیای امروز، اوضاع دیگرگونه شده است. در جهانی که هر کشوری، می‌تواند تهدیدی برای امنیت جهانی باشد، مقوله ای به نام «حق دخالت بشردوستانه» به وجود آمده است. نمونه بارز این مساله، آنچه بود که در عراق اتفاق افتاد. حمله آمریکا ـ به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی جهان ـ به کشوری که سال ها بود دچار یک حکومت استبدادی بود و از سویی نظم جهانی را نیز به خطر می‌انداخت، پارادایمی نوین را در عرصه جهانی به وجود آورد. گرچه می‌توان حمله آمریکا را ناشی از منفعت طلبی های اقتصادی، جاه طلبی سیاسی، تسلط بر منابع و ذخایر انرژی و… دانست و یا به تلفات جنگ نیز اشاره کرد، اما بلاشک، پس از حمله آمریکا، مردم عراق دموکراسی را برای نخستین بار در چند دهه اخیر تجربه کرده اند، همسایگان عراق از  شر دیکتاتوری مزاحم ـ که طی یک دهه با دو کشور ایران و کویت درگیر شد ـ خلاص شده اند و مردم عراق، دیگر بستگان خود را در گورهای دسته جمعی نمی‌جویند. حمله آمریکا به عراق و افغانستان، افسانه این جمله که «دموکراسی از کوله پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» را نیز نقض کرده است.  (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در همین پاراگراف کوتاه چندین فرضیه و نتیجه‌گیری قابل تردید آورده شده است:

  • آیا روشن‌فکران امروز، نمی‌توانند به راحتی قبل در تقبیح جنگ (مثلا حمله‌ی نظامی به ایران) سخن بگویند؟
  • آیا در جهان امروز «هر کشوری» می‌تواند امنیت جهانی را تهدید‌ کند؟ کشورهایی که به سختی امکان اعمال نفوذ در حوزه‌ی داخلی یا منطقه‌ای خود را دارند چگونه می‌توانند تهدیدی علیه امنیت جهانی باشند؟
  • کشورهایی که حوزه‌ی نفوذ و قدرت تاثیرگذاری بسیار زیادی دارند چگونه نه تنها تهدیدی علیه امنیت جهانی نیستند که به عوامل و الگوهای بارز دخالت بشردوستانه تبدیل می‌شوند؟
  • دخالت بشردوستانه حق است یا وظیفه؟ هر دوی این مفاهیم در فلسفه‌ی سیاسی وجود دارد ولی نویسنده به «حق دخالت کردن» (right to interfere) اشاره می‌کند اگر چه در بندهای بعد بحث «وظیفه‌ی دخالت کردن» (duty to interfere) را مطرح می‌کند.
  • آیا حمله‌ی نظامی آمریکا به عراق واقعا نمونه‌ی بارز «حق دخالت بشردوستانه» بود؟ تا جایی که می‌دانیم در سطح رسانه‌ای علت حمله به عراق چیز دیگری عنوان شده بود.
  • حکومت عراق استبدادی بود، اما آیا نظم جهانی را به خطر می‌انداخت؟ و برفرض که چنین بود، آیا «حق دخالت بشردوستانه» شامل کشورهایی که نظم غالب جهانی را به خطر بیاندازند نیز می‌شود؟ (یعنی به موارد نقض شدید حقوق بشر محدود نمی‌شود؟)
  • آیا «بلاشک» پس از حمله‌ی آمریکا به عراق، مردم این کشور تجربه‌ی دموکراسی داشته‌اند؟
  • چگونه حمله‌ی آمریکا به عراق و افغانستان، مثال نقض جمله‌ی «دموکراسی از کوله‌پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» است؟

در ادامه، نویسنده شرایطی که در آن «حق دخالت بشردوستانه» به وجود می‌آید را توضیح می‌دهد:

البته نباید فراموش کرد که «حق دخالت بشردوستانه» مشروط به شرایطی است. هرگاه حقوق بنیادین انسان‌ها، به نحو سیستماتیک و گسترده توسط دولت‌ها یا توسط گروهی در جامعه نقض ‌شود، هر کسی که از این نقض گسترده‌ آگاه است، و می‌تواند در دفاع از این قربانیان اقدامی بکند، اخلاقا «موظف» است که در این زمینه اقدام بکند. به تعبیر دیگر، آن افراد یا نهادها حق (و بلکه وظیفه) دارند که در امور داخلی آن کشور دخالت کنند و آن دولت را از نقض حقوق اساسی آن انسان‌ها بازدارند و از قربانیان نقض حقوق بشر دفاع بکنند. اما این دخالت در صورتی مجاز است که دست کم چند شرط مهم احراز شده باشد: اول آنکه حقوق اساسی به نحو گسترده و سیستماتیک مورد نقض قرار گرفته باشد. دوم آنکه قربانیان از عهده‌ی دفاع از خویشتن برنیایند، یعنی به تنهایی توانایی مقابله و دفع آن مخاطرات را نداشته باشند. (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در این‌جا صحبت از حق دخالت به «وظیفه‌ی دخالت» (duty to interfere) رسیده و شبهه‌ی مهم جدیدی به وجود آمده و آن این است که در بیان شرط‌های ضروری برای مجاز بودن «دخالت بشردوستانه» اشاره‌ای به تبعیت از قوانین بین‌المللی نشده است. آیا مداخله‌‌ی نظامی در امورات یک کشور (صرف‌نظر از این‌که چه شرایطی بر آن حاکم باشد) بدون وفاق جهانی و خارج از نظم قانونی و ثبت شده‌ی بین‌المللی پذیرفته شده است؟ آیا چنین اقدامی (حمله‌ی نظامی به یک کشور دیگر خارج از چهارچوب قوانین بین‌المللی)، «حمله‌ی متجاوزانه» (war of aggression) و جرم بین‌المللی نیست؟ آیا چنین شرطی (وفاق بین‌المللی در چهارچوب نهادهای قانونی موجود) از اساسی‌ترین پیش‌نیازهای هرگونه مداخله‌ی نظامی علیه یک کشور فرضی نیست؟ چرا آقای بهمنی به این پیش‌شرط مهم اشاره نکرده است؟

آرش بهمنی در ادامه به ایران و موضع نیروهای منتقد در صورت اقدام نظامی علیه آن می پردازد. اولا که کنارهم نهی ایران امروز با عراق دوران صدام حسین جای تامل دارد. حکومت عراق که دست کم به ایران و کویت حمله‌ی متجاوزانه انجام داده بود را چطور می‌شود با ایرانی که خود قربانی تجاوز است مقایسه کرد؟ درست است که در سطح رسانه‌های وابسته به نهادهای قدرت در غرب، پروژه‌ی هیولاسازی از ایران مدت‌هاست که کلید خورده اما آیا در سطح واقع‌بینانه و تحلیلی چنین مقایسه‌ای وجاهت دارد؟ او در همین قسمت می‌نویسد:

بلاشک، استقرار حکومتی دموکراتیک که قواعد حقوق بشری را مدنظر قرار دهد، برای غرب می تواند بزرگ ترین تضمین برای نهادهای بین المللی و کشورهای غربی باشد که تلاش برای دست یابی سلاح‌های هسته‌ای و یا حتی دست‌یابی به آن از سوی حکومت مستقر در ایران، صلح و امنیت جهانی را در خطر نمی اندازد.

با در نظر گرفتن مقدمه‌ی بحث، برداشت من از جمله‌ی بالا این است:

  • احتمالا منظور نویسنده از «حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر» مصداق‌هایی شبیه نمونه‌های واقعا موجود غربی در جهان امروز است و نه تعریف آرمانی چنین حکومتی.
  • چنین حکومتی، اگر در جستجوی سلاح هسته‌ای باشد یا حتی به آن دست یابد، خطری برای صلح و امنیت جهانی نیست.
  • یا به عبارت واضح‌تر حکومت‌های شبیه غرب حق دارند سلاح هسته‌ای داشته باشند و  خطری برای صلح و امنیت جهانی نیستند.
  • از مقدمه‌ی نوشته‌ی آقای بهمنی و به کار بردن واژه‌ی «استقرار» برداشت می‌شود که با دخالت نظامی آمریکا (یا غرب) در ایران می‌توان چنین حکومتی را در ایران مستقر کرد (حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر).

حدود نیمی از زرادخانه‌ی هسته‌ای جهان در اختیار چنین کشورهایی است (دموکراسی غربی) که از قضا به شهادت تاریخ معاصر به شدت برای صلح و امنیت جهان هم خطرناک بوده‌اند و صرف‌نظر از این که در تاریخ معاصر هیچ مداخله‌ی نظامی‌ای منجر به استقرار حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر (با همان استانداردهای موجود در غرب) نشده است، معلوم نیست چرا چنین حکومتی حتی در صورت مستقر شدن برای جهان بی‌خطرتر خواهد بود.

اما قصد من نقد خط به خط این نوشته نبود که می‌شود همین‌طور ادامه داد. در شرایطی که ایران یکی از خطرناک‌ترین و بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ معاصرش را سپری می‌کند، نقش فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی باید کمی بیشتر از تکرار پیش‌فرض‌ها و الگوهای تولید شده توسط قدرتمندترین بازی‌گردانان جهانی باشد. متاسفانه، نوشته‌ی آقای آرش بهمنی فقط یک نمونه از حجم قابل توجه مطالبی است که خواسته یا ناخواسته با بدیهی انگاشتن این پیش‌فرض‌ها و الگوها، عملا به توجیه حرکت‌های توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه‌ی کشورهای بزرگ غربی می‌پردازند. این نگرش در بدترین حالت ممکن است شبیه پروپاگاندای برخی محافل جنگ‌طلب به نظر برسد و در بهترین حالت تحلیل‌هایی ضعیف و سطحی ارائه می‌کند که تصویری مغشوش و نادقیق از اوضاع ایران به مخاطبان می‌دهد.

مرتبط:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روی‌کرد متفاوت سیاست‌مدار کهنه‌کار

در میان انبوه وقایع و رویدادهایی که در چند هفته‌ی اخیر سیستم سیاسی ایران را پرتنش‌تر از همیشه نشان می‌دهد، شاید واکنش‌های آقای هاشمی رفسنجانی و اشاره‌های نه چندان غیرمستقیمی که در قالب بازانتشار خاطرات خود می‌کند از قابل اعتناترین موارد باشد که پیشنهاد می‌کنم حتما دقیقا پی‌گیری کنید. آقای عبدالله شهبازی می‌نویسد:

در چنين فضايي، بيانيه‌ی آيت‌الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد فاجعه هفتم تير تکان‌دهنده است. تغيير در عناوين اصلی صفحه اوّل وبگاه رسمي وی نيز، پس از صدور آن بيانيه، حائز اهميت فراوان است. اينک، هاشمی رفسنجانی به «سياست صبر» در قبال تهاجم‌های سنگين بر ارکان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ايران پايان داده. اين نقطه‌ی عطفی است در تحولات جاری. به گمانم، اين بار نيز، چون گذشته، ورود هاشمی به صحنه تعيين‌کننده و سرنوشت‌ساز خواهد بود.

آیا دیدگاه‌های آقای شهبازی (مثلا این‌جا)  با این فرازها از سخنرانی آقای هاشمی در حسینیه‌ی ارشاد 1349 که اخیرا در وب‌سایت ایشان منتشر شده است به یک افق اشاره می‌کنند؟

  • مراقب نفوذ چهره‌های مشکوک مسلمان‌ نمایی که با پای برهنه به زیارت برخی اماکن مذهبی «خاص» می‌روند ولی در خفا با یهودی‌ها ارتباط دارند باشید!
  • برخی مسلمانان دو آتشه در خدمت اهداف «یهود» همواره بوده‌اند!
  • همیشه باید مراقب نفوذ یهودیان مسلمان نما بود!
  • از صدر اسلام تاکنون همیشه بوده‌اند به ظاهر مسلمانان دو آتشه‌ای که در واقع در خدمت اهداف ضد اسلامی یهود بوده‌اند!
  • این خط انحرافی بیشتر در پی تهییج مردم و استفاده ابزاری از احساسات مردم مسلمان به اهل بیت (ع) و حتی امام زمان (عج ) است.

یا این نمونه [بنی‌صدر] یا این [انجمن حجتیه] که همه‌گی به تازگی در وب‌گاه آقای هاشمی منتشر شده‌اند و حاوی اشارت‌هایی صریح و تند هستند که متفاوت با رویه‌ی معمول او به نظر می‌رسند. در همین رابطه بالاگرفتن اختلاف میان مجلس و دولت و موضوع مالکیت دانشگاه آزاد، تهدید آقای هاشمی به کناره‌گیری، واقعه‌ی چهاردهم خرداد امسال، تهاجم بی‌سابقه به شخصیت‌های عالی‌رتبه‌ی مذهبی و بسیاری موارد ریز و درشت دیگر را کنار بازانتشار خاطرات دست‌چین شده‌ی آقای هاشمی (بخوانید افشاگری) در صفحه‌ی اول وب‌سایت‌ رسمی‌اش بگذارید تا به اهمیت چنین نشانه‌هایی در فضای سیاسی کشور پی ببرید. آیا روی‌کرد جدید‌ این سیاست‌مدار کهنه‌کار در ادامه‌ی تضعیف روزافزون موقعیت سیاسی‌اش و در نتیجه نوعی آخرین تلاش برای داشتن حضوری موثر است؟ آیا این آخرین حربه‌ی او قبل از کناره‌گیری است؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آیا آمریکا در ایران نیروی نظامی ویژه پیاده کرده است؟

به گزارش واشنگتن پست و نیشن، دولت اوباما  به صورت روزافزونی «نیروهای عملیات ویژه» را در نقاط مختلف جهان (از جمله ایران) مستقر می‌کند. عملیات این نیروها پنهانی (covert) است.

تاکید‌ها و انتخاب قسمت‌های زیر از من است.

Special Operations forces have grown both in number and budget, and are deployed in 75 countries, compared with about 60 at the beginning of last year. [2]

One advantage of using «secret» forces for such missions is that they rarely discuss their operations in public. For a Democratic president such as Obama, who is criticized from either side of the political spectrum for too much or too little aggression, the unacknowledged CIA drone attacks in Pakistan, along with unilateral U.S. raids in Somalia and joint operations in Yemen, provide politically useful tools. Obama, one senior military official said, has allowed «things that the previous administration did not.«[2]

Special Operations commanders have also become a far more regular presence at the White House than they were under George W. Bush’s administration, when most briefings on potential future operations were run through the Pentagon chain of command and were conducted by the defence secretary or the chairman of the Joint Chiefs of Staff. We have a lot more access,» a second military official said. «They are talking publicly much less but they are acting more. They are willing to get aggressive much more quickly.» [2]

Obama has made such forces a far more integrated part of his global security strategy. He has asked for a 5.7 percent increase in the Special Operations budget for fiscal 2011, for a total of $6.3 billion, plus an additional $3.5 billion in 2010 contingency funding.[2]

Bush-era clashes between the Defense and State departments over Special Operations deployments have all but ceased. Former defense secretary Donald H. Rumsfeld saw them as an independent force, approving in some countries Special Operations intelligence-gathering missions that were so secret that the U.S. ambassador was not told they were underway. But the close relationship between Defense Secretary Robert M. Gates and Secretary of State Hillary Rodham Clinton is said to have smoothed out the process. [2]

The Nation has learned from well-placed special operations sources that among the countries where elite special forces teams working for the Joint Special Operations Command have been deployed under the Obama administration are: Iran, Georgia, Ukraine, Bolivia, Paraguay, Ecuador, Peru, Yemen, Pakistan (including in Balochistan) and the Philippines. [1]

.
.
نیروهای عملیات ویژه چه از نظر بودجه و چه از نظر تعداد افزایش یافته‌اند و در ۷۵ کشور (در مقایسه با ۶۰ کشور در سال گذشته) مستقر هستند. [2]
.
یکی از مزایای استفاده از نیروهای «سری» برای این نوع ماموریت‌ها [مبارزه با القاعده و غیره] این است که به ندرت به صورت عمومی درباره‌ی عملیات آن‌ها بحث می‌شود. برای رئیس‌جمهور دموکراتی مانند اوباما، که توسط دو سر مختلف طیف سیاسی موجود به خاطر استفاده بیش از حد زیاد یا بیش از حد کم از سیاست‌های تهاجمی مورد انتقاد قرار گرفته، حمله‌های تایید نشده‌ی هواپیماهای بدون سرنشین سازمان سیا در پاکستان، تهاجم یک‌جانبه‌ی آمریکا به سومالی و عملیات مشترک در یمن ابزار بسیار مفیدی است. یک مقام ارشد نظامی گفت اوباما اجازه‌ی چیزهایی را داده است که در دولت قبلی مجاز نبود. [2]
.
همچنین حضور فرماندهان عملیات ویژه در کاخ سفید به مراتب منظم‌تر و بیشتر از زمان جورج بوش شده است. در آن دوران بیشتر طرح‌ریزی‌های برنامه‌های احتمالی آتی از طریق سیستم فرماندهی پنتاگون و توسط وزیر دفاع و رئیس ستاد مشترک ارتش انجام می‌گرفت. به نقل از یک مقام نظامی «دسترسی ما [به کاخ سفید] به مراتب بیشتر شده است. آن‌ها در محافل عمومی بسیار کمتر صحبت می‌کنند اما در عمل بسیار بیشتر انجام می‌دهند. آن‌ها مصمم هستند با سرعت بسیار بیشتری تهاجمی شوند.» [2].
.
اوباما این نیروهای ویژه را به مراتب بیشتر از قبل در استراتژی امنیت جهانی خود ادغام کرده است. او برای عملیات ویژه در خواست ۵.۷ درصد افزایش بودجه برای سال ۲۰۱۱ کرده است که کل بودجه را به ۶.۳ (شش و سه دهم) میلیارد دلار به علاوه‌ی مبلغ ۳.۵ (سه و نیم) میلیارد دلار بودجه‌ی موارد اضطراری در سال ۲۰۱۰ خواهد رساند. [2]
.
اختلاف‌هایی که بر سر مستقر کردن نیروهای عملیات ویژه در زمان بوش بین وزارت دفاع و وزارت امور خارجه وجود داشت امروز به پایان رسیده است. دونالد رامسفلد (وزیر دفاع قبلی) این نیروها را به صورت نیروهایی مستقل در نظر می‌گرفت و اجازه‌ فعالیت این نیروها را در زمینه‌ی گردآوری اطلاعات و جاسوسی در بعضی از کشورها می‌داد، آن‌هم چنان محرمانه که حتی سفیر آمریکا در این کشورها در جریان عملیات قرار نداشت. اما رابطه‌ی نزدیک وزیر دفاع رابرت گیتس و وزیر امور خارجه هیلاری کلینتون فرایند فوق را تسهیل کرده است. [2]
.
به نقل از منابع موثق نشریه‌ی نیشن (Nation)ُ در میان کشورهایی که تیم‌های نیروهای ویژه‌ی برگزیده‌ (Elite Special Forces) زیر نظر ستاد عملیات ویژه مشترک فعالیت می‌کنند کشورهای ایران، اوکراین، بولیوی، پاراگوئه، اکوادور، پرو، یمن، پاکستان (شامل بلوچستان) و فیلیپین در زمان اوباما اضافه شده‌اند. [1]
.
.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از شما هیچ انتظاری ندارم، فقط یک آرزو دارم

همه‌ی دوستان نزدیک و دور ما را رنجاندید، طرد کردید، تبعید کردید، فرسودید، دستگیر کردید، زخمی و ناکار کردید. هر روز باید خبر تلخ جدیدی بخوانیم چرا که شما همه‌ی ما را دشمن خود می‌دانید.

تا کی می‌خواهید ادامه دهید؟ به جان ما افتاده‌اید. دردهای تاریخی‌مان کم بود شما دیگر چه بودید که به جان این سرزمین افتادید؟ این مردم چه گناهی کرده‌اند که باید تاوان‌های دنیوی و اخروی را هم‌زمان بدهند. چه درد لاعلاجی هستید آخر شما؟ آدم می‌ماند حیران.

خدا را که می‌دانم باور ندارید. به انسان هم که اعتقادی ندارید. اهل دانش و علم هم نیستید که قسم‌تان بدهم به رازهای جهان. آزاده هم نیستید که بخواهم دست به دامن شرافت و آزادگی‌تان شوم. رحم و مروت هم ندارید که بخواهم ازتان خواهش کنم دلتان به رحم بیاید. چه هستید شما؟ چه طاعونی هستید؟

هر که اهل فکر و قلم و شرافت باشد را دشمن می‌دانید. به شما حق می‌دهم. به شما حق می‌دهم هر آن‌که ذره‌ای شرف داشته باشد و فرق «انسانِ فرهنگی» و «حیوانِ زیستی» را در گفتار و رفتار و پندارش نشان دهد دشمن خود بپندارید. واقعا هم این‌ها دشمن شما هستند.

از شما نمی‌خواهم که علی معظمی و دیگر روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی یا سیاسی اسیر را‌ آزاد کنید. از شما هیچ انتظاری ندارم. فقط یک آرزو دارم و آن این است که شرتان برای همیشه از سر این مردم مظلوم کم شود و من بتوانم آن روز را با چشم‌های خودم ببینم.

به امید آن روز.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسانی از تحریک احساسات مردم سود می‌برند؟ تحلیلی از یک سناریوی بازنشر خشونت

این نوشته به بهانه‌ی انتشار فیلم-سند-خبر تاریخی و مهم حمله‌ی نیروهای انتظامی-امنیتی به کوی دانشگاه تهران نوشته می‌شود. به نظر من انتشار این فیلم فوق‌العاده مهم است. برای درک اهمیت نفوذ و تاثیر این فیلم در شرایط امروز ایران اجازه دهید خلاصه‌ای از روی‌داد‌های سیاسی-اجتماعی ایران را در ماه‌های اخیر (بعد از انتخابات) بنویسم. تحلیل و اطلاعات ارائه شده در این نوشته بر اساس گمانه‌زنی‌ها و تحلیل‌های شخصی من و همین‌طور اطلاعات پراکنده‌ای است که در اختیار عموم قرار دارد. مسلما بدون دسترسی به اطلاعات کلیدی و خارج از دسترس، احتمال دقیق بودن این تحلیل‌ اندک است؛ اما شاید بهترین تصویری باشد که بتوانیم از این پازل پراکنده و مغشوش تشکیل دهیم.

الف.

سناریوی انتخابات توسط محافلی قدرت‌مند در داخل کشور طراحی و اجرا می‌شود. سناریو با واکنش شدید مردم به خصوص در شهرهای بزرگ رو به رو می‌شود. حاکمیت چاره‌ای جز تصمیم‌گیری ندارد. یا باید با اعتراف به سناریویی اجرا شده عملا تن به یک عقب‌نشینی سازمانی بدهد یا این‌که برخورد سرکوبی در پیش بگیرد. گروه‌های قدرتمند تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت روش دوم را انتخاب می‌کنند. سرکوب شدت می‌گیرد و به طبع آن فضای امنیتی و خفقان تجویز می‌شود.

ب.

به تدریج دامنه‌ی اعتراضات شدت می‌گیرد و سطح مطالبات معترضان متنوع‌تر می‌شود و در بسیاری موارد از انتخابات فراتر می‌رود و برجک‌های کلیدی‌تری را نشانه‌ می‌گیرد. گروه‌های قدرتمند و تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت که به خاطر موقعیتی که دارند از توانایی «سنجش شرایط» خوبی برخوردار هستند نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها می‌دانند که این شرایط خطرناک است و حتی اگر به صورت موقت بتوان آن‌را «جمع‌» کرد با شدتی بزرگ‌تر در آینده‌ای نه چندان دور باز خواهد گشت. از طرف دیگر آن‌ها می‌دانند که زیر فشار شدید اجتماعی که به صورت دینامیک و اکتیو در خیابان‌ها و حتی در بدنه‌ی حاکمیت حضور دارد نمی‌توانند کوتاه بیایند. کوتاه آمدن در شرایطی که جنبش معترضان در اوج نشاط و روحیه است به معنای تشدید آن (و نه مهار آن) و فراهم آوردن زمینه‌ی خطرناکی برای نابود شدن خودشان است.

ج.

اختلافات در میان مردان قدرت شدت می‌گیرد. تا دیروز بحث «تنظیم انتخابات» و اندکی بحران بود. قرار نبود کار به سرکوب مستقیم مردم در خیابان‌ها و خون‌ریزی‌های آشکار برسد. قرار نبود که بحران این قدر دامنه دار و طولانی شود. شخص، اشخاص و گروه‌های میانه‌رو در حاکمیت روز به روز نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها سعی می‌کنند گروه‌های تندروتر را اندکی مهار کنند. اما انگار مشکلی پیش آمده است. گروه‌های اقتدارگرای تندرو مهار شدنی نیستند! ظاهرا این گروه‌ها به خاطر برخورداری از امکانات نامحدود نظامی-امنیتی و فعالیت چشم‌گیر در زمینه‌ی اقتصادی بیش از حد نیرومند شده‌اند. کسی را یارای مهار و کنترل آن‌ها نیست. آن‌ها دستور می‌دهند. آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند. آن‌ها ریش و قیچی را به دست گرفته‌اند.

د.

گروه‌های میانه‌رو بنا به مصلحت تلاش می‌کنند به رهبران معترضان نزدیک‌تر شوند. اما تندروها چنان میانه را به دست گرفته‌اند که صحبت از وحدت و تعدیل فضای امنیتی به راحتی امکان‌پذیر نیست. به هر حال گروه‌های میانه‌رو به نمایندگی آقای علی مطهری نماینده‌ی تهران با فرستادن سیگنال‌های مختلف به رهبران معترض، به خصوص به نیرومندترین و مهم‌ترین‌شان یعنی آقای میرحسین موسوی ندا می‌دهند. برنامه این است که اجازه داده شود تا جنبش سبز مدتی آرام‌تر شود و حاکمیت خودی نشان دهد و موضع قدرت بگیرد تا بتوانند در شرایط مناسب‌تری زمینه را برای مهار نیروهای افسارگسیخته‌ی امنیتی-نظامی فراهم کنند. نیروهایی که کم مانده کل نظام را ببلعند.

ه.

مذاکرات غیرمستقیم کم‌کم نشانه‌هایی از پیشرفت از خود نشان می‌دهد. در نقطه‌ی اوج این روند، آقای موسوی بیانیه‌ی کلیدی شماره‌ی هفدهم خود را صادر می‌کند. بیانیه‌ای که در آن ضمن پذیرش دی‌فاکتوی دولت فعلی راه‌کار «ما عجله نداریم و شما هم نیازی نیست اعتراف به شکست کنید» را پیش پای حاکمیت می‌گذارد. زمینه‌ها در حال فراهم شدن است و ائتلاف‌های مهمی که احتمالا «شخص» خیلی مهمی هم در آن حضور غیرمستقیم دارد شکل می‌گیرد. برخورد بسیار تند آقای هاشمی رفسنجانی با آقای محمد یزدی و عقب‌نشینی و سکوت ایشان در این روزها گویای شکل گرفتن جبهه‌های ائتلافی کاملا جدید است. به نظر می‌رسد آقای رفسنجانی یاران مهمی را با خود هم‌نوا کرده است. آقای موسوی دیگر بیانیه نمی‌دهد، اما در مصاحبه‌ای مواضع محکم و بسیار قاطعی می‌گیرد و ندا می‌دهد که خواسته‌های اصلی جنبش را فراموش نکرده است.

و.

آرام شدن اوضاع و نزدیک شدن به وحدت داخلی در حاکمیت اصلا به صلاح کارتل‌های امنیتی-نظامی-اقتصادی نیست. تا حد امکان بحران‌سازی ادامه می‌یابد. اعدام ناگهانی دو جوان که پیش از انتخابات دستگیر شده بودند از این جمله است. اتفاقات ریز و درشت بسیار می‌افتد تا از یک سو بحران ادامه یابد، صدای طیف‌های معتدل‌تر کم‌تر به گوش کسی برسد و از سوی دیگر گروه‌های تندروی اصلاح‌طلبان و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» نیرومندتر شوند. اما ائتلاف میانه‌رویی که شکل گرفته نیرومند است و عناصر هوشیار و با نفوذی مثل آقای رفسنجانی آن‌را مدیریت می‌کنند. همزمان با اوج گرفتن بحران‌ها، ائتلاف وحدت حاکمیت نیز پروژه‌ی خودش را پیش می‌برد و روز به روز یارکشی‌های مهم‌تری انجام می‌دهد.

ز.

مهم‌ترین بخش این سناریوی آرام‌سازی در بیست و دوم بهمن‌ماه طراحی و اجرا می‌شود. برنامه‌ی بیست و دوم بهمن تقریبا همان‌طوری اجرا می‌شود که باید می‌شد و تقریبا به همان هدفی می‌رسد که نیت طراحان‌اش بوده است. ایجاد حس ناامیدی، پراکندگی و شکست در طیف‌های مختلف جنبش سبز. بلافاصله حاکمیت با انتشار پروپاگاندای قوی در سطوح مختلف رسانه‌ای اعلام اقتدار و پیروزی می‌کند. طیف‌های تندروی مخالف و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» و «اسب تروا» اعتبار قبلی‌شان را از دست می‌دهند و طیف میانه‌روتر مخالفان میدان می‌گیرند. از آن طرف به خاطر وضعیت برتر و موقعیت پیروز و مقتدر حاکمیت حالا این فرصت پیش می‌آید تا زمینه برای مهار و کنترل نیروهای تندرو و افسار گسیخته‌ی داخل حاکمیت که عرصه را حتی بر خود اصول‌گرایان تنگ کرده‌اند فراهم شود.

ح.

کم‌کم عضلات نیرومند ولی غیرفعالی در درون حاکمیت به حرکت در می‌آیند. رای‌زنی‌های طولانی و سبک و سنگین‌کردن‌های مختلف همراه با یارکشی‌ها و اهداف مشترک کم‌کم طیف‌های مختلفی از اصلاح‌طلبان معتدل و اصول‌گرایان میانه‌رو را به هم نزدیک‌تر کرده است. هدف مهار گروه جوان و نیرومندی است که به زرادخانه‌ی نظامی-امنیتی ایران تکیه زده و از مونوپولی‌های اقتصادی کشور تغذیه می‌کند.  در همین روزها خبر طرح اصلاح قانون انتخابات که در دستور کار مجمع تشخیص مصلحت قرار گرفته است منتشر می‌شود. مردم جدی نمی‌گیرند. اما خیلی‌ها از جمله آقای کیهان موضوع را جدی قلمداد می‌کند. احتمالا خیلی‌های دیگر هم موضوع را جدی و خطرناک می‌دانند. موازنه انگار در حال به هم خوردن است. وضعیت گروه‌هایی که می‌خواهند شرایط بحرانی جامعه ادامه یابد تا بتوانند تسویه‌ حساب‌های داخلی و همین‌طور سلطه‌ی امنیتی-نظامی-اقتصادی خودشان را تکمیل کنند اصلا خوب نیست. کار به جایی رسیده که فرمانده‌ی نیروی انتظامی را هم برکنار کرده‌اند. باید کاری کرد!

ط.

چه کاری بهتر از ایجاد بحرانی جدید! بهترین سناریو نشت یکی از محرمانه‌ترین اسناد رسانه‌ای ماه‌های اخیر است. سندی که باید از طریق یک رسانه‌ی معتبر خارجی و در یک زمان کلیدی منتشر شود. زمانی که بتواند بیشترین هجمه‌ و شوک روانی را ایجاد کند، بیشترین اینرسی خبری را به خود بگیرد و بتواند موج احساسات میلیون‌ها ایرانی را برانگیزاند. خبر باید بتواند چنان شوری در مردم و جنبش معترضان ایجاد کند تا دوباره فضا برای تندروترین مخالفان سبز فراهم شود تا بتوانند با خونی تازه و گرم مشغول تبلیغ سناریوهای‌ «روز نهایی» شوند. خبر باید چنان به دقت انتخاب شود و چنان به موقع پخش شود که بتواند برایند خطرناکی که در داخل حاکمیت به زیان گروه‌های تندروی امنیتی-نظامی-اقتصادی ایجاد شده است را خنثی کند.

سند-خبر مورد نظر انتخاب می‌شود: فیلم حمله‌ی نیروهای انتظامی و لباس شخصی به کوی دانشگاه تهران!

زمان نشت خبر هم انتخاب می‌شود: درست در شرایطی که طرح اصلاح قانون انتخابات در حال مطرح شدن است. درست فردای روزی که فرمانده‌ی نیروی انتظامی برکنار شده است!

رسانه‌ی مورد نظر هم انتخاب می‌شود: بی‌بی‌سی فارسی. اولا رسانه‌ا‌ی در خارج از کشور است و محدودیت‌های پخش رسانه‌های داخلی را ندارد و ثانیا معتبر است و مثل رسانه‌های لوس‌آنجلسی و واشنگتنی نیست که بین نخبگان برش اندکی داشته باشد.

ی.

بی‌بی‌سی فیلم-سند-خبر را منتشر می‌کند. برادران مسلح باتوم به دست شبانه به خانه‌ی نوجوانان مظلوم تجاوز می‌کنند. خانه. خانه. خانه. این مفهوم مقدس. فرزند فرزند فرزند… این مفهوم عزیز… این تجاوز به خانه‌ی فرزندان ماست. وای… مادرها و پدرها داغ می‌شوند. اشک‌های خشم و رنج و اندوه پای تلویزیون‌ها بر گونه‌های مردان و زنان این مرز و بوم می‌نشیند. موج احساسات طبیعی و معصومانه‌ی مردم شور تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد. داغ‌ها تازه شده است. خشم‌های سرخورده و نفرت‌های مهار شده سر باز می‌کند. آن‌ها به خانه‌ی فرزندان بی‌دفاع ما تجاوز کردند. …

از فردا موج جدیدی از شور و شوق مردمی آغاز خواهد شد. تندروهای «اکسیون نهایی» از تریبون‌های جهانی‌شان سناریوهای جدید «اسب‌های تروا» را تبلیغ خواهند کرد. یک بار دیگر کارتل‌های اقتصادی-نظامی-امنیتی ایران به هدف خود می‌رسند.

بحرانی جدید آغاز شده است و نیروهای معتدل‌ روزهای سختی پیش رو خواهند داشت.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: جنبش سبز، ۲۲ بهمن، انقلاب رسانه‌ای، خیابان

ضمن تشکر از نویسنده‌ی وبلاگ «راز سر به مهر» که اشاره‌اش به مصاحبه‌ی آقای عباس عبدی با دویچه‌وله باعث شد این مصاحبه را بخوانم. نکته‌هایی که آقای عبدی در این مصاحبه مطرح کرده پیش از آن‌که در نفس خود مهم باشند (که احتمالا هستند) از این نظر اهمیت دارند که ضرورت بازبینی و نقد جریان‌های مختلف سبز را نشان می‌دهند. قسمت‌هایی از این مصاحبه را با هم بخوانیم (تلخیص و تاکیدها از من است):

آقای عبدی، راهپیمایی دیروز معترضان در ۲۲ بهمن را عده‏ای نوعی شکست حرکت‌های خیابانی تلقی کردند…

این‏گونه جریانات سیاسی در ایران بیش از آن که مبتنی بر یک برنامه و عقلانیت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عمل‏کرد طرف مقابل است. مثلا فکر می‏کنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آن‏ها نیز مجازند هر نوع سیاست و هر نوع تاکتیکی را اتخاذ کنند.

همه‏ی کسانی که در اوضاع دقت می‏کردند، متوجه بودند که چنین شیوه‏‌هایی لزوماً منجر به نتیجه‌ی مطلوبی نخواهد شد. اما به دلایلی یا نمی‏توانستند بگویند یا فکر می‏کردند اگر نگویند، شاید بهتر باشد. همین فضای استبدادی‏‌ای که نسبت به آن اعتراض داریم، عملا در این نوع جنبش‌‏ها هم بازتولید می‏شود. اگر کسی بخواهد کوچک‏ترین چیزی بگوید، حتما به  صد اتهام منتسب و محکوم می‏شود. بنابراین بخشی از آن مربوط به این نوع برخورد است و بخش دیگر آن این که اصلا مشکل این نوع رفتارها، در درجه‏ی اول تاکتیک‏‌هایشان نیست.

در تمام دنیا وقتی این اتفاقات رخ می‏دهد، از ابتدا یک نوع مطالبه‏ی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه می‏روند. اگر نرسند، تاکتیک‏های جدیدی را برای رسیدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان می‏کنند. ممکن است تاکتیک‏هایشان را رادیکال‏تر کنند. اما در ایران اصلا قضیه معکوس است؛ یک مطالبه را اعلام می‏کنند و وقتی به آن نمی‏رسند، سطح مطالبه‏شان را بالا می‏برند. شعارهای ابتدای این حرکت را با شعارهای انتهای آن مقایسه کنید. اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند. چگونه ممکن است طی چند ماه، چنین پروسه‏ای طی شود؟ من می‏فهمم چرا این پروسه طی می‏شود. اما فقط می‏فهمم و آن را هیچ قابل دفاع نمی‏دانم که چرا این اتفاق‏ها رخ می‏دهد.

فکر نمی‏کنید این که شعارها عوض شده و سطح مطالبات بالا رفته، به دلیل میزان خشونت اعمال شده باشد و نه به این دلیل که مردم به خواست‏های اولیه‏ی خود نرسیدند؟

این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تاکل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت می‏کنم؛ کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدن‏ش. اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبه‌اش را بالا ببرد، خود این نشان می‏دهد جنبشی وجود ندارد. یعنی شعارها بازیچه‏ی دست سیاست‏های طرف مقابل می‏شوند.

فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او می‏خواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه می‏کنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری می‏کنید و یا شکایت می‏کنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمی‏روید جانش را بخواهید. کسی که نمی‏تواند پولش را پس بگیرد، چگونه می‏تواند جانش را بگیرد؟

جدا از آن، شما می‏توانید روی شعار اولیه‌‏تان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبه‏تان را بالا ببرید، کلا همه، جا می‏زنند. مثلا وقتی شعارها به هر دلیلی به این مرحله می‏رسد، دو گروه عمده کنار می‏روند؛ یک گروه می‏گویند خواسته‏‌ی ما اصلا این نبود که این‏ها دارند می‏گویند. گروه دیگری هم می‏گویند حتی اگر خواسته‏‏ی ما همین باشد، حاضر نیستیم از این طریق‏ دنبال مطالبات‏مان برویم. برای این که تجربه‏ای دارند و می‏دانند نمی‏شود که طی چند ماه پس از شرکت در انتخابات به شعارهای عجیب و غریب برسد. ولو آن‏که آن طرف بزند و یا حتی بکشد، دلیل نمی‏شود که این طرف سیاست‏هایش را بر این اساس تعیین کند.

اما این طرف هم تعیین نمی‏کند. وقتی جنبش خیابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏‌ی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هیچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواسته‏های عجیب و غریب طرح می‏کنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.

مشکل‏ کلیدی‏تری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا  توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏‌ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرایط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایده‏ها و شعارهایی که داده می‏شود، شکاف بسیار عظیمی رخ می‏دهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش  اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ می‏دهد، کسی نمی‏تواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه می‏خواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها به‏وجود نمی‏آمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط به‏‌وجود آمده است، مدتی به جلو می‏رود و بعد به بن‏بست می‏خورد.

آقای عبدی، شما معتقدید چون سطح مطالبات مرتب بالاتر رفت، منجر به چیزی شد که ما دیروز در مراسم ۲۲ بهمن دیدیم. ولی این اتفاق به نظر خیلی از ناظران در فاصله‏ی میان عاشورا و ۲۲ بهمن افتاد. تا مقطع عاشورا هم حضور بسیار گسترده بود و فقط دیروز بود که این حضور کم‏رنگ‏تر شد. بر مبنای نظر شما این حضور باید مرتب کم‏رنگ‏تر می‏شد و مثلا  از روز قدس که شروع شد، کم‏‏تر و کم‏تر می‏شد. ولی این اتفاق نیفتاد.

نخیر، منشاء آن از ۱۳ آبان بود اما به مرور خود را نشان داد و از عاشورا به بعد دیگر خود را شدیدتر نشان داد. در آن دوران هم جمعیت هیچ وقت به حد جمعیت ۲۵ خرداد یا حتی ۳۰ خرداد نرسید. به خاطر این که یک جنبش سیاسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبه‏اش را کم کند تا نیروهای حامی‏اش را بیشتر بکند نه این که مرتب مطالبه را بیشتر کند و نیروهایش را کم کند. این که در این فاصله خود را نشان داد، بحث دیگری است، اما جریان از آن موقع شروع شد. از ۱۳ آبان این اتفاق افتاد. من خیلی در صدد آن نیستم که بگویم چرا این جریان از آن روز شروع شد؛ ولی کلا کسانی که در این قضیه مسئولیت دارند، باید پخته‏تر تصمیم می‏گرفتند و جلوی این اتفاق می‏ایستادند.

به نظر شما، اجرای دو حکم اعدام در این فاصله، دستگیری‏های گسترده و شدید فقط در هفته‏ی منتهی به ۲۲ بهمن و آزادی‏های شتاب‏زده‏ای که مثلا یک روز قبل از ۲۲ بهمن انجام می‏شد، بستن روزنامه‏‌ها و… تاثیری در قضیه‏ی دیروز نداشته است؟

… برای من مهم این است که تصمیم این طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آن‏ها روی رفتار این طرف تاثیر بگذارد، همین‏جا دیگر راهمان جدا می‏شود. یعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت می‏کنند، بیشتر از این که خودشان مستقل تصمیم بگیرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در این صورت، آن‏ها تعیین می‏کنند که این طرف چکار باید بکند. این حرف شما می‏تواند درست باشد. من هم با آن مخالف نیستم. اما اعتراض‏ام هم به همین است.

هیچ‏وقت یک جنبش سیاسی نباید این‏قدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند. این که اعدام می‏کنند؛ مگر در این مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را دارید می‏شمارید؟ یا این که کتک می‏زنند، زندان می‏کنند یا هر چیز دیگری… این‏ها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از این هم خواهد بود. این‏ها اتفاق‏های جدیدی نیستند که بخواهیم بگوییم اتفاق خیلی خیلی مهمی رخ داده است. اما اگر به این وسیله دارند تعیین می‏کنند که این طرف چه نوع رفتاری بکند، نتیجه‏ی آن همین می‏شود. اعتراض من هم همین است.

البته منظور من تاثیر رفتار آن جناح بر سران جنبش نیست؛ منظورم بر بدنه‏‌ی جنبش و بر مردم است. مردم قرار است به خیابان بیایند.

مساله‏ی من هم همین است. وقتی مردم بدون رهبری به خیابان بیایند، همین می‏شود. جنبش اجتماعی باید رهبری داشته باشد. هنگامی که او می‏گوید بایستید! بایستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. یا تعیین کند که چه شعاری داده شود یا نه. وقتی کسی گوش نمی‏کند، آخرش به همین‏جا می‏رسد. آن کسی هم که حرف‏اش را گوش نمی‏کنند، باید به مسئولیت‏اش دقت کند. وقتی کسی گوش نمی‏کند و به خیابان می‏‏آیند، نتیجه‏اش هم همین است.

من با آمدن به خیابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالف‏‌ام. به همین دلیل هم از ابتدا با آمدن در خیابان مخالف بودم. نه به خاطر این که این کار در جنبش سیاسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خیابان موافق‏ام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحب‏‌نفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خیابان می‏آیید، ممکن است یک پلیس به شما حمله کند. شما باید چکار کنید؟ حق ندارید از خودتان دفاع کنید. به هیچ وجه! به خاطر این که این‏جا یک عمل جمعی است که دارد انجام می‏شود. این رهبری جنبش است که آدم‏ها را به خیابان آورده است و باید بگوید «اگر پلیس زد، بزنید» یا این که اگر «پلیس زد، فرار کنید» و یا «اگر پلیس زد، بشینید». او باید تعیین کند، نه این که هر کسی در خیابان برای خودش تصمیم بگیرد چه‏کار کند یا چه‏کار نکند.

دقیقاً آن‏چه را دست‏کم از طرف خیلی از تحلیل‏گران و ناظران به عنوان نقطه‏ی قوت جنبش سبز بیان می‏شده، یعنی نداشتن رهبری متمرکز و کاریزماتیک، شما به عنوان نقطه‏ی ضعف این جنبش می‏بینید. آیا برداشت من درست است؟

اولاً در کجای عالم نداشتن رهبر یک نقطه‏ی قوت است؟ این بازی مسخره‏ای بود که عده‏ای شروع کردند برای این که بگویند رهبری نداریم. خواستند دفاع هم بکنند. پس می‏گفتند این نقطه‏ی قوت‏اش است. اما کی گفته رهبری کاریزماتیک باید باشد؟ رهبری کاریزماتیک با رهبری قانونی و عرفی فرق می‏کند. شما می‏توانید یک جنبش داشته باشید که رهبری قدرت‏مندی داشته باشد، کاریزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانیت باشد. اما کجای عالم و آدم می‏شود حرکتی را پیدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوییم این نقطه‏ی قوت‏اش است؟

این همین بازی‏هایی است که درمی‏آورند. چون نمی‏توانند بپذیرند، می‏خواهند یک جریان بدون رهبری راه بیاندازند، بعد هم بگویند این نقطه‏ی قوت‏اش است. خُب حالا این هم نقطه‏ی قوت‏اش! ما باید چیزهایی بگوییم که مبتنی بر حداقل‏هایی باشد. یعنی چه که هر کسی رهبر خودش است؟ من نمی‏فهمم یعنی چه.

مثلا من ۱۰ نفر را به خیابان می‏آورم، پلیس حمله می‏کند؛ یکی از آن‏ها فرار می‏کند، دیگری می‏ایستد کتک می‏خورد و آن یکی هم پلیس را می‏زند. هرکدام خودشان تصمیم می‏گیرند دیگر. هیچ کس هم حق ندارد به آن دیگری دستور بدهد. نتیجه این می‏شود که هر سه چوب سیاست را می‏خورند، بدون آن که نان آن را بخورند.

آقای عبدی، الان با توجه به مجموعه‏ی آن‏چه که پیش رفته و جنبش به این‏جا رسیده، اگر برداشتم درست باشد نظر شما این است که جنبش باید به خواست‏های اولیه‏اش برگردد و یک رهبری متمرکز و قدرت‏مند داشته باشد. به نظر شما الان راهکار این است؟

نه من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیان‏های آن همیشه اشکال‏هایی داشتم. من معتقدم  این نوع سیاست‏ها در ایران جواب نمی‏دهد و نمی‏تواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همین‏طور پیش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش می‏رود.

یعنی الان اگر  کسانی که به عنوان سران جنبش شناخته شده‏اند، مثلا آقای موسوی، آقای کروبی و آقای خاتمی بخواهند بشینند و راهی برای برون‏‌رفت از این مرحله پیدا کنند، شما به عنوان یک نظریه‏پرداز هیچ توصیه‏ای به آن‏ها ندارید؟

این‏جا من فقط یک طرف قضیه را صحبت کردم، طرف حکومت را هنوز صحبت نکرده‏ام. به نظر من، فارغ از همه‏ی این مسائل، اصل تصمیم را باید حکومت بگیرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق دیروز همان‏قدر که برای جنبش سبز می‏توانست درس‏آموز باشد، حکومت هم باید از آن درس بگیرد.

جمع کردن یک مساله با حل کردن آن خیلی خیلی فرق می‏کند. قبلا هم که از من پرسیده بودند ۲۲ بهمن چه می‏شود، گفتم اتفاقی نمی‏افتد و این‏ها مساله را جمع می‏کنند. هیچ نکته‏ی خاصی رخ نمی‏دهد. دلایل خاص خودم را هم داشتم. اما همان‏جا به کسانی که این سؤال را می‏کردند، متذکر شدم که این خطری است که حکومت را تهدید می‏کند که فکر کند این مساله حل شده است. ماهیت این مساله نرم‏افزاری است و به هیچ وجه نمی‏توان آن را با ابزارهای سخت‏افزاری حل کرد.

… حال اگر قرار بر توصیه به آن‏ها باشد؛ فکر می‏کنم بیشترین کوشش جنبش سبز در درجه‏ی اول باید این باشد که توپ را توی زمین حکومت بیاندازد و حکومت را به جایی برساند که سیاست‏های خود را تعدیل کند و تغییر بدهد و این‏ها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با این نگاه‏های ایدئولوژیک که یکی سیاه و یکی سفید است به قضایا نگاه کنیم، واقعیت این است که هیچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمی‏دهد. در مجموع باید کوشش کنند راهی را بروند که توپ به زمین حکومت بیفتد و حکومت خودش مجبور شود تغییراتی را بپذیرد. اگر سیاست درستی را اتخاذ کنند −که من برای آن حتما پیشنهادهایی دارم− این اتفاق دیر یا زود رخ خواهد داد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یک نامه‌ی سرگشاده و چندین سیاست‌مدار

خبر مهم:

نامه‌ی سرگشاده‌ی آقای علی مطهری نماینده‌ی مردم تهران خطاب به آقای میرحسین موسوی که امروز در سایت تابناک منتشر شد می‌تواند نشانه‌ی تحولات مهمی باشد. تا جایی که می‌دانم در این ماه‌های اخیر این اولین باری است که نماینده‌ی گروه‌های معتدل درون جناح حاکم آقای میرحسین موسوی را علنن و مستقیما خطاب قرار می‌دهد و در عین حال لحن بسیار ملایم و مسالمت‌آمیزی دارد.

این نامه به دنبال مصاحبه‌ی طوفانی آقای میرحسین موسوی با سایت کلمه نوشته می‌شود. مصاحبه‌ای که بند بند آن لرزه به تن بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و رده‌ی بالای حاکمیت انداخته است. آقای موسوی در آن مصاحبه بسیار محکم و قاطع سخن گفت و حتی چنان تند رفت که از ناتمام ماندن انقلاب مردم ایران در سال 57 و باقی ماندن ریشه‌های استبداد شاهنشاهی گفت.

و اکنون در آستانه‌ی بیست و دوم بهمن، در شرایطی که دست‌های نه چندان پنهان حاکمیت، کیفیت و کمیت فشارهایشان را از قبیل بستن سایت‌ها و گسترش فیل.ترینگ و دستگیری‌ فعالان (و حتی غیرفعالان!) سیاسی، مطبوعاتی، دانشجویی و فرهنگی افزایش داده است نامه‌ی آقای علی مطهری منتشر می‌شود.

لحن نامه‌ی آقای مطهری نشان از این دارد که نامه احتمالا از طرف مقام‌های خیلی بالای کشور نوشته شده است. مقام‌هایی که به خاطر شرایط و موقعیت سیاسی‌ای که دارند هرگز نمی‌توانند مستقیما با آقای موسوی گفتگو کنند. اما آقای مطهری نماینده‌ شایسته‌ای برای چنین گفتگویی است. او از چندی قبل نشان داده که سخن از مصالحه و اعتدال می‌گوید.

آقای مطهری می‌نویسد:

پس باید قبول کنید که جناب عالی و جناب آقای کروبی تبدیل به مانعی برای اصلاحات مورد نظر خودتان و بسیاری از دلسوزان انقلاب اسلامی شده اید. اینجانب حدس قوی دارم که اگر رهبر گرانقدر انقلاب خیالشان از ناحیه شما دو بزرگوار راحت شود به سراغ خودکامگی ها و لجاجت های بزرگوار سوم یعنی رئیس جمهور محترم و خطاهای برخی افراطی های مدعی اصولگرایی خواهند رفت. لااقل چندماهی امتحان کنید، اگر این گونه نبود به راه خود که آن را بی نتیجه و مضر می دانم ادامه دهید. خودتان در بیانیه آورده اید که حجم اخبار اقتصادی و اجتماعی در مقایسه با اخبار سیاسی اندک است. این جمله مؤیدی است بر مدعای ما که بحران کنونی مانعی است برای ارزیابی و نظارت بر عملکرد اقتصادی و اجتماعی دولت و پاسخگو بودن آن.

آقای مطهری علنن صحبت از برخورد قانونی با رئیس‌‌جمهور می‌کند به شرطی که «آقای موسوی خیال بزرگان را راحت کند» و اگر به خودمان جرات دهیم که اندکی از ادبیات سیاسی پیچیده‌ی ایران سردربیاوریم باید بگوییم که «حدس قوی» ایشان، نشان دهنده‌ی رایزنی‌های ویژه‌ای با برخی مقامات رده بالای سیاسی کشور است. به نظر من این نامه به هیچ عنوان صدای آقای مطهری به صورت منفرد نیست. به این جملات دقت کنید:

به هر حال اینها علامت هایی است که ایشان [رهبر] به شما می دهند برای تغییر مسیر و تقویت وحدت ملی. امیدوارم این فرصت ها مغتنم شمرده شود و اولین اثر آن این باشد که راه پیمایی 22 بهمن مظهر وحدت ملی و نقطه پایان بحران خود ساخته کنونی باشد. این حادثه مبارک را دور نمی بینم زیرا جناب عالی را پیرو امام علی علیه السلام می دانم.

و این هم از پایان شگفت‌آور نامه:

فرضاً در ماجرای اخیر حق تماماً به جانب شما باشد باید مانند امیرالمؤمنین به خاطر حفظ اسلام و وحدت اسلامی از حق خود بگذرید و البته حقوق عمومی در جای خود پیگیری خواهد شد. از جناب عالی با سابقه خوب در انقلاب اسلامی، این انتظار دور از ذهن نیست.

بعد از صدور بیانیه‌ی استراتژیک هفدهم آقای موسوی از آغاز مذاکرات بدون میز نوشته بودم. این نامه نشان می‌دهد که همزمان با اوج گرفتن سیاست سرکوب و تحدید، مذاکرات به شدت ادامه دارد.

این یک نامه‌ی عادی نیست. یک نامه‌ی سرگشاده است با چندین فرستنده و چندین گیرنده.

منتظر وقایع مهمی باشید.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

صحبت‌های یک مخالف در صدا و سیما

قسمت‌هایی از صحبت‌های آقای جواد اطاعت در برنامه‌ی «رو به فردا».

تقریبا همه‌ی صحبت‌های آقای جواد اطاعت با آقای علی‌رضا زاکانی جالب توجه بود و پخش شدن آن از صدا و سیما را باید واقعا به فال نیک گرفت. اما برای کسانی که مناظره را ندیده‌اند قسمت‌هایی از آن را می‌آورم. مثل همیشه پیشنهاد می‌کنم مطلب اصلی را کامل بخوانید یا گوش دهید تا منظور واقعی گوینده‌(ها) روشن باشد.

در انتخابات از جناب آقای موسوی حمایت کردم و به این حمایت افتخار می‌کنم و در ضمن احترام بسیار ویژه و مخصوصی نسبت به آقای کروبی دارم و از علاقه‌مندان و ارادتمندان به ایشان از گذشته بوده، هستم و خواهم بود.

من را بینندگان از این زاویه [منتقد وضع موجود] نبینند من مخالف وضع موجود هستم اصلا وضع موجود را بر نمی تابم، انتقاد جدی هم دارم نه تنها به بحث انتخابات، بلکه به سیاست‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در عرصه‌ی داخلی و خارجی.

بیشتر برنامه‌های صدا وسیما که من می‌بینم، همه چیز را به استکبار جهانی‌، آمریکا و صهیونیست‌ها و اینها وصل می‌کنید، این ذهن برای من بیننده ایجاد می‌شود که اگر همه چیز دست استکبار جهانی است پس ملت ایران کجاست‌، شعور و درک و فهم مردم چه می‌شود، اگر قرار باشد که پشت انتقاد و اعتراض مردم‌، آمریکا و استکبار جهانی و صهیونیست و اینها باشد اصلا انقلاب نباید می‌شد.

یک روز هم از من دعوت کردند که بیایم راجع به انقلاب مخملی صحبت کنم؛ تلفنی به آن دوست عزیز گفتم که انقلاب مخملی در کشورهای استبدادی اتفاق می‌افتد. شما وقتی این را می‌گویید در ایران انقلاب مخملی اتفاق افتاده، تالی فاسد و روی دیگر سکه‌اش این است که نظام جمهوری اسلامی انتخابات آزاد ندارد. خودتان ناخواسته می‌پذیرید. اگر انتخابات آزاد، فرایند دموکراتیک و عرصه‌ی رقابت آزاد باشد و سرنوشت در صندوق رای تعیین شود، مردم چرا بخواهند انقلاب کنند. انقلاب که یک چیز همین جوری نیست‌، یک ملت در طی چندین سده ممکن است یک بار انقلاب بکند و آن موقعی است که کارد به استخوانش برسد. حالا از نوع خشن، نرم، مخملی و یا رنگی سیاه، سفید، قرمز و زرد باشد. شما ناخواسته دارید می‌گویید جمهوری اسلامی کشور آزادی نیست و یک عده چون نمی‌توانند از راه‌های دموکراتیک به حقشان برسند می‌خواهند انقلاب مخملی بکنند.


اگر کسی خدای نخواسته در روز عاشورا خطایی را صورت داده همه ملت با او مخالف است و در این بحثی نیست. منتهی حرف من با دوستان خودم این است که عزیزان اگر در روز عاشورا کف و سوت زدن اشتباه است، زدن به مردم اشتباهش بالاتر است و کشتن مردم به مراتب خطایش بیشتر است.


مثلا پاره شدن عکس امام‌، یک نفرعکس امام را پاره کرده و حالا که بوده و یا نبوده معلوم نیست. این کار بدی است زیرا به حضرت امام اهانت شده است، تلویزیون بارها و بارها آن را پخش می‌کند، یک منکر را در سطح تیراژ بسیار و میلیونی برای ملت منتشر می‌کند. اگر آن منکر است، این‌که به مراتب بدتر و خلافش بیشتر است. مردم می‌بینند و ایراد می‌گیرند. اگر پاره شدن عکس حضرت امام منکر است که هست، آیا توهین به بیت امام منکر نیست، این کار خلافی نیست که شما یک فردی مثل آقای خاتمی انسانی متعهد و متدین، من می توانم قسم بخورم که کمتر فردی پیدا می‌شود تعهدش نسبت به اسلام، کشور، انقلاب، ملت و قانون اساسی مثل او باشد و بخواهد در روز عاشورای حسینی سخنرانی کند و جلسه سخنرانی او را به هم می‌زنند. مگر قرار است همه مثل هم صحبت کنند، هرکسی ممکن است قرائت خودش را از عاشورا داشته باشد. ممکن است آقای خاتمی انتقاد داشته باشد که دارد ولی قرار نیست یک مشت چماق بدست را واداریم که جلسه را بر هم بزنند، این زشت است که بعداز ۳۰ سال در جمهوری اسلامی این کارها را می‌کنند و آنوقت تلویزیون هم می‌شود سخنگوی این جریان و تفکر. باعث تاسف است.

تعجب می‌کنیم، چند روز پیش یکی از همکاران آقای دکتر زاکانی می‌گفت متقاضی راهپیمایی خودشان باید مسئولیت امنیت آن را برعهده بگیرند. پس ما برای چه به پلیس حقوق می‌دهیم، حقوق می‌دهیم که امنیت اجتماعات را حفظ کند، در انتخابات چطور در خیابان ولی عصر از میدان تجریش تا پایین خیابان، سبزها می‌آمدند از آقای میرحسین حمایت می‌کردند و امنیتشان هم حفظ می‌شد کسی هم شورش نمی‌کرد. راهپیمایی ۲۵ خرداد که سکوت بود، پلیس باید می‌آمد و امنیت را برقرار می‌کرد و اتفاقا اطلاعیه آنها از تلویزیون هم پخش می‌شد و مجوز هم می‌دادند تا ملت بیاید و انتقاد و اعتراضش را بیان کند و همه بدانند که در جامعه اعتراض است.

من اعتراض مردم را فراتر از آنهایی که در خیابان آمدند و هم فراتر از انتخابات می‌دانم.


در اصل ۵۶ قانون اساسی به زیبایی رابطه حاکمیت الله و حاکمیت ملت را روشن می‌کند و می‌گوید حاکمیت مطلق بر جهان انسان از آن خداست و همان انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند و یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را در اصول بعد اعمال می‌کند.

می‌گویم پذیرش حاکمیت ملت را می‌پذیرفتید و ملت را رد صلاحیت نمی‌کردید. شما برای مجلس شورای اسلامی که ۲۹۰ نماینده دارد کافی است که ۱۵۰ نفر را که رای می‌آورند رد صلاحیت کنید اکثریت مجلس تغییر پیدا می‌کند. شما ۱۵ برابر را رد صلاحیت کردید. معلوم است که مردم انتقاد می‌کنند، در مجلس هشتم وضع را بدتر کردید و باز آنقدر رد صلاحیت کردید که جریان اصلاح طلب نمی‌توانست لیستش را تکمیل کند آن هم از نیروهای دست چندم.

[آقای اطاعت اصل 44 قانون اساسی را خواند و گفت ] شما همه زیرمجموعه‌های آن را خصوصی می‌کنید، اما به تلویزیون که می‌رسید شورای نگهبان تفسیر می‌کند که نمی‌شود رادیو تلویزیون را خصوصی کرد.


اطاعت با اشاره به بیانات امام علی در باره خوارج بسیار لجوج که به ایشان در مسجد توهین می‌کردند، گفت که امام به آنها می‌فرمود، شما را از نمازگزاردن در مساجد مانع نمی‌شویم، سهمیه بیت المال شما را قطع نمی‌کنیم و تا زمانی که دست به شمشیر نبرده‌اید با شما مبارزه نمی‌کنیم. متاسفم مسجدی که در جریان انقلاب به آن علاقه داشتم یعنی مسجد آقای دستغیب یک مرجع تقلید در شیراز را بسته‌اند. این با امام علی چه فاصله بعیدی را پیش پای ما می‌گذارد.شما دارید به انحای مختلف ملت را تحقیر می‌کنید، آن وقت می‌گویید ملت نباید اعتراض کند و به آن اجازه‌ی راهپیمایی هم نمی‌دهید، روزنامه‌ها را می بندید و فضای نقد و انتقاد را مانع می‌شوید.

شما در مجلس هفتم طرح تثبیت قیمت‌ها را آوردید چون پلکانی قیمت‌ها سالی ده درصد افزایش پیدا می‌کرد گفتید این عامل تورم است و آنقدر ساده‌انگاری کرده و فکر کردید که با بخشنامه و قانون می شود جلوی تورم را گرفت. دولت دچار کسری بودجه شد و ۸ هزار میلیارد تومان پول بدون پشتوانه چاپ کرد و ریخت در بازار و آن تورم سرسام‌آور بوجود آمد و امروز از آن طرف گود افتاده‌اید. در مجلس هفتم آقای سبحانی اقتصاددان مجلس گفت که بنزین باید بشود لیتری ۳۰ تومان ولی الان در مجلس هشتم می‌گویند بنزین باید لیتری ۶۰۰، ۷۰۰، ۵۰۰ و ۴۰۰ تومان به بالا باشد. خوب معلوم است که در بحث اقتصادی برنامه ندارید، شما باید برنامه چهارم توسعه را اجرا می‌کردید، متاسفانه برنامه چهارم توسعه را که با ارز ۱۹ و نیم دلار هر بشکه نفت بسته شده بود، برنامه‌ای را که خود من در آن مشارکت داشتم، اجرا نکردید. نفت بشکه‌ای میانگین حدود ۸۰ دلار فروختیم اما این برنامه اجرا نشد. امروز هم که می‌خواهید هدفمند کردن یارانه‌ها را اجرا کنید با مشکل مواجه می‌شوید و علت آن هم نداشتن برنامه و طرح است.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


مردم به اینها انتقاد دارند، چگونه باید انتقاد کنند، روزنامه‌های منتقد را که می‌بندید، اجازه راهپیمایی و اجتماعات هم که نمی‌دهید، ما باید چه کار کنیم در این کشور، آقای زاکانی توضیح بدهند و یک راه حل پیش پای ما بگذارید.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


ما در چهار سال اول دولت‌، دولت اقای احمدی‌نژاد بیش از سیصد میلیارد دلار درآمد داشتیم نفهمیدیم چی شد؟ کجا رفت، کجا هزینه شد؟ چه سازندگی صورت گرفت ؟ و در بحث انتخابات مثلا سازندگی از چه نوعی بود قطار شیرازی که من اهل آنجا هستم، آمدند و قطار را برای قبل از انتخابات روی خاک ریل راه آهن کشیدند می‌خواهم اینها را بگویم که مردم را عصبانی می‌کند، توهین به شعور ملت این هاست، یک مسافر را با این قطار به هر ضرب و زوری بود مسافر را از شیراز سوار کردند و برای سالگرد امام آوردند تهران، قطار بعدی که رفت از ریل خارج شد الان این قطار کجاست؟ تصویرهای آن را اقلا از روی اینترنت ببینیم. جایی که بنا بوده پل بزنند رودخانه‌ای که باید پر می‌کردند با کمپرسی با خاک پر کردند خط آهن کشیدند که فقط بخاطر رای این کار را انجام دادند.

این که می‌گویید نظام بیشتر از ظرفیت خودش به دوستان امکان داد، شما که اجازه راهپیمایی ندادید، یه عده هم که مثل آقای تاج‌زاده، آقای نبوی، آقای میردامادی، اصلاح طلبان و دوستان ما که فقط در انتخابات فعالیت کردند و سخنرانی انتقادی کردند، سیاست‌های دولت را نقد کردند زندان کردید. آخر این نظام چه ظرفیتی را برای ما ایجاد کرده که ما از آن ظرفیت خبر نداریم که بیایم از آن استفاده کنیم.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نمودار قدرت سیاسی در ایران چه شکلی است؟

همه می‌دانیم که شرایط واقعی جامعه و شیوه‌ی توزیع قدرت سیاسی لزوما مشابه چیزی که روی کاغذ نوشته شده نیست. روابط بین اشخاص و نهادها هم لزوما مطابق حدود اختیارات یا مسئولیت‌هایی که قانون برای آن‌ها تعیین کرده نیست. در عمل می‌بینیم که مناسبت‌های دیگر و ساز و کارهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی آن‌چنان تاثیری روی این روابط می‌گذارند که بعضا کاملا شکل اولیه خود را از دست می‌دهند و چه بسا هیچ شباهتی به آن‌چه روی کاغذ نوشته شده نداشته باشند.

به عنوان یک مثال، بیایید ساختار نهادهای مهم رسمی در سیستم جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیریم. نهادهای رسمی منظورم آن‌هایی است که رسما در قانون از آن‌ها نام برده شده و برای‌شان جای‌گاه و شرح وظایف و اختیارات تعیین شده؛ مثل رهبری، مجلس و غیره. اگر همه چیز را دقیقا کتابی و مطابق با قانون رسمی نگاه کنیم این روابط احتمالا چیزی شبیه به نمودار زیر می‌شوند (برای وضوح بیشتر روی آن‌ کلیک کنید):

توزیع قدرت رسمی در سیستم سیاسی جمهوری اسلامی ایران – بدون در نظر گرفتن قدرت و حوزه‌ی نفوذ عملی نهادها

اما در واقعیت عملی می‌بینیم که روابط میان این نهادها این‌طور نیست. خیلی از این اختیارات در عمل کم‌رنگ‌تر یا پررنگ‌تر از چیزی هستند که نوشته شده. ابعاد و قدرت نسبی نهادها هم مشابه نیست. پس نمودار واقع‌گرایانه‌تر باید این اختلاف‌ها را به نوعی منعکس کند. فرض کنید این‌کار را با تغییر اندازه‌ی دایره‌های نمایش‌گر نهادهای مختلف و یا تغییر پهنای خطوطی که نشان‌دهنده‌ی نقش‌های مختلف نظارتی-انتصابی-انتخابی هستند انجام دهیم. در این صورت احتمالا به مدلی واقع‌گرایانه‌تر می‌رسیم.

اما اشکال کار این است که به دست آوردن ابعاد واقعی (قدرت و نفوذ واقعی) این نهادها نیازمند داشتن اطلاعاتی است که به دست آوردن آن‌ها همیشه ساده نیست. اما فقط برای مثال فرض کنیم بعد از نرمال‌سازی نمودار ما به همچین شکلی تبدیل شود:

توزیع قدرت رسمی در سیستم سیاسی جمهوری اسلامی ایران – با در نظر گرفتن قدرت و حوزه‌ی نفوذ عملی نهادها (اندازه‌ها فرضی و نمایشی است)

همان‌طور که گفتم مدل بالا فقط یک مثال فرضی است ولی در عین حال می‌تواند روشن‌گر باشد.

این پست را نوشتم در پاسخ بعضی از دوستانم که همیشه از من می‌پرسند «مگر فلان نهاد چنین و چنان اختیاراتی ندارد، پس چرا از آن‌ها استفاده نمی‌کند؟» یا برعکس سوالاتی مانند «فلان نهاد که مطابق قانون چنین اختیاراتی ندارد، پس چطور انجام می‌دهد؟»

در پاسخ به این نوع سوال‌ها باید نمودار ذهنی مطابق کتاب را رها کنید و واقعیت‌ها و مقیاس‌ توزیع قدرت واقعی در ساختار یک سیستم سیاسی را در نظر بگیرید. در آن صورت متوجه می‌شوید که نهادها همیشه نمی‌توانند از اختیارات قانونی خودشان استفاده کنند و یا برعکس، ممکن است عملا نفوذ و اختیاراتی به مراتب بیشتر از چیزی که در قانون برای‌شان در نظر گرفته شده داشته باشند. مسلما مدل واقعی بسیار پیچیده‌تر از این است. در دیاگرام واقعی، صرف‌نظر از نهادهای رسمی، نهادهای غیررسمی یا در سایه نیز حضور دارند و روابط واقعی لزوما در سه حالت انتصاب/نظارت/انتخاب نمی‌گنجند و ترکیب‌های پیچیده‌تری دارند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بیانیه‌ی هفدهم، آغاز میزگرد سیاسی بدون میز

بیانیه‌ی هفدهم آقای میرحسین موسوی در زمانی منتشر شده که تبلیغات و هجوم دستگاه‌‌های قدرت به معترضان شدت تازه‌ای گرفته است. بیانیه واقعا مثل یک بمب خبری در ایران و جهان عمل کرده و احتمالا تا روزها و شاید هفته‌ها بازتاب‌ها و پس‌خوردهای آن‌را در سطح جامعه و رسانه‌ها ببینیم. بعضی از تحلیل‌های مهم و خوب در این زمینه را در این پست معرفی کرده‌ام. بنابراین نکته‌هایی که در این نوشته‌ها آمده را تکرار نمی‌کنم. اما چند نکته را به آن‌ها اضافه کنم که به نظرم رسیده.

اول:

عالم سیاست پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد که عبور از چال و خم آن از عهده‌ی سیاست‌مداران زیرک بر می‌آید. چند روز پیش نماینده‌ی اصول‌گرای تهران آقای علی مطهری نکاتی را مطرح کرد و پیشنهادهایی برای حل بحران به سران معترض و حاکم داد. در آن مقطع شخصا آن گفته‌ها را جدی نگرفتم چون به نظرم رسید که از مطالبات مردم معترض بسیار دور است و در نتیجه آن را به عنوان یک تعارف سیاسی، حرفی که گفته می‌شود که گفته شده باشد، تلقی کردم و از کنارش عبور کردم.

اما بیانیه‌ی آقای موسوی و ارائه‌ی راهکار و پیشنهاد برای خروج از بحران مرا دوباره به یاد طرح آقای مطهری انداخت. آیا این نوعی مذاکره بدون میز نبود؟ آیا صحبت‌های آقای علی مطهری نوعی سیگنال به آقای موسوی (و سایر سران معترض) نبود که یعنی ما می‌خواهیم مذاکره کنیم و حاضریم امتیازهای مهمی هم بدهیم ولی به خاطر شرایط خاص حاکم بر جامعه نمی‌توانیم پشت میز بنشینیم و صحبت کنیم. شما سیگنال را بگیر و چراغ سبزی نشان بده و بگذار بحران را به شیوه‌ای که عملی باشد حل کنیم.

اگر این تحلیل درست باشد، علت گنجانیده شدن بخش دوم بیانیه‌ی آقای میرحسین موسوی مشخص می‌شود. قسمتی که در آن پنج پیشنهاد برای خروج از بحران ارائه شده است. پیشنهادهایی که البته امتیازهای بسیار مهم‌تری از آن‌چه در طرح آقای علی مطهری آمده بود را می‌طلبد اما به نظر می‌رسد این آغاز مذاکره و گفتگویی کلیدی میان سران معترض و بخش‌های عقل‌مدار در حاکمیت است.

این البته فقط یک احتمال است. اما بعضی تقارن‌ها آن‌را محتمل می‌کند.

دوم:

صرف‌نظر از این‌که نکته‌ی اول درست باشد یا نه، بیانیه‌ی آقای موسوی فوق‌العاده درخور توجه است:

  • او با این‌که خود و خانواده‌اش داغ‌دار و قربانی خشونت‌های کور (هدایت شده؟) روز عاشورا هستند، برای پیشبرد گفتمان‌اش اشاره‌ای به این موضوع نمی‌کند و از جاده‌ی عقلانیت و آرامش خارج نمی‌شود.
  • نوشته اگر چه لحن ملایم و مسالمت‌آمیزی دارد اما با تحکم‌ (assertive) و از موضع قدرت گفته شده. در هیچ‌جای نوشته نمی‌توان اثری از مخالفت با قانون یا ماهیت دستگاه‌ها و نهادهای تثبیت شده در سیستم حاکم بر کشور یافت.
  • برخلاف بیشتر بیانیه‌های اخیر که خطاب به مردم بود، طرف گفتگوی این بیانیه به خصوص در نیمه‌ی دوم به حاکمیت است که نویدبخش آغاز غیررسمی مذاکره است.
  • طرح ارائه شده بسیار ریشه‌ای است اما با ظرافت و دقت خیره‌کننده‌ای نوشته شده و تقریبا هیچ‌جایی برای نقد آن توسط مخالفان باقی نمی‌گذارد. اگر به آن پاسخ منفی داده شود یا بی‌توجهی شود، سندی تاریخی خواهد شد مبنی بر این‌که سران معترض در شدیدترین و سیاه‌ترین روزهای دستگیری و سرکوب پیشنهاد عملی خروج از بحران در چارچوب قانون ارائه‌ داده بودند. اگر به آن توجه شود، آغاز تغییرات استراتژیکی خواهد بود که با توجه به نیروی مردمی و فکری بزرگی که پشت آن قرار دارد این شانس را دارد که بسیار ریشه‌دار باشد.
  • زمان انتشار بیانیه چند روز بعد از وقایع عاشوراست که زمان بسیار مناسبی است. چرا که با توجه به حساسیت و نگرانی ویژه‌ی حاکمیت از روز عاشورا، صدور بیانیه قبل از عاشورا حرکتی شدیدا تحریک‌آمیز تلقی می‌شد و از طرفی منفعتی هم برای جنبش نمی‌داشت. اما الان وضعیت فرق می‌کند. راه‌پیمایی‌های حاکمیت انجام شده، دستگاه‌های نشر پروپاگاندا با تمام توان حرف‌هایشان را زده‌اند و از شرق تا غرب کشور شخصیت‌ها و نهادهای سیاسی و مذهبی نزدیک به حاکمیت مواضع خودشان را اعلام کرده‌اند. درست در چنین روزهایی است که بیانیه مثل آب سردی بر آتش افروخته‌ شده ریخته می‌شود.
  • بیانیه در عین حال که به نظر مسالمت‌آمیز می‌رسد عمق و کنه رادیکال دارد. انگشت گذاشتن بر قانون انتخابات بدون آن‌که ذکری از نظارت استصوابی شود یعنی مطالباتی بسیار ریشه‌ای تر از انتخابات مجدد! دقت کنید این خواسته‌ی زیربنایی و حتی رادیکال که مطالبه‌ی بخش بزرگی از معترضان هم هست به چه روش زیرکانه‌ای مطرح شده.
  • از طرف دیگر، در روزهای تیره‌ی حاکم بر جامعه‌ی معترض، روزهایی که بخش بزرگی از مردم با دلهره و اندوه در سایه‌روشن یاس زندگی می‌کنند، خواندن‌ این مقاله جوانه‌ی امید و اطمینان در دل‌ها را آب‌یاری می‌کند. ناگهان به نظر خواننده می‌رسد که بحران‌های ایجاد شده در روزهای اخیر، هرچقدر که تند و تخریبی بوده‌اند، کم‌اثر و ناچیز بوده‌اند.
  • اگر از این جمله‌ام قهرمان‌سازی یا قهرمان‌پروری برداشت نشود (قصدم این نیست) باید بگویم که روز به روز به درایت و کفایت آقای موسوی به عنوان یک سیاست‌مدار متعهد و کارآمد بیشتر اعتقاد پیدا می‌کنم. از یک طرف شاد هستم که چنین فرد باکفایت و مدبری را در میان نماینده‌‌هایم دارم و از طرف دیگر نگران این هستم که حاکمیت اقتدارگرا اجازه ندهد از وجود باارزش چنین آدمی در عرصه‌ی اداره‌ی کشور بهره‌مند شویم.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پیروزی سرخ نه، پیروزی سبز آری

برای ما پیروزی آسان است. خیلی خیلی ساده. کافی است همه دیوانه شویم. کافی است همه کوکتل‌مولوتوف به دست بگیریم و ظرف یک هفته تمام ساختمان‌ها و اداره‌ها و ارتش‌ها و سپاه‌ها و لباس‌شخصی‌ها و یونیفورم‌پوش‌ها را متلاشی کنیم. مطمئن باشید وقتی میلیون‌ها نفر دیوانه شوند، هیچ ارتش منظم و غیرمنظمی نمی‌تواند جلویشان را بگیرد. ما نیرومند هستیم. مگر در این‌که می‌توانیم پیروز شویم شکی هم هست؟

اما آیا پیروزی کافی است؟ این سوالی است که تک تک ما باید از خود بپرسیم.

ما می‌دانیم خشونت یعنی چه. ما وحشت و خشونت دهه‌ها‌ی پنجاه و چهل و دهه‌های قبل و دهه‌های بعد را فراموش نکرده‌ایم. ما نه جنایت‌های صدامیان را فراموش کرده‌ایم و نه خشونت تاریخ‌سوز مغول‌ها را. ما تاریخ پر از خشونت‌ و مظلومیت‌مان را فراموش نکرده‌ایم. ما خشونت را با پوست و خون‌مان حس کرده‌ایم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم.

هر لحظه باید به خودمان یادآوری کنیم. اگر سلاح و فرمان در درست دیوانگانِ مستِ لات است ما که دیوانه نیستیم. باید آرام باشیم. باید از خشونت پرهیز کنیم. باید از رادیکالیزه شدن و هیجان‌زده شدن و فرصت را سپردن به فرصت‌طلبانی جدید که بر موج احساسات و هیجانات پاک مردم سوار می‌شوند پرهیز کنیم.

ما در برابر باتوم‌زن‌های بی‌مخ، چماق به دست نمی‌گیریم. در برابر چاقوکش‌های لات، چاقو به دست نمی‌گیریم. در برابر کلت‌های کمری آدم‌کش‌های مزدور، اسلحه به دست نمی‌گیریم. ما جایی را آتش نمی‌زنیم و کوکتل‌مولوتوف به سمت ماشین‌های مقدس پرتاب نمی‌کنیم. آتش زدن بانک‌ها و اتوبوس‌ها، دیوانه شدن و شیشه شکستن و آسمان و زمین را قرمز کردن و منفجرکردن تار و پود شبکه‌ای دولت عدالت‌پرور ما را البته که پیروز می‌کند، اما ما این نوع پیروزی را نمی‌خواهیم، چون می‌دانیم که این نوع پیروزی‌ها چیزی جز شکست‌های تاریخی نیستند.

فراموش نمی‌کنیم که پیروزی مهم نیست، چطور پیروز شدن مهم است. ما پیروزی سرخ نمی‌خواهیم، اجازه دهید سبز بمانیم و سبز پیروز شویم.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

با هفدهم آذر چه می‌کنید؟

دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمی‌نشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت بزرگ انتخابات درجه دو انتصابی را تحمل نمی‌کند. وقتی که یک ملت بزرگ می‌شود دیگر خدمتگزارانش اجازه ندارند به او بگویند چه باید بخورد و کجا باید برود و چه کسی را برگزیند و به چه چیز و چه کس اعتماد کند. یک ملت بزرگ از شورای نگهبان انتظار دارد آنها را قانع کند که تقلبی در انتخابات روی نداده است، نه آن که تنها یک ادعا پیش رویشان بگذارد و ادعای خود را باطل کننده انبوهی از مشاهدات و مستندات بداند.

از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود.

مگر نمی‌خواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر می‌پسندند که حق بزرگی آنان را کامل‌تر ادا کند. این مسئله‌ای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز می‌گشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنه‌های مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.

برادران ما! اگر از هزینه‌های سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمی‌گیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفته‌اید؛ در خیابان با سایه‌ها می‌جنگید حال آن که در میدان وجدان‌های مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمی‌کنید. ۱۷ آذر چه می‌کنید؟ ۱۸ آذر چه می‌کنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایش‌های بی‌فایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر می‌کنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟

.

قسمت‌هایی از بیانیه‌ی شانزدهم میرحسین موسوی به مناسبت فرارسیدن شانزدهم آذرماه


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آقای مخملباف شما سخن‌گوی من نیستید

شکی نیست که رویدادهای چند ماه اخیر از دیدگاه‌های مختلف قابل بررسی است. اما در این میان دو نکته ی  مهم به نظر من می‌رسد: تحولات اخیر از یک‌سو مرزبندی‌ها را واضح و شفاف کرده و از سوی دیگر مرزها را مبهم و تاریک کرده است.

۱. مرز بندی‌های گروه‌های داخل حکومت شفاف شد

وقایع اخیر هویت واقعی خیلی از شخصیت‌های سیاسی یا فرهنگی را برای بسیاری از مردم روشن کرد. اگر تا دیروز طیف پیچیده ی سیاست داخلی ایران باعث شده که گرایش‌ بسیاری از افراد چندان روشن و مشخص نباشد، امروز به سادگی می‌توان تشخیص داد که به قول معروف کی به کی است. درست مثل این‌که یک خط تمیز کشیده باشند و آدم‌ها قشنگ در دو طرف این خط قرار گرفته باشند. حتی پرده‌پوش‌ترین و محافظه‌کارترین شخصیت‌های سیاسی ایران «مجبور» شده‌اند موضع خود را کم و بیش مشخص کنند. یعنی اعلام کنند که بالاخره این‌وری هستند یا‌ آن‌وری.

۲. مرزبندی‌های گروه‌های بیرون از حکومت مبهم شد

هرقدر که مرزبندی‌ها و تضاد افکار و مواضع و منافع گروه‌ها و افراد ریز  و درشت  داخل حکومت شفاف و واضح‌تر شد به همان نسبت مرزبندی‌ها و گرایش‌های افراد و گروه‌های خارج از دایره‌ی حکومت مبهم شد. تا پیش از این هزار جور گرایش منتقد حاکمیت داشتیم از گروه‌های برانداز گرفته تا اصلاح‌طلب، مذهبی و  سکولار، تندرو و ملایم، مستقل یا وابسته و … همه حضور کم و بیش متفاوتی داشتند و تا حدی می‌شد بین آن‌ها تمایز و تفکیک قائل شد. این تفاوت چه در محتوای مواضع این افراد و گروه‌ها (مثلا کسانی که برانداز بودند یا کسانی که منتقد اصلاح‌طلب بودند) و چه در ادبیاتی که به کار می‌بردند تا حدی زیادی قابل تشخیص بود.

اما جریانات و تحولات چند ماه اخیر وضعیت را عوض کرد. ناگهان هرکسی که رنگ و بویی از انتقاد و مخالفت با حاکمیت ایران در منش و کردار خود داشت تبدیل شد به یک نوع منتقد جدید به نام «سبز». تا دیروز اگر کسی می‌خواست حکومت ایران را نقد کند می‌شد از او پرسید «شما از چه موضعی نقد می‌کنید؟ متعلق به کدام گروه و نهاد هستید؟ مستقل هستید یا به سازمان یا حزب یا دولت خاصی وابسته‌اید؟ چپ هستید یا راست؟ نگاه براندازانه دارید یا اصلاحی؟ در چارچوب قانون اساسی نقد می‌کنید یا اصلا به کل مخالفید؟» اما ناگهان دیگر این سئوال‌ها بی‌معنا شد. همه شدند «سبز»! یک شبه سلطنت‌طلب‌های دیروز شدند سبز امروز، طرف‌داران جریان غالب سرمایه‌داری شدند سبز، اصلاح‌طلب‌ها شدندسبز، براندازها شدند سبز، در کنار هزاران و میلیون‌ها نفر مردمان شریف و عادی خدا می‌داند وابستگان کدام سیستم امنیتی و اطلاعاتی کدام کشورهای کوچک و بزرگ هم خودشان را در این مفهوم مبهم بزرگ «سبز» جا زدند. هر کس از هر مسلک و طرز فکر و گرایشی که داشت کافی بود از  شهادت مظلومانه‌ی ندا آقاسلطان یا سایر قربانیان اخیر بگوید تا همه بگویند «آها این هم با ماست» و فوری مریدان بی‌شماری پیدا می‌کرد و اگر از یکی از مریدانش می‌پرسیدی خوب چرا ایشان با ماست؟ پاسخ می‌داد نمی‌بینی از شهادت ندا آقاسلطان حرف می‌زند؟

این وضعیت خطرناک است. همان‌قدر که حرکت عظیم و مردمی و ریشه‌دار و سبز ایرانیان را تحسین می‌کنم و به آن امیدوارم از پراکندگی و سطحی شدن و نفوذ افراد و عناصر رنگارنگی که بدون هیچ ارزیابی تحلیلی توسط شعارهای تحریک‌کننده و تند (که کاملا خلاف توصیه‌های شخص آقای موسوی در راستای پرهیز از احساس‌گرایی و تندروی است) اقدام به سوءاستفاده از احساسات جریحه‌دار شده‌ی مردم مظلوم ایران می‌کنند تا برای خود مرید جذب کنند و فقط خدا می‌داند که چه هدف‌های انشاءالله خوب و خدای نکرده خطرناکی هم در سر دارند احساس نگرانی می‌کنم.

مثال: آقای محسن مخملباف

قصدم آوردن اسم نبود. اما انگار لازم است که دست کم یک مثال بزنم. دلیلم هم این است که این روزها به لطف حضور ضعیف صدا و سیمای دولتی ایران و حضور پررنگ و تقریبا انحصاری شبکه‌های غربی فارسی‌زبان در خانه‌های مردم ناگهان ده‌ها و صدها رهبر جنبش  و رهبر فکری پیدا کرده‌ایم. بگذارید حالا که این همه جوال‌دوز  به دیگران می‌زنیم یک سوزن هم به این رهبران سبز خارج‌نشین بزنیم وگرنه همان‌طور که گفتم آقای مخملباف فقط یک مثال از آن‌ها است.

تا دیروز آقای مخلمباف یک کارگردان متوسط به بالا (حالا شاید هم از نظر خیلی‌ها درجه‌ی اول) ایرانی بود. ولی از فردای انتخابات ناگهان خود را سخن‌گوی آقای موسوی و مردم ایران نامید (که تا جایی که می‌دانم نه تایید شده و نه تکذیب) و شروع به فعالیت شدید سیاسی و رسانه‌ای و حتی بین‌المللی کرد. مواضع ایشان تا آن‌جا که من چندبار خواندم و شنیدم تند بود تا جایی که تندترین مواضع آقای موسوی در برابر موضع ایشان ملایم و محافظه‌کارانه جلوه می‌کرد. آقای مخلملباف یک شبه خود را در موضع رهبری مردم ایران یافت. انگار او خود را نماینده‌ی بدون مجوز مردم ایران یافته بود تا جایی که به خود اجازه می‌داد با مقامات کشورهای مختلف ملاقات کند و از سوی مردم ایران صحبت کند یا این‌که به رئیس‌جمهور آمریکا نامه بنویسد و از سوی مردم ایران عذرخواهی کند. حتی آقای موسوی خود را نماینده‌ی مردم ایران نمی‌داند و در هیچ‌کدام از بیانیه‌های درخشان‌اش ادعای رهبری یا نمایندگی مردم ایران را نکرده است!

حرف من در این نیست که اشغال سفارت آمریکا توسط انقلابیون ایران درست بوده یا نادرست؛ موضوعی است که می‌توان جداگانه در مورد آن صحبت کرد. بحث من این است که آقای مخلمباف از طرف چه کسی نماینده‌ی مردم ایران شده است و به خود اجازه می‌دهد ‌چنین موقعیت رهبری و راهبردی‌ای را برای خود تصور کند؟ تا آن‌جا که یادم هست در هیچ انتخاباتی به آقای مخملباف رای نداده‌ام پس دست‌کم آقای مخملباف نماینده‌ی من نیست. آیا آقای مخلمباف در ارزیابی جایگاه واقعی خود دچار اشتباه نشده است؟

آقای مخملباف می‌تواند از طرف خانواده‌ی مخملباف صحبت کند. ایشان می‌تواند به عنوان یک هنرمند یا سینماگر یا فعال اجتماعی یا فعال سیاسی یا ناظر یا تحلیل‌گر یا مولف یا شهروند یا ایرانی خارج‌نشین صحبت کند. ایشان می‌تواند در صورتی که نهادها، موسسه‌ها یا انجمن‌های سینمایی ایران به ایشان وکالت بدهند، از طرف سینماگران ایران صحبت کند. اما تا وقتی که از طرف «من» ایرانی رسما و قانونا یا دست‌کم عرفا وکلاتی دریافت نکرده نباشد حق ندارد از طرف «من» جایی صحبت کند.

شاید هم آقای مخملباف نماینده‌ی رسمی آقای موسوی است؟ نمی‌دانم. به هر حال این مثال نشان می‌دهد اوضاع چقدر در خارج از حکومت مبهم شده است. مرزبندی‌های فکری و سیاسی منتقدان حکومت مبهم و تاریک شده و انگار سبز بودن کافی شده است، صرف‌نظر از این‌که حرف حساب طرف اصولا چه هست!

سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست!

این روزها روزهای بحران و حساسیت است. از یک سو این وضعیت همبستگی و اتحاد فارغ از گرایش‌ها و اختلافات جزئی را می‌طلبد و از سوی دیگر جنبش سبز مردم ایران باید هوشیار باشد تا به خاطر حضور تندروانه‌ یا منفعت‌جویانه‌ی جناح‌ها و گروه‌ها و افراد مختلف از جاده‌ خارج نشود.

همیشه به خودمان یادآوری کنیم:

  • هر کس که دست‌بند سبز به دست زده باشد، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس از شهادت مظلومانه‌ی ندا و سایر قربانیان وقایع اخیر صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که از حقوق مردم، از آزادی بیان، از حقوق شهروندی، از مخالفت با شکنجه و سرکوب صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که توی هر تلویزیونی ظاهر شود و حرف‌های تندروانه و جذاب بزند، لزوما دوست ما نیست.
  • سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مردم ما امروز رهبرانند

بسم الله الرحمن الرحیم

در تاریخ معاصر ما سیزدهم آبان یادآور سه حادثه است. در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت. رژیم شاه پس از به دست آوردن چنین نتیجه‌ای باید خود را شماتت کرده باشد که چرا این راه حل ساده را پیش از آن به کار نبست. یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحول‌خواهی باقی نماند. آیا به راستی امام خمینی در حرکتی که آغاز کرد تنها بود؟ هرگز چنین نبود، زیرا هرگز چنین نیست که یک فرد بتواند به تنهایی در صحنه جامعه تحولات نمایان ایجاد کند. پیروان او بسیار بودند، اما آنان شبیه به یارانی نبودند که سال‌ها بعد پیرامونش را گرفتند، آن زمانی که گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است …»

دومین سیزدهم آبان روز رهبران سیزده ساله است؛ دانش‌آموزانی که برای تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده بودند و مورد یکی از سبعانه‌ترین کشتارها قرار گرفتند. تجربه رژیم از حوادث دهه چهل بود که موجب چنین حرکات خونینی شد. تصور بر آن بود که اگر با همان قاطعیت گذشته عمل کنند از نو به همان نتایج خیره‌کننده دست می‌یابند، حال آن که زمینه اجتماعی کاملا تغییر کرده بود؛ زمین تغییر کرده بود و زمان تغییر کرده بود و مهمتر از آن جان انسان‌ها تغییر کرده بود. دیگر حکومت شاهنشاهی با یک امام تنها روبرو نبود. این بار کسانی گرد او جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمی‌شناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند؛ آنها همچون پدرانشان برای به راه ‌افتادن لازم نبود که پی‌درپی شماتت شوند.

درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهرا این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام می‌خواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود. قطعا هیچ‌یک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت. حتی خود دانشجویان تصور می‌کردند بعد از چند روز حادثه تمام می‌شود و به خانه‌هایشان باز می‌گردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد می‌داند که جامعه‌ای شکل‌یافته از چوب‌های فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه‌ای ندارد. او مردم را رهبر می‌پسندید، زیرا می‌دانست که گذر از یک گردنه تاریخ برای سعادت هیچ ملتی کافی نیست. آنان باید از چنان خودانگیختگی و بصیرتی برخوردار شوند که در هر عصری و نسلی بتوانند راه را از بیراهه بشناسند و بپیمایند. مردم ما امروز رهبرانند و این همان آرزوی بزرگی است که امام برای آنان داشت. او ما را دعوت ‌کرد به سوی آن چیزی که ما را زنده می‌کرد.

آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست داده‌ایم، و اگر چنین نباشد این نشانه‌ای از ریشه‌های انقلابی ماست. ما به اتکای این ریشه‌هاست که سبز شده‌ایم، ریشه‌هایی که اگر از آنها دور شویم به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو می‌کنند. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاط‌آمیز داشته باشیم.

حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافه‌پرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یک‌صدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشه‌های تاریخی‌اش نفع نمی‌برد، و اگر برخی دولت‌های بیگانه بر ترویج چنین تمایلاتی اصرار دارند شاید در این کار سودی ملاحظه می‌کنند. آنها اگر لازم باشد با وجدانی آرام بر سر جنبش امروز ایرانیان پشت میز معامله می‌نشینند و به همان مقدار آزادی و توسعه سیاسی که در کشورهای همسایه‌ وجود دارد برای ملت ما قناعت می‌کنند و در این قناعت قابل سرزنش نیستند. این ما هستیم که اگر مصالح خود را به درستی تشخیص ندهیم باید ملامت ‌‌شویم.

این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ چه چیز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پیش می‌اندازد؟ و چه چیز آن را کمال می‌بخشد؟ تمامی وجود ما دعا و سوال است و وعده خداوند که فرمود هر آنچه مسئلت کنیم مقداری از آن را اجابت خواهد کرد. و آتاکم من کل ما سالتموه. (و از هرآنچه از او خواستید به شما داد). همین که خواسته‌ای در جامعه متولد می‌شود دیگر هیچ کس قادر نیست از برآورده شدن آن ممانعت کند و دولت‌ها تنها می‌توانند بر مقادیری چون زمان و میزان و شکل تحقق آن تاثیر بگذارند.

آیا ما هم می‌توانیم بر این مقادیر اثر داشته باشیم؟ آری. المعروف بقدر المعرفه؛ انسان‌ها به قدری که بصیرت و آگاهی از خود به نمایش می‌گذارند در خور نیکویی‌ها قرار می‌گیرند. کما این که در این چند ماه مردم ما بیش از آن که از رنج‌های خود گنج به دست آورده باشند از برکات خردمندی خود بهره‌مند شده‌اند.

راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند. اگر برای قبول این حقیقت به مثال نیاز دارید به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟

دولتمردان نه مشکلات جهان را حل کردند و نه بر حقوق تردیدناپذیر ملت خود تاکید نمودند، که با گشاده‌دستی از این حقوق عقب نشستند. آنها نشان دادند که حتی در تسلیم شدن و کرنش کردن افراط‌گرند. حتی اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای جلوگیری شود از عواقب افراط و تفریط‌های دولتمردان ایمن نشده‌ایم، زیرا رفتارهای آنان زمینه را برای اجماع بین المللی جهت اعمال تحریم‌ها و فشارهای بیشتر به ملت ما فراهم کرده است.

چیزی که ما می‌توانیم از این ماجرا بیاموزیم آن است که خود دچار افراط نشویم. دیر یا زود – بلکه به امید خدا بسیار زود – مخالفان مردم صحنه را ترک می‌کنند. آیا آن روز باید کشوری تخریب شده برای ملت باقی بماند؟ آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلی‌اش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم. باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم.

تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم. و هر آنچه از آرمان‌ها و خواسته‌هایمان که جا بماند با زندگی‌های خود آن را به دست می‌آوریم، زیرا ساختار ظاهری هرگز تمام آن چیزی، بلکه قسمت اصلی آن چیزی نیست که در جامعه واقعیت دارد. بخش اصلی این واقعیت زندگی‌های ماست. دستگاه ظاهری می‌تواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباس‌های تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند و مردم می‌توانند با نگاهشان از آنان قهرمان بسازند و به آنان افتخار کنند. در این رودررویی کدامیک برنده‌اند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند آنان را در دادگاه‌های نمایشی محکوم کند و نگاه مردم می‌تواند آنان را در پیشگاه وجدان خویش حاکم بداند. به راستی کدامیک از این دو در واقعیت جامعه حکومت می‌کنند؟ دستگاه ظاهری با برخوردهای توهین‌آمیز خود خانواده‌های آنان را سرافکنده و خوارشده می‌خواهد و نگاه‌های مردم آنان را در عین تلخ‌کامی‌هایی که می‌چشند سربلند می‌بیند. کدامیک از این دو نگاه بر احساس این خانواده‌ها چیره است؟ دقت کنید که تنها در نگاه مردم این همه قدرت وجود دارد و تا اینجای کار هنوز حرفی از دیگر توانایی‌های آنان نگفته‌ایم. دستگاه ظاهری می‌تواند برای این خانواده‌ها تنهایی و عسرت تدارک ببیند و مردم می‌توانند آنان را در آغوش بگیرد؟ به راستی کدامیک از این دو بر کار خود غالبند؟ دستگاه ظاهری می‌تواند دانشجویان غریب را به جرم ابراز عقیده از خوابگاه محروم کند و معیشت آنان را در تنگنا قرار دهد و شبکه‌های اجتماعی می‌توانند با حمایت‌‌های خود از آنان پشتیبانی کنند. تاثیر اقدام کدامیک از آنها بیشتر است؟ به راستی کدامیک از آنها قدرتمندتر است؟ بلکه اساسا تقابلی میان این دو وجود ندارد؛ یکی هست و دیگری نیست، زیرا این زندگی‌های ماست که به هر امری در نظم ظاهری جامعه معنا می‌بخشد. ما در چند ماه گذشته نه با شکستن این نظم، که با تغییر معنا دادن به آن از راه زندگی‌هایمان صحنه جامعه را تغییر دادیم. ما چه نیازی به شکستن این نظم داریم در حالی که در هر شرایطی این ما هستیم که با زندگی‌های خود به آن جهت می‌دهیم.

بعد از این نیز راه ما این است. در شرایطی که اصول متعدد قانون اساسی بتوانند بی‌محابا معطل بمانند حقیقت آن است که فرقی میان قانون خوب و بد وجود ندارد. ساختار سیاسی کشور اگر بهترین نظم ممکن باشد به چه کار می‌آید اگر زندگی‌های ما به آن اعتبار نبخشد، یعنی معنی برایش تدارک نبیند، آن را تنفیذ نکند و اجرای بدون تنازل آن را مطالبه ننماید؟ به همین ترتیب اگر این ساختار واجد اشتباهات و عقب افتادگی‌های واضح بود ما تنها در صورتی می‌توانستیم آن را اصلاح کنیم که نخست معنای آن را اصلاح می‌کردیم و این کار را با زندگی‌های خود انجام می‌دادیم.

البته بسیارند ملت‌هایی که این توانایی خود را به جا نمی‌آورند و ترجیح می‌دهند قدرت را به قدرتمندان وابگذارند. آنها در جامعه خود پیشوا نیستند، ولی مردم ما هستند.

سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک می‌گویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیت‌های بلندشان آرزو می‌کنم.

میر حسین موسوی

روزی که جورج بوش به سمت خبرنگار کفش پرتاب کرد

خبرگزاری‌شان با افتخار گزارش می‌دهد که «مردم» به آقای کروبی کفش پرتاب کرده‌اند و عمامه را از سرش انداخته‌اند. پرتاب‌کنندگان و حامیانشان شاید خودشان را شبیه منتظرالزیدی خبرنگار جسور عراقی که حرمتِ بی‌حرمتیِ جورج بوش را به عنوان نماینده‌ی نیروی متجاوز به کشورش شکست، فرض کرده‌اند.

غافل از این‌که این کفش با آن کفش خیلی فرق می‌کند. این بار اشغال‌گر به سوی مردم کفش پرت می‌کند. امروز جورج بوش است که از سر استیصال و خشم به سمت خبرنگاری جسور کفش پرت می‌کند.

3_880801_L600

منبع عکس: فارس‌نیوز


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جان بولتون: اسرائیل به ایران حمله‌ی هسته‌ای کند

جان بولتون نماینده‌ی سابق آمریکا در سازمان ملل در کنفرانسی در شهر شیکاگو:

مذاکرات شکست خورده است و همین‌طور تحریم‌ها… بنابراین ما در یک موقعیت خیلی ناراحت‌کننده قرار داریم — خیلی خیلی ناراحت‌کننده — و ایران در آینده‌ی نزدیک به سلاح‌ هسته‌ای دست خواهد یافت مگر این‌که اسرائیل آماده شده باشد علیه برنامه‌ی ایران از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کند.{+}

جان بولتون یک سخنران بی‌هدف نیست. او در قلب و روح تفکر نومحافظه‌کاران (نئوکان‌‌ها) جای دارد. آن‌ها جنگ می‌خواهند، حتی اگر به قیمت بمباران اتمی کشورمان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

فاصله‌ی بین جمهوریت تا خلافت چند مناقصه و ضربه‌ی باتوم است؟

خبر کوتاه است. از آن دست خبرهایی که هر چقدر هم که دور از انتظار نبوده باشد، باز خواندن‌اش آدم را تکان می‌دهد و به فکر فرو می‌برد که «عجب، پس این‌طور بود؟!»

شركت نزدیك به سپاه سهام مخابرات راخرید

51 درصد از سهام شركت مخابرات ایران امروز از ساعت 11 و 15 دقیقه صبح عرضه شد كه از میان خریداران، شركت اعتماد مبین موفق شد پس از 30 دقیقه صاحب بلوك 51 درصدی مخابرات شود.
كنسرسیوم اعتماد مبین از سه شركت گسترش الكترونیك مبین ایران، شهریار مهستان و سرمایه گذاری توسعه اعتماد تشكیل شده است.  این بلوك به ارزش 22 میلیارد و 936 میلیون و 727 هزار و 827 سهم به ارزش 77 هزار و 985 میلیارد ریال معادل 8/7 میلیارد دلار است.

همان‌طور که گفتم، موضوع جدیدی نیست. پروژه‌ی خصوصی‌سازی اموال مردم که از مدت‌ها پیش شروع شده بود، در چهار سال اخیر روندی به شدت شتاب‌ناک به خود گرفت به حدی که شاید بتوان گفت دچار تغییرات ماهوی گشت. پروژه‌ی خصوصی‌سازی جدید تحت عنوان فریبنده‌ی کوچک کردن دولت و کاستن هزینه‌های آن اجرا می‌شد ولی در عمل داستان به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد.

گروهی در کشور هستند که از نهادهای «انتخابی» متنفرند، البته تنفر نه از سر اختلاف‌های ایدئولوژیک (که البته شاید ترجیح دهند ظاهرش همان ایدئولوژیک باشد) بلکه به خاطر منافع مستقیم و بسیار سرشار مادی. آن‌ها ترجیح می‌دهند نهاد انتخابی‌ای به نام «دولت» وجود نداشته باشد، یا از آن هم بهتر، وجود داشته باشد اما پاسخ‌گو به مردم یا نهادهای منتخب مردم (مثل مجلس) نباشد و تدارکات‌چی‌ای باشد برای انتقال میلیاردها دلار سرمایه‌ی مردم از زیر و روی زمین به بخش‌های سایه و غیرپاسخ‌گو. در این‌جا کلمه‌ی تدارکات‌چی، کلیدی است.

به این ترتیب پای نهادهای انتصابی به عرصه‌ی خصوصی‌سازی باز می‌شود. نهادهای انتصابی که بزرگ‌ترین و مقتدرترین آن‌ها، نهادهای نظامی و امنیتی هستند با استفاده از قدرت و نفوذی که در دولت و فرادولت دارند با قیمت‌های «رقابتی» اموال دولت (بخوانید اموال مردم) را خریداری می‌کنند. به این ترتیب، اموال و امکانات دولتی از بخش انتخابی (بخوانید جمهوری) حاکمیت خارج شده و به بخش‌های انتصابی (بخوانید خلافت) آن منتقل می‌شود. دولت این فرایند را تسهیل می‌کند.

پروژه‌ی حذف جمهوریت مگر جز این است؟ فرق «جمهوری اسلامی» با «حکومت اسلامی» در چیست؟ جز آن‌که در اولی مطابق قانون اساسی «نهادهای انتخابی» و «نسبتا پاسخ‌گو» مالکیت و کنترل شریان‌های حیاتی اقتصادی کشور را به دست دارند و در دومی همه‌ی شریان‌های حیاتی اقتصادی کشور به «نهادهای انتصابی» و «مطلقا غیرپاسخ‌گو» منتقل شده است؟

روزی که نوشتم «برنامه‌های آقای موسوی ریشه‌ای و اساسی است» هرگز فکر نمی‌کردم دامنه‌ی مخالفت «باند خصوصی‌سازی» و «باند حکومت اسلامی» با نهضتی که آقای موسوی نماینده‌اش بود به جاهایی برسد که امروز رسیده است. آن‌روز اما به وضوح حدس زده بودم که مشکل «آقایان» با آقای موسوی خیلی ریشه‌ای‌تر و عمیق‌تر از این‌هاست که بتوان آن را از جنس اختلافات جناحی دانست. اختلاف آن‌ها در این بود که آقای موسوی دست گذاشته بود روی نقطه‌ی حساس‌ آقایان: انتقال دولت جمهوری به حکومت اسلامی، آن‌هم با پول و سرمایه و تدارکات همان دولت!

برای روشن‌تر شدن موضوع بگذارید قسمت‌هایی از همان پست و گفته‌های آقای موسوی را دوباره بخوانیم:

آقای موسوی رسما اعلام کرده که با تفسیر کردن بسیار باز و وسیع اصل 44 قانون اساسی و ابلاغیه‌ی آن مخالف است:

نظر من این است که مضمون تفسیری که از اصل 44 شده مفید است و من با آن موافقم و اجرایش را برای اقتصاد کشور مفید می دانم. اما نظرم این است که نباید ما اصول قانون اساسی را تا این اندازه وسیع تفسیر کنیم. اگر می خواهیم این قدر وسیع تفسیر کنیم بهتر است قانون اساسی را اصلاح کنیم و آن را به رای مردم بگذاریم

فکر می‌کنید نهادهای نظامی و امنیتی اقتصادیزه شده حاضر می‌شوند به همین راحتی چشم از میلیاردها دلار سرمایه‌ی مردم که با قیمت نازل در اختیار آن‌ها قرار داده شده است بپوشند؟ به همین راحتی اجازه دهند زحمت‌های «دولت تدارکات‌چی» در حذف نظارت و کنترل دارایی‌های دولت (مانند انحلال سازمان برنامه و بودجه که امروز معنایش کاملا مشخص است) به هدر برود؟‌ کاملا قابل درک است که «آن‌ها» که سال‌ها برنامه‌ی تبدیل «جمهوریت» به «خلافت» را طرح‌ریزی و پیاده‌سازی کرده‌اند حاضر نخواهند شد به خاطر چند میلیون رای از منافع سرشار خود چشم بپوشند.

نتیجه همان می‌شود که همه می‌دانیم. ما اگر آن روزها ذره‌ای تردید ‌داشتیم، امروز به یقین می‌دانیم آن باتوم‌ها و گلوله‌ها که بر سر و روی فرزندان ما ریخته شدند از کجا آب ‌خورده‌اند. میلیاردها دلار پول زیادی است، می‌تواند خیلی‌ها را چنان تحریک کند که به ناموس خودشان هم تجاوز کنند.

آن کس که فرمان سرکوب و کشتار مردم را صادر می‌کند، طرح‌های بزرگ‌تری در سر دارد. راستی چقدر از این مسیر طی شده است؟ فاصله‌ی بین جمهوریت تا خلافت چند مناقصه (بخوانید مزایده، قرارداد، واگذاری، …) و ضربه‌ی‌ باتوم است؟


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است

1.

اوایل همین سال میلادی بود که اسرائیل به غزه حمله کرد. یعنی بهتر بگویم، دوباره حمله کرد. چون اسرائیل پیوسته در حال تهاجم به ماهیت مردم فلسطین و غزه بوده است. اسرائیلی‌ها «همه» کاری کردند. دقیقا «همه» کاری کردند. حتی کارهایی که اگر بشنوید یا بخوانید «باور» نخواهید کرد.

ارتش منظم و مدرن اسرائیل به صفوف نامنظم خانه‌های مردم بی‌دفاع حمله کرد. هواپیماهای بلندپرواز و چابک‌اش موشک‌ها و بمب‌ها بر سر مردم ریختند. سربازها وارد شهر شدند و همان‌طور که مردم به خانه‌هاشان پناه بردند با تانک‌ها وارد خانه‌ها شدند. بعد آدم کشتند. زن کشتند، بچه کشتند، غیرنظامی کشتند چرا که دیگر فرقی بین نظامی و غیرنظامی نبود. همه باید تنبیه می‌شدند. مدرسه‌ی سازمان ملل پر از پناه‌جویان بی‌دفاع بمباران شد، مرکز پلیس بمباران شد، نیروگاه تعطیل شد، اداره‌ها بمباران شدند، خانه‌ها به صورت فله‌ای تخریب شد و آدم‌ها فوج فوج سلاخی شدند یا با بمب‌های فسفرین سوزانده شدند.

حضور خبرنگاران ممنوع شد،‌ دستگاه پروپاگاندای صهیونیسم محلی و جهانی خودش را مظلوم نشان داد. و بعد…

لحظه‌ای رسید که دیگر چیزی برای خراب کردن و حریمی برای شکستن و جرمی برای مرتکب شدن باقی نماند. و جنایتکار در اوج قدرت، خلع سلاح شد چرا که دیگر بیش از آن جنایتی نمی‌توانست انجام بدهد. او به نقطه‌ی ماکسیمم تابع جنایت رسیده بود و از آن پس به جبر ریاضی وادار به سقوط بود. وقتی چیزی برای نابود کردن باقی نمانده باشد،‌ وقتی جنایتی برای انجام دادن باقی نمانده باشد، وقتی قانونی برای شکستن باقی نمانده باشد، نابودگر از نابودگری دست برمی‌دارد، جنایت‌کار دست از کشتار می‌شوید و قانون‌شکن تسلیم قانون می‌شود.

برخی از تحلیل‌گران نوشتند، اسرائیل در هر جنگ سیستماتیک و منظمی پیروز می‌شود، اما مشکل اسرائیل این است که دیگر چیزی برای فتح کردن باقی نمانده است. مگر این‌که همه‌ی مردم غزه را بکشد. مردم غزه از نظر علم نظامی شکست خوردند، اما چون هنوز زنده هستند پیروز شده‌اند. اسرائیل وحشیانه ساختمان‌ها و خانه‌ها را ویران کرد و آدم‌ها را کشت، اما نتوانست «زندگی» را بکشد.

این گونه است که در یک جنگ فرسایشی و نامنظم هیچ ارتش منظمی پیروز و کارآمد نیست. ارتش‌های بزرگ به صورت منظم حمله می‌کنند و به راحتی ویران می‌کنند اما بعد که همه‌ی هدف‌های کلاسیک ویران شد در می‌مانند. آن‌ها از سر ناچاری دست به دامن جنایت و خشونت می‌شوند و به سرعت قله‌های قساوت و آدم‌کشی را هم فتح می‌کنند تا جایی که دیگر نه هدفی برای ویران کردن باقی می‌ماند و نه جنایتی برای مرتکب شدن. آن‌گاه مثل لاشه‌ای سنگین و متعفن روی وزن خود سقوط می‌کنند و با صدایی گوش‌خراش فرو می‌پاشند. آلمان در اروپا، آمریکا در ویتنام، شوروی در افغانستان، اسرائیل بارها و بارها در لبنان و فلسطین و … یادتان نرود.

2.

شبیه همین اتفاق می‌تواند در هر کشور دیگری رخ دهد. شاید همین امروز در ایران ما هم در حال رخ دادن باشد.  دستگاهی عظیم (دست‌کم بخش‌ قابل دیدن و قابل توجهی از آن) به کمک لشگری از مردان و زنان اقتدارگرایش، مجهز به پول، رسانه، قوای چندگانه و تشکیلات عظیم در سایه، دستگاه‌های کافکایی امنیتی و فوق‌امنیتی و نظامی و شبه‌نظامی و کنترلی و اطلاعاتی و «فداییان چماق و پول» به جان مردم افتادند. آن‌ها شبکه‌های مخابراتی و رسانه‌ای را به سود خود محدود کردند، به صورت کور و پراکنده حرکت‌های اعتراضی مردم را سرکوب کردند، با استفاده از انواع حیلت‌های روانشناسی جمعی (و فردی) ترس و وحشت عمومی را در جامعه تزریق کردند، رهبران جنبش‌های غیرهمسو را دستگیر کردند،‌ بایکوت خبری و اطلاعاتی درست کردند، خون، خون سرخ و گرم جوان‌های بی‌گناه را روی سنگ‌فرش خیابان‌های شهر درست مقابل خانه‌هایشان ریختند، چشم‌های وحشت‌زده‌ی مردم را با انواع گازهای شیمیایی سوزاندند، به فرزندان‌شان در زندان‌ها تجاوز کردند، شهروندان بی‌دفاع را شکنجه کردند و جوان‌های مردم را مقابل خانه‌هایشان دستگیر کردند تا حتی جسدهای سوخته‌شان را هم تحویل‌ ندهند. آن‌ها خانواده‌های سوگوار قربانیان را به سرنوشتی شوم تهدید کردند تا در حالی که خون می‌گریند لبخندهای رضایت بزنند.

رسانه‌های انحصاری شرایط را وارونه نشان دادند. متجاوزان، قربانی معرفی شدند. جای مردم و آشوب‌گران عوض شد. جسدهای سوخته‌ی فرزندان مردم انکار شد و چشم‌های تاول‌زده از داغ فرزندان و گازهای کورکننده، سرشار از اشک شوق و رضایت اعلام شد. با وقاحت هر چه تمام‌تر، سرخوردگی و وحشت و یاس و نفرت داغ‌دیدگان سیاه‌پوش، شور انقلابی چماق‌داران زنده‌خوار توصیف شد.

اما تا کجا تا چند می‌توان جنایت کرد و همین‌طور پله‌های ترقی جنایت‌کاری را طی کرد؟ جایی می‌رسد که دیگر جنایتی برای انجام دادن وجود ندارد. بالاتر از کشتار مستقیم مردم در خیابان‌ها، دستگیری بی‌گناهان،‌ تجاوز به بی‌دفاعان، دروغ‌گویی در رسانه‌های انحصاری و خیانت تاریخی به مردم چه جرم و چه جنایتی می‌تواند کرد؟ آیا تابع وقاحت، خیانت و جنایت نقطه‌ی ماکسیمم ندارد؟

در نقطه‌ی ماکسیمم، متجاوزان در حالی که تا دندان مسلح هستند خلع سلاح می‌شوند. مثل گردن‌کلفتی که داخل اتاقی شروع به لگدپراکنی کند و همه‌ی اشیاء داخل خانه را بشکند. لحظه‌ای خواهد رسید که دیگر چیزی برای شکستن وجود ندارد و آن‌گاه او که جز مشت زدن هنری بلد نیست مجبور خواهد شد به دیوارها مشت و لگد بکوبد. اما زورش به دیوار نمی‌رسد. زورش به زمین نمی‌رسد. زورش به سقف نمی‌رسد. او در این چهاردیواری زندگی می‌کند و محبوس شده است. او به غیر از این چهاردیواری که حریمش را شکسته است و به آن بی‌احترامی کرده است، جایی برای گریختن ندارد. و حال که همه چیز را شکسته جز مشت بر دیوار کوفتن تدبیری به ذهن‌اش نمی‌رسد. اهل خانه اما صبورند، خیلی صبورند. به لات مشت‌زن اجازه می‌دهند چند کاسه و بشقاب و آباژور را بشکند و بعد آن‌قدر در حصار ایمن خانه‌شان تقلا کند تا قوایش تحلیل رود و به پست‌ترین شکل ممکن جان دهد.

جنایت‌کار از داخل، بر دیوارهای خانه‌ی ما مشت خواهد کوبید و این‌قدر این‌کار را ادامه خواهد داد تا خسته شود. خانه اما همین‌جاست؛ جایی نمی‌رود. مردم ایران هزاران سال است این‌جا زندگی می‌کنند و احتمالا تا هزاران سال دیگر هم همین‌جا زندگی خواهند کرد. این خانه محکم‌تر از آن است که با مشت‌های جاهلان لات خراب شود.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بی‌شرف یا بی‌سواد؟ مساله این نیست!

این خبر را بخوانیم:

اصفهان – خبرگزاری مهر:‌ رئیس فرودگاه شهید بهشتی اصفهان با اشاره به اینکه پرواز تهران – اصفهان دچار هیچ سانحه‌ای نشده است گفت:‌ تنها پس از فرود این هواپیما یکی از لاستیکهای پرواز شماره 729 شامگاه سه شنبه دچار ترکیدگی شد.

ایرج بهشتی در گفتگو با خبرنگار مهر در اصفهان افزود: این هواپیما در حال حرکت برای پیاده کردن مسافران بود که این اتفاق افتاد و مشکل خاصی نیز اتفاق نیفتاده است و پس از ترکیدگی تایر نیروی ایمنی در کنار هواپیما حاضر شده و مسافران را از داخل هواپیما پیاده کردند.

وی ادامه داد: هواپیما قادر به ادامه مسیر بود اما به سبب اطمینان بیشتر نیروهای ایمنی مسافران را در همان نقطه پیاده کردند.

بهشتی عنوان کرد: این حادثه حاد نبوده و اتفاقی عادی است که در برخی مواقع اتفاق می افتد.

همچنین سخنگوی سازمان هواپیمایی کشوری نیز در این خصوص به خبرنگار مهر گفت: یک فروند هواپیمای «فوکر اف 100» شرکت هواپیمایی آسمان دیشب تهران را به مقصد اصفهان ترک کرد و ساعت 22 و 50 دقیقه پس از فرود در فرودگاه اصفهان و هنگام تاکسی هواپیما (توقف برای خروج مسافران) یکی از چرخ های ان دچار مشکل و با حضور کارشناسان ایمنی زمینی برطرف شد و 99 مسافر ان نیز به صورت عادی پیاده شدند.

رضا جعفرزاده با تاکید بر اینکه هیچ مشکلی برای مسافران این پرواز ایجاد نشد ، افزود : به لحاظ عادی بودن موضوع شرایط اضطراری هم برای هواپیما اعلام نشد.

اظهارات این مقام‌ها دست‌ کم دو اشکال اساسی دارد. اجازه دهید توضیح بدهم.

اهمیت یک رویداد از نظر ایمنی، با میزان ریسک (Risk) آن سنجیده می‌شود. ریسک یک رویداد نسبت مستقیمی با «شدت رویداد» (Severity) (یعنی اگر رخ دهد چقدر خسارت جانی/مالی خواهد رساند) و «احتمال رخ دادن رویداد» (Likelihood) دارد. هر چه ریسک یک فعالیت بالاتر باشد؛ کار کارشناسی و تحلیلی و مهندسی بیشتر و دقیق‌تری می‌طلبد (برای پیشگیری، کاهش یا کنترل ریسک). هر چه احتمال بروز آن بیشتر باشد هم همین‌طور.

اولین ایراد صحبت‌های آقایان این است که رویداد ترکیدن چرخ هواپیما یک رویداد فوق‌العاده  شدید است (از نظر Severity). یعنی اصطلاحا پتانسیل  خطر خیلی بالایی دارد (Hi Potential). چرا که این رویداد اگر هنگام فرود هواپیما رخ دهد می‌تواند به مرگ‌ صدها نفر و چندین میلیون دلار خسارت بیانجامد. در این‌جا  به خاطر بالا بودن  خسارت احتمالی یعنی بالا بودن «شدت»، ریسک بسیار بالاست و چنین رویدادی به هیچ‌وجه نمی‌تواند «عادی» باشد! مگر این که فرض کنیم دست‌اندرکاران صنعت هواپیمایی ما دیوانه شده‌اند که خطری چنین بزرگ را «عادی» تلقی می‌کنند!

اما اشتباه کلیدی دوم این سخنان.

در صنعت رویدادهای مختلفی رخ می‌دهند که در این میان دو دسته از آن‌ها بسیار مهم هستند.  یک دسته از این رویدادهای بسیار مهم، حادثه یا سانحه (Accident) است (رویدادی که رخ داده و واقعا منجر به خسارت مالی و جانی شده) و دیگری «تقریبا سانحه» (Near Miss) که حادثه‌ای است که رخ داده ولی به خاطر شانس و اقبال منجر به خسارت مالی و جانی نشده. مثلا فرض کنید یک نفر سنگی را به طرف شخصی پرتاب کند. اگر سنگ به چشم شخص بخورد و او را مجروح کند، سانحه رخ داده. اگر به فاصله چند سانتی‌متر از کنار چشم‌هایش عبور کند «تقریبا سانحه» رخ داده است. در این مورد به خصوص هم، چرخ هواپیما ترکیده یعنی رویداد ناگوار رخ داده، اما شانس و اقبال در این بوده که موقع فرود آمدن نترکیده. پس این رویداد یک «تقریبا سانحه‌» با پتانسیل خطر بالاست. یعنی یک Hi Potential Near Miss.

«تقریبا سانحه»‌ها اگر چه منجر به خسارت جانی یا مالی نشده‌اند؛ اما بسیار مهم هستند. چرا که با شناسایی، انجام تحقیقات و پیش‌گیری از آن‌ها می‌توان مانع از بروز سوانح شد. هیچ کس «تقریبا سانحه»‌ها را «عادی» نمی‌شمارد. به خصوص وقتی که پرریسک باشند. از نظرگاه یک کارشناس ایمنی، تقریبا سانحه همانقدر فاجعه است که سانحه. چون حساب و کتاب کار را که نمی‌شود به شانس و اقبال سپرد که بگوییم، «دمش گرم این‌بار قصر در رفتیم پس مشکلی نیست!!!»

خلاصه‌ی کلام: این که بگوییم چرخ هواپیما «تنها پس از فرود و هنگام تاکسی ترکید پس مشکلی نیست و عادی است» بیشتر به یک شوخی زشت شبیه است تا یک سخن کارشناسی. ترکیدن چرخ هواپیما اگر فقط چند دقیقه زودتر رخ داده بود یک سانحه‌ی هولناک بود. هیچ انسانی که هم شرف داشته باشد و هم آشنا به مفاهیم اولیه ایمنی باشد چنین رویدادی را «عادی» قلمداد نمی‌کند. پس این‌جا ما یا با پدیده‌ی بی‌سوادی مواجهیم (که چیز عجیبی نیست؛ چون مدیر بی‌سواد کم نداریم) یا با پدیده‌ی بی‌شرفی (که باز هم  عجیب نیست؛ چون مدیر بی‌شرف کم نداریم) یا با هر دوی آن‌ها (که باز عجیب نیست؛ چون مدیر بی‌شرف و بی‌سواد هم کم نداریم).

اما مساله‌ی مهم بی‌شرفی یا بی‌سوادی حضرات نیست. مهم امنیت جانی و مالی مسافران است که انگار این روزها بی‌اهمیت‌ترین چیزهاست. خس و خاشاکیم دیگر!


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.