امپراطور و حقوق بشر: فلوجه بدتر از هیروشیما

شاید روزی خوانندگان کتاب‌های تاریخ، داستان تهاجم ارتش آمریکا در سال 2004 به شهر فلوجه‌ی عراق و آن‌چه در سال‌های بعد بر مردم آن گذشت را در کنار هولناک‌ترین نمونه‌های جنایت‌های جنگی‌ بخوانند. گزارش اخیر روزنامه‌ی ایندیپندنت، ابعاد فاجعه‌ی انسانی‌ فلوجه که تا امروز ادامه دارد را از بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی بزرگ‌تر می‌داند. نتیجه‌ی یک تحقیق جدید نشان داده که تعداد موارد ابتلا به سرطان‌های مختلف، سرطان خون و مرگ و میر نوزادان در فلوجه از زمان حمله تا امروز، از موارد گزارش شده در بین بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی بیشتر است.

ارتش آمریکا در این تهاجم از فسفر سفید استفاده کرده (اعتراف ارتش آمریکا در نوامبر 2005 یا این‌جا) و شیوع بیماری‌های مرتبط با آسیب‌دیدگی ژنتیکی در بین ساکنان منطقه نشان‌گر این است که احتمالا از سلاح‌های حاوی اورانیوم نیز استفاده شده است. تحقیق فوق تاکید می‌کند که نوع سرطان‌های شایع شده در فلوجه مشابه انواعی است که در بین بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما که در معرض تشعشعات رادیواکتیو و انتشار اورانیوم قرار گرفته‌ بودند، شایع شده بود. در فلوجه از زمان حمله تاکنون:

  • تعداد سرطان‌های مختلف 4 برابر افزایش یافته است.
  • تعداد موارد ابتلا به سرطان‌ در بین کودکان زیر چهارده‌ سال 12 برابر افزایش یافته است.
  • تعداد موارد ابتلا به لوکمیا (سرطان خون) 38 برابر افزایش یافته است. تعداد موارد ابتلا به سرطان خون در هیروشیمای بعد از حمله‌ی هسته‌ای، 17 بار افزایش یافته بود.
  • تعداد موارد ابتلا به سرطان سینه در زنان 10 برابر افزایش یافته است.
  • انواع تومورهای مغزی و غدد لنفاوی در میان بزرگ‌سالان رشد قابل توجه داشته است.

می‌توانیم امیدوار باشیم که تحقیقات مفصلی در این زمینه انجام شود و آمران و عاملان و حامیان این جنایت جنگی مهیب محاکمه و مجازات شوند. البته اگر تحقیقات در این زمینه سرنوشتی مشابه این‌ پیدا نکند!

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دخالت بشردوستانه: افسانه یا واقعیت؟

می‌خواستم درباره‌‌ی نوشته‌ی آقای «آرش بهمنی» که تحت عنوان «جنگ علیه ایران و وظیفه اپوزیسیون» در سایت روزآن‌لاین و همین‌طور وبلاگ شخصی‌اش منتشر شده بنویسم که دیدم وبلاگ ایمایان هم پاسخ خوب و کاملی داده. بنابراین سعی می‌کنم حرف‌هایم را خلاصه‌ بگویم.

آقای بهمنی معتقد است که تغییرات ماهوی و مهمی در جهان رخ داده (تغییر پارادایم) و در این پارادایم جدید «حق دخالت بشردوستانه» به رسمیت شناخته می‌شود که به کشورها اجازه می‌دهد با شرایط خاصی (که خود بعدا ذکر می‌کند) در امورات کشورهای دیگر مداخله -حتی از نوع نظامی- کنند:

پیش از این، بسیاری از روشنفکران، به راحتی قادر بودند در تقبیح جنگ، سخن‌ها بگویند و آن را بی‌محابا مورد حمله قرار دهند. به نظر می‌رسد اما در دنیای امروز، اوضاع دیگرگونه شده است. در جهانی که هر کشوری، می‌تواند تهدیدی برای امنیت جهانی باشد، مقوله ای به نام «حق دخالت بشردوستانه» به وجود آمده است. نمونه بارز این مساله، آنچه بود که در عراق اتفاق افتاد. حمله آمریکا ـ به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی جهان ـ به کشوری که سال ها بود دچار یک حکومت استبدادی بود و از سویی نظم جهانی را نیز به خطر می‌انداخت، پارادایمی نوین را در عرصه جهانی به وجود آورد. گرچه می‌توان حمله آمریکا را ناشی از منفعت طلبی های اقتصادی، جاه طلبی سیاسی، تسلط بر منابع و ذخایر انرژی و… دانست و یا به تلفات جنگ نیز اشاره کرد، اما بلاشک، پس از حمله آمریکا، مردم عراق دموکراسی را برای نخستین بار در چند دهه اخیر تجربه کرده اند، همسایگان عراق از  شر دیکتاتوری مزاحم ـ که طی یک دهه با دو کشور ایران و کویت درگیر شد ـ خلاص شده اند و مردم عراق، دیگر بستگان خود را در گورهای دسته جمعی نمی‌جویند. حمله آمریکا به عراق و افغانستان، افسانه این جمله که «دموکراسی از کوله پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» را نیز نقض کرده است.  (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در همین پاراگراف کوتاه چندین فرضیه و نتیجه‌گیری قابل تردید آورده شده است:

  • آیا روشن‌فکران امروز، نمی‌توانند به راحتی قبل در تقبیح جنگ (مثلا حمله‌ی نظامی به ایران) سخن بگویند؟
  • آیا در جهان امروز «هر کشوری» می‌تواند امنیت جهانی را تهدید‌ کند؟ کشورهایی که به سختی امکان اعمال نفوذ در حوزه‌ی داخلی یا منطقه‌ای خود را دارند چگونه می‌توانند تهدیدی علیه امنیت جهانی باشند؟
  • کشورهایی که حوزه‌ی نفوذ و قدرت تاثیرگذاری بسیار زیادی دارند چگونه نه تنها تهدیدی علیه امنیت جهانی نیستند که به عوامل و الگوهای بارز دخالت بشردوستانه تبدیل می‌شوند؟
  • دخالت بشردوستانه حق است یا وظیفه؟ هر دوی این مفاهیم در فلسفه‌ی سیاسی وجود دارد ولی نویسنده به «حق دخالت کردن» (right to interfere) اشاره می‌کند اگر چه در بندهای بعد بحث «وظیفه‌ی دخالت کردن» (duty to interfere) را مطرح می‌کند.
  • آیا حمله‌ی نظامی آمریکا به عراق واقعا نمونه‌ی بارز «حق دخالت بشردوستانه» بود؟ تا جایی که می‌دانیم در سطح رسانه‌ای علت حمله به عراق چیز دیگری عنوان شده بود.
  • حکومت عراق استبدادی بود، اما آیا نظم جهانی را به خطر می‌انداخت؟ و برفرض که چنین بود، آیا «حق دخالت بشردوستانه» شامل کشورهایی که نظم غالب جهانی را به خطر بیاندازند نیز می‌شود؟ (یعنی به موارد نقض شدید حقوق بشر محدود نمی‌شود؟)
  • آیا «بلاشک» پس از حمله‌ی آمریکا به عراق، مردم این کشور تجربه‌ی دموکراسی داشته‌اند؟
  • چگونه حمله‌ی آمریکا به عراق و افغانستان، مثال نقض جمله‌ی «دموکراسی از کوله‌پشتی سربازان بیرون نمی‌آید» است؟

در ادامه، نویسنده شرایطی که در آن «حق دخالت بشردوستانه» به وجود می‌آید را توضیح می‌دهد:

البته نباید فراموش کرد که «حق دخالت بشردوستانه» مشروط به شرایطی است. هرگاه حقوق بنیادین انسان‌ها، به نحو سیستماتیک و گسترده توسط دولت‌ها یا توسط گروهی در جامعه نقض ‌شود، هر کسی که از این نقض گسترده‌ آگاه است، و می‌تواند در دفاع از این قربانیان اقدامی بکند، اخلاقا «موظف» است که در این زمینه اقدام بکند. به تعبیر دیگر، آن افراد یا نهادها حق (و بلکه وظیفه) دارند که در امور داخلی آن کشور دخالت کنند و آن دولت را از نقض حقوق اساسی آن انسان‌ها بازدارند و از قربانیان نقض حقوق بشر دفاع بکنند. اما این دخالت در صورتی مجاز است که دست کم چند شرط مهم احراز شده باشد: اول آنکه حقوق اساسی به نحو گسترده و سیستماتیک مورد نقض قرار گرفته باشد. دوم آنکه قربانیان از عهده‌ی دفاع از خویشتن برنیایند، یعنی به تنهایی توانایی مقابله و دفع آن مخاطرات را نداشته باشند. (نقل قول از نوشته‌ی آرش بهمنی، تاکیدها از من است)

در این‌جا صحبت از حق دخالت به «وظیفه‌ی دخالت» (duty to interfere) رسیده و شبهه‌ی مهم جدیدی به وجود آمده و آن این است که در بیان شرط‌های ضروری برای مجاز بودن «دخالت بشردوستانه» اشاره‌ای به تبعیت از قوانین بین‌المللی نشده است. آیا مداخله‌‌ی نظامی در امورات یک کشور (صرف‌نظر از این‌که چه شرایطی بر آن حاکم باشد) بدون وفاق جهانی و خارج از نظم قانونی و ثبت شده‌ی بین‌المللی پذیرفته شده است؟ آیا چنین اقدامی (حمله‌ی نظامی به یک کشور دیگر خارج از چهارچوب قوانین بین‌المللی)، «حمله‌ی متجاوزانه» (war of aggression) و جرم بین‌المللی نیست؟ آیا چنین شرطی (وفاق بین‌المللی در چهارچوب نهادهای قانونی موجود) از اساسی‌ترین پیش‌نیازهای هرگونه مداخله‌ی نظامی علیه یک کشور فرضی نیست؟ چرا آقای بهمنی به این پیش‌شرط مهم اشاره نکرده است؟

آرش بهمنی در ادامه به ایران و موضع نیروهای منتقد در صورت اقدام نظامی علیه آن می پردازد. اولا که کنارهم نهی ایران امروز با عراق دوران صدام حسین جای تامل دارد. حکومت عراق که دست کم به ایران و کویت حمله‌ی متجاوزانه انجام داده بود را چطور می‌شود با ایرانی که خود قربانی تجاوز است مقایسه کرد؟ درست است که در سطح رسانه‌های وابسته به نهادهای قدرت در غرب، پروژه‌ی هیولاسازی از ایران مدت‌هاست که کلید خورده اما آیا در سطح واقع‌بینانه و تحلیلی چنین مقایسه‌ای وجاهت دارد؟ او در همین قسمت می‌نویسد:

بلاشک، استقرار حکومتی دموکراتیک که قواعد حقوق بشری را مدنظر قرار دهد، برای غرب می تواند بزرگ ترین تضمین برای نهادهای بین المللی و کشورهای غربی باشد که تلاش برای دست یابی سلاح‌های هسته‌ای و یا حتی دست‌یابی به آن از سوی حکومت مستقر در ایران، صلح و امنیت جهانی را در خطر نمی اندازد.

با در نظر گرفتن مقدمه‌ی بحث، برداشت من از جمله‌ی بالا این است:

  • احتمالا منظور نویسنده از «حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر» مصداق‌هایی شبیه نمونه‌های واقعا موجود غربی در جهان امروز است و نه تعریف آرمانی چنین حکومتی.
  • چنین حکومتی، اگر در جستجوی سلاح هسته‌ای باشد یا حتی به آن دست یابد، خطری برای صلح و امنیت جهانی نیست.
  • یا به عبارت واضح‌تر حکومت‌های شبیه غرب حق دارند سلاح هسته‌ای داشته باشند و  خطری برای صلح و امنیت جهانی نیستند.
  • از مقدمه‌ی نوشته‌ی آقای بهمنی و به کار بردن واژه‌ی «استقرار» برداشت می‌شود که با دخالت نظامی آمریکا (یا غرب) در ایران می‌توان چنین حکومتی را در ایران مستقر کرد (حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر).

حدود نیمی از زرادخانه‌ی هسته‌ای جهان در اختیار چنین کشورهایی است (دموکراسی غربی) که از قضا به شهادت تاریخ معاصر به شدت برای صلح و امنیت جهان هم خطرناک بوده‌اند و صرف‌نظر از این که در تاریخ معاصر هیچ مداخله‌ی نظامی‌ای منجر به استقرار حکومت دموکراتیک تابع قواعد حقوق بشر (با همان استانداردهای موجود در غرب) نشده است، معلوم نیست چرا چنین حکومتی حتی در صورت مستقر شدن برای جهان بی‌خطرتر خواهد بود.

اما قصد من نقد خط به خط این نوشته نبود که می‌شود همین‌طور ادامه داد. در شرایطی که ایران یکی از خطرناک‌ترین و بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ معاصرش را سپری می‌کند، نقش فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی باید کمی بیشتر از تکرار پیش‌فرض‌ها و الگوهای تولید شده توسط قدرتمندترین بازی‌گردانان جهانی باشد. متاسفانه، نوشته‌ی آقای آرش بهمنی فقط یک نمونه از حجم قابل توجه مطالبی است که خواسته یا ناخواسته با بدیهی انگاشتن این پیش‌فرض‌ها و الگوها، عملا به توجیه حرکت‌های توسعه‌طلبانه و تجاوزکارانه‌ی کشورهای بزرگ غربی می‌پردازند. این نگرش در بدترین حالت ممکن است شبیه پروپاگاندای برخی محافل جنگ‌طلب به نظر برسد و در بهترین حالت تحلیل‌هایی ضعیف و سطحی ارائه می‌کند که تصویری مغشوش و نادقیق از اوضاع ایران به مخاطبان می‌دهد.

مرتبط:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ویکی‌لیکس و جنگ در افغانستان

به دنبال فاش شدن تعداد بسیار زیادی از گزارش‌ها و اسناد طبقه‌بندی شده‌ مربوط به عملیات ارتش آمریکا در افغانستان متن زیر ترجمه‌ی آزاد (و تلخیص) از تحلیل استراتفور از واقعه است. به نظرم بسیار مهم است که بدانیم در همسایگی‌ کشور ما چه اتفاقی در حال افتادن است. به خصوص این‌که ماندن یا خارج شدن نیروهای آمریکایی از افغانستان می‌تواند روی وضعیت ایران و کشاکش آن با آمریکا تاثیر جدی بگذارد.

سعی کرده‌ام ترجمه دقیق و تلخیص حاوی همه‌ی نکات مهم باشد، اما طبیعتا پیشنهاد می‌کنم در صورت امکان متن کامل را به زبان انگلیسی مطالعه کنید.

حجم و گوناگونی اسناد افشا شده توسط وب‌گاه ویکی‌لیکس (WikiLeaks) بسیار قابل توجه است: از گزارش‌های تاکتیکی واحدهای نظامی کوچک گرفته تا تحلیل‌های راهبردی و کلید‌ی‌تر سیاسی-نظامی مربوط به روابط بین ایالات متحده‌ی آمریکا و پاکستان.

در نگاه اول تصور این‌که این طیف وسیع از اطلاعات امنیتی در یک بانک اطلاعاتی معین نگهداری شده باشد دشوار است. از سوی دیگر، تصور این‌که یک فرد به تنهایی به تعداد زیادی بانک اطلاعاتی پراکنده دسترسی داشته و توانسته باشد بدون دیده شدن مطالب مربوطه را گردآوری، انتخاب و منتشر کند نیز دشوار به نظر می‌رسد.

شایان ذکر است که اطلاعاتی که تا این لحظه توسط این مدارک فاش شده، چندان حساس و با اهمیت نیستند و در دسته‌ی «محرمانه» (secret) یا کمتر قرار دارند. به هر حال نکته‌ی مهم این است که مطالب منتشر شده تقریبا با آن‌چه درباره‌ی جنگ در افغانستان تصور می‌شود انطباق دارد.

اطلاعات افشا شده، احتمالا از منابع اطلاعاتی مختلفی گردآوری شده. چنان‌چه این افشاگری غیرعمدی بوده باشد (unauthorized leak) نشانه‌ی اشکال جدی در سیستم امنیتی است که قطعا این ضعف بزرگ امنیتی تا این لحظه باید شناسایی شده و دستگیری عامل این نشت خبری نیز اعلام شده باشد. از طرف دیگر تصور این‌که همه‌ی چنین اطلاعات متنوع و گوناگونی در یک نقطه و در دسترس یک یا چند نفر نگهداری شده باشد که بتوانند بدون دیده شدن آن‌ها را به خارج منتقل کنند نیز عجیب است.

افشای اسناد ویکی‌لیکس موجب ایجاد موجی از حیرت و شگفتی شده است، اما این حیرت و شگفتی بیشتر تصنعی است تا حقیقی. این اسناد اگر چه جزییات بسیاری را فاش می‌کنند، اما چندان با آن‌چه بیشتر مردم به آن باور داشتند متفاوت نیستند. جالب آن‌که این مطالب حتی با آن‌چه مقامات نظامی آمریکایی می‌گویند نیز مغایرت چندانی ندارد. هیچ‌کس نمی‌گوید اوضاع جنگ خوب است، اگر چه بعضی معتقدند که شاید با گذر زمان بهتر شود.

همین‌طور تصویر طالبان به عنوان یک نیروی جنگنده‌ی توانا نیز موضوعی دانسته و فراگیر است. اگر آن‌ها نیروهای توانایی نبودند که آمریکا در شکست دادن‌شان این‌چنین دچار مشکل نمی‌شد. این طور به نظر می‌رسد که اسناد ویکی‌لیکس حاوی دو ادعای استراتژیک مهم هستند: اول این‌که جنگجویان طالبان پیچیده‌تر از آن‌‌چه عموم مردم می‌پندارند هستند. مثلا این ادعا که طالبان بر ضد هواپیماهای آمریکایی از سیستم پدافندی قابل حمل توسط نفر (man-portable air defense systems) استفاده کرده است و ثانیا این سوال که طالبان این سلاح‌ها را از کجا تهیه می‌کند چرا که بدون شک خود تولید کننده‌ی آن‌ها نیست.

بحث مهم موضوع خطوط تامین (supply lines) و مناطق امن (sanctuaries) طالبان است. در اسناد ویکی‌لیکز مدارکی وجود دارد که پاکستانی‌ها را متهم به تامین منابع و در اختیار قرار دادن منطقه‌های امن به طالبان می‌کند و نشان می‌دهد که آن‌ها همزمان مانع از ورود نیروهای آمریکایی به پاکستان (جهت پاکسازی این منطقه‌های امن طالبان) می‌شوند و توانایی یا تمایلی هم برای اجرا عملیاتی بر ضد طالبان ندارند.

اگر چه شاید تکان دهنده به نظر برسد، اما این اتهام که اسلام‌آباد از نیروهای معاند با نیروهایی آمریکایی حمایت می‌کند موضوع جدیدی نیست. بعد از شکست شوروی در 1989 در افغانستان سیاست آمریکا در منطقه واگذاری عملیات افغانستان به پاکستان بود. استراتژی آمریکا این بود که از جهادگران اسلام‌گرا علیه شوروی‌ها استفاده کند اما برای تامین و ارتباط با آن‌ها از نفوذ یکی از زیر مجموعه‌های دستگاه امنیتی و اطلاعاتی پاکستان به نام (ISI) استفاده کند. هنگامی که شوروی‌ها و آمریکایی‌ها افغانستان را ترک کردند، دستگاه اطلاعاتی پاکستان تلاش کرد دولتی متشکل از متحدان خود را در افغانستان سرکار بیاورد، تا این‌که در 1996 طالبان قدرت را در کابل به دست گرفت. روابط بین ISI و طالبان (که به شکل‌های مختلف وارث مجاهدان ضدشوروی هستند) عموما شناخته شده است. اسناد ویکی‌لیکس مدعی هستند که رابطه‌ی دستگاه اطلاعاتی پاکستان و طالبان دست نخورده باقی مانده است. صرف‌نظر از نکته که پاکستانی‌ها این رابطه را انکار می‌کنند، مقامات نظامی و سیاسی آمریکایی بارها به صورت رسمی یا غیررسمی چنین اتهامی را مطرح کرده‌اند. در نتیجه افشای این موضوع توسط اسناد ویکی‌لیکس اگر چه جالب است، فقط می‌تواند کسانی را حیرت‌زده کند که دوست دارند حیرت‌ کنند.

ایالات متحده طالبان را از قدرت ساقط کرد، اما هرگز آن را شکست نداد و تلاش جدی‌ای هم برای شکست دادن آن انجام نداد، چرا که شکست دادن طالبان نیازمند منابع عظیمی است که در اختیار آمریکا نیست. افغانستان موضوع درجه‌ی اولی برای آمریکا نیست، و القاعده نیز در کشورهای دیگر به ویژه پاکستان حضور قوی دارد و در نتیجه اشغال افغانستان به منظور مقابله با القاعده بی‌معنی است.

اما افغانستان برای پاکستان ناحیه‌ای حاوی منافع استراتژیکی بنیادی است. پشتون‌ها مهم‌ترین قوم منطقه هستند که در سراسر مرز افغانستان-پاکستان گسترده‌اند. همچنین چنان‌چه نیروهای متخاصم در افغانستان حضور داشته باشند (مانند آن‌چه در زمان شوروی بود) پاکستان از دو سمت افغانستان در غرب و هند در شرق به مخاطره خواهد افتاد. بنابراین از لحاظ استراتژیکی برای پاکستان بسیار مهم است که افغانستان تحت کنترل و نفوذ این کشور باشد یا این‌که دست کم یک کشور بی‌خطر باقی بماند.

غیرمنطقی خواهد بود اگر از پاکستانی‌ها انتظار داشته باشیم همکاری خود را با نیروهایی که فکر می‌کنند بعد از خروج آمریکا بخش بزرگی از دولت آینده‌ی افغانستان را تشکیل می‌دهند قطع کنند. پاکستانی‌ها می‌دانند که حضور آمریکا در افغانستان موقتی است. آن‌ها می‌دانند که افغانستان برای آمریکا وسیله‌ای برای نزدیک شدن به یک هدف است و نه خود آن هدف. پاکستانی‌ها می‌دانند طالبان در افغانستان شکست نخواهد خورد و با توجه به این‌که آن‌ها در افغانستان آشوب نمی‌خواهند، بسیار منطقی است که از طالبان حمایت کرده و با آن همکاری نزدیک داشته باشند. البته واضح است که با توجه به این‌که ایالات متحده نیرومند است و تنها اهرم مهمی است که پاکستان علیه هند دارد، پاکستانی‌ها هرگز نمی‌توانند حمایت خود از طالبان را به سیاست رسمی خود تبدیل کنند. ایالات متحده‌ی آمریکا شرایطی را به وجود آورده که تنها سیاست عقلانی پاکستان در پیش‌ گرفتن یک روی‌کرد دو-رویه است: مخالفت ظاهری با طالبان و حمایت پنهانی از آن.

این موضوع فقط برای کسانی عجیب به نظر می‌رسند که بخواهند چشمان خود را بر واقعیت‌های پاکستان ببندند و آمریکایی‌ها هرگز این‌کار را نمی‌کنند. همان‌طور که اسناد ویکی‌لیکس هم نشان می‌دهد، مدارک فراوانی وجود دارد که نشان‌گر روابط پنهانی دستگاه اطلاعاتی پاکستان (ISI) با طالبان است. آمریکایی‌ها می‌دانند که نمی‌توانند این روابط را قطع کنند. آن‌ها از یک‌سو به خدماتی که پاکستان می‌تواند در اختیارشان قرار دهد راضی ماندند و از سوی دیگر آن‌ها را تحت فشار قرار دادند تا حمایت خود را از طالبان بکاهد تا جایی که کم‌کم این دلهره در آمریکا پیدا شد که ممکن است این فشارها منجر به ناپایدار شدن پاکستان شود. از آن‌جایی که برای آمریکا پایدار بودن پاکستان مهم‌تر از پیروزی در افغانستان است (پیروزی‌ای که به هر حال هرگز رخ نخواهد داد) – آمریکا فشارها را بر پاکستان کمتر و حمایت‌هایش را بیشتر کرد. اگر پاکستان از هم می‌پاشید، هند به تنها قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد که مطلوب آمریکا نیست.

اسناد ویکی‌لیکس جنگی را به تصویر می‌کشد که در آن نیروهای بسیار اندک آمریکایی در مقابل نیروهای توانا و مصمم طالبان که هیچ جایی هم قرار نیست بروند قرار دارند. طالبان می‌دانند که رمز پیروزی آن‌ها، شکست نخوردن است و آن‌ها می‌دانند که شکست نخواهند خورد. آمریکایی‌ها دیر یا زود خواهند رفت و تنها کاری که طالبان باید انجام دهند صبر کردن و آماده شدن است.

پاکستانی‌ها هم می‌دانند که آمریکایی‌ها می‌روند و طالبان یا ائتلافی شامل طالبان کنترل افغانستان را در دست خواهند گرفت. بنابراین آن‌ها قطعا روابط خوب خود را با طالبان حفظ خواهند کرد. همچنین آن‌ها این همکاری و حمایت از طالبان را تکذیب خواهند کرد چرا که آن‌ها نمی‌خواهند روابط‌شان با آمریکا، چه قبل از خروج آن از افغانستان چه بعد از آن، خدشه‌دار شود. آن‌ها نیازمند حامی‌ای هستند که منافع‌شان را در مقابل هند تضمین کند. از آن‌جا که ایالات متحده نه هندی یکه‌تاز در منطقه می‌خواهد و نه می‌خواهد که چین در نقش حامی اصلی پاکستان ظاهر شود (جای‌گزین آمریکا شود)، ریسک این‌که آمریکا بتواند چندان فشاری بر پاکستان وارد کند اندک است. با آگاهی به این موضوع، پاکستانی‌ها با آمریکا کنار می‌آیند: از یک سو به آمریکا کمک می‌کنند و از سوی دیگر به طالبان. قدرت، منافع و واقعیت شکل دهنده‌ی روابط بین کشورهاست و بسیار پیش می‌آید که گروه‌های مختلف داخل یک کشور برنامه‌های متضادی را دنبال کنند.

آن‌چه تاکنون از اسناد ویکی‌لیکس دیده‌ایم، جزییات بیشتری از همان قدرت، مناقع و واقعیت‌هایی را نشان می‌دهد که ما از قبل می‌دانستیم. آن‌ها واقعیت جدیدی را افشا نمی‌کنند. درباره‌ی این «افشاگری‌های تکان دهنده» بسیار گفته خواهد شد اما همان‌طور که گفتیم، این نکات فقط کسانی را شوکه خواهد کرد که دوست دارند شوکه شوند. جنگ در افغانستان درباره‌ی نیروهای ناکافی آمریکا و متحدانش در مقابل دشمنی تواناست که در خانه‌ی خود می‌جنگد و پاکستان موقعیت خود را با توجه به نتیجه‌ی محتوم جنگ (پیروزی طالبان) تعیین می‌کند. اسناد ویکی‌لیکس جزییات این داستان کلی را نشان می‌دهد.

و ما می‌مانیم و این معما که این مجموعه‌ی اسناد و مدارک توسط چه کسی گردآوری شده‌ است، و این‌که چه کسی به آن‌ها دسترسی داشته و زمان و امکانات کافی هم داشته که آشکارا کلیه‌ی روش‌های مرسوم حفاظتی را دور بزند و آن‌ها را به دنیای بیرون منتقل کند. تصویری که ما داریم یک فرد گمنام یا یک گروه کوچک است که تلاش دارند «واقعیت تکان ‌دهنده» را به گوش مردم برسانند. نکته اما این است که این واقعیت تکان دهنده نیست. صرف‌نظر از جزییات همه‌ی این واقعیت‌ها از پیش آشکار بود. چه کسی می‌خواهد جزییات واقعیتی را که همه می‌دانند بیان کند و به همه‌ی این اطلاعات هم دسترسی دارد و می‌تواند بدون لو رفتن آن‌ها را افشا کند؟ هر کس که هست، مهم‌ترین پرونده‌ برای خروج محتوم از افغانستان را ساخته و پرداخته است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: باز هم دکتر لوکس

  • یک خمینی دیگر » قاضی نوشته‌ها
    همین که نامت خمینی باشد و از سلالهء روح الله باشی، کافی است که خواب را از چشم کسانی بربایی که بیست سال تمام سیادت را به زور سپاه و اطلاعات و پایین کشیدن همهء نامهای بزرگ، کسب کرده اند. سید حسن تنها وارث نام خمینی نیست. او نه فقط در سیما، بلکه در شجاعت و متانت و زیرکی نیز، یادآور نام خمینی است. بی جهت نیست که آیت الله محمدی گیلانی از وی با نام «امید آینده بیت خمینی کبیر» یاد می کند.
  • فقط «دست خدا» می تواند فوتبال را نجات دهد » مجمع دیوانگان
    توهم جهان شناسی از پس کانال های رسانه ای احساسی است که سبب می شود گروهی تصور کنند سنگ عیار ایران و سیاستمدارانش همه جا کاربرد دارد. این گروه باور ندارند آمریکای لاتین جهان متفاوتی است که گروهی به واقع در آن شیفته مردم هستند، با توده مردم نفس می کشند، در شادی آنان پایکوبی می کنند و در اعماق وجودشان نیز هیچ نیتی برای فریب آنان ندارند. اینان نمی توانند تصور کنند نیرنگ بازهای دروغ گو و عوام فریب در آنجا** کاپشن های چرمی به تن نمی کنند که اتفاقا گرانبهاترین کراوات ها را با برازنده ترین کت و شلوارهای اتوکشیده هماهنگ می کنند و در برابر دوربین های تلویزیونی لفظ قلم صحبت می کنند و امیدوار می مانند تا عطرهای چندین هزاردلاری بوی تعفن تمامی کثافت کاری هایشان را پوشش دهد. اما مارادونا از این جنس نیست، حتی اگر به خاطر علاقه به دخترانش کت و شلوار بپوشد.
  • How could you run when you know? » یک مهندس خسته
    سال ۱۹۷۰ ریچارد نیکسون رییس جمهور آمریکا توی تلویزیون اعلام می کند که می خواهند به کامبوج لشکرکشی کنند. بعد توی دانشگاهی در اوهایو دانشجوها تظاهرات می کنند. پلیس هم تیراندازی می کند. چهار نفر می میرند، نه نفر زخمی، یکی از زخمی ها هم فلج می شود. یک عکاسی هم از صحنه ضجه خانمی بالای سر یکی از کشته شده ها عکس می گیرد و پولیتزر برنده می شود  (ویکیپدیا). عکس را که دیدم یاد ندا آقا سلطان خودمان افتادم.
  • می‌روم و نمی‌رود » ٤دیواری
    برا فهم‌ش باید  شتر رو تصور کرد. قیافه شتر رو دیدین؟ صبورتر و بی‌اعتناتر از قیافه شتر٬ قیافه‌ای نیست. حیوون زمختیه. پونصد کیلو سنگ‌نمک بارش می‌کنند٬ دماغشو میبندن به دم شتر بعدی/ پشت‌سرهم زیر آسمونی که ازش آتیش میباره  همینطور میرن.  میرن … میرن …
  • بی‌بی‌سی فارسی هم؟ » یک وحید
    الان متن کامل سخنرانی ممدوف را دیدم و به نظرم بی‌بی‌سی فارسی کاملا به عمد ادامه صحبت‌های ممدوف را در خبرش نیاورده بود. این روش درست خبررسانی نیست. ادامه حرف‌های ممدوف گرچه که بوی بد تبعیض جهانی در مورد کشورهای غیرهسته‌ای را می‌دهد ولی از بار جمله اولیه در مورد ایران شدیدا می‌کاهد. بخش مربوط سخنرانی ممدوف را به نقل از تابناک می‌آورم، تا یادم بماند در این دنیا به هیچ چیز نمی‌شود اعتماد کرد. در بزنگاه‌ها بی‌بی‌سی فارسی هم گاهی به رفتار کیهانی نزدیک می‌شود
  • رویكرد دوباره به استقلال (۲) » پارسانوشت
    استقلال به معنی این نیست كه از خارجی كمك نگیریم. استقلال به این معنی است كه خودمان برنامه ریزی كنیم و خودمان كار جمعی راه بیندازیم و منفعت عمومی را بسنجیم. از خارجی هم لازم شد در مدیریت و برنامه‌ریزی كمك میگیریم و در هرحال متواضعانه می‌آموزیم ازشان. اما روشها و راهحلها را برمیگزینیم و بومی میكنیم و با فیدبك مستمر مسیرها را اصلاح میكنیم. استقلال به معنی این است كه ایرانی در كنار آزادی فردی به مسوولیت شناسی جمعی و تعهد شهروندی هم توجه كند و كشورش را خودش بسازد و منتظر آسمان و بوش و اوباما و امام زمان و عزراییل نشود كه بیایند كشورش را درست كنند.
  • یادگار نماز جمعه سبز » راز سر به مهر
    می گفت: «گلوله اشک آور را مستقیم شلیک می کردند طرف صورت مردم»؛ نماز جمعه 26 تیر سال قبل؛ همانی که رفسنجانی خطیبش بود … یکی از پوکه ها را به یادگاری برداشته؛ تویش گل بنفشه کاشته. می گفت: فکر نمی کردم ریشه بگیرد. ولی گرفت … روبان سبزی را هم که همان روز بسته بود به دو انگشتش، حالا گره زده دور همین پوکه … این یادگاری عزیز را همه می بینند؛ وقتی مهمان خانه اش هستند
  • پراکنده‌هایی از کارو لوکس » سولوژن
    کلی دلیل داشت که آدم‌ها شیفته‌ی کارو لوکس شوند. ظاهری‌ترین‌اش به شکل و حرکات و لحن دکتر باز می‌گشت. این‌که خیلی‌ها او را با بابا نوئل مقایسه می‌کنند بر کس‌ای پوشیده نیست. کافی است عکس‌اش را دیده باشید تا بدانید چه می‌گویم. اما حرکات‌اش هم منحصر به فرد بود. مثلا یکی‌اش همین که برای تایید چیزی سرش را برخلاف بیش‌تر آدم‌ها که سرشان را به جلو خم می‌کنند، به یک سو (چپ یا راست؟ یادم نیست) خم می‌کرد. من یکی -احتمالا چون خیلی‌های دیگر- پس از چند ماه که در دانش‌گاه تهران بودم ناخودآگاه این حرکت را تقلید می‌کردم.
  • باز هم از دکتر لوکس: فرار مغزها » کروسان با قهوه
    یک بار دکتر اعرابی این طور می‌گفت (سعی می‌کنم با کمک حافظه نقل به مضمون کنم و جمله‌ها الزاما دقیق نیستن): «وقتی که درسم تموم شده بود، دو دل بودم که به ایران برگردم یا در آمریکا بمونم. به دکتر لوکس زنگ زدم که مشورت بگیرم. دکتر لوکس گفت اگه تنها برای وطن‌پرستی یا ایثار یا چیزهای شبیه به این می‌خوای برگردی ایران، نیای به‌تره. اگه این‌جا رو دوست داری و از زندگی در ایران لذت می‌بری، برگرد. من هم برگشتم».

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ناوگان امدادرسانی و جنگ افکار عمومی – قسمت دوم

ماجرای اخیر حمله‌ی نیروهای اسرائیلی به ناوگان امدادرسانی متعلق به یک سازمان غیردولتی (NGO) ترک نشانه‌ی بروز تغییرات ژرف در نقشه‌ی جغرافیای سیاسی منطقه است. با هم نگاهی داریم به خلاصه‌ای از این تحولات. در قسمت اول این نوشته با داستان اکسودوس و سناریویی به همین نام که توسط صهیونیست‌ها و برضد بریتانیا در سال‌های نخستین بعد از جنگ جهانی دوم اجرا شد (برای جلب افکار عمومی جهان به سود یهودیانی که به فلسطین مهاجرت می‌کردند) آشنا شدیم. در ادامه به زمینه‌ی بروز حمله‌ی اسرائیل به ناوگان امداد رسانی و نقش ترکیه به عنوان بازی‌گردان اصلی می‌پردازیم.

این ترجمه نسبتا آزاد ولی وفادار به مفاهیم اصلی است.

ناوگان امداد رسانی ترک به سوی غزه

فلسطینی‌ها مدت‌هاست که خود را به عنوان قربانیان اسرائیل، ساخته‌ی دست امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، قملداد کرده‌اند. از سال 1967 به این سو، فلسطینی‌ها دیگر توجه چندانی به مساله‌ی موجودیت اسرائیل نکرده‌اند (دست کم این‌طور به غرب سیگنال ‌داده‌اند) و کم‌کم روی ظلم و ستمی که در منطقه‌های اشغالی علیه آن‌ها می‌شود متمرکز شده‌اند.  از زمان فاصله گرفتن حماس و فتح و جنگ غزه، بیشترین تمرکز بر روی شهروندان غزه بوده که به صورت آوارگانی قربانی خشونت اسرائیل توصیف شده‌اند.

تلاش برای شکل دادن ذهنیت مردم جهان از طریق معرفی کردن فلسطینی‌ها به عنوان قربانیان اسرائیل، یک وجه از مبارزه‌ی دیرپای آن‌ها علیه اسرائیل بوده است. دومین وجه آن، مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیلی‌ها بود. اما این وجه از مبارزه‌ی فلسطینی‌ها (شامل روش‌های گوناگون از هواپیماربایی گرفته تا سنگ‌پراکنی کودکان یا عملیات انتحاری)، به شیوه‌ای انجام می‌شد که با وجه اول مبارزه‌‌ی ان‌ها تداخل می‌کرد. اسرائیلی‌ها می‌توانستند به بمب‌گزاری‌های انتحاری و یا استفاده از کودکان به عنوان سرباز اشاره کنند و از این موارد سمبل‌هایی از رفتار غیرانسانی فلسطینی‌ها بسازند. چنین سمبل‌سازی‌هایی از سوی اسرائیل به عنوان توجیهی برای ادامه‌‌ی شرایط تاسف‌بار غزه به کار برده می‌شد. فلسطینی‌ها اگر چه از یک سو توانسته بودند تا حد قابل توجهی اسرائیل را در افکار عمومی جهان در موضع تدافعی قرار دهند، ولی از سوی دیگر [با روش‌های مبارزه‌ی خود] مداوما به اسرائیلی‌ها این فرصت را می‌دادند که روند بازی را به سود خود بازگرداند. و حالا در چنین شرایطی است که ناوگان امداد رسانی (flotilla) وارد می‌شود.

ناوگان امدادرسانی ترک با هدف تکرار داستان اکسودوس [رجوع شود به قسمت اول] یا به عبارت دقیق‌تر شکل دادن تصویر اسرائیل در افکار عمومی جهان، به سوی غزه حرکت کرد. مشابه این‌کار را صهیونیست‌ها قبلا انجام داده بودند. البته همان‌طور که تصویرسازی صهیونیست‌ها در سال 1947 از واقعیت آن روزها بسیار ساده‌تر بود، وضعیت امروز غزه نیز بسیار پیچیده‌تر از چیزی است که فلسطینی‌ها روایت می‌کنند و به همین ترتیب پرسش‌های اخلاقی مورد بحث هم بسیار مبهم‌ترند. اما مانند 1947 که توصیف‌ صهیونیست‌ها [از بریتانیا  وشرایط منطقه] نه با هدف تحلیل آکادمیک و دقیق شرایط، بلکه به عنوان سلاحی برای شکل دادن تصویرهای ذهنی عموم مردم به کار گرفته شد، کارکرد اصلی ناوگان ترک نیز مکاشفه‌ای اخلاقی نبود. این ناوگان به منظور دستیابی به دو هدف طراحی شده بود. اول این‌که با تغییر دادن افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل، میان اسرائیل و دولت‌های غربی شکاف بیاندازد. دوم این‌که در داخل اسرائیل، با تشدید اختلاف میان گروه‌هایی که انزوای بیشتر اسرائیل به خاطر غزه را خطرناک می‌دانند و آن‌ها که فکر می‌کنند هر گونه عقب‌نشینی و کوتاه آمدن خطرناک است، یک بحران سیاسی جدی ایجاد کند.

عوارض ژئوپولیتیکی این ماجرا برای اسرائیل

برای اسرائیل حیاتی است که موفق شود حرکت ناوگان امدادرسانی را به صورت یک برنامه‌ی تندروانه (extremist plot) توصیف کند. چه این برنامه تندروانه باشد و چه نباشد، این طرح تصویری از اسرائیل ایجاد کرده که به شدت در تضاد با منافع سیاسی این کشور است. اسرائیل به صورت روزافزونی در انزوای بین‌المللی فرو می‌رود و روابطش با اروپا و ایالات متحده تحت فشار سنگینی قرار دارد.

در همه‌ی این کشورها [اروپا و آمریکا]، سیاستمداران به شدت نسبت به افکار عمومی حساس هستند. به سختی می‌توان شرایطی را تصور کرد که افکار عمومی این کشورها اسرائیل را قربانی این ماجرا تلقی کند. پاسخ عمومی در افکار غربی‌ها احتمالا این است که اسرائیل به جای خون‌ریزی می‌بایست به کشتی‌های امدادرسان اجازه‌ی ورود به غزه را می‌داد. دشمنان اسرائیل با تاکید بر این استدلال که اسرائیلی‌ها اصولا خون‌ریزی را به راه‌حل‌های منطقی ترجیح می‌دهند بر این شعله‌ها خواهند دمید. و افکار عمومی غرب به سوی ضدیت با اسرائیل تغییر خواهد کرد و به دنبال آن رهبران سیاسی غرب از این تغییر در افکار عمومی تبعیت خواهند کرد.[به ناچار]

این ماجرا همین‌طور روابط ترکیه و اسرائیل را متلاشی می‌کند. ترکیه متحد تاریخی اسرائیل در میان کشورهای مسلمان، روابط نظامی دیرپایی با این کشور داشته است. بدون شک، دولت ترکیه تمایل داشته که از این رابطه پرهیز کند، اما با مقاومت ارتش ترکیه و سکولارهای این کشور مواجه شده است. واکنش اخیر اسرائیل در ماجرای ناوگان امدادرسانی، کار بریدن از اسرائیل را برای آنکارا تسهیل و یا حتی ضروری می‌کند.

اسرائیل با جمعیتی در حدود جمعیت شهر هیوستون در تگزاس آمریکا، به اندازه‌ی کافی بزرگ نیست که بتواند انزوای درازمدت را تاب بیاورد، به این معنا که رویداد اخیر تاثیرات ژئوپولیتیکی ژرفی [در رابطه با آینده‌ی اسرائیل] خواهد داشت.

نقش افکار عمومی، در قبال موضوعاتی که جزء منافع اساسی یک کشور محسوب نمی‌شوند، بارز می‌شود. اسرائیل جزء منافع اساسی هیچ کشور دیگری نیست. بنابراین ایجاد موج احساسات ضد اسرائیلی در میان عموم مردم می‌تواند رابطه‌ی اسرائیل را با کشورهایی که برایش جنبه‌ی حیاتی دارند دگرگون کند. به عنوان مثال، تغییر شکل رابطه‌ی اسرائیل-آمریکا، در مقایسه با اسرائیل تاثیر بسیار کمتری روی آمریکا خواهد گذاشت. دولت اوباما، که تا قبل از این ماجرا نیز از اسرائیلی‌ها خوشنود نبوده، ممکن است متوجه تغییری در افکار عمومی مردم آمریکا شود که راه را برای بازتعریف رابطه‌ی آمریکا-اسرائیل باز کند. تغییری که به ضرر اسرائیل خواهد بود.

البته اسرائیلی‌ها استدلال خواهند کرد که این همه ناعادلانه است، چرا که آن‌ها تحریک شده بودند. همانند بریتانیایی‌ها [در 1947]، آن‌ها ممکن است به این فکر کنند که منطق چه کسی درست‌تر است. اما موضوع اصلی این نیست. مساله این است که منطق چه کسی شنیده خواهد شد؟ مانند یک تانک جنگی یا یک حمله‌ی هوایی، این نوع درگیری‌ها هیچ ارتباطی با عدالت ندارد بلکه بیشتر به کنترل کردن افکار عمومی و استفاده از آن برای شکل دادن سیاست‌ خارجی کشورهای جهان مربوط می‌شود. در این مورد خاص، موضوع اصلی برای افکار عمومی این خواهد بود که «آیا این کشتار ضروری بود؟» و در این میان استدلال‌های اسرائیلی‌ها توجه اندکی را به خود جلب خواهد کرد.

تقریبا با قاطعیت می‌توان گفت که حادثه‌ی اخیر در سطح بین‌المللی طوفانی بر خواهد انگیخت. بدون شک، ترکیه همکاری‌های خود با اسرائیل را قطع خواهد کرد. موضع اروپایی‌ها سخت‌تر خواهد شد و افکار عمومی در ایالات متحده‌ – که با اختلاف زیاد مهم‌ترین عامل در این معادلات است – ممکن است به سمت «لعنت به هر دوی شما» متمایل شود. [به معنای این‌که افکار عمومی دولت آمریکا را از حمایت بی‌دریغ از اسرائیل منع کند]

در حالی که واکنش بین‌المللی به این حادثه قابل پیش‌بینی است، پرسش جالب این است که آیا این فرایندها منجر به ایجاد بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد؟ در اسرائیل امروز، قدرت سیاسی به دست نمایندگان تفکری است که انزوای اسرائیل را به سازش با فلسطینی‌ها ترجیح می‌دهند. مخالفین این تفکر معتقدند که انزوای اسرائیل یک خطر استراتژیک برای این کشور است. آن‌ها استدلال می‌کنند که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر نظامی، اسرائیل منزوی محکوم به نابودی است. رژیم فعلی تاکید می‌کند که انزوایی در کار نخواهد بود. در همین راستا ناوگان امدادرسانی ترک تلاش داشت شرایطی را که دولت اسرائیل می‌گوید هرگز رخ نخواهد داد، ایجاد کند. [اسرائیل را منزوی کند]

هر چه اسرائیل محکم‌تر و خشن‌تر برخورد کند، روایت مورد نظر کشتی‌های امدادرسان باورکردنی‌تر و محبوب‌تر می‌شود. همان‌طور که صهیونیست‌ها در 1947 می‌دانستند و فلسطینی‌ها در حال یادگرفتن آن هستند، کنترل کردن افکار عمومی نیازمند ظرافت و دقت ویژه است. بازگویی انتخابی همراه با شکاکیت و بدبینی. آن‌ها می‌دانستند که باختن در جنگ می‌تواند فاجعه‌بار باشد. بهای آن برای بریتانیا از دست دادن قیومیت فلسطین (British Mandate for Palestine) و ابقای اسرائیل بود. دشمنان اسرائیل در حال عوض کردن صحنه‌ی بازی هستند. این مانور بسیار بسیار موثرتر از انتفاضه و یا حمله‌های انتحاری، افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل و به دنبال آن موقعیت ژئوپولیتیک آن را به چالش کشیده است (مگر این‌که فلسطینی‌ها دوباره تاکتیک‌های نه چندان موثر خود مانند حملات انتحاری را از سر بگیرند و استراتژی ترکیه برای توصیف اسرائیل به عنوان سیستمی خشونت‌گرا را خنثی کنند).

اکنون اسرائیل در میان دریاهای ناشناخته است. او نمی‌داند چطور باید واکنش نشان بدهد. از آن طرف، معلوم نیست که فلسطینی‌ها بدانند چگونه می‌توانند حداکثر بهره را از وضعیت پیش آمده ببرند. اما حتی در این حالت، رویداد اخیر صحنه‌ی کارزار را به عرصه‌ای جدید خواهد برد، عرصه‌ای که بسیار سیال‌تر و غیرقابل کنترل‌تر از آن‌چه قبلا بود است. حرکت‌های بعدی شامل درخواست اعمال تحریم علیه اسرائیل خواهد بود. تهدیدهای اسرائیل علیه ایران در زمینه‌ی متفاوتی نگریسته خواهد شد و توصیف‌های اسرائیل از ایران، برش کمتری در جهان خواهد داشت.

و این موضوع، منجر به بروز بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد. اگر دولت برپا بماند، اسرائیل در وضعیت انزوای بین‌المللی قفل خواهد شد، اگر چه آزادی عمل [داخلی] بیشتری خواهد داشت. اگر دولت سقوط کند، اسرائیل وارد دوره‌ی عدم قطعیت و ناپایداری داخلی می‌شود. در هر دو حالت، ناوگان امدادرسانی ترک‌ها به هدف استراتژیک خود رسیده است: اسرائیل را به واکنش خشن علیه خود وادار ساخت. با این کار اسرائیل با مشت محکم خود برخورد کرد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: پرزیدنت لهستان هرجا که بخواهد می‌تواند فرود بیاید

  • شین زائد و زشت؟ » باز هم از سر نو
    ماجرای «ش» هم از هم‌این نوع است. در صرف زبان فارسی معاصر، سوم شخص مفرد (چه مضارع و چه ماضی) شناسه ندارد. به قول زبان‌شناختیش فعل سوم شخص مفرد را با «شناسه‌ی صفر» می‌شناسیم. این شناسه‌ی صفر نوعی صرفه‌جویی زبانی است. انگار از میان شش نفر به پنج نفر کارت شناسایی بدهید و بگویید ششمی هم که کارت ندارد، معلوم است که کورش است. حالا انگار گروهی از فارسی‌زبانان – که بنا به گزارش آقای زراعتی کم هم نیستند – ترجیح می‌دهند برای سوم شخص هم شناسه به کار ببرند، اتفاقا باز هم حسن سلیقه داشته‌اند و از ضمیر ملکی سوم شخص مفرد به جای شناسه استفاده کرده‌اند. چرا حسن سلیقه؟ چون این شناسه هم بی توضیح اضافه‌ای من و شما را که تا حال این شکل صرف را ندیده‌ایم متوجه مقصود (صرف سوم شخص با شناسه) می‌کند، هم امکان تداخل بین دو وظیفه‌ی این «ش» در عمل صفر است. من اگر جای آقای زراعتی باشم، به جای توهین و تحقیر مردم، تمام ادب و احترام و بزرگ‌داشتی را که ازم برمی‌آمد نثارشان می‌کردم.
  • گدایان هند و خدایان هند » سيبستان
    بین دهلی و قاهره وجه مشترک کدام است؟ من تمام سفر به این فکر می کردم. این نوار دهلی تا قاهره مهم نیست که از کدام شهرها و کشورها می گذرد اما همه جا شباهتهای بسیار می بینی. رمز این شباهت از کجا ست؟ بین هندوئیسم هندی و اسلام پاکستانی و مصری چه شباهتی هست؟ ما تاریخ مان را چگونه می سازیم که فارغ از مذهبی که می ورزیم در فقر و نابرابری دست و پا می زنیم؟ میان دولت هند و دولت مصر تفاوت بسیار است. اما چرا نتیجه کار هر دو نهایتا توسعه ای نامتوازن است؟ توسعه ای بدریخت. این بدریختی توسعه است که پایتختهای ما را چنین آلوده کرده است از سر تا پا.
  • پرزیدنت لهستان هرجا که بخواهد می‌تواند فرود بیاید » ۴دیواری
    وبلاگ‌نویسی در اوج. حتما بخوانید.
  • حاشیه ای بر مفهوم «منافع ملی» »  رونوشت
    یک پاسخ ممکن شاید این باشد که ساخت و تعریف مفهوم «منافع ملی» در روابط بین الملل کلاسیک بسیار تحت تاثیر توزیع قدرت و ثروت در جهان است و مثلا کشورهای قدرتمند «حق بیشتری» به امنیت و پایه ای ترین منافع مملکتی دارند تا کشورهای ضعیف تر. برای مثال این نوع نگاه به روابط بین الملل به آمریکا اجازه میدهد آنچه در یک گوشه دیگر دنیا – در کویت در زمان جنگ اول خلیج فارس برای مثال – رخ میدهد را در چهارچوب «منافع ملی» خودش تلقی کند ولی کشوری مثل ایران حق ندارد حتی تهدید به حمله هسته ای آمریکا علیه اش را خطری برعلیه «منافع ملی اش» تلقی کند و اگر همچین تهدیدی را با ادبیاتی کوبنده و تند پاسخ دهد دارد «ایدئولوژیک» و «غیرخردگرا» رفتار میکند. به عبارت دیگر این نوع نگاه به «منافع ملی» به گونه ای روابط نواستعماری حاکم بر توزیع قدرت و ثروت در صحنه جهانی  را توجیه میکند و درحالی که برای دولت های قوی نوعی توجیه شبه-اخلاقی برای دخالت در سایر مناطق جهان ارائه میدهد.
  • رسیدن » سیاوشون
    آدم‌ها تا یک روزی از زندگی‌شان شاید فقط زندگی را خیال می‌کنند، زندگی را واقعا زندگی نمی‌کنند. خیال می‌کنند که فردا که زندگی‌شان شروع شود همه‌ی آن‌چیزها که باید یاد گرفته باشند را یاد می‌گیرند و از بهترین دانشگاه‌های دنیا بالاترین مدرک‌ها را می‌گیرند و آن خانه‌ی رویایی توی آن خیابان رویایی را می‌خرند و آن ماشین محبوب‌شان را سوار می‌شوند و با معشوق رویایی‌شان بالاخره ازدواج می‌کنند و بچه‌های‌شان را که زیباترین اسم‌های دنیا را برای‌شان انتخاب کرده‌اند برای درس خواندن به بهترین مدرسه‌ی شهر می‌فرستند. حتا اگر خیال‌پردازتر باشند، می‌توانند وقتی که اختتامیه‌ی جشنواره‌ای را می‌بینند خیال کنند که روزی بهترین فیلم دنیا را می‌سازند و از بهترین جشنواره‌های دنیا بهترین جایزه‌ی جشنواره را می‌گیرند و موقع تحویل گرفتن جایزه‌شان، روی سن، آن را به آدمی تقدیم می‌کنند که روزگاری ترک‌شان کرده است و ثابت می‌کنند به او که در انتخابش اشتباه کرده است…
  • قتل‌عام در عراق،‌ استثنا نبود » گلن گرین‌والد
    به دنبال نشت فیلم بحث برانگیز کشتار دو خبرنگار رویترز در عراق (همراه با چندین نفر دیگر) توسط نیروهای آمریکایی.
  • توالت » ‫رتوریک‬
    مقوا را بیرون می اندازی. ممکن است همان لحظه زندان بان ببیند، 20 دقیقه، 40 دقیه بعد و شاید هم خیلی بیشتر. بعد اگر کار خاصی نداشته باشد می آید دریچه ی بالایی را باز می کند و می پرسد چه کار داری. تو در جواب می گویی احتیاج به دستشویی دارم؛ ممکن است همان لحظه به تو چشم یندت را بدهد برای دست شویی رفتن اما جواب ها دیگری هم ممکن است بشنوی؛ «همین الان رفتی دست شویی چقدر …» یا مثل صبر کن تا برای وضو که بردمت استقاده کن؛ صبر کن میام می برمت؛ البته هیچ قاعده ندارد. گاهی آنقدر فشار می آید که علی رغم اینکه در زدن ممنوع است و ممکن است بخاطر آن تنبیه بشوی؛ مجبوری در بزنی تا بتوانی از دست شویی استفاده کنی.
  • آخ نه واویلا » سه روز پيش
    به قول مامان اگر به جای این کارها درسم را خوانده بودم به یک جایی رسیده بودم. به قول مامان اگر به جای کتاب خواندن درس می‌خواندم، اگر به جای حفظ کردن ابی و مهستی و شماعی‌زاده  درسم را حفظ کرده بودم،‌ اگر به جای ورق‌بازی،‌ کتاب‌های درسی‌ام را ورق می‌زدم، اگر به جای دنبال رفیق رفتن دنبال درسم بودم،‌ اگر به جای دویدن دور پارک دنبال یادگیری علم حالا ندو کی بدو کرده بودم الان یک چیزی می‌شدم. به نظر مامان الان من هیچی نیستم. به نظر مامان باید بروم از جوان‌های مردم یاد بگیرم. «جوان‌های مردم» یک چیز گنده‌ی انتزاعی است که فقط توی ذهن مامان است و وجود خارجی ندارد. مثلن وقتی به مامان می‌گویم کدوم جوون مردم، اگه می‌تونی با انگشت بهم نشون بده،‌ یک بار دستش را بالا نیاورده که با انگشت یکی را نشانم دهد.
  • همچنان از محمد نوری‌زاد » تلخ،مثل عسل
    تنها توجیهی که می‌توانم برای خودم بیاورم تا رفتار محمد نوری‌زاد را درک کنم، ایمان عمیق او به اصولی است که زندگیش را بر اساس آن بنا کرده، ایمانی که خواه ناخواه آدمی را به حیرت و احترام وا می‌دارد…برابر این ایمان جز تعظیم و ادای احترام، هیچ کار دیگری از آدمی بر نمی‌آید
  • افتتاح کارگاه آموزش خبرنگاری و روزنامه نگاری » لویاتان
    لویاتان به زودی پذیرای علاقمندان به روزنامه نگاری و خبرنگاری خواهد بود تا در یک کارگاه آموزشی شرکت کرده و بتوانند در سه سطح، این دوره را بگذرانند. اگر صاحب نظر یا کارشناس یا خبرنگار و نویسنده حرفه ای هستید و مایلید به هر شکلی در این پروژه حضور داشته باشید، با ای میل یا کامنت اطلاع دهید و به کسانی هم که می شناسید، بگویید.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به ف.ی.ل.ت.ر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مشقت نوشتن

  • بدون آگاهی گسترده در سطح جامعه، امکان تغییر وجود ندارد » ۴دیواری
    به نظر شما از میان سه عنوان زیر که هرسه از مصاحبه‌ی میرحسین موسوی استخراج شده‌اند٬ کدام‌یک باب پسند بی‌بی‌سی است؟
    میرحسین موسوی: دوست داریم خود حاکمیت انتخابات‌های آزاد را تضمین کند.
    میرحسین موسوی: اقدام حاکمیت جهت احقاق حقوق مردم راعلامت ضعف حاکمیت نخواهیم شمرد.
    میرحسین موسوی: دل خوش نکنند که همه چیز تمام شده است.
  • سبز بودن به رفتار و اخلاق است » راز سر به مُهر
    خلاصه‌ی مهم‌ترین بخش‌های مصاحبه‌ی اخیر میرحسین موسوی با سایت کلمه.
  • ورود به مرحله تثبیت گفتار سبز » سيبستان
    میرحسین در هر جمله خود ضمن برشمردن انحرافات حاکمیت از قانون و رفتار مدنی راه حل خود را نیز ارائه می کند: در مقابل «انحراف شدید صدا و سیما و یکطرفه شدن آن و بسته شدن روزنامه های کشور و زندانی شدن ده ها روزنامه نگار» و در غیاب «تشکیلاتی که بتواند چهره های مؤثر را دور هم گردآورد تا به صورت آشکار و در چارچوب قانون اساسی کار را به پیش ببرند» او به استراتژی کلان خود توجه می دهد: «به اعتقاد اینجانب راهبرد «هر شهروند، یک رسانه» و همچنین گسترش فعالیت های شبکه اجتماعی در جهت گسترش آگاهی های سیاسی و اجتماعی، یک ضرورت است و جایگزینی برای آن وجود ندارد.»  او با نگاهی معمارانه شبکه اجتماعی مدرن را در کنار سنتی ترین شبکه مدنی ایران یعنی بازار می گذارد که «تعداد زیادی مغازه، حجره، تیمچه، مسجد، قهوه خانه و غیره را به هم متصل می کند و علیرغم تنوع آدم ها و حجره ها، مفهوم بازار یک ساختار به هم پیوسته از واحدها را تداعی می کند.»
  • مشقت نوشتن »  ‫رتوریک‬
    این پناه آوردن به رسانه های اینترنتی چیزی شبیه دست فروشی است. البته هرچند دست فروشان ممکن است بازارشان بزرگ شود حتی کاسبی سوپر مارکت هم تحت تاثیر قرار دهند، اما بلاخره بازار دست فروشی است و قواعد خاص خودش را دارد. باید کالایت ارزان باشد. باید بلد باشی جار بزنی و با جملاتی جذاب مشتری به سمت بساط خودت جذب کنی. دست فروشی چون کاری بی نام نشانی است ظاهرا مشتری ها اگرچه نیازهاشون رو از دست فروش برآورده می کنند اما همیشه با بی اعتمادی و احتیاط کالای او را می خرند.
  • «آقاي فيلم‌ساز» و «مستر پرزيدنت» » عبدالله شهبازی
    آیا آقای مخملباف تاکنون کتابی را درباره تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا عمیقاً مطالعه کرده است؟ آیا او می‌داند در آمریکا سیاست خارجی چگونه تعیین می‌شود؟ آیا او فکر می‌کند چنین سیاست‌هایی را واقعاً رئیس‌جمهور آمریکا تعیین می‌کند؟ آیا او باور دارد چون رنگ پوست پرزیدنت اوباما تیره و ضریب هوشی او، در مقایسه با رئیس‌جمهور قبلی، بیش‌تر است، سیاست آمریکا در قبال ایران تغییری خواهد کرد؟ آیا او تاکنون درباره مؤسسات و لابی‌هایی که سیاست خارجی آمریکا را می‌سازند مطالعه کرده است؟ آیا او می‌داند دوستان آمریکا در خاورمیانه چه کسانی هستند؟ آیا می‌تواند از میان آن‌ها یک «دمکرات» را با اسم معرفی کند؟ چرا او فکر می‌کند ایالات متحده، با آن تاریخ بسیار تاریک در خاورمیانه به‌ویژه در ایران، می‌تواند برای ایران دمکراسی به ارمغان آورد یا حتی از آن حمایت کند؟
  • تعریف نیوزویک از تروریست
    نوشته‌ای عالی از گلن گرین‌والد.
  • المپیک ونکوور به روایت تصویر
    مجموعه‌ی عکس

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
  • مجموعه‌ی عکس

لینک‌های روز: گالیله

  • در شک بر » راز سر به مُهر
    همان طوری که می شد پیش بینی کرد یکی از جملات «خاص» میرحسین در مصاحبه اخیرش مورد توجه کافی قرار «نگرفت»؛ شاید تنها به این دلیل که یکی از حامیان جنبش سبز در خارج از کشور مخاطب این هشدار بود! لااقل اگر به اندازه نیمی از همان توجهی که به جمله ای درباره «امام جمعه بی رحم» شد، به این جمله هم توجه شده بود، معلوم می شد که میرحسین موسوی تا چه اندازه دغدغه رادیکالیسم و بازخورد اظهارات منتسب به جنبش سبز را در بین توده مردم دارد و آن را مهم می داند. میرحسین در بخشی از این مصاحبه گفته: » … اینکه وسط معرکه بحث هایی به میان کشیده شود که با اعتقادات و دین و ایمان مردم ناسازگاری دارد، مشکوک است …». با توجه به اظهارات اخیر اکبر گنجی در ردّ وجود «امام زمان»، می توان حدس زد که منظور میرحسین از اظهارات مشکوک، دلالت به رفتار اکبر گنجی دارد.
  • هلوکاست دل‌ها – نامه‌ای به فرانک » باران در دهان نيمه باز
    احساس می‌کنم نامه‌ام لحنی ابلهانه به خود گرفته است. فضای دلمردگی و سرخوردگی و یاسی که در آنها سال‌ها نسل ما را ویران کرد هرگز این کلمات و جملاتِ گزارشی نمی‌توانند شرح بدهند. سوختگی نسلی که ازموسیقی محروم بود، فیلم ندید، مهمانی نرفت، گردش نرفت، نرقصید، هلهله نکرد، اردو نرفت… و به جای همه اینها همیشه تهدید شد، مجبور به دورنگی شد، به زور به راهپیمایی رفت، دستگیر شد یا ازترس دستگیر شدن از خوشی‌های کوچکش چشم پوشید، نسلی که حتی یک عروسی بدون هراس از «آنها» نتوانست به پا کند و کم‌کم معنای هر گونه مراسم و جشنی در ذهنش تبدیل به جایی برای خوردن غذا شد، نسلی که همیشه جوابگوی «ایشون چه نسبتی باشما دارن؟» بود، نسلی که نتوانست آنطورکه می‌خواهد حتی در مهمانی‌های خصوصی بپوشد، نسلی که فرق دانشگاه و دبیرستان را نفهمید، حتی هویت ملی‌اش از سوی هم‌وطنان خودش تحقیر شد… سوختگی این نسل را چگونه می‌توان با این کلمات تصویر کرد؟
  • توصیه‌هایی کوتاه برای مالیه شخصی » یک لیوان چای داغ
    همه ما به نوعی درگیر جریان سرمایه‌گذاری در مدت طولانی از زندگی خود هستیم. این سرمایه‌گذاری گاهی آشکار و برنامه‌شده (مثل خرید سهام و سکه و اوراق قرضه) است و گاهی به صورت ضمنی (خرید مسکن یا بیمه). در این مقاله سعی می‌کنیم برخی توصیه‌های اولیه را برای مدیریت به‌تر جریان سرمایه‌گذاری شخصی ارائه کنیم.
  • جمعیت داوطلبان سبز
    جمعیت داوطلبان سبز که یک تشکل زیست‌محیطی و غیرسیاسی است آغاز به کار کرد.
  • سایت خبری تحلیلی کلمه
    به دنبال هک شدن سایت کلمه توسط تروریست‌های مجازی نشانی جدید این سایت را داشته باشید.
  • رفراندوم نبود » راز سر به مُهر
    در رفراندمِ موردِ تمجیدِ آقای دکتر، حتی به روسای جمهور و مجلس سابق همین نظام که پای اصل آن ایستاده اند مجال راه رفتن در کنار دیگران داده نشد تا چه رسد به این که کسی، غیر این ها حتی، بخواهد علم مخالفت بالای سرش ببرد و «رفراندمی» در کار باشد. راهپیمایی 22 بهمن بی نظیر بود؛ عین تدابیر امنیتی و تبلیغاتی بی نظیرش، ولی رفراندم نبود.
  • منو بگیر اگه می‌تونی » روشنائی های شهر
    در این جا لازم است بگویم که این مردهای لوس اند که خیال می‌کنند اگر یک ساعت ادا و اطوارآمدند و بعد از کیسه شان یک موش درآوردند، باید اسم خودشان را بگذارند شعبده باز. خود من اگر کنار زن میان سال بچه داری مثل خودم نشسته باشم، اصلا حیرت زده نمی‌شوم اگر برای سرگرم کردن بچه ای که آن نزدیکی دارد گریه می‌کند، ناگهان از توبره بزرگش خرگوش یا کبوتر زنده بیرون بیاورد، کیف های زنانه، ظرفیت شعبده هایی بیش از این را دارند و ما کاملا بی ادعا این کار را انجام می‌دهیم.
  • نقد شعر ترانه‌ی سوگندنامه » ۴دیواری
    بازار ترانه‌/ و سرود برای جنبش سبز داغ است. خوب است که این‌طور است. اما این دلیل نمی‌شود که معیارها را کنار بگذاریم٬ چشم‌مان را به ضعف‌ها و نارسایی‌ها ببندیم و از همه چیز خوشمان بیاید. به نظر من برعکس است. ما بایستی٬ دقیقا به همین دلیل که این سرودها برای جنبش ساخته می‌شود٬ آن‌ها را سخت‌گیرانه‌تر٬ دقیق‌تر و با وسواس بیشتر بسنجیم. باید به این هنرمندان اغلب جوان بگوییم که انگیزه‌ی نیک شما را می‌ستاییم٬ درنیت خوب شما تردید نداریم. اما ساختن سرود به عنوان یکی از نیازهای جنبش امر مهمی است٬ و نباید آن را سرسری گرفت. برای ساختن سرودهایی که متناسب با موقعیت امروز جامعه‌ی ما و مطالبات آن باشد٬ باید زحمت کشید.
  • گالیله » مجمع دیوانگان
    اعترافات تلویزیونی متهمان به «انقلاب مخملی» در اولین برخورد هر ناظری را به یاد اعترافات گالیله در دادگاه تفتیش عقاید می انداخت. شاید موضوع چندان جدید نباشد، اما اجرای تاثیر گذار نمایش با بازی زیبای «امین تارخ» در نقش گالیله هر مخاطبی را بار دیگر به فضای تیره و سنگین بی دادگاه های فرمایشی می برد؛ گاه اشک را بر چهره ها روان می سازد و گاه نیز فریادهای شوق و تشویق های طولانی در میان اجرا را به دنبال می آورد.
  • واکاوی یک بازی رسانه‌ای در مورد گرمایش جهانی » واژه زمان
    در عصر اطلاعات و ارتباطات شما احتیاج ندارید که یک هواشناس، یک فیزیک‌دان، یک سیاستمدار، یک متخصص امور سلامت و یا یک متخصص کامپیوتر باشید تا در مورد کلیات ( و البته نه جزئیات!) گرمایش‌جهانی، قضیه هارپ، قضیه دارفور، تاثیر پارازیت بر سلامتی و یا ویروسی که با خواندن ایمیل فعال می‌شود چیزی بدانید یا چیزی بگویید. این ایده را رها کنید که چون شما مختصص فلان امر نیستید حق هیچ اظهار نظری در آن مورد را ندارید. چگونه می‌توان به بهانه و استدلال عدم تخصص در یک موضوع، آن هم موضوعی که در تنه زندگی آدم می‌تند، از دست زدن به آن واپس کشید؟ شما حق دارید و موظف هستید که تا به اندازه حوزه‌ای که می‌توانید پوشش دهید، لباس فروتنی بپوشید و مشعل جسارت دستتان بگیرید و کاری بکنید و حرفی بزنید. مگر نه این است که در مورد سلامت خود،‌تجارت خود، سیاست مملکت خود، بی اذن متخصصان (ولی انشاء‌الله با مشورت آن‌ها) امر می‌کنید و حکم می‌رانید، پس در حوزه‌های دیگر هم وقتی که پای خودتان در میان است فروتنانه در کار باشید و پا پس نکشید. نترسید! رسانه شمایید.
  • درباب تحریم های استعماری غرب علیه ایران » رونوشت
    واقعیت اینجاست که پروژه آمریکا برای اعمال فشار بر ایران از طریق تحریم ها یک بازوی تبلیغاتی هم دارد که بعدی از آن که این روزها از طریق رسانه های فارسی وابسته دنبال میشود شامل «عادی سازی» تحریم های آمریکا برای مردم ایران است و تطهیرکردن نقش آمریکا در اعمال تحریم ها. این کار از سه طریق انجام میشود: یکی توجیه اخلاقی دادن به تحریم های استعماری با اشارتی به مشکلات و مسائل داخلی مملکت و به نوعی آمریکا را در موضع مسخره «مدافع آزادی مردم ایران نشاندن،» دومی شامل دادن نوعی چهره بشردوستانه به تحریم هاست با اشاره به اینکه این تحریم ها فقط شامل سران ایران میشود و ارائه تصویر غلطی که آثار تحریم ها را از سطح بشری به سطح سیاسی تقلیل دهد، و سومی هم تلاش برای ارائه این تصویر که محرک تحریم ها نه حکومت آمریکا که خود ایران و سیاست خارجی ایران است.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

منتقدِ جنگ‌طلب‌ترین کشورِ جهان درگذشت

.

هیچ پرچمی به حد کافی بزرگ نیست که بتواند شرمساری کشتن انسان‌های بی‌گناه را پوشش بدهد.  — هوارد زین *

.

آقای هوارد زین (Howard Zinn)، تاریخ‌دان، دانشمند علوم سیاسی و منتقد اجتماعی برجسته‌ی آمریکایی درگذشت. به همین مناسبت بخشی از یکی از نوشته‌هایم که  دو سال و نبم پیش منتشر شده بود را مجددا نقل می‌کنم. نوشته نقل از هوارد زین است که در نوشته‌هایش دوران معاصر را عصر کنایه‌های گزنده (Age of Irony) نام نهانده است. آقای زین با اشاره به سخترانی آن موقع جورج بوش در آغاز عملیات نظامی علیه افغانستان که تاکید کرده بود آمریکا یک ملت صلح‌دوست است در کتاب جنگ و تروریسم (Terrorism and War) می‌نویسد:

شما نمی‌توانید به سرخ‌پوستان آمریکا بگویید ما مردمان صلح‌دوستی هستیم، در حالیکه در سراسر آمریکا درگیر صدها نبرد خونین با آنها هستید.

در بیست سال اول قرن بیستم ایالات متحده دست‌کم در بیست برخورد نظامی در منطقه دریای کارائیب درگیر بود. از زمان جنگ جهانی دوم تا امروز نیز ما شاهد زنجیره پیوسته و بی‌پایانی از جنگ و دخالت‌های نظامی از سوی آمریکا بوده‌ایم.

فقط 5 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم؛ ما در حال جنگ با کره بودیم. تقریبا بلافاصله بعد از آن در ایندوچین با تامین 80 درصد تجهیزات نظامی مورد نیاز فرانسوی‌ها به آنها کمک می‌کردیم و خیلی زود ما نیز در آسیای جنوب شرقی درگیر شدیم. ما نه تنها ویتنام، بلکه کامبوج و لائوس را نیز بمب‌باران کردیم.

در دهه 1950، همچنین ما مشغول انجام عملیات متعدد سری بودیم و دولت‌های ایران و گواتمالا را سرنگون کردیم. تقریبا به محض اینکه در ویتنام درگیر شدیم، نیروهایمان را به جمهوری دومینیکن فرستادیم. در همان دوران ما مقادیر عظیمی کمک در اختیار دولت اندونزی قرار دادیم در حمایت از دیکتاتوری سوهارتو که مشغول انجام عملیات نظامی بر علیه مخالفین داخلیش بود که منجر به کشته شدن چندصد هزار نفر شد. پس از آن و از سال 1975 دولت ایالات متحده آمریکا کمک‌ شایانی به برنامه گسترده اندونزی جهت سرکوب مردم تیمور شرقی کرد، که در طی آن صدها هزار نفر دیگر کشته شدند.

در دهه 1980، بلافاصله پس از ورود ریگان به کاخ سفید ما جنگ‌های پنهانی را در منطقه آمریکای مرکزی در السالوادور، هندوراس، کاستاریکا و به خصوص در نیکاراگوئه آغاز کردیم. این کار به کمک تشکیل نیروی ضد انقلاب کنتراس که ریگان مبارزان آزادی خطابش می‌کرد انجام می‌شد. در 1978 حتی قبل از اینکه روس‌ها وارد افغانستان شده باشند، ما به صورت پنهانی تسلیحات برای نیروهای شورشی در افغانستان می‌فرستادیم، یعنی مجاهدین. بعضی از این افراد بعدها تحت عنوان طالبان شناخته شدند. کسانی که ناگهان دشمن ما شدند! مشاور امنیت ملی کارتر، برژینسکی گفت که می‌دانسته است کمک‌های آمریکا نهایتا به دخالت نظامی شوروی در افغانستان خواهد انجامید. و در واقع همین اتفاق هم افتاد و جنگی در افغانستان آغاز شد که ده سال طول کشید. جنگی که برای مردم افغانستان نابودگر بود و کشور را به ویرانه‌‌ تبدیل کرد. درست لحظه‌ای که جنگ در افغانستان تمام شد (بر علیه شوروی) آمریکا بلافاصله از افغانستان خارج شد. کسانی که ما از آنها حمایت کرده بودیم، یعنی بنیادگرایان تندرو،‌ قدرت را در افغانستان به دست گرفتند و رژیم خود را برپا ساختند.

تقریبا به محض این‌که جورج بوش پدر در 1989 به ریاست‌جمهوری رسید، جنگی را بر علیه پاناما به راه انداخت که شاید چندین هزار کشته بر جای نهاد. دو سال بعد ما در خلیج‌فارس بودیم تا با استفاده از بهانه تهاجم عراق به کویت حضور نظامی خود را در منطقه تشدید کنیم و نیروهایمان را در عربستان سعودی قرار دهیم. موضوعی که از مهمترین دلایل تحریک اسامه بن‌لادن و ملی‌گرایان سعودی بر علیه ما شد. پس از آن در زمان دولت کلینتون ما مشغول بمباران افغانستان، سودان، یوگوسلاوی و مجددا عراق بودیم.

پس برای اینکه جورج بوش ما را یک ملت صلح‌دوست خطاب کند، لازم است بخش بسیار بزرگی از تاریخ را فراموش کنیم. شاید کل این تاریخ بیش از حد درک جورج بوش باشد، اما حتی بخش کوچکی از آن هم به ما می‌گوید بهتر است بگوییم از زمان جنگ‌جهانی دوم هیچ ملتی جنگ‌طلب تر از آمریکا در جهان نبوده است.

* جمله‌ی آغازین این پست به نقل از وبلاگ هزاردستان چمن است.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امپراطور و حقوق بشر: ترور شهروندان آمریکایی به دستور اوباما

نمی‌دانم نوشته‌های آقای گلن گرین‌والد را دنبال می‌کنید یا نه. اگر نه که پیشنهاد می‌کنم حتما دنبال کنید. آخرین نوشته‌ی ایشان درباره‌ی اعطای مجوز ترور شهروندان آمریکایی خارج از آمریکا به سازمان سیا از سوی رئیس‌جمهور آمریکا است. این مجوز قبلا توسط جورج بوش امضا شده بود که اوباما هم مجددا آن‌را تایید کرده است.

مدرک اگر می‌خواهید آقای گرین‌والد به تفصیل شرح داده و لینک و غیره. فقط یک قسمت‌اش را این‌جا بخوانیم:

به نقل از مقامات نظامی و اطلاعاتی بعد از حملات یازده سپتامبر، بوش به سازمان سیا و بعد ارتش مجوز داد تا اگر شواهد قوی نشان دهد که یک شهروند آمریکایی خارج از خاک آمریکا در طراحی یا اجرای حملات تروریستی به ایالات متحده و یا منافع ایالات متحده دست داشته است، او را بکشند.

دولت اوباما نیز موضع مشابهی دارد. یک مقام ارشد دولت گفت که اگر یک شهروند آمریکایی به القاعده ملحق شود، «در رابطه با این‌که ما حق داریم او را هدف قرار دهیم چیزی عوض نمی‌شود». آن‌ها بخشی از دشمن هستند.

آقای گرین‌والد می‌نویسد:

فقط برای یک دقیقه به این موضوع فکر کنید. باراک اوباما، مانند جورج بوش رئیس‌جمهوری قبلی، مجوز قتل شهروندان آمریکایی فقط بر اساس اتهامات ثابت‌ نشده، بررسی نشده و مورد پی‌گرد قضایی قرار نگرفته مبنی بر ارتباط آن‌ها با تروریسم را تایید کرده است.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

شنود ای‌میل‌ها و گفتگوهای شخصی: از واشنگتن تا تهران

تجاوز به حریم خصوصی شهروندان از طریق شنود گفتگوهای تلفنی و یا کنترل ای‌میل‌های آن‌ها پدیده‌ای منحصر به چین و ایران نیست. به نظر می‌رسد که متاسفانه بعضی از کشورهای بزرگ و دموکراتیک جهان هم در این فضیلت پیش‌تازند:

  • نیویورک‌تایمز، آوریل 2009:
    مقامات دولتی در مصاحبه‌ی اخیر اعلام کردند که آزانس امنیت ملی (NSA) در ماه‌های اخیر ای‌میل‌ها و تلفن‌های خصوصی شهروندان آمریکایی را کنترل یا شنود کرده است. این شنود در مقیاس گسترده‌ای انجام شده و از اختیارات گسترده‌ای که سال گذشته کنگره وضع کرده بود فراتر رفته است.
  • نیویورک‌تایمز، ژوئن 2009:
    نتیجه‌گیری بالا را گفته‌های یک تحلیل‌گر سابق NSA تایید می‌کند. او در مصاحبه‌هایش توضیح داده که در برنامه‌ی آموزشی‌ ویژه‌ای شرکت کرده تا برای مشارکت در طرح آژانس برای بازبینی تعداد زیادی از ای‌میل‌های شهروندان آمریکایی بدون حکم قضایی آماده شود. دو مقام اطلاعاتی تایید کرده‌اند که چنین برنامه‌ای هنوز عملیاتی و در حال اجراست.
  • ای‌بی‌سی نیوز، نوامبر 2007:
    مشکل می‌توان گفت در یک زمان معین، ای‌میل، پیامک و تماس‌های اینترنتی چه کسی توسط دولت‌ در حال کنترل شدن است. اما با توجه به گزارش کارمند سابق شرکت AT&T، دولت بدون نیاز به داشتن حکم قضایی به ترافیک اینترنتی دسترسی دارد و در صورت تمایل می‌تواند آن‌ها را به صورت انتخابی شنود کند.

داستان البته از این مفصل‌تر است و ماجرا متاسفانه ابعاد قانونی هم پیدا کرده. چیزی که دست کم هنوز در ایران به آن نرسیده‌ایم. البته اقتدارگرایان ایرانی‌ بارها نشان داده‌اند که استعداد عجیبی در یاد گرفتن نکات منفی استاد بزرگ دارند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

صحبت‌های یک مخالف در صدا و سیما

قسمت‌هایی از صحبت‌های آقای جواد اطاعت در برنامه‌ی «رو به فردا».

تقریبا همه‌ی صحبت‌های آقای جواد اطاعت با آقای علی‌رضا زاکانی جالب توجه بود و پخش شدن آن از صدا و سیما را باید واقعا به فال نیک گرفت. اما برای کسانی که مناظره را ندیده‌اند قسمت‌هایی از آن را می‌آورم. مثل همیشه پیشنهاد می‌کنم مطلب اصلی را کامل بخوانید یا گوش دهید تا منظور واقعی گوینده‌(ها) روشن باشد.

در انتخابات از جناب آقای موسوی حمایت کردم و به این حمایت افتخار می‌کنم و در ضمن احترام بسیار ویژه و مخصوصی نسبت به آقای کروبی دارم و از علاقه‌مندان و ارادتمندان به ایشان از گذشته بوده، هستم و خواهم بود.

من را بینندگان از این زاویه [منتقد وضع موجود] نبینند من مخالف وضع موجود هستم اصلا وضع موجود را بر نمی تابم، انتقاد جدی هم دارم نه تنها به بحث انتخابات، بلکه به سیاست‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در عرصه‌ی داخلی و خارجی.

بیشتر برنامه‌های صدا وسیما که من می‌بینم، همه چیز را به استکبار جهانی‌، آمریکا و صهیونیست‌ها و اینها وصل می‌کنید، این ذهن برای من بیننده ایجاد می‌شود که اگر همه چیز دست استکبار جهانی است پس ملت ایران کجاست‌، شعور و درک و فهم مردم چه می‌شود، اگر قرار باشد که پشت انتقاد و اعتراض مردم‌، آمریکا و استکبار جهانی و صهیونیست و اینها باشد اصلا انقلاب نباید می‌شد.

یک روز هم از من دعوت کردند که بیایم راجع به انقلاب مخملی صحبت کنم؛ تلفنی به آن دوست عزیز گفتم که انقلاب مخملی در کشورهای استبدادی اتفاق می‌افتد. شما وقتی این را می‌گویید در ایران انقلاب مخملی اتفاق افتاده، تالی فاسد و روی دیگر سکه‌اش این است که نظام جمهوری اسلامی انتخابات آزاد ندارد. خودتان ناخواسته می‌پذیرید. اگر انتخابات آزاد، فرایند دموکراتیک و عرصه‌ی رقابت آزاد باشد و سرنوشت در صندوق رای تعیین شود، مردم چرا بخواهند انقلاب کنند. انقلاب که یک چیز همین جوری نیست‌، یک ملت در طی چندین سده ممکن است یک بار انقلاب بکند و آن موقعی است که کارد به استخوانش برسد. حالا از نوع خشن، نرم، مخملی و یا رنگی سیاه، سفید، قرمز و زرد باشد. شما ناخواسته دارید می‌گویید جمهوری اسلامی کشور آزادی نیست و یک عده چون نمی‌توانند از راه‌های دموکراتیک به حقشان برسند می‌خواهند انقلاب مخملی بکنند.


اگر کسی خدای نخواسته در روز عاشورا خطایی را صورت داده همه ملت با او مخالف است و در این بحثی نیست. منتهی حرف من با دوستان خودم این است که عزیزان اگر در روز عاشورا کف و سوت زدن اشتباه است، زدن به مردم اشتباهش بالاتر است و کشتن مردم به مراتب خطایش بیشتر است.


مثلا پاره شدن عکس امام‌، یک نفرعکس امام را پاره کرده و حالا که بوده و یا نبوده معلوم نیست. این کار بدی است زیرا به حضرت امام اهانت شده است، تلویزیون بارها و بارها آن را پخش می‌کند، یک منکر را در سطح تیراژ بسیار و میلیونی برای ملت منتشر می‌کند. اگر آن منکر است، این‌که به مراتب بدتر و خلافش بیشتر است. مردم می‌بینند و ایراد می‌گیرند. اگر پاره شدن عکس حضرت امام منکر است که هست، آیا توهین به بیت امام منکر نیست، این کار خلافی نیست که شما یک فردی مثل آقای خاتمی انسانی متعهد و متدین، من می توانم قسم بخورم که کمتر فردی پیدا می‌شود تعهدش نسبت به اسلام، کشور، انقلاب، ملت و قانون اساسی مثل او باشد و بخواهد در روز عاشورای حسینی سخنرانی کند و جلسه سخنرانی او را به هم می‌زنند. مگر قرار است همه مثل هم صحبت کنند، هرکسی ممکن است قرائت خودش را از عاشورا داشته باشد. ممکن است آقای خاتمی انتقاد داشته باشد که دارد ولی قرار نیست یک مشت چماق بدست را واداریم که جلسه را بر هم بزنند، این زشت است که بعداز ۳۰ سال در جمهوری اسلامی این کارها را می‌کنند و آنوقت تلویزیون هم می‌شود سخنگوی این جریان و تفکر. باعث تاسف است.

تعجب می‌کنیم، چند روز پیش یکی از همکاران آقای دکتر زاکانی می‌گفت متقاضی راهپیمایی خودشان باید مسئولیت امنیت آن را برعهده بگیرند. پس ما برای چه به پلیس حقوق می‌دهیم، حقوق می‌دهیم که امنیت اجتماعات را حفظ کند، در انتخابات چطور در خیابان ولی عصر از میدان تجریش تا پایین خیابان، سبزها می‌آمدند از آقای میرحسین حمایت می‌کردند و امنیتشان هم حفظ می‌شد کسی هم شورش نمی‌کرد. راهپیمایی ۲۵ خرداد که سکوت بود، پلیس باید می‌آمد و امنیت را برقرار می‌کرد و اتفاقا اطلاعیه آنها از تلویزیون هم پخش می‌شد و مجوز هم می‌دادند تا ملت بیاید و انتقاد و اعتراضش را بیان کند و همه بدانند که در جامعه اعتراض است.

من اعتراض مردم را فراتر از آنهایی که در خیابان آمدند و هم فراتر از انتخابات می‌دانم.


در اصل ۵۶ قانون اساسی به زیبایی رابطه حاکمیت الله و حاکمیت ملت را روشن می‌کند و می‌گوید حاکمیت مطلق بر جهان انسان از آن خداست و همان انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند و یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را در اصول بعد اعمال می‌کند.

می‌گویم پذیرش حاکمیت ملت را می‌پذیرفتید و ملت را رد صلاحیت نمی‌کردید. شما برای مجلس شورای اسلامی که ۲۹۰ نماینده دارد کافی است که ۱۵۰ نفر را که رای می‌آورند رد صلاحیت کنید اکثریت مجلس تغییر پیدا می‌کند. شما ۱۵ برابر را رد صلاحیت کردید. معلوم است که مردم انتقاد می‌کنند، در مجلس هشتم وضع را بدتر کردید و باز آنقدر رد صلاحیت کردید که جریان اصلاح طلب نمی‌توانست لیستش را تکمیل کند آن هم از نیروهای دست چندم.

[آقای اطاعت اصل 44 قانون اساسی را خواند و گفت ] شما همه زیرمجموعه‌های آن را خصوصی می‌کنید، اما به تلویزیون که می‌رسید شورای نگهبان تفسیر می‌کند که نمی‌شود رادیو تلویزیون را خصوصی کرد.


اطاعت با اشاره به بیانات امام علی در باره خوارج بسیار لجوج که به ایشان در مسجد توهین می‌کردند، گفت که امام به آنها می‌فرمود، شما را از نمازگزاردن در مساجد مانع نمی‌شویم، سهمیه بیت المال شما را قطع نمی‌کنیم و تا زمانی که دست به شمشیر نبرده‌اید با شما مبارزه نمی‌کنیم. متاسفم مسجدی که در جریان انقلاب به آن علاقه داشتم یعنی مسجد آقای دستغیب یک مرجع تقلید در شیراز را بسته‌اند. این با امام علی چه فاصله بعیدی را پیش پای ما می‌گذارد.شما دارید به انحای مختلف ملت را تحقیر می‌کنید، آن وقت می‌گویید ملت نباید اعتراض کند و به آن اجازه‌ی راهپیمایی هم نمی‌دهید، روزنامه‌ها را می بندید و فضای نقد و انتقاد را مانع می‌شوید.

شما در مجلس هفتم طرح تثبیت قیمت‌ها را آوردید چون پلکانی قیمت‌ها سالی ده درصد افزایش پیدا می‌کرد گفتید این عامل تورم است و آنقدر ساده‌انگاری کرده و فکر کردید که با بخشنامه و قانون می شود جلوی تورم را گرفت. دولت دچار کسری بودجه شد و ۸ هزار میلیارد تومان پول بدون پشتوانه چاپ کرد و ریخت در بازار و آن تورم سرسام‌آور بوجود آمد و امروز از آن طرف گود افتاده‌اید. در مجلس هفتم آقای سبحانی اقتصاددان مجلس گفت که بنزین باید بشود لیتری ۳۰ تومان ولی الان در مجلس هشتم می‌گویند بنزین باید لیتری ۶۰۰، ۷۰۰، ۵۰۰ و ۴۰۰ تومان به بالا باشد. خوب معلوم است که در بحث اقتصادی برنامه ندارید، شما باید برنامه چهارم توسعه را اجرا می‌کردید، متاسفانه برنامه چهارم توسعه را که با ارز ۱۹ و نیم دلار هر بشکه نفت بسته شده بود، برنامه‌ای را که خود من در آن مشارکت داشتم، اجرا نکردید. نفت بشکه‌ای میانگین حدود ۸۰ دلار فروختیم اما این برنامه اجرا نشد. امروز هم که می‌خواهید هدفمند کردن یارانه‌ها را اجرا کنید با مشکل مواجه می‌شوید و علت آن هم نداشتن برنامه و طرح است.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


مردم به اینها انتقاد دارند، چگونه باید انتقاد کنند، روزنامه‌های منتقد را که می‌بندید، اجازه راهپیمایی و اجتماعات هم که نمی‌دهید، ما باید چه کار کنیم در این کشور، آقای زاکانی توضیح بدهند و یک راه حل پیش پای ما بگذارید.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


ما در چهار سال اول دولت‌، دولت اقای احمدی‌نژاد بیش از سیصد میلیارد دلار درآمد داشتیم نفهمیدیم چی شد؟ کجا رفت، کجا هزینه شد؟ چه سازندگی صورت گرفت ؟ و در بحث انتخابات مثلا سازندگی از چه نوعی بود قطار شیرازی که من اهل آنجا هستم، آمدند و قطار را برای قبل از انتخابات روی خاک ریل راه آهن کشیدند می‌خواهم اینها را بگویم که مردم را عصبانی می‌کند، توهین به شعور ملت این هاست، یک مسافر را با این قطار به هر ضرب و زوری بود مسافر را از شیراز سوار کردند و برای سالگرد امام آوردند تهران، قطار بعدی که رفت از ریل خارج شد الان این قطار کجاست؟ تصویرهای آن را اقلا از روی اینترنت ببینیم. جایی که بنا بوده پل بزنند رودخانه‌ای که باید پر می‌کردند با کمپرسی با خاک پر کردند خط آهن کشیدند که فقط بخاطر رای این کار را انجام دادند.

این که می‌گویید نظام بیشتر از ظرفیت خودش به دوستان امکان داد، شما که اجازه راهپیمایی ندادید، یه عده هم که مثل آقای تاج‌زاده، آقای نبوی، آقای میردامادی، اصلاح طلبان و دوستان ما که فقط در انتخابات فعالیت کردند و سخنرانی انتقادی کردند، سیاست‌های دولت را نقد کردند زندان کردید. آخر این نظام چه ظرفیتی را برای ما ایجاد کرده که ما از آن ظرفیت خبر نداریم که بیایم از آن استفاده کنیم.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

تیرباران کودکان افغان و توضیحات تکمیلی

دیروز در مورد خبر قتل عام کودکان افغان توسط نیروهای آمریکایی نوشتم و چند تا از دوستان به حق و به درستی خواستار معرفی منبع رسمی برای این خبر شدند. البته من یکی از منابع را همان‌جا ذکر کرده بودم. اما شاید منظور از منابع رسمی چیز دیگری باشد. راستش را بخواهید در دنیایی که دولت‌ها توی روز روشن دروغ می‌گویند من دیگر نمی‌دانم منظور از منبع رسمی چیست و اصولا تا چه حدی می‌شود به کدام منبع رسمی اعتماد کرد. به هر حال:

  • اگر منظور از منبع رسمی گزارش بازرسان سازمان ملل باشد که اصولا داستان از همان‌جا شروع شد که چنین گزارش مقدماتی‌ای توسط بازرس ویژه‌ی سازمان ملل مطرح شد.
  • اگر منظور از منبع رسمی، سخن‌گوی دولت‌‌ها باشد که آقای کرزای رئیس‌جمهور افغانستان در این مورد واکنش نشان داده و خواستار تحویل نظامیان جنایت‌کار شده است، این هم خبر از سایت رسمی رئیس‌جمهور افغانستان.
  • اگر منظور روزنامه‌های تحت وب باشد که تایمز‌آن‌لاین دست‌کم در دو مورد به این موضوع پرداخته. این‌جا و این‌جا.
  • و اگر منظور روزنامه‌های کثیرالانتشار و مشهور باشد که نیویورک‌تایمز این‌جا و این‌جا در موردش نوشته، اگر چه طوری خبر را در مقایسه با توجیهاتی مانند حمله به تروریست‌ها و عملیات ضدطالبان بی‌اهمیت جلوه داده که باید با میکروسکوپ آن‌را پیدا کنید. اما اگر دقت کنید پیدایش می‌کنید. روزنامه‌ی جروسلم‌پست هم در این زمینه خبری دارد.
  • اگر منظور رای و حکم قانونی دادگاه باشد که هنوز دادگاهی تشکیل نشده است و صادقانه بگویم فکر می‌کنم همان‌قدر تشکیل شود که دادگاه جنایت‌های جنگی ارتش آمریکا و ارتش‌های کشورهای قدرتمند دیگر در شصت سال اخیر تشکیل شده است.
  • اگر منظور وبلاگ‌ها و منابع شخصی باشند که دیگر بی‌شمارند و با یک جستجوی ساده توی گوگل قابل دسترسی.

اما حالا بگذارید کمی هم نتیجه‌گیری کنیم.

صرف‌نظر از اصل خبر که بخش کوچکی از تراژدی انسانی‌ای که در افغانستان در حال رخ دادن است را به ما نشان می‌دهد، نکته‌ی غم‌انگیز دیگر این است که اگر این خبر جور دیگری، مثلا خبر کشته شدن سه سرباز اسیر آمریکایی در خواب توسط نیروهای طالبان بود، به احتمال زیاد وضعیت کاملا فرق می‌کرد.

اولا که به جای چند منبع رسمی در حاشیه‌ی خبرها،‌ هزاران روزنامه و خبرگزاری و شبکه‌ی تلویزیونی به صورت 24 در 7 گزارش و تفسیر و مقاله تهیه می‌کردند تا هیچ جای تردیدی باقی نماند که حتی مرغ‌های توی آسمان و ماهی‌های زیر آب در سراسر کره‌ی زمین هم این خبر را بشنوند.

ثانیا «من» یعنی من استریوتایپ‌زده‌ که بخش قابل توجهی از ذهنیتم از دنیایی دورتر از خانه‌ و شهرم را پارادیم رسانه‌ای غربی شکل داده است حتی به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که بپرسم، اِ کشتند؟ سرباز اسیر کشتند؟ مدرکش کو؟ منبعش کو؟ کدام خبرگزاری رسمی در موردش نوشته؟ آیا سازمان ملل بیانیه داده؟ گزارشش‌ کو؟ نه… از این جور سوال ها به ذهنم هم خطور نمی‌کرد. چون با استریوتایپ ذهنی-رسانه‌ای من سازگار بود. خوب طالبان‌اند دیگر. یک مشت وحشی. کشته‌اند، می‌کشند و این طبیعی است. حتما خبر درست است. مگر می‌شود درست نباشد.

اما وقتی خبر جنایت آشکار و تابلوی سربازان غربی را می‌شنوم چون با استریوتایپ ذهنی من از انسان غربی سازگار نیست، کنجکاوی و حساسیت منطقی‌ام بیشتر خودش را نشان می‌دهد. به خودم می‌گویم، نه نمی‌تواند درست باشد. غربی هستند بابا! این‌جوری نیستند که. این‌جوری نمی‌کشند.  تازه گیرم که بکشند، این‌طوری که نمی‌کشند. انسان غربی معمولا تمیز و عام و سیستماتیک و پست‌مدرنی می‌کشد. انسان غربی که نمی‌آید کودک‌های دوازده ساله را در خانه‌شان تیرباران کند… پس لابد جایی از خبر می‌لنگد. دروغ است. پروپاگاناست…

حالا اشتباه برداشت نشود. منظورم این نیست تا خبری بر ضد غرب یا آمریکا بود آن را بپذیریم. برعکس. کلن تاکید من این است که روی اعتبار همه‌‌ی خبرها به یک اندازه موشکاف و حساس باشیم. این را در مورد همین داخل ایران خودمان هم در نظر داشته باشیم. حتما شما بهتر از من می‌دانید که خیلی از این ای‌میل‌ها و خبرهایی که به ظاهر طرفدار جنبش سبز هستند و دست به دست می‌شوند بی‌مبنا، غیرمستند، غیردقیق یا دست‌کاری شده (یا همه‌ی این‌ها باهم) هستند؟ آیا در مورد آن‌ها هم موشکافی می‌کنیم و سر و ته منبع‌هایشان را در می‌آوریم یا تا یکی از این‌جور خبرهای آن‌چنانی سبز به دستمان می‌رسد فوری توی ای‌میل و فیس‌بوک و این‌جا و آن‌جا برای همه‌ی دوستان و آشنایان فورواردش می‌کنیم؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امپراتور و حقوق بشر: تیرباران کودکان افغان توسط نیروهای آمریکایی

اوضاع ایران که به اندازه‌ی کافی تب‌آلود و ناراحت‌کننده هست. حالا برای این‌که خیالتان از بابت جهان هم راحت شود این خبر را داشته باشید:

نیروهای غربی ده غیرنظامی افغانی شامل چند کودک را اعدام کردند

گروه نظامی به رهبری نیروهای آمریکایی متهم شده‌اند که طی یک تهاجم شبانه، کودکان بی‌گناه را از بستر خود بیرون کشیده‌ و تیرباران کرده‌اند. بازرس دولتی افغان می‌گوید هشت دانش‌آموز کشته‌ شده‌اند که همه به جز یکی فرزندان یک خانواده بوده‌اند. منابع محلی می‌گویند به دست‌های قربانیان قبل از کشته شدن دست‌بند زده شده بود.

قربانیان در دو اتاق مختلف خوابیده بودند که نظامیان وارد شدند. هفت دانش‌آموز در یک اتاق بودند و یک دانش‌آموز و یک مهمان در اتاق دیگر و مرد کشاورز و همسرش هم در ساختمان دیگری بودند. نظامیان خارجی اول وارد اتاق مهمان شدند و دو نفر را کشتند. سپس وارد اتاق دیگر شدند و به دست‌های هفت دانش‌آموز دست‌بند زدند و بعد [آن‌ها را از منزل بیرون بردند و]  کشتند. مرد کشاورز صدای تیرباران شدن آن‌ها را شنید و از خانه خارج شد. سربازان او را نیز کشتند.

یکی از افراد محلی می‌گوید کتاب‌های مدرسه‌ی بچه‌ها را که خون‌آلود شده بود دیده است.

تحقیقات نشان داده که هشت نفر از قربانیان بین یازده تا هفده سال سن داشته‌اند. میهمان هم یک چوپان بوده که دوازده سال داشته است. شش تا از بچه‌ها دبیرستانی و دوتای آن‌ها دبستانی بوده‌اند.

رئیس‌جمهور کشور مهاجم نیازی نیست برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل باشد تا دستور بررسی فوری این جنایت جنگی آشکار را بدهد. اما چه خوب‌تر که این جنایت‌ها توسط سربازان کشوری انجام شده که رئیس‌جمهورش مرد صلح جهان است.

منتظر برگزاری دادگاه رسیدگی به جرایم جنگی نظامیان آمریکایی باشیم.

منتظر باشیم…

.

.

در همین رابطه:

.

.

پی‌نوشت: این نوشته را هم برای اشاره به منابع بیشتر و برخی توضیحات نوشتم.



بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مستند روز: شکستن سکوت

اگر خط اینترنت‌تان اجازه می‌دهد و پنجاه و یک دقیقه وقت برای تلف نکردن دارید پیشنهاد می‌کنم فیلم مستند زیر را تماشا کنید. الان که چندین سال از آن روزها گذشته شاید خیلی از نکاتی که در این فیلم نشان داده شده به نظر همه‌ی ما بدیهی برسد. اما باور کردن این‌که کارگردان/نویسنده/مصاحبه‌گر چطور مقامات سیاسی بلندپایه‌ی آمریکایی را در مصاحبه‌ی مستقیم به گونه‌ای به بن‌بست می‌رساند که مجبور می‌شوند همان‌طور که دوربین در حال ضبط کردن است آن‌را خاموش کنند خیره کننده است. کارگردان غیرممکن را ممکن کرده است: آیا می‌شود سیاست‌مدارهای ریاکار حرفه‌ای را وادار به اعتراف در مقابل دوربین کرد؟ بله می‌شود!

نمونه‌‌ای عالی از «روزنامه‌نگاری تحقیقی» (Investigative Journalism) فیلم «شکستن سکوت» (Breaking the Silence) ساخته‌ی جان پیلجر (John Pilger)


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روزی که جورج بوش به سمت خبرنگار کفش پرتاب کرد

خبرگزاری‌شان با افتخار گزارش می‌دهد که «مردم» به آقای کروبی کفش پرتاب کرده‌اند و عمامه را از سرش انداخته‌اند. پرتاب‌کنندگان و حامیانشان شاید خودشان را شبیه منتظرالزیدی خبرنگار جسور عراقی که حرمتِ بی‌حرمتیِ جورج بوش را به عنوان نماینده‌ی نیروی متجاوز به کشورش شکست، فرض کرده‌اند.

غافل از این‌که این کفش با آن کفش خیلی فرق می‌کند. این بار اشغال‌گر به سوی مردم کفش پرت می‌کند. امروز جورج بوش است که از سر استیصال و خشم به سمت خبرنگاری جسور کفش پرت می‌کند.

3_880801_L600

منبع عکس: فارس‌نیوز


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جان بولتون: اسرائیل به ایران حمله‌ی هسته‌ای کند

جان بولتون نماینده‌ی سابق آمریکا در سازمان ملل در کنفرانسی در شهر شیکاگو:

مذاکرات شکست خورده است و همین‌طور تحریم‌ها… بنابراین ما در یک موقعیت خیلی ناراحت‌کننده قرار داریم — خیلی خیلی ناراحت‌کننده — و ایران در آینده‌ی نزدیک به سلاح‌ هسته‌ای دست خواهد یافت مگر این‌که اسرائیل آماده شده باشد علیه برنامه‌ی ایران از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کند.{+}

جان بولتون یک سخنران بی‌هدف نیست. او در قلب و روح تفکر نومحافظه‌کاران (نئوکان‌‌ها) جای دارد. آن‌ها جنگ می‌خواهند، حتی اگر به قیمت بمباران اتمی کشورمان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا اروپا به اوباما جایزه‌ی صلح داد؟

در مورد جایزه‌ی صلح نوبل امسال.

با تقدیم نهایت احترام به مبارزان راستین صلح و حقوق انسانی که البته شایستگی‌شان را از جایزه‌ی صلح نوبل نگرفته‌اند و نخواهند گرفت (مانند خانم شیرین عبادی یا آقایان نلسون ماندلا، مارتین لوتر کینگ، آلبرت شوایتزر و …)، باید بگویم من با این جایزه مشکل دارم و مشکل من با این جایزه بیشتر از همه عنوان آن است. صلح! از سفسطه و بازی با کلمات که بگذریم، فکر می‌کنم معنای صلح مشخص باشد: فقدان جنگ، نکشتن، جنایت نکردن و …

اگر عنوان این جایزه چیز دیگری مثلا «جایزه‌ی خبره‌ترین و خوش‌صحبت‌ترین سیاست‌مدار» بود مشکل من با آن حل می‌شد: به راستی آقای اوباما سیاست‌مدار خبره‌ و خوش‌صحبتی است. اما مرد صلح بودن‌اش اصولا ورای موقعیتی است که در آن قرار گرفته است. مرد صلح باید امکان صلح داشته باشد و به نظر می‌رسد آقای اوباما به عنوان رئیس‌جمهور جنگ‌طلب‌ترین کشور 60 سال اخیر جهان (به شهادت آمار) دست و بالی بسته‌تر از آن دارد که اصولا بتواند به مفهوم صلح حتی به صورت کنایی آن نزدیک شود.

من معمولا منطق یا انگیزه‌های هیات نروژی اهدا کننده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل «که اعضای آن را به ندرت خارج از نروژ می‌شناسند» را درک نمی‌کنم. صادقانه بگویم، در این یکی دو روز به غیر از چند مورد، نوشته یا تحلیلی که این انگیزه‌ها را بر من روشن کند نیز ندیدم. واکنش‌ها یا تند و منفی بوده (مثل واکنش خودم) و یا تاییدی و در هر دو حال سطحی.

اما شاید خواندن تحلیل اخیر استراتفور در این زمینه خالی از لطف نباشد. فرصت کم است، به مفهوم وفادار می‌مانم و نکات مهم متن را خلاصه می‌کنم.

  • بنا به وصیت آلفرد نوبل،‌ برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل هر سال بر خلاف سایر جایزه‌های نوبل توسط هیاتی از سیاست‌مداران نروژی تعیین می‌شود. این موضوع که جایزه‌ی صلح را سیاست‌مداران یک کشور حاشیه‌ای در عرصه‌ی سیاست بین‌المللی انتخاب می‌کنند حائز اهمیت است. همین‌طور این نکته که این کشور حاشیه‌ای یک کشور اروپایی است نیز مهم است.
  • این اولین باری نیست که برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل غیرمنتظره و دور از ذهن است. در واقع این روال معمول هیات نروژی است که جایزه را به کسی بدهند که کسی انتظارش را ندارد.
  • سئوالی که مطرح می‌شود این است: «چرا اروپایی‌ها در مورد اوباما خیلی خوب و مثبت می‌اندیشند؟» و البته نه همه‌ی اروپایی‌ها. روس‌ها و اروپای شرقی‌ها چندان در مورد او مثبت نیستند و انگلیسی‌ها هم در این زمینه تودارند. اما اروپای غربی‌ها عموما تصور بسیار مثبتی از او دارند و تصمیم هیات نروژی منعکس کننده‌ی این نگاه مثبت اروپایی‌ها به اوباما است.
  • اروپایی‌ها در قرن بیستم شاهد «فاجعه و بحران‌» بوده‌اند. دو جنگ جهانی نسل‌ها و اقتصاد این قاره را تکه‌تکه کرد. در سال‌های بعد از جنگ اروپایی‌ها به سختی توانستند استاندارد زندگی‌شان را کمی بالاتر از جهان سومی‌ها حفظ کنند. اروپایی‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند: علاوه بر میلیون‌ها نفر کشته آن‌ها امپراطوری‌ و مستعمره‌هایشان و حتی حق تعیین سرنوشت و مالکیت کشورهایشان را نیز از دست دادند. چرا که اروپای بعد از جنگ زیر سایه‌ی امنیتی آمریکا و شوروی رفته بود. قرن بیستم برای اروپایی‌ها در کلمه‌ی «فاجعه» خلاصه می‌شود و اروپایی‌ها می‌خواهند از آن رها شوند.
  • جنگ سرد به اروپایی‌ها این فرصت را داد تا وضعیت اقتصادی‌شان را بهبود بخشند. اما این در سایه‌ی اشغال و خطر بروز جنگ بین آمریکا و شوروی بود. نیم قرن اشغال اروپای شرقی توسط شوروی روح و جان اروپایی‌ها را خراشیده بود. در این سال‌ها باقی اروپا در تضاد میان «رشد و شکوفایی» و «خطر بروز جنگی قاره‌سوز» تقلا کرده بود. اروپایی‌ها نمی‌توانستند روی آمدن یا نیامدن جنگ کنترلی داشته باشند، یا حتی روی این‌که کجا و چگونه رخ دهد. بنابراین اروپا به دو قسمت تفکیک شد: یک اروپا، قسمت‌های تحت اشغال شوروی که هنوز در تلاش برای بهبود از کابوس شوم دو فاجعه (جنگ جهانی و اشغال بعد از آن) زندگی می‌کند. دومی (اروپای بزرگ‌تر) زیر سایه‌ی آمریکا زندگی می‌کند. به جبر تاریخ، اروپایی‌ها مجبور شده بودند برای داشتن امنیت دفاعی و ثبات اقتصادی به آمریکا تکیه کنند و در نتیجه‌ تسلیم اراده‌ی آمریکا باشند. بسته به این‌که رابطه‌ی روس‌ها و آمریکایی‌ها چگونه پیش می‌رفت، سرنوشت جنگ تعیین می‌شد و این‌که اروپایی‌ها چه می‌اندیشیدند چندان اهمیتی نداشت.
  • هر حرکت تهاجمی از سوی ایالات متحده (حتی اگر کوچک می‌بود) در ذهن اروپایی‌ها صدها برابر بزرگ جلوه می‌کرد. آن‌ها به شدت از واکنش شوروی بیم‌ناک بودند. در واقع آمریکا در اروپا بسیار منفعل بود، اما ترس اروپایی‌ها این بود که عملیات آمریکایی‌ها در سایر نقاط جهان (مثل کوبا، خاورمیانه، ویتنام) واکنش شوروی‌ را در اروپا به دنبال داشته باشد و آن‌ها هر چه ریسیده‌اند پنبه شود.
  • از دیدگاه اروپایی‌ها، آمریکایی‌های قبل از سال 1945 نجات‌دهنده بودند. بعد از 1945 آمریکایی‌ها محافظ و حامی بودند، اما حامی‌ای که به خاطر بی‌دقتی و خامی ممکن است جنگ دیگری به راه بیاندازد و در نتیجه قابل اعتماد نیست. طیف غالب در عرصه‌ی فکری اروپایی‌ها این بود که آمریکایی‌ها خیلی نیرومند، خیلی ناشی و خیلی تازه‌کارتر از آن هستند که بشود به آن‌ها اعتماد کرد. از دید آمریکایی‌ها اما، این همان اروپایی‌هایی بودند که از 1914 تا 1945 خودشان به دست خودشان در حال کشت و کشتار و جنایت بودند و از نظر آمریکایی‌ها سال‌های بعد از 1945 (دوران اروپای زیر سایه‌ی آمریکا) دوران بسیار باثبات‌تر و صلح‌آمیزتری بود. اما نگاه اروپایی‌ها بر اساس این واقعیت شکل گرفته بود که آن‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند و حتی کنترلی روی سرنوشت‌شان نداشتند و بنابراین برایشان دشوار بود به یک حامی نیرومند صد در صد اعتماد کنند.
  • در دوران بعد از جنگ، رابطه‌ی اروپایی‌ها با بعضی از رئیس‌جمهورهای آمریکا خوب بود (به دلایل مختلف) و با بقیه بد. رابطه‌ی اروپایی‌ها با بوش به شدت بد شد، چون اگر چه آن‌ها با آمریکایی‌ها در مورد حادثه‌ی یازده سپتامبر به شدت همدلی می‌کردند اما معتقد بودند که واکنش آمریکا بسیار عجولانه و شدید بوده است و می‌تواند حوزه‌ی نفوذ تروریسم را مستقیما به اروپا بکشاند. آن‌ها می‌ترسیدند که آمریکای بوش‌ بدون هیچ دلیل موجهی آن‌ها را به سمت دوران «شبه ‌جنگ سرد» دیگری می کشاند. در مورد دوران جنگ سرد آن‌ها می‌توانستند تلاش آمریکا را درک کنند (مقابله با شوروی) اما برای برخورد با عده‌ای جهادطلب چنین حرکت‌های گسترده‌ی نظامی و تحریک‌کننده‌ای را تصمیم‌‌های غیرموجهی تلقی می‌کردند که ممکن بود اروپا را درگیر جنگی دیگر کند. آمریکایی‌ها واکنش شدید و کنترل نشده (Overreacting) انجام داده بودند. چیزی که اروپایی‌ها همیشه از آن واهمه داشته‌اند.
  • تلقی اروپایی‌ها از «پول» با تلقی آمریکایی‌ها متفاوت است. برای آن‌ها پول به معنای بیشتر شدن و انباشتن نیست، برای آن‌ها پول به معنای «امنیت بیشتر داشتن» است. هدف اقتصادی آن‌ها این نیست که «ثروتمند» باشند، بلکه می‌خواهند «مرفه و راحت» باشند. اروپای امروز تا حدی به این هدف رسیده است، اما آمریکای بعد از یازده سپتامبر می‌رفت که این وضعیت دلنشین اروپاییان را به خطر بیاندازد. آن‌ها از جورج بوش به خاطر چنین چیزی متنفر بودند.
  • آن‌ها اوباما را از همان لحظه‌ی اول دوست داشتند. اوباما وعده داد که با اروپایی‌ها مشورت ‌کند یعنی به آن‌ها قدرت وتو بدهد‌ (بدون رضایت آن‌ها کار مهمی ‌نکند). ثانیا آن‌ها این برداشت را از منش اوباما کردند که او هم مانند کندی آدم ریسک‌کردن‌ عجولانه نیست. آن‌ها فکر می‌کنند اوباما، یک کلینتون دیگر است.
  • کلینتون، کلینتون بود نه بها خاطر طبیعت خودش، بلکه به خاطر زمانه‌ای که در آن به قدرت رسیده بود. فروپاشی شوروی فضای صلح‌آمیز و آرامی به وجود آورده بود که کلینتون اصولا نیازی نداشت امنیت و رفاه اروپایی‌ها را به بازی بکشاند. بوش اما در دوران دیگری حضور داشت که او را وادار می‌کرد درخواست‌های پرریسک و خطرناک بکند.
  • اوباما در دهه‌ی 1990 زندگی نمی‌کند. او با افغانستان و ایران و مجموعه‌ای از بحران‌های متعدد مانند روسیه‌ی در حال ظهور مواجه است که به شدت شبیه همان شوروی قدیم است. به سختی می‌توان تصور کرد، اوبامایی که با این خطرات مواجه است، چگونه می‌تواند تصمیمی بگیرد که با خواست اروپایی‌ها برای این که در حال آسایش خود رها شوند، تضاد نداشته باشد و حتی از آن بدتر که درخواست‌های پرخطر و چالش‌برانگیز از آن‌ها نداشته باشد. در واقع همین الان هم روابط آمریکا-آلمان چندان خوب نیست. اوباما از آلمان درخواست اعزام نیروهای کمکی نظامی به افغانستان کرده و آلمان این درخواست را رد کرده است. اوباما درخواست گسترش ناتو را کرده است که آلمان مخالف است.
  • هیات نروژی، جایزه را به اوباما داده چون فکر کرده که اوباما می‌تواند اروپایی‌ها را به حال خود رها کند تا در رفاه و آرامش خود باقی بمانند و از آن‌ها هیچ درخواست غیرمنطقی نخواهد کرد. این تعریف اروپایی‌ها از صلح است و به نظر می‌رسد اوباما وعده‌ی آن را داده است. اما انگار هیات نورژی جایزه‌ی صلح نوبل از وضعیت و روند رابطه‌ی آمریکا-آلمان با خبر نیستند، یا در مورد ایران و افغانستان چندان نمی‌دانند. شاید هم آن‌ها فکر می‌کنند اوباما می‌تواند در این دریای طوفانی چنان مانور دهد که نیازی به درگیر شدن با جنگی دیگر نداشته باشد. اگر این است، به سختی می‌توان تصور کرد که هیات نروژی چه برداشتی از گفتگوهای اخیر با ایران و برنامه‌ی آمریکا برای افغانستان دارند.
  • هیات نروژی جایزه را به رئیس‌جمهور رویایی‌شان داده‌اند و نه به رئیس‌جمهوری که در دنیای واقعی در چالش با ایران و افغانستان است. اوباما یک بازی‌گر آزاد نیست. او در واقعیتی که خود را در آن یافته است به دام افتاده است و این واقعیت او را به جایی بسیار دورتر از رویاهای نروژی خواهد راند.

پیشنهاد برای خواندن:

در همین نوشته به سه تحلیل دیگر استراتفور لینک داده‌ام. هر سه‌ی این تحلیل‌ها بسیار مهم هستند. یکی درباره‌ی رابطه‌ی آمریکا و آلمان است که به توصیف موقعیت کلیدی آلمان در معادلات اروپا و جهان پرداخته. به خصوص خطر نزدیک شدن بیشتر آلمان به سمت روسیه و … که خواندنی است. دومی درباره‌ی برنامه‌ی راه‌بردی آمریکا در افغانستان. و سومی تحلیلی نگران کننده از گفتگوهای اخیر هسته‌ای با ایران که نشان می‌دهد بحران جدی‌ است و اوباما بسیار بیشتر از آن‌چه به نظر می‌رسد به رویارویی نظامی با ایران نزدیک است (مجبور است که نزدیک شود).


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است

1.

اوایل همین سال میلادی بود که اسرائیل به غزه حمله کرد. یعنی بهتر بگویم، دوباره حمله کرد. چون اسرائیل پیوسته در حال تهاجم به ماهیت مردم فلسطین و غزه بوده است. اسرائیلی‌ها «همه» کاری کردند. دقیقا «همه» کاری کردند. حتی کارهایی که اگر بشنوید یا بخوانید «باور» نخواهید کرد.

ارتش منظم و مدرن اسرائیل به صفوف نامنظم خانه‌های مردم بی‌دفاع حمله کرد. هواپیماهای بلندپرواز و چابک‌اش موشک‌ها و بمب‌ها بر سر مردم ریختند. سربازها وارد شهر شدند و همان‌طور که مردم به خانه‌هاشان پناه بردند با تانک‌ها وارد خانه‌ها شدند. بعد آدم کشتند. زن کشتند، بچه کشتند، غیرنظامی کشتند چرا که دیگر فرقی بین نظامی و غیرنظامی نبود. همه باید تنبیه می‌شدند. مدرسه‌ی سازمان ملل پر از پناه‌جویان بی‌دفاع بمباران شد، مرکز پلیس بمباران شد، نیروگاه تعطیل شد، اداره‌ها بمباران شدند، خانه‌ها به صورت فله‌ای تخریب شد و آدم‌ها فوج فوج سلاخی شدند یا با بمب‌های فسفرین سوزانده شدند.

حضور خبرنگاران ممنوع شد،‌ دستگاه پروپاگاندای صهیونیسم محلی و جهانی خودش را مظلوم نشان داد. و بعد…

لحظه‌ای رسید که دیگر چیزی برای خراب کردن و حریمی برای شکستن و جرمی برای مرتکب شدن باقی نماند. و جنایتکار در اوج قدرت، خلع سلاح شد چرا که دیگر بیش از آن جنایتی نمی‌توانست انجام بدهد. او به نقطه‌ی ماکسیمم تابع جنایت رسیده بود و از آن پس به جبر ریاضی وادار به سقوط بود. وقتی چیزی برای نابود کردن باقی نمانده باشد،‌ وقتی جنایتی برای انجام دادن باقی نمانده باشد، وقتی قانونی برای شکستن باقی نمانده باشد، نابودگر از نابودگری دست برمی‌دارد، جنایت‌کار دست از کشتار می‌شوید و قانون‌شکن تسلیم قانون می‌شود.

برخی از تحلیل‌گران نوشتند، اسرائیل در هر جنگ سیستماتیک و منظمی پیروز می‌شود، اما مشکل اسرائیل این است که دیگر چیزی برای فتح کردن باقی نمانده است. مگر این‌که همه‌ی مردم غزه را بکشد. مردم غزه از نظر علم نظامی شکست خوردند، اما چون هنوز زنده هستند پیروز شده‌اند. اسرائیل وحشیانه ساختمان‌ها و خانه‌ها را ویران کرد و آدم‌ها را کشت، اما نتوانست «زندگی» را بکشد.

این گونه است که در یک جنگ فرسایشی و نامنظم هیچ ارتش منظمی پیروز و کارآمد نیست. ارتش‌های بزرگ به صورت منظم حمله می‌کنند و به راحتی ویران می‌کنند اما بعد که همه‌ی هدف‌های کلاسیک ویران شد در می‌مانند. آن‌ها از سر ناچاری دست به دامن جنایت و خشونت می‌شوند و به سرعت قله‌های قساوت و آدم‌کشی را هم فتح می‌کنند تا جایی که دیگر نه هدفی برای ویران کردن باقی می‌ماند و نه جنایتی برای مرتکب شدن. آن‌گاه مثل لاشه‌ای سنگین و متعفن روی وزن خود سقوط می‌کنند و با صدایی گوش‌خراش فرو می‌پاشند. آلمان در اروپا، آمریکا در ویتنام، شوروی در افغانستان، اسرائیل بارها و بارها در لبنان و فلسطین و … یادتان نرود.

2.

شبیه همین اتفاق می‌تواند در هر کشور دیگری رخ دهد. شاید همین امروز در ایران ما هم در حال رخ دادن باشد.  دستگاهی عظیم (دست‌کم بخش‌ قابل دیدن و قابل توجهی از آن) به کمک لشگری از مردان و زنان اقتدارگرایش، مجهز به پول، رسانه، قوای چندگانه و تشکیلات عظیم در سایه، دستگاه‌های کافکایی امنیتی و فوق‌امنیتی و نظامی و شبه‌نظامی و کنترلی و اطلاعاتی و «فداییان چماق و پول» به جان مردم افتادند. آن‌ها شبکه‌های مخابراتی و رسانه‌ای را به سود خود محدود کردند، به صورت کور و پراکنده حرکت‌های اعتراضی مردم را سرکوب کردند، با استفاده از انواع حیلت‌های روانشناسی جمعی (و فردی) ترس و وحشت عمومی را در جامعه تزریق کردند، رهبران جنبش‌های غیرهمسو را دستگیر کردند،‌ بایکوت خبری و اطلاعاتی درست کردند، خون، خون سرخ و گرم جوان‌های بی‌گناه را روی سنگ‌فرش خیابان‌های شهر درست مقابل خانه‌هایشان ریختند، چشم‌های وحشت‌زده‌ی مردم را با انواع گازهای شیمیایی سوزاندند، به فرزندان‌شان در زندان‌ها تجاوز کردند، شهروندان بی‌دفاع را شکنجه کردند و جوان‌های مردم را مقابل خانه‌هایشان دستگیر کردند تا حتی جسدهای سوخته‌شان را هم تحویل‌ ندهند. آن‌ها خانواده‌های سوگوار قربانیان را به سرنوشتی شوم تهدید کردند تا در حالی که خون می‌گریند لبخندهای رضایت بزنند.

رسانه‌های انحصاری شرایط را وارونه نشان دادند. متجاوزان، قربانی معرفی شدند. جای مردم و آشوب‌گران عوض شد. جسدهای سوخته‌ی فرزندان مردم انکار شد و چشم‌های تاول‌زده از داغ فرزندان و گازهای کورکننده، سرشار از اشک شوق و رضایت اعلام شد. با وقاحت هر چه تمام‌تر، سرخوردگی و وحشت و یاس و نفرت داغ‌دیدگان سیاه‌پوش، شور انقلابی چماق‌داران زنده‌خوار توصیف شد.

اما تا کجا تا چند می‌توان جنایت کرد و همین‌طور پله‌های ترقی جنایت‌کاری را طی کرد؟ جایی می‌رسد که دیگر جنایتی برای انجام دادن وجود ندارد. بالاتر از کشتار مستقیم مردم در خیابان‌ها، دستگیری بی‌گناهان،‌ تجاوز به بی‌دفاعان، دروغ‌گویی در رسانه‌های انحصاری و خیانت تاریخی به مردم چه جرم و چه جنایتی می‌تواند کرد؟ آیا تابع وقاحت، خیانت و جنایت نقطه‌ی ماکسیمم ندارد؟

در نقطه‌ی ماکسیمم، متجاوزان در حالی که تا دندان مسلح هستند خلع سلاح می‌شوند. مثل گردن‌کلفتی که داخل اتاقی شروع به لگدپراکنی کند و همه‌ی اشیاء داخل خانه را بشکند. لحظه‌ای خواهد رسید که دیگر چیزی برای شکستن وجود ندارد و آن‌گاه او که جز مشت زدن هنری بلد نیست مجبور خواهد شد به دیوارها مشت و لگد بکوبد. اما زورش به دیوار نمی‌رسد. زورش به زمین نمی‌رسد. زورش به سقف نمی‌رسد. او در این چهاردیواری زندگی می‌کند و محبوس شده است. او به غیر از این چهاردیواری که حریمش را شکسته است و به آن بی‌احترامی کرده است، جایی برای گریختن ندارد. و حال که همه چیز را شکسته جز مشت بر دیوار کوفتن تدبیری به ذهن‌اش نمی‌رسد. اهل خانه اما صبورند، خیلی صبورند. به لات مشت‌زن اجازه می‌دهند چند کاسه و بشقاب و آباژور را بشکند و بعد آن‌قدر در حصار ایمن خانه‌شان تقلا کند تا قوایش تحلیل رود و به پست‌ترین شکل ممکن جان دهد.

جنایت‌کار از داخل، بر دیوارهای خانه‌ی ما مشت خواهد کوبید و این‌قدر این‌کار را ادامه خواهد داد تا خسته شود. خانه اما همین‌جاست؛ جایی نمی‌رود. مردم ایران هزاران سال است این‌جا زندگی می‌کنند و احتمالا تا هزاران سال دیگر هم همین‌جا زندگی خواهند کرد. این خانه محکم‌تر از آن است که با مشت‌های جاهلان لات خراب شود.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: ملت ایران، ایالات متحده، آب گل‏آلود، منشور حقوق

از صحبت‏های آقای حمید دباشی (Hamid Dabashi) ایران‏‏شناس و استاد دانشگاه کلمبیا در جمع ایرانیان حاضر در روبه‏روی سازمان ملل:

ما این‏جا هستیم که به تصمیم‏گیرندگان در کنگره‏ی ایالات متحده بگوییم که از تدبیر رئیس‏جمهور اوباما یاد بگیرند و سعی نکنند از شرایطی که ممکن است به نظرشان آب گل‏آلود برسد ماهی بگیرند. ریشه‏ها و جنبش خودجوش حقوق بشر در ایران آب گل‏آلود نیست. بلکه بسیار شفاف، سالم و زیباست. این جنبش هیچ احتیاجی به حمایت کنگره‏ی آمریکا ندارد، لطفا فقط به آن آسیب نرسانید. یک نقل قول حکیمانه از مارتین لوتر کینگ* یا تئودور پارکر مبارز طرفدار لغو برده‏داری در قرن نوزدهم که «منحنی اخلاق جهانی اگر چه طولانی است، اما به سمت عدالت می‏رود» به اندازه‏ی کافی لطف مردم آمریکا را برای تشویق ما به ثابت قدم ماندن در مسیرمان نشان خواهد داد.

نه به تغییر رژیم مهندسی شده توسط آمریکایی‏ها، نه به پروژه‏‏های دموکراسی اتاق‏‏‏های فکر (think tank)، نه به بودجه‏هایی که از طرف بنیاد ملی دموکراسی (National Endowment for Democracy) آمده باشد، نه به تحریم‏های اقتصادی، نه به محاصره‏های زمینی یا دریایی و صد در صد نه به حمله‏ی نظامی.

لطفا همان‏جا آرام روی صندلی‏ها بنشینید و کاری نکنید و اجازه دهید روحیه‏ی شکست‏ناپذیر ملت ایران به شما تلاش‏های مشابه خودتان را برای رسیدن به عدالت، برابری، حاکمیت قانون، احترام به کرامت انسان، حقوق بشر، حقوق شهروندی و حقوق زنان یادآوری کند. لطفا فقط تماشا کنید و اگر مایل بودید چند کلمه‏ی فارسی هم یاد بگیرید.

به دقت به ما نگاه کنید: چرا که ما هم از تاریخ شما الهام گرفته‏ایم و در حال نوشتن منشور حقوق (Bill of Rights) خودمان هستیم.

* اشاره به این جمله‏ی مارتین لوتر کینگ: ما می‏توانیم کوهی از ناامیدی را به تخته سنگی از امید تبدیل کنیم.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اتحاد القاعده و جندلله؛ افزایش حملات تروریستی در ایران

فاجعه‌ی بمب‌گذاری در مسجد شیعیان در زاهدان مرا به یاد تحلیلی در «تایمز آسیا» انداخت که روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی «سید سلیم شهزاد» نگاشته است. مطلب حدود نُه روز پیش نوشته شده و باوجودی که همان‌موقع متوجه اهمیتش شدم اما فکر نمی‌کردم به این زودی حادثه‌ای غم‌انگیز در راستای همان تحلیل رخ دهد. اگر این تحلیل درست باشد، دولت ایران باید برای مقابله با آن با هشیاری و زیرکی عمل کند، به خصوص این‌که موضوع به ناحیه‌ی حساس، محروم و آسیب‌پذیری مانند سیستان و بلوچستان ایران مربوط می‌شود و البته می‌تواند به سرعت دامن‌گیر نقاط دیگر نیز بشود.

به زبان خودم قسمت‌هایی را که به ایران مربوط می‌شود خلاصه می‌کنم:

  • بحث از درگیری‌های اخیر بین طالبان و ارتش پاکستان شروع می‌شود که باعث آواره شدن نزدیک به یک و نیم میلیون نفر از مردم منطقه‌ شده است.
  • القاعده پیش‌بینی کرده که واشنگتن با این هدف که از لحاظ جغرافیایی تروریست‌های القاعده را محصور کند، پاکستان و هند را به جبهه‌ی جنگ علیه تروریسم وارد خواهد کرد و حتی تلاش خواهد کرد در این زمینه با ایران وارد همکاری شود.
  • استراتژی القاعده برای مقابله با این طرح واشنگتن (محصور کردن تروریست‌ها) تحت کنترل گرفتن یک دالان استراتژیک است که افغانستان، پاکستان و بلوچستان ایران را به هم متصل می‌کند.
  • برای رسیدن به چنین هدفی شبه‌نظامیان (القاعده) در جستجوی متحدین جدید در منطقه هستند. به این ترتیب عبدلله ملک ریگی رهبر گروهک جندالله در ایران قرار است فرستاده‌ی القاعده‌ را در آینده‌ی نزدیک در یکی از شهرهای ساحلی واقع در بلوچستان پاکستان ملاقات کند تا نقشه‌ی عمیات مشترک در افغانستان، پاکستان، ایران و هند را بریزند.
  • جندلله گروه تروریستی با گرایشات سنی و مخالف با دولت مرکزی ایران است. پیش از این القاعده با احتیاط به جندالله نگاه می‌کرد چرا که به وابستگی این گروهک به سازمان‌های جاسوسی پاکستان و آمریکا مشکوک بود.
  • در سه سال اخیر، برخی گروه‌های ضدشیعه‌ی بلوچی-پاکستانی که وابسته به گروه‌هایی مانند لشگر جهنگوی (Lashkar-e-Jhangvi) بودند با جندالله همکاری کرده‌اند و این همکاری‌ها باعث نزدیکی القاعده و جندالله به هم شده است.

هدف جندلله ناپایدارسازی حاکمیت شیعه‌ در ایران است. القاعده می‌تواند در این زمینه به جندلله کمک کند. اما سود القاعده از کمک به جندالله چیست؟ القاعده دو هدف را از نزدیک شدن به جندلله دنبال می‌کند:

  • یکی این‌که عملکرد بندر چابهار را مختل یا به کلی نابود کند. چرا که این بندرگاه می‌تواند جهت رساندن پشتیبانی به نیروهای ناتو مورد استفاده‌ی آمریکا قرار بگیرد. مسیر فعلی (از طریق پاکستان) به شدت ناامن شده است و تحت حملات مداوم طالبان قرار دارد.
  • هدف دوم القاعده از حمایت کردن جندلله، برقراری زمینه‌ی حضور و نفوذ القاعده در ایران است تا با اجرای عملیات تروریستی داخل خاک ایران بتواند با برقراری نوعی توازن، نقش ایران در افغانستان و عراق را مهار کند.
  • در شرایط فعلی، جندلله از نظر سازمانی ابتدایی و از نظر مالی ضعیف است و در سال‌های اخیر حملات پراکنده با دامنه‌ی اثر محدود انجام داده است. القاعده قصد دارد این وضعیت را عوض کند یعنی جندلله را در ایران تقویت کند. همان‌طور که پیش از این همین کار را در مورد لشگر جهنگوی در پاکستان کرده بود. متاسفانه این کار با افزایش حملات تروریستی علیه جمعیت شیعه (و روحانیان شیعه) در ایران توام خواهد بود.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امپراتور و حقوق بشر: سامی محی الدین محمد الحاج

در این مجموعه هر از چند گاهی به «حقوق بشر به سبک امپراتور» نگاهی می‌اندازم.

سامی محی‌الدین محمد الحاج

سامی محی‌الدین محمد الحاج (Sami al-Haj)، فیلم‌بردار سودانی شبکه‌ی تلویزیونی الجزیره در زمستان سال 2001 در کشور پاکستان و در حالی که به سمت محل کارش می‌رفت توسط نیروهای آمریکایی دستگیر شد و با وجودی که ویزا و مدارک معتبر همراهش بود «بدون هیچ‌گونه محاکمه‌ای» به عنوان «نیروی دشمن» (Enemy Combatant) تا بهار سال 2008 (بیشتر از 6 سال) در خلیج گوانتانامو زندانی بود و بین کسانی که برای آزادی‌اش تلاش می‌کردند به نام زندانی شماره‌ی 345 شناخته می‌شد. او در تاریخ یک می 2008 بدون هیچ‌گونه اتهامی آزاد شد.

توجه کنید:

  • در پاکستان دستگیر شد (و نه در آمریکا)
  • بدون محاکمه
  • فیلمبردار شبکه‌ی خبری
  • بیش از 6 سال حبس

منبع


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

امپراطور و حقوق بشر: دست‌های بسته

BBC NEWS - In Pictures - In pictures- Afghanistan attacks_1242046845907

در واکنش به اعتراضات دولت و مردم افغانستان نسبت به قتل عام غیرنظامیان در حملات ارتش آمریکا به طالبان:

ما نمی‌توانیم در حالی که یک دستمان را از پشت بسته‌ایم بجنگیم. — ژنرال جیمز جونز، مشاور امنیت ملی باراک اوباما
.
We can’t fight with one hand tied behind our back.  — General James Jones,  Barack Obama’s national security advisor {+}

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: جان پیلجر، نشان تجاری، بزرگ‌ترین دروغ، اوباما

نوشته‌ی جان پیلجر (John Pilger) به مناسبت فرارسیدن «صد روز اول اوباما»:

صد روز اول ریاست جمهوری باراک اوباما او را یک مدیر بازرگانی رویایی، یک «مرد مارلوبورویی» برای نسل دهه‌ی 2000 (a Marlboro Man for the Noughties) و کمی چیزهای دیگر نشان داده است.

یکی از برنامه‌های بی‌بی‌سی در آمریکا به نام «مردان دیوانه» (Mad Men) نگاه نادری دارد به قدرت «تبلیغات شرکتی» (corporate advertising). تبلیغات «سیگار» که نیم قرن پیش توسط مردان «باهوش خیابان مادیسون» (Madison Avenue) [قلب صنعت تبلیغات در آمریکا] انجام شد به مرگ تعداد غیرقابل شماری انجامید. [به این ترتیب] تبلیغات (advertising) و خواهر دوقلویش روابط عمومی (public relations)، به ابزار فریب‌کارانه‌ی کسانی تبدیل شد که فروید را خوانده بودند و روان‌شناسی جمعی را در هر چیزی از [فروش] سیگار گرفته تا سیاست به کار می‌گرفتند تا درست همان‌گونه که می‌شود «مرد مارلبرو» (Marlboro Man) را به عنوان سمبل سلامتی مردانه معرفی کرد، سیاست‌مداران را نیز بتوان نشان تجاری زد، بسته‌بندی کرد و فروخت.

بیش از صد روز از انتخاب باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده‌ی آمریکا می‌گذرد. نشریه‌‌ی «عصر تبلیغات» «نشان تجاری اوباما» (Obama brand) را به عنوان بهترین بازاریاب سال 2008 انتخاب می‌کند که به راحتی کامپیوترهای اپل را پشت سر گذاشته است. دیوید فنتون (David Fenton) کمپین انتخاباتی اوباما را «سازمان‌دهی اقشار جامعه توسط گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش توصیف می‌کند که هرگز پیش از این نظیرش دیده نشده است و در نتیجه نیروی بسیار بسیار قدرتمندی است»*.

با استفاده‌ی سیستماتیک از اینترنت و کاربرد شعار «بله ما می‌توانیم!» که برگرفته از شعار چزار چاوز (César Chávez) -از رهبران جنبش‌های کارگری – بود «گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش» نشان تجاری‌شان را برای پیروز شدن در کشوری که از دست جورج بوش مستاصل بود تبلیغ کردند.

هیچ کس نمی‌دانست این «نشان تجاری» جدید واقعا نماینده‌ی چه چیزی بود. بازاریابی آن‌چنان ماهرانه و با موفقیت انجام شد (رکورد پرداخت هفتاد و پنج میلیون دلار فقط برای یک برنامه‌ی تبلیغاتی تلویزیونی) که بسیاری از آمریکایی‌ها واقعا باور کردند که اوباما در مخالفت با جنگِ بوش با آن‌ها هم عقیده است. اما در واقع، اوباما بارها از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی بوش و بودجه‌های کنگره‌ در این زمینه طرف‌داری کرده بود. همین‌طور بسیاری از آمریکایی‌ها باورکردند که او میراث‌دار گرایشات ضداستعماری (anti-colonialism) مارتین لوتر کینگ است. با این وجود صرف‌نظر از شعار بی‌معنای «تغییری که می‌توانیم آن‌ را باور داشته باشیم»، اوباما اگر یک تم سیاسی می‌داشت، دغدغه‌ی احیای آمریکا به عنوان یک گردن‌کلفت حریص مسلط بود، همان‌طور که مرتب تکرار می‌کرد «ما باید قوی‌ترین باشیم».

شاید تاثیرگذارترین بخش تبلیغات «نشان تجاری اوباما» به صورت رایگان توسط روزنامه‌نگارانی انجام شد که همچون ندیمان یک سیستم سفاک شوالیه‌های بالیاقت را ستایش می‌کردند. آن‌ها از او سیاست‌زدایی (depoliticised) کردند، سخنرانی‌های عادی و عاری از اصالت‌اش را دست به دست و دهان به دهان چرخاندند و … او را به عنوان یک مسیحا، از آن دسته موجودات کمیابی که … در واقع … کمک خواهند کرد تا نوع جدیدی از «بودن» در سیاره‌ی ما ایجاد شود، معرفی کردند.  [این قسمت نقل قول بود و آن‌را خلاصه کردم].

در صد روز اول ریاست جمهوری‌اش،‌ اوباما توجیهات و عذر شکنجه‌‌گران را پذیرفته، با حذف «دستگیری متهمان بدون حکم دادگاه» مخالفت کرده و خواستار پنهان‌کاری بیشتر دولت شده است. او گولاگ‌ (اردوگاه‌های زندانیان) جورج بوش را که دست‌کم 17000 نفر در آن دور از دسترس عدالت زندانی هستند دست نخورده باقی نگاه داشته است. در 24‌ام آوریل، وکیل او توانست در دعوای حقوقی‌ای‌ پیروز شود که حکم ‌داد «زندانیان خلیج گوانتانامو «شخص» نبوده‌اند و در نتیجه در برابر شکنجه شدن مصونیت نداشته‌اند». رئیس امنیت و جاسوسی ملی (Director of National Intelligence) او، آدمیرال دنیس بلیر (Dennis Blair) می‌گوید اعتقاد دارد شکنجه موثر است. یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ی اطلاعاتی اوباما در آمریکای لاتین متهم به پنهان‌کردن ماجرای شکنجه‌ی یک راهبه‌ی آمریکایی در گواتمالا در 1989 شده است، یکی دیگر از مشاوران او مدافع پینوشه است. همان‌طور که دانیل السبرگ (Daniel Ellsberg) می‌گوید، آمریکا شاهد یک کودتای نظامی توسط جورج بوش بود که وزیر «دفاع» همان کابینه‌ یعنی رابرت گیتس (Robert Gates) همراه با سایر مقامات جنگ‌طلب دیگر در کابینه‌ی اوباما ابقا شدند.

در سراسر جهان، تهاجم خشونت‌بار آمریکا علیه مردم بی‌گناه، چه به صورت مستقیم و چه توسط عوامل واسط شدت گرفته است. سیمور هرش (Seymour Hersh) گزارش می‌دهد که در جریان قتل عام اخیر در غزه، «تیم اوباما به همه فهماند که مشکلی با کاروان «بمب‌های هوشمند» و سایر سلاح‌های پیش‌رفته که در حال ارسال شدن به اسرائیل بود و برای قصابی کردن کودکان و زنان استفاده می‌شد ندارد». در پاکستان، تعداد غیرنظامیانی که توسط موشک‌های آمریکایی که «هواپیمای بدون سرنشین» (drones) نامیده می‌شوند کشته شده‌اند از زمان آمدن اوباما به دفتر کارش دو برابر شده است.

در افغانستان، «استراتژی» آمریکا برای کشتار مردمان قبایل پشتون («طالبان») توسط اوباما گسترش بافته تا به پنتاگون فرصت دهد که در این کشور ویران شده پایگاه‌های دائمی‌ای تاسیس کند که بنا به گفته‌ی وزیر دفاع رابرت گیتس، نیروهای آمریکایی برای همیشه در آن‌ها باقی خواهند ماند. سیاست‌گذاری اوباما -سیاستی که از زمان جنگ سرد تغییر نکرده است- مرعوب ساختن روسیه و چین است که امروز رقبای امپراتوری‌اش هستند. او رفتار تحریک‌آمیز جورج بوش برای استقرار موشک در مرزهای غربی روسیه را به بهانه‌ی مقابله با ایران که اوباما شیادانه آن را «یک خطر واقعی» برای اروپا و آمریکا می‌خواند، ادامه داده است. در 5 آوریل 2009 در پراگ، او سخنرانی‌ای کرد که به عنوان «ضد هسته‌ای» (anti-nuclear) گزارش شده است. اما این سخنرانی به هیچ‌وجه چنین چیزی نبود. در چهارچوب «برنامه‌ی پنتاگون برای تعویض کلاهک‌های هسته‌ای به منظور بالابردن ضریب اطمینان» (Pentagon’s Reliable Replacement Warhead programme) ایالات متحده‌ی آمریکا در حال ساخت سلاح‌های هسته‌‌ای تاکتیکی جدید است تا مرز میان سلاح‌های متعارف و سلاح‌های هسته‌ای را مبهم کند [و درنتیجه کاربرد سلاح‌های هسته‌ای را عملی‌تر کند].

شاید بزرگ‌ترین دروغ اوباما — به بزرگی دروغ سیگار کشیدن برای شما خوب است — وعده‌ی خروج نیروهای آمریکایی از عراق، کشوری که به یک رودخانه‌ی خون تقلیل یافته، بود. اما به گفته‌ی طراحان نظامی بی‌شرم ارتش آمریکا بیش از 70000 نیروی نظامی برای «15 تا 20 سال آینده» در عراق باقی خواهند ماند. در 25 آوریل، هیلاری کلینتون، وزیر امورخارجه‌ی او نیز این مساله را تایید کرد. چندان عجیب نیست که نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند تعداد روزافزونی از آمریکاییان به این نتیجه می‌رسند که فریب خورده‌اند. به خصوص که می‌بینند اقتصاد کشور به همان کلاه‌بردارانی سپرده شده که مسئول نابودی‌اش بوده‌اند. لاورنس سامرز (Lawrence Summers)، مشاور ارشد اقتصادی اوباما، سه تریلیون دلار پول را جلوی پای همان بانک‌هایی می‌ریزد که سال گذشته به او بیش از 8 میلیون دلار پرداخت کردند که 135000 دلار آن برای یک سخنرانی بود. تغییری که می‌توانید به آن باور داشته باشید (Change you can believe in).

بخش بزرگی از سیستم حاکم بر آمریکا (American Establishment) از جورج بوش و دیک چنی به خاطر این‌که «طرح بزرگ» (grand design) را — آن‌گونه که هنری کسینجر، جنایت‌کار جنگی و مشاور اوباما آن‌را می‌نامد– در معرض دید عموم قرار دادند و به خطر انداختند، متنفر هستند. در ادبیات بازاریابی، بوش «شکست یک نشان تجاری» (brand collapse) بود در حالی که اوباما، با آن لبخندهای شبیه آگهی‌های خمیردندان و کلیشه‌های درست‌کارانه‌اش، یک هدیه‌ی خداوندی است. او با یک حرکت، مخالفت عمومی مردم آمریکا با جنگ را تسکین داد و در سراسر آمریکا چشم‌ها را لبریز از اشک شوق کرد. او مرد بی‌بی‌سی است، مرد سی‌ان‌ان است، و مرد مورداک است، و مرد وال‌استریت است، و مرد سیا است. مرد تبیلغات [The Madmen به اول نوشته مراجعه کنید] خوب عمل کرده است..


* برای ترجمه‌ی این جمله محبور شدم از یک دوست خوب و همین‌طور چندین نفر از دوستان دیگر کمک فکری بگیرم. اصل آن این است:

David Fenton of MoveOn.org describes Obama’s election campaign as “an institutionalised mass-level automated technological community organising that has never existed before and is a very, very powerful force”.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – یازده

طبیعی است که مردم عادی جنگ نمی‌خواهند، نه در روسیه، نه انگلیس، نه در آمریکا و نه در آلمان. این کاملا قابل فهم است. اما هر چه باشد، این رهبران هستند که سیاست‌های کشور را تعیین می‌کنند؛ و متقاعد کردن مردم هم همیشه کار ساده‌ای است، [مهم نیست کشور] دموکراسی باشد یا دیکتاتوری فاشیستی، حکومت پارلمانی باشد یا دیکتاتوری کمونیستی ….

فرقی نمی‌کند مردم صدایی داشته باشند یا نه، در نهایت همیشه می‌توان آن‌ها را به پیروی از رهبران وادار کرد. کار ساده‌ای است. تنها کاری که لازم است انجام دهید این است که بگویید به آن‌ها حمله شده است و افراد صلح‌طلب‌ را به خاطر به خطر انداختن کشور و نداشتن حس وطن‌پرستی سرزنش کنید. این روش در همه‌ی کشورها نتیجه می‌دهد..

هرمان گورینگ (فرمانده‌ی نیروی هوایی هیتلر) – دادگاه نورمبرگ

.


.

Naturally, the common people don’t want war; neither in Russia nor in England nor in America, nor for that matter in Germany. That is understood. But, after all, it is the leaders of the country who determine the policy and it is always a simple matter to drag the people along, whether it is a democracy or a fascist dictatorship or a Parliament or a Communist dictatorship. …
.
voice or no voice, the people can always be brought to the bidding of the leaders. That is easy. All you have to do is to tell them they are being attacked, and denounce the pacifists for lack of patriotism and exposing the country to danger. It works the same way in any country.
.
– Herman Goering (commander of the Luftwaffe) at the Nuremberg trials

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: این‌جا مرگ ارزان است

  • سحر مرانلو: کنفرانس ژنو و یک تحلیل متفاوت
    تحلیل من از این ماجرا البته یک تحلیل حقوقی است که با آنچه کارشناسان برنامه بی بی سی فارسی گفتند تفاوت دارد. اول اینکه موضوع کنفرانس ژنو در باره نژاد پرستی و بیشتر بازنگری برنامه عمل مصوب در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است . در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان مساله فلسطین و اسرائیل یکی ار محورهای اصلی بحث بود آنقدر که در اعلامیه پایانی کنفرانس گنجانده شد. اصلا دلیلی که آمریکا و اسرائیل کنفرانس ژنو را بایکوت کردند اعتراض و نگرانی از این مساله بود که مساله نژاد پرستی دولت اسرائیل دوباره مانند دوربان مورد تاکید قرار گیرد. اسرائیلی ها البته این بار آماده تر بودند. چند هفته قبل از ژنو کنفرانسی علیه نژاد پرستی برگزار کردند و اسامی بزرگ دعوت شدند که در واقع به روبارویی با کنفرانس ژنو بپردازند. می خواهم بگویم پرداختن به مساله اسرائیل در واقع یک پیش زمینه تاریخی و حتی حقوقی داشته است. دوم اینکه ترک سالن از طرف کشورهای برخی از کشورهای غربی به نظر من خلاف اصل احترام به حق آزادی بیان است که در غرب به عنوان یک ارزش کلیدی ارائه می شود. توجه کنید که تبادل نظر مخصوصا فرهنگ تحمل و گفتگو از جمله محورهای اصلی کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است.
  • روی خطوحید‌: ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی از «مرگ بر» تا «صبر بر»
    اساسا «مصلحت‌اندیشی و تجدید نظر در آرای گذشته» (صرف نظر از اینکه شرایط هم تغییر کرده یا نه) نکته‌ای منفی است که اتهام نام بگیرد؟ از «مرگ بر» به «صبر بر» رسیدن پیشرفت است یا پس‌رفت؟
  • خوابگرد – شکایت از یک داستان‌نویس، به‌خاطر پژو ۴۰۵!
    پدرام رضایی‌زاده به خاطر یکی از داستان‌های کتاب‌اش «مرگ‌بازی»، به دادگاه فراخوانده شده است. شاکی او «ایران‌خودرو» و اتهام‌اش «نشر اکاذیب، غیراستاندارد و عامل مرگ و میر معرفی کردن محصولات ایران‌خودرو» ست! در یکی از داستان‌های کتاب به پژوی 405 اشاره می‌شود که درهایش قفل شده و آتش گرفته.
  • اين‌جا و اكنون: خصوصي‌سازي: واگذاري مدارس به حوزه
    تحلیل خبر واگذاری 4 هزار و 200 واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت 5 سال به مراکز حوزوی.
  • چه وقت‌هایی آرایش می‌کنی؟
    روزهایی که دلت نمی خواهد کسی صورتت را ببیند، که می خواهی یک صورتک رنگ وارنگ تحویل شان بدهی که برایشان بخندد که خودت بتوانی با خیال راحت آن زیر بداخلاقی کنی و غصه بخوری.
  • «مرگ ارزان»، این جا ایران است «« لویاتان
    نوشته‌اش را می‌خوانم و شرم‌سار خودم، تو و همه‌مان می‌شوم.
  • بازاریابی با استفاده از یک رویداد سیاسی « اقتصاد خرد، بازار و خانوار
    فرض کنید بجای یک کالا یک باور را می خواهید بفروشید و قشری در جامعه هستند که شما تا بحال نتوانسته اید نظر ایشان را تغییر دهید. اگر شما رسانه ای را بیابید که این گروه به آن اعتماد داشته باشند و بتوانید از طریق آن رسانه ایشان را مخاطب قرار دهید ضریب موفقیت شما افزایش می یابد و احتمالا تعداد بیشتری باور مورد نظر شما را خواهند پذیرفت. در اینجا باور مورد نظر بد جلوه دادن کشورماست. هدف بدخواهان القا این باور به گروهیست که طی سالهای گذشته مخالف سیاستهای ضد جنگ دولت بوش و متقاضی مذاکرات دو طرفه و بر پایه احترام متقابل با ایران بوده اند. در واقع تقاضای این گروه از مردم و حمایت ایشان از اتخاذ چنین روشی توسط دولت اوباما – که تنها صد روز است که متصدی امور شده است –  یکی از دلایلیست که بسیاری از سیاستمداران را تشویق کرده است تا  از مذاکره با ایران سخن بگویند و از مخالفت لابیهای صهیونیستی و جنگ طلب نهراسند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: نوبل ادبیات، دیکتاتور، جنایت‌کار جنگی، کودک

آقای هارولد پینتر (Harold Pinter) در سنخرانی‌اش به مناسبت دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات سال 2005*:

از بعد از جنگ جهانی دوم تا امروز، تک‌تک دیکتاتورهای راست‌گرای نظامی جهان توسط ایالات متحده‌ی آمریکا به وجود آمده‌اند یا این‌که مورد حمایت این کشور بوده‌اند. منظور من اندونزی، یونان، اروگوئه، برزیل، پاراگوئه، هائیتی، ترکیه، فلیپین، گواتمالا، ال‌سالوادور و البته شیلی است. وحشتی که ایالات متحده در سال 1973 بر شیلی تحمیل کرد هرگز [از حافظه‌ها] پاک نخواهد شد و هرگز بخشیده نخواهد شد.

صدها و هزاران مرگ در سراسر این کشورها رخ داد. آیا این [کشتارها] رخ دادند؟ آیا می‌توان همه‌ی آن‌ها را به سیاست‌ خارجه‌ی آمریکا نسبت داد؟ پاسخ «بله» است. آن‌ها به راستی رخ دادند و آن‌ها با سیاست خارجه‌ی آمریکا پیوند دارند. ولی شما نباید بدانید.

چند نفر آدم باید بکشید تا بتوان شما را جنایت‌کار جنگی یا قتل‌عام کننده خواند؟ صد هزار نفر؟ فکر می‌کنم این تعداد کاملا کافی باشد. بنابراین جورج بوش و تونی بلر را باید در دادگاه بین‌المللی جنایات (International Criminal Court of Justice) محاکمه کرد. اما بوش زرنگ است. او [کشورش] هرگز حاضر نشده دادگاه بین‌المللی را به رسمیت بشناسد… اما [کشور]‌ تونی بلر دادگاه را به رسمیت شناخته و بنابراین برای محاکمه آماده است. در صورت تمایل دادگاه بین‌المللی، می‌توانیم می‌توانیم نشانی او را بدهیم: لندن، خیابان داونینگ، پلاک 10.

اوایل حمله به عراق در صفحه‌ی اول روزنامه‌های انگلیس عکسی از تونی بلر در حال بوسیدن گونه‌ی یک کودک عراقی منتشر شد با عنوان «یک کودک قدرشناس». چند روز بعد، در یکی از صفحات داخلی روزنامه، داستان و عکسی بود از یک کودک چهارساله‌ی دیگر عراقی که بازوهایش را از دست داده بود. خانواده‌اش در حمله‌ی موشکی کشته شده بودند و او تنها زنده مانده بود. او پرسید: «کی بازوهایم را پس خواهم گرفت؟» و داستان به همین‌جا ختم می‌شد. تونی بلر او را در آغوش نگرفته بود، او هیچ‌کدام از سایر کودکان معلول عراقی را نیز در آغوش نگرفت. او جسد هیچ‌کدام از کودکان عراقی را هم در آغوش نگرفت. خون کثیف است. پیراهن و کراوات آدم را کثیف می‌کند و برای سخنرانی‌های صمیمانه و پرمحبت در تلویزیون خوب نیست.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.

لینک‌های روز: به خصوصی‌سازی بی‌تفاوت نباشیم

  • یک ایده‌ی ساده: پرینتری که کتاب چاپ می‌کند
    نسخه‌ی دیجیتال خیلی از کتاب‌های کلاسیک یا نایاب وجود دارد. مشتری کتاب را انتخاب می‌کند، پولش را می‌دهد و چند دقیقه بعد کتاب صحافی شده از آن طرف پرینتر خارج می‌شود!
  • دستنوشته‌ها: حقوق بشر کیلویی چند…
    شاهزاده‌های عرب و غیر عرب برای خوشگذارانی‌هایشان به ینگه دنیا می‌آیند و جورج بوش و خلف و سلف‌اش دستشان را می‌فشارند و برمی‌گردند در کشور خود تا شن در حلق فروشنده افغانی که در معامله‌ای با خاندان سلطنت کم فروشی کرده بریزند و بعد عریانش کرده و با چوب میخ‌دار بزنندش و بعد نمک روی زخمش بپاشند و بعد از روی بدن نیمه‌جانش با مرسدس بنز آخرین مدلشان چند بار رد شوند تا حسابی حالش جا بیاید.بعد از دیدن این فیلم به این فکر می‌کردم که شاید به نفع مردم ما باشد که تا زمانی که از بر سر کار آمدن حکومتی که نماینده واقعی‌شان است مطمئن نشده‌اند، روابط بین ایران و کشورهای غربی بهبود پیدا نکند.
  • اين‌جا و اكنون: به خصوصي‌سازي بي‌تفاوت نباشيم
    وضعيت كنوني اين بحث در ايران وضعيت غريبي است. ما يك شبه اپوزيسيون داخلي داريم كه به اسم اصلاحات و «مردم‌سالاري» خواهان خصوصي‌سازي و آزادسازي اقتصادي هر چه بيش‌تر است؛ از طرف ديگر، يك پوزيسيون داريم كه آن‌هم باز طرفدار خصوصي‌سازي و آزادسازي اقتصادي است، و در حال حاضر عهده‌دار انجام آن.

    عده‌اي روشنفكر «منتقد» هم داريم، مانند آقاي غني‌نژاد و دوستان، كه تقريباً همه ليبرال‌هاي زنده ديگر نقاط دنيا از نظر ايدئولوژيك ازشان جا مي‌مانند. اين‌ها هم كه نياز به گفتن نيست؛ نه تنها طرفدار خصوصي‌سازي در ايران هستند، بلكه بعضي وقت‌ها اين‌طور از حرف‌هاي‌شان برمي‌آيد كه گويا به نظارت بيش‌تر دولت‌هاي غربي بر اقتصادِ به تلاطم افتاده‌شان هم اعتراض دارند؛ نظارتي كه عملاً براي حفظ سرمايه‌داران است.

    با توجه به اين وضع غالب، فكر مي‌كنم كساني كه به خطر خصوصي‌سازي واقف‌اند، و آن را احساس مي‌كنند خوب است بيش‌تر به اين مسئله حساسيت نشان دهند.

  • این‌جا و اکنون: خصوصی‌سازی: مورد بهزیستی
    سپردن مراكز خدمات بهزيستي به دست خيريه‌ها و يا بخش خدمات خصوصي نتيجه‌اي جز محروميت افراد كم درآمد و بي‌ درآمد از اين خدمات، و نيز افت كيفيت خدمات موجود به دليل وابسته شدن به كمك‌هاي «خيريه» يا سود گردانندگان نخواهد داشت. دور ريختن اين دستاورد رفاهي دولت مدرن در ايران، آن هم به بهانه كم كردن از حجم دولت و كم كردن از هزينه‌ها، جز اين كه به بروز تراژدي‌هاي انساني بيش‌تر بيانجامد، و براي يك عده هم بيلان درست كند كه اين‌قدر در خصوصي‌سازي پيش‌رفت كرديم، نتيجه‌اي در بر نخواهد داشت.

    كساني كه با چنين استدلال‌هايي اين كار را توجيه مي‌كنند، بايد توضيح دهند كه هزينه‌هاي كم شده قرار است در چه كار مهم‌تري صرف شوند؟ البته اگر مكانيسمي وجود داشت كه اين افراد مجبور به توضيح بودند، شايد اصلاً كار به طرح پرسش هم نمي‌كشيد.

  • نون والقلم – جامعه، پذيرش اجتماعي و انعطاف
    به نظر من در تبيين نحوه رفتار با دولت آمريكا -صرف نظر از اينكه با يك راهبرد زيركانه روبروييم يا يك پيشنهاد دوستانه و سخاوتمندانه- نبايد از اين نكته غافل شويم كه رييس جمهور كنوني اين كشور در ميان مردم جهان و مردم كشور خويش -روا يا ناروا- تصويري متفاوت با تصوير مخدوش جرج بوش دارد و طبيعي است كه تلقي افكار عمومي جهان از تقابل با اوباما ، متفاوت با تقابل با بوش خواهد بود و شايد همين نكته كليد افرادي چون «هوگو چاوز» را برآن داشت تا با درك احساس كنوني افكار عمومي جهان از شخصيت اوباما، با دست دادن و تقدیم یک کتاب (واكنش متناسب با تصوير افكار عمومي از اوباما )ضمن آنكه به انتظار ميزان واقعيت مستتر در رفتار جديد آمريكا مي نشيند، واكنش متفاوتي را -در قبال رفتار دوستانه او كه زير نگاه تيز بين افكارعمومي قرار دارد- نشان دهد تا مانع از جبهه گيري افكار عمومي مردم جهان و آمريكا عليه خود شود و به رويه اي غير قابل انعطاف و «يكسان در برابر هر الگويي» متهم نشود و اين برداشت را در اذهان ايجاد كند كه خصومت با آمريكا نه امري« ذاتي» بلكه « عرضي» است و تابعي از رفتار اين كشور خواهد بود.
  • جاسوسی که از ناحیه‌ی مخالفان آمد — عالی
    چگونه شهروندانی به کار جاسوسی می‌آیند و می‌توانند به مراکزی که اطلاعات حساس دارند، رسوخ کنند؟ خوب معلوم است که در «ایران اسلامی»، مثلاً مردی ریش تراشیده یا زنی شل حجاب به درد جاسوسی نمی‌خورد. در کشوری مثل ما جاسوسان باید ظاهری اسلامی داشته باشند؛ در ظاهر هم که شده مبادی به آداب شرعی باشند؛ از نظر سیاسی کاملاً با تفسیرهای رسمی حکومت همراه باشند؛ حتی کاسه‌ی خودشان را از آش حکومت داغ‌تر نشان بدهند؛ در مواردی که بین مسؤولان اختلاف است پشت سر کسی پناه بگیرندکه واجد بیشترین قدرت وکمترین آسیب‌پذیری باشد و …

    حالا اگر سر تا پای شما گواهی دهد که موافق حکومت نیستید یا اگر اصولاً شما مخالف دم و دستگاه حکومت باشید، بویژه مخالفی شناخته شده، چطورمی‌توانید جاسوس هم باشید و موفق شوید؟ اگر برای من وشما پاسخ این پرسش روشن باشد، برای دستگاه‌های اطلاعاتی به مراتب روشن‌تر است. دستگاه‌های اطلاعاتی «دشمن» نیز آن‌قدرها ابله نیستند که برای جاسوسی آدم‌هایی را استخدام کنند که حتی برای قضای حاجت هم به ساختمانی دولتی راهشان نمی‌دهند چه رسد به جمع‌آوری اطلاعات.

چرا آمریکا و اسرائیل کنفرانس ضدنژادپرستی سازمان ملل را تحریم کردند؟

آقای کریس هج (Chris Hedges) روزنامه‌نگار و برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر سال 2002 معتقد است که:

اسرائیل و ایالات متحده‌ی آمریکا، که [در صورتی که چیدمان جهانی قدرت به گونه‌ی دیگری می‌بود] ممکن بود به خاطر زیرپا گذاشتن قوانین بین‌المللی و ارتکاب جنایت‌ علیه بشریت به خاطر عملکردشان در غزه، عراق و افغانستان تحت پی‌گرد قانونی قرار بگیرند؛ کنفرانس جهانی سازمان ملل علیه نژادپرستی که در ژنو برگزار می‌شود را تحریم می‌کنند.

[به این ترتیب] ما تصمیم گرفتیم که نژادپرستی، بیماری‌‌ای که گریبان جوامع آمریکا و اسرائیل را گرفته است، موضوعی نیست که جامعه‌ی بین‌المللی بتواند در مورد آن تحقیق و تفحص کند. شاید باراک اوباما رئیس‌جمهور [آمریکا] باشد، اما ایالات متحده‌ی آمریکا هیچ تمایلی به پذیرفتن مسولیت‌ یا جبران‌کردن جنایت‌های گذشته‌اش ندارد: از کاربرد [قانونی] شکنجه گرفته، تا جنگ‌های تجاوزکارانه‌ی غیرقانونی (wars of aggression)، برده‌داری و نسل‌کشی‌‌ای (genocide)* که بنیاد این کشور بر اساس آن بنا گذاشته شده است.

ما مانند اسرائیل، ترجیح می‌دهیم دروغ‌هایی که درباره‌ی خودمان می‌گوییم را به جای حقیقت بپذیریم.

* احتمالا اشاره به نسل‌کشی رسمی سرخ‌‍پوستان در آمریکا

وقتی کلمات نیاز به کمک دارند – یک

گاهی وقت‌ها کلمات نیاز به کمک دارند. این مجموعه قصد دارد همین کار را انجام دهد.

military-expenditure-country-distribution-2007

  • بودجه‌ی نظامی جهان در سال 2007 حدود  1339 میلیارد دلار بود.
  • بودجه‌ی نظامی جهان در سال 2007 حدود 6 درصد نسبت به سال 2006 افزایش واقعی یافت.
  • بودجه‌ی نظامی جهان در سال 2007 حدود 45 درصد نسبت به سال 1998 افزایش واقعی یافت.
  • در سال 2007؛ ایالات متحده‌ی آمریکا 45 درصد بودجه‌ی نظامی جهان را به خود اختصاص داد.
  • از سال 2001 تا 2007، بودجه‌ی نظامی ایالات متحده‌ی آمریکا 59درصد افزایش واقعی یافته است.
  • در سال 2007، بودجه‌ی نظامی آمریکا از هر یک از سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر بود.
  • بودجه‌ی نظامی چین در ده سال گذشته «سه» برابر شده است.

منبع: موسسه‌ی تحقیقات صلح بین‌المللی استکهلم

تهیه‌کنندگان بخش فارسی صدای آمریکا، فارسی بلد نیستند

این خبر که در واشنگتن‌تایمز منتشر شده جالب بود. تحقیقی که توسط وزارت امور خارجه‌ی آمریکا انجام شده نشان داده که مشکلات جدی‌ای در شیوه‌ی برنامه‌سازی بخش فارسی صدای آمریکا (Voice of America) وجود دارد. مهمترین مشکلات اشاره شده نداشتن بی‌طرفی سیاسی (political bias) و فارسی بلد نبودن تهیه‌کننده‌های آن است.

گزارش تهیه شده نشان داده که هیچ‌کدام از تهیه‌کننده‌های اجرایی اصلی (executive producers) شبکه‌ی فارسی صدای آمریکا (VOA PNN) فارسی بلد نیستند و این به آن معناست که محتوای برنامه‌ها بدون نظارت عالی تهیه‌کننده‌ها پخش می‌شود و فقط در سطح «دبیرهای اجرایی» (executive editor) کنترل کیفی می‌شود.

شاید این مساله یکی از دلایل کیفیت بسیار نازل برنامه‌های خبری/تحلیلی این شبکه باشد.

چهار کلمه از زبان دیگران: نوآم چامسکی، آمریکا، چین، امپراطوری

امی ‌گودمن، برنامه‌ساز شبکه‌ی‌ «دموکراسی همین‌حالا»: امپراطوری آمریکا را ده، بیست یا سی سال دیگر چگونه می‌بینید؟

نوآم چامسکی: پیش‌بینی امورات انسانی پیچیدگی‌های بسیار دارد و احتمال موفقیت در آن بسیار اندک است. [اما] به نظر من ایالات متحده‌ی آمریکا، به احتمال بسیار زیاد به عنوان ابرقدرت برتر جهان از بحران اقتصادی بیرون خواهد آمد. حرف‌های زیادی درباره‌ی چین و هند زده می‌شود و البته واقعا هم این کشورها در حال تغییر کردن هستند، اما جان کلام این است که آن‌ها در این ردیف نیستند [که بتوانند ابرقدرت برتر جهان شوند]. منظورم این است که چین و هند، هر دو با مشکلات داخلی عظیمی دست به گریبان هستند که غرب با آن‌ها مواجه نیست.

برای داشتن یک ایده‌ی کلی از مشکلات عظیم داخلی این کشورها می‌توان به شاخص توسعه‌ی انسانی سازمان ملل (Human Development Index) نگاهی انداخت. آخرین باری که آن‌را دیدم هند حدود 125‌ام و چین حدود 80‌امین کشور جهان بود. البته اگر چین یک جامعه‌ی کاملا بسته نبود وضعیت آمار از این به مراتب بدتر می‌بود. در مورد هند داده‌های دقیق‌تری وجود دارد و به قول معروف شما می‌توانید ببینید آن‌جا چه خبر است. اما چین به نوعی کاملا بسته است. شما آن‌چه در مناطق روستایی چین می‌گذرد را نمی‌توانید ببینید، مناطقی که در بحران و آشوب هستند. همین‌طور این کشورها مشکلات زیست‌محیطی شدید دارند، صدها میلیون نفر از مردم این کشورها در آستانه‌ی گرسنگی شدید هستند.

ما [در آمریکا] مشکلات داریم اما چنین مشکلات عظیمی نداریم. در مورد رشد صنعتی که منجر به توسعه‌ی بخش‌هایی از جمعیت این کشورها شده است نیز اگر مثال هند را در نظر بگیریم (جایی که در موردش بیشتر می‌دانیم)، مناطقی از این کشور هستند که صنایع پیشرفته در آن‌ها توسعه یافته‌ و این مناطق واقعا رشد خیره کننده‌ای داشته‌اند. اما درست مجاور همین مناطق، آمار خودکشی دهقان‌ها به سرعت عجیبی در حال بالا رفتن است. ریشه البته مشابه است. سیاست‌های نئولیبرالی، که به دهک‌های معدودی از جامعه بهره می‌رساند و با قاطعیت باقی را رها می‌کند که به فکر خود باشند.


چهار کلمه از زبان دیگران: نوآم چامسکی، اوباما، دموکرات، بوش

امی‌گودمن، برنامه‌ساز شبکه‌ی‌ «دموکراسی همین‌حالا»: ارزیابی شما تا این لحظه از ریاست‌جمهوری باراک اوباما چگونه است؟

نوآم چامسکی: صادقانه بگویم، هیچ‌وقت انتظاری نداشته‌ام. سال گذشته درباره‌اش نوشتم و فکر می‌کنم امروز نظر آن موقع‌ام تایید شده باشد: اوباما یک دموکرات میانه‌رو (a centrist Democrat) است [یعنی بین لیبرال و محافظه‌کار]. او در حال بازگشت به قبل است،  — کابینه‌ی بوش به نوعی خارج از طیف سیاسی [حاکم بر آمریکا] بود، به خصوص در دوره‌ی اول؛ بنابراین اوباما با ارائه‌ی نمای عمومی ویژه‌ای از خود در حال بازگرداندن اوضاع به میانه‌ی طیف سیاسی حاکم است. این موضوع از دید صنایع تبلیغات پنهان نماند و به همین دلیل هم به اوباما بهترین کمپین بازاریابی را هدیه دادند.‌ — اما تا آن‌جا که به سیاست‌گذاری مربوط می‌شود (در صورتی که از طرف بخش‌های فعال اجتماعی مورد فشار زیادی قرار نگیرد) از چهره‌ای که عملا در کابینه‌اش یا موضع‌گیری‌هایش از خود ترسیم کرده فراتر نخواهد رفت: یک دموکرات میانه‌رو، که در مجموع سیاست‌های بوش را دنبال می‌کند، اما شاید ملایم‌تر.


دزدان دریایی سومالی از کجا آمدند؟

خبر کشته شدن سه راهزن دریایی و آزاد شدن کاپیتان آمریکایی که مثل بمب خبری در تمام رسانه‌های مهم دنیا منتشر شد را می‌بینیم و می‌خوانیم و می‌شنویم. به من بگویید بدبین. اما وقتی می‌بینم آزاد شدن یک گروگان بخش قابل توجهی از زمان پخش خبر شبکه‌های مهم خبری را اشغال می‌کند (به عنوان مثال دیشب «بی‌بی‌سی جهان» تقریبا اخبارش را منحصر کرده بود به موضوع این بنده‌ی خدا که آزاد شده، مصاحبه با خانواده‌اش، تلگراف رئیس‌اش، گفتگوی فرمانده‌ی نیروی دریایی و …) به خودم می‌گویم: چه خبر است؟ باز چه حقیقت بزرگی را قرار است پشت حقیقتی کوچک پنهان کنند؟

علت توجه نسبتا ناگهانی دولت‌های بزرگ جهان به مساله‌ی دزدان دریایی در سومالی شاید به راحتی قابل تحلیل نباشد. مسلما یکی از این دغدغه‌ها امنیت ناوگان تجاری دریایی‌شان است. اما آیا فقط همین؟ پاسخ به این سادگی نیست.

ایندیپندنت در مطلبی در ستون عقایدش با عنوان «به شما درباره‌ی دزدان دریایی دروغ گفته‌اند» توضیح می‌دهد که آب‌های ساحلی سومالی سال‌هاست محل دفن زباله‌های سمی (حتی هسته‌ای) کشورهای غربی (و آسیایی) است. از طرف دیگر، این کشورها در آب‌‌های ساحلی این کشور دست به ماهی‌گیری‌های گسترده‌ی صنعتی می‌زنند و این‌کار ماهی‌گیران محلی سومالیایی‌ را دچار مشکل کرده چون‌که ماهی‌گیری غیرقانونی و بی‌رویه‌ی کشتی‌های مدرن روز به روز تعداد ماهی‌های منطقه را کمتر کرده است. این روند سال‌هاست که وجود داشته اما از سال 1991 که دولت سومالی سقوط کرد بحرانی‌تر شده. در نتیجه به همه‌ی این مواردسیستم فروپاشیده‌ی کشور سومالی که باعث شده عده‌ی بیشتری از مردم تا آستانه‌ی مرگ و زندگی فقیر و گرسنه شوند را باید افزود.

مردم سومالی که صدایی ندارند، اما صدای کارشناسان سازمان ملل هم به جایی نمی‌رسد. مثلا:

چون دولتی در سومالی وجود ندارد، به میزان گسترده‌ای ماهیگیری غیرقانونی توسط کشورهای اروپایی و آسیایی در آب‌های سومالی انجام می‌شود… من متقاعد شده‌ام که در آب‌های سومالی زباله‌های شیمیایی و احتمالا هسته‌ای دفع می‌شود… — الود عبدالله فرستاده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل در سومالی (2008)

یا:

موج‌های تسونامی احتمالا منجر به انتشار زباله‌های هسته‌ای‌‌ و سایر زباله‌های سمی‌ای که در آب‌های سومالی دفع شده‌اند خواهد شد.  منظور من مواد شیمیایی رادیواکتیو، فلزات سنگین، زباله‌های بیمارستانی و موارد مشابه است. — نیک نوتال (Nick Nuttall) سخن‌گوی محیط‌زیستی سازمان ملل (2005)

دزد، ماهی‌گیر، نگهبان، …

در این بستر است که «دزدان دریایی» ظهور می‌کنند. بسیاری از ماهی‌گیرهای سومالیایی با قایق‌های تندروشان قصد متوقف کردن (یا دست‌کم گرفتن مالیات از نظر خودشان!) کشتی‌هایی را دارند که زباله‌های سمی در آب‌های کشورشان دفع می‌کنند یا به صورت غیرقانونی ماهی‌گیری می‌کنند. آن‌ها خودشان را «گارد ساحلی داوطلب سومالی» (Volunteer Coastguard of Somaliaes) می‌خوانند و جالب است بدانید که بنا به گفته‌ی یک سایت محلی مستقل خیلی از مردم عادی سومالی این نوع دزدی دریایی را نوعی دفاع ملی تلقی می‌کنند. شکی نیست که هیچ‌‌کدام این مواردی که گفته شد گروگان‌گیری یا راهزنی دریایی را توجیه نمی‌کند، اما ابعاد پیچیده‌تر و علل ظهور آن‌را نشان می‌دهد. یکی از همین راهزنان این‌طور گفته:

ما خودمان را دزد دریایی نمی‌دانیم. به نظر ما دزدان دریایی کسانی هستند که به طور غیرقانونی در دریاهای ما ماهیگیری می‌کنند و زباله‌هایشان را در آن می‌ریزند.

آیا واقعا کشورهای صنعتی انتظار دارند سواحل کشور بخت‌برگشته‌ای مثل سومالی را با سمی‌ترین مواد شیمیایی آلوده کنند و منابع غذایی‌شان را به یغما ببرند و با هیچ واکنشی رو به رو نشوند؟ آلوده کردن دریا و غارت منابع دریایی جرم نیست؟ وقتی عده‌ای راهزن (یا شاید هم ماهیگیر) کانال ترانزیت حدود 20 درصد از نفت جهان را دچار اختلال می‌کنند ناگهان نیروی دریایی بزرگ‌ترین کشورهای جهان به منطقه ارسال می‌شود و همه از «خطربزرگی» که از طرف این ناحیه متوجه جهان است سخن می‌گویند.

این مجموعه‌ی عکس گوشه‌ای از این خطر بزرگ و ناوگان‌هایی که برای مبارزه با آن اعزام شده‌اند را نشان می‌دهد.

ناوگانت را به من نشان بده تا بگویم چکاره هستی!

چند وقت پیش حکایت دزد دریایی و امپراطور را نوشته بودم:

روزی یک دزد دریایی‌ را که به تازگی دستگیر شده بود به حضور اسکندر کبیر امپراطور روم یونان آوردند.

اسکندر پرسید: چطور جرات می‌کنی خصمانه ادعای مالکیت دریاها را داشته باشی؟

دزدِ دریایی گفت: من یک قایق کوچک دارم بنابراین دزددریایی هستم. تو یک ناوگان عظیم از کشتی‌های بزرگ داری پس امپراطور خوانده می‌شوی!

پی‌نوشت: این را یادم رفت بنویسم که بعد از طوفان سونامی‌، برخی انواع بیماری‌ها در سواحل سومالی دیده شده که احتمالا از عوارض ناشی از انتقال مواد سمی به سواحل این کشور هستند.

نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت سوم

در بخش اول این سری از مطالب نگاه استراتژیک دیدیم که خواسته‌های استراتژیک آمریکا از ایران متناسب با امتیازی که به ازای آن‌ها به ایران وعده داده نیست و در نتیجه ایران نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد. در بخش دوم نگاه دقیق‌تری داشتیم به خواسته‌ی  اول آمریکا از ایران (توقف جاه‌طلبی‌های هسته‌ای). در ادامه دومین خواسته‌‌ی مهم آمریکا از ایران را بررسی می‌کنیم. (منبع استراتفور)

دومین خواسته‌ی مهم آمریکا از ایران، قطع حمایت از چیزی است که آمریکا آن‌را تروریسم می‌نامد. مهم‌ترین این موارد به حزب‌الله لبنان و عراق مربوط می‌شود که در واقع دو موضوع کاملا متفاوت هستند.

چرا ایران در عراق دخالت می‌کند؟

عراق به صورت بالقوه مهم‌ترین تهدید استراتژیک علیه ایران را در بردارد. این موضوع به قدمت تاریخ «بابل و فارس» است و در دوران معاصر هم به صورت جنگ ایران و عراق جلوه‌گر شده است. ایران تضمینی می‌خواهد که بداند عراق هرگز آن را تهدید نخواهد کرد و همین‌طور می‌خواهد مطمئن باشد که نیروهای آمریکایی مستقر در عراق تهدیدی علیه این کشور نخواهند بود. تهران فقط قول [آمریکا] را نمی‌خواهد بلکه محض اطمینان می‌خواهد تا حدی نفوذ و کنترل بر دولت عراق داشته باشد یا دست‌کم نوعی کنترل غیرمستقیم بر آن داشته باشد تا بتواند آن دولت را از انجام کارهایی که ایران دوست ندارد بازدارد. برای رسیدن به این هدف، ایران به صورت سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده به تاثیرگذاری و نفوذ در گروه‌های مختلف داخل عراق دست زده است تا بتواند مانع طرح‌ریزی یا اجرای سیاست‌های  احتمالی‌ دولت عراق که ایران آن‌ها را خطرناک می‌داند شود.

ایرانی‌ها خواسته‌ی آمریکا از ایران مبنی بر عدم دخالت در عراق را به یک صورت معنا می‌کنند: آمریکا قصد دارد با استفاده از رژیم جدید حاکم بر عراق تعادل قدرت در منطقه را احیا کند. در واقع حدس ایرانی‌ها هم درست است، آمریکا واقعا هم چنین قصدی دارد. هدفی که از نظر ایران صد در صد غیر قابل قبول است، اگر چه ممکن است به سود ایالات متحده یا حتی منطقه باشد. از دیدگاه ایرانی‌ها، یک عراق کاملا بی‌طرف و خنثی – که بی‌طرفی و خنثی بودنش توسط نفوذ ایرانی‌ها تضمین شده باشد- تنها سازمان قابل قبول قدرت در منطقه است.  ایرانی‌ها خواست آمریکا مبنی بر عدم دخالت ایران در عراق را تهدید مستقیمی علیه امنیت ملی خود می‌بینند.

چرا ایران از حزب‌الله و حماس حمایت می‌کند؟

بین سال‌های 1979 تا 2001 ایران بستر و زمینه‌ی اصلی به چالش کشیدن غرب از منظر اسلام بود: شیعه نماینده‌ی اسلام رادیکال بود. اما پس از حملات القاعده، ایران و شیعه جایگاه خود را در این زمینه از دست دادند. امروز، القاعده کمرنگ شده است و ایران می‌خواهد جای‌گاه از دست رفته را بازیابد. ایران می‌تواند با حمایت از حزب‌الله -گروه رادیکال شیعه‌ای که مستقیما اسرائیل را به چالش می‌کشد- و یا حمایت از حماس – گروه رادیکال سنی- نشان دهد که به جای همه‌ی جهان اسلام سخن می‌گوید، موضع قدرتمندی که مفهوم زیادی برای ایران و همین‌طور منطقه دارد. حمایت ایران از این گروه‌ها به این کشور کمک می‌کند تا با پذیرفتن ریسک اندک به هدف بزرگی دست یابد. در همین حال، خواست آمریکا برای قطع حمایت ایران از این گروه‌ها، با مشوق‌ها و یا تهدیدهای کافی همراه نبوده است و در نتیجه ایران موضع خود را در حمایت از این گروه‌ها حفظ کرده است.

ایران استراتژی اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد

ایران به ویژه استراتژی جدید اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد. این استراتژی شامل گفتگو و مذاکره با طالبان است، گروهی که ایران آن‌را به صورت تاریخی دشمن خود و خطرناک می‌داند. احتمال این‌که ایالات متحده‌ی‌ ‌آمریکا، یک حکومت شبه‌طالبانی در افغانستان مستقر کند تهدید  مهمی علیه ایران محسوب می‌شود. تهدیدی که شاید فقط تهدید عراق از آن بیشتر باشد.

ایرانی‌ها به آمریکا کمک کردند، اما…

ایرانی‌ها خود را همیار و کمک‌رسان آمریکا می‌بینند. آن‌ها در عراق و افغانستان به واشنگتن کمک کردند تا طالبان و صدام حسین را سرنگون کند. در سال 2001، ایران پیشنهاد کرد تا به هواپیماهای آمریکایی اجازه فرود در خاک این کشور بدهد و به واشنگتن اطمینان داد که گروه‌های افغانی تحت نفوذ ایران با او همکاری خواهند کرد. در عراق، ایران اطلاعات جاسوسی در اختیار آمریکا قرار داد و همین‌طور کمک کرد تا جمعیت شیعه‌ی عراق در طی تهاجم سال 2003 منفعل باقی بمانند و بر ضد آمریکا وارد عمل نشوند. اما ایرانی‌ها به واشنگتن به عنوان کسی که به این تلاش برای ایجاد تفاهم، خیانت کرده است نگاه می‌کنند. ایرانی‌ها در مقابل خدماتی که به آمریکا ارائه دادند، انتظار داشتند که بتوانند نفوذ و کنترل نسبی بر دو کشور عراق و افغانستان داشته باشند.

در قسمت آینده (بخش پایانی) مطالب گفته شده را جمع‌بندی می‌کنیم تا بتوانیم واقعیت‌ محدودیت‌های موجود میان رابطه‌ی آمریکا و ایران را دقیق‌تر بشناسیم.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت دوم

در بخش اول این سری از مطالب نگاه استراتژیک دیدیم که خواسته‌های استراتژیک آمریکا از ایران متناسب با امتیازی که به ازای آن‌ها به ایران وعده داده نیست و در نتیجه ایران نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد. در ادامه نگاه دقیق‌تری خواهیم داشت به این خواسته‌ها و سیاست‌های ایران در قبال آن‌ها. (منبع استراتفور)

استراتژی هسته‌ای ایران: حداکثر ابهام و حداقل اضطرار

صرف نظر از این‌که ایران به تولید سلاح‌ هسته‌ای نزدیک باشد یا نباشد، تحقیقات و تلاش برای ساخت تجهیزات هسته‌ای قدرت استراتژیک بسیار زیادی به ایران می‌دهد. ایرانی‌ها از تجربه‌ی کره‌ی شمالی آموخته‌اند که ایالات متحده‌ی آمریکا حساسیت و وسواس بیمارگونه‌ای (nuclear fetish) نسبت به موضوع هسته‌ای دارد.

برای پیونگ‌یانگ داشتن برنامه‌ی هسته‌ای مهم‌تر از داشتن سلاح‌ هسته‌ای بوده است. آمریکا همواره از این می‌ترسد که در صورت دستیابی کره‌ی شمالی به سلاح هسته‌ای کشورهای آمریکا، ژاپن و کره‌ی جنوبی مجبور به اعطای امتیازات گسترده به کره‌ی شمالی شوند. اما خطر داشتن برنامه‌ی هسته‌ای این است که ممکن است آمریکا -یا بعضی کشورهای دیگر- به تاسیسات مربوطه حمله‌ کنند. بنابراین کره‌ی شمالی‌ها نسبت به میزان پیشرفت خود در دستیابی به سلاح هسته‌ای و این‌که اوضاع چقدر اضطراری است، دست به سیاست ایجاد سردرگمی و ابهام زده‌اند. درست مانند رهبر یک ارکستر که صدای سازها را با دست‌های خود کم یا زیاد می‌کند.

ایرانی‌ها هم تاکتیک مشابهی در پیش گرفته‌اند. آن‌ها به طور پیوسته لحن خود را عوض می‌کنند. گاه مصالحه‌جویانه و ملایم حرف می‌زنند، گاه تند و تهاجمی موضع می‌گیرند و در نتیجه آمریکا و اسرائیل را تحت فشار روانی مداومی قرار می‌دهند. ایرانی‌ها با مبهم کردن شرایط مانع از حمله‌ی نظامی به تاسیسات هسته‌ای این کشور می‌شوند. تاکتیک ایده‌آل تهران این است: حداکثر کردن ابهام و سردرگمی در غرب و همزمان حداقل کردن نیاز به حمله‌ی عاجل. واقعیت این است که رسیدن به بمب هسته‌ای برای ایران خطرناک‌تر است (و احتمالا مطلوب ایرانی‌ها هم نیست) چرا که در چنین صورتی در فاصله‌ی زمانی بین اولین آزمایش موفقیت‌آمیز سلاح هسته‌ای و طراحی سلاح قابل استفاده به این کشور حمله‌ی نظامی خواهد شد.

چیزی که ایرانی‌ها از این تاکتیک به دست می‌آورند دقیقا همانی است که کره‌ی شمالی به دست آورد: جلب توجه غیر متناسب جامعه‌ی بین‌المللی و به دست آوردن قدرت چانه‌زنی بالا برای موضوعات دیگر و همین‌طور موضوعی که بتوان از آن در مذاکرات عقب‌نشینی کرد. ایران این شانس را هم دارد که در گیر و دار ابهام جهانی، «شاید» بتواند واقعا به سلاح قابل استفاده‌ی هسته‌ای هم دست یابد. اگر چنین شود، ایران با توجه به ایدئولوژی و همین‌طور ناپایداری درونی‌ که دارد عملا به یک کشور غیرقابل حمله (invasion proof) تبدیل خواهد شد.

از نظرگاه تهران، خاتمه دادن به برنامه‌ی هسته‌ای قبل از اخذ امتیازات مهم و ویژه، تصمیمی غیرعقلانی است. ایرانی‌ها توقع امتیازات بزرگ و استراتژیک دارند.

در ادامه‌ی مباحث این مجموعه، دومین خواسته‌ی مهم آمریکا از ایران را بررسی خواهیم کرد.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت اول

این سومین مجموعه‌ی نگاه استراتژیک در بامدادی است. مطالب نگاه استراتژیک معمولا گردآوری، ترجمه یا خلاصه‌سازی تحلیل‌های استراتفور است که تلاش می‌کند نگاه بی‌طرفانه و کارشناسی به اوضاع جهان داشته باشد.

پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت اول

پیام تبریک نوروزی اوباما به ایران بی‌شک بخشی از استراتژی کلی‌تر او برای نشان دادن این نکته است که کابینه‌ی او قصد دارد سیاست خارجه‌ی آمریکا را تغییر دهد: دست‌کم تا حدی که بتواند با رژیم‌های دیگر (که ایران دشوارترین و بحث‌برانگیزترین آن‌هاست) گفتگوی مستقیم برقرار کند. در این زمینه استراتژی آمریکا خیلی واضح و سرراست است: اوباما تلاش می‌کند تا ذهنیت جهانی جدیدی در قبال ایالات متحده ایجاد کند. افکار جهانی، آمریکای جورج بوش را آمریکایی دیده بود که متمایل به مذاکره کردن با دولت‌های دیگر نیست: با دشمنانش مذاکره نمی‌کند و به حرف متحدانش گوش نمی‌دهد. از نظر اوباما، همین ذهنیت، با افزایش شکاکیت نسبت به آمریکا به خودی خود به سیاست خارجه‌ی این کشور آسیب وارد کرده است. بنابراین تبریک نوروزی اوباما به ایران بخشی از استراتژی او برای تغییر لحن سیاست امور خارجه‌ی آمریکاست.

از سوی دیگر تبریک نوروزی شیمون پرز -رئیس‌جمهور اسرائیل- به ایران نیز به این هدف بوده است که به ایرانی‌ها نشان داده شود که اسرائیل مانع حرکت آمریکا به سوی ایران نخواهد شد. اسرائیلی‌ها با صادر کردن این پیام تبریک موافقت کردند چرا که انتظار ندارند روابط ایران و آمریکا تغییر اساسی و مهمی بکند. همین‌طور آن‌ها با این حرکت نشان دادند که مسئول شکست احتمالی تلاش‌های اوباما برای ایجاد تغییر نیستند، نکته‌ای که برای روابط اسرائیل-آمریکا اهمیت دارد.

پاسخ سرد ایران هم البته قابل درک است. ایالات متحده‌ی آمریکا درخواست‌های متعددی از ایران کرده و در پاسخ عدم تبعیت ایران از این خواسته‌ها، این کشور را توسط تحریم‌های اقتصادی متعدد تحت فشار قرار داده است. بنابراین مفید خواهد بود اگر نگاهی بیاندازیم به زاویه‌ی دید ایرانی‌ها نسبت به آمریکا.

زاویه‌ی دید ایران نسبت به آمریکا

آمریکا دو خواسته‌ی مهم از ایران داشته است. اول این‌که از ایران می‌خواهد که برنامه‌ی هسته‌ای نظامی‌اش را متوقف کند. دوم (که خواسته‌ی بسیار مهم‌تری است) این‌که از ایران می‌خواهد نفوذ خود را در چیزی که آمریکا آن‌را تروریسم می‌نامد خاتمه دهد: از حزب‌الله لبنان گرفته تا گروه‌های شیعه در عراق. در صورت تمکین ایران امتیازی که ایالات متحده در نظر گرفته حذف تحریم‌های اعمال شده‌ی اقتصادی علیه ایران است.

اما از دید تهران، برداشته شدن تحریم‌ها پاداش بسیار کوچکی به ازای چنین عقب‌نشینی‌های استراتژیکی‌ مهمی است. اولا که تحریم‌ها چندان موثر نیستند. تحریم‌ها فقط وقتی موثر خواهند بود که اغلب قدرت‌های مهم جهانی نسبت به اجرای آن وفاق داشته باشند. اما روس‌ها و چینی‌ها برای اجرای دقیق و سیستماتیک تحریم‌ها علیه ایران آماده (مصمم) نیستند. بنابراین کمتر چیزی است که ایران حاضر باشد بهایش را بپردازد ولی به واسطه‌ی تحریم‌ها نتواند آن‌را به دست بیاورد. مشکل ایران این است که امکاناتی زیادی ندارد که بخواهد خیلی چیزها را به دست بیاورد و در واقع به خاطر مشکلات اقتصادی اصولا قدرت مالی‌اش چنین اجازه‌ای به او نمی‌دهد. اقتصاد ایران بیشتر به خاطر مشکلات داخلی در هم شکسته است تا به خاطر تاثیر تحریم‌ها. بنابراین از دید ایرانی‌ها، آمریکا امتیازهای استراتژیک‌ خیلی مهمی را طلب می‌کند، اما در مقابل امتیازهای اندکی را پیشنهاد می‌کند.

در ادامه‌ی مطالب این سری نگاه استراتژیک، نگاه دقیق‌تری خواهیم داشت به خواسته‌های کلیدی آمریکا از ایران و نشان خواهیم داد چرا ایران از نظر ژئوپولیتیکی نمی‌تواند این امتیازها را به آمریکا بدهد، دست‌کم نه تا وقتی که آمریکا حاضر شود به ازای آن‌ها امتیاز اساسی‌تری به ایران بدهد.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


چرا حق دارم نسبت به پیام نوروزی آقای اوباما خوش‌بین نباشم؟

دوست‌تر می‌داشتم اگر آقای اوباما به جای پیام نوروزی قشنگ و محترمانه‌ای که خطاب به ملت و دولت ایران دادند:

  • تحریم‌های یک‌جانبه و غیرمنصفانه‌ی اقتصادی که از سال 1995 از سوی آمریکا علیه «مردم ایران» اعمال شده است را لغو می‌کردند.
  • محدودیت صدور روادید برای ایرانیان که بخش قابل‌توجهی از فرهیخته‌ترین‌هایشان «به جبر زمانه» در آمریکا زندگی می‌کنند را بر طرف می‌کردند.
  • تحریم سیستم‌های بانکی ایران را که وزنه‌ی سنگین و طاقت‌فرسایی بر دوش اقتصاد گردن‌شکسته‌ی ایران است را بر می‌داشتند.
  • تحریم یک‌جانبه‌ی شرکت کشتی‌رانی جمهوری اسلامی ایران را که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران است را برمی‌داشتند.
  • نیروهای نظامی گسترده‌ی آمریکا در خاورمیانه که برای چندصد بار نابود کردن ایران کافی هستند را کمتر می‌کردند.
  • بودجه‌ی چهارصد میلیون‌دلاری‌ای که «رسما و علنن» برای ناپایدارسازی و انجام عملیات نظامی پنهانی داخل خاک ایران تصویب شده است را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی رسمی از مردم ایران به خاطر حمله‌‌ی ناو آمریکایی به هواپیمای غیرنظامی ایرانی و کشتار بی‌رحمانه‌ی سرنشینان بی‌گناه آن، تحریم‌ صنایع‌ هواپیمایی ایران از سوی آمریکا را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی از مردم ایران به خاطر حمایت آمریکا از صدام و صدامیان و فروش صنایع‌ بمب‌های شیمیایی به این کشور و همه‌ی مصائبی که به خاطر چنین حمایت‌هایی بر مردم رنج‌دیده‌ی ایران رفته است، به مردم ایران «تضمین» می‌دادند که رفتار آمریکا در قبال مردم این سرزمین برای همیشه عوض خواهد شد.
  • از مردم ایران به خاطر توصیف کشورشان به عنوان «محور شرارت» و «حامی تروریست» عذر خواهی می‌کردند.
  • دارایی‌های مسدود شده‌ی ایران در آمریکا را «آزاد» می‌کردند.
  • به حمایت آمریکا از گروهک‌های شبه‌نظامی یا تروریستی مخالف ایران پایان می‌دادند.
  • رسما از مردم ایران به خاطر سازمان‌دهی و حمایت از کودتای نظامی علیه حکومت مردمی مصدق عذر خواهی می‌کردند.
  • به پرواز هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی که از سال 2003 تا امروز بر فراز آسمان ایران ادامه دارد خاتمه می‌دادند.
  • به اتهامات واهی علیه ایران در قبال برنامه‌ی هسته‌ای صلح‌آمیز این کشور خاتمه می‌دادند و رسما از حق ایران برای دستیابی به هرگونه فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای حمایت می‌کردند.
  • یازده دیپلمات‌ و شهروند ایرانی‌ای که به اتهامات نامعلوم هنوز در اسارت نیروهای آمریکایی هستند را آزاد می‌کردند.
  • شاید مهمترین آن: رسما پایان تلاش‌های آمریکا برای ناپایداری سازی ایران را اعلام می‌کردند و تاکید می‌کردند که آمریکا «هرگز» علیه ایران دست به اقدام نظامی نخواهد زد. سایه‌ی سیاه این تهدید بیش از هر چیز باعث بسته بودن فضای داخلی ایران شده است. ترس و واهمه‌ی حاکمیت از ناپایداری داخلی و یا جنگ یکی از مهم‌ترین عوامل رشد بنیادگرایی و بسته شدن فضای سیاسی و سرکوب مخالفان بوده است و سبک‌تر شدن این فشارها بر ایران از سوی آمریکا می‌تواند به بازتر شدن فضای داخل ایران و نفس کشیدن مخالفان سیاسی کمک کند.

پیام آقای اوباما که این‌چنین سر و صدایی به پا کرده، اتفاق «ماهوا» جدیدی نیست. در واقع کاخ سفید هر سال مشابه چنین پیام‌هایی را خطاب به مردم یا دولت ایران صادر می‌کند (صرف‌نظر از این‌که لحن این بیانه‌ها چقدر قشنگ و نازنین بوده یا نبوده). اما با توجه به آن‌چه در بالا گفته شد، تا وقتی که گامی هر چند کوچک ولی «قابل اندازه‌گیری» (tangible) از طرف آمریکا برداشته نشود، می‌توانیم نسبت به ارزش واقعی این‌گونه پیام‌ها «خوش‌بین» نباشیم.

پی‌نوشت کامنتی و جوابی:

سلام آقای بامدادی
به نظر من مطالب به حقی رو اشاره کردید ولی به نظر شما چطور می شود یهو همه اینها رو کناری گذاشت؟
قطعا با مذاکراتی و به تدریج اینها قابل حل است و در این سطج هم به نظر من در قالب یه پیام نوروزی می تونه مقدمه خوبی باشه برای ارتباط بیشتر و حل مسائل فی مابین.
————————————————————————————————————
بامدادی: متوجه نظر شما هستم. منظور من هم این نبود که همه‌ چیز یک شبه انجام شود. اما بهتر می‌بود دست‌کم درباره‌ی یکی از این موارد اقدامی صورت گرفته می‌شد و به عنوان هدیه‌ی نوروزی به مردم ایران تقدیم می‌شد. حتی یک مورد کوچک عملی بهتر از صدها سخن زیبا می‌توانست برای گره‌گشایی کارساز باشد.


پنتاگون در حال ساختن امپراطوری رسانه‌ای

وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) در سال 2009 حدود 27,000 نفر را برای امور مربوط به سربازگیری، تبلیغات و روابط عمومی استخدام می‌کند. این تعداد تقریبا به اندازه‌ی کل پرسنل 30,000 نفری وزارت امور خارجه‌ی آمریکاست. {+}

تحقیقی که توسط آسوشیتدپرس انجام شده نشان می‌دهد که در 5 سال گذشته، سرمایه‌ای که توسط ارتش آمریکا برای فتح قلب‌ها و ذهن‌های مردم که در  اصطلاح نظامی آن‌را حوزه‌ی عملیات انسانی (the human terrain) می‌نامند صرف شده حدود 63 درصد افزایش یافته و امسال به رقم خیره کننده‌ی 4.7 میلیارد دلار می‌رسد. البته همان تحقیق تاکید می‌کند که بودجه‌ی اصلی احتمالا بسیار بیشتر از این‌هاست، چرا که بخش قابل توجهی از بودجه‌های نظامی «محرمانه» هستند و در دسترس محققین قرار ندارند.

به تدریج که «جنگ» محبوبیت خود را از دست می‌دهد، تلاش‌ برای جذاب‌تر کردن آن در داخل (و خارج) از آمریکا شدت می‌گیرد. حدس زدن نوع رویکرد دیپلماتیک دولتی که رشد بازاریاب‌های نظامی آن در یک سال به اندازه‌ی کل پرسنل وزارت امور خارجه‌اش باشد چندان سخت نیست.

و ای کاش فقط تبلیغات می‌بود. باور کنید این تبلیغات با آگهی‌های معمولی یخچال و آی‌فون فرق می‌کنند. این‌بار «جنگ کسب و کار من است*» و کالایی که به فروش می‌رود علنا و عملا و بدون هیچ‌پرده‌پوشی «جنگ» برای مردم یک کشور و «نابودی» برای مردمان کشورهای دیگر است.

* کتابی به نام «مرگ کسب و کار من است» به فارسی ترجمه شده است.

نگاه استراتژیک: خشم اردوغان و آینده‌ی دولت ترکیه — قسمت سوم

در دو قسمت قبلی نگاه استراتژیک، ابتدا وضعیت ژئوپولیتیکی منحصر به فرد ترکیه در جهان را دیدیم و گفتیم که ترکیه دو رویکرد اساسی پیش روی خود دارد. در قسمت دوم روی‌کرد اول ترکیه یعنی «انزوای سکولار» را بررسی کردیم، نگرشی که به جبر شرایط ویژه‌ی جنگ سرد این کشور را به عضویت ناتو و نزدیکی با آمریکا و اسرائیل کشانده بود.

در ادامه روی‌کرد کاملا متفاوتی را که پیش روی ترکیه است بررسی می‌کنیم: انترناسیونالیسم اسلامی.

منبع نوشته و نقشه: استراتفور

خشم اردوغان و آینده‌ی دولت ترکیه — قسمت سوم

ترکیه و انترناسیولیسم اسلامی

سکولاریسم تنها گزینه‌ی ترکیه نیست و دیدگاه مهم دیگری نیز برای ترکیه وجود داد: ظهور ترکیه یه عنوان یک قدرت اسلامی با مسئولیت‌هایی به مراتب فراتر از حفاظت از امنیت ملی خود. واضح است که این دیدگاه منجر به شکسته شدن پیوند ترکیه با اسرائیل و آمریکا خواهد شد. اما این موضوع در حال حاضر چندان اهمیتی ندارد. اسرائیل دیگر برای امنیت ملی ترکیه «ضروری» نیست. همین‌طور وابستگی ترکیه به آمریکا نیز از نوع ارباب-رعیتی نیست که دست ترکیه در انتخاب بسته باشد. در واقع این روزها آمریکا بیشتر به ترکیه نیاز دارد تا ترکیه به آمریکا.

مطابق این دیدگاه، ترکیه باید قدرت خود را برای حمایت از مسلمانان جهان توسعه دهد. مثلا در بالکان از آلبانیایی‌ها یا بوسنیایی‌ها حمایت کند. یا حوزه‌ی نفوذ خود را به سمت جنوب برای شکل دادن رژیم‌های عربی گسترش دهد. با در پیش گرفتن چنین سیاستی، ترکیه عمیقا در منطقه‌ی آسیای میانه، جایی که با آن پیوندهای طبیعی زیاد دارد درگیر خواهد شد. طرف‌داران این دیدگاه معتقدند این روش قدرت دریایی (maritime power) از دست رفته‌ را به ترکیه بازخواهد گرداند و این کشور خواهد توانست بر شمال آفریقا نیز تاثیر بگذارد.

این دیدگاه در قلب خود، بسیار توسعه‌گرایانه‌ (expansionist) است و نیازمند حمایت جدی ارتش خواهد بود. ارتشی که در حال حاضر تمایلی به خروج از خانه ندارد.

پنج قدرت مهم در دنیای اسلام وجود دارند که از پتانسیل‌ اقتصادی و نظامی کافی برای تاثیرگذاری بر منطقه‌هایی فراتر از همسایگان مستقیم مرزی‌شان برخوردارند. این قدرت‌ها عبارتند از: ترکیه، اندونزی، پاکستان، ایران و مصر. اندونزی و پاکستان از داخل از هم گسیخته و غیریکپارچه هستند و بخش بزرگی از توان‌شان صرف تلاش برای هماهنگی درونی می‌شود. ایران در تقابل دراز مدت با آمریکا قرار گرفته است و تقریبا تمام توان‌اش صرف این تنش می‌شود و امکان چندانی برای توسعه‌طلبی (expansionism) ندارد. مصر از داخل توسط رژیمی ناکارآمد و اقتصادی بحرانی‌ فلج شده و تا وقتی که تحولات داخلی اساسی در آن رخ ندهد امکان اعمال کردن نیرو فراتر از مرزهایش (project power) را نخواهد داشت.

اما شرایط ترکیه فرق می‌کند. ترکیه هفدهمین اقتصاد بزرگ جهان است. تولید ناخالص ملی (gross domestic product) آن از هر کشور مسلمان دیگری در جهان، حتی عربستان سعودی بیشتر است. تولید ناخالص ملی ترکیه از همه‌ی کشورهای اروپایی به جز آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و هلند بیشتر و حدود پنج برابر اسرائیل است. از نظرگاه درآمد سرانه‌ (تولید ناخالص ملی تقسیم بر جمعیت) ترکیه مقام بسیار پایین‌تری در فهرست جهانی دارد، اما قدرت ملی یک کشور، یعنی وزنی که در سیستم جهانی دارد، معمولا به اندازه‌ی کل اقتصاد یک کشور وابسته است نه به درآمد سرانه‌اش (چین را در نظر بگیرید که درآمد سرانه‌ی آن نصف ترکیه است). ترکیه در محاصره‌ی منطقه‌هایی بسیار ناپایدار است: دنیای عرب، قفقاز و بالکان. با این وجود پایدارترین و پویاترین اقتصاد منطقه را دارد و بعد از اسرائیل کارآمدترین نیروی نظامی را.

در سال‌های اخیر ترکیه چندین بار از مرزهای خود خارج شده است. به عنوان مثال، ترکیه برای حمله به نیروهای حزب کارگران کردستان (Kurdistan Workers’ Party) یا PKK که یک گروه جدایی‌طلب است طی عملیات هوایی-زمینی چندین بار وارد خاک عراق شده است. اما استراتژی ترکیه تا کنون این بوده که از درگیری‌های عمیق و جدی پرهیز کند. اما از دید اسلام‌گراهای ترک، قدرتی چنین بزرگ [ترکیه‌ی امروز] که توسط حاکمیت اسلامی اداره شود خواهد توانست به سرعت حوزه‌ی نفوذ خود را گسترش دهد. همان‌طور که گفته شد، این چیزی نیست که سکولارهای ارتش ترکیه می‌خواهند. آن‌ها فراموش نکرده‌اند که چگونه امپراطوری عثمانی توان ترکیه را تحلیل برد و نمی‌خواهند چنین چیزی تکرار شود.

turkeyglobe

دیدیم که ترکیه دو راه‌کرد اساسی پیش روی خود دارد: 1. انزوای سکولار مطابق خواست ارتش 2. توسعه‌طلبی اسلامی و ظهور به عنوان یک قدرت بزرگ اسلامی. کدام احتمال به آینده‌ی ترکیه نزدیک‌تر است؟

بخش‌های قبل این مجموعه:


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


نگاه استراتژیک: خشم اردوغان و آینده‌ی دولت ترکیه — قسمت دوم

در قسمت اول نگاهی داشتیم به موقعیت پیچیده‌ی جغرافیایی-سیاسی ترکیه در منطقه و همین‌طور بافت سکولار دولت این کشور. همین‌طور دیدیم که ترکیه به دلیل شرایط جغرافیایی-سیاسی‌ منحصر به فردی که دارد با چالش‌هایی رو به رو است و برای رویارویی با این چالش‌ها دو گزینه‌ی اساسی پیش رو دارد. (منبع: استراتفور)

خشم اردوغان و آینده‌ی دولت ترکیه — قسمت دوم

ترکیه و انزوای سکولار

از دید ارتش، امپراطوری عثمانی یک بلای آسمانی بود که ترکیه را به فاجعه‌ی جنگ جهانی اول کشانید. یکی از راه‌حل‌هایی که آتاتورک به آن رسیده بود این بود که نه تنها ترکیه را بعد از جنگ منقبض کند (contracting)، بلکه آن‌را چنان از داخل مهار کند که دیگر نتواند به ماجراجویی‌های امپراطورمآبانه (imperial adventure) که شدیدا خطرناک هستند، متمایل شود.

در جنگ جهانی دوم، هم متفقین (Allies) و هم متحدین (Axis) ترکیه را به قصد اتحاد با خود تهدید و تطمیع کردند. اما ترکیه با دشواری‌ توانست بی‌طرفی خود را حفظ کند و در نتیجه از یک فاجعه‌ی ملی دامن‌گیر دیگر بگریزد.

در دوران جنگ سرد، وضعیت ترکیه آسان‌تر نبود. با توجه به فشار شوروی از سمت شمال، ترک‌ها مجبور بودند با ایالات متحده و ناتو متحد شوند. ترکیه گنجی داشت که شوروی‌ها برای تصاحبش بی‌طاقت بودند: تنگه‌ی بسفر که دروازه‌ی دسترسی روسیه به آب‌های مدیترانه بود. ترک‌ها نه می‌توانستند شکل جغرافیایی کشورشان را عوض کنند و نه می‌توانستند بدون قربانی کردن استقلال ملی‌شان بسفر را تقدیم شوروی کنند. مشکل این بود  که به تنهایی امکان قدرت دفاع از تنگه‌ی بسفر را هم نداشتند. بنابراین تنها گزینه عضویت در ناتو بود و به این ترتیب ترک‌ها وارد اتحاد با غرب شدند.

شوروی‌، برای مقابله با خطر روابط  نزدیک آمریکا و ترکیه (و همین‌طور ایران که از سمت جنوب مانع گسترش شوروی شده بود) سیاست متحدیابی (و مرعوب کردن) کشورهای عربی را پیشه ساخت. اول مصر، بعد سوریه، بعد عراق و به دنبال آن سایر کشورهای عربی به تدریج از سال‌های 1950 تا اواخر دهه 1970 زیر نفوذ شوروی آمدند. ترکیه خود را لای منگنه‌ می‌دید: از پایین عراق و سوریه و از بالا شوروی. مصر هم با دریافت اسلحه و مشاوره‌ی نظامی از شوروی، عملا به یکی از اقمار این کشور تبدیل شده بود. مرزهای جنوبی ترکیه به شدت تهدید می‌شدند.

ترکیه برای پاسخ‌گویی به این تهدید دو پاسخ‌ داشت. اول این که ارتش و اقتصاد خود را به قصد بهره‌جویی از جغرافیای کوهستانی خود تقویت کند و به این وسیله مانع از حملات شود. برای این منظور ترکیه به آمریکا احتیاج داشت. دوم این که روابط نزدیکی با کشورهایی در منطقه که روابط خصمانه‌ای با شوروی‌ و همین‌طور رژیم‌های چپ‌گرای عرب داشتند، برقرار کند. دو کشور با این شرایط سازگار بودند: ایران [قبل از 1979 زیر فرمان شاه] و اسرائیل. ایران عراق را مهار کرد. اسرائیل مصر و سوریه را مهار کرد. این دو کشور عملا، فشارهایی که شوروی از سمت جنوب به ترکیه اعمال می‌کرد را بی‌اثر کردند.

به این ترتیب رابطه‌ی ترکیه و اسرائیل متولد شد. هر دو کشور متعلق به اتحاد آمریکایی بر ضد-شوروی  بودند، بنابراین منافع مشترکی در منطقه‌ی شرق خاورمیانه داشتند. هر دو کشور منافع مشترکی در مهار و کنترل سوریه داشتند. از دیدگاه ارتش و بنابراین دولت ترکیه، همکاری نزدیک با اسرائیل یک تصمیم کاملا عاقلانه بود.

در قسمت بعدی نگاه استراتژیک گزینه‌ی اساسی دیگر ترکیه را بررسی خواهیم کرد.

map-of-soviet-uniongifدر دوران جنگ سرد،‌ ترکیه از بیم شوروی ناگزیر به اتحاد با آمریکا و اسرائیل [و ایران] بود. اما این تنها راه‌حل پیش روی ترکیه نیست.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


لینک‌های روز: هفتان هم تحمل نشد

internet-cartoon

علت خیلی از فی.لترشدن‌ها (یا نشدن‌ها) را می‌توانم حدس بزنم، اما برایم سئوال است که سایتی مثل هفتان چرا تحمل نشد؟
  • آشنایی به کامپیوترهای کوانتومی
    انصافا پریزنتیشن ساده و مفیدی است. با تشکر از یک‌پزشک که در  یکی از پست‌هایش معرفی کرده بود.
    .
  • ریچارد فالک: برد و باخت در غزه »» ترجمه توسط خرچنگ‌زاده
    اکنون که آتش‌بس در غزه برقرار شده است ، سوالی که در این میان به وجود می‌آید این است که اسراییل چه چیزی را در این معرکه به دست آورده است. به طور قطع آمار و ارقام تلفات و هم چنین برتری و چیرگی ارتش اسراییل از او یک پیروز میدان جنگ ساخته است اما ارزیابی‌ای تحت عنوان «ماموریت به انجام رسید»، به مانند آنچه که در عراق شاهد بودیم یک ارزیابی شتاب‌زده و گمراه کننده  است. اگرچه حماس نتوانست در مقابل قدرت و زورمندی نیروهای مسلح اسراییل زور آزمایی و همتایی کند، اما ممکن است یک نبرد بزرگ و کلان را در میان قلب‌ها و اذهان فلسطینیان پیروز شده باشد.
    .
  • من تبلیغ می‌کنم »»‌ توکای مقدس
    من برای هر نمایشگاه خوبی تبلیغ می‌کنم، برای هر فیلم خوبی تبلیغ می‌کنم، برای تئاتر تبلیغ می‌کنم، برای کتاب تبلیغ می‌کنم، برای رستوران خوب و کافه‌ی خوب و رفیق خوب و قهوه‌ی خوب تبلیغ می‌کنم، برای هر روزنامه‌نگاری که سرش به تنش بیارزد- و به آن متصل باشد- تبلیغ می‌کنم. و …
    .
  • همه‌ی مشاوران رییس‌جمهور – آشنایی با تیم مشاور اوباما در کاخ سفید »» نون والقلم
    آشنایی بیشتر با والری جَرِت، سوزان رایس، رم امانوئل، جیمز جونز، تیموتی جیت‌نر و اسکات گریشن
    .
  • مدارس غزه باز شدند، دانش آموزانش اما پيش خدايند
    یک عکس خیلی عادی که خشونت پنهانش کشنده است.
    .
  • خبرنگاری بدون توهم و جوگیری
    داستان مصاحبه‌ی تاریخی دیوید فراست با نیکسون بعد از رسوایی واترگیت.
    .
  • یک تجربه‌ی عجیب و مهم
    احساس عجیبی بود ورق زدن ماهیچه های شکمش، ماهیچه های دست و پاش دقیقا شبیه عکس هایی بود که در کتابهای آناتومی میشه دید، منظم، زیاد و محکم. ریه عین اسفنج بود یا اسکاچ ظرفشویی. معده خیلی کوچیکتر از اونی بود که فکرش رو میکردم. شکمش نامنظم بود و لایه لایه. روده بزرگ رو که میگرفتی و باز میکردی شبیه یه دامن تمام کلوش بود.
    .
  • آن‌جا که حقيقت دروغ می‌گويد
    می‌گويد يک‌بار بنشينيد خصوصی‌ترين و پنهان‌ترين حس‌تان را بنويسيد. با همان کلماتی که بايد، بی‌ايهام بی‌استعاره بی‌پروا. بنشينيد يک‌بار رازی که از آشکار شدن‌اش می‌ترسيد را به تمامی بنويسيد. با همه‌ی لايه‌های درونی‌ش. با همه‌ی واژگان آب‌نکشيده‌ای که همان لحظه به ذهن‌تان می‌رسد. می‌نويسيد؟ می‌توانيد که بنويسيد؟ بلند بخوانيدش. می‌خوانيد؟ می‌توانيد که بخوانيد؟ برای محرم اسرارتان بخوانيد، برای صميمی‌ترين دوست‌تان، برای هم‌رازتان. می‌خوانيد؟
    می‌بينی؟ اين‌جاست که راه توی نويسنده از آن ديگری جدا می‌شود….
    .
  • سخنی با فی.لتر کنندگان: انتقادی سازنده و یک پیشنهاد »» آوای موج
    چند پیشنهاد عالی برای فی.‌لترکنندگان عزیز. حالا که فیل.تر می‌کنید دست‌کم مفید و کاربردی این کار را بکنید!

منبع: طرح از IHT.

همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید – تحلیل نوآم چامسکی از وقایع غزه – قسمت سوم

این سومین قسمت از ترجمه‌ی نظرات نوآم چامسکی درباره‌ی غزه است که ما را با گستردگی تاریخی و جغرافیایی بحران بیشتر آشنا  می‌کند. پاراگراف‌های پایانی این قسمت را با «ناباوری» ترجمه ‌کردم.

اگر نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم از قسمت‌های اول و دوم شروع کنید.

عبارت‌های داخل «» نقل قول‌های خود نوآم چامسکی است که از منابع مختلف عینا آورده.

“همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید” : غزه 2009

قسمت سوم

جریان عظیم تسیلحات به سوی اسرائیل اهداف جانبی مختلفی دارد. به اعتقاد معین ربانی (Mouin Rabbani) تحلیل‌گر سیاست‌های خاورمیانه، اسرائیل می‌تواند سیستم‌های تسلیحاتی جدید را در برابر اهداف بی‌دفاع آزمایش کند. این مساله برای آمریکا و اسرائیل “در واقع دوچندان سود‌آور است: نسخه‌های کمتر موثر این سیستم‌های تسلیحاتی در نهایت با قیمت‌های بسیار بالا به دولت‌های عربی فروخته می‌شود که مثل یارانه‌ی حمایتی صرف تقویت صنایع اسلحه‌سازی و همچنین وام‌های بلاعوض نظامی آمریکا به اسرائیل می‌شود.” این‌ها کارکردهای دیگر اسرائیل در سیستم خاورمیانه‌ی تحت سلطه‌ی آمریکا هستند که علت علاقه‌ و توجه مقامات دولتی و همین‌چنین طیف گسترده‌ای از شرکت‌های فوق‌مدرن (high-tech) و صنایع نظامی و جاسوسی آمریکا به اسرائیل را نشان می‌دهد. [برای پیوستگی مطلب این پاراگراف از انتهای قسمت دوم نقل شده]

صرف‌نظر از اسرائیل، آمریکا با اختلاف چشم‌گیری نسبت به رقبایش بزرگ‌ترین تولیدکننده‌ی اسلحه در دنیاست. بنا به گزارش اخیر «بنیاد آمریکای نو» «تسلیحات و آموزش‌های نظامی آمریکایی در بیش از 20 جنگ از 27 جنگ مهم سال 2007 نقش داشته‌اند» با بیش از 23 میلیارد دلار درآمد که در سال 2008 به 32 میلیارد دلار افزایش یافت. جای تعجب نیست که در میان قطع‌نامه‌‌های مختلف سازمان ملل که آمریکا در دسامبر 2008 با آن‌ها مخالفت کرد، قطع‌نامه‌ی ایجاد نظارت و کنترل بیشتر بر تجارت اسلحه نیز به چشم می‌خورد.  در سال 2006، آمریکا به تنهایی بر علیه این معاعده رای داد اما در سال 2008 آمریکا تنها نبود: شریکی به نام زیمبابوه هم در کنارش بود.

در رای دادن بر ضد «حق توسعه» (the right to development) آمریکا حتی اسرائیل را همراه خود ندید، اگر چه اوکراین به او پیوست. در رای دادن بر ضد «حق بهره‌مندی از غذا» (‌the right to food) آمریکا تنها بود، واقعیتی به ویژه تکان‌دهنده در شرایطی که جهان با بحران عظیم غذا دست و پنجه نرم می‌کند، بحرانی که بحران اخیر مالی که بیشتر اقتصادهای غربی را تهدید می‌کند در برابر آن کوچک می‌نماید.

[چرا این رای‌های منفی آمریکا به قطع‌نامه‌های بسیار مهمی که مشکلات روز جهان را شامل می‌شود تحت پوشش رسانه‌ای قرار نمی‌گیرد؟] در واقع برای انداختن این اخبار در قعر سیاه‌چال‌های حافظه‌ (memory holes) توسط رسانه‌ها و روشن‌فکران سازش‌کار دلایل خوبی وجود دارد. مسلما عاقلانه نیست که آمار فعالیت‌های نمایندگان منتخب مردم برای «مردم» فاش شود. در بحران امروز، به خصوص اصلا جالب نیست که به مردم گفته شود که این آمریکا و اسرائیل هستند که توافق صلح‌ در منطقه را که مدت‌هاست توسط «جهان» توصیه می‌شود [سال‌هاست]‌ بلوکه کرده‌اند به حدی که حتی حق فلسطینی‌ها برای تعیین سرنوشت‌شان (right to self-determination) را انکار می‌کنند.

یکی از داوطلبان قهرمان حاضر در غزه، یک دکتر نروژی به نام «مدز ژیلبرت» (Mads Gilbert)، صحنه‌ی وحشت را «یک جنگ تمام عیار بر علیه‌ی جمعیت غیرنظامی غزه» توصیف کرد. مطابق برآورد او بیش از نیمی از قربانیان زن و کودک بودند. بیشتر مردان هم با استانداردهای متعارف غیرنظامی بوده‌اند. ژیلبرت گزارش می‌دهد که به ندرت در میان صدها قربانی به یک نظامی برخورد کرده است. این موضوع را ارتش اسرائیل هم قبول دارد. اتان برونر [نویسنده‌ی نیوریوک‌تایمز، که در قسمت‌های قبل به او اشاره شد] موقع شرح امتیازهایی که اسرائیل در جنگ به دست آورد می‌گوید «حماس از فاصله‌ی دور می‌جنگید». پس نتیجه می‌گیریم که نیروهای حماس دست‌نخورده باقی مانده‌اند و بیشتر غیرنظامیان بوده‌اند که خسارت واقعی را متحمل شده‌اند: که با توجه به دکترین غالب یک نتیجه‌ی مثبت است. [این دکترین در قسمت‌های قبل شرح داده شده]

این پیش‌بینی‌ها توسط رئیس عملیات انسان‌دوستانه‌ی سازمان ملل، جان هولمز (John Holmes) تایید شد. او گزارش داد «بیشتر کشته‌شدگان کودک و زن بوده‌اند، در بحرانی که با ادامه‌ی خشونت روز به روز بدتر می‌شود.» اما زیپی لیونی، وزیر امور خارجه‌ی اسرائیل که نامزد اصلی حزب‌اش در انتخابات آینده است، به جهانیان اطمینان داد که «هیچ بحران انسانی» در غزه وجود ندارد. از حسن نیت اسرائیلی‌ها باید متشکر بود.

مانند دیگر کسانی که به انسان‌ها و سرنوشت آن‌ها اهمیت می‌دهند، ژیلبرت و هولمز درخواست آتش‌بس کردند. اما هنوز نه، زمان مناسب فرا نرسیده بود. نیویورک تایمز در گوشه‌ای اشاره کرد «در سازمان ملل، آمریکا به شورای امنیت اجازه نداد تا بیانیه‌ی رسمی‌ای که درخواست آتش‌بس فوری می‌کرد را صادر کند». بهانه‌ی رسمی این بود که «هیچ دلیلی در دست نیست که نشان دهد حماس از توافق‌ها پیروی خواهد کرد.» در وقایع‌نگاری دلایلی که برای قتل‌عام در تاریخ آورده‌اند، این دلیل را باید جزو خبیثانه‌ترین‌‌ها به حساب آورد. البته این مربوط به بوش و رایس می‌شد، که به زودی قرار بود با اوباما تعویض شوند که با همدردی تکرار کرده بود «اگر موشک‌ها به جایی که دو دختر من می‌خوابند شلیک می‌شد، من هر کاری که از دستم برمی‌آمد برای متوقف کردن آن انجام می‌دادم.» او به بچه‌های اسرائیلی اشاره می‌کند، نه چند صد کودکی که در غزه توسط سلاح‌های آمریکایی تکه‌تکه شدند. غیر از این نکته، اوباما سکوت خود را حفظ کرد.

چند روز بعد، زیر فشارهای شدید بین‌المللی، آمریکا با قطع‌نامه‌ی شورای امنیت برای «آتش‌بس ماندگار» موافقت کرد [در واقع وتویش نکرد]. قطع‌نامه با 14 رای مثبت، بدون رای منفی و رای ممتنع آمریکا تصویب شد. مانند همیشه، اسرائیل و بازهای آمریکایی (hawks) از این‌که چرا آمریکا قطع‌نامه را وتو نکرده خشمگین بودند. امتناع آمریکا از رای دادن به این قطع‌نامه، برای اسرائیل کافی بود تا آن‌را نه به عنوان چراغ سبز، بلکه دست‌کم به عنوان چراغ زردی  برای تشدید خشونت‌ها ببیند. خشونت‌هایی که همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد تا لحظه‌ی قسم‌خوردن رئیس‌جمهور جدید ادامه یافت.

همزمان با برقراری تئوریک آتش‌بس در 18 ژانویه، مرکز حقوق بشر فلسطین (Palestinian Centre for Human Rights) آمار مربوط به آخرین روز حمله را منتشر کرد: 54 فلسطینی شامل 43 شهروند غیرمسلح که 17 نفرشان کودک بودند در جریان ادامه‌ی بمباران خانه‌های مسکونی و مدارس سازمان ملل کشته شدند و مطابق برآورد این سازمان آمار کشته‌شدگان به 1184 نفر، 844 غیرنظامی شامل 281 کودک رسید. اسرائیل کماکان به استفاده از بمب‌های آتش‌زا در سراسر نوار غزه ادامه می‌داد و با نابودکردن خانه‌ها و زمین‌های کشاورزی، شهروندان را وادار به ترک خانه‌هایشان می‌کرد. چند ساعت بعد، رویترز گزارش داد بیش از 1300 نفر کشته شده‌اند. کادر مرکز المیزان (Al Mezan Center) که به دقت آمار خسارت‌ها و تلفات را زیر نظر دارد پس از بازدید از مناطقی که تاکنون به خاطر بمباران شدید قابل تردد نبودند اجساد تعداد زیاد غیرنظامی را که زیر خرابه‌ها در حال متعفن شدن بودند کشف کردند. این خرابه‌ها در واقع خانه‌هایی بودند که توسط بولدوزرهای اسرائیلی تخریب شده بودند: کل بلوک‌های شهری ناپدید شده بودند.

مسلما تعداد کشته‌ها و زخمی‌شده‌ها بیشتر از آمارهای رسمی است و بسیار نامحتمل است که وحشی‌گری‌های انجام شده در غزه مورد تحقیق و تفحص قرار بگیرد. جنایت‌های «دشمن‌های رسمی» با دقت و شدت بررسی می‌شوند، اما جنایت‌های «ما» به صورت سیستماتیک نادیده گرفته می‌شوند و البته، این موضوع از دید «ارباب‌ها» کاملا قابل درک است.

شورای امنیت در قطع‌نامه‌ای خواستار توقف ورود اسلحه به غزه شده بود. اسرائیل و آمریکا (رایس-لیونی) به سرعت روش‌های اطمینان‌بخشی را طراحی کردند که بر اسلحه‌های ایرانی متمرکز بود. هیچ احتیاجی به این نبود که جلوی قاچاق اسلحه‌های آمریکایی به اسرائیل گرفته شود، چرا که قاچاقی در کار نیست: جریان عظیم تسلیحات از آمریکا به اسرائیل علنی و آشکار است، حتی وقتی که گزارش نمی‌شود (مانند کشتی حاوی سلاحی که همزمان با کشتار در غزه ارسال شده بود [و سر و صدایش در یونان درآمد]).

قطع‌نامه‌ی مذکور همچنین خواستار «اطمینان از بازگشایی دائمی محل‌های عبور و بازرسی با توجه به توافق‌نامه‌ی حمل و نقل و دسترسی — سال 2005 توافق شده بین تشکیلات خودگردان فلسطینی و اسرائیل» شده بود. در این توافق‌نامه همچنین آمده بود که مسیرهای عبور به غزه به صورت دائمی باز باشد و اسرائیل اجازه‌ی ورود/خروج/عبور مردم و کالا بین غزه و کرانه‌ی باختری را بدهد.

اما توافق میان رایس-لیونی درباره‌ی این جنبه‌ی قطع‌نامه [که به توافق‌نامه اشاره کرده بود] چیزی نگفت. چرا که اسرائیل و آمریکا به عنوان تنبیه مردم فلسطین که در انتخابات آزاد 2006 «اشتباهی» رای داده بودند از توافق‌نامه خارج شده بودند. کنفرانس مطبوعاتی رایس، بعد از امضای موافقت‌نامه‌ی رایس-لیونی، بر تلاش‌های مستمر واشنگتن برای نادیده گرفتن نتایج این یک انتخابات آزاد در دنیای عرب تاکید می‌کرد: «کارهای زیادی برای انجام دادن داریم، غزه را از تاریکی حکومت حماس خارج کنیم و به روشنایی حکومت خیلی خوبی که تشکیلات خودگردان می‌تواند ایجاد کند ببریم». البته [تشکلیات خودگردان] تا وقتی این‌طور خواهد بود که یک خدمتکار خوب باشد، تا گردن غرق در فساد و مایل به اجرای خشن‌ترین سرکوب‌ها و در عین حال فرمان‌بردار.

فواز جرجیس، پس از بازگشت از سفری که به دنیای عرب داشت،‌ قویا اخباری که دیگران نیز گزارش کرده بودند تاکید کرد. تاثیر حملات اسرائیلی-آمریکایی به غزه خشمگین شدن توده‌های مردم نسبت به مهاجمان و همدستان آن‌ها بوده است. «فقط کافی است بگوییم که کشورهای به اصطلاح میانه‌رو (همان‌ها که از واشنگتن دستور می‌گیرند) در وضعیت تدافعی قرار گرفته‌اند و جبهه‌ی مقاومت که توسط ایران و سوریه رهبری می‌شود بیشترین بهره را برده است. یک بار دیگر، اسرائیل و کابینه‌ی بوش یک پیروزی شیرین را به رهبران ایران هدیه داده‌اند… حماس به عنوان یک نیرو سیاسی دوباره ظهور خواهد کرد و این‌بار حتی قوی‌تر از قبل و بسیار محتمل است که بتواند فتح (ابزار کنترلی تشکیلات خودگردان) را مغلوب کند.»

شایان ذکر است که دنیای عرب در برابر پوشش خبری زنده‌ی آنچه در غزه می‌گذرد «به دقت محافظت» نمی‌شود، به عنوان مثال «تحلیل‌های خونسردانه و متعادل، از آشوب و تخریب» توسط خبرنگاران عالی الجزیره، که «یک جایگزین فوق‌العاده عالی نسبت به سایر شبکه‌ها» است (به نقل از فاینانشیال‌تایمز لندن) در اختیار مردم عرب قرار دارد. همین‌طور در 105 کشور جهان که محروم از روش‌های کارآمد سانسور و بسته‌بندی اخبار ما هستند، مردم می‌توانند اتفاقاتی که هر ساعت در حال رخ دادن است ببینند، و گفته می‌شود که تاثیر آن بسیار گسترده بوده است. در آمریکا، نیویورک‌تایمز گزارش می‌دهد «تردیدی نیست که تحریم تقریبا مطلق (blackout) …  به انتقادهای تندی که دولت آمریکا به خاطر پوشش خبری جنگ عراق از الجزیره کرده بود ارتباط دارد.» چرا که چنی و رامسفلد رو ترش کرده بودند و «رسانه‌های مستقل» باید اطاعت می‌کردند.

بحث‌های بسیار جدی‌ای درباره‌ی اهداف مورد نظر مهاجمان [اسرائیل و آمریکا] درگرفته است. در مورد بعضی از این اهداف بسیار صحبت شده است، مثلا احیاء «ظرفیت بازدارندگی» (deterrent capacity) که اسرائیل در تجربه‌ی ناموفق خود در جنگ 2006 با لبنان از دست داده بود. «ظرفیت بازدارنگی» از دیدگاه اسرائیل چنین تعریف می‌شود: ظرفیت ترساندن هر نوع دشمن بالقوه‌ به حدی که مطیع و تسلیم محض باشد.  البته به غیر از این مورد، اهداف اساسی‌تر و زیربنایی‌تری نیز وجود دارد که کمتر به آن‌ها توجه شده، اگر چه این موارد هم وقتی به تاریخ معاصر نگاه کنیم بسیار واضح هستند.

اسرائیل در سپتامبر 2005 غزه را ترک کرد. تندروهای عاقل اسرائیل مانند آریل شارون (Ariel Sharon)، مدافع اصلی طرح خروج شهرک‌ها از غزه، می‌دانستند که پرداخت هزینه‌ی گزاف برای نگاه داشتن چندهزار شهرک‌نشین غیرقانونی در خرابه‌های غزه و حمایت لحظه‌ به لحظه‌ی آن‌ها توسط ارتش اسرائیل در حالی که بخش اعظم منابع محدود و زمین‌های غزه را نیز مصرف می‌کنند، ارزش ندارد. منطقی‌تر این بود که اسرائیل کاملا از غزه خارج شود تا بتوان غزه را به بزرگ‌ترین زندان جهان تبدیل کرد و شهرک‌ها به منطقه‌‌ی بسیار باارزش‌تر کرانه‌ی باختری رود اردن منتقل شوند. منطقه‌ای که اسرائیل کاملا در مورد اهدافش «صریح»‌ بوده چه در حرف و چه در عمل. یکی از این هدف‌ها ضمیمه کردن زمین‌های قابل کشت، منابع آب و حومه‌های خوش آب و هوای بیت‌المقدس به خاک اسرائیل و قرار دادن آن‌ها در سمت اسرائیلی دیوارهای جداکننده است: احداث دیوارها توسط دادگاه جهانی (World Court) غیرقانونی اعلام شده است. اراضی مورد نظر شامل بیت‌المقدس بزرگ نیز می‌شود که تخلف آشکار از دستورات 40 ساله‌ی شورای امنیت است که البته برای اسرائیل اهمیتی ندارد. اسرائیل همچنین دره‌ی رود اردن (Jordan Valley) که یک سوم کرانه‌ی باختری رود اردن را شامل می‌شود تحت اشغال خود دازد. در واقع چیزی که باقی مانده منطقه‌هایی محصور و تقسیم شده توسط نیروهای نظامی محافظ شهرک‌های یهودی است. این منطقه به سه تکه‌ تقسیم شده است: یک قسمت از طریق شهر معله ادومیم (Ma’aleh Adumim) که در سال‌های کلینتون برای دو تکه کردن کرانه‌ی باختری تاسیس شد به بیت‌المقدس منتهی می‌شود و دو قسمت دیگر در شمال از طریق شهرهای آریل (Ariel) و کدومیم (Kedumim). چیزی که برای فلسطینی‌ها باقی مانده هم توسط صدها ایستگاه بازرسی (checkpoints) از هم تفکیک شده است.

این ایستگاه‌های بازرسی هیچ ارتباطی با امنیت اسرائیل ندارند و بعضی از آن‌ها هم که برای حفاظت از شهرک‌های یهودی نشین هستند مطابق رای دادگاه جهانی غیرقانونی‌اند (خود شهرک‌ها غیرقانونی‌اند). در واقع، هدف اصلی این ایستگاه‌ها آزاردادن جمعیت فلسطینی و همین‌طور تحکیم چیزی است که صلح‌طلب اسرائیلی جف هالپر (Jeff Halper) آن‌را شبکه‌ی کنترل (matrix of control) می‌نامد و برای غیرقابل تحمل کردن زندگی «جانوران دوپایی» که مانند «حشره‌های نعشه در داخل بطری تقلا می‌کنند» در زمین‌ها و خانه‌هایشان طراحی شده است. این‌کار کاملا منصفانه است، چرا که آن‌ها «در قیاس با ما مثل ملخ هستند» بنابراین می‌توان «کله‌ی آن‌ها را به صخره‌ها و دیوارها کوبید و متلاشی کرد.» این اصطلاحات نقل قول از عالی‌ترین مقام‌های سیاسی و نظامی اسرائیل است، در این مورد خاص «شاهزاده‌»ی عالی‌قدر [چامسکی به ایهود اولمرت اشاره می‌کند که در اسرائیل به شاهزاده (prince) شهرت دارد] و البته دیدگاه‌ها، سیاست‌ها را شکل می‌دهند.

دیدگاه‌های تند و افراطی رهبران سیاسی و نظامی در مقایسه با مواضع خاخام‌های یهودی [در اسرائیل] (rabbis) بسیار ملایم است. این شخصیت‌ها به هیچ‌وجه در حاشیه و کم‌ اهمیت نیستند. درست بر عکس، آن‌ها بر ارتش و همین‌طور جا به جایی شهرک‌ها بسیار نفوذ دارند. آن‌ها کسانی هستند که زرتال (Idith Zertal) و الدار (Akiva Eldar) از ایشان به عنوان «اربابان سرزمین» (lords of the land) نام می‌برند: با نفوذی فوق‌العاده زیاد بر سیاست. سربازانی که در شمال غزه می‌جنگیدند این شانس را داشتند که توسط دو تن از این روحانیان بازدید «معنوی» شوند. این خاخام‌ها برای سربازان توضیح دادند که هیچ فرد «بی‌گناهی» در غزه وجود ندارد، بنابراین هر کسی که در آن‌جاست یک هدف مجاز است و برای این گفته‌شان به فرازهایی از تورات (The Psalms) اشاره کردند که از خداوند می‌خواهد که بر کودکان کسانی که به اسرائیل ظلم کرده‌اند حمله کند و آن‌ها را به صخره‌ها بکوبد. این روحانیون حرف جدیدی نمی‌زدند. یک‌سال قبل، خاخام اعظم سابق یهودیان (chief Sephardic rabbi) خطاب به نخست‌وزیر ایهود نوشت و به اطلاع او رساند که در ارتباط با پرتاب راکت‌ها، همه‌ی شهروندان غزه به صورت دسته‌جمعی مجرم هستند بنابراین همان‌طور که روزنامه‌ی جروسلم پست فتوای ایشان را نقل کرد «به هیچ‌وجه کوچکترین منع اخلاقی برای کشتار کور شهروندان (indiscriminate killing) در جریان یک حمله‌ی نظامی گسترده‌ی فرضی به غزه به هدف متوقف کردن پرتاب راکت‌ها وجود ندارد». پسر او، خاخام اعظم صافد (Safed) [یکی از شهرهای مقدس اسرائیل] در تایید حرف‌های پدرش چنین ادامه داد که «پس از کشتن 100 نفر متوقف نشوید، ما باید 1,000 نفر بکشیم و اگر بعد از 1,000 [موشک‌پرانی را] خاتمه ندادند باید 10,000 نفر بکشیم. اگر باز هم متوقف نشدند، باید 100,000 نفر بکشیم و حتی یک میلیون. باید هر چقدر که لازم باشد [بکشیم] تا آن‌ها را وادار به توقف کنیم.»

پایان قسمت سوم /.


لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

چرا اسرائیل هرگز زیربار راه‌حل یک‌کشوره نخواهد رفت؟

اسرائیل هرگز با مذاکره و یا روش‌های دیپلماتیک به راه‌حل یک کشوره (ادغام دو کشور و زندگی مسالمت‌آمیز در کنار هم) برای حل بحران فلسطین تن نخواهد داد. دلیل آن هم بسیار واضح و ساده است. اگر اسرائیل به هرگونه راه‌حل «یک کشوره» تن دهد، فقط سه گزینه پیش رو خواهد داشت:

  1. با روش‌هایی از شر جمعیت فلسطینی خلاص شود
    به روش‌های مختلف آن‌ها را قتل‌عام، اخراج یا وادار به مهاجرت کند تا بتواند جمعیت آن‌ها را در اقلیت نگاه دارد.
  2. به شهروندان فلسطینی‌ حق رای برابر در سیستم سیاسی آینده ندهد
    چون جمعیت اکثریت با عرب‌های مسلمان است (یا خواهد شد) و اگر حق رای‌ مساوی در انتخابات داشته باشند، یهودی‌ها در اقلیت قرار خواهند گرفت.
  3. قید دولت یهودی را بزند
    چون اعراب مسلمان اکثریت خواهند بود. در این حالت دیگر ماهیت اسرائیل (دولت یهودی) زیر سئوال خواهد رفت.
در دو حالت اول صلح معنا ندارد و در حالت سوم، مفهومی به نام اسرائیل آن‌طور که صهیونیسم دنبالش بود.
به همین دلیل است که طرف‌داران «صلح» در منطقه که «ماهیت اسرائیل یهودی» را نیز پذیرفته‌ باشند، «عملا» چاره‌ای ندارند جز این‌که از راه‌حل «دو‌کشوری» حمایت کنند. راه‌حلی که با شهرک‌نشینی‌های اسرائیل در کرانه‌ی باختری رود اردن و ایجاد دیوارهای حایلی که جزیره‌های فلسطینی‌نشین باقی‌مانده را به گتوهایی تبدیل کرده است «عملا» به بن‌بست رسیده است. برخلاف ادعاهای سران اسرائیل و آمریکا (که همیشه مشکل رسیدن به راه‌حل دوکشوره را کارشکنی فلسطینی‌ها وانمود می‌کنند)، قطع‌نامه‌ی الزام‌آوری که اسرائیل را به  راه‌حل «دو کشوره» فرا می‌خواند (با خروج از کرانه‌ی باختری) بیش از 30 سال است (از سال 1976 تا امروز) که توسط آمریکا بلوکه شده است.

پرسش این‌جاست: به دلایلی که ذکر شد راه‌حل یک‌کشوره ماهیتا هرگز توسط اسرائیل پذیرفته نخواهد شد. راه‌حل دو کشوره هم که دیدیم، به خاطر سیاست توسعه‌طلبانه‌ی اسرائیل عملا به بن‌بست رسیده‌. پس راه‌حل چیست؟

آیا اوباما می‌تواند دکترین جیمی کارتر را رها کند؟

آقای جیمی کارتر که به عنوان یکی از میانه‌روترین و صلح‌دوست‌ترین رئیس‌جمهورهای آمریکا شناخته می‌شود، در دوران ریاست‌جمهوری‌اش سیاست‌گذاری‌ها و بدعت‌گذاری‌های خطرناکی کرد که بعدها به نام «دکترین کارتر» شناخته شد. خلاصه‌اش را خود ایشان در سخنرانی‌ای که درست 29 سال پیش ایراد کرده این‌طور توضیح می‌دهد:

اجازه دهید موضع‌مان خیلی روشن باشد: هر گونه تلاش توسط هر قدرت خارجی برای به دست آوردن کنترل بر ناحیه‌ی خلیج‌فارس از نظر ما حمله‌ به منافع حیاتی ایالات متحد آمریکا تلقی می‌شود و بنابراین ما چنین حمله‌ای را به هر روشی که لازم باشد، از جمله استفاده از نیروی نظامی دفع خواهیم کرد. — جیمی کارتر، 23 ژانویه‌ی 1980 {+}


Let our position be absolutely clear: An attempt by any outside force to gain control of the Persian Gulf region will be regarded as an assault on the vital interests of the United States of America, and such an assault will be repelled by any means necessary, including military force. — Jimmy Carter {+}


به نظر شما آیا آقای اوباما می‌تواند سیاست خارجه‌ی آمریکا در خاورمیانه را از قید 30 ساله‌ی «دکترین خطرناک کارتر» رها کند؟ دکترینی که دست‌کم به درگیری آمریکا در سه جنگ بزرگ در این منطقه منجر شده و خطر درگیر شدن آمریکا در جنگ‌های بزرگ‌تر و ویران‌گرتر را نیز در این منطقه دارد؟ {+}
پی‌نوشت: اگر علاقمند به آشنایی بیشتر با میزان «غلظت صلح‌دوستی» آقای جیمی کارتر هستید، خواندن این نوشته که به مناسبت اعطای جایزه‌ی صلح نوبل 2002 به ایشان نوشته شده است از واجبات است.

همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید – تحلیل نوآم چامسکی از وقایع غزه – قسمت دوم

نوشته‌ی زیر قسمت دوم صحبت‌های نوآم چامسکی درباره‌ی وقایع غزه است که به تدریج در حال ترجمه کردن آن هستم. اگر به موضوع علاقه‌مند هستید، پیشنهاد می‌کنم حتما از قسمت اول شروع کنید به خواندن. متن اصلی به انگلیسی هم که مسلما از ترجمه‌ی من گویاتر است.

جالب این‌جاست که کار ترجمه از آن‌چیزی که اول فکر می‌کردم جذاب‌تر پیش رفته و با همین چند صفحه علاوه بر درس تاریخ کلی هم لغت انگلیسی یاد گرفتم! جا داره از کسانی که توی سایت دانشگاه شریف نسخه‌ی آن‌لاین فرهنگ آریان‌پور رو گذاشتن (یا نوشتن) تشکر کنم :).

نکته 1: عبارت‌های داخل گیومه “” نقل قول مستقیم از منابع هستند.
نکته‌ 2: برای وصل شدن بهتر پاراگراف اول از قسمت اول تکرار شده است.

افسران ارتش اسرائیل به خوبی می‌دانند که یک جامعه‌ی غیرنظامی را نابود می‌کنند. اتان برونر از یک سرهنگ اسرائیلی نقل قول می‌کند که “جنگجوهای حماس چندان او و مردانش را تحت تاثیر قرار نداده‌اند”. یک تفنگدار اسرائیلی سوار بر نفربر زرهی گفت که “آن‌ها بیشتر دهاتی‌هایی هستند که اسلحه به دست گرفته‌اند”. آن‌ها شباهت بسیاری به قربانیان عملیات جنایت‌کارانه‌ی ارتش اسرائیل به نام «مشت آهنین» (iron fist) در نواحی اشغالی جنوب لبنان در سال 1985 دارند. عملیاتی که زیر نظر شیمون پرز (Shimon Peres)، یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان دوران «جنگ با تروریسم» زمان ریگان (Reagan’s War on Terror) انجام شد. در جریان این عملیات، فرماندهان و تحلیل‌گران استراتژیک اسرائیلی توضیح دادند که قربانیان “تروریست‌های دهاتی” بودند و نابود کردن آن‌ها دشوار بود چرا که “این تروریست‌ها با حمایت بیشتر مردم منطقه فعالیت می‌کردند”. یک فرمانده‌ی اسرائیلی گلایه کرد که “تروریست‌… در این ناحیه چشم‌های بسیار دارد، چرا که او این‌جا زندگی می‌کند“. در همان‌حال خبرنگار جروسلم‌پست (Jerusalem Post) از مشکلات سربازان اسرائیلی در رویارویی با “مزدوران تروریست” (terrorist mercenary) و تندروهایی که جملگی این‌قدر متعصب بودند که خطر کشته شدن در برابر ارتش اسرائیل را به جان خریده بودند” می‌نویسد و معتقد است که “ارتش اسرائیل وظیفه دارد نظم و امنیت” را در نواحی اشغال‌شده‌ی جنوب لبنان برقرار سازد، علی‌رغم “بهایی که غیرنظامیان باید بپردازند”. مشکل مشابهی را آمریکایی‌ها در ویتنام جنوبی، روس‌ها در افغانستان، آلمان‌ها در مناطق اشغالی اروپا و سایر مهاجمانی که در حال اجرا کردن دکترین گور-ابان-فریدمن بودند داشتند.

جرجیس معتقد است که دولت ترور اسرائیلی-آمریکایی شکست خواهد خورد: «حماس بدون قتل‌عام کردن نیم میلیون فلسطینی قابل حذف شدن نیست. اگر اسرائیل موفق شود که رهبران حماس را بکشد، به سرعت نسل جدیدی که از رهبران امروز هم رادیکال‌تر هستند جانشین آن‌ها خواهند شد. حماس یک واقعیت است. حماس جایی نخواهد رفت و هر تلفات سنگینی هم که بدهد پرچم سفید بلند نخواهد کرد.»

معمولا تمایلی وجود دارد که کارآمد بودن خشونت را دست‌کم می‌گیرد. این تمایل به خصوص در آمریکا بسیار عجیب است. چرا ما این‌جا هستیم؟ [چامسکی اشاره می‌کند که اگر خشونت‌های مهاجران اولیه‌ی آمریکا در سرکوب سرخ‌پوستان نبود ما الان این‌جا نبودیم، پس نباید کارآمد بودن ابزار خشونت را دست‌کم بگیریم].

حماس معمولا با اصطلاح «حماس که از سوی ایران حمایت می‌شود و متعهد به نابود کردن اسرائیل است» توصیف می‌شود. شما به سختی می‌توانید عبارتی مانند «حماس که به صورت دموکراتیک انتخاب شده است، که مدت‌هاست هم‌صدا با وفاق بین‌المللی خواستار راه‌حل دو کشوری (two-state settlement) است» را بشنوید. راه حل دوکشوری، بیش از 30 سال است توسط آمریکا و اسرائیل بلوکه شده  و صراحتا و آشکارا حق مردم فلسطین برای تعیین سرنوشت خود را از آن‌ها دریغ کرده است. این‌ها همه حقیقت‌هایی هستند که کمکی به جریان سیاسی حاکم نمی‌کنند، بنابراین قابل نادیده گرفته شدن هستند.

جزییاتی شبیه آن‌چه ذکر شد، اگر چه کوچک هستند، اما درسی مهم درباره‌ی خودمان [آمریکایی‌ها] و دولت‌های اقماری‌مان  (client states) به ما می‌دهند. موارد بسیار دیگری هم هستند. به عنوان یک نمونه‌ی دیگر، همان‌طور که حمله‌ی اسرائیلی-آمریکایی اخیر به غزه آغاز شد، یک قایق کوچک به نام دیگنیتی (Dignity) از سمت قبرس در حال رفتن به غزه بود. دکترها و فعالان حقوق بشری که در آن قایق بودند قصد داشتند محاصره‌ی مجرمانه‌ی غزه از سوی اسرائیل را بشکنند و مقداری تدارکات پزشکی به مردم غزه برسانند. قایق توسط کشتی‌های اسرائیلی در میان آب‌های بین‌المللی مورد حمله قرار گرفت و تقریبا غرق شد، اگرچه موفق شد خود را به لبنان برساند. اسرائیل همان دروغ‌های مرسوم‌اش را منتشر کرد، ادعاهایی که روزنامه‌نگاران و مسافران قایق (شامل کارل پن‌هاول (Karl Penhaul) گزارش‌گر سی‌ان‌ان، نماینده‌ی سابق مجلس آمریکا و سینتیا مک‌کینی (Cynthia McKinney) نامزد ریاست‌جمهوری از حزب سبز) آن‌ها ‌را رد کردند. این یک جرم بزرگ بود، بسیار بدتر از مثلا ربودن قایق‌ها در سواحل سومالی. اما این موضوع بدون این‌که چندان توجهی به آن شود گذشت. پذیرش چنین جرائمی نشان دهنده‌ی‌ پذیرفتن این ادعاست که غزه یک منطقه‌ی اشغال شده [توسط حماس] است و اسرائیل حق دارد تهاجم خود را به آن ادامه دهد. برای این‌کار اسرائیل حتی مجوز پاسداران نظام بین‌المللی (guardians of international order) را هم برای ارتکاب جرم در دریاهای آزاد و اجرای برنامه‌های سرکوب‌سازی مردمی که از فرمان‌هایش تخلف کرده‌اند، کسب کرده است.

کم توجهی به چنین موضوعی البته باز هم قابل درک است. ده‌ها سال است که اسرائیل کشتی‌های غیرنظامی را در آب‌های بین‌المللی بین قبرس و لبنان ربوده است، مسافران را ‌کشته یا دزدیده‌، بعضا آن‌ها را به زندان‌هایی در اسرائیل (شامل زندان‌ها یا سیاه‌چال‌های شکنجه‌ی مخفی) منتقل کرده و سال‌ها به عنوان گروگان نگاه داشته است.  با توجه به این‌که این نوع رفتار از طرف اسرائیل عادی شده، چرا باید در واکنش به جرائم جدید بیش از یک خمیازه‌‌ی مایوسانه بکشیم؟ البته واکنش قبرس و لبنان در قبال این جریان به گونه‌ی دیگری بود، اما این دو کشور در چیدمان جهانی مگر چه برشی دارند؟

به عنوان نمونه‌ای دیگر، برای چه کسی مهم است که نویسنده‌‌ی روزنامه‌ی لبنانی دیلی‌استار (Daily Star)، که معمولا هم گرایش به غرب دارد، نوشت «حدود یک و نیم میلیون نفر مردم غزه زیر فشار وحشیانه‌ی یکی از پیشرفته‌ترین و در عین حال از نظر اخلاقی ارتجاعی‌ترین ماشین‌های جنگی جهان هستند. بیشتر وقت‌ها گفته می‌شود که فلسطینی‌ها برای دنیای عرب تبدیل به همان چیزی شده‌اند که یهودی‌ها برای اروپای قبل از جنگ جهانی دوم بودند و در این تفسیر حقیقتی نهفته است. همان‌طور که روی‌گرداندن آن موقع اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها [آمریکای شمالی] از هولوکاستی که توسط نازی‌ها مهیا می‌شد چندش‌‌آور بود، امروز نیز اعراب موفق شده‌اند در حالی که اسرائیلی‌ها کودکان فلسطینی‌ را سلاخی می‌کنند «هیچ کاری نکنند».» شاید در میان رژیم‌های عربی، شرمسارترین‌شان دیکتاوری سفاک مصر باشد، که بعد از اسرائیل بیش از هر کشور دیگری در منطقه از کمک‌های نظامی آمریکا سود می‌برد.

به گفته‌ی مطبوعات لبنان، اسرائیل هنوز «مکررا شهروندان لبنانی را از سمت لبنانی خط آبی (مرز بین‌المللی) می‌رباید، که آخرین آن در دسامبر 2008 بوده است» و البته «هواپیماهای اسرائیلی هر روز با تخلف از قطع‌نامه‌ی 1701 شورای امنیت به حریم هوایی لبنان تجاوز می‌کنند» (استاد دانشگاه لبنانی امل سعد قریب، دیلی استار، 13 ژانویه). این هم اتفاق جدیدی نیست و مدت‌هاست که رخ می‌دهد. در محکومیت حمله‌ی سال 2006 به لبنان، استراتژیست شهیر اسرائیلی به نام زیو مائوز (Zeev Maoz) در مطبوعات اسرائیل نوشت «اسرائیل از شش سال پیش که از جنوب لبنان عقب‌نشینی کرد، تقریبا هر روز با انجام عملیات شناسایی هوایی به حریم هوایی لبنان تجاوز کرده است. درست است که این عملیات تلفات جانی دربر نداشته، اما به هر حال نقض حریم مرز، نقض حریم مرز است. در این مورد نیز اسرائیل التزام اخلاقی بهتری [نسبت به سایر رفتارهیش] ندارد.» در کل، هیچ مبنایی برای استدلال «دیوار-به-دیوار که در اسرائیل مورد پذیرش عام است وجود ندارد، که می‌گوید جنگ علیه حزب‌الله در لبنان یک جنگ درست و اخلاقی (a just and moral war) است». این توافق عمومی «برپایه‌ی حافظه‌ی انتخابی و کوتاه‌مدت (selective and short-term memory) بنا شده، بر اساس یک‌جهان‌بینی خودمحور و البته بر پایه‌ی استانداردهای دوگانه. این یک جنگ درست نیست، استفاده از قدرت نظامی بیش از حد نیاز و کور بوده و هدف نهایی آن اخاذی است.»

همان‌طور که مائوز به خواننده‌های اسرائیلی‌اش گوشزد می‌کند، حتی اگر پنج‌بار تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان از سال 1978 تا کنون را کنار بگذاریم، شکستن دیوار صوتی بر فراز لبنان برای ترساندن شهروندان از کوچک‌ترین جرائم اسرائیل در لبنان محسوب می‌شود: «در 28 جولای 1988، نیروهای ویژه‌ی اسرائیل (Israeli Special Forces) شیخ‌ عبید را دزدیدند. در 21 مه 1994، اسرائیل مصطفی دیرانی را دزدید که مسئول دستگیری خلبان اسرائیلی روان آراد [که در حال بمباران کردن لبنان در سال 1986 سقوط کرده بود] بود. اسرائیل این افراد و 20 لبنانی دیگر که در شرایط نامعلوم (undisclosed) دستگیر شده بودند را به مدت طولانی و بدون محاکمه نگاه داشت. آن‌ها به عنوان ابزارهای انسانی‌ چانه‌زنی (‹human `bargaining chips) نگاه داشته شده بودند. واضح است که ربودن اسرائیلی‌ها به منظور «تعویض زندانی» از نظر اخلاقی کاری بسیار نفرت‌آور است و اگر ربایش را حزب‌الله انجام دهد مجازات آن عملیات نظامی است، اما اگر اسرائیل مرتکب کار مشابهی شود [آدم‌ربایی به قصد چانه‌زنی]، این‌گونه نیست» و نظیر این مثال‌ها با مقیاسی بسیار بزرگ‌تر در طول سالیان سال ادامه داشته است.

این رفتار متداول اسرائیل، صرف‌نظر از چیزهایی که درباره‌ی مجرمیت اسرائیل و یا حمایت غرب از آن به ما می‌گوید، از جنبه‌ی دیگری نیز مهم است. همان‌طور که مائوز می‌گوید، این نوع رفتار نشان‌دهنده‌ی نهایت ریاکاری و تزویر ادعایی است که می‌گوید اسرائیل در سال 2006 حق داشت به لبنان حمله کند چرا که حزب‌الله چند سرباز اسرائیلی را اسیر کرده بود. از زمان عقب‌نشینی اسرائیل در سال 2000 از جنوب لبنان که 22 سال پیش بر خلاف قطع‌نامه‌های مکرر شورای امنیت به اشغال خود در آورده بود،‌ این اولین باری بود که حزب‌الله از مرز عبور می‌کرد، در حالی‌که اسرائیل تقریبا هر روز حریم مرزها را شکسته بود، البته با سکوت و مصونیت کامل از هرگونه مجازات.

باز هم این ریاکاری (hypocrisy) چیز جدیدی نیست و روال همیشگی است. بنابراین، توماس فریدمن که امروز توضیح می‌دهد  چگونه باید به موجودات پست‌تر (lesser breeds) با خشونتی تروریستی «درس آموخت»، قبلا هم نوشت که حمله‌ی سال 2006 اسرائیل به لبنان (که منجر به نابودی بخش بزرگی از جنوب لبنان و بیروت و کشته شدن 1000 غیرنظامی شد) فقط یک عمل «دفاع شخصی» بوده که در پاسخ به جنایت‌های حزب‌الله در «راه‌انداختن جنگی غیرمترقبه با عبور از مرزهای به رسمیت‌ شناخته‌ شده توسط سازمان ملل، آن‌هم وقتی که اسرائیل به طور یک‌جانبه (unilaterally) از جنوب لبنان عقب‌نشینی کرده بود» انجام شده بود. حتی اگر این فریب‌کاری‌ها را کنار بگذاریم [و منطق توماس فریدمن را بپذیریم] با منطق مشابهی باید بگوییم که حملات تروریستی علیه اسرائیل با شدتی به مراتب هولناک‌تر و نابودکننده‌تر از حمله‌ی اسرائیل به لبنان که به مراتب شدیدتر از جرم حزب‌الله در دستگیر کردن دو سرباز در مرز بود، کاملا مجاز و پذیرفته شده خواهد بود. [جمله کمی طولانی شد، در واقع یعنی مطابق منطق فریدمن اگر پاسخ دزدیدن دو سرباز نابودی جنوب لبنان و کشته شدن 1000 غیر نظامی باشد، پس هرنوع پاسخ هولناک‌تر از این حمله نیز از سوی لبنان پذیرفته خواهد بود]. مسلما ایشان که کارشناس کهنه‌کار خاورمیانه در نیویورک‌تایمز است حتی اگر فقط روزنامه‌ی خودش را بخواند درباره‌ی این جنایت‌ها می‌داند: به عنوان نمونه، هجدهمین پاراگراف خبر مربوط به تعویض زندانیان در نوامبر 1983 که می‌گوید 37 زندانی عرب «اخیرا توسط نیروی دریایی اسرائیل در حالی که در تلاش برای رفتن از قبرس به تریپولی [شمال بیروت] بودند دستگیر شده بودند.»

تمام چنین نتیجه‌گیری‌هایی در مورد روش برخورد مناسب با ثروتمند و نیرومند مبتنی بر یک ایراد اساسی است: این ما هستیم و آن آن‌ها هستند. همین یک این اصل بسیار مهم، که عمیقا در فرهنگ غرب نفوذ کرده کافی است تا بی‌نقص‌ترین و منطقی‌ترین استدلال‌ها را تحت شعاع خود قرار دهد. [یعنی وقتی کسی قلبا اعتقاد داشته باشد که ما از آن‌ها برتریم، دیگر جایی برای بحث منطقی با او باقی نمی‌ماند].

الان که در حال نوشتن این یادداشت هستم، کشتی دیگری در حال حرکت از قبرس به سمت غزه است که «تدارکات پزشکی بسیار حیاتی‌ای را در جعبه‌های مهر و موم شده توسط اداره‌ی گمرگ فرودگاه بین‌المللی لارانکا و بند لارانکا» با خود حمل می‌کند. مسافران شامل اعضایی از پارلمان اروپا و همین‌طور پزشکان هستند. به اسرائیل درباره‌ی قصد انسان‌دوستانه‌ی آن‌ها اعلام قبلی شده است. با فشار مردمی کافی، شاید آن‌ها بتوانند این مامورت را به خوبی انجام دهند.

جنایت‌های جدیدی که آمریکا و اسرائیل در هفته‌های اخیر در غزه مرتکب شدند به سادگی در هیچ دسته‌بندی استانداردی قرار نمی‌گیرند — جز این‌که همه آشنا هستند. من چندین مثال آوردم و نمونه‌های دیگر هم خواهم آورد. محققا این جنایت‌ها در تعریف رسمی دولت آمریکا از «تروریسم» می‌گنجند، اما این کلمه به اندازه‌ی کافی گویای عظمت این جرائم نیست. آن‌‌ها را «تجاوز» (aggression) هم نمی‌توان خواند، چرا که در منطقه‌های اشغال شده (نکته‌ای که آمریکا با ناخرسندی تایید می‌کند) صورت گرفته‌اند. در تحقیق مفصل انجام شده درباره‌ی تاریخچه‌ی شهرک‌نشینی‌های اسرائیل در مناطق اشغالی به نام «اربابان زمین»، ایدیت زرتال (Idit Zertal) و آکیوا الدار (Akiva Eldar) اشاره می‌کنند که پس از این‌که اسرائیل در آگوست 2005 نیروهایش را از غزه خارج کرد، منطقه‌ی ویران‌شده‌‌ی باقی‌مانده «حتی برای یک روز از کنترل نظامی اسرائیل و یا بهای دوران اشغال که ساکنان آن هر روز می‌پردازند رها نشده… اسرائیل پشت سر خود زمین‌های بایر، امکانات شهری ویران شده و مردمانی که نه حال و نه آینده دارند باقی گذاشته. شهرک‌‌های یهودی نشین در حرکتی بخیلانه توسط اشغال‌گر فاقد بینش نابود شده‌اند. در واقع اسرائیل کنترل ناحیه را در دست‌های خود نگاه داشته و با نیروی نظامی مخوف خود به آزار و کشتار ساکنان آن ادامه می‌دهد.» — سناریویی که به لطف حمایت و همراهی آمریکا با حداکثر وحشی‌گری اجرا شد.

حمله‌ی آمریکایی-اسرائیلی به غزه در ژانویه‌ی سال 2006 شدت گرفت، چند ماه بعد از عقب‌نشینی رسمی اسرائیل از غزه، وقتی که فلسطینی‌ها یک جرم هولناک را مرتکب شدند: آن‌ها در یک انتخابات آزاد «اشتباهی رای دادند». مانند دیگران، فلسطینی‌ها هم آموختند که کسی نمی‌تواند بدون این‌که مجازات شود از دستورات ارباب سرپیچی کند، اربابی که هنوز هم «به یاوه‌گویی‌هایش درباره‌ی دموکراسی» ادامه می‌دهد، بدون این‌که [به خاطر این حرف‌هایش] توسط طبقه‌های تحصیل‌کرده مورد تمسخر قرار بگیرد، و این خود یک دستاورد بزرگ دیگر است.

از آن‌جایی که اصطلاحات «تجاوز» (aggression) و «تروریسم» [برای توصیف ابعاد این جنایت] کفایت نمی‌کنند، باید واژه‌ی جدیدی برای توصیف این شکنجه‌ی سادسیتی و زبونانه‌ی مردمی که در قفسی بدون فرار زندانی شده‌ بودند و توسط پیشرفته‌ترین سلاح‌های آمریکایی به غبار تبدیل شدند پیدا کرد. سلاح‌هایی که کاربرد آن‌ها خلاف قوانین بین‌المللی و حتی خود آمریکا است، اما برای دولت آشکارا نافرمان اسرائیل، این موضوع فقط یک نکته‌ی مزاحم کوچک است. همین‌طور از یک نکته‌ی مزاحم کوچک دیگر بگویم: در 31 دسامبر، وقتی که مردم غزه‌ وحشت‌زده از تهاجم بی‌رحمانه در جستجوی پناهگاه بودند، واشنگتن یک کشتی تجاری آلمانی را کرایه کرد تا یک محموله‌ی بزرگ را از یونان به اسرائیل حمل کند. 3000 تن «مهمات» با مشخصات اعلام نشده و نامعلوم. به نقل از رویترز به دنبال «اجاره‌‌ی یک کشتی تجاری برای حمل محموله‌‌های بزرگ‌ مهمات و تجهیزات نظامی از ایالات متحده به اسرائیل در ماه دسامبر و پیش از حمله‌‌ی هوایی به غزه». این‌ها البته سوای بیش از 21 میلیارد دلار کمک‌های نظامی کابینه‌ی جورج بوش به اسرائیل بود که بیشتر آن به صورت کمک بلاعوض بوده است. بنیاد آمریکای جدید (New America Foundation) که تجارت‌‌های اسلحه را زیر نظر دارد گزارش می‌دهد که «دخالت نظامی اسرائیل در نوار غزه توسط سلاح‌های آمریکایی و توسط دلارهای مالیاتی آمریکایی تغذیه شده است.» انتقال این محموله‌ی جدید با کارشکنی دولت یونان که استفاده از تمامی بندرهای یونان «برای کمک رساندن به ارتش اسرائیل را ممنوع اعلام کرد» متوقف شد.

پاسخ یونان به جنایت‌های اسرائیلی مورد حمایت آمریکا بسیار متفاوت از رفتار زبونانه‌ی بیشتر رهبران اروپا بود. این تضاد نشان می‌دهد که واشنگتن که تا زمان سرنگونی دیکتاتوری فاشیستی مورد حمایت آمریکا در 1974 یونان را بخشی از «خاور نزدیک» (Near East) و نه بخشی از اروپا محسوب می‌کرد، در ارزیابی خود از یونان کاملا واقع‌بین بوده است. شاید یونان برای این‌که بخشی از اروپا باشد، بیش از حد «متمدن» است.

اگر کسی کنجکاو باشد و بخواهد در مورد زمان انتقال این محموله‌ی اسلحه به اسرائیل بیشتر موشکافی کند، پاسخ نزد پنتاگون است: این محموله به موقع برای تشدید درگیری‌ها به اسرائیل نخواهد رسید، پس احتمالا (صرف‌نظر از محتوای آن) قرار بوده که در اسرائیل مستقر شود تا در «آینده» توسط ارتش آمریکا مورد استفاده قرار گیرد. شاید این احتمال درستی باشد. یکی از «چندین» خدمتی که اسرائیل برای اربابش انجام می‌دهد، در اختیار گذاشتن پایگاه نظامی ارزشمندی است که در دروازه‌ی بزرگترین ذخایر انرژی جهان برپاست. بنابراین اسرائیل می‌تواند «در صورت نیاز» به عنوان پایگاهی بسیار مطمئن برای «تجاوز آمریکا به منطقه» یا اگر بخواهیم فنی‌تر صحبت کنیم «دفاع از خلیج فارس» و «تضمین ثبات» به کار رود.

جریان عظیم تسیلحات به سوی اسرائیل اهداف جانبی مختلفی دارد. به اعتقاد معین ربانی (Mouin Rabbani) تحلیل‌گر سیاست‌های خاورمیانه، اسرائیل می‌تواند سیستم‌های تسلیحاتی جدید را در برابر اهداف بی‌دفاع آزمایش کند. این مساله برای آمریکا و اسرائیل «در واقع دوچندان سود‌آور است: نسخه‌های کمتر موثر این سیستم‌های تسلیحاتی در نهایت با قیمت‌های بسیار بالا به دولت‌های عربی فروخته می‌شود که مثل یارانه‌ی حمایتی صرف تقویت صنایع اسلحه‌سازی و همچنین وام‌های بلاعوض نظامی آمریکا به اسرائیل می‌شود.» این‌ها کارکردهای دیگر اسرائیل در سیستم خاورمیانه‌ی تحت سلطه‌ی آمریکا هستند که علت علاقه‌ و توجه مقامات دولتی و همین‌چنین طیف گسترده‌ای از شرکت‌های فوق‌مدرن (high-tech) و صنایع نظامی و جاسوسی آمریکا به اسرائیل را نشان می‌دهد.

پایان قسمت دوم /.

همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید – تحلیل نوآم چامسکی از وقایع غزه – قسمت اول

به هیچ‌وجه قصد بزرگ‌نمایی ندارم اما فکر می‌کنم تحلیل‌گر سیاسی-اجتماعی در حد نوآم چامسکی (از نظر التزام به بدیهیات اخلاقی، مستند بودن کلام، جامع‌گرایی و روشن‌گری) که در حوزه‌ی عمومی هم فعال باشد، در جهان امروز نداریم.

او فیلسوف و زبان‌شناس است و به عنوان یک دانشمند و محقق علمی برجسته، تسلط عالی‌ای به روش‌ تحقیق، گردآوری مطالب، تشخیص الگوها و استنتاج کردن دارد و البته نکته‌ی مهم‌تر التزام او به بدیهیات اخلاق (مهم‌ترین‌اش پرهیز از نظریه‌هایی که استاندارد دوگانه در خود دارند) است. به این ترتیب وقتی چنین ذهن پویایی به عرصه‌ی نقد سیاسی وارد می‌شود با فرسنگ‌ها فاصله‌، خود را از اغلب تحلیل‌گران دیگر متمایز می‌کند.

نوشته‌ی زیر (که مدت‌ها منتظرش بودم) را آقای نوآم چامسکی درباره‌ی وقایع غزه نوشته است. مطابق معمول در نوشته‌هایش جابه‌جا ارجاع‌های* مختلف به طیف وسیعی از اشخاص و منابع می‌دهد و آن‌چنان تار و پودی از ارجاعات و استنادات همراه با استفاده از اصول بدیهی اخلاق (مثلا پرهیز از استاندارد دوگانه) خلق می‌کند که «چاره‌‌ای» جز پذیرفتن واقعیت هولناکی که پشت کلام او نهفته است باقی نمی‌ماند. خلاصه این‌که برای من خواندن نوشته‌های نوآم چامسکی، همیشه تجربه‌ای منحصر به فرد بوده است.

چون فرصتش را ندارم که این متن را یک‌جا ترجمه کنم و پست هم خیلی بزرگ خواهد شد، در چند مرحله ترجمه و منتشر می‌کنم تا این تحلیل روشن‌گرانه و جامع‌ در اختیار خواننده‌های فارسی زبان قرار گیرد‌. امیدوارم مشغله‌های آتی‌ام باعث بدقولی‌ام نشود و بتوانم همه‌ی این متن را ترجمه کنم. اگر از دوستان کسی مایل بود در ادامه‌ی این ترجمه به من کمک کند بسیار سپاسگزارش خواهم بود. (متن اصلی به انگلیسی)

* عبارت‌های داخل گیومه «» نقل قول مستقیم هستند و داخل «» تاکیدهای من.

«همه‌ی جانورهای بی‌رحم را نابود کنید» : غزه 2009

قسمت اول

روز شنبه 27 دسامبر، جدیدترین تهاجم «اسرائیلی-آمریکایی» به مردم بینوای فلسطین آغاز شد. با توجه به مطبوعات اسرائیل، تهاجم از شش ماه پیش با وسواس و دقت بسیار طراحی شده بود. طرح حمله دو بخش مهم داشت: نظامی و تبلیغاتی. آن‌هم بر اساس درسی که اسرائیل از تهاجم سال 2006 لبنان آموخته بود، حمله‌ای که از نظر بسیاری، طراحی ضعیفی داشت و خوب تبلیغ نشده بود. بنابراین، می‌توانیم تقریبا مطمئن باشیم که بیشتر آن‌چه در غزه اتفاق افتاد، از پیش طراحی شده و مطابق برنامه بود.

مسلما، طرح تهاجم، زمان شروع حمله را هم شامل می‌شد: کمی قبل از ظهر، وقتی بچه‌ها از مدرسه باز می‌گشتند و جمعیت در خیابان‌های غزه‌ی پرتراکم موج می‌زد. فقط چند دقیقه طول کشید تا بیش از 225 نفر کشته و 700 نفر زخمی شوند، یک افتتاحیه‌ی‌ خوش‌یمن برای قتل‌عام مردمی بی‌دفاع که در یک قفس کوچک محبوس بودند و جایی برای فرار نداشتند.

اتان برونر (Ethan Bronner)، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز، در تحلیل خود به نام «بررسی دست‌آوردهای جنگ غزه» این نکته را یکی از مهمترین دست‌آوردها می‌نامد. اسرائیل محاسبه کرده بود که اگر «رفتار دیوانه‌وار» (Go Crazy) داشته باشد و وحشتی بسیار بزرگ و غیرمتعارف ایجاد کند سود خواهد برد؛ دکترینی که به سال‌های دهه‌ی 1950 باز می‌گردد. برونر می‌نویسد «فلسطینی‌ها در غزه از همان روز اول پیام را دریافت کردند، وقتی که هواپیماهای نظامی اسرائیل چندین هدف را به طور همزمان قبل از نیم‌روز شنبه بمباران کردند. حدود 200 نفر فورا کشته شدند، حماس شوکه شد، در واقع کل غزه شوکه شد». برونر نتیجه‌ می‌گیرد که تاکتیک «رفتار دیوانه‌وار» موفقیت‌آمیز بوده است: «به نظر می‌رسد مردم غزه در این جنگ چنان رنجی را متحمل شده باشند که به دنبال مهار کردن حماس برخواهند آمد» — دولت منتخب حماس. این هم یکی دیگر از دکترین‌های قدیمی «دولت ترس» (State of Terror) است. تصادفا، من نمی‌توانم تحلیل نیویورک‌تایمز را درباره‌ی «بررسی دست‌آوردهای جنگ چچن» به خاطر بیاورم، اگر چه دست‌آوردهای آن جنگ هم ظاهرا بزرگ بوده‌اند.

احتمالا برنامه‌ریزی دقیق انجام شده زمان پایان حمله را نیز پیش‌بینی کرده بود: درست قبل از آغاز به کار اوباما؛ تا ریسک هر چند اندک شنیدن جمله‌ها‌ی انتقادی اوباما درباره‌ی این جنایت هولناک حمایت شده توسط آمریکا کاهش یابد.

دو هفته بعد از افتتاحیه‌ی تهاجم در روز سَبَّت (Sabbath) (شنبه، روز مقدس یهودیان) در حالی‌که بخش بزرگی از غزه تبدیل به ویرانه شده بود و آمار کشته‌‌ها به 1000 نزدیک می‌شد، آژانس امدادرسانی سازمان ملل (UNRWA)، که حیات بیشتر مردم غزه به آن وابسته است، اعلام کرد که ارتش اسرائیل مانع ارسال محموله‌های کمک به غزه شده است، چرا که در روز «سَبّت» معابر بسته است. به احترام این روز مقدس، فلسطینی‌ها در آستانه‌ی مرگ و زندگی می‌بایست از غذا و دارو محروم می‌شدند،‌ در حالی که همزمان صدها نفر در حال قصابی شدن توسط بمب‌افکن‌ها و هلی‌کپترهای آمریکایی بودند.

به این «نگرش دوگانه‌ به روز سَبّت» چندان توجهی نشد. البته قابل درک هم هست، چرا که در طومار بلند جرائم آمریکا-اسرائیل، چنین بی‌رحمی و نگرش تیره‌ای به سختی ارزشی بیش از یک پانویس ناچیز را دارد. اما این‌ها همه الگوهایی آشنا هستند. برای نمونه تهاجم اسرائیل به لبنان (با حمایت آمریکا) در ژوئن 1982 با بمباران اردوگاه آوارگان فلسطینی صبرا و شتیلا افتتاح شد، اردوگاهی که بعدها قتل‌عام هولناک دیگری زیر نظر «نیروهای «تدافعی» اسرائیل» (Israeli «Defense» Forces) نیز در همان‌جا اتفاق افتاد. در این بمباران یک بیمارستان محلی نیز هدف قرار گرفت و بنا به گزارش یک شاهدعینی (یک خاورمیانه‌شناس آمریکایی) بیش از 200 نفر را کشت. این کشتار پیش‌درآمد تهاجمی بود که منجر به قتل‌عام پانزده تا بیست‌هزار نفر و نابود شدن بخش عمده‌ی جنوب لبنان و بیروت شد و البته آمریکا حمایت نظامی و دیپلماتیک خود را یک لحظه قطع نکرد: وتوی قطع‌نامه‌ی شورای امنیت برای متوقف کردن حمله‌ی متجاوزانه‌ای که به بهانه‌ی دفاع از اسرائیل در برابر تهدیدات یک تشکیلات سیاسی آرام انجام شده بود. برخلاف داستان‌سازی‌های مرسوم درباره‌ی رنج اسرائیل از موشک‌باران‌های شدید، که فانتزی بهانه‌تراشان بود.

همه‌ی این‌ها عادی است و علنن در گفته‌های سران اسرائیلی مطرح می‌شود. سی سال پیش فرمانده موردخای گور (Mordechai Gur) گفت که از سال 1948 «ما در حال جنگیدن با مردمی بوده‌ایم که در روستاها و شهرها زندگی می‌کنند». سرشناس‌ترین تحلیل‌گر نظامی اسرائیل، زیف شیف (Zeev Schiff) گفته‌های وی را جمع‌بندی کرد «ارتش اسرائیل همواره جمعیت غیرنظامی را مورد هدف قرار داده است، عامدانه و آگاهانه… ارتش، هرگز میان اهداف غیرنظامی و نظامی فرقی قایل نشده است … [اما] عامدانه و آگاهانه به هدف‌های غیرنظامی حمله کرده است.» علت اتخاذ چنین سیاستی را دولت‌مرد مشهور ابا ابان (Abba Eban) چنین توصیف می‌کند: «هدف کاملا عقلانی‌ای وجود دارد: مردم آسیب‌دیده برای پایان دادن به دشمنی‌ها فشار خواهند آورد». مطابق برداشت ابان، این روش [کشتار عمدی غیرنظامیان] به اسرائیل اجازه می‌دهد که بدون مشکل چندانی برنامه‌های غیرقانونی توسعه‌ی زمین و سرکوب شدید را ادامه دهد. ابان این جملات را در انتقاد از بگین (Begin) می‌گفت، چرا که او [بگین] در دفاع از کشتار غیرنظامیان از ابان نقل قول کرده بود و اسرائیلی را تصویر کرده بود که «بی‌قیدانه از همه‌ی روش‌های قابل تصور کشتار و سرکوب مردم غیرنظامی بهره خواهد جست، آن‌هم به شیوه‌ای بسیار شبیه رژیم‌هایی که حتی آقای بگین هم جرات ندارد نام‌شان را به زبان بیاورد». ابان، البته از عمل‌کرد بگین انتقاد نمی‌کرد، فقط از این‌که بگین این نظریات را در ملاء عام مطرح کرده شاکی بود. صد البته برای آقایان ابان یا بگین یا طرفدارانشان مهم نبود که سیاست ‌«دولت ترور»شان واقعا هم شبیه عملکرد رژیم‌هایی بود که جرات نداشتند نام‌شان را به زبان بیاورند.

دلایل ابان برای سیاست دولت ترور، از نظر بسیاری متقاعد کننده است. در حالی که تهاجم اخیر به غزه در جریان بود، ستون‌نویس نیویورک‌تایمز آقای توماس فریدمن (Thomas Friedman) نوشت که تاکتیک‌های اسرائیل هم در حمله به غزه و هم در تهاجم 2006 به لبنان بر مبنای قاعده‌ی پذیرفته شده‌ی «تلاش برای درس دادن به حماس، از طریق تحمیل تلفات سنگین به شبه‌نظامیان حماس و رنج‌دادن مردم غزه» طراحی شده‌اند. این مساله از نظر عمل‌گرایانه پذیرفته است، همان‌طور که در لبنان جواب داد، «تنها راه‌حل بلندمدت برای متوقف کردن خطر آن‌ها، آوردن فشار کافی بر غیرنظامیان (خانواده‌ها و یا حامیان شبه‌نظامیان) است برای این‌که بتوان حزب‌الله را در آینده محدود نگاه داشت». با منطقی مشابه، تلاش بن‌لادن برای «درس دادن» به آمریکاییان در 9/11 بسیار ستودنی بود و یا حمله‌ی نازی‌ها به لیدایس و ارادور (Lidice and Oradour)، نابود کردن گروزنی توسط ولادیمیر پوتین و سایر تلاش‌های قابل ذکر برای «درس دادن».

اسرائیل برای این‌که تعهد خود را به این «اصول راهنما» نشان دهد رنج‌ها کشیده است. استفان ارلانگر (Stephen Erlanger‌) خبرنگار نیویورک‌تایمز گزارش می‌دهد که گروه‌های حقوق‌بشر اسرائیلی «با حمله‌ی هواپیماهای اسرائیلی به ساختمان‌هایی که باید در دسته‌بندی غیرنظامی قرار بگیرند مانند مجلس، ایستگاه‌های پلیس و کاخ ریاست‌جمهوری مخالف هستند» — و ما ممکن است اضافه کنیم روستاها، خانه‌ها، اردوگاه‌های پرتراکم آوارگان، شبکه‌ی آب و فاضلاب، بیمارستان‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، مساجد، تاسیسات امدادرسانی متعلق به سازمان ملل، آمبولانس‌ها و در واقع هر چیزی که بتواند مرهمی بر درد قربانیان بی‌اهمیت باشد. یک افسر ارشد جاسوسی اسرائیل گفت که «ارتش (IDF) به هر دو جنبه‌ی حماس حمله کرد، شاخه‌ی مقاومت یا نظامی آن و شاخه‌ی اجتماعی آن» که این دومی در واقع تعبیر مزورانه‌ای از جامعه‌ی غیرنظامی است. ارلانگر ادامه می‌دهد «او مدعی شد که حماس ماهیتی یک‌پارچه است و در جنگ، حمله کردن به تمامی ابزارهای سیاسی یا اجتماعی حماس همان‌قدر مجاز است که حمله به انبارهای راکت‌ آن». ارلانگر و سایر نویسندگانش درباره‌ی این حمایت آشکار و عملی از تروریسم گسترده‌ و هدف قرار دادن غیرنظامیان چیزی اضافه نمی‌کنند، بنابراین [این گونه] خبرنگاران و ستون‌نگاران سیگنال‌هایی مبنی بر تحمل کردن جنایت‌های جنگی و حتی حمایت مستقیم از آن  ارسال می‌کنند. با این‌حال برای پیروی از «نُرم»، ارلانگر فراموش نمی‌کند که تاکید کند موشک‌های حماس » به وضوح از نوع کشتار کور (indiscriminate) محسوب می‌شوند و بنابراین در تعریف کلاسیک تروریسم جای می‌گیرند».

مانند سایر کسانی که با اوضاع منطقه آشنا هستند، کارشناس خاورمیانه فواز جرجیس (Fawaz Gerges) معتقد است که «چیزی که مقامات اسرائیلی و متحدان نظامی آن‌ها در نظر نمی‌گیرند این است که حماس فقط یک سازمان نظامی نیست بلکه یک جنبش اجتماعی‌ست که پشتوانه‌ی مردمی بزرگی دارد و عمیقا در جامعه ریشه‌دار است». بنابراین وقتی آن‌ها صحبت از نابود کردن «شاخه‌ی اجتماعی حماس» می‌کنند، در واقع نابود کردن جامعه‌ی فلسطین را هدف خود قرار داده‌اند.

احتمالا جرجیس آدم خوش‌بینی است، چون بسیار دور از تصور است که مقامات آمریکایی و یا اسرائیلی — یا رسانه‌ها یا سایر نویسندگان‌ — از این واقعیت‌ها آگاه نباشند. بلکه، آن‌ها به صورت غیرمستقیم دیدگاه سنتی کسانی که ابزار خشونت را در انحصار خود دارند پذیرفته‌اند: مشت آهنین ما می‌تواند هر مخالفی را خرد کند، و اگر حمله‌ی سهمگین ما تلفات غیرنظامی زیادی هم داشت، چه بهتر، شاید بازماندگان‌شان درس خوبی بگیرند.

افسران ارتش اسرائیل به خوبی می‌دانند که یک جامعه‌ی غیرنظامی را نابود می‌کنند. اتان برونر از یک سرهنگ اسرائیلی نقل قول می‌کند که «جنگجوهای حماس چندان او و مردانش را تحت تاثیر قرار نداده‌اند». یک تفنگدار اسرائیلی سوار بر نفربر زرهی گفت که «آن‌ها بیشتر دهاتی‌هایی هستند که اسلحه به دست گرفته‌اند». آن‌ها شباهت بسیاری به قربانیان عملیات جنایت‌کارانه‌ی ارتش اسرائیل به نام «مشت آهنین» (iron fist) در نواحی اشغالی جنوب لبنان در سال 1985 دارند. عملیاتی که زیر نظر شیمون پرز (Shimon Peres)، یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان دوران «جنگ با تروریسم» زمان ریگان (Reagan’s War on Terror) انجام شد. در جریان این عملیات، فرماندهان و تحلیل‌گران استراتژیک اسرائیلی توضیح دادند که قربانیان «تروریست‌های دهاتی» بودند و نابود کردن آن‌ها دشوار بود چرا که «این تروریست‌ها با حمایت بیشتر مردم منطقه فعالیت می‌کردند». یک فرمانده‌ی اسرائیلی گلایه کرد که «تروریست‌… در این ناحیه چشم‌های بسیار دارد، چرا که او این‌جا زندگی می‌کند«. در همان‌حال خبرنگار جروسلم‌پست (Jerusalem Post) از مشکلات سربازان اسرائیلی در رویارویی با «مزدوران تروریست» (terrorist mercenary) و تندروهایی که جملگی این‌قدر متعصب بودند که خطر کشته شدن در برابر ارتش اسرائیل را به جان خریده بودند» می‌نویسد و معتقد است که «ارتش اسرائیل وظیفه دارد نظم و امنیت» را در نواحی اشغال‌شده‌ی جنوب لبنان برقرار سازد، علی‌رغم «بهایی که غیرنظامیان باید بپردازند». مشکل مشابهی را آمریکایی‌ها در ویتنام جنوبی، روس‌ها در افغانستان، آلمان‌ها در مناطق اشغالی اروپا و سایر مهاجمانی که در حال اجرا کردن دکترین گور-ابان-فریدمن بودند داشتند.

پایان قسمت اول /.


لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها

روزی که دُم، سَگ را تکان بدهد

گاه و بی‌گاه عبارت‌هایی شبیه «این صهیونیست‌ها هستند که سیاست خارجه‌ی آمریکا را می‌گردانند» را می‌خوانم یا می‌شنوم و همیشه هم به خودم می‌گویم، بله این نظر تا حدی درست است اما این نوع اظهارنظرها واقع‌بینانه نیست، ماجرا به این سادگی‌ها نیست، این‌ حرف‌ها مال رادیکال‌ها و تندروهاست و …
.
اما وقتی چند لحظه‌ پیش، با چشم‌های از حدقه درآمده این عبارت‌ها را به نقل از خبرگزاری فرانسه (AFP) خواندم، متوجه شدم که بیچاره این «رادیکال‌ها» زیاد هم بی‌راه نمی‌گفته‌اند. در واقع‌ انگار که آن‌ها رادیکال نیستند و امثال من از شدت پرت بودن از واقعیت‌های جهان امروز در عالم هپروت دست و پا می‌زنیم.
.
حرفم را قبول ندارید؟ لطفا به من بگویید در کل تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم جهان، کدام مقام سیاسی کدام کشور جهان را می‌شناسید که توانسته باشد این‌طوری با رئیس جمهور آمریکا صحبت کند:
نخست‌وزیر اسرائیل، ایهود اولمرت: شب بین پنج‌شنبه و جمعه، وقتی که وزیر امورخارجه‌ی آمریکا قرار بود به قطع‌نامه‌ی شورای امنیت درباره‌ی آتش‌بس [در غزه] رای بدهد، ما نمی‌خواستیم که رای مثبت باشد.
گفتم که برایم رئیس‌جمهور جورج‌بوش را تلفنی بگیرید. گفتند در حال سخنرانی در فیلادلفیاست. گفتم برایم مهم نیست،‌ باید الان با او صحبت کنم. جورج‌بوش از سکوی سخنرانی پایین آمد و با من حرف زد.
به او گفتم ایالات متحده‌ نمی‌تواند رای مثبت بدهد. ایالات متحده نمی‌تواند به چنین قطع‌نامه‌ای رای مثبت بدهد. او هم بلافاصله با وزیر امور خارجه‌‌ی آمریکا تماس گرفت و گفت که رای مثبت ندهد.
در همان خبر باز هم از قول اولمرت آمده که:
او [خانم رایس] شرمسار شده بود. قطع‌نامه‌ با همکاری خود وی تهیه و آماده شده بود و عاقبت هم [با دستور بوش] به آن رای مثبت نداد.
اصطلاحی هست در فرهنگ آمریکا به این صورت که «وقتی که دُم، سگ را تکان بدهد» (Tail Wagging the dog) و در مواقعی به کار برده می‌شود که یک عامل فرعی، سرنوشت یک عامل اصلی را به دست گرفته باشد.
حالا به نظر شما اگر در مورد اسرائیل و لابی‌ نیرومندش که در قیاس با دولت ایالات متحد آمریکا یک عامل کوچک به نظر می‌رسد، این اصطلاح را به کار ببریم، آیا حرف تندروانه‌ای زده‌ایم، یا عین واقعیت را گفته‌ایم؟!
.
چیزهایی از نفوذ اسرائیل بر آمریکا شنیده بودم، اما این یکی دیگر جاست واو!!!!!!!!!

اگر شصت و پنج‌هزار کودک آمریکایی قتل عام شده بودند

شاید با کمی تناسب گرفتن، بهتر متوجه شویم مناسبت‌های حاکم در دنیای امروز چگونه میان جان و امنیت آدم‌ها فرق می‌گذارد. این پست به بعضی از «تحصیل‌کرده‌ها» که «نسبت و تناسب گرفتن» را فراموش کرده‌اند تقدیم می‌شود.

قتل عام شصت و پنج‌هزار کودک آمریکایی

می‌دانیم که از آغاز حمله‌ی اسرائیل به غزه حدود 1000 «نفر» از مردم غزه کشته شده‌اند و حدود 320 نفر از قربانیان کودک بوده‌اند (آمار تا 13 ژانویه‌ی 2009). برای واضح‌تر شدن موضوع، این آمار را با جمعیت یک و نیم میلیون نفری غزه متناسب می‌کنم، بعد آن‌را در مورد دو کشور فرضی آلمان یا آمریکا معادل می‌کنم:
تصور بکنید یک «کشور فرضی»، به آمریکا حمله‌ی نظامی کند و دویست هزار آمریکایی شامل حدود شصت و پنج‌هزار «کودک» را ظرف مدت زمان کمی بیشتر از دو هفته «قتل عام» کند. یا مثلا تصور کنید در همین دنیای امروز، یک «قدرت فرضی» به آلمان حمله کند و پنجاه و پنج‌هزار نفر از جمله حدود هجده‌هزار کودک‌ آلمانی را قتل عام کند.
آیا در صورت بروز چنین فاجعه‌ای باز هم خانم  آنجلا مرکل تمام مسئولیت‌ها را به عهده‌ی آمریکا می‌دانست یا جورج بوش خواستار وارد آوردن فشارهای بین‌المللی بیشتر بر آلمان می‌شد؟

کشته شدن یازده میلیون اروپایی

در همین‌رابطه قبلا هم سعی کرده بودم «فاجعه‌ی عراق» را «متناسب» کنم:
تصور کنید در اروپا جنگ شود؛ معادل 11 میلیون اروپایی کشته و بیش از 80 میلیون اروپایی از خانه‌های خود رانده شوند و به ترکیه و الجزایر و مصر و لبنان پناه ببرند و در بدترین شرایط زندگی کنند،‌ دست به گریبان سرما، بیماری، سوء تغذیه و اولیه‌ترین نیازهای انسانی. شدت تلفات به حدی باشد که حتی برخی تعداد کشته‌شدگان اروپایی در اثر جنگ را بیش از 17 میلیون نفر تخمین بزنند.

یا تصور کنید یک قدرت فرضی به آمریکا حمله و این کشور را اشغال کند و در اثر آن معادل بیش از 6 میلیون نفر آمریکایی کشته شوند و حدود 50 میلیون آمریکایی از خانه‌های خود رانده شوند و به مکزیک و کانادا و کوبا پناه ببرند و در بدترین شرایط  و فقط برای زنده‌ ماندن مشغول انجام پایین‌ترین و سیاه‌ترین شغل‌ها شوند. تصور کنید در این شرایط هولناک تعداد کشته‌شدگان به حدی گسترده باشد که برخی تعداد کشته‌شدگان آمریکایی را حتی تا 11 میلیون نفر تخمین بزنند.

باور کردنش مشکل است؟ شاید، اما این دقیقا اتفاقی است که در عراق رخ داده است.

equality-in-our-worldpng

اگر جان یک فلسطینی یا یک عراقی با جان یک آلمانی یا یک آمریکایی هم ارزش می‌بود، واکنش دولت‌های غربی به کشتار مردم عراق یا غزه چگونه می‌شد؟

خانم‌ها و آقایان رئیس‌جمهور! دنیا با سکوت تغییر نمی‌کند

یک بار دیگر اسرائیل به قتل و نابودی در فلسطین مشغول شده است. غزه، بعد از این‌که از گرسنگی به آستانه‌ی مرگ رسید، از بی‌پناهی و فقدان دارو رنج برد و در تاریکی‌ شب‌های بی‌برقی نشست، حالا قربانی قتل عام شده است. واکنش دولت‌های بزرگ به جنایت‌هایی که قاعدتا می‌بایست چشم‌های جهان را پر اشک کند در این روزها آلوده به بحث «برابری اخلاقی» (moral equivalency) شده است، که یعنی این به آن در.

واقعیت‌هایی مانند این‌که «فلسطینی‌ها از زمان درگیری بین حماس-فتح در ژوئن 2007 به آتش‌بس وفادار مانده بودند ولی اسرائیل در پنجم نوامبر 2008 آن را شکست» هرگز در رسانه‌های مهم (mainstream media) مطرح نمی‌شود؛ وضعیتی درست مشابه زمانی که اسرائیل در سال 2006 به لبنان بی‌دفاع حمله کرده بود. راستی چه چیز اسرائیل را در برابر پی‌گرد قانونی جنایت‌هایی که به صورت زنده از تلویزیون‌های جهان پخش می‌شود مصون کرده است؟ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شاهد هستند و در چهارگوشه‌ی جهان به این جنایت‌ها اعتراض می‌کنند و «دولت‌های غرب» به این قضاوت رسمی اکتفا کرده‌اند که «اسرائیل تنها دارد نسبت به تهدید‌هایی که علیه امنیت ملی‌اش شده بود واکنش نشان می‌دهد».

پس از تبدیل نوار غزه به زندانی برای بیش از 1.4 میلیون انسان که خون‌گریه می‌کنند، تهاجم ارتش چندمیلیارد دلاری اسرائیل به آن‌ها از نظر غرب «دفاع برحق» (legitimate self defense) تلقی می‌شود. تنها به این جرم که مردم فلسطین جسارت به خرج دادند و به جای حزب «فتح» کنترل شده توسط اسرائیل، به حماس رای دادند. دموکراسی واقعی در این «تنها دموکراسی خاورمیانه» چنین است.

زمان همدردی برای اسرائیل، مدت‌هاست که سپری شده است. تایید جورج بوش، زبونی گوردون براون، نیکلاس سارکوزی و «فقط یک رئیس جمهور داریم و آن‌هم اوباماست»؛ سقوط راستین «قانون اخلاق» و پذیرش کشتار دسته جمعی است. از بوش و براون و سارکوزی البته جای تعجبی نیست، اما سکوت اوباما درباره‌ی این موضوع در مقایسه با سخنرانی‌های طولانی‌اش درباره‌ی «نگرش جدیدش برای آمریکا» (new vision for America)، چندان هم‌آوا با «تغییری» که جهان به آن دل بسته بود به نظر نمی‌رسد.

آقای اوباما وعده‌های تغییر شما با سکوت محقق نمی‌شود!

برآورد می‌شود هزینه‌ی حمایت ایالات متحده‌ی آمریکا از اسرائیل از سال 1973 تا به امروز حدود 1.6 تریلیون دلار شده باشد. حمایت‌ بی‌دریغ آمریکا از این «رژیم آپارتاید»، در واقع به نوعی آن‌را همدست جنایت‌های اسرائیل می‌کند. جرم آمریکا در این همدستی اگرچه از نظر اخلاقی واضح است، شاید به سادگی در دادگاه‌های بین‌المللی قابل اثبات نباشد.

اما داستان جرائم اسرائیل این‌گونه نیست.

همانگونه که آقای ریچارد فالک (Richard Falk) کارشناس برجسته‌ی سازمان ملل در امور حقوق بشر می‌گوید، اسرائیل دست کم در موارد زیر مرتکب تخلف از قوانین بین‌المللی در زمینه‌ی جنگ شده است:

  • مجازات دسته‌جمعی: کل جمعیت یک و نیم میلیون نفری غزه به خاطر عملکرد عده‌ی محدودی شبه نظامی تنبیه می‌شوند.
  • هدف قرار دادن غیرنظامیان: حملات هوایی به یکی از پرتراکم‌ترین منطقه‌های مسکونی جهان و بی‌تردید پرتراکم‌ترین منطقه‌ی مسکونی خاورمیانه.
  • پاسخ نظامی غیرمتناسب: حمله‌ی اسرائیل نه تنها پاسگاه‌های پلیس و دفاتر اداری دولت منتخب غزه را نابود کرد بلکه منجر به زخمی و کشته شدن تعداد زیادی از غیرنظامیان شد و «دست کم»‌ در یک مورد به دانشجویانی که در تلاش برای یافتن وسیله‌ی نقلیه برای رفتن به خانه‌هایشان بودند حمله‌ی هوایی شده است.
  • و …

(ترجمه‌ی فارسی گزارش ایشان در این‌جا)

از سال 1947 تاکنون قطع‌نامه‌های متعددی بر ضد اسرائیل صادر شده است، بدون این‌که هیچ‌کدام در عمل اجرا شده باشند. فهرست قطع‌نامه‌های زیر به سادگی نشان‌دهنده‌ی عدم توان کشورهای عضو سازمان ملل برای وادار کردن اسرائیل به تابعیت از پایه‌ای‌ترین قوانین بین‌المللی است {+}:
  • قطع‌نامه‌ی 636: از اخراج فلسطینیان توسط اسرائیل عمیقا ابراز ناراحتی (deeply regrets) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 641: با ادامه‌ی اخراج فلسطینیان توسط اسرائیل به شدت مخالفت (deplores) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 672: اعمال خشونت اسرائیل علیه فلسطینیان را محکوم (condemns) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 673: ناخشنودی خود را از عدم همکاری اسرائیل با سازمان ملل اعلام می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 681: ناخشنودی خود را از این‌که اسرائیل به اخراج و تبعید دسته‌جمعی فلسطینیان ادامه می‌دهد اعلام می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 694: ناخشنودی خود را از اخراج و تبعید فلسطینیان اعلام می‌کند و خواستار بازگشت فوری آن‌ها می‌شود.
  • قطع‌نامه‌ی 726: اخراج و تبعید فلسطینیان توسط اسرائیل را به شدت محکوم (strongly condemns) می‌کند.
  • قطع‌نامه‌ی 799: اخراج و تبعید 413 فلسطینی را به شدت محکوم (strongly condemns) می‌کند.

اما این قطع‌نامه‌‌های خفیف و کمرنگ که هرگز فشار جدی و عملی بر اسرائیل وارد نکردند نتیجه‌ی وتوهای قطعی و مکرر ایالات متحده‌ی آمریکا و ممانعت از تصویب هرگونه قطع‌نامه‌ی مسئولیت‌آور یا جدی علیه اسرائیل بوده است. ملاحظه‌ی فهرست پرتعداد قطع‌نامه‌هایی که به خاطر وتوی آمریکا هرگز تصویب نشدند در این زمینه بسیار روشن‌گر است.

در روزهای اخیر نیز – همان‌طور که انتظار می‌رفت – قطع‌نامه‌ی پیشنهادی چند کشور مختلف به شورای امنیت برای وادار کردن اسرائیل به توقف فوری تهاجم غزه توسط ایالات متحده‌ی آمریکا در نطفه خفه شد.

یک بار دیگر اسرائیل برای نابود کردن هر آن‌چه در مسیر خود می‌بیند «چراغ سبز» برادربزرگ را دربافت می‌کند.

obamadir_562

زمان انتخاب یک مسیر جدید برای آمریکا فرا رسیده است. یعنی این‌که من هیچ برنامه‌ی واقعی برای بهداشت و درمان عمومی ندارم. یعنی من دقیقا معلوم نیست در مورد عراق چکار قرار است انجام دهم، من مخالف حمله به ایران نیستم، من مخالف ازدواج همجنس‌گرایان هستم، من با هر کاری که اسرائیل بخواهد انجام دهد موافق هستم … وقتی می‌گویم «مسیر جدید» منظورم در واقع این است که «همان جهت قبلی»، فقط امیدوارم این حرف‌ها شور جدیدی در این آخرالزمانه ایجاد کند.


پی‌نوشت1: «چهاردیواری»  را می‌خوانید؟

پی‌نوشت2: «نون و القلم»  را می‌خوانید؟