چطور اسرائیل با استفاده از آمریکا تشکیل شد؟ (معرفی خانم آلیسون وایر)

خانم «آلیسون وایر» (Alison Weir) می‌گوید که در سنین میان‌سالی‌اش به تدریج متوجه شده که سیستمی پیچیده و مفصل از سانسور و پنهان‌کاری وجود دارد که حقایق اسرائیل-فلسطین را از مردم پنهان نگاه می‌دارد و یا بدتر از آن، به سود اسرائیل مخدوش و تحریف می‌کند. او کنجکاوتر می‌شود و هر چه جلوتر می‌رود بیشتر شگفت‌زده می‌شود. او به یک فعال سیاسی و اجتماعی تبدیل می‌شود چرا که خیرخواهانه معتقد است اگر مردم آمریکا واقعا بدانند با پول مالیات آن‌ها چه جنایت‌هایی توسط اسرائیل انجام می‌شود مانع از ادامه‌ی حمایت آمریکا از اسرائیل خواهند شد. او موسسه‌ای به نام «اگر آمریکایی‌ها می‌دانستند» (If Americans Knew) را تاسیس می‌کند و سعی می‌کند اطلاعات مهمی که از آمریکایی‌ها مخفی نگاه داشته شده را به شیوه‌ای مستند ولی عامه‌فهم در اختیار آن‌ها قرار دهد. مشابهت اسمی او با یک تاریخ‌دان بریتانیایی که ظاهرا ترول‌های طرفدار اسرائیل با این تصور که خانم وایر منتقد اسرائیل است او را تحت فشار قرار داده‌اند باعث دردسر تاریخ‌دان شده است. آلیسون وایر در صفحه‌ی اول سایت خود نوشته:

من تاریخ‌دان بریتانیایی نیستم. همان‌طور که گفتم من مولف کتاب‌های مربوط به تاریخ بریتانیا نیستم. آن یکی آلیسون وایر که انگلیسی است به من می‌گوید که مورد آزار و تهدید قرار گرفته چرا که عده‌ای او را با من اشتباهی گرفته‌اند. این افراد برای او دردسر زیادی ایجاد کرده‌اند تا حدی که او تور تبلیغی کتابش به آمریکا را از ترس تهدیدها لغو کرده است. پارتیزان‌های اسرائیلی! لطفا او را راحت بگذارید. اگر می‌خواهید کسی را تهدید به مرگ کنید تا حقایق مربوط به اسرائیل-فلسطین ناگفته و پنهان باقی بمانند آن شخص من هستم.

سخنرانی زیر که چند روز پیش انجام شده است (۳۰ جولای ۲۰۱۴) یک نمونه‌ی عالی از شیوه‌ی ایشان است. او مستند، منطقی، متین، شفاف و متقاعدکننده حرف می‌زند. او سعی می‌کند به این سوال اساسی پاسخ دهد: چه شد که آمریکا حامی بی‌قید و شرط اسرائیل شد؟ ریشه‌ی این داستان کجاست و چطور ادامه یافته است؟

او از پوشش مخدوش رسانه‌ای در آمریکا شروع می‌کند و به آغاز صهیونیسم در اواخر قرن ۱۹ و طی قرن ۲۰ و فعالیت‌های آن‌ها در آمریکا می‌پردازد. ۳۰ دقیقه‌ی اول به وضعیت مخدوش رسانه‌ای می‌پردازد و ۳۰ دقیقه‌ی دوم به تاریخ فتح سیاسی آمریکا توسط جنبش صهیونیسم. … روایتی کمتر شنیده شده از تحولاتی مهم و عمیق و تراژیک که برای من بسیار جدید و جالب بود.

ایشان مولف کتابی با همین مضمون نیز هست. توصیه می‌کنم صفحه‌ی مربوط به گزارش‌های تحقیقی درباره‌ی پوشش خبری رسانه‌های جریان اصلی آمریکایی را هم ببینید.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

اسرائيل گوساله‌ی سامری است

در پست قبلی به شعری اشاره‌ کردم به نام «اسرائيل گوساله‌ی سامری است» (Israel is the golden calf) سروده‌ی یک شاعر یهودی آمریکایی به نام «کوین کوال» (Kevin Coval)احسان زحمت ترجمه‌ی کامل آن‌را کشید که بعد از ویرایش و کمی تغییرات این‌جا منتشر می‌کنم.

اصل شعر را به انگلیسی این‌جا ببینید. در ضمن اگر برای بهتر شدن شعر پیشنهادی دارید لطفا در کامنت‌ها ذکر کنید.

اسرائيل گوساله‌ی سامری است

تیشا بآو یادبودی دروغین است.

ما یهودیان هنگامی که به پرستش بت‌ها روی آوردیم
سرگردانی در صحرا را پذیرفتیم.

ابراهیم
در دکان پدرش، کمر به شکستن بت‌ها بست
چرا که باور داشت
خدا یکتاست.

امروز همچون صد سال اخیر
بزرگترین ظلمی که بر ملت یهود می‌رود
پذیرش این یادبود دروغین
و پرستش کشور اسرائیل است.

اسرائیل؛ بت
اسرائیل؛ خدای دروغین
اسرائیل؛ گوساله‌ی سامری

تئودور هرتزل بنیان‌گذار صهیونیسم مدرن
و یهودی سکولار مجار که به آلمانی‌ سخن می‌گفت
در خاطراتش در ۱۸۹۵ به «بومیان فلسطین» اشاره کرد
– یعنی مردمانی در فلسطین وجود داشتند و فلسطینی نامیده می‌شدند
او نوشت:
«باشد که تلاش کنیم که جمعیت فقیرشان را به پشت مرزهایمان برانیم
و اشتغال در کشورمان را از آن‌ها دریغ کنیم».

و این‌گونه شروع می‌شود
و ادامه می‌یابد
تصاحب سرزمینی که از آن ما نیست

یهودیانی که آسوده در اروپا زندگی می‌کنند
ذهن‌هایشان مسخ قدرت‌های امپریالیستی‌ای است
که پرچم‌هایشان را به اهتزاز در می‌آورند
و از آن‌ها می‌آموزند

ما به پرچم‌ها رشک می‌ورزیم،
و می‌خواهیم پرچم خود را
به اهتزاز درآوریم.

مردان یهود، تحت تاثیر نخوت اروپاییان
پدران اسرائیل شدند. آن‌ها پدربزرگ‌های نژادپرستی هستند
که بر سر میزهای شام ما،
و در رأس کشور ما،
و در مسند راهکارهای دوکشوری می‌نشینند.

آن‌ها همان دروغ‌ها و تاریخ‌های کذبی را تکرار می‌کنند
که در ۱۸۹۷ در بازل سوییس،
در اولین کنفرانس صهیون بر زبان آوردند
دروغ‌هایی که امروز نیز ورد زبان‌شان است

هرتزل نوشت اسرائیل یک مستعمره
و بخشی از دیوار دفاعی اروپا در آسیا خواهد بود
پایگاه مرزی تمدن در مقابل بربریت.

به شما پدر اسرائیل را معرفی می‌کنم
و پدرانی که او پدرشان بود،
و پدران بعد از او.

اسرائیل؛ جانورصفت و کند ذهن

شما یک امپراطوری به وجود آوردید
همچون آمریکا و اروپا
و ۱/۸ میلیون فلسطینی را در گوشه ای از غزه زندانی کردید،
و آن‌ها را در بیمارستان‌ها و مدارس بمباران کردید.

و عاقبت موفق شدید برای خودتان یک نسل‌کشی دست و پا کنید،
یک پاکسازی نژادی؛ برای خود خودتان
یک هولوکاست؛ سند خورده به نامتان
این کاری است که شما انجام می‌دهید.

شما مردمی را از سرزمینشان جدا می‌کنید

ای جالوت‌ها!

اسرائیل گوساله‌ی سامری است

اسرائیل خدایی دروغین است
ما می‌پرستیم. {worship}
ما جنگ‌افروزی می‌کنیم. {war/ship}

این چیزی است که اتفاق می‌افتد
هنگامی که کشوری برپا می‌کنید
و مرزهای جدیدی بر آن می‌بندید

و هنگامی که خود را
در تعارض با دیگری تعریف می‌کنید
وقتی دیگری می‌شوید

اسرائیل! من هیچ ‌جایی دور میز شام تو نمی‌خواهم
من غذایم را با همان گوییوم‌ها {لغت اهانت‌آمیز عبری برای غیر یهود، چیزی شبیه عجم در نزد اعراب}
که تو از آن‌ها متنفری، می‌خورم
یا این‌که تنها غذا خواهم خورد

من «عالیة» را نمی‌خواهم
گستاخی صعود کردن
به مکانی بلندتر
مکانی که همین حالا در آن زندگی هست
و عشق
و نسل‌ آدم‌هایی
که ما نابودشان می‌کنیم.

شهر صلح تو
شهری پر از مرگ است
من شهروندیت خود را باطل می‌کنم.

ما مردمانی آواره‌ایم
که سرنوشتمان سرگردانی است
تا همه‌ی جهان را خانه کنیم
برای خود، و برای دیگران
تا همه جا را
اورشلیم بنامیم
نه تنها یک قطعه زمین را.

اورشلیم یک استعاره است
ای سطحی‌نگران!
ای نژادپرستان!
ای تقلیدگران نسل‌کشان اروپایی/آمریکایی!
ای دیوانگان!

موهبت ما این بود که هر مکان ناپاکی را مقدس کنیم.
نه یک قطعه زمین، که همه‌ی سرزمین‌ها را
نه یک قوم، که تمامی مردمان را
ما انتخاب شده بودیم که سرگردان باشیم
منجی یک شخص نیست، یک آینده است

ما برای رسیدن به مسیح
نه یک شخص که یک عصر
تلاش می‌کنیم.

اسرائیل! تو یک امپراطور هستی
تو کلاهک و جنگ‌افزارداری
و برای جداسازی  به کار می‌بریشان،
و تخریب خانه‌ها و خانواده‌ها
و تفکیک انسان‌ها و نفس‌هایشان
آب تو خون است
و غزه، اتاقک گازی است
که فلسطینیان را در آن حبس کرده‌ای.

اسرائیل! تو گوساله‌ی سامری هستی
ولی من همچنان یک یهودی‌ام
و شما بنی‌اسرائیل را می‌بینم،
که مقابل بت‌هایتان سجده کرده‌اید.

بت‌هایتان را بکشید!
بت‌هایتان را به درک بفرستید.

هر جوان
هر یهودی جوان
هر کس که نام او نتانیاهو نیست
هر کس که یک نخست وزیر اسرائیلی جنایتکار جنگی نیست

به ما دروغ گفته‌اند
از ما سواستفاده کرده‌اند
ما را بدون چاره گذاشته‌اند

یهودیت شما،
بسته به وفاداری خدشه‌ناپذیرتان به کشوری،
که به نام شما جنایت می‌کند نیست.

اسرائیل یک آیین نیست
اسرائیل گوساله‌ی سامری است
و خداوند
کودکی در غزه است.

این هولوکاست است
این نسل کشی است
این پاکسازی قومی است
این همه‌ی آن چیزهایی است
که بیش از این نباید باشند.

اسرائیل من از تو متنفرم.

امروز در تیشا بآو
من برای فلسطین،
و برای غزه،
عزاداری می‌کنم.

صهیونیسم، نژادپرستی است.
از آمریکا بپرس که چه رخ خواهد داد
هنگامی که ایده‌ی بنای کشوری را
بر برتری عده‌ای بر انسانیت همگان قرار دهی.

بومیان کجایند؟
همه‌ی بومیان این کشور،
این شهر،
اسرائیل؟

من برای اخلاق یک مردم عزاداری می‌کنم
برای یک جهان،
برای کشور‌ها، اینجا یا آن‌جا

من عزاداری می‌کنم؛
برای زندگی‌هایی که در زندان‌ها پژمرده می‌شوند
زندان‌هایی که برای سیاهان و رنگین‌پوستان در آمریکا ساخته شدند
من عزاداری می‌کنم
برای زندگی‌هایی که در زندان‌های بدون سقف غزه از دست می‌روند.

همین جنگ، هر روز در سرتاسر دنیا
فقرا و کارگران و بومیان را هدف قرار می‌دهد
و امروز قرعه به نام فلسطین افتاده است.

من امشب سوگوارم
اما فردا صبح،
دوباره مقاومت خواهم کرد
همراه با آن‌ها که طرف زورگویان نیستند
و آن‌ها که طرف سفیدپوستان نیستند

اسرائیل! خداوند کودکی است
در غزه، در فلسطین
که امروز بیدار می‌شود
تا تو را بلرزاند و با خاک یکسان کند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

غزه: این‌جا و اکنون

این پست نسبتا طولانی مجموعه‌ای از بعضی از مطالبی است که درباره‌ی اسرائیل و حمله به غزه این‌جا و آن‌جا خوانده‌ام و در گوگل‌پلاس منتشر کرده‌ام. برای دسترسی بهتر و آرشیو مناسب آن‌ها را با کمی اصلاح و ویرایش این‌جا منتشر می‌کنم.

(۱)

یک طنز پرداز انگلیسی به نام «مارک استیل» (Mark Steel) در مطلبی به عنوان «چقدر احمق بودم که فکر می‌کردم بمب‌های اسرائیلی همه‌ی این خسارت‌ها را در غزه به بار می‌آورند» منطق بیمارگونه و وارونه‌ی اسرائیلی را به سخره می‌گیرد:

در سال‌های اخیر جامعه‌ی بشری نسبت به گروه‌هایی که روزگاری در حاشیه‌ی جامعه قرار داشتند صبورتر شده است. اما یک گروه اقلیت وجود دارند که حتی امروز هم می‌توانید با آن‌ها تند برخورد کنید: جامعه‌ی بچه‌کش‌ها… اما به نظر می‌رسد زمانه در حال عوض شدن است و بالاخره ما آماده می‌شویم که صدای بچه‌کش‌ها را هم بشنویم.

در رابطه با بمباران غزه حتما اسرائيلی‌ها دلایلی برای اینکه تقصیرها را گردن غزه‌ای‌ها بیاندازند پیدا خواهند کرد. لابد یک وزیر اسرائیلی خواهد گفت: «مردم غزه همیشه گلایه می‌کنند که در ناحیه‌ای پرتراکم زندگی می‌کنند. بنابراین ما تا جایی که بتوانیم کمک‌شان می‌کنیم که جمعیت‌شان را کمتر کنند تا فضای بیشتری داشته باشند. اما آن‌ها هنوز ناراضی هستند. بعضی مردمان هیچ‌وقت راضی نمی‌شوند».

نتانیاهو درباره‌ی حقوق شهروندی بچه‌کش‌ها صحبت خواهد کرد و به همه خبر خواهد داد که فلسطینی‌ها از جسد بچه‌های خود پشته می‌سازند تا دل دیگران را به رحم بیاورند.

همین‌طور که زمانه عوض می‌شود شاید نتانیاهو و سخن‌گوهایش گامی به پیش بگذارند و «راه‌پیمایی و کارناوال بچه‌کش‌ها» را سازمان‌دهی کنند که در آن همه‌ی بچه‌کش‌ها بتوانند با فراغ خاطر و امنیت دور هم جمع شوند و نگران این نباشند که برای رسیدن به حقوق اولیه‌ی خود مبنی بر بمباران مدرسه‌ها از سوی جامعه تحقیر شوند.

(۲)

ادامه نوشته »

ماجرای راسل برند و مجری فاکس‌نیوز

آقای «راسل برند» (Russell Brand) که بازیگر، مولف و طنزپرداز بریتانیایی است اخیرا کار جالبی انجام داده است *. او نمونه‌ای از «مصاحبه‌های» یکی از مجری‌های اصلی فاکس‌نیوز به نام «شون هنیتی» (Sean Hannity)  را انتخاب کرده و آن‌را مورد نقد ویدئویی قرار داده است. در این ویدئو که بیش از دو میلیون بازدید کننده داشته راسل نشان می‌دهد که چطور مجری به میهمان برنامه که قصد داشت صدای فلسطینی را به گوش مخاطب‌ها برساند توهین می‌کند و حتی به او اجازه نمی‌دهد سوالی که از او پرسیده است را پاسخ دهد. میهمان برنامه متانت خود را حفظ می‌کند و فقط سعی در پاسخ سوال مجری دارد اما مجری او را «احمق» (thickhead) خطاب می‌کند. در پایان ویدئو راسل مجری فاکس‌نیوز را به داشتن رفتاری شبیه «تروریست‌‌ها» متهم می‌کند چرا که او می‌خواهد با استفاده از زبان خشونت‌گرا و زورگویانه به هدف خود برسد.

با توجه به انتشار نسبتا گسترده‌ی این نقد ویدئویی، شون هنیتی تصمیم می‌گیرد به آن پاسخ دهد. او سه میهمان حضوری دعوت می‌کند که ظاهرا قرار است او را در پاسخ به راسل برند همراهی کنند. اما او آن‌چنان دگم و طرفدار اسرائیل است که حتی یکی از میهمانانی‌ که خود دعوت کرده هم او را به چالش می‌کشد و متهم به یک‌سویه نگری می‌کند!

راسل برند ویدئوی دومی تهیه می‌کند و حماقت و سطحی‌نگری (و شاید هم شیادی) مجری فاکس‌نیوز را حتی بیشتر از قبل نشان می‌دهد.

این یک روش ساده و موثر و آموزنده و عامه‌فهم برای نقد فساد و ارتجاع حاکم بر رسانه‌های جریان اصلی است. شاید یکی از کم‌هزینه‌ترین و موثرترین روش‌های مبارزه با نظام‌های سلطه و تلاش برای بالا بردن سواد رسانه‌ای مخاطبان از طریق شبکه‌های اجتماعی. چرا که در این‌جا نقل قول غیرمستقیم، برش و گزینش یا ترجمه در کار نیست. سوژه به صورت کامل و مستقیما نقد می‌شود و این بی‌واسطه (یا کم واسطه) بودن و پرداختن به همه‌ی جزییات است که روشن‌گر است. راسل برند تک تک حرکت‌های زشت و نسنجیده‌ی مجری فاکس‌نیوز را به ما نشان می‌دهد و از طریق پرداختن کامل به جزییات به ما واقعیتی بزرگ‌تر را نشان می‌دهد.

* با تشکر از امیر ملکی برای معرفی این مناظره‌ی ویدئویی


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

کارشناس حامی اسرائیل سخن‌گوی بی‌طرفی نیست!

این روزها رسانه‌های جریان اصلی غربی مانند شبکه‌ی جهانی بی‌بی‌سی مملو از سخن‌گوهای اسرائیلی هستند در حالی که صدای فلسطینی‌ها حداقل نگاه داشته می‌شود. اما نکته‌ای که کمتر به آن دقت می‌شود این است که اغلب در این شبکه‌های خبری کارشناسان طرفدار اسرائیل به عنوان تحلیل‌گران ظاهرا مستقل و بی‌طرف به مخاطبان معرفی می‌شوند. این باعث می‌شود مخاطبان تکرار پروپاگاندای اسرائیلی (مانند: حماس تروریست و جنگ طلب است، حماس از شهروندان سپر انسانی می‌سازد، اسرائیل خوددارانه و تدافعی رفتار می‌کند و …) را که از زبان آن‌ها خارج می‌شود به عنوان مواضع مستقل و بی‌طرفانه راحت‌تر بپذیرند.

به عنوان مثال به این مصاحبه‌ی بی‌بی‌سی با شخصی به نام «دیوید لوین» (Davis Lewin) توجه کنید. به گفته‌ی مجری بی‌بی‌سی او عضو یک مخزن فکری به نام «جامعه‌ی هنری جکسون» (Henry Jackson Society) است. اما مجری توضیح نمی‌دهد (یا نمی‌داند) که این مخزن فکر حامی اسرائیل است و شخص مصاحبه شوند قبلا بورسیه‌ی ویژه‌ای دریافت کرده که دارندگان آن از طرف سازمان اسرائیلی اعطا کننده «سخن‌گوهای شایسته‌ای برای اسرائیل خواهند بود که می‌توانند منافع این کشور را تامین کنند». در ضمن این سازمان هدف خود را «حمایت از منافع اسرائیل» عنوان می‌کند.

به توضیحاتی که در «انتفاضه‌ی الکترونیکی» منتشر شده توجه کنید:

The Henry Jackson Society is a virulently pro-Israel think tank, described in 2012 by its founding member, Marko Attila Hoare, as “an abrasively right-wing forum with an anti-Muslim tinge, churning out polemical and superficial pieces by aspiring journalists and pundits that pander to a narrow readership of extreme Europhobic British Tories, hardline US Republicans and Israeli Likudniks.”

In a 2013 job advert for the position of its North American director, the society wrote it was looking for someone who could reach out to the “pro-Israel community.”

Lewin himself is the recipient of an “Israel research fellowship” — a one-year placement awarded to university graduates, under which they work for the Israeli government or an organization sympathetic to Israel  (he is listed as an alumnus of the class of 2009/10).

On its website, the Israel Research Fellowship (IRF) organizations says recipients of the award are “mentored by senior executives in their placements and informed by specially designed conferences.” It adds: “Israel research fellows, with their comprehensive knowledge of historical and intellectual trends, serve as articulate spokespeople for Israel. The IRF is a pro-Israel, apolitical, non-partisan enterprise that aims to serve in the best interests of the State of Israel.”

مجری بی‌بی‌سی موقع معرفی او به این جملات اکتفا می‌کند: «او از Henry Jackson Society است که یک مخزن فکری‌ فعال در رابطه با سیاست‌‌گذاری خارجی و امور دفاعی است». بیشتر مخاطبان راهی برای این‌که بدانند این شخص و مخزن فکری‌ او «از حامیان جدی اسرائیل» هستند ندارند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

چطور تحریم می‌تواند ماشین پروپاگاندا و لابی اسرائيل را خنثی کند؟ (معرفی سه کتاب)

امروز سه کتاب درباره‌ی اسرائیل معرفی می‌کنم که هر سه را می‌توانید به صورت PDF رایگان از همین‌جا دریافت کنید.

(۱)

The Case for Sanctions Against Israel

فهرست مولفان کتاب «پرونده‌ای برای تحریم اسرائیل» به اندازه‌ی کافی گویاست: نوامی کلاین، ایلان پاپه، اسلاوی ژیژک و …

امیر کاف می‌نویسد:

انتشارات ورسو (VERSO) کتاب خوبش به نام «پرونده‌ای برای تحریم اسرائیل» (The Case for Sanction Against Israel) را برای مدت محدودی به صورت رایگان روی سایتش گذاشته. من تازه دانلود کردم و هنوز نخواندم اما اسامی نویسندگانش چشمگیر است. برای دوستانی که نمی‌دانند، انتشارات ورسو متعلق به گروه «چپ نو» (The New Left) است که نشریه‌ی معروف New Left Review را هم منتشر می کند.

علاوه بر سایت ناشر که کتاب را با فرمت epub در اختیار شما قرار می‌دهد نسخه‌ی PDF آن‌را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

(۲)

8303274

در رابطه با درک بهتر شیوه‌ی پروپاگاندای اسرائیلی در سال ۲۰۰۹ گزارشی منتشر شد که به صورت دستورالعملی برای سیاست‌مداران، فعالان سیاسی و روزنامه‌نگاران مدافع اسرائيل تهیه شده بود. توصیه‌های این گزارش که به کمک روش‌های علمی و گردآوری اطلاعات روان شناسی و جامعه شناسی تهیه شده است بسیار روشن‌گر و عریان هستند. این گزارش که به سفارش یک مخزن فکر حامی اسرائیل تهیه شده «پروژه‌ی اسرائیل ۲۰۰۹: لغت‌نامه‌ی جهانی» (The Israel Project’s 2009: Global Language Dictionary) نام دارد. محمد کازرونی ‎ به نقل از ایندیپندنت این کتاب را این‌طور معرفی می‌کند:

ماشین پروپاگاندای اسرائیل به قدری مزوّرانه و منفور است که تیغش به این سادگی‌ها نمی‌برد. با این حال، روش‌هایی که توسط پروپاگاندیست‌های اسرائیلی جهت توجیه جنایت و استعمار به کار می‌رود، عمدتاً حساب‌شده و جالب توجه است. نوشته‌ی زیر ترجمه‌ی مقاله ایست که روز یکشنبه ۲۷ ژوئیه در روزنامه‌ی ایندیپندنت چاپ شده است، و نشان می‌دهد که روش‌های مورد استفاده‌ی سخن‌گویان و مقامات دولت اسرائیل مبتنی بر مطالعات دقیق جامعه‌شناسانه است تا بتواند بیشترین تأثیر را بر روی افکار عمومی دنیا (به خصوص غرب) داشته باشد. به طور خاص، یک مطالعه‌ی محرمانه که ۵ سال پیش توسط یک سیاستمدار امریکایی انجام گرفته، توصیه‌های کاربردی جالب توجهی برای افزایش کارآیی پروپاگاندای اسرائیل در جنگ رسانه‌ای دارد. آن را سریع و غیر دقیق ترجمه کردم تا مخاطبان بیشتری با واقعیت پروپاگاندا اسرائیل اشنا شوند.

پاتریک کاکبورن در روزنامه‌ی ایندیپندنت
۲۷ جولای ۲۰۱۴

سخنگوهای دولت اسرائیل به صرافت افتاده‌اند تا به رسانه‌ها توضیح دهند چرا بیش از ۱۰۰۰ نفر فلسطینی را، که بیشترشان شهروندان عادی بوده‌اند، در غزه کشته‌اند، در حالی که تنها سه غیرنظامی توسط راکت‌های حماس در اسرائیل کشته شده است. اما در تلوزیون و رادیو و در روزنامه‌ها، سخن‌گویان دولت اسرائیل مانند مارک رگِو ، اینبار به خلاف گذشته، با چهره‌ای کمتر پرخاشجویانه ظاهر می‌شوند. پیش از این، سخن‌گویان دولت اسرائیل آشکارا نسبت به تعداد بالای کشته‌های فلسطینی بی‌تفاوت بودند، اما این‌بار اوضاع متفاوت است.

پشت این بهبود مهارت‌های روابط عمومی سخن‌گویان اسرائیل دلیلی نهفته است. رفتار آنها نشان از آن دارد که آنها دارند به یک گزارش حرفه‌ای، محققانه، و محرمانه عمل می‌کنند، که به آنها می‌آموزد چگونه بر رسانه‌ها و افکار عمومی در امریکا و اروپا تأثیر گذارند. این گزارش محرمانه توسط یکی از متخصصین سیاست‌گذاری و برآورد افکار عمومی در حزب جمهوری‌خواه امریکا به نام دکتر فرانک لانتز تدوین شده، که پنج سال پیش با حمایت مالی نهادی به نام «پروژه‌ی اسرائیل» صورت پذیرفت. این نهاد غیردولتی که در امریکا و اسرائیل دفتر دارد، گزارش مزبور را برای «آنهایی که در خط مقدم نبرد رسانه‌ای برای اسرائیل می‌جنگند» منتشر نمود.

در تمام ۱۱۲ صفحه‌ی این گزارش محرمانه، این عبارت به چشم می‌خورد: «از چاپ و توزیع آن خودداری کنید». دلیل این امر هم روشن است. گزارش لانتز، که عنوان رسمی آن «لغت‌نامه‌ی جهانی مربوط به پروژه‌ی اسرائیل در سال ۲۰۰۹» است، تقریباً بلافاصله پس از انتشار محرمانه به رسانه‌ها درز کرد و نشریه‌ی نیوزویک آنلاین خبر از انتشار این گزارش داد. بااین‌حال، اهمیت واقعی آن چندان روشن نبود. خواندن این گزارش به همه توصیه می‌شود، به خصوص خبرنگارانی که به سیاست رسانه‌ای اسرائیل علاقه‌مند‌اند، چرا که لیستی از بایدها و نبایدهایی برای سخنگویان دولت اسرائیل ارائه داده است.

این گزارش اطلاعات بسیار مفیدی در مورد شکاف عمیقی که میان اعتقاد واقعی سیاستمداران اسرائیلی و گفته‌های انان وجود دارد به ما می‌دهد. آنچه که آنها می گویند بر اساس نظرسنجی‌های دقیق و علمی تنظیم شده، تا آنچه به گوش مخاطب امریکایی می‌رسد معلوم باشد. بی‌شک، هر خبرنگاری که با سخن‌گوی دولت اسرائیل مصاحبه می‌کند باید ابتدا خلاصه‌ای از این گزارش را مطالعه نماید.

این گزارش پر است از توصیه‌های صریح و جالب در مورد اینکه سخن‌گویان دولت اسرائیل چگونه باید پاسخ‌های خود را برای مخاطبین مختلف تغییر دهند. به عنوان مثال، در بخشی از این گزارش آمده: «آمریکایی‌ها معتقدند که اسرائیل حق دفاع از مرزهای خود را دارد. اما نباید به دام تعیین دقیق حدود و ثقور این مرزها بیافتید. از صحبت درباره‌ی مختصات مرزی و توضیح درباره‌ی مرزهای قبل از ۱۹۶۷ و بعد از آن بپرهیزید، چون تنها نتیجه‌ی آن یادآوری پیشینه‌ی نظامی اسرائیل به مخاطبان امریکایی خواهد بود. به خصوص در مواجهه با رسانه‌های متمایل به جریان چپ، این به ضرر شما است. به عنوان مثال، وقتی سخنگوی اسرائیل درباره‌ی مرزهای این کشور با تعریف سال ۱۹۶۷ سخن گفت، حمایت افکار عمومی از حق دفاع اسرائیل از مرزهایش از ۸۹ درصد به ۶۰ درصد کاهش یافت.»

در مورد حق بازگشت آوارگان فلسطینی که در درگیری‌های ۱۹۴۸ و سال‌های پس از آن از سرزمین خود رانده شدند و دیگر حق بازگشت به خانه‌های خود را نیافتند چه؟ اینجا دکتر لانتز پیشنهاد هوشمندانه و ظریفی به سخنگوها ارائه می‌دهد. او می‌گوید: «بحث بر سر حق بازگشت مسأله‌ی پیچیده‌ای برای اسرائیلی‌ها است، چراکه بیشتر پاسخ‌هایی که به مسأله‌ی حق بازگشت آوارگان داده می‌شود، یادآور توجیه حامیان آپارتاید در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۸۰ است که قائل به حق برابر، اما جداسازی قومی بودند. حقیقت آن است که آمریکایی‌ها فلسفه‌ی برابر اما تفکیک‌شده را نه می‌پسندند، نه باور دارند، و نه می‌پذیرند.»

حال، سخنگوی دولت اسرائیل چگونه باید به این سؤال که به اعتراف خود گزارش، مسأله‌ی پیچیده‌ایست پاسخ دهد؟ آنها باید بر روی لغت درخواست تأکید کنند و مسأله‌ی بازگشت آوارگان را به عنوان تقاضا و درخواست مطرح کنند، چراکه امریکایی ها کسانی را که مدام تقاضا می‌کنند نمی‌پسندند. «بهتر است بگویید فلسطینی‌ها به کشور خود راضی نیستند، و حالا تقاضای دسترسی به مناطقی در داخل خاک اسرائیل دارند.» پیشنهاد دیگر برای سخن‌گوی دولت اسرائیل آن است که حق بازگشت می‌تواند به عنوان یکی از موارد توافق جامع نهایی در آینده باشد.

دکتر لانتز در این گزارش به این نکته اشاره می‌کند که آمریکایی‌ها به طور کلی از مهاجرت در حجم بالا به داخل خاک امریکا بیم دارند، بنابراین، اشاره به مهاجرت گسترده‌ی فلسطینی‌ها به داخل خاک اسرائیل بسیار مفید خواهد بود. اگر هیچ چیز دیگر کار نکرد، بگویید که بازگشت آوارگان فلسطینی «تلاش برای دستیابی به صلح را از مسیر خود خارج خواهد کرد».

گزارش لانتز پس از عملیات سرب گداخته در ماه دسامبر ۲۰۰۸ و ژانویه ۲۰۰۹ نوشته شده. در آن عملیات ۱،۳۸۷ فلسطینی و ۹ اسرائیلی کشته شدند.

در این گزارش، یک فصل کامل به توصیف حماس به عنوان «مانعی بر سر راه صلح، و گروهی که از سوی ایران حمایت می‌شو» اختصاص داده شده است. متأسفانه، در عملیاتی که در حال حاضر در غزه در جریان است، این حربه‌ی پروپاگاندای اسرائیل چندان کارآیی ندارد، چرا که رابطه‌ی حماس و ایران بر سر مسأله‌ی سوریه تیره شده، و این گروه هیچ تماسی با تهران نداشته است. روابط دوستانه‌ی حماس و تهران، به برکت حمله‌ی اسرائیل، تنها چند روز است که از سر گرفته شده است.

بیشتر توصیه‌های دکتر لانتز در مورد لحن صحبت و بازنمایی وضعیت اسرائیل است. او معتقد است که ابراز همدردی با فلسطینی‌ها به شدت اهمیت دارد: «کسانی که به راحتی تحت تأثیر قرار می‌گیرند برایشان مهم نیست که شما چقدر می‌دانید، تا زمانی که دریابند شما چقدر (به کشته‌ها) اهمیت می‌دهید. حتماً با آسیب‌دیده‌ها از هر دو سو ابراز همدردی نمایید». این نکته می‌تواند ابراز همدردی همراه با تأسف بسیار شدیدی که اخیراً از سوی سخن‌گویان دولت اسرائیل شاهدش بودیم را توجیه نماید. بعضی از سخنگویان اسرائیل تا حد اشک‌ریزی برای وضعیت فلسطینی‌هایی که زیر بمب و توپخانه‌ی ارتش اسرائیل قرار دارند پیش رفته‌اند.

در یک جمله که در گزارش مزبور برجسته شده، زیرش خط کشیده شده، و با حروف بزرگ نوشته شده، دکتر لانتز می‌گوید که سخن‌گویان و یا رهبران اسرایل هرگز و به هیچ وجه نباید «کشتار عمدی زنان و کودکان بیگناه را توجیه نمایند»، و باید با تمام کسانی که اسرائیل را به ارتکاب چنین جرمی متهم می‌کنند با پرخاشگری برخورد کنند و مسأله را نپذیرند. با این حال، پنجشنبه‌ی گذشته، زمانی که ۱۶ فلسطینی که در مدرسه‌ی سازمان ملل پناه گرفته بودند کشته شدند، سخن‌گویان اسرائیل برای اجرای این نسخه با مشکل روبرو بودند.

در این گزارش لیست کلمات و عباراتی وجود دارد که باید استفاده شوند، و لیستی از کلمات و عبارات که نباید مورد استفاده قرار گیرند. کلی‌گویی و استفاده از جملات و عبارات نرم و احساسی در صدر توصیه‌ها است. «بهترین راه، و تنها راه برای دستیابی به یک صلح پایدار، دسترسی به احترام متقابل است». از همه مهمتر، تمایل اسرائیل به صلح با فلسطینی‌ها می‌بایست در تمام مدت مورد تأکید قرار گیرد، چرا که آمریکایی‌ها به شدت علاقه‌مند به رسیدن به چنین چیزی هستند. اما هرگونه فشاری به اسرائیل برای ایجاد صلح واقعی می تواند با آوردن عباراتی از این دست تقلیل یابد: «قدم به قدم، و مرحله به مرحله»، چرا که این نوع نگاه «به عنوان یک اصل اولی در معادله‌ی صلح قابل پذیرش است».

دکتر لانتز به عنوان نمونه‌ی کارآمد از سخن کوتاه و تأثیرگذار از سوی اسرائیل، پیشنهاد می‌دهد که بگویید: «من به طور خاص می‌خواهم با مادران فلسطینی که فرزندانشان را در این جنگ از دست داده‌اند ابراز همدردی کنم. هیچ پدر و مادری نباید فرزندان خود را به خاک بسپارند.»

بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، یک بار اعلام کرد که «الآن زمان آن فرا رسیده که کسی از حماس بپرسد: شما دقیقاً دارید چه کاری برای کامیابی و موفقیت مردم خود انجام می دهید؟» عمق نفاق و ریاکاری نهفته در این جمله کاملا روشن است. کافی است بدانیم حصر هفت ساله‌ی اقتصادی غزه موجب شده تا این منطقه با فقر و فلاکت دست و پنجه نرم کند.

در هر موقعیتی، اتفاقات جاری به نحوی توسط سخن‌گویان اسرائیل نشان داده می‌شود که مخاطب امریکایی و اروپایی تصور کنداسرائیل خواهان صلح با فلسطینی‌ها است و آماده‌ی کوتاه آمدن برای دسترسی به این هدف است، در حالی که تمام شواهد حاکی از آن است که اصلاً چنین چیزی صحت ندارد. با وجود اینکه هدف گزارش مزبور چیز دیگری بوده است، اما کمتر گزارشی تا به حال به این حد از اهداف پشت پرده‌ی اسرائیل در زمان جنگ و صلح پرده برمی‌دارد.

تا جایی که می‌دانم این کتاب به فارسی ترجمه نشده است که فکر می‌کنم ترجمه‌ی آن از واجبات است و امیدوارم توسط دوستانی که در این حوزه فعالیت حرفه‌ای می‌کنند انجام شود. به هر حال کتاب را می‌توانید از این‌جا دانلود کنید.

(در پی‌نوشت اشاره کردم که کتاب به فارسی ترجمه شده. نسخه‌ی فارسی را از این‌جا دریافت کنید.)

(۳)

israelLobby

همان‌طور که می‌دانید دولت آمریکا (دولت و کنگره و سنا) به صورت بی‌دریغ و بی قید و شرط از اسرائيل و سیاست‌های جنایت‌بار آن حمایت می‌کند. یکی از دلایل این حمایت حضور لابی قدرتمند اسرائیل در آمریکاست که به تار و پود قدرت و رسانه در این کشور نفوذ کرده است. یکی از بهترین کتاب‌هایی که کمیت و کیفیت حمایت‌های آمریکا از اسرائیل را شرح می‌دهد کتاب «لابی اسرائيل و سیاست خارجه‌ی آمریکا» (The Israel Lobby and U.S. Foreign Policy) است. کتابی بسیار روشن‌گر درباره‌ی واقعیت‌های سیاسی حاکم بر دنیای امروز.  این کتاب را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

به طور خلاصه سه کتاب بالا درباره‌ی «لابی»،‌ «پروپاگاندا» و «تحریم» هستند: چطور اسرائیل به کمک تکنیک‌های گسترده‌ی پروپاگاندا و لابی گسترده در آمریکا موفق شده است عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی در آمریکا را به سود خود شکل دهد؟ شباهت رژیم اسرائیل به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی چگونه است و ضرورت و تاثیر اعمال تحریم‌های موثر علیه این کشور به چه صورت است؟ ما به عنوان شهروندانی که خارج از دایره‌ی قدرت-خشونت هستیم چکار می‌توانیم بکنیم؟

عنوان این پست را با در نظر گرفتن همین تم انتخاب کرده‌ام.

پی‌نوشت: ظاهرا کتاب «پروژه‌ی اسرائیل ۲۰۰۹: لغت‌نامه‌ی جهانی» به صورت «مخاطب محدود» به زبان فارسی ترجمه شده است. دوستی زحمت کشیدند و نسخه‌ای از آن را برای انتشار در بامدادی فرستادند. از ایشان به خاطر توجه به موضوع تشکر می‌کنم. فایل فارسی را از این‌جا دریافت کنید.


<

p style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

کالبد شکافی یک خبر (چگونه پروپاگاندای اسرائیلی دست نخورده از لا به لای خبرها عبور می‌کند؟)

نوشته‌ی زیر کالبدشکافی خط به خط یا پاراگراف به پارگراف یک نمونه از خبرها یا تحلیل‌های منتشر شده در بی‌بی‌سی فارسی در مورد تحولات غزه است. جمله‌های برجسته شده نقل قول مستقیم از مطلب بی‌بی‌سی است و جمله‌های داخل ‍{} توضیحات من. متن خبر را به صورت کامل نقد کرده‌ام به این معنا که هیچ‌ جمله‌ یا عنوان یا عکسی حذف نشده است و ترتیب مطالب نیز حفظ شده است. اما پاراگراف‌ها را بسته به موضوع بازتنظیم کرده‌ام. در هر مورد سعی کرده‌ام از لایه‌ی سطحی عبور کنم و به عمق جملات دست یابم و بر اساس آن تعادل جملات را ارزیابی کنم: آیا در هر پاراگراف پوشش خبری به سود اسرائیل است یا بی‌طرفانه و حرفه‌ای؟ آیا به سود فلسطینی‌هاست؟ در پایان جمع‌بندی خود را می‌نویسم و دوست دارم قضاوت شما را هم درباره‌ی این‌که آیا برایند مطلب منتشر شده به سود اسرائیل است یا خیر بدانم.

عنوان خبر: ادامه درگیری غزه علیرغم درخواست شورای امنیت
به روز شده:  21:46 گرينويچ – شنبه 12 ژوئيه 2014 – 21 تیر 1393
{اولا اسمی از اسرائیل در عنوان برده نشده است. درگیری غزه به چه معناست؟ آیا غزه‌ای ها با خود درگیر هستند یا با یک عامل بیرونی می‌جنگند؟ ثانیا اطلاق لفظ درگیری به حمله‌ی اسرائیل به اردوگاهی که تحت محاصره‌ی نزدیک به مطلق اقتصادی و نظامی و اجتماعی و سیاسی قرار دارد تخفیف «تجاوزی یکسویه» به «جنگی دوجانبه» است. آیا فلسطینی‌ها می‌توانند سلاح و تجهیزات نظامی دریافت کنند؟ آیا آن‌ها می‌توانند همچون اسرائیل از خود دفاع کنند؟ خیر. آن‌ها چنین امکانی ندارند. در نتیجه اقدام نظامی علیه غزه تجاوز و قتل عام است و نه جنگ و نه درگیری. انتخاب عنوان می‌تواند با دقت و توازن بیشتری انجام شود.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

با وجود درخواست شورای امنیت سازمان ملل متحد برای برقراری آتش‌بس در نوار غزه، جنگ هوایی اسرائیل و حماس ادامه دارد و به نظر می رسد قدری شدیدتر شده باشد.
{اولا که همان‌طور که گفته شد این جنگ نیست چرا که حق دفاع از خود از یک طرف سلب شده است و ثانیا غزه نیروی هوایی ندارد که بتواند جنگ هوایی کند! کاربرد نادقیق اصطلاح جنگ هوایی در ادبیات نظامی به درگیری میان جنگ‌افزارهای هوابرد نظامی (Aerial warfare) اطلاق می‌شود. هواپیماهای جنگنده‌ی فلسطینی را مجسم کنید که در آسمان‌ها با هواپیماهای اسرائیلی درگیر هستند. تصویری که به وضوح نادرست است و مورد نظر تنظیم کننده‌ی خبر هم نبوده اما با بی‌دقتی یا بی‌خیالی در متن خبر کار شده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

ارتش اسرائیل طی شب منزل رئیس پلیس غزه را بمباران کرد.
{ارتش اسرائیل طی شب (و روزها و شب‌های قبل) نقاط دیگری را نیز بمباران کرد که هویت همه‌ی آن‌ها بر ما آشکار نیست (اسرائیل در روزهای اخیر ۱۰۰۰ نقطه را در غزه هدف قرار داده است). ارتش اسرائیل ادعا می‌کند که فقط اهداف نظامی و شبه‌نظامی را هدف قرار می‌دهد. این ادعایی است که توسط منابع غیراسرائیلی راست‌آزمایی نشده است. اما این‌که از میان تمامی آن اهداف فقط به حمله به رئیس پلیس غزه اشاره شود به سود پروپاگاندای ارتش اسرائیل است که مدعی است فقط اهداف نظامی و شبه نظامی را هدف قرار می‌دهد. از سوی دیگر پلیس یک نیروی انتظامی است که در خدمت برقراری قانون و نظم قرار دارد و نیروهای آن از نظر قوانین جنگی غیرنظامی تلقی می‌شوند مگر آن‌که ثابت شود این نیروها در عملیات نظامی نقش داشته‌اند. اسرائیل همه‌ی نیروهای پلیس غزه را نظامی تلقی می‌کند. چنانچه در این خبر ذکر می‌شد که حمله به پلیس با حمله به واحدهای نظامی یا شبه نظامی فرق می‌کند ارزیابی این خبر متوازن می‌شد، اما چون متن خبر این نکته را ناگفته گذاشته است برداشت غالب توسط مخاطب کم اطلاع فرضی احتمالا همان است که عرض کردم: «اسرائیل به اهداف غیرنظامی حمله نمی‌کند».

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

دست کم ۱۷ نفر از اعضای خانواده و بستگان وی کشته شده اند.
{حتی اگر بتوانیم حمله به منزل رئیس پلیس غزه را به عنوان حمله به هدف نظامی توجیه کنیم کشتن اعضای خانواده و بستگان او نمی‌تواند قابل پذیرش باشد. گزارش کشته شدن این غیرنظامیان در چارچوب وظایف خبررسانی است. در نتیجه جمله‌ی بالا بی‌طرفی خبری را نقض نکرده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

این حمله پس از آن انجام شد که گردان های عزالدین قسام، شاخه نظامی حماس، چند راکت به سوی تل آویو پرتاب کرده بودند.
{این نوع برش وقایع تاریخی به شیوه‌ای که تحرکات اسرائیل را واکنش به رفتار تحریک‌آمیز فلسطینی‌ها نشان می‌دهد در واقع همصدایی با پروپاگاندای اسرائیل است که ”ما فقط دفاع می‌کنیم“ در حالی که نگاهی به تاریخ چند سال اخیر در منطقه نشان می‌دهد که اسرائیل در سراسر ماه‌های اخیر مشغول حمله‌ی نظامی به غزه و کشتن فلسطینی‌ها بوده است که با کم‌توجهی چشمگیر رسانه‌ای مواجه شده است. به عنوان مثال فقط در سه ماه اول  ۲۰۱۴ تلفات ناشی از حملات هواپیماها و توپخانه‌ی اسرائیل به غزه ۱۸ کشته و ۱۱۰زخمی بوده است. بی‌طرفی رسانه‌ای حکم می‌کند که سعی شود تاریخ تا حد امکان بریده نشود و دست کم در چند جمله چشم‌انداز تاریخی منطقه ذکر شود یا اگر به جبر محدودیت فضا در متن خبر قرار است تاریخ بریده شود با در نظر گرفتن آمار کشتار و تجاوز و تحریم روزمره‌ی اسرائیل علیه مردم غزه رفتار امروز فلسطینی‌ها واکنش دفاعی به حملات اسرائیل تلقی شود و نه بر عکس. به نقل از نوآم چامسکی:

”محاصره‌ و بمباران غزه، ارتباطی با دفاع دولت اسرائیل از خود یا مبارزه با حماس یا دست‌یابی به صلح ندارد. استفاده‌ی اسرائیل از سلاح‌های مرگ‌بار علیه فلسطینیان، بخشی از تلاش‌های چند دهه‌ی اسرائیل برای پاک‌سازی نژادی فلسطینیان بی‌دفاع است. دولت اسرائیل از جنگنده‌ها و کشتی‌های پیش‌رفته برای بمباران مردمی استفاده می‌کند که نه نیروی هوایی دارند، نه کشتی جنگی، نه سلاح سنگین، نه ارتش پیشرفته، نه فرمانده‌ی نظامی. اسرائیل نام این نبرد نابرابر را جنگ گذاشته‌است. اما این جنگ نیست. کشتار است. دولت اسرائیل ادعا می‌کند که قصد «دفاع» از خود را دارد. خب بله. هر اشغال‌گری باید از خودش در برابر مردمی که به آن‌ها ظلم می‌کند محافظت کند. اما وقتی سرزمین دیگران را به زور اسلحه اشغال کرده‌اید، نمی‌توانید ادعا کنید که دارید از خودتان «دفاع» می‌کنید. اسم این دفاع نیست. هر اسم دیگری دوست دارید رویش بگذارید. اما نام‌ش دفاع نیست.“ (ترجمه به فارسی از علی عبدی، لینک به انگلیسی)

اما جمله‌ی بالا از زاویه‌ی دیگری نیز به سود اسرائیل است. یکی از پروپاگانداهای اسرائیل این است که حماس که گروه منتخب مردمی حاکم بر غزه است را افراطی جلوه دهد و مسئول همه‌ی راکت‌پرانی‌ها از غزه به اسرائیل: ”غزه یعنی حماس که آن‌هم بی‌منطق و وحشی است و به ما حمله می‌کند“. در حالی که سپهر سیاسی غزه مثل اغلب سپهرهای سیاسی دیگر متکثر است و گروه‌ها و گرایش‌های دیگری نیز در این منطقه حضور دارند. گروه‌هایی که اگر چه به محبوبیت حماس نیستند اما به هر حال در عرصه و میدان جامعه‌ی غزه فعال هستند و چنانچه مورد حمله‌ی اسرائیل قرار بگیرند ممکن است سرخود دست به اقداماتی بزنند که لزوما مورد قبول حماس نیست. حتی در برخی موارد حماس جلوی راکت‌اندازی یا اقدامات تحریک‌آمیز این گروه‌ها را گرفته است. اما پروپاگاندای اسرائیل روی محبوب‌ترین جریان غزه فوکوس کرده است تا آن‌را تندرو و بی‌منطق و نامطلوب نشان دهد. در صورتی که اسرائیل علاقه‌مند به کاهش تهدید راکت‌های غزه‌ بدون اقدام نظامی باشد می‌تواند با نمایندگان حماس از طریق واسطه‌هایی نظیر مصر یا تشکیلات خودگردان گفتگو کند اما متاسفانه این مسیری نیست که مورد تمایل سیاست‌گذاران این کشور باشد. به هر حال جمله‌ی بالا حتی اگر به صورت خرد درست باشد (این راکت‌های اخیر را حماس پرتاب کرده باشد) تایید این کلیشه است که مسئولیت هر آن چه در غزه رخ می‌دهد با حماس است که آن هم گروهی تندرو و بی‌منطق است که دیپلماسی نمی‌فهمد و در نتیجه راهی جز عملیات نظامی باقی نمی‌ماند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

شبکه تلویزیونی الاقصی وابسته به گروه حماس گزارش داده است که تیسیر بطش، رئیس پلیس غزه در بمباران منزلش به شدت زخمی شده است. منابع فلسطینی می گویند که در این حمله حداقل ۱۷ غیرنظامی از جمله دو نوجوان ۱۱ و ۱۲ ساله کشته و بیش از ۳۰ نفر دیگر مجروح شدند. از سوی دیگر، اسرائیل می گوید کماندوهای نیروی دریایی اش در نواحی شمالی غزه با نیروهای حماس درگیر شده اند. بنا بر این گزارش، چهار سرباز اسرائیلی در این حمله زخمی شده اند که جراحت آنها شدید نبوده است.

{استفاده از منابع خبری رسمی یا غیررسمی ولی معتبر و متکثر. در این مورد روایت منابع فلسطینی و اسرائیلی هر دو مورد استناد قرار گرفته است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}


درگیری حماس و اسرائیل یکشنبه وارد ششمین روز خود می شود.

{قبلا اشاره شد که محدود کردن تاریخ به ۶ روز اخیر در راستای پروپاگاندای اسرائیل است و چشم‌انداز کوتاه‌مدت و بلندمدت تجاوز و کشتار فلسطینی‌ها توسط اسرائیل را نادیده می‌گیرد. نکته‌ی دیگر همان‌طور که قبلا عرض کردم این است که حماس تنها نیروهای سیاسی اجتماعی یا نظامی حاضر در غزه نیست ولی حتی اگر چنین می‌بود حمله‌ی اسرائیل به غزه فقط علیه حماس نیست بلکه علیه کل مردم غزه است که به صورت گروهی تنبیه شده‌اند و می‌شوند. البته ارتش اسرائیل دوست دارد حریف خود را حماس جلوه دهد.

در ضمن اگر قرار باشد با استانداردهای موجود در بی‌بی‌سی فارسی صحبت کنیم ممکن است نخواهیم این درگیری را بین حماس و اسرائیل بدانیم. تنظیم کننده‌های خبر بی‌بی‌سی فارسی در پوشش خبری خود از تحولات عراق (به عنوان مثال) از به کار بردن اصطلاحاتی نظیر «دولت شیعه‌ی عراق» پرهیزی ندارند در حالی که به ندرت اصطلاحات قوم‌گرایانه‌ یا فرقه‌ای (sectarian) نظیر «دولت یهود اسرائیل» را به کار می‌برند. حمله‌ی اسرائیل به فلسطینی‌ها جنگ یهود علیه مسلمانان تلقی نمی‌شود در حالی که کوچکترین نقد رفتار دولت اسرائیل یهودی‌ستیزی تلقی می‌شود که این خود یک تاکتیک دیگر در منظومه‌ی پروپاگاندای اسرائیل است که ”اسرائیل از نگاه قوم‌گرایانه بری است اما خود قربانی این نگاه است“.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

اسرائیل می گوید کماندوها برای حمله به یک مرکز پرتاب راکت دوربرد وارد نواحی شمالی غزه شده بودند. این در حالیست که حماس می گوید نیروهایش مانع از ورود کماندوهای نیروی دریایی به ساحل غزه شده اند.
{روایت ماوقع از زبان طرفین.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

طی شب، آژیر خطر در نواحی مختلف اسرائیل از جمله نواحی مرکزی این کشور به صدا درآمد.
{به صدا در آمدن آژیر خطر در مقایسه با انجام عملیات نظامی گسترده قاعدتا ارزش خبری ویژه‌ای ندارد. اخبار مربوط به اصابت راکت‌های حماس به اسرائیل می‌تواند خبر باشد، اما گزارش کردن آژیر خطر در مناطق مختلف اسرائیل توجه غیرمتوازن به سمت اسرائیلی ماوقع است. بعید است اتفاق مشابه در نوار غزه ﴿فرضا آژیر خطر به صدا در بیاید بدون این که حمله‌ای در کار باشد﴾ خبر تلقی شود چرا که غزه زیر بمباران شدید قرار دارد و آژیر خطر ارزش خبری ندارد. این در حالی است که ظاهرا در غزه آژیر قرمزی به صدا در نمی‌آید چون فلسطینی‌ها مجهز به سیستمی که بتواند حمله‌ی قریب‌الوقوع هوایی را ‍پیش‌بینی کند نیستند.

جمله‌ی بالا در راستای پروپاگاندای اسرائیل عمل می‌کند: ”به ما حمله می‌کنند ما به آن‌ها حمله می‌کنیم. به ما آسیب می‌رسانند ما به آن‌ها آسیب می‌رسانیم. توازن برقرار است“. در این نوع خبرها به شکل رقت‌انگیزی سعی می‌شود توازن ظاهری حفظ شود. به این ترتیب جزییاتی نظیر به صدا در آمدن آژیر خطر یا اضطراب القا شده به توده‌های اسرائیلی با برخورد چند راکت پراکنده به اهداف اغلب کم‌ارزش همردیف با خسارتی که اسرائیل به جان و مال و زیرساخت‌ها و نهادهای مدنی جامعه‌ی فلسطینی در غزه می‌زند ارائه می‌شود. این موضوع باعث می‌شود که وزن یک‌جانبه بودن اعمال خشونت نظامی اسرائیل علیه فلسطینی‌ها کمرنگ‌تر به نظر برسد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

حماس روز شنبه دست کم سه راکت به سوی تل آویو شلیک کرد که ارتش اسرائیل می گوید پدافند هوایی‌اش معروف به «گنبد آهنین» آنها را در هوا نابود کرد. اسرائیل می گوید که یک راکت دیگر نیز حوالی شهر ریشون لتسیون اصابت کرد که تلفات جانی و خسارات مالی برجای نگذاشت.
{جمله‌های بالا تعداد راکت‌های حماس را به دقت بازخوانی و شمارش می‌کند: چهار عدد که هیچ کدام تلفات یا خساراتی به بار نیاورده‌اند. پوشش‌های خبری مشابه در توصیف تعداد راکت‌ها٬ موشک‌ها٬ بمب‌ها و توپ‌هایی که توسط ارتش اسرائیل به نوار غزه شلیک می‌شود خست به خرج می‌دهند و معمولا به ذکر اصطلاحات کلی‌ای مانند «حمله‌ی هوایی به چندین هدف مختلف» اکتفا می‌کنند. این نوع خبرها به ندرت با همان وسواسی که تعداد راکت‌های حماس یا خسارت‌های وارد شده (یا وارد نشده) توسط آن‌ها را توصیف می‌کنند به شمارش تعداد پرتابه‌های (projectiles) اسرائیلی و شرح خسارت‌هایی که به بار می‌آورند علاقه نشان می‌دهند. به عبارت دیگر پوشش خبری مربوط به پرتابه‌های نظامی اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها به شدت و به زیان فلسطینی‌ها یک‌جانبه است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

بنا بر گزارش ها، دو راکت نیز از لبنان به سوی شمال اسرائیل پرتاب شده که به نواحی غیرمسکونی بیرون شهر نهاریا اصابت کرده است. توپخانه ارتش اسرائیل متقابلا مواضعی را در نواحی مرزی لبنان هدف قرار داده است.
گزارش معمولی.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

شاخه نظامی حماس یکشنبه رسما اعلام کرد که تل آویو واقع در نواحی مرکزی اسرائیل، را هدف قرار می دهد.
{این یک تهدید متجاوزانه و خلق‌الساعه نیست بلکه احتمالا عبارت‌های حماس در چارچوب اصل دفاع از خود تنظیم شده‌اند. در شرایط عکس یعنی در شرایطی که خبر تهدید غزه به حمله‌ی نظامی از سوی مقامات اسرائیلی ذکر می‌شود تنظیم کننده‌ی خبر به احتمال قوی نقل قول دقیق‌تری ارائه می‌داد مبنی بر این‌که مقامات اسرائیلی غزه را در پاسخ به حملات فلسطینی‌ها تهدید می‌کنند. اما تنظیم کننده‌ی خبر در پوشش مواضع حماس وسواس مشابهی ندارد و به این نکته بی‌اعتناست. در نتیجه او فقط قسمتی که حماس اسرائیل را تهدید می‌کند را نقل قول می‌کند. این به پروپاگاندای اسرائیلی کمک می‌کند که «آن‌ها به ما حمله می‌کنند. ما فقط از خودمان دفاع می‌کنیم».

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

تا به حال کسی در اسرائیل در اثر حملات راکتی حماس کشته نشده اما کشته‌های فلسطینی‌ها حداقل ۱۵۷ نفر بوده است. مقام‌های فلسطینی می‌گویند از آغاز تهاجم جدید اسرائیل به غزه حداقل ۱۵۷ فلسطینی کشته و بیش از یک هزار نفر زخمی شده‌اند. به گفته سازمان ملل متحد، بیش از سه چهارم کشته‌شدگان در غزه غیرنظامی هستند.
{فکر می‌کنم اشاره‌ی جملات بالا به گزارش‌های روزانه‌ی سازمان ملل است که در آخرین گزارش خود اعلام کرده از روز ۷ جولای تا ۱۳ جولای ۱۶۸ فلسطینی کشته شده‌اند که۸۰٪ آن‌ها غیرنظامی و ۲۰٪ آن‌ها کودک بوده‌اند. به چندین پاراگراف اخیر در متن خبر دقت کنید. همه درباره‌ی تهدیدهای حماس یا حملات حماس هستند. اما ناگهان این جا با آمار یک‌جانبه‌ی تلفات انسانی رو به رو می‌شویم. «فاعل» کجاست؟ به نظر می‌رسد تنظیم کننده‌ی خبر آن‌جا که مربوط به تهدیدها یا خسارت‌های وارد شده به اسرائیل است در استفاده از فعل‌های معلوم دست و دلباز عمل می‌کند اما از به کار بردن فعلن‌های معلوم درباره‌ی خسارت‌هایی که اسرائیل به بار می‌آورد پرهیز دارد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عنوان: درخواست آتش بس

شورای امنیت سازمان ملل متحد روز شنبه از دو طرف اسرائیلی و فلسطینی خواست که برای برقراری آتش‌بس در نوار غزه توافق کنند.

{نقل قول از یک مرجع معتبر است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

راکت های حماس در بخش های جنوبی اسرائیل خسارت هایی به بار آورده است
{چرا باید بلافاصله بعد از جمله‌ی درخواست آتش بس توسط شورای امنیت شرایط به راکت‌های حماس و خسارت‌هایی که در جنوب اسرائیل به بار آورده است اشاره شود؟ به خصوص که این‌جا اشاره‌ای به خسارت‌های واقعی حملات اسرائیل به سراسر غزه نمی‌شود. ممکن است این شائبه ‍پیش می‌آید که شورای امنیت به خاطر خسارت‌هایی که حماس به اسرائیل می‌زند درخواست آتش‌بس کرده. این نکته باز در هماهنگی با ‍پروپاگاندای «اسرائیل دفاع می‌کند» است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

این نخستین بیانیه شورای امنیت پس از آغاز حملات اسرائیل به نوار غزه است.

{اشاره به یک نکته‌ی مهم.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

پیشتر منابع بیمارستانی در غزه اعلام کردند در حمله هوایی تازه اسرائیل به ساختمان متعلق به یک بنیاد خیریه در شهر بیت لاهیا، دو نوجوان معلول کشته شدند.
{اشاره‌ی محدود به خسارت‌هایی که در غزه ایجاد شده است. توازن ظاهری بین خسارت‌های راکت‌های حماس در جنوب اسرائیل و حمله‌ی هوایی تازه‌ی اسرائیل به یک بنیاد خیریه حفظ شده است. در حالی ‌که چنانچه قرار باشد استانداردی مشابه با نوع گزارش کردن خسارت‌هایی در حد آن‌چه راکت‌های حماس در اسرائیل به بار می‌آورند را در مورد غزه نیز رعایت کنیم باید صفحه‌ها در مورد خسارت‌هایی که در غزه ایجاد شده است بنویسیم. در چنین وضعیت نامتوازنی بی‌طرفی حرفه‌ای ایجاب می‌کند که وضعیت نامتوازن خسارت‌ها به گونه‌ای نوشته شود که برای مخاطب کاملا گویا باشد. حتی استفاده‌ از منابع خبری فلسطینی در این‌جا کمکی به طرفی این خبر نمی‌کند چرا که اصولا جای آن این‌جا نیست: علت این‌که شورای امنیت درخواست آتش بس کرده این حملات محدود نبوده است (خسارت موشک‌های حماس و حمله به بنیاد خیریه توسط اسرائيل) بلکه علت اصلی خسارت‌های گسترده‌ و غیرمتناسبی است که توسط ارتش قدرتمند اسرائیل به شهروندان غزه تحمیل می‌شود. همان‌طور که قبلا ذکر شد حملات پراکنده از سوی اسرائیل و پاسخ‌های محدودتر از سوی حماس قبلا هم در جریان بوده بدون این‌که واکنش شورای امنیت را برانگیزد.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

حملات هوایی اسرائیل به غزه شش روز پیش شروع شد. گفته می شود در سازمان ملل متحد مذاکرات فشرده‌ای برای برقراری آتش‌بس در جریان است.

{گزارش معمولی اخبار.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرفانه}

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، روز جمعه گفت تا زمانی که حماس موشک‌پرانی به خاک اسرائیل را متوقف نکند، به حملات خود به فلسطینی‌ها ادامه خواهد داد. او گفت: «هیچ فشار بین‌المللی نمی‌تواند باعث شود که ما با تمام قوا وارد عمل نشویم.» آقای نتانیاهو گفت که اسرائیل از سه‌شنبه تاکنون بیش از هزار هدف در نوار غزه را مورد حمله قرار داده است.
{جملات بالا با نقل موضع مقام عالی‌رتبه‌ی سیاسی اسرائیل شروع می‌شود. استفاده از واژه‌ی «هدف» (target) توسط آقای نتانیاهو حساب شده است چرا که در ذهن مخاطبان «هدف نظامی» را تداعی می‌کند و همین‌طور دقت در حملات اسرائیل را مورد تاکید قرار می‌دهد: یعنی «حملات ما هدف‌مند هستند برخلاف حملات فلسطینی‌ها که بی‌هدف هستند. وقتی حمله می‌کنیم می‌دانیم چه می‌خواهیم و به کجا حمله می‌کنیم. برخلاف فلسطینی‌ها که کورکورانه و بی‌هدف حمله می‌کنند. چون ما اهداف نظامی را می‌زنیم اگر هم تلفات غیرنظامی رخ دهد غیرعمدی و حاشیه‌ای است در حالی که فلسطینی‌ها هر خسارتی به غیرنظامیان ما بزنند عمدی است». این موضع آقای نتانیاهو در سطرهای بعد (پایین‌تر را ببینید) توسط کمیسرعالی حقوق بشر سازمان ملل به چالش کشیده می‌شود اما وزن ‍پروپاگاندای اسرائیلی کماکان احساس می‌شود: ”حملات هدف‌مند دفاعی ما در مقابل حملات بی‌هدف تهاجمی آن‌ها“.

راه حل چه می‌بود؟ پروپاگاندای اسرائیل می‌تواند با اشاره به تحریم همه‌ جانبه‌ی غزه که شامل تحریم‌های تسلیحاتی نیز می‌شود شکسته شود. اسرائیل با همکاری نیروهای مسلط جهانی حق تعیین سرنوشت را از مردم فلسطین گرفته‌ است و به آن‌ها امکان دفاع از خود نمی‌دهد. توازن خبری حکم می‌کرد که این نکته‌‌ به مخاطب یادآوری می‌شد یا این‌که دست کم در برابر موضع نخست وزیر اسرائیل موضع مقامات ارشد فلسطینی در غزه نیز همین‌جا ذکر می‌شد.

نتیجه این است که با وجودی که در سطور بعد انتقاد کمسیر عالی سازمان ملل نقل شده است اما کوچکترین تلاشی برای شکستن پروپاگاندای اصلی اسرائیل مبنی بر ”ما هدف مند حمله می‌کنیم شما کورکورانه…. ما غیرعمدی می‌کشیم شما عمدی“ انجام نشده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

پیشتر، ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد از اسرائیل خواسته بود غیرنظامیان فلسطینی را هدف موشک قرار ندهد. خانم پیلای در اطلاعیه‌ای گفت افزایش شمار کشته‌شدگان فلسطینی این شبهه را به وجود آورده که آیا عملیات نظامی اسرائیل مطابق قوانین بین‎المللی است، یا نه. وی همچنین گفت که تجهیزات نظامی نباید در مناطق مسکونی قرار بگیرد. اسرائیل، گروه حماس را متهم می‌کند که موشک‌ها را از داخل خانه‌های شهروندان پرتاب می‌کند.
{در این‌جا هم رد پای پروپاگاندای اسرائیلی به چشم می‌خورد: ”ما اهداف نظامی را می‌زنیم اما چکار کنیم که فلسطینی‌ها اهداف نظامی را نزدیک یا درون اهداف غیرنظامی قرار می‌دهند؟ ما بی‌تقصیریم. مقصر آن‌ها هستند“. در این‌جا دو موضع ذکر شده است. موضع ناوی پیلای و موضع اسرائیل٬ اما جای موضع طرف فلسطینی خالی است. می‌شد تصور کرد که موضع طرف فلسطینی هم به این صورت در خبر کار شود: «اسرائیل، گروه حماس را متهم می‌کند که موشک‌ها را از داخل خانه‌های شهروندان پرتاب می‌کند. اما حماس این اتهام را طرد می‌کند چرا که غزه یک ناحیه‌ی پرتراکم مسکونی است و در ضمن بسیاری از اهداف مورد نظر اسرائیل اصولا نظامی نیستند و اسرائیل آن‌ها را سهل‌انگارانه نظامی تلقی می‌کند».

به عبارت دیگر در این‌جا اتهام اسرائیل علیه حماس ذکر شده است اما دفاع حماس در برابر این اتهام  ذکر نشده است. ممکن است بگویید خوب شاید حماس در این‌باره موضعی نگرفته باشد. این سوال ما را به نکته‌ای بسیار مهم می‌رساند: باید توجه داشت که اسرائیل در شرایط ثبات و قرار نسبی به سر می‌برد به این معنا که ارکان اداری و مدنی و رسانه‌ای این جامعه برقرار هستند و تحت تاثیر مستقیم حملات اخیر قرار ندارند. در نتیجه برای کسی که اخبار این «درگیری» را تنظیم می‌کند یافتن منابع خبری اسرائیلی بسیار راحت‌‌تر است. مقامات سیاسی اسرائیلی نظر می‌دهند، مخالفان و موافقان جنگ در روزنامه‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و تریبون‌های اسرائیلی اظهار نظر می‌کنند و … این در حالی است که وضعیت طرف فلسطینی این طور نیست. از محاصره‌ی بلندمدت غزه که بگذریم، «هزار هدفی» که اسرائیل در چند روز گذشته در غزه نابود کرده است احتمالا بخش قابل توجهی از زیرساخت‌های لازم برای داشتن یک ساز و کار اجتماعی اداری و رسانه‌ای در غزه را از کار انداخته است. در نتیجه تولید خبر توسط رسانه‌های فلسطینی و مقامات آن به مراتب محدودتر خواهد بود و یافتن نقل قول‌های مناسب از طرف فلسطینی برای کسی که متن خبر بی‌بی‌سی فارسی را تهیه می‌کند دشوارتر است. در چنین شرایطی که اطلاعات درباره‌ی یکی از طرفین درگیری به مراتب محدودتر است توازن خبری حکم می‌کند که تهیه‌ کننده‌ی خبر وسواس‌ بیشتری در تنظیم منابع به خرج دهد و سعی کند مولفه‌های پروپاگاندای یکی از طرفین را تشخیص دهد و چنانچه لازم به نقل آن‌ها می‌بیند با نقل قول از سازمان‌ها یا اشخاص منتقد آن‌را خنثی کند.

متاسفانه در خبر بالا انتخاب نقد ناوی پیلای کافی نیست و نتوانسته است پروپاگاندای ذکر شده را خنثی کند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عکس‌ها:

{در متن این خبر بی‌بی‌سی فارسی چند عکس کار شده است همراه با عنوان زیر نویس.‌ آن‌ها را این‌جا تکرار می‌کنم و نظرم را درباره‌شان می‌نویسم.}

عکس اول: شاخه نظامی حماس اعلام کرد تل آویو را هدف قرار می دهد

140707185556_hamas_304x171__nocredit

{حماس تهدید می‌کند. چه در حرف و چه در هیبت مردان مسلح نقاب‌پوش. اسرائیل نیاز به دفاع دارد. حماس فاعل است.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

عکس دوم: سازمان ملل می گوید اکثر کشته های فلسطینیان غیرنظامی هستند

140712134804_gaza_wounded_child_304x171_afp

{گزارش خبر. البته باز هم اشاره‌ای به فاعل نشده است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

عکس سوم: نقشه بدون زیرنویس

140710120023_gaza_border_persian_624

{گزارش خبر.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

عکس چهارم: راکت های حماس در بخش های جنوبی اسرائیل خسارت هایی به بار آورده است

140703114130_sderot_304x171_ap_nocredit

{گزارش خبر. حماس فاعل است.

نتیجه‌ی ارزیابی: بی‌طرف}

مجموعه‌ی عکس‌ها با هم

{ارزیابی عکس‌ها را به صورت منفرد نوشتم. اما چنانچه همه‌ی عکس‌ها را با هم ارزیابی کنیم چطور؟ عکس اول و آخر مربوط به تهدید یا حمله‌ی حماس به اسرائیل است (تایید پروپاگاندای اسرائیل نیاز به دفاع دارد) در حالی که عکس دوم که مربوط به قربانیان غیرنظامی فلسطینی است فاعل ندارد. دو عکس مربوط به حماس تصویر تهاجمی کاملی را ارائه می‌کنند: «حماس تهدید می‌کند، حماس حمله می‌کند، حماس تخریب می‌کند». در حالی که عکس یا عکس‌های مربوط به اسرائیل تصویر تهاجمی کاملی را ارائه نمی‌کنند: «خبری از تهدید اسرائیل نیست٬ خبری از حمله‌های اسرائیل نیست٬ خبر مستقیمی از تخریب‌های اسرائیلی نیست چرا که کشتار غیرنظامیان به صورت مجهول به اسرائیل نسب داده شده است و نه معلوم». در مجموع تصاویر به سمت رفتار تهاجمی حماس و رفتار دفاعی حماس بایاس دارند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}

کل خبر حاوی عنوان‌ها، متن خبر٬ عکس‌ها و زیرنویس عکس‌ها

{اگر فرض بایاس عمدی را نادیده بگیریم، تنظیم کننده‌ی خبر به صورتی سطحی سعی در ارائه‌ی تصویری متوازن از وقایع اسرائیل-غزه کرده است اما در مجموع موفق عمل نکرده است. نتیجه این تلاش سطحی این بوده که خطوط اصلی پروپاگاندای اسرائیل بدون خدشه‌ی جدی از لا به لای سطور عبور کرده‌اند. مثل یک تور ماهیگیری که به اندازه‌ی کافی ظریف نیست که بتواند ماهی‌های ریز و چابک ولی پر تعداد را شکار کند. تنظیم کننده‌ی خبر احتمالا نسبت به ایدئولوژی‌ای که تحت تاثیر آن قرار گرفته بینا نیست یا اگر هست تلاش اندکی در نقد آن می‌کند. به این ترتیب مجموعه‌ی این خبر که برای مخاطبی که سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد به شکل گول‌زننده‌ای مستند و متوازن جلوه می‌کند در حالی که چنین نیست. این گونه است که مخاطب با سواد رسانه‌ای اندک یا متوسط در برخورد روزمره و پرشمار با خبرهایی که ظاهرا مستند و متوازن هستند اما در عمق خود نسبت به پروپاگاندای اسرائیل نابینا یا غیرنقادانه هستند بی‌دفاع است.

تحلیل بالا از علت بایاس این خبر (و خبرهای مشابه) خوش‌بینانه اما احتمالا صادق‌تر است. تحلیل‌های بدبینانه‌تر اما احتمالا کمتر صادق می‌تواند مدعی نقش عامدانه‌ی تنظیم کننده‌های خبر بی‌بی‌سی فارسی و رسانه‌های مشابه در دفاع از اسرائیل شوند. من دوست دارم این‌طور فکر کنم که اگر از موارد شرارت‌های احتمالی فردی به دلایل نگرش‌های تند فردی بگذریم٬ بی‌بی‌سی فارسی هم مثل بسیاری از رسانه‌های جریان اصلی (فرقی نمی‌کند داخلی یا خارجی٬ غربی یا شرقی) به صورت سازمانی و عامدانه شرور نیست. شرارت ظاهری این رسانه‌ها حتی وقتی ظاهرا تلاش در حفظ بی‌طرفی می‌کنند ولی در عمل از یک طرف دفاع می‌کنند به خاطر نگاه غیرنقادانه و سطحی آن‌ها به مسائل است. اغلب کسانی که خبرها را تنظیم می‌کنند اگر چه دست اندر کار تولید و تنظیم خبر هستند سواد رسانه‌ای متوسطی دارند و نمی‌توانند مولفه‌های ایدئولوژیک موجود در خبرهایی که به دستشان می‌رسد را تشخیص دهند یا این‌که به دلایل حرفه‌ای امکان صرف وقت و انرژی لازم برای دسترسی به منابع متکثر را ندارند. در سطحی عام‌تر قواعد و اصول خبررسانی حرفه‌ای به گونه‌ای شکل گرفته‌اند که نسبت به اصول ایدئولوژیک حاکم بر چشم‌اندازهای اجتماعی و مراکز قدرت غیرحساس و غیرنقادانه هستند.

فصل تمایز رسانه‌های معتبر غربی مانند بی‌بی‌سی با رسانه‌های غیرمعتبری مانند کیهان یا فاکس‌نیوز در این است. بی‌بی‌سی فارسی ظاهرا و در سطح بی‌طرف است در نتیجه مخاطبی که تشنه‌ی کسب اخبار مهم درباره‌ی حیات اجتماعی خود و دیگر جوامع جهان است ولی سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد را بی‌دفاع باقی می‌گذارد. در حالی که کیهان یا فاکس‌نیوز در سطح بی‌طرف نیستند و مخاطبی که سواد رسانه‌ای اندک یا متوسطی دارد می‌تواند آن‌ها را به جای خود نقد کند و در نتیجه در برابر آن‌ها بی‌دفاع نیست. «آقای کیهان و خانم فاکس‌نیوز من بایاس‌های شما را تشخیص می‌دهم… اما تشخیص بایاس‌های تو برای من دشوار است… با شما هستم خانم بی‌بی‌سی فارسی!». بایاس در رسانه‌های معتبر و حرفه‌ای همچون بی‌بی‌سی فارسی درست به همین دلیل که پنهان‌تر و ظریف‌تر است (و در عمق بیشتری قرار دارد) از بایاس در رسانه‌های غیرمعتبر و کمتر حرفه‌ای «موثرتر یا خطرناک‌تر» است. به همان‌ نسبت (۱) مسئولیت تنظیم کننده‌های خبر در آن بیشتر است و (۲) مخاطب باید در برخورد با آن‌ها دقت بیشتری کند و سواد رسانه‌ای بالاتری را به کار برد.

در نتیجه خروجی‌های رسانه‌های جریان اصلی معتبر مانند بی‌بی‌سی فارسی اغلب (۱) نسبت به پروپاگانداهای غالب غیرحساس یا نابینا هستند٬ (۲) پوشش خبری‌شان سطحی است٬ (۳) نسبت به پارادایم‌های غالب جریان اصلی که توسط مراکز قدرت شکل‌ می‌گیرد غیرنقادانه هستند و در نتیجه (۴) این طور به نظر می‌رسد که در عمل با فعالیت خود آن‌ها را تقویت می‌کنند.

نتیجه‌ی ارزیابی: به سود اسرائیل}


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

اسرائيل خواهان صلح نيست

مطلب زیر نوشتۀ گيدئون لِوی (Gideon Levy)، مفسر و روزنامه‌نگار اسرائیلی روزنامه‌ی هاآرتز است که توسط آقای محسن یلفانی ترجمه شده است. من در شبکه‌های اجتماعی با آن برخورد کردم که در این‌جا بازنشر کنم.

اسرائيل خواهان صلح نيست. هيچ وقت تا این حد آرزو نداشته‌ام که ثابت شود آنچه در اينجا می‌نويسم، اشتباه باشد. امّا قرائن و شواهد روی هم تلنبار می‌شوند. در واقع، می‌توان گفت که اسرائيل هيچ وقت خواهان صلح نبوده است؛ منظور يک صلح عادلانه است، صلح بر اساس سازشی عادلانه برای هر دو طرف. درست است که در زبان عبری سلام معمول بين مردمان همان «شالوم» (صلح) است – شالوم هنگامی که همديگر را می‌بينند و شالوم به هنگامی که همديگر را ترک می‌کنند. تقريباً همۀ اسرائيلی‌ها دم به ساعت تکرار می‌کنند که خواهان صلح‌اند، و البته که چنين است. امّا منظور آنها چنان صلحی نيست که با عدالت همراه باشد، که بی آن، نه صلحی هست و نه خواهد بود. اسرائيلی‌ها خواهان صلح‌اند، نه عدالت؛ آنها خواهان صلحی که بر ارزش‌های جهان‌شمول مبتنی باشد، نيستند. بدين ترتيب، حاصل چنين ترجيع‌بندی است «صلح، صلح، در حالی که صلحی در کار نيست.» و قضيه به همين جا ختم نمی‌شود: در سال‌های اخير اسرائيل حتّی از آرزوی برقراری صلح هم فاصله گرفته و يک سره از آن نااميد شده است. صلح از دستور کار اسرائيل محو شده و جای خود را يا به اضطراب‌های جمعی داده است که منظماً به جامعه تزريق می‌شوند، و يا به امور شخصی و خصوصی که بر هر چيز ديگر اولويت دارند.

به نظر می‌رسد که آن اسرائيلی‌ای که در آرزوی صلح بود يک دهه پيش در گذشت. يعنی در پی شکست ديدار سران در کمپ ديويد در سال ۲۰۰۰، همراه با جاانداختن دروغِ فقدان طرف مذاکرۀ فلسطينی، و البته، با از سر گذراندن دوران خون‌آلود انتفاضۀ دوّم. امّا حقيقت اين است که حتّی پيش از آن هم، اسرائيل هيچ وقت واقعاً خواهان صلح نبوده است. اسرائيل هيچ وقت، حتّی برای يک لحظه، با فلسطينی‌ها به عنوان انسان‌هائی با حقوق برابر رفتار نکرده است. اسرائيل هرگز نسبت به مصيبت فلسطينی‌ها به عنوان يک مصيبت انسانی و ملّیِ تفاهمی نشان نداده است.

جناح طرفدار صلح اسرائيل نيز – اگر اصولاٌ چنين چيزی وجود داشته – در بحبوحۀ صحنه‌های دلخراش انتفاضۀ دوّم و باز با همان دروغ «فقدان شريک مذاکره»، آخرين نفس‌ها را کشيد. آنچه باقی ماند چند سازمانی بودند که در برابر مبارزه‌ای که به منظور بی‌اعتبار کردن آنها در گرفته بود، همانقدر مصمّم و فداکار بودند که بی‌اثر و بی‌خاصیّت. بنابر اين، اسرائيل ماند و موضع انکارگرايانه‌اش.

در اين ميان، انکارناپذيرترين دليل اين که اسرائيل خواهان صلح نيست، پروژۀ شهرک‌سازی در اراضی اشغالی است. از همان آغاز اين پروژه، هيچ بوتۀ آزمايشی چنين با قطعيت و دقت نیّات واقعی اسرائيل را آشکار نکرده است. به عبارت ساده: سازندگان اين شهرک‌ها، در پی تحکيم بخشيدن به اشغال‌اند، و بنا بر اين صلح نمی‌خواهند. تمام داستان در اين دو کلمه خلاصه شده است.

با فرض عقلانی بودن تصميمات اسرائيل، نمی‌توان پذيرفت که ساختن شهرک‌ها در اراضی اشغالی با خواست صلح سازگار باشد. هر نوع اقدام برای خانه‌سازی، هر خانۀ پيش‌ساخته و هر بالکن، به معنی مردود دانستن صلح است. اگر اسرائيل می‌خواست که از طريق توافق‌های اسلو به صلح دست يابد، می‌بايست حداقل ساختن شهرک‌ها را به ابتکار خود متوقف می‌کرد. اين که چنين اقدامی صورت نگرفت، ثابت می‌کند که توافق‌های اسلو فريبکارانه بوده‌اند و يا در نهايت، روايتی از يک شکست اعلام شده. اگر اسرائيل در طابا، در کمپ ديويد، در شرم‌الشيخ، در واشينگتن و يا در بيت‌المقدس می‌خواست به صلح دست يابد، می‌بايست قبل از هر چيز به ساختن شهرک‌ها پايان دهد. بدون هيچ قيد و شرطی و بدون هيچ انتظاری. اين واقعيت که اسرائيل چنين نکرد دليل آن است که خواهان صلح عادلانه نيست.

امّا شهرک‌ها تنها يک محک برای دريافت نیّات اسرائيل به شمار می‌روند. امتناع اسرائيل ريشه‌های بسيار عميق‌تری دارد و در «دی-ان-اِی»اش، در دستگاه گردش خونش، در دليل وجودی‌اش، و در بدوی‌ترين اعتقاداتش جای دارد. در آنجاست که، در عميق‌ترين لايه‌ها، اين مفهوم نهفته است که اين سرزمين تنها برای يهوديان در نظر گرفته شده است. در آنجاست که، در عميق‌ترين سطح، پيام «اَم اشگولا» (am sgula) – «قوم ارزشمند خدا» – و «خدا ما را برگزيد»، جای گرفته است. در عمل، اين پيام به اين صورت معنی شده که، در اين سرزمين يهوديان مجازند به انجام هر کاری که برای ديگران ممنوع است، دست بزنند. نقطۀ عزيمت اين است و از اين نقطه راهی به سوی صلح عادلانه نيست. آنجا که نام بازی سلب هويت انسانی از فلسطينی‌هاست، آنجا که سياست شيطانی جلوه دادن فلسطينی‌ها هر روز و هر روز به مردم حقنه می‌شود، راهی برای نيل به صلح عادلانه موجود نيست. کسانی که متقاعد شده‌اند که هر فلسطينی آدم مظنونی است و هر فلسطينی می‌خواهد «يهودی‌ها را به دريا بريزد»، هرگز با فلسطينی‌ها صلح نخواهند کرد. بيشتر اسرائيلی‌ها متقاعد شده‌اند که اين دو نظر حقيقت دارند.

در دهۀ گذشته، هر دو ملّت از هم جدا شده‌اند. جوان معمولی اسرائيلی هيچ وقت همتای فلسطينی خود را نمی‌بيند، مگر در دوران خدمت سربازی‌اش(آن هم در صورتی که خدمتش را در سرزمين‌های اشغالی انجام دهد). جوان معمولی فلسطينی هم هرگز همسن و سال‌های اسرائيلی خود را نمی‌بيند، مگر در لباس سرباز عصبی‌ای که بر سرش داد می‌کشد، يا نصف شب به خانه‌اش هجوم می‌برد، و يا در هيئت يکی از ساکنان شهرک‌ها، زمينش را غصب می‌کند و يا بيشه‌اش را به آتش می‌کشد.

در نتيجه، تنها تماس ميان دو ملّت به برخورد اشغالگر، که مسلّح و خشن است، با اشغال‌شده، که سرخورده و آمادۀ روآوردن به خشونت است، محدود شده. مدت‌ها از روزگاری که فلسطينی‌ها برای کار به اسرائيل می‌آمدند و اسرائيلی‌ها در فلسطين مغازه‌داری می‌کردند، گذشته است. مدت‌هاست که دورانی که اين دو ملّت چند دهه‌ای را در سرزمينی مشترک سر کردند و با هم روابطی نيمه عادی داشتند و اين روابط از حداقل عدالت برخوردار بود، سپری شده است. در چنين اوضاع و احوالی، تحريک کردن و به خشم آوردن اين دو ملّت عليه يکديگر، همچنانکه تشديد ترس و انباشتن کينه‌های جديد بر روی آنچه از پيش موجود بوده، بسيار آسان است. و همين، خود دستورالعمل مطمئنی برای امتناع از صلح است.

بدين ترتيب بود که هوس جديدی به سر اسرائيلی‌ها زد: هوس جدائی: «آنها آن طرف، ما هم اين طرف (و همين طور آن طرف)». در حال حاضر که هنوز اکثريت فلسطينی‌ها – تخمينی بر اساس تجربۀ دهها سال کار روزنامه‌نگاری خودم در سرزمين‌های اشغالی – خواهان همزيستی‌اند، اغلب اسرائيلی‌ها در پی جدائی‌اند، طبعاً بی آنکه حاضر به پرداخت هزينۀ آن باشند. نظریۀ «دو کشور» طرفداران فراوانی پيدا کرده، امّا هيچ تصميمی برای متحقّق کردن آن در عمل در ميان نيست. اغلب اسرائيلی‌ها طرفدار اين نظريه‌اند، ولی مايل نيستند که نه اکنون، و حتّی نه در اينجا، اجرا شود. آنها با اين باور تربيت شده‌اند که طرفی برای مذاکرات صلح در کار نيست – البته طرف فلسطينی، وگر نه، طرف اسرائيلی حاضر و آماده است.

متاًسفانه، حقيقت تقريبا بر عکس اين باور است. فلسطينی‌ها ديگر شانسی برای اين که ثابت کنند می‌توانند طرف مذاکره باشند، ندارند؛ اسرائيلی‌ها معتقدند که آمادۀ مذاکره‌اند. بدين ترتيب فرآيندی آغاز گرديد که طی آن شرايط، موانع و اشکال‌تراشی‌های اسرائيل بر هم انباشته شد – که اين همه خود نشانۀ ديگری است بر امتناع اسرائيل. نخست خواست توقف تروريسم مطرح شد؛ پس از آن خواست تغيير رهبری ( ياسر عرفات مانع دست و پاگيری به شمار می‌آمد)؛ پس از اينها، مانع حماس پيش آمد. اکنون نوبت خودداریِ فلسطينی‌ها از برسميت شناختن اسرائيل به عنوان يک دولت يهودی است. اسرائيل بر اين عقيده است که به هر اقدامی که دست می‌زند – از دستگيری‌های دسته‌جمعی تا ساختن شهرک‌ها در اراضی اشغالی – همه بر حق‌اند، در حالی که همۀ اقدامات فلسطينی‌ها «يک جانبه» بوده است.

تنها کشور روی کرۀ زمين که فاقد مرز است تا به حال حاضر نشده است حتّی مرزهای مصالحه شده‌ای را که خود به آنها رضايت می‌دهد، تعيين کند. اسرائيل هنوز اين واقعيت را هضم نکرده است که برای فلسطينی‌ها، مرزهای ۱۹۶۷ مادر همۀ مصالحه‌ها و خط قرمز عدالت (يا عدالت نسبی) است. برای اسرائيلی‌ها، مرزهای ۱۹۶۷، «مرزهای خودکشی» است. به همين دليل است که حفظ وضعيت موجود به هدف واقعی اسرائيل، به مهمترين اصل سياست اسرائيل، و تقريباً به غايت نهائی آن تبديل شده است. امّا مسئله اين است که وضعيت موجود تا ابد قابل دوام نيست. از لحاظ تاريخی، کمتر ملّتی بوده است که بدون مقاومت به اشغال تن در داده باشد. جامعۀ بين‌المللی نيز سرانجام روزی در مورد اين وضعيت قاطعانه به صدا درخواهد آمد و اين به صدا درآمدن با اقدامات تنبيهی همراه خواهد بود. از اين همه به اين نتيجه می‌رسيم که هدف اسرائيل واقع‌بينانه نيست.

اکثريت اسرائيلی‌ها، هر چند که رابطۀ خود را با واقعيت از دست داده‌اند، زندگی معمول خود را ادامه می‌دهند. آنها دنيا را همواره عليه خود می‌دانند، و مناطق اشغالی را که دم در خانه‌هايشان است، بسی دور از قلمرو علايق خود می‌شمارند. هر کس که به خود جراًت دهد از سياست اشغالی اسرائيل انتقاد کند، به ضد يهود بودن متهم می‌شود؛ هر اقدام مقاومت‌آميز به عنوان يک تهديد وجودی تلقی می‌شود؛ تمامی مخالفت‌های بين‌المللی نسبت به سياست اشغال به حساب «محروم کردن اسرائيل از حقوق حقۀ خود» و تهديدی نسبت به موجوديت کشور گذاشته می‌شوند. هفت ميليارد مردم دنيا – که بيشترشان با اشغال مخالفند، در اشتباه‌اند، و شش ميليون يهودی اسرائيلی – که بيشترشان از اشغال حمايت می‌کنند – ، بر حق. چنين است واقعيت از نگاه يک اسرائيلی متوسط.

بر اين همه، سرکوب، پنهان‌کاری و تيره و تار کردن فضا را نيز بيافزائيد تا توضيح ديگری برای سياست امتناع اسرائيل بيابيد: تا زمانی که زندگی در اسرائيل بر وفق مراد است، آرامش برقرار است و واقعيت مخفی نگاه داشته می‌شود، چرا بايد کسی برای استقرار صلح خود را به دردسر بياندازد؟ تنها راه برای اين که غزّۀ محاصره شده، وجود خود را به خاطر مردم بياورد، اين است که چند تا موشک شليک کند؛ و ساحل غربی تنها وقتی در دستور روز قرار می‌گيرد که، مثل روزهای اخير، در آنجا خونی ريخته شود. به همين ترتيب، به موضع جامعۀ بين‌المللی فقط وقتی توجه می‌شود که می‌کوشد تحريم يا مجازاتی عليه اسرائيل اعمال کند، که در اين صورت بلافاصله مبارزه‌ای عليه آن آغاز می‌شود که محتوای اصلی‌اش را مظلوم‌نمائی همراه با اتهامات تاريخی تند و تيز – و گاهی گستاخانه و بی‌ربط – تشکيل می‌دهد.

چنانکه ملاحظه می‌شود، تصوير غم‌انگيزی است. در اين تصوير هيچ پرتوی از اميد نمی‌توان يافت. تغيير به خودی خود، از درون جامعۀ اسرائيل، تا زمانی که به همين منوال رفتار می‌کند، پيش نخواهد آمد. اشتباهات فلسطينی‌ها به يکی دوتا ختم نمی‌شود، امّا اشتباهات آنها فرعی است. در اين دعوا، عدالت اساساً با طرف فلسطينی است، در حاليکه طرف اسرائيلی اساساً راه امتناع را برگزيده است. اسرائيلی‌ها اشغال را می‌خواهند، نه صلح.

فقط اميدوارم که در اشتباه باشم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

بی‌بی‌سی فارسی و همراهی با پروپاگاندای اسرائیلی (چطور می‌شود در بحبوبه‌ی تجاوزگری از خود دفاع کرد؟)

(۱) حماس در پاسخ به حملات هوایی ارتش اسرائیل علیه نوار غزه شماری راکت به سوی خاک اسرائیل پرتاب کرد. بنا به آمار منتشر شده توسط مقامات فلسطینی در سیزده سال گذشته به طور میانگین در هر سه روز یک کودک فلسطینی توسط نیروهای اسرائیل به قتل رسیده است.

(۲) خبرگزاری فلسطینی وفا از محمد العویوی نقل کرده که دلیل اصلی مرگ این نوجوان سوزاندن با آتش بوده است. دولت اسرائیل شرایط مرگ محمد ابوخضیر ۱۶ ساله را ‹نامشخص› اعلام کرده است. این در حالی است که بنا به آمار منتشر شده توسط مقامات فلسطینی در سیزده سال گذشته به طور میانگین در هر سه روز یک کودک فلسطینی توسط نیروهای اسرائیل به قتل رسیده است.

(۳) با توجه به سیاست غیرقانونی و متجاوزانه‌ی اسرائیل در گسترش مناطق مسکونی در سرزمین‌های فلسطینی واقع در کرانه‌ی باختری تنش‌ها میان اسرائیل و فلسطین همواره بالاست. بنا به آمار منتشر شده توسط مقامات فلسطینی در سیزده سال گذشته به طور میانگین در هر سه روز یک کودک فلسطینی توسط نیروهای اسرائیل به قتل رسیده است. به همین دلیل است که مقام‌ها و گروه‌هایی از شهروندان فلسطینی همواره بر حق «انتقام» فلسطینی‌ها تاکید کرده‌اند. در همین شرایط است که اخیرا سه نوجوان اسرائیلی در نزدیکی الخلیل گم شدند. ماموران اسرائیلی در جریان جستجوی آنها بیش از ۴۰۰ فلسطینی را بازداشت کردند و ۵ نفر را هم کشتند . جنازه این سه نوجوان روز دوشنبه پیدا شد.

تعجب کردید؟ حق دارید. سوتیترها و پاراگراف‌های خبری بالا را من نوشته‌ام. عبارت‌های اصلی منتشر شده در بی‌بی‌سی این طور هستند:

(۱) ارتش اسرائیل دست به حملات هوایی بیشتری علیه نوار غزه زده است که در پی پرتاب شماری راکت توسط حماس به سوی خاک اسرائیل انجام می شود. [+]

(۲) خبرگزاری فلسطینی وفا از محمد العویوی نقل کرده که دلیل اصلی مرگ این نوجوان سوزاندن با آتش بوده است. این در حالی است که دولت اسرائیل شرایط مرگ محمد ابوخضیر ۱۶ ساله را ‹نامشخص› اعلام کرده است. ربودن و مرگ این نوجوان فلسطینی یک روز بعد از آن رخ داد که جسد سه نوجوان اسرائیلی که پیشتر گم شده بودند در حومه شهر الخلیل پیدا شد. [+]

(۳) تنش میان اسرائیل و فلسطین پس از آن که سه نوجوان اسرائیلی در نزدیکی الخلیل گم شدند، بالا گرفته است. ماموران اسرائیلی در جریان جستجوی آنها بیش از ۴۰۰ فلسطینی را بازداشت کردند و ۵ نفر را هم کشتند. جنازه این سه نوجوان روز دوشنبه پیدا شد. مقام‌ها و گروه‌هایی از شهروندان اسرائیلی در روزهای اخیر بر «انتقام» تاکید کرده‌اند. [+]

یکی از استراتژی‌های پروپاگاندای اسرائیل این است که خود را یک ماهیت دفاعی جلوه دهد (حتی ارتش اسرائیل هم نیروی دفاعی اسرائیل یا IDF نام دارد) در حالی که سیاست این کشور اساسا مبتنی بر تجاوز و اشغال است. این کار باعث می‌شود نوعی وجاهت اخلاقی برای اسرائیل ایجاد شود، چیزی که اسرائیل به آن نیاز ویژه‌ای دارد. رسانه‌های دوست اسرائیل هم او را در این پروپاگاندا همراهی می‌کنند: در پوشش خبری وقایع مربوط به فلسطین و اسرائیل سلسله‌ی وقایع تاریخی به گونه‌ای برش داده می‌شود که آغاز و پایان وقایع به سود اسرائیل به نظر برسد. به این ترتیب این طور به نظر می‌رسد که اسرائیل همیشه در پاسخ به چیزی رفتار می کند و تحرکات آن اساسا دفاعی است.

بی‌بی‌سی فارسی البته در این گزارش‌گری همسو با اسرائیل تنها نیست. در واقع حضور و نفوذ گروه‌ها و افراد نزدیک به اسرائیل در شبکه‌های اصلی تولید و نشر خبر در جهان محسوس و پررنگ است. اما به هر حال به عنوان یک نمونه‌ی آشنا و دم دست اگر می‌خواهید بدانید چطور می‌شود کشوری مانند اسرائیل بتواند در بحبوبه‌ی تجاوزگری از خود دفاع کند به پوشش خبری بی‌بی‌سی فارسی بیشتر دقت کنید!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

چگونه رسانه‌های آمریکایی از رسانه‌های اسرائیلی هم اسرائیلی‌تر شدند؟ (استراتژی‌های پروپاگاندای اسرائیل)

حتما متوجه شده‌اید که پوشش خبری رسانه‌های جریان اصلی غربی، به خصوص آمریکایی در مورد اخبار مربوط به خاورمیانه و به خصوص فلسطین/اسرائیل جهت‌گیری و برایند آزاردهنده‌ای به سود سیاست‌های اسرائیل دارد. سوالی که طبعا در ذهن ایجاد می‌شود این است که «چطور چنین چیزی ممکن است؟»

به عبارت دیگر، چطور ممکن است در کشوری مثل آمریکا که از بسیاری جهت‌ها در شمار آزادترین جوامع جهان به حساب می‌آید، رسانه‌های جریان اصلی این‌طور یک‌صدا و هماهنگ با دولت آمریکا و اسرائیل عمل کنند؟‌ نگاهی به پوشش اخبار خاورمیانه در رسانه‌های اصلی اروپایی  نشان می‌دهد که اگر چه این ایراد تا حد زیادی به رسانه‌های اروپایی هم وارد است، اما یک‌جانبه‌نگری و حمایت بی‌دریغ آن‌ها از طرف اسرائیلی قابل مقایسه با نمونه‌های آمریکایی نیست. پاسخ به سوال «چطور چنین چیزی ممکن است؟» فقط به درک رابطه‌ی آمریکا و اسرائیل کمک نمی‌کند، بلکه از آن طریق می‌توان نکته‌های مهمی را درباره‌ی ساز و کارهای رسانه‌ای و مکانیسم‌های تولید و نشر خبرهای جهت‌دار درباره‌ی کشورمان ایران نیز آموخت.

یک پاسخ ممکن به سوال بالا این است که این در ذات بازار عرضه و تقاضای رسانه‌ای است و رسانه‌ها آن‌چه را نمایش می‌دهند که جامعه‌ی مخاطب‌شان انتظار دریافت آن را دارد. در این دیدگاه رسانه‌ها دنباله‌روی افکار عمومی هستند و چون افکار عمومی آمریکا بیشتر از اروپا طرف‌دار اسرائیل است، رسانه‌های آمریکایی هم برای این‌که کسب و کار موفقی داشته باشند بیشتر از اسرائیل طرف‌داری می‌کنند.

شخصا هرگز نتوانسته‌ام این پاسخ را بپذیرم. اولا که این استدلال با بسیاری از شواهد میدانی جور در نمی‌آید. در بسیاری از موارد نگاه عمومی در جامعه مخالف نگاهی است که در رسانه‌ها نشر داده می‌شود. دوم این‌که در همان بازار هم تنوع مصرف و سلیقه وجود دارد و این هماهنگی در حمایت از اسرائیل نمی‌تواند صرفا منعکس کننده‌ی خواست مخاطبان باشد. سوم این‌که این نگرش نقش مهم رسانه‌ها را به عنوان عامل فرهنگ‌سازی و کنترل جمعی کم اهمیت می‌بیند، در حالی که این یکی از مهم‌ترین کارکردهای رسانه‌هاست که در اغلب موارد از سوددهی مستقیم آن‌ها مثلا از طریق فروش آگهی یا اشتراک مهم‌تر است، چرا که یک رسانه حتی اگر مستقیما سودآور نباشد می‌تواند به شیوه‌های پیچیده‌تر و موثرتری به سود جریان مالک یا حامی آن عمل کند.

اما پاسخ دیگری که به سوال بالا می‌توان داد این است که گروه‌های ذی‌نفع (آمریکایی یا اسرائيلی) شریان‌های اصلی انتخاب، تولید و توزیع خبر در آمریکا (و تا حد کمتری در جهان) را کنترل می‌کنند. یعنی مکانیسم‌هایی وجود دارد که گروه‌های طرف‌دار اسرائیل از طریق آن می‌توانند با درجه‌ی اندکی خطا، مطمئن شوند که اخبار نامطلوب از نظر آن‌ها در رسانه‌های جریان اصلی آمریکا منتشر نمی‌شود.

فیلم مستند زیر با عنوان «صلح، پروپاگاندا و سرزمین موعود» (Peace, Propaganda & the Promised Land) که دیدن آن‌ را به همه‌ی کسانی که مایل هستند «سواد رسانه‌ای» خود را بالا ببرند توصیه می‌کنم به خوبی این فرایند را شرح داده است. موضوع به صورت خاص، سیستم‌های کنترل اخبار خاورمیانه در رسانه‌های آمریکا است و در این مستند روش‌های پروپاگاندا یا کلمه‌ی مودبانه‌ترش یعنی روابط عمومی (Public Relations یا PR) شرح داده می‌شود. در طول مشاهده‌ی این مستند حدودا ۸۰ دقیقه‌ای، نه تنها با فرایند تمامیت‌خواه و خطرناک کنترل خبر در آمریکا آشنا می‌شوید، بلکه با ابعاد سیاست‌های نژادپرستانه و خطرناک اسرائیل نیز بیشتر آشنا می‌شوید. به خصوص که در این فیلم شخصیت‌های دانشگاهی یهودی و حتی روحانیون یهودی (rabbi) نیز در نقد سیاست‌های اسرائیل و پوشش خبری اخبار فلسطین در آمریکا صحبت می‌کنند.

خلاصه‌ی بخش‌هایی از مستند بین دقایق ۱۰:۳۰ تا ۱۶:۰۰ را این‌جا ذکر می‌کنم:

به دنبال حمله‌ی اسرائیل به لبنان در ۱۹۸۲ و قتل‌عام صبرا و شتیلا چهره‌ی اسرائیل آسیب جدی دید. مقامات اسرائیلی از خود پرسیدند: مشکل از کجا بود؟ و پاسخ آن‌ها این بود: روابط عمومی ما به اندازه‌ی کافی خوب نبوده است. به دنبال آن در ۱۹۸۳، پروژه‌ی هاسبارا (hasbara) شروع شد که هدف آن تربیت دیپلمات‌های آموزش‌دیده‌ای بود که قرار بود مطمئن شوند خبرنگاران آمریکایی اخبار مطلوب اسرائیل را پوشش می‌دهند.

مهم‌ترین فیلتر خبری در سطح تولید خبر توسط خود اسرائیل انجام می‌شود. همزمان دفتر خبری اسرائیل به صورت روزانه به تولید خبر می‌پرداخت که با توجه به تخصص آن‌ها در تکنیک‌های روابط عمومی و همین‌طور عدم وجود دسترسی آسان خبرنگاران به منابع فلسطینی این خبرها از موقعیت بهتری برای گزارش شدن بهره‌مند بودند. پس بیشتر خبرها، از همان لحظه‌ی تولید جهت‌گیری مطلوب اسرائیل را دارند. این ماشین پروپاگندا آن‌چنان موثر است که فضای انتقادی نسبت به سیاست‌های اسرائیل در رسانه‌های داخل خاک اسرائیل به مراتب بازتر و آزادتر از رسانه‌های آمریکایی است.

به صورت کلی پوشش خبر توسط رسانه‌های اصلی آمریکایی تحت تاثیر مجموعه‌ی پیچیده‌ای از روابط ساختاری (complex set of institutional relationships) است. این ساختارها را می‌توان به صورت مجموعه‌ای از فیلترها تصور کرد که برای این‌که خبری بتواند با موفقیت به مرحله‌ی «انتشار» برسد باید بتواند از تمام آن‌ها عبور کند. این فیلترها به شکل زیر عمل می‌کنند:

(۱) اولین فیلتر مهم مربوط به الگوهای مالکیت رسانه‌های اصلی آمریکا (Owners of US media firms) می‌شود. منافع مالکان رسانه‌های اصلی در آمریکا به منافع نخبگان سیاسی در این کشور نزدیک است.

(۲) دومین فیلتر به گروهی از نخبگان سیاسی (political elites) مربوط می‌شود. این افراد قدرت دسترسی به و تاثیرگذاری بر رسانه‌های اصلی را دارند و بخشی از سیستمی هستند که به شدت تحت تاثیر پول شرکت‌های بزرگ و منافع تجاری هستند.

(۳) سومین فیلتر به تلاش‌های دولت اسرائیل مربوط می‌شود. دولت اسرائیل از خدمات برخی از بزرگ‌ترین شرکت‌های روابط عمومی آمریکا را به عنوان مشاور تولید تصویر (image consultants) بهره می‌گیرد. به عنوان مثال شرکت‌های

  • Ruder Finn
  • Weill Associates
  • NYPR
  • Leyden Communications
  • Rubenstein Associates
  • Morris, Carrick & Guma

به دولت اسرائیل خدمات تخصصی برای مدیریت بهینه‌ی کمپین‌های سیاسی و رسانه‌ای مورد نظرش می‌دهند. در کنار این موسسه‌های حرفه‌ای، ۹ کنسول‌گری اسرائیل در ایالت‌های کلیدی آمریکا با زیر نظر گرفتن پوشش‌ خبری رسانه‌های آمریکا و ایجاد رابطه با خبرنگاران به اجرا شدن کمپین‌های روابط عمومی که توسط دولت اسرائیل و مشاورانش طراحی شده کمک می‌کنند.

در ضمن تعداد زیادی از موسسه‌های خصوصی آمریکایی (مسیحی و یهودی) مانند:

  • Americans for a Safe Israel
  • Americans Friends of Likud
  • Christian Coalition
  • Christian Broadcasting Network
  • American Jewish Congress
  • Christian Friends of Israel
  • American Israeli Friendship League
  • Friends of Israel
  • Intercessors for Israel
  • Jewish National Fund
  • Israel My Beloved
  • Labor Zionist Alliance
  • Jews for Jesus
  • Messianic Jewish Alliance of America
  • Focus on Jerusalem
  • Jewish Voice Ministries
  • AIPAC یا American Israeli Public Affairs Committee که از همه‌ی موارد یاد شده مهم‌تر است و اغلب به عنوان نیرومندترین لابی خارجی در واشنگتن شناخته می‌شود.

هستند که روایت‌های رسمی دولت اسرائیل (و آمریکا) را تکرار می‌کنند و تظاهرات و اعتراضات مردمی اعتراض‌آمیز علیه هر پوشش خبری‌ای که به صلاح اسرائیل نباشد را سازمان‌دهی می‌کنند.

این چارچوب نهادی و تشکیلاتی (institutional framework) متشکل از منافع تجاری و سیاسی آمریکا و سیاست‌های روابط عمومی اسرائیل پوشش خبری عمومی رسانه‌ها درباره‌ی خاورمیانه را شکل می‌دهد. این در حالی است که دیدگاه‌ها و افکار مربوط به سازمان‌های مترقی مخالف سیاست‌های اسرائیل به ندرت موفق می‌شوند از سد این فیلترها عبور کنند:

  • American Arab Anti-discrimination Committee
  • Christian Peacemaker Teams
  • Churches for Middle Ease Peace
  • Not in My Name
  • Tikkun Committee
  • Fellowship of Reconcilliation
  • Global Exchange
  • Muslim Peace Forum
  • Jewish Friends of Palestine
  • American Muslims for Jerusalem
  • Peace Action
  • Search of Peace
  • Jewish Peace Fellowship
  • Foundation for Middle East Peace
  • Women in Black
  • United for Peace and Justice
  • Just Peace Technologies
  • Muslim Peace Fellowship
  • United Religions Initiative
  • Jews Against the Occupation
  • Americans for Peace Now

(۴) اگر یک خبر منتقد سیاست‌های اسرائیل موفق شود از فیلترهای ذکر شده عبور کند و از طریق رسانه‌های آمریکایی منتشر شود، تعداد زیادی از گروه‌های ناظر بر رسانه (Media Watchdog Groups) وجود دارند که خروجی رسانه‌های آمریکایی را زیر نظر دارند و خبرنگاران و دبیران و سردبیران آن‌ها را تحت فشار قرار می‌دهند:

  • Anti-Defamation League
  • Palestinian Media Watch
  • Eye on the Post
  • Honest Reporting
  • CAMERA یا Committee for Accuracy in Middle East Reporting in America که از مهم‌ترین این نوع سازمان‌ها به شمار می‌رود.

این سازمان‌ها که فعال رسانه‌ای محسوب می‌شود به صورت بسیار موثری بر فعالیت‌های رسانه‌ای نظارت می‌کنند و با تحت فشار قرار دادن روزنامه‌نگارها و دبیرهای خبری اطمینان می‌یابند که اخبار پوشش داده شده «بی‌طرفانه» است، یعنی طرفدار اسرائیل است.

فیلم در ادامه به شرح مفصل تاکتیک‌های پروپاگاندای اسرائیل که در رسانه‌های آمریکایی نیز به خوبی اجرا می‌شود می‌پردازد. اما بیشتر از این توضیح نمی‌دهم و اکیدا توصیه می‌کنم مستند «صلح، پروپاگاندا و سرزمین موعود» (Peace, Propaganda & the Promised Land) محصول ۲۰۰۳ بنیاد آموزش رسانه‌ای (Media Education Foundation) را تماشا کنید. در ضمن در صورت تمایل می‌توانید آن‌را از طریق این لینک دانلود کنید.


<

p style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

در جستجوی فلسطین (فیلمی که ناپدید نشد)

دنبال کلیدواژه‌ای بودم که به این پست از وبلاگ مریم‌ اینا رسیدم. مستندی رو معرفی کرده بود به نام «در جستجوی فلسطین» و درباره‌اش این‌طور نوشته بود:

«چند سال قبل شما مستندی به نام «درجستجوی فلسطین» برای بی‌بی‌سی ساختید. این فیلم بعد از نمایش در بی‌بی‌سی ۲ و بعد از آن در بی‌بی‌سی جهانی، کم و بیش ناپدید شد. بی‌بی‌سی همچنین در نمایش آن در تلویزیون‌های آمریکا کاملا ناموفق بود، چرا؟

در این کشور پیشینیه‌ای درباره فیلم‌هایی که از دیدگاه فلسطینی به ماجرا نگاه می‌کنند، وجود دارد. واکنشی برنامه‌ریزی شده از سوی سازمان‌های صهیونیستی برای توقف و جلوگیری از این فیلم‌ها هست. برای عدم نمایش‌ آنها تلاش می‌کنند و سعی می‌کنند مطمئن شوند حامیان این برنامه‌ها در تلویزیون هزینه زیادی برای پخش این فیلم‌ها می‌دهند. یعنی اگر بخواهند یک فیلم فلسطینی نمایش دهند در عوض باید پنج فیلم از نقطه نظر اسرائیل هم پخش کنند. آنچه برای فیلم من اتفاق افتاد نیز از همین دست بود. هیچ کس آن را قبول نمی‌کرد و بی‌بی‌سی نتوانست آن را در این کشور نمایش دهد. بالاخره از طریق ارتباط‌‌‌های شخصی توانستم یک بار در کانال ۱۳ نیویورک، پی بی اس، آن را نمایش دهم. فکر می‌کنم یک بار هم در تلویزیون عمومی سانفرانسیسکو پخش شد. اما بعد از آن فیلم عملا ناپدید شد. موضوع به همین سادگی است که نمایش فلسطینی‌ها به عنوان انسان‌هایی با تاریخ و منشا ممنوع است.»

این را از کتاب «فرهنگ و مقاومت: گفتگو با ادوارد سعید» برداشتم. اگر این متن را تصادفی دیده بودم فکر می‌کردم شاید دارد اغراق می‌کند و خب بالاخره هر کسی در مورد کارهایی که کرده حساسیت دارد. اما این کتاب و این بخش درباره ناپدید شدن مستند ادوارد سعید را تصادفی ندیدم. دوستم، نوید، برای یکی از درس‌های فوق لیسانس‌اش در حال خواندن ادوارد سعید است. بحث فیلم مستند بود که پرسید می‌دانید فیلم‌های مستند بی‌بی‌سی را چطور می‌شود خرید و خب طبیعتا جواب ما هم آمازون بود. می‌گفت نه، این فیلم ادوارد سعید را هرچه گشتم پیدا نکردم. عجیب بود، اما من و نیما فکر کردیم حتما خوب نگشته برای همین خودمان دست به کار شدیم. راست می‌گفت پیدا نمی‌شد، هیچ جا نمی‌شد فیلم را خرید یا حتی دانلود کرد. در صفحه ویکی‌پدیای ادوارد سعید هم خبری از وجود چنین فیلمی نیست، نه انگلیسی و نه عربی و نه طبیعتا فارسی که ترجمه‌ی اینهاست. از لیست مستندهای خود بی‌بی‌سی هم حذف شده است. انگار که چنین فیلمی اصلا ساخته نشده باشد. با دانستن اینکه دفتر سعید در دانشگاه کلمبیا آتش گرفته(آتش زده شده) و با دانستن بسیاری ماجراهای عجیب و غریب دیگر مثل اینکه در صفحه ویکی پدیای سعید اثری از ماجرای آتش سوزی دفترش نیست، فرض وجود یک اراده برای حذف تمام آثار این فیلم آنقدر‌ها هم توهم توطئه به نظر نمی‌رسد.

گشتم و توی یوتیوب پیداش کردم (فقط یک نسخه در اینترنت ازش است که البته عجیبه). برای مریم کامنت گذاشتم که این فیلم الان در یوتیوب وجود داره. با دقت فیلم رو دیدم. نبوغ زیادی نمی‌خواد حدس زدن این‌که چرا دستگاه جهانی صهیونیسم تمام سعی‌اش رو کرده که این فیلم کمتر دیده بشه. مستند هست، راوی شخصیت مولف و شناخته‌شده‌ای هست و با افرادی گفتگو می‌کنه که خودشون یهودی و اسرائیلی هستن و این قدرت اقناع‌سازی فیلم را بسیار زیاد می‌کنه. از طرف دیگه نگاه رو به آینده‌ی ادوارد سعید در این فیلم واقع‌گرایانه، غیر ایدئولوژیک ولی از منظر اخلاق و عدالت و در عین حال محکم و عاری از سازش‌‌کاری خیانت‌آمیزه. جایی در پاسخ به دوست موسیقی‌دان اسرائیلی‌اش که معتقده فلسطینی‌ها و اسرائيلی‌ها باید گذشته رو فراموش کنن و با نگاهی عمل‌گرایانه‌ سعی کنن به این سوال پاسخ بدن که چطور می‌شه به بهترین شکل ممکن در این سرزمین باهم زندگی کنن می‌گه:

«با شما موافقم که ایده‌ی جداسازی یک افسانه است، اما در مورد نقش تاریخ با شما اختلاف نظر دارم. زخم‌های تاریخی‌ای هست که ما به عنوان مردم فلسطین اون‌ها رو حس می‌کنیم و این احساس باید درک بشه، همان‌طور که یهودی‌ها هم تجربه‌های تاریخی‌ای دارند که ما باید آن‌ها را درک کنیم. هر یک از ما باید تاریخ طرف مقابل را در نظر بگیریم و آن‌وقت است که می‌توانیم به سمت آشتی حرکت کنیم».

اما این نگاهی نیست که تندروهای اسرائیلی ازون خوش‌شون بیاد. فرق این نگاه با نگرش‌های تندی که صحبت از به دریا ریختن اسرائیلی‌ها می‌کنه اینه که این نگرش قابلیت بسیج جهانی علیه آپارتاید اسرائیلی رو داره در حالی که نگاه دوم حق به جانب بودن رژیم آپارتاید رو تقویت می‌کنه. به همین دلیله که دم و دستگاه صهیونیسم سعی می‌کنه فیلم مستند ادوارد سعید رو به حاشیه ببره در حالی که از پوشش خبری گسترده‌ی عربده‌کشی‌های برخی سیاست‌مدارهای منطقه لذت می‌بره!

تاریخ اسرائیل نقاط تاریک زیادی داره، اما شاید عملی‌ترین و اخلاقی‌ترین روش مبارزه با اسرائیل تاکید بر واقعیت آپارتاید باشه، چرا که سیاست آپارتاید در قبال فلسطینی‌ها پاشنه‌ی آشیل رژیم اسرائیله (دقیقه ۲۹:۴۰):

آن‌چه از پیمان اسلو به دست آمد جداسازی جمعیتی بود بدون آن‌که به یکی از این گروه‌ها حق حاکمیت اعطا شود. در طول تاریخ جداسازی بخشی از جامعه بدون آن‌که به آن‌ها حق حاکمیت داده شود یک اسم داشته: آپارتاید. هیچ اسم دیگری ندارد. این آپارتاید است، نه دو کشور!

به عقیده‌ی ادوارد سعید شکست هم مثل موفقیت ساخته می‌شود و محصول تلاش مستمر است (دقیقه ۳۲):

«درست مانند موفقیت، شکست نیز تولید می‌شود. شکست به صورت خودکار رخ نمی‌دهد بلکه باید ساخته شود. باید روی آن به دقت کار شود تا به تدریج به یک عادت و تعهد تبدیل شود، همان‌گونه که خیلی از رژیم‌های عرب منطقه تلاش زیادی برای ساختن شکست کرده‌اند. شکست نه آن‌طور که بعضی می‌گویند موضوعی ژنتیکی است و نه در لوح سرنوشت ما حک شده است. با در نظر گرفتن این‌ نکته، ما می‌توانیم وضعیت خود را تغییر دهیم. نه با قدرت اسلحه‌هایی که در اختیار ما نیست و به نظر نمی‌رسد در اختیار ما قرار بگیرد، بلکه با جنبش عمومی مردمانی که مصمم هستند از روش‌های غیرخشن سیاسی و اخلاقی استفاده کنند تا مانع از اسارت و آوارگی بیشتر ما شوند. کوتاه آمدن برای حقوقی کمتر، آن‌گونه که رهبران سیاسی ما به آن تن داده‌اند اشتباهی بزرگ است که عواقب آن‌را همین حالا هم پیرامون خود می‌بینیم.»

ادوارد سعید جایی از چند جوان فلسطینی اسرائیلی سوال می‌پرسد (دقیقه ۳۴:۳۰):

ادوارد سعید: در صورتی که یک کشور فلسطینی تشکیل شود، آیا حاضر هستید اسرائیل را ترک کنید و در آن کشور زندگی کنید؟
دختر: نه. پدر و مادر من متولد ناصره هستند. من هم متولد ناصره هستم. این‌جا را خانه‌ی خودم می‌دانم.
ادوارد سعید: مادر من هم متولد ناصره بود.
دختر: پس هویت شما چیست؟
ادوارد سعید: من از شما می‌پرسم. من هیچ مشکلی با هویتم ندارم. من چندین هویت دارم و این وضعیت را دوست دارم. من یک فلسطینی، یک آمریکایی و یک عرب هستم.
دختر: من آرزو می‌کنم روزی بتوانم حس کنم که همزمان یک اسرائیلی و یک فلسطینی هستم. چیزی که می‌خواهم احترام به هویتم است. این‌که امکان این را داشته باشم که آن‌را زندگی کنم و در عین حال حقوق شهروندی‌ام را به عنوان یک شهروند اسرائیلی داشته باشم.

فیلم هم به وضعیت فلسطینی‌ها در کرانه‌ی باختری می‌پردازد و هم به فلسطینی‌هایی که در اسرائیل زندگی می‌کنند و حدود بیست درصد جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دهند و از حقوق شهروندی مشابه یهودی‌های اسرائیل برخوردار نیستند. یکی از تاثیرگذارترین قسمت‌های فیلم آن‌جا بود (دقیقه ۱۵) که سعید به دیدار چند پیرمرد فلسطینی می‌رود که دهه‌هاست در یک اردوگاه موقت زندگی می‌کنند. یکی از آن‌ها که چند ده نوه دارد مثل خیلی از فلسطینی‌ها سال‌هاست که کلید خانه‌اش در فلسطین را نگه داشته و می‌گوید این را به یادگار به فرزندانش می‌دهد و آن‌ها هم به فرزندانشان خواهند داد تا اگر شده هزار سال دیگر روزی به خانه‌شان برگردند.

فیلم محصول ۱۹۹۸ بی‌بی‌سی است و حدود ۵۰ دقیقه و در همین زمان کوتاه همه‌ی نکته‌های مهمی که باید گفته بشن یا نشون داده بشن رو می‌گه و نشون می‌ده. به نظرم یک نمونه‌ی خوب هست از نگاهی که ارزش داره در حرکت سیاسی من یا شما دنبال بشه (نه فقط در بحث اسرائیل). فیلم رو به خصوص می‌تونید به کسانی نشون بدین که اطلاعات کمی درباره‌ی اسرائیل دارن که به لطف سانسور و پروپاگاندای صهیونیسم از یک طرف و تندروی‌های کاسه‌های داغ‌تر از داش و فرصت‌طلبان منطقه‌ای و جهانی از طرف دیگه تعدادشون کم هم نیست.

دریافت فایل

فیلم رو دانلود کردم و همین‌جا قرار دادم. دانلود کردن این فیلم وقتم رو گرفت. اولا که در کل اینترنت، از تورنت‌ گرفته تا سایت‌های معمولی جستجو کردم و همه جا لینک به همین صفحه‌ی یوتیوبش رو پیدا کردم. به عبارت دیگه در حال حاضر فقط یک جا در اینترنت هست (تا جایی که من تونستم پیدا کنم) که بشه این فیلم رو در اینترنت مشاهده کرد. این یک جا هم هر لحظه ممکنه از بین بره چون خود کسی که این فیلم رو توی یوتیوب گذاشته زیرش توضیح داده که حق مالکیت معنوی فیلم مال اون نیست. یعنی احتمال داره با شکایت بی‌بی‌سی فیلم برداشته بشه. پلاگین‌های کروم و فایرفاکس برای دانلود فیلم از یوتیوب کار نمی‌کردن (یکی‌شون که بهتر عمل کرد فیلم رو بدون صدا دانلود می‌کرد). جستجو در فولدر موقت ویندوز هم به نتیجه نرسید و عاقبت مجبور شدم یه نرم‌افزار screen capture نصب کنم که ویدئو رو همان‌طور که پخش می‌شد ضبط کنه.

دریافت فیلم مستند «در جستجوی فلسطین» محصول بی‌بی‌سی ۱۹۹۸

In search of Palestine, BBC, 1998, download

پی‌نوشت: اگر از دیدن مستند بالا فارغ شدین، پیشنهاد می‌کنم سخنرانی زیر رو که توسط یک مورخ اسرائیلی به نام آقای ایلان پاپه (Ilan Pappe) انجام شده نیز تماشا کنید:

http://www.youtube.com/watch?v=dKGA48MptIY

<

p style=»text-align:right;»>________________________________________
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

ایران و آمریکا (فکر کردن مجاز است، مثل خطا کردن)

۱

از کمی بعد از انقلاب یکی از بزرگ‌ترین چالش‌ها و نگرانی‌های نظام جمهوری اسلامی ایران مساله‌ی تضمین بقاء و امنیت خود و به واسطه‌ی‌ آن امنیت کشور بوده است. این نگرانی با توجه به ضدیت با ابرقدرت جهان (صرف نظر از ریشه‌های شکل‌گیری آن) قابل درک است. در همین راستا رویدادهایی که سران حکومت را نگران کنند کم نبوده‌اند: افزایش تنش‌ها بعد از اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری، ماجرای طبس، تجاوز رژیم صدام به ایران و جانب‌داری نسبی آمریکا از عراق، پروژه‌ی اپوزیسیون‌سازی با بودجه و فکر سازمان‌های اطلاعاتی و رسانه‌ای آمریکا، وضع تحریم‌ها علیه ایران در زمان کلینتون، محور شرارت خواندن ایران توسط جورج بوش، لشگرکشی گسترده‌ی نیروهای آمریکایی به افغانستان و عراق و افزایش حضور نظامی آن‌ها در اطراف ایران، افزایش عملیات محرمانه در خاک ایران و برنامه‌ریزی احتمالی برای ناپایدارسازی کشور، افزایش فلج‌کننده‌ی تحریم‌های اقتصادی و اخیرا هم تحولات سوریه.

ایران در دو دهه‌ی اخیر و به امید این‌که فاجعه‌‌ای شبیه جنگ تحمیلی تکرار نشود دست به اقدامات مختلفی زد. فرضا می‌توان افزایش توان موشکی، تقویت حزب‌الله، اتحاد با سوریه، افزایش توانایی دریایی در حدی که امکان بستن تنگه‌ی هرمز ایجاد شود و برنامه‌ی هسته‌ای را تلاش‌هایی در این مسیر کلی دید. امید این بود که با افزایش قدرت ایران در منطقه سیاست آمریکا در قبال ایران که ظاهرا «تهدید و تحدید ایران به قصد تغییر رژیم احتمالی» بود منجر به شکست شود و آمریکا به این نتیجه برسد که حکومت ایران یک واقعیت سیاسی محکم و غیرقابل انکار است که برای منافع خودش هم که شده بهتر است با آن تعامل کند. ایران سیاست‌های یاد شده را پیش برد اما متاسفانه به خاطر بی‌کفایتی دولت‌های نهم و دهم و اشتباهات استراتژیک در سطوح عالی، دعواها و حذف‌های سیاسی درون نظام، برگزاری انتخابات مساله‌دار ۱۳۸۸ و سرکوب معترضان و ماجراجویی شخص رئيس‌جمهور که ظاهرا به چیزی جز پیش‌برد افکار و اهداف مقطعی خود نمی‌اندیشید هزینه‌ای غیرقابل جبران بر کشور تحمیل شد. کار به جایی رسید که بسیاری از تحلیل‌گران سیاست «تهدید و تحدید به قصد تغییر رژیم احتمالی» را موفق می‌دیدند و مخالفان جمهوری اسلامی برای رسیدن «لحظه‌ی نهایی» روزشماری می‌کردند.

۲

اما تقلیل مشروعیت نظام به دنبال عدم توانایی در اقناع‌سازی معترضان انتخابات ۸۸ و بدتر از آن برخورد سرکوبی و وحشیانه با مردم در خیابان، دستگیری‌های گسترده‌ی فعالان سیاسی و رسانه‌ای و حبس خانگی نامزدهای محبوب و انقلابی آقایان موسوی و کروبی اگر کافی نبود در عوض لگدزدن‌ها، ریخت و پاش‌ها و ماجراجویی‌های دولت دروغ و بی‌کفایتی کافی بود تا کشور به وضعیتی رقت‌بار دچار شود. همزمان با حضور دن‌کیشوت‌های لات پشت تریبون‌های داخلی و روی نرده‌های سفارت انگلیس کاغذپاره‌های ظاهرا بی‌ارزش اما خطرناک پشت سر هم علیه مردم ایران امضا می‌شد تا جایی که به سعی و کوشش حضرات نظام اجتماعی و اقتصادی کشور در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفت. متاسفانه کند و از سر اجبار، اما خوش‌بختانه شاید نه کاملا دیر، بر سران نظام معلوم شد که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست و ظاهرا این‌بار سنبه‌ی حریف پرزور است و خزانه‌ی مشروعیت نظام هم بیش از حد خالی. اما آیا راه‌ خروجی وجود داشت؟

۳

ظاهرا بله. یک انتخابات حماسی و پرشور می‌توانست کیمیای خیلی از مشکلات باشد. از این نظر انتخابات ۱۳۹۲ به دلایل مختلف اهمیت داشت. مهم‌ترین دلیل آن‌ استقبال عمومی و مشارکت و حمایت مردم از این انتخابات بود اما نباید عواملی مانند دخالت رهبری و تلاش برخی چهره‌های دارای نفوذ سیاسی برای اجرای درست و باشکوه انتخابات را نیز نادیده گرفت. در کنار این‌ها حضور و پیروزی شخص آقای روحانی به خاطر سابقه‌ی اجرایی و امنیتی در عالی‌ترین سطوح حاکمیت و توانایی شخصیتی ویژه‌ی ایشان در اجماع‌سازی و مانور دادن در کوچه‌ و پس‌کوچه‌های طایفه‌نشینان سیاست در ایران اهمیت ویژه داشت. در مجموع انتخابات ۱۳۹۲ صرف‌نظر از ایجاد شوق و امید داخلی یک پیام قوی برای جهانیان و به خصوص آمریکا ارسال کرد: حکومت ایران قرار نیست جایی برود و سیاست تهدید و تحریم درست است که ایران را ضعیف می‌کند اما اولا منجر به تغییر رژیم نخواهد شد و ثانیا تحریم‌کننده‌ی بزرگ یعنی آمریکا را نیز از چیدن میوه‌های شیرین‌اش محروم می‌کند.

۴

اما این میوه‌های شیرین کجا هستند؟

درخت ایران، کشوری که بزرگ‌ترین منابع نفت و گاز کلاسیک جهان را داراست، در دو دهه‌ی اخیر جامعه‌اش روز به روز آمریکایی‌دوست‌تر شده‌اند، به خاطر تحریم‌ها اغلب شرکت‌های اروپایی و بین‌المللی در آن حضور ندارند و بازاری بکر و مستعد است، ۷۰ میلیون‌ نفر جمعیت دارد و در قلب ژئوپولیتیک و فرهنگی خاورمیانه قرار دارد میوه‌های درشت و لذیذی دارد که عقل سلیم می‌گوید اگر دستت امروز به سادگی به آن‌ها نمی‌رسد درخت را قطع نکن به این امید که فردا به وصال میوه‌هایش برسی. همان‌طور که یک تحلیل‌گر آمریکایی سال‌ها پیش گفت: «ایران برای آمریکا مهم‌تر از آن است که حمله‌ی نظامی به آن به صلاح باشد». پس سیاست درست در مقابل چنین گنجینه‌ای این است که اولا مواظب باشی رقبا دست‌شان به آن نرسد و ثانیا تخریب‌اش نکنی به این امید که دست خودت به میوه‌هایش برسد.

۵

اما بشنویم از این طرف و داستان ایران را پی‌بگیریم. گفتیم که انتخابات ۱۳۹۲ به دلایل مختلف انتخاباتی ویژه بود. به این ترتیب حدود صد روز پیش آقای روحانی به ریاست‌ جمهوری رسید. شخصیت سیاسی آقای روحانی و سابقه‌ی ایشان به گونه‌ای است که رهبر می‌توانست و می‌تواند به آن اعتماد کند. منظورم از اعتماد این است که رهبر می‌داند آقای روحانی به اندازه‌ی کافی پخته و اهل سیاست هست که اعتبار و شهرت حاصله از شکستن تابوی رابطه با آمریکا و ترک انداختن در رژیم تحریم را برای خود بر ندارد و اصطلاحا سعی نکند رهبری را دور بزند. اگر دقت کنید همکاری دوجانبه‌ی آقای روحانی با رهبر از مدت‌ها پیش محسوس بود و ایشان گام به گام که پیش می‌رفت تایید رهبری را می‌گرفت و نقش او را در موفقیت مذاکرات موکد می‌کرد. به این ترتیب با اشاره‌ی رهبری سکوت نسبی سیاسی در داخل برقرار شد و اختیار عمل کامل به آقای روحانی و تیم مذاکره‌ کننده‌اش داده شد تا بتوانند ایران را از مسیر خطرناکی که در آن قرار داشت خارج کنند. در واقع ترکیبی از ناچاری، احساس خطر و همین‌طور فرصت مناسبی که انتخابات اخیر ایجاد کرده بود این امکان را به سیستم سیاسی ایران داد تا دست به یک بازی بزرگ بزند. بازی با امپراطوری که ایران را محاصره‌ی نظامی، سیاسی و اقتصادی کرده است.

۶

در یک دنیای سیاسی-اقتصادی-نظامی تک قطبی به سر می‌بریم. یعنی سلطه‌ی سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریکا در جهان امروز به حدی است که اگر با توافقی مخالف باشد آن توافق شکل نخواهد گرفت. ایرانی‌ها به خوبی می‌دانستند که باید با آمریکا صحبت کنند و گپ زدن‌های طولانی با اروپایی‌ها و روس‌ها و چینی‌‌ها کار به جایی نمی‌برد. اوضاع بحرانی بود و عزم و اراده‌ی سیاسی در داخل ایران برای گفتگو با نمایندگان امپراطور نیز وجود داشت. منتها به دلایل مختلف این گفتگوها باید پنهانی انجام می‌شد. از حدود هشت ماه پیش (اگر نه بیشتر) مذاکرات پنهانی بین ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها در جریان بوده است، احتمالا بر سر موضوعاتی که برنامه‌ی هسته‌ای فقط یکی از آن‌ها بوده است. حدس من این است که به احتمال زیاد در این گفتگوها توافق‌های اساسی بین ایران و آمریکا شکل گرفته و امتیازهایی نیز داد و ستد شده است. اهمیت این توافق‌های (احتمالی) اگر چه پنهانی و غیررسمی بوده‌اند در این بوده که به ایران و آمریکا امکان ادامه‌ی علنی بازی را در محضر سایر رقبا و متحدان خود می‌دادند. یک دلیل عصبانیت اسرائيل، عربستان یا فرانسه می‌تواند این باشد که احساس می‌کنند دور زده شده‌اند و ایران با امپراطور «زد و بند» کرده است. مدیریت رقبا و شرکا فقط یکی از دلایل پنهان‌کاری اولیه‌ی ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها بوده است. دلایل دیگر را باید در فضای سیاسی داخل این کشورها جستجو کرد و نباید فراموش کرد که هم در ایران و هم در آمریکا جریان‌های متعدد و رقیب با دیدگاه‌ها و منافع متفاوت حضور دارند که کم و بیش می‌توانند روی سیاست‌های در حال شکل‌گیری دولت‌های کشورشان اعمال نفوذ کنند.

۷

اوباما به وضوح سیاست‌مداری جاه‌طلب است. ممکن است بگویید رئیس‌جمهور آمریکا دیگر چه جاه‌طلبی‌ای می‌تواند داشته باشد؟ جاه‌طلبی از نوع تاریخی! اگر به چشم‌های بی‌حالت و ماهی‌وار جورج بوش و عمل‌کرد تیم فاسدش به سردستگی امثال رامسفلد نگاه کرده باشید متوجه می‌شوید که این دار و دسته‌ انگار جاه‌طلبی تاریخی‌ نداشتند. در انتقاد از اوباما زیاد می‌توان نوشت، اما نمی‌توان انکار کرد که او سیاست‌مداری زیرک و دارای جاه‌طلبی تاریخی است. این‌که می‌گویم اوباما جاه‌طلبی تاریخی دارد به این معناست که او می‌خواهد در تاریخ آمریکا از او به عنوان یک رئیس‌جمهور ویژه دارای خصوصیت‌ها و دستاوردهای منحصر به فرد یاد شود و نه یکی مانند جورج بوش. او از بسیاری جهات از بوش تندروتر است، اما ملایم‌تر و سنجیده‌تر صحبت می‌کند. در زمان او حوزه‌ی قدرت رئيس‌جمهور تا حدی گسترش یافت که او می‌تواند فرمان قتل یا بازداشت نامحدود شهروندان آمریکایی را بدون رویه‌ی قضایی صادر کند و همزمان با امضای فرمان حمله‌ی هواپیماهای بدون سرنشین به روستاهای پاکستانی و فرمان گسترش حضور نظامی آمریکا در تقریبا سراسر آفریقای شمالی، از اخلاق و مسئولیت صحبت می‌کند و مراقب است چهره‌ی عمومی‌اش با حرفی بی‌ربط یا ضعیف خدشه‌دار نشود. اوباما جایزه‌ی صلح نوبل را نیز دریافت کرده است و برای خود ماموریتی قائل است که او را به یک رئیس‌جمهور کمی بیشتر از عادی در آمریکا تبدیل می‌کند. جاه‌طلبی اوباما از نوعی است که چند صد میلیون‌دلار سعودی به سختی می‌تواند آن‌را خریداری کند و هوشیاری‌اش به حدی است که خاندان سعودی را در جایگاه‌ واقعی خودشان بازتعریف می‌کند: دست‌نشانده‌ای حلقه به گوش نگاهبان مخازن نفت امپراطور. این جایگاه در زمان بوش به خاطر فساد تیم بوش انگار عوض شده بود و خانواده‌ی سعودی برای لحظه‌ای خود را نه سگ‌‌های نگهبان که ارباب‌هایی ثروتمند فرض کرده بودند.

نکته‌ی دیگر این است که در حال حاضر آقای اوباما دوره‌ی دوم ریاست‌جمهوری خود را می‌گذراند. در دوره‌ی دوم،‌ او که نگران انتخابات آتی نیست می‌تواند با اقتدار عمل بیشتری رفتار کند و برنامه‌های جاه‌طلبانه‌اش را بر اساس بینش سیاسی خود با استحکام بیشتری پیش ببرد.  شاید اگر اتفاقات اخیر سال گذشته رخ داده بود اوباما هرگز نمی‌توانست ریسک آغاز پروژه‌ی تعامل با ایران را بخرد.

۸

سوریه قربانی رقابت‌های منطقه‌ای و جاه‌طلبی‌های ترکیه، عربستان و قطر شد. اما چنین جاه‌طلبی‌هایی بدون اجازه و چه بسا حمایت امپراطور نمی‌توانست انجام شود. به این ترتیب سوریه قربانی شد تا ایران تحدید شود. اما جنگ داخلی در سوریه به گونه‌ای پیش رفت که منجر به سقوط رژیم اسد نشد. شاید هم آمریکا و چه بسا روسیه هیچ‌کدام مایل به سقوط رژیم اسد نبودند چون جایگزینی که منافع آن‌ها را  تضمین کند برایش متصور نبودند. در نتیجه هر کدام از منظری وضعیت جنگ دائمی و آچمز را به از دست دادن سوریه یا افتادن آن به دست اراذل و تروریست‌های مزدور ترجیح می‌دادند. از نظر آن‌ها شاید یک اسد ضعیف شده به مراتب بهتر از تروریست‌هایی است که بر کرسی صدارت و وزارت نشسته باشند. به این ترتیب هم روسیه راضی است که سوریه را از دست نداده است و هم آمریکا راضی است که سوریه ضعیف اما قابل مهار باقی مانده است.

۹

و اما روسیه. غولی پیر و خسته که هنوز به اندازه‌ای که اوکراین و بلاروس و گرجستان را خفه کند و ایران و ترکیه را دچار مخمصه کند و هر از چندگاهی بلوفی در سطح بین‌المللی بزند و مویی از تن خرس آمریکایی بکند توان‌مندی دارد. سیاست روسیه در قبال ایران بسیار متغیر است و وابسته به روابط این کشور با اروپا، چین، ژاپن و آمریکا و خدا می‌داند لابد گرین‌لند است. اما تقریبا همیشه تابع یک اصل طلایی است: ایران نباید نیرومند شود و به خصوص هرگز نباید به قدرتی نظیر آمریکا بیش از حد نزدیک شود. در نتیجه اگر بنا را بر این بگیریم که ایران و آمریکا ممکن است به هم نزدیک شوند علاوه بر اسرائیل و عربستان که جیغ‌شان به هوا می‌رود، روسیه ممکن است پتک زنگ زده اما سنگین‌اش را به ملاج ایران بکوبد. در صورت نزدیک شدن ایران به آمریکا، روسیه خواه‌ناخواه امتیازی از ایران خواهد گرفت، مثلا شما فرض کنید باقیمانده‌ی دریای خزر را هم آرام آرام قیچی کنند و وصله‌ای کنند روی قبای کهنه‌ی روسی!

ترس اسرائیل شکل دیگری دارد. اسرائیل بازوی کوچکی از اندام ورزیده‌ی صهیونیسم جهانی است و از طریق آن نفوذ شگرفی بر شاهراه‌های رسانه‌ای و سیاست‌گذاری آمریکا و بسیاری از نقاط دیگر جهان دارد. اما این نفوذ مطلق و دائمی نیست. در آمریکا جریان‌های لیبرال و وطن‌پرستانه نیز وجود دارند. کابوس اسرائیل این است که با باز شدن کانال‌های گفتگوی رسمی و رسانه‌ای میان ایران و آمریکا، این بخش‌ها از تار و پود قدرت در آمریکا که حتی ممکن است ازین‌که گند و کثافت اسرائیل مدام گریبان‌ آمریکا را گرفته نیز خسته شده باشند فعال شوند. در این صورت ممکن است حمایت بدون قید و شرط آمریکا از اسرائیل به پرسش گرفته شود و در معرض دیالوگ عمومی قرار  بگیرد که در آن صورت هرگز شانسی نخواهد داشت. در عوض ممکن است از دل این تحولات ایران با چهره‌ای منطقی و به عنوان متحدی مناسب و مهم در منطقه برای آمریکا بیرون آید که اصلا شباهتی به هیولایی که از آن تصویر شده بود ندارد. به عبارت دیگر، کابوس اسرائیل این است که با باز شدن کانال‌های گفتگو بین ایران و آمریکا، پروژه‌ی هیولاسازی از ایران که به کمک عوامل نفوذی در ایران و عوامل رسانه‌ای در سراسر جهان سال‌ها روی شکل‌گیری‌اش سرمایه‌گذاری کرده‌اند شکسته شود و این موضوع دینامیزم جدیدی ایجاد کند که به طبع آن به تدریج اسرائیل به یک متحد درجه‌ی دوم آمریکا و لاجرم به کفی روی دریای نفرت اعراب منطقه تبدیل شود و در عوض ایران سوگلی آمریکا در منطقه شود. این شاید دور از ذهن به نظر برسد، اما به هر حال کابوس‌ها همیشه مستندگونه نیستند!

۱۰

از حرکت حرفه‌ای و پخته‌ی تیم مذاکره‌ کننده‌ی ایران بگذریم. سوال اصلی این است که چه خواهد شد؟ در چند ماه آینده شاید هر اتفاقی بتواند رخ دهد. راستش را بخواهید از منفی هزار تا مثبت هزار را می‌توانم تصور کنم و البته که دوست دارم مثبت فکر کنم. فرضا امیدوارم معامله‌ی بین ایران و آمریکا به این معنا باشد که امپراطور به ایران به شکل یک واقعیت منطقه‌ای و یک جزیره‌ی ثبات نگاه می‌کند که می‌توان با آن همکاری کرد و چه بسا به آن نزدیک شد، نه این‌که آن‌را به عنوان حلقه‌ی بعدی در زنجیره‌ی کشورهایی که باید قربانی طرح‌هایی نظیر خاورمیانه‌ی بزرگ شوند در نظر بگیرد. از آن طرف امیدوارم کشورهایی که از نزدیک شدن آمریکا و ایران بیشترین آسیب را می‌بینند از جمله عربستان، اسرائیل، روسیه، ترکیه و حتی قطر به صورت آشکار یا نهان به این روند آشتی‌جویی و اعتمادسازی ضربه‌ای مرگبار وارد نکنند. دوست دارم به این فکر کنم که روابط کشورهای شمال و جنوب را مناسبت‌های شبه استعماری یا پسااستعماری شکل نمی‌دهند یا دست کم ایران با مجموعه‌ی شرایطی که امروز دارد از این قاعده‌ها مستثناست. دوست دارم امیدوار باشم که تغییر روندی که آغاز شده است منجر به کشیدن دندان‌های ایران به منظور ادامه‌ی پروژه‌های ناپایدارسازی و تجزیه و جنگ نخواهد شد. دوست دارم باور کنم که نظام سیاسی حاکم بر ایران از پرداختن هزینه‌های کمر شکن از جیب مردم پشیمان است و آماده می‌شود تا با عزمی راسخ و با تکیه بر پشتوانه‌ی مردمی نه از سر ضعف و بی‌کفایتی که از موضع مشروعیت و کارآمدی با قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی تعامل کند …

برای پیش‌بینی بسیار زود است. اما اجازه دهید خوش‌بین باشیم. با چشم‌های باز. راستی، یادمان نرود که فکر کردن مجاز است، مثل خطا کردن!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

آیا تشکلیات خودگردان فلسطینی برای ورود به سازمان ملل به اسرائیل چک سفید داد؟

این یادداشت کوتاه را در گوگل‌پلاس نوشتم و با کمی ویرایش این‌جا تکرار می‌کنم. چند لحظه پیش عضویت فلسطین به عنوان دولت غیرعضو ناظر در سازمان ملل تایید شد  (جایی دیدم که این موقعیت شبیه وضعیت واتیکان در سازمان ملل است). اما سوالی که برای من مطرح می‌شود این است که چه اتفاقی افتاده که هیچ‌کدام از کشورهای حامی یا متحد اسرائیل پیشنهاد مورد نظر را لابی منفی (اعمال فشار برای رای نیاوردن) نکردند و حتی با رای خود (هیچ کشور اروپایی بزرگ یا نیرومندی به آن رای منفی نداد، بیشترآن‌ها رای‌ها مثبت و برخی مثل آلمان و انگلیس رای ممتنع دادند) به آن مشروعیت نسبی دادند؟ چطور است که کشورهای نیرومند جهان (مثلا آمریکا) در شرایطی که ارتش مجهز اسرائیل در حال له کردن مردم غزه است «از حق دفاع اسرائیل» صحبت می‌کنند، اما مانع از عضویت تشکیلات فلسطینی در سازمان ملل نمی‌شوند (موضوعی که سال گذشته مانع از آن شدند)؟

این نوشته یک تحلیل کامل نیست و نمی‌تواند باشد، اما حدس کلی من این است که به ازای امتیازی که به تشکیلات خودگردان فلسطینی داده شده، امتیازهای سنگینی از آن‌ به نمایندگی از فلسطینی‌ها گرفته شده است. طبعا همه‌ی این مذاکرات و توافق‌ها علنی نیستند، اما یکی از نمونه‌های احتمالی آن‌را که در رسانه‌ها در موردش صحبت شده بود ذکر می‌کنم. دولت انگلیس که قبلا گفته بود به این طرح رای منفی خواهد داد بعد از مدتی اعلام کرد که آماده است با آن موافقت کند به شرط آن‌که تشکلیات فلسطینی شرایط انگلیس را بپذیرد. دو تا از این شرط‌ها عبارت بودند از:

۱) محمود عباس (تشکیلات خودگردان فلسطین) باید از عضویت در دادگاه بین‌المللی رسیدگی جرائم بین‌المللی کیفری و همین‌طور دیوان بین‌المللی دادگستری خودداری کند (این موسسات می‌توانند به منظور شکایت در مورد جنایت‌های جنگی یا ادعاهای حقوقی علیه اسرائیل مورد استفاده قرار بگیرند).

۲) تشکلیات فلسطینی باید «بدون هیچ قید و شرطی» مذاکرات صلح با اسرائیل را آغاز کند.

توجه داشته باشید در شرایطی که بخش‌های وسیعی از سرزمین‌های فلسطینی واقع درکرانه‌ی باختری رود اردن که مورد تایید سازمان ملل (طبق مرزهای ۱۹۶۷) نیز هست  در اشغال غیرقانونی اسرائیل است، مذاکرات صلح بدون قید و شرط عملا به معنای پذیرفتن تمام شرایط اسرائیل در این مذاکرات است. به خصوص این‌که صرف‌نظر کردن از شکایت به معنای نادیده گرفتن تمام تخلفاتی است که دولت اسرائیل تا امروز مرتکب شده است (و حتی در آینده مرتکب خواهد شد). این یعنی دادن یک چک سفید از سوی فلسطین به اسرائيلی که هم اکنون نیز از حمایت عظیم کشورهای قدرتمند جهان برخوردار است. آیا اعطای چک سفید به اسرائيل پیروزی است یا خودکشی؟

آینده نشان خواهد داد که پذیرفتن (احتمالی) چنین شرایط سنگینی از سوی تشکلیات فلسطینی چه نتایج مثبت یا منفی‌ای در رابطه با تامین حقوق پایمال شده‌ی فلسطینی‌ها خواهد داشت. به عبارت دیگر، باید دید «سود و زیاد» چنین معامله‌ای چقدر بوده است؟

من واقعا پاسخ این سوال را نمی‌دانم (اگر چه با توجه به نقش کشورهای نیرومند در حمایت بی‌دریغ‌شان از اسرائیل زیاد خوش‌بین نیستم) با این وجود به نظرم برای خوشحالی و دست‌افشانی خیلی زود است.

پی‌نوشت: ظاهرا بعضی مقامات حماس از این اتفاق ابراز خشنودی کرده‌اند. این نکته را باید حتما در نظر گرفت اما به نظرم لزوما معنی‌اش این نیست که تشکیلات خودگردان فلسطین امتیاز بزرگی به اسرائیل نداده است. حماس می‌تواند با در نظر گرفتن این که امتیاز بزرگی از سوی تشکیلات خودگردان (و نه حماس) به اسرائیل داده شده است، خود را در موقعیتی قرار دهد که از امتیازات گرفته شده استفاده کند ولی از امتیازات داده شده کمترین سهم را داشته باشد. یعنی اگر لازم شد بگوید «من که نبودم این امتیازها رو دادم» و از طرف دیگر بتواند بگوید «خوب ما هم فلسطینی هستیم و ما هم در سازمان ملل حرف داریم».

پی‌نوشت۲: ممکن است سوال شود چه تضمینی وجود دارد که فلسطینی‌ها به امتیازهای احتمالی‌ای که داده‌اند وفادار بمانند؟ آیا این امتیازها (بر فرض نظیر آن‌چه مثال زدم) موقتی نیستند؟ مسلما هیچ تضمین قطعی‌ای وجود ندارد اما در عین حال باید توجه داشت كه امریكا و كشورهای مختف نیرومند اروپایی اهرم‌های فشار زیادی بر تشكیلات فلسطینی دارند و رابطه‌ی مطلوب داشتن با این كشورها برای امتداد حیات اقتصادی كرانه باختری حیاتی است . این اهرم‌ها شامل اعطای كمك مالی نیز می‌شود (و موارد دیگر كه در موردش نوشته‌اند) بنابراین عملا آن كشورها می‌توانند با اعمال فشار بر فلسطین به صورت غیررسمی برای مطرح نشدن چنین بحث‌هایی لابی كنند. نبودن چنین عزمی نشان می‌دهد كه فرایند مذكور با مخالفت جدی آمریكا و قدرت‌های اروپایی همراه نبوده است. در ضمن لزوما همه چیز موقتی نیست. بخش‌های عظیمی از كرانه‌ی باختری تحت اشغال اسراییل است و توافقات آتی احتمالی بین تشكیلات ( اكنون حتی رسمی‌تر شده ) فلسطین با اسراییل می‌تواند به قراردادهای تعهدآور ماندگار تبدیل شود. به صورت كلی یاسر عرفات كه محبوبیت بالایی نزد فلسطینی‌ها داشت با معاهده‌هایی كه حقوق مهمی را به صورت ماندگار به اسراییل واگذار كند اكیدا مخالفت می‌كرد. معلوم نیست تشكیلات فلسطینی كه حالا با ناظر بودن در سازمان ملل بیشتر حق دارد خود را نماینده كل فلسطینی‌ها بداند و در ضمن در فساد و سازشكاری سران آن هم صحبت‌هایی شده است چه امتیازهای ماندگاری به اسراییل بدهد.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اسرائیل و پارادوکس دولت یهود

اسرائیل (به آن معنا که از بدو پیدایش آن تا امروز شاهد آن بوده‌ایم) در سمت اشتباه تاریخ و جغرافیای منطقه ایستاده است. به این معنا که اگر حمایت گسترده‌ی کشورهای قدرتمند جهان از آن کاهش یابد و اگر سیاست سازش یا سکوت کشورهای عربی منطقه از آن پایان یابد، به خاطر نداشتن هیچ‌گونه‌ پیوند ارگانیک با جوامع منطقه، نخواهد توانست سیستم سیاسی فعلی خود را که مبتنی بر اصل دولت یهودی است ادامه دهد.

اسرائیل برای ادامه‌ی حیات خود به شیوه‌ی فعلی (اصل دولت یهودی) به پی‌گیری سه استراتژی کلیدی احتیاج دارد. اول این‌که اسرائیل نیازمند داشتن حامیان نیرومند جهانی است تا با روش‌های مختلف باعث حفظ برتری اسرائیل نسبت به کشورهای اطراف شوند و همین‌طور دست این کشور را در اعمال سیاست‌های مورد نظر خود باز بگذارند. دوم این‌که  اسرائیل نیازمند اعمال سیاست آپارتاید در سرزمین‌های اسرائیلی و فلسطینی (شامل اسرائیل، کرانه‌ی باختری رود اردن، نوار غزه و بلندی‌های جولان) است. چون اگر آپارتاید خاتمه یابد، بافت جمعیتی اسرائیل به تدریج (یا به سرعت؟) به سود فلسطینی‌ها تغییر خواهد کرد و دولت یهود از بین خواهد رفت (در صورتی که همه‌ی فلسطینی‌ها به شهروندانی با حقوق مشابه با اسرائیلی‌های امروز بدل شوند معلوم نیست که رای به قانون اساسی یهودی در این کشور دهند). سوم این‌که اسرائیل نیازمند سیاست توسعه‌طلبی است تا با گسترش مناطق تحت کنترل خود و با افزایش ناحیه‌های میانی (buffer) عمق استراتژیک خود را گسترش دهد. نداشتن عمق استراتژیک یکی از کلیدی‌ترین نقاط ضعف اسرائیل است که اجازه‌‌ی جنگ‌های فرسایشی و طولانی (war of attrition) را به آن نمی‌دهد (جنگ‌های اسرائیل باید مبتنی بر برتری مطلق سیستم‌های نظامی و کوتاه مدت باشند).

از طرف دیگر، اسرائیل با تمام قدرت نظامی‌ و اطلاعاتی‌ای که دارد نسبت به یک موضوع دیگر بسیار آسیب‌پذیر است: امنیت داخلی اسرائیل. چنان‌چه امنیت داخلی اسرائیل به خطر بیفتند (چه توسط تهدید جدی خارجی و چه توسط سرباز کردن تنش‌های مهار شده‌ی داخلی) می‌تواند این کشور را از داخل متلاشی کند و معلوم هم نیست که این موضوع همیشه راه حل نظامی‌ داشته باشد. چطور؟ اگر امنیت داخلی اسرائیل به صورت جدی به خطر بیفتد، جمعیت ثروتمند یا نخبه‌ی اسرائیل دلیلی برای ماندن در این کشور نمی‌بینند (خاک پرستی به آن معنا که در خیلی از اقوام دیگر وجود دارد در میان بسیاری از یهودیان مهاجر ساکن اسرائیل وجود ندارد) و به کشورهای دیگر مهاجرت خواهند کرد و امکان چنین کاری را هم دارند (پذیرش، امکانات مالی و سطح تحصیلات متوسط یا زیاد که در اسرائیل چیز غریبی نیست). این مساله می‌تواند جامعه‌ی اسرائیلی را که به شدت نیازمند افزایش جمعیت یهودی خود است با خطر فروپاشی رو به رو کند. در واقع اسرائیل با یک پاردوکس جدی رو به رو است: برای خاتمه‌ی سیاست آپارتاید نیازمند جمعیت زیاد یهودی است (یهودی‌ها باید خیلی بیشتر از فلسطینی‌های مسلمان باشند) و تا وقتی به چنین طیف جمعیتی طبیعی‌ای نرسد نمی‌تواند سیاست آپارتاید را خاتمه دهد و از طرف دیگر ادامه‌ی چنین سیاستی منجر به افزایش تنش بین اسرائیل و گروه‌های مختلف فلسطینی مسلمان می‌شود که «ممکن است» با تغییر دینامیک در منطقه در زمانی نامعلوم ولی محتوم در آینده منجر به از دست رفتن امنیت داخلی اسرائیل شده و در نتیجه مهاجرت اسرائیلی‌ها به خارج و کاهش جمعیت یهودی این کشور را سبب شود. پارادوکس اسرائیل این است که ادامه‌ی سیاست آپارتاید برتری جمعیتی یهودیان نسبت به فلسطینی‌های مسلمان را تضمین می‌کند، اما شرایط پر تنشی به وجود می‌آورد که ممکن است این برتری جمعیتی را از بین ببرد.

تا این‌جا یک سری مفاهیم مهم را به هم متصل کردیم. اسرائیل فعلی مبتنی بر اصل دولت یهود است، دولت یهود فقط در دو حالت می‌تواند وجود داشته باشد: دولت دموکرات و آزاد که در آن جمعیت یهودی به مراتب بیشتر از مسلمانان باشد و یا دولتی مبتنی بر آپارتاید که در آن بخش‌های بزرگی از مسلمانان فلسطینی (مثلا فلسطینی‌هایی که اسرائیلی نیستند و در کرانه‌ی باختری یا غزه یا اردوگاه‌های آوارگان در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند) از حقوق شهروندی مشابه یهودیان برخوردار نباشند. به نظر نمی‌رسد با تمام تلاش‌هایی که برای افزایش جمعیت یهودی اسرائیل انجام گرفته است گزینه‌ی اول امکان‌پذیر باشد و گزینه‌ی دوم یعنی ادامه‌ی سیاست آپارتاید نیز منجر به افزایش تنش‌ها می‌شود و افزایش تنشٔ‌ها نیز نه تنها امکان صلح بین فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها را از بین می‌برد بلکه این خطر را به وجود می‌آورد که با هر گونه تغییر غیرقابل پیش‌بینی در دینامیک منطقه، امنیت داخلی اسرائیل به خطر بیفتد و این کشور (به معنای فعلی آن) به تدریج از داخل متلاشی شود (و نه لزوما به قهر نظامی).

ممکن است به نظر برسد تا وقتی که کشورهای نیرومند جهان (مانند آمریکا، اروپا، روسیه و …) حامیان فعال یا ساکت اسرائیل باقی بمانند و همین‌طور نظام‌های منطقه نیز سیاست سازش و سکوت را در قبال اسرائیل پیشه کنند، امنیت داخلی اسرائیل تضمین خواهد بود. نه لزوما. همان‌طور که گفتم، تغییرات در دینامیک منطقه می‌تواند روند بازی را به زیان اسرائیل عوض کند. کسی نمی‌تواند این تغییرات را پیش‌بینی کند، اما اجازه دهید یک مثال بزنم:

فرض کنید گروه‌های فلسطینی متخاصم به فن‌آوری تولید یا مونتاژ موشک‌های میان‌برد یا دوربردی (در مقیاس خاک اسرائیل) که بتواند تمام خاک اسرائیل را هدف قرار دهد دست یابند و فرض کنید روش‌ یا روش‌هایی را بیابند که ارتش یا سازمان‌های جاسوسی اسرائیل نتواند به صورت قطعی پرتاب موشک‌ها به اسرائیل را متوقف کنند. درست است که پرتاب پراکنده‌ی چنین موشک‌های ضعیف و کم دقتی به هیچ‌عنوان به معنای به چالش کشیده شدن «نظامی» اسرائیل نخواهد بود (در واقع ارتش اسرائیل آن‌چنان مجهز و توانمند است که می‌تواند بر شاید همه‌ی کشورهای عربی همسایه برتری نظامی کلاسیک سریع و قاطع بیابد)، اما نکته این‌جاست که چنین ارتش مجهزی نمی‌تواند امنیت عمومی اسرائیل (تصور امنیت در جامعه‌ی اسرائیل) را در مقابل موشک‌هایی که گاه و بی‌گاه از آسمان بر شهرهای این کشور خواهند بارید حفظ کند. در صورت وقوع چنین سناریویی امنیت عمومی کشور در اذهان مردم اسرائيل به خطر خواهد افتاد و همان‌طور که دیدیم از دست رفتن «تصور امنیت عمومی» در اسرائیل عاملی است که می‌تواند ارکان «دولت یهود» را به لرزه درآورد.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بفرمایید خرمالوی خون‌آلود

دوستم گفت ندیدی تخفیف خورده بود؟ هوس خرمالو کرده بودم. برگشتم به قسمت میوه‌ها و چندتایی سوا کردم که چشمم افتاد به آن واژه‌ی شوم که نام کشور مبدا میوه‌ها را نشان می‌داد: «اسرائیل».

خرمالوها را خالی کردم توی سبد. خرمالویی که با آب دزدی، زمین غصبی و خون خدا می‌داند چند بی‌گناه کشت شده باشد ارزانی خودشان.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برنامه‌ی اوگاندای بریتانیا

فردا روز جهانی قدس است و به همین مناسبت نوشته‌ی زیر را که یکی از خوانندگان بامدادی به نام کامران برای من فرستاده (با اندکی ویرایش) منتشر می‌کنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست (و دقت یا سندیت آنرا شخصا راست‌آزمایی نکرده‌ام)، و وبگاه‌ بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن می‌باشد.

«برنامه‌ی اوگاندای بریتانیا» طرحی بود تا بخشی از زمین‌های بریتانیا در شرق آفریقا را به عنوان یک کشور در اختیار مردم یهودی قرار دهند.

این پیشنهاد ابتدا در سال ١٩٠٣ توسط «جوزف چمبرلین» وزیر استعمارات بریتانیا به گروه صهیونیست «تئودور هرتزل» ارائه شد. او ٥٠٠٠ مایل مربع (١٣٠٠٠ کیلومتر مربع) از فلات «مائو» که امروزه کنیا و اوگاندا هستند را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد در واکنش به برنامه‌های ضدیهودیان در روسیه بود و امید این بود که منطقه بتواند برای رهایی از آزار و اذیت، برای مردم یهودی پناهگاهی باشد.

در سال ١٩٠٣ این ایده در ششمین جلسه‌ی کنگره‌ی صهیونیست در باسل ارائه گردید.  آنجا بحث خشم‌آلودی را بدنبال داشت. زمین آفریقایی به عنوان یک «مکان عبوری برای رفتن به سرزمین مقدس» و ناشتاسیل (سرپناه شبانه‌ی موقت) تشریح گردید ولی گروه‌های دیگر حس کردند که قبول این پیشنهاد پایه‌ریزی یک دولت یهودی در سرزمین فلسطین عثمانی را مشکلتر خواهد کرد و همچنین ملت یهود قادر نخواهد بود که خودش را به عنوان بومی آن سرزمین ادعا کند زیرا هیچ ارتباط تاریخی یا فرهنگی بین عبری و آفریقای شرقی وجود نداشت. نمایندگان روس پیش از رای‌گیری به نشانه‌ی مخالفت از کنگره خارج شدند. از میان باقیماندگان با ٢٩٥ به ١٧٧ رای تصمیم‌گیری شد که یک «کمیسیون تحقیق» برای تحقیق در مورد زمین‌های پیشنهادی فرستاده شود.

سال بعد یک هیات نمایندگی سه نفره برای بازرسی فلات فرستاده شد. ارتقاع زیاد این فلات، آب و هوای ملایمی به آن داده بود که آن را برای اقامت و سکونت اروپائیان مناسب کرده بود. به هر حال این هیات سرزمینی خطرناک پر از شیر و دیگر جانوران وحشی یافتند. به علاوه هر چند در آنجا قبیله‌ی ماسائی (خودشان به تازگی بر قبیله سیریکاوا غلبه کرده بودند) به طور پراکنده زندگی می‌کردند، این قبیله دشمن دیگر قبیله‌ها و افراد خارجی بودند.

کنگره‌ی بعدی در سال ١٩٠٥ بعد از دریافت این گزارش تصمیم گرفت تا مودبانه این پیشنهاد بریتانیا را رد کند. بعضی از یهودیان این را اشتباه می‌دانستند. بعدها آنها از سازمان صهیونیست منشعب شده و سازمان سرزمین یهودی را پایه‌گذاری کردند با این هدف که نه فقط در فلسطین، بلکه هرجا که شد یک دولت یهودی برپا کنند. تعداد اندکی از این یهودیان به کنیا مهاجرت کردند ولی اکثر آن‌ها مقیم مراکز شهری شدند. تا به امروز هنوز بعضی از این خانواده‌ها  در این مناطق هستند.

طرح پیشنهادی اوگاندا در دوران جنگ جهانی دوم توسط وینستون چرچیل احیا شد به قصد ایجاد پناهگاهی برای یهودیانی که از دست نازی‌ها فرار می‌کردند ولی در این زمان سازمان‌های  صهیونیست در تعهد به سکونت در فلسطین راسخ شده بودند و می‌ترسیدند که قبول چنین ایده‌ای تلاش‌های آنها برای قانع کردن دولت انگلستان به پایان بخشیدن به محدودیت تعداد یهودیانی که اجازه دارند به بخش بریتانیایی فلسطین مهاجرت کنند را بی‌ثمر سازد.

طرح اوگاندا امروزه نیز گه‌گاه در بحث‌های سیاسی اسرائیل پیش کشیده می‌شود.

شهروندان ملی‌گرای مذهبی شهرک‌های یهودی‌نشین که به سکونت کردن در سرزمین مقدس یهودا و سامرا در کتاب مقدس (برای مثال کرانه‌ی باختری)  اهمیت فوق‌العاده‌ای می‌دهند بعضا از اصطلاح «اوگاندایی‌های امروزه» در مورد گروه صلح اسرائیلی استفاده می‌کنند، آنهایی که مایلند از ساحل غربی بگذرند و دولتی به مرکزیت تل آویو و در دشت ساحلی مدیترانه داشته باشند. به این مفهوم که اسرائیلی‌های لیبرال  ־ همانند طرفداران برنامه‌ی اوگاندا ـ به سادگی خواهان محلی هستند که یهودیان بتوانند در صلح زندگی کنند و به اعاده‌ی افتخارات و شکوه تاریخی یا مذهبی اهمیت کمی می‌دهند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آخر بازی در سوریه

مطلب زیر آخرین تحلیل استراتفور از تحولات سوریه است که به غیر از چند قسمت کوتاه تقریبا کامل ترجمه کرده‌‌ام. این مطلب برای اولین بار در استریم من در گوگل پلاس در ۸ قسمت منتشر شد (لینک) که این‌جا یک‌جا بازنشر می‌کنم. به خاطر خستگی و همین‌طور اهمیت موضوع، مطلب سریع ترجمه شده و با ویراستاری اندک، ایرادهایش را به بزرگی خودتان ببخشید.

آخر بازی در سوریه

رژیم آقای اسد با خطر فروپاشی رو به روست. ترک خدمت‌ها در ماه اخیر شدت گرفته بود، اما بزرگی این مشکل وقتی خودش را نشان داد که ژنرال طلاس بانفوذ علنا اعلام برائت از رژیم اسد کرد. این مساله زنگ خطری بود به گروه‌های سنی مختلفی که تاکنون و در طی ۴۰ سال اخیر به حفظ رژیم اسد کمک کرده‌اند.

ضربه‌ی بعدی بمب گذاری در مرکز امنیت ملی در دمشق بود که چندین مقام ارشد امنیتی سوری را از بین برد. این افراد مهم‌ترین مظنون‌ها برای اجرای کودتا علیه آقای اسد بودند. سرنوشت برادر آقای اسد که فرمانده‌ی گارد جمهوریت و بخش مهمی از ارتش است معلوم نیست اما نیروهای او هنوز بدون نشان دادن علائم ضعف فرماندهی در حال جنگیدن هستند.

نشانه‌های مبهمی وجود دارد مبنی بر این که بمب‌گذاری اخیر تلاشی از سوی طرفداران آقای اسد بوده تا پیش‌دستی کرده و افراد مظنون به کودتا را از میان ببرند. چه این اتفاق حرکت عمدی‌ای از سوی رژیم اسد بوده باشد، یا نشانه‌ای مبنی بر افزایش چشم‌گیر توانایی شورشیان در نفوذ به رژیم، بمب‌گذاری اخیر نشان دهنده‌ی ترک خوردن رژیم اسد است.

با توجه به تعداد زیاد ترک خدمت‌ها، دست‌گیری‌ها و اعدام‌ها هیچ‌کدام از وابستگان رژیم اسد نمی‌توانند از آینده‌ی خود در رابطه با اسدها مطمئن باشند. وقتی اطمینان خاطر از میان برود، اتحاد نیز می‌شکند. رئیس جمهور سوریه دو گزینه‌ی سخت پیش رو دارد: او می‌تواند قبل از آن‌که امنیت شخصی‌اش به خطر بیفتد از مهلکه خارج شود یا آن‌که تلاش کند که کنترل اوضاع  را مجددا به دست بگیرد. آخرین نمایش او در تلویزیون سوریه در حضور وزیر دفاع جدید نشان می‌دهد که او گزینه‌ی دوم را برگزیده است اما اعتقاد استراتفور این است که وی موفق نخواهد شد. خطر ماندن در کنار «طایفه‌ی اسد» روز به روز بیشتر می‌شود و وقت آن رسیده است که اعضای رژیم به جستجوی سایر گزینه‌ها رو بیاورند.

نقش ذی‌نفعان خارجی

آن چه تعیین کننده‌ی اصلی شکل و شمایل «آخر بازی در سوریه» است نه نیروهای رزمنده شورشی در سوریه بلکه سیاست خارجه‌ی کشورهای مختلف در سوریه خواهد بود. استراتفور پیش‌بینی می‌کند رقابت سختی بین ذی‌نفعان خارجی بر سر حفاظت از منافع خود و سهم خواهی (با درجات مختلف) از آینده‌ی سوریه در خواهد گرفت.

ایرانی‌ها احتمالا بیشترین منافع را برای از دست دادن دارند. در چند دهه‌ی اخیر، ایران حجم بزرگی از کمک‌های مالی، نظامی و اطلاعاتی را در اختیار رژیم اسد قرار داده تا بتواند حضور استراتژیک خود در منطقه‌ی شام را مستمر کند. علاوه بر این، ایران از نظر قومی-مذهبی در محاصره است. حکومت اقلیت علوی در سوریه و امتداد آن در لبنان برای دسترسی ایران به مدیترانه کلیدی است. چنان‌چه عزم منطقه‌ای آمریکا، ترکیه و عربستان مبنی بر روی کار آوردن رژیم سنی‌محور در سوریه به منظور مهار و کاهش سرمایه‌ی ژئوپولیتیک ایران در منطقه که طی دهه‌ی اخیر به دست آورده است نبود، شورشیان سوری هرگز نمی‌توانستند تا این مرحله پیش روند.

ایران از به دست آوردن جای‌گاه تضمین شده در میز چانه‌زنی بر سر سوریه ناامید می‌شود…. استراتفور معتقد است که حرکت‌های تروریستی قبرس یا بلغارستان نشانه‌ی فرستادن این پیام از سوی ایران است که هزینه‌ی حذف ایران از آینده‌ی سوریه بسیار گران خواهد بود. استراتفور این را پیش از آن‌که نشانه‌ی اعتماد به نفس ببیند، نشانه‌ی ناامیدی تهران می‌داند.

اسرائیل خودش را برای بدترین سناریو آماده می‌کند اما بعید است که به صورت نظامی در شمال درگیر شود. در حال حاضر ارتش این کشور در حالت آماده باش است و دولت در حال بررسی گزینه‌های پاسخ دادن به حمله‌ی تروریستی اخیر به توریست‌هاست. ایران ممکن است تلاش کند بین حزب‌الله و اسرائیل درگیری‌ای ایجاد شود تا ضمن دور کردن توجه‌ها از موضوع، راه خود را به میز مذاکره بر سر سوریه باز کند اما هم حزب‌الله و هم اسرائیل تمایلی به درگیر شدن ندارند… شواهد نشان می دهد که ایران نمی تواند روی حزب الله به عنوان نماینده ای قابل اطمینان (در این بحران) حساب کند چرا که حزب الله در نبود حامی سوری خود در حال ارزیابی مجدد و تنظیم وضعیت خود در لبنان است.

ترکیه، آمریکا، عربستان سعودی و فرانسه تلاش خواهند کرد رژیم جایگزینی ایجاد کنند که منافع آن‌ها را علیه ایران تضمین کند. هنوز معلوم نیست کدام فرد در میان باقیماندگان رژیم اسد و شورشیان خواهد توانست ارتش ترک خورده در اثر اختلافات فرقه‌ای را یکپارچه کند و با مهار کردن  گروه‌های جهادی  شبه‌نظامیان متکثر کشور را به ثبات بازگرداند. چندین تن از مقاماتی که ممکن بود توسط این کشورها به عنوان کاندید در نظر گرفته شوند (یا شده بودند) در بمب‌گذاری اخیر از بین رفته‌اند. همچنین اختلاف نظر عمیق میان حامیان شورشیان  در مورد این که تغییر رژیم چگونه باید پیش رود وجود دارد. در وضعیت فعلی سرعت متلاشی شدن رژیم اسد از روند برنامه‌ریزی برای تغییر رژیم پیشی گرفته است.

اهمیت روسیه

کشور کلیدی‌ای که باید زیر نظر گرفت روسیه است. این کشور در عین حالی که نشان داده از رژیم آقای اسد حمایت می‌کند سیگنال‌هایی مبنی بر آمادگی برای معامله بر سر برخی آلترناتیوها نیز ارسال کرده است. همزمان با وتو کردن قطع‌نامه‌های شورای امنیت در رابطه با تحریم‌های بیشتر علیه سوریه، روسیه با گروه‌های معترض ملاقات می‌کند و بعضا حمایت نظامی خود از رژیم اسد را کاهش می‌دهد. روسیه بر این باور بود که می‌تواند بحران سوریه را طولانی‌تر کند و آمریکا را مشغول آن نگاه دارد اما مانند همه‌ی ذی‌نفعان دیگر روسیه نیز برای تصمیم‌گیری تحت فشار زمان قرار گرفته است.

مسکو می‌بیند رژیم اسد در حال از بین رفتن است و نمی‌خواهد فرصت‌های خود را در فرایند انتقال قدرت از دست بدهد. به دلایل مختلف روسیه می‌خواهد در سوریه موثر باقی بماند. این کشور احتیاج به دسترسی به آب‌های گرم مدیترانه دارد (بدون آن که مجبور باشد از تنگه‌های تحت کنترل ترکیه عبور کند) و سوریه هفتمین خریدار سلاح‌های تولید شده توسط صنایع نظامی روسی است.

سومین و مهمترین دلیل روسیه برای تمایل به دخیل ماندن در سوریه شرایط ژئوپولیتیک منطقه است. محور سوریه-ایران ابزار مهمی جهت معامله با آمریکا به روسیه داده است. از طریق رابطه‌اش با این کشورها، روسیه می‌تواند آمریکا را تحت فشار قرار دهد یا درها را برای مذاکره باز کند (بسته به وضعیت آمریکا و روسیه در شرایط مختلف).  روسیه نمی‌خواهد این اهرم را از دست دهد، بنابراین باید راهی بیابد و از تغییر قدرت در سوریه به شیوه‌ای استفاده کند که آمریکا نیازمند همکاری روسیه در منطقه باقی بماند.

روسیه نفوذ اطلاعاتی عمیقی در سوریه دارد که از زمان جنگ سرد حفظ شده است. استراتفور انتظار دارد روسیه از روابط خود در زمینه‌ی حضور اطلاعاتی‌اش در سوریه استفاده کند و گزینه‌های «بعد از اسد» را شکل دهد. نخست وزیر ترکیه، رئیس جمهور فرانسه و رئیس جمهور آمریکا جملگی در هفته‌ی اخیر با رئیس جمهور روسیه بر سر سوریه مذاکره کرده‌اند. واضح است که این کشورها معتقدند روسیه نقش مهمی در فرایند انتقال قدرت در سوریه بازی می‌کند: از تصمیم‌گیری در مورد سرنوشت آقای اسد تا به هم چسباندن و شکل دادن رژیم جدید.

روسیه ممکن است نگاه دیگری نسبت به مسیر پیشرفت تحولات داشته باشد اما باید خود را «غیر قابل جایگزین شدن» در این فرایند نشان دهد تا بتواند موقعیت قوی چانه‌زنی خود با آمریکا را حفظ کند. فشار بر روسیه این است که راهی بیابد و «غیر قابل جایگزین بودن» خود را نشان دهد. البته با این فرض که خواست ذی نفعان خارجی تحت شعاع آشوب در حال رشد در سوریه قرار نگیرد.

در همین رابطه:

نقشه‌ی قومی-مذهبی-دینی-فرقه‌ای سوریه (نقشه از استراتفور)

میدان جنگ سوریه (نقشه از استراتفور)


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سوریه و توهم بزرگ

«عرب خشمگین» به درستی این نکته‌ی مهم را یادآوری میکند که آن‌چه طرف‌داران معترضان دولت اسد نمی‌دانند این است که آمریکا (و اسرائیل) خواستار تغییر رژیم در سوریه نیستند. دلیل آن هم این است که از سال ۱۹۷۴ تاکنون یک پیمان نانوشته‌ی صلح بین سوریه و اسرائیل نوشته شده و رژیم اسد به آن وفادار مانده‌ و مرزهایش با اسرائیل را آرام و تحت کنترل نگاه داشته است. به همین دلیل آمریکا و اسرائیل تمایل دارند این پیمان نانوشته‌ی صلح با برقراری و تثبیت رژیم سیاسی در سوریه ادامه یابد.

یک چیز را مسلم بدانید. آمریکا و اسرائیل چه با ضعیف کردن رژیم فعلی اسد به این منظور برسند، و چه بدون اسد، خواستار تغییر ماهوی در رژیم سیاسی فعلی و دستگاه‌های نظامی-امنیتی آن نیستند. به عبارت دیگر، دیکتاتوری و اقتدارگرایی در سوریه قرار نیست برود و به جایش یک رژیم لیبرال و دموکرات بیاید. دلیلش هم آن است که هر رژیم سیاسی دموکراتیک در سوریه، به احتمال زیاد موضع خصمانه‌ای علیه اسرائیل خواهد داشت.

این مساله چندان ربطی به خواست و اراده مردم سوریه (منظورم گروه‌های شبه‌نظامی حمایت شده توسط آمریکا و ناتو نیست) ندارد. آن‌ها مسلما در جستجوی ابقای دیکتاتوری و اقتدارگرایی در این کشور نیستند، اما تحولاتی که به دنبال حمایت از گروه‌هایی نظیر ارتش آزاد سوریه توسط آمریکا، اسرائیل و ناتو (و دیگران) رخ خواهد داد، تحولات دموکراتیکی نخواهند بود.

این شاید بزرگ‌ترین توهم طرف‌داران سوری (و ایرانی) جنبش اعتراضی در سوریه باشد.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ایران در منطقه: چهار خبر مهم

چند خبر کوتاه و به نظر من مرتبط با ایران را در نظر داشته باشید. تحلیل کوتاه خودم را در مورد هر کدام نوشته‌ام:

 ۱) نشست شورای همکاری خلیج فارس و تعویق زمان تصمیم‌گیری در مورد طرح اتحاد بحرین و عربستان

توجه داشته باشید، این طرح نه تایید شده و نه رد، بلکه تصمیم‌گیری در مورد آن به آینده موکول شده است. تایید این طرح با توجه به عدم تمایل کشورهایی مثل امارات یا قطر به قدرت گرفتن عربستان و همین‌طور ترس از واکنش ایران دور از ذهن به نظر می‌رسد، از طرفی مخالفت رسمی با آن به معنای اعلام تفرقه و عدم هماهنگی بین اعضای این شوراست که یک امتیاز مثبت به سود ایران خواهد بود. در نتیجه، مسکوت گذاشتن آن منطقی‌ترین گزینه بوده است.

۲) ادامه فروش سلاح‌های آمریکایی به بحرین

تقریبا همزمان با رویداد یک، دولت آمریکا اعلام کرد سلاح‌هایی که تحویل آن‌ها به بحرین را به دلیل سرکوب اعتراضات بلوکه کرده بود، به این کشور تحویل خواهد داد (سلاح‌های کنترل جمعیت البته فروخته نخواهد شد). این موضوع می‌تواند نشانه دو سیگنال آمریکا به کشورهای منطقه باشد: ۱) آمریکا مایل به ادامه جدی بحث اتحاد بحرین و عربستان نیست، پس ایران نباید نگران باشد ۲) آمریکا به حمایت خود از متحدان خود در شورای همکاری خلیج فارس ادامه می‌دهد، پس کشورهای عضو شورا نباید نگران باشند.

۳) فروش سلاح‌های آمریکایی و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به معترضان سوری

بنا به یک مطلب «نشت کرده» به روزنامه واشنگتن پست، آمریکا با فروش سلاح‌های ضدتانک (از طرف آمریکا یا کشورهای شورای همکاری خلیج فارس) به معترضان سوری موافقت کرده است. صرف انتشار چنین خبری، صرف‌نظر از این‌که معنای عملی آن تا چه حد واقعی باشد (واقعا سلاح ضد تانک به معترضان سوری تحویل داده شود یا خیر) به معنای افزایش سطح دخالت آمریکا در سوریه و در نتیجه افزایش فشار بر ایران است.

۴) ارزیابی جدید اسرائیل از تحولات سوریه: سقوط حکومت اسد به سود اسرائیل است

بنا به این خبر، فرمانده سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل در سفر محرمانه خود به آمریکا، مقامات این کشور را از ارزیابی جدید اسرائیل نسبت به تحولات سوریه مطلع کرده است: اسرائیل به این نتیجه رسیده که تغییر رژیم در سوریه به سود اسرائیل است. تا پیش از این اسرائیل نسبت به تحولات سوریه بیشتر موضع سکوت و احتیاط را پیشه کرده بود، چرا که این کشور با بشار اسد به نوعی توافق (ولو غیررسمی) استراتژیک دست یافته بود که امنیت اسرائیل در آن لحاظ شده بود، در نتیجه اسرائیل نسبت به سودمند بودن تغییر رژیم در سوریه با احتیاط برخورد می‌کرد. به نظر می‌رسد این ارزیابی اکنون تغییر کرده است. به دنبال این تغییر سیاست اسرائیل، احتمالا شاهد افزایش فشار بر سوریه از طریق تقویت معترضان خواهیم بود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

تاثیر مذاکرات هسته‌ای موفقیت آمیز روی رابطه ایران و آمریکا چگونه خواهد بود؟

این پست را به بهانه نوشته دوستی می‌نویسم که به نظرم بیش از حد نسبت به روندهای سیاسی و نتیجه مذاکرات خوش‌بین است. این نوشته پاسخ آن نوشته نیست، ولی به هر حال خواندن آن باعث شد که این را بنویسم.

دور اول مذاکرات هسته‌ای ظاهرا خوب پیش رفته و طرفین ایرانی و غربی هم از روند مذاکرات ابراز خشنودی کرده‌اند. از صمیم قلب آرزو می‌کنم همه چیز خوب و صحیح ادامه یابد و آفتاب صلح و امنیت از داخل و خارج روی سر من و شما بتابد!

اما از شما چه پنهان، من به هیچ وجه نسبت به نتیجه مثبت گرفتن از این مذاکرات خوش‌بین نیستم. یعنی حتی اگر این مذاکرات هسته‌ای به خوبی و خوشی تمام شود، بعید می‌دانم به تغییر جدی در رابطه ایران و غرب (برای سادگی زین پس بخوانید آمریکا) منجر شود. اگر دوست دارید مرا بدبین خطاب کنید، اشکالی ندارد، اما دلایلم برای این «بدبینی» چنین است:

اگر حتی یکی از طرفین (ایران یا آمریکا) واقعا در جستجوی تعامل واقعی با طرف مقابل نباشد، که خود به خود حرف من صادق است و رابطه معناداری شکل نخواهد گرفت. اما اگر فرض کنیم سیاست رسمی آمریکا نسبت به ایران خواهان تغییر رژیم در ایران نیست و ایران هم صمیمانه علاقه دارد با آمریکا ارتباط رسمی برقرار کند و منتظر به وجود آمدن شرایط مناسب است، باز هم موانع زیر که یک شبه هم شکل نگرفته‌اند که بخواهند یک شبه از میان بروند حرکت به سمت یک رابطه سالم و پایدار بین ایران و آمریکا را دور از دسترس می‌کنند:

۱) در درون الیگارشی چندقطبی، نامنظم و بحران‌زده حاکم بر ایران، گروه‌ها و جریان‌هایی هستند که خواستار دوستی یا حتی برقراری روابط عادی بین ایران و آمریکا نیستند. این جریان‌ها یا کلن وضعیت تضاد با غرب را ترجیح می‌دهند یا این‌که تمایل دارند پل ارتباطی میان ایران و غرب از حیاط خلوت خانه آن‌ها عبور کند و چون قدرت مسلط حاکم بر ایران نیستند، چاره‌ای ندارند جز آن‌که مانع از شکل‌گیری هر گونه رابطه معنادار بین ایران و آمریکا شوند.

در این‌جا به دنبال دلایل چنین تمایلی نیستم. اما چند احتمال کلی وجود دارد که ممکن است یکی یا چندتا از آن‌ها (بسته به گروه یا جناح) همزمان درست باشند: الف) رقابت‌های شدید داخلی، ب) سمپاتی یا وابستگی برخی گروه‌ها به قدرت‌های رقیب غرب مانند روسیه که خواستار شکل گرفتن همسایه جنوبی‌‌ای نیرومند و نزدیک با آمریکا نیست و ج) سمپاتی یا وابستگی برخی گروه‌ها به جناح‌هایی در غرب یا منطقه که خواستار تغییر رژیم در ایران هستند.

۲) آن دسته از رقبای ایران در منطقه که مایل به مشاهده خاورمیانه ایرانی (ایرانی نیرومند نزدیک با غرب) نیستند هر چه در توان دارند خرج خواهند کرد که رابطه میان ایران و غرب خوب نشود و برعکس پروژه تهدید و تحدید ایران از سوی غرب ادامه یابد تا این‌ کشور پتانسیل تبدیل شدن به یک هژمون منطقه‌ای را پیدا نکند.

باز هم قصد ندارم موضوع را باز کنم. اما چند مثال: الف) جریان مسلط حاکم بر ترکیه علاقه‌ای به قدرت گرفتن ایران در حوزه‌های سنتی اعمال قدرت ترکیه (مانند سوریه، لبنان، عراق و غیره) ندارد، ب) سرسخت‌ترین دشمن ایران در منطقه یعنی عربستان سعودی که در نبود عراق، تعادل قوا در منطقه را شدیدا به سود ایران و به زیان خود می‌بیند تمایل دارد ایران با تحریم و تهدید به شدت ضعیف شود، ج) و اسرائیل که بنا به دلایل مختلف گروه‌های حاکم بر آن از هیولاسازی از دشمن واقعی یا موهومی (که در حال حاضر ایران است) بهره‌جویی سیاسی می‌کنند.

۳) در درون الیگارشی چندقطبی حاکم بر آمریکا، گروه‌ها و جریان‌هایی نیرومند وجود دارند که خواستار دوستی یا حتی برقراری روابط عادی بین ایران و آمریکا نیستند و البته تمایلی هم ندارند که ایران به سوی شرق کشیده شود. بهترین گزینه برای این گروه‌ها تحدید شدید ایران و در صورت امکان اقدام نظامی علیه این کشور است.

درست است که جریان‌های متکثر و پراکنده اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور دارای نظم سازمانی، انسجام تئوریک و پشتوانه مردمی در داخل کشور نیستند، اما به هر حال جمعیت قابل توجهی را تشکیل می‌دهند که در صورت تمایل هر کدام از جناح‌های حاکم بر آمریکا می‌تواند از میان آن‌ها به شیوه دلخواه سربازگیری کند. جریان‌ها و گروهک‌های فرهنگی، سیاسی یا حتی نظامی/تروریستی که در طول سال‌ها تنش بین ایران و غرب پر و بال گرفته‌اند و نه تنها شاخه‌های رسانه‌ای قابل توجهی در اختیار آن‌ها قرار گرفته است بلکه بدون شک کار نفوذ به حلقه سیاست‌گذاری و اجرایی الیگارشی بی‌در و پیگر جمهوری اسلامی را برای دستگاه‌های اطلاعاتی غرب راحت‌تر کرده‌اند (و اصلا علت پارانویای نظام ایران که به دست راست و چپ خودش هم اعتماد ندارد همین است! اما این بحث دیگری است.)

همه ابن‌ها را بگذارید کنار عامل چهارم که شاید مهم‌ترین باشد:

۴) با توجه به «دیوار بلند بی‌اعتمادی» که میان ایران و آمریکا (و غرب) وجود دارد هر گونه شکل‌گیری جدی روابط بین ایران و آمریکا نیازمند صرف وقت، داشتن حوصله و ظرافت دیپلماتیک، اعتمادسازی تدریجی و هدف‌مند از سوی دو طرف است. این دیوار بلند که آجرچینی آن ذست کم چند دهه به طول انجامیده است یک شبه ویران نخواهد شد و بهتر هم هست که نشود. چرا که دیوار بلند بی‌اعتمادی در صورتی که ویران شود روی سر من و شمای ایرانی آوار خواهد شد. برای پرهیز از فاجعه‌ای بزرگ‌تر (زیر آوار ماندن!) تنها گزینه این است که دو طرف خیلی آهسته و با ظرافت دانه به دانه آجرهای چیده شده را بردارند و روی زمین بگذارند تا این دیوار بلند کم کم و بی دردسر محو شود و اعتماد و تعامل بین ایران جمهوری اسلامی و غرب امروز شکل گیرد.

متاسفانه صبر و حوصله‌ دیپلماتیک در هر دو طرف (به خصوص در غرب که دموکراتیک‌تر است و قدرت‌های حاکم بر آن بیشتر به افکار عمومی‌اش نظر دارند و در نتیجه بیشتر نیازمند غوغاسازی به هنگام انتخابات هستند) به دلایل سیاسی و بازی‌های روز و انتخابات و فرصت‌های کوتاه مقامات درگیر به شدت اندک است. از طرف دیگر دشمنان شکل‌گیری رابطه جدی میان ایران و غرب دستشان در ایجاد بحران و دامن زدن به بی‌اعتمادی عمیق موجود باز است. این طرف باید ماه‌ها و سال‌ها وقت صرف کند و بدون در نظر گرفتن ملاحظات روز سیاسی و بحران‌هایی که مخالفان رابطه ایجاد می‌کنند، مذاکره و اعتمادسازی را دنبال کند در حالی که مخالفان رابطه کافی است یک اظهار نظر جنجالی کنند (در داخل ایران) یا این‌که اطلاعات جاسوسی ساختگی در اختیار مقامات یا رسانه‌های غربی قرار دهند (در خارج از ایران) یا یک اقدام تروریستی (ساختگی) را به پای ایران بنویسند تا آن‌چه در مذاکرات و فرایند شکننده اعتمادسازی رشته شده است پنبه شود.

به هیچ وجه قصد ندارم بگویم هیچ امیدی به برقراری ارتباط سازنده و جدی بین ایران و آمریکا نیست. فقط می‌خواهم تاکید کنم که بحران موجود جدی است، قدیم است، ریشه در تاریخ و جغرافیای منطقه دارد و موافقان و مخالفان نیرومندی دارد. در نتیجه ساده‌انگاری است اگر انتظار داشته باشیم بحران و بی‌اعتمادی موجود به سادگی ظرف چند هفته یا ماه یا حتی سال محو شود؛ حتی در صورت عزم و اراده طرفین و در بهترین حالت!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برای صلح؛ برای فلسطین

این بیانیه را گروهی از فعالان چپ در واکنش به کمپینی که از سوی برخی از فعالان سیاسی اسرائیل در مخالفت با حمله نظامی به ایران به راه افتاده نوشته‌اند و به نقد آن و حرکت‌های مشابه آن پرداخته‌اند. متن بیانیه را دوستی برایم ارسال کرد و از من خواست اگر با آن موافقم به جمع امضا کنندگان آن ملحق شوم. متن را خواندم و اگر چه با کلیت آن موافق هستم (بیانیه حاوی نکته‌های بسیار مهمی است)، اما به خاطر چند نکته نمی توانم آن‌را امضا کنم (فرضا در جایی در پایان به حاکمیت نامشروع ایران اشاره شده که من با آن موافق نیستم. از نظر من نظام سیاسی در ایران علی‌رغم همه ضعف‌هایی که دارد هنوز مشروع است و روی این «هنوز» هم البته تاکید می‌کنم، یعنی مشروعیت نظام را چیزی مطلق نمی‌دانم). به هر حال بهتر دیدم به جای این که به کلی بیانیه را نادیده بگیرم، آن را بازنشر کنم و تایید یا رد محتوای آن‌را به عهده شما بگذارم.

«برای صلح؛ برای فلسطین»

این روزها که بر طبل حمله‌ی نظامی به ایران کوبیده می‌شود، گروهی از مردم اسرائیل کمپینی را در مخالفت با جنگ احتمالی دولت‌مردان اسرائیلی و آمریکایی علیه ایران آغاز کرده و به واسطه‌ی آن پیام‌های حاوی دوستی و احترام خود را برای مردم ایران می‌فرستند؛ البته از موقعیتی فرادست و با این پیام که ما «هرگز به ایران حمله نخواهیم کرد». گروهی از ایرانیان نیز متقابلاً پیام دوستی و احترام به مردم اسرائیل فرستاده، و ضمن اعلام برائت از جنگ‌طلبیِ دولت‌شان، با حمله‌ی نظامی به ایران مخالفت کرده‌اند. ناگفته نماند که گروهی از سازمان‌دهندگانِ اولیه‌ی کمپینِ طرف ایرانی، از فعالان سیاسی دست راستی هستند که اتفاقاً پیش از این موافقت خود را با حمله‌ی نظامی به ایران در بوق و کرنا کرده بودند، تا جایی که رسانه‌ها پر بود از موافقت‌شان با تحریم‌های اقتصادی و جنگ؛ تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه» در ایران. اگرچه کمپین ضد جنگ و دوستیِ متقابل از سوی شهروندان کشورها مستقل از دولت‌هایشان یک اقدام مثبت به شمار می‌رود، با این وجود نادیده گرفتن رنج مردم ایران در سی سال گذشته و مسأله‌ی مردم فلسطین از بخش‌های مهم فراموش‌شده در این کمپین هستند.

به باور ما، جنبش‌های مردمیِ ضد جنگ بایستی به شکلی نمادین مرزهای بین کشورها – جایی که نمود اعمال قدرت دولت‌ها محسوب می‌شود – را از بین برده و در پی ایجاد همبستگیِ هرچه بیشتر بین مردم کشورهای درگیر باشند. «کمپین ضد جنگ» در اسرائیل، بایستی از نقد و نفیِ «دیوار جدایی» که حائلی است بین مردم اسرائیل و باقی مردم دنیا موجودیت آغاز کند. هیچ کمپین ضد جنگی از اسرائیل نمی‌تواند پیام صلح و دوستی به هیچ نقطه‌ای از جهان بفرستد بی آن که آن پیام از بدن‌های به فقر کشانیده‌شده و بی حق مردم فلسطین عبور کند. مردم اسرائیل نمی‌توانند با جنگ علیه ایران مبارزه کنند پیش از آن که متوجه این امر مهم بشوند که در حال حاضر جنگی علیه مردم فلسطین و ایران در جریان است که این جنگ البته از بی عدالتی‌های سیاسی-اقتصادی در اسرائیل و دیگر نقاط جهان مستقل نیست.

تهدید به مداخله‌ی نظامی و خطر اعلان جنگ به ایران در شرایطی اوج گرفته که مبارزات و مقاومت‌های مردمی در ایران طی سه سال گذشته توجه رسانه‌ها و فعالین سیاسی را از برنامه‌ی هسته‌ای به سمت خواسته‌های سیاسی و اقتصادی مردم ایران معطوف کرده است. درست زمانی که حکومت تحت فشار عظیم نارضایتی سیاسی-اقتصادی و مقاومت مردم در ایران قرار دارد، تهدید به جنگ به کمک حکومت ایران آمده است تا توجه را از موضوعات داخلی این کشور منحرف ساخته و دست‌یابی به رویاهای سیاسی را برای مردم ایران به تأخیر بیاندازد؛ آن هم در شرایطی که بسیاری از مردم در ایران به خاطر همین رویاها در زندان به سر می‌برند. چنین شرایطی در بحبوحه‌ی مبارازت پس از انقلاب ۵۷ درست زمانی که صدام حسین از سوی آمریکا و اروپا به جنگ با ایران تشویق شد، در جریان بود. جنگ عراق علیه ایران، مردم ایران را مجبور کرد که به جای این که انقلاب به سرقت رفته‌شان را از دست نیروهای سرکوب‌گر بازپس بگیرند، از زندگی و کشورشان دفاع کنند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم ایران، تهدید به جنگ علیه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی بیشترین ضعف را از خود نشان می‌دهد.

بیش از سی سال است که مردم ایران نه تنها به تناوب از تهدید حمله به کشورشان رنج برده‌اند، که همواره قربانی تحریم‌های اقتصادیِ یک‌جانبه شده و هر ساله تعداد کثیری از آن‌ها، در نتیجه‌ی این تحریم‌ها، در سوانح هوایی کشته می‌شوند. آثار غیر قابل انکار تحریم‌ها بر سامانه‌ی ارائه‌ی خدمات سلامت در ایران، حوزه‌ی بهداشت و درمان کشورمان را در موقعیتی بحرانی فرو برده است. این تحریم‌ها و تهدیدها به ایجاد بازار زیرزمینی و تشدید فساد اقتصادی توسط لایه‌هایی از حکومت کمک کرده است. به وضوح می‌توان دید که تحریم‌های اقتصادی و تهدید به جنگ، فشارهایی نیستند که تنها بر حکومت ایران تحمیل می‌شوند، بلکه پیکره‌ی اقتصادی-سیاسی در ایران، مبارزات مردم و امید آن‌ها برای رسیدن به آینده‌ای بهتر برای کشورشان را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند. مردمی که رنج یک کودتای انگلیسی-آمریکایی را کشیده‌اند و تا همین امروز نیز تبعات آن را متحمل شده و مبارزات‌شان اغلب با تهدید قدرت‌های جهانی به جنگ پس زده شده است، دلایل بی‌شماری دارند که به لحاظ سیاسی احساس ناامیدی و سرخوردگی نسبت به در دست گرفتن سرنوشت‌شان کنند. شک و تردید برای چنین مردمی نه جزئی از یک تئوری توطئه، بلکه یک نتیجه‌گیریِ عقلانی از تاریخ است.

افزون بر این، ما معتقدیم در صورتی این کمپین ضد جنگ می‌تواند از نهادهای قدرت اعلام استقلال کرده و مخاطب را مجاب کند که صرف نظر از قومیت‌ها و ملیت‌ها خواستار عدالت است، که دربرگیرنده‌ی مردم فلسطین بوده و نشان دهد که رابطه‌ی میانِ موضوعِ فلسطین و تهدید جنگ علیه ایران را درک کرده است. مسأله‌ی فلسطین تنها محدود به فلسطینیان نمی‌شود. همبستگی میان مردمان ستم‌دیده از این رو لازم است که مسأله‌ی یک گروه از آنها ابزاری برای استثمار گروهی دیگر نشود. در حالی که فعالین کارگری همچون «رضا شهابی» و «شاهرخ زمانی» به خاطر فعالیت‌هایشان در زمینه‌ی دفاع از حقوق فرودستان برای سال‌ها در زندان نگه داشته می‌شوند، طرح مسأله‌ی فلسطین از سوی حکومت ایران نمونه‌ای از بهره‌برداری مضحک دولت‌ها است تا خود را به عنوان سردمدار دفاع از حقوق ستم‌دیدگانِ جهان جا بزند. حکومت ترکیه نیز، که کردهای ساکن این کشور را به خاطر برپایی مراسم سال جدیدشان سرکوب می‌کند، یا یک دانشجو را به دلیل استفاده از شال فلسطینی به زندان می‌افکند، به نحو دیگری مسأله‌ی فلسطین را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد تا خود را مدافع عدالت برای مظلومان جهان معرفی کند.

برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت می‌خواهند ما بدان باور داشته باشیم، حکومت اسرائیل و حکومت ایران و سوریه، دشمن یکدیگر نیستند، بلکه هریک از آن‌ها به مثابه نیروی مکملی در پاسخ به نیاز دیگری عمل می کند. حکومت اسرائیل بدون استفاده‌ی ابزاری از حکومت ایران برای پرت کردن حواس رسانه‌ها و مردم دنیا چطور می‌توانست با اعتصاب غذای «حنا الشلبی»، ظلم سیستماتیک علیه مردم فلسطین و تظاهرات گسترده‌ی مردمی در اسرائیل، دست به مقابله بزند؟ حکومت ایران در حالی که تمام تلاش خود را به کار بسته تا مقاومت کارگران، فعالان مدنی، دانشجویان و روزنامه‌نگاران ایرانی را سرکوب کند، بدون کمک حکومت اسرائیل در ایجاد خطر جنگ، چگونه می‌توانست در مقابل مقاومت مردمی در ایران بایستد؟

به باور ما، در چنین پس‌زمینه‌ای که کمپین ضد جنگ و احترام متقابل میان مردم اسرائیل و ایران در آن شکل گرفته، اعتراض به جنگ باید در پیوند تنگاتنگی با حمایت از حقوق مردم فلسطین و مبارزه با حکومت‌های خودکامه و نامشروعی همچون ایران، اسرائیل، سوریه، ترکیه و … باشد که از مسأله‌ی مردم فلسطین برای سرپوش گذاشتن بر کاستی‌ها و قصورشان در عرصه‌ی داخلی و به انقیاد کشیدن بخش‌های مختلف مردم در کشورهایشان سوء استفاده می‌کنند. همین‌طور مردم فلسطین باید در نظر داشته باشند که عدالت برای فلسطین از طریق حمایت حکومت‌های مستبد عملی نمی‌شود، چرا که این حکومت‌ها صرفاً برای سرپوش گذاشتن بر ظلم‌های داخلی‌شان از حقوق مردم فلسطین دفاع می‌کنند.‬


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هانس بلیکس: نباید از ایران انتظار داشته باشیم زانو بزند

آقای هانس بلیکس (Hans Blix) از شخصیت‌های شناخته شده در زمینه سلاح‌های کشتار جمعی و فعالیت‌های هسته‌ای است که مسئولیت‌های مهمی نظیر وزارت امورخارجه سوئد، ریاست هیات بازرسی سلاح‌های کشتار جمعی سازمان ملل و ریاست آژانس انرژی هسته‌ای داشته است. او مشکلات و اشتباهات موجود بین طرفین بحران هسته‌ای ایران را بر می‌شمارد، مقایسه‌هایی با اشتباهاتی که در عراق شد می‌کند و پیشنهادهایی برای خروج از بحران ارائه می‌دهد. متن زیر ترجمه کامل مصاحبه ایشان با الجزیره نیست اما سعی کرده‌ام برخی نکته‌های مهم را بنویسم. این را هم بگویم که ترجمه صحبت‌های ایشان در اغلب سایت‌های فارسی بسیار ناامید کننده بود. چند جمله از حرف‌های ایشان را ترجمه کرده‌اند و به هم چسبانده‌‌اند که وقتی می‌خوانید احساس می‌کنید با یک رادیکال ضدغرب طرف هستید! خلاصه این‌که بهترین حالتش این است که مصاحبه نیم ساعته را خودتان مشاهده کنید.

  • آژانس هسته‌ای اطلاعات مختلفی دریافت می‌کند (به ویژه از منابع آمریکایی و اسرائیلی) که موضوع بدی نیست. اما مساله این است که آژانس باید بین اطلاعات و مدرک تفاوت قایل شود. یعنی باید سندیت و اعتبار اطلاعات ارائه شده را به دقت ارزیابی کند تا اشتباهی مثل عراق تکرار نشود… اگر نسبت به اعتبار اطلاعات ارائه شده تردیدی وجود دارد، آژانس نباید مهر تایید خود را روی آن‌ها بزند.
  • اطلاعات ارائه شده هیچ نشان نمی‌دهد که ایران در حال ساخت بمب است. این اطلاعات حتی نشان نمی‌دهد که تصمیمی مبنی بر ساخت بمب هسته‌ای گرفته شده است. از طرفی ایران فقط دو نیروگاه هسته‌ای و تعدادی مرکز تحقیقاتی هسته‌ای دارد و ساختن صنعت مفصل غنی‌سازی به خاطر این کاربردهای محدود شک اطرافیان را بر می‌انگیزد.
  • سایت پارچین یک سایت نظامی است، با این حال بازرسان بین‌المللی چندین بار از آن بازدید کرده اند. ولی به همه چیزهایی که خواسته‌اند ببیند دسترسی نداشته‌اند. همه کشورها نسبت به در معرض بازرسی قرار گرفتن سایت‌های نظامی‌شان تردید نشان می‌دهند و به نوعی ایران درباره فعالیت‌های هسته‌ای‌اش از خیلی کشورهای دیگر بازتر عمل کرده است.
  • وقتی می شنوم نخست وزیر اسرائیل آقای نتانیاهو می گوید (حمله به ایران) صحبت چند روز یا هفته نیست اما صحبت چند سال هم نیست، به نظرم یک تهدید خیلی هولناک می رسد.
  •  در ارتباط به تهدیدهایی که علیه ایران می‌شود و حتی خود ایرانی‌ها هم در موردش صحبت می‌کنند باید بگویم که برنامه غنی‌سازی آن‌ها تنش‌های زیادی ایجاد کرده است و به نظر من ایران احتیاجی به غنی‌سازی هسته‌ای ندارد. اما باید توجه داشته باشیم که در دهه ۸۰ غرب از ایرانی‌ها پول دریافت کرد اما اورانیوم غنی‌شده مورد نیاز آن‌ها را در اختیارشان قرار نداد و پولشان را هم پس نداد و این شاید یکی از دلایل بی‌اعتمادی ایران و تمایل آن به داشتن فن‌آوری غنی‌سازی بومی است. از طرفی می‌بینیم کشورهایی مثل روسیه (چین یا ژاپن) اعلام کرده‌اند که می‌توانند اورانیوم غنی‌شده مورد نیاز ایران را در اختیار آن قرار دهند. در نتیجه فکر می‌کنم موضوع اصلی غرور ملی است. قدرت‌های غربی به گونه‌ای با ایران برخورد می کنند که بسیار غیرعاقلانه بوده است. آن‌ها می گویند ایران باید درست رفتار کند انگار دارند با یک کودک برخورد می کنند. بهتر است آن‌ها با ایران از موضع برابر مذاکره کنند آن طور که شایسته گفتگو با کشور بالغ با فرهنگ کهن است.
  • بلیکس گفت با توجه به مواضع سخت شده طرفین بعید است که دو طرف (آمریکا و ایران) بتوانند بیشتر از میزان اندکی از مواضع خود عقب‌نشینی کنند چون در افکار عمومی داخلی‌شان محکوم خواهند شد. اما ایران می‌تواند تاکید کند که مقاصد صلح‌آمیز دارد، به تعهداتش پایبند می‌ماند، به بازرسان امکان حضور مستمر می‌دهد و حتی فرضا بگوید غنی‌سازی ۲۰٪ برای مقاصد تحقیقاتی‌ بوده و حالا دیگر به اندازه کافی ۲۰٪ دارند و از این به بعد به ۴٪ اکتفا خواهند کرد. این قدم خوبی می‌تواند باشد. از آن طرف غربی‌ها و روسیه و چین هم می‌توانند کمتر تهدیدآمیز برخورد کنند و نشان دهند که اهل مذاکره هستند و انتظارشان این نیست که تهران پیش پایشان زانو بزند. آن‌ها می‌توانند نشان دهند که در مقابل توقف غنی‌سازی می‌توانند امتیازهای مختلفی به ایران بدهند، فرضا از خواست ایران مبنی بر ورود به سازمان تجارت جهانی حمایت کنند و به برنامه هسته‌ای غیرنظامی این کشور کمک کنند. اگر بتوانند این‌را به صورت مصممی نشان دهند گام مهمی خواهد بود.
  • در رابطه با این‌که ایران بخواهد به خاطر تضمین امنیت خود سراغ بمب اتمی برود یا عاملی که می‌تواند ایران را به سمت بمب اتمی سوق دهد. در نظر داشته باشید که در دهه ۸۰ آن‌ها جنگ هولناکی با عراق داشتند و شواهد هم نشان می‌داد که صدام به سمت سلاح هسته‌ای می‌رفته است، پس این می‌توانست دلیل خوبی برای رفتن ایران به سوی سلاح هسته‌ای باشد. اما تهدید عراق عاقبت حذف شد و ایران از سوی همسایه‌های دیگرش نیز تهدید نظامی نمی‌شود. از طرفی ایرانی‌ها می‌دانند که از سوی اسرائیل و آمریکا هم مورد حمله قرار نخواهد گرفت، مگر در ارتباط با شکاکیت‌هایی که در ارتباط با سلاح هسته‌ای وجود دارد. پس دلیلی وجود ندارد که ایران را به سمت ساخت سلاح هسته‌ای هول دهد.
  • آما آیا حمله به ایران می‌تواند قانونی باشد؟ بر اساس منشور سازمان ملل تنها از دو طریق می‌توان به صورت قانونی به یک کشور حمله کرد. (۱) در پاسخ به حمله نظامی این کشور به کشور دیگری و (۲) قطع نامه شورای امنیت (فصل ۷ از منشور) از شعارها که بگذریم، ایران حمله نظامی به هیچ کشوری انجام نداده است. همچنین اگر پرونده ایران به شورای امنیت برود، اکثریت قاطع مخالف حمله نظامی به این کشور خواهند بود. در نتیجه هر گونه حمله نظامی به ایران مخالف منشور سازمان ملل و غیرقانونی خواهد بود.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ایران، اسرائیل و آمریکا: لغزش به سوی جنگ

 

نوشته زیر به قلم آقای کان هالینان (Conn Hallinan) (ترجمه از من) روزنامه‌نگار مسقل و از همکاران اتاق فکر «فارین پولیسی این فوکوس» (Foreign Policy In Focus) است. این اتاق فکر در زمینه سیاست‌گذاری بین‌المللی آمریکا تحلیل و مشاوره ارائه می‌دهد. خواندن این نوع نوشته‌ها (حتی اگر با بعضی از گزاره‌های آن موافق نباشیم) می‌تواند ما را با نگرش سیاست‌گذاران آمریکایی نسبت به ایران آشناتر کند.

جنگ‌ها جنگیده می‌شوند چون بعضی افراد چنین تشخیص می‌دهند که جنگیدن در راستای منافعشان است. جنگ جهانی اول نه به خاطر ترور آرکیدوک فردیناند شروع شد و نه به خاطر شیوه تیم‌بندی متحدین. شاید یک «حادثه» بتواند باعث آغاز شدن جنگی شود، اما هیچ‌کس به شلیک کردن ادامه نمی‌دهد مگر این‌که فکر کند «ایده خوبی است». جنگ بزرگ جهانی شروع شد، چون کشورهای درگیر در آن تشخیص دادند که از آن بهره می‌برند. نتیجه جنگ نشان داد که این فرض چقدر توهم‌آلود بوده است.

موقع بررسی این‌که آیا «جنگی با ایران در خواهد گرفت یا خیر» خوب است نکته فوق‌الذکر را در نظر داشته باشیم. خلاصه‌اش این است که (۱) منافع مدافعان چنین جنگی چیست؟ و (۲) آیا مدافعان جنگ به اندازه کافی در کشورهایشان اهمیت دارند که باعث شوند گام‌هایی مصمم به سوی آشوب میدان جنگ برداشته شود؟

در درجه اول، چون پای نفت و گاز در میان است، جنگ با ایران می‌تواند تاثیرات جهانی در پی داشته باشد. ایران حدود ۱۵ درصد نفت چین و ۱۰ درصد نفت هند را تامین می‌کند و یکی از مهم‌ترین صادرکنندگان نفت به اروپا، ترکیه، ژاپن و کره جنوبی است. این کشور همچنین سومین ذخایر نفت و دومین ذخایر گاز دنیا را در اختیار دارد. حدود ۱۷ میلیون بشکه نفت در روز از تنگه هرمز عبور می‌کند که بخش بزرگی از انرژی مصرفی در جهان است.

به طور خلاصه، بازی‌گران این عرصه، بسیار گسترده و منافع آن‌ها به مانند ملیت‌هایشان متکثر است.

به نقل از نخست‌وزیر اسرائیل آقای بنجامین نتانیاهو، ایران در حال ساخت سلاح‌های هسته‌ای است که تهدیدی برای بقای اسرائیل (existential threat) به شمار می‌رود. در عمل، هیچ‌کس این امر را باور ندارد، حتی جامعه نظامی و امنیتی تل‌آویو. همان‌طور که فرمانده سابق ستاد مشترک ارتش اسرائیل آقای دان هالوتس اخیرا گفت، ایران خطری برای بقای اسرائیل نیست. هیچ مدرکی وجود ندارد که ایران در حال ساخت بمب اتمی باشد و تمام تاسیسات این کشور به صورت شبانه‌روزی تحت کنترل رژیم‌های نظارتی سازمان ملل قرار دارند.

اما اسرائیل از این‌که خاورمیانه را به صورت منطقه‌ای از هم گسیخته نگاه دارد بهره می‌برد. منطقه‌ای پاره شده توسط شکاف‌های فرقه‌ای و زیر سلطه حکومت‌های اقتدارگرا و پادشاهی‌های فئودالی. اگر اسرائیل یک درس از اربابان بریتانیایی سابقش گرفته باشد، سیاست «نفاق بیانداز و حکومت کن» است. در میان نزدیک‌ترین متحدان اسرائیل دیکتاتوری‌های مصر و تونس قرار داشتند و امروز نیز خود را با پادشاهی‌های مرتجع شورای همکاری‌ خلیج‌فارس یعنی عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی، بحرین، قطر و عمان همسو می‌بیند.

ایران یک تهدید نظامی علیه اسرائیل نیست، اما یک مشکل سیاسی برای این کشور است. از نظرگاه تل‌آویو، ملی‌گرایی و استقلال‌ پی‌گیرانه تهران از آمریکا و اروپا یک کارت بازی خطرناک به شمار می‌رود. ایران همچنین با دشمنان مهم اسرائیل در منطقه (سوریه که هنوز به صورت رسمی در وضعیت جنگ با اسرائیل قرار دارد، جریان شیعه حزب‌الله در لبنان، حماس در غزه و دولت عراق با اکثریت شیعه) متحد است.

در تحلیل دولت آقای نتانیاهو، ضربه زدن به ایران می‌تواند با هزینه اندکی، دشمنان منطقه‌ای اسرائیل را تضعیف کند. سناریوی تل‌آویو شامل حمله شوک و بهت (shock and awe attack) به ایران است که با قطع‌نامه سازمان ملل به آتش‌بس ختم خواهد شد و نهایتا ۵۰۰ نفر تلفات اسرائیلی خواهد داشت. بر اساس این سناریو، ایرانی‌ها ظرفیت اندکی جهت پاسخ‌گویی متقابل خواهند داشت، اما حمله به مراکز شهری اسرائیل یا تلاش برای بستن تنگه هرمز آمریکا را وارد بازی خواهد کرد.

البته این سناریو کمی بیشتر از خوش‌بینانه است. ایران احتمالا با آتش‌بس موافقت نخواهد کرد (ایران ۸ سال با عراق جنگید) و جنگ این عادت را دارد که بهترین برنامه‌ریزی‌ها را نیز از مسیر خارج کند. در عمل، این جنگ طولانی و همراه با خون‌ریزی بسیار خواهد بود و ممکن است به سراسر منطقه گسترش یابد.

رهبران ایران نسبت به تنبیه اسرائیل در صورت حمله به ایران با صدای بلند صحبت می‌کنند، اما در کوتاه مدت، آن‌ها ابتکار عمل زیادی نخواهند داشت، به خصوص با در نظر گرفتن خطوط قرمزی که واشنگتن کشیده است. نیروی هوایی ایران قدیمی و رده خارج است و تکنولوژی اسرائیلی‌ها می‌تواند بخش بزرگی از سیستم رادار و پدافند سایت‌های مختلف ایران را از کار بیاندازد. ایران برای متوقف ساختن ترکیب حملات هوایی، موشک‌های کروز شلیک شده توسط زیردریایی و همین‌طور موشک‌های بالیستیک جریشو کار چندانی نمی‌تواند انجام دهد.

در کنار صحبت‌هایی نظیر «همه گزینه‌ها روی میز است» به نظر می‌رسد کابینه آقای اوباما تلاش می‌کند تا از جنگ پرهیز کند. اما با توجه به نزدیکی به انتخابات سال ۲۰۱۲، آیا واشنگتن در حاشیه خواهد ماند؟ «بله» چون نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آمریکایی‌ها تمایل چندانی به جنگ جدیدی در خاورمیانه ندارند. «خیر» چون مجموعه متحدی از جمهوری‌خواهان، نومحافظه‌کاران و لابی اسرائیل در آمریکا (آیپاک) در حال اعمال فشار جهت رویارویی با ایران هستند.

منابع اسرائیلی می‌گویند که نتانیاهو ممکن است به این نتیجه برسد که در آستانه رقابت‌های انتخاباتی آمریکا در سال جاری، حمله اسرائیل به ایران عملا کابینه اوباما را وادار خواهد کرد تا یا وارد جنگ شود و یا شانس پیروزی مجدد خود را کاهش دهد. این‌که دو رهبر چندان رابطه خوبی با یکدیگر ندارند نکته پنهانی نیست.

اما آمریکا نیز در این میان درگیری‌هایی دارد که چندان متمایز از منافع اسرائیل نیست. خصومت بین ایران و آمریکا به دوران ملی شدن صنعت نفت و مصادره شدند دارایی‌های نفتی بریتانیا در ۱۹۵۱ باز می‌گردد. سازمان سیا به براندازی دولت مردمی ایران در سال ۱۹۵۳ کمک کرد و حکومت دیکتاتوری شاه را احیا کرد. آمریکا همچنین در دوران جنگ ایران و عراق، از صدام حسین حمایت کرد. این کشور همچنین سابقه تخاصم دیرین با سوریه دارد و با حزب‌الله یا حماس مذاکره نمی‌کند. خلاصه این‌که دشمنان منطقه‌ای اسرائیل دشمنان منطقه‌ای واشنگتن نیز هستند.

وقتی که پادشاهی‌های خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ شورای همکاری‌ خلیج‌فارس را تاسیس کردند، هدف اصلی آن مقابله با نفوذ ایران در خاورمیانه بود. با استفاده از اهرم اختلافات مذهبی، این شورا در لبنان، عراق و سوریه بنیادگراهای سنی را به جنگ با شیعیان تشویق کرده است و  مانع از گسترش «بهار عربی» به حوزه‌ خود شده است. وقتی که شیعیان در بحرین نسبت به فقدان دموکراسی و دستمزدهای پایین اعتراض کردند، این شورا به آن‌ها حمله کرد و تظاهرات آن‌ها را سرکوب نمود. در رابطه با فلسطین، شورای همکاری خلبج‌فارس با اسرائیل و آمریکا کاملا همسو نیست (اگر چه مراقب است که تل‌آویو و واشنگتن را آزرده‌خاطر نسازد) اما در مورد تحولات سوریه، لبنان و ایران با آن‌ها هماهنگی کامل دارد.

اتحادیه اروپا به تحریم‌های ایران پیوسته است، اگر چه فرانسه و آلمان صریحا اقدام نظامی علیه ایران را رد کرده‌اند. انگیزه‌ اروپاییان شامل خواسته‌های تک‌کشوری مانند تمایل فرانسه برای بازپس‌گیری نفوذ سابق خود در لبنان تا نیاز کلی اروپا بر کنترل شاهرگ‌ انرژی جهان است. به طور کلی موضع اروپا نسبت به ایران خلاصه در نفت و گاز نیست، اما بخش بزرگی از آن به نفت و گاز مربوط می‌شود. علاوه بر این، همان‌طور که این‌جا ذکر شده، شرکت‌های نفتی از کاهش تولید نفت و صعود قیمت آن استقبال می‌کنند. جنگ با ایران می‌تواند هر دو هدف را تامین کند.

در این بازی، ایران قربانی خواهد شد، اما گروه‌هایی هم در داخل ایران هستند که ممکن است از جنگ بهره ببرند. حمله به ایران می‌تواند کشور را متحد کند و محبوبیت حاکمیت را که خدشه‌دار شده است ترمیم کند. سیستم‌های نظامی می‌توانند معترضان را راحت‌تر سرکوب کنند و دولت فعلی می‌تواند سیاست‌های حذف یارانه‌‌ها در مورد حمل و نقل، مسکن و غذا را تکمیل کند. جنگ می‌تواند موجب افزایش یا تحکیم قدرت جناح‌های مرتجع‌تر حکومت فعلی شود.

بازی‌گران دیگری نیز در این عرصه وجود دارند: چین، روسیه، هند، ترکیه و پاکستان که هیچ‌کدام طرف‌دار جنگ نیستند، اما میزان نفوذ آن‌ها روی روند وقایع نامشخص است. به هر حال، این احتمال وجود دارد که اسرائیل به این نتیجه برسد که آغاز جنگ در راستای منافعش است و آمریکا نیز ممکن است به خاطر اشتراکات زیاد با او همراه شود. شاید هم، همه این‌ها های و هوی باشد و نشان‌ دهنده هیچ عزم جدی‌ای نباشد.

موضوع نگران کننده اما این است که سه بازی‌گر نیرومند این عرصه یعنی اسرائیل، آمریکا و متحدان اروپایی‌اش و شورای همکاری خلیج‌فارس منافع مشترک زیادی با هم دارند و در این باور  کلی نیز که استفاده از نیروی نظامی روش موثری برای رسیدن به هدف‌ است هم نظرند.

بر اساس چنین توهم‌هایی است که تراژدی‌ها شکل می‌گیرند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نیویورک‌تایمز: بیچاره اسرائیل!

عرب خشمگین (که خواندن وبلاگش را توصیه می‌کنم، البته اگر می‌خواهید بدانید)  می‌نویسد:

اگر بخواهیم خلاصه کنیم، تیتر و متن خبر منتشر شده در نیویورک‌ تایمز می‌گوید: «بیچاره اسرائیل! برای بمباران ایران باید کلی کار انجام دهد.» مثل این است که بگوییم القاعده برای اجرای برنامه یازده سپتامبر باید کلی کار انجام دهد [و این را با لحنی همدلانه بگوییم]. وقتی نوبت تروریسم اسرائیلی* می‌رسد، نیویورک تایمز نگران تروریست‌هاست و نه قربانیانشان. به متن خبر نگاه کنید:

«اگر اسرائیل تصمیم بگیرد به ایران حمله کند، خلبان‌های اسرائیلی باید بیش از 1600 کیلومتر در مناطق غیردوستانه پرواز کنند، در حین پرواز سوخت‌گیری کنند، با پدافند هوایی ایران مقابله کنند، چندین سایت زیرزمینی را همزمان مورد حمله قرار دهند و دست کم 100 هواپیما به کار ببرند.»

لابد خواننده بعد از خواندن این جملات باید آهی بکشد و بگوید: آخی… بیچاره اسرائیل!

*این را هم من اضافه کنم که حمله نظامی به یک کشور دیگر را نمی‌توانیم به سادگی اقدامی تروریستی بدانیم. در واقع تجاوز (war of aggression) به یک کشور دیگر جرمی به مراتب هولناک‌تر است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

هدف گلوله‌ی تک‌تیرانداز اسرائیلی قرار گرفتم

«وقتی در بغداد هستی، احساس این‌که در یک جامعه در هم شکسته حضور داری تو را در خود غرق می‌کند. هر که را می‌بینی دوست یا خویشاوندی را از دست داده است: تک تک افراد. وقتی درباره مقیاس خون‌ریزی فکر می‌کنی، نفس‌ات در سینه حبس می‌شود. جنگ تمام شده، اما تمام نشده است. میراث آن به پایان نرسیده است… ما دست کم تا یک نسل هرگز نخواهیم دانست چه بر سر عراق آورده‌ایم و تازه این نگاهی خوش‌بینانه است.»

— آنتونی شدید (۱۹۶۸ – ۲۰۱۲)

آنتونی شدید (Anthony Shadid) خبرنگار نیویورک‌تایمز و برنده جایزه پولیتزر در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۱۰ دو روز پیش در سوریه درگذشت (در اثر بیماری تنفسی). او در سال ۲۰۰۲ وقتی که در حال گزارش از رام‌الله بود توسط یک تک‌تیرانداز اسرائیلی مورد هدف گلوله قرار گرفت. اما نیویورک تایمز در خبری که به مناسبت درگذشت او منتشر کرده است، ترجیح می‌دهد واقعه را با لطافت بیشتری شرح دهد (تاکیدها اضافه شده است):

آنتونی با جراحت، مورد آزار قرار گرفتن و بازداشت شدن بیگانه نبود. در سال ۲۰۰۲ او از طرف نشریه  گلوب به رام‌الله واقع در کرانه باختری رود اردن که توسط اسرائیل اشغال شده است رفته بود. او در حال راه رفتن در یک خیابان مورد هدف گلوله قرار گرفت و از ناحیه کتف مجروح شد.

این‌جا می‌توانید مصاحبه‌ای که توسط رادیو متن‌آزاد (radio opensource) با او انجام شده را گوش دهید (الان که دارم تایپ می‌کنم در حال گوش دادن به آن هستم). عنوان این پست نیز از همین مصاحبه انتخاب شده است*.

حدود یک ماه پیش وقتی که از او درباره وقایع «بهار عرب» و سوریه پرسیده شد چنین پاسخ داد (تاکیدها از من است):

س: آیا شما درباره وقایع خاورمیانه بیشتر یا کمتر از آن‌چه گزارش می‌کنید خوش‌بین هستید؟

ج: من به شکل‌های مختلف بسیار بدبین و افسرده از عراق بیرون آمدم. فکر می‌کنم، مصر، یک نوش‌دارو برایم بود، تماشا کردن آن‌چه در رابطه با انقلاب رخ داد امیدوار کننده بود. دست‌ کم آن‌چه شما دیدید این بود که امیدی برای رستگاری در منطقه وجود دارد و این نوع امید است که به شما به عنوان یک روزنامه‌نگار انگیزه می‌دهد. به اعتقاد من آن‌چه شما در بسیاری از این شرایط می‌بینید سایه‌ روشن‌های خاکستری رنگ هستند. هر چه بیشتر از این یا آن دور شوید، بهتر می‌توانید این کشورها و منطقه را به صورت کلی بشناسید. هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید (درگیری میان شرق و غرب، میان آمریکا و جهان عرب) شما نمی‌توانید به سادگی از این واقعیت بگریزید که این منطقه دست کم به طول یک نسل (نسل من) در بحران بوده است. بنابراین هر بحرانی که رخ می‌دهد، مقداری انسانیت‌زدایی نیز با آن می‌آید. و به عنوان یک خبرنگار، نویسنده یا روزنامه‌نگار بسیار مهم است که انسانیت را به روایت‌ها بازگردانیم.

 ‌پی‌نوشت: صحبت‌های آنتونی در تد ایکس تاک:

*در این پست از ایده مطرح شده در این‌جا استفاده و نقل قول شده است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برنامه هسته‌ای و پارادوکس ایرانی

توی این مدتی که به مرخصی اجباری از وب فارسی رفته بودم دوستانی لطف کرده بودند و احوال پرسیده بودند و بعضا نگران شده بودند. جا دارد از این دوستان تشکر کنم و عذرخواهی کنم از این‌که خبر نداده بودم و موجب نگرانی‌شان شده بودم. امروز بعد از مدت‌ها داشتم انبوه مطالب خوانده نشده داخل گوگل‌ریدر را می‌خواندم که متوجه شدم نویسنده وبلاگ «ایمایان» چند وقت پیش مطلبی نوشته به نام «صورت‌بندی مسئله‌ی ایران اتمی، طرحی پیشنهادی برای فهم بهتر موضوع» که از من و چند دوست دیگر خواسته است که آن را بازبینی کنیم. با توجه به اهمیت موضوع من هم اگر چه خودم را به هیچ عنوان صاحب نظر یا حتی مطلع در این زمینه نمی‌دانم سعی می‌کنم به ادامه بحث کمک کنم و نظرات خودم را در این‌جا می‌نویسم. این نوشته نقد نوشته ایمایان یا دوستان دیگری که در پاسخ به فراخوان او نوشته‌اند نیست، بلکه صرفا بازتابی است از دیدگاه من نسبت به این موضوع. در پایان این نوشته لینک مطالبی که مرتبط با این نوشته منتشر شده را می‌آورم و تا چند هفته آینده نیز آن را به روز خواهم کرد. شما هم اگر مطلبی دارید که مرتبط با این بحث است لطفا اطلاع دهید تا لینک آن را در پایان اضافه کنم.

برای درک پرونده هسته‌ای ایران و موضوعات پیرامونی آن ابتدا باید یک سری پیش‌فرض‌های مهم را مرور کنیم. چرا که بدون در نظر گرفتن این نکته‌های مهم، به سختی می‌توانیم درک واقع‌گرایانه‌ای از اوضاع داشته باشیم. در نتیجه این گفتار را به صورت بند به بند جلو می‌برم. گزاره‌های مطرح شده در این نوشته متعدد هستند و شاید خیلی از آن‌ها را در اینجا باز نکنم و فقط به نتیجه اشاره کنم. در صورتی که فرصت و حوصله شما و من اجازه دهد در مورد جزییات بیشتر صحبت خواهیم کرد.

(۱) اوضاع ایران در منطقه

برخلاف اوضاع داخلی کشور که در یک نقطه حضیض (مینیمم) نسبی قرار دارد، وضعیت ایران در منطقه در یک نقطه اوج (ماکسیمم) نسبی قرار گرفته است. برای اولین بار در طی قرن‌ها، ایران رقیب خطرناکی در همسایه‌ غربی خود ندارد و با آسودگی نفوذ خود را در عراق عمق و گسترش داده است. نوار مرزی ایران و عراق که به خاطر حضور قدرت‌های محلی (عراق در زمان صدام)، منطقه‌ای (عراق در زمان عثمانی) یا جهانی (عراق در زمان اشغال توسط آمریکا) به مثابه خط قرمزی برای اعمال قدرت ایران به سوی غرب بود امروز تبدیل به یک ناحیه خالی از هر نوع قدرت جدی شده است که دست ایران در آن بازتر از هر کشور دیگری است. ممکن است بگویید اما روابط ایران با سایر همسایگانش به قهقهرا رفته و نمی‌توانیم مدعی شویم که ایران در یک وضعیت بهینه از نظر منطقه‌ای قرار دارد. پاسخی که به این ایراد می‌توانیم بدهیم این است که به دلیل ساختار خاص جغرافیایی ایران که در واقع یک منطقه محصور است (از شمال و غرب و جنوب غرب کوهستان‌های البرز و زاگرسِ از جنوب شرق و شرق ارتفاعات پراکنده و همین‌طور نواحی کویری) کمتر قدرت خارجی می‌تواند ایران را مستقیما مورد تهدید قرار دهد. خطراتی که ایران را تهدید می‌کند بیشتر از ناحیه جنوب غربی (خوزستان) است که منطقه کم ارتفاع و ثروتمندی است که موانع طبیعی و جدی‌ای در آن‌ وجود ندارد و در نتیجه آسیب‌پذیرترین منطقه ایران است که می‌تواند توسط قدرت غربی همسایه ایران مورد تجاوز قرار بگیرد. خوزستان پاشنه آشیل ایران است که صدام حسین نیز قصد داشت از همان نقطه ایران را از پای در آورد. به هر ترتیب، موضوع مهم این است که حتی اگر روابط ایران با کشورهای مختلف در وضعیت غیرایده‌آل باشد، نفوذ و بسط قدرت سیاسی و امنیتی ایران در عراق به معنای تضمین امنیت خوزستان و در نتیجه تضمین امنیت ایران است. از این منظر می‌توانیم درک کنیم که ایران با در مهار نگاه داشتن اوضاع در عراق چگونه در یک وضعیت نسبتا ایده‌آل از لحاظ منطقه‌ای به سر می‌برد.

درست در همین راستاست که می‌توانیم درک کنیم چرا رقبای منطقه‌ای ایران تحرکات خود را برای مهار کردن حوزه نفوذ ایران دو چندان کرده‌اند. فرضا مانورهای ترکیه و عربستان در سوریه را در این راستا ببینید. ایران دارای نفوذ در عراق که با سوریه نیز متحد باشد به یک نیروی تعیین کننده منطقه‌ای تبدیل می‌شود که مورد قبول عربستان و ترکیه نیست. از سوی دیگر چنین ایران نیرومندی، نگرانی اسرائیل را که نیرومندترین اما آسیب‌پذیرترین قدرت منطقه است را بر می‌انگیزد. خلاصه‌اش این که همزمان با بهبود شرایط منطقه به سود ایران فشارهای منطقه‌ای بر ایران از سوی رقبای منطقه‌اش (ترکیه، عربستان و اسرائیل) بیشتر می‌شود. اما این کشورها دارای متحدان نیرومندتری هستند که بدون شک مهم‌ترین آن‌ها آمریکاست که در منطقه منافع راهبردی و بلندمدت دارد.

(۲) اوضاع داخلی ایران

طبعا هیچ جامعه‌ای بدون مشکل نیست و شدت و ضعف مشکلات را هم نمی‌توان به صورت عینی اندازه‌گیری کرد. در نتیجه بسته به این‌که چکاره باشید و کجای ایران یا جهان ایستاده باشید و نوع و سطح انتظارات شما چه باشد ممکن است بحران‌های فعلی ایران را به صورت‌های مختلفی تفسیر کنید. اما به صورت کلی کمتر ایرانی‌ای را می‌شناسیم که اذعان نکند ایران از داخل دچار بحران است. پس اجازه دهید در همین حد داشته باشیم که ساخت سیاسی ایران در داخل کشور با بحران‌های جدی و روزافزون رو به روست و از این نظر در یک وضعیت ضعف نسبی قرار گرفته است. این ضعف نسبی دلایل و نشانه‌های مختلفی دارد و روی بسیاری از روندها و مسايل هم تاثیر می‌گذارد که می‌شود در جای خودش درباره‌شان صحبت کرد. یکی از دلایل مهم همان موضوع اشاره شده در بند (۱) است و البته دلایل مهم دیگری نیز دارد که به نظر مستقیما من به بحث هسته‌ای مربوط نمی‌شوند اگرچه به صورت غیرمستقیم به آن وابسته اند.

(۳) برتری نظامی ایران در منطقه 

پاکستان به دلیل قرار گرفتن در وضعیت آچمز با هند فعلن (تا آینده قابل پیش‌بینی) تهدیدی علیه ایران محسوب نمی‌شود. کشورهای شمالی ایران نیز به دلیل حضور روسیه هرگز به صورت مستقل تهدیدی علیه ایران محسوب نمی‌شوند (و برعکس). مرز ایران و ترکیه نیز تا چند صد کیلومتر در خاک ترکیه کوهستانی است. در نتیجه نه ایران تهدید نظامی جدی‌ای علیه ترکیه است و نه برعکس. ایران و ترکیه فقط به صورت غیرمستقیم می‌توانند با یکدیگر رویارویی کنند: فرضا در رقابت بر سر نفوذ در عراق یا سوریه یا تحرکات قومی، مذهبی و غیره. عراق تنها کشوری در منطقه است که این توانایی را دارد که بتواند ایران را به صورت جدی تهدید نظامی کند (و این کار را هم اخیرا انجام داده است). اما با حذف عراق به عنوان عامل مهم نظامی تاثیرگذار در منطقه و با صرف‌نظر کردن از حضور نظامی آمریکا و متحدانش در منطقه خلیج فارس، ایران قدرت بلامنازع نظامی منطقه است. این توان‌مندی نظامی در درجه اول از موقعیت جغرافیایی «حمله ناپذیر» ایران و همین‌طور جمعیت هفتاد-هشتاد میلیونی این کشور ناشی می‌شود و این‌ها عواملی نیستند که عربستان یا کشورهای کوچک‌تر منطقه خلیج فارس بتوانند چاره‌ای در برابر آن بیابند. تنها چاره این کشورها همان است که در عمل اتفاق می‌افتد: اتحاد نظامی با قدرت‌های فرامنطقه‌ای و تلاش برای اعمال فشار روزافزون به ایران.

به این ترتیب می‌رسیم به قلب تحلیل‌مان از پرونده هسته‌ای ایران. پرونده هسته‌ای ایران حتی اگر امروز به صورت کامل با عقب‌نشینی صد در صد ایران همراه باشد، به اندازه سرسوزنی شرایط موجود (برتری نظامی ایران در منطقه و تلاش کشورهای منطقه برای ضعیف کردن ایران) را عوض نمی‌کند. تنها چیزی که می‌تواند واقعا شرایط موجود را عوض کند ضعیف شدن ایران به حدی است که دیگر تهدیدی برای این کشورها در منطقه نباشد که آن هم فقط با ضعیف شدن شدید حاکمیت مرکزی ایران، از بین رفتن توان کلاسیک نظامی ایران و یا کاهش شدید جمعیت ایران میسر خواهد بود. اما این خود فاجعه دیگری برای ایران خواهد بود، چرا که در این صورت نخواهد توانست انسجام قومیتی خود را حفظ کند و چند پاره خواهد شد. این را هم اضافه کنم که ایران به خاطر ماهیت چندقومیتی و جغرافیای از هم گسسته و کوهستانی‌اش با یک پارادوکس همیشگی رو به روست: اگر بخواهد یکپارچه و منسجم باشد باید نیرومند و اقتدارگرا و دارای سیستم نظامی-امنیتی قوی باشد، اما اگر بخواهد آزادمنش و دموکراتیک (به آن معنا که در اروپای شمالی می‌بینیم) عمل کند دستخوش از هم گسیختگی قومی و مذهبی شده و یک‌پارچگی‌اش را از دست خواهد داد. با توجه به این وضعیت، هر ساخت سیاسی که در ایران مرکزی حکومت کند متمایل به بسط اقتدارگرایی و گسترش کنترل و مهار نظامی و امنیتی بر گسترده متکثر قومی و مذهبی در ایران خواهد بود. نتیجه‌ای که در تضاد آشکار با آرمان‌های مدرن لیبرال قرار دارد اما یک واقعیت تاریخی-جغرافیایی در ایران است. در نتیجه به جرات می‌توان گفت که «لیبرالیسم سیاسی» و «انسجام ملی» دو خصوصیتی هستند که همزمان در ایران رخ نخواهند داد.

(۴) آیا ایران به دنبال سلاح‌های هسته‌ای است؟

پاسخ تقریبی به این سوال‌ خیر است. ایران بنا به گزارش سازمان‌های اطلاعاتی خود غربی‌ها برنامه‌ نظامی هسته‌ای ندارد (اگر هم داشته تعطیل کرده) و منابع بین‌المللی هم جز تکرار بعضی نگرانی‌ها و تحرکات سیاسی هیچ مدرک مشخصی در این رابطه ارائه نداده‌اند. پس می‌توانیم با تقریب خوبی فرض کنیم که ایران در حال توسعه سلاح هسته‌ای نیست. اما سوال اساسی‌تر این است که «آیا ایران باید در جستجوی سلاح‌های هسته‌ای باشد؟»

برای پاسخ دادن به این سوال باید ببینیم ایران از دستیابی به سلاح‌ هسته‌ای چه سودی می‌برد؟ آیا صرف داشتن یک یا چند بمب هسته‌ای می‌تواند قدرت دفاع یا تهاجمی این کشور را به گونه‌ای که معادلات منطقه را عوض کند تغییر دهد؟ (فرضا تضمین کننده امنیت کشور باشد؟)

خیر.

اول این که داشتن سلاح هسته‌ای بدون امکان کوچک‌سازی آن به گونه‌ای که قابل نصب بر کلاهک یک موشک (به خصوص دوربرد) باشد اهمیتی ندارد و فقط برای پز سیاسی در مدارس خوب خواهد بود. یعنی بر فرض که ایران در چند سال آینده بتواند یک سلاح هسته‌ای آزمایش کند، این موضوع فاصله زیادی با این دارد که بتواند آن را به صورت قابل حمل روی موشک نصب کند (deploy). خلاصه این‌که درست به اهمیت ساختن و آزمایش کردن سلاح هسته‌ای، بحث امکان پرتاب آن (delivery) آن اهمیت دارد.

دوم این‌که ایران می‌داند توسعه جدی سلاح‌های هسته‌ای به هر حال نمی‌تواند تا نهایت سری باشد و در مرحله‌ای علنی خواهد شد. در بهترین حالت این علنی‌سازی در آستانه آزمایش هسته‌ای سلاح انجام خواهد شد. اما آزمایش هسته‌ای ایران بدون شک با حمله هوایی و گسترده (و چه بسا هسته‌ای) به ایران همراه خواهد بود. در نتیجه حاکمیت ایران می‌داند که هرگز نباید دست به آزمایش هسته‌ای سلاح (فرضا در حال توسعه) خود بزند و بدون آزمایش هسته‌ای هم بسیار بعید است که بتواند فن‌آوری نظامی جدی هسته‌ای را به دست بیاورد.

سوم این‌که برفرض ایران دو سه عدد سلاح هسته‌ای قابل حمل یا پرتاب هم بسازد. این موضوع چیزی به معادلات منطقه اضافه یا کم نمی‌کند. کشورهای رقیب ایران در منطقه یا خود دارای سلاح‌های هسته‌ای (با تعدادی به مراتب بیشتر از آن چه ایران بتواند در بهترین حالت تولید کند) هستند و یا با کشورهایی که دارای سلاح‌های هسته‌ای هستند متحد شده‌اند. در نتیجه دستیابی به سلاح هسته‌ای اگر چه هیجان ژورنالیستی داستان را زیاد می‌کند و ممکن است باعث شود آقای فلانی رای بیاورد و آقای بهمانی رای نیاورد، اما چیزی را در معادلات ژئواستراتژیک عوض نمی‌کند. سلاح‌های هسته‌ای ایران (برخلاف توان نظامی کلاسیک و امنیتی‌اش) تزیینی خواهند بود و حتی در صورتی که به این کشور حمله شود کاربردی نخواهند داشت چرا که استفاده از اولین سلاح هسته‌ای توسط ایران مجوز استفاده چند ده یا چند صد برابر سلاح‌های هسته‌ای علیه ایران را به کشورهایی مانند اسرائیل یا آمریکا یا غیره خواهد داد که به معنای پایان قطعی ایران خواهد بود. پس ایران حتی اگر چند عدد سلاح هسته‌ای قابل هم بسازد هم به هیچ عنوان امکان استفاده از آن‌ها را نخواهد داشت و تهدیدی که به هیچ عنوان امکان عملی سازی‌اش وجود نداشته باشد، تاثیری بر معادلات نظامی و سیاسی منطقه نخواهد گذاشت.

(۵) اگر ایران به دنبال سلاح‌های هسته‌ای نیست، پس چرا برنامه هسته‌ایش را با این سماجت پی می‌گیرد؟

همان‌طور که گفتم، ایران نمی‌تواند در جستجوی سلاح‌های هسته‌ای باشد و چنین حرکتی اولا به نتیجه نخواهد رسید (نخواهند گذاشت) و ثانیا تضمین‌گر امنیت ایران نیست (بلکه برعکس، امنیت این کشور را به مخاطره جدی خواهد انداخت). پس سوالی که مطرح می‌شود این است که پس چرا ایران به دنبال برنامه هسته‌ای به اصطلاح صلح‌آمیز است؟

اولا که این موضوع حق ایران و هر کشور دیگری است که انرژی هسته‌ای داشته باشد. اما ممکن است بپرسیم که خوب چرا ایران اصرار دارد که از این حق خود استفاده کند؟ فرضا چرا بی‌خیال این حق خود نمی‌شود؟

به نظر من علت اصرار ایران به توسعه فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای (در کنار اهداف مختلفی مانند تولید انرژی و یا کاربردهای دیگر صنعتی یا تحقیقاتی) به دست آوردن «امکان ساخت سلاح هسته‌ای» است و نه «ساخت سلاح هسته‌ای».  صرف داشتن «امکان» ساخت سلاح‌های هسته‌ای می‌تواند به صورت یک عامل بازدارنده مهم علیه رقبای منطقه‌ای و متحدان فرامنطقه‌ای آن‌ها عمل کند. ممکن است سوال کنید که این دیگر چه صیغه‌ای است که من می‌گویم دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده نیست اما «امکان» دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده است؟

توضیح‌اش این است که دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای عامل بازدارنده نیست چون ایران هسته‌ای مجهز به برتری نظامی کلاسیک در منطقه بدون شک مورد هدف قدرت‌های بزرگ قرار خواهد گرفت. اما ایرانی که «ممکن است» سلاح هسته‌ای تولید کند اما در عمل هرگز آن را تولید نخواهد کرد رقبای منطقه‌ای را در یک وضعیت تهدید دائمی نگاه می‌دارد بدون این‌که توجیه کافی داشته باشند که هزینه فوق‌العاده زیاد حمله به ایران را بپردازند. به این ترتیب ایران هرگز بهانه کافی برای این‌که به این کشور حمله کنند را در اختیار رقبای منطقه‌ای و متحدان غربی‌شان قرار نخواهد داد (این بهانه می‌تواند ساختن سلاح هسته‌ای باشد) و از طرفی هرگز اطمینان کافی را نیز به این کشورها نمی‌دهد که برنامه‌ هسته‌‌ای‌اش صد در صد صلح‌آمیز است. به بیان دیگر، برد ایران در این است که سلاح هسته‌ای نسازد اما طرف را نیز از این امر مطمئن نکند.

(۶) آیا غربی‌ها این را نمی‌دانند؟

آن چه را که در بند ۵ گفتم، آیا تحلیل‌گران غربی نمی‌دانند؟ چرا البته که می‌دانند. خوب، سوالی که مطرح می‌شود این است که اگر می‌دانند پس چرا به برنامه هسته‌ای ایران گیر می‌دهند؟ دلیل‌اش را باید در آن چه در بند ۱ و ۳ گفتم جستجو کنید. ایران به دلیل تغییر تعادل قدرت در منطقه باید تحت فشار مضاعف قرار بگیرد و مهار شود. این مهار شدن و تحت فشار قرار گرفتن باید توجیه داشته باشد و مطمئنا در سطح سیاسی و رسانه‌ای هیچ کشوری نمی‌تواند ایران را به جرم داشتن جمعیت زیاد و یا توان نظامی کلاسیک بالا (به صورت نسبی) متهم کند. در نتیجه اعمال فشار بر ایران که یک راهبرد جدی است به بهانه‌های مختلف انجام می‌شود که نقش تعیین کننده ندارند و بیشتر جنبه سیاسی و تبلیغی دارند. نمونه این چنین بهانه‌هایی موضوعاتی شبیه «وضعیت حقوق بشر در ایران»، «ایران حامی تروریسم است» و یا «ایران در جستجوی سلاح هسته‌ای است» انجام می‌شود. هر سه این موارد اگر چه ممکن است بسته به زاویه دید شما درست باشند اما هیچ کدام نقش زیربنایی و کلیدی در راهبرد اصلی رقبای ایران و متحدان آن‌ها در قبال ایران که فشار بر ایران و تضعیف و مهار این کشور است ندارند.

(۷) ایران باید چکار کند؟

اگر راهبرد اصلی کشورهای رقیب ایران در منطقه (و متحدان آن‌ها) اعمال فشار بر ایران به هر بهانه و روش ممکن است، سوال مهم این است که پس راهکار ایران برای مقابله با چنین راهبردی چیست؟ آیا ایران نباید کوتاه بیاید و عقب نشینی کند؟ آیا نباید دست از برنامه هسته‌ایش بشوید؟

پاسخ این سوال ساده نیست و روز به روز یا ماه به ماه باید بازبینی شود، بسته به شرایط منطقه و جهان و اوضاع داخلی کشور. اما به صورت کلی این طور هم نیست که به سادگی معتقد باشیم مشکل ایران با عقب نشستن از برنامه هسته‌‌ای‌اش یا رو کردن کارت‌هایش حل می‌شود و رقبای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای ایران از در صلح وارد خواهند شد. نکته‌ای که نباید فراموش کنیم این است که مشکل اصلی آن‌ها با ایران توانمندی کلاسیک ایران (در خلاء عراق) است. تنها چیزی که ممکن است این مشکل را حل کند رخ دادن یک یا چند تا از تحولات زیر است:

الف) تیم بندی در منطقه عوض شود

آمریکا متحدان فعلی‌اش را رها کند و گروه‌بندی‌ جدیدی در منطقه شکل بگیرد. فرضا ایران با اسرائیل و آمریکا متحد شود و آمریکا به عربستان یا ترکیه پشت کند. این موضوع با توجه به پیوندهای عمیق آمریکا با ترکیه یا با عربستان در آینده نزدیک دور از ذهن به نظر می‌رسد.

ب) ایران از نظر توان نظامی کلاسیک تضعیف شود

با اعمال تحریم‌های سنگین علیه ایران، قطع اتحاد ایران با سوریه به کمک ایجاد آشوب در سوریه و تغییر رژیم در این کشور، مهار کردن نفوذ ایران در عراق و قدرت گرفتن حاکمیت مرکزی نیرومند در عراق که در تضاد با ایران باشد، ایجاد تحریکات و ناآرامی‌های قومی و مذهبی در ایران به دنبال تضعیف حکومت مرکزی و کاسته شدن کنترل امنیتی و نظامی آن بر اجزاء کشور و در شدیدترین حالت رویارویی نظامی با ایران. این وضعیت بدترین نتیجه ممکن برای ایران خواهد بود چرا که همان‌طور که در پاردوکس ایران ذکر کردم، ایرانی که از نظر حکومت مرکزی ضعیف باشد دستخوش تجزیه و پراکندگی خواهد شد و شرایط ملوک‌الطوایفی بر آن حکمفرما خواهد شد.

ج) ایران به عنوان قدرت منطقه‌ای پذیرفته شود

این وضعیت مطلوب‌ترین حالت برای ایران خواهد بود. به این ترتیب که کشورهای منطقه و متحدان آن‌ها ایران را به عنوان یک قدرت ظهوریافته  و تثبیت شده در منطقه بپذیرند و به جای تلاش برای تضعیف آن، به تعامل و همکاری با آن در امور مختلف بپردازند. این گزینه می‌تواند ایران را به قطب اقتصادی و نظامی منطقه تبدیل کند اما اولین و مهمترین شرط آن این است که چنین گزینه‌ای در سیاست‌های جهانی آمریکا بگنجد و با منافع راهبردی این کشور در آسیا در تضاد نباشد.

خوب حالا بازگردیم به این بحث که ایران باید چکار کند؟ ایران با چندین چالش رو به روست که حل کردن همه آن‌ها به نظر غیرممکن یا بسیار دشوار می‌رسد (پارادوکس‌گونه هستند). از یک طرف ایران می‌خواند یک‌پارچگی‌ ملی‌اش را حفظ کند. در نتیجه برای این کشور حیاتی است که توان نظامی کلاسیک و توان امنیتی‌اش را حفظ کند. ایران ممکن است به هر چیزی تن دهد (اتحاد با اسرائیل، کوتاه آمدن در برنامه هسته‌ای و غیره) اما خط قرمز این کشور از دست دادن توان نظامی کلاسیک و به دنبال آن تضعیف بازوی امنیتی‌اش در داخل و در منطقه (به ویژه عراق) خواهد بود. چرا که چنین وضعیتی به سرعت به تجزیه ایران و آشوب ختم خواهد شد. از طرف دیگر، حفظ چنین یک‌پارچگی به این معناست که حکومت در ایران نمی‌تواند چندان لیبرال مآبانه عمل کند و اقتدارگرایی نتیجه اجتناب‌ناپذیر آن است. رقبای ایران از این نقطه ضعف ایران به خوبی اطلاع دارند و تا حد توان روی آن مانور می‌دهند. از سوی دیگر خواسته‌های روزافزون طبقه متوسط و شهری ایرانی که خواستار شرایط سیاسی و اجتماعی‌ای نظیر آن چه در کشورهای اروپای مرکزی و شمالی (یا آمریکای شمالی) وجود دارد هستند نیز کار مدیریت شرایط را چندین بار دشوارتر ساخته است. این را بگذارید کنار سوء مدیریت، فساد اداری، ناکارآمدی و بی‌نظمی و رقابت‌های مافیایی موجود در ساختارهای سیاسی و مدیریتی کشور تا به این نتیجه برسید که آن چه در بند ۲ تحت عنوان اوضاع داخلی ایران بحرانی است نوشتم به شدت جدی است.

در این وضعیت به نظر می‌رسد تصمیم حکومت مرکزی فعلن این است که منابع محدود خود را با حفظ اولویت بر مهم‌ترین موضوع یعنی حفظ امنیت کشور و حفظ یکپارچگی ملی متمرکز کند. به این ترتیب هر چه فشارها بر ایران افزایش یابد، سیاست‌های اقتدارگرایانه و امنیتی تشدید خواهد شد و پارادوکس ایران پیچیده‌تر خواهد گشت. پارادوکسی که چند وجه دارد: وضعیت قوی در منطقه، وضعیت ضعیف در داخل، گرایش از بالا به سمت اقتدارگرایی به منظور حفظ یکپارچگی و خواست طبقات متوسط از پایین برای شکل‌گیری ارزش‌های لیبرال در سطوح سیاسی و اجتماعی کشور.

مطالب مرتبط در سایر وبلاگ‌ها:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ما و تهدیدها علیه ایران: خروج از گفتمان جنگ روانی و ورود به قلمرو تحلیل واقعیت‌ها

من درک نمی‌کنم بعضی از دوستان که از ایران انتظار دارند «اعتماد سازی» کند واقعا منظورشان چیست. شرایط زیر را در نظر بگیرید (این‌ها شعار و جنگ روانی نیستند، بلکه گزاره‌ هستند):

ایالات متحده مدت‌هاست که ایران را به محاصره خود در آورده است. اشغال افغانستان در مرز شرقی ایران، اشغال عراق در مرز غربی، ترکیه متحد او در ناتو در شمال غربی مترصد فرصت، همکاری نظامی نسبی آمریکا با ترکمنستان در شمال شرقی ایران، دولت‌های وابسته و بسیار نزدیک به آمریکا در ساحل مقابل ایران در خلیج فارس (کویت، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، بحرین و قطر) که پایگاه عظیم ناوگان پنجم آمریکا هم در این منطقه است. همچنین اسرائیل یا/و آمریکا در چندین مرحله (احتمالا تا حدی مشترک) نسبت به ایران اقدامات جنگ‌افروزانه جدی انجام داده‌اند مانند انفجارهای مختلف در خاک ایران، ترور دانشمندان هسته‌ای ایرانی که حتی همسر یکی از آن‌ها مورد هدف قرار گرفت و حمله‌های پیچیده سایبری علیه تاسیسات حساس و غیره. علاوه بر این مقامات سیاسی عالی‌رتبه آمریکایی مدام مصر هستند که فرقه مجاهدین خلق از فهرست سازمان‌های تروریستی خارج شود. در دهه گذشته آمریکا و/یا اسرائیل به کشورها یا منطقه‌های افغانستان، عراق، پاکستان، سومالی، لیبی، لبنان، سودان، سوریه، کرانه باختری رود اردن و نوار غزه تهاجم یا حمله هوایی کرده‌اند، یا آن‌ها را به اشغال خود در آورده‌اند. همین‌طور آن‌ها به صورت سیستماتیک رژیم جهانی اعمال شکنجه، زندان‌های مخفی که افراد در آن‌ها ناپدید می‌شوند و بازداشتگاه‌هایی در میانه دریای کاراییب که متهمان بدون محاکمه حدود ده سال در آن‌ها محبوس هستند ایجاد کرده‌اند. در همین مدت، ایران به هیچ کشوری حمله زمینی یا هوایی نکرده است و هیچ جایی را به اشغال خود در نیاورده است. بله، قطعا ایران یک سیستم سیاسی اقتدارگرا دارد، اما نه بیشتر (و در خیلی از موارد کمتر از) بسیاری از رژیم‌هایی که در طول همین دوران توسط ایالات متحده حمایت مالی، تسلیح و یا تقویت شده‌اند.

فهرست بالا البته به اعمال تحریم‌های یک جانبه یا چند جانبه از سوی آمریکا و متحدان یا تابعانش علیه مردم ایران هیچ اشاره‌ای نکرده است. تحریم‌هایی که معلوم نیست به کدام جرم کل مردم ایران را نشانه گرفته است؟ می‌دانستیم و امروز هم که دیگر رسما تایید شد که هواپیماهای نظامی آمریکا به حریم هوایی ایران تجاوز می‌کنند. عملی که بدون شک یک اقدام متجاوزانه است.

توی این شرایط بحرانی و حساس وظیفه من و شما به عنوان یک علاقه‌مند به سرنوشت ایران چیست؟ که توی شرایطی که ذکر شد بنشینیم و شعارهای جنگ روانی غرب علیه ایران را تکرار کنیم: «ایران باید اعتماد سازی کند». کدام اعتماد سازی؟ شوخی می‌فرمایید لابد. این یک بازی پوکر بسیار جدی و خطرناک است که این طرف (ایران) همه هستی‌اش در گرو است. آن وقت بیاید و دستش را رو کند (اعتماد سازی کند) که چه بشود؟  که طرف در یک طرفه همه دار و ندارش را ببرد؟ نه خیر جانم. سیاست پیچیده است و این طور نیست که همین‌طور بیایی و دستت را رو کنی و اسم این حرکت احمقانه را هم بگذاریم اعتماد سازی. اصلا اعتماد سازی یعنی چه در عالم ماکیاولیسم سیاسی؟ توی این شرایط که ایران را تا آستانه شکستن زیر فشار قرار داده‌اند لابد انتظار دارید که آن چند قلم عامل بازدارنده‌ای که سال‌هاست و به سختی برای خودش دست و پا کرده را هم تحویل دهد و بگوید بفرمایید این هم کارت‌های من که خیلی هم مالی نیستند و قیافه معصومانه به خودش بگیرد که حالا دیگر به من اعتماد کنید؟! به نظر من توی این وضعیت بحرانی ما باید از سطح شعار و جنگ روانی عبور کنیم و به واقعیت‌های سخت (hard facts) و تحولات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک در منطقه توجه کنیم. اما این واقعیت‌های سخت چه چیزهایی هستند؟ چند تا از آن‌ها را بالا ذکر کردم، اما شناخت علت‌ها و ریشه‌های آن‌ها و این‌که تحولات واقعی منطقه و جهان چگونه روی این فرایندها تاثیر می‌گذرند البته که نیاز به مطالعه و گفتگوی هدف‌مند و عمیق دارد. بسم الله!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

خروج از مغازهٔ کادوفروشی

تا همین اخیرا اطلاعات من از هنر خیابانی (street art) به گرافیتی‌های روی دیوارها و کرکرهٔ مغازه‌ها محدود می‌شد. تا وقتی که با بنکسی (Banksy) آشنا شدم. بنسکی یه هنرمند انگلیسیه که به خاطر آثاری که روی دیوارها و اماکن عمومی خلق می‌کنه شهرت جهانی پیدا کرده. کارهای بنکسی نمونه‌های شاخصی از قدرت تاثیرگذاری هنر خیابانی (و زیرزمینی) هستن. خیلی از کارهاشو توی لندن و شهرهای بزرگ دیگه می‌کشه، مثل این گرافیتی مشهور که دو پلیس رو در حال بوسیدن نشون می‌ده:

کارهای بنکسی رو توی جاهای حساس‌تری هم می‌شه دید. مثلا این طرح که روی طرف فلسطینی دیوار آپارتاید بین کرانهٔ باختری رود اردن و اسرائیل کشیده رو ببینید:

بنکسی به خوبی هویت اصلی خودش رو از عموم مردم پنهان نگه داشته و به هیچ عنوان نگاه ضداقتدارگراشو (antiauthoritarian) توی آثارش پنهان نمی‌کنه. او استاد پنهان‌کاریه و به نمایش‌های عجیب علاقه داره. مثلا توی نمایشگاه‌هایی که برگزار می‌کنه موش، خوک یا فیل‌ زنده رها می‌کنه یا مخفیانه توی موزه‌های بزرگ لندن و نیویورک کارهای خودشو میون آثار هنری رسمی و مشهور نصب می‌کنه که گاهی تا ساعت‌ها از چشم مسئولان پنهان می‌مونه.

اما علت اصلی نوشتن این پست معرفی بنکسی نبود و در واقع می‌خواستم فیلمی رو که تازه دیدم بهتون معرفی کنم: اگه می‌خواین با هنر خیابانی آشنا بشین و پشت صحنهٔ فعالیت خیلی از هنرمندای خیابانی مشهور جهان مثل خود بنکسی یا Invader رو ببینید فیلم مستند «خروج از مغازهٔ کادوفروشی» (Exit Through the Gift Shop) به کارگردانی خود بنکسی رو توصیه می‌کنم.

لینک مشاهده فیلم


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

در مصر چه گذشت؟

پیروزی مردم مصر بر حسنی مبارک مستبد آن هم درست در سال‌روز 22 بهمن، حتی اگر بیش از یک تصادف تاریخی نباشد بسیار جالب توجه است. تصور عمق شور و شادی مصری‌ها در این ساعت‌ها کار مشکلی است و من نمی‌توانم بی‌اختیار از خوشحالی آن‌ها شاد نباشم. این است که از طرف من به معترضان مصری: پیروزی‌تان مبارک.

اما آن‌چه در این لحظه ذهنم را بسیار به خود مشغول کرده مجموعه‌ٔ وقایع مهمی است که منجر به این شادی شد. به عبارت دیگر آیا می‌توانم درک کنم چه اتفاقی در مصر رخ داده است؟

باید صبر کرد و دید چه نظام سیاسی‌ای بر مصر حاکم خواهد شد و رفتار آن‌را در عمل و در ماه‌ها و سال‌های آینده محک زد. اعتراف می‌کنم که تا قبل از وقایع اخیر اطلاعات اندکی دربارهٔ مصر داشتم اما رویدادهای اخیر باعث شد که بیشتر دربارهٔ مصر کنجکاوی کنم که نتیجه‌اش نگاه فعلی من به مصر است که در این‌جا خلاصه می‌کنم:

  1. نظام حاکم بر مصر که یک نظام «جمال عبدالناصری» است با آمدن حسنی مبارک شروع نشده بود که لزوما با رفتن او بر چیده شود. «حسنی‌ مبارک» نیز مانند «انور سادات» میراث‌دار نظامی بود که توسط عبدالناصر بنیاد گذاشته شده بود و ارتش در «راس امور» وظیفه حفظ و بقای این «نظام» را عهده‌دار بود.
  2. این نظام به تدریج (ولی در طول چندین دهه مخاصمت) به یک همزیستی استراتژیک با اسرائیل و آمریکا رسید که در دوران حسنی مبارک به دقت پی‌گیری شد و در واقع به اوج خود رسید. تا جایی که مصر بعد از اسرائیل به دومین کشور مورد حمایت آمریکا تبدیل شد. حمایت‌هایی که البته فقط به حوزهٔ سیاسی ختم نمی‌شد و مهم‌ترین دریافت کننده کمک‌ها همان «ارتش» مصر بود. ارتشی که شاید حرف اول و آخر را در مصر عبدالناصری می‌زند.
  3. قبل از شدت گرفتن اعتراضات در هفته‌های آغازین سال 2011، اختلاف بین سران ارتش و حسنی مبارک بر سر دوران بعد از حسنی مبارک در حال شدت گرفتن بود. هم حسنی مبارک و هم سران ارتش می دانستند که با توجه به شرایط جامعه و همین طور وضعیت سنی و جسمی مبارک، دوران زمامداری وی رو به اتمام است. به خصوص سران ارتش تمایلی به برنامهٔ مبارک برای جانشین کردن فرزندش «جمال مبارک» نداشتند.
  4. با شدت گرفتن اعتراضات مردمی علیه شخص حسنی مبارک، ارتش مصر که در درجهٔ اول وظیفه‌ٔ حراست از نظام سیاسی مصر را داشت، با علم به «پاییزی» بودن دوران مبارک و همین‌طور مخالفت با ادامه‌ٔ آن توسط فرزندش به این نتیجه رسید که رو در روی مردم معترض قرار نگیرد. چرا که سران ارتش می‌دانستند مدت زمان زیادی به پایان دوران مبارک باقی نمانده است و این مساله حتی بدون اعتراضات هم برای آن‌ها روشن بود.
  5. سران ارتش خواهان تغییر ساختار سیاسی مصر نبوده و نیستند. به عبارت دیگر «ارتش باید در راس امور باقی بماند».
  6. سران ارتش می‌دانستند و می‌دانند که امنیت اسرائیل و منافع آمریکا در منطقه نباید به خطر بیافتد چرا که هر گونه تهدید جدی امنیت اسرائیل به خاطر ایجاد بحران یا تغییر نظامی سیاسی در مصر می‌تواند تبعات جدی‌ای مانند واکنش شدید (حتی نظامی) علیه مصر در پی داشته باشد.
  7. با توجه به بندهای گفته شده، ارتش (و متحدانش در اسرائیل و آمریکا و …) به این نتیجه رسیدند که اگر چه رفتن مبارک اجتناب‌ناپذیر است اما باید آرام و بدون تغییر نظام سیاسی انجام شود.
  8. بهترین حالت راضی کردن مردم به ادامه‌ٔ حضور مبارک تا پایان دورهٔ فعلی ریاست‌جمهوری‌اش بود. به این ترتیب می‌توانستند زمان کافی برای انتقال قدرت (و نه تغییر ساختار قدرت) در مصر فراهم کنند.
  9. اما مردم اصرار داشتند مبارک همین حالا برود. به دلایل مختلف (که شرح آن به جای خودش) مبارک و عده‌ای از سران ارتش نگران بودند رفتن ناگهانی مبارک منجر به ایجاد خلأ سیاسی و در نتیجه از کنترل خارج شدن اوضاع شود. آن‌ها می‌خواستند فرایند رفتن مبارک به تدریج انجام شود تا کنترل گذار به دوران بعد از مبارک را در دست داشته باشند. این تردیدها منجر به این شد که مبارک دیشب اعلام کرد استعفا نمی‌دهد. اما در طول کمتر از 24 ساعت، شرایط عوض شد.
  10. مردم کوتاه نیامدند و حضور خود را تشدید کردند. ارتش یا باید از ماندن مبارک حمایت می‌کرد و منفعلانه ادامه می‌داد و خطر از کنترل خارج شدن اوضاع را به جان می‌خرید (اوضاع به دست مردم می‌افتاد و در نتیجه ممکن بود ساخت نظامی موجود به خطر بیافتد)، یا باید مردم را سرکوب می‌کرد (که بازی بسیار خطرناکی می‌بود و می‌توانست منجر به نابودی نظام سیاسی و عواقب دیگر شود) و یا مبارک را برکنار می‌کرد (مردم را راضی، کنترال اوضاع را در دست و متحدان را آرام می‌کرد)
  11. بعد از برگزاری اجلاس ویژه شورای فرماندهی ارتش بدون حضور مبارک، تصمیم به عزل وی گرفته شد و به او ابلاغ گردید. با توجه به شرایط، مبارک صلاح را بر این دید که اندکی آبرو برای خود باقی بگذارد و به صورت محترمانه‌تری استعفا دهد.
  12. روزها و هفته‌های آینده روزهای سرنوشت‌سازی خواهند بود. بدون تردید بازی‌گران اصلی عرصه‌ٔ سیاسی مصر (ارتش، اسرائیل و آمریکا) حداکثر تلاش خود را خواهند کرد تا تغییر نظام سیاسی در مصر رخ ندهد. شاید عده‌ای از معترضان مصری به همین راضی باشند. اما هستند عده‌ای که به دنبال تغییر واقعی ساخت سیاسی در مصر هستند. باید دید تضاد این دو گروه اصلی به کجا منجر خواهد شد.

همان‌طور که گفتم این خلاصه‌ٔ نگاه فعلی من به وقایع مصر است. شاید نگاه شما با نگاه من بسیار متفاوت باشد. این است که می‌توانیم گفتگو کنیم و شکی نیست که واقعیت همیشه حیرت‌انگیزتر از آن است که ما می‌پنداریم…



با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نسخه‌ی ایرانی، انقلاب مصری

به نظر شما حاکمیت ایران تمایل دارد چه نوع آینده‌ی سیاسی‌ای را در مصر شاهد باشد؟ نسخه‌ی ایرانی برای انقلاب محتمل مصر چیست؟

مصر (در کنار ایران و ترکیه) پرجمعیت‌ترین کشور خاورمیانه است و با توجه به بافت جمعیتی و دینی و مجاورت آن با اسرائیل و نقشی که خواه ناخواه در تحولات سیاسی منطقه بازی می‌کند باید در کانون‌ دغدغه‌ی حکومت ایران قرار داشته باشد. پس احتمال این‌که ایران نسبت به سرنوشت تحولات مصر بی‌تفاوت باشد بسیار اندک است و چنین سیاستی را می‌توان اشتباهی استراتژیک و مهلک تلقی کرد. از طرفی در تحلیل استراتژی ایران در قبال مصر باید چهار نکته‌ی مهم زیر را در نظر گرفت:

  1. غرب و اسرائیل نگران قدرت گرفتن نیروهای اسلام‌گرا در مصر هستند.
  2. نیروهای اسلام‌گرا نفوذ قابل توجهی در جامعه‌ی مصر دارند؛ در عین حال بخش غیرقابل انکاری از مردم مصر، مخالف شکل گرفتن یک حکومت اسلامی در کشورشان هستند.
  3. نگرش‌های مختلفی در میان طیف‌های سیاسی حاکم بر کشورهای تاثیرگذار وجود دارد. این اختلاف‌نظرها بر سر چگونه‌گی اعمال نفوذ در مصر با هدف پر کردن خلاء نسبی قدرت و مدیریت ناپایداری مقطعی ایجاد شده است.
  4. با توجه به زمینه‌های تاریخی و منطقه‌ای، احتمال قدرت گرفتن جریان سیاسی هم‌سو با ایران در مصر بسیار اندک است و «مصرِ آینده» حتی اگر اسلامی باشد یک «مصرِ ایرانی» یعنی شکل گرفته بر اساس الگوی حکومتی ایران نیست.

با در نظر گرفتن موارد بالا، می‌توانیم با تقریب موضع احتمالی حکومت ایران درباره‌ی تحولات مصر را به دو دسته‌ی کلی تقسیم کنیم:

فرض اول: ایران می‌خواهد تحولات مصر منجر به انقلاب اسلامی شود

آیا حکومت ایران تمایل دارد تحولات مصر به سمت نفوذ هر چه بیشتر گروه‌های اسلام‌گرا و شکل‌گیری حکومت اسلامی گرایش یابد؟

با در نظر گرفتن عوامل بالا، حمایت علنی و رسمی ایران از حرکت مصر به سمت انقلاب اسلامی، نه تنها به این تحول کمکی نمی‌کند که باعث افزایش حساسیت غرب و اسرائیل و اقشار سکولار جامعه‌ی مصر نسبت به موضوع شده و ضمن کمک کردن به ایجاد موج رسانه‌ای در قبال اسلامی شدن مصر به تقویت گرایش‌های غیراسلامی در داخل مصر و قدرت گرفتن سیاست‌های مداخله‌جویانه‌ی تندروانه‌تر از سوی غرب منجر خواهد شد.

در نتیجه اگر ایران واقعا مایل به قدرت گرفتن جریان انقلاب اسلامی در مصر باشد، بهترین روش حمایت پنهانی از گرایش‌های اسلام‌گرا و رعایت بی‌طرفی ظاهری و حفظ ادبیات خنثی نسبت به نفوذ گرایش‌های اسلامی در جریانات تحول‌خواه است. چنین سیاستی نه آتش رسانه‌ای (و افکار عمومی) غرب و اسرائیل را به ضدیت با تحولات اسلام‌گرایانه  بر می‌افروزاند و نه بهانه‌ به دست سیاست‌ورزان مداخله‌گر افراطی غرب می‌دهد تا شدیدترین واکنش‌ها را در قبال جلوگیری از تشکیل یک مصر اسلامی در پیش گیرند. مشابه چنین سیاستی از سوی گروه‌های بارز اسلام‌گرای داخل مصر در پیش گرفته شده است.

به عنوان مثال جریان اخوان‌المسلمین با درک دقیق از حساسیت غرب و اسرائیل و طیف‌هایی از جمعیت مصر، با احتیاط و دقت فراوان سعی می‌کند خود را به مرکز رهبری ناآرامی‌ها و اعتراضات شکل گرفته شده در مصر نزدیک نکند و با تاکید بر گفتمان آشنای غربی (مانند برگزاری انتخابات با حضور همه‌ی جریان‌ها) بدون ایجاد واکنش مستقیم، به حضور موثر خود در شکل‌دهی جریانات ادامه دهد.

فرض دوم: ایران نمی‌خواهد تحولات مصر منجر به انقلاب اسلامی شود

اما اگر ایران نخواهد تحولات مصر به ایجاد یک حکومت اسلام‌گرا ختم شود چطور؟ در این صورت استراتژی ایران در قبال این تحولات چگونه باید باشد؟

ایران نمی‌تواند مستقیما خواست خود را مطرح کند یعنی رسما اعلام کند که مخالف شکل‌‌گیری انقلاب اسلامی در مصر است. چرا که این‌کار با تصویری که حکومت ایران در طول دهه‌ها از خود در افکار عمومی داخلی، منطقه‌ای و جهانی ساخته در تناقض است و تخریب چنین تصویری بدون داشتن دلایل موجه بی‌تدبیری است.

در ثانی مخالفت مستقیم ایران با شکل‌گیری انقلاب اسلامی در مصر به صورت غیرمستقیم به سود گروه‌های اسلام‌گرا تمام خواهد شد. چرا که آن‌ها می‌توانند با آسودگی و بدون جنجال و ایجاد حساسیت جهانی (با تشکر از ایران) استراتژی خود را مبنی بر حفظ ادبیات دموکراتیک در ظاهر و تلاش عملی برای برای خط‌دهی جریان‌ به سمت حکومت اسلام‌گرا ادامه دهند.

پس اگر ایران نمی‌تواند مستقیما با شکل گرفتن انقلاب اسلامی در مصر مخالفت کند چه روشی را باید در پیش بگیرد؟ با توجه به آن‌چه گفته شد، استراتژی ایران برای تضعیف جریان‌های اسلام‌گرا و تقویت جریان‌های سکولار می‌تواند با تاکید بر اسلامی‌ شدن مصر هماهنگ باشد. اگر ایران بر اسلامی شدن مصر تاکید کند کار گروه‌های اسلام‌گرای مصر در رسیدن به چنین هدفی واقعا دشوار می‌شود! چرا که آن‌ها کمک‌های مستقیمی از ایران دریافت نمی‌کنند ولی در کوران رسانه‌ای ایجاد شده و افزایش سطح نگرانی سکولارهای مصر و طیف‌های سیاسی تصمیم‌گیرنده در غرب و اسرائیل ناگهان در برابر خود لشگر منسجم و نیرومندی از نیروهای غیراسلامی خواهند دید. در چنین شرایطی ادامه‌ی استراتژی «ظاهرا دموکرات بودن و در عمل به سمت حکومت اسلام‌گرا رفتن» سخت‌تر می‌شود.

موضع ایران چیست؟

موضع طیف‌های سیاسی مختلف در حاکمیت ایران نسبت به سرنوشت سیاسی مصر متفاوت است. اما مهم‌ترین صدای رسمی‌ حکومت، مواضع عالی‌ترین مقام سیاسی ایران است که روز جمعه‌ی گذشته «قیام ملت مسلمان مصر» را «یك حركت اسلامی و آزادیخواهانه» خطاب کرد و از پیروزی انقلاب اسلامی  در مصر حمایت کرد. با توجه به آن‌چه گفته شد، این مواضع می‌تواند نشانه‌ای از عدم تمایل حکومت ایران به شکل‌گیری حکومت اسلامی در مصر باشد. موضوع جالب‌تر می‌شود اگر واکنش سریع اخوان‌المسلمین را در مخالفت با این مواضع (یا دست کم در مخالفت با آن‌چه ممکن است از آن برداشت شود) در نظر بگیریم.

اگر این نتیجه‌گیری احتمالی درست باشد این سوال مطرح می‌شود که چرا باید ایران از شکل‌گیری حکومت اسلام‌گرا در مصر ناخشنود باشد؟

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران – بخش آخر

نوشته‌ی زیر که در چند بخش ترجمه‌ می‌کنم به بررسی گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان می‌پردازد. در قسمت اول و دوم این نوشته خلاصه‌ای از روند تغییر و تکامل تحلیل‌ها درباره‌ی احتمال حمله‌‌ی نظامی به ایران را دیدیم. همین‌طور دیدیم که برگ برنده‌ی ایران برای پاسخ‌گویی به حمله‌ی احتمالی در سه ابتکار عمل مهم خلاصه می‌شوند: تهدید اسرائیل توسط حزب‌الله لبنان، قدرت گرفتن در عراق و تهدید نیروهای آمریکایی در این کشور و بستن تنگه‌ی هرمز.

متن کامل این نوشته (هر سه قسمت) را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

مهار شدن نفوذ ایران بر حزب‌الله

چند هفته پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله ناگهان بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

حذف اهرم ایران در تنگه‌ی هرمز

همان‌طور که قبلا هم گفتیم، ابتکار عمل ایران در پاسخ به حمله‌ی احتمالی آمریکا به سه مورد اصلی خلاصه می‌شود. یکی حزب‌الله لبنان است که از دید آمریکایی‌ها ضعیف‌ترین گزینه‌ی ایران محسوب می‌شود. دو گزینه‌ی دیگر عراق و تنگه‌ی هرمز هستند. اگر عراقی‌ها بتوانند دولتی تشکیل دهند که به طور نسبی بتواند جناح‌های طرف‌دار ایران را مهار کند (شبیه آن‌چه به صورت مقدماتی در مورد حزب‌الله در لبنان انجام شده است) گزینه‌ی دوم ایران در پاسخ‌گویی به آمریکا نیز تضعیف خواهد شد. در این صورت فقط موضوع اصلی باقی می‌ماند: تنگه‌ی هرمز.

مشکل آمریکا در تنگه‌ی هرمز این است که این کشور نمی‌تواند هیچ‌ ریسکی را در این منطقه بپذیرد. تنها راه کنترل کامل ریسک، نابود کردن کامل توانایی‌های دریایی ایران قبل از اقدام هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای این کشور است. از آن‌جا که بسیاری از تجهیزات مین‌گذاری ایران قایق‌های کوچک هستند،‌ نابود کردن توان دریایی ایران به معنای حمله‌ی هوایی گسترده و عملیات ویژه علیه بنادر ایران خواهد بود تا بتواند  همه چیز شامل کلیه‌ی قایق‌ها و شناورهایی که بتوانند مین‌گذاری کنند، همه‌ی انبارهای مین، تاسیسات پدافند موشکی ضدکشتی، زیردریایی‌ها و هواپیماها را به طور کامل نابود کند. به زبان ساده، همه‌ی ساختمان‌ها و سازه‌های کاربردی تا شعاع چندین کیلومتر از هر بندر باید منهدم شود. آمریکا نمی‌تواند کنترل ریسک مربوط به تنگه‌ی هرمز را به بعد از حمله به تاسیسات هسته‌ای موکول کند. در نتیجه در صورت تصمیم به تهاجم، حتما می‌بایست قبل از حمله به تاسیسات هسته‌ای به موضوع تنگه‌ی هرمز بپردازد و خسارتی که به توان نظامی ایران وارد می‌کند نیز می‌بایست بسیار چشم‌گیر و گسترده باشد.

این استراتژی دو سود برای آمریکا خواهد داشت. اول این‌که تاسیسات هسته‌ای جایی نمی‌روند. نابود کردن تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم و یا تولید سلاح نسبت به نابود کردن اورانیومی که تا این لحظه غنی شده است اولویت دارد و بخش بزرگی از این تاسیسات بعد از حمله به تاسیسات دریایی ایران جا به جا نخواهند شد. بی‌شک پرسنل کلیدی از این سایت‌ها فرار خواهند کرد، اما در صورت «حمله‌ی اول» (first strike) به تاسیسات هسته‌ای هم به هر حال پرسنل کلیدی و دانشمندان هسته‌ای در همان چند دقیقه‌ی اول مناطق خطر را تخلیه می‌کردند. با وجودی که توان تهاجمی نیروی هوایی آمریکا خوب است، اما نمی‌تواند به صدها هدف هم‌زمان حمله کند و در نتیجه ایران به هر حال فرصت کافی برای تخلیه‌ی نیروهای کلیدی را خواهد داشت. در نتیجه حمله‌ی اول به تاسیسات هسته‌ای چندان مزیتی نسبت به حمله به آن‌ها بعد از نابود کردن توان دریایی ایران نخواهد داشت.

اما مزیت دوم. حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران،‌ مشکل زیربنایی‌تر آمریکا با ایران که قدرت نظامی این کشور در منطقه است را حل نمی‌کند. اما در صورت اجرای سناریوی گفته شده، آمریکا به ناچار به مراکز فرماندهی نظامی، تاسیسات و تجهیزات دفاعی و تهاجمی هوایی (نیروی هوایی) و همین‌طور توان دریایی ایران (نیروی دریایی) حمله خواهد کرد. به دنبال چنین تهاجمی، حمله به تاسیسات هسته‌ای انجام خواهد شد که می‌تواند به یک عملیات طولانی‌ هوایی علیه نیروهای زمینی ایران نیز تعمیم یابد.

آمریکا در به دست آوردن سلطه‌ی هوایی و تهاجم به نیروهای نظامی کلاسیک بسیار خوب عمل می‌کند (مثلا یوگوسلاوی 1999). توانایی‌های هوایی استراتژیک این کشور بسیار بالاست و برخلاف بیشتر قسمت‌های ارتش آمریکا که در نقاط مختلف جهان درگیر هستند، در حاضر چندان  درگیر و تحت فشار نیست. آمریکا نیروی هوایی قابل توجهی در منطقه دارد که همراه با تیم‌های عملیات ویژه که برای نفوذ کردن، هدف گرفتن، گریختن و تجسس ماهواره‌آی آموزش دیده‌اند در اطراف ایران مستقر هستند. برای آمریکا، حمله هوایی به نیروهای نظامی کلاسیک ایران به مراتب راحت‌تر از کاری است که در افغانستان کرد. چنین حمله‌ای، نه نیاز به حضور نیروهای زمینی دارد و نه اصولا احتیاجی به پیاده کردن سرباز در خاک ایران وجود دارد. اجرای یک عملیات گسترده‌  هوایی و بمباران کامل مراکز یاد شده برای رسیدن به هدف آمریکا کافی است. هدف اصلی چنین حمله‌ای تضعیف رژیم سیاسی در ایران است، اما چنان‌چه منجر به تغییر رژیم سیاسی هم شود نتیجه‌ی مطلوب‌تری برای آمریکا حاصل شده است.

این استراتژی (حمله به توان دریایی ایران و بعد حمله به تاسیسات هسته‌ای) تنها گزینه‌ی نظامی‌ای است که می‌تواند منجر به نابودسازی توانایی‌های هسته‌ای ایران شده و در عین حال مانع از پاسخ ایران گردد. چنین حمله‌ای توان نظامی کلاسیک ایران را نابود خواهد کرد و به تهدیدهای کوتاه‌مدت این کشور علیه شبه‌جزیره‌ی عربستان خاتمه خواهد داد. چنین حمله‌ای، در صورتی که به خوبی اجرا شود، بدترین سناریو برای ایران خواهد بود و به نظر ما، تنها روشی است که حمله‌ی گسترده‌ی هوایی علیه تاسیسات هسته‌ای ایران قابل اجراست.

همان‌طور که سلطه‌ی ایران در خلیج‌ فارس، به توانایی این کشور در اجرای عملیات نظامی مربوط می‌شود و نه این‌که چنین عملیاتی واقعا انجام شود، عکس آن نیز صادق است. صرف وجود توانایی و اراده‌‌ی کافی برای اجرای عملیات گسترده‌ی نظامی علیه ایران کافی است تا محاسبات و تصمیم‌گیری‌ ایرانی‌ها را شکل دهد. تا وقتی که تهدیدها مترکز بر تاسیسات هسته‌ای ایران باشد و توان نظامی کلاسیک ایران دست نخورده باقی بماند و دست تصمیم‌گیرندگان را در پاسخ‌گویی باز، ایرانی‌ها استراتژی خود را تغییر نخواهند داد. اما وقتی که گزینه‌های متقابل ایران یکی پس از دیگری حذف شوند و کلیت توان نظامی این کشور در معرض ریسک قرار بگیرد، ایران باید محاسبات خود را عوض کند.

در این سناریو، اسرائیل بازیگری حاشیه‌ای و آمریکا تنها بازی‌گر اصلی میدان خواهند بود. آمریکا احتمالا فقط به خاطر موضوع هسته‌ای به ایران حمله نخواهد کرد. جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران موضوع چندان مهمی برای آمریکا نیست. موضوع مهم برای آمریکا، ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهایش از عراق و توان نظامی کلاسیک ایران است. طبعا نابود کردن تاسیسات هسته‌ای ایران یک مزیت اضافه‌ی چنین حمله‌ای است.

با توجه به دخالت سعودی‌ها در سیاست لبنان، چنین سیاستی نیازمند تغییرات اساسی در عراق است: تشکیل سریع دولت و محدود کردن نفوذ ایران د رعراق. نکته‌ی جالب این است که ما اخیرا از بیانات اخیر مقامات دولتی [آمریکا] این‌طور برداشت کرده‌ایم که از نفوذ ایران در عراق واقعا هم به شدت کاسته شده است. این موضوع در حال حاضر چندان واضح به نظر نمی‌رسد و تا حدی آمیخته با پروپاگانداست، اما در صورت عینیت یافتن گزینه‌های تهاجمی آمریکا علیه ایران جدی‌تر خواهند بود.

تنش‌های داخلی در تهران

در این وضعیت، ما انتظار داریم که شاهد بازنگری ایرانی‌ها در مواضع‌شان باشیم و برخی از روحانیان حاضر در عرصه‌ی سیاسی ایران شرایط متغیر پیش آمده در لبنان را به موجی علیه رئیس‌جمهور تبدیل کنند. در واقع نشانه‌های تنش‌های داخلی هم به چشم می‌خورد که اگر چه هدف نهایی آن برای ما روشن نیست، اما روند آن در حال شدت گرفتن است.

ساخت سیاسی حاکم بر ایران نگران تحریم‌ها نیست و نابود شدن توان هسته‌ای ایران را هم موضوعی ناخوشایند ولی نه چندان حیاتی تلقی می‌کند. اما نابود شدن توان نظامی کلاسیک ایران، نه تنها اهداف منطقه‌ای بلکه پایداری داخلی سیستم حاکم را نیز به خطر خواهد انداخت. این موضوعی نیست که ساخت سیاسی بتواند تحت هیچ شرایطی بپذیرد و در نتیجه در صورت واقعی بودن تهدیدها مجبور به تغییر استراتژی خواهد شد.

از دید ایرانی‌ها (و همین‌طور از دید ما) نیت‌های‌ واشنگتن شفاف نیست. اما با در نظر گرفتن:

  • موضع دولت آمریکا مبنی بر ضرورت خروج از عراق
  • فشار سعودی‌ها بر آمریکا برای ماندن در عراق مادامی که ایران تهدید نیرومندی به شما می‌رود
  • حرکت سعودی‌ها به سمت حزب‌الله برای ایجاد فاصله بین سوریه و ایران
  • فشار اسرائیل بر آمریکا برای حل کردن تهدیدهای هسته‌ای ایران

کم‌کم پازل تشکیل دهنده‌ی استراتژی نوین آمریکا در منطقه حل می‌شود. ایرانی‌ها بدون شک نگران هستند و صرف وجود تهدیدهای جدی در استراتژی جدید آمریکا ممکن است باعث تغییر مواضع‌شان شود. در غیر این‌صورت، منطق و ملاحضات [ژئوپولیتیک] حکم می‌کند که راه‌حل گسترده‌تری برای حل مشکلی که توان نظامی ایران ایجاد کرده است اتخاذ شود.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران – بخش دوم

نوشته‌ی زیر که در چند بخش ترجمه‌ می‌کنم به بررسی گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان می‌پردازد. در قسمت اول این نوشته خلاصه‌ای از روند تغییر و تکامل تحلیل‌ها درباره‌ی احتمال حمله‌‌ی نظامی به ایران را دیدیم. در دو بخش بعدی (این بخش و بخش سوم یا آخر) به دیدگاه فعلی درباره‌ی این موضوع می‌پردازیم.

ارزیابی جدید از احتمال حمله‌ی نظامی به ایران

بر اساس دیدگاه فعلی ما، در اختیار داشتن مقدار کافی اورانیوم غنی‌شده برای ساخت سلاح هسته‌ای، به معنای آن نیست که ایرانی‌ها به ساختن سلاح هسته‌ای نزدیک هستند. به علاوه، خطر‌هایی که در ذات حمله‌ی هوایی علیه‌ی تاسیسات هسته‌ای ایران مستتر است از مزایای آن بیشتر است، حتی اگر تصور کنیم که کل صنایع هسته‌ای ایران با یک حمله‌ی هوایی منهدم می‌شوند (نتیجه‌ای که در خوش‌بینانه‌ترین حالت هم قطعی نیست). علاوه بر این ممکن است بسیاری از پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی توانایی‌های نظامی آمریکا یا ایران نادقیق باشد. مثلا ممکن است این باور که آمریکایی‌ها به راحتی می‌توانند تهدید مین‌های دریایی را مهار کنند یا تصورات ما از میزان توسعه‌یافتگی سلاح‌های ایران درست نباشد. به همین علت، محاسبات مبهم و غبارآلود می‌شوند و تحلیل‌گران ممکن است این‌طور نتیجه بگیرند که دور جدید تهدیدها علیه ایران، فقط لاف‌زنی‌های سیاسی توسط دولت‌های درگیر است.

اما نکته‌ی بسیار مهم دیگری را نیز نباید از نظر دور داشت. واقعیت این است که فارغ از نوع پاسخ ایران در برابر تهدیدها، نابود کردن توانایی‌های هسته‌ای آن چالش‌های استراتژیکی که این کشور ایجاد کرده را از بین نخواهد برد. ایران (به غیر از آمریکا) بزرگ‌ترین ارتش در منطقه‌ی خلیج فارس را دارد و آمریکا نیز مشغول عقب‌نشینی از عراق است که توانایی این کشور در مهارکردن ایران را کاهش می‌دهد. بنابراین، حمله‌ی هوایی موضعی به تاسیسات هسته‌ای ایران (surgical strike) همراه با ادامه‌ی عقب‌نشینی نیروهای آمریکایی از عراق، منطقه‌ی خلیج فارس را با یک بحران استراتژیک عمیق مواجه خواهد کرد.

[برخلاف تصور معمول] کشوری که بیشترین دغدغه‌ را نسبت به ایران دارد اسرائیل نیست، بلکه عربستان سعودی است. سعودی‌ها نتیجه‌ی آخرین عدم‌تعادل قدرت (imbalance) در منطقه را هنوز به خاطر می‌آورند، هنگامی که عراق بعد از صلح با ایران به کویت حمله کرد و این امکان را به وجود آورد که به مناطق نفت‌خیز واقع در شمال شرق عربستان سعودی حمله کند. در آن زمان، آمریکا دخالت کرد [و مانع از ادامه‌ی اشغال و تهدیدهای بیشتر از سوی عراق شد] اما با توجه به عقب‌نشینی فعلی نیروهای‌ آمریکا از عراق، ممکن است دخالت نظامی جدید (بلافاصله همزمان با عقب‌نشینی) از نظر سیاسی دشوار باشد، مگر این‌که تهدیدها علیه آمریکا بسیار واضح باشد.علاوه بر این، ایران از نظر نظامی این قابلیت را دارد که برخلاف صدام حسین که در پی حمله به کویت در این کشور توقف کرد [در واقع با این‌کار به سعودی‌ها هدیه‌ی زمان را داد]، از این کشور عبور کرده و بدون وقفه تهاجم را به سمت عربستان ادامه دهد.

البته در شرایط واقعی برای بهره‌برداری از مزایای چنین اقدامی، لازم نیست ایرانی‌ها دست به عملیات نظامی‌ علیه عربستان سعودی بزنند.  نفس عدم توازن قوا در منطقه‌ی خلیج‌فارس [به سود ایران] می‌تواند سعودی‌ها و دیگران را به یافتن روش‌های سیاسی‌ای برای مهار ایران ترغیب کند. سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارسی لزوما با اشغال نظامی حاصل نمی‌شود، همان‌گونه که آمریکایی‌ها در چهل سال اخیر نشان داده‌اند می‌توان بدون اشغال مستقیم نظامی، این منطقه را به صورت موثری تحت کنترل داشت. داشتن «توانایی» اجرای چنین عملیاتی، برای سلطه‌ی استراتژیک بر خلیج فارس کافی است.

در نتیجه در مقایسه با اسرائیلی‌ها، سعودی‌ها به مراتب بی‌سر و صداتر و در عین حال عجولانه‌تر از آمریکا خواسته‌اند تا در مورد ایران چاره‌ای بیاندیشد. سعودی‌ها قطعا مایل به خروج آمریکا از عراق نیستند. آن‌ها خواستار ادامه‌ی حضور نظامی آمریکا در عراق هستند چون اولا این حضور را به عنوان عامل بازدارنده‌ی ایران می‌بینند و ثانیا این حضور گسترده‌ی نظامی خارج از مرزهای عربستان واقع می‌شود. واضح است که سعودی‌ها از تلاش‌های هسته‌ای ایران خشنود نیستند، اما آن‌ها تهدید کلاسیک یا هسته‌ای را اجزاء یک تهدید واحد می‌بینند. به عبارت دیگر، از بین رفتن تعادل قدرت بین ایران-عراق [در اثر حمله‌ی آمریکا] شبه جزیره‌ی عربستان را در موقعیت آسیب‌پذیری قرار داده است.

چند هفته‌ی پیش عبدالله، پادشاه عربستان حرکت جالب توجهی انجام داد. او شخصا به همراه رئیس‌جمهور سوریه به لبنان رفت. با توجه به ایدئولوژی‌های متفاوت حکومت‌های سوریه و عربستان، نزدیکی‌ سوریه با ایران و تضاد منافع دو کشور در لبنان، رژیم‌های سعودی و سوری معمولا روابط دوستانه‌ای با هم ندارند. اما در این سفر، آن‌ها همراه با هم به ملاقات دولت لبنان و همین‌طور ملاقات نه چندان محرمانه‌ با حزب‌الله رفتند. ثروت و نفوذ سعودی‌ها و همین‌طور تهدید منافع آن‌ها در اثر ماجراجویی‌های بیش از حد ایران منجر به ایجاد یک دینامیک ضد-حزب‌الله‌ در لبنان شده است. حزب‌الله بسیاری از گروه‌هایی را که متحد بالقوه‌ی خود می‌پنداشت، ناگهان در حال همکاری با دشمنان قطعی خود می‌بیند. به نظر می‌رسد خطر پاسخ حزب‌الله به حمله‌ی هوایی به ایران به نوعی رفع/مهار شده است.

.

پایان بخش دوم.

ادامه‌ی این بحث را در قسمت سوم (ونهایی) بخوانید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: نگاهی به بلاگ‌سپهر در هفته‌ی وبلاگ‌نویسی

  • تفاوت‌هاي موگابه و ماندلا »‌ آینده
    تفاوت سوم به نظرم اهميت بيشتري دارد. هر دو نفر در مبارزه شجاعت لازم را داشتند، اما ماندلا شجاعت مصالحه را هم داشت. شجاعتي كه بسيار ضروري‌تر از شجاعت مبارزه و مکمل آن است. براي يك مبارز؛ مبارزه كردن راحت‌تر از مصالحه است. البته مصالحه بدون مبارزه هم بي‌فايده است و نتيجه‌اي ندارد و بهتر است، نام تسلیم پذیری را بر آن گذاشت.
  • Of Socks 11 » سلسله احادیث آزموسیث
    اعتراف می‌کنم که گاهی به کیف مادرم دستبرد می‌زدم و یک سکه‌ی پنج تومنی کش می‌رفتم. اما دوست دارم پیش از آنکه برای قطع انگشتانم خیز بردارید، دلایلم را بشنوید. پول‌توجیبی اندک من در همان هفته‌ی اول ماه تمام می‌شد. ما تمام بعد از ظهرهای سوزان تابستان را توی کوچه فوتبال بازی می‌کردیم. روال کار به اینصورت بود که از یک‌جایی شروع می‌کردیم و بعد که صاحبخونه‌های بغل صداشون در میومد، دروازه‌ها رو یه سی-چل‌ متری دورتر می‌بردیم.
  • سرآغاز، مزخرف‌ترین فیلمی که در سال 2010 دیدم » دوربین
    علی‌رغم تلاش عمده‌ی کارگردان برای پیچیده نشان دادن داستان که بیشتر در سطح فرم و بازی ابزارگرایانه با تدوین صورت گرفته است، داستان فیلم به صورت بسیار ساده و خطی روایت می‌شود. فیلم تقریبا فلاش بک و فلاش فوروارد ندارد و از این نظر یک روایت بسیار ساده است. به فیلمی که داستان‌پردازی ساده ولی فرم پیچیده داشته باشد چه می‌گوییم؟ شما را نمی‌دانم، برای من این نوع رفتار بوی ریاکاری و بازی کردن با عقل و حس مخاطب می‌دهد.
  • ايران، اسرائيل و بمب؛ بازگشت جفری گلدبرگ » عبدالله شهبازی
    جفري گلدبرگ شماره اخير ماهنامه متنفذ آمريکايي آتلانتيک (سپتامبر 2010) را به مسئله حمله هوايي احتمالي اسرائيل و بمباران ايران اختصاص داده و بحثي جنجالي پديد آورده است با عنوان «اسرائيل، ايران و بمب». نوشته روي جلد شماره سپتامبر ماهنامه آتلانتيک اين است: «اسرائيل براي بمباران ايران آماده مي‌شود؛ چگونه، چرا و براي چه؟»
  • وبلاگ‌هایی که فرصتی برای هم اندیشی‌اند » سیبستان
    دیدم دوستان دارند 5 وبلاگ خوبی که می شناسند معرفی می کنند به بهانه روز جهانی وبلاگ. من هم پرونده گوگل خوان ام را باز کردم و دستچینی از بهترین مطالبی که سال پیش خوانده ام (که چندین برابر این فهرست است) انتخاب کردم. یعنی هم وبلاگ را نشان داده ام و هم آن مطلبی را که نشان کرده بودم که از خواندن اش کیف کرده بودم و به نویسنده آفرین کرده بودم. این است آن فهرست که از جدید به قدیم مرتب شده است یعنی از تازه ترین مطلبی که برچسب خورده تا اوت سال پیش.
  • نگاهی به بلاگ‌سپهر در هفته وبلاگ‌نویسی (۱) » پارسانوشت
    بی‌انصافی و كج اندیشی تا آنجا كه اینهمه وبلاگهای جدی و خوب در سال گذشته تحلیل و تفسیر از جنبش سبز ارائه دادند و اینهمه وقایع دست اول گزارش دادند، همه اینها را ندیده بگیریم و بگوییم شبكه‌های اجتماعی كار وبلاگها را تمام كردند و «وبلاگستان» رو به افول است. نمفهمم اینكه چارتا پوستر موسوی را همخوان كنیم و سرود یاردبستانی را در فلان دانشگاه از این زاویه و از آن زاویه با مبایلهای مختلف پوشش بدهیم، نباید چشم ما را به روی وبلاگها ببندد. شبكه های اجتماعی هم برای پوشش شبكه ای باید باشند، وبلاگها را هم البته باید دید و برصدر نشاند. هیچ چیز جای وبلاگ را در شهروند روزنامه نگاری نخواهد گرفت و بجد با این نظر كه كتایون هم آن را بخوبی تبیین كرده بود و در این هزارتوی پیچ در پیچ دویچه وله لینكش را متاسفانه نتوانستم پیدا كنم، موافقم. بدنبال یافتن لینك مصاحبه كتایون بلاگر باسابقه «سایه» در دویچه وله، همین الان هم دیدم كه آرش آبادپور و نیما اكبرپور هم خوشبختانه از این نظر دفاع كرده‌اند.
  • زبان حالِ حکایتهای آیندۀ اقتصاد ایران » مسعود نیلی
    تحلیلی از چالش های آیندۀ اقتصاد ایران

شد.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران – بخش اول

نوشته‌ی زیر که در چند بخش ترجمه می‌کنم به بررسی گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان می‌پردازد.

بحث عمومی درباره‌ی حمله‌ی احتمالی به تاسسیات هسته‌ای ایران دوباره در حال اوج گرفتن است. این موضوع تازه‌ای نیست و قبلا هم رخ داده است. در موارد متعدد، نشت اطلاعات محرمانه درباره‌ی احتمال حمله‌ی هوایی به ایران، جو عمومی را به سمت جنگ قریب‌الوقوع برده بوده است. این نوع نشت‌های اطلاعاتی معمولا همزمان با ابتکارعمل‌های دیپلماتیک صورت می‌گرفت و هدف اصلی آن‌ها ترساندن ایرانی‌ها بود تا شرایط برای توافق‌های مناسب با خواست آمریکا و اسرائیل فراهم‌تر شود. این نوع روی‌کردهای دیپلماتیک بارها شکست خورده‌‌اند، بنابراین عقلانی خواهد بود اگر این موج روزافزون [درباره‌ی خطر جنگ] را مرتبط با تحریم‌ها و تلاش برای افزایش فشار بر ایران به منظور تغییر سیاست (policy shift) یا بهره‌برداری از اختلافات درونی رژیم سیاسی ببینیم.

اولین برداشت ما [استراتفور] این بود که به بحث‌های جنگ بی‌اعتنایی کنیم و آن‌‌ها را صرفا دور جدیدی از جنگ روانی علیه ایران بدانیم. جنگ روانی‌ای که این بار از اسرائیل منشاء گرفته است. بیشتر گزارش‌ها از قریب‌الوقوع بودن حمله‌ی اسرائیل به ایران می‌گویند. از نظرگاه جنگ‌افزار روانی (psychological-warfare)‌، این یک رویه‌ی پلیس خوب، پلیس بد (good-cop/bad-cop routine) است. اسرائیلی‌ها نقش یک سگ هار و دیوانه را بازی می‌کنند که به سختی توسط آمریکایی‌های عاقل‌تر مهار شده است و آمریکایی‌ها به کمک واسطه‌هایی به ایرانی‌ها فشار می‌آورند که امتیازهایی بدهند و از جنگ پرهیز کنند. همان‌طور که قبلا گفتیم، این وضعیتی است که تا این لحظه بارها تکرار شده است و البته بی‌نتیجه بوده است.

در عرصه‌ی تجسس و کار اطلاعاتی (intelligence) بزرگ‌ترین گناه دست روی دست گذشتن و قناعت کردن به تحلیل‌های روتین است. این باور که چون اتفاقی قبلا چندین بار رخ داده است (یا رخ نداده است) پس این‌بار هم رخ می‌دهد (یا نمی‌دهد). اما بهتر است که هر بار وضعیت را با در نظر گرفتن اطلاعات و سنجه‌های جدید به دقت مورد ارزیابی قرار داد و از دنبال کردن پیش‌فرض‌های به ظاهر درست پرهیز کرد. به صورت تناقض‌واری، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که همین دور جدید بحث‌های جنگ ممکن است به این نیت اوج گرفته باشد که ایرانی‌ها را متقاعد کند جنگی درکار نیست [و مثل قبل‌ها فقط تهدید روانی است] در حالی که عملیات جنگ به صورت نهانی در جریان باشد. در واقع ممکن است حمله‌‌ی نظامی به ایران قریب‌الوقوع باشد، اما به هر حال اطلاعاتی که در معرض عموم قرار دارد نه آن‌را تایید می‌کند و نه احتمالش را رد می‌کند.

تاریخ‌چه‌ی ارزیابی وضعیت حمله‌ی نظامی ایران

ارزیابی استراتفور از احتمال وقوع جنگ در ایران تا امروز سه مرحله را طی کرده است:

تا قبل از جولای 2009 (تابستان 88)، موضع استراتفور این بود که اگر چه ایران در تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای است، اما میزان پیشرفت این روند را نمی‌تواند از روی مقدار اورانیوم غنی‌سازی شده حدس زد. ساخت یک سلاح هسته‌ای، علاوه بر انفجار آزمایشی زیرزمینی،  نیاز به فن‌آوری‌های پیچیده‌ای برای کوچک کردن حجم و وزن و افزایش استحکام دارد. علاوه بر آن سلاح هسته‌ای نیازمند سیستم بسیار قابل اعتماد حمل (delivery system) که بتواند سلاح هسته‌ای را به هدف برساند خواهد بود. به نظر ما، ایران اگر چه ممکن است در حال نزدیک شدن به ساخت یک سلاح‌ آزمایشی باشد، اما فاصله‌ی زیادی با توسعه‌ی سیستم حمل سلاح دارد. بنابراین ما بحث جنگ را در آن زمان مردود دانستیم و چنین استدلال کردیم که فشار معنی‌دار کافی‌ای برای حمله به ایران وجود نداشت.

اما ما نگرش فوق را در جولای 2009، به دنبال انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران و تظاهرات و ناآرامی‌های بعد از آن، اصلاح کردیم. ما اگر چه اهمیت این تظاهرات را کم دانستیم [از نظر به خطر انداختن سیستم سیاسی حاکم] اما متوجه شکل‌گیری همکاری نزدیک بین ایران و روسیه شدیم. بنابراین این‌طور به نظر می‌رسید که هیچ تحریم موثری نمی‌توان علیه ایران اعمال کرد و منتظر نتیجه‌ی تحریم‌ها شدن بی‌فایده است و در نتیجه احتمال حمله‌ی نظامی به ایران افزایش یافت. اما حمایت روسیه از ایران نیز افت کرد و ما مجددا به تحلیل قبلی خود بازگشتیم [یعنی غیرمحتمل دانستن حمله به ایران] و تحلیل خود را با ارزیابی پاسخ‌های بالقوه‌ی ایران در مقابل حمله‌ی هوایی تکمیل کردیم. ما به سه پاسخ بالقوه‌ی ایران اشاره کردیم: فعال کردن گروه‌های شبه‌نظامی شیعه (به صورت شاخص حزب‌الله لبنان)، ایجاد بحران و آشوب در عراق و بستن تنگه‌ی هرمز که 45 درصد صادرات نفت جهان از آن عبور می‌کند. از بین این سه گزینه‌، آخرین گزینه بیش از همه جدی و خطرناک است. ایجاد اختلال در صادرات نفت از کشورهای منطقه‌ی خلیج فارس می‌تواند بهای نفت را به صورت چشم‌گیری بالا ببرد که قطعا روند آرام بهبود یافتن اقتصاد جهانی را دچار اخلال خواهد کرد. ایران این گزینه را دارد که دنیا را به یک رکود جهانی یا وضعیتی بدتر سوق دهد.

درباره‌ی این‌که آیا ایران از این گزینه [بستن تنگه‌ی هرمز] استفاده می‌کند یا خیر و همین‌طور این که آیا نیروی دریایی آمریکا می‌تواند به سرعت مین‌های دریایی را از تنگه‌ی هرمز جمع کند یا نه بحث‌های مفصلی در جریان بوده است. به احتمال زیاد، دولت ایران برای بقای خود نمی‌تواند نسبت به تهاجم به ایران بی‌تفاوت بماند و باید به شیوه‌ای حمله‌ی هوایی به این کشور را پاسخ‌ دهد. از طرف دیگر درس تاریخی دردناکی هم وجود دارد که می‌گوید اعتماد به نفس یک ارتش لزوما نمی‌تواند منجر به موفق بودن آن شود. پس حتی در خوشبینانه‌ترین حالت، این احتمال وجود دارد که ایرانی‌ها موفق شوند تنگه‌ی هرمز را مسدود کنند و این به معنای عواقب ویران‌گر اقتصادی در سطح جهان خواهد بود. احتمال موفقیت ایرانی‌ها در بستن تنگه‌ی هرمز ناشناخته است و در نتیجه مواجه شدن با آن ریسک بسیار بزرگی دارد که به اعتقاد ما پذیرفتن آن از توان آمریکا خارج است، به خصوص که سایر پاسخ‌های ایران را هم به این سناریو اضافه کنیم. بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم که ایالات متحده‌ی آمریکا به ایران حمله نمی‌کند.

ما در این‌که اسرائیل هرگز به تنهایی به ایران حمله نمی‌کند تردیدی نداشته‌ایم. اولا در مقایسه با آمریکایی‌ها، احتمال موفقیت اسرائیلی‌ها با توجه به اندازه‌‌ی قوا و فاصله‌ی جغرافیایی از ایران و این نکته که باید از حریم هوایی ترکیه، عراق یا عربستان سعودی عبور کنند، بسیار کمتر است. از این مهم‌تر، اسرائیل توان مهار کردن عواقب چنین حمله‌ای را ندارد، یعنی هرگونه اقدام نظامی از سوی اسرائیل، باید با هماهنگی با آمریکا انجام شود تا این کشور بتواند به موقع تجهیزات و نیروهای مین‌روبی، ضد زیردریایی و ضد موشکی خود را آماده و مستقر کند. در واقع اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران بدون هماهنگی کامل با آمریکا می‌تواند منجر به کلید خوردن بحران اقتصادی در سطح جهان شود که اسرائیل به هیچ‌وجه نمی‌تواند عواقب سیاسی آن را کنترل کند. بنابراین ما نتیجه گرفتیم که حمله‌ی هوایی اسرائیل به ایران بدون دخالت آمریکا، بسیار دور از ذهن است.

.

پایان بخش اول.

ادامه‌ی این بحث را به عنوان «ارزیابی فعلی احتمال حمله‌ی نظامی به ایران» در قسمت دوم بخوانید..


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: منافع ملی ايران؛ تعبير ايرانی يا نئوکانی

  • منافع ملی ايران:‌ تعبير ايرانی يا نئوکانی؟ » ملکوت
    مقاله‌ی خلجی اگر به قلم فردی از دستگاه سياست خارجی آمريکا (آن هم از موضع نئوکانی) نوشته شده بود کاملاً قابل‌فهم بود. اما وقتی اين مقاله را کسی می‌نویسد که خود را مدافع منافع ملی ایران قلمداد می‌کند و در لباس خیرخواهی و دلسوزی به ما ایرانيان – و مشخص‌تر از آن به جنبش سبز – هشدار می‌دهد و به آن‌ها راه و چاه نشان می‌دهد که چگونه باید از منافع ملی‌شان دفاع کنند، مشکل شروع می‌شود. قلب مسأله‌ی نوشته‌ی خلجی در این است که منافع ملی ایران را بر حسب تابعی از منافع ملی آمريکا و اسرايیل می‌فهمد و تعبیر می‌کند. تعبیر روشن و صريح‌اش اين است: برای این‌که منافع ملی ايران حفظ شود (بخوانید: جنگی در نگیرد)، بهتر است که به منافع ملی آمريکا و اسرايیل تن بدهند تا مصیبت جنگ را از سر خود دور کند. اما چرا باید سبز‌ها چنین تعبیری از منافع ملی ایران را بر‌گیرند؟ چرا منافع ملی آمريکا-اسرايیل را تعيين‌کننده‌ی منافع ملی ایران بدانند آن هم پس از اعمال تحريم‌های بهانه‌جويانه و خفه‌کننده‌ای که نه تنها هدف‌دار نیست و در عمل به تضعیف سپاه پاسداران منجر نمی‌شود بلکه دقيقاً باعث تضعیف جامعه‌ی مدنی و بدنه‌ی ملت و بنیه‌ی دموکراسی‌خواهی درون‌زای ایرانی می‌شود؟ و پس از آن با تهدید جنگِ فراگیر، چرا باید در اين يارگیری کنار آمريکا (و منافع ملی آن‌ها) ايستاد؟ دقت کنید که داریم از موضع منافع ملی ایران به ماجرا نگاه می‌کنيم نه از موضع نئوکانی. این استدلال، طابق النعل بالنعل استدلالی است که می‌شود تصور کرد کسی از موضع روسیه در باره‌ی عهدنامه‌ی ترکمان‌چای بگیرد: نگاه به منافع ملی از زاویه‌ی روسی یعنی منافع شما ایرانیان در این است که تن بدهید به پيشنهادی که ما برای ترک مخاصمه می‌دهیم و شما خودتان بهتر می‌دانيد که جنگ چيز بدی است و راه توسعه‌ی درازمدت شما را دورتر می‌کند!
  • در دفاع از تدبيرِ اعتراضِ موسوی » آواره بر فراز دریای مه
    از سویِ ديگر، در اين‌ميان يک نکته اغلب از ياد برده می‌شود: دلايلِ سبزها حتا اگر برایِ اثباتِ وقوعِ قطعیِ کودتایِ انتخاباتی ـ يعنی تقلب در حد و اندازه‌یِ ساقط کردنِ دولتِ قانونیِ ميرحسينِ موسوی ـ کافی نباشد، زمينه‌چينیِ حاکميت برایِ يک کودتایِ انتخاباتی و فراهم آوردنِ امکانِ وقوعِ آن را به‌خوبی اثبات می‌کند؛ و همين برایِ اثباتِ مخدوش بودنِ بنيادیِ انتخابات و بنابراين قانونی نبودنِ دولتِ کنونی کافی ست. به بيانِ ديگر، جنبشِ سبز برایِ اثباتِ قانونی نبودنِ دولتِ کنونی به هيچ‌رو نيازي به اثباتِ اين‌که اکثريتِ مردم به موسوی رأی داده اند ندارد: کافی ست نشان دهد که به دليلِ نقضِ گسترده‌یِ قانونِ انتخابات اساساً انتخاباتي در کار نبوده است.
  • تدبیرِ اعتراض (یا اخلاقِ شکست؟) » نسخه‌ی قابل انتشار
    به نظرِ‌ من اینکه آقای میرحسین موسوی همان شبِ بیست‌ودومِ خردادِ هشتادوهشت در کنفرانسی مطبوعاتی گفت که برنده‌ی قطعی‌ِ انتخابات است کارِ بسیار بدی بود. آقای موسوی بر پایه‌ی کدام اطلاعات این را گفت؟ رأی‌ها را شمرده بودند؟ این کارِ ایشان، مثلِ انتشارِ بیانیه‌‌های اولیه‌شان، دعوت به شورش بود. به نظرِ‌ من هیچ شهروندِ مسؤولیت‌شناسی چنین نمی‌کند. یا دست‌کم وقتی هنوز همه‌ی راه‌های قانونی را امتحان نکرده چنین نمی‌کند.
  • در دفاع از ادعای تقلب و اعلام پیروزی زودهنگام موسوی » آق بهمن
    کاوه لاجوردی در وبلاگش یادداشتی نوشته با عنوان «تدبیر اعتراض (یا اخلاق شکست؟)». پیشنهاد می‌کنم اول نوشته کاوه را بخوانید و بعد این نوشته را که به نوعی پاسخ به یادداشت اوست.
  • فتنه‌ی جدید و شدید! » عطاء الله مهاجرانی
    فتنه ای شدید و جدید در انتظار ملت ایران است؟
  • خودخواهي راهبر کنش جمعي نيست » نوآم چامسکی
    اعتقاد به اين که خودخواهي يک غريزه غالب انساني است بسيار مناسب حال صاحبان ثروت و قدرت است که اميد دارند نهادهاي اجتماعي بنيان نهاده بر حس همدردي، همياري و کمک متقابل را ويران کنند. بي رحمترين عناصر ثروتمند و قدرتمند (…) مصمم اند که تأمين اجتماعي، برنامه‌هاي بهداشتي، مدرسه‌ها و در‌ واقع تمام حاصل مبارزات مردمي را که به کار برآوردن نيازهاي عمومي مي‌آيد و تنها تأثيري ناچيز بر ثروت و قدرت آنان دارد نابود نمايند. براي آنان بسيار آسان است که نظريه‌هاي خيال پردازانه اي ببافند که خود خواهي را در کانون طبيعت بشر قرار مي دهند و به اين ترتيب نشان دهند که اينکه انسان در فکر اين باشد که آيا زن بيوه معلولي که در سوي ديگر شهر زندگي مي‌کند دسترسي به غذا و پرستاري دارد، يا کودک روبرويي دسترسي به آموزش درخور دارد خطاست (يا بنا بر ادبيات مرسوم «بد» است). آُيا هيچ استدلال محکمي در توجيه اين نظريه‌هاي مناسب حال کساني که مطرحشان مي‌کنند وجود دارد؟ من که سراغ ندارم.
  • جریان مشایی » راز سر به مهر
    سال آینده انتخابات مجلس برگزار می شود و از همین رو عجله جریان مشایی برای طرح مسائلی که گمان می کنند منتقدان نظام را خوش می آید و صندوق آن ها را از رأی پر می کند، طبیعی به نظر می رسد.
  • آن ربّنا، این ربّنا » تورجان
    این روزها خبر ممنوعیت پخش ربناهای استاد شجریان شوک بزرگی بر محافل فرهنگی وارد کرده است. با آنکه مواضع سیاسی شجریان در حوادث پس از انتخابات از همیشه تندتر شده بود و افکار عمومی آماده واکنش تند رسانه ملی به مخالف خوانی های مکرر این استاد بی بدیل موسیقی ایران بود، اما باز هم رمضان بدون صدای شجریان برای خیلی ها باورکردنی نبود.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ناوگان امدادرسانی و جنگ افکار عمومی – قسمت دوم

ماجرای اخیر حمله‌ی نیروهای اسرائیلی به ناوگان امدادرسانی متعلق به یک سازمان غیردولتی (NGO) ترک نشانه‌ی بروز تغییرات ژرف در نقشه‌ی جغرافیای سیاسی منطقه است. با هم نگاهی داریم به خلاصه‌ای از این تحولات. در قسمت اول این نوشته با داستان اکسودوس و سناریویی به همین نام که توسط صهیونیست‌ها و برضد بریتانیا در سال‌های نخستین بعد از جنگ جهانی دوم اجرا شد (برای جلب افکار عمومی جهان به سود یهودیانی که به فلسطین مهاجرت می‌کردند) آشنا شدیم. در ادامه به زمینه‌ی بروز حمله‌ی اسرائیل به ناوگان امداد رسانی و نقش ترکیه به عنوان بازی‌گردان اصلی می‌پردازیم.

این ترجمه نسبتا آزاد ولی وفادار به مفاهیم اصلی است.

ناوگان امداد رسانی ترک به سوی غزه

فلسطینی‌ها مدت‌هاست که خود را به عنوان قربانیان اسرائیل، ساخته‌ی دست امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، قملداد کرده‌اند. از سال 1967 به این سو، فلسطینی‌ها دیگر توجه چندانی به مساله‌ی موجودیت اسرائیل نکرده‌اند (دست کم این‌طور به غرب سیگنال ‌داده‌اند) و کم‌کم روی ظلم و ستمی که در منطقه‌های اشغالی علیه آن‌ها می‌شود متمرکز شده‌اند.  از زمان فاصله گرفتن حماس و فتح و جنگ غزه، بیشترین تمرکز بر روی شهروندان غزه بوده که به صورت آوارگانی قربانی خشونت اسرائیل توصیف شده‌اند.

تلاش برای شکل دادن ذهنیت مردم جهان از طریق معرفی کردن فلسطینی‌ها به عنوان قربانیان اسرائیل، یک وجه از مبارزه‌ی دیرپای آن‌ها علیه اسرائیل بوده است. دومین وجه آن، مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیلی‌ها بود. اما این وجه از مبارزه‌ی فلسطینی‌ها (شامل روش‌های گوناگون از هواپیماربایی گرفته تا سنگ‌پراکنی کودکان یا عملیات انتحاری)، به شیوه‌ای انجام می‌شد که با وجه اول مبارزه‌‌ی ان‌ها تداخل می‌کرد. اسرائیلی‌ها می‌توانستند به بمب‌گزاری‌های انتحاری و یا استفاده از کودکان به عنوان سرباز اشاره کنند و از این موارد سمبل‌هایی از رفتار غیرانسانی فلسطینی‌ها بسازند. چنین سمبل‌سازی‌هایی از سوی اسرائیل به عنوان توجیهی برای ادامه‌‌ی شرایط تاسف‌بار غزه به کار برده می‌شد. فلسطینی‌ها اگر چه از یک سو توانسته بودند تا حد قابل توجهی اسرائیل را در افکار عمومی جهان در موضع تدافعی قرار دهند، ولی از سوی دیگر [با روش‌های مبارزه‌ی خود] مداوما به اسرائیلی‌ها این فرصت را می‌دادند که روند بازی را به سود خود بازگرداند. و حالا در چنین شرایطی است که ناوگان امداد رسانی (flotilla) وارد می‌شود.

ناوگان امدادرسانی ترک با هدف تکرار داستان اکسودوس [رجوع شود به قسمت اول] یا به عبارت دقیق‌تر شکل دادن تصویر اسرائیل در افکار عمومی جهان، به سوی غزه حرکت کرد. مشابه این‌کار را صهیونیست‌ها قبلا انجام داده بودند. البته همان‌طور که تصویرسازی صهیونیست‌ها در سال 1947 از واقعیت آن روزها بسیار ساده‌تر بود، وضعیت امروز غزه نیز بسیار پیچیده‌تر از چیزی است که فلسطینی‌ها روایت می‌کنند و به همین ترتیب پرسش‌های اخلاقی مورد بحث هم بسیار مبهم‌ترند. اما مانند 1947 که توصیف‌ صهیونیست‌ها [از بریتانیا  وشرایط منطقه] نه با هدف تحلیل آکادمیک و دقیق شرایط، بلکه به عنوان سلاحی برای شکل دادن تصویرهای ذهنی عموم مردم به کار گرفته شد، کارکرد اصلی ناوگان ترک نیز مکاشفه‌ای اخلاقی نبود. این ناوگان به منظور دستیابی به دو هدف طراحی شده بود. اول این‌که با تغییر دادن افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل، میان اسرائیل و دولت‌های غربی شکاف بیاندازد. دوم این‌که در داخل اسرائیل، با تشدید اختلاف میان گروه‌هایی که انزوای بیشتر اسرائیل به خاطر غزه را خطرناک می‌دانند و آن‌ها که فکر می‌کنند هر گونه عقب‌نشینی و کوتاه آمدن خطرناک است، یک بحران سیاسی جدی ایجاد کند.

عوارض ژئوپولیتیکی این ماجرا برای اسرائیل

برای اسرائیل حیاتی است که موفق شود حرکت ناوگان امدادرسانی را به صورت یک برنامه‌ی تندروانه (extremist plot) توصیف کند. چه این برنامه تندروانه باشد و چه نباشد، این طرح تصویری از اسرائیل ایجاد کرده که به شدت در تضاد با منافع سیاسی این کشور است. اسرائیل به صورت روزافزونی در انزوای بین‌المللی فرو می‌رود و روابطش با اروپا و ایالات متحده تحت فشار سنگینی قرار دارد.

در همه‌ی این کشورها [اروپا و آمریکا]، سیاستمداران به شدت نسبت به افکار عمومی حساس هستند. به سختی می‌توان شرایطی را تصور کرد که افکار عمومی این کشورها اسرائیل را قربانی این ماجرا تلقی کند. پاسخ عمومی در افکار غربی‌ها احتمالا این است که اسرائیل به جای خون‌ریزی می‌بایست به کشتی‌های امدادرسان اجازه‌ی ورود به غزه را می‌داد. دشمنان اسرائیل با تاکید بر این استدلال که اسرائیلی‌ها اصولا خون‌ریزی را به راه‌حل‌های منطقی ترجیح می‌دهند بر این شعله‌ها خواهند دمید. و افکار عمومی غرب به سوی ضدیت با اسرائیل تغییر خواهد کرد و به دنبال آن رهبران سیاسی غرب از این تغییر در افکار عمومی تبعیت خواهند کرد.[به ناچار]

این ماجرا همین‌طور روابط ترکیه و اسرائیل را متلاشی می‌کند. ترکیه متحد تاریخی اسرائیل در میان کشورهای مسلمان، روابط نظامی دیرپایی با این کشور داشته است. بدون شک، دولت ترکیه تمایل داشته که از این رابطه پرهیز کند، اما با مقاومت ارتش ترکیه و سکولارهای این کشور مواجه شده است. واکنش اخیر اسرائیل در ماجرای ناوگان امدادرسانی، کار بریدن از اسرائیل را برای آنکارا تسهیل و یا حتی ضروری می‌کند.

اسرائیل با جمعیتی در حدود جمعیت شهر هیوستون در تگزاس آمریکا، به اندازه‌ی کافی بزرگ نیست که بتواند انزوای درازمدت را تاب بیاورد، به این معنا که رویداد اخیر تاثیرات ژئوپولیتیکی ژرفی [در رابطه با آینده‌ی اسرائیل] خواهد داشت.

نقش افکار عمومی، در قبال موضوعاتی که جزء منافع اساسی یک کشور محسوب نمی‌شوند، بارز می‌شود. اسرائیل جزء منافع اساسی هیچ کشور دیگری نیست. بنابراین ایجاد موج احساسات ضد اسرائیلی در میان عموم مردم می‌تواند رابطه‌ی اسرائیل را با کشورهایی که برایش جنبه‌ی حیاتی دارند دگرگون کند. به عنوان مثال، تغییر شکل رابطه‌ی اسرائیل-آمریکا، در مقایسه با اسرائیل تاثیر بسیار کمتری روی آمریکا خواهد گذاشت. دولت اوباما، که تا قبل از این ماجرا نیز از اسرائیلی‌ها خوشنود نبوده، ممکن است متوجه تغییری در افکار عمومی مردم آمریکا شود که راه را برای بازتعریف رابطه‌ی آمریکا-اسرائیل باز کند. تغییری که به ضرر اسرائیل خواهد بود.

البته اسرائیلی‌ها استدلال خواهند کرد که این همه ناعادلانه است، چرا که آن‌ها تحریک شده بودند. همانند بریتانیایی‌ها [در 1947]، آن‌ها ممکن است به این فکر کنند که منطق چه کسی درست‌تر است. اما موضوع اصلی این نیست. مساله این است که منطق چه کسی شنیده خواهد شد؟ مانند یک تانک جنگی یا یک حمله‌ی هوایی، این نوع درگیری‌ها هیچ ارتباطی با عدالت ندارد بلکه بیشتر به کنترل کردن افکار عمومی و استفاده از آن برای شکل دادن سیاست‌ خارجی کشورهای جهان مربوط می‌شود. در این مورد خاص، موضوع اصلی برای افکار عمومی این خواهد بود که «آیا این کشتار ضروری بود؟» و در این میان استدلال‌های اسرائیلی‌ها توجه اندکی را به خود جلب خواهد کرد.

تقریبا با قاطعیت می‌توان گفت که حادثه‌ی اخیر در سطح بین‌المللی طوفانی بر خواهد انگیخت. بدون شک، ترکیه همکاری‌های خود با اسرائیل را قطع خواهد کرد. موضع اروپایی‌ها سخت‌تر خواهد شد و افکار عمومی در ایالات متحده‌ – که با اختلاف زیاد مهم‌ترین عامل در این معادلات است – ممکن است به سمت «لعنت به هر دوی شما» متمایل شود. [به معنای این‌که افکار عمومی دولت آمریکا را از حمایت بی‌دریغ از اسرائیل منع کند]

در حالی که واکنش بین‌المللی به این حادثه قابل پیش‌بینی است، پرسش جالب این است که آیا این فرایندها منجر به ایجاد بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد؟ در اسرائیل امروز، قدرت سیاسی به دست نمایندگان تفکری است که انزوای اسرائیل را به سازش با فلسطینی‌ها ترجیح می‌دهند. مخالفین این تفکر معتقدند که انزوای اسرائیل یک خطر استراتژیک برای این کشور است. آن‌ها استدلال می‌کنند که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر نظامی، اسرائیل منزوی محکوم به نابودی است. رژیم فعلی تاکید می‌کند که انزوایی در کار نخواهد بود. در همین راستا ناوگان امدادرسانی ترک تلاش داشت شرایطی را که دولت اسرائیل می‌گوید هرگز رخ نخواهد داد، ایجاد کند. [اسرائیل را منزوی کند]

هر چه اسرائیل محکم‌تر و خشن‌تر برخورد کند، روایت مورد نظر کشتی‌های امدادرسان باورکردنی‌تر و محبوب‌تر می‌شود. همان‌طور که صهیونیست‌ها در 1947 می‌دانستند و فلسطینی‌ها در حال یادگرفتن آن هستند، کنترل کردن افکار عمومی نیازمند ظرافت و دقت ویژه است. بازگویی انتخابی همراه با شکاکیت و بدبینی. آن‌ها می‌دانستند که باختن در جنگ می‌تواند فاجعه‌بار باشد. بهای آن برای بریتانیا از دست دادن قیومیت فلسطین (British Mandate for Palestine) و ابقای اسرائیل بود. دشمنان اسرائیل در حال عوض کردن صحنه‌ی بازی هستند. این مانور بسیار بسیار موثرتر از انتفاضه و یا حمله‌های انتحاری، افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل و به دنبال آن موقعیت ژئوپولیتیک آن را به چالش کشیده است (مگر این‌که فلسطینی‌ها دوباره تاکتیک‌های نه چندان موثر خود مانند حملات انتحاری را از سر بگیرند و استراتژی ترکیه برای توصیف اسرائیل به عنوان سیستمی خشونت‌گرا را خنثی کنند).

اکنون اسرائیل در میان دریاهای ناشناخته است. او نمی‌داند چطور باید واکنش نشان بدهد. از آن طرف، معلوم نیست که فلسطینی‌ها بدانند چگونه می‌توانند حداکثر بهره را از وضعیت پیش آمده ببرند. اما حتی در این حالت، رویداد اخیر صحنه‌ی کارزار را به عرصه‌ای جدید خواهد برد، عرصه‌ای که بسیار سیال‌تر و غیرقابل کنترل‌تر از آن‌چه قبلا بود است. حرکت‌های بعدی شامل درخواست اعمال تحریم علیه اسرائیل خواهد بود. تهدیدهای اسرائیل علیه ایران در زمینه‌ی متفاوتی نگریسته خواهد شد و توصیف‌های اسرائیل از ایران، برش کمتری در جهان خواهد داشت.

و این موضوع، منجر به بروز بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد. اگر دولت برپا بماند، اسرائیل در وضعیت انزوای بین‌المللی قفل خواهد شد، اگر چه آزادی عمل [داخلی] بیشتری خواهد داشت. اگر دولت سقوط کند، اسرائیل وارد دوره‌ی عدم قطعیت و ناپایداری داخلی می‌شود. در هر دو حالت، ناوگان امدادرسانی ترک‌ها به هدف استراتژیک خود رسیده است: اسرائیل را به واکنش خشن علیه خود وادار ساخت. با این کار اسرائیل با مشت محکم خود برخورد کرد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ناوگان امدادرسانی و جنگ افکار عمومی – قسمت اول

ماجرای اخیر حمله‌ی نیروهای اسرائیلی به ناوگان امدادرسانی متعلق به یک سازمان غیردولتی (NGO) ترک نشانه‌ی بروز تغییرات ژرف در نقشه‌ی جغرافیای سیاسی منطقه است. با هم نگاهی داریم به خلاصه‌ای از این تحولات. ترجمه نسبتا آزاد ولی وفادار به مفاهیم اصلی است.

روز یک‌شنبه، نیروی دریایی اسرائیل با کشتی‌های‌ یک سازمان غیردولتی ترک که حامل کمک‌های انسان‌دوستانه‌ به مقصد غزه بود درگیر شد. اسرائیل قبلا از کشتی‌ها خواسته بود که مستقیما به غزه نروند و در عوض محموله‌ی خود را در بندرهای اسرائیل تخیله کنند تا توسط اسرائیل به غزه منتقل شود. اما سازمان غیردولتی ترک مخالفت کرده بود و تاکید داشت که کشتی‌ها باید مستقیما به غزه بروند. به دنبال ورود نظامیان اسرائیلی به عرشه‌ی یکی از این کشتی‌ها و درگیری مسلحانه چندین نفر از خدمه و مسافران آن کشته یا زخمی شدند.

یک مقام دولت اسرائیل، ماموریت کشتی‌ها را تلاش برای تحریک اسرائیلی‌ها دانست. موضوعی که قطعا درست است. ماموریت کشتی‌ها به گونه‌ای طراحی شده بود که اسرائیلی‌ها را غیرمنطقی و وحشی نشان دهد. امید این بود که اسرائیل را به واکنش شدید تحریک کنند و از این راه شکاف بین اسرائیل و جامعه‌ی جهانی را افزایش داده و مانع جدیدی نیز بین اسرائیل و ایالات متحده‌ی آمریکا ایجاد کنند. طراحان عملیات همین‌طور امیدوار بودند که این رفتار باعث شکل گرفتن یک بحران شدید سیاسی در داخل اسرائیل شود.

واکنش منطقی اسرائیل می‌توانست پرهیز از افتادن در این دام تحریک‌آمیز و پذیرفتن عواقب سیاسی‌ مورد نظر سازمان ترک باشد. اما به جای این‌کار، اسرائیلی‌ها تصمیم به قدرت نمایی گرفتند. احتمالا استدلال اسرائیلی‌ها چنین بوده است: کوتاه آمدن نشانه‌ی ضعف است و ناوگان‌های امدادرسانی بیشتری تشویق می‌شوند که به سوی غزه رهسپار شوند. موضوعی که موقعیت اسرائیل در قبال حماس را به مخاطره می‌اندازد. در راستای این طرز فکر، واکنش نظامی شدید صرف نظر از عواقب سیاسی آن، به عنوان استراتژی برنده ترجیح داده شد. بنابراین اسرائیلی‌ها طعمه را قبول کردند و تحریک شدند.

سناریوی اکسودوس (Exodus)

کتاب اکسودوس (مهاجرت دسته‌جمعی) نوشته‌ی لئون اوریس (Leon Uris) که در دهه‌ی 1950 منتشر شد، داستان تحریک کردن بریتانیایی‌ها توسط صهیونیست‌ها را نقل می‌کند. به دنبال پایان یافتن جنگ جهانی دوم، بریتانیا برای مهاجرت یهودیان از اروپا به فلسطین که کنترل‌اش را در اختیار داشت محدودیت‌هایی وضع کرد. مهاجران یهودی‌ای که به صورت پنهانی سعی در شکستن این تحریم داشتنند توسط نیروهای انگلیسی دستگیر و به اردوگاهی در قبرس ارسال می‌شدند. در کتاب (و فیلمی که بعدا از روی داستان آن ساخته شد) این‌طور آمده که صهیونیست‌ها تصمیم گرفتند یک سناریوی پروپاگاندا اجرا کنند که در آن یهودیان -به ویژه کودکان- به قصد فرار از اردوگاه سوار کشتی‌ای به نام اکسودوس می‌شدند. وقتی که ناوگان سلطنتی انگلیس جلوی حرکت این کشتی را می‌گرفت، مسافران کشتی دست به اعتصاب غذا می‌زدند. هدف این عملیات این بود که بریتانیایی‌ها را همانند وحشی‌هایی که می‌خواستند پروژه‌ی نیمه‌تمام نازی‌ها را تکمیل کنند،‌ به تصویر بکشند. تصور کودکانی که ممکن بود در اثر گرسنگی بمیرند، بریتانیا را وادار می‌کرد به کشتی اجازه‌ی رفتن به فلسطین را بدهد، در سیاست مهاجرت به فلسطین بازنگری کند و در نهایت تصمیم بگیرد خود کنار رفته و سرنوشت فلسطین را به سازمان ملل واگذار کند.

در واقع کشتی‌ای به نام اکسودوس وجود داشت اما رویدادها دقیقان مانند کتاب اوریس رخ نداد. کسانی که این سناریو را اجرا کردند دو هدف داشتند. اول این‌که حس همدردی مردم بریتانیا و سایر نقاط جهان را نسبت به یهودیانی که فقط چند سال بعد از اسارت در اردوگاه‌های کار اجباری آلمانی، در اردوگاه‌های انگلیس اسیر شده بودند برانگیزانند. دوم این‌که آن‌ها می‌خواستند تلاش خود را به صورت حرکتی بر ضد بریتانیا معرفی کنند: سیاسیت بریتانیایی‌ها در قبال یهودی‌ها مانند سیاست‌های نازی‌ها برای حفظ امپراطوری‌شان بود و یهودی‌ها به صورت نیروهایی ضدامپریالیستی معرفی می‌شدند که در حال مبارزه با بریتانیا بودند.

این یک استراتژی عالی بود. با تمرکز روی بریتانیایی‌ها و تاکید بر قربانی بودن یهودیان، صهیونیست‌ها میدان را به صورت مبارزه‌ای بر علیه بریتانیا تعریف کردند، و عرب‌ها هم نقش مردمانی که در پی اجرای بخش دوم هولوکاست بودند را بازی می‌کردند. بریتانیا به دلایل اقتصادی و امپراطورگرایانه به صورت حامی عرب‌ها معرفی می‌شد که در بهترین حالت نسبت به زنده‌ماندگان هولوکاست بی‌تفاوت بود و به جای این‌که عرب‌ها را مهار کند، به آن‌ها اسلحه می‌داد. هدف صهیونیست‌ها بدنام کردن عرب‌ها نبود بلکه قصد اصلی‌شان بدنام کردن بریتانیا بود و این‌که یهودی‌ها را در کنار سایر جنبش‌های ملی استقلال‌طلبانه بر ضد بریتانیا مانند هند یا مصر قرار دهند.

درستی یا نادرستی دقیق این توصیف‌ها چندان مهم نبود. برای بیشتر جهان، فلسطین منطقه‌ای کمتر شناخته شده بود که اهمیت چندانی هم نداشت. صهیونیست‌ها می‌خواستند تصور عمومی مردم جهان (که علاقه و توجه اندکی به موضوع فلسطین داشتند) را به سود خود شکل دهند و فضاهای خالی را با روایت‌های خود پر کنند. و آن‌ها موفق شدند.

علت موفقیت صهیونیست‌ها، ریشه در یک واقعیت سیاسی داشت. آن‌جا که دانش اندک است و تمایل برای درک واقعیت پیچیده وجود ندارد، کسی می‌تواند افکار عمومی را شکل دهد که بتواند قوی‌ترین سمبل‌ها و نشانه‌ها را تولید کند. به دنبال شکل گرفتن افکار عمومی (به هر دلیل که باشد)، دولت‌ها کم و بیش وادار می‌شوند هم‌سو با خواست عمومی مردم شوند. مخالفت دولت‌ها با افکار عمومی منفعت چندانی برای آن‌ها ندارد و بر عکس هماهنگی با آن می‌تواند سودآور باشد. به عبارت دیگر می‌توان با شکل دادن افکار عمومی، دولت‌ها را به تغییر موضع وادار کرد.

به این ترتیب، موفقیت صهیونیست‌ها در شکل دادن افکار عمومی جهان نسبت به آن‌چه در فلسطین می‌گذشت (هیولاسازی از بریتانیا و تبدیل کردن موضوع فلسطین به موضوعی از جنس یهودی-بریتانیایی) تصمیم‌ دولت‌های متعددی را شکل داد. آن‌چه اهمیت داشت درستی یا نادرستی روایت صهیونیست‌ها نبود. نکته‌ی مهم توانایی تفکیک بین قربانی و قربانی کننده به شیوه‌ای بود که افکار عمومی جهان، لندن و دولت‌هایی که مستقیما درگیر ماجرا نبودند را وادار کند مواضع سیاسی‌ای به سود صهیونیست‌ها بگیرند.

در چنین زمینه (context) ای است که باید به ناوگان امدادرسانی ترک بنگریم.

.

…………………………………………………………………………………………………….ادامه دارد….

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

کاریکاتور روز: حمله‌ی ارتش اسرائیل به کشتی‌های امدادرسانی و چند سوال

.

«غزه» کاری از Lena Merhej

صرف نظر از اسرائیل و غزه، به دلایل مختلف فکر می‌کنم در قلب تحولاتی که به دنبال این رویداد خواهد آمد «ترکیه» قرار دارد. شما چطور فکر می‌کنید؟

در همین رابطه:

و چند سوال برای فکر کردن:

اگر وقایع و رویدادهای جنجال‌برانگیز را نه به عنوان علت، که به صورت عوامل تحریک‌کننده‌ی (trigger) بروز یا تشدید تنش‌های ژئوپولیتیکی موجود در نظر بگیریم، پاسخ سوال‌های زیر چگونه خواهد بود:

  • تاثیر این روی‌داد بر روابط ترکیه و اسرائیل چیست؟
  • تاثیر این روی‌داد در داخل ترکیه چگونه خواهد بود؟ آیا توازن قدرت ظریف میان نیروهای سکولار و نیروهای اسلام‌گرای توسعه‌طلب (expansionist) داخل ترکیه به هم می‌خورد؟
  • تاثیر این روی‌داد بر نقش منطقه‌ای ترکیه چیست؟
  • با توجه به نزدیکی زمانی توافق تهران و ترکیه و برزیل، تاثیر این روی‌داد و پس‌لرزه‌های آن بر نقش ترکیه در این توافق چگونه خواهد بود؟
  • آیا پاسخ‌های مربوط به چهار سوال فوق در یک زمینه‌ی ژئوپولیتیک (geopolitical context) به هم مرتبط‌ هستند؟ چگونه؟

_______________________________

به‌روز رسانی:

در شرایطی که بحران بالا تازه در حال اوج گرفتن است، ارتش اسرائیل سه دریایی مجهز به سلا‌ح‌های هسته‌ای را به خلیج فارس اعزام می‌کند، آن‌هم درست چند روز بعد از اجلاس کشورهای عضو ان‌پی‌تی در نیویورک و تاکید بر ضرورت عضویت اسرائیل در این معاهده!

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز

  • در اندوه مرگ خالق ناتور دشت » پرده ناتمام
    سلینجر برای من و خیلی‌ از دوستان رمان‌خوانی که می‌شناسم یکی از محبوب‌ترین رمان‌نویس‌های معاصر بود. «ناتور دشت»اش را بارها خوانده بودم و قطعا تا آخر عمرم باز هم چند باری می‌خوانمش. با هولدن کالفید و سرگشتگی‌هایش مدت‌ها دست‌ به گریبان بودم. بعد از من هم خواهرم. نسل به نسل، دست به دست می‌شود این کتاب انگار. دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتمش، فرانی و زوئی‌اش که فیلم پری داریوش مهرجویی روایتی بود از همان داستان…  چه باید نوشت در سوگ یک نویسنده یا شاعر؟ وقتی همه‌ی زندگی آدم با شعرها یا داستان‌های یک نفر گره می‌خورد و بعد آن آدم یک‌هو بی‌خبر می‌میرد، آدم انگار از همه چیز تهی می‌شود.
  • چگونه به یک وبلاگ نويس موفق تبدیل شویم؟! » توصیه‌های یک اقتصاددان
    تفاوت اصلی میان وبلاگ‌نویسان و روزنامه‌نگاران حرفه‌ای آن است که هنگامی که روزنامه‌نگاران تمایل دارند که به یک مقاله خبری، به عنوان پایان یک جریان روزنامه‌نگاری، بیاندیشند، وبلاگ‌نویسان تازه در پی آنند که به عنوان شروع یک مکالمه، به یک پست جدید وبلاگ فکر کنند و دلیل اینکه چرا تواضع اهمیت دارد این است که: روزنامه‌نگاران از اینکه به دیگران اعتبار ببخشند متنفرند، در صورتی که وبلاگ‌نویسان به آن عشق می‌ورزند.
  • قصاص » سه روز پيش
    یا از هواپیما پیاده می‌شدید و عطای سفر تفریحی به اروپا را به لقایش می‌بخشیدید. یا وقت رنگ کردن دیوارهای خانه، سطل رنگ را می‌پاشیدید توی صورتش و می‌رفتید توی آشپزخانه برای خودتان چای می‌ریختید. یا وقت بریدن نان‌ها با چاقوی نان‌بری، چاقو را تا دسته توی شکمش فرو می‌کردید و می‌کشیدید بیرون و به بریدن نان‌ها ادامه می‌دادید. یا اگر همان لحظه به خواب می‌رفت بالش را می‌گذاشتید روی سرش آن‌قدر فشار می‌دادید که از دست و پا زدن بیفتد و متواری می‌شدید.
  • عکاسی از مردم » سام جوان‌روح
    عکاسی خیابانی درباره‌ی کسرهایی از ثانیه‌‌ است. درست در همان لحظه که فکر می‌کنی باید عکس را بگیری. در واقع اگر دقیق‌تر صحبت کنیم؛ عکس را باید درست یک لحظه قبل بگیری. عکاس‌های خوب آینده‌ی صحنه را پیش‌بینی می‌کنند.
  • مبارزه‌ی بی‌خشونت خشونت‌آمیز » ۴دیواری
    تحلیل مفصل، خواندنی و مهم مانی ب. درباره‌ی مفهوم مبارزه‌ی بدون خشونت.
  • مشق شب هزارباره » بلوط
    بعضی شعرها را باید هزارباره بخوانیم…
  • این‌که بگوییم عامل تمام وقایع بیگانگان هستند تبرئه کردن است!؟ » سعید مدنی
    باید بین جنبش‌های اجتماعی قدیم و جدید تفاوت قائل شد، جنبش‌های قدیم با شکل سازمان سلسله مراتبی بود که به یک رهبری کاریزماتیک ختم می‌شد که بر کل جنبش و اعضای آن سیطره داشت و همه‌ی بدنه‌ی اجتماعی جنبش منتظر دستور رهبر بود برای حرکت یا ایستادن؛ ولی جنبش‌های جدید مدیر دارند نه رهبر و شبکه‌ی روابط در آن هرمی نیست و افقی است؛ مثلا بسیار هوشیارانه مهندس موسوی می‌گوید چون شما از من برای حضور در نمازجمعه دعوت می‌کنید من می‌آیم و با همین هوشیاری هم در صف اول نمازجمعه قرار نمی‌گیرد و بین مردم می‌رود تا این‌که به این بدنه اجتماعی هویت ببخشد، در واقع این جنبش بی سر نیست بلکه سر جنبش وظایفش عوض شده است. به نظر من مهندس موسوی بر این واقف است که بنا نیست رهبر یک سازمان هرمی باشد بلکه با این بدنه بده و بستان دارد و پیام‌هایی به آن می‌دهد و پیام‌هایی می‌گیرد، همان‌طور که بدنه‌ی اجتماعی خودش را با سران جنبش هماهنگ می‌کند، مهندس موسوی هم خودش را با بدنه هماهنگ و تنظیم می‌کند و در عین حال تلاش می‌کند با مدیریت، نظم بیشتری به آن بدهد و سیاست‌های جنبش را مشخص کند نه راهکارهای جزئی و تاکتیک‌ها را؛ همان‌طور که ماکس وبر می‌گوید کاریزما بودن جنبش مقدمتا ناشی از این نیست که یک رهبر روحانی و قدرتمند در راس جنبش است بلکه ناشی از آن است که جنبش بر مواضع و دیدگاه‌های خود تا چه اندازه استوار است، هر چقدر یک جنبش بر مواضع و تحقق مطالبات خود استوار باشد کاریزماتر است. در جنبش‌های اعتراضی قدیم نمود این مقاومت رهبری بود، در جنبش‌های جدید کل جنبش چنین ایستادگی و پایداری را دارد. در چشم بدنه‌ی جنبش مهندس موسوی به عنوان یک رهبر مافوق نیست ولی مقاوم و شجاع است و همین‌طور در چشم مهندس موسوی، بدنه‌ی اجتماعی مقاوم است و بر سر مواضع خودش پایدار است و تا آخر ایستاده.
  • برای خودم می نویسم، که قرار نیست انقلاب کنم! » بر ساحل سلامت
    ین یکی دو روز مدام نوشته‌ها را می‌خوانم. یکی به گفته‌ی کروبی ایراد می‌گیرد، دیگری نامه‌ی خاتمی را سرزنش می‌کند و آن دیگری بیانیه‌ی موسوی را مثال می‌زند. و من مانده‌ام در تعجب از فضایی که ایجاد شده که حتی من نوعی هم جرات نمی‌کنم بیایم و بنویسم که من مشکلی با هیچ‌کدام از این سه تا  و اصل حرفشان نداشته‌ام. در ذهنم و در حرفم هم نمی‌خواهم مانند بسیاری قضایا را ماسمالی کنم و آن‌طور که خود می‌خواهم تعبیر و تفسیر نمایم. شک ندارم که هیچ‌کدام از این آقایون و بسیاری از مردمی که تا امروز آمده‌اند و خواهان اصلاح و تغییر هستند، قصدشان هیچ‌گونه فروپاشی ساختاری نیست. من عکس‌العمل های این آقایان را در واقع متصل کردن جنبش سبز به مردمی می‌دانم که به هیچ‌وجه به تندی جریان رادیکال نیستند. مردمی که می‌خواهند زندگی کنند و می‌خواهند خوب زندگی کنند و نه سیاست‌مدارند و نه  علاقمندند سیاست همیشه عنصر اساسی زندگیشان باشد.  موسوی و خاتمی و کروبی خواستشان اصلاح «نظام جمهوری اسلامی» است و هیچ‌کدام از ما در این شک هم نداریم. گاهی وقتی نوشته‌ها را می‌خوانم و عکس‌العمل‌ها را می‌بینم شک می‌کنم به شناخت خودم از افراد.
  • یک عکس یک برداشت » بارون نگار
    دلم نیومد شما را از دیدن این عکس محروم کنم. ذوق هنرمندانه را در این عکس می‌بینید؟ دیگر چه برداشتی می‌شود داشت؟ سکوت می کنم و محو زیبایی و خلاقیت نهفته در عکس می‌شوم.
  • ویدئو: وقتی اوباما نمی‌تواند پاسخ یک سوال عادی را بدهد
    دختر جوانی از اوباما سوال می‌کند چرا آمریکا موارد نقض حقوق بشر اسرائیل را نقض نمی‌کند؟ اوباما به شکل رقت‌انگیزی از پاسخ مناسب طفره می‌رود و در واقع پاسخ را می‌بافد. ‌باورکردنی نیست رئیس‌جمهور نیرومندترین کشور جهان این‌قدر در رابطه با موضوع اسرائیل محدودیت داشته باشد که حتی نتواند دو جمله‌ی پیش پا افتاده درباره‌ی آن بگوید.
  • به سادگی زدن چوب روی سر جلبک – جنبش سبز و توهم های فاصله » کمانگیر
    در این نظریه گفته می شود که افزایش فاصله ی سرباز از قربانی به سرباز در کشتن قربانی کمک می کند. اینجا فاصله صرفا فاصله ی فیزیکی نیست (هرچند نشان داده شده است آنچه در جنگ خلیج فارس به نام «جنگ نینتندو» مشهور شد، جنگی که به بازی کامپیوتری شبیه است، در افزایش رغبت سربازان به کشتن دشمن نقش موثری دارد). سه معیار مهم فاصله، فاصله ی اجتماعی، فاصله ی فرهنگی و فاصله ی اخلاقی هستند. برای ایجاد فاصله ی اجتماعی لازم است سرباز قربانی را عضو طبقه ی پست تری از انسان ها بداند. در فاصله ی فرهنگی مهم است که شخصیت انسانی قربانی در نظر سرباز نابود شود (Dehumanize شود). و در نهایت لازم است بین سرباز و قربانی فاصله ی اخلاقی ایجاد شود، یعنی سرباز متقاعد شود که به لحاظ اخلاقی بر قربانی برتری دارد.
  • مسلخ اندیشه » مجمع دیوانگان
    هیچ گاه تا کنون (دست کم تا جایی که من به یاد دارم) هیچ دادگاهی صراحتا داشتن یک عقیده را از اتهامات افراد معرفی نکرده بود تا اینکه «دادگاه» رسیدگی به اتهامات دستگیر شدگان روز عاشورا، اولین اتهام متهم ردیف سوم خود را «برخورداری از گرایشات کمونیستی موسوم به چپ نواندیش» اعلام کرد. من گمان نمی کنم حتی در دادگاه های فرمایشی استالینی هم صرف «برخورداری از گرایش های دست راستی» به تنهایی اتهام کسی ذکر شده باشد

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

صحبت‌های یک مخالف در صدا و سیما

قسمت‌هایی از صحبت‌های آقای جواد اطاعت در برنامه‌ی «رو به فردا».

تقریبا همه‌ی صحبت‌های آقای جواد اطاعت با آقای علی‌رضا زاکانی جالب توجه بود و پخش شدن آن از صدا و سیما را باید واقعا به فال نیک گرفت. اما برای کسانی که مناظره را ندیده‌اند قسمت‌هایی از آن را می‌آورم. مثل همیشه پیشنهاد می‌کنم مطلب اصلی را کامل بخوانید یا گوش دهید تا منظور واقعی گوینده‌(ها) روشن باشد.

در انتخابات از جناب آقای موسوی حمایت کردم و به این حمایت افتخار می‌کنم و در ضمن احترام بسیار ویژه و مخصوصی نسبت به آقای کروبی دارم و از علاقه‌مندان و ارادتمندان به ایشان از گذشته بوده، هستم و خواهم بود.

من را بینندگان از این زاویه [منتقد وضع موجود] نبینند من مخالف وضع موجود هستم اصلا وضع موجود را بر نمی تابم، انتقاد جدی هم دارم نه تنها به بحث انتخابات، بلکه به سیاست‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در عرصه‌ی داخلی و خارجی.

بیشتر برنامه‌های صدا وسیما که من می‌بینم، همه چیز را به استکبار جهانی‌، آمریکا و صهیونیست‌ها و اینها وصل می‌کنید، این ذهن برای من بیننده ایجاد می‌شود که اگر همه چیز دست استکبار جهانی است پس ملت ایران کجاست‌، شعور و درک و فهم مردم چه می‌شود، اگر قرار باشد که پشت انتقاد و اعتراض مردم‌، آمریکا و استکبار جهانی و صهیونیست و اینها باشد اصلا انقلاب نباید می‌شد.

یک روز هم از من دعوت کردند که بیایم راجع به انقلاب مخملی صحبت کنم؛ تلفنی به آن دوست عزیز گفتم که انقلاب مخملی در کشورهای استبدادی اتفاق می‌افتد. شما وقتی این را می‌گویید در ایران انقلاب مخملی اتفاق افتاده، تالی فاسد و روی دیگر سکه‌اش این است که نظام جمهوری اسلامی انتخابات آزاد ندارد. خودتان ناخواسته می‌پذیرید. اگر انتخابات آزاد، فرایند دموکراتیک و عرصه‌ی رقابت آزاد باشد و سرنوشت در صندوق رای تعیین شود، مردم چرا بخواهند انقلاب کنند. انقلاب که یک چیز همین جوری نیست‌، یک ملت در طی چندین سده ممکن است یک بار انقلاب بکند و آن موقعی است که کارد به استخوانش برسد. حالا از نوع خشن، نرم، مخملی و یا رنگی سیاه، سفید، قرمز و زرد باشد. شما ناخواسته دارید می‌گویید جمهوری اسلامی کشور آزادی نیست و یک عده چون نمی‌توانند از راه‌های دموکراتیک به حقشان برسند می‌خواهند انقلاب مخملی بکنند.


اگر کسی خدای نخواسته در روز عاشورا خطایی را صورت داده همه ملت با او مخالف است و در این بحثی نیست. منتهی حرف من با دوستان خودم این است که عزیزان اگر در روز عاشورا کف و سوت زدن اشتباه است، زدن به مردم اشتباهش بالاتر است و کشتن مردم به مراتب خطایش بیشتر است.


مثلا پاره شدن عکس امام‌، یک نفرعکس امام را پاره کرده و حالا که بوده و یا نبوده معلوم نیست. این کار بدی است زیرا به حضرت امام اهانت شده است، تلویزیون بارها و بارها آن را پخش می‌کند، یک منکر را در سطح تیراژ بسیار و میلیونی برای ملت منتشر می‌کند. اگر آن منکر است، این‌که به مراتب بدتر و خلافش بیشتر است. مردم می‌بینند و ایراد می‌گیرند. اگر پاره شدن عکس حضرت امام منکر است که هست، آیا توهین به بیت امام منکر نیست، این کار خلافی نیست که شما یک فردی مثل آقای خاتمی انسانی متعهد و متدین، من می توانم قسم بخورم که کمتر فردی پیدا می‌شود تعهدش نسبت به اسلام، کشور، انقلاب، ملت و قانون اساسی مثل او باشد و بخواهد در روز عاشورای حسینی سخنرانی کند و جلسه سخنرانی او را به هم می‌زنند. مگر قرار است همه مثل هم صحبت کنند، هرکسی ممکن است قرائت خودش را از عاشورا داشته باشد. ممکن است آقای خاتمی انتقاد داشته باشد که دارد ولی قرار نیست یک مشت چماق بدست را واداریم که جلسه را بر هم بزنند، این زشت است که بعداز ۳۰ سال در جمهوری اسلامی این کارها را می‌کنند و آنوقت تلویزیون هم می‌شود سخنگوی این جریان و تفکر. باعث تاسف است.

تعجب می‌کنیم، چند روز پیش یکی از همکاران آقای دکتر زاکانی می‌گفت متقاضی راهپیمایی خودشان باید مسئولیت امنیت آن را برعهده بگیرند. پس ما برای چه به پلیس حقوق می‌دهیم، حقوق می‌دهیم که امنیت اجتماعات را حفظ کند، در انتخابات چطور در خیابان ولی عصر از میدان تجریش تا پایین خیابان، سبزها می‌آمدند از آقای میرحسین حمایت می‌کردند و امنیتشان هم حفظ می‌شد کسی هم شورش نمی‌کرد. راهپیمایی ۲۵ خرداد که سکوت بود، پلیس باید می‌آمد و امنیت را برقرار می‌کرد و اتفاقا اطلاعیه آنها از تلویزیون هم پخش می‌شد و مجوز هم می‌دادند تا ملت بیاید و انتقاد و اعتراضش را بیان کند و همه بدانند که در جامعه اعتراض است.

من اعتراض مردم را فراتر از آنهایی که در خیابان آمدند و هم فراتر از انتخابات می‌دانم.


در اصل ۵۶ قانون اساسی به زیبایی رابطه حاکمیت الله و حاکمیت ملت را روشن می‌کند و می‌گوید حاکمیت مطلق بر جهان انسان از آن خداست و همان انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند و یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را در اصول بعد اعمال می‌کند.

می‌گویم پذیرش حاکمیت ملت را می‌پذیرفتید و ملت را رد صلاحیت نمی‌کردید. شما برای مجلس شورای اسلامی که ۲۹۰ نماینده دارد کافی است که ۱۵۰ نفر را که رای می‌آورند رد صلاحیت کنید اکثریت مجلس تغییر پیدا می‌کند. شما ۱۵ برابر را رد صلاحیت کردید. معلوم است که مردم انتقاد می‌کنند، در مجلس هشتم وضع را بدتر کردید و باز آنقدر رد صلاحیت کردید که جریان اصلاح طلب نمی‌توانست لیستش را تکمیل کند آن هم از نیروهای دست چندم.

[آقای اطاعت اصل 44 قانون اساسی را خواند و گفت ] شما همه زیرمجموعه‌های آن را خصوصی می‌کنید، اما به تلویزیون که می‌رسید شورای نگهبان تفسیر می‌کند که نمی‌شود رادیو تلویزیون را خصوصی کرد.


اطاعت با اشاره به بیانات امام علی در باره خوارج بسیار لجوج که به ایشان در مسجد توهین می‌کردند، گفت که امام به آنها می‌فرمود، شما را از نمازگزاردن در مساجد مانع نمی‌شویم، سهمیه بیت المال شما را قطع نمی‌کنیم و تا زمانی که دست به شمشیر نبرده‌اید با شما مبارزه نمی‌کنیم. متاسفم مسجدی که در جریان انقلاب به آن علاقه داشتم یعنی مسجد آقای دستغیب یک مرجع تقلید در شیراز را بسته‌اند. این با امام علی چه فاصله بعیدی را پیش پای ما می‌گذارد.شما دارید به انحای مختلف ملت را تحقیر می‌کنید، آن وقت می‌گویید ملت نباید اعتراض کند و به آن اجازه‌ی راهپیمایی هم نمی‌دهید، روزنامه‌ها را می بندید و فضای نقد و انتقاد را مانع می‌شوید.

شما در مجلس هفتم طرح تثبیت قیمت‌ها را آوردید چون پلکانی قیمت‌ها سالی ده درصد افزایش پیدا می‌کرد گفتید این عامل تورم است و آنقدر ساده‌انگاری کرده و فکر کردید که با بخشنامه و قانون می شود جلوی تورم را گرفت. دولت دچار کسری بودجه شد و ۸ هزار میلیارد تومان پول بدون پشتوانه چاپ کرد و ریخت در بازار و آن تورم سرسام‌آور بوجود آمد و امروز از آن طرف گود افتاده‌اید. در مجلس هفتم آقای سبحانی اقتصاددان مجلس گفت که بنزین باید بشود لیتری ۳۰ تومان ولی الان در مجلس هشتم می‌گویند بنزین باید لیتری ۶۰۰، ۷۰۰، ۵۰۰ و ۴۰۰ تومان به بالا باشد. خوب معلوم است که در بحث اقتصادی برنامه ندارید، شما باید برنامه چهارم توسعه را اجرا می‌کردید، متاسفانه برنامه چهارم توسعه را که با ارز ۱۹ و نیم دلار هر بشکه نفت بسته شده بود، برنامه‌ای را که خود من در آن مشارکت داشتم، اجرا نکردید. نفت بشکه‌ای میانگین حدود ۸۰ دلار فروختیم اما این برنامه اجرا نشد. امروز هم که می‌خواهید هدفمند کردن یارانه‌ها را اجرا کنید با مشکل مواجه می‌شوید و علت آن هم نداشتن برنامه و طرح است.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


مردم به اینها انتقاد دارند، چگونه باید انتقاد کنند، روزنامه‌های منتقد را که می‌بندید، اجازه راهپیمایی و اجتماعات هم که نمی‌دهید، ما باید چه کار کنیم در این کشور، آقای زاکانی توضیح بدهند و یک راه حل پیش پای ما بگذارید.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


ما در چهار سال اول دولت‌، دولت اقای احمدی‌نژاد بیش از سیصد میلیارد دلار درآمد داشتیم نفهمیدیم چی شد؟ کجا رفت، کجا هزینه شد؟ چه سازندگی صورت گرفت ؟ و در بحث انتخابات مثلا سازندگی از چه نوعی بود قطار شیرازی که من اهل آنجا هستم، آمدند و قطار را برای قبل از انتخابات روی خاک ریل راه آهن کشیدند می‌خواهم اینها را بگویم که مردم را عصبانی می‌کند، توهین به شعور ملت این هاست، یک مسافر را با این قطار به هر ضرب و زوری بود مسافر را از شیراز سوار کردند و برای سالگرد امام آوردند تهران، قطار بعدی که رفت از ریل خارج شد الان این قطار کجاست؟ تصویرهای آن را اقلا از روی اینترنت ببینیم. جایی که بنا بوده پل بزنند رودخانه‌ای که باید پر می‌کردند با کمپرسی با خاک پر کردند خط آهن کشیدند که فقط بخاطر رای این کار را انجام دادند.

این که می‌گویید نظام بیشتر از ظرفیت خودش به دوستان امکان داد، شما که اجازه راهپیمایی ندادید، یه عده هم که مثل آقای تاج‌زاده، آقای نبوی، آقای میردامادی، اصلاح طلبان و دوستان ما که فقط در انتخابات فعالیت کردند و سخنرانی انتقادی کردند، سیاست‌های دولت را نقد کردند زندان کردید. آخر این نظام چه ظرفیتی را برای ما ایجاد کرده که ما از آن ظرفیت خبر نداریم که بیایم از آن استفاده کنیم.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نفرین بر شما و نفرین بر همه‌ی فاشیست‌های جهان

این خبر را بخوانید. مطلب مربوط به گروه‌های حقوق بشر یا چپ‌گرا نیست. سخن‌گوی حماس هم آن‌را نگفته، از بی‌بی‌سی جان است و می‌شود به پایش قسم خورد:

اسرائیل مانع دسترسی فلسطینیان به آب آشامیدنی می‌شود

عفو بین الملل اسرائیل را متهم کرده که فلسطینیان را از دسترسی به حداقل میزان از آب آشامیدنی محروم می کند. این سازمان حقوق بشری می گوید محدودیت های وضع شده از سوی اسرائیل بر سر منابع آبی، تبعیضی علیه فلسطینیان ساکن در کرانه غربی اشغالی است.
به گفته عفو بین الملل، محاصره غزه توسط اسرائیل باعث بروز بحران در سیستم آب و فاضلاب این منطقه شده است. اسرائیل مانع از آن می شود که مواد ساختمانی لازم برای تعمیر سیستم آب و فاضلاب غزه وارد این منطقه شود. این کشور می گوید حماس می تواند از این مواد برای انجام حملات به اسرائیل استفاده کند.
اسرائیل در واکنش به این گزارش، اتهامات طرح شده از سوی عفو بین الملل را رد کرده است. مارک رگف، سخنگوی دولت اسرائیل، این اتهامات را مضحک خواند و گفت فلسطینی ها منابع آبی خود را بد اداره کرده اند.

نفرین بر شما ای صهیونیست‌های جنایت‌کار. نفرین بر مردان و زنان شما، نفرین بر مادران و پدران شما. نفرین بر فرزندان شما، نفرین بر سیاست‌مداران شما، نفرین بر نظامیان شما، نفرین بر توجیه‌کنندگان شما، نفرین بر جیره‌خواران شما، نفرین بر مزدوران شما، نفرین بر تروریست‌های شما، نفرین بر حامیان شما، نفرین بر دوستان شما، نفرین بر بی‌تفاوتان نسبت به شما.

اصلا نفرین بر همه‌ی فاشیست‌ها، نفرین بر همه‌ی نژادپرست‌ها، نفرین بر همه‌ی جنایت‌کارها، نفرین بر همه‌ی خوک‌های گردن‌کلفت آدم‌خوار، نفرین بر همه‌ی هم‌فکران و هم‌مسلکان شما در سراسر جهان، در سراسر تاریخ.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: با کدام عضومان می‌نویسیم و فکر می‌کنیم؟

  • آهسته‌تر برانید » امیرمهدی حقیقت
    آهای داستان‌نویس‌های جهان!
    می‌شود کمی دست نگه دارید؟ می‌شود پا را از روی گاز بردارید؟ می‌دانید چپ و راست از همه‌جای دنیا دارد کتاب می‌بارد؟ می‌دانید سر جمع، در ماه چند هزار جلد کتاب می‌نویسید؟ می‌دانید هر روز توی دنیا از قلم شما و همکارانتان چند جلد کتاب داستانی خوب در می‌آید؟
  • زنان کویتی بدون مجوز شوهر گذرنامه می‌گیرند » بی‌بی‌سی
    عالی‌ترین دادگاه کویت در حکم جدید خود اعلام کرد که قانونی پنجاه ساله که به موجب آن زنان نیازمند رضایت شوهر برای به دست آوردن گذرنامه و مجوز سفر بودند، ناقض قانون اساسی است. طبق این قانون، شوهر هر زن می بایست ورقه های صدور گذرنامه او را امضاء می کرد. این دادگاه گفت که این قانون شأن انسانی زنان را پایمال کرده است.
  • خطاطی و خوشنویسی نستعلیق آنلاین تحت وب
    اگر چه با قلم نستعلیق هم می‌شود نوشت، اما این‌جا تحت وب است و نیازی به نصب قلم ندارد. نتیجه به سرعت به صورت یک تصویر که می‌توانید آن‌را در صفحات وب قرار دهید به شما تحویل داده می‌شود.
  • برای سهیلا غدیری بی پناه ترین ایرانی » محمد مصطفایی
    از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد.
  • راه هسته‌ای شدن از اورشلیم می‌گذرد » لویاتان
    مشروعیت؟ با آمریکا مذاکره می کنیم.
    خبری نشد؟ با اسراییل مذاکره می کنیم. اصلا راه مشروعیت از اورشلیم می گذرد.
  • با کدام عضومان می‌نویسیم و فکر می‌کنیم؟ » پیاده‌رو
    چند وبلاگ‌نویس خواسته‌اند که برویم و در نظرسنجی » وبلاگ‌های برتر بانوان و کودکان» شرکت کنیم. چرا؟
    چرا چنین مسابقه‌ای وجود دارد و چرا از بودنش حمایت می‌کنید؟ مگر وب‌لاگ نوشتن قوای جسمی یا فیزیک خاصی را می‌طلبد که مرزبندی‌های جنسیتی شاملش شده است؟ پرتاب دیسک که نیست؟ مگر ما نوبل ادبیات زنانه و مردانه داریم؟ فکر جنسیت ندارد. جنسیت زده‌اش نکنید.
  • وقتی پرنده‌ها پلاستیک بخورند چه بلایی بر سرشان می‌آید؟
    مجموعه‌ی عکس از پرنده‌های مظلوم
  • تغییر واحد پول‌ » حسین عباسی
    هزینۀ تغییر واحد پول ایران در خوشبینانه ترین حالت در حدود نیم درصد تولید سالانۀ کشور است. بر مبنای در آمد صادرات نفت، که با نفت 60 دلاری چیزی در حدود 60 میلیارد دلار است، هزینۀ تغییر پول در ایران در حدود چهار درصد آن خواهد بود. اگر قرار است این هزینه پرداخت شود، باید در زمانی باشد که تورم کنترل شده باشد.
  • عماد باقی در نامه‌ای خطاب به آیت‌الله لاریجانی: حق اولیای دم رافع اختیار و مسئولیت حكومت نیست » پارلمان نیوز
    آقای باقی از موضع حقوقی و اسلامی به نقد اعدام کودکان یا نوجوانان می‌پردازد.
  • این پست مخاطب خاص دارد » تزاد
    تصحیح کنید اگر اشتباه می گویم، اما فکر نمی کنید نوشته هایی که مخاطب خاص دارند بهتر است ایمیل شوند به جای اینکه در وبلاگ تان نوشته شوند؟ برای درک میزان خورد شدن اعصاب آدم فرض کنید که شما در ایستگاه اتوبوس وایستاده اید و من با یک اتوبوس خالی میام ترمز می زنم و داد می زنم: » شرمنده اتوبوس خصوصیه. حسن آقا شما فقط بپر بالا»

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

جان بولتون: اسرائیل به ایران حمله‌ی هسته‌ای کند

جان بولتون نماینده‌ی سابق آمریکا در سازمان ملل در کنفرانسی در شهر شیکاگو:

مذاکرات شکست خورده است و همین‌طور تحریم‌ها… بنابراین ما در یک موقعیت خیلی ناراحت‌کننده قرار داریم — خیلی خیلی ناراحت‌کننده — و ایران در آینده‌ی نزدیک به سلاح‌ هسته‌ای دست خواهد یافت مگر این‌که اسرائیل آماده شده باشد علیه برنامه‌ی ایران از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کند.{+}

جان بولتون یک سخنران بی‌هدف نیست. او در قلب و روح تفکر نومحافظه‌کاران (نئوکان‌‌ها) جای دارد. آن‌ها جنگ می‌خواهند، حتی اگر به قیمت بمباران اتمی کشورمان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است

1.

اوایل همین سال میلادی بود که اسرائیل به غزه حمله کرد. یعنی بهتر بگویم، دوباره حمله کرد. چون اسرائیل پیوسته در حال تهاجم به ماهیت مردم فلسطین و غزه بوده است. اسرائیلی‌ها «همه» کاری کردند. دقیقا «همه» کاری کردند. حتی کارهایی که اگر بشنوید یا بخوانید «باور» نخواهید کرد.

ارتش منظم و مدرن اسرائیل به صفوف نامنظم خانه‌های مردم بی‌دفاع حمله کرد. هواپیماهای بلندپرواز و چابک‌اش موشک‌ها و بمب‌ها بر سر مردم ریختند. سربازها وارد شهر شدند و همان‌طور که مردم به خانه‌هاشان پناه بردند با تانک‌ها وارد خانه‌ها شدند. بعد آدم کشتند. زن کشتند، بچه کشتند، غیرنظامی کشتند چرا که دیگر فرقی بین نظامی و غیرنظامی نبود. همه باید تنبیه می‌شدند. مدرسه‌ی سازمان ملل پر از پناه‌جویان بی‌دفاع بمباران شد، مرکز پلیس بمباران شد، نیروگاه تعطیل شد، اداره‌ها بمباران شدند، خانه‌ها به صورت فله‌ای تخریب شد و آدم‌ها فوج فوج سلاخی شدند یا با بمب‌های فسفرین سوزانده شدند.

حضور خبرنگاران ممنوع شد،‌ دستگاه پروپاگاندای صهیونیسم محلی و جهانی خودش را مظلوم نشان داد. و بعد…

لحظه‌ای رسید که دیگر چیزی برای خراب کردن و حریمی برای شکستن و جرمی برای مرتکب شدن باقی نماند. و جنایتکار در اوج قدرت، خلع سلاح شد چرا که دیگر بیش از آن جنایتی نمی‌توانست انجام بدهد. او به نقطه‌ی ماکسیمم تابع جنایت رسیده بود و از آن پس به جبر ریاضی وادار به سقوط بود. وقتی چیزی برای نابود کردن باقی نمانده باشد،‌ وقتی جنایتی برای انجام دادن باقی نمانده باشد، وقتی قانونی برای شکستن باقی نمانده باشد، نابودگر از نابودگری دست برمی‌دارد، جنایت‌کار دست از کشتار می‌شوید و قانون‌شکن تسلیم قانون می‌شود.

برخی از تحلیل‌گران نوشتند، اسرائیل در هر جنگ سیستماتیک و منظمی پیروز می‌شود، اما مشکل اسرائیل این است که دیگر چیزی برای فتح کردن باقی نمانده است. مگر این‌که همه‌ی مردم غزه را بکشد. مردم غزه از نظر علم نظامی شکست خوردند، اما چون هنوز زنده هستند پیروز شده‌اند. اسرائیل وحشیانه ساختمان‌ها و خانه‌ها را ویران کرد و آدم‌ها را کشت، اما نتوانست «زندگی» را بکشد.

این گونه است که در یک جنگ فرسایشی و نامنظم هیچ ارتش منظمی پیروز و کارآمد نیست. ارتش‌های بزرگ به صورت منظم حمله می‌کنند و به راحتی ویران می‌کنند اما بعد که همه‌ی هدف‌های کلاسیک ویران شد در می‌مانند. آن‌ها از سر ناچاری دست به دامن جنایت و خشونت می‌شوند و به سرعت قله‌های قساوت و آدم‌کشی را هم فتح می‌کنند تا جایی که دیگر نه هدفی برای ویران کردن باقی می‌ماند و نه جنایتی برای مرتکب شدن. آن‌گاه مثل لاشه‌ای سنگین و متعفن روی وزن خود سقوط می‌کنند و با صدایی گوش‌خراش فرو می‌پاشند. آلمان در اروپا، آمریکا در ویتنام، شوروی در افغانستان، اسرائیل بارها و بارها در لبنان و فلسطین و … یادتان نرود.

2.

شبیه همین اتفاق می‌تواند در هر کشور دیگری رخ دهد. شاید همین امروز در ایران ما هم در حال رخ دادن باشد.  دستگاهی عظیم (دست‌کم بخش‌ قابل دیدن و قابل توجهی از آن) به کمک لشگری از مردان و زنان اقتدارگرایش، مجهز به پول، رسانه، قوای چندگانه و تشکیلات عظیم در سایه، دستگاه‌های کافکایی امنیتی و فوق‌امنیتی و نظامی و شبه‌نظامی و کنترلی و اطلاعاتی و «فداییان چماق و پول» به جان مردم افتادند. آن‌ها شبکه‌های مخابراتی و رسانه‌ای را به سود خود محدود کردند، به صورت کور و پراکنده حرکت‌های اعتراضی مردم را سرکوب کردند، با استفاده از انواع حیلت‌های روانشناسی جمعی (و فردی) ترس و وحشت عمومی را در جامعه تزریق کردند، رهبران جنبش‌های غیرهمسو را دستگیر کردند،‌ بایکوت خبری و اطلاعاتی درست کردند، خون، خون سرخ و گرم جوان‌های بی‌گناه را روی سنگ‌فرش خیابان‌های شهر درست مقابل خانه‌هایشان ریختند، چشم‌های وحشت‌زده‌ی مردم را با انواع گازهای شیمیایی سوزاندند، به فرزندان‌شان در زندان‌ها تجاوز کردند، شهروندان بی‌دفاع را شکنجه کردند و جوان‌های مردم را مقابل خانه‌هایشان دستگیر کردند تا حتی جسدهای سوخته‌شان را هم تحویل‌ ندهند. آن‌ها خانواده‌های سوگوار قربانیان را به سرنوشتی شوم تهدید کردند تا در حالی که خون می‌گریند لبخندهای رضایت بزنند.

رسانه‌های انحصاری شرایط را وارونه نشان دادند. متجاوزان، قربانی معرفی شدند. جای مردم و آشوب‌گران عوض شد. جسدهای سوخته‌ی فرزندان مردم انکار شد و چشم‌های تاول‌زده از داغ فرزندان و گازهای کورکننده، سرشار از اشک شوق و رضایت اعلام شد. با وقاحت هر چه تمام‌تر، سرخوردگی و وحشت و یاس و نفرت داغ‌دیدگان سیاه‌پوش، شور انقلابی چماق‌داران زنده‌خوار توصیف شد.

اما تا کجا تا چند می‌توان جنایت کرد و همین‌طور پله‌های ترقی جنایت‌کاری را طی کرد؟ جایی می‌رسد که دیگر جنایتی برای انجام دادن وجود ندارد. بالاتر از کشتار مستقیم مردم در خیابان‌ها، دستگیری بی‌گناهان،‌ تجاوز به بی‌دفاعان، دروغ‌گویی در رسانه‌های انحصاری و خیانت تاریخی به مردم چه جرم و چه جنایتی می‌تواند کرد؟ آیا تابع وقاحت، خیانت و جنایت نقطه‌ی ماکسیمم ندارد؟

در نقطه‌ی ماکسیمم، متجاوزان در حالی که تا دندان مسلح هستند خلع سلاح می‌شوند. مثل گردن‌کلفتی که داخل اتاقی شروع به لگدپراکنی کند و همه‌ی اشیاء داخل خانه را بشکند. لحظه‌ای خواهد رسید که دیگر چیزی برای شکستن وجود ندارد و آن‌گاه او که جز مشت زدن هنری بلد نیست مجبور خواهد شد به دیوارها مشت و لگد بکوبد. اما زورش به دیوار نمی‌رسد. زورش به زمین نمی‌رسد. زورش به سقف نمی‌رسد. او در این چهاردیواری زندگی می‌کند و محبوس شده است. او به غیر از این چهاردیواری که حریمش را شکسته است و به آن بی‌احترامی کرده است، جایی برای گریختن ندارد. و حال که همه چیز را شکسته جز مشت بر دیوار کوفتن تدبیری به ذهن‌اش نمی‌رسد. اهل خانه اما صبورند، خیلی صبورند. به لات مشت‌زن اجازه می‌دهند چند کاسه و بشقاب و آباژور را بشکند و بعد آن‌قدر در حصار ایمن خانه‌شان تقلا کند تا قوایش تحلیل رود و به پست‌ترین شکل ممکن جان دهد.

جنایت‌کار از داخل، بر دیوارهای خانه‌ی ما مشت خواهد کوبید و این‌قدر این‌کار را ادامه خواهد داد تا خسته شود. خانه اما همین‌جاست؛ جایی نمی‌رود. مردم ایران هزاران سال است این‌جا زندگی می‌کنند و احتمالا تا هزاران سال دیگر هم همین‌جا زندگی خواهند کرد. این خانه محکم‌تر از آن است که با مشت‌های جاهلان لات خراب شود.

نقطه‌ی ماکسیمم نزدیک است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: جان پیلجر، سری‌لانکا، تامیل‌ها،‌ غزه

جان پیلجر درباره‌ی وقایع سری‌لانکا و تشدید سرکوب اقلیت تامیل در این کشور در مطلبی به عنوان «صداهای دور، زندگی‌های بی‌امید» می‌نویسد:

… احتمال می‌دهم، دولت سری‌لانکا اندرزهای کهن را از استاد مدرن این‌کار یعنی اسرائیل آموخته باشد. برای اجرای قتل‌عام، اول باید مطمئن شوید «تصویر‌های تحریک‌کننده‌» [صحنه‌ی کشتار] به چشم [مردم جهان] نمی‌آید. [بنابراین] از ورود خارجی‌ها و دوربین‌های فیلم‌برداری‌شان به شهرهای تامیل‌نشین مانند مولیاویکال (Mulliavaikal) که اخیرا توسط ارتش سری‌لانکا بمباران شده است جلوگیری می‌کنید و درباره‌ی 75 نفری که در یک بیمارستان کشته شدند دروغ می‌گویید که «آن‌ها عمدا توسط یک بمب‌گذار انتحاری تامیل کشته شدند». بعد خبرنگارها را به یک تور جنگلی می‌برید تا چیزی را که در کسب و کار خبر به آن «سرفصل خبر» (Dateline) می‌گویند به آن‌ها ارائه دهید و ساده‌دل‌هایشان را تشویق می‌کنید تا روایت شما را همراه با دروغ‌هایتان منتشر کنند. غزه یک مدل موفق چنین روشی است.

شما یاد می‌گیرید تا تعریف کلمه‌ی «تروریسم» را به صورت «یک خطر واقعی جهانی» دست‌کاری کنید و بنابراین خودتان را همراه با جامعه‌ی بین‌المللی (واشنگتن) می‌کنید تا دولت‌تان را به عنوان یک دولت مستقل که مورد حمله‌ی (insurgency) شورشیان وحشی و بی‌فکر قرار گرفته است جا بزنید و بعد که موفق شدید ایالات متحده‌ی آمریکا و بریتانیا را متقاعد کنید که راستی راستی این شورشی‌ها همان تروریست‌ها هستند، شما دیگر حقانیت تاریخی خودتان را ثابت کرده‌اید و اصلا هم مهم نیست که دولت شما یکی از بدترین سوابق در زمینه‌ی نقض حقوق بشر در جهان را دارد و تحت عنوان «سری‌لانکا» خود مجری اعمال تروریستی است.

البته نباید از این حرف‌ها برداشت شود که کسانی که در برابر نابود شدن فرهنگی‌شان مقاومت می‌کنند در روش‌ها و شیوه‌هایشان کاملا بی‌گناه هستند. ببرهای آزادی‌خواه تامیل (Liberation Tigers of Tamil Eelam) سهم خودشان را از خون‌ریزی و ارتکاب اعمال وحشیانه داشته‌اند. اما آن‌ها محصول (و نه علت) بی‌عدالتی و جنگ طولانی‌ای که به زمانی بس کهن‌تر از آن‌ها باز می‌گردد هستند.

سیلان (سری‌لانکا تحت حکومت بریتانیا) نمونه‌ی کلاسیک سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» (divide-and-rule) بوده است. بریتانیا تامیل‌ها را عملا به عنوان برده از هندوستان به سری‌لانکا آورد و همزمان به توسعه‌ی یک طبقه‌ی متوسط تحصیل‌کرده‌ی تامیل همت گماشت تا امورات اجرایی مستعمره را به عهده گیرند. پس از استقلال سری‌لانکا در سال 1948؛ نخبگان سیاسی جدید در تلاش برای کسب قدرت دست روی حمایت‌های قومی و نژادی [در واقع تشدید اختلاف‌های قومی و نژادی] گذاشتند، در جامعه‌ای که مهمترین اولویت‌اش می‌بایست مبارزه با فقر می‌بود. «زبان» به یک موضوع حساس تبدیل شد. انتخاب شدن دولتی که وعده داده بود زبان سری‌لانکایی (Sinhalese) را به جای انگلیسی زبان رسمی کشور کند به مانند اعلان جنگ علیه تامیل‌ها بود. معنی قانون جدید این بود: تا سال 1970 تقریبا هیچ تامیلی در شغل‌های خدماتی و دولتی باقی نمانده بود و همزمان با محبوبیت «ملی‌گرایی»‌ در احزاب چپ و راست، تبعیض و شوروش بر علیه تامیل‌ها اوج گرفت.

شکل‌گیری مقاومت تامیل یا «ببرهای تامیل» با خواست آن‌ها برای تشکیل یک دولت مستقل در شمال این کشور همراه بود. پاسخ دولت، اعدام‌های قانونی، شکنجه، ناپدید شدن‌ها و اخیرا استفاده از بمب‌های خوشه‌ای و سلاح‌های شیمیایی علیه آن‌ها بوده است. در پاسخ‌، ببرها هم دست به جنایت زدند، بمب‌گذاری‌های انتحاری و آدم‌ربایی. در سال 2002 آتش‌بس میان ببرها و دولت سری‌لانکا به تصویب رسید که تا سال گذشته برقرار بود. اما دولت سری‌لانکا تصمیم گرفت ببرهای تامیل‌ را کاملا نابود کند. شهروندان تامیل وادار شدند [وادارشان کردند] تا به «اردوگاه‌های رفاه» که توسط ارتش سری‌لانکا اداره می‌شود فرار کنند که به صورت سمبلی از «ملتی در بازداشت» درآمده‌‌اند و جایی هم برای فرار از دست خشم ارتش ندارند. این مجددا غزه است.

ادامه‌ی متن (متن کامل به انگلیسی) را این‌جا بخوانید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: این عکس تاریخی است

  • فیلم ترانه‌ای که سوزان بویل خواند و میلیون‌ها نفر را حیرت‌زده کرد
    معجزه‌ی شبکه‌های اجتماعی. ویدئوی اجرای خیره‌کننده‌ی او حدود پنجاه میلیون بار ظرف چند هفته در یوتیوب دیده شده.
  • وب‌سايت ارتش اسراييل و ملاحظات كايزر شوزه » Dear Enemy
    يكي از بزرگترين نقطه ضعف‌های ما آدم ها در مقابل پروپاگاندا ايمانی است كه به هوش طراحان پروپاگاندا داريم. اين معنی‌اش چيست؟
    يعني تصور من و تو اين است كه هيچ‌كس آنقدر ابله نخواهد بود كه در روز روشن به ما دروغ بگويد. مثلا بگويد ماست، سياه است. يا اينكه شب، روز است. يا اينكه سربازها آدم نمی كشند، آدم ها را زنده مي كنند.
  • جزئیات اعدام دلارا دارابی » اردوان نوشت
    چرا دلارا اینگونه اعدام شد. به یکی از دوستان گفتم که صدام را هم اینگونه اعدام نکردند. چرا؟
  • کاریکاتور روز » ٤دیواری
    عزیزم حالا حتما باید در موردش حرف بزنیم؟
  • پوپولیسم روشنفکری اینترنتی » حرف حساب
    ظاهرا نباید پوپولیسم و روشنفکری با هم جمع شوند ولی به نظر می رسد در جامعه ی مجازی چنین اتفاقی در حال شکل گرفتن است. مثلا به نظر می رسد که وبلاگ نویسان نامدارتر (اغلب خارج نشین) هر نوع مخالفت با رفتارهای جمهوری اسلامی را برابر با روشن اندیشی می گیرند. درست که شمار زیادی از کنشگران و یا وبلاگ نویسان سیاسی بدرستی از حکومت جمهوری اسلامی رضایت ندارند ولی این عدم رضایت گاهی باعث شده عده ای فراموش کنند که به هر حال زندگی روزمره ی 70 میلیون ایرانی ساکن کشور مستقیما به همین رفتارهای جمهوری اسلامی بستگی دارد.
  • فيلم: بوش، دو دقيقه قبل از آغاز جنگ عراق در كاخ سفيد » Dear Enemy
    خيلي ترسناك است؛ لحظه اي كه مي فهمي دشمنت اصلا به آن باهوشي كه تو خيال مي كردي نيست. وقتي مي فهمي كه او هم، به طرز خطرناكي، آدم است.
  • قدر این عکس را بدانید: این عکس تاریخی است » حرف حساب
    هنگامی که گشت ارشاد دختران و پسران را به جرم دست هم دیگر گرفتن دستگیر می کند (و حتی توصیه می کنند زن و شوهرها نیز از این کار دوری کنند)، هنگامی که موسوی می گوید گشت های ارشاد را جمع می کند، و هنگامی که تا بحال همسر هیچ رییس دولتی (و یا نامزد ریاست جمهوری یی) این گونه دست در دست همسرش (پرفسور زهرا رهنورد) در برابر مردم و دوربین ها ظاهر نشده است آن وقت ارزش اثر گذارانه این عکس بیشتر از پیش مشخص می شود. این عکس بارها و بارها به نمایش خواهد آمد. تاریخ این عکس را به خاطر خواهد سپرد.
  • زهرا رهنورد » Critic
    دلایل خوبی برای حمایت از آقای موسوی در این انتخابات وجود دارد که یکی از آنها-یکی از مهمترین آنها دست کم برای من- حضور خانم دکتر رهنورد و همراهی او با مهندس موسوی است که تحولی شگفت انگیز در جنس حضور زنان در این دوره از انتخابات ایجاد کرده است.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: جان پیلجر، نشان تجاری، بزرگ‌ترین دروغ، اوباما

نوشته‌ی جان پیلجر (John Pilger) به مناسبت فرارسیدن «صد روز اول اوباما»:

صد روز اول ریاست جمهوری باراک اوباما او را یک مدیر بازرگانی رویایی، یک «مرد مارلوبورویی» برای نسل دهه‌ی 2000 (a Marlboro Man for the Noughties) و کمی چیزهای دیگر نشان داده است.

یکی از برنامه‌های بی‌بی‌سی در آمریکا به نام «مردان دیوانه» (Mad Men) نگاه نادری دارد به قدرت «تبلیغات شرکتی» (corporate advertising). تبلیغات «سیگار» که نیم قرن پیش توسط مردان «باهوش خیابان مادیسون» (Madison Avenue) [قلب صنعت تبلیغات در آمریکا] انجام شد به مرگ تعداد غیرقابل شماری انجامید. [به این ترتیب] تبلیغات (advertising) و خواهر دوقلویش روابط عمومی (public relations)، به ابزار فریب‌کارانه‌ی کسانی تبدیل شد که فروید را خوانده بودند و روان‌شناسی جمعی را در هر چیزی از [فروش] سیگار گرفته تا سیاست به کار می‌گرفتند تا درست همان‌گونه که می‌شود «مرد مارلبرو» (Marlboro Man) را به عنوان سمبل سلامتی مردانه معرفی کرد، سیاست‌مداران را نیز بتوان نشان تجاری زد، بسته‌بندی کرد و فروخت.

بیش از صد روز از انتخاب باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده‌ی آمریکا می‌گذرد. نشریه‌‌ی «عصر تبلیغات» «نشان تجاری اوباما» (Obama brand) را به عنوان بهترین بازاریاب سال 2008 انتخاب می‌کند که به راحتی کامپیوترهای اپل را پشت سر گذاشته است. دیوید فنتون (David Fenton) کمپین انتخاباتی اوباما را «سازمان‌دهی اقشار جامعه توسط گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش توصیف می‌کند که هرگز پیش از این نظیرش دیده نشده است و در نتیجه نیروی بسیار بسیار قدرتمندی است»*.

با استفاده‌ی سیستماتیک از اینترنت و کاربرد شعار «بله ما می‌توانیم!» که برگرفته از شعار چزار چاوز (César Chávez) -از رهبران جنبش‌های کارگری – بود «گروه‌های تکنولوژی‌گرای پرتعداد و خودجوش» نشان تجاری‌شان را برای پیروز شدن در کشوری که از دست جورج بوش مستاصل بود تبلیغ کردند.

هیچ کس نمی‌دانست این «نشان تجاری» جدید واقعا نماینده‌ی چه چیزی بود. بازاریابی آن‌چنان ماهرانه و با موفقیت انجام شد (رکورد پرداخت هفتاد و پنج میلیون دلار فقط برای یک برنامه‌ی تبلیغاتی تلویزیونی) که بسیاری از آمریکایی‌ها واقعا باور کردند که اوباما در مخالفت با جنگِ بوش با آن‌ها هم عقیده است. اما در واقع، اوباما بارها از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌ی بوش و بودجه‌های کنگره‌ در این زمینه طرف‌داری کرده بود. همین‌طور بسیاری از آمریکایی‌ها باورکردند که او میراث‌دار گرایشات ضداستعماری (anti-colonialism) مارتین لوتر کینگ است. با این وجود صرف‌نظر از شعار بی‌معنای «تغییری که می‌توانیم آن‌ را باور داشته باشیم»، اوباما اگر یک تم سیاسی می‌داشت، دغدغه‌ی احیای آمریکا به عنوان یک گردن‌کلفت حریص مسلط بود، همان‌طور که مرتب تکرار می‌کرد «ما باید قوی‌ترین باشیم».

شاید تاثیرگذارترین بخش تبلیغات «نشان تجاری اوباما» به صورت رایگان توسط روزنامه‌نگارانی انجام شد که همچون ندیمان یک سیستم سفاک شوالیه‌های بالیاقت را ستایش می‌کردند. آن‌ها از او سیاست‌زدایی (depoliticised) کردند، سخنرانی‌های عادی و عاری از اصالت‌اش را دست به دست و دهان به دهان چرخاندند و … او را به عنوان یک مسیحا، از آن دسته موجودات کمیابی که … در واقع … کمک خواهند کرد تا نوع جدیدی از «بودن» در سیاره‌ی ما ایجاد شود، معرفی کردند.  [این قسمت نقل قول بود و آن‌را خلاصه کردم].

در صد روز اول ریاست جمهوری‌اش،‌ اوباما توجیهات و عذر شکنجه‌‌گران را پذیرفته، با حذف «دستگیری متهمان بدون حکم دادگاه» مخالفت کرده و خواستار پنهان‌کاری بیشتر دولت شده است. او گولاگ‌ (اردوگاه‌های زندانیان) جورج بوش را که دست‌کم 17000 نفر در آن دور از دسترس عدالت زندانی هستند دست نخورده باقی نگاه داشته است. در 24‌ام آوریل، وکیل او توانست در دعوای حقوقی‌ای‌ پیروز شود که حکم ‌داد «زندانیان خلیج گوانتانامو «شخص» نبوده‌اند و در نتیجه در برابر شکنجه شدن مصونیت نداشته‌اند». رئیس امنیت و جاسوسی ملی (Director of National Intelligence) او، آدمیرال دنیس بلیر (Dennis Blair) می‌گوید اعتقاد دارد شکنجه موثر است. یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ی اطلاعاتی اوباما در آمریکای لاتین متهم به پنهان‌کردن ماجرای شکنجه‌ی یک راهبه‌ی آمریکایی در گواتمالا در 1989 شده است، یکی دیگر از مشاوران او مدافع پینوشه است. همان‌طور که دانیل السبرگ (Daniel Ellsberg) می‌گوید، آمریکا شاهد یک کودتای نظامی توسط جورج بوش بود که وزیر «دفاع» همان کابینه‌ یعنی رابرت گیتس (Robert Gates) همراه با سایر مقامات جنگ‌طلب دیگر در کابینه‌ی اوباما ابقا شدند.

در سراسر جهان، تهاجم خشونت‌بار آمریکا علیه مردم بی‌گناه، چه به صورت مستقیم و چه توسط عوامل واسط شدت گرفته است. سیمور هرش (Seymour Hersh) گزارش می‌دهد که در جریان قتل عام اخیر در غزه، «تیم اوباما به همه فهماند که مشکلی با کاروان «بمب‌های هوشمند» و سایر سلاح‌های پیش‌رفته که در حال ارسال شدن به اسرائیل بود و برای قصابی کردن کودکان و زنان استفاده می‌شد ندارد». در پاکستان، تعداد غیرنظامیانی که توسط موشک‌های آمریکایی که «هواپیمای بدون سرنشین» (drones) نامیده می‌شوند کشته شده‌اند از زمان آمدن اوباما به دفتر کارش دو برابر شده است.

در افغانستان، «استراتژی» آمریکا برای کشتار مردمان قبایل پشتون («طالبان») توسط اوباما گسترش بافته تا به پنتاگون فرصت دهد که در این کشور ویران شده پایگاه‌های دائمی‌ای تاسیس کند که بنا به گفته‌ی وزیر دفاع رابرت گیتس، نیروهای آمریکایی برای همیشه در آن‌ها باقی خواهند ماند. سیاست‌گذاری اوباما -سیاستی که از زمان جنگ سرد تغییر نکرده است- مرعوب ساختن روسیه و چین است که امروز رقبای امپراتوری‌اش هستند. او رفتار تحریک‌آمیز جورج بوش برای استقرار موشک در مرزهای غربی روسیه را به بهانه‌ی مقابله با ایران که اوباما شیادانه آن را «یک خطر واقعی» برای اروپا و آمریکا می‌خواند، ادامه داده است. در 5 آوریل 2009 در پراگ، او سخنرانی‌ای کرد که به عنوان «ضد هسته‌ای» (anti-nuclear) گزارش شده است. اما این سخنرانی به هیچ‌وجه چنین چیزی نبود. در چهارچوب «برنامه‌ی پنتاگون برای تعویض کلاهک‌های هسته‌ای به منظور بالابردن ضریب اطمینان» (Pentagon’s Reliable Replacement Warhead programme) ایالات متحده‌ی آمریکا در حال ساخت سلاح‌های هسته‌‌ای تاکتیکی جدید است تا مرز میان سلاح‌های متعارف و سلاح‌های هسته‌ای را مبهم کند [و درنتیجه کاربرد سلاح‌های هسته‌ای را عملی‌تر کند].

شاید بزرگ‌ترین دروغ اوباما — به بزرگی دروغ سیگار کشیدن برای شما خوب است — وعده‌ی خروج نیروهای آمریکایی از عراق، کشوری که به یک رودخانه‌ی خون تقلیل یافته، بود. اما به گفته‌ی طراحان نظامی بی‌شرم ارتش آمریکا بیش از 70000 نیروی نظامی برای «15 تا 20 سال آینده» در عراق باقی خواهند ماند. در 25 آوریل، هیلاری کلینتون، وزیر امورخارجه‌ی او نیز این مساله را تایید کرد. چندان عجیب نیست که نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند تعداد روزافزونی از آمریکاییان به این نتیجه می‌رسند که فریب خورده‌اند. به خصوص که می‌بینند اقتصاد کشور به همان کلاه‌بردارانی سپرده شده که مسئول نابودی‌اش بوده‌اند. لاورنس سامرز (Lawrence Summers)، مشاور ارشد اقتصادی اوباما، سه تریلیون دلار پول را جلوی پای همان بانک‌هایی می‌ریزد که سال گذشته به او بیش از 8 میلیون دلار پرداخت کردند که 135000 دلار آن برای یک سخنرانی بود. تغییری که می‌توانید به آن باور داشته باشید (Change you can believe in).

بخش بزرگی از سیستم حاکم بر آمریکا (American Establishment) از جورج بوش و دیک چنی به خاطر این‌که «طرح بزرگ» (grand design) را — آن‌گونه که هنری کسینجر، جنایت‌کار جنگی و مشاور اوباما آن‌را می‌نامد– در معرض دید عموم قرار دادند و به خطر انداختند، متنفر هستند. در ادبیات بازاریابی، بوش «شکست یک نشان تجاری» (brand collapse) بود در حالی که اوباما، با آن لبخندهای شبیه آگهی‌های خمیردندان و کلیشه‌های درست‌کارانه‌اش، یک هدیه‌ی خداوندی است. او با یک حرکت، مخالفت عمومی مردم آمریکا با جنگ را تسکین داد و در سراسر آمریکا چشم‌ها را لبریز از اشک شوق کرد. او مرد بی‌بی‌سی است، مرد سی‌ان‌ان است، و مرد مورداک است، و مرد وال‌استریت است، و مرد سیا است. مرد تبیلغات [The Madmen به اول نوشته مراجعه کنید] خوب عمل کرده است..


* برای ترجمه‌ی این جمله محبور شدم از یک دوست خوب و همین‌طور چندین نفر از دوستان دیگر کمک فکری بگیرم. اصل آن این است:

David Fenton of MoveOn.org describes Obama’s election campaign as “an institutionalised mass-level automated technological community organising that has never existed before and is a very, very powerful force”.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: این‌جا مرگ ارزان است

  • سحر مرانلو: کنفرانس ژنو و یک تحلیل متفاوت
    تحلیل من از این ماجرا البته یک تحلیل حقوقی است که با آنچه کارشناسان برنامه بی بی سی فارسی گفتند تفاوت دارد. اول اینکه موضوع کنفرانس ژنو در باره نژاد پرستی و بیشتر بازنگری برنامه عمل مصوب در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است . در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان مساله فلسطین و اسرائیل یکی ار محورهای اصلی بحث بود آنقدر که در اعلامیه پایانی کنفرانس گنجانده شد. اصلا دلیلی که آمریکا و اسرائیل کنفرانس ژنو را بایکوت کردند اعتراض و نگرانی از این مساله بود که مساله نژاد پرستی دولت اسرائیل دوباره مانند دوربان مورد تاکید قرار گیرد. اسرائیلی ها البته این بار آماده تر بودند. چند هفته قبل از ژنو کنفرانسی علیه نژاد پرستی برگزار کردند و اسامی بزرگ دعوت شدند که در واقع به روبارویی با کنفرانس ژنو بپردازند. می خواهم بگویم پرداختن به مساله اسرائیل در واقع یک پیش زمینه تاریخی و حتی حقوقی داشته است. دوم اینکه ترک سالن از طرف کشورهای برخی از کشورهای غربی به نظر من خلاف اصل احترام به حق آزادی بیان است که در غرب به عنوان یک ارزش کلیدی ارائه می شود. توجه کنید که تبادل نظر مخصوصا فرهنگ تحمل و گفتگو از جمله محورهای اصلی کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است.
  • روی خطوحید‌: ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی از «مرگ بر» تا «صبر بر»
    اساسا «مصلحت‌اندیشی و تجدید نظر در آرای گذشته» (صرف نظر از اینکه شرایط هم تغییر کرده یا نه) نکته‌ای منفی است که اتهام نام بگیرد؟ از «مرگ بر» به «صبر بر» رسیدن پیشرفت است یا پس‌رفت؟
  • خوابگرد – شکایت از یک داستان‌نویس، به‌خاطر پژو ۴۰۵!
    پدرام رضایی‌زاده به خاطر یکی از داستان‌های کتاب‌اش «مرگ‌بازی»، به دادگاه فراخوانده شده است. شاکی او «ایران‌خودرو» و اتهام‌اش «نشر اکاذیب، غیراستاندارد و عامل مرگ و میر معرفی کردن محصولات ایران‌خودرو» ست! در یکی از داستان‌های کتاب به پژوی 405 اشاره می‌شود که درهایش قفل شده و آتش گرفته.
  • اين‌جا و اكنون: خصوصي‌سازي: واگذاري مدارس به حوزه
    تحلیل خبر واگذاری 4 هزار و 200 واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت 5 سال به مراکز حوزوی.
  • چه وقت‌هایی آرایش می‌کنی؟
    روزهایی که دلت نمی خواهد کسی صورتت را ببیند، که می خواهی یک صورتک رنگ وارنگ تحویل شان بدهی که برایشان بخندد که خودت بتوانی با خیال راحت آن زیر بداخلاقی کنی و غصه بخوری.
  • «مرگ ارزان»، این جا ایران است «« لویاتان
    نوشته‌اش را می‌خوانم و شرم‌سار خودم، تو و همه‌مان می‌شوم.
  • بازاریابی با استفاده از یک رویداد سیاسی « اقتصاد خرد، بازار و خانوار
    فرض کنید بجای یک کالا یک باور را می خواهید بفروشید و قشری در جامعه هستند که شما تا بحال نتوانسته اید نظر ایشان را تغییر دهید. اگر شما رسانه ای را بیابید که این گروه به آن اعتماد داشته باشند و بتوانید از طریق آن رسانه ایشان را مخاطب قرار دهید ضریب موفقیت شما افزایش می یابد و احتمالا تعداد بیشتری باور مورد نظر شما را خواهند پذیرفت. در اینجا باور مورد نظر بد جلوه دادن کشورماست. هدف بدخواهان القا این باور به گروهیست که طی سالهای گذشته مخالف سیاستهای ضد جنگ دولت بوش و متقاضی مذاکرات دو طرفه و بر پایه احترام متقابل با ایران بوده اند. در واقع تقاضای این گروه از مردم و حمایت ایشان از اتخاذ چنین روشی توسط دولت اوباما – که تنها صد روز است که متصدی امور شده است –  یکی از دلایلیست که بسیاری از سیاستمداران را تشویق کرده است تا  از مذاکره با ایران سخن بگویند و از مخالفت لابیهای صهیونیستی و جنگ طلب نهراسند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا آمریکا و اسرائیل کنفرانس ضدنژادپرستی سازمان ملل را تحریم کردند؟

آقای کریس هج (Chris Hedges) روزنامه‌نگار و برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر سال 2002 معتقد است که:

اسرائیل و ایالات متحده‌ی آمریکا، که [در صورتی که چیدمان جهانی قدرت به گونه‌ی دیگری می‌بود] ممکن بود به خاطر زیرپا گذاشتن قوانین بین‌المللی و ارتکاب جنایت‌ علیه بشریت به خاطر عملکردشان در غزه، عراق و افغانستان تحت پی‌گرد قانونی قرار بگیرند؛ کنفرانس جهانی سازمان ملل علیه نژادپرستی که در ژنو برگزار می‌شود را تحریم می‌کنند.

[به این ترتیب] ما تصمیم گرفتیم که نژادپرستی، بیماری‌‌ای که گریبان جوامع آمریکا و اسرائیل را گرفته است، موضوعی نیست که جامعه‌ی بین‌المللی بتواند در مورد آن تحقیق و تفحص کند. شاید باراک اوباما رئیس‌جمهور [آمریکا] باشد، اما ایالات متحده‌ی آمریکا هیچ تمایلی به پذیرفتن مسولیت‌ یا جبران‌کردن جنایت‌های گذشته‌اش ندارد: از کاربرد [قانونی] شکنجه گرفته، تا جنگ‌های تجاوزکارانه‌ی غیرقانونی (wars of aggression)، برده‌داری و نسل‌کشی‌‌ای (genocide)* که بنیاد این کشور بر اساس آن بنا گذاشته شده است.

ما مانند اسرائیل، ترجیح می‌دهیم دروغ‌هایی که درباره‌ی خودمان می‌گوییم را به جای حقیقت بپذیریم.

* احتمالا اشاره به نسل‌کشی رسمی سرخ‌‍پوستان در آمریکا

نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت سوم

در بخش اول این سری از مطالب نگاه استراتژیک دیدیم که خواسته‌های استراتژیک آمریکا از ایران متناسب با امتیازی که به ازای آن‌ها به ایران وعده داده نیست و در نتیجه ایران نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد. در بخش دوم نگاه دقیق‌تری داشتیم به خواسته‌ی  اول آمریکا از ایران (توقف جاه‌طلبی‌های هسته‌ای). در ادامه دومین خواسته‌‌ی مهم آمریکا از ایران را بررسی می‌کنیم. (منبع استراتفور)

دومین خواسته‌ی مهم آمریکا از ایران، قطع حمایت از چیزی است که آمریکا آن‌را تروریسم می‌نامد. مهم‌ترین این موارد به حزب‌الله لبنان و عراق مربوط می‌شود که در واقع دو موضوع کاملا متفاوت هستند.

چرا ایران در عراق دخالت می‌کند؟

عراق به صورت بالقوه مهم‌ترین تهدید استراتژیک علیه ایران را در بردارد. این موضوع به قدمت تاریخ «بابل و فارس» است و در دوران معاصر هم به صورت جنگ ایران و عراق جلوه‌گر شده است. ایران تضمینی می‌خواهد که بداند عراق هرگز آن را تهدید نخواهد کرد و همین‌طور می‌خواهد مطمئن باشد که نیروهای آمریکایی مستقر در عراق تهدیدی علیه این کشور نخواهند بود. تهران فقط قول [آمریکا] را نمی‌خواهد بلکه محض اطمینان می‌خواهد تا حدی نفوذ و کنترل بر دولت عراق داشته باشد یا دست‌کم نوعی کنترل غیرمستقیم بر آن داشته باشد تا بتواند آن دولت را از انجام کارهایی که ایران دوست ندارد بازدارد. برای رسیدن به این هدف، ایران به صورت سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده به تاثیرگذاری و نفوذ در گروه‌های مختلف داخل عراق دست زده است تا بتواند مانع طرح‌ریزی یا اجرای سیاست‌های  احتمالی‌ دولت عراق که ایران آن‌ها را خطرناک می‌داند شود.

ایرانی‌ها خواسته‌ی آمریکا از ایران مبنی بر عدم دخالت در عراق را به یک صورت معنا می‌کنند: آمریکا قصد دارد با استفاده از رژیم جدید حاکم بر عراق تعادل قدرت در منطقه را احیا کند. در واقع حدس ایرانی‌ها هم درست است، آمریکا واقعا هم چنین قصدی دارد. هدفی که از نظر ایران صد در صد غیر قابل قبول است، اگر چه ممکن است به سود ایالات متحده یا حتی منطقه باشد. از دیدگاه ایرانی‌ها، یک عراق کاملا بی‌طرف و خنثی – که بی‌طرفی و خنثی بودنش توسط نفوذ ایرانی‌ها تضمین شده باشد- تنها سازمان قابل قبول قدرت در منطقه است.  ایرانی‌ها خواست آمریکا مبنی بر عدم دخالت ایران در عراق را تهدید مستقیمی علیه امنیت ملی خود می‌بینند.

چرا ایران از حزب‌الله و حماس حمایت می‌کند؟

بین سال‌های 1979 تا 2001 ایران بستر و زمینه‌ی اصلی به چالش کشیدن غرب از منظر اسلام بود: شیعه نماینده‌ی اسلام رادیکال بود. اما پس از حملات القاعده، ایران و شیعه جایگاه خود را در این زمینه از دست دادند. امروز، القاعده کمرنگ شده است و ایران می‌خواهد جای‌گاه از دست رفته را بازیابد. ایران می‌تواند با حمایت از حزب‌الله -گروه رادیکال شیعه‌ای که مستقیما اسرائیل را به چالش می‌کشد- و یا حمایت از حماس – گروه رادیکال سنی- نشان دهد که به جای همه‌ی جهان اسلام سخن می‌گوید، موضع قدرتمندی که مفهوم زیادی برای ایران و همین‌طور منطقه دارد. حمایت ایران از این گروه‌ها به این کشور کمک می‌کند تا با پذیرفتن ریسک اندک به هدف بزرگی دست یابد. در همین حال، خواست آمریکا برای قطع حمایت ایران از این گروه‌ها، با مشوق‌ها و یا تهدیدهای کافی همراه نبوده است و در نتیجه ایران موضع خود را در حمایت از این گروه‌ها حفظ کرده است.

ایران استراتژی اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد

ایران به ویژه استراتژی جدید اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد. این استراتژی شامل گفتگو و مذاکره با طالبان است، گروهی که ایران آن‌را به صورت تاریخی دشمن خود و خطرناک می‌داند. احتمال این‌که ایالات متحده‌ی‌ ‌آمریکا، یک حکومت شبه‌طالبانی در افغانستان مستقر کند تهدید  مهمی علیه ایران محسوب می‌شود. تهدیدی که شاید فقط تهدید عراق از آن بیشتر باشد.

ایرانی‌ها به آمریکا کمک کردند، اما…

ایرانی‌ها خود را همیار و کمک‌رسان آمریکا می‌بینند. آن‌ها در عراق و افغانستان به واشنگتن کمک کردند تا طالبان و صدام حسین را سرنگون کند. در سال 2001، ایران پیشنهاد کرد تا به هواپیماهای آمریکایی اجازه فرود در خاک این کشور بدهد و به واشنگتن اطمینان داد که گروه‌های افغانی تحت نفوذ ایران با او همکاری خواهند کرد. در عراق، ایران اطلاعات جاسوسی در اختیار آمریکا قرار داد و همین‌طور کمک کرد تا جمعیت شیعه‌ی عراق در طی تهاجم سال 2003 منفعل باقی بمانند و بر ضد آمریکا وارد عمل نشوند. اما ایرانی‌ها به واشنگتن به عنوان کسی که به این تلاش برای ایجاد تفاهم، خیانت کرده است نگاه می‌کنند. ایرانی‌ها در مقابل خدماتی که به آمریکا ارائه دادند، انتظار داشتند که بتوانند نفوذ و کنترل نسبی بر دو کشور عراق و افغانستان داشته باشند.

در قسمت آینده (بخش پایانی) مطالب گفته شده را جمع‌بندی می‌کنیم تا بتوانیم واقعیت‌ محدودیت‌های موجود میان رابطه‌ی آمریکا و ایران را دقیق‌تر بشناسیم.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.