نگاه استراتژیک: بازاندیشی گزینه‌های آمریکا درباره‌ی ایران – بخش اول

نوشته‌ی زیر که در چند بخش ترجمه می‌کنم به بررسی گزینه‌های مختلف تحدید و تهدید ایران و همین‌طور امکان‌سنجی حمله‌ی نظامی به ایران، موانع بر سر راه آن و عواقب ناشی از آن در منطقه و جهان می‌پردازد.

بحث عمومی درباره‌ی حمله‌ی احتمالی به تاسسیات هسته‌ای ایران دوباره در حال اوج گرفتن است. این موضوع تازه‌ای نیست و قبلا هم رخ داده است. در موارد متعدد، نشت اطلاعات محرمانه درباره‌ی احتمال حمله‌ی هوایی به ایران، جو عمومی را به سمت جنگ قریب‌الوقوع برده بوده است. این نوع نشت‌های اطلاعاتی معمولا همزمان با ابتکارعمل‌های دیپلماتیک صورت می‌گرفت و هدف اصلی آن‌ها ترساندن ایرانی‌ها بود تا شرایط برای توافق‌های مناسب با خواست آمریکا و اسرائیل فراهم‌تر شود. این نوع روی‌کردهای دیپلماتیک بارها شکست خورده‌‌اند، بنابراین عقلانی خواهد بود اگر این موج روزافزون [درباره‌ی خطر جنگ] را مرتبط با تحریم‌ها و تلاش برای افزایش فشار بر ایران به منظور تغییر سیاست (policy shift) یا بهره‌برداری از اختلافات درونی رژیم سیاسی ببینیم.

اولین برداشت ما [استراتفور] این بود که به بحث‌های جنگ بی‌اعتنایی کنیم و آن‌‌ها را صرفا دور جدیدی از جنگ روانی علیه ایران بدانیم. جنگ روانی‌ای که این بار از اسرائیل منشاء گرفته است. بیشتر گزارش‌ها از قریب‌الوقوع بودن حمله‌ی اسرائیل به ایران می‌گویند. از نظرگاه جنگ‌افزار روانی (psychological-warfare)‌، این یک رویه‌ی پلیس خوب، پلیس بد (good-cop/bad-cop routine) است. اسرائیلی‌ها نقش یک سگ هار و دیوانه را بازی می‌کنند که به سختی توسط آمریکایی‌های عاقل‌تر مهار شده است و آمریکایی‌ها به کمک واسطه‌هایی به ایرانی‌ها فشار می‌آورند که امتیازهایی بدهند و از جنگ پرهیز کنند. همان‌طور که قبلا گفتیم، این وضعیتی است که تا این لحظه بارها تکرار شده است و البته بی‌نتیجه بوده است.

در عرصه‌ی تجسس و کار اطلاعاتی (intelligence) بزرگ‌ترین گناه دست روی دست گذشتن و قناعت کردن به تحلیل‌های روتین است. این باور که چون اتفاقی قبلا چندین بار رخ داده است (یا رخ نداده است) پس این‌بار هم رخ می‌دهد (یا نمی‌دهد). اما بهتر است که هر بار وضعیت را با در نظر گرفتن اطلاعات و سنجه‌های جدید به دقت مورد ارزیابی قرار داد و از دنبال کردن پیش‌فرض‌های به ظاهر درست پرهیز کرد. به صورت تناقض‌واری، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که همین دور جدید بحث‌های جنگ ممکن است به این نیت اوج گرفته باشد که ایرانی‌ها را متقاعد کند جنگی درکار نیست [و مثل قبل‌ها فقط تهدید روانی است] در حالی که عملیات جنگ به صورت نهانی در جریان باشد. در واقع ممکن است حمله‌‌ی نظامی به ایران قریب‌الوقوع باشد، اما به هر حال اطلاعاتی که در معرض عموم قرار دارد نه آن‌را تایید می‌کند و نه احتمالش را رد می‌کند.

تاریخ‌چه‌ی ارزیابی وضعیت حمله‌ی نظامی ایران

ارزیابی استراتفور از احتمال وقوع جنگ در ایران تا امروز سه مرحله را طی کرده است:

تا قبل از جولای 2009 (تابستان 88)، موضع استراتفور این بود که اگر چه ایران در تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای است، اما میزان پیشرفت این روند را نمی‌تواند از روی مقدار اورانیوم غنی‌سازی شده حدس زد. ساخت یک سلاح هسته‌ای، علاوه بر انفجار آزمایشی زیرزمینی،  نیاز به فن‌آوری‌های پیچیده‌ای برای کوچک کردن حجم و وزن و افزایش استحکام دارد. علاوه بر آن سلاح هسته‌ای نیازمند سیستم بسیار قابل اعتماد حمل (delivery system) که بتواند سلاح هسته‌ای را به هدف برساند خواهد بود. به نظر ما، ایران اگر چه ممکن است در حال نزدیک شدن به ساخت یک سلاح‌ آزمایشی باشد، اما فاصله‌ی زیادی با توسعه‌ی سیستم حمل سلاح دارد. بنابراین ما بحث جنگ را در آن زمان مردود دانستیم و چنین استدلال کردیم که فشار معنی‌دار کافی‌ای برای حمله به ایران وجود نداشت.

اما ما نگرش فوق را در جولای 2009، به دنبال انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران و تظاهرات و ناآرامی‌های بعد از آن، اصلاح کردیم. ما اگر چه اهمیت این تظاهرات را کم دانستیم [از نظر به خطر انداختن سیستم سیاسی حاکم] اما متوجه شکل‌گیری همکاری نزدیک بین ایران و روسیه شدیم. بنابراین این‌طور به نظر می‌رسید که هیچ تحریم موثری نمی‌توان علیه ایران اعمال کرد و منتظر نتیجه‌ی تحریم‌ها شدن بی‌فایده است و در نتیجه احتمال حمله‌ی نظامی به ایران افزایش یافت. اما حمایت روسیه از ایران نیز افت کرد و ما مجددا به تحلیل قبلی خود بازگشتیم [یعنی غیرمحتمل دانستن حمله به ایران] و تحلیل خود را با ارزیابی پاسخ‌های بالقوه‌ی ایران در مقابل حمله‌ی هوایی تکمیل کردیم. ما به سه پاسخ بالقوه‌ی ایران اشاره کردیم: فعال کردن گروه‌های شبه‌نظامی شیعه (به صورت شاخص حزب‌الله لبنان)، ایجاد بحران و آشوب در عراق و بستن تنگه‌ی هرمز که 45 درصد صادرات نفت جهان از آن عبور می‌کند. از بین این سه گزینه‌، آخرین گزینه بیش از همه جدی و خطرناک است. ایجاد اختلال در صادرات نفت از کشورهای منطقه‌ی خلیج فارس می‌تواند بهای نفت را به صورت چشم‌گیری بالا ببرد که قطعا روند آرام بهبود یافتن اقتصاد جهانی را دچار اخلال خواهد کرد. ایران این گزینه را دارد که دنیا را به یک رکود جهانی یا وضعیتی بدتر سوق دهد.

درباره‌ی این‌که آیا ایران از این گزینه [بستن تنگه‌ی هرمز] استفاده می‌کند یا خیر و همین‌طور این که آیا نیروی دریایی آمریکا می‌تواند به سرعت مین‌های دریایی را از تنگه‌ی هرمز جمع کند یا نه بحث‌های مفصلی در جریان بوده است. به احتمال زیاد، دولت ایران برای بقای خود نمی‌تواند نسبت به تهاجم به ایران بی‌تفاوت بماند و باید به شیوه‌ای حمله‌ی هوایی به این کشور را پاسخ‌ دهد. از طرف دیگر درس تاریخی دردناکی هم وجود دارد که می‌گوید اعتماد به نفس یک ارتش لزوما نمی‌تواند منجر به موفق بودن آن شود. پس حتی در خوشبینانه‌ترین حالت، این احتمال وجود دارد که ایرانی‌ها موفق شوند تنگه‌ی هرمز را مسدود کنند و این به معنای عواقب ویران‌گر اقتصادی در سطح جهان خواهد بود. احتمال موفقیت ایرانی‌ها در بستن تنگه‌ی هرمز ناشناخته است و در نتیجه مواجه شدن با آن ریسک بسیار بزرگی دارد که به اعتقاد ما پذیرفتن آن از توان آمریکا خارج است، به خصوص که سایر پاسخ‌های ایران را هم به این سناریو اضافه کنیم. بنابراین ما به این نتیجه رسیدیم که ایالات متحده‌ی آمریکا به ایران حمله نمی‌کند.

ما در این‌که اسرائیل هرگز به تنهایی به ایران حمله نمی‌کند تردیدی نداشته‌ایم. اولا در مقایسه با آمریکایی‌ها، احتمال موفقیت اسرائیلی‌ها با توجه به اندازه‌‌ی قوا و فاصله‌ی جغرافیایی از ایران و این نکته که باید از حریم هوایی ترکیه، عراق یا عربستان سعودی عبور کنند، بسیار کمتر است. از این مهم‌تر، اسرائیل توان مهار کردن عواقب چنین حمله‌ای را ندارد، یعنی هرگونه اقدام نظامی از سوی اسرائیل، باید با هماهنگی با آمریکا انجام شود تا این کشور بتواند به موقع تجهیزات و نیروهای مین‌روبی، ضد زیردریایی و ضد موشکی خود را آماده و مستقر کند. در واقع اقدام نظامی اسرائیل علیه ایران بدون هماهنگی کامل با آمریکا می‌تواند منجر به کلید خوردن بحران اقتصادی در سطح جهان شود که اسرائیل به هیچ‌وجه نمی‌تواند عواقب سیاسی آن را کنترل کند. بنابراین ما نتیجه گرفتیم که حمله‌ی هوایی اسرائیل به ایران بدون دخالت آمریکا، بسیار دور از ذهن است.

.

پایان بخش اول.

ادامه‌ی این بحث را به عنوان «ارزیابی فعلی احتمال حمله‌ی نظامی به ایران» در قسمت دوم بخوانید..


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نه ایرانی که این‌ها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می‌کنند

بخش‌هایی از صحبت‌های میرحسین موسوی در دیدار با چند نفر از آزادگان (تاکیدها از من است):

این روزها در کنار این همه‌ی مشکلاتی که گریبان‌گیر کشور است سر و صداهایی در مورد نسبت اسلام و ایران بلند شده است. البته کاملا مشهود است که سر و صدا برای اهداف خاص سیاسی است. عده‌ای همان‌طور که صدها میلیارد دلار درآمد نفتی کشور را در سال‌های گذشته به چاه ویل سرازیر کرده‌اند امروز دنبال آن هستند که سرمایه‌های هویتی ملت را برای به دست آوردن منافع جناحی کوتاه مدت چوب حراج بزنند و گرنه همه ما می‌دانیم که برای رزمندگان ما در دفاع مقدس که از سرزمینمان دفاع می کردند بحثی به عنوان تقابل ایران و اسلام وجود نداشت.

در این جنگ نابرابر طولانی یک سانتی‌متر از خاک میهن عزیزمان واگذار نشد، در عین حال جبهه‌ها بالاترین جایگاه تجربیات عرفانی بود. در این جنگ، لحظه‌های عشق به میهن در مقابل عقاید مذهبی قرار نگرفت بلکه آنچه ما شاهد آن بودیم آمیختگی اسلام و ایران در یک هویت واحد فراگیر بود. اصولا هویت ملی اول انقلاب به نوعی تعریف شده بود که در راهپیمائی‌های منجر به پیروزی انقلاب، زرتشتیان و مسیحیان و کلیمیان در میان صفوف مسلمانان اعم از شیعه و سنی بودند و در جبهه‌ها هم کنار هم در کنار رزمندگان تکبیرگو رزمنده‌های اقلیت‌های دیگر نیز حضور داشتند و همیشه هم دارند.

آن زمان هیچ کس دنبال دوختن قبایی برای خود یا استفاده از سرمایه‌های ملی نبود. به همین دلیل اصلا نگرش دوگانه و رفتار متناقضی به نام ملت ایران و اسلام تعریف نمی‌شد. در بحث‌های اخیر متاسفانه طرح یک جنگ زرگری تازه برای خط‌ کشی‌های تازه دیده می‌شود و جالب است که امروز کسانی مدعی مکتب ایران شده‌اند که در کوتاه‌ترین زمان سازمان میراث فرهنگی کشور را متلاشی کردند. سازمانی که حافظ و نگهدارنده مظاهر هویت ملی ما باید باشد امروز شاهد آن هستیم که همان بلاهایی که بر سر سازمان برنامه آمد بر سر این سازمان نیز در حال فرود آمدن است.

در این جنگ زرگری از نگاه معاصر به اسلام و ایران طفره می‌روند. گفته نمی‌شود که کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید از آن دفاع شود. ایرانی با بالاترین آلودگی به اعتیاد، ایرانی با ۱۴٫۵درصد نرخ بیکاری و ۲۹درصد بیکاری در میان جوانان، ایرانی با زندان‌های پر از زندانیان سیاسی و دهان‌های دوخته و رسانه‌های خفه شده و حقوق بشر پایمال شده، ایرانی که به دلیل سیاست‌های خانمان‌برانداز فاصله‌اش با کشورهای همسایه رقیب بیشتر می‌شود. کسی در این جنگ زرگری نمی‌پرسد که کجا رفت سند چشم‌انداز بیست ساله برای ایران پیشرفته. وقتی در این دعوا اسلام هم مطرح می‌شود گفته نمی‌شود که با گسترش سلطه دروغ و ریا چه بر سر اسلام آمده است. آیا این اسلام، اسلام آن مرجع عالیقدری است که به دلیل حق‌گویی خانه‌اش ویران می‌شود یا اسلام امام جمعه‌ای است که بدون خم به ابرو آوردن تهمت یک میلیارد دلار پول از بیگانه گرفتن و منتظر ۵۰ میلیارد دلار دیگر ماندن را به رقبای سیاسی می‌زند. یا اسلامی که به بهانه آن توسط سران بالای امنیتی افسانه‌سرایی پر از تهمت و دروغ در جامعه پخش می‌شود و در آن به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدارگرایان سی سال گذشته انقلاب به زیر سوال می‌رود. وقتی ۷ چهره شاخص و با سابقه روشن ادعانامه‌ای بر علیه این افسانه‌سازی به قوه قضائیه تحویل می‌دهند خودشان به زندان اوین برگردانده می‌شوند. آیا در اسلامی که حضرت علی(ع) آن را معرفی می‌کنند امکان دارد به جای متهمان، شاکیان را زندانی کنند؟

نه ایرانی که اینها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می کنند و آن را ابزاری برای رسیدن به مطامع و منافع خود قرار می‌دهند.

ملت ما پیرو اسلامی است که مقتدایش علی (ع) است که وقتی یک عنصر غیر مسلمان جامعه، او را متهم می‌کند با او در یک ردیف در مقابل قاضی می‌نشیند و مختصر تبعیضی را که قاضی در حق او روا نمی‌دارد، بر نمی‌تابد. با تکرار این جمله که جامعه ما و حکومت ما اسلامی است چیزی ثابت نمی‌شود.اصل جواب به این سوال است که چرا در حکومتی با ادعای مسلمانی رئیس شورای نگهبان قانون اساسی در کنار یک مدیر شناخته شده سابق کشور در مقابل قاضی نمی‌نشیند تا به شکایتی که علیه او شده رسیدگی شود و در عوض آن مدیر را به زندان می‌برند.

امروز که کشور با مسائل و بحران‌های مختلفی در سطح خارجی و داخلی روبروست. یکی از راه‌های برون رفت از این بحران‌ها برچیدن دروغ از جامعه و متوقف کردن این موج سازی‌های کاذب است. به جای این جریان‌سازی‌ها و افسانه‌سرایی‌های بیهوده امنیتی باید با ملت صادق بود. و به جای طرح جنگ اسلامی-ایرانی باید به مردم گفته شود آیا حکومت حق ملت را در قانون اساسی قبول دارد یا نه و اگر قبول دارد چرا نه تنها آن اصول رعایت نمی‌شود بلکه خلاف آن در جامعه عمل می‌شود. به گونه‌ای که قانون‌گریزی نقض حقوق بنیادین و اصول اولیه عدالت نهادینه می‌شود. گفتن اینکه ایران آزادترین در جهان است در حالی که زندان‌های ما پر از زندانیان سیاسی است مشکل را حل نمی‌کند .انکار مشکلات اقتصادی نیز در حالی که مردم آثارآن را هر روز با پوست و گوشت خود حس می‌کنند چیزی را حل نمی‌کند.

از انحصارگری سرکوب وتخریب دست بردارید به مردم و داوری ملت اعتماد کنید صلح اجتماعی ایجاد کنید مشکلات به پشتوانه همت این ملت سر فراز حل می‌شود و بحران‌ها پشت سر گذاشته می‌شود. مشکل موقعی حل می‌شود که زمینه انتخابات‌های آزاد غیرگزینشی را فراهم آوریم و قوه قضائیه نشان دهد که از بازجوهای امنیتی فرمان نمی‌گیرد و مستقل است. بنده یقین دارم تشکیل یک دادگاه منصف و مستقل و علنی برای رسیدگی به همین شکایتی که هفت نفر از چهره‌های شناخته شده کشور تسلیم قوه قضائیه کرده‌اند بیش از توپ و تفنگ و موشک‌هایمان در برگرداندن امنیت به کشور می‌تواند موثر باشد.

همه باید بدانیم رفع خطرهای امنیتی برون مرزی، جلب قلب‌های مردم از طریق احقاق حقوق آنهاست. شما به مردم بازگردید آنگاه خواهید دید به سرعت دانه‌های این بحران جمع خواهد شد و نیاز به معاملات و مراودات غیر شفاف که لاجرم تامین کننده‌ی منافع ملی نیست و یا تحمیل درد و رنج بیهوده قابل اجتناب به مردم نخواهید داشت. البته برگشت به مردم مشکلاتی هم دارد که شاید سخت ترین آنها تن دادن به آرای مردم به جای آرای دولتیان باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ویکی‌لیکس و جنگ در افغانستان

به دنبال فاش شدن تعداد بسیار زیادی از گزارش‌ها و اسناد طبقه‌بندی شده‌ مربوط به عملیات ارتش آمریکا در افغانستان متن زیر ترجمه‌ی آزاد (و تلخیص) از تحلیل استراتفور از واقعه است. به نظرم بسیار مهم است که بدانیم در همسایگی‌ کشور ما چه اتفاقی در حال افتادن است. به خصوص این‌که ماندن یا خارج شدن نیروهای آمریکایی از افغانستان می‌تواند روی وضعیت ایران و کشاکش آن با آمریکا تاثیر جدی بگذارد.

سعی کرده‌ام ترجمه دقیق و تلخیص حاوی همه‌ی نکات مهم باشد، اما طبیعتا پیشنهاد می‌کنم در صورت امکان متن کامل را به زبان انگلیسی مطالعه کنید.

حجم و گوناگونی اسناد افشا شده توسط وب‌گاه ویکی‌لیکس (WikiLeaks) بسیار قابل توجه است: از گزارش‌های تاکتیکی واحدهای نظامی کوچک گرفته تا تحلیل‌های راهبردی و کلید‌ی‌تر سیاسی-نظامی مربوط به روابط بین ایالات متحده‌ی آمریکا و پاکستان.

در نگاه اول تصور این‌که این طیف وسیع از اطلاعات امنیتی در یک بانک اطلاعاتی معین نگهداری شده باشد دشوار است. از سوی دیگر، تصور این‌که یک فرد به تنهایی به تعداد زیادی بانک اطلاعاتی پراکنده دسترسی داشته و توانسته باشد بدون دیده شدن مطالب مربوطه را گردآوری، انتخاب و منتشر کند نیز دشوار به نظر می‌رسد.

شایان ذکر است که اطلاعاتی که تا این لحظه توسط این مدارک فاش شده، چندان حساس و با اهمیت نیستند و در دسته‌ی «محرمانه» (secret) یا کمتر قرار دارند. به هر حال نکته‌ی مهم این است که مطالب منتشر شده تقریبا با آن‌چه درباره‌ی جنگ در افغانستان تصور می‌شود انطباق دارد.

اطلاعات افشا شده، احتمالا از منابع اطلاعاتی مختلفی گردآوری شده. چنان‌چه این افشاگری غیرعمدی بوده باشد (unauthorized leak) نشانه‌ی اشکال جدی در سیستم امنیتی است که قطعا این ضعف بزرگ امنیتی تا این لحظه باید شناسایی شده و دستگیری عامل این نشت خبری نیز اعلام شده باشد. از طرف دیگر تصور این‌که همه‌ی چنین اطلاعات متنوع و گوناگونی در یک نقطه و در دسترس یک یا چند نفر نگهداری شده باشد که بتوانند بدون دیده شدن آن‌ها را به خارج منتقل کنند نیز عجیب است.

افشای اسناد ویکی‌لیکس موجب ایجاد موجی از حیرت و شگفتی شده است، اما این حیرت و شگفتی بیشتر تصنعی است تا حقیقی. این اسناد اگر چه جزییات بسیاری را فاش می‌کنند، اما چندان با آن‌چه بیشتر مردم به آن باور داشتند متفاوت نیستند. جالب آن‌که این مطالب حتی با آن‌چه مقامات نظامی آمریکایی می‌گویند نیز مغایرت چندانی ندارد. هیچ‌کس نمی‌گوید اوضاع جنگ خوب است، اگر چه بعضی معتقدند که شاید با گذر زمان بهتر شود.

همین‌طور تصویر طالبان به عنوان یک نیروی جنگنده‌ی توانا نیز موضوعی دانسته و فراگیر است. اگر آن‌ها نیروهای توانایی نبودند که آمریکا در شکست دادن‌شان این‌چنین دچار مشکل نمی‌شد. این طور به نظر می‌رسد که اسناد ویکی‌لیکس حاوی دو ادعای استراتژیک مهم هستند: اول این‌که جنگجویان طالبان پیچیده‌تر از آن‌‌چه عموم مردم می‌پندارند هستند. مثلا این ادعا که طالبان بر ضد هواپیماهای آمریکایی از سیستم پدافندی قابل حمل توسط نفر (man-portable air defense systems) استفاده کرده است و ثانیا این سوال که طالبان این سلاح‌ها را از کجا تهیه می‌کند چرا که بدون شک خود تولید کننده‌ی آن‌ها نیست.

بحث مهم موضوع خطوط تامین (supply lines) و مناطق امن (sanctuaries) طالبان است. در اسناد ویکی‌لیکز مدارکی وجود دارد که پاکستانی‌ها را متهم به تامین منابع و در اختیار قرار دادن منطقه‌های امن به طالبان می‌کند و نشان می‌دهد که آن‌ها همزمان مانع از ورود نیروهای آمریکایی به پاکستان (جهت پاکسازی این منطقه‌های امن طالبان) می‌شوند و توانایی یا تمایلی هم برای اجرا عملیاتی بر ضد طالبان ندارند.

اگر چه شاید تکان دهنده به نظر برسد، اما این اتهام که اسلام‌آباد از نیروهای معاند با نیروهایی آمریکایی حمایت می‌کند موضوع جدیدی نیست. بعد از شکست شوروی در 1989 در افغانستان سیاست آمریکا در منطقه واگذاری عملیات افغانستان به پاکستان بود. استراتژی آمریکا این بود که از جهادگران اسلام‌گرا علیه شوروی‌ها استفاده کند اما برای تامین و ارتباط با آن‌ها از نفوذ یکی از زیر مجموعه‌های دستگاه امنیتی و اطلاعاتی پاکستان به نام (ISI) استفاده کند. هنگامی که شوروی‌ها و آمریکایی‌ها افغانستان را ترک کردند، دستگاه اطلاعاتی پاکستان تلاش کرد دولتی متشکل از متحدان خود را در افغانستان سرکار بیاورد، تا این‌که در 1996 طالبان قدرت را در کابل به دست گرفت. روابط بین ISI و طالبان (که به شکل‌های مختلف وارث مجاهدان ضدشوروی هستند) عموما شناخته شده است. اسناد ویکی‌لیکس مدعی هستند که رابطه‌ی دستگاه اطلاعاتی پاکستان و طالبان دست نخورده باقی مانده است. صرف‌نظر از نکته که پاکستانی‌ها این رابطه را انکار می‌کنند، مقامات نظامی و سیاسی آمریکایی بارها به صورت رسمی یا غیررسمی چنین اتهامی را مطرح کرده‌اند. در نتیجه افشای این موضوع توسط اسناد ویکی‌لیکس اگر چه جالب است، فقط می‌تواند کسانی را حیرت‌زده کند که دوست دارند حیرت‌ کنند.

ایالات متحده طالبان را از قدرت ساقط کرد، اما هرگز آن را شکست نداد و تلاش جدی‌ای هم برای شکست دادن آن انجام نداد، چرا که شکست دادن طالبان نیازمند منابع عظیمی است که در اختیار آمریکا نیست. افغانستان موضوع درجه‌ی اولی برای آمریکا نیست، و القاعده نیز در کشورهای دیگر به ویژه پاکستان حضور قوی دارد و در نتیجه اشغال افغانستان به منظور مقابله با القاعده بی‌معنی است.

اما افغانستان برای پاکستان ناحیه‌ای حاوی منافع استراتژیکی بنیادی است. پشتون‌ها مهم‌ترین قوم منطقه هستند که در سراسر مرز افغانستان-پاکستان گسترده‌اند. همچنین چنان‌چه نیروهای متخاصم در افغانستان حضور داشته باشند (مانند آن‌چه در زمان شوروی بود) پاکستان از دو سمت افغانستان در غرب و هند در شرق به مخاطره خواهد افتاد. بنابراین از لحاظ استراتژیکی برای پاکستان بسیار مهم است که افغانستان تحت کنترل و نفوذ این کشور باشد یا این‌که دست کم یک کشور بی‌خطر باقی بماند.

غیرمنطقی خواهد بود اگر از پاکستانی‌ها انتظار داشته باشیم همکاری خود را با نیروهایی که فکر می‌کنند بعد از خروج آمریکا بخش بزرگی از دولت آینده‌ی افغانستان را تشکیل می‌دهند قطع کنند. پاکستانی‌ها می‌دانند که حضور آمریکا در افغانستان موقتی است. آن‌ها می‌دانند که افغانستان برای آمریکا وسیله‌ای برای نزدیک شدن به یک هدف است و نه خود آن هدف. پاکستانی‌ها می‌دانند طالبان در افغانستان شکست نخواهد خورد و با توجه به این‌که آن‌ها در افغانستان آشوب نمی‌خواهند، بسیار منطقی است که از طالبان حمایت کرده و با آن همکاری نزدیک داشته باشند. البته واضح است که با توجه به این‌که ایالات متحده نیرومند است و تنها اهرم مهمی است که پاکستان علیه هند دارد، پاکستانی‌ها هرگز نمی‌توانند حمایت خود از طالبان را به سیاست رسمی خود تبدیل کنند. ایالات متحده‌ی آمریکا شرایطی را به وجود آورده که تنها سیاست عقلانی پاکستان در پیش‌ گرفتن یک روی‌کرد دو-رویه است: مخالفت ظاهری با طالبان و حمایت پنهانی از آن.

این موضوع فقط برای کسانی عجیب به نظر می‌رسند که بخواهند چشمان خود را بر واقعیت‌های پاکستان ببندند و آمریکایی‌ها هرگز این‌کار را نمی‌کنند. همان‌طور که اسناد ویکی‌لیکس هم نشان می‌دهد، مدارک فراوانی وجود دارد که نشان‌گر روابط پنهانی دستگاه اطلاعاتی پاکستان (ISI) با طالبان است. آمریکایی‌ها می‌دانند که نمی‌توانند این روابط را قطع کنند. آن‌ها از یک‌سو به خدماتی که پاکستان می‌تواند در اختیارشان قرار دهد راضی ماندند و از سوی دیگر آن‌ها را تحت فشار قرار دادند تا حمایت خود را از طالبان بکاهد تا جایی که کم‌کم این دلهره در آمریکا پیدا شد که ممکن است این فشارها منجر به ناپایدار شدن پاکستان شود. از آن‌جایی که برای آمریکا پایدار بودن پاکستان مهم‌تر از پیروزی در افغانستان است (پیروزی‌ای که به هر حال هرگز رخ نخواهد داد) – آمریکا فشارها را بر پاکستان کمتر و حمایت‌هایش را بیشتر کرد. اگر پاکستان از هم می‌پاشید، هند به تنها قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد که مطلوب آمریکا نیست.

اسناد ویکی‌لیکس جنگی را به تصویر می‌کشد که در آن نیروهای بسیار اندک آمریکایی در مقابل نیروهای توانا و مصمم طالبان که هیچ جایی هم قرار نیست بروند قرار دارند. طالبان می‌دانند که رمز پیروزی آن‌ها، شکست نخوردن است و آن‌ها می‌دانند که شکست نخواهند خورد. آمریکایی‌ها دیر یا زود خواهند رفت و تنها کاری که طالبان باید انجام دهند صبر کردن و آماده شدن است.

پاکستانی‌ها هم می‌دانند که آمریکایی‌ها می‌روند و طالبان یا ائتلافی شامل طالبان کنترل افغانستان را در دست خواهند گرفت. بنابراین آن‌ها قطعا روابط خوب خود را با طالبان حفظ خواهند کرد. همچنین آن‌ها این همکاری و حمایت از طالبان را تکذیب خواهند کرد چرا که آن‌ها نمی‌خواهند روابط‌شان با آمریکا، چه قبل از خروج آن از افغانستان چه بعد از آن، خدشه‌دار شود. آن‌ها نیازمند حامی‌ای هستند که منافع‌شان را در مقابل هند تضمین کند. از آن‌جا که ایالات متحده نه هندی یکه‌تاز در منطقه می‌خواهد و نه می‌خواهد که چین در نقش حامی اصلی پاکستان ظاهر شود (جای‌گزین آمریکا شود)، ریسک این‌که آمریکا بتواند چندان فشاری بر پاکستان وارد کند اندک است. با آگاهی به این موضوع، پاکستانی‌ها با آمریکا کنار می‌آیند: از یک سو به آمریکا کمک می‌کنند و از سوی دیگر به طالبان. قدرت، منافع و واقعیت شکل دهنده‌ی روابط بین کشورهاست و بسیار پیش می‌آید که گروه‌های مختلف داخل یک کشور برنامه‌های متضادی را دنبال کنند.

آن‌چه تاکنون از اسناد ویکی‌لیکس دیده‌ایم، جزییات بیشتری از همان قدرت، مناقع و واقعیت‌هایی را نشان می‌دهد که ما از قبل می‌دانستیم. آن‌ها واقعیت جدیدی را افشا نمی‌کنند. درباره‌ی این «افشاگری‌های تکان دهنده» بسیار گفته خواهد شد اما همان‌طور که گفتیم، این نکات فقط کسانی را شوکه خواهد کرد که دوست دارند شوکه شوند. جنگ در افغانستان درباره‌ی نیروهای ناکافی آمریکا و متحدانش در مقابل دشمنی تواناست که در خانه‌ی خود می‌جنگد و پاکستان موقعیت خود را با توجه به نتیجه‌ی محتوم جنگ (پیروزی طالبان) تعیین می‌کند. اسناد ویکی‌لیکس جزییات این داستان کلی را نشان می‌دهد.

و ما می‌مانیم و این معما که این مجموعه‌ی اسناد و مدارک توسط چه کسی گردآوری شده‌ است، و این‌که چه کسی به آن‌ها دسترسی داشته و زمان و امکانات کافی هم داشته که آشکارا کلیه‌ی روش‌های مرسوم حفاظتی را دور بزند و آن‌ها را به دنیای بیرون منتقل کند. تصویری که ما داریم یک فرد گمنام یا یک گروه کوچک است که تلاش دارند «واقعیت تکان ‌دهنده» را به گوش مردم برسانند. نکته اما این است که این واقعیت تکان دهنده نیست. صرف‌نظر از جزییات همه‌ی این واقعیت‌ها از پیش آشکار بود. چه کسی می‌خواهد جزییات واقعیتی را که همه می‌دانند بیان کند و به همه‌ی این اطلاعات هم دسترسی دارد و می‌تواند بدون لو رفتن آن‌ها را افشا کند؟ هر کس که هست، مهم‌ترین پرونده‌ برای خروج محتوم از افغانستان را ساخته و پرداخته است.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روی‌کرد متفاوت سیاست‌مدار کهنه‌کار

در میان انبوه وقایع و رویدادهایی که در چند هفته‌ی اخیر سیستم سیاسی ایران را پرتنش‌تر از همیشه نشان می‌دهد، شاید واکنش‌های آقای هاشمی رفسنجانی و اشاره‌های نه چندان غیرمستقیمی که در قالب بازانتشار خاطرات خود می‌کند از قابل اعتناترین موارد باشد که پیشنهاد می‌کنم حتما دقیقا پی‌گیری کنید. آقای عبدالله شهبازی می‌نویسد:

در چنين فضايي، بيانيه‌ی آيت‌الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالگرد فاجعه هفتم تير تکان‌دهنده است. تغيير در عناوين اصلی صفحه اوّل وبگاه رسمي وی نيز، پس از صدور آن بيانيه، حائز اهميت فراوان است. اينک، هاشمی رفسنجانی به «سياست صبر» در قبال تهاجم‌های سنگين بر ارکان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ايران پايان داده. اين نقطه‌ی عطفی است در تحولات جاری. به گمانم، اين بار نيز، چون گذشته، ورود هاشمی به صحنه تعيين‌کننده و سرنوشت‌ساز خواهد بود.

آیا دیدگاه‌های آقای شهبازی (مثلا این‌جا)  با این فرازها از سخنرانی آقای هاشمی در حسینیه‌ی ارشاد 1349 که اخیرا در وب‌سایت ایشان منتشر شده است به یک افق اشاره می‌کنند؟

  • مراقب نفوذ چهره‌های مشکوک مسلمان‌ نمایی که با پای برهنه به زیارت برخی اماکن مذهبی «خاص» می‌روند ولی در خفا با یهودی‌ها ارتباط دارند باشید!
  • برخی مسلمانان دو آتشه در خدمت اهداف «یهود» همواره بوده‌اند!
  • همیشه باید مراقب نفوذ یهودیان مسلمان نما بود!
  • از صدر اسلام تاکنون همیشه بوده‌اند به ظاهر مسلمانان دو آتشه‌ای که در واقع در خدمت اهداف ضد اسلامی یهود بوده‌اند!
  • این خط انحرافی بیشتر در پی تهییج مردم و استفاده ابزاری از احساسات مردم مسلمان به اهل بیت (ع) و حتی امام زمان (عج ) است.

یا این نمونه [بنی‌صدر] یا این [انجمن حجتیه] که همه‌گی به تازگی در وب‌گاه آقای هاشمی منتشر شده‌اند و حاوی اشارت‌هایی صریح و تند هستند که متفاوت با رویه‌ی معمول او به نظر می‌رسند. در همین رابطه بالاگرفتن اختلاف میان مجلس و دولت و موضوع مالکیت دانشگاه آزاد، تهدید آقای هاشمی به کناره‌گیری، واقعه‌ی چهاردهم خرداد امسال، تهاجم بی‌سابقه به شخصیت‌های عالی‌رتبه‌ی مذهبی و بسیاری موارد ریز و درشت دیگر را کنار بازانتشار خاطرات دست‌چین شده‌ی آقای هاشمی (بخوانید افشاگری) در صفحه‌ی اول وب‌سایت‌ رسمی‌اش بگذارید تا به اهمیت چنین نشانه‌هایی در فضای سیاسی کشور پی ببرید. آیا روی‌کرد جدید‌ این سیاست‌مدار کهنه‌کار در ادامه‌ی تضعیف روزافزون موقعیت سیاسی‌اش و در نتیجه نوعی آخرین تلاش برای داشتن حضوری موثر است؟ آیا این آخرین حربه‌ی او قبل از کناره‌گیری است؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ناوگان امدادرسانی و جنگ افکار عمومی – قسمت دوم

ماجرای اخیر حمله‌ی نیروهای اسرائیلی به ناوگان امدادرسانی متعلق به یک سازمان غیردولتی (NGO) ترک نشانه‌ی بروز تغییرات ژرف در نقشه‌ی جغرافیای سیاسی منطقه است. با هم نگاهی داریم به خلاصه‌ای از این تحولات. در قسمت اول این نوشته با داستان اکسودوس و سناریویی به همین نام که توسط صهیونیست‌ها و برضد بریتانیا در سال‌های نخستین بعد از جنگ جهانی دوم اجرا شد (برای جلب افکار عمومی جهان به سود یهودیانی که به فلسطین مهاجرت می‌کردند) آشنا شدیم. در ادامه به زمینه‌ی بروز حمله‌ی اسرائیل به ناوگان امداد رسانی و نقش ترکیه به عنوان بازی‌گردان اصلی می‌پردازیم.

این ترجمه نسبتا آزاد ولی وفادار به مفاهیم اصلی است.

ناوگان امداد رسانی ترک به سوی غزه

فلسطینی‌ها مدت‌هاست که خود را به عنوان قربانیان اسرائیل، ساخته‌ی دست امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، قملداد کرده‌اند. از سال 1967 به این سو، فلسطینی‌ها دیگر توجه چندانی به مساله‌ی موجودیت اسرائیل نکرده‌اند (دست کم این‌طور به غرب سیگنال ‌داده‌اند) و کم‌کم روی ظلم و ستمی که در منطقه‌های اشغالی علیه آن‌ها می‌شود متمرکز شده‌اند.  از زمان فاصله گرفتن حماس و فتح و جنگ غزه، بیشترین تمرکز بر روی شهروندان غزه بوده که به صورت آوارگانی قربانی خشونت اسرائیل توصیف شده‌اند.

تلاش برای شکل دادن ذهنیت مردم جهان از طریق معرفی کردن فلسطینی‌ها به عنوان قربانیان اسرائیل، یک وجه از مبارزه‌ی دیرپای آن‌ها علیه اسرائیل بوده است. دومین وجه آن، مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیلی‌ها بود. اما این وجه از مبارزه‌ی فلسطینی‌ها (شامل روش‌های گوناگون از هواپیماربایی گرفته تا سنگ‌پراکنی کودکان یا عملیات انتحاری)، به شیوه‌ای انجام می‌شد که با وجه اول مبارزه‌‌ی ان‌ها تداخل می‌کرد. اسرائیلی‌ها می‌توانستند به بمب‌گزاری‌های انتحاری و یا استفاده از کودکان به عنوان سرباز اشاره کنند و از این موارد سمبل‌هایی از رفتار غیرانسانی فلسطینی‌ها بسازند. چنین سمبل‌سازی‌هایی از سوی اسرائیل به عنوان توجیهی برای ادامه‌‌ی شرایط تاسف‌بار غزه به کار برده می‌شد. فلسطینی‌ها اگر چه از یک سو توانسته بودند تا حد قابل توجهی اسرائیل را در افکار عمومی جهان در موضع تدافعی قرار دهند، ولی از سوی دیگر [با روش‌های مبارزه‌ی خود] مداوما به اسرائیلی‌ها این فرصت را می‌دادند که روند بازی را به سود خود بازگرداند. و حالا در چنین شرایطی است که ناوگان امداد رسانی (flotilla) وارد می‌شود.

ناوگان امدادرسانی ترک با هدف تکرار داستان اکسودوس [رجوع شود به قسمت اول] یا به عبارت دقیق‌تر شکل دادن تصویر اسرائیل در افکار عمومی جهان، به سوی غزه حرکت کرد. مشابه این‌کار را صهیونیست‌ها قبلا انجام داده بودند. البته همان‌طور که تصویرسازی صهیونیست‌ها در سال 1947 از واقعیت آن روزها بسیار ساده‌تر بود، وضعیت امروز غزه نیز بسیار پیچیده‌تر از چیزی است که فلسطینی‌ها روایت می‌کنند و به همین ترتیب پرسش‌های اخلاقی مورد بحث هم بسیار مبهم‌ترند. اما مانند 1947 که توصیف‌ صهیونیست‌ها [از بریتانیا  وشرایط منطقه] نه با هدف تحلیل آکادمیک و دقیق شرایط، بلکه به عنوان سلاحی برای شکل دادن تصویرهای ذهنی عموم مردم به کار گرفته شد، کارکرد اصلی ناوگان ترک نیز مکاشفه‌ای اخلاقی نبود. این ناوگان به منظور دستیابی به دو هدف طراحی شده بود. اول این‌که با تغییر دادن افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل، میان اسرائیل و دولت‌های غربی شکاف بیاندازد. دوم این‌که در داخل اسرائیل، با تشدید اختلاف میان گروه‌هایی که انزوای بیشتر اسرائیل به خاطر غزه را خطرناک می‌دانند و آن‌ها که فکر می‌کنند هر گونه عقب‌نشینی و کوتاه آمدن خطرناک است، یک بحران سیاسی جدی ایجاد کند.

عوارض ژئوپولیتیکی این ماجرا برای اسرائیل

برای اسرائیل حیاتی است که موفق شود حرکت ناوگان امدادرسانی را به صورت یک برنامه‌ی تندروانه (extremist plot) توصیف کند. چه این برنامه تندروانه باشد و چه نباشد، این طرح تصویری از اسرائیل ایجاد کرده که به شدت در تضاد با منافع سیاسی این کشور است. اسرائیل به صورت روزافزونی در انزوای بین‌المللی فرو می‌رود و روابطش با اروپا و ایالات متحده تحت فشار سنگینی قرار دارد.

در همه‌ی این کشورها [اروپا و آمریکا]، سیاستمداران به شدت نسبت به افکار عمومی حساس هستند. به سختی می‌توان شرایطی را تصور کرد که افکار عمومی این کشورها اسرائیل را قربانی این ماجرا تلقی کند. پاسخ عمومی در افکار غربی‌ها احتمالا این است که اسرائیل به جای خون‌ریزی می‌بایست به کشتی‌های امدادرسان اجازه‌ی ورود به غزه را می‌داد. دشمنان اسرائیل با تاکید بر این استدلال که اسرائیلی‌ها اصولا خون‌ریزی را به راه‌حل‌های منطقی ترجیح می‌دهند بر این شعله‌ها خواهند دمید. و افکار عمومی غرب به سوی ضدیت با اسرائیل تغییر خواهد کرد و به دنبال آن رهبران سیاسی غرب از این تغییر در افکار عمومی تبعیت خواهند کرد.[به ناچار]

این ماجرا همین‌طور روابط ترکیه و اسرائیل را متلاشی می‌کند. ترکیه متحد تاریخی اسرائیل در میان کشورهای مسلمان، روابط نظامی دیرپایی با این کشور داشته است. بدون شک، دولت ترکیه تمایل داشته که از این رابطه پرهیز کند، اما با مقاومت ارتش ترکیه و سکولارهای این کشور مواجه شده است. واکنش اخیر اسرائیل در ماجرای ناوگان امدادرسانی، کار بریدن از اسرائیل را برای آنکارا تسهیل و یا حتی ضروری می‌کند.

اسرائیل با جمعیتی در حدود جمعیت شهر هیوستون در تگزاس آمریکا، به اندازه‌ی کافی بزرگ نیست که بتواند انزوای درازمدت را تاب بیاورد، به این معنا که رویداد اخیر تاثیرات ژئوپولیتیکی ژرفی [در رابطه با آینده‌ی اسرائیل] خواهد داشت.

نقش افکار عمومی، در قبال موضوعاتی که جزء منافع اساسی یک کشور محسوب نمی‌شوند، بارز می‌شود. اسرائیل جزء منافع اساسی هیچ کشور دیگری نیست. بنابراین ایجاد موج احساسات ضد اسرائیلی در میان عموم مردم می‌تواند رابطه‌ی اسرائیل را با کشورهایی که برایش جنبه‌ی حیاتی دارند دگرگون کند. به عنوان مثال، تغییر شکل رابطه‌ی اسرائیل-آمریکا، در مقایسه با اسرائیل تاثیر بسیار کمتری روی آمریکا خواهد گذاشت. دولت اوباما، که تا قبل از این ماجرا نیز از اسرائیلی‌ها خوشنود نبوده، ممکن است متوجه تغییری در افکار عمومی مردم آمریکا شود که راه را برای بازتعریف رابطه‌ی آمریکا-اسرائیل باز کند. تغییری که به ضرر اسرائیل خواهد بود.

البته اسرائیلی‌ها استدلال خواهند کرد که این همه ناعادلانه است، چرا که آن‌ها تحریک شده بودند. همانند بریتانیایی‌ها [در 1947]، آن‌ها ممکن است به این فکر کنند که منطق چه کسی درست‌تر است. اما موضوع اصلی این نیست. مساله این است که منطق چه کسی شنیده خواهد شد؟ مانند یک تانک جنگی یا یک حمله‌ی هوایی، این نوع درگیری‌ها هیچ ارتباطی با عدالت ندارد بلکه بیشتر به کنترل کردن افکار عمومی و استفاده از آن برای شکل دادن سیاست‌ خارجی کشورهای جهان مربوط می‌شود. در این مورد خاص، موضوع اصلی برای افکار عمومی این خواهد بود که «آیا این کشتار ضروری بود؟» و در این میان استدلال‌های اسرائیلی‌ها توجه اندکی را به خود جلب خواهد کرد.

تقریبا با قاطعیت می‌توان گفت که حادثه‌ی اخیر در سطح بین‌المللی طوفانی بر خواهد انگیخت. بدون شک، ترکیه همکاری‌های خود با اسرائیل را قطع خواهد کرد. موضع اروپایی‌ها سخت‌تر خواهد شد و افکار عمومی در ایالات متحده‌ – که با اختلاف زیاد مهم‌ترین عامل در این معادلات است – ممکن است به سمت «لعنت به هر دوی شما» متمایل شود. [به معنای این‌که افکار عمومی دولت آمریکا را از حمایت بی‌دریغ از اسرائیل منع کند]

در حالی که واکنش بین‌المللی به این حادثه قابل پیش‌بینی است، پرسش جالب این است که آیا این فرایندها منجر به ایجاد بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد؟ در اسرائیل امروز، قدرت سیاسی به دست نمایندگان تفکری است که انزوای اسرائیل را به سازش با فلسطینی‌ها ترجیح می‌دهند. مخالفین این تفکر معتقدند که انزوای اسرائیل یک خطر استراتژیک برای این کشور است. آن‌ها استدلال می‌کنند که هم از نظر اقتصادی و هم از نظر نظامی، اسرائیل منزوی محکوم به نابودی است. رژیم فعلی تاکید می‌کند که انزوایی در کار نخواهد بود. در همین راستا ناوگان امدادرسانی ترک تلاش داشت شرایطی را که دولت اسرائیل می‌گوید هرگز رخ نخواهد داد، ایجاد کند. [اسرائیل را منزوی کند]

هر چه اسرائیل محکم‌تر و خشن‌تر برخورد کند، روایت مورد نظر کشتی‌های امدادرسان باورکردنی‌تر و محبوب‌تر می‌شود. همان‌طور که صهیونیست‌ها در 1947 می‌دانستند و فلسطینی‌ها در حال یادگرفتن آن هستند، کنترل کردن افکار عمومی نیازمند ظرافت و دقت ویژه است. بازگویی انتخابی همراه با شکاکیت و بدبینی. آن‌ها می‌دانستند که باختن در جنگ می‌تواند فاجعه‌بار باشد. بهای آن برای بریتانیا از دست دادن قیومیت فلسطین (British Mandate for Palestine) و ابقای اسرائیل بود. دشمنان اسرائیل در حال عوض کردن صحنه‌ی بازی هستند. این مانور بسیار بسیار موثرتر از انتفاضه و یا حمله‌های انتحاری، افکار عمومی جهان نسبت به اسرائیل و به دنبال آن موقعیت ژئوپولیتیک آن را به چالش کشیده است (مگر این‌که فلسطینی‌ها دوباره تاکتیک‌های نه چندان موثر خود مانند حملات انتحاری را از سر بگیرند و استراتژی ترکیه برای توصیف اسرائیل به عنوان سیستمی خشونت‌گرا را خنثی کنند).

اکنون اسرائیل در میان دریاهای ناشناخته است. او نمی‌داند چطور باید واکنش نشان بدهد. از آن طرف، معلوم نیست که فلسطینی‌ها بدانند چگونه می‌توانند حداکثر بهره را از وضعیت پیش آمده ببرند. اما حتی در این حالت، رویداد اخیر صحنه‌ی کارزار را به عرصه‌ای جدید خواهد برد، عرصه‌ای که بسیار سیال‌تر و غیرقابل کنترل‌تر از آن‌چه قبلا بود است. حرکت‌های بعدی شامل درخواست اعمال تحریم علیه اسرائیل خواهد بود. تهدیدهای اسرائیل علیه ایران در زمینه‌ی متفاوتی نگریسته خواهد شد و توصیف‌های اسرائیل از ایران، برش کمتری در جهان خواهد داشت.

و این موضوع، منجر به بروز بحران سیاسی در داخل اسرائیل خواهد شد. اگر دولت برپا بماند، اسرائیل در وضعیت انزوای بین‌المللی قفل خواهد شد، اگر چه آزادی عمل [داخلی] بیشتری خواهد داشت. اگر دولت سقوط کند، اسرائیل وارد دوره‌ی عدم قطعیت و ناپایداری داخلی می‌شود. در هر دو حالت، ناوگان امدادرسانی ترک‌ها به هدف استراتژیک خود رسیده است: اسرائیل را به واکنش خشن علیه خود وادار ساخت. با این کار اسرائیل با مشت محکم خود برخورد کرد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

نگاه استراتژیک: ناوگان امدادرسانی و جنگ افکار عمومی – قسمت اول

ماجرای اخیر حمله‌ی نیروهای اسرائیلی به ناوگان امدادرسانی متعلق به یک سازمان غیردولتی (NGO) ترک نشانه‌ی بروز تغییرات ژرف در نقشه‌ی جغرافیای سیاسی منطقه است. با هم نگاهی داریم به خلاصه‌ای از این تحولات. ترجمه نسبتا آزاد ولی وفادار به مفاهیم اصلی است.

روز یک‌شنبه، نیروی دریایی اسرائیل با کشتی‌های‌ یک سازمان غیردولتی ترک که حامل کمک‌های انسان‌دوستانه‌ به مقصد غزه بود درگیر شد. اسرائیل قبلا از کشتی‌ها خواسته بود که مستقیما به غزه نروند و در عوض محموله‌ی خود را در بندرهای اسرائیل تخیله کنند تا توسط اسرائیل به غزه منتقل شود. اما سازمان غیردولتی ترک مخالفت کرده بود و تاکید داشت که کشتی‌ها باید مستقیما به غزه بروند. به دنبال ورود نظامیان اسرائیلی به عرشه‌ی یکی از این کشتی‌ها و درگیری مسلحانه چندین نفر از خدمه و مسافران آن کشته یا زخمی شدند.

یک مقام دولت اسرائیل، ماموریت کشتی‌ها را تلاش برای تحریک اسرائیلی‌ها دانست. موضوعی که قطعا درست است. ماموریت کشتی‌ها به گونه‌ای طراحی شده بود که اسرائیلی‌ها را غیرمنطقی و وحشی نشان دهد. امید این بود که اسرائیل را به واکنش شدید تحریک کنند و از این راه شکاف بین اسرائیل و جامعه‌ی جهانی را افزایش داده و مانع جدیدی نیز بین اسرائیل و ایالات متحده‌ی آمریکا ایجاد کنند. طراحان عملیات همین‌طور امیدوار بودند که این رفتار باعث شکل گرفتن یک بحران شدید سیاسی در داخل اسرائیل شود.

واکنش منطقی اسرائیل می‌توانست پرهیز از افتادن در این دام تحریک‌آمیز و پذیرفتن عواقب سیاسی‌ مورد نظر سازمان ترک باشد. اما به جای این‌کار، اسرائیلی‌ها تصمیم به قدرت نمایی گرفتند. احتمالا استدلال اسرائیلی‌ها چنین بوده است: کوتاه آمدن نشانه‌ی ضعف است و ناوگان‌های امدادرسانی بیشتری تشویق می‌شوند که به سوی غزه رهسپار شوند. موضوعی که موقعیت اسرائیل در قبال حماس را به مخاطره می‌اندازد. در راستای این طرز فکر، واکنش نظامی شدید صرف نظر از عواقب سیاسی آن، به عنوان استراتژی برنده ترجیح داده شد. بنابراین اسرائیلی‌ها طعمه را قبول کردند و تحریک شدند.

سناریوی اکسودوس (Exodus)

کتاب اکسودوس (مهاجرت دسته‌جمعی) نوشته‌ی لئون اوریس (Leon Uris) که در دهه‌ی 1950 منتشر شد، داستان تحریک کردن بریتانیایی‌ها توسط صهیونیست‌ها را نقل می‌کند. به دنبال پایان یافتن جنگ جهانی دوم، بریتانیا برای مهاجرت یهودیان از اروپا به فلسطین که کنترل‌اش را در اختیار داشت محدودیت‌هایی وضع کرد. مهاجران یهودی‌ای که به صورت پنهانی سعی در شکستن این تحریم داشتنند توسط نیروهای انگلیسی دستگیر و به اردوگاهی در قبرس ارسال می‌شدند. در کتاب (و فیلمی که بعدا از روی داستان آن ساخته شد) این‌طور آمده که صهیونیست‌ها تصمیم گرفتند یک سناریوی پروپاگاندا اجرا کنند که در آن یهودیان -به ویژه کودکان- به قصد فرار از اردوگاه سوار کشتی‌ای به نام اکسودوس می‌شدند. وقتی که ناوگان سلطنتی انگلیس جلوی حرکت این کشتی را می‌گرفت، مسافران کشتی دست به اعتصاب غذا می‌زدند. هدف این عملیات این بود که بریتانیایی‌ها را همانند وحشی‌هایی که می‌خواستند پروژه‌ی نیمه‌تمام نازی‌ها را تکمیل کنند،‌ به تصویر بکشند. تصور کودکانی که ممکن بود در اثر گرسنگی بمیرند، بریتانیا را وادار می‌کرد به کشتی اجازه‌ی رفتن به فلسطین را بدهد، در سیاست مهاجرت به فلسطین بازنگری کند و در نهایت تصمیم بگیرد خود کنار رفته و سرنوشت فلسطین را به سازمان ملل واگذار کند.

در واقع کشتی‌ای به نام اکسودوس وجود داشت اما رویدادها دقیقان مانند کتاب اوریس رخ نداد. کسانی که این سناریو را اجرا کردند دو هدف داشتند. اول این‌که حس همدردی مردم بریتانیا و سایر نقاط جهان را نسبت به یهودیانی که فقط چند سال بعد از اسارت در اردوگاه‌های کار اجباری آلمانی، در اردوگاه‌های انگلیس اسیر شده بودند برانگیزانند. دوم این‌که آن‌ها می‌خواستند تلاش خود را به صورت حرکتی بر ضد بریتانیا معرفی کنند: سیاسیت بریتانیایی‌ها در قبال یهودی‌ها مانند سیاست‌های نازی‌ها برای حفظ امپراطوری‌شان بود و یهودی‌ها به صورت نیروهایی ضدامپریالیستی معرفی می‌شدند که در حال مبارزه با بریتانیا بودند.

این یک استراتژی عالی بود. با تمرکز روی بریتانیایی‌ها و تاکید بر قربانی بودن یهودیان، صهیونیست‌ها میدان را به صورت مبارزه‌ای بر علیه بریتانیا تعریف کردند، و عرب‌ها هم نقش مردمانی که در پی اجرای بخش دوم هولوکاست بودند را بازی می‌کردند. بریتانیا به دلایل اقتصادی و امپراطورگرایانه به صورت حامی عرب‌ها معرفی می‌شد که در بهترین حالت نسبت به زنده‌ماندگان هولوکاست بی‌تفاوت بود و به جای این‌که عرب‌ها را مهار کند، به آن‌ها اسلحه می‌داد. هدف صهیونیست‌ها بدنام کردن عرب‌ها نبود بلکه قصد اصلی‌شان بدنام کردن بریتانیا بود و این‌که یهودی‌ها را در کنار سایر جنبش‌های ملی استقلال‌طلبانه بر ضد بریتانیا مانند هند یا مصر قرار دهند.

درستی یا نادرستی دقیق این توصیف‌ها چندان مهم نبود. برای بیشتر جهان، فلسطین منطقه‌ای کمتر شناخته شده بود که اهمیت چندانی هم نداشت. صهیونیست‌ها می‌خواستند تصور عمومی مردم جهان (که علاقه و توجه اندکی به موضوع فلسطین داشتند) را به سود خود شکل دهند و فضاهای خالی را با روایت‌های خود پر کنند. و آن‌ها موفق شدند.

علت موفقیت صهیونیست‌ها، ریشه در یک واقعیت سیاسی داشت. آن‌جا که دانش اندک است و تمایل برای درک واقعیت پیچیده وجود ندارد، کسی می‌تواند افکار عمومی را شکل دهد که بتواند قوی‌ترین سمبل‌ها و نشانه‌ها را تولید کند. به دنبال شکل گرفتن افکار عمومی (به هر دلیل که باشد)، دولت‌ها کم و بیش وادار می‌شوند هم‌سو با خواست عمومی مردم شوند. مخالفت دولت‌ها با افکار عمومی منفعت چندانی برای آن‌ها ندارد و بر عکس هماهنگی با آن می‌تواند سودآور باشد. به عبارت دیگر می‌توان با شکل دادن افکار عمومی، دولت‌ها را به تغییر موضع وادار کرد.

به این ترتیب، موفقیت صهیونیست‌ها در شکل دادن افکار عمومی جهان نسبت به آن‌چه در فلسطین می‌گذشت (هیولاسازی از بریتانیا و تبدیل کردن موضوع فلسطین به موضوعی از جنس یهودی-بریتانیایی) تصمیم‌ دولت‌های متعددی را شکل داد. آن‌چه اهمیت داشت درستی یا نادرستی روایت صهیونیست‌ها نبود. نکته‌ی مهم توانایی تفکیک بین قربانی و قربانی کننده به شیوه‌ای بود که افکار عمومی جهان، لندن و دولت‌هایی که مستقیما درگیر ماجرا نبودند را وادار کند مواضع سیاسی‌ای به سود صهیونیست‌ها بگیرند.

در چنین زمینه (context) ای است که باید به ناوگان امدادرسانی ترک بنگریم.

.

…………………………………………………………………………………………………….ادامه دارد….

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بازنگری سبز: بعضی وقت‌ها توطئه وجود دارد

در گفتار اول بازنگری سبز به ضرورت نگاه انتقادی به بعضی از پیش‌فرض‌های مرسوم سیاسی-اجتماعی‌ اشاره کردم. این پیش‌فرض‌ها زیربنای نگاه ما به وقایع امروز سیاسی-اجتماعی ایران را تشکیل می‌دهند.

بعضی وقت‌ها توطئه وجود دارد؛ یا چگونه ترس از توهم توطئه باعث ‌شد فکر کنم هیچ‌وقت توطئه‌ای در کار نبوده است!

یکی از آفت‌های فکری کمتر شناخته شده‌ی نخبگان معاصر، ترس از بیماری «توهم توطئه» است. ترس از بیماری «توهم توطئه» یعنی این‌که از ترس متهم شدن به «توهم توطئه» از آن سوی بام بیفتیم و شواهد و قرائن موجود را نادیده بگیریم و با نگاهی تقلیل‌گرایانه به وضعیت‌هایی که نیازمند مدل‌های پیچیده‌تری هستند، سناریوهای ساده‌انگارانه ارائه دهیم.

به لطف ده‌ها سال کار فرهنگی و رسانه‌ای و کتاب‌های تاثیرگذاری مانند «دائی‌جان ناپ‍لئون» آقای «ایرج پزشکزاد»، بدنه‌ی نخبه‌ی کشور کم و بیش با آفت‌های فکری «توهم توطئه» و «توطئه انگاری» آشنا شده‌اند تا حدی که «توهم توطئه» به صفت نکوهیده‌ و آشنایی تبدیل شده است که هر تحلیل‌گر جدی‌ای تلاش می‌کند به آن متهم نشود.

به راستی هم همه‌ی ما کم و بیش با «توهم توطئه» آشنا هستیم. «توهم توطئه» یعنی بدون داشتن مدارک صریح یا ضمنی به سناریوهای غیرمحتمل رو آوردن. این یعنی «اصل اکام» را نادیده گرفتن. «اصل اکام» که قبلا درباره‌اش نوشته‌ام اصلی در فلسفه است که می‌گوید در صورتی که شواهد یا قرائن کافی برای افزودن ‍پیچیدگی به یک مدل فرضی وجود نداشته باشد، باید ساده‌ترین مدل را انتخاب کرد.

اصل اُکام:

اگر چند راه حال مختلف برای حل یک مشکل داری، ساده‌ترین راه‌حل را انتخاب کن!

تخطی از «اصل اکام» در عالم سیاست می‌تواند زمینه‌ساز به دام «توهم توطئه» افتادن گردد: «توهم توطئه» یعنی افزودن پیچیدگی به مدل‌های توصیف‌گر وقایع سیاسی-اجتماعی بدون این‌که  نشانه‌ها یا دلایل قابل قبولی مبنی بر محتمل بودن (با احتمال غیرقابل چشم‌‍پوشی)  چنین ‍‍پیچیدگی‌هایی وجود داشته باشد.

ساده، اما نه ساده‌تر!

فراموش نکنیم برای ساده‌سازی موضوعات، همیشه مرزی وجود دارد که اگر از آن عبور کنیم از قله «ساده‌گرایی» به دره «ساده‌انگاری» و «کوته‌بینی» سقوط خواهیم کرد. به بیان دیگر اگر به دام «توهم توطئه» افتادن (افزدون پیچیدگی به مدل‌ها بدون داشتن مستندات یا نشانه‌ها) خطرناک است، به دام «توهم عدم توطئه» افتادن (حذف پیچیدگی‌ و نادیده گرفتن مستندات یا نشانه‌ها) هم به همان اندازه خطرناک است..

آلبرت انیشتین:

همه چیز را تا جایی که امکان دارد ساده کنید، اما نه ساده‌تر!

حرکت روی یک مرز ظریف

تحلیل کردن و تلاش برای شناخت ‍پ‍دیده‌های سیاسی-اجتماعی نیازمند حرکت روی یک مرز ظریف است. از یک سو باید احتیاط کرد که به ورطه‌ی توهم‌گرایی و گرایش به سناریوهایی وهم‌آلود و غیرواقعی که شواهد و مستنداتی برای دفاع از درستی آن‌ها وجود ندارد سقوط نکرد و از طرف دیگر باید مراقب بود که مستندات و حقایق مهم و کلیدی نادیده گرفته نشود و مدل بیش از حد ساده نشود.

متاسفانه گاه شاهد این هستیم که تحلیل‌گرانی که سعی می‌کنند شواهد و قرائن موجود (و انکار ناپذیر) را در تحلیل‌های خود لحاظ کنند و به حسب ضرورت مدل‌های پیچیده‌تری از واقعیت ارائه دهند، به راحتی متهم به داشتن بیماری توهم توطئه می‌شوند و به خاطر ظاهر عوام فریب این اتهام (که گوش مخاطب با آن‌ آشناست) صدای آن‌ها به راحتی خاموش می‌شود.

در رویارویی با چنین تضادهایی بهترین روی‌کرد برای ما این است که  گفته‌های گوینده را به دقت واکاوی کنیم تا ببینیم آیا بر اساس توهمات و حدسیات مبهم و شخصی سناریو می‌بافد یا حرف‌هایی که می‌زند مبتنی بر شواهد و نشانه‌های واقعی است؟ در حالت اول که طبیعتا می‌توانیم استدلال او را که آلوده به توهم توطئه است کم‌ارزش تلقی کرده و به کناری نهیم اما در حالت دوم بهتر است بیشتر تعمق کنیم، شاید حرف‌های او حاوی نکته‌ای کلیدی و مدلی روشن‌گرانه باشد.

شاید مثال زیر روشن‌گرتر باشد (برای وضوح بیشتر روی تصویر کلیک کنید یا فایل پی‌دی‌اف را دریافت کنید). فرض کنید ما می‌خواهیم شکل خورشید را توصیف کنیم. «الف» واقعیت خورشید است که ما به آن دسترسی نداریم ولی می‌خواهیم نزدیک‌ترین حدس را درباره‌ی آن بزنیم. «ب» اطلاعات و نشانه‌هایی است که با دانش فعلی‌مان از خورشید داریم. «ج» طرحی است که یک دانشمند مبتلا به بیماری توهم توطئه از خورشید داده است. او بدون وجود شواهد کافی به مدل خورشید ‍پیچیدگی‌های غیرضروری اضافه کرده است. طرح «د» را یک دانشمند مبتلا به بیماری توهم عدم توطئه ارائه کرده. او شواهد موجود در «ب» را نادیده گرفته و مدلی بیش از حد ساده‌گرایانه‌ از خورشید ارائه داده. طرح «ه» را یک دانشمند واقع‌بین ارائه داده است. او از تمام اطلاعات موجود در «ب» استفاده کرده و با توجه به فرض تقارن و بدون اضافه کردن پیچدگی‌های تخیلی و بی‌پایه، شبیه‌ترین و عقلانی‌ترین مدل را از خورشید ارائه کرده است.

جمع‌بندی

اجازه دهید این گفتار را  این‌طور خلاصه کنیم:

از پیچیده کردن بیش از حد واقعیت‌های سیاسی-اجتماعی ( توهم توطئه) و مهم‌تر از آن، از ساده کردن بیش از حد واقعیت‌های سیاسی-اجتماعی ( توهم عدم توطئه) ‍پرهیز کنیم.

لطفا این نکته‌ی سبز را به خاطر داشته باشید. در گفتارهای آینده از آن استفاده خواهیم کرد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بازنگری سبز: چرا باید پیش‌فرض‌های سیاسی-اجتماعی خود را مورد بازبینی قرار دهیم؟

صرف‌نظر از گرایش‌های سیاسی افراد، احتمالا کمتر کسی پیدا می‌شود که اهمیت سال 1388 را به عنوان سالی ویژه و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران انکار کند. بررسی ریشه‌ها و علل وقوع بسیاری از رویداد‌های سال گذشته که تاثیر آن‌ها تا به امروز هم ادامه دارد بی‌تردید کار ساده‌ای نیست. از طرف دیگر به نظر من همه باید تا حد توان و امکان سعی کنیم نگاه جامع‌تری به این وقایع جریان‌ساز داشته باشیم.

اما هرگونه تلاش ما برای تحلیل و شناخت جریان‌ها و رویدادهای سیاسی-اجتماعی سال گذشته (تا امروز) بدون تردید از پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن خود داریم تاثیر می‌گیرد. این پیش‌فرض‌های اولیه که به صورت الگوهای ذهنی «تقریبا بدیهی» درآمده‌اند به ما کمک می‌کنند تا دستگاه استدلالی و تحلیلی خود را روی آن‌ها بنیاد کنیم. به عبارت دیگر این‌ها سنگ بنای نگاه توصیف‌گرایانه (و یا تحول‌خواهانه) ما به سیستم سیاسی-اجتماعی ایران امروز هستند.

این پیش‌فرض‌ها یا الگو‌های ذهنی پایه، در صورتی که نادرست یا نادقیق باشند می‌توانند نگرش و نگاه کلی‌ ما را به وضعیت سیاسی-اجتماعی امروز ایران مخدوش کنند و تحلیل‌ها و برداشت‌هایمان را به سمتی سوق دهند که وهم جای واقعیت را بگیرد و در نتیجه به راحتی بازیچه‌ی دست سیاست‌گردانان قرار گیریم. نباید هرگز فراموش کنیم که نگاه سیاسی-اجتماعی اغلب ما بر مبنای همین پیش‌فرض‌ها شکل گرفته است و در همان راستا است که تحلیل‌ها را می‌خوانیم یا می‌نویسیم. این تحلیل‌ها اگر چه در نگاه اول ممکن است موضوعی حاشیه‌ای و کم اهمیت جلوه کنند، اما به دلایل مختلف بازنگری آن‌ها و تلاش برای پالایش و تناقض‌زدایی از آن‌ها لازم است. مهم‌ترین این دلایل این است: در دراز مدت تنها استراتژی پیروزی برای جنبش سبزبالا بردن دائمی سطح آگاهی بدنه‌ی جنبش و به دنبال آن تعیین، تثبیت و تعمیق خواسته‌های آن از طریق واقع‌گرایی و پرهیز از توهمات و تاکید مداوم بر عقل‌گرایی است.

پس اجازه دهید از برخی از متداول‌ترین بدیهیات سیاسی-اجتماعی‌مان در ماه‌های اخیر شروع کنیم و سعی کنیم درستی یا دقت این الگوهای ذهنی را مورد بازبینی قرار دهیم. حتی درستی یا نادرستی گزاره‌هایی مانند «در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 تقلب صورت گرفت.» که ارزش آن امروزه برای بسیاری از ما بدیهی می‌نماید را باید دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم. این گزاره‌ و بسیاری گزاره‌های مشابه آن هنوز قدیمی یا کهنه نشده‌اند و در واقع امروز شاید بهترین زمان برای ارزیابی مجدد آن‌هاست.

این را هم همین اول کار بگویم که می‌دانم ارائه‌ی تحلیل یا تصویر دقیق از واقعیت سیاسی-اجتماعی ایران امروز کار ساده‌ای نیست و من هم ادعا نمی‌کنم که می‌توانم چنین تصویری ارائه دهم. نکته‌ی مهم‌ اما این است که معتقدم باید برای درک و فهم واقعیت سیاسی-اجتماعی امروز کشورمان تلاش کنیم، هر کدام از ما به شیوه‌ی خود و در حد درک و توان خود.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه کسانی از تحریک احساسات مردم سود می‌برند؟ تحلیلی از یک سناریوی بازنشر خشونت

این نوشته به بهانه‌ی انتشار فیلم-سند-خبر تاریخی و مهم حمله‌ی نیروهای انتظامی-امنیتی به کوی دانشگاه تهران نوشته می‌شود. به نظر من انتشار این فیلم فوق‌العاده مهم است. برای درک اهمیت نفوذ و تاثیر این فیلم در شرایط امروز ایران اجازه دهید خلاصه‌ای از روی‌داد‌های سیاسی-اجتماعی ایران را در ماه‌های اخیر (بعد از انتخابات) بنویسم. تحلیل و اطلاعات ارائه شده در این نوشته بر اساس گمانه‌زنی‌ها و تحلیل‌های شخصی من و همین‌طور اطلاعات پراکنده‌ای است که در اختیار عموم قرار دارد. مسلما بدون دسترسی به اطلاعات کلیدی و خارج از دسترس، احتمال دقیق بودن این تحلیل‌ اندک است؛ اما شاید بهترین تصویری باشد که بتوانیم از این پازل پراکنده و مغشوش تشکیل دهیم.

الف.

سناریوی انتخابات توسط محافلی قدرت‌مند در داخل کشور طراحی و اجرا می‌شود. سناریو با واکنش شدید مردم به خصوص در شهرهای بزرگ رو به رو می‌شود. حاکمیت چاره‌ای جز تصمیم‌گیری ندارد. یا باید با اعتراف به سناریویی اجرا شده عملا تن به یک عقب‌نشینی سازمانی بدهد یا این‌که برخورد سرکوبی در پیش بگیرد. گروه‌های قدرتمند تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت روش دوم را انتخاب می‌کنند. سرکوب شدت می‌گیرد و به طبع آن فضای امنیتی و خفقان تجویز می‌شود.

ب.

به تدریج دامنه‌ی اعتراضات شدت می‌گیرد و سطح مطالبات معترضان متنوع‌تر می‌شود و در بسیاری موارد از انتخابات فراتر می‌رود و برجک‌های کلیدی‌تری را نشانه‌ می‌گیرد. گروه‌های قدرتمند و تصمیم‌گیرنده‌ی داخل حاکمیت که به خاطر موقعیتی که دارند از توانایی «سنجش شرایط» خوبی برخوردار هستند نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها می‌دانند که این شرایط خطرناک است و حتی اگر به صورت موقت بتوان آن‌را «جمع‌» کرد با شدتی بزرگ‌تر در آینده‌ای نه چندان دور باز خواهد گشت. از طرف دیگر آن‌ها می‌دانند که زیر فشار شدید اجتماعی که به صورت دینامیک و اکتیو در خیابان‌ها و حتی در بدنه‌ی حاکمیت حضور دارد نمی‌توانند کوتاه بیایند. کوتاه آمدن در شرایطی که جنبش معترضان در اوج نشاط و روحیه است به معنای تشدید آن (و نه مهار آن) و فراهم آوردن زمینه‌ی خطرناکی برای نابود شدن خودشان است.

ج.

اختلافات در میان مردان قدرت شدت می‌گیرد. تا دیروز بحث «تنظیم انتخابات» و اندکی بحران بود. قرار نبود کار به سرکوب مستقیم مردم در خیابان‌ها و خون‌ریزی‌های آشکار برسد. قرار نبود که بحران این قدر دامنه دار و طولانی شود. شخص، اشخاص و گروه‌های میانه‌رو در حاکمیت روز به روز نگران‌تر می‌شوند. آن‌ها سعی می‌کنند گروه‌های تندروتر را اندکی مهار کنند. اما انگار مشکلی پیش آمده است. گروه‌های اقتدارگرای تندرو مهار شدنی نیستند! ظاهرا این گروه‌ها به خاطر برخورداری از امکانات نامحدود نظامی-امنیتی و فعالیت چشم‌گیر در زمینه‌ی اقتصادی بیش از حد نیرومند شده‌اند. کسی را یارای مهار و کنترل آن‌ها نیست. آن‌ها دستور می‌دهند. آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند. آن‌ها ریش و قیچی را به دست گرفته‌اند.

د.

گروه‌های میانه‌رو بنا به مصلحت تلاش می‌کنند به رهبران معترضان نزدیک‌تر شوند. اما تندروها چنان میانه را به دست گرفته‌اند که صحبت از وحدت و تعدیل فضای امنیتی به راحتی امکان‌پذیر نیست. به هر حال گروه‌های میانه‌رو به نمایندگی آقای علی مطهری نماینده‌ی تهران با فرستادن سیگنال‌های مختلف به رهبران معترض، به خصوص به نیرومندترین و مهم‌ترین‌شان یعنی آقای میرحسین موسوی ندا می‌دهند. برنامه این است که اجازه داده شود تا جنبش سبز مدتی آرام‌تر شود و حاکمیت خودی نشان دهد و موضع قدرت بگیرد تا بتوانند در شرایط مناسب‌تری زمینه را برای مهار نیروهای افسارگسیخته‌ی امنیتی-نظامی فراهم کنند. نیروهایی که کم مانده کل نظام را ببلعند.

ه.

مذاکرات غیرمستقیم کم‌کم نشانه‌هایی از پیشرفت از خود نشان می‌دهد. در نقطه‌ی اوج این روند، آقای موسوی بیانیه‌ی کلیدی شماره‌ی هفدهم خود را صادر می‌کند. بیانیه‌ای که در آن ضمن پذیرش دی‌فاکتوی دولت فعلی راه‌کار «ما عجله نداریم و شما هم نیازی نیست اعتراف به شکست کنید» را پیش پای حاکمیت می‌گذارد. زمینه‌ها در حال فراهم شدن است و ائتلاف‌های مهمی که احتمالا «شخص» خیلی مهمی هم در آن حضور غیرمستقیم دارد شکل می‌گیرد. برخورد بسیار تند آقای هاشمی رفسنجانی با آقای محمد یزدی و عقب‌نشینی و سکوت ایشان در این روزها گویای شکل گرفتن جبهه‌های ائتلافی کاملا جدید است. به نظر می‌رسد آقای رفسنجانی یاران مهمی را با خود هم‌نوا کرده است. آقای موسوی دیگر بیانیه نمی‌دهد، اما در مصاحبه‌ای مواضع محکم و بسیار قاطعی می‌گیرد و ندا می‌دهد که خواسته‌های اصلی جنبش را فراموش نکرده است.

و.

آرام شدن اوضاع و نزدیک شدن به وحدت داخلی در حاکمیت اصلا به صلاح کارتل‌های امنیتی-نظامی-اقتصادی نیست. تا حد امکان بحران‌سازی ادامه می‌یابد. اعدام ناگهانی دو جوان که پیش از انتخابات دستگیر شده بودند از این جمله است. اتفاقات ریز و درشت بسیار می‌افتد تا از یک سو بحران ادامه یابد، صدای طیف‌های معتدل‌تر کم‌تر به گوش کسی برسد و از سوی دیگر گروه‌های تندروی اصلاح‌طلبان و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» نیرومندتر شوند. اما ائتلاف میانه‌رویی که شکل گرفته نیرومند است و عناصر هوشیار و با نفوذی مثل آقای رفسنجانی آن‌را مدیریت می‌کنند. همزمان با اوج گرفتن بحران‌ها، ائتلاف وحدت حاکمیت نیز پروژه‌ی خودش را پیش می‌برد و روز به روز یارکشی‌های مهم‌تری انجام می‌دهد.

ز.

مهم‌ترین بخش این سناریوی آرام‌سازی در بیست و دوم بهمن‌ماه طراحی و اجرا می‌شود. برنامه‌ی بیست و دوم بهمن تقریبا همان‌طوری اجرا می‌شود که باید می‌شد و تقریبا به همان هدفی می‌رسد که نیت طراحان‌اش بوده است. ایجاد حس ناامیدی، پراکندگی و شکست در طیف‌های مختلف جنبش سبز. بلافاصله حاکمیت با انتشار پروپاگاندای قوی در سطوح مختلف رسانه‌ای اعلام اقتدار و پیروزی می‌کند. طیف‌های تندروی مخالف و طرف‌داران نظریه‌های «روز نهایی» و «اسب تروا» اعتبار قبلی‌شان را از دست می‌دهند و طیف میانه‌روتر مخالفان میدان می‌گیرند. از آن طرف به خاطر وضعیت برتر و موقعیت پیروز و مقتدر حاکمیت حالا این فرصت پیش می‌آید تا زمینه برای مهار و کنترل نیروهای تندرو و افسار گسیخته‌ی داخل حاکمیت که عرصه را حتی بر خود اصول‌گرایان تنگ کرده‌اند فراهم شود.

ح.

کم‌کم عضلات نیرومند ولی غیرفعالی در درون حاکمیت به حرکت در می‌آیند. رای‌زنی‌های طولانی و سبک و سنگین‌کردن‌های مختلف همراه با یارکشی‌ها و اهداف مشترک کم‌کم طیف‌های مختلفی از اصلاح‌طلبان معتدل و اصول‌گرایان میانه‌رو را به هم نزدیک‌تر کرده است. هدف مهار گروه جوان و نیرومندی است که به زرادخانه‌ی نظامی-امنیتی ایران تکیه زده و از مونوپولی‌های اقتصادی کشور تغذیه می‌کند.  در همین روزها خبر طرح اصلاح قانون انتخابات که در دستور کار مجمع تشخیص مصلحت قرار گرفته است منتشر می‌شود. مردم جدی نمی‌گیرند. اما خیلی‌ها از جمله آقای کیهان موضوع را جدی قلمداد می‌کند. احتمالا خیلی‌های دیگر هم موضوع را جدی و خطرناک می‌دانند. موازنه انگار در حال به هم خوردن است. وضعیت گروه‌هایی که می‌خواهند شرایط بحرانی جامعه ادامه یابد تا بتوانند تسویه‌ حساب‌های داخلی و همین‌طور سلطه‌ی امنیتی-نظامی-اقتصادی خودشان را تکمیل کنند اصلا خوب نیست. کار به جایی رسیده که فرمانده‌ی نیروی انتظامی را هم برکنار کرده‌اند. باید کاری کرد!

ط.

چه کاری بهتر از ایجاد بحرانی جدید! بهترین سناریو نشت یکی از محرمانه‌ترین اسناد رسانه‌ای ماه‌های اخیر است. سندی که باید از طریق یک رسانه‌ی معتبر خارجی و در یک زمان کلیدی منتشر شود. زمانی که بتواند بیشترین هجمه‌ و شوک روانی را ایجاد کند، بیشترین اینرسی خبری را به خود بگیرد و بتواند موج احساسات میلیون‌ها ایرانی را برانگیزاند. خبر باید بتواند چنان شوری در مردم و جنبش معترضان ایجاد کند تا دوباره فضا برای تندروترین مخالفان سبز فراهم شود تا بتوانند با خونی تازه و گرم مشغول تبلیغ سناریوهای‌ «روز نهایی» شوند. خبر باید چنان به دقت انتخاب شود و چنان به موقع پخش شود که بتواند برایند خطرناکی که در داخل حاکمیت به زیان گروه‌های تندروی امنیتی-نظامی-اقتصادی ایجاد شده است را خنثی کند.

سند-خبر مورد نظر انتخاب می‌شود: فیلم حمله‌ی نیروهای انتظامی و لباس شخصی به کوی دانشگاه تهران!

زمان نشت خبر هم انتخاب می‌شود: درست در شرایطی که طرح اصلاح قانون انتخابات در حال مطرح شدن است. درست فردای روزی که فرمانده‌ی نیروی انتظامی برکنار شده است!

رسانه‌ی مورد نظر هم انتخاب می‌شود: بی‌بی‌سی فارسی. اولا رسانه‌ا‌ی در خارج از کشور است و محدودیت‌های پخش رسانه‌های داخلی را ندارد و ثانیا معتبر است و مثل رسانه‌های لوس‌آنجلسی و واشنگتنی نیست که بین نخبگان برش اندکی داشته باشد.

ی.

بی‌بی‌سی فیلم-سند-خبر را منتشر می‌کند. برادران مسلح باتوم به دست شبانه به خانه‌ی نوجوانان مظلوم تجاوز می‌کنند. خانه. خانه. خانه. این مفهوم مقدس. فرزند فرزند فرزند… این مفهوم عزیز… این تجاوز به خانه‌ی فرزندان ماست. وای… مادرها و پدرها داغ می‌شوند. اشک‌های خشم و رنج و اندوه پای تلویزیون‌ها بر گونه‌های مردان و زنان این مرز و بوم می‌نشیند. موج احساسات طبیعی و معصومانه‌ی مردم شور تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد. داغ‌ها تازه شده است. خشم‌های سرخورده و نفرت‌های مهار شده سر باز می‌کند. آن‌ها به خانه‌ی فرزندان بی‌دفاع ما تجاوز کردند. …

از فردا موج جدیدی از شور و شوق مردمی آغاز خواهد شد. تندروهای «اکسیون نهایی» از تریبون‌های جهانی‌شان سناریوهای جدید «اسب‌های تروا» را تبلیغ خواهند کرد. یک بار دیگر کارتل‌های اقتصادی-نظامی-امنیتی ایران به هدف خود می‌رسند.

بحرانی جدید آغاز شده است و نیروهای معتدل‌ روزهای سختی پیش رو خواهند داشت.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چند نکته در نکوهشِ تئوریزه کردن تحریمِ ایران

وبلاگ لویاتان در آخرین نوشته‌ی خود به نام «فهرست تحریم هایی که باید بر جمهوری اسلامی اعمال شود»، فهرستی ارائه داده و به کشورهای غربی (و جهان) پیشنهاد کرده است تا این تحریم‌ها را علیه جمهوری اسلامی ایران (در واقع ایران) اعمال کنند تا بر مقامات ایرانی روشن شود که تحریم‌ها می‌تواند موثر باشد.

نویسنده‌ی وبلاگ لویاتان سعی کرده مواردی را فهرست کند که فقط به مقامات حکومتی و سیاسی ایران مربوط شود و به قول معروف دودش به چشم مردم نرود. بعضی از پیشنهادهایی هم که در فهرست آورده شاید در ظاهر چنین باشند. اما من بحثم  بررسی تفکیکی بندهای پیشنهادی لویاتان نیست، بلکه اصولا با مطرح کردن و تئوریزه کردن بحث‌ تحریم علیه ایران، چه از نوع هدفمند و ظاهرا خوبش باشد چه انواع دیگر مخالفم.

ایرادهایی که من با بحث‌های تحریم ایران دارم در سه دسته‌ی کلی خلاصه می‌شوند:

یکم: تحریم‌ها مردم را هدف می‌گیرد

بسیاری از طرفداران نظریه‌ی تحریم ایران در محافل غربی در واقع به مردم ایران نمی‌اندیشند. تئوریسین‌های تحریم، عموما تحریم‌ها را به عنوان ابزاری برای فشار آوردن به حاکمیت ایران و همین‌طور ابزاری برای تضعیف استراتژیک این کشور می‌بینند. در نتیجه در معادلات آن‌ها این واقعیت که تحریم‌ها می‌تواند منجر به فاجعه‌ی اقتصادی برای مردم مظلوم و بی‌دفاع ایران باشد لحاظ نمی‌شود.

با توجه به این‌که توجیه طرح تحریم‌ علیه «مردم ایران» از لحاظ اخلاقی دشوار است، طرف‌داران نظریه‌ی تحریم، گفتمان خود را به سمت تحریم‌های هدفمند بردند و تمرکزشان را روی این نکته گذاشند که ما همه‌ی مردم را مجازات نمی‌کنیم، بلکه به صورت هدفمند دولت یا بخش‌هایی از حاکمیت را تحریم می‌کنیم. با این روی‌کرد تئوریسین‌های تحریم هدف‌مند می‌توانند طرفداران بیشتری برای خود جلب کنند، چرا که در صحبت‌های آن‌ها ظاهرا مردم تنبیه نمی‌شوند و فشارها مستقیما به حکومت ایران وارد می‌شود.

اما ایرادی که به این تفکر وارد است غافل ماندن آن از این واقعیت است که سیستم اقتصادی ایران مستقل یا منفک از فعالیت‌های نهادهایی که شامل طرح تحریم هدفمند قرار می‌گیرند نیست. به عنوان مثال، یکی از این نهادها که در عموم طرح‌های هدفمند تحریم مورد توجه قرار گرفته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. واقعیت این است که فعالیت‌های سپاه پاسداران آن‌چنان گسترده و ریشه‌دار در اقتصاد ایران است که اعمال تحریم علیه آن، عملا منجر به تحریم بخش قابل توجهی از اقتصاد و شریان‌های ورودی و خروجی آن می‌شود.

به نظر من نکته‌ای که طرف‌داران تحریم هدف‌مند در نظر نمی‌گیرند تاثیر مستقیم تحریم‌ها (حتی به اصطلاح هدفمندهایشان) بر وضعیت زندگی و معاش مردم عادی ایران است.

دوم: تحریم‌ها دولت را تضعیف می‌کند، اما دولت‌مردان را تقویت می‌کند

موضوع دیگری که معمولا مورد توجه طرفداران تحریم قرار نمی‌گیرد این موضوع است که به خاطر وضعیت تقریبا غیردموکراتیک توزیع قدرت در ایران امروز، اعمال تحریم‌های مختلف (ضعیف، متوسط یا شدید، نقطه‌ای یا فراگیر) علیه ایران نمی‌تواند منجر به ضعیف شدن مردان قدرت در ایران شود. در واقع اعمال تحریم‌ها علیه ایران، حتی می‌تواند نتیجه‌ی کاملا معکوس بدهد و منجر به افزایش قدرت دولت‌مردان ایران شود. آن‌ها با استفاده از پروپاگاندای مظلومیت ملی خواهند توانست مشروعیت بخرند و همه‌ی مشکلات داخلی از فساد اداری و اقتصادی گرفته تا فضای بسته‌ی سیاسی-اجتماعی را گردن قدرت‌های خارجی (تحریم‌کنندگان) بیاندازند و همزمان زنجیرهای امنیتی و سلطه را در فضای جامعه محکم‌تر کنند.

تحریم‌ها بدون شک می‌تواند به معنای عام، سیستم دولت را تضعیف کند. اما در این‌که بتواند قدرت متمرکز در دست‌های اندک‌شماری از مردان و زنان اقتدارگرای ایران را کاهش دهد تردید جدی دارم.

سوم: تحریم‌ها گامی به پیش برای تضعیف ایران و نزدیک شدن به جنگ است

حمله‌ی نظامی به کشوری با مختصات ایران فوق‌العاده پرهزینه، پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی است. ایران هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر نظامی و هم از نظر سیاسی در منطقه اهرم‌های فراوانی دارد که می‌تواند فرایندهای تهاجمی علیه آن‌را به شیوه‌های مختلف پرهزینه و غیرقابل پیش‌بینی‌ای پاسخ دهد.

در نتیجه برنامه‌ی حمله‌ی نظامی به ایران، فقط در یکی از دو سناریوی زیر محتمل خواهد بود:

موقعیت اضطراری فوق‌العاده: برخی از موقعیت‌های اضطراری هیچ چاره‌ای برای کشورهای متخاصم (فرضا اسرائیل یا آمریکا) جز حمله‌ی نظامی به ایران باقی نمی‌گذارد. فرضا اگر ایران اقدام به بستن تنگه‌ی هرمز کند و یا این‌که دست به یک آزمایش هسته‌ای بزند، تقریبا با قاطعیت می‌توان گفت که با پاسخ عاجل نظامی مواجه خواهد شد.

تضعیف ایران از طریق تحریم‌های شدید و بعد اجرای سناریوهای نظامی: اگر هیچ موقعیت اضطراری رخ ندهد (که مطمئن باشید ایران هوشمندتر از آن است که هیچ موقعیت اضطراری را تقدیم دشمن‌هایش کند) هیچ دلیلی برای حمله‌ی نظامی عاجل به ایران و پذیرفتن هزینه‌ و ریسک بالای آن از سوی کشورهای متخاصم وجود ندارد. در چنین حالتی‌، بهترین استراتژی محدودسازی و تضعیف ایران از طریق اعمال تحریم‌های مختلف اقتصادی-نظامی، تضعیف مشروعیت بین‌المللی آن از طریق عملیات رسانه‌ای و همین‌طور محکومیت‌های مختلف (هرچند ناچیز) در محافل حقوقی بین‌المللی مانند شورای امنیت، ایجاد ائتلاف‌های مختلف منطقه‌ای در سطح تاکتیکی (مثل نزدیکی آمریکا به سوریه) و استراتژیکی (نزدیکی آمریکا به عربستان یا ترکیه) پیرامون ایران، ایجاد ائتلاف‌های جهانی در سطح تاکتیکی (مثل چانه‌زنی با روسیه و چین و هند) و استراتژیکی (نزدیک شدن به آلمان و فرانسه)، طراحی و اجرای عملیات پنهانی (covert operations) در داخل کشور از طریق تقویت گروهک‌های نظامی و شبه‌نظامی داخلی و تحریک اختلافات قومی و منطقه‌ای و … خواهد بود.

با در پیش گرفتن استراتژی‌های ذکر شده،‌ قدرت‌های متخاصم می‌توانند با صرف زمان کافی (چون عجله‌ای ندارند، موقعیت اضطراری نیست) ایران را تضعیف کنند. ایران تضعیف شده، اولا قدرت دفاعی کمتری خواهد داشت، ثانیا دامنه‌ی نفوذ ژئوپولیتیکی محدودتری در منطقه خواهد داشت و ثالثا امکان مانورهای خلاقانه و پیش‌بینی‌ نشده‌ی کمتری خواهد داشت.

جمع‌بندی

با توجه به آن‌چه گفته شد، سناریوهای مختلف تحریم در هیچ سطحی به سود مردم ایران نمی‌تواند باشد. این نوع سناریوها حتی اگر تحت لوای فریبکارانه‌ی «تحریم‌های هدفمند» تبلیغ شوند، در عمل نتیجه‌ای جز اعمال فشار مستقیم بر مردم مظلوم ایران و همین‌طور تضعیف موقعیت ژئوپولیتیکی کشور و افزایش آسیب‌پذیری آن در مقابله با سناریوهای نظامی نخواهند داشت. این در حالی است که متاسفانه اعمال این تحریم‌ها به باز شدن فضای سیاسی-اجتماعی داخل کشور نیز کمکی نمی‌کند و در واقع با افزایش قدرت دولت‌مردان داخلی ایران منجر به تشدید فضای سرکوب و خفقان در داخل کشور خواهد شد.

این نوع استدلال‌ها را اگر از نومحافظه‌کاران آمریکایی (و یا اصولا سیاست‌مداران قدرت‌های مختلف جهان) بشنویم یا بخوانیم چندان نباید تعجب کنیم. چون آن‌ها نه دغدغه‌ی رشد دموکراسی در ایران را دارند، نه نگران وضعیت معاش مردم ایران هستند و نه دلشان برای آینده‌ی امنیت ایران می‌سوزد. اما اگر ما ایرانی‌ها، خودمان با دست‌های خودمان و توی همین وبلاگستان شروع به ستایش طرح تحریم علیه ایران کنیم و در واقع آن‌را تئوریزه کنیم جای تاسف و اندوه فراوان دارد.

امیدوارم نویسنده‌ی وبلاگ لویاتان و همین‌طور سایر دوستانی که مطمئن هستم با حسن نیت و محبت به مردم ایران و سرنوشت آن‌ها می‌اندیشند روی‌کرد خود را نسبت به نظریه‌های تحریم/جنگ مورد بازبینی قرار دهند چرا که من هم مانند آقای میرحسین موسوی فکر می‌کنم خشونت چاره‌ساز نیست و اعمال تحریم علیه کشور را نیز زمینه‌ساز اعمال خشونت علیه مردم کشورم می‌بینم.

اجازه دهید در پایان، این جمله‌ها از بیانیه‌ی شماره‌ی سیزده آقای میرحسین موسوی را دوباره بخوانیم:

اخیرا گروهی از اساتید ایرانی مقیم خارج در نامه‌ای ضمن تشریح برداشت خود از راه سبز امید هر چیزی که منافع ملت ایران را تامین کند هدف این جنبش معرفی کرده بودند. بر این اساس آنان توصیه می‌كردند که با سپاسگزاری از حمایت ملت‌های دیگر ظرف این چندماه از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند. اینجانب نظر آنان را پسندیدم و بر آن صحه گذاشتم، زیرا این نه تحریم یک دولت،‌ بلکه تحمیل رنج‌های بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.

پیشنهاد: اگر با تحریم ایران مخالفید، لطفا بنویسید. بگذارید همه بدانند که تحریم مردم ایران راه حل مورد نظر ما برای رسیدن به آن‌چه می‌خواهیم نیست. خواهش می‌کنم سکوت نکنید. حتی یک خط  نوشتن هم مهم است. قدرت ما در همین رسانه‌های پراکنده‌ای است که در اختیار داریم.

در همین رابطه:

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: جنبش سبز، ۲۲ بهمن، انقلاب رسانه‌ای، خیابان

ضمن تشکر از نویسنده‌ی وبلاگ «راز سر به مهر» که اشاره‌اش به مصاحبه‌ی آقای عباس عبدی با دویچه‌وله باعث شد این مصاحبه را بخوانم. نکته‌هایی که آقای عبدی در این مصاحبه مطرح کرده پیش از آن‌که در نفس خود مهم باشند (که احتمالا هستند) از این نظر اهمیت دارند که ضرورت بازبینی و نقد جریان‌های مختلف سبز را نشان می‌دهند. قسمت‌هایی از این مصاحبه را با هم بخوانیم (تلخیص و تاکیدها از من است):

آقای عبدی، راهپیمایی دیروز معترضان در ۲۲ بهمن را عده‏ای نوعی شکست حرکت‌های خیابانی تلقی کردند…

این‏گونه جریانات سیاسی در ایران بیش از آن که مبتنی بر یک برنامه و عقلانیت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عمل‏کرد طرف مقابل است. مثلا فکر می‏کنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آن‏ها نیز مجازند هر نوع سیاست و هر نوع تاکتیکی را اتخاذ کنند.

همه‏ی کسانی که در اوضاع دقت می‏کردند، متوجه بودند که چنین شیوه‏‌هایی لزوماً منجر به نتیجه‌ی مطلوبی نخواهد شد. اما به دلایلی یا نمی‏توانستند بگویند یا فکر می‏کردند اگر نگویند، شاید بهتر باشد. همین فضای استبدادی‏‌ای که نسبت به آن اعتراض داریم، عملا در این نوع جنبش‌‏ها هم بازتولید می‏شود. اگر کسی بخواهد کوچک‏ترین چیزی بگوید، حتما به  صد اتهام منتسب و محکوم می‏شود. بنابراین بخشی از آن مربوط به این نوع برخورد است و بخش دیگر آن این که اصلا مشکل این نوع رفتارها، در درجه‏ی اول تاکتیک‏‌هایشان نیست.

در تمام دنیا وقتی این اتفاقات رخ می‏دهد، از ابتدا یک نوع مطالبه‏ی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه می‏روند. اگر نرسند، تاکتیک‏های جدیدی را برای رسیدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان می‏کنند. ممکن است تاکتیک‏هایشان را رادیکال‏تر کنند. اما در ایران اصلا قضیه معکوس است؛ یک مطالبه را اعلام می‏کنند و وقتی به آن نمی‏رسند، سطح مطالبه‏شان را بالا می‏برند. شعارهای ابتدای این حرکت را با شعارهای انتهای آن مقایسه کنید. اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند. چگونه ممکن است طی چند ماه، چنین پروسه‏ای طی شود؟ من می‏فهمم چرا این پروسه طی می‏شود. اما فقط می‏فهمم و آن را هیچ قابل دفاع نمی‏دانم که چرا این اتفاق‏ها رخ می‏دهد.

فکر نمی‏کنید این که شعارها عوض شده و سطح مطالبات بالا رفته، به دلیل میزان خشونت اعمال شده باشد و نه به این دلیل که مردم به خواست‏های اولیه‏ی خود نرسیدند؟

این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تاکل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت می‏کنم؛ کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدن‏ش. اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبه‌اش را بالا ببرد، خود این نشان می‏دهد جنبشی وجود ندارد. یعنی شعارها بازیچه‏ی دست سیاست‏های طرف مقابل می‏شوند.

فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او می‏خواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه می‏کنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری می‏کنید و یا شکایت می‏کنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمی‏روید جانش را بخواهید. کسی که نمی‏تواند پولش را پس بگیرد، چگونه می‏تواند جانش را بگیرد؟

جدا از آن، شما می‏توانید روی شعار اولیه‌‏تان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبه‏تان را بالا ببرید، کلا همه، جا می‏زنند. مثلا وقتی شعارها به هر دلیلی به این مرحله می‏رسد، دو گروه عمده کنار می‏روند؛ یک گروه می‏گویند خواسته‏‌ی ما اصلا این نبود که این‏ها دارند می‏گویند. گروه دیگری هم می‏گویند حتی اگر خواسته‏‏ی ما همین باشد، حاضر نیستیم از این طریق‏ دنبال مطالبات‏مان برویم. برای این که تجربه‏ای دارند و می‏دانند نمی‏شود که طی چند ماه پس از شرکت در انتخابات به شعارهای عجیب و غریب برسد. ولو آن‏که آن طرف بزند و یا حتی بکشد، دلیل نمی‏شود که این طرف سیاست‏هایش را بر این اساس تعیین کند.

اما این طرف هم تعیین نمی‏کند. وقتی جنبش خیابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏‌ی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هیچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواسته‏های عجیب و غریب طرح می‏کنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.

مشکل‏ کلیدی‏تری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا  توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏‌ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرایط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایده‏ها و شعارهایی که داده می‏شود، شکاف بسیار عظیمی رخ می‏دهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش  اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ می‏دهد، کسی نمی‏تواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه می‏خواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها به‏وجود نمی‏آمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط به‏‌وجود آمده است، مدتی به جلو می‏رود و بعد به بن‏بست می‏خورد.

آقای عبدی، شما معتقدید چون سطح مطالبات مرتب بالاتر رفت، منجر به چیزی شد که ما دیروز در مراسم ۲۲ بهمن دیدیم. ولی این اتفاق به نظر خیلی از ناظران در فاصله‏ی میان عاشورا و ۲۲ بهمن افتاد. تا مقطع عاشورا هم حضور بسیار گسترده بود و فقط دیروز بود که این حضور کم‏رنگ‏تر شد. بر مبنای نظر شما این حضور باید مرتب کم‏رنگ‏تر می‏شد و مثلا  از روز قدس که شروع شد، کم‏‏تر و کم‏تر می‏شد. ولی این اتفاق نیفتاد.

نخیر، منشاء آن از ۱۳ آبان بود اما به مرور خود را نشان داد و از عاشورا به بعد دیگر خود را شدیدتر نشان داد. در آن دوران هم جمعیت هیچ وقت به حد جمعیت ۲۵ خرداد یا حتی ۳۰ خرداد نرسید. به خاطر این که یک جنبش سیاسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبه‏اش را کم کند تا نیروهای حامی‏اش را بیشتر بکند نه این که مرتب مطالبه را بیشتر کند و نیروهایش را کم کند. این که در این فاصله خود را نشان داد، بحث دیگری است، اما جریان از آن موقع شروع شد. از ۱۳ آبان این اتفاق افتاد. من خیلی در صدد آن نیستم که بگویم چرا این جریان از آن روز شروع شد؛ ولی کلا کسانی که در این قضیه مسئولیت دارند، باید پخته‏تر تصمیم می‏گرفتند و جلوی این اتفاق می‏ایستادند.

به نظر شما، اجرای دو حکم اعدام در این فاصله، دستگیری‏های گسترده و شدید فقط در هفته‏ی منتهی به ۲۲ بهمن و آزادی‏های شتاب‏زده‏ای که مثلا یک روز قبل از ۲۲ بهمن انجام می‏شد، بستن روزنامه‏‌ها و… تاثیری در قضیه‏ی دیروز نداشته است؟

… برای من مهم این است که تصمیم این طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آن‏ها روی رفتار این طرف تاثیر بگذارد، همین‏جا دیگر راهمان جدا می‏شود. یعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت می‏کنند، بیشتر از این که خودشان مستقل تصمیم بگیرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در این صورت، آن‏ها تعیین می‏کنند که این طرف چکار باید بکند. این حرف شما می‏تواند درست باشد. من هم با آن مخالف نیستم. اما اعتراض‏ام هم به همین است.

هیچ‏وقت یک جنبش سیاسی نباید این‏قدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند. این که اعدام می‏کنند؛ مگر در این مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را دارید می‏شمارید؟ یا این که کتک می‏زنند، زندان می‏کنند یا هر چیز دیگری… این‏ها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از این هم خواهد بود. این‏ها اتفاق‏های جدیدی نیستند که بخواهیم بگوییم اتفاق خیلی خیلی مهمی رخ داده است. اما اگر به این وسیله دارند تعیین می‏کنند که این طرف چه نوع رفتاری بکند، نتیجه‏ی آن همین می‏شود. اعتراض من هم همین است.

البته منظور من تاثیر رفتار آن جناح بر سران جنبش نیست؛ منظورم بر بدنه‏‌ی جنبش و بر مردم است. مردم قرار است به خیابان بیایند.

مساله‏ی من هم همین است. وقتی مردم بدون رهبری به خیابان بیایند، همین می‏شود. جنبش اجتماعی باید رهبری داشته باشد. هنگامی که او می‏گوید بایستید! بایستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. یا تعیین کند که چه شعاری داده شود یا نه. وقتی کسی گوش نمی‏کند، آخرش به همین‏جا می‏رسد. آن کسی هم که حرف‏اش را گوش نمی‏کنند، باید به مسئولیت‏اش دقت کند. وقتی کسی گوش نمی‏کند و به خیابان می‏‏آیند، نتیجه‏اش هم همین است.

من با آمدن به خیابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالف‏‌ام. به همین دلیل هم از ابتدا با آمدن در خیابان مخالف بودم. نه به خاطر این که این کار در جنبش سیاسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خیابان موافق‏ام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحب‏‌نفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خیابان می‏آیید، ممکن است یک پلیس به شما حمله کند. شما باید چکار کنید؟ حق ندارید از خودتان دفاع کنید. به هیچ وجه! به خاطر این که این‏جا یک عمل جمعی است که دارد انجام می‏شود. این رهبری جنبش است که آدم‏ها را به خیابان آورده است و باید بگوید «اگر پلیس زد، بزنید» یا این که اگر «پلیس زد، فرار کنید» و یا «اگر پلیس زد، بشینید». او باید تعیین کند، نه این که هر کسی در خیابان برای خودش تصمیم بگیرد چه‏کار کند یا چه‏کار نکند.

دقیقاً آن‏چه را دست‏کم از طرف خیلی از تحلیل‏گران و ناظران به عنوان نقطه‏ی قوت جنبش سبز بیان می‏شده، یعنی نداشتن رهبری متمرکز و کاریزماتیک، شما به عنوان نقطه‏ی ضعف این جنبش می‏بینید. آیا برداشت من درست است؟

اولاً در کجای عالم نداشتن رهبر یک نقطه‏ی قوت است؟ این بازی مسخره‏ای بود که عده‏ای شروع کردند برای این که بگویند رهبری نداریم. خواستند دفاع هم بکنند. پس می‏گفتند این نقطه‏ی قوت‏اش است. اما کی گفته رهبری کاریزماتیک باید باشد؟ رهبری کاریزماتیک با رهبری قانونی و عرفی فرق می‏کند. شما می‏توانید یک جنبش داشته باشید که رهبری قدرت‏مندی داشته باشد، کاریزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانیت باشد. اما کجای عالم و آدم می‏شود حرکتی را پیدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوییم این نقطه‏ی قوت‏اش است؟

این همین بازی‏هایی است که درمی‏آورند. چون نمی‏توانند بپذیرند، می‏خواهند یک جریان بدون رهبری راه بیاندازند، بعد هم بگویند این نقطه‏ی قوت‏اش است. خُب حالا این هم نقطه‏ی قوت‏اش! ما باید چیزهایی بگوییم که مبتنی بر حداقل‏هایی باشد. یعنی چه که هر کسی رهبر خودش است؟ من نمی‏فهمم یعنی چه.

مثلا من ۱۰ نفر را به خیابان می‏آورم، پلیس حمله می‏کند؛ یکی از آن‏ها فرار می‏کند، دیگری می‏ایستد کتک می‏خورد و آن یکی هم پلیس را می‏زند. هرکدام خودشان تصمیم می‏گیرند دیگر. هیچ کس هم حق ندارد به آن دیگری دستور بدهد. نتیجه این می‏شود که هر سه چوب سیاست را می‏خورند، بدون آن که نان آن را بخورند.

آقای عبدی، الان با توجه به مجموعه‏ی آن‏چه که پیش رفته و جنبش به این‏جا رسیده، اگر برداشتم درست باشد نظر شما این است که جنبش باید به خواست‏های اولیه‏اش برگردد و یک رهبری متمرکز و قدرت‏مند داشته باشد. به نظر شما الان راهکار این است؟

نه من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیان‏های آن همیشه اشکال‏هایی داشتم. من معتقدم  این نوع سیاست‏ها در ایران جواب نمی‏دهد و نمی‏تواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همین‏طور پیش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش می‏رود.

یعنی الان اگر  کسانی که به عنوان سران جنبش شناخته شده‏اند، مثلا آقای موسوی، آقای کروبی و آقای خاتمی بخواهند بشینند و راهی برای برون‏‌رفت از این مرحله پیدا کنند، شما به عنوان یک نظریه‏پرداز هیچ توصیه‏ای به آن‏ها ندارید؟

این‏جا من فقط یک طرف قضیه را صحبت کردم، طرف حکومت را هنوز صحبت نکرده‏ام. به نظر من، فارغ از همه‏ی این مسائل، اصل تصمیم را باید حکومت بگیرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق دیروز همان‏قدر که برای جنبش سبز می‏توانست درس‏آموز باشد، حکومت هم باید از آن درس بگیرد.

جمع کردن یک مساله با حل کردن آن خیلی خیلی فرق می‏کند. قبلا هم که از من پرسیده بودند ۲۲ بهمن چه می‏شود، گفتم اتفاقی نمی‏افتد و این‏ها مساله را جمع می‏کنند. هیچ نکته‏ی خاصی رخ نمی‏دهد. دلایل خاص خودم را هم داشتم. اما همان‏جا به کسانی که این سؤال را می‏کردند، متذکر شدم که این خطری است که حکومت را تهدید می‏کند که فکر کند این مساله حل شده است. ماهیت این مساله نرم‏افزاری است و به هیچ وجه نمی‏توان آن را با ابزارهای سخت‏افزاری حل کرد.

… حال اگر قرار بر توصیه به آن‏ها باشد؛ فکر می‏کنم بیشترین کوشش جنبش سبز در درجه‏ی اول باید این باشد که توپ را توی زمین حکومت بیاندازد و حکومت را به جایی برساند که سیاست‏های خود را تعدیل کند و تغییر بدهد و این‏ها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با این نگاه‏های ایدئولوژیک که یکی سیاه و یکی سفید است به قضایا نگاه کنیم، واقعیت این است که هیچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمی‏دهد. در مجموع باید کوشش کنند راهی را بروند که توپ به زمین حکومت بیفتد و حکومت خودش مجبور شود تغییراتی را بپذیرد. اگر سیاست درستی را اتخاذ کنند −که من برای آن حتما پیشنهادهایی دارم− این اتفاق دیر یا زود رخ خواهد داد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یک نامه‌ی سرگشاده و چندین سیاست‌مدار

خبر مهم:

نامه‌ی سرگشاده‌ی آقای علی مطهری نماینده‌ی مردم تهران خطاب به آقای میرحسین موسوی که امروز در سایت تابناک منتشر شد می‌تواند نشانه‌ی تحولات مهمی باشد. تا جایی که می‌دانم در این ماه‌های اخیر این اولین باری است که نماینده‌ی گروه‌های معتدل درون جناح حاکم آقای میرحسین موسوی را علنن و مستقیما خطاب قرار می‌دهد و در عین حال لحن بسیار ملایم و مسالمت‌آمیزی دارد.

این نامه به دنبال مصاحبه‌ی طوفانی آقای میرحسین موسوی با سایت کلمه نوشته می‌شود. مصاحبه‌ای که بند بند آن لرزه به تن بسیاری از شخصیت‌های سیاسی و رده‌ی بالای حاکمیت انداخته است. آقای موسوی در آن مصاحبه بسیار محکم و قاطع سخن گفت و حتی چنان تند رفت که از ناتمام ماندن انقلاب مردم ایران در سال 57 و باقی ماندن ریشه‌های استبداد شاهنشاهی گفت.

و اکنون در آستانه‌ی بیست و دوم بهمن، در شرایطی که دست‌های نه چندان پنهان حاکمیت، کیفیت و کمیت فشارهایشان را از قبیل بستن سایت‌ها و گسترش فیل.ترینگ و دستگیری‌ فعالان (و حتی غیرفعالان!) سیاسی، مطبوعاتی، دانشجویی و فرهنگی افزایش داده است نامه‌ی آقای علی مطهری منتشر می‌شود.

لحن نامه‌ی آقای مطهری نشان از این دارد که نامه احتمالا از طرف مقام‌های خیلی بالای کشور نوشته شده است. مقام‌هایی که به خاطر شرایط و موقعیت سیاسی‌ای که دارند هرگز نمی‌توانند مستقیما با آقای موسوی گفتگو کنند. اما آقای مطهری نماینده‌ شایسته‌ای برای چنین گفتگویی است. او از چندی قبل نشان داده که سخن از مصالحه و اعتدال می‌گوید.

آقای مطهری می‌نویسد:

پس باید قبول کنید که جناب عالی و جناب آقای کروبی تبدیل به مانعی برای اصلاحات مورد نظر خودتان و بسیاری از دلسوزان انقلاب اسلامی شده اید. اینجانب حدس قوی دارم که اگر رهبر گرانقدر انقلاب خیالشان از ناحیه شما دو بزرگوار راحت شود به سراغ خودکامگی ها و لجاجت های بزرگوار سوم یعنی رئیس جمهور محترم و خطاهای برخی افراطی های مدعی اصولگرایی خواهند رفت. لااقل چندماهی امتحان کنید، اگر این گونه نبود به راه خود که آن را بی نتیجه و مضر می دانم ادامه دهید. خودتان در بیانیه آورده اید که حجم اخبار اقتصادی و اجتماعی در مقایسه با اخبار سیاسی اندک است. این جمله مؤیدی است بر مدعای ما که بحران کنونی مانعی است برای ارزیابی و نظارت بر عملکرد اقتصادی و اجتماعی دولت و پاسخگو بودن آن.

آقای مطهری علنن صحبت از برخورد قانونی با رئیس‌‌جمهور می‌کند به شرطی که «آقای موسوی خیال بزرگان را راحت کند» و اگر به خودمان جرات دهیم که اندکی از ادبیات سیاسی پیچیده‌ی ایران سردربیاوریم باید بگوییم که «حدس قوی» ایشان، نشان دهنده‌ی رایزنی‌های ویژه‌ای با برخی مقامات رده بالای سیاسی کشور است. به نظر من این نامه به هیچ عنوان صدای آقای مطهری به صورت منفرد نیست. به این جملات دقت کنید:

به هر حال اینها علامت هایی است که ایشان [رهبر] به شما می دهند برای تغییر مسیر و تقویت وحدت ملی. امیدوارم این فرصت ها مغتنم شمرده شود و اولین اثر آن این باشد که راه پیمایی 22 بهمن مظهر وحدت ملی و نقطه پایان بحران خود ساخته کنونی باشد. این حادثه مبارک را دور نمی بینم زیرا جناب عالی را پیرو امام علی علیه السلام می دانم.

و این هم از پایان شگفت‌آور نامه:

فرضاً در ماجرای اخیر حق تماماً به جانب شما باشد باید مانند امیرالمؤمنین به خاطر حفظ اسلام و وحدت اسلامی از حق خود بگذرید و البته حقوق عمومی در جای خود پیگیری خواهد شد. از جناب عالی با سابقه خوب در انقلاب اسلامی، این انتظار دور از ذهن نیست.

بعد از صدور بیانیه‌ی استراتژیک هفدهم آقای موسوی از آغاز مذاکرات بدون میز نوشته بودم. این نامه نشان می‌دهد که همزمان با اوج گرفتن سیاست سرکوب و تحدید، مذاکرات به شدت ادامه دارد.

این یک نامه‌ی عادی نیست. یک نامه‌ی سرگشاده است با چندین فرستنده و چندین گیرنده.

منتظر وقایع مهمی باشید.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

صحبت‌های یک مخالف در صدا و سیما

قسمت‌هایی از صحبت‌های آقای جواد اطاعت در برنامه‌ی «رو به فردا».

تقریبا همه‌ی صحبت‌های آقای جواد اطاعت با آقای علی‌رضا زاکانی جالب توجه بود و پخش شدن آن از صدا و سیما را باید واقعا به فال نیک گرفت. اما برای کسانی که مناظره را ندیده‌اند قسمت‌هایی از آن را می‌آورم. مثل همیشه پیشنهاد می‌کنم مطلب اصلی را کامل بخوانید یا گوش دهید تا منظور واقعی گوینده‌(ها) روشن باشد.

در انتخابات از جناب آقای موسوی حمایت کردم و به این حمایت افتخار می‌کنم و در ضمن احترام بسیار ویژه و مخصوصی نسبت به آقای کروبی دارم و از علاقه‌مندان و ارادتمندان به ایشان از گذشته بوده، هستم و خواهم بود.

من را بینندگان از این زاویه [منتقد وضع موجود] نبینند من مخالف وضع موجود هستم اصلا وضع موجود را بر نمی تابم، انتقاد جدی هم دارم نه تنها به بحث انتخابات، بلکه به سیاست‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در عرصه‌ی داخلی و خارجی.

بیشتر برنامه‌های صدا وسیما که من می‌بینم، همه چیز را به استکبار جهانی‌، آمریکا و صهیونیست‌ها و اینها وصل می‌کنید، این ذهن برای من بیننده ایجاد می‌شود که اگر همه چیز دست استکبار جهانی است پس ملت ایران کجاست‌، شعور و درک و فهم مردم چه می‌شود، اگر قرار باشد که پشت انتقاد و اعتراض مردم‌، آمریکا و استکبار جهانی و صهیونیست و اینها باشد اصلا انقلاب نباید می‌شد.

یک روز هم از من دعوت کردند که بیایم راجع به انقلاب مخملی صحبت کنم؛ تلفنی به آن دوست عزیز گفتم که انقلاب مخملی در کشورهای استبدادی اتفاق می‌افتد. شما وقتی این را می‌گویید در ایران انقلاب مخملی اتفاق افتاده، تالی فاسد و روی دیگر سکه‌اش این است که نظام جمهوری اسلامی انتخابات آزاد ندارد. خودتان ناخواسته می‌پذیرید. اگر انتخابات آزاد، فرایند دموکراتیک و عرصه‌ی رقابت آزاد باشد و سرنوشت در صندوق رای تعیین شود، مردم چرا بخواهند انقلاب کنند. انقلاب که یک چیز همین جوری نیست‌، یک ملت در طی چندین سده ممکن است یک بار انقلاب بکند و آن موقعی است که کارد به استخوانش برسد. حالا از نوع خشن، نرم، مخملی و یا رنگی سیاه، سفید، قرمز و زرد باشد. شما ناخواسته دارید می‌گویید جمهوری اسلامی کشور آزادی نیست و یک عده چون نمی‌توانند از راه‌های دموکراتیک به حقشان برسند می‌خواهند انقلاب مخملی بکنند.


اگر کسی خدای نخواسته در روز عاشورا خطایی را صورت داده همه ملت با او مخالف است و در این بحثی نیست. منتهی حرف من با دوستان خودم این است که عزیزان اگر در روز عاشورا کف و سوت زدن اشتباه است، زدن به مردم اشتباهش بالاتر است و کشتن مردم به مراتب خطایش بیشتر است.


مثلا پاره شدن عکس امام‌، یک نفرعکس امام را پاره کرده و حالا که بوده و یا نبوده معلوم نیست. این کار بدی است زیرا به حضرت امام اهانت شده است، تلویزیون بارها و بارها آن را پخش می‌کند، یک منکر را در سطح تیراژ بسیار و میلیونی برای ملت منتشر می‌کند. اگر آن منکر است، این‌که به مراتب بدتر و خلافش بیشتر است. مردم می‌بینند و ایراد می‌گیرند. اگر پاره شدن عکس حضرت امام منکر است که هست، آیا توهین به بیت امام منکر نیست، این کار خلافی نیست که شما یک فردی مثل آقای خاتمی انسانی متعهد و متدین، من می توانم قسم بخورم که کمتر فردی پیدا می‌شود تعهدش نسبت به اسلام، کشور، انقلاب، ملت و قانون اساسی مثل او باشد و بخواهد در روز عاشورای حسینی سخنرانی کند و جلسه سخنرانی او را به هم می‌زنند. مگر قرار است همه مثل هم صحبت کنند، هرکسی ممکن است قرائت خودش را از عاشورا داشته باشد. ممکن است آقای خاتمی انتقاد داشته باشد که دارد ولی قرار نیست یک مشت چماق بدست را واداریم که جلسه را بر هم بزنند، این زشت است که بعداز ۳۰ سال در جمهوری اسلامی این کارها را می‌کنند و آنوقت تلویزیون هم می‌شود سخنگوی این جریان و تفکر. باعث تاسف است.

تعجب می‌کنیم، چند روز پیش یکی از همکاران آقای دکتر زاکانی می‌گفت متقاضی راهپیمایی خودشان باید مسئولیت امنیت آن را برعهده بگیرند. پس ما برای چه به پلیس حقوق می‌دهیم، حقوق می‌دهیم که امنیت اجتماعات را حفظ کند، در انتخابات چطور در خیابان ولی عصر از میدان تجریش تا پایین خیابان، سبزها می‌آمدند از آقای میرحسین حمایت می‌کردند و امنیتشان هم حفظ می‌شد کسی هم شورش نمی‌کرد. راهپیمایی ۲۵ خرداد که سکوت بود، پلیس باید می‌آمد و امنیت را برقرار می‌کرد و اتفاقا اطلاعیه آنها از تلویزیون هم پخش می‌شد و مجوز هم می‌دادند تا ملت بیاید و انتقاد و اعتراضش را بیان کند و همه بدانند که در جامعه اعتراض است.

من اعتراض مردم را فراتر از آنهایی که در خیابان آمدند و هم فراتر از انتخابات می‌دانم.


در اصل ۵۶ قانون اساسی به زیبایی رابطه حاکمیت الله و حاکمیت ملت را روشن می‌کند و می‌گوید حاکمیت مطلق بر جهان انسان از آن خداست و همان انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچکس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند و یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را در اصول بعد اعمال می‌کند.

می‌گویم پذیرش حاکمیت ملت را می‌پذیرفتید و ملت را رد صلاحیت نمی‌کردید. شما برای مجلس شورای اسلامی که ۲۹۰ نماینده دارد کافی است که ۱۵۰ نفر را که رای می‌آورند رد صلاحیت کنید اکثریت مجلس تغییر پیدا می‌کند. شما ۱۵ برابر را رد صلاحیت کردید. معلوم است که مردم انتقاد می‌کنند، در مجلس هشتم وضع را بدتر کردید و باز آنقدر رد صلاحیت کردید که جریان اصلاح طلب نمی‌توانست لیستش را تکمیل کند آن هم از نیروهای دست چندم.

[آقای اطاعت اصل 44 قانون اساسی را خواند و گفت ] شما همه زیرمجموعه‌های آن را خصوصی می‌کنید، اما به تلویزیون که می‌رسید شورای نگهبان تفسیر می‌کند که نمی‌شود رادیو تلویزیون را خصوصی کرد.


اطاعت با اشاره به بیانات امام علی در باره خوارج بسیار لجوج که به ایشان در مسجد توهین می‌کردند، گفت که امام به آنها می‌فرمود، شما را از نمازگزاردن در مساجد مانع نمی‌شویم، سهمیه بیت المال شما را قطع نمی‌کنیم و تا زمانی که دست به شمشیر نبرده‌اید با شما مبارزه نمی‌کنیم. متاسفم مسجدی که در جریان انقلاب به آن علاقه داشتم یعنی مسجد آقای دستغیب یک مرجع تقلید در شیراز را بسته‌اند. این با امام علی چه فاصله بعیدی را پیش پای ما می‌گذارد.شما دارید به انحای مختلف ملت را تحقیر می‌کنید، آن وقت می‌گویید ملت نباید اعتراض کند و به آن اجازه‌ی راهپیمایی هم نمی‌دهید، روزنامه‌ها را می بندید و فضای نقد و انتقاد را مانع می‌شوید.

شما در مجلس هفتم طرح تثبیت قیمت‌ها را آوردید چون پلکانی قیمت‌ها سالی ده درصد افزایش پیدا می‌کرد گفتید این عامل تورم است و آنقدر ساده‌انگاری کرده و فکر کردید که با بخشنامه و قانون می شود جلوی تورم را گرفت. دولت دچار کسری بودجه شد و ۸ هزار میلیارد تومان پول بدون پشتوانه چاپ کرد و ریخت در بازار و آن تورم سرسام‌آور بوجود آمد و امروز از آن طرف گود افتاده‌اید. در مجلس هفتم آقای سبحانی اقتصاددان مجلس گفت که بنزین باید بشود لیتری ۳۰ تومان ولی الان در مجلس هشتم می‌گویند بنزین باید لیتری ۶۰۰، ۷۰۰، ۵۰۰ و ۴۰۰ تومان به بالا باشد. خوب معلوم است که در بحث اقتصادی برنامه ندارید، شما باید برنامه چهارم توسعه را اجرا می‌کردید، متاسفانه برنامه چهارم توسعه را که با ارز ۱۹ و نیم دلار هر بشکه نفت بسته شده بود، برنامه‌ای را که خود من در آن مشارکت داشتم، اجرا نکردید. نفت بشکه‌ای میانگین حدود ۸۰ دلار فروختیم اما این برنامه اجرا نشد. امروز هم که می‌خواهید هدفمند کردن یارانه‌ها را اجرا کنید با مشکل مواجه می‌شوید و علت آن هم نداشتن برنامه و طرح است.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


مردم به اینها انتقاد دارند، چگونه باید انتقاد کنند، روزنامه‌های منتقد را که می‌بندید، اجازه راهپیمایی و اجتماعات هم که نمی‌دهید، ما باید چه کار کنیم در این کشور، آقای زاکانی توضیح بدهند و یک راه حل پیش پای ما بگذارید.

چرا قیمت گوشت در دوره اصلاحات در طی ۸ سال دولت آقای خاتمی بین ۳ هزار تا ۳ هزار و ۷۰۰ تومان نوسان داشت اما در دولت فخیمه فعلی و مجلس محترم به ۱۸ هزار تومان افزایش پیدا کرده یعنی ۵۰۰ درصد این یک مثال است. مسکن هم همین وضعیت را دارد. ملت از عملکرد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی شما ناراحت هستند.


ما در چهار سال اول دولت‌، دولت اقای احمدی‌نژاد بیش از سیصد میلیارد دلار درآمد داشتیم نفهمیدیم چی شد؟ کجا رفت، کجا هزینه شد؟ چه سازندگی صورت گرفت ؟ و در بحث انتخابات مثلا سازندگی از چه نوعی بود قطار شیرازی که من اهل آنجا هستم، آمدند و قطار را برای قبل از انتخابات روی خاک ریل راه آهن کشیدند می‌خواهم اینها را بگویم که مردم را عصبانی می‌کند، توهین به شعور ملت این هاست، یک مسافر را با این قطار به هر ضرب و زوری بود مسافر را از شیراز سوار کردند و برای سالگرد امام آوردند تهران، قطار بعدی که رفت از ریل خارج شد الان این قطار کجاست؟ تصویرهای آن را اقلا از روی اینترنت ببینیم. جایی که بنا بوده پل بزنند رودخانه‌ای که باید پر می‌کردند با کمپرسی با خاک پر کردند خط آهن کشیدند که فقط بخاطر رای این کار را انجام دادند.

این که می‌گویید نظام بیشتر از ظرفیت خودش به دوستان امکان داد، شما که اجازه راهپیمایی ندادید، یه عده هم که مثل آقای تاج‌زاده، آقای نبوی، آقای میردامادی، اصلاح طلبان و دوستان ما که فقط در انتخابات فعالیت کردند و سخنرانی انتقادی کردند، سیاست‌های دولت را نقد کردند زندان کردید. آخر این نظام چه ظرفیتی را برای ما ایجاد کرده که ما از آن ظرفیت خبر نداریم که بیایم از آن استفاده کنیم.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

بیانیه‌ی هفدهم، آغاز میزگرد سیاسی بدون میز

بیانیه‌ی هفدهم آقای میرحسین موسوی در زمانی منتشر شده که تبلیغات و هجوم دستگاه‌‌های قدرت به معترضان شدت تازه‌ای گرفته است. بیانیه واقعا مثل یک بمب خبری در ایران و جهان عمل کرده و احتمالا تا روزها و شاید هفته‌ها بازتاب‌ها و پس‌خوردهای آن‌را در سطح جامعه و رسانه‌ها ببینیم. بعضی از تحلیل‌های مهم و خوب در این زمینه را در این پست معرفی کرده‌ام. بنابراین نکته‌هایی که در این نوشته‌ها آمده را تکرار نمی‌کنم. اما چند نکته را به آن‌ها اضافه کنم که به نظرم رسیده.

اول:

عالم سیاست پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد که عبور از چال و خم آن از عهده‌ی سیاست‌مداران زیرک بر می‌آید. چند روز پیش نماینده‌ی اصول‌گرای تهران آقای علی مطهری نکاتی را مطرح کرد و پیشنهادهایی برای حل بحران به سران معترض و حاکم داد. در آن مقطع شخصا آن گفته‌ها را جدی نگرفتم چون به نظرم رسید که از مطالبات مردم معترض بسیار دور است و در نتیجه آن را به عنوان یک تعارف سیاسی، حرفی که گفته می‌شود که گفته شده باشد، تلقی کردم و از کنارش عبور کردم.

اما بیانیه‌ی آقای موسوی و ارائه‌ی راهکار و پیشنهاد برای خروج از بحران مرا دوباره به یاد طرح آقای مطهری انداخت. آیا این نوعی مذاکره بدون میز نبود؟ آیا صحبت‌های آقای علی مطهری نوعی سیگنال به آقای موسوی (و سایر سران معترض) نبود که یعنی ما می‌خواهیم مذاکره کنیم و حاضریم امتیازهای مهمی هم بدهیم ولی به خاطر شرایط خاص حاکم بر جامعه نمی‌توانیم پشت میز بنشینیم و صحبت کنیم. شما سیگنال را بگیر و چراغ سبزی نشان بده و بگذار بحران را به شیوه‌ای که عملی باشد حل کنیم.

اگر این تحلیل درست باشد، علت گنجانیده شدن بخش دوم بیانیه‌ی آقای میرحسین موسوی مشخص می‌شود. قسمتی که در آن پنج پیشنهاد برای خروج از بحران ارائه شده است. پیشنهادهایی که البته امتیازهای بسیار مهم‌تری از آن‌چه در طرح آقای علی مطهری آمده بود را می‌طلبد اما به نظر می‌رسد این آغاز مذاکره و گفتگویی کلیدی میان سران معترض و بخش‌های عقل‌مدار در حاکمیت است.

این البته فقط یک احتمال است. اما بعضی تقارن‌ها آن‌را محتمل می‌کند.

دوم:

صرف‌نظر از این‌که نکته‌ی اول درست باشد یا نه، بیانیه‌ی آقای موسوی فوق‌العاده درخور توجه است:

  • او با این‌که خود و خانواده‌اش داغ‌دار و قربانی خشونت‌های کور (هدایت شده؟) روز عاشورا هستند، برای پیشبرد گفتمان‌اش اشاره‌ای به این موضوع نمی‌کند و از جاده‌ی عقلانیت و آرامش خارج نمی‌شود.
  • نوشته اگر چه لحن ملایم و مسالمت‌آمیزی دارد اما با تحکم‌ (assertive) و از موضع قدرت گفته شده. در هیچ‌جای نوشته نمی‌توان اثری از مخالفت با قانون یا ماهیت دستگاه‌ها و نهادهای تثبیت شده در سیستم حاکم بر کشور یافت.
  • برخلاف بیشتر بیانیه‌های اخیر که خطاب به مردم بود، طرف گفتگوی این بیانیه به خصوص در نیمه‌ی دوم به حاکمیت است که نویدبخش آغاز غیررسمی مذاکره است.
  • طرح ارائه شده بسیار ریشه‌ای است اما با ظرافت و دقت خیره‌کننده‌ای نوشته شده و تقریبا هیچ‌جایی برای نقد آن توسط مخالفان باقی نمی‌گذارد. اگر به آن پاسخ منفی داده شود یا بی‌توجهی شود، سندی تاریخی خواهد شد مبنی بر این‌که سران معترض در شدیدترین و سیاه‌ترین روزهای دستگیری و سرکوب پیشنهاد عملی خروج از بحران در چارچوب قانون ارائه‌ داده بودند. اگر به آن توجه شود، آغاز تغییرات استراتژیکی خواهد بود که با توجه به نیروی مردمی و فکری بزرگی که پشت آن قرار دارد این شانس را دارد که بسیار ریشه‌دار باشد.
  • زمان انتشار بیانیه چند روز بعد از وقایع عاشوراست که زمان بسیار مناسبی است. چرا که با توجه به حساسیت و نگرانی ویژه‌ی حاکمیت از روز عاشورا، صدور بیانیه قبل از عاشورا حرکتی شدیدا تحریک‌آمیز تلقی می‌شد و از طرفی منفعتی هم برای جنبش نمی‌داشت. اما الان وضعیت فرق می‌کند. راه‌پیمایی‌های حاکمیت انجام شده، دستگاه‌های نشر پروپاگاندا با تمام توان حرف‌هایشان را زده‌اند و از شرق تا غرب کشور شخصیت‌ها و نهادهای سیاسی و مذهبی نزدیک به حاکمیت مواضع خودشان را اعلام کرده‌اند. درست در چنین روزهایی است که بیانیه مثل آب سردی بر آتش افروخته‌ شده ریخته می‌شود.
  • بیانیه در عین حال که به نظر مسالمت‌آمیز می‌رسد عمق و کنه رادیکال دارد. انگشت گذاشتن بر قانون انتخابات بدون آن‌که ذکری از نظارت استصوابی شود یعنی مطالباتی بسیار ریشه‌ای تر از انتخابات مجدد! دقت کنید این خواسته‌ی زیربنایی و حتی رادیکال که مطالبه‌ی بخش بزرگی از معترضان هم هست به چه روش زیرکانه‌ای مطرح شده.
  • از طرف دیگر، در روزهای تیره‌ی حاکم بر جامعه‌ی معترض، روزهایی که بخش بزرگی از مردم با دلهره و اندوه در سایه‌روشن یاس زندگی می‌کنند، خواندن‌ این مقاله جوانه‌ی امید و اطمینان در دل‌ها را آب‌یاری می‌کند. ناگهان به نظر خواننده می‌رسد که بحران‌های ایجاد شده در روزهای اخیر، هرچقدر که تند و تخریبی بوده‌اند، کم‌اثر و ناچیز بوده‌اند.
  • اگر از این جمله‌ام قهرمان‌سازی یا قهرمان‌پروری برداشت نشود (قصدم این نیست) باید بگویم که روز به روز به درایت و کفایت آقای موسوی به عنوان یک سیاست‌مدار متعهد و کارآمد بیشتر اعتقاد پیدا می‌کنم. از یک طرف شاد هستم که چنین فرد باکفایت و مدبری را در میان نماینده‌‌هایم دارم و از طرف دیگر نگران این هستم که حاکمیت اقتدارگرا اجازه ندهد از وجود باارزش چنین آدمی در عرصه‌ی اداره‌ی کشور بهره‌مند شویم.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پیروزی سرخ نه، پیروزی سبز آری

برای ما پیروزی آسان است. خیلی خیلی ساده. کافی است همه دیوانه شویم. کافی است همه کوکتل‌مولوتوف به دست بگیریم و ظرف یک هفته تمام ساختمان‌ها و اداره‌ها و ارتش‌ها و سپاه‌ها و لباس‌شخصی‌ها و یونیفورم‌پوش‌ها را متلاشی کنیم. مطمئن باشید وقتی میلیون‌ها نفر دیوانه شوند، هیچ ارتش منظم و غیرمنظمی نمی‌تواند جلویشان را بگیرد. ما نیرومند هستیم. مگر در این‌که می‌توانیم پیروز شویم شکی هم هست؟

اما آیا پیروزی کافی است؟ این سوالی است که تک تک ما باید از خود بپرسیم.

ما می‌دانیم خشونت یعنی چه. ما وحشت و خشونت دهه‌ها‌ی پنجاه و چهل و دهه‌های قبل و دهه‌های بعد را فراموش نکرده‌ایم. ما نه جنایت‌های صدامیان را فراموش کرده‌ایم و نه خشونت تاریخ‌سوز مغول‌ها را. ما تاریخ پر از خشونت‌ و مظلومیت‌مان را فراموش نکرده‌ایم. ما خشونت را با پوست و خون‌مان حس کرده‌ایم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم. فراموش نمی‌کنیم.

هر لحظه باید به خودمان یادآوری کنیم. اگر سلاح و فرمان در درست دیوانگانِ مستِ لات است ما که دیوانه نیستیم. باید آرام باشیم. باید از خشونت پرهیز کنیم. باید از رادیکالیزه شدن و هیجان‌زده شدن و فرصت را سپردن به فرصت‌طلبانی جدید که بر موج احساسات و هیجانات پاک مردم سوار می‌شوند پرهیز کنیم.

ما در برابر باتوم‌زن‌های بی‌مخ، چماق به دست نمی‌گیریم. در برابر چاقوکش‌های لات، چاقو به دست نمی‌گیریم. در برابر کلت‌های کمری آدم‌کش‌های مزدور، اسلحه به دست نمی‌گیریم. ما جایی را آتش نمی‌زنیم و کوکتل‌مولوتوف به سمت ماشین‌های مقدس پرتاب نمی‌کنیم. آتش زدن بانک‌ها و اتوبوس‌ها، دیوانه شدن و شیشه شکستن و آسمان و زمین را قرمز کردن و منفجرکردن تار و پود شبکه‌ای دولت عدالت‌پرور ما را البته که پیروز می‌کند، اما ما این نوع پیروزی را نمی‌خواهیم، چون می‌دانیم که این نوع پیروزی‌ها چیزی جز شکست‌های تاریخی نیستند.

فراموش نمی‌کنیم که پیروزی مهم نیست، چطور پیروز شدن مهم است. ما پیروزی سرخ نمی‌خواهیم، اجازه دهید سبز بمانیم و سبز پیروز شویم.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

با هفدهم آذر چه می‌کنید؟

دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمی‌نشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت بزرگ انتخابات درجه دو انتصابی را تحمل نمی‌کند. وقتی که یک ملت بزرگ می‌شود دیگر خدمتگزارانش اجازه ندارند به او بگویند چه باید بخورد و کجا باید برود و چه کسی را برگزیند و به چه چیز و چه کس اعتماد کند. یک ملت بزرگ از شورای نگهبان انتظار دارد آنها را قانع کند که تقلبی در انتخابات روی نداده است، نه آن که تنها یک ادعا پیش رویشان بگذارد و ادعای خود را باطل کننده انبوهی از مشاهدات و مستندات بداند.

از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود.

مگر نمی‌خواهید که ما نباشیم و شما باشید؟ راهش توجه به این واقعیت است؛ مردم با زید و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسی را بیشتر می‌پسندند که حق بزرگی آنان را کامل‌تر ادا کند. این مسئله‌ای است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره دیگر را نیز می‌گشاید. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنید که دامنه‌های مشکل در یک انتخابات، محدود بماند.

برادران ما! اگر از هزینه‌های سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمی‌گیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفته‌اید؛ در خیابان با سایه‌ها می‌جنگید حال آن که در میدان وجدان‌های مردم خاکریزهایتان پی در پی در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را تحمل نمی‌کنید. ۱۷ آذر چه می‌کنید؟ ۱۸ آذر چه می‌کنید؟ چشمانی را که در صحن دانشگاه به رزمایش‌های بی‌فایده افتاده و آنها را نشانه ترس یافته چگونه تسخیر می‌کنید؟ اصلا همه دانشجویان را ساکت کردید؛ با واقعیت جامعه چه خواهید کرد؟

.

قسمت‌هایی از بیانیه‌ی شانزدهم میرحسین موسوی به مناسبت فرارسیدن شانزدهم آذرماه


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آقای مخملباف شما سخن‌گوی من نیستید

شکی نیست که رویدادهای چند ماه اخیر از دیدگاه‌های مختلف قابل بررسی است. اما در این میان دو نکته ی  مهم به نظر من می‌رسد: تحولات اخیر از یک‌سو مرزبندی‌ها را واضح و شفاف کرده و از سوی دیگر مرزها را مبهم و تاریک کرده است.

۱. مرز بندی‌های گروه‌های داخل حکومت شفاف شد

وقایع اخیر هویت واقعی خیلی از شخصیت‌های سیاسی یا فرهنگی را برای بسیاری از مردم روشن کرد. اگر تا دیروز طیف پیچیده ی سیاست داخلی ایران باعث شده که گرایش‌ بسیاری از افراد چندان روشن و مشخص نباشد، امروز به سادگی می‌توان تشخیص داد که به قول معروف کی به کی است. درست مثل این‌که یک خط تمیز کشیده باشند و آدم‌ها قشنگ در دو طرف این خط قرار گرفته باشند. حتی پرده‌پوش‌ترین و محافظه‌کارترین شخصیت‌های سیاسی ایران «مجبور» شده‌اند موضع خود را کم و بیش مشخص کنند. یعنی اعلام کنند که بالاخره این‌وری هستند یا‌ آن‌وری.

۲. مرزبندی‌های گروه‌های بیرون از حکومت مبهم شد

هرقدر که مرزبندی‌ها و تضاد افکار و مواضع و منافع گروه‌ها و افراد ریز  و درشت  داخل حکومت شفاف و واضح‌تر شد به همان نسبت مرزبندی‌ها و گرایش‌های افراد و گروه‌های خارج از دایره‌ی حکومت مبهم شد. تا پیش از این هزار جور گرایش منتقد حاکمیت داشتیم از گروه‌های برانداز گرفته تا اصلاح‌طلب، مذهبی و  سکولار، تندرو و ملایم، مستقل یا وابسته و … همه حضور کم و بیش متفاوتی داشتند و تا حدی می‌شد بین آن‌ها تمایز و تفکیک قائل شد. این تفاوت چه در محتوای مواضع این افراد و گروه‌ها (مثلا کسانی که برانداز بودند یا کسانی که منتقد اصلاح‌طلب بودند) و چه در ادبیاتی که به کار می‌بردند تا حدی زیادی قابل تشخیص بود.

اما جریانات و تحولات چند ماه اخیر وضعیت را عوض کرد. ناگهان هرکسی که رنگ و بویی از انتقاد و مخالفت با حاکمیت ایران در منش و کردار خود داشت تبدیل شد به یک نوع منتقد جدید به نام «سبز». تا دیروز اگر کسی می‌خواست حکومت ایران را نقد کند می‌شد از او پرسید «شما از چه موضعی نقد می‌کنید؟ متعلق به کدام گروه و نهاد هستید؟ مستقل هستید یا به سازمان یا حزب یا دولت خاصی وابسته‌اید؟ چپ هستید یا راست؟ نگاه براندازانه دارید یا اصلاحی؟ در چارچوب قانون اساسی نقد می‌کنید یا اصلا به کل مخالفید؟» اما ناگهان دیگر این سئوال‌ها بی‌معنا شد. همه شدند «سبز»! یک شبه سلطنت‌طلب‌های دیروز شدند سبز امروز، طرف‌داران جریان غالب سرمایه‌داری شدند سبز، اصلاح‌طلب‌ها شدندسبز، براندازها شدند سبز، در کنار هزاران و میلیون‌ها نفر مردمان شریف و عادی خدا می‌داند وابستگان کدام سیستم امنیتی و اطلاعاتی کدام کشورهای کوچک و بزرگ هم خودشان را در این مفهوم مبهم بزرگ «سبز» جا زدند. هر کس از هر مسلک و طرز فکر و گرایشی که داشت کافی بود از  شهادت مظلومانه‌ی ندا آقاسلطان یا سایر قربانیان اخیر بگوید تا همه بگویند «آها این هم با ماست» و فوری مریدان بی‌شماری پیدا می‌کرد و اگر از یکی از مریدانش می‌پرسیدی خوب چرا ایشان با ماست؟ پاسخ می‌داد نمی‌بینی از شهادت ندا آقاسلطان حرف می‌زند؟

این وضعیت خطرناک است. همان‌قدر که حرکت عظیم و مردمی و ریشه‌دار و سبز ایرانیان را تحسین می‌کنم و به آن امیدوارم از پراکندگی و سطحی شدن و نفوذ افراد و عناصر رنگارنگی که بدون هیچ ارزیابی تحلیلی توسط شعارهای تحریک‌کننده و تند (که کاملا خلاف توصیه‌های شخص آقای موسوی در راستای پرهیز از احساس‌گرایی و تندروی است) اقدام به سوءاستفاده از احساسات جریحه‌دار شده‌ی مردم مظلوم ایران می‌کنند تا برای خود مرید جذب کنند و فقط خدا می‌داند که چه هدف‌های انشاءالله خوب و خدای نکرده خطرناکی هم در سر دارند احساس نگرانی می‌کنم.

مثال: آقای محسن مخملباف

قصدم آوردن اسم نبود. اما انگار لازم است که دست کم یک مثال بزنم. دلیلم هم این است که این روزها به لطف حضور ضعیف صدا و سیمای دولتی ایران و حضور پررنگ و تقریبا انحصاری شبکه‌های غربی فارسی‌زبان در خانه‌های مردم ناگهان ده‌ها و صدها رهبر جنبش  و رهبر فکری پیدا کرده‌ایم. بگذارید حالا که این همه جوال‌دوز  به دیگران می‌زنیم یک سوزن هم به این رهبران سبز خارج‌نشین بزنیم وگرنه همان‌طور که گفتم آقای مخملباف فقط یک مثال از آن‌ها است.

تا دیروز آقای مخلمباف یک کارگردان متوسط به بالا (حالا شاید هم از نظر خیلی‌ها درجه‌ی اول) ایرانی بود. ولی از فردای انتخابات ناگهان خود را سخن‌گوی آقای موسوی و مردم ایران نامید (که تا جایی که می‌دانم نه تایید شده و نه تکذیب) و شروع به فعالیت شدید سیاسی و رسانه‌ای و حتی بین‌المللی کرد. مواضع ایشان تا آن‌جا که من چندبار خواندم و شنیدم تند بود تا جایی که تندترین مواضع آقای موسوی در برابر موضع ایشان ملایم و محافظه‌کارانه جلوه می‌کرد. آقای مخلملباف یک شبه خود را در موضع رهبری مردم ایران یافت. انگار او خود را نماینده‌ی بدون مجوز مردم ایران یافته بود تا جایی که به خود اجازه می‌داد با مقامات کشورهای مختلف ملاقات کند و از سوی مردم ایران صحبت کند یا این‌که به رئیس‌جمهور آمریکا نامه بنویسد و از سوی مردم ایران عذرخواهی کند. حتی آقای موسوی خود را نماینده‌ی مردم ایران نمی‌داند و در هیچ‌کدام از بیانیه‌های درخشان‌اش ادعای رهبری یا نمایندگی مردم ایران را نکرده است!

حرف من در این نیست که اشغال سفارت آمریکا توسط انقلابیون ایران درست بوده یا نادرست؛ موضوعی است که می‌توان جداگانه در مورد آن صحبت کرد. بحث من این است که آقای مخلمباف از طرف چه کسی نماینده‌ی مردم ایران شده است و به خود اجازه می‌دهد ‌چنین موقعیت رهبری و راهبردی‌ای را برای خود تصور کند؟ تا آن‌جا که یادم هست در هیچ انتخاباتی به آقای مخملباف رای نداده‌ام پس دست‌کم آقای مخملباف نماینده‌ی من نیست. آیا آقای مخلمباف در ارزیابی جایگاه واقعی خود دچار اشتباه نشده است؟

آقای مخملباف می‌تواند از طرف خانواده‌ی مخملباف صحبت کند. ایشان می‌تواند به عنوان یک هنرمند یا سینماگر یا فعال اجتماعی یا فعال سیاسی یا ناظر یا تحلیل‌گر یا مولف یا شهروند یا ایرانی خارج‌نشین صحبت کند. ایشان می‌تواند در صورتی که نهادها، موسسه‌ها یا انجمن‌های سینمایی ایران به ایشان وکالت بدهند، از طرف سینماگران ایران صحبت کند. اما تا وقتی که از طرف «من» ایرانی رسما و قانونا یا دست‌کم عرفا وکلاتی دریافت نکرده نباشد حق ندارد از طرف «من» جایی صحبت کند.

شاید هم آقای مخملباف نماینده‌ی رسمی آقای موسوی است؟ نمی‌دانم. به هر حال این مثال نشان می‌دهد اوضاع چقدر در خارج از حکومت مبهم شده است. مرزبندی‌های فکری و سیاسی منتقدان حکومت مبهم و تاریک شده و انگار سبز بودن کافی شده است، صرف‌نظر از این‌که حرف حساب طرف اصولا چه هست!

سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست!

این روزها روزهای بحران و حساسیت است. از یک سو این وضعیت همبستگی و اتحاد فارغ از گرایش‌ها و اختلافات جزئی را می‌طلبد و از سوی دیگر جنبش سبز مردم ایران باید هوشیار باشد تا به خاطر حضور تندروانه‌ یا منفعت‌جویانه‌ی جناح‌ها و گروه‌ها و افراد مختلف از جاده‌ خارج نشود.

همیشه به خودمان یادآوری کنیم:

  • هر کس که دست‌بند سبز به دست زده باشد، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس از شهادت مظلومانه‌ی ندا و سایر قربانیان وقایع اخیر صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که از حقوق مردم، از آزادی بیان، از حقوق شهروندی، از مخالفت با شکنجه و سرکوب صحبت کند، لزوما دوست ما نیست.
  • هر کس که توی هر تلویزیونی ظاهر شود و حرف‌های تندروانه و جذاب بزند، لزوما دوست ما نیست.
  • سبز هستی؟ خیلی خوب، اما این کافی نیست.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا اروپا به اوباما جایزه‌ی صلح داد؟

در مورد جایزه‌ی صلح نوبل امسال.

با تقدیم نهایت احترام به مبارزان راستین صلح و حقوق انسانی که البته شایستگی‌شان را از جایزه‌ی صلح نوبل نگرفته‌اند و نخواهند گرفت (مانند خانم شیرین عبادی یا آقایان نلسون ماندلا، مارتین لوتر کینگ، آلبرت شوایتزر و …)، باید بگویم من با این جایزه مشکل دارم و مشکل من با این جایزه بیشتر از همه عنوان آن است. صلح! از سفسطه و بازی با کلمات که بگذریم، فکر می‌کنم معنای صلح مشخص باشد: فقدان جنگ، نکشتن، جنایت نکردن و …

اگر عنوان این جایزه چیز دیگری مثلا «جایزه‌ی خبره‌ترین و خوش‌صحبت‌ترین سیاست‌مدار» بود مشکل من با آن حل می‌شد: به راستی آقای اوباما سیاست‌مدار خبره‌ و خوش‌صحبتی است. اما مرد صلح بودن‌اش اصولا ورای موقعیتی است که در آن قرار گرفته است. مرد صلح باید امکان صلح داشته باشد و به نظر می‌رسد آقای اوباما به عنوان رئیس‌جمهور جنگ‌طلب‌ترین کشور 60 سال اخیر جهان (به شهادت آمار) دست و بالی بسته‌تر از آن دارد که اصولا بتواند به مفهوم صلح حتی به صورت کنایی آن نزدیک شود.

من معمولا منطق یا انگیزه‌های هیات نروژی اهدا کننده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل «که اعضای آن را به ندرت خارج از نروژ می‌شناسند» را درک نمی‌کنم. صادقانه بگویم، در این یکی دو روز به غیر از چند مورد، نوشته یا تحلیلی که این انگیزه‌ها را بر من روشن کند نیز ندیدم. واکنش‌ها یا تند و منفی بوده (مثل واکنش خودم) و یا تاییدی و در هر دو حال سطحی.

اما شاید خواندن تحلیل اخیر استراتفور در این زمینه خالی از لطف نباشد. فرصت کم است، به مفهوم وفادار می‌مانم و نکات مهم متن را خلاصه می‌کنم.

  • بنا به وصیت آلفرد نوبل،‌ برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل هر سال بر خلاف سایر جایزه‌های نوبل توسط هیاتی از سیاست‌مداران نروژی تعیین می‌شود. این موضوع که جایزه‌ی صلح را سیاست‌مداران یک کشور حاشیه‌ای در عرصه‌ی سیاست بین‌المللی انتخاب می‌کنند حائز اهمیت است. همین‌طور این نکته که این کشور حاشیه‌ای یک کشور اروپایی است نیز مهم است.
  • این اولین باری نیست که برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل غیرمنتظره و دور از ذهن است. در واقع این روال معمول هیات نروژی است که جایزه را به کسی بدهند که کسی انتظارش را ندارد.
  • سئوالی که مطرح می‌شود این است: «چرا اروپایی‌ها در مورد اوباما خیلی خوب و مثبت می‌اندیشند؟» و البته نه همه‌ی اروپایی‌ها. روس‌ها و اروپای شرقی‌ها چندان در مورد او مثبت نیستند و انگلیسی‌ها هم در این زمینه تودارند. اما اروپای غربی‌ها عموما تصور بسیار مثبتی از او دارند و تصمیم هیات نروژی منعکس کننده‌ی این نگاه مثبت اروپایی‌ها به اوباما است.
  • اروپایی‌ها در قرن بیستم شاهد «فاجعه و بحران‌» بوده‌اند. دو جنگ جهانی نسل‌ها و اقتصاد این قاره را تکه‌تکه کرد. در سال‌های بعد از جنگ اروپایی‌ها به سختی توانستند استاندارد زندگی‌شان را کمی بالاتر از جهان سومی‌ها حفظ کنند. اروپایی‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند: علاوه بر میلیون‌ها نفر کشته آن‌ها امپراطوری‌ و مستعمره‌هایشان و حتی حق تعیین سرنوشت و مالکیت کشورهایشان را نیز از دست دادند. چرا که اروپای بعد از جنگ زیر سایه‌ی امنیتی آمریکا و شوروی رفته بود. قرن بیستم برای اروپایی‌ها در کلمه‌ی «فاجعه» خلاصه می‌شود و اروپایی‌ها می‌خواهند از آن رها شوند.
  • جنگ سرد به اروپایی‌ها این فرصت را داد تا وضعیت اقتصادی‌شان را بهبود بخشند. اما این در سایه‌ی اشغال و خطر بروز جنگ بین آمریکا و شوروی بود. نیم قرن اشغال اروپای شرقی توسط شوروی روح و جان اروپایی‌ها را خراشیده بود. در این سال‌ها باقی اروپا در تضاد میان «رشد و شکوفایی» و «خطر بروز جنگی قاره‌سوز» تقلا کرده بود. اروپایی‌ها نمی‌توانستند روی آمدن یا نیامدن جنگ کنترلی داشته باشند، یا حتی روی این‌که کجا و چگونه رخ دهد. بنابراین اروپا به دو قسمت تفکیک شد: یک اروپا، قسمت‌های تحت اشغال شوروی که هنوز در تلاش برای بهبود از کابوس شوم دو فاجعه (جنگ جهانی و اشغال بعد از آن) زندگی می‌کند. دومی (اروپای بزرگ‌تر) زیر سایه‌ی آمریکا زندگی می‌کند. به جبر تاریخ، اروپایی‌ها مجبور شده بودند برای داشتن امنیت دفاعی و ثبات اقتصادی به آمریکا تکیه کنند و در نتیجه‌ تسلیم اراده‌ی آمریکا باشند. بسته به این‌که رابطه‌ی روس‌ها و آمریکایی‌ها چگونه پیش می‌رفت، سرنوشت جنگ تعیین می‌شد و این‌که اروپایی‌ها چه می‌اندیشیدند چندان اهمیتی نداشت.
  • هر حرکت تهاجمی از سوی ایالات متحده (حتی اگر کوچک می‌بود) در ذهن اروپایی‌ها صدها برابر بزرگ جلوه می‌کرد. آن‌ها به شدت از واکنش شوروی بیم‌ناک بودند. در واقع آمریکا در اروپا بسیار منفعل بود، اما ترس اروپایی‌ها این بود که عملیات آمریکایی‌ها در سایر نقاط جهان (مثل کوبا، خاورمیانه، ویتنام) واکنش شوروی‌ را در اروپا به دنبال داشته باشد و آن‌ها هر چه ریسیده‌اند پنبه شود.
  • از دیدگاه اروپایی‌ها، آمریکایی‌های قبل از سال 1945 نجات‌دهنده بودند. بعد از 1945 آمریکایی‌ها محافظ و حامی بودند، اما حامی‌ای که به خاطر بی‌دقتی و خامی ممکن است جنگ دیگری به راه بیاندازد و در نتیجه قابل اعتماد نیست. طیف غالب در عرصه‌ی فکری اروپایی‌ها این بود که آمریکایی‌ها خیلی نیرومند، خیلی ناشی و خیلی تازه‌کارتر از آن هستند که بشود به آن‌ها اعتماد کرد. از دید آمریکایی‌ها اما، این همان اروپایی‌هایی بودند که از 1914 تا 1945 خودشان به دست خودشان در حال کشت و کشتار و جنایت بودند و از نظر آمریکایی‌ها سال‌های بعد از 1945 (دوران اروپای زیر سایه‌ی آمریکا) دوران بسیار باثبات‌تر و صلح‌آمیزتری بود. اما نگاه اروپایی‌ها بر اساس این واقعیت شکل گرفته بود که آن‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند و حتی کنترلی روی سرنوشت‌شان نداشتند و بنابراین برایشان دشوار بود به یک حامی نیرومند صد در صد اعتماد کنند.
  • در دوران بعد از جنگ، رابطه‌ی اروپایی‌ها با بعضی از رئیس‌جمهورهای آمریکا خوب بود (به دلایل مختلف) و با بقیه بد. رابطه‌ی اروپایی‌ها با بوش به شدت بد شد، چون اگر چه آن‌ها با آمریکایی‌ها در مورد حادثه‌ی یازده سپتامبر به شدت همدلی می‌کردند اما معتقد بودند که واکنش آمریکا بسیار عجولانه و شدید بوده است و می‌تواند حوزه‌ی نفوذ تروریسم را مستقیما به اروپا بکشاند. آن‌ها می‌ترسیدند که آمریکای بوش‌ بدون هیچ دلیل موجهی آن‌ها را به سمت دوران «شبه ‌جنگ سرد» دیگری می کشاند. در مورد دوران جنگ سرد آن‌ها می‌توانستند تلاش آمریکا را درک کنند (مقابله با شوروی) اما برای برخورد با عده‌ای جهادطلب چنین حرکت‌های گسترده‌ی نظامی و تحریک‌کننده‌ای را تصمیم‌‌های غیرموجهی تلقی می‌کردند که ممکن بود اروپا را درگیر جنگی دیگر کند. آمریکایی‌ها واکنش شدید و کنترل نشده (Overreacting) انجام داده بودند. چیزی که اروپایی‌ها همیشه از آن واهمه داشته‌اند.
  • تلقی اروپایی‌ها از «پول» با تلقی آمریکایی‌ها متفاوت است. برای آن‌ها پول به معنای بیشتر شدن و انباشتن نیست، برای آن‌ها پول به معنای «امنیت بیشتر داشتن» است. هدف اقتصادی آن‌ها این نیست که «ثروتمند» باشند، بلکه می‌خواهند «مرفه و راحت» باشند. اروپای امروز تا حدی به این هدف رسیده است، اما آمریکای بعد از یازده سپتامبر می‌رفت که این وضعیت دلنشین اروپاییان را به خطر بیاندازد. آن‌ها از جورج بوش به خاطر چنین چیزی متنفر بودند.
  • آن‌ها اوباما را از همان لحظه‌ی اول دوست داشتند. اوباما وعده داد که با اروپایی‌ها مشورت ‌کند یعنی به آن‌ها قدرت وتو بدهد‌ (بدون رضایت آن‌ها کار مهمی ‌نکند). ثانیا آن‌ها این برداشت را از منش اوباما کردند که او هم مانند کندی آدم ریسک‌کردن‌ عجولانه نیست. آن‌ها فکر می‌کنند اوباما، یک کلینتون دیگر است.
  • کلینتون، کلینتون بود نه بها خاطر طبیعت خودش، بلکه به خاطر زمانه‌ای که در آن به قدرت رسیده بود. فروپاشی شوروی فضای صلح‌آمیز و آرامی به وجود آورده بود که کلینتون اصولا نیازی نداشت امنیت و رفاه اروپایی‌ها را به بازی بکشاند. بوش اما در دوران دیگری حضور داشت که او را وادار می‌کرد درخواست‌های پرریسک و خطرناک بکند.
  • اوباما در دهه‌ی 1990 زندگی نمی‌کند. او با افغانستان و ایران و مجموعه‌ای از بحران‌های متعدد مانند روسیه‌ی در حال ظهور مواجه است که به شدت شبیه همان شوروی قدیم است. به سختی می‌توان تصور کرد، اوبامایی که با این خطرات مواجه است، چگونه می‌تواند تصمیمی بگیرد که با خواست اروپایی‌ها برای این که در حال آسایش خود رها شوند، تضاد نداشته باشد و حتی از آن بدتر که درخواست‌های پرخطر و چالش‌برانگیز از آن‌ها نداشته باشد. در واقع همین الان هم روابط آمریکا-آلمان چندان خوب نیست. اوباما از آلمان درخواست اعزام نیروهای کمکی نظامی به افغانستان کرده و آلمان این درخواست را رد کرده است. اوباما درخواست گسترش ناتو را کرده است که آلمان مخالف است.
  • هیات نروژی، جایزه را به اوباما داده چون فکر کرده که اوباما می‌تواند اروپایی‌ها را به حال خود رها کند تا در رفاه و آرامش خود باقی بمانند و از آن‌ها هیچ درخواست غیرمنطقی نخواهد کرد. این تعریف اروپایی‌ها از صلح است و به نظر می‌رسد اوباما وعده‌ی آن را داده است. اما انگار هیات نورژی جایزه‌ی صلح نوبل از وضعیت و روند رابطه‌ی آمریکا-آلمان با خبر نیستند، یا در مورد ایران و افغانستان چندان نمی‌دانند. شاید هم آن‌ها فکر می‌کنند اوباما می‌تواند در این دریای طوفانی چنان مانور دهد که نیازی به درگیر شدن با جنگی دیگر نداشته باشد. اگر این است، به سختی می‌توان تصور کرد که هیات نروژی چه برداشتی از گفتگوهای اخیر با ایران و برنامه‌ی آمریکا برای افغانستان دارند.
  • هیات نروژی جایزه را به رئیس‌جمهور رویایی‌شان داده‌اند و نه به رئیس‌جمهوری که در دنیای واقعی در چالش با ایران و افغانستان است. اوباما یک بازی‌گر آزاد نیست. او در واقعیتی که خود را در آن یافته است به دام افتاده است و این واقعیت او را به جایی بسیار دورتر از رویاهای نروژی خواهد راند.

پیشنهاد برای خواندن:

در همین نوشته به سه تحلیل دیگر استراتفور لینک داده‌ام. هر سه‌ی این تحلیل‌ها بسیار مهم هستند. یکی درباره‌ی رابطه‌ی آمریکا و آلمان است که به توصیف موقعیت کلیدی آلمان در معادلات اروپا و جهان پرداخته. به خصوص خطر نزدیک شدن بیشتر آلمان به سمت روسیه و … که خواندنی است. دومی درباره‌ی برنامه‌ی راه‌بردی آمریکا در افغانستان. و سومی تحلیلی نگران کننده از گفتگوهای اخیر هسته‌ای با ایران که نشان می‌دهد بحران جدی‌ است و اوباما بسیار بیشتر از آن‌چه به نظر می‌رسد به رویارویی نظامی با ایران نزدیک است (مجبور است که نزدیک شود).


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

فاصله‌ی بین جمهوریت تا خلافت چند مناقصه و ضربه‌ی باتوم است؟

خبر کوتاه است. از آن دست خبرهایی که هر چقدر هم که دور از انتظار نبوده باشد، باز خواندن‌اش آدم را تکان می‌دهد و به فکر فرو می‌برد که «عجب، پس این‌طور بود؟!»

شركت نزدیك به سپاه سهام مخابرات راخرید

51 درصد از سهام شركت مخابرات ایران امروز از ساعت 11 و 15 دقیقه صبح عرضه شد كه از میان خریداران، شركت اعتماد مبین موفق شد پس از 30 دقیقه صاحب بلوك 51 درصدی مخابرات شود.
كنسرسیوم اعتماد مبین از سه شركت گسترش الكترونیك مبین ایران، شهریار مهستان و سرمایه گذاری توسعه اعتماد تشكیل شده است.  این بلوك به ارزش 22 میلیارد و 936 میلیون و 727 هزار و 827 سهم به ارزش 77 هزار و 985 میلیارد ریال معادل 8/7 میلیارد دلار است.

همان‌طور که گفتم، موضوع جدیدی نیست. پروژه‌ی خصوصی‌سازی اموال مردم که از مدت‌ها پیش شروع شده بود، در چهار سال اخیر روندی به شدت شتاب‌ناک به خود گرفت به حدی که شاید بتوان گفت دچار تغییرات ماهوی گشت. پروژه‌ی خصوصی‌سازی جدید تحت عنوان فریبنده‌ی کوچک کردن دولت و کاستن هزینه‌های آن اجرا می‌شد ولی در عمل داستان به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد.

گروهی در کشور هستند که از نهادهای «انتخابی» متنفرند، البته تنفر نه از سر اختلاف‌های ایدئولوژیک (که البته شاید ترجیح دهند ظاهرش همان ایدئولوژیک باشد) بلکه به خاطر منافع مستقیم و بسیار سرشار مادی. آن‌ها ترجیح می‌دهند نهاد انتخابی‌ای به نام «دولت» وجود نداشته باشد، یا از آن هم بهتر، وجود داشته باشد اما پاسخ‌گو به مردم یا نهادهای منتخب مردم (مثل مجلس) نباشد و تدارکات‌چی‌ای باشد برای انتقال میلیاردها دلار سرمایه‌ی مردم از زیر و روی زمین به بخش‌های سایه و غیرپاسخ‌گو. در این‌جا کلمه‌ی تدارکات‌چی، کلیدی است.

به این ترتیب پای نهادهای انتصابی به عرصه‌ی خصوصی‌سازی باز می‌شود. نهادهای انتصابی که بزرگ‌ترین و مقتدرترین آن‌ها، نهادهای نظامی و امنیتی هستند با استفاده از قدرت و نفوذی که در دولت و فرادولت دارند با قیمت‌های «رقابتی» اموال دولت (بخوانید اموال مردم) را خریداری می‌کنند. به این ترتیب، اموال و امکانات دولتی از بخش انتخابی (بخوانید جمهوری) حاکمیت خارج شده و به بخش‌های انتصابی (بخوانید خلافت) آن منتقل می‌شود. دولت این فرایند را تسهیل می‌کند.

پروژه‌ی حذف جمهوریت مگر جز این است؟ فرق «جمهوری اسلامی» با «حکومت اسلامی» در چیست؟ جز آن‌که در اولی مطابق قانون اساسی «نهادهای انتخابی» و «نسبتا پاسخ‌گو» مالکیت و کنترل شریان‌های حیاتی اقتصادی کشور را به دست دارند و در دومی همه‌ی شریان‌های حیاتی اقتصادی کشور به «نهادهای انتصابی» و «مطلقا غیرپاسخ‌گو» منتقل شده است؟

روزی که نوشتم «برنامه‌های آقای موسوی ریشه‌ای و اساسی است» هرگز فکر نمی‌کردم دامنه‌ی مخالفت «باند خصوصی‌سازی» و «باند حکومت اسلامی» با نهضتی که آقای موسوی نماینده‌اش بود به جاهایی برسد که امروز رسیده است. آن‌روز اما به وضوح حدس زده بودم که مشکل «آقایان» با آقای موسوی خیلی ریشه‌ای‌تر و عمیق‌تر از این‌هاست که بتوان آن را از جنس اختلافات جناحی دانست. اختلاف آن‌ها در این بود که آقای موسوی دست گذاشته بود روی نقطه‌ی حساس‌ آقایان: انتقال دولت جمهوری به حکومت اسلامی، آن‌هم با پول و سرمایه و تدارکات همان دولت!

برای روشن‌تر شدن موضوع بگذارید قسمت‌هایی از همان پست و گفته‌های آقای موسوی را دوباره بخوانیم:

آقای موسوی رسما اعلام کرده که با تفسیر کردن بسیار باز و وسیع اصل 44 قانون اساسی و ابلاغیه‌ی آن مخالف است:

نظر من این است که مضمون تفسیری که از اصل 44 شده مفید است و من با آن موافقم و اجرایش را برای اقتصاد کشور مفید می دانم. اما نظرم این است که نباید ما اصول قانون اساسی را تا این اندازه وسیع تفسیر کنیم. اگر می خواهیم این قدر وسیع تفسیر کنیم بهتر است قانون اساسی را اصلاح کنیم و آن را به رای مردم بگذاریم

فکر می‌کنید نهادهای نظامی و امنیتی اقتصادیزه شده حاضر می‌شوند به همین راحتی چشم از میلیاردها دلار سرمایه‌ی مردم که با قیمت نازل در اختیار آن‌ها قرار داده شده است بپوشند؟ به همین راحتی اجازه دهند زحمت‌های «دولت تدارکات‌چی» در حذف نظارت و کنترل دارایی‌های دولت (مانند انحلال سازمان برنامه و بودجه که امروز معنایش کاملا مشخص است) به هدر برود؟‌ کاملا قابل درک است که «آن‌ها» که سال‌ها برنامه‌ی تبدیل «جمهوریت» به «خلافت» را طرح‌ریزی و پیاده‌سازی کرده‌اند حاضر نخواهند شد به خاطر چند میلیون رای از منافع سرشار خود چشم بپوشند.

نتیجه همان می‌شود که همه می‌دانیم. ما اگر آن روزها ذره‌ای تردید ‌داشتیم، امروز به یقین می‌دانیم آن باتوم‌ها و گلوله‌ها که بر سر و روی فرزندان ما ریخته شدند از کجا آب ‌خورده‌اند. میلیاردها دلار پول زیادی است، می‌تواند خیلی‌ها را چنان تحریک کند که به ناموس خودشان هم تجاوز کنند.

آن کس که فرمان سرکوب و کشتار مردم را صادر می‌کند، طرح‌های بزرگ‌تری در سر دارد. راستی چقدر از این مسیر طی شده است؟ فاصله‌ی بین جمهوریت تا خلافت چند مناقصه (بخوانید مزایده، قرارداد، واگذاری، …) و ضربه‌ی‌ باتوم است؟


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وقتی که زنده بود، وقتی که زنده‏اش کردند

هشتاد و اندی سال سن دارد و بیشتر از 60 سال است که در متن تحولات اجتماعی-سیاسی ایران بوده است. او داستان آخرین سال‏های زندگی یکی از کلیدی‏ترین شخصیت‏های معاصر ایران را این‏طور خلاصه می‏کند:

تا زنده بود در خانه‏اش زندانی‏‏اش کرده بودند. وقتی که مُرد در بهشتِ زهرا زنده‏اش کردند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: ملت ایران، ایالات متحده، آب گل‏آلود، منشور حقوق

از صحبت‏های آقای حمید دباشی (Hamid Dabashi) ایران‏‏شناس و استاد دانشگاه کلمبیا در جمع ایرانیان حاضر در روبه‏روی سازمان ملل:

ما این‏جا هستیم که به تصمیم‏گیرندگان در کنگره‏ی ایالات متحده بگوییم که از تدبیر رئیس‏جمهور اوباما یاد بگیرند و سعی نکنند از شرایطی که ممکن است به نظرشان آب گل‏آلود برسد ماهی بگیرند. ریشه‏ها و جنبش خودجوش حقوق بشر در ایران آب گل‏آلود نیست. بلکه بسیار شفاف، سالم و زیباست. این جنبش هیچ احتیاجی به حمایت کنگره‏ی آمریکا ندارد، لطفا فقط به آن آسیب نرسانید. یک نقل قول حکیمانه از مارتین لوتر کینگ* یا تئودور پارکر مبارز طرفدار لغو برده‏داری در قرن نوزدهم که «منحنی اخلاق جهانی اگر چه طولانی است، اما به سمت عدالت می‏رود» به اندازه‏ی کافی لطف مردم آمریکا را برای تشویق ما به ثابت قدم ماندن در مسیرمان نشان خواهد داد.

نه به تغییر رژیم مهندسی شده توسط آمریکایی‏ها، نه به پروژه‏‏های دموکراسی اتاق‏‏‏های فکر (think tank)، نه به بودجه‏هایی که از طرف بنیاد ملی دموکراسی (National Endowment for Democracy) آمده باشد، نه به تحریم‏های اقتصادی، نه به محاصره‏های زمینی یا دریایی و صد در صد نه به حمله‏ی نظامی.

لطفا همان‏جا آرام روی صندلی‏ها بنشینید و کاری نکنید و اجازه دهید روحیه‏ی شکست‏ناپذیر ملت ایران به شما تلاش‏های مشابه خودتان را برای رسیدن به عدالت، برابری، حاکمیت قانون، احترام به کرامت انسان، حقوق بشر، حقوق شهروندی و حقوق زنان یادآوری کند. لطفا فقط تماشا کنید و اگر مایل بودید چند کلمه‏ی فارسی هم یاد بگیرید.

به دقت به ما نگاه کنید: چرا که ما هم از تاریخ شما الهام گرفته‏ایم و در حال نوشتن منشور حقوق (Bill of Rights) خودمان هستیم.

* اشاره به این جمله‏ی مارتین لوتر کینگ: ما می‏توانیم کوهی از ناامیدی را به تخته سنگی از امید تبدیل کنیم.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به امید روزی که دیر نباشد

1. معتقدم که آواز خواندن برای صاحبان گوش‏هایی که نه تنها موسیقی نمی‏شناسند، بلکه تخصص تاریخی‏ و اصولا فلسفه‏ی وجودی‏شان را از نابودی موسیقی و ساز و موسیقی‏دان و موسیقی‏شناس و موسیقی‏‏‏دوست و ترانه و نغمه و شادی می‏گیرند، کاری است همان‏قدر عبث و خنده دار که بخواهی خورشید را با فوت کردن خاموش کنی.

2. تا جایی که می‏دانم دوستانی مانند خانم سمیه توحیدلو و آقای وحید آن‏‏لاین (و بسیاری دیگر) به ناجرم اعلام نظر و بیان افکارشان در بند هستند. من هم مثل صادق و خیلی دیگر از شهروندان وبلاگ‏شهر به امید روزی هستم که شاهد آزادی بدون قید و شرط  این دوستان در کمال صحت و سلامتی باشیم.

3.

نمازِ خوف

میان مشرق و مغرب ندای محتضری‏ست

که گاه می‏گوید:

«من از ستاره‏ی دنباله‏دار می‏ترسم

که از کرانه‏ی مشرق ظهور خواهد کرد.»

.

به رنگ دود در آیینه‏ها نمودار است

و در رواق مساجد شکاف افتاده‏ست

و در کنیسه‏ی گل‏های ساده‏ی مریم

مجال شوق و نیایش

. . . . . . . . . نمی‏‏دهد ما را.

.

طلوع صبح‏دمان خروج دجّال است

که آب را به گل و لاله راه می‏بندد

و روشنی را

. . . . . . . . در جعبه‏‏های ماهوتی.

.

به روی شاخه‏ی گردوی پیر، شانه‏سری

نماز می‏خواند

نمازِ خوف،

. . . . . . . مگر چیست؟

غبار و دودِ مسلسل بر آسمان سحر

کسوف لبریزی است.

.

تو نیز همره دجّال می‏روی

هشدار

به رودخانه بیندیش

که آسمان را در خویش می‏برد سیّال.

تو پاک جانی امّا

هوای شهر پلید است.

.

اگر یکی از شهیدانِ لاله

. . . . . . . . . . . . . . . – کشته‏‏ی تیر

ز خاک برخیزد،

به ابر خواهد گفت

به باد خواهد گفت

که این فضا چه پلید است و

. . . . . . . . . . . . . . . . . آسمان کوتاه

و زهر تدریجی

عروق گل‏ها را از خون سالم سیّال

چگونه خالی کرده‏ست.

.

من و تو لحظه به لحظه

. . . . . . . . . . . . . .– کنار پنجره‏‏مان.

بدین سیاهی ملموس

. . . . . . . . . . . . . .خوی‏‏گر شده‏ایم.

کسی چه می‏داند،

. . . . . . . . . . بیرون چه می‏‏رود،

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . در باد.

تمام روزنه‏ها بسته‏ست.

.

من و تو هیچ ندانستیم؛

درین غبار،

. . . . . . . که شب در کجاست، روز کجا

و رنگ اصلی خورشید و

. . . . . . . . . . . . . . . . آب و گُل‏‏ها چیست.

.

درخت‏ها را پیوند می‏زنند

. . . . . . . . . . . . . . . . چنانک

به روی شاخه‏ی بادام سیب می‏بینی

به روی بوته‏ی بابونه

. . . . . . . . . . . . . . لاله‏‏های کبود.

.

چه مهربانی‏هایی!

اگر به آب ببخشی

حباب خواهد شد.

من و تو هیچ ندانستیم

که آن درخت تنومند روشنایی را

کجا به خاک سپردند

. . . . . . . . . . . . . یا کجا بردند؟

.

بلور شسته‏ی هر واژه آن‏چنان آلود

که از رسالت گل،

. . . . . . . . . . . خار و خس، رواج گرفت.

.

میان مشرق و مغرب ندای محتضری‏ست

که گاه می‏گوید:

من از ستاره‏ی دنباله‏دار می‏ترسم،

عذابِ خشم الاهی‏ست،

نماز خوف بخوانیم،

نمازِ خوف!

.

.

— شفیعی کدکنی


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سکوت فعال، یک استراتژی حیرت‌انگیز است

نکته‌ای که حرکت اعتراضی مردم در این روزهای اخیر را منحصر به فرد می‌کند و من (و دیگران) را شوکه کرده است، رفتار نسبتا پخته، آرام و عقلانی‌ای است که توده‌های مردم از خود نشان می‌دهند. شاید در روزهای اول (مثلا شنبه، 23 خرداد) حرکت مردم پراکنده، غیر متمرکز، تند و احساسی بود. اما این روند با سرعت عجیبی عوض شده است.

مردم آرام‌تر می‌شوند. نه این‌که دلسرد شوند یا گوشه‌گیری کنند. برعکس، حضورشان فراگیرتر می‌شود. اما دیگر شعارهای تند نمی‌دهند و اگر کسی از میان جمع شعار تندی بدهد به آرامش دعوتش می‌کنند (مثلا در روز دوشنبه، 25 خرداد در خیابان آزادی)  این پدیده‌ای نوین است و کاملا خلاف آموزه‌هایی است که درباره‌ی روان‌شناسی توده‌ها خوانده‌ایم. توده‌ها وقتی گردهم می‌آیند تمایل دارند به سمت واکنش‌های گله‌وار و فاقد ادراک (حرکت‌های عاطفی) حرکت کنند، به خصوص در شرایط ویژه‌ای که محرک‌های احساسی‌ای مانند خشم، هیجان، اندوه، سرخوردگی و امید با هم ترکیب شده باشند.

اما مردمی که من می‌بینم، به سرعت در حال کنترل کردن رفتارهایشان هستند و هوشمندانه و هم‌بسته استراتژی «سکوت فعال» را پیشه ساخته‌اند. روز سه‌شنبه (26 خرداد) در خیابان ولی‌عصر سکوت مردم کامل بود. دیگر کسی «هیس» نمی‌گفت و علت «سکوت و آرامش» را به دیگری توضیح نمی‌داد. همه ساکت بودند. پلاکاردها در دست و گاه و بی‌گاه دست‌ها به نشانه‌ی پیروزی بالا و حرکت مواج و آرام. امروز (چهارشنبه، 27 خرداد، خیابان کریم‌خان) این روند حتی از سه‌شنبه هم بالغ‌تر شده بود. مردم به سرعت در حال شکل‌دادن استراتژی اعتراض خودشان هستند: سکوت فعال.

اما موضوع حتی از این هم فراتر می‌رود. میزان این کنترل و شعور جمعی به حدی بالاست که از میان خود جمعیت گروه‌هایی به کنترل ترافیک می‌پردازند. این افراد در تقاطع‌هایی که خودروها پشت صفوف فشرده‌ی مردم در انتظار هستند مردم را به توقف دعوت می‌کنند. مردم با توافقی شگفت‌انگیز و بدون سر و صدا و هول دادن (که بی‌تعارف در خیلی از جمع‌های ایرانی عادی است!) می‌ایستند و مسیری برای عبور خودروها باز می‌کنند. بعد از چند دقیقه، مردم به راه‌پیمایی آرام خود ادامه می‌دهند.

در این روزها متوجه نمایش حیرت‌انگیز آگاهی اجتماعی و شعور سیاسی مردم شده‌ام. اعتراف می‌کنم که از دیدن این صحنه‌ها شگفت‌زده می‌شوم و همان‌قدر که از وضعیت موجود کشورم نگران هستم، با دیدن رفتار عقلانی، آرام و گروهی مردم به آینده‌ امیدوار می‌شوم.

نکته‌: مدعی نیستم که مردم ایران یک شبه ره صدساله رفته‌اند. البته که هنوز در میان همین مردم گرایش‌های تندرو یا افراطی وجود دارند و البته که این تحولات متعلق به یک شب و یک سال نیست که نتیجه‌ی تاریخ انقلاب مردم ایران است.

تردید ندارم که حضور اعتراضی میلیونی، فعال و خاموش مردم یک حرکت تاریخی و خیره کننده است. باور کنید تاریخ ایران چنین چیزی را به خاطر ندارد ولی برای همیشه آن‌را به خاطر خواهد سپرد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

فریب شایعه‌ها را نخوریم – در همه‌ی شعبه‌ها رای دهیم

برخی شایعات این روزها دهان به دهان و پیامک به پیامک بین مردم رایج است. بیشتر این شایعه‌ها از «منابع خاصی» به ذهنیت عمومی مردم تزریق می‌شود و اهداف کاملا مشخصی را دنبال می‌کند. بعضی از آن‌ها که به وضوح بی‌معنی و غیرمنطقی هستند احتمالا برای منحرف کردن ذهن‌ها و انرژی روانی جمعی مردم از موضوعات حیاتی‌تر و مهم‌تر است. بعضی از شایعه‌ها هم که رسما مشکوک هستند و احتمالا اهداف شرورانه‌تری را دنبال می‌کنند.

از هر کدام از این دو نوع شایعه یک مثال می‌زنم و پیشنهاد می‌کنم حواس‌مان به خبرها (یا شایعه‌هایی) که از منابع غیررسمی با منبع نامعین به دست‌مان می‌رسد باشد.

1. شایعه‌ی خودکارهایی که بعد از مدتی پاک می‌شوند

به صورت ای‌میل یا پیامک و حتی گفتگوی مستقیم بارها به من گفته شده است که با خودکار خودم رای بدهم، چون خودکارهای مخصوصی در حوزه‌های رای‌گیری گذاشته‌اند که هر چه با آن‌ها بنویسید بعد از مدتی پاک می‌شود!

اولین بار که این را خواندم فکر کردم یک شوخی بی‌مزه‌ است اما به سرعت معلوم شد که شایعه‌ای زنده است و بسیاری آن‌را باور کرده‌اند. برای نشان دادن پوچی چنین شایعاتی فقط کافی است به خاطر داشته باشیم که هیچ نهاد و مرجعی اگر هم قصد تخلف در انتخابات داشته باشد، چنین مدرک مستدل و غیرقابل انکاری (مثل خودکارهایی که می‌توانند بعدها در آزمایشگاه یا هرجای دیگری مورد بررسی قرار بگیرند) از خود به جای نمی‌گذارد.

روش‌های بهتر، غیرقابل ردیابی و موثرتری هم برای تخلف هست!

2. شایعه‌ی رای دادن در مدارس و رای ندادن در مساجد یا شعبه‌های اخذرای سیار

این شایعه به مردم توصیه می‌کند فقط در مدارس رای دهند چرا که احتمال تقلب در شعبه‌های دیگر اخذ رای وجود دارد.

آیا با این کار،‌ آرای آقایان میرحسین موسوی یا مهدی کروبی در حوزه‌های معینی متمرکز نمی‌شود و در نتیجه این حوزه‌های پررای را به اهداف خوبی برای اجرای «برخی» عملیات نظارتی تبدیل نمی‌کند؟

پیشنهاد می‌کنم همه‌ی صندوق‌های رای را جدی بگیریم.


پی‌نوشت: این توصیه‌ها مهم هستند:

یازده توصیه ستاد مهندس موسوی برای جلوگیری از تخلفات احتمالی در روز رای گیری

قلم – ستاد مهندس میرحسین موسوی در آستانه فرا رسیدن انتخابات ریاست جمهوری در اطلاعیه‌ای هموطنان را به هوشیاری در برابر تخلفات احتمالی در روز رای گیری دعوت کرد.
به گزارش قلم‌نیوز در این اطلاعیه آمده است:

هدف: حضور در پای صندوق رای در اولین ساعت شروع رای‌گیری، مراقبت از ‌فضای آرام انتخابات و مراقبت از آراء میرحسین تا اعلام پیروزی رسمی از صدا و سیما
یازده توصیه:
1- از صبح پنجشنبه تا اعلام پیروزی انتخابات فقط به اعلامیه‌های رسمی ستاد که در سایت قلم‌نیوز منتشر می‌شود توجه کنید.
شایعه کناره گیری، آسیب به آقای مهندس و غیره توجه شما را از انتخاب میرحسین منصرف نکند.
2- رفتار رادیو تلویزیون و احزاب پادگانی را به دقت‌ زیر نظر داشته باشید و هر اقدامی که موجب تردید در رای دادن به آقای موسوی بشود را خنثی کنید.
3- همه صندوق‌های انتخابات مهم است. هیچ یک را چه ثابت چه سیار چه در مدرسه و یا در مسجد از نظر دور ندارید. انتخابات یک پارچه است و همه آراء در سرنوشت کشور موثر است.
4- وظیفه ناظرین مجریان و نیروهای امنیتی بی‌طرفی است هیچکدام حق جانبداری از کاندیداها را ندارند.
5- از پایان رای گیری و شروع شمارش تا اعلام رسمی نتایج هوشیاری خود را حفظ کنید انشاالله جشن پیروزی را همه با هم در روز شنبه برپا خواهیم کرد.
6- نمایندگان نامزدها توجه کنند که بلافاصله پس از شمارش آراء نتایج توسط شعب و فرمانداری‌ها اعلام شود. تاخیر در انتقال نتایج را به شماره تلفن 8393 اعلام کنند.
7- مسیر صندوق‌ها و مکان شعب بایستی از آثار تبلیغاتی کاندیداها بری باشد. موارد تخلف را به شماره تلفن فوق اعلام کنند.
8- نماد کاندیداها را با خود همراه نبرید.
9- کانال اطلاع‌رسانی خود را کنترل کنید. اس ام اس‌های گمراه کننده را خنثی کنید و به هر شایعه واکنش نشان ندهید.
10- اسم میرحسین موسوی را کامل بر روی برگه رای بنویسید.
11- شناسنامه خود را به هیچ کسی تحویل ندهید.

کمیته صیانت از آراء
ستاد مهندس میرحسین موسوی


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون …

اگر تا همین هفته‌ی پیش تردیدهایی در من بود، امروز دیگر نیست. من به آقای میرحسین موسوی رای می‌دهم و این‌کار را نه از روی مصلحت‌‌اندیشی که با کمال میل و با افتخار انجام می‌دهم.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون او آسمانی‌نما و مقدس‌نما نیست و از همین زمین خودمان است. تپق می‌زند و «چیز» می‌گوید و در مواجهه با بی‌شرمی دست و پایش را گم می‌کند و در عین حال مناعت طبع و نجابت‌اش را تا حد امکان حفظ می‌کند و در شرایط عادی هم خوب،‌ متین، دقیق و صادقانه صحبت می‌کند.  خیلی مهم است که رئیس‌جمهور قابل نقد باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون هیکل‌اش زیاد کوچک نیست که توی لباس ریاست‌جمهوری گم شود و هی مجبور باشیم بگردیم پیدایش کنیم. لباس فاخر ریاست‌جمهوری بر تن میرحسین گشادی نمی‌کند. خیلی مهم است که قامت رئیس‌جمهور متناسب با لباس‌اش باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم،‌ چون حرف‌های خوب و قشنگی که خودش هم به آن‌ها باور قلبی نداشته باشد نمی‌زند. مثلا نمی‌آید دم از دفاع از همه‌ی شهروندان ایران از جمله دگراندیشان بزند و دو دقیقه‌ی بعد انگار که به کل ادعاهایش را فراموش کرده باشد، یکی از همین شهروندان دگراندیش را متهم به کمو/نیست بودن بکند و با تحقیر از او یاد کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور به حرف‌هایی که می‌زند اعتقاد داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون به دقت و وسواس بسیار برنامه‌ها و حرف‌هایش را گوش داده‌ام و با اطمینان می‌گویم هم برنامه‌هایش از همه‌ی کاندیداهای دیگر زیربنایی‌تر و غیرشعاری‌تر است و هم حرف‌ها و مواضع‌اش از همه صادقانه‌تر. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور غیرشعاری و زیربنایی برنامه‌ریزی کند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چرا که اگرچه «امیر» خوانده می‌شود، حرص و طمع قدرت ندارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور عقده‌ی قدرت نداشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون حرف‌های انقلابی ولی غیرعملی و شعاری نمی‌زند و قرار نیست تمام انرژی‌های محدود جنبش مردم را به پای موضوعات حاشیه‌ای مانند تغییر قانون اساسی یا حذف حجاب اجباری هدر دهد و در عوض می‌دانم که تمرکز‌ش را بر کلیدی ترین و زیربنایی‌ترین مشکلات امروز ایران یعنی «از هم گسیختگی مدیریت اقتصادی» و «سیاست‌پرتنش خارجه‌ی ایران» می‌گذارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور تمام انرژی و توان‌اش را صرف امورات زیربنایی و اصلی کند و درگیر حاشیه‌های جذاب نشود.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون برای اولین بار در تاریخ ایران، دست همسرش را با افتخار گرفت و جلوی دوربین‌ها و چشم‌های میلیون‌ها ایرانی ظاهر شد. او از این‌که زن‌اش «هم‌-سر» و هم‌ردیف او باشد احساس ننگ نمی‌کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور «هم-سر» داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون او را از همه‌ی کاندیداهای دیگر پخته‌تر و حرفه‌ای‌تر در سیاست می‌دانم و چه خوب و شگفت که این حرفه‌ای‌تر بودن‌ به معنای شارلاتان‌تر بودن‌اش نیست. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور پخته باشد و بازی نخورد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون موج‌های سبز مردم را به چشم دیده‌ام و می‌دانم مردم ممکن است احساساتی یا هیجان‌زده شوند اما وقتی شوری این‌چنین آن‌ها را فراگیرد امکان ندارد قوه‌ی سنجش‌شان اشتباه کرده باشد. خیلی مهم است که پشت سر رئیس‌جمهور یک موج عظیم مردمی ایستاده باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون گاهی وقت‌ها از بعضی چیزها خجالت می‌کشد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور بتواند گاهی خجالت بکشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون همیشه تاکید می‌کند که خیلی از وعده‌هایش کار یک رئیس‌جمهور یا چند سال نیست. او از برنامه‌ریزی بلندمدت صحبت می‌کند، حرف‌هایی می‌زند که فراتر از دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش هستند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور فراتر از نوک دماغ چهارساله‌اش را ببیند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون احساس خطر کرده است. او نگران نظام است. به عبارت دیگر، او نگران «جمهوری» اسلامی ایران است. خیلی مهم است رئیس‌جمهور نگران نظام باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون می‌توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم این رئیس‌جمهور کشور من است. خیلی مهم است که آدم رویش بشود به دیگران بگوید رئیس‌جمهور کشورش کیست. .یب یب


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وعده‌ی دیدار فردا اول وقت پای صندوق‌های رای

1. حال و هوای این‌روزها و شب‌های تهران (و ایران) بی‌سابقه است. «مردم»، همه نوع مردم، توی خیابان‌ها و میدان‌ها هستند. همانقدر که به نظر احساساتی یا هیجان‌زده به نظر می‌رسند هوشیار هم هستند. این‌را وقتی توی جمع‌های پراکنده و بزرگ‌شان هستی متوجه می‌شوی. این روزها حتی با روزهای دوم خرداد هم قابل مقایسه نیست. شاید با هیچ «روزهای دیگری» در ده‌ها سال اخیر قابل مقایسه نباشد.

2. فضای سیاسی کشور متشنج به نظر می‌رسد و پشت‌پرده حوادثی رخ می‌دهد که مطمئنا همه‌ی آن‌ها به دست من و شما نمی‌رسد. اما همین‌هایی که به دست ما می‌رسد نگران کننده هستند. مثلا چند روز پیش برخی از کارمندان وزارت کشور نسبت به خطر تقلب در انتخابات هشدار دادند و هنوز پس‌ضربه‌های آن خبر داشت اینترنت را می‌لرزاند که نامه‌ی تند آقای هاشمی رفسنجانی به رهبر (در پاسخ به موج حملات صریح رئیس‌جمهور علیه برخی از سران نظام)  منتشر شد. مکاتبه‌ی رئیس مجلس خبرگان و یکی از بانفوذترین شخصیت‌های تاریخ انقلاب با عالی‌ترین مقام سیاسی کشور بدون شک به یکی از مهم‌ترین سندهای تاریخ معاصر ایران تبدیل خواهد شد. اگر این تنش‌های سیاسی به بحران خارج از کنترلی منجر نشود، احتمالا نتیجه‌ برگزاری سالم‌تر انتخابات خواهد بود.

3. جنجالی‌ترین و شاید پربازدیدترین برنامه‌های تاریخ صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مناظره‌های زنده بین نامزدهای ریاست‌ جمهوری بود که به نظر می‌رسد تاثیری متناسب با انتظارات اولیه‌ی حامیان دولت فعلی برجا نگذاشتند. با توجه به این‌که این برنامه‌ها از ظرفیت‌های موجود در صدا و سیما بسیار فراتر رفتند، به نظرم می‌رسد که کسانی که آن‌ها را پیشنهاد کردند (یا با برگزاری آن‌ها موافقت کردند) از قدرت مناظره و پشتوانه‌ی استدلالی رئیس‌جمهور مطمئن بودند. آن‌ها فکر می‌کردند فاتح مطلق این مناظره‌ها رئیس‌جمهور خواهد بود. اما چنین نشد. مناظره‌ها به سرعت تبدیل به دادگاه‌هایی شدند که در آن تک‌تک نامزدها در حضور هیات‌منصفه‌ای متشکل از ده‌ها میلیون ایرانی «محاکمه»‌ شدند. نتیجه‌ شگفت‌انگیز بود و فکر می‌کنم به شدت به زیان رئیس‌جمهور تمام شد.

مناظره‌ها تابوها و حریم‌هایی را شکست که بازسازی آن‌ها غیرممکن است. این وسط مطمئنا «عده‌ای» سیاست‌مدار ضرر کرده‌اند، اما برنده بی‌شک مردم بوده‌اند. مردمی که برخلاف برخی تحلیل‌ها، به قوه‌ی تشخیص و شعورشان اعتماد دارم و می‌دانم «شب» را از «روز» به خوبی تمیز می‌دهند.

4. در میان اطرافیان من، تقریبا هیچ تحریمی دیگری باقی نمانده است. «همه» بدون استثنا در انتخابات شرکت می‌کنند و به این نتیجه رسیده‌اند که «انتخابات» معنا دارد و به خصوص این انتخابات سرنوشت‌ساز است. «خواب» از چشم‌ها رفته است. ساعت 4 صبح، دوستی زنگ می‌زند و نظرم را درباره‌ی فلان سطر نامه‌ی آقای هاشمی ‌می‌پرسد. حق هم دارند.

وقت برای خواب زیاد خواهیم داشت، الان وقت بیدار بودن است.

5. مردم نگران هستند. من نیز. این نگرانی‌ها فقط و فقط با حضور من و تو از بین خواهد رفت. حضور داشته باشیم، این‌قدر زیاد و همبسته و ‌میلیونی که هیچ‌کس جرات نکند به «رای‌هایمان» نگاه چپ بیاندازد. اگر مردم حضور داشته باشند هیچ‌کس جرات انجام آن کارهای دیگر را ندارد. هیچ‌‌کس جرات ندارد با مردمی که میلیونی در خیابان‌ها یا پای صندوق‌ها حضور دارند، رو در رو شود.

وعده‌ی دیدار فردا اول وقت پای صندوق‌های رای..


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

برنامه‌های آقای موسوی ریشه‌ای و اساسی است

به نظر من تا این لحظه از مبارزات انتخاباتی بین چهار نامزد حاضر در صحنه‌ی رقابت، آقای میرحسین موسوی غیرشعاری‌ترین و ریشه‌ای‌ترین برنامه‌های اقتصادی را ارائه داده است. در این‌جا فقط سه مثال می‌آورم ولی سایر برنامه‌هایی که در این‌جا ذکر نشده‌اند هم شاید به همین اندازه زیربنایی و مهم باشند.

.
1. مخالفت با تفسیر موجود از اصل 44 قانون اساسی

آقای موسوی رسما اعلام کرده که با تفسیر کردن بسیار باز و وسیع اصل 44 قانون اساسی و ابلاغیه‌ی آن مخالف است:

نظر من این است که مضمون تفسیری که از اصل 44 شده مفید است و من با آن موافقم و اجرایش را برای اقتصاد کشور مفید می دانم. اما نظرم این است که نباید ما اصول قانون اساسی را تا این اندازه وسیع تفسیر کنیم. اگر می خواهیم این قدر وسیع تفسیر کنیم بهتر است قانون اساسی را اصلاح کنیم و آن را به رای مردم بگذاریم…

قابل توجه است که سیاست‌های خصوصی‌سازی نظام دولتی که اتفاقا در دولت فعلی هم شتاب گرفته است در واقع واگذاری موسسات دولتی (نهادهای انتخابی مردم)‌ به «برخی نهادها» (که با نام مستعار بخش خصوصی و با امکانات مالی و رانتی بالا این موسسات را خریداری می‌کنند) بوده است. برخلاف تبلیغاتی که علیه آقای موسوی می‌شود مبنی بر این‌که او مخالف خصوصی‌سازی یا کوچک‌ شدن دولت است، وی در هیچ‌جای بیاناتش از بزرگ شدن دولت حمایت نکرده است و به نظر می‌رسد با روند افسارگسیخته‌ی واگذاری نهادهای دولتی به این به اصطلاح «بخش خصوصی» مشکل دارد. قرار نیست که دولت جمهوری توسط دولتی بزرگتر خریداری شود! معنای واقعی خصوصی‌سازی در ابلاغیه‌ی اصل 44 چیز دیگری است.

آقای موسوی نه تنها با خصوصی‌سازی مخالف نیست بلکه حتی اعتقاد دارد که نقش بخش خصوصی در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی باید افزایش باید:

در شرایط کنونی بخش خصوصی جایگاه چندانی در سیاست گذاری و برنامه‌ریزی اقتصادی در ایران ندارد. دولت بدون مشارکت بخش خصوصی مقررات را وضع و برنامه‌های اقتصادی را تدوین می‌کند و بخش خصوصی غایب بزرگ در صحنة تصمیم‌گیری اقتصادی کشور است. در چنین نظامی است که دولت و کارشناسان آن از دانش و تجارب بخش خصوصی بی بهره می مانند. این الگو باید در ایران متحول شود و دولت باید فضا را برای حضور بخش خصوصی باز نماید. بخش خصوصی نیز باید خود را برای حضور فعال‌تر در ساختار تصمیم گیری کشور آماده ساخته و برای ایفای این نقش، منافع بلند مدت کشور را مد نظر خود قرار داده و بداند که منافع اش در گرو ایران توسعه یافته است. همچنین باید منافع کوتاه مدت خود را در راستای تحقق این آرمان، یعنی ایران توسعه یافته جستجو نماید. بخشی نگری و نگرش کوتاه مدت در بخش خصوصی مخل این مسئولیت و نقش جدید است.
ارتقای حضور بخش خصوصی اصل مهمی است که باید در همه بخش‌های کشور حاکم گردد. این اصل فرابخشی به دگرگونی ساختار تصمیم گیری کشور منجر خواهد شد. حضور بخش خصوصی ضامن استمرار بیشتر سیاست های اتخاذ شده است. اگر در کشورهای دیگر شاهد آن هستیم که با تغییر دولت، سیاست‌های محوری دگرگون نمی‌شوند به این دلیل است که اولاً آن سیاست‌ها با مشارکت بخش خصوصی تدوین شده اند و ثانیاً بخش خصوصی به عنوان یک نیروی اجتماعی از سیاست‌های مصوب دفاع می کند.

2. افزایش اختیارات شوراها

آقای موسوی رسما اعلام کرده که تدوین قانون جدید شوراها جزو اولین کارهایی است که انجام خواهد داد و این امر متناسب با مجموعه‌ی اصول قانون اساسی صورت خواهد گرفت. به گفته‌ی ایشان «با توجه به وسعتی که شوراها دارند و وظایفی که می‌توانند بپذیرند، نه تنها مسایل اجرایی بلکه مسایل سیاسی را هم که بخواهیم حل کنیم، مجبوریم به این راه‌حل رجوع کنیم؛ ما مساله قومیت‌ها را در کشور داریم و گلایه‌هایی از به کار نگرفتن نیروهای قومی وجود دارد که به نظر می‌رسد یکی از سالم‌ترین و بهترین روش‌ها برای حضور نیروهای محلی در مدیریت و بالا آمدن تدریجی آن‌ها شوراها هستند. این راه‌حل هم برای مسایل اجرایی و هم در مسایل امنیتی بسیار موثر است.»

این حرکت بسیار ریشه‌ای است و من آن‌را گامی اساسی در جهت تمرکززدایی از ساختار قدرت در جامعه و نهادینه‌سازی دموکراسی می‌دانم. نکته‌ی جالب این است که آقای موسوی برای انجام دادن چنین حرکت زیربنایی و مهمی نیازی به دادن وعده‌های تند، غیرعملی و غیرواقع‌گرایانه‌ای مانند «تغییر قانون اساسی» ندارد!

3. طرح تبديل صنعت‌ نفت به موتور محركه اقتصاد كشور

به عنوان کسی که سال‌هاست در صنعت نفت فعالیت می‌کند، اهمیت کلیدی این کلمات را کاملا درک می‌کنم:

ایران با در اختیار داشتن بیش از 100 میدان هیدروکربوری، حدود 17 درصد از ذخایر گاز و بیش از ده درصد از ذخایر نفت جهان از جایگاه ممتازی برخوردار است که مزیت اقتصادی ویژه‌ای را برای کشور فراهم می‌آورد. ما نتوانسته‌ایم تاکنون به خوبی از این مزیت استفاده کنیم. صنعت نفت که یکصد سال از عمر آن می‌گذرد هنوز نتوانسته است با پیکره اقتصاد ملی تعامل و ارتباط لازم را برقرار کند. ده‌ها میلیارد دلار در صنعت نفت سرمایه‌گذاری شده و ده‌ها میلیارد دلار دیگر نیز باید در دهه‌های آتی سرمایه‌گذاری شود. آیا چنین موقعیتی ایجاب نمی‌کرد و نمی‌کند که به ‌نوعی همه بخش‌های صنعتی و اقتصادی کشور حول صنایع نفت توسعه یابند؟ کشورهایی که سابقه‌ای بسیار کمتر از ما در این صنعت دارند با استفاده از مزیت داخلی خود اینک به صادرکننده کالاها و خدمات آن تبدیل شده‌اند، این در حالی است که ما همچنان نیازمند آن‌ها هستیم. آیا زمانی‌که یک پروژه بزرگ هیدروکربوری تعریف می‌شود، این پروژه برای کالاها و خدمات دیگر صنایع و بخش‌های مختلف داخلی تقاضای بیشتری ایجاد می‌کند یا برای شرکت‌های خارجی؟ رسالت ایجاد تعامل میان بخش‌های مختلف صنعتی و اقتصادی، تنها وظیفة صنعت نفت نیست، بلکه فراتر از آن و در حوزه وظایف دولت است. صنعت‌نفت ایران از ابتدا در تعامل با اقتصاد و صنعت و بخش خدمات کشور توسعه نیافته است. نفت باید در پیوند با فرایند توسعة ملی درآید.

پتانسیل صنعت نفت در ایران به حدی است که می‌تواند کل صنعت ایران را به صورت زیربنایی متحول کند. آقای موسوی به درستی این نکته را تشخیص داده و روی آن انگشت گذاشته است. صنعت نفت در ایران در حال حاضر تقریبا از سایر صنایع کشور مستقل است. در واقع ما برای کوچکترین خدمات یا محصولات فنی نیازمند کشورهای دیگر هستیم و نه تنها صادر کننده‌ی فن‌آوری و خدمات نیستیم بلکه واردکننده‌ی محض هستیم. حتی شیرآلات معمولی و لوله‌های تحت فشار در ایران تولید نمی‌شود. تمرکز روی تک‌تک محصولات، قطعات یدکی و خدمات گسترده‌ای که در صنعت اکتشاف، توسعه و بهره‌برداری نفت و گاز مورد نیاز است می‌تواند صنعت ایران را دیگرگون سازد. صنعت نفت می‌تواند به صنعت استراتژیک ایران تبدیل شود.

مرتبط با همین زمینه بحث اصلاح الگوی مصرف انرژی، افزايش توان صادرات انرژی و ایجاد شرکت‌های خدمات انرژی هم بسیار اساسی و مهم است.

جمع‌بندی:

در مقایسه با طرح‌های اقتصادی سایر نامزدها (مثلا فروش سهام ملی نفت) طرح آقای موسوی بسیار زیربنایی‌تر، کلیدی‌تر و در عین حال عملی‌تر (واقع‌گرایانه) است، اگر چه شاید در نگاه اول جذابیت شعاری بالایی نداشته باشد.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از رئیس‌جمهور آینده‌ انتظار دارم فقط «یک‌کار» را انجام ندهد

از من دعوت شده که فهرست کارهایی که رئیس‌جمهور آینده‌ی ایران نباید انجام دهد را بنویسم. فهرست بلندبالا و  آرمان‌گرایانه‌ای که توی ذهنم بود را بایگانی کردم و ترجیح دادم به یک سند تاریخی و مهم مراجعه کنم:

اصل ۱۲۱ قانونی اساسی – سوگند رییس جمهور

رییس جمهور در مجلس شورای اسلامی در جلسه‏ای که با حضور رییس قوه قضاییه و اعضای شورای نگهبان تشکیل می‏شود به ترتیب زیر سوگند یاد می‌کند و سوگندنامه را امضاء می‌نماید.
«بسم‏الله‏الرحمن‏الرحیم. من به عنوان رییس جمهور در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملت ایران به خداوند قادر متعال سوگند یاد می‌کنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشم و همه استعداد و صلاحیت خویش را در راه ایفای مسوولیتهایی که بر عهده‏ گرفته‏ام به کار گیرم و خود را وقف خدمت به مردم و اعتلای کشور، ترویج دین و اخلاق، پشتیبانی از حق و گسترش عدالت سازم و از هر گونه خودکامگی بپرهیزم و از آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی که قانون اساسی برای ملت شناخته است حمایت کنم. در حراست از مرزها و استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور از هیچ اقدامی دریغ نورزم و با استعانت از خداوند و پیروی از پیامبر اسلام و اإمه اطهار علیهم‏السلام قدرتی را که ملت به عنوان امانتی مقدس به من سپرده است همچون امینی پارسا و فداکار نگاهدار باشم و آن را به منتخب ملت پس از خود بسپارم.»

رئیس‌جمهور آینده‌ی ایران  فقط یک کار را نباید انجام دهد و آن خیانت به سوگندی است که یاد می‌کند.

در نتیجه او باید:

  • پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشد.
  • همه‌ی استعداد و صلاحیت خویش را در راه ایفای مسوولیتهایی که بر عهده‏ گرفته‏ است به کار گیرد.
  • خود را وقف خدمت به مردم و اعتلای کشور، ترویج دین و اخلاق، پشتیبانی از حق و گسترش عدالت سازد.
  • از هر گونه خودکامگی بپرهیزد.
  • از آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی که قانون اساسی برای ملت شناخته است حمایت کند.
  • در حراست از مرزها و استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور از هیچ اقدامی دریغ نورزد.
  • قدرتی را که ملت به عنوان امانتی مقدس به او سپرده است همچون امینی پارسا و فداکار نگاهدار باشد و آن را به منتخب ملت پس از خود بسپارد.

به عنوان مثال، هرگونه نقض قانون اساسی از طرف رئیس‌جمهور، خیانت به سوگندی است که برای پاسداری از قانون اساسی کشور خورده است.

همه‌ی کسانی که این پست را می‌خوانند دعوت هستند «نبایدهای» رئیس‌جمهور آینده‌ی ایران را از نظر خود بنویسند.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

اتحاد القاعده و جندلله؛ افزایش حملات تروریستی در ایران

فاجعه‌ی بمب‌گذاری در مسجد شیعیان در زاهدان مرا به یاد تحلیلی در «تایمز آسیا» انداخت که روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی «سید سلیم شهزاد» نگاشته است. مطلب حدود نُه روز پیش نوشته شده و باوجودی که همان‌موقع متوجه اهمیتش شدم اما فکر نمی‌کردم به این زودی حادثه‌ای غم‌انگیز در راستای همان تحلیل رخ دهد. اگر این تحلیل درست باشد، دولت ایران باید برای مقابله با آن با هشیاری و زیرکی عمل کند، به خصوص این‌که موضوع به ناحیه‌ی حساس، محروم و آسیب‌پذیری مانند سیستان و بلوچستان ایران مربوط می‌شود و البته می‌تواند به سرعت دامن‌گیر نقاط دیگر نیز بشود.

به زبان خودم قسمت‌هایی را که به ایران مربوط می‌شود خلاصه می‌کنم:

  • بحث از درگیری‌های اخیر بین طالبان و ارتش پاکستان شروع می‌شود که باعث آواره شدن نزدیک به یک و نیم میلیون نفر از مردم منطقه‌ شده است.
  • القاعده پیش‌بینی کرده که واشنگتن با این هدف که از لحاظ جغرافیایی تروریست‌های القاعده را محصور کند، پاکستان و هند را به جبهه‌ی جنگ علیه تروریسم وارد خواهد کرد و حتی تلاش خواهد کرد در این زمینه با ایران وارد همکاری شود.
  • استراتژی القاعده برای مقابله با این طرح واشنگتن (محصور کردن تروریست‌ها) تحت کنترل گرفتن یک دالان استراتژیک است که افغانستان، پاکستان و بلوچستان ایران را به هم متصل می‌کند.
  • برای رسیدن به چنین هدفی شبه‌نظامیان (القاعده) در جستجوی متحدین جدید در منطقه هستند. به این ترتیب عبدلله ملک ریگی رهبر گروهک جندالله در ایران قرار است فرستاده‌ی القاعده‌ را در آینده‌ی نزدیک در یکی از شهرهای ساحلی واقع در بلوچستان پاکستان ملاقات کند تا نقشه‌ی عمیات مشترک در افغانستان، پاکستان، ایران و هند را بریزند.
  • جندلله گروه تروریستی با گرایشات سنی و مخالف با دولت مرکزی ایران است. پیش از این القاعده با احتیاط به جندالله نگاه می‌کرد چرا که به وابستگی این گروهک به سازمان‌های جاسوسی پاکستان و آمریکا مشکوک بود.
  • در سه سال اخیر، برخی گروه‌های ضدشیعه‌ی بلوچی-پاکستانی که وابسته به گروه‌هایی مانند لشگر جهنگوی (Lashkar-e-Jhangvi) بودند با جندالله همکاری کرده‌اند و این همکاری‌ها باعث نزدیکی القاعده و جندالله به هم شده است.

هدف جندلله ناپایدارسازی حاکمیت شیعه‌ در ایران است. القاعده می‌تواند در این زمینه به جندلله کمک کند. اما سود القاعده از کمک به جندالله چیست؟ القاعده دو هدف را از نزدیک شدن به جندلله دنبال می‌کند:

  • یکی این‌که عملکرد بندر چابهار را مختل یا به کلی نابود کند. چرا که این بندرگاه می‌تواند جهت رساندن پشتیبانی به نیروهای ناتو مورد استفاده‌ی آمریکا قرار بگیرد. مسیر فعلی (از طریق پاکستان) به شدت ناامن شده است و تحت حملات مداوم طالبان قرار دارد.
  • هدف دوم القاعده از حمایت کردن جندلله، برقراری زمینه‌ی حضور و نفوذ القاعده در ایران است تا با اجرای عملیات تروریستی داخل خاک ایران بتواند با برقراری نوعی توازن، نقش ایران در افغانستان و عراق را مهار کند.
  • در شرایط فعلی، جندلله از نظر سازمانی ابتدایی و از نظر مالی ضعیف است و در سال‌های اخیر حملات پراکنده با دامنه‌ی اثر محدود انجام داده است. القاعده قصد دارد این وضعیت را عوض کند یعنی جندلله را در ایران تقویت کند. همان‌طور که پیش از این همین کار را در مورد لشگر جهنگوی در پاکستان کرده بود. متاسفانه این کار با افزایش حملات تروریستی علیه جمعیت شیعه (و روحانیان شیعه) در ایران توام خواهد بود.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

رای‌های سفید یا باطله هم مهم هستند

من همیشه اطرافیانم را به رای دادن تشویق می‌کنم و دلیل‌ام هم این است که رسانه‌ی انتخابات را شریان جمهوریت می‌دانم که فقط با رای‌های ما امکان زنده و پرخون ماندن را دارد.

عده‌ای از هم‌وطنان هستند که تحت هیچ‌شرایطی حاضر به رای دادن نیستند و نظرشان هم محترم است. اما گروه دیگری هم هستند که مشکلی با رای دادن ندارند، اما هیچ‌کدام از نامزدهای فعلی را نمی‌پسندند.

به این دسته از دوستان پیشنهاد می‌کنم در انتخابات شرکت کنند و رای سفید بدهند. رای‌های سفید هم مهم هستند، چرا که تعداد کل آراء را بالا می‌برند و در نتیجه احتمال این‌که یکی از نامزدها در همان دور اول اکثریت قاطع را به دست بیاورد کمتر می‌شود. هر چه تعداد رای‌ها بیشتر باشد (با احتساب رای‌های سپید یا باطل‌شده) احتمال دو مرحله‌ای شدن انتخابات بیشتر می‌شود.

در نتیجه حتی اگر هیچ‌یک از نامزدهای فعلی را نمی‌پسندید، دست‌کم رای سفید بدهید تا آمار کل رای‌ها بیشتر شود و به این ترتیب با دو مرحله‌ای شدن انتخابات، اندکی زمان بخریم. یک مرحله‌ای شدن انتخابات بهترین شانس موفقیت را به رئیس‌جمهور فعلی می‌دهد.

نکته: طبق قانون انتخابات ریاست جمهوری، کاندیدی برنده انتخابات در دور اول میشود که بیش از نصف آرای ماخوذه را کسب کند. میزان درصد رای هر کاندیدا برابر است با نسبت تعداد رای شخص به کل آرای ماخوذه. آرای ماخوذه مجموع آرای صحیح و آرای باطله می باشد. (ماده 28 قانون انتخابات ریاست جمهوری) از این رو اگر آرای باطله انتخابات افزایش یابد، مخرج این کسر بزرگ شده و درصد آرای کسب شده کاندیداها کاهش می‎یابد. {+}

ماده 28 قانون انتخابات ریاست جمهوری: در صورتی كه در برگ رأی نام بیش از یك نفر نامزد نوشته و یا علامت گذاری شده باشد، برگ رأی باطل است ولی جزء آرای مأخوذه محسوب خواهد شد .


پی‌نوشت قبل از انتشار: درست قبل از این‌که این پست رامنتشر کنم این نوشته‌ را خواندم. فکر می‌کنم برای دوستانی که مشکل اساسی با رای دادن ندارند ولی فروغی در نامزدهای فعلی نمی‌بینند جالب باشد و احتمالا بی‌ارتباط با همین پست من نیست.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

من سوپرمن کاغذی نمی‌خواهم

سیاست امور خارجه‌ی ایران نیازمند تغییرات اساسی است. به طوری که وابستگی آن به اشخاص کم شود، رئیس‌جمهورها بیایند و بروند و سیاست مشخص و واحدی را پی‌گیری کنند…

ما نسبت به کشورهای همسایه‌مان بی‌توجه بوده‌ایم و سیاست لحظه‌ای و تصادفی‌ای را در پیش گرفته‌ بوده‌ایم. این وضعیت باید عوض شود. باید بستر سیاست‌گذاری راهبردی درازمدت فراهم شود…

فکر نکنید اگر من رئیس‌جمهور شدم بلافاصله همه چیز تغییر می‌کند. این‌جور تحولات نیازمند دهه‌ها تلاش و پی‌گیری سیاست راهبردی معینی است و یک شبه رخ نمی‌دهد…

مطالب بالا نقل به مضمون از گفته‌های آقای موسوی در برنامه‌ی دیشب تلویزیون جام جم است. وقتی یک کاندیدای ریاست جمهوری از عبارت‌هایی شبیه «برنامه‌ریزی بلندمدت» و «تغییراتی که یک شبه رخ نخواهند داد» حرف می‌زند، به حرف‌هایش با دقت گوش می‌دهم. به خصوص وقتی بشنوم که طرف ادعای سوپرمن بودن ندارد و می‌گوید چیزی یک شبه تغییر نخواهد نکرد، حتی اگر رئیس‌جمهور شود.

راستش را بخواهید گوش‌هایم از شنیدن وعده‌ی تغییرات «یک شبه»‌ توسط سوپرمن‌های کاغذی پر شده است و دیگر حوصله‌ی شنیدن این جور حرف‌ها را ندارم. من «تغییرات یک شبه»‌ نمی‌خواهم، من «سوپرمن کاغذی» نمی‌خواهم.

برای من از «برنامه‌ریزی بلند مدت» و «تغییرات آهسته و پایدار» حرف بزنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

من رای می‌دهم، چون خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام

khoramshahr-liberation

امروز، سومین روز ماه خرداد، سال‌روز آزادسازی خرم‌شهر است. روزی که مردم ایران علی‌رغم همه‌ی شرایط دشواری که در آن روزها بر ایران حاکم بود بار دیگر ثابت کردند که با چنگ و دندان از آزادی و استقلال خودشان دفاع می‌کنند. آزادی‌ و استقلالی که هرگز و در هیچ کجای جهان آسان به دست نیامده است و هرگز هم ارزان حفظ نمی‌شود.

آزادسازی خرم‌شهر اولین باری نبود که مردم ایران به خاطر پاس‌داشت ارزشمندترین دستاوردهایشان به پا ‌خواستند و بی‌شک آخرین بار هم نبوده است…

من خرم‌شهر را فراموش نکرده‌ام و درست به خاطر «همان» دلایل، به خاطر حمایت و پاس‌داشت از آزادی و استقلالی که هزاران ایرانی به خاطر آن تا آخرین قطره‌ی خون‌شان را فدا کرده‌اند در انتخابات بیست و دوم خرداد ماه امسال شرکت می‌کنم.

تاریخ را فراموش نکنیم و اجازه ندهیم آزادی، استقلال و جمهوریت کشورمان مصادره شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سیاستِ فارسی: خانم‌ها! آقایان! یک وقت شرمسار تاریخ نشوید

با دیدن/شنیدن/خواندن وعده‌های انتخاباتی متنوع و جذاب بعضی از نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری نگران می‌شوم و به عنوان یک شهروند می‌خواهم به همه‌ی کسانی که قصد خدمتگزاری به مردم ایران را دارند تذکر دهم:

خانم‌ها! آقایان! شما در قبال وعده‌های انتخاباتی‌ای که می‌دهید مسئولید

حرف زدن فقط تکان دادن لب و زبان و همزمان بیرون دادن بازدم نیست که کار ساده‌ای باشد. حرف زدن نوعی عمل کردن است و انسان اجتماعی مسئول اعمالش است.

وعده‌ی انتخاباتی دادن، حرف زدن و در نتیجه عمل‌کردن است. منتها وعده دادن، حرف زدنی است که گوینده‌ی آن‌ها مسئولیت بیشتری دارد. وعده‌ی انتخاباتی فقط مجموعه‌ای از کلمات خنثی و بی‌شکل نیست، بلکه حرف‌هایی است که وزن دارند، جهت دارند، پویایی دارند و طبیعتا به همان نسبت گوینده‌ی آن‌ها مسئولیت بیشتری در قبال‌شان دارد.

آقایان! خانم‌ها! یادمان باشد هفتاد میلیون عدد بزرگی است

مسئولیت گوینده‌ی حرف با تعداد مخاطبانی که از آن تاثیر می‌گیرند تناسب دارد. گوینده‌ی حرفی که فقط برای یک نفر گفته شده به اندازه‌ی همان یک نفر در قبال حرفش مسئولیت دارد. گوینده‌ا‌ی که در یک سالن کوچک برای 40 نفر حرف می‌زند به همان نسبت مسئولیت بیشتری در قبال حرف‌هایش دارد. اما گوینده‌ای که برای 70 میلیون نفر حرف می‌زند مسئولیت بسیار بزرگی دارد.

مواظب باشیم، وقتی 70 میلیون نفر را مخاطب قرار می‌دهیم و به آن‌ها «قول» می‌دهیم که فلان کار را بکنیم یا نکنیم، مسئولیت بسیار بسیار بزرگی را پذیرفته‌ایم.

خانم‌ها! آقایان! اخلاق فراموش نشود

خیلی‌ها می‌گویند اخلاق در سیاست جای‌گاهی ندارد. اما سیاست‌مدار بی‌اخلاق هم جایی در میان مردم ندارد و نخواهد داشت. یادمان باشد، وعده‌های انتخاباتی، در واقع قول‌هایی است که به «مردم» می‌دهیم و الوعده وفا!

آقایان! خانم‌ها! مکانیسم‌های پاسخ‌گویی فراموش نشود

در وعده‌های انتخاباتی که می‌دهیم جایی را هم برای ساز و کارهای پاسخ‌گویی بگذاریم. خوب است توضیح دهیم که «مردم» چگونه خواهند توانست عمل‌کرد آینده‌ی ما را در قبال وعده‌هایی که امروز می‌دهیم بسنجند و ارزیابی کنند؟

در برنامه‌های تبلیغاتی‌مان بد نیست این را هم بگنجانیم که در راستای طراحی، بنیادگذاری و توسعه‌ی مکانیسم‌های «ارزیابی عمل‌کردمان» توسط مردم، چکار قرار است انجام دهیم؟ خوب است برای همگان روشن کنیم اصولا چقدر و به چه میزان به چنین مکانیسم‌های پاسخ‌گویی و نهادینه‌‌سازی آن‌ها در جامعه باور داریم.

شاید خیلی از شهروندان ایرانی دوست داشته باشند بدانند اگر بعدها نخواستیم یا نتوانستیم بعضی از وعده‌هایی را که امروز قول‌شان را به مردم داده‌ایم عملی کنیم و یا اگر خدای ناکرده خلاف‌شان عمل کردیم، مردم چگونه خواهند توانست ما را به پرسش بگیرند؟

یادمان باشد وعده‌ی انتخاباتی بدون مسئولیت‌پذیری بی‌معناست، مسئولیت‌پذیری هم بدون این‌که امکان پاسخ‌گویی در قبال مردم وجود داشته باشد بی‌معناست.

خانم‌ها! آقایان!‌ مواظب باشید شرمسار تاریخ نشوید

فراموش نکنیم که حرف زدن و وعده و وعید دادن دادن اگر چه ساده به نظر می‌رسد اما چنان‌چه مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی در قبال 70 میلیون نفر را به آن‌ها اضافه کنیم به سخت‌ترین کارها تبدیل می‌شود.

در این بازار انتخابات که مکانیسم‌های پاسخ‌گویی اجتماعی نیز حداقل است، وعده‌هایی ندهیم که بعدها شرم‌سار مردم و تاریخ شویم.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سیاست‌ِ فارسی: بالاخره رکسانا جاسوس بود یا نبود

رکسانا صابری آزاد شد. خوب من که شناخت مستقیمی از او ندارم، اما به عنوان یک انسان از این‌که دیگر در بند نیست خوشحال هستم. اما سئوالی که برای من ایجاد شده این است که ایشان چرا زندانی شده بود و الان چرا آزاد شده است.

به من اجازه دهید ماجرا را ساده کنم. در ساده‌ترین حالت چهارحالت کلی را می‌توانیم تصور کنیم. رکسانا جاسوس بود/نبود ؛ ایران می‌داند/نمی‌داند:

1. رکسانا صابری جاسوس است، ایران می‌داند.

در این صورت چرا باید یک جاسوس را آزاد کرد؟ آیا همه‌‌ی جاسوس‌ها به دو سال حبس تعلیقی و بدون ممنوعیت خروج از کشور محکوم می‌شوند؟ آیا فشارهای بین‌المللی باعث می‌شود که ایران به جاسوس‌ها تخفیف بدهد و جرم هولناک «جاسوسی» را زیرسبیلی رد کند؟

یا این‌که به دلایلی پنهان به بعضی از جاسوس‌ها ارفاق‌های ویژه می‌شود؟

2. رکسانا صابری جاسوس است، ایران نمی‌داند.

مضحک نیست؟ این همه تشکیلات و دفتر و دستک امنیتی و اطلاعاتی و قضایی بیایند و یک نفر مشکوک به جاسوسی را دستگیر کنند و محاکمه کنند و حکم صادر کنند و زندانی کنند و چندین هفته و ماه هم در حبس‌شان باشد و بعد اشتباهی به این نتیجه برسند که نه طرف جاسوس نبوده!

آفرین به چنین جاسوسی که حتی دستگیر هم می‌شود ولی همه را متقاعد می‌کند که جاسوس نبوده! در چنین حالتی باید سیستم امنیتی ایران را تعطیل کرد و به کل از نو ساخت، چون به نظر می‌رسد اصلا کار نمی‌کند!

3. رکسانا صابری جاسوس نیست، ایران می‌داند.

چرا آدمی را که جاسوس نیست به جرم جاسوسی زندانی کرده‌اند؟ تا جایی که من می‌دانم جاسوسی یکی از سنگین‌ترین و بزرگ‌ترین جرائم است و به سختی می‌توان جرم سیاسی بدتر از آن را تصور کرد. مگر اتهام جاسوسی نقل و نبات است که همین‌طوری کشکی به آدم‌های بی‌گناه بزنیم و از آن هم بدتر بر اساس همین اتهام بی‌پایه آن‌ها را مورد پی‌گرد قانونی قرار دهیم و بازجویی و محاکمه و در نهایت هم مجازات (زندانی) کنیم؟

چند نفر دیگر از «جاسوس‌هایی» که در حال خوردن آب خنک هستند جاسوس نیستند و نبوده‌اند و فقط ابزار چانه‌زنی و تبلیغاتی شده‌اند؟ اخلاق اسلامی کجا رفت؟ شرف انسانی کجا رفت؟

4. رکسانا صابری جاسوس نیست، ایران نمی‌داند.

اگر ایران هنوز فکر می‌کند که رکسانا صابری جاسوس است، پس چرا به خاطر فشارهای داخلی و بین‌المللی او را آزاد کرده‌اند؟ آیا این رسم ماست که اگر به یک نفر شک داشته باشیم که جاسوس است به او اجازه می‌دهیم آزادانه از کشور خارج شود؟ کدام عقل سلیم به ما چنین می‌گوید؟ آدمی که هنوز فکر می‌کنیم جاسوس است را بگذاریم به همین راحتی از ایران برود؟

سئوال: در کدام یک از این چهار حالت فوق می‌توان همزمان «عقلانیت» (rationality) و «اخلاق‌مداری» (morality) را تشخیص داد؟ به نظر می‌رسد ماجرای رکسانا صابری یا غیراخلاقی بوده، یا غیرعقلانی و یا در بدترین حالت حرکتی غیرعقلانی و غیراخلاقی.

متاسفم!


پی‌نوشت:


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سیاستِ فارسی – یک

آقای عبدالکریم سروش را چندان نمی‌شناسم (البته اسم‌ش زیاد به گوشم خورده است). اما بعضی موضع‌گیری‌هایش به من (و شاید شما) کمک می‌کند تا او و نقشی را که در تاریخ معاصر ایران بازی می‌کند را بهتر بشناسم (یم): [تاکیدها از من است]

نوشابه امیری: بگویید از میان کاندیداها نظرتان بر کیست؟

عبدالکریم سروش: من 4 سال پیش حرفی به شما زدم و حالا هم کم و بیش بر همان نظرم.

نوشابه امیری: یعنی آقای کروبی؟

عبدالکریم سروش: بله؛ علی الخصوص که من در سخنان آقای موسوی، نکته تازه‌ای نمی بینم. در عملکردش هم کار دلچسبی مشاهده نمی‌کنم. گمان می‌کنم با افکار پیشین‌اش وداع نکرده است و علیرغم این‌که گاهی در سخنرانی‌ها، اشارات تازه‌ای دارد، اما ریشه‌ها، همان ریشه‌های پیشین است و رگه‌های نگران کننده‌ای در سخنان ایشان وجود دارد. در عمل هم بیست سال نشست و ظلم‌ها را تماشا کرد و لب از لب نگشود: «قربان تمکینت شوم می‌بین و سر بالا مکن».

نوشابه امیری: پس چرا آقای خاتمی از ایشان حمایت کردند؟

عبدالکریم سروش: این همان چیزی است که  موضع آقای خاتمی را برای من سئوال انگیز کرده است. من رفتن پاره ای از دوستان پشت آقای موسوی را هم اصلا درک نمی کنم. یعنی از دید سیاسی که نگاه می‌کنم کاملا برایم مبهم است.  به صراحت برای شما بگویم این‌که کسی دوباره بیاید و در کسوت سیاسی ادعای رسالت روشنفکری داشته باشد را نمی‌پسندم. باید کسی بیاید که مرد عمل باشد.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چهار کلمه از زبان دیگران: نوبل ادبیات، دیکتاتور، جنایت‌کار جنگی، کودک

آقای هارولد پینتر (Harold Pinter) در سنخرانی‌اش به مناسبت دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات سال 2005*:

از بعد از جنگ جهانی دوم تا امروز، تک‌تک دیکتاتورهای راست‌گرای نظامی جهان توسط ایالات متحده‌ی آمریکا به وجود آمده‌اند یا این‌که مورد حمایت این کشور بوده‌اند. منظور من اندونزی، یونان، اروگوئه، برزیل، پاراگوئه، هائیتی، ترکیه، فلیپین، گواتمالا، ال‌سالوادور و البته شیلی است. وحشتی که ایالات متحده در سال 1973 بر شیلی تحمیل کرد هرگز [از حافظه‌ها] پاک نخواهد شد و هرگز بخشیده نخواهد شد.

صدها و هزاران مرگ در سراسر این کشورها رخ داد. آیا این [کشتارها] رخ دادند؟ آیا می‌توان همه‌ی آن‌ها را به سیاست‌ خارجه‌ی آمریکا نسبت داد؟ پاسخ «بله» است. آن‌ها به راستی رخ دادند و آن‌ها با سیاست خارجه‌ی آمریکا پیوند دارند. ولی شما نباید بدانید.

چند نفر آدم باید بکشید تا بتوان شما را جنایت‌کار جنگی یا قتل‌عام کننده خواند؟ صد هزار نفر؟ فکر می‌کنم این تعداد کاملا کافی باشد. بنابراین جورج بوش و تونی بلر را باید در دادگاه بین‌المللی جنایات (International Criminal Court of Justice) محاکمه کرد. اما بوش زرنگ است. او [کشورش] هرگز حاضر نشده دادگاه بین‌المللی را به رسمیت بشناسد… اما [کشور]‌ تونی بلر دادگاه را به رسمیت شناخته و بنابراین برای محاکمه آماده است. در صورت تمایل دادگاه بین‌المللی، می‌توانیم می‌توانیم نشانی او را بدهیم: لندن، خیابان داونینگ، پلاک 10.

اوایل حمله به عراق در صفحه‌ی اول روزنامه‌های انگلیس عکسی از تونی بلر در حال بوسیدن گونه‌ی یک کودک عراقی منتشر شد با عنوان «یک کودک قدرشناس». چند روز بعد، در یکی از صفحات داخلی روزنامه، داستان و عکسی بود از یک کودک چهارساله‌ی دیگر عراقی که بازوهایش را از دست داده بود. خانواده‌اش در حمله‌ی موشکی کشته شده بودند و او تنها زنده مانده بود. او پرسید: «کی بازوهایم را پس خواهم گرفت؟» و داستان به همین‌جا ختم می‌شد. تونی بلر او را در آغوش نگرفته بود، او هیچ‌کدام از سایر کودکان معلول عراقی را نیز در آغوش نگرفت. او جسد هیچ‌کدام از کودکان عراقی را هم در آغوش نگرفت. خون کثیف است. پیراهن و کراوات آدم را کثیف می‌کند و برای سخنرانی‌های صمیمانه و پرمحبت در تلویزیون خوب نیست.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.

سوال بی‌ربط، جواب مرتبط و سه نکته

مجری یک شبکه‌ی تلویزیونی بین‌المللی:  صرف‌نظر از این‌که چه کسی این حرف را زده، نظر شما درباره‌ی این نکته‌ای که رئیس‌جمهور ایران درباره‌ی ساختار ناعادلانه‌ی شورای امنیت و حق وتوی چند کشور معدود گفت چیست؟
وزیر سابق یک کشور: ببینید اصولا درخت‌ها برگ‌های سبز دارند و دیوارها از آجر تشکیل شده‌اند. البته گاهی بعضی از دیوارها هم از جنس سیمان یا چوب هستند. به نظر من باید توجه داشته باشید که آب برای سلامتی انسان خوب است و همه چیز از دبستان شروع می‌شود. بچه‌ باید خوب غذا بخورد و خوب لباس بپوشد. همین‌طور من فکر می‌کنم که بهتر است در روزهای آفتابی از کرم‌های مرطوب‌کننده‌ی پوست استفاده شود که برای شادابی پوست بسیار خوب هستند. در ضمن این را هم تاکید کنم که من امسال برای سومین بار صاحب نوه شدم.
مجری یک شبکه‌ی تلویزیونی بین‌المللی:  با تشکر از توضیحات خوب و دقیق شما..


نکته 1: اصل پاسخ وزیر سابق محترم این نبود، ولی برای این‌که کمتر خنده‌دار باشد لطف نمودم و آن‌را اندکی اصلاح کردم.

نکته‌ 2: نوشته‌ی بالا هیچ ارتباطی به ایران، مقامات ایرانی و اصولا ایرانی‌ها ندارد.

نکته 3: یادم رفته بود کاربرد واقعی تلویزیون چیست و اشتباهی چند دقیقه از عمرم را پای آن هدر دادم.ت:k;

چرا آمریکا و اسرائیل کنفرانس ضدنژادپرستی سازمان ملل را تحریم کردند؟

آقای کریس هج (Chris Hedges) روزنامه‌نگار و برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر سال 2002 معتقد است که:

اسرائیل و ایالات متحده‌ی آمریکا، که [در صورتی که چیدمان جهانی قدرت به گونه‌ی دیگری می‌بود] ممکن بود به خاطر زیرپا گذاشتن قوانین بین‌المللی و ارتکاب جنایت‌ علیه بشریت به خاطر عملکردشان در غزه، عراق و افغانستان تحت پی‌گرد قانونی قرار بگیرند؛ کنفرانس جهانی سازمان ملل علیه نژادپرستی که در ژنو برگزار می‌شود را تحریم می‌کنند.

[به این ترتیب] ما تصمیم گرفتیم که نژادپرستی، بیماری‌‌ای که گریبان جوامع آمریکا و اسرائیل را گرفته است، موضوعی نیست که جامعه‌ی بین‌المللی بتواند در مورد آن تحقیق و تفحص کند. شاید باراک اوباما رئیس‌جمهور [آمریکا] باشد، اما ایالات متحده‌ی آمریکا هیچ تمایلی به پذیرفتن مسولیت‌ یا جبران‌کردن جنایت‌های گذشته‌اش ندارد: از کاربرد [قانونی] شکنجه گرفته، تا جنگ‌های تجاوزکارانه‌ی غیرقانونی (wars of aggression)، برده‌داری و نسل‌کشی‌‌ای (genocide)* که بنیاد این کشور بر اساس آن بنا گذاشته شده است.

ما مانند اسرائیل، ترجیح می‌دهیم دروغ‌هایی که درباره‌ی خودمان می‌گوییم را به جای حقیقت بپذیریم.

* احتمالا اشاره به نسل‌کشی رسمی سرخ‌‍پوستان در آمریکا

پروپاگاندا – هفت

این قانون مهم را برای شناسایی و تحلیل سوءاطلاع‌رسانی به خاطر داشته باشید: حقیقت مشخص و معین است، دروغ مبهم و غیرمعلوم است. همیشه در گزارش‌های خبری به دنبال «جزییات قابل لمس و آشکار» باشید و اگر تصویر ارائه شده واضح نیست، حتما دلایلی برای آن وجود دارد. — جورج سینسکی

Remember the following first rule of disinformation analysis: truth is specific, lie is vague. Always look for «palpable details» in reporting and if the picture is not in focus, there must be reasons for it.   — Gregory Sinaisky

چهار کلمه از زبان دیگران: نوآم چامسکی، آمریکا، چین، امپراطوری

امی ‌گودمن، برنامه‌ساز شبکه‌ی‌ «دموکراسی همین‌حالا»: امپراطوری آمریکا را ده، بیست یا سی سال دیگر چگونه می‌بینید؟

نوآم چامسکی: پیش‌بینی امورات انسانی پیچیدگی‌های بسیار دارد و احتمال موفقیت در آن بسیار اندک است. [اما] به نظر من ایالات متحده‌ی آمریکا، به احتمال بسیار زیاد به عنوان ابرقدرت برتر جهان از بحران اقتصادی بیرون خواهد آمد. حرف‌های زیادی درباره‌ی چین و هند زده می‌شود و البته واقعا هم این کشورها در حال تغییر کردن هستند، اما جان کلام این است که آن‌ها در این ردیف نیستند [که بتوانند ابرقدرت برتر جهان شوند]. منظورم این است که چین و هند، هر دو با مشکلات داخلی عظیمی دست به گریبان هستند که غرب با آن‌ها مواجه نیست.

برای داشتن یک ایده‌ی کلی از مشکلات عظیم داخلی این کشورها می‌توان به شاخص توسعه‌ی انسانی سازمان ملل (Human Development Index) نگاهی انداخت. آخرین باری که آن‌را دیدم هند حدود 125‌ام و چین حدود 80‌امین کشور جهان بود. البته اگر چین یک جامعه‌ی کاملا بسته نبود وضعیت آمار از این به مراتب بدتر می‌بود. در مورد هند داده‌های دقیق‌تری وجود دارد و به قول معروف شما می‌توانید ببینید آن‌جا چه خبر است. اما چین به نوعی کاملا بسته است. شما آن‌چه در مناطق روستایی چین می‌گذرد را نمی‌توانید ببینید، مناطقی که در بحران و آشوب هستند. همین‌طور این کشورها مشکلات زیست‌محیطی شدید دارند، صدها میلیون نفر از مردم این کشورها در آستانه‌ی گرسنگی شدید هستند.

ما [در آمریکا] مشکلات داریم اما چنین مشکلات عظیمی نداریم. در مورد رشد صنعتی که منجر به توسعه‌ی بخش‌هایی از جمعیت این کشورها شده است نیز اگر مثال هند را در نظر بگیریم (جایی که در موردش بیشتر می‌دانیم)، مناطقی از این کشور هستند که صنایع پیشرفته در آن‌ها توسعه یافته‌ و این مناطق واقعا رشد خیره کننده‌ای داشته‌اند. اما درست مجاور همین مناطق، آمار خودکشی دهقان‌ها به سرعت عجیبی در حال بالا رفتن است. ریشه البته مشابه است. سیاست‌های نئولیبرالی، که به دهک‌های معدودی از جامعه بهره می‌رساند و با قاطعیت باقی را رها می‌کند که به فکر خود باشند.


چهار کلمه از زبان دیگران: نوآم چامسکی، اوباما، دموکرات، بوش

امی‌گودمن، برنامه‌ساز شبکه‌ی‌ «دموکراسی همین‌حالا»: ارزیابی شما تا این لحظه از ریاست‌جمهوری باراک اوباما چگونه است؟

نوآم چامسکی: صادقانه بگویم، هیچ‌وقت انتظاری نداشته‌ام. سال گذشته درباره‌اش نوشتم و فکر می‌کنم امروز نظر آن موقع‌ام تایید شده باشد: اوباما یک دموکرات میانه‌رو (a centrist Democrat) است [یعنی بین لیبرال و محافظه‌کار]. او در حال بازگشت به قبل است،  — کابینه‌ی بوش به نوعی خارج از طیف سیاسی [حاکم بر آمریکا] بود، به خصوص در دوره‌ی اول؛ بنابراین اوباما با ارائه‌ی نمای عمومی ویژه‌ای از خود در حال بازگرداندن اوضاع به میانه‌ی طیف سیاسی حاکم است. این موضوع از دید صنایع تبلیغات پنهان نماند و به همین دلیل هم به اوباما بهترین کمپین بازاریابی را هدیه دادند.‌ — اما تا آن‌جا که به سیاست‌گذاری مربوط می‌شود (در صورتی که از طرف بخش‌های فعال اجتماعی مورد فشار زیادی قرار نگیرد) از چهره‌ای که عملا در کابینه‌اش یا موضع‌گیری‌هایش از خود ترسیم کرده فراتر نخواهد رفت: یک دموکرات میانه‌رو، که در مجموع سیاست‌های بوش را دنبال می‌کند، اما شاید ملایم‌تر.


پروپاگاندا – پنج

حذف کردن، قدرتمندترین نوع دروغ است. — جورج اورول

Omission is the most powerful form of lie. – George Orwell

نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت سوم

در بخش اول این سری از مطالب نگاه استراتژیک دیدیم که خواسته‌های استراتژیک آمریکا از ایران متناسب با امتیازی که به ازای آن‌ها به ایران وعده داده نیست و در نتیجه ایران نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد. در بخش دوم نگاه دقیق‌تری داشتیم به خواسته‌ی  اول آمریکا از ایران (توقف جاه‌طلبی‌های هسته‌ای). در ادامه دومین خواسته‌‌ی مهم آمریکا از ایران را بررسی می‌کنیم. (منبع استراتفور)

دومین خواسته‌ی مهم آمریکا از ایران، قطع حمایت از چیزی است که آمریکا آن‌را تروریسم می‌نامد. مهم‌ترین این موارد به حزب‌الله لبنان و عراق مربوط می‌شود که در واقع دو موضوع کاملا متفاوت هستند.

چرا ایران در عراق دخالت می‌کند؟

عراق به صورت بالقوه مهم‌ترین تهدید استراتژیک علیه ایران را در بردارد. این موضوع به قدمت تاریخ «بابل و فارس» است و در دوران معاصر هم به صورت جنگ ایران و عراق جلوه‌گر شده است. ایران تضمینی می‌خواهد که بداند عراق هرگز آن را تهدید نخواهد کرد و همین‌طور می‌خواهد مطمئن باشد که نیروهای آمریکایی مستقر در عراق تهدیدی علیه این کشور نخواهند بود. تهران فقط قول [آمریکا] را نمی‌خواهد بلکه محض اطمینان می‌خواهد تا حدی نفوذ و کنترل بر دولت عراق داشته باشد یا دست‌کم نوعی کنترل غیرمستقیم بر آن داشته باشد تا بتواند آن دولت را از انجام کارهایی که ایران دوست ندارد بازدارد. برای رسیدن به این هدف، ایران به صورت سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده به تاثیرگذاری و نفوذ در گروه‌های مختلف داخل عراق دست زده است تا بتواند مانع طرح‌ریزی یا اجرای سیاست‌های  احتمالی‌ دولت عراق که ایران آن‌ها را خطرناک می‌داند شود.

ایرانی‌ها خواسته‌ی آمریکا از ایران مبنی بر عدم دخالت در عراق را به یک صورت معنا می‌کنند: آمریکا قصد دارد با استفاده از رژیم جدید حاکم بر عراق تعادل قدرت در منطقه را احیا کند. در واقع حدس ایرانی‌ها هم درست است، آمریکا واقعا هم چنین قصدی دارد. هدفی که از نظر ایران صد در صد غیر قابل قبول است، اگر چه ممکن است به سود ایالات متحده یا حتی منطقه باشد. از دیدگاه ایرانی‌ها، یک عراق کاملا بی‌طرف و خنثی – که بی‌طرفی و خنثی بودنش توسط نفوذ ایرانی‌ها تضمین شده باشد- تنها سازمان قابل قبول قدرت در منطقه است.  ایرانی‌ها خواست آمریکا مبنی بر عدم دخالت ایران در عراق را تهدید مستقیمی علیه امنیت ملی خود می‌بینند.

چرا ایران از حزب‌الله و حماس حمایت می‌کند؟

بین سال‌های 1979 تا 2001 ایران بستر و زمینه‌ی اصلی به چالش کشیدن غرب از منظر اسلام بود: شیعه نماینده‌ی اسلام رادیکال بود. اما پس از حملات القاعده، ایران و شیعه جایگاه خود را در این زمینه از دست دادند. امروز، القاعده کمرنگ شده است و ایران می‌خواهد جای‌گاه از دست رفته را بازیابد. ایران می‌تواند با حمایت از حزب‌الله -گروه رادیکال شیعه‌ای که مستقیما اسرائیل را به چالش می‌کشد- و یا حمایت از حماس – گروه رادیکال سنی- نشان دهد که به جای همه‌ی جهان اسلام سخن می‌گوید، موضع قدرتمندی که مفهوم زیادی برای ایران و همین‌طور منطقه دارد. حمایت ایران از این گروه‌ها به این کشور کمک می‌کند تا با پذیرفتن ریسک اندک به هدف بزرگی دست یابد. در همین حال، خواست آمریکا برای قطع حمایت ایران از این گروه‌ها، با مشوق‌ها و یا تهدیدهای کافی همراه نبوده است و در نتیجه ایران موضع خود را در حمایت از این گروه‌ها حفظ کرده است.

ایران استراتژی اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد

ایران به ویژه استراتژی جدید اوباما-پطروس در افغانستان را دوست ندارد. این استراتژی شامل گفتگو و مذاکره با طالبان است، گروهی که ایران آن‌را به صورت تاریخی دشمن خود و خطرناک می‌داند. احتمال این‌که ایالات متحده‌ی‌ ‌آمریکا، یک حکومت شبه‌طالبانی در افغانستان مستقر کند تهدید  مهمی علیه ایران محسوب می‌شود. تهدیدی که شاید فقط تهدید عراق از آن بیشتر باشد.

ایرانی‌ها به آمریکا کمک کردند، اما…

ایرانی‌ها خود را همیار و کمک‌رسان آمریکا می‌بینند. آن‌ها در عراق و افغانستان به واشنگتن کمک کردند تا طالبان و صدام حسین را سرنگون کند. در سال 2001، ایران پیشنهاد کرد تا به هواپیماهای آمریکایی اجازه فرود در خاک این کشور بدهد و به واشنگتن اطمینان داد که گروه‌های افغانی تحت نفوذ ایران با او همکاری خواهند کرد. در عراق، ایران اطلاعات جاسوسی در اختیار آمریکا قرار داد و همین‌طور کمک کرد تا جمعیت شیعه‌ی عراق در طی تهاجم سال 2003 منفعل باقی بمانند و بر ضد آمریکا وارد عمل نشوند. اما ایرانی‌ها به واشنگتن به عنوان کسی که به این تلاش برای ایجاد تفاهم، خیانت کرده است نگاه می‌کنند. ایرانی‌ها در مقابل خدماتی که به آمریکا ارائه دادند، انتظار داشتند که بتوانند نفوذ و کنترل نسبی بر دو کشور عراق و افغانستان داشته باشند.

در قسمت آینده (بخش پایانی) مطالب گفته شده را جمع‌بندی می‌کنیم تا بتوانیم واقعیت‌ محدودیت‌های موجود میان رابطه‌ی آمریکا و ایران را دقیق‌تر بشناسیم.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


پروپاگاندا – چهار

«انتقال» تمهیدی است که در آن مبلغ از نفوذ و اعتبار ویژه‌ی پدیده‌ای که مورد احترام ماست استفاده می‌کند تا ما را وادار کند موضعی را بپذیریم. به عنوان مثال، بیشتر ما به کلیسا (مذهب) و ملیت خود احترام می‌گذاریم و آن‌ها را بزرگ و محترم می‌شماریم. اگر مبلغ موفق شود کلیسا یا ملت را متقاعد کند تا از برنامه‌ی خاصی حمایت کنند، اقتدار و نفوذ آن‌را به برنامه‌ی مورد نظر خود منتقل خواهد کرد. بنابراین ما برنامه‌ای را که در حالت عادی ممکن بود رد کنیم، می‌پذیریم.
.
در تمهید انتقال، سمبل‌ها پیوسته مورد استفاده قرار می‌گیرند. صلیب نشانه‌‌ی کلیسای مسیحی است. پرچم نشانه‌ی ملت است. طرح‌های گرافیکی مانند عمو سام نشانه‌ی وفاق افکار عمومی است. این نوع سمبل‌ها احساسات مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهند. با همان نگاه اول و به طور آنی، این نوع سمبل‌ها عواطف عمیق و پیچیده‌ی درونی‌ای که ما نسبت به مذهب یا ملیت خود داریم را بر می‌انگیزانند. یک کاریکاتوریست، با نمایش این‌که عمو سام با تخصیص بودجه‌ برای پرداخت حقوق بی‌کاری مخالف است، کاری می‌کند که ما حس کنیم کل ایالات متحد آمریکا با این هزینه‌ها مخالف است. با کشیدن طرح عمو سام که موافق همان بودجه است، کاریکاتوریست کاری می‌کند که حس کنیم کل مردم آمریکا از بودجه حمایت می‌کنند. بنابراین، انتقال تمهیدی است که هم برای حمایت و هم برای مخالفت با ایده‌ها یا جنبش‌ها به کار برده می‌شود. — موسسه‌ی بررسی‌های پروپاگاندا، 1938

Transfer is a device by which the propagandist carries over the authority, sanction, and prestige of something we respect and revere to something he would have us accept. For example, most of us respect and revere our church and our nation. If the propagandist succeeds in getting church or nation to approve a campaign in behalf of some program, he thereby transfers its authority, sanction, and prestige to that program. Thus, we may accept something which otherwise we might reject.
.

In the Transfer device, symbols are constantly used. The cross represents the Christian Church. The flag represents the nation. Cartoons like Uncle Sam represent a consensus of public opinion. Those symbols stir emotions . At their very sight, with the speed of light, is aroused the whole complex of feelings we have with respect to church or nation. A cartoonist, by having Uncle Sam disapprove a budget for unemployment relief, would have us feel that the whole United States disapproves relief costs. By drawing an Uncle Sam who approves the same budget, the cartoonist would have us feel that the American people approve it. Thus, the Transfer device is used both for and against causes and ideas. — Institute for Propaganda Analysis, 1938

نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت دوم

در بخش اول این سری از مطالب نگاه استراتژیک دیدیم که خواسته‌های استراتژیک آمریکا از ایران متناسب با امتیازی که به ازای آن‌ها به ایران وعده داده نیست و در نتیجه ایران نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد. در ادامه نگاه دقیق‌تری خواهیم داشت به این خواسته‌ها و سیاست‌های ایران در قبال آن‌ها. (منبع استراتفور)

استراتژی هسته‌ای ایران: حداکثر ابهام و حداقل اضطرار

صرف نظر از این‌که ایران به تولید سلاح‌ هسته‌ای نزدیک باشد یا نباشد، تحقیقات و تلاش برای ساخت تجهیزات هسته‌ای قدرت استراتژیک بسیار زیادی به ایران می‌دهد. ایرانی‌ها از تجربه‌ی کره‌ی شمالی آموخته‌اند که ایالات متحده‌ی آمریکا حساسیت و وسواس بیمارگونه‌ای (nuclear fetish) نسبت به موضوع هسته‌ای دارد.

برای پیونگ‌یانگ داشتن برنامه‌ی هسته‌ای مهم‌تر از داشتن سلاح‌ هسته‌ای بوده است. آمریکا همواره از این می‌ترسد که در صورت دستیابی کره‌ی شمالی به سلاح هسته‌ای کشورهای آمریکا، ژاپن و کره‌ی جنوبی مجبور به اعطای امتیازات گسترده به کره‌ی شمالی شوند. اما خطر داشتن برنامه‌ی هسته‌ای این است که ممکن است آمریکا -یا بعضی کشورهای دیگر- به تاسیسات مربوطه حمله‌ کنند. بنابراین کره‌ی شمالی‌ها نسبت به میزان پیشرفت خود در دستیابی به سلاح هسته‌ای و این‌که اوضاع چقدر اضطراری است، دست به سیاست ایجاد سردرگمی و ابهام زده‌اند. درست مانند رهبر یک ارکستر که صدای سازها را با دست‌های خود کم یا زیاد می‌کند.

ایرانی‌ها هم تاکتیک مشابهی در پیش گرفته‌اند. آن‌ها به طور پیوسته لحن خود را عوض می‌کنند. گاه مصالحه‌جویانه و ملایم حرف می‌زنند، گاه تند و تهاجمی موضع می‌گیرند و در نتیجه آمریکا و اسرائیل را تحت فشار روانی مداومی قرار می‌دهند. ایرانی‌ها با مبهم کردن شرایط مانع از حمله‌ی نظامی به تاسیسات هسته‌ای این کشور می‌شوند. تاکتیک ایده‌آل تهران این است: حداکثر کردن ابهام و سردرگمی در غرب و همزمان حداقل کردن نیاز به حمله‌ی عاجل. واقعیت این است که رسیدن به بمب هسته‌ای برای ایران خطرناک‌تر است (و احتمالا مطلوب ایرانی‌ها هم نیست) چرا که در چنین صورتی در فاصله‌ی زمانی بین اولین آزمایش موفقیت‌آمیز سلاح هسته‌ای و طراحی سلاح قابل استفاده به این کشور حمله‌ی نظامی خواهد شد.

چیزی که ایرانی‌ها از این تاکتیک به دست می‌آورند دقیقا همانی است که کره‌ی شمالی به دست آورد: جلب توجه غیر متناسب جامعه‌ی بین‌المللی و به دست آوردن قدرت چانه‌زنی بالا برای موضوعات دیگر و همین‌طور موضوعی که بتوان از آن در مذاکرات عقب‌نشینی کرد. ایران این شانس را هم دارد که در گیر و دار ابهام جهانی، «شاید» بتواند واقعا به سلاح قابل استفاده‌ی هسته‌ای هم دست یابد. اگر چنین شود، ایران با توجه به ایدئولوژی و همین‌طور ناپایداری درونی‌ که دارد عملا به یک کشور غیرقابل حمله (invasion proof) تبدیل خواهد شد.

از نظرگاه تهران، خاتمه دادن به برنامه‌ی هسته‌ای قبل از اخذ امتیازات مهم و ویژه، تصمیمی غیرعقلانی است. ایرانی‌ها توقع امتیازات بزرگ و استراتژیک دارند.

در ادامه‌ی مباحث این مجموعه، دومین خواسته‌ی مهم آمریکا از ایران را بررسی خواهیم کرد.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


پروپاگاندا – سه

دروغ اگر به اندازه‌ی کافی بزرگ باشد و مدام هم تکرار شود مردم عاقبت آن‌را باور خواهند کرد. حاکمیت فقط در صورتی که بتواند عواقب سیاسی، اقتصادی و/یا نظامی دروغ را از مردم پنهان کند خواهد توانست به دروغ‌پردازی ادامه دهد. بنابراین برای حاکمیت اهمیت حیاتی دارد تا از همه‌ی قدرت و امکاناتش برای سرکوب مخالفان استفاده کند، چرا که حقیقت دشمن خونین دروغ است و بنابراین می‌توان گفت حقیقت بزرگ‌ترین دشمن حاکمیت است. — ژوزف گوبلز (وزیر تبلیغات هیتلر)

Wenn man eine große Lüge erzählt und sie oft genug wiederholt, dann werden die Leute sie am Ende glauben. Man kann die Lüge so lange behaupten, wie es dem Staat gelingt, die Menschen von den politischen, wirtschaftlichen und militärischen Konsequenzen der Lüge abzuschirmen. Deshalb ist es von lebenswichtiger Bedeutung für den Staat, seine gesamte Macht für die Unterdrückung abweichender Meinungen einzusetzen. Die Wahrheit ist der Todfeind der Lüge, und daher ist die Wahrheit der größte Feind des Staates. — Joseph Goebbels

If you tell a lie big enough and keep repeating it, people will eventually come to believe it. The lie can be maintained only for such time as the State can shield the people from the political, economic and/or military consequences of the lie. It thus becomes vitally important for the State to use all of its powers to repress dissent, for the truth is the mortal enemy of the lie, and thus by extension, the truth is the greatest enemy of the State. — Joseph Goebbels

قدردانی: با تشکر از مانی ب. که کمک کرد معادل آلمانی این نقل قول را پیدا کنم.


لطفا مشترک شوید
بامدادی
نجواها
کلیک‌های خاموش
یک عکاس

نگاه استراتژیک‌: پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت اول

این سومین مجموعه‌ی نگاه استراتژیک در بامدادی است. مطالب نگاه استراتژیک معمولا گردآوری، ترجمه یا خلاصه‌سازی تحلیل‌های استراتفور است که تلاش می‌کند نگاه بی‌طرفانه و کارشناسی به اوضاع جهان داشته باشد.

پیام اوباما و نگاه ایران به آمریکا – قسمت اول

پیام تبریک نوروزی اوباما به ایران بی‌شک بخشی از استراتژی کلی‌تر او برای نشان دادن این نکته است که کابینه‌ی او قصد دارد سیاست خارجه‌ی آمریکا را تغییر دهد: دست‌کم تا حدی که بتواند با رژیم‌های دیگر (که ایران دشوارترین و بحث‌برانگیزترین آن‌هاست) گفتگوی مستقیم برقرار کند. در این زمینه استراتژی آمریکا خیلی واضح و سرراست است: اوباما تلاش می‌کند تا ذهنیت جهانی جدیدی در قبال ایالات متحده ایجاد کند. افکار جهانی، آمریکای جورج بوش را آمریکایی دیده بود که متمایل به مذاکره کردن با دولت‌های دیگر نیست: با دشمنانش مذاکره نمی‌کند و به حرف متحدانش گوش نمی‌دهد. از نظر اوباما، همین ذهنیت، با افزایش شکاکیت نسبت به آمریکا به خودی خود به سیاست خارجه‌ی این کشور آسیب وارد کرده است. بنابراین تبریک نوروزی اوباما به ایران بخشی از استراتژی او برای تغییر لحن سیاست امور خارجه‌ی آمریکاست.

از سوی دیگر تبریک نوروزی شیمون پرز -رئیس‌جمهور اسرائیل- به ایران نیز به این هدف بوده است که به ایرانی‌ها نشان داده شود که اسرائیل مانع حرکت آمریکا به سوی ایران نخواهد شد. اسرائیلی‌ها با صادر کردن این پیام تبریک موافقت کردند چرا که انتظار ندارند روابط ایران و آمریکا تغییر اساسی و مهمی بکند. همین‌طور آن‌ها با این حرکت نشان دادند که مسئول شکست احتمالی تلاش‌های اوباما برای ایجاد تغییر نیستند، نکته‌ای که برای روابط اسرائیل-آمریکا اهمیت دارد.

پاسخ سرد ایران هم البته قابل درک است. ایالات متحده‌ی آمریکا درخواست‌های متعددی از ایران کرده و در پاسخ عدم تبعیت ایران از این خواسته‌ها، این کشور را توسط تحریم‌های اقتصادی متعدد تحت فشار قرار داده است. بنابراین مفید خواهد بود اگر نگاهی بیاندازیم به زاویه‌ی دید ایرانی‌ها نسبت به آمریکا.

زاویه‌ی دید ایران نسبت به آمریکا

آمریکا دو خواسته‌ی مهم از ایران داشته است. اول این‌که از ایران می‌خواهد که برنامه‌ی هسته‌ای نظامی‌اش را متوقف کند. دوم (که خواسته‌ی بسیار مهم‌تری است) این‌که از ایران می‌خواهد نفوذ خود را در چیزی که آمریکا آن‌را تروریسم می‌نامد خاتمه دهد: از حزب‌الله لبنان گرفته تا گروه‌های شیعه در عراق. در صورت تمکین ایران امتیازی که ایالات متحده در نظر گرفته حذف تحریم‌های اعمال شده‌ی اقتصادی علیه ایران است.

اما از دید تهران، برداشته شدن تحریم‌ها پاداش بسیار کوچکی به ازای چنین عقب‌نشینی‌های استراتژیکی‌ مهمی است. اولا که تحریم‌ها چندان موثر نیستند. تحریم‌ها فقط وقتی موثر خواهند بود که اغلب قدرت‌های مهم جهانی نسبت به اجرای آن وفاق داشته باشند. اما روس‌ها و چینی‌ها برای اجرای دقیق و سیستماتیک تحریم‌ها علیه ایران آماده (مصمم) نیستند. بنابراین کمتر چیزی است که ایران حاضر باشد بهایش را بپردازد ولی به واسطه‌ی تحریم‌ها نتواند آن‌را به دست بیاورد. مشکل ایران این است که امکاناتی زیادی ندارد که بخواهد خیلی چیزها را به دست بیاورد و در واقع به خاطر مشکلات اقتصادی اصولا قدرت مالی‌اش چنین اجازه‌ای به او نمی‌دهد. اقتصاد ایران بیشتر به خاطر مشکلات داخلی در هم شکسته است تا به خاطر تاثیر تحریم‌ها. بنابراین از دید ایرانی‌ها، آمریکا امتیازهای استراتژیک‌ خیلی مهمی را طلب می‌کند، اما در مقابل امتیازهای اندکی را پیشنهاد می‌کند.

در ادامه‌ی مطالب این سری نگاه استراتژیک، نگاه دقیق‌تری خواهیم داشت به خواسته‌های کلیدی آمریکا از ایران و نشان خواهیم داد چرا ایران از نظر ژئوپولیتیکی نمی‌تواند این امتیازها را به آمریکا بدهد، دست‌کم نه تا وقتی که آمریکا حاضر شود به ازای آن‌ها امتیاز اساسی‌تری به ایران بدهد.


با من بمانید تا در مجموعه‌ی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.


چرا حق دارم نسبت به پیام نوروزی آقای اوباما خوش‌بین نباشم؟

دوست‌تر می‌داشتم اگر آقای اوباما به جای پیام نوروزی قشنگ و محترمانه‌ای که خطاب به ملت و دولت ایران دادند:

  • تحریم‌های یک‌جانبه و غیرمنصفانه‌ی اقتصادی که از سال 1995 از سوی آمریکا علیه «مردم ایران» اعمال شده است را لغو می‌کردند.
  • محدودیت صدور روادید برای ایرانیان که بخش قابل‌توجهی از فرهیخته‌ترین‌هایشان «به جبر زمانه» در آمریکا زندگی می‌کنند را بر طرف می‌کردند.
  • تحریم سیستم‌های بانکی ایران را که وزنه‌ی سنگین و طاقت‌فرسایی بر دوش اقتصاد گردن‌شکسته‌ی ایران است را بر می‌داشتند.
  • تحریم یک‌جانبه‌ی شرکت کشتی‌رانی جمهوری اسلامی ایران را که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران است را برمی‌داشتند.
  • نیروهای نظامی گسترده‌ی آمریکا در خاورمیانه که برای چندصد بار نابود کردن ایران کافی هستند را کمتر می‌کردند.
  • بودجه‌ی چهارصد میلیون‌دلاری‌ای که «رسما و علنن» برای ناپایدارسازی و انجام عملیات نظامی پنهانی داخل خاک ایران تصویب شده است را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی رسمی از مردم ایران به خاطر حمله‌‌ی ناو آمریکایی به هواپیمای غیرنظامی ایرانی و کشتار بی‌رحمانه‌ی سرنشینان بی‌گناه آن، تحریم‌ صنایع‌ هواپیمایی ایران از سوی آمریکا را لغو می‌کردند.
  • ضمن عذرخواهی از مردم ایران به خاطر حمایت آمریکا از صدام و صدامیان و فروش صنایع‌ بمب‌های شیمیایی به این کشور و همه‌ی مصائبی که به خاطر چنین حمایت‌هایی بر مردم رنج‌دیده‌ی ایران رفته است، به مردم ایران «تضمین» می‌دادند که رفتار آمریکا در قبال مردم این سرزمین برای همیشه عوض خواهد شد.
  • از مردم ایران به خاطر توصیف کشورشان به عنوان «محور شرارت» و «حامی تروریست» عذر خواهی می‌کردند.
  • دارایی‌های مسدود شده‌ی ایران در آمریکا را «آزاد» می‌کردند.
  • به حمایت آمریکا از گروهک‌های شبه‌نظامی یا تروریستی مخالف ایران پایان می‌دادند.
  • رسما از مردم ایران به خاطر سازمان‌دهی و حمایت از کودتای نظامی علیه حکومت مردمی مصدق عذر خواهی می‌کردند.
  • به پرواز هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی که از سال 2003 تا امروز بر فراز آسمان ایران ادامه دارد خاتمه می‌دادند.
  • به اتهامات واهی علیه ایران در قبال برنامه‌ی هسته‌ای صلح‌آمیز این کشور خاتمه می‌دادند و رسما از حق ایران برای دستیابی به هرگونه فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای حمایت می‌کردند.
  • یازده دیپلمات‌ و شهروند ایرانی‌ای که به اتهامات نامعلوم هنوز در اسارت نیروهای آمریکایی هستند را آزاد می‌کردند.
  • شاید مهمترین آن: رسما پایان تلاش‌های آمریکا برای ناپایداری سازی ایران را اعلام می‌کردند و تاکید می‌کردند که آمریکا «هرگز» علیه ایران دست به اقدام نظامی نخواهد زد. سایه‌ی سیاه این تهدید بیش از هر چیز باعث بسته بودن فضای داخلی ایران شده است. ترس و واهمه‌ی حاکمیت از ناپایداری داخلی و یا جنگ یکی از مهم‌ترین عوامل رشد بنیادگرایی و بسته شدن فضای سیاسی و سرکوب مخالفان بوده است و سبک‌تر شدن این فشارها بر ایران از سوی آمریکا می‌تواند به بازتر شدن فضای داخل ایران و نفس کشیدن مخالفان سیاسی کمک کند.

پیام آقای اوباما که این‌چنین سر و صدایی به پا کرده، اتفاق «ماهوا» جدیدی نیست. در واقع کاخ سفید هر سال مشابه چنین پیام‌هایی را خطاب به مردم یا دولت ایران صادر می‌کند (صرف‌نظر از این‌که لحن این بیانه‌ها چقدر قشنگ و نازنین بوده یا نبوده). اما با توجه به آن‌چه در بالا گفته شد، تا وقتی که گامی هر چند کوچک ولی «قابل اندازه‌گیری» (tangible) از طرف آمریکا برداشته نشود، می‌توانیم نسبت به ارزش واقعی این‌گونه پیام‌ها «خوش‌بین» نباشیم.

پی‌نوشت کامنتی و جوابی:

سلام آقای بامدادی
به نظر من مطالب به حقی رو اشاره کردید ولی به نظر شما چطور می شود یهو همه اینها رو کناری گذاشت؟
قطعا با مذاکراتی و به تدریج اینها قابل حل است و در این سطج هم به نظر من در قالب یه پیام نوروزی می تونه مقدمه خوبی باشه برای ارتباط بیشتر و حل مسائل فی مابین.
————————————————————————————————————
بامدادی: متوجه نظر شما هستم. منظور من هم این نبود که همه‌ چیز یک شبه انجام شود. اما بهتر می‌بود دست‌کم درباره‌ی یکی از این موارد اقدامی صورت گرفته می‌شد و به عنوان هدیه‌ی نوروزی به مردم ایران تقدیم می‌شد. حتی یک مورد کوچک عملی بهتر از صدها سخن زیبا می‌توانست برای گره‌گشایی کارساز باشد.


فرق بین دانشجو و دانش‌-جو چیست؟ — جمع‌بندی

نوشته‌ی قبلی‌ام درباره‌ی فرق بین دانشجو و دانش‌-جو واکنش‌های مختلفی ایجاد کرده. برخی از دوستان با آن کاملا موافق بودند، برخی موافق بودند و ایراداتی را مطرح کردند و برخی هم کاملا مخالفت.

در صحبت‌های منتقدان احساس کردم نوعی سوءتفاهم نسبت به آن‌چه نوشته‌ام (که شاید به اندازه‌ی کافی واضح یا گویا نبوده) وجود دارد. این را نمی‌نویسم که آن دسته از دوستان که مخالف بودند، نظرشان عوض شود بلکه این‌جا مواضع‌ام را خلاصه‌تر تکرار می‌کنم که اگر سوءتفاهمی بوده برطرف شود. یعنی مخالفان/موافقان مردد به مخالفان/موافقان قسم خورده تبدیل شوند.

در نوشته‌ی قبلی «دانشجو» را در مقابل «دانش‌-جو» قرار داده‌ام. هر دوی این‌ها از نظر حقوقی یک نوع آدم‌ را توصیف می‌کنند اما از نظر کیفی و نوع نگاه‌شان به دنیای اطراف فرق می‌کنند. این تفاوت‌هاست که من دوست دارم روی آن‌ها تاکید کنم.

منظور من از «دانشجو» کسی است که باسواد اندک خود می‌خواهد کارهای بزرگ انجام دهد. کسی که درست نمی‌داند چکار می‌خواهد بکند، پر از شور یا شوق برای تغییر دادن است اما مناسبت‌های اجتماعی و معادلات سیاسی را درست نمی‌شناسد و به همین خاطر بازی دست قدرت‌ها و جناح‌های مختلف می‌شود. از این دیدگاه «دانشجو» می‌تواند مذهبی یا غیرمذهبی باشد، می‌تواند مدرن یا سنتی باشد، می‌تواند شهری یا روستایی باشد، می‌تواند موافق یا مخالفت حکومت باشد، می‌تواند داخل یا خارج از دانشگاه باشد، می‌تواند زن یا مرد باشد، می‌تواند دگراندیش یا دگرباش یا هم‌اندیش و هم‌باش باشد… «دانشجو» با این چیزها از «دانش-جو» متمایز نمی‌شود. «دانشجو»‌ حتی با منتقد بودن یا مبارز بودنش هم از «دانش-جو» متمایز نمی‌شود. تنها چیزی که آن‌دو را از هم متمایز می‌کند این است که اولی با «جو» و «هیجان» حرکت می‌کند و دومی با فکر مستقل و آگاهی از کل جریان. اولی همین که ببیند جایی شلوغ شده و عده‌ای می‌گویند باید شلوغ کنیم به جریان می‌پیوندد و دومی «خودش» به صورت مستقل و بر اساس تحلیل و شناخت و دقت و مطالعه به این نتیجه می‌رسد که کاری بکند یا نکند.

عده‌ای از دوستان دانش‌-جویی که توصیف کرده بودم را گوسفند بی‌خاصیت خطاب کرده‌اند. کسی که هیچ برش اجتماعی ندارد و در عرصه‌ی فرا-خود منفعل است. اگر چه در نوشته به وضوح تاکید کرده‌ام اما تکرار می‌کنم که دانش-جو لزوما از نظر اجتماعی منفعل نیست. دانش-جو می‌تواند با درک و بینشی که به دست آورده، تبدیل به یک مبارز یا منتقد اجتماعی شود. صفت بارز دانش-جو انفعال یا گوشه‌گیری یا خرخوان بودنش‌اش نیست، صفت بارزش این است که در جریانی که از آن سر در نمی‌آورد وارد نمی‌شود و اگر هم دست به عملی بزند از سر مطالعه و بینش نسبی است.

از کسی که صدایش از سوادش بلندتر و جسارتش از کنجکاوی‌اش بیشتر است پرهیز کنیم.


فرق بین دانشجو و دانش‌-جو چیست؟

نوشته‌ی زیر فرق میان «دانشجو» و «دانش-‌جو» است. جمله‌ها ترتیب معینی ندارند و باید به صورت یک کل خوانده شوند. اگر چیزی از قلم افتاده لطفا پیشنهاد دهید تا اضافه کنم.

این نوشته هیچ ارتباطی به وقایع امروز یا دیروز ایران ندارد. تنها دلیلی که آن‌را می‌نویسم گفتگوی مجازی با یک دوست بود که بحث به این‌جا کشیده شد.

فرق  بین دانشجو و دانش‌-جو چیست؟

با باطل شدن کارت دانشجویی، دوران دانشجویی دانشجو تمام می‌شود. اما دانش‌-جو تا پایان عمر دانش‌-جو است.

دانشجو به امورات دانشجویی علاقه دارد. دانش-‌جو به یادگرفتن و جستجو کردن علاقه دارد.

دانشجو عاشق دانشگاه است. دانش-‌جو عاشق دانش است.

دانشجو تحصن می‌کند، شعار می‌دهد، هیجان‌زده می‌شود، قرمز می‌شود و آمپر می‌چسباند. دانش-‌جو با دقت و پشتکار مطالعه می‌کند و از درک شگفتی‌های جامعه و جهان حیرت می‌کند.

دانشجو بازیچه‌ی دست گروه‌های این‌وری یا آن‌وری یا داخلی یا خارجی قرار می‌گیرد و بعد هم سرکوب می‌شود. دانش‌-جو بازیچه‌ی دست کسی نمی‌شود و سرکوب هم نمی‌شود.

دانشجو روز دوم خرداد فکر می‌کند ایران تبدیل به سوئیس شده و چهار سال بعد فکر می‌کند ایران تبدیل به عربستان سعودی شده. دانش-‌جو اما می‌داند که نه آن تحول بود و نه این. برخلاف دانشجو، آن‌روزها دانش‌-جو هیجان‌زده نشده بود تا امروز نامید شده باشد.

دانشجو همیشه توی حس است. هر جا می‌رود می‌گوید من دانشجو هستم و هی کارت دانشجوی‌اش را نشان می‌دهد. دانش-‌جو فروتن و آرام است و کارت دانش-‌جویی هم ندارد چرا که دانش‌-جو بودن کارت یا ثبت‌نام لازم ندارد.

دانشجو راحت جَوزده می‌شود؛ جو شلوغ‌بازی، جو هول شدن، جو ناگهان همه چیز را عوض کنیم، جو ما مبارزیم، جو انقلاب، جو اصلاحات، جو تندروی، جو رادیکالیسم این‌وری یا آن‌وری، جو مد، جو روشن‌فکری، جو همه گاوند و فقط ما می‌فهمیم… اما دانش‌-جو را هیچ‌وقت هیچ‌جوی نمی‌گیرد.

دانشجو به رشته‌اش می‌نازد، به رتبه‌اش می‌نازد، به معدل‌اش می‌نازد، به دانشگاه‌اش می‌نازد. دانش-‌جو به علاقه‌‌هایش، توانایی‌هایش و هدف‌هایش می‌نازد.

دانشجو خود را موجودی چند بعدی می‌داند. چرا که هم درس می‌خواند، هم تحصن می‌کند، هم کتاب می‌خواند هم سینما می‌رود. دانش‌-جو اما می‌داند برای چندبعدی شدن باید یک عمر دود چراغ بخورد و استخوان خرد کند.

دانشجو به در و دیوار دانشگاه خیلی حساس است. مثلا این‌که در سردر دانشگاه دستگاه ورود و خروج نصب کنند رگ غیرتش را کلفت می‌کند. دانش-‌جو اما به درها و دیوارها کار ندارد و مثلا بیشتر به این حساس است که اگر فلان استاد در فلان دانشگاه درس می‌دهد به صورت مستمع‌آزاد از او بهره ببرد.

دانشجو به زمین و آسمان دانشگاه حساس است و مثلا از این‌که «گروه‌هایی» در حریم دانشگاه پیکرشهدا را دفن کنند شاکی می‌شود. این موضوع اهمیت چندانی برای دانش-‌جو ندارد چرا که دفن شهدا در دانشگاه منافاتی با دانش-‌گاه و دانش-جو بودن‌ ندارد.

دانشجو می‌خواهد در طول چند سال دوران دانشجویی‌اش ایران را آباد کند و مدرکش را هم که گرفت همه چیز یادش می‌رود و می‌رود سراغ کسب و کار و خانواده‌داری، دانش-‌جو اما می‌خواهد در این چند سال کمی سواد  و شعورش را زیاد کند تا شاید بتواند نقش کوچک ولی واقعی و مثبتی در تحولاتی که دیشب شروع نشده‌اند و احتمالا تا چند صد سال دیگر نیز ادامه دارند بازی کند.

دانشجو سطحی و میان‌مایه است و بر سطحی‌ بودن‌اش هم اصرار دارد. دانش-‌جو از میان‌مایگی گریزان است و تلاش می‌کند عمیق و دقیق باشد.

دانشجو پس از دوران دانشجویی دیگر دانشجو نیست بلکه همکار، همسر، پدر یا مادر است. دانش-‌جو همیشه دانش‌-جو است حتی اگر همکار، همسر، پدر یا مادر شده باشد.

دانشجو فکر می‌کند تحولات جامعه را دانشجوها انجام می‌دهند. دانشجو فکر می‌کند انقلاب مشروطه کار دانشجوها بوده، دانشجو فکر می‌کند انقلاب ایران را دانشجوها به ثمر رساندند، دانشجو فکر می‌کند دانشجوها خیلی کارها کرده‌اند. دانش‌-جو اما می‌داند که انقلاب‌ها، اصلاحات و اصولا همه‌ی تحولات از ریشه‌های جامعه قدرت می‌گیرند و مثلا در ایران تحولات همواره توسط روحانیت مبارز و همین‌طور روشن‌فکران منتقد قدرت، رهبری و هدایت شده است و نقش دانشجوها در بهترین حالت به اندازه‌ی نمکی است که روی غذایی پاشیده شود.

دانشجو مطمئن است. دانش‌-جو تردید علمی دارد.

دانشجو به محض این‌که کارت دانشجوی‌اش صادر شد جامعه‌شناس، کارشناس امور سیاسی، حقوق‌دان و اصولا صاحب‌نظر می‌شود. دانش-‌جو اما معمولا ده‌ها سال طول می‌کشد تا در یک یا دو زمینه صاحب‌نظر شود.

با کمی زرنگی و زبان‌بازی می‌توان دانشجو را وادار کرد که حتی درب اتاق استادش را هم بشکند یا از دیوار بالا برود.  دانش‌-جو را با زبان‌بازی وادار به هیچ‌کاری نمی‌توان کرد.

دانشجو را هیچ‌کس بیست سال دیگر به خاطر نمی‌آورد. اما دانش-‌جو احتمالا استاد شده یا یک محقق برجسته با دامنه‌ی تاثیرگذاری بسیار گسترده.

اگر در دو سمت دانشگاه یک طرف کنفرانس علمی باشد و آن ‌طرف برنامه‌ی تحصن. دانشجو در تحصن شرکت می‌کند و دانش‌-جو در کنفرانس علمی. اگر یک طرف تحصن باشد و یک طرف شیشه شکستن، دانشجو شیشه می‌شکند و دانش‌-جو از هر دو پرهیز می‌کند. کلن هر چه هیجان‌بیشتر باشد دانشجو بیشتر حال می‌کند. دانش‌-جو از هر گونه هیجان (غیر از احتمالا ورزش یا روابط خصوصی) پرهیز می‌کند.

دانشجو فکر می‌کند سیاست بازی و شوخی است. دانش‌-جو می‌داند سیاست خیلی جدی است و قوانین خودش را دارد.

دانشجو بازی دست گروه‌های مختلف می‌شود و خیلی وقت‌ها هم قربانی خشونت. دانش-‌جو بازی دست کسی نمی‌شود و قربانی پوچ چیزی هم نمی‌شود.

دانشجو زود به زود نظرش عوض می‌شود چون نظرش احساسی است و حرف هایش هم از خودش نیست. دانش-‌جو اما دهن‌بین نیست و تا دانش کافی نداشته باشد نظری نمی‌دهد. بنابراین دانش‌-جو نظرش دستخوش باد حوادث و سخن‌های این و آن نیست و مواضع پایدارتر و متین‌تری دارد.

دانشجو ساده است و راحت آلت دست قرار می‌گیرد بنابراین بدون که بخواهد یا نیت بدی داشته باشد گاه و بی‌گاه در حرکت‌هایی مشارکت می‌کند که به ضرر جامعه‌ است. دانش-‌جو اما چون هوشیار و دقیق است نه آلت‌دست قرار می‌گیرد و نه هرگز شرمسار تاریخ می‌شود.

دانشجو چون احساساتی و سطحی است درست در مهمترین برهه‌های تاریخی با مردم قهر میکند و در کوران مبارزه‌ی اجتماعی حتی از بی‌سوادترین و محروم‌ترین اقشار جامعه هم عقب‌تر می‌ماند. دانش-‌جو نه احساساتی است، نه قهرو و اگر انتخابش این باشد همیشه کنار مردم می‌ماند.

دانشجو بدون این که بداند چه خبر است در شلوغی‌هایی که «دیگران» طراحی کرده‌اند شرکت می‌کند و چون حواسش نیست و ساده است اولین کسی است که قربانی می‌شود. بعد مظلومانه می‌گوید، ای داد و بیداد دیدید چقدر مظلوم بودم؟ دانش-جو اما هرگز در بازی‌ای که قواعدش را درست یاد نگرفته و بازی‌گردان‌هایش را هم نمی‌شناسد شرکت نمی‌کند.

دانشجو غر می‌زند و بهانه می‌گیرد. دانش‌-جو تحلیل می‌کند.

دانشجو عاشق آدم‌هایی است که خوب بلدند به زبان دانشجوها حرف بزنند و فوری دنبال این نوع آدم‌ها راه می‌افتد. دانش‌-جو از زبان‌بازها گریزان است اما سعی می‌کند آن‌ها و اهدافشان را مطالعه کند.

دانشجو یا زیادی امیدوار است یا آخر ناامیدی. دانش‌-جو روشن‌بین است.

دانشجو سرش برای دردسر درد می‌کند. دانش‌-جو به دردسر اعتقادی ندارد.

دانشجو برای جامعه نسخه می‌پیچید. دانش-‌جو جامعه را مطالعه می‌کند.

دانشجو کوچک می‌ماند. دانش-جو بزرگ می‌شود.

دانشجو وقتی اشتباه می‌کند دیگران را مقصر می‌داند. دانش‌-جو وقتی اشتباه می‌کند کم‌سوادی و محدودیت ذهنی خودش را سرزنش می‌کند.

دانشجو توهم استادی دارد. دانش‌-جو استاد می‌شود.

پی‌نوشت: توضیحات تکمیلی